گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر خسروی
جلد چهارم
سوره یوسف علیه السّلام



اشاره
[سوره 12 ] مکیّه است و شماره آیات آن بالاجماع یکصد و یازده است و آن أحسن القصص یعنی بهترین حکایات است. بِسمِ
37- اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحِیمِ -قرآن- 1
[ [سوره یوسف [ 12 ]: آیات 1 تا 3
اشاره
37 الر تِلکَ آیاتُ الکِتابِ المُبِینِ [ 1] إِنّا أَنزَلناهُ قُرآناً عَرَبِیا لَعَلَّکُم تَعقِلُونَ [ 2] نَحنُ نَقُصُّ - بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحِیمِ -قرآن- 1
یعنی با معانی « المُبِینِ » 243- عَلَیکَ أَحسَنَ القَ َ صصِ بِما أَوحَینا إِلَیکَ هذَا القُرآنَ وَ إِن کُنتَ مِن قَبلِهِ لَمِنَ الغافِلِینَ [ 3] -قرآن- 1
« نَقُصُّ » واضح که منزّه از غموض و ابهام است از مادّه أبان یعنی روشن و واضح ساخت و آنچه میخواست بتفصیل بیان کرد
اي نحکی یعنی حکایت میکنم، گویند: قصّ علیه الخبر یقصّه قصّا یعنی حکایت کرد خبر را بطریق صحیح- گاه قصص اطلاق
« القَصَصِ » 167 [ صفحه 352 ] یعنی حکایت شده از خبر و احادیث میباشد - 13 -قرآن- 157 - کنند و مقصود مقصوص -قرآن- 1
یعنی آنچیزیکه حکایت شده است و آن اسم مفعولی است که بر وزن فعل آمده است مانند سلب یعنی شیء مسلوب. -قرآن-
-1 الرا- افتتاح سوره باین حروف چنانکه در پیش هم ذکر شده است فهم آن در خور عقل انسانی نیست و رازي است 58-47
بین خدا و رسول او و لکن تعبیرات و تأویلاتی شده است که قسمتی از آنها قبلا مذکور افتاده است. اینکه [سوره یا آنچه بعدا
ذکر آن میآید] آیات و نشانههاي کتاب روشن و آشکاري است که [معنی را واضح و مقصود را از حکایتی که میسراید
بشیرینترین لسانی بیان مینماید و در آن آثار اعجاز واضح و مبیّن احکام و شرایع و حکم و معارف الهی و اسرار ملک و
ملکوت است]. 2- ما آنرا قرآنی بلغت عربی نازل کردیم [تا شما آنچه را نمیدانید بدانید و معانی آنرا بفهمید] و بآنچه در آن
است تعقّل کنید [و احاطه پیدا نمائید و بدانید که نزول و آوردن مانند آن خارج از قدرت بشر است و نازل شده از جانب
خلّاق قوا و قدرت و عقل است و با اینکه بلغت شما عریان است از آوردن بمثل آن عاجز میباشید]. 3- ما اینک بوسیله وحی
که با اینکه قرآن [یعنی در اینکه سوره قرآن] بتو القاء میکنیم بهترین قصه را براي تو حکایت میکنیم [و قصّهایست در عین
سلاست بیان و متانت اسلوب، آموزنده و تهذیب کننده و مفید و ارشاد کننده و شامل حکمتها و عبرتهاي کثیره است] و هر
چند که تو قبل از نزول اینکه آیات از اینکه حکایت و عبري که در آنست آگاه نبودي [و از جمله بیخبران قوم که از اخبار
[ گذشتگان خبر ندارند و از غافلان بودي و از داستان یوسف خبري نداشتی]. [ صفحه 353
[ [سوره یوسف [ 12 ]: آیات 4 تا 6
اشاره
إِذ قالَ یُوسُفُ لِأَبِیهِ یا أَبَتِ إِنِّی رَأَیتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوکَباً وَ الشَّمسَ وَ القَمَرَ رَأَیتُهُم لِی ساجِدِینَ [ 4] قالَ یا بُنَیَّ لا تَقصُص رُؤیاكَ
عَلی إِخوَتِکَ فَیَکِیدُوا لَکَ کَیداً إِنَّ الشَّیطانَ لِلإِنسانِ عَدُوٌّ مُبِینٌ [ 5] وَ کَ ذلِکَ یَجتَبِیکَ رَبُّکَ وَ یُعَلِّمُکَ مِن تَأوِیلِ الَأحادِیثِ وَ
508- یُتِمُّ نِعمَتَهُ عَلَیکَ وَ عَلی آلِ یَعقُوبَ کَما أَتَمَّها عَلی أَبَوَیکَ مِن قَبلُ إِبراهِیمَ وَ إِسحاقَ إِنَّ رَبَّکَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ [ 6] -قرآن- 1
رؤیا از رؤیت « رُؤیاكَ » أصل آن یا أبی است بعوض یاء تاء تأنیث گذاشته شده بسبب تناسبی که با یاء زیاده دارد « یا أَبَتِ »
یعنی براي « فَیَکِیدُوا لَکَ کَیداً » است منتها رؤیا دیدن در خواب و رؤیت دیدن بچشم در بیداري و رأي دیدن بقلب است
اجتباء برگزیدن و ویژه خویشتن ساختن است از مادّه جببت الشیء « یَجتَبِیکَ » هلاك کردن تو در مقام کید و حیله برمیآیند
تأویل خبر « تَأوِیلِ الَأحادِیثِ » إذا خلصته او حصلته لنفسک- و جبایۀ گرد آوردن شیء سودمند مانند آب و مال براي سلطان
دادن بآنچه خواب در بیداري نتیجه میدهد- تأویل أحادیث یعنی تعبیر خواب زیرا اگر احادیث از جانب فرشتهاي باشد رؤیا
262 -قرآن- - 127 -قرآن- 236 - 13 -قرآن- 117 - صادقه است و اگر احادیث از نفس و شیطان باشد رؤیا کاذبه است. -قرآن- 1
530 [یوسف پسر یعقوب- [اسرائیل] پسر اسحق پسر إبراهیم علیه السّلام که براي یعقوب دوازده پسر - -338-325 قرآن- 506
بود] [بین دوازده پسر، یوسف و برادرش بنیامین از راحیل دختر خالهاش لابان بود و یوسف بسیار زیبا و نیکو شمایل بود و آثار
شرف و کرامت و خلق [ صفحه 354 ] نیک و نبالت از ظاهرش هویدا و امارات و علامات نبوت و رسالت از صورت بدیعش
پیدا بود و لذا نزد پدر بسیار مقرّب و بالأخص بعد از خواب موجبات محبتش افزوده گشت زیرا وجود او را سبب خیر و برکت
و در پایان باعث ارجمندي آل یعقوب و طوایف مصري میدید].
