گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد سوم
ميرزا محمد اخبارى و آوردن سراشپخدر سردار روسى



در سال يكهزار و دويست و هيجده هجرى ، يكى از سرداران روسى به نام (سسيانلو) كه در ايران معروف به (اشپخدر)بود، از طرف امپراتور روسيه ماءمور تصرف شهر تفليس شد اشپخدر تفليس را به تصرف درآورد، و از آنجا آهنگ (گنجه ) نمود و قلعه آنرا محاصره كرد.
طى جنگى كه ميان او و جود خان قاجار حاكم گنجه در گرفت ، به واسطه خيانت ارامنه شهر، جواد خان شكست خورد ، خود و پسرش و جمعى از مدافعان شهر، نيز به تصرف (اشپخدر) درآمد.
آنگاه سردار روسى ، حكام قراباغ و ايروان را دعوت نمود كه از وى اطاعت كنند، و ماليات خود را به او بپردازند.
چون اين اخبار به فتحعلى شاه قاجار پادشاه آن روز ايران رسيد، ذستور داد نائب السلطنه عباس ميرزا به دفع او قيام كند. اين آغاز جنگهاى ايران و روس بود.
نائب السلطنه پس از تجهيز قوا در ماه صفر 1219 از تبريز آهنگ ايروان نمود، و در نيم فرسنگى آنجا فرود آمد،
پس از چند روز جنگ و گريز كه گاهى روسيان و زمانى ايرانيان شكست مى خوردند سرانجام آشپخدر شكست سختى خورد، به طورى كه از سرهاى سربازان روسى در كنار لشگرگاه مناره ها ساختند، و از بدن هاى ايشان تل ها به وجود آمد، ناگزير آشپخدر در اول ربيع الثانى همان سال از كنار ايروان به سرعت به تفليس بازگشت . و ايرانيان آنها را تعقيب كرده كرده اسيران فراوان گرفتند.
در ماه صفر سال بعد فتحعلى شاه به همراهى نائب السلطنه به جلودارى سپاه روس كه از تفليس به حركت درآمده بود شتافت .
پيش از رسيدن سپاه اصلى ايران ، اسماعيل خان دامغانى سردار ايرانى با روسيان درگير شده بود، و همينكه سپاه روس حمله بردند و جماعتى انبوه از آنها را كشتند و غنائم بسيارى به چنگ آوردند.
نائب السلطنه تعداد زيادى از سرهاى ايشان را براى تماشاى فتحعلى شاه فرستاد.
پس از اين فتح ، (بولكونيك گرگين ) سرهنگ سپاه روس به اتفاق (كتلراوسكى ) و جمعى از سران سپاه روس باده عراده توپ و دويست وسيله جنگى ديگر،از گنجه بيرون آمده و با سپاهيان ايران درگير شدند.
طى اين جنگ (بولكونيك ) مجروح شد و با چند تن گريخته نيمه شب به قلعه (ترناوت ) پناه برد پير قلى خان قاجار با فوجى به دنبال او تاخت تا قلعه را به محاصره گرفت .
(بولكونيك ) مهلت خواست كه پس از سه روز به ديدار نائب السلطنه شتافته و به وى تسليم گردد.
ايرانيان نيز در كار محاصره قلعه سستى نشان دادند، به همين جهت وى شب سوم گريخت و روى به گنجه نهاد.
ايرانيان او را تعقيب كردند و چندتن از همراهانش را به قتل رساندند، ولى خود (بولكونيك ) با زحمات فروان به كوه (حجرق ) كه از كوه هاى مرتفع بود پناه برد.
در اين هنگام خبر رسيد كه اشپخدر با همگى سپاه خود به كمك ( بولكونيك ) از گنجه خارج شده است .
نائب السلطنه اسماعيل خان دامغانى را به جلودارى او گسيل داشت و اسماعيل خان ، توانست با پيشقراولان اشپخدر رزم دهد.
اسماعيل خان ، با روسيان به زد و خورد پرداخت ، و گروهى را كشته و جمعى را اسير گرفته به نزد نائب السلطنه آورد. چون خبر رسيد كه (اشپخدر) به منظور كمك به (بولكونيك ) از گنجه بيرون رفته به دستور فتحلى شاه ، نائب السلطنه عباس ميرزا (گنجه ) را تسخير كرد و اسماعيل خان به اتفاق ابوالفتح خان جوانشيرو سربازان خود كه به جنگ اشپخدر رفته بودند تا كنار رود (ترتر) پيش رفتند، و با (اشپخدر) مصادف شدند و پيكارى سخت راه انداختند.
اشپخدر سرانجام به كوه (آق دره ) پناه برد و از سپاهيان او گروهى انبوه به قتل رسيده يا اسير شدند.
ولى در فصل زمستان كه فتحعلى شاه به تهران باز گشت تو نائب السلطنه به تبريز رفت (اشپخدر) سپاهيان خود را گرد آورد.
نخست گنجه را گرفت و از آنجا روى به (شيروان )نهاد.
(شفت ) سرهنگ روس نيز از راه دريا با كشتى خود به يارى اشپخدر آمد.
نائب السلطنه ناچار در شدت سرما و زمستان سخت از راه اردبيل به جلودارى (اشپخدر) حركت كرد.
در اين اوقات كه سرو صداى (اشپخدر) سردار روس و صدمات وى به شهرهاى ايران رسيده ، و خرابى و ناامنى هاى او در همه جا طنين افكنده بود، امناى در بار فتحعلى شاه از ميرزا محمد اخبارى نيشابورى كه عالمى بزرگ بود در تسخير ارواح و علم اعداد مهارت داشت خواستند كه اگر بتواند تدبيرى كند كه (اشپخد)به قتل برسد و ملت ايران از دست او آسوده گردند.
