گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلد چهارم
آيه و ترجمه:


إ نما جزؤ ا الذين يحاربون الله و رسوله و يسعون فى الا رض فسادا أ ن يقتلوا أ و يصلبوا أ و تقطع أ يديهم و أ رجلهم من خلف أ و ينفوا من الا رض ذلك لهم خزى فى الدنيا و لهم فى الاخرة عذاب عظيم (33)
إ لا الذين تابوا من قبل أ ن تقدروا عليهم فاعلموا أ ن الله غفور رحيم (34)




ترجمه :
33 - كيفر آنها كه با خدا و پيامبر به جنگ بر مى خيزند و در روى زمين دست به فساد مى زنند. (و با تهديد به اسلحه به جان و مال و ناموس مردم حمله مى برند) اين است كه اعدام شوند يا به دار آويخته گردند يا (چهار انگشت از) دست راست و پاى چپ آنها بريده شود و يا از سرزمين خود تبعيد گردند، اين رسوائى آنها در دنياست و در آخرت مجازات بزرگى دارند.
34 - مگر آنها كه قبل از دست يافتن شما بر آنان توبه كنند، بدانيد (خدا توبه آنها را ميپذيرد) خداوند آمرزنده و مهربان است . شان نزول در شان نزول اين آيه چنين نقل كرده اند كه : جمعى از مشركان خدمت پيامبر آمدند و مسلمان شدند اما آب و هواى مدينه به آنها نساخت ، رنگ آنها زرد و بدنشان بيمار شد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى بهبودى آنها دستور داد به خارج مدينه در نقطه خوش آب و هوائى از صحرا كه شتران زكات را در آنجا به چرا مى بردند بروند و ضمن استفاده از آب و هواى آنجا از شير تازه شتران به حد كافى استفاده كنند، آنها چنين كردند و بهبودى يافتند اما به جاى تشكر از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چوپانهاى مسلمان را دست و پا بريده و چشمان آنها را
و سپس دست به كشتار آنها زدند و شتران زكوة را غارت كرده و از اسلام بيرون رفتند. پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور داد آنها را دستگير كردند و همان كارى كه با چوپانها انجام داده بودند به عنوان مجازات درباره آنها انجام يافت ، يعنى چشم آنها را كور كردند و دست و پاى آنها را بريدند و كشتند تا ديگران عبرت بگيرند و مرتكب اين اعمال ضد انسانى نشوند، آيه فوق درباره اين گونه اشخاص نازل گرديد و قانون اسلام را در مورد آنها شرح داد.
تفسير :
كيفر آنها كه به جان و مال مردم حمله ميبرند
اين آيه در حقيقت بحثى را كه در مورد قتل نفس در آيات سابق بيان شد تكميل ميكند و جزاى افراد متجاوزى را كه اسلحه بروى مسلمانان ميكشند و با تهديد به مرگ و حتى كشتن ، اموالشان را به غارت ميبرند، با شدت هر چه تمامتر بيان ميكند، و ميگويد: كيفر كسانى كه با خدا و پيامبر به جنگ بر ميخيزند و در روى زمين دست به فساد ميزنند اين است كه يكى از چهار مجازات در مورد آنها اجراء شود: نخست اينكه كشته شوند، ديگر اينكه به دار آويخته شوند، سوم اين كه دست و پاى آنها به طور مخالف (دست راست با پاى چپ ) بريده شود چهارم اينكه از زمينى كه در آن زندگى دارند تبعيد گردند.
(انما جزاء الذين يحاربون الله و رسوله و يسعون فى الارض فسادا ان يقتلوا او يصلبوا او تقطع ايديهم و ارجلهم من خلاف او ينفوا من الارض ).
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - منظور از محاربه با خدا و پيامبر آنچنان كه در احاديث اهل بيت وارد شده و شان نزول آيه نيز كم و بيش به آن گواهى ميدهد اين است كه : كسى با تهديد به اسلحه به جان يا مال مردم تجاوز كند، اعم از اينكه به صورت دزدان گردنه ها در بيرون شهرها چنين كارى كند و يا در داخل شهر، بنا بر اين افراد چاقوكشى كه حمله به جان و مال و نواميس مردم ميكنند نيز مشمول آن هستند.
ضمنا جالب توجه است كه محاربه و ستيز با بندگان خدا در اين آيه به عنوان محاربه با خدا معرفى شده و اين تاكيد فوق العاده اسلام را درباره حقوق انسانها و رعايت امنيت آنان ثابت مى كند.
2 - منظور از قطع دست و پا طبق آنچه در كتب فقهى اشاره شده همان مقدارى است كه در مورد سرقت بيان گرديده يعنى تنها بريدن چهار انگشت از دست يا پا مى باشد.
3 - آيا مجازاتهاى چهارگانه فوق جنبه تخييرى دارد يعنى حكومت اسلام هر كدام از آنها را درباره هر كسى صلاح ببيند اجراء ميكند، و يا متناسب با چگونگى جرم و جنايتى است كه از آنها انجام گرفته ! يعنى اگر افراد محارب دست به كشتن انسانهاى بيگناهى زده اند مجازات قتل براى آنها انتخاب ميشود و اگر اموال مردم را با تهديد به اسلحه ببرند انگشتان دست و پاى آنها قطع ميشود و اگر هم دست به آدمكشى و هم سرقت اموال زده باشند اعدام ميشوند و جسد آنها براى عبرت مردم مقدارى به دار آويخته ميشود و اگر تنها اسلحه به روى مردم كشيده اند بدون اينكه خونى ريخته شود و يا سرقتى انجام گيرد به شهر ديگرى تبعيد خواهند شد، شك نيست كه معنى دوم به حقيقت نزديكتر است ، و اين مضمون در چند حديث كه از ائمه اهل بيت (عليهمالسلام ) نقل شده وارد
گرديده است .
درست است كه در پاره اى از احاديث اشاره به مخير بودن حكومت اسلامى در اين زمينه شده است ولى با توجه به احاديث سابق منظور از تخيير اين نيست كه حكومت اسلامى پيش خود يكى از اين چهار مجازات را انتخاب نمايد و چگونگى جنايت را در نظر نگيرد زيرا بسيار بعيد به نظر ميرسد كه مسئله كشتن و به دار آويختن همرديف تبعيد بوده باشد، و همه در يك سطح .
اتفاقا در بسيارى از قوانين جنائى و جزائى دنياى امروز نيز اين مطلب به وضوح ديده ميشود كه براى يك نوع جنايت چند مجازات را در نظر مى گيرند، مثلا در پاره اى از جرائم ، در قانون مجازات مجرم ، حبس از سه سال تا 10 سال تعيين شده و دست قاضى را در اين باره باز گذاشته اند مفهوم آن اين نيست كه قاضى مطابق ميل خود سالهاى زندان را تعيين نمايد بلكه منظور اين است چگونگى وقوع مجازات را كه گاهى با جهات مخففه و گاهى با جهات تشديد همراه است در نظر بگيرد و كيفر مناسبى انتخاب نمايد.
در اين قانون مهم اسلامى كه درباره محاربان وارد شده ، چون نحوه اين جرم و جنايت بسيار متفاوت است و همه محاربان مسلما يكسان نيستند طرز مجازات آنها نيز متفاوت ذكر شده است .
ناگفته پيدا است شدت عمل فوقالعاده اى كه اسلام در مورد محاربان به خرج داده براى حفظ خونهاى بيگناهان و جلوگيرى از حملات و تجاوزهاى افراد قلدر و زورمند و جانى و چاقوكش و آدمكش به جان و مال و نواميس مردم بيگناه است .
در پايان آيه ميفرمايد:
اين مجازات و رسوائى آنها در دنيا است و تنها به اين مجازات قناعت نخواهد شد بلكه در آخرت نيز كيفر سخت و عظيمى خواهند داشت .
(ذلك لهم خزى فى الدنيا و لهم فى الاخرة عذاب عظيم ).
از اين جمله استفاده ميشود كه حتى اجراى حدود و مجازاتهاى اسلامى مانع از كيفرهاى آخرت نخواهد گرديد.
سپس براى اينكه راه بازگشت را حتى به روى اينگونه جانيان خطرناك نبندد و در صورتى كه در صدد اصلاح بر آيند راه جبران و تجديد نظر به روى آنها گشوده باشد ميگويد: مگر كسانى كه پيش از دسترسى به آنها توبه و بازگشت كنند كه مشمول عفو خداوند خواهند شد و بدانيد خداوند غفور و رحيم است .
(الا الذين تابوا من قبل ان تقدروا عليهم فاعلموا ان الله غفور رحيم ).
از اين جمله استفاده ميشود كه تنها در صورتى مجازات و حد از آنها برداشته ميشود كه پيش از دستگير شدن به ميل و اراده خود از اين جنايت صرفنظر كنند و پشيمان گردند - البته نياز به تذكر ندارد كه توبه آنها سبب نميشود كه اگر قتلى از آنها صادر شده يا مالى را به سرقت برده اند مجازات آن را نبينند، تنها مجازات تهديد مردم با اسلحه برداشته خواهد شد.
و به عبارت ديگر توبه او تنها تاثير در ساقط شدن حق الله دارد و اما حق الناس بدون رضايت صاحبان حق ، ساقط نخواهد شد (دقت كنيد). و نيز به تعبير ديگر: مجازات محارب از مجازات قاتل يا سارق معمولى شديدتر است و با توبه كردن مجازات محارب از او برداشته ميشود اما مجازات سارق و غاصب يا قاتل معمولى را خواهد داشت . ممكن است سؤ ال شود: توبه يك امر باطنى است از كجا ميتوان آن را اثبات كرد؟
در پاسخ مى گوئيم : طريق اثبات براى اين موضوع فراوان است از جمله
اينكه دو شاهد عادل گواهى بدهند كه در مجلسى توبه او را شنيده اند و بدون اينكه كسى آنها را اجبار كند به ميل خود توبه نموده اند و يا اينكه برنامه و روش زندگى خود را چنان تغيير دهند كه آثار توبه از آن آشكار باشد.
آيه و ترجمه:


يأ يها الذين ءامنوا اتقوا الله و ابتغوا إ ليه الوسيلة و جهدوا فى سبيله لعلكم تفلحون (35)




ترجمه :
35 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد پرهيزگارى پيشه كنيد و وسيله اى براى تقرب به خدا انتخاب نمائيد و در راه او جهاد كنيد باشد كه رستگار شويد.
تفسير :
حقيقت توسل
در اين آيه روى سخن به افراد با ايمان است و به آنها سه دستور براى رستگار شدن داده شده :
نخست ميگويد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد: تقوا و پرهيزگارى پيشه كنيد.
(يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله ).
سپس دستور ميدهد كه وسيله اى براى تقرب به خدا انتخاب نمائيد
(و ابتغوا اليه الوسيلة ).
و سرانجام دستور به جهاد در راه خدا ميدهند
(و جاهدوا فى سبيله ).
و نتيجه همه آنها اين است كه در مسير رستگارى قرار گيريد.
(لعلكم تفلحون ).
موضوع مهمى كه در اين آيه بايد مورد بحث قرار گيرد دستورى است كه درباره انتخاب وسيله در اين آيه به افراد با ايمان داده شده است .
وسيله در اصل به معنى تقرب جستن و يا چيزى كه باعث تقرب به ديگرى از روى علاقه و رغبت ميشود مى باشد.
بنابراين وسيله در آيه فوق معنى بسيار وسيعى دارد و هر كار و هر چيزى را كه باعث نزديك شدن به پيشگاه مقدس پروردگار ميشود شامل ميگردد كه مهمترين آنها ايمان به خدا و پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و جهاد و عبادات همچون نماز و زكات و روزه و زيارت خانه خدا و همچنين صله رحم و انفاق در راه خدا اعم از انفاقهاى پنهانى و آشكار و همچنين هر كار نيك و خير ميباشد. همانطور كه على (عليه السلام ) در نهج البلاغه فرموده است :
ان افضل ما توسل به المتوسلون الى الله سبحانه و تعالى الايمان به و برسوله و الجهاد فى سبيله فانه ذروة الاسلام ، و كلمة الاخلاص ‍ فانها الفطرة و اقام الصلاة فانها الملة ، و ايتاء الزكاة فانها فريضة واجبة و صوم شهر رمضان فانه جنة من العقاب و حج البيت و اعتماره فانهما ينفيان الفقر و يرحضان الذنب ، و صلة الرحم فانها مثراة فى المال و منساة فى الاجل ، و صدقة السر فانها تكفر الخطيئة و صدقة العلانية فانها تدفع ميتة السوء و صنائع المعروف فانها تقى مصارع الهوان ...
يعنى : بهترين چيزى كه به وسيله آن ميتوان به خدا نزديك شد ايمان به خدا و پيامبر او و جهاد در راه خدا است كه قله كوهسار اسلام است ، و همچنين جمله اخلاص (لا اله الا الله ) كه همان فطرت توحيد است ، و بر پا داشتن نماز كه آئين اسلام است ، و زكوة كه فريضه واجبه است ، و روزه ماه
رمضان كه سپرى است در برابر گناه و كيفرهاى الهى ، و حج و عمره كه فقر و پريشانى را دور ميكند و گناهان را ميشويد، و صله رحم كه ثروت را زياد و عمر را طولانى مى كند، انفاقهاى پنهانى كه جبران گناهان مينمايد و انفاق آشكار كه مرگهاى ناگوار و بد را دور ميسازد و كارهاى نيك كه انسان را از سقوط نجات مى دهد.
و نيز شفاعت پيامبران و امامان و بندگان صالح خدا كه طبق صريح قرآن باعث تقرب به پروردگار ميگردد، در مفهوم وسيع توسل داخل است ، و همچنين پيروى از پيامبر و امام و گام نهادن در جاى گام آنها زيرا همه اينها موجب نزديكى به ساحت قدس پروردگار ميباشد حتى سوگند دادن خدا به مقام پيامبران و امامان و صالحان كه نشانه علاقه به آنها و اهميت دادن به مقام و مكتب آنان ميباشد جزء اين مفهوم وسيع است .
و آنها كه آيه فوق را به بعضى از اين مفاهيم اختصاص داده اند در حقيقت هيچگونه دليلى بر اين تخصيص ندارند، زيرا همانطور كه گفتيم وسيله در مفهوم لغويش به معنى هر چيزى است كه باعث تقرب ميگردد.
لازم به تذكر است كه هرگز منظور اين نيست چيزى را از شخص پيامبر يا امام مستقلا تقاضا كنند، بلكه منظور اين است با اعمال صالح يا پيروى از پيامبر و امام ، يا شفاعت آنان و يا سوگند دادن خداوند به مقام و مكتب آنها (كه خود يكنوع احترام و اهتمام به موقعيت آنها و يك نوع عبادت است ) از خداوند چيزى را بخواهند اين معنى نه بوى شرك مى دهد و نه بر خلاف آيات ديگر قرآن است و نه از عموم آيه فوق بيرون مى باشد. (دقت كنيد)
قرآن و توسل
از آيات ديگر قرآن نيز به خوبى استفاده ميشود كه وسيله قرار دادن مقام انسان صالحى در پيشگاه خدا و طلب چيزى از خداوند به خاطر او، به هيچوجه ممنوع نيست و منافات با توحيد ندارد، در آيه 64 سوره نساء مى خوانيم :
و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جائوك فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحيما :
اگر آنها هنگامى كه به خويشتن ستم كردند (و مرتكب گناهى شدند) به سراغ تو مى آمدند و از خداوند طلب عفو و بخشش ميكردند و تو نيز براى آنها طلب عفو مى كردى ، خدا را توبه پذير و رحيم مى يافتند.
و نيز در آيه 97 سوره يوسف مى خوانيم كه : برادران يوسف از پدر تقاضا كردند كه در پيشگاه خداوند براى آنها استغفار كند و يعقوب نيز اين تقاضا را پذيرفت .
در آيه 114 سوره توبه نيز موضوع استغفار ابراهيم در مورد پدرش آمده كه تاثير دعاى پيامبران را درباره ديگران تاييد ميكند و همچنين در آيات متعدد ديگر قرآن اين موضوع منعكس است .
روايات اسلامى و توسل
از روايات متعددى كه از طرق شيعه و اهل تسنن در دست داريم ، نيز به خوبى استفاده ميشود كه توسل به آن معنى كه در بالا گفتيم هيچگونه اشكالى ندارد، بلكه كار خوبى محسوب ميشود، اين روايات بسيار فراوان است و در كتب زيادى نقل شده و ما به عنوان نمونه به چند قسمت از آنها كه در كتب
معروف اهل تسنن مى باشد اشاره مى كنيم :
1 - در كتاب وفاء الوفاء تاليف دانشمند معروف سنى سمهودى چنين ميخوانيم كه : مدد گرفتن و شفاعت خواستن در پيشگاه خداوند از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و از مقام و شخصيت او، هم پيش از خلقت او مجاز است و هم بعد از تولد و هم بعد از رحلتش ، هم در عالم برزخ ، و هم در روز رستاخيز، سپس روايت معروف توسل آدم را به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از عمر بن خطاب نقل كرده كه : آدم روى اطلاعى كه از آفرينش پيامبر اسلام در آينده داشت به پيشگاه خداوند چنين عرض كرد:
يا رب اسئلك بحق محمد لما غفرت لى .
خداوندا به حق محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از تو تقاضا ميكنم كه مرا ببخشى . سپس حديث ديگرى از جماعتى از راويان حديث از جمله نسائى و ترمذى دانشمندان معروف اهل تسنن به عنوان شاهد براى جواز توسل به پيامبر در حال حيات نقل ميكند كه خلاصه اش اين است : مرد نابينائى تقاضاى دعا از پيامبر براى شفاى بيماريش كرد، پيغمبر به او دستور داد كه چنين دعا كند:
اللهم انى اسئلك و اتوجه اليك بنبيك محمد نبى الرحمة يا محمد انى توجهت بك الى ربى فى حاجتى لتقضى لى اللهم شفعه فى .
خداوندا من از تو به خاطر پيامبرت پيامبر رحمت تقاضا ميكنم و به تو روى مى آورم اى محمد! بوسيله تو به سوى پروردگارم براى انجام حاجتم متوجه مى شوم خداوندا او را شفيع من ساز.
سپس در مورد جواز توسل به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بعد از وفات چنين نقل ميكند كه مرد حاجتمندى در زمان عثمان كنار قبر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد و نماز خواند و چنين دعا كرد.
اللهم انى اسئلك و اتوجه اليك بنبينا محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نبى الرحمة ، يا محمد انى اتوجه بك الى ربك ان تقضى حاجتى .
خداوندا من از تو تقاضا ميكنم و بوسيله پيامبر ما محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پيغمبر رحمت به سوى تو متوجه مى شوم ، اى محمد من بوسيله تو متوجه پروردگار تو مى شوم تا مشكلم حل شود.
بعدا اضافه ميكند چيزى نگذشت كه مشكل او حل شد.
2 - نويسنده كتاب التوصل الى حقيقة التوسل كه در موضوع توسل بسيار سختگير است 26 حديث از كتب و منابع مختلف نقل كرده كه جواز اين موضوع در لابلاى آنها منعكس است ، اگر چه نامبرده سعى دارد كه در اسناد اين احاديث خدشه وارد كند، ولى واضح است كه روايات هنگامى كه فراوان باشند و به حد تواتر برسند جائى براى خدشه در سند حديث باقى نميماند و رواياتى كه در زمينه توسل در منابع اسلامى وارد شده است ما فوق حد تواتر است و از جمله رواياتى كه نقل مى كند اين است كه :
ابن حجر مكى در كتاب صواعق از امام شافعى پيشواى معروف اهل تسنن نقل ميكند كه به اهل بيت پيامبر توسل ميجست و چنين ميگفت :
آل النبى ذريعتى و هم اليه وسيلتى ارجو بهم اعطى غدا بيد اليمين صحيفتى
خاندان پيامبر وسيله منند آنها در پيشگاه او سبب تقرب من مى باشند اميدوارم به سبب آنها فرداى قيامت نامه عمل من به دست راست
من سپرده شود.
و نيز از بيهقى نقل ميكند كه در زمان خلافت خليفه دوم سالى قحطى شد بلال به همراهى عده اى از صحابه بر سر قبر پيامبر آمد و چنين گفت :
يا رسول الله استسق لامتك ... فانهم قد هلكوا...
اى رسول خدا! از خدايت براى امتت باران بخواه ... كه ممكن است هلاك شوند.
حتى از ابن حجر در كتاب الخيرات الحسان نقل ميكند كه امام شافعى در ايامى كه در بغداد بود به زيارت ابو حنيفه ميرفت و در حاجاتش به او متوسل مى شد!
و نيز در صحيح دارمى از ابى الجوزاء نقل ميكند كه سالى در مدينه قحطى شديدى واقع شد، بعضى شكايت به عايشه بردند، او سفارش كرد كه بر فراز قبر پيامبر روزنهاى در سقف ايجاد كنند تا به بركت قبر پيامبر از طرف خدا باران نازل شود، چنين كردند و باران فراوانى آمد!.
در تفسير آلوسى قسمتهاى زيادى از احاديث فوق را نقل كرده و پس از تجزيه و تحليل طولانى و حتى سختگيرى درباره احاديث فوق در پايان ناگزير به اعتراف شده و چنين مى گويد:
بعد از تمام اين گفتگوها من مانعى در توسل به پيشگاه خداوند به مقام پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نمى بينم چه در حال حيات پيامبر و چه پس از رحلت او، و بعد از بحث نسبتا مشروحى در اين زمينه ، اضافه ميكند توسل جستن به مقام غير پيامبر در پيشگاه خدا نيز مانعى ندارد به شرط اينكه او حقيقتا در پيشگاه خدا مقامى داشته باشد.
و اما در منابع شيعه موضوع به قدرى روشن است كه نياز به نقل حديث ندارد.
چند يادآورى لازم
در اينجا لازم است به چند نكته اشاره كنيم :
1 - همانطور كه گفتيم منظور از توسل اين نيست كه كسى حاجت را از پيامبر يا امامان بخواهد بلكه منظور اين است كه به مقام او در پيشگاه خدا متوسل شود، و اين در حقيقت توجه به خدا است ، زيرا احترام پيامبر نيز به خاطر اين است كه فرستاده او بوده و در راه او گام بر داشته و ما تعجب ميكنيم از كسانى كه اين گونه توسل را يك نوع شرك مى پندارند در حالى كه شرك اين است كه براى خدا شريكى در صفات و اعمال او قائل شوند و اين گونه توسل به هيچوجه شباهتى با شرك ندارد.
2 - بعضى اصرار دارند كه ميان حيات و وفات پيامبر و امامان فرق بگذارند ، در حالى كه گذشته از روايات فوق كه بسيارى از آنها مربوط به بعد از وفات است ، از نظر يك مسلمان ، پيامبران و صلحاء بعد از مرگ حيات برزخى دارند، حياتى وسيعتر از عالم دنيا همانطور كه قرآن درباره شهداء به آن تصريح كرده است و ميگويد آنها را مردگان فرض نكنيد آنها زندگانند
3 - بعضى نيز اصرار دارند كه ميان تقاضاى دعاء از پيامبر، و بيان سوگند دادن خدا به مقام او، فرق بگذارند، تقاضاى دعا را مجاز و غير آن را ممنوع بشمارند در حالى كه هيچگونه فرق منطقى ميان اين دو ديده نمى شود.
4 - بعضى از نويسندگان و دانشمندان اهل تسنن مخصوصا وهابيها
با لجاجت خاصى كوشش دارند تمام احاديثى كه در زمينه توسل وارد شده است تضعيف كنند و يا با اشكالات واهى و بى اساس آنها را به دست فراموشى بسپارند، آنها در اين زمينه چنان بحث مى كنند كه هر ناظر بيطرفى احساس ميكند كه قبلا عقيده اى براى خود انتخاب كرده ، سپس مى خواهند عقيده خود را به روايات اسلامى تحميل كنند، و هر چه مخالف آن بود به نوعى از سر راه خود كنار بزنند، در حالى كه يك محقق هرگز نمى تواند چنين بحثهاى غير منطقى و تعصب آميزى را بپذيرد.
5 - همانطور كه گفتيم روايات توسل به حد تواتر رسيده يعنى به قدرى زياد است كه ما را از بررسى اسناد آن بى نياز مى سازد، علاوه بر اين در ميان آنها روايت صحيح نيز فراوان است با اين حال جائى براى خرده گيرى در پاره اى از اسناد آنها باقى نمى ماند.
6 - از آنچه گفتيم روشن ميشود كه رواياتى كه در ذيل اين آيه وارد شده و ميگويد: پيغمبر به مردم ميفرمود: از خداوند براى من وسيله بخواهيد و يا آنچه در كافى از على (عليه السلام ) نقل شده كه وسيله بالاترين مقامى است كه در بهشت قرار دارد، با آنچه در تفسير آيه گفتيم هيچگونه منافاتى ندارد زيرا همانطور كه مكرر اشاره كرديم وسيله هر گونه تقرب به پروردگار را شامل ميشود و تقرب پيامبر به خدا و بالاترين درجهاى كه در بهشت وجود دارد يكى از مصداقهاى آن است .
آيه و ترجمه:


