گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلد سوم
آيه و ترجمه


و المحصنت من النساء إ لا ما ملكت أ يمنكم كتب الله عليكم و أ حل لكم ما وراء ذلكم أ ن تبتغوا بأ مولكم محصنين غير مسفحين فما استمتعتم به منهن فاتوهن أ جورهن فريضة و لا جناح عليكم فيما ترضيتم به من بعد الفريضة إ ن الله كان عليما حكيما(24)




ترجمه :

24 - و زنان شوهردار (بر شما حرام است ؛) مگر آنها را كه مالك شده ايد، اينها احكامى است كه خداوند بر شما مقرر داشته و زنان ديگر غير از اينها (كه گفته شد) براى شما حلال است ، كه با اموال خود آنها را اختيار كنيد در حالى كه پاكدامن باشيد و از زنا خوددارى نماييد، و زنانى را كه متعه مى كنيد مهر آنها را، واجب است بپردازيد و گناهى بر شما نيست نسبت به آنچه با يكديگر توافق كرده ايد بعد از تعيين مهر، خداوند دانا و حكيم است .
تفسير :
اين آيه ، بحث آيه گذشته را درباره زنانى كه ازدواج با آنها حرام است دنبال مى كند و اضافه مى نمايد كه : (ازدواج و آميزش جنسى با زنان شوهردار نيز حرام است ) (و المحصنات من النساء).
(محصنات ) جمع (محصنة ) از ماده (حصن ) به معنى قلعه و دژ است و به همين مناسبت به زنان شوهردار و همچنين زنان عفيف و پاكدامن كه از آميزش جنسى با ديگران خود را حفظ مى كنند و يا در تحت حمايت و سرپرستى مردان قرار دارند گفته ميشود.
گاهى به زنان آزاد در مقابل كنيزان نيز گفته شده ، زيرا آزادى آنها در حقيقت به منزله حريمى است كه به دور آنها كشيده شده است و ديگرى حق نفوذ در حريم آنان بدون اجازه آنها ندارد، ولى روشن است كه منظور از آن در آيه فوق همان زنان شوهردار است .
اين حكم اختصاصى به زنان مسلمان ندارد بلكه زنان شوهردار از هر مذهب و ملتى همين حكم را دارند يعنى ازدواج با آنها ممنوع است .
تنها استثنايى كه به اين حكم خورده است در مورد زنان غير مسلمانى است كه به اسارت مسلمانان در جنگها درمى آيند، اسلام اسارت آنها را به منزله طلاق از شوهران سابق تلقى كرده ، و اجازه مى دهد بعد از تمام شدن عده آنها با آنان ازدواج كنند و يا همچون يك كنيز با آنان رفتار شود (الا ما ملكت ايمانكم ).
ولى اين استثناء، به اصطلاح ، استثناى منقطع است ، يعنى چنين زنان شوهردارى كه در اسارت مسلمانان قرار مى گيرند رابطه آنها به مجرد اسارت با شوهرانشان قطع خواهد شد، درست همانند زن غير مسلمانى كه با اسلام آوردن رابطه او با شوهر سابقش (در صورت ادامه كفر) قطع مى گردد، و در رديف زنان بدون شوهر قرار خواهد گرفت .
از اينجا روشن مى شود كه اسلام به هيچ وجه اجازه نداده است كه مسلمانان با زنان شوهردار حتى از ملل و مذاهب ديگر ازدواج كنند، و به همين جهت ، عده براى آنها مقرر ساخته و در دوران عده از ارتباط زناشويى با آنها جلوگيرى نموده است .
فلسفه اين حكم در حقيقت اين است كه اين گونه زنان يا بايد به محيط (كفر) بازگشت داده شوند، و يا بدون (شوهر) همچنان در ميان مسلمانان بمانند و يا رابطه
آنها با شوهران سابق قطع شود و از نو ازدواج ديگرى نمايند، صورت اول بر خلاف اصول تربيتى اسلام و صورت دوم ظالمانه است ، بنابر اين تنها راه همان راه سوم است .
از پاره اى از روايات كه سند آن به ابو سعيد خدرى صحابى معروف مى رسد برمى آيد كه آيه فوق درباره اسراى غزوه اوطاس نازل گرديده و پيامبر (صلى الله عليه وآله ) بعد از اطمينان به اينكه زنان اسير باردار نيستند به آنها اجازه داد كه با مسلمانان ازدواج كنند و يا همچون يك كنيز در اختيار آنها قرار گيرند - اين حديث تفسير بالا را نيز تاءييد مى كند.
در اين جمله براى تاءكيد احكام گذشته كه در مورد محارم و مانند آن وارد شده مى فرمايد: (اينها امورى است كه خداوند براى شما مقرر داشته و نوشته است ) (كتاب الله عليكم ).
بنابر اين به هيچ وجه قابل تغيير و عدول نيست .
سپس مى گويد: غير از اين چند طايفه كه در اين آيه و آيات پيش گفته شد مى توانيد با ساير زنان ، ازدواج كنيد مشروط بر اين كه طبق قوانين اسلام باشد و تواءم با عفت و پاكدامنى و دور از بى عفتى و ناپاكى صورت گيرد.
(اما زنان ديگر غير از اينها (كه گفته شد،) براى شما حلال است كه با اموال خود، آنان را اختيار كنيد؛ در حالى كه پاكدامن باشيد و از زنا، خوددارى نماييد) (و احل لكم ماوراء ذلكم ان تبتغوا باموالكم محصنين غير مسافحين ).
بنا بر اين (محصنين ) در آيه فوق كه اشاره به حال مردان است به معنى (عفيفان ) و (غير مسافحين ) تاءكيد آن است زيرا ماده سفاح (بر وزن كتاب ) به معنى زنا مى باشد و در اصل از (سفح ) به معنى ريزش آب و يا اعمال بيهوده و بى رويه گرفته
شده است و چون قرآن ، در اين گونه امور هميشه از الفاظ كنائى استفاده مى كند آن را كنايه از آميزش نامشروع گرفته است .
جمله اين (تبتغوا باموالكم ) اشاره به اين است كه رابطه زناشوئى يا بايد به شكل ازدواج با پرداخت مهر باشد و يا به شكل مالك شدن كنيز با پرداخت قيمت .
ضمنا تعبير (غير مسافحين ) در آيه فوق ، شايد اشاره به اين حقيقت نيز باشد كه نبايد هدف شما در مسئله ازدواج ، تنها هوسرانى و ارضاى غريزه جنسى باشد بلكه اين امر حياتى براى هدف عالى ترى مى باشد كه غريزه نيز در خدمت آن قرار گرفته ، و آن بقاى نسل انسان و نيز حفظ او از آلودگيها است .
در قسمت بعد، اشاره به مساءله ازدواج موقت و به اصطلاح (متعه ) است و مى گويد: (زنانى را كه متعه مى كنيد مهر آنها را به عنوان يك واجب بايد بپردازيد)(فما استمتعتم به منهن فاتوهن اجورهن فريضة ).
از جمله فوق استفاده مى شود كه اصل تشريع ازدواج موقت ، قبل از نزول اين آيه براى مسلمانان مسلم بوده كه در اين آيه نسبت به پرداخت مهر آنها توصيه مى كند
بعد از ذكر لزوم پرداخت مهر اشاره به اين مطلب مى فرمايد كه : (اگر طرفين عقد، با رضايت خود مقدار مهر را بعدا كم يا زياد كنند مانعى ندارد) (و لا جناح عليكم فيما تراضيتم به من بعد الفريضة )اء.
بنابراين مهر يك نوع بدهكارى است كه با رضايت طرفين قابل تغيير است . (در اين موضوع تفاوتى ميان عقد موقت و دايم نيست اگر چه آيه همانطور كه مشروحا گفتيم درباره ازدواج موقت بحث مى كند).
احتمال ديگرى در تفسير آيه فوق نيز هست و آن اينكه : مانعى ندارد كه پس از انجام ازدواج موقت ، طرفين درباره اضافه كردن مدت ازدواج ، و همچنين مبلغ مهر با هم توافق كنند، يعنى ازدواج موقت حتى قبل از پايان مدت ، قابل تمديد است به اين ترتيب كه زن و مرد با هم توافق مى كنند كه مدت را به مقدار معينى در برابر اضافه كردن مهر به مبلغ مشخصى بيفزايند. (در روايات اهل بيت - عليهم السلام - نيز به اين تفسير اشاره شده است ).
احكامى كه در آيه به آن اشاره شد، احكامى است كه متضمن خير و سعادت افراد بشر است زيرا: (خداوند از مصالح بندگان آگاه و در قانونگذارى خود حكيم است ) (ان الله كان عليما حكيما).
نكته ها :
ازدواج موقت در اسلام
1 - قرائنى كه در آيه فوق وجود دارد دلالت آن را بر ازدواج موقت تاءكيد مى كند.
2 - ازدواج موقت در عصر پيامبر (صلى الله عليه وآله ) بوده و بعدا نسخ نشده است .
3 - ضرورت اجتماعى اين نوع ازدواج .
4 - پاسخ به پاره اى از اشكالات .
درباره قسمت اول بايد توجه داشت كه :
اولا: كلمه (متعه ) كه (استمتعتم ) از آن گرفته شده است در اسلام به معنى
ازدواج موقت است ، و به اصطلاح در اين باره حقيقت شرعيه مى باشد، گواه بر آن اين است كه اين كلمه (متعه ) با همين معنى در روايات پيامبر (صلى الله عليه وآله ) و كلمات صحابه مكرر به كار برده شده است .
ثانيا: اگر اين كلمه به معنى مزبور نباشد بايد به معنى لغوى آن يعنى (بهره گيرى ) تفسير شود در نتيجه معنى آيه چنين خواهد شد: (اگر از زنان دايم بهره گرفتيد مهر آنها را بپردازيد). در حالى كه مى دانيم پرداختن مهر مشروط به بهره گيرى از زنان نيست بلكه تمام مهر بنا بر مشهور يا حداقل نيمى از مهر به مجرد عقد ازدواج دائم ، واجب مى شود.
ثالثا: بزرگان (اصحاب ) و (تابعين ) مانند ابن عباس دانشمند و مفسر معروف اسلام و ابن ابى كعب و جابر بن عبدالله و عمران حصين و سعيد بن جبير و مجاهد و قتاده و سدى و گروه زيادى از مفسران اهل تسنن و تمام مفسران اهل بيت (عليهم السلام ) همگى از آيه فوق ، حكم ازدواج موقت را فهميده اند تا آنجا كه فخر رازى با تمام شهرتى كه در موضوع اشكال تراشى در مسائل مربوط به شيعه دارد بعد از بحث مشروحى درباره آيه مى گويد: ما بحث نداريم كه از آيه فوق حكم جواز متعه استفاده مى شود بلكه ما مى گوييم حكم مزبور بعد از مدتى نسخ شده است .
رابعا: ائمه اهل بيت عليهم السلام كه به اسرار وحى از همه آگاهتر بودند، متفقا آيه را به همين معنى تفسير فرموده اند، و روايات فراوانى در اين زمينه نقل شده از جمله :
از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده است كه فرمود: (المتعة نزل بها القرآن و جرت بها السنة من رسول الله ؛ حكم متعه در قرآن نازل شده و سنت پيغمبر (صلى الله عليه وآله ) بر طبق
آن جارى گرديده است ).
و از امام باقر (عليه السلام ) نقل شده كه در پاسخ سؤ ال ابو بصير راجع به متعه فرمود: (نزلت فى القرآن فما استمتعتم به منهن فاتوهن اجورهن فريضة ..)؛ (قرآن مجيد در اين باره سخن گفته آنجا كه مى فرمايد: (فما استمتعتم ...).
و نيز از امام باقر (عليه السلام ) نيز نقل شده كه در پاسخ شخصى بنام عبدالله بن عمير ليثى در مورد متعه فرمود: (احلها الله فى كتابه و على لسان نبيه فهى حلال الى يوم القيامة ؛ خداوند آن را در قرآن و بر زبان پيامبرش حلال كرده است و آن تا روز قيامت حلال مى باشد).
آيا اين حكم ، نسخ شده است ؟!
اتفاق عموم علماى اسلام بلكه ضرورت دين بر اين است كه ازدواج موقت در آغاز اسلام مشروع بوده (و گفتگو درباره دلالت آيه فوق بر مشروعيت متعه هيچ گونه منافاتى با مسلم بودن اصل حكم ندارد زيرا مخالفان معتقدند كه مشروعيت حكم از سنت پيامبر (صلى الله عليه وآله ) ثابت شده است ) و حتى مسلمانان در آغاز اسلام به آن عمل كرده اند و جمله معروفى كه از عمر نقل شده : (متعتان كانتا على عهد رسول الله و انا محرمهما و معاقب عليهما متعة النساء و متعة الحج )؛ دو متعه در زمان پيامبر (صلى الله عليه وآله ) بود كه من آنها را حرام كردم ، و بر آنها مجازات مى كنم ، (متعه زنان و حج تمتع ) (كه نوع خاصى از حج است ) دليل روشنى بر وجود اين حكم در عصر
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) است منتها مخالفان اين حكم ، مدعى هستند كه بعدا نسخ و تحريم شده است .
اما جالب توجه اينكه رواياتى كه درباره نسخ حكم مزبور ادعا مى كنند كاملا مختلف و پريشان است ، بعضى مى گويند خود پيامبر (صلى الله عليه و آله ) اين حكم را نسخ كرده و بنابر اين ناسخ آن ، سنت و حديث پيامبر (صلى الله عليه و آله ) است و بعضى مى گويند ناسخ آن آيه طلاق است (اذا طلقتم النساء فطلقوهن لعدتهن ؛ هنگامى كه زنان را طلاق داديد بايد طلاق در زمان مناسب عده باشد) در حالى كه اين آيه ارتباطى با مساءله مورد بحث ندارد زيرا اين آيه در باره طلاق بحث مى كند در حالى كه ازدواج موقت طلاق ندارد و جدايى آن به هنگام پايان مدت آن است .
قدر مسلم اين است كه اصل مشروع بودن اين نوع ازدواج در زمان پيامبر (صلى الله عليه و آله ) قطعى است و هيچ گونه دليل قابل اعتمادى درباره نسخ شدن آن در دست نيست بنابراين طبق قانون مسلمى كه در علم اصول به ثبوت رسيده بايد حكم به بقاء اين قانون كرد.
جمله مشهورى كه از عمر نقل شده نيز گواه روشنى بر اين حقيقت است كه اين حكم در زمان پيامبر (صلى الله عليه و آله ) هرگز نسخ نشده است .
بديهى است هيچ كس جز پيامبر (صلى الله عليه و آله ) حق نسخ احكام را ندارد، و تنها او است كه مى تواند به فرمان خدا پاره اى از احكام را نسخ كند، و بعد از رحلت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) باب نسخ به كلى مسدود مى شود و گرنه هر كسى مى تواند به اجتهاد خود قسمتى از احكام الهى را نسخ نمايد و ديگر چيزى به نام شريعت جاودان و ابدى باقى نخواهد ماند. و اصولا اجتهاد در برابر سخنان پيامبر (صلى الله عليه و آله ) اجتهاد در مقابل نص است كه فاقد هر گونه اعتبار مى باشد.
جالب اينكه در صحيح ترمذى كه از كتب صحاح معروف اهل تسنن است و
همچنين از (دارقطنى ) چنين مى خوانيم : كسى از اهل شام از عبدالله بن عمر درباره حج تمتع سؤ ال كرد او در جواب صريحا گفت اين كار، حلال و خوب است مرد شامى گفت : پدر تو از اين عمل نهى كرده است عبدالله بن عمر برآشفت و گفت : اگر پدرم از چنين كارى نهى كند و پيامبر (صلى الله عليه و آله ) آن را اجازه دهد آيا سنت مقدس پيامبر (صلى الله عليه و آله ) را رها كنم و از گفته پدرم پيروى كنم ؟ برخيز و از نزد من دور شو!
نظير اين روايت درباره ازدواج موقت از عبد الله بن عمر از صحيح ترمذى به همان صورت كه در بالا خوانديم نقل شده است .
و نيز از (محاضرات ) راغب نقل شده كه يكى از مسلمانان اقدام به ازدواج موقت مى كرد از او پرسيدند: حلال بودن اين كار را از چه كسى گرفتى ؟ گفت : از (عمر)! با تعجب گفتند: چگونه چنين چيزى ممكن است با اينكه عمر از آن نهى كرد و حتى تهديد به مجازات نمود؟ گفت : بسيار خوب ، من هم به همين جهت مى گويم ، زيرا عمر مى گفت : پيامبر (صلى الله عليه و آله ) آن را حلال كرده و من حرام مى كنم ، من مشروعيت آن را از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) مى پذيرم ، اما تحريم آن را از هيچ كس نخواهم پذيرفت .
مطلب ديگرى كه در اينجا يادآورى آن لازم است اين است كه ادعا كنندگان نسخ اين حكم با مشكلات مهمى روبرو هستند:
نخست اينكه در روايات متعددى از منابع اهل تسنن تصريح شده كه اين حكم در زمان پيامبر (صلى الله عليه و آله ) هرگز نسخ نشد، بلكه در زمان عمر از آن نهى گرديد، بنابر اين طرفداران نسخ بايد پاسخى براى اين همه روايات پيدا كنند، اين روايات بالغ بر بيست و چهار روايت است ، كه علامه امينى در (الغدير) جلد ششم آنها را مشروحا بيان كرده است و به دو نمونه آن ذيلا اشاره مى شود:
1 - در صحيح مسلم از جابر بن عبدالله انصارى نقل شده كه مى گفت : ما در زمان پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به طور ساده اقدام به ازدواج موقت مى كرديم و اين وضع ادامه داشت تا اينكه (عمر) در مورد (عمرو بن حريث ) از اين كار (بطور كلى ) جلوگيرى كرد.
و در حديث ديگرى در كتاب (موطاء) مالك و (سنن كبرا)ى بيهقى از (عروة بن زبير) نقل شده كه : زنى به نام (خوله ) بنت حكيم در زمان (عمر) بر او وارد شد و خبر داد كه يكى از مسلمانان به نام (ربيعة بن اميه ) اقدام به متعه كرده است او گفت : اگر قبلا از اين كار نهى كرده بودم او را سنگسار مى كردم (ولى از هم اكنون از آن جلوگيرى مى كنم !)
در كتاب بداية المجتهد تاءليف (ابن رشد اندلسى ) نيز مى خوانيم كه جابر ابن عبدالله انصارى مى گفت : (ازدواج موقت در ميان ما در عهد پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و در خلافت ابوبكر و نيمى از خلافت عمر، معمول بود سپس عمر از آن نهى كرد.)
مشكل ديگر اينكه : رواياتى كه حكايت از نسخ اين حكم در زمان پيامبر (صلى الله عليه و آله ) مى كند بسيار پريشان و ضد و نقيضند، بعضى مى گويد: در جنگ خيبر نسخ شده ، و بعضى ديگر در روز فتح مكه ، و بعضى در جنگ تبوك ، و بعضى در جنگ اوطاس ،
و مانند آن . بنابر اين به نظر مى رسد كه روايات نسخ ، همه مجعول بوده باشد كه اين همه با يكديگر تناقض دارند.
از آنچه گفتيم روشن مى شود اينكه نويسنده تفسير (المنار) مى گويد: (ما سابقا در جلد سوم و چهارم مجله المنار، تصريح كرده بوديم كه عمر از متعه نهى كرد ولى بعدا به اخبارى دست يافتيم كه نشان مى دهد در زمان پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نسخ شده نه در زمان عمر، و لذا گفته سابق خود را اصلاح كرده و از آن استغفار مى كنيم ).
سخنى تعصب آميز است ، زيرا در برابر روايات ضد و نقيضى كه نسخ حكم را در زمان پيامبر (صلى الله عليه و آله ) اعلام مى كند رواياتى داريم كه صراحت در ادامه آن تا زمان عمر دارد، بنابر اين نه جاى عذر خواهى است ، و نه استغفار، و شواهدى كه در بالا ذكر كرديم نشان مى دهد كه گفتار اول او مقرون به حقيقت بوده است نه گفتار دوم !
و ناگفته پيدا است نه (عمر) و نه هيچ شخص ديگر و حتى ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) كه جانشينان اصلى پيامبرند نمى توانند احكامى را كه در عصر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بوده نسخ كنند و اصولا نسخ بعد از رحلت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و بسته شدن باب وحى مفهوم ندارد، و اينكه بعضى كلام (عمر) را حمل بر اجتهاد كرده اند جاى تعجب است زيرا اجتهاد در برابر (نص ) ممكن نيست .
و عجيبتر اينكه جمعى از فقهاى اهل تسنن آيات مربوط به احكام ازدواج (مانند آيه 6 سوره مؤ منون ) را ناسخ آيه فوق كه در باره متعه است دانسته اند، گويا تصور كرده اند ازدواج موقت اصلا ازدواج نيست . در حالى كه بطور مسلم يكى از اقسام ازدواج است .
ازدواج موقت يك ضرورت اجتماعى
اين يك قانون كلى و عمومى است كه اگر به غرايز طبيعى انسان به صورت
صحيحى پاسخ گفته نشود براى اشباع آنها متوجه طرق انحرافى خواهد شد، زيرا اين حقيقت قابل انكار نيست كه غرائز طبيعى را نمى توان از بين برد، و فرضا هم بتوانيم از بين ببريم ، چنين اقدامى عاقلانه نيست زيرا اين كار يك نوع مبارزه با قانون آفرينش ‍ است .
بنابر اين راه صحيح آن است كه آنها را از طريق معقولى اشباع و از آنها در مسير سازندگى بهره بردارى كنيم .
اين موضوع را نيز نمى توان انكار كرد كه غريزه جنسى يكى از نيرومندترين غرايز انسانى است ، تا آنجا كه پاره اى از روانكاوان آن را تنها غريزه اصيل انسان مى دانند و تمام غرايز ديگر را به آن باز مى گردانند.
اكنون اين سؤ ال پيش مى آيد كه در بسيارى از شرايط و محيطها، افراد فراوانى در سنين خاصى قادر به ازدواج دايم نيستند، يا افراد متاءهل در مسافرتهاى طولانى و يا ماءموريتها با مشكل عدم ارضاى غريزه جنسى روبرو مى شوند.
اين موضوع مخصوصا در عصر ما كه سن ازدواج بر اثر طولانى شدن دوره تحصيل و مسايل پيچيده اجتماعى بالا رفته ، و كمتر جوانى مى تواند در سنين پائين يعنى در داغترين دوران غريزه جنسى اقدام به ازدواج كند، شكل حادترى به خود گرفته است .
با اين وضع چه بايد كرد؟
آيا بايد مردم را به سركوب كردن اين غريزه (همانند رهبانها و راهبه ها) تشويق نمود؟
يا اينكه آنها را در برابر بى بندوبارى جنسى آزاد گذاشت ، و همان صحنه هاى زننده و ننگين كنونى را مجاز دانست ؟
و يا اينكه راه سومى را در پيش بگيريم كه نه مشكلات ازدواج دايم را به بار آورد و نه آن بى بندوبارى جنسى را؟
خلاصه اينكه (ازدواج دائم ) نه در گذشته و نه در امروز به تنهايى جوابگوى نيازمنديهاى جنسى همه طبقات مردم نبوده و نيست ، و ما بر سر دو راهى قرار داريم يا بايد فحشاء را مجاز بدانيم (همانطور كه دنياى مادى امروز عملا بر آن صحه گذارده و آنرا به رسميت شناخته )، و يا طرح ازدواج موقت را بپذيريم ، معلوم نيست آنها كه با ازدواج موقت و فحشاء مخالفند چه جوابى براى اين سؤ ال فكر كرده اند؟!
طرح ازدواج موقت ، نه شرايط سنگين ازدواج دايم را دارد كه با عدم تمكن مالى يا اشتغالات تحصيلى و مانند آن نسازد و نه زيانهاى فجايع جنسى و فحشاء را در بر دارد.
ايرادهايى كه بر ازدواج موقت مى شود
منتها در اينجا اشكالاتى مى شود كه بايد بطور فشرده به آنها پاسخ گفت :
1 - گاهى مى گويند چه تفاوتى ميان ازدواج موقت و فحشاء وجود دارد؟ هر دو (خودفروشى ) در برابر پرداختن مبلغى محسوب مى شوند و در حقيقت اين نوع ازدواج نقابى است بر چهره فحشاء و آلودگيهاى جنسى ! تنها تفاوت آن دو در ذكر دو جمله ساده يعنى اجراى صيغه است .
پاسخ : آنها كه چنين مى گويند گويا اصلا از مفهوم ازدواج موقت آگاهى ندارند، زيرا ازدواج موقت تنها با گفتن دو جمله تمام نمى شود بلكه مقرراتى همانند ازدواج دايم دارد، يعنى چنان زنى در تمام مدت ازدواج موقت ، منحصرا در اختيار اين مرد بايد باشد، و به هنگامى كه مدت پايان يافت بايد عده نگاه دارد، يعنى حداقل چهل و پنج روز بايد از اقدام به هر گونه ازدواج با شخص ديگرى خوددارى كند، تا اگر از مرد اول باردار شده وضع او روشن گردد، حتى اگر با وسايل جلوگيرى اقدام به جلوگيرى از انعقاد نطفه كرده باز هم رعايت اين مدت واجب است ، و اگر از
او صاحب فرزندى شد بايد همانند فرزند ازدواج دايم مورد حمايت او قرار گيرد و تمام احكام فرزند بر او جارى خواهد شد. در حالى كه در فحشاء هيچ يك از اين شرايط و قيود وجود ندارد. آيا اين دو را با يكديگر هرگز مى توان مقايسه نمود؟
البته ازدواج موقت از نظر مساءله ارث (در ميان زن و شوهر) و نفقه و پاره اى از احكام ديگر تفاوتهائى با ازدواج دايم دارد ولى اين تفاوتها هرگز آن را در رديف فحشاء قرار نخواهد داد، و در هر حال شكلى از ازدواج است با مقررات ازدواج .
2 - (ازدواج موقت ) سبب مى شود كه بعضى از افراد هوسباز از اين قانون سوء استفاده كرده و هر نوع فحشاء را در پشت اين پرده انجام دهند تا آنجا كه افراد محترم هرگز تن به ازدواج موقت نمى دهند، و زنان با شخصيت از آن ابا دارند.
پاسخ : سوء استفاده از كدام قانون در دنيا نشده است ؟ آيا بايد جلو يك قانون فطرى و ضرورت اجتماعى را به خاطر سوء استفاده گرفت ؟ يا بايد جلو سوء استفاده كنندگان را بگيريم ؟
اگر فرضا عده اى از زيارت خانه خدا سوء استفاده كردند و در اين سفر اقدام به فروش مواد مخدر كردند آيا بايد جلو مردم را از شركت در اين كنگره عظيم اسلامى بگيريم يا جلو سوء استفاده كنندگان را؟!
و اگر ملاحظه مى كنيم كه امروز افراد محترم از اين قانون اسلامى كراهت دارند، عيب قانون نيست ، بلكه عيب عمل كنندگان به قانون ، و يا صحيحتر، سوء استفاده كنندگان از آن است ، اگر در جامعه امروز هم ازدواج موقت به صورت سالم در آيد و حكومت اسلامى تحت ضوابط و مقررات خاص ، اين موضوع را به طور صحيح پياده كند هم جلو سوء استفاده ها گرفته خواهد شد و هم افراد محترم (به
هنگام ضرورتهاى اجتماعى ) از آن كراهت نخواهند داشت .
3 - مى گويند ازدواج موقت سبب مى شود كه افراد بى سرپرست همچون فرزندان نامشروع تحويل به جامعه داده شود.
پاسخ : از آنچه گفتيم جواب اين ايراد كاملا روشن شد، زيرا فرزندان نامشروع از نظر قانونى نه وابسته به پدرند و نه مادر، در حالى كه فرزندان ازدواج موقت كمترين و كوچكترين تفاوتى با فرزندان ازدواج دايم حتى در ميراث و ساير حقوق اجتماعى ندارند و گويا عدم توجه به اين حقيقت سرچشمه اشكال فوق شده است .
(راسل ) و ازدواج موقت
در پايان اين سخن يادآورى مطلبى كه برتراندراسل دانشمند معروف انگليسى در كتاب زناشويى و اخلاق تحت عنوان زناشويى آزمايشى آورده است مفيد به نظر مى رسد.
او پس از ذكر طرح يكى از قضات محاكم جوانان به نام (بن بى ليندسى ) در مورد (زناشويى دوستانه ) يا (زناشويى آزمايشى ) چنين مى نويسد: (طبق طرح (ليندسى ) جوانان بايد قادر باشند در يك نوع زناشويى جديد وارد شوند كه با زناشويى هاى معمولى (دايم ) از سه جهت تفاوت دارد: نخست اينكه طرفين قصد بچه دار شدن نداشته باشند، از اين رو بايد بهترين طرق پيشگيرى از باردارى را به آنها بياموزند، ديگر اينكه جدايى آنها به آسانى صورت پذيرد، و سوم اينكه پس از طلاق ، زن هيچ گونه حق نفقه نداشته باشد).
(راسل ) بعد از ذكر پيشنهاد (ليندسى ) كه خلاصه آن در بالا بيان شد چنين مى گويد: (من تصور مى كنم كه اگر چنين امرى به تصويب قانونى برسد گروه كثيرى
از جوانان از جمله دانشجويان دانشگاهها تن به ازدواج موقت بدهند و در يك زندگى مشترك موقتى پاى بگذارند، زندگى كه متضمن آزادى است و رها از بسيارى نابسامانيها و روابط جنسى پر هرج و مرج فعلى مى باشد).
همانطور كه ملاحظه مى كنيد طرح فوق در باره ازدواج موقت از جهات زيادى همانند طرح اسلام است منتها شرايط و خصوصياتى كه اسلام براى ازدواج موقت آورده از جهات زيادى روشنتر و كاملتر است . در ازدواج موقت اسلامى هم جلوگيرى از فرزند كاملا بى مانع است و هم جدا شدن آسان و هم نفقه واجب نيست .
آيه و ترجمه


و من لم يستطع منكم طولا أ ن ينكح المحصنت المؤ منت فمن ما ملكت أ يمنكم من فتيتكم المؤ منت و الله أ علم بإ يمنكم بعضكم من بعض فانكحوهن بإ ذن أ هلهن و ءاتوهن أ جورهن بالمعروف محصنت غير مسفحت و لا متخذت أ خدان فإ ذا أ حصن فإ ن أ تين بفحشة فعليهن نصف ما على المحصنت من العذاب ذلك لمن خشى العنت منكم و أ ن تصبروا خير لكم و الله غفور رحيم (25)




ترجمه :