ميرزامحمد خواسته ايشان را اجابت نمود و چهل روز مهلت خواسته ؛تا در پايان مدت سر (اشپخدر) را به حضور فتحعلى شاه بياورد!
سپس ميرزامحمد در زاويه صحن مطهر حضرت عبدالعظيم اتاقى انتخاب كرد و در آنجا به خلوت نشست و ذكرى كه مى دانست به كار بست .
عبدالحسن خان پسر صدراعظم حاجى محمدحسن خان اصفهانى كه در ميان عرب و عجم به فضل و ادب مشهور است براى من )نقل كرد كه در آن ايام كه ميرزامحمد اخبارى سر گرم كار (اشپخدر) بود شبى وارد اتاق او در حضرت عبدالعظيم شدم . ديدم رشته اى از پشت سر گذرانده و به طرف صورتى كه بر ديوار كشيده بسته و هر دو چشم بر آن چهر خيره كرده است كه مانند دو پياله خونين بود. پيوسته كلماتى چند بر زبان مى راند و چنان در آن انديشه فرو رفته بود و نگران آن صورت بود كه از روز موعود ادامه داد. چون آن لحظه فرا رسيد كاردى به دست گرفت و بر سينه آن نقش كوفت .
آنگاه گفت : اشپخدر در اين هنگام كشته شد!
از آن طرف چون روز چهلم فرا رسيد اشپخدر را خواهند آورد.
امناى دولت و شخص شاه چشم به راه بودند، و چون دير شد، نزديك عصر شاه پيغام داد كه اينك روز به پايان مى رسد و از سر (اشپخدر)خبرى نيست ؟
ميرزامحمد گفت : اگر آورنده سر به واسطه لنگ شدن پاى اسبش چند ساعت ديرتر از موعد برسد، مربوط به من نيست !
ساعتى نگذاشت كه پيكى سريع السير رسيد و سر (اشپخدر) را در حضور شاه و امناى دولت به زمين گذاشت !
معلوم شد در (سليمانيه ) شش فرسخى تهران اسب آوردند سر، از يك پا لنگ شده ، و او با زحمت خود را رسانيده است ، تاءخير نيز به همين جهت بوده است !
جالب است كه واقعه قتل (اشپخدر) در جبهه جنگ نيز تقريبا به همين كيفيت بود.
زيرا وقتى در (بادكوبه ) از سوز و سرما چهار پايانى كه توپخانه (اشپخدر) را حمل مى كردند، تلف شدند، و آذوقه و علوفات در لشكر وى رو به كاهش نهاد و كار به اشكال بر خورد نمود. (اشپخدر ) خواست با حيله و نيرنگ مصطفى قلى خان حكمران باد كوبه را فريب دهد، تا از آن گرداب بلابجهد.
به همين جهت به حسينقلى خان قاجار سردار ايرانى پيغام داد كه مخواهد به ملاقات طرفين تعيين كرد.
روز ديگر (اشپخدر) با دو سه تن از همراهان خود از لشكرگاه بيرون آمد و به جاى تعيين شده رفت .
حسينقلى خان نيز با پسر عم خود ابراهيم خان و يكى دو تن ديگرى از قلعه بيرون آمده و
با اشپخدر ملاقات نمودند سپس نشستند و به گفتگو پرداختند.
در ميان گفت تو شنود ابراهيم خان به اشاره حسينقلى خان با تفنگى كه در دست داشت ، از پشت سر (اشپخدر ) را هدف قرار داد، و شليك كرد، گلوله از سينه او خارج شد و او به رو افتاد و در دم جان سپرد، بلادرنگ همراهانش را گرفته سر بريدند.
سر (اشپخدر ) با يكدست او را نيز قطع كردند، بسيارى را كشتند و جمعى را اسير كردند .
حسينقلى خان سر و دست (اشپخدر ) را در تو بره اى نهاد براى نائب السلطنه فرستاد و او نيز آنرا روانه تهران نمود، و در روز6 ذى الحجه به نظر فتحعلى شاه رسيد .
بعد از رسيدن سر بريده (اشپخدر ) امناى دولت فتحعلى شاه ، از ميرزا محمد اخبارى خواستند كه همين معامله را با پادشاه روس كند و سر او را نيز بياورد.
ميرزا محمد گفت : امپراتور را نم توان به اين آسانى زيان رسانيد.
مرا هم به واسطه قتل (اشپخدر) كه سردارى بزرگ بود و نفسى قوى داشت ، خواهند كشت ! اتفاقا همين طور هم شد.
فتحعلى شاه كه از او و كارش به هراس افتاده بود با مهربانى و ملاطفت او را نواخت و روانه عتبات عاليات ساخت .
در بغداد ميان اسعد پاشا كه از كار ميرزا محمد آگاهى داشت براى دفع دشمن به وى توسل جست .
داود پاشا كه از ارتباط رقيب با ميرزا محمد آگاه شده بود، عوام را بر ضد او شورانيد، و جمعيت به طرف خانه او روان شدند.
ميرزا محمد كه در آن وقت در خانه خود با نزديكانش نشسته بود، به آنها گفت از عمر من لحظه اى باقى نمانده است : گفتند خطر از طرف كى متوجه شماست ؟ و به چه وسيله خواهيد مرد؟
در همين لحظه صداى غوغاى خلق بلند شد، و شورشيان سر رسيدند، و از پشت بام به درون خانه ميرزا محمد ريختند، و با خنجر و شمشير او را به رسانيدند