تفسیر معانی:
اشاره
-4 بیاد آر [اي پیمبر گرامی ما] زمانی را که یوسف بپدرش [یعقوب اسرائیل] گفت اي پدرم من [در عالم خواب] دیدم که
یازده ستاره و آفتاب و ماه: دیدم آنها را که تمام براي من سجده میکنند [سجده کرنش و خضوع و تکریم]. 5- [یعقوب
فهمید که اینکه رؤیا الهام است و اضغاث و احلام نیست و بزودي مقام عظیمی در انتظار یوسف است و بزودي بر قوم خود
حتّی بر پدر و مادرش هم بزرگی و آقائی خواهد یافت و ترسید که اگر برادرانش بشنوند رشگ ببرند و دام حیلهاي براي او
بگسترانند لذا او را از گفتن خواب منع کرد و]: گفت اي پسرك عزیز من؟ رؤیاي خود و خوابی که دیدهاي براي برادرانت
حکایت مکن [میترسم که اگر حکایت کنی بر تو حسد برند] و براي تو کید و حیلهاي در نظر بگیرند و بد اندیشی کنند [و اي
پسر جان از اینکه منع من عجب مدار] زیرا شیطان دشمن آشکاري براي انسان است [و از دواعی نفس امّاره بسوء مانند حسد
و انانیّت فرصتی را از دست نمیدهد و آنقدر وسوسه میکند تا صاحبش را در پرتگاه شرّ بیفکند- و شیطان با برادران یوسف
تمامترین استعداد را بکار برد و عملی را که باید با برادرشان کنند در انظار آنها زینت داده و جلوهگر ساخت]. 6- و همین
قسم [که در خواب دیدي و نشانه جلالت و بزرگواري تست] اي یوسف پروردگار تو ترا [بپیمبري] برمیگزیند [و خلق و خلق
نیکو بتو عطا میکند] و بتو تعبیر خوابها [و علم بعواقب امور را بوسیله وحی و نبوّت] میآموزد و نعمت خود را [بوسیله نبوّت و
[ سلطنت] بر تو و بر خاندان یعقوب [یعنی برادرانت بوسیله تو] تمام میفرماید همچنانکه نعمت خود را بر پدرانت [ صفحه 355
قبلا ابراهیم و اسحق [بسبب خلّت و نجات از آتش در باره ابراهیم و بسبب اخراج پیمبران از صلب اسحق] تمام فرمود زیرا
خداوند داناست [باحوال خلق خود و به اینکه که شایسته رسالت کیست] و در افعالش حکیم است [و کارهایش بمقتضاي
حکمت و مصلحت است]. - رؤیا و حلم چیزي است که شخص در خواب خود میبیند و آن یا از پاکی و صفاي روح است
که رموز آن معروف پارهاي از دانشمندان است که تعلیم و تعلم تفسیر رؤیا و تعبیر احلام میکنند و غالبا تعبیر آنها بر وفق
مطلوب و تمایل نفس میباشد و عقل باطن را در آن اثر فعّالی است- و گاهی خوابهائی که شخص میبیند از بسیار خواري و
سنگینی بار معده و تخمه در خوراك و فشار وارده بر قلب است در اینحال خوابها درهم و برهم و آزار دهنده هستند و رموزي
در آنها نیست و ارتباطی بعالم خارج پیدا نمیکنند و اینها را اضغاث احلام و رؤیاهاي کاذبه گویند. و رؤیاي صالحه صادقه
جزئی از نبوت است و نوعی از خبر دادن از غیب [اگر اینکه تعبیر جایز باشد]. اولا: یوسف اسمی است عبري و عبري و عبرانی
لغت إبراهیم علیه السّلام بوده چنانکه سریانی لغتی بوده که آدم علیه السّلام بآن تکلم مینمود و سیوطی گفته است که سریانی
منسوب به [سریانه] است و آن زمین جزیره ایست که نوح و قومش قبل از طوفان و غرق در آن میزیستهاند و زبان آنها سریانی
بوده جز مردي [جرهم] نام که زبانش عربی بوده است و در انوار المشارق گفته است که از لطایف اتفاقیه اینستکه [اسف] در
لغت بمعنی غم و اندوه است و [أسیف] بمعنی عبد و غلام است و اتفاقا هر دوي اینکه معانی در یوسف جمع شده است. ثانیا-
یوسف پسر یعقوب و او پسر اسحق و او پسر ابراهیم علیه السّلام است و در حدیث آمده است که رسولخدا صلّی اللّه علیه و
