گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر خسروی
جلد چهارم
[سوره یوسف [ 12 ]: آیات 58 تا 62



اشاره
وَ جاءَ إِخوَةُ یُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَیهِ فَعَرَفَهُم وَ هُم لَهُ مُنکِرُونَ [ 58 ] وَ لَمّا جَهَّزَهُم بِجَهازِهِم قالَ ائتُونِی بِأَخٍ لَکُم مِن أَبِیکُم أَ لا تَرَونَ
أَنِّی أُوفِی الکَیلَ وَ أَنَا خَیرُ المُنزِلِینَ [ 59 ] فَإِن لَم تَأتُونِی بِهِ فَلا کَیلَ لَکُم عِندِي وَ لا تَقرَبُونِ [ 60 ] قالُوا سَنُراوِدُ عَنهُ أَباهُ وَ إِنّا
528- لَفاعِلُونَ [ 61 ] وَ قالَ لِفِتیانِهِ اجعَلُوا بِضاعَتَهُم فِی رِحالِهِم لَعَلَّهُم یَعرِفُونَها إِذَا انقَلَبُوا إِلی أَهلِهِم لَعَلَّهُم یَرجِعُونَ [ 62 ] -قرآن- 1
یعنی وسائل سفر آنها را فراهم و مهیّا کرد- اصل جهاز- بمعنی « جَهَّزَهُم بِجَهازِهِم » یعنی او را نشناختند « وَ هُم لَهُ مُنکِرُونَ »
« أُوفِی » وسایل و امتعهایست که در سفر لازم است و همچنین اسبابی که زن در شب زفاف بخانه شوهر از ما یحتاج خود میبرد
[ 336 [ صفحه 405 - 292 -قرآن- 321 - 81 -قرآن- 283 - 28 -قرآن- 55 - یعنی -قرآن- 1 « المُنزِلِینَ » یعنی تمام و کامل میدهم
یعنی بزودي کوشش میکنیم او را از پدرش طلب کنیم- راوده « سَنُراوِدُ عَنهُ » میزبانها و خیر المنزلین یعنی بهترین مهمان نوازها
سرمایهشان یعنی مالیکه براي « بِضاعَتَهُم » أي لغلمانه جمع فتی یعنی بغلامان خود « لِفِتیانِهِ » اي طلبه برفق و لین و مخادعۀ
74 -قرآن- - جمع رحل یعنی بار متاع که بر پشت چهارپا مینهند. -قرآن- 55 « رِحالِهِم » پرداخت در مقابل خرید آورده بودند
337 [و چون سالهاي قحط پیش آمد و اثر آن بکنعان [محلّ یعقوب و آل او] و بلاد - 252 -قرآن- 325 - -192-178 قرآن- 238
شام رسید یعقوب پسران خود را جمع کرد و بآنها گفت بمن خبر دادهاند که در مصر گندم میفروشند و فرماندار آنجا مردي
نیکو سرشت و شایسته است خوب است بمصر نزد او بروید شاید بشما نیکی کند انشاء اللّه و لذا ده نفر برادر تجهیز مسافرت
کرده بطرف مصر عازم شدند و بنیامین را نزد پدر گذاشتند که خدمت او را کند و تنها نماند و لذا خداي فرماید]: 58 - و
برادران یوسف آمدند [تا مانند دیگران آذوقه بگیرند] و بر یوسف وارد گشتند و او برادرانرا شناخت و آنها او را نشناختند
[زیرا بتفسیر إبن عباس رض- بین زمان افکندن یوسف بچاه و اینکه موقع که آنها بر یوسف وارد شدند چهل سال فاصله شده
بود و بعلاوه او را با عزّت و با لباس سلطنت و بر تخت نشسته دیدند و بخاطرشان خطور نمیکرد که او یوسف بچاه افتاده و با
آن سابقه بحکومت مصر رسیده باشد ولی یوسف منتظر آمدن آنها بود و چون آنها را دید و بوسیله مترجمی بعبري با آنها
سخن راند که آنها ندانند او عبري میداند و او را بشناسند، پرسید شما کیانید! گفتند ما مردمی از اهل شام هستیم و شبانی
میکنیم چون ما را قحط و غلا دست داده براي تهیّه آذوقه آمدهایم. یوسف گفت شاید شما جاسوسانی باشید که براي دیدن
زنان بلاد ما آمدهاید گفتند نه بخدا سوگند ما جاسوس نیستیم و ما ده نفر فرزندان یک پدریم و او یعقوب إبن اسحاق بن
ابراهیم علیه السّلام است و اگر حال او بدانستی باو تکریم میکردي چون او پیامبر خدا و پسر پیمبران است و مدتیست غمین و
اندوهناك است، یوسف گفت [ صفحه 406 ] چه باعث حزن او شده است شاید اندوه او از قبل سفاهت و نادانی شما باشد،
گفتند اي ملک نه چنین است بلکه او را پسري کوچکتر از ما بود و روزي با ما بشکار آمد و در آنجا گرگ او را بخورد و از
آن پس پدر ما گریان و نالان باقی مانده است. یوسف گفت آیا شما تمامی از یک پدر و مادر هستید! گفتند پدر ما یکیست
و مادرهامان جداست. گفت پس چرا پدرتان شما ده نفر را بیرون فرستاد و یازدهمی را نگاهداشته است! گفتند آن یک که
نزد پدر مانده است با آن پسري که هلاك شد از یک مادر بودهاند و پدر ما براي تسلّی از مرگ او آن پسر را نزد خود
نگاهداشت. یوسف گفت چه کسی گواه اینکه سخنان شماست و تصدیق گفتار شما را میکند گفتند ما در اینجا غریب هستیم
و کسی ما را نمیشناسد و لذا خداي تعالی فرماید:] 59 - و چون یوسف جهاز و وسایل مسافرت آنها را فراهم ساخت [و بهر
یک یکبار شتر گندم بداد گفتند یکبار شتر هم براي برادر دیگرمان که نزد پدر مانده است بدهید، یوسف گفت من بشماره
اشخاص گندم میدهم نه بشماره شتر و چون به درخواست خود اصرار کردند] گفت برادر پدري خودتان [إبن یامین] را نزد
من آورید [تا سهم او را بدهم] آیا نمیبینید که من پیمانه گندم را بتمام و کمال میدهم و مهمان نواز خوبی هستم [و در اکرام
و احسان بمهمانان فرو گذار نمیکنم و اینکه نه بدانجهت گفت که منّتی بر آنها گذارد بلکه براي آن گفت که آنها را براي
آوردن بنیامین ترغیب نماید]. 60 - و اگر آن برادر را بنزد من نیاورید دیگر شما را نزد من پیمانهاي نیست [و گندمی در آینده
بشما نخواهم داد و بعلاوه] نزدیک کشور من هم نشوید [چه رسد به اینکه که از من خواستار فضل و احسان و مهمان نوازي
[ هم باشید چه یوسف میدانست که آنها دوباره نیازمند آذوقه خواهند شد و ناگزیر از آمدن بمصر خواهند بود]. [ صفحه 407
-61 [برادران] گفتند ما بزودي او را از پدرش خواستار میشویم [که با ما بفرستد و بقول إبن عباس رض ما پدر را فریب
میدهیم تا او را با ما روانه کند] و ما اینکه کار را خواهیم کرد. [یعنی آنچه را امر کردهاي انجام خواهیم داد] 62 - [و یوسف]
بغلامان خود [متصدّیان گندم] گفت بضاعت آنها را [یعنی اجناس یا نقودي را که ببهاي گندم دادهاند] در درون بارهاي آنها
بگذارند تا اینکه وقتی بوطن و بسوي کسان و دیار خود برگشتند آن متاعها را ببینند [و حق تفضل و احسانی که بآنها شده و
مالیکه عوض گندمها بوده بآنها پس دادهاند] بشناسند و باشد که اینکه شناسائی و معرفت سبب شود که آنها بمصر برگردند و
مرتبه دیگري براي گرفتن گندم رجوع کنند.
[ [سوره یوسف [ 12 ]: آیات 63 تا 66
اشاره
فَلَمّا رَجَعُوا إِلی أَبِیهِم قالُوا یا أَبانا مُنِعَ مِنَّا الکَیلُ فَأَرسِل مَعَنا أَخانا نَکتَل وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ [ 63 ] قالَ هَل آمَنُکُم عَلَیهِ إِلاّ کَما
أَمِنتُکُم عَلی أَخِیهِ مِن قَبلُ فَاللّهُ خَیرٌ حافِظاً وَ هُوَ أَرحَمُ الرّاحِمِینَ [ 64 ] وَ لَمّا فَتَحُوا مَتاعَهُم وَجَ دُوا بِضاعَتَهُم رُدَّت إِلَیهِم قالُوا یا
أَبانا ما نَبغِی هذِهِ بِضاعَتُنا رُدَّت إِلَینا وَ نَمِیرُ أَهلَنا وَ نَحفَظُ أَخانا وَ نَزدادُ کَیلَ بَعِیرٍ ذلِکَ کَیلٌ یَسِیرٌ [ 65 ] قالَ لَن أُرسِلَهُ مَعَکُم حَتّی
690 [ صفحه - تُؤتُونِ مَوثِقاً مِنَ اللّهِ لَتَأتُنَّنِی بِهِ إِلاّ أَن یُحاطَ بِکُم فَلَمّا آتَوهُ مَوثِقَهُم قالَ اللّهُ عَلی ما نَقُولُ وَکِیلٌ [ 66 ] -قرآن- 1
یعنی مانع از کیل برطرف میشود و ما بقدریکه نیازمندیم کیل گندم خواهیم گرفت گویند: کلت له الطعام موقعی « نَکتَل » [408
که آنرا اعطا کنی و اکتلت منه إذا أخذته وقتی آنرا دریافت کنی و از او بستانی و حمزه و کسائی بیاء یعنی یکتل خواندهاند
متاع چیزي است که مورد بهره و انتفاع شخصی باشد جمع آن امتعه است و متاع « مَتاعَهُم » الأمن یعنی اطمینان قلب « آمَنُکُم »
اسم مصدر از متّع است مانند کلام و سلام که از کلّم و سلّم میباشد و در اینجا متاع مراد ظرفهاي پر از گندم است که جوالها
اي « نَمِیرُ » 570- 320 -قرآن- 558 - 279 -قرآن- 308 - 10 -قرآن- 268 - اي ما نطلب یعنی چه میطلبیم! -قرآن- 1 « ما نَبغِی » باشد
نجلب لهم المیرة و میره بمعنی آذوقه است و آن معطوف بر محذوفی است و تقدیر آن اینکه است ردّت إلینا فنستظهر بها و
یعنی عهد و پیمان محکم و آن مصدر میمی بمعنی ثقه است و در آیه بمعنی اسم مفعول استعمال گردیده « مَوثِقاً » نمیر أهلنا
اي إلّا أن یغلبوا علی أمرکم- او- إلّا أن تهلکوا جمیعا- یعنی یا مغلوب دشمن شوید یا « إِلّا أَن یُحاطَ بِکُم » است یعنی الموثّق به
334- 169 -قرآن- 308 - 10 -قرآن- 159 - همگی بهلاکت برسید و قادر بر حفظ برادر نباشید. -قرآن- 1
تفسیر معانی-
اشاره
[برادران یوسف گندم خود را از او خریدند بدون اینکه او را شناخته باشند ولی او آنها را شناخت و خواستار شد که برادر
پدري خودشان بنیامین را اینکه مرتبه با خود بیاورند و إلّا از دادن گندم بآنها خودداري خواهد شد]. 63 - و چون [پسران
یعقوب از مصر] بخدمت پدرشان برگشتند [و در کنعان پدر را دیدند- قبل از آنکه بارهاي خود را بگشایند] گفتند اي پدر [ما
از نزد پادشاهی میآئیم که در خلق خدا مانند او در عظمت و جلالت و دانش و حکومت [ صفحه 409 ] و وقار و سکینه کسی
ندیده است و او حکم کرد که بعد از اینکه اگر برادر پدري خودمان بنیامین را همراه نبریم] از کیل دادن گندم بما منع و
خودداري شود بنا براین برادر ما [بنیامین] را با ما بمصر بفرست تا [بسبب همراه بودن او آنچه میخواهیم باندازه عددمان کیل
گندم دریافت کنیم و بشرطی که با ما کرده است وفا کرده باشیم] و ما هم [شرط میکنیم که در ایاب و ذهاب و رفت و
برگشت] نگهبان بنیامین باشیم [که مکروهی باو نرسد]. 64 - [یعقوب پیرمرد غمین و حزین که هنوز شب و روز در اندوه پسر
گمگشته خود یوسف بسر میبرد و از کثرت غم دیدهها سفید کرده بود] گفت آیا بشما اطمینان کنم و بر بردن بنیامین شما را
امین بشمارم همانطور که شما را قبلا در باره برادرش یوسف امین شمردم [و شما ضمانت حفظ او را کردید و بردید و چون
برگشتید گفتید آنچه گفتید و در باره او کردید آنچه کردید اینک هم نه بقول شما وثوق دارم و نه بتعهد شما در حفظ و
نگهداري او اطمینان میکنم بلکه کار خود را بخدا واگذار میکنم] و خداست که بهترین نگهبان است و اوست که
مهربانترین مهربانان است [و امیدوارم او بمن رحم کند و او را محفوظ دارد و مرا بمصیبت دو پسر دچار نفرماید]. 65 - و
هنگامیکه بارهاي متاع خود را [که از مصر آورده بودند] گشودند بضاعت خودشان را [یعنی اشیائیکه از نقد و جنس ببهاي
گندم بپادشاه مصر داده بودند در بارهاي خود] یافتند [که بر سبیل تفضّل و احسان] بآنها ردّ شده و پس داده شده بود [لذا رو
بپدر کرده] گفتند اي پدر ما چه میخواهیم! [و زیاده بر آنچه از اکرام عزیز مصر نسبت بما و پذیرائی که از ما نموده و راحت
ما را خواستار بود چه میطلبیم!] اینست سرمایه ما [که براي خرید و دادن بهاي غلات با خود برده بودیم و اینک عین آنها را]
بما ردّ کردهاند [و اکنون چون بدینسان بما نیکی و احسان شده ما هم باید اطاعت فرمان او را بکنیم و دوباره بمصر برگردیم و
برادر خود را همراه ببریم] و براي کسان و خاندان خودمان آذوقه بگیریم و برادر خود [ صفحه 410 ] را هم محفوظ خواهیم
داشت [و او را بسلامت بتو برمیگردانیم] و یکبار شتر [سهم گندم بنیامین را] اضافه بر آنچه گرفتهایم دریافت خواهیم داشت
زیرا اینکه [یعنی آنچه گرفتیم] کم است و کیل اندکی است [و احتیاج به بیشتر از آن داریم یا آنکه آنچه علاوه بر یکبار شتر
داده میشود از مانند چنین مرد کریمی چیز کم و ناقابلی است]. 66 - یعقوب علیه السّلام حوادث گذشته را بنظر آورده و چهره
یوسف عزیز در برابرش مجسم گشت و] گفت: هرگز او را با شما روانه نمیکنم [با آنچه در باره یوسف از شما معاینه
کردهام] تا اینکه عهد محکم و پیمان با سوگندي بشهادت خداوند بمن بدهید و خدا را ضامن قرار دهید که البته او را بمن
برگردانید مگر اینکه محاط و محصور واقع شوید و یا بلائی شما را احاطه کند [ یا دشمنی شما را فرا گیرد و مغلوب سازد که
