گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر خسروی
جلد چهارم
[سوره یوسف [ 12 ]: آیات 19 تا 20



اشاره
وَ جاءَت سَیّارَةٌ فَأَرسَلُوا وارِدَهُم فَأَدلی دَلوَهُ قالَ یا بُشري هذا غُلامٌ وَ أَسَرُّوهُ بِضاعَۀً وَ اللّهُ عَلِیمٌ بِما یَعمَلُونَ [ 19 ] وَ شَرَوهُ بِثَمَنٍ
جماعت سیر کنندگان و جمع مسافرانی که باتّفاق « سَیّارَةٌ » 246- بَخسٍ دَراهِمَ مَعدُودَةٍ وَ کانُوا فِیهِ مِنَ الزّاهِدِینَ [ 20 ] -قرآن- 1
رائد و آب یار و سقّاي جمعیّت که وارد نهر آب میشود و براي آنها سقایت « وارِدَهُم » سیر و سفر میکنند مانند جوّاله و کشّافه
اي « شَرَوهُ » اخفوه یعنی او را پنهان کردند « أَسَرُّوهُ » إدلاء انداختن و سرازیر کردن و فرو هشتن دلو در چاه « فَأَدلی دَلوَهُ » میکند
یعنی « بَخسٍ » باعوه یعنی فروختند او را بیع و شري یعنی خرید و فروش و هر یک بجاي دیگر و بمعنی دیگري استعمال میشود
یعنی از جمله کسانیکه بآنچه در دست دارند راغب نیستند- زاهد « الزّاهِدِینَ » کمتر از حق واقع و بخس بمعنی نقص آمده است
342 -قرآن- - 294 -قرآن- 332 - 224 -قرآن- 281 - 118 -قرآن- 205 - 12 -قرآن- 106 - یعنی بیرغبت بمال و منال. -قرآن- 1
546 [پس از سه روز که یوسف در چاه بماند در روز چهارم]. 19 - جماعتی از مسافران و رهگذران - -472-464 قرآن- 531
بیامدند [و گذارشان بر آن چاه افتاد آبیار خود را فرستادند که براي آنها تحصیل آب کند [گویند نام او مالک بن زعریا دعر
بود و بکنار چاه آمد] و دلو خود را در چاه فرو هشت [چون دلو سرازیر شد و بتک چاه رسید یوسف بطناب آویخت و با دلو
بیرون آمد چون آبیار او را بدید] گفت مژده باد شما را که اینکه غلامی است [نیکو روي و خوش منظر کمک کنید او را بدر
آوریم و بقولی بشري نام یکی از مسافران و رفقاي او بود و او را صدا کرده گفت اي بشري اینکه غلامی است] و او را از نظر
مردم پنهان کردند که کسی پی بوجود او نبرد براي اینکه سرمایه تجارتی براي آنها باشد و او را فروخته [ صفحه 370 ] سودي
ببرند [یعنی آنکسانیکه او را از چاه یافته بودند از سایر رفیقان خود پنهان کردند مبادا آنها بخواهند در اینکه سرمایه یافت شده
شریک آنها شوند- یا برادران یوسف کتمان کردند از اینکه بگویند او برادر ماست و گفتند او غلام ماست و فرار کرده و در
اینجا مخفی شده است و بعبري بیوسف گفتند اگر بگوئی برادر آنها هستم ترا خواهیم کشت و او هم براي اینکه کشته نشود
پیروي کرد و سکوت نمود] و حال آنکه خداوند بآنچه میکنند دانا و آگاه است و عالم باسرار و امور پنهانی بندگان است و
از او چیزي مخفی و مستور نمیماند. [کاشفی گوید:- او را آواز داد و گفت اینکه پسري است که دلو را گران ساخته پس
بمددکاري او یوسف را از چاه برآوردند. [چو آنماه جهان آرا برآمد || ز جانش بانگ یا بشري برآمد بشارت کز چنین
تاریک چاهی || برآمد بس جهان افروز ماهی] زیرا آب زندگانی جز در ظلمات یافت نشود همچنانکه علم الهی فقط در
ظلمات اینکه قلب و قالب پیدا شود [روح]. 20 - و او را ببهاي اندك و بیاعتباري بچند شماره درهم قلیلی فروختند و آنانکه
[او را خریدند یا یوسف را فروختند] در باره او بیمیل و بیرغبت بودند [و بسهولت او را از دست دادند و قدر او را ندانستند].
[در باره فروشندگان یوسف بعضی از مفسّرین گفتهاند که برادران یوسف بودهاند چه یهودا مراقب حال او بود و باو سرکشی
میکرد و چون دید رهگذر او را از چاه بدر آورد برادران دیگر را خبر کرد و آنها خود را مالک او قلمداد کرده و او را
برهگذرها فروختند و بمبلغ ناقابلی عوض کردند زیرا باو رغبتی نداشتند و میخواستند از بابت او خلاص شوند. و بعض دیگر
بعضی گفتهاند « وَ کانُوا فِیهِ مِنَ الزّاهِدِینَ » گفتهاند کسانیکه او را از چاه برآوردند او را بمصر برده و فروختند]. [و امّا در تفسیر
58 [ صفحه 371 ] خریدند بیرغبت در خرید او بودند زیرا در او علامت آزادگان دیدند و از ترس - آنانکه او را -قرآن- 20
اینکه در استعباد او گناهی مرتکب شده باشند رغبتی در خرید او نکردند. و بعض دیگر گفتهاند فروشندگان که برادران او
بودهاند در باره یوسف و بهاي او رغبتی نداشتند و به ثمن بخس او را رد کردند که کردار آنها مستور بماند زیرا قصد اصلی
ایشان تبعید او از آن دیار بود]
[ [سوره یوسف [ 12 ]: آیات 21 تا 22
اشاره
وَ قالَ الَّذِي اشتَراهُ مِن مِصرَ لامرَأَتِهِ أَکرِمِی مَثواهُ عَسی أَن یَنفَعَنا أَو نَتَّخِ ذَهُ وَلَداً وَ کَذلِکَ مَکَّنّا لِیُوسُفَ فِی الَأرضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِن
تَأوِیلِ الَأحادِیثِ وَ اللّهُ غالِبٌ عَلی أَمرِهِ وَ لکِنَّ أَکثَرَ النّاسِ لا یَعلَمُونَ [ 21 ] وَ لَمّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیناهُ حُکماً وَ عِلماً وَ کَذلِکَ نَجزِي
24 مثوي بمعنی مقام است- - یعنی مقام و منزلت او را گرامی دار. -قرآن- 4 « أَکرِمِی مَثواهُ » - 384- المُحسِنِینَ [ 22 ] -قرآن- 1
یا بمعنی حکمت است یا « حُکماً » یعنی رشد و کمال او و منتهاي شدّت جسم و نیروي او « أَشُدَّهُ » ثوي بالمکان- اي- أقام به
143 [چون خبر کاروان مدین بمصر آمد و گماشتگان عزیز - 75 -قرآن- 135 - بمعنی حکم و حکومت بین مردم. -قرآن- 63
مصر بسر راه کاروان آمده یوسف را دیدند از لمعه جمال او شیفته و حیران بازگشته خبر بعزیز مصر بردند و او در غیاب عاشق
یوسف گشت و مردم از مالک یوسف در خواست عرضه کردن او را براي فروش نمودند و او یوسف را زینت کرده ببازار [
صفحه 372 ] آورد و مردم مصر مفتون او شدند. [آراسته آن یار ببازار برآمد || فریاد و فغان از در و دیوار برآمد] و سه روز
یوسف در معرض بیع و مزایده بود و هر کس بر قیمت او مزید میکرد تا بهاي او بحدّي رسید که هیچکس قادر بر خرید او
نشد. [خریداران دیگر لب ببستند || پس زانوي خاموشی نشستند] و سپس عزیز مصر او را ببهاي گزافی خرید و بخانه برد که
اینک خداوند فرماید]. 21 - و آنکس که یوسف را از مردم مصر خرید [خداوند از نام و کار او و مسکن او ذکري نمیفرماید
زیرا قرآن کتاب تاریخ یا داستان نیست که توجّهی باین چیزها داشته باشد بلکه قصص قرآنی بالاتر و والاتر از اینکه معانی
است و اهتمامی بمانند اینکه امور ندارد و غرض مهمتري از اینکه قصص دارد ولی بنابر روایات و اخبار اینکه شخص خزانهدار
و یا باصطلاح امروز وزیر دارائی فرعون و نامش قطفیر یا اظفیر و لقبش عزیز بوده است] اینکه شخص خریدار بزنش گفت
[که نامش راحیل و لقبش زلیخا بود] مقام اینکه غلام را گرامی بدار [یعنی بچشم غلامی باو نظر مکن و باحترام و راحت او از
هر جهت کوشا باش] امید است که [در کارهاي خصوصی یا عمومی ما] براي ما سودمند باشد [در مهمّات امورمان از عقل و
درایت او بهرهمند شویم] یا اینکه [چون فرزند نداریم] او را بفرزندي برگیریم [زیرا او جمال و کمال هر دو را داراست و عقل
و کیاست او در کارها مفید بحال ماست و بهر حال دیدگان ما باو روشن است و باشد که او وارث ما و ما وارث او باشیم]
[بلی؟] همانقسم [که یوسف را بسلامت از چاه بیرون آوردیم در دل مالک او حبّ او را جا دادیم و بهمین قسم و با همین
عنایت و تدبیر] او را در ارض مصر مکانت و منزلت و مقام بخشودیم [و علاوه بر محبتی که در قلب عزیز مصر یافت در قلب
فرعونهم محبّت او بعدا جا گرفت و بالاخره صاحب امر و نهی شد و بر سلطنت مصر مستولی گشت] و باو تعبیر خوابها [و سایر
علوم کشور داري [ صفحه 373 ] را] آموختیم. و خداست که بر امر خود غالب است [و امر او بر آنچه اراده کند نافذ است و
کسیرا بر تدابیر و أفعال او مجال گفتگو و چون و چرا نیست و فاعل ما یشاء و حاکم ما یرید است] و لکن بیشتر مردم نمیدانند
[که آنچه براي یوسف از افکندن در چاه و بندگی او و فروش او و سفارش مالک او بزنش و تعلیم تعبیر رؤیا باو وقوع یافت
گامهائی براي مهیّا ساختن یوسف جهت محلّ و مقامی بود که در انتظار او بود]. 22 - و چون یوسف بمنتهاي شباب و رشد
بدنی و کمال عقل و نیروي فکر رسید [که گفتهاند أشدّ از هیجده سالگی تا سی و چهل سالگی است] باو حکمت یا حکومت
عطا کردیم و دانش و علم شریعت و اداره کردن ملّت و امّت آموختیم [ یا آنکه بعلم و عمل او را مباهی فرمودیم] و اینچنین ما
پاداش نیکو کاران [خصوصا أنبیاء و مرسلین و بالأخص پیشوا و خاتم آنها محمّد صلّی اللّه علیه و آله] را میدهیم [و بدانسان
که در مقابل صبر یوسف و تحمّل بلاء و شداید قدرت و سلطنت بخشودیم هر احسان کننده و عامل خیر و مطیع فرمان حقّ و
شکیباي در برابر مصائب و بلایا را بپاداش استحقاقی آنها نایل خواهیم ساخت].
