گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد سوم
نكوهش ولخرجى


پارسا زاده را نعمت بى كران از تركه عمان به دست افتاد، فسق و فجور آغاز كرد و مبذرى پيشه گرفت ، فى الجمله نماند از ساير معاصى منكرى كه نكرد و مسكرى كه نخورد.
بارى به نصيحتش گفتم اى فرزند دخل آب روان است و عيش آسياى گردان يعنى خروج فراوان كردن مسلم كسى را باشد كه دخل معينى دارد


چو دخلت نيست خروج آهسته تر كنى


كه مى گويند ملاحان سرود


اگر باران به كوهستان نبارد


به سالى دجله گرد خشك وردى

عقل و ادب پيش گير و لهو و لعب بگذر كه چون نعمت سپرى شود سختى برى و پشيمانى خورى پسر از لذت ناى و نوش اين سخن در گوش ‍ نياورد و بر قول من اعتراض كرد و گفت راحت راحت عاجل به تشويق محنت آجل منغص كردن خلاف راءى خردمندان است


خداوندان كام و نيكبختى


چرا سختى خورند از بيم سختى


برو شادى كن اى يار دل افروز


غم فردا نشايد خورد امروز

فكيف مرا كه در صدر مروت نشسته باشم و عقد فتوت بسته ، و ذكر انعام در افواه افتاده .

هر كه علم شد به سخا و كرم


بند نشايد كه نهد بر درم


نام نكوئى چو برون شد بكوى


در نتوانى كه ببندى بروى

ديدم كه نصيحت نمى پذيرد و دم گرم من در آهن سرد او اثر نمى كند، ترك مناصحت گرفتيم ، و روى از مصاحبت بگردانيدم و قول حكما بكار بستم كه گفتند: بلغ ما عليك ، فان لم يقبلوا ما عليك

گر چه دانى كه نشنوند بگوى


هر چه دانى زنيك خواهى و پند


زود باشد كه خيره سر بينى


به دو پاى او فتاده اندر بند


دست بر دست مى زند كه دريغ


نشنيدم حديث دانشمند

تا پس از مدتى آنچه انديشه من بود در نكبت حالش به صورت بديدم كه پاره پاره بهم بر آمد و نمك پاشيدن پس با دل خود گفتيم :

حريف سفله در پايان مستى


نينديشد ز روز تنگدستى


درخت اندر بهاران برفشاند


زمستان لاجرم بى برگ ماند