گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد چهارم
[سورة الأعراف ( 7): الآیات 75 الی 79




اشاره
قالَ المَلَأُ الَّذِینَ استَکبَرُوا مِن قَومِه لِلَّذِینَ استُضعِفُوا لِمَن آمَنَ مِنهُم أَ تَعلَمُونَ أَن صالِحاً مُرسَل مِن رَبِّه قالُوا إِنّا بِما أُرسِلَ بِه مُؤمِنُونَ
75 ) قالَ الَّذِینَ استَکبَرُوا إِنّا بِالَّذِي آمَنتُم بِه کافِرُونَ ( 76 ) فَعَقَرُوا النّاقَۀَ وَ عَتَوا عَن أَمرِ رَبِّهِم وَ قالُوا یا صالِح ائتِنا بِما تَعِدُنا إِن کُنتَ مِنَ )
المُرسَلِینَ ( 77 ) فَأَخَذَتهُم الرَّجفَۀُ فَأَصبَحُوا فِی دارِهِم جاثِمِینَ ( 78 ) فَتَوَلّی عَنهُم وَ قالَ یا قَوم لَقَد أَبلَغتُکُم رِسالَۀَ رَبِّی وَ نَ َ ص حت لَکُم وَ
( لکِن لا تُحِبُّونَ النّاصِحِینَ ( 79
سران قوم او که گردنکشی میکردند به کسانی که زبون شمرده میشدند، به همان گروه از آنان که ایمان آورده بودند گفتند: آیا
( شما یقین دارید که صالح فرستادهاي از جانب پروردگار خود است! گفتند: همانا ما به آنچه او بدان فرستاده شده ایمان داریم ( 75
( آنها که گردنکشی میکردند گفتند: ما به آنچه شما به آن ایمان دارید کافر هستیم ( 76
پس آن شتر را پی کردند و از فرمان پروردگارشان سرپیچی نمودند و گفتند: اي صالح آنچه به ما وعده دادهاي بیاور اگر از
( پیامبران هستی، ( 77
پس زلزله آنها را فرا گرفت و در خانههاي خود، سینه بر زمین نهادند
صفحه : 137
(مُردند)
پس صالح از آنان رویگردان شد و گفت: اي قوم من؟ من پیام پروردگارم را به شما رساندم و شما را اندرز دادم ولی شما
( پندگویان را دوست ندارید ( 79
نکات ادبی
گردنکشی کردند، تکبر نمودند. طلب بزرگی کردند. « استکبروا » -1
ضعیف نگهداشته شدند، خوار و زبون شمرده شدند. « استضعفوا » -2
را به للذین برگردانیم، بدل بعض از کل و اگر به قوم برگردانیم، « منهم » و اگر ضمیر « للذین استضعفوا » بدل است از « لمن آمن » -3
بدل کل از کل است.
به معناي ایجاد جراحتی که منجر به قتل میشود. سابقاً چهار دست و پاي شتر را قطع « عقر » پی کردند، کشتند. از « عقروا » -4
میکردند و به آن عقر میگفتند. بعدها به نحر شتر هم عقر گفتند و عقر در اصل به معناي ریشه است گویا با عقر شتر، ریشه آن
صفحه 106 از 395
بن خانهشان. « عقر دارهم » . زده میشود
از عتو به معناي تجاوز از حدّ است. « عتوا » -5
زلزله، لرزش شدید. « رجفه » -6
از جثوم به معناي چسبیدن با سینه به زمین، بیهوش افتادن، مرگ. « جاثمین » -7
روي گردان شد، اعراض کرد، روي برتافت. « تولّی » -8
تفسیر و توضیح
76 ) قالَ المَلَأُ الَّذِینَ استَکبَرُوا مِن قَومِه ... دعوت حضرت صالح و معجزه او که همان شتر معهود بود سبب شد که - آیات ( 75
گروههایی از قوم ثمود به او ایمان بیاورند ولی اینها طبقات ضعیف و متوسط جامعه و به اصطلاح مستضعف بودند یعنی طبقه مرفه،
آنها را ضعیف نگهداشته بودند و خوار و زبون میشمردند. سران و اشراف قوم ثمود به صالح ایمان نیاورند و با او و پیروانش در
ستیز بودند.
با پیگیري داستانهاي پیامبران در قرآن روشن میشود که نخستین طبقهاي که
صفحه : 138
دعوت پیامبران را میپذیرفتند طبقه ضعیف و متوسط جامعه بودند چون آنها منافعی نداشتند که با قبول دعوت پیامبران از دست
بدهند ولی طبقه مرفه و اشراف، منافع خود را در خطر میدیدند و همواره حفظ وضع موجود را به نفع خود میدانستند و از
ناآگاهی مردم سود میجستند از این جهت بود که با پیامبران و دعوت جدید مبارزه میکردند.
طبق این آیات، اشراف قوم ثمود که از طبقه مستکبر بودند، تلاش میکردند کسانی را که به صالح ایمان آوردهاند از دین خود
با طرح این پرسش «! آیا شما واقعاً باور دارید که صالح پیامبري از سوي خداست » : برگردانند و موذیانه به آنها میگفتند
آري ما به او ایمان آوردیم و به آنچه او آورده باور » : میخواستند آنها را دچار تردید و تزلزل کنند ولی آنها در پاسخ میگفتند
با این پاسخ که ناشی از ثبات قدم و ایمان کامل آنها بود، مستکبران را دچار نومیدي میکردند، ولی مستکبران دست بردار «. داریم
و بدینگونه تلاش مجددي در تضعیف روحیه «؟ ولی ما به آنچه شما ایمان دارید کافریم » : نبودند و در پاسخ مؤمنان میگفتند
مؤمنان به عمل میآوردند ولی موفق نمیشدند.
79 ) فَعَقَرُوا النّاقَۀَ وَ عَتَوا عَن أَمرِ رَبِّهِم ... کار خصومت اشراف قوم ثمود با صالح به جایی رسید که آنها ناقه صالح را پی - آیات ( 77
کردند و کشتند. صالح به آنها گفته بود که این ناقه یک شتر معمولی نیست و معجزهاي از جانب خداست آسیبی به او نرسانید که
دچار عذاب الهی میشوید ولی آنها به گفته صالح ایمان نداشتند و آن ناقه را کشتند و از فرمان خدا سرپیچی کردند و از حدّ خود
صالح به آنها وعده عذاب داده بود و «. اگر به راستی از پیامبران هستی آنچه وعده داده بودي انجام بده » : گذشتند و به صالح گفتند
آنها با تمسخر از صالح خواستند که عذابی را که وعده کرده بود عملی کند. گستاخی آنها در برابر خدا و پیامبر او، پی آمد
دردناکی داشت و خداوند براي آنها عذابی سخت و کوبنده فرستاد. این عذاب عبارت بود از یک صیحه آسمانی که با زلزلهاي
شدید همراه بود. آنها که به خانهها و قصرهاي خود دل
صفحه : 139
بسته بودند، ناگهان دچار زلزله شدند و کاخها بر سرشان فرو ریخت و آنها در خانه هایشان به صورت افتادند و همان دیوارها و
سقفها که به آن میبالیدند، باعث مرگشان شد.
تعبیر « طاغیه » و در آیه دیگر به « صیحه » ذکر میکند و در آیه دیگر، از آن به « رجفه زلزله » در این آیه سبب نابودي قوم ثمود را
صفحه 107 از 395
میکند:
وَ أَخَذَ الَّذِینَ ظَلَمُوا الصَّیحَۀُ فَأَصبَحُوا فِی دِیارِهِم جاثِمِینَ (هود/ 67 ) و (از قوم ثمود) کسانی را که ستم کردند، صیحه فروگرفت پس
در خانههاي خود نابود شدند.
فَأَمّا ثَمُودُ فَأُهلِکُوا بِالطّاغِیَۀِ (حاقه/ 5) و اما ثمود پس با طاغیه هلاك شدند.
« طاغیه » معلوم میشود که صیحه با زلزله همراه بود و هر دو با هم باعث نابودي آنها شده است و منظور آیهاي که نابودي آنها را به
« طاغیه » نسبت داده، این است که طغیانگري آنها سبب هلاکت آنها شد و یا بگوییم که آن صیحه و زلزله، خیلی شدید بوده و
شدت آن را بیان میکند.
میگوییم و آنها نجات مییابند. صالح و پیروان او « استیصال » همانگونه که در داستان نوح و هود گفتیم، این نوع عذابها را عذاب
نیز از این عذاب نجات پیدا کردند. صالح از این قومی که هلاك شدند روي برتافت و با خود میگفت: اي قوم من؟ پیام خدا را به
شما رساندم و شما را نصیحت کردم ولی شما نصیحت کنندگان را دوست نداشتید.
[ [سورة الأعراف ( 7): الآیات 80 الی 84
اشاره
وَ لُوطاً إِذ قالَ لِقَومِه أَ تَأتُونَ الفاحِشَ ۀَ ما سَبَقَکُم بِها مِن أَحَدٍ مِنَ العالَمِینَ ( 80 ) إِنَّکُم لَتَأتُونَ الرِّجالَ شَ هوَةً مِن دُونِ النِّساءِ بَل أَنتُم قَومٌ
مُسرِفُونَ ( 81 ) وَ ما کانَ جَوابَ قَومِه إِلاّ أَن قالُوا أَخرِجُوهُم مِن قَریَتِکُم إِنَّهُم أُناس یَتَطَهَّرُونَ ( 82 ) فَأَنجَیناه وَ أَهلَه إِلاَّ امرَأَتَه کانَت مِنَ
( الغابِرِینَ ( 83 ) وَ أَمطَرنا عَلَیهِم مَطَراً فَانظُر کَیفَ کانَ عاقِبَۀُ المُجرِمِینَ ( 84
صفحه : 140
و لوط را (فرستادیم) هنگامی که به قوم خود گفت: آیا کار زشت انجام میدهید هیچ یک از جهانیان شما را در آن پیشی نگرفته
( است ( 80
( همانا شما از روي شهوت به جاي زنان به مردان روي میآورید بلکه شما گروهی اسراف کار هستید ( 81
پاسخ قوم او جز این نبود که گفتند: آنها را از آبادي خود بیرون کنید که آنها مردمانی هستند که خود را به پاکی نسبت میدهند
(82)
( پس او و خانوادهاش را نجات دادیم جز همسرش را که از هلاك شدگان بود ( 83
( و بر آنها بارانی (از سنگ) باراندیم بنگر که سرانجام مجرمان چگونه بود ( 84
نکات ادبی
درباره منصرف بودن لوط قبلًا مطالبی « اذکر » است که در چند آیه قبل آمده، و یا منصوب است به تقدیر « نوحا » عطف به « لوطا » -1
را بیان کردیم.
کار بسیار زشت، و در اینجا منظور از آن عمل لواط است. « فاحشۀ » -2
براي تاکید استغراق است. « من احد » در « من » -3
به جاي زنان. « من دون النساء » -4
جمع مسرف، اسراف کننده، کسی که از حد تجاوز میکند، افراط کار. « مسرفون » -5
صفحه 108 از 395
آبادي که شامل شهر هم میشود. « قریه » -6
خود را به پاکی میزنند، از باب تفعّل که در اینجا به معناي نسبت دادن خود به چیزي است که در او نیست مانند « یتطهرون » -7
تقدّس یعنی خود را به مقدّسی زدن.
جمع غابر، در اینجا به معناي کسی است که هلاك شده و درگذشته است. البته غابر به معناي باقی هم آمده ولی آنچه « غابرین » -8
گفتیم در اینجا مناسبتر است.
صفحه : 141
تفسیر و توضیح
81 ) وَ لُوطاً إِذ قالَ لِقَومِه أَ تَأتُونَ الفاحِشَ ۀَ ... به دنبال ذکر قصههاي چندین تن از پیامبران، در این آیات هم قصه لوط و - آیات ( 80
قوم او بیان میشود البته این قصه در سورههاي هود و شعرا و عنکبوت مشروحتر از اینجا آمده است لوط برادرزاده و برادر همسر
حضرت ابراهیم بود و بعد از او به پیامبري رسید. قوم لوط در منطقهاي در سر راه شام و مصر زندگی میکردند و مسافرانی که از
آنجا میگذشتند به ناچار گاهی مهمان آنها میشدند. قوم لوط آلوده به عمل زشت و ناپسند لواط شده بودند و آمیزش جنسی با
مردان را به آمیزش با زنان ترجیح میدادند و حتی با مهمانان خود به زور این عمل را انجام میدادند.