[ [سوره یوسف [ 12 ]: آیات 23 تا 29
اشاره
وَ راوَدَتهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیتِها عَن نَفسِهِ وَ غَلَّقَتِ الَأبوابَ وَ قالَت هَیتَ لَکَ قالَ مَعاذَ اللّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحسَنَ مَثوايَ إِنَّهُ لا یُفلِحُ الظّالِمُونَ
23 ] وَ لَقَد هَمَّت بِهِ وَ هَمَّ بِها لَو لا أَن رَأي بُرهانَ رَبِّهِ کَ ذلِکَ لِنَصرِفَ عَنهُ السُّوءَ وَ الفَحشاءَ إِنَّهُ مِن عِبادِنَا المُخلَصِ ینَ [ 24 ] وَ ]
استَبَقَا البابَ وَ قَدَّت قَمِیصَهُ مِن دُبُرٍ وَ أَلفَیا سَیِّدَها لَدَي البابِ قالَت ما جَزاءُ مَن أَرادَ بِأَهلِکَ سُوءاً إِلاّ أَن یُسجَنَ أَو عَذابٌ أَلِیمٌ
25 ] قالَ هِیَ راوَدَتنِی عَن نَفسِی وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِن أَهلِها إِن کانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِن قُبُلٍ فَصَدَقَت وَ هُوَ مِنَ الکاذِبِینَ [ 26 ] وَ إِن کانَ ]
786 فَلَمّا رَأي قَمِیصَهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ قالَ إِنَّهُ مِن کَیدِکُنَّ إِنَّ کَیدَکُنَّ - قَمِیصُهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ فَکَذَبَت وَ هُوَ مِنَ الصّادِقِینَ [ 27 ] -قرآن- 1
« وَ راوَدَتهُ » [ 199 [ صفحه 374 - عَظِیمٌ [ 28 ] یُوسُفُ أَعرِض عَن هذا وَ استَغفِرِي لِذَنبِکِ إِنَّکِ کُنتِ مِنَ الخاطِئِینَ [ 29 ] -قرآن- 1
از راد یرود- یعنی از او بنرمی و مدارا و مانند مخادعه خواست که با او مواقعه کند- گویند- راود الرجل المرأة عن نفسها و
یعنی « غَلَّقَتِ » راودته عن نفسه- و مراد در آیه آنستکه براي مواقعه با خودش آنزن در مقام حیله بر آمد ولی از او قبولی نیافت
اي أعوذ « مَعاذَ اللّهِ » اسم فعل است یعنی پیش بیا و آنچه را بتو میگویم شروع کن أقبل و بادر « هَیتَ لَکَ » درها را محکم بست
یعنی آن قصد آمیزش با او را کرد و او هم قصد آمیزش با او را و هم بمعنی قصد و عزم « وَ لَقَد هَمَّت بِهِ وَ هَمَّ بِها » باللّه معاذا
جواب شرط در اینجا حذف شده است و تقدیرش لَو لا أَن رَأي بُرهانَ رَبِّهِ لخالطها یعنی اگر « لَو لا أَن رَأي بُرهانَ رَبِّهِ » است
حجّت پروردگار خود را ندیده بود با او آمیزش میکرد- و مراد از برهان یادآوري خداوند سبحانه و تعالی و تحریم زنا و
- 350 -قرآن- 432 - 307 -قرآن- 336 - 16 -قرآن- 295 - خیانت و مراقبت خداي در هر عمل آدمی است و اینکه مرتبه -قرآن- 1
744 [ صفحه 375 ] احسان در عمل است که گوئی او را میبینی و اگر - 660 -قرآن- 709 - 511 -قرآن- 623 - -448 قرآن- 472
بفتح لام کسانیکه خداوند آنها را براي طاعت خود خالص ساخته و دل آنها را از « المُخلَصِ ینَ » تو او را نمیبینی او ترا میبیند
یعنی شکافته و پاره « قَدَّت » یعنی بطرف در دویده بر یکدیگر پیشی و سبقت میگرفتند « وَ استَبَقَا البابَ » شوائب صفا داده است
اي وجدا یعنی یافتند- ألفی یلفی « أَلفَیا » یعنی از پشت « مِن دُبُرٍ » گشته- قدّ شکاف طولی است و قطّ شکاف عرضی است
گفتهاند پسر عموي آنزن یا پسر خالهاش بوده و کودکی در « وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِن أَهلِها » عند یعنی نزد « لَدَي » الفاء- اي وجد
یعنی از پیش رو « مِن قُبُلٍ » اي شقّ- قدّه یقدّه قدّا- شقّه « قُدَّ » گهواره بوده است که خداوند بر سبیل اعجاز او را بسخن آورد
المذنبین خطئ یخطا خطا « الخاطِئِینَ » یعنی یوسف آنرا مکتوم بدار و تذکار مکن « یُوسُفُ أَعرِض عَن هذا » حیلتکنّ « کَیدِکُنَّ »
328 -قرآن- - 257 -قرآن- 319 - 117 -قرآن- 235 - وقتی از روي عمد گناه کند و أخطأ وقتی بغیر عمد گناه کند. -قرآن- 102
789 -قرآن- - 755 -قرآن- 776 - 701 -قرآن- 741 - 558 -قرآن- 694 - 511 -قرآن- 527 - 447 -قرآن- 503 - -420-407 قرآن- 438
884- -826-799 قرآن- 870
تفسیر معانی
اشاره
- [زیبائی و حسن جمال یوسف براي او محنتی بود و پس از دخول در خانه عزیز مصر و سفارشی که در باب گرامی داشتن او
بزنش نمود زن او بتسویل شیطانی خواهان شد که یوسف معشوق او باشد و لذا میفرماید:] 23 - و آنزنی که یوسف در خانه او
بود [یعنی زلیخا عیال عزیز مصر] یوسف را بخود خواند [یعنی از او خواستار امري شد که مخالف اراده و خواست یوسف و
پروردگار او بود و خواست که با او درآمیزد و حاجت شهوانی او را بر آورد و زمینه کار را قبلا مهیّا ساخت یعنی] درهاي
عمارت را [که گویند هفت در بند بود] بر خود و یوسف ببست [که مانعی نرسد و یوسف را هم مجال فرار نباشد] و بیوسف
گفت پیش بیا و براي برآوردن حاجت من بشتاب [که من براي تو مهیّا هستم] یوسف گفت پناه بخدا میبرم [از اینکه خواهش
ترا انجام دهم و با تو درآمیزم] زیرا ربّ من یعنی صاحب و مالک من [که شوهر تو باشد] بمن نیکی کرده و بتو سفارش کرده
است که مرا گرامی داري و مقام و منزلت مرا [ صفحه 376 ] نیکو داري [من چگونه باو خیانت کنم و نظر بد بزن او افکنم] [ یا
مقصود از ربّ خداي سبحان باشد یعنی خداي پروردگار من بمن نیکی کرده و مقام و منزلتی بمن داده و مرا از چاه بدر
آورده و بجاه رسانیده است با اینوصف چگونه مرتکب گناه شوم و بکار زشت خود را بیالایم] او خدائیست که ستمکاران را
رستگار نخواهد ساخت [و ظالمان را از فلاح و نجاح نصیبی نخواهد بود]: [زهی خجلت که در روز قیامت || که افتد بر زنا
کاران غرامت جزاي آن جفا کیشان نویسند || مرا سر دفتر ایشان نویسند 24 - بحقّ سوگند که آنزن قصد درآویختن [و هم
بستري] با یوسف را کرد و یوسف هم اگر بعین الیقین برهان و حجّت پروردگار خود را که [یادآوري جلال و عظمت او و
مراقبت او در همه احوال او بود ندیده و بنظر نیاورده بود [باقتضاي طبیعت بشري و فطرت انسانی و شهوت جوانی و میل جبلّی
جنسی نه قصد اختیاري] قصد مخالطه با او را داشت [و لکن] اینکه چنین [ما با یوسف رفتار کردیم و او را محفوظ داشتیم]
براي آنکه [او را مهیّاي تحمّل بار سنگین رسالت کرده باشیم] از او قصد سوء [یعنی خیانت بمولاي خود] و فحشاء [یعنی
کردار زشت و ارتکاب زنا] را دور و مصروف ساختیم زیرا که او از بندگان خالص گشته ماست. [اگر مخلص بفتح لام و
صیغه اسم مفعول باشد یعنی از بندگانی که خدا آنانرا براي طاعت خود خالص و دور از آلایش قرار داده است. و اگر مخلص
بکسر لام و صیغه اسم فاعل باشد یعنی بندگانی که دین خود را ویژه خالق خود قرار داده و بغیر او نظري ندارند]. اولا: در باب
68 یکی آنکه جماعتی - مفسّران را اقوالی است و ما حصل أقوال: -قرآن- 52 « وَ هَمَّ بِها » همّ و قصد یوسف در آیه مبارکه
گویند اصلا یوسف همّ و قصد آمیختن را نداشته و نکرده است زیرا میفرماید اگر برهان ربّ را ندیده بود قصد میکرد و
رؤیت برهان [ صفحه 377 ] سبقت بر همّ و منع او داشته است. دیگر آنکه جماعتی گویند بدواعی طبیعی و مقتضیات بشري
قصد بوده است ولی رؤیت برهان مانع او و سبب کف نفس او گشته است و از وقوع در معصیت باز داشته است. ثانیا-
جماعت بسیاري بر آنند که چون یوسف علیه السّلام مقام نبوّت داشته است همانطور که او از ارتکاب نفس فاحشه و عمل
زشت بريء است همانقسم هم از همّ و قصد حرام هم بريء است و اینکه بکلمه همّ و قصد تعبیر فرموده است براي مشاکله
است نه تشبیه همّ یوسف و زلیخا بیکدیگر و دلیل اشاره بتباین آنها اینکه نفرموده است [و لقد همّا] یا نفرموده است [و همّ کلّ
منها بالآخر] بلکه فرموده است [وَ هَمَّ بِها] یعنی بمقتضاي طبیعت بشري تمایل بوده است ولی مجاهده او مقتضا را از بین برده
است و اگر مقتضا نبوده نقص بود و کمال اینستکه مقتضا باشد و حکومت بآن داده نشود چنانکه مرد عنّین را کسی ثنا
نمیگوید بلکه جوانمرد عالیقدر آنکسی است که میل شهوت در او باشد و کفّ نفس کند چنانکه تمجید بعدي خداوند اینکه
معنی را ثابت میکند و میفرماید دیدن برهان ربّ موجب خود - داري او شده ما هم از او سوء و فحشاء را دور کردیم زیرا او