إ ن الذين كفروا لو أ ن لهم ما فى الا رض جميعا و مثله معه ليفتدوا به من عذاب يوم القيمة ما تقبل منهم و لهم عذاب أ ليم (36)
يريدون أ ن يخرجوا من النار و ما هم بخرجين منها و لهم عذاب مقيم (37)




ترجمه :
36 - كسانى كه كافر شدند اگر تمام آنچه كه روى زمين قرار دارد و همانند آن ، مال آنها باشد و آنها را براى نجات از مجازات روز قيامت بدهند، از آنان پذيرفته نخواهد شد، و مجازات دردناكى خواهند داشت .
37 - آنها پيوسته ميخواهند از آتش خارج شوند ولى نمى توانند خارج شوند و براى آنها مجازات پايدارى است .
تفسير :
در تعقيب آيه گذشته كه به مؤ منان دستور تقوا و جهاد و تهيه وسيله مى داد در اين دو آيه به عنوان بيان علت دستور سابق به سرنوشت افراد بيايمان و آلوده اشاره كرده ، مى فرمايد: افرادى كه كافر شدند اگر تمام آنچه روى زمين است و همانند آن را داشته باشند تا براى نجات از مجازات روز قيامت بدهند از آنها پذيرفته نخواهد شد و عذاب دردناكى خواهند داشت .
(ان الذين كفروا لوان لهم ما فى الارض جميعا و مثله معه ليفتدوا به من عذاب يوم القيامة ما تقبل منهم و لهم عذاب اليم .
مضمون اين آيه در سوره رعد آيه 47 نيز آمده است و اين نهايت تاكيد را در مسئله مجازاتهاى الهى مى رساند كه با هيچ سرمايه و قدرتى از سرمايه ها و قدرتها نمى توان از آن رهائى جست هر چند تمام سرمايه هاى روى زمين يا
بيش از آن باشد، تنها در پرتو ايمان و تقوا و جهاد و عمل مى توان رهائى يافت .
سپس به دوام اين كيفر اشاره كرده ، مى گويد: آنها پيوسته مى خواهند از آتش دوزخ خارج شوند ولى توانائى بر آن را ندارند و كيفر آنها ثابت و برقرار خواهد بود.
(يريدون ان يخرجوا من النار و ما هم بخارجين منها و لهم عذاب مقيم ).
درباره مجازات دائمى و خلود كفار در دوزخ در ذيل آيه 108 سوره هود به خواست خدا بحث خواهد شد.
آيه و ترجمه:


و السارق و السارقة فاقطعوا أ يديهما جزاء بما كسبا نكلا من الله و الله عزيز حكيم (38)
فمن تاب من بعد ظلمه و أ صلح فإ ن الله يتوب عليه إ ن الله غفور رحيم (39)
أ لم تعلم أ ن الله له ملك السموت و الا رض يعذب من يشاء و يغفر لمن يشاء و الله على كل شى ء قدير (40)




ترجمه :
38 - دست مرد دزد و زن دزد را به كيفر عملى كه انجام داده اند به عنوان يك مجازات الهى قطع كنيد، و خداوند توانا و حكيم است .
39 - اما آن كس كه پس از ستم كردن ، توبه و جبران نمايد خداوند توبه او را مى پذيرد زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است .
40 - آيا نمى دانى كه خداوند مالك و حكمران آسمانها و زمين است ! هر كس را بخواهد (و شايسته ببيند) مجازات مى كند و هر كس ‍ را بخواهد (و شايسته بداند) مى بخشد و خداوند بر هر چيزى قادر است .
تفسير :
مجازات دزدان
در چند آيه قبل احكام محارب يعنى كسى كه با تهديد به اسلحه آشكارا متعرض جان و مال و نواميس مردم مى شود بيان شد، در اين آيات ، به همين تناسب ، حكم دزد يعنى كسى كه بطور پنهانى و مخفيانه اموال مردم را مى برد بيان گرديده است :
نخست مى فرمايد: دست مرد و زن سارق را قطع كنيد.
(و السارق و السارقة فاقطعوا ايديهما).
در اينجا مرد دزد بر زن دزد مقدم داشته شده در حالى كه در آيه حد زنا كار، زن زاينه بر مرد زانى مقدم ذكر شده است ، اين تفاوت شايد به خاطر آن باشد كه در مورد دزدى عامل اصلى بيشتر مردانند و در مورد ارتكاب زنا عامل و محرك مهمتر زنان بيبند و بار!.
سپس مى گويد: اين كيفرى است در برابر اعمالى كه انجام داده اند و مجازاتى است از طرف خداوند.
(جزاء بما كسبا نكالا من الله ).
در حقيقت در اين جمله اشاره به آن است كه اولا - اين كيفر نتيجه كار خودشان است و چيزى است كه براى خود خريده اند و ثانيا - هدف از آن پيشگيرى و بازگشت به حق و عدالت است (زيرا نكال به معنى مجازاتى است كه به منظور پيشگيرى و ترك گناه انجام مى شود - اين كلمه در اصل به معنى لجام و افسار است و سپس به هر كارى كه جلوگيرى از انحراف كند گفته شده است ) و در پايان آيه براى رفع اين توهم كه مجازات مزبور عادلانه
نيست مى فرمايد: خداوند هم توانا و قدرتمند است ، بنابراين دليلى ندارد كه از كسى انتقام بگيرد و هم حكيم است بنابراين دليلى ندارد كه كسى را بى حساب مجازات كند (و الله عزيز حكيم ).
در آيه بعد راه بازگشت را به روى آنها گشوده و مى فرمايد: كسى كه بعد از اين ستم توبه كند و در مقام اصلاح و جبران برآيد خداوند او را خواهد بخشيد زيرا خداوند آمرزنده مهربان است .
(فمن تاب من بعد ظلمه و اصلح فان الله يتوب عليه ان الله غفور رحيم ).
آيا به وسيله توبه تنها گناه او بخشوده مى شود و يا اينكه حد سرقت (بريدن دست ) نيز ساقط خواهد شد! معروف در ميان فقهاى ما اين است كه : اگر قبل از ثبوت سرقت در دادگاه اسلامى توبه كند حد سرقت نيز از او برداشته مى شود، ولى هنگامى كه از طريق دو شاهد عادل ، جرم او ثابت شد با توبه از بين نمى رود. در حقيقت توبه حقيقى كه در آيه به آن اشاره شده آن است كه قبل از ثبوت حكم در محكمه انجام گيرد، و گرنه هر سارقى هنگامى كه خود را در معرض مجازات ديد اظهار توبه خواهد نمود و موردى براى اجراى حق باقى نخواهد ماند و به تعبير ديگر توبه اختيارى آن است كه قبل از ثبوت جرم در دادگاه انجام گيرد، و گرنه توبه اضطرارى همانند توبه اى كه به هنگام مشاهده عذاب الهى و يا آثار مرگ صورت مى گيرد ارزشى ندارد، و به دنبال حكم توبه سارقان روى سخن را به پيامبر بزرگ اسلام كرده ، مى فرمايد: آيا نمى دانى كه خداوند مالك آسمان و زمين است و هر گونه صلاح بداند در آنها تصرف مى كند، هر كس را كه شايسته مجازات بداند مجازات ، و هر كس را كه شايسته بخشش ببيند مى بخشد و او بر هر چيز توانا است .
(ا لم تعلم ان الله له ملك السموات و الارض يعذب من يشاء و يغفر لمن يشاء و الله على كل شى قدير).
در اينجا به چند نكته مهم بايد توجه داشت :
الف - شرائط مجازات سارق .
قرآن در اين حكم همانند سائر احكام ريشه مطلب را بيان كرده و شرح آن به سنت پيامبر واگذار شده است ، آنچه از مجموع روايات اسلامى استفاده مى شود اين است كه اجراى اين حد اسلامى (بريدن دست ) شرائط زيادى دارد كه بدون آن اقدام به اين كار جائز نيست از جمله اينكه :
1 - متاعى كه سرقت شده بايد حداقل يك ربع دينار باشد.
2 - از جاى محفوظى مانند خانه و مغازه و جيبهاى داخلى سرقت شود.
3 - در قحط سالى كه مردم گرسنه اند و راه به جائى ندارند نباشد.
4 - سارق عاقل و بالغ باشد، و در حال اختيار دست به اين كار بزند.
5 - سرقت پدر از مال فرزند، يا سرقت شريك از مال مورد شركت اين حكم را ندارد.
6 - سرقت ميوه از درختان باغ را نيز از اين حكم استثناء كرده اند.
7 - كليه مواردى كه احتمال اشتباهى براى سارق در ميان باشد كه مال خود را به مال ديگرى احتمالا اشتباه كرده است از اين حكم مستثنى است .
و پاره اى از شرائط ديگر كه شرح آن در كتب فقهى آمده است . اشتباه نشود منظور از ذكر شرائط بالا اين نيست كه سرقت تنها در صورت اجتماع اين شرائط حرام است ، بلكه منظور اين است كه اجراى حد مزبور، مخصوص اينجا است و گرنه سرقت به هر شكل به هر صورت ، و به هر اندازه و هر كيفيت در اسلام حرام است .
ب - اندازه قطع دست سارق .
معروف در ميان فقهاى ما با استفاده از روايات اهل بيت (عليهمالسلام ) اين است
كه تنها چهار انگشت از دست راست بريده مى شود، نه بيشتر، اگر چه فقهاى اهل تسنن بيش از آن گفته اند.
ج - آيا اين مجازات اسلامى خشونت آميز است !
بارها اين ايراد از طرف مخالفان اسلام و يا پاره اى از مسلمانان كم اطلاع شده است كه اين مجازات اسلامى بسيار شديد به نظر مى رسد و اگر بنا بشود اين حكم در دنياى امروز عمل شود بايد بسيارى از دستها را ببرند، به علاوه اجراى اين حكم سبب مى شود كه يك نفر گذشته از اينكه عضو حساسى از بدن خود را از دست دهد تا پايان عمر انگشت نما باشد.
در پاسخ اين ايراد بايد به اين حقيقت توجه داشت كه :
اولا - همانطور كه در شرائط اين حكم گفتيم هر سارقى مشمول آن نخواهد شد بلكه تنها يك دسته از سارقان خطرناك هستند كه رسما مشمول آن مى شوند.
ثانيا - با توجه به اينكه راه اثبات جرم در اسلام شرائط خاصى دارد اين موضوع باز هم تقليل پيدا مى كند.
ثالثا - بسيارى از ايرادهائى كه افراد كم اطلاع بر قوانين اسلام مى كنند به خاطر آن است كه يك حكم را به طور مستقل و منهاى تمام احكام ديگر مورد بررسى قرار مى دهند، يعنى به عبارت ديگر آن حكم را در يك جامعه صددرصد غير اسلامى فرض مى كنند، ولى اگر توجه داشته باشيم كه اسلام تنها اين يك حكم نيست بلكه مجموعه احكامى است كه پياده شدن آن در يك اجتماع سبب اجراى عدالت اجتماعى ، و مبارزه با فقر، و تعليم و تربيت صحيح ، و آموزش و پرورش كافى ، آگاهى و بيدارى و تقوا مى گردد، روشن مى شود كه مشمولان اين حكم چه اندازه كم خواهند بود اشتباه نشود، منظور اين نيست كه در جوامع امروز اين حكم نبايد اجراء شود بلكه منظور اين است كه هنگام داورى و قضاوت بايد تمام اين جوانب را در نظر گرفت .
خلاصه حكومت اسلامى موظف است كه براى تمام افراد ملت خود نيازمنديهاى اولى زندگى را فراهم سازد، و به آنها آموزش لازم دهد، و از نظر اخلاقى نيز تربيت كند، بديهى است در چنان محيطى افراد مختلف بسيار كم خواهند شد.
رابعا- اگر ملاحظه مى كنيم امروز دزدى فراوان است به خاطر آن است كه چنين حكمى اجراء نمى شود و لذا در محيطهائى كه اين حكم اسلامى اجراء مى گردد (مانند محيط عربستان سعودى كه تا سالهاى اخير اين حكم در آن اجراء مى شد) امنيت فوق العاده اى از نظر مالى در همه جا حكمفرما بود. بسيارى از زائران خانه خدا با چشم خود چمدانها يا كيفهاى پول را در كوچه و خيابانهاى حجاز ديده اند كه هيچكس جرئت دست زدن به آن را ندارد تا اينكه مامورين اداره جمع آورى گمشدهها بيايند و آن را به اداره مزبور ببرند و صاحبش بيايد و نشانه دهد و بگيرد. غالب مغازهها در شبها در و پيكرى ندارند و در عين حال كسى هم دست به سرقت نمى زند.
جالب اينكه اين حكم اسلامى با اينكه قرنها اجراء مى شد و در پناه آن مسلمانان آغاز اسلام در امنيت و رفاه مى زيستند در مورد تعداد بسيار كمى از افراد كه از چند نفر تجاوز نمى كرد اين حكم در طى چند قرن اجراء گرديد.
آيا بريدن چند دست خطا كار براى امنيت چند قرن يك ملت قيمت گزافى است
كه پرداخت مى شود!
د - بعضى اشكال مى كنند.
كه اجراى اين حد در مورد سارق به خاطر يك ربع دينار منافات با آنهمه احترامى كه اسلام براى جان مسلمان و حفظ او از هر گونه گزند قائل شده
ندارد، تا آنجا كه ديه بريدن چهار انگشت يك انسان مبلغ گزافى تعيين شده است .
اتفاقا همين سؤ ال - به طورى كه از بعضى از تواريخ بر مى آيد - از عالم بزرگ اسلام ، علم الهدى مرحوم سيد مرتضى ، در حدود يك هزار سال قبل شد، سؤ ال كننده موضوع سؤ ال خود را طى شعرى به شرح ذيل مطرح كرد:
يد بخمس مئين عسجد وديت ما بالها قطعت فى ربع دينار!
يعنى : دستى كه ديه آن پانصد دينار است .
چرا به خاطر يك ربع دينار بريده مى شود!
سيد مرتضى در جواب او اين شعر را سرود:
عز الامانة اغلاها و ارخصها ذل الخيانة فافهم حكمة البارى
يعنى عزت امانت آن دست را گرانقيمت كرد.
و ذلت خيانت بهاى آن را پائين آورد، فلسفه حكم خدا را بدان .
آيه و ترجمه:


يأ يها الرسول لا يحزنك الذين يسرعون فى الكفر من الذين قالوا ءامنا بأ فوههم و لم تؤ من قلوبهم و من الذين هادوا سمعون للكذب سمعون لقوم ءاخرين لم يأ توك يحرفون الكلم من بعد مواضعه يقولون إ ن أ وتيتم هذا فخذوه و إ ن لم تؤ توه فاحذروا و من يرد الله فتنته فلن تملك له من الله شيا أ ولئك الذين لم يرد الله أ ن يطهر قلوبهم لهم فى الدنيا خزى و لهم فى الاخرة عذاب عظيم (41)
سمعون للكذب أ كلون للسحت فإ ن جاءوك فاحكم بينهم أ و أ عرض عنهم و إ ن تعرض عنهم فلن يضروك شيا و إ ن حكمت فاحكم بينهم بالقسط إ ن الله يحب المقسطين (42)




ترجمه :
41 - اى فرستاده (خدا) آنها كه با زبان مى گويند ايمان آورده ايم و قلب آنها ايمان نياورده و در مسير كفر بر يكديگر سبقت مى جويند تو را اندوهگين نكنند و (همچنين ) از يهوديان (كه اين راه را مى پيمايند) آنها زياد به سخنان تو گوش مى دهند تا دستاويزى براى تكذيب تو بيابند، آنها جاسوسان جمعيت ديگرى هستند كه خود آنها نزد تو نيامده اند، آنها سخنان را از محل خود تحريف مى كنند، و مى گويند اگر اين را (كه ما مى خواهيم ) به شما دادند (و محمد بر طبق خواسته شما داورى كرد) بپذيريد و الا دورى كنيد (و عمل ننمائيد) و كسى را كه خدا (بر اثر گناهان پى در پى ) بخواهد مجازات كند قادر به دفاع از او نيستى ، آنها كسانى هستند كه خدا نخواسته دلهايشان را پاك كند، در دنيا رسوائى و در آخرت مجازات بزرگ نصيب آنان خواهد شد.
42 - آنها بسيار به سخنان تو گوش مى دهند تا آنرا تكذيب كنند، مال حرام فراوان مى خورند اگر نزد تو آمدند در ميان آنان داورى كن يا (اگر صلاح بود) آنها را بحال خود واگذار و اگر از آنها صرف نظر كنى به تو زيان نمى رسانند و اگر ميان آنها داورى كنى با عدالت داورى كن كه خدا عادلان را دوست دارد
شان نزول :
در شان نزول اين آيه ، روايات متعددى وارد شده كه از همه روشنتر، روايتى است كه از امام باقر (عليه السلام ) در اين زمينه نقل گرديده كه خلاصه اش چنين است :
يكى از اشراف يهود خيبر كه داراى همسر بود، با زن شوهردارى كه او هم از خانواده هاى سرشناس خيبر محسوب مى شد عمل منافى عفت انجام داد، يهوديان از اجراى حكم تورات (سنگسار كردن ) در مورد آنها ناراحت بودند، و به دنبال راه حلى مى گشتند كه آن دو را از حكم مزبور معاف سازد در عين حال پايبند بودن خود را به احكام الهى نشان دهند، اين بود كه به هم مسلكان خود در مدينه پيغام فرستادند كه حكم اين حادثه را از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بپرسند (تا اگر در اسلام حكم سبكترى بود آن را انتخاب كنند و در غير اين صورت آنرا نيز بدست فراموشى بسپارند و شايد از اين طريق مى خواستند توجه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را نيز به خود جلب كنند و خود را دوست مسلمانان معرفى نمايند) به همين جهت جمعى از بزرگان يهود مدينه به خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شتافتند، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: آيا هر چه حكم كنم مى پذيريد! آنها گفتند: بخاطر همين نزد تو آمده ايم !
در اين موقع حكم سنگباران كردن كسانى كه مرتكب زناى محصنه مى شوند نازل گرديد ولى آنها از پذيرفتن اين حكم (به عذر اينكه در مذهب آنها چنين حكمى نيامده شانه خالى كردند!) پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اضافه كرد، اين همان حكمى است كه در تورات شما نيز آمده آيا موافقيد كه يكى از شما را به داورى بطلبم و هر چه او از زبان تورات نقل كرد بپذيريد، گفتند: آرى .
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) گفت : ابن صوريا كه در فدك زندگى مى كند چگونه عالمى
است ! گفتند: او از همه يهود به تورات آشناتر است ، به دنبال او فرستادند و هنگامى كه نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد به او فرمود: ترا به خداوند يكتائى كه تورات را بر موسى (عليه السلام ) نازل كرد و دريا را براى نجات شما شكافت و دشمن شما فرعون را غرق نمود و در بيابان شما را از مواهب خود بهرهمند ساخت سوگند مى دهم بگو آيا حكم سنگباران كردن در چنين موردى در تورات بر شما نازل شده است يا نه !
او در پاسخ گفت : سوگندى به من دادى كه ناچارم بگويم آرى چنين حكمى در تورات آمده است .
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) گفت : چرا از اجراى اين حكم سرپيچى مى كنيد!
او در جواب گفت : حقيقت اين است كه ما در گذشته اين حد را درباره افراد عادى اجرا مى كرديم ولى در مورد ثروتمندان و اشراف خوددارى مى نموديم ، اين بود كه گناه مزبور در طبقات مرفه جامعه ما رواج يافت تا اينكه پسر عموى يكى از روساى ما مرتكب اين عمل زشت شد، و طبق معمول از مجازات او صرفنظر كردند، در همين اثنا يك فرد عادى مرتكب اين كار گرديد، هنگامى كه مى خواستند او را سنگباران كنند، خويشان او اعتراض كردند و گفتند: اگر بنا هست اين حكم اجرا بشود بايد در مورد هر دو اجرا بشود به همين جهت ما نشستيم و قانونى سبكتر از قانون سنگسار كردن تصويب نموديم و آن اين بود كه به هر يك چهل تازيانه بزنيم و روى آنها را سياه كرده و وارونه سوار مركب كنيم و در كوچه و بازار بگردانيم !
در اين هنگام پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور داد كه آن مرد و زن را در مقابل مسجد سنگسار كنند.
و فرمود: خدايا من نخستين كسى هستم كه حكم ترا زنده نمودم بعد از
آنكه يهود آن را از بين بردند.
در اين هنگام آيات فوق نازل شد و جريان مزبور را به طور فشرده بيان كرد.
تفسير :
داورى ميان دوست و دشمن
از اين آيه و چند آيه بعد از آن استفاده مى شود كه قضات اسلام حق دارند با شرايط خاصى درباره جرائم و جنايات غير مسلمانان نيز قضاوت كنند كه شرح آن طى اين آيات بيان خواهد شد.
آيه فوق با خطاب يا ايها الرسول (اى فرستاده !) آغاز شده اين تعبير تنها در دو جاى قرآن ديده مى شود يكى در اينجا و ديگرى در آيه 67 همين سوره كه مساله ولايت و خلافت مطرح است مى باشد، گويا به خاطر اهميت موضوع و ترس و واهمه اى كه از دشمن در كار بوده مى خواهد حس مسئوليت را در پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بيشتر تحريك كند و اراده او را تقويت نمايد كه تو صاحب رسالتى آنهم رسالتى از طرف ما، بنابراين بايد در بيان حكم استقامت بخرج دهى .
سپس به دلدارى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به عنوان مقدمه اى براى حكم بعد پرداخته و مى فرمايد: آنها كه با زبان ، مدعى ايمانند و قلب آنها هرگز ايمان نياورده و در كفر بر يكديگر سبقت مى جويند هرگز نبايد مايه اندوه تو شوند (زيرا اين وضع تازگى ندارد).
(لا يحزنك الذين يسارعون فى الكفر من الذين قالوا آمنا بافواههم و لم تؤ من قلوبهم ).
بعضى معتقدند تعبير يسارعون فى الكفر با تعبير يسارعون الى الكفر
تفاوت دارد زيرا جمله اول درباره كسانى گفته مى شود كه كافرند و در درون كفر غوطه ور، و براى رسيدن به مرحله نهائى كفر بر يكديگر سبقت مى جويند، ولى جمله دوم درباره كسانى گفته مى شود كه در خارج از محدوده كفر به سوى آن در حركتند و بر يكديگر سبقت مى گيرند.
بعد از ذكر كارشكنيهاى منافقان و دشمنان داخلى به وضع دشمنان خارجى و يهود پرداخته و مى گويد: همچنين كسانى كه از يهود نيز اين مسير را مى پيمايند نبايد مايه اندوه تو شوند (و من الذين هادوا).
بعد اشاره به پاره اى از اعمال نفاق آلود آنان كرده ، مى گويد: آنها زياد به سخنان تو گوش مى دهند اما اين گوش دادن براى درك اطاعت نيست بلكه براى اين است كه دستاويزى براى تكذيب و افترا بر تو پيدا كنند (سماعون للكذب ).
اين جمله تفسير ديگرى نيز دارد، آنها به دروغهاى پيشوايان خود فراوان گوش مى دهند. ولى حاضر به پذيرش سخن حق نيستند.
صفت ديگر آنها اين است كه نه تنها براى دروغ بستن به مجلس شما حاضر مى شوند بلكه در عين حال جاسوسهاى ديگران كه نزد تو نيامده اند نيز مى باشند.
(سماعون لقوم آخرين لم ياتوك ).
و به تفسير ديگر آنها گوش بر فرمان جمعيت خودشان دارند و دستورشان اين است كه اگر از تو حكمى موافق ميل خود بشنوند بپذيرند و اگر بر خلاف ميلشان بود مخالفت كنند، بنابراين اينها مطيع و شنواى فرمان بزرگان خود هستند نه فرمان تو، در چنين حالى مخالفت آنها نبايد مايه اندوه تو گردد،
زيرا از آغاز به قصد پذيرش حق نزد تو نيامدند.
ديگر از صفات آنها اين است كه سخنان خدا را تحريف مى كنند (خواه تحريف لفظى و يا تحريف معنوى ) هر حكمى را بر خلاف منافع و هوسهاى خود تشخيص دهند آن را توجيه و تفسير و يا بكلى رد مى كنند.
(يحرفون الكلم من بعد مواضعه ).
عجبتر اينكه آنها پيش از آنكه نزد تو بيايند تصميم خود را گرفته اند، بزرگان آنها به آنان دستور داده اند كه اگر محمد حكمى موافق خواست ما گفت بپذيريد و اگر بر خلاف خواست ما بود از آن دورى كنيد.
(يقولون ان اوتيتم هذا فخذوه و ان لم تؤ توه فاحذروا).
اينها چنان در گمراهى فرو رفته اند و افكارشان بقدرى متحجر شده كه بدون هر گونه انديشه و مطالعه آنچه را كه بر خلاف مطالب تحريف شده آنان باشد رد مى كنند، و به اين ترتيب اميدى به هدايت آنها نيست ، و خدا مى خواهد به اين وسيله آنها را مجازات كرده و رسوا كند (و كسى كه خدا اراده مجازات و رسوائى او را كرده است هرگز تو قادر بر دفاع از او نيستى ).
(و من يرد الله فتنته فلن تملك له من الله شيئا).
آنها بقدرى آلوده اند كه قابل شستشو نمى باشند بهمين دليل (آنها كسانى هستند كه خدا نمى خواهد قلب آنها را شستشو دهد).
(اولئك الذين لم يرد الله ان يطهر قلوبهم ).
زيرا كار خدا هميشه آميخته با حكمت است و آنها كه با اراده و خواست خود يك عمر كجروى كرده اند و به نفاق و دروغ و مخالفت با حق و حقيقت و تحريف قوانين الهى آلوده بوده اند، بازگشت آنها عادتا ممكن نيست ، و در پايان آيه مى فرمايد: (آنها هم در اين دنيا رسوا و خوار خواهند شد و هم
در آخرت كيفر عظيمى خواهند داشت .
(لهم فى الدنيا خزى و لهم فى الاخرة عذاب عظيم ).
در آيه دوم بار ديگر قرآن تاكيد ميكند كه آنها گوش شنوا براى شنيدن سخنان تو و تكذيب آن دارند (و يا گوش شنوائى براى شنيدن دروغهاى بزرگانشان دارند).
(سماعون للكذب ).
اين جمله به عنوان تاكيد و اثبات اين صفت زشت براى آنها تكرار شده است .
علاوه بر اين آنها زياد اموال حرام و ناحق و رشوه مى خورند.
(اكالون للسحت
سپس به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اختيار ميدهد كه هرگاه اين گونه اشخاص براى داورى به او مراجعه كردند مى تواند در ميان آنها داورى به احكام اسلام كند و مى تواند از آنها روى گرداند.
(فان جاؤ ك فاحكم بينهم او اعرض عنهم ).
البته منظور اين نيست كه پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تمايلات شخصى را در انتخاب يكى از اين دو راه دخالت دهد بلكه منظور اين است شرائط و اوضاع را در نظر بگيرد اگر مصلحت بود دخالت و حكم كند و اگر مصلحت نبود صرفنظر نمايد.
و براى تقويت روح پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اضافه مى كند اگر صلاح بود كه از آنها روى بگردانى هيچ زيانى نمى توانند بتو برسانند.
(و ان تعرض عنهم فلن يضروك شيئا).
و اگر خواستى در ميان آنها داورى كنى حتما بايد اصول عدالت را رعايت نمائى زيرا خداوند افراد دادگر و عدالت پيشه را دوست دارد.
(و ان حكمت فاحكم بينهم بالقسط ان الله يحب المقسطين )
در اينكه اين حكم يعنى تخيير حكومت اسلامى ميان داورى كردن به احكام اسلام درباره غير مسلمانان و يا صرفنظر كردن از داورى ، نسخ شده و يا به قوت خود باقى است در ميان مفسران گفتگو است .
بعضى معتقدند كه در محيط حكومت اسلامى هر كس زندگى مى كند، خواه مسلمان باشد يا غير مسلمان از نظر حقوقى و جزائى مشمول مقررات اسلام هست ، بنابراين حكم آيه فوق يا نسخ شده و يا مخصوص به غير كفار ذمى است (يعنى كفارى كه به عنوان يك اقليت در كشور اسلامى زندگى ندارند بلكه با مسلمانان پيمانهائى برقرار ساخته و با آنان رفت و آمد دارند).
ولى بعضى ديگر معتقدند كه حكومت اسلامى هم اكنون نيز درباره غير مسلمانان اين اختيار را دارد كه شرائط و اوضاع را در نظر گرفته چنانچه مصلحت ببيند طبق احكام اسلام درباره آنها رفتار كند و يا آنها را به قوانين خودشان رها سازد (تحقيق و توضيح بيشتر درباره اين حكم را در بحث قضاء در كتب فقهى بخوانيد).
آيه و ترجمه:


و كيف يحكمونك و عندهم التورئة فيها حكم الله ثم يتولون من بعد ذلك و ما أ ولئك بالمؤ منين (43)




ترجمه :
43 - آنها چگونه تو را به داورى مى طلبند در حالى كه تورات نزد ايشان است و در آن حكم خدا هست (وانگهى ) پس از داورى خواستن از حكم تو روى مى گردانند، و آنها مؤ من نيستند
تفسير :
اين آيه بحث درباره يهود را در مورد داورى خواستن از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه در آيه قبل آمده بود تعقيب مى كند و از روى تعجب مى گويد: چگونه اينها ترا به داورى مى طلبند در حالى كه تورات نزد آنها است و حكم خدا در آن آمده است .
(و كيف يحكمونك و عندهم التورية فيها حكم الله ).
بايد دانست كه حكم مزبور يعنى (حكم سنگسار كردن زن و مردى كه زناى محصنه كرده اند) در تورات كنونى در فصل بيست و دوم از سفر تثنيه آمده است .
تعجب از اين است كه آنها تورات را يك كتاب منسوخ نمى دانند، و آئين اسلام را باطل مى شمرند با اين حال چون احكام تورات موافق اميالشان نيست آن را رها كرده و به سراغ حكمى مى روند كه از نظر اصولى با آن موافق نيستند. و از آن عجبتر اينكه بعد از انتخاب تو براى داورى ، حكم تو را كه موافق حكم تورات است چون بر خلاف ميل آنها است نمى پذيرند.
(ثم يتولون من بعد ذلك ).
حقيقت اين است كه آنها اصولا ايمان ندارند و گر نه با احكام خدا چنين بازى نمى كردند.
(و ما اولئك بالمؤ منين ).
ممكن است ايراد شود كه چگونه آيه فوق مى گويد: حكم خدا در تورات ذكر شده است در حالى كه ما با الهام گرفتن از آيات قرآن و اسناد تاريخى تورات را تحريف يافته مى دانيم و همين تورات تحريف يافته در زمان پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بوده است ؟
ولى بايد توجه داشت كه اولا - ما تمام تورات را تحريف يافته نمى دانيم بلكه قسمتى از آن را مطابق واقع مى دانيم و اتفاقا حكم فوق از اين احكام تحريف نايافته مى باشد ثانيا - تورات هر چه بوده نزد يهوديان يك كتاب آسمانى و تحريف نايافته محسوب مى شده با اين حال آيا جاى تعجب نيست كه آنها به آن عمل نكنند؟!.
آيه و ترجمه:


إ نا أ نزلنا التورئة فيها هدى و نور يحكم بها النبيون الذين أ سلموا للذين هادوا و الربنيون و الا حبار بما استحفظوا من كتب الله و كانوا عليه شهداء فلا تخشوا الناس و اخشون و لا تشتروا بايتى ثمنا قليلا و من لم يحكم بما أ نزل الله فأ ولئك هم الكفرون (44)




ترجمه :
44 - ما تورات را نازل كرديم كه در آن هدايت و نور بود و پيامبران كه تسليم در برابر فرمان خدا بودند، با آن ، براى يهوديان حكم مى كردند و (همچنين ) علماء و دانشمندان به اين كتاب الهى كه به آنها سپرده شده بود و بر آن گواه بودند، داورى مى نمودند، بنابراين (از داورى كردن بر طبق آيات الهى ) از مردم نهراسيد و از من بترسيد و آيات مرا به بهاى ناچيز نفروشيد و آنها كه به احكامى كه خدا نازل كرده حكم نمى كنند كافرند.
تفسير :
اين آيه و آيه بعد، بحث گذشته را تكميل كرده ، و اهميت كتاب آسمانى موسى (عليه السلام ) يعنى تورات را چنين شرح مى دهد: ما تورات را نازل كرديم كه در آن هدايت و نور بود هدايت به سوى حق و نور و روشنائى بر
ساختن تاريكيهاى جهل و نادانى .
(انا انزلنا التوراة فيها هدى و نور).
به همين جهت پيامبران الهى كه در برابر فرمان خدا تسليم بودند و بعد از نزول تورات روى كار آمدند همگى بر طبق آن براى يهود، حكم مى كردند.
(يحكم بها النبيون الذين اسلموا للذين هادوا).
نه تنها آنها چنين مى كردند بلكه علماى بزرگ يهود و دانشمندان با ايمان و پاك آنها، بر طبق اين كتاب آسمانى كه به آنها سپرده شده بود، و بر آن گواه بودند داورى مى كردند.
(و الربانيون و الاحبار بما استحفظوا من كتاب الله و كانوا عليه شهداء).
در اينجا روى سخن را به آن دسته از دانشمندان اهل كتاب كه در آن عصر مى زيستند كرده و مى گويد: از مردم نترسيد و احكام واقعى خدا را بيان كنيد، بلكه از مخالفت من بترسيد كه اگر حق را كتمان كنيد مجازات خواهيد شد.
(فلا تخشوا الناس و اخشون ).
و همچنين آيات خدا را به بهاى كمى نفروشيد.
(و لا تشتروا باياتى ثمنا قليلا).
در حقيقت سرچشمه كتمان حق و احكام خدايا ترس از مردم و عوامزدگى است و يا جلب منافع شخصى و هر كدام باشد نشانه ضعف ايمان و سقوط شخصيت است ، و در جمله هاى بالا به هر دو اشاره شده است .
و در پايان آيه ، حكم قاطعى درباره اينگونه افراد كه بر خلاف حكم خدا داورى مى كنند صادر كرده ، مى فرمايد: آنها كه بر طبق احكام خدا داورى نمى كنند، كافرند.
(و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون ).
روشن است عدم داورى بر طبق حكم خدا اعم از اين است كه سكوت كنند و اصلا داورى نكنند و با سكوت خود مردم را به گمراهى بيفكنند، و يا سخن بگويند و بر خلاف حكم خدا بگويند، اين موضوع نيز روشن است كه كفر داراى مراتب و درجات مختلفى است كه از انكار اصل وجود خداوند شروع مى شود و مخالفت و نافرمانى و معصيت او را نيز در بر مى گيرد، زيرا ايمان كامل انسانرا به عمل بر طبق آن دعوت مى كند و آنها كه عمل ندارند ايمانشان كامل نيست اين آيه مسئوليت شديد دانشمندان و علماى هر امت را در برابر طوفانهاى اجتماعى و حوادثى كه در محيطشان مى گذرد روشن مى سازد، و با بيانى قاطع آنها را به مبارزه بر ضد كجرويها و عدم ترس از هيچكس دعوت مى نمايد.
آيه و ترجمه:


و كتبنا عليهم فيها أ ن النفس بالنفس و العين بالعين و الا نف بالا نف و الا ذن بالا ذن و السن بالسن و الجروح قصاص فمن تصدق به فهو كفارة له و من لم يحكم بما أ نزل الله فأ ولئك هم الظلمون (45)




ترجمه :
45 - و بر آنها (بنى اسرائيل ) در آن (تورات ) مقرر داشتيم كه جان در مقابل جان و چشم در مقابل چشم و بينى در برابر بينى و گوش ‍ در مقابل گوش و دندان در برابر دندان ، مى باشد، و هر زخمى قصاص دارد و اگر كسى آن را ببخشد (و از قصاص صرف نظر كند) كفاره (گناهان ) او محسوب مى شود، و هر كس به احكامى كه خدا نازل كرده حكم نكند ستمگر است
تفسير :
قصاص و گذشت
اين آيه قسمت ديگرى از احكام جنائى و حدود الهى تورات را شرح مى دهد، و مى فرمايد: ما در تورات قانون قصاص را مقرر داشتيم كه اگر كسى عمدا بيگناهى را به قتل برساند اولياى مقتول مى توانند قاتل را در مقابل اعدام نمايند.
(و كتبنا عليهم فيها ان النفس بالنفس ).
و اگر كسى آسيب به چشم ديگرى برساند و آن را از بين ببرد او نيز مى تواند، چشم او را از بين ببرد (و العين بالعين ).
و همچنين در مقابل بريدن بينى ، جايز است بينى جانى بريده شود (و الانف بالانف ).
و نيز در مقابل بريدن گوش ، بريدن گوش طرف مجاز است (و الاذن بالاذن ).
و اگر كسى دندان ديگرى را بشكند او مى تواند دندان جانى را در مقابل بشكند (و السن بالسن ).
و به طور كلى هر كس جراحتى و زخمى به ديگرى بزند، در مقابل مى توان قصاص كرد (و الجروح قصاص ).
بنابراين حكم قصاص بطور عادلانه و بدون هيچگونه تفاوت از نظر نژاد و طبقه اجتماعى و طايفه و شخصيت اجرا مى گردد، و هيچگونه تبعيضى در آن از اين جهات راه ندارد (البته اين حكم مانند ساير احكام اسلامى داراى شروط
و مقرراتى است كه در كتب فقهى آمده است زيرا اين حكم اختصاصى به بنى اسرائيل نداشته ، در اسلام نيز نظير آن وجود دارد چنانكه در آيه قصاص در سوره بقره آيه 178 ذكر شد).
اين آيه به تبعيضهاى ناروائى كه در آن عصر وجود داشت پايان مى دهد، و به طورى كه از بعضى تفاسير استفاده مى شود، در ميان دو طايفه يهود مدينه در آن عصر نابرابرى عجيبى وجود داشت : اگر فردى از طايفه بنى النضير فردى از طايفه بنى قريظه را مى كشت قصاص نمى شد، ولى به عكس اگر كسى از طايفه بنى قريظه فردى از طايفه بنى النضير را به قتل مى رساند، كشته مى شد، هنگامى كه اسلام به مدينه آمد، بنى قريظه در اين باره از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سؤ ال كردند، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود خونها با هم فرق ندارد، طايفه بنى النضير زبان به اعتراض گشودند كه مقام ما را پائين آوردى ، آيه فوق نازل شد و به آنها اعلام كرد كه نه تنها در اسلام ، در آئين يهود نيز اين قانون بطور مساوى وجود داشته است .
ولى براى آنكه اين توهم پيش نيايد كه خداوند قصاص كردن را الزامى شمرده و دعوت به مقابله به مثل نموده است ، به دنبال اين حكم مى فرمايد: اگر كسى از حق خود بگذرد و عفو و بخشش كند، كفاره اى براى گناهان او محسوب مى شود، و به همان نسبت كه گذشت به خرج داده خداوند از او گذشت مى كند.
(فمن تصدق به فهو كفارة له ).
بايد توجه داشت كه ضمير به به قصاص بر مى گردد، گويا اين قصاص را عطيه اى قرار داده كه به شخص جانى بخشيده است . و تعبير به تصدق و همچنين وعده عفوى كه خداوند به چنين كسى داده همگى براى تشويق به عفو و گذشت است ، زيرا شك نيست كه قصاص هرگز نمى تواند آنچه را انسان از دست داده به او باز گرداند، تنها يكنوع آرامش موقت به او مى دهد، ولى وعده عفو خدا مى تواند به طور كلى آنچه را او از دست داده به صورت ديگرى جبران كند و به اين ترتيب باقيمانده ناراحتى از قلب و جان او برچيده شود و اين رساترين تشويق براى چنين اشخاص است .
در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده است كه فرمود: كسى كه عفو كند، خداوند به همان اندازه از گناهان او مى بخشد.
اين جمله در حقيقت پاسخ دندانشكنى است به كسانى كه قانون قصاص را يك قانون غير عادلانه شمرده اند كه مشوق روح آدمكشى و مثله كردن است ، زيرا از مجموع آيه استفاده مى شود كه اجازه قصاص براى ايجاد ترس و وحشت جانيان و در نتيجه تامين امنيت جانى براى مردم بيگناه است ، و در عين حال راه عفو و بازگشت نيز در آن گشوده شده است ، با ايجاد اين حالت ترس و اميد، اسلام مى خواهد، هم جلو جنايت را بگيرد و هم تا آنجا كه ممكن است و شايستگى دارد جلو شستن خون را با خون .
و در پايان آيه مى فرمايد: كسانى كه بر طبق حكم خداوند، داورى نكنند ستمگرند.
(و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الظالمون ).
چه ظلمى از اين بالاتر كه ما گرفتار احساسات و عواطف كاذبى شده و از شخص قاتل به بهانه اينكه خون را با خون نبايد شست بكلى صرفنظر كنيم
و دست قاتلان را براى قتلهاى ديگر باز گذاريم و به افراد بيگناه از اين رهگذر ظلم و ستم كنيم .
بايد توجه داشت كه در تورات كنونى نيز در فصل 21 سفر خروج اين حكم آمده است ، آنجا كه مى گويد: و اگر اذيت ديگر رسيده باشد آن گاه ، جان عوض جان بايد داده شود، چشم عوض چشم ، دندان به عوض دندان ، دست به عوض دست ، پا به عوض پا، سوختن به عوض سوختن ، زخم به عوض زخم ، لطمه به عوض لطمه (سفر خروج جمله هاى 23 - 24 - 25).
آيه و ترجمه:


و قفينا على ءاثرهم بعيسى ابن مريم مصدقا لما بين يديه من التورئة و ءاتينه الانجيل فيه هدى و نور و مصدقا لما بين يديه من التورئة و هدى و موعظة للمتقين (46)




ترجمه :
46 - و به دنبال آنها (يعنى پيامبران پيشين ) عيسى بن مريم را قرار داديم كه به آنچه پيش از او فرستاده شده بود از تورات تصديق داشت و انجيل را به او داديم كه در آن هدايت و نور بود و (كتاب آسمانى او نيز) تورات را كه قبل از او بود تصديق مى كرد و هدايت و موعظه براى پرهيزكاران بود.
تفسير :
در تعقيب آيات مربوط به تورات ، در اين دو آيه اشاره به وضع انجيل كرده ، مى گويد: پس از رهبران و پيامبران پيشين ، مسيح (عليه السلام ) را مبعوث كرديم ، در حالى كه نشانه هاى او كاملا با نشانه هائى كه تورات داده بود
تطبيق مى كرد
(و قفينا على آثارهم بعيسى ابن مريم مصدقا لما بين يديه من التورية )
اين جمله تفسير ديگرى نيز دارد و آن اينكه مسيح (عليه السلام ) به حقانيت تورات كه بر موسى بن عمران نازل شده بود، اعتراف كرد، همانطور كه تمام پيامبران آسمانى به حقانيت پيامبران پيشين ، معترف بودند.
سپس مى گويد: انجيل را در اختيار او گذاشتيم كه در آن هدايت و نور بود
(و آتيناه الانجيل فيه هدى و نور).
در قرآن مجيد به تورات و انجيل و قرآن هر سه نور گفته شده است : درباره تورات مى خوانيم :
(انا انزلنا التورية فيها هدى و نور) (مائدة - 44).
و درباره انجيل در آيه فوق ، اطلاق نور شده بود، و درباره قرآن مى خوانيم :
(قد جائكم من الله نور و كتاب مبين ) (مائدة - 15).
در حقيقت همانطور كه تمام موجودات جهان براى ادامه حيات و زندگى خود احتياج شديد به نور دارند، همچنين آئينه اى الهى و دستورهاى كتب آسمانى براى رشد و تكامل انسانها ضرورت قطعى دارد.
اصولا ثابت شده كه تمام انرژيها، نيروها، حركات ، و زيبائيها، همه از نور سرچشمه مى گيرند و اگر نور نباشد، سكوت و مرگ ، همه جا را فرا خواهد گرفت ، همچنين اگر تعليمات پيامبران نباشد همه ارزشهاى انسانى ، اعم از فردى و اجتماعى به خاموشى مى گرايد كه نمونه هاى آنرا در جوامع مادى به روشنى مى بينيم .
قرآن در موارد متعددى از تورات و انجيل به عنوان يك كتاب آسمانى
ياد مى كند، در اينكه اين دو كتاب در اصل از طرف خدا نازل شده جاى هيچگونه شك و ترديد نيست ، ولى اين نيز مسلم است كه اين دو كتاب آسمانى بعد از زمان پيامبران دستخوش تحريف شدند، حقايقى از آن كم شد و خرافاتى بر آن افزوده گرديد و آنها را از ارزش انداخت و يا كتب اصلى فراموش گرديد و كتابهاى ديگرى كه تنها بخشى از حقايق آنها را در برداشت جاى آنها نشست .
بنابراين اطلاق نور به اين دو كتاب ، ناظر به تورات و انجيل اصلى است .
بار ديگر به عنوان تاكيد، روى اين مطلب تكيه ميكند كه نه تنها عيسى بن مريم ، تورات را تصديق مى كرد، بلكه انجيل كتاب آسمانى او نيز گواه صدق تورات بود.
(مصدقا لما بين يديه من التوراة ).
و در پايان ميفرمايد: اين كتاب آسمانى مايه هدايت و اندرز پرهيزكاران بود.
(و هدى و موعظة للمتقين ).
اين تعبير همانند تعبيرى است كه در آغاز سوره بقره درباره قرآن آمده است آنجا كه مى گويد: هدى للمتقين : قرآن وسيله هدايت پرهيزكاران است نه تنها قرآن ، تمام كتابهاى آسمانى چنينند كه وسيله هدايت پرهيزكاران مى باشند، منظور از پرهيزكاران كسانى هستند كه در جستجوى حقند، و آماده پذيرش آن مى باشند و بديهى است ، آنها كه از سر لجاج و دشمنى دريچه هاى قلب خود را به روى حق مى بندند، از هيچ حقيقتى بهره نخواهند برد.
قابل توجه اينكه در آيه فوق در مورد انجيل نخست فيه هدى گفته شده سپس هدى بطور مطلق آمده است ، اين تفاوت تعبير ممكن است بخاطر
آن باشد كه در انجيل و كتابهاى آسمانى دلائل هدايت بر هر كس بدون استثناء هست ولى براى پرهيزكاران كه در آن به دقت مى انديشند، باعث هدايت و تربيت و تكامل است .
آيه و ترجمه:


و ليحكم أ هل الانجيل بما أ نزل الله فيه و من لم يحكم بما أ نزل الله فأ ولئك هم الفسقون (47)




ترجمه :
47 - به اهل انجيل (پيروان مسيح ) گفتيم بايد به آنچه خداوند در آن نازل كرده حكم كنند و كسانى كه بر طبق آنچه خدا نازل كرده حكم نمى كنند فاسق هستند.
تفسير :
آنها كه به قانون خدا حكم نمى كنند
پس از اشاره به نزول انجيل در آيات گذشته ، در اين آيه مى فرمايد: ما به اهل انجيل دستور داديم كه به آنچه خدا در آن نازل كرده است ، داورى كنند.
(و ليحكم اهل الانجيل بما انزل الله فيه ).
شك نيست كه منظور از جمله بالا اين نيست كه قرآن به پيروان مسيح (عليه السلام ) دستور مى دهد كه هم اكنون بايد به احكام انجيل عمل كنند، زيرا اين سخن با ساير آيات قرآن و با اصل وجود قرآن كه اعلام آئين جديد و نسخ آئين قديم مى كند، سازگار نيست بلكه منظور اين است ، كه ما پس از نزول انجيل بر عيسى (عليه السلام ) به پيروان او دستور داديم كه به آن عمل كنند و طبق آن داورى
نمايند.
و در پايان آيه ، بار ديگر تاكيد مى كند: كسانى كه بر طبق حكم خدا داورى نكنند فاسقند.
(و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الفاسقون ).
قابل توجه اينكه در آيات اخير، در يك مورد به چنين افراد اطلاق كافر و در مورد ديگر ظالم و در اينجا فاسق ، شده است ، ممكن است اين تفاوت تعبير به خاطر آن باشد كه هر حكم داراى سه جنبه است ، از يك سو به قانونگزار (خداوند) منتهى مى شود، از سوى ديگر به مجريان قانون (شخص حاكم و قاضى ) و از سوى سوم به كسى كه اين حكم در حق او اجرا مى گردد (شخص ‍ محكوم ).
گويا هر يك از تعبيرات سه گانه فوق ، اشاره به يكى از اين سه جنبه است ، زيرا كسى كه بر خلاف حكم خداوند داورى مى كند، از يك طرف ، قانون الهى را زير پا گذاشته و كفر ورزيده و از طرف ديگر به انسان بى گناهى ، ستم و ظلم كرده ، و از طرف سوم از مرز وظيفه و مسئوليت خود خارج شده و فاسق گرديده است (زيرا همانطور كه در سابق گفتيم فسق به معنى بيرون رفتن از مرز بندگى و وظيفه است ).
آيه و ترجمه:


و أ نزلنا إ ليك الكتب بالحق مصدقا لما بين يديه من الكتب و مهيمنا عليه فاحكم بينهم بما أ نزل الله و لا تتبع أ هواءهم عما جاءك من الحق لكل جعلنا منكم شرعة و منهاجا و لو شاء الله لجعلكم أ مة وحدة و لكن ليبلوكم فى ما ءاتئكم فاستبقوا الخيرت إ لى الله مرجعكم جميعا فينبئكم بما كنتم فيه تختلفون (48)




ترجمه :
48 - و اين كتاب را به حق بر تو نازل كرديم ، در حالى كه كتب پيشين را تصديق مى كند و حافظ و نگاهبان آنها است ، بنابراين بر طبق احكامى كه خدا نازل كرده در ميان آنها حكم كن ، و از هوا و هوسهاى آنها پيروى مكن ، و از احكام الهى روى مگردان ، ما براى هر كدام از شما آئين و طريقه روشنى قرار داديم و اگر خدا مى خواست ، همه شما را امت واحدى قرار مى داد ولى خدا مى خواهد شما را در آنچه به شما بخشيده بيازمايد (و استعدادهاى شما را پرورش دهد) بنابراين بكوشيد و در نيكيها به يكديگر سبقت جوئيد، بازگشت همه شما به سوى خدا است و از آنچه در آن اختلاف كرده ايد به شما خبر خواهد داد!
تفسير :
در اين آيه اشاره به موقعيت قرآن بعد از ذكر كتب پيشين انبياء شده است . مهيمن در اصل به معنى چيزى كه حافظ و شاهد و مراقب و امين و نگاهدارى كننده چيزى بوده باشد، و از آنجا كه قرآن در حفظ و نگهدارى اصول كتابهاى آسمانى پيشين ، مراقبت كامل دارد و آنها را تكميل ميكند،
لفظ مهيمن بر آن اطلاق كرده و مى فرمايد: ما اين كتاب آسمانى را به حق بر تو نازل كرديم در حالى كه كتب پيشين را تصديق كرده (و نشانه هاى آن ، بر آنچه در كتب پيشين آمده تطبيق مى كند) و حافظ و نگاهبان آنها است .
(و انزلنا اليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه من الكتاب و مهيمنا عليه ).
اساسا تمام كتابهاى آسمانى ، در اصول مسائل هماهنگى دارند، و هدف واحد يعنى تربيت و تكامل انسان را تعقيب مى كنند، اگر چه در مسائل فرعى به مقتضاى قانون تكامل تدريجى با هم ، تفاوتهائى دارند، و هر آئين تازه ، مرحله بالاترى را مى پيمايد، و برنامه جامعترى دارد.
ذكر مهيمنا عليه بعد از مصدقا لما بين يديه اشاره به همين حقيقت است يعنى اصول كتب پيشين را تصديق و در عين حال برنامه جامعترى پيشنهاد مى كند.
سپس دستور مى دهد كه چون چنين است طبق احكامى كه بر تو نازل شده است در ميان آنها داورى كن .
(فاحكم بينهم بما انزل الله ).
اين جمله با فاء تفريع ذكر شده و نتيجه جامعيت احكام اسلام نسبت به احكام آئينهاى پيشين است ، اين دستور منافاتى با آنچه در آيات قبل گذشت كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مخير بين داورى كردن ميان آنها و يا رها كردن آنان به حال خود مى نمود، ندارد زيرا اين آيه مى گويد: چنانچه خواستى ميان اهل كتاب داورى كنى بر طبق احكام قرآن داورى كن . بعد اضافه مى كند از هوا و هوسهاى آنها كه مايلند احكام الهى را بر اميال و هوسهاى خود تطبيق دهند پيروى مكن و از آنچه به حق بر تو نازل شده است روى مگردان .
(و لا تتبع اهوائهم عما جاءك من الحق ).
و براى تكميل اين بحث ميگويد: (براى هر كدام از شما آئين و شريعت و طريقه و راه روشنى قرار داديم ).
(لكل جعلنا منكم شرعة و منهاجا)
شرع و شريعه راهى را مى گويند كه بسوى آب مى رود و به آن منتهى ميشود، و اينكه دين را شريعت مى گويند از آن نظر است كه به حقايق و تعليماتى منتهى ميگردد كه مايه پاكيزگى و طهارت و حيات انسانى است ، كلمه نهج و منهاج به راه روشن مى گويند.
راغب در كتاب مفردات از ابن عباس نقل مى كند كه مى گويد: فرق ميان شرعة و منهاج آن است كه شرعة به آنچه در قرآن وارد شده گفته مى شود و منهاج به امورى كه در سنت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) وارد گرديده (اين تفاوت گرچه جالب به نظر ميرسد اما دليل قاطعى بر آن در دست نيست ).
سپس ميفرمايد: (خداوند مى توانست همه مردم را امت واحدى قرار دهد و همه را پيرو يك آئين سازد، ولى اين با قانون تكامل تدريجى و سير مراحل مختلف تربيتى سازگار نبود.
(و لو شاء الله لجعلكم امة واحدة و لكن ليبلوكم فيما آتاكم ).
جمله (ليبلوكم فيما آتاكم ) (تا شما را بيازمايد در آنچه به شما بخشيده ) اشاره به همان است كه سابقا گفتيم : خداوند استعدادها و شايستگيهائى در وجود بشر آفريده و در سايه (آزمايشها) در پرتو تعليمات پيامبران آنها را پرورش مى دهد، و به همين دليل پس از پيمودن يك مرحله ، آنها را در مرحله بالاترى
قرار ميدهد، و بعد از پايان يك دوران تربيتى ، دوران عاليترى را وسيله پيامبر ديگر به وجود مى آورد، درست همانند مراحل تحصيلى يك نوجوان در مدرسه .
سرانجام ، همه اقوام و ملل را مخاطب ساخته و آنها را دعوت مى كند كه بجاى صرف نيروهاى خود در اختلاف و مشاجره ، در نيكيها بر يكديگر پيشى بگيرند.
(فاستبقوا الخيرات ).
زيرا بازگشت همه شما به سوى خدا است و او است كه شما را از آنچه در آن اختلاف مى كنيد در روز رستاخيز آگاه خواهد ساخت .
(الى الله مرجعكم جميعا فينبئكم بما كنتم فيه تختلفون ).
آيه و ترجمه:


و أ ن احكم بينهم بما أ نزل الله و لا تتبع أ هوائهم و احذرهم أ ن يفتنوك عن بعض ما أ نزل الله إ ليك فإ ن تولوا فاعلم أ نما يريد الله أ ن يصيبهم ببعض ذنوبهم و إ ن كثيرا من الناس لفاسقون (49)
افحكم الجاهلية يبغون و من أ حسن من الله حكما لقوم يوقنون (50)




ترجمه :
49 - و بايد در ميان آنها (اهل كتاب ) طبق آنچه خداوند نازل كرده حكم كنى و از هوسهاى آنان پيروى مكن و بر حذر باش كه مبادا تو را از بعض احكامى كه خدا بر تو نازل كرده منحرف سازند، و اگر آنها (از حكم و داورى تو) روى گردانند بدان خداوند مى خواهد آنها را بخاطر پاره اى از گناهانشان مجازات كند و بسيارى از مردم فاسقند.
50 - آيا آنها حكم جاهليت را (از تو) مى خواهند، و چه كسى براى افراد با ايمان بهتر از خدا حكم مى كند؟
شان نزول
بعضى از مفسران در شان نزول اين آيه از ابن عباس چنين نقل كرده اند: جمعى از بزرگان يهود توطئه كردند و گفتند نزد محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ميرويم شايد بتوانيم او را از آئين خود منحرف سازيم ، پس از اين تبانى ، نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمدند و گفتند: ما دانشمندان و اشراف يهوديم و اگر ما از تو پيروى كنيم مطمئنا ساير يهوديان به ما اقتدا مى كنند ولى در ميان ما و جمعيتى ، نزاعى است (در مورد يك قتل يا چيز ديگر) اگر در اين نزاع به نفع ما داورى كنى ما به تو ايمان خواهيم آورد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از چنين قضاوتى (كه عادلانه نبود) خوددارى كرد و آيه فوق نازل شد.
تفسير :
در اين آيه بار ديگر خداوند به پيامبر خود تاكيد مى كند كه در ميان اهل كتاب بر طبق حكم خداوند داورى كند و تسليم هوا و هوسهاى آنها نشود.
(و ان احكم بينهم بما انزل الله و لا تتبع اهوائهم ).
تكرار اين دستور يا به خاطر مطالبى است كه در ذيل آيه آمده ، يا به خاطر آن است كه موضوع اين داورى با موضوع داورى آيات گذشته تفاوت داشته است ، در آيات پيش ، موضوع زناى محصنه بود و در اينجا موضوع ، قتل يا نزاع ديگر بوده است .
سپس به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هشدار ميدهد كه (اينها تبانى كرده اند تو را از آئين حق و عدالت منحرف سازند مراقب آنها باش .)
(و احذرهم ان يفتنوك عن بعض ما انزل الله اليك ).
(و اگر اهل كتاب در برابر داورى عادلانه تو تسليم نشوند، بدان اين نشانه آن است كه گناهان آنها دامانشان را گرفته است و توفيق را از آنها سلب كرده و خدا مى خواهد آنها را به خاطر بعضى از گناهانشان مجازات كند.)
(فان تولوا فاعلم انما يريد الله ان يصيبهم ببعض ذنوبهم ).
ذكر بعض گناهان (نه همه آنها) ممكن است به خاطر آن باشد كه مجازات همه گناهان در زندگى دنيا انجام نمى شود و تنها قسمتى از آن دامن انسانرا مى گيرد و بقيه به جهان ديگر موكول مى شود.
در اينكه كدام كيفر دامن آنها را گرفت ، در آيه صريحا ذكرى از آن به ميان نيامده ، ولى احتمال دارد اشاره به همان سرنوشتى باشد كه دامان يهود مدينه را گرفت و به خاطر خيانتهاى پى در پى مجبور شدند، خانه هاى خود را رها كرده و از مدينه بيرون روند و يا اينكه عدم توفيق آنها خود يكنوع مجازات براى گناهان پيشين آنها بود ، زيرا سلب موفقيت خود يكنوع مجازات محسوب مى شود، به عبارت ديگر گناهان پى در پى و لجاجت ، كيفرش محروم ماندن از احكام عادلانه و سرگردان شدن در بيراهه هاى زندگى است .
و در پايان آيه ميفرمايد: اگر آنها در راه باطل اينهمه پافشارى مى كنند، نگران مباش زيرا بسيارى از مردم فاسقند.
(و ان كثيرا من الناس لفاسقون ).
سؤ ال :
ممكن است ايراد شود كه آيه فوق دليل بر اين است كه امكان انحراف از حق درباره پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تصور مى شود و لذا خداوند به او هشدار مى دهد، آيا اين تعبير با مقام معصوم بودن پيامبران سازگار است !
پاسخ :
معصوم بودن هرگز به اين معنى نيست كه گناه براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و امام محال ميگردد، و گرنه فضيلتى براى آنها محسوب نمى شود بلكه منظور اين است كه آنها با توانائى بر گناه مرتكب گناه نمى شوند، هر چند اين عدم ارتكاب به خاطر تذكرات الهى بوده باشد و به عبارت ديگر يادآوريهاى خداوند جزئى از عامل مصونيت پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از گناه ميباشد.
توضيح بيشتر درباره مقام عصمت پيامبران و امامان به خواست خدا در ذيل آيه تطهير (آيه 33 احزاب ) خواهد آمد.
در آيه بعد به عنوان استفهام انكارى ميفرمايد (آيا اينها كه مدعى پيروى از كتب آسمانى هستند انتظار دارند با احكام جاهلى و قضاوتهاى آميخته انواع تبعيضات در ميان آنها داورى كنى ).
(افحكم الجاهلية يبغون ).
در حالى كه هيچ داورى براى افراد با ايمان بالاتر و بهتر از حكم خدا نيست .
(و من احسن من الله حكما لقوم يوقنون ).
همانطور كه در ذيل آيات سابق گفتيم در ميان طوائف يهود نيز تبعيضات عجيبى بود مثلا اگر كسى از طايفه بنى قريظه فردى از طايفه بنى نضير را به قتل مى رساند قصاص مى شد، و در صورت عكس ، قصاص نمى كردند، و يا به هنگام گرفتن ديه دو برابر ديه مى گرفتند، قرآن ميگويد اين گونه تبعيضات نشانه احكام جاهليت است ، و در ميان احكام الهى هيچگونه تبعيض در ميان بندگان خدا نيست .
در كتاب كافى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود:
(الحكم حكمان حكم الله و حكم الجاهلية فمن اخطا حكم الله حكم بحكم الجاهلية :
(حكم دو گونه بيشتر نيست يا حكم خدا است يا حكم جاهليت و هر كس حكم خدا را رها كند به حكم جاهليت تن در داده است .)
و از اينجا روشن ميشود، مسلمانانى كه با داشتن احكام آسمانى به دنبال قوانين ساختگى ملل ديگرى افتاده اند، در حقيقت در مسير جاهليت گام نهاده اند.
آيه و ترجمه:


يا ايها الذين ءامنوا لا تتخذوا اليهود و النصارى أ ولياء بعضهم أ ولياء بعض و من يتولهم منكم فإ نه منهم إ ن الله لا يهدى القوم الظالمين (51)
فترى الذين فى قلوبهم مرض يسارعون فيهم يقولون نخشى أ ن تصيبنا دائرة فعسى الله أ ن يأ تى بالفتح أ و أ مر من عنده فيصبحوا على ما أ سروا فى أ نفسهم نادمين (52)
و يقول الذين ءامنوا أ هؤ لاء الذين أ قسموا بالله جهد أ يمانهم إ نهم لمعكم حبطت أ عملهم فأ صبحوا خاسرين (53)