آیا شما دست به کار زشتی » : لوط به عنوان پیامبر و راهنماي این قوم از این عمل زشت و وقیحانه به شدت انتقاد میکرد و میگفت
میزنید که پیش از شما هیچ کس این عمل را مرتکب نشده است! شما به جاي زنان از روي شهوت با مردان درمیآمیزید و شما
یعنی کار شما از روي موازین انسانی نیست و یک عمل غیر طبیعی انجام میدهید. «. قوم اسرافکاري هستید
عمل لواط باعث اشباع بدلی شهوت میشود و با هدف آفرینش که همان تولید نسل است مغایرت دارد و آثار زیانبار آن روشن
است. این عمل باعث از میان رفتن علاقه به همسر و پاشیده شدن خانوادهها میشود و از آن گذشته بیماریهاي بسیاري را سبب
میشود که بعضی از آنها مهلک است و بدتر از همه این حیا و عفت را نابود میسازد و ارزشهاي اخلاقی را از بین میبرد.
84 ) وَ ما کانَ جَوابَ قَومِه إِلّا أَن قالُوا أَخرِجُوهُم ... پاسخ قوم لوط در برابر سخنان خیرخواهانه او منطق زور بود و جز - آیات ( 82
یعنی «. لوط و پیروان او را از شهر خودتان بیرون کنید. اینها گروهی هستند که خود را به پاکی زدهاند » : این جواب ندادند که گفتند
در نظر این قوم، لوط و یاران او که دست به چنین عملی نمیزنند میخواهند خود را انسانی پاك و خوب قلمداد کنند.
صفحه : 142
از این سخن فهمیده میشود که آنها خود به ناپاکی عمل خود آگاه بودند و میدانستند که این عمل پلید و ناپسندي است. دیگر
این باور نداشتند که لوط و یاران او واقعا از این عمل بدشان میآید و میگفتند آنها خود را به مقدسی زدهاند؟ قوم لوط او و
یارانش را مزاحم شهوترانیهاي خود میدیدند و از این جهت میخواستند آنها را از شهر بیرون کنند ولی عذاب الهی به آنها فرصت
چنین کاري را نداد و آنها دچار عذاب شدند و جز لوط و خاندان او که ایمان آورده بودند همگی هلاك شدند و حتی همسرش
نیز از جمله هلاك شدگان بود چون به لوط ایمان نیاورده بود.
ولی در آیات دیگر «. برآنها بارانی باراندیم » در این آیات علت نابودي قوم لوط را بارانی معرفی کند که بر آنها بارید و میفرماید
مشخص میسازد که بارانی از سنگ بر آنها بارید و شهر آنان را زیر و رو کرد:
فَلَمّا جاءَ أَمرُنا جَعَلنا عالِیَها سافِلَها وَ أَمطَرنا عَلَیها حِجارَةً مِن سِجِّیل مَنضُودٍ (هود/ 82 ) و چون فرمان ما آمد آن شهر را زیر و رو
کردیم و آنها را با سنگ و گلهاي به هم پیوسته سنگباران کردیم.
بنگر که سرانجام مجرمان چگونه بوده » : در آیه مورد بحث پس از ذکر هلاکت قوم لوط، براي عبرت گیري و پند آموزي میفرماید
صفحه 109 از 395
این نوعی نتیجه گیري از داستان قوم لوط است و اساسا این قصهها که در این سوره آمده همگی به خاطر هدفهاي تربیتی « است
است و براي آن است که مردم با سنتهاي الهی در تاریخ آشنا شوند و به دلیل انکار پیامبر اسلام، خود را در معرض هلاکت و
نابودي قرار ندهند.
[ [سورة الأعراف ( 7): الآیات 85 الی 87
اشاره
وَ إِلی مَدیَنَ أَخاهُم شُعَیباً الَ یا قَوم اعبُدُوا اللّهَ ما لَکُم مِن إِله غَیرُه قَد جاءَتکُم بَیِّنَۀٌ مِن رَبِّکُم فَأَوفُوا الکَیلَ وَ المِیزانَ وَ لا تَبخَسُوا النّاسَ
أَشیاءَهُم وَ لا تُفسِدُوا فِی الَأرض بَعدَ إِصلاحِها ذلِکُم خَیرٌ لَکُم إِن کُنتُم مُؤمِنِینَ ( 85 ) وَ لا تَقعُدُوا بِکُل صِراطٍ تُوعِدُونَ وَ تَصُدُّونَ عَن
سَبِیل اللّه مَن آمَنَ بِه وَ تَبغُونَها عِوَجاً وَ اذکُرُوا إِذ کُنتُم قَلِیلًا فَکَثَّرَکُم وَ انظُرُوا کَیفَ کانَ عاقِبَۀُ المُفسِدِینَ ( 86 ) وَ إِن کانَ طائِفَۀٌ مِنکُم
( آمَنُوا بِالَّذِي أُرسِلت بِه وَ طائِفَۀٌ لَم یُؤمِنُوا فَاصبِرُوا حَتّی یَحکُمَ اللّه بَینَنا وَ هُوَ خَیرُ الحاکِمِینَ ( 87
صفحه : 143
و به سوي (مردم) مدین برادرشان شعیب را (فرستادیم) گفت: اي قوم من؟ خدا را پرستش کنید که جز او براي شما معبودي نیست.
همانا دلیل روشنی از سوي پروردگارتان بر شما آمده، پس پیمانه و ترازو را به تمامی بدهید و جنسهاي مردم را کم ندهید و در
( زمین پس از اصلاح آن فساد نکنید آن براي شما بهتر است اگر ایمان داشته باشید ( 85
و بر سر هر راهی منشینید که بترسانید و کسی را که به خدا ایمان آورده از راه خدا بازدارید و آن راه را کج بخواهید. و به یاد
( آورید هنگامی را که شما اندك بودید، پس خدا بسیارتان کرد و بنگرید که سرانجام مفسدان چگونه بوده است ( 86
و اگر گروهی از شما به آنچه بر من فرستاده شده ایمان آوردهاند و گروهی ایمان نیاوردهاند، پس صبر کنید تا خداوند میان ما
( داوري کند که او بهترین داوران است ( 87
نکات ادبی
نام شهري در شام در شرق اردن و از نام یکی از فرزندان ابراهیم گرفته شده است. این کلمه به خاطر عَلَم بودن غیر « مدین » -1
منصرف است. البته عجمیت هم دارد.
بوده « یثرون » نام پیامبري است که بر مدین و اصحاب الایکه مبعوث شد و ظاهراً این نام، عربی است و نام سریانی او « شعیب » -2
است.
به معناي تمام کردن چیزي و ادا کردن حق آن است. « ایفاء » از « اوفوا » -3
از بخس به معناي کم کردن، کم گذاشتن، حق چیزي را ادا نکردن. « لا تبخسوا » -4
به معناي تهدید کردن، وعده شرّ دادن. « ایعاد » از « توعدون » -5
است. « تصدّون » مفعول « من آمن بالله » -6
صفحه : 144
با کسره اول، کجی در دین و با فتحه اول، کجی اشیاء مانند درخت و دیوار. « عوج » -7
تفسیر و توضیح
صفحه 110 از 395
87 ) وَ إِلی مَدیَنَ أَخاهُم شُعَیباً قالَ یا قَوم اعبُدُوا اللّهَ ... داستان پنجم از داستانهاي پیامبران که در این سوره بطور مسلسل - آیات ( 85
آمده، داستان شعیب و اهل مدین است. این پیامبر بر مردم شهر مدین مبعوث شد و آنها را به سوي خدا دعوت کرد و این سخن را
اي قوم من؟ خدا را پرستش کنید » : که اساس دعوت تمام پیامبران است و به صورت ترجیع بند در سخن آنها آمده، تکرار کرد که
این جمله طلایی زیر بناي همه تعلیمات پیامبران است زیرا انحراف از توحید، تمام کجیها و گمراهیها را .« که جز او معبودي نیست
بدنبال دارد.
نکتهاي که لازم است در اینجا تذکر دهیم این است که در این آیه، شعیب را به عنوان پیامبر شهر مدین معرفی کرده و در بعضی از
یاد نموده است: « اصحاب الایکه » آیات از او به عنوان پیامبر
177 ) مردم ایکه فرستادگان را تکذیب کردند. هنگامی - کذب اصحاب لئیکۀ المرسلون. اذ قال لهم شعیب ا لا تتقون (شعراء/ 176
است و شعیب بر هر دو گروه « اصحاب ایکه » غیر از « اهل مدین » بعضیها گفتهاند که «! آیا پروا نمیکنید » : که شعیب به آنها گفت
مبعوث شده است ولی مشابهت سخنان شعیب به اهل مدین و اصحاب ایکه مؤید این است که اهل مدین همان اصحاب ایکه هستند
چون مواعظ شعیب در خطاب هر دو گروه مربوط به نهی از کم فروشی و فساد در زمین است و سرنوشت مشابهی هم دارند. گویا
نام بیشه زاري در کنار آن شهر بوده است. « ایکه » نام شهر و « مدین »
البته تفصیل داستان شعیب و اهل مدین و اصحاب الایکه در سورههاي هود و
صفحه : 145
شعرا و عنکبوت آمده و توضیح بیشتر هر یک را به جاي خود موکول میکنیم و یادآور میشویم که نام شعیب ده بار در قرآن
شعیب پس از دعوت قوم خود به پرستش خدا، به آنها گفت که دلیل روشنی از » آمده است. در آیات مورد بحث چنین آمده که
و این اشاره به معجزهاي است که شعیب داشت و ما نمیدانیم که آن معجزه چه بوده چون ذکر آن در « پروردگارتان آمده است
قرآن نیامده است.
در ادامه سخنان شعیب به موعظههایی بر میخوریم که انحراف آن جامعه در آنها منعکس شده است. چنین مینماید که قوم شعیب
کم فروشی میکردند و اهل فتنه و فساد بودند و بر سر راهها مینشستند و دیگران را میترسانیدند و ایجاد رعب و وحشت
میکردند و افرادي را که به شعیب ایمان آورده بودند تهدید به قتل میکردند و سعی داشتند که آنها را از دین خود گمراه کنند.
این بود که شعیب به آنها گفت: اکنون که بیّنهاي از سوي خدا آمده پس شما پیمانه و ترازو را درست بدهید و کالاها و اشیاي
مردم را کم ندهید و در زمین پس از اصلاح آن فساد نکنید. (چون زمین با آمدن پیامبران پیشین رو به اصلاح میرفت).
همچنین شعیب به آنها میگفت: شما بر سر راهی منشینید که مردم را بترسانید و مؤمنان را از راه خدا باز دارید و راه خدا را کج
بخواهید.
نعمت خدا را به یاد آورید که شما » : شعیب در ادامه سخنان خود بعضی از نعمتهاي خدا را بر آنها یادآور میشد و میگفت
افزایش جمعیت در آن زمان امتیاز بزرگی بود و «. گروهی اندك بودید و خدا شما را بسیار گردانید و جمعیت شما را افزایش داد
هر قومی که جمعیت بیشتري داشت از توانایی بیشتري برخوردار بود.
بنگرید که سرانجام تبهکاران » پس از این موعظهها شعیب توجه آنها را به سرنوشت تبهکاران جلب میکند و اظهار میدارد که
یعنی از پیشینیان عبرت بگیرید از قوم نوح و عاد و ثمود پند بیاموزید و بنگرید که چگونه خداوند، آنها را به «. چگونه بوده است
خاطر اعمال زشت و انکار پیامبران مجازات کرد و بر آنها عذاب فرستاد.
صفحه : 146
اگر گروهی از شما به دین من » : آخرین قسمت از سخنان شعیب که در این آیات آمده، تهدید آنها به عذاب خداست. او گفت
صفحه 111 از 395
ایمان آوردهاند و گروهی ایمان نیاوردهاند، هر گروهی نتیجه کار خود را خواهد دید. همگی صبر کنید تا خدا میان ما داوري کند
یعنی اهل ایمان از رنجی که میبرند ناراحت نشوند و کافران از برخورداري خود مغرور نگردند که «. که او بهترین داوران است
خداوند درباره هر گروهی از اینها داوري خواهد کرد و کافران را هلاك خواهد ساخت و مؤمنان را نجات خواهد داد.