نیز اقوالی از مفسّران رسیده است که « بُرهانَ رَبِّهِ » 466 ثالثا- راجع بتفسیر - از بندگان وارسته و بیآلایش ماست. -قرآن- 450
همه آنها در مواضع خود بجاست و خلاصه آنکه برهان حجّت و دلیل واضح بر کمال قبح زنا و عنایت حق تعالی از آداب
- أنبیاء و اخلاق اصفیاء در عفاف و خویشتن داري از آلودگیهاست که بیوسف نیز عطا شده بود و مانع همّ او بود. -قرآن- 22
41 و بنابر آنچه مروي از امام چهارم حضرت علیّ بن الحسین زین العابدین علیه السّلام میباشد در آنمنزل بتی بود که آن زن
روي آنرا پوشانید و یوسف علیه السّلام فرمود چرا چنین کردي! گفت از او حیا کردم و یوسف گفت تو از بتی شرم میکنی و
من سزاوارترم که از خداي واحد قهّار شرم کنم. [ صفحه 378 ] [و ملّا در اینباب چه نیکو گوید]: [هین مکن خود را خصیّ
رهبان مشو || ز آنکه عفّت هست شهوت را گرو بیهوا نهی از هوا ممکن نبود || غازهاي بر مردگان نتوان نمود] رابعا: در
تفسیر الواضح نکتهاي ذکر میکند که قابل تأمّل است و آن اینکه خداوند سبحان میفرماید: [لِنَصرِفَ عَنهُ السُّوءَ وَ الفَحشاءَ] و
نفرموده است [لنصرفه عن السوء و الفحشاء] و أهل أدب و زبان دانند که چه بسیار فرق بزرگی بین دو عبارت است. -قرآن-
151-110 خامسا: در همان تفسیر گوید: شیخ محمّد رشید رضا رحمه اللّه را در اینکه آیه رأیی است که خلاصه آن اینستکه:
بعد از آنکه زلیخا بنرمی و ملاطفت از او طلب مباشرت کرد و یوسف نافرمانی کرد و حاضر بقبول تقاضاي او نشد [و لقد »
همّت بایذائه و ضربه: یعنی بزدن و آزار یوسف همّت گماشت و قصد اذیّت و زحمت او را نمود یوسف هم اگر برهان ربّ
-25 و هر دو بطرف در خروجی دویدند و بر یکدیگر پیشی «... مانع او نمیشد در مقام مقابله بمثل و اعتداء برمیآمد
میگرفتند [امّا یوسف براي اینکه فرار کند و از دست آنزن رهائی یابد و آلوده بگناه نشود و امّا زن براي اینکه یوسف بدر
نرود و حاجت او را برآورد و در حین کشمکش که زلیخا مانع از خروج یوسف بود] پیراهن یوسف را از پشت سر بدرید [و
در حین خروج هر دو از در] آقاي آنزن یعنی شوهر او را نزدیک دریافتند [که قصد دخول بعمارت را دارد- یا اینکه با پسر
عمّ زلیخا ملیخا نام نشسته مشغول گفتگو بود] و [آنزن بدون اینکه خود را ببازد رو بشوهر کرده] گفت آیا کیفر کسی که
بعیال تو قصد بد کند و اراده خیانت نماید چیست! جز اینکه زندانی شود یا عذاب و شکنجه دردناکی ببیند [و بضرب تازیانه
أدب شود]. 26 - [چون زلیخا اینکه بیان را کرد یوسف چارهاي ندید جز اینکه براي دفاع و تنزیه آبروي خویش] گفت [او
دروغ میگوید] او مرا بخود خواند [و [ صفحه 379 ] بانواع دسائس متوسل گشت و طالب مراوده و مباشرت با من بود و از
هیچگونه خدعه و مکري دریغ نکرد] [در اینکه هنگام براي تبرئه یوسف علیه السّلام] شاهدي از کسان خود آنزن [که گویند
کودك سه ماهه در گهواره که پسر خواهر یا پسر دائی زلیخا بود یا بقولی همان پسر عم زلیخا که با شوهرش بیرون در نشسته
بود] شهادت داد به اینکه که اگر پیراهن یوسف از جلو دریده شده است زلیخا راست میگوید و یوسف از دروغگویان است
[زیرا در اینحال یوسف قصد داشته و زلیخا دفاع میکرده است]. 27 - و اگر پیراهن یوسف از پشت سر دریده شده است زلیخا
دروغ میگوید و یوسف از راستگویان است [زیرا در اینحال یوسف فرار میکرده و زن او را طلب میکرده و پشت سر او
دویده و جامه او را گرفته و دریده است] 28 - چون شوهر نظر کرد دید پیراهن یوسف از پشت سر دریده شده است [و دانست
که زن خیانت کرده است] [رو بزن خود کرده] گفت همانا اینکه کار از جنس مکر و حیله شما زنان است، زیرا مکر و حیله
شما زنان بسی بزرگ است. [زنان را کیدهاي بس عظیم است || ز کید زن دل مردان دو نیم است عزیزان را کند کید زنان
خوار || بکید زن بود دانا گرفتار ز مکر زن کسی عاجز مبادا || زن مکّاره خود هرگز مبادا] 29 - [عزیز رو بیوسف کرده او را
مخاطب ساخته گفت] اي یوسف از اینکه قضیّه درگذر [یعنی از ذکر اینکه پیش آمد دیگر صحبتی مکن مبادا افشاء شود و
موجب نکوهش و سرزنش من در شهر گردد و رو بزن خود زلیخا کرده گفت تو هم] براي گناهی که مرتکب شدهاي طلب
[ آمرزش کن زیرا که ثابت شد تو از جمله خطاکاران هستی]. [ صفحه 380
[ [سوره یوسف [ 12 ]: آیات 30 تا 35
اشاره
وَ قالَ نِسوَةٌ فِی المَدِینَۀِ امرَأَتُ العَزِیزِ تُراوِدُ فَتاها عَن نَفسِهِ قَد شَغَفَها حُبا إِنّا لَنَراها فِی ضَ لالٍ مُبِینٍ [ 30 ] فَلَمّا سَمِعَت بِمَکرِهِنَّ
أَرسَلَت إِلَیهِنَّ وَ أَعتَدَت لَهُنَّ مُتَّکَأً وَ آتَت کُلَّ واحِدَةٍ مِنهُنَّ سِکِّیناً وَ قالَتِ اخرُج عَلَیهِنَّ فَلَمّا رَأَینَهُ أَکبَرنَهُ وَ قَطَّعنَ أَیدِیَهُنَّ وَ قُلنَ
حاشَ لِلّهِ ما هذا بَشَراً إِن هذا إِلاّ مَلَکٌ کَرِیمٌ [ 31 ] قالَت فَذلِکُنَّ الَّذِي لُمتُنَّنِی فِیهِ وَ لَقَد راوَدتُهُ عَن نَفسِهِ فَاستَعصَمَ وَ لَئِن لَم یَفعَل
اّلسِّجنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمّا یَدعُونَنِی إِلَیهِ وَ إِلاّ تَصرِف عَنِّی کَیدَهُنَّ أَصبُ إِلَیهِنَّ
ِ
ما آمُرُهُ لَیُسجَنَنَّ وَ لَیَکُوناً مِنَ الصّاغِرِینَ [ 32 ] قالَ رَب
879 ثُمَّ بَدا لَهُم مِن بَعدِ ما - وَ أَکُن مِنَ الجاهِلِینَ [ 33 ] فَاستَجابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنهُ کَیدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ العَلِیمُ [ 34 ] -قرآن- 1
اي تطلب إلیه یعنی او را بخود دعوت میکند و بخود « تُراوِدُ فَتاها عَن نَفسِهِ » 84- رَأَوُا الآیاتِ لَیَسجُنُنَّهُ حَتّی حِینٍ [ 35 ] -قرآن- 1
یعنی حب و عشق « قَد شَغَفَها حُبا » 32 [ صفحه 381 ] کرد - میطلبد. راد یرود رودا یعنی براي طلب چیزي رفت و آمد -قرآن- 1
« فَلَمّا سَمِعَت بِمَکرِهِنَّ » او پرده دل او را بسوخت تا بفؤاد سویداي او رسید و شغاف قلب پرده قلب است که آنرا پوشانیده است
اي اغتیابهنّ یعنی چون غیبت و پشت سر گوئی آنها را شنید و بدانجهت غیبت را بلفظ مکر تعبیر فرموده و مکر نامیده است که
اي اعدّت لهنّ یعنی براي « وَ أَعتَدَت لَهُنَّ » آنزنان آن گفته را مستور میداشتند همچنانکه مکر کننده مکر خود را مستور میدارد
یعنی او را بزرگ شمردند « أَکبَرنَهُ » یعنی مکانی که بر آن نشسته و تکیه دهند و استراحت کنند « مُتَّکَأً » آنها مهیّا و آماده ساخت
إِن » أصل حاش حاشا میباشد و الف براي تخفیف حذف شده است یعنی منزّه است خدا و زنهار « حاشَ لِلّهِ » و تعظیم نمودند
یعنی صریحا براي حفظ عصمت و نگهداري خود از ارتکاب معصیت « فَاستَعصَمَ » یعنی ما هذا یعنی اینکه نیست مگر « هذا إِلّا
یعنی مردمان ذلیل و خوار و موهون صغر یصغر یعنی ذلیل و پست شد- صغر یصغر یعنی « الصّاغِرِینَ » امتناع کرد و تن نداد
اي ظهر « بَدا لَهُم » اي أمل الیهنّ یعنی مایل بسوي آن شوم و صبوه میل با هواي نفس « أَصبُ إِلَیهِنَّ » کوچک و کم حجم شد
-513- 442 -قرآن- 502 - 194 -قرآن- 419 - 26 -قرآن- 162 - لهم یعنی بر آنها آشکار شد و رأي جدیدي یافتند. -قرآن- 5
- 1057 -قرآن- 1133 - 928 -قرآن- 1037 - 822 -قرآن- 913 - 765 -قرآن- 808 - 654 -قرآن- 749 - 592 -قرآن- 639 - قرآن- 579
1146 [خبر مهمّ زن عزیز با غلامش در شهر شایع شد و نقل و نقل مجالس ویژه در محافل بزرگان شهر گردید و موجب
تعجّب گشته ...] 30 - عدهاي از زنان شهر گفتند که زن عزیز مصر [که نخست وزیر فرعون و مردي صاحب جلالت است]
غلام جوانی را که در خدمت دارد بخود میخواند [و با او مراوده شهوانی دارد] و عشق او پرده دل زن عزیز را دریده [بحدّي
که مالک امر او شده و بر قلب و عقل او تسلّط یافته و آنزن را واله و حیران خود ساخته است] ما زن عزیز را در گمراهی
آشکار و جهل واضحی مینگریم [که بغلامی دل باخته و مراعات مقام و منزلت خود را نکرده خود را رسوا ساخته است].
-31 و چون زلیخا غیبت و سرزنش آنها بشنید [و فهمید که قصد اشاعه و [ صفحه 382 ] آشکار کردن امر او را دارند] کسی
بنزد آنها فرستاد [و آنها را که بنابر منقول چهل زن میشدند بمهمانی طلبید] و براي هر یک تشک و تکیهگاه و پشتی آماده
ساخت که از هر جهت در آسایش باشند [و یا بنا بقرائتی که متکا یا متکا بضمّ یا فتح میم و سکون تاء خواندهاند یعنی براي
آنها جزو خوراکها و میوهها ترنج یا اترج در سفره نهاد] و براي هر نفري از آنان کاردي آورد [که با آن میوه تناول کنند] و
[چون مجلس آراسته شد و زنان بجاي خود قرار گرفتند] زلیخا بیوسف [که در اطاق مجاور بود] گفت بیرون بیا و بر مهمانان
وارد شو و چون زنان او را بدیدند [تجلّی جمال دلاراي یوسفی آنها را مات و مبهوت ساخت] و او را بس بزرگ و عظیم
نگریستند [و سیماي او که مانند ماه شب چهارده درخشان بود عنان اختیار از کف همگان بربود و همگی مدهوش گشته و
ندانستند چه میکنند] و دستهاي خود را [با کاردهائیکه براي خوردن میوه در دست داشتند بجاي قطع میوه] ببریدند و خود را
مجروح ساختند و گفتند حاشا خدا را [که او منزّه است از صفات عجز و ناتوانی و قادر است که چنین مخلوقی بیافریند و منزّه
است یوسف و مبرّي از آنچه در باره او میگویند زیرا از هر جهت او را عفیف و خائف از خدا دیدند و مطیع امر حق شناختند
و او را ستوده گفتند] اینکه غلام بشر نیست [و منزلت او فوق آدمیان است نه صورتش بصورت بشر ماند و نه خلقتش بخلقت
آدمیان باشد] بلکه او جز فرشتهاي نیکو جمال و ملکی با کرامت و خجسته خصال نمیباشد. [گرش ببینی و دست از ترنج
بشناسی || روا بود که ملامت کنی زلیخا را] 32 - [زلیخا پس از آنکه نتیجه مطلوبه را از اینکه جلسه گرفت و زنان حاضر را
نیز مانند خود در دام محبّت یوسف گرفتار ساخت رو بآنها کرده] گفت: اینکه همانکس است که [مرا در کار او و عشق و
شغف من باو] ملامت میکنید و سرزنشم مینمائید [یعنی اینکه همانکس است که شما در یکبار دیدن او خرد از دست بدادید
و هوش از سر بنهادید پس چگونه مرا در عشق او نکوهش میکنید و حال [ صفحه 383 ] آنکه شب و روزم بدیدن او
میگذرد ولی اعتراف میکنم که او از هر خیانتی بريء است و من اقرار میکنم] و سوگند میخورم که من او را بخویش
خواندم و طلب مباشرت با او نمودم و او حاضر نشد و امتناع کرد و عصمت و نگهداري خود را از گناه از خداي خود خواست
و [با همه اینها] اگر نکند آنچه را من باو امر میدهم و خواهش مرا اجابت و فرمان مرا اطاعت ننماید قسم بخدا که البته او
بزندان خواهد افتاد و در زمره خوارشدگان و بینوایان قرار خواهد گرفت. [اگر ننهد بکام من دگر پاي || از اینکه پس کنج
زندان سازمش جاي نگردد مرغ وحشی جز بدان رام || که گیرد در قفس یک چند آرام 33 - [زلیخا از آنجهت در محضر
زنان به اینکه گونه تهدید و وعید پرداخت تا یوسف بداند که او در قصد و غرضش جازم و در عزمش ثابت است و کار خود
را از کسی پوشیده نمیدارد و از کسی واهمه و بیمی نمیکند و راه چاره را بر یوسف تنگ ساخت تا آنزنان او را نصیحت
کنند و جلب موافقت او را در ارضاء زن عزیز و قبول خواهش زلیخا بنمایند. [و بنابر حدیث أبو حمزه ثمالی مروي از حضرت
علیّ بن الحسین زین العابدین علیهما السّلام زنان چون از نزد زلیخا بیرون شدند هر یک از آنها جداگانه و مخفیانه بدنبال
یوسف فرستادند و دیدار او را خواستار شدند و باو گفتند که فرمان بانوي خود را ببر و حاجت او را برآور زیرا که او از تو
ستمدیده است و تو نسبت باو ستم کردهاي]. [و یا بقول بعض از مفسّران هر یک از آنها هم یوسف را بخود خوانده و مدّعی
عشق او شدند و از او تقاضاي هم بستري نمودند از اینجهت یوسف رفتن بزندانرا بر خود گواراتر دید و زندان را بر گناه
ترجیح داد و بمناجات با قاضی الحاجات پرداخت و گفت ...] [تفسیر آیه] اي پروردگار من زندان براي من از آنچه مرا
بارتکاب آن میخوانند محبوبتر و آسانتر است [اینجا تودهایست آلوده و من هرگز مکث و [ صفحه 384 ] اقامت در آنرا
خواهان نیستم و در زندان فارغ البالترم و آرامش نفس و خاطرم بیشتر است و بهمین قسم مردم پاکدل و پاك عمل در میان
توده فاسد تبهکار راحتی ندارد و اثر جامعه فاسده اینکه است و خدایا] اگر مرا از کید و مکر و حیله آنان دور نسازي [و
الطاف خود را از من دریغ نمائی منهم بحکم طبیعت و نیروي شهوت] بآنها خواهم پیوست و بآنها مایل خواهم شد [و تن
بگفته و خواهش و طلب آنها خواهم داد] و در آنحال در زمره نادانان قرار خواهم گرفت [و نتیجه بودن در زمره جاهلان
پیمودن طریق عصیان و خارج شدن از فرمان خداي منّان خواهد بود نعوذ باللّه]. 34 - [پس از اینکه الحاح و دعا] پروردگارش
دعاي او را مستجاب فرمود و مکر زنان را از او دور نمود [و در مقام عصمت و عفت خود پایدار شد] زیرا او خدائیست شنونده
و جواب گوینده دعاي بندگان ستمدیده رنج کشیده و داناي بصدق ایمان و کمال اخلاص بندگان است. [دام سخت است
مگر لطف خدا یار شود || ورنه آدم نبرد صرفه ز شیطان رجیم] 35 - [امّا عزیز را با شیوع خبر چه موضوع اوّل و چه موضوعی
که أخیرا پیش آمد چه باید کرد! در مقام مشاوره برآمد] و پس از مشاوره براي آنها آشکار شد یعنی رأیشان بر اینکه قرار
گرفت که پس از آیات و علامتی که دالّ بر برائت یوسف [و یا نشانههاي یأسی که آنزنان از موافقت یوسف با خواهش خود
دیدند] باقتضاي مصلحت مدّت غیر معلومی یوسف را بزندان بفرستند [تا در نظر عموم یوسف مرد متجاوزي قلمداد شود و در
نظر خواص که مسبوق بعمل هستند و همه چیز را میدادند پس از مدّتی فراموش کنند و قضیه از سر زبانها بیفتد]. [ صفحه
[385
[ [سوره یوسف [ 12 ]: آیات 36 تا 40
اشاره
وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجنَ فَتَیانِ قالَ أَحَدُهُما إِنِّی أَرانِی أَعصِ رُ خَمراً وَ قالَ الآخَرُ إِنِّی أَرانِی أَحمِلُ فَوقَ رَأسِی خُبزاً تَأکُلُ الطَّیرُ مِنهُ نَبِّئنا
بِتَأوِیلِهِ إِنّا نَراكَ مِنَ المُحسِنِینَ [ 36 ] قالَ لا یَأتِیکُما طَعامٌ تُرزَقانِهِ إِلاّ نَبَّأتُکُما بِتَأوِیلِهِ قَبلَ أَن یَأتِیَکُما ذلِکُما مِمّا عَلَّمَنِی رَبِّی إِنِّی
تَرَکتُ مِلَّۀَ قَومٍ لا یُؤمِنُونَ بِاللّهِ وَ هُم بِالآخِرَةِ هُم کافِرُونَ [ 37 ] وَ اتَّبَعتُ مِلَّۀَ آبائِی إِبراهِیمَ وَ إِسحاقَ وَ یَعقُوبَ ما کانَ لَنا أَن
نُشرِكَ بِاللّهِ مِن شَیءٍ ذلِکَ مِن فَضلِ اللّهِ عَلَینا وَ عَلَی النّاسِ وَ لکِنَّ أَکثَرَ النّاسِ لا یَشکُرُونَ [ 38 ] یا صاحِبَیِ السِّجنِ أَ أَربابٌ
مُتَفَرِّقُونَ خَیرٌ أَمِ اللّهُ الواحِ دُ القَهّارُ [ 39 ] ما تَعبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلاّ أَسماءً سَمَّیتُمُوها أَنتُم وَ آباؤُکُم ما أَنزَلَ اللّهُ بِها مِن سُلطانٍ إِنِ
ممکن است « فتیان » 1043- الحُکمُ إِلاّ لِلّهِ أَمَرَ أَلاّ تَعبُدُوا إِلاّ إِیّاهُ ذلِکَ الدِّینُ القَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکثَرَ النّاسِ لا یَعلَمُونَ [ 40 ] -قرآن- 1
[ [فتیان] دو نفر جوان یا دو نفر پیر باشند زیرا غلام و بنده را فتی و اگر کنیز بود فتاة میگفتند و مملوك را بطور [ صفحه 386
لا تقولنّ أحدکم عبدي و أمتی و لکن فتاي و فتاتی یعنی البته مگوئید بنده » مینامیدند و در حدیث آمده است که « فتی » کلی
که مقصود زر خرید باشد زیرا عبودیّت و بندگی دیگري غیر از خدا را ] « من و کنیز من بلکه بگوئید مملوك من و مملوکه من
تأویل خبر یا خواب یعنی « بِتَأوِیلِهِ » یعنی عنبا که مراد انگور است که شراب میشود « خَمراً » [ نتوان کرد آدمی فقط بنده اوست
نتیجهاي که بعدا از آن حاصل میشود و در خارج عاید میگردد و تأویل قرآن یعنی معنائی که بآن برگشت میکند و از آن
اي یا ساکنیه او یا صاحبیّ فیه « یا صاحِبَیِ السِّجنِ » اتّباع یعنی بدنبال أثر رفتن و اقتضاء و پیروي کردن « وَ اتَّبَعتُ » مستفاد میگردد
إِنِ الحُکمُ إِلّا » یعنی دلیل و حجّت و برهان « سُلطانٍ » یعنی اي دو تن ساکن در زندان یا اي دو تن مصاحب و رفیق من در زندان
-313- یعنی قویم و مستحکم و مستقیم. -قرآن- 305 « القَیِّمُ » اي ما الحکم یعنی حکومت و فرمان دادن جز براي خدا نیست « لِلّهِ
36 - [بالاخره 939- 860 -قرآن- 927 - 799 -قرآن- 830 - 657 -قرآن- 789 - 575 -قرآن- 633 - 380 -قرآن- 560 - قرآن- 365
مصلحت را در حبس یوسف دیدند و او را بزندان کردند] و با یوسف هم دو نفر از غلامان فرعون بزندان داخل شدند [یکی
از آندو غلام ساقی فرعون بود که شراب بدستش میداد و دیگري نان پز و خوراك پز فرعون بود که نان و غذا براي او تهیّه
میکرد و اینکه دو نفر بتحریک اشخاصی در مقام زهر آلود کردن نان و جام پادشاه برآمدند و چون سوء قصدشان کشف شد
آنها را بزندان افکندند و چون یوسف پس از ورود بزندان خود را معبّر خواب بزندانیان معرّفی کرده بود و اینکه پیش آمد هم
بر حسب تصادف نبود بلکه بر حسب تقدیر خداوند عزیز علیم بود که مقدّمات ارتقاء صوري یوسف فراهم شود] یکی از آندو
غلام که سقایت شراب فرعون را قبلا داشت بیوسف گفت: من در عالم رؤیا دیدم که انگور میفشارم [یعنی در کنار درخت
تاکی هستم که بر سه شاخه آن سه خوشه انگور است آنها را چیدم و در جام ملک فشردم و بدست شاه دادم و آنرا نوشید و
مقصود از لفظ خمر انگور است باعتبار اینکه بعدا شراب از آن تهیّه میشود] و [ صفحه 387 ] غلام دیگر گفت من در عالم رؤیا
دیدم که [سه سبد] نان بر سر دارم و پرندگان از آن میخورند [هر یک از آندو گفتند اي یوسف] ما را از آنچه نتیجه اینکه
خواب در خارج خواهد بود و تعبیر و تأویل آن است خبر ده زیرا ما ترا از مردمان نیکوکار و خیرخواه خیراندیش میبینیم [تو
بمقتضاي عزیزه و فطرت نیکخواه هستی و خوابهاي زندانیان را بخوبی تعبیر و بآنها نیکی میکنی]. 37 - [یوسف علیه السّلام
اینکه فرصت را مغتنم دانسته چنانکه شیمه و هنجار خیر خواهانه پیمبران عظام است پیش از آنکه بتأویل و تعبیر خواب آنها
بپردازد بنابر وثوق و اعتمادي که آنان بعلم و عقل او یافته بودند مبادرت بمعرّفی خویش و خصایص نبوّت که در او بود و
همچنین ارشاد و دعوت آنها بتوحید و ایمان بخداي یگانه و ترك پرستش خدایان متعدّد و بتهاي بیجان نمود و مقدّمۀ باظهار
معجزهاي که دالّ بر صدق گفتار خود باشد برآمد و گفت بشنوید]. خوراك و غذائی از خارج براي روزي روزانه شما
نمیآید مگر اینکه قبل از آنکه بشما برسد و براي شما بیاید من جنس و صفت و کیفیت آنغذا را بشما خبر میدهم [یعنی پیش
از آنکه خوراك شام یا ناهار شما را از منزلتان بیاورند من میگویم که چیست و چه نوع است و رنگ و بو و طعمش چیست
و نتیجه و عاقبت آن خوراك چه خواهد بود چه رسد بتأویل و تعبیر آنچه در خواب دیدهاید، آنها بیوسف گفتند اینکه علم را
از کجا آموختهاي! آیا از کاهن یا منجمی فرا گرفتهاي! یوسف گفت اینکه علم از نجوم و کهانت نیست بلکه] پارهاي از
علومی است که پروردگار من بمن آموخته است [و من رسول خدایم و آنچه بمن میرسد وحی خدائی است و هر کس مستحق
داشتن اینکه مقام نیست مگر کسانیکه از روي اخلاص بخدا و روز جزاء ایمان آورده باشند] همانا منهم طریقه مردمیرا که
بخدا ایمان نیاورده و بحقیقت نگرویدهاند و بروز واپسین و سراي دیگر اعتقاد ندارند و کافر گشتهاند رها کرده بلکه مطلقا
38 - و من شریعت و [ داخل در آن طریقه نشدهام [و بدینجهت خدایم مرا باین کرامت اختصاص داده است]. [ صفحه 388
طریقت پدرانم ابراهیم و اسحاق و یعقوب را پیروي کردهام و ازینرو ما را سزاوار نیست و نمیسزد که چیزیرا در پرستش [مانند
ملائکه یا بشري یا حیوانی مانند گاو اپیس یا جمادي مانند آفتاب و ماه] با خدا شریک سازیم [و بعبادت چیزي بپردازیم که
حاوي سود و زیانی براي ما نباشد زیرا ما معدن نبوّت و خاندان رسالتیم و درست نیست که جز بدین توحید بدین دیگري
متدیّن و متعبّد باشیم] اینکه از فضل و موهبت و عنایتی است که خدا بما فرموده است [که ما را هدایت بخیر نموده است] و
فضل و احسانی است که بر مردم فرموده است [که ما را براي هدایت آنها و دعوت آنان بخیر مأمور نموده است] و لکن بیشتر
مردمان شکر گذار و سپاسدار اینکه نعماي بیشمار خدا نیستند [و متنبّه نمیشوند و از ارشاد أنبیاء و اولیاء بهرهمند نشده و از آنها
اعراض میکنند]. [مولانا در مثنوي چه نیکو گوید]: [ما طبیبانیم شاگردان حق || بحر قلزم دید ما را فانفلق آن طبیبان طبیعت
دیگرند || که بدل از راه نبضی بنگرند ما بدل بیواسطه خوش بنگریم || کز فراست ما بعالی منظریم آن طبیبان غذایند و ثمار
|| جان حیوانی بدیشان استوار ما طبیبان فعالیم و مقال || ملهم ما پرتو نور جلال آن طبیبان را بود بولی دلیل || وین دلیل ما
بود وحی جلیل کاملان از دور نامت بشنوند || تا بقعر تار و پودت در روند بلکه پیش از زادن تو سالها || دیده باشندت ترا با
حالها پس طبیبان الهی در جهان || چون ندانند از تو اسرار نهان حال تو دانند یک یک مو بمو || ز آنکه پر هستند از اسرار
هو 39 - اي دو رفیق زندان من آیا خدایان و پروردگاران پراکنده و متفرّقی که [شما از طلا و نقره و چوب و سنگ و آهن:
بزرگ و کوچک و وسط براي خود ساختهاید و سود و زیانی بر آنها مترتّب نیست براي پرستش] بهتر هستند یا خداي [ صفحه
389 ] یکتاي با قدرت و غلبهاي که قاهر و غالب بر همه موجودات است [و مقهور و مغلوب کسی نمیشود و هر نفع و ضرر و
خیر و شرّي بسته باراده و قدرت و نیروي اوست]. 40 - شما آنچه را که غیر از خداي یکتا پرستش میکنید، جز نامهاي [پوچ و
بیمعنائی] نیستند که خودتان و پدرانتان براي آنها اسم گذاري کرده و آنها را بآن اسم نامیدهاید و در باره آنها هم به اینکه
که بنام ربّ و پروردگار نامیده شوند هیچ نوع حجّت و برهانی که بلسان انبیاء بشما ابلاغ شده باشد در دست ندارید و خداوند
دستوري و حکمی در آن باب نازل نفرموده است که مدرك و سند پرستش شما باشد [یعنی نه عقل بربوبیت و الوهیّت آنها
حاکم است و نه نقل بلکه خودهاتان بنا بخیالات واهی خودتان نام خدا بر آنها داده و بیدلیل عقلی و نقلی پرستش میکنید]
امر و فرمان و حکم جز براي خداي یکتا نیست و حکومت مختص باوست و خداي واحد هم امر کرده است که جز ذات
مقدّس او کسیرا پرستش نکنید و جز خودش در برابر کسی و چیزي خاضع و ذلیل نشوید. اینست [آنچه را که در باره توحید
عبادت و ترك پرستش بتان براي شما بیان کردم و همین است] دین قویم و محکم و مستقیم و دین استواري که هیچ نوع
کجی و اعوجاجی در آن نیست و لکن [شما تمیز ثابت را از غیر ثابت و معوج را از مستقیم نمیدهید] و بیشتر مردم هم اینکه
تمیز را نمیدهند و نمیدانند [که راه مستقیم همین است که فقط باید متّکی بیک پروردگار و بنده یک خدائی بود که همه چیز
از اوست و اوست که جان میدهد و جان میگیرد و جز او خدا و معبودي نیست].
