گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد پنجم
[سورة یوسف ( 12 ): الآیات 50 الی 52




اشاره
( وَ قالَ المَلِک ائتُونِی بِه فَلَمّا جاءَه الرَّسُول قالَ ارجِع إِلی رَبِّکَ فَسئَله ما بال النِّسوَةِ اللّاتِی قَطَّعنَ أَیدِیَهُن إِن رَبِّی بِکَیدِهِن عَلِیم ( 50
قالَ ما خَطبُکُن إِذ راوَدتُن یُوسُفَ عَن نَفسِه قُلنَ حاشَ لِلّه ما عَلِمنا عَلَیه مِن سُوءٍ قالَت امرَأَةُ العَزِیزِ الآنَ حَصحَصَ الحَقُّ أَنَا راوَدتُه عَن
( نَفسِه وَ إِنَّه لَمِنَ الصّادِقِینَ ( 51 ) ذلِکَ لِیَعلَمَ أَنِّی لَم أَخُنه بِالغَیب وَ أَن اللّهَ لا یَهدِي کَیدَ الخائِنِینَ ( 52
صفحه : 401
و پادشاه گفت: او را پیش من آورید، پس چون فرستاده نزد او (یوسف) آمد، گفت: به سوي آقاي خود برگرد و از او بپرس آن
( زنان را که دستان خود را بریدند چه شده بود! همانا پروردگار من به مکر آنان آگاه است ( 50
(پادشاه به آن زنان) گفت: آن گاه که از یوسف کام خواستید شما را چه شده بود! گفتند:
خدا منزه است ما بر او هیچ بدي ندانستیم. همسر عزیز گفت: اکنون حق آشکار گردید، من از او کام دل خواستم و همانا او از
( راستگویان است ( 51
(یوسف گفت) این بدان جهت است که او (عزیز مصر) بداند که در نهان به او خیانت نکردهام و همانا خداوند نیرنگ خائنان را (به
( سوي هدف) رهبري نمیکند ( 52
نکات ادبی
در عربی در مقام سؤال از مشغولیت مهم آورده میشود. ما بالک یعنی تو را چه شده! مشغولیت « ما بال » شأن و حال. تعبیر « بال » -1
مهم تو چیست!
را میدهد. « بال » همان معناي سؤال از « خطب » به معناي کار مهم است و سؤال از « خطب » از «ّ خطبکن » -2
خدا منزه است و منظور از آن منزه بودن یوسف است که از باب تیمن و تبرك منزه بودن خدا را بیان میکنند. در « حاش للّه » -3
این باره پیش از این در تفسیر آیه 31 از همین سوره به تفصیل بحث کردیم.
صفحه 268 از 423
ظرف زمان براي فعل بعدي و منصوب به آن است. « الآن » -4
آشکار شد، پدیدار شد. از حصه مشتق شده و این مفهوم را میرساند که حصه حق از حصه باطل جدا شده. « حصحص » -5
حصحص تکرار حص است مانند کبکب و کفکف و زلزل در تکرار کب و کف و زلّ و این نوعی ساختن فعل رباعی مجرّد از فعل
ثلاثی مجرد براي دلالت بر مبالغه است.
خبر مبتداي محذوف و تقدیر آن چنین است: الامر ذلک. ذلک اشاره « ذلک » -6
صفحه : 402
به ما تقدم است، یعنی یوسف میگوید: این پیشنهاد من براي آن است که حقیقت روشن شود. بنابراین، از ذلک به بعد کلام
یوسف است نه کلام همسر عزیز مصر، هر چند که بعضیها احتمال داده اندکه این سخن از همسر عزیز باشد، در باره این دو احتمال
در تفسیر آیه بحث خواهیم کرد.
به عزیز مصر برمیگردد و طبق احتمال دیگر به یوسف برمیگردد. « لم اخنه » -7 ضمیر غایب در
تفسیر و توضیح
51 ) وَ قالَ المَلِک ائتُونِی بِه فَلَمّا جاءَه الرَّسُول قالَ ... دنباله داستان یوسف است که با حذف بعضی از قسمتهاي داستان - آیات ( 50
که معلوم است ادامه مییابد و این یکی از شیوههاي قرآن در نقل داستانهاست که براي اختصار، قسمتهایی را که خواننده میتواند
خودش آنها را حدس بزند حذف میکند و این یکی از وجوه بلاغت قرآنی است.
در آیات پیش، سخنان یوسف در تعبیر خواب پادشاه در خطاب به ساقی پادشاه نقل شد. مسلم است که فرستاده پادشاه این مطالب
را براي او نقل میکند و پادشاه از این سخنان شگفت زده میشود و میخواهد درباره این امر مهم با یوسف ملاقات کند. این
قسمتها را قرآن نمیآورد و پس از نقل سخنان یوسف میفرماید: پادشاه گفت او را نزد من آورید.
فرستاده پادشاه پیش یوسف رفت و پیام او را به یوسف رسانید. یوسف به فرستاده گفت: پیش آقاي خود برگرد و از او بپرس آن
زنان را که دستان خود را بریدند چه شده بود! از این سخن یوسف فهمیده میشود که اولا نظر پادشاه آزاد کردن او از زندان بود و
لذا یوسف قبول این مرحمت را مشروط به روشن شدن بیگناهی خود کرد و چنین نبود که فقط توضیحی از یک زندانی بخواهند،
چون در آن حالت یوسف در مقامی نبود که شرطی تعیین کند. ثانیا هر چند که یوسف به آزادي خود علاقه شدیدي داشت ولی
نمیخواست پس از آزادي همواره به او به عنوان یک خیانتکار
صفحه : 403
نگاه کنند این بود که او خواست نخست بیگناهی خود را ثابت کند آنگاه از زندان آزاد گردد.
همان گونه که پیشتر گفتیم، معلوم میشود که تنها همسر عزیز مصر نبود که از یوسف کام خواست بلکه همه آن زنان پس از دیدن
یوسف عاشق او شدند و دستهاي خود را بریدند و از یوسف کام دل خواستند. این است که یوسف فقط همسر عزیز مصر را در
قفس اتهام قرار نمیدهد بلکه همه آن زنان را متهم میکند و از پادشاه میخواهد که از آنان در این باره تحقیق کند.
بعضیها گفتهاند که یوسف از باب احترام به ولی نعمت خود، از آن زنان نام برد و گر نه نظر او فقط زلیخا بود در حالی که چنین
چیزي از یک پیامبر بعید است که به خاطر احترام به کسی، دیگران را متهم به کار زشت کند و از این گذشته همسر عزیز مصر یک
زن هوسبازي بود که یوسف را به زندان انداخته بود و بنابراین، احترامی نداشت.
طبق پیشنهاد یوسف، پادشاه مصر آن زنان را به حضور خواست و از آنها پرسید شما را چه شد که از یوسف کام دل خواستید! زنان
در پاسخ گفتند: خدا منزه است که ما بر او هیچ بدي ندیدیم.
صفحه 269 از 423
این زنان آشکارا به این از یوسف کام دل بخواهند اعتراف نکردند ولی با اعتراف به پاکدامنی یوسف بطور ضمنی به هوسبازي
خود اعتراف نمودند ولی در میان آنها همسر عزیز مصر با صراحت کامل به هوسبازي خود اقرار نمود و گفت:
اکنون حق آشکار شده است، آري من از او کام دل خواستم و او از راستگویان است.
و بدین گونه همگی آن زنان به بیگناهی یوسف اعتراف کردند و یوسف از آن اتهام تبرئه شد.
آیه ( 52 ) ذلِکَ لِیَعلَمَ أَنِّی لَم أَخُنه بِالغَیب ... این آیه نقل سخن یوسف است که به فرستاده پادشاه گفت و آن زمانی بود که فرستاده
نزد یوسف بازگشت و به او خبر داد که پادشاه مصر آن زنان را خواست و با آنان صحبت کرد و آنان به بیگناهی تو اعتراف
نمودند. اینجا بود که یوسف به فرستاده گفت: این پیشنهاد من براي آن بود
صفحه : 404
که عزیز مصر بداند که من در نهان به او خیانت نکردهام و بداند که خداوند نیرنگ خائنان را به مقصد نمیرساند و خائن هر
نیرنگی بزند، سرانجام رسوا میشود و حق آشکار میگردد. این جمله یوسف نظیر جمله دیگر اوست که به هنگام کام دل خواستن
زلیخا از او به زبان آورد:
إِنَّه لا یُفلِح الظّالِمُونَ (یوسف/ 23 ) همانا ستمگران رستگار نمیشوند.
آنچه گفتیم نظر بیشتر مفسران است که این آیه و آیه بعدي را از کلام یوسف میدانند و شاهد آن این است که در این دو آیه
مطالب بلندي ذکر شده که نمیتواند از دهان همسر عزیز مصر که زنی هوسباز و بت پرست بود بیرون آید بلکه این سخنان که
سرشار از معارف عمیق و مطالب توحیدي است، از یک پیامبر و مربی الهی شایسته است و این این احتمال با سیاق آیات تناسب
ندارد، نمیتواند آن را منتفی کند، زیرا همان گونه که در صفحات قبلی اشاره کردیم، شیوه قرآن در بیان قسمتهاي مختلف یک
داستان شیوه خاصی است و مطابق با شیوه معمول نیست. قرآن گاهی قسمتهایی از داستان را حذف میکند و آن را به فهم خواننده
واگذار مینماید و یا گاهی دو سخن را در کنار هم نقل میکند که هر کدام مربوط به گوینده دیگري است و این همه براي آن
است که شنونده ذهن خود را به کار اندازد و با تدبر در آیات قرآنی مطالب ناگفته را نیز بفهمد.
احتمال دیگري که در مورد این آیه داده شده این است که این آیه و آیه بعدي دنباله سخنان زلیخاست و او میگوید که من به
پاکدامنی یوسف اعتراف کردم تا یوسف بداند که من در غیاب او به او خیانت نکردهام اشاره به این در مدتی که یوسف در زندان
بود من در جایی او را متهم نکردهام و نیز یوسف بداند که خداوند نیرنگ خائنان را به مقصد نمیرساند.
آنگاه زلیخا به طوري که در آیه بعدي خواهد آمد، میگوید: من نفس خود را تبرئه نمیکنم چون نفس همواره انسان را به سوي
بدي فرمان میدهد مگر این پروردگارم رحم کند که پروردگارم آمرزنده مهربان است.
صفحه : 405
احتمال این این سخنان از زلیخا باشد با این با سیاق آیات مناسبتر است، بعید به نظر میرسد، زیرا طرح این حقایق و معارف والا و
بیان صفات برجسته الهی از مانند او دور از انتظار است، البته درست است که در آن زمان سنّی از او گذشته بود و تجربههایی به
دست آورده بود ولی رسیدن او به این درجه از رشد فکري بعید است. جالب این طبق این تفسیر زلیخا در اینجا به یوسف درس
توحید میدهد و میگوید من اعتراف کردم تا یوسف بداند که خداوند نیرنگ خائنان را به مقصد نمیرساند؟ و این بر استبعاد
مطلب میافزاید.
بنابراین، احتمال قوي همان است که در آغاز نقل کردیم و آن این این آیه و آیه بعدي مضمون کلام یوسف است.
صفحه : 406
«1» آغاز جزء سیزدهم قرآن
صفحه 270 از 423
[ [سورة یوسف ( 12 ): الآیات 53 الی 57
اشاره
وَ ما أُبَرِّئ نَفسِی إِن النَّفسَ لَأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاّ ما رَحِمَ رَبِّی إِن رَبِّی غَفُورٌ رَحِیم ( 53 ) وَ قالَ المَلِک ائتُونِی بِه أَستَخلِصه لِنَفسِی فَلَمّا کَلَّمَهُ
قالَ إِنَّکَ الیَومَ لَدَینا مَکِین أَمِین ( 54 ) قالَ اجعَلنِی عَلی خَزائِن الَأرض إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیم ( 55 ) وَ کَذلِکَ مَکَّنّا لِیُوسُفَ فِی الَأرض یَتَبَوَّأُ
( مِنها حَیث یَشاءُ نُصِیب بِرَحمَتِنا مَن نَشاءُ وَ لا نُضِیع أَجرَ المُحسِنِینَ ( 56 ) وَ لَأَجرُ الآخِرَةِ خَیرٌ لِلَّذِینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ ( 57
و من خود را تبرئه نمیکنم، همانا نفس، همواره به بدي فرمان میدهد مگر آنکه پروردگارم رحم کند، همانا پروردگار من
( آمرزنده بخشایشگر است ( 53
و پادشاه گفت: او را نزد من آورید تا او را براي خود برگزینم، پس چون با او صحبت کرد، گفت: تو امروز نزد ما قدرتمند و
( امانتدار هستی ( 54
( گفت: مرا بر گنجینههاي این سرزمین بگمار، همانا من نگهبان و دانا هستم ( 55
و این چنین یوسف را در آن سرزمین قدرت دادیم که در آن هر جا که بخواهد مسکن گزیند. رحمت خود را به هر کس که
( بخواهیم میرسانیم و پاداش نیکوکاران را تباه نمیکنیم ( 56
( و البته پاداش آخرت براي کسانی که ایمان آوردهاند و تقوا پیشه کردهاند، بهتر است ( 57
نکات ادبی
« من » به معناي « ما » صله آن است و ضمیر ربط حذف شده و در این صورت « رحم ربّی » یا موصوله است و « ما رحم » در « ما » -1
ما » خواهد بود، همان گونه که در
-----------------------------------
1378 - قم /7 / 1)- شروع تفسیر جزء سیزدهم قرآن در تاریخ 28 )
صفحه : 407
در ذوي العقول اشکالی ندارد هر چند که بیشتر در غیر ذوي العقول « ما » است و استعمال « من » به معناي « طاب لکم من النساء
و یا استثنا را منقطع بگیریم و « الا مدة زمان رحم ربی » : براي ظرف است و تقدیر آن چنین است « ما » استعمال میشود. یا بگوییم
.« و لکن رحمۀ ربی تصرف السوء » : تقدیر چنین باشد
او را براي خود برگزینم، او را همصحبت مخصوص خود کنم. « استخلصه » -2
استخلاص به معناي انتخاب یک چیز و خالص کردن و اختصاص دادن آن براي خویشتن است.
صاحب مکنت و قدرت و عزت. « مکین » -3
مورد اعتماد، امانتدار. « امین » -4
« الارض » این سرزمین. منظور از آن سرزمین مصر است، چون ارض با الف و لام عهد آمده است و همینطور است « الارض » -5
بعدي.
است که وقتی به باب تفعیل میرود به معناي جا گرفتن میشود. « رجع » به معناي « باء » جابگیرد، مسکن گزیند. از « یتبوّأ » -6
دلالت بر استمرار در تقوا دارد. « و کانوا یتقون » -7
صفحه 271 از 423
تفسیر و توضیح
آیه ( 53 ) وَ ما أُبَرِّئ نَفسِی إِن النَّفسَ لَأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ ... طبق تقریبی که ما کردیم و آیه قبلی را سخن یوسف دانستیم، این آیه نیز دنباله
سخن یوسف میشود و اگر احتمال دیگر را بپذیریم و آیه قبلی را سخن زلیخا بدانیم این آیه نیز دنباله سخن او میشود.
یوسف در این کلام خود به یک مطلب مهم اشاره میکند که مربوط به طبیعت انسانی است و آن این نفس و شهوت موجود در
انسان، همواره او را به سوي بدي سوق میدهد و همیشه او را امر میکند که به طرف بدیها و اعمال شهوات نفسانی برود.
وجود شهوتهایی مانند شهوت جنسی و ریاست طلبی و خودخواهی و حرص
صفحه : 408
در انسان در اصل براي تأمین زندگی و بقاي نسل او است و اعمال محدود آن در زندگی بشر لازم است و به او نیرو و تحرك
میدهد ولی معمولا انسان بطور طبیعی به سوي افراط در اعمال آنها کشیده میشود و همین امر باعث انحراف و گمراهی و افتادن
در گرداب گناه میگردد.
تنها کسانی میتوانند در برابر این میلها و شهوتهاي نفسانی بایستند و بطور نامشروع و غیر منطقی از آن استفاده نکنند که خداوند به
آنان رحمت آورد و آنان را مورد لطف و مرحمت خود قرار دهد و آنان را در اجتناب از گناه یاري کند و مسلم است که خدا
کسانی را مورد لطف خود قرار میدهد که ایمان و تقوا داشته باشند، یعنی باید گام اول را خود انسان بردارد، در این صورت است
که خداوند او را کمک خواهد کرد و از هدایتهاي خاص خود برخوردار خواهد نمود، چون پروردگار جهان، آمرزنده و مهربان
است و کسی را که گامی به سوي او بردارد، میپذیرد و یاور و مددکار او میشود.
یوسف در این سخن به این حقیقت اشاره میکند که او نیز مانند دیگران داراي نفس انسانی است و این خداوند بود که او را در
برابر وسوسههاي زلیخا حفظ کرد و از افتادن در دام شهوت او بازداشت. همان گونه که بارها گفتهایم، پیامبران نیز مانند سایر مردم
شهوت و نفس دارند و مجبور به ترك گناه هم نیستند ولی در اثر ایمان محکم به خداوند، خود را از گناه حفظ میکنند و در این
میان عنایت خداوند هم به کمک آنان میشتابد و عزم آنان را در پرهیز از گناه محکمتر میکند.
55 )لا که وَ قالَ المَلِک ائتُونِی بِه أَستَخلِصه لِنَفسِی ... پس از گفتگوهایی که میان یوسف و فرستاده پادشاه رد و بدل شد - آیات ( 54
و بیگناهی و در عین حال مراتب علم و حکمت یوسف معلوم گردید، پادشاه گفت: یوسف را نزد من آورید تا او را همنشین
مخصوص خود کنم. پادشاه میخواست از علم و دانش یوسف در اداره مملکت خود استفاده کند، لذا دستور آزادي او را از زندان
داد و او را پیش خود فراخواند.
وقتی یوسف نزد پادشاه آمد، پادشاه با او صحبت کرد و جریان خواب خود را بار دیگر با او در میان گذاشت و یوسف همان
تعبیري را که به فرستاده پادشاه گفته بود
صفحه : 409
تکرار کرد و براي مقابله با هفت سال خشکسالی که در انتظار مردم مصر بود، رهنمودهایی ارائه کرد.
پس از این گفتگو، پادشاه به یوسف گفت: تو امروز نزد ما مقام و منزلت و قدرت و مکنت داري و مورد اعتماد ما هستی، یوسف
که زمینه را براي خدمت به مردم و اجراي برنامههاي خاص خود آماده دید، همکاري با پادشاه مصر را پذیرفت و پیشنهاد کرد که
او را بر گنجینههاي سرزمین مصر بگمارد و اختیار همه خزانهها و انبارهاي مصر با او باشد.
