گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد سوم
فيض و فياض

علما و دانشمندان ما در قديم نه تنها علوم دينى را تحصيل مى كردند، و در آن قسمت استاد مى شدند، و به مقام اجتهاد مى رسيدند، بلكه به موازات آن ، فلسفه و كلام و منطق و رياضى و غيره هم فرا مى گرفتند، و به عبارت كوتاهتر جامع معقول و منقول بودند.
(ملاصدرا شيرازى ) كه به وى (صدر المتاءلهين ) هم مى گويند، و (صدرالدين شيرازى ) نيز خوانده مى شود، يكى از بزرگترين فلاسفه اسلام و شيعه است .
وى علوم خود را در محضر حكيم مشهور (ميرداماد) و نابغه نامى (شيخ بهائى ) آموخت ، سپس كه در دانشهاى گوناگون مخصوصا حكمت و فلسفه به مقام والائى نائل گشت ، از محيط پر سر و صداى اصفهان و زاد و بوم خود (شيراز) رخت بيرون كشيد، و به (كهك ) نقطه دوردستى واقع در نزديكى شهر مذهبى قم رفت و افزون از چهار سال در آن گوشه خلوت و در دامن طبيعت و دور از هياهوى اجتماع ، چهار جلد كتاب بزرگ و بى نظير خود (اسفار) را نوشت كه از آن روز تا كنون به عنوان بزرگترين و جامع ترين مبانى فلسفى اسلامى شرق و معروف و همواره مورد بحث و بررسى و استفاده حكما و دانشمندان بوده و هست .
كتابهاى (شرح اصول كافى ) شرح هدايه ميبدى ، شواهد الربوبيه ، عرشيه ، حاشيه الهيات و شفاء ابن سينا و حكمة العين شهاب الدين سهروردى از جمله آثار مشهور صدر المتاءلهين شيرازى است .
وى در سال 1051 هجرى هنگامى كه براى هفتمين بار پياده به مكه معظمه به حج مى رفت در شهر بصره واقع در كشور عراق زندگانى را بدرود گفت و همانجا نيز مدفون گرديد.
فرزند وى (ابراهيم شيرازى ) نيز دانشمند و حكيمى نامور و در علوم عقلى و نقلى و رياضيات استاد بود، و در سال 1070 در شيراز چشم از جهان فرو بست .
(ملاصدرا) دو دختر فاضله و دانشمند نيز داشت . يكى از آنها را به شاگرد دانشمندش (ملا عبدالرزاق لاهيجى ) و ديگرى را به شاگرد ديگرش (ملا محسن فيض كاشانى ) كه او نيز از دانشمندان نامدار و مردان سخن گستر بود تزويج نمود.
(ملا عبدالرزاق لاهيجى ) در حكمت و كلام و منطق و رياضى و ساير فنون عقلى ، همچنين در علوم دينى و ادبيات فارسى و عرب استاد مسلم بود. كتابهاى (گوهر مراد) و (سرمايه ايمان ) به فارسى و (شوارق ) و (مشارق ) به عربى در فلسفه و كلام از آثار ارجدار و معروف اوست .
(ملا محسن فيض كاشانى ) نيز بى گمان از نوابغ نامى و دانشمندان عاليقدرى است كه به حق مى توان او را از لحاظ جامعيت و استعداد خداداد و فهم سرشار و زيادى آثار قلمى در تمام رشته هاى علمى و دينى و فلسفى و ذوقى و ادبى كم نظير بلكه بى مانند دانست .
كتابهاى ذيقيمت و بزرگى چون (اوفى ) در اخبار و آثار دينى (علم اليقين ) و (حق اليقين ) و (عين اليقين ) در اصول عقائد، (محجة البيضاء) و (حقايق ) در اخلاق ، و (صافى ) و (اصفى ) و (مصفى ) در تفسير قرآن (مفاتيح ) در فقه اسلامى بشيوه دانشمندان اصولى و چند كتاب ديگر از جمله آثار نغز و پر مغز است كه بالغ بر دويست جلد مى باشد!
قدرت قلمى فيض و سبك انشاء روان و ساده او در دور زبان عربى و فارسى و موج فكرى او در شرح و بسط علوم و فنون امتياز خاصى ، به وى بخشيده است .
(ملاصدرا) دو شاگرد دانشمند و نابغه اش را كه دامادهاى او نيز بودند، به واسطه وفور دانش و فيوضات الهى كه شامل حالشان شده بود، يكى را به (فياض ) و ديگرى را به (فيض ) ملقب ساخت و تخلص شعرى آنها نيز همين بود.
هنگامى كه اين دو لقب به ترتيب به (ملاعبدالرزاق ) و (ملا محسن ) از طرف ملاصدرا به آنها اعطا شد، روزى دخترى كه همسر فيض بود، نزد پدر رفت و از وى گله نمود كه چرا لقب (فيض ) را كه مصدر است به شوهر او، و (فياض ) كه صيغه مبالغه است و دلالت دارد كه در دانش و فضل از (فيض ) برتر است ، به شوهر خواهر او داده است ؟
(ملاصدرا) از نكته سنجى دختر فاضله اش تبسمى نمود و گفت :
لقب (فيض ) كه به شوهر تو داده ام ، بهتر از (فياض ) صيغه مبالغه است كه نصيب شوهر خواهرت شده ، زيرا لقب شوهر تو مصدر و فيض ‍ محض است )!!
فيض و فياض گذشته از اين كه در علوم معقول و منقول استاد مسلم عصر بوده اند، ديوان فيض چاپ شده ، و بسيارى از اشعار فياض هم در كتابهاى مربوطه آمده است . شعر زير از (فياض ) است :