آله فرمود: [الکریم بن الکریم بن الکریم بن الکریم یوسف بن یعقوب بن اسحق بن إبراهیم]- اسحق و اسماعیل پسران حضرت
[ صفحه 356 ] ابراهیم بودند اسحق متوطن در کنعان و اسماعیل مقیم در مکّه بود چون اسحق را زمان وفات رسید بپسر خود
یعقوب وصیّت کرد که نزد دائی خود [لیّا بن ناهز] بشام برود و او بنزد خال خود رفت و دائی او را دو دختر بود بزرگتر [لایا] و
کوچکتر [راحیل نام داشت پس از هفت سال خدمت بخال خود که بعنوان مهریّه و صداق دختر بود با [لایا] و پس از هفت
سال دیگر خدمت با [راحیل] ازدواج کرد [و آنوقت جمع بین دو خواهر ممنوع نبود] و دائی او در موقع تزویج بهر دختري
کنیزي براي خدمت آنها بجهیزیّه داد که یکی [زلفۀ] و دیگري [بلهه] نام داشت و آندو و اینکه دو کنیز را هم بیعقوب شوهر
خود بخشیدند- [لایا] شش پسر و یک دختر باسامی [روبیل- شمعون- یهودا- لاوي- یسجر [یایشخو]- زیالون- دینۀ] از
یعقوب زائید و زلفه دو پسر بنام یغثالی یا [نعتالی] و دان] آورد و بلهه کنیز نیز دو پسر بنام [جاد و آشر] بزاد و [راحیل] چند
سالی نازا بود تا حامله شد و [یوسف را زائید و در اینوقت عمر یعقوب نود و یک سال بود و اراده هجرت بموطن پدرش
اسحق را با تمام خانواده نموده و در سال هجرت راحیل به [بنیامین] حامله شد و در ایّام نفاس بمرد و در اینموقع یوسف دو
ساله بود و یعقوب او را از تمام اولاد بیشتر دوست میداشت و یوسف در هفت سالگی خوابی دید و در دوازده سالگی اینکه
خواب دوم را دید که خداوند تعالی آنرا حکایت میفرماید. ثالثا- یازده ستارهاي که یوسف در خواب دید باو سجده کردند
تأویل بیازده برادرش بود که اسامی آنها ذکر شد و آفتاب و ماه پدرش یعقوب و خالهاش [لایا] نامادري اوست [زیرا مادرش
چنانکه گفتیم در نفاس بنیامین رحلت نمود و سجده آنها بیوسف دخولشان بمصر در تحت سلطنت او و انقیاد آنها نسبت
باوست که بعدا ذکر میشود. رابعا: در تأویلات نجمیّه گوید که اینکه سوره از آنجهت أحسن القصص است که آنرا مناسبت و
مشابهتی باحوال انسانی و رجوع او بخدا و وصول او بمبدء [ صفحه 357 ] أعلی است زیرا در آن اشاره بمعرفت ترکیب انسان
از روح و قلب و سر و نفس و حواس خمسه ظاهره [سمع و بصر و شم و ذوق و ملس] و قواي ششگانه باطنه [مفکّره و مذکّره و
حافظه و مخیّله و واهمه و حسّ مشترك] و بدن و ابتلاء او بدنیا و غیر اینهاست تا انسان باعلی مراتب لایقه خود نایل گردد و
اشاره است بیوسف قلب و یعقوب روح و راحیل [یالایاي] نفس و یازده برادران یوسف قلب [حواس خمسه ظاهره و ستّه باطنه
هستند] زیرا که براي قلب سلطنتی است که باید روح و نفس و حواس و قواء نسبت باو خاضع شوند و سجده برند چنانکه
ملایک بآدم سجده خضوع کردند یعنی همگان باید منقاد و مسخر و مقهور بدست قلب شوند تا فتح مطلق و وصول الی الحق
حاصل آید. و در حدیث قدسی است که خداي تعالی فرماید: [لا یسعنی ارضی و لا سمائی و لکن یسعنی قلب عبدي المؤمن].
مولانا گوید: [در دل مؤمن بگنجم اي عجب || گر مرا جوئی در اینکه دلها طلب] و براي همین استحقاق است که یوسف
قلب مختص بکمال حسن و زیبائی است و چون خداي تعالی بقلب تجلّی فرماید تمام أنوار تجلّی از مرآت قلب بر تمام
متولدات روح و نفس از حواس و قوا و غیر اینها از آل یعقوب روح منعکس میگردد [وفقنا اللّه انشاء اللّه].