ترجمه :
51 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد يهود و نصارى را تكيه گاه خود قرار ندهيد، آنها تكيه گاه يكديگرند و كسانى كه از شما بانها تكيه كنند از آنها هستند خداوند جمعيت ستمكار را هدايت نمى كند.
52 - مشاهد مى كنى افرادى را كه در دلهايشان بيمارى است در (دوستى با) آنان بر يكديگر پيشى مى گيرند، و مى گويند مى ترسيم حادثه اى براى ما اتفاق بيفتد (و نياز به كمك آنها داشته باشيم ) شايد خداوند پيروزى يا حادثه ديگرى از ناحيه خود (به نفع مسلمانان ) پيش بياورد و اين دسته از آنچه در دل پنهان داشتند پشيمان گردند.
53 - و آنها كه ايمان آورده اند مى گويند آيا اين (منافقان ) همانها هستند كه با نهايت تاكيد سوگند ياد كردند كه با شما هستيم ! (چرا سرانجام كارشان به اينجا رسيد) اعمالشان نابود گشت و زيانكار شدند.
شان نزول :
بسيارى از مفسران نقل كرده اند كه بعد از جنگ بدر، عبادة بن صامت خزرجى خدمت پيامبر رسيد و گفت : من هم پيمانانى از يهود دارم كه از نظر عدد زياد و از نظر قدرت نيرومندند، اكنون كه آنها ما را تهديد به جنگ مى كنند و حساب مسلمانان از غير مسلمانان جدا شده است من از دوستى و هم پيمانى با آنان برائت ميجويم ، هم پيمان من تنها خدا و پيامبر او است ، عبد الله بن ابى گفت : ولى من از هم پيمانى با يهود برائت نمى جويم ، زيرا از حوادث مشگل مى ترسم و به آنها نيازمندم ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به او فرمود: آنچه در مورد دوستى با يهود بر عباده مى ترسيدم ، بر تو نيز مى ترسم (و خطر اين دوستى و هم پيمانى براى تو از او بيشتر است ) عبد الله گفت : چون چنين است من هم مى پذيرم و با آنها قطع رابطه مى كنم ، آيات فوق نازل شد و مسلمانان را از هم پيمانى با يهود و نصارى بر حذر داشت .
تفسير :
آيات فوق مسلمانانرا از همكارى با يهود و نصارى به شدت بر حذر مى دارد، نخست ميگويد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، يهود و نصارى را تكيه گاه و هم پيمان خود قرار ندهيد (يعنى ايمان به خدا ايجاب مى كند كه به خاطر جلب منافع مادى با آنها همكارى نكنيد).
(يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا اليهود و النصارى اولياء).
اولياء جمع ولى از ماده ولايت بمعنى نزديكى فوق العاده ميان دو چيز است كه به معنى دوستى و نيز به معنى هم پيمانى و سرپرستى آمده است
ولى با توجه به شان نزول آيه و ساير قرائنى كه در دست است ، منظور از آن در اينجا اين نيست كه مسلمانان هيچگونه رابطه تجارى و اجتماعى با يهود و مسيحيان نداشته باشند بلكه منظور اين است كه با آنها هم پيمان نگردند و در برابر دشمنان روى دوستى آنها تكيه نكنند.
مساله هم پيمانى در ميان عرب در آن زمان رواج كامل داشت و از آن به ولاء تعبير مى شد.
جالب اينكه در اينجا روى عنوان اهل كتاب تكيه نشده بلكه به عنوان يهود و نصارى از آنها نام برده شده است ، شايد اشاره به اين است كه آنها اگر به كتب آسمانى خود عمل مى كردند هم پيمانان خوبى براى شما بودند، ولى اتحاد آنها به يكديگر روى دستور كتابهاى آسمانى نيست بلكه روى اغراض سياسى و دسته بندى هاى نژادى و مانند آن است .
سپس با يك جمله كوتاه ، دليل اين نهى را بيان كرده ميگويد: هر يك از آن دو طايفه دوست و هم پيمان هم مسلكان خود هستند.
(بعضهم اولياء بعض ).
يعنى تا زمانى كه منافع خودشان و دوستانشان مطرح است ، هرگز به شما نمى پردازند.
روى اين جهت ، هر كس از شما طرح دوستى و پيمان با آنها بريزد، از نظر تقسيم بندى اجتماعى و مذهبى جزء آنها محسوب خواهد شد.
(و من يتولهم منكم فانه منهم ).
و شك نيست كه خداوند چنين افراد ستمگرى را كه به خود و برادران و خواهران مسلمان خود خيانت كرده و بر دشمنانشان تكيه مى كنند، هدايت نخواهد كرد.
(ان الله لا يهدى القوم الظالمين ).
در آيه بعد اشاره به عذرتراشى هائى مى كند كه افراد بيمار گونه براى توجيه ارتباطهاى نامشروع خود با بيگانگان ، انتخاب مى كنند، و مى گويد: آنهائى كه در دلهايشان بيمارى است ، اصرار دارند كه آنان را تكيه گاه و هم پيمان خود انتخاب كنند، و عذرشان اين است كه ميگويند : ما مى ترسيم قدرت به دست آنها بيفتد و گرفتار شويم .
(فترى الذين فى قلوبهم مرض يسارعون فيهم يقولون نخشى ان تصيبنا دائرة ).
قرآن در پاسخ آنها ميگويد: همانطور كه آنها احتمال مى دهند روزى قدرت به دست يهود و نصارى بيفتد اين احتمال را نيز بايد بدهند كه ممكن است سرانجام ، خداوند مسلمانان را پيروز كند و قدرت به دست آنها بيفتد و اين منافقان ، از آنچه در دل خود پنهان ساختند، پشيمان گردند.
(فعسى الله ان ياتى بالفتح اوامر من عنده فيصبحوا على ما اسروا فى انفسهم نادمين ).
در حقيقت ، در اين آيه از دو راه به آنها پاسخ گفته شده است : نخست اينكه اين گونه افكار از قلبهاى بيمار بر مى خيزد و از كسانى كه ايمانشان متزلزل و نسبت به خدا سوء ظن دارند و گرنه يك فرد با ايمان اين گونه فكر به خود راه نمى دهد، و ديگر اينكه بفرض كه چنين احتمالى باشد آيا احتمال پيروزى مسلمين در كار نيست ؟
بنابر آنچه ما گفتيم كلمه (عسى ) كه مفهوم آن احتمال و اميد است ، به همان معنى اصلى كه در همه جا دارد باقى مى ماند، ولى مفسران معمولا
آن را بعنوان يك وعده قطعى در اينجا از طرف خداوند به مسلمانان گرفتهاند كه با ظاهر كلمه عسى سازگار نيست .
منظور از جمله اوامر من عنده كه بعد از كلمه فتح ذكر شده اين است كه ممكن است در آينده مسلمانان بر دشمنان خود يا از طريق جنگ و پيروزى غلبه كنند و يا بدون جنگ آنقدر قدرت بيابند كه دشمن بدون جنگ تسليم گردد و به عبارت ديگر كلمه فتح اشاره به پيروزيهاى نظامى مسلمانان است و امر من عنده اشاره به پيروزيهاى اجتماعى و اقتصادى و مانند آن مى باشد.
ولى با توجه به اينكه خداوند بيان چنين احتمالى ميكند و او عالم و آگاه از وضع آينده است ، اين آيه اشاره به پيروزيهاى نظامى و اجتماعى و اقتصادى مسلمانان خواهد بود.
و در آخرين آيه به سرانجام كار منافقان اشاره كرده ميگويد: در آن هنگام كه فتح و پيروزى نصيب مسلمانان راستين شود، و كار منافقان بر ملا گردد مؤ منان از روى تعجب مى گويند آيا اين افراد منافق همانها هستند كه اين همه ادعا داشتند و با نهايت تاكيد قسم ياد ميكردند كه با ما هستند، چرا سرانجام كارشان به اينجا رسيد.
(و يقول الذين آمنوا ا هؤ لاء الذين اقسموا بالله جهد ايمانهم انهم لمعكم )
و به خاطر همين نفاق ، همه اعمال نيك آنها بر باد رفت زيرا از نيت پاك و خالص سرچشمه نگرفته بود، و به همين دليل زيانكار شدند ، هم در اين جهان و هم در جهان ديگر.
(حبطت اعمالهم فاصبحوا خاسرين ).
در حقيقت جمله اخير، شبيه پاسخ سؤ ال مقدرى است ، گويا كسى مى پرسد بالاخره پايان كار آنها به كجا خواهد رسيد! در جوابشان گفته مى شود، اعمالشان به كلى بر باد رفت و خسران و زيان دامنگيرشان شد.
يعنى آنها اگر اعمال نيكى هم از روى اخلاص انجام داده باشند، چون سرانجام به سوى نفاق و شرك روى آوردند، نتائج آن اعمال نيز بر باد مى رود همانطور كه در جلد دوم صفحه 69 ذيل آيه 217 سوره بقره بيان كرديم .
تكيه بر بيگانه
گرچه در شان نزول آيات فوق سخن از دو نفر يعنى عبادة بن صامت و عبد الله بن ابى در ميان آمده ولى جاى ترديد نيست كه اينها فقط به عنوان دو شخص تاريخى مورد نظر نيستند، بلكه نماينده دو مكتب فكرى و اجتماعى مى باشند، يك مكتب مى گويد از بيگانه بايد بريد و زمام كار خود را به دست او نداد و به كمكهاى او اطمينان نكرد.
ديگرى مى گويد: در اين دنياى پرغوغا، هر شخص و ملتى تكيه گاهى مى خواهد، و گاهى مصلحت ايجاب مى كند كه اين تكيه گاه از ميان بيگانگان انتخاب شود، دوستى آنها با ارزش است و روزى ثمر بخش خواهد بود. قرآن مكتب دوم را به شدت مى كوبد و مسلمانان را از اين طرز تفكر با صراحت و تاكيد برحذر مى دارد، اما متاسفانه بعضى از مسلمانان ، اين فرمان بزرگ قرآن را به دست فراموشى سپردند و تكيه گاه هائى از ميان بيگانگان براى خود انتخاب نمودند، و تاريخ نشان مى دهد كه بسيارى از بدبختيهاى مسلمين از همين جا سرچشمه گرفته است !
اندلس تابلو زندهاى براى اين موضوع است و نشان مى دهد كه چگونه مسلمانان به نيروى خود درخشانترين تمدنها را در اندلس ‍ ديروز و اسپانياى
امروز به وجود آوردند، اما به خاطر تكيه كردن بر بيگانه چه آسان آنرا از دست دادند.
امپراطور عظيم عثمانى كه در مدت كوتاهى همانند برف در فصل تابستان به كلى آب شد، شاهد ديگرى بر اين مدعا است ، در تاريخ معاصر نيز ضربه هائى كه مسلمانان به خاطر انحراف از اين مكتب خورده اند كم نيست ، اما تعجب در اين است كه چگونه هنوز بيدار نشده ايم !
در هر حال بيگانه ، بيگانه است و اگر يك روز منافع مشتركى با ما داشته باشد و در گامهاى محدودى همكارى كند سرانجام در لحظات حساس نه تنها حساب خود را جدا مى كند، بلكه ضربه هاى كارى نيز به ما مى زند، امروز مسلمانان بايد بيش از هر وقت به اين نداى قرآن گوش دهند و جز به نيروى خود تكيه نكنند. پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به قدرى مراقب اين موضوع بود كه در جنگ احد هنگامى كه سيصد نفر از يهوديان براى همكارى با مسلمانان در برابر مشركان اعلام آمادگى كردند، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آنها را از نيمه راه باز گرداند و كمك آنها را نپذيرفت ، در حالى كه اين عدد در نبرد احد مى توانست نقش مؤ ثرى داشته باشد، چرا! زيرا هيچ بعدى نداشت كه آنها در لحظات حساس جنگ با دشمن همكارى كنند و باقيمانده ارتش اسلام را نيز از بين ببرند.
آيه و ترجمه:


يأ يها الذين ءامنوا من يرتد منكم عن دينه فسوف يأ تى الله بقوم يحبهم و يحبونه أ ذلة على المؤ منين أ عزة على الكافرين يجهدون فى سبيل الله و لا يخافون لومة لائم ذلك فضل الله يؤ تيه من يشاء و الله وسع عليم (54)




ترجمه :
54 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد هر كس از شما از آئين خود باز گردد (به خدا زيانى نمى رساند) خداوند در آينده جمعيتى را مى آورد ، كه آنها را دوست دارد و آنها (نيز) او را دوست دارند، در برابر مؤ منان متواضع و در برابر كافران نيرومندند، آنها در راه خدا جهاد مى كنند و از سرزنش كنندگان هراسى ندارند. اين فضل خدا است كه بهر كس بخواهد (و شايسته ببيند) مى دهد و (فضل ) خدا وسيع و خداوند داناست .
تفسير :
پس از بحث درباره منافقان ، سخن از مرتدانى كه طبق پيش بينى قرآن بعدها از اين آئين مقدس روى بر مى گرداندند به ميان مى آورد و به عنوان يك قانون كلى به همه مسلمانان اخطار مى كند: اگر كسانى از شما از دين خود بيرون روند، زيانى به خدا و آئين او و جامعه مسلمين و آهنگ سريع پيشرفت آنها نمى رسانند، زيرا خداوند در آينده جمعيتى را براى حمايت اين آئين برمى انگيزد.
(يا ايها الذين آمنوا من يرتد منكم عن دينه فسوف ياتى الله بقوم )
سپس صفات كسانى كه بايد اين رسالت بزرگ را انجام دهند،
شرح مى دهد:
1 - آنها به خدا عشق مى ورزند و جز به خشنودى او نمى انديشند هم خدا آنها را دوست دارد و هم آنها خدا را دوست دارند.
(يحبهم و يحبونه ).
2 و 3 - در برابر مؤ منان خاضع و مهربان و در برابر دشمنان و ستمكاران ، سرسخت و خشن و پرقدرتند.
(اذلة على المؤ منين اعزة على الكافرين ).
4 - جهاد در راه خدا به طور مستمر از برنامه هاى آنها است .
(يجاهدون فى سبيل الله ).
5 - آخرين امتيازى كه براى آنان ذكر مى كند اين است كه در راه انجام فرمان خدا و دفاع از حق ، از ملامت هيچ ملامت كننده اى نمى هراسند.
(و لا يخافون لومة لائم ).
در حقيقت علاوه بر قدرت جسمانى ، چنان شهامتى دارند كه از شكستن سنتهاى غلط و مخالفت با اكثريتهائى كه راه انحراف را پيش ‍ گرفته اند، و با تكيه بر كثرت عددى خود ديگران را به باد استهزاء مى گيرند، پروائى ندارند.
بسيارى از افراد را مى شناسيم كه داراى صفات ممتازى هستند، اما در مقابل غوغاى محيط و هجوم افكار عوام و اكثريتهاى منحرف بسيار محافظه كار، ترسو، و كم جرئتند، و زود در برابر آنها ميدان را خالى مى كنند، در حالى كه براى يك رهبر سازنده و افرادى كه براى پياده كردن افكار او وارد ميدان مى شوند، قبل از هر چيز چنين شهامتى لازم است ، عوام زدگى ، محيط زدگى ، و امثال آن كه همگى نقطه مقابل اين امتياز عالى روحى هستند، سد راه بيشتر اصلاحات محسوب مى گردند.
و در پايان مى گويد: بدست آوردن اين امتيازات ، (علاوه بر كوشش
انسان ) مرهون فضل الهى است كه به هر كس بخواهد و شايسته ببيند مى دهد.
(ذلك فضل الله يؤ تيه من يشاء).
او است كه دايره فضل و كرمش ، وسيع و به آنها كه شايستگى دارند آگاه است .
(و الله واسع عليم ).
درباره اينكه آيه فوق اشاره به چه اشخاصى مى كند و منظور از اين ياوران اسلام كيانند كه خدا آنها را به اين صفات ستوده است !
در روايات اسلامى و سخنان مفسران بحث بسيار ديده مى شود. در روايات زيادى كه از طرق شيعه و اهل تسنن وارد شده مى خوانيم كه اين آيه در مورد على (عليه السلام ) در فتح خيبر، يا مبارزه با ناكثين و قاسطين و مارقين (آتش افروزان جنگ جمل ، و سپاه معاويه ، و خوارج ) نازل شده است و لذا مى بينيم كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بعد از عدم توانائى عده اى از فرماندهان لشگر اسلام براى فتح خيبر، يك شب در مركز سپاه اسلام رو به آنها كرد و فرمود:
لا عطين الراية غدا رجلا، يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله ، كرارا غير فرار، لا يرجع حتى يفتح الله على يده :
به خدا سوگند پرچم را فردا به دست كسى مى سپارم كه خدا و پيامبر را دوست دارد و خدا و پيامبر نيز او را دوست دارند، پى در پى به دشمن حمله مى كند و هيچگاه از برابر آنها نمى گريزد و از اين ميدان باز نخواهد گشت ، مگر اينكه خدا به دست او پيروزى را نصيب مسلمانان مى كند.
در روايت ديگرى مى خوانيم هنگامى كه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) درباره اين آيه
سؤ ال كردند دست خود را بر شانه سلمان زد و فرمود: اين و ياران او و هموطنان او هستند.
و به اين ترتيب از اسلام آوردن ايرانيان و كوششها و تلاشهاى پرثمر آنان براى پيشرفت اسلام در زمينه هاى مختلف ، پيشگوئى كرد.
سپس فرمود:
لو كان الدين معلقا بالثريا لتناوله رجال من ابناء الفارس :
اگر دين (و در روايت ديگرى اگر علم ) به ستاره ثريا بسته باشد و در آسمانها قرار گيرد، مردانى از فارس آن را در اختيار خواهند گرفت . و در روايات ديگرى مى خوانيم اين آيه درباره ياران مهدى (عليه السلام ) نازل شده است كه با تمام قدرت در برابر آنها كه از آئين حق و عدالت مرتد شده اند مى ايستند و جهان را پر از ايمان و عدل و داد مى كنند.
شكى نيست كه اين روايات كه در تفسير آيه وارد شده با هم تضاد ندارد، زيرا اين آيه همانطور كه سيره قرآن است يك مفهوم كلى و جامع را بيان مى كند كه على (عليه السلام ) يا سلمان فارسى مصداقهاى مهم آن مى باشند و كسان ديگرى كه اين برنامه ها را تعقيب مى كنند نيز شامل مى شود، هر چند در روايات از آنها ذكرى نشده باشد.
ولى متاسفانه تعصبهاى قومى در مورد اين آيه به كار افتاده و افرادى را كه هيچگونه شايستگى ندارند و هيچيك از صفات فوق در آنها وجود نداشته به عنوان مصداق و شان نزول آيه شمرده اند، تا آنجا كه ابو موسى اشعرى كه
با حماقت كم نظير و تاريخى خود، اسلام را به سوى پرتگاه كشانيد، و پرچمدار اسلام ، على (عليه السلام ) را در تنگناى سختى قرار داد از مصاديق اين آيه شمرده اند!
اصلاح قسمت اخير اين جلد، در جوار خانه خدا، در مكه مكرمه هنگام تشرف براى مراسم پرشكوه عمره انجام گرفت در حالى كه قلم را به زحمت مى توانستم بدست بگيرم و دستم ناراحت بود.
جالب اينكه همان تعصبها را كه در كتب علمى مى بينيم به طرز شديد - ترى در ميان افراد عامى و حتى دانشمندان آنها در اينجا مشاهده مى كنيم گويا دستى در كار است كه مسلمانان هيچگاه متحد نشوند، اين تعصب حتى به تاريخ پيش از اسلام نيز سرايت كرده و خيابانى كه نزديك خانه كعبه به عنوان شارع ابو سفيان جلب توجه مى كند در حال حاضر از شارع ابراهيم الخليل بنيانگزار مكه شكوهمندتر است !
نسبت شرك دادن به بسيارى از مسلمانان ، براى يك دسته از متعصبين اين سامان مساوى با آب خوردن است ، تكان بخورى فرياد مشرك مشرك بلند مى شود گويا اسلام دربست از آنها است و آنها متوليان قرآنند و بس ، و اسلام و كفر دگران به ميل آنها واگذار شده كه با يك كلمه هر كس را بخواهند مشرك و هر كس را بخواهند مسلمان بگويند!
در حالى كه در آيات فوق خوانديم خداوند به هنگام غربت اسلام سلمان و امثال او را براى عظمت اين آئين بزرگ بر مى انگيزد، و اين بشارتى است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) داده است .
شگفت انگيز اين است كه مساله توحيد كه بايد رمز وحدت مسلمين گردد دستاويزى شده براى تشتت صفوف مسلمين و نسبت دادن مسلمانان به شرك و بت پرستى .
تا آنجا كه يكى از افراد مطلع به بعضى از متعصبان آنها گفته بود ببينيد كار ما و شما به كجا رسيده كه اگر اسرائيل بر سر ما مسلط شود جمعى از شما خوشحال مى شوند و اگر شما را بكوبد جمعى از ما! آيا اين همان چيزى نيست كه آنها مى خواهند
ولى از انصاف نبايد گذشت با تماسهاى مكررى كه با عده اى از علماى آنها داشتم روشن شد كه فهميده ها غالبا از اين وضع ناراحتند مخصوصا يكى از علماى يمن در مسجد الحرام در بحثى كه در زمينه حد و حدود شرك بود در حضور بعضى از بزرگان مدرسين حرم مى گفت مساله نسبت دادن اهل قبله به شرك گناه بسيار بزرگى است كه پيشينيان آنرا بسيار مهم مى شمردند، اين چه كارى است كه افراد غير وارد مرتبا مردم را متهم به شرك مى كنند آيا آنها نمى دانند چه مسؤ ليت بزرگى را بر عهده مى گيرند.
آيه و ترجمه:


إ نما وليكم الله و رسوله و الذين ءامنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤ تون الزكوة و هم راكعون (55)




ترجمه :
55 - سرپرست و رهبر شما تنها خدا است ، و پيامبر او، و آنها كه ايمان آورده اند و نماز را بر پا مى دارند و در حال ركوع زكات مى پردازند.
شان نزول آيه ولايت
در تفسير مجمع البيان و كتب ديگر از عبد الله بن عباس چنين نقل شده : كه روزى در كنار چاه زمزم نشسته بود و براى مردم از قول پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) حديث نقل مى كرد ناگهان مردى كه عمامه اى بر سر داشت و صورت خود را پوشانيده بود نزديك آمد و هر مرتبه كه ابن عباس از پيغمبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) حديث نقل مى كرد او نيز با جمله قال رسول الله حديث ديگرى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل مى نمود.
ابن عباس او را قسم داد تا خود را معرفى كند، او صورت خود را گشود و صدا زد اى مردم ! هر كس مرا نمى شناسد بداند من ابوذر غفارى هستم با اين گوشهاى خودم از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شنيدم ، و اگر دروغ مى گويم هر دو گوشم كر باد، و با اين چشمان خود اين جريان را ديدم و اگر دروغ مى گويم هر دو كور باد، كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:
على قائد البررة و قاتل الكفرة منصور من نصره مخذول من خذله .
على (عليه السلام ) پيشواى نيكان است ، و كشنده كافران ، هر كس او را يارى
كند، خدا ياريش خواهد كرد، و هر كس دست از ياريش بردارد، خدا دست از يارى او برخواهد داشت .
سپس ابوذر اضافه كرد: اى مردم روزى از روزها با رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در مسجد نماز مى خواندم ، سائلى وارد مسجد شد و از مردم تقاضاى كمك كرد، ولى كسى چيزى به او نداد، او دست خود را به آسمان بلند كرد و گفت : خدايا تو شاهد باش ‍ كه من در مسجد رسول تو تقاضاى كمك كردم ولى كسى جواب مساعد به من نداد، در همين حال على (عليه السلام ) كه در حال ركوع بود با انگشت كوچك دست راست خود اشاره كرد. سائل نزديك آمد و انگشتر را از دست آنحضرت بيرون آورد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه در حال نماز بود اين جريان را مشاهده كرد، هنگامى كه از نماز فارغ شد، سر به سوى آسمان بلند كرد و چنين گفت :
خداوندا برادرم موسى از تو تقاضا كرد كه روح او را وسيع گردانى و كارها را بر او آسان سازى و گره از زبان او بگشائى تا مردم گفتارش را درك كنند، و نيز موسى درخواست كرد هارون را كه برادرش بود وزير و ياورش قرار دهى و بوسيله او نيرويش را زياد كنى و در كارهايش شريك سازى . خداوندا! من محمد پيامبر و برگزيده توام ، سينه مرا گشاده كن و كارها را بر من آسان ساز، از خاندانم على (عليه السلام ) را وزير من گردان تا بوسيله او، پشتم قوى و محكم گردد.
ابوذر مى گويد: هنوز دعاى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پايان نيافته بود كه جبرئيل نازل شد و به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) گفت : بخوان ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: چه بخوانم ، گفت بخوان
انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا...
البته اين شان نزول از طرق مختلف (چنانكه خواهد آمد) نقل شده كه گاهى در جزئيات و خصوصيات مطلب با هم تفاوتهائى دارند ولى اساس و عصاره همه يكى است .
تفسير :
اين آيه با كلمه انما كه در لغت عرب به معنى انحصار مى آيد شروع شده و مى گويد: ولى و سرپرست و متصرف در امور شما سه كس ‍ است : خدا و پيامبر و كسانى كه ايمان آورده اند، و نماز را برپا مى دارند و در حال ركوع زكات مى دهند.
(انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤ تون الزكاة و هم راكعون ).
شك نيست كه ركوع در اين آيه به معنى ركوع نماز است ، نه به معنى خضوع ، زيرا در عرف شرع و اصطلاح قرآن ، هنگامى كه ركوع گفته مى شود به همان معنى معروف آن يعنى ركوع نماز است ، و علاوه بر شان نزول آيه و روايات متعددى كه در زمينه انگشتر بخشيدن على (عليه السلام ) در حال ركوع وارد شده و مشروحا بيان خواهيم كرد، ذكر جمله يقيمون الصلاة نيز شاهد بر اين موضوع است ، و ما در هيچ مورد در قرآن نداريم كه تعبير شده باشد زكات را با خضوع بدهيد، بلكه بايد با اخلاص نيت و عدم منت داد. همچنين شك نيست كه كلمه ولى در آيه به معنى دوست و يا ناصر و ياور نيست زيرا ولايت به معنى دوستى و يارى كردن مخصوص ‍ كسانى نيست كه نماز مى خوانند، و در حال ركوع زكات مى دهند، بلكه يك حكم عمومى است كه همه مسلمانان را در بر مى گيرد، همه مسلمين بايد يكديگر را دوست بدارند و يارى كنند حتى آنهائى كه زكات بر آنها واجب نيست ، و اصولا چيزى ندارند كه زكات بدهند، تا چه رسد به اينكه بخواهند در حال ركوع زكاتى بپردازند، آنها هم بايد دوست و يار و ياور يكديگر باشند.
از اينجا روشن مى شود كه منظور از ولى در آيه فوق ولايت به معنى
سرپرستى و تصرف و رهبرى مادى و معنوى است ، بخصوص اينكه اين ولايت در رديف ولايت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ولايت خدا قرار گرفته و هر سه با يك جمله ادا شده است .
و به اين ترتيب ، آيه از آياتى است كه به عنوان يك نص قرآنى دلالت بر ولايت و امامت على (عليه السلام ) مى كند.
ولى در اينجا بحثهاى مهمى است كه بايد به طور جداگانه ، مورد بررسى قرار گيرد:
شهادت احاديث و مفسران و مورخان
همانطور كه اشاره كرديم در بسيارى از كتب اسلامى و منابع اهل تسنن ، روايات متعددى دائر بر اينكه آيه فوق در شان على (عليه السلام ) نازل شده نقل گرديده كه در بعضى از آنها اشاره به مساله بخشيدن انگشتر در حال ركوع نيز شده و در بعضى نشده ، و تنها به نزول آيه درباره على (عليه السلام ) قناعت گرديده است .
اين روايت را ابن عباس و عمار ياسر و عبد الله بن سلام و سلمة بن كهيل و انس بن مالك و عتبة بن حكيم و عبد الله ابى و عبد الله بن غالب و جابر بن عبد الله انصارى و ابوذر غفارى نقل كرده اند.
و علاوه بر ده نفر كه در بالا ذكر شده از خود على (عليه السلام ) نيز اين روايت در كتب اهل تسنن نقل شده است .
جالب اينكه در كتاب غاية المرام تعداد 24 حديث در اين باره از طرق
اهل تسنن و 19 حديث از طرق شيعه نقل كرده است .
كتابهاى معروفى كه اين حديث در آن نقل شده از سى كتاب تجاوز مى كند كه همه از منابع اهل تسنن است ، از جمله محب الدين طبرى در ذخائر العقبى صفحه 88 و علامه قاضى شوكانى در تفسير فتح القدير جلد دوم صفحه 50 و در جامع الاصول جلد نهم صفحه 478 و در اسباب النزول واحدى صفحه 148 و در لباب النقول سيوطى صفحه 90 و در تذكرة سبط بن جوزى صفحه 18 و در نور الابصار شبلنجى صفحه 105 و در تفسير طبرى صفحه 165 و در كتاب الكافى الشاف ابن حجر عسقلانى صفحه 56 و در مفاتيح الغيب رازى جلد سوم صفحه 431 و در تفسير در المنصور جلد 2 صفحه 393 و در كتاب كنز العمال جلد 6 صفحه 391 و مسند ابن مردويه و مسند ابن الشيخ و علاوه بر اينها در صحيح نسائى و كتاب الجمع بين الصحاح السته و كتابهاى متعدد ديگرى اين احاديث آمده است .
با اينحال چگونه مى توان اينهمه احاديث را ناديده گرفت ، در حالى كه در شان نزول آيات ديگر به يك يا دو روايت قناعت مى كنند، اما گويا تعصب اجازه نمى دهد كه اينهمه روايات و اينهمه گواهى دانشمندان درباره شان نزول آيه فوق مورد توجه قرار گيرد.
و اگر بنا شود در تفسير آيه اى از قرآن اين همه روايات ناديده گرفته شود ما بايد در تفسير آيات قرآنى اصولا به هيچ روايتى توجه نكنيم ، زيرا درباره شان نزول كمتر آيه اى از آيات قرآن اينهمه روايت وارد شده است .
اين مساله بقدرى روشن و آشكار بوده كه حسان بن ثابت شاعر معروف
عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مضمون روايت فوقرا در اشعار خود كه درباره على (عليه السلام ) سروده چنين آورده است :
فانت الذى اعطيت اذ كنت راكعا زكاتا فدتك النفس يا خير راكع
فانزل فيك الله خير ولاية و بينها فى محكمات الشرايع
يعنى : تو بودى كه در حال ركوع زكات بخشيدى ، جان بفداى تو باد اى بهترين ركوع كنندگان .
و به دنبال آن خداوند بهترين ولايت را درباره تو نازل كرد و در ضمن قرآن مجيد آنرا ثبت نمود.
پاسخ به هشت ايراد مخالفان بر آيه ولايت
جمعى از متعصبان اهل تسنن اصرار دارند كه ايرادهاى متعددى به نزول اين آيه در مورد على (عليه السلام ) و همچنين به تفسير ولايت به عنوان سرپرستى و تصرف و امامت بنمايند كه ما ذيلا مهمترين آنها را عنوان كرده و مورد بررسى قرار مى دهيم :
1 - از جمله اشكالاتى كه نسبت به نزول آيه فوق در مورد على (عليه السلام ) گرفتهاند اين است كه آيه با توجه به كلمه الذين كه براى جمع است ، قابل تطبيق بر يكفرد نيست ، و به عبارت ديگر آيه مى گويد: ولى شما آنهائى هستند كه نماز را بر پا مى دارند و در حال ركوع زكات مى دهند، اين عبارت چگونه بر يك شخص مانند على (عليه السلام ) قابل تطبيق است !.
پاسخ
در ادبيات عرب مكرر ديده مى شود كه از مفرد به لفظ جمع ، تعبير
آورده شده است از جمله در آيه مباهله مى بينيم كه كلمه نسائنا به صورت جمع آمده در صورتى كه منظور از آن طبق شان نزولهاى متعددى كه وارد شده فاطمه زهرا (عليهاالسلام ) است ، و همچنين انفسنا جمع است در صورتى كه از مردان غير از پيغمبر كسى جز على (عليه السلام ) در آن جريان نبود و در آيه 172 سوره آل عمران در داستان جنگ احد مى خوانيم .
الذين قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لكم فاخشوهم فزادهم ايمانا.
و همانطور كه در تفسير اين آيه در جلد سوم ذكر كرديم بعضى از مفسران شان نزول آنرا درباره نعيم بن مسعود كه يكفرد بيشتر نبود مى دانند.
و همچنين در آيه 52 سوره مائده مى خوانيم يقولون نخشى ان تصيبنا دائرة در حالى كه آيه در مورد عبد الله ابى وارد شده است كه تفسير آن گذشت و همچنين در آيه اول سوره ممتحنه و آيه 8 سوره منافقون و 215 و 274 سوره بقره تعبيراتى ديده مى شود كه عموما به صورت جمع است ، ولى طبق آنچه در شان نزول آنها آمده منظور از آن يكفرد بوده است .
اين تعبير يا بخاطر اين است كه اهميت موقعيت آن فرد و نقش مؤ ثرى كه در اين كار داشته روشن شود و يا بخاطر آن است كه حكم در شكل كلى عرضه شود، اگر چه مصداق آن منحصر به يكفرد بوده باشد، در بسيارى از آيات قرآن ضمير جمع به خداوند كه احد و واحد است به عنوان تعظيم گفته شده است .
البته انكار نمى توان كرد كه استعمال لفظ جمع در مفرد به اصطلاح ، خلاف ظاهر است و بدون قرينه جايز نيست ، ولى با وجود آنهمه رواياتى كه در شان نزول آيه وارد شده است ، قرينه روشنى بر چنين تفسيرى خواهيم داشت ، و حتى در موارد ديگر به كمتر از اين قرينه نيز قناعت مى شود.
2 - فخر رازى و بعضى ديگر از متعصبان ايراد كرده اند كه على (عليه السلام ) با آن توجه خاصى كه در حال نماز داشت و غرق در مناجات پروردگار بود (تا آنجا كه معروف است پيكان تير از پايش بيرون آوردند و توجه پيدا نكرد) چگونه ممكن است صداى سائلى را شنيده و به او توجه پيدا كند!
پاسخ - آنها كه اين ايراد را مى كنند از اين نكته غفلت دارند كه شنيدن صداى سائل و به كمك او پرداختن توجه به خويشتن نيست ، بلكه عين توجه بخدا است ، على (عليه السلام ) در حال نماز از خود بيگانه بود نه از خدا، و مى دانيم بيگانگى از خلق خدا بيگانگى از خدا است و به تعبير روشن تر: پرداختن زكات در نماز انجام عبادت در ضمن عبادت است . نه انجام يك عمل مباح در ضمن عبادت و باز به تعبير ديگر آنچه با روح عبادت سازگار نيست ، توجه به مسائل مربوط به زندگى مادى و شخصى است و اما توجه به آنچه در مسير رضاى خدا است ، كاملا با روح عبادت سازگار است و آن را تاكيد مى كند، ذكر اين نكته نيز لازم است كه معنى غرق شدن در توجه به خدا اين نيست كه انسان بى اختيار احساس خود را از دست بدهد بلكه با اراده خويش توجه خود را از آنچه در راه خدا و براى خدا نيست بر مى گيرد.
جالب اينكه فخر رازى كار تعصب را بجائى رسانيده كه اشاره على (عليه السلام ) را به سائل براى اينكه بيايد و خودش انگشتر را از انگشت حضرت بيرون كند، مصداق فعل كثير كه منافات با نماز دارد، دانسته است در حالى كه در نماز كارهائى جايز است انسان انجام بدهد كه به مراتب از اين اشاره بيشتر است و در عين حال ضررى براى نماز ندارد تا آنجا كه كشتن حشراتى مانند مار و عقرب و يا برداشتن و گذاشتن كودك و حتى شير دادن بچه شير خوار را جزء فعل كثير ندانسته اند، چگونه يك اشاره جزء فعل كثير شد، ولى هنگاميكه دانشمندى گرفتار طوفان تعصب مى شود اينگونه اشتباهات براى او جاى تعجب نيست !.
3 - اشكال ديگرى كه به آيه كرده اند در مورد معنى كلمه ولى است كه آنرا به معنى دوست و يارى كننده و امثال آن گرفتهاند نه بمعنى متصرف و سرپرست و صاحب اختيار.
پاسخ - همانطور كه در تفسير آيه در بالا ذكر كرديم كلمه ولى در اينجا نمى تواند به معنى دوست و يارى كننده بوده باشد، زيرا اين صفت براى همه مؤ منان ثابت است نه مؤ منان خاصى كه در آيه ذكر شده كه نماز را برپا مى دارند و در حال ركوع زكات مى دهند، و به عبارت ديگر دوستى و يارى كردن ، يك حكم عمومى است ، در حالى كه آيه ناظر به بيان يك حكم خصوصى مى باشد و لذا بعد از ذكر ايمان ، صفات خاصى را بيان كرده است كه مخصوص به يك فرد مى شود.
4 - مى گويند على (عليه السلام ) چه زكات واجبى بر ذمه داشت با اينكه از مال دنيا چيزى براى خود فراهم نساخته بود و اگر منظور صدقه مستحب است كه به آن زكات گفته نمى شود!!
پاسخ - اولا به گواهى تواريخ على (عليه السلام ) از دسترنج خود اموال فراوانى تحصيل كرد و در راه خدا داد تا آنجا كه مى نويسند هزار برده را از دسترنج خود آزاد نمود، بعلاوه سهم او از غنائم جنگى نيز قابل ملاحظه بود، بنابراين اندوخته مختصرى كه زكات به آن تعلق گيرد و يا نخلستان كوچكى كه واجب باشد زكات آنرا بپردازد چيز مهمى نبوده است كه على (عليه السلام ) فاقد آن باشد، و اينرا نيز مى دانيم كه فوريت وجوب پرداخت زكات فوريت عرفى است كه با خواندن يك نماز منافات ندارد.
ثانيا اطلاق زكات بر زكات مستحب در قرآن مجيد فراوان است ، در بسيارى از سوره هاى مكى كلمه زكات آمده كه منظور از آن همان
زكات مستحب است ، زيرا وجوب زكات مسلما بعد از هجرت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به مدينه ، بوده است (آيه 3 سوره نمل و آيه 39 سوره روم و 4 سوره لقمان و 7 سوره فصلت و غير اينها).
5 - مى گويند: ما اگر ايمان به خلافت بلا فصل على (عليه السلام ) داشته باشيم بالاخره بايد قبول كنيم كه مربوط به زمان بعد از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بوده ، بنابراين على (عليه السلام ) در آنروز ولى نبود، و به عبارت ديگر ولايت در آن روز براى او بالقوه بود نه بالفعل در حالى كه ظاهر آيه ولايت بالفعل را مى رساند.
پاسخ - در سخنان روز مرده در تعبيرات ادبى بسيار ديده مى شود كه اسم يا عنوانى به افرادى گفته مى شود كه آنرا بالقوه دارند مثلا انسان در حال حيات خود وصيت مى كند و كسى را به عنوان وصى خود و قيم اطفال خويش تعيين مى نمايد و از همان وقت عنوان وصى و قيم به آن شخص گفته مى شود، در حالى كه طرف هنوز در حيات است و نمرده است ، در رواياتى كه در مورد على (عليه السلام ) از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در طرق شيعه و سنى نقل شده مى خوانيم كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) او را وصى و خليفه خود خطاب كرده در حالى كه هيچيك از اين عناوين در زمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نبود - در قرآن مجيد نيز اينگونه تعبيرات ديده مى شود از جمله در مورد زكريا مى خوانيم كه از خداوند چنين تقاضا كرد.
هب لى من لدنك وليا يرثنى و يرث من آل يعقوب .
در حالى كه مسلم است منظور از ولى در اينجا سرپرستى براى بعد از مرگ او منظور بوده است ، بسيارى از افراد جانشين خود را در حيات خود تعيين مى كنند و از همان زمان نام جانشين بر او مى گذارند با اينكه جنبه
بالقوه دارد.
6 - مى گويند: چرا على (عليه السلام ) با اين دليل روشن شخصا استدلال نكرد!
پاسخ - همانطور كه در ضمن بحث پيرامون روايات وارده در شان نزول آيه خوانديم اين حديث در كتب متعدد از خود على (عليه السلام ) نيز نقل شده است از جمله در مسند ابن مردويه و ابى الشيخ و كنز العمال - و اين در حقيقت بمنزله استدلال حضرت است به اين آيه شريفه . در كتاب نفيس (الغدير) از كتاب سليم بن قيس هلالى حديث مفصلى نقل مى كند كه على (عليه السلام ) در ميدان صفين در حضور جمعيت براى اثبات حقانيت خود دلائل متعددى آورد از جمله استدلال بهمين آيه بود. و در كتاب غاية المرام از ابوذر چنين نقل شده كه على (عليه السلام ) روز شورى نيز به همين آيه استدلال كرد.
7 - مى گويند: اين تفسير با آيات قبل و بعد سازگار نيست ، زيرا در آنها ولايت به معنى دوستى آمده است .
پاسخ - بارها گفته ايم آيات قرآن چون تدريجا، و در وقايع مختلف نازل گرديده هميشه پيوند با حوادثى دارد كه در زمينه آن نازل شده است ، و چنان نيست كه آيات يك سوره يا آياتى كه پشت سر هم قرار دارند همواره پيوند نزديك از نظر مفهوم و مفاد داشته باشد لذا بسيار مى شود كه دو آيه پشت سر هم نازل شده اما در دو حادثه مختلف بوده و مسير آنها بخاطر پيوند با آن حوادث از يكديگر جدا مى شود.
با توجه به اينكه آيه انما وليكم الله بگواهى شان نزولش در زمينه زكات دادن على (عليه السلام ) در حال ركوع نازل شده و آيات گذشته و آينده همانطور كه خوانديم و خواهيم خواند در حوادث ديگرى نازل شده است نمى توانيم روى پيوند آنها زياد تكيه كنيم .
به علاوه آيه مورد بحث اتفاقا تناسب با آيات گذشته و آينده نيز دارد زيرا در آنها سخن از ولايت به معنى يارى و نصرت و در آيه مورد بحث سخن از ولايت به معنى رهبرى و تصرف مى باشد و شك نيست كه شخص ولى و سرپرست و متصرف ، يار و ياور پيروان خويش نيز خواهد بود. بعبارت ديگر يار و ياور بودن يكى از شئون ولايت مطلقه است .
8 - مى گويند: انگشترى با آن قيمت گزاف كه در تاريخ نوشته اند، على (عليه السلام ) از كجا آورده بود!! بعلاوه پوشيدن انگشترى با اين قيمت فوق العاده سنگين اسراف محسوب نمى شود! آيا اينها دليل بر عدم صحت تفسير فوق نيست !
پاسخ - مبالغه هائى كه درباره قيمت آن انگشتر كرده اند بكلى بى اساس است و هيچگونه دليل قابل قبولى بر گرانقيمت بودن آن انگشتر نداريم و اينكه در روايت ضعيفى قيمت آن معادل خراج شام ذكر شده به افسانه شبيه تر است تا واقعيت و شايد براى بى ارزش نشان دادن اصل مساله جعل شده است ، و در روايات صحيح و معتبر كه در زمينه شان نزول آيه ذكر كرده اند اثرى از اين افسانه نيست ، بنابراين نمى توان يك واقعيت تاريخى را با اينگونه سخنان پرده پوشى كرد.
آيه و ترجمه:


و من يتول الله و رسوله و الذين ءامنوا فان حزب الله هم الغالبون (56)




