گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلد چهارم
سوره مائده



محتويات اين سوره اين سوره از سوره هاى مدنى است و 120 آيه دارد و گفته اند پس از سوره فتح نازل شده است ، و طبق روايتى تمام اين سوره در حجة الوداع و بين مكه و مدينه نازل شده است .
اين سوره محتوى يك سلسله از معارف و عقائد اسلامى و يك سلسله از احكام و وظائف دينى است .
در قسمت اول به مساله ولايت و رهبرى بعد از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مساله تثليث مسيحيان و قسمتهائى از مسائل مربوط بقيامت و رستاخيز و بازخواست از انبياء در مورد امتهايشان اشاره شده است .
و در قسمت دوم ، مساله وفاى به پيمانها، عدالت اجتماعى ، شهادت به عدل و تحريم قتل نفس (و به تناسب آن داستان فرزندان آدم و قتل هابيل بوسيله قابيل ) و همچنين توضيح قسمتهائى از غذاهاى حلال و حرام و قسمتى از احكام وضو و تيمم آمده است .
و نامگذارى آن به سوره مائده بخاطر اين است كه داستان نزول مائده براى ياران مسيح - در آيه 114 - اين سوره ذكر شده است .
آيه و ترجمه:




بسم الله الرحمن الرحيم


يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود احلت لكم بهيمه الانعام الا ما يتلى عليكم غير محلى الصيد و انتم حرم ان الله يحكم ما يريد (1)



ترجمه :
به نام خداوند بخشنده مهربان
1 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد به پيمانها و قراردادها وفا كنيد، چهار پايان (و جنين چهار پايان ) براى شما حلال شده است مگر آنچه بر شما خوانده ميشود (به جز آنها كه استثناء خواهد شد) و صيد را به هنگام احرام حلال نشمريد خداوند هر چه بخواهد (و صلاح ببيند) حكم ميكند.
تفسير :
لزوم وفا به عهد و پيمان
بطورى كه از روايات اسلامى و سخنان مفسران بزرگ استفاده مى شود، اين سوره آخرين سوره (و يا از آخرين سوره هائى ) است كه بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل شده است ، در تفسير عياشى از امام باقر (عليه السلام ) نقل شده كه حضرت على بن ابى طالب (عليه السلام ) فرمود: سوره مائده دو ماه يا سه ماه پيش از رحلت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )
نازل گرديد.
و اينكه در بعضى از روايات وارد شده كه اين سوره ناسخ است و منسوخ نيست ، نيز اشاره بهمين موضوع است .
اين سخن با مطلبى كه در جلد دوم همين تفسير در ذيل آيه 281 سوره بقره گفته ايم كه طبق روايات آيه مزبور آخرين آيه اى است كه بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل شده منافات ندارد، زيرا اينجا سخن از سوره است و در آنجا سخن درباره يك آيه بود!
در اين سوره - بخاطر همين موقعيت خاص - تاكيد روى يك سلسله مفاهيم اسلامى و آخرين برنامه هاى دينى و مساله رهبرى امت و جانشينى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شده است و شايد بهمين جهت است كه با مساله لزوم وفا به عهد و پيمان ، شروع شده ، و در نخستين جمله مى فرمايد: اى افراد با ايمان به عهد و پيمان خود وفا كنيد.
(يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود).
تا به اين وسيله افراد با ايمان را ملزم به پيمانهائى كه در گذشته با خدا بسته اند و يا در اين سوره به آن اشاره شده است بنمايد، درست همانند اين است كه شخص مسافر در آخرين لحظات وداع به نزديكان و پيروان خود تاكيد مى كند توصيه ها و سفارشهاى او را فراموش نكنند و به قول و قراردادهائى كه با آنها گذاشته است ، وفادار باشند.
بايد توجه داشت كه عقود جمع عقد در اصل بمعنى جمع كردن اطراف يك چيز محكم است ، و بهمين مناسبت گره زدن دو سر طناب يا دو طناب
را با هم عقد مى گويند، سپس از اين معنى حسى به مفهوم معنوى انتقال يافته و به هر گونه عهد و پيمان ، عقد گفته مى شود، منتها طبق تصريح جمعى از فقهاء و مفسران ، عقد مفهومى محدودتر از عهد دارد، زيرا عقد به پيمانهائى گفته ميشود كه استحكام كافى دارد، نه به هر پيمان و اگر در بعضى از روايات و عبارات مفسران ، عقد و عهد به يك معنى آمده است منافات با آنچه گفتيم ندارد زيرا منظور تفسير اجمالى اين دو كلمه بوده نه بيان جزئيات آن .
و با توجه به اينكه العقود - به اصطلاح - جمع محلى به الف و لام است و مفيد عموم مى باشد، و جمله نيز كاملا مطلق است ، آيه فوق دليل بر وجوب وفا به تمام پيمانهائى است كه ميان افراد انسان با يكديگر، و يا افراد انسان با خدا، بطور محكم بسته مى شود، و به اين ترتيب تمام پيمانهاى الهى و انسانى و پيمانهاى سياسى و اقتصادى و اجتماعى و تجارى و زناشوئى و مانند آن را در بر ميگيرد و يك مفهوم كاملا وسيع دارد كه به تمام جنبه هاى زندگى انسان اعم از عقيده و عمل ناظر است . از پيمانهاى فطرى و توحيدى گرفته تا پيمانهائى كه مردم بر سر مسائل مختلف زندگى با هم مى بندند.
در تفسير روح المعانى از راغب چنين نقل شده كه عقد با توجه بوضع طرفين ، سه نوع است گاهى عقد در ميان خدا و بنده ، و گاهى در ميان انسان و خودش ، و گاهى در ميان او و ساير افراد بشر بسته ميشود (البته تمام اين سه نوع عقد داراى دو طرف است منتها در آنجا كه خودش با خودش پيمان مى بندد، خويشتن را بمنزله دو شخص كه طرفين پيمانند فرض مى كند).
بهر حال مفهوم آيه بقدرى وسيع است كه عهد و پيمانهائى را كه مسلمانان با غير مسلمانان مى بندند نيز شامل مى شود.
در آيه نكاتى است كه بايد به آن توجه كرد:
1 - اين آيه از جمله آياتى است كه در مباحث حقوق اسلامى در سرتاسر فقه به آن استدلال مى كنند، و يك قاعده مهم فقهى كه اصالة اللزوم فى العقود است از آن استفاده ميگردد، يعنى هر گونه پيمان و معاهده اى درباره اشياء و يا كارها ميان دو نفر منعقد گردد لازم الاجرا مى باشد، و حتى - همانطور كه جمعى از محققان نيز عقيده دارند - انواع معاملات و شركتها و قراردادهائى كه در عصر ما وجود دارد و در سابق وجود نداشته ، و يا اينكه بعدا در ميان عقلا بوجود ميايد، و بر موازين صحيحى قرار دارد، شامل ميشود، و اين آيه پاى همه آنها صحه مى گذارد (البته با در نظر گرفتن ضوابط كلى كه اسلام براى قراردادها قائل شده است ).
ولى استدلال به اين آيه بعنوان يك قاعده فقهى دليل بر آن نيست كه پيمانهاى الهى را كه ميان بندگان و خدا بسته شده است و يا مسائل مربوط به رهبرى و زعامت امت كه وسيله پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از مردم گرفته شد، شامل نشود، بلكه آيه مفهوم وسيعى دارد كه همه اين امور را در بر مى گيرد.
يادآورى اين نكته نيز لازم است كه لزوم وفاء به پيمانهاى دو جانبه مادامى است كه از يك طرف نقض نشده باشد، اما اگر از يك طرف نقض شود، طرف مقابل ملزم به وفادارى نيست ، و اين از ماهيت عقد و پيمان افتاده است .
2 - اهميت وفاى به عهد و پيمان مساله وفاى به عهد و پيمان كه در آيه مورد بحث مطرح است از اساسى ترين شرائط زندگى دست جمعى است و بدون آن هيچگونه همكارى اجتماعى ممكن نيست ، و بشر با از دست دادن آن زندگى اجتماعى و اثرات آن را عملا از دست خواهد داد، به همين دليل در منابع اسلامى تاكيد فوق العادهاى روى اين مساله شده است و شايد كمتر چيزى باشد كه اين قدر گسترش داشته باشد، زيرا بدون آن هرج و مرج و سلب اطمينان عمومى كه بزرگترين بلاى اجتماعى است در ميان بشر پيدا مى شود.
در نهج البلاغه در فرمان مالك اشتر چنين مى خوانيم :
فانه ليس من فرائض الله شى ء الناس اشد عليه اجتماعا مع تفرق اهوائهم و تشتت آرائهم من تعظيم الوفاء بالعهود، و قد لزم ذلك المشركون فيما بينهم دون المسلمين لما استوبلوا من عواقب الغدر :
در ميان واجبات الهى هيچ موضوعى همانند وفاى به عهد در ميان مردم جهان - با تمام اختلافاتى كه دارند - مورد اتفاق نيست بهمين جهت بت پرستان زمان جاهليت نيز پيمانها را در ميان خود محترم مى شمردند زيرا عواقب دردناك پيمان شكنى را دريافته بودند.
و نيز از امير مؤ منان على (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود:
ان الله لا يقبل الا العمل الصالح و لا يقبل الله الا الوفاء بالشروط و العهود :
خداوند چيزى جز عمل صالح از بندگان خود نمى پذيرد و جز وفاى به شروط و پيمانها را قبول نمى كند.
و از پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده كه فرمود: لا دين لمن لا عهد له : آن كس كه به پيمان خود وفادار نيست دين ندارد.
و روى همين جهت ، موضوع وفاى به عهد از موضوعاتى است كه هيچگونه تفاوتى در ميان انسانها درباره آن نيست خواه طرف پيمان مسلمان باشد يا غير مسلمان و به اصطلاح از حقوق انسان است نه از حقوق برادران دينى :
در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم :
ثلاث لم يجعل الله عز و جل لاحد فيهن رخصة : اداء الامانة الى البر و الفاجر، و الوفاء بالعهد للبر و الفاجر، و بر الوالدين برين كانا او فاجرين ! :
سه چيز است كه خداوند به هيچ كس اجازه مخالفت با آن را نداده است : اداى امانت در مورد هر كس خواه نيكوكار باشد يا بدكار، و وفاى به عهد درباره هر كس خواه نيكوكار باشد يا بدكار، و نيكى به پدر و مادر خواه نيكوكار باشند يا بدكار.
حتى در روايتى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) نقل شده كه اگر كسى با اشاره پيمانى را به عهده بگيرد بايد به آن وفا كند:
اذا اومى احد من المسلمين او اشار الى احد من المشركين فنزل على ذلك فهو فى امان .
سپس به دنبال دستور وفاى به پيمانها كه تمام احكام و پيمانهاى الهى را شامل مى شود يك سلسله از احكام اسلام را بيان كرده ، كه نخستين آن حلال بودن گوشت پاره اى از حيوانات است ، و مى فرمايد: چهار پايان (يا جنين آنها) براى شما حلال شده است (احلت لكم بهيمة الانعام ).
انعام جمع نعم به معنى شتر و گاو و گوسفند است .
بهيمة از ماده بهمة (بر وزن تهمه ) در اصل به معنى سنگ محكم است و به هر چيز كه درك آن مشكل باشد مبهم گفته مى شود، و بتمام حيوانات كه داراى نطق و سخن نيستند، بهيمه اطلاق ميشود، زيرا صداى آنها داراى ابهام است اما معمولا اين كلمه را فقط در مورد چهار پايان بكار مى برند، و درندگان و پرندگان را شامل نمى شود.
و از آنجا كه جنين حيوانات نيز داراى يكنوع ابهام است بهيمة نيز
ناميده ميشود.
بنابراين حلال بودن بهيمه انعام يا بمعنى حليت تمام چهار پايان است (به استثناى آنچه بعدا در آيه ذكر ميشود) و يا بمعنى حليت بچه هائى است كه در شكم حيوانات حلال گوشت وجود دارد (بچه هائى كه خلقت آنها كامل شده و مو و پشم بر بدن آنها روئيده است ).
و از آنجا كه حليت حيواناتى مانند شتر و گاو و گوسفند قبل از اين آيه براى مردم مشخص بوده ممكن است آيه اشاره به حليت جنين هاى آنها باشد.
ولى آنچه در معنى آيه به نظر نزديكتر ميرسد اين است كه آيه معنى وسيعى دارد هم حلال بودن اين گونه حيوانات را بيان ميكند، و هم جنين آنها را، و اگر حكم اين گونه حيوانات در سابق نيز معلوم بوده در اينجا به عنوان مقدمه اى براى استثنائات بعد تكرار شده است .
از آنچه در تفسير اين جمله گفتيم روشن شد كه ارتباط اين حكم با اصل كلى لزوم وفاى به عهد از اين نظر است كه اين اصل كلى ، احكام الهى را كه يكنوع پيمان خدا با بندگان است مورد تاكيد قرار ميدهد، سپس بدنبال آن تعدادى از احكام بيان شده كه حلال بودن گوشت پارهاى از حيوانات و حرام بودن گوشت پاره اى ديگر يكى از آنها محسوب مى شود.
سپس در ذيل آيه دو مورد را از حكم حلال بودن گوشت چهار پايان استثناء كرده ، مى فرمايد: به استثناى گوشتهائى كه تحريم آن بزودى براى شما بيان مى شود (الا ما يتلى عليكم ).
و به استثناى حال احرام (براى انجام مناسك حج يا انجام مناسك عمره
كه در اين حال صيد كردن حرام است ) (غير محلى الصيد و انتم حرم ).
و در پايان مى فرمايد: خداوند هر حكمى را بخواهد صادر ميكند يعنى چون آگاه از همه چيز و مالك همه چيز مى باشد هر حكمى را كه بصلاح و مصلحت بندگان باشد و حكمت اقتضا كند تشريع مى نمايد (ان الله يحكم ما يريد).
آيه و ترجمه:


يأ يها الذين ءامنوا لا تحلوا شعئر الله و لا الشهر الحرام و لا الهدى و لا القلئد و لا ءامين البيت الحرام يبتغون فضلا من ربهم و رضونا و إ ذا حللتم فاصطادوا و لا يجرمنكم شنان قوم أ ن صدوكم عن المسجد الحرام أ ن تعتدوا و تعاونوا على البر و التقوى و لا تعاونوا على الاثم و العدون و اتقوا الله إ ن الله شديد العقاب (2)




ترجمه :
2 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد شعاير الهى (و مراسم حج را محترم بشمريد و مخالفت با آنها) را حلال ندانيد و نه ماه حرام را، و نه قربانيهاى بينشان ، و نشاندار، و نه آنها كه به قصد خانه خدا براى بدست آوردن فضل پروردگار و خشنودى او مى آيند، اما هنگامى كه از احرام بيرون آمديد صيد كردن براى شما مانعى ندارد، و خصومت به جمعيتى كه شما را از آمدن به مسجد الحرام (در سال حديبيه ) مانع شدند نبايد شما را وادار به تعدى و تجاوز كند و (همواره ) در راه نيكى و پرهيزگارى با هم تعاون كنيد و (هرگز) در راه گناه و تعدى همكارى ننمائيد و از خدا بپرهيزيد كه مجازاتش شديد است .
تفسير :
هشت دستور در يك آيه
در اين آيه چند دستور مهم اسلامى از آخرين دستوراتى كه بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل شده است بيان گرديده كه همه يا اغلب آنها مربوط به حج و زيارت خانه خدا است :
1 - نخست خطاب به افراد با ايمان كرده مى فرمايد: شعائر الهى را نقض نكنيد و حريم آنها را حلال نشمريد.
(يا ايها الذين آمنوا لا تحلوا شعائر الله ).
در اينكه منظور از شعائر الهى چيست در ميان مفسران گفتگوى بسيار است ، ولى به تناسب قسمتهاى ديگر اين آيه ، و با توجه به سال نزول آن (سال دهم هجرى ) كه سال حجة الوداع پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود، چنين به نظر ميرسد كه منظور از شعائر مناسك و برنامه هاى حج باشد كه مسلمانان موظفند احترام همه آنها را نگاه دارند، شاهد اين تفسير اينكه در قرآن كلمه شعائر معمولا در مورد مراسم حج بكار رفته است .
2 - احترام ماههاى حرام را نگاه داريد و از جنگ كردن در اين ماهها خوددارى كنيد (و لا الشهر الحرام ).
3 - قربانيانى را كه براى حج مى آورند، اعم از اينكه بى نشان باشند (هدى ) و يا نشان داشته باشند (قلائد) حلال نشمريد و بگذاريد كه
به قربانگاه برسند و در آنجا قربانى شوند (و لا الهدى و لا القلائد).
4 - تمام زائران خانه خدا بايد از آزادى كامل در اين مراسم بزرگ اسلامى بهرهمند باشند و هيچگونه امتيازى در اين قسمت در ميان قبائل و افراد و نژادها و زبانها نيست بنابراين نبايد كسانى را كه براى خشنودى پروردگار و جلب رضاى او و حتى بدست آوردن سود تجارى به قصد زيارت بيت الله حركت ميكنند مزاحمت كنيد خواه با شما دوست باشند يا دشمن همين اندازه كه مسلمانند و زائر خانه خدا مصونيت دارند.
(و لا امين البيت الحرام يبتغون فضلا من ربهم و رضوانا).
بعضى از مفسران و فقها معتقدند كه جمله فوق عام است و حتى غير مسلمانان را نيز شامل ميشود، يعنى اگر مشركان هم به قصد زيارت خانه خدا بيايند نبايد مورد مزاحمت قرار گيرند، ولى با توجه به اينكه در سوره توبه كه معروف است در سال نهم هجرت نازل شده در آيه 28 دستور جلوگيرى از آمدن مشركان بمسجد الحرام داده شده ، و با توجه به اينكه سوره مائده در اواخر عمر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در سال دهم هجرت نازل گرديده است و طبق روايات شيعه و اهل تسنن هيچ حكمى از آن نسخ نشده ، چنين تفسيرى صحيح نيست ، و حق آن است كه حكم بالا مخصوص به مسلمانان است .
5 - تحريم صيد محدود بزمان احرام است ، بنابراين هنگامى كه از احرام حج يا عمره بيرون آمديد، صيد كردن براى شما مجاز است .
(و اذا حللتم فاصطادوا).
6 - اگر جمعى از بتپرستان در دوران جاهليت (در جريان حديبيه ) مزاحم زيارت شما از خانه خدا شدند و نگذاشتند مناسك زيارت خانه خدا را انجام دهيد، نبايد اين جريان سبب شود كه بعد از اسلام آنها، كينه هاى ديرينه را زنده كنيد و مانع آنها از زيارت خانه خدا شويد.
(و لا يجرمنكم شنئان قوم ان صدوكم عن المسجد الحرام ان تعتدوا)
اين حكم گرچه در مورد زيارت خانه خدا نازل شده است ، ولى در حقيقت يك قانون كلى از آن استفاده ميشود كه مسلمان نبايد كينه توز باشد و حوادثى را كه در زمانهاى گذشته واقع شده بار ديگر در فكر خود زنده كند و در صدد انتقام بر آيد، و با توجه به اينكه يكى از علل نفاق و تفرقه در هر اجتماعى همين مساله است ، اهميت اين دستور اسلامى براى جلوگيرى از شعله ور شدن آتش نفاق در ميان مسلمانان آن هم در آستانه غروب آفتاب عمر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آشكارتر ميشود.
7 - سپس براى تكميل بحث گذشته مى فرمايد: شما بجاى اينكه دست به هم بدهيد تا از دشمنان سابق و دوستان امروز خود انتقام بگيريد بايد دست اتحاد در راه نيكيها و تقوا به يكديگر بدهيد نه اينكه تعاون و همكارى بر گناه و تعدى نمائيد.
(و تعاونوا على البر و التقوى و لا تعاونوا على الاثم و العدوان ).
8 - در پايان آيه براى تحكيم و تاكيد احكام گذشته مى فرمايد: پرهيزكارى را پيشه كنيد و از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد كه مجازات و كيفرهاى خدا شديد است .
(و اتقوا الله ان الله شديد العقاب ).
لزوم تعاون و همكارى در نيكى ها
آنچه در آيه فوق در زمينه تعاون آمده يك اصل كلى اسلامى است كه سراسر مسائل اجتماعى و حقوقى و اخلاقى و سياسى را در بر مى گيرد، طبق اين اصل مسلمانان موظفند در كارهاى نيك تعاون و همكارى كنند ولى همكارى در اهداف باطل و اعمال نادرست و ظلم و ستم ، مطلقا ممنوع است ، هر چند مرتكب آن دوست نزديك يا برادر انسان باشد.
اين قانون اسلامى درست بر ضد قانونى است كه در جاهليت عرب - و حتى در جاهليت امروز - نيز حكومت مى كند كه انصر اخاك ظالما او مظلوما: برادر (يا دوست و هم پيمانت ) را حمايت كن خواه ظالم باشد يا مظلوم !.
در آن روز اگر افرادى از قبيلهاى حمله به افراد قبيله ديگر مى كردند، بقيه افراد قبيله به حمايت آنها بر مى خواستند بدون اينكه تحقيق كنند حمله عادلانه بوده است يا ظالمانه ، اين اصل در مناسبات بين المللى امروز نيز حكومت مى كند و غالبا كشورهاى هم پيمان ، و يا آنها كه منافع مشتركى دارند، در مسائل مهم جهانى به حمايت يكديگر بر مى خيزند، بدون اينكه اصل عدالت را رعايت كنند و ظالم و مظلوم را از هم تفكيك نمايند!.
اسلام خط بطلان بر اين قانون جاهلى كشيده است و دستور ميدهد تعاون و همكارى مسلمين با يكديگر بايد تنها در كارهاى نيك و برنامه هاى مفيد و سازنده بوده باشد نه در گناه و ظلم و تعدى .
جالب توجه اينكه بر و تقوا هر دو در آيه فوق با هم ذكر شده اند، كه يكى جنبه اثباتى دارد و اشاره به اعمال مفيد است ، و ديگرى جنبه نفى دارد و اشاره به جلوگيرى از اعمال خلاف مى باشد.و به اين ترتيب تعاون و همكارى بايد هم در دعوت به نيكيها و هم در مبارزه با بديها انجام گيرد.
در فقه اسلامى از اين قانون در مسائل حقوقى استفاده شده و پاره اى از معاملات و قراردادهاى تجارى كه جنبه كمك به گناه دارد، تحريم گرديده ، همانند فروختن انگور به كارخانه هاى شرابسازى و يا فروختن اسلحه به دشمنان حق و عدالت و يا اجاره دادن محل كسب و كار براى معاملات نامشروع و اعمال خلاف شرع (البته اين احكام شرائطى دارد كه در كتب فقهى بيان شده است ).
اگر اين اصل در اجتماعات اسلامى زنده شود و مردم بدون در نظر گرفتن مناسبات شخصى و نژادى و خويشاوندى با كسانى كه در كارهاى مثبت و سازنده گام بر مى دارند همكارى كنند، و از همكارى كردن با افراد ستمگر و متعدى در هر گروه و طبقه اى كه باشند، خوددارى نمايند، بسيارى از نابسامانيهاى اجتماعى سامان مى يابد.
همچنين اگر در مقياس بين المللى دولتهاى دنيا، با متجاوز - هر كس و هر دولتى بوده باشد - همكارى نكنند، تعدى و تجاوز و استعمار و استثمار از جهان برچيده خواهد شد.
اما هنگامى كه مى بينيم پاره اى از آنها به حمايت متجاوزان و ستمگران بر مى خيزند و با صراحت اعتراف مى كنند كه اشتراك منافع آنها را دعوت به اين حمايت كرده ، نبايد انتظار وضعى بهتر از اين داشته باشيم .
در روايات اسلامى درباره اين مساله تاكيدهاى فراوانى وارد شده كه به عنوان نمونه به چند قسمت اشاره مى كنيم :
1 - از پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده كه فرمود:
اذا كان يوم القيامة نادى مناد اين الظلمة ! و اعوان الظلمة ! و اشباه الظلمة ! حتى من برء لهم قلما و لاق لهم دواتا، قال : فيجتمعون فى تابوت من حديد ثم يرمى بهم فى جهنم :
هنگامى كه روز قيامت بر پا شود منادى ندا در ميدهد كجا هستند
ستمكاران و كجا هستند ياوران آنها و كسانى كه خود را به شبيه آنها ساختهاند؟ - حتى كسانى كه براى آنها قلمى تراشيده اند و يا دواتى را ليقه كرده اند - همه آنها را در تابوتى از آهن قرار مى دهند سپس در ميان جهنم پرتاب مى شوند
2 - در روايتى از صفوان جمال كه از ياران امام كاظم (عليه السلام ) بود نقل شده كه مى گويد:
خدمت امام رسيدم فرمود: اى صفوان ! همه كارهاى تو خوبست جز يك كار! عرض كردم : فدايت شوم ، چكار! فرمود: اينكه شتران خود را به اين مرد يعنى هارون كرايه مى دهى !، گفتم : بخدا سوگند در مسيرهاى عياشى و هوس بازى و صيد حرام به او كرايه نمى دهم ، تنها در اين راه ، يعنى راه مكه ، در اختيار آنها مى گذارم ، تازه خودم همراه شتران نمى روم ، بعضى از فرزندان و كسانم را با آنها مى فرستم ، فرمود اى صفوان ! آيا از آنها كرايه مى گيرى ؟! عرض كردم بله ، فرمود آيا دوست دارى كه زنده بمانند و بر سر كار باشند تا كرايه ترا بپردازند گفتم بلى ، فرمود: كسى كه بقاى آنها را دوست بدارد از آنها است و هر كسى از آنها باشد در آتش دوزخ خواهد بود، صفوان مى گويد من بلافاصله رفتم و تمام شترانم را فروختم ، اين موضوع بگوش هارون رسيد بدنبال من فرستاد و گفت : صفوان ! شنيده ام شترانت را فروخته اى ! گفتم آرى گفت : چرا! گفتم : پير شده ام و فرزندان و كسانم نمى توانند از عهده اداره آنها بر آيند، گفت : چنين نيست ، چنين نيست ! من ميدانم چه كسى اين دستور را به تو داده است آرى موسى بن جعفر (عليه السلام ) به تو چنين دستورى داده است گفتم : مرا با موسى بن جعفر چكار! هارون گفت ، اين سخن بگذار! بخدا سوگند اگر سوابق نيك تو نبود دستور مى دادم گردنت را
بزنند!
در حديث ديگرى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كه به على (عليه السلام ) فرمود:
يا على كفر بالله العلى العظيم من هذه الامة عشرة ... و بايع السلاح من اهل الحرب :
ده طايفه از اين امت به خدا كافر شده اند كه يكى از آنها كسى است كه اسلحه به دشمنان اسلام كه با آنها در حال جنگند بفروشد.
آيه و ترجمه:


حرمت عليكم الميتة و الدم و لحم الخنزير و ما أ هل لغير الله به و المنخنقة و الموقوذة و المتردية و النطيحة و ما أ كل السبع إ لا ما ذكيتم و ما ذبح على النصب و أ ن تستقسموا بالا زلم ذلكم فسق اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم و اخشون اليوم أ كملت لكم دينكم و أ تممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلم دينا فمن اضطر فى مخمصة غير متجانف لاثم فإ ن الله غفور رحيم (3)




ترجمه :
3 - گوشت مردار و خون و گوشت خوك و حيواناتى كه به غير نام خدا ذبح شوند و حيوانات خفه شده ، و به زجر كشته شده ، و آنها كه بر اثر پرت شدن از بلندى بميرند، و آنها كه به ضرب شاخ حيوان ديگرى مرده باشند، و باقيمانده صيد حيوان درنده ، مگر آنكه (به موقع بر آن حيوان برسيد و) آنرا سر ببريد و حيواناتى كه روى بتها (يا در برابر آنها) ذبح شوند (همگى ) بر شما حرام است و (همچنين ) قسمت كردن گوشت حيوان بوسيله چوبه هاى تير مخصوص بخت آزمائى ، تمام اين اعمال فسق و گناه است - امروز كافران از (زوال ) آئين شما مايوس شدند، بنابراين از آنها نترسيد و از (مخالفت ) من بترسيد، امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تكميل نمودم و اسلام را به عنوان آئين (جاودان ) شما پذيرفتم - اما آنها كه در حال گرسنگى دستشان بغذاى ديگرى نرسد و متمايل به گناه نباشند (مانعى ندارد كه از گوشتهاى ممنوع بخورند) خداوند آمرزنده و مهربان است .
تفسير :
در آغاز اين سوره اشاره به حلال بودن گوشت چهار پايان به استثناى آنچه بعدا خواهد آمد، شده ، آيه مورد بحث در حقيقت همان استثناهائى است كه وعده داده شده ، و در اين آيه حكم به تحريم يازده چيز شده است كه بعضى از آنها در آيات ديگر قرآن نيز بيان گرديده و تكرار آن جنبه تاكيد دارد.
نخست مى فرمايد: مردار بر شما حرام شده است (حرمت عليكم الميتة ).
و همچنين خون (والدم ).
و گوشت خوك (و لحم الخنزير).
و حيواناتى كه طبق سنت جاهليت بنام بتها و اصولا به غير نام خدا ذبح شوند (و ما اهل لغير الله به ).
درباره تحريم اين چهار چيز و فلسفه آن در جلد اول تفسير نمونه صفحه 427 به بعد توضيح كافى داده ايم .
و نيز حيواناتى كه خفه شده باشند حرامند خواه بخودى خود و يا بوسيله دام و خواه بوسيله انسان اين كار انجام گردد (چنانكه در زمان جاهليت معمول بوده گاهى حيوان را در ميان دو چوب يا در ميان دو شاخه درخت سخت مى فشردند تا بميرد و از گوشتش استفاده كنند) (و المنخنقة ).
در بعضى از روايات نقل شده كه مجوس مخصوصا مقيد بودند كه حيوانات را از طريق خفه كردن آنها را بكشند سپس از گوشتشان استفاده كنند بنابراين ممكن است آيه ناظر به وضع آنها نيز باشد.
و حيواناتى كه با شكنجه و ضرب ، جان بسپارند و يا به بيمارى از دنيا
بروند (و الموقوذة ).
در تفسير قرطبى نقل شده كه در ميان عرب معمول بود كه بعضى از حيوانات را بخاطر بتها آنقدر مى زدند تا بميرد و آن را يكنوع عبادت مى دانستند!.
و حيواناتى كه بر اثر پرت شدن از بلندى بميرند (و المتردية ) و حيواناتى كه به ضرب شاخ مرده باشند (و النطيحة ).
و حيواناتى كه بوسيله حمله درندگان كشته شوند (و ما اكل السبع ).
ممكن است يك فلسفه تحريم اين پنج نوع از گوشتهاى حيوانات بخاطر آن باشد كه خون به قدر كافى از آنها بيرون نمى رود، زيرا تا زمانى كه رگهاى اصلى گردن بريده نشود، خون بقدر كافى بيرون نخواهد ريخت و مى دانيم كه خون مركز انواع ميكربها است و با مردن حيوان قبل از هر چيز خون عفونت پيدا مى كند، و به تعبير ديگر اين چنين گوشتها يكنوع مسموميت دارند و جزء گوشتهاى سالم محسوب نخواهد شد مخصوصا اگر حيوان بر اثر شكنجه يا بيمارى و يا تعقيب حيوان درنده اى بميرد مسموميت بيشترى خواهد داشت . به علاوه جنبه معنوى ذبح كه با ذكر نام خدا و رو بقبله بودن حاصل ميشود در هيچ يك از اينها نيست .
ولى اگر قبل از آنكه اين حيوانات جان بسپرند به آنها برسند و با آداب اسلامى آنها را سر ببرند و خون بقدر كافى از آنها بيرون بريزد، حلال خواهد بود و لذا بدنبال تحريم موارد فوق مى فرمايد: (الا ما ذكيتم ).
بعضى از مفسران احتمال داده اند كه اين استثناء تنها به قسم اخير يعنى و ما اكل
السبع بر مى گردد، ولى اكثر مفسران معتقدند به تمام اقسام بر ميگردد، و اين نظر به حقيقت نزديكتر است .
ممكن است سؤ ال شود چرا با وجود (ميتة 9 در آغاز آيه ، اين موارد ذكر گرديده است مگر تمام آنها داخل در مفهوم (ميتة ) نيست ؟
در پاسخ مى گوئيم : (ميتة ) از نظر فقهى و شرعى مفهوم وسيعى دارد و هر حيوانى كه با طريق شرعى ذبح نشده باشد در مفهوم (ميتة ) داخل است ، ولى در لغت ، ميتة معمولا بحيوانى گفته ميشود كه خود به خود بميرد، بنابراين موارد فوق در مفهوم لغوى ميتة داخل نيست و لااقل احتمال اين را دارد كه داخل نباشد و لذا نيازمند به بيان است .
در زمان جاهليت بت پرستان سنگهائى در اطراف كعبه نصب كرده بودند كه شكل و صورت خاصى نداشت ، آنها را (نصب ) مى ناميدند در مقابل آنها قربانى مى كردند و خون قربانى را به آنها مى ماليدند، و فرق آنها با بت همان بود كه بتها همواره داراى اشكال و صور خاصى بودند اما (نصب ) چنين نبودند، اسلام در آيه فوق اينگونه گوشتها را تحريم كرده و مى گويد: (و ما ذبح على النصب
روشن است كه تحريم اين نوع گوشت جنبه اخلاقى و معنوى دارد نه جنبه مادى و جسمانى ، و در واقع يكى از اقسام (ما اهل لغير الله به ) مى باشد، كه بخاطر رواجش در ميان عرب جاهلى به آن تصريح شده است .
نوع ديگرى از حيواناتى كه تحريم آن در آيه فوق آمده آنها است كه بصورت (بخت آزمائى ) ذبح و تقسيم مى گرديده و آن چنين بوده كه : ده نفر با هم شرطبندى مى كردند و حيوانى را خريدارى و ذبح نموده سپس ده چوبه تير كه روى هفت عدد از آنها عنوان (برنده ) و سه عدد عنوان (بازنده ) ثبت شده بود در كيسه مخصوصى مى ريختند و به صورت قرعه كشى آنها را بنام يك يك از آن ده نفر بيرون مى آوردند، هفت چوبه برنده بنام هر كس مى افتاد
سهمى از گوشت بر ميداشت ، و چيزى در برابر آن نمى پرداخت ، ولى آن سه نفر كه تيرهاى بازنده را دريافت داشته بودند، بايد هر كدام يك سوم قيمت حيوان را بپردازند، بدون اينكه سهمى از گوشت داشته باشند، اين چوبه هاى تير را (ازلام ) جمع (زلم ) (بر وزن قلم ) ميناميدند، اسلام خوردن اين گوشتها را تحريم كرد، نه بخاطر اينكه اصل گوشت حرام بوده باشد بلكه بخاطر اينكه جنبه قمار و بخت آزمائى دارد و مى فرمايد: (و ان تستقسموا بالا زلام ).
روشن است كه تحريم قمار و مانند آن اختصاص به گوشت حيوانات ندارد، بلكه در هر چيز انجام گيرد ممنوع است و تمام زيانهاى (فعاليتهاى حساب نشده اجتماعى ) و برنامه هاى خرافى در آن جمع مى باشد.
و در پايان براى تاكيد بيشتر روى تحريم آنها مى فرمايد: تمام اين اعمال فسق است و خروج از اطاعت پروردگار (ذلكم فسق ).
اعتدال در استفاده از گوشت
آنچه از مجموع بحثهاى فوق و ساير منابع اسلامى استفاده مى شود اين است كه روش اسلام در مورد بهره بردارى از گوشتها - همانند ساير دستورهايش يك روش كاملا اعتدالى را در پيش گرفته ، يعنى نه همانند مردم زمان جاهليت كه از گوشت سوسمار و مردار و خون و امثال آن مى خوردند، و يا همانند بسيارى از غربيهاى امروز كه حتى از خوردن گوشت خرچنگ و كرمها چشم پوشى نمى كنند، و نه مانند هندوها كه مطلقا خوردن گوشت را ممنوع ميدانند، بلكه گوشت حيواناتى كه داراى تغذيه پاك بوده و مورد تنفر
نباشند حلال كرده و روى روشهاى افراطى و تفريطى خط بطلان كشيده و براى استفاده از گوشتها شرائطى مقرر داشته است به اين ترتيب كه :
1 - حيواناتى كه از گوشت آنها استفاده مى شود بايد از حيوانات علف خوار باشند، زيرا گوشت حيوانات گوشتخوار بر اثر خوردن گوشتهاى مردار و آلوده غالبا ناسالم و مايه انواع بيماريها است ، به خلاف چهارپايان علفخوار كه معمولا از غذاهاى سالم و پاك استفاده ميكنند.
به علاوه همانطور كه در گذشته ذيل آيه 72 سوره بقره گفتيم هر حيوانى صفات خويش را از طريق گوشت خود به كسانى كه از آن ميخورند منتقل مى كند، بنابراين تغذيه از گوشت حيوانات درنده صفت قساوت و درندگى را در انسان تقويت مى نمايد، و نيز بهمين دليل است كه در اسلام حيوانات جلال يعنى حيواناتى كه از نجاست تغذيه ميكنند تحريم شده است .
2 - حيواناتى كه از گوشتشان استفاده ميشود بايد مورد تنفر نبوده باشند.
3 - و نيز بايد زيانى براى جسم يا روح انسان توليد نكنند.
4 - حيواناتى كه در مسير شرك و بت پرستى قربانى ميشوند و مانند آنها چون از نظر معنوى ناپاكند تحريم شده اند.
5 - يك سلسله دستورها در اسلام براى طرز ذبح حيوانات وارد شده كه هر كدام به نوبه خود، داراى اثر بهداشتى يا اخلاقى ميباشد.
بعد از بيان احكام فوق دو جمله پرمعنى در آيه مورد بحث به چشم ميخورد نخست ميگويد: (امروز كافران از دين شما مايوس ‍ شدند بنابراين از آنها نترسيد و تنها از (مخالفت ) من بترسيد).
(اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم و اخشون ).
و سپس ميگويد: امروز دين و آئين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آئين شما پذيرفتم .
(اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا).
روز اكمال دين كدام روز است در اينجا بحث مهمى پيش مى آيد كه منظور از (اليوم ) (امروز) كه در دو جمله بالا تكرار شده چيست ؟ يعنى كدام روز است كه اين (چهار جهت ) در آن جمع شده هم كافران در آن مايوس شده اند، و هم دين كامل شده ، و هم نعمت خدا تكامل يافته ، و هم خداوند آئين اسلام را به عنوان آئين نهائى مردم جهان پذيرفته است .
در ميان مفسران در اينجا سخن بسيار است ولى آنچه جاى شك نيست اين است كه چنين روزى بايد روز بسيار مهمى در تاريخ زندگى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) باشد، نه يك روز ساده و عادى و معمولى ، زيرا اينهمه اهميت براى يك روز عادى معنى ندارد، و لذا در پاره اى از روايات آمده است كه بعضى از يهود و نصارى با شنيدن اين آيه گفتند اگر چنين آيه اى در كتب آسمانى ما نقل شده بود، ما آن روز را روز عيد قرار مى داديم .
اكنون بايد از روى قرائن و نشانه ها و تاريخ نزول اين آيه و اين سوره و تاريخ زندگانى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و رواياتى كه از منابع مختلف اسلامى بدست ما رسيده اين روز مهم را پيدا كنيم .
آيا منظور روزى است كه احكام بالا درباره گوشتهاى حلال و حرام نازل شده ! قطعا چنين نيست ، زيرا نزول اين احكام واجد اين همه اهميت نيست نه باعث تكميل دين است زيرا آخرين احكامى نبوده كه بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل شده ، بدليل اينكه در دنباله اين سوره به احكام ديگرى نيز برخورد ميكنيم ، و تازه
نزول اين احكام سبب ياس كفار نميشود، چيزى كه سبب ياس كفار مى شود، فراهم ساختن پشتوانه محكمى براى آينده اسلام است ، و به عبارت ديگر نزول اين احكام و مانند آن تاثير چندانى در روحيه كافران ندارد و اينكه گوشتهائى حلال يا حرام باشد آنها حساسيتى روى آن ندارند.
آيا منظور از آن روز عرفه در آخرين حج پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است !! (همانطور كه جمعى از مفسران احتمال داده اند).
پاسخ اين سؤ ال نيز منفى است ، زيرا نشانه هاى فوق بر آن روز نيز تطبيق نمى كند، چون حادثه خاصى كه باعث ياس كفار بشود در آن روز واقع نشد، اگر منظور انبوه اجتماع مسلمانان است كه قبل از روز عرفه نيز در خدمت پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در مكه بودند و اگر منظور نزول احكام فوق در آن روز است كه آن نيز همانطور كه گفتيم چيز وحشتناكى براى كفار نبود.
و آيا مراد روز فتح مكه است (چنانكه بعضى احتمال داده اند) با اينكه تاريخ نزول اين سوره مدتها بعد از فتح مكه بوده است ؟!
و يا منظور روز نزول آيات سوره برائت است كه آنهم مدتها قبل از نزول اين سوره بوده است ؟!
و از همه عجيبتر احتمالى است كه بعضى داده اند كه اين روز، روز ظهور اسلام و يا بعثت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) باشد با اينكه آنها هيچگونه ارتباطى با روز نزول اين آيه ندارند و سالهاى متمادى در ميان آنها فاصله بوده است .
بنابراين هيچيك از احتمالات ششگانه فوق با محتويات آيه سازگار نيست .
در اينجا احتمال ديگرى هست كه تمام مفسران شيعه آن را در كتب خود آورده اند و روايات متعددى آن را تاييد ميكند و با محتويات آيه كاملا سازگار است و آن اينكه :
منظور روز غديرخم است ، روزى كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) امير مؤ منان
على (عليه السلام ) را رسما براى جانشينى خود تعيين كرد، آن روز بود كه كفار در ميان امواج ياس فرو رفتند، زيرا انتظار داشتند كه آئين اسلام قائم به شخص باشد، و با از ميان رفتن پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اوضاع به حال سابق برگردد، و اسلام تدريجا برچيده شود، اما هنگامى كه مشاهده كردند مردى كه از نظر علم و تقوا و قدرت و عدالت بعد از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در ميان مسلمانان بى نظير بود بعنوان جانشينى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) انتخاب شد و از مردم براى او بيعت گرفت ياس و نوميدى نسبت به آينده اسلام آنها را فرا گرفت و فهميدند كه آئينى است ريشه دار و پايدار.
در اين روز بود كه آئين اسلام به تكامل نهائى خود رسيد، زيرا بدون تعيين جانشين براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و بدون روشن شدن وضع آينده مسلمانان ، اين آئين به تكامل نهائى نمى رسيد.
آن روز بود كه نعمت خدا با تعيين رهبر لايقى همچون على (عليه السلام ) براى آينده مردم تكامل يافت .
و نيز آن روز بود كه اسلام با تكميل برنامه هايش بعنوان آئين نهائى از طرف خداوند پذيرفته شد (بنابراين جهات چهارگانه در آن جمع بوده ).
علاوه بر اين ، قرائن زير نيز اين تفسير را تاييد مى كند:
الف - جالب توجه اينكه در تفسير فخر رازى و تفسير روح المعانى و تفسير المنار در ذيل اين آيه نقل شده است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بعد از نزول اين آيه بيش از هشتاد و يك روز عمر نكرد.
و با توجه به اينكه وفات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در روايات اهل تسنن و حتى در بعضى از روايات شيعه (مانند آنچه كلينى در كتاب معروف كافى نقل كرده است ) روز دوازدهم ماه ربيع الاول بوده چنين نتيجه مى گيريم كه روز نزول آيه درست روز هيجدهم ذى الحجه بوده است .
ب - در روايات فراوانى كه از طرق معروف اهل تسنن و شيعه نقل شده صريحا اين مطلب آمده است كه آيه شريفه فوق در روز غدير خم و به دنبال ابلاغ ولايت على (عليه السلام ) نازل گرديد، از جمله اينكه :
1 - دانشمند معروف سنى ابن جرير طبرى در كتاب ولايت از زيد بن ارقم صحابى معروف نقل مى كند كه اين آيه در روز غدير خم درباره على (عليه السلام ) نازل گرديد.
2 - حافظ ابو نعيم اصفهانى در كتاب (ما نزل من القرآن فى على (عليه السلام )) از ابو سعيد خدرى (صحابى معروف ) نقل كرده كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در غدير خم ، على (عليه السلام ) را به عنوان ولايت به مردم معرفى كرد و مردم متفرق نشده بودند تا اينكه آيه اليوم اكملت لكم ... نازل شد، در اين موقع پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:
الله اكبر على اكمال الدين و اتمام النعمة و رضى الرب برسالتى وبالولاية لعلى (عليه السلام ) من بعدى ، ثم قال من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله :
(الله اكبر بر تكميل دين و اتمام نعمت پروردگار و خشنودى خداوند از رسالت من و ولايت على (عليه السلام ) بعد از من ، سپس ‍ فرمود: هر كس من مولاى اويم على (عليه السلام ) مولاى او است ، خداوندا! آن كس كه او را دوست بدارد دوست بدار، و آن كس كه او را دشمن دارد، دشمن بدار، هر كس او را يارى كند يارى كن و هر كس دست از ياريش بر دارد دست از او بردار.)
3 - خطيب بغدادى در تاريخ خود از ابو هريره از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين نقل كرده كه بعد از جريان غدير خم و پيمان ولايت على (عليه السلام ) و گفتار عمر
بن خطاب .
بخ بخ يا بن ابى طالب اصبحت مولاى و مولا كل مسلم .
آيه اليوم اكملت لكم دينكم نازل گرديد.
در كتاب نفيس الغدير علاوه بر روايات سه گانه فوق سيزده روايت ديگر نيز در اين زمينه نقل شده است .
در كتاب (احقاق الحق ) از جلد دوم تفسير (ابن كثير) صفحه 14 و از (مقتل خوارزمى ) صفحه 47 نزول اين آيه را درباره داستان غدير از پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل كرده است .
در تفسير برهان و نور الثقلين نيز ده روايت از طرق مختلف نقل شده كه اين آيه درباره على (عليه السلام ) يا روز غدير خم نازل گرديده ، كه نقل همه آنها نيازمند به رساله جداگانه است .
مرحوم علامه سيد شرف الدين در كتاب المراجعات چنين ميگويد:
(كه نزول اين آيه را در روز غدير در روايات صحيحى كه از امام باقر (عليه السلام ) و امام صادق (عليه السلام ) نقل شده ذكر گرديده و اهل سنت ، شش حديث با اسناد مختلف از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در اين زمينه نقل كرده اند كه صراحت در نزول آيه در اين جريان دارد).
از آنچه در بالا گفتيم روشن ميشود كه : اخبارى كه نزول آيه فوق را در جريان غدير بيان كرده در رديف خبر واحد نيست كه بتوان با تضعيف بعضى
اسناد آن ، آنها را ناديده گرفت بلكه اخبارى است كه اگر متواتر نباشد لااقل مستفيض است ، و در منابع معروف اسلامى نقل شده ، اگر چه بعضى از دانشمندان متعصب اهل تسنن ، مانند (آلوسى در تفسير روح المعانى ) تنها با تضعيف سند يكى از اين اخبار كوشيده اند بقيه را به دست فراموشى بسپارند و چون روايت را بر خلاف مذاق خويش ديده اند مجعول و نادرست قلمداد كنند، و يا مانند نويسنده تفسير (المنار) با تفسير ساده اى از آيه گذشته ، بدون اينكه كمترين اشاره اى به اين روايات كند، شايد خود را در بن بست ديده كه اگر بخواهد روايات را ذكر كرده و تضعيف كند بر خلاف انصاف است و اگر بخواهد قبول كند بر خلاف مذاق او است !
نكته جالبى كه بايد در اينجا به آن توجه كرد اين است كه قرآن در سوره نور آيه 55 چنين مى گويد:
وعد الله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض كما استخلف الذين من قبلهم وليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم و ليبدلنهم من بعد خوفهم امنا...
(خداوند به آنهائى كه از شما ايمان آوردند و عمل صالح انجام داده اند وعده داده است كه آنها را خليفه در روى زمين قرار دهد همانطور كه پيشينيان آنانرا چنين كرد، و نيز وعده داده آئينى را كه براى آن پسنديده است مستقر و مستحكم گرداند و بعد از ترس به آنها آرامش بخشد.)
در اين آيه خداوند ميفرمايد: آئينى را كه براى آنها (پسنديده ) در روى زمين مستقر مى سازد، با توجه به اينكه سوره نور قبل از سوره مائده نازل شده است و با توجه به جمله (رضيت ) لكم الاسلام دينا كه در آيه مورد بحث ، درباره ولايت على (عليه السلام ) نازل شده ، چنين نتيجه مى گيريم كه اسلام در صورتى در روى زمين مستحكم و ريشه دار خواهد شد كه با (ولايت ) توام باشد، زيرا اين همان اسلامى است كه خدا (پسنديده ) و وعده استقرار و
استحكامش را داده است ، و به عبارت روشنتر اسلام در صورتى عالمگير مى شود كه از مساله ولايت اهل بيت جدا نگردد.
مطلب ديگرى كه از ضميمه كردن (آيه سوره نور) با (آيه مورد بحث ) استفاده مى شود اين است كه در آيه سوره نور سه وعده به افراد با ايمان داده شده است نخست خلافت در روى زمين ، و ديگر امنيت و آرامش براى پرستش پروردگار، و سوم استقرار آئينى كه مورد رضايت خدا است .
اين سه وعده در روز غدير خم با نزول آيه (اليوم اكملت لكم دينكم ...) جامه عمل بخود پوشيد زيرا نمونه كامل فرد با ايمان و عمل صالح ، يعنى على (عليه السلام ) به جانشينى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نصب شد و به مضمون جمله اليوم يئس الذين كفروا من دينكم مسلمانان در آرامش و امنيت نسبى قرار گرفتند و نيز به مضمون و رضيت لكم الاسلام دينا آئين مورد رضايت پروردگار در ميان مسلمانان استقرار يافت .
البته اين تفسير منافات با رواياتى كه ميگويد آيه سوره نور در شان مهدى (عليه السلام ) نازل شده ندارد زيرا آمنوا منكم ... داراى معنى وسيعى است كه يك نمونه آن در روز غدير خم انجام يافت و سپس در يك مقياس وسيعتر و عمومى تر در زمان قيام مهدى (عليه السلام ) انجام خواهد يافت (بنابراين كلمه الارض در آيه به معنى همه كره زمين نيست بلكه معنى وسيعى دارد كه هم ممكن است بر تمام كرده زمين گفته شود، و هم به قسمتى از آن ، چنانكه از موارد استعمال آن در قرآن نيز استفاده ميشود كه گاهى بر قسمتى از زمين اطلاق شده و گاهى بر تمام زمين ) (دقت كنيد).
يك سؤ ال لازم
تنها سؤ الى كه در مورد آيه باقى ميماند اين است كه اولا طبق اسناد
فوق و اسنادى كه در ذيل آيه يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك خواهد آمد هر دو مربوط به جريان (غدير) است ، پس چرا در قرآن ميان آن دو فاصله افتاده ؟! يكى آيه 3 سوره مائده و ديگرى آيه 67 همين سوره است .
ثانيا اين قسمت از آيه كه مربوط به جريان غدير است ضميمه به مطالبى شده كه درباره گوشتهاى حلال و حرام است و در ميان اين دو تناسب چندانى به نظر نمى رسد.
در پاسخ بايد گفت :
اولا ميدانيم آيات قرآن ، و همچنين سوره هاى آن ، بر طبق تاريخ نزول جمع آورى نشده است بلكه بسيارى از سوره هائى كه در مدينه نازل شده مشتمل بر آياتى است كه در مكه نازل گرديده و بعكس آيات مدنى را در لابلاى سوره هاى مكى مشاهده مى كنيم .
با توجه به اين حقيقت جدا شدن اين دو آيه از يكديگر در قرآن جاى تعجب نخواهد بود (البته طرز قرار گرفتن آيات هر سوره تنها به فرمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بوده است ) آرى ، اگر آيات بر طبق تاريخ نزول جمع آورى شده بود جاى اين ايراد بود.
ثانيا ممكن است قرار دادن آيه مربوط به (غدير) در لابلاى احكام مربوط به غذاهاى حلال و حرام براى محافظت از تحريف و حذف و تغيير بوده باشد، زيرا بسيار ميشود كه براى محفوظ ماندن يك شى ء نفيس آن را با مطالب ساده اى مى آميزند تا كمتر جلب توجه كند (دقت كنيد).
حوادثى كه در آخرين ساعات عمر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) واقع شد، و مخالفت صريحى كه از طرف بعضى افراد براى نوشتن وصيتنامه از طرف پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )
به عمل آمد تا آنجا كه حتى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را (العياذ بالله ) متهم به هذيان و بيمارى ! و گفتن سخنان ناموزون كردند، و شرح آن در كتب معروف اسلامى اعم از كتب اهل تسنن و شيعه نقل شده شاهد گويائى است بر اينكه بعضى از افراد حساسيت خاصى در مساله خلافت و جانشينى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) داشتند و براى انكار آن حد و مرزى قائل نبودند!.
آيا چنين شرائطى ايجاب نمى كرد كه براى حفظ اسناد مربوط به خلافت و رساندن آن به دست آيندگان چنين پيش بينى هائى بشود و با مطالب ساده اى آميخته گردد كه كمتر جلب توجه مخالفان سر سخت را كند؟!.
از اين گذشته - همانطور كه دانستيم - اسناد مربوط به نزول آيه (اليوم اكملت لكم ) درباره (غدير) و مساله جانشينى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تنها در كتب شيعه نقل نشده است كه چنين ايرادى متوجه شيعه شود، بلكه در بسيارى از كتب اهل تسنن نيز آمده است ، و به طرق متعددى اين حديث از سه نفر از صحابه معروف نقل شده است .
در پايان آيه بار ديگر به مسائل مربوط به گوشتهاى حرام بر گشته ، و حكم صورت اضطرار را بيان مى كند و مى گويد: (كسانى كه به هنگام گرسنگى ناگزير از خوردن گوشتهاى حرام شوند در حالى كه تمايل به گناه نداشته باشند خوردن آن براى آنها حلال است ، زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است و به هنگام ضرورت بندگان خود را به مشقت نمى افكند و آنها را كيفر نمى دهد.)
(فمن اضطر فى مخمصة غير متجانف لا ثم فان الله غفور رحيم ).
مخمصه از ماده خمص (بر وزن لمس ) به معنى (فرورفتگى ) است ، و به معنى گرسنگى شديد كه باعث فرورفتگى شكم مى شود نيز آمده است خواه به هنگام قحطى باشد يا بهنگام گرفتارى شخصى .
غير متجانف لا ثم به معنى آن است كه تمايل به گناه نداشته باشد، و آن يا به عنوان تاكيد مفهوم اضطرار آمده ، و يا به منظور آن است كه به هنگام ضرورت زياده روى در خوردن گوشت حرام نكند، و آن را حلال نشمرد، و يا آنكه مقدمات اضطرار را خودش فراهم نساخته باشد، و يا آنكه در سفرى كه براى انجام كار حرامى در پيش گرفته ، گرفتار چنان ضرورتى نشود، ممكن است همه اين معانى از اين عبارت منظور باشد. (براى توضيح بيشتر در اين زمينه به جلد اول تفسير نمونه صفحه 430 و 431 مراجعه كنيد).
آيه و ترجمه:


يسلونك ماذا أ حل لهم قل أ حل لكم الطيبات و ما علمتم من الجوارح مكلبين تعلمونهن مما علمكم الله فكلوا مما امسكن عليكم واذكروا اسم الله عليه و اتقوا الله إ ن الله سريع الحساب (4)




ترجمه :
4 - از تو سوال مى كنند چه چيزها براى آنها حلال شده است بگو آنچه پاكيزه است براى شما حلال گرديده و (نيز صيد) حيوانات شكارى كه از آنچه خداوند به شما تعليم داده به آنها ياد داده ايد (براى شما حلال است ) پس از آنچه اين حيوانات براى شما (صيد مى كنند و) نگاه مى دارند بخوريد و نام خدا را (به هنگام فرستادن حيوان براى شكار) بر آن بريد و از خدا بپرهيزيد كه خداوند سريع الحساب است .
شان نزول :
درباره آيه فوق شان نزولهائى ذكر كرده اند كه مناسبتر از همه اين است : زيد الخير و (عدى بن حاتم ) كه دو نفر از ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بودند خدمتش رسيدند و عرض كردند: ما جمعيتى هستيم كه با سگها و بازهاى شكارى صيد مى كنيم ، و سگهاى شكارى ما حيوانات وحشى حلال گوشت را مى گيرند، بعضى از آنها را زنده به دست ما ميرسد و آن را سر مى بريم ، ولى بعضى از آنها بوسيله سگها كشته مى شوند، و ما فرصت ذبح آنها را پيدا نمى كنيم و با اينكه مى دانيم خدا گوشت مردار را بر ما حرام كرده ، تكليف ما چيست ! آيه فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت .
تفسير :
صيد حلال
به دنبال احكامى كه درباره گوشتهاى حلال و حرام در دو آيه گذشته بيان شد در اين آيه نيز به قسمتى ديگر از آنها اشاره كرده و به عنوان پاسخ سؤ الى كه در اين زمينه شده است ، چنين ميفرمايد: (از تو درباره غذاهاى حلال سؤ ال مى كنند (يسئلونك ما ذا احل لهم ).
سپس به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد كه نخست به آنها بگويد هر چيز پاكيزه اى براى شما حلال است (قل احل لكم الطيبات ).
يعنى تمام آنچه را اسلام تحريم كرده در زمره خبائث و ناپاكها است
و هيچگاه قوانين الهى ، موجود پاكيزه اى كه طبعا براى استفاده و انتفاع بشر آفريده شده است تحريم نمى كند و دستگاه (تشريع ) در همه جا هم آهنگ دستگاه تكوين است .
سپس به سراغ صيدها رفته ، مى گويد: (صيد حيوانات صياد كه تحت تعليم شما قرار گرفته اند، يعنى از آنچه خداوند به شما تعليم داده به آنها آموخته ايد، براى شما حلال است ) (و ما علمتم من الجوارح مكلبين تعلمونهن مما علمكم الله )
جوارح در اصل از ماده (جرح ) گرفته شده كه گاهى به معنى كسب و گاهى به معنى زخم است ، و به همين دليل به حيوانات صياد اعم از پرندگان و غير پرندگان (جارحه ) مى گويند، و جمع آن (جوارح ) است يعنى حيوانى كه به صيد خود زخم وارد مى كند، و يا حيوانى كه براى صاحب خود كسب مى نمايد.
و اگر به اعضاى بدن جوارح گفته ميشود به خاطر آن است كه انسان بوسيله آنها كارى انجام مى دهد و اكتسابى مى كند.
و به اين ترتيب جمله و ما علمتم من الجوارح تمام حيواناتى را كه براى شكار كردن تربيت مى شوند شامل مى شود، ولى قيد (مكلبين ) كه به معنى تربيت كنندگان سگهاى شكارى است و از ماده كلب به معنى سگ گرفته شده است ، آن را اختصاص به سگهاى شكارى مى دهد و به همين دليل صيد كردن با غير سگهاى شكارى مانند صيد بوسيله بازهاى شكارى و امثال آن را شامل نمى شود، به همين جهت در فقه شيعه (تنها) صيد به وسيله سگهاى شكارى مجاز است اگر چه جمعى از مفسران دانشمندان اهل تسنن ، همه را مجاز
مى دانند و قيد (مكلبين ) را بمعنى وسيعى تفسير كرده اند كه اختصاصى به سگها ندارد، ولى همانطور كه گفتيم ماده اصلى اين لغت مفهوم آن را مخصوص به تربيت سگهاى شكارى مى كند.
البته اگر حيوانات شكارى ديگر صيدى را از پاى در آورند ولى قبل از آنكه بميرد با آداب شرعى ذبح كنيم حلال است .
ضمنا جمله تعلمونهن مما علمكم الله اشاره به چند مطلب ميكند: نخست اينكه بايد تعليم اين گونه حيوانات استمرار يابد و اگر تعليم خود را فراموش كنند و همانند يك سگ ولگرد حيوانى را بدرند، گوشت آن صيد حلال نخواهد بود (چون فعل تعلمونهن مضارع است و مضارع دلالت بر استمرار دارد).
ديگر اينكه بايد تعليم و تربيت سگ مطابق اصول صحيحى باشد كه با مفهوم (مما علمكم الله ) سازگار باشد، و ديگر اينكه سرچشمه همه علوم هر چند ساده و كوچك باشد از ناحيه خدا است و ما بدون تعليم او علمى نداريم .
ضمنا بايد توجه داشت منظور از تعليم سگهاى شكارى آنست كه آنچنان تربيت شوند كه به فرمان صاحبان آنها حركت كنند و به فرمانشان باز گردند ذكر اين نكته نيز لازم است حيوانى را كه سگها شكار مى كنند اگر زنده بدست آيد، بايد طبق آداب اسلامى ذبح شود ولى اگر پيش از آنكه به آن برسند جان دهد، حلال است ، اگر چه ذبح نشده است .
سپس در ذيل آيه اشاره به دو شرط ديگر از شرائط حليت چنين صيدى كرده ، مى فرمايد: از صيدى كه سگهاى شكارى براى شما نگاه داشته اند بخوريد.
(فكلوا مما امسكن عليكم ).
بنابراين اگر سگهاى شكارى عادت داشته باشند قسمتى از صيد خود را بخورند و قسمتى را وا گذارند، چنان صيدى حلال نيست و داخل در جمله و ما اكل السبع كه در آيه قبل گذشت مى باشد و در حقيقت چنين سگى نه تعليم يافته است و نه آنچه را كه نگاه داشته مصداق (عليكم ) (براى شما) مى باشد
بلكه براى خود صيد كرده است (ولى بعضى از فقهاء اين موضوع را به استناد رواياتى كه در منابع حديث آمده شرط ندانسته اند كه تفصيل آن در فقه آمده است ) خلاصه اينكه بايد آنها آنچنان تربيت شوند كه صيد خود را نخورند.
ديگر اينكه به هنگامى كه سگ شكارى رها مى شود، نام خدا را ببريد
(و اذكروا اسم الله عليه ).
و در پايان براى رعايت تمام اين دستورات ، ميفرمايد: از خدا بپرهيزيد زيرا خداوند، سريع الحساب است .
(و اتقوا الله ان الله سريع الحساب ).
آيه و ترجمه:


اليوم أ حل لكم الطيبت و طعام الذين أ وتوا الكتب حل لكم و طعامكم حل لهم و المحصنات من المؤ منات و المحصنات من الذين أ وتوا الكتاب من قبلكم إ ذا ءاتيتموهن أ جورهن محصنين غير مسافحين و لا متخذى أ خدان و من يكفر بالايمان فقد حبط عمله و هو فى الاخرة من الخاسرين (5)




ترجمه :
5 - امروز چيزهاى پاكيزه براى شما حلال شد و (همچنين ) غذاى اهل كتاب براى شما حلال است و غذاى شما براى آنها حلال مى باشد و (نيز) زنان پاكدامن از مسلمانان و زنان پاكدامن از اهل كتاب حلال هستند هنگامى كه مهر آنها را بپردازيد و پاكدامن باشيد نه زناكار و نه دوست پنهانى و نامشروع گيريد، و كسى كه انكار كند آنچه را بايد به آن ايمان بياورد اعمال او باطل و بى اثر ميگردد و در سراى ديگر از زيانكاران خواهد بود.
تفسير :
خوردن غذاى اهل كتاب و ازدواج با آنان
در اين آيه كه مكمل آيات قبل است ، نخست ميفرمايد:(امروز آنچه پاكيزه است براى شما حلال شده و غذاهاى اهل كتاب براى شما حلال و غذاهاى شما براى آنها حلال است .)
(اليوم احل لكم الطيبات و طعام الذين اوتوا الكتاب حل لكم وطعامكم حل لهم ).
در اينجا چند مطلب است كه بايد مورد توجه قرار گيرد:
1 - منظور از اليوم (امروز) به عقيده جمعى از مفسران روز عرفه و به عقيده بعضى بعد از فتح خيبر است ولى بعيد نيست كه همان روز غديرخم و پيروزى كامل اسلام بر كفار بوده باشد (توضيح اين سخن را بزودى خواهيم گفت ).
2 - ذكر حلال بودن (طيبات ) با اينكه قبل از اين روز هم حلال بوده ، به خاطر اين است كه مقدمه اى براى ذكر حكم طعام اهل كتاب باشد.
3 - منظور از (طعام اهل كتاب ) كه در اين آيه حلال شمرده شده است چيست ؟
بيشتر مفسران و دانشمندان اهل سنت ، معتقدند كه هر نوع طعامى را شامل مى شود، خواه گوشت حيواناتى باشد كه به دست خود آنها ذبح شده و يا غير آن ، ولى اكثريت قاطع مفسران و فقهاى شيعه بر اين عقيده اند كه منظور از آن غير از گوشتهائى است كه ذبيحه آنها باشد، تنها عده كمى از دانشمندان شيعه پيرو نظريه اولند.
روايات متعددى كه از ائمه اهلبيت (عليهمالسلام ) نقل شده اين مطلب را تاكيد مى كند كه منظور از طعام در اين آيه ، غير ذبيحه هاى اهل كتاب است .
در تفسير على بن ابراهيم از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه درباره آيه فوق چنين فرمود:
عنى بطعا مهم هاهنا الحبوب و الفاكهة غير الذبائح التى يذبحون فانهم لا يذكرون اسم الله عليها:
(منظور از طعام اهل كتاب حبوبات و ميوه ها است ، نه ذبيحه هاى آنها زيرا آنها هنگام ذبح كردن نام خدا را نمى برند.)
و روايات متعدد ديگرى كه در جلد 16 وسائل الشيعه در باب 51 از ابواب اطعمه و اشربه صفحه 371 مذكور است دقت در آيات گذشته نشان مى دهد كه تفسير دوم (تفسير طعام به غير ذبيحه ) به حقيقت نزديكتر است ، زيرا همانطور كه امام صادق (عليه السلام ) هم در روايت فوق اشاره فرموده ، اهل كتاب غالب شرائط ذبح اسلامى را رعايت نمى كنند، نه نام خدا را مى برند و نه رو به سوى قبله حيوان را ذبح مى كنند و هم چنين پايبند به رعايت ساير شرائط نيستند چگونه ممكن است در آيات قبل چنين حيوانى صريحا تحريم شده باشد و در اين آيه حلال شمرده شود.
در اينجا چند سؤ ال پيش مى آيد:
نخست اينكه اگر منظور از طعام غذاهائى غير از گوشت است اينها كه قبلا حلال بوده است ، آيا قبل از نزول آيه خريدن گندم و يا حبوبات ديگر از اهل كتاب مانعى داشته ! در حالى كه همواره داد و ستد در ميان مسلمانان و آنها وجود داشته است !
پاسخ اين سؤ ال با توجه به يك نكته اساسى در تفسير آيه روشن مى شود و آن اينكه آيه در زمانى نازل شد كه اسلام بر شبه جزيره عربستان مسلط شده بود و موجوديت و حضور خود را در سراسر شبه جزيره اثبات كرده بود، بطورى كه دشمنان اسلام از شكست مسلمين مايوس بودند، در اينجا محدويتهائى
را كه در معاشرت مسلمانان با كفار قبلا وجود داشت و بخاطر همانها، رفت و آمد با آنان ، ميهمانى كردن آنها و يا ميهمان شدن نزد آنان ممنوع بود، مى بايست بر طرف گردد، لذا آيه نازل شد و اعلام داشت امروز كه شما موقعيت خود را تثبيت كرده ايد و از خطر آنها بيم نداريد محدوديتهاى مربوط به معاشرت با آنان كم شده است مى توانيد به ميهمانى آنها برويد و نيز مى توانيد آنها را ميهمان كنيد و همچنين ميتوانيد از آنها زن بگيريد (هر كدام با شرائطى كه اشاره خواهد شد).
ناگفته نماند كسانى كه اهل كتاب را پاك نمى دانند مى گويند در صورتى مى توان با آنها هم غذا شد كه غذاى آنها از قبيل غذاهاى غير مرطوب باشد و يا در صورت مرطوب بودن با دست آنها تماس نگرفته باشد و اما آن دسته از محققان كه معتقد به طهارت اهل كتاب هستند، مى گويند هم غذا شدن با آنها در صورتى كه غذايشان از گوشتهاى ذبيحه خودشان تهيه نشده باشد و يقين به نجاست عرضى (نجس شدن با مثل شراب يا آبجو و مانند آنها) نداشته باشيم مى توان با آنها هم غذا شد.
خلاصه اينكه آيه فوق در اصل ناظر به رفع محدوديتهاى پيشين درباره معاشرت با اهل كتاب است ، گواه بر آن اين است كه مى فرمايد: (غذاى شما هم براى آنها حلال است ) يعنى ميهمانى كردن آنها بى مانع مى باشد، و نيز بلا فاصله در آيه بعد حكم ازدواج با زنان اهل كتابرا بيان كرده ، بديهى است حكومتى مى تواند چنين توسعه اى به اتباع خود بدهد كه بر اوضاع محيط كاملا مسلط گردد، و بيمى از دشمن نداشته باشد، چنين شرائطى در واقع در روز غدير خم و به عقيده بعضى در روز عرفه در حجة الوداع يا بعد از فتح خيبر حاصل گشت ، اگر چه روز غدير خم از هر جهت براى اين موضوع مناسبتر بنظر ميرسد.
اشكال ديگرى كه در تفسير (المنار) درباره تفسير آيه فوق آمده است اين است كه مى گويد: كلمه طعام در بسيارى از آيات قرآن به معنى هر گونه
غذائى است و حتى گوشتها را هم شامل مى شود، چگونه ممكن است در آيه فوق ، محدود به حبوبات و ميوه ها و مانند آن باشد، سپس مى نويسد: من اين ايراد را در مجلسى كه جمعى از شيعيان بودند مطرح كردم (و كسى پاسخ آن را نداشت ).
به عقيده ما پاسخ ايراد فوق نيز روشن است ، ما انكار نمى كنيم كه طعام يك مفهوم وسيع دارد، ولى آيات سابق كه درباره گوشتها بحث نموده و مخصوصا گوشت حيواناتى را كه بهنگام ذبح نام خدا بر آن نبرند تحريم كرده ، اين مفهوم وسيع را تخصيص ميزند و محدود بغير گوشت مى كند، و مى دانيم هر عامى يا مطلقى قابل تخصيص و تقييد است . و اين را نيز ميدانيم كه اهل كتاب مقيد به ذكر نام خدا بر ذبيحه نيستند، از آن گذشته ساير شرائطى را هم كه در سنت آمده است ، مسلما رعايت نمى كنند.
در كتاب كنز العرفان در تفسير اين آيه اشاره به اشكال ديگرى شده است كه خلاصه اش اين است : (طيبات ) مفهوم وسيعى دارد و به اصطلاح عام است اما (طعام الذين اوتوا الكتاب ) خاص است و معمولا ذكر خاص بعد از عام نكته اى بايد داشته باشد كه در اينجا نكته آن روشن نيست ، سپس اظهار اميدوارى مى كند خداوند اين مشكل علمى را براى او حل كند. با توجه به آنچه در بالا ذكر شد، پاسخ اين اشكال نيز معلوم ميشود كه ذكر حليت طيبات در واقع مقدمه اى است براى بيان رفع محدوديت آميزش با اهل كتاب ، و در واقع آيه مى گويد: هر چيز پاكيزه اى براى شما حلال شمرده شده ، به همين جهت طعام اهل كتاب نيز (آنجا كه پاكيزه باشد) براى شما حلال است و محدوديتهائى كه سابقا در معاشرت با آنها داشته ايد در پرتو پيروزيهائى كه امروز پيدا كرده ايد تقليل يافته است . (دقت كنيد)
ازدواج با زنان غير مسلمان
آيه فوق بعد از بيان حليت طعام اهل كتاب ، درباره ازدواج با زنان پاكدامن از مسلمانان و اهل كتاب سخن مى گويد و مى فرمايد: (زنان پاك دامن از مسلمانان و از اهل كتاب براى شما حلال هستند و مى توانيد با آنها ازدواج كنيد به شرط اينكه مهر آنها را بپردازيد.)
(و المحصنات من المؤ منات و المحصنات من الذين اوتواالكتاب من قبلكم اذا آتيتموهن اجورهن ).
به شرط اينكه از طريق ازدواج مشروع باشد نه به صورت زناى آشكار، و نه بصورت دوست پنهانى انتخاب كردن .
(محصنين غير مسافحين و لا متخذى اخدان ).
در حقيقت اين قسمت از آيه نيز محدوديتهائى را كه در مورد ازدواج مسلمانان با غير مسلمانان بوده تقليل ميدهد و ازدواج آنها را با زنان اهل كتاب با شرائطى تجويز مى نمايد.
اما اينكه آيا ازدواج با اهل كتاب به هر صورت ، خواه ازدواج دائم باشد يا موقت ، مجاز است و يا منحصرا ازدواج موقت جائز است در ميان فقهاى اسلام اختلاف نظر است .
دانشمندان اهل تسنن فرقى ميان اين دو نوع ازدواج نمى گذارند و معتقدند آيه فوق تعميم دارد، ولى در ميان فقهاى شيعه جمعى معتقدند كه آيه منحصرا ازدواج موقت را بيان مى كند و بعضى از روايات كه از ائمه اهلبيت (عليهمالسلام ) در
اين زمينه وارد شده ، اين نظر را تاييد مى نمايد.
قرائنى در آيه موجود است كه ممكن است شاهد اين قول باشد، نخست اينكه مى فرمايد: اذا آتيتموهن اجورهن (بشرط اينكه اجر آنها را بپردازيد) درست است كه كلمه (اجر)، هم در مورد (مهر عقد دائم ) و هم در مورد (مهر ازدواج موقت گفته مى شود)، ولى بيشتر در مورد ازدواج موقت ذكر ميگردد يعنى با آن تناسب بيشترى دارد، و ديگر اينكه تعبير به (غير مسافحين و لا متخذى اخدان ) (به شرط اينكه از راه زنا و گرفتن دوست پنهانى نامشروع وارد نشويد) نيز با ازدواج موقت متناسبتر است ، چه اينكه ازدواج دائم هيچگونه شباهتى با مساله زنا يا انتخاب دوست پنهانى نامشروع ندارد، كه از آن نهى شود، ولى گاهى افراد نادان و بى خبر ازدواج موقت را با زنا يا انتخاب دوست پنهانى اشتباه مى كنند، و از همه گذشته اين تعبيرات عينا در آيه 25 سوره نساء ديده مى شود و مى دانيم آن آيه درباره ازدواج موقت است .
ولى با اين همه جمعى ديگر از فقهاء ازدواج با اهل كتاب را مطلقا مجاز مى دانند و قرائن فوق را براى تخصيص آيه كافى نمى بينند و به بعضى از روايات نيز در اين زمينه استدلال مى كنند (شرح بيشتر در اين باره بايد از كتاب فقهى مطالعه شود).
ناگفته نماند كه در دنياى امروز كه بسيارى از رسوم جاهلى در اشكال مختلف زنده شده است نيز اين تفكر بوجود آمده كه انتخاب دوست زن يا مرد براى افراد مجرد بيمانع است نه تنها به شكل پنهانى ، آن گونه كه در زمان جاهليت قبل از اسلام وجود داشت ، بلكه بشكل آشكار نيز هم !
در حقيقت دنياى امروز در آلودگى و بى بند و بارى جنسى از زمان جاهليت پا را فراتر نهاده ، زيرا اگر در آن زمان تنها انتخاب دوست پنهانى را مجاز مى دانستند، اينها آشكارش را نيز بى مانع مى دانند و حتى با نهايت وقاحت به آن افتخار مى كنند، اين رسم ننگين كه يك فحشاى آشكار و رسوا محسوب
ميشود از سوغاتهاى شومى است كه از غرب به شرق انتقال يافته و سرچشمه بسيارى از بدبختيها و جنايات شده است .
ذكر اين نكته نيز لازم است كه در مورد طعام اهل كتاب ، هم اجازه داده شده كه از طعام آنها خورده شود (به شرائطى كه ذكر شد) و هم به آنها اطعام شود اما در مورد ازدواج تنها گرفتن زن از آنان تجويز شده ولى زنان مسلمان به هيچوجه مجاز نيستند كه با مردان اهل كتاب ازدواج كنند، و فلسفه آن ناگفته پيدا است زيرا زنان بخاطر آنكه عواطف رقيقترى دارند زودتر ممكن است عقيده همسران خود را بپذيرند تا مردان !.
و از آنجا كه تسهيلات فوق درباره معاشرت با اهل كتاب و ازدواج با زنان آنها ممكن است مورد سوء استفاده بعضى قرار گيرد، و آگاهانه يا غير آگاهانه بسوى آنها كشيده شوند در پايان آيه به مسلمانان هشدار داده ، ميگويد: (كسى كه نسبت به آنچه بايد به آن ايمان بياورد كفر بورزد و راه مؤ منان را رها كرده ، در راه كافران قرار گيرد، اعمال او بر باد مى رود و در آخرت در زمره زيانكاران خواهد بود.)
(و من يكفر بالايمان فقد حبط عمله و هو فى الاخرة من الخاسرين ).
اشاره به اينكه تسهيلات مزبور علاوه بر اينكه گشايشى در زندگى شما ايجاد ميكند بايد سبب نفوذ و توسعه اسلام در ميان بيگانگان گردد، نه اينكه شما تحت تاثير آنها قرار گيريد، و دست از آئين خود بر داريد كه در اين صورت مجازات شما بسيار سخت و سنگين خواهد بود.
در تفسير اين قسمت از آيه با توجه به پارهاى از روايات و شان نزولى كه نقل شده احتمال ديگرى نيز هست و آن اينكه بعضى از مسلمانان پس از نزول آيه فوق و حكم حليت طعام اهل كتاب و زنان آنها از قبول چنين حكمى
اكراه داشتند، قرآن به آنها هشدار ميدهد كه اگر نسبت به چنين حكمى كه از طرف خدا نازل شده اعتراضى داشته باشند و انكار كنند، اعمال آنها بر باد خواهد رفت و زيانكار خواهند بود.
آيه و ترجمه:


يأ يها الذين ءامنوا إ ذا قمتم إ لى الصلوة فاغسلوا وجوهكم و أ يديكم إ لى المرافق و امسحوا برءوسكم و أ رجلكم إ لى الكعبين و إ ن كنتم جنبا فاطهروا و إ ن كنتم مرضى أ و على سفر أ و جاء أ حد منكم من الغائط أ و لمستم النساء فلم تجدوا ماء فتيمموا صعيدا طيبا فامسحوا بوجوهكم و أ يديكم منه ما يريد الله ليجعل عليكم من حرج و لكن يريد ليطهركم و ليتم نعمته عليكم لعلكم تشكرون (6)




ترجمه :
6 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه براى نماز بپاخاستيد صورت و دستها را تا آرنج بشوئيد و سر و پاها را تا مفصل (يا برآمدگى پشت پا) مسح كنيد و اگر جنب باشيد خود را بشوئيد (غسل كنيد) و اگر بيمار يا مسافر باشيد يا يكى از شما از محل پستى آمده (قضاى حاجت كرده ) يا با زنان تماس گرفته باشيد (آميزش جنسى كرده ايد) و آب (براى غسل يا وضو) نيابيد با خاك پاكى تيمم كنيد و از آن بر صورت (پيشانى ) و دستها بكشيد، خداوند نمى خواهد مشكلى براى شما ايجاد كند بلكه مى خواهد شما را پاك سازد و نعمتش را بر شما تمام نمايد شايد شكر او را بجا آوريد.
تفسير :
پاك سازى جسم و جان
در آيات سابق ، بحثهاى گوناگونى درباره (طيبات جسمى و مواهب مادى ) مطرح شد، در اين آيه به (طيبات روح ) و آنچه باعث پاكيزگى جان انسان مى گردد، اشاره شده است و قسمت قابل ملاحظهاى از احكام وضو و غسل و تيمم كه موجب صفاى روح است ، تشريح گرديده ، نخست خطاب به افراد با ايمان كرده ، احكام وضو را به اين ترتيب بيان مى كند:
(اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه براى نماز بپاخاستيد صورت و دستهاى خود را تا آرنج بشوئيد و قسمتى از سر و همچنين پا را تا مفصل (يا برآمدگى پشت پا) مسح كنيد.
(يا ايها الذين آمنوا اذا قمتم الى الصلوة فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الى المرافق و امسحوا برؤ وسكم و ارجلكم الى الكعبين ).
در آيه حدود صورت ، كه بايد در وضو شسته شود توضيح داده نشده ولى در روايات ائمه اهلبيت (عليهمالسلام ) كه وضوى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را مشروحا بيان كرده اند.
1 - حد صورت از طرف طول از رستانگاه مو تا چانه و از طرف عرض آنچه در ميان انگشت وسط و ابهام (انگشت شست ) قرار مى گيرد، ذكر شده و اين در حقيقت توضيح همان معنائى است كه از كلمه (وجه ) در عرف فهميده مى شود، زيرا وجه همان قسمتى است كه انسان به هنگام برخورد بر ديگرى با آن مواجه مى شود.
2 - حد دست كه بايد در وضو شسته شود، تا آرنج ذكر شده ، زيرا مرافق جمع (مرفق ) به معنى (آرنج ) است ، و چون هنگامى گفته شود دست را بشوئيد ممكن است به ذهن چنين برسد كه دستها را تا مچ بشوئيد، زيرا غالبا اين مقدار شسته ميشود، براى رفع اين توهم مى فرمايد: تا آرنج بشوئيد
(الى المرافق ).
و با اين توضيح روشن مى شود، كلمه (الى ) در آيه فوق تنها براى بيان حد شستن است نه كيفيت شستن ، كه بعضى توهم كرده اند و چنين پنداشته اند كه آيه مى گويد: بايد دستها را از سر انگشتان به طرف آرنج بشوئيد (آنچنانكه در ميان جمعى از اهل تسنن رائج است ).
توضيح اينكه اين درست به آن ميماند كه انسان به كارگرى سفارش ميكند ديوار اطاق را از كف تا يك متر، رنگ كند، بديهى است منظور اين نيست كه ديوار از پائين به بالا رنگ شود، بلكه منظور اين است كه اين مقدار بايد رنگ شود نه بيشتر و نه كمتر.
بنابراين فقط مقدارى از دست كه بايد شسته شود در آيه ذكر شده ، و اما كيفيت آن در سنت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه بوسيله اهلبيت به ما رسيده است آمده است و آن شستن آرنج است به طرف سر انگشتان .
بايد توجه داشت كه (مرفق ) هم بايد در وضو شسته شود، زيرا در اينگونه
موارد به اصطلاح غايت داخل در مغيا است يعنى حد نيز داخل در حكم (محدود) است .
3 - كلمه (ب‍) كه در (برؤ وسكم ) مى باشد طبق صريح بعضى از روايات و تصريح بعضى از اهل لغت به معنى (تبعيض ) مى باشد، يعنى قسمتى از سر را مسح كنيد كه در روايات ما محل آن به يكچهارم پيش سر، محدود شده و بايد قسمتى از اين يكچهارم هر چند كم باشد با دست مسح كرد - بنابراين آنچه در ميان بعضى از طوائف اهل تسنن معمول است كه تمام سر و حتى گوشها را مسح مى كنند، با مفهوم آيه سازگار نمى باشد.
4 - قرار گرفتن (ارجلكم ) در كنار (رؤ وسكم ) گواه بر اين است كه پاها نيز بايد مسح شود نه اينكه آن را بشويند (و اگر ملاحظه مى كنيم (ارجلكم ) بفتح لام قرائت شده بخاطر آن است كه عطف بر محل (برؤ وسكم ) است نه عطف بر (وجوهكم )).
5 - كعب در لغت بمعنى برآمدگى پشت پاها و هم بمعنى مفصل يعنى نقطه اى كه استخوان ساق پا با استخوان كف پا مربوط ميشود آمده است .
سپس به توضيح حكم غسل پرداخته و چنين مى فرمايد: (و اگر جنب باشيد غسل كنيد).
(و ان كنتم جنبا فاطهروا).
روشن است كه مراد از جمله (فاطهروا) شستن تمام بدن مى باشد، زيرا اگر شستن عضو خاصى لازم بود مى بايست نام آن برده شود، بنابراين هنگامى كه مى گويد خود را شستشو دهيد، مفهومش شستشوى تمام بدن است ، نظير اين در سوره نساء آيه 43 نيز آمده است كه ميگويد: حتى تغتسلوا.
(جنب ) - همانطور كه در جلد سوم تفسير نمونه ذيل آيه 43 سوره نساء اشاره كرده ايم - مصدرى است كه بمعنى (اسم فاعل ) آمده ، و در اصل بمعنى (دور شونده ) است زيرا ريشه اصلى آن كه (جنابت ) بمعنى (بعد) و دورى است ، و اگر شخص (جنب ) به اين عنوان ناميده مى شود بخاطر آن است كه بايد در آن حال ، از نماز و توقف در مسجد و مانند آن دورى كند، و اين كلمه (جنب ) هم بر مفرد، هم بر جمع و هم بر مذكر و هم بر مؤ نث اطلاق ميشود، اطلاق (جار جنب ) بر همسايه دور بهمين مناسبت است . ممكن است ضمنا از اينكه قرآن در آيه فوق مى گويد بهنگام نماز اگر جنب هستيد غسل كنيد استفاده شود كه غسل جنابت جانشين وضو نيز مى شود.
سپس به بيان حكم تيمم پرداخته و ميگويد: (و اگر از خواب برخاسته ايد و قصد نماز داريد و بيمار يا مسافر باشيد و يا اگر از قضاى حاجت برگشته ايد و يا آميزش جنسى با زنان كرده ايد و دسترسى به آب نداريد با خاك پاكى تيمم كنيد).
(و ان كنتم مرضى او على سفر او جاء احد منكم من الغائط او لامستم النساء فلم تجدوا ماء فتيمموا صعيدا طيبا).
نكته اى كه بايد به آن توجه داشت آن است كه جمله - او جاء احد منكم
من الغائط و جمله او لامستم النساء - همانطور كه قبلا هم اشاره كرديم - عطف بر آغاز آيه يعنى جمله اذا قمتم الى الصلوة است ، در حقيقت در آغاز آيه اشاره به مساله خواب شده و در ذيل آيه اشاره به دو قسمت ديگر از موجبات وضو يا غسل گرديده است .
و اگر اين دو جمله را عطف به (على سفر) بگيريم دو اشكال در آيه توليد خواهد شد، نخست اينكه از قضاى حاجت برگشتن نمى تواند نقطه مقابل مرض يا مسافرت باشد و لذا مجبوريم (او) را به معنى (واو) بگيريم (همانطور كه جمعى از مفسرين گفته اند) و اين كاملا بر خلاف ظاهر است ، به علاوه ذكر خصوص قضاء حاجت از ميان موجبات وضو، بدون دليل خواهد بود - اما اگر آنطور كه گفتيم آيه را تفسير كنيم هيچيك از اين دو اشكال متوجه نخواهد شد (دقت كنيد) (اگر چه ما هم مانند بسيارى از مفسران در جلد سوم ذيل آيه 43 نساء (او) را به معنى (واو) ذكر كرديم ولى آنچه در اينجا گفته شد به نظر نزديكتر مى باشد).
موضوع ديگر اينكه در اين آيه مساله جنابت دو بار ذكر شده و ممكن است براى تاكيد باشد و نيز ممكن است كلمه جنب بمعنى جنابت و احتلام در خواب و او لامستم النساء كنايه از جنابت بوسيله آميزش جنسى باشد، و اگر قيام در آيه را بمعنى برخاستن از خواب تفسير كنيم (همانطور كه در روايات ائمه اهلبيت (عليهمالسلام ) وارد شده و در خود آيه نيز قرينه اى بر آن وجود دارد) گواهى بر اين معنى خواهد بود (دقت كنيد).
سپس طرز تيمم را اجمالا بيان كرده ، ميگويد: (بوسيله آن صورت و دستهاى خود را مسح كنيد).
(فامسحوا بوجوهكم و ايديكم منه ).
روشن است كه منظور اين نيست كه چيزى از خاك بر دارند و به صورت و دست بكشند، بلكه منظور اين است پس از زدن دست بر خاك پاك ، صورت و دستها را مسح كنند، ولى بعضى از فقها بخاطر همين كلمه (منه ) گفته اند
بايد حداقل غبارى هر چند مختصر باشد بدست بچسبد.
تنها چيزى كه در اينجا باقى مى ماند معنى صعيدا طيبا است : بسيارى از دانشمندان لغت براى صعيد دو معنى ذكر كرده اند، يكى خاك و ديگرى تمام چيزهائى كه سطح كره زمين را پوشانيده ، اعم از خاك ، ريگ ، سنگ و غيره ، و همين موضوع باعث اختلاف نظر فقهاء در چيزى كه تيمم بر آن جايز است شده كه آيا فقط تيمم بر خاك جايز است و يا سنگ و شن و مانند آن نيز كفايت مى كند، ولى با توجه به ريشه لغوى كلمه (صعيد) كه همان (صعود و بالا قرار گرفتن ) مى باشد، معنى دوم به ذهن نزديكتر است .
طيب به چيزهائى گفته مى شود كه با طبع آدمى موافق باشد و در قرآن به بسيارى از موضوعات اطلاق شده است (البلد الطيب - مساكن طيبة - ريح طيب - حياة طيبة و...) و هر چيز پاكيزه را نيز (طيب ) مى گويند زيرا طبع آدمى ذاتا از اشياء ناپاك متنفر است . و از اينجا روشن ميشود كه خاك تيمم بايد كاملا پاك و پاكيزه باشد
مخصوصا در رواياتى كه از پيشوايان اسلام به ما رسيده روى اين موضوع كرارا تكيه شده است ، در روايتى چنين مى خوانيم :
نهى امير المؤ منين ان يتيمم الرجل بتراب من اثر الطريق :
على (عليه السلام ) از تيمم كردن به روى خاكهاى آلوده كه در جاده ها است نهى فرمود قابل توجه اينكه تيمم اگر چه در قرآن و حديث بمعنى همين وظيفه مخصوص اسلامى است ولى در لغت بمعنى قصد كردن است ، در حقيقت قرآن مى گويد: به هنگامى كه مى خواهيد تيمم كنيد بايد تصميم بگيريد قطعه زمين پاكى را از
ميان قطعات مختلف زمين انتخاب نموده و بر آن تيمم كنيد، قطعه اى كه طبق مفهوم (صعيد) كه از ماده صعود است روى زمين قرار گرفته ، و در معرض ريزش بارانها و تابش آفتاب و وزش باد باشد، روشن است چنين خاكى كه زير دست و پا نبوده و داراى اين صفات است نه تنها استفاده از آن بر خلاف بهداشت نيست بلكه همانطور كه در جلد سوم ذيل آيه 43 سوره نساء شرح داديم طبق گواهى دانشمندان اثر ميكرب كشى قابل ملاحظه اى دارد!.
فلسفه وضو و تيمم
درباره فلسفه (تيمم ) در جلد سوم به اندازه كافى بحث شد، اما درباره فلسفه (وضو)، شك نيست كه وضو داراى دو فايده روشن است : فايده بهداشتى و فايده اخلاقى و معنوى ، از نظر بهداشتى شستن صورت و دستها آن هم پنج بار و يا لااقل سه بار در شبانه روز، اثر قابل ملاحظه اى در نظافت بدن دارد، مسح كردن بر سر و پشت پاها كه شرط آن رسيدن آب به موها يا پوست تن است ، سبب ميشود كه اين اعضا را نيز پاكيزه بداريم ، و همانطور كه در فلسفه غسل اشاره خواهيم كرد تماس آب با پوست بدن اثر خاصى در تعادل اعصاب سمپاتيك و پاراسمپاتيك دارد.
و از نظر اخلاقى و معنوى چون با قصد قربت و براى خدا انجام مى شود اثر تربيتى دارد مخصوصا چون مفهوم كنائى آن اين است كه از فرق تا قدم در راه اطاعت تو گام بر مى دارم مؤ يد اين فلسفه اخلاقى و معنوى است .
در روايتى از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) ميخوانيم :
انما امر بالوضوء و بدء به لان يكون العبد طاهرا اذا قام بين يدى الجبار، عند مناجاته اياه ، مطيعا له فيماامره ، نقيا من الادناس و النجاسة ، مع ما فيه من ذهاب الكسل ، و طرد النعاس و تزكية الفؤ اد للقيام بين يدى
الجبار :
(براى اين دستور وضو داده شده و آغاز عبادت با آن است كه بندگان هنگامى كه در پيشگاه خدا مى ايستند و با او مناجات مى كنند پاك باشند، و دستورات او را بكار بندند، از آلودگيها و نجاستها بر كنار شوند، علاوه بر اين وضو سبب مى شود كه آثار خواب و كسالت از انسان برچيده شود و قلب براى قيام در پيشگاه خدا نور و صفا يابد.)
از توضيحاتى كه درباره فلسفه غسل خواهيم گفت نيز فلسفه وضو روشنتر مى شود.
فلسفه غسل
بعضى مى پرسند: چرا اسلام دستور مى دهد كه به هنگام جنب شدن تمام بدن را بشويند در حالى كه فقط عضو معينى آلوده مى شود، و آيا ميان بول كردن و خارج شدن منى تفاوتى هست كه در يكى فقط محل را بايد شست و در ديگرى تمام بدن را؟
اين سؤ ال يك پاسخ اجمالى دارد و يك پاسخ مشروح :
پاسخ اجمالى آن اين است كه خارج شدن منى از انسان ، يك عمل موضعى نيست (مانند بول و ساير زوائد) بدليل اينكه اثر آن در تمام بدن آشكار مى گردد، و تمام سلولهاى تن بدنبال خروج آن در يك حالت سستى مخصوص فرو ميروند و اين خود نشانه تاثير آن روى تمام اجزاء بدن است توضيح اينكه : طبق تحقيقات دانشمندان در بدن انسان دو سلسله اعصاب نباتى وجود دارد كه تمام فعاليتهاى بدن را كنترل مى كنند (اعصاب سمپاتيك ) و (اعصاب پاراسمپاتيك ) اين دو رشته اعصاب در سراسر بدن انسان و در اطراف تمام دستگاهها و جهازات
داخلى و خارجى گسترده اند، وظيفه اعصاب سمپاتيك (تند كردن ) و به فعاليت واداشتن دستگاههاى مختلف بدن است ، و وظيفه اعصاب (پاراسمپاتيك ) (كند كردن ) فعاليت آنهاست ، در واقع يكى نقش (گاز) اتومبيل و ديگرى نقش (ترمز) را دارد، و از تعادل فعاليت اين دو دسته اعصاب نباتى ، دستگاههاى بدن بطور متعادل كار مى كند.
گاهى جريانهائى در بدن رخ ميدهد كه اين تعادل را بهم ميزند، از جمله اين جريانها مسئله (ارگاسم ) (اوج لذت جنسى ) است كه معمولا مقارن خروج منى صورت مى گيرد.
در اين موقع سلسله اعصاب پاراسمپاتيك (اعصاب ترمز كننده ) بر اعصاب سمپاتيك (اعصاب محرك ) پيشى مى گيرد و تعادل به شكل منفى بهم مى خورد.
اين موضوع نيز ثابت شده است كه از جمله امورى كه مى تواند اعصاب سمپاتيك را بكار وادارد و تعادل از دست رفته را تامين كند تماس آب با بدن است و از آن جا كه تاثير (ارگاسم ) روى تمام اعضاى بدن بطور محسوس ديده مى شود و تعادل اين دو دسته اعصاب در سراسر بدن بهم مى خورد دستور داده شده است كه پس از آميزش جنسى ، يا خروج منى ، تمام بدن با آب شسته شود و در پرتو اثر حيات بخش آن تعادل كامل در ميان اين دو دسته اعصاب در سراسر بدن برقرار گردد.
البته فايده غسل منحصر به اين نيست بلكه غسل كردن علاوه بر اين يك نوع عبادت و پرستش نيز مى باشد كه اثرات اخلاقى آن قابل انكار نيست و به همين دليل اگر بدن را بدون نيت و قصد قربت و اطاعت فرمان خدا بشويند غسل صحيح
نيست در حقيقت به هنگام خروج منى يا آميزش جنسى ، هم روح متاثر مى شود و هم جسم ، روح به سوى شهوات مادى كشيده مى شود، و جسم به سوى سستى و ركود، غسل جنابت كه هم شستشوى جسم است و هم به علت اينكه به قصد قربت انجام مى يابد شستشوى جان است ، اثر دوگانه اى در آن واحد روى جسم و روح مى گذارد تا روح را به سوى خدا و معنويت سوق مى دهد، و جسم را بسوى پاكى و نشاط و فعاليت .
از همه اينها گذشته ، وجوب غسل جنابت يك الزام اسلامى براى پاك نگه داشتن بدن و رعايت بهداشت ، در طول زندگى است زيرا بسيارند كسانى كه از نظافت خود غافل مى شوند ولى اين حكم اسلامى آنها را وادار مى كند كه در فواصل مختلفى خود را شستشو دهند و بدن را پاك نگاهدارند، اين موضوع اختصاصى به مردم اعصار گذشته ندارد، در عصر و زمان ما نيز بسيارند كسانى كه به علل مختلفى از نظافت و بهداشت تن غافلند. (البته اين حكم بصورت يك قانون كلى و عمومى است حتى كسى را كه تازه بدن خود را شسته شامل مى شود).
مجموع جهات سه گانه فوق روشن مى سازد كه چرا بايد به هنگام خروج منى (در خواب يا بيدارى ) و همچنين آميزش جنسى (اگر چه منى خارج نشود) غسل كرد و تمام بدن را شست .
در پايان آيه ، براى اينكه روشن شود هيچگونه سختگيرى در دستورات گذشته در كار نبوده بلكه همه آنها بخاطر مصالح قابل توجهى تشريع شده است ، مى فرمايد: خداوند نمى خواهد شما را به زحمت بيفكند، بلكه مى خواهد شما را پاكيزه سازد و نعمت خود را بر شما تمام كند تا سپاس نعمتهاى او را بگوئيد.
(ما يريد الله ليجعل عليكم من حرج و لكن يريد ليطهركم و ليتم نعمته عليكم لعلكم تشكرون ).
در حقيقت جمله هاى فوق بار ديگر اين واقعيت را تاكيد مى كند كه تمام
دستورهاى الهى و برنامه هاى اسلامى بخاطر مردم و براى حفظ منافع آنها قرار داده شده و به هيچوجه هدف ديگرى در كار نبوده است ، خداوند مى خواهد با اين دستورها هم طهارت معنوى و هم جسمانى براى مردم فراهم شود.
ضمنا بايد توجه داشت كه جمله ما يريد الله ليجعل عليكم من حرج : خداوند نمى خواهد تكليف طاقت فرسائى بر دوش شما بگذارد گرچه در ذيل احكام مربوط به غسل و وضو و تيمم ذكر شده ، اما يك قانون كلى را بيان مى كند، كه احكام الهى در هيچ مورد به صورت تكليف شاق و طاقت فرسا نيست بنابراين اگر مشاهده كنيم كه پاره اى از تكاليف در مورد بعضى از اشخاص صورت مشقت بارى بخود بگيرد و غير قابل تحمل مى شود آن حكم در مورد آنها - بدليل همين آيه - استثناء مى خورد و ساقط مى شود، مثلا اگر روزه براى افرادى همچون پيرمردان و پيره زنان ناتوان و امثال آنها مشقت بار گردد، بدليل همين آيه روزه بر آنها واجب نيست .
البته نبايد فراموش كرد كه پاره اى از دستورات كه ذاتا مشكل است ، و بايد بخاطر مصالح مهمى كه در كار است آن مشكلات را تحمل كرد همانند حكم جهاد با دشمنان حق .
اين قانون كلى در فقه اسلامى تحت عنوان قاعده لا حرج بعنوان يك اصل اساسى در ابواب مختلف مورد استناد فقها مى باشد و احكام زيادى را از آن استنباط كرده اند.
آيه و ترجمه:


و اذكروا نعمة الله عليكم و ميثقه الذى واثقكم به إ ذ قلتم سمعنا و أ طعنا و اتقوا الله إ ن الله عليم بذات الصدور (7)




ترجمه :
7 - و بياد بياوريد نعمت خدا را بر شما و پيمانى را كه موكدا از شما گرفت ، آن زمان كه گفتيد شنيديم و اطاعت كرديم ، و از (مخالفت فرمان ) خدا بپرهيزيد كه خدا از درون سينه ها آگاه است .
تفسير :
پيمانهاى الهى
بتناسب بحثى كه در آيه گذشته درباره قسمتى از احكام اسلام و تكميل نعمتهاى الهى گذشت در اين آيه بار ديگر مسلمانان را به اهميت نعمتهاى بى پايان خداوند كه مهمترين آنها نعمت ايمان و اسلام و هدايت است ، توجه داده مى فرمايد: نعمتهاى خدا را بياد بياوريد.
(و اذكروا نعمة الله عليكم ).
گرچه نعمت در اينجا مفرد است ولى معنى جنس دارد و جنس در اينجا در معنى عموم استعمال شده و به اين ترتيب همه نعمتها را شامل مى شود.
البته اين احتمال نيز در آيه هست كه منظور خصوص نعمت اسلام باشد كه در آيه قبل اجمالا به آن اشاره شده است آنجا كه مى گويد: وليتم نعمته عليكم .
و چه نعمتى از آن بالاتر كه در سايه اسلام ، همه گونه مواهب و افتخارات و امكانات نصيب مسلمانان شد و جمعيتى كه قبلا كاملا پراكنده و جاهل و گمراه
و خونخوار و فاسد و مفسد بودند به صورت جمعيتى متشكل و متحد و دانا با امكانات مادى و معنوى فراوان در آمدند.
سپس پيمانى را كه با خدا بسته اند، يادآور شده مى گويد: پيمانى را كه بطور محكم خدا با شما بست فراموش نكنيد، آن زمان كه گفتيد شنيديم و اطاعت كرديم .
(و ميثاقه الذى واثقكم به اذ قلتم سمعنا و اطعنا).
در اينكه منظور از اين پيمان كدام پيمان است ، دو احتمال وجود دارد، نخست پيمانى كه مسلمانان در آغاز اسلام در حديبيه و يا حجة الوداع و يا عقبه و يا همه مسلمانان به مجرد قبول اسلام بطور ضمنى با خدا بسته اند و ديگر پيمانى كه به حكم فطرت و آفرينش ، هر كسى با خداى خود بسته است و همان است كه گاهى از آن بنام (عالم ذر) تعبير مى شود.
توضيح اينكه : خداوند به هنگام آفرينش انسان ، استعدادهاى قابل ملاحظه اى به او دارد و مواهب بيشمارى در اختيار او گذاشت ، از جمله استعداد مطالعه اسرار آفرينش و شناخت پروردگار بوسيله آنها و همچنين عقل و هوش و ادراكى كه بوسيله آن پيامبرانش را بشناسد و دستورهاى آنها را بكار بندد - خداوند با دادن اين استعدادها عملا از آنها پيمان گرفته كه اين استعدادها را عاطل و باطل نگذارند و از آن در مسير صحيح بهره گيرند و افراد انسان نيز به زبان حال و استعداد فرياد بر آورده اند كه سمعنا و اطعنا: شنيديم و به كار بستيم .
اين پيمان وسيعترين و محكمترين و عموميترين پيمانى است كه خداوند از بندگان خود گرفته است و همان است كه على (عليه السلام ) در خطبه اول نهج البلاغه به آن اشاره كرده مى فرمايد: ليستادوهم ميثاق فطرته : پيامبران براى اين برانگيخته شدند كه مردم را دعوت به وفا كردن به پيمان فطرت كنند.
بديهى است اين پيمان وسيع ، همه مسائل دينى را نيز در بر مى گيرد.
و هيچ مانعى ندارد كه آيه اشاره به تمام پيمانهاى تكوينى و تشريعى (پيمانهائى كه خدا به حكم فطرت گرفته و يا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در مراحل مختلف از مسلمانان گرفت ) باشد، و از اينجا روشن مى شود حديثى كه مى گويد: منظور از ميثاق همان پيمانى بود كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در حجة الوداع در موضوع ولايت على (عليه السلام ) گرفت با آنچه در بالا ذكر كرديم سازگار است زيرا بارها گفته ايم كه تفسيرهائى كه در ذيل آيات در اين گونه موارد مى آيد اشاره به يكى از مصداقهاى روشن است نه بمعنى انحصار.
ضمنا بايد توجه داشت كه ميثاق در اصل از ماده وثاقة يا وثوق بمعنى بستن و محكم كردن چيزى با طناب و مانند آن است ، و بعدا به هر كارى كه موجب آرامش خاطر مى شود گفته شده و از آنجا كه عهد و پيمان شبيه گرهى است كه ميان دو نفر يا دو گروه مى خورد و موجب آرامش فكر آنها است ، به آن ميثاق مى گويند.
و در پايان آيه براى تاكيد اين معنى ميفرمايد: پرهيزگارى پيشه كنيد خداوند از اسرار درون سينه ها آگاه است .
(و اتقوا الله ان الله عليم بذات الصدور).
تعبير به بذات الصدور كه تركيبى از ذات بمعنى عين و حقيقت و صدور به معنى سينه ها است ، اشاره به اين است كه خداوند از دقيقترين اسرارى كه در اعماق روح آدمى نهفته است و هيچكس جز خودش از آن آگاهى ندارد با خبر است . اما اينكه چگونه عواطف و احساسات و نيات و تصميمات به قلب و درون سينه ها نسبت داده شده در صفحه 54 جلد اول مشروحا بحث كرده ايم .
آيه و ترجمه:


يأ يها الذين ءامنوا كونوا قومين لله شهداء بالقسط و لا يجرمنكم شنان قوم على أ لا تعدلوا اعدلوا هو أ قرب للتقوى و اتقوا الله إ ن الله خبير بما تعملون (8)
وعد الله الذين ءامنوا و عملوا الصلحت لهم مغفرة و أ جر عظيم (9)
و الذين كفروا و كذبوا بايتنا أ ولئك أ صحب الجحيم (10)




ترجمه :
8 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد همواره براى خدا قيام كنيد و از روى عدالت گواهى دهيد، دشمنى با جمعيتى شما را به گناه ترك عدالت نكشاند، عدالت كنيد كه به پرهيزكارى نزديكتر است و از خدا بپرهيزيد كه از آنچه انجام مى دهيد آگاه است .
9 - خداوند به آنها كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند وعده آمرزش و پاداش عظيمى داده است .
10 - و كسانى كه كافر شدند و آيات ما را تكذيب كردند اهل دوزخند.
تفسير :
دعوت اكيد به عدالت
اين آيه دعوت به قيام به عدالت مى كند و نظير آن با تفاوت مختصرى در سوره نساء آيه 135 گذشت ، نخست خطاب به افراد با ايمان كرده و مى گويد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد همواره قيام براى خدا كنيد و به حق و عدالت گوهى دهيد.
(يا ايها الذين آمنوا كونوا قوامين لله شهداء بالقسط).
سپس به يكى از عوامل انحراف از عدالت اشاره نموده ، به مسلمانان چنين هشدار مى دهد كه : نبايد كينه ها و عداوتهاى قومى و تصفيه حسابهاى شخصى مانع از اجراى عدالت و موجب تجاوز به حقوق ديگران گردد، زيرا عدالت از همه اينها بالاتر است .
(و لا يجرمنكم شنان قوم على الا تعدلوا).
بار ديگر بخاطر اهميت موضوع روى مساله عدالت تكيه كرده ، مى فرمايد: عدالت پيشه كنيد كه بپرهيزگارى نزديكتر است .
(اعدلوا هو اقرب للتقوى ).
و از آنجا كه عدالت مهمترين ركن تقوا و پرهيزگارى است ، براى سومين بار بعنوان تاكيد اضافه مى كند از خدا بپرهيزيد زيرا خداوند از تمام اعمال شما آگاه است .
(و اتقوا الله ان الله خبير بما تعملون ).
تفاوتى كه ميان اين آيه و آيه اى كه در سوره نساء آمده است از چند جهت مى باشد:
نخست اينكه در آيه نساء، دعوت به قيام به عدالت و گواهى دادن براى خدا شده ، اما در اينجا دعوت به قيام براى خدا شده و گواهى دادن به حق و عدالت ، و شايد اين تفاوت بخاطر آن باشد كه در آيه نساء، هدف اين بوده كه گواهيها براى خدا باشد نه براى بستگان و خويشاوندان و نزديكان ، اما در اينجا چون سخن از دشمنان در ميان بوده تعبير به گواهى به عدالت و قسط شده يعنى نه به ظلم و ستم .
ديگر اينكه در سوره نساء اشاره به يكى از عوامل انحراف از عدالت شده و در اينجا اشاره به عامل ديگرى ، در آنجا حب افراطى بيدليل ، و در
اينجا بغض افراطى بى جهت ، ولى هر دو در موضوع پيروى از هوا و هوس كه در سوره نساء با جمله فلا تتبعوا الهوى ان تعدلوا آمده است جمعند بلكه پيروى از هوا سرچشمه وسيعترى براى ظلم و ستم است زيرا گاهى ظلم و ستم بخاطر هوا پرستى و حفظ منافع شخصى است نه به خاطر حب و بغض ديگران ، بنابراين ريشه واقعى انحراف از عدالت همان پيروى از هوا است كه در گفتار پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و امير مؤ منان (عليه السلام ) چنين آمده است :
اما اتباع الهوى فيسد عن الحق :
هوا پرستى شما را از حق باز مى دارد.
عدالت يك ركن مهم اسلام
كمتر مسالهاى است كه در اسلام به اهميت عدالت باشد، زيرا مساله عدل همانند مساله توحيد در تمام اصول و فروع اسلام ريشه دوانده ، يعنى همانطور كه هيچيك از مسائل عقيدهاى و عملى ، فردى و اجتماعى ، اخلاقى و حقوقى ، از حقيقت توحيد و يگانگى جدا نيست ، همچنين هيچيك از آنها را خالى از روح عدل نخواهيم يافت .
بنابراين جاى تعجب نيست كه عدل بعنوان يكى از اصول مذهب و يكى از زير بناهاى فكرى مسلمانان شناخته شود، گر چه عدالتى كه جزء اصول مذهب است يكى از صفات خدا است و در اصل خداشناسى كه نخستين اصل از اصول دين است مندرج مى باشد ولى ممتاز ساختن آن بسيار پر معنى است
و به همين دليل در مباحث اجتماعى اسلام روى هيچ اصلى به اندازه عدالت تكيه نشده است .
ملاحظه احاديث زير بعنوان نمونه براى درك اهميت اين موضوع كافى است .
پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى فرمايد:
اياكم و الظلم فان الظلم عند الله هو الظلمات يوم القيامة .
از ظلم بپرهيزيد زيرا در روز رستاخيز كه هر عملى بشكل مناسبى مجسم ميشود ظلم در شكل ظلمت تجسم خواهد يافت و پرده اى از تاريكى ، اطراف ظالمان را فرا خواهد گرفت و مى دانيم هر خير و بركتى هست در نور است و ظلمت منبع ، هر گونه عدم و فقدان ميباشد.
2 - بالعدل قامت السموات و الارض :
آسمانها و زمين بر اساس عدل استوارند.
اين تعبير رساترين تعبيرى است كه درباره عدالت ممكن است بشود يعنى نه تنها زندگى محدود بشر در اين كره خاكى بدون عدالت برپا نمى شود بلكه سرتاسر جهان هستى و آسمانها و زمين همه در پرتو عدالت و تعادل نيروها و قرار گرفتن هر چيزى در مورد مناسب خود برقرار هستند و اگر لحظه اى ، و بمقدار سر سوزنى ، از اين اصول منحرف شوند رو به نيستى خواهند گذارد.
شبيه همين مضمون را در حديث معروف ديگرى مى خوانيم كه مى فرمايد:
(الملك يبقى مع الكفر و لا يبقى مع الظلم ) :
حكومتها ممكن است كافر باشند و دوام يابند اما اگر ظالم باشند دوام
نخواهند يافت ، زيرا ستم چيزى است كه اثر آن در همين زندگى سريع و فورى است توجه به جنگها، اضطرابها، ناراحتيها، هرج و مرجهاى سياسى ، اجتماعى ، اخلاقى ، بحرانهاى اقتصادى در دنياى امروز نيز بخوبى اين حقيقت را ثابت مى كند.
اما آنچه بايد كاملا به آن توجه داشت اين است كه اسلام تنها توصيه بعدالت نمى كند بلكه مهمتر از آن اجراى عدالت است ، خواندن اين آيات و روايات تنها بر فراز منابر و يا نوشتن در كتب ، و يا گفتن آنها در لابلاى سخنرانيها به تنهائى درد بى عدالتى و تبعيض و فساد اجتماعى را در جامعه اسلامى درمان نمى كند، بلكه آن روز عظمت اين دستورها آشكار مى گردد كه در متن زندگى مسلمانان پياده شود.
سپس در آيه بعد - طبق سنت قرآن - كه پس از احكام خاصى براى تاكيد و تكميل آن اشاره بقوانين و اصول كلى مى كند در اينجا نيز براى تاكيد مساله اجراى عدالت و گواهى بحق چنين مى فرمايد: خداوند به كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام مى دهند وعده آمرزش و پاداش عظيم داده است .
(وعد الله الذين آمنوا و عملوا الصالحات لهم مغفرة و اجر عظيم ).
و در مقابل : كسانى كه خدا را انكار كنند و آيات او را تكذيب نمايند از اصحاب دوزخند.
(و الذين كفروا و كذبوا باياتنا اولئك اصحاب الجحيم ).
قابل توجه اينكه آمرزش و اجر عظيم بعنوان يك وعده الهى در آيه ذكر شده و فرموده : وعد الله ... ولى كيفر دوزخ به صورت نتيجه عمل بيان شده و مى فرمايد:
كسانى كه داراى چنين اعمالى باشند، چنان سرنوشتى خواهند داشت و اين در حقيقت اشاره به مساله فضل و رحمت خدا در مورد پاداش هاى سراى
ديگر است ، كه به هيچوجه برابرى با اعمال ناچيز انسان ندارد، همانطور كه مجازاتهاى آن جهان جنبه انتقامى نداشته بلكه نتيجه خود اعمال آدمى است .
ضمنا تعبير به اصحاب الجحيم با توجه به اينكه اصحاب به معنى ياران و ملازمان مى باشد دليل بر آنست كه آنها ملازم دوزخ خواهند بود، ولى اين آيه به تنهائى نمى تواند دليل بر مساله خلود باشد آن چنانكه در تفسير تبيان و مجمع البيان و تفسير فخر رازى آمده است ، زيرا ملازمت ممكن است دائمى باشد و ممكن است مدتى بطول بيانجامد و سپس قطع شود، چنانكه تعبير به اصحاب السفينه (ياران كشتى ) كه درباره سرنشينان كشتى نوح در قرآن آمده است دائمى نبوده البته شك نيست كه كفار خلود در دوزخ دارند ولى در آيه فوق از آن سخنى نرفته بلكه از آيات ديگرى استفاده مى شود.
آيه و ترجمه:


يأ يها الذين ءامنوا اذكروا نعمت الله عليكم إ ذ هم قوم أ ن يبسطوا إ ليكم أ يديهم فكف أ يديهم عنكم و اتقوا الله و على الله فليتوكل المؤ منون (11)




ترجمه :
11 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد نعمتى را كه خدا به شما بخشيده بياد آوريد، آن زمان كه جمعى (از دشمنان ) قصد داشتند دست به سوى شما دراز كنند (و شما را از ميان بر دارند) اما خدا دست آنها را از شما باز داشت ، از خدا بپرهيزيد، و مومنان بايد تنها بر خدا توكل (و تكيه ) كنند.
تفسير :
بدنبال يادآورى نعمتهاى الهى در چند آيه قبل ، در اين آيه روى سخن را بار ديگر به مسلمانان كرده و قسمتى ديگر از نعمتهاى خود را به ياد آنها مى آورد تا به شكرانه آن در اطاعت فرمان خدا و اجراى اصول عدالت بكوشند، مى گويد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، نعمت خدا را بياد آوريد در آن زمان كه جمعيتى تصميم گرفته بودند، دست به سوى شما دراز كنند و شما را از ميان ببرند، ولى خداوند شر آنها را از شما دفع كرد.
(يا ايها الذين آمنوا اذكروا نعمت الله عليكم اذ هم قوم ان يبسطوا اليكم ايديهم فكف ايديهم عنكم ).
خداوند كرارا در آيات قرآن مسلمانان را به ياد نعمتهاى گوناگون و الطاف خود به آنها مى اندازد، تا به اين وسيله روح ايمان را در آنها تقويت و حس شكرگزارى و ثبات در برابر مشكلات را در آنها برانگيزد، و آيه فوق يكى از اين آيات است .
اما در اينكه اين آيه اشاره به كدام داستان مى كند، در ميان مفسران گفتگو بسيار است ، بعضى آن را اشاره به دفع خطر يهوديان بنى النضير كه طرح نابودى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مسلمانان را در مدينه كشيده بودند مى دانند، و بعضى ديگر اشاره به داستان بطن نخل كه در ماجراى حديبيه در سال ششم هجرت واقع شد، دانسته اند آنجا كه جمعى از مشركان مكه تصميم گرفتند به سركردگى خالد بن وليد در نماز عصر به مسلمانان حمله ور شوند و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از اين توطئه آگاه گشت و با خواندن نماز كوتاه خوف ، نقشه آنها نقش بر آب شد، و بعضى اشاره به حوادث ديگرى از زندگى پرحادثه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مسلمانان مى دانند.
بعضى از مفسران نيز عقيده دارند كه اشاره به تمام حوادثى است كه در طول تاريخ اسلام واقع شده ، اين تفسير، اگر از كلمه قوم كه نكره است و دليل بر وحدت مى باشد صرفنظر كنيم ، از همه تفاسير بهتر است ، و در هر حال اين آيه مسلمانان را متوجه خطراتى كه ممكن بود براى هميشه نامشان را از صفحه روزگار براندازد مى كند، و به آنها هشدار مى دهد كه به پاس اين نعمتها، تقوا را پيشه كنند و بر خدا تكيه نمايند و بدانند اگر پرهيزگار باشند، در زندگى تنها نخواهند ماند، و آن دست غيبى كه هميشه حافظ آنها بوده باز هم از آنها حمايت خواهد كرد.
(و اتقوا الله و على الله فليتوكل المؤ منون ).
روشن است كه منظور از توكل اين نيست كه انسان به بهانه واگذارى كارش بخدا، شانه از زير بار مسئوليتها خالى كند و يا تسليم حوادث گردد، بلكه منظور اين است كه در عين بكار گرفتن تمام قدرت و نيرو، اولا توجه داشته باشد كه آنچه دارد از خود او نيست ، و از ناحيه ديگرى است و به اين وسيله روح غرور و خودبينى را در خود بكشد، و ثانيا هرگز از بزرگى حوادث و مشكلات نهراسد و مايوس نشود و بداند تكيه گاهى دارد كه قدرتش بالاترين قدرتها است .
ضمنا با توجه به اينكه در اين آيه نخست دستور به تقوا مى دهد، سپس اشاره به مساله توكل مى كند، استفاده مى شود كه حمايت خدا شامل حال پرهيزگاران است .
بايد توجه داشت كه تقوا از ماده وقايه به معنى خويشتن دارى و جلوگيرى كردن از عوامل سوء و فساد است .
آيه و ترجمه:


و لقد أ خذ الله ميثق بنى إ سرءيل و بعثنا منهم اثنى عشر نقيبا و قال الله إ نى معكم لئن أ قمتم الصلوة و ءاتيتم الزكوة و ءامنتم برسلى و عزرتموهم و أ قرضتم الله قرضا حسنا لا كفرن عنكم سياتكم و لا دخلنكم جنت تجرى من تحتها الا نهر فمن كفر بعد ذلك منكم فقد ضل سواء السبيل (12)




ترجمه :
12 - خدا از بنى اسرائيل پيمان گرفت ، و از آنها دوازده رهبر و سرپرست برانگيختيم و خداوند (به آنها) گفت من با شما هستم ، اگر نماز را برپا داريد و زكات را بپردازيد و به رسولان من ايمان بياوريد و آنها را يارى كنيد و بخدا قرض الحسن بدهيد (در راه او به نيازمندان كمك كنيد) گناهان شما را مى پوشانم (مى بخشم ) و شما را در باغهاى بهشت كه نهرها از زير درختان آن جارى است وارد مى كنم ، اما هر كس بعد از اين كافر شود از راه راست منحرف گرديده است .
تفسير :
در اين سوره از آغاز اشاره به مساله وفاى به عهد شده ، و اين معنى بمناسبتهاى مختلف تكرار گرديده است ، از جمله در آيه فوق است ، و شايد يك فلسفه اين همه تاكيد پى در پى روى مساله وفاى به عهد و مذمت از پيمان شكنى ، براى اهميت دادن به مساله پيمان غدير است كه در آيه 67 خواهد آمد.
در آغاز آيه مورد بحث مى فرمايد: ما از بنى اسرائيل پيمان گرفتيم كه بدستورات ما عمل كنند و بدنبال اين پيمان دوازده رهبر و سرپرست براى آنها
برگزيديم ، تا هر يك سرپرستى يكى از طوائف دوازده گانه بنى اسرائيل را بر عهده گيرد.
(و لقد اخذ الله ميثاق بنى اسرائيل و بعثنا منهم اثنى عشر نقيبا).
نقيب در اصل از ماده نقب (بر وزن نقد) گرفته شده كه بمعنى روزنه هاى وسيع ، مخصوصا راههاى زير زمينى مى باشد، و به رئيس و رهبر يك جمعيت از آن جهت نقيب مى گويند كه از اسرار جمعيت آگاه است ، گوئى در ميان آنها نقبى ايجاد كرده و از وضع آنها آگاه شده ، و گاهى نقيب به كسى گفته مى شود كه رئيس جمعيت نيست و تنها معرف و وسيله شناسائى آنها است ، و اگر به فضائل اشخاص ‍ عنوان مناقب اطلاق مى شود، بخاطر آن است كه با فحص و كنجكاوى بايد از آنها آگاه گشت .
بعضى از مفسران نقيب را در آيه فوق تنها بمعنى آگاه و مطلع از اسرار گرفته اند، ولى اين معنى بسيار بعيد بنظر مى رسد، زيرا آنچه از تاريخ و حديث استفاده مى شود، آن است كه نقباى بنى اسرائيل هر يك سرپرست طايفه خود بودند، در تفسير روح المعانى از ابن عباس چنين نقل شده كه :
انهم كانوا وزراء و صاروا انبياء بعد ذلك :
نقباى بنى اسرائيل ، وزيران موسى بودند و بعد به مقام نبوت رسيدند در حالات پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كه در شب عقبه كه مردم مدينه براى دعوت آن حضرت به محل عقبه آمده بودند دستور داد كه دوازده نفر نقيب از ميان خودشان به تعداد نقباى بنى اسرائيل انتخاب كنند كه مسلما وظيفه آنها نيز مساله رهبرى جمعيت بود نه تنها خبرگزارى .
جالب توجه اينكه در روايات متعددى كه از طرق اهل تسنن وارد شده
اشاره به خلفا و جانشينان دوازده گانه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) گرديده و تعداد آنها به تعداد نقباى بنى اسرائيل معرفى شده است كه ما در اينجا به قسمتى از آنها اشاره مى كنيم :
1 - پيشواى معروف اهل تسنن احمد حنبل در مسند خود از مسروق نقل ميكند كه مى گويد: از عبد الله بن مسعود پرسيدم چند نفر بر اين امت حكومت خواهند كرد ابن مسعود در پاسخ گفت :
لقد سئلنا رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فقال اثنى عشر كعدة نقباء بنى اسرائيل :
ما از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) همين سؤ ال را كرديم و او در پاسخ فرمود: دوازده نفر به تعداد نقباى بنى اسرائيل
2 - در تاريخ ابن عساكر از ابن مسعود چنين نقل شده كه مى گويد از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سؤ ال كرديم چند خليفه بر اين امت حكومت خواهند كرد، فرمود:
ان عدة الخلفاء بعدى عدة نقباء موسى :
عده خلفاى بعد از من عده نقباى موسى خواهد بود.
3 - در منتخب كنز العمال از جابر بن سمره چنين نقل شده كه بر اين امت دوازده خليفه حكومت خواهند كرد به عدد نقباء بنى اسرائيل .
نظير اين حديث در ينابيع الموده صفحه 445 و در كتاب البداية و النهايه جلد 6 صفحه 247 نيز نقل شده است .
سپس وعده خدا را به بنى اسرائيل چنين تشريح مى كند كه خداوند به آنها گفت : من با شما خواهم بود و از شما حمايت مى كنم (و قال الله انى معكم ).
اما به چند شرط:
1 - به شرط اينكه نماز را برپا داريد (لئن اقمتم الصلوة ).
2 - و زكات خود را بپردازيد (و آتيتم الزكاة ).
3 - به پيامبران من ايمان بياوريد و آنها را يارى كنيد (و آمنتم برسلى و عزرتموهم ).
4 - علاوه بر اين ، از انفاق هاى مستحب كه يكنوع قرض الحسنه با خدا است خوددارى ننمائيد (و اقرضتم الله قرضا حسنا).
اگر به اين پيمان عمل كنيد، من سيئات و گناهان گذشته شما را مى بخشم (لاكفرن عنكم سيئاتكم ).
و شما را در باغهاى بهشت كه از زير درختان آن نهرها جارى است داخل ميكنم .
(و لادخلنكم جنات تجرى من تحتها الانهار).
ولى آنها كه راه كفر و انكار و عصيانرا پيش گيرند مسلما از طريق مستقيم گمراه شده اند.
(فمن كفر بعد ذلك منكم فقد ضل سوآء السبيل ).
درباره اينكه چرا انفاق در قرآن مجيد به عنوان قرض دادن بخدا ناميده شده توضيح لازم را در تفسير نمونه در جلد 2 صفحه 160 داده ايم .
در اينجا سؤ الى باقى مى ماند كه چرا مساله نماز و زكات بر ايمان بموسى (عليه السلام ) مقدم داشته شده است با اينكه ايمان به او قبل از عمل بوده است
جمعى از مفسران پاسخ سؤ ال را چنين داده اند كه منظور از رسل در آيه فوق پيامبرانى است كه بعد از موسى آمده اند، نه خود موسى بنابراين ، دستورى نسبت به آينده مى باشد كه مى تواند بعد از نماز و زكاة قرار گيرد و اين احتمال نيز هست كه رسل اشاره به همان نقباى بنى اسرائيل باشد كه پيمان وفادارى نسبت به آنها از بنى اسرائيل گرفته شده است (در تفسير مجمع البيان مى خوانيم كه بعضى از مفسران پيشين احتمال داده اند كه نقباى بنى اسرائيل رسولان خدا بودند و اين احتمال آنچه را در بالا گفتيم تاييد مى كند).
آيه و ترجمه:


فبما نقضهم ميثقهم لعنهم و جعلنا قلوبهم قسية يحرفون الكلم عن مواضعه و نسوا حظا مما ذكروا به و لا تزال تطلع على خائنة منهم إ لا قليلا منهم فاعف عنهم و اصفح إ ن الله يحب المحسنين(13)




ترجمه :
13 - اما بخاطر پيمان شكنى ، آنها را از رحمت خويش دور ساختيم و دلهاى آنها را سخت و سنگين نموديم (تا آنجا كه ) سخنان (خدا) را از مورد خود تحريف مى كنند و بخشى از آنچه را به آنها گوشزد شده بود فراموش كردند و هر زمان به خيانتى (تازه ) از آنها آگاه مى شوى ، مگر عده كمى از آنها، ولى از آنها در گذر و صرف نظر كن كه خداوند نيكوكاران را دوست مى دارد.
تفسير :
در تعقيب بحثى كه درباره پيمان خدا با بنى اسرائيل در آيه قبل گذشت ، در اين آيه اشاره به پيمان شكنى آنها و عواقب اين پيمان شكنى ميكند و مى فرمايد: چون آنها پيمان خود را نقض كردند ما آنها را طرد كرديم و از
رحمت خود دور ساختيم و دلهاى آنها را سخت و سنگين نموديم .
(فبما نقضهم ميثاقهم لعناهم و جعلنا قلوبهم قاسية ).
در حقيقت آنها به جرم پيمان شكنى با اين دو مجازات ، كيفر ديدند، هم از رحمت خدا دور شدند، و هم افكار و قلوب آنها متحجر و غير قابل انعطاف شد.
سپس آثار اين قساوت را چنين شرح مى دهد: آنها كلمات را تحريف مى كنند و از محل و مسير آن بيرون مى برند.
(يحرفون الكلم عن مواضعه ).
و نيز قسمتهاى قابل ملاحظهاى از آنچه به آنها گفته شده بود به دست فراموشى مى سپارند.
(و نسوا حظا مما ذكروا به ).
بعيد نيست قسمتى را كه آنها بدست فراموشى سپردند، همان نشانه ها و آثار پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) باشد كه در آيات ديگر قرآن به آن اشاره شده است ، و نيز ممكن است اين جمله اشاره به آن باشد كه مى دانيم تورات در طول تاريخ مفقود شده ، سپس جمعى از دانشمندان يهود به نوشتن آن مبادرت كردند و طبعا قسمتهاى فراوانى از ميان رفت و قسمتى تحريف يا بدست فراموشى سپرده شد، و آنچه بدست آنها آمد بخشى از كتاب واقعى موسى (عليه السلام ) بود كه با خرافات زيادى آميخته شده بود و آنها همين بخش را نيز گاهى بدست فراموشى سپردند.
سپس اضافه مى فرمايد: هر روز به خيانت تازه اى از آنها پى مى بريم مگر دسته اى از آنها كه از اين جنايتها بركنارند و در اقليتند.
(و لا تزال تطلع على خائنة منهم الا قليلا منهم ).
و در پايان به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور ميدهد كه از آنها صرف نظر كند و چشم بپوشد، زيرا خداوند نيكوكاران را دوست دارد.
(فاعف عنهم و اصفح ان الله يحب المحسنين ).
آيا منظور آن است كه از گناهان پيشين اين اقليت صالح صرفنظر كند! و يا از اكثريت ناصالح ، ظاهر آيه ، احتمال دوم را تقويت ميكند، زيرا اقليت صالح خيانتى نكرده اند كه مشمول عفو شوند، ولى بطور مسلم اين گذشت و عفو در مورد آزارهائى است كه به شخص ‍ پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسانيدند نه در مسائل هدفى و اصولى اسلام كه در آنها گذشت معنى ندارد.
تحريفات يهود
از مجموع آياتى كه در قرآن مجيد درباره تحريف يهود آمده است ، استفاده مى شود كه آنها به انواعى از تحريف در كتاب آسمانى خود دست مى زدند، گاهى تحريف آنها تحريف معنوى بود، يعنى عباراتى كه در كتاب آسمانى آنها نازل شده بود، بر خلاف معنى واقعى آن تفسير مى كردند، الفاظ را بصورت اصلى حفظ مى نمودند و معانى آن را دگرگون مى ساختند، و گاهى دست به تحريف لفظى ميزدند، و از روى استهزاء بجاى اينكه بگويند سمعنا
و اطعنا (شنيديم و اطاعت كرديم ) ميگفتند: سمعنا و عصينا! (شنيديم و مخالفت كرديم !) و گاهى دست به مخفى ساختن قسمتى از آيات الهى مى زدند، آنچه را موافق ميلشان آشكار، و آنچه بر خلاف ميلشان بود كتمان ميكردند، حتى گاهى با وجود حاضر بودن كتاب آسمانى براى اغفال مردم دست روى قسمتى از آن مى گذاشتند، كه طرف نتواند آن را بخواند چنانكه در ذيل آيه 41 سوره مائده در داستان ابن صوريا خواهد آمد.
آيا خدا كسى را سنگدل ميكند!
در آيه مورد بحث مى خوانيم كه خداوند سنگدلى جمعى از يهود را بخود نسبت مى دهد و مى دانيم كه اين سنگدلى و عدم انعطاف در مقابل حق سرچشمه انحرافات و گناهانى ميشود، در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد با اينكه فاعل اين كار خدا است چگونه اين اشخاص در برابر اعمال خود مسئولند و آيا اين يكنوع جبر نيست !
با دقت در آيات مختلف قرآن و حتى در آيه مورد بحث روشن مى شود كه در موارد بسيارى افراد بر اثر اعمال خلافشان از لطف خداوند و هدايت او محروم مى شوند و در حقيقت عملشان سرچشمه يك سلسله انحرافات فكرى و اخلاقى مى گردد، كه گاه نمى توانند خود را بهيچوجه از عواقب آن بر كنار دارند، اما از آنجا كه هر سببى اثرش به فرمان خدا است اينگونه آثار در قرآن بخداوند نسبت داده شده است ، مثلا در آيه مورد بحث مى فرمايد: چون پيمان شكنى كردند دلهاى آنها را سخت و غير قابل انعطاف ساختيم و در آيه 27 سوره ابراهيم مى فرمايد: و يضل الله الظالمين (خداوند ستمگران را گمراه ميكند) و در آيه 77 سوره توبه درباره بعضى از پيمان شكنان مى فرمايد:
فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه بما اخلفوا الله ما وعدوه
و بما كانوا يكذبون :
بخاطر پيمان شكنى و دروغشان خداوند نفاق را در دلهاى آنها قرار داد - و نظير اين تعبيرات در قرآن فراوان است .
روشن است كه اين آثار سوء كه از عمل خود انسان سرچشمه مى گيرد هيچگونه منافاتى با روح اختيار و آزادى اراده ندارد، زيرا مقدمات آن بوسيله خود آنان فراهم شده است و آگاهانه در اين وادى گام نهاده اند و اينها محصولات قهرى اعمال خود آنها است و اين درست به آن مى ماند كه كسى از روى عمد مشروبات الكلى بخورد و بهنگامى كه مست شد دست بجناياتى بزند، درست است كه در حال مستى از خود اختيارى ندارد ولى چون آگاهانه مقدمات آن را فراهم ساخته و مى دانسته كه در حال مستى ممكن است چنين اعمالى از او سرزند مسئول اعمال خود خواهد بود، آيا اگر در اينجا گفته شود چون آنها شراب خوردند ما عقلشان را گرفتيم و آنها را بر اثر اعمالشان بجنايات افكنديم ، آيا اين تعبير اشكالى دارد و يا مفهومش جبر است ؟
خلاصه اينكه : تمام هدايتها و ضلالتها و مانند آن كه در قرآن بخداوند نسبت داده شده است حتما بخاطر مقدمات و اعمالى است كه قبلا از بندگان سرزده است و به دنبال آن استحقاق هدايت و يا ضلالت پيدا كرده اند، و گر نه هيچگاه عدالت و حكمت خدا اجازه نخواهد داد كه بدون جهت يكى را به راه راست هدايت كنند و ديگرى را در گمراهى سرگردان سازند.
آيه و ترجمه:


و من الذين قالوا إ نا نصرى أ خذنا ميثقهم فنسوا حظا مما ذكروا به فأ غرينا بينهم العداوة و البغضاء إ لى يوم القيمة و سوف ينبئهم الله بما كانوا يصنعون (14)




ترجمه :
14 - و از كسانى كه ادعاى نصرانيت (و يارى مسيح ) داشتند (نيز) پيمان گرفتيم ولى آنها قسمت قابل ملاحظه اى از آنچه به آنان تذكر داده شده بود بدست فراموشى سپردند، لذا در ميان آنها تا دامنه قيامت عداوت و دشمنى افكنديم و خداوند در آينده آنها را از آنچه انجام داده اند (و از نتايج آن ) آگاه خواهد ساخت .
تفسير :
دشمنان جاويدان
در آيه قبل سخن از پيمان شكنى بنى اسرائيل در ميان بود و در اين آيه به پيمان شكنى نصارى اشاره كرده مى فرمايد: جمعى از كسانى كه ادعاى نصرانيت مى كنند، با اينكه از آنها پيمان وفادارى گرفته بوديم ، دست به پيمان شكنى زدند و قسمتى از دستوراتى را كه به آنها داده شده بود بدست فراموشى سپردند.
(و من الذين قالوا انا نصارى اخذنا ميثاقهم فنسوا حظا مما ذكروا به ).
آرى آنها نيز با خدا پيمان بسته بودند كه از حقيقت توحيد منحرف نشوند و دستورات الهى را بدست فراموشى نسپارند و نشانه هاى آخرين پيامبر را كتمان نكنند، ولى آنها نيز به همان سرنوشت يهود گرفتار شدند، با اين تفاوت
قرآن در مورد يهود مى گويد: تنها عده كمى از آنان پاك و حقشناس بودند ولى درباره نصارى مى گويد: جمعى از آنان منحرف شدند، از اين تعبير روشن ميشود كه منحرفان يهود بيشتر از منحرفان نصارى بوده اند.
تاريخ اناجيل كنونى ميگويد كه تمام آنها ساليان دراز بعد از مسيح و بدست بعضى از مسيحيان نگاشته شده است و بهمين دليل داراى تناقضهاى آشكارى است و اين نشان مى دهد كه آنها قسمتهاى قابل ملاحظه اى از آيات انجيل را بكلى فراموش كرده بودند، وجود خرافات آشكار در اناجيل كنونى مانند داستان شرابسازى مسيح كه بر خلاف حكم عقل و حتى پاره اى از آيات تورات و انجيل كنونى است و داستان مريم مجدليه و امثال آن نيز روشنگر اين واقعيت است .
ضمنا بايد توجه داشت نصارى جمع نصرانى است و در اينكه علت نامگذارى مسيحيان باين اسم چيست ، احتمالات مختلفى داده اند نخست اينكه بخاطر آن است كه عيسى (عليه السلام ) در شهر ناصره در دوران كودكى پرورش يافت ، و نيز احتمال داده اند از نصران گرفته شده كه آن هم نام قريه اى است كه نصارى به آن علاقه خاصى داشته اند و نيز ممكن است انتخاب اين نام بخاطر آن باشد كه هنگامى كه مسيح (عليه السلام ) ناصران و يارانى از مردم طلبيد، آنها دعوت او را اجابت كردند همانطور كه قرآن مى گويد:
كما قال عيسى ابن مريم للحواريين من انصارى الى الله قال الحواريون نحن انصار الله .
و از آنجا كه جمعى از آنها به گفته خود عمل نمى كردند و تنها مدعى يارى
مسيح (عليه السلام ) بودند قرآن در آيه مورد بحث مى گويد: و من الذين قالوا انا نصارى : از كسانى كه ادعا مى كردند ما ياوران عيسى (عليه السلام ) هستيم ولى در اين ادعا، صادق نبودند.
سپس قرآن نتيجه اعمال مسيحيان را چنين شرح ميدهد كه به جرم اعمالشان تا دامنه قيامت در ميان آنها عداوت و دشمنى افكنديم .
(فاغرينا بينهم العداوة و البغضاء الى يوم القيامة ).
و مجازات ديگر آنها كه در آخرين جمله آيه به آن اشاره شده اين است كه در آينده خداوند نتائج اعمال آنها را بانها خبر خواهد داد و عملا با چشم خود خواهند ديد.
(و سوف ينبئهم الله بما كانوا يصنعون ).
در اينجا بچند نكته بايد توجه داشت .
1 - جمله اغرينا در اصل از ماده اغراء بمعنى چسبانيدن چيزى است و سپس بمعنى تشويق و وادار ساختن بكارى استعمال شده است زيرا سبب ارتباط افراد بهدفهاى معينى مى شود، بنابراين مفهوم آيه فوق چنين است كه پيمان شكنى نصارى و خلافكاريهاى آنها سبب شد كه عوامل عداوت و دشمنى و بذر نفاق و اختلاف در ميان آنها پاشيده شود (زيرا ميدانيم آثار اسباب تكوينى و طبيعى بخدا نسبت داده ميشود) و هم اكنون كشمكشهاى فراوانى كه بين دول مسيحى وجود دارد و تاكنون سرچشمه دو جنگ جهانى شده و همچنان دسته بنديهاى توام با عداوت و دشمنى در ميان آنها ادامه دارد، علاوه بر اين ، اختلافات و عداوتهاى مذهبى در بين فرق مذهبى مسيحيت بقدرى زياد است كه هم اكنون نيز به كشتار يكديگر ادامه مى دهند.
بعضى از مفسران نيز احتمال داده اند كه منظور ادامه عداوت و دشمنى بين يهود و نصارى تا پايان جهان مى باشد ولى ظاهر آيه همان بروز عداوت
در ميان مسيحيان است .
و شايد نياز بتذكر نداشته باشد كه اين عاقبت دردناك منحصر بمسيحيان نيست اگر مسلمانان هم راه آنها را به پويند بهمان سرنوشت گرفتار خواهند شد.
2 - عداوت در اصل از ماده عدو بمعنى تجاوز مى آيد و بغضاء از ماده بغض بمعنى تنفر از چيزى است و ممكن است فرق ميان اين دو كلمه اين باشد كه بغض بيشتر جنبه قلبى دارد و عداوت جنبه عملى و يا لااقل اعم از عملى و قلبى است .
3 - از آيه فوق چنين بر مى آيد كه طائفه نصارى بعنوان پيروان يك مذهب (و يا يهود و نصارى هر دو) تا پايان جهان در دنيا وجود خواهند داشت . در اينجا اين سؤ ال پيش ميايد كه از اخبار اسلامى چنين استفاده ميشود كه پس از ظهور مهدى (عليه السلام ) در سرتاسر جهان يك آئين بيشتر نخواهد بود و آن آئين اسلام است ، و اين دو را چگونه مى توان با هم جمع كرد؟
ولى ممكن است كه مسيحيت (و يا مسيحيت و آئين يهود) بصورت يك اقليت بسيار ضعيف در جهان حتى در عصر مهدى باقى بماند، زيرا مى دانيم در آن عصر نيز آزادى اراده انسانها از بين نمى رود و دين جنبه اجبارى پيدا نمى كند اگر چه اكثريت قاطع مردم جهان راه حق را ميابند و به آن مى گروند و مهمتر از همه اينكه حكومت روى زمين يك حكومت اسلامى خواهد بود.
آيه و ترجمه:


يأ هل الكتاب قد جاءكم رسولنا يبين لكم كثيرا مما كنتم تخفون من الكتاب و يعفوا عن كثير قد جاءكم من الله نور و كتب مبين (15)
يهدى به الله من اتبع رضونه سبل السلام و يخرجهم من الظلمات إ لى النور بإ ذنه و يهديهم إ لى صراط مستقيم (16)




ترجمه :
15 - اى اهل كتاب پيامبر ما بسوى شما آمد و بسيارى از حقايق كتاب آسمانى را كه شما كتمان كرديد روشن مى سازد و از بسيارى از آن (كه فعلا مورد نياز نبوده ) صرف نظر مى نمايد، از طرف خدا نور و كتاب آشكارى بسوى شما آمد.
16 - خداوند به بركت آن ، كسانى را كه از خشنودى او پيروى كنند به راههاى سلامت هدايت مى كند، و از تاريكيها - به فرمان خود - به سوى روشنائى مى برد، و آنها را به راه راست رهبرى مى نمايد.
تفسير :
در تعقيب آياتى كه درباره يهود و نصارى و پيمان شكنى هاى آنها بحث مى كرد، اين آيه اهل كتاب را بطور كلى مخاطب قرار داده و از آنها دعوت بسوى اسلام مى كند، اسلامى كه آئين آسمانى آنها را از خرافات پاك كرده و آنها را براه راست ، راهى كه از هر گونه انحراف و كجى دور است ، هدايت مى نمايد.
نخست مى گويد: (اى اهل كتاب فرستاده ما بسوى شما آمد، تا بسيارى از حقايق كتب آسمانى را كه شما كتمان كرده بوديد آشكار سازد، و در عين حال از بسيارى از آنها كه نيازى بذكر نبوده و مربوط به دورانهاى گذشته است
صرف نظر ميكند.)
(يا اهل الكتاب قد جاءكم رسولنا يبين لكم كثيرا مما كنتم تخفون من الكتاب و يعفوا عن كثير).
از اين جمله چنين استفاده مى شود كه اهل كتاب حقايق زيادى را كتمان كردند ولى پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آنچه مورد نياز كنونى مردم جهان بود (مانند بيان حقيقت توحيد و پاكى انبياء از نسبتهاى ناروائى كه در كتب عهدين به آنها داده شده و حكم تحريم ربا و شراب و امثال آن را) بيان نموده است ولى پاره اى از حقايقى كه مربوط به امتهاى پيشين و زمانهاى گذشته بوده و بيان آنها اثر قابل ملاحظه اى در تربيت اقوام كنونى نداشته از ذكر آنها صرف نظر شده است .
سپس اشاره به اهميت و عظمت قرآن مجيد و اثرات عميق آن در هدايت و تربيت بشر كرده مى گويد: (از طرف خداوند نور و كتاب آشكارى بسوى شما آمد.)
(قد جائكم من الله نور و كتاب مبين ).
(همان نورى كه خداوند بوسيله آن كسانى را كه در پى كسب خشنودى او باشند بطرق سلامت هدايت مى كند.)
(يهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام ).
و علاوه بر اين آنها را از انواع ظلمتها و تاريكيها (ظلمت شرك ، ظلمت جهل ، ظلمت پراكندگى و نفاق و...) بسوى نور توحيد، علم ، اتحاد رهبرى مى كند.
(و يخرجهم من الظلمات الى النور باذنه ).
و از همه گذشته (آنها را بجاده مستقيم كه هيچگونه كجى در آن از نظر اعتقاد و برنامه عملى نيست هدايت مى نمايد.)
(و يهديهم الى صراط مستقيم ).
در اينكه منظور از نور در آيه نخست شخص پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است يا قرآن مجيد در ميان مفسران دو قول ديده مى شود، ولى ملاحظه آيات مختلفى كه در قرآن مجيد وارد شده و قرآن را تشبيه به نور كرده ، نشان مى دهد كه نور در آيه فوق بمعنى قرآن است و بنابراين عطف كتاب مبين بر آن از قبيل عطف توضيحى است ، در سوره اعراف آيه 157 مى خوانيم .
فالذين آمنوا به و عزروه و نصروه و اتبعوا النور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون :
(كسانى كه بپيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ايمان آوردند و او را بزرگ داشتند و يارى كردند و از نورى كه همراه او نازل گرديده پيروى نمودند، اهل نجات و رستگارى هستند.)
و در سوره تغابن آيه 8 ميخوانيم .
فامنوا بالله و رسوله و النور الذى انزلنا :
بخدا و پيامبرش و نورى كه نازل كرديم ايمان بياوريد و همچنين آيات متعدد ديگر، در حالى كه اطلاق كلمه نور در قرآن بر شخص ‍ پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ديده نمى شود.
علاوه به اين مفرد بودن ضمير (به ) در آيه بعد نيز اين موضوع را تاييد مى كند كه نور و كتاب مبين اشاره به يك حقيقت است
البته در روايات متعددى مى خوانيم كه نور بشخص امير مؤ منان على (عليه السلام ) يا همه ائمه تفسير شده است ، ولى روشن است كه اين تفسير از قبيل ذكر بطون آيات است ، چون ميدانيم قرآن علاوه بر معنى ظاهر معانى باطنى دارد كه از آن به بطون قرآن تعبير ميشود، اينكه گفتيم روشن است كه اين تفسيرها مربوط به بطون قرآن است دليلش اين است كه در آن زمان ائمه وجود نداشتند كه اهل كتاب دعوت به ايمان به آنها شده باشند.
نكته ديگر اينكه : آيه دوم به كسانى كه در راه تحصيل رضاى خدا گام
برمى دارند نويد مى دهد كه در پرتو قرآن سه نعمت بزرگ بانها داده مى شود نخست هدايت بجاده هاى سلامت ، سلامت فرد، سلامت اجتماع ، سلامت روح و جان ، سلامت خانواده ، و سلامت اخلاق مى باشد (و اينها همه جنبه عملى دارد).
و ديگر خارج ساختن از ظلمت هاى كفر و بى دينى بسوى نور ايمان كه جنبه اعتقادى دارد.
تمام اينها را در كوتاهترين و نزديكترين راه كه صراط مستقيم است و در جمله سوم بان اشاره شده انجام ميدهد.
ولى همه اين نعمتها نصيب كسانى مى شود كه از در تسليم و حقجوئى در آيند و مصداق من اتبع رضوانه باشند و اما منافقان و افراد لجوج و آنها كه با حق دشمنى دارند، هيچگونه بهره اى نخواهند برد همانطور كه ساير آيات قرآن گواهى مى دهند.
و نيز همه اين آثار از اراده حتمى خداوند سرچشمه مى گيرد كه با كلمه (باذنه ) بان اشاره شده است .
آيه و ترجمه:


لقد كفر الذين قالوا إ ن الله هو المسيح ابن مريم قل فمن يملك من الله شيئا إ ن أ راد أ ن يهلك المسيح ابن مريم و أ مه و من فى الا رض ‍ جميعا و لله ملك السموات و الا رض و ما بينهما يخلق ما يشاء و الله على كل شى ء قدير (17)




ترجمه :
17 - بطور مسلم آنها كه گفتند خدا مسيح بن مريم است كافر شدند، بگو اگر خدا بخواهد مسيح بن مريم و مادرش و همه كسانى را كه در روى زمين هستند هلاك كند چه كسى ميتواند جلوگيرى كند! (آرى ) براى خدا است حكومت آسمانها و زمين و آنچه در ميان آن دو قرار دارد، هر چه بخواهد مى آفريند (حتى انسانى از مادر و بدون پدر مانند مسيح ) و او بر هر چيزى قدرت دارد.
تفسير :
چگونه ممكن است مسيح ، خدا باشد؟!
براى تكميل بحثهاى گذشته در اين آيه شديدا به ادعاى الوهيت مسيح (عليه السلام ) حمله شده و آن را يك كفر آشكار شمرده و مى گويد: بطور مسلم كسانى كه گفتند: مسيح بن مريم خدا است كافر شدند و در حقيقت خدا را انكار كرده اند.
(لقد كفر الذين قالوا ان الله هو المسيح ابن مريم ).
براى روشن شدن مفهوم اين جمله بايد بدانيم كه مسيحيان چند ادعاى بى اساس در مورد خدا دارند نخست اينكه : عقيده به خدايان سه گانه دارند
آيه 170 نساء به آن اشاره كرده و آن را ابطال ميكند.
لا تقولوا ثلاثة انتهوا خيرا لكم انما الله اله واحد.
ديگر اينكه : آنها خداى آفريننده عالم هستى را يكى از خدايان سه گانه مى شمرند و به او خداى پدر مى گويند، قرآن اين عقيده را نيز در آيه 73 سوره مائده ابطال مى كند (لقد كفر الذين قالوا ان الله ثالث ثلاثة و ما من اله الا اله واحد) كه تفسير آن بخواست خدا بزودى خواهد آمد.
ديگر اينكه خدايان سه گانه در عين تعدد حقيقى ، يكى هستند كه گاهى از آن تعبير به وحدت در تثليث مى شود، و اين همان چيزى است كه در آيه فوق به آن اشاره شده كه آنها مى گويند خدا همان مسيح بن مريم و مسيح بن مريم همان خدا است ! و اين دو با روح القدس يك واحد حقيقى و در عين حال سه ذات متعدد! را تشكيل ميدهند!!
بنابراين هر يك از جوانب سه گانه تثليث كه بزرگترين انحراف مسيحيت است در يكى از آيات قرآن مورد بحث قرار گرفته ، و شديدا ابطال شده است (توضيح بيشتر درباره بطلان عقيده تثليث را در ذيل آيه 171 سوره نساء در همين جلد مطالعه فرمائيد).
از آنچه در بالا گفتيم روشن مى شود اينكه بعضى از مفسران مانند فخر رازى در فهم آيه فوق گرفتار اشكال شده اند و چنين پنداشته اند كه هيچيك از نصارى با صراحت عقيده اتحاد خدا و مسيح را ابراز نمى كنند بخاطر عدم احاطه كافى
او به كتب مسيحيت بوده است و گر نه منابع موجود مسيحيت با صراحت ، مساله (وحدت در تثليث ) را بيان داشته است ولى شايد اين گونه كتابها در آن زمان به دست امثال فخر رازى نرسيده بوده است .
سپس براى ابطال عقيده الوهيت مسيح (عليه السلام ) قرآن چنين مى گويد: (اگر خدا بخواهد مسيح و مادرش مريم و تمام كسانى را كه در زمين زندگى مى كنند هلاك كند چه كسى مى تواند جلو آن را بگيرد.)
(قل فمن يملك من الله شيئا ان اراد ان يهلك المسيح ابن مريم و امه و من فى الارض جميعا).
اشاره به اينكه مسيح (عليه السلام ) مانند مادرش مريم و مانند همه افراد بشر انسانى بيش نبود و بنابراين از نظر مخلوق بودن در رديف ساير مخلوقات است و بهمين دليل فنا و نيستى در ذات او راه دارد و چنين چيزى كه نيستى براى او تصور ميشود چگونه ممكن است خداوند ازلى و ابدى باشد؟!.
و يا به تعبير ديگر اگر مسيح (عليه السلام ) خدا باشد آفريدگار جهان نمى تواند او را هلاك كند و به اين ترتيب قدرتش محدود خواهد بود و چنين كسى نمى تواند خدا باشد زيرا قدرت خدا مانند ذاتش نامحدود است (دقت كنيد).
تكرار كلمه مسيح ابن مريم در اين آيه شايد براى اشاره باين حقيقت است كه خود شما معترفيد كه مسيح (عليه السلام ) فرزند مريم بود و از مادرى متولد شد، روزى جنين بود و روزى ديگرى طفل نوزاد و تدريجا پرورش يافت و بزرگ شد، آيا خدا ممكن است در محيط كوچكى همچون رحم مادر جاى گيرد و اينهمه تغييرات و تحولات پيدا كند و نياز بمادر در دوران جنينى و در دوران شيرخوارگى داشته باشد؟!.
قابل توجه اينكه آيه فوق غير از ذكر عيسى (عليه السلام ) نام مادر او را هم بالخصوص با كلمه (وامه ) مى برد و به اين ترتيب مادر مسيح (عليه السلام ) را از ميان ساير مردم روى زمين مشخص ميكند، ممكن است اين تعبير بخاطر آن باشد كه مسيحيان
بهنگام پرستش ، مادر او را هم مى پرستند، و هم اكنون در كليساها از جمله مجسمه هائى كه در برابر آن تعظيم و پرستش مى كنند مجسمه مريم است و در آيه 116 سوره مائده نيز به اين مطلب اشاره شده :
و اذ قال الله يا عيسى ابن مريم أ انت قلت للناس اتخذونى و امى الهين من دون الله :
در روز رستاخيز خداوند ميگويد: اى عيسى ابن مريم آيا تو به مردم گفتى كه من و مادرم را علاوه بر خدا پرستش كنيد؟!.
و در پايان آيه پاسخى به گفتار آنهائى كه تولد مسيح را بدون پدر دليلى بر الوهيت او مى گيرند داده و مى گويد: خداوند حكومت آسمانها و زمين و آنچه را ميان اين دو است در اختيار دارد هر گونه مخلوقى بخواهد مى آفريند (خواه انسانى بدون پدر و مادر مانند آدم ، و خواه انسانى از پدر و مادر مانند انسانهاى معمولى ، و خواه فقط از مادر مانند مسيح ، اين تنوع خلقت دليل بر قدرت او است و دليل بر هيچ چيز ديگر نيست ) و خداوند بر هر چيزى توانا است .
(و لله ملك السموات و الارض و ما بينهما يخلق ما يشاء و الله على كل شى ء قدير).
آيه و ترجمه:


و قالت اليهود و النصارى نحن أ بنا الله و أ حبائه قل فلم يعذبكم بذنوبكم بل أ نتم بشر ممن خلق يغفر لمن يشاء و يعذب من يشاء و لله ملك السماوات و الا رض و ما بينهما و إ ليه المصير (18)




ترجمه :
18 - يهود و نصارى مى گفتند ما فرزندان خدا و دوستان (خاص ) او هستيم ، بگو: پس چرا شما را در برابر گناهانتان مجازات مى كند؟، بلكه شما انسانى هستيد از مخلوقات او، هر كس را بخواهد (و شايسته ببيند) مى بخشد، و هر كس را بخواهد (و شايسته بداند) مجازات مى كند، و حكومت آسمانها و زمين و آنچه در ميان آنها است از آن او است ، و بازگشت همه موجودات به سوى اوست .
تفسير :
در تكميل بحثهاى گذشته درباره يهود و نصارى در اين آيه به يكى از ادعاهاى بى اساس و امتيازات موهومى كه آنها داشتند اشاره كرده مى گويد: يهود و نصارى گفتند: ما فرزندان خدا و دوستان او هستيم !
(و قالت اليهود و النصارى نحن ابناء الله و احبائه )!
اين تنها امتياز موهومى نيست كه آنها براى خود قائل شدند، بلكه در آيات قرآن بارها باين گونه ادعاهاى آنان اشاره شده است ، در آيه 111 سوره بقره ادعاى آنها را درباره اينكه غير از آنان كسى داخل بهشت نميشود و بهشت مخصوص يهود و نصارى است بيان كرده و ابطال مى نمايد و در آيه 80 سوره
بقره ادعاى يهود را دائر بر اينكه آتش دوزخ جز ايام معدودى به آنان نمى رسد ذكر نموده و آنها را سرزنش مى كند و در آيه فوق به ادعاى موهوم فرزندى خدا و دوستى خاص او اشاره شده است .
شك نيست كه آنها خود را حقيقتا فرزند خدا نمى دانستند تنها مسيحيان ، عيسى را فرزند حقيقى خدا مى دانند و به آن تصريح مى كنند.
ولى منظورشان از انتخاب اين نام و عنوان براى خود اين بوده كه بگويند رابطه خاصى با خدا دارند و گويا هر كس در نژاد آنها و يا جزء جمعيت آنها مى شد بدون اينكه انجام اعمال صالحى داده باشد، خود به خود، از دوستان و گروه فرزندان خدا مى شد!
اما مى دانيم كه قرآن با تمام اين امتيازات موهوم مبارزه مى كند و امتياز هر انسانى را تنها در ايمان و عمل صالح و پرهيزگارى او مى شمرد، لذا در آيه فوق براى ابطال اين ادعا چنين مى گويد: بگو پس چرا شما را در مقابل گناهانتان مجازات مى كند!) (قل فلم يعذبكم بذنوبكم ).
يعنى شما خودتان اعتراف داريد كه لااقل مدتى كوتاه مجازات خواهيد شد، اين مجازات گناهكاران نشانه آن است كه شما ادعاى ارتباط فوق العاده با خدا مى كنيد تا آنجا كه خود را دوستان بلكه فرزندان خدا مى شماريد، اين ادعائى بى اساس است . بعلاوه تاريخ شما نشان مى دهد كه گرفتار يك سلسله مجازاتها و كيفرهاى الهى در همين دنيا نيز شده ايد و اين دليل ديگرى بر بطلان ادعاى شما است .
سپس براى تاكيد مطلب اضافه مى كند: شما بشرى هستيد از مخلوقات خدا، همانند ساير انسانها (بل انتم بشر ممن خلق ).
و اين يك قانون عمومى است كه خدا هر كه را بخواهد (و شايسته ببيند) مى بخشد و هر كه را بخواهد (و مستحق ببيند) كيفر مى دهد.
(يغفر من يشاء و يعذب من يشاء).
از اين گذشته همه مخلوق خدا هستند و بنده و مملوك او، بنابراين نام فرزند خدا بر كسى گذاشتن منطقى نيست .
(و لله ملك السموات و الارض و ما بينهما).
و سرانجام هم تمام مخلوقات بسوى او باز مى گردند (و اليه المصير). در اينجا سؤ الى پيش مى آيد كه در كجا يهود و نصارى دعوى فرزندى خدا كردند (هر چند فرزند در اينجا بمعنى مجازى باشد نه معنى حقيقى ).
در پاسخ اين سؤ ال بايد توجه داشت كه در اناجيل كنونى اين تعبير مكرر ديده ميشود از جمله در انجيل يوحنا باب 8 جمله 41 به بعد از زبان عيسى خطاب به يهود مى خوانيم : شما كارهاى پدر خود را مى كنيد (يهوديان ) به او گفتند: ما از زنا متولد نشده ايم يك پدر داريم كه خدا است !، عيسى ايشان را گفت كه اگر خدا پدر شما مى بود مرا دوست مى داشتيد در روايات اسلامى نيز در حديثى از ابن عباس مى خوانيم كه پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) جمعى از يهود را بدين اسلام دعوت كرد و آنها را از مجازات خدا بيم داد گفتند: چگونه ما را از كيفر خدا ميترسانى در حالى كه ما فرزندان خدا و دوستهاى او هستيم !.
در تفسير مجمع البيان در ذيل آيه مورد بحث ، نيز حديثى شبيه حديث فوق نقل شده كه جمعى از يهود در برابر تهديد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به مجازات الهى گفتند: ما را تهديد مكن زيرا ما فرزندان خدا و دوستان او هستيم ، اگر خشم
بر ما كند همانند خشمى است كه انسان نسبت به فرزند خود دارد يعنى بزودى اين خشم فرو مى نشيند!.
آيه و ترجمه:


يأ هل الكتاب قد جاءكم رسولنا يبين لكم على فترة من الرسل أ ن تقولوا ماجاءنا من بشير و لا نذير فقد جاءكم بشير و نذير و الله على كل شى ء قدير (19)




ترجمه :
19 - اى اهل كتاب ! رسول ما به سوى شما آمد در حالى كه بدنبال فترت ميان پيامبران ، حقايق را براى شما بيان مى كند مبادا (روز قيامت بگوئيد نه بشارت دهنده اى به سوى ما آمد، و نه بيم دهنده اى ، (هم اكنون پيامبر) بشارت دهنده و بيم دهنده به سوى شما آمد و خداوند بر همه چيز توانا است .
تفسير :
باز در اين آيه روى سخن به اهل كتاب است : اى اهل كتاب و اى يهود و نصارى پيامبر ما بسوى شما آمد و در عصرى كه ميان پيامبران الهى فترت و فاصله اى واقع شده بود حقايق را براى شما بيان كرد، مبادا بگوئيد از طرف خدا بشارت دهنده و بيم دهنده بسوى ما نيامد.
(يا اهل الكتاب قد جائكم رسولنا يبين لكم على فترة من الرسل ان تقولوا ما جائنا من بشير و لا نذير).
آرى (بشير) و (نذير) يعنى پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه افراد با ايمان و نيكوكار را به رحمت و پاداش الهى بشارت داده و افراد بى ايمان و گنهكار و آلوده را از كيفرهاى الهى بيم مى دهد بسوى شما آمد (فقد جائكم بشير و نذير).
فترت در اصل بمعنى سكون و آرامش است و به فاصله ميان دو جنبش و حركت يا دو كوشش و نهضت و انقلاب نيز گفته مى شود.
و از آنجا كه در فاصله ميان موسى (عليه السلام ) و مسيح (عليه السلام ) پيامبران و رسولانى وجود داشتند، اما در ميان حضرت مسيح و پيغمبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به اين شكل نبود، قرآن اين دوران را دوران فترت رسل ناميده است ، و ميدانيم كه در ميان دوران مسيح و بعثت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) حدود ششصد سال فاصله بود.
ولى طبق آنچه در قرآن به آن اشاره شده (در سوره يس آيه 14) و طبق آنچه مفسران اسلامى گفته اند حد اقل در ميان اين دو پيامبر، سه نفر از رسولان آمده اند و بعضى عدد آنها را چهار نفر مى دانند، اما در هر حال ميان وفات آن رسولان و پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فاصلهاى وجود داشت و بهمين دليل در قرآن از آن به عنوان دوران فترت ياد شده است .
سؤ ال :
در اينجا ممكن است گفته شود، طبق عقيده ما، جامعه انسانيت لحظه اى از نماينده خدا و فرستادگان او خالى نخواهد شد چگونه ممكن است چنين فترتى وجود داشته باشد!
پاسخ :
بايد توجه داشت كه قرآن مى گويد على فترة الرسل يعنى رسولانى در اين
دوران نبودند اما هيچ مانعى ندارد كه اوصياى آنها وجود داشته باشند.
به تعبير بهتر (رسولان )، آنهائى بودند كه دست به تبليغات وسيع و دامنه دارى مى زدند، مردم را بشارت و انذار مى دادند، سكوت و خاموشى اجتماعات را در هم مى شكستند، و صداى خود را به گوش همگان مى رساندند، ولى اوصياى آنها همگى چنين ماموريتى را نداشتند و حتى گاهى ممكن است آنها بخاطر يك سلسله عوامل اجتماعى در ميان مردم بطور پنهان زندگى داشته باشند. على (عليه السلام ) در يكى از بياناتش در نهج البلاغه مى فرمايد:
اللهم بلى لا تخلوا الارض من قائم لله بحجة اما ظاهرا مشهورا او خائفا مغمورا لئلا تبطل حجج الله و بيناته يحفظ الله بهم حججه و بيناته حتى يودعوها نظرائهم و يزرعوها فى قلوب اشباههم .
آرى روى زمين هرگز از كسى كه قيام به حجت الهى كند خالى نخواهد ماند خواه آشكار و مشهور باشد يا پنهان و ناشناخته ، براى اينكه احكام و دستورات و دلائل و نشانه هاى خداوند از ميان نرود (و آنها را از تحريف و دستبرد مصون دارند)... خداوند بوسيله آنها دلائل و نشانه هاى خود را حفظ مى كند تا به افرادى همانند خود بسپارند و بذر آن را در دلهاى كسانى شبيه خود بيفشانند...
روشن است هنگامى كه رسولان انقلابى و مبلغان موج افكن در ميان جامعه نباشند تدريجا خرافات و وسوسه هاى شيطانى و تحريفها و بيخبرى از تعليمات الهى گسترش مى يابد، اينجا است كه ممكن است جمعى وضع موجود را عذر و بهانه اى براى فرار از زير بار مسئوليتها بپندارند، در اين موقع خداوند بوسيله مردان آسمانى اين عذر و بهانه ها را قطع مى نمايد.
و در پايان آيه مى فرمايد: خداوند بر هر چيز توانا است (و الله على كل شى ء قدير).
يعنى مبعوث ساختن پيامبران و برانگيختن جانشينان آنها براى نشر دعوت حق در برابر قدرت او ساده و آسان است .
آيه و ترجمه:


و إ ذ قال موسى لقومه يقوم اذكروا نعمة الله عليكم إ ذ جعل فيكم أ نبياء و جعلكم ملوكا و ءاتئكم مالم يؤ ت أ حدا من العلمين (20)
يقوم ادخلوا الا رض المقدسة التى كتب الله لكم و لا ترتدوا على أ دباركم فتنقلبوا خسرين (21)
قالوا يموسى إ ن فيها قوما جبارين و إ نا لن ندخلها حتى يخرجوا منها فإ ن يخرجوا منها فإ نا دخلون (22)
قال رجلان من الذين يخافون أ نعم الله عليهما ادخلوا عليهم الباب فإ ذا دخلتموه فإ نكم غلبون و على الله فتوكلوا إ ن كنتم مؤ منين (23)
قالوا ياموسى إ نا لن ندخلها أ بدا ما داموا فيها فاذهب أ نت و ربك فقتلا إ نا ههنا قاعدون (24)
قال رب إ نى لا أ ملك إ لا نفسى و أ خى فافرق بيننا و بين القوم الفاسقين (25)
قال فإ نها محرمة عليهم أ ربعين سنة يتيهون فى الا رض فلا تأ س على القوم الفاسقين (26)




ترجمه :
20 - (بياد آوريد) هنگامى را كه موسى به قوم خود گفت اى قوم ! نعمت خدا را بر خود متذكر شويد هنگامى كه در ميان شما پيامبرانى قرار داد (و زنجير استعمار فرعونى را شكست ) و شما را صاحب اختيار خود قرار داد و به شما چيزهائى بخشيد كه به هيچيك از جهانيان نداده بود.
21 - اى قوم ! به سرزمين مقدسى كه خداوند براى شما مقرر داشته وارد شويد و به پشت سر خود باز نگرديد (و عقب نشينى نكنيد) كه زيانكار خواهيد شد.
22 - گفتند اى موسى در آن (سرزمين ) جمعيتى ستمگرند و ما هرگز وارد آن نمى شويم تا آنها خارج شوند، اگر آنها از آن خارج شوند ما وارد خواهيم شد!
23 - دو نفر از مردانى كه از خدا مى ترسيدند و خداوند به آنها نعمت (عقل و ايمان و
شهامت ) داده بود گفتند شما وارد دروازه شهر آنان شويد هنگامى كه وارد شديد پيروز خواهيد شد و بر خدا توكل كنيد اگر ايمان داريد.
24 - (بنى اسرائيل ) گفتند اى موسى تا آنها در آنجا هستند ما هرگز وارد آن نخواهيم شد، تو و پروردگارت برويد و (با آنان ) جنگ كنيد، ما همينجا نشسته ايم !!.
25 - (موسى ) گفت پروردگارا! من تنها اختيار خودم و برادرم را دارم ، ميان من و اين جمعيت گنهكار جدائى بيفكن !.
26 - خداوند (به موسى ) فرمود: اين سرزمين تا چهل سال بر آنها ممنوع است (و به آن نخواهند رسيد) پيوسته در زمين سرگردان خواهند بود و درباره (سرنوشت ) اين جمعيت گنهكار غمگين مباش .
تفسير :
بنى اسرائيل و سرزمين مقدس
در اين آيات براى زنده كردن روح حق شناسى در يهود، و بيدار كردن وجدان آنها در برابر خطاهائى كه در گذشته مرتكب شدند، تا به فكر جبران بيفتند، نخست چنين ميگويد، به خاطر بياوريد زمانى را كه موسى به پيروان خود گفت : اى بنى اسرائيل نعمتهائى را كه خدا به شما ارزانى داشته است فراموش نكنيد.
(و اذ قال موسى لقومه يا قوم اذكروا نعمة الله عليكم ).
روشن است كه كلمه نعمة الله همه مواهب و نعمتهاى پروردگار را شامل ميشود ولى بدنبال آن اشاره به سه قسمت مهم از آنها كرده است .
نخست نعمت وجود پيامبران و رهبران فراوان در ميان آنها است كه بزرگترين موهبت الهى درباره آنان بود (اذ جعل فيكم انبياء) تا آنجا كه ميگويند تنها در زمان موسى بن عمران بالغ بر هفتاد پيامبر وجود داشت و تمام
هفتاد نفرى كه با او به كوه طور رفتند در زمره پيامبران قرار گرفتند.
در پرتو اين نعمت بود كه از دره هولناك شرك و بت پرستى و گوساله پرستى رهائى يافتند و از انواع خرافات و موهومات و زشتيها و پليديها نجات پيدا كردند، و اين بزرگترين نعمت معنوى در حق آنها بود.
سپس به بزرگترين موهبت مادى كه بنوبه خود مقدمه مواهب معنوى نيز ميباشد اشاره كرده ميفرمايد: شما را صاحب اختيار جان و مال و زندگى خود قرار داد (و جعلكم ملوكا).
زيرا بنى اسرائيل ساليان دراز در زنجير اسارت و بردگى فرعون و فرعونيان بودند و هيچگونه اختيارى از خود نداشتند، و با آنها همچون حيوانات اسير معامله مى شد، خداوند به بركت قيام موسى بن عمران زنجيرهاى بردگى و استعمار را از دست و پاى آنها گشود و آنها را صاحب اختيار هستى و زندگى خود ساخت .
بعضى چنين پنداشته اند كه منظور از ملوك در اينجا سلاطين و پادشاهانى است كه از بنى اسرائيل برخاستند.
در حالى كه مى دانيم بنى اسرائيل تنها در دوران كوتاهى داراى حكومت و سلطنت بودند و به علاوه تنها بعضى از آنها به چنين مقامى رسيدند، در حاليكه آيه فوق ميگويد: و جعلكم ملوكا: خداوند همه شما را اين مقام داد، از اين روشن ميشود كه منظور از آيه همان است كه در بالا گفتيم .
گذشته از اين (ملك ) (بر وزن الف ) در لغت هم به معنى سلطان و زمامدار آمده و هم به معنى كسى كه مالك و صاحب اختيار چيزى است . در حديثى در تفسير در المنثور از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين نقل شده است :
كانت بنو اسرائيل اذاكان لاحدهم خادم و دابة و امراة كتب ملكا :
(هنگامى كه كسى از بنى اسرائيل داراى همسر و خدمتكار و مركب بود، به او ملك مى گفتند.)
و در آخر آيه بطور كلى بنعمتهاى مهم و برجستهاى كه در آن زمان به احدى داده نشده بود اشاره فرموده ميگويد: (به شما چيزهائى داد كه به احدى از عالميان نداد.)
(و آتاكم ما لم يؤ ت احدا من العالمين )
اين نعمتهاى متنوع ، فراوان بودند، از جمله نجات معجز آسا از چنگال فرعونيان و شكافته شدن دريا براى آنها و استفاده كردن از غذاى مخصوصى بنام من و سلوى كه شرح آن در جلد اول ذيل آيه 57 سوره بقره گذشت و مانند آنها.
سپس در آيه بعد جريان ورود بنى اسرائيل را به سرزمين مقدس چنين بيان ميكند: (موسى به قوم خود چنين گفت كه شما بسرزمين مقدسى كه خداوند برايتان مقرر داشته است وارد شويد، و براى ورود به آن از مشكلات نترسيد و از فداكارى مضايقه نكنيد، اگر به اين فرمان پشت كنيد زيان خواهيد ديد.)
(يا قوم ادخلوا الارض المقدسة التى كتب الله لكم و لا ترتدوا على ادباركم فتنقلبوا خاسرين ).
در اينكه (ارض مقدسة ) كه در آيه فوق به آن اشاره شده چه نقطه اى است ، مفسران گفتگو بسيار كرده اند بعضى آن را سرزمين بيت المقدس و بعضى شام و بعضى ديگر اردن يا فلسطين يا سرزمين طور، مى دانند، اما بعيد نيست كه منظور از سرزمين مقدس تمام منطقه شامات باشد كه با همه اين احتمالات سازگار است ، زيرا اين منطقه به گواهى تاريخ مهد پيامبران الهى
و سرزمين ظهور اديان بزرگ ، و در طول تاريخ مدتها مركز توحيد و خداپرستى و نشر تعليمات انبياء بوده و بهمين جهت نام سرزمين مقدس براى آن انتخاب شده است اگر چه گاهى به خصوص منطقه بيت المقدس نيز اين نام اطلاق ميشود (همانطور كه در جلد اول صفحه 183 توضيح داده شد).
و از جمله كتب الله عليكم استفاده ميشود كه خداوند چنين مقرر داشته بود كه بنى اسرائيل در اين سرزمين مقدس به آرامش و رفاه زندگى كنند (مشروط به اينكه آن را از لوث شرك و بت پرستى پاك سازند و خودشان نيز از تعليمات انبيا منحرف نشوند) اما اگر اين دستور را بكار نبندند زيانهاى سنگينى دامان آنها را خواهد گرفت .
بنابراين اگر ملاحظه مى كنيم كه نسلى از بنى اسرائيل كه اين آيه خطاب به آنها بود بالاخره موفق به ورود در اين سرزمين مقدس ‍ نشدند بلكه چهل سال در بيابان سرگردان ماندند و نسل آينده آنها اين توفيق را يافت منافاتى با جمله كتب الله لكم (خداوند براى شما مقرر داشته ) ندارد، زيرا اين تقدير مشروط بشرائطى بود كه آنها انجام ندادند همانطور كه در آيات بعد استفاده ميشود.
اما بنى اسرائيل در برابر اين پيشنهاد موسى - همانطور كه روش افراد ضعيف و ترسو و بى اطلاع است كه مايلند همه پيروزيها در سايه تصادفها و يا معجزات براى آنها فراهم شود و به اصطلاح لقمه را بگيرند و در دهانشان بگذارند به او گفتند: اى موسى ! تو كه ميدانى در اين سرزمين جمعيتى جبار و زورمند زندگى مى كنند و ما هرگز در آن گام نخواهيم گذاشت تا آنها اين سرزمين را تخليه كرده و بيرون روند، هنگامى كه آنها خارج شوند ما فرمان تو را اطاعت خواهيم كرد و گام در اين سرزمين مقدس خواهيم گذاشت ).
(قالوا يا موسى ان فيها قوما جبارين و انا لن ندخلها حتى يخرجوا
منها فان يخرجوا منها فاناداخلون ).
اين پاسخ بنى اسرائيل بخوبى نشان ميدهد كه استعمار فرعونى در طول ساليان دراز چه اثر شومى روى نسل آنها گذارده بود، و كلمه لن كه معمولا بمعنى (نفى ابد) است نشان دهنده وحشت عميق اين جمعيت از دست زدن بمبارزه براى آزاد كردن و پاك ساختن سرزمين مقدس است .
ولى بنى اسرائيل مى بايست ، سرزمين مقدس را با فداكارى و تلاش و كوشش و جهاد بدست آورند و اگر فرضا بر خلاف سنت الهى با يك معجزه تمام دشمنان بدون هيچگونه اقدامى محو و نابود مى شدند و بنى اسرائيل بدون رنج و زحمت و ارث اين منطقه آباد و وسيع ميشدند تازه از اداره كردن آن عاجز مى ماندند و علاقهاى به حفظ چيزى كه براى آن زحمتى نكشيده بودند، نشان نمى دادند و آمادگى و شايستگى چنان كارى را نداشتند.
ضمنا منظور از قوم جبار در اين آيه - آن گونه كه از تواريخ استفاده ميشود - جمعيت عمالقه بوده اند كه اندامهاى درشت و بلند داشتند و گاهى درباره طول قد آنها مبالغه ها شده و افسانه ها ساخته اند و مطالب مضحكى كه با هيچ دليل عملى همراه نيست پيرامون آنها مخصوصا پيرامون عوج در تواريخ ساختگى و آميخته به خرافات ديده ميشود. و چنين به نظر ميرسد كه اين گونه افسانه ها كه به پاره اى از كتب اسلامى نيز راه يافته از ساخته هاى بنى اسرائيل
است كه معمولا از آنها به عنوان (اسرائيليات ) نام مى برند، شاهد اين سخن اين است كه در متن تورات فعلى نيز نمونهاى از اين افسانه ها بچشم ميخورد، در سفر اعداد اواخر فصل سيزدهم چنين ميخوانيم : درباره زمينى كه (جاسوسان بنى اسرائيلى ) تجسس ‍ نموده بودند خبر بد از آن بنى اسرائيل رسانيده گفتند: زمينى كه از آن ، جهت تجسس نمودنش ، گذر كرديم زمينى است كه ساكنانش ‍ را تلف مى نمايد و تمامى قومى كه در آن ديديم مردمان بلندقدند و هم در آنجا بلندقدان يعنى اولاد عناق كه بلندقدانند ديديم ، و مادر نظر خود مثل ملخ نمودار بوديم و همچنين در نظر ايشان نيز مينموديم !
سپس قرآن مى گويد در اين هنگام دو نفر از مردان با ايمان كه ترس از خدا در دل آنها جاى داشت و بهمين دليل مشمول نعمتهاى بزرگ او شده بودند و روح استقامت و شهامت را با دورانديشى و آگاهى اجتماعى و نظامى آميخته بودند براى دفاع از پيشنهاد موسى (عليه السلام ) بپاخاستند و به بنى اسرائيل گفتند: شما از دروازه شهر وارد بشويد هنگامى كه وارد شديد (و آنها را در برابر عمل انجام شده قرار داديد) پيروز خواهيد شد.
(قال رجلان من الذين يخافون انعم الله عليهما ادخلوا عليهم الباب فاذا دخلتموه فانكم غالبون )
(ولى بايد در هر صورت از روح ايمان استمداد كنيد و بر خدا تكيه نمائيد تا به اين هدف برسيد.)
(و على الله فتوكلوا ان كنتم مؤ منين ).
درباره اينكه اين دو نفر چه كسانى بوده اند غالب مفسران نوشته اند كه آنها يوشع بن نون و كالب بن يوفنا (يفنه ) بوده اند كه از نقباى دوازده گانه بنى اسرائيل محسوب ميشدند كه سابقا به آنها اشاره كرديم .
در تفسير جمله من الذين يخافون گرچه احتمالات متعددى داده شده ولى روشن است كه مفهوم ظاهر جمله اين است كه آن دو مرد از افرادى بودند كه از خدا مى ترسيدند و بهمين دليل از غير خدا وحشتى نداشتند، جمله انعم الله عليهما: خداوند نعمتش را بر آنها ارزانى داشته بود نيز شاهد اين معنى است ، چه نعمتى بالاتر از اين كه انسان تنها از خدا بترسد، نه از غير او.
در اينجا اين سؤ ال پيش ميايد كه اين دو نفر از كجا مى دانستند كه اگر بنى اسرائيل با يك حمله غافلگيرانه وارد شهر بشوند عمالقه عقب نشينى خواهند كرد!.
شايد از اين نظر بوده كه آنها علاوه بر اطمينانى كه به وعده موسى بن عمران دائر بر فتح و پيروزى داشتند مى دانستند يك قاعده كلى در تمام جنگها وجود دارد كه اگر جمعيت مهاجم بتوانند خود را بمركز اصلى دشمن برسانند يعنى در خانه او با او بجنگند معمولا پيروز خواهند شد به علاوه جمعيت عمالقه همانطور كه دانستيم داراى اندامهاى درشت بودند (اگر چه جنبه هاى افسانه اى اين مطلب را انكار كرديم ) معلوم است چنين جمعيتى در ميدانهاى جنگ بيابانى بهتر مى توانند هنرنمائى كنند اما در پيچ و خم كوچه هاى شهر آمادگى براى جنگ تن به تن كمتر دارند، از همه گذشته بطورى كه مى گويند آنها بر خلاف درشتى قامتشان افرادى ترسو بودند كه با حمله غافلگيرانه زود مرعوب ميشدند، مجموع اين جهات سبب شد كه آن دو نفر پيروزى بنى اسرائيل را در چنين حملهاى تضمين كنند.
ولى بنى اسرائيل هيچيك از اين پيشنهادها را نپذيرفتند و بخاطر ضعف و زبونى كه در روح و جان آنها لانه كرده بود، صريحا بموسى خطاب كرده ،
گفتند: ما تا آنها در اين سرزمينند هرگز و ابدا وارد آن نخواهيم شد تو و پروردگارت كه به تو وعده پيروزى داده است برويد و با عمالقه بجنگيد هنگامى كه پيروز شديد به ما خبر كنيد ما در اينجا نشسته ايم !
(قالوا يا موسى انا لن ندخلها ابدا ما داموا فيها فاذهب انت و ربك فقاتلا انا ههنا قاعدون ).
اين آيه نشان ميدهد كه بنى اسرائيل جسارت را در مقابل پيامبر خود به حداكثر رسانيده بودند، زيرا اولا با كلمه لن و ابدا مخالفت صريح خود را اظهار داشتند و ثانيا با اين جمله كه تو و پروردگارت برويد و جنگ كنيد، ما در اينجا نشسته ايم ، موسى (عليه السلام ) و وعده هاى او را در واقع تحقير كردند، و حتى به پيشنهاد آن دو مرد الهى نيز اعتنا نكردند و شايد كمترين جوابى نگفتند.
جالب اينكه تورات كنونى نيز قسمتهاى مهمى از اين داستان را در باب چهاردهم از سفر اعداد آورده است آنجا كه مى گويد: و تمامى بنى اسرائيل بر موسى و هارون گله جو (اعتراض كننده ) شدند و همگى جماعت به ايشان گفتند: اى كاش در زمين مصر مى مرديم و يا اينكه در بيابان وفات مى كرديم كه خداوند چرا ما را به اين مرز بوم آورده است تا آنكه بشمشير افتاده ، زنان ما و اطفال ما به يغما برده شوند... پس موسى و هارون در حضور جمهور جماعت بنى اسرائيل بر رو افتادند و يوشع بن نون و كاليب بن يفنه كه از جمله متجسسان زمين بودند لباس خود را دريدند ...
در آيه بعد مى خوانيم كه موسى بكلى از جمعيت مايوس گشت و دست بدعا برداشت و جدائى خود را از آنها با اين عبارت تقاضا كرد: پروردگارا! من تنها اختيار دار خود و برادرم هستم ، خداوندا! ميان ما و جمعيت فاسقان و متمردان جدائى بيفكن تا نتيجه اعمال خود را ببينند و اصلاح شوند.
(قال رب انى لا املك الا نفسى و اخى فافرق بيننا و بين القوم الفاسقين ).
البته كارى كه بنى اسرائيل كردند يعنى رد صريح فرمان پيامبرشان در سر
حد كفر بود و اگر مى بينيم قرآن لقب فاسق به آنها داده است بخاطر آن است كه فاسق معنى وسيعى دارد و هر نوع خروج از رسم عبوديت و بندگى خدا را شامل مى شود و لذا درباره شيطان نيز مى خوانيم : ففسق عن امر ربه : در برابر فرمان خدا فاسق گرديد و مخالفت كرد.
ذكر اين نكته نيز لازم است كه از جمله من الذين يخافون در آيات گذشته چنين استفاده مى شود كه اقليتى در ميان بنى اسرائيل بودند كه از خدا مى ترسيدند و يوشع و كاليب جزء آنها محسوب مى شدند، ولى در اينجا مى بينيم موسى تنها از خودش و برادرش هارون اسم مى برد و اشاره اى به آنها نمى كند شايد اين موضوع بخاطر آن باشد كه هارون هم جانشين موسى بود و هم شاخص ترين فرد بنى اسرائيل بعد از موسى ، و لذا نام او را بخصوص برد.
سرانجام دعاى موسى (عليه السلام ) به اجابت رسيد و بنى اسرائيل نتيجه شوم اعمال خود را گرفتند، زيرا از طرف خداوند بموسى چنين وحى فرستاده شد كه : اين جمعيت از ورود در اين سرزمين مقدس كه مملو از انواع مواهب مادى و معنوى بود تا چهل سال محروم خواهند ماند.
(قال فانها محرمة عليهم اربعين سنة ).
به علاوه در اين چهل سال بايد در بيابانها سرگردان باشند (يتيهون فى الارض ).
سپس بموسى مى گويد: هر چه بر سر اين جمعيت در اين مدت بيايد بجا است هيچگاه درباره آنها از اين سرنوشت غمگين مباش .
(فلا تاس على القوم الفاسقين ).
جمله اخير شايد براى اين باشد كه پس از صدور فرمان مجازات سرگردانى بنى اسرائيل به مدت چهل سال در بيابانها، عواطف موسى تحريك شد و شايد - همانطور كه در تورات كنونى آمده است - درخواست عفو و گذشت از درگاه خداوند درباره آنها نمود، ولى به زودى به او پاسخ داده شد كه آنها چنين استحقاقى را دارند، نه استحقاق عفو و گذشت ، زيرا آنها همانطور كه قرآن ميگويد: افراد فاسق و متمرد و سركشى بودند و هر كس چنين باشد چنين سرنوشتى براى او حتمى است .
بايد توجه داشت كه اين محروميت چهل ساله كه هرگز جنبه انتقامى نداشت (همانطور كه هيچيك از مجازاتهاى الهى چنين نيست بلكه يا سازنده است و يا نتيجه عمل است ) و در حقيقت فلسفه اى داشت و آن اينكه بنى اسرائيل ساليان دراز در زير ضربات استعمار فرعون به سر برده بودند و رسوبات اين دوران به صورت عقده هاى حقارت و خود كم بينى و احساس ذلت و كمبود در روح آنها لانه كرده بود و حاضر نشدند در مدتى كوتاه زير نظر رهبرى بزرگ همانند موسى (عليه السلام ) روح و جان خود را شستشو دهند و با يك جهش سريع براى زندگى نوينى كه توام با افتخار و قدرت و سربلندى باشد آماده شوند، و آنچه را به موسى (عليه السلام ) در مورد عدم اقدام به يك جهاد آزاديبخش در سرزمينهاى مقدس گفتند، دليل روشن اين حقيقت بود.
لذا ميبايست ساليان دراز در بيابانها سرگردان بمانند و نسل موجود كه نسل ضعيف و ناتوان بود تدريجا از ميان برود، نسلى نو در محيط صحرا، در محيط آزادى و حريت ، در آغوش تعليمات الهى ، و در عين حال در ميان مشكلات و سختيها كه به روح و جسم انسان توان و نيرو مى بخشد پرورش يابد تا بتواند دست به چنان جهادى بزنند و حكومت حق را در سرزمينهاى مقدس برپا دارد!.
آيه و ترجمه:


واتل عليهم نبأ ابنى ءادم بالحق إ ذ قربا قربانا فتقبل من أ حدهما و لم يتقبل من الاخر قال لا قتلنك قال إ نما يتقبل الله من المتقين (27)
لئن بسطت إ لى يدك لتقتلنى ما أ نا بباسط يدى إ ليك لا قتلك إ نى أ خاف الله رب العالمين(28)
إ نى أ ريد أ ن تبوأ بإ ثمى و إ ثمك فتكون من أ صحاب النار و ذلك جز ا الظالمين (29)




ترجمه :
27 - داستان دو فرزند آدم را به حق بر آنها بخوان ، هنگامى كه هر كدام عملى براى تقرب (به پروردگار) انجام دادند، اما از يكى پذيرفته شد و از ديگرى پذيرفته نشد (برادرى كه عملش مردود شده بود به برادر ديگر) گفت : بخدا سوگند تو را خواهم كشت (برادر ديگر) گفت (من چه گناهى دارم زيرا) خدا تنها از پرهيزكاران ميپذيرد!
28 - اگر تو براى كشتن من دست دراز كنى من دست به قتل تو نميگشايم ، چون از پروردگار جهانيان ميترسم !.
29 - من مى خواهم با گناه من و خودت (از اين عمل ) بازگردى (و بار هر دو را بدوش كشى ) و از دوزخيان گردى و همين است سزاى ستمكاران !.
تفسير :
نخستين قتل در روى زمين !
در اين آيات داستان فرزندان آدم ، و قتل يكى به وسيله ديگرى ، شرح داده شده است و شايد ارتباط آن با آيات سابق كه درباره بنى اسرائيل بود
اين باشد كه انگيزه بسيارى از خلافكاريهاى بنى اسرائيل مسئله حسد بود، و خداوند در اين آيات به آنها گوشزد مى كند كه سرانجام حسد چگونه ناگوار و مرگبار مى باشد كه حتى بخاطر آن برادر دست به خون برادر خود مى آلايد!
نخست مى فرمايد: اى پيامبر! داستان دو فرزند آدم را به حق بر آنها بخوان .
(و اتل عليهم نبا ابنى آدم بالحق ).
ذكر كلمه بالحق ممكن است اشاره به اين باشد كه سرگذشت مزبور در عهد قديم (تورات ) با خرافاتى آميخته شده است ، اما آنچه در قرآن آمده عين واقعيتى است كه روى داده است ، شك نيست كه منظور از كلمه آدم در اينجا همان آدم معروف پدر نخستين نسلهاى كنونى است و اينكه بعضى احتمال داده اند منظور از آن مردمى به نام آدم از قبيله بنى اسرائيل بوده بى اساس است ، زيرا اين كلمه كرارا در قرآن مجيد به همين معنى آمده است و اگر در اينجا معنى ديگرى داشت لازم بود قرينه اى ذكر شود، اما آيه من اجل ذلك ... كه تفسير آن بزودى خواهد آمد، هرگز نمى تواند قرينهاى بر اين معنى بوده باشد چنانكه خواهيم گفت .
سپس بشرح داستان مى پردازد و ميگويد: در آن هنگام كه هر كدام كارى براى تقرب به پروردگار انجام دادند، اما از يكى پذيرفته شد و از ديگر پذيرفته نشد.)
(اذ قربا قربانا فتقبل من احدهما و لم يتقبل من الاخر).
و همين موضوع سبب شد برادرى كه عملش قبول نشده بود ديگرى را تهديد بقتل كند، و سوگند ياد نمايد كه تو را خواهم كشت ! (قال لاقتلنك ) اما برادر دوم او را نصيحت كرد و گفت اگر چنين جريانى پيش آمده گناه من نيست بلكه ايراد متوجه خود تو است كه عملت با تقوا و پرهيزگارى همراه
نبوده است و (خدا تنها از پرهيزگاران ميپذيرد).
(قال انما يتقبل الله من المتقين ).
پس اضافه كرد: حتى اگر تو به تهديدت جامه عمل بپوشانى و دست به كشتن من دراز كنى ، من هرگز مقابله به مثل نخواهم كرد و دست به كشتن تو دراز نمى كنم .
(لئن بسطت الى يدك لتقتلنى ما انا بباسط يدى لاقتلك ).
چرا كه من از خدا ميترسم و هرگز دست به چنين گناهى نمى آلايم
(انى اخاف الله رب العالمين ).
به علاوه من نمى خواهم بار گناه ديگرى را بدوش بكشم بلكه ميخواهم تو بار گناه من و خويش را بدوش بكشى (زيرا اگر براستى اين تهديد را عملى سازى بار گناهان گذشته من نيز بر دوش تو خواهد افتاد چرا كه حق حيات را از من سلب نمودى بايد غرامت آن را بپردازى و چون عمل صالحى ندارى بايد گناهان مرا بدوش بگيرى !)
(انى اريد ان تبوء باثمى و اثمك ).
و مسلما با قبول اين مسئوليت بزرگ از دوزخيان خواهى بود و همين است جزاى ستمكاران .
(فتكون من اصحاب النار و ذلك جزاء الظالمين ).
چند نكته
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد :
1 - در قرآن مجيد نامى از فرزندان آدم نه در اينجا و نه در جاى ديگر
برده نشده ، ولى طبق آنچه در روايات اسلامى آمده است نام يكى هابيل و ديگرى قابيل بود، اما در سفر تكوين تورات باب چهارم نام يكى قائن و ديگرى هابيل ذكر شده ، و به طورى كه مفسر معروف ابو الفتوح رازى مى گويد: در نام هر كدام چندين لغت است نام اولى هابيل يا هابل يا هابن بوده ، و نام ديگرى قابيل يا قابين يا قابل يا قابن و يا قبن بوده است ، و در هر صورت تفاوت ميان روايات اسلامى و متن تورات در مورد نام قابيل بازگشت به اختلاف لغت مى كند و مطلب مهمى نيست .
ولى شگفت آور اينكه يكى از دانشمندان مسيحى اين موضوع را بعنوان يك ايراد بر قرآن ذكر كرده كه چرا قرآن بجاى قائن ، قابيل گفته است !! در حالى كه اولا - اينگونه اختلاف در لغت و حتى در ذكر نامها فراوان است مثلا تورات ابراهيم را ابراهام و قرآن او را ابراهيم ناميده .
و ثانيا - اساسا اسم هابيل و قابيل در قرآن نيست و تنها در روايات اسلامى آمده است .
2 - مى دانيم كه قربان بمعنى چيزى است كه باعث تقرب به پروردگار مى شود، اما درباره كارى كه آن دو برادر انجام داده اند در قرآن ذكرى به ميان نيامده ولى طبق بعضى از روايات اسلامى و آنچه در تورات سفر تكوين باب چهار آمده است هابيل چون دامدارى داشت يكى از بهترين گوسفندان و فراورده هاى آن را براى اين كار انتخاب نمود، و قابيل كه مردى كشاورز بود از بدترين قسمت زراعت خود خوشه ها يا آردى براى اين منظور تهيه كرد.
3 - در اينكه فرزندان آدم از كجا فهميدند كه عمل يكى در پيشگاه پروردگار پذيرفته شده و عمل ديگرى مردود، باز در قرآن توضيحى داده نشده ،
تنها در بعضى از روايات اسلامى مى خوانيم كه آن دو فراورده هاى خود را به بالاى كوهى بردند، صاعقه اى به نشانه قبولى به فراورده هابيل خورد و آن را سوزاند اما ديگرى به حال خود باقى ماند و اين نشانه سابقه نيز داشته است .
اما بعضى از مفسران معتقدند كه قبولى عمل يكى ، و رد عمل ديگرى ، از طريق وحى به آدم به آنها اعلام گشت و علت آن هم چيزى جز اين نبود كه هابيل مردى با صفا و فداكار و با گذشت در راه خدا بود ولى قابيل مردى تاريكدل و حسود و لجوج بود، و سخنانى كه قرآن در همين آيات بعد از اين دو برادر نقل مى كند بخوبى روشنگر چگونگى روحيه آنها است .
4 - از اين آيات بخوبى استفاده مى شود كه سرچشمه نخستين اختلافات و قتل و تعدى و تجاوز در جهان انسانيت مسئله حسد بوده ، و اين موضوع ما را به اهميت اين رذيله اخلاقى و اثر فوق العاده آن در رويداده هاى اجتماعى آشنا مى سازد.
آيه و ترجمه:


فطوعت له نفسه قتل أ خيه فقتله فأ صبح من الخاسرين (30)
فبعث الله غرابا يبحث فى الا رض ليريه كيف يوارى سوءة أ خيه قال ياويلتى أ عجزت أ ن أ كون مثل هذا الغراب فأ وارى سوءة أ خى فأ صبح من النادمين (31)




ترجمه :
30 - نفس سركش تدريجا او را مصمم به كشتن برادر كرد، و او را كشت ، و از زيانكاران شد.
31 - سپس خداوند زاغى را فرستاد كه در زمين جستجو (و كند و كاو) ميكرد تا به او نشان دهد چگونه جسد برادر خود را دفن كند، او گفت : واى بر من ! آيا من نميتوانم مثل اين زاغ باشم و جسد برادر خود را دفن كنم ، و سرانجام (از ترس رسوائى و بر اثر فشار وجدان از كار خود) پشيمان شد.
تفسير :
پرده پوشى بر جنايت
در اين آيات دنباله ماجراى فرزندان آدم تعقيب شده است نخست ميگويد: نفس سركش قابيل او را مصمم به كشتن برادر كرد و او را كشت .
(فطوعت له نفسه قتل اخيه فقتله ).
با توجه به اينكه طوع در اصل بمعنى رام شدن چيزى است ، از اين جمله چنين استفاده مى شود كه بعد از قبولى عمل هابيل ، طوفانى در دل قابيل به وجود آمد از يكسو آتش حسد هر دم در دل او زبانه مى كشيد، و او را به
انتقامجوئى دعوت مى كرد، و از سوى ديگر عاطفه برادرى و عاطفه انسانى و تنفر ذاتى از گناه و ظلم و بيدادگرى و قتل نفس ، او را از اين جنايت باز مى داشت ، ولى سرانجام نفس سركش آهسته آهسته بر عوامل باز دارنده چيره شد، و وجدان بيدار و آگاه او را رام كرد و به زنجير كشيد و براى كشتن برادر آماده ساخت ، جمله طوعت در عين كوتاهى اشاره اى پر معنى به همه اينها است ، زيرا ميدانيم رام كردن چيزى در يك لحظه صورت نمى گيرد، بلكه بطور تدريجى و پس از كشمكشهائى صورت مى گيرد.
سپس مى گويد: و بر اثر اين عمل زيانكار شد (فاصبح من الخاسرين ). چه زيانى از اين بالاتر كه عذاب وجدان و مجازات الهى و نام ننگين را تا دامنه قيامت براى خود خريد.
بعضى از كلمه اصبح خواسته اند استفاده كنند كه اين قتل در شب واقع شده در حالى كه اين كلمه در لغت عرب مخصوص به شب يا روز نيست ، بلكه دليل بر وقوع چيزى است مانند آيه 103 آل عمران فاصبحتم بنعمته اخوانا: به بركت نعمت خداوند همه شما برادر شديد.
بطورى كه از بعضى از روايات كه از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده استفاده مى شود هنگامى كه قابيل برادر خود را كشت او را در بيابان افكنده بود و نمى دانست چه كند! چيزى نگذشت كه درندگان بسوى جسد هابيل روى آوردند و او (كه گويا تحت فشار شديد وجدان قرار گرفته بود) براى نجات جسد برادر خود مدتى آن را بر دوش كشيد، ولى باز پرندگان اطراف او را گرفته بودند، و در اين انتظار بودند كه چه موقع جسد را به خاك مى افكند تا به آن حمله ور شوند!.
در اين موقع همانطور كه قرآن مى گويد، خداوند زاغى را فرستاد كه خاكهاى زمين را كنار بزند و با پنهان كردن جسد بيجان زاغ ديگر، و يا با پنهان كردن قسمتى از طعمه خود، آنچنان كه عادت زاغ است ، به قابيل
نشان دهد كه چگونه جسد برادر خويش را به خاك بسپارد.
(فبعث الله غرابا يبحث فى الارض ليريه كيف يوارى سواة اخيه )
البته اين موضوع جاى تعجب نيست كه انسان مطلبى را از پرنده اى بياموزد زيرا تاريخ و تجربه هر دو نشان داده اند كه بسيارى از حيوانات داراى يك سلسله معلومات غريزى هستند كه بشر در طول تاريخ خود آنها را از آنان آموخته و دانش خود را با آن تكميل كرده است ، حتى در بعضى از كتب طبى مى نويسند كه انسان در قسمتى از معلومات طبى خود مديون حيوانات است !.
سپس قرآن اضافه مى كند در اين موقع قابيل از غفلت و بيخبرى خود ناراحت شد و فرياد بر آورد كه اى واى بر من ! آيا من بايد از اين زاغ هم ناتوانتر باشم و نتوانم همانند او جسد برادرم را دفن كنم .
(قال يا ويلتى اعجزت ان اكون مثل هذا الغراب فاوارى سواة اخى ).
اما به هر حال سرانجام از كرده خود نادم و پشيمان شد همانطور كه قرآن مى گويد: (فاصبح من النادمين ).
آيا پشيمانى او به خاطر اين بود كه عمل زشت و ننگينش سرانجام بر پدر و مادر و احتمالا بر برادران ديگر آشكار خواهد شد! و او را شديدا سرزنش خواهند كرد! و يا به خاطر اين بود كه چرا مدتى جسد برادر را بر دوش مى كشيد و آن را دفن نمى كرد! و يا به خاطر اين بوده كه اصولا انسان بعد از
انجام هر كار زشتى يك نوع حالت ناراحتى و ندامت در دل خويش احساس ميكند، ولى روشن است كه انگيزه ندامت او هر يك از احتمالات سه گانه فوق باشد دليل بر توبه او از گناه نخواهد بود، توبه آن است كه از ترس خدا و به خاطر زشتى عمل انجام گيرد، و او را وادار كند كه در آينده هرگز به سراغ چنين كارهائى نرود، اما هيچگونه نشانهاى در قرآن از صدور چنين توبه اى از قابيل به چشم نمى خورد، بلكه در آيه بعد شايد اشاره به عدم چنين توبه اى نيز باشد.
در حديثى از پيامبر اسلام نقل شده كه فرمود:
لا تقتل نفس ظلما الا كان على ابن آدم الاول كفل من دمها لانه كان اول من سن القتل .
خون هيچ انسانى به ناحق ريخته نميشود مگر اينكه سهمى از مسؤ ليت آن بر عهده قابيل است كه اين سنت شوم آدمكشى را در دنيا بنا نهاد. ضمنا از اين حديث به خوبى بر مى آيد كه هر سنت زشت و شومى مادام كه در دنيا باقى است سهمى از مجازات آن بر دوش ‍ نخستين پايه گذار آن مى باشد!
شك نيست كه سرگذشت فرزندان آدم يك سرگذشت واقعى است و علاوه بر اينكه ظاهر آيات قرآن و اخبار اسلامى اين واقعيت را اثبات ميكند تعبير بالحق كه در نخستين آيه از اين آيات وارد شده نيز شاهدى براى اين موضوع است ، بنابراين كسانى كه به اين آيات جنبه تشبيه و كنايه و داستان فرضى و به اصطلاح سمبوليك داده اند گفتارى بدون دليل دارند.
ولى در عين حال هيچ مانعى ندارد كه اين سرگذشت واقعى نمونه اى باشد از نزاع و جنگ مستمرى كه هميشه در زندگانى بشر بوده است : در يكسو مردان پاك و با ايمان ، با اعمال صالح و مقبول درگاه خدا و در سوى ديگر افراد آلوده
و منحرف با يك مشت كينه توزى و حسادت و تهديد و قلدرى ، قرار داشته اند، و چه بسيار از افراد پاك كه به دست آنها شربت شهادت نوشيده اند.
ولى سرانجام آنها از عاقبت زشت اعمال ننگينشان آگاه ميشوند، و براى پرده پوشى و دفن آن بهر سو مى دوند، و در اين موقع آرزوهاى دور و دراز كه زاغ سمبل و مظهر آن است به سراغشان مى شتابد، و آنها را به پرده پوشى بر آثار جناياتشان دعوت ميكند اما در پايان جز خسران و زيان و حسرت چيزى عائدشان نخواهد شد!.
آيه و ترجمه:


من أ جل ذلك كتبنا على بنى إ سرءيل أ نه من قتل نفسا بغير نفس أ و فساد فى الا رض فكأ نما قتل الناس جميعا و من أ حياها فكأ نما أ حيا الناس جميعا و لقد جاءتهم رسلنا بالبينت ثم إ ن كثيرا منهم بعد ذلك فى الا رض لمسرفون (32)




ترجمه :
32 - بهمين جهت بر بنى اسرائيل مقرر داشتيم كه هر كس انسانى را بدون ارتكاب قتل يا فساد در روى زمين بكشد چنان است كه گوئى همه انسانها را كشته و هر كس انسانى را از مرگ رهائى بخشد چنان است كه گوئى همه مردم را زنده كرده است ، و رسولان ما با دلايل روشن بسوى بنى اسرائيل آمدند، اما بسيارى از آنها، تعدى و اسراف ، در روى زمين كردند.
تفسير :
پيوند انسانها
پس از ذكر داستان فرزندان آدم يك نتيجه گيرى كلى و انسانى در اين آيه
است نخست مى فرمايد: بخاطر همين موضوع بر بنى اسرائيل مقرر داشتيم كه هر گاه كسى انسانى را بدون ارتكاب قتل ، و بدون فساد در روى زمين به قتل برساند، چنان است كه گويا همه انسانها را كشته است و كسى كه انسانى را از مرگ نجات دهد گويا همه انسانها را از مرگ نجات داده است .
من اجل ذلك كتبنا على بنى اسرائيل انه من قتل نفسا بغير نفس او فساد فى الارض فكانما قتل الناس جميعا و من احياها فكانما احيا الناس جميعا)
در اينجا سؤ ال مهمى پيش مى آيد كه چگونه قتل يك انسان مساوى است با قتل همه انسانها و نجات يك نفر مساوى با نجات همه انسانها مى باشد!
مفسران در اينجا پاسخهاى زيادى داده اند . در تفسير تبيان شش پاسخ و در مجمع البيان پنج پاسخ و در كنز العرفان چهار پاسخ به آن داده شده است ولى پاره اى از آنها از معنى آيه بسيار دور است .
آنچه مى توان در پاسخ سؤ ال فوق گفت اين است كه : قرآن در اين آيه يك حقيقت اجتماعى و تربيتى را بازگو ميكند زيرا:
اولا - كسى كه دست به خون انسان بيگناهى مى آلايد در حقيقت چنين آمادگى را دارد كه انسانهاى بيگناه ديگرى را كه با آن مقتول از نظر انسانى و بيگناهى برابرند مورد حمله قرار دهد و بقتل برساند، او در حقيقت يك قاتل است و طعمه او انسان بيگناه ، و مى دانيم تفاوتى در ميان انسانهاى بيگناه از اين نظر نيست ، همچنين كسى كه بخاطر نوع دوستى و عاطفه انسانى ، ديگرى را از مرگ نجات بخشد اين آمادگى را دارد كه اين برنامه انسانى را در مورد هر بشر ديگرى انجام دهد، او علاقمند به نجات انسانهاى بيگناه است و از اين نظر براى او اين انسان و آن انسان تفاوت نمى كند و با توجه به اينكه قرآن
مى گويد فكانما... استفاده ميشود كه مرگ و حيات يك نفر اگر چه مساوى با مرگ و حيات اجتماع نيست اما شباهتى به آن دارد.
ثانيا - جامعه انسانى در حقيقت يك واحد بيش نيست و افراد آن همانند اعضاى يك پيكرند، هر لطمه اى به عضوى از اعضاى اين پيكر برسد اثر آن كم و بيش در سائر اعضاء آشكار مى گردد زيرا يك جامعه بزرگ از افراد تشكيل شده و فقدان يك فرد خواه ناخواه ضربهاى به همه جامعه بزرگ انسانى است . فقدان او سبب ميشود كه به تناسب شعاع تاثير وجودش در اجتماع محلى خالى بماند، و زيانى از اين رهگذر دامن همه را بگيرد، همچنين احياى يك نفس سبب احياى سائر اعضاى اين پيكر است ، زيرا هر كس به اندازه وجود خود در ساختمان مجتمع بزرگ انسانى و رفع نيازمنديهاى آن اثر دارد بعضى بيشتر و بعضى كمتر.
و اگر در بعضى از روايات مى خوانيم كه مجازات چنين انسانى در قيامت مجازات كسى است كه همه انسانها را كشته اشاره بهمين است نه اينكه از هر جهت مساوى يكديگر باشند و لذا در ذيل همين روايات مى خوانيم اگر تعداد بيشترى را بكشد مجازات او همان نسبت مضاعف شود!
از اين آيه اهميت مرگ و حيات يك انسان از نظر قرآن كاملا آشكار ميشود، و با توجه به اينكه اين آيات در محيطى نازل گرديد كه خون بشر مطلقا در آن ارزشى نداشت عظمت آن آشكارتر ميگردد.
قابل توجه اينكه در روايات متعددى وارد شده است كه آيه اگر چه مفهوم ظاهرش مرگ و حيات مادى است اما از آن مهمتر مرگ و حيات معنوى يعنى گمراه ساختن يك نفر يا نجات او از گمراهى است . كسى از امام صادق (عليه السلام ) تفسير اين آيه را پرسيد، امام فرمود:
من حرق او غرق - ثم سكت - ثم قال تاويلها الاعظم ان دعاها فاستجاب له :
يعنى منظور از كشتن و نجات از مرگ كه در آيه آمده نجات از آتشسوزى يا غرقاب و مانند آن است ، سپس امام سكوت كرد و بعد فرمود: تاويل اعظم و مفهوم بزرگتر آيه اين است كه ديگرى را دعوت به سوى راه حق يا باطل كند و او دعوتش را بپذيرد.
سؤ ال ديگرى كه در آيه باقى مى ماند اين است كه چرا نام بنى اسرائيل بخصوص در اين آيه آمده ! با اينكه مى دانيم حكم مزبور اختصاصى به آنها ندارد.
در پاسخ ميتوان گفت ذكر نام بنى اسرائيل به خاطر آن است كه مسئله قتل و خونريزى مخصوصا قتلهائى كه از حسد و تفوقطلبى سرچشمه ميگيرد در ميان آنها فراوان بوده است ، و هم اكنون نيز قربانيان بيگناهى كه به دست آنها كشته ميشوند رقم بزرگى را تشكيل ميدهند، به همين جهت نخستين بار اين حكم الهى در برنامه هاى آنها گنجانيده شد!
و در پايان آيه : اشاره به قانون شكنى بنى اسرائيل كرده ميفرمايد: پيامبران ما با دلائل روشن براى ارشاد آنها آمدند ولى بسيارى از آنها قوانين الهى را در هم شكستند و راه اسراف را در پيش گرفتند.
(و لقد جائتهم رسلنا بالبينات ثم ان كثيرا منهم بعد ذلك فى الارض لمسرفون ).
بايد توجه داشت كه : اسراف در لغت ، معنى وسيعى دارد كه هر گونه تجاوز و تعدى از حد را شامل ميشود اگر چه غالبا در مورد بخششها و هزينه ها و مخارج به كار ميرود