همگی هلاك شوید و قادر بر حفظ او نباشید] و چون آنها پیمان بستند و عهد کردند و سوگند یاد نمودند [و پدر را مطمئن
ساختند] یعقوب علیه السّلام گفت خداوند بر آنچه ما میگوئیم [از عهد و پیمان خواستن و عهد و پیمان بستن هر دو جانب] و
کیل [و شاهد و مراقب است] [که کیفر متخلّف را بدهد]. - در آیه مبارکه اشاره و دلیل است بر وجوب توکّل بر خداي
سبحانه و تعالی در جمیع مهمّات و واگذاشتن کار باو در تمام امور و در عین حال توکّل پس از توکید جایز است و تعلّق
باسباب ظاهره و بدنبال سبب رفتن با صحّت توکّل منافی نیست چنانکه در جاي دیگر فرماید [فَإِذا عَزَمتَ فَتَوَکَّل عَلَی اللّهِ]. -
347 و ملّا در مثنوي گوید: [گر توکّل میکنی در کار کن || کشت کن پس تکیه بر جبّار کن] و آدمیرا سزاوار - قرآن- 303
است که بین رعایت اسباب معتبره در اینکه عالم و بین عدم اعتماد باسباب و اعتماد بر مسبّب الأسباب جمع کند و مراعات
اسباب فقط محض تعبد بنماید و قلب خویشتن را بخدا و تقدیر او مرتبط سازد و جز باعتماد بر او و تدبیر [ صفحه 411 ] او
نپردازد و امید خود را بکلی از هر چه جز اوست منقطع نماید و با اینکه بدنبال سبب میرود سبب ساز را از نظر نبرد و چشم امید
فقط بمسبّب داشته باشد نه بسبب. [دیدهاي خواهم سبب سوراخ کن || تا سبب را بر کند از بیخ و بن] یکجو از خرمن هستی
نتواند برداشت || هر که در کوي فنا در ره حق دانه نکشت
[ [سوره یوسف [ 12 ]: آیات 67 تا 68
اشاره
وَ قالَ یا بَنِیَّ لا تَدخُلُوا مِن بابٍ واحِدٍ وَ ادخُلُوا مِن أَبوابٍ مُتَفَرِّقَۀٍ وَ ما أُغنِی عَنکُم مِنَ اللّهِ مِن شَیءٍ إِنِ الحُکمُ إِلاّ لِلّهِ عَلَیهِ تَوَکَّلتُ
وَ عَلَیهِ فَلیَتَوَکَّلِ المُتَوَکِّلُونَ [ 67 ] وَ لَمّا دَخَلُوا مِن حَیثُ أَمَرَهُم أَبُوهُم ما کانَ یُغنِی عَنهُم مِنَ اللّهِ مِن شَیءٍ إِلاّ حاجَ ۀً فِی نَفسِ
اي ما الحکم یعنی « إِنِ الحُکمُ » 474- یَعقُوبَ قَضاها وَ إِنَّهُ لَذُو عِلمٍ لِما عَلَّمناهُ وَ لکِنَّ أَکثَرَ النّاسِ لا یَعلَمُونَ [ 68 ] -قرآن- 1
17 [یعقوب علیه السّلام رضا داد که بنیامین با آنها برود و با عزیز مصر رو برو شوند - حکومتی نیست [جز براي خدا]. -قرآن- 1
و لکن روحا منتظر حادثهاي بود و پیش بینی امري را مینمود لذا آنها را نصیحت کرده ...] 67 - و گفت اي فرزندان من [چون
بمصر رسیدید همگی مجتمعا] از یک [ صفحه 412 ] دروازه داخل نشوید [مبادا از زیبائی جمال و حسن صورت و کمال هیئتی
که در آنها بود چشم زخمی وارد شود یا چون در مرتبه پیشین مورد عنایت عزیز مصر واقع شدهاند مردم بر آنها حسد برند و
اسباب زحمتی براي آنها شوند و در باره نظر و چشم زخم رسولخدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود [العین حق] و [العین لتدخل
الرجل القبر و الجمل القدر] [عقل باطل شمرد چشم تو هر خون که کند || ظاهرا بیخبر از نکته العین حق است] [لذا بفرزندان
خود فرمود] و از دروازههاي مختلف [و راهها و کوچههاي متفرّق] داخل مصر شوید [و یعقوب با اینکه حذر و احتیاطی که بنا
بمهر پدري بآنها نصیحت کرد معذلک متذکّر شد که تدبیر مانع تقدیر نمیشود و گفت] من چیزي از آنچه خدا خواسته [و
قضاي الهی تعلّق گرفته باشد] از شما دفع نمیکنم و بچیزي رفع احتیاج شما را از خدا نمیتوانم [و اگر قضاي خدائی بر اینکه
جاري شده باشد که چشم زخم یا آزاري بشما برسد لا محاله خواهد رسید] حکم و حکومت مطلقا جز براي خدا نیست
[هیچکس جز او حاکم و فرمانروا نمیباشد و کسی او را شریک و مانع در احکام نبوده و نخواهد بود] بر او توکّل کردهام [و
کار خود را باو واگذاردهام نه بر غیر او و او قادر است که شما را از چشم زخم و حسد حفظ کند و سالما برگرداند] و
اشخاص متوکّل باید فقط بر او توکّل کنند [و امور خود را باو تفویض نمایند و باو معتمد و متّکی باشند]. 68 - و چون از همان
جهت و حیثیتی که پدرشان بآنها امر کرده بود [یعنی بطور پراکنده و جدا جدا و از دروازههاي مختلف] وارد مصر شدند نه
اینکه بود [که دستور یعقوب و دخول متفرق آنان] از ناحیه خداي تعالی و قضاي الهی چیزي را دفع کرده و آنها را بینیاز از
قضا و قدر کرده باشد، نه بود مگر اینکه یعقوب باین دستور، حاجت و غرضی را که از راه شفقت و احتراز از چشم زخم و
حسد مردم داشت که آنها گزندي نبینند، او غرض خود را ادا کرد [و نمیخواست پسرانش آنرا تفطن کنند] زیرا یعقوب
صاحب علم و دانشی بود که ما بوسیله وحی باو آموخته بودیم و لکن بیشتر مردم نمیدانند [که اسرار قضا و قدر چیست و مرتبه
یعقوب [ صفحه 413 ] کدام است و آنچه را خداوند بانبیاء و اولیاء خود وحی و الهام میفرماید در دسترس همه کس نیست].
[گر شود ذرات عالم حیله پیچ || با قضاي آسمان هیچند هیچ هر چه آید ز آسمان سوي زمین || نی مقر دارد نه چاره نه
کمین حیلهها و چارهها گر اژدهاست || پیش إلّا اللّه آنها جمله لاست] [فانّ الحذر لا یمنع القدر].
[ [سوره یوسف [ 12 ]: آیات 69 تا 76
اشاره
وَ لَمّا دَخَلُوا عَلی یُوسُفَ آوي إِلَیهِ أَخاهُ قالَ إِنِّی أَنَا أَخُوكَ فَلا تَبتَئِس بِما کانُوا یَعمَلُونَ [ 69 ] فَلَمّا جَهَّزَهُم بِجَهازِهِم جَعَلَ السِّقایَۀَ
فِی رَحلِ أَخِیهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَیَّتُهَا العِیرُ إِنَّکُم لَسارِقُونَ [ 70 ] قالُوا وَ أَقبَلُوا عَلَیهِم ما ذا تَفقِدُونَ [ 71 ] قالُوا نَفقِدُ صُواعَ المَلِکِ وَ
520- لِمَن جاءَ بِهِ حِملُ بَعِیرٍ وَ أَنَا بِهِ زَعِیمٌ [ 72 ] قالُوا تَاللّهِ لَقَد عَلِمتُم ما جِئنا لِنُفسِدَ فِی الَأرضِ وَ ما کُنّا سارِقِینَ [ 73 ] -قرآن- 1
قالُوا فَما جَزاؤُهُ إِن کُنتُم کاذِبِینَ [ 74 ] قالُوا جَزاؤُهُ مَن وُجِ دَ فِی رَحلِهِ فَهُوَ جَزاؤُهُ کَذلِکَ نَجزِي الظّالِمِینَ [ 75 ] فَبَدَأَ بِأَوعِیَتِهِم قَبلَ
وِعاءِ أَخِیهِ ثُمَّ استَخرَجَها مِن وِعاءِ أَخِیهِ کَ ذلِکَ کِدنا لِیُوسُفَ ما کانَ لِیَأخُذَ أَخاهُ فِی دِینِ المَلِکِ إِلاّ أَن یَشاءَ اللّهُ نَرفَعُ دَرَجاتٍ
فَلا » اي ضمّ إلیه یعنی در جنب خود جاي داد « آوي إِلَیهِ » [ 409 [ صفحه 414 - ذِّي عِلمٍ عَلِیمٌ [ 76 ] -قرآن- 1
ِ
مَن نَشاءُ وَ فَوقَ کُل
منادي ندا « أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ » بار شتر و چاروا « رَحلِ » جام آب و نوشابه خوري « السِّقایَۀَ » اي فلا تحزن یعنی غمین مباش « تَبتَئِس
شترهائی که بار گندم از شهري بشهر دیگر میبرند و بر الاغهاي باربر هم اطلاق شده است و سپس « العِیرُ » برداشت و اعلام کرد
اوعیه جمع وعاء یعنی ظرف و « بِأَوعِیَتِهِم » ضامن و کفیل « زَعِیمٌ » شربه و جام باده « صُواعَ » بطور استعاره بهر قافلهاي عیر گویند
کید حیله و چارهجوئی و تدبیر مخفیانه را گویند و کید نسبت بذات باري تعالی « کِدنا » مراد جوالها و خورجینهاي آنان است
یعنی قانون و « دِینِ المَلِکِ » محال است و مقصود آنستکه ما اینکه تدبیر را بیوسف الهام کردیم که بتواند ببرادرش دست بیابد
- 243 -قرآن- 387 - 201 -قرآن- 234 - 163 -قرآن- 180 - 129 -قرآن- 155 - 80 -قرآن- 116 - 16 -قرآن- 64 - شریعت او. -قرآن- 1
69 - و چون برادران بر یوسف وارد گشتند 741- 535 -قرآن- 723 - 458 -قرآن- 528 - 426 -قرآن- 441 - -396 قرآن- 416
[گفتند اینکه برادر ماست که امر فرمودي او را با خود بیاوریم و اشاره به بن یامین کردند یوسف گفت چه خوب کردید و
بآنها تکلیف نشستن فرمود و اکرام و احترام بسیار کرد و چون سفره طعام گستردند یوسف دستور داد که هر دو برادري که از
یک مادر و پدر هستند با هم بر یک خوان بنشینند و چنین کردند و بنیامین ایستاده باقی ماند یوسف باو گفت تو چرا
نمینشینی گفت شما أمر کردید که هر دو برادر پدر و مادري با هم بنشینند و مرا چنین برادري نیست، یوسف گفت آیا از
ابتدا هم نبوده است گفت چرا بوده است یوسف گفت او چه شد! بنیامین گفت اینکه برادران پنداشتند که گرگ او را خورده
است، اینکه بگفت و گریستن آغاز کرد و یوسف هم بگریه درآمد و لذا خداوند فرماید:] یوسف برادر خود را در جنب خود
جاي داده گفت من برادر توام [و اینکه گفتار هم بمعناي حقیقی درست بود زیرا برادر پدر و مادري او [ صفحه 415 ] بود و
هم اینکه براي تسلّی بنیامین گفت من بجاي برادر تو هستم بیا با من بر سر خوان طعام بنشین] و محزون و اندوهگین مباش
بآنچه [برادران تو نسبت بتو] میکنند. 70 - پس هنگامیکه یوسف برادرانرا بجهاز سفر تجهیز کرد] یعنی گندمی که براي آن
آمده بودند عطا نمود و بهر یک بار شتري آذوقه داد و آنها را با بارهاي سفر براه انداخت] دستور داد جام [مرصع زرّین یا
سیمین که با آن آب مینوشید و اینک براي اکرام برادران با آن گندمها را پیمانه میکرد و کیل میگرفت مخفیانه در بار
برادرش [بنیامین] نهادند [و آنها از مصر بطرف شام رهسپار شدند و چون کمی دور گشتند] ندا کنندهاي [از غلامان یوسف]
ندا برداشت که اي کاروانیان شما دزدانی هستید [و غلامان میدانستند که آنها دزد نیستند و اینکه ندا بدستور عزیز بوده است و
بنا به تفسیري که روایت هشام بن الحکم از امام صادق علیه السّلام مؤیّد آنست ممکن است موضوع در مقام استفهام باشد
کانّه گفتهاند [ء إنّکم لسارقون] یعنی آیا شما دزدان هستید؟ و همزه ساقط شده است]. 71 - برادران رو بسوي گماشتگان عزیز
کرده گفتند آیا چه چیز را گم کردهاید و چه از دست شما رفته است! 72 - [غلامان بپاسخ آنها] گفتند ما شربه جام زرین
ملک را گم کردهایم و هر کس آنرا بیاورد و بدهد یکبار شتر گندم [مژدگانی] باو خواهیم داد و من [یعنی آن منادي] ضامن
و کفیل هستم که آنرا ادا کنم. 73 - [برادران یوسف] گفتند بخدا قسم است حقا شما دانستهاید که ما نیامدهایم در سرزمین
شما تبهکاري کنیم و ما دزد نبوده و نیستیم [و از حسن رفتار و معامله ما با شما و اکرام شما با ما در هر دو مرتبهاي که به اینکه
جا آمدهایم بر شما ظاهر شده است که شأن ما ارتکاب چنین أعمال پست و زشت نیست]. 74 - گماشتگان یوسف گفتند اگر
-75 [ شما دروغ بگوئید جزاي آنکس که مال دزدي در نزد او پیدا شود و سرقت او ظاهر گردد چه خواهد بود! [ صفحه 416
[برادران یوسف گفتند: جزاي دزد [یعنی آنکس که مال دزدي نزد او یافت شده [بطریق شریعت بنی اسرائیل] خود آن شخص
دزد جزاي آن عمل است [یعنی سارق باید خادم و غلام صاحب مال گردد] ما بدین طریق و اینکه چنین ستمکاران را و
متجاوزین بحق دیگران را کیفر میدهیم. 76 - [بدستور یوسف] پیش از آنکه بار مربوط ببرادرش [بنیامین] را کاوش کنند
شروع بکاوش ظروف و بارهاي سایر برادران نمودند [تا غرض واقعی که مأخوذ داشتن بنیامین بود مستور بماند و تفتیش
کردند تا نوبت به بنیامین رسید] و جام را از بار مربوط ببرادرش بنیامین بیرون آوردند [و لذا خداي تعالی در اینکه آیه فرماید]
اینکه چنین [یعنی با اینکه تدبیر] ما براي یوسف حیله و چارهجوئی کردیم [و براي او مصلحت اندیشی نمودیم تا بتواند برادر
را از آنها بگیرد و مانع رفتن او شود زیرا] در طریقه و قانون پادشاه مصر اینکه نبود که برادر را بازداشت کند و مقدور یوسف
نبود که مانع حرکت او شود مگر اینکه خدا بخواهد و تدبیري باو الهام کند [چه اگر بیعذر او را بازداشت میکرد خلاف عدل
بود و اینک بر وفق سنت آل یعقوب و شریعت اسرائیل که خودشان اظهار کردند استرقاق بنیامین از روي عدالت بود] ما مرتبه
و درجات هر کسرا بخواهیم [بوسیله علم و نبوّت و توفیق عصمت و کیاست] بالا میبریم و برتر از هر صاحب علم و دانشمندي
دانشمندي است [تا منتهی بعالم بالذّات شود].
