گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد سوم
عيار پاكباز

در زمانى كه آشفتگى دارالخلافه (بغداد) به نهايت رسيده بود و (عياران ) قدرتى يافته بودند، در حدود محله (باب الصغير) بغداد، حريقى به تحريك آنان روى داد كه قسمت عمده بازار سوخت و اموال بسيارى از ميان رفت .
اين كار رعبى سخت در دل مردم بغداد و دستگاه خلافت و اولياء امور انداخت . به طورى كه ناچار شدند دست و بال عياران را در كارها باز گذارند، و از آن روز كم كم كار عياران بدانجا كشيد كه در سپاه راه يافتند و به مقامات لشكرى رسيدند، و از بازارها و دروازه ها باج مى گرفتند.
در اين گيرودار، يك سپاهى فقير در ميان عياران بود به نام (زبد) كه پيش از اين قضايا در كنار پلى كه بعدا به (پل زبد) و به نام او خوانده شد، مسكن داشت ، و لخت و برهنه بود.
اما بعد از اين اوضاع در اثر تردستى هائى كه كرد ثروتى يافت ، و كارش ‍ بدانجا رسيد كه توانست كنيزكى را كه عاشق وى بود، به هزار دينار بخرد! وقتى خواست با كنيزك تماس بگيرد، كنيزك امتناع ورزيد.
عيار پرسيد: موجب اين بى مهرى چيست ؟ كنيزك گفت : از تو خوشم نمى آيد!
عيار پرسيد: علت اين خوش نيامدن چيست ؟
كنيزك گفت : من از همه سياه پوستان نفرت دارم !
عيار بدون آنكه خشمگين شود، دست از وى برداشت ، و سپس گفت : چه آرزوئى دارى ، و از من چه مى خواهى ؟
كنيزك گفت : از تو مى خواهم كه مرا به ديگرى بفروشى !
عيار گفت : بهتر از اين خواهم كرد!؟
سپس او را به نزد قاضى برد، و بدون هيچ قيد و شرطى آزادش كرد، و يكهزار دينار هم به او بخشيد!!
چون مردم اطلاع يافتند از اين بلند نظرى و بخشندگى عيار در عجب ماندند. اما خود (زبد) و عاشق ناكام از بغداد به شام رفت و در آنجا جان سپرد