این سخن در عین حال که تهدیدي براي کافران بود، مایه دلگرمی مؤمنان هم بود و همانگونه که در ادامه آیات خواهیم دید، این
تهدید عملی شد و کافران از قوم شعیب با زلزله هلاك شدند و مؤمنان نجات یافتند و این سنت خدا در تاریخ است.
صفحه : 147
«1» آغاز جزء نهم قرآن
[ [سورة الأعراف ( 7): الآیات 88 الی 89
اشاره
( قالَ المَلَأُ الَّذِینَ استَکبَرُوا مِن قَومِه لَنُخرِجَنَّکَ یا شُعَیب وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَکَ مِن قَریَتِنا أَو لَتَعُودُن فِی مِلَّتِنا قالَ أَ وَ لَو کُنّا کارِهِینَ ( 88
قَدِ افتَرَینا عَلَی اللّه کَ ذِباً إِن عُدنا فِی مِلَّتِکُم بَعدَ إِذ نَجّانَا اللّه مِنها وَ ما یَکُون لَنا أَن نَعُودَ فِیها إِلاّ أَن یَشاءَ اللّه رَبُّنا وَسِعَ رَبُّنا کُل شَیءٍ
( عِلماً عَلَی اللّه تَوَکَّلنا رَبَّنَا افتَح بَینَنا وَ بَینَ قَومِنا بِالحَق وَ أَنتَ خَیرُ الفاتِحِینَ ( 89
اشراف قوم او که گردنکشی کرده بودند گفتند: اي شعیب؟ تو و کسانی را که به تو ایمان آوردهاند از آبادي خود بیرون خواهیم
کرد مگر این به دین ما برگردید.
( گفت: آیا اگر چه نخواسته باشیم! ( 88
اگر به دین شما باز گردیم پس از آنکه خدا ما را از آن نجات داده است، به خدا دروغ بستهایم و ما را نسزد که به آن بازگردیم
مگر آنکه خدا که پروردگار ماست بخواهد، که پروردگار ما از لحاظ علم هر چیزي را فرا گرفته است. بر خدا توکل کردیم.
( پروردگارا؟ میان ما و قوم ما با حق داوري کن که تو بهترین داورانی ( 89
نکات ادبی
میباشد. « الّا ان » در حکم «ّ أو لتعودن » در « او » -1
مشتق شده که به معناي « عود » جمع مذکر مخاطب از فعل مضارع که با نون تاکید ثقیله، مؤکّ د شده است. از ماده «ّ لتعودن » -2
استعمال میشود « صار » بازگشت است و مفهوم آن برگشت به حالت قبلی است و گاهی هم این واژه به معناي
-----------------------------------
1377 مطابق با 3 ربیع الاول 1419 - قم /4 / 1)- تاریخ شروع تفسیر جزء نهم قرآن 7 )
صفحه : 148
که به مفهوم انتقال از حالتی به حالت دیگر است اگر چه حالت قبلی نباشد.
دین، آیین، روش. « ملت » -3
شرطیّه است. « لو » براي حال و « واو » همزه براي استفهام و « اوَلو » -4 در
داوري کن. از ماده فتح است که در اینجا به معناي داوري کردن آمده. « افتح » -5
میگویند. گویا قاضی با داوري خود، مشکل دو طرف را میگشاید. البته میتوان فتح « فاتح » گفته شده که بعضی از عربها به قاضی
صفحه 112 از 395
را در اینجا به همان معناي لغوي خود که گشودن است گرفت و شعیب از خدا میخواهد که مشکل میان او و قومش را بگشاید.
تفسیر و توضیح
89 ) قالَ المَلَأُ الَّذِینَ استَکبَرُوا مِن قَومِه ... پس از موعظهها و سخنان راهگشاي شعیب در خطاب به قوم خود که در آیات - آیات ( 88
پیش آمد، اشراف و مستکبران قوم او پاسخی نداشتند جز این شعیب را تهدید کنند و با منطق زور با او سخن بگویند. آنها به شعیب
گفتند: اي شعیب تو و کسانی را که به تو ایمان آوردهاند از آبادي خود بیرون خواهیم کرد مگر این به دین ما برگردید.
با بررسی تاریخ پیامبران چنین مینماید که مخالفان و منکران پیامبران که در برابر آنها سخن منطقی نداشتند همواره آنها و مؤمنان
را تهدید به شکنجه و تبعید و حتی کشتن میکردند و این یک شیوه مستمر در میان کافران زورمند بود.
قالُوا لَئِن لَم تَنتَه یا نُوح لَتَکُونَن مِنَ المَرجُومِینَ (شعراء/ 117 ) گفتند اگر دست برندارياي نوح، البته از سنگسار شدگان خواهی شد.
قالُوا لَئِن لَم تَنتَه یا لُوطُ، لَتَکُونَن مِنَ المُخرَجِینَ (شعراء/ 167 ) گفتند اگر دست بر ندارياي لوط، البته از تبعید شدگان خواهی شد.
لَئِن لَم تَنتَهُوا لَنَرجُمَنَّکُم وَ لَیَمَسَّنَّکُم مِنّا عَذاب أَلِیم (یس/ 18 ) (خطاب به دو پیامبر) اگر دست برندارید البته شما را سنگسار میکنیم
و از ما بر
صفحه : 149
شما عذابی دردناك میرسد.
در آیه مورد بحث، مستکبران و اشراف از قوم شعیب، او و مؤمنان را تهدید به تبعید میکنند مگر این دست از دین خود بردارند و
به دین قبلی باز گردند. آنها شعیب و مؤمنان را میان دو چیز مخیر کرده بودند قبول تبعید و آواره شدن از خانه و زندگی و یا
بازگشت به دین قبلی.
اشاره به این «! آیا شما ما را هر چند که مایل نباشیم مجبور به ترك دین خود میکنید » : در پاسخ این تهدید، شعیب به آنها گفت
دین جاي اکراه و اجبار نیست چون دین یک امر قلبی است و اجبار را در آن راهی نیست. بدینگونه شعیب براي آنها روشن کرد که
هرگز از این دین خود دست بر نخواهد داشت. آنگاه توضیح بیشتري در این زمینه داد و اظهار داشت که اگر پس از آنکه خدا ما را
از دین باطل شما نجات داده بار دیگر به آن باز گردیم، به خدا دروغ بستهایم یعنی حجت بر ما تمام شده و ما به خدا از روي یقین
و آگاهی ایمان آوردهایم و اگر با وجود این آگاهی به سوي بتهاي شما روي آوریم و آنها را شریک خدا قرار بدهیم، این کار،
دروغ بستن به خداست و معتقد شدن به چیزي است که خلاف آن ثابت شده است.
البته تمام بت پرستان و مشرکان به خدا دروغ میبندند و حجتی بر کار خود ندارند ولی اگر کسی به پیامبري ایمان آورد و عقیده به
توحید داشته باشد و بخواهد بار دیگر به شرك باز گردد و مرتد شود، کار او به مراتب زشتتر و دروغ بستن او بر خدا آشکارتر
است.
این شعیب از بازگشت به دین قوم سخن میگوید و آن را رد میکند، به این معنا نیست که شعیب پیشتر در دین آنها بوده و اینک
از او خواسته میشود که به همان دین بازگردد، بلکه شعیب این سخن را از زبان کسانی که به او ایمان آوردهاند میگوید بنابراین
همه جا ضمیرها به صورت جمع است و این مانع از آن نیست که بگوییم شعیب از آغاز بر دین توحید بوده و هرگز دین قوم خود را
پذیرا نبوده است و صحبت از بازگشت به دین آن قوم مربوط به مؤمنانی است که همراه با شعیب
صفحه : 150
بودند.
شعیب براي آنکه اشراف و مستکبران و کافران قوم خود را به کلی ناامید کند و آنها فکر بازگشت مؤمنان به دین خود را از سر
صفحه 113 از 395
خود بیرون کنند، اضافه میکند که اساسا ما را نسزد که بر دین شما بازگردیم و این کار درخور ما نیست و امکان آن وجود ندارد
مگر آنکه خدا از ما بخواهد که چنین کنیم؟ معلوم است که خدا هیچ وقت چنین نمیخواهد و بر کفر بندگان خود رضایت
نمیدهد: وَ لا یَرضی لِعِبادِه الکُفرَ. بدینگونه بازگشت به دین قبلی را تعلیق به محال میکند تا آن مستکبران و کافران کاملًا مأیوس
شوند و دیگر چنین درخواستی را از مؤمنان نکند.
تعبیر آورده اشاره به این است که خداوند مربی و پرورش دهنده ماست و او هرگز به کفر و گمراهی « الله ربنا » این از خدا به عنوان
کسی که او را تربیت میکند رضایت نمیدهد.
پس از این بیان بلافاصله از گستردگی علم خدا و احاطه او بر همه چیز سخن میگوید تا روشن کند که خدا بر مصالح و مفاسد
بندگان خود آگاهی کامل دارد و با وجود این آگاهی، کفر بندگان خود را نخواهد پسندید. سپس اضافه میکند که توکل ما بر
اوست و از او مدد میجوییم این سخنان همگی از ثبات قدم و استواري عقیده شعیب و مؤمنان به او خبر میدهد. البته میتوانیم
اشاره به تعمیم قدرت خداست و این «، ما به دین شما باز نمیگردیم مگر این خدا بخواهد » : بگوییم که این جمله شعیب که گفت
خدا بر هر کاري تواناست، حتی بر این زمینه را آنچنان فراهم کند که ما گمراه شویم ولی هرگز چنین نمیکند.
پروردگارا؟ میان ما » : پایان سخنان شعیب در خطاب به مستکبران قوم خود، همراه با درخواستی است که از خدا میکند و میگوید
این درخواست در واقع طلب عذاب و مجازات بر کافران « و قوم کافر ما به حق داوري کن که تو بهترین داوري کنندگان هستی
است و البته درخواست شعیب اجابت شد و همانگونه که در آیات بعدي خواهد آمد خداوند بر آن قوم عذاب نازل کرد.
صفحه : 151
[ [سورة الأعراف ( 7): الآیات 90 الی 93
اشاره
وَ قالَ المَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن قَومِه لَئِن اتَّبَعتُم شُعَیباً إِنَّکُم إِذاً لَخاسِرُونَ ( 90 ) فَأَخَذَتهُم الرَّجفَۀُ فَأَصبَحُوا فِی دارِهِم جاثِمِینَ ( 91 ) الَّذِینَ
کَ ذَّبُوا شُعَیباً کَأَن لَم یَغنَوا فِیهَا الَّذِینَ کَذَّبُوا شُعَیباً کانُوا هُم الخاسِرِینَ ( 92 ) فَتَوَلّی عَنهُم وَ قالَ یا قَوم لَقَد أَبلَغتُکُم رِسالات رَبِّی وَ
( نَصَحت لَکُم فَکَیفَ آسی عَلی قَوم کافِرِینَ ( 93
( و اشراف از قوم او که کافر بودند گفتند: اگر از شعیب پیروي کنند در آن صورت شما از زیانکاران خواهید بود ( 90
پس زلزله آنها را فراگرفت، پس در خانه هایشان سینه بر زمین نهادند (نابود شدند).
( آنها که شعیب را تکذیب کردند گویا که هرگز در آنجا نبودهاند. کسانی که شعیب را تکذیب کردند آنها زیانکاران بودند ( 92
پس، از آنها روي گردان شد و گفت: اي قوم من؟ همانا پیامهاي پروردگارم را به شما ابلاغ کردم و شما را اندرز دادم. پس چگونه
( بر گروهی کافر تأسف خورم ( 93
نکات ادبی
زلزله شدید و ویرانگر. « رجفه » -1
به رو افتادگان، به سینه افتادگان. کنایه از مرگ و نابودي آنهاست. « جاثمین » -2
است و این تخفیف براي تصحیح دخول آن بر فعل است. « کأن » مخفف از « کان » -3
از غنی است که وقتی به مکان نسبت داده میشود به معناي اقامت طولانی در آن مکان است. گفته میشود: غنی فی « لم یغنوا » -4
صفحه 114 از 395
المکان یعنی مدت طولانی در آن مکان اقامت کرد. در اینجا منظور این است که آنها چنان نابود شدند که گویا اصلا در آن شهر
اقامت نداشتتد.