یوسف شایستگی خود را براي داشتن چنین اختیاري با دو کلمه اظهار کرد، او گفت: من نگهبان و دانا هستم، یعنی هم این خزانهها
و انبارها را حفظ میکنم و از حیف و میل شدن آنها جلوگیري مینمایم و هم دانش لازم براي استفاده بهینه از این امکانات را
دارم. یوسف هم درستکار بود و در اموال عمومی خیانت نمیکرد و هم برنامههاي اقتصادي روشنی داشت و به اصطلاح هم تعهد و
صفحه 272 از 423
هم تخصص داشت.
بدین گونه، یوسف شرط احراز یک مسئولیت بزرگ در حکومت را تعهد و تخصص یا درستکاري و علم میداند و بدون شک
وجود این دو صفت در زمامداران و دست اندرکاران جامعه، آن جامعه را به سوي سعادت سوق میدهد.
این یوسف با یک پادشاه کافر و مشرك دست همکاري میدهد و حاضر میشود که در حکومت کافران منصب مهمی داشته باشد،
براي آن است که او با پیش بینی خشکسالی چند ساله، بر خود لازم میدانست که وارد عمل شود و مردم را از قحطی و گرسنگی
نجات بخشد و این کار در عین حال که خود یک کار نیکو و با ارزشی است، زمینه را براي محبوبیت یوسف در میان مردم و در
نتیجه هدایت آنان فراهم میآورد.
بنابراین، همکاري با حکومت کافران و یا ظالمان در صورتی که مصلحت مهمی در آن باشد، اشکالی ندارد و اگر همکاري با آنان
باعث تقویت کفر و ظلم باشد، کاري حرام است.
مطلب دیگر این میبینیم در اینجا یوسف از خودش تعریف میکند و خود را
صفحه : 410
همیشه کار بدي نیست و در موارد خاصی اشکال « تزکیه نفس » حفیظ و علیم میخواند، معلوم میشود که تعریف کردن از خود یا
ندارد، از جمله در جایی که جامعه به وجود شخصی با صفات معینی احتیاج داشته باشد که در این صورت باید کسی که این
صفات را دارد، خود را معرفی کند تا از او استفاده شود.
57 ) وَ کَذلِکَ مَکَّنّا لِیُوسُفَ فِی الَأرض ...: بدین گونه یوسف با موافقت پادشاه با پیشنهاد او، در سرزمین مصر قدرت و - آیات ( 56
مکنت پیدا کرد و در این آیه خداوند میفرماید: این چنین ما به یوسف در آن سرزمین مکنت دادیم که در هر کجا که بخواهد
مسکن گزیند و این لطف خدا بر او بود که او را از گوشه زندان که هیچ گونه اختیاري نداشت به مقامی رسانید که هر کجا که
میخواست میرفت و به آزادي کامل رسیده بود. آنگاه اضافه میکند که ما رحمت خود را به هر کس که بخواهیم میرسانیم و
پاداش نیکوکاران را تباه نمیکنیم.
این یک سنت تغییر ناپذیر الهی است که هر کس در راه او گام بردارد، مورد لطف و مرحمت او قرار میگیرد و هر کس را که
بخواهد عزت میدهد و مسلّم است که خواست او براي خود معیارها و ضابطههایی دارد و کسانی را از این موهبت برخوردار
میکند که ایمان و تقوا داشته باشند و البته براي چنین کسانی در دنیا کمک میشود ولی پاداشی که خدا در آخرت به آنان خواهد
داد، بسی بهتر و سودمندتر است.
طبق این سنت الهی، یوسف که از همان کودکی داراي ایمان و تقوا بود و شایستگی برخورداري از لطف الهی را داشت، از قعر چاه
به قصر شاه رسید و علی رغم بدخواهی برادران حسود، او به مقام و منزلتی رسید که آنان تصور آن را هم نمیکردند.
پادشاه مصر، یوسف را مقامی والا داد و او را عزیز مصر کرد، این یک منصب ویژهاي بود که در واقع تمام اختیارات مملکت به او
سپرده میشد. پیش از یوسف، عزیز مصر همان کسی بود که یوسف را از بازار برده فروشان خریده بود و همسر او با یوسف آن
بود و « قطفیر » معامله را کرده بود که پیشتر خواندیم. گفته میشود که نام او
صفحه : 411
او همزمان با آزادي یوسف از زندان درگذشت و زلیخا بیوه او با یوسف تماس گرفت و یوسف با او ازدواج کرد و او را باکره
یافت چون علت آن را پرسید، زلیخا گفت:
عزیز مصر قدرت همبستر شدن با زنان را نداشت. البته در این باره داستانهایی در بعضی از کتابهاي تفسیري آمده ولی چون سند
محکمی ندارد از ذکر آنها خودداري شد.
صفحه 273 از 423
چند روایت
«1». قال حفیظ بما تحت یدي علیم بکل لسان «ٌ اجعَلنِی عَلی خَزائِن الَأرض إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیم » :( -1 عن ابی عبد اللّه فی قول یوسف (ع
فرمود: نگهبان به « مرا بر گنجینههاي این سرزمین بگمار که من نگهبان و دانا هستم » : امام صادق (ع) در باره سخن یوسف که گفت
آنچه در اختیار من است و دانا به همه زبانها.
-2 امام رضا (ع) فرمود: یوسف در آن هفت سال فراوانی به جمع آوري طعام پرداخت و آن را در انبارها قرار داد و چون این سالها
گذشت و سالهاي قحطی رسید، یوسف آنچه را که جمع کرده بود به معرض فروش گذاشت و در سال اول طعام را در مقابل درهم
و دینار فروخت تا جایی که در مصر و اطراف آن درهم و دیناري نماند مگر این در ملک یوسف قرار گرفت و در سال دوم طعام را
در برابر جواهر و زینت آلات فروخت تا جایی که در مصر جواهري نماند مگر این در ملک یوسف قرار گرفت و در سال سوم طعام
را در مقابل چارپایان فروخت و چارپایانی در مصر و اطراف آن نماند مگر این در ملک یوسف قرار گرفت و در سال چهارم طعام
را در برابر بردهها فروخت و در مصر و اطراف آن بردهاي نماند مگر این در ملک یوسف قرار گرفت و در سال پنجم طعام را در
برابر زمین و خانه فروخت و در مصر و اطراف آن خانه و و زمینی نماند مگر این در ملک یوسف قرار گرفت و در سال ششم طعام
را در برابر باغها و نهرها فروخت و در مصر و اطراف آن باغی نماند مگر این در
-----------------------------------
. 1)- علل الشرائع، ج 1، ص 125 )
صفحه : 412
ملک یوسف قرار گرفت و در سال هفتم طعام را در برابر بردگی خودشان فروخت و در مصر و اطراف آن آزاد و بردهاي نماند مگر
این برده یوسف شد.
پس چون یوسف مالک خود آنها و اموالشان شد، مردم گفتند: ما هرگز پادشاهی را ندیده و نشنیدهایم که مانند او باشد و خداوند
به او این همه ملک بدهد و چون او حکیم و علیم و با تدبیر باشد.
پس از آن یوسف به پادشاه مصر گفت: اي پادشاه، نظر تو درباره آنچه پروردگارم از ملک مصر و اهل آن به من داده چیست! نظر
خود را بگو، چون من به صلاح آنها اقدام نکردم تا آنان را تباه کنم و آنان را از بلاي قحطی نجات ندادم تا خودم وبالی براي آنان
باشم، بلکه خدا آنها را به وسیله من نجات داد. پادشاه گفت: نظر نظر توست. یوسف گفت: هم خدا و هم تو را گواه میگیرم که
«1»... همه آنها را آزاد کردم و اموال و عبیدشان را به خودشان باز میگردانم
[ [سورة یوسف ( 12 ): الآیات 58 الی 62
اشاره
وَ جاءَ إِخوَةُ یُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَیه فَعَرَفَهُم وَ هُم لَه مُنکِرُونَ ( 58 ) وَ لَمّا جَهَّزَهُم بِجَهازِهِم قالَ ائتُونِی بِأَخ لَکُم مِن أَبِیکُم أَ لا تَرَونَ أَنِّی
أُوفِی الکَیلَ وَ أَنَا خَیرُ المُنزِلِینَ ( 59 ) فَإِن لَم تَأتُونِی بِه فَلا کَیلَ لَکُم عِندِي وَ لا تَقرَبُون ( 60 ) قالُوا سَنُراوِدُ عَنه أَباه وَ إِنّا لَفاعِلُونَ ( 61 ) وَ
( قالَ لِفِتیانِه اجعَلُوا بِضاعَتَهُم فِی رِحالِهِم لَعَلَّهُم یَعرِفُونَها إِذَا انقَلَبُوا إِلی أَهلِهِم لَعَلَّهُم یَرجِعُونَ ( 62
( و برادران یوسف آمدند و بر او وارد شدند، پس آنان را شناخت در حالی که آنها او را نمیشناختند ( 58
و چون بار و بنه آنان را فراهم کرد، گفت: برادري را که از پدرتان است نزد من آورید، آیا نمیبینید که من پیمانه را به تمامی
( میدهم و من بهترین میزبانان هستم! ( 59
صفحه 274 از 423
( پس اگر او را نزد من نیاورید، شما را پیش من پیمانهاي نخواهد بود و به من نزدیک نشوید ( 60
( گفتند: او را از پدرش خواهیم خواست و ما کننده این کار هستیم ( 61
و (یوسف) به غلامان خود گفت: وجه پرداختی آنان را در بارشان بگذارید، باشد که وقتی نزد خاندان خود
-----------------------------------
. 1)- مجمع البیان، ج 5، ص 373 )
صفحه : 413
( شدند، آن را بشناسند، شاید برگردند ( 62
نکات ادبی
فعل و فاعل. این براي اخوة فعل مذکر آمده بدان جهت است که اخوة مؤنث مجازي است و براي مؤنث مجازي « جاء اخوة » -1
میتوان فعل مذکر یا مؤنث آورد.
جمله حالیه است. « و هم له منکرون » -2
تجهیز کرد، آماده کرد. « جهّزهم » -3
توشه آنان، بار و بنه آنان. جهاز چیزي است که انسان به آن احتیاج دارد، گفته میشود: جهاز عروس یا جهاز میت و « بجهازهم » -4
منظور چیزهاي مورد نیاز آنان است و به جهاز شتر هم از آن جهت جهاز گفته میشود که انسان براي سوار شدن بر شتر به آن
احتیاج دارد.
مبالغه در نشناختن است گویا که یوسف او را هیچ « باخیکم » برادري براي شما. علت این نکره آورده و نگفته « باخ لکم » -5
نمیشناخت.
به تمامی میدهم، بطور کامل میدهم. « اوفی » -6
این است « مُنزَل » با کسره زاء، جمع مُنزِل به معناي کسی که مهمان دوست است و مهمان را طلب میکند. فرق آن با « المُنزِلین » -7
کسی است که از مهمان میخواهد که بر او وارد شود. البته « مُنزِل » که مُنزَل کسی است که مهمان خودش بر او وارد میشود ولی
با فتحه زاء خوانده شده است. « منزلین » در بعضی از قرائتها کلمه
یا نهی و یا نفی است و در هر دو صورت مجزوم است و اگر لا براي نهی باشد، مجزوم بودن آن روشن است و اگر « لا تقربون » -8
است. « فان لم تأتونی » براي نفی باشد مجزوم بودن فعل بدان جهت است که در سیاق جزا واقع شده است و شرط آن
ضمناً نون آخر کلمه نون وقایه است و یاء متکلم به جهت واقع شدن در رأس آیه حذف شده و کسره دلالت بر آن دارد.
بزودي طلب میکنیم. از مراوده به معناي طلب کردن و جستجو کردن. « سنراود » -9
صفحه : 414
میآید. فتی در اصل به معناي جوان است ولی در این « فِتیۀ » و جمع قلّه آن « فتی » جوانانش، غلامانش. جمع کثرت از « لفتیانه » -10
گونه موارد به معناي برده و غلام استعمال میشود.
وجه پرداختی آنان، سرمایه آنان. « بضاعتهم » -11
هر چیزي که براي کوچ کردن و سفر کردن آماده میشود. بار و بنه. « رحل » جمع « رحال » -12
یا فعل لازم است یعنی برگردند و یا فعل متعدي است و مفعول آن حذف شده یعنی وجه را برگردانند. « یرجعون » -13
تفسیر و توضیح
صفحه 275 از 423
تفسیر و توضیح
61 ) وَ جاءَ إِخوَةُ یُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَیه ... پس از آنکه یوسف به عنوان خزانهدار و عزیز مصر تعیین شد، تمام امکانات - آیات ( 58
کشور مصر در اختیار او قرار گرفت و همان گونه که یوسف پیش بینی کرده بود، منطقه مصر و شامات دچار قحطی و خشکسالی
شد. یوسف براي مقابله با این بحران، از مدتها پیش برنامههاي خاصی را تدارك دیده بود و انبارها را پر از گندم کرده بود، وقتی
بحران شروع شد مردم از اطراف و اکناف به سوي عزیز مصر میشتافتند و از او گندم میخریدند و یوسف به صورت جیره بندي به
آنان در مقابل گرفتن قیمت، گندم میداد.
در کنعان- شهر یعقوب- نیز مردم دچار قحطی شده بودند. یعقوب به فرزندانش گفت: شنیدهام که حاکمی در مصر حکومت
میکند که شخص با انصاف و خوبی است و هر کس پیش او میرود، از او گندم میگیرد، شما نیز پیش او بروید و از او غلّه
بگیرید تا دچار گرسنگی نشویم.
این قسمت از داستان که گفتیم در متن قرآن نیامده ولی سیاق قصه به آن دلالت دارد و ناگفته پیداست. این یکی از شیوههاي قرآن
در بیان قصههاست که گاهی قسمتهایی را که معلوم است حذف میکند.
قرآن، داستان را از اینجا پی گیري میکند که برادران یوسف نزد او آمدند و بر او
صفحه : 415
وارد شدند. یوسف آنها را شناخت ولی آنها یوسف را نشناختند. این یوسف آنها را شناخت براي آن بود که او همواره در انتظار
ورود آنان بود، چون میدانست که در کنعان نیز قحطی است و دیر یا زود برادرانش پیش او خواهند آمد. ضمناً به او وحی شده
بود که روزي داستان خود را به برادران تعریف خواهد کرد و این برادران، او را نشناختند بدان جهت بود که چهل سال از جریان به
چاه انداختن یوسف گذشته بود و قیافه او کاملا تغییر کرده بود و آنها احتمال نمیدادند که یوسف به چنین مقامی برسد.
یوسف دستور داد بار آنها را بستند و به هر کدام به اندازه بار یک شتر گندم داد و با آنان مذاکره کرد و احوالشان را پرسید. آنان
گفتند که ما دوازده برادر بودیم که یکی از آنها را گرگ خورد و پدرمان یعقوب که از پیامبران خداست در فراق او بسیار غمگین
شد و ما ده نفر پیش تو آمدهایم و یک برادرمان نزد پدر پیرمان مانده است یوسف پرسید آیا همه شما از یک پدر و مادر هستید!
گفتند: همه ما از یک پدریم ولی مادرهاي ما گوناگون است و برادري که پیش پدر مانده با همان برادري که گرگ او را خورده
از یک مادرند.
البته یوسف همه اینها را میدانست ولی براي او صحبت کردن با برادران جالب و خاطرهانگیز بود. گفته شده که با این یوسف زبان
آنها را میدانست ولی براي آنکه شناخته نشود، توسط مترجم با آنها صحبت میکرد.
یوسف به آنها گفت: بار دیگر که نزد من میآیید، آن برادرتان را نیز که از پدرتان است پیش من آورید، نمیبینید که من پیمانه را
بطور کامل میدهم و من بهترین میزبانان هستم! در اینجا یوسف خودش را به عنوان (خیر المنزلین) معرفی میکند و این یکی از
صفات خداست و یوسف مظهر این صفت الهی است، این همان صفتی است که به نوح دستور میرسد که خدا را با آن یاد کند:
وَ قُل رَب أَنزِلنِی مُنزَلًا مُبارَکاً وَ أَنتَ خَیرُ المُنزِلِینَ (مؤمنون/ 21 ) و بگو: پروردگارا، مرا در جایی با برکت فرودآور و تو بهترین فرود
آورندهاي.
یوسف در ادامه اضافه کرد که اگر آن برادرتان را نزد من نیاورید، دیگر به شما
صفحه : 416
گندم نخواهم داد و بدون او به کشور من وارد نشوید و نزد من نیایید. یوسف در اینجا، هم آنها را تطمیع کرد و هم تهدید نمود.
علت درخواست یوسف، دیدن برادر خود بنیامین بود ولی در ظاهر چنین وانمود میکرد که آن برادر که پیش پدر مانده حتما نزد
صفحه 276 از 423
پدر محبوبتر از شماهاست و چون میگویید پدرتان پیامبر است، معلوم میشود که آن برادرتان به جهت کمالاتی که دارد نزد او
گرامی است لذا من علاقمند شدم که او را ببینم و به کمالات او پی ببرم.
برادران یوسف گفتند: ما بزودي آن برادر را از پدرمان خواهیم خواست و نزد تو خواهیم آورد و توانایی انجام این کار را داریم.
آیه ( 62 ) وَ قالَ لِفِتیانِه اجعَلُوا بِضاعَتَهُم فِی رِحالِهِم ... برادران یوسف براي گرفتن غلّه مانند دیگران چیزي را به عنوان قیمت
پرداخت کردند که از قبیل کالا و یا پول بود، یوسف بطور پنهانی به غلامان خود گفت: وجه پرداختی آنان را در بارشان بگذارید،
تا وقتی به شهر خود نزد خانوادهشان بازگشتند و بارهاي خود را باز کردند، آن را ببینند و این باعث شود که دوباره به سوي من
بازگردند.