[ [سوره یوسف [ 12 ]: آیات 77 تا 87
اشاره
[ قالُوا إِن یَسرِق فَقَد سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِن قَبلُ فَأَسَرَّها یُوسُفُ فِی نَفسِهِ وَ لَم یُبدِها لَهُم قالَ أَنتُم شَرٌّ مَکاناً وَ اللّهُ أَعلَمُ بِما تَصِفُونَ [ 77
قالُوا یا أَیُّهَا العَزِیزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَیخاً کَبِیراً فَخُذ أَحَدَنا مَکانَهُ إِنّا نَراكَ مِنَ المُحسِنِینَ [ 78 ] قالَ مَعاذَ اللّهِ أَن نَأخُذَ إِلاّ مَن وَجَدنا مَتاعَنا
عِندَهُ إِنّا إِذاً لَظالِمُونَ [ 79 ] فَلَمَّا استَیأَسُوا مِنهُ خَلَصُوا نَجِیا قالَ کَبِیرُهُم أَ لَم تَعلَمُوا أَنَّ أَباکُم قَد أَخَذَ عَلَیکُم مَوثِقاً مِنَ اللّهِ وَ مِن قَبلُ
ما فَرَّطتُم فِی یُوسُفَ فَلَن أَبرَحَ الَأرضَ حَتّی یَأذَنَ لِی أَبِی أَو یَحکُمَ اللّهُ لِی وَ هُوَ خَیرُ الحاکِمِینَ [ 80 ] ارجِعُوا إِلی أَبِیکُم فَقُولُوا یا
848 وَ سئَلِ القَریَۀَ الَّتِی کُنّا فِیها وَ العِیرَ الَّتِی - أَبانا إِنَّ ابنَکَ سَرَقَ وَ ما شَهِدنا إِلاّ بِما عَلِمنا وَ ما کُنّا لِلغَیبِ حافِظِینَ [ 81 ] -قرآن- 1
أَقبَلنا فِیها وَ إِنّا لَصادِقُونَ [ 82 ] قالَ بَل سَوَّلَت لَکُم أَنفُسُکُم أَمراً فَصَبرٌ جَمِیلٌ عَسَی اللّهُ أَن یَأتِیَنِی بِهِم جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ العَلِیمُ الحَکِیمُ
83 ] وَ تَوَلّی عَنهُم وَ قالَ یا أَسَ فی عَلی یُوسُفَ وَ ابیَضَّت عَیناهُ مِنَ الحُزنِ فَهُوَ کَظِیمٌ [ 84 ] قالُوا تَاللّهِ تَفتَؤُا تَذکُرُ یُوسُفَ حَتّی ]
577- تَکُونَ حَرَضاً أَو تَکُونَ مِنَ الهالِکِینَ [ 85 ] قالَ إِنَّما أَشکُوا بَثِّی وَ حُزنِی إِلَی اللّهِ وَ أَعلَمُ مِنَ اللّهِ ما لا تَعلَمُونَ [ 86 ] -قرآن- 1
- یا بَنِیَّ اذهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِن یُوسُفَ وَ أَخِیهِ وَ لا تَیأَسُوا مِن رَوحِ اللّهِ إِنَّهُ لا یَیأَسُ مِن رَوحِ اللّهِ إِلَّا القَومُ الکافِرُونَ [ 87 ] -قرآن- 1
یعنی در دل خود گفت شما دزدي بد « قالَ أَنتُم شَرٌّ مَکاناً » یعنی آنرا مکتوم و پوشیده داشت « فَأَسَرَّها » [ 171 [ صفحه 418
« خَلَصُوا » اي یئسوا یأسا کثیرا یعنی چون کاملا از او نومید شدند « فَلَمَّا استَیأَسُوا مِنهُ » سابقهتر هستید زیرا برادر خود را دزدیدید
نجیّ بمعنی مناجی یعنی نجوي کننده است و در مفرد و جمع « نَجِیا » یعنی منفرد گشتند و از مردم جدا شدند و کناري رفتند
یکسان است و نجیا یعنی متناجون فیما یعملون- مراد آنکه کناري رفته و مشغول در گوشی گفتن شدند که اینک چه بایدشان
« أَبرَحَ » اي ما ق ّ ص رتم یعنی تقصیر و کوتاهی که کردید « ما فَرَّطتُم » اي- و من قبل هذا- یعنی و پیش از اینکار « وَ مِن قَبلُ » کرد
اي و اسئل أهل القریۀ- و قریۀ در اصل از قري است که بمعنی جمع است و عرب امصار و مدائن « وَ سئَلِ القَریَۀَ » اي أترك
اي زیّنت و سهّلت یعنی جلوهگر کرده « سَوَّلَت » .. یعنی أهل کاروانیکه « وَ العِیرَ الَّتِی » یعنی شهرها و مدینهها را قري مینامد
اي- یا حزنی- یعنی اي افسوس و اندوه من « یا أَسَفی » فعل جامد است و بمعنی [امید است و انتظار میرود] میباشد « عَسَ ی » است
یعنی مملو از « کَظِیمٌ » بر حال ... و أسف اندوه و حسرت شدید را گویند و الف در أسفا بدل از یاء متکلم است بجاي أسفی
غیظ و غضبی که بر فرزندان در دل داشت و ابراز نکرد و امساك از اظهار آن کرد- کظم غیظه یکظم کظما- چون بخشم آید
حرض مرض و بیماري مشرف « حَرَضاً » اي لا تفتوء و معناي آن لا تزال و همواره است « تَفتَؤُا » و در پیش خود نگاهدارد
بثّ در اصل پراکندن و متفرّق ساختن است و در اینجا مراد اندوهی است که کتمان آن ممکن نباشد « بَثِّی » بهلاکت است
اي فتفحصوا و تحسّس طلب احساس است یعنی بروید حواس خود را جمع کنید و اخباري از یوسف بدست آورید « فَتَحَسَّسُوا »
268 -قرآن- - 197 -قرآن- 258 - 79 -قرآن- 168 - 14 -قرآن- 50 - یعنی راحت و فرج و رحمت خداي تعالی. -قرآن- 1 « رَوحِ اللّهِ »
922 -قرآن- - 884 -قرآن- 911 - 715 -قرآن- 863 - 683 -قرآن- 694 - 622 -قرآن- 673 - 552 -قرآن- 607 - -335-325 قرآن- 536
1527 -قرآن- - 1477 -قرآن- 1518 - 1411 -قرآن- 1468 - 1225 -قرآن- 1401 - 1051 -قرآن- 1215 - -978-970 قرآن- 1039
1780- -1651-1636 قرآن- 1764
تفسیر معانی-
اشاره
[گماشتگان یوسف کاوش و جستجو کردند و بالاخره جام زرّین ملک را از بار متاع بنیامین بیرون آوردند و اینکه پیش آمد
برادران را هم [ صفحه 419 ] شرمسار و خشمناك ساخت: شرمسار از اینکه جهت که خود را منزّه میدانستند و اینک خلاف
آن معلوم شد و یکی از برادران چنین عملی کرده بود و خشمناك از اینکه جهت که اوّلا خود گواهی دادهاند که طبق
مقرّرات اسرائیل جام از متاع هر کس بیرون آید خود او جزاي عمل اوست یعنی باید غلام صاحب شیء سرقت شده گردد و
اینک بنیامین بصورت غلام در بندگی عزیز خواهد رفت ثانیا آنها بپدر عهد کردهاند او را سالما برگردانند و اینک چه
بایدشان کرد لهذا در مقام نکوهش بنیامین برآمده ...] 77 - گفتند اگر بنیامین دزدي بکند [بعید و موجب شگفتی نیست زیرا]
برادر او هم [که با او از یک مادر بود] پیش از اینکه دزدي کرد [و مقصودشان یوسف بود که در کودکی بتی را دزدید و
شکست] [یوسف اینکه گفتار آنها را شنید و بآنها اعتراضی نکرد] و در پیش خود مکتوم داشت و جوابی بآنها نداده و مطلبی
را آشکار نساخت [بلکه از آنها در گذشت و در خاطر خود گفت ..] شما در اینکه باره از او بدتر و بد سابقهتر هستید [زیرا
شما برادر خودتان را از پدرتان دزدیدید و در چاه افکندید و بدروغ نسبت خوردن او را بگرگ دادید و در ظاهر گفت]
خداوند بآنچه شما در باره برادر توصیف میکنید داناتر است [چنانکه معمولا گویند العلم عند اللّه]. در باره دزدي یوسف
اخباري ذکر شده و مفسّران را اقوالی است و بنظر بعضی اصحّ و اقوي خبر مروي از سعید بن جبیر است به اینکه که جدّ مادري
یوسف بتپرست بود و یوسف بت طلاي او را در پنهانی برداشته و شکست و در راه انداخت و برادرانش آنرا سرقت شمرده و
به اینکه کارش نکوهش کردند. و از إبن عباس و ائمه علیهم السّلام نیز مروي است که عمّه یوسف پس از وفات مادرش او را
بحضانت خود آورد و او را بسیار دوست میداشت چون بزرگ شد یعقوب تقاضاي ردّ او را کرد و خواهر بزرگتر اولاد اسحق
بود و او براي پس ندادن یوسف حیلهاي اندیشید و کمربندي قیمتی را در موقعیکه یوسف بخواب بود بر [ صفحه 420 ] کمر او
بست و بعد ادّعا کرد که یوسف آنرا دزدیده است و در شریعت آنها دزد را بغلامی میگرفتند لذا بدین حیله یوسف را نزد
خویشتن نگاهداشت و از اینجهت برادران تهمت دزدي را باو روا داشتند و بقول بعض از مفسّران چون یوسف اینکه گفتهها
بشنید- آنچه میدانست بر آنها آشکار نکرد و مکتوم نگاهداشت و در باطن گفت شما بواسطه عمل زشتی که کردید و ببرادر
ظلم نمودید و حقوق پدر را رعایت نکردید در نزد خدا مکانتان از او که از اینکه تهمتها مبرّي است بدتر خواهد بود و در
ظاهر گفت: خداوند بآنچه شما در باره یوسف برادرتان توصیف کردید آگاهتر و داناتر است. 78 - [و چون برادران موقف را
جدّي و خطیر دیدند و دانستند جز استرحام و جلب عطوفت عزیز چارهاي نیست] گفتند اي عزیز مصر بحقیقت اینکه پسر را
پدري پیرمرد و مسنّ و بزرگ قدر است [و طاقت فراق او را ندارد و بعد از هلاك پسر دیگر او یوسف دل باو بسته است]
یکی از ماها را بجاي او [بگرو یا بندگی] بگیر [و بگذار ما او را سالما بدست پدر برسانیم] زیرا ما ترا از نیکوکاران [نسبت بما
و مردم] مینگریم [بعادت خود درخواست ما را بپذیر]. 79 - یوسف گفت پناه میبرم بخدا از اینکه [با شریعت شما مخالفت
کنم] و جز کسیکه مال خود را نزد او یافتهایم دستگیر کنیم [و شخص بريء الذمّهایرا بجاي متّهم و سالم را بعوض سقیم مأخوذ
داریم] اگر ما چنین کنیم در آنصورت در زمره ستمکاران بشمار خواهیم بود [و باز داشت او بر حسب فتواي خود شماست و
حبس دیگري بجاي او ظلم است]. در آیه مبارکه أبدا اسمی از سرقت نیست و یوسف نگفته است کسیکه متاع ما را دزدیده
80 - چون 156- است بلکه میفرماید [إِلّا مَن وَجَ دنا مَتاعَنا عِندَهُ یعنی جز کسیکه مال خودمان را نزد او یافتهایم]. -قرآن- 119
[برادران یوسف] بکلّی از او نومید شدند [و دانستند که [ صفحه 421 ] عزیز مصر بنیامین را بآنها پس نمیدهد] از بین حاضران
بکناري رفتند [و در جائیکه جز خودشان غیري نبود] بنجوي و گفتگوي آرام پرداختند [در اینکه چگونه بوطن برگردند و در
باره برادر بپدر چه بگویند- برگردند یا بمانند و در نجات برادر بکوشند] بزرگتر از برادران [از حیث سنّ که روبیل و از حیث
علم که شمعون و رئیس آنها بود و یا از حیث عقل که یهودا یا لاوي بوده است بآنها] گفت: آیا ندانسته و بخاطر ندارید که
پدرتان از شما خدا را بوثیقه و ضمانت گرفته است [و او را بسوگند بخدا مطمئن ساختید که پسرش را سالما باو برگردانید] و
یاد ندارید که قبلا چه تفریط و تقصیري در باره یوسف کردید [و در باره او عهدي را که با پدر کرده بودید شکستید] بنابرین
من هرگز از زمین مصر خارج نخواهم شد [و همیشه در اینجا میمانم] تا اینکه یا پدرم بمن اجازه مراجعت دهد یا خداوند در
باره من حکم کند [بخروج از اینکه شهر و ترك برادرم یا در اینجا بمیرم] و او [که خالق جهانیان است] بهترین حکم کنندگان
و قاضیان است [و جز بحق حکم و قضاوتی نمیفرماید]. 81 - [برادر بزرگ بسایر برادران] گفت [رأي من اینستکه] شما
بخدمت پدرتان برگردید و بگوئید که پسر تو [ظاهرا] دزدي کرد و [جام زرین ملک از بار متاع او درآمد و وزیر پادشاه
بشریعت ما عمل کرده و او را بغلامی گرفت] و ما بدزدي و جزاء دزدي جز بآنچه علم داشتیم گواهی ندادیم [زیرا دیدیم که
جام ملک از بار او بیرون آمد و ابتدا هم اقرار کردیم که هر کس جام از بار او بیرون آید خودش جزاي کار خود است و