از جهت تاکید بر فساد حال آنهاست. « الّذین کذبوا شعیبا » -5 تکرار
که به معناي اندوه شدید « اسی » متکلم وحده از فعل مضارع از ماده « آسی » -6
صفحه : 152
است.
تفسیر و توضیح
آیه ( 90 ) وَ قالَ المَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن قَومِه ... پس از گفتگوهاي شعیب و کافران قوم او، معلوم شد که شعیب و مؤمنان به او هرگز
به دین سابق باز نخواهند گشت اگر مجبور شوند از خانه و کاشانه خود بیرون خواهند رفت. چون کافران از خود شعیب به کلی
مأیوس شدند خطاب به مؤمنان گفتند: اگر شما از شعیب پیروي کنید در این صورت از زیانکاران خواهید بود.
به نظر آنها پیروي از شعیب رنجها و زحمتهایی را در پی خواهد داشت و آنها مجبور خواهند شد که از دیار خود بیرون روند و این
ضرر و زیانی است که به آنها خواهد رسید. ولی نمیدانستند که براي مؤمن ضرر و زیانی بالاتر از این نیست که ایمان خود را از
دست بدهد و مؤمن براي حفظ ایمان خود، هر خطري را به جان میخرد و هر گونه ناراحتی را تحمل میکند.
فهم و درك این مفاهیم براي کافران دشوار است. آنها فقط ظاهر را میبینند و از ارزش والاي ایمان خبر ندارد و این مؤمنان در راه
ایمان خود هر نوع ناراحتی را میپذیرند مایه تعجب آنهاست و حتی مؤمنان را مسخره میکنند و البته مؤمنان نیز در قیامت آنها را
مسخره خواهند کرد:
34 ) آنها که گناه - إِن الَّذِینَ أَجرَمُوا کانُوا مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا یَضحَکُونَ ... فَالیَومَ الَّذِینَ آمَنُوا مِنَ الکُفّارِ یَضحَکُونَ. (مطففین/ 29
کردند بر مؤمنان میخندند ... امروز هم مؤمنان بر کفار میخندند.
به هر حال کافران قوم شعیب، پیروان او را زیانکاران نامیدند ولی جریان حوادث نشان داد که خود آنها زیانکار بودهاند (به طوري
که خواهد آمد).
93 ) فَأَخَذَتهُم الرَّجفَۀُ فَأَصبَحُوا فِی دارِهِم جاثِمِینَ ... کافران قوم شعیب سرانجامی جز هلاکت و نابودي نداشتند و مانند - آیات ( 91
قوم نوح و قوم لوط، عذاب الهی به
صفحه : 153
سراغ آنها آمد و آنها را نابود کرد. البته همانگونه که در تفسیر آیات مربوط به نوح و لوط گفتیم، این عذاب، عذاب استیصال بود
یعنی فقط کافران را فرا میگرفت و مؤمنان نجات پیدا میکردند.
عذابی که قوم شعیب را نابود کرد زلزله شدید همراه با صیحه آسمانی بود که به سراغ آنها آمد و خانه هایشان را بر سرشان خراب
کرد و این یک زلزله معمولی نبود که گروهی که زیر آوار ماندند کشته شوند و گروهی که زیر آوار نماندند نجات یابند بلکه در
این زلزله که یک عذاب الهی بود تمام کافران کشته شدند و تمام مؤمنان نجات یافتند. تعبیر قرآن درباره هلاك شدگان این است
که آنها در خانه هایشان به رو افتادند که کنایه از نابودي آنها در خانه هایشان است. کافران قوم شعیب آنچنان نابود شدند که گویا
اصلا در این خانه سکونت نداشتند و پس از این بلا بود که معلوم شد چه کسی زیانکار است. آنها پیروان شعیب را زیانکار قلمداد
میکردند و نمیدانستند که زیانکار، خود آنها هستند و به عذابی سخت و هولناك گرفتار خواهند شد.
اي قوم من؟ پیامهاي خدا را به شما رساندم و شما را » : پس از نزول عذاب الهی شعیب از آنها روي گردان شد و با خود میگفت
صفحه 115 از 395
نصیحت کردم اما شما نپذیرفتید و نتیجه اعمال خود را دیدید و من اینک بر نابودي و هلاکت شما و سرنوشت شومی که پیدا
البته از جهت عاطفی و احساس بشري، نابودي افراد جاي تاسف «. کردید تأسف نمیخورم چگونه بر گروهی کافر تأسف خورم
دارد و براي انسان رقتانگیز است ولی وقتی معلوم شود که آنها خود با اختیار خود چنین سرنوشتی را انتخاب کردهاند و در برابر
تذکرات مکرر پیامبرشان از خود عناد بیجهت نشان دادهاند دیگر جاي تاسف نخواهد بود بنابراین میبینیم در آیهاي از قرآن کریم
پس از بیان طغیان و کفر یهود و نصاري خطاب به پیامبر اسلام میفرماید:
فَلا تَأسَ عَلَی القَوم الکافِرِینَ. (مائده/ 68 ) پس بر گروه کافران اندوه مخور.
صفحه : 154
[ [سورة الأعراف ( 7): الآیات 94 الی 96
اشاره
وَ ما أَرسَلنا فِی قَریَۀٍ مِن نَبِیٍّ إِلاّ أَخَذنا أَهلَها بِالبَأساءِ وَ الضَّرّاءِ لَعَلَّهُم یَضَّرَّعُونَ ( 94 ) ثُم بَدَّلنا مَکانَ السَّیِّئَۀِ الحَسَ نَۀَ حَتّی عَفَوا وَ قالُوا قَد
مَس آباءَنَا الضَّرّاءُ وَ السَّرّاءُ فَأَخَذناهُم بَغتَۀً وَ هُم لا یَشعُرُونَ ( 95 ) وَ لَو أَن أَهلَ القُري آمَنُوا وَ اتَّقَوا لَفَتَحنا عَلَیهِم بَرَکات مِنَ السَّماءِ وَ
( الَأرض وَ لکِن کَذَّبُوا فَأَخَذناهُم بِما کانُوا یَکسِبُونَ ( 96
( در هیچ آبادي پیامبري نفرستادیم مگر آنکه مردم آن را به سختی و رنج دچار کردیم شاید آنها زاري کنند ( 94
آنگاه جاي بدي را با نیکی عوض کردیم تا افزایش یافتند و گفتند: پدران ما را نیز رنج و راحت رسید. پس آنها را ناگهان و در
( جایی که بیخبر بودند برگرفتیم ( 95
و اگر مردم آبادیها ایمان میآوردند و پرهیزگاري میکردند، البته براي آنها برکتهایی از آسمان و زمین میگشودیم ولی تکذیب
( کردند و ما به سبب کارهایشان آنها را مؤاخذه کردیم ( 96
نکات ادبی
از بأس مشتق شده و به معناي شدت و سختی است. « بأساء » - آبادي که شامل شهر و روستا میشود. 2 « قریه » -1
مترادف هستند و گفته شده « ضرّاء » و « بأساء » از ضرر مشتق شده و به معناي رنج و زحمت است. گفته شده که دو واژه « ضرّاء » -3
که اولی در ناراحتیهاي ناشی از فقر مالی و دومی در ناراحتیهاي مربوط به بدن، مانند بیماري است و بعضیها عکس آن را
قرار میدهد و این بیانگر آن « سرّاء » را در مقابل « ضراء » گفتهاند. ظاهر این است که این دو، مترادف هستند و لذا در آیه بعدي فقط
میباشد. « ضرّاء » هم داخل در تحت « بأساء » است که
بدي، و منظور از آن در اینجا همان ناراحتیها و سختیهاست. « سیئه » -4
نیکی، و منظور از آن در اینجا خوشیها و برخورداریها و نعمتهاست. « حسنه » -5
از عفو به معناي افزونی. منظور این است که آنها افزایش پیدا کردند که « عفوا » -6
صفحه : 155
شامل افزایش جمعیت و امکانات مادي میشود.
خوشی، چیزي که مایه سرور و شادي باشد. « سرّاء » -7
تفسیر و توضیح
صفحه 116 از 395
95 ) وَ ما أَرسَلنا فِی قَریَۀٍ مِن نَبِیٍّ إِلّا أَخَ ذنا أَهلَها ... در آیات پیش دیدیم که بعضی از اقوام در مقابل دعوت پیامبران - آیات ( 94
ایستادگی کردند و به تکذیب آنها پرداختند و لا جرم عذاب الهی به سراغ آنها آمد و اینک در این آیه، سنتی از سنتهاي خدا را
بیان میکند که مربوط به زمان آمدن پیامبران است و آن این هر گاه خداوند، پیامبري را بر قومی میفرستد، آن قوم را به نحوي
دچار سختیها و رنجها میکند تا آمادگی لازم را در پذیرش دعوت آن پیامبر داشته باشند و با زاري و احساس نیاز به سوي خدا
برگردند.
این بدانجهت است که در هنگام خوشی و برخورداري، انسان از خدا غافل میشود و خود را بینیاز میبیند و براي همین است که
مخالفان و منکران پیامبران را نوعاً همان طبقه اشراف و رفاه زده تشکیل میدهد. اما رنج و زحمت و شداید و گرفتاریها، انسان را به
فطرت خود نزدیک میکند و در خود احساس نیاز میکند و در صدد یافتن پناهگاهی میشود و در نتیجه براي قبول دعوت پیامبران
آمادگی بیشتري پیدا میکند.
سنت خدا بر این جاري است که در آغاز کار، سختیها و رنجها به سراغ آن جامعه میآید و چون از این مرحله عبور کردند خداوند
سختیها را با خوشیها عوض میکند و نعمت و برخورداري جایگزین ناراحتی و شداید میشود. در این مرحله است که جامعه هم
از نظر تعداد جمعیت و هم از نظر رفاه و برخورداري فزونی مییابد و امکانات بسیاري فراهم میشود و پیشرفتهاي مادي به وجود
میآید.
ولی دیري نمیپاید که بار دیگر جامعه در اثر همان رفاه زدگی و برخورداري، از خدا و معنویات دور میشود و از مکتب انبیاء
فاصله میگیرد و با غروري که پیدا
صفحه : 156
میکند پیشرفتهاي موجود را به خود نسبت میدهد و گمان میکند او خود باعث این پیشرفتها شده است:
وَ لَئِن أَذَقناه رَحمَۀً مِنّا مِن بَعدِ ضَرّاءَ مَسَّته لَیَقُولَن هذا لِی وَ ما أَظُنُّ السّاعَۀَ قائِمَۀً (سجده/ 50 ) و هر گاه پس از رنجی که به او رسیده،
رحمتی از خود را به او بچشانیم، البته میگوید: این براي من است و گمان نمیکنم که قیامتی بر پا شود.
ثُم إِذا خَوَّلناه نِعمَۀً مِنّا قالَ إِنَّما أُوتِیتُه عَلی عِلم (زمر/ 49 ) سپس وقتی او را به نعمتی از خود برخوردار کردیم میگوید: همانا آن، بر
دانشی که داشتهام به من داده شده است.
بدینگونه انسان نعمتهایی را که خدا جهت امتحان به او میدهد، مربوط به علم و دانش و شایستگیهاي خود میداند و از خدا غافل
پدران ما » : میشود و گمان میکند که این در طبیعت انسان است که گاهی با سختیها و گاهی با خوشیها روبرو میشود و میگوید
و بدینگونه پردهاي از غفلت و بیخبري اندیشه او را میپوشاند و همین غفلت «. نیز چنین بودند و آنها نیز سختیها و خوشیها دیدهاند
کار او را میسازد و ناگهان و در حالی که بیخبر است فاجعه او را در مییابد و عذاب الهی سراغ او میرود.
