گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلد چهارم
آيه و ترجمه:


فبما نقضهم ميثقهم و كفرهم بايات الله و قتليهم الا نبياء بغير حق و قولهم قلوبنا غلف بل طبع الله عليها بكفرهم فلا يؤ منون إ لا قليلا (155)
و بكفرهم و قولهم على مريم بهتانا عظيما (156)
و قولهم إ نا قتلنا المسيح عيسى ابن مريم رسول الله و ما قتلوه و ما صلبوه و لكن شبه لهم و إ ن الذين اختلفوا فيه لفى شك منه ما لهم به من علم إ لا اتباع الظن و ما قتلوه يقينا (157)
بل رفعه الله اليه و كان الله عزيزا حكيما (158)




ترجمه :
155 - آنها بخاطر اينكه پيمانشان را شكستند و آيات خدا را انكار كردند و پيامبران را به ناحق كشتند و بخاطر اينكه (از روى استهزاء) مى گفتند بر دلهاى ما پرده افكنده شده (و سخنان پيامبران را درك نمى كنيم مطرود درگاه خدا شدند) آرى خداوند به علت كفرشان بر دلهاى آنها مهر زده و لذا جز عده كمى ايمان نمى آورند (آنها كه راه حق مى پويند و سر لجاج ندارند).
156 - و (نيز) بخاطر كفرشان و تهمت بزرگى كه بر مريم زدند.
157 - و گفتارشان كه ما مسيح عيسى بن مريم پيامبر خدا را كشتيم در حالى كه نه او را كشتند و نه بدار آويختند لكن امر بر آنها مشتبه شد و كسانى كه در مورد (قتل ) او اختلاف كردند از آن در شك هستند و علم به آن ندارند و تنها از گمان پيروى مى كنند و قطعا او را نكشتند.
158 - بلكه خدا او را به سوى خود برد و خداوند توانا و حكيم است .
تفسير :
گوشه ديگرى از خلافكاريهاى يهود
در اين آيات به قسمتهاى ديگرى از خلافكاريهاى بنى اسرائيل و كارشكنيها و عداوتها و دشمنيهاى آنها با پيامبران خدا اشاره شده است .
در آيه نخست ، به پيمان شكنى و كفر جمعى از آنها و قتل پيامبران بدست آنان اشاره كرده چنين مى فرمايد: (ما آنها را به خاطر پيمان شكنى ، از رحمت خود دور ساختيم يا قسمتى از نعمتهاى پاكيزه را بر آنان تحريم نموديم .)
(فبما نقضهم ميثاقهم ...)
آنها بدنبال اين پيمان شكنى ، آيات پروردگار را انكار كردند و راه مخالفت پيش گرفتند (و كفرهم بايات الله ).
و به اين نيز قناعت نكردند، بلكه دست به جنايت بزرگ ديگرى كه قتل و كشتن راهنمايان و هاديان راه حق يعنى پيامبران بوده باشد، زدند و بدون هيچ مجوزى آنها را از بين بردند.
(و قتلهم الانبياء بغير حق ).
آنها بقدرى در اعمال خلاف جسور و بى باك بودند كه گفتار پيامبران را بباد استهزاء مى گرفتند و صريحا به آنها مى گفتند: (بر دلهاى ما پرده افكنده شده كه مانع شنيدن و پذيرش دعوت شما است !)
(و قولهم قلوبنا غلف ).
در اينجا قرآن اضافه مى كند (آرى دلهاى آنها به كلى مهر شده و هيچگونه حقى در آن نفوذ نمى كند ولى عامل آن كفر و بى ايمانى ، خود آنها هستند و به همين دليل جز افراد كمى كه خود را از اين گونه لجاجتها بر كنار داشته اند ايمان نمى آورند.
(بل طبع الله عليها بكفر هم فلا يؤ منون الا قليلا).
خلافكاريهاى آنان منحصر به اينها نيست ، آنها در راه كفر آنچنان سريع تاختند كه به مريم پاكدامن ، مادر پيامبر بزرگ خدا كه بفرمان الهى بدون همسر باردار شده بود تهمت بزرگى زدند.
(و بكفرهم و قولهم على مريم بهتانا عظيما)
حتى آنها به كشتن پيامبران افتخار مى كردند (و مى گفتند ما مسيح عيسى بن مريم رسول خدا را كشته ايم ).
(و قولهم انا قتلنا المسيح عيسى ابن مريم رسول الله ).
و شايد تعبير به رسول الله را در مورد مسيح از روى استهزاء و سخريه مى گفتند.
در حالى كه در اين ادعاى خود نيز كاذب بودند، (آنها هرگز مسيح را نكشتند و نه بدار آويختند، بلكه ديگرى را كه شباهت به او داشت اشتباها به دار زدند).
(و ما قتلوه و ما صلبوه و لكن شبه لهم )
سپس قرآن مى گويد: (آنها كه درباره مسيح اختلاف كردند، خودشان در شك بودند و هيچ يك به گفته خود ايمان نداشتند و تنها از تخمين و گمان پيروى مى كردند.)
(و ان الذين اختلفوا فيه لفى شك منه مالهم به من علم الا اتباع الظن )
درباره اينكه آنها در مورد چه چيز اختلاف كردند در ميان مفسران گفتگو است احتمال دارد كه اين اختلاف مربوط به اصل موقعيت و مقام مسيح (عليه السلام ) بوده كه جمعى از مسيحيان او را فرزند خدا و بعضى به عكس همانند يهود او را اصلا پيامبر نمى دانستند و همگى در اشتباه بودند.
و نيز ممكن است اختلاف در چگونگى قتل او باشد كه بعضى مدعى كشتن او بودند و بعضى مى گفتند كشته نشده ، و هيچيك به گفته خود اطمينان نداشتند.
يا اينكه مدعيان قتل مسيح (عليه السلام ) به خاطر عدم آشنائى به او، در شك بودند كه آنكس را كه كشتند خود مسيح بوده يا ديگرى به جاى او.
آنگاه قرآن به عنوان تاكيد مطلب مى گويد: (قطعا او را نكشتند بلكه خداوند او را بسوى خود برد و خداوند قادر و حكيم است .)
(و ما قتلوه يقينا بل رفعه الله اليه و كان الله عزيزا حكيما)
مسيح كشته نشد - افسانه صليب
قرآن در آيه فوق مى گويد: (مسيح نه كشته شد و نه بدار رفت بلكه امر بر آنها مشتبه گرديد و پنداشتند او را بدار زده اند و يقينا او را نكشتند)!
ولى اناجيل چهارگانه كنونى همگى مساله مصلوب شدن (بدار آويخته شدن ) مسيح (عليه السلام ) و كشته شدن او را ذكر كرده اند، و اين موضوع در فصول آخر هر چهار انجيل .
(متى - لوقا - مرقص - يوحنا)
مشروحا بيان گرديده ، و اعتقاد عمومى مسيحيان امروز نيز بر اين مساله استوار است .
بلكه به يك معنى مساله قتل و مصلوب شدن مسيح ، يكى از مهمترين مسائل زيربناى آئين مسيحيت كنونى را تشكيل مى دهد، چه اينكه مى دانيم مسيحيان
كنونى مسيح (عليه السلام ) را پيامبرى كه براى هدايت و تربيت و ارشاد خلق آمده باشد نمى دانند، بلكه او را (فرزند خدا)! و (يكى از خدايان سه گانه )! مى دانند كه هدف اصلى آمدن او به اين جهان فدا شدن و باز خريد گناهان بشر بوده است ، مى گويند: او آمده تا قربانى گناهان ما شود، او بدار آويخته و كشته شد، تا گناهان بشر را بشويد و جهانيان را از مجازات نجات دهد، بنابراين راه نجات را منحصرا در پيوند با مسيح و اعتقاد به اين موضوع مى دانند!
به همين دليل گاهى مسيحيت را مذهب (نجات ) يا (فداء) مى نامند و مسيح را (ناجى ) و (فادى ) لقب مى دهند، و اينكه مى بينيم مسيحيان روى مساله صليب فوق العاده تكيه مى كنند و شعارشان (صليب ) است از همين نقطه نظر مى باشد.
اين بود خلاصه اى از عقيده مسيحيان درباره سرنوشت حضرت مسيح (عليه السلام ).
ولى هيچيك از مسلمانان در بطلان اين عقيده ترديد ندارند، زيرا:
اولا: مسيح (عليه السلام ) پيامبرى همچون ساير پيامبران خدا بود، نه خدا بود و نه فرزند خدا، خداوند يكتا و يگانه است و شبيه و نظير و مثل و مانند و همسر و فرزند ندارد.
ثانيا: (فداء) و قربانى گناهان ديگران شدن مطلبى كاملا غيرمنطقى است هر كس در گرو اعمال خويش است و راه نجات نيز تنها ايمان و عمل صالح خود انسان است .
ثالثا: عقيده (فدا) گناهكار پرور و تشويق كننده به فساد و تباهى و آلودگى است .
و اگر مى بينيم قرآن مخصوصا روى مساله مصلوب نشدن مسيح (عليه السلام ) تكيه كرده است ، با اينكه ظاهرا موضوع ساده اى بنظر مى رسد به خاطر همين است كه عقيده خرافى فداء و بازخريد گناهان امت را به شدت بكوبد مسيحيان را از اين عقيده خرافى باز دارد تا نجات را در گرو اعمال خويش ببينند، نه در
پناه بردن بصليب .
رابعا: قرائنى در دست است كه مساله مصلوب شدن عيسى (عليه السلام ) را تضعيف مى كند.
1 - مى دانيم اناجيل چهارگانه كنونى كه گواهى به مصلوب شدن عيسى (عليه السلام ) مى دهند همگى سالها بعد از مسيح (عليه السلام ) بوسيله شاگردان و يا شاگردان شاگردان او نوشته شده اند و اين سخنى است كه مورخان مسيحى به آن معترفند. و نيز مى دانيم كه شاگردان مسيح (عليه السلام ) به هنگام حمله دشمنان به او فرار كردند، و اناجيل نيز گواه بر اين مطلب مى باشد بنا بر اين مساله مصلوب شدن عيسى (عليه السلام ) را از افواه مردم گرفته اند و همانطور كه بعدا اشاره خواهيم كرد، اوضاع و احوال چنان پيش آمد كه موقعيت براى اشتباه كردن شخص ديگرى بجاى مسيح (عليه السلام ) آماده گشت .
2 - عامل ديگر كه اشتباه شدن عيسى را به شخص ديگر امكان پذير مى كند اين است كه كسانى كه براى دستگير ساختن حضرت عيسى به باغ (جستيمانى ) در خارج شهر رفته بودند، گروهى از لشكريان رومى بودند كه در اردوگاهها مشغول وظائف لشكرى بودند، اين گروه نه يهوديان را مى شناختند و نه آداب و زبان و رسوم آنها را مى دانستند و نه شاگردان عيسى را از استادشان تشخيص ‍ مى دادند.
3 - اناجيل مى گويد: حمله بمحل عيسى (عليه السلام ) شبانه انجام يافت و چه آسان است كه در اين گير و دار شخص مورد نظر فرار كند و ديگرى بجاى او گرفتار شود.
4 - از نوشته همه اناجيل استفاده مى شود كه شخص گرفتار در حضور (پيلاطس ) (حاكم رومى در بيت المقدس ) سكوت اختيار كرد و كمتر در
برابر سخنان آنها سخن گفت ، و از خود دفاع كرد، بسيار بعيد به نظر مى رسد كه عيسى (عليه السلام ) خود را در خطر ببيند و با آن بيان رسا و گوياى خود و با شجاعت و شهامت خاصى كه داشت از خود دفاع نكرده باشد آيا جاى اين احتمال نيست كه ديگرى (به احتمال قوى يهوداى اسخريوطى كه به مسيح (عليه السلام ) خيانت كرد و نقش جاسوس را ايفا نمود و مى گويند شباهت كاملى به مسيح (عليه السلام ) داشت ) بجاى او دستگير شده و چنان در وحشت و اضطراب فرو رفته كه حتى نتوانسته است از خود دفاع كند و سخنى بگويد - بخصوص اينكه در اناجيل مى خوانيم (يهوداى اسخريوطى ) بعد از اين واقعه ديگر ديده نشد و طبق گفته اناجيل انتحار كرد!
5 - همانطور كه گفتيم : شاگردان مسيح (عليه السلام ) بهنگام احساس خطر، طبق شهادت اناجيل ، فرار كردند، و طبعا دوستان ديگر هم در آن روز مخفى شدند و از دور بر اوضاع نظر داشتند، بنابراين شخص دستگير شده در حلقه محاصره نظاميان رومى بوده و هيچيك از دوستان او اطراف او نبودند، به اين ترتيب چه جاى تعجب كه اشتباهى واقع شده باشد.
6 - در اناجيل مى خوانيم كه شخص محكوم بر چوبه دار از خدا شكايت كرد كه چرا او را تنها گذارده و به دست دشمن براى قتل سپرده است ! اگر مسيح (عليه السلام ) براى اين به دنيا آمده كه بدار آويخته شود و قربانى گناهان بشر گردد چنين سخن ناروائى از او به هيچ وجه درست نبوده است ، اين جمله بخوبى نشان مى دهد كه شخص مصلوب آدم ضعيف و ترسو و ناتوانى بوده است كه صدور چنين سخنى از او امكانپذير بوده است ، و او نمى تواند مسيح باشد.
7 - بعضى از اناجيل موجود (غير از اناجيل چهارگانه مورد قبول مسيحيان ) مانند انجيل برنابا رسما مصلوب شدن عيسى (عليه السلام ) را نفى كرده و نيز بعضى از فرق مسيحى در مصلوب شدن عيسى (عليه السلام ) ترديد كرده اند و حتى بعضى از محققان معتقد بوجود دو عيسى در تاريخ شده اند: يكى عيساى مصلوب و ديگرى عيساى غير مصلوب كه ميان آن دو پانصد سال فاصله بوده است !.
مجموع آنچه در بالا گفته شد قرائنى است كه گفته قرآن را در مورد اشتباه در قتل و صلب مسيح روشن مى سازد.
آيه و ترجمه:


و إ ن من اهل الكتب إ لا ليؤ منن به قبل موته و يوم القيامة يكون عليهم شهيدا (159)




ترجمه :
159 - و هيچيك از اهل كتاب نيست مگر اينكه به او قبل از مرگش ايمان مى آورد و روز قيامت گواه بر آنها خواهد بود.
تفسير :
در تفسير آيه فوق دو احتمال است كه هر يك به جهاتى قابل ملاحظه است :
1 - آيه مى فرمايد: (هيچكس از اهل كتاب نيست مگر اينكه به مسيح (عليه السلام ) پيش از (مرگ خود) ايمان مى آورد.)
(و ان من اهل الكتاب الا ليؤ منن به قبل موته )
و آن در هنگامى است كه انسان در آستانه مرگ قرار مى گيرد و ارتباط او با
اين جهان ضعيف و با جهان بعد از مرگ قوى مى گردد، پرده ها از برابر چشم او كنار مى رود، و بسيارى از حقايق را مى بيند، نسبت به آن آگاهى مى يابد، در اين موقع است كه چشم حقيقت بين او مقام مسيح (عليه السلام ) را مشاهده مى كند و در برابر او تسليم مى گردد آنها كه منكر او شدند به او مؤ من مى شوند و آنها كه او را خدا دانستند به اشتباه خود پى مى برند.
در حالى كه اين ايمان همانند ايمان فرعون و اقوام ديگر و اقوامى كه گرفتار عذاب مى شدند و در لحظه مشاهده عذاب و مقدمات نابودى و مرگ ايمان مى آوردند هيچگونه سودى براى آنها ندارد - پس چه بهتر كه بجاى اينكه در آن لحظه حساس كه ايمان سودى ندارد ايمان بياورند، اكنون كه ايمان مفيد است مؤ من شوند (طبق اين تفسير ضمير قبل موته به اهل كتاب بر مى گردد).
2 - منظور اين است كه تمام اهل كتاب بحضرت مسيح (عليه السلام ) پيش از (مرگ او) ايمان مى آورند يهوديان او را به نبوت مى پذيرند و مسيحيان دست از الوهيت او مى كشند و اين به هنگامى است كه مسيح (عليه السلام ) طبق روايات اسلامى در موقع ظهور مهدى (عج ) از آسمان فرود مى آيد، و پشت سر او نماز مى گزارد و يهود و نصارا نيز او را مى بينند و به او و مهدى (عليه السلام ) ايمان مى آورند، و روشن است كه مسيح (عليه السلام ) به حكم اينكه آئينش مربوط به گذشته بوده وظيفه دارد در اين زمان از آئين موجود يعنى آئين اسلام كه مهدى (عليه السلام ) مجرى آن است پيروى كند (طبق اين تفسير ضمير قبل موته به مسيح بر مى گردد نه به اهل كتاب ).
در بسيارى از كتب اسلامى اين حديث از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده است كه فرمود:
كيف انتم اذا نزل فيكم ابن مريم و امامكم منكم :
(چگونه خواهيد بود هنگامى كه فرزند مريم در ميان شما نازل گردد
در حالى كه پيشواى شما از خود شما است ).
البته مطابق اين تفسير منظور از اهل كتاب جمعيت يهود و مسيحيانى هستند كه در آن زمان وجود دارند.
در تفسير (على بن ابراهيم ) از (شهر بن حوشب ) چنين نقل شده كه روزى حجاج به او گفت آيه اى در قرآن است كه مرا خسته كرده و در معنى آن فرو مانده ام ، (شهر) مى گويد كدام آيه است اى امير! حجاج گفت : آيه و ان من اهل الكتاب ... زيرا من يهوديان و نصرانيانى را اعدام مى كنم كه هيچگونه نشانه اى از چنين ايمانى در آنها مشاهده نمى كنم ، شهر مى گويد آيه را درست تفسير نكردى ، حجاج مى پرسد چرا! تفسير آيه چيست ! شهر مى گويد: منظور اين است كه عيسى (عليه السلام ) قبل از پايان جهان فرود ميآيد و هيچ يهودى و نه غير يهودى باقى نميماند مگر اينكه قبل از مرگ عيسى (عليه السلام ) به او ايمان ميآورد او پشت سر مهدى (عليه السلام ) نماز مى خواند، هنگامى كه حجاج اين سخن را شنيد گفت : واى بر تو اين تفسير را از كجا آوردى ! مى گويد از محمد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب (عليه السلام ) شنيدم ، حجاج گفت و الله جئت بها من عين صافيه !:
(به خدا سوگند آن را از سرچشمه ذلال و صافى گرفتى )!
و در پايان آيه ميفرمايد: (در روز رستاخيز، مسيح (عليه السلام ) گواه بر آنها خواهد بود.)
(و يوم القيامة يكون عليهم شهيدا).
منظور از گواهى مسيح (عليه السلام ) بر ضد آنها اين است كه او گواهى ميدهد
كه تبليغ رسالت كرده و آنها را هيچگاه به خدائى و الوهيت خود دعوت ننموده بلكه به ربوبيت پروردگار دعوت كرده است .
سؤ ال :
در اينجا اين سؤ ال پيش ميايد كه طبق آيه 117 سوره مائده ، مسيح (عليه السلام ) گواهى و شهادت خود را در روز قيامت منحصر به زمانى ميكند كه در ميان امت خويش مى زيسته است و اما نسبت به بعد از آن اين گواهى را از خود سلب مى نمايد.
و كنت عليهم شهيدا ما دمت فيهم فلما توفيتنى كنت انت الرقيب عليهم و انت على كل شى ء شهيد :
(من تا هنگامى كه در ميان آنها بودم ، شاهد و ناظر بر ايشان بودم ولى زمانى كه مرا از ميان آنها گرفتى تو مراقب آنها بودى و تو بر هر چيز شاهد و گواهى ).
در حالى كه در آيه مورد بحث ميخوانيم مسيح (عليه السلام ) در روز قيامت نسبت به همه آنان ، اعم از كسانى كه در عصر او بودند يا نبودند گواهى مى دهد.
پاسخ :
دقت در مضمون دو آيه نشان ميدهد كه آيه مورد بحث درباره گواهى بر تبليغ رسالت و نفى الوهيت از مسيح است ولى آيه 117 مائده مربوط به گواهى بر عمل مى باشد: توضيح اينكه : آيه مورد بحث ميگويد: عيسى (عليه السلام ) بر ضد تمام كسانى كه او را به الوهيت پذيرفتند، اعم از كسانى كه در عهد او بودند يا بعدا بوجود آمدند گواهى ميدهد كه من هرگز آنها را به چنين چيزى
دعوت ننمودم ولى آيه 117 سوره مائده ميگويد: علاوه بر اينكه من تبليغ رسالت به طرز صحيح و كافى كردم ، تا زمانى كه در ميان آنها بودم عملا از انحراف آنان جلوگيرى كردم و بعد از من بود كه موضوع الوهيت من را مطرح كردند و راه انحراف را پيمودند و من آن روز در ميان آنها نبودم تا گواه اعمال آنها باشم و از آن جلوگيرى كنم .
آيه و ترجمه:


فبظلم من الذين هادوا حرمنا عليهم طيبات احلت لهم و بصدهم عن سبيل الله كثيرا (160)
و أ خذهم الربوا و قد نهوا عنه و اكلهم اموال الناس بالباطل و اعتدنا للكافرين منهم عذابا اليما (161)
لكن الراسخون فى العلم منهم و المؤ منون يؤ منون بما أ نزل إ ليك و ما أ نزل من قبلك و المقيمين الصلوة و المؤ تون الزكوة و المؤ منون بالله و اليوم الاخر أ ولئك سنؤ تيهم أ جرا عظيما (162)




ترجمه :
160 - بخاطر ظلمى كه از يهود صادر شد و (نيز) بخاطر جلوگيرى كردن بسيار، از راه خدا قسمتى از چيزهاى پاكيزه را كه بر آنها حلال بود تحريم كرديم .
161 - و (همچنين ) به خاطر رباخوارى در حالى كه از آن نهى شده بودند و خوردن اموال مردم به باطل ، و براى كافران آنها عذاب دردناكى آماده كرده ايم .
162 - ولى آن دسته از آنها كه راسخ در علمند و آنها كه ايمان دارند به تمام آنچه بر تو نازل شده و آنچه پيش از تو نازل گرديده ايمان مى آورند و آنها كه نماز را بر پا مى دارند و آنان كه زكاة مى دهند و آنها كه به خدا و روز قيامت ايمان آورده اند به زودى به همه آنان پاداش عظيمى خواهيم داد.
تفسير :
سرنوشت صالحان و ناصالحان يهود
در آيات گذشته به چند نمونه از خلافكارى هاى يهود اشاره شد، در آيات فوق نيز پس از ذكر چند قسمت ديگر از اعمال ناشايست آنها، كيفرهائى را كه بر اثر اين اعمال در دنيا و آخرت دامان آنها را گرفته و مى گيرد، بيان ميدارد:
نخست مى فرمايد: (به خاطر ظلم و ستمى كه يهود كردند، و به خاطر باز داشتن مردم از راه خدا، قسمتى از چيزهائى كه پاك و پاكيزه بود، بر آنها تحريم كرديم ، و آنان را از استفاده كردن از آن محروم ساختيم ): (فبظلم من الذين هادوا حرمنا عليهم طيبات احلت لهم و بصدهم عن سبيل الله كثيرا).
و نيز بخاطر اينكه (رباخوارى ميكردند با اينكه از آن نهى شده بودند، و همچنين اموال مردم را بنا حق ميخوردند، همه اينها سبب شد كه گرفتار آن محروميت شوند.)
(و اخذهم الربوا و قد نهوا عنه و اكلهم اموال الناس بالباطل ).
گذشته از اين كيفر دنيوى ، ما آنها را به كيفرهاى اخروى گرفتار خواهيم ساخت و براى كافران آنها عذاب دردناكى آماده كرده ايم :
(و اعتدنا للكافرين منهم عذابا اليما)
در اينجا به چند نكته بايد توجه داشت :
1 - منظور از تحريم طيبات همان است كه در آيه 146 سوره انعام به آن اشاره شده آنجا كه ميفرمايد: (ما به خاطر ظلم و ستم يهود هر حيوانى
كه (سم چاك ) نباشد (مانند شتر) را بر آنها حرام كرديم و پيه و چربى گاو و گوسفند را كه مورد علاقه آنها بود نيز بر آنها تحريم نموديم مگر آن قسمتى كه در پشت حيوان و يا در اطراف امعاء و روده ها و يا مخلوط به استخوان بود.
بنابراين تحريم مزبور يكنوع تحريم تشريعى و قانونى بود نه تحريم تكوينى ، يعنى اين مواهب در دست آنها به طور طبيعى قرار داشت اما شرعا از خوردن آن ممنوع بودند.
البته در تورات كنونى سفر لاويان فصل يازدهم اشاره به تحريم قسمتى از آنچه در بالا آورديم شده است ولى اين معنى در آن منعكس نيست كه اين تحريم جنبه كيفرى داشته .
2 - آيا اين تحريم جنبه عمومى داشته و غير ظالمان را شامل مى شده يا مخصوص ظالمان بوده ! در ظاهر آيه فوق و آيه 146 انعام تحريم جنبه عمومى داشته (زيرا تعبير به (لهم ) مى كند، به خلاف مساله مجازات اخروى كه در آن تعبير به (للكافرين منهم ) شده است ) بنابراين نسبت به آنها كه ستمگر بوده اند اين محروميت جنبه مجازات داشته ، و نسبت به نيكان كه در اقليت بوده اند جنبه آزمايش و انضباط داشته است .
ولى بعضى از مفسران معتقدند كه اين تحريم مخصوص ستمگران بوده و در بعضى از روايات نيز اشاره اى به آن ديده مى شود، در تفسير برهان ذيل آيه 146 سوره انعام از امام صادق (عليه السلام ) چنين نقل شده كه فرمود: زمامداران بنى اسرائيل افراد فقير و كم درآمد را از خوردن گوشت پرندگان و چربى حيوانات منع مى كردند، خداوند بخاطر اين ظلم و ستم اينها را بر آنان تحريم كرد.
3 - از اين آيه نيز استفاده مى شود كه تحريم ربا مخصوص به اسلام
نبوده و در اقوام پيشين هم حرام بوده است ، اگر چه در تورات تحريف يافته كنونى تحريم آن مخصوص به برادران دينى شمرده شده است .
در آخرين آيه از آيات سه گانه فوق به واقعيت مهمى اشاره شده كه قرآن كرارا به آن تكيه كرده است و آن اينكه مذمت و نكوهش ‍ قرآن از يهود به هيچ وجه جنبه مبارزه نژادى وظائفى ندارد، اسلام هيچ نژادى را به عنوان نژاد مذمت نمى كند بلكه نكوهشها و حملات آن تنها متوجه آلودگان و منحرفان است ، لذا در اين آيه افراد با ايمان و پاكدامن يهود را استثناء كرده ، و مورد ستايش قرار داده و پاداش بزرگى به آنها نويد مى دهد، و مى گويد: (ولى آن دسته از يهود كه در علم و دانش راسخند و ايمان به خدا دارند به آنچه بر تو نازل شده و آنچه بر پيامبران پيشين نازل گرديده ايمان مى آورند ما بزودى پاداش بزرگى به آنها خواهيم داد.)
(لكن الراسخون فى العلم منهم و المؤ منون يؤ منون بما انزل اليك و ماانزل من قبلك و المقيمين الصلوة و المؤ تون الزكوة و المؤ منون بالله و اليوم الاخر اولئك سنؤ تيهم اجرا عظيما)
بهمين دليل مى بينيم كه جمعى از بزرگان يهود به هنگام ظهور پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مشاهده دلائل حقانيت او به اسلام گرويدند و با جان و دل از آن حمايت كردند و مورد احترام پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ساير مسلمانان بودند.
آيه و ترجمه:


إ نا اوحينا اليك كما اءوحينا إ لى نوح والنبيين من بعده و أ وحينا إ لى إ براهيم و إ سمعيل و إ سحاق و يعقوب و الا سباط و عيسى و أ يوب و يونس و هارون و سليمان و ءاتينا داود زبورا (163)
و رسلا قد قصصناهم عليك من قبل و رسلا لم نقصصهم عليك و كلم الله موسى تكليما (164)
رسلا مبشرين و منذرين لئلا يكون للناس على الله حجة بعد الرسل و كان الله عزيزا حكيما (165)
لكن الله يشهد بما أ نزل إ ليك أ نزله بعلمه و الملائكة يشهدون و كفى بالله شهيدا (166)




ترجمه :
163 - ما به تو وحى فرستاديم همانگونه كه به نوح و پيامبران بعد از او وحى فرستاديم و (نيز) به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط (بنى اسرائيل ) و عيسى و ايوب و يونس و هارون و سليمان وحى نموديم و به داود زبور داديم .
164 - و پيامبرانى كه سرگذشت آنها را قبلا براى تو بيان كرده ايم و پيامبرانى كه سرگذشت آنها را بيان نكرده ايم و خداوند با موسى سخن گفت .
165 - پيامبرانى كه بشارت دهنده و بيم دهنده بودند، تا براى مردم بعد از اين پيامبران بر خدا حجتى باقى نماند (و بر همه اتمام حجت شود) و خداوند توانا و حكيم است .
166 - ولى خداوند گواهى ميدهد به آنچه بر تو نازل كرده ، كه از روى علمش نازل كرده است ، و فرشتگان (نيز) گواهى مى دهند، گرچه گواهى خدا كافى است .
تفسير :
در آيات گذشته خوانديم كه يهود در ميان پيامبران خدا تفرقه مى افكندند بعضى را تصديق و بعضى را انكار ميكردند، آيات مورد بحث ، بار ديگر به آنها پاسخ ميگويد كه : (ما بر تو وحى فرستاديم همانطور كه بر نوح و پيامبران بعد از او وحى فرستاديم و همانطور كه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و پيامبرانى كه از فرزندان يعقوب بودند و عيسى و ايوب و يونس و هارون و سليمان وحى نموديم و به داود كتاب زبور داديم .)
(انا اوحينا اليك كما اوحينا الى نوح و النبيين من بعده و اوحينا الى ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و الاسباط و عيسى و ايوب و يونس و هارون و سليمان و آتينا داود زبورا).
پس چرا در ميان اين پيامبران بزرگ تفرقه مى افكنيد در حالى كه همگى در يك مسير گام بر مى داشتند.
و ممكن است آيه فوق ناظر به گفتار مشركان و بت پرستان عرب باشد كه از نزول وحى بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تعجب مى كردند، آيه مى گويد چه جاى تعجب است مگر وحى بر پيامبران پيشين نازل نشد!!
سپس اضافه مى كند پيامبرانى كه وحى بر آنان نازل گرديد منحصر به اينها نبودند بلكه پيامبران ديگرى كه قبلا سرگذشت آنها را براى تو بيان كرده ايم و پيامبرانى را كه هنوز سرگذشت آنها را شرح نداده ايم همگى همين ماموريت را داشتند و وحى الهى بر آنها نازل گرديد:
(و رسلا قد قصصناهم عليك من قبل و رسلا لم نقصصهم عليك ).
و از اين بالاتر خداوند رسما با موسى سخن گفت :
(و كلم الله موسى تكليما).
بنابراين رشته وحى هميشه در ميان بشر بوده است و چگونه ممكن است ما افراد انسان را بدون راهنما و رهبر بگذاريم و در عين حال براى آنها مسئوليت و تكليف قائل شويم ! لذا (ما اين پيامبران را بشارت دهنده و انذار كننده قرار داديم تا به رحمت و پاداش ‍ الهى ، مردم را اميدوار سازند و از كيفرهاى او بيم دهند تا اتمام حجت بر آنها شود و بهانه اى نداشته باشند.)
(رسلا مبشرين و منذرين لئلا يكون للناس على الله حجة بعد الرسل ).
خداوند برنامه ارسال اين رهبران را دقيقا تنظيم و اجرا نموده ، چرا چنين نباشد با اينكه : (او بر همه چيز توانا و حكيم است .)
(و كان الله عزيزا حكيما)
(حكمت او) ايجاب مى كند كه اين كار عملى شود و قدرت او، راه را هموار مى سازد، زيرا عدم انجام يك برنامه صحيح يا به علت عدم حكمت و دانائى است يا به خاطر عدم قدرت ، در حالى كه هيچيك از اين نقائص در ذات پاك او وجود ندارد.
و در آيه آخر به پيامبر دلدارى و قوت قلب مى بخشد كه اگر اين جمعيت نبوت و رسالت تو را انكار كردند اهميتى ندارد، زيرا: (خداوند گواه چيزى است كه بر تو نازل كرده است .)
(لكن الله يشهد بما انزل اليك )
و البته انتخاب تو براى اين منصب بى حساب نبوده بلكه اين آيات را از روى علم به لياقت و شايستگى تو براى اين ماموريت ، نازل كرده است
(انزله بعلمه ).
اين جمله ممكن است ناظر به معنى ديگرى نيز باشد كه آنچه بر تو نازل شده از درياى بى پايان علم الهى سرچشمه مى گيرد و محتواى آنها گواه روشنى بر اين است كه از علم او سرچشمه گرفته ، بنابراين شاهد صدق دعوى
تو در متن اين آيات ثبت است و نيازى به دليل ديگر نيست ، چگونه ممكن است يك فرد درس نخوانده بدون اتكا به علم الهى كتابى بياورد كه مشتمل بر عاليترين تعليمها و فلسفه ها و قانونها و دستورهاى اخلاقى و برنامه هاى اجتماعى باشد!!
و در پايان اضافه مى كند كه نه تنها خداوند گواهى بر حقانيت تو مى دهد بلكه فرشتگان پروردگار نيز گواهى مى دهند اگر چه گواهى خدا كافى است .
(و الملائكة يشهدون و كفى بالله شهيدا).
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - بعضى از مفسران از جمله انا اوحينا اليك كما اوحينا... چنين استفاده كرده اند كه قرآن مى خواهد اين نكته را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اعلام كند كه در آئين تو تمام امتيازاتى كه در آئينهاى گذشته بوده جمع است ، و آنچه (خوبان همه دارند تو تنها دارى ) در بعضى از روايات اهلبيت (عليهمالسلام ) نيز اشاره به اين معنى شده است و الهام مفسران در اين قسمت در حقيقت به كمك اينگونه روايات بوده .
2 - در آيات فوق مى خوانيم كه زبور از كتب آسمانى است كه خداوند به داود داده است اين سخن با آنچه معروف و مسلم است كه پيامبران (اولوا العزم ) كه داراى كتاب آسمانى و آئين جديد بوده اند پنج نفر بيشتر نيستند منافات ندارد، زيرا همانطور كه از آيات قرآن و روايات اسلامى استفاده مى شود كتب آسمانى كه بر پيامبران نازل گرديد دو گونه بود: نخست كتابهائى كه احكام تشريعى در آن بود و اعلام آئين جديد ميكرد اينها پنج كتاب بيشتر نبود كه بر پنج پيامبر اولوا العزم نازل گرديد و ديگر كتابهائى بود كه احكام تازه در بر نداشت بلكه مشتمل بر نصايح و اندرزها و راهنمائيها و توصيه و دعاها
بود و كتاب (زبور) از اين دسته بود - هم اكنون كتاب (مزا ميرداود) يا زبور داود كه ضمن كتب (عهد قديم ) مذكور است ، نيز گواه اين حقيقت ميباشد ، گرچه اين كتاب همانند ساير كتب عهد جديد و قديم از تحريف ، مصون نمانده ، ولى مى توان گفت : تا حدودى شكل خود را حفظ كرده است ، اين كتاب مشتمل بر صد و پنجاه فصل است كه هر كدام مزمور ناميده مى شود، و سراسر شكل اندرز و دعا و مناجات دارد.
در روايتى از ابوذر نقل شده كه از رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پرسيدم عدد پيامبران چند نفر بودند فرمود: يكصد و بيست و چهار هزار نفر، پرسيدم رسولان از ميان آنها چند نفر بودند! فرمود: سيصد و سيزده نفر و بقيه تنها پيامبر بودند... ابوذر مى گويد پرسيدم كتابهاى آسمانى كه بر آنها نازل شد چند كتاب بود! پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: صد و چهار كتاب كه ده كتاب بر آدم و پنجاه كتاب بر شيث و سى كتاب بر ادريس و ده كتاب بر ابراهيم (كه مجموعا يكصد كتاب ميشود) و تورات و انجيل و زبور و قرآن .
3 - اسباط جمع سبط (بر وزن سبد) به معنى طوائف بنى اسرائيل است ولى در اينجا منظور پيامبرانى است كه از آن قبائل مبعوث شده اند.
4 - چگونگى نزول وحى بر پيامبران مختلف بوده : گاهى از طريق نزول فرشته وحى ، و گاهى از طريق الهام به قلب ، و گاهى از طريق شنيدن صدا، به اين ترتيب كه خداوند امواج صوتى را در فضا و اجسام مى آفريده و از اين طريق با پيامبرش صحبت مى كرده از كسانى كه اين امتياز را به روشنى داشته ، موسى بن عمران (عليهماالسلام ) بود كه گاهى امواج صوتى را از لابلاى شجره وادى ايمن و گاهى در كوه طور مى شنيد، و لذا لقب كليم الله به موسى داده شده
است و شايد ذكر موسى در آيات فوق به صورت جداگانه بخاطر همين امتياز بوده باشد.
آيه و ترجمه:


إ ن الذين كفروا و صدوا عن سبيل الله قد ضلوا ضللا بعيدا (167)
إ ن الذين كفروا و ظلموا لم يكن الله ليغفر لهم و لا ليهديهم طريقا (168)
إ لا طريق جهنم خالدين فيها أ بدا و كان ذلك على الله يسيرا (169)




ترجمه :
167 - كسانى كه كافر شدند و (مردم را) از راه خدا باز داشتند در گمراهى دور و درازى گرفتار شده اند.
168 - كسانى كه كافر شدند و ستم (به خود و ديگران ) كردند هرگز خدا آنها را نخواهد بخشيد و آنها را به راه هدايت نخواهد كرد.
169 - مگر به سوى راه دوزخ ! كه جاودانه در آن خواهند ماند و اين كار براى خدا آسان است !
تفسير :
در آيات گذشته بحثهائى درباره افراد بى ايمان و با ايمان ذكر شده بود، در اين آيات اشاره به دستهاى ديگر مى كند كه بدترين نوع كفر را انتخاب كردند، آنها كسانى هستند كه علاوه بر گمراهى خود، كوشش براى گمراه ساختن ديگران مى كنند، آنها كسانى هستند كه هم بر خود ستم روا مى دارند و هم بر ديگران ، زيرا نه خود راه هدايت را پيموده اند و نه مى گذارند ديگران اين راه را بپيمايند.
لذا در نخستين آيه مى فرمايد: (كسانى كه كافر شدند و مردم را از گام گذاشتن در راه خدا مانع گشتند، در گمراهى دور و درازى گرفتار شده اند.)
(ان الذين كفروا و صدوا عن سبيل الله قد ضلوا ضلالا بعيدا).
چرا اين دسته دورترين افراد از جاده حقند! زيرا افرادى كه مبلغان ضلالتند، بسيار بعيد به نظر مى رسد كه دست از راهى كه خود دعوت بسوى آن مى كنند بردارند، آنها كفر را با لجاجت و عناد آميخته و در بيراهه اى گام گذاشته اند كه از راه حق بسيار فاصله دارد.
در آيه بعد اضافه مى فرمايد: آنها كه كافر شدند و ستم كردند (هم ستم به حق كردند كه آنچه شايسته آن بود انجام ندادند و هم ستم به خويش كه خود را از سعادت محروم ساختند و در دره ضلالت سقوط كردند و هم بديگران ستم كردند كه آنها را از راه حق باز داشتند) چنين افرادى هرگز مشمول آمرزش پروردگار نخواهند شد و خداوند آنها را به هيچ راهى جز راه جهنم هدايت نمى كند.
(ان الذين كفروا و ظلموا لم يكن الله ليغفر لهم و لا ليهديهم طريقا الا طريق جهنم ).
و (آنها براى هميشه در دوزخ مى مانند) (خالدين فيها ابدا).
آنها بايد بدانند كه اين تهديد الهى صورت مى پذيرد، زيرا: (اين كار براى خدا آسان است و قدرت بر آن دارد).
(و كان ذلك على الله يسيرا).
همانطور كه مشاهد مى كنيم آيات فوق درباره اين دسته از كفار و مجازات آنها، تاكيد خاصى دارد، از يكسو ضلال آنها را ضلال بعيد و از سوى ديگر با جمله لم يكن الله ... چنين مى فهماند كه آمرزش آنها هرگز شايسته مقام خدا نيست و باز از سوى ديگر تعبير به خلود و تاكيد آن با كلمه ابدا همه به خاطر اين است كه آنها علاوه بر گمراه بودن ، كوشش در گمراهى ديگران
دارند و اين مسئوليت عظيمى است .
آيه و ترجمه:


يأ يها الناس قد جائكم الرسول بالحق من ربكم فامنوا خيرا لكم و إ ن تكفروا فإ ن لله ما فى السماوات و الا رض و كان الله عليما حكيما (170)




ترجمه :
170 - اى مردم ! پيامبرى (كه انتظارش را مى كشيديد) با (برنامه ) حق از طرف پروردگارتان آمد، باو ايمان بياوريد كه به سود شما است و اگر كافر شويد (به خدا زيانى نميرسد زيرا) براى خدا است آنچه در آسمانها و زمين است و خداوند دانا و حكيم است .
تفسير :
در آيات گذشته سرنوشت افراد بى ايمان بيان شد، و اين دعوت به سوى ايمان آميخته با ذكر نتيجه آن مى كند، و با تعبيرات مختلفى كه شوق و علاقه انسان را بر مى انگيزد همه مردم را به اين هدف عالى تشويق مى نمايد.
نخست ميگويد (اى مردم همان پيامبرى كه در انتظار او بوديد و در كتب آسمانى پيشين به او اشاره شده بود با آئين حق به سوى شما آمده است .)
(يا ايها الناس قد جائكم الرسول بالحق .)
سپس ميفرمايد: (اين پيامبر از طرف آن كس كه پرورش و تربيت شما را بر عهده گرفته آمده است ) (من ربكم ).
بعد اضافه مى كند: (اگر ايمان بياوريد به سود شما است به ديگرى خدمت نكرده ايد بلكه بخودتان خدمت نموده ايد) (فامنوا خيرا لكم ).
و در پايان مى فرمايد: فكر نكنيد اگر شما راه كفر پيش گيريد به خدا زيانى ميرسد چنين نيست زيرا خداوند مالك آنچه در آسمانها و زمين است مى باشد.
(و ان تكفروا فان لله ما فى السماوات و الارض ).
به علاوه چون خداوند، عالم و حكيم است دستورهائى را كه به شما داده و برنامه هائى را كه تنظيم كرده همگى روى فلسفه و مصالحى بوده و به سود شما است .
(و كان الله عليما حكيما).
بنابراين اگر پيامبران و برنامه هائى فرستاده نه بخاطر نياز خود بوده بلكه به خاطر علم و حكمتش بوده است . با توجه به تمام اين جهات ، آيا سزاوار است كه راه ايمان را رها كرده و به راه كفر گام نهيد!
آيه و ترجمه:


يا اهل الكتاب لا تغلوا فى دينكم و لا تقولوا على الله إ لا الحق إ نما المسيح عيسى ابن مريم رسول الله و كلمته أ لقيها الى مريم و روح منه فامنوا بالله و رسله و لا تقولوا ثلاثة انتهوا خيرا لكم انما الله إ له واحد سبحانه أ ن يكون له ولد له ما فى السماوات و ما فى الا رض و كفى بالله وكيلا (171)