بشریعت ما باید غلام شود و ما جزاي ستمکاران را اینطور میدهیم] و به از آنچه از ما پنهان و مستور بود آگاه نبودیم و حافظ و
مراقب کار پنهانی بنیامین نبودیم [و نمیدانستیم که او جام ملک را سرقت میکند و او را باین جرم مأخوذ میدارند و اگر اینرا
میدانستیم با تو عهد موثق براي آوردن او نمیبستیم]. یا بتفسیر دیگر: [یعقوب بآنها گفت عزیز مصر که نمیدانست در کیش ما
[ صفحه 422 ] حکم سارق اینستکه او بغلامی صاحب مال درآید، ملک بگفته شما اینرا دانست آنها جواب دادند] که ما نزد
عزیز مصر جز بآنچه علم داشتیم و حکم قضیّه را میدانستیم که سارق باید غلام صاحب مال شود شهادت ندادیم و نمیدانستیم
که جام از بار او بیرون میآید و نمیدانستیم که او دزدي کرده است و از پیدا شدن جام از بار او او محکوم بسرقت شد، و ما
بغیب امر یعنی باطن امر و حال او که آگاه نیستیم یا آگاه نبودهایم [که بدانیم آیا حقیقت امر همان است که ما مشاهده
کردهایم یا باطن بخلاف آن بوده و توطئهاي در کار بوده است و تهمتی بر او بستهاند]. یا بتفسیر دیگر:- ما پسر ترا در حالتی
که نزد ما بود حفظ و نگهداري میکردیم و مراقب حال او بودیم و چون از نظر ما غایب میشد از حفظ ما خارج میگشت و
نمیتوانستیم مراقبتی از او بکنیم زیرا ممکن است در وقت شب که از نظر ما غایب بوده است چنین عملی را مرتکب شده و ما
حافظ و مراقب غیب او و امري را که در خفا انجام میداده است نبودهایم. [و بتفسیر إبن عباس: یعنی ما ندانستیم که پسر تو در
شب و روز و آمد و رفتش چه میکرد و چه عملی را انجام میداد]. 82 - [و نیز برادر بزرگ براي رفع تهمت از خودشان که
بنیامین را بهمراه نیاوردهاند دستور داد که چون بخدمت پدر رسیدید بگوئید:] از أهل شهري که ما در آن بودیم یا در آن
هستیم و کاروانیکه ما باتفاق آنها بکنعان برگشتهایم پرسش فرما [زیرا اینکه قضیه در بین همه اهالی شهر شیوع یافت و أهل
مصر و همه کسانی که با او بودند از اینکه موضوع با خبراند و اگر سؤال کنی ترا با خبر میسازند و تصدیق میکنند که] حقّا ما
در آنچه میگوئیم راستگویانیم [و خلاف بعرض نرسانیدیم]. 83 - [چون برادران بخدمت پدر رسیدند و قضیّه را براي او شرح
دادند و آنچه برادر بزرگتر دستور داده بود مشروحا معروض داشتند یعقوب ..] گفت [بگمان من قضیه چنین نیست که شما
میگوئید و حقیقت امر چیز [ صفحه 423 ] دیگري است] و گفتههاي شما تسویلات نفسانی شماست [و امر را بدین شکل در
نظر شما زینت داده و جلوهگر ساخته است و شما کید و حیله مجددي را در نظر گرفتهاید و مؤید آن اینستکه شما بعزیز تلقین
نمودید که شریعت ما حکم باسارت سارق میکند و بدینوسیله اینکه برادر را هم باسارت دادید] کار من هم از اینکه پس
شکیبائی نیکوست [و شکایت بنزد خلق نخواهم برد] از خدا امید و انتظار دارم که تمام پسرانم را بنزد من بیاورد [یعنی هم
یوسف و هم بنیامین و هم پسر بزرگم را که در مصر مانده و با شما بکنعان برنگشته است [و او شمعون یا غیر او بود] همه را
بسوي من برگرداند] زیرا او داناي بحال بندگان ناتوان و حکیم در تدبیر امور آفریدگان است. [و گفتهاند اینکه سوء ظنّی که
یعقوب نسبت بپسران اظهار کرد در اثر دروغی بود که قبلا در باره یوسف گفته بودند و در اینکه باره هم که راست میگفتند
مورد شک بود و یعقوب اظهارات آنها را بتسویل نفس تعبیر فرمود. چنانکه سعدي ره گوید: [کسیرا که عادت بود راستی ||
خطا گر کند در گذارند از او و گر نامور شد بنا راستی || دگر راست باور ندارند از او] 84 - و [یعقوب علیه السّلام پس از
شنیدن خبر اسارت بنیامین و ابراز آن سخنان] از پسران رو گردان شده و از آنها کناره گرفت و گفت افسوس من براي هجر
یوسف است [یوسف عزیزم رفت اي برادران رحمی || کز غمش عجب دیدم حال پیر کنعانی] و دیدگان او از اندوه [و گریه
بسیار] سفید شد [و مشرف بر کوري و بسیار کم میدید] و با آنکه دلش پر از همّ و اندوه بود از ابراز غیظ و غضب خودداري
- میکرد و خشم خود را فرو میبرد و کظم غیظ مینمود [نه بزبان اظهاري مینمود و نه باهل زمان شکایت میفرمود]. 85
[پسران بیعقوب] گفتند ترا بخدا سوگند تا کی مادام [شب و روز] بیاد یوسف اندري و نام او را میبري و بذکر او آه و ناله سر
میدهی تا اینکه [ صفحه 424 ] عاقبت بیمار مشرف بموت شوي یا [از غم و غصه] هلاك گردي. 86 - [یعقوب علیه السّلام]
گفت من فقط شکایت و اندوه و نیازمندي و پریشانحالی خود را بسوي خدا میبرم [و باو ملتجی هستم و بکسی کاري ندارم] و
از جانب خداي و لطف او بچیزي دانا هستم که شما نمیدانید [و امیدوار هستم که بمن ترحّم فرماید و مرا نومید نسازد و مرا
بوصال پسرانم برساند زیرا یوسف را زنده میدانم و بانتظار تعبیر خواب او هستم]. 87 - بنابرین اي پسران من بروید و در
جستجوي یوسف و برادرش [بنیامین باشید] و تفحص حال آنها را بکنید و از روح و راحت و فرج و رحمت خداوند نومید
نشوید زیرا از فرج و رحمت إلهی جز کافران [که ایمان باو ندارند] کسی نومید نخواهد شد [کافرانند که از خدا بیخبر و از
صفات جلال و جمال و کمال او بی اثراند و مؤمن جز بخدا بدیگري رو نمیکند و بهر بلائی مبتلا شود دست از تضرع و
زاري بدرگاه حضرت باري بر نمیدارد و هیچ پیش آمدي او را از عطوفت و رأفت و کرم خداوند عطوف رءوف نومید
نمیسازد]. [ملّا در مثنوي گوید:] گر گران و گر شتابنده بود || آنکه جوینده است یابنده بود در طلب زن دائما تو هر دو
دست || که طلب در راه نیکو رهبر است لنگ و لوك و چفته شکل و بیأدب || سوي او میغیثر و او را میطلب گه بگفت
و گه بخاموشیّ و گه || بوي کردن گیر هر سو بوي شه گفت آن یعقوب با اولاد خویش || جستن یوسف کنید از جدّ بیش
هر کسی خود را در اینکه جستن بجدّ || هر طرف رانید شکل مستعد گفت از روح خدا لا تیأسوا || همچو گم کرده پسر رو
سو بسو از ره حسّ دهان پویان شوید || روي جانان را بجان جویان شوید پرس پرسان مژدگانی جان دهید || گوش را بر
چار راه آن نهید هر کجا بوي خوش آید بو برید || سوي آن سر کاشناي آن سرید [ صفحه 425 ] هر کجا لطفی ببینی از
کسی || سوي اصل لطف ره یابی بسی اینهمه جوها ز دریائیست ژرف || جزو را بگذار و بر کل دار طرف حدیث- در تفسیر
جبرئیل علیه السّلام بر یعقوب علیه السّلام » : مجمع البیان شیخ بزرگوار گوید: از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله مروي است که
در آمد و گفت اي یعقوب خدایت سلام میرساند و میفرماید: مژده بده و دلخوش باش که بعزّتم سوگند که اگر دو پسرت
زنده نبودند و مرده بودند من مرگ آنها را بر تو آشکارا میساختم بمسکینان اطعام کن زیرا محبوبترین بندگانم در نزد من
بینوایان و مساکیناند. آیا میدانی چرا نور چشمت را از تو دور کردم و کمرت را کمانی ساختم! براي اینکه گوسفندي سر
بریدید و مسکینی بدر خانه شما آمد و با اینکه روزهدار بود خوراکی باو ندادید و یعقوب پس از اینکه وحی چون اراده
خوردن چیزي و غذائی میکرد یکی بانک بر میداشت هر کس از بینوایان غذا میخواهد بیاید و با یعقوب همغذا شود و چون
روزهدار میشد منادي فریاد میزد هر کس روزهدار است بیاید و با یعقوب افطار کند] و اینکه روایت را حاکم ابو عبد اللّه
الحافط در صحیح خود آورده است. سعدي گوید: نخواهی که باشی پراکنده دل || پراکندگان را ز خاطر مهل کسی نیک
بیند بهر دو سراي || که نیکی رساند بخلق خداي
[ [سوره یوسف [ 12 ]: آیات 88 تا 93
اشاره
فَلَمّا دَخَلُوا عَلَیهِ قالُوا یا أَیُّهَا العَزِیزُ مَسَّنا وَ أَهلَنَا الضُّرُّ وَ جِئنا بِبِضاعَۀٍ مُزجاةٍ فَأَوفِ لَنَا الکَیلَ وَ تَ َ ص دَّق عَلَینا إِنَّ اللّهَ یَجزِي
المُتَصَدِّقِینَ [ 88 ] قالَ هَل عَلِمتُم ما فَعَلتُم بِیُوسُفَ وَ أَخِیهِ إِذ أَنتُم جاهِلُونَ [ 89 ] قالُوا أَ إِنَّکَ لَأَنتَ یُوسُفُ قالَ أَنَا یُوسُفُ وَ هذا
أَخِی قَد مَنَّ اللّهُ عَلَینا إِنَّهُ مَن یَتَّقِ وَ یَصبِر فَإِنَّ اللّهَ لا یُضِ یعُ أَجرَ المُحسِنِینَ [ 90 ] قالُوا تَاللّهِ لَقَد آثَرَكَ اللّهُ عَلَینا وَ إِن کُنّا لَخاطِئِینَ
651 اذهَبُوا بِقَمِیصِ ی هذا فَأَلقُوهُ عَلی وَجهِ - 91 ] قالَ لا تَثرِیبَ عَلَیکُمُ الیَومَ یَغفِرُ اللّهُ لَکُم وَ هُوَ أَرحَمُ الرّاحِمِینَ [ 92 ] -قرآن- 1 ]
أصابنا، بما اصابت کرده است و ما را فرا « مَسَّنا » [ 113 [ صفحه 426 - أَبِی یَأتِ بَصِ یراً وَ أتُونِی بِأَهلِکُم أَجمَعِینَ [ 93 ] -قرآن- 1
إِذ » پست و ناقابل یا اندك و غیر قابل توجه از مادّه أزجاه اي دفعه « مُزجاةٍ » سرمایه « بِبِضاعَۀٍ » درد گرسنگی « الضُّرُّ » گرفته است
استفهام تقریري و « أَ إِنَّکَ لَأَنتَ یُوسُفُ » اي حین کنتم جاهلین بقبحه یعنی موقعیکه بزشتی آن عمل نادان بودید « أَنتُم جاهِلُونَ
یعنی ترا تفضیل داد و « آثَرَكَ » ! تحقق آنان بإنّ و دخول لام بر انت بهمین جهت است یعنی آیا واقعا و محقّقا تو یوسف هستی
یعنی گناهکاران از ماده خطأ یخطا خطا یعنی عمدا گناه کرده ولی أخطأ یعنی بغیر عمد مرتکب گناه و « لَخاطِئِینَ » برگزید ترا
خطا شد لذا فرق است بین خاطی که گناهکار عمدي است و مخطیء که گناهکاري غیر عمدي است یعنی قصدش صواب
اي لا لوم و لا تأنیب و لا تعییر و لا توبیخ یعنی سرزنشی و نکوهشی نیست. -قرآن- « لا تَثرِیبَ » است و برمیگردد بغیر صواب
- 466 -قرآن- 502 - 335 -قرآن- 456 - 227 -قرآن- 304 - 125 -قرآن- 203 - 107 -قرآن- 116 - 82 -قرآن- 95 - -10-1 قرآن- 72
786- -516 قرآن- 772
تفسیر معانی
اشاره
- [روایت کردهاند که چون یعقوب علیه السّلام فرزندان خود را [ صفحه 427 ] نصیحت داد که نومید نشوند و بتفحص یوسف
و برادر دیگر بار دیگر بمصر بروند نامهاي بعزیز مصر نوشت و بفرزندان داد و اندك بضاعتی از پشم و روغن و امثال آنها
ترتیب داده و با ایشان بمصر فرستاد و آنها بمصر در آمده برادر بزرگتر را که در آنجا مانده بود ملاقات کرده و باتفاق او روي
