گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلد چهارم
بسم الله الرحمن الرحيم
آيه و ترجمه:


يأ يها الذين ءامنوا خذوا حذركم فانفروا ثبات اءو انفروا جميعا (71)




ترجمه :
71 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد آمادگى خود را (در برابر دشمن ) حفظ كنيد و در دسته هاى متعدد يا به صورت دسته واحد (طبق شرايط موجود) به سوى دشمن حركت نمائيد.
تفسير :
آماده باش دائمى
(حذر) بر وزن (خضر) به معنى بيدارى و آماده باش و مراقبت در برابر خطر است و گاهى به معنى وسيله اى كه بكمك آن با خطر مبارزه مى شود نيز آمده است .
(ثبات ) جمع (ثبة ) بر وزن (گنه ) به معنى دسته جات پراكنده است و در اصل از ماده (ثبى ) به معنى جمع گرفته شده . در آيه فوق قرآن خطاب به عموم مسلمانان كرده و دو دستور مهم ، براى حفظ موجوديت اجتماعشان به آنها مى دهد.
نخست مى گويد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد با كمال دقت مراقب دشمن باشيد مبادا غافلگير شويد و از ناحيه آنها خطرى به شما برسد.)
(يا ايها الذين آمنوا خذوا حذركم )
سپس دستور مى دهد كه براى مقابله با دشمن از روشها و تاكتيكهاى مختلف استفاده كنيد و (در دسته هاى متعدد يا به صورت اجتماع ، براى دفع دشمن حركت كنيد.)
(فانفروا ثبات او انفروا جميعا).
آنجا كه لازم است در دسته هاى مختلف و پراكنده حركت كنيد از اين طريق وارد شويد و آنجا كه ايجاب مى كند همگى به صورت يك ارتش بهم پيوسته به ميدان دشمن بشتابيد، اجتماع را فراموش نكنيد.
بعضى از مفسران (حذر) را در آيه فوق تنها به معنى اسلحه تفسير كرده اند، در حاليكه (حذر) معنى وسيعى دارد و مخصوص ‍ (اسلحه ) نيست به علاوه در آيه 102 همين سوره دليل روشنى است كه حذر با اسلحه تفاوت دارد آنجا كه مى فرمايد:...
ان تضعوا اسلحتكم و خذوا حذركم .
(مانعى ندارد كه به هنگام ضرورت ، در موقع نماز در ميدان جنگ سلاح خود را به زمين بگذاريد، ولى حذر يعنى مراقبت و آماده باش را از دست ندهيد!)
اين آيه دستور جامع و همه جانبه اى به تمام مسلمانان ، در همه قرون و اعصار، مى دهد كه براى حفظ امنيت خود و دفاع از مرزهاى خويش ، دائما مراقب باشند، و يكنوع آماده باش مادى و معنوى به طور دائم بر اجتماع آنها حكومت كند.
جالب اينكه معنى (حذر) بقدرى وسيع است كه هر گونه وسيله مادى و معنوى را در بر مى گيرد، از جمله اينكه مسلمانان بايد در هر زمان از موقعيت دشمن ، و نوع سلاح ، و روشهاى جنگى ، و ميزان آمادگى ، و تعداد اسلحه و كارائى آنها با خبر باشند، زيرا تمام اين موضوعات در پيش گيرى از خطر من و حاصل شدن مفهوم (حذر) مؤ ثر است .
و از طرف ديگر براى دفاع از خويشتن نيز هرگونه آمادگى از نظر روانى و معنوى ، و از نظر بسيج منابع فرهنگى ، اقتصادى و انسانى ، و همچنين استفاده از كاملترين نوع سلاح زمان و طرز بكار گرفتن آن را فراهم سازند.
مسلما اگر مسلمانان همين يك آيه را در زندگى خود پياده كرده بودند در طول تاريخ پر ماجراى خويش هرگز گرفتار شكست و ناكامى نمى شدند.
و همانطور كه آيه فوق اشاره مى كند نبايد در استفاده كردن از روشهاى مختلف مبارزه جمود به خرج داد، بلكه بايد با توجه به مقتضيات زمان و مكان ، و چگونگى موقعيت دشمن اقدام نمايند، آنجا كه وضع دشمن طورى است كه بايد در دسته جات مختلف به سوى او بروند از اين روش استفاده كنند و هر كدام برنامه مخصوص به خود در مقابله با او داشته باشند، و آنجا كه ايجاب مى كند همه با برنامه واحد، تهاجم را شروع كنند در يك صف به ايستند.
از اينجا روشن مى شود اينكه بعضى از افراد اصرار دارند كه مسلمانان در مبارزات اجتماعى خود همه روش واحدى را انتخاب كنند و هيچگونه تفاوتى در تاكتيكها نداشته باشند علاوه بر اينكه با منطق و تجربه ، سازگار نيست با روح تعليمات اسلام نيز موافق نمى باشد.
و شايد آيه فوق اشاره اى به اين معنى نيز در بر داشته باشد كه مسئله مهم پيشبرد اهداف واقعى است ، خواه موقعيت ايجاب كند كه همه از يك روش استفاده كنند و يا از روشهاى گوناگون .
ضمنا از كلمه (جميعا) استفاده مى شود كه براى مقابله با دشمن همه مسلمانان بدون استثناء بايد شركت جويند و اين حكم اختصاص به دسته معينى ندارد.
آيه و ترجمه:


و إ ن منكم لمن ليبطئن فإ ن أ صبتكم مصيبة قال قد انعم الله على اذ لم أ كن معهم شهيدا (72)
و لئن اءصبكم فضل من الله ليقولن كاءن لم تكن بينكم و بينه مودة يليتنى كنت معهم فاءفوز فوزا عظيما (73)




ترجمه :
72 - در ميان شما افرادى (منافق ) هستند كه هم خودشان سستند و هم ديگران را سست مى نمايند. اگر مصيبتى به شما برسد مى گويند: خدا به ما نعمت داد كه با مجاهدان نبوديم تا شاهد (آن مصيبت ) باشيم !
73 - و اگر غنيمتى به شما برسد، درست مثل اينكه هرگز ميان شما و آنها مودت و دوستى نبوده ، مى گويند: اى كاش ما هم با آنها بوديم و به رستگارى و پيروزى بزرگى نائل ميشديم !
تفسير :
به دنبال فرمان عمومى جهاد و آماده باش در برابر دشمن كه در آيه سابق بيان شد در اين آيه اشاره به حال جمعى از منافقان كرده مى فرمايد: (اين افراد دو چهره كه در ميان شما هستند با اصرار مى كوشند از شركت در صفوف مجاهدان راه خدا خوددارى كنند.)
(و ان منكم (1) لمن ليبطئن )(2).
(ولى هنگامى كه مجاهدان از ميدان جنگ باز مى گردند و يا اخبار ميدان جنگ به آنها مى رسد، در صورتى كه شكست و يا شهادتى نصيب آنها شده باشد، اينها با خوشحالى مى گويند چه نعمت بزرگى خداوند به ما داد كه همراه آنها نبوديم تا شاهد چنان صحنه هاى دلخراشى بشويم ).
(فان اصابتكم مصيبة قال قد انعم الله على اذلم اكن معهم شهيدا)
ولى اگر باخبر شوند كه مومنان واقعى پيروز شده اند، و طبعا به غنائمى دست يافته اند، اينها همانند افراد بيگانه اى كه گويا هيچ ارتباطى در ميان آنها و مومنان برقرار نبوده از روى تاسف و حسرت مى گويند: اى كاش ما هم با مجاهدان بوديم و سهم بزرگى عائد ما مى شد!
(و لئن اصابكم فضل من الله ليقولن كان لم تكن بينكم و بينه مودة ياليتنى كنت معهم فافوز فوزاعظيما).
گرچه در آيه فوق سخنى از غنيمت به ميان نيامده ولى روشن است كسى كه شهادت در راه خدا را يك نوع بلا مى شمرد، و عدم درك شهادت را يك نعمت الهى مى پندارد، پيروزى و فوز عظيم و رستگارى بزرگ از نظر او چيزى جز پيروزى مادى و غنائم جنگى نخواهد بود.
اين افراد دو چهره كه متاسفانه در هر اجتماعى بوده و هستند در برابر پيروزى و شكستهاى مومنان واقعى فورا قيافه خود را عوض ‍ مى كنند، هرگز در غمها با آنها شريك نيستند و در مشكلات و گرفتاريها همكارى نمى كنند، ولى انتظار دارند در پيروزيهاى آنان سهم بزرگى داشته باشند و همانند مومنان و مجاهدان واقعى امتيازاتى پيدا كنند.
آيه و ترجمه:


فليقاتل فى سبيل الله الذين يشرون الحيوة الدنيا بالاخرة و من يقاتل فى سبيل الله فيقتل اءو يغلب فسوف نوتيه أ جرا عظيما (74)




ترجمه :
74 - آنها كه زندگى دنيا را به آخرت فروختهاند بايد در راه خدا پيكار كنند، و آن كس كه در راه خدا پيكار كند و كشته شود يا پيروز گردد پاداش بزرگى به او خواهيم داد.
تفسير :
آماده ساختن مؤ منان براى جهاد
به دنبال بحثى كه در آيات قبل درباره خوددارى منافقان از شركت در صفوف مجاهدان بود، در اين آيه و چند آيه ديگر كه به دنبال آن مى آيد افراد با ايمان با منطق موثر و هيجان انگيزى دعوت به جهاد در راه خدا شده اند، و با توجه به اينكه اين آيات در زمانى نازل شد كه دشمنان گوناگونى از داخل و خارج ، اسلام را تهديد مى كردند، اهميت اين آيات در پرورش روح جهاد در مسلمانان روشنتر ميگردد.
در آغاز آيه ميفرمايد: (آنهائى بايد در راه خدا پيكار كنند كه آماده اند زندگى پست جهان ماده را با زندگى ابدى و جاويدان سراى ديگر مبادله نمايند.)
(فليقاتل فى سبيل الله الذين يشرون الحياة الدنيا بالاخرة )
يعنى تنها كسانى مى توانند جزء مجاهدان واقعى باشند كه آماده چنين معاملهاى گردند، و به راستى دريافته باشند كه زندگى جهان ماده آن چنان كه از كلمه دنيا (به معنى پست تر و پائين تر) بر مى آيد در برابر مرگ افتخارآميز در مسير زندگى جاويدان اهميتى ندارد، ولى آنها كه حيات مادى را اصيل و
گرانبها و بالاتر از اهداف مقدس الهى و انسانى مى دانند هيچگاه مجاهدان خوبى نخواهند بود.
سپس در ذيل آيه مى فرمايد: (سرنوشت چنين مجاهدانى كاملا روشن است ، زيرا از دو حال خارج نيست يا شهيد مى شوند و يا دشمن را در هم مى كوبند و بر او پيروز مى گردند، در هر صورت پاداش بزرگى به آنها خواهيم داد).
(و من يقاتل فى سبيل الله فيقتل او يغلب فسوف نؤ تيه اجرا عظيما)
مسلما چنين سربازانى شكست در قاموسشان وجود ندارد و در هر دو صورت خود را پيروز مى بينند، چنين روحيه اى به تنهائى كافى است كه وسائل پيروزى آنها را بر دشمن فراهم سازد، تاريخ نيز گواهى مى دهد كه يكى از عوامل پيروزى سريع مسلمانان بر دشمنانى كه از نظر تعداد و تجهيزات و آمادگى رزمى ، به مراتب بر آنها برترى داشتند، همين روحيه شكست ناپذيرى آنها بوده است .
حتى دانشمندان بيگانه اى كه درباره اسلام و پيروزيهاى سريع مسلمين ، در زمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و بعد از آن ، بحث كرده اند، اين منطق را يكى از عوامل مؤ ثر پيشرفت آنها دانسته اند.
يكى از مورخان معروف غرب در كتاب خود چنين مى گويد: مسلمانان از بركت مذهب جديد و مواهبى كه در آخرت به آنها وعده داده شده بود اصلا از مرگ نمى ترسيدند و دوام و اصالتى براى اين زندگى (منهاى جهان ديگر) قائل نبودند و لذا از آن در راه هدف و عقيده چشم مى پوشيدند.
قابل توجه اينكه در آيه فوق همانند بسيارى ديگر از آيات قرآن ، جهادى مقدس شمرده شده است كه (فى سبيل الله )، در راه خدا و نجات بندگان خدا
و زنده كردن اصول حق و عدالت و پاكى و تقوى باشد، نه جنگهائى كه به خاطر توسعه طلبى ، تعصب ، توحش ، استعمار و استثمار صورت گيرد.
آيه و ترجمه:


و ما لكم لا تقتلون فى سبيل الله و المستضعفين من الرجال و النساء و الولدن الذين يقولون ربنا اخرجنا من هذه القرية الظالم اهلها و اجعل لنا من لدنك وليا و اجعل لنا من لدنك نصيرا (75)




ترجمه :
75 - چرا در راه خدا و در راه مردان و زنان و كودكانى كه (به دست ستمگران ) تضعيف شده اند پيكار نمى كنيد؟، همان افراد (ستمديده اى ) كه مى گويند خدايا ما را از اين شهر (مكه ) كه اهلش ستمگرند بيرون ببر و براى ما از طرف خود سرپرست قرار بده . و از براى ما از طرف خود يار و ياورى تعيين فرما.
تفسير :
استمداد از عواطف انسانى
در آيه گذشته از مومنان دعوت به جهاد شده ، ولى روى ايمان به خدا و رستاخيز. و استدلال سود و زيان تكيه شده است ، اما اين آيه دعوت به سوى جهاد بر اساس تحريك عواطف انسانى مى كند و مى گويد: (چرا شما در راه خدا و در راه مردان و زنان و كودكان مظلوم و بى دفاعى كه در چنگال ستمگران گرفتار شده اند مبارزه نمى كنيد آيا عواطف انسانى شما اجازه مى دهد كه خاموش باشيد و اين صحنه هاى رقت بار را تماشا كنيد.)
(و ما لكم لا تقاتلون فى سبيل الله و المستضعفين (1) من الرجال والنساء
و الولدان ) :
سپس براى شعله ور ساختن عواطف انسانى مومنان مى گويد: (اين مستضعفان همانها هستند كه در محيطهائى خفقان بار گرفتار شده و اميد آنها از همه جا بريده است ، لذا دست به دعا برداشته و از خداى خود مى خواهند كه از آن محيط ظلم و ستم بيرون روند.)
(الذين يقولون ربنا اخرجنا من هذه القرية الظالم اهلها).
و نيز از خداى خود تقاضا مى كنند كه ولى و سرپرستى براى حمايت آنها بفرستد.
(و اجعل لنا من لدنك وليا).
و يار و ياورى براى نجات آنها برانگيزد.
(و اجعل لنا من لدنك نصيرا).
در حقيقت آيه فوق اشاره به اين است كه خداوند دعاى آنها را مستجاب كرده و اين رسالت بزرگ انسانى را بر عهده شما گذاشته ، شما (ولى ) و (نصيرى ) هستيد كه از طرف خداوند براى حمايت و نجات آنها تعيين شده ايد بنابراين نبايد اين فرصت بزرگ و موقعيت عالى را به آسانى از دست دهيد.
ضمنا از اين آيه چند نكته ديگر استفاده مى شود:
1 - جهاد اسلامى همانطور كه قبلا هم اشاره شد براى بدست آوردن مال و مقام و يا منابع طبيعى و مواد خام كشورهاى ديگر نيست ، براى تحصيل بازار مصرف ، و يا تحميل عقيده و سياست نمى باشد، بلكه تنها براى نشر اصول فضيلت و ايمان و دفاع از ستم ديدگان و زنان و مردان بال و پرشكسته و كودكان محروم و ستم ديده است و به اين ترتيب جهاد دو هدف جامع دارد كه در آيه فوق به آن اشاره شده يكى (هدف الهى ) و ديگرى (هدف انسانى ) و اين دو در حقيقت از يكديگر جدا نيستند و به يك واقعيت باز مى گردند.
2 - از نظر اسلام محيطى قابل زيست است كه بتوان در آن آزادانه به
عقيده صحيح خود عمل نمود، اما محيطى كه خفقان آن را فرا گرفته و حتى انسان آزاد نيست بگويد مسلمانم ، قابل زيست نمى باشد، و افراد با ايمان آرزو مى كنند كه از چنين محيطى خارج شوند، زيرا چنين محيطى مركز فعاليت ستمگران است .
قابل توجه اينكه (مكه ) هم شهر بسيار مقدس و هم وطن اصلى مهاجران بود در عين حال وضع خفقان بار آن سبب شد كه از خداى خود بخواهند از آنجا بيرون روند.
3 - در ذيل آيه فوق چنين مى خوانيم مسلمانانى كه در چنگال دشمن گرفتار بوده اند براى نجات خويش نخست تقاضاى ولى از جانب خداوند كرده اند و سپس نصير براى نجات از چنگال ظالمان قبل از هر چيز وجود (رهبر) و سرپرست لايق و دلسوز لازم است و سپس يار و ياور و نفرات كافى ، بنابراين وجود يار و ياور هر چند فراوان باشد بدون استفاده از يك رهبرى صحيح بى نتيجه است .
4 - افراد با ايمان همه چيز را از خدا مى خواهند و دست نياز به سوى غير او دراز نمى كنند و حتى اگر تقاضاى ولى و ياور مى نمايند از او مى خواهند.
آيه و ترجمه:


الذين ءامنوا يقاتلون فى سبيل الله و الذين كفروا يقاتلون فى سبيل الطاغوت فقاتلوا اولياء الشيطان ان كيد الشيطان كان ضعيفا (76)




ترجمه :
76 - آنها كه ايمان دارند در راه خدا پيكار مى كنند و آنها كه كافرند در راه طاغوت (و افراد طغيانگر) پس شما با ياران شيطان پيكار كنيد (و از آنها نهراسيد) زيرا نقشه شيطان (همانند قدرتش ) ضعيف است .
تفسير :
سپس در اين آيه براى تشجيع مجاهدان و ترغيب آنها به مبارزه با دشمن
و مشخص ساختن صفوف و اهداف مجاهدان ، چنين مى فرمايد: (افراد با ايمان در راه خدا و آنچه به سود بندگان خدا است پيكار مى كنند، ولى افراد بى ايمان در راه طاغوت يعنى قدرتهاى ويرانگر. (الذين آمنوا يقاتلون فى سبيل الله و الذين كفروا يقاتلون فى سبيل الطاغوت ).
يعنى در هر حال زندگى خالى از مبارزه نيست منتها جمعى در مسير حق و جمعى در مسير باطل و شيطان پيكار دارند. و به دنبال آن مى گويد : (با ياران شيطان پيكار كنيد و از آنها وحشت نداشته باشيد.)
(فقاتلوا اولياء الشيطان ).
طاغوت و قدرتهاى طغيانگر و ظالم هر چند به ظاهر بزرگ و قوى جلوه كنند، اما از درون ، زبون و ناتوانند، از ظاهر مجهز و آراسته آنها نهراسيد، زيرا درون آنها خالى است و نقشه هاى آنها همانند قدرتهايشان سست و ضعيف است ، چون متكى به نيروى لايزال الهى نيست . بلكه متكى به نيروهاى شيطانى مى باشد.
(ان كيد الشيطان كان ضعيفا)
دليل اين ضعف و ناتوانى روشن است ، زيرا از يك سو افراد با ايمان در مسير اهداف و حقايقى گام بر مى دارند كه با قانون آفرينش ‍ هماهنگ و هم صدا است و رنگ ابدى و جاودانى دارد آنها در راه آزاد ساختن انسانها و از بين بردن مظاهر ظلم و ستم پيكار مى كنند، در حالى كه طرفداران طاغوت در مسير استعمار و استثمار بشر و شهوات زودگذرى كه اثر آن ويرانى اجتماع و بر خلاف قانون آفرينش است تلاش و كوشش مى نمايند و از سوى ديگر افراد با ايمان به اتكاى نيروهاى معنوى آرامشى دارند كه پيروزى آنها را تضمين مى كند و به آنها قوت مى بخشد در حالى كه افراد بى ايمان تكيه گاه محكمى ندارند.
قابل توجه اينكه در اين آيه ارتباط كامل طاغوت با شيطان بيان شده كه چگونه طاغوت از نيروهاى مختلف اهريمنى مدد مى گيرد، تا آنجا كه مى گويد ياران طاغوت همان ياران شيطانند، در آيه 27 سوره اعراف نيز همين مضمون آمده است .
(انا جعلنا الشياطين اولياء للذين لايؤ منون ) :
(ما شياطين را سرپرست افراد بى ايمان قرار داديم .)
آيه و ترجمه:


اءلم تر إ لى الذين قيل لهم كفوا أ يديكم و أ قيموا الصلوة و آتوا الزكوة فلما كتب عليهم القتال اذا فريق منهم يخشون الناس كخشية الله اءو أ شد خشية و قالوا ربنا لم كتبت علينا القتال لو لا أ خرتنا إ لى اءجل قريب قل متع الدنيا قليل و الاخرة خير لمن اتقى و لا تظلمون فتيلا (77)




ترجمه :
77 - آيا نديدى كسانى را كه (در مكه ) به آنها گفته شد (فعلا) دست از جهاد بداريد و نماز را برپا كنيد و زكات بپردازيد، (اما آنها از اين دستور ناراحت بودند) ولى هنگامى كه (در مدينه ) فرمان جهاد به آنها داده شد جمعى از آنان از مردم مى ترسيدند همانگونه كه از خدا مى ترسند، بلكه بيشتر و گفتند پروردگارا چرا جهاد را بر ما مقرر داشتى ؟ چرا اين فرمان را كمى تاخير نينداختى ؟ به آنها بگو سرمايه زندگى دنيا ناچيز است و سراى آخرت براى كسى كه پرهيزكار باشد بهتر است و كوچكترين ستمى به شما نخواهد شد.
شان نزول :
جمعى از مفسران مانند مفسر بزرگ شيخ طوسى نويسنده (تبيان ) و نويسندگان تفسير (قرطبى ) و (المنار) از ابن عباس ‍ چنين نقل كرده اند كه
جمعى از مسلمانان هنگامى كه در مكه بودند، و تحت فشار و آزار شديد مشركان قرار داشتند، خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيدند و گفتند: ما قبل از اسلام عزيز و محترم بوديم ، اما پس از اسلام وضع ما دگرگون شد، آن عزت و احترام را از دست داديم ، و همواره مورد آزار دشمنان قرار داريم ، اگر اجازه دهيد با دشمن مى جنگيم تا عزت خود را بازيابيم آن روز پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: من فعلا مامور به مبارزه نيستم - ولى هنگامى كه مسلمانان به مدينه آمدند و زمينه آماده براى مبارزه مسلحانه شد و دستور جهاد نازل گرديد بعضى از آن افراد داغ و آتشين از شركت در ميدان جهاد مسامحه مى كردند، و از آن جوش و حرارت خبرى نبود، آيه فوق نازل شد و به عنوان تشجيع مسلمانان و ملامت از افراد مسامحه كار حقايقى را بيان نمود.
تفسير :
آنها كه مرد سخنند
قرآن در اينجا مى گويد: (راستى شگفت انگيز است حال جمعيتى كه در يك موقعيت نامناسب با حرارت و شور عجيبى تقاضا مى كردند كه به آنها اجازه جهاد داده شود، و به آنها دستور داده شد كه فعلا خوددارى كنيد و به خودسازى و انجام نماز و تقويت نفرات خود و اداى زكات بپردازيد، اما هنگامى كه زمينه از هر جهت آماده شد و دستور جهاد نازل گرديد، ترس و وحشت يكباره وجود آنها را فرا گرفت ، و زبان به اعتراض در برابر اين دستور گشودند)
(الم تر الى الذين قيل لهم كفوا ايديكم و اقيموا الصلوة و آتواالزكوة فلما كتب عليهم القتال اذا فريق منهم يخشون الناس كخشية الله او اشد خشية ).
آنها در اعتراض خود (صريحا مى گفتند، خدايا به اين زودى دستور
جهاد را نازل كردى ! چه خوب بود اين دستور مدتى به تاخير مى افتاد! و يا اينكه اين رسالت به عهده نسلهاى آينده واگذار مى شد!.
(و قالوا ربنالم كتبت علينا القتال لولا اخرتنا الى اجل قريب ).
قرآن به اين گونه افراد دو جواب مى دهد: نخست جوابى است كه لابلاى عبارت : يخشون الناس كخشية الله او اشد خشية . گذشت يعنى آنها به جاى اينكه از خداى قادر قاهر بترسند از بشر ضعيف و ناتوان وحشت دارند، بلكه وحشتشان از چنين بشرى بيش از خدا است !
ديگر اينكه به چنين افراد بايد گفته شود به فرض اينكه با ترك جهاد چند روزى آرام زندگى كنيد، بالاخره (اين زندگى فانى و بى ارزش است ، ولى جهان ابدى براى پرهيزكاران باارزشتر است ، به خصوص اينكه پاداش خود را بطور كامل خواهند يافت و كمترين ستمى به آنها نمى شود.)
(قل متاع الدنيا قليل و الاخرة خير لمن اتقى و لا تظلمون فتيلا)
در تفسير اين آيه بايد به چند نكته توجه داشت :
1 - نخستين سؤ الى كه پيش مى آيد اين است كه چرا از ميان تمام دستورهاى اسلامى تنها مسئله نماز و زكات ذكر شده است ، در حالى كه دستورهاى اسلام منحصر به اينها نيست .
پاسخ سؤ ال اين است كه (نماز) رمز پيوند با خدا و زكات (رمز) پيوند با خلق خدا است ، بنابراين منظور اين است كه به مسلمانان دستور داده شد با برقرارى پيوند محكم با خداوند و پيوند محكم با بندگان خدا، جسم و
جان خود و اجتماع خويش را آماده براى جهاد كنند، و به اصطلاح خودسازى نمايند، و مسلما هر گونه جهادى بدون آمادگيهاى روحى و جسمى افراد و بدون پيوندهاى محكم اجتماعى محكوم به شكست خواهد بود، مسلمان در پرتو نماز و نيايش با خدا ايمان خود را محكم و روحيه خويش را پرورش مى دهد و آماده هرگونه فداكارى و از خودگذشتگى مى شود، و بوسيله زكات شكافهاى اجتماعى پر مى گردد، و از نظر تهيه نفرات آزموده و ابزار جنگى كه زكات يك پشتوانه اقتصادى براى تهيه آنها مى باشد بهبود مى يابد، و به هنگام صدور فرمان جهاد آمادگى كافى براى مبارزه با دشمن خواهند داشت .
2 - مى دانيم كه قانون زكات در مدينه نازل شد و در مكه زكات بر مسلمانان واجب نشده بود، با اين حال چگونه مى تواند آيه فوق اشاره به وضع مسلمانان در مكه بوده باشد؟
مرحوم شيخ طوسى در تفسير تبيان در پاسخ اين سوال مى گويد كه منظور از زكات در آيه فوق (زكاة مستحب ) بوده كه در مكه وجود داشته است ، يعنى قرآن ، مسلمانان را (حتى در مكه ) تشويق به كمكهاى مالى به مستمندان و سر و سامان دادن بوضع تازه مسلمانها مى نمود.
3 - آيه فوق ضمنا اشاره به حقيقت مهمى مى كند و آن اينكه مسلمانان در مكه برنامه اى داشتند، و در مدينه برنامه اى ديگر، دوران سيزده ساله مكه دوران سازندگى انسانى مسلمانان بود و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كوشيد با تعليمات پى در پى و شبانه روزى خود از همان عناصر بت پرست و خرافى عصر جاهليت ، آنچنان انسانهائى بسازد كه در برابر بزرگترين حوادث زندگى ، از هيچگونه مقاومت و فداكارى مضايقه نكنند، اگر دوران مكه وجود نداشت هيچگاه آن پيروزيهاى چشمگير و پياپى در مدينه نصيب مسلمانان نمى شد.
دوران مكه دوران دانشگاه و ورزيدگى و آمادگى مسلمانان بود و به همين دليل حدود نود سوره از يكصد و چهارده سوره قرآن در مكه نازل شد كه بيشتر
جنبه عقيده اى و مكتبى داشت ، ولى دوران مدينه دوران تشكيل حكومت و پايه ريزى يك اجتماع سالم بود، و به همين دليل نه جهاد در مكه واجب بود و نه زكات ، زيرا جهاد از وظائف حكومت اسلامى است همانطور كه تشكيل بيت المال نيز از شئون حكومت مى باشد.
آيه و ترجمه:


اين ما تكونوا يدرككم الموت و لو كنتم فى بروج مشيدة و إ ن تصبهم حسنة يقولوا هذه من عندالله و إ ن تصبهم سيئة يقولوا هذه من عندك قل كل من عند الله فمال هولاء القوم لا يكادون يفقهون حديثا (78)
ما اءصابك من حسنة فمن الله و ما اءصابك من سيئة فمن نفسك و اءرسلنك للناس رسولا و كفى بالله شهيدا (79)




ترجمه :
78 - هر كجا باشيد مرگ شما را مى گيرد اگر چه در برجهاى محكم باشيد، و اگر به آنها (منافقان ) حسنة (و پيروزى ) برسد مى گويند از ناحيه خدا است و اگر سيئة (و شكستى ) برسد مى گويند از ناحيه تو است بگو همه اينها از ناحيه خدا است پس چرا اين جمعيت حاضر نيستند حقايق را درك كنند.
79 - آنچه از نيكيها به تو مى رسد از ناحيه خدا است و آنچه از بدى به تو ميرسد از ناحيه خود تو است و ما تو را بعنوان رسول براى مردم فرستاديم و گواهى خدا در اين باره كافى است .
تفسير :
با توجه به آيات قبل و آيات بعد چنين استفاده مى شود كه اين دو آيه نيز مربوط به جمعيتى از منافقان است كه در صفوف مسلمانان جاى گرفته بودند، همانطور كه در آيات قبل خوانديم ، آنها از شركت در ميدان جهاد وحشت داشتند و هنگامى كه دستور جهاد صادر گرديد ناراحت شدند،
به آنها در برابر اين طرز تفكر دو پاسخ مى گويد:
پاسخ اول همان بود كه در آخر آيه قبل گذشت .
قل متاع الدنيا قليل و الاخرة خير لمن اتقى :
(بگو زندگى دنيا زودگذر است و پاداشهاى جهان ديگر براى پرهيزكاران بهتر).
پاسخ دوم همان است كه در آيه مورد بحث مى خوانيم و آن اينكه فرار از مرگ چه سودى مى تواند براى شما داشته باشد، (در حالى كه در هر كجا باشيد مرگ به دنبال شما مى شتابد و بالاخره روزى شما را در كام خود فرو خواهد برد حتى اگر در برجهاى محكم باشيد) پس چه بهتر كه اين مرگ حتمى و اجتناب ناپذير در يك مسير سازنده و صحيح همچون جهاد صورت گيرد، نه بيهوده و بى اثر.
(اينما تكونوا يدرككم الموت ولوكنتم فى بروج مشيدة )
جالب توجه اينكه در آيات متعددى از قرآن مجيد همانند آيه 99 سوره حجر و آيه 48 مدثر از مرگ تعبير به (يقين ) شده است ، اشاره به اينكه هر قوم و جمعيتى ، هر عقيده اى داشته باشند و هر چيز را بتوانند انكار كنند، اين واقعيت را نمى توانند منكر شوند كه زندگى بالاخره پايانى دارد، و از آنجا كه افراد انسان به خاطر عشق به حيات ، و يا به گمان اينكه مرگ را با فنا و نابودى مطلق مساوى مى دانند همواره از نام آن و مظاهر آن گريزانند اين آيات هشدارى به آنها مى دهد و در آيه مورد بحث با تعبير (يدرككم ) به آنها گوشزد مى كند كه فرار كردن از اين واقعيت قطعى عالم هستى بيهوده است ، زيرا معنى ماده (يدرككم ) اين است كه كسى از چيزى فرار كند و آن به دنبالش بدود.
در آيه 8 سوره جمعه نيز اين حقيقت به صورت آشكارترى بيان شده :
قل ان الموت الذى تفرون منه فانه ملاقيكم :
(بگو مرگى كه از آن فرار مى كنيد بالاخره به شما ميرسد.)
آيا با توجه به اين واقعيت عاقلانه است كه انسان خود را از صحنه جهاد و نيل به افتخار شهادت كنار بكشد و در خانه در ميان بستر بميرد! به فرض كه با عدم شركت در جهاد چند روز بيشترى عمر كند و مكررات را تكرار نمايد و از پاداشهاى مجاهدان راه خدا بى بهره شود، به عقل و منطق نزديك است ؟! اصولا مرگ يك واقعيت بزرگ است و بايد براى استقبال از مرگ توام با افتخار آماده شد.
نكته ديگرى كه بايد به آن توجه داشت اين است كه آيه فوق مى گويد: هيچ چيز حتى برجهاى محكم (بروج مشيدة ) نمى تواند جلو مرگ را بگيرد، سر آن نيز روشن است ، زيرا مرگ بر خلاف آنچه تصور مى كنند از بيرون وجود انسان نفوذ نمى كند بلكه معمولا از درون انسان سرچشمه مى گيرد، چون استعدادهاى دستگاههاى مختلف بدن خواه و ناخواه محدود است ، و روزى به پايان مى رسد، البته مرگهاى غير طبيعى از بيرون به سراغ انسان مى آيند، ولى مرگ طبيعى از درون ، و لذا برجهاى محكم و قلعه هاى استوار نيز نمى تواند اثرى روى آن داشته باشد.
درست است كه قلعه هاى محكم گاهى جلو مرگهاى غير طبيعى را مى گيرند ولى بالاخره چه سود! مرگ را به طور كلى نمى توانند از بين ببرند، چند روز ديگر مرگ طبيعى به سراغ آدمى خواهد آمد.
سرچشمه پيروزيها و شكستها :
قرآن در ذيل همين آيه بيكى ديگر از سخنان بى اساس و پندارهاى باطل منافقان اشاره كرده مى گويد: (آنها هر گاه به پيروزى برسند و نيكيها و حسناتى به دست آورند مى گويند از طرف خدا است ) يعنى ما شايسته آن بوده ايم كه خدا چنين مواهبى را به ما داده .
(و ان تصبهم حسنة يقولوا هذه من عندالله )
ولى هنگامى كه شكستى دامنگير آنها شود و يا در ميدان جنگ آسيبى ببينند مى گويند: (اينها بر اثر سوء تدبير پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و عدم كفايت نقشه هاى نظامى او بوده است ) و مثلا شكست جنگ احد را معلول همين موضوع مى پنداشتند.
(و ان تصبهم سيئة يقولوا هذه من عندك )
بعضى از مفسران احتمال داده اند كه آيه فوق درباره يهود است ، و منظور از (حسنة ) و (سيئة ) همه حوادث خوب و حوادث بد است ، زيرا يهود به هنگام ظهور پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) حوادث خوب زندگانى خود را به خدا نسبت مى دادند و حوادث بد را از قدم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى پنداشتند، ولى ارتباط آيه با آيات قبل و بعد كه درباره منافقان است نشان مى دهد كه اين آيه بيشتر مربوط به آنها است .
در هر حال قرآن به آنها پاسخ مى گويد كه از نظر يك موحد و خداپرست تيزبين همه اين حوادث و پيروزيها و شكستها از ناحيه خدا است كه بر طبق لياقتها و ارزشهاى وجودى مردم به آنها داده مى شود (قل كل من عند الله ).
و در پايان آيه به عنوان اعتراض به عدم تفكر و تعمق آنها در موضوعات مختلف زندگى مى گويد: (پس چرا اينها حاضر نيستند حقايق را درك كنند.)
(فمال هولاء القوم لا يكادون يفقهون حديثا).
سپس در آيه بعد چنين مى فرمايد: (تمام نيكيها و پيروزى ها و حسناتى
كه به تو مى رسد از ناحيه خدا است و اگر آنچه از بديها و ناراحتيها و شكستها دامنگير تو ميشود از ناحيه خود تو است )!
(ما اصابك من حسنة فمن الله و ما اصابك من سيئة فمن نفسك ).
و در پايان آيه به آنها كه شكستها و ناكاميهاى خود را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نسبت مى دادند و به اصطلاح اثر قدم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى دانستند پاسخ مى گويد كه ما تو را فرستاده خود به سوى مردم قرار داديم و خداوند گواه بر اين مطلب است و گواهى او كافى است آيا ممكن است فرستاده خدا سبب شكست و ناكامى و بدى براى مردم باشد.
(و ارسلناك للناس رسولا و كفى بالله شهيدا).
پاسخ به يك سوال مهم
مطالعه اين دو آيه كه در قرآن پشت سر هم قرار گرفته است سوالى را در ذهن ترسيم مى كند كه چرا در آيه اول ، همه نيكيها و بديها (حسنات و سيئات ) به خدا نسبت داده شده ، در حالى كه آيه دوم فقط نيكيها را به خدا نسبت مى دهد و بديها و سيئات را به مردم ؟!
قطعا در اينجا نكته اى نهفته است و گرنه چگونه ممكن است دو آيه پشت سر همديگر اختلاف به اين روشنى داشته باشد؟
با مطالعه و دقت در مضمون دو آيه به چند نكته برخورد مى كنيم كه هر كدام مى تواند پاسخ جداگانه اى به اين سوال بوده باشد:
1 - اگر سيئات و بديها را تجزيه و تحليل كنيم داراى دو جنبه هستند يكى جنبه مثبت ، ديگرى جنبه منفى ، و همين جنبه منفى آن است كه قيافه سيئه به آن مى دهد و به شكل زيان نسبى در مى آورد.
براى مثال :
انسانى كه بوسيله سلاح گرم يا سرد بى گناهى را به قتل مى رساند مسلما
مرتكب سيئه اى شده است ، اكنون عوامل وجود اين كار بد را بررسى مى كنيم در ميان اين عوامل قدرت انسان ، فكر انسان ، قدرت يك اسلحه سرد يا گرم ، نشانه گيرى صحيح ، استفاده از فرصت مناسب ، تاثير و قدرت گلوله ديده مى شود كه تمام اينها جنبه هاى مثبت قضيه است ، زيرا همه آنها مى توانند مفيد و سودمند واقع شوند و اگر در مورد خود به كار گرفته شوند مشكلات بزرگى را حل مى كنند، تنها جنبه منفى قضيه آن است كه تمام اين قدرتها و نيروها در غير مورد خود بكار گرفته شده است مثلا به جاى اينكه به وسيله آنها دفع خطر حيوان درنده و يا يك قاتل جانى و خطرناك شده باشد در مورد انسان بيگناهى به كار رفته است ، همين جنبه منفى اخير است كه آن را به صورت سيئة در مى آورد، و الا نه قدرت نشانه گيرى انسان چيز بدى است و نه نيروى باروت و نفوذ گلوله ، همه اينها منابع قدرتند و در مورد خود قابل استفاده فراوان .
بنابراين اگر ملاحظه مى كنيم در آيه اول تمام حسنات و سيئات به خداوند نسبت داده شده است به خاطر آن است كه تمام منابع قدرت حتى قدرتهائى كه از آن سوء استفاده مى شود، از ناحيه خدا است و سرچشمه قسمتهاى سازنده و مثبت او است ، و اگر در آيه دوم سيئات به مردم نسبت داده شده است اشاره به همان جنبه هاى منفى قضيه و سوء استفاده از مواهب و قدرتهاى خدادادى است ، و اين درست به آن مى ماند كه پدرى سرمايه اى به فرزند خود براى ساختن خانه خوبى بدهد، ولى او آن را در راه مواد مخدر و فساد و تبهكارى و يا دائر كردن خانه و مركز فساد به كار اندازد، شكى نيست كه او از نظر اصل سرمايه مديون پدر است ولى از نظر سوء استفاده ، مستند به خود او است .
2 - ممكن است آيه شريفه اشاره به مسئله (الامر بين الامرين ) بوده باشد كه در بحث جبر و تفويض به آن اشاره شده است و خلاصه آن اين است كه همه حوادث جهان حتى اعمال و افعال ما خواه حسنه باشد يا سيئه ، خوب باشد يا بد از يك نظر مربوط به خدا است زيرا او است كه به ما قدرت داده و
اختيار و آزادى اراده بخشيده است ، بنابراين آنچه ما اختيار مى كنيم و با آزادى اراده انتخاب مى نمائيم بر خلاف خواست خدا نيست ، ولى در عين حال اعمال ما به ما نسبت دارد و از وجود ما سرچشمه مى گيرد زيرا عامل تعيين كننده عمل ، اراده و اختيار ما است ، و به همين دليل ما در برابر اعمالمان مسئوليم ، و استناد اعمال ما به خدا آنچنان كه اشاره شد از ما سلب مسئوليت نمى كند و موجب عقيده جبر نيست .
بنابراين آنجا كه مى فرمايد: حسنات و سيئات از خدا است ، اشاره مى كند به همان فاعليت خداوند نسبت به همه چيز، و آنجا كه مى فرمايد : سيئات از شما است ، اشاره به فاعليت ما و مسئله اراده و اختيار ما مى كند و در واقع مجموع دو آيه ، مسئله (امر بين الامرين ) را ثابت مى كند (دقت كنيد).
3 - تفسير ديگرى كه براى اين دو آيه وجود دارد و در اخبار اهلبيت (عليهم السلام ) نيز به آن اشاره شده است اين است كه : منظور از سيئات ، كيفرهاى اعمال و مجازات و عقوبات معاصى است ، شكى نيست كه اين كيفرها از ناحيه خداوند است ، ولى چون نتيجه اعمال و افعال بندگان مى باشد از اين جهت گاهى به بندگان نسبت داده ميشود و گاهى به خداوند، و هر دو صحيح است ، مثلا صحيح است گفته شود قاضى دست دزد را قطع مى كند، و نيز صحيح است كه گفته شود اين خود دزد است كه دست خود را قطع مى نمايد!.
آيه و ترجمه:


من يطع الرسول فقد اطاع الله و من تولى فما ارسلنك عليهم حفيظا (80)
و يقولون طاعة فاذا برزوا من عندك بيت طائفة منهم غير الذى تقول و الله يكتب ما يبيتون فاعرض عنهم و توكل على الله و كفى بالله وكيلا (81)




ترجمه :
80 - كسى كه از پيامبر اطاعت كند اطاعت خدا كرده و كسى كه سرباز زند تو در برابر او مسئول نيستى .
81 - آنها در حضور تو مى گويند فرمانبرداريم اما هنگامى كه از نزد تو بيرون مى روند جمعى از آنها جلسات سرى شبانه بر ضد گفته هاى تو تشكيل مى دهند، خداوند آنچه را در اين جلسات مى گويند مى نويسد، اعتنائى به آنها مكن (و از نقشه هاى آنها وحشت نداشته باش ) و توكل بر خدا كن و كافى است كه او يار و مدافع تو باشد.
تفسير :
سنت پيامبر همچون وحى الهى است
در اين آيه موقعيت رسول (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در برابر مردم و حسنات و سيئات آنان ، بيان شده است ، نخست مى فرمايد: (هر كس اطاعت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كند اطاعت خدا كرده است ).
(من يطع الرسول فقد اطاع الله ).
بنابراين اطاعت خدا از اطاعت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نمى تواند جدا باشد، زيرا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هيچ گامى بر خلاف خواست خداوند بر نمى دارد، سخنان و كردار و رفتار او همه مطابق فرمان خدا است .
سپس مى فرمايد: (اگر كسانى سرپيچى كنند و با دستورات تو به مخالفت برخيزند مسئوليتى در برابر اعمال آنها ندارى و موظف نيستى كه به حكم اجبار آنها را از هر خلافكارى باز دارى ، وظيفه تو تبليغ رسالت و امر بمعروف و نهى از منكر و راهنمائى افراد گمراه و بى خبر است .)
(و من تولى فما ارسلناك عليهم حفيظا)
بايد توجه داشت كه حفيظ از نظر اينكه صفت مشبهه است و معنى ثبات و دوام را مى رساند با حافظ كه اسم فاعل است تفاوت دارد بنابراين حفيظ به معنى كسى است كه به طور مداوم مراقب حفظ چيزى مى باشد، در نتيجه مفهوم آيه چنين مى شود مسئوليت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مسئوليت رهبرى و هدايت و دعوت به سوى حق و مبارزه با فساد است ولى اگر افرادى اصرار در پيمودن راه خلاف داشته باشند، نه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در مقابل انحرافهاى آنها مسئوليتى دارد كه در همه جا حاضر و ناظر باشد، و جلو هر گونه گناه و معصيتى را با زور و اجبار بگيرد، نه او از طرق عادى قدرت بر چنين چيزى را مى تواند داشته باشد.
بنابراين در حوادثى مانند جنگ احد كه شايد آيه ناظر به آن هم باشد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) وظيفه داشته است كه از نظر فنون جنگى حد اكثر دقت و مراقبت را در طرح نقشه جنگ و حفاظت مسلمانان از شر دشمن به خرج دهد، و مسلما اطاعت از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در اين دستورات اطاعت خدا بوده ، ولى اگر كسانى دستور پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را زير پا گذاشتند و به همان دليل گرفتار شكست شدند، مسئوليت آن متوجه خود آنها است نه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ).
بايد توجه داشت كه اين آيه يكى از روشنترين آيات قرآن است كه دليل بر حجيت سنت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و قبول احاديث او مى باشد، بنابر اين كسى نمى تواند بگويد قرآن را قبول دارم ولى حديث و سنت پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را قبول ندارم ، زيرا آيه فوق صريحا مى گويد: اطاعت از حديث و سنت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اطاعت
فرمان خدا است .)
و هنگامى كه مى بينيم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) طبق حديث ثقلين كه در منابع معروف اسلامى اعم از منابع اهل تسنن و شيعه آمده است ، صريحا احاديث اهلبيت (عليهمالسلام ) را سند و حجت شمرده است استفاده مى كنيم كه اطاعت از فرمان اهل بيت نيز از اطاعت فرمان خدا جدا نيست ، و كسى نمى تواند بگويد من قرآن را مى پذيرم ولى احاديث اهلبيت (عليهمالسلام ) را نمى پذيرم ، زيرا اين سخن بر ضد آيه فوق و آيات مشابه آن است .
و لذا در روايات متعددى كه در تفسير برهان در ذيل آيه وارد شده آمده است مى خوانيم :
خداوند طبق آيه فوق حق امر و نهى به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خود داده و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز چنين حقى را به على (عليه السلام ) و ائمه اهلبيت (عليهمالسلام ) داده است ، بنابراين مردم موظفند كه از امر و نهى آنها سرباز نزنند زيرا امر و نهى آنها همواره از طرف خدا است نه از خودشان سپس در آيه دوم اشاره به وضع جمعى از منافقان و يا افراد ضعيف الايمان كرده و مى گويد: آنها به هنگامى كه در صف مسلمانان در كنار پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قرار مى گيرند براى حفظ منافع و يا دفع ضرر از خويش با ديگران هم صدا شده و اظهار اطاعت فرمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى كنند، و مى گويند با جان و دل حاضريم از او پيروى كنيم
(و يقولون طاعة ).
اما هنگامى كه مردم از خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خارج شدند، آن دسته از منافقان و افراد ضعيف الايمان گفته ها و پيمانهاى خويش را به دست فراموشى مى سپارند و در جلسات شبانه تصميم هائى بر ضد سخنان پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى گيرند.
(فاذا برزوا من عندك بيت طائفة منهم غير الذى تقول ).
از اين جمله استفاده مى شود كه منافقان در زمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بيكار نمى نشستند
و با اجتماعات شبانه خود و مشورت با يكديگر نقشه هائى براى كار شكنى در برنامه هاى پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) طرح مى نمودند.
ولى خداوند به پيغمبرش دستور مى دهد كه از آنها روى بگرداند و از نقشه هاى آنها وحشت نكند و هيچگاه آنها را تكيه گاه در برنامه هاى خود قرار ندهد، تنها بر خدا تكيه كند خدائى كه بهترين يار و مددكار و مدافع است .
(فاعرض عنهم و توكل على الله و كفى بالله وكيلا).
آيه و ترجمه:


افلا يتدبرون القران و لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلفا كثيرا (82)




ترجمه :
82 - آيا درباره قرآن نمى انديشند كه اگر از ناحيه غير خدا بود اختلافات فراوانى در آن مى يافتند.
تفسير :
سند زنده اى بر اعجاز قرآن
به دنبال نكوهشهائى كه در آيات قبل از منافقان به عمل آمد، در اينجا به آنها و همه كسانى كه در حقانيت قرآن مجيد شك و ترديد دارند اشاره كرده مى فرمايد: آيا آنها درباره وضع خاص اين قرآن انديشه نمى كنند و نتايج آن را بررسى نمى نمايند اين قرآن اگر از ناحيه غير خدا نازل شده بود حتما تناقضها و اختلافهاى فراوانى در آن مى يافتند، اكنون كه در آن هيچگونه اختلاف و تناقض نيست بايد بدانند كه از طرف خداوند نازل شده است .
(افلا يتدبرون القرآن و لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا).
تدبر در اصل از ماده (دبر) (بر وزن ابر) به معنى پشت سر و عاقبت
چيزى است ، بنابراين تدبر يعنى بررسى نتائج و عواقب و پشت و روى چيزى مى باشد، و تفاوت آن با تفكر، اين است كه تفكر مربوط به بررسى علل و خصوصيات يك موجود است ، اما (تدبر) مربوط به بررسى عواقب و نتائج آن است ، از آيه فوق چند مطلب استفاده مى شود:
1 - مردم موظفند كه درباره اصول دين و مسائلى همانند صدق دعوى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و حقانيت قرآن مطالعه و بررسى كنند و از تقليد و قضاوتهاى كور كورانه بپرهيزند.
2 - قرآن - بر خلاف آنچه بعضى مى پندارند - براى همه قابل درك و فهم است زيرا اگر قابل درك و فهم نبود دستور به تدبر در آن داده نمى شد.
3 - يكى از دلائل حقانيت قرآن و اينكه از طرف خدا نازل شده اين است كه در سراسر آن تضاد و اختلاف نيست براى روشن شدن اين حقيقت به توضيح زير توجه فرمائيد.
(روحيات هر انسانى دائما در تغيير است قانون تكامل در شرائط عادى در صورتى كه وضع استثنائى بوجود نيايد انسان و روحيات افكار او را هم در بر مى گيرد و دائما با گذشت روز و ماه و سال ، زبان و فكر و سخنان انسانها را دگرگون مى سازد، اگر با دقت نگاه كنيم هرگز نوشته هاى يكنفر نويسنده يكسان نيست بلكه آغاز و انجام يك كتاب نيز تفاوت دارد، مخصوصا اگر كسى در كوران حوادث بزرگ قرار گرفته باشد حوادثى كه پايه يك انقلاب فكرى و اجتماعى و عقيده اى همه جانبه را پى ريزى كند او هر قدر بخواهد سخنان خود را يكسان و يكنواخت و عطف به سابق تحويل دهد قادر نيست ، بخصوص اگر او درس نخوانده و پرورش يافته يك محيط كاملا عقب افتاده اى باشد.
اما قرآن كه در مدت 23 سال بر طبق احتياجات و نيازمنديهاى تربيتى مردم در شرائط و ظروف كاملا مختلف نازل شده ، كتابى است كه درباره موضوعات كاملا متنوع سخن مى گويد و مانند كتابهاى معمولى كه تنها يك
بحث اجتماعى يا سياسى يا فلسفى يا حقوقى يا تاريخى را تعقيب مى كند نيست ، بلكه گاهى درباره توحيد و اسرار آفرينش ، و زمانى درباره احكام و قوانين و آداب و سنن ، وقت ديگر درباره امتهاى پيشين و سرگذشت تكان دهنده آنان ، و زمانى درباره مواعظ و نصايح و عبادات و رابطه بندگان با خدا سخن مى گويد، و بگفته دكتر گوستاولبون قرآن كتاب آسمانى مسلمانان منحصر به تعاليم و دستورهاى مذهبى تنها نيست بلكه دستورهاى سياسى و اجتماعى مسلمانان نيز در آن درج است .
چنين كتاب با اين مشخصات عادتا ممكن نيست خالى از تضاد و تناقض و مختلف گوئى و نوسانهاى زياد باشد، اما هنگاميكه مى بينيم باتمام اين جهات همه آيات آن هماهنگ ، خالى از هر گونه تضاد و اختلاف و ناموزونى است ، بخوبى مى توانيم حدس بزنيم كه اين كتاب زائيده افكار انسانها نيست بلكه از ناحيه خداوند است چنانكه خود قرآن اين حقيقت را در آيه فوق بيان كرده است .
آيه و ترجمه:


و اذا جاءهم امر من الامن او الخوف اذا عوابه و لوردوه الى الرسول و الى اولى الامر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم و لو لا فضل الله عليكم و رحمته لاتبعتم الشيطن الا قليلا (83)




ترجمه :
83 - و هنگامى كه خبرى از پيروزى و شكست به آنها برسد، (بدون تحقيق ) آنرا شايع مى سازند، و اگر آنرا به پيامبر و پيشوايان (كه قدرت تشخيص كافى دارند) ارجاع كنند، از ريشه هاى مسائل آگاه خواهند شد و اگر فضل و رحمت خدا نبود همگى ، جز عده كمى ، از شيطان پيروى ميكرديد.
تفسير :
پخش شايعات
در اين آيه به يكى ديگر از اعمال نادرست منافقان و يا افراد ضعيف الايمان اشاره كرده مى فرمايد: (آنها كسانى هستند كه هنگامى كه اخبارى مربوط به پيروزى و يا شكست مسلمانان به آنان برسد، بدون تحقيق ، آن را همه جا پخش مى كنند و بسيار مى شود كه اين اخبار، بى اساس بوده و از طرف دشمنان به منظورهاى خاصى جعل شده و اشاعه آن به زيان مسلمانان تمام ميگردد.
(و اذا جائهم امر من الامن او الخوف اذاعوا به )
(در حالى كه وظيفه دارند اينگونه اخبار را قبل از هر كس با رهبران و پيشوايانشان در ميان بگذارند و از اطلاعات وسيع و فكر عميق آنها استفاده كنند) و بدون جهت نه مسلمانان را گرفتار عواقب غرور ناشى از پيروزيهائى خيالى كنند، و نه روحيه آنها را به خاطر شايعات دروغين مربوط به شكست تضعيف نمايند.
(و لوردوه الى الرسول والى اولى الامر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم ).
(يستنبطونه ) در اصل از ماده (نبط) (بر وزن فقط) است و به معنى نخستين آبى است كه از چاه مى كشند و از ريشه هاى زمين استخراج مى گردد، و به همين جهت استفاده كردن هر حقيقتى از دلائل و شواهد مختلف و استخراج كردن آن از مدارك موجود، (استنباط) ناميده مى شود، خواه در مسائل فقهى باشد يا در مسائل فلسفى و سياسى و علمى .
منظور از اولى الامر (صاحبان فرمان ) در اينجا كسانى هستند كه قدرت
تشخيص و احاطه كافى به مسائل مختلف دارند، و مى توانند حقايق را از (شايعات بى اساس ) و مطالب راستين را از نادرست براى مردم روشن سازند، كه در درجه اول پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ائمه اهلبيت (عليهمالسلام ) جانشينان او و در درجه بعد دانشمندانى هستند كه در اين گونه مسائل صاحبنظرند.
چنانكه در تفسير نور الثقلين از امام باقر (عليه السلام ) در ذيل اين آيه نقل شده كه فرمود: هم الائمه يعنى منظور از اين آيه ائمه اهلبيتند.
و به اين مضمون روايات ديگرى نيز نقل شده است .
ممكن است به اينگونه روايات ايراد كنند، كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در زمان نزول آيه بوده است ، ولى امامان اهلبيت ، مخصوصا با منصب امامت ، وجود نداشتند، پاسخ اين ايراد روشن است زيرا اين آيه مخصوص به زمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيست بلكه يك قانون كلى براى تمام قرون و اعصار در برابر شايعاتى كه دشمنان يا مسلمانان نادان در ميان مسلمانان پخش ‍ مى كنند بيان مى دارد.
زيانهاى شايعه سازى و نشر شايعات
از بلاهاى بزرگى كه دامنگير جوامع مختلف مى شود و روح اجتماعى و تفاهم و همكارى را در ميان آنها ميكشد، مسئله شايعه سازى و نشر شايعات است ، بطورى كه گاه يك نفر منافق مطلب نادرستى جعل مى كند و آن را به چند نفر مى گويد، و افرادى بدون تحقيق در نشر آن ميكوشند، و شايد شاخ و برگهائى هم از خودشان به آن مى افزايند، و بر اثر آن مقدار قابل توجهى از نيرو و فكر و وقت مردم را مشغول ساخته و اضطراب و نگرانى در مردم ايجاد مى كنند، بسيار مى شود كه شايعات اعتماد عمومى را متزلزل مى سازد و افراد جامعه را در انجام كارهاى لازم سست و مردد مى نمايد.
گرچه اجتماعاتى كه در فشار و خفقان قرار دارند گاهى شايعه سازى و
نشر شايعات را به عنوان يكنوع مبارزه و يا انتقام جوئى تعقيب ميكنند ولى براى اجتماعات سالم نشر شايعات زيانهاى فراوانى به بار مى آورد و اگر اين شايعات پيرامون افراد لايق و مثبت و مفيد باشد، آنها را در خدمات خود دلسرد مى نمايد، و گاهى حيثيت چندين ساله آنها را بر باد ميدهد و مردم را از فوائد وجود آنان محروم ميسازد.
به همين دليل اسلام صريحا هم با شايعه سازى مبارزه كرده و جعل و دروغ و تهمت را ممنوع مى شمارد و هم با نشر شايعات ، و آيه فوق نمونه اى از آن است .
سپس در پايان آيه اشاره به اين حقيقت ميكند كه اگر فضل و رحمت الهى شامل حال شما نميشد و بوسيله راهنمائيهاى پروردگار از چنگال اينگونه شايعات و عواقب وخيم آن نجات نمى يافتيد، بسيارى از شما در راههاى شيطانى گام مى نهاديد و تنها عده كمى بودند كه مى توانستند خود را از پيروى شيطان بر كنار دارند. (و لو لا فضل الله عليكم و رحمته لاتبعتم الشيطان )
يعنى تنها پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و صاحبنظران و دانشمندان موشكاف و باريك بينند كه مى توانند خود را از وساوس ‍ شايعات و شايعه سازان بركنار دارند، و اما اكثريت اجتماع اگر از رهبرى صحيحى محروم بمانند گرفتار عواقب دردناك شايعه سازيها و نشر شايعات خواهند شد.
آيه و ترجمه:


فقتل فى سبيل الله لا تكلف إ لا نفسك و حرض المؤ منين عسى الله أ ن يكف بأ س الذين كفروا و الله أ شد بأ سا و أ شد تنكيلا (84)