[ [سوره یوسف [ 12 ]: آیات 7 تا 10
اشاره
لَقَد کانَ فِی یُوسُفَ وَ إِخوَتِهِ آیاتٌ لِلسّائِلِینَ [ 7] إِذ قالُوا لَیُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلی أَبِینا مِنّا وَ نَحنُ عُصبَۀٌ إِنَّ أَبانا لَفِی ضَ لالٍ
مُبِینٍ [ 8] اقتُلُوا یُوسُفَ أَوِ اطرَحُوهُ أَرضاً یَخلُ لَکُم وَجهُ أَبِیکُم وَ تَکُونُوا مِن بَعدِهِ قَوماً صالِحِینَ [ 9] قالَ قائِلٌ مِنهُم لا تَقتُلُوا یُوسُفَ
آیت و علامت و « آیاتٌ » [ 451 [ صفحه 358 - یَّلتَقِطهُ بَعضُ السَّیّارَةِ إِن کُنتُم فاعِلِینَ [ 10 ] -قرآن- 1
ِ
وَ أَلقُوهُ فِی غَیابَتِ الجُب
جماعتی نیرومند که سزاوار بمحبّت باشند و همچنین بجماعتی « عُصبَۀٌ » مقصود بنیامین است « وَ أَخُوهُ » عبرت نظائر یکدیگراند
اطلاق میشود که نسبت بیکدیگر متعصّب باشند و حمایت همدیگر را بکنند و همچنین اطلاق بعدهاي میشود که افراد آنها بین
یعنی « أَرضاً » یک تا ده نفر و بقولی بین ده تا پانزده نفر باشد- عصبه مفردي از لفظ خود ندارد مانند قوم و رهط و نفر
یّعنی در یک چاه
ِ
« غَیابَتِ الجُب » یعنی از محبّت او خلاص میشوید و پدر خالص براي شما میماند « یَخلُ لَکُم » بزمینهاي دور
براي اینکه نامیده شده است که از چشم ناظران غایب است و چاه را جبّ نامیدهاند براي اینکه خاك آنرا آنقدر برداشتهاند تا
الالتقاط یافتن چیزي در بین « یَلتَقِطهُ » یعنی کسانیکه سیر میکنند و مسافرانی که از آنراه میگذرند « السَّیّارَةِ » بآب رسیده است
-448- 411 -قرآن- 433 - 92 -قرآن- 403 - 61 -قرآن- 83 - 9-قرآن- 48 - راه و آن لقطه و لقیط است که مییابند. -قرآن- 1
818- 738 -قرآن- 805 - 539 -قرآن- 724 - قرآن- 519
تفسیر معانی-
اشاره
[مروي است که یهود از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله که در مکّه بود پرسش کردند یا کسیرا نزد آنحضرت فرستادند که از
او در باره پیمبري پرسش کند که در شام بود و پسرش بمصر رفت و او آنقدر گریه کرد که کور شد، خداوند در جواب آنها
سوره یوسف را یکجا نازل فرمود بهمان قسم که در توراة است بلکه دقیقتر و محکمتر]. 7- بحق سوگند که در داستان یوسف
و برادرانش براي پرسش کنندگان از قصّه آنها آیات [عبرتآور و شگفت آمیزي] است که [برادران باو آزار دادند [ صفحه
359 ] و در کشتن او تدبیر کردند و جمع شدند که از راه حسد او را در چاه بیفکنند با اینکه آنها از نژاد أنبیاء و فرزندان
پیمبران بودند و یوسف چون بمقام رسید در حین اقتدار معارضه بمثل نکرد و از آنها درگذشت بلکه بآنها نیکی و احسان
نموده و از آنچه از آنها دیده بود بروي آنها نیاورد و سرزنش ننمود و اینکه خود براي کسیکه در آن اعتبار کند درس عبرت و
خارج از عادت و فرج بعد از شدّت و منحت بعد از محنت است و نیز آیتی و دلالتی بر صحّت نبوّت پیمبر ما محمّد صلّی اللّه
علیه و آله است چه با اینکه درسی نخوانده و کتابی ندیده بود قصّه حقیقی را در اینکه سوره ببیان آورد و مسلم میشود که
اینکه اخبار جزاز ناحیه وحی الهی نبوده است و براي پرسش کنندگان آیات بصیرت و دلایل عبرت و معجزهاي دال بر صدق
رسالت حضرت ختمی مرتبت است. 8- بیاد آور زمانی را که [چون یوسف خواب مذکور را با پدر تقریر کرد و یعقوب
بکتمان آن سفارش فرمود و باجتباء و اتمام نعمت در باره یوسف مژده داد بعضی از زنان برادران او شنودند و نماز شام که
ایشان بخانه آمدند صورت حال باز گفتند. ایشان را عرق حسد بجنبش آمد و بتدبیر کار یوسف همّت گماشتند] و بیکدیگر
گفتند هر آینه یوسف و برادرش [یعنی برادر پدر و مادري او بنیامین] نزد پدر ما یعقوب از ما محبوبتر و گرامیتر است و حال
آنکه ما جماعتی نیرومند هستیم [و براي کارهاي پدرمان و احتیاجات او سودمندتر میباشیم و نباید از دفع یوسف عاجز بمانیم]
همانا پدر ما آشکارا بیراهه میرود [و از طریق صواب و عدل که تعدیل محبّت بین همگی برادران است بیرون رفته است ولی
اینکه قضاوت جائرانهاي بود که از نادانی در باره پدرشان میکردند زیرا محبّت در باره یوسف و برادرش براي ناتوانی و صغر
سنّ آنها و بعلاوه براي اینکه بود که مادرشان مرده بود مضافا به اینکه که در ناصیه یوسف عقل و حکمتی میدید که در
دیگران نبود ویژه با خوابی که دیده بود]. 9- [و چون حسد بر عقول برادران غالب شد و شیطان آنها را کاملا بفریفت [ صفحه
360 ] بعد از شور با یکدیگر گفتند] بکشید یوسف را [که دیگر پدر را نبیند] یا او را بزمین دوري برده بیفکنید [که پدر باو راه
نبرد و خبري از او نیابد یا درندگان او را بدرند] آنوقت توجّه پدر خالص و خالی براي شما میماند و شما بعد از مرگ یا
غیبت یوسف مردمی شایسته و آسوده حال خواهید بود [شیطانهم أعمال آنها را در نظرشان زینت و جلوه داد و باین آرزو
رفتند که چون مرتکب اینکه جرم شدند از آنکار توبه میکنند و نزد پدر و پروردگار از مردمان صالح خواهند شد یا اینکه امر
دنیاشان بصلاح منجر خواهد شد و نگرانیها مرتفع خواهد گردید]. 10 - گویندهاي از آن برادران گفت یوسف را نکشید [او
برادر شماست و اینکه گوینده بقولی روبیل بود که أحسن رأیا از آنها بود یا بقولی یهودا که اقدام فضلا و أکبر سنّا از آنها بود
یا بتفسیر علیّ بن ابراهیم لاوي بود] گفت او را در تک چاهی بیفکنید [که از نظر دور مانده و مقصود شما حاصل باشد] و
پارهاي از مسافران و رهگذران که از اینجا عبور میکنند او را پیدا کرده برگیرند [و با خود بناحیه دیگري ببرند و شما هم از
وجود او باز رهید] اگر شما آنچه را در باره یوسف قصد دارید بکنید بهتر است چنین کنید. اولا: [أحبّ] افعل تفضیل بنا شده
از مفعول است [بطور شاذّ] و خبر را با تعدّد مبتدا مفرد آورده زیرا در آن فرقی بین یکی و بالاتر و بین مذکّر و مؤنث نیست و
اسم تفضیل تثنیه و جمع و مؤنّث نمیشود. ثانیا- در باب محبّت یعقوب علیه السّلام بیوسف و برادرش گفتهاند که بواسطه صغر
سنّ آنها طرف ترحم و تقرّب پدر بودند و آنها را بر سایر اولاد مزیّت میداد و اینکه بر سایرین گران بود و موجب حسد آنها
گردید. و ابو حمزه ثمالی ره از حضرت زین العابدین علیه السّلام روایت کرده است که یعقوب هر روز گوسفندي میکشت و
تصدّق میداد و خود و عیالش هم از آن میخوردند روزي سائل مؤمنی روزه دار در شب جمعه اذان افطارش بدر خانه یعقوب
آمد و غذا طلب کرد و آنها صداي او را شنیدند و تصدیق قولش را نکردند و چون از [ صفحه 361 ] اینکه باو غذائی دهند
مأیوس شد و شب درآمد و برگشت و شکایت گرسنگی خود را بسوي خدا برد و با گرسنگی و روزه دار در حال صبر و شکر
شب را بصبح آورد و یعقوب و آل یعقوب با شکم سیر شب را صبح کرده و در بامداد هم مازاد غذاي آنها مانده بود. لذا
خداوند سبحانه او را بفراق یوسف مبتلا ساخت و باو وحی شد که مستعد بلاي من و راضی بقضاي من و شکیبا براي مصائب
باش و یوسف هم در همین شب آنخواب را دید [و شیخ بزرگوار صاحب تفسیر مجمع البیان گوید اینکه حدیث مفصل است
و ما همان قسمت محلّ حاجت آنرا ذکر کردیم و از إبن عباس ره هم قریب بآن روایت شده است]. ثالثا- بسیاري از مفسّرین
بر اینند که برادران یوسف پیمبران بودهاند و پارهاي گفتهاند که پیمبر نبودهاند زیرا از پیامبر معصیت و کار زشت سر نمیزند و
سید مرتضی قدّس اللّه روحه [که کتابی بنام تنزیه الأنبیاء دارد] فرموده است که براي ما در اینکه برادران یوسف [با عملی که
کردند و کردند آنچه کردند] در عداد پیمبران باشند اقامه حجتی نشده است و مانعی نیست در اینکه اسباط انبیاء که پیمبران
بودهاند غیر اینها بودهاند- و ابو جعفر بن بابویه ره در کتاب نبوّت باسناد خود از محمّد بن اسماعیل بن بزیع از حنان بن سدیر
روایت کرده است که گفت بحضرت أبی جعفر امام باقر علیهما السّلام عرض کردم که آیا اولاد یعقوب انبیاء بودهاند! فرمود
نه و لکن اسباط اولادهاي انبیاء بودهاند و از دنیا سعید رفته و توبه کردهاند و آنچه کردند تذکر یافته و تائب گشتهاند [مجمع
البیان].
[ [سوره یوسف [ 12 ]: آیات 11 تا 18
اشاره
قالُوا یا أَبانا ما لَکَ لا تَأمَنّا عَلی یُوسُفَ وَ إِنّا لَهُ لَناصِ حُونَ [ 11 ] أَرسِلهُ مَعَنا غَداً یَرتَع وَ یَلعَب وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ [ 12 ] قالَ إِنِّی
[ لَیَحزُنُنِی أَن تَذهَبُوا بِهِ وَ أَخافُ أَن یَأکُلَهُ الذِّئبُ وَ أَنتُم عَنهُ غافِلُونَ [ 13 ] قالُوا لَئِن أَکَلَهُ الذِّئبُ وَ نَحنُ عُصبَۀٌ إِنّا إِذاً لَخاسِرُونَ [ 14
523 وَ - وَّ أَوحَینا إِلَیهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمرِهِم هذا وَ هُم لا یَشعُرُونَ [ 15 ] -قرآن- 1
ِ
فَلَمّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجمَعُوا أَن یَجعَلُوهُ فِی غَیابَتِ الجُب
جاؤُ أَباهُم عِشاءً یَبکُونَ [ 16 ] قالُوا یا أَبانا إِنّا ذَهَبنا نَستَبِقُ وَ تَرَکنا یُوسُفَ عِندَ مَتاعِنا فَأَکَلَهُ الذِّئبُ وَ ما أَنتَ بِمُؤمِنٍ لَنا وَ لَو کُنّا
- [ صادِقِینَ [ 17 ] وَ جاؤُ عَلی قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ قالَ بَل سَوَّلَت لَکُم أَنفُسُکُم أَمراً فَصَبرٌ جَمِیلٌ وَ اللّهُ المُستَعانُ عَلی ما تَصِفُونَ [ 18
بچرد- رتع البعیر و الانسان در باره شتر و انسان یعنی بهر نحو بخواهد بخورد- « یَرتَع » فردا « غَداً » [ 349 [ صفحه 362 - قرآن- 1
حزن- ألم و -« لَیَحزُنُنِی » در اصل بمعنی فراوانی و وسعت است « و رتعه » رتوع خوردن میوه یا سبزیجات که آدمیرا خوش آید
خوف- الم و دردي است در نفس و -« أَخافُ » دردي است در نفس و قلب از فقد و فراق محبوب یا وقوع مکروه یعنی اندوه
در اینجا جواب لمّا حذف شده است و تقدیرش اینستکه فلمّا « فَلَمّا ذَهَبُوا بِهِ » قلب از انتظار پیش آمد مکروه یعنی بیم و ترس
شعور- ادراك شیء است در دقّت مانند شعره یعنی موکه همان موشکافی « لا یَشعُرُونَ » .... ذهبوا به ضربوه و آذوه و أجمعوا
8-قرآن- - آخر روز و اول تاریکی شب است و گفتهاند- عشیّ از زوال خورشید است تا بامداد -قرآن- 1 « عِشاءً » فارسی باشد
685 [ صفحه 363 ] و عشاء از - 585 -قرآن- 677 - 464 -قرآن- 569 - 345 -قرآن- 440 - 230 -قرآن- 336 - -23-14 قرآن- 215
استباق- باب افتعال از سبق است و آن تبادر یعنی پیش افتادن است در -« نَستَبِقُ » نماز مغرب است تا نیمه شب که عتمه باشد
یعنی لباسمان و متاع هر چیزي است که شخص از آن منتفع « مَتاعِنا » عمل که قویتر معلوم گردد و مسابقه هم بهمین معنی است
تسویل- زینت دادن نفس است آنچه را که « سَوَّلَت » اي- ذي کذب یعنی مکذوب فیه یعنی خون دروغین « بِدَمٍ کَ ذِبٍ » میشود
زیبا نیست یعنی بد را بنظر نیکو جلوه دادن و بقولی مشتق از ماده سول است که بمعنی استرخاء و سست حالی است یعنی-
235 -قرآن- - 75 -قرآن- 225 - سهّلت لکم- یعنی سهل و آسان بوده براي شما یعنی امر آسان و سهلی پنداشتهاید. -قرآن- 63
395- -327-310 قرآن- 384
تفسیر معانی-
اشاره
[عبارت قرآن کریم تأیید میکند که یوسف بیحد مورد محبّت پدر بود و پدرش فهمیده بود که اینموضوع موجب خشم
برادران اوست ویژه بعد از خوابی که یوسف دیده بود و چون یوسف از نظرش کنار میشد هر چند هم با برادرانش بود
استراحت خاطر نداشت و برادران هم حرص پدر را بر محبّت یوسف بخوبی فهمیده بودند و چنانکه در تفسیر روح البیان
برادران یوسف برقرار یهودا متّفق شدند و نزد پدر آمده گفتند فصل بهار رسیده و سبزه دمیده چه شود که یوسف را با » : گوید
ما بصحرا فرستی تا روزي بتماشا و تفرج بگذارند. یعقوب فرمود که از هجر حسن بهار رخسار یوسف چون بلبل خزان دیده
خواهم بود روا مدارید که شما در گلزار باشید و من در خار بخار گرفتار باشم. [حریفان در بهار عیش خندان || من اندر کنج
غم چون دردمندان] فرزندان یعقوب درمانده پیش یوسف آمدند و گفتند. [موسم گل دو سه روزي است غنیمت دانید || که
دگر نوبت تاراج خزان خواهد بود] یوسف نام تماشا شنیده خاطر مبارکش متوجّه شد و با برادران پیش پدر آمد التماس
اجازت نمود مضمون اینمقال بعرض رسانید. [ صفحه 364 ] [زین تنگناي خلوتم خاطر بصحرا میکشد || کز بوستان باد سحر
خوش میدهد پیغام را] یعقوب در فکر دور و دراز افتاد و در اینحال برادران ... 11 - گفتند اي پدر ما ترا چه شده و چه عذري
سبب شده است که در باره یوسف ما را امین نمیشماري و بما وثوق و اطمینان نداري! و حال آنکه ما براي او خیرخواه و