ببارگاه یوسف عزیز مصر نهادند ...] 88 - و چون بر یوسف وارد شدند گفتند اي عزیز ما را و کسان و خاندان ما را [که در
وطن گذاشته و آمدهایم] فقر و فاقه و قحط و غلا و سختی و بلاء فرا رسیده و مال التجاره اندك و ناقابل و ناچیزي آوردهایم
[که قدر و قیمتی در برابر احسان شما ندارد و تقاضا داریم مانند دفعات پیش] پیمانههاي گندم را تمام و کمال پر کرده بما
عطا کنی [و بپستی و نقصان سرمایه ما در اینکه باره نظر نکنی] و بر ما تفضل و تصدق فرمائی [و برادر ما را بما ردّ نمائی] زیرا
که خداوند تصدق دهندگان را پاداش میدهد [و فزونتر از آنچه دادهاند ثواب میبخشد]. 89 - [یوسف چون گفتار برادران
بشنید و نامه پدر را گرفته بخواند گریه بر وي غلبه کرده و عنان تمالک از دست بداد و] گفت [اي برادران من] آیا دانستید که
با یوسف و برادرش [بنیامین] چه کردید! [یوسف را خوار کردید و از پدرش دور نمودید و او را در چاه افکندید و بر کشتن
او و سپس بر فروش او ببهاي بیقدري اقدام نمودید و برادرش بنیامین را از یوسف جدا ساختید و او در بین شما بخواري افتاد
و زبون گشت و توان گفتگو با شما نداشت - ندانستید که چه کار بزرگی را مرتکب شدید و بچه کار زشتی دست زدید قطع
رحم کردید و حق برادري را ضایع و تباه ساختید!] و در موقعی اینکه کارها را کردید که نادان بودید [نادانی دوران کودکی
و جهالت عنفوان شباب و بیخبري اوان جوانی بر شما غالب آمد و در آنحال فکر پشیمانی امروز را نکردید]. 90 - [گویند
چون یوسف اینکه سخنان بگفت تبسّمی کرد و برادران دندانهاي ثنایاي او بدیدند و بعلاوه تاج و دستار از سر بگرفت و
برادران او را شبیه بیوسف [ صفحه 428 ] یافتند و] گفتند آیا تو خود یوسف میباشی! گفت من یوسف هستم و اینهم برادرم
[بنیامین] میباشد [که شما بین من و او و پدرم جدائی انداختید] حقّا که خداوند بر ما منّت نهاد [و پریشانی و فرقت ما را بعد از
مدّتی مدید بجمعیّت مبدّل ساخت و خیر دنیا و آخرت نصیب ما فرمود] [اي برادران من حقیقتی که تمام شرایع بآن ناطق است
و تمام ادیان در آن متفقند آنستکه] هر کس پرهیزکاري و شکیبائی پیشه کند و تقوي و صبر را شعار خود سازد [از آنچه
موجب غضب خداست خویشتنداري کند و در برابر مصائب و بلایا و در مقابل معاصی و خطایا شکیبا و صبور باشد] بداند که
خداوند پاداش نیکوکاران [یعنی آنانکه حالشان چنین باشد] ضایع و بلاعوض نمیگذارد. 91 - [چون یوسف را برادران
بشناختند روي بتخت آورده خواستند که در پاي وي افتند یوسف از تخت بزیر آمده آنها را در برگرفت و آنان گفتند] بخدا
سوگند که خداوند ترا [بحلم و علم و عقل و زیبائی و کیاست و سلطنت] بر ما برتري داد و صاحب اختیار کرد و امّا ما جز
مردمانی خطاکار و بعمد گناهکار نبودهایم [و آنچه کردیم بد کردیم]. 92 - [یوسف] گفت اکنون [در آنچه کردهاید چون
اقرار بگناه کردهاید] بر شما سرزنش و نکوهشی نیست [و من از حقّ خود در باره شما گذشتم و از خدا میخواهم که او هم از
حق خود در باره گناهان شما بگذرد] شما را بیامرزد و اوست که مهربانتر از همه مهربانان است [و بشما رحم خواهد کرد و از
آنچه شما کردهاید گذشت خواهد فرمود]. [بآهی بسوزد جهانی گناه || با شکی بشوید درون سیاه بدر ماندهاي تخت شاهی
دهد || بدرماندگان هر چه خواهی دهد] سعدي ره گوید: [نه یوسف که چندان بلا دید و بند || چو حکمش روان گشت و
قدرش بلند گنه عفو کرد آل یعقوب را || که معنی بود صورت خوب را [ صفحه 429 ] بکردار بدشان مقیّد نکرد || بضاعات
مزجاتشان ردّ نکرد ز لطفت همی چشم داریم نیز || بر اینکه بیبضاعت ببخش اي عزیز بضاعت نیاوردم إلّا امید || خدا یا ز
عفوم مکن ناامید] 93 - [یوسف چون خود را ببرادران بشناسانید از حال پدر پرسید گفتند از بس در فراق تو گریسته نور از
چشمانش رفته است لذا گفت] اینکه پیراهن را ببرید و آنرا بر چهره پدرم بیفکنید بینا خواهد شد [در مراجعت] تمام أهل و
خاندان خودتان را براي دیدن من بیاورید [تا تعبیر خواب من کاملا صورت وقوع یابد]. [و احدي باسناد خود از انس بن مالک
چون نمرود جبّار ابراهیم علیه السّلام را بآتش » : و او از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روایت کرده است که فرمود
انداخت جبرئیل علیه السّلام با پیراهنی از بهشت بر او نازل شد و فرشی هم از بهشت آورده پیراهن را بر ابراهیم بپوشانید و او
را بر آن بساط بنشانید و با او بر آن فرش نشست و با او بگفتگو پرداخت و ابراهیم آن پیراهن را باسحاق و بعد اسحق بر
یعقوب بپوشانید و یعقوب آنرا در لولهاي از نقره کرده بر گردن یوسف آویخت و چون در چاه افتاد پیراهن در گردن او بود و
و اینکه معجزي از «. اینکه همان پیراهن بود که یوسف ببرادران گفت براي پدر من ببرید و بصورت او بیندازید تا بینا شود
یوسف بود زیرا نمیدانست که اگر بصورت پدر بیندازند بینا شود مگر بوحی خداوندي. و إبن عباس گفته است یأت بصیرا-
اي - یرتدّ بصیرا و یذهب البیاض الّذي علی عینیه [مجمع البیان].
[ [سوره یوسف [ 12 ]: آیات 94 تا 98
اشاره
وَ لَمّا فَصَلَتِ العِیرُ قالَ أَبُوهُم إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ لَو لا أَن تُفَنِّدُونِ [ 94 ] قالُوا تَاللّهِ إِنَّکَ لَفِی ضَلالِکَ القَدِیمِ [ 95 ] فَلَمّا أَن جاءَ
البَشِیرُ أَلقاهُ عَلی وَجهِهِ فَارتَدَّ بَصِ یراً قالَ أَ لَم أَقُل لَکُم إِنِّی أَعلَمُ مِنَ اللّهِ ما لا تَعلَمُونَ [ 96 ] قالُوا یا أَبانَا استَغفِر لَنا ذُنُوبَنا إِنّا کُنّا
انفصلت عن البلد « فَصَلَتِ » [ 468 [ صفحه 430 - خاطِئِینَ [ 97 ] قالَ سَوفَ أَستَغفِرُ لَکُم رَبِّی إِنَّهُ هُوَ الغَفُورُ الرَّحِیمُ [ 98 ] -قرآن- 1
یعنی اگر مرا بفند یعنی نقصان عقل و فساد رأي « لَو لا أَن تُفَنِّدُونِ » یعنی چون قافله از شهر جدا شد و از حدود شهر گذشت
116 یعنی اگر منتسب بضعف - 12 -قرآن- 89 - نسبت نمیدهید و سفیه نمیپندارید و جواب شرط محذوف است: -قرآن- 1
یعنی در بعد و « لَفِی ضَ لالِکَ القَدِیمِ » عقل نمینمائید و مرا تصدیق میکنید، میگفتم که یوسف در اینکه نزدیکی است
140- دوري از صواب هستی چنانکه از قدیم بودي و ضلالک یعنی خطئک. -قرآن- 111
تفسیر معانی:
اشاره
-94 و چون کاروان کنعانیان [از مصر] خارج و با شهر فاصلهاي یافتند [و بسوي کنعان رهسپار گشتند و بفضاي صحراي بیرون
مصر رسیدند از هشتاد فرسخ فاصله بین فلسطین و مصر، یعقوب علیه السّلام بوي پیراهن یوسف بمشامش رسیده بنوادگان و
کسانیکه پیرامونش بودند] گفت من بوي یوسف و پیراهن او را میشنوم اگر بمن نسبت ضعف عقل و سفاهت راي [و خرف
شدن در اثر پیري] را ندهید [تصدیق مرا خواهید کرد]. 95 - [کسانیکه در مجلس او حاضر بودند] گفتند بخدا قسم تو دچار
خطا و اشتباه قدیم خود میباشی [و در همان حیرت پیشین باقی هستی و آرزوي بیهوده در سر میپروري و بسبب افراط محبّتی
که در باره یوسف داري و از بسیاري ذکر و فکر در باره فرزند و انتظار ملاقات او پس از چهل سال هنوز او را زنده
میپنداري]. 96 - [از آنطرف یهودا پیراهن را گرفت و ببرادران گفت چون پیراهن [ صفحه 431 ] خون آلود را من براي پدرم
بردم و او را بمرگ پسر غمین ساختم اینک پیراهن امید بخش را نیز من باید با خود ببرم تا او را چنانکه محزون ساختم خشنود
گردانم لذا شتابان بیامد] و هنگامیکه بشارت دهنده آمد [و مژده سلامت و سعادت یوسف را داد] پیراهن را بر صورت یعقوب
افکند و در اثر آن دید او برگشت و بینا گشت [و پس از ناتوانی توان یافت و در عین پیري جوان شد و بعد از اندوه سالیان
دراز شادمان گردیده] گفت آیا بشما نگفتم که من از لطف خدا چیزي میدانم که شما آنچیز را نمیدانید [مگر در موقع رفتنتان
نگفتم بروید یوسف و برادرش را تفحص کنید و از روح و رحمت خدا نومید مشوید!] 97 - [در اینحال بود که حقیقت چهره
بگشود و صبح براي بینایان ظاهر گشت و بزهکاران بجرم خود معترف شدند و فرزندان یعقوب علیه السّلام] گفتند اي پدر
براي گناهان ما استغفار کن و از پروردگار براي ما آمرزش بخواه زیرا ما خطاکار و گنهکار میباشیم [بیوسف و بن یامین
برادرانمان و بتو بد کردهایم و اینک لازمه حق شفقت تو بر ما اینستکه آمرزش ما را از خدا بخواهی و إلّا در هلاکت خواهیم
بود]. 98 - [یعقوب علیه السّلام] گفت در آینده نزدیک از درگاه پروردگارم طلب آمرزش خواهم کرد [زیرا شما گناه بزرگیرا
مرتکب شدهاید و امر سهل و آسانی نبوده است که باین سرعت من در مقام طلب آمرزش برآیم. اولا- یوسف را پس از
ضرب و آزار بچاه افکندهاید. ثانیا- مرا سالها دچار سوز و گداز ساخته و آزار دادهاید باید صاحب حق هم از شما راضی
گردد شما فرزندان من میباشید و من موظف بتربیت شما هستم بناچار باید شما مدتی باقی و بمعالجه نفوس خویشتن بپردازید
و از کرده نارواي خود کاملا پشیمان و بحقیقت تائب گردید بنابرین در سحر شب جمعه براي شما استغفار خواهم نمود و
حضرت صادق علیه السّلام فرموده است که استغفار را بوقت سحر گذاشت براي آنکه دعا در آنوقت بهتر مستجاب میشود و
نیز آنحضرت فرمود که [ صفحه 432 ] در ظرف بیست و چند سال هر شب جمعه یعقوب میایستاد و دعا میکرد و پسران در
پشت سر او آمین میگفتند تا قبول توبه آنها از درگاه الهی نازل گشت] زیرا او آمرزنده مهربان است. مروي است که جبرئیل
یا رجاء المؤمنین لا تخیّب رجائی و یا غوث المؤمنین أغثنی » : علیه السّلام اینکه دعا را بیعقوب علیه السّلام تلقین و تعلیم فرمود
در [تفسیر الواضح] گوید: امّا یعقوب علیه السّلام - .« و یا عون المؤمنین أعنّی و یا حبیب التوّابین تب علیّ و استجب لهم
چگونه بوي یوسف را از فاصله چندین روز راه بشنید! کسیکه آنرا مستبعد میداند محروم از حقیقت ایمان است و براي کسیکه
لذّت ایمان را چشیده است استبعادي نیست و عشق را تا کسی دچار نشده است نمیشناسد چیست- آیا اینکه امر در باره
یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم مستبعد است! در صورتی که جدش ابراهیم را در آتش افکندند و آتش در او مؤثّر نگشت.