آیه ( 96 ) وَ لَو أَن أَهلَ القُري آمَنُوا وَ اتَّقَوا لَفَتَحنا عَلَیهِم بَرَکات ... دیدیم که غفلت از خدا و دوري از مکتب پیامبران، عاقبت شوم و
فاجعه باري براي جامعه داشت.
در این آیه طرف دیگر قضیه را مطرح میکند و خاطر نشان میسازد که اگر مردم آبادیها ایمان داشتند و تقوا و پرهیزگاري پیشه
میکردند، دروازههاي برکتهاي آسمان و زمین را به روي آنها میگشادیم.
توجه کنیم که شرط گشایش برکتهاي آسمان و زمین، ایمان و تقواست که منظور از ایمان، اعتقاد به خدا و پیامبران و دوري از
شرك و کفر است و منظور از تقوا پرهیز از گناهان و عمل به احکام الهی است. اگر جامعه این دو ویژگی را داشته باشد،
صفحه : 157
جامعهاي سعادتمند خواهد بود و از نعمتهاي الهی برخوردار خواهد شد و همه عوامل پیشرفت را در اختیار خواهد داشت.
صفحه 117 از 395
چنین جامعهاي از برکتها و خیرات آسمان و زمین بهرهمند خواهد شد. از برکتهاي آسمان یکی بارانهاي رحمت خداوند است که
باعث رشد و شکوفایی زمین خواهد شد و دیگري عنایتهاي خاص خداوند است که با آن جامعه را همراهی خواهد کرد. از
برکتهاي زمین یکی زراعتها و میوهها و سایر منابع طبیعی است و دیگري امنیت و آسایشی است که خداوند ارزانی آن جامعه
خواهد کرد.
ولی آنها (یعنی منکران پیامبران) آیات خدا را تکذیب کردند و شرط ایمان و تقوا در آنها وجود » : در پایان آیه اظهار میدارد که
«. نداشت، از این جهت ما آنها را به سبب کارهایی که انجام دادند، مؤاخذه کردیم و برگرفتیم
این آیه به روشنی رمز سعادت و به پیروي و ذلت و سقوط جامعهها را به دست میدهد و اعلام میدارد که عامل سعادت جامعه،
ایمان و تقوا و عامل سقوط آن، دوري از مکتب پیامبران و تکذیب آنهاست. بنابراین هر جامعهاي در گرو اعمال خویش است و
خدا بطور تصادفی جامعه را بالا یا پایین نمیبرد و خوشبختی و بدبختی مردم به دست خود آنهاست و آنها هستند که با عملکرد
خود سرنوشت خویش را رقم میزنند.
إِن اللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوم حَتّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنفُسِهِم (رعد/ 11 ) همانا خداوند حالت قومی را تغییر نمیدهد مگر این آنها خود را تغییر
بدهند.
باید دانست که جامعه سعادتمند جامعهاي است که مردم در آن امنیت و آسایش همراه با برخورداري از رفاه داشته باشند و
پیشرفتهاي مادي اگر همراه با آرامش فکري و اطمینان خاطر نباشد، سعادتآور نیست و تنها چیزي که مردم را از چنین آرامش و
اطمینانی بهرهمند میسازد و نگرانی و اضطراب را از بین میبرد، ایمان به خدا و ارزشهاي الهی است.
صفحه : 158
بحثی درباره کلمات مترادف در قرآن
اشاره:
به کار رفته بود که بعضیها آنها را لفظ مترادف میدانند. به همین مناسبت « ضرّاء » و « بأساء » در آیاتی که تفسیر کردیم دو واژه
بحثی را درباره کلمات مترادف در قرآن و نظرات مختلفی که در این باره اظهار شده است تقدیم میکنیم:
در میان ادبا و لغت شناسان و همچنین دانشمندان علم اصول، از دیرباز این بحث مطرح بوده که آیا در زبان عربی الفاظی به عنوان
الفاظ مترادف وجود دارد یا نه! به این صورت که دو یا چند لفظ به یک معنا باشند و مفهوم واحدي را افاده کنند به طوري که
بتوان یکی را جایگزین دیگري کرد.
بیشتر علماي نحو، لغت و علم اصول، وجود الفاظ مترادف را در زبان عربی اثبات کردهاند، ولی بعضیها به کلی آن را انکار نموده
و گفتهاند الفاظی که مترادف به نظر میرسد هر کدام داراي خصوصیتی هستند که دیگري آن را ندارد.
از میان کسانی که وجود الفاظ مترادف را در زبان عربی قبول دارند میتوان اصمعی، إبن خالویه، سیبویه، إبن جنّی، فیروزآبادي،
«1». إبن سیده، ابو علی فارسی و رمّانی نام را برد
سیبویه میگوید: در کلام عرب گاهی دو لفظ مختلف براي دو معناي مختلف و گاهی دو لفظ مختلف براي یک معنا میآورند ...
«2». را مثال میزند « انطلق » و « ذهب » ، آن گاه براي آن موردي که دو لفظ مختلف براي یک معنا آمده
از دیدگاه سیوطی علت عمده پیدایش لفظ مترادف در یک لغت این است که دو
-----------------------------------
1)- رجوع شود به: محمّد الشائع، الفروق اللغویه، ص 46 به بعد. )
صفحه 118 از 395
. 2)- الکتاب، ج 1، ص 24 )
صفحه : 159
قبیله براي یک معنا دو لفظ مختلف را به کار میبرند، سپس هر دو لفظ مشهور میشوند و اختلاف واضعان از یاد میرود. البته
ممکن است که هر دو لفظ را یک واضع وضع کند و هدف او ایجاد راههاي مختلف براي رساندن معانی و یا گسترش شیوههاي
«1». فصاحت و بلاغت و تفنّن در عبارت باشد
طرفداران این نظریه مثالهاي بسیاري براي الفاظ مترادف ذکر میکنند از جمله فیروز آبادي در رسالهاي به نام ترقیق الاسل لتصفیق
العسل براي عسل هشتاد اسم میشمارد، و همو کتابی به نام الروض المسلوف فیما له اسمان الی الوف دارد که در آن الفاظ مترادف
همچنین إبن خالویه پنجاه اسم براي شمشیر میدانست، و همو در نامهاي شیر و نامهاي مار رسالهاي نوشته است، «2». را آورده است
در مجموع، بعضی از دانشمندان در این باره کتابهایی نوشتهاند که فیروزآبادي از «3». و اصمعی براي سنگ هفتاد اسم میدانست
و نیز رمّانی کتابی به نام الألفاظ المترادفۀ دارد «4»، جمله آنهاست، و پیش از او نیز اصمعی کتاب الالفاظ را در این باب نوشته است
که چاپ شده است.
علماي اصول نیز وجود لفظ مترادف را قبول دارند. به گفته مظفر نباید در امکان ترادف و اشتراك بلکه در وقوع آنها در زبان عربی
شک و تردید نمود. این مطلب آن چنان واضح است که نیازي به بیان ندارد.
از دیدگاه مظفر علت پیدایش لفظهاي مترادف، وضع الفاظ در قبیلههاي مختلف است بنابراین گفته میشود: لغت حجاز چنین است
«5». و لهجه حمیر چنان است و لهجه تمیم چنین است
در مقابل اینها کسانی هستند که وجود الفاظ مترادف را در زبان عربی قبول ندارند، که از جمله آنها میتوان ابو هلال عسکري،
مؤلف کتاب الفروق فی اللغۀ و
-----------------------------------
. 1)- سیوطی، المزهر، ج 1، ص 405 )
. 2)- همان، ص، 407 )
. 3)- همان، ص 325 )
. 4)- إبن سیده، المخصص، سفر 13 ، ص 259 )
. 5)- مظفر، اصول الفقه، ص 32 )
صفحه : 160
احمد بن فارس و ثعلب و إبن درستویه و جزایري، مؤلف کتاب فروق اللغات، را نام برد. این گروه معتقدند الفاظی که مترادف به
نظر میرسد، اگر دقت شود، فرقهاي ظریفی میان آنها وجود دارد، به گونهاي که هر کدام مورد استعمال خاص خودش را دارد، و
اساساً بسیاري از الفاظی که مترادف قلمداد میشوند اوصاف گوناگون یک اسماند.
إبن فارس میگوید:
گاهی یک چیز به نامهاي گوناگون نامیده میشود، مانند: سیف، مهنّد و حسام. »
آنچه ما میگوییم این است که نام، یکی است که همان سیف است و بقیه صفات آن هستند، و عقیده ما این است که هر صفتی از
.« آنها معنایی غیر از دیگري دارد
میگوید: « نام » و « رقد » یا ،« جلس » و « قعد » یا ،« انطلق » و « ذهب » و « مضی » و نیز درباره افعالی چون
«1»«. در قعد معنایی است که در جلس نیست، و همینطور بقیه افعال، و این عقیده ابو العباس احمد بن ثعلب است »
صفحه 119 از 395
از سوي طرفداران این نظریه کتابهاي مستقلی نیز نوشته شده است از جمله الفروق اللغویۀ از ابو هلال عسکري و فروق اللغات از
نور الدین جزایري که هر دو به طور مستقل چاپ شدهاند، و اخیراً دو کتاب را در هم ادغام کرده و به نام معجم الفروق اللغویۀ چاپ
کردهاند.
ما تصور میکنیم اگر منظور از مترادف کلماتی باشد که میتوانند در جمله جایگزین یکدیگر شوند- اگر چه با دقت بسیار میتوان
میان آنها تفاوت اندکی پیدا کرد- الفاظ مترادف در زبان عربی بسیار است ولی اگر منظور از مترادف، کلماتی باشد که بطور دقیق
معناي واحدي دارند و هیچ گونه تفاوتی میان آنها نیست، الفاظ مترادف در زبان عربی اندك است اما نمیتوان به کلی آن را انکار
کرد زیرا ممکن است از سوي دو قبیله دو اسم با یک مفهوم خاص تعیین شود که دقیقاً به
-----------------------------------
. 1)- المزهر، ج 1، ص 404 )
صفحه : 161
براي شیر. « اسد » و « لیث » براي گندم یا « برّ » و « حنطه » یک معنا باشند مانند
باید توجه داشت که صفات گوناگون یک اسم مانند صفات خدا و صفات پیامبر، از قبیل کلمات مترادف نیست چون در آنها
جنبههاي گوناگون و متفاوتی مورد نظر است، اگر چه مصداق همه یکی است. همچنین تعبیرهاي گوناگونی که از باب کنایه و
استعاره و تمثیل از یک مفهوم آورده میشود از باب کلمات مترادف نیست مانند:
«1». اصلح الفاسد، لم الشعث، ضم النشر، جمع الشتات، رتق الفتق و ... که همگی در مقام اصلاح امور فاسد گفته میشود
به هر حال وجود کلمات مترادف را در زبان عربی نمیتوان انکار کرد و بسیاري از تفاوتهایی که در کتب فروق براي کلمات
مترادف گفته شده از روي تکلف است و چندان قابل قبول نیست.
با توجه به مطالب بالا و با پذیرش وجود کلمات مترادف در زبان عربی، اکنون این سؤال مطرح شود که آیا در آیات قرآنی هم
کلمات مترادف وجود دارد یا نه!
بسیاري از مفسران و کسانی که در مفردات قرآن کار کردهاند معتقدند که اگر وجود کلمات مترادف را هم در زبان عربی بپذیریم،
در قرآن کریم، الفاظ مترادف به کار نرفته است و هر لفظی معناي ویژه خود را دارد. از جمله راغب اصفهانی در مقدمه کتاب خود
این نظریه را تقویت کرده و اظهار داشته است کلماتی که در نگاه نخست مترادف به نظر میرسند داراي تفاوتهایی هستند که با
او در معنا کردن الفاظ و مفردات قرآن از چنین روشی پیروي کرده «2». بررسی موارد استعمال آنها در آیات قرآنی مشخص میشود
است. همچنین نوع مفسران درباره کلمات به ظاهر مترادف فرقهایی را مطرح کردهاند، و این نشان میدهد که آنان وجود الفاظ
مترادف را در قرآن قبول ندارند هر چند به این مطلب تصریح نکردهاند.
در مقابل اینها بعضی از دانشمندان علوم قرآنی وجود الفاظ مترادف را در قرآن
-----------------------------------
[.....] . 1)- درباره چنین تعبیرهایی رجوع شود به: قلقشندي، صبح الاعشی فی صناعۀ الانشاء، ج 1، ص 162 )
. 2)- مفردات الفاظ القرآن، ص 55 )
صفحه : 162
قبول دارند و معتقدند که قرآن به زبان عربی و مطابق با شیوهها و اسلوبهاي این زبان نازل شده است و چون در زبان عربی
کلمات مترادف وجود دارد و استفاده از آن باعث تنوع و تأکید در کلام میشود، چه مانعی دارد که در قرآن هم از آن استفاده
شده باشد!
صفحه 120 از 395
بدر الدین زرکشی و به پیروي از او سیوطی، عطف دو کلمه مترادف یا متقارب را به یکدیگر به قصد تأکید، نه تنها جایز، بلکه آن
را از وجوه بلاغت دانستهاند و براي آن مثالهاي متعددي از آیات قرآنی آوردهاند از جمله آیات زیر:
- فَلا یَخاف ظُلماً وَ لا هَضماً (طه/ 112 )- لا تَخاف دَرَکاً وَ لا تَخشی (طه/ 77 )- ثُم عَبَسَ وَ بَسَرَ (مدثر/ 22 )- إِنَّما أَشکُوا بَثِّی وَ
حُزنِی إِلَی اللّه (یوسف/ 86 )- لا تُبقِی وَ لا تَذَرُ (مدثر/ 28 )- لا تَري فِیها عِوَجاً وَ لا أَمتاً (طه/ 107 )- أَنّا لا نَسمَع سِرَّهُم وَ نَجواهُم
-( (زخرف/ 80 )- لِکُلٍّ جَعَلنا مِنکُم شِرعَۀً وَ مِنهاجاً (مائده/ 48 )- إِلّا دُعاءً وَ نِداءً (بقره/ 171 )- إِنّا أَطَعنا سادَتَنا وَ کُبَراءَنا (احزاب/ 67
لا یَمَسُّنا فِیها نَصَب وَ لا یَمَسُّنا فِیها لُغُوب (فاطر/ 35 ) زرکشی پس از نقل این موارد و موارد دیگر، از مبرد نقل میکند که این نوع را
انکار کرده و عطف الشّیء علی مثله را جایز ندانسته است. سپس اضافه میکند که شاید مبرد از کسانی باشد که وجود مترادف در
با این که «1». لغت را نپذیرفته است
-----------------------------------
.491 - 1)- زرکشی، البرهان، ج 2، ص 488 )
صفحه : 163
زرکشی در این جا وجود مترادف در قرآن را میپذیرد و آن را از وجوه بلاغت میشمارد، در جاي دیگري از کتاب خود فصلی
دارد درباره الفاظی که در قرآن آمده و گمان میرود که مترادف باشند ولی مترادف نیستند، و آن الفاظ را بر میشمارد و اظهار
«1». میدارد که مفسر تا آن جا که ممکن است باید موارد استعمال را در نظر بگیرد و به عدم ترادف قطع پیدا کند
ما تصور میکنیم که اگر کلمات مترادف را الفاظی بدانیم که یک مفهوم را میرسانند- اگر چه تفاوتهاي مختصري در موارد
استعمال داشته باشند- بدون شک قرآن از کلمات مترادف استفاده کرده، و استفاده از کلمات مترادف و عطف آنها به یکدیگر نه
تنها اشکالی ندارد بلکه به جهت تأکید مطلب و تفنن در عبارت و زیبایی کلام، از محسنات هم محسوب میشود. وقتی گفته
میشود: لا تخاف درکاً و لا تخشی، هر چند تخاف و تخشی هر دو به یک معنا باشند، اما کلام از یک نوع تأکید و زیبایی و
آهنگ گوش نوازي برخوردار است که هر یک از این دو واژه به تنهایی این امتیاز را ندارد و ذوق سلیم به خوبی آن را میفهمد.
البته قرآن خود، گاه میان کلماتی که معناي نزدیک به هم دارند تفاوت میگذارد و تذکر میدهد که آنها را در جایگاههاي
خاصی به کار برند، مانند:
.« انظرنا » بلکه بگویید « راعنا » یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقُولُوا راعِنا وَ قُولُوا انظُرنا (بقره/ 104 ) اي کسانی که ایمان آوردهاید، نگویید
ما را در نظر بگیر، تقریباً یک مفهوم دارند ولی یهوديهاي عصر پیامبر، مانند مؤمنان به « انظرنا » ما را رعایت کن، و « راعنا » دو کلمه
و معناي بدي را از آن در نظر میگرفتند، چون این تعبیر در زبان آنها به معناي احمق بود و بدین گونه « راعنا » : پیامبر میگفتند
استفاده کنند تا یهوديها بهانهاي « انظرنا » از واژه « راعنا » پیامبر را مسخره میکردند. از این رو فرمان رسید که مؤمنان به جاي واژه
نداشته باشند.
-----------------------------------
.( 1)- همان، ج 4، ص 93 . سیوطی نیز همان موارد را به پیروي از زرکشی آورده است (الاتقان، ج 2، ص 306 )
صفحه : 164
آیه دیگري که میان دو واژه نزدیک به هم فرق میگذارد، آیه زیر است:
قالَت الَأعراب آمَنّا قُل لَم تُؤمِنُوا وَ لکِن قُولُوا أَسلَمنا (حجرات/ 14 ) اعراب گفتند ایمان آوردیم، بگو: ایمان نیاوردید بلکه بگویید
مسلمان شدیم.
فرق گذاشته شده است، چون ایمان به اعتقاد قلبی گفته میشود ولی اسلام عبارت است « اسلام » و « ایمان » در این آیه میان دو واژه
صفحه 121 از 395
از گفتن شهادتین اگر چه از روي اعتقاد قلبی نباشد.
از جمله کلماتی که مترادف به نظر میرسد و در قرآن کریم به کار رفته است، از کلمات زیر میتوان یاد کرد:
اثم و ذنب، اراد و شاء، ارشاد و هدایت، استغفار و توبه، اعطینا و آتینا، انابه و رجوع، انذار و تخویف، انظار و امهال، اهل و آل،
اوب و رجوع، بأساء و ضرّاء، بعث و ارسال، بعث و نشور، تبذیر و اسراف، تحیّت و سلام، حب و ودّ، حشر و نشر، حصر و صدّ،
حوب و ذنب، حزن و بث، خدعه و کید، خشوع و خضوع، خوف و خشیت، خلاق و نصیب، دوام و خلود، ذرء و خلق، ذنب و جرم،
رأفت و رحمت، رجل و امرء، رحمان و رحیم، رفعت و علوّ، رهبت و خوف، زبر و کتب، زرع و نبات، سرعت و عجله، سرور و
فرح، سعیر و جحیم، شح و بخل و ضن،ّ شرعه و منهاج، شک و ریب، شکر و حمد، صاحب و قرین، صراط و طریق و سبیل، ضرّ و
سوء، ضیاء و نور، ظلم و بغی، عام و سنۀ، عتیق و قدیم، عداوت و بغضاء و شنئان، عظیم و کبیر، عفو و صفح و مغفرت، عقاب و
عذاب، عقد و عهد، علامت و آیه، علم و شعور، علم و یقین، عمل و فعل، عیش و حیات، عین و بصر، غشاء و غطاء، غضب و سخط
و غیظ، غالب و قاهر، غی و ضلال، غیث و مطر، فرض و وجوب، فسق و فجور، فصل و فرق، فقیر و مسکین، عدل و قسط، قسم و
حلف، قضا و حکم، قلب و فؤاد، قنوط و یأس و خیبه، کتمان و اخفاء، افتراء و بهتان، کمال و تمام، کوکب و نجم، لب و عقل، لدي
و عند، لهو و لعب، مالک و ملک، مرجع و مصیر، مُرسَل و رسول، معرفت و علم، مکر و کید، ملک و ملکوت، منع و کف،ّ
صفحه : 165
میثاق و عهد، میقات و وقت، نبأ و خبر، نبی و رسول، نجوي و سرّ، نداء و دعاء، ندّ و مثل، نظر و رؤیت، نهار و یوم، هبوط و نزول،
هرب و فرار، هضم و ظلم، همزه و لمزه، هم و قصد، واحد و وحید، وعد و وعید، وقت و حین.
همان گونه که گفتیم بسیاري از مفسران میان این واژهها تفاوتهایی را ذکر کردهاند ولی نوع این تفاوتها بیدلیل و همراه با
تکلف است و اگر اندك تفاوتی هم باشد در مترادف بودن این کلمات اثر ندارد.
گاهی گفته میشود که دلیل متفاوت بودن این کلمات این است که نمیتوان در آیات قرآنی آنها را جایگزین یکدیگر کرد.
میگوییم البته چنین است، ولی این از آن جهت است که دست بردن در کلام خدا جایز نیست و کسی حق ندارد چنین کند. از این
گذشته گاهی کلمهاي آهنگ و وزن و سجع خاصی دارد که بدون شک جایگزین ساختن کلمه مترادف، وضع را به هم میزند و
زیبایی کلام را از بین میبرد و این مربوط به معنا نیست. مثلًا در آیه لا تَخاف دَرَکاً وَ لا تَخشی (طه/ 77 ) اگر تخشی را که آخر آیه
است با تخاف عوض کنیم، علاوه بر این که آهنگ موزون کلمات به هم میخورد و به اصطلاح تنافر در کلمات ایجاد میشود،
سجع آخر آیات هم از بین میرود چون آخر آیات قبلی همه با الف مقصوره آمده است: ابقی، یحیی، العُلی، تزکّی ...
با این همه مسلّم است که اصل در کلمات، اختلاف در معناست، و مترادف بودن بر خلاف اصل وضع کلمات است. بنابراین تا آن
جا که ممکن است باید به تفاوت میان واژهها توجه کرد و از مترادف دانستن آنها پرهیز نمود، و مسلم است که رعایت این اصل
موجب دشواريهایی در ترجمه آیات قرآن به زبانهاي دیگر میشود بنابراین میبینیم مترجمان قرآن در این مورد دچار پریشانی و
سردرگمی شدهاند چون ممکن است در زبان دوم در برابر این دو واژهاي که با هم تفاوتهایی دارند تنها یک واژه وجود داشته
باشد و انتقال این تفاوتها به زبان دوم ممکن نگردد.
صفحه : 166
[ [سورة الأعراف ( 7): الآیات 97 الی 100
اشاره
صفحه 122 از 395
أَ فَأَمِنَ أَهل القُري أَن یَأتِیَهُم بَأسُنا بَیاتاً وَ هُم نائِمُونَ ( 97 ) أَ وَ أَمِنَ أَهل القُري أَن یَأتِیَهُم بَأسُنا ضُ حًی وَ هُم یَلعَبُونَ ( 98 ) أَ فَأَمِنُوا مَکرَ
اللّه فَلا یَأمَن مَکرَ اللّه إِلاَّ القَوم الخاسِرُونَ ( 99 ) أَ وَ لَم یَهدِ لِلَّذِینَ یَرِثُونَ الَأرضَ مِن بَعدِ أَهلِها أَن لَو نَشاءُ أَصَ بناهُم بِذُنُوبِهِم وَ نَطبَعُ
( عَلی قُلُوبِهِم فَهُم لا یَسمَعُونَ ( 100
( پس آیا مردم آبادیها مطمئن شدهاند که عذاب ما شبانه و در حالی که آنها خوابیدهاند، سراغ آنها بیاید! ( 97
( و آیا مردم آبادیها خاطر جمع شدهاند که عذاب ما در نیمروز و در حالی که بازي میکنند سراغ آنها بیاید! ( 98
( آیا آنها از مکر الهی ایمن هستند! در حالی که جز زیانکاران کسی خود را از مکر الهی ایمن نمیداند ( 99
و آیا براي کسانی که زمین را از ساکنان آن به ارث میبرند، واضح نشده است که اگر بخواهیم آنها را به کیفر گناهانشان
( میرسانیم و بر دلهایشان مهر میزنیم، پس آنها نمیشنوند ( 100
نکات ادبی
براي تفریع مطلب بر جمله قبلی (اخذناهم) میباشد. « أ فأمن » در « فاء » -1 عطف به
عذاب ما. از بأس به معناي شدت و سختی است. « بأسنا » -2
شبانه. هنگامی که مردم در خانههاي خود استراحت کردهاند. این واژه ظرف براي جمله قبلی است. « بیاتا » -3
نیمروز، هنگامی که آفتاب بالا آمده است. « ضحی » -4
اگر به غیر « مکر » در اینجا که به خدا نسبت داده شده، عذابی الهی است که بدون اطلاع و ناگهانی وارد میشود. البته « مکر » -5
خدا نسبت داده شود به معناي حیله و نیرنگ است.
است و یا قصههاي اقوام پیشین است که در آیات گذشته آمد، و تقدیر چنین است: أ و « الله » فعلی است که فاعل آن یا « لم یهد » -6
لم یهد ما جري علی الامم
صفحه : 167
السابقه.
است و در حکم ماضی است و یا جمله مستأنفه است. « اصبنا » یا عطف بر « و نطبع » -7
تفسیر و توضیح
98 ) أَ فَأَمِنَ أَهل القُري أَن یَأتِیَهُم بَأسُنا بَیاتاً ... جامعههاي بیایمان که از خدا و ارزشهاي معنوي دور افتادهاند، همواره - آیات ( 97
در خطر نزول عذاب الهی هستند.
این آیات به چنین جامعههایی هشدار میدهد که آنها از فرود آمدن عذاب الهی در امان نیستند، و با توجه به این سنت خدا بر این
جاري است که مردم را به سبب تکذیب آیات الهی مؤاخذه کند، همواره این خطر وجود دارد که خداوند بلا و عذاب خود را
شبانه و در حالی که مردم خوابیدهاند و یا در نیمروز و هنگامی که مشغول کارهاي روزمره خود هستند فرود آورد و آنها را نابود
سازد.
بلاهاي آسمانی و زمینی، مانند صاعقه، صیحه، سیل، زلزله و طوفان بطور ناگهانی نازل میشود و جامعههاي بیایمان را نابود
میگوییم بابلاهاي طبیعی، « عذاب استیصال » میکند و مردم کیفر اعمال خود را میبینند. توجه کنیم که این نوع بلاها که به آن
مانند سیل و زلزله که گاهی در جایی اتفاق میافتد و خوب و بد با هم از میان میروند، فرق دارد. در این نوع بلاها که ناشی از
خشم خداست تنها کافران و تکذیب کنندگان پیامبران نابود میشوند. همانطور که بارها درباره امتهاي پیامبران پیشین اتفاق افتاد و
صفحه 123 از 395
کافران نابود شدند و پیامبر و همراهان مؤمن او نجات یافتند.
این نوع عذاب الهی ممکن است شبانه و در حالی که مردم خوابیدهاند و یا در نیمروز و در حالی که مشغول کارند نازل شود. در
تعبیر میکند. اشاره به این آنها چون از آرمانهاي الهی تهی هستند، هر « لعب » اینجا قرآن از کار روزانه آنها به بازي و سرگرمی و
کاري بکنند در حکم بازي است و کار مفیدي محسوب نمیشود. در آیه
صفحه : 168
برحذر میدارد و میفرماید: آیا آنها از مکر خدا ایمن هستند! سپس اضافه میکند: جز « مکر خدا » بعدي بطور کلی این جامعه را از
گروه زیانکار کسی خود را از مکر الهی ایمن نمیداند.
مکر وقتی به غیر خدا نسبت داده شود به معناي حیله و نیرنگ است و چون به خدا نسبت داده شود معناي دیگري پیدا میکند و آن
عذاب الهی است. آن هم عذابی که بطور ناگهانی فرود میآید. البته مردم نیز وقتی نسبت به دیگري مکر میکنند و نیرنگ به کار
میبرند، هدفشان رساندن ضرر به او از راهی است که او از آن بیخبر است و بطور ناگهانی بر او وارد میشود.
هیچ کس نباید خود را از مکر الهی در امان بداند حتی پیامبران و امامان و صالحان نیز خود را ایمن نمیدانند و همواره در میان
خوف و رجا هستند، بلکه خوف و خشیت آنها از خداوند بیشتر از دیگران است. در بعضی دعاها که از ائمه معصومین (ع) نقل شده
میبینیم که آنها همواره از خدا چنین درخواست میکردند:
اللهم لا تؤمنی مکرك یعنی خدایا مرا از مکر خود ایمن مکن. داشتن چنین حالتی در انسان بسیار کارساز است و باعث میشود
همواره مواظب اعمال خود باشد.
تنها گروه کافر که زیانکاران واقعی هستند خود را از عذاب خدا و مکر الهی ایمن میدانند. آنها به خدا و مکتب پیامبران و
کیفرهاي الهی ایمان ندارند و از آن نمیترسند اما ناگهان عذاب الهی بر سر آنها فرود میآید و نابودشان میکند.
آیه ( 100 ) أَ وَ لَم یَهدِ لِلَّذِینَ یَرِثُونَ الأَرضَ مِن بَعدِ أَهلِها ...: در آیات پیش سرگذشت چندین پیامبر را ذکر کرد و از عذابی که
خداوند بر کافران قوم آنها نازل کرد سخن گفت. اینک اظهار میدارد که آیا سرگذشت پیشینیان که گفته شد، مردم را به این
حقیقت راهنمایی نکرد که اگر بخواهیم آنها را به سبب گناهانشان به کیفر میرسانیم و بر دلهایشان مهر میزنیم تا سخن حق را
نشنوند! این پرسش براي روشن ساختن این مطلب است که سنتهاي الهی همواره در تاریخ بشري حاکمیت دارد و همان سرنوشتی
که پیشینیان داشتند آیندگان نیز خواهند داشت و تاریخ
صفحه : 169
تکرار میشود. جالب این از مردمی که مخاطب این پیام هستند به عنوان کسانی یاد میکند که زمین را از ساکنان پیشین آن به ارث
بردهاند. اشاره به این همانگونه که زمین و امکانات موجود را از نسلهاي قبلی به ارث بردهاید، سنتهاي حاکم برآنها نیز بر شما
حکومت خواهد کرد و سنتهاي خدا تغییر ناپذیر است.
این میفرماید: بر دلهایشان مهر میزند تا نشنوند، نهایت بدبختی کافران را ترسیم میکند. این کافران در اثر اعمال خود و گناهانی
که کردهاند به مرحلهاي میرسند که بینش و بصیرت خود را از دست میدهند و سخن حق را نمیشنوند گویا پردهاي بر گوش و
هوش آنها کشیده شده که مانع از درك درست آنهاست. البته این مهر را خداوند زمانی بر دل آنها میزند که با اختیار و آگاهی
راه باطل را برگزیدهاند، و بدینگونه خود آنها هستند که خویشتن را از مسیر هدایت الهی بیرون میکنند، و خدا با بندگان خود
دشمنی ندارد.
چند روایت
صفحه 124 از 395
«1».« فَلا یَأمَن مَکرَ اللّه إِلَّا القَوم الخاسِرُونَ » -1 قال علی (ع): لا تأمنن علی خیر هذه الامّۀ عذاب الله لقوله سبحانه
امیر المؤمنین (ع) فرمود: بربهترین این امت از عذاب خدا در امان نباش که خدا میفرماید: از مکر خدا جز زیانکاران، خود را ایمن
نمیدانند.
«2». -2 قال علی (ع): الفقیه کل الفقیه من لم یقنط النّاس من رحمۀ الله و لم یؤیّسهم من روح الله و لم یؤمنهم من مکر الله
امیر المؤمنین (ع) فرمود: فقیه کامل کسی است که مردم را از رحمت خدا ناامید نکند و از لطف او مأیوس نسازد و در عین حال از
مکر او آنها را ایمن نکند.
-3 عن صفوان الجمال قال: صلیت خلف ابی عبد الله (ع) ثم قال اللهم لا تؤمنی
-----------------------------------
. 1)- نهج البلاغه حکمت، 377 )
. 2)- نهج البلاغه حکمت، 90 )
صفحه : 170
«1». مکرك. ثم جهر فقال: فَلا یَأمَن مَکرَ اللّه إِلَّا القَوم الخاسِرُونَ
صفوان شتربان میگوید: پشت سر امام صادق (ع) نماز خواندم. آنگاه گفت:
خداوندا؟ مرا از مکر خود ایمن مساز آنگاه بلند گفت: جز زیانکاران کسی خود را از مکر خدا ایمن نمیداند.
[ [سورة الأعراف ( 7): الآیات 101 الی 102
اشاره
تِلکَ القُري نَقُصُّ عَلَیکَ مِن أَنبائِها وَ لَقَد جاءَتهُم رُسُلُهُم بِالبَیِّنات فَما کانُوا لِیُؤمِنُوا بِما کَ ذَّبُوا مِن قَبل کَ ذلِکَ یَطبَع اللّه عَلی قُلُوبِ
( الکافِرِینَ ( 101 ) وَ ما وَجَدنا لِأَکثَرِهِم مِن عَهدٍ وَ إِن وَجَدنا أَکثَرَهُم لَفاسِقِینَ ( 102
این آبادیهاست که از خبرهاي آنها بر تو بازگو میکنیم و همانا پیامبرانشان با نشانههاي روشن به سوي آنها آمدند ولی چنین نبودند
( که بر آنچه از پیش تکذیب کرده بودند ایمان بیاورند. این چنین، خداوند بر دلهاي کافران مهر میزند ( 101
( و در بیشتر آنها وفاي به عهد نیافتیم و همانا بسیاري از آنها را نافرمان یافتیم ( 102
نکات ادبی
خبر آن است. « نقص » صفت آن و « القري » مبتدا و « تلک » -1
از قصه، به معناي ذکر کردن پیاپی. « نقص » -2
جمع نبأ به معناي خبر مهم. « انباء » -3
براي تعدیه است و احتمال این براي سببیت باشد احتمال بعیدي است. « بما کذبوا » در « باء » -4
پیمان، معاهده، و منظور آیه وفاي به عهد و پایبندي به آن است. « عهد » -5
مخفف از مثقّله و براي تاکید است و اسم آن شأن و قصه است که حذف شده. « ان وجدنا » در « ان » -6
-----------------------------------
. 1)- تفسیر عیاشی، ج 2، ص 23 )
صفحه 125 از 395
صفحه : 171
تفسیر و توضیح
102 ) تِلکَ القُري نَقُصُّ عَلَیکَ مِن أَنبائِها ... چکیدهاي از آیات پیشین را ذکر میکند. در آیات پیشین داستانهایی از - آیات ( 101
نوح و لوط و هود و صالح و شعیب بیان شد و به دنبال آن به بعضی از سنتهاي الهی در تاریخ اشاره شد. اینک بطور خلاصه و
فشرده اظهار میدارد که اینها شهرها و آبادیهایی است که داستانهاي آنها را براي تو بازگو کردیم. اشتراك این اقوام و ملل در این
قضیه این بود که پیامبرانی با نشانههاي روشن بر آنها مبعوث گردیدند ولی آنها در مقابل دعوت انبیاء ایستادگی کردند.
پیامبران یکی پس از دیگري آمدند ولی آنها همانگونه که پیامبران قبلی را تکذیب کرده بودند پیامبران بعدي را هم تکذیب کردند
و به آنچه که قبلًا آن را دروغ انگاشته بودند ایمان نیاوردند. گویا آنها تبانی داشتند که هر پیامبري بیاید او را تکذیب کنند و
پیشاپیش او را به دروغگویی متهم کنند.
این حالت ناشی از روح عناد و لجاجت مستمر در آنها بود و به همین دلیل بود که خدا از آنها سلب توفیق کرده و بر دلهایشان مهر
زده بود. وقتی گناه و معصیت و مقاومت در برابر حق از حد گذشت، پردهاي بر روي بصیرت انسان کشیده میشود، به طوري که او
دیگر به آسانی سخن حق را نمیشنود و نمیپذیرد، و این جامعهها به چنین مرحلهاي رسیده بودند.
این خداوند چگونه و در چه شرایطی بر دلهاي افراد مهر میزند و منظور از آن چیست، پیش از این در جلد اول صفحه 56 از این
تفسیر به تفصیل بحث کردیم مراجعه شود.