25 - و آنها كه توانايى ازدواج با زنان (آزاد) پاكدامن با ايمان ندارند مى توانند با زنان پاكدامن از بردگانى با ايمان كه در اختيار داريد ازدواج كنند، خدا آگاه به ايمان شماست ، و همگى اعضاى يك پيكريد، و آنها را به اجازه صاحبان آنان ازدواج نماييد و مهر آنها را به خودشان بدهيد، مشروط بر اينكه پاكدامن باشند نه مرتكب زنا بطور آشكار شوند و نه دوست پنهانى بگيرند، و در صورتى كه محصنه باشند و مرتكب عمل منافى عفت شوند نصف مجازات زنان آزاد را خواهند داشت ، اين اجازه (ازدواج با كنيزان ) براى آنها است كه (از نظر غريزه جنسى ) شديدا در زحمت باشند و اگر خوددارى كنيد (از ازدواج با آنان ) براى شما بهتر است و خداوند آمرزنده و مهربان است .
تفسير :
ازدواج با كنيزان
در تعقيب بحثهاى مربوط به ازدواج ، اين آيه ، شرايط ازدواج با كنيزان را بيان مى كند، نخست مى گويد كسانى كه قدرت ندارند كه با زنان آزاد، ازدواج كنند مى توانند با كنيزانى ازدواج نمايند كه مهر و ساير مخارج آنها معمولا سبكتر و سهلتر است ) (و من لم يستطع منكم طولا أ ن ينكح المحصنات المؤ منات فمن ما ملكت أ يمانكم من فتياتكم المؤ منات ).
البته منظور از ازدواج با كنيزان اين نيست كه صاحب كنيز با كنيز ازدواج كند، بلكه با شرايط خاصى كه در كتب فقهى ذكر شده مى تواند همانند همسر با او رفتار نمايد، بنابر اين منظور ازدواج افراد غير مالك با كنيز است .
ضمنا از تعبير به (مؤ منات ) استفاده مى شود كه بايد حتما كنيز مسلمان باشد تا بتوان با او ازدواج كرد و بنابر اين با كنيزان اهل كتاب ازدواج صحيح نيست .
جالب اينكه قرآن در اين آيه از كنيزان تعبير به (فتيات ) كرده است كه جمع (فتات ) مى باشد و معمولا اين تعبير آميخته با احترام خاصى در مورد زنان است و غالبا در مورد دختران جوان به كار مى رود.
در جمله بعد مى گويد: شما براى تشخيص ايمان آنها ماءمور به ظاهر اظهارات آنان هستيد، و اما درباره باطن و اسرار درونى آنان خداوند به ايمان و عقيده شما آگاهتر است ) (و الله اعلم بايمانكم ).
از آنجا كه بعضى در مورد ازدواج با كنيزان كراهت داشتند، قرآن مى گويد: شما همه از يك پدر و مادر به وجود آمده ايد. (و بعضى از بعض ديگريد) (بعضكم
من بعض ).
بنابر اين نبايد از ازدواج با كنيزان كه از نظر انسانى با شما هيچ گونه تفاوتى ندارند و از نظر ارزش معنوى ، ارزش آنها مانند ديگران بسته به تقوى و پرهيزگارى آنان است ، كراهت داشته باشيد، كه همه اعضاى يك پيكر محسوب مى شويد.
سپس به يكى از شرايط اين ازدواج اشاره كرده و مى فرمايد: (اين ازدواج بايد به اجازه مالك صورت گيرد) و بدون اجازه او باطل است (فانكحوهن باذن اهلهن ).
از تعبير (مالك ) به (اهل ) اشاره به اين است كه نبايد آنها با كنيزان خود همچون يك متاع رفتار كنند بلكه بايد همچون سرپرست يك خانواده نسبت به فرزندان و اهل خود، رفتارى كاملا انسانى داشته باشند.
در جمله بعد مى فرمايد: (مهر آنان را به خودشان بدهيد) (و آتوهن اجورهن بالمعروف ).
از جمله فوق استفاده مى شود كه بايد مهر متناسب و شايسته اى براى آنها قرار داد، و آن را به خود آنان داد، يعنى مالك مهر خود كنيزان خواهند بود، اگر چه جمعى از مفسران معتقدند كه آيه محذوفى دارد و در اصل (آتوا مالكهن اجورهن )؛ (مهر آنها را به مالكان آنها بپردازيد) بوده است ، ولى اين تفسير با ظاهر آيه موافق نيست اگر چه بعضى از روايات آنرا تاءييد مى كند.
ضمنا از ظاهر آيه استفاده مى شود كه بردگان نيز مى توانند مالك اموالى گردند كه از طرق مشروع به آن دست يافته اند.
و از تعبير (بالمعروف ) (بطور شايسته ) بر مى آيد كه نبايد در تعيين مهر آنها ظلم و ستمى بر آنان شود بلكه حق واقعى آنها طبق معمول بايد ادا گردد.
يكى ديگر از شرايط اين ازدواج آن است كه كنيزانى انتخاب شوند كه (مرتكب عمل منافى عفت ، نگردند) (محصنات ).
خواه به صورت آشكار بوده باشد (غير مسافحات ).
و يا به صورت انتخاب دوست پنهانى (و لا متخذات اخدان ).
در اينجا ممكن است اين سؤ ال پيش آيد كه با نهى از زنا با تعبير (غير مسافحات ) نيازى به نهى از گرفتن دوست پنهانى (اخدان ) نبوده است .
ولى با توجه به اينكه جمعى در جاهليت عقيده داشتند كه تنها زناى آشكار ناپسند است اما انتخاب دوست پنهانى مانعى ندارد! روشن مى شود كه چرا قرآن مجيد به هر دو قسمت تصريح كرده است .
در جمله بعد به تناسب احكامى كه در باره ازدواج با كنيزان و حمايت از حقوق آنها گفته شد بحثى در باره مجازات آنها به هنگام انحراف از جاده عفت به ميان آمده ، و آن اينكه (اگر آنها در اين حال مرتكب عمل منافى عفت شوند، نصف مجازات زنان آزاد در باره آنان ، جارى مى شود) يعنى تنها پنجاه تازيانه بايد به آنها زد (فاذا احصن فان اتين بفاحشة فعليهن نصف ما على المحصنات من العذاب ).
نكته ديگرى كه در اينجا بايد به آن توجه داشت اين است كه قرآن مى گويد: (اذا احصن ) يعنى (اگر آنها محصنه بودند چنين مجازاتى درباره آنها جارى مى گردد در اينكه منظور از (محصنه بودن ) در اينجا چيست ؟ مفسران احتمالاتى داده اند بعضى آن را به معنى شوهردار (طبق اصطلاح معروف فقهى و طبق آيه سابق ) و بعضى به معنى (مسلمان ) گرفته اند، ولى با توجه به اينكه كلمه (محصن ) در اين جمله دو بار ذكر شده و بايد هر دو به يك معنى باشد، و از طرفى زنان آزاد شوهردار مجازاتشان سنگسار كردن است نه تازيانه خوردن ، روشن مى شود كه تفسير اول يعنى محصن به معنى شوهردار بودن ، قابل قبول نيست ، همانطور كه تفسير دوم يعنى مسلمان بودن نيز شاهدى ندارد.
حق اين است كه با توجه به اينكه كلمه (محصنات ) در قرآن مجيد، غالبا به معنى زنان عفيف و پاكدامن آمده است چنين به نظر مى رسد كه آيه فوق نيز اشاره به همين معنى است ، يعنى كنيزانى كه بر اثر فشار صاحبان خود تن به خودفروشى مى دادند از مجازات معاف هستند، اما كنيزانى كه تحت چنين فشارى نيستند و مى توانند پاكدامن زندگى كنند اگر مرتكب عمل منافى عفت شدند همانند زنان آزاد مجازات مى شوند اما مجازات آنها نصف مجازات زنان آزاد است .
سپس مى گويد: (اين ازدواج با كنيزان براى كسانى است كه از نظر غريزه جنسى شديدا در فشار قرار گرفته اند، و قادر به ازدواج با زنان آزاد نيستند) بنابر اين براى غير آنها مجاز نيست (ذلك لمن خشى العنت منكم ).
(عنت ) (بر وزن سند) در اصل به معنى بازشكستن استخوانى است ، كه قبلا شكسته شده ، يعنى پس از بهبودى و التيام مجددا بر اثر حادثه اى بشكند، بديهى است اين نوع شكستگى بسيار دردناك و رنج آور است ، و به همين دليل (عنت ) در مشكلات طاقت فرسا و كارهاى رنج آور استعمال شده است .
فلسفه اين حكم ممكن است اين باشد، كه كنيزان مخصوصا در آن زمان در شرائط تربيتى نامطلوبى به بار مى آمدند و طبعا داراى كمبودهايى از نظر اخلاقى و روانى و عاطفى بوده اند، و مسلما فرزندانى كه ثمره ازدواج با آنها بود، رنگ اخلاقى مادر را كم و بيش ‍ داشت ، و به همين جهت اسلام طرح دقيقى براى آزادى تدريجى بردگان تنظيم كرده است تا به اين سرنوشت گرفتار نشوند، و ضمنا به خود بردگان امكان داده شود، تا با يكديگر ازدواج كنند. البته اين موضوع منافات با آن ندارد كه بعضى از كنيزان وضع استثنايى خاصى از نظر اخلاقى و تربيتى داشته باشند، زيرا آنچه در بالا اشاره شد مربوط به وضع اكثريت آنها بوده است و اگر مى بينيم مادر بعضى از بزرگان اسلام كنيز بوده اند از همين نظر است ولى بايد توجه داشت كه آنچه در مورد كنيزان در غير مورد ضرورت ممنوع است ازدواج با
آنهاست نه آميزش جنسى از راه مالكيت .
اما بعد مى فرمايد: (خوددارى كردن از ازدواج با كنيزان تا آنجا كه توانايى داشته باشيد و دامان شما آلوده گناه نگردد، به سود شماست ) (و ان تصبروا خير لكم ).
در پايان آيه مى فرمايد: (و خداوند نسبت به آنچه در گذشته بر اثر بى خبرى انجام داده ايد آمرزنده و مهربان است . (و الله غفور رحيم ).
آيه و ترجمه


يريد الله ليبين لكم و يهديكم سنن الذين من قبلكم و يتوب عليكم و الله عليم حكيم (26) و الله يريد أ ن يتوب عليكم و يريد الذين يتبعون الشهوت أ ن تميلوا ميلا عظيما (27) يريد الله أ ن يخفف عنكم و خلق الانسان ضعيفا (28)




ترجمه :

26 - خداوند مى خواهد (با اين دستورها راههاى خوشبختى و سعادت را) براى شما آشكار سازد، و به سنتهاى (صحيح ) پيشينيان رهبرى كند، و شما را از گناه پاك سازد و خداوند دانا و حكيم است .
27 - و خدا مى خواهد شما را ببخشد (و از آلودگى پاك نمايد) اما آنها كه پيرو شهواتند مى خواهند شما به كلى منحرف شويد.
28 - خدا مى خواهد (با دستورهاى مربوط به ازدواج با كنيزان و مانند آن ) كار را بر شما سبك كند، و انسان ، ضعيف آفريده شده (و در برابر طوفان غرايز، مقاومت او كم است )
تفسير :
اين محدوديتها براى چيست ؟
به دنبال احكام مختلف گذشته در زمينه ازدواج و قيود و شروطى كه پيش بيان شد ممكن است ، اين سؤ ال در ذهن جمعى منعكس ‍ شود، كه منظور از اين همه محدوديتها و قيد و بندهاى قانونى چيست ؟ آيا بهتر نبود كه آزادى عمل در اين مسايل به افراد داده مى شد و همانطور كه بعضى از دنياپرستان از هر وسيله لذت بهره مى گيرند، ديگران هم بهره بردارى كنند؟
آيات فوق در حقيقت پاسخ به اين سؤ الات مى دهد، و مى گويد: (خداوند مى خواهد به وسيله اين مقررات حقايق را براى شما آشكار سازد، و به راههايى كه
مصالح و منافع شما در آن است ، شما را رهبرى كند) (يريد الله ليبين لكم ).
وانگهى شما در اين برنامه تنها نيستيد، اقوام پاك گذشته نيز اين گونه سنتها داشته اند (و يهديكم سنن الذين من قبلكم ).
(علاوه بر اين خدا مى خواهد شما را ببخشد) (و يتوب عليكم ).
و نعمتهاى خود را كه بر اثر انحرافات شما قطع شده بار ديگر به شما بازگرداند، و اين در صورتى است كه شما از آن راههاى انحرافى كه در زمان جاهليت و قبل از اسلام داشتيد، بازگرديد.
در پايان آيه مى فرمايد: (خداوند از اسرار احكام خود آگاه است ، و روى حكمت خود آنها را براى شما تشريع كرده است ) (و الله عليم حكيم ).
در آيه بعد مجددا تاءكيد مى كند كه (خدا به وسيله اين احكام مى خواهد، نعمت ها و بركاتى كه بر اثر آلودگى به شهوات از شما قطع شده ، به شما بازگردد) (و الله يريد ان يتوب عليكم ).
(ولى شهوت پرستانى كه در امواج گناهان غرق هستند، مى خواهند شما از طريق سعادت به كلى منحرف شويد و همانند آنها از فرق تا قدم آلوده انواع گناهان گرديد) (و يريد الذين يتبعون الشهوات ان تميلوا ميلا عظيما).
اكنون شما فكر كنيد، آيا آن محدوديت آميخته با سعادت و افتخار براى شما بهتر است ، يا اين آزادى و بى بندوبارى تواءم با آلودگى و نكبت و انحطاط؟!.
اين آيات در حقيقت به افرادى كه در عصر و زمان ما نيز به قوانين مذهبى مخصوصا در زمينه مسايل جنسى ايراد مى كنند، پاسخ مى گويد، كه اين آزاديهاى بى قيد و شرط سرابى بيش نيست ، و نتيجه آن انحراف عظيم از مسير خوشبختى و تكامل انسانى و گرفتار شدن در بيراهه ها و پرتگاه ها است كه نمونه هاى زيادى از آن
را با چشم خودمان به شكل متلاشى شدن خانواده ها، انواع جنايات جنسى ، فرزندان نامشروع جنايت پيشه و انواع بيماريهاى آميزشى و ناراحتيهاى روانى ، مشاهده مى كنيم .
سپس در آيه بعد مى گويد: (حكم سابق در باره آزادى ازدواج با كنيزان تحت شرايط معين ، در حقيقت يك نوع تخفيف و توسعه محسوب مى شود) (يريد الله ان يخفف عنكم ).
و در بيان علت آن مى فرمايد: (زيرا انسان اصولا موجود ضعيفى است ) (و خلق الانسان ضعيفا).
و در برابر طوفان غرايز گوناگون كه از هر سو به او حمله ور مى شود بايد طرق مشروعى براى ارضاى غرايز به او ارائه شود تا بتواند خود را از انحراف حفظ كند.
آيه و ترجمه


يأ يها الذين ءامنوا لا تأ كلوا أ مولكم بينكم بالبطل إ لا أ ن تكون تجرة عن تراض منكم و لا تقتلوا أ نفسكم إ ن الله كان بكم رحيما (29) و من يفعل ذلك عدونا و ظلما فسوف نصليه نارا و كان ذلك على الله يسيرا (30)




ترجمه :

29 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اموال يكديگر را به باطل (و از طرق نامشروع ) نخوريد مگر اينكه تجارتى باشد كه با رضايت شما انجام گيرد، و خودكشى نكنيد! خداوند نسبت به شما مهربان است .
30 - و هر كس اين عمل را از روى تجاوز و ستم انجام دهد، بزودى او را در آتشى وارد خواهيم ساخت و اين كار براى خدا آسان است .
تفسير :
بستگى سلامت اجتماع به سلامت اقتصاد
اين آيه در واقع زير بناى قوانين اسلامى را در مسايل مربوط به معاملات و مبادلات مالى تشكيل مى دهد، و به همين دليل فقهاى اسلام در تمام ابواب معاملات به آن استدلال مى كنند، آيه خطاب به افراد باايمان كرده و مى گويد: (اموال يكديگر را از طرق نابه جا و غلط و باطل نخوريد) (يا ايها الذين آمنوا لا تاكلوا اموالكم بينكم بالباطل ).
به اين گونه هر گونه تصرف در مال ديگرى كه بدون حق و بدون يك مجوز منطقى و عقلانى بوده باشد ممنوع شناخته شده و همه را تحت عنوان (باطل ) كه مفهوم وسيعى دارد قرار داده است .
مى دانيم (باطل ) در مقابل (حق ) است و هر چيزى را كه ناحق و بى هدف و بى پايه باشد در برمى گيرد.
در آيات ديگرى از قرآن نيز با عباراتى شبيه عبارت فوق ، اين موضوع تاءكيد شده ، مثلا: به هنگام نكوهش از قوم يهود و ذكر اعمال زشت آنها مى فرمايد: (و اكلهم اموال الناس بالباطل ؛ آنها در اموال مردم بدون مجوز و به ناحق تصرف مى كردند) .
و در آيه 188 سوره بقره ، جمله (لا تاكلوا اموالكم بينكم بالباطل ) را به عنوان مقدمه اى براى نهى از كشاندن مردم به وسيله ادعاهاى پوچ و بى اساس به سوى دادگاهها و خوردن اموال آنها ذكر فرموده است .
بنابر اين هر گونه تجاوز، تقلب ، غش ، معاملات ربوى ، معاملاتى كه حد و حدود آن كاملا نامشخص باشد، خريد و فروش اجناسى كه فايده منطقى و عقلائى در آن نباشد، خريد و فروش وسايل فساد و گناه ، همه در تحت اين قانون كلى قرار دارند، و اگر در روايات متعددى ، كلمه باطل به قمار و ربا و مانند آن تفسير شده در حقيقت معرفى مصداقهاى روشن اين كلمه است نه آنكه منحصر به آنها باشد.
شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه تعبير به (اكل ) (خوردن ) كنايه از هر گونه تصرف است خواه به صورت خوردن معمولى باشد يا پوشيدن يا سكونت و يا غير آن و اين تعبير علاوه بر زبان عربى در فارسى امروز نيز كاملا رايج است .
در جمله بعد به عنوان يك استثناء مى فرمايد: (مگر اينكه تصرف شما در اموال ديگران از طريق داد و ستد باشد كه از رضايت باطنى دو طرف سرچشمه بگيرد) (الا ان تكون تجارة عن تراض منكم ).
اين جمله ، استثنايى است از قانون كلى سابق ، ولى به اصطلاح (استثناء
منقطع ) است يعنى آنچه در اين جمله آمده مشمول قانون سابق ، از آغاز نبوده است و تنها به عنوان يك تاءكيد و يادآورى ذكر شده ، آن هم به نوبه خود يك قانون كلى است .
طبق اين بيان ، تمام مبادلات مالى و انواع تجارتها كه در ميان مردم رايج است چنانچه از روى رضايت طرفين صورت گيرد و جنبه معقول و منطقى داشته باشد از نظر اسلام مجاز است (مگر در مواردى كه به خاطر مصالح معينى ، نهى صريح از آن شده است ).
سپس در پايان آيه ، مردم را از قتل نفس بازمى دارد و ظاهر آن به قرينه آخرين آيه نهى از خودكشى و انتحار كرده و مى فرمايد: (و خودكشى نكنيد، خداوند نسبت به شما مهربان است ) (و لا تقتلوا انفسكم ان الله كان بكم رحيما).
يعنى خداوند مهربان نه تنها راضى نمى شود ديگرى شما را به قتل برساند بلكه به خود شما هم اجازه نميدهد كه با رضايت خود خويشتن را به دست نابودى بسپاريد.
در روايات اهل بيت (عليهم السلام ) نيز آيه فوق به همين معنى (انتحار) تفسير شده است
اكنون اين سؤ ال پيش مى آيد كه چه ارتباطى ميان مساءله (قتل نفس ) و (تصرف باطل و ناحق در اموال مردم ) وجود دارد؟!
پاسخ اين سؤ ال روشن است و در حقيقت قرآن با ذكر اين دو حكم پشت سر هم اشاره به يك نكته مهم اجتماعى كرده است و آن اينكه اگر روابط مالى مردم بر
اساس صحيح استوار نباشد و اقتصاد جامعه به صورت سالم پيش نرود و در اموال يكديگر به ناحق تصرف كنند، جامعه گرفتار يك نوع خودكشى و انتحار خواهد شد، و علاوه بر اينكه انتحارهاى شخصى افزايش خواهد يافت ، انتحار اجتماعى هم از آثار ضمنى آن است .
حوادث و انقلاب هايى كه در جوامع مختلف دنياى معاصر روى داده ، شاهد گوياى اين حقيقت مى باشد، و از آنجا كه خداوند نسبت به بندگان خود، مهربان است به آنها هشدار مى دهد و اعلام خطر مى كند كه مراقب باشند مبادا مبادلات مالى نادرست و اقتصاد ناسالم ، اجتماع آنها را به نابودى و سقوط بكشاند.
در آيه بعد به مجازات كسانى كه از قوانين الهى سرپيچى كنند اشاره كرده و مى فرمايد: (و هر كس از اين فرمان سرپيچى كند، و خود را آلوده خوردن اموال ديگران به ناحق سازد و يا دست به انتحار و خودكشى زند، نه تنها به آتش اين جهان مى سوزد بلكه در آتش قهر و غضب پروردگار نيز خواهد سوخت ) (و من يفعل ذلك عدوانا و ظلما فسوف نصليه نارا)
و در پايان مى فرمايد: (اين كار براى خدا آسان است ) ( و كان ذلك على الله يسيرا).
آيه و ترجمه


ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفر عنكم سياتكم و ندخلكم مدخلا كريما (31)




ترجمه :

31 - اگر از گناهان بزرگى كه از آن نهى شده ايد اجتناب كنيد گناهان كوچك شما را مى پوشانيم و در جايگاه خوبى شما را وارد مى سازيم .
تفسير :
گناهان كبيره و صغيره
اين آيه به كسانى كه از گناهان كبيره پرهيز مى كنند، بشارت مى دهد كه خداوند گناهان صغيره آنان را مى بخشد و اين پاداشى است كه به اين گونه افراد داده شده است ، مى فرمايد: (اگر از گناهان بزرگى كه از آن نهى مى شويد پرهيز كنيد، گناهان كوچك شما را مى پوشانيم ، و شما را در جايگاه خوبى وارد مى سازيم ) (ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفر عنكم سيئاتكم و ندخلكم مدخلا كريما).
از تعبير (كبائر) و (سيئات ) استفاده مى شود كه گناهان بر دو دسته اند، دستهاى كه قرآن نام آنها را (كبيره ) و دسته اى كه نام آنها را (سيئة ) گذاشته است ، و در آيه 32 سوره نجم به جاى (سيئة ) تعبير به (لمم ) نموده است ، و در آيه 49 سوره كهف در برابر كبيره (صغيره ) را ذكر فرموده است آنجا كه مى گويد: (لا يغادر صغيرة و لا كبيرة الا احصاها؛ اين نامه عمل هيچ گناه كوچك و بزرگى را فروگذار نكرده مگر اينكه به شماره در آورده است ).
از تعبيرات فوق به روشنى ثابت مى شود كه گناهان بر دو دسته مشخص تقسيم مى شوند كه گاهى از آن دو به (كبيره ) و (صغيره ) و گاهى (كبيره ) و (سيئه ) و
گاهى (كبيره ) و (لمم ) تعبير مى شود.
سؤ ال :
اكنون بايد ديد كه ضابطه و ميزان در تعيين صغيره و كبيره چيست ؟
بعضى مى گويند: اين دو از امور نسبى هستند، يعنى به هنگام مقايسه كردن دو گناه به يكديگر آن يك كه اهميتش بيشتر است كبيره و آنكه كمتر است صغيره مى باشد، و بنابر اين هر گناهى نسبت به گناه بزرگتر، صغيره ، و نسبت به گناه كوچكتر، كبيره است .
ولى روشن است كه اين معنى به هيچ وجه با آيه فوق نمى سازد زيرا آيه فوق اين دو دسته را از يكديگر جدا كرده و در برابر هم قرار داده است و پرهيز از يكى را موجب بخشودگى ديگرى مى شمارد (دقت كنيد).
ولى اگر به معنى لغوى (كبيره ) بازگرديم ، كبيره هر گناهى است كه از نظر اسلام بزرگ و پر اهميت است ، و نشانه اهميت آن مى تواند اين باشد كه در قرآن مجيد، تنها به نهى از آن قناعت نشده ، بلكه به دنبال آن تهديد به عذاب دوزخ گرديده است ، مانند قتل نفس و زنا و رباخوارى و امثال آنها، و لذا در روايات اهل بيت (عليهم السلام ) مى خوانيم : (الكبائر اللتى اوجب الله عزوجل عليها النار؛ گناهان كبيره گناهانى است كه خداوند مجازات آتش براى آنها مقرر داشته است ) مضمون اين حديث از امام باقر (عليه السلام ) و امام صادق (عليه السلام ) و امام على بن موسى الرضا (عليه السلام ) نقل شده است .
و بنابر اين به دست آوردن گناهان كبيره و شناخت آنها با توجه به ضابطه فوق كار آسانى است ، و اگر ملاحظه مى كنيم ، در پاره اى از روايات تعداد كبائر، هفت و در بعضى بيست و در بعضى هفتاد، ذكر شده منافات با آنچه در بالا گفته شد ندارد،
زيرا در حقيقت بعضى از اين روايات اشاره به گناهان كبيره درجه اول و بعضى به گناهان كبيره درجه دو و بعضى به همه گناهان كبيره اشاره مى كند.
اشكال :
ممكن است گفته شود كه اين آيه مردم را به گناهان صغيره تشويق مى نمايد و مى گويد: با ترك گناهان كبيره ، ارتكاب گناهان كوچك مانعى ندارد!
پاسخ :
از تعبيرى كه در آيه ذكر شده پاسخ اين ايراد روشن مى شود زيرا قرآن مى گويد: (نكفر عنكم سيئاتكم )؛ گناهان كوچك شما را مى پوشانيم يعنى پرهيز از گناهان بزرگ خصوصا با فراهم بودن زمينه هاى آنها، يك نوع حالت تقواى روحانى در انسان ايجاد مى كند كه مى تواند آثار گناهان كوچك را از وجود او بشويد و در حقيقت آيه فوق همانند آيه (ان الحسنات يذهبن السيئات ؛ حسنات ، سيئات را از بين مى برند) مى باشد، و در واقع اشاره به يكى از آثار واقعى اعمال نيك است و اين درست به اين مى ماند كه مى گوييم اگر انسان از مواد سمى خطرناك پرهيز كند و مزاج سالمى داشته باشد مى تواند آثار نامطلوب بعضى از غذاهاى نامناسب را بواسطه سلامت مزاج از بين ببرد.
و يا به تعبير ديگر: بخشش گناهان صغيره يك نوع پاداش معنوى براى تاركان گناهان كبيره است ، و اين خود اثر تشويق كننده اى براى ترك كبائر دارد.
كجا صغيره تبديل به كبيره مى شود؟
ولى نكته مهمى كه در اينجا بايد به آن توجه داشت اين است كه گناهان صغيره ، در صورتى صغيره هستند كه تكرار نشوند و علاوه بر آن به عنوان بى
اعتنايى و يا غرور و طغيان انجام نگيرند زيرا صغاير طبق آنچه از قرآن و روايات اسلامى استفاده مى شود در چند مورد تبديل به كبيره مى گردد:
1 - در صورتى كه تكرار گردد، همانطور كه از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: (لا صغيرة مع الاصرار؛ هيچ گناهى با تكرار صغيره نيست ).
2 - (در صورتى كه گناه را كوچك بشمرد و تحقير كند) در نهج البلاغه مى خوانيم : (اشد الذنوب ما استهان به صاحبه ؛ شديدترين گناهان آن است كه مرتكبش آن را كوچك بشمرد).
3 - (در صورتى كه از روى طغيان و تكبر و گردنكشى در برابر فرمان پروردگار انجام شود) اين موضوع را از آيات مختلفى اجمالا مى توان استفاده كرد از جمله آيه 37 نازعات : (اما آنها كه طغيان كنند و زندگى دنيا را مقدم بشمرند جايگاهشان دوزخ است .)
4 - در صورتى كه از افرادى سر بزند كه موقعيت خاصى در اجتماع دارند و لغزشهاى آنها با ديگران برابر محسوب نمى شود، چنانكه قرآن درباره همسران پيامبر (صلى الله عليه وآله ) در سوره احزاب آيه 30 مى گويد: (اگر شما كار زشتى انجام دهيد مجازات آن را دو برابر خواهيد ديد).
و از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) نقل شده كه فرمود: (من سن سنة سيئة فعليه وزرها و وزر من عمل بها لا ينقص من اوزارهم شيئا؛ هر كس سنت بدى بگذارد گناه آن بر او است و همچنين گناه تمام كسانى كه به آن عمل كنند، بدون اينكه از گناه آنها چيزى كاسته شود).!
5 - در صورتى كه از انجام گناه خوشحال و مسرور باشد و به آن افتخار كند
كند چنانكه از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) نقل شده كه فرمود: (من اذنب ذنبا و هو ضاحك دخل النار و هو باك ؛ هر كس گناهى كند درحالى كه خندان باشد در آتش وارد مى شود در حالى كه گريان است ).
6 - در صورتى كه عدم مجازات سريع خداوند را در برابر گناه خود دليل بر رضايت خدا بشمرد و خود را مصون از مجازات و يا محبوب در نزد خدا بداند، چنانكه قرآن در آيه 8 سوره (مجادله ) از زبان بعضى از گناهكاران مغرور نقل مى كند كه آنها در پيش ‍ خود مى گويند: (چرا خداوند ما را مجازات نمى كند) و سپس قرآن اضافه مى كند كه : (آتش دوزخ براى آنها كافى است ).
آيه و ترجمه


و لا تتمنوا ما فضل الله به بعضكم على بعض للرجال نصيب مما اكتسبوا و للنساء نصيب مما اكتسبن و سلوا الله من فضله إ ن الله كان بكل شى ء عليما(32)




ترجمه :

32 - برتريهايى را كه خداوند نسبت به بعضى از شما بر بعضى ديگر قرار داده آرزو نكنيد (اين تفاوتهاى طبيعى و حقوقى براى حفظ نظام اجتماع شما و طبق اصل عدالت است ولى با اين حال ) مردان نصيبى از آنچه به دست مى آورند دارند و زنان نصيبى ؛ (و نبايد حقوق هيچيك پايمال گردد) و از فضل (و رحمت و بركت ) خدا بخواهيد و خداوند به هر چيز دانا است .
شان نزول :
مفسر معروف (طبرسى ) در مجمع البيان نقل مى كند كه : ام سلمه (يكى از همسران پيامبر) به پيامبر (صلى الله عليه و آله ) عرض ‍ كرد: چرا مردان به جهاد مى روند و زنان جهاد نمى كنند؟ و چرا براى ما نصف ميراث آنها مقرر شده ؟ اى كاش ما هم مرد بوديم و همانند آنها به جهاد مى رفتيم ، و موقعيت اجتماعى آنها را داشتيم .
آيه فوق نازل گرديد و به اين سؤ الات و مانند آن پاسخ گفت .
و در تفسير (المنار) مى خوانيم : جمعى از مردان مسلمان هنگامى كه آيه ارث نازل شد و سهم مردان را دو برابر زنان ذكر كرد، گفتند: اى كاش اجر و پاداش معنوى ما نسبت به آنها نيز چنين بود و جمعى از زنان نيز گفتند: اى كاش مجازات و كيفرهاى ما نصف مجازات مردان بود همانطور كه سهم ارث ما نيمى از ارث آنها است !
آيه فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت .
همين شاءن نزول در تفسير (فى ظلال ) و (روح المعانى ) با تفاوت مختصرى ذكر شده است .
تفسير :
همانطور كه در شاءن نزول آمده است تفاوت سهم ارث مردان و زنان براى جمعى از مسلمانان به صورت يك سؤ ال در آمده بود، آنها گويا توجه نداشتند كه اين تفاوت به خاطر آن است كه هزينه زندگى ، عموما بر دوش مردان مى باشد، و زنان از آن معافند، به علاوه هزينه خود آنها نيز بر دوش مردان است ، و همانطور كه سابقا اشاره شد سهميه زنان عملا دو برابر مردان خواهد بود، لذا آيه فوق مى گويد: (تفاوتهايى را كه خداوند براى بعضى از شما نسبت به بعض ديگر قايل شده هرگز آرزو نكنيد) (و لا تتمنوا ما فضل الله به بعضكم على بعض ).
زيرا اين تفاوتها هر كدام اسرارى دارد كه از شما پوشيده و پنهان است چه تفاوتهايى كه از نظر آفرينش و جنسيت و صفات جسمى و روحى داريد و پايه نظام اجتماعى شما است ، و چه تفاوتهايى كه از نظر حقوقى به خاطر موقعيت هاى مختلف همانند ارث قرار داده شده است ، تمام اين تفاوتها بر طبق عدالت و قانون الهى مى باشد و اگر غير از آن مصلحت بود براى شما قايل مى شد، بنابر اين آرزوى تغيير آنها يك نوع مخالفت با مشيت پروردگار كه عين حق و عدالت است مى باشد.
البته نبايد اشتباه كرد كه آيه اشاره به تفاوتهاى واقعى و طبيعى مى كند نه تفاوتهاى ساختگى كه بر اثر (استعمار) و (استثمار) طبقاتى به وجود مى آيد، چه اينكه آنها نه خواست خدا است ، و نه چيزى است كه آرزوى دگرگون كردن آن نادرست باشد، بلكه تفاوتهايى است ظالمانه و غير منطقى كه بايد در رفع آن كوشيد، فى المثل زنان نمى توانند آرزو كنند كه اى كاش مرد بودند، و مردان نيز نبايد آرزو كنند كه اى كاش زن مى شدند، زيرا اين دو جنس اساس نظام اجتماع انسانى است ، اما در عين حال نبايد اين تفاوت جنسيت سبب شود كه يكى از اين دو جنس حقوق ديگرى را پايمال كند، و آنها كه آيه را دستاويز براى ادامه تبعيضات نارواى اجتماعى پنداشته اند سخت در اشتباهند.
لذا بلافاصله مى فرمايد: (مردان و زنان هر كدام بهره اى از كوششها و تلاشها و موقعيت خود دارند) (للرجال نصيب مما اكتسبوا و للنساء نصيب مما اكتسبن )
خواه موقعيت طبيعى باشد (مانند تفاوت دو جنس مرد و زن با يكديگر) و يا تفاوت به خاطر تلاشها و كوششهاى اختيارى .
قابل توجه اينكه كلمه (اكتساب ) كه به معنى تحصيل كردن و به دست آوردن است ، مفهوم وسيعى دارد، هم كوششهاى اختيارى را شامل مى شود و هم آنچه را كه انسان به وسيله ساختمان طبيعى خود مى تواند به دست بياورد.
سپس مى فرمايد: (به جاى آرزو كردن اين گونه تفاوتها، از فضل خدا و لطف و كرم او تمنا كنيد كه به شما از نعمتهاى مختلف و موفقيت ها و پاداشهاى نيك ارزانى دارد) (و اسئلوا الله من فضله ).
و در نتيجه افرادى خوشبخت و سعادتمند باشيد خواه مرد باشيد يا زن ، و خواه از اين نژاد باشيد يا نژاد ديگر، و در هر حال آنچه را خير واقعى و سعادت شما در آن است بخواهيد نه آنچه شما خيال مى كنيد - و تعبير به (من فضله ) اشاره به همين معنى مى باشد.
البته روشن است كه تقاضاى فضل و عنايت پروردگار به اين نيست كه انسان به دنبال اسباب و عوامل هر چيز نرود بلكه بايد فضل و رحمت او را در لابلاى اسبابى كه او مقرر داشته است جستجو كرد.
(چون خداوند به همه چيز دانا است ) (ان الله كان بكل شى ء عليما).
و مى داند براى نظام اجتماع چه تفاوتهايى از نظر طبيعى و يا حقوقى لازم است ، و بنابر اين در كار او هيچ گونه تبعيض ناروا، و بى عدالتى نيست ، و نيز از اسرار درون مردم با خبر است و مى داند چه افرادى آرزوهاى نادرست در دل مى پرورانند و چه افرادى به آنچه مثبت و سازنده است مى انديشند.
اين تفاوتها براى چيست ؟
بسيارى از خود مى پرسند چرا بعضى از افراد استعدادشان بيشتر و بعضى كمتر، بعضى زيبا و بعضى ديگر از زيبايى ، كم بهره اند، بعضى از نظر جسمى فوق العاده نيرومند و بعضى معمولى هستند، آيا اين (تفاوتهاى طبيعى ) با اصل عدالت پروردگار سازگار است ؟
در پاسخ بايد به چند نكته توجه داشت :
1 - قسمتى از تفاوتهاى جسمى و روحى و مردم با يكديگر معلول اختلافات طبقاتى و مظالم اجتماعى و يا سهل انگاريهاى مردم است كه هيچ گونه ارتباطى به دستگاه آفرينش ندارد، مثلا بسيارى از فرزندان ثروتمندان از فرزندان مردم فقير هم از نظر جسمى قويتر و زيباتر و هم از نظر استعداد پيشرفته ترند، به دليل اينكه آنها از تغذيه و بهداشت كافى بهره مندند در حالى كه اينها در محروميت قرار دارند، و يا افرادى هستند كه بر اثر تنبلى و سهل انگارى نيروهاى جسمى و روحى خود را از دست مى دهند. اين گونه اختلافها را بايد (اختلافهاى ساختگى و بى دليل ) دانست كه با از بين رفتن نظام طبقاتى و تعميم عدالت اجتماعى از ميان خواهد رفت ، و هيچ گاه اسلام و قرآن بر اين گونه تفاوتها صحه نگذاشته است .
2 - قسمتى ديگر از اين تفاوتها، طبيعى و لازمه آفرينش انسان است يعنى يك جامعه اگر هم از عدالت اجتماعى كامل برخوردار باشد تمام افرادش همانند مصنوعات يك كارخانه يك شكل و يك جور نخواهند بود و طبعا با هم تفاوتهايى خواهند داشت ، ولى بايد دانست كه معمولا مواهب الهى و استعدادهاى جسمى و روحى انسانها آنچنان تقسيم شده كه هر كسى قسمتى از آن را دارد، يعنى كمتر كسى پيدا مى شود كه اين مواهب را يكجا داشته باشد، يكى از نيروى بدنى كافى برخوردار است ، و ديگرى استعداد رياضى خوبى دارد، يكى ذوق شعر، و ديگرى عشق به تجارت ، و بعضى هوش سرشارى براى كشاورزى ، و بعضى از استعدادهاى
ويژه ديگرى برخوردارند، مهم اين است كه جامعه يا خود اشخاص ، استعدادها را كشف كنند، و آنها را در محيط سالمى پرورش ‍ دهند، تا هر انسانى بتواند نقطه قوت خويش را آشكار سازد و از آن بهره بردارى كند.
3 - اين موضوع را نيز بايد يادآورى كرد كه يك جامعه همانند يك پيكر انسان ، نياز به بافتها و عضلات و سلولهاى گوناگون دارد، يعنى همانطور كه اگر يك بدن ، تمام از سلولهاى ظريف همانند سلولهاى چشم و مغز ساخته شده باشد دوام ندارد، و يا اگر تمام سلولهاى آن خشن و غير قابل انعطاف همانند سلولهاى استخوانى باشند كارايى كافى براى وظايف مختلف نخواهد داشت ، بلكه بايد از سلولهاى گوناگونى كه يكى وظيفه تفكر و ديگرى مشاهده و ديگرى شنيدن و ديگرى سخن گفتن را عهده دار شوند تشكيل شده باشد، همچنين براى به وجود آمدن يك (جامعه كامل ) نياز به استعدادها و ذوقها و ساختمانهاى مختلف بدنى و فكرى است ، اما نه به اين معنى كه بعضى از اعضاء پيكر اجتماع در محروميت به سر برند و يا خدمات آنها كوچك شمرده شود و يا تحقير گردند، همانطور كه سلولهاى بدن با تمام تفاوتى كه دارند همگى از غذا و هوا و ساير نيازمنديها به مقدار لازم بهره مى گيرند.
و به عبارت ديگر تفاوت ساختمان روحى و جسمى در آن قسمتهايى كه طبيعى است (نه ظالمانه و تحميلى ) مقتضاى (حكمت ) پروردگار است و عدالت هيچ گاه نمى تواند از حكمت جدا باشد، فى المثل اگر تمام سلولهاى بدن انسان يكنواخت آفريده مى شد، دور از حكمت بود، و عدالت به معنى قرار دادن هر چيز در محل مناسب خود نيز در آن وجود نداشت ، همچنين اگر يك روز تمام مردم جامعه مثل هم فكر كنند و استعداد همانندى داشته باشند در همان يك روز وضع جامعه به كلى درهم مى ريزد.
بنابر اين آنچه در آيه فوق درباره اختلاف ساختمان زن و مرد آمده در واقع
اشاره اى به همين موضوع است زيرا بديهى است كه اگر تمام افراد بشر، مرد و يا همه زن باشند، نسل بشر به زودى منقرض مى شود و علاوه بر اينكه قسمت مهمى از لذات مشروع بشر از ميان مى رود، حال اگر جمعى ايراد كنند كه چرا بعضى زن و بعضى مرد آفريده شده اند و اين چگونه با عدالت پروردگار مى سازد، مسلم است كه اين ايراد منطقى نخواهد بود، زيرا آنها به حكمت آن نينديشيده اند.
آيه و ترجمه


و لكل جعلنا مولى مما ترك الولدان و الا قربون و الذين عقدت أ يمنكم فاتوهم نصيبهم إ ن الله كان على كل شى ء شهيدا (33)




ترجمه :

33 - براى هر كس وارثانى قرار داديم ، كه از ميراث پدر و مادر و نزديكان ارث ببرند و (نيز) كسانى كه با آنها پيمان بسته ايد نصيبشان را بپردازيد! خداوند بر هر چيز شاهد و ناظر است .
تفسير :
بار ديگر قرآن به مسايل ارث بازگشته و خلاصه اى از احكام آن را كه در آيات سابق در مورد خويشاوندان و نزديكان بيان شد ذكر كرده و مى گويد: (براى هر كس اعم از زن و مرد، وارثانى قرار داديم كه از او ارث مى برند و آنچه پدران و مادران و نزديكان از خود به يادگار مى گذارند طبق برنامه خاصى در ميان آنها تقسيم مى گردد) (و لكل جعلنا موالى مما ترك الوالدان و الاقربون ).
اين جمله در حقيقت مقدمه اى است براى حكمى كه به دنبال آن بيان گرديده است . قرآن مى گويد: (كسانى كه با آنها پيمان بسته ايد، نصيب و سهم آنها را از ارث بپردازيد) (والذين عقدت ايمانكم فآتوهم نصيبهم ).
اينكه در آيه از پيمان ، تعبير به عقد يمين (گره زدن با دست راست ) شده به خاطر آن است كه انسان معمولا براى هر كار بيشتر از دست راست استفاده مى كند و پيمان نيز شبيه به يكنوع گره زدن است .
اكنون ببينيم (هم پيمانها)يى كه بايد سهم ارث آنها را پرداخت چه اشخاصى
هستند؟
بعضى از مفسران احتمال داده اند كه منظور (زن و شوهر) است ، زيرا آنها با يكديگر پيمان زناشويى بسته اند، ولى اين احتمال بعيد به نظر مى رسد چون تعبير ازدواج به (عقد يمين ) و مانند آن در قرآن بسيار كم است ، به علاوه تكرار مطالب گذشته محسوب مى شود.
آنچه به مفهوم آيه نزديكتر است همان پيمان (ضمان جريره ) مى باشد كه قبل از اسلام وجود داشت ، و اسلام آن را اصلاح كرد، و چون جنبه سازنده داشت بر آن صحه گذاشت ، و آن چنين بود كه : (دو نفر با هم قرار مى گذاشتند كه در كارها (برادروار) به يكديگر كمك كنند، و در برابر مشكلات يكديگر را يارى نمايند، و به هنگامى كه يكى از آنها از دنيا برود، شخصى كه بازمانده است از وى ارث ببرد اسلام اين پيمان دوستى و برادرى را به رسميت شناخت ، ولى تاءكيد كرد كه ارث بردن چنين هم پيمانى منحصرا در زمينه عدم وجود طبقات خويشاوندان خواهد بود، يعنى اگر خويشاوندى باقى نماند شخصى كه با او (ولاء ضمان جريره ) پيدا كرده و چنان معاهده اى را بسته است از وى ارث مى برد، شرح بيشتر اين موضوع در كتب فقهى در كتاب ارث آمده است .
سپس در پايان آيه مى فرمايد: اگر در دادن سهام ، صاحبان ارث كوتاهى كنيد و يا حق آنها را كاملا ادا نماييد در هر حال خدا آگاه است (زيرا او شاهد و ناظر هر كار و هر چيزى مى باشد) (ان الله كان على كل شى ء شهيدا).
آيه و ترجمه


الرجال قوامون على النساء بما فضل الله بعضهم على بعض و بما أ نفقوا من أ موالهم فالصالحات قانتات حفظت للغيب بما حفظ الله و الاتى تخافون نشوزهن فعظوهن و اهجروهن فى (34)





ترجمه :

34 - مردان ، سرپرست و خدمتگزار زنانند، بخاطر برتريهايى كه (از نظر نظام اجتماع ) خداوند براى بعضى نسبت به بعضى ديگر قرار داده است و به خاطر انفاقهايى كه از اموالشان (در مورد زنان ) مى كنند، و زنان صالح آنها هستند كه متواضعند، و در غياب (همسر خود) اسرار و حقوق او را، در مقابل حقوقى كه خدا براى آنان قرار داده ، مى كنند. و (اما) آن دسته از زنان را كه از طغيان و مخالفتشان بيم داريد، پند و اندرز دهيد! و (اگر مؤ ثر واقع نشد،) در بستر از آنها دورى نماييد! و (اگر آنهم مؤ ثر نشد و هيچ راهى براى وادار كردن آنها به انجام وظايفشان جز شدت عمل ، براى وادار كردن آنها به انجام وظايفشان نبود،) آنها را تنبيه كنيد! و اگر از شما پيروى كردند به آنها تعدى نكنيد و (بدانيد) خداوند بلند مرتبه و بزرگ است (و قدرت او بالاترين قدرتهاست .)
تفسير :
سرپرستى در نظام خانواده
خانواده يك واحد كوچك اجتماعى است و همانند يك اجتماع بزرگ بايد رهبر و سرپرست واحدى داشته باشد، زيرا رهبرى و سرپرستى دسته جمعى كه زن و مرد مشتركا آن را به عهده بگيرند مفهومى ندارد و در نتيجه مرد يا زن ، يكى بايد (رئيس ) خانواده و ديگرى (معاون ) و تحت نظارت او باشد، قرآن در اينجا تصريح مى كند كه مقام سرپرستى بايد به مرد داده شود. (مردان سرپرست و نگهبان
زنان هستند) (الرجال قوامون على النساء).
البته مقصود از اين تعبير استبداد و اجحاف و تعدى نيست بلكه منظور رهبرى واحد منظم با توجه به مسؤ وليتها و مشورتهاى لازم است .
اين مساءله در دنياى امروز بيش از هر زمان روشن است كه اگر هياءتى (حتى يك هيئت دو نفرى ) ماءمور انجام كارى شود حتما بايد يكى از آن دو (رئيس ) و ديگرى (معاون يا عضو) باشد وگرنه هرج و مرج در كار آنها پيدا مى شود - سرپرستى مرد در خانواده نيز از همين قبيل است .
و اين موقعيت به خاطر وجود خصوصياتى در مرد است مانند ترجيح قدرت تفكر او بر نيروى عاطفه و احساسات (به عكس زن كه از نيروى سرشار عواطف بيشترى بهره مند است ) و ديگرى داشتن بنيه و نيروى جسمى بيشتر كه با اولى بتواند بينديشد و نقشه طرح كند و با دومى بتواند از حريم خانواده خود دفاع نمايد.
به علاوه تعهد او در برابر زن و فرزندان نسبت به پرداختن هزينه هاى زندگى ، و پرداخت مهر و تاءمين زندگى آبرومندانه همسر و فرزند، اين حق را به او مى دهد كه وظيفه سرپرستى به عهده او باشد.
البته ممكن است زنانى در جهات فوق بر شوهران خود امتياز داشته باشند ولى شايد كرارا گفته ايم كه قوانين به تك تك افراد و نفرات نظر ندارد بلكه نوع و كلى را در نظر مى گيرد، و شكى نيست كه از نظر كلى ، مردان نسبت به زنان براى اين كار آمادگى بيشترى دارند، اگر چه زنان نيز وظايفى مى توانند به عهده بگيرند كه اهميت آن مورد ترديد نيست .
جمله بعد اشاره به همين حقيقت است زيرا در قسمت اول مى فرمايد: (اين سرپرستى به خاطر تفاوتهايى است كه خداوند از نظر آفرينش ، روى مصلحت نوع بشر ميان آنها قرار داده ) (بما فضل الله بعضهم على بعض ).
در قسمت ديگر مى فرمايد: (و نيز اين سرپرستى به خاطر تعهداتى است كه
مردان در مورد انفاق كردن و پرداختهاى مالى در برابر زنان و خانواده به عهده دارند) (و بما انفقوا من اموالهم ).
ولى ناگفته پيدا است كه سپردن اين وظيفه به مردان نه دليل بالاتر بودن شخصيت انسانى آنها است و نه سبب امتياز آنها در جهان ديگر، زيرا آن صرفا بستگى به تقوى و پرهيزگارى دارد، همانطور كه شخصيت انسانى يك معاون از يك رئيس ممكن است در جنبه هاى مختلفى بيشتر باشد اما رئيس براى سرپرستى كارى كه به او محول شده از معاون خود شايسته تر است .
سپس اضافه مى كند كه زنان در برابر وظايفى كه در خانواده بر عهده دارند به دو دسته اند:
دسته اول : (صالحان و درستكاران ، و آنها كسانى هستند كه خاضع و متعهد در برابر نظام خانواده مى باشند و نه تنها در حضور شوهر بلكه در غياب او، حفظ الغيب مى كنند) (فالصالحات قانتات حافظات للغيب بما حفظ الله ).
يعنى مرتكب خيانت چه از نظر مال و چه از نظر ناموس و چه از نظر حفظ شخصيت شوهر و اسرار خانواده در غياب او نمى شوند، و در برابر حقوقى كه خداوند براى آنها قايل شده و با جمله (بما حفظ الله ) به آن اشاره گرديده وظايف و مسؤ وليتهاى خود را به خوبى انجام مى دهند.
بديهى است مردان موظفند در برابر اين گونه زنان نهايت احترام و حق شناسى را انجام دهند.
زنان متخلف
دسته دوم : زنانى هستند كه از وظايف خود سرپيچى مى كنند و نشانه هاى ناسازگارى در آنها ديده مى شود، مردان در برابر اين گونه زنان وظايف و مسؤ وليتهايى دارند كه بايد مرحله به مرحله انجام گردد. و در هر صورت مراقب
باشند كه از حريم عدالت ، تجاوز نكنند، اين وظايف به ترتيب زير در آيه بيان شده است :
مرحله اول در مورد زنانى است كه نشانه هاى سركشى و عداوت و دشمنى در آنها آشكار مى گردد كه قرآن در جمله فوق از آنها چنين تعبير مى كند: (زنانى را كه از طغيان و سركشى آنها مى ترسيد موعظه كنيد و پند و اندرز دهيد) (و اللاتى تخافون نشوزهن فعظوهن ).
و به اين ترتيب آنها كه پا از حريم نظام خانوادگى فراتر مى گذارند قبل از هر چيز بايد به وسيله اندرزهاى دوستانه و بيان نتايج سوء اين گونه كارها آنان را به راه آورد و متوجه مسؤ وليت خود نمود.
سپس مى فرمايد: (در صورتى كه اندرزهاى شما سودى نداد، در بستر از آنها دورى كنيد) (و اهجروهن فى المضاجع ).
و با اين عكس العمل و بى اعتنايى و به اصطلاح قهر كردن ، عدم رضايت خود را از رفتار آنها آشكار سازيد شايد همين (واكنش ‍ خفيف ) در روح آنان مؤ ثر گردد.
در صورتى كه سركشى و پشت پا زدن به وظايف و مسؤ وليتها از حد بگذرد و همچنان در راه قانون شكنى با لجاجت و سرسختى گام بردارند، نه اندرزها تاءثير كند، و نه جدا شدن در بستر و كم اعتنايى نفعى ببخشد و راهى جز (شدت عمل ) باقى نماند (آنها را تنبيه كنيد) (و اضربوهن ).
در اينجا اجازه داده شده كه از طريق (تنبيه بدنى ) آنها را به انجام وظايف خويش وادار كنند.
اشكال :
ممكن است ايراد كنند كه چگونه اسلام به مردان اجازه داده كه در مورد زنان متوسل به تنبيه بدنى شوند؟!
پاسخ :
جواب اين ايراد با توجه به معنى آيه و رواياتى كه در بيان آن وارد شده و توضيح آن در كتب فقهى آمده است و همچنين با توضيحاتى كه روانشناسان امروز مى دهند چندان پيچيده نيست زيرا:
اولا: آيه ، مساءله تنبيه بدنى را در مورد افراد وظيفه نشناسى مجاز شمرده كه هيچ وسيله ديگرى درباره آنان مفيد واقع نشود، و اتفاقا اين موضوع تازه اى نيست كه منحصر به اسلام باشد، در تمام قوانين دنيا هنگامى كه طرق مسالمت آميز براى وادار كردن افراد به انجام وظيفه ، مؤ ثر واقع نشود، متوسل به خشونت مى شوند، نه تنها از طريق ضرب بلكه گاهى در موارد خاصى مجازاتهايى شديدتر از آن نيز قايل مى شوند كه تا سرحد اعدام پيش مى رود.
ثانيا: (تنبيه بدنى ) در اينجا - همانطور كه در كتب فقهى نيز آمده است - بايد ملايم و خفيف باشد بطورى كه نه موجب شكستگى و نه مجروح شدن گردد و نه باعث كبودى بدن .
ثالثا: روانكاوان امروز معتقدند كه جمعى از زنان داراى حالتى بنام تفسير (مازوشيسم ) (آزارطلبى ) هستند و گاه كه اين حالت در آنها تشديد مى شود تنها راه آرامش آنان تنبيه مختصر بدنى است ، بنابر اين ممكن است ناظر به چنين افرادى باشد كه تنبيه خفيف بدنى در موارد آنان جنبه آرام بخشى دارد و يك نوع درمان روانى است .
مسلم است كه اگر يكى از اين مراحل مؤ ثر واقع شود و زن به انجام وظيفه خود اقدام كند مرد حق ندارد بهانه گيرى كرده ، در صدد آزار زن برآيد، لذا به دنبال
اين جمله مى فرمايد: (اگر آنها اطاعت كنند به آنها تعدى نكنيد) (فان اطعنكم فلا تبغوا عليهن سبيلا).
و اگر گفته شود كه نظير اين طغيان و سركشى و تجاوز در مردان نيز ممكن است پديد آيد، آيا مردان نيز مشمول چنين مجازاتهايى خواهند شد؟
در پاسخ مى گوييم آرى مردان هم درست همانند زنان در صورت تخلف از وظايف مجازات مى گردند حتى مجازات بدنى ، منتها چون اين كار غالبا از عهده زنان خارج است حاكم شرع موظف است كه مردان متخلف را از طرق مختلف و حتى از طريق تعزير (مجازات بدنى ) به وظايف خود آشنا سازد.
داستان مردى كه به همسر خود اجحاف كرده بود و به هيچ قيمت حاضر به تسليم در برابر حق نبود و على (عليه السلام ) او را با شدت عمل و حتى با تهديد به شمشير وادار به تسليم كرد معروف است .
و در پايان مجددا به مردان هشدار مى دهد كه از موقعيت سرپرستى خود در خانواده سوءاستفاده نكنند و به قدرت خدا كه بالاتر از همه قدرتها است بينديشند (زيرا خداوند بلند مرتبه و بزرگ است ) (ان الله كان عليا كبيرا).
آيه و ترجمه


و ان خفتم شقاق بينهما فابعثوا حكما من اهله و حكما من اهلها ان يريدا اصلحا يوفق الله بينهما ان الله كان عليما خبيرا (35)




ترجمه :

35 - و اگر از جدايى و شكاف ميان آنها بيم داشته باشيد، داورى از خانواده شوهر، و داورى از خانواده زن انتخاب كنيد (تا به كار آنان رسيدگى كنند) اگر اين دو داور تصميم به اصلاح داشته باشند خداوند كمك به توافق آنها مى كند، زيرا خداوند دانا و آگاه است (و از نيات همه با خبر است .)
تفسير :
محكمه صلح خانوادگى
در اين آيه اشاره به مساءله بروز اختلاف و نزاع ميان دو همسر كرده ، مى گويد: (اگر نشانه هاى شكاف و جدائى در ميان دو همسر پيدا شد براى بررسى علل و جهات ناسازگارى و فراهم نمودن مقدمات صلح و سازش يك نفر داور و حكم از فاميل مرد و يك داور و حكم از فاميل زن انتخاب كنيد) (و ان خفتم شقاق بينهما فابعثوا حكما من اهله ).
و از آنجا كه قضاوت نبايد يك طرفه باشد مى افزايد: (و يك داور و حكم از خانواده زن انتخاب كنيد) (و حكما من اهلها).
سپس مى فرمايد: (اگر اين دو حكم با حسن نيت و دلسوزى وارد كار شوند و هدفشان اصلاح ميان دو همسر بوده باشد، خداوند كمك مى كند و به وسيله آنان ميان دو همسر الفت مى دهد) (ان يريدا اصلاحا يوفق الله بينهما).
و براى اينكه به (حكمين ) هشدار دهد كه حسن نيت به خرج دهند در پايان آيه مى فرمايد: (خداوند از نيت آنها با خبر و آگاه است ) (ان الله كان عليما خبيرا).
محكمه صلح خانوادگى كه در آيه فوق به آن اشاره شد يكى از شاهكارهاى اسلام است . اين محكمه امتيازاتى دارد كه ساير محاكم فاقد آن هستند، از جمله :
1 - محيط خانواده كانون احساسات و عواطف است و طبعا مقياسى كه در اين محيط بايد به كار رود با مقياس ساير محيطها متفاوت است ، يعنى همانگونه كه در (دادگاههاى جنايى ) نمى توان با مقياس محبت و عاطفه كاركرد، در محيط خانواده نيز نمى توان تنها با مقياس خشك قانون و مقررات بى روح گام برداشت ، در اينجا بايد حتى الامكان اختلافات را از طرق عاطفى حل كرد، لذا دستور مى دهد كه داوران اين محكمه كسانى باشند كه پيوند خويشاوندى به دو همسر دارند و مى توانند عواطف آنها را در مسير اصلاح تحريك كنند، بديهى است اين امتياز تنها در اين محكمه است و ساير محاكم فاقد آن هستند.
2 - در محاكم عادى قضايى طرفين دعوا مجبورند براى دفاع از خود، هرگونه اسرارى كه دارند فاش سازند. مسلم است كه اگر زن و مرد در برابر افراد بيگانه و اجنبى اسرار زناشويى خود را فاش سازند احساسات يكديگر را آن چنان جريحه دار مى كنند كه اگر به اجبار دادگاه به منزل و خانه بازگردند، ديگر از آن صميميت و محبت سابق خبرى نخواهد بود، و همانند دو فرد بيگانه مى شوند كه به حكم اجبار بايد وظايفى را انجام دهند، اصولا تجربه نشان داده است كه زن و شوهرى كه راهى آن گونه محاكم مى شوند ديگر زن و شوهر سابق نيستند.
ولى در محكمه صلح فاميلى يا اين گونه مطالب به خاطر شرم حضور مطرح نمى شود و يا اگر بشود چون در برابر آشنايان و محرمان است ، آن اثر سوء را نخواهد داشت .
3 - داوران در محاكم معمولى ، در جريان اختلافات غالبا بى تفاوتند، و قضيه به هر شكل خاتمه يابد براى آنها تاءثيرى ندارد، دو همسر به خانه بازگردند، يا براى هميشه از يكديگر جدا شوند، براى آنها فرق نمى كند.
در حالى كه در محكمه صلح فاميلى مطلب كاملا به عكس است زيرا داوران اين
محكمه از بستگان نزديك مرد و زن هستند، و جدايى يا صلح آن دو، در زندگى اين عده هم از نظر عاطفى و هم از نظر مسؤ وليتهاى ناشى از آن تاءثير دارد، و لذا آنها نهايت كوشش را به خرج مى دهند كه صلح و صميميت در ميان اين دو برقرار شود و به اصطلاح آب رفته به جوى بازگردد!
4 - از همه اينها گذشته چنين محكمه اى هيچ يك از مشكلات و هزينه هاى سرسام آور و سرگردانى هاى محاكم معمولى را ندارد و بدون هيچ گونه تشريفاتى طرفين مى توانند در كمترين مدت به مقصود خود نائل شوند.
ناگفته روشن است كه حكمين بايد از ميان افراد پخته و با تدبير و آگاه دو فاميل انتخاب شوند.
با اين امتيازات كه شمرديم معلوم مى شود كه شانس موفقيت اين محكمه در اصلاح ميان دو همسر به مراتب بيشتر از محاكم ديگر است .
مساءله حكمين و شرايط آنها و دايره نفوذ حكم و داورى آنها درباره دو همسر در فقه اسلامى مشروحا بيان شده است از جمله اينكه : دو حكم بايد بالغ و عاقل و عادل و نسبت به كار خود بصير و بينا باشند.
اما در مورد نفوذ حكم و داورى آنها در مورد دو همسر بعضى از فقها حكم آن دو را هر چه باشد لازم الاجرا دانسته اند و ظاهر تعبير به (حكم ) در آيه فوق نيز همين معنى را مى رساند، زيرا مفهوم حكميت و داورى ، نفوذ حكم است ، ولى بيشتر فقها نظر حكمين را تنها در مورد سازش و رفع اختلاف ميان دو همسر، لازم الاجرا دانسته اند و حتى معتقدند اگر حكمين شرايطى بر زن يا شوهر بكنند، لازم الاجرا است اما در مورد جدايى ، حكم آنها به تنهايى نافذ نيست ، و ذيل آيه كه اشاره به مساءله اصلاح مى كند با اين نظر سازگارتر است . توضيح بيشتر را در اين زمينه در كتب فقهى بخوانيد.
آيه و ترجمه


و اعبدوا الله و لاتشركوا به شيئا و بالوالدين احسانا و بذى القربى و اليتامى و المساكين و الجار ذى القربى و الجار الجنب و الصاحب بالجنب و ابن السبيل و ما ملكت ايمانكم ان الله لا يحب من كان مختالا فخورا (36)




ترجمه :

36 - و خدا را بپرستيد! و هيچ چيز را شريك او قرار ندهيد! و به پدر و مادر، نيكى كنيد؛ و همچنين به خويشاوندان و يتيمان و مسكينان ، و همسايه نزديك ، و همسايه دور، و دوست و همنشين و واماندگان در سفر و بردگانى كه مالك آنها هستيد، زيرا خداوند، كسى را كه متكبر و فخرفروش است ، (و از اداى حقوق ديگران سرباز مى زند،) دوست نمى دارد.
تفسير :
آيه فوق يك سلسله از حقوق اسلامى را اعم از حق خدا و حقوق بندگان و آداب معاشرت با مردم را بيان داشته است ، و روى هم رفته ، ده دستور از آن استفاده مى شود:
1 - نخست مردم را دعوت به عبادت و بندگى پروردگار و ترك شرك و بت پرستى كه ريشه اصلى تمام برنامه هاى اسلامى است مى كند، دعوت به توحيد و يگانه پرستى روح را پاك ، و نيت را خالص ، و اراده را قوى ، و تصميم را براى انجام هر برنامه مفيدى محكم مى سازد، و از آنجا كه آيه بيان يك رشته از حقوق اسلامى است ، قبل از هر چيز اشاره به حق خداوند بر مردم كرده است و مى گويد: (خدا را بپرستيد و هيچ چيز را شريك او قرار ندهيد) (و اعبدوا الله و لا تشركوا به شيئا).
2 - سپس اشاره به حق پدر و مادر كرده و توصيه مى كند كه نسبت به آنها نيكى كنيد) (و بالوالدين احسانا).
حق پدر و مادر از مسايلى است كه در قرآن مجيد زياد روى آن تكيه شده و كمتر موضوعى است كه اين قدر مورد تاءكيد واقع شده باشد، و در چهار مورد از قرآن ، بعد از توحيد قرار گرفته است .
از اين تعبيرهاى مكرر استفاده مى شود كه ميان اين دو ارتباط و پيوندى است و در حقيقت چنين است چون بزرگترين نعمت ، نعمت هستى و حيات است كه در درجه اول از ناحيه خدا است ، و در مراحل بعد به پدر و مادر ارتباط دارد، زيرا كه فرزند، بخشى از وجود پدر و مادر است ، بنابر اين ترك حقوق پدر و مادر، هم دوش شرك به خدا است .
درباره حقوق پدر و مادر بحثهاى مشروحى داريم كه در ذيل آيات مناسب در سوره اسراء و لقمان به خواست خدا خواهد آمد.
3 - سپس دستور به نيكى كردن (نسبت به همه خويشاوندان مى دهد) (و بذى القربى ).
اين موضوع نيز از مسايلى است كه در قرآن تاءكيد فراوان درباره آن شده است ، گاهى به عنوان (صله رحم ) و گاهى به عنوان (احسان و نيكى ) به آنها، در واقع اسلام مى خواهد به اين وسيله علاوه بر پيوند وسيعى كه در ميان تمام افراد بشر به وجود آورده ، پيوندهاى محكمترى در ميان واحدهاى كوچكتر و متشكلتر، بنام (فاميل ) و (خانواده ) به وجود آورد تا در برابر مشكلات و حوادث يكديگر را يارى دهند و از حقوق هم دفاع كنند.
4 - سپس اشاره به حقوق (ايتام ) كرده ، و افراد با ايمان را توصيه به نيكى در حق آنها مى كند (و اليتامى ).
زيرا در هر اجتماعى بر اثر حوادث گوناگون هميشه كودكان يتيمى وجود
دارند كه فراموش كردن آنها نه فقط وضع آنها را به خطر مى افكند، بلكه وضع اجتماع را نيز به خطر مى اندازد، چون كودكان يتيم اگر بى سرپرست بمانند و يا به اندازه كافى از محبت اشباع نشوند، افرادى هرزه ، خطرناك و جنايتكار بار مى آيند، بنابر اين نيكى در حق يتيمان هم نيكى به فرد است هم نيكى به اجتماع !
5 - بعد از آن حقوق مستمندان را يادآورى مى كند (و المساكين ).
زيرا در يك اجتماع سالم كه عدالت در آن برقرار است نيز افرادى معلول و از كار افتاده و مانند آن وجود خواهند داشت كه فراموش ‍ كردن آنها بر خلاف تمام اصول انسانى است ، و اگر فقر و محروميت به خاطر انحراف از اصول عدالت اجتماعى دامنگير افراد سالم گردد نيز بايد با آن به مبارزه برخاست .
6 - سپس توصيه به (نيكى در حق همسايگان نزديك مى كند) (و الجار ذى القربى ).
در اينكه منظور از همسايه نزديك چيست مفسران احتمالات مختلفى داده اند بعضى معنى آن را همسايگانى كه جنبه خويشاوندى دارند دانسته اند ولى اين تفسير با توجه به اينكه در جمله هاى سابق از همين آيه اشاره به حقوق خويشاوندان شده بعيد به نظر مى رسد، بلكه منظور همان نزديكى مكانى است زيرا همسايگان نزديكتر حقوق و احترام بيشترى دارند، و يا اينكه منظور همسايگانى است كه از نظر مذهبى و دينى با انسان نزديك باشند.
7 - سپس درباره (همسايگان دور سفارش مى نمايد) (و الجار الجنب ).
و منظور از آن دورى مكانى است - زيرا طبق پاره اى از روايات تا چهل خانه از چهار طرف همسايه محسوب مى شوند كه در شهرهاى كوچك تقريبا تمام شهر را در بر مى گيرد. (چون اگر خانه هر انسانى را مركز دايره اى فرض كنيم كه شعاع آن از
هر طرف چهل خانه باشد، با يك محاسبه ساده در باره مساحت چنين دايره اى روشن مى شود كه مجموع خانه هاى اطراف آن را تقريبا پنج هزار خانه تشكيل مى دهد كه مسلما شهرهاى كوچك بيش از آن خانه ندارند).
جالب توجه اينكه قرآن در آيه فوق علاوه بر ذكر (همسايگان نزديك )، تصريح به حق (همسايگان دور) كرده است زيرا كلمه همسايه معمولا مفهوم محدودى دارد، و تنها همسايگان نزديك را در برمى گيرد لذا براى توجه دادن به وسعت مفهوم آن از نظر اسلام راهى جز اين نبوده كه نامى از همسايگان دور نيز صريحا برده شود.
و نيز ممكن است منظور از همسايگان دور، همسايگان غير مسلمان باشد، زيرا حق جوار (همسايگى ) در اسلام منحصر به همسايگان مسلمان نيست و غير مسلمانان را نيز شامل مى شود. (مگر آنهايى كه با مسلمانان سر جنگ داشته باشند).
(حق جوار) در اسلام به قدرى اهميت دارد كه در وصاياى معروف امير مؤ منان (عليه السلام ) مى خوانيم : (ما زال (رسول الله ) يوصى بهم حتى ظننا انه سيورثهم ؛ آنقدر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) درباره آنها سفارش كرد، كه ما فكر كرديم شايد دستور دهد همسايگان از يكديگر ارث ببرند).
اين حديث در منابع معروف اهل تسنن نيز آمده است ، در تفسير المنار و تفسير قرطبى از بخارى نيز همين مضمون از پيامبر (صلى الله عليه وآله ) نقل شده است .
در حديث ديگرى از پيامبر (صلى الله عليه وآله ) نقل شده كه در يكى از روزها سه بار فرمود: (و الله لا يؤ من ؛ به خدا سوگند چنين كسى ايمان ندارد...) يكى پرسيد: چه كسى ؟! پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: (الذى لا ياءمن جاره بوائقه ؛ كسى كه همسايه او از مزاحمت او در امان نيست )!
و باز در حديث ديگرى مى خوانيم كه پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: (من كان يؤ من بالله و اليوم الاخر فليحسن الى جاره ؛ كسى كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارد بايد به همسايگان خود نيكى كند).
و از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: (حسن الجوار يعمر الديار و يزيد فى الاعمار؛ نيكى كردن همسايگان به يكديگر، خانه ها را آباد و عمرها را طولانى مى كند).
در جهان ماشينى كه همسايگان كوچكترين خبرى از هم ندارند و گاه مى شود دو همسايه حتى پس از گذشتن بيست سال نام يكديگر را نمى دانند اين دستور بزرگ اسلامى درخشندگى خاصى دارد، اسلام اهميت فوق العاده اى براى مسايل عاطفى و تعاون انسانى قايل شده در حالى كه در زندگى ماشينى عواطف روز به روز تحليل مى روند و جاى خود را به سنگدلى مى دهند.
8 - سپس در باره (كسانى كه با انسان دوستى و مصاحبت دارند، توصيه مى كند) (و الصاحب بالجنب ).
ولى بايد توجه داشت كه (صاحب بالجنب ) معناى وسيعتر از دوست و رفيق دارد و در واقع هر كسى را كه به نوعى با انسان نشست و برخاست داشته باشد، در بر مى گيرد خواه دوست دايمى باشد يا يك دوست موقت (همانند كسى كه در اثناء سفر با انسان همنشين مى گردد، و اگر مى بينيم در پاره اى از روايات (صاحب بالجنب ) به رفيق سفر (رفيقك فى السفر) و يا كسى كه به اميد نفعى سراغ انسان مى آيد (المنقطع اليك يرجو نفعك ) تفسير شده ، منظور اختصاص به آنها نيست ، بلكه بيان توسعه مفهوم اين تعبير است كه همه اين موارد را نيز در برمى گيرد، و به اين ترتيب آيه يك دستور جامع و كلى براى حسن معاشرت نسبت
به تمام كسانى كه با انسان ارتباط دارند مى باشد، اعم از دوستان واقعى ، و همكاران ، و همسفران ، و مراجعان ، و شاگردان ، و مشاوران ، و خدمتگزاران .
و در پاره اى از روايات (صاحب بالجنب ) به (همسر) تفسير شده است ، چنانكه نويسندگان المنار و تفسير روح المعانى و قرطبى در ذيل آيه از على (عليه السلام ) همين معنى را نقل كرده اند، ولى بعيد نيست كه آن نيز بيان يكى از مصاديق آيه باشد.
9 - دسته ديگرى كه در اينجا درباره آنها سفارش شده ، كسانى هستند كه در سفر و بلاد غربت احتياج پيدا مى كنند (و ابن السبيل ).
با اينكه ممكن است در شهر خود افراد متمكنى باشند، در سفر به علتى وا مى مانند و تعبير جالب (ابن السبيل ) (فرزند راه ) نيز از اين نظر است كه ما نسبت به آنها هيچ گونه آشنايى نداريم تا بتوانيم آنها را به قبيله يا فاميل يا شخصى نسبت دهيم ، تنها به حكم اينكه مسافرانى هستند نيازمند، بايد مورد حمايت قرار گيرند.
10 - در آخرين مرحله توصيه به نيكى كردن نسبت به بردگان شده است (و ما ملكت ايمانكم ).
در حقيقت آيه با حق خدا شروع شده و با حقوق بردگان ختم مى گردد، زيرا اين حقوق از يكديگر جدا نيستند، و تنها اين آيه نيست كه در آن درباره بردگان توصيه شده ، بلكه در آيات مختلف ديگر نيز در اين زمينه بحث شده است .
ضمنا اسلام برنامه دقيقى براى آزادى تدريجى بردگان تنظيم كرده كه به (آزادى مطلق ) آنها مى انجامد، و به خواست خدا در ذيل آيات مناسب ، مشروحا از آن سخن خواهيم گفت .
در پايان آيه هشدار مى دهد و مى گويد: (خداوند افراد متكبر و فخرفروش را
دوست نمى دارد) (ان الله لا يحب من كان مختالا فخورا).
به اين ترتيب هر كس از فرمان خدا سرپيچى كند و به خاطر تكبر از رعايت حقوق خويشاوندان و پدر و مادر، يتيمان ، مسكينان ، ابن السبيل و دوستان سرباز زند محبوب خدا و مورد لطف او نيست و آن كس كه مشمول لطف او نباشد، از هر خير و سعادتى محروم است .
گواه بر اين معنى روايتى است كه در ذيل اين آيه وارد شده : يكى از ياران پيامبر (صلى الله عليه وآله ) مى گويد: (در محضرش اين آيه را خواندم ، پيامبر (صلى الله عليه وآله ) زشتى تكبر و نتايج سوء آن را برشمرد به حدى كه من گريه كردم ، فرمود: چرا گريه مى كنى ؟ گفتم : من دوست دارم لباسم ، جالب و زيبا باشد و مى ترسم با همين عمل جزء متكبران باشم فرمود: نه تو اهل بهشتى ، و اينها علامت تكبر نيست ، تكبر آن است كه انسان در مقابل حق ، خاضع نباشد و خود را بالاتر از مردم بداند و آنها را تحقير كند (و از اداى حقوق آنها سرباز زند)).
خلاصه اينكه از جمله اخير آيه برمى آيد كه سرچشمه اصلى شرك و پايمال كردن حقوق مردم غالبا خودخواهى و تكبر است و اداى حقوق فوق مخصوصا در مورد بردگان و يتيمان و مستمندان و مانند آنها نياز به روح تواضع و فروتنى دارد.
آيه و ترجمه


الذين يبخلون و ياءمرون الناس بالبخل و يكتمون ما آتيهم الله من فضله و اعتدنا للكافرين عذابا مهينا (37) و الذين ينفقون اموالهم رئاء الناس و لا يؤ منون بالله و لا باليوم الاخر و من يكن الشيطان له قرينا فساء قرينا (38) و ماذا عليهم لو امنوا بالله و اليوم الاخر و انفقوا مما رزقهم الله و كان الله بهم عليما(39)




ترجمه :

37 - آنها كسانى هستند كه بخل مى ورزند، و مردم را نيز به بخل دعوت مى كنند و آنچه را كه خداوند از فضل (و رحمت ) خود به آنها داده كتمان مى نمايند (اين عمل آنها در حقيقت از كفرشان سرچشمه گرفته ؛) و ما براى كافران ، عذاب خوار كننده اى آماده كرده ايم .
38 - و آنها كسانى هستند كه اموال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مى كنند و ايمان به خداوند و روز بازپسين ندارند (چرا كه شيطان رفيق و همنشين آنها است ) و كسى كه شيطان قرين او است بدقرينى انتخاب كرده است .
39 - چه مى شد اگر به خدا و روز بازپسين ايمان مى آوردند و از آنچه خدا به آنها روزى داده ، (در راه او) انفاق مى نمودند!؟ و خداوند از (اعمال و نيات ) آنها آگاه است .
تفسير :
انفاقهاى ريايى و الهى
اين آيه در حقيقت دنباله آيات پيش و اشاره به افراد متكبر و خود خواه است . مى فرمايد: (آنها كسانى هستند كه نه تنها خودشان از نيكى كردن به مردم ) بخل مى ورزند، بلكه ديگران را نيز به آن دعوت مى كنند) (الذين يبخلون و ياءمرون
الناس بالبخل ).
علاوه بر اين سعى دارند (آنچه را كه خداوند از فضل و (رحمت ) خود به آنان داده كتمان كنند) مبادا كه افراد اجتماع از آنها توقعى پيدا كنند (و يكتمون ما آتاهم الله من فضله ).
سپس سرانجام و عاقبت كار آنها را چنين بيان مى كند كه : (ما براى كافران عذاب خوار كننده اى مهيا ساخته ايم ) (و اعتدنا للكافرين عذابا مهينا).
شايد سر اين تعبير آن باشد كه بخل غالبا از كفر سرچشمه مى گيرد، زيرا افراد بخيل ، در واقع ايمان كامل به مواهب بى پايان پروردگار و وعده هاى او نسبت به نيكوكاران ندارند، فكر مى كنند كمك به ديگران آنها را بيچاره خواهد كرد.
و اينكه مى گويد: عذاب آنها خواركننده است براى اين است كه جزاى (تكبر) و (خود برتربينى ) را از اين راه ببينند.
ضمنا بايد توجه داشت كه بخل منحصر به امور مالى نيست ، بلكه گرفتگى در هر نوع موهبت الهى را شامل مى شود، بسيارند كسانى كه در امور مالى بخيل نيستند ولى در علم و دانش و مسايل ديگرى از اين قبيل بخل مى ورزند.!
در آيه دوم به يكى ديگر از صفات متكبران خود خواه اشاره كرده ، مى فرمايد: (آنها كسانى هستند كه اگر انفاقى مى كنند به خاطر تظاهر و نشان دادن به مردم (و كسب شهرت و مقام است زيرا) آنها ايمان به خدا و روز رستاخيز ندارند)(و الذين ينفقون اموالهم رئاء الناس و لا يؤ منون بالله و لا باليوم الآخر).
و از آنجا كه هدف آنها جلب رضايت خالق نيست بلكه خدمت به خلق است ، و دائما در اين فكرند كه چگونه انفاق كنند تا بيشتر بتوانند از آن بهره بردارى به سود خود نموده ، و موقعيت خود را تثبيت كنند، زيرا آنها ايمان به خدا و روز
رستاخيز ندارند، و به همين جهت در انفاقهايشان انگيزه معنوى نيست ، بلكه انگيزه آنها همان نام و شهرت و كسب شخصيت كاذب از اين طريق است كه آنان نيز از آثار تكبر و خودخواهى آنها است .
آنها شيطان را دوست و رفيق خود انتخاب كردند و كسى كه چنين باشد بسيار بد رفيقى براى خود انتخاب كرده و سرنوشتى بهتر از اين نخواهد داشت (و من يكن الشيطان له قرينا فساء قرينا).
چون منطق و برنامه آنها همان منطق و برنامه رفيقشان شيطان است ، او است كه به آنها مى گويد: (انفاق خالصانه موجب فقر مى شود و بنابر اين يا انفاق نمى كنند و بخل مى ورزند (چنانكه در آيه قبل اشاره شد) و يا اگر انفاق كنند در مواردى است كه از آن بهره بردارى شخصى خواهند كرد (چنانكه در اين آيه اشاره شده است ).
از اين آيه ضمنا استفاده مى شود كه يك همنشين بد تا چه اندازه مى تواند در سرنوشت انسان مؤ ثر باشد، تا آنجا كه او را به آخرين درجه سقوط بكشاند.
و نيز از آن استفاده مى شود كه رابطه متكبران با شيطان و اعمال شيطانى يك رابطه مستمر است نه موقت و گاهگاهى ، چرا كه شيطان را به عنوان رفيق و (قرين ) و همنشين خود انتخاب كرده اند.
در آيه بعد به عنوان اظهار تاءسف به حال اين عده مى فرمايد: چه مى شد اگر آنها از اين بيراهه ها بازمى گشتند و ايمان به خدا و روز رستاخيز پيدا مى كردند، و از مواهبى كه خداوند در اختيار آنها گذاشته با اخلاص نيت و فكر پاك به بندگان خدا مى دادند) و از اين راه براى خود كسب سعادت و خوشبختى دنيا و آخرت
مى كردند (و ماذا عليهم لو آمنوا بالله و اليوم الاخر و انفقوا مما رزقهم الله ).
با اينكه اين راه ، صافتر و روشنتر و پرفايده تر است و راهى را كه آنها انتخاب كرده اند جز زيان و بدبختى نتيجه اى ندارد چرا در كار خود تجديد نظر نمى كنند؟!
(و در هر حال خداوند از نيات و اعمال آنها با خبر است ) و بر طبق آن به آنها جزا و كيفر مى دهد (و كان الله بهم عليما).
قابل توجه اينكه در آيه سابق كه سخن از انفاقهاى رياكارانه بود انفاق به (اموال ) نسبت داده شده ، و در اين آيه به (مما رزقهم الله ) نسبت مى دهد، اين تفاوت تعبير ممكن است اشاره به سه نكته باشد:
نخست اينكه در انفاقهاى ريايى توجه به حلال و حرام بودن مال نمى شود، در حالى كه در انفاقهاى الهى حلال بودن و مصداق (ما رزقهم الله ) بودن مورد توجه است .
ديگر اينكه در انفاقهاى ريايى افراد انفاق كننده چون مال را متعلق به خودشان مى دانند از كبرفروشى و منت گذاردن ابا ندارند، در حالى كه در انفاقهاى الهى چون توجه به اين دارند كه اموال را خدا به آنها داده و اگر گوشهاى از آن را در راه او خرج مى كنند، جاى منت نيست از هرگونه كبرفروشى و منت خوددارى مى كنند.
از طرف ديگر انفاقهاى ريايى غالبا منحصر به مال است زيرا چنين اشخاص از سرمايه هاى معنوى بى بهره اند تا از آنها انفاق كنند، اما انفاقهاى الهى دامنه وسيعى دارد و تمام مواهب مادى و معنوى اعم از مال و علم و موقعيت اجتماعى و مانند آن را در برمى گيرد.
آيه و ترجمه


ان الله لا يظلم مثقال ذرة و ان تك حسنة يضاعفها و يؤ ت من لدنه اجرا عظيما (40)




ترجمه :

40 - خداوند (حتى ) به اندازه سنگينى ذره اى ستم نمى كند و اگر كار نيكى باشد، آن را دو چندان مى سازد، و از نزد خود پاداش ‍ عظيمى (در برابر آن ) مى دهد.
تفسير :
اين آيه به افراد بى ايمان و بخيل كه حال آنها در آيات قبل گذشت مى گويد: (خداوند حتى به اندازه سنگينى ذره اى ستم نمى كند) (ان الله لايظلم مثقال ذرة ).
(ذرة ) در اصل به معنى مورچه هاى بسيار كوچكى است كه به زحمت ديده مى شود و بعضى گفته اند در اصل اجزاى فوق العاده كوچكى از غبار است كه در هوا معلق است ، و به هنگام تابش آفتاب از روزنه كوچكى به نقاط تاريك ، آشكار مى شود، و نيز گفته اند اگر انسان دست خود را روى خاك و مانند آن بگذارد و سپس به دست خود بدمد، اجزايى كه در هوا پراكنده مى شود هر يك ذره ناميده مى شود.
ولى تدريجا به هر چيز كوچكى ذره گفته شده است ، و امروز به (اتم ) كه كوچكترين جزء اجسام است نيز ذره گفته مى شود - زيرا اگر در سابق آن را به ذرات غبار اطلاق مى كردند به خاطر اين بود كه آن را كوچكترين اجزاء جسم تصور مى نمودند ولى امروز كه ثابت شده كوچكترين اجزاى يك (جسم مركب ) مولكول و كوچكترين اجزاى يك (جسم بسيط)، اتمها است كه به مراتب از مولكولها كوچكترند، اين نام را در اصطلاح علمى براى (اتم ) انتخاب كرده اند كه نه تنها با چشم ديده نمى شود، بلكه با قويترين ميكروسكوپهاى الكترونيكى نيز قابل مشاهده نيست ، و وجود آن تنها از طريق فورمولهاى علمى و از طريق عكسبردارى هاى خاصى كه با وسايل فوق العاده مجهز انجام مى شود اثبات شده است ، و از آنجا كه (مثقال ) به معنى (سنگينى ) است ، تعبير (مثقال ذرة ) به معنى سنگينى يك جسم
فوق العاده كوچك مى باشد...
سپس اضافه مى كند: خداوند نه تنها ستم نمى كند، بلكه (اگر كار نيكى انجام شود آن را مضاعف مى نمايد، و پاداش عظيم از طرف خود در برابر آن مى دهد) (و ان تك حسنة يضاعفها و يؤ ت من لدنه اجرا عظيما).
بنابراين مجازاتهايى كه دامنگير شما مى شود و از ناحيه خدا هيچ ستمى نخواهد شد و به عكس اگر به جاى بخل و كفر، راه خدا را پيش مى گرفتيد و انتخاب مى كرديد، از پاداشهاى مضاعف و عظيم او برخوردار مى شديد.
ضمنا بايد توجه داشت كه (ضعف ) و (مضاعف ) در لغت عرب به معناى چيزى است كه معادل آن يا چند برابر آن را، بر آن بيفزايند و بنابر اين آيه فوق با آياتى كه مى گويد: پاداش انفاق گاهى به ده برابر و گاهى به هفتصد برابر يا بيشتر مى رسد، هيچ گونه منافاتى ندارد، و در هر صورت حكايت از لطف خداوند نسبت به بندگان است كه گناهانشان را بيش از مقدارى كه انجام داده اند كيفر نمى دهد، اما به حسنات آنها به مراتب بيش از آنچه انجام داده اند پاداش مى دهد.
چرا خداوند ظلم نمى كند؟!
از آنجا كه ظلم و ستم معمولا يا بر اثر جهل است و يا احتياج و يا كمبودهاى روانى ، كسى كه نسبت به همه چيز و همه كس عالم و از همه بى نياز و هيچ كمبودى در ذات مقدس او نيست ، ظلم كردن درباره او ممكن نيست نه اينكه نمى تواند ظلم كند و نه اينكه ظلم و ستم در مورد او متصور نباشد (آن چنان كه طايفه عرب تصور كرده اند) بلكه در عين توانايى به خاطر اينكه حكيم و عالم است از ظلم كردن ، خوددارى مى نمايد و هر چيز را در جاى خود در اين جهان پهناور هستى قرار مى دهد، و با هر كس طبق شايستگى و اعمالش ‍ رفتار مى كند.
آيه و ترجمه


فكيف اذا جئنا من كل امة بشهيد و جئنابك على هؤ لاء شهيدا (41) يومئذ يود الذين كفروا و عصوا الرسول لو تسوى بهم الارض و لا يكتمون الله حديثا (42)




ترجمه :

41 - حال آنها چگونه است ، آن روزى كه از هر امتى ،و گواهى (بر اعمالشان ) مى آوريم ، و تو را نيز بر آنان گواه خواهيم آورد؟
42 - در آن روز، آنها كه كافر شدند و با پيامبر (ص ) بمخالفت برخاستند، آرزو مى كنند كه اى كاش (خاك بودند، و) خاك آنها نيز با زمينهاى اطراف يكسان مى شد (و بكلى محو و فراموش مى شدند). در آن روز، (با آن همه گواهان )، سخنى را نمى توانند از خدا پنهان كنند.
تفسير :
در تعقيب آيات گذشته كه در مورد مجازاتها و پاداشهاى بدكاران و نيكوكاران بود اين آيه اشاره به مساءله شهود و گواهان رستاخيز كرده و مى گويد: (حال اين افراد چگونه خواهد بود آن روز كه براى هر امتى گواهى بر اعمال آنها مى آوريم و ترا گواه اينها قرار خواهيم داد) (فكيف اذا جئنا من كل امة بشهيد و جئنابك على هؤ لاء شهيدا).
و به اين ترتيب علاوه بر گواهى اعضاى پيكر آدمى ، و گواهى زمينى كه بر آن زيست كرده ، و گواهى فرشتگان خدا بر اعمال او، هر پيامبرى نيز گواه اعمال امت خويش است ، و پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله ) كه آخرين و بزرگترين پيامبر الهى است نيز گواه بر امت خود مى باشد و بدكاران با وجود اين همه گواه چگونه مى توانند حقيقتى را انكار كنند و خود را از كيفر اعمال خويش دور دارند.
نظير اين مضمون در چند آيه ديگر قرآن نيز هست از جمله آيه 143 سوره بقره و آيه 89 سوره نحل ، و آيه 78 حج .
اكنون اين سؤ ال پيش مى آيد كه گواهى پيامبران نسبت به اعمال امت خويش چگونه خواهد بود؟
اگر كلمه (هؤ لاء) اشاره به مسلمانان بوده باشد همانطور كه در تفسير مجمع البيان آمده است ، پاسخ اين سؤ ال روشن خواهد بود زيرا هر پيامبرى مادامى كه در ميان امت خويش مى باشد شاهد و ناظر اعمال آنها است و بعد از آنها اوصياء و جانشينان معصومشان ، شاهد و ناظر اعمال امت خواهند بود، و لذا درباره حضرت عيسى (عليه السلام ) چنين مى خوانيم كه : در روز قيامت ، مسيح (عليه السلام ) در پاسخ سؤ ال پروردگار عرض مى كند:
(ما قلت لهم الا ما امرتنى به ان اعبدوا الله ربى و ربكم و كنت عليهم شهيدا ما دمت فيهم فلما توفيتنى كنت انت الرقيب عليهم و انت على كل شى ء شهيد؛ پروردگارا! من به آنها جز آنچه دستور دادى نگفتم ، به آنها گفتم خداوند را كه پروردگار من و شما است عبادت كنيد، و تا آن زمان كه در ميان آنها بودم شاهد و گواه اعمال آنها بودم ولى هنگامى كه مرا از ميان آنها بازگرفتى خودت مراقب آنان بودى و تو بر هر چيز گواهى ).
ولى جمعى از مفسران احتمال داده اند كه كلمه (هؤ لاء) اشاره به گواهان امتهاى پيشين است يعنى اى پيامبر اسلام ! ترا گواه همه گواهان و انبياى گذشته قرار خواهيم داد و در پاره اى از روايات نيز به همين تفسير اشاره شده است و بنابر اين مفهوم آيه چنين خواهد شد كه هر پيامبرى در حال حيات و ممات از طريق مشاهده باطنى و روحانى ناظر احوال تمام امت خويش خواهد بود. و روح پاك
پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله ) نيز از همين راه ناظر همه امم پيشين و امت خويش مى باشد، و به اين طريق آنها مى توانند نسبت به اعمال آنها گواهى دهند و حتى صلحاى امت و افراد نمونه پرهيزكار نيز ممكن است از چنين آگاهى برخوردار باشند، و مفهوم آن چنين مى شود كه روح پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله ) از آغاز خلقت آدم وجود داشته است ، زيرا معنى شهود، آگاهى تواءم با حضور است ولى اين تفسير با آيه اى كه درباره حضرت مسيح نقل شد چندان سازگار نيست چون آيه مزبور مى گويد: مسيح شاهد بر تمام امت خود نبود بلكه شاهد بر آنها مادام الحيات بود (دقت كنيد).
اما اگر شهادت را به معنى شهادت عملى بگيريم يعنى مقياس سنجش بودن اعمال يك فرد نمونه براى اعمال سايرين ، در اين صورت تفسير فوق خالى از اشكال خواهد بود زيرا هر پيامبرى با صفات ممتازى كه داشته مقياس سنجش براى امت خويش ‍ محسوب مى شده ، و خوبان و بدان امت را با شباهت و عدم شباهت به آنان مى توان شناخت ، و از آنجا كه پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله ) بزرگترين پيامبران الهى است ، صفات و اعمال او مقياس سنجش براى شخصيت تمام انبياء خواهد شد.
تنها سؤ الى كه در اينجا باقى مى ماند اين است كه شهادت به اين معنى آمده است يا نه ؟ ولى با توجه به اينكه اعمال و رفتار و افكار انسانهاى نمونه نيز عملا گواهى مى دهد كه يك انسان ممكن است تا اين حد مقامات معنوى را طى كند چنين معنايى زياد بعيد به نظر نمى رسد (دقت كنيد).
در آيه بعد، به نتيجه اعمال آنها اشاره كرده ، مى گويد: (در اين هنگام كه كافران و آنها كه با فرستاده پروردگار به مخالفت برخاستند (دادگاه عدل خدا را مى بينند و شهود و گواهان غير قابل انكارى در اين دادگاه مشاهده مى كنند، آن چنان از كار خود پشيمان مى شوند كه آرزو مى كنند كاش خاك بودند و با خاكهاى زمين يكسان مى شدند) (يومئذ يود الذين كفروا و عصوا الرسول لو تسوى بهم الارض ).
اين تعبير همانند تعبيرى است كه در آخرين آيه سوره نباء مى خوانيم : (ويقول الكافر يا ليتنى كنت ترابا؛ در اين هنگام كافر مى گويد: اى كاش خاك بودم )!
ولى تعبير به (تسوى ) اشاره به مطلب ديگرى نيز مى كند و آن اينكه كافران علاوه بر اينكه آرزو مى كنند خاك شوند، علاقه دارند كه خاكها و قبرهاى آنها هم در زمين گم شود و با زمينهاى اطراف يكسان گردد، و به كلى فراموش شوند!
(در اين موقع آنها هيچ واقعيتى را نمى توانند كتمان كنند) (و لا يكتمون الله حديثا) زيرا با آن همه شهود و گواهان ، راهى براى انكار نيست .
البته اين سخن منافات با آيات ديگر كه مى گويد: بعضى از كافران در روز قيامت نيز حقايق را كتمان مى كنند و دروغ مى گويند ندارد چون دروغ گفتن آنها قبل از اقامه شهود و گواهان است ، ولى بعد از آن كه هيچ جاى انكار نمى ماند ناچار مى شوند به همه حقايق اقرار كنند.
در يكى از خطبه هاى اميرمؤ منان (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: (روز رستاخيز خداوند بر دهان افراد، مهر خاموشى مى نهد، تا سخن نگويند و در اين هنگام دستها به سخن در مى آيند و پاها گواهى مى دهند و پوستهاى تن ، اعمال خود را باز مى گويند و در اين هنگام هيچ كس نمى تواند واقعيتى را كتمان كند).
بعضى از مفسران احتمال داده اند منظور از (لا يكتمون الله ) حديثا اين است كه آنها آرزو مى كنند: اى كاش در دنيا كه بودند واقعيات را مخصوصا درباره پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله ) كتمان نمى كردند و بنابر اين جمله مزبور عطف بر جمله (لو تسوى بهم الارض ) مى شود، ولى اين تفسير با ظاهر (لا يكتمون ) كه فعل مضارع است سازگار نيست و اگر اين معنى مراد بود بايد گفته شود (و لم يكتموا).
آيه و ترجمه


يا ايها الذين آمنوا لا تقربوا الصلوة و انتم سكارى حتى تعلموا ما تقولون و لا جنبا الا عابرى سبيل حتى تغتسلوا و ان كنتم مرضى او على سفر او جاء احد منكم من الغائط او لمستم النساء فلم تجدوا ماء فتيمموا صعيدا طيبا فامسحوا بوجوهكم و ايديكم ان الله كان عفوا غفورا(43)




ترجمه :

43 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد! در حال مستى به نماز نزديك نشويد، تا بدانيد چه ميگوييد! و همچنين هنگامى كه جنب هستيد - مگر اينكه مسافر باشيد - تا غسل كنيد. و اگر بيماريد، يا مسافر، و يا (قضاى حاجت ) كرده ايد، و يا با زنان آميزش جنسى داشته ايد، و در اين حال ، آب (براى وضو و غسل ) نيافتيد، با خاك پاكى تيمم كنيد! (به اين طريق كه ) صورتها و دستهايتان را با آن مسح نماييد. خداوند بخشنده و آمرزنده است .
تفسير :
چند حكم فقهى
از آيه فوق چند حكم اسلامى استفاده مى شود:
1 - تحريم نماز در حال مستى ، يعنى افراد مست نمى توانند مشغول اداى فريضه نماز شوند و نماز آنها در اين حال باطل است ، فلسفه آن هم روشن است ، زيرا نماز گفتگوى بنده و راز و نياز او با خدا است و بايد در نهايت هوشيارى انجام گردد و افراد مست از اين مرحله دور و بيگانه اند قرآن مى گويد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد! در حال مستى به نماز نزديك نشويد، تا بدانيد چه مى گوييد!) (يا ايها الذين آمنوا لا تقربوا الصلوة و انتم سكارى حتى تعلموا ما تفعلون ).
ممكن است در اينجا كسانى سؤ ال كنند كه آيا مفهوم آيه فوق اين نيست كه
نوشيدن مشروبات الكلى فقط در صورتى ممنوع است كه مستى تا حال نماز باقى بماند و دليل ضمنى بر جواز آن در ساير حالات مى باشد؟!
پاسخ اين سؤ ال - به خواست خدا - به طور تفصيل در تفسير آيه 90 سوره مائده خواهد آمد اما بطور اجمال اين است كه اسلام براى پياده كردن بسيارى از احكام خود، از روش (تدريجى ) استفاده كرده مثلا همين مساءله تحريم مشروبات الكلى را در چند مرحله پياده نموده است ، نخست آن را به عنوان يك نوشيدنى نامطلوب و نقطه مقابل (رزقا حسنا) (نحل - 67) سپس در صورتى كه مستى آن در حال نماز باشد جلوگيرى كرده (آيه فوق ) و بعد منافع و مضار آن را با هم مقايسه نموده و غلبه زيانهاى آن ، بيان شده است . (بقره - 219) و در مرحله آخر نهى قاطع و صريح از آن نموده است . (مائده - 90).
اصولا براى ريشه كن ساختن يك مفسده اجتماعى و اخلاقى كه محيط به طور عميق به آن آلوده شده است راهى بهتر از اين روش ‍ نيست كه افراد را تدريجا آماده كنند و سپس حكم نهائى اعلام گردد، ضمنا بايد توجه داشت ، آيه فوق به هيچ وجه دلالت بر اجازه نوشيدن خمر ندارد بلكه تنها در باره مستى در حال نماز سخن گفته ، و در مورد غير نماز سكوت اختيار كرده تا مرحله نهايى حكم فرا رسد.
البته با توجه به اينكه اوقات پنجگانه نماز مخصوصا در آن زمان كه معمولا در پنج وقت انجام مى شد فاصله چندانى با هم ندارند، خواندن نماز در حال هشيارى ، لازمه اش اين است كه در فاصله اين اوقات از نوشيدن مايعات مست كننده به كلى صرف نظر شود، زيرا غالبا مستى آن تا موقع نماز ادامه مى يابد، و حالت هشيارى پيدا نمى شود، بنابر اين حكم آيه فوق شبيه يك تحريم هميشگى و مستمر است .
اين موضوع نيز لازم به يادآورى است كه در روايات متعددى كه در كتب شيعه و اهل تسنن وارد شده آيه فوق به (مستى خواب ) تفسير شده يعنى در حالى
كه هنوز كاملا بيدار نشده ايد، شروع به نماز نكنيد تا بدانيد چه مى گوييد.
ولى چنين به نظر مى رسد كه اين تفسير از مفهوم (حتى تعلموا ما تقولون ) استفاده شده است اگر چه در معنى (سكارى ) داخل نباشد.
به عبارت ديگر از جمله (تا بدانيد چه مى گوييد) استفاده مى شود، نماز خواندن در هر حالى كه انسان از هشيارى كامل برخوردار نباشد، ممنوع است ، خواه حالت مستى باشد يا باقيمانده حالت خواب .
ضمنا از اين جمله نيز مى توان استفاده كرد كه بهتر است در حال كسالت و كمى توجه نيز انسان نماز نخواند، زيرا حالت فوق به صورت ضعيف در او وجود دارد و شايد به همين جهت است كه در روايتى از امام باقر (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود:
(در حالتى كه كسل هستيد يا چرت آلود يا سنگين ، مشغول نماز نشويد زيرا خداوند مؤ منان را از نماز خواندن در حال مستى نهى كرده است ).
2 - باطل بودن نماز در حال جنابت ، كه با جمله (و لا جنبا) به آن اشاره شده است .
سپس استثنايى براى اين حكم بيان فرموده و مى گويد: (مگر اينكه مسافر باشيد) (الا عابرى سبيل ).
و در مسافرت گرفتار بى آبى شويد كه در اين حال نماز خواندن به شرط تيمم كه در ذيل آيه خواهد آمد جايز است .
ولى در روايات و اخبار تفسير ديگرى براى آيه نيز آمده است و آن اينكه منظور از (صلوة ) در آيه محل نماز گذاردن و مسجد است يعنى در حال جنابت وارد مساجد نشويد، سپس كسانى را كه عبورا از مسجد مى گذرند استثناء فرموده و
مى گويد: (الا عابرى سبيل ) يعنى مى توانيد در حال جنابت عبورا از مسجد بگذريد و از بعضى روايات استفاده مى شود كه جمعى از مسلمانان و صحابه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) خانه هايى در اطراف مسجد پيامبر (صلى الله عليه و آله ) ساخته بودند كه درهاى آن به مسجد گشوده مى شد و به آنها اجازه داده شد كه در حال جنابت از مسجد بگذرند بدون اينكه در آن توقف كنند.
ولى بايد توجه داشت كه لازمه تفسير فوق اين خواهد بود كه كلمه (صلوة ) در آيه به دو معنى آمده باشد يكى به معنى خود نماز و ديگر به معنى محل نماز زيرا دو حكم مختلف در آيه فوق بيان شده ، يكى خوددارى از نماز در حال مستى و ديگرى خوددارى كردن جنب از ورود در مساجد (البته استعمال يك لفظ در دو معنى يا بيشتر چنانكه در اصول گفته ايم مانعى ندارد ولى خلاف ظاهر است و بدون قرينه جايز نيست اما روايات فوق مى تواند قرينه آن باشد).
3 - جواز نماز خواندن يا عبور از مسجد بعد از غسل كردن كه با جمله (حتى تغتسلوا). بيان شده است .
4 - تيمم براى معذورين ، در جمله بعد كه در حقيقت تمام موارد تشريع تيمم جمع است ، نخست به موردى كه آب براى بدن ضرر داشته باشد اشاره كرده و مى فرمايد: (اگر بيمار باشيد و يا در سفر) (و ان كنتم مرضى او على سفر).
سپس به مواردى كه انسان دسترس به آب (يا استعمال آب ) ندارد اشاره كرده مى فرمايد: (هنگامى كه از قضاى حاجت برگشتيد و يا با زنان آميزش جنسى داشتيد) (او جاء احد منكم من الغائط او لمستم النساء).
(و دسترسى به آب نداشته باشد) (فلم تجدوا ماء).
(در اين موقع با خاك پاكيزه اى تيمم كنيد) (فيتمموا صعيدا طيبا).
سپس طرز تيمم را بيان فرموده ، مى گويد: (سپس صورت و دستهاى خود را مسح كنيد) (فامسحوا بوجوهكم و ايديكم ).
و در پايان آيه اشاره به اين حقيقت مى كند كه دستور مزبور، يك نوع تسهيل و تخفيف براى شما است ، چون (خداوند بخشنده و آمرزنده است ) (ان الله كان عفوا غفورا).
نكته ها :
1 - جمله (فلم تجدوا ماء) كه به اصطلاح با فاء تفريع شروع شده مربوط به جمله (او على سفر) است يعنى هنگامى كه در مسافرت باشيد ممكن است ، آب پيدا نكنيد و نيازمند به تيمم شويد - زيرا هنگامى كه انسان در شهر است كمتر چنين اتفاق مى افتد. و از اينجا روشن مى شود، سخن را كه بعضى از مفسران مانند نويسنده المنار گفته است كه (مسافرت به تنهايى براى تيمم كردن بجاى وضو كافى است حتى اگر انسان آب در اختيار داشته باشد) سخن بى اساسى است ، زيرا كلمه فاء تفريع در (فلم تجدوا) اين سخن را ابطال مى كند، چون مفهوم آن اين است كه مسافرت گاهى موجب عدم دسترسى به آب مى گردد و در اينجا بايد تيمم كرد، نه اينكه مسافرت به تنهايى مجوز تيمم است ، و عجب اين است كه نويسنده مزبور به فقهاى اسلام در اين زمينه حمله كرده در حالى كه حمله مزبور هيچ موردى ندارد.
2 - كلمه (او) در (او جاء احد منكم من الغائط) به معنى واو است زيرا تنها بيمار بودن يا مسافر بودن سبب تيمم نمى شود، بلكه در چنين حالى اگر موجبات وضو يا غسل حاصل شود، آنگاه تيمم واجب مى گردد.
3 - عفت بيان قرآن در اين آيه همانند بسيارى از آيات ديگر كاملا مشهود است زيرا هنگامى كه مى خواهد از قضاى حاجت سخن بگويد تعبيرى را انتخاب مى كند كه هم مطلب را بفهماند و هم واژه صريح و نامناسبى به كار نبرده باشد و مى گويد: (او جاء احد منكم من الغائط) توضيح اينكه (غائط) بر خلاف مفهومى
كه امروز از آن مى فهمند در اصل به معنى زمين گودى است كه انسان را از انظار دور مى دارد و افراد بيابان گرد و مسافر در آن زمان براى (قضاى حاجت ) آنجا مى رفتند، تا از ديدگاه مردم دور باشند، بنابر اين معنى جمله چنين مى شود: (اگر يكى از شما از مكان گودى آمده باشد...) كه روى هم رفته كنايه از قضاى حاجت است و جالب اينكه به جاى (شما) يكى از (شما) به كار رفته تا عفت بيان آن بيشتر باشد (دقت كنيد).
و همچنين آنجا كه از آميزش جنسى سخن مى گويد با تعبير (او لمستم النساء) (يا با زنان تماس گرفته باشيد...) مطلب را مى فهماند، و واژه (لمس ) كنايه زيبايى از آميزش جنسى است .
4 - درباره ساير خصوصيات تيمم از جمله (صعيدا طيبا) در ذيل آيه 6 سوره مائده به خواست خدا مشروحا بحث خواهيم كرد.
فلسفه تيمم
بسيارى مى پرسند دست زدن به روى خاك و به پيشانى و پشت دستها كشيدن چه فايده اى مى تواند داشته باشد؟ به خصوص اينكه مى دانيم بسيارى از خاكها آلوده اند و ناقل ميكربها.
در پاسخ اين گونه ايرادها بايد به دو نكته توجه داشت :
الف - فايده اخلاقى : تيمم يكى از عبادات است ، و روح عبادت به معنى واقعى كلمه در آن منعكس مى باشد، زيرا انسان پيشانى خود را كه شريفترين عضو بدن او است با دستى كه بر خاك زده ، لمس مى كند تا فروتنى و تواضع خود را در پيشگاه او آشكار سازد، يعنى پيشانى من و همچنين دستهاى من در برابر تو تا آخرين حد، خاضع و متواضعند، و به دنبال اين كار متوجه نماز و يا ساير عباداتى كه
مشروط به وضو و غسل است مى شود، و به اين ترتيب در پرورش روح تواضع و عبوديت و شكرگزارى در بندگان اثر مى گذارد.
ب - فايده بهداشتى : امروز ثابت شده كه خاك به خاطر داشتن باكتريهاى فراوان مى تواند آلودگيها را از بين ببرد، اين باكتريها كه كار آنها تجزيه كردن مواد آلى و از بين بردن انواع عفونتها است معمولا در سطح زمين و اعماق كم كه از هوا و نور آفتاب بهتر مى توانند استفاده كنند فراوانند، به همين دليل هنگامى كه لاشه هاى حيوانات و يا بدن انسان پس از مردن زير خاك دفن شود و همچنين مواد آلوده گوناگونى كه روى زمينها مى باشد، در مدت نسبتا كوتاهى تجزيه شده و بر اثر حمله باكتريها كانون عفونت از هم متلاشى مى گردد، مسلم است اگر اين خاصيت در خاك نبود كره زمين در مدت كوتاهى مبدل به يك كانون عفونت مى شد، اصولا خاك خاصيتى شبيه مواد (آنتى بيوتيك ) دارد و تاءثير آن در كشتن ميكربها فوق العاده زياد است .
بنابر اين خاك پاك نه تنها آلوده نيست بلكه از بين برنده آلودگيها است و مى تواند از اين نظر تا حدودى جانشين آب شود، با اين تفاوت كه آب حلال است ، يعنى ميكربها را حل كرده و با خود مى برد، ولى خاك ميكرب كش است .
اما بايد توجه داشت كه خاك تيمم كاملا پاك باشد همانطور كه قرآن در تعبير جالب خود مى گويد: طيبا.
قابل توجه اينكه تعبير به (صعيد) كه از ماده (صعود) گرفته شده اشاره به اين است كه بهتر است خاكهاى سطح زمين براى اين كار انتخاب شود، همان خاكهايى كه در معرض تابش آفتاب و مملو از هوا و باكتريهاى ميكرب كش است ، اگر چنين خاكى طيب و پاكيزه نيز بود، تيمم با آن اثرات فوق را دارد بدون اينكه كمترين زيانى داشته باشد (در ذيل آيه 6 سوره مائده نيز در اين باره سخن خواهيم گفت ).
آيه و ترجمه


الم تر الى الذين اوتوا نصيبا من الكتاب يشترون الضلالة و يريدون ان تضلوا السبيل(44) و الله اعلم باعدائكم و كفى بالله وليا و كفى بالله نصيرا (45)




ترجمه :

44 - آيا نديدى كسانى را كه بهره اى از كتاب (خدا) به آنها داده شده بود، (به جاى اينكه از آن ، براى هدايت خود و ديگران استفاده كنند، براى خويش ) گمراهى مى خرند، و مى خواهند شما نيز گمراه شويد.
45 - خدا از دشمنان شما آگاه است ؛ (ولى آنها به شما زيانى نمى رسانند.) و كافى است كه خدا ولى شما باشد؛ و كافى است كه خدا ياور شما باشد.
تفسير :
در نخستين آيه از آيات فوق اشاره به گروهى از كفار اهل كتاب مى كند، كه خريدار ضلالت و گمراهى بودند و با تعبيرى كه حاكى از تعجب است پيامبر را مخاطب ساخته ، مى فرمايد: (آيا نديدى كسانى را كه بهره اى از كتاب (خدا) به آنها داده شده بود (به جاى اينكه از آن ، براى هدايت خود و ديگران استفاده كنند، براى خويش ) گمراهى مى خرند، و مى خواهند شما نيز گمراه شويد)؟ (الم تر الى الذين اوتوا نصيبا من الكتاب يشترون الضلالة و يريدون ان تضلوا السبيل ).
و به اين ترتيب آنچه وسيله هدايت خود و ديگران بود بر اثر سوء نياتشان تبديل به وسيله گمراه شدن و گمراه كردن گشت ، چرا كه آنها هيچ گاه دنبال حقيقت نبودند، بلكه به همه چيز با عينك سياه نفاق و حسد و ماديگرى مى نگريستند.
ضمنا از جمله (اوتوا نصيبا من الكتاب )؛ بخشى از كتاب در اختيار آنها قرار داده شد) استفاده مى شود كه آنچه در اختيار داشتند، تمام كتاب آسمانى تورات نبود، بلكه تنها بخشى از آن بوده است و اين حقايق مسلم تاريخى نيز كاملا
سازگار است كه قسمتهايى از تورات و انجيل واقعى با گذشت زمان تحريف شده و يا از بين رفته است .
در آيه بعد مى فرمايد: (اينها اگر چه در لباس دوست خود را جلوه مى دهند، دشمنان واقعى شما هستند، و خداوند از دشمنان شما آگاهتر است ) (والله اعلم باعدائكم ).
ولى شما هرگز از عداوت آنها وحشت نكنيد، شما تنها نيستيد (همين قدر كافى است كه خداوند رهبر و ولى شما و يار و ياور شما باشد) (و كفى بالله وليا و كفى بالله نصيرا).
زيرا از آنها كارى ساخته نيست و اگر گفته هاى آنها را زير پا بگذاريد جاى ترس و نگرانى نخواهد بود.
آيه و ترجمه


من الذين هادوا يحرفون الكلم عن مواضعه و يقولون سمعنا و عصينا و اسمع غير مسمع و راعنا ليا بالسنتهم و طعنا فى الدين و لو انهم قالوا سمعنا و اطعنا و اسمع و انظرنا لكان خيرا لهم و اقوم ولكن لعنهم الله بكفرهم فلا يؤ منون الا قليلا (46)




ترجمه :

46 - بعضى از يهود، سخنان را از محل خود تحريف مى كنند؛ و (به جاى اينكه بگويند:(شنيديم و اطاعت كرديم )، مى گويند: (شنيديم و مخالفت كرديم و (نيز مى گويند:)بشنو! كه هرگز نشنوى ! و (از روى تمسخر مى گويند:) راعنا ( ما را تحميق كن !) تا بازبان خود، حقايق را بگردانند و در آئين خدا، طعنه زنند ولى اگر آنها (به جاى اين همهلجاجت ) مى گفتند: (شنيديم و اطاعت كرديم ؛ و سخنان ما را بشنو و به ما مهلت ده (تاحقايق را درك كنيم ))، براى آنها بهتر، و با واقعيت سازگارتر بود. ولى خداوند، آنهارا بخاطر كفرشان ، از رحمت خود دور ساخته است ؛ از اين رو جز عده كمى ايمان نمىآورند.
تفسير :
گوشه ديگرى از اعمال يهود
اين آيه به دنبال آيات قبل ، صفات جمعى از دشمنان اسلام را تشريح مى كند و به گوشه اى از اعمال آنها اشاره مى نمايد.
يكى از كارهاى آنها، تحريف حقايق و تغيير چهره دستورهاى خداوند بوده است چنانكه قرآن مى فرمايد: (جمعى از يهوديانن سخنان را از محل خود تحريف مى نمايند) (من الذين هادوا يحرفون الكلم عن مواضعه ).
اين تحريف ممكن است جنبه لفظى داشته باشد و يا جنبه معنوى و عملى ،
اما جمله هاى بعدى مى رساند كه منظور از تحريف در اين جا همان تحريف لفظى و تغيير عبارت است زيرا آنها مى گويند: (ما شنيديم و مخالفت كرديم )! (و يقولون سمعنا و عصينا).
يعنى بجاى اينكه بگويند: سمعنا و اطعنا (شنيديم و فرمانبرداريم ) مى گويند: شنيديم و مخالفيم ، و اين درست به سخن كسانى مى ماند كه گاهى از روى مسخره و استهزاء مى گويند: (از شما گفتن و از ما گوش نكردن ! جمله هاى ديگر آيه نيز شاهد اين گفتار است .
و بعد اشاره به قسمت ديگر از سخنان عداوت آميز و آميخته با جسارت و بى ادبى آنها كرده ، مى گويد آنها مى گويند: (بشنو كه هرگز نشنوى ) (و اسمع غير مسمع ).
و به اين ترتيب آنها براى نگهدارى يك عده از همه جا بى خبر علاوه بر تحريف حقايق و خيانت در ابلاغ كتب آسمانى كه سرمايه اصلى نجات قوم و ملت آنها را از چنگال ستمگرانى همچون فرعون تشكيل مى داد، به حربه ناجوانمردانه استهزا و سخريه كه حربه افراد خودخواه و مغرور و لجوج است متوسل مى شدند، و گاهى علاوه بر همه اينها از جمله هايى كه مسلمانان پاكدل در برابر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) مى گفتند سوء استفاده كرده و آن جمله ها را با معانى ديگرى به عنوان تكميل سخريه هاى خود، به كار مى بردند، مانند جمله (راعنا) كه به معنى (ما را مراعات كن و به ما مهلت بده ) بود و مسلمانان راستين در آغاز دعوت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) براى اينكه خوبتر و بهتر سخنان او را بشنوند و به دل بسپارند در برابر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) اين جمله را مى گفتند، ولى اين دسته از يهود اين جمله را دستاويزى قرار داده و آن را مقابل آن حضرت ، تكرار مى كردند، و منظورشان معنى عبرى اين جمله كه (بشنو كه هرگز نشنوى ) بود و يا معنى ديگر عربى آن را يعنى (ما را تحميق كن )! اراده مى كردند.
اشاره به اينكه كار پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) - العياذ بالله - تحميق و اغفال كردن مردم بوده است .
تمام اينها به منظور آن بود كه با زبان خود حقايق را از محور اصلى بگردانند و در آيين حق طعن زنند (ليا بالسنتهم و طعنا فى الدين ).
(لى ) بر وزن (حى ) به معنى تابيدن طناب و مانند آن و به معنى تغيير و تحريف نيز آمده است .
اما اگر آنها به جاى اين همه لجاجت و دشمنى با حق و جسارت و بى ادبى ، راه راست را پيش مى گرفتند، و مى گفتند: (ما كلام خدا را شنيديم و از در اطاعت درآمديم ، سخنان ما را بشنو و ما را مراعات كن و به ما مهلت بده (تا حقايق را كاملا درك كنيم ) به نفع آنها بود و با عدالت و منطق و ادب كاملا تطبيق داشت ) (و لو انهم قالوا سمعنا و اطعنا و اسمع وانظرنا لكان خيرا لهم و اقوم ).
(اما آنها بر اثر كفر و سركشى و طغيان از رحمت خدا به دور افتاده اند (و دلهاى آنها آن چنان مرده است كه به اين زودى در برابر حق زنده و بيدار نمى گردد) فقط دسته كوچكى از آنها افراد پاكدلى هستند كه آمادگى پذيرش حقايق را دارند و سخنان حق را مى شنوند و ايمان مى آورند) (و لكن لعنهم الله بكفرهم فلا يؤ منون الا قليلا).
بعضى اين جمله را جزو خبرهاى غيبى قرآن دانسته اند، زيرا همانطور كه قرآن در اين جمله خبر داده است در طول تاريخ اسلام تنها عده كمى از يهود ايمان آوردند و به اسلام پيوستند و بقيه آنها از آن روز تاكنون ، با اسلام سر جنگ داشته و دارند.
آيه و ترجمه


يا ايها الذين اوتوا الكتاب آمنوا بما نزلنا مصدقا لما معكم من قبل ان نطمس وجوها فنردها على ادبارها او نلعنهم كما لعنا اصحاب السبت و كان امر الله مفعولا(47)




ترجمه :

47 - اى كسانى كه كتاب (خدا) به شما داده شده ! به آنچه (بر پيامبر خود)نازل كرديم - و هماهنگ با نشانه هايى است كه با شماست - ايمان بياوريد، پيش از آنكهصورتهايى را محو كنيم ، و سپس به پشت سر بازگردانيم ، يا آنها را از رحمت خود دورسازيم ، همان گونه كه (اصحاب سبت ) ( گروهى از تبهكاران بنىاسرائيل ) را دور ساختيم ، و فرمان خدا، در هرحال انجام شدنى است .
تفسير :
سرنوشت افراد لجوج
به دنبال بحثى كه در آيات سابق درباره اهل كتاب بود، در اينجا روى سخن را به خود آنها كرده ، مى فرمايد: (اى كسانى كه كتاب آسمانى به شما داده شده ، ايمان بياوريد به آيات قرآن مجيد كه هماهنگ است با نشانه هايى كه در كتب شما درباره آن وارد شده است ) (يا ايها الذين اوتوا الكتاب آمنوا بما نزلنا مصدقا لما معكم ).
و مسلما شما با داشتن اين همه نشانه ها از ديگران سزاوارتريد كه به اين آيين پاك بگرويد.
سپس آنها را تهديد مى كند كه سعى كنيد پيش از آنكه گرفتار يكى از دو عقوبت شويد در برابر حق تسليم گرديد، نخست اينكه : (صورتهاى شما را به كلى محو كرده (و تمام اعضايى كه به وسيله آن حقايق را مى بينيد و مى شنويد و درك مى كنيد از ميان برده ) سپس صورتهاى شما را به پشت سر بازگردانيم ) (من قبل ان
نطمس وجوها فنردها على ادبارها).
شايد نياز به يادآورى نداشته باشد كه منظور از اين جمله از كار افتادن عقل و هوش و چشم و گوش آنها از نظر عدم درك واقعيات زندگى و انحراف از صراط مستقيم است ، همانطور كه در حديثى از امام باقر (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: (منظور از آن محو كردن وجوه آنها در مسير هدايت و بازگرداندن آنها به عقب در مسير گمراهى و ضلالت است ).
توضيح اينكه : اهل كتاب ، مخصوصا يهود هنگامى كه با آن همه نشانه هاى روشن در برابر حق تسليم نشدند و آگاهانه به لجاجت و عناد برخاستند، و در صحنه هاى مختلف اين خلاف گويى و خلافكارى آگاهانه را تكرار كردند تدريجا به صورت يك طبيعت ثانوى براى آنها شد، گويى به كلى افكارشان مسخ و چشم و گوششان كور و كر شد و چنين كسانى به جاى اينكه در زندگى به پيش بروند به قهقرا و عقب بازمى گردند و اين است جزاى آنهايى كه حق را دانسته انكار مى كنند. و اين در حقيقت شبيه همان چيزى است كه در آغاز سوره بقره آيه 6 به آن اشاره شده است .
بنابر اين منظور از (طمس و محو و بازگرداندن به عقب ) در آيه فوق همان محو فكرى و روحى و عقب گرد معنوى است .
و اما مجازات دوم كه به آن تهديد شده اند اين است كه : (آنها را از رحمت خود دور سازيم ، همانطور كه اصحاب سبت را دور ساختيم ) (او نلعنهم كما لعنا
اصحاب السبت ).
در اينجا سؤ الى پيش مى آيد كه اين دو تهديد چه تفاوتى با هم دارد كه با لفظ (او) به معنى (يا) عطف به يكديگر شده اند؟
بعضى از مفسران معتقدند كه تهديد نخست ، جنبه معنوى دارد و تهديد دوم جنبه ظاهرى و مسخ جسمانى ، به قرينه اينكه خداوند در اين آيه مى فرمايد: (همانطور كه اصحاب سبت را از رحمت خود دور ساختيم اينها را نيز از رحمت خود دور خواهيم ساخت ) و مى دانيم كه اصحاب سبت (چنانكه به خواست خدا در سوره اعراف خواهد آمد) از نظر ظاهرى مسخ شدند.
بعضى ديگر معتقدند كه اين لعن و دورى از رحمت خدا نيز جنبه معنوى داشت با اين تفاوت كه تهديد اول اشاره به انحراف و گمراهى و عقب گرد آنها است ، و تهديد دوم به معنى نابودى و هلاكت (يكى از معانى لعن همان هلاكت است ).
خلاصه اينكه اهل كتاب با اصرار و پافشارى در مخالفت با حق عقب گرد و سقوط مى كنند و يا نابود مى شوند.
سؤ ال ديگرى در اينجا پيش مى آيد و آن اينكه آيا اين تهديد درباره آنها عملى شد يا نشد؟
شك نيست كه تهديد اول در مورد بسيارى از آنها و تهديد دوم درباره بعضى از آنها عملى گرديد و حداقل جمع زيادى از آنها در جنگهاى اسلامى درهم كوبيده شدند و قدرتشان بر باد رفت ، تاريخ دنيا نشان مى دهد كه آنها بعد از آن نيز در كشورهاى مختلفى تحت فشار شديد قرار گرفتند و نفرات زيادى را از دست دادند،
و هم اكنون نيز در شرايط بسيار نامساعد و خطرناكى زندگى مى كنند.
در پايان آيه براى تاءكيد اين تهديدها مى فرمايد: (فرمان خدا در هر حال انجام مى شود) و هيچ قدرتى مانع از آن نخواهد بود (و كان امر الله مفعولا).
آيه و ترجمه


ان الله لا يغفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء و من يشرك بالله فقد افترى اثما عظيما(48)




ترجمه :

48 - خداوند (هرگز) شرك را نمى بخشد! و پائين تر از آن را براى هر كس بخواهد (و شايسته بداند) مى بخشد، و آن كس كه براى خدا، شريكى قرار دهد، گناه بزرگى مرتكب شده است .
تفسير :
اميد بخش ترين آيات قرآن
آيه فوق صريحا اعلام مى كند كه همه گناهان ممكن است مورد عفو و بخشش واقع شوند، ولى (شرك ) به هيچ وجه بخشوده نمى شود، مگر اينكه از آن دست بردارند و توبه كنند و موحد شوند، و به عبارت ديگر هيچ گناهى به تنهايى ايمان را از بين نمى برد همانطور كه هيچ عمل صالحى با شرك ، انسان را نجات نمى بخشد (ان الله لا يغفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء).
ارتباط اين آيه با آيات سابق از اين نظر است كه يهود و نصارى هر يك به نوعى مشرك بودند، و قرآن به وسيله اين آيه به آنها اعلام خطر مى كند كه اين عقيده را ترك گويند كه گناهى است غير قابل بخشش .
سپس در پايان آيه دليل اين موضوع را بيان كرده مى فرمايد: (كسى كه براى خدا شريكى قايل شود گناه بزرگى مرتكب شده است ) (و من يشرك بالله فقد افترى اثما عظيما).
اين آيه از آياتى است كه افراد موحد را به لطف و رحمت پروردگار دلگرم مى سازد، زيرا در اين آيه خداوند امكان بخشش گناهان را غير از شرك بيان
كرده است ، و طبق روايتى كه مرحوم طبرسى در مجمع البيان از امير مؤ منان على (عليه السلام ) نقل كرده ، اين آيه اميد بخش ترين آيات قرآن است : (ما فى القرآن آية ارجى عندى من هذه الاية ).
و به گفته ابن عباس (اين آيه از جمله آياتى است كه خداوند در سوره نساء بيان كرده و براى افراد باايمان بهتر است از آنچه خورشيد بر آن مى تابد).
زيرا افراد بسيارى هستند كه مرتكب گناهان عظيمى مى شوند و براى هميشه از رحمت و آمرزش الهى ماءيوس مى گردند، و همان سبب مى شود كه در باقيمانده عمر، راه گناه و خطا را با همان شدت بپيمايند، ولى اميد به آمرزش و عفو خداوند وسيله مؤ ثر باز دارنده اى نسبت به آنان در برابر گناه و طغيان مى گردد، بنابر اين آيه در واقع يك مساءله تربيتى را تعقيب مى كند.
هنگامى كه مى بينيم (طبق گفته بعضى مفسران و پاره اى از روايات كه در ذيل آيه نقل شده ) افراد جنايتكارى همچون (وحشى ) قاتل افسر رشيد اسلام حمزة بن عبد المطلب عموى پيامبر (صلى الله عليه وآله ) با نزول اين آيه ايمان مى آورد و دست از جنايات خود مى كشد، اين اميدوارى براى ديگر گناهكاران پيدا مى شود، كه از رحمت پروردگار ماءيوس نشوند و بيش از آنچه گناه كرده اند خود را آلوده نسازند.
ممكن است گفته شود كه اين آيه در عين حال مردم را به گناه تشويق مى كند، زيرا وعده آمرزش (همه گناهان غير از شرك ) در آن داده شده است .
ولى شك نيست كه منظور از اين وعده آمرزش ، وعده بدون قيد و شرط نيست بلكه افرادى را شامل مى شود كه يك نوع شايستگى از خود نشان بدهند، و همانطور كه سابقا هم اشاره كرده ايم ، (مشيت ) و خواست خداوند كه در اين آيه و آيات مشابه آن ، ذكر شده به معنى (حكمت ) الهى است ، زيرا هرگز خواست خدا از حكمت او جدا نيست ، و مسلما حكمت او اقتضا نمى كند كه بدون شايستگى ، كسى را مورد عفو قرار دهد، بنابر اين جنبه تربيتى و سازندگى آيه به مراتب بيش از
سوء استفاده هايى است كه ممكن است از آن بشود.
اسباب بخشودگى گناهان
نكته قابل توجه اينكه آيه فوق ، ارتباطى با مساءله توبه ندارد، زيرا توبه و بازگشت از گناه ، همه گناهان حتى شرك را مى شويد، بلكه منظور از آن امكان شمول عفو الهى نسبت به كسانى است كه توفيق توبه نيافته اند، يعنى قبل از آنكه از كرده هاى خود پشيمان شوند، و يا بعد از پشيمانى و قبل از جبران اعمال بد خويش از دنيا بروند.
توضيح اينكه : از آيات متعدد قرآن مجيد استفاده مى شود كه وسايل آمرزش و بخشودگى گناه متعدد است كه آنها را مى توان در پنج موضوع خلاصه كرد:
1 - توبه و بازگشت به سوى خدا كه تواءم با پشيمانى از گناهان گذشته و تصميم بر اجتناب از گناه در آينده و جبران عملى اعمال بد به وسيله اعمال نيك بوده باشد (آياتى كه بر اين معنى دلالت دارد فراوان است ) از جمله آيه : (و هو الذى يقبل التوبة عن عباده و يعفو عن السيئات ؛ او است كه توبه را از بندگان خود مى پذيرد و گناهان را مى بخشد.) .
2 - كارهاى نيك فوق العاده اى كه سبب آمرزش اعمال زشت مى گردد، چنانكه مى فرمايد: (ان الحسنات يذهبن السيئات ؛ كارهاى نيك آثار پاره اى از گناهان را از بين مى برد).
3 - شفاعت كه شرح آن در جلد اول تفسير نمونه صفحه 223 گذشت .
4 - پرهيز از گناهان (كبيره ) كه موجب بخشش گناهان (صغيره ) مى گردد همانطور كه شرح آن در ذيل آيات 31 و 32 از همين سوره گذشت .
5 - عفو الهى كه شامل افرادى مى شود كه شايستگى آن را دارند، همانطور كه در آيه مورد بحث بيان گرديد.
مجددا يادآورى مى كنيم كه عفو الهى مشروط به مشيت او است و به اين ترتيب يك مساءله عمومى و بدون قيد و شرط نيست ، و مشيت و اراده او تنها در مورد افرادى است كه شايستگى خود را عملا به نوعى اثبات كرده اند، و از اينجا روشن مى شود كه چرا شرك قابل عفو نيست ، زيرا مشرك ارتباط خود را از خداوند به كلى بريده است و مرتكب كارى شده كه بر خلاف تمام اساس اديان و نواميس آفرينش است .
آيه و ترجمه


الم تر الى الذين يزكون انفسهم بل الله يزكى من يشاء و لا يظلمون فتيلا (49) انظر كيف يفترون على الله الكذب و كفى به اثما مبينا (50)




ترجمه :

49 - آيا نديدى كسانى را كه خودستايى مى كنند؟! (اين خودستاييها، بى ارزش است ؛) ولى خدا هر كس را بخواهد ستايش مى كند؛ و كمترين ستمى به آنها نخواهد شد.
50 - ببين چگونه به خدا دروغ مى بندند! و همين گناه آشكار، (براى مجازات آنان ) كافى است .
شان نزول :
در بسيارى از تفاسير اسلامى در ذيل آيه چنين نقل شده : كه يهود و نصارى براى خود امتيازاتى قائل بودند و همانطور كه در آيات قرآن نقل شده گاهى مى گفتند ما (فرزندان خداييم ) و گاهى مى گفتند: (بهشت مخصوص ما است و غير از ما، در آن راهى ندارد) آيات فوق نازل شد و به اين پندارهاى باطل پاسخ گفت .
تفسير :
خودستايى
در اين آيه اشاره به يكى از صفات نكوهيده شده كه گريبانگير بسيارى از افراد و ملتها مى شود و آن خودستايى و خويشتن را پاك نشان دادن و فضيلت براى خود ساختن است ، آيه مى گويد: (آيا نديدى كسانى را كه خودستايى مى كنند) (الم تر
الى الذين يزكون انفسهم ).
سپس مى فرمايد: (خداوند هر كه را بخواهد مى ستايد) (بل الله يزكى من يشاء).
و تنها اوست كه از روى حكمت و مشيت بالغه بدون كم و زياد، افراد را طبق شايستگيهايى كه دارند، مدح و ستايش مى كنند (و هرگز به هيچ كس ، سر سوزنى ستم نخواهد كرد) (و لا يظلمون فتيلا).
در حقيقت فضيلت چيزى است كه خداوند آن را فضيلت بداند نه آنچه خودستايان براى خود از روى خودخواهى قايل مى شوند و به خويشتن و ديگران ستم مى كنند.
گرچه روى سخن به قوم يهود و نصارى است كه براى خود امتيازات بى دليل و نادرستى قايل بودند و خود را برگزيده ملتها معرفى مى كردند، گاهى مى گفتند: (لن تمسنا النار الا اياما معدودة ؛ آتش دوزخ جز چند روزى ما را فرا نخواهد گرفت ). و گاهى مى گفتند: (نحن ابناء الله و احبائه ؛ ما فرزندان و دوستان خداييم ) ولى مفهوم آن اختصاصى به قوم و جمعيتى ندارد بلكه تمام افراد و ملتهايى را كه به اين صفت نكوهيده گرفتارند شامل مى شود.
قرآن در سوره نجم آيه 32 خطاب به همه مسلمانان كرده ، مى گويد: (فلا تزكوا انفسكم هو اعلم بمن اتقى ؛ خودستايى مكنيد، خداوند پرهيزكاران را بهتر
مى شناسد).
سرچشمه اين كار همان عجب و غرور و خودبينى است كه تدريجا به صورت خودستايى جلوه كرده و در مرحله نهايى سر از تكبر و برترى جويى در مى آورد. اين عادت غلط كه با نهايت تاءسف در ميان بسيارى از ملل و طبقات و افراد وجود دارد سرچشمه قسمت مهمى از نابسامانيهاى اجتماعى ، جنگها و استعمارها و تفوق طلبى ها است ، تاريخ گذشته نشان مى دهد كه بعضى از ملل دنيا بر اثر همين احساس كاذب خود را برتر از ملل ديگر مى دانستند و به همين جهت به خود حق مى دادند كه آنها را بنده و برده خويش ‍ سازند. عربهاى جاهلى با تمام عقب افتادگى و فقر همه جانبه اى كه داشتند خود را نژاد برتر! مى شمردند و در ميان قبايل آنها، هر يك خود را (قبيله برتر) مى دانست .
در عصر اخير مساءله تفوق طلبى نژاد آلمان و يا نژاد اسرائيل سرچشمه جنگهاى جهانى و يا جنگهاى منطقه اى شد.
در صدر اسلام نيز قوم يهود و نصارى نسبت به ديگران گرفتار چنين توهمى بودند و لذا به زحمت حاضر مى شدند كه در برابر حقايق اسلام تسليم گردند.
به همين جهت در آيه بعد، قرآن با شدت ، اين گونه توهمات و برترى طلبى ها را مى كوبد. و آن را يك نوع افترا و دروغ به خدا بستن و گناه بزرگ و آشكار معرفى مى كند، و مى فرمايد: (ببين اين جمعيت چگونه با ساختن فضايل دروغين و نسبت دادن آنها به خدا، به پروردگار خويش دروغ مى بندند، آنها اگر گناهى جز همين گناه نداشته باشند، براى مجازات آنان كافى است ) (انظر كيف يفترون على الله الكذب و كفى به اثما مبينا).
على (عليه السلام ) در خطبه معروف (همام ) در باره صفات ممتاز پرهيزكاران چنين
مى فرمايد:
(لا يرضون من اعمالهم القليل و لا يستكثرون الكثير فهم لانفسهم متهمون و من اعمالهم مشفقون اذا زكى احد منهم خاف مما يقال له فيقول انا اعلم بنفسى من غيرى و ربى اعلم بى من نفسى اللهم لا تؤ اخذنى بما يقولون و اجعلنى افضل مما يظنون و اغفرلى مالا يعلمون )
(آنها هرگز از اعمال كم خود راضى نيستند، و هيچ گاه اعمال زياد خود را بزرگ نمى شمرند، آنها در همه حال خود را در برابر انجام وظايف متهم مى شمرند و از اعمال خويش بيمناكند، هنگامى كه كسى يكى از آنان را بستايد از آنچه در حق آنها مى گويد: وحشت مى كند و چنين مى گويد: من به حال خود از ديگران آگاهترم ، و خدا نسبت به من از من آگاهتر است ، پروردگارا! به اين ستايشى كه ستايشگران در حق من مى كنند مرا مؤ اخذه مكن و مرا از آنچه گمان مى برند، نيز برتر قرار ده و آنچه را كه آنها از خطاهاى من نمى دانند بر من ببخش )!
آيه و ترجمه


الم تر الى الذين اوتوا نصيبا من الكتاب يؤ منون بالجبت و الطاغوت و يقولون للذين كفروا هؤ لاء اهدى من الذين امنوا سبيلا (51) اولئك الذين لعنهم الله و من يلعن الله فلن تجد له نصيرا (52)




ترجمه :

51 - آيا نديدى كسانى را كه بهره اى از كتاب (خدا) به آنان داده شده ، (با اينحال ،) به (جبت ) و (طاغوت ) ( بت و بت پرستان ) ايمان مى آورند، و به مشركانمى گويند: (آنها، از كسانى كه ايمان آورده اند، هدايت يافته ترند؟!)
52 - آنها كسانى هستند كه خداوند، ايشان را از رحمت خود دور ساخته است ؛ و هر كس را خدا از رحمتش دور كند، ياورى براى او نخواهى يافت .
شاءن نزول :
بسيارى از مفسران در شاءن نزول آيات فوق چنين گفته اند كه بعد از حادثه احد يكى از بزرگان يهود بنام (كعب بن اشرف ) به اتفاق هفتاد نفر از يهوديان به سوى مكه آمد، تا با مشركان مكه بر ضد پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله ) هم پيمان شوند و پيمانى را كه با پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله ) داشتند بشكنند، (كعب ) به منزل ابوسفيان وارد شد و ابوسفيان او را گرامى داشت و يهود در خانه هاى قريش به طور پراكنده ميهمان شدند، يكى از اهل مكه به كعب گفت : شما اهل كتابيد و محمد نيز داراى كتاب است ، حقيقت اين است كه ما احتمال مى دهيم اين كار توطئه اى باشد كه براى از بين بردن ما چيده شده است ، اگر مى خواهيد با شما هم پيمان شويم نخستين شرط آن اين است كه در برابر اين دو بت (اشاره به دو بت بزرگ كردند)، سجده كنيد و به آنها
ايمان بياوريد، آنان چنين كردند.
پس (كعب ) به اهل مكه پيشنهاد كرد كه سى نفر از شما و سى نفر از ما به كنار خانه كعبه برويم و شكمهاى خود را بر ديوار خانه كعبه بگذاريم و با پروردگار كعبه عهد كنيم كه در نبرد با محمد كوتاهى نكنيم ، اين برنامه نيز انجام شد، و پس از پايان آن ، ابوسفيان رو به كعب كرده ، گفت : تو مرد دانشمندى هستى و ما بيسواد و درس نخوانده !، به عقيده تو، ما و محمد كدام به حق نزديكتريم ، كعب گفت : آئين خود را براى من كاملا تشريح كن ابوسفيان گفت : ما براى حاجيان ، شتران بزرگ قربانى مى كنيم ، و به آنها آب مى دهيم ، ميهمان را گرامى مى داريم ، و اسيران را آزاد كرده ، و صله رحم به جا مى آوريم ، و خانه پروردگار خود را آباد نگه مى داريم ، و بر گرد آن طواف مى كنيم ، و ما اهل حرم خدا سرزمين مكه ايم ، ولى محمد از دين نياكان خود دست برداشته ، و قطع پيوند خويشاوندى كرده ، و از حرم خدا و آئين كهن ما بيرون رفته ، و آئين محمد آئينى است تازه و نوپا - كعب گفت : به خدا سوگند آئين شما از آئين محمد بهتر است !،
در اين هنگام آيات فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت .
تفسير :
سازشكاران
اين آيه با توجه به شاءن نزولى كه در بالا گفته شد، يكى ديگر از صفات ناپسند يهود را منعكس مى كند كه آنها براى پيشبرد اهدافشان آنچنان سازشكارى با هر جمعيتى نشان مى دادند كه حتى براى جلب نظر بت پرستان در برابر بتهاى آنها سجده مى كردند و آنچه را كه درباره عظمت اسلام و صفات پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ديده يا خوانده بودند زير پا مى گذاشتند، و حتى براى خوش آيند بتپرستان آئين خرافى و مملو از ننگ آنها را بر اسلام ترجيح مى دادند، با اينكه اهل كتاب بودند و قدر مشتركشان با اسلام به مراتب بيش از بت پرستان بود، لذا آيه فوق به عنوان تعجب
مى گويد: (آيا نديدى كسانى را كه سهمى از كتاب خدا داشتند، اما در برابر بت سجده كردند و به طغيانگران اظهار ايمان نمودند) (الم تر الى الذين اوتوا نصيبا من الكتاب يؤ منون بالجبت و الطاغوت ).
به اين هم قناعت نكردند، بلكه به كفار گفتند: راه شما از مسلمانان به هدايت نزديكتر است (و يقولون للذين كفروا هؤ لاء اهدى من الذين آمنوا سبيلا).
جبت و طاغوت
واژه (جبت ) تنها در همين آيه از قرآن مجيد به كار رفته ، و اسم جامد است و هيچگونه مشتقاتى ندارد و مى گويند در اصل يك لغت حبشى بوده كه به معنى سحر يا ساحر و يا شيطان به كار مى رفته ، سپس در لغت عرب وارد شده و به همين معنى يا به معنى بت و هر معبودى غير از خدا استعمال مى شود، و گفته مى شود كه در اصل (جبس ) بوده و سپس (س ) آن تبديل به (ت ) شده است . واژه (طاغوت ) در هشت مورد از قرآن مجيد به كار رفته و همانطور كه در جلد اول اين تفسير ذيل آيه 256 سوره بقره گفتيم ، صيغه مبالغه از ماده طغيان به معنى تعدى و تجاوز از حد و مرز است و به هر چيزى كه موجب تجاوز از حد شود (از جمله بتها) گفته مى شود، به همين جهت شيطان ، بت ، حاكم جبار و متكبر و هر معبودى غير از خدا و هر مسيرى كه به غير حق منتهى شود، طاغوت ناميده مى شود، اين بود معنى دو واژه فوق به طور كلى .
اما در اينكه منظور از اين دو كلمه در آيه مورد بحث چيست ؟ مفسران تفسيرهاى مختلفى دارند، بعضى گفته اند اينها نام دو بت بوده اند كه جمعيت يهود در داستان فوق در برابر آن سجده كردند، و بعضى گفته اند: (جبت ) در اينجا به معنى بت و طاغوت به معنى بت پرستان و يا حاميان بت است كه به عنوان سخنگوى
بتها مطالبى را از قول بتها نقل كرده و به دروغ به آنها مى بستند تا مردم را فريب دهند و اين معنى با آنچه در شاءن نزول و تفسير آيه گفته شد سازگارتر است زيرا يهود هم در برابر بتها سجده كردند و هم در برابر بت پرستان تسليم شدند. سپس در آيه بعد، سرنوشت اين گونه سازشكاران را بيان كرده مى فرمايد: آنها كسانى هستند كه خدا آنان را از رحمت خود دور ساخته و كسى كه خدا او را از رحمت خويش دور كند، هيچ ياورى براى او نخواهى يافت (اولئك الذين لعنهم الله و من يلعن الله فلن تجد له نصيرا).
و همانطور كه اين آيه مى گويد، يهود از سازشكاريهاى ننگين نتيجه اى نبردند و سرانجام با ناكامى گرفتار شكست شدند و پيش بينى قرآن درباره آنها به حقيقت پيوست . آيات فوق گرچه درباره جمعيت خاصى نازل شده ولى مسلما اختصاصى به آنها ندارد و تمام افراد سازشكار را كه براى نيل به مقاصد پست ، شخصيت و حيثيت خود و حتى ايمان و اعتقاد خويش را قربانى مى كنند، شامل مى شود، اين گونه سازشكاران در دنيا و آخرت از رحمت خداوند دورند و غالبا با شكست مواجه مى شوند. جالب توجه اينكه روحيه ناپسند فوق در اين قوم هنوز هم به شدت باقى است ، و مى بينيم براى رسيدن به اهداف خود، از هيچ گونه سازشكارى در تحت هر شرائطى رويگردان نيستند، و به همين دليل گرفتار شكستها در طول تاريخ گذشته و امروز خود شده اند.
آيه و ترجمه


ام لهم نصيب من الملك فاذا لايؤ تون الناس نقيرا (53) ام يحسدون الناس على ما اتيهم الله من فضله فقد آتينا آل ابراهيم الكتاب و الحكمة و آتيناهم ملكا عظيما (54) فمنهم من آمن به و منهم من صد عنه و كفى بجهنم سعيرا (55)




ترجمه :

53 - آيا آنها (يهود) سهمى در حكومت دارند (كه بخواهند چنين قضاوتى كنند؟) در حالى كه اگر چنين بود به مردم هيچ حقى نميدادند (و همه چيز را در انحصار خود ميگرفتند).
54 - با اينكه به مردم (پيامبر و خاندانش ) در برابر آنچه خدا از فضلش به آنها بخشيده ، حسد ميورزند (چرا حسد ميورزند) با اينكه به آل ابراهيم (كه يهود از خاندان او هستند) كتاب و حكمت داديم و حكومت عظيمى در اختيار آنها قرار داديم .
55 - ولى جمعى از آنها به آن ايمان آوردند و جمعى ايجاد مانع در راه آن نمودند و شعله فروزان آتش دوزخ براى آنها كافى است !
تفسير :
در تفسير دو آيه گذشته گفته شد كه يهود به خاطر جلب توجه بت پرستان مكه گواهى دادند كه بت پرستى قريش از خدا پرستى مسلمانان بهتر است ! و حتى خود آنان در مقابل بتها سجده كردند!، در اين آيات اين نكته يادآورى شده كه قضاوت آنان به دو دليل فاقد ارزش و اعتبار است :
1 - آنها (يهود) از نظر موقعيت اجتماعى ، آن ارزش را ندارند كه بتوانند بين افراد قضاوت و حكومت كنند و هرگز مردم حق حكومت و قضاوت در ميان خود را به آنها واگذار نكرده اند تا آنها بتوانند دست به چنين كارى بزنند (ام لهم نصيب من الملك ).
به علاوه آنها هيچگاه شايستگى حكومت مادى و معنوى بر مردم را ندارند،
زيرا آنچنان روح انحصار طلبى بر آنان چيره شده كه اگر چنان موقعيتى را پيدا كنند به هيچكس ، هيچ حقى ، نخواهند داد، و همه امتيازات را در بست به خودشان تخصيص ميدهند! (فاذا لا يؤ تون الناس نقيرا).
بنابراين با توجه به اينكه قضاوت يهود از چنين روحيهاى سرچشمه گرفته كه همواره حق را به خود يا به كسانى ميدهند كه در مسير منافع آنها باشند مسلمانان هرگز نبايد از اين گونه سخنان ، نگرانى بخود راه دهند.
2 - اين گونه قضاوتهاى نادرست از حسادت آنها نسبت به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و خاندانش سرچشمه مى گيرد و به همين دليل بى ارزش است ، آنها بر اثر ظلم و ستم و كفران نعمت ، مقام نبوت و حكومت را از دست دادند، و به همين جهت مايل نيستند اين موقعيت الهى به دست هيچكس سپرده شود، و لذا نسبت به پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) و خاندانش كه مشمول اين موهبت الهى شده اند حسد ميورزند، و با آنگونه قضاوتهاى بى اساس ميخواهند آبى بر شعله هاى آتش حسد خويش ‍ بپاشند (ام يحسدون الناس على ما آتيهم الله من فضله ).
سپس ميفرمايد: چرا از اعطاى چنين منصبى به پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) و خاندان بنى هاشم تعجب و وحشت ميكنيد و حسد ميورزيد در حالى كه خداوند به شما و دودمان آل ابراهيم ، كتاب آسمانى و حكمت و دانش و حكومت پهناورى (همچون حكومت موسى و سليمان و داود) داد، اما متاءسفانه شما مردم ناخلف آن سرمايه هاى معنوى و مادى پر ارزش را بر اثر شرارت و قساوت از دست داديد (فقد آتينا آل ابراهيم الكتاب و الحكمة و آتيناهم ملكا عظيما) .
از آنچه گفتيم روشن شد كه منظور از (ناس ) در (ام يحسدون الناس ) پيامبر اسلام و خاندان او است ، زيرا ناس به معنى جمعى از مردم است ، و اطلاق آن بر يك نفر (تنها شخص پيامبر) ما دامى كه قرينهاى در كار نباشد جايز نيست به علاوه كلمه (آل ابراهيم ) (خاندان ابراهيم ) قرينه ديگرى است كه منظور از ناس ، پيامبر اسلام و خاندان او است ، زيرا از قرينه مقابله ، چنين استفاده ميشود كه ما اگر به خاندان بنى هاشم چنين موقعيتى را داديم تعجب ندارد، زيرا به خاندان ابراهيم نيز بر اثر شايستگى ، آن همه موقعيت معنوى و مادى بخشيديم .
در روايات متعددى كه در منابع اهل تسنن و شيعه آمده است تصريح شده كه منظور از (ناس ) خاندان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ميباشد:
از امام باقر (عليهالسلام ) در ذيل اين آيه چنين نقل شده است كه فرمود: خداوند در خاندان ابراهيم پيامبران و انبياء و پيشوايان قرار داد (سپس به يهود خطاب ميكند) چگونه حاضريد در برابر آن اعتراف كنيد، اما درباره آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) انكار مينمائيد. و در روايت ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) ميخوانيم كه درباره اين آيه سؤ ال كردند فرمود: (نحن المحسودون : يعنى مائيم كه در مورد حسد دشمنان قرار گرفتهايم )
و در تفسير (درالمنثور) از ابن منذر، و طبرانى از ابن عباس ، نقل شده است كه درباره اين آيه ميگفت : منظور از (ناس ) در اين آيه مائيم نه ديگران .
سپس در آخرين آيه مى گويد: (جمعى از مردم آن زمان به كتاب آسمانى كه بر آل ابراهيم نازل شده بود ايمان آوردند و بعضى ديگر (نه تنها ايمان نياوردند بلكه ) در راه پيشرفت آن ايجاد مانع كردند و شعله فروزان آتش دوزخ براى آنها كافى است (فمنهم من آمن به و منهم من صد عنه و كفى بجهنم سعيرا).
همچنين كسانى كه به اين كتاب آسمانى كه بر پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل گرديده كفر ميورزند نيز به همان سرنوشت گرفتار خواهند شد.
حسدها، در جنايات
(حسد) كه در فارسى از آن تعبير به (رشك ) ميكنيم به معنى آرزوى زوال نعمت از ديگران است ، خواه آن نعمت به حسود برسد يا نرسد، بنابراين كار حسود در ويران كردن و آرزوى ويران شدن متمركز ميشود، نه اينكه آن سرمايه و نعمت حتما به او منتقل گردد.
حسد سرچشمه بسيارى از نابسامانيهاى اجتماعى است از جمله اينكه :
1 - حسود تمام يا بيشتر نيروها و انرژيهاى بدنى و فكرى خود را كه بايد در راه پيشبرد اهداف اجتماعى به كار برد در مسير نابودى و ويران كردن آنچه هست صرف ميكند، و از اين رو هم سرمايههاى وجودى خود را از بين برده و هم سرمايه هاى اجتماعى را.
2 - حسد انگيزه قسمتى از جنايات دنيا است و اگر عوامل و علل اصلى قتلها، دزديها، تجاوزها و مانند آن را بررسى كنيم خواهيم ديد كه قسمت قابل توجهى از آنها از عامل حسد مايه ميگيرد، و شايد بخاطر همين است كه آن را به شرارهاى از آتش تشبيه كرده اند كه ميتواند موجوديت حسود و يا جامعه اى را كه در آن زندگى ميكند به خطر بيندازد.
يكى از دانشمندان ميگويد حسد و بدخواهى از خطرناكترين صفات است و بايد آن را به منزله موحشترين دشمن سعادت تلقى كرد و در دفع آن كوشيد. جوامعى كه افراد آن را اشخاص حسود و تنگ نظر تشكيل ميدهند جوامعى عقب افتاده هستند، زيرا همانطور كه گفتيم حسود هميشه ميكوشد تا ديگران را به عقب بكشد و اين درست بر خلاف روح تكامل و ترقى است .
3 - از همه اينها گذشته حسد اثرات بسيار نامطلوبى روى جسم و سلامت انسان ميگذارد، و افراد حسود معمولا افرادى رنجور و از نظر اعصاب و دستگاههاى مختلف بدن غالبا ناراحت و بيمارند، زيرا امروز اين حقيقت مسلم شده كه بيماريهاى جسمانى در بسيارى از موارد عامل روانى دارند، و در طب امروز بحثهاى مشروحى تحت عنوان بيماريهاى روان تنى ديده ميشود كه به اين قسمت از بيماريها اختصاص دارد.
جالب اينكه در روايات پيشوايان اسلام روى اين موضوع تكيه شده است : در روايتى از على (عليهالسلام ) ميخوانيم (صحة الجسد من قلة الحسد) تندرستى از كمى حسد است .)
و در جاى ديگر ميفرمايد: (العجب لغفلة الحساد عن سلامة الاجساد: عجيب است كه حسودان از سلامت جسم خود بكلى غافلند) و حتى در پاره اى از احاديث مى خوانيم كه حسد پيش از آنكه به محسود زيان برساند از حسود شروع ميكند، و تدريجا او را به قتل ميرساند!
4 - از نظر معنوى حسد نشانه كمبود شخصيت و نادانى و كوتاه فكرى و ضعف و نقص ايمان است ، زيرا حسود در واقع خود را ناتوانتر از آن ميبيند كه به مقام محسود و بالاتر از آن برسد و لذا سعى ميكند محسود را به عقب برگرداند، به علاوه او عملا به حكمت خداوند كه بخشنده اصلى اين نعمتها است معترض است و نسبت به اعطاى نعمت به افراد از طرف خداوند ايراد دارد، و لذا
در حديثى از امام صادق (عليهم السلام ) ميخوانيم (الحسد اصله من عمى القلب و الجحود لفضل الله تعالى و هما جناحان للكفر و بالحسد وقع ابن آدم فى حسرة الابد و هلك مهلكا لا ينجو منه ابدا: حسد و بدخواهى از تاريكى قلب و كوردلى است و از انكار نعمتهاى خدا به افراد سرچشمه ميگيرد، و اين دو (كوردلى و ايراد بر بخشش خدا) دو بال كفر هستند، به سبب حسد بود كه فرزند آدم در يك حسرت جاودانى فرو رفت و به هلاكتى افتاد كه هرگز از آن رهائى نمى يابد.
قرآن مجيد ميگويد: نخستين قتل و كشتارى كه در روى زمين واقع شد عامل آن حسد بود.
و در نهج البلاغه از على (عليهالسلام )، نقل شده كه فرمود (ان الحسد ياكل الايمان كما تاكل النار الحطب حسد تدريجا ايمان را ميخورد همانطور كه آتش هيزم را تدريجا از بين ميبرد.
چه اينكه شخص حسود تدريجا سوء ظنش به خدا و حكمت و عدالت او بيشتر ميشود و همين سوء ظن است كه او را از وادى ايمان بيرون ميكشد.
زيانهاى معنوى و مادى ، فردى ، اجتماعى حسد فوق العاده زياد است و آنچه گفتيم در حقيقت فهرستى از آن به شمار ميرود.
آيه و ترجمه


ان الذين كفروا بايتنا سوف نصليهم نارا كلما نضجت جلودهم بدلنهم جلودا غيرها ليذوقوا العذاب ان الله كان عزيزا حكيما (56) و الذين آمنوا و عملوا الصالحات سندخلهم جنت تجرى من تحتها الا نهر خالدين فيها ابدا لهم فيها ازواج مطهرة و ندخلهم ظلا ظليلا (57)




ترجمه :

56 - كسانى كه به آيات ما كافر شدند بزودى آنها را در آتشى وارد ميكنيم كه هر گاه پوستهاى تن آنها (در آن ) بريان گردد (و بسوزد) پوستهاى ديگرى به جاى آن قرار ميدهيم تا كيفر را بچشند، خداوند توانا و حكيم است (و روى حساب كيفر ميدهد).
57 - و آنها كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند به زودى آنها را در باغهائى از بهشت وارد ميكنيم كه نهرها از زير درختان آن جارى است ، و هميشه در آن خواهند ماند، و همسرانى پاكيزه براى آنها خواهد بود، و آنها را در سايه هائى كه قطع نميشود داخل ميكنيم .
تفسير :
در تعقيب آيات گذشته ، در اين دو آيه سرنوشت افراد با ايمان و بى ايمان تشريح شده است ، آيه نخست ميگويد: كافران را به آتش ‍ مى افكنيم و هر زمان پوستهاى تن آنها سوخته شود پوستهاى ديگرى بر آنها ميرويانيم تا به حد كافى مجازات پروردگار را بچشند. (ان الذين كفروا باياتنا سوف نصليهم نارا كلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غيرها ليذواقوا العذاب )
علت اين تبديل پوستها ظاهرا اين است كه به هنگام سوخته شدن پوست ممكن است درد كمتر احساس شود اما براى اينكه مجازات آنها تخفيف نيايد و درد و الم را كاملا احساس كنند پوستهاى تازهاى بر بدن آنها ميرويد و اين نتيجه اصرار در زير پا گذاشتن حق و عدالت و انحراف از فرمان خدا است .
و در پايان آيه مى فرمايد: خداوند نسبت به انجام اين گونه مجازاتها هم قادر و توانا است و هم حكيم است و روى حساب كيفر ميدهد (ان الله كان عزيزا حكيما).
و در آيه بعد به افرادى كه ايمان و عمل صالح دارند وعده ميدهد كه بزودى در باغهاى بهشت كه نهرها از پاى درختانش جريان دارد زندگى خواهند داشت ، يك زندگى جاويدان و ابدى علاوه بر اين ، همسران پاكيزهاى به آنها ميدهد كه مايه آرامش روح و جسم آنها است و در زير سايه درختانى زندگى خواهند كرد كه بر خلاف سايه هاى ناپايدار اين جهان هميشگى است و هيچگاه بادهاى داغ ، و سوز سرما، به آن راه ندارد (و الذين آمنوا و عملوا الصالحات سندخلهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها ابدا لهم فيها ازواج مطهرة و ندخلهم ظلا ظليلا).
نكته :
از مطالب قابل توجهى كه از مقايسه اين دو آيه با هم استفاده ميشود، گسترش رحمت الهى و پيشى گرفتن رحمت او بر غضب او است ، زيرا در آيه نخست وعده مجازات كافران را با كلمه (سوف ) ذكر كرده در حالى كه وعده پاداش افراد با ايمان را در آيه دوم با كلمه (س ) (سندخلهم ) بيان نموده است و همانطور كه در ادبيات
عرب گفته شده است (سوف ) معمولا براى آينده دور و (س ) براى آينده نزديك به كار ميرود، با اينكه مى دانيم هر دو آيه مربوط به عالم رستاخيز است ، و مجازات بدكاران و پاداش نيكوكاران در آن جهان از نظر فاصله زمانى نسبت به ما يكسان است .
اين تفاوت تعبير براى اين است كه اشاره اى به سرعت و وسعت رحمت خدا و دورى و محدوديت خشم پروردگار بوده باشد، و اين مانند همان تعبيرى است كه در دعاها ميخوانيم : يا من سبقت رحمته غضبه : اى كسى كه رحمت تو بر غضبت پيشى گرفته است .
سؤ ال :
ممكن است بعضى ايراد كنند كه آيات فوق ميگويد هنگامى كه پوست تن بدكاران ميسوزد ما پوستهاى تازهاى بجاى آن قرار ميدهيم تا كيفر الهى را بچشند در حالى كه پوستهاى اصلى گناهكارند و مجازات پوستهاى تازه با اصل عدالت سازگار نيست ؟
پاسخ :
عين همين پرسش را (ابن ابى العوجاء) مرد مادى معروف معاصر امام صادق (عليهالسلام ) از آن حضرت پرسيد و پس از تلاوت آيه فوق گفت : (ما ذنب الغير؟) يعنى گناه آن پوستهاى ديگر چيست ؟
امام پاسخى كوتاه و پر معنى به او داد و گفت : (هى هى و هى غيرها) يعنى پوستهاى نو همان پوستهاى سابق و در عين حال غير آن است !.
ابن ابى العوجاء كه ميدانست در اين عبارت كوتاه سرى نهفته شده است ، گفت : (مثل لى فى ذلك شيئا من امر الدنيا) در اين زمينه مثالى براى من بزن امام گفت : (اءرايت لو ان رجلا اخذ لبنة فكسرها، ثم ردها فى ملبنها، فهى
هى ، و هى غيرها: اين همانند آن است كه كسى خشتى را بشكند و خرد كند ، دو مرتبه آن را در قالب بريزد و به صورت خشت تازهاى در آورد، اين خشت دوم همان خشت اول است و در عين حال خشت نوى ميباشد (ماده اصلى محفوظ است و تنها صورت آن تغيير كرده است ). از اين روايت استفاده ميشود كه پوستهاى جديد از همان مواد پوستهاى پيشين تشكيل ميگردد.
ضمنا بايد توجه داشت كه پاداش و كيفر در حقيقت ارتباط با روح و قوه درك انسان دارد، و جسم همواره وسيلهاى است براى انتقال پاداش و كيفر به روح انسان .
آيه و ترجمه


اءن الله يأ مركم أ ن تؤ دوا إ لى أ هلها و إ ذا حكمتم بين الناس أ ن تحكموا بالعدل إ ن الله نعما يعظكم به إ ن الله كان سميعا بصيرا (58)




ترجمه :

58 - خداوند به شما فرمان ميدهد كه امانتها را به صاحبان آن برسانيد و هنگامى كه ميان مردم داورى ميكنيد از روى عدالت داورى كنيد، خداوند پند و اندرزهاى خوبى به شما ميدهد، خداوند شنوا و بيناست .
شان نزول :
در تفسير مجمع البيان و بعضى ديگر از تفاسير اسلامى نقل شده كه اين آيه زمانى نازل گرديد كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) با پيروزى كامل وارد شهر مكه گرديد، عثمان بن طلحه را كه كليددار خانه كعبه بود احضار كرد و كليد را از او گرفت ، تا درون خانه كعبه را از وجود بتها پاك سازد، عباس عموى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) پس از انجام اين مقصود تقاضا كرد كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) با تحويل كليد خانه خدا به او، مقام كليددارى بيت الله كه در ميان عرب يك مقام برجسته و شامخ بود، به او سپرده شود (گويا عباس ميل داشت از نفوذ اجتماعى و سياسى برادرزاده خود به نفع شخص خويش استفاده كند) ولى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بر خلاف اين تقاضا پس از تطهير خانه كعبه از لوث بتها در خانه را بست و كليد را به عثمان بن طلحه تحويل داد، در حالى كه آيه مورد بحث را تلاوت مينمود ان الله يامركم ان تؤ دوا الامانات الى اهلها...
تفسير :
دو قانون مهم اسلامى
آيه فوق گرچه همانند بسيارى از آيات در مورد خاصى نازل شده ولى بديهى است يك حكم عمومى و همگانى از آن استفاده ميشود، و صريحا ميگويد : خداوند به شما فرمان ميدهد كه امانتها را به صاحبان آنها بدهيد. (ان الله ياءمركم ان تؤ دوا الامانات الى اهلها.)
روشن است امانت معنى وسيعى دارد و هر گونه سرمايه مادى و معنوى را شامل ميشود و هر مسلمانى طبق صريح اين آيه وظيفه دارد كه در هيچ امانتى نسبت به هيچكس (بدون استثناء) خيانت نكند، خواه صاحب امانت ، مسلمان باشد يا غير مسلمان ، و اين در واقع يكى از مواد اعلاميه حقوق بشر در اسلام است كه تمام انسانها در برابر آن يكسانند، قابل توجه اينكه در شان نزول فوق ، امانت تنها يك امانت مادى نبود و طرف آن هم يكنفر مشرك بود.
در قسمت دوم آيه ، اشاره به دستور مهم ديگرى شده و آن مسئله عدالت در حكومت است .
آيه ميگويد خداوند نيز به شما فرمان داده كه به هنگامى كه ميان مردم قضاوت و حكومت ميكنيد، از روى عدالت حكم كنيد (و اذا حكمتم بين الناس ان تحكموا بالعدل ).
سپس براى تاكيد اين دو فرمان مهم ميگويد: خداوند پند و اندرزهاى خوبى بشما ميدهد (ان الله نعما يعظكم به )
باز تاءكيد مى كند و ميگويد: در هر حال خدا مراقب اعمال شما است ، هم سخنان شما را مى شنود و هم كارهاى شما را ميبيند (ان الله كان سميعا بصيرا) اين قانون نيز، يك قانون كلى و عمومى است و هر نوع داورى و حكومت را چه در امور بزرگ و چه در امور كوچك بوده باشد شامل ميشود، تا آنجا كه در احاديث اسلامى ميخوانيم :
روزى دو كودك خردسال ، هر كدام خطى نوشته بود، و براى داورى در ميان آنها و انتخاب بهترين خط به حضور امام حسن (عليه السلام ) رسيدند، على (عليه السلام ) كه ناظر اين صحنه بود فورا به فرزندش گفت : (يا بنى انظر كيف تحكم فان هذا حكم و الله سالك عنه يوم القيامة !) فرزندم ! درست دقت كن ، چگونه داورى مى كنى ، زيرا اين خود يك نوع قضاوت است و خداوند در روز قيامت درباره آن از تو سؤ ال مى كند!
اين دو قانون مهم اسلامى (حفظ امانت و عدالت در حكومت ) زيربناى يك جامعه سالم انسانى است و هيچ جامعه اى خواه مادى يا الهى بدون اجراى اين دو اصل ، سامان نمى يابد.
اصل اول ميگويد: اموال ، ثروتها، پستها، مسئوليتها، سرمايه هاى انسانى ، فرهنگها و ميراثهاى تاريخى همه امانتهاى الهى است كه بدست افراد مختلف در اجتماع سپرده ميشود، و همه موظفند كه در حفظ اين امانات و تسليم كردن آن به - صاحبان اصلى آن بكوشند، و به هيچ وجه در اين امانتها خيانت نشود.
از طرفى هميشه در اجتماعات ، برخوردها و تضادها و اصطكاك منافع وجود دارد كه بايد با حكومت عادلانه ، حل و فصل شود تا هر گونه تبعيض و امتياز نابجا و ظلم و ستم از جامعه برچيده شود.
همانطور كه در بالا گفته شد، امانت منحصر به اموالى كه مردم به يكديگر ميسپارند نيست ، بلكه دانشمندان نيز در جامعه امانتدارانى هستند كه موظفند حقايق را كتمان نكنند، حتى فرزندان انسان امانتهاى الهى هستند كه اگر در تعليم و تربيت آنان كوتاهى شود، خيانت در امانت شده ، و از آن بالاتر وجود و هستى خود انسان و تمام نيروهائى كه خدا به او داده است امانت پروردگارند كه انسان موظف است
در حفظ آنها بكوشد، در حفظ سلامت جسم و سلامت روح و نيروى سرشار جوانى و فكر و انديشه كوتاهى نكند و لذا نميتواند دست به انتحار و يا ضرر به - خويشتن بزند، حتى از بعضى از احاديث اسلامى استفاده ميشود كه علوم و اسرار و ودايع امامت كه هر امامى بايد به امام بعد بسپارد در آيه فوق داخل است .
قابل توجه اينكه در آيه فوق ، مسئله اداى امانت ، بر عدالت ، مقدم داشته شده ، اين موضوع شايد به خاطر آن است كه مسئله عدالت در داورى ، هميشه در برابر خيانت لازم ميشود، زيرا اصل و اساس اين است كه همه مردم امين باشند، ولى اگر فرد يا افرادى از اين اصل منحرف شدند نوبت به عدالت ميرسد كه آنها را به وظيفه خود آشنا سازد.
اهميت امانت و عدالت در اسلام
در منابع اسلامى به قدرى درباره اين موضوع تاكيد شده كه در مورد ساير احكام كمتر ديده مى شود، احاديث كوتاه زير روشنگر اين واقعيت است :
1 - از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود:
(لا تنظروا الى طول ركوع الرجل و سجوده فان ذلك شى ء اعتاده فلو تركه استوحش و لكن انظروا الى صدق حديثه و اداء امانته :) (تنها) نگاه به ركوع و سجود طولانى افراد نكنيد، زيرا ممكن است عادتى براى آنها شده باشد كه از ترك آن ناراحت شوند، ولى نگاه به راستگوئى در سخن و اداء امانت آنها كنيد.
2 - در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: اگر على (عليه السلام ) آن همه مقام در نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) پيدا كرد به خاطر راستگوئى در سخن و اداء امانت بود.
3 - در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) نيز نقل شده كه به يكى از دوستان خود فرمود: (ان ضارب على بالسيف و قاتله ، لو ائتمننى و استنصحنى و استشارنى ثم قبلت ذلك منه لاديت اليه الامانة :) اگر قاتل على (عليه السلام ) امانتى پيش من ميگذاشت و يا از من نصيحتى ميخواست و يا با من مشورتى مى كرد و من آمادگى خود را براى اين امور اعلام ميداشتم ، قطعا حق امانت را ادا مى نمودم .
4 - در رواياتى كه در منابع شيعه و اهل تسنن از پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده اين گفتار بزرگ مى درخشد:
(آية المنافق ثلاث اذا حدث كذب و اذا وعد اخلف و اذا ائتمن خان :) نشانه منافق سه چيز است دروغگوئى ، پيمانشكنى ، و خيانت در امانت .
5 - پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به على (عليه السلام ) فرمود: هنگامى كه طرفين نزاع نزد تو مى آيند حتى در نگاه كردن به آن دو، و مقدار و چگونگى سخنان كه به آنها مى گويى ، مساوات و عدالت را رعايت كن (سو بين الخصمين فى لحظك و لفظك ). هنگامى كه طرفين نزاع تو مى آيند در نگاه كردن به آن دو، و مقدار و چگونگى سخنان كه به آنها مى گويى ، مساوات و عدالت را رعايت كن )
آيه و ترجمه


يا ايها الذين امنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم فان تنازعتم فى شى ء فردوه الى الله و الرسول ان كنتم تؤ منون بالله و اليوم الاخر ذلك خير و احسن تاءويلا(59)




ترجمه :

59 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر خدا و صاحبان امر را، و هر گاه در چيزى نزاع كرديد آنرا به خدا و پيامبر ارجاع دهيد اگر ايمان به خدا و روز رستاخيز داريد، اين براى شما بهتر و عاقبت و پايانش نيكوتر است .
تفسير :
اين آيه و چند آيه بعد، درباره يكى از مهمترين مسائل اسلامى ، يعنى مساءله رهبرى بحث مى كند و مراجع واقعى مسلمين را در مسائل مختلف دينى و اجتماعى مشخص مى سازد.
نخست به مردم با ايمان دستور مى دهد كه از خداوند اطاعت كنند، بديهى است براى يك فرد با ايمان همه اطاعتها بايد به اطاعت پروردگار منتهى شود، و هر گونه رهبرى بايد از ذات پاك او سرچشمه گيرد، و طبق فرمان او باشد، زيرا حاكم و مالك تكوينى جهان هستى او است ، و هر گونه حاكميت و مالكيت بايد به فرمان او باشد (يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله ).
در مرحله بعد، فرمان به پيروى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى دهد، پيامبرى كه معصوم است و هرگز از روى هوى و هوس ، سخن نمى گويد، پيامبرى كه نماينده خدا در ميان مردم است و سخن او سخن خدا است ، و اين منصب و موقعيت را خداوند به او داده است ، بنابراين اطاعت از خداوند، مقتضاى خالقيت و حاكميت ذات او
ولى اطاعت از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مولود فرمان پروردگار است و به تعبير ديگر خداوند واجب الاطاعة بالذات است ، و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) واجب الاطاعه بالغير و شايد تكرار اطيعوا در آيه اشاره به همين موضوع يعنى تفاوت دو اطاعت دارد (و اطيعوا الرسول )
و مرحله سوم فرمان به اطاعت از (اولواالامر) مى دهد كه از متن جامعه اسلامى برخاسته و حافظ دين و دنياى مردم است .
اولواالامر چه كسانى هستند؟!
درباره اينكه منظور از اولواالامر چيست در ميان مفسران اسلام سخن بسيار است كه مى توان آن را در چند جمله خلاصه كرد:
1 - جمعى از مفسران اهل تسنن معتقدند كه منظور از اولواالامر زمامداران و حكام و مصادر در امورند، در هر زمان و در هر محيط، و هيچ گونه استثنايى براى آن قايل نشده اند و نتيجه آن اين است كه مسلمانان موظف باشند از هر حكومتى به هر شكل پيروى كنند، حتى اگر حكومت مغول باشد.
2 - بعضى ديگر از مفسران مانند نويسنده تفسير المنار و تفسير فى ظلال القرآن و بعضى ديگر معتقدند كه منظور از اولوا الامر نمايندگان عموم طبقات ، حكام و زمامداران و علما و صاحب منصبان در تمام شئون زندگى مردم هستند، اما نه بطور مطلق و بدون قيد و شرط بلكه اطاعت آنها مشروط به اين است كه بر خلاف احكام و مقررات اسلام نبوده باشد.
3 - به عقيده بعضى ديگر منظور از اولى الامر زمامداران معنوى و فكرى يعنى علما و دانشمندانند، دانشمندانى كه عادل باشند و به محتويات كتاب و سنت آگاهى كامل داشته باشند.
4 - بعضى از مفسران اهل تسنن معتقدند كه منظور از اين كلمه منحصرا خلفاى چهارگانه نخستينند، و غير آنها را شامل نمى شود، و بنابر اين در اعصار ديگر ولى الامر وجود خارجى نخواهد داشت .
5 - بعضى ديگر از مفسران ، اولواالامر را به معنى صحابه و ياران پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى دانند.
6 - احتمال ديگرى كه در تفسير اولواالامر گفته شده اين است كه منظور فرماندهان لشكر اسلامند.
7 - همه مفسران شيعه در اين زمينه اتفاق نظر دارند كه منظور از اولوا الامر، امامان معصوم ميباشند كه رهبرى مادى و معنوى جامعه اسلامى ، در تمام شئون زندگى از طرف خداوند و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به آنها سپرده شده است ، و غير آنها را شامل نمى شود، و البته كسانى كه از طرف آنها به مقامى منصوب شوند و پستى را در جامعه اسلامى به عهده بگيرند، با شروط معينى اطاعت آنها لازم است نه به خاطر اينكه اولواالامرند، بلكه به خاطر اينكه نمايندگان اولواالامر مى باشند.
اكنون به بررسى تفاسير فوق به طور فشرده مى پردازيم :
شك نيست كه تفسير اول به هيچ وجه با مفهوم آيه و روح تعليمات اسلام سازگار نيست و ممكن نيست كه پيروى از هر حكومتى بدون قيد و شرط در رديف اطاعت خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) باشد، و به همين دليل علاوه بر مفسران شيعه ، مفسران بزرگ اهل تسنن نيز آن را نفى كرده اند.
و اما تفسير دوم نيز با اطلاق آيه شريفه سازگار نيست ، زيرا آيه اطاعت اولواالامر را بدون قيد و شرط لازم و واجب شمرده است .
تفسير سوم يعنى تفسير اولواالامر به علما و دانشمندان عادل و آگاه از كتاب و سنت نيز با اطلاق آيه سازگار نيست ، زيرا پيروى از علما و دانشمندان ، شرائطى دارد از جمله اينكه گفتار آنها بر خلاف كتاب و سنت نباشد، بنابراين اگر آنها مرتكب
اشتباهى شوند (چون معصوم نيستند و اشتباه مى كنند) و يا به هر علت ديگر از حق منحرف شوند، اطاعت آنها لازم نيست ، در صورتى كه آيه اطاعت اولواالامر را به طور مطلق ، همانند اطاعت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )، لازم شمرده است ، به علاوه اطاعت از دانشمندان در احكامى است كه از كتاب و سنت استفاده كرده اند بنا بر اين چيزى جز اطاعت خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نخواهد بود، و نيازى به ذكر ندارد.
تفسير چهارم ( منحصر ساختن به خلفاى چهارگانه نخستين ) مفهومش اين است كه امروز مصداقى براى اولوا الامر در ميان مسلمانان وجود نداشته باشد، به علاوه هيچگونه دليلى براى اين تخصيص در دست نيست .
تفسير پنجم و ششم يعنى اختصاص دادن به صحابه و يا فرماندهان لشكر نيز همين اشكال را دارد يعنى هيچگونه دليلى بر اين تخصيص نيز در دست نيست .
جمعى از مفسران اهل تسنن مانند محمد عبده دانشمند معروف مصرى به پيروى از بعضى از كلمات مفسر معروف فخر رازى خواسته اند، احتمال دوم (اولواالامر همه نمايندگان طبقات مختلف جامعه اسلامى اعم از علماء، حكام و نمايندگان طبقات ديگر است ) را با چند قيد و شرط بپذيرند، از جمله اينكه مسلمان باشند (آنچنان كه از كلمه (منكم ) در آيه استفاده مى شود) و حكم آنها بر خلاف كتاب و سنت نباشد، و از روى اختيار حكم كنند نه اجبار، و موافق با مصالح مسلمين حكم نمايند، و از مسائلى سخن گويند كه حق دخالت در آن داشته باشند (نه مانند عبادات كه مقررات ثابت و معينى در اسلام دارند) و در مساءلهاى كه حكم مى كنند، نص ‍ خاصى از شرع نرسيده باشد و علاوه بر همه اينها به طور اتفاق نظر بدهند .
و از آنجا كه آنها معتقدند مجموع امت يا مجموع نمايندگان آنها گرفتار اشتباه و خطا نمى شوند و به عبارت ديگر مجموع امت معصومند، نتيجه اين شروط آن مى شود كه اطاعت از چنين حكمى به طور مطلق و بدون هيچگونه قيد و
شرط همانند اطاعت از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) لازم باشد، (و نتيجه اين سخن حجت بودن اجماع است ) ولى بايد توجه داشت كه اين تفسير نيز اشكالات متعددى دارد، زيرا:
اولا - اتفاق نظر در مسائل اجتماعى در موارد بسيار كمى روى مى دهد، و بنابر اين يك بلاتكليفى و نابسامانى در غالب شئون مسلمين بطور دائم وجود خواهد داشت ، و اگر آنها نظريه اكثريت را بخواهند بپذيرند، اين اشكال پيش مى آيد اكثريت هيچگاه معصوم نيست ، و بنابراين اطاعت از آن به طور مطلق لازم نميباشد .
ثانيا - در علم اصول ثابت شده ، كه هيچگونه دليلى بر معصوم بودن مجموع امت ، منهاى وجود امام معصوم ، در دست نيست .
ثالثا - يكى از شرائطى كه طرفداران اين تفسير ذكر كرده بودند اين بود كه حكم آنها بر خلاف كتاب و سنت نباشد، بايد ديد تشخيص اين موضوع كه حكم مخالف سنت است يا نيست با چه اشخاصى است ، حتما با مجتهدان و علماى آگاه از كتاب و سنت است ، و نتيجه اين سخن آن خواهد بود كه اطاعت از اولوا الامر بدون اجازه مجتهدان و علماء جايز نباشد، بلكه اطاعت آنها بالاتر از اطاعت اولوا الامر باشد و اين با ظاهر آيه شريفه سازگار نيست .
درست است كه آنها علما و دانشمندان را نيز جزء اولوا الامر گرفتهاند، ولى در حقيقت مطابق اين تفسير علما و مجتهدان به عنوان ناظر و مرجع عاليتر از ساير نمايندگان طبقات شناخته شده اند نه مرجعى در رديف آنها، زيرا علما و دانشمندان بايد بر كار ديگران از نظر موافقت با كتاب و سنت نظارت داشته باشند و به اين ترتيب مرجع عالى آنها خواهند بود و اين با تفسير فوق سازگار نيست .
بنابراين تفسير فوق از جهات متعددى مواجه با اشكال است :
و تنها تفسيرى كه از اشكالات گذشته سالم ميماند تفسير هفتم يعنى تفسير
اولوا الامر به رهبران و امامان معصوم است ، زيرا اين تفسير با اطلاق وجوب اطاعت كه از آيه فوق استفاده ميشود كاملا سازگار است ، چون مقام عصمت امام ، او را از هر گونه خطا و اشتباه و گناه حفظ ميكند، و به اين ترتيب فرمان او همانند فرمان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بدون هيچگونه قيد و شرطى واجب الاطاعه است ، و سزاوار است كه در رديف اطاعت او قرار گيرد و حتى بدون تكرار اطيعوا عطف بر رسول شود. جالب توجه اينكه بعضى از دانشمندان معروف اهل تسنن از جمله مفسر معروف فخر رازى در آغاز سخنش در ذيل اين آيه ، به اين حقيقت اعتراف كرده ، ميگويد:
(كسى كه خدا اطاعت او را به طور قطع و بدون چون و چرا لازم بشمرد حتما بايد معصوم باشد، زيرا اگر معصوم از خطا نباشد به هنگامى كه مرتكب اشتباهى ميشود خداوند اطاعت او را لازم شمرده ، و پيروى از او را در انجام خطا لازم دانسته ، و اين خود يك نوع تضاد در حكم الهى ايجاد ميكند، زيرا از يك طرف انجام آن عمل ممنوع است ، و از طرف ديگر پيروى از اولوا الامر لازم است ، و اين موجب اجتماع امر و نهى ميشود.
بنابراين از يك طرف ميبينيم خداوند اطاعت فرمان اولوا الامر را بدون هيچ قيد و شرط لازم دانسته و از طرف ديگر اگر اولوا الامر معصوم از خطا نباشند چنين فرمانى صحيح نيست ، از اين مقدمه چنين استفاده ميكنيم كه اولوا الامر كه در آيه فوق به آنها اشاره شده حتما بايد معصوم بوده باشند .
فخر رازى سپس چنين ادامه ميدهد كه اين معصوم يا مجموع امت است و يا بعضى از امت اسلام ، احتمال دوم قابل قبول نيست ، زيرا ما بايد اين بعض را بشناسيم و به او دسترس داشته باشيم ، در حالى كه چنين نيست و چون اين
احتمال از بين برود، تنها احتمال اول باقى ميماند كه معصوم مجموع اين امت است ، و اين خود دليلى است بر اينكه اجماع و اتفاق امت حجت و قابل قبول است ، و از دلائل معتبر محسوب ميشود.
همانطور كه مى بينيم فخر رازى با اينكه معروف به اشكالتراشى در مسائل مختلف علمى است دلالت آيه را بر اينكه اولوا الامر بايد افراد معصومى باشند پذيرفته است ، منتها از آنجا كه آشنائى به مكتب اهل بيت (عليهمالسلام ) و امامان و رهبران اين مكتب نداشته اين احتمال را كه اولوا الامر اشخاص معينى از امت بوده باشند ناديده گرفته است ، و ناچار شده كه اولوا الامر را به معنى مجموع امت (يا نمايندگان عموم طبقات مسلمانان ) تفسير كند، در حالى كه اين احتمال قابل قبول نيست ، زيرا همانطور كه گفتيم اولوا الامر بايد رهبر جامعه اسلامى باشد و حكومت اسلامى و حل و فصل مشكلات مسلمين به وسيله او انجام شود و ميدانيم حكومت دستجمعى عموم و حتى نمايندگان آنها به صورت اتفاق آراء عملا امكانپذير نيست ، زيرا در مسائل مختلف اجتماعى و سياسى و فرهنگى و اخلاقى و اقتصادى كه مسلمانان با آن روبرو هستند، به دست آوردن اتفاق آراء همه امت يا نمايندگان آنها غالبا ممكن نيست ، و پيروى از اكثريت نيز پيروى از اولوا الامر محسوب نميشود، بنا بر اين لازمه سخن فخر رازى و كسانى كه از دانشمندان معاصر عقيده او را تعقيب كرده اند اين ميشود كه عملا اطاعت از اولوا الامر تعطيل گردد، و يا به - صورت يك موضوع بسيار نادر و استثنائى درآيد. از مجموع بيانات فوق نتيجه ميگيريم كه آيه شريفه تنها رهبرى پيشوايان معصوم كه جمعى از امت را تشكيل ميدهند اثبات ميكند . (دقت كنيد)
پاسخ چند سؤ ال
در اينجا ايرادهائى به تفسير فوق شده كه از نظر رعايت بى طرفى در بحث بايد مطرح گردد:
1 - اگر منظور از اولوا الامر، امامان معصوم باشند با كلمه اولى كه به معنى جمع است سازگار نيست ، زيرا امام معصوم در هر زمان يك نفر بيش نمى باشد.
پاسخ اين سؤ ال چنين است زيرا امام معصوم در هر زمان اگر چه يك نفر بيش نيست ولى در مجموع زمانها افراد متعددى را تشكيل ميدهند و ميدانيم آيه تنها وظيفه مردم يك زمان را تعيين نميكند.
2 - اولوا الامر مطابق اين معنى در زمان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) وجود نداشته ، و در اين صورت چگونه فرمان به اطاعت از وى داده شده است ؟
پاسخ اين سؤ ال از گفته بالا نيز روشن ميشود، زيرا آيه منحصر به زمان معينى نيست و وظيفه مسلمانان را در تمام اعصار و قرون روشن ميسازد، و به عبارت ديگر ميتوانيم چنين بگوئيم كه اولوا الامر در زمان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) خود پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بود زيرا پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) دو منصب داشت يكى منصب رسالت كه در آيه به عنوان اطيعوا الرسول از او ياد شده و ديگر منصب رهبرى و زمامدارى امت اسلامى كه قرآن به عنوان اولوا الامر از آن ياد كرده ، بنابراين پيشوا و رهبر معصوم در زمان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) خود پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بود كه علاوه بر منصب رسالت و ابلاغ احكام اسلام ، اين منصب را نيز به عهده داشت ، و شايد تكرار نشدن اطيعوا در بين رسول و اولوا الامر خالى از اشاره به اين معنى نباشد، و به عبارت ديگر منصب رسالت و منصب اولوا الامرى دو منصب مختلف است كه در وجود پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) يكجا جمع شده ولى در امام از هم جدا شده است و امام تنها منصب دوم را دارد.
3 - اگر منظور از اولوا الامر امامان و رهبران معصوم است ، پس چرا در ذيل آيه كه مسئله تنازع و اختلاف مسلمانان را بيان ميكند ميگويد: (فان تنازعتم فى شى ء فردوه الى الله و الرسول ان كنتم تومنون بالله و اليوم الاخر ذلك خير و احسن تاويلا: اگر در چيزى اختلاف كرديد آن را به خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ارجاع دهيد اگر ايمان به پروردگار و روز بازپسين داريد، اين براى شما بهتر و پايان و عاقبتش نيكوتر است -
همانطور كه ميبينيم در اينجا سخنى از اولوا الامر به ميان نيامده و مرجع حل اختلاف تنها خدا ( كتاب الله ، قرآن ) و پيامبر (سنت ) معرفى شده است .
در پاسخ اين ايراد بايد گفت : (اولا) اين ايراد مخصوص تفسير دانشمندان شيعه نيست بلكه به ساير تفسيرها نيز با كمى دقت متوجه ميشود و ثانيا شكى نيست كه منظور از اختلاف و تنازع در جمله فوق ، اختلاف و تنازع در احكام است نه در مسائل مربوط به جزئيات حكومت و رهبرى مسلمين ، زيرا در اين مسائل مسلما بايد از اولوا الامر اطاعت كرد (همانطور كه در جمله اول آيه تصريح شده ) بنابراين منظور از آن اختلاف در احكام و قوانين كلى اسلام است كه تشريع آن با خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) است زيرا ميدانيم امام فقط مجرى احكام است ، نه قانونى وضع ميكند، و نه نسخ ميكند، بلكه همواره در مسير اجراى احكام خدا و سنت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، و لذا در احاديث اهلبيت (عليهمالسلام ) ميخوانيم كه اگر از ما سخنى بر خلاف كتاب الله و سخن پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل كردند هرگز نپذيريد، محال است ما چيزى بر خلاف كتاب الله و سنت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بگوئيم ، بنا بر اين نخستين مرجع حل اختلاف مردم در احكام و قوانين اسلامى خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) است كه بر او وحى ميشود و اگر امامان معصوم بيان حكم ميكنند، آن نيز از خودشان نيست بلكه از كتاب الله و يا علم و دانشى است كه از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به آنها رسيده است و به اين ترتيب علت عدم ذكر اولوا الامر در رديف مراجع حل اختلاف در احكام روشن ميگردد.
گواهى احاديث
در منابع اسلامى نيز احاديثى وارد شده كه تفسير اولوا الامر را به امامان اهلبيت تاييد ميكند از جمله :
مفسر مشهور اسلامى ابو حيان اندلسى مغربى ( متوفى سال 756 ) در تفسير بحر المحيط مينويسد كه اين آيه در حق على (عليهالسلام ) و ائمه اهلبيت (عليهمالسلام ) نازل گرديده است .
1 - دانشمند اهل تسنن ابو بكر بن مؤ من الشيرازى در رساله اعتقاد (طبق نقل مناقب كاشى ) از ابن عباس نقل ميكند كه آيه فوق درباره على (عليه السلام ) نازل شد، هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) او را (در غزوه تبوك ) در مدينه بجاى خود گذارد، على (عليه السلام ) عرض كرد: اى پيامبر ! آيا مرا همانند زنان و كودكان در شهر قرار ميدهى ؟ پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود:
(اما ترضى ان تكون منى بمنزلة هارون من موسى حين قال اخلفنى فى قومى و اصلح فقال عزوجل و اولى الامر منكم :) آيا دوست ندارى نسبت به من همانند هارون (برادر موسى ) نسبت به موسى (عليه السلام ) بوده باشى ، آن زمانى كه موسى به او گفت : در ميان بنى اسرائيل جانشين من باش و اصلاح كن ، سپس خداوند عزوجل فرمود: و اولى الامر منكم
شيخ سليمان حنفى قندوزى كه از دانشمندان معروف اهل تسنن است در كتاب ينابيع المودة از كتاب مناقب از (سليم بن قيس ‍ هلالى ) نقل مى كند كه روزى مردى به خدمت على (عليه السلام ) آمد و پرسيد: كمترين چيزى كه انسان در پرتو آن جزء مومنان خواهد شد چه چيز است ؟ و نيز كمترين چيزى كه با آن جزء كافران و يا گمراهان ميگردد كدام است ؟
امام فرمود : اما كمترين چيزى كه انسان به سبب آن در زمره گمراهان درمى آيد اين است كه حجت و نماينده خدا و شاهد و گواه او را كه اطاعت و ولايت او لازم است نشناسد،
آن مرد گفت : (يا اميرالمؤ منين ) آنها را براى من معرفى كن ،
على (عليهالسلام ) فرمود : همانها كه خداوند در رديف خود و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) قرار داده و فرموده (يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم .)
آن مرد گفت فدايت شوم باز هم روشنتر بفرما
على (عليه السلام ) فرمود: همانهائى كه رسول خدا در موارد مختلف و در خطبه روز آخر عمرش از آنها ياد كرده و فرمود : (انى تركت فيكم امرين لن تضلوا بعدى ان تمسكتم بهما كتاب الله و عترتى اهلبيتى ؛ من در ميان شما دو چيز بيادگار گذاشتم كه اگر دست به دامن آنها بزنيد هرگز بعد از من گمراه نخواهيد شد كتاب خدا و خاندانم ).
2 - و نيز همان دانشمند در كتاب (ينابيع المودة ) مى نويسد كه صاحب كتاب مناقب از تفسير مجاهد نقل كرده كه اين آيه در باره على (عليه السلام ) نازل شده است .
3 - روايات متعددى در منابع شيعه مانند كتاب كافى و تفسير عياشى و كتب صدوق و غير آن نقل شده كه همگى گواهى مى دهند كه منظور از (اولواالامر) ائمه معصومين مى باشند و حتى در بعضى از آنها نام امامان يك يك صريحا ذكر شده است .
آيه و ترجمه


الم تر الى الذين يزعمون انهم امنوا بما انزل اليك و ما انزل من قبلك يريدون ان يتحاكموا الى الطاغوت و قد امروا ان يكفروا به و يريد الشيطان ان يضلهم ضلالا بعيدا (60)




ترجمه :

60 - آيا نديدى كسانى را كه گمان مى كنند به آنچه (از كتب آسمانى ) بر تو و بر پيشينيان نازل شده ايمان آورده اند ولى ميخواهند طاغوت و حكام باطل را به داورى بطلبند با اينكه به آنها دستور داده شده به طاغوت كافر شوند، و شيطان مى خواهد آنها را شديدا گمراه كند، و به بيراهه هاى دور دستى بيفكند.
شاءن نزول :
يكى از يهوديان مدينه با يكى از مسلمانان منافق اختلافى داشت ، بنا گذاشتند يك نفر را به عنوان داور در ميان خود انتخاب كنند، مرد يهودى چون به عدالت و بى نظرى پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) اطمينان داشت گفت : من به داورى پيامبر شما راضيم ولى مرد منافق يكى از بزرگان يهود بنام (كعب بن اشرف ) را انتخاب كرد، زيرا مى دانست كه مى تواند با هديه نظر او را به سوى خود جلب كند، و به اين ترتيب با داورى پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) مخالفت كرد، آيه شريفه نازل شد و چنين افرادى را شديدا سرزنش كرد.
بعضى از مفسران شاءن نزولهاى ديگرى نيز در ذيل اين آيه نقل كرده اند كه نشان مى دهد بعضى از تازه مسلمانها، طبق عادت زمان جاهليت ، در آغاز اسلام داوريهاى خود را نزد دانشمندان يهود، و يا كاهنان مى بردند، آيه فوق نازل شد و
شديدا آنها را نهى كرد.
تفسير :
حكومت طاغوت
آيه فوق در واقع مكمل آيه گذشته است ، زيرا آيه پيش ، مؤ منان را به اطاعت فرمان خدا و پيامبر و اولواالامر و به داورى طلبيدن كتاب و سنت دعوت نمود و اين آيه از اطاعت و پيروى و داورى طاغوت ، نهى مى نمايد.
آيه فوق مسلمانانى را كه براى داورى به نزد حكام مى رفتند ملامت مى كند، و مى گويد: (اى پيامبر! آيا نمى بينى كسانى را كه خود را مسلمان مى پندارند و مى گويند به تمام كتب آسمانى كه بر تو و انبياء پيشين نازل شده است ايمان آورديم ، در عين حال داوريهاى خود را به نزد طاغوت مى برند، در حالى كه به آنها دستور داده شده كه هرگز فرمان طاغوت را نبرند)؟! (الم تر الى الذين يزعمون انهم آمنوا بما انزل اليك و ما انزل من قبلك يريدون ان يتحاكموا الى الطاغوت و قد امروا ان يكفروا به ).
همانطور كه سابقا هم اشاره كرده ايم ، (طاغوت ) از ماده طغيان است و اين كلمه با همه مشتقاتش به معنى سركشى و شكستن حدود و قيود، و يا هر چيزى كه وسيله طغيانگرى و يا سركشى است مى باشد، بنابر اين آنها كه داورى به باطل مى كنند (طاغوت ) هستند، زيرا حدود و مرزهاى الهى و حق و عدالت را شكسته اند، در حديثى نيز از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: (الطاغوت كل من يتحاكم اليه ممن يحكم بغير الحق ؛ هر كس به غير حق حكم كند و مردم او را به داورى بطلبند، طاغوت است .
سپس قرآن اضافه مى كند: (مراجعه به طاغوت يك دام شيطانى است كه
مى خواهد انسانها را از راه راست به بيراهه هاى دوردستى بيفكند) (و يريد الشيطان ان يضلهم ضلالا بعيدا).
ناگفته پيدا است كه آيه فوق همچون ساير آيات قرآن يك حكم عمومى و جاودانى را براى همه مسلمانان در سراسر اعصار و قرون بيان مى نمايد، و به آنان اخطار مى كند كه مراجعه كردن به حكام باطل ، و داورى خواستن از طاغوت ، با ايمان به خدا و كتب آسمانى سازگار نيست ، به علاوه انسان را از مسير حق به بيراهه هايى پرتاب مى كند كه فاصله آن از حق ، بسيار زياد است ، مفاسد چنين داوريها در به هم ريختن سازمان اجتماعى بشر بر هيچكس پوشيده نيست ، و يكى از عوامل عقب گرد اجتماعات محسوب مى شود.
آيه و ترجمه


و اذا قيل لهم تعالوا الى ما انزل الله و الى الرسول راءيت المنافقين يصدون عنك صدودا (61) فكيف اذا اصابتهم مصيبة بما قدمت ايديهم ثم جاؤ ك يحلفون بالله ان اردنا الا احسانا و توفيقا(62) اولئك الذين يعلم الله ما فى قلوبهم فاعرض عنهم و عظهم و قل لهم فى انفسهم قولا بليغا (63)




ترجمه :

61 - و هنگامى كه به آنها گفته مى شود: (به سوى آنچه خدا نازل كرده ، و به سوى پيامبر بياييد، منافقان را مى بينى كه از قبول دعوت تو اعراض مى كنند.
62 - پس چگونه موقعى كه بر اثر اعمالشان گرفتار مصيبتى مى شوند به سراغ تو مى آيند و سوگند ياد مى كنند كه منظور ما (از بردن داورى به نزد ديگران ) جز نيكى كردن و توافق (ميان طرفين نزاع ) نبوده است ؟!
63 - آنها كسانى هستند كه خدا، آنچه را در دل دارند مى داند. از (مجازات ) آنها صرف نظر كن ! و آنها را اندرز ده ! و با بيانى رسا، نتايج اعمالشان را به آنها گوشزد نما!
تفسير :
نتيجه داورى طاغوت
به دنبال نهى شديد از مراجعه به طاغوت ، و داوران جور، كه در آيه سابق آمد، در اين سه آيه نتايج اين گونه داوريها و دستاويزهايى كه منافقان براى توجيه كار خود به آن متشبث مى شدند، مورد بررسى قرار گرفته است .
در آيه نخست مى فرمايد: (اين گونه مسلمان نماها نه تنها براى داورى به
سراغ طاغوت مى روند، بلكه هنگامى كه به آنها تذكر داده مى شود كه به سوى حكم خدا بياييد و داورى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را بپذيريد، مقاومت به خرج داده و از قبول دعوت تو اعراض و امتناع مى ورزند و با اصرار روى اين كار مى ايستند) (و اذا قيل لهم تعالوا الى ما انزل الله و الى الرسول راءيت المنافقين يصدون عنك صدودا)
در حقيقت قرآن مى گويد: مراجعه آنها به طاغوت يك اشتباه زودگذر نبوده كه با يادآورى اصلاح گردد، بلكه مقاومت و اصرار آنها در اين كار نشان دهنده روح نفاق و ضعف ايمان آنها است ، و الا با دعوت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بيدار مى شدند و به اشتباه خود معترف مى گشتند.
و در آيه بعد اين حقيقت را بيان مى كند كه : (همين افراد منافق هنگامى كه در نتيجه اعمالشان گرفتار مصيبتى مى شوند، و در بن بست قرار مى گيرند، به حكم اجبار به سوى تو مى آيند) (فكيف اذا اصابتهم مصيبة بما قدمت ايديهم ثم جاؤ ك ).
و در اين موقع (سوگند ياد مى كنند كه منظور و هدف ما از بردن داورى به نزد ديگران جز نيكى كردن و ايجاد توافق در ميان طرفين دعوى نبوده است ) (يحلفون بالله ان اردنا الا احسانا و توفيقا).
در اينجا بايد به دو نكته توجه داشت : نخست اينكه ببينيم منظور از مصيبتى كه دامنگير آنها مى شود چيست ؟ بعيد نيست كه منظور از آن نابسامانيها و بدبختيها و مصيبتهايى باشد، كه بر اثر داورى طاغوت دامنگير آنها مى شود، زيرا جاى ترديد نيست كه اگر بر اثر داورى افراد ناصالح و ستمگر، منفعت آنى عائد يكى از طرفين دعوى شود، چيزى نمى گذرد كه ادامه اين داوريها باعث توسعه ظلم و فساد و هرج و مرج ، و از هم پاشيدن سازمان اجتماع مى گردد، بنابر اين چنين افرادى به زودى نتايج كار خود را خواهند ديد و از كرده خود پشيمان مى شوند.
بعضى از مفسران احتمال داده اند كه منظور از (مصيبت ) همان رسوايى منافقان در ميان جمعيت و يا مصايبى باشد كه به فرمان خدا، دامن آنها را مى گيرد (همانند بلاها و شكستهاى غير منتظره ).
نكته ديگر اينكه آيا منظور منافقان از كلمه احسان و نيكى كردن ، احسان به طرفين دعوى بوده ، و يا نسبت به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )؟ ممكن است منظورشان هر دو باشد، آنها بهانه هاى مضحكى براى ارجاع داورى به بيگانگان درست كرده بودند، از جمله اينكه مى گفتند آوردن داورى به نزد پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) دون شاءن او است ! زيرا غالبا طرفين دعوى جار و جنجال به راه مى اندازند و اين با مقام پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) سازگار نيست !
به علاوه قضاوت و داورى هميشه به زيان يك طرف تمام مى شود و طبعا دشمن تراش است ، گويا آنها با چنين بهانه هايى مى خواستند خود را تبرئه كنند كه منظور ما خدمت به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و طرفين دعوى بوده است .
و يا اينكه اصولا نظر ما داورى نبوده ، بلكه نظر ما آشتى دادن و ايجاد توفيق و توافق در ميان طرفين نزاع بوده است .
ولى خداوند در آيه سوم نقاب از چهره آنها كنار مى زند و اين گونه تظاهرات دروغين را ابطال مى كند، و مى فرمايد: (اينها كسانى هستند كه خداوند اسرار درون دلهاى آنها را مى داند) (اولئك الذين يعلم الله ما فى قلوبهم ).
ولى در عين حال به پيامبر خود دستور مى دهد كه از مجازات آنها صرفنظر كن (فاعرض عنهم ) و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) همواره با منافقان به خاطر اظهار اسلام كردن تا آنجا كه ممكن بود مدارا مى كرد، زيرا ماءمور به ظاهر بود و جز در موارد استثنائى آنها را مجازات نمى كرد، چه اينكه ظاهرا در صفوف مسلمانان بود و ممكن بود مجازات آنها به يك نوع تصفيه حساب شخصى تفسير شود.
سپس دستور مى دهد: (كه آنها را موعظه كن و اندرز ده و با بيانى رسا كه در دل و جان آنها نفوذ كند، و نتائج اعمالشان را به آنها گوشزد كن ) (و عظهم و قل لهم فى انفسهم قولا بليغا).
آيه و ترجمه


و ما ارسلنا من رسول الا ليطاع باذن الله و لو انهم اذظلموا انفسهم جاؤ ك فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحيما (64)




ترجمه :

64 - ما هيچ پيامبرى را نفرستاديم ، مگر به اين منظور كه به فرمان خدا، از وى اطاعت شود، و اگر اين مخالفان هنگامى كه به خود ستم مى كردند (و فرمانهاى خدا را زير پا مى گذاردند) به نزد تو مى آمدند و از خدا طلب آمرزش مى كردند و پيامبر هم براى آنها استغفار مى كرد خدا را توبه پذير و مهربان مى يافتند.
تفسير :
قرآن در آيات گذشته مراجعه به داوران جور را شديدا محكوم نمود، در اين آيه به عنوان تاءكيد اين سخن مى گويد: (پيامبرانى را كه ما مى فرستاديم همه براى اين بوده اند كه به فرمان خدا از آنها اطاعت شود). و هيچ گونه مخالفتى نسبت به آنها انجام نگردد (و ما ارسلنا من رسول الا ليطاع باذن الله ).
زيرا آنها هم رسول و فرستاده خدا بوده اند و هم رئيس حكومت الهى ، بنابر اين مردم موظف بوده اند هم از نظر بيان احكام خداوند و هم از نظر چگونگى اجراى آن از آنها پيروى كنند، و تنها به ادعاى ايمان قناعت نكنند.
از اين جمله به خوبى استفاده مى شود كه هدف از فرستادن پيامبران ، اطاعت و فرمانبردارى كردن همه مردم بوده است ، حال اگر بعضى از مردم از آزادى خود سوءاستفاده كردند و اطاعت ننمودند، تقصير متوجه خود آنها است ، بنابر اين آيه فوق عقيده جبريون را كه مى گويند بعضى از مردم از آغاز موظف به اطاعت ، و بعضى محكوم به عصيان و مخالفت هستند را نفى مى كند.
ضمنا از تعبير (باذن الله ) استفاده مى شود كه پيامبران الهى هر چه دارند از
ناحيه خدا است و به عبارت ديگر وجوب اطاعت آنها بالذات نيست ، بلكه آن هم به فرمان پروردگار و از ناحيه اوست .
سپس در دنباله آيه راه بازگشت را به روى گناهكاران و آنها كه به طاغوت مراجعه كردند، و يا به نحوى از انحاء مرتكب گناهى شدند، گشوده و مى فرمايد: (اگر آنها هنگامى كه به خويش ستم كردند، به سوى تو مى آمدند و از خدا طلب آمرزش مى نمودند و پيامبر هم براى آنها طلب آمرزش مى نمود، خدا را توبه پذير و مهربان مى يافتند) (و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جاؤ ك فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحيما).
قابل توجه اينكه قرآن به جاى اينكه بگويد: نافرمانى خدا كردند و مراجعه به داوران جور نمودند مى گويد: (اذ ظلموا انفسهم ) (هنگامى كه به خويش ستم كردند)! اشاره به اينكه فايده اطاعت فرمان خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) متوجه خود شما مى شود، و مخالفت با آن در واقع يك نوع ستم به خويشتن است ، زيرا زندگى مادى شما را به هم مى ريزد و از نظر معنوى مايه عقب گرد شما است .
از اين آيه ضمنا پاسخ كسانى كه توسل جستن به پيامبر و يا امام را يك نوع شرك مى پندارند، روشن مى شود، زيرا اين آيه صريحا مى گويد: آمدن به سراغ پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و او را بر در درگاه خدا شفيع قرار دادن ، و وساطت و استغفار او براى گنهكاران مؤ ثر است ، و موجب پذيرش توبه ، و رحمت الهى است .
اگر وساطت و دعا و استغفار و شفاعت خواستن از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) شرك بود چگونه ممكن بود كه قرآن چنين دستورى را به گنهكاران بدهد!
منتها افراد خطاكار بايد نخست خود توبه كنند و از راه خطا برگردند، سپس براى قبول توبه خود از استغفار پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز استفاده كنند.
بديهى است پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمرزنده گناه نيست ، او تنها مى تواند از خدا طلب آمرزش كند و اين آيه پاسخ دندان شكنى است به آنها كه اين گونه وساطت را انكار
مى كنند (دقت كنيد).
جالب توجه اينكه قرآن نمى گويد: تو براى آنها استغفار كن بلكه مى گويد: (رسول ) براى آنها استغفار كند، اين تعبير گويا اشاره به آن است كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از مقام و موقعيتش استفاده كند و براى خطاكاران توبه كننده استغفار نمايد.
اين معنى (تاءثير استغفار پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) براى مؤ منان ) در آيات ديگرى از قرآن نيز آمده است مانند آيه 19 سوره محمد و آيه 5 سوره منافقون و آيه 114 سوره توبه كه درباره استغفار ابراهيم نسبت به پدرش (عمويش ) اشاره مى كند، و آيات ديگرى كه نهى از استغفار براى مشركان مى كند و مفهومش اين است كه استغفار براى مؤ منان بى مانع است ، و نيز از بعضى از آيات استفاده مى شود كه فرشتگان براى جمعى از مؤ منان خطاكار در پيشگاه خداوند استغفار مى كنند (سوره غافر آيه 7 و سوره شورى آيه 5).
خلاصه اينكه آيات زيادى از قرآن مجيد حكايت از اين معنى مى كند كه پيامبران يا فرشتگان و يا مؤ منان پاكدل مى توانند براى بعضى از خطاكاران استغفار كنند، و استغفار آنها در پيشگاه خدا اثر دارد، اين خود يكى از معانى شفاعت كردن پيامبر و يا فرشتگان و يا مؤ منان پاكدل براى خطاكاران است ، ولى همانطور كه گفتيم چنين شفاعتى نيازمند به وجود زمينه و شايستگى و آمادگى در خود خطاكاران است .
شگفت انگيز اينكه از پاره اى از كلمات بعضى از مفسران استفاده مى شود كه خواسته اند استغفار پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را در آيه فوق مربوط به تجاوز به حقوق شخصى خود پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بدانند و بگويند چون نسبت به خود پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ستم كرده بودند، لازم بود رضايت او را بدست آورند تا خداوند از خطاى آنها بگذرد!
ولى روشن است كه ارجاع داورى به غير پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ستمى به شخص پيغمبر نيست بلكه مخالفت با منصب خاص او و يا به عبارت ديگر مخالفت با فرمان
خداست و به فرض كه ستمى بر شخص پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) باشد قرآن روى آن تكيه نكرده است بلكه تكيه قرآن روى اين مطلب است كه آنها برخلاف فرمان خدا رفتار كردند.
به علاوه اگر ما به كسى ستم كنيم رضايت او كافى است چه نيازى به استغفار او در پيشگاه خدا است ؟ و از همه گذشته به فرض كه چنين تفسيرى براى آيه فوق كنيم در مورد آن همه آيات ديگر كه استغفار پيامبران و فرشتگان و مؤ منان را در حق خطاكاران مؤ ثر مى داند چه خواهيم گفت ؟ آيا در مورد آنها نيز پاى حقوق شخصى در ميان بوده است ؟!.
آيه و ترجمه


فلا و ربك لا يؤ منون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا فى انفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما (65)




ترجمه :

65 - به پروردگارت سوگند كه آنها مؤ من نخواهند بود، مگر اينكه تو را در اختلافات خود به داورى طلبند؛ و سپس در دل خود از داورى تو احساس ناراحتى نكنند، و كاملا تسليم باشند.
شاءن نزول :
(زبير بن عوام ) كه از مهاجران بود با يكى از انصار (مسلمانان مدينه ) بر سر آبيارى نخلستانهاى خود كه در كنار هم قرار داشتند، اختلافى پيدا كرده بودند، هر دو براى حل اختلاف خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيدند، از آنجا كه باغستان زبير در قسمت بالاى نهر و باغستان انصارى در قسمت پائين نهر قرار داشت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به زبير دستور داد كه اول او باغهايش را آبيارى كند و بعد مسلمان انصارى (و اين مطابق همان سنتى بود كه در باغهاى مجاور هم جريان داشت ) اما اين مرد انصارى به ظاهر مسلمان از داورى عادلانه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ناراحت شد و گفت : آيا اين قضاوت به خاطر آن بود كه زبير، عمه زاده تو است ؟! پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از اين سخن بسيار ناراحت شد به حدى كه رنگ رخسار او دگرگون گرديد، در اين موقع آيه فوق نازل شد و به مسلمانان هشدار داد
در بعضى از تفاسير اسلامى شاءن نزولهاى ديگرى ذكر شده كه كم و بيش با شاءن نزول فوق شباهت دارد (تفسير تبيان ، طبرسى و المنار).
تفسير :
تسليم در برابر حق
گرچه شاءن نزول خاصى در بالا براى آيه فوق نقل شد ولى همانطور كه بارها
گفته ايم شاءن نزولهاى خاص هيچ گاه با عموميت مفهوم آيه منافات ندارد، و به همين دليل اين آيه مى تواند مكمل بحث آيات قبل نيز بوده باشد.
در اين آيه (خداوند سوگند ياد كرده كه افراد، ايمان واقعى در صورتى خواهند داشت كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را در اختلافات خود به داورى بطلبند) و به بيگانگان مراجعه ننمايند (فلا و ربك لا يؤ منون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ).
سپس مى فرمايد: نه فقط به داورى را به نزد تو آورند بلكه هنگامى كه تو در ميان آنها حكمى كردى ، خواه به سود آنها باشد يا به زيان آنها، علاوه بر اينكه اعتراض نكنند (در دل خود نيز احساس ناراحتى ننمايند و كاملا تسليم باشند) (ثم لا يجدوا فى انفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما).
گرچه ناراحتى درونى از قضاوتهايى كه احيانا به زيان انسان است غالبا اختيارى نيست ، ولى با تربيتهاى اخلاقى و پرورش روح تسليم در برابر حق و عدالت و توجه به موقعيت واقعى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) حالتى در انسان پيدا مى شود كه هيچگاه از داورى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و حتى دانشمندانى كه جانشينان او هستند هرگز ناراحت نخواهد شد، و به هر حال مسلمانان واقعى موظفند روح تسليم در برابر حق را در خود پرورش دهند.
در آيه فوق نشانه هاى ايمان واقعى و راسخ در سه مرحله بيان شده است :
1 - در تمامى موارد اختلاف خواه بزرگ باشد يا كوچك ، به قضاوت و داورى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه از حكم الهى سرچشمه مى گيرد مراجعه كنند، نه به طاغوت و داوران باطل .
2 - هيچ گاه در برابر قضاوتها و فرمانهاى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه همان فرمان خدا است حتى در دل خود احساس ‍ ناراحتى نكنند، و به داوريها و احكام او بدبين نباشند.
3 - در مقام عمل نيز آن را دقيقا اجرا كنند و به طور كامل تسليم حق باشند.
روشن است قبول يك مكتب و فرمانهاى آن در مواردى كه به سود انسان تمام مى شود دليل بر ايمان به آن مكتب نيست بلكه آنجا كه ظاهرا به زيان انسان است اما در واقع مطابق با حق و عدالت است اگر پذيرفته شود، نشانه ايمان است .
در حديثى كه از امام صادق (عليه السلام ) در كتاب كافى در تفسير اين آيه نقل شده چنين مى خوانيم : (اگر جمعيتى خدا را بپرستند، نماز را بپا دارند، زكات را بپردازند، روزه ماه رمضان و حج را بجا آورند، ولى نسبت به كارهايى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) انجام داده با سوء ظن بنگرند و يا بگويند: اگر او فلان كار را انجام نداده بود بهتر بود، آنها در حقيقت مؤ منان واقعى نيستند) سپس آيه فوق را امام (عليه السلام ) تلاوت فرمود، بعد فرمود: (بر شما باد كه در مقابل خدا و حق هميشه تسليم باشيد.)
از آيه فوق در ضمن دو مطلب مهم استفاده مى شود:
1 - آيه يكى از دلايل معصوم بودن پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) است زيرا دستور به تسليم مطلق از نظر گفتار و كردار در برابر همه فرمانهاى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و حتى تسليم قلبى در برابر او، نشانه روشنى بر اين است كه او در احكام و فرمانها و داوريهايش نه اشتباه مى كند و نه عمدا چيزى برخلاف حق مى گويد، معصوم از خطاست و هم معصوم از گناه .
2 - آيه فوق هر گونه اجتهاد در مقام نص پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و اظهار عقيده را در مواردى كه حكم صريح از طرف خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در باره آن رسيده باشد نفى ميكند، بنا بر اين اگر در تواريخ اسلامى مى بينيم كه گاهى بعضى از افراد در برابر حكم خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اجتهاد و يا اظهار نظر مى كردند و مثلا مى گفتند پيامبر چنين گفته و ما چنين مى گوييم ، بايد قبول كنيم كه عمل آنها بر خلاف صريح آيه فوق است .
آيه و ترجمه


و لو انا كتبنا عليهم ان اقتلوا انفسكم او اخرجوا من دياركم ما فعلوه الا قليل منهم و لو انهم فعلوا ما يوعظون به لكان خيرا لهم و اشد تثبيتا (66) و اذا لاتينهم من لدنا اجرا عظيما (67) و لهدينهم صراطا مستقيما (68)




ترجمه :

66 - (ما تكليف مشكلى بر دوش آنها ننهاديم ) اگر (همانند بعضى از امم پيشين ) به آنها دستور مى داديم يكديگر را به قتل برسانند و يا: (از وطن و خانه خود بيرون رويد)، تنها عده كمى از آنها عمل مى كردند! و اگر اندرزهايى را كه به آنان داده مى شد، انجام مى دادند، به سود آنها بود و موجب تقويت ايمان آنها مى گرديد.
67 - و در اين صورت ، پاداش بزرگى از ناحيه خود به آنها مى داديم .
68 - و آنها را به راه راست ، هدايت مى كرديم .
تفسير :
در اينجا براى تكميل بحث گذشته درباره كسانى كه از داوريهاى عادلانه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) گاهى احساس ناراحتى مى كردند اشاره به پاره اى از تكاليف طاقت فرساى امم پيشين كرده و مى گويد:
ما تكليف شاق و مشكلى بر دوش اينها نگذاشتيم ، اگر همانند بعضى از امم پيشين (مانند يهود كه پس از بت پرستى و گوساله پرستى به آنها دستور داده شد كه يكديگر را به كفاره اين گناه بزرگ به قتل برسانند و يا از وطن مورد علاقه خود بيرون روند) به اينها نيز چنين دستور سنگين و سختى را مى داديم ، چگونه در برابر انجام آن طاقت مى آوردند، اينها كه درباره آبيارى كردن يك نخلستان و داورى
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نسبت به آن ، تسليم نيستند، چگونه مى توانند از عهده آزمايشهاى ديگر در آيند (مسلما اگر چنان دستورى به آنها مى داديم كه يكديگر را بكشيد يا از وطن خود خارج شويد، تنها عده كمى از آنها آن را انجام مى دادند) (و لو انا كتبنا عليهم ان اقتلوا انفسكم او اخرجوا من دياركم ما فعلوه الا قليل منهم ).
به گفته بعضى از مفسران ، مساءله (تن در دادن به كشته شدن ) و (خارج شدن از وطن ) از جهاتى شبيه به يكديگرند، زيرا بدن ، وطن روح آدمى است ، همانطور كه وطن همانند جسم انسان است ، هم ترك وطن جسم ، كار مشكلى است و هم چشمپوشى از وطنى كه زادگاه و جايگاه انسان است .
سپس مى فرمايد: اگر آنها اندرزهاى خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را بپذيرند هم به سودشان است ، و هم باعث تقويت ايمان آنها است ، (و لو انهم فعلوا ما يوعظون به لكان خيرا لهم و اشد تثبيتا).
جالب توجه اينكه در اين آيه ، از فرمانها و احكام الهى تعبير به موعظه و اندرز شده است ، اشاره به اينكه احكام مزبور چيزى نيست كه به سود فرمان دهنده (خداوند) بوده باشد، بلكه در حقيقت اندرزهايى است كه به سود خود شما است ، و لذا بلافاصله مى فرمايد: اطاعت اينها هم به سود شما است و هم موجب تقويت ايمان شما مى گردد.
به اين نكته نيز بايد توجه داشت كه آخر آيه مى گويد: (هر قدر انسان در مسير اطاعت فرمان خدا گام بردارد ثبات و استقامت او بيشتر مى شود،) در واقع اطاعت فرمان يك نوع ورزش روحى براى انسان است كه ادامه و تكرار آن همانند ورزشهاى جسمانى روز به روز قوت و قدرت و ثبات و استحكام بيشترى مى آفريند، و تدريجا انسان به جايى مى رسد كه هيچ قدرتى نمى تواند بر نيروى ايمان او غلبه كند و او را بفريبد.
در آيه بعد سومين فايده تسليم و اطاعت در برابر خدا را بيان كرده ، مى گويد: (در اين هنگام (علاوه بر آنچه گفته شد) پاداش عظيمى نيز به آنها خواهيم داد) (و اذا لاتيناهم من لدنا اجرا عظيما).
و در آخرين آيه از آيات فوق به چهارمين نتيجه اشاره كرده مى فرمايد: (ما آنها را به راه راست هدايت مى كنيم ) (و لهديناهم صراطا مستقيما).
روشن است كه منظور از اين هدايت ، راهنمايى به اصل دين و آيين نيست بلكه الطاف تازه اى است كه از طرف خداوند به صورت هدايت ثانوى و به عنوان پاداشى به اين گونه افراد شايسته داده مى شود، و مانند چيزى است كه در آيه 17 سوره محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) به آن اشاره شده است : (و الذين اهتدوا زادهم هدى ؛ كسانى كه در راه هدايت گام بردارند، خداوند هدايت آنها را بيشتر مى كند).
در روايتى نقل شده ، كه هنگامى كه آيه (و لو انا كتبنا عليهم ان اقتلوا انفسكم ...) نازل گرديد، يكى از مسلمانان با ايمان گفت : به خدا سوگند اگر چنين دستورهاى سنگينى از طرف خدا به ما داده مى شد، حتما انجام مى داديم ، ولى شكر خدا را كه از چنين دستورى معاف شده ايم ، اين سخن به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيد فرمود: (ان من امتى لرجالا الايمان اثبت فى قلوبهم من الجبال الرواسى ؛ بعضى از پيروان من چنانند كه ايمان در دلهاى آنها پابرجاتر است از كوههاى محكم ).
آيه و ترجمه


و من يطع الله و الرسول فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اولئك رفيقا (69) ذلك الفضل من الله و كفى بالله عليما (70)




ترجمه :

69 - و كسى كه خدا و پيامبر را اطاعت كند، (در روز رستاخيز،) همنشين كسانى خواهد بود كه خدا نعمت خود را بر آنها تمام كرده ؛ از پيامبران و صديقان و شهداء و صالحان ، و آنها رفيقهاى خوبى هستند!
70 - اين موهبتى از ناحيه خداست . و كافى است كه او، (از حال بندگان و نيات و اعمال آنها) آگاه است .
شاءن نزول :
يكى از صحابه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به نام (ثوبان ) كه نسبت به حضرت محبت و علاقه شديدى داشت ، روزى با حال پريشان خدمتش رسيد، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از سبب ناراحتى او سؤ ال نمود، در جواب عرض كرد: زمانى كه از شما دور مى شوم و شما را نمى بينم ناراحت مى شوم ، امروز در اين فكر فرو رفته بودم كه فرداى قيامت اگر من اهل بهشت باشم ، مسلما در مقام و جايگاه شما نخواهم بود، و بنابر اين شما را هرگز نخواهم ديد، و اگر اهل بهشت نباشم كه تكليفم روشن است ، و بنابر اين در هر حال از درك حضور شما محروم خواهم شد، با اين حال چرا افسرده نباشم ؟!
دو آيه فوق نازل شد و به اينگونه اشخاص بشارت داد كه افراد مطيع پروردگار در بهشت نيز همنشين پيامبران و برگزيدگان خدا خواهند بود، سپس پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: به خدا سوگند، ايمان مسلمانى كامل نمى شود مگر اينكه مرا از
خود و پدر و مادر و همه بستگان بيشتر دوست دارد، و در برابر گفتار من تسليم باشد.
تفسير :
دوستان بهشتى
در اين آيه يكى ديگر از افتخارات كسانى كه مطيع فرمان خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) باشند بيان شده ، و در حقيقت ، امتيازاتى را كه در آيات قبل گذشت ، تكميل مى كند، و آن همنشينى با كسانى است كه خداوند، نعمت خود را بر آنها تمام كرده است (و من يطع الله و الرسول فاولئك مع الذين انعم الله عليهم ).
و همانطور كه در سوره حمد، بيان شده است كسانى كه مشمول اين نعمتند، همواره در جاده مستقيم گام برمى دارند و كوچكترين انحراف و گمراهى ندارند.
سپس در توضيح اين جمله و بيان كسانى كه خداوند نعمت خويش را بر آنها اتمام كرده است اشاره به چهار طايفه مى كند كه در واقع اركان چهارگانه اين موضوع هستند:
1 - (انبيا) و فرستادگان مخصوص پروردگار كه نخستين گام را براى هدايت و رهبرى مردم و دعوت به صراط مستقيم برمى دارند (من النبيين ).
2 - (راستگويان )، كسانى كه هم در سخن راست مى گويند و هم با عمل و كردار صدق گفتار خود را اثبات مى كنند و نشان مى دهند كه مدعى ايمان نيستند بلكه به راستى به فرمانهاى الهى ايمان دارند (و الصديقين ).
از اين تعبير روشن مى شود كه بعد از مقام نبوت ، مقامى بالاتر از مقام صدق و راستى نيست ، نه تنها راستى در گفتار بلكه راستى در عمل و كردار كه شامل امانت و اخلاص نيز مى گردد، زيرا امانت همان صداقت در عمل است همانطور كه (راستگويى ) امانت در گفتار است ، و در مقابل آن ، هيچ صفت زشتى بعد از كفر بدتر از دروغ و نفاق و خيانت در سخن و عمل نيست (بايد توجه داشت كه صديق صيغه
مبالغه است و به معنى كسى است كه سر تا پا راستى و درستى است ).
در بعضى از روايات (صديق ) به على (عليه السلام ) و امامان اهل البيت (عليهم السلام ) تفسير شده است و همان طور كه بارها گفته ايم اين گونه تفسيرها بيان مصداق روشن و عالى آيات است و معنى انحصار را نمى رساند.
3 - (شهدا) و كشته شدگان در راه هدف و عقيده پاك الهى ، و يا افراد برجسته اى كه روز قيامت شاهد و گواه اعمال انسانها هستند (و الشهداء).
4 - (صالحان ) و افراد شايسته و برجسته اى كه با انجام كارهاى مثبت و سازنده و مفيد و پيروى از اوامر انبياء به مقامات برجستهاى نايل شده اند (و الصالحين ).
و به همين جهت در روايات ما (صالحين ) تفسير به ياران برگزيده ائمه شده است ، و اين نيز همانند آنچه در باره (صديقين ) گذشت از قبيل بيان فرد شاخص است .
نكته اى كه در اينجا يادآورى آن لازم است اين است كه ذكر اين مراحل چهارگانه ممكن است اشاره به اين معنى باشد كه براى ساختن يك جامعه انسانى سالم و شايسته نخست بايد رهبران به حق و انبياء وارد ميدان شوند، و به دنبال آنها مبلغان صديق كه قول و عمل آنها با يكديگر هماهنگ است و اهداف آنها را در همه جا پخش كنند، و به دنبال اين دوران سازندگى فكرى ، جمعى در برابر عناصر آلوده و آنهايى كه موانع راه حقند وارد شوند و قربانى دهند و شهيد گردند و محصول اين كوششها و تلاشها به وجود آمدن (صالحان ) و (اجتماعى پاك و شايسته ) است ، و روشن است كه صالحان نيز براى روشن نگاه داشتن مشعل حق نسبت به نسلهاى آينده همين وظايف سه گانه را انجام خواهند داد، رهبرى مى كنند، تبليغ مى نمايند،
و قربانى مى دهند.
ضمنا از آيات فوق اين حقيقت به روشنى استفاده مى شود كه موضوع معاشران خوب ، و همنشينهاى با ارزش به قدرى اهميت دارد كه حتى در عالم آخرت براى تكميل نعمتهاى بهشتى اين نعمت بزرگ به مطيعان ارزانى مى گردد، و آنها علاوه بر همه افتخارات ، همنشينانى همچون پيامبران و صديقان و شهيدان و صالحان خواهند داشت .
شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه معاشرت مطيعان با اين طوايف چهارگانه مفهومش اين نيست كه آنها در مقام و مرتبه از هر جهت برابر و مساويند بلكه در عين معاشرت با يكديگر هر كدام سهم خاصى (طبق مقام خود) از مواهب و الطاف خداوند دارند، همانطور كه فى المثل درختان و گلها و گياهان يك باغ در عين اينكه گرد هم هستند و از نور آفتاب و باران بهره مى برند، بهره هاى آنها همانند ارزش هاى آنها يكسان نيست .
سپس در آيه بعد براى بيان اهميت اين امتياز بزرگ (همنشينى با برگزيدگان ) مى فرمايد: (اين موهبتى است از ناحيه خدا، و او از حال بندگان و نيات و شايستگيهاى آنها آگاه است ) (ذلك الفضل من الله و كفى بالله عليما).
البته (ذلك ) كه اسم اشاره بعيد است در اين گونه موارد براى اهميت و علو مقام به كار مى رود.
و ما هم از آيه فوق الهام گرفته و مى گوييم سپاس پروردگار را كه با آن همه عوائقى كه در راه انجام كارهاى مثبت وجود دارد، به فضل الهى جلد سوم تفسير نمونه در اينجا به طرز شايسته اى پايان يافت ذلك الفضل من الله و كفى بالله عليما!
بارالها! نيات ما را پاك و اعمال ما را پرثمر و خالص براى ذات پاكت گردان . (پايان جلد سوم تفسير نمونه