ترجمه :
56 - و كسانى كه ولايت خدا و پيامبر او و افراد با ايمان را بپذيرند (پيروزند زيرا) حزب و جمعيت خدا پيروز مى باشد!.
تفسير :
اين آيه تكميلى براى مضمون آيه پيش است و هدف آنرا تاكيد و تعقيب مى كند، و به مسلمانان اعلام مى دارد كه : كسانى كه ولايت و سرپرستى و رهبرى خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و افراد با ايمانى را كه در آيه قبل به آنها اشاره شد بپذيرند پيروز خواهند شد، زيرا آنها در حزب خدا خواهند بود و حزب خدا پيروز است .
(و من يتول الله و رسوله و الذين آمنوا فان حزب الله هم الغالبون ).
در اين آيه قرينه ديگرى بر معنى ولايت كه در آيه پيش اشاره شد يعنى سرپرستى و رهبرى و تصرف ديده مى شود، زيرا تعبير به حزب الله و غلبه آن مربوط به حكومت اسلامى است ، نه يك دوستى ساده و عادى و اين خود مى رساند كه ولايت در آيه به معنى سرپرستى و حكومت و زمامدارى اسلام و مسلمين است ، زيرا در معنى حزب يك نوع تشكل و هم بستگى و اجتماع براى تامين اهداف مشترك افتاده است .
بايد توجه داشت كه مراد از الذين آمنوا در اين آيه ، همه افراد با ايمان نيستند بلكه كسى است كه در آيه قبل با اوصاف معينى به او اشاره شد.
آيا منظور از پيروزى حزب الله كه در اين آيه به آن اشاره شده ،
تنها پيروزى معنوى است يا هر گونه پيروزى مادى و معنوى را شامل مى شود؟
شك نيست كه اطلاق آيه دليل بر پيروزى مطلق آنها در تمام جبهه ها است و براستى اگر جمعيتى جزء حزب الله باشند يعنى ايمان محكم و تقوا و عمل صالح و اتحاد و همبستگى كامل و آگاهى و آمادگى كافى داشته باشند بدون ترديد در تمام زمينه ها پيروز خواهند بود، و اگر مى بينيم مسلمانان امروز به چنان پيروزى دست نيافته اند، دليل آن روشن است ، زيرا شرايط عضويت در حزب الله كه در بالا اشاره شد در بسيارى از آنها ديده نمى شود، و به همين دليل قدرتها و نيروهائى را كه براى عقب نشاندن دشمن و حل مشكلات اجتماعى بايد مصرف كنند غالبا براى تضعيف يكديگر بكار مى برند.
در آيه 22 سوره مجادله نيز به قسمتى از صفات حزب الله اشاره شده است ، كه به خواست خدا در تفسير آن سوره خواهد آمد.
آيه و ترجمه:


يايها الذين امنوا لا تتخذوا الذين اتخذوا دينكم هزوا و لعبا من الذين اوتوا الكتب من قبلكم و الكفار اولياء و اتقوا الله ان كنتم مؤ منين (57)
و اذا ناديتم الى الصلوة اتخذوها هزوا و لعبا ذلك بانهم قوم لا يعقلون (58)




ترجمه :
57 - اى كسانيكه ايمان آورده ايد، افرادى كه آئين شما را بباد استهزاء و بازى مى گيرند از اهل كتاب و مشركان ، دوست و تكيه گاه خود انتخاب نكنيد، و از خدا بپرهيزيد اگر ايمان داريد.
58 - آنها هنگامى كه (اذان مى گوئيد و مردم را) به نماز مى خوانيد آنرا به مسخره و بازى مى گيرند، اين بخاطر آن است كه آنها جمعى هستند كه درك نمى كنند.
شان نزول
در تفسير مجمع البيان و ابوالفتوح رازى و فخر رازى نقل شده كه دو نفر از مشركان به نام رفاعه و سويد، اظهار اسلام كردند و سپس ‍ جزء دار و دسته منافقان شدند، بعضى از مسلمانان با اين دو نفر رفت و آمد داشتند و اظهار دوستى مى كردند، آيات فوق نازل شد و به آنها اخطار كرد كه از اين عمل بپرهيزيد (و در اينجا روشن مى شود كه اگر در اين آيه سخن از ولايت به معنى دوستى به ميان آمده ، - نه بمعنى سرپرستى و تصرف كه در آيات قبل بود - به خاطر آن است كه اين آيات شان نزولى جداى از آن آيات دارد و نمى توان يكى را بر ديگرى قرينه گرفت ) و در شاءن نزول آيه دوم كه دنباله آيه اول است ، نقل شده كه جمعى از يهود و بعضى از نصارى صداى مؤ ذن را كه مى شنيدند و يا قيام مسلمانان را به نماز مى ديدند شروع به مسخره و استهزاء مى كردند، قرآن مسلمانان را از طرح دوستى با اينگونه افراد برحذر داشت .
تفسير :
در اين آيه بار ديگر خداوند به مؤ منان دستور مى دهد كه از انتخاب منافقان و دشمنان به عنوان دوست بپرهيزيد، منتها براى تحريك عواطف آنها و توجه دادن به فلسفه اين حكم ، چنين مى فرمايد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد آنها كه آئين شما را به باد استهزاء و يا به بازى مى گيرند، چه آنها كه از اهل كتابند و چه آنها كه از مشركان و منافقانند، هيچيك از آنان را به عنوان دوست انتخاب نكنيد.
(يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا الذين اتخذوا دينكم هزوا و لعبا
من الذين اوتوا الكتاب من قبلكم و الكفار اولياء).
و در پايان آيه با جمله و اتقوا الله ان كنتم مؤ منين ، موضوع را تاكيد كرده كه طرح دوستى با آنان با تقوا و ايمان سازگار نيست .
بايد توجه داشت كه هزو (بر وزن قفل ) به معنى سخنان يا حركات مسخره آميزى است كه براى بى ارزش نشان دادن موضوعى انجام مى شود. و به طورى كه راغب در كتاب مفردات مى گويد: بيشتر به شوخى و استهزائى گفته مى شود كه در غياب و پشت سر ديگرى انجام مى گيرد، اگر چه گاهى هم به شوخيها و مسخرههائى كه در حضور انجام مى گيرد به طور نادر اطلاق مى شود.
لعب معمولا به كارهائى گفته مى شود كه غرض صحيحى در انجام آن نيست و يا اصلا بيهدف انجام مى گيرد و بازى كودكان را كه لعب مى نامند نيز از همين نظر است .
در آيه دوم در تعقيب بحث گذشته در مورد نهى از دوستى با منافقان و جمعى از اهل كتاب كه احكام اسلام را بباد استهزاء مى گرفتند، اشاره به يكى از اعمال آنها به عنوان شاهد و گواه كرده و مى گويد: هنگامى كه شما مسلمانان را به سوى نماز دعوت مى كنيد، آنرا بباد استهزاء و بازى مى گيرند
(و اذا ناديتم الى الصلوة اتخذوها هزوا و لعبا).
سپس علت عمل آنها را چنين بيان مى كند: اين بخاطر آن است كه
آنها جمعيت نادانى مى باشند و از درك حقايق بدورند (ذلك بانهم قوم لا يعقلون ).
اذان شعار بزرگ اسلام
هر ملتى در هر عصر و زمانى براى برانگيختن عواطف و احساسات افراد خود و دعوت آنها به وظائف فردى و اجتماعى شعارى داشته است و اين موضوع در دنياى امروز به صورت گستردهترى ديده مى شود.
مسيحيان در گذشته و امروز با نواختن صداى ناموزون ناقوس پيروان خود را به كليسا دعوت مى كنند، ولى در اسلام براى اين دعوت از شعار اذان استفاده مى شود، كه به مراتب رساتر و مؤ ثرتر است ، جذابيت و كشش اين شعار اسلامى به قدرى است كه بقول نويسنده تفسير المنار، بعضى از مسيحيان متعصب هنگامى كه اذان اسلامى را مى شنوند، به عمق و عظمت تاثير آن در روحيه شنوندگان اعتراف مى كنند.
سپس نامبرده نقل مى كند كه در يكى از شهرهاى مصر جمعى از نصارى را ديده اند كه به هنگام اذان مسلمين اجتماع كرده تا اين نغمه آسمانى را بشنوند.
چه شعارى از اين رساتر كه با نام خداى بزرگ آغاز مى گردد و به وحدانيت و يگانگى آفريدگار جهان و گواهى به رسالت پيامبر او اوج مى گيرد و با دعوت به رستگارى و فلاح و عمل نيك و نماز و ياد خدا پايان مى پذيرد، از نام خدا الله شروع مى شود و با نام خدا الله پايان مى پذيرد، جمله ها موزون ، عبارات كوتاه ، محتويات روشن ، مضمون سازنده و آگاه كننده است .
و لذا در روايات اسلامى روى مساله اذان گفتن تاكيد زيادى شده است در حديث معروفى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده كه اذانگويان در روز رستاخيز از ديگران به اندازه يك سر و گردن بلندترند!
اين بلندى در حقيقت همان بلندى مقام رهبرى و دعوت كردن ديگران به سوى خدا و به سوى عبادتى همچون نماز است .
صداى اذان كه به هنگام نماز در مواقع مختلف از ماذنه شهرهاى اسلامى طنين افكن مى شود، مانند نداى آزادى و نسيم حيات بخش ‍ استقلال و عظمت گوشهاى مسلمانان راستين را نوازش مى دهد و بر جان بدخواهان رعشه و اضطراب مى افكند، و يكى از رموز بقاى اسلام است ، شاهد اين گفتار اعتراف صريح يكى از رجال معروف انگلستان است كه در برابر جمعى از مسيحيان چنين اظهار مى داشت : تا هنگامى كه نام محمد در ماذنه ها بلند است و كعبه پابرجا است و قرآن رهنما و پيشواى مسلمانان است امكان ندارد پايه هاى سياست ما در سرزمينهاى اسلامى استوار و برقرار گردد!
اما بيچاره و بينوا بعضى از مسلمانان كه گفته مى شود اخيرا اين شعار بزرگ اسلامى را كه سندى است بر ايستادگى آئين و فرهنگ آنان در برابر گذشت قرون و اعصار، از دستگاههاى فرستنده خود برداشته و بجاى آن برنامه هاى مبتذلى گذاشته اند، خداوند آنها را هدايت كند و به صفوف مسلمانان باز گرداند.
بديهى است همانطور كه باطن اذان و محتويات آن زيبا است ، بايد كارى كرد كه به صورتى زيبا و صداى خوب ادا شود، نه اينكه حسن باطن به خاطر نامطلوبى ظاهر آن پايمال گردد.
اذان از طريق وحى به پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيد.
در پاره اى از روايات كه از طرق اهل تسنن نقل شده مطالب شگفت - انگيزى در مورد تشريع اذان ديده مى شود كه با منطقهاى اسلامى سازگار نيست از جمله اينكه نقل كرده اند كه : پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بدنبال درخواست اصحاب كه نشانه اى براى اعلام وقت نماز قرار داده شود با دوستان خود مشورت كرد، و هر كدام پيشنهادى از قبيل برافراشتن يك پرچم مخصوص ، يا روشن كردن آتش ، يا زدن ناقوس مطرح كردند، ولى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هيچكدام را نپذيرفت ، تا اينكه عبد الله بن زيد و عمر بن خطاب در خواب ديدند كه شخصى به آنها دستور مى دهد براى اعلام وقت نماز اذان بگويند و اذان را به آنها ياد داد و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آنرا پذيرفت .
ولى اين روايت ساختگى و توهينى به مقام شامخ پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) محسوب مى شود، كه بجاى تكيه بر وحى كردن ، روى خوابهاى افراد تكيه كند و مبانى دستورات دين خود را بر خواب افراد قرار دهد، بلكه همانطور كه در روايات اهل بيت (عليهمالسلام ) وارد شده است اذان از طريق وحى به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تعليم داده شد.
امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: هنگامى كه جبرئيل اذان را آورد، سر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بر دامان على (عليه السلام ) بود، جبرئيل اذان و اقامه را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تعليم داد، هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سر خود را برداشت ، از على (عليه السلام ) سؤ ال كرد آيا صداى اذان جبرئيل را شنيدى ! عرض كرد: آرى . پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بار ديگر پرسيد آيا آنرا به خاطر سپردى ! گفت : آرى ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: بلال را (كه صداى رسائى داشت ) حاضر كن ، و اذان و اقامه را به او تعليم ده ، على (عليه السلام ) بلال را حاضر كرد و اذان را به او تعليم داد.
براى توضيح بيشتر در اين زمينه مى توانيد به كتاب النص و الاجتهاد صفحه 128 مراجعه كنيد.
آيه و ترجمه:


قل ياهل الكتب هل تنقمون منا الا ان امنا بالله و ما انزل الينا و ما انزل من قبل و ان اكثركم فسقون (59)
قل هل انبئكم بشر من ذلك مثوبة عند الله من لعنه الله و غضب عليه و جعل منهم القردة و الخنازير و عبد الطغوت اولئك شر مكانا و اضل عن سواء السبيل (60)




ترجمه :
59 - بگو اى اهل كتاب آيا به ما خرده مى گيريد! (مگر ما چه كرده ايم ) جز اينكه به خداوند يگانه ، و به آنچه بر ما نازل شده ، و به آنچه پيش از اين نازل گرديده است ايمان آورده ايم و اين بخاطر آن است كه بيشتر شما از راه حق بدر رفته ايد (و لذا حق در نظر شما نازيباست ).
60 - بگو: آيا شما را از كسانى كه جايگاه و پاداششان بدتر از اين است با خبر كنم !! كسانى كه خداوند آنها را از رحمت خود دور ساخته و مورد خشم قرار داده (و مسخ كرده ) و از آنها ميمونها و خوكهائى قرار داده و پرستش بت كرده اند موقعيت و محل آنها بدتر است و از راه راست گمراهترند.
شان نزول :
از عبد الله بن عباس نقل شده كه جمعى از يهود نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمدند و درخواست كردند: عقائد خود را براى آنها شرح دهد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) گفت : من به خداى بزرگ و يگانه ايمان دارم و آنچه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و موسى و عيسى و همه پيامبران الهى نازل شده حق مى دانم ،
ميان آنها جدائى نمى افكنم ، آنها گفتند: ما عيسى را نمى شناسيم و به پيامبرى نمى پذيريم ، سپس افزودند: ما هيچ آئينى را بدتر از آئين شما سراغ نداريم ! آيات فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت .
تفسير :
در آيه نخست ، خداوند به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد كه از اهل كتاب سؤ ال كن و بگو چه كار خلافى از ما سر زده كه شما از ما عيب مى گيريد و انتقاد مى كنيد جز اينكه ما به خداى يگانه ايمان آورده ايم و در برابر آنچه بر ما و بر انبياء پيشين نازل شده تسليم هستيم .
(قل يا اهل الكتاب هل تنقمون منا الا ان آمنا بالله و ما انزل الينا و ما انزل من قبل ).
اين آيه در حقيقت اشاره به گوشهاى ديگر از لجاجتها و تعصبهاى بى مورد يهود مى كند كه براى غير خود و غير آئين تحريف شده خويش هيچگونه ارزشى قائل نبودند و به خاطر همين تعصب شديد، حق در نظر آنها باطل و باطل در نظر آنان حق جلوه مى كرد.
و در پايان آيه جمله اى مى بينيم كه در حقيقت بيان علت جمله قبل است اين جمله مى گويد: اگر شما توحيد خالص و تسليم در برابر تمام كتب آسمانى را بر ما ايراد مى گيريد به خاطر آن است كه بيشتر شما فاسق و آلوده به گناه شده ايد، چون خود شما آلوده و منحرفيد اگر كسانى پاك و بر جاده حق باشند در نظر شما عيب است .
(و ان اكثر كم فاسقون ).
اصولا در محيطهاى آلوده كه اكثريت آنرا افراد فاسق و آلوده به گناه تشكيل مى دهند گاهى مقياس حق و باطل آنچنان دگرگون مى شود كه عقيده پاك و عمل صالح ، زشت و قابل انتقاد مى گردد، و عقائد و اعمال نادرست ، زيبا و شايسته تحسين جلوه مى كند، اين خاصيت همان مسخ فكرى است كه بر اثر فرو رفتن در گناه و خو گرفتن به آن به انسان دست مى دهد.
ولى بايد توجه داشت كه آيه همانطور كه سابقا هم اشاره كرده ايم همه اهل كتاب را مورد انتقاد قرار نمى دهد، بلكه حساب اقليت صالح را با كلمه اكثر در اينجا نيز بدقت جدا كرده است .
در آيه دوم ، عقائد تحريف شده و اعمال نادرست اهل كتاب و كيفرهائى كه دامنگير آنها گرديده است با وضع مؤ منان راستين و مسلمان مقايسه گرديده ، تا معلوم شود كداميك از اين دو دسته درخور انتقاد و سرزنش هستند و اين يك پاسخ منطقى است كه براى متوجه ساختن افراد لجوج و متعصب به كار مى رود در اين مقايسه چنين مى گويد: اى پيامبر به آنها بگو آيا ايمان به خداى يگانه و كتب آسمانى داشتن درخور سرزنش و ايراد است ، يا اعمال نارواى كسانى كه گرفتار آنهمه مجازات الهى شدند به آنها بگو آيا شما را آگاه كنم از كسانى كه پاداش كارشان در پيشگاه خدا از اين بدتر است .
(قل هل انبئكم بشر من ذلك مثوبة عند الله )
شك نيست كه ايمان به خدا و كتب آسمانى ، چيز بدى نيست ، و اينكه
در آيه فوق آنرا با اعمال و افكار اهل كتاب مقايسه كرده و مى گويد: كداميك بدتر است در حقيقت يكنوع كنايه مى باشد، همانطور كه گاهى مى بينيم فرد ناپاكى از فرد پاكى انتقاد مى كند، او در جواب مى گويد: آيا پاكدامنان بدترند يا آلودگان ؟.
سپس به تشريح اين مطلب پرداخته و مى گويد: آنها كه بر اثر اعمالشان مورد لعن و غضب پروردگار واقع شدند و آنانرا به صورت ميمون و خوك مسخ كرد، و آنها كه پرستش طاغوت و بت نمودند، مسلما اين چنين افراد، موقعيتشان در اين دنيا و محل و جايگاهشان در روز قيامت بدتر خواهد بود، و از راه راست و جاده مستقيم گمراهترند.
(من لعنه الله و غضب عليه و جعل منهم القردة و الخنازير و عبد الطاغوت اولئك شر مكانا و اضل عن سواء السبيل ).
درباره معنى مسخ و تغيير چهره دادن بعضى از انسانها و اينكه آيا منظور از آن مسخ و دگرگون شدن چهره جسمانى است يا دگرگونى چهره فكرى و اخلاقى ، به خواست خدا به طور مشروح در ذيل آيه 163 سوره اعراف سخن خواهيم گفت .
آيه و ترجمه:


و اذا جاوكم قالوا امنا و قد دخلوا بالكفر و هم قد خرجوا به و الله اعلم بما كانوا يكتمون (61)
و ترى كثيرا منهم يسرعون فى الاثم و العدون و اكلهم السحت لبئس ما كانوا يعملون (62)
لو لا ينهئهم الربنيون و الا حبار عن قولهم الاثم و اكلهم السحت لبئس ما كانوا يصنعون (63)




ترجمه :
61 - و هنگامى كه نزد شما مى آيند مى گويند ايمان آورده ايم (اما) با كفر وارد مى شوند و با كفر خارج مى گردند و خداوند از آنچه كتمان مى كردند آگاهتر است .
62 - بسيارى از آنها را مى بينى كه در گناه و تعدى و خوردن مال حرام بر يكديگر سبقت مى جويند، چه زشت است كارى كه انجام مى دهند.
63 - چرا دانشمندان نصارى و علماى يهود آنها را از سخنان گناه آميز و خوردن مال حرام نهى نمى كنند! چه زشت است عملى كه انجام مى دهند.
تفسير :
در آيه نخست - براى تكميل بحث درباره منافقان اهل كتاب - پرده از روى نفاق درونى آنها برداشته و به مسلمانان چنين اعلام مى كند: هنگامى كه نزد شما مى آيند مى گويند ايمان آورديم در حالى كه با قلبى مملو از كفر داخل مى شوند و به همان حال نيز از نزد شما بيرون مى روند و منطق و استدلال و سخنان شما در قلب آنها كمترين اثرى نمى بخشد.
(و اذا جاؤ كم قالوا آمنا و قد دخلوا بالكفر و هم قد خرجوا به ).
بنابراين چهره هاى حق بجانب و اظهار ايمان و همچنين پذيرش ظاهرى
و رياكارانهاى كه در برابر سخنان شما نشان مى دهند، نبايد شما را فريب دهد.
و در پايان آيه به آنها اخطار مى كند كه با تمام اين پرده پوشيها خداوند از آنچه آنها كتمان مى كنند، آگاه و با خبر است .
و در آيه بعد نشانه هاى ديگرى از نفاق آنها را بازگو مى كند، از جمله اينكه مى گويد: بسيارى از آنها را مى بينى كه در مسير گناه و ستم و خوردن اموال حرام بر يكديگر سبقت مى جويند.
(و ترى كثيرا منهم يسارعون فى الاثم و العدوان و اكلهم السحت ).
يعنى آنچنان آنها در راه گناه و ستم گام بر مى دارند كه گويا به سوى اهداف افتخارآميزى پيش مى روند، و بدون هيچگونه شرم و حيا، سعى مى كنند از يكديگر پيشى گيرند.
بايد توجه داشت كه كلمه اثم هم به معنى كفر آمده است و هم به معنى هر گونه گناه ، ولى چون در اينجا در مقابل عدوان قرار گرفته است ، بعضى از مفسران آنرا به معنى گناهانى كه زيان آن تنها متوجه خود انسان مى شود تفسير كرده اند بر خلاف عدوان كه زيان آن به ديگران مى رسد، اين احتمال نيز هست كه ذكر عدوان بعد از ذكر اثم به اصطلاح از قبيل ذكر عام بعد از خاص و ذكر اكل سحت بعد از آنها از قبيل ذكر اخص بوده باشد.
به اين ترتيب قبلا آنها را به خاطر هر گونه گناه مذمت مى كند، و سپس روى دو گناه بزرگ به خاطر اهميتى كه داشته اند، انگشت مى گذارد، يكى ستمگرى و ديگرى خوردن اموال حرام ، اعم از رشوه و غير آن .
كوتاه سخن اينكه : قرآن اين دسته از منافقان اهل كتاب را، به خاطر پرده درى و جرئت و بى پروائى در برابر هر گونه گناه و به خصوص ستمگرى و بالاخص خوردن اموال نامشروع همانند رشوه ، و ربا و مانند آن مذمت مى كند.
و در پايان آيه براى تاكيد زشتى اعمال آنها مى گويد: چه عمل زشت و ننگينى آنها انجام مى دهند.
(لبئس ما كانوا يعملون )
از تعبير كانوا يعملون چنين استفاده مى شود كه انجام اين اعمال براى آنها جنبه اتفاقى نداشته بلكه بر آن مداومت داشته و مكرر مرتكب آن شده اند.
سپس در آيه سوم حمله را متوجه دانشمندان آنها كرده كه با سكوت خود آنانرا به گناه تشويق مى نمودند و مى گويد: چرا دانشمندان مسيحى و علماى يهود، آنها را از سخنان گناه آلود و خوردن اموال نامشروع باز نمى دارند.
(لو لا ينهاهم الربانيون و الاحبار عن قولهم الاثم و اكلهم السحت )
همانطور كه در سابق اشاره كرده ايم ربانيون جمع ربانى و در اصل از كلمه رب گرفته شده ، و به معنى دانشمندانى است كه مردم را به سوى خدا دعوت مى كنند، ولى در بسيارى از موارد اين كلمه به علماى مذهبى مسيحى اطلاق مى شده است .
و احبار جمع حبر (بر وزن ابر) به معنى دانشمندانى است كه اثر نيكى از خود در جامعه مى گذارند، ولى در بسيارى از موارد به علماى يهود گفته مى شود.
ضمنا از اينكه در اين آيه ذكرى از عدوان كه در آيه قبل بود ديده نمى شود، بعضى استفاده كرده اند كه اثم به همان معناى وسيع كلمه است كه عدوان در آن درج است .
در اين آيه بر خلاف آيه گذشته تعبير به قولهم الاثم شده است ، و اين تعبير ممكن است ، اشاره به اين بوده باشد كه دانشمندان موظفند مردم را هم از سخنان گناه آلود باز دارند و هم از اعمال گناه ، و يا اينكه قول در اينجا به معنى اعتقاد است يعنى دانشمندان براى اصلاح يك اجتماع فاسد، نخست بايد افكار و اعتقادات نادرست آنها را تغيير دهند، زيرا تا انقلابى در افكار پيدا نشود، نميتوان انتظار اصلاحات عميق در جنبه هاى عملى داشت و به اين ترتيب آيه ، راه اصلاح جامعه فاسد را كه بايد از انقلاب فكرى شروع شود به دانشمندان نشان مى دهد.
و در پايان آيه ، قرآن به همان شكل كه گناهكاران اصلى را مذمت نمود، دانشمندان ساكت و ترك كننده امر به معروف و نهى از منكر را مورد مذمت قرار داده ، ميگويد: چه زشت است كارى كه آنها انجام مى دهند.
(لبئس ما كانوا يصنعون )
و به اين ترتيب روشن ميشود كه سرنوشت كسانى كه وظيفه بزرگ امر بمعروف و نهى از منكر را ترك ميكنند - بخصوص اگر از دانشمندان و علما باشند - سرنوشت همان گناهكاران است و در حقيقت شريك جرم آنها محسوب مى شوند.
از ابن عباس مفسر معروف نقل شده كه مى گفت : اين آيه شديدترين آيهاى است كه دانشمندان وظيفه نشناس و ساكت را توبيخ و مذمت مى كند. بديهى است اين حكم اختصاصى به علماى خاموش و ساكت يهود و نصارى ندارد و تمام رهبران فكرى و دانشمندانى كه به هنگام آلوده شدن مردم به گناه و سرعت گرفتن در راه ظلم و فساد، خاموش مى نشينند در بر مى گيرد، زيرا حكم خدا درباره همگان يكسان است !
در حديثى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى خوانيم : كه در خطبه اى فرمود:
اقوام گذشته به اين جهت هلاك و نابود گشتند كه مرتكب گناهان مى شدند و دانشمندانشان سكوت مى كردند، و نهى از منكر نمى نمودند، در اين هنگام بلاها و كيفرهاى الهى بر آنها فرود مى آمد، پس شما اى مردم ! امر به معروف كنيد و نهى از منكر نمائيد، تا به سرنوشت آنها دچار نشويد.
و همين مضمون در نهج البلاغه در اواخر خطبه قاصعه (خطبه 192) نيز آمده است :
فان الله سبحانه لم يلعن القرن الماضى بين ايديكم الا لتركهم الامر بالمعروف و النهى عن المنكر فلعن السفهاء لركوب المعاصى و الحكماء لترك التناهى
خداوند متعال مردم قرون پيشين را از رحمت خود دور نساخت مگر بخاطر اينكه امر به معروف و نهى از منكر را ترك گفتند، عوام را به خاطر ارتكاب گناه و دانشمندان را به خاطر ترك نهى از منكر مورد لعن خود قرار داد و از رحمت خويش دور ساخت .
قابل توجه اينكه درباره توده مردم در آيه سابق تعبير به يفعلون شده و در اين آيه در مورد دانشمندان تعبير به يصنعون و مى دانيم كه يصنعون از ماده صنع به معنى كارهائى است كه از روى دقت و مهارت انجام مى گيرد ولى يعملون از ماده عمل به هر گونه كار گفته مى شود اگر چه دقتى در آن نباشد و اين خود متضمن مذمت بيشترى است زيرا اگر مردم نادان و عوام كارهاى بدى انجام مى دهند، قسمتى از آن به خاطر نادانى و بى اطلاعى است ، ولى دانشمندى كه وظيفه خود را عمل نكند حساب شده ، آگاهانه و ماهرانه مرتكب خلاف شده است ، و به همين دليل مجازات عالم از جاهل سنگينتر و سختتر است !.
آيه و ترجمه:


و قالت اليهود يد الله مغلولة غلت ايديهم و لعنوا بما قالوا بل يداه مبسوطتان ينفق كيف يشاء و ليزيدن كثيرا منهم ما انزل اليك من ربك طغينا و كفرا و القينا بينهم العدوة و البغضاء الى يوم القيمة كلما اوقدوا نارا للحرب اطفاها الله و يسعون فى الا رض فسادا و الله لا يحب المفسدين (64)




ترجمه :
64 - و يهود گفتند دست خدا به زنجير بسته است !، دستهايشان بسته باد و بخاطر اين سخن از رحمت (الهى ) دور شوند! بلكه هر دو دست (قدرت ) او گشاده است هر گونه بخواهد مى بخشد، و اين آيات كه بر تو از طرف پروردگارت نازل شده بر طغيان و كفر بسيارى از آنها مى افزايد، و در ميان آنها عداوت و دشمنى تا روز قيامت افكنديم ، و هر زمان آتش جنگى افروختند آنرا خداوند خاموش ساخت و براى فساد در زمين تلاش مى كنند و خداوند مفسدان را دوست ندارد.
تفسير :
در اين آيه يكى از مصداقهاى روشن سخنان ناروا و گفتار گناه آلود يهود كه در آيه قبل به طور كلى به آن اشاره شد آمده است ، توضيح اينكه : تاريخ نشان مى دهد كه يهود زمانى در اوج قدرت مى زيستند، و بر قسمت مهمى از دنياى آباد آن زمان حكومت داشتند، كه زمان داود و سليمان بن داود را به عنوان نمونه مى توان يادآور شد، و در اعصار بعد نيز، قدرت آنها با نوسانهائى ادامه داشت ، ولى با ظهور اسلام مخصوصا در محيط حجاز ستاره قدرت آنها افول كرد مبارزه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با يهود بنى النضير و بنى قريظه و يهود خيبر موجب نهايت تضعيف آنها گرديد، در اين موقع بعضى از آنها با در نظر گرفتن قدرت و عظمت پيشين از روى استهزاء گفتند: دست خدا به زنجير بسته شده و به ما بخششى نمى كند. (گوينده اين سخن طبق
نقل بعضى از مفسران فنحاس بن عاذورا رئيس بنى قينقاع يا نباش بن قيس طبق نقل بعضى ديگر بوده است ).
و از آنجا كه بقيه نيز به گفتار او راضى بودند، قرآن اين سخن را به همه آنها نسبت داده ، مى گويد: يهود گفتند دست خدا به زنجير بسته شده !
(قالت اليهود يد الله مغلولة )
بايد توجه داشت كه يد در لغت عرب به معانى زيادى اطلاق ميشود كه يكى دست است و ديگرى نعمت و قدرت و زمامدارى و حكومت و تسلط مى باشد. البته معنى اصلى همان دست مى باشد.
و از آنجا كه انسان بيشتر كارهاى مهم را با دست خود انجام مى دهد، به عنوان كنايه در معانى ديگر به كار رفته است ، همانطور كه كلمه دست در زبان فارسى نيز چنين است .
از بسيارى از رواياتى كه از طريق اهلبيت (عليهمالسلام ) به ما رسيده استفاده مى شود كه اين آيه اشاره به اعتقادى است كه يهود درباره مساله قضا و قدر و سرنوشت و تفويض داشتند و معتقد بودند كه در آغاز خلقت خداوند همه چيز را معين كرده و آنچه بايد انجام بگيرد، انجام گرفته است و حتى خود او هم عملا نمى تواند تغييرى در آن ايجاد كند!
البته ذيل آيه (بل يداه مبسوطتان ) بطورى كه خواهد آمد همان معنى اول را تاييد مى كند ولى معنى دوم نيز مى تواند با معنى اول در يك مسير قرار گيرد، زيرا هنگاميكه زندگى يهود بهم خورد و ستاره اقبالشان غروب كرد معتقد بودند اين يك سرنوشت است و سرنوشت را نمى توان تغيير داد، زيرا از آغاز همه اين سرنوشتها تعيين شده و عملا دست خدا بسته است !!
خداوند در پاسخ آنها نخست به عنوان نكوهش و مذمت از اين عقيده ناروا مى گويد: دست آنها در زنجير باد، و به خاطر اين سخن ناروا از رحمت
خدا بدور گردند. (غلت ايديهم و لعنوا بما قالوا)
سپس براى ابطال اين عقيده ناروا مى گويد: هر دو دست خدا گشاده است ، و هر گونه بخواهد و بهر كس بخواهد مى بخشد. (بل يداه مبسوطتان ينفق كيف يشاء)
نه اجبارى در كار او هست ، نه محكوم جبر عوامل طبيعى و جبر تاريخ مى باشد، بلكه اراده او بالاتر از هر چيز و نافذ در همه چيز است .
قابل توجه اينكه يهود يد را به عنوان مفرد آورده بودند، اما خداوند در پاسخ آنها يد را به صورت تثنيه مى آورد و مى گويد: دو دست خدا گشاده است و اين علاوه بر تاكيد مطلب كنايه لطيفى از نهايت جود و بخشش خدا است ، زيرا كسانى كه زياد سخاوتمند باشند، با هر دو دست مى بخشند، به علاوه ذكر دو دست كنايه از قدرت كامل و شايد اشاره اى به نعمتهاى مادى و معنوى ، يا دنيوى و اخروى نيز بوده باشد.
بعد مى گويد: حتى اين آيات كه پرده از روى گفتار و عقائد آنان بر ميدارد به جاى اينكه اثر مثبت در آنها بگذارد و از راه غلط باز گردند، بسيارى از آنها را روى دنده لجاجت مى افكند و طغيان و كفر آنها بيشتر مى شود.
(و ليزيدن كثيرا منهم ما انزل اليك من ربك طغيانا و كفرا)
اما در مقابل اين گفته ها و اعتقادات ناروا و لجاجت و يكدندگى در طريق طغيان و كفر، خداوند مجازات سنگينى در اين جهان براى آنها قائل شده و آن اين است كه عداوت و دشمنى در ميان آنها تا دامنه قيامت افكنده است . (و القينا بينهم العداوة و البغضاء الى يوم القيامة
در اينكه منظور از اين عداوت و بغضاء چيست در ميان مفسران گفتگو است ، ولى اگر ما از وضع استثنائى و ناپايدار كنونى يهود صرفنظر كنيم و تاريخچه زندگى پراكنده و توام با دربدرى آنها را در نظر بگيريم خواهيم ديد كه يك عامل مهم براى اين وضع خاص ‍ تاريخى عدم وجود اتحاد و صميميت در ميان
آنها در سطح جهانى بوده است ، زيرا اگر اتحاد و صميميتى در ميان آنها وجود مى داشت در طول تاريخ اين همه شاهد پراكندگى و بدبختى و در بدرى نبودند.
در ذيل آيه 14 همين سوره توضيح بيشترى درباره مسئله عداوت و دشمنى مداوم در ميان اهل كتاب ذكر كرديم .
و در قسمت اخير آيه اشاره به كوششها و تلاشهاى يهود براى برافروختن آتش جنگها و لطف خدا در مورد رهائى مسلمانان از اين آتشهاى نابود كننده كرده ، مى فرمايد: هر زمان آتشى براى جنگ افروختند، خداوند آنرا خاموش ساخت و شما را حفظ از آن كرد. (كلما اوقدوا نارا للحرب اطفاها الله )
و اين در حقيقت يكى از نكات اعجاز آميز زندگى پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است زيرا يهوديان از تمام مردم حجاز نيرومندتر، و به مسائل جنگى آشناتر، و داراى محكمترين قلعه ها و سنگرها بودند، علاوه بر اين قدرت مالى فراوانى داشتند كه در پيكارها به آنها كمك مى كرد، تا آنجا كه قريش براى جلب كمك آنها كوشش ميكردند و اوس و خزرج هر كدام سعى داشتند كه پيمان دوستى و همكارى نظامى با آنها ببندند، ولى با اينهمه ، چنان طومار قدرت آنها در هم پيچيده شد كه بهيچوجه قابل پيشبينى نبود، يهود بنى نضير و بنى قريظه و بنى قينقاع تحت شرائط خاصى مجبور به جلاى وطن شدند، و ساكنان قلعه هاى خيبر و سرزمين فدك تسليم گرديدند، و حتى يهوديانى كه در پاره اى از بيابانهاى حجاز سكونت داشتند، آنها نيز در برابر عظمت اسلام زانو زدند نه تنها نتوانستند مشركان را يارى دهند بلكه خودشان نيز از صحنه مبارزه كنار رفتند.
قرآن اضافه ميكند: آنها براى پاشيدن بذر فساد در روى زمين تلاش و كوشش پيگير و مداومى دارند. (و يسعون فى الارض فسادا)
در حالى كه خداوند مفسدان را دوست نميدارد. (و الله لا يحب المفسدين )
بنابراين قرآن هيچگاه به آنها از نظر نژادى ايراد ندارد، بلكه مقياس انتقادات قرآن و الگوى سرزنشهاى آن اعمالى است كه از هر كس ‍ و هر جمعيتى صادر مى شود و در آيات بعد خواهيم ديد كه با اينهمه ، قرآن راه بازگشت را بروى آنها باز گذاشته است .
آيه و ترجمه:


و لو ان اهل الكتب امنوا و اتقوا لكفرنا عنهم سياتهم و لا دخلنهم جنت النعيم (65)
و لو انهم اقاموا التورئة و الانجيل و ما انزل اليهم من ربهم لا كلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم منهم امة مقتصدة و كثير منهم ساء ما يعملون (66)




ترجمه :
65 - و اگر اهل كتاب ايمان بياورند و تقوا پيشه كنند گناهان آنها را مى بخشيم و در باغهاى پر نعمت بهشت وارد مى سازيم .
66- و اگر آنها تورات و انجيل و آنچه بر آنها از طرف پروردگارشان نازل شده (قرآن ) را برپا دارند از آسمان و زمين روزى خواهند خورد، جمعى از آنها ميانه رو هستند ولى اكثرشان اعمال بدى انجام مى دهند.
تفسير :
به دنبال انتقادات گذشته از برنامه و روش اهل كتاب ، در اين دو آيه آنچنان كه اصول تربيتى اقتضا مى كند، قرآن براى بازگرداندن منحرفان اهل كتاب به راه راست ، و نشان دادن مسير واقعى به آنها، و تقدير از اقليتى كه در ميان آنان وجود داشت و با اعمال خلاف آنها همگام نبود
چنين مى گويد: اگر اهل كتاب ايمان بياورند و پرهيزكارى پيشه كنند، گناهان گذشته آنها را مى پوشانيم و از آن صرفنظر مى كنيم . (و لو ان اهل الكتاب آمنوا و اتقوا لكفرنا عنهم سيئاتهم )
نه تنها گناهان آنها را مى بخشيم بلكه در باغهاى بهشت كه كانون انواع نعمتها است آنها را وارد مى كنيم . (و لا دخلنا هم جنات النعيم ) اين در زمينه نعمتهاى معنوى و اخروى است .
سپس به اثر عميق ايمان و تقوا حتى در زندگى مادى انسانها، اشاره كرده ، مى گويد اگر آنها تورات و انجيل را برپا دارند و آنرا به عنوان يك دستور العمل زندگى در برابر چشم خود قرار دهند، و به طور كلى به همه آنچه از طرف پروردگارشان بر آنها نازل شده اعم از كتب آسمانى پيشين و قرآن بدون هيچگونه تبعيض و تعصب عمل كنند، از آسمان و زمين ، نعمتهاى الهى آنها را فرا خواهد گرفت . (و لو انهم اقاموا التوراة و الانجيل و ما انزل اليهم من ربهم لاكلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم ).
شك نيست كه منظور از برپا داشتن تورات و انجيل ، آن قسمت از تورات و انجيل واقعى است كه در آن زمان در دست آنها بود، نه قسمتهاى تحريف يافته كه كم و بيش از روى قرائن شناخته ميشد، و منظور از ما انزل اليهم من ربهم همه كتابهاى آسمانى و دستورات الهى است ، زيرا اين جمله مطلق است ، و در حقيقت اشاره به اين است كه نبايد تعصبهاى قومى را با مسائل دينى و الهى آميخت ، كتابهاى آسمانى عرب و يهود مطرح نيست ، آنچه مطرح است دستورهاى الهى است و به اين بيان قرآن مى خواهد تا آنجا كه ممكن است از تعصب آنها بكاهد و راه را براى نفوذ در اعماق جانشان هموار سازد، و لذا تمام ضميرها در اين آيه بخود آنها بازگشت مى كند (اليهم ، من ربهم ، من فوقهم ، من تحت ارجلهم ) همه بخاطر اين است كه از مركب لجاجت فرود آيند و تصور نكنند تسليم در برابر قرآن به معنى تسليم يهود در
برابر عرب است ، بلكه تنها تسليم در برابر خداى بزرگشان است .
شك نيست كه منظور از بر پا داشتن مقررات تورات و انجيل ، عمل به اصول آنها است ، زيرا همانطور كه بارها گفته ايم ، اصول تعليمات انبياء در همه جا يكسان است و تفاوت در ميان آنها تفاوت كامل و اكمل است و اين منافات با آن ندارد كه بعضى از احكام آئين قبل را، بوسيله بعضى از احكام آئين بعد نسخ كند.
خلاصه اينكه آيه فوق يكبار ديگر، اين اصل اساسى را مورد تاكيد قرار مى دهد كه پيروى از تعليمات آسمانى انبياء تنها براى سر و سامان دادن به زندگى پس از مرگ نيست ، بلكه بازتاب گستردهاى در سرتاسر زندگى مادى انسانها نيز دارد، جمعيتها را قوى ، و صفوف را فشرده ، و نيروها را متراكم ، و نعمتها را پر بركت ، و امكانات را وسيع ، و زندگى را مرفه ، و امن و امان مى سازد.
نظرى به ثروتهاى عظيم مادى و نيروهاى فراوان انسانى كه امروز در دنياى بشريت بر اثر انحراف از اين تعليمات به صورت سلاحهاى مرگبار و كشمكشهاى بيدليل و كوششهاى ويرانگر، نابود مى گردد، دليل زنده اين حقيقت است ، امروز حجم ثروتهائى كه در جهت تخريب دنيا - اگر درست بينديشيم - به كار ميرود، هر گاه بيشتر از ثروتهائى كه در مسيرهاى سازنده مصرف مى شود نباشد از آن هم كمتر نيست .
امروز مغزهاى متفكرى كه براى تكميل و توسعه و توليد سلاحهاى جنگى و كشمكشهاى استعمارى كار ميكند، قسمت مهمى از نيروهاى ارزنده انسانى را تشكيل ميدهد، و چقدر نوع بشر به اين سرمايه ها و اين مغزهائى كه بيهوده از بين مى رود، براى رفع نيازمنديهايش محتاج است ، و چقدر چهره دنيا زيبا و خواستنى و جالب بود اگر همه اينها در راه آبادى به كار گرفته مى شدند.
ضمنا بايد توجه داشت كه منظور از جمله : من فوقهم و من تحت ارجلهم آن است كه تمام نعمتهاى آسمان و زمين ، آنها را فرا خواهد گرفت ، و اين احتمال نيز هست كه اين جمله ، كنايه اى بوده باشد از عموميت نعمتها همانطور كه در ادبيات عرب و غير عرب ، گاهى گفته مى شود: فلانكس از فرق تا قدم غرق نعمت شد يعنى در تمام جنبه ها.
و نيز اين آيه ، پاسخى است به گفتارى كه از يهود در آيات گذشته خوانديم كه اگر مى بينيد نعمتهاى الهى از شما قطع شده ، به خاطر اين نيست كه بخل در ذات مقدس خداوند راه يافته و دست او بسته باشد، بلكه اين اعمال شما است كه در زندگى مادى و معنوى شما منعكس شده و هر دو را تيره ساخته است و تا شما باز نگرديد، اينها نيز باز نگردند.
در پايان آيه ، اشاره به اقليت صالح اين جمعيت كرده ، مى گويد: با اينكه بسيارى از آنها بدكارند ولى جمعيتى معتدل و ميانه رو در ميان آنها وجود دارند (كه حسابشان با حساب ديگران در پيشگاه خدا و در نظر خلق خدا جدا است ). (منهم امة مقتصدة و كثير منهم ساء ما يعملون ).
نظير اين تعبير درباره اقليت صالح اهل كتاب ، در آيات 159 و 181 سوره اعراف و 75 آل عمران نيز ديده مى شود.