ترجمه :
171 - اى اهل كتاب در دين خود غلو (و زياده روى ) نكنيد و درباره خدا غير از حق نگوئيد مسيح عيسى بن مريم فقط فرستاده خدا و كلمه (و مخلوق ) او است ، كه او را به مريم القا نمود و روحى (شايسته ) از طرف او بود، بنابراين ايمان به خدا و پيامبران او بياوريد و نگوئيد (خداوند) سه گانه است (از اين سخن ) خوددارى كنيد كه به سود شما نيست ، خدا تنها معبود يگانه است ، او منزه است كه فرزندى داشته باشد (بلكه ) از آن او است آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است و براى تدبير و سرپرستى آنها خداوند كافى است .
تفسير :
تثليث موهوم است
در اين آيه و آيه بعد به تناسب بحثهائى كه درباره اهل كتاب و كفار بود به يكى از مهمترين انحرافات جامعه مسيحيت يعنى (مساله تثليث و خدايان سه گانه ) اشاره كرده و با جمله هاى كوتاه و مستدل آنها را از اين انحراف بزرگ بر حذر مى دارد.
نخست به آنان اخطار مى كند كه در دين خود راه غلو را نپويند و جز
حق درباره خدا نگويند:
(يا اهل الكتاب لا تغلوا فى دينكم و لا تقولوا على الله الا الحق ).
مساله (غلو) درباره پيشوايان يكى از مهمترين سرچشمه هاى انحراف در اديان آسمانى بوده است ، از آنجا كه انسان علاقه به خود دارد، ميل دارد كه رهبران و پيشوايان خويش را هم بيش از آنچه هستند بزرگ نشان دهد تا بر عظمت خود افزوده باشد - گاهى نيز اين تصور كه غلو درباره پيشوايان ، نشانه ايمان به آنان و عشق و علاقه به آنها است سبب گام نهادن در اين ورطه هولناك مى شود (غلو) همواره يك عيب بزرگ را همراه دارد و آن اينكه ريشه اصلى مذهب يعنى خداپرستى و توحيد را خراب ميكند، به همين جهت اسلام درباره غلات سختگيرى شديدى كرده و در كتب (عقائد) و (فقه ) غلات از بدترين كفار معرفى شده اند.
سپس به چند نكته كه هر كدام در حكم دليلى بر ابطال تثليث و الوهيت مسيح (عليه السلام ) است اشاره مى كند:
1 - عيسى (عليه السلام ) فقط فرزند مريم (عليهاالسلام ) بود (انما المسيح عيسى ابن مريم ).
اين تعبير (ذكر نام مادر عيسى در كنار نام او) كه در شانزده مورد از قرآن مجيد آمده است ، خاطرنشان مى سازد كه مسيح (عليه السلام ) همچون ساير افراد انسان در رحم مادر قرار داشت و دوران جنينى را گذراند و همانند ساير افراد بشر متولد شد، شير خورد و در آغوش مادر پرورش يافت ، يعنى تمام صفات بشرى در او بود چگونه ممكن است چنين كسى كه مشمول و محكوم قوانين طبيعت و تغييرات جهان ماده است خداوندى ازلى و ابدى باشد - مخصوصا كلمه انما كه در آيه مورد بحث آمده است به اين توهم نيز پاسخ ميگويد كه اگر عيسى (عليه السلام ) پدر نداشت مفهومش اين نيست كه فرزند خدا بود بلكه فقط فرزند مريم بود!.
2 - عيسى (عليه السلام ) فرستاده خدا بود (رسول الله ) - اين موقعيت نيز تناسبى با الوهيت او ندارد، قابل توجه اينكه سخنان مختلف مسيح (عليه السلام ) كه در اناجيل كنونى نيز قسمتى از آن موجود است همگى حاكى از نبوت و رسالت او براى هدايت انسانها است ، نه الوهيت و خدائى او.
3 - عيسى (عليه السلام ) (كلمه ) خدا بود كه به مريم القا شد (و كلمته القاها الى مريم ) - در چند آيه قرآن از عيسى (عليه السلام ) تعبير به (كلمه ) شده است و اين تعبير به خاطر آن است كه اشاره به مخلوق بودن مسيح (عليه السلام ) كند، همانطور كه كلمات مخلوق ما است ، موجودات عالم آفرينش هم مخلوق خدا هستند، و نيز همانطور كه كلمات اسرار درون ما را بيان مى كند و نشانه اى از صفات و روحيات ما است ، مخلوقات اين عالم نيز روشنگر صفات جمال و جلال خدايند، به همين جهت در چند مورد از آيات قرآن به تمام مخلوقات اطلاق كلمه شده است (مانند آيات 109 كهف و 29 لقمان ) منتها اين كلمات با هم تفاوت دارند بعضى بسيار برجسته و بعضى نسبتا ساده و كوچكند، و عيسى (عليه السلام ) مخصوصا از نظر آفرينش (علاوه بر مقام رسالت ) برجستگى خاصى داشت زيرا بدون پدر آفريده شد.
4 - عيسى روحى است كه از طرف خدا آفريده شد (و روح منه ) - اين تعبير كه در مورد آفرينش آدم و به يك معنى آفرينش تمام بشر نيز در قرآن آمده است اشاره به عظمت آن روحى است كه خدا آفريد و در وجود انسانها عموما و مسيح و پيامبران خصوصا قرار داد.
گرچه بعضى خواسته اند از اين تعبير سوء استفاده كنند كه عيسى (عليه السلام ) جزئى از خداوند بود و تعبير (منه ) را گواه بر اين پنداشته اند، ولى مى دانيم كه (من ) در اين گونه موارد براى تبعيض نيست بلكه به اصطلاح (من ) نشويه است كه بيان سرچشمه و منشا پيدايش چيزى مى باشد.
جالب توجه اينكه در تواريخ مى خوانيم : (هارون الرشيد) طبيبى نصرانى
داشت كه روزى با (على بن حسين واقدى ) كه از دانشمندان اسلام بود مناظره كرد و گفت : در كتاب آسمانى شما آيه اى وجود دارد كه مسيح (عليه السلام ) را جزئى از خداوند معرفى كرده سپس آيه فوق را تلاوت كرد، (واقدى ) بلافاصله در پاسخ او اين آيه از قرآن را تلاوت نمود.
و سخر لكم ما فى السماوات و ما فى الارض جميعا منه :
(آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است مسخر شما كرده و همه از ناحيه اوست ) و اضافه كرد كه اگر كلمه (من ) جزئيت را برساند بايد تمام موجودات زمين و آسمان طبق اين آيه جزئى از خدا باشند، طبيب نصرانى با شنيدن اين سخن مسلمان شد هارون الرشيد از اين جريان خوشحال گشت و به واقدى جايزه قابل ملاحظه اى داد.
به علاوه شگفت انگيز است كه مسيحيان تولد عيسى (عليه السلام ) را از مادر بدون وجود پدر دليلى بر الوهيت او مى گيرند در حالى كه فراموش كرده اند كه آدم (عليه السلام ) بدون پدر و مادر وجود يافت و اين خلقت خاص را هيچكس دليل بر الوهيت او نمى داند!
سپس قرآن به دنبال اين بيان مى گويد: (اكنون كه چنين است به خداى يگانه و پيامبران او ايمان بياوريد و نگوئيد خدايان سه گانه اند و اگر از اين سخن بپرهيزيد، به سود شما است .)
(فامنوا بالله و رسله و لا تقولوا ثلاثة انتهوا خيرا لكم ).
بار ديگر تاكيد مى كند كه تنها خداوند معبود يگانه است (انما الله اله واحد) يعنى شما قبول داريد كه در عين تثليث خدا يگانه است در حالى كه اگر فرزندى داشته باشد شبيه او خواهد بود و با اين حال يگانگى معنى ندارد.
چگونه ممكن است خداوند فرزندى داشته باشد در حالى كه او از نقيصه احتياج به همسر و فرزند و نقيصه جسمانيت و عوارض ‍ جسم بودن مبرا است .
(سبحانه ان يكون له ولد).
به علاوه او مالك آنچه در آسمانها و زمين است مى باشد، همگى مخلوق اويند و او خالق آنها است ، و مسيح (عليه السلام ) نيز يكى از اين مخلوقات او است ، چگونه مى توان يك حالت استثنائى براى وى قائل شد، آيا مملوك و مخلوق مى تواند فرزند مالك و خالق خود باشد.
(له ما فى السماوات و ما فى الارض ).
خداوند نه تنها خالق و مالك آنها است بلكه مدبر و حافظ و رازق و سرپرست آنها نيز مى باشد، (و كفى بالله وكيلا).
اصولا خدائى كه ازلى و ابدى است ، و سرپرستى همه موجودات را از ازل تا ابد بر عهده دارد چه نيازى به فرزند دارد، مگر او همانند ما است كه فرزندى براى جانشينى بعد از مرگ خود بخواهد؟!
تثليث بزرگترين انحراف مسيحيت
در ميان انحرافاتى كه جهان مسيحيت بان گرفتار شده هيچيك بدتر از انحراف تثليث نيست ، زيرا آنها با صراحت مى گويند: خداوند سه گانه است و نيز با صراحت مى گويند در عين حال يگانه است !، يعنى هم وحدت را حقيقى مى دانند و هم سه گانگى را واقعى مى شمرند، و اين موضوع مشكل بزرگى براى پژوهشگران مسيحى بوجود آورده است .
اگر حاضر بودند يگانگى خدا را (مجازى ) بدانند و تثليث را (حقيقى ) مطلبى بود، و اگر حاضر بودند تثليث را (مجازى ) و توحيد را (حقيقى ) بدانند باز هم مساله ، ساده بود، ولى عجيب اين است كه هر دو را حقيقى و
واقعى ميدانند! و اگر مى بينيم در پاره اى از نوشته هاى تبليغاتى اخير كه به دست افراد غير مطلع داده مى شود، دم از سه گانگى مجازى مى زنند، سخن رياكارانه اى است كه بهيچوجه با منابع اصلى مسيحيت و اعتقاد واقعى دانشمندان آنها نمى سازند.
اينجا است كه مسيحيان خود را با يك مطلب غيرمعقول مواجه مى بينند، زيرا معادله (1 3) را هيچ كودك دبستانى هم نمى تواندبپذيرد، به همين دليل معمولا مى گويند اين مساله را نبايد با مقياسعقل پذيرفت بلكه با مقياس تعبد و دل ! بايد پذيرفته شود، و از اينجا است كه مسالهبيگانگى (مذهب ) از منطق عقل شروع مى شود و مسيحيت را به اين وادى خطرناك مىكشاند كه مذهب جنبه عقلانى ندارد بلكه صرفا جنبه قلبى و تعبدى دارد و نيز از اينجااست كه بيگانگى علم و مذهب و تضاد اين دو با هم از نظر منطق مسيحيت كنونى آشكار ميشودزيرا علم مى گويد: عدد 3 هرگز مساوى با يك نيست اما مسيحيت كنونى ميگويد هست !
در مورد اين عقيده به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - در هيچيك از اناجيل كنونى اشاره اى به مساله تثليث نشده است به همين دليل محققان مسيحى عقيده دارند كه سرچشمه تثليث در اناجيل ، مخفى و ناپيدا است مسترهاكس آمريكائى ميگويد: (ولى مسئله تثليث در عهد عتيق و عهد جديد مخفى و غير واضح است ) (قاموس مقدس صفحه 345 طبع بيروت ).
و همانطور كه بعضى از مورخان نوشته اند، مساله تثليث از حدود قرن سوم به بعد در ميان مسيحيان آشكار گشت و اين بدعتى بود كه بر اثر غلو از يك سو و آميزش مسيحيان با اقوام ديگر از سوى ديگر، در مسيحيت واقعى وارد شد، بعضى احتمال مى دهند كه اصولا (تثليث نصارى ) از ثالوث هندى (سه گانه پرستى هندوها) گرفته شده است
- تثليث مخصوصا به صورت تثليث در وحدت (سه گانگى در عين يگانگى ) مطلبى است كاملا نامعقول و بر خلاف بداهت عقل ، و مى دانيم كه مذهب هرگز نمى تواند از عقل و علم جدا شود، علم حقيقى با مذهب واقعى ، هميشه هماهنگ است و دوش بدوش ‍ يكديگر سير مى كنند، اين سخن كه مذهب را بايد تعبدا پذيرفت ، سخن بسيار نادرستى است ، زيرا اگر در قبول اصول يك مذهب ، عقل كنار برود و مساله (تعبد كور و كر) پيش بيايد، هيچ تفاوتى ميان مذاهب باقى نخواهد ماند، در اين موقع چه دليلى دارد كه انسان خداپرست باشد نه بت پرست ! و چه دليلى دارد كه مسيحيان روى مذهب خود تبليغ كنند نه مذاهب ديگر!!، بنا بر اين امتيازاتى كه آنها براى مسيحيت فكر مى كنند و اصرار دارند مردم را به سوى آن بكشانند خود دليلى است بر اينكه مذهب را بايد با منطق عقل شناخت ، و اين درست بر خلاف ادعائى است كه آنها در مساله تثليث دارند يعنى (مذهب ) را از (عقل ) جدا مى كنند.
به هر حال هيچ سخنى براى درهم كوبيدن بنيان مذهب بدتر از اين سخن نيست كه بگوئيم مذهب جنبه عقلانى و منطقى ندارد بلكه جنبه تعبدى دارد!
3 - دلائل متعددى كه در بحث توحيد براى يگانگى ذات خدا آورده شده است هر گونه دوگانگى و سه گانگى و تعدد را از او نفى مى كند، خداوند يك وجود بى نهايت از تمام جهات است ، ازلى ، ابدى و نامحدود از نظر علم و قدرت و توانائى است و مى دانيم كه در بى نهايت ، تعدد و دوگانگى تصور نمى شود، زيرا اگر دو بى نهايت فرض كنيم هر دو متناهى و محدود مى شوند چون وجود اول فاقد قدرت و توانائى و هستى وجود دوم است ، و همچنين وجود دوم فاقد وجود اول و امتيازات او است ، بنابراين هم وجود اول محدود است و هم وجود دوم ، به عبارت روشنتر اگر دو (بى نهايت ) از تمام جهات فرض كنيم ، حتما (بى نهايت اول ) بمرز (بى نهايت دوم ) كه ميرسد تمام مى گردد، و بى نهايت دوم كه بمرز بى نهايت اول ميرسد ، آن هم تمام مى گردد، بنابراين
هر دو محدود هستند و متناهى .
نتيجه اينكه : ذات خداوند كه يك وجود غير متناهى است هرگز نمى تواند تعدد داشته باشد.
همچنين اگر معتقد باشيم ذات خدا مركب از (سه اقنوم ) (سه اصل يا سه ذات ) است لازم ميآيد كه هر سه محدود باشند، نه نامحدود و نامتناهى .
به علاوه هر (مركبى ) نيازمند به (اجزاى ) خويش است ، و وجودش معلول وجود آنها است و لازمه تركيب در ذات خدا اين است كه او نيازمند و معلول باشد در حالى كه ميدانيم او بينياز است و علت نخستين عالم هستى است .
4 - از همه اينها گذشته چگونه ممكن است ، ذات خدا در قالب انسانى آشكار شود و نياز به جسم و مكان و غذا و لباس و مانند آن پيدا كند؟
محدود ساختن خداى ازلى و ابدى در جسم يك انسان ، و قرار دادن او در جنين مادر، از بدترين تهمتهائى است كه ممكن است بذات مقدس او بسته شود، همچنين نسبت دادن فرزند به خدا كه مستلزم عوارض مختلف جسمانى است يك نسبت غير منطقى و كاملا نامعقول محسوب مى شود، بدليل اينكه هر كس در محيط مسيحيت پرورش نيافته و از آغاز طفوليت با اين تعليمات موهوم و غلط خو نگرفته است از شنيدن اين تعبيرات كه بر خلاف الهام فطرت و عقل است مشمئز ميشود، و اگر خود مسيحيان از تعبيراتى مانند (خداى پدر) و (خداى پسر) ناراحت نمى شوند بخاطر آن است كه از طفوليت با اين مفاهيم غلط انس گرفته اند!.
5 - اخيرا ديده ميشود كه جمعى از مبلغان مسيحى براى اغفال افراد كم اطلاع در مورد مساله تثليث ، متشبث به مثالهاى سفسطه آميزى شده اند، از جمله اينكه : وحدت در تثليث (يگانگى در عين سه گانگى ) را ميتوان تشبيه به (جرم خورشيد) و (نور) و (حرارت ) آن كرد كه سه چيز هستند و در عين
حال يك حقيقتند، و يا تشبيه به موجودى كرد كه عكس آن در سه آينه بيفتد با اينكه يك موجود بيشتر نيست ، سه موجود به نظر ميرسد! و يا آنرا تشبيه بمثلثى مى كنند كه از بيرون سه زاويه دارد و اما اگر زوايا را از درون امتداد دهيم بيك نقطه مى رسند.
با كمى دقت روشن مى شود كه اين مثالها ارتباطى با مساله مورد بحث ندارد، زيرا (جرم خورشيد) مسلما با (نور آن ) دو تا است ، و (نور) كه امواج مافوق قرمز است با (حرارت ) كه امواج مادون قرمز است از نظر علمى كاملا تفاوت دارند، و اگر احيانا گفته شود اين سه چيز يك واحد شخصى هستند مسامحه و مجازى بيش نيست .
و از آن روشنتر مثال (جسم ) و (آينه ها) است زيرا عكسى كه در آينه است چيزى جز انعكاس نور نيست ، انعكاس نور مسلما غير از خود جسم است بنابراين اتحاد حقيقى و شخصى در ميان آنها وجود ندارد و اين مطلبى است كه هر كس كه فيزيك كلاسهاى اول دبيرستان را خوانده باشد ميداند.
در مثال مثلث نيز مطلب همينطور است : زواياى مثلث قطعا متعددند، و امتداد منصف الزاويه ها و رسيدن به يك نقطه در داخل مثلث ربطى به زوايا ندارد.
شگفت انگيز اينكه بعضى از مسيحيان شرقى با الهام از (وحدت وجود صوفيه ) خواسته اند توحيد در تثليث را با منطق (وحدت وجود) تطبيق دهند، ولى ناگفته پيدا است كه اگر كسى عقيده نادرست و انحرافى وحدت وجود را بپذيرد بايد همه موجودات اين عالم را جزئى از ذات خدا بداند بلكه عين او تصور كند در اين موقع سه گانگى معنى ندارد، بلكه تمام موجودات از كوچك و بزرگ ، جزء يا مظهرى براى او مى شوند، بنابراين تثليث مسيحيت
هيچگونه ارتباطى با وحدت وجود نمى تواند داشته باشد اگر چه در جاى خود وحدت وجود صوفيه نيز ابطال شده است .
6 - گاهى بعضى از مسيحيان مى گويند اگر ما مسيح (عليه السلام ) را ابن الله مى گوئيم درست مانند آن است كه شما به امام حسين (عليه السلام ) ثار الله و ابن ثاره (خون خدا و فرزند خون خدا) مى گوئيد و يا در پاره اى از روايات به على (عليه السلام ) يدالله اطلاق شده است .
ولى بايد گفت : اولا اين اشتباه بزرگى است كه بعضى ثار را معنى به خون كرده اند، زيرا ثار هيچگاه در لغت عرب بمعنى خون نيامده است بلكه بمعنى (خونبها) است ، (در لغت عرب بخون ، (دم ) اطلاق مى شود) بنابراين (ثارالله ) يعنى اى كسى كه خونبهاى تو متعلق به خدا است و او خونبهاى تو را مى گيرد، يعنى تو متعلق به يك خانواده نيستى كه خونبهاى تو را رئيس خانواده بگيرد، و نيز متعلق به يك قبيله نيستى كه خونبهاى ترا رئيس قبيله بگيرد تو متعلق به جهان انسانيت و بشريت مى باشى ، تو متعلق به عالم هستى و ذات پاك خدائى ، بنابراين خونبهاى تو را او بايد بگيرد، و همچنين تو فرزند على بن ابى طالب هستى كه شهيد راه خدا بود و خونبهاى او را نيز خدا بايد بگيرد.
ثانيا اگر در عبارتى در مورد مردان خدا تعبير مثلا به يدالله شود قطعا يكنوع تشبيه و كنايه و مجاز است ، ولى آيا هيچ مسيحى واقعى حاضر است ابن الله بودن مسيح را يكنوع مجاز و كنايه بداند مسلما چنين نيست زيرا منابع اصيل مسيحيت ابن را بعنوان فرزند حقيقى مى شمرند و مى گويند: اين صفت مخصوص مسيح (عليه السلام ) است نه غير او، و اينكه در بعضى از نوشته هاى سطحى تبليغاتى مسيحى ديده مى شود كه ابن الله را بصورت كنايه و تشبيه گرفته اند بيشتر جنبه عوام فريبى دارد، براى روشن شدن اين مطلب عبارت زير را كه نويسنده كتاب قاموس مقدس در واژه خدا آورده با دقت توجه كنيد: و لفظ پسر خدا يكى از القاب منجى و فادى ما است كه بر شخص ديگر اطلاق نمى شود
مگر در جائيكه كه از قرائن معلوم شود كه قصد از پسر حقيقى خدا نيست .
آيه و ترجمه:


لن يستنكف المسيح أ ن يكون عبدا لله و لا الملئكة المقربون و من يستنكف عن عبادته و يستكبر فسيحشرهم إ ليه جميعا (172)
فأ ما الذين ءامنوا و عملوا الصلحت فيوفيهم أ جورهم و يزيدهم من فضله و أ ما الذين استنكفوا و استكبروا فيعذبهم عذابا أ ليما و لا يجدون لهم من دون الله وليا و لا نصيرا(173)




ترجمه :
172 - هرگز مسيح از اين استنكاف نداشت كه بنده خدا باشد و نه فرشتگان مقرب او (از اين استنكاف داشتند) و آنها كه از عبوديت و بندگى او استنكاف ورزند و تكبر كنند به زودى همه آنها را به سوى خود محشور خواهد كرد (و در رستاخيز بر مى انگيزد).
173 - اما آنها كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند پاداش آنها را بطور كامل خواهد داد و از فضل و بخشش خود بر آنها خواهد افزود و اما آنها را كه استنكاف كردند و تكبر ورزيدند، مجازات دردناكى خواهد كرد و براى خود غير از خدا سرپرست و ياورى نخواهند يافت .
شان نزول :
جمعى از مفسران در شان نزول اين آيه چنين روايت كرده اند كه طايفه اى از مسيحيان نجران خدمت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيدند و عرض كردند: چرا نسبت به پيشواى ما خورده مى گيرى ! پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: من چه عيبى بر او
گذاشتم ! گفتند: تو مى گوئى او بنده خدا و پيامبر او بوده است . آيه فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت .
تفسير :
مسيح بنده خدا بود
گرچه آيات فوق شان نزول خاصى دارد با اين حال پيوند و ارتباط آن با آيات گذشته كه درباره نفى الوهيت مسيح (عليه السلام ) و ابطال مساله تثليث بود آشكار است .
نخست با بيان ديگرى مساله الوهيت مسيح (عليه السلام ) را ابطال مى كند و مى گويد شما چگونه معتقد به الوهيت عيسى (عليه السلام ) هستيد در حالى كه نه مسيح استنكاف از عبوديت و بندگى پروردگار داشت و نه فرشتگان مقرب پروردگار استنكاف دارند.
(لن يستنكف المسيح ان يكون عبدا لله و لا الملائكة المقربون ).
و مسلم است كسى كه خود عبادت كننده است معنى ندارد كه معبود باشد مگر ممكن است كسى خود را عبادت كند! يا اينكه عابد و معبود و بنده و خدا يكى باشد!! جالب اين است كه در حديثى مى خوانيم كه امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) براى محكوم ساختن مسيحيان منحرف كه مدعى الوهيت او بودند به جاثليق بزرگ مسيحيان فرمود: عيسى (عليه السلام ) همه چيزش خوب بود تنها يك عيب داشت و آن اينكه عبادت چندانى نداشت ، مرد مسيحى بر آشفت و به امام گفت چه اشتباه بزرگى مى كنى ! اتفاقا او از عابدترين مردم بود، امام فورا فرمود: او چه كسى را عبادت مى كرد! آيا كسى جز خدا را مى پرستيد! بنابراين
به اعتراف خودت مسيح بنده و مخلوق و عبادت كننده خدا بود، نه معبود و خدا، مرد مسيحى خاموش شد و پاسخى نداشت .
سپس قرآن اضافه مى كند: كسانى كه از عبادت و بندگى پروردگار امتناع ورزند و اين امتناع از تكبر و خودبينى سرچشمه بگيرد، خداوند همه آنها را در روز رستاخيز حاضر خواهد ساخت و به هر كدام كيفر مناسب خواهد داد.
(و من يستنكف عن عبادته و يستكبر فسيحشر هم اليه جميعا).
در آن روز آنها كه داراى ايمان و عمل صالح بوده اند پاداششان را بطور كامل خواهد داد، و از فضل و رحمت خدا بر آن خواهد افزود، آنها كه از بندگى خدا امتناع ورزيدند و راه تكبر را پيش گرفتند به عذاب دردناكى گرفتار خواهد كرد و غير از خدا هيچ سرپرست و حامى و ياورى نخواهند يافت .
(فاما الذين آمنوا و عملوا الصالحات فيوفيهم اجورهم و يزيدهم من فضله و اما الذين استنكفوا و استكبروا فيعذبهم عذابا اليما و لا يجدون لهم من دون الله وليا و لا نصيرا).
در اينجا به دو نكته بايد توجه داشت :
1 - استنكاف بمعنى امتناع و انزجار از چيزى است و بنابراين مفهوم وسيعى دارد كه با ذكر جمله استكبروا بدنبال آن محدود ميشود، زيرا امتناع از بندگى خدا گاهى سرچشمه آن جهل و نادانى است و گاهى به خاطر تكبر و خودبينى و سركشى است گرچه هر دو كار خلافى است ولى دومى بمراتب بدتر است .
2 - ذكر عدم استنكاف ملائكه از عبوديت پروردگار يا به خاطر آن است كه مسيحيان قائل به سه معبود بودند (اب و ابن و روح القدس و يا به تعبير ديگر خداى پدر و خداى پسر و واسطه ميان آن دو) بنابراين در اين آيه مى خواهد
معبود ديگر يعنى مسيح و فرشته روح القدس هر دو را نفى كند تا توحيد ذات پروردگار ثابت شود.
و يا بخاطر آن است كه آيه ضمن پاسخگوئى به شرك مسيحيان اشاره به شرك بت پرستان عرب كرده كه فرشتگان را فرزندان خدا مى دانستند و جزئى از پروردگار و به آنها نيز پاسخ مى گويد.
با توجه به اين دو بيان ديگر جائى براى اين بحث باقى نمى ماند كه آيا آيه فوق دليل بر افضليت فرشتگان بر انبياء هست يا نه ! زيرا آيه فقط در مقام نفى اقنوم سوم و يا معبودهاى مشركان عرب است ، نه در صدد بيان افضليت فرشتگان نسبت به مسيح (عليه السلام ).
آيه و ترجمه:


يأ يها الناس قد جاءكم برهن من ربكم و أ نزلنا إ ليكم نورا مبينا (174)
فأ ما الذين ءامنوا بالله و اعتصموا به فسيدخلهم فى رحمة منه و فضل و يهديهم إ ليه صرطا مستقيما (175)




ترجمه :
174 - اى مردم ! دليل آشكارى از طرف پروردگارتان براى شما آمد و نور واضحى بسوى شما فرستاديم .
175 - اما آنها كه ايمان به خدا آوردند و به آن (كتاب آسمانى ) چنگ زدند به زودى همه را در رحمت و فضل خود وارد خواهد ساخت و در راه راستى به سوى خودش هدايت مى كند.
تفسير :
نور آشكار
در تعقيب بحثهائى كه درباره انحرافات اهل كتاب از اصل توحيد و اصول تعليمات انبياء در آيات سابق گرديد در اين دو آيه سخن نهائى گفته شده و راه نجات مشخص گرديده است ، نخست عموم مردم جهان را مخاطب ساخته ، مى گويد: اى مردم از طرف پروردگار شما پيامبرى آمده است كه براهين و دلائل آشكارى دارد و همچنين نور آشكارى بنام قرآن با او فرستاده شده كه روشنگر راه سعادت شما است .
(يا ايها الناس قد جائكم برهان من ربكم و انزلنا اليكم نورا مبينا)
برهان به عقيده بعضى از دانشمندان از ماده بره (بر وزن فرح ) بمعنى سفيد شدن است و از آنجا كه استدلالات روشن چهره حق را براى شنونده نورانى و آشكار و سفيد مى كند به آن ، برهان گفته مى شود.
منظور از برهان در آيه فوق چنانكه جمعى از مفسران گفته اند و قرائن گواهى مى دهد، شخص پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است و منظور از نور، قرآن مجيد است كه در آيات ديگر نيز از آن تعبير بنور شده است .
در احاديث متعددى كه از طرق اهلبيت (عليهمالسلام ) در تفسير نور الثقلين و على بن ابراهيم و مجمع البيان بما رسيده برهان بپيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تفسير شده و نور به على (عليه السلام )، اين تفسير با تفسيرى كه در بالا گفتيم منافات ندارد، زيرا ممكن است از نور، معنى وسيعى اراده شود كه هم قرآن و هم امير مؤ منان على (عليه السلام ) را كه حافظ قرآن و مفسر و مدافع آن بود در برگيرد.
در آيه بعد نتيجه پيروى از اين برهان و نور را چنين شرح ميدهد: اما
آنها كه بخدا ايمان آوردند و به اين كتاب آسمانى چنگ زدند بزودى در رحمت واسعه خود وارد خواهد كرد، و از فضل و رحمت خويش بر پاداش آنها خواهد افزود و بصراط مستقيم و راه راست هدايتشان مى كند.
(فاما الذين آمنوا بالله و اعتصموا به فسيدخلهم فى رحمة منه و فضل و يهديهم اليه صراطا مستقيما).
آيه و ترجمه:


يستفتونك قل الله يفتيكم فى الكللة إ ن امرؤ ا هلك ليس له ولد و له أ خت فلها نصف ما ترك و هو يرثها إ ن لم يكن لها ولد فإ ن كانتا اثنتين فلهما الثلثان مما ترك و إ ن كانوا إ خوة رجالا و نساء فللذكر مثل حظ الا نثيين يبين الله لكم أ ن تضلوا و الله بكل شى ء عليم (176)




ترجمه :
176 - از تو (درباره ارث خواهران و برادران ) سوال مى كنند، بگو خداوند حكم كلاله (خواهر و برادر) را براى شما بيان مى كند: اگر مردى از دنيا برود كه فرزند نداشته باشد و براى او خواهرى باشد نصف اموالى را كه به جا گذاشته از او (به ارث ) مى برد و (اگر خواهرى از دنيا برود و وارث او يك برادر باشد) او تمام مال را از آن خواهر به ارث مى برد، در صورتى كه (شخص متوفى ) فرزند نداشته باشد، و اگر دو خواهر (از متوفى ) باقى بماند دو ثلث اموال را مى برند و اگر برادر و خواهر با هم باشند (تمام اموال را ميان خود تقسيم مى كنند به اين ترتيب كه ) براى هر مذكر دو برابر سهم مؤ نث خواهد بود - خداوند (احكام خود را) براى شما بيان مى كند تا گمراه نشويد و خداوند به همه چيز دانا است .
شان نزول :
بسيارى از مفسران در شان نزول آيه فوق از جابر بن عبد الله انصارى چنين نقل كرده اند كه ميگويد: من شديدا بيمار بودم ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به عيادت من آمد و در آنجا وضو گرفت و از آب وضوى خود بر من پاشيد، من كه در انديشه مرگ بودم به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) عرض كردم : وارث من فقط خواهران منند، ميراث آنها چگونه است ، اين آيه كه آيه فرائض نام دارد نازل شد و ميراث آنها را روشن ساخت . (روايت فوق با تفاوت مختصرى در تفسير مجمع البيان و تبيان و المنار و در المنثور و غير آنها آمده است ).
و به عقيده بعضى اين آخرين آيهاى است كه درباره احكام اسلام بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل شده .
تفسير :
آيه فوق مقدار ارث برادران و خواهران را بيان مى كند، و همانطور كه در اوائل اين سوره در تفسير آيه 12 گفتيم درباره ارث خواهران و برادران ، دو آيه در قرآن نازل شده است يكى همان آيه 12، و ديگر آيه مورد بحث كه آخرين آيه سوره نساء است ، و اين دو آيه اگر چه در بيان مقدار ارث آنها با هم تفاوت دارد اما همانطور كه در آغاز سوره نيز بيان كرديم هر كدام به يك دسته از خواهران و برادران ناظر است آيه 12، ناظر به برادران و خواهران مادرى است ، ولى آيه مورد بحث درباره خواهران و برادران پدر و مادرى يا پدرى تنها سخن مى گويد.
گواه بر اين مطلب اين است كه معمولا كسانى كه بالواسطه با شخص متوفى مربوط مى شوند، مقدار ارثشان به اندازه همان واسطه است ، يعنى برادران و خواهران مادرى به اندازه سهم مادر مى برند كه يك سوم است ، و برادران و خواهران پدرى ، يا پدر و مادرى ، سهم ارث پدر را مى برند كه دو سوم است و چون آيه 12 درباره ارث برادران و خواهران روى يك سوم دور مى زند و آيه مورد بحث روى دو سوم ، روشن مى شود كه آيه سابق درباره آن دسته از برادران و خواهران است كه تنها از طريق مادر با متوفى مربوطند، ولى آيه مورد بحث درباره برادران و خواهرانى است كه از طريق پدر، يا پدر و مادر مربوط مى شوند به علاوه رواياتى كه از ائمه اهلبيت (عليهمالسلام ) در اين زمينه وارد شده نيز اين حقيقت را اثبات ميكند و در هر حال چنانچه يك ثلث يا دو ثلث ارث به برادر يا خواهر تعلق گرفت باقى مانده طبق قانون اسلام ميان ساير ورثه تقسيم مى شود اكنون كه عدم منافات ميان دو آيه روشن شد به تفسير احكامى كه در آيه وارد شده است مى پردازيم :
قبلا بايد توجه داشت كه آيه بعنوان پاسخ سؤ ال درباره كلاله (برادران و خواهران ) نازل شده است .
لذا مى فرمايد: از تو در اين باره سؤ ال مى كنند، بگو خداوند حكم كلاله (برادران و خواهران را) براى شما بيان مى كند.
(يستفتونك قل الله يفتيكم فى الكلاله ).
سپس به چندين حكم اشاره مى نمايد:
1 - هر گاه مردى از دنيا برود و فرزندى نداشته باشد و يك خواهر داشته باشد نصف ميراث او به آن يك خواهر ميرسد.
(ان امرؤ ا هلك ليس له ولد و له اخت فلها نصف ما ترك ).
2 - و اگر زنى از دنيا برود و فرزندى نداشته باشد و يك برادر (برادر پدر و مادرى يا پدرى تنها) از خود به يادگار بگذارد تمام ارث او به يك برادر ميرسد.
(و هو يرثها ان لم يكن لها ولد).
3 - اگر كسى از دنيا برود و دو خواهر از او به يادگار بماند دو ثلث از ميراث او را مى برند.
فان كانتا اثنتين فلهما الثلثان مما ترك )
4 - اگر ورثه شخص متوفى ، چند برادر و خواهر باشند (از دو نفر بيشتر) تمام ميراث او را در ميان خود تقسيم مى كنند بطورى كه سهم هر برادر دو برابر سهم يك خواهر شود.
(و ان كانوا اخوة رجالا و نساء فللذكر مثل حظ الانثيين ).
در پايان آيه مى فرمايد: خداوند اين حقايق را براى شما بيان مى كند تا گمراه نشويد و راه سعادت را بيابيد (و حتما راهى را كه خدا نشان ميدهد راه صحيح و واقعى است ) زيرا به هر چيزى دانا است .
(يبين الله لكم ان تضلوا و الله بكل شى ء عليم .
ناگفته نماند كه آيه فوق ، ارث خواهران و برادران را در صورتى كه فرزند در ميان نباشد بيان ميكند و سخنى از وجود و عدم پدر و مادر در آن نيامده است ، ولى با توجه به اينكه طبق آيات آغاز همين سوره ، پدر و مادر همواره در رديف فرزندان يعنى در طبقه اول ارث قرار دارند روشن مى شود كه منظور از آيه فوق جائى است كه نه فرزند در ميان باشد و نه پدر و مادر.
(پايان تفسير سوره نساء