گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد سوم
قطعه



حال نادان را به از دانا نمى داند كسى


گرچه دردانش فزون از بوعلى سينا بود


طعن نابينا مزن اى دم ز بينائى زده


زانكه نابينا به كار خويشتن بينا بود

همان موقع كه هنوزم سبزه بر رخسارم نروئيده بود، داستان را به طرزى ديگر به نظم در آوردم ، و خود را در اين پند شريك جامى قرار دادم ، تا چه قبول افتد و چه در نظر آيد!

يكى كور را ديد كوران دلى


شبانگه كزو در شگفت آمدى


ورا ديد در دست بودش سبو


چراغى دگردست گفتش عمو


شب و روز در نزد كوران يكيست


در اين شب نگوئى چراغت ز چيست


بگفتا چراغم بود بهر آن


كه بيند مرا چون تو از مردمان


مبادا در اين شب به من برخوريد


سبوى مرا در همش بكشنيد


دوانى تو پند خردمند كور


فراموش منماى تا پاى گور