[ [سوره یوسف [ 12 ]: آیات 41 تا 42
اشاره
یا صاحِبَیِ السِّجنِ أَمّا أَحَدُکُما فَیَسقِی رَبَّهُ خَمراً وَ أَمَّا الآخَرُ فَیُصلَبُ فَتَأکُلُ الطَّیرُ مِن رَأسِهِ قُضِ یَ الَأمرُ الَّذِي فِیهِ تَستَفتِیانِ [ 41 ] وَ
] 338- قالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنهُمَا اذکُرنِی عِندَ رَبِّکَ فَأَنساهُ الشَّیطانُ ذِکرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِی السِّجنِ بِضعَ سِنِینَ [ 42 ] -قرآن- 1
استفتاء طلب فتوي یعنی سؤال از مشکل مجهول و فتوي جواب آن است و اینکه لفظ مأخوذ از فتوّت « تَستَفتِیانِ » [ صفحه 390
یعنی چند « بِضعَ سِنِینَ » اي عند مولاك یعنی نزد مالک و آقاي خودت « عِندَ رَبِّکَ » است که بمعنی قوت و ثقه و اعتماد است
185 -قرآن- - 16 -قرآن- 169 - سال که گفتهاند از سه تا نه یا تا ده را بضع نامند و أغلب اطلاق بر عدد هفت میشود. -قرآن- 1
249-232 [یوسف پس از گفتگوي با دو رفیق زندانیش در باب توحید و مقدّمات آن در مقام تعبیر و تأویل خواب آنها
برآمده گفت:] 41 - اي دو رفیق زندان من: امّا یکی از شما دو نفر [که در عالم رؤیا دید انگور میفشارد و شراب میسازد]
بمولاي خود فرعون شراب خواهد نوشانید [یعنی سه خوشه انگوري که در خواب دید سه روزي است که در زندان خواهد
ماند و در روز چهارم پادشاه از او گذشت کرده او را خارج خواهد نمود و بسر کار اولیّه خود که سقایت شراب بوده خواهد
رفت]. و امّا دیگري [که در خواب دید طبق نان بر سر دارد و مرغان از آن میخورند] مصلوب و بدار خواهد رفت و بر سر دار
مرغکان از گوشت و مغز سر او طعمه میبرند [و سه سبدي که بر سر داشت سه روزي است که در زندان خواهد ماند و روز
چهارم شاه او را خواهد خواست و بدار میآویزد و مرغان مغز سر او را خواهند خورد. [گفتهاند که اینکه نان پز فرعون چون
اینکه تعبیر بشنید گفت دروغ گفته بودم و خوابی ندیدهام بلکه شوخی کردم ولی یوسف علیه السّلام گفت]: مطلب گذشته
است و امري که از آن پرسش و استفتاء کردید و تعبیر آنرا خواستید و من تعبیر را بشما [ صفحه 391 ] گفتم لا محاله شدنی
است و قضاي الهی بر آن جاري شده است [خواه دروغ گفته باشید یا راست کار از کار گذشته و حکم قضا بامضاء رسیده و
برگشتی براي آن نیست]. 42 - و یوسف بآن کسیکه [از طریق وحی دانست] و یقین کرد که خلاص میشود و نجات مییابد
گفت [چون بمقام خودت رسیدي و خدمت شاه مشغول سقایت شدي] مرا در نزد ربّ و مولاي خودت [یعنی فرعون] بیاد آور
[و باو تذکّر ده که بظلم محبوس شدهام] و شیطان ذکر خدا را از یاد یوسف برد [و با آنکه باید پناه بخالق عالم ببرد و متوکّل
بخداي سبحان باشد پناه بمخلوق برد و از نجات یافتهاي امید نجات داشت و بدین جهت چند سال یعنی قریب هفت سال
[کمتر یا بیشتر] در زندان باقی ماند. [بروایت إبن عباس و مروي از امام سجّاد و حضرت صادق علیهما السّلام هفت سال
درنگ او در زندان باین علّت بطول انجامید و بنا بقول بعضی از مفسّران معناي آیه اینستکه]: [شیطان ذکر یوسف را در نزد
پادشاه از یاد ساقی نجات یافته برد و یوسف چند سال در زندان بماند]. [کیست در خور که رسد دوست بفریاد دلش || آنکه
فریاد ز جور و ستم او نکند پارسا پشت فراغت ننهد بر محراب || گر کند تکیه چرا بر کرم او نکند] [از حضرت رسول اکرم
صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مروي است که فرمود: عجبت من أخی یوسف علیه السّلام کیف استغاث بالمخلوق دون الخالق- از
برادرم یوسف علیه السّلام در شگفتم که چگونه خالق را گذاشته و بمخلوق پناه برد و طلب نجات کرد]. [و ایضا: لولا کلمته ما
لبث فی السجن طول ما لبث- یعنی اگر سخنی که [ صفحه 392 ] گفت [اذکُرنِی عِندَ رَبِّکَ] نبود، در زندان درنگ او اینقدر
33- طول نمیکشید و بدراز نمیانجامید]. -قرآن- 7
[ [سوره یوسف [ 12 ]: آیات 43 تا 49
اشاره
وَ قالَ المَلِکُ إِنِّی أَري سَبعَ بَقَراتٍ سِمانٍ یَأکُلُهُنَّ سَبعٌ عِجافٌ وَ سَبعَ سُنبُلاتٍ خُضرٍ وَ أُخَرَ یابِساتٍ یا أَیُّهَا المَلَأُ أَفتُونِی فِی رُءیايَ
إِن کُنتُم لِلرُّءیا تَعبُرُونَ [ 43 ] قالُوا أَضغاثُ أَحلامٍ وَ ما نَحنُ بِتَأوِیلِ الَأحلامِ بِعالِمِینَ [ 44 ] وَ قالَ الَّذِي نَجا مِنهُما وَ ادَّکَرَ بَعدَ أُمَّۀٍ أَنَا
أُنَبِّئُکُم بِتَأوِیلِهِ فَأَرسِلُونِ [ 45 ] یُوسُفُ أَیُّهَا الصِّدِّیقُ أَفتِنا فِی سَبعِ بَقَراتٍ سِمانٍ یَأکُلُهُنَّ سَبعٌ عِجافٌ وَ سَبعِ سُنبُلاتٍ خُضرٍ وَ أُخَرَ
یابِساتٍ لَعَلِّی أَرجِعُ إِلَی النّاسِ لَعَلَّهُم یَعلَمُونَ [ 46 ] قالَ تَزرَعُونَ سَبعَ سِنِینَ دَأَباً فَما حَصَدتُم فَذَرُوهُ فِی سُنبُلِهِ إِلاّ قَلِیلًا مِمّا تَأکُلُونَ
739 ثُمَّ یَأتِی مِن بَعدِ ذلِکَ سَبعٌ شِدادٌ یَأکُلنَ ما قَدَّمتُم لَهُنَّ إِلاّ قَلِیلًا مِمّا تُحصِ نُونَ [ 48 ] ثُمَّ یَأتِی مِن بَعدِ ذلِکَ - 47 ] -قرآن- 1 ]
جمع أعجف یعنی لاغر و ضعیف: عجف « عِجافٌ » [ 207 [ صفحه 393 - عامٌ فِیهِ یُغاثُ النّاسُ وَ فِیهِ یَعصِ رُونَ [ 49 ] -قرآن- 1
« ملأ » یعجف عجفا یعنی لاغر شد و مؤنث آن عجفاء است و جمع أفعل بر فعال بسته نمیشود مگر همین یک لفظ و لغت
اي تفسّرون و تؤوّلون « تَعبُرُونَ » اشراف قوم الّذین یملاؤن العین مهابۀ یعنی کسانیکه مهابت آنها چشم را پر و خیره میکند
یعنی خوابها « أَضغاثُ أَحلامٍ » الرؤیا یعنی تفسیر و تأویل خواب میکنید و آن از مادّه عبور یعنی مجاوزه و گذشتن از آن است
و رؤیاهاي مخلوط و درهم و برهم و أضغاث جمع ضغث است و آن بستهاي از گیاهان مخلوط و درهم است و در خوابهاي
یعنی بعد از مقداري از زمان و « بَعدَ أُمَّۀٍ » اي تذکّر یوسف « وَ ادَّکَرَ » دروغین یعنی رؤیاهاي کاذبه بطور استعاره آمده است
« دَأَباً » درنگی چند و همچنین بعد أمه نیز قرائت شده است یعنی پس از فراموشی از مادّه أمه یأمه اي نسی یعنی فراموش کرد
یعنی از آنچه « مِمّا تُحصِ نُونَ » یعنی هفت سال قحطی « سَبعٌ شِدادٌ » دأب بمعنی عادت است و بمعنی جدّ و نشاط نیز آمده است
- یعنی نجات پیدا میکنند و پناه مییابند یا از مادّه غیث یعنی باران بر آنها میبارد. -قرآن- 1 « یُغاثُ » براي بذر ذخیره میکنید
- 927 -قرآن- 951 - 851 -قرآن- 912 - 670 -قرآن- 842 - 638 -قرآن- 655 - 430 -قرآن- 625 - 279 -قرآن- 411 - -10 قرآن- 266
1024- -970 قرآن- 1015
تفسیر معانی-
اشاره
[پادشاه مصر خوابی دید که او را باضطراب آورد و بر وزراء و اطرافیان خود و دانشمندان قوم حکایت نمود و تمامی از تفسیر
و تعبیر آن عاجز ماندند و اینکه عجز براي اینکه بود که سبب شود فکر در باره یوسف و متّصل شدن او بدربار سلطنتی پیش
آید لذا فرماید]. 43 - پادشاه مصر [فرعون] گفت من در خواب دیدم هفت گاو ماده چاق و فربه [از نهري یا بحري بدر آمدند]
و هفت گاو ماده بسیار لاغر [نیز ظاهر شدند] و گاوهاي فربه را خوردند [بنحوي که از آنها هیچ باقی نماند] و دیدم هفت
خوشه [گندم] سبز و تازه [که دانههاي آنها بسته شده بود] و هفت خوشه دیگر خشگ [که درو شده بودند بر خوشههاي سبز
پیچیده و بر آنها غالب شدند]- اینک اي گروه اشراف [از کاهنان و ساحران و معبّران] جواب مسئله مرا بدهید [که [ صفحه
394 ] تعبیر اینکه خواب چیست! و عاقبت آن بچه و کجا میرسد!] اگر شما تعبیر خواب را میتوانید [و مدّعی هستید که خیال و
رموز را بواقع و حقایق منتقل و متّصل میسازید]. 44 - [آن جماعت کاهنان و معبّران] گفتند اینکه خواب از رؤیاهاي مختلط و
خیالات غیر منتظم و اوهام درهم و برهم است [و از تسویلات نفسانی و وسوسههاي شیطانی است و تأویل و تفسیري براي آنها
نیست] و ماها هیچیک بتأویل چنین خوابها دانا نیستیم. 45 - [بدینقسم خداي تعالی زمینه را براي بندگان صالح خود مهیّا
میفرماید و ترتیبی میدهد که کاهنان و دانشمندان مصر از تعبیر خواب شاه عاجز بمانند و در کاوش برآیند که معبّري پیدا
کنند و کسیرا جز یوسف علیه السّلام نیابند]. [و آنرفیق زندان یوسف] که از آن دو رفیق از مرگ نجات یافته بود پس از مدّت
زمانی که گذشته بود بیاد یوسف افتاد [و گفت بیجهت کاوش نکنید من شما را بتعبیر خواب پادشاه آگاه خواهم کرد [و
براي اینکار] مرا بزندان بفرستید [در آنجا جوانی است که من او را امتحان کردهام و اسراري از او دیده و در نظر دارم، لذا او
را فرستادند و چون با یوسف رو برو شد باو خطاب کرد ..] 46 - اي یوسف اي راستگوي درستکار گرامی؟ در باره خوابی که
ملک دیده است رأي خود را بگو [و خلاصه آنکه شاه در خواب] هفت گاو ماده فربه دیده است که هفت گاو لاغر آنها را
بخوردند و هفت سنبله سبز گندم که هفت خوشه دیگر را از بین بردند تعبیر آنرا براي ما روشن ساز باشد که من بخدمت
پادشاه و آنمردم اطرافیان او و بزرگان قوم جواب ترا ابراز کنم و ببرکت وجود تو آنانهم از تعبیر اینکه خواب دانا و آگاه
شوند. 47 - [یوسف علیه السّلام هم تعبیر خواب را نمود و هم بعملی که آنها باید بکنند سفارش و نصیحت داده]: گفت: [اما
هفت گاو ماده لاغر و هفت سنبله خشگ عبارت از هفت سال [ صفحه 395 ] خشکسالی است و هفت گاو چاق و هفت خوشه
سبز و تازه هفت سال فراوانی است] و شما در هفت سال فراوانی بر حسب دأب و دیدن و عادت خودتان کشت و زرع کنید و
بعد آنچه درو میکنید [از غلّات] آنها را در همان حال خوشه [بدون اینکه دانه را جدا کنید] بحال خود بگذارید [و انبار کنید]
سواي آنمقدار کمی که در اینکه سنوات محلّ احتیاج شماست و آنرا میخورید [و آنچه انبار میشود دانهاش براي ایّام قحط
خودتان و کاهش براي چهار پایانتان بماند]. 48 - سپس بعد از اینکه [هفت سال بارانی و فراوانی] هفت سال بسیار سخت
[قحط و خشکسالی] خواهد آمد و مردم در اینکه هفت سال قحطی آنچه شما در هفت سال پیش براي آنها ذخیره کردهاید و
پیش بینی نموده و نگاهداشتهاید میخورند، مگر اندکی از آنرا که براي بذر و تخم کاري و غیره نگاهداري و أنبار میکنید.
-49 پس از اینکه هفت سال قحطی، سالی بیاید که در آن بر مردم باران ببارد [اگر یغاث را از مادّه غیث یعنی باران بگیریم] یا
مردم در آنسال نجات از قحطی پیدا میکنند [اگر یغاث را از ماده غوث و غیاث یعنی نجات بدانیم] و در آن سال مردم از
میوههاي آبدار شیره و شربت میگیرند [اگر یعصرون از ماده عصر یعنی فشردن باشد] و یا در آن سال مردم از سختی نجات
مییابند [اگر از ماده عصره و ع ّ ص ر باشد که بمعنی فشار و سختی است]. - اینکه قسمت أخیر آیه مبارکه اخبار و اطلاعی است
از جانب خود یوسف و از طریق وحی و الهام بوده است و از او پرسشی نشده و در خواب فرعون هم نبوده است و اطلاعی
[ است که خداوند عزّ اسمه باو از عالم غیب داد تا دلیل نبوّت او باشد و اللّه أعلم. [ صفحه 396
[ [سوره یوسف [ 12 ]: آیات 50 تا 52
اشاره
وَ قالَ المَلِکُ ائتُونِی بِهِ فَلَمّا جاءَهُ الرَّسُولُ قالَ ارجِع إِلی رَبِّکَ فَسئَلهُ ما بالُ النِّسوَةِ اللّاتِی قَطَّعنَ أَیدِیَهُنَّ إِنَّ رَبِّی بِکَیدِهِنَّ عَلِیمٌ
50 ] قالَ ما خَطبُکُنَّ إِذ راوَدتُنَّ یُوسُفَ عَن نَفسِهِ قُلنَ حاشَ لِلّهِ ما عَلِمنا عَلَیهِ مِن سُوءٍ قالَتِ امرَأَةُ العَزِیزِ الآنَ حَصحَصَ الحَقُّ أَنَا ]
535- راوَدتُهُ عَن نَفسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصّادِقِینَ [ 51 ] ذلِکَ لِیَعلَمَ أَنِّی لَم أَخُنهُ بِالغَیبِ وَ أَنَّ اللّهَ لا یَهدِي کَیدَ الخائِنِینَ [ 52 ] -قرآن- 1
یعنی بمکر و حیله آنها « بِکَیدِهِنَّ » ! چگونه است حال آنزنان و امر آنها که بال و خاطر شخص را مشغول میدارد « ما بالُ النِّسوَةِ »
یعنی کار شما و کردار شما چیست و خطب امري را گویند که صاحبش طرف خطاب و سزاوار عتاب باشد و از « ما خَطبُکُنَّ »
یعنی زنهار خدا را، مخفّف حاشاست که الف آن براي تخفیف حذف « حاشَ لِلّهِ » اینجاست که شدائد را خطوب نامیدهاند
اي ظهر و ثبت الحقّ یعنی حق ظاهر و ثابت گردید از مادّه « حَصحَصَ الحَقُّ » شده است و معنی آن تنزیه است در مقام استثناء
حصحص البعیر موقعی که شتر زانوها را خم میکند و در محل خود روي زمین مستقر میشود یا از مادّه حصّ شعره وقتی
333 -قرآن- - 162 -قرآن- 318 - 119 -قرآن- 146 - 22 -قرآن- 104 - موهاي بدنرا ریشهکن کند و بشره ظاهر شود. -قرآن- 1
484-465 [چون فرستاده فرعون یعنی ساقی برگشت و تعبیر خواب و جواب یوسف را در محضر شاه و اشراف نقل کرد آنها
را از اینکه تأویل عجب آمد و دیدند که کلام خطیري است و دلالت بر کمال عقل و منتهاي ذکاء و دانش و فضل [ صفحه
397 ] گوینده و صاحب آن کلام میکند در مقام تکریم او برآمدند و خواستند که از زبان خود او بشنوند و بهتر دیدند که
خود او را احضار و شخص او را دیده و گفته او را بشنوند لذا آیه مبارکه فرماید ...] 50 - و پادشاه گفت او را بنزد من آورید
[تا خودم از او بشنوم] و چون فرستاده ملک بنزد یوسف آمد [و گفت شاه ترا میطلبد یوسف از رفتن بنزد شاه امتناع کرده]
گفت بخدمت آقاي خود یعنی شاه برگرد و از او بخواه تا بپرسد و تفحّص و تحقیق کند که حال زنانی که [در مجلس زلیخا]
دستهاي خود را بریدند چگونه بود! [و چرا مرا متهم کرده بزندان فرستادند! و چگونه من بر پادشاه وارد شوم با اینکه ملوّث و
آلوده بتهمت باطلهاي هستم که سزاوار من نبوده و نیست و از آن بريء و بیزار میباشم و درخواست من اینستکه قبل از حضور
در محضر شاه در اینباب تحقیق و قبلا بیگناهی من ثابت و محقق گردد و شاه مرا بنظر یکنفر مشکوك بد سابقه ننگرد و پس
از اثبات بیگناهی بنزد شاه روم و گفت] همانا خداي من پروردگار من [که داناي باسرار پنهان و آشکار است] بمکر و
حیلهاي که آن زنان نسبت بمن کردهاند داناست [ یا مقصود از ربّی مالک خودش یعنی عزیز مصر باشد که او از بیگناهی من
آگاه است از او شهادت بخواهید و بسبب عزّت نفس و حفظ دین و عفت صراحۀ کسی را متهم نکرد و خواهان تحقیق شد].
-51 [و چون فرستاده شاه برگشت و آنچه از یوسف شنیده بود بعرض رسانید و او را از مراتب گفتهها با خبر ساخت شاه امر
باحضار آنزنان کرد و چون حاضر شدند بآنها رو کرده ...]- گفت امر و قضیه یوسف با شما چه بوده است! و در موقعی که
شما با یوسف مراوده پیدا کردید چگونه گذشت! [آیا مراوده با او ناشی از مغازله و نرمشی از جانب او و میلی و درخواستی از
طرف او بوده! خداوند آنها را بگفتن حقیقت مطلوب گویا ساخته ...] گفتند زنهار و حاشا، خدا را که ما از او هیچ رفتار و
کردار بدي نمیدانیم و [او از آنچه بوي نسبت داده و تهمت زده بودند بريء و پاك [ صفحه 398 ] است] و زلیخا زن عزیز [هم
که در مجلس حضور داشت و میشنید، چون دید جز راستی چارهاي نیست بپاکی یوسف شهادت داده] گفت اکنون حقیقت
ثابت و واضح و روشن گشت [و حق از باطل جدا شد] من یوسف را میجستم و طالب وصال او بودم و او را بخود میخواندم و
یوسف حقّا که در گفتارش صادق و از راستگویان است [و از هر گونه تهمتی مبرّي است و من گناهکارم]. 52 - [شاه بیوسف
پیغام فرستاد که زنان بگناه خود اعتراف کردند اکنون بحضور بیا تا با حضور تو آنها را عقوبت کنم ....] [یوسف گفت] اینکه
تقاضائی که من کردم [نه براي عقوبت آنان بود بلکه براي اینکه بود] تا عزیز مصر بداند من در غیاب و پنهانی او باو خیانت
نکردهام زیرا خداوند کید و مکر خیانتکاران را تنفیذ نمیکند [بلکه آنرا باطل و زایل میگرداند و بالاخره حقیقت را روشن
میفرماید چنانکه فرمود] [و بتفسیر دیگر] زلیخا گفت که اینکه اقرار من بحقیقت و اعتراف بحق براي اینکه بود که یوسف در
زندان بداند که من در غیاب او خیانت نکرده و با اینکه اینک غائب از اینکه مجلس است تهمت نزدهام و با حضور خود او هم
بزنانی که دعوت نموده بودم صریحا گفتم که من او را بخود خواندم و او اعراض کرد و اگر باز هم امتناع کند او را بزندان
میافکنم و کردم و بدانید که خداوند حیله خیانتکاران را باقی نمیگذارد.
[ [سوره یوسف [ 12 ]: آیه 53
اشاره
تبرئه باب تفعیل از « أُبَرِّئُ » 126- وَ ما أُبَرِّئُ نَفسِی إِنَّ النَّفسَ لَأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاّ ما رَحِمَ رَبِّی إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ [ 53 ] -قرآن- 1
13 [ صفحه 399 ] - [هر چند اینکه آیه مبارکه هم متصل بآیه ما قبل - برائت یعنی بیزاري جستن و بريء دانستن. -قرآن- 1
است ولی چون اوّل جزو واقع شده است جداگانه تفسیر گردید و آن دنباله سخنان یوسف علیه السّلام یا بتفسیر دیگر دنباله
سخنان زلیخا باشد که اینکه اقرار و اعتراف من بحق واقع براي اینستکه بداند ...] 53 - و من خویشتن را تبرئه نمیکنم [و نفس
خویش را مستقلّا منزه از گناه نمیدانم و اگر فضیلتی باشد نه بمقتضاي طبع است بلکه از توفیق ربّانی و رهبري ذات مقدّس
سبحانی است] زیرا نفس همواره امر کننده به بدکاري است [یعنی مقتضاي نفس آدمی همواره آمر بکارهاي زشت است و از
شهوات باطل لذت میبرد و بانواع منکرات میل میکند و جز ببدي فرمان نمیدهد و لذا حسد و کینه و خودخواهی و تکبّر و
بلند پروازي و حبّ آزار بخلق و حبّ مال و بد آمدن از مرگ و گفتار زشت و غیبت و سخن چینی و غیر آنها که همه از
دواعی فساد و تبهکاري هستند تمامی از کردار نفس و عادت آن میباشند و بهمین جهت اکثر نفوس خلق مسخّر شهواتشان
میباشند و از همین سبب است که هر کس عقلش بیشتر در نزد خداوند قدرش بالاتر است و بعیوب نفس خویش بیناتر است و
هر کس بعیوب آن بیناتر باشد، نفس خویشتن را بیشتر متهم میسازد و کمتر در مقام عجب و خودپسندي بر میآید] مگر
کسیکه پروردگار من بر او رحم آورد [و او را از گناه باز دارد و در عصمت و پناه خویشتن درآورد و مشمول غفران و رحمت
خود قرار دهد] زیرا پروردگار من آمرزنده مهربان است.
[ [سوره یوسف [ 12 ]: آیات 54 تا 57
اشاره
وَ قالَ المَلِکُ ائتُونِی بِهِ أَستَخلِصهُ لِنَفسِی فَلَمّا کَلَّمَهُ قالَ إِنَّکَ الیَومَ لَدَینا مَکِینٌ أَمِینٌ [ 54 ] قالَ اجعَلنِی عَلی خَزائِنِ الَأرضِ إِنِّی
حَفِیظٌ عَلِیمٌ [ 55 ] وَ کَ ذلِکَ مَکَّنّا لِیُوسُفَ فِی الأَرضِ یَتَبَوَّأُ مِنها حَیثُ یَشاءُ نُصِ یبُ بِرَحمَتِنا مَن نَشاءُ وَ لا نُضِ یعُ أَجرَ المُحسِنِینَ
یعنی او را ویژه « أَستَخلِصهُ لِنَفسِی » 427 [ صفحه 400 ] لا که - 56 ] وَ لَأَجرُ الآخِرَةِ خَیرٌ لِلَّذِینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ [ 57 ] -قرآن- 1 ]
و مخصوص بخودم گردانیدم استخلاص یعنی خالص براي خود ساختن که شائبه اشتراکی در آن نباشد و هیچکس را در آن
یعنی در مصر هر مکانی بخواهد بگیرد و مراد صاحب « یَتَبَوَّأُ » یعنی صاحب مکانت و مقام و منزلت « مَکِینٌ » شرکت نباشدلا که
امر بودن اوست تبوّء گرفتن مکان و منزلتی که مرجع شخص باشد و بآن جا همیشه برگردد و أصل آن از باء یبوء میباشد که
267- 216 -قرآن- 254 - 33 -قرآن- 198 - بمعنی رجع است. -قرآن- 1
تفسیر معانی-
اشاره
[چون تحقیقی که یوسف خواستار شده بود منتهی ببرائت او از آنچه باو نسبت داده بودند گردید و امانت او نسبت بمال و
عرض عزیز ثابت گردید و بر فرعون معلوم شد که او صاحب عقل و کیاست و داراي خبرویت و فراست است تمام اینها سبب
شد که شاه باو تعلّق خاطر پیدا کند و او را بطلبد و بمقام استحقاقی او برساند لهذا ...] 54 - ملک گفت او را نزد من آورید من
او را ویژه کار خویشتن قرار دهم و از خاصان درگاه خود گردانم [و در تدبیر امور کشور و مهمّات امور مملکت باشاره او و
مشاوره با او رفتار کنم و لذا فرستاده شاه نزد یوسف آمده و جریان امر را باطلاع او رسانیده و او را از زندان خارج ساخته و
بنزد ملک آورد] و چون شاه با او سخن گفت و بگفتگو پرداخت [و مقام فضل و معرفت و عقل و کیاست و امانت و فراست او
را بشناخت] بیوسف خطاب کرده گفت حقّا تو در نزد ما صاحب مکانت و منزلت و طرف وثوق و امانت ما خواهی بود. [
55 - [سپس یوسف بشرح تعبیر خواب فرعون پرداخت و در باره ذخیره کردن گندم و مصرف آن در هفت سال [ صفحه 401
قحط و غلا توضیحات لازم بداد و ملک تمام بشنید و از او پرسید: آیا بچه کسی اینکه کار مهمّ را رجوع کنم که بتواند
بدرستی از عهده جمع و خرج و تحویل و تحوّل آن برآید! از اینجهت یوسف جواب داده ..] مرا بر خزینهها و انبارهاي [نقد و
جنس کشور] نگهبان و متصدي فرما و تدبیر کارها بمن واگذار زیرا که من نگهبان و حافظ [آنچه بمن بسپاري خواهم بود و
آنرا از دستبرد دزدان و خیانت مختلسان محفوظ خواهم داشت] و هم داناي بطرز اراده امور هستم [و میدانم که هر کسرا بقدر
استحقاقش بدهم و مستحق را از غیر مستحق تشخیص دهم و هر کاري را بکار دانش بسپارم و هر امري را در محلّ خودش
انجام دهم و از حیف و میل مال و منال دولت مانع میشوم]. 56 - [بنابرین فرعون گفت کسی از تو سزاوارتر براي اینکار نیست
و لذا کار تدبیر امور کشور را باو واگذاشت و قطفیر عزیز سابق مصر و وزیر اعظم را معزول ساخت و یوسف را بجاي او
گماشت و از اینرو خداوند فرماید]. و بدینسان که یوسف را در سابق مکانت دادیم [و از محنت بمنحت و از شدت بنعمت
رساندیم و از قعر چاه که در نتیجه حسد برادران افتاده بود بدست بازرگانان بچند درهمی مانند غلام بخانه عزیز مصر
فرستادیم و بسبب امانت و نزاهتش، عزیز او را امین خود ساخت و سپس بسبب رفتار زن عزیز بزندان افتاد و اگر زندان نبود
ملاقات خادم ملک دست نمیداد و معروف دستگاه سلطنت نمیشد] بهمین قسم او را در مصر بمقام و منزلتی رسانیدیم که در
آنجا هر جا بخواهد منزل گزیند و بهر چه خواهد تصرف کند. ما بفضل و رحمت خودمان بهر کس از مخلوق خودمان که
بخواهیم [بجزاء صبر و عاقبت عملشان] نصیب و بهره میدهیم [و کسی مانع احسان ما نتواند شد] و ما مزد نیکوکاران را ضایع و
تباه نمیسازیم [و هر کس مطیع شد و شکیبائی در بلایا پیشه کرد و شاکر نعماي ما گردید ما اجر او را ادا خواهیم فرمود و
بهدر [ صفحه 402 ] نخواهیم گذاشت]. 57 - [اینکه أجر دنیوي آنهاست] و بدیهی است اجر اخروي کسانیکه ایمان آورند و
پرهیزکاري [از کفر و کارهاي زشت] پیشه کنند، بهتر و بالاتر خواهد بود [زیرا ثواب آخرت پایدار و نعیم مقیم است و فنا و
زوالی براي آن نیست و از هر نوع شایبهاي پاك و خالص است]. مفسّران گفتهاند که در اینحال یوسف علیه السّلام جوانی سی
ساله بود و چون بمقام حکمرانی رسید بساط دادگستري بگسترد و مرد و زن دوستی او را بدل گرفتند و او أهالی هر شهر و
قریهاي را بکشاورزي مشغول داشت و بترك هر کاري غیر زراعت فرمان داد و در مدّت هفت سال حتّی در درّهها و ماهورها و
قلّه کوهها گندم کاري شد و دستور داد که تمام آنها را با خوشه نگاه دارند و پنج یک محصول را بابت خراج گرفته انبار
نمود و تمام کشور مصر در قبضه اقتدار او بود و هر چه فرمان میداد مانعی براي اجراي آن نبود. حدیث: در کتاب النبوّة باسناد
از أحمد بن محمّد بن عیسی از حسن بن علیّ إبن بنت الیاس روایت کرده است که گفت شنیدم از علیّ بن موسی الرّضا
یوسف علیه السّلام بر تمام گندم [غلات] مصر رو کرد و در هفت سال فراوانی آنها را در انبارها » : علیهما السّلام که میفرمود
جمعآوري نمود و چون اینکه سنوات گذشت و سالهاي خشگی و قحطی پیش آمد یوسف بفروختن غلات دست گذاشت.
در سال اوّل آنها را بوجوه نقدینه از درهم و دینار بفروخت تا آنکه در مصر و اطراف آن درهم و دیناري نماند مگر اینکه
بملکیّت یوسف درآمد. و در سال دوم آنها را در برابر زینت آلات و جواهرات بفروخت تا آنکه در مصر و اطراف آن زینت و
جواهري نماند مگر آنکه بملکیّت یوسف درآمد. و در سال سوّم آنها را در مقابل چهارپایان و حشم بفروخت تا آنکه در مصر
و اطراف آن چهارپا و حیوان زندهاي نماند مگر آنکه بملکیّت یوسف درآمد. [ صفحه 403 ] و در سال چهارم آنها را در ازاي
غلامان و کنیزان بفروخت تا آنکه در مصر و اطراف آن غلام و کنیز نماند مگر آنکه بملکیّت یوسف درآمد. و در سال پنجم
آنها را در برابر خانها و املاك و مستغلات بفروخت تا آنکه در مصر و اطراف آن خانه و ملک و مستغلّی نماند مگر آنکه
بملکیّت یوسف درآمد. و در سال ششم آنها را در مقابل مزارع و رودخانهها بفروخت تا آنکه در مصر و اطراف آن نهر و
مزرعهاي نماند مگر آنکه بتصرف یوسف درآمد. و در سال هفتم آنها را در ازاء هر شخص آزادي بفروخت تا آنکه در شهر
مصر و اطراف آن غلام و آزادي نماند مگر آنکه رقاب آنها بتصاحب یوسف درآمد. و بالاخره آنچه از آدمیان آزاد و عبد
بود یوسف آنها را مالک شد و مردم گفتند ما پادشاهی را ندیده و نشنیدهایم که مانند اینکه شاه از حیث فرمان و دانش و
تدبیر باشد و خدا باو چنین عطیّهاي فرموده باشد. سپس یوسف بفرعون گفت اي شاه در باره آنچه خداوند بمن محوّل فرموده
است از کشور مصر و أهالی آن رأي تو چیست! بمن اشاره فرما زیرا من آنها را اصلاح نکردهام تا فاسدشان باشم و آنها را از
بلا نجات ندادهام تا خود بلاي آنها باشم و لکن خداي تعالی آنها را بدست من نجات بخشود. پادشاه باو گفت رأي رأي
تست یوسف گفت من خدایرا گواه میگیرم و ترا بشهادت میطلبم اي شاه که من تمام مصر را آزاد کردم و تمام دارائی آنها
را بخودشان برگردانیدم و غلامان و کنیزان را بخودشان پس دادم و انگشتري مهر و تاج و تخت ترا بخودت واگذاشتم تا بسیره
من سیر کنی و جز بحکم من حکومت ننمائی. شاه گفت اینکه زینت و فخر من است که جز بسیره تو رفتار نکنم و جز بحکم
تو حکم ندهم و اگر تو نبودي من بر اینکه امر قدرتی نداشتم و باین راه رهبري نمیشدم و اینک ترا سلطان عزیزي براي
همیشه قرار دادم و من شهادت میدهم که [ صفحه 404 ] جز خداي واحد معبودي نیست و او یکتاست و شریکی براي او نیست
پس بآنکه من ترا ولایت و تصدّي دادم پایدار و استوار باش لا که [إِنَّکَ الیَومَ لَدَینا مَکِینٌ أَمِینٌ] تو امروز در نزد ما با مقام و
188 و گفتهاند که یوسف در اینکه ایّام قحطی شکمی از غذا سیر - منزلت و داراي مکانت و امانت میباشی. -قرآن- 135
نمیکرد باو گفتند تو چرا گرسنه بسر میبري با آنکه کلید تمام خزائن مصر بدست تست میفرمود [أخاف أن أشبع فأنسی
الجیاع] میترسم سیر شوم و گرسنگان را از یاد ببرم [خلاصه ترجمه از تفسیر مجمع البیان].