در آیه بعدي درباره این کافران اضافه میکند که در بسیاري از آنها وفاي به عهد و پایبندي به پیمانی که بسته بودند نیافتیم یعنی
آنها به پیمانی که با خدا داشتند وفا نکردند. هر انسانی در فطرت خود پیمانی با خدا دارد و انسان بطور ذاتی به سوي خدا و
طرفداري از حق کشیده میشود و از شیطان و باطل گریزان است. آیه زیر
صفحه : 172
اشاره به همین پیمان فطري افراد دارد:
61 ) اي فرزندان - أَ لَم أَعهَد إِلَیکُم یا بَنِی آدَمَ أَن لا تَعبُدُوا الشَّیطانَ إِنَّه لَکُم عَدُوٌّ مُبِین.ٌ وَ أَنِ اعبُدُونِی هذا صِ راطٌ مُستَقِیم (یس/ 60
آدم؟ آیا با شما عهد نکردم که شیطان را پرستش نکنید، که او براي شما دشمنی آشکار است، و مرا پرستش کنید که این راه
راست است.
اساساً انسان موجودي متعهد و مسؤول است، بخصوص این در برابر آفریدگار خود تعهد دارد او هم در عالم ذر و هم در فطرت
خود، با خدا پیمان بسته است که از او اطاعت کند ولی بسیاري از اقوامی که خدا بر آنها پیامبر فرستاد، به عهد و پیمان خود وفا
نکردند و به تکذیب پیامبران که در واقع تکذیب خدا بود پرداختند و خدا را نافرمانی کردند از این میان تنها گروه اندکی به پیمان
خود پایبند شدند و به خدا و پیامبران ایمان آورند.
[ [سورة الأعراف ( 7): الآیات 103 الی 108
اشاره
ثُم بَعَثنا مِن بَعدِهِم مُوسی بِآیاتِنا إِلی فِرعَونَ وَ مَلائِه فَظَلَمُوا بِها فَانظُر کَیفَ کانَ عاقِبَۀُ المُفسِدِینَ ( 103 ) وَ قالَ مُوسی یا فِرعَون إِنِّی
رَسُول مِن رَب العالَمِینَ ( 104 ) حَقِیق عَلی أَن لا أَقُولَ عَلَی اللّه إِلاَّ الحَق قَد جِئتُکُم بِبَیِّنَۀٍ مِن رَبِّکُم فَأَرسِل مَعِیَ بَنِی إِسرائِیلَ ( 105 ) قالَ
صفحه 126 از 395
( إِن کُنتَ جِئتَ بِآیَۀٍ فَأت بِها إِن کُنتَ مِنَ الصّادِقِینَ ( 106 ) فَأَلقی عَصاه فَإِذا هِیَ ثُعبان مُبِین ( 107
( وَ نَزَعَ یَدَه فَإِذا هِیَ بَیضاءُ لِلنّاظِرِینَ ( 108
آنگاه پس از ایشان، موسی را با آیات خود به سوي فرعون و اشراف قوم او مبعوث کردیم، پس به آن نشانهها ستم کردند، پس
( بنگر که سرانجام مفسدان چگونه بود ( 103
( و موسی گفت: اي فرعون؟ همانا من فرستادهاي از پروردگار جهانیان هستم ( 104
شایسته است که بر خدا جز حق نگویم. همانا دلیل روشنی از پروردگارتان براي شما آوردهام پس بنی اسرائیل را با من روانه کن
(105)
( گفت: اگر نشانهاي آوردهاي آن را رو کن اگر از راستگویانی ( 106
( پس عصاي خود را انداخت پس ناگهان آن اژدهایی آشکار شد ( 107
و دست خود را
صفحه : 173
( (از گریبان) بیرون کشید پس ناگهان آن براي بینندگان سفید بود ( 108
نکات ادبی
« رامسیس » لقب پادشاهان مصر است مانند کسري و قیصر که لقب پادشاهان ایران و روم بود. نام فرعون زمان موسی « فرعون » -1
بوده است.
ستم کردند. ستم کردن به آیات خدا تکذیب آنها است. « فظلموا » -2
شایسته، سزاوار. « حقیق » -3
در اینجا قلب در کلام وجود دارد که یکی از محسنات کلام است به این صورت که گفته شده من شایستهام به « علی ان لا اقول » -4
را در اینجا به معناي « علی » این جز حق بر خدا نگویم، در حالی که منظور این است که گفتن حق شایسته بر من است. بعضیها هم
با تشدید یاء خوانده شده یعنی شایسته است بر « علی » گرفتهاند که در آن صورت، قلب وجود ندارد. در بعضی از قرائتها هم « باء »
من، و اگر این قرائت درست باشد مسألهاي نخواهد بود.
مار بزرگ. « ثعبان » -5
جزا براي دو شرط است که یکی مقدم و دیگري مؤخر برآن است. « فات بها » -6
و این در کلام عربی نظیر دارد.
فهمیده میشود. « للناظرین » سفید درخشان. درخشان بودن آن از قید « ابیض » مؤنث « بیضاء » -7
است. « بیضاء » متعلق به « للناظرین » -8
تفسیر و توضیح
105 ) ثُم بَعَثنا مِن بَعدِهِم مُوسی بِآیاتِنا ... از این آیه به بعد تا حدود هفتاد آیه مربوط به حضرت موسی و فرعون و قوم - آیات ( 103
بنی اسرائیل است و قصههاي موسی و بنی اسرائیل را با تفصیل متوسطی بیان میکند. این ششمین قصه از
صفحه : 174
قصههاي پیامبران است که در این سوره آمده، و اگر قصه آدم را نیز که در اوایل سوره آمده حساب کنیم هفتمین قصه است.
صفحه 127 از 395
نام موسی حدود 130 بار در قرآن تکرار شده و داستان او در سورههاي مختلف، گاهی به اجمال و گاهی به تفصیل آمده است و از
آنجا که قوم بنی اسرائیل نقش مهمی در پیدایش حوادث تاریخی داشتند و در مدینه مورد ابتلاي پیامبر اسلام بودند، داستان آنها در
قرآن بیش از دیگران آمده و قرآن به ذکر جزئیات تاریخ آنها پرداخته تا ماهیت واقعی و پیشینه تاریخی آنها را براي مسلمانان
روشن کند.
در این آیات اظهار میدارد که پس از نوح، لوط، صالح، هود و شعیب، ما موسی را با نشانههاي خود به سوي فرعون و اشراف قوم
او مبعوث کردیم ولی آنها به آن آیات ستم کردند یعنی آنها را دروغ پنداشتند و تکذیب نمودند. اینک بنگر که سرانجام تبهکاران
چگونه بود. این خلاصه داستان موسی و فرعون است که بلافاصله تفصیل آن را بیان میکند. البته در بعضی از سورهها داستان
موسی از پیش از تولد او گفته شده ولی در اینجا از هنگامی آغاز میشود که موسی به رسالت مبعوث میشود و پیش فرعون آمده،
او را دعوت به دین خود میکند.
با این جمله او را به سوي توحید و نبوت .« اي فرعون همانا من پیامبري از جانب پروردگار جهانیان هستم » : موسی به فرعون گفت
دعوت کرد، و این او باید هم به پروردگار جهانیان و هم به نبوت موسی ایمان بیاورد.
این ادعایی بزرگ و شگفتآور است و طبیعی بود که فرعون به آسانی آن را قبول نکند و موسی را به دروغگویی متهم نماید از
یعنی مرا نسزد که به دروغ چیزي .« شایسته است که من جز حق چیزي را بر خدا نگویم » : این جهت و براي تاکید بیشتر موسی گفت
و براي اثبات راستگویی خود معجزه و دلیل روشنی از سوي » را به خدا نسبت دهم و آنچه میگویم راست و درست است
«. پروردگارتان دارم. بنابراین حقّانیت مرا بپذیر و بنی اسرائیل را با من روانه کن
معلوم میشود که بنی اسرائیل تحت ستم فرعون و در قید و بند او بودند و
صفحه : 175
فرعون از آنها بیگاري میکشید و آنها را به کارهاي سخت و طاقت فرسا وادار میکرد. گفته شده که سنگهاي بزرگ اهرام مصر را
همین بنی اسرائیل از فاصلههاي دور به محل کنونی آن آوردهاند واي بسا براي آوردن یک قطعه سنگ صدها نفر از بنی اسرائیل
جان خود را از دست میدادند.
براي همین است که اولین درخواست موسی از فرعون پس از دعوت به خدا، آزادي قوم بنی اسرائیل بود.
108 ) قالَ إِن کُنتَ جِئتَ بِآیَۀٍ فَأت بِها ... فرعون در برابر دعوت موسی غافلگیر شد و چون موسی گفته بود که من - آیات ( 106
براي اثبات حقانیت خود معجزهاي دارم، فرعون از او خواست که معجزه خود را نشان بدهد و گفت: اگر راست میگویی و نشانه
روشنی داري آن را بیاور.
موسی در برابر فرعون دو معجزه مهم آورد که مایه شگفتی او و حاضران در مجلس او گردید. اولین معجزه موسی این بود که وقتی
عصاي خود را انداخت ناگهان به صورت ماري بزرگ در آمد؟ دومین معجزهاش این بود که چون دست خود را آستین بیرون
آورد ناگهان دست او درخشید و نوري سفید از آن به چشم بینندگان تابید.
روشن است که تبدیل عصا به مار بزرگ یا اژدها و درخشیدن دست، از نظر عادت محال است و تنها خدا میتواند بر مجاري
طبیعی و عادي غلبه کند و کاري بر خلاف عادت انجام بدهد، و معناي اعجاز همین است. موسی کاري کرد که دیگران از انجام
آن عاجز بودند و این کار با قدرت خدا انجام میشد و نشان میداد که او رابطه خاصی با خدا دارد و در ادعاي خود صادق است.
یعنی مار بزرگ سخن میگوید ولی در « ثعبان » مطلب قابل بحث در اینجا این است که در این آیه از تبدیل شدن عصاي موسی به
یعنی مار کوچک خبر میدهد. اگر به قبل و بعد این دو آیه توجه کنیم خواهیم دید که هر «ّ جان » آیه دیگر از تبدیل شدن آن به
کدام از آنها درباره قصه خاصی است و هر دو مربوط به یک قصه
صفحه 128 از 395
صفحه : 176
نیست. آیه مورد بحث که کلمه ثعبان، یعنی مار بزرگ، را به کار برده مربوط به انداختن عصا در برابر فرعون و حاضران در مجلس
یعنی مار کوچک، را به کار برده است مربوط به آغاز رسالت ،«ّ جان » اوست که تبدیل به مار بزرگ شد ولی آیه دیگر که کلمه
اوست و چون خدا او را به رسالت مبعوث کرد به او دستور داد که عصاي خود را بیندازد او انداخت و ناگهان به صورت ماري
کوچک در آمد:
وَ أَن أَلق عَصاكَ فَلَمّا رَآها تَهتَزُّ کَأَنَّها جَانٌّ وَلّی مُدبِراً (قصص/ 31 ) و این عصاي خود را بیندازد پس چون آن را دید که همانند
ماري میجنبد به آن پشت کرد.
بنابراین چه اشکالی دارد که عصاي موسی در آغاز رسالت به صورت ماري کوچک و پیش فرعون به صورت ماري بزرگ باشد.
بعضیها گفتهاند عصاي موسی همیشه تبدیل به ماري بزرگ میشد و بسیار زرنگ و چالاك بود و از این جهت تشبیه به مار
و این نوعی تشبیه را میرساند. این وجه هم وجه « کأنها جان گویا که مار کوچک است » کوچک شده است، و در آیه هم آمده
بعیدي نیست. ضمنا بگوییم که در آیهاي دیگر از آن به مطلق مار تعبیر آورده که شامل مار بزرگ و مار کوچک، هر دو، میشود:
فَأَلقاها فَإِذا هِیَ حَیَّۀٌ تَسعی (طه/ 20 ) پس آن را انداخت، ناگهان ماري بود که میجنبید.
باشد نیز در آغاز رسالت او انجام گرفت و موسی وقتی « ید بیضا » علاوه بر تبدیل عصا به مار یا اژدها معجزه دیگر موسی که همان
با فرعون روبرو شد، قبلا هر دو معجزه را تجربه کرده بود.