ترجمه :
84 - در راه خدا پيكار كن ، تنها مسئول وظيفه خود هستى ، و مومنان را (بر اين كار) تشويق نما، اميد است خداوند از قدرت كافران جلوگيرى كند (حتى اگر تنها خودت به ميدان بروى ) و خداوند قدرتش بيشتر و مجازاتش دردناكتر است .
شان نزول :
در تفسير مجمع البيان و قرطبى و روح المعانى درباره شان نزول آيه چنين آمده است : هنگامى كه ابو سفيان و لشكر قريش ‍ پيروزمندانه از ميدان احد بازگشتند ابو سفيان با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قرار گذاشت كه در موسم بدر صغرى (يعنى بازارى كه در ماه ذى القعده در سرزمين بدر تشكيل ميشد) بار ديگر رو برو شوند، هنگامى كه موعد مقرر فرا رسيد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مسلمانان را دعوت به حركت به محل مزبور كرد، ولى جمعى از مسلمانان كه خاطره تلخ شكست احد را فراموش نكرده بودند شديدا از حركت خوددارى مى نمودند، آيه فوق نازل شد و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مسلمانان را مجددا دعوت به حركت كرد، در اين موقع تنها هفتاد نفر در ركاب پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در محل مزبور حاضر شدند، ولى ابو سفيان (بر اثر وحشتى كه از روبرو شدن با سپاه اسلام داشت از حضور در آنجا خوددارى كرد و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با همراهان سالم به مدينه بازگشتند
تفسير :
هر كس مسئول وظيفه خويش است
به دنبال آيات مربوط به جهاد، دستور فوق العادهاى در اين آيه به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) داده شده است كه او موظف است به تنهائى در برابر دشمن بايستد، حتى اگر هيچكس همراه او گام به ميدان نگذارد! زيرا او تنها مسئول وظيفه خويش است ، و در برابر ساير مردم تكليفى جز تشويق و دعوت به جهاد ندارد.
(فقاتل فى سبيل الله لا تكلف الا نفسك و حرض المؤ منين )
در حقيقت آيه يك دستور مهم اجتماعى را مخصوصا درباره رهبران در بر دارد، و آن اينكه آنها بايد آنقدر در كار خود مصمم و ثابت قدم و قاطع باشند كه حتى اگر هيچكس دعوت آنها را لبيك نگويد، دست از تعقيب هدف مقدس خويش بر ندارد و در عين دعوت ديگران به انجام وظيفه ، برنامه هاى خود را منوط به اجابت ديگران نشمرند، و هيچ رهبرى تا چنين آمادگى نداشته باشد قادر به انجام رهبرى و پيشبرد اهداف خود نيست مخصوصا رهبران الهى كه تكيه گاه اصلى آنها خدا است خدائى كه سرچشمه تمام نيروها و قدرتها است .
و لذا به دنبال اين دستور مى فرمايد: اميد است خداوند با كوششها و تلاشهاى تو حتى اگر تنها بوده باشى ، قدرت و نيروى دشمنان را در هم بشكند، زيرا قدرت او ما فوق قدرتها و مجازات او مافوق مجازاتها است .
(عسى الله ان يكف باس الذين كفروا و الله اشد باسا و اشد تنكيلا)
معنى عسى و لعل در كلام خدا
كلمه عسى در لغت عرب به معنى شايد و آميخته با معنى ترديد است و لعل به معنى اميدوارى و انتظار در مورد امورى است كه اطمينان به وجود آن در آينده نمى باشد ولى احتمال وجود دارد.
اكنون اين سوال پيش مى آيد كه بكار بردن اينگونه كلمات در لابلاى سخنان انسانها كاملا طبيعى است ، زيرا انسان از همه مسائل آگاه نيست ، بعلاوه قدرت او محدود است و قادر به انجام هر چه مى خواهد نمى باشد، اما خداوندى كه از گذشته و آينده و حال كاملا با خبر است و قدرت بر انجام آنچه ميخواهد دارد، به كار بردن اينگونه كلمات كه دليل بر جهل و يا عدم قدرت است درباره او چگونه تصور ميشود.
به همين جهت بسيارى از دانشمندان معتقدند كه اينگونه كلمات ، هنگامى كه در كلام خداوند بكار رود، معنى اصلى خود را از دست ميدهد، و معانى جديدى پيدا مى كند، مثلا عسى به معنى وعده و لعل به معنى طلب است .
ولى حق اين است كه اين كلمات در كلام خداوند نيز همان معنى اصلى خود را دارد و لازمه آن جهل و عدم قدرت نيست ، بلكه اين كلمات معمولا در جائى بكار ميرود كه براى رسيدن به هدف ، مقدمات متعددى لازم است ، به هنگامى كه يك يا چند قسمت از اين مقدمات حاصل شود هرگز نمى توان حكم قطعى به وجود آن هدف كرد بلكه بايد به صورت يك حكم احتمالى بيان شود مثلا قرآن مجيد مى گويد:
و اذا قرء القرآن فاستمعوا له و انصتوا لعلكم ترحمون :
هنگامى كه قرآن خوانده شود گوش كنيد و خاموش باشيد اميد است
مشمول رحمت خداوند شويد (اعراف - 204).
روشن است كه تنها با گوش دادن آيات قرآن انسان مشمول رحمت خداوند نمى شود، بلكه اين يكى از مقدمات است و مقدمات ديگر آن فهم و درك آيات ، و سپس به كار بردن دستوراتى است كه در آنها آمده ، لذا در اينگونه موارد نمى توان تنها با وجود يك مقدمه ، حكم قطعى به حصول نتيجه كرد، بلكه بايد به صورت يك حكم احتمالى بيان گردد، و به عبارت ديگر اينگونه تعبيرات در كلام الهى يكنوع بيدار باش و توجه دادن شنونده به اين است كه غير از اين مقدمه شرائط و مقدمات ديگرى نيز براى رسيدن به مقصد لازم است ، فى المثل براى درك رحمت خدا غير از گوش فرا دادن به قرآن ، عمل به آنهم لازم است .
درباره آيه مورد بحث اين سخن نيز كاملا مصداق دارد زيرا از بين رفتن قدرت كافران تنها با دعوت مومنان و تشويق آنها به جهاد نيست ، بلكه به دنبال آن ، اجراى برنامه هاى ديگر جهاد لازم است تا هدف نهائى را تحقق بخشد.
بنابراين هيچ لزومى ندارد كه اينگونه كلمات را هنگامى كه در كلام خدا بكار ميرود از معنى حقيقى منصرف نمائيم .
آيه و ترجمه:


من يشفع شفعة حسنة يكن له نصيب منها و من يشفع شفعة سيئة يكن له كفل منها و كان الله على كل شى ء مقيتا (85)




ترجمه :
85 - كسى كه تشويق به كار نيكى كند نصيبى از آن براى او خواهد بود، و كسى كه تشويق به كار بدى كند سهمى از آن خواهد داشت ، و خداوند حساب هر چيز را دارد و آنرا حفظ مى كند.
تفسير :
نتيجه تشويق كار نيك يا بد
همانطور كه در تفسير آيه قبل اشاره شد، قرآن مى گويد: هر كسى در درجه اول مسئول كار خويش است ، نه مسئول كار ديگران ، اما براى اينكه از اين مطلب سوء استفاده نشود در اين آيه مى گويد: درست است كه هر كسى مسئول كارهاى خود مى باشد ولى هر انسانى كه ديگرى را به كار نيك وادارد سهمى از آن خواهد داشت ، و هر كسى ديگرى را به كار بدى دعوت كند بهره اى از آن خواهد داشت .
(من يشفع شفاعة حسنة يكن له نصيب منها و من يشفع شفاعة سيئة يكن له كفل منها).
بنابراين مسئوليت هر كس در برابر اعمال خويش به آن معنى نيست كه از دعوت ديگران به سوى حق و مبارزه با فساد چشم بپوشد و روح اجتماعى اسلام را تبديل به فردگرائى و بيگانگى از اجتماع كند، و در لاك خود فرو رود
كلمه شفاعت در اصل از ماده شفع (بر وزن نفع ) به معنى جفت است بنابراين ضميمه شدن هر چيز به چيز ديگر شفاعت ناميده مى شود منتها گاهى اين ضميمه شدن در مسئله راهنمائى و ارشاد و هدايت است (مانند آيه فوق ) كه در اين حال معنى امر بمعروف و نهى از منكر را ميدهد (و شفاعت سيئه به معنى امر به منكر و نهى از معروف است ).
ولى اگر در مورد نجات گنهكاران از عواقب اعمالشان باشد به معنى كمك به افراد گنهكارى است كه شايستگى و لياقت شفاعت را دارا هستند.
و به عبارت ديگر شفاعت گاهى قبل از انجام عمل است كه به معنى راهنمائى است و گاهى بعد از انجام عمل است كه به معنى نجات از عواقب عمل مى باشد و هر دو مصداق ضميمه شدن چيزى به چيز ديگر است .
ضمنا بايد توجه داشت كه آيه اگر چه يك مفهوم كلى را در بر دارد و هر گونه دعوت به كار نيك و بد را شامل مى شود چون در زمينه آيات جهاد وارد شده شفاعت حسنه اشاره به تشويق پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به جهاد و شفاعت سيئه اشاره به تشويق منافقان به عدم جهاد است كه هر كدام سهمى از نتيجه اين كار خواهند برد.
در ضمن تعبير به كلمه شفاعت در اين مورد كه سخن از رهبرى (رهبرى به سوى نيكيها يا بديها) در ميان مى باشد ممكن است اشاره به اين نكته بوده باشد كه سخنان رهبر (اعم از رهبران خير و شر) در صورتى نفوذ در ديگران خواهد كرد كه آنها براى خود امتيازى بر ديگران قائل نباشند بلكه خود را همدوش و همرديف و جفت آنها قرار دهند و اين مساله اى است كه در پيشبرد هدفهاى اجتماعى فوق العاده موثر است .
و اگر در چندين مورد از آيات قرآن در سوره شعراء و اعراف و هود و نمل و عنكبوت مى بينيم كه به هنگام تعبير از پيامبران و رسولان الهى كه براى هدايت و رهبرى امتها فرستاده شدند تعبير به اخوهم يا اخاهم (برادر
آن جمعيت ) شده نيز اشاره به همين نكته مى باشد.
نكته ديگر اين كه قرآن در مورد تشويق به كار نيك (شفاعت حسنه ) ميگويد نصيبى از آن به تشويق كننده مى رسد، در حالى كه در مورد شفاعت سيئه مى گويد: كفلى از آن به آنها مى رسد. و اين اختلاف تعبير به خاطر آن است كه نصيب به معنى بهره وافر از امور مفيد و سودمند است و كفل به معنى سهم از چيزهاى پست و بد است .
آيه فوق يكى از منطقهاى اصيل اسلام را در مسائل اجتماع روشن مى سازد و تصريح مى كند كه مردم در سرنوشت اعمال يكديگر از طريق شفاعت و تشويق و راهنمائى شريكند، بنابراين هر گاه سخن يا عمل و يا حتى سكوت انسان سبب تشويق جمعيتى به كار نيك يابد شود، تشويق كننده سهم قابل توجهى از نتائج آن كار خواهد داشت بدون اينكه چيزى از سهم فاعل اصلى كاسته شود.
در حديثى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين نقل شده :
من امر بمعروف او نهى عن منكر او دل على خير او اشار به فهو شريك و من امر بسوء او دل عليه او اشار به فهو شريك :
هر كس به كار نيكى يا نهى از منكرى كند و يا مردم را راهنمائى به عمل خير نمايد، و يا به نحوى موجبات تشويق آنها را فراهم سازد، در آن عمل سهيم و شريك است ، و همچنين هر كس دعوت به كار بد يا راهنمائى و تشويق نمايد او نيز شريك است .
در اين حديث سه مرحله براى دعوت اشخاص به كار خوب و بد ذكر شده ، مرحله امر، مرحله دلالت و مرحله اشاره كه به ترتيب مرحله قوى و متوسط و ضعيف است ، به اين ترتيب هر گونه دخالت در وادار كردن ديگرى به كار
نيك و بد سبب مى شود كه به همان نسبت در محصول و برداشت آن سهيم باشد.
مطابق اين منطق اسلامى تنها عاملان گناه ، گناهكار نيستند بلكه تمام كسانى كه با استفاده كردن از وسائل مختلف تبليغاتى ، و يا آماده ساختن زمينه ها، و حتى گفتن يك كلمه كوچك تشويق آميز، عاملان گناه را به كار خود ترغيب كنند در آن سهيمند، همچنين كسانى كه در مسير خيرات و نيكيها از چنين برنامه هائى استفاده مى نمايند از آن سهم دارند.
از پارهاى از روايات كه در تفسير آيه وارد شده است چنين بر مى آيد كه يكى از معانى شفاعت حسنه يا سيئه ، دعاى نيك يا بد در حق كسى كردن است كه يكنوع شفاعت در پيشگاه خدا محسوب ميشود. از امام صادق (عليه السلام ) چنين نقل شده كه فرمود:
من دعا لاخيه المسلم بظهر الغيب استجيب له و قال له الملك فلك مثلاه فذلك النصيب :
كسى كه براى برادر مسلمانش در پشت سر او دعا كند به اجابت مى رسد و فرشته پروردگار به او مى گويد دو برابر آن براى تو نيز خواهد بود، و منظور از نصيب در آيه همين است .
و اين تفسير، منافاتى با تفسير سابق ندارد بلكه توسعه اى در معنى شفاعت است ، يعنى هر مسلمانى به هر نوع كمك به ديگرى كند خواه از طريق دعوت و تشويق به نيكى يا از راه دعا در پيشگاه خدا و يا به هر وسيله ديگرى باشد در نتيجه آن سهيم خواهد بود.
اين برنامه اسلامى روح اجتماعى بودن و عدم توقف در مرحله فرديت را در مسلمانان زنده نگه مى دارد و اين حقيقت را اثبات مى كند كه انسان با توجه به ديگران و گام برداشتن در مسير منافع آنان هرگز عقب نمى ماند و منافع فردى او به خطر نخواهد افتاد، بلكه در نتايج آنها سهيم خواهد بود.
در پايان آيه مى فرمايد: خداوند توانا است و اعمال شما را حفظ و محاسبه كرده و در برابر حسنات و سيئات پاداش مناسب خواهد داد.
(و كان الله على كل شيى ء مقيتا).
بايد توجه داشت كه مقيت در اصل از ماده قوت به معنى غذائى است كه جان انسان را حفظ مى كند، بنابراين مقيت كه اسم فاعل از باب افعال است به معنى كسى است كه قوت ديگرى را مى پردازد و از آنجا كه چنين كسى حافظ حيات او است ، كلمه مقيت به معنى حافظ نيز به كار رفته و نيز شخصى كه قوت مى دهد حتما توانائى بر اين كار دارد به همين جهت اين كلمه به معنى مقتدر نيز آمده و چنين كسى مسلما حساب زيردستان خود را دارد، به همين دليل به معنى حسيب آمده است و در آيه فوق تمام اين معانى ممكن است از كلمه مقيت اراده شود.
آيه و ترجمه:


و إ ذا حييتم بتحية فحيوا بأ حسن منها أ و ردوها إ ن الله كان على كل شى ء حسيبا (86)




ترجمه :
86 - و هنگامى كه كسى به شما تحيت گويد پاسخ آنرا به طور بهتر دهيد يا (لا اقل ) به همان گونه پاسخ گوئيد، خداوند حساب همه چيز را دارد.
تفسير :
هر گونه محبتى را پاسخ گوئيد
گرچه بعضى از مفسران معتقدند كه پيوند و ارتباط اين آيه با آيات قبل ، از اين نظر است كه در آيات گذشته بحثهائى پيرامون جهاد بود و در اين آيه
دستور مى دهد كه اگر دشمنان از در دوستى و صلح در آيند شما نيز پاسخ مناسب دهيد، ولى روشن است كه اين پيوند، مانع از آن نيست كه يك حكم كلى و عمومى در زمينه تمام تحيتها و اظهار محبتهائى كه از طرف افراد مختلف مى شود، بوده باشد.
آيه در آغاز مى گويد: هنگامى كه كسى به شما تحيت گويد پاسخ آن را به طرز بهتر بدهيد و يا لااقل به طور مساوى پاسخ گوئيد.
(و اذا حييتم بتحية فحيوا باحسن منها او ردوها)
تحيت در لغت از ماده حيات و به معنى دعا براى حيات ديگرى كردن است خواه اين دعا به صورت سلام عليك (خداوند تو را به سلامت دارد) و يا حياك الله (خداوند تو را زنده بدارد) و يا مانند آن ، باشد ولى معمولا از اين كلمه هر نوع اظهار محبتى را كه افراد بوسيله سخن ، با يكديگر مى كنند شامل مى شود كه روشنترين مصداق آن همان موضوع سلام كردن است .
ولى از پارهاى از روايات ، همچنين تفاسير، استفاده ميشود كه اظهار محبتهاى عملى نيز در مفهوم تحيت داخل است ، در تفسير على بن ابراهيم از امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) چنين نقل شده كه :
المراد بالتحية فى الايه السلام و غيره من البر: منظور از تحيت در آيه ، سلام و هر گونه نيكى كردن است و نيز در روايتى در كتاب مناقب چنين مى خوانيم كنيزى يك شاخه گل خدمت امام حسن (عليه السلام ) هديه كرد، امام در مقابل آن وى را آزاد ساخت ، و هنگامى كه از علت اين كار سوال كردند، فرمود: خداوند اين ادب را به ما آموخته آنجا كه مى فرمايد :
و اذا حييتم بتحية فحيوا با حسن منها و سپس اضافه فرمود: تحيت بهتر، همان آزاد كردن او است ! و به اين ترتيب آيه يك حكم كلى درباره پاسخ گوئى به هر نوع اظهار محبتى اعم از لفظى و عملى مى باشد.
و در پايان آيه براى اينكه مردم بدانند چگونگى تحيتها و پاسخها و برترى يا مساوات آنها، در هر حد و مرحله اى ، بر خداوند پوشيده و پنهان نيست مى فرمايد: خداوند حساب همه چيز را دارد.
(ان الله كان على كل شيى ء حسيبا)
سلام تحيت بزرگ اسلامى
تا آنجا كه مى دانيم تمام اقوام جهان هنگامى كه به هم ميرسند براى اظهار محبت به يكديگر نوعى تحيت دارند كه گاهى جنبه لفظى دارد و گاهى به صورت عملى است كه رمز تحيت مى باشد، در اسلام نيز سلام يكى از روشنترين تحيتها است ، و آيه فوق همانطور كه اشاره شد گرچه معنى وسيعى دارد اما يك مصداق روشن آن سلام كردن است ، بنابراين طبق اين آيه همه مسلمانان موظفند كه سلام را به طور عاليتر و يا لااقل مساوى جواب گويند.
از آيات قرآن نيز استفاده مى شود كه سلام يكنوع تحيت است .
در سوره نور آيه 61 مى خوانيم :
فاذا دخلتم بيوتا فسلموا على انفسكم تحية من عند الله مباركة طيبة :
هنگامى كه وارد خانه اى شديد بر يكديگر تحيت الهى بفرستيد تحيتى پر بركت و پاكيزه .
در اين آيه سلام به عنوان تحيت الهى كه هم مبارك است و هم پاكيزه معرفى شده است و ضمنا مى توان از آن استفاده كرد كه معنى سلام عليكم در اصل سلام الله عليكم است ، يعنى درود پروردگار بر تو باد، يا خداوند تو را به سلامت دارد، و در امن و امان باشى به همين جهت سلام كردن يكنوع اعلام دوستى و صلح و ترك مخاصمه و جنگ محسوب مى شود.
از پاره اى از آيات قرآن نيز استفاده مى شود كه تحيت اهل بهشت نيز سلام است .
اولئك يجزون الغرفة بما صبروا و يلقون فيها تحية و سلاما.
اهل بهشت در برابر استقامتشان از غرفه هاى بهشتى بهرهمند مى شوند و
تحيت و سلام به آنها نثار ميشود (فرقان - 75) و در آيه 23 سوره ابراهيم و آيه 10 سوره يونس درباره بهشتيان نيز مى خوانيم تحيتهم فيها سلام : تحيت آنها در بهشت سلام است .
و نيز از آيات قرآن استفاده مى شود كه تحيت به معنى سلام (يا چيزى معادل آن ) در اقوام پيشين بوده است چنانكه در سوره ذاريات آيه 25 در داستان ابراهيم مى گويد هنگامى كه فرشتگان مامور مجازات قوم لوط به صورت ناشناس بر او وارد شدند به او سلام كردند و او هم پاسخ آنها را به سلام داد:
اذ دخلوا عليه فقالوا سلاما قال سلام قوم منكرون .
از اشعار عرب جاهلى نيز استفاده مى شود كه تحيت به وسيله سلام در آن ايام بوده است .
هرگاه بيطرفانه اين تحيت اسلامى را كه محتوى توجه به خدا و دعا براى سلامت طرف و اعلام صلح و امنيت است با تحيتهاى ديگرى كه در ميان اقوام مختلف معمول است مقايسه كنيم ارزش آن براى ما روشنتر مى گردد.
در روايات اسلامى تاكيد زيادى روى سلام شده تا آنجا كه از پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده :
من بدء بالكلام قبل السلام فلا تجيبوه : كسى كه پيش از سلام آغاز به سخن كند پاسخ او را نگوئيد.
و نيز از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه خداوند مى فرمايد:
البخيل من يبخل بالسلام : بخيل كسى است كه حتى از سلام كردن بخل ورزد.
و در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام ) ميخوانيم :
ان الله عز و جل يحب افشاء السلام :
خداوند افشاء سلام را دوست دارد منظور از افشاى سلام ، سلام كردن به افراد مختلف است .
در احاديث ، آداب فراوانى درباره سلام وارد شده از جمله اينكه : سلام تنها مخصوص كسانى نيست كه انسان با آنها آشنائى خاصى دارد، چنانكه در حديثى داريم كه از پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سوال شد اى العمل خير!: كدام عمل بهتر است ! فرمود:
تطعم الطعام و تقرء السلام على من عرفت و من لم تعرف :
اطعام طعام كن و سلام به كسانى كه مى شناسى و نمى شناسى بنما و نيز در احاديث وارد شده كه سواره بر پياده ، و آنها كه مركب گرانقيمت ترى دارند به كسانى كه مركب ارزانتر دارند، سلام كنند، و گويا اين دستور يك نوع مبارزه با تكبر ناشى از ثروت و موقعيتهاى خاص مادى است ، و اين درست نقطه مقابل چيزى است كه امروز ديده مى شود كه تحيت و سلام را وظيفه افراد پائين تر مى دانند و شكلى از استعمار و استعباد و بت پرستى به آن مى دهند، و لذا در حالات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كه او به همه حتى به كودكان سلام مى كرد.
البته اين سخن منافات با دستورى كه در بعضى از روايات وارد شده كه افراد كوچكتر از نظر سن بر بزرگتر سلام كنند ندارد، زيرا اين يكنوع ادب و تواضع انسانى است و ارتباطى با مسئله اختلاف طبقاتى و تفاوت در ثروت و
موقعيتهاى مادى ندارد.
در پاره اى از روايات دستور داده شده است كه به افراد رباخوار، فاسق ، منحرف و مانند آنها سلام نكنيد و اين خود يكنوع مبارزه با فساد است ، مگر اينكه سلام كردن به آنها وسيله اى باشد براى آشنائى و دعوت به ترك منكر.
ضمنا بايد توجه داشت كه منظور از تحيت به احسن آن است كه سلام را با عبارات ديگرى مانند و رحمة الله و مانند و رحمة الله و بركاته تعقيب كنند.
در تفسير در المنثور مى خوانيم شخصى به پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) عرض كرد السلام عليك پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: السلام عليك و رحمة الله ، ديگرى عرض كرد السلام عليك و رحمة الله پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود و عليك السلام و رحمة الله و بركاته نفر ديگرى گفت : السلام عليك و رحمة الله و بركاته پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: و عليك و هنگامى كه سوال كرد كه چرا جواب مرا كوتاه بيان كرديد فرمود: قرآن مى گويد: تحيت را به طرز نيكوترى پاسخ گوئيد اما تو چيزى باقى نگذاشتى ! در حقيقت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در مورد نفر اول و دوم تحيت به نحو احسن گفت اما در مورد شخص سوم به مساوى زيرا جمله عليك مفهومش اين است كه تمام آنچه گفتى بر تو نيز باشد.
آيه و ترجمه:


الله لا إ له إ لا هو ليجمعنكم إ لى يوم القيمة لا ريب فيه و من أ صدق من الله حديثا (87)




ترجمه :
87 - خداوند معبودى جز او نيست ، و به طور قطع همه شما را در روز رستاخيز كه شك در آن نمى باشد جمع مى كند، و كيست كه از خداوند راستگوتر باشد.
تفسير :
آيه فوق تكميلى براى آيات قبل و مقدمه براى آيات بعد است ، زيرا در آيه گذشته پس از دستور به رد تحيت فرمود: خداوند حساب همه اعمال شما را دارد، در اين آيه اشاره به مسئله رستاخيز و دادگاه عمومى بندگان در روز قيامت كرده و آن را با مسئله توحيد و يگانگى خدا كه ركن ديگرى از ايمان است مى آميزد، و مى فرمايد: معبودى جز او نيست و بطور قطع در روز قيامت شما را دسته جمعى مبعوث ميكند، همان روز قيامتى كه هيچ شك و ترديدى در آن نيست .
(الله لا اله الا هو ليجمعنكم الى يوم القيامة لا ريب فيه ).
تعبير به يجمعنكم اشاره به اين است كه قيامت همه افراد بشر در يك روز واقع خواهد شد، همانطور كه در آخر سوره مريم آيه 93 تا 95 نيز اشاره به اين حقيقت شده كه تمام بندگان خدا اعم از ساكنان زمين و ساكنان كرات ديگر همه در يكروز مبعوث مى شوند.
تعبير به لاريب فيه (هيچ ترديدى در آن نيست ) در مورد روز قيامت در اين آيه و چندين مورد ديگر از آيات قرآن در حقيقت اشاره به دلائل قطعى و مسلمى است كه از وجود چنين روزى خبر مى دهد مانند قانون تكامل و حكمت و فلسفه آفرينش و قانون عدالت پروردگار كه در بحث معاد، مشروحا ذكر شده است .
و در پايان براى تاكيد مطلب مى فرمايد: كيست كه راستگوتر از خدا باشد (و من اصدق من الله حديثا).
بنابراين هر گونه وعده اى درباره روز قيامت و غير آن مى دهد نبايد جاى ترديد باشد، زيرا دروغ يا از جهل سرچشمه مى گيرد يا از ضعف و نياز، اما خداوندى
كه از همه آگاهتر و از همگان بينياز است ، از هر كس راستگوتر است و اصولا دروغ براى او مفهومى ندارد.
آيه و ترجمه:


فما لكم فى المنفقين فئتين و الله أ ركسهم بما كسبوا أ تريدون أ ن تهدوا من أ ضل الله و من يضلل الله فلن تجد له سبيلا (88)




ترجمه :
88 - چرا درباره منافقين دو دسته شده ايد! (بعضى جنگ با آنها را ممنوع و بعضى مجاز مى دانيد) در حالى كه خداوند به خاطر اعمالشان (افكار) آنها را به كلى وارونه كرده است ، آيا شما مى خواهيد كسانى را كه خداوند (بر اثر اعمال زشتشان ) گمراه كرده هدايت كنيد!! در حالى كه هر كس را خداوند گمراه كند راهى براى او نخواهى يافت .
شان نزول :
مطابق نقل جمعى از مفسران از ابن عباس ، عده اى از مردم مكه ظاهرا مسلمان شده بودند، ولى در واقع در صف منافقان قرار داشتند، به همين دليل حاضر به مهاجرت به مدينه نشدند، و عملا هوادار و پشتيبان بت پرستان بودند، اما سرانجام مجبور شدند از مكه خارج شوند (و تا نزديكى مدينه بيايند و شايد هم به خاطر موقعيت ويژه اى كه داشتند براى هدف جاسوسى اين عمل را انجام دادند) و خوشحال بودند كه مسلمانان آنها را از خود مى دانند و ورود به مدينه طبعا براى آنها مشكلى ايجاد نخواهد كرد.
مسلمانان از جريان آگاه شدند، ولى بزودى درباره چگونگى برخورد با اين جمع در ميان مسلمين اختلاف افتاد، عده اى معتقد بودند كه بايد اين عده را طرد كرد، زيرا در واقع پشتيبان دشمنان اسلامند، ولى بعضى از افراد
ظاهر بين و ساده دل با اين طرح مخالفت كردند و گفتند: عجبا! ما چگونه با كسانى كه گواهى به توحيد و نبوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) داده اند بجنگيم ! و تنها به جرم اينكه هجرت ننمودند خون آنها را حلال بشمريم ! آيه فوق نازل شد و دسته دوم را در برابر اين اشتباه ملامت و سپس راهنمائى كرد.
تفسير :
با توجه به شان نزول بالا پيوند اين آيه و آيات بعد از آن با آياتى كه قبلا درباره منافقان بود كاملا روشن است .
در آغاز آيه مى فرمايد: چرا در مورد منافقان دو دسته شده ايد و هر كدام طورى قضاوت مى كنيد (فما لكم فى المنافقين فئتين ).
يعنى اين افراد كه با ترك مهاجرت و همكارى عملى با مشركان و عدم شركت در صف مجاهدان اسلام نفاق خود را آشكار ساخته اند نبايد درباره سرنوشت آنها كسى ترديد كند، اينها به طور مسلم از منافقان دست اولند، و عملشان گواه زنده عدم ايمانشان است ، پس ‍ چرا بعضى فريب اظهار توحيد و ايمان آنها را مى خورند! و در مقام شفاعت از آنها بر مى آيند با اينكه در آيات قبل اشاره شد كه من يشفع شفاعة سيئة يكن له كفل منها و به اين ترتيب خود را در سرنوشت شوم آنها سهيم مى نمايند.
سپس مى فرمايد: اين عده از منافقان به خاطر اعمال زشت و ننگينى كه انجام داده اند خداوند توفيق و حمايت خويش را از آنها برداشته و افكارشان را به كلى واژگونه كرده ، همانند كسى كه به جاى ايستادن به روى پا، با سر
بايستد (و الله اركسهم بما كسبوا).
ضمنا از جمله بما كسبوا استفاده مى شود كه بازگشتها از جاده هدايت و سعادت و نجات معلول اعمال خود انسان است و اگر اين عمل به خداوند نسبت داده مى شود به خاطر آن است كه خداوند حكيم و هر كس را مطابق اعمال خويش كيفر مى دهد و به مقدار لياقت و شايستگى پاداش خواهد داد.
و در پايان آيه خطاب به افراد ساده دلى كه حمايت از اين دسته منافقان مى نمودند كرده ، مى فرمايد: آيا شما مى خواهيد كسانى را كه خدا بر اثر اعمال زشتشان از هدايت محروم ساخته هدايت كنيد در حالى كه چنين افراد هيچ راهى به سوى هدايت ندارند. (اتريدون ان تهدوا من اضل الله و من يضلل الله فلن تجد له سبيلا)
زيرا اين يك سنت فناناپذير الهى است كه اثر اعمال هيچكس از او جدا نمى شود چگونه مى توانيد انتظار داشته باشيد افرادى كه فكرشان آلوده و قلبشان مملو از نفاق و عملشان حمايت از دشمنان خدا است مشمول هدايت شوند اين يك انتظار بى دليل و نابجا است .
آيه و ترجمه:


ودوا لو تكفرون كما كفروا فتكونون سواء فلا تتخذوا منهم أ ولياء حتى يهاجروا فى سبيل الله فإ ن تولوا فخذوهم و اقتلوهم حيث وجدتموهم و لا تتخذوا منهم وليا و لا نصيرا (89)




ترجمه :
89 - آنان دوست دارند كه شما هم مانند آنها كافر شويد و مساوى يكديگر گرديد، بنابراين از آنها دوستانى انتخاب نكنيد مگر اينكه (توبه كنند و) مهاجرت در راه خدا نمايند، اما آنها كه از كار سرباز زنند (و به اقدامات بر ضد شما ادامه دهند) آنها را هر كجا بيابيد اسير كنيد و (يا در صورت لزوم ) به قتل برسانيد و از ميان آنها دوست و يار و ياورى اختيار نكنيد.
تفسير :
در تعقيب آيه قبل درباره منافقانى كه بعضى از مسلمانان ساده دل به حمايت از آنها برخاسته و از آنها شفاعت مى كردند و قرآن بيگانگى آنها را از اسلام بيان داشت در اين آيه مى فرمايد: تاريكى درون آنها بقدرى است كه نه تنها خودشان كافرند بلكه دوست مى دارند كه شما هم همانند آنان كافر شويد و مساوى يكديگر گرديد.
(ودوا لو تكفرون كما كفروا فتكونون سواء)
بنابراين آنها از كافران عادى نيز بدترند، زيرا كفار معمولى دزد و غارتگر عقائد ديگران نيستند، اما اينها هستند، فعاليتهاى پيگيرى براى تخريب عقايد ديگران دارند.
اكنون كه آنها چنين هستند هرگز نبايد شما مسلمانان دوستانى از ميان آنها انتخاب كنيد (فلا تتخذوا منهم اولياء)
مگر اينكه در كار خود تجديد نظر كنند و دست از نفاق و تخريب بردارند و نشانه آن اين است كه از مركز كفر و نفاق به مركز اسلام (از مكه به مدينه ) مهاجرت نمايند.
(حتى يهاجروا فى سبيل الله ).
اما اگر آنها حاضر به مهاجرت نشدند بدانيد كه دست از كفر و نفاق خود بر نداشتند و اظهار اسلام آنها فقط به خاطر اغراض ‍ جاسوسى و تخريبى است و در اين صورت مى توانيد هر جا بر آنها دست يافتيد، آنها را اسير كنيد و يا در صورت لزوم به قتل برسانيد.
(فان تولوا فخذوهم و اقتلوهم حيث وجدتموهم )
و در پايان آيه بار ديگر تاكيد ميكند كه هيچگاه دوست و يار و ياورى از ميان آنها انتخاب نكنيد.
(و لا تتخذوا منهم وليا و لا نصيرا)
اين شدت عمل كه در آيه فوق نسبت به اين دسته از منافقان نشان داده شده به خاطر آن است كه نجات يك جامعه زنده كه در مسير يك انقلاب اصلاحى گام بر مى دارد، از چنگال دشمنان دوست نما و جاسوسان خطرناك ، راهى جز اين ندارد.
قابل توجه اينكه در حالى كه اسلام افراد غير مسلمانى همانند يهود و نصارى را با شرائطى تحت حمايت خود قرار داده ، و اجازه هيچگونه مزاحمت نسبت به آنها نمى دهد در مورد اين دسته از منافقان اين چنين شدت عمل به خرج داده است ، و با اينكه آنان تظاهر به اسلام مى نمودند دستور اسارت و حتى اعدام آنان را در صورت لزوم صادر كرده است ، و اين نيست مگر به خاطر آنكه اين گونه افراد زير پوشش اسلام مى توانند ضربه هائى بزنند كه هيچ دشمنى قادر بر آن نيست !
سوال :
ممكن است گفته شود سيره پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) درباره منافقان اين بوده كه هيچگاه دستور قتل آنها را صادر نمى كرد مبادا دشمنان او را متهم به كشتن يارانش كنند و يا بعضى از اين مسئله سوء استفاده كرده ، با افرادى كه خرده حساب داشتند به عنوان منافق بودن درآويزند و آنها را به قتل برسانند.
پاسخ :
بايد توجه داشت كه سيره پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تنها در مورد منافقان مدينه و مانند آنها بوده است كه به ظواهر اسلام عمل مى كردند و مبارزه صريحى با اسلام و مسلمين نداشتند اما كسانى كه مانند منافقان مكه همكارى روشنى با دشمنان اسلام داشتند مشمول اين حكم نبودند.
آيه و ترجمه:


إ لا الذين يصلون إ لى قوم بينكم و بينهم ميثق أ و جاءوكم حصرت صدورهم أ ن يقتلوكم أ و يقتلوا قومهم و لو شاء الله لسلطهم عليكم فلقتلوكم فإ ن اعتزلوكم فلم يقتلوكم و أ لقوا إ ليكم السلم فما جعل الله لكم عليهم سبيلا (90)




ترجمه :
90 - مگر آنها كه با كسانى كه با شما هم پيمانند، پيمان بسته ، يا آنها كه به سوى شما مى آيند و از پيكار با شما يا پيكار با قوم خود ناتوان شده اند (نه سر جنگ با شما دارند و نه توانائى مبارزه با قوم خود) و اگر خداوند بخواهد آنها را بر شما مسلط مى كند تا با شما پيكار كنند، بنابراين اگر از شما كناره گيرى كردند و با شما پيكار ننمودند (بلكه ) پيشنهاد صلح كردند خداوند به شما اجازه نمى دهد كه متعرض آنان شوى
شان نزول :
از روايات مختلفى كه در شان نزول آيه وارد شده و مفسران در تفاسير گوناگون آورده اند چنين استفاده مى شود كه دو قبيله در ميان قبائل عرب به نام بنى ضمره و اشجع وجود داشتند كه قبيله اول با مسلمانان پيمان ترك تعرض بسته بودند و طايفه اشجع با بنى ضمره نيز هم پيمان بودند.
بعضى از مسلمانان از قدرت طايفه بنى ضمره و پيمان شكنى آنها بيمناك بودند، لذا به پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پيشنهاد كردند كه پيش از آنكه آنها حمله را آغاز كنند مسلمانان به آنها حمله ور شوند، پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:
كلا فانهم ابر العرب بالوالدين و اوصلهم للرحم و اوفاهم بالعهد :
نه ، هرگز چنين كارى نكنيد، زيرا آنها در ميان تمام طوائف عرب نسبت به پدر و مادر خود نيكوكارترند، و از همه نسبت به اقوام و بستگان مهربانتر، و به عهد و پيمان خود از همه پايبندترند!
پس از مدتى مسلمانان با خبر شدند كه طايفه اشجع به سركردگى مسعود بن رجيله كه هفتصد نفر بودند به نزديكى مدينه آمده اند، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نمايندگانى نزد آنها فرستاد تا از هدف مسافرتشان مطلع گردد آنها اظهار داشتند آمده ايم قرار داد ترك مخاصمه با محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ببنديم ، هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين ديد دستور داد مقدار زيادى خرما به عنوان هديه براى آنها بردند، و سپس با آنها تماس گرفت و آنها اظهار داشتند ما از يك طرف توانائى مبارزه با دشمنان شما را نداريم ، چون عدد ما كم است ، و نه قدرت و تمايل به مبارزه با شما را داريم ، زيرا محل ما به شما نزديك است لذا آمده ايم كه با شما پيمان ترك تعرض ببنديم ، در اين هنگام آيات فوق نازل شد و دستورهاى لازم در اين زمينه به مسلمانان داد.
از پاره اى از روايات استفاده مى شود كه قسمتى از آيه درباره طايفه
بنى مدلج نازل شده است كه خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيدند و اظهار داشتند كه ما نه با شما هم صدا هستيم و نه بر ضد شما گام بر مى داريم و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پيمان ترك مخاصمه با آنها بست .
تفسير :
استقبال از پيشنهاد صلح
به دنبال دستور به شدت عمل در برابر منافقانى كه با دشمنان اسلام همكارى نزديك داشتند، در اين آيه دستور مى دهد كه دو دسته از اين قانون مستثنى هستند:
1 - آنها كه با يكى از هم پيمانان شما ارتباط دارند و پيمان بسته اند.
(الا الذين يصلون الى قوم بينكم و بينهم ميثاق )
2 - كسانى كه از نظر موقعيت خاص خود در شرائطى قرار دارند كه نه قدرت مبارزه با شما را در خود مى بينند، و نه توانائى همكارى با شما و مبارزه با قبيله خود دارند.
(او جاؤ كم حصرت صدورهم ان يقاتلوكم او يقاتلوا قومهم ).
روشن است كه دسته اول به خاطر احترام به پيمان بايد از اين قانون مستثنى باشند و دسته دوم نيز اگر چه معذور نيستند و بايد پس از تشخيص حق به حق بپيوندند ولى چون اعلان بيطرفى كرده اند تعرض نسبت به آنها بر خلاف اصول عدالت و جوانمردى است .
سپس براى اينكه مسلمانان در برابر اين پيروزيهاى چشمگير مغرور نشوند و آنرا مرهون قدرت نظامى و ابتكار خود ندانند و نيز براى اينكه احساسات انسانى آنها در برابر اين دسته از بى طرفان تحريك شود مى فرمايد: اگر خداوند
بخواهد مى تواند آن (جمعيت ضعيفان ) را بر شما مسلط گرداند تا با شما پيكار كنند.
(و لو شاء الله لسلطهم عليكم فلقاتلوكم )
بنابراين همواره در پيروزيها به ياد خدا باشيد و هيچگاه به نيروى خود مغرور نشويد و نيز گذشت از ضعيفان را براى خود خسارتى نشمريد.
در پايان آيه بار ديگر نسبت به دسته اخير تاكيد كرده و با توضيح بيشترى چنين مى فرمايد: اگر آنها از پيكار با شما كناره گيرى كنند و پيشنهاد صلح نمايند خداوند به شما اجازه تعرض نسبت به آنها را نمى دهد و موظفيد دستى را كه به منظور صلح به سوى شما دراز شده بفشاريد.
(فان اعتزلوكم فلم يقاتلوكم و القوا اليكم السلم فما جعل الله لكم عليهم سبيلا).
نكته قابل توجه اينكه قرآن در اين آيه و چندين آيه ديگر پيشنهاد صلح را با تعبير القاء سلام (افكندن صلح ) ذكر كرده است كه ممكن است اشاره به اين مطلب باشد كه طرفين نزاع ، پيش از آنكه صلح كنند، معمولا از هم فاصله مى گيرند و حتى پيشنهاد صلح را با احتياط طرح مى كنند، گوئى دور از هم ايستاده اند و اين پيشنهاد را بسوى هم پرتاب مى نمايند.
آيه و ترجمه:


ستجدون ءاخرين يريدون أ ن يأ منوكم و يأ منوا قومهم كل ما ردوا إ لى الفتنة أ ركسوا فيها فإ ن لم يعتزلوكم و يلقوا إ ليكم السلم و يكفوا أ يديهم فخذوهم و اقتلوهم حيث ثقفتموهم و أ ولئكم جعلنا لكم عليهم سلطنا مبينا (91)




ترجمه :
91 - به زودى جمعيت ديگرى را مى يابيد كه مى خواهند هم از ناحيه شما در امان باشند، و هم از ناحيه قوم خودشان (كه مشركند، لذا در پيش شما ادعاى ايمان مى كنند ولى ) هر زمانى به سوى فتنه (و بت پرستى ) باز گردند با سر در آن فرو مى روند!، اگر آنها از درگيرى با شما كنار نرفتند و پيشنهاد صلح نكردند و دست از شما بر نداشتند، آنها را هر كجا يافتيد اسير كنيد، و (يا) به قتل برسانيد و آنها كسانى هستند كه براى شما تسلط آشكارى نسبت به آنان قرار داده ايم .
شان نزول :
براى آيه فوق شان نزولهاى مختلفى نقل شده كه يكى از مشهورترين آنها اين است :
جمعى از مردم مكه به خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى آمدند و از روى خدعه و نيرنگ اظهار اسلام مى كردند، اما همين كه در برابر قريش و بتهاى آنها قرار مى گرفتند به نيايش و عبادت بتها مى پرداختند، و به اين ترتيب مى خواستند از ناحيه اسلام و قريش هر دو آسوده خاطر باشند، از هر دو طرف سود ببرند و از هيچيك زيان نبينند، و به اصطلاح در ميان اين دو دسته دو دوزه بازى كنند، آيه فوق نازل شد و دستور داد مسلمانان در برابر اين دسته شدت عمل بخرج دهند.
تفسير :
سزاى آنها كه دودوزهبازى ميكنند!
در اينجا با دسته ديگرى روبرو مى شويم كه درست در مقابل دستهاى قرار دارند كه در آيه پيش دستور صلح نسبت به آنها داده شده بود. آنها كسانى هستند كه مى خواهند براى حفظ منافع خود در ميان مسلمانان و مشركان آزادى عمل داشته باشند و براى تامين اين نظر راه خيانت و نيرنگ پيش گرفته ، با هر دو دسته اظهار همكارى و همفكرى مى كنند.
(ستجدون آخرين يريدون ان يامنوكم و يامنوا قومهم ).
و به همين دليل هنگامى كه ميدان فتنه جوئى و بت پرستى پيش آيد همه برنامه هاى آنها وارونه مى شود و با سر در آن فرو مى روند!
(كلما ردوا الى الفتنة اركسوا فيها).
اينها درست بر ضد دسته سابقند زيرا آنها كوشش داشتند از درگير شدن با مسلمانان دورى كنند اما اينها نغمه دارند كه با مسلمانان درگير شوند.
آنها پيشنهاد صلح با مسلمانان داشتند در حالى كه اينها سر جنگ دارند.
آنها از اذيت و آزار مسلمانان پرهيز داشتند ولى اينها پرهيز ندارند.
اين سه تفاوت كه در جمله فان لم يعتزلوكم و يلقوا اليكم السلم و يكفوا ايديهم به آن اشاره شده است موجب گرديده كه حكم اينها از دسته سابق به كلى جدا شود و به مسلمانان دستور داده شده كه هر كجا آنان را بيابند اسير كنند و در صورت مقاومت به قتل رسانند.
(فخذوهم و اقتلوهم حيث ثقفتموهم ).
و لذا آنجا كه به اندازه كافى نسبت به آنها اتمام حجت شده در پايان آيه مى فرمايد: آنان كسانى هستند كه ما تسلط آشكارى براى شما نسبت به آنها
قرار داديم .
(و اولئكم جعلنا لكم عليهم سلطانا مبينا).
اين تسلط مى تواند از نظر منطقى بوده باشد، چه اينكه منطق مسلمانان بر مشركان كاملا پيروز بود و يا از نظر ظاهرى و خارجى ، زيرا در زمانى اين آيات نازل شد كه مسلمين به قدر كافى نيرومند شده بودند.
تعبير به ثقفتموهم در آيه فوق ممكن است اشاره به نكته دقيقى باشد زيرا اين جمله از ماده ثقافت به معنى دست يافتن بر چيزى با دقت و مهارت است ، و با وجدتموهم كه از ماده وجدان و به معنى مطلق دست يافتن است ، تفاوت دارد، گويا اين دسته از منافقان دو دوزه باز كه خطرناكترين دسته هاى منافقان هستند، به آسانى ممكن نيست شناخته شوند و به تله بيفتند لذا مى فرمايد: اگر با مهارت و دقت به آنها دست يافتيد حكم خداوند را در مورد آنها اجرا كنيد اشاره به اينكه دست يافتن بر آنها نياز به دقت و مراقبت كافى دارد.
آيه و ترجمه:


و ما كان لمؤ من أ ن يقتل مؤ منا إ لا خطا و من قتل مؤ منا خطا فتحرير رقبة مؤ منة و دية مسلمة إ لى أ هله إ لا أ ن يصدقوا فإ ن كان من قوم عدو لكم و هو مؤ من فتحرير رقبة مؤ منة و إ ن كان من قوم بينكم و بينهم ميثق فدية مسلمة إ لى أ هله و تحرير رقبة مؤ منة فمن لم يجد فصيام شهرين متتابعين توبة من الله و كان الله عليما حكيما (92)




ترجمه :
92 - براى هيچ فرد با ايمانى مجاز نيست كه فرد با ايمانى را به قتل برساند، مگر اينكه اين كار از روى خطا و اشتباه از او سر زند و (در عين حال ) كسى كه فرد با ايمانى را از روى خطا به قتل برساند بايد يك برده آزاد كند و خونبهائى به كسان او بپردازد مگر اينكه آنها خونبها را ببخشند - و اگر مقتول از جمعيتى باشد كه دشمنان شما هستند (و كافرند) ولى مقتول با ايمان بوده بايد (تنها) يك برده آزاد كند (و پرداختن خونبها لازم نيست ) و اگر از جمعيتى باشد كه ميان شما و آنها پيمانى برقرار است بايد خونبهاى او را به كسان او بپردازد و يك برده (نيز) آزاد كند، و آن كس كه دسترسى (به آزاد كردن برده ) ندارد دو ماه پى در پى روزه مى گيرد - اين (يكنوع تخفيف و) توبه الهى است و خداوند دانا و حكيم است .
شان نزول :
يكى از بت پرستان مكه به نام حارث بن يزيد با دستيارى ابوجهل مسلمانى را به نام عياش بن ابى ربيعه به جرم گرايش به اسلام مدتها شكنجه مى داد، پس از هجرت مسلمانان به مدينه ، عياش نيز به مدينه هجرت كرد و در شمار مسلمانان قرار گرفت .
اتفاقا روزى در يكى از محله هاى اطراف مدينه با شكنجه دهنده خود
حارث بن يزيد روبرو شد، و از فرصت استفاده كرده ، او را به قتل رسانيد، به گمان اينكه دشمنى را از پاى در آورده است ، در حالى كه توجه نداشت كه حارث توبه كرده و مسلمان شده است و به سوى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى رود جريان را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) عرض كردند آيه نازل شد و حكم قتلى را كه از روى اشتباه و خطا واقع شده بيان كرد.
تفسير :
احكام قتل خطا
چون در آيات گذشته به مسلمانان آزادى عمل براى در هم كوبيدن منافقان و دشمنان خطرناك داخلى داده شده ، براى اينكه مبادا كسانى از اين قانون سوء استفاده كنند و با افرادى كه دشمنى دارند به نام منافق بودن تصفيه حساب خصوصى نمايند، و يا بر اثر بى مبالاتى خون بى گناهى را بريزند، در اين آيه و آيه بعد احكام قتل خطا و قتل عمد بيان شده است ، تا در مسئله ريختن خون كه از نظر اسلام موضوع فوق العاده مهم و پر مسئوليتى است رعايت تمام جهات لازم را بكنند.
در آغاز اين آيه كه حكم قتل خطا در آن بيان شده مى فرمايد: براى هيچ مؤ منى مجاز نيست كه فرد با ايمانى را جز از روى خطا بقتل برساند.
(و ما كان لمؤ من ان يقتل مؤ منا الا خطا)
اين تعبير در حقيقت اشاره به آن است كه اصولا هرگز مؤ من به خود اجازه نمى دهد كه دست خويش را به خون فرد بيگناهى بيالايد، چه اينكه در حريم ايمان همه افراد مانند اعضاى يك پيكرند، آيا هيچگاه ممكن است عضوى از بدن انسان ، عضو ديگر را جز از روى اشتباه از بين ببرد يا آزار دهد بنا بر اين آنها كه در صدد چنين كارى بر آيند ايمان درستى ندارند و از حقيقت ايمان
- بى خبرند.
جمله الاخطاء (مگر از روى اشتباه ) به اين معنى نيست كه آنها مجازند از روى اشتباه اين عمل را انجام دهند، زيرا اشتباه قابل پيش بينى نيست ، و شخص به هنگام اشتباه متوجه اشتباه خود نمى باشد، منظور اين است كه مؤ منان جز در مورد اشتباه آلوده چنين گناه بزرگى نخواهند شد.
سپس جريمه و كفاره قتل خطا را در سه مرحله بيان مى كند: صورت نخست اينكه فرد بيگناهى كه از روى اشتباه كشته شده متعلق به خانواده مسلمانى باشد كه در اين صورت ، قاتل بايد دو كار كند، يكى اينكه برده مسلمانى را آزاد نمايد و ديگر اينكه خونبهاى مقتول را به صاحبان خون بپردازد.
(و من قتل مؤ منا خطا فتحرير رقبة مؤ منة و دية مسلمة الى اهله ).
مگر اينكه خاندان مقتول با رضايت خاطر از ديه بگذرند (الا ان يصدقوا ) صورت دوم اينكه مقتول وابسته به خاندانى باشد كه با مسلمانان خصومت و دشمنى دارند(در اين صورت كفاره قتل خطا تنها آزاد نمودن برده است ) و پرداخت ديه بر جمعيتى كه تقويت بنيه مالى آنان خطرى براى مسلمانان محسوب خواهد شد ضرورت ندارد، به علاوه اسلام ارتباط اين فرد را با خانواده خود كه همگى از دشمنان اسلامند بريده است و بنا بر اين جائى براى جبران خسارت نيست .
(فان كان من قوم عدو لكم و هو مؤ من فتحرير رقبة مؤ منة ).
صورت سوم اينكه (خاندان مقتول از كفارى باشند كه با مسلمانان هم پيمانند، در اين صورت براى احترام به پيمان بايد علاوه بر آزاد كردن يك برده مسلمان خونبهاى او را به بازماندگانش بپردازند.)
(و ان كان من قوم بينكم و بينهم ميثاق فدية مسلمة الى اهله و تحرير رقبة مؤ منة ).
در اينكه آيا مقتول در اين صورت مانند دو صورت سابق يك فرد مؤ من
است يا اعم از مؤ من و كافر ذمى ، در ميان مفسران گفتگو است ، ولى ظاهر آيه و رواياتى كه در تفسير آن وارد شده اين است كه منظور از آن نيز (مقتول مؤ من ) است و آيا ميتوان ديه چنين مقتول مسلمانى را به ورثه كافر داد در صورتى كه كافر از مسلمان ارث نمى برد.
از ظاهر آيه چنين استفاده مى شود كه بايد ديه مزبور را به ورثه او داد هر چند كافر هستند، و اين به خاطر پيمان و عهدى است كه با مسلمانان دارند، ولى از آنجا كه كافر از مسلمان هيچگاه ارث نمى برد جمعى از مفسران بر اين عقيده اند كه منظور از جمله فوق اين است كه ديه او را فقط به ورثه مسلمان او بدهند، نه ورثه كفار، در بعضى از روايات نيز اشاره به اين موضوع شده است ولى ظاهر جمله من قوم بينكم و بينهم ميثاق (از جمعيتى كه با شما پيمان دارند) اين است كه ورثه مقتول جزء مسلمانان نيستند، زيرا مسلمانان با يكديگر پيمان خاصى ندارند (دقت كنيد).
و در پايان آيه در مورد كسانى كه دسترسى به آزاد كردن بردهاى ندارند (يعنى قدرت مالى ندارند و يا بردهاى براى آزاد كردن نمى يابند) مى فرمايد:(چنين اشخاصى بايد دو ماه پى در پى روزه بگيرند).
(فمن لم يجد فصيام شهرين متتابعين ).
و در پايان مى گويد:(اين تبديل شدن آزاد كردن برده به دو ماه روزه گرفتن يكنوع تخفيف و توبه الهى است ، يا اينكه تمام آنچه در آيه به عنوان كفاره قتل خطا گفته شد همگى براى انجام يك توبه الهى است و خداوند همواره از هر چيز با خبر و همه دستوراتش بر طبق حكمت است
توبة من الله و كان الله عليما حكيما).
در آيه فوق نكات متعددى است كه بايد به آن توجه نمود:
1 - در اينجا براى جبران قتل خطا، سه موضوع بيان شده است كه هر كدام از آن براى جبران يكنوع خسارت است كه از اين عمل به وجود مى آيد، نخست
آزاد كردن برده است كه در واقع يكنوع جبران خسارت اجتماعى كشته شدن يكفرد با ايمان محسوب مى شود.
و ديگر پرداختن ديه است كه در واقع يكنوع جبران خسارت اقتصادى است كه از كشته شدن يك نفر به خانواده او وارد مى شود، و الا سابقا هم گفتهايم (ديه ) هيچگاه قيمت واقعى خون يك انسان نيست ، زيرا خون يك انسان بى گناه ما فوق هر قيمت است بلكه يكنوع جبران خسارت اقتصادى خانواده مى باشد.
و ديگر مسئله دو ماه روزه پى در پى است كه جبران خسارت اخلاقى و معنوى مى باشد كه دامنگير قاتل خطائى مى شود.
البته بايد توجه داشت كه روزه دو ماه پى در پى وظيفه كسانى است كه دسترسى به آزاد كردن يك برده با ايمان ندارند يعنى در درجه اول فقط آزاد كردن برده كافى است و درجه بعد اگر نتوانست بايد روزه بگيرد، ولى بايد توجه داشت كه آزاد كردن برده يكنوع عبادت نيز محسوب مى شود و بنا بر اين اثر معنوى عبادت را در روح آزاد كننده خواهد داشت .
2 - در موردى كه بازماندگان مقتول مسلمان باشند جمله الا ان يصدقوا (مگر آنكه آنها از ديه صرفنظر كنند) ذكر شده ، ولى در مورد كسانى كه مسلمان نباشند اين جمله ذكر نشده است ، دليل آن نيز روشن است زيرا در مورد اول زمينه براى چنين كارى وجود دارد اما در مورد دوم چنان زمينه اى نيست ، به علاوه مسلمانان حتى الامكان نيايد زير بار منت غير مسلمانان در اين موارد بروند.
3 - جالب توجه اينكه در صورت اول كه بازماندگان مسلمانند، نخست اشاره به (آزادى ) يك برده و سپس اشاره به (ديه ) شده است ، در حالى كه در صورت سوم كه مسلمان نيستند نخست (ديه ) آمده است ، شايد اين تفاوت تعبير اشاره
به آن باشد كه در مورد مسلمانان تاءخير در ديه عكس العمل نامطلوبى غالبا ندارد، در حالى كه در مورد غير مسلمانان بايد قبل از هر چيز ديه پرداخته شود تا آتش نزاع خاموش گردد، و دشمنان آن را بر پيمان شكنى حمل نكنند.
4 - در آيه شريفه اشارهاى به مقدار ديه نشده است و شرح آن به سنت موكول گرديده كه مطابق آن ديه كامل هزار مثقال طلا يا يكصد شتر و يا دويست گاو و در صورت توافق قيمت اين حيوانات است (البته تعيين طلا و يا بعضى از حيوانات به عنوان ديه طبق يك سنت اسلامى است كه مقياسهاى خود را از امور طبيعى انتخاب مى كند نه مصنوعى و قرار دادى تا با گذشت زمان دگرگون نشوند).
5 - بعضى ممكن است اشكال كنند كه خطا مجازات ندارد، چرا اسلام درباره آن اين همه اهميت قائل شده است ، در حالى كه مرتكب اين كار هيچگونه گناهى مرتكب نشده پاسخ ايراد روشن است ، زيرا مسئله خون ، مسئله سادهاى نيست و با اين حكم شديد اسلام خواسته است مردم نهايت دقت و احتياط را به كار بندند تا هيچگونه قتلى حتى از روى اشتباه از آنها سر نزند زيرا بسيارى از خطاها قابل پيشگيرى است ، به علاوه مردم بدانند با ادعاى خطا در قتل هرگز نمى توانند خود را تبرئه نمايند، جمله آخر آيه (توبة من الله ...) ممكن است اشاره به همين موضوع باشد كه اشتباهات معمولا از عدم دقت سرچشمه مى گيرد و لذا در مورد موضوعات مهمى همانند قتل نفس بايد به نحوى جبران گردد، تا توبه الهى شامل حال مرتكبان شود.
آيه و ترجمه:


و من يقتل مؤ منا متعمدا فجزاؤ ه جهنم خلدا فيها و غضب الله عليه و لعنه و أ عد له عذابا عظيما (93)




ترجمه :
93 - و هر كسى فرد با ايمانى را از روى عمد به قتل برساند مجازات او دوزخ است كه جاودانه در آن مى ماند و خداوند بر او غضب مى كند و از رحمتش او را دور مى سازد و عذاب عظيمى براى او آماده ساخته است .
شان نزول
(مقيس بن صبابه كنانى ) كه يكى از مسلمانان بود، كشته برادر خود (هشام ) را در محله (بنى النجار) پيدا كرد، جريان را به عرض پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسانيد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) او را به اتفاق (قيس بن هلال فهزى ) نزد بزرگان بنى النجار فرستاد و دستور داد كه اگر قاتل هشام را مى شناسند، او را تسليم برادرش (مقيس ) نمايند و اگر نمى شناسند، خونبها و ديه او را بپردازند آنان هم چون قاتل را نمى شناختند، ديه را به صاحب خون پرداختند و او هم تحويل گرفت و به اتفاق (قيس بن هلال ) به طرف مدينه حركت كردند در بين راه بقاياى افكار جاهليت مقيس را تحريك نمود و با خود گفت : قبول ديه موجب سرشكستگى و ذلت است ، لذا هم سفر خود را كه از قبيله (بنى النجار) بود به انتقام خون برادر كشت و به طرف مكه فرار نمود و از اسلام نيز كناره گيرى كرد.
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هم در مقابل اين خيانت خون او را مباح نمود، و آيه فوق به همين مناسبت نازل شد كه مجازات قتل عمد در آن بيان شده است .
تفسير :
مجازات قتل عمد
بعد از بيان حكم قتل خطا در اين آيه به مجازات كسى كه فرد با ايمانى را از روى عمد به قتل برساند اشاره مى كند.
از آنجا كه آدم كشى يكى از بزرگترين جنايات و گناهان خطرناك است و اگر با آن مبارزه نشود، امنيت كه يكى از مهمترين شرائط يك اجتماع سالم است به كلى از بين مى رود، قرآن در آيات مختلف آن را با اهميت فوقالعادهاى ذكر كرده است ، تا آنجا كه قتل بيدليل يك انسان را همانند كشتن تمام مردم روى زمين معرفى مى كند.
(من قتل نفسا بغير نفس او فساد فى الارض فكانما قتل الناس جميعا)
آنكس كه انسانى را بدون اينكه قاتل باشد و يا در زمين فساد كند بكشد، گويا همه مردم را كشته است .
به همين دليل در آيه مورد بحث نيز براى كسانى كه فرد با ايمانى را عمدا به قتل برسانند چهار مجازات و كيفر شديد اخروى (علاوه بر مسئله قصاص كه مجازات دنيوى است ) ذكر شده است :
1 - خلود يعنى جاودانه در آتش دوزخ ماندن .
(و من يقتل مؤ منا متعمدا فجزائه جهنم خالدا فيها).
2 - خشم و غضب الهى (و غضب الله عليه ).
3 - دورى از رحمت خدا (و لعنه ).
4 - مهيا ساختن عذاب عظيمى براى او (و اعد له عذابا عظيما).
و به اين ترتيب از نظر مجازات اخروى حد اكثر تشديد در مورد قتل عمدى شده است ، به طورى كه در هيچ مورد از قرآن اينچنين مجازات شديدى بيان نگرديده و اما كيفر دنيوى قتل عمد همان قصاص است كه شرح آن در ذيل آيه 179 سوره بقره در جلد اول صفحه 442 گذشت ).
آيا قتل نفس موجب مجازات جاودانى است
در اينجا سوالى پيش مى آيد كه (خلود) يعنى مجازات جاودانى مخصوص كسانى است كه بيايمان از دنيا بروند در حالى كه قاتل عمدى ممكن است ايمان داشته باشد و حتى پشيمان گردد و از گناه بزرگى كه انجام داده جدا توبه كند و گذشته را تا آنجا كه قدرت دارد جبران نمايد.
در پاسخ اين سوال مى توان گفت :
منظور از قتل مؤ من در آيه اين است كه انسانى را به خاطر ايمان داشتن بقتل برساند و يا كشتن او را مباح بشمرد، روشن است كه چنين قتل نشانه كفر قاتل است و لازمه آن خلود در عذاب مى باشد.
حديثى از امام صادق (عليه السلام ) نيز به اين مضمون نقل شده است .
2 - اين احتمال نيز هست كه قتل افراد با ايمان و بى گناه سبب شود كه انسان بى ايمان از دنيا برود و توفيق توبه نصيب او نگردد و به خاطر همين موضوع گرفتار عذاب جاويدان شود.
3 - اين هم ممكن است كه منظور از خلود، در اين آيه عذاب بسيار طولانى باشد، نه عذاب جاويدان .
سؤ ال ديگرى نيز در اينجا مطرح مى شود كه اصولا قتل عمد آيا قابل توبه مى باشد؟!
جمعى از مفسران ، صريحا پاسخ منفى به اين سوال مى دهند و مى گويند: قتل نفس طبق آيه فوق اصلا قابل توبه نيست ، و در پارهاى از روايات كه در ذيل آيه وارد شده است نيز اشاره به اين معنى گرديده كه لا توبة له .
ولى آنچه از روح تعليمات اسلام و روايات پيشوايان بزرگ دينى و فلسفه توبه كه پايه تربيت و حفظ از گناه در آينده زندگى است استفاده مى شود اين است كه هيچ گناهى نيست كه قابل توبه نباشد، اگر چه توبه پارهاى از گناهان ، بسيار سخت و شرائط سنگين دارد، قرآن مجيد مى گويد:
ان الله لا يغفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء (نساء - 47) :
(خداوند تنها گناه شرك را نمى بخشد اما غير آن را براى هر كس بخواهد و صلاح ببيند خواهد بخشيد) حتى سابقا ذيل همين آيه اشاره كرديم كه اين آيه درباره آمرزش گناهان از طريق شفاعت و مانند آن سخن ميگويد و الا گناه شرك نيز با توبه كردن و بازگشت به سوى توحيد و اسلام قابل بخشش است ، همانطور كه بيشتر مسلمانان صدر اسلام ، در آغاز مشرك بودند و سپس توبه كردند، و خداوند گناه آنها را بخشيد، بنا بر اين شرك تنها گناهى است كه بدون توبه بخشيده نمى شود و اما با توبه كردن همه گناهان حتى شرك قابل بخشش است چنانكه در سوره زمر آيه 53 و 54 ميخوانيم :
ان الله يغفر الذنوب جميعا انه هو الغفور الرحيم و اءنيبوا الى ربكم و اسلمو اله :
(... خداوند همه گناهان را مى بخشد، زيرا او بخشنده مهربان است و بازگشت به سوى خدا كنيد و توبه نمائيد و تسليم فرمان او باشيد.
و اينكه بعضى از مفسران گفته اند: آيات مربوط آمرزش همه گناهان در پرتو توبه به اصطلاح از قبيل (عام ) است و قابل (تخصيص ) مى باشد،
صحيح نيست زيرا لسان اين آيات كه در مقام امتنان بر گنهكاران مى باشد و با تاكيدات مختلف همراه است قابل تخصيص نيست (به اصطلاح ابا از تخصيص دارد).
از اين گذشته اگر براستى كسى كه قتل عمدى از او سرزده به كلى از آمرزش خداوند مايوس گردد و براى هميشه (حتى پس از توبه موكد و جبران عمل زشت خود با اعمال نيك فراوان ) در لعن و عذاب جاويدان بماند هيچگونه دليلى ندارد كه در باقيمانده عمر اطاعت فراوان خدا كند و دست از اعمال خلاف و حتى قتل نفسهاى مكرر بر دارد و اين با روح تعليمات انبياء كه براى تربيت بشر در هر مرحله آمده اند چگونه سازگار است ؟!
در تواريخ اسلام نيز مى بينيم كه پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از گنهكاران خطرناكى همچون (وحشى ) قاتل حمزة بن عبد المطلب گذشت نمود و توبه او را پذيرفت و نميتوان گفت كه قتل نفس در حال شرك و ايمان آنقدر تفاوت دارد كه در يكحال بخشوده شود و در حال ديگر به هيچوجه قابل بخشش نباشد.
اصولا همانطور كه گفتيم ما هيچ گناهى بالاتر از شرك نداريم و مى دانيم كه اين گناه نيز با توبه و پذيرش اسلام بخشوده ميشود چگونه ميتوان باور كرد گناه قتل حتى با توبه واقعى قابل بخشش نباشد.
ولى اشتباه نشود آنچه در بالا گفتيم به اين معنى نيست كه قتل عمد كار كوچك و كم اهميتى است يا به اين سادگى ميتوان از آن توبه كرد، بلكه به عكس توبه واقعى از اين گناه كبيره بسيار مشكل است و نياز به جبران اين عمل دارد و جبران كردن آن كار آسانى نيست بنا بر اين منظور ما فقط اين است كه
راه توبه به روى چنين افرادى بطور كلى بسته نمى باشد.
انواع قتل
(فقها) در كتاب قصاص و ديات از كتب فقهى با الهامى كه از آيات و روايات اسلامى گرفتهاند قتل را به سه نوع تقسيم كرده اند: (قتل عمد)، (قتل شبه عمد) و (قتل خطا).
قتل عمد قتلى است كه با تصميم قبلى و با استفاده از وسائل قتل صورتگيرد (مثل اينكه انسان به قصد كشتن ديگرى از حربه يا چوب يا سنگ يا دست استفاده كند).
قتل شبه عمد آن است كه تصميمى بر كشتن نباشد اما تصميم بر كارى در مورد مقتول داشته باشد كه بدون توجه منجر به قتل گردد مثل اين كه كسى را عمدا كتك مى زند بدون اينكه تصميم كشتن او را داشته باشد ولى اين ضرب اتفاقا منجر به قتل گردد.
قتل خطا آن است كه هيچگونه تصميمى نه به قتل داشته باشد نه انجام عملى در مورد مقتول ، مثل اينكه ميخواهد حيوانى را شكار كند اما تير خطا مى رود و به انسانى مى خورد و او را به قتل مى رساند.
هر يك از اين سه نوع احكام مشروحى دارد كه در كتب فقهى آمده است .
آيه و ترجمه:


يأ يها الذين ءامنوا إ ذا ضربتم فى سبيل الله فتبينوا و لا تقولوا لمن أ لقى إ ليكم السلم لست مؤ منا تبتغون عرض الحيوة الدنيا فعند الله مغانم كثيرة كذلك كنتم من قبل فمن الله عليكم فتبينوا إ ن الله كان بما تعملون خبيرا (94)




ترجمه :
94 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه در راه خدا گام بر مى داريد (و به سفرى براى جهاد مى رويد) تحقيق كنيد و به كسى كه اظهار صلح و اسلام مى كند نگوئيد مسلمان نيستى بخاطر اينكه سرمايه ناپايدار دنيا (و غنائمى ) بدست آوريد، زيرا غنيمتهاى بزرگى در نزد خدا (براى شما) است ، شما قبلا چنين بوديد و خداوند بر شما منت گذارد (و هدايت نمود) بنا بر اين (بشكرانه اين نعمت بزرگ ) تحقيق كنيد، خداوند به آنچه عمل مى كنيد آگاه است .
شان نزول :
در روايات و تفاسير اسلامى شان نزولهائى درباره آيه فوق آمده است كه كم و بيش با هم شباهت دارند از جمله اينكه : پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بعد از بازگشت از جنگ خيبر، اسامة بن زيد را با جمعى از مسلمانان به سوى يهوديانى كه در يكى از روستاهاى (فدك ) زندگى مى كردند فرستاد، تا آنها را به سوى اسلام و يا قبول شرائط ذمه دعوت كنند.
يكى از يهوديان به نام (مرداس ) كه از آمدن سپاه اسلام با خبر شده بود اموال و فرزندان خود را در پناه كوهى قرار داد و به استقبال مسلمانان شتافت ، در حالى كه به يگانگى خدا و نبوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) گواهى مى داد
اسامة بن زيد به گمان اينكه مرد يهودى از ترس جان و براى حفظ مال اظهار اسلام مى كند و در باطن مسلمان نيست به او حمله كرد و او را كشت و گوسفندان او را به غنيمت گرفت هنگامى كه خبر به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سخت از اين جريان ناراحت شد و فرمود: تو مسلمانى را كشتى ، اسامة ناراحت شد و عرض كرد اين مرد از ترس جان و براى حفظ مالش اظهار اسلام كرد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: تو كه از درون او آگاه نبودى ، چه ميدانى ! شايد به راستى مسلمان شده است ، در اين موقع آيه فوق نازل شد و به مسلمانان هشدار داد كه به خاطر غنائم جنگى و مانند آن هيچگاه انكار سخن كسانى را كه اظهار اسلام مى كنند ننمايند بلكه هر كس اظهار اسلام كرد بايد سخن او را پذيرفت .
تفسير :
بعد از آنكه در آيات گذشته تاكيدات لازم نسبت به حفظ جان افراد بى گناه شد، در اين آيه يك دستور احتياطى براى حفظ جان افراد بى گناهى كه ممكن است مورد اتهام قرار گيرند بيان مى كند و مى فرمايد : (اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه در راه جهاد گام بر مى داريد، تحقيق و جستجو كنيد و به كسانى كه اظهار اسلام مى كنند نگوئيد مسلمان نيستيد.
(يا ايها الذين آمنوا اذا ضربتم فى سبيل الله فتبينوا و لا تقولوا لمن القى اليكم السلام لست مؤ منا).
و به اين ترتيب دستور مى دهد آنهائى را كه اظهار ايمان مى كنند با آغوش باز بپذيرند و هر گونه بد گمانى و سوء ظن را نسبت به اظهار ايمان آنها كنار بگذارند.
سپس اضافه مى كند كه مبادا به خاطر نعمتهاى ناپايدار اين جهان افرادى را كه
اظهار اسلام مى كنند متهم كرده و آنها را به عنوان يك دشمن به قتل برسانيد و اموال آنها را به غنيمت بگيريد (تبتغون عرض الحيوة الدنيا).
در حالى كه غنيمتهاى جاودانى و ارزنده در پيشگاه خدا است (فعند الله مغانم كثيرة ).
گرچه در گذشته چنين بوديد و در دوران جاهليت جنگهاى شما انگيزه غارتگرى داشت (كذالك كنتم من قبل ).
ولى اكنون در پرتو اسلام و منتى كه خداوند بر شما نهاده است ، از آن وضع نجات يافته ايد، بنابراين به شكرانه اين نعمت بزرگ لازم است كه در كارها تحقيق كنيد (فمن الله عليكم فتبينوا).
و اين را بدانيد كه خداوند از اعمال و نيات شما آگاه است .
(ان الله كان بما تعملون خبيرا).
جهاد اسلامى جنبه مادى ندارد
آيه فوق به خوبى اين حقيقت را روشن مى سازد كه هيچ مسلمانى نبايد براى هدف مادى گام در ميدان جهاد بگذارد و به همين دليل بايد نخستين اظهار ايمان را از طرف دشمن بپذيرد، و به نداى صلح او پاسخ گويد اگر چه از غنائم مادى فراوان محروم گردد زيرا هدف از جهاد اسلامى توسعه طلبى و جمع غنائم نيست ،
بلكه هدف آزاد شدن انسانها از قيد بندگى بندگان و خداوند زور و زر است و هر زمان كه روزنه اميدى به سوى اين حقيقت گشوده شد بايد به سوى آن شتافت ، آيه فوق مى گويد: (شما يك روز چنين افكار منحطى داشتيد و به خاطر سرمايه هاى مادى خونهائى را مى ريختيد، اما امروز آن برنامه به كلى دگرگون شده است ، به علاوه مگر خود شما به هنگام ورود در اسلام غير از اظهار ايمان چه برنامه ديگرى داشتيد، چرا از قانونى كه خود از آن استفاده كردهايد درباره ديگران دريغ مينمائيد)؟!
سوال :
ممكن است با توجه به مضمون آيه چنين ايراد شود كه اسلام با قبول ادعاهاى ظاهرى مردم در مورد پيوستن به اين آئين زمينه را براى پرورش (منافق ) در محيط اسلامى آماده مى كند و با اين برنامه ، ممكن است عده زيادى از آن سوء استفاده كرده و با استتار در زير نام اسلام دست به اعمال جاسوسى و ضد اسلامى بزنند.
پاسخ :
شايد هيچ قانونى در جهان نيست كه راه سوء استفاده در آن وجود نداشته باشد، مهم اين است كه قانون داراى مصالح قابل ملاحظهاى باشد، اگر بنا شود اظهار اسلام به بهانه عدم آگاهى از مكنون قلب طرف ، قبول نگردد، مفاسد بسيارى به بار مى آيد كه زيان آن به مراتب بيشتر است ، و اصول عواطف انسانى را از بين خواهد برد، زيرا هر كس با ديگرى كينه و خرده حسابى داشته باشد مى تواند او را متهم كند كه اسلام او ظاهرى است و با مكنون دل او هماهنگ نيست
و به اين ترتيب خونهاى بسيارى از بى گناهان ريخته شود.
از اين گذشته در آغاز گرايش به هر آئين افرادى هستند كه گرايشهاى ساده و تشريفاتى و ظاهرى دارند اما با گذشت زمان و تماس ‍ مداوم با آن آئين محكم و ريشه دار مى شوند، اين دسته را نيز نمى توان طرد كرد.
آيه و ترجمه:


لا يستوى القعدون من المؤ منين غير أ ولى الضرر و المجهدون فى سبيل الله بأ مولهم و أ نفسهم فضل الله المجهدين بأ مولهم و أ نفسهم على القعدين درجة و كلا وعد الله الحسنى و فضل الله المجهدين على القعدين أ جرا عظيما (95)
درجت منه و مغفرة و رحمة و كان الله غفورا رحيما (96)




ترجمه :
95 - افراد با ايمانى كه بدون بيمارى و ناراحتى از جهاد باز نشستند يا مجاهدانى كه در راه خدا با مال و جان خود جهاد كردند يكسان نيستند، خداوند مجاهدانى را كه با مال و جان خود جهاد نمودند بر قاعدان برترى بخشيده و به هر يك از اين دو دسته (به نسبت اعمال نيكشان ) خداوند وعده پاداش نيك داده و مجاهدان را بر قاعدان برترى و پاداش عظيمى بخشيده است .
96 - درجات (مهمى ) از ناحيه خداوند و آمرزش و رحمت (نصيب آنان مى گردد) و (اگر لغزشهائى داشته اند) خداوند آمرزنده و مهربان است .
تفسير :
در آيات گذشته سخن از جهاد در ميان بود، اين دو آيه مقايسه اى در ميان مجاهدان و غير مجاهدان به عمل آورده ، مى گويد: (افراد با ايمانى
كه از شركت در ميدان جهاد خوددارى مى كنند، و بيمارى خاصى كه آنها را از شركت در اين ميدان مانع شود ندارند، هرگز با مجاهدانى كه در راه خدا و اعلاى كلمه حق با مال و جان خود جهاد مى كنند يكسان نيستند.)
(لا يستوى القاعدون من المؤ منين غير اولى الضرر و المجاهدون فى سبيل الله باموالهم و انفسهم ).
روشن است كه منظور از قاعدون در اينجا افرادى هستند كه با داشتن ايمان به اصول اسلام ، بر اثر نداشتن همت كافى ، در جهاد شركت نكرده اند، در صورتى كه جهاد بر آنها واجب عينى نبوده ، زيرا اگر واجب عينى بود، قرآن با اين لحن ملايم درباره آنها سخن نمى گفت و در آخر آيه به آنها وعده پاداش نمى داد، بنا بر اين حتى در صورتى كه جهاد واجب عينى نباشد برترى روشن (مجاهدان ) بر (قاعدان ) قابل انكار نيست .
و به هر حال آيه كسانى را كه از روى نفاق و دشمنى از شركت در جهاد خوددارى كرده اند شامل نمى شود، ضمنا بايد توجه داشت تعبير (غير اولى الضرر) مفهوم وسيعى دارد كه تمام كسانى را كه به خاطر نقص عضو، يا بيمارى و يا ضعف فوق العاده و مانند آنها قادر به شركت در جهاد نيستند، استثناء مى كند.
سپس برترى مجاهدان را بار ديگر به صورت صريحتر و آشكارتر بيان كرده و مى فرمايد: (خداوند مجاهدانى را كه با مال و جان خود در راهش پيكار مى كنند بر خوددارى كنندگان از شركت در ميدان جهاد برترى عظيمى بخشيده ).
(فضل الله المجاهدين باموالهم و انفسهم على القاعدين درجة .
ولى در عين حال چون همانطور كه گفتيم نقطه مقابل اين دسته از مجاهدان افرادى هستند كه جهاد براى آنها واجب عينى نبوده و يا اينكه به خاطر بيمارى و ناتوانى و علل ديگر قادر به شركت در ميدان جهاد نبوده اند لذا براى اينكه پاداش نيت صالح و ايمان و ساير اعمال نيك آنها ناديده گرفته نشود به آنها نيز وعده نيك داده و مى فرمايد: (به هر دو دسته (مجاهدان و غير مجاهدان ) وعده نيك داده است ) (و كلا وعد الله الحسنى ).
ولى بديهى است ميان وعده نيكى كه به اين دو دسته داده شده است فاصله بسيار است - در حقيقت قرآن با اين بيان نشان مى دهد كه سهم هر كار نيكى در جاى خود محفوظ و فراموش نشدنى است ، بخصوص اينكه سخن از قاعدانى است كه علاقمند به شركت در جهاد بوده اند و آن را يك هدف عالى و مقدس مى دانستند ولى واجب عينى نبودن آن مانع از تحقيق بخشيدن به اين هدف عالى شده است ، آنها نيز به اندازه علاقهاى كه به اين كار داشته اند پاداش خواهند داشت ، همچنين افراد اولى الضرر (كسانى كه به خاطر بيمارى و يا نقص عضو در ميدان جهاد شركت نكرده اند) در حالى كه با تمام وجود خود به آن علاقه داشته و عشق مى ورزيده اند نيز سهم قابل ملاحظهاى از پاداش مجاهدان خواهند داشت ، چنانكه در حديثى از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده كه به سربازان اسلام فرمود:
لقد خلفتم فى المدينة اقواما ما سرتم مسيرا و لا قطعتم واديا الا كانوا معكم و هم الذين صحت نياتهم و نصحت جيوبهم و هوت افئدتهم الى الجهاد و قد منعهم عن المسير ضرر او غيره :
افرادى را در مدينه پشت سر گذاشتيد كه در هر گام در اين مسير با شما بودند (و در پاداشهاى الهى شركت داشتند) آنها كسانى بودند كه نيتى پاك داشتند و به اندازه كافى خير خواهى كردند و قلبهاى آنها مشتاق به جهاد بود ولى
موانعى همچون بيمارى و زيان و غير آن آنها را از اين كار باز داشت .
ولى از آنجا كه اهميت جهاد در منطق اسلام از اين هم بيشتر است بار ديگر به سراغ مجاهدان رفته و تاكيد مى كند كه (خداوند مجاهدان را بر قاعدان اجر عظيمى بخشيده است ).
(و فضل الله المجاهدين على القاعدين اجرا عظيما).
اين اجر عظيم در آيه بعد چنين تفسير شده : درجات مهمى از طرف خداوند و آمرزش و رحمت او (درجات منه و مغفرة و رحمة ).
و اگر در اين ميان افرادى ضمن انجام وظيفه خويش مرتكب لغزشهائى شده اند و از كرده خويش پشيمانند خدا به آنها نيز وعده آمرزش داده و در پايان آيه مى فرمايد: و كان الله غفورا رحيما.
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد :
1 - در آيه فوق سه بار نام (مجاهدان ) به ميان آمده ، در نخستين بار مجاهدان همراه با (هدف ) و (وسيله ) جهاد ذكر شده اند (المجاهدون فى سبيل الله باموالهم ) و در مرتبه دوم نام مجاهدان فقط با وسيله جهاد، ذكر شده اما سخنى از هدف به ميان نيامده است (المجاهدين باموالهم و انفسهم ) و در مرحله آخر تنها نام مجاهدان به ميان آمده است (المجاهدين ...) و اين يكى از نكات بارز بلاغت در كلام است كه چون شنونده مرحله به مرحله به موضوع آشناتر مى شود از قيود و مشخصات آن مى كاهند و كار آشنائى بجائى مى رسد كه تنها با يك اشاره همه چيز معلوم مى شود.
2 - در آيه نخست برترى مجاهدان را بر قاعدان به صورت مفرد (درجه ) ذكر شده در حالى كه در آيه دوم به صورت جمع (درجات ) آمده است ،
روشن است كه ميان اين دو تعبير منافاتى نيست زيرا در تعبير اول منظور بيان اصل برترى مجاهدان بر غير آنها است ، ولى در تعبير دوم اين برترى را شرح ميدهد، و لذا با ذكر (مغفرت ) و (رحمت ) نيز توام شده است ، و به عبارت ديگر تفاوت ميان اين دو تفاوت ميان (اجمال ) و (تفصيل ) است .
ضمنا از تعبير به (درجات ) نيز مى توان اين معنى را استفاده كرد كه مجاهدان همه در يك حد و پايه نيستند و به اختلاف درجه اخلاص و فداكارى و تحمل ناراحتيها، مقامات معنوى آنها مختلف است ، زيرا مسلم است همه مجاهدانى كه در يك صف در برابر دشمن مى ايستند به يك اندازه ، جهاد نمى كنند و به يك اندازه اخلاص ندارند، بنابراين هر يك ، به تناسب كار و نيت خود پاداش ‍ مى گيرند.
اهميت فوق العاده جهاد :
جهاد يك قانون عمومى در عالم آفرينش است ، و همه موجودات زنده جهان اعم از نباتات و حيوانات به وسيله جهاد موانع را از سر راه خود بر مى دارند، تا بتوانند به كمالات مطلوب خود برسند.
و به عنوان مثال ، ريشه درختى را مى بينيم كه براى بدست آوردن غذا و نيرو، بطور دائم در حال فعاليت و حركت است ، و اگر روزى اين فعاليت و كوشش را ترك گويد، ادامه زندگى براى او غير ممكن است .
بهمين دليل در هنگامى كه در حركت خود در اعماق زمين با موانعى برخورد كند، اگر بتواند آنها را سوراخ كرده و از آنان مى گذرد، عجيب اين است كه ريشه هاى لطيف گاهى همانند مته هاى فولادى با موانع به نبرد بر مى خيزند، و اگر احيانا اين توانائى را نداشت ، راه خود را كج كرده و با
دور زدن از آن مانع مى گذرد.
در وجود خود ما در تمام شبانه روز حتى در ساعاتى كه در خوابيم نبرد عجيبى ميان گلبولهاى سفيد خون ما و دشمنان مهاجم وجود دارد، كه اگر يكساعت اين جهاد خاموش گردد و مدافعان كشور تن دست از پيكار بكشند، انواع ميكربهاى موذى در دستگاههاى مختلف رخنه كرده ، و سلامت ما را به مخاطره خواهند افكند.
و عين همين مطلب در ميان جوامع انسانى و اقوام و ملل عالم وجود دارد، آنانى كه هميشه در حال (جهاد) و (مراقبت ) به سر مى برند، همواره زنده و پيروزند، و ديگرانى كه به فكر خوشگذرانى و ادامه زندگى فردى هستند، دير يا زود از بين رفته و ملتى زنده و مجاهد جاى آنها را خواهند گرفت . و همين است كه رسول گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى فرمايد:
فمن ترك الجهاد البسه الله ذلا و فقرا فى معيشته و محقا فى دينه ان الله اعز امتى بسنابك خيلها و مراكز رماحها.
(آن كس كه جهاد را ترك گويد، خدا بر اندام او لباس ذلت مى پوشاند، و فقر و احتياج بر زندگى ، و تاريكى بر دين او سايه شوم مى افكند، خداوند پيروان مرا به وسيله سم ستورانى كه به ميدان جهاد پيش مى روند و به وسيله پيكانهاى نيزهها، عزت مى بخشد.)
و به مناسبت ديگرى مى فرمايد: (اغزوا تورثوا ابنائكم مجدا.)
(جهاد كنيد تا مجد و عظمت را براى فرزندانتان به ميراث بگذاريد)!
و امير مومنان على (عليه السلام ) در ابتداى خطبه جهاد چنين مى فرمايد:
(... فان الجهاد باب من ابواب الجنة فتحه الله لخاصة اوليائه و هو لباس التقوى و درع الله الحصينة و جنته الوثيقة ، فمن تركه رغبة عنه البسه الله ثوب الذل و شمله البلاء و ديث بالصغار و القماءة ...)
(جهاد درى است از دربهاى بهشت ، كه خداوند آن را به روى دوستان خاص خود گشوده است ، جهاد، لباس پر فضيلت (تقوى ) است جهاد، زره نفوذناپذير الهى است ، جهاد، سپر محكم پروردگار است ، آن كس كه جهاد را ترك گويد، خداوند بر اندام او لباس ‍ ذلت و بلا مى پوشاند، و او را در مقابل ديدگاه مردم خوار و ذليل جلوه مى دهد...)
ضمنا بايد توجه داشت كه جهاد، تنها به معنى جنگ و نبرد مسلحانه نيست بلكه هر نوع تلاش و كوششى را كه براى پيشبرد اهداف مقدس الهى انجام گيرد، شامل مى شود، و به اين ترتيب علاوه بر نبردهاى دفاعى و گاهى تهاجمى ، مبارزات علمى ، منطقى ، اقتصادى ، فرهنگى و سياسى را نيز در بر مى گيرد.
آيه و ترجمه:


إ ن الذين توفئهم الملائكة ظالمى أ نفسهم قالوا فيم كنتم قالوا كنا مستضعفين فى الارض قالوا الم تكن اءرض الله وسعة فتهاجروا فيها فاولئك ماءوئهم جهنم و ساءت مصيرا (97)
إ لا المستضعفين من الرجال و النساء و الولدن لا يستطيعون حيلة و لا يهتدون سبيلا (98)
فأ ولئك عسى الله أ ن يعفو عنهم و كان الله عفوا غفورا (99)




ترجمه :
97 - كسانى كه فرشتگان (قبض ارواح ) روح آنها را گرفتند در حالى كه به خويشتن ستم كرده بودند و به آنها گفتند شما در چه حالى بوديد (و چرا با اينكه مسلمان بوديد در صف كفار جاى داشتيد!) گفتند ما در سرزمين خود تحت فشار بوديم ، آنها (فرشتگان ) گفتند مگر سرزمين خدا پهناور نبود كه مهاجرت كنيد! پس آنها (عذرى نداشتند و) جايگاهشان دوزخ و سرانجام بدى دارند.
98 - مگر آن دسته از مردان و زنان و كودكانى كه به راستى تحت فشار قرار گرفته اند، نه چاره اى دارند و نه راهى (براى نجات از آن محيط آلوده ) مى يابند.
99 - آنها ممكن است خداوند مورد عفوشان قرار دهد و خداوند عفو كننده و آمرزنده است .
شان نزول :
قبل از آغاز جنگ بدر سران قريش اخطار كردند كه همه افراد ساكن مكه كه آمادگى براى شركت در ميدان جنگ دارند، بايد براى نبرد با مسلمانان حركت كنند و هر كس مخالفت كند خانه او ويران و اموالش مصادره مى شود، به دنبال اين تهديد، عده اى از افرادى كه ظاهرا اسلام آورده بودند ولى به خاطر علاقه شديد به خانه و زندگى و اموال خود حاضر به مهاجرت نشده بودند، نيز با بت پرستان به سوى ميدان جنگ حركت كردند، و در ميدان در صفوف مشركان ايستادند و از كمى نفرات مسلمانان به شك و ترديد افتادند و سرانجام در اين ميدان كشته شدند، آيه فوق نازل گرديد و سرنوشت شوم آنها را شرح داد.
تفسير :
در تعقيب بحثهاى مربوط به جهاد، در اين آيات اشاره به سرنوشت شوم كسانى مى شود كه دم از اسلام مى زدند ولى برنامه مهم اسلامى يعنى هجرت را عملى نساختند در نتيجه به واديهاى خطرناكى كشيده شدند و در صفوف مشركان جان سپردند، قرآن مى گويد: كسانى كه فرشتگان قبض روح ، روح آنها را گرفتند در حالى كه به خود ستم كرده بودند، و از آنها پرسيدند، شما اگر مسلمان بوديد، پس چرا در صفوف كفار قرار داشتيد و با مسلمانان جنگيديد!)
(ان الذين تو فاهم الملائكة ظالمى انفسهم قالوا فيم كنتم ).
آنها در پاسخ به عنوان عذرخواهى مى گويند: ما در محيط خود تحت
فشار بوديم و به همين جهت توانائى بر اجراى فرمان خدا نداشتيم .
(قالوا كنا مستضعفين فى الارض ).
اما اين اعتذار از آنان پذيرفته نمى شود و بزودى از فرشتگان خدا پاسخ مى شنوند كه : (مگر سرزمين پروردگار وسيع و پهناور نبود كه مهاجرت كنيد و خود را از آن محيط آلوده و خفقان بار برهانيد.)
(قالوا الم تكن ارض الله واسعة فتهاجروا فيها).
و در پايان به سرنوشت آنان اشاره كرده ، مى فرمايد: (اين گونه اشخاص كه با عذرهاى واهى و مصلحت انديشى هاى شخصى شانه از زير بار هجرت خالى كردند و زندگى در محيط آلوده و خفقان بار را بر آن ترجيح دادند، جايگاهشان دوزخ و بد سرانجامى دارند.
(فاولئك ماويهم جهنم و ساءت مصيرا).
در آيه بعد مستضعفان و ناتوانهاى واقعى (نه مستضعفان دروغين ) را استثناء كرده و مى فرمايد:
(مردان و زنان و كودكانى كه هيچ راه چاره اى براى هجرت و هيچ طريقى براى نجات از آن محيط آلوده نمى يابند، از اين حكم مستثنى هستند، زيرا واقعا اين دسته معذورند و خداوند ممكن نيست تكليف ما لا يطاق كند.
(الا المستضعفين من الرجال و النساء و الولدان لا يستطيعون حيلة و لا يهتدون سبيلا).
و در آخرين آيه مى فرمايد: ممكن است اينها مشمول عفو خداوند شوند و خداوند همواره بخشنده و آمرزنده بوده است .
(فاولئك عسى الله ان يعفو عنهم و كان الله عفوا غفورا).
ممكن است اين سوال پيش آيد اگر اين افراد براستى معذورند چرا نمى فرمايد حتما خداوند، آنها را مى بخشد بلكه ميگويد عسى (شايد). پاسخ اين سوال همان است كه در ذيل آيه 84 از همين سوره بيان شد
كه : منظور از اين گونه تعبيرات آن است كه حكم مذكور در اين آيه داراى شرائطى است ، كه بايد به آنها توجه داشت ، يعنى اينگونه اشخاص هنگامى مشمول عفو الهى مى شوند كه در انجام هجرت به هنگام فرصت كمترين قصورى نورزيده اند و به اصطلاح تقصير در مقدمات كار ندارند و هم اكنون نيز در نخستين فرصت ممكن آماده هجرت اند.
نكته ها
1 - استقلال روح .
تعبير به توفى در آيه شريفه به جاى مرگ ، در حقيقت اشاره به اين نكته است كه مرگ به معنى نابودى و فنا نيست بلكه يكنوع (دريافت فرشتگان نسبت به روح انسان ) است ، يعنى روح او را كه اساسى ترين قسمت وجود او است مى گيرند و با خود به جهان ديگرى مى برند، اين گونه تعبير كه در قرآن كرارا آمده يكى از روشنترين اشارات قرآن به مسئله وجود روح و بقاى آن بعد از مرگ است ، كه شرح آن در ذيل آيات مناسب خواهد آمد، و پاسخى است به كسانى كه مى گويند: قرآن هيچگونه اشاره اى به مسئله روح نكرده است .
2 - فرشته قبض روح يا فرشتگان ؟
از بررسى موارد متعددى از قرآن مجيد (12 مورد) كه درباره (توفى ) و مرگ سخن به ميان آمده استفاده مى شود كه گرفتن ارواح به دست يك فرشته معين نيست ، بلكه فرشتگانى هستند كه اين وظيفه را بعهده دارند و مامور انتقال ارواح آدميان از اين جهان به جهان ديگرند، آيه فوق كه فرشتگان به صورت
جمع آمده اند (الملائكه ) نيز يكى از شواهد اين موضوع است .
در آيه 61 سوره انعام مى خوانيم :
حتى اذا جاء احدكم الموت توفته رسلنا :
(هنگامى كه زمان مرگ يكى از شما برسد، فرستادگان ما روح او را قبض مى كنند.)
و اگر مى بينيم كه در بعض از آيات اين موضوع به ملك الموت (فرشته مرگ ) نسبت داده شده از اين نظر است كه او بزرگ فرشتگان مامور قبض ارواح است ، و او همان كسى است كه در احاديث به نام (عزرائيل ) از او ياد شده است .
بنابراين اينكه بعضى مى پرسند چگونه يك فرشته مى تواند در آن واحد همه جا حضور يابد و قبض روح انسانها كند، پاسخ آن با بيانى كه گفته شد روشن مى گردد از اين گذشته به فرض اينكه فرشتگان نبودند و تنها يك فرشته بود باز مشكلى ايجاد نمى شد زيرا تجرد وجودى او ايجاب مى كند كه دائره نفوذ عملش فوق العاده وسيع باشد زيرا يك وجود مجرد از ماده مى تواند احاطه وسيعى نسبت به جهان ماده داشته باشد، همانطور كه در حديثى درباره فرشته مرگ (ملك الموت ) از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از احاطه او نسبت به جهان سوال كرد در جواب چنين گفت :
ما الدنيا كلها عندى فيما سخرها الله لى و مكننى عليها الا كالدرهم فى كف الرجل يقلبه كيف يشاء :
(اين جهان و آنچه در آن است با تسلط و احاطهاى كه خداوند به من بخشيده در نزد من همچون سكهاى است كه در دست انسانى باشد كه هر گونه بخواهد آن را مى چرخاند.)
ضمنا اگر مى بينيم در بعضى از آيات قرآن قبض روح به خدا نسبت داده شده است مانند:
الله يتوفى الانفس حين موتها :
(خداوند جانها را در موقع مرگ مى گيرد) (سوره زمر - 42) منافاتى با آيات گذشته ندارد زيرا در مواردى كه كار با وسائطى انجام مى گيرد، گاهى كار را به وسائط نسبت مى دهند و گاهى به آن كسى كه اسباب و وسائط را برانگيخته است ، و هر دو نسبت ، صحيح است .
جالب اينكه در قرآن بسيارى از حوادث جهان به فرشتگانى كه مامور خدا در عالم هستى هستند نسبت داده شده است ، و همانطور كه مى دانيم فرشته معنى وسيعى دارد كه از موجودات مجرد عاقل گرفته تا نيروها و قواى طبيعى را شامل مى شود.
3 - مستضعف كيست !
از بررسى آيات قرآن و روايات استفاده مى شود افرادى كه از نظر فكرى يا بدنى يا اقتصادى آنچنان ضعيف باشند كه قادر به شناسائى حق از باطل نشوند، و يا اينكه با تشخيص عقيده صحيح بر اثر ناتوانى جسمى يا ضعف مالى و يا محدوديتهائى كه محيط بر آنها تحميل كرده قادر به انجام وظائف خود به طور كامل نباشند و نتوانند مهاجرت كنند آنها را مستضعف مى گويند.
از على (عليه السلام ) چنين نقل شده كه فرمود:
و لا يقع اسم الاستضعاف على من بلغته الحجة فسمعتها اذنه و وعاهاقلبه :
(مستضعف كسى نيست كه حجت بر او تمام شده و حق را شنيده و فكرش آن را درك كرده است .)
و از امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) پرسيدند كه مستضعفان چه كسانى هستند؟
امام در پاسخ اين سؤ ال نوشتند:
الضعيف من لم ترفع له حجة ولم يعرف الاختلاف فاذا عرف الاختلاف فليس بضعيف :
(مستضعف كسى است كه حجت و دليل به او نرسيده باشد و بوجود اختلاف (در مذاهب و عقايد كه محرك بر تحقيق است ) پى نبرده باشد، اما هنگامى كه به اين مطلب پى برد، ديگر مستضعف نيست .)
روشن است كه مستضعف در دو روايت فوق ، همان مستضعف فكرى و عقيده اى است ولى در آيه مورد بحث و آيه 75 همين سوره كه گذشت منظور از مستضعف همان مستضعف عملى است يعنى كسى كه حق را تشخيص داده اما خفقان محيط به او اجازه عمل نمى دهد