گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد سوم
خروس بى محل


از قديم گفته اند: هر سخن جائى و هر نكته مكانى دارد ولى چه بايد كرد كه وقتى عقل نيست جان در عذاب است !
پادشاهان شيعه صفوى ، چون خود را رقيب سلاطين عثمانى مى دانستند، در رونق و توسعه مذهب شيعه و بزرگداشت ائمه اطهار به خصوص امام نخستين حضرت على (ع ) سعى بليغ مبذول مى داشتند.
حتى در ميدانهاى جنگ هم شعار آنها ( يا على مدد) و ( اگر خسته جانى بگويا على ) بود، و بدين وسيله از نيروى شگرفت بدنى و شجاعت و شهامت بى نظير و مقام والاى على عليه السلام استمداد مى جستند.
در كوچه و بازار، در كوى و برزن ، در قهوه خانه ها، و مجلس شاه ، همه جا مديحه سرايان و سخن گويان از مولاى متقيان (ع ) دم ميزند، و او صاف مردانه بزرگ مرد اسلام را به نظم و نثر بر مى شمرند.
گاهى اتفاق مى افتاد كه يكى از شاهزادگان و سفراى سنى مذهب ، به عنوان پناهندگى ، يا نمايندگى ، يا امير و سر كردهاى سنى از تبعه ايران براى انجام ماءموريت يا عرض گزارش در مجلس شاه حضور پيدا مى كرد.
در اين گونه موارد، خاصه در زمان شاه عباس اول كه امضاء و مهر خود را جمله (كلب آستان على ، عباس ) قرار داده بود، شعراى در بار بهترين قصائد و مدايح خود را با مدح امير مومنان قرائت مى كردند، اگر شعر مورد توجه شاه واقع مى شد، با خواندن هر بيت ، بانگ گل گفتى و در سفتى و احسنت ، از شاه و حاضران مجلس ، بر مى خواست ، و شاعر در نزد دوست و دشمن مورد تحسين و تقدير قرار گرفته ، جوائز مناسب و معتنابهى به وى تعلق مى گرفت .
در سالهاى نهم جلوس شاه عباس كه شهر قزوين پايتخت بود و هنوز به اصفهان انتقال نيافته بود، شاعرى نكته سنج و موقع شناس به نام (شاءنى )كه در شهرهاى مركزى ايران (عراق عجم ) در شيرين سختى و لطف بيان كم نظير و در ميدان فصاحت ، گوى سخن از (سحبان ) ربوده بود، به واسطه اخلاص سرشار و اعتقاد خالص خود مورد نظر شاه عباس ‍ واقع شده ، در شلك ندما و مجلسيان شاه در آمده بود.
روزى در يكى از اين محافل كه دوست و دشمن حضور داشتند و شاه عباس نيز سر حال و آمده استماع قصيده اى در مدح مولاى متقيان (ع ) بود، شائى شاعر شيرين سخن و موقع شناس قصيده خود را با لحنى دلنشين و شمرده از لحاظ شاه عباس و حضار مجلس گذرانيد،تا به اين شعر رسيد و بلاغت را از حد گذرانيد:

اگر دشمن كشد ساغر و گر دوست


به طاق ابروى مردانه اوست

شاه عباس از شنيدن اين بيت شعر كه كاملا هم آهنگ با وضع روحى وى بود، چنان به وجد آمد، و شوقى پيدا كرد، كه فى المجلس دستور داد ترازو و آوردند، و ( شاءنى ) را در كفه ترازو نهادند و در كفه ديگر زر سرخ ريختند، و به وزن او كشيدند و به عنوان صله و جايزه همين يك بيت مناسب با مقتضاى حال ، به شاءنى بخشيد!
خبر به زر كشيدن ( شاءنى ) از طرف شاه عباس دراندك زمانى در پايتخت پخش شد. رفته رفته آوازه آن به همه جاى مملكت رسيد، و موجب شد كه شاعران طمع كار ،از هر سور وى به در بار شاه با ذوق از بذل و بخشش شاه بلند نظر بى نصيب نمايد. ضمنا از اقبالى كه به سراغ (شاءنى ) آمده بود و پيروزى وى هم رشك مى بردند، و همگى به مضمون اين شعر مترنم بودند:

شاعرى كه به خاك ره برابر شده بود


برداشتى و به زر برابر كردى ؟

اين پيروزى بزرگ كه نصيب ( شاءنى ) شد، او را شهره شهر كرد، طبق معمول حسادت همكاران او را بر انگيخت . بطورى كه اغلب كينه وى را به دل گرفتند و در هر فرصت از جمله (حسن و هم الدين ) نامى كه شاعرى دمساز و مردى بذله گو و خوش گفتار بود و اشعار هزل آميز و مضحك مى سرود، در قطعه اى كه براى وزير قم مى گفت اين شعر را درج كرد:

حسن و هم دين ، چنين مفلس


پادشه به زر مى كشد (شاءنى )

منظور (حسن و هم دين ) اين بود كه وزير آن قصيده را از نظر شاه نرسيد!
( عجزى تبريزى ) كه مردى قوى هيكل و بلند قد بود كه و در فن غزل خود را بى نظير مى دانستند، مدتى بود كه به علت سرودن چند
(عجزى تبريزى ) كه مردى قوى هيكل و بلند قد بود، و در فن غزل خود را بى نظير مى دانست ، مدتى بود كه به علت سرودن چند بيت عاشقانه توسط على رضا خوشنويس معروف ، به شاه عباس معرفى گرديد، و بدين گونه به مجلس شاه راه يافت .
ولى چون مردى كم مايه و پر مدعا بود، از اين پيش آمد سوء استفاده كرده ، گاهى در مقابل شاه با اداى سخنان بى مورد و ناهنجار كه به گمان خود لطيفه گوئى مى كرد، جسارت مى ورزيد، تا از اين راه بر اعتبار و تقرب بيشتر خود بيفزايد، ولى خودسرى و فرومايگى او كارى به دست وى داد كه سرانجام از بساط عزت دور و از مجالست و معاشرت با شاه مهجور گرديد.
مدتى بعد از واقعه قصيده خوانى شاءنى و به زر كشيدن او، روزى شاه عباس براى سركشى اسبان شاهى و اطلاع از چگونگى تيمار و نگهدارى ، آنها به اصطبل سلطنتى رفت ، جمعى از خاصان و نزديكان شاه هم در التزام ركاب بودند كه از جمله (عجزى تبريزى ) بود.
در محوطه اصطبل (عجزى ) خود را به ميان انداخت و خواست با پر حرفى و سخنان بى مورد و نامناسب خود، وسيله سرگرمى شاه را فراهم آورد. وى از هر درى سخن گفت و داستانها و حكايتها نقل كرد! و از هنر شعرى خود سخن گفت . در آن اثنا (عجزى ) بدون تناسب داستان (شاءنى ) را به ميان كشيد، و با گستاخى گفت چرا از ناحيه حضور شاهى اين گونه التفاتها شامل من نمى گردد!!
شاه عباس كه سرگرم تماشاى اسبان و اصطبل بود با شنيدن سخن نامربوط (عجزى )با خونسردى و قيافه جدى گفت : چون ما فعلا در (طويله ) هستيم اگر صلاح مى دانيد، دستور دهم ترازو بياورند، و به وزن شما سرگين و پهن بكشند و به شما بدهند؟!
از سخنان نغز و بموقع شاه فرياد از نهادها برخاست و موجب تفريح همگان گرديد، و همه (عجزى ) را ريشخند كردند و به علقش ‍ خنديدند. شعراى سخن ساز و ظرفاى نكته پرداز، شاخ و برگى بر آن افزودند، و اين واقعه خوش و شيرين را نقل انجمنها ساختند، و شاءنى را گذاشته و به او پرداختند