سنگ بالين كن وانگه مزه خواب ببين


تا ببينى كه چه در زير سر مردانست

و نيز از اوست :

سخت بى مهر و جفا پيشه و پرفن شده اى


جان من خوب بكام دل دشمن شده اى


نيستم داغ كه بيگانه شدى از من ، ليك


داغ از آنم كه بفرموده جز من شده اى


چون طلا دست فشار و دل گرمم بودى


كه دميد اين نفس سرد كه آهن شده اى ؟!

ذوق شعرى و قريحه شاعرى (فيض ) از (فياض ) بهتر و اشعارش نيز بيشتر است . اين اشعار از اوست :

سالك راه حق بيا، نور هدى زما طلب


نور بصيرت از در عترت مصطفى طلب


هست سفينه نجات ، عترت و ناخدا خدا


دست در اين سفينه زن دانش ناخدا طلب


دم بدمم بگوش هوش ، مى فكنندم اين سروش


معرفت ار طلب كنى ، از بركات ما طلب


خسته جهل را بگو، هرزه مگرد كوبكو


از بر ما شفا بجو، از در ما دوا طلب


مفلس بى نوا بيا، از بر ما ببر نوا


صاحب مدعا بيا، از درما دعا طلب


بهوش باش كه حرف نگفتنى نجهد


نه هر سخن كه بخاطر رسد توان گفتن


يكى زبان و دو گوش است اهل معنى را


اشارتى بيكى گفتن و دو بنشفتن !


سخن چه سود ندارد نگفتنش اولى است


كه بهتر است ز بيدارى عبث خفتن

(فياض ) در شهر (قم ) سكونت داشته ، فيض هم نخست مقيم قم بوده و بعدها به موطن خود (كاشان ) رفته و در آنجا بسر مى برده است ، و هر دو از مراجع بزرگ علمى و دينى عصر به شمار مى رفته اند.
ملامحسن اشعار زيرا كه حاكى از شور و شوق وى نسبت به ملا عبدالرزاق لاهيجى باجناق و همدرس و دوست ديرين خود است ، سرود و براى او كه مدتى از حالش بى اطلاع مانده بود، فرستاد و گله نموده كه نمى دانم با اين وصف از تو شكايت و گله كنم يا برايت دعا نمايم ؟:

قلم گرفتم و گفتم مگر دعا بنويسم


تحيتى بسوى يار بى وفا بنويسم


زشكوه بانگ در آمد مرا نويس دلم گفت


بهيچ نامه نگنجى تو را كجا بنويسم


دعا و شكوه بهم در نزاع و من متحير


كدام را ننويسم ، كدام را بنويسم


اگر سر گله و شكوه واكنم زتو هيهات


دگر چها بلب آرم ، دگر چها بنويسم


مداد و بحر و بياض زمين وفا ننمايد


گهى كه نامه بسوى تو بى وفا بنويسم


نه بحر ماند و نه بر، نه خشك ماند و نه تر


اگر شكايت دل را به مدعا بنويسم


چو برذكاى توام هست اعتماد هيچ نگويم


ز مدعا نزنم دم ، همين دعا بنويسم


نميشود كه شكايت ز دست تو نكند (فيض )


شكايتى بلب آرم ولى دعا بنويسم

(فياض ) هم جواب او را بدين گونه داد:

دلم خوش است اگر شكوه گر دعا بنويسى


كه هر چه تو بنويسى به مدعا بنويسى


چه شكوه توبه است از دعاى هر كه بجز تست


چه حاجت است كه زحمت كشى دعا بنويسى ؟


هزار ساله وفاتى مرا به است كه گاهى


كنى وفا و مرا نام بى وفا بنويسى !


تراست خامه جادو زبان ، عجيب نباشد


اگر شكايت بى جاى من بجا بنويسى


تو گر شمائل خوبى رقم كنى بتوانى


كه هم كرشمه نگارى و هم ادا بنويسى


كتاب درد دلم مشكل است مشكل مشكل


اگر تو گوش كنى تا بر او چها بنويسى


از آن به من بنويسى تو نكته اى كه مبادا


خدا نخواسته درد مرا دوا بنويسى


مروتى كه ندارى عجب ز خويش ندارى


كه خون بريزى و آنگاه خونبها بنويسى


اميد هست كه تحريك لطف ، گوشه چشمى


كند اشاره كه از بهر من شفا بنويسى


تو را كه شيوه اخلاصم از قديم عيانست


بغير شكوه بى جا به من چرا بنويسى


قبول كرده ام اى دوست حرفها كه نگفتم


مگر تو هم خط بطلان بما مضى بنويسى


عجب ز طالع (فياض ) نااميد ندارم


كه در كتاب دشنام او دعا بنويسى