اینکه گروه أنبیاء و مردان حق داراي روحی چنان قوي و نیرومند هستند که مادّه مانع آن نیست و مکان و زمان آنرا محدود
نمیسازد و یعقوب پیامبري بوده است و اینکه شنیدن بوي یوسف یکی از معجزات او است. و امّا برگشت بینائی چشم او نیز
معجزهاي مانند سایر معجزاتیست که بدست پیغمبران جاري شده و جز امر عقلانی نیست و بحث در کیفیّت آنها جزو امور
دینی نیست بلکه همانقسم که در کتاب خدا آمده است ما بآن ایمان داریم و اینکه همان ایمان بغیب است که صفت مؤمنان
هدایت شده است [پایان ترجمه نوشته تفسیر الواضح]. و اینکه ناچیز گوید که: علم انبیاء افاضه از جانب خداي علیم حکیم
است و آنها هر وقت بخواهند میدانند إن شاؤا علموا و مواقعی که مصلحت حق ایجاب [ صفحه 433 ] کند که ندانند نمیدانند و
چون فانی در ذات حق هستند خواست آنها بسته بخواست خداي آنهاست. [چنانکه شیخ شیراز گوید]. [یکی پرسید از آن گم
گشته فرزند || که اي روشن روان پیر خردمند ز مصرش بوي پیراهن شنیدي || چرا در چاه کنعانش ندیدي بگفت أحوال ما
برق جهان است || دمی پیدا و دیگر دم نهان است گهی بر طارم أعلی نشینیم || گهی تا پیش پاي خود نبینیم]
[ [سوره یوسف [ 12 ]: آیات 99 تا 100
اشاره
فَلَمّا دَخَلُوا عَلی یُوسُفَ آوي إِلَیهِ أَبَوَیهِ وَ قالَ ادخُلُوا مِصرَ إِن شاءَ اللّهُ آمِنِینَ [ 99 ] وَ رَفَعَ أَبَوَیهِ عَلَی العَرشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَ قالَ
یا أَبَتِ هذا تَأوِیلُ رُءیايَ مِن قَبلُ قَد جَعَلَها رَبِّی حَ  قا وَ قَد أَحسَنَ بِی إِذ أَخرَجَنِی مِنَ السِّجنِ وَ جاءَ بِکُم مِنَ البَدوِ مِن بَعدِ أَن نَزَغَ
یعنی نزد خود جاي « آوي إِلَیهِ » 484- الشَّیطانُ بَینِی وَ بَینَ إِخوَتِی إِنَّ رَبِّی لَطِیفٌ لِما یَشاءُ إِنَّهُ هُوَ العَلِیمُ الحَکِیمُ [ 100 ] -قرآن- 1
او و اهلش براي او بسجده افتادند سجده تعظیم و « خَرُّوا لَهُ سُجَّداً » تخت سلطنت و مقام حکومت « العَرشِ » داد و بخود چسبانید
« مِنَ البَدوِ » اي یا أبی یعنی اي پدرم یاء نسبت حذف شده و بجاي آن تاء آمده است « یا أَبَتِ » تکریم نه سجده پرستش و نیایش
319 [ صفحه 434 ] از بادیه و صحرا زیرا - 220 -قرآن- 304 - 120 -قرآن- 208 - 68 -قرآن- 96 - 16 -قرآن- 58 - یعنی -قرآن- 1
ینزغها نزغۀ اي نخسها و حملها « نزغ الرائض الدابّۀ » اي وسوس و أفد ما بینی و بین اخوتی « نَزَغَ » آنان صاحبان مواشی بودهاند
64 [یعقوب علیه السّلام بپسران خود امر کرد که با تمام کسان و خاندان خود بار سفر مصر ببندند و - علی الجري. -قرآن- 55
خود نیز با خاله یوسف با آنها بمصر شدند و پس از نه روز طی مسافت بحومه مصر رسیدند یوسف هم چون از نزدیک شدن
آنها مطلع گشت خود و فرعون و وجوه اهالی مصر باستقبال یعقوب اسرائیل اللّه و پیامبر او بخارج شهر شتافتند و در بیرون شهر
و موقعیکه آنها بر یوسف وارد شدند یوسف پدر و مادر خود » - مصر بین آنها و یوسف و مستقبلین ملاقات دست داد ...] 99
را [یعنی خاله خود یا زن پدرش را که بجاي مادرش محسوب میشد] در برگرفت و بخود چسبانید [و با کمال شوق و وله با
آنها معانقه نمود] و پیش از دخول بشهر یوسف بآنها گفت در حال امن و امان و کمال اطمینان [از اینکه ناگوار و مکروهی
بشما رسد] داخل شهر مصر شوید [زیرا در سابق ایّام از فراعنه مصر بیم داشتند و بی اجازه آنها جرأت ورود نداشتند]. 100 - [و
چون بشهر در آمدند و ببارگاه سلطنتی رسیدند و یوسف بر سریر حکومت قرار گرفت] پدر و مادر خود را براي تکریم آنها بر
تخت بالا برد [و در اینحال آندو یا برادران یوسف براي تحیّت و تکریم] بسجده در افتادند [و یا سجده شکر بجاي آوردند] [و
یوسف که آنحال مشاهده نموده اظهار مسرّت کرده] گفت اي پدر جان [اینکه کرنش کردن شماها] تأویل و تعبیر خوابی
است که من پیش از اینکه [در زمان کودکی دیدم و بر تو حکایت کردم] و پروردگارم [پس از چهل سال در بیداري] آنرا
بحقیقت پیوست و صدق آنرا آشکار ساخت و حقّا که [خداي من] بمن احسان فرمود و مرا از زندان خارج و نجات بخشید و
شما را از بادیه و صحرا [بنزد من در اینمکان] آورد و همه اینها پس از اینکه شد که [ صفحه 435 ] شیطان بین من و برادرانم
افساد و تبهکاري کرد و بین ما القاء کینه و حسد نمود [ولی در برابر هر پیش آمدي] پروردگار من نسبت بآنچه مشیتش تعلّق
بگیرد صاحب لطف است [مشکلات را آسان میکند و برفق و ملاطفت رفتار میفرماید] زیرا او داناي بحال بندگان است و
افعالش بمقتضاي حکمت و مصلحت صورت میگیرد.
[ [سوره یوسف [ 12 ]: آیه 101
اشاره
قَّد آتَیتَنِی مِنَ المُلکِ وَ عَلَّمتَنِی مِن تَأوِیلِ الَأحادِیثِ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الَأرضِ أَنتَ وَلِیِّی فِی الدُّنیا وَ الآخِرَةِ تَوَفَّنِی مُسلِماً وَ
ِ
رَب
یعنی « فاطِرَ » یعنی تأویل کتب و مشکلات علوم و تعبیر خوابها « تَأوِیلِ الَأحادِیثِ » 213- أَلحِقنِی بِال ّ ص الِحِینَ [ 101 ] -قرآن- 1
- 25 -قرآن- 76 - یعنی مولی و صاحب اختیار و مالک. -قرآن- 1 « وَلِیِّی » خالق و در مقام نداست یعنی اي خالق آسمانها و زمین
162 - [مروي است که یعقوب علیه السّلام هفده سال و بقولی بیست و چهار سال در مصر با یوسف بسر برد و - -84 قرآن- 151
پس از یکصد و چهل و هفت سال عمر در مصر رحلت فرمود و وصیّت کرد که او را بفلسطین برند و در جوار پدرانش ابراهیم
و اسحاق علیهما السّلام بخاك سپرند- یوسف علیه السّلام خود او را در تابوتی از ساج بفلسطین برد و مرگ عیص برادر
یعقوب هم که با یکدیگر توأم بودند در همانروز رحلت یعقوب اتفاق افتاده بود لذا یعقوب را هم در قبر عیص نهادند و
یوسف بمصر برگشت و پس از پدر بیست و سه سال زندگی و حکمرانی فرمود و او اولین پیمبر از بنی اسرائیل بود و یکصد و
بیست سال عمر کرد و چون همه چیز را بر وفق مرام و انتظام [ صفحه 436 ] أحوال و اسبابرا بحال کمال دید دانست که موقع
زوال است و نعیم دنیا همیشه بر یک منوال نمیگذرد و علی ايّ حال مرگ در دنبال است لذا وصیّت کرد که بدن او را نیز
پس از مرگ بجوار نیاکانش ببرند و چون مرگ را نزدیک دید در مقام مناجات بدرگاه قاضی الحاجات برآمد و از او
خواستار شد که از ثواب آخرت نیز او را کاملا بهرهمند سازد چنانکه در دنیا بطور کمال او را از عطایاي خود بهرهمند فرمود و
لذا قرآن بنقل قول از او فرماید]: 101 - اي پروردگار من حقّا که بمن سهمی از سلطنت عطا فرمودي [و مرا حکومت مصر و
برکت نبوّت مرحمت نمودي] و تأویل و تعبیر مشکلات علم و خوابها بمن آموختی، اي بوجود آورنده آسمانها و زمین؟ توئی
در دنیا و آخرت یار من و متولّی و صاحب اختیار و مالک و مددکار من [اصلاح معاش و معاد من بدست تست زیرا منعم
توئی و نعمت همه از تست مستدعیم که نعمت خود را بر من تمام فرمائی و] مرا مسلمان بمیرانی [و تا وقت مرگ بر ایمان و
اسلام یعنی تسلیم در برابر رضاي خودت پایدار بداري] و مرا بمردمان شایسته و نیکوان از بندگانت [از أنبیاء و اولیاء و
صدّیقین] پیوسته و ملحق سازي.
[ [سوره یوسف [ 12 ]: آیات 102 تا 108
اشاره
ذلِکَ مِن أَنباءِ الغَیبِ نُوحِیهِ إِلَیکَ وَ ما کُنتَ لَدَیهِم إِذ أَجمَعُوا أَمرَهُم وَ هُم یَمکُرُونَ [ 102 ] وَ ما أَکثَرُ النّاسِ وَ لَو حَرَصتَ
بِمُؤمِنِینَ [ 103 ] وَ ما تَسئَلُهُم عَلَیهِ مِن أَجرٍ إِن هُوَ إِلاّ ذِکرٌ لِلعالَمِینَ [ 104 ] وَ کَأَیِّن مِن آیَۀٍ فِی السَّماواتِ وَ الَأرضِ یَمُرُّونَ عَلَیها وَ
434 أَ فَأَمِنُوا أَن تَأتِیَهُم غاشِیَۀٌ مِن عَذابِ - هُم عَنها مُعرِضُونَ [ 105 ] وَ ما یُؤمِنُ أَکثَرُهُم بِاللّهِ إِلاّ وَ هُم مُشرِکُونَ [ 106 ] -قرآن- 1
اللّهِ أَو تَأتِیَهُمُ السّاعَۀُ بَغتَۀً وَ هُم لا یَشعُرُونَ [ 107 ] قُل هذِهِ سَبِیلِی أَدعُوا إِلَی اللّهِ عَلی بَصِ یرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی وَ سُبحانَ اللّهِ وَ ما أَنَا
یعنی هنگامیکه « إِذ أَجمَعُوا أَمرَهُم » جمع نبأ یعنی اخبار مهمّ و عظیم « أَنباءِ » [ 271 [ صفحه 437 - مِنَ المُشرِکِینَ [ 108 ] -قرآن- 1
میباشد که کاف بر آن داخل « اي» - اصل آن « وَ کَأَیِّن » برادران متفق شدند بر اینکه او را بچاه افکنند و بر اینکار عزم نمودند
یعنی نائبه و مصیبت که آنها را بپوشاند و فرا گیرد و عقوبتی که آنها را احاطه نماید جمع آن- « غاشِیَۀٌ » نمودهاند یعنی چه بسا
اي فجأة یعنی ناگهانی- بغته یبغته بغتا اي فجئه « بَغتَۀً » غواش- میباشد- غشیه یغشاه غشیا- اي- ستره و مانند آنست: غشّاه تغشیۀ
273 -قرآن- - 185 -قرآن- 263 - 72 -قرآن- 171 - 10 -قرآن- 47 - یعنی حجّت و دلیل روشن و معرفت تامّه. -قرآن- 1 -« بَصِ یرَةٍ »
544- -476-467 قرآن- 533
تفسیر معانی-
اشاره
[در اینجا داستان یوسف پایان یافت و خداوند سبحان خطاب بپیمبر گرامی ما محمّد صلّی اللّه علیه و آله فرماید:] 102 - اینکه
[داستانی که یا محمّد بر تو حکایت کردم] از جمله خبرهاي غیبی است [و از اخباریست که جز خداي عالم الغیب و الشهاده
عالم بآن کسی نیست] آنرا بتو وحی نمودیم و ترا از آن مطّلع ساختیم [تا براي قوم خود آنرا نقل کنی و دلالتی بر اثبات نبوت
و معجزهاي شاهد بر صدق رسالت تو باشد زیرا نه تو و نه قومت داناي بآن نبودید] و تو یا محمّد هنگامیکه [فرزندان یعقوب]
آراء خود را یکی کرده و بر افکندن یوسف بچاه اجماع نموده و تصمیم گرفتند تو در [ صفحه 438 ] نزد آنها نبودي و حاضر
نبودي که آنان حیله و مکر میکردند [و در مقام کید در باره یوسف بودند و بالاخره او را بچاه افکندند]. اولا: یوسف علیه
السّلام از راحیل که زلیخا باشد و پس از اثبات بی گناهی یوسف و مرگ شوهرش بزنی یوسف علیه السّلام درآمد دو پسر
بنام افرائیم و میشا و یک دختر بنام حمنۀ یا رحمۀ دارا شد- افرائیم پدر نون است و نون پدر یوشع است و حمنه زن أیوب علیه
السّلام میباشد. ثانیا- چون یوسف از دنیا رفت بدن او را در صندوقی نهادند و در زیر نیل دفن کردند و موسی علیه السّلام
موقعیکه بنی اسرائیل را از مصر بیرون میبرد امر کرد جسد یوسف را خارج ساختند و با خود بفلسطین برد و بر حسب وصیّتش
در جوار پدرانش بخاك سپردند. ثانیا- در موقعیکه یعقوب بمصر آمد مجمع کسانیکه از اهل و اولاد بهمراه داشت هفتاد و سه
نفر بودند و موقعیکه بنی اسرائیل و اولاد یعقوب بمعیت موسی علیه السّلام بجنگ با فرعون میپرداختند عدّهشان به ششصد
هزار و پانصد و هفتاد و اندي مرد رسید. رابعا- در باب سجود یعقوب و کسانش در برابر یوسف بقول إبن عباس و مروي از
حضرت أبی عبد اللّه امام صادق علیه السّلام سجود آنها سجده شکر براي خداي تعالی بود چنانکه مردمان صالح در موقع
تجدّد نعم إلهی بجاي میآورند و هاء در له برگشتش بخدایتعالی است- اي- سجدوا للّه تعالی علی هذه النعمۀ چنانکه گویند
[صلّی للقبلۀ] و مراد استقبال بقبله است. و علیّ بن ابراهیم گوید که محمّد بن عیسی بن عبید بن یقطین براي من روایت کرد
که یحیی بن أکثم از موسی بن محمّد بن علیّ بن موسی علیهما السّلام مسائل چندي پرسید و او از امام یازدهم حضرت أبو
الحسن علیّ بن محمّد درخواست جواب کرد یکی از آنمسائل اینکه بود که بمن بگو سجده یعقوب و پسرانش بیوسف با
اینکه پیمبر بود از چه جهت بود آنحضرت جواب فرمود: [امّا سجود یعقوب و پسرانش براي یوسف [ صفحه 439 ] نبود و فقط
براي طاعت خدا و تحیت یوسف علیه السّلام بود چنانکه سجود ملائکه بآدم علیه السّلام براي فرمانبري از خدا و تحیّت براي
آدم علیه السّلام بود و یعقوب و پسرانش و یوسف هم با آنها براي شکر نعمات خدا سجده کردند که پراکندگی آنها را مبدّل
باجتماع ساخت چنانکه در مناجاتش عرض کرد [ربّ قد آتیتنی من الملک .. الخ] [از مجمع البیان]. - مفهوم آیه مبارکه 102
اینستکه: بلی اینکه اخبار چگونه بتو رسید آیا تو حاضر و ناظر و شاهد واقعه آن بودي! یا از کسیکه در آنجا حاضر بوده است
از طریق روایت بتو رسیده است! البته نه آن بوده است و نه اینکه و جز اینکه نیست که اینکه اخبار از طریق وحی الهی بتو
رسیده است و اینکه بلاشک از دلائل نبوّت و علامات رسالت است و اینکه مسئله اگر اراده حق تعالی باشد براي ایمان مردم
بتو و تصدیق رسالت تو کافی خواهد بود. 103 - [و لکن] هر چند تو براي ایمان مردم حریص باشی [و آیات ناطقه بحقّانیّت تو
هم ظاهر گردد] بیشتر مردم مؤمن نیستند [و حقایق را باور ندارند و حرص و کوشش دعوت کننده- وقتی طرف دعوت حاضر
فَلا تَذهَب نَفسُکَ عَلَیهِم حَسَراتٍ ... وَ ما أَنتَ » : بقبول و اجابت نشود- مثمر ثمري نخواهد بود. چنانکه در جاي دیگر فرماید
104 - [آیا سبب ایمان نیاوردن آنها بتو اینستکه 154- 73 -قرآن- 78 - قرآن- 31 - «. عَلَیهِم بِجَبّارٍ فَذَکِّر بِالقُرآنِ مَن یَخافُ وَعِیدِ
تو مالی از آنها میطلبی! یا مزدي از آنها میخواهی! یا جاه و مقام و سلطنتی را تمنّی داري! أبدا أبدا تو مانند پیمبران پیش از
خودت] مزدي از آنها نمیخواهی [اجر تو جز با خداي واحد با دیگري نیست] و قرآن [منزل بر تو هم] جز پند و عبرت و
تذکّري براي جهانیان چیز دیگري نیست [و براي همه اهل عالم است و اختصاصی باهالی مکّه ندارد [فَمَن شاءَ ذَکَرَهُ و آمن به
105 - تو هم یا محمّد از کفر آنها عجب مدار و علاوه بر دلائلی که 376- و من شاء غیر ذلک فحسابه علی ربّه]. -قرآن- 354
در داستان [ صفحه 440 ] یوسف بر صدق نبوت تو ظاهر گشت] چه بسا آیات و علاماتی که در آسمانها و زمین است [که
دلالت بر توحید و یگانگی و یکتائی خداي تعالی دارد از آفتاب و ماه و ستارگان در آسمانها و دریاها و کوهها و معادن و
انواع درختان و الوان گیاهان و آثار پیشینیان و أحوال گذشتگان در زمین] که اینمردم هر آن بر آن میگذرند و بر آن عبور
میکنند و تمام را از نظر میگذرانند و معذلک از آنها معرض و رو گردان و غافلند [و تفکّري در آنها نمیکنند و عبرتی از
آنها نمیگیرند]. 106 - و بیشتر اینکه [جماعت کافران معاصر با تو یا محمّد و افرادي که مانند آنها باشند] ایمان بخداي واحد
نمیآورند و [اگر هم ظاهرا بخدائی معتقد باشند] براي او شریک قائلند و مشرك بخدا هستند. 107 - آیا اینکه گروه کافران و
مشرکان خود را در امان میدانند و مطمئن و ایمن هستند از اینکه پردهاي از عذاب الهی آنها را بپوشاند و فرا گیرد [و عذابی از
قحط و غلا و زلزله و صاعقه و وباء و سایر بلایا آنان را ریشه کن سازد!] یا بناگاه و بلا مقدمه ساعت مرگ آنها یا قیامت
کبري براي آنها فرا رسد و آنها آگاه و مشعر بر وصول آن نباشند! و ندانند [و غرق در امور دنیائی و لذائذ شهوانی خود
باشند]! - در تفسیر آیه مبارکه [وَ ما یُؤمِنُ أَکثَرُهُم بِاللّهِ إِلّا وَ هُم مُشرِکُونَ] مفسّران را اقوالی است یکی آنکه مشرکین قریش
اقرار دارند به اینکه که خداوند خالق اشیاء و زنده کننده و میراننده است معذلک بتها را میپرستند و آنها را آلهه و خدایان
مینامند و بوسیله آنها تقرب میجویند و میگویند اینها شفیعان ما نزد خدا هستند و با اینکه خدا مالک و پروردگار و معبود و
روزي ده است مشرك باو هستند و در پرستش براي خدا شریک قرار میدهند و اینکه قول از إبن عباس و جبائی است. -
92 دوّم آنکه اینکه آیه در باره مشرکین عرب در موقعی نازل شد که از آنها پرسیدند خالق آسمانها و زمین کیست - قرآن- 28
و کی باران میفرستد گفتند خدا و سپس شریک [ صفحه 441 ] براي او قائل شدند و در تلبیه خود میگفتند [لبّیک لا شریک
لک إلّا شریکا هو لک تملکه و ما ملک] و اینکه قول ضحاك است. سوم آنکه مقصود أهل کتاب است که بخداوند و روز
جزاء و توراة و انجیل ایمان دارند ولی با انکار قرآن و نبوّت پیغمبر ما محمّد صلّی اللّه علیه و آله مشرك میباشند و اینکه قول
حسن است و دارم بن قبیصه از علی بن موسی الرضا علیه السّلام از پدرش از جدّش امام صادق علیه السّلام روایت کرده است.
چهارم آنکه مقصود منافقاناند که در ظاهر ایمان آوردهاند و در باطن و پنهانی مشرکند و اینکه قول بلخی است. پنجم آنکه
مقصود مشبّهه هستند که اجمالا ایمان آوردهاند و تفصیلا مشرکند و اینکه قول نیز از إبن عباس ره روایت شده است. ششم
آنکه مراد به اشراك شرك در طاعت است نه شرك عبادت زیرا در گناهانی که براي ارتکاب آنها خداوند آتش را واجب
ساخته است اطاعت شیطان میکنند بنابرین در طاعت خدا شریک قرار میدهند و در عبادت شریکی نمیآورند که غیر خدا را
پرستش کرده باشند و اینکه قول مروي از حضرت أبی جعفر امام باقر علیه السّلام است و از حضرش أبی عبد اللّه امام صادق
اگر فلان کس نبود هلاك شده بودم و اگر فلان کس نبود عیال من از » علیه السّلام روایت شده است که اگر مردي بگوید
براي خدا شریک قرار داده است که در ملک خدا دیگري را روزيرسان و دافع شرّ شناخته است. بآن حضرت « دست میرفت
چگونه است! جواب فرمود بدین بیان « اگر خدا بوجود فلانی بمن منّت ننهاده بود هلاك میشدم » : عرض شد اگر کسی بگوید
باکی نیست و عیبی ندارد. و در روایت محمّد بن مسلم و حمران از صادقین علیهما السّلام است که مقصود شرك نعماي الهی
است محمّد بن أبی الفضیل از ابو الحسن الرّضا علیه السّلام روایت کرده است که فرموده [آن شرکی است که کفر بآن
هر کس نظر بسبب داشته باشد مشرك است و آنکس که نظرش » : نمیرسد [مجمع البیان]. [ صفحه 442 ] عارفی گوید که
108 - [پس از اینکه مناقشه دقیقه و 166- قرآن- 128 - .« کُلُّ شَیءٍ هالِکٌ إِلّا وَجهَهُ » بمسبّب باشد موحّد است و در نظر موحّد
آوردن دلائل مفحمه و بیان اینکه ترا غرضی جز خیر آنها نیست و بیان اینکه هر چند ادلّه آنها را روشنی ببخشد طبیعت آنها بر
کفر سرشته شده غرض عامّ از دعوت را بیان کن و بگو یا محمّد:] اینست راه من [و طریقت و سنّت و منهاج من که] دعوت
بتوحید و ایمان بخداست و خلق را بسوي خدا [و عدل و دین خدا] دعوت میکنم [و غرض و قصدي ندارم جز اینکه
پروردگار خود را خشنود کرده و بامر واجب خود قیام کرده و امتثال فرمان او سبحانه و تعالی را کرده باشم] و دعوت من از
روي بصیرت [و یقین و معرفت و دلیل واضح و حجّت قاطعه است نه از روي تقلید] اینست راه من و کسی که پیروي مرا کرده
است [و بمن ایمان آورده است و متذکّر بقرآن و مواعظ او شده و از نافرمانی خدا دوري جسته است] و بگو منزه است خداي
یکتا [از آنچه شما براي او شریک قرار میدهید] و من از جمله کسانیکه براي خدا نظیر و شریک [و کفو و فرزند] قرار میدهند
ابدا نیستم [و در هیچ ناحیه از اعراض دنیوي براي او شریکی نمیشناسم و دارائی و فرزند و تجارت و کسب و امثال آنها را بر
او ترجیحی نمیدهم و جز عبادت او چیزي را برنمیگزینم بلکه میگویم: اللّه أکبر و له الحمد و لا حول و لا قوّة إلّا باللّه]. [ملا
در مثنوي گوید]: [اینکه چنین فرمود آن شاه رسل || که منم کشتی در اینکه دریاي کل با کسی کو در بصیرتهاي من || شد
[ خلیفه راستی بر جاي من کشتی نوحیم در دریا که تا || رو نگردانی ز کشتی اي فتی] [ صفحه 443
[ [سوره یوسف [ 12 ]: آیات 109 تا 111
اشاره
وَ ما أَرسَلنا مِن قَبلِکَ إِلاّ رِجالًا نُوحِی إِلَیهِم مِن أَهلِ القُري أَ فَلَم یَسِیرُوا فِی الَأرضِ فَیَنظُرُوا کَیفَ کانَ عاقِبَۀُ الَّذِینَ مِن قَبلِهِم وَ
لَدارُ الآخِرَةِ خَیرٌ لِلَّذِینَ اتَّقَوا أَ فَلا تَعقِلُونَ [ 109 ] حَتّی إِذَا استَیأَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُم قَد کُذِبُوا جاءَهُم نَصرُنا فَنُجِّیَ مَن نَشاءُ وَ لا
یُرَدُّ بَأسُنا عَنِ القَومِ المُجرِمِینَ [ 110 ] لَقَد کانَ فِی قَصَصِ هِم عِبرَةٌ لِأُولِی الَألبابِ ما کانَ حَ دِیثاً یُفتَري وَ لکِن تَصدِیقَ الَّذِي بَینَ
قَد » اي أیس او یئس یعنی نومید شد « استَیأَسَ » 616- شَّیءٍ وَ هُديً وَ رَحمَۀً لِقَومٍ یُؤمِنُونَ [ 111 ] -قرآن- 1
ِ
یَدَیهِ وَ تَفصِ یلَ کُل
اي و ظنّوا أنّ قومهم قد کذّبوهم فیما و عدوهم من العذاب- و قیل- و ظنّ القوم أنّ الرّسل قد کذّبوا فیما جاءوا به من « کُذِبُوا
اي موعظۀ- العبرة و الاعتبار نوع واحد و فیها معنی العبور من جهۀ إلی جهۀ « عِبرَةٌ » اي عقابنا و عذابنا « بَأسُنا » الوعد و الوعید
227 -قرآن- - 63 -قرآن- 218 - 13 -قرآن- 49 - اي لأصحاب العقول و الألباب جمع لبّ و هو العقل. -قرآن- 1 « لِأُولِی الَألبابِ »
362- -257-248 قرآن- 340
تفسیر معانی-
اشاره
[اینکه آیات ختام و پایان سوره کریمه است و دنباله اینکه [ صفحه 444 ] داستان محکمی است که شامل عناصر متعدّده در
اماکن مختلفه است- قصهایست که فصول آن برنگهاي مختلف در باره یوسف و برادرانش و یوسف در خانه عزیز مصر و در
زندان و در کرسی حکومت جلوهگر گردیده است- قصهایست که بین کید برادران و حسد آنها و کید زنان و مکر آنها را
جمع کرده است- قصهایست که شکیبائی و حکمت و فداکاري و عاطفت و سیاست و ریاست را مجسّم ساخته است- خلاصه
قصهایست که حاوي معانی دقیقه و اشارات رقیقه و عبرت و موعظتی براي دانایان و بخردان است]. 1090 - [ یا محمّد صلّی اللّه
علیه و آله] ما پیش از تو پیمبرانی نفرستادیم مگر مردانی از أهل شهرها و آبادیها که بآنها وحی مینمودیم [تا مردمان
گمکردهراه را براه آورند و براي آن از اهل شهرها پیمبران مأمور میکردیم که شهرنشینها در عقل و دانش بر اهالی بادیه و
بیابانگردها ترجیح دارند و همچنین رسولان همیشه از مردان بشر بودهاند و از فرشتگان و زنان آدمیان هرگز پیامبري براي خلق
مأمور رسالت نشدهاند و منتها درجهاي که بزنان عطا شده است نام صدّیقه است که بشخص حضرت زهرا فاطمه سلام اللّه
علیها و مریم بنت عمران مادر عیسی علیهما السّلام اعطاء گردیده است و هرگز بمقام نبوت از طایفه زنان کسی نرسیده است]
آیا اینکه گروه مشرکان زمان تو و منکران نبوت تو [در زمین شام و یمن و دیار عاد و ثمود و غیره] سیر و مسافرت نکردهاند و
گذر ننمودهاند تا عاقبت و فرجام کار مردمان پیش از خودشان را بنظر آورند [و بهبینند که آخر کار امتهائیکه نسبت به پیمبران
زمان خود تکذیب کردهاند] چگونه بوده است! [و آخر امرشان بکجا رسیده است و چگونه خداوند آنانرا ریشه کن ساخته و
بعذاب استیصال دچار ساخته است! تا اینها از حال آنها عبرت بگیرند و در نظر آورند که آنها بسی نیرومندتر و با ثروتتر از
کانُوا أَشَدَّ مِنهُم قُوَّةً وَ أَثارُوا الَأرضَ وَ عَمَرُوها أَکثَرَ » ایشان بوده و امکنه آنها بسی معمورتر و بلادشان آبادتر از اینان بوده است
و عاقبت کفر و تکذیب پیمبران اینکه بوده است و امّا فرجام حال متّقیان و مؤمنان نجات و استقرار در دنیاست « مِمّا عَمَرُوها
1404 [ صفحه 445 ] و سراي دیگر و بهشت نعیم براي کسانیکه تقوي پیشه خود - مضافا به اینکه که] دار آخرت -قرآن- 1314
سازند و از نافرمانی خداي خود بپرهیزند [از دنیا و لذائذي که در آن است] براي آنها بهتر است پس [با اینهمه جهات] چرا
اینکه مردم عقل را رهبر خود قرار نمیدهند [و بوسیله خرد خدا داد تفکّر نمیکنند تا آنچه بآنها گفته میشود بفهمند و نتیجه
کار خود را بدانند و از نادانی و بیعقلی بچاه بدبختی و گرداب بیچارگی نیفتند]. [چه نسبت چاه سفلی را بنزهتگاه روحانی
|| چه ماند گلخن تیره بگلشنهاي سلطانی] 110 - [ما پیمبران خود را فرستادیم و در عقوبت کافران هم شتاب نکردیم بلکه
بآنها مهلت میدادیم تا برشد عقلی در آیند و بلکه از کردهها و رفتار ناصواب توبه کنند و بسوي خدا برگردند و کافران زمان
تو هم یا محمّد مغرور نشوند و تأخیر در عذاب، آنها را فریب ندهد و بدانند که امم پیشین هم که تکذیب پیامبران خود کردند
و بالاخره هلاك شدند آنقدر در عذابشان تأخیر شد ...] 110 - تا اینکه پیغمبران بکلی از ایمان قومشان نومید شدند [و یقین
کردند که دیگر کسی بآنها ایمان نمیآورد] و قومشان هم گمان یا یقین کردند به اینکه که پیمبران در وعید عذاب یا وعده
غلبه بر آنها دروغ گفتهاند [بناگاه] نصرت و پیروزي ما به پیغمبران رو نمود [و آنها را بر دشمنان غلبه دادیم و عذاب سخت بر
قوم نا مطیع آنها نازل کردیم] و آنانرا که میخواستیم [از عذاب نجات یابند] نجات داده شدند [و دیگران بهلاکت رسیدند و
عتاب و عذاب از هر طرف کافران را فراگرفت] و عذاب ما از مردمان خطاکار برنمیگردد. 111 - بحقّ سوگند که در تاریخ و
داستان پیمبران و امّتان آنان [و ذکر حالات و بیانات و مواعظ و کیفیّت زندگانی و دعوتشان و ابتلاء معارضین و مخالفین آنها]
عبرت [و موعظه و فایده و معرفت خداي تعالی است بقدرت و عظمت و حکمت و لطف او ببندگان مؤمن و قهر او بکافران
متمرد و مردمان مشرك و نتایجی که از [ صفحه 446 ] اطاعت خدا و شکیبائی در بلایا عاید بنده مطیع میشود و زیانهائی که از
عدم اطاعت و جسارت در خطایا نصیب بندگان مجرم میگردد]. براي مردمان بخرد و کسانیکه بهرهمند از نعمت عقل هستند
[یعنی خردمندانیکه از رکون در حسیّات دور و بنور قوّه عاقله منوّر و در مدارج معنویات طی طریق صعود میکنند] اینکه قرآن
و حدیث [که ما بر بنده خود محمّد صلّی اللّه علیه و آله نازل کردهایم و آنچه را رسول ما محمّد صلّی اللّه علیه و آله از جانب
ما تقریر و ادا میکند] سخنهائی نیست که از پیش خود جعل و خلق شده باشد و افتراي بخداوند باشد [و چگونه چنین باشد!]
و حال آنکه کتابهاي منزله پیش از خود را تصدیق کرده است [و با کتابهاي آسمانی قبلی مطابق است و مصدّق آیاتی است
که در کتاب پیشین منزل بر انبیاء سلف و بآن بشارت داده شده است] [و در اینکه قرآن] بیان هر چیز بتفصیل [از آنچه محتاج
إلیه زندگانی اجتماعی و اقتصادي و اخلاقی بشر و احکام لازمه براي سعادت دین و دنیاي آدمیان است] داده شده است و
سبب هدایت و راهنمائی خلق است [از گمراهی براه راست]. و براي مردمی که ایمان بخدا و پیمبران او و روز جزا دارند
موجب رحمت [و ارشاد بسوي خیرات و سعادات و برکات و نعمات الهی است که از آن علما و عملا منتفع گردند و از عذاب
285 : پس بر هر عاقل بخرد و هر - دوزخ و شکنجه فراق ایمن شوند] [ذلِکَ الکِتابُ لا رَیبَ فِیهِ هُديً لِلمُتَّقِینَ ...] -قرآن- 224
داناي خردمندي است که بمواعظ قرآن متّعظ شود و بحقایق آن مهتدي و متحقّق گردد و باخلاق آن متخلق آید و اکتفاء
بتلاوت آیات و اقتصار بقرائت کلمات فقط نکند و تدبّر و تفکّر در معانی و مقاصد آنها نماید و در عین قرائت بمیانی اخلاقی
و تعلیمات اجتماعی آن که حاوي خیر و سعادت دو سر است متوجّه و از عمل بآنها بهرهمند شود [وفّقنا اللّه تعالی بتلاوته و
هدانا اللّه بهدایته]. [ صفحه 447 ] و چه نیکو گفته است ذو النون مصري ره: منع القرآن بوعده و وعیده || مقل العیون بلیلها لا
تهجع فهموا عن الملک العظیم کلامه || فهما تذلّ له الرقاب و تخضع پایان جزء چهارم تفسیر خسروي و جزء پنجم با تفسیر
سوره رعد شروع میشود [ صفحه 448 ] اسامی سوره و علت اینکه در اوّل آن بسم اللّه ندارد 2 عزل ابی بکر از تبلیغ آیات
براءت و ابلاغ آن بوسیله علی علیه السّلام 5 تأمین مشرکان بمنظور تحقیق در امر دین 13 دستور قتل سران شرك و مقاتله با
مشرکین پیمانشکن 16 مفاخره أمیر المؤمنین علیه السّلام با عباس و شیبه 26 شرح غزوه حنین و فرار مسلمین و نزول ملائکه
بیاري آنان 33 دستور طرد مشرکین از مسجد الحرام 36 دستور مقاتله با کفّار اهل کتاب و اخذ جزیه 38 اعتقادات یهود و
نصاري تقلیدي از عقائد کفار هند و بودائی است 40 علماي یهود و نصاري راهزنان مردماند 46 هر سال دوازده ماه و چهار ماه
آن حرام است و کبیسه ممنوع 50 دستور حرکت بر غزوه تبوك و اشاره بهجرت رسول اکرم 56 بسیج غزوه تبوك بمنظور
آزمایش مسلمین و روشن شدن وضع منافقین 59 معرفی منافقین با اوصاف و لحن گفتار و کردار 65 مستحقین زکاة شرعی و
85 دستور کنارهگیري [ اصناف هشتگانه آن 75 جبههبندي منافقین و منافقات در برابر جبهه مؤمنین و مؤمنات 85 [ صفحه 449
101 دستهبندي مؤمنین به مهاجر و انصار و تابعین و منافقین 117 دستور أخذ صدقات - از منافقین و عدم معاشرت با آنان 115
و دعاي برکت براي صاحب آن 123 معرفی مسجد ضرار و مسجد تقوي [قبا] و سوختن مسجد ضرار 128 جهاد کنندگان در
راه خدا جان و مال خود را بخدا فروختهاند 132 استغفار و طلب مغفرت براي مشرکین بیمورد است 136 در مورد بسیج
همگانی هیچکس نباید از خدمت رسولخدا تخلف کند 143 بسیج همگانی شامل تمام افراد خانواده یا عشیره نیست 145 جهاد
با کفار ابتداء با همسایگان نزدیکتر است 147 نزول وحی براي هدایت و رهبري است 153 خلقت آسمان و زمین و ماه و
162 احتجاج با - خورشید گواه وحدانیت است 157 بشر بالطبع موقع گرفتاري بخدا پناه میآورد و بعد کافر میشود 174
مشرکین در ابطال شرك و اثبات وحدانیت 182 احتجاج با مشرکین در اثبات رسالت و گواه آوردن معجزه قرآن 188 وعده
قرآن به قلع و قمع مشرکین [اشاره بجنگ بدر] 196 شرحی از بدعتهاي مشرکین و افتراي بخداوند 205 شرح دعوت نوح و
تکذیب مشرکین و غرق شدن آنان 215 بعثت موسی و هرون و دعوت فرعون و بزرگان مصر 219 مبارزه فرعون با موسی و
جمع کردن ساحران و منکوب شدنشان 221 ایمان جمع قلیلی از بنی اسرائیل بموسی و دستور ساختن مسجد 222 نفرین موسی
به فرعون و سران مصر و پذیرفته شدن آن 225 عبور بنی اسرائیل از دریا و غرق شدن فرعون و لشکریان 228 پشیمانی قوم
237 نزول وحی قرآن بمنظور هدایت و رهبري است 247 [ یونس هنگام نزول عذاب و قبول شدن توبهشان 237 [ صفحه 450
خلقت آسمان و زمین و استقرار بشر براي آزمایش است 251 بشر بالطبع در حال نعمت سرکش است و در حال نقمت متواضع
و فروتن 255 دلتنگی رسولخدا از پیشنهاد مشرکین دائر به آوردن معجزه دیگر و دلداري قرآن برسول اکرم و اظهار تحدي که
قرآن بالاترین معجزه است 261 شرحی از دعوت نوح و رنجها و محنتهاي آن سرور 275 ساختن کشتی و تمسخر کفار و
بالاخره حمله طوفان و نجات مؤمنین 284 غرق شدن فرزند نوح و رد شدن درخواست نجات او 287 شرحی از دعوت هود و
مرارتهائی که از کفّار دید تا هلاك آنان 297 دعوت صالح در میان قوم ثمود و آوردن ناقه از سنگ و در عین حال تکذیب
آن قوم و هلاك شدن با صاعقه و زمین لرزه 303 نزول ملائکه عذاب براي هلاك قوم لوط و وارد شدن بر ابراهیم 306 وارد
شدن ملائکه عذاب بر لوط و نازل شدن عذاب الهی 311 دعوت شعیب در شهر مدین و مخالفت آن مردم و بالاخره وارد
شدن عذاب الهی و نجات مؤمنین 317 اشاره به بعثت موسی و هارون و دعوت فرعون 323 نتیجه بعثت پیغمبران ممتاز شدن
فرقه مؤمنین و کفار و دو دسته سعید و شقی و بالاخره هلاکت اشقیا و نجات سعدا است 327 در اینکه صورت تکلیف
رسولخدا و مؤمنین استقامت و پایداري است و نباید با مشرکین و ستمگران از در صلح و رفاقت درآیند 337 همیشه ستمگران
و کافران مغلوب شدهاند و همیشه اختلاف و دو دستگی در میان بوده است 341 منظور از قصه انبیاء سلف دلداري شخص
346 سوره یوسف متضمن بهترین قصّههاي عالم انسانیت است 351 خواب [ پیغمبر و تقویت روحیه اوست 346 [ صفحه 451
دیدن یوسف و نقل آن براي پدرش یعقوب 353 توطئه برادران یوسف بمنظور معدوم ساختن یوسف 357 بردن یوسف براي
گشت و گزار و انداختن او بچاه کنعان 362 وارد شدن یوسف در سلک غلامان عزیز مصر 371 بیرون آوردن یوسف از چاه و
فروختن او در مصر 369 درخواست زلیخا از یوسف و فرار او و دریده شدن پیراهنش 374 دعوت زلیخا از زنان مصر و ارائه
یوسف بآنان و بالاخره درخواست همگانی و امتناع یوسف و خلاصه افتادن بزندان 380 خواب دیدن دو نفر همزندانی یوسف
و معرفی کردن یوسف خانواده خود را بآنان 385 تعبیر کردن یوسف خواب دو زندانی را 389 خواب دیدن پادشاه مصر و
تعبیر کردن یوسف خواب او را 392 احضار پادشاه یوسف را از زندان و امتناع او که قبل از بازپرسی کامل زندان را ترك
نخواهد کرد، و بالاخره شرح بازپرسی و اعتراف زلیخا و براءت یوسف 396 تواضع و اعتراف یوسف به اینکه که براءت و
پاکی من با لطف الهی بوده است 398 احضار مجدد یوسف بدربار و درخواست پست وزارت دارائی 400 شرحی از رفتار و
کردار یوسف در دوره قحط و غلا نسبت بمصریان 402 وارد شدن برادران یوسف بمنظور خرید گندم و برخورد با یوسف و
اعلام یوسف که چرا برادر دیگرتان را نیاوردهاید 404 مراجعت برادران یوسف نزد پدر و درخواست اینکه برادرشان را در
407 پیمان گرفتن یعقوب از برادران یوسف و [ سفر بعدي همراه ببرند، و گر نه بآنها خوار و بار نمیدهند 407 [ صفحه 452
سفارشات او 411 وارد شدن برادران بر یوسف، و معرفی کردن یوسف خود را ببرادرش بنیامین و توطئه براي نگهداشتن برادر
خود 413 درخواست برادران یوسف که عوض بنیامین دیگري را نگهدارد، و مقبول نشدن درخواست آنان، و مراجعت آنان
نزد پدر و حسرت خوردن یعقوب نسبت بفقدان فرزندان 417 وارد شدن برادران یوسف بمصر و درخواست عاجزانه و معرفی
کردن یوسف خود را و گذشت از تقصیرات آنان و فرستادن پیراهن 426 مراجعت برادران یوسف و آوردن پیراهن او و بینا
شدن پدرشان یعقوب 430 وارد شدن یعقوب با فرزندان بمصر و دیدار فرزند و پدر 433 شکر گزاري یوسف از نعماي الهی و
نیایش پروردگار 435 خطاب برسول اکرم که داستان یوسف وحی الهی است و متضمن نکاتی است که هیچکس از آن مطلع
نبوده است با وجود اینکه مردم ایمان نمیآورند 436 پیامبران پیشین هم مانند رسولخدا مردمی عادي بودهاند و بعد از رنجها و
مشقتها بر دشمنان خود پیروز شدهاند، در اینصورت داستان آنها باید عبرت قرار گیرد