سخن گفتن با نااهل
در جامع بعلبك وقتى كلمه اى همى گفتم به طريق وعظ به جماعتى افسرده دل مرده ، ره از عالم صورت به عالم معنى نبرده . ديدم كه نفسم در نمى گيرد، و آتشم در هيزم تر اثر نمى كند. دريغم آمد تربيت ستوران ، و آينه دارى در محلت كوران . وليكن در معنى باز بود و سلسله سخن دار، در معنى اين آيت كه (ونحن اقرب اليه من حبل الوريد) سخن به جائى رسانيده كه گفتم :
دوست نزديكتر از من به من است
نيست مشكل كه من از وى دورم
چه كنم با كه توان گفت كه
او در كنار من و من مهجورم
من از شراب اين سخن مست و فضاله قدح در دست كه رونده اى بر كنار مجلس گذر كرد و دور آخر در او اثر كرد، و نعره اى زد كه ديگران به موافقت او در خروش آمدند، و خاصان مجلس به جوش