مهربان هستیم و بد او را نمیخواهیم. 12 - او را فردا با ما [بصحرا بفرست گردش کند و از هر میوه و سبزي که میخواهد
بخورد و با ما با سرور و نشاط بازي کند [و نترس] که او را حفظ میکنیم و نمیگذاریم گزندي باو برسد [تا او را بتو
برگردانیم] . 13 - [یعقوب چون الحاح و اسرار پسران را بدید و اظهار خیرخواهی و شفقت از آنان بشنید] گفت اگر شما
یوسف را ببرید غیبت و فراق او بهر صورت مرا غمین و دچار اندوه خواهد کرد و میترسم [چون او را بصحرا ببرید] گرگی او
را بخورد و شما از او غافل [و بکارهاي خود مشغول] باشید. [از آن ترسم کزو غافل نشینید || ز غفلت صورت حالش نبینید
درین دیرینه دشت محنت انگیز || کهن گرگی بر او دندان کند تیز] 14 - برادران یوسف گفتند بخدا قسم اگر با اینکه ما
جمعیتی نیرومند و کمک کار هم هستیم بنا شود گرگ او را بخورد در اینصورت ما مردمان زیانکاري هستیم و در ادّعاي
خودمان خائب و خاسر خواهیم بود. 15 - [باري چون یعقوب علیه السّلام پیمان و سوگند برادران یوسف را بشنید و میل
یوسف را هم بگردش و تفرج دید رضا بقضا داد و بظاهر قانع شد و امر کرد تا یوسف را بشویند و بقول کاشفی تعویذي بر
بازوي یوسف بست و بمشایعت فرزندان تا شجرة الوداع که در دروازه کنعان بود بیرون آمد و یوسف را در کنار گرفته گریه
کنان آغاز وداع کرد. [ صفحه 365 ] [دل نمیخواست جدائی ز تو امّا چکنم || دور أیّام نه بر قاعده دلخواه است] [تجري
الریّاح بما لا تشتهی السفن]- یوسف گفت اي پدر سبب گریه چیست گفت: اي یوسف از اینکه رفتن تو رایحه اندوهی عظیم
بمشام دل میرسد و نمیدانم سر انجام کار بکجا خواهد کشید بهر حال [لا تنسنی فانّی لا أنساك فراموشم مکن که ترا از یاد
نخواهم برد. [فراموشی نه شرط دوستان است] پس فرزندان را در محافظت یوسف مبالغه بسیار فرمود و آنها او را بر دوش
گرفته با مسرّت براه افتادند. یعقوب علیه السّلام در ایشان مینگریست و از شوق لقاي فرزند ارجمند میگریست. [هنوز سرو
روانم ز چشم ناشده دور || دل از تصوّر دوري چو بید لرزان است] و چون فرزندان از نظر وي غایب شدند روي بکنعان نهاد
و آنها هم چون از نظرها دور گشتند سفارشهاي پدر را رها کرده و یوسف را بزمین افکندند و گفتند اي صاحب خواب دروغ
آن ستارگانی که دیدي بتو سجده میکردند کجایند تا ترا اینک از دست ما رهائی دهند و شروع بآزار و آزردن و زدن او
کردند و یوسف هم بهر یک که پناه میبرد جز خشم و ضرب چیزي نمیدید و بشدّت بناي گریه را گذاشته و آواز برداشت که
اي پدر چه زود اینان پیمان ترا فراموش کردند و وصیّت ترا ضایع ساختند اگر بدانی اینکه اولاد کنیزان با پسرت چه میکنند!
آنها هم او را گرسنه و تشنه در خاك خواري و مذلّت میکشیدند تا نزدیک بهلاکت رسید و روبیل بر سینه او نشست و
خواست او را بکشد یوسف یهودا را بکمک طلبیده گفت از خدا بترس و بفریاد من برس بیهودا رقّت و ترحّم دست داده بآنها
گفت مگر شما با من عهد نکردید که او را نکشید! گفتند چرا گفت بهتر اینستکه او را بتک چاهی [ صفحه 366 ] بیفکنیم و
آنها پذیرفتند ...] 15 - و چون او را بردند تمامی برادران یکدل شده و اجماع کردند بر اینکه او را در تک چاهی [که در آن
نزدیکی و در سه فرسخی کنعان و از نواحی اردن بود] بیفکنند [و چنان کردند و لکن خداي داناي بصیر بخشنده مهربان هیچ
مظلومی را در چنگال ستمکار رها نمیکند بلکه یار و یاور ستم کشان و دادرس و ناصر مظلومان است و لذا فرماید] ما
بیوسف [چون بتک چاه رسید] وحی نمودیم به اینکه که [بیم مدار خدا با تست ترا نجات خواهیم داد و قریبا ترا بر آنها غلبه
خواهیم داد و آنها را خوار تو خواهیم ساخت و خواب تو بوقوع خواهد پیوست] و آنها را بفرجام و عاقبت کارشان با خبر و
آگاه خواهیم ساخت [و بجزاي اعمالشان دچار خواهیم نمود] و آنها [در آنموقع که محتاج تو خواهند شد] نمیدانند و مشعر بر
اینکه نیستند [که تو همان یوسفی هستی که آن روز ترا بخواري بچاه افکندند و اینک بسلطنت رسیدهاي و بآنها کمک
مینمائی]. 16 - [اینکه بود حالشان با یوسف امّا با پدرشان] چون روز بپایان رسید و شب درآمد بنزد پدر برگشتند در حالتی که
میگریستند [چه نادان و احمق است اینکه آدمیزاد خود را گول میزند و نمیداند که خداي داناي بآشکارا و نهان کردههاي او
را میبیند و برادران یوسف ندانستند که خداي لطیف خبیر ناظر أعمال آنهاست ببرادر آنسان ستم کردند و بپدر پیر خود رحم
نکردند و از حدود عقل و حکمت تخطّی نموده و معانی برادري و محبّت را از بین بردند و اینک بدروغ نالان و گریانند].
-17 بپدر گفتند اي پدر ما، ما رفتیم بمسابقه [دو و تیراندازي] و یوسف را براي نگهداري اثاث و لباسهامان بجا گذاشتیم [در
غیاب ما] گرگ او را بخورد و تو [بواسطه سوء ظنّی که بما داري] هر چند هم ما جماعتی راستگو باشیم تصدیق قول ما را
نخواهی کرد. 18 - و پیراهن یوسف علیه السّلام را آلوده بخون دروغین [که پس از بچاه افکندن [ صفحه 367 ] یوسف برّهاي
کشته و پیراهن را بدون آنکه پاره کنند بخون برّه آلوده بودند] براي پدر آوردند [یعقوب چون پیراهن را بدید که پاره نیست
و اثر دندان حیوانی در آن مشهود نیست از روي استهزاء گفت ما أحلمک یا ذئب تأکل ابنی و لا تشقّ قمیصه. اي گرگ چه با
حلم بودهاي که پسرم را خوردهاي و پیراهنش را ندریدهاي و بآنها گفت مطلب نه چنین است که شما میگوئید] بلکه هواي
نفس شما شما را وادار بکار بزرگ و زشتی نموده و در نظر شما نیکو و آسان جلوه کرده است و امّا من صبر و شکیبائی نیکو
پیشه میکنم و از رحمت خداوند یأس و نومیدي ندارم [و جزع و فزعی ندارم و جز بدرگاه پروردگار شکایت نبرم. بوصل
صحبت یوسف عزیز من مشتاب || جمال یار نبینی مگر بصبر جمیل [کمال خجندي] و خداي یکتا بر آنچه شما در باره
یوسف توصیف کردید مرا اعانت خواهد کرد و مزد و اجر صبر جمیل مرا خواهد داد]. اولا: در اینکه یعقوب علیه السّلام
بفرزندان فرمود: [میترسم که گرگ او را بخورد] گویند یعقوب در خواب دیده بود که ده گرگ بر یوسف حمله کردند تا او
را بکشند و یک گرگ از او حمایت کرد و بعد زمین شکافته شد و یوسف در آن داخل گشت و از آن بیرون نیامد مگر پس
از سه روز و براي اینکه بود که علّت را بآنها تلقین کرد و حال آنکه آنها نمیدانستند که گرگ هم ممکن است آدمی را
بخورد و از رسولخدا مروي است که فرمود: [دروغ را تلقین نکنید تا دروغ نگویند زیرا پسران یعقوب تا پدرشان بآنها تلقین
نکرد نمیدانستند که گرگ انسان را میخورد.] و اینکه دلیل است بر اینکه نمیسزد بدشمن تلقین حجّت و برهان نمود. ثانیا: در
کتاب النبوّة از حسن بن محبوب از حسن بن عماره از مسمع أبی سیّار از امام صادق علیه السّلام روایت کرده است که فرمود:
چون برادران یوسف او [ صفحه 368 ] را بچاه انداختند جبرئیل علیه السّلام بر او نازل گشت و گفت اي پسر ترا که به اینکه »
جا افکند! گفت برادرانم، برادرانم براي منزلتی که من در نزد پدر داشتم بر من حسد بردند و مرا در چاه افکندند. جبرئیل علیه
السّلام گفت دوست داري که از اینکه چاه بیرون آئی گفت: بسته بخواست خداي ابراهیم و اسحق و یعقوب است. جبرئیل
علیه السّلام باو گفت خداي ابراهیم و اسحق و یعقوب میفرماید بگو: [اللّهمّ إنّی أسئلک بانّ لک الحمد لا إله إلّا أنت بدیع
السماوات و الإرض یا ذا الجلال و الاکرام ان تصلّی علی محمّد و آل محمّد و أن تجعل لی فی امري فرجا و ترزقنی من حیث
احتسب و من حیث لا احتسب] بنابرین خداوند آنروز فرجی و مخرجی براي خروج یوسف از چاه و بعد هم از کید و مکر
زلیخا مرحمت فرمود و از جائی که گمان نداشت باو سلطنت مصر عطا فرمود. ثالثا: در آیه مبارکه اخیر اشارهایست به اینکه
که تزویر و تلبیس و تمویه و تخیلات و دروغ و حیله و مکر و کید و توهّمات و تسویلات حواس ظاهره و قواي باطنه جبلّی
نفساند و روح مؤیّد بایمان واقف بر نفس و صفات و آثاري است که از قواء و حواس مذکور جبلّی او شده است و تسویلات
و تمویهات نفس را قبول نمیکند و تمام امور را بخداي عزّ و جلّ واگذار و از احکام ازلیّه او میداند و بر آنها صبر میکند
صبر جمیلی که صبر بر ما اراد اللّه فیها و تسلیم و رضاي در برابر آن باشد و بر آنچه از قضاء و قدر خدائی جاري میشود بردبار
است و او را مستعان میداند و در همه حال از خود او استعانت میکند و یاري میطلبد و کمک میجوید [و اللّه هو الموفق
بالصواب]. [اینکه قصه یوسف و برادران چیزي است که مصدر آن براي ما فقط قرآن کریم است و بآن همواره اطمینان داریم
و امّا اخبار و أقوال دیگر و اسرائیلیات و مقولات توراة و غیره مطالب دیگري است که ما را بآنها توجه و التفاتی نیست] [