این یوسف چنین کاري را انجام داد، براي آن بود که برادران به سخاوت و کرامت او پی ببرند و تشویق شوند که باز هم نزد او
بیایند. شاید هم بدان جهت بود که یوسف از اخلاق آنها خبر داشت و میدانست که وقتی آن وجه را در بار خود پیدا کنند، چنین
میپندارند که آن وجه بطور اشتباهی در بار آنها جا مانده و حتما براي پرداخت آن بار دیگر به مصر میآیند و با او ملاقات
میکنند و به هر حال این کار براي کشیدن آنها به مصر و سفر مجدد آنها صورت گرفت. (لعلهم یرجعون)
[ [سورة یوسف ( 12 ): الآیات 63 الی 66
اشاره
فَلَمّا رَجَعُوا إِلی أَبِیهِم قالُوا یا أَبانا مُنِعَ مِنَّا الکَیل فَأَرسِل مَعَنا أَخانا نَکتَل وَ إِنّا لَه لَحافِظُونَ ( 63 ) قالَ هَل آمَنُکُم عَلَیه إِلاّ کَما أَمِنتُکُم
عَلی أَخِیه مِن قَبل فَاللّه خَیرٌ حافِظاً وَ هُوَ أَرحَم الرّاحِمِینَ ( 64 ) وَ لَمّا فَتَحُوا مَتاعَهُم وَجَ دُوا بِضاعَتَهُم رُدَّت إِلَیهِم قالُوا یا أَبانا ما نَبغِی
هذِه بِضاعَتُنا رُدَّت إِلَینا وَ نَمِیرُ أَهلَنا وَ نَحفَظُ أَخانا وَ نَزدادُ کَیلَ بَعِیرٍ ذلِکَ کَیل یَسِیرٌ ( 65 ) قالَ لَن أُرسِلَه مَعَکُم حَتّی تُؤتُون مَوثِقاً مِنَ
( اللّه لَتَأتُنَّنِی بِه إِلاّ أَن یُحاطَ بِکُم فَلَمّا آتَوه مَوثِقَهُم قالَ اللّه عَلی ما نَقُول وَکِیل ( 66
صفحه : 417
پس چون نزد پدرشان برگشتند، گفتند: اي پدر، پیمانه از ما منع شد، پس برادرمان را با ما بفرست تا پیمانه بگیریم و ما البته نگهبان
( او هستیم ( 63
گفت: آیا شما را بر او امین قرار بدهم همان گونه که پیش از این شما را بر برادرش امین قرار داده بودم! پس خداوند بهترین
( نگهبان است و همو مهربانترین مهربانان است ( 64
و چون بار خود را باز کردند وجه پرداختی خویش را یافتند که به آنان بازگردانده شده است. گفتند: اي پدر، دیگر چه میخواهیم!
این وجه پرداختی ماست که بر ما بازگردانیده شده و ما براي خانوادهمان غذا فراهم میسازیم و برادرمان را حفظ میکنیم و یک بار
( شتر اضافه میگیریم که آن (نزد عزیز مصر) بار اندکی است ( 65
گفت: او را با شما نمیفرستم مگر این مرا پیمانی از خدا بدهید که او را نزد من میآورید مگر این ناتوان شوید. پس چون پیمان
( خود را دادند، گفت: خداوند به آنچه میگوییم گواه است ( 66
نکات ادبی
پیمانه بگیریم. بر وزن نفتل و محذوف العین است و بر وزن نفعل نیست و براي واقع شدن در جواب امر مجزوم است. « نکتل » -1
لا آمنکم کما آمنتکم علی » که پس از آن آمده معناي نفی میدهد، یعنی « الّا » براي استفهام است ولی به قرینه « هل آمنکم » -2
صفحه 277 از 423
الّا در اینجا از ادات حصر است. « اخیه
تمیز است و میتوان آن را حال گرفت. « حافظا » -3
براي استفهام است یعنی دیگر چه میخواهیم. این احتمال هم بعید نیست که براي نفی باشد و در این صورت « ما نبغی » در « ما » -4
بغی به معناي دروغ میشود
صفحه : 418
یعنی ما دروغ نمیگوییم.
به معناي طعامی که از شهري به شهري حمل میشود. « میره » آذوقه تهیه میکنیم. از « نمیر » -5
گفته میشود. « ناقه » شتر نر، همان گونه که به شتر ماده « بعیر » -6
مصدر میمی به معناي پیمان و عهد. « موثق » -7
و شاید هم متصل باشد و از مفعول له عام استثنا شده باشد «... لکن اذا احیط » منقطع است به معناي « الا ان یحاط بکم » -8 استثنا در
.« لا تمنعون من الاتیان » : و در این صورت فعل قبلی را باید به صورت نفی معنا کرد
شاهد، نگهبان. « وکیل » -9
تفسیر و توضیح
64 ) فَلَمّا رَجَعُوا إِلی أَبِیهِم قالُوا یا أَبانا مُنِعَ مِنَّا الکَیل ... هنگامی که برادران یوسف از مصر به کنعان برگشتند، نزد - آیات ( 63
پدرشان رفتند و جریان را به او گزارش دادند و از جمله گفتند: پدرجان؟ عزیز مصر از دادن غلّه در آینده دریغ کرد.
منظورشان این بود که اگر بار دیگر پیش او برویم به ما غله نخواهد داد چون به ما گفته است اگر دفعه بعد برادر کوچکتان را
نیاورید، به شما غله نخواهم داد. بنابراین دفعه بعد، برادرمان (بنیامین) را همراه ما بفرست تا غله بگیریم و ما او را حفظ خواهیم کرد.
یعقوب در پاسخ آنها گفت: آیا او را به شما بسپارم و به شما اطمینان کنم همان گونه که پیش از این در مورد برادرش یوسف به
شما اطمینان کردم! خدا بهترین نگهبان و مهربانترین مهربانان است، یعنی او را به خدا میسپارم که بهترین نگهبان است. یعقوب به
صراحت نگفت که اجازه میدهم او را با خود ببرید ولی همین جمله دلیل است که او چنین اجازهاي را داد و بنیامین را به خدا سپرد
و به طوري که در آیه بعدي خواهیم دید از آنان پیمانی خدایی گرفت که او را برگردانند.
66 ) وَ لَمّا فَتَحُوا مَتاعَهُم وَجَدُوا بِضاعَتَهُم ... برادران یوسف پس از این - آیات ( 65
صفحه : 419
مذاکره بارهاي خود را گشودند و دیدند مبلغی را که به عزیز مصر بابت قیمت غلّه پرداخته بودند، به خودشان برگردانیده شده است
و آن را در بارشان گذاشتهاند، به پدر گفتند: پدرجان؟ این سرمایه و وجه پرداختی ماست که به خودمان برگردانیده شده است،
دیگر چه میخواهیم! یعنی بهتر از این نمیشود که هم کالا و هم قیمت آن را به ما بدهند. بار دیگر به مصر میرویم و براي خانواده
خود آذوقه میآوریم و برادرمان را که با خود میبریم از خطرات حفظ میکنیم و به خاطر وجود او یک بار شتر، بیشتر غله
میگیریم، چون عزیز مصر براي هر یک نفر یک بار شتر غله میدهد.
آنها اضافه کردند که این یک پیمانه آسان و اندك است، یعنی براي عزیز مصر دادن یک بار شتر چندان مهم نیست و او غلّه بسیار
دارد. شاید هم منظورشان این بوده که آنچه ما آوردهایم در برابر مصرفی که داریم اندك است و لذا باید برادرمان را هم ببریم تا
غلّه بیشتري بیاوریم.
یعقوب با وجود آنکه فرزندانش سابقه بدي داشتند، با فرستادن بنیامین موافقت کرد و شاید علت آن این بود که میدید آنان بزرگ
صفحه 278 از 423
شدهاند و به خود آمدهاند و بعید است که بار دیگر خطاي پیشین را تکرار کنند، به اضافه این آنان آن حسدي را که به یوسف
داشتند به بنیامین نداشتند. دیگر این خشکسالی و قحطی بود و براي به دست آوردن غذا مجبور به این کار بود.
در عین حال به آنان گفت: من برادرتان را با شما نمیفرستم مگر این براي من عهد و پیمانی از خدا بیاورید که او را پیش من
بازگردانید، یعنی به خدا سوگند بخورید که او را برمیگردانید مگر این از هر طرف احاطه و محاصره شوید، یعنی از حفظ او ناتوان
باشید که در این صورت معذور خواهید بود.
پسران یعقوب، سوگند خوردند که چنین کنند و چون این پیمان را بستند، یعقوب گفت: خدا به آنچه میگوییم گواه است و با این
پیمان مؤکدي که یعقوب از آنها گرفت، اجازه داد در سفر بعدي بنیامین را همراه خود ببرند.
[ [سورة یوسف ( 12 ): الآیات 67 الی 69
اشاره
وَ قالَ یا بَنِی لا تَدخُلُوا مِن باب واحِ دٍ وَ ادخُلُوا مِن أَبواب مُتَفَرِّقَۀٍ وَ ما أُغنِی عَنکُم مِنَ اللّه مِن شَیءٍ إِنِ الحُکم إِلاّ لِلّه عَلَیه تَوَکَّلت وَ
عَلَیه فَلیَتَوَکَّل المُتَوَکِّلُونَ ( 67 ) وَ لَمّا دَخَلُوا مِن حَیث أَمَرَهُم أَبُوهُم ما کانَ یُغنِی عَنهُم مِنَ اللّه مِن شَیءٍ إِلاّ حاجَ ۀً فِی نَفس یَعقُوبَ
قَضاها وَ إِنَّه لَذُو عِلم لِما عَلَّمناه وَ لکِن أَکثَرَ النّاس لا یَعلَمُونَ ( 68 ) وَ لَمّا دَخَلُوا عَلی یُوسُفَ آوي إِلَیه أَخاه قالَ إِنِّی أَنَا أَخُوكَ فَلا
( تَبتَئِس بِما کانُوا یَعمَلُونَ ( 69
صفحه : 420
و گفت: اي فرزندان من؟ از یک دروازه وارد نشوید و از دروازههاي گوناگون وارد شوید، و من در برابر خدا شما را هیچ گونه
( سودي نخواهم داد، حکم جز براي خدا نیست، به او توکل کردم و باید توکل کنندگان به او توکل کنند ( 67
و چون از همانجا که پدرشان دستور داده بود وارد شدند، (این کار) آنان را در برابر خدا هیچ سودي نداد و فقط نیازي در نفس
( یعقوب بود که آن را اظهار کرد و او به آنچه که به او یاد داده بودیم، آگاهی داشت، ولی بسیاري از مردم نمیدانند ( 68
و چون بر یوسف وارد شدند، برادرش را کنار خود جاي داد، گفت: همانا من برادر تو هستم، پس، از آنچه آنها انجام دادهاند
( اندوهگین نباش ( 69
نکات ادبی
با «ّ بُنی » با فتحه باء جمع إبن است که به سوي یاء متکلم اضافه شده است و إبن به ابناء و بنین یا بنون جمع بسته میشود و «ّ بنی » -1
ضمه باء مصغر إبن است که به سوي یاء متکلم اضافه شده است.
در اینجا به معناي دروازه شهر است. « باب » -2
بی نیاز نمیکنم، سودي نمیدهم. « ما اغنی » -3
افاده حصر میکند، یعنی فقط به خدا باید توکل کرد. « توکلت » بر « علیه » -4 تقدیم
است. « ما کان یغنی » « لمّا دخلوا » -5 جواب
میباشد. « لکن » به معناي « الّا » استثناي منقطع است و « الا حاجۀ » -6
به یعقوب برمیگردد و بعضی گفتهاند که به خدا « قضیها » -7 ضمیر فاعلی
صفحه : 421
صفحه 279 از 423
برمیگردد.
در کنار خود جاي داد. « آوي الیه » -8
است. «ّ الی » براي تأکید ضمیر متکلم در « انا » -9 ضمیر منفصل
غمگین مباش. از بؤس به معناي ناراحتی و اندوه مشتق شده است. « لا تبتئس » -10
تفسیر و توضیح
آیه ( 67 ) وَ قالَ یا بَنِی لا تَدخُلُوا مِن باب واحِ دٍ ... برادران یوسف با صلاح دید پدر تصمیم گرفتند براي گرفتن غلّه، بار دیگر به
مصر سفر کنند و بنیامین را هم همراه خود ببرند. وقتی آنها عازم سفر شدند، یعقوب به آنان گفت: اي فرزندان من، چون به مصر
رسیدید همگی از یک دروازه وارد نشوید بلکه از دروازههاي مختلف وارد شوید. منظور یعقوب این بود که پسرانش که یازده نفر
بودند بطور دسته جمعی از یک دروازه وارد شهر نشوند بلکه هر چند نفرشان از یک دروازه وارد شوند. گفته شده که مصر در آن
زمان چهار دروازه داشت.
این سفارش یعقوب براي آن بود که اگر آنان همگی از یک دروازه وارد میشدند، قدرت و شوکت و زیبایی آنها باعث حساس
شدن مردم میگشت و این براي آنها دردسر درست میکرد واي بسا مورد حسد واقع میشدند و یا از ترس این آنان اقدامی بر ضرر
حکومت به عمل آورند، تحت تعقیب و مراقبت قرار میگرفتند، ولی اگر از هم جدا میشدند و از دروازههاي مختلف وارد
میشدند، چنین حساسیتی به وجود نمیآمد.
برخی از مفسران گفتهاند که نگرانی یعقوب از این بود که مردم آنها را یکجا ببینند و چشم بزنند و در نتیجه آنان دچار مصیبت
شوند.
البته چشم زدن یا همان چشم زخم، چیزي است که نمیتوان آن را انکار کرد و تأثیر نگاه بعضی از مردم در اشیاء و اشخاص تجربه
شده است و امکان آن وجود دارد که امواج خاصی از چشمان اشخاص معینی بیرون شود و در شخص یا چیز
صفحه : 422
مرئی تأثیر عمیقی بگذارد. ما امروز شاهد تأثیر فراوان نگاه را در خوابهاي مغناطیسی میبینیم و کسانی با نگاه کردن چنان تصرفی
میکنند که شخص مورد نظر به خواب عمیقی فرو میرود و از اسرار درونی خود خبر میدهد. همچنین از انتقال افکار به صورت
تله پاتی سخنهایی گفته میشود.
تأثیر نگاه یا همان چشم زخم، مورد قبول قرآن و روایات است. ظاهر این آیه شریفه دلالت بر درستی تأثیر چشم دارد:
وَ إِن یَکادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزلِقُونَکَ بِأَبصارِهِم (قلم/ 51 ) نزدیک است که کافران با دیدگانشان تو را آسیب برسانند.
همچنین در روایاتی از چشم زخم به عنوان یک حقیقت یاد شده است. پیامبر اسلام (ص) فرمود:
«1». ان العین حق و العین تستنزل الحالق
چشم زدن حق است و چشم، زمین بلند را پست میکند.
«2». و نیز در روایتی آمده که پیامبر (ص) حسن و حسین (ع) را با کلماتی، از چشم زخم دور میکرد
بنابراین، چشم زخم را به عنوان یک حقیقت باید پذیرفت، ولی آیا یعقوب آن جمله را براي ترس از چشم زخم گفت! آیه بر آن
دلالت ندارد و ظاهر این است که یعقوب نگران آن بود که اگر پسرانش دسته جمعی از یک دروازه وارد شوند ایجاد حساسیت
کنند و این امر باعث دردسر آنها گردد.
یعقوب پس از این سفارش، به فرزندانش گفت: من در برابر حکم خدا و قضاي الهی هیچ گونه سودي براي شما ندارم و نمیتوانم
صفحه 280 از 423
آن را از شما دور کنم چون حکم از آنِ خداوند است و من خود را به او سپردهام و به او توکل کردهام و تمام توکل کنندگان باید
فقط به او توکل کنند و کارهایشان را به او واگذارند.
جمله (ان الحکم الا لله) که در کلام یعقوب آمده جملهاي است که یوسف هم آن را در زندان به همبندان خود گفت. (آیه 67
همین سوره که خواندیم)
-----------------------------------
. 1)- مجمع البیان، ج 5، ص 380 )
2)- همان. )
صفحه : 423
بدین گونه یعقوب ضمن این براي حفظ فرزندانش چاره جویی میکند و از طریق علل و اسباب مادي وارد میشود، در عین حال
توکل بر خدا میکند و کارها را به او وامی گذارد و خاطرنشان میشود که همه چیز در اختیار خداست.
این یک درس بزرگی است که باید از یعقوب آموخت و در تعالیم اسلام نیز روي آن تأکید شده است. انسان باید در مشکلات
زندگی با تمام قدرت و توان از اسباب و علل مادي استفاده کند و به چاره جویی بپردازد، در عین حال آن علل و اسباب را در برابر
خدا قرار ندهد و بداند که تأثیر آنها به امر خداست و باید در هر حال به خدا توکل کرد و حل مشکل را از او خواست.
آیه ( 68 ) وَ لَمّا دَخَلُوا مِن حَیث أَمَرَهُم أَبُوهُم ما کانَ یُغنِی عَنهُم ... فرزندان یعقوب به سوي مصر رهسپار شدند. وقتی به مصر
رسیدند، طبق سفارش یعقوب، بطور جمعی از یک دروازه وارد نشدند بلکه هر چند نفرشان از یک دروازه وارد شدند، ولی این
کار سبب نشد که آنان از قضاي الهی خود را رها کنند و به گرفتاري و مصیبت نرسند بلکه چنانکه خواهیم دید، آنان در این سفر
دچار مصیبت شدند و برادرشان بنیامین به اتهام سرقت از آنان جدا شد و آنان با ناراحتی بسیار به سوي یعقوب برگشتند و حتی
یکی از آنان که شمعون نام داشت در مصر ماند و به هر حال جمعشان پریشان شد.
یعقوب با آن تدبیري که کرد خواست آنان را آسیبی نرسد ولی تقدیر الهی این بود که آنان آسیب ببینند و البته این براي خود
حکمتهایی داشت که ما نمیدانیم و شاید هم خدا میخواست آنان را به سبب کار بدي که در حق یوسف کرده بودند، مجازات
کند.
در آیه چنین آمده که تدبیر یعقوب آنان را سودي نداد ولی در نفس یعقوب یک نگرانی بود که آن را اظهار داشت، یعنی یعقوب
چون از فرزندانش نگران بود آن سفارش را کرد و به وظیفه خود عمل نمود ولی او میدانست که آنچه خدا میخواهد همان
خواهد شد و خود او این حقیقت را به زبان آورد. سپس اضافه میکند که یعقوب به آنچه که به او یاد داده بودیم آگاهی داشت
ولی بسیاري از مردم
صفحه : 424
این حقیقت را نمیدانند، یعنی گمان میبرند که اسباب و علل تأثیر مستقلی در سرنوشت انسان دارد.
بدین گونه در این آیه یعقوب و بینش درست او را تعریف میکند و اظهار میدارد که این علمی بود که ما به او آموخته بودیم ولی
بیشتر مردم آن را نمیدانند.
آیه ( 69 ) وَ لَمّا دَخَلُوا عَلی یُوسُفَ آوي إِلَیه أَخاه ... وقتی برادران یوسف همراه با بنیامین وارد بر او شدند، یوسف برادرش بنیامین را
در کنار خود جاي داد و او را گرامی داشت. به طوري که پیشتر گفتهایم، بنیامین تنها برادر یوسف بود که با او از یک پدر و یک
مادر بودند، برادران دیگر فقط پدري بودند.
گفته شده که یوسف پس از ورود برادرانش دستور داد براي آنها غذا بیاورند و قرار شد که هر دو نفر با هم غذا بخورند، آنها دو
صفحه 281 از 423
نفر دو نفر بر سر طعامی نشستند و بنیامین تنها ماند، یوسف به او گفت: تو هم بیا با من غذا بخور.
وقتی بنیامین کنار یوسف نشست، یوسف مخفیانه به او گفت: من برادر تو یوسف هستم و من با تو از یک پدر و مادر هستیم، ضمناً
به او گفت که مطلب را آشکار نکند و پوشیده بدارد، وقتی بنیامین برادرش را شناخت، ستمی که برادران بر او روا داشتند به یادش
آمد و ناراحت شد. یوسف گفت: از کارهایی که آنها انجام دادهاند اندوهگین مباش.
بعضیها گفتهاند که یوسف خود را به بنیامین معرفی نکرد و این به او گفت من برادر تو هستم، خواست به او وانمود کند که من به
جاي برادر توام و این براي زدودن آثار ناراحتی و غربت از او بود. ولی آنچه ظاهر آیه بر آن دلالت دارد بخصوص با توجه به
تأکیدهایی که در آیه وجود دارد، این است که یوسف خود را به بنیامین معرفی کرد و لذا به او گفت که از کارهاي گذشته
برادران اندوهگین مباش و این اشاره روشنی به اقدام ستمکارانه آنها در حق یوسف بود.
[ [سورة یوسف ( 12 ): الآیات 70 الی 75
اشاره
فَلَمّا جَهَّزَهُم بِجَهازِهِم جَعَلَ السِّقایَۀَ فِی رَحل أَخِیه ثُم أَذَّنَ مُؤَذِّن أَیَّتُهَا العِیرُ إِنَّکُم لَسارِقُونَ ( 70 ) قالُوا وَ أَقبَلُوا عَلَیهِم ما ذا تَفقِدُونَ
71 ) قالُوا نَفقِدُ صُواعَ المَلِک وَ لِمَن جاءَ بِه حِمل بَعِیرٍ وَ أَنَا بِه زَعِیم ( 72 ) قالُوا تَاللّه لَقَد عَلِمتُم ما جِئنا لِنُفسِدَ فِی الَأرض وَ ما کُنّا )
( سارِقِینَ ( 73 ) قالُوا فَما جَزاؤُه إِن کُنتُم کاذِبِینَ ( 74
( قالُوا جَزاؤُه مَن وُجِدَ فِی رَحلِه فَهُوَ جَزاؤُه کَذلِکَ نَجزِي الظّالِمِینَ ( 75
صفحه : 425
پس چون بار و بنه آنان را فراهم کرد، پیمانه را در بار برادرش گذاشت، آنگاه ندا دهندهاي ندا داد که اي کاروانیان شما دزدید
(70)
( در حالی که روي به آنان کردند، گفتند: چه چیزي گم کردهاید! ( 71
( گفتند: پیمانه پادشاه را گم کردهایم و براي کسی که آن را بیاورد، بار شتري است و من به آن ضامن هستم ( 72
( گفتند: به خدا سوگند که خودتان میدانید که ما نیامدهایم تا در این سرزمین فساد کنیم و ما دزد نبودهایم ( 73
( گفتند: پس سزاي آن چیست اگر دروغگو باشید! ( 74
گفتند: سزاي آن این است که کسی که آن (پیمانه) در بار او پیدا شود خود او سزاي آن است، ما این چنین ستمگران را کیفر
( میدهیم ( 75
نکات ادبی
ظرفی که با آن آب مینوشند و در اینجا منظور از آن پیمانه است، « سقایه » - بار و بنه (قبلا توضیح بیشتري داده شد) 2 « جهاز » -1
گویا پیمانهاي که آنها داشتند از طلا یا نقره بود و پیش از آن ظرف آب پادشاه بود.
ندا دهنده، کسی که با آواز بلند مطلبی را اعلام کند و به همین مناسبت در اسلام به اذانگو مؤذن گفته شد. « مؤذن » -3
به کاروانی گفته میشود که همراه با شتران و الاغها باشد. « عیر » کاروان، و در اینجا منظور کاروانیان است. گفته شده که « العیر » -4
.« و قد اقبلوا علیهم » : جمله حالیه است به تقدیر « و اقبلوا علیهم » -5
پیمانه، بیشتر به صورت صاع به کار میرود. « صواع » -6
صفحه 282 از 423
ضامن، کفیل. « زعیم » -7
مخصوص لفظ جلاله است و نمیتوان « تا » سوگند به خدا. حرف قسم « تاللّه » -8
صفحه : 426
سوگند خورد. « اللّه » با آن به غیر
مبتدا « فهو جزائه » خبر آن است و « من وجد فی رحله » مبتدا و « جزائه » از نظر ترکیب به این صورت است که «... جزائه من وجد » -9
« جزائه » است. و یا « فهو هو » و خبر براي تأکید جمله قبلی است و براي اهمیت مطلب اسم ظاهر به جاي ضمیر آمده و آن در حکم
میباشد و این جمله شرطیه خبر براي آن مبتدا است و در هر دو « فهو جزائه » شرط است و جواب آن « من وجد فی رحله » مبتداء و
صورت منظور این است که هر کس که پیمانه در بار او یافته شود، به بردگی کشیده شود و در واقع خود او سزاي عمل سرقت او
باشد.
تفسیر و توضیح
72 ) فَلَمّا جَهَّزَهُم بِجَهازِهِم جَعَلَ السِّقایَۀَ ... یوسف دستور داد بار برادران بسته شد و به هر کدام از آنها بار شتري گندم - آیات ( 70
تحویل داده شد، وقتی این بارها بسته میشد، به دستور یوسف پیمانه پادشاه که با آن گندم را پیمانه میکردند در بار برادرش
بنیامین قرار داده شد. هدف یوسف از این کار این بود که بهانهاي به دست آورد تا بنیامین را نزد خود نگهدارد.
آن پیمانه که بطور پنهانی در بار بنیامین گذاشته شد، جام زرین یا سیمینی بود که پادشاه مصر با آن آب میخورد و در این قحط
که اکنون نیز « اردب » مصري بود و « اردب » سالی از آن به عنوان یک پیمانه استفاده میشد. گفته شده که آن پیمانه یک دوازدهم
در مصر متداول است معادل 198 لیتر یا 156 کیلوگرم است.
وقتی کاروان به راه افتاد، ندا دهندهاي ندا داد که اي کاروانیان شما دزدید؟ برادران یوسف در حالی که روي به کارکنان یوسف
کردند، گفتند: شما چیزي را گم کردهاید!
آنها گفتند: پیمانه پادشاه گم شده است و هر کس آن را بیاورد یک بار شتر جایزه دارد، گوینده این سخن اضافه کرد که من
ضامن آن هستم.
این در اینجا به برادران یوسف نسبت دزدي داده میشود، شاید از آن جهت
صفحه : 427
باشد که گوینده این سخن غیر از کسی بود که پیمانه را در بار بنیامین گذاشت و او از حقیقت قضیه خبر نداشت و گمان میکرد
که واقعا آنها پیمانه را دزدیدهاند احتمال دیگر این این نسبت به دستور یوسف به آنها داده شد و منظور این بود که شما پیش از این
یوسف را دزدیدید. اگر این احتمال درست باشد باید گفت که یوسف توریه کرد یعنی سخنی گفت که شنونده از ظاهر آن چیزي
میفهمد که گوینده آن را اراده نکرده است و این در جاي خود مورد بحث قرار گرفته که آیا توریه جایز است و یا آن هم مانند
دروغ حرام است! آنچه اکثر علماي اخلاق و فقها گفتهاند این است که در مواردي که انسان مجبور به دروغ گفتن باشد، توریه
کردن جایز بلکه لازم است.
75 ) قالُوا تَاللّه لَقَد عَلِمتُم ما جِئنا لِنُفسِدَ فِی الَأرض ... برادران یوسف که خود را در معرض تهمت بزرگی دیدند و به - آیات ( 73
آنها نسبت دزدي داده شد، براي دفاع از خود گفتند: به خدا قسم که چنین نیست و شما خود میدانید که ما به این سرزمین
نیامدهایم که در آن فساد کنیم و ما هرگز دزد نبودهایم.
این آنها گفتند شما خود میدانید که ما اهل فساد نیستیم، از این جهت است که کارگزاران یوسف، هم در سفر قبلی آنان و هم در
صفحه 283 از 423
این سفر آثار نیکویی را در آنان دیده بودند و بخصوص در سفر دوم آنان همان مبلغی را که در سفر قبلی پرداخته بودند ولی
یوسف آن را در بار آنها گذاشته بود و به آنان پس داده بود، آورده بودند و این نشانه درستکاري آنان بود. هم چنین آنها خودشان
را معرفی کرده بودند و گفته بودند که ما فرزندان کسی هستیم که خداوند او را به پیامبري برگزیده است و براستی از چنین افرادي
بعید بود که دزدي کنند.
به هر حال آنها سوگند خوردند که دزدي نکردهاند. کارگزاران یوسف گفتند: اگر دروغ گفته باشید، به نظر شما سزاي این کار
چیست! آنها گفتند: سزاي کسی که چنین کند، خود اوست، یعنی شخصی که دزدي کرده به بردگی کشیده میشود و ما ستمگران
را چنین سزا میدهیم.
در آیین یعقوب و مردم کنعان با دزد چنین معامله میشد که به مدت یک سال او را به بردگی میکشیدند ولی در آیین پادشاه
مصر چنین نبود و به دزد تازیانه میزدند.
صفحه : 428
برادران یوسف همان آیین و رسم خودشان را پیشنهاد کردند و میدانستند که آنها دزدي نکردهاند.
چند روایت
-1 امام صادق فرمود: یوسف براي آنها (برادرانش) غذایی تهیه کرده بود وقتی به او وارد شدند گفت: هر دو برادري که از یک
مادر هستند بر سر یک سفره بنشینند.
پس آنها نشستند و بنیامین ایستاده ماند. یوسف به او گفت: تو چرا ننشستی! گفت:
تو گفتی برادرانی که از یک مادرند بر سر سفرهاي بنشینند و در میان آنها برادري که از مادر من باشد وجود ندارد. یوسف گفت:
برادري از مادر نداشتی! گفت: داشتم.
یوسف گفت: پس چه شد! بنیامین گفت: اینان گمان میکنند که گرگ او را خورد.
یوسف گفت: اندوه تو درباره او چقدر بود! بنیامین گفت: من یازده فرزند دارم و نام همه آنها را از نام آن برادر مشتق کردهام.
یوسف گفت: تو را میبینم که پس از او با زنان هم آغوش شدي و فرزند به دنیا آوردي. بنیامین گفت: مرا پدري صالح است و او
به من گفت ازدواج کن شاید از نسل تو فرزندانی به وجود آیند که زمین را با تسبیح گفتن خود سنگین کنند. پس یوسف به او
«1». گفت: با من بر سر سفره بنشین. برادران گفتند خدا یوسف و برادرش را برتري داد تا جایی که همراه با پادشاه بر سفره نشست
فرمود: آنها یوسف را از پدرش دزدیده « ایتها العیر إنکم لسارقون اي کاروانیان شما دزد هستید » -2 امام صادق (ع) درباره این آیه
بودند. آیا نمیبینی که وقتی آنها گفتند: چه چیزي را گم کردهاید، پاسخ دادند که پیمانه شاه را گم کردهایم و نگفتند:
«2». شما پیمانه شاه را دزدیدهاید. منظورشان این بود که شما یوسف را از پدرش دزدیدهاید
[ [سورة یوسف ( 12 ): الآیات 76 الی 79
اشاره
فَبَدَأَ بِأَوعِیَتِهِم قَبلَ وِعاءِ أَخِیه ثُم استَخرَجَها مِن وِعاءِ أَخِیه کَ ذلِکَ کِدنا لِیُوسُفَ ما کانَ لِیَأخُذَ أَخاه فِی دِین المَلِک إِلاّ أَن یَشاءَ اللّهُ
نَرفَع دَرَجات مَن نَشاءُ وَ فَوقَ کُل ذِي عِلم عَلِیم ( 76 ) قالُوا إِن یَسرِق فَقَد سَرَقَ أَخٌ لَه مِن قَبل فَأَسَرَّها یُوسُف فِی نَفسِه وَ لَم یُبدِها لَهُم
( قالَ أَنتُم شَرٌّ مَکاناً وَ اللّه أَعلَم بِما تَصِفُونَ ( 77 ) قالُوا یا أَیُّهَا العَزِیزُ إِن لَه أَباً شَیخاً کَبِیراً فَخُذ أَحَدَنا مَکانَه إِنّا نَراكَ مِنَ المُحسِنِینَ ( 78
صفحه 284 از 423
( قالَ مَعاذَ اللّه أَن نَأخُذَ إِلاّ مَن وَجَدنا مَتاعَنا عِندَه إِنّا إِذاً لَظالِمُونَ ( 79
-----------------------------------
. 1)- تفسیر عیاشی، ج 2، ص 183 )
. 2)- علل الشرائع، ج 1، ص 52 )
صفحه : 429
پس (یوسف) پیش از بار برادرش به بازرسی بار آنان آغاز کرد، آنگاه آن را از بار برادرش بیرون آورد. این چنین چاره جویی را
به یوسف آموختیم، او در آیین پادشاه نمیبایست برادرش را بگیرد، مگر این خدا بخواهد، ما هر کس را که بخواهیم درجههایی
( بالا میبریم و برتر از هر دانایی دانندهاي است ( 76
گفتند: اگر او دزدي کند، پیشتر برادر او نیز دزدي کرده بود. پس یوسف آن را در دل پنهان داشت و به آنان آشکار نکرد، گفت:
( شما بدترین موقعیت را دارید و خدا به آنچه وصف میکنید داناتر است ( 77
( گفتند: اي عزیز؟ او را پدر پیر و سالخوردهاي است، پس یکی از ما را به جاي او بگیر که ما تو را از نیکوکاران میبینیم ( 78
( گفت: پناه بر خدا که ما جز کسی را که کالاي خود را نزد او یافتهایم بگیریم که در آن صورت از ستمکاران خواهیم بود ( 79
نکات ادبی
هم استعمال شده است. « اعاء » بار، ظرف، خورجین. این واژه در زبان عربی به صورت « وعاء » جمع « اوعیه » -1
به سقایه و یا صواع برمیگردد و البته مؤنث و مذکر در صواع یکی است. نکتهاي که در اینجا تذکر « استخرجها » -2 ضمیر مؤنث در
« صواع » میگفت و کارگزارانش « سقایه » میدهیم این است که از این آیات و آیات قبلی استفاده میشود که یوسف به آن پیمانه
میگفتند.
از کید به معناي چاره جویی و تدبیر است و منظور در اینجا این است که « کدنا » -3
صفحه : 430
راه چاره را به یوسف آموختیم.
براي نفی است. « ما کان » -4
دانا. فرق آن با عالم و علیم در این است که ذي علم کسی است که نمیدانست پس از آن آموخت ولی عالم اعم از « ذي علم » -5
آن است و علیم صفت مشبهه و یا مبالغه است و به معناي کسی است که زیاد میداند. و لذا به خدا عالم و علیم میتوان گفت ولی
ذي علم نمیتوان گفت.
به مقاله و کلمه برادران برمیگردد که گفتند برادر او هم سرقت کرده است. گفته شده که این ضمیر « فاسرّها » -6 ضمیر مؤنث در
از باب اضمار به شرط تفسیر است که یکی از فروع اضمار قبل از ذکر میباشد و این ضمیر به جملهاي برمیگردد که مؤخر است و
است. ولی این سخن درست نیست زیرا در چنین حالتی « قل هو اللّه احد » میباشد و این اضمار نظیر اضمار در « انتم شر مکانا » آن
باید میان ضمیر و آن جمله فصل زیادي نباشد و در اینجا فاصله زیاد شده است.
از نظر موقعیت و جایگاه و قدر و منزلت. « مکانا » -7
است. « شیخا » صفت براي « کبیرا » و « ابا » صفت براي « شیخا » -8
مصدر میمی است و منصوب بودنش به خاطر مصدریت است و فعل آن حذف شده و تقدیر آن چنین است: اعوذ باللّه « معاذ » -9
معاذاً.
صفحه 285 از 423
.« ان اخذنا فنحن ظالمون » : جمله را به حالت شرطی درمیآورد به این صورت « اذاً » -10
تفسیر و توضیح
آیه ( 76 ) فَبَدَأَ بِأَوعِیَتِهِم قَبلَ وِعاءِ أَخِیه ... پس از آنکه به برادران یوسف نسبت دزدي داده شد، براي اثبات آن، یوسف به جستجو و
بازرسی بارهاي آنان پرداخت و پیش از بار بنیامین بارهاي برادران دیگر را جستجو کرد و این بدان جهت بود که آنان به نقشه
یوسف پی نبرند و کارها بطور طبیعی پیش برود. آنگاه پیمانه را از بار برادرش بنیامین بیرون آورد و حاضران دانستند که او دزدي
کرده است.
صفحه : 431
البته همان گونه که گفتیم این فقط یک صحنه سازي بود تا یوسف بتواند برادرش بنیامین را پیش خود نگهدارد. این نقشه ماهرانه
را خداوند به یوسف یاد داده بود و این کار با الهام الهی و به دستور او صورت گرفت و در آن مصلحتهایی بود از جمله این خدا
میخواست آنان را مجازات کند و البته خود بنیامین از این نقشه خبر داشت و لذا ناراحت نبود.
در آیین پادشاه مصر یوسف نمیتوانست برادرش را پیش خود نگهدارد و مجازات دزد این بود که مال را از او میگرفتند و به او
شلاق میزدند ولی در آیین کنعانیان دزد را بازداشت میکردند و او را به بردگی میگرفتند و یوسف در اینجا پس از اعترافی که
از برادران خود درباره مجازات دزد گرفت، به همین صورت عمل کرد و برادرش را نزد خود نگهداشت.
این میفرماید: در آیین پادشاه، او نمیتوانست برادرش را نگهدارد مگر این خدا بخواهد، اشاره به همین معناست که این تدبیر و
ترفند را خدا به یوسف آموخت چون خدا میخواست یوسف برادرش را نزد خود نگهدارد. پس از این بیان میفرماید: ما هر کس
را که بخواهیم درجههایی بالا میبریم. این سخن اشاره به مرتبه بلند یوسف بود که از برادران دیگر پیشی گرفته بود و به لطف خدا
به مقام بالایی رسیده بود.
در پایان آیه جملهاي را به صورت یک قاعده کلی بیان میکند و آن این برتر از هر دانایی دانندهاي است (فوق کل ذي علم علیم)
اشاره به این هر چند یوسف زیاد میدانست ولی این تدبیر را نمیدانست و خدا به او یاد داد.
به مضمون بلند این جمله توجه کنید طبق این بیان، هیچ کس به هر درجهاي از علم و دانش برسد نباید تصور کند که به نهایت
رسیده است و باید بداند که علم و دانش حد یقف ندارد و انسان همواره باید در صدد کسب علم بیشتر باشد و تنها کسی که بالاتر
از علم او علمی نیست خداوند است و لذا در جایی از قرآن به پیامبر دستور میرسد که از خدا علم بیشتري بخواهد:
( وَ قُل رَب زِدنِی عِلماً (طه/ 114
صفحه : 432
و بگو: پروردگارا، بر دانش من بیفزاي.
آیه ( 77 ) قالُوا إِن یَسرِق فَقَد سَرَقَ أَخٌ لَه مِن قَبل ... براي برادران یوسف شگفتآور بود که بنیامین پیمانه شاه را بدزدد و در بار
خود بگذارد ولی چارهاي جز تسلیم نبود. آنها پذیرفتند که بنیامین دزدي کرده است و چون پیش از این گفته بودند که ما هرگز
دزدي نکردهایم و دزدي را از فرزندان یعقوب نفی کرده بودند، دزدي بنیامین را چنین توجیه کردند که این صفت را او از مادرش
به ارث برده و چنین استدلال کردند که او برادري داشت که از یک مادر بودند و او نیز زمانی دزدي کرده بود و منظور آنها از آن
برادر یوسف بود. البته آنها نمیدانستند که عزیز مصر همان یوسف است.
این آنان به یوسف تهمت دزدي زدند مربوط به دوران کودکی یوسف بود گویا یوسف به سبب مرگ مادرش در آغوش عمهاش
پرورش یافت و وقتی بزرگ شد، یعقوب خواست او را از آن زن بگیرد ولی او دلبستگی خاصی به یوسف پیدا کرده بود و براي
صفحه 286 از 423
آنکه یوسف را از او نگیرند چنین تدبیر کرد که کمربندي را که در خاندان آنها بسیار قیمتی بود به کمر یوسف بست سپس مدعی
شد که یوسف آن کمربند را دزدیده است و سزاي دزد در آیین آنها این بود که او را به بردگی میگرفتند. با این ترفند خواست
یوسف را نزد خود نگهدارد.
در نقل دیگري یوسف در کودکی بتی را از یک بت پرست دزدید و آن را نابود کرد و برادران یوسف اشاره به این قضیه
میکردند.
به هر حال، چون برادران یوسف به یوسف تهمت دزدي زدند بسیار ناراحت شد ولی ناراحتی خود را از سخنان آنان پنهان کرد و
براي آنان آشکار نساخت اما در دل خود گفت: شما بدترین موقعیت را دارید. سپس در پاسخ آنان اظهار داشت که خداوند به
آنچه شما تعریف میکنید داناتر است. او با این جمله ضمن این با قاطعیت سخن آنها را رد نکرد، درستی سخن آنان را مورد تردید
قرار داد.
79 ) قالُوا یا أَیُّهَا العَزِیزُ إِن لَه أَباً شَیخاً کَبِیراً ... بازداشت بنیامین برادران یوسف را سخت ناراحت کرد چون آنان با - آیات ( 78
پدرشان پیمان بسته بودند که او را
صفحه : 433
سالم نزد پدر برگردانند و اکنون این وضعیت پیش آمده بود و نمیدانستند با چه رویی پیش پدر بروند و به او چه بگویند! آنها در
برابر یوسف به التماس افتادند و گفتند: اي عزیز، این برادر ما پدر پیر سالخوردهاي دارد که نمیتواند فراق او را تحمل کند، او را
رها کن و یکی از ما را به جاي او بگیر که ما تو را از نیکوکاران میبینیم.
آنها با این سخن خواستند احساسات یوسف را به نفع خود تحریک کنند تا بنیامین را رها سازد ولی این یک نقشه حساب شده و از
جانب خداوند بود و مصلحتهایی در آن وجود داشت و باید اجرا میشد، یوسف به آنان گفت: پناه میبریم به خدا از این جز کسی
را که مال خود را نزد او یافتهایم بگیریم که اگر چنین کنیم از ستمکاران خواهیم بود. در هیچ آیینی از مجرم بدل قبول نمیکنند و
مجرم باید مجازات شود.
توجه کنیم که از بنیامین به عنوان کسی که مال خود را نزد او یافتهایم، یاد میکند و نمیگوید که او دزد است چون او در واقع
دزدي نکرده بود و فقط پیمانه از بار او بیرون آمده بود، بدین گونه یوسف نخواست دروغ بگوید.
[ [سورة یوسف ( 12 ): الآیات 80 الی 82
اشاره
فَلَمَّا استَیأَسُوا مِنه خَلَصُوا نَجِیا قالَ کَبِیرُهُم أَ لَم تَعلَمُوا أَن أَباکُم قَد أَخَ ذَ عَلَیکُم مَوثِقاً مِنَ اللّه وَ مِن قَبل ما فَرَّطتُم فِی یُوسُفَ فَلَن أَبرَحَ
الأَرضَ حَتّی یَأذَنَ لِی أَبِی أَو یَحکُمَ اللّه لِی وَ هُوَ خَیرُ الحاکِمِینَ ( 80 ) ارجِعُوا إِلی أَبِیکُم فَقُولُوا یا أَبانا إِن ابنَکَ سَرَقَ وَ ما شَهِدنا إِلاّ
( بِما عَلِمنا وَ ما کُنّا لِلغَیب حافِظِینَ ( 81 ) وَ سئَل القَریَۀَ الَّتِی کُنّا فِیها وَ العِیرَ الَّتِی أَقبَلنا فِیها وَ إِنّا لَصادِقُونَ ( 82
پس چون از او نومید شدند، نجواکنان به کناري رفتند، بزرگشان گفت: آیا نمیدانید که پدرتان از شما پیمان الهی گرفته است و
پیشتر نیز درباره یوسف کوتاهی کردید! من این سرزمین را ترك نخواهم کرد مگر این پدرم به من اجازه دهد یا خداوند درباره من
( حکمی کند و او بهترین حاکمان است ( 80
به سوي پدرتان برگردید و بگویید: اي پدر، همانا پسرت دزدي کرد و ما جز به آنچه میدانیم گواهی نمیدهیم و ما نگهبان غیب
( نبودیم ( 81
صفحه 287 از 423
و از آن آبادي
صفحه : 434
( که ما در آن بودیم و از کاروانی که در آن آمدیم پرس و جو کن و همانا ما راستگویانیم ( 82
نکات ادبی
نومید شدند. با این از باب استفعال است، معناي طلب ندارد و یئس و استیأس به یک معناست و فقط در آن نوعی « استیئسوا » -1
.« استعصم » : مبالغه است مانند
به کناري رفتند، دور شدند. « خلصوا » -2
و مفرد و جمع آن یکی است و این از کلماتی است که همواره به « خلصوا » نجوا کنان، راز گویان. حال است از ضمیر « نجیّا » -3
صورت مفرد استعمال میشود و در مقام جمع هم به همین صورت است مانند: خلیط و عشیر.
زایده است و میتوان آن را مصدریه گرفت که فعل بعدي را تأویل به مصدر کرده و محل آن رفع است به « ما فرّطتم » در « ما » -4
تقدیر: وقع تفریطکم فی یوسف. و میتوان آن را موصوله گرفت به تقدیر وقع الذي فرطتم.
در اینجا به صورت تامه استعمال شده و معناي آن این است که ترك نمیکنم، جدا نمیشوم. « ابرح » -5
هم پس از حتی واقع شده و به تقدیر ان ناصبه منصوب است. « یأذن » است و « یأذن » به خاطر عطف به « یحکم » -6 منصوب بودن
آبادي که شامل شهر و روستا میشود. و در اینجا مضاف حذف شده و تقدیر آن اهل القریه است و همینطور در « القریه » -7
.« العیر »
تفسیر و توضیح
82 ) فَلَمَّا استَیأَسُوا مِنه خَلَصُ وا نَجِیا ... گفتگوي برادران یوسف با او درباره بنیامین سودي نداد و برادران از این عزیز - آیات ( 80
مصر او را رها کند نومید شدند و چون از آزادي بنیامین مأیوس شدند، به کناري رفتند تا در آنجا پنهانی سخن بگویند و با یکدیگر
مشورت کنند.
صفحه : 435
نام داشت، به برادران گفت: آیا نمیدانید که موقع جدا شدن از کنعان، پدر از شما « لاوي » یا « شمعون » یا « روبین » بزرگ آنان که
پیمان الهی گرفت و شما سوگند یاد کردید که بنیامین را سالم برمیگردانید و نیز یادتان میآید که پیشتر با یوسف چه کردید و
چگونه او را به قعر چاه انداختید! او با گفتن این سخنان، برادران را سرزنش کرد سپس اضافه نمود که من تصمیم دارم از سرزمین
مصر بیرون نروم تا پدرم اجازه دهد یا خدا حکمی در حق من صادر کند که او بهترین حاکمان است. منظور او از حکم خدا این
بود که در آن سرزمین بمیرد و یا خداوند شرایطی پیش آورد که بتواند برادرش را از دست عزیز مصر رها کند.
من اینجا میمانم و شما همراه با کاروان بارها را به کنعان ببرید و پیش پدر برگردید و به او بگویید که پسر تو بنیامین دزدي کرد و
ما جز به آنچه میدانیم گواهی نمیدهیم. یعنی پیش روي ما پیمانه پادشاه از بار او بیرون آمد و ما حافظ و نگهبان او در پنهانی
نبودیم و نمیدانستیم که در نهان چه میکند و چگونه پیمانه پادشاه را دزدید.
شاید هم منظور از این ما نگهبان غیب نبودیم، این باشد که ما نمیدانستیم که او دزدي کرده و گر نه رسم خودمان را درباره
مجازات دزد دائر بر این ما دزد را به عنوان برده میگیریم، به عزیز مصر نمیگفتیم تا او بنیامین را بازداشت کند و شاید هم
منظورشان این باشد که ما نمیدانستیم چنین میشود و گر نه او را همراه خود نمیبردیم.
صفحه 288 از 423
بزرگ برادران اضافه کرد که به پدر بگویید: براي آگاهی از راستگویی ما، جریان را از مردم آن آبادي که ما در آنجا بودیم و از
کاروانیانی که ما همراه با آنان به اینجا آمدیم بپرس، چون این جریان در میان مردم پیچیده و همه از آن خبر دارند.
طبق صلاحدید و سفارش بزرگ برادران، آنان به کنعان آمدند و آنچه را که او گفته بود به یعقوب اظهار داشتند.
[ [سورة یوسف ( 12 ): الآیات 83 الی 87
اشاره
قالَ بَل سَوَّلَت لَکُم أَنفُسُکُم أَمراً فَصَبرٌ جَمِیل عَسَ ی اللّه أَن یَأتِیَنِی بِهِم جَمِیعاً إِنَّه هُوَ العَلِیم الحَکِیم ( 83 ) وَ تَوَلّی عَنهُم وَ قالَ یا أَسَفی
( عَلی یُوسُفَ وَ ابیَضَّت عَیناه مِنَ الحُزن فَهُوَ کَظِیم ( 84 ) قالُوا تَاللّه تَفتَؤُا تَذکُرُ یُوسُفَ حَتّی تَکُونَ حَرَضاً أَو تَکُونَ مِنَ الهالِکِینَ ( 85
قالَ إِنَّما أَشکُوا بَثِّی وَ حُزنِی إِلَی اللّه وَ أَعلَم مِنَ اللّه ما لا تَعلَمُونَ ( 86 ) یا بَنِی اذهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِن یُوسُفَ وَ أَخِیه وَ لا تَیأَسُوا مِن رَوحِ
( اللّه إِنَّه لا یَیأَس مِن رَوحِ اللّه إِلاَّ القَوم الکافِرُونَ ( 87
صفحه : 436
گفت: بلکه نفس شما چیزي را براي شما آراسته است، پس (صبر من) صبري نیکو است، امید است که خداوند همه آنها را نزد من
( آورد، همانا او داناي فرزانه است ( 83
( و از آنها روي گردانید و گفت: اي دریغ بر یوسف؟ و در حالی که او خشم خود را فرو میبرد، چشمانش از اندوه سفید شد ( 84
( گفتند: به خدا سوگند تو پیوسته یوسف را یاد میکنی تا در آستانه مرگ قرار بگیري و یا از هلاك شدگان باشی ( 85
( گفت: همانا من غم آشکار و اندوه پنهانم را به خدا شکایت میبرم و از خدا چیزي میدانم که شما نمیدانید ( 86
اي فرزندان من بروید و از یوسف و برادرش جستجو کنید و از رحمت خدا نومید نشوید که جز گروه کافران کسی از رحمت خدا
( ناامید نمیشود ( 87
نکات ادبی
.« لیس الامر کذلک بل سولت » : براي اضراب است و باید جملاتی پیش از آن باشد و در اینجا تقدیر چنین است « بل » -1
آراسته، زینت داده. پیشتر درباره این کلمه در همین سوره سخن گفتیم. « سوّلت » -2
صفت و موصوف خبر براي مبتداي محذوف است: فصبري صبر جمیل. « فصبر جمیل » -3
اي دریغ، اصل آن با یاء متکلم بود، یاء به الف قلب شد تا صدا کامل و طولانی شود و این یک نداي مجازي است « یا اسفی » -4
تجانس وجود دارد. « یا اسفی علی یوسف » یعنی اي غصه اکنون جاي توست. ضمناً در
صفحه : 437
کسی که خشم خود را پنهان میکند. کاظم هم به همین معناست و به امام موسی بن جعفر (ع) از آن جهت کاظم گفته « کظیم » -5
شد که خشم خود را فرو میبرد.
همراه است مانند لا زال و در اینجا به خاطر معلوم بودن حذف « لا» از افعال ناقصه است و ماضی آن فتی است و همیشه با « تفتؤ » -6
شده و اصل آن لا تفتؤ میباشد و معلوم بودن آن هم از این جهت است که تفتؤ در جواب قسم واقع شده و اگر فعل مثبت بود حتما
باید لام تأکید در اول و نون تأکید در آخر آن میآمد (تالله لتفعلن) ضمناً در رسم الخط مصحف همزه روي واو نوشته شده در
حالی که از نظر قیاسی باید روي الف نوشته شود به صورت تفتأ.
صفحه 289 از 423
یا مترادف هستند به معناي اندوه و یا بث به معناي اندوه آشکار است از بث به معناي انتشار و حزن اندوه پنهانی « بثّی و حزنی » -7
جستجو کنید. تحسس و تجسس هر دو به معناي جستجو میباشد ولی تحسس در خیر و تجسس در شرّ است. « فتحسسوا » - است. 9
رحمت. از ریح به معناي نسیم. فعل آن معمولا به صورت مزید فیه استعمال میشود، مانند اراح، روّح. « رَوح » -10
تفسیر و توضیح
84 ) قالَ بَل سَوَّلَت لَکُم أَنفُسُکُم أَمراً ... وقتی برادران یوسف از سفر مصر بازگشتند، جریان توقیف بنیامین را به یعقوب - آیات ( 83
گفتند. یعقوب از این خبر بسیار ناراحت شد و چون پسرانش سابقه خوبی نداشتند، سخن آنها را دائر بر این بنیامین دزدي کرده
است نپذیرفت و گفت: چنین نیست بلکه نفس شما چیزي را در نظر شما جلوه داده و آراسته است و من صبري نیکو خواهم داشت.
یعقوب عین این جمله را در جریان یوسف هم به زبان آورد. منظور او از صبر نیکو صبري است که همراه با شکر خدا و توکل بر او
و راضی شدن به قضاي او باشد و یعقوب این بار نیز چنین کرد.
یعقوب هرگز کشته شدن یوسف را باور نکرده بود و بر این باور بود که او زنده
صفحه : 438
است و اکنون بنیامین هم از او جدا شده بود و پسر بزرگترش هم از شرمندگی در مصر مانده بود و او به فراق سه پسر مبتلا شده بود
ولی همواره امید آن را داشت که آنان همگی برگردند و لذا پس از اظهار صبر و شکیبایی، گفت: امید است که خداوند همه آنان
را نزد من آورد که او دانا و فرزانه است و از حال بندگانش خبر دارد و کارهاي او بر اساس حکمت است.
پس از این بیان، یعقوب از فرزندانش روي گردانید و غم دیرینه یوسف در دلش تازه شد و گفت: اي دریغ بر یوسف؟ و از غصه،
پرده سفیدي جلو چشمانش را گرفت و این در حالی بود که او از فرزندانش خشمناك بود ولی خشم خود را فرو میبرد.
چنین مینماید که اندوه یعقوب از حد فزون شده بود و با تمام تلاشی که در پنهان ساختن اندوهش میکرد باز گریه بر او مجال
نمیداد تا نور چشمها را از دست داد و دیدگانش کم سو شدند. البته در آیه صحبتی از گریه کردن او نیست ولی سفید شدن
چشمها از اندوه، نشانهاي از گریه است، به اضافه این در روایات متعددي از گریههاي ممتد و طولانی یعقوب در فراق یوسف خبر
داده شده است.
گریه کردن در فراق عزیزان اگر همراه با سخنان باطل نباشد، ناپسند نیست و در روایتها آمده که پیامبر اسلام (ص) در مرگ
فرزندش ابراهیم گریه میکرد و میگفت:
«1». القلب یحزن و العین تدمع و لا نقول ما یسخط الرّب و انّا علیک یا ابراهیم لمحزونون
دل غمگین میشود و چشم میگرید و چیزي را نمیگوییم که پروردگار را خشمگین کند و ما بر تو اي ابراهیم اندوهگین هستیم.
86 ) قالُوا تَاللّه تَفتَؤُا تَذکُرُ یُوسُفَ حَتّی تَکُونَ حَرَضاً ... یعقوب در فراق یوسف و بنیامین آن چنان غصه میخورد که - آیات ( 85
فرزندانش بر او رقت آوردند و دلشان به حال او سوخت و از سر دلسوزي گفتند: به خدا سوگند تو همواره یوسف را به یاد
میآوري تا در آستانه مرگ قرار بگیري یا هلاك شوي. یعنی این قدر خود را ناراحت مکن که دچار بیماري سختی میشوي و یا
از دنیا میروي.
-----------------------------------
. 1)- کنز الدقائق، ج 5، ص 25 )
صفحه : 439
یعقوب در پاسخ آنها گفت: من از غم آشکار و اندوه نهانی خود به خدا شکایت میکنم و از خدا چیزي میدانم که شما نمیدانید.
صفحه 290 از 423
اشاره به این آنچنان به پروردگار خود امیدوارم که میدانم او به من عنایت خواهد کرد و شاید فرزندانم و از جمله یوسف را به من
برساند. یعقوب هرگز مرگ یوسف را باور نکرده بود و همیشه در انتظار بازگشت او بود و این هم از آن جهت بود که پدر و مادر
حالتی دارند که دلشان از خیلی از چیزها خبر میدهد و دیگر این یعقوب میدانست که روزي خواب یوسف تعبیر خواهد شد و
یازده فرزندش در مقابل او تعظیم خواهند کرد و از همین جا یقین پیدا کرده بود که یوسف زنده است.
آیه ( 87 ) یا بَنِی اذهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِن یُوسُفَ وَ أَخِیه ... یعقوب که از برگشتن یوسف و بنیامین مأیوس نشده بود، به فرزندانش گفت:
اي فرزندان من؟ بروید و از یوسف و برادرش جستجو کنید و از رحمت خدا ناامید نشوید که جز کافران هیچ کس از رحمت خدا
ناامید نمیشود.
شاید یعقوب از ذکر خیري که از عزیز مصر کرده بودند و نشانههایی که از او تعریف کرده بودند، احتمال میداد که او همان
یوسف باشد و جریان دزدي بنیامین هم نقشهاي براي نگهداشتن او در مصر باشد. این بود که فرزندانش را بار دیگر روانه مصر کرد
که درباره یوسف و بنیامین تحقیق کنند و از نام و نشان عزیز مصر و سابقه او پرس و جو نمایند.
جاي تعجب نبود که در طول این مدت دراز چگونه خبر یوسف از مصر به یعقوب نرسیده بود، چون یوسف مدتی را به صورت
برده و مدتی را هم در زندان به سر برده بود و از یادها رفته بود و وقتی هم که عزیز مصر شد سابقه او بر مردم معلوم نبود و خود او
نیز از جانب خدا مأموریت داشت که وضع خود را تا زمان معینی به پدر گزارش نکند، شاید از آن جهت که برادران نمیگذاشتند
یعقوب و یوسف به هم برسند و باید زمینه فراهم میشد تا این دو به هم برسند. و شاید هم اسرار دیگري در کار بود که خدا از آن
آگاه است.
به هر حال یعقوب به فرزندانش مأموریت داد که به مصر بروند و درباره یوسف و
صفحه : 440
بنیامین تحقیق کنند و به آنان امیدواري داد و رحمت خدا را یادآور شد و ضمن سخن خود، این درس بزرگ را هم به آنان
آموخت که هرگز از رحمت خدا ناامید نشوند.
این یعقوب میگوید فقط کافران از رحمت خدا ناامید هستند، بدان جهت است که کسی که به خدا ایمان دارد، صفات او را هم
میشناسد و میداند که او رحمان و رحیم است و بر بندگانش مهربان است و کسی که این صفات را داشته باشد هرگز نباید از
رحمت و عنایت او مأیوس شد. ولی کافر اساسا خدا را نمیشناسد و از صفات او هم خبر ندارد و لذا او همواره در حالت یأس به
سر میبرد. پیشوایان اسلام، همواره مردم را به امیدواري به رحمت خدا فراخواندهاند و در عین حال گفتهاند که باید از خشم خدا
هم ترسید و مؤمن باید میان خوف و رجا باشد.
چند روایت
«1». -1 عن علی (ع) قال: و من اصبح یشکو مصیبۀ نزلت به فقد اصبح یشکو ربّه
هر کس از مصیبتی که بر او وارد شده شکایت کند، همانا از پروردگارش شکایت کرده است.
«2». -2 عن جابر قال: قلت لابی جعفر (ع): رحمک اللّه ما الصبر الجمیل! قال: فذلک صبر لیس فیه شکوي
جابر میگوید: از امام باقر (ع) پرسیدم که خدا رحمتت کند، صبر نیکو چیست!
فرمود: آن صبري است که در آن شکایت نباشد.
-3 عن ابی عبد اللّه (ع) قال: البکّاؤون خمسۀ: آدم و یعقوب و یوسف و فاطمۀ بنت محمّد (ص) و علی بن الحسین. فامّا آدم فبکی
«3». علی الجنّۀ حتی صار فی خدّیه امثال الاودیۀ و امّا یعقوب فبکی علی یوسف حتی ذهب بصره
صفحه 291 از 423
-----------------------------------
. 1)- نهج البلاغه، حکمت 228 )
. 2)- تفسیر عیاشی، ج 2، ص 188 )
[.....] . 3)- خصال صدوق، ج 1، ص 272 )
صفحه : 441
امام صادق (ع) فرمود: بسیار گریه کنندگان پنج نفر بودند: آدم و یعقوب و یوسف و فاطمه دختر پیامبر و علی بن الحسین. آدم آن
قدر گریه کرد که در گونه هایش شیارهایی پیدا شد و یعقوب آن قدر گریه کرد که چشم خود را از دست داد.
-4 از امام صادق (ع) نقل شده که فرمود: چون بنیامین از نزد یعقوب رفت یعقوب ندا داد که پروردگارا آیا به من رحم نمیکنی
هم چشمم را بردي و هم پسرم را!
خداوند بر او وحی کرد که اگر آن دو پسرت را میرانده باشم زندهشان میکنم و تو و آنها را به هم میرسانم ولی آیا یادت میآید
که گوسفندي را ذبح کردي و بریان ساختی و خوردي و به فلانی و فلانی که همسایهات بودند و روزه داشتند چیزي از آن
«1»! ندادي
[ [سورة یوسف ( 12 ): الآیات 88 الی 90
اشاره
فَلَمّا دَخَلُوا عَلَیه قالُوا یا أَیُّهَا العَزِیزُ مَسَّنا وَ أَهلَنَا الضُّرُّ وَ جِئنا بِبِضاعَۀٍ مُزجاةٍ فَأَوف لَنَا الکَیلَ وَ تَ َ ص دَّق عَلَینا إِن اللّهَ یَجزِي المُتَ َ ص دِّقِینَ
88 ) قالَ هَل عَلِمتُم ما فَعَلتُم بِیُوسُفَ وَ أَخِیه إِذ أَنتُم جاهِلُونَ ( 89 ) قالُوا أَ إِنَّکَ لَأَنتَ یُوسُف قالَ أَنَا یُوسُف وَ هذا أَخِی قَد مَن اللّهُ )
( عَلَینا إِنَّه مَن یَتَّق وَ یَصبِر فَإِن اللّهَ لا یُضِیع أَجرَ المُحسِنِینَ ( 90
پس چون بر او وارد شدند، گفتند: اي عزیز، ما و خاندانمان را آسیب رسیده است و سرمایهاي ناچیز آوردهایم، پس پیمانه را بر ما
( کامل بده و بر ما احسان کن همانا خداوند احسان کنندگان را پاداش میدهد ( 88
( گفت: آیا میدانستید وقتی که نادان بودید به یوسف و برادرش چه کردید! ( 89
گفتند: آیا تو یوسف هستی! گفت: من یوسف هستم و این برادر من است، همانا خداوند بر ما نعمت داد و بیگمان هر کس تقوا
( داشته باشد و شکیبایی کند، خداوند پاداش نیکوکاران را ضایع نمیکند ( 90
نکات ادبی
ضرر، آسیب، ناراحتی، فقر. « الضرّ » -1
-----------------------------------
. 1)- کافی، ج 2، ص 666 )
صفحه : 442
اندك، ناچیز. این کلمه اسم مفعول از ازجی یزجی است و ناقص واوي است و اصل آن به معناي اندك اندك دفع « مزجاة » -2
کردن است، همان گونه که در این آیه آمده: (ان اللّه یزجی سحابا).
یا همان پیمانه است و یا به معناي مکیل است و منظور از آن گندم میباشد. « الکیل » -3
صفحه 292 از 423
است. « قد » در اینجا به معناي « هل » استفهام توبیخی است و گفته شده که « هل علمتم » -4
احسان کرد، منت گذاشت. «ّ من » -5
به جهت واقع شدن در جمله شرطیه، مجزوم است. « یتق » -6
تفسیر و توضیح
90 ) فَلَمّا دَخَلُوا عَلَیه قالُوا یا أَیُّهَا العَزِیزُ ... پس از دستوري که یعقوب به فرزندان خود داد و از آنها خواست که به مصر - آیات ( 88
بروند و از یوسف و برادرش پرس و جو کنند، برادران به مصر رهسپار شدند و براي بار سوم نزد عزیز مصر رفتند و با یک لحن
التماس آمیز و احساس برانگیز به او گفتند: اي عزیز، ما و خانواده ما دچار ناراحتی شدهایم و اکنون سرمایهاي اندك پیش تو
آوردهایم پس تو پیمانه را به تمام و کمال به ما بده و بر ما احسان کن که خدا احسان کنندگان را پاداش میدهد، بدین گونه از
یوسف تقاضاي صدقه کردند. معلوم میشود که گرفتن صدقه بر فرزندان پیامبر جایز بوده هر چند که بر فرزندان پیامبر اسلام جایز
نیست. شاید هم آنها صدقه مستحبی میخواستند که گرفتن آن حتی بر فرزندان پیامبر اسلام (ص) نیز جایز است.
البته برادران یوسف در اصل براي جستجوي یوسف و بنیامین به مصر آمده بودند ولی در عین حال از این فرصت استفاده کردند و
از عزیز مصر غله خواستند و وجهی که باید میپرداختند کم بود و لذا این گونه با عزیز مصر سخن گفتند. شاید هم
صفحه : 443
با تماسهاي مکرري که با عزیز مصر گرفته بودند، احتمال میدادند که او یوسف باشد. آنها خواستند با این لحن التماس آمیز سخن
بگویند تا اگر عزیز مصر همان یوسف باشد، دلش به حال آنها بسوزد و خود را معرفی کند و همانطور هم شد و یوسف در برابر
این سخنان، دیگر تاب نیاورد و خود را معرفی کرد.
یوسف در پاسخ به سخنان آنها گفت: آیا میدانید که در آن هنگام که شما نادان بودید با یوسف و برادرش بنیامین چه کردید! با
این یادآوري، برادران تقریباً مطمئن شدند که او یوسف است و گفتند: آیا تو یوسف هستی! او گفت: آري من یوسف هستم و این
برادر من است، خداوند بر ما منت گذاشت و نعمت داد و بدون شک هر کس تقوا پیشه کند و شکیبایی نماید، خداوند پاداش
نیکوکاران را تباه نمیکند.
یوسف برادران را به یاد کارهایی که با او و برادرش بنیامین کرده بودند انداخت، آنها یوسف را در قعر چاه رها کرده بودند و با
بنیامین هم رفتار بدي داشتند و پس از یوسف حسد او را در دل گرفته بودند و همیشه او را آزار میدادند. بدین گونه وعده الهی
تحقق یافت، چون موقع افتادن یوسف در چاه، خدا به او وحی کرده بود که تو روزي برادران را از کاري که با تو کردهاند خبر
( خواهی داد و این در حالی خواهد بود که آنها تو را نمیشناسند: وَ أَوحَینا إِلَیه لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمرِهِم هذا وَ هُم لا یَشعُرُونَ (یوسف/ 15
همان گونه که گفتیم، برادران از قیافه و رفتار عزیز مصر احتمال داده بودند که او یوسف است بخصوص در ملاقات اخیر که
یوسف میخواست خودش را معرفی کند، نشانههاي یوسف را در او مشاهده کردند به ویژه علامتی را که در سر یوسف بود دیدند
و آن هنگامی بود که یوسف کلاه خود را برداشت و با آنان صمیمیتر صحبت کرد.
جالب این یوسف به آنها تلقین حجت کرد و گفت: زمانی که شما نادان بودید چنین کردید و این یک شیوه پسندیدهاي است و در
سخنان خداوند نیز نظیر دارد مانند: یا أَیُّهَا الإِنسان ما غَرَّكَ بِرَبِّکَ الکَرِیم (انفطار 6/) اي انسان، چه چیزي تو را به پروردگار
کریمت مغرور کرد. در واقع با این سخن به انسان تلقین میکند که بگوید:
صفحه : 444
کَرَم تو مرا مغرور کرد. « غرّنی کرمک »
صفحه 293 از 423
[ [سورة یوسف ( 12 ): الآیات 91 الی 93
اشاره
قالُوا تَاللّه لَقَد آثَرَكَ اللّه عَلَینا وَ إِن کُنّا لَخاطِئِینَ ( 91 ) قالَ لا تَثرِیبَ عَلَیکُم الیَومَ یَغفِرُ اللّه لَکُم وَ هُوَ أَرحَم الرّاحِمِینَ ( 92 ) اذهَبُوا
( بِقَمِیصِی هذا فَأَلقُوه عَلی وَجه أَبِی یَأت بَصِیراً وَ أتُونِی بِأَهلِکُم أَجمَعِینَ ( 93
( گفتند به خدا قسم که خداوند تو را بر ما برتري داد و همانا ما خطاکار بودیم ( 91
( گفت: امروز شما را سرزنشی نیست، خداوند شما را بیامرزد و او مهربانترین مهربانان است ( 92
( این پیراهن مرا ببرید و آن را به صورت پدرم بیندازید تا بینا شود و همه خانوادهتان را نزد من آورید ( 93
نکات ادبی
برتري داد، انتخاب کرد. از ایثار به معناي انتخاب و گزینش. « آثرك » -1
است و نمیتوان آن را ان شرطیه گرفت چون در خبر آن لام تأکید « انّ » از حروف مشبهه به فعل و مخفف « و ان کنّا » در « ان » -2
آمده است.
سرزنش، توبیخ و ملامت. از ثرب به معناي تقریر بر گناه و اصل آن به معناي درون انسان است گویا سرزنش به درون « تثریب » -3
خبر آن است. « علیکم » انسان هم نفوذ میکند. ضمناً تثریب اسم لا نافیه و
یا متعلق به جمله قبلی است، یعنی امروز شما را سرزنشی نیست و یا متعلق به جمله بعدي است یعنی امروز خدا شما را « الیوم » -4
میآمرزد، ولی احتمال اول قويتر است.
مجزوم است چون در جواب امر واقع شده است. « یأت » -5
تأکید یا حال است. « اجمعین » و « ابی » حال از « بصیرا » و همچنین « قمیصی » نعت یا بدل یا عطف بیان از « هذا » -6
صفحه : 445
تفسیر و توضیح
93 ) قالُوا تَاللّه لَقَد آثَرَكَ اللّه عَلَینا ... چون برادران یوسف او را شناختند و ناباورانه عظمت و شکوه او را دیدند، گفتند: - آیات ( 91
اي یوسف، خداوند تو را بر ما برتري داده و تو به این مرتبه از علم و حکمت و جاه و جلال رسیدهاي و بدان که ما در گذشته در
حق تو بدي کردیم و ما خطاکار بودیم. بدین گونه آنها به خطاي خود اعتراف کردند.
با اعترافی که آنها کردند و خود را خطاکار دانستند، یوسف آنها را بخشید و به آنان گفت: امروز شما را سرزنشی نیست و من شما
را مذمت نمیکنم. خدا شما را بیامرزد که او مهربانترین مهربانان است. این جمله یوسف جمله دعا بود و او از خدا خواست که
آنان را بیامرزد. احتمال آن هم وجود دارد که این جمله جمله خبري باشد و یوسف از طریق وحی میدانست که خدا آنان را
خواهد بخشید و لذا به آنان گفت. خدا شما را میآمرزد.
جملهاي را که در اینجا یوسف به برادرانش گفت و بزرگواري خود را نشان داد، در فتح مکه به زبان پیامبر اسلام (ص) هم جاري
شد و آن هنگامی بود که پیامبر مکه را فتح کرده بود و سران قریش که در طول سالها با بدترین نوعی پیامبر را اذیت کرده بودند،
ذلیلانه در برابر آن حضرت قرار گرفته بودند و آماده هر نوع مجازاتی بودند ولی پیامبر خدا که پیامبر رحمت بود آنان را بخشید و
همین جمله را که یوسف به برادرانش گفت، تکرار کرد.
صفحه 294 از 423
پس از آنکه یوسف برادران را بخشید و آنها حال خوشی پیدا کردند، یوسف از وضع پدر پرسید، آنها گفتند که پدر در فراق تو
آن قدر گریه کرد که پرده سفیدي جلو چشمانش را گرفت و او اکنون نابیناست. یوسف گفت: این پیراهن مرا نزد او ببرید و آن را
به صورت او بیندازید تا بینا شود. یوسف این مطلب را از طریق وحی میدانست و این به صورت قطعی از بینایی پدر در آینده خبر
میدهد، یکی از معجزات اوست.
پیراهنی که یوسف به برادران داد، پیراهنی بود که از پدران و نیاکان به او رسیده
صفحه : 446
بود و آن همان پیراهنی بود که ابراهیم به هنگام افتادن در آتش نمرود آن را به تن داشت و در خانواده او مانده بود و دست به
دست به یعقوب رسیده بود و یعقوب آن را به یوسف داده بود و یوسف آن را در داخل یک نی گذاشته بود و همواره با خود
داشت و حتی هنگامی که او را به چاه انداختند همراه او بود.
یوسف ادامه داد که وقتی پدر با این پیراهن بینا شد، همه اعضاي خانواده را پیش من آورید. او به خاطر موقعیت ویژهاي که در مصر
داشت نمیتوانست پیش پدر برود و لذا تقاضا کرد که پدر نزد او بیاید تا دیدار تازه گردد و یعقوب، گم شده خود را پیدا کند.
گفته شده از بزرگواري یوسف یکی هم این بود که برادران به او گفتند: این تو شب و روز ما را به طعام دعوت میکنی ما به سبب
کاري که در حق تو کردهایم از تو خجالت میکشیم. یوسف گفت: مردم مصر خیال میکردند که من بردهاي بیش نبودم که به این
مقام رسیدم، میخواهم با آمدن شما به خانه من بدانند که من از خانواده بزرگی هستم و من با وجود شما در چشم آنان عظمت و
شرافت پیدا میکنم.
یوسف از آنها پرسید: چه کسی پیراهن خون آلود مرا نزد پدر میبرد! یهودا گفت:
من. یوسف گفت: پس این پیراهن را هم تو نزد پدر ببر تا خبر زنده بودن مرا نیز تو به پدر برسانی و او را خوشحال کنی. یهودا
بیدرنگ بپاخاست و با سرعت تمام و بدون هیچ استراحتی رهسپار کنعان شد تا این خبر خوشحال کننده را هر چه زودتر به پدر
برساند.
چند روایت
-1 امام باقر (ع) فرمود: یعقوب که نمیدانست عزیز مصر همان یوسف است، به او نامهاي به این مضمون نوشت: بسم اللّه الرحمن
الرحیم. از یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم خلیل اللّه به عزیز آل فرعون. سلام بر تو؟ من خدا را سپاس میگویم که خدایی جز او
نیست. اما بعد، ما خاندانی هستیم که ما را انواع بلا فرا گرفته است.
صفحه : 447
جدّ من ابراهیم را به جهت اطاعت پروردگار به آتش انداختند، پس خدا آن را خنک و سلامت کرد و خدا جدّم را فرمان داد که
پدرم را ذبح کند پس به او ندا آمد. و من پسري داشتم که عزیزترین کس برایم بود او را از دست دادم و در غم او چشمانم نابینا
شد و او برادري از مادرش داشت که هر وقت به یاد او میافتادم آن برادر را به سینهام میچسباندم و قسمتی از غصهام برطرف
میشد و او اینک نزد تو به اتهام سرقت محبوس است و من تو را گواه میگیرم که من دزدي نکردهام و فرزندي که دزدي کند به
دنیا نیاوردهام.
«1». وقتی یوسف این نامه را خواند گریه کرد و نالید و گفت: پیراهن مرا به سوي او ببرید
-2 امام صادق (ع) فرمود: چون پیامبر خدا (ص) روز فتح مکه به مکه آمد، در کعبه را باز کرد و تمثالهایی را که بر آن بود محو
نمود و از دو طرف در گرفت و گفت:
صفحه 295 از 423
خدایی جز اللّه نیست. او یگانه است و شریکی ندارد وعدهاش راست بود و بندهاش را کمک کرد و گروهها را به تنهایی شکست
داد. شما چه میگویید و چه گمان دارید!
گفتند: گمان خیر داریم، برادري بزرگوار فرزند برادري بزرگوار هستی و به قدرت رسیدهاي. پس فرمود: من همان را میگویم که
«2»«. سرزنشی بر شما نیست خداوند شما را میآمرزد و او مهربانترین مهربانان است » : برادرم یوسف گفت
قالُوا » -3 قال الصادق (ع): لیس رجل من ولد فاطمۀ یموت و لا یخرج من الدنیا حتی یقرّ للامام بامامته کما اقرّ ولد یعقوب لیوسف
امام صادق (ع) فرمود: از فرزندان فاطمه کسی نیست که بمیرد و از دنیا بیرون شود مگر این به امامت «3»« تَاللّه لَقَد آثَرَكَ اللّه عَلَینا
امام (برحق) اقرار میکند همان گونه که فرزندان یعقوب به یوسف اقرار کردند و گفتند: به خدا سوگند که خدا تو را بر ما برتري
داد.
[ [سورة یوسف ( 12 ): الآیات 94 الی 98
اشاره
وَ لَمّا فَ َ ص لَت العِیرُ قالَ أَبُوهُم إِنِّی لَأَجِ دُ رِیحَ یُوسُفَ لَو لا أَن تُفَنِّدُون ( 94 ) قالُوا تَاللّه إِنَّکَ لَفِی ضَ لالِکَ القَدِیم ( 95 ) فَلَمّا أَن جاءَ
البَشِیرُ أَلقاه عَلی وَجهِه فَارتَدَّ بَصِیراً قالَ أَ لَم أَقُل لَکُم إِنِّی أَعلَم مِنَ اللّه ما لا تَعلَمُونَ ( 96 ) قالُوا یا أَبانَا استَغفِر لَنا ذُنُوبَنا إِنّا کُنّا خاطِئِینَ
( 97 ) قالَ سَوفَ أَستَغفِرُ لَکُم رَبِّی إِنَّه هُوَ الغَفُورُ الرَّحِیم ( 98 )
-----------------------------------
1)- امالی طوسی، ج 2، ص 71 . این نامه در تفسیر عیاشی هم با تغییراتی آمده است. )
. 2)- کافی، ج 4، ص 22 )
. 3)- تفسیر عیاشی، ج 2، ص 193 )
صفحه : 448
( و چون کاروان به راه افتاد، پدرشان گفت: همانا من بوي یوسف را میشنوم، اگر مرا کم عقل نپندارید ( 94
( گفتند: به خدا سوگند که تو در گمراهی پیشین خود هستی ( 95
پس چون پیک شادي آمد آن (پیراهن) را بر صورت او انداخت پس بینا گشت، گفت: آیا به شما نگفتم که من از خدا چیزي
( میدانم که شما نمیدانید! ( 96
( گفتند: اي پدر ما؟ براي گناهان ما آمرزش بخواه که ما خطاکار بودهایم ( 97
( گفت: بزودي از پروردگارم براي شما آمرزش خواهم خواست همانا او آمرزنده بخشایشگر است ( 98
نکات ادبی
جدا شد، به راه افتاد، رهسپار گشت. « فصلت » -1
.« لو لا ان تفنّدوننی لصدّقتمونی » : براي امتناع است و جواب آن حذف شده و تقدیر چنین است « لو لا » -2
است به معناي فساد عقل، کم خردي، خرفتی. « فند » باب تفعیل از « تفنّدون » -3
نون آخر آن نون وقایه است که قبل از یاء متکلم میآید و یاء متکلم به جهت قرار گرفتن در رأس آیه حذف شده است.
مژده دهند، پیک شادي. « البشیر » -4
صفحه 296 از 423
و آن به معناي برگشتن چیزي به حالت نخستین است. « ردّ » برگشت. افتعال از « فارتدّ » -5
حال است. « بصیرا » -6
یا براي استقبال است یعنی در آینده استغفار خواهم کرد و یا براي مداومت است یعنی استغفار من در « سوف استغفر » در « سوف » -7
آینده نیز ادامه خواهد
صفحه : 449
داشت.
95 ) وَ لَمّا فَ َ ص لَت العِیرُ قالَ أَبُوهُم إِنِّی لَأَجِ دُ رِیحَ یُوسُفَ ... یهودا به عنوان پیک شادي همراه با پیراهن یوسف به راه - آیات ( 94
افتاد، وقتی کاروان از مصر جدا شد، یعقوب در کنعان از هشتاد فرسخی بوي پیراهن یوسف را شنید و به اطرافیان خود که فرزندان
فرزندانش بودند گفت: اگر مرا به پیري و خرفتی و کم عقلی متهم نکنید، به شما میگویم که من بوي یوسف را میشنوم. آنها که
این سخن را باور نمیکردند، گفتند: تو در گمراهی پیشین خود هستی. منظور آنها از گمراهی، گمراهی در دین نبود بلکه آنها
میپنداشتند که یوسف سالها پیش مرده و این یعقوب او را زنده میانگارد و در فراق او بیتابی میکند، یک اشتباه است که
یعقوب از مدتها پیش دچار آن شده و هنوز هم ادامه میدهد.
یعقوب چگونه بوي پیراهن یوسف را از فاصلههاي دور شنید! گفته شده که باد صبا آن بوي را به همراه خود آورد و به مشام جان
یعقوب رسانید و لذا در شعر شاعران، نسیم صبا به عنوان پیک دوست شناخته شده است، ولی به نظر میرسد که این کار از طریق
معجزه بوده است و رسیدن بوي یک پیراهن از فاصله هشتاد فرسخی از طریق عادي ممکن نیست. چگونه بود که یعقوب بوي
پیراهن یوسف را در طول چهل سال نشنید ولی در آن زمان معین شنید، این نبود مگر این قضاي الهی بر این تعلق گرفته بود که
یعقوب در آن سالها گرفتار فراق یوسف شود و در آن زمان معین گرفتاري او به پایان برسد و او بوي پیراهن یوسف را بشنود و
دوران فراق و جدایی خاتمه یابد، چون اگر خدا بخواهد کارهاي آسان دشوار و کارهاي دشوار آسان گردد.
یکی پرسید از آن گم کرده فرزند که اي روشن گهر پیر خردمند
زمصرش بوي پیراهن شنیدي چرا در چاه کنعانش ندیدي
بگفت احوال ما برق جهان است دمی پیدا و دیگر دم نهان است
گهی بر طارم اعلا نشینیم گهی بر پشت پاي خود نبینیم
صفحه : 450
نظیر این سخن یعقوب را پیامبر اسلام (ص) در باره اویس قرنی گفت و اظهار داشت که من بوي بهشت را از سوي یمن میشنوم.
98 ) فَلَمّا أَن جاءَ البَشِیرُ أَلقاه عَلی وَجهِه ... پیک شادي به کنعان رسید و یهودا که پیراهن یوسف را به همراه داشت، - آیات ( 96
بلافاصله آن را به روي یعقوب انداخت و در همان حال یعقوب بینایی چشمانش را بازیافت. جالب این یهودا همان کسی بود که
چهل سال پیش، پیراهن خون آلود یوسف را نزد یعقوب آورده بود و گفته بود که او را گرگ خورده است.
ظاهر این است که یعقوب کاملا نابینا نشده بود بلکه چشمانش کم سو شده بود با آمدن پیراهن یوسف او کاملا بینا شد و این
معجزهاي براي یوسف بود که قبلا این حالت را پیش بینی کرده بود.
وقتی یعقوب بینا شد و خبر زنده بودن یوسف را شنید به اطرافیانش گفت: آیا من به شما نگفتم که من از خدا چیزي را میدانم که
شما نمیدانید! این سخن را یعقوب پیش از این هم گفته بود و او میدانست که یوسف زنده است و روزي او را به آغوش خواهد
کشید، چون میدانست آن خوابی که یوسف در کودکی دیده بود یک رؤیاي صادقه است و حتما تحقق خواهد یافت و یازده
برادر یوسف به اضافه او و زنش در برابر یوسف تعظیم خواهند کرد.
صفحه 297 از 423
برادران یوسف که از کردههاي خود پشیمان شده بودند، با شرمندگی تمام به پدر خود گفتند: اي پدر؟ براي گناهان ما طلب
آمرزش کن که ما خطاکار بودیم. یعقوب که خودش آنها را بخشیده بود، گفت: بزودي از پروردگارم براي شما طلب آمرزش
میکنم که او آمرزنده و مهربان است.
علت این یعقوب در همان وقت براي آنان طلب آمرزش نکرد و آن را به تأخیر انداخت، این بود که میخواست در زمانی که براي
استجابت دعا مناسبتر است، این کار را بکند و دعا براي فرزندانش را به شب جمعه و نیمههاي شب موکول کرد، چون احتمال
مستجاب شدن دعا در این زمان بیشتر است. در روایتها آمده که یعقوب مدتها براي فرزندانش طلب آمرزش کرد تا این به او وحی
رسید که توبه
صفحه : 451
آنان پذیرفته شده است.
چند روایت
و قال: اخّرهم « سَوفَ أَستَغفِرُ لَکُم رَبِّی » -1 قال رسول اللّه (ص): خیر وقت دعوتم اللّه فیه الاسحار و تلا هذه الایۀ فی قول یعقوب
«1». الی السحر
پیامبر خدا فرمود: بهترین وقتی که شما در آن خدا را میخواهید، وقت سحر است و این آیه را که از قول یعقوب است، خواند:
و فرمود: آنها را تا وقت سحر به تأخیر انداخت. « بزودي براي شما از پروردگارم طلب آمرزش میکنم »
-2 عن ابی جعفر (ع) قال قلت له: ما کان اولاد یعقوب انبیاء! قال: لا و لکنّهم کانوا اسباط اولاد الانبیاء و لم یکن یفارقوا الدنیا الا
«2»... سعداء تابوا و تذکروا ما صنعوا
راوي میگوید: از امام باقر (ع) پرسیدم: آیا فرزندان یعقوب پیامبران بودند!
فرمود: نه ولی آنان اسباط اولاد پیامبران بودند و از دنیا نرفتند مگر این سعادتمند شدند و توبه کردند و آنچه را که کرده بودند به
یاد آوردند ...
[ [سورة یوسف ( 12 ): الآیات 99 الی 100
اشاره
فَلَمّا دَخَلُوا عَلی یُوسُفَ آوي إِلَیه أَبَوَیه وَ قالَ ادخُلُوا مِصرَ إِن شاءَ اللّه آمِنِینَ ( 99 ) وَ رَفَعَ أَبَوَیه عَلَی العَرش وَ خَرُّوا لَه سُجَّداً وَ قالَ یا
أَبَت هذا تَأوِیل رُءیايَ مِن قَبل قَد جَعَلَها رَبِّی حَ  قا وَ قَد أَحسَنَ بِی إِذ أَخرَجَنِی مِنَ السِّجن وَ جاءَ بِکُم مِنَ البَدوِ مِن بَعدِ أَن نَزَغَ الشَّیطانُ
( بَینِی وَ بَینَ إِخوَتِی إِن رَبِّی لَطِیف لِما یَشاءُ إِنَّه هُوَ العَلِیم الحَکِیم ( 100
( پس چون بر یوسف وارد شدند، پدر و مادرش را در کنار خود جاي داد و گفت: به خواست خدا در آرامش وارد مصر شوید ( 99
و پدر و مادرش را بر تخت بالا برد و همگی سجده کنان در برابرش به رو افتادند و گفت: اي پدر این بود تعبیر خواب پیشین من
که پروردگارم آن را تحقق بخشید و به من نیکی نمود هنگامی که مرا از زندان بیرون کرد و شما را از صحرا آورد، پس از آنکه
شیطان
-----------------------------------
. 1)- کافی، ج 2، ص 477 )
صفحه 298 از 423
2)- کافی ج 8 ص 343 )
صفحه : 452
میان من و میان برادرانم تباهی انداخت. همانا پروردگار من درباره چیزي که بخواهد باریک بین است، هموست که داناي فرزانه
( است ( 100
نکات ادبی
است و از آن قصد تبرك شده است مانند: « آمنین » مربوط به « ان شاء اللّه » -1
.« لتدخلن المسجد الحرام ان شاء اللّه آمنین »
تخت بلند، جایگاهی که شاهان در آن نشینند. « العرش » -2
میگویند. « خریر » به رو افتادند، به زمین افتادند. به افتادن قطرات آب از بالا به پایین « خرّوا » -3
حال است. « سجّدا » -4
یا حال از رؤیاست و یا جمله مستأنفه است. « قد جعلها » -5
متعدي شده دلیل بر جواز آن است. « با » معمولا با الی متعدي میشود و این در اینجا با « احسن » -6
صحرا، بادیه. اصل بدو به معناي آشکار شدن است و چون صحرا دیوار ندارد و همه جاي آن آشکار است، به صحرا « البدو » -7
بادیه گفته شد.
تباه کرد، ایجاد فساد نمود. « نزغ » -8
مهربان، باریک بین، کسی که کارهایش از روي دقت است. « لطیف » -9
تفسیر و توضیح
100 ) فَلَمّا دَخَلُوا عَلی یُوسُفَ آوي إِلَیه أَبَوَیه ... پس از آنکه یعقوب خبر زنده بودن یوسف را با خوشحالی دریافت کرد - آیات ( 99
و چشمانش بینا شد، در پاسخ به دعوت یوسف تصمیم گرفت که همراه با تمام اعضاي خاندان خود به مصر برود و با یوسف دیدار
کند. یوسف مقدمات آن سفر را قبلا آماده کرده بود و مرکبهایی به کنعان فرستاده بود که موقع آمدن از آنها استفاده کنند. وقتی
یوسف از سفر قریب الوقوع یعقوب و همراهانش به مصر آگاه شد، تصمیم گرفت با شکوه تمام از
صفحه : 453
آنها استقبال کند.
کاروان یعقوب به نزدیکیهاي مصر رسید، یوسف در کنار شهر با هزاران نفر در انتظار ورود یعقوب بود، وقتی چشمان یعقوب به
آن عظمت خیره کننده افتاد، از همراهان پرسید: آیا او فرعون مصر است! گفتند: نه او پسر تو یوسف است. یعقوب نزدیک و
نزدیکتر شد و در سلام دادن بر یوسف پیشی گرفت و گفت: درود بر تو اي بر طرف کننده غمها؟ و پدر و پسر پس از چهل سال
جدایی، همدیگر را در آغوش کشیدند و در آن لحظه شیرین وصال، اشک شوق از چشمانشان روان شد.
از آیات استفاده میشود که این دیدار در بیرون شهر انجام گرفت و یوسف در همانجا پدر و مادرش را در کنار خود جاي داد و
پس از آن به آنها گفت: ان شاء اللّه با آرامش خاطر وارد مصر شوید. یوسف این جمله را براي آن گفت که قبلا مردم کنعان از
ترس حکمرانان مصر با نگرانی و اضطراب وارد مصر میشدند ولی این بار حکومت دست یوسف بود و آنان با آسودگی خیال
هم براي تبرك و تیمن بود و بهتر آن است که انسان همیشه در جملات خود آن را به کار برد. « ان شاء اللّه » وارد شدند و کلمه
صفحه 299 از 423
وقتی یعقوب و همراهان وارد دربار مصر شدند، یوسف پدر و مادرش را بر تخت خود نشاند و این بالاترین احترامی بود که از پدر
در اینجا پدر و خاله یوسف است، چون مادر یوسف در هنگام وضع حمل « ابوین » و مادرش به عمل آورد. گفته شده که منظور از
بنیامین از دنیا رفته بود و یعقوب با خواهر او ازدواج کرده بود و کسی که همراه یعقوب به دیدار یوسف آمده بود و مورد احترام او
قرار گرفت، خاله یوسف بود و این در آیه از او به عنوان مادر نام میبرد، مشکلی ندارد چون به خاله انسان بخصوص اگر همسر
پدر باشد، مادر گفته میشود همان گونه که گاهی به عمو پدر گفته میشود.
پس از این مراسم، پدر و مادر یوسف و یازده برادرش در برابر او به سجده افتادند، این سجده به عنوان سپاسگزاري از خداوند بود
که آنان را پس از سالها گرفتاري، این چنین نعمت داده است. آنها براي یوسف سجده نکردند بلکه او را قبله
صفحه : 454
قرار دادند و براي خدا سجده کردند همان گونه که فرشتگان پس از خلقت آدم او را قبله قرار دادند و خدا را سجده کردند. در
عین حال که سجده براي خدا بود، قبله قرار دادن یوسف بالاترین تعظیمی بود که آنها از او به عمل آوردند.
احتمال دارد که سجده در اینجا به معناي سجده اصطلاحی که نوعی عبادت است و مخصوص خداست، نباشد بلکه منظور از آن
نوعی خم شدن و اداي احترام باشد.
پس از سجده آنان، یوسف به یاد خوابی که چهل سال پیش دیده بود افتاد او در آن زمان که کودکی بیش نبود، در خواب دیده
بود که یازده ستاره و آفتاب و ماه براي او سجده میکنند و آن را براي پدرش تعریف کرده بود. اکنون با دیدن این منظره به یاد آن
خواب افتاد و خطاب به پدرش گفت: اي پدر این است تعبیر آن خوابی که مدتها قبل دیده بودم و پروردگار من آن را راست
گردانید و همو به من احسان کرد آنگاه که مرا از زندان بیرون ساخت و شما را از صحرا به اینجا آورد و این پس از آن ناراحتی
بود که میان من و برادرانم به وجود آمد و سبب آن شیطان بود و پروردگار من نسبت به آنچه بخواهد باریک بین و دقیق است و او
دانا و فرزانه است.
در اینجا یوسف، نعمتهایی را که به او رسیده از خدا میداند و ناراحتی و اختلافی را که میان او و برادرانش بوده به شیطان نسبت
میدهد و این حقیقتی است که در آیات قرآنی هم آمده و به مردم هشدار داده شده که شیطان میان آنها را به هم میزند:
وَ قُل لِعِبادِي یَقُولُوا الَّتِی هِیَ أَحسَن إِن الشَّیطانَ یَنزَغ بَینَهُم إِن الشَّیطانَ کانَ لِلإِنسان عَدُ  وا مُبِیناً (اسراء/ 53 ) به بندگانم بگو آنچه را
که نیکوست بگویند، همانا شیطان میان آنها را تباه میسازد، که شیطان براي انسان دشمنی آشکار است.
البته کار شیطان فقط در حد وسوسه و ایجاد انگیزه است و گر نه دشمنی و عداوت، در اثر کارهاي خود افراد میان آنها پیدا میشود
و این خداوند است که در میان افرادي که به سبب خودخواهیها و افزون طلبیها و دوري از خدا با یکدیگر به ستیز و اختلاف
برمیخیزند، دشمنی و عداوت ایجاد میکند:
صفحه : 455
فَأَغرَینا بَینَهُم العَداوَةَ وَ البَغضاءَ إِلی یَوم القِیامَۀِ (مائده/ 14 ) پس میان آنها تا روز قیامت دشمنی و کینه افکندیم.
چند روایت
-1 امام صادق (ع) فرمود: وقتی یعقوب نزد یوسف آمد، بزرگی سلطنت، او را گرفت و از مرکب خود پیاده نشد، پس جبرئیل فرود
آمد و گفت: اي یوسف، کف دستت را نشان بده، پس نور درخشانی از آن بیرون شد و به آسمان رفت. یوسف گفت: اي جبرئیل
این چه نوري بود که از کف دست من بیرون آمد! جبرئیل گفت: به سبب آنکه در برابر یعقوب سالخورده پیاده نشدي، نبوت از
«1». نسل تو برداشته شد و از نسل تو پیامبري نخواهد آمد
صفحه 300 از 423
-2 از امام هادي (ع) درباره سجده کردن یعقوب و فرزندانش براي یوسف در حالی که آنها پیامبر بودند، سؤال شد. فرمود: سجده
یعقوب و فرزندانش براي یوسف نبود بلکه سجده آنان اطاعت براي خدا و درودي براي یوسف بود، همان گونه که فرشتگان به
«2». آدم سجده کردند
-3 امام باقر (ع) فرمود: وقتی آنان در دربار پادشاه بر یوسف وارد شدند، یوسف پدرش را در آغوش گرفت و او را بوسید و گریه
کرد و او و خالهاش را بر تخت پادشاه بالا برد، آنگاه وارد منزل شد و روغن زد و سرمه کشید و لباس شاهانه پوشید سپس بر آنها
وارد شد، چون او را دیدند همگی در برابر او سجده کردند و این براي احترام او و سپاسگزاري براي خدا بود، در این هنگام بود که
«3». گفت: اي پدر این بود تعبیر خوابی که پیشتر دیده بودم
[ [سورة یوسف ( 12 ): الآیات 101 الی 102
اشاره
رَب قَد آتَیتَنِی مِنَ المُلک وَ عَلَّمتَنِی مِن تَأوِیل الَأحادِیث فاطِرَ السَّماوات وَ الأَرض أَنتَ وَلِیِّی فِی الدُّنیا وَ الآخِرَةِ تَوَفَّنِی مُسلِماً وَ
( أَلحِقنِی بِالصّالِحِینَ ( 101 ) ذلِکَ مِن أَنباءِ الغَیب نُوحِیه إِلَیکَ وَ ما کُنتَ لَدَیهِم إِذ أَجمَعُوا أَمرَهُم وَ هُم یَمکُرُونَ ( 102
-----------------------------------
. 1)- کافی، ج 2، ص 311 )
. 2)- تفسیر القمی، ج 1، ص 339 )
. 3)- تفسیر عیاشی، ج 2، ص 197 )
صفحه : 456
پروردگارا، مرا بخشی از پادشاهی را دادي و به من تعبیر خوابها را آموختی. اي پدید آورنده آسمانها و زمین، تو در دنیا و آخرت
( سرور من هستی، مرا مسلمان بمیران و مرا به شایستگان ملحق کن ( 101
این از خبرهاي غیب است که به تو وحی میکنیم و تو نزد آنان نبودي هنگامی که دسته جمعی کارشان را انجام دادند در حالی که
( نیرنگ میکردند ( 102
نکات ادبی
منادي است و حرف ندا و یاء متکلم حذف شده است. « ربّ » -1
یا براي تبیین است، بنابراین معناي آن چنین میشود که به من پادشاهی دادي. و یا براي تبعیض است و در « من الملک » در « من » -2
این صورت معناي آن چنین میشود: به من بهرهاي از پادشاهی دادي.
تعبیر خوابها. در این باره پیش از این بحث کردیم. « تأویل الاحادیث » -3
پدید آورنده، کسی که چیزي را بدون سابقه قبلی ایجاد کند. اصل آن از فطر به معناي شکافتن است. از إبن عباس نقل « فاطر » -4
شده است که میگفت معناي فاطر را نمیدانستم تا این شنیدم عربی بر سر مالکیت چاهی با عرب دیگري اختلاف پیدا کرده بود و
است و چون آن منادي است و محل « ربّ » ضمناً کلمه فاطر در اینجا بدل یا عطف بیان از .« انا فطرتها و انا ابتدئت حفرها » : میگفت
خودش منادي است و حرف ندا « فاطر » آن منصوب است، فاطر هم منصوب شده و یا بگوییم در اینجا اعنی مقدر است و یا بگوییم
از آن حذف شده است.
صفحه 301 از 423
سرور من، مولاي من، سرپرست من. « ولیّی » -5
خبر دوم است. « نوحیه » است و « من انباء الغیب » مبتداست و خبر آن « ذلک » -6
همگی بر یک مطلب گرد آمدند، در کارشان همداستان « اجمعوا امرهم » -7
صفحه : 457
شدند.
جمله حالیه است. « و هم یمکرون » -8
تفسیر و توضیح
آیه ( 101 ) رَب قَد آتَیتَنِی مِنَ المُلک وَ عَلَّمتَنِی مِن تَأوِیل الَأحادِیث ... یوسف پس از سخنانی که به پدرش گفت و در آن برخی از
نعمتهایی را که خدا به او داده بود برشمرد، به عنوان سپاسگزاري از این نعمتها، روي به سوي خدا کرد و با او چنین مناجات نمود:
پروردگارا تو به من پادشاهی و حکومت دادي و به من تعبیر خواب آموختی، اي پدید آورنده آسمانها و زمین تو سرور و مولاي
من در دنیا و آخرت هستی.
است. این صفت بیانگر ویژگی خاص خدا در آفرینش « فاطر » یکی از صفات خداوند که یوسف در اینجا خدا را با آن یاد کرده
است. خدا همه چیز را نو و بدون سابقه قبلی آفرید و در آفرینش موجودات الگو و نمونه قبلی نداشت. دیگر از صفات خدا که در
است و مفهوم آن این است که خدا سرپرست و مولاي همه مؤمنان است و رابطه ولایی با آنها دارد و آنها «ّ ولی » سخن یوسف آمده
را سروري میکند، این در حالی است که ولی و سرور کافران بتهاي آنان است و چقدر فاصله است میان کسی که مولاي او
خداوند قادر متعال باشد و کسی که مولاي او اشیا و یا اشخاص عاجز و ناتوان باشند.
یوسف پس از این مناجات و تعریفی که از خدا نمود، براي خود دعاکرد و گفت:
خدایا، مرا مسلمان بمیران و مرا به شایستگان ملحق کن و این یکی از آداب دعا کردن است که نخست باید خدا را با صفات نیکوي
او یاد کرد آنگاه از او چیزي را طلب نمود.
در اینجا یوسف از خدا دو چیز درخواست میکند: نخست این او را مسلمان و در حالی که در برابر حق تسلیم است از دنیا ببرد،
دوم این او را در آخرت به شایستگان و صالحان از بندگان خوب ملحق کند. دعاي زیبایی است، انسان ممکن
صفحه : 458
است سالها خدا را عبادت کند ولی در آخر عمر گمراه شود و بیایمان از دنیا برود که این بدترین حالت براي انسان است و نهایت
بیچارگی و مغبونی است، چون آنچه مهم است سر انجام زندگی است و این انسان با ایمان و تقوا و در حالی که تسلیم حق است از
دنیا برود و عاقبت به خیر باشد و از آن مهمتر این انسان از چنان ایمانی برخوردار باشد که در آخرت با صالحان و پیامبران و شهدا و
صدیقین همنشینی کند.
یوسف با گفتن این خدایا مرا مسلمان بمیران، به وصیت جدش ابراهیم و پدرش یعقوب عمل کرد، چون آنها به فرزندانشان وصیت
کرده بودند که جز مسلمان نمیرند:
وَ وَصّ ی بِها إِبراهِیم بَنِیه وَ یَعقُوب یا بَنِی إِن اللّهَ اصطَفی لَکُم الدِّینَ فَلا تَمُوتُن إِلّا وَ أَنتُم مُسلِمُونَ (بقره/ 132 ) و ابراهیم و یعقوب
فرزندانشان را به آن وصیت کردند که اي فرزندان من، خدا دین را براي شما برگزید پس نمیرید مگر این مسلمان باشید.
این یوسف در آیه مورد بحث، از خدا میخواهد او را مسلمان بمیراند، این آرزوي مرگ زودرس نیست بلکه مفهوم آن این است
که در هنگام مرگ با ایمان از دنیا برود. هر چند که بعضیها گفتهاند که یوسف براي خود آرزوي مرگ میکرد و او تنها پیامبري
صفحه 302 از 423
بود که این درخواست را از خدا داشت. البته براي مردان خدا مرگ نوعی وصول به حق است ولی زنده بودن هم زمینه خوبی براي
عبادت کردن بسیار و خودسازي و تقرّب به خداست و این بعضی از اولیاي خدا و بزرگان دین گاهی آرزوي مرگ میکردند،
بدان جهت بود که آنها به مرحلهاي رسیده بودند که براي وصول به حق بیتابی میکردند و یا در زندگی دچار ناراحتیهاي
شدیدي بودند که مرگ را بر آن ترجیح میدادند.
شاید منظور یوسف از صالحان و شایستگان، پدران و نیاکانش مانند ابراهیم و اسحاق باشد. او که اکنون با پدر و خاله و برادران
همنشین شده است، میخواست در قیامت هم با ابراهیم و اسحاق و یعقوب همنشین باشد.
صفحه : 459
این بود پایان قصه پرنشیب و فراز یوسف که با خوبی و خوشی پایان یافت. گفته شده که یعقوب پس از بیست و چهار سال که در
مصر ماند از دنیا رفت و طبق وصیتی که کرده بود جنازه او را به بیت المقدس حمل کردند و در آنجا به خاك سپردند و بیست و
سه سال پس از مرگ یعقوب، یوسف هم در مصر از دنیا رفت و بر سر محل دفن او میان مردم مصر اختلاف به وجود آمد، ساکنان
هر محلهاي میخواستند که یوسف در محله آنها دفن شود، تا این نظرشان بر این قرار گرفت که او را داخل تابوتی از سنگ مرمر
بگذارند و در بالاي شهر در وسط رود نیل دفن کنند، تا از آبی که از کنار قبر او میگذرد همگی تبرك بجویند. قبر یوسف در
همانجا بود تا این موسی جنازه او را بیرون آورد و به بیت المقدس حمل کرد و در کنار قبرهاي پدرانش به خاك سپرد.
آیه ( 102 ) ذلِکَ مِن أَنباءِ الغَیب نُوحِیه إِلَیکَ ... پس از پایان گرفتن قصه یوسف، خداوند به پیامبران خود اظهار میدارد که این
قصه از خبرهاي غیبی بود که بر تو وحی کردیم و غیبی بودن آن را چنین توضیح میدهد که تو در آن زمان که این قصه اتفاق افتاد
و برادران یوسف همداستان شدند که او را در چاه اندازند و درباره یوسف نیرنگ کردند، نبودي تا خود آن جریان را ببینی.
بنابراین، آنچه به تو گفته شد یک خبر غیبی بود.
جملهاي که در این آیه درباره داستان یوسف گفته شده شبیه جملهاي است که درباره داستان مریم گفته شده است:
ذلِکَ مِن أَنباءِ الغَیب نُوحِیه إِلَیکَ وَ ما کُنتَ لَدَیهِم إِذ یُلقُونَ أَقلامَهُم أَیُّهُم یَکفُل مَریَمَ وَ ما کُنتَ لَدَیهِم إِذ یَختَصِ مُونَ (آل عمران/
44 ) این از خبرهاي غیبی است که به تو وحی میکنیم و تو نزد آنان نبودي هنگامی که تیرهاي خود را (براي قرعه کشی)
میانداختند که کدامشان کفیل مریم باشند و تو نزد آنان نبودي هنگامی که آنان با یکدیگر ستیز میکردند.
می دانیم که سوره یوسف یک سوره مکی است و پیامبر اسلام (ص) وقتی در مکه بود، رابطهاي با اهل کتاب از یهود و نصاري
نداشت تا بد خواهان بگویند که او
صفحه : 460
این قصه را از یهود یاد گرفته است. بخصوص این قصه یوسف بدان گونه که در قرآن آمده در تورات نیامده است و قرآن آن را با
تفصیل بیشتر و جزئیات دقیق تري نقل میکند.
داستان حضرت یوسف در این سوره به تفصیل گفته شد و در دو سوره دیگر از قرآن کریم نیز نام یوسف آمده است، یکی در
سوره انعام آیه 84 که یوسف را از ذریه ابراهیم میشمارد و دیگري در سوره غافر که میفرماید:
( وَ لَقَد جاءَکُم یُوسُف مِن قَبل بِالبَیِّنات فَما زِلتُم فِی شَکٍّ مِمّا جاءَکُم بِه حَتّی إِذا هَلَکَ قُلتُم لَن یَبعَثَ اللّه مِن بَعدِه رَسُولًا (غافر/ 34
همانا یوسف پیش از این با حجتهاي روشن نزد شما آمد، پس همواره در آنچه براي شما آورده بود در شک بودید تا چون
درگذشت گفتید که خدا پس از او پیامبري نمیفرستد.
[ [سورة یوسف ( 12 ): الآیات 103 الی 107
صفحه 303 از 423
اشاره
وَ ما أَکثَرُ النّاس وَ لَو حَرَصتَ بِمُؤمِنِینَ ( 103 ) وَ ما تَسئَلُهُم عَلَیه مِن أَجرٍ إِن هُوَ إِلاّ ذِکرٌ لِلعالَمِینَ ( 104 ) وَ کَأَیِّن مِن آیَۀٍ فِی السَّماواتِ
وَ الأَرض یَمُرُّونَ عَلَیها وَ هُم عَنها مُعرِضُونَ ( 105 ) وَ ما یُؤمِن أَکثَرُهُم بِاللّه إِلاّ وَ هُم مُشرِکُونَ ( 106 ) أَ فَأَمِنُوا أَن تَأتِیَهُم غاشِیَۀٌ مِن
( عَذاب اللّه أَو تَأتِیَهُم السّاعَۀُ بَغتَۀً وَ هُم لا یَشعُرُونَ ( 107
( و بیشتر مردم هر چند که علاقه داشته باشی مؤمن نیستند ( 103
( و تو براي آن، مزدي از آنان درخواست نمیکنی، آن نیست مگر یادآوري براي جهانیان ( 104
( و چه بسا نشانهاي در آسمانها و زمین وجود دارد که بر آن میگذرند در حالی که از آن روي گردان هستند ( 105
( و بیشتر آنان به خدا ایمان نمیآورند مگر این در حالت شرك قرار دارند ( 106
آیا آنان خاطر جمع هستند از این فراگیرندهاي از عذاب خدا بر آنان برسد و یا ناگهان در حالی که آنان نمیدانند، قیامت بر آنان
( برسد ( 107
صفحه : 461
نکات ادبی
« لو » اگر چه سخت بخواهی، حرص به معناي کوشش در طب یک چیز است. ضمناً این جمله جمله معترضه و « لو حرصت » -1
یادآوري، پند و اندرز. « ذکر » - وصلیه است. 2
جهانیان. شامل موجودات صاحب درك و شعور میشود. « عالمین » -3
.« کم » چه بسا. در اینجا به صورت خبري استعمال شده و گاهی صورت استفهامی دارد مانند « کأیّن » -4
به آیه برمیگردد. « علیها » -5 ضمیر
گفته میشود. « غشاوه » پوشش. از غشی یغشی غشاوة و غشاء که به معناي پوشش است و به پرده « غاشیه » -6
ناگهان. مصدر است در موضع حال قرار گرفته. « بغتۀ » -7
تفسیر و توضیح
104 ) وَ ما أَکثَرُ النّاس وَ لَو حَرَصتَ بِمُمِنِینَ ... پس از پایان داستان یوسف، اینک روي سخن با مشرکان مکه است که - آیات ( 103
در برابر دعوت پیامبر اسلام (ص) ایستادگی میکردند و لجاجت و عناد نشان میدادند و این در حالی بود که پیامبر به شدت علاقه
داشت که آنان ایمان بیاورند و از این آنان مصلحت خود را نمیدانستند ناراحت بود.
در این آیات خداوند خطاب به پیامبر، یک واقعیت موجود را بیان میکند و آن این بیشتر مردم اگر چه علاقهمند باشی ایمان
نمیآورند و این در حالی است که تو براي رسالت خود از آنان مزدي و پاداشی نمیخواهی و قرآن جز یادآوري و پند براي
جهانیان نیست.
در طول تاریخ همواره تعداد مؤمنان به مکتب پیامبران در مقایسه با کافران و منکران اندك بوده است و شاید علت آن
محدودیتهایی است که براي انسان مؤمن حاصل میشود و او نمیتواند دنبال شهوتها و افزون طلبیهاي خود برود. همچنین
صفحه : 462
او در زیر تکلیف زندگی میکند و باید از یک سلسله دستورات و بکنها و نکنها اطاعت کند. روشن است که این محدودیتها
صفحه 304 از 423
در نهایت به سود اوست و او را به کمالات انسانی میرساند و در دنیا و آخرت خیر و سعادت او را تأمین میکند، ولی در نگاه
سطحی، نوعی قید و بند است و خوشایند افراد کوته فکر و راحت طلب و عیاش و خوشگذران نیست و لذا بسیاري از مردم ایمان
نمیآورند.
پیامبران در برابر رسالت خود هرگز از مردم مزد و پاداش نخواستند و در عین حال در زمان خودشان طرفدارانشان اندك بود، بدون
شک اگر مزد میخواستند، از این هم بدتر میشد. البته پیامبر اسلام به عنوان مزد رسالت، دوستی خاندانش را از مردم خواست ولی
آن هم به خاطر مصلحت مردم بود که پیوند خود را با خاندان رسالت محکمتر کنند و از رهنمودهاي آنها استفاده ببرند:
قُل لا أَسئَلُکُم عَلَیه أَجراً إِلَّا المَوَدَّةَ فِی القُربی (شوري/ 23 ) بگو از شما مزدي نمیخواهم مگر دوستی خویشاوندان.
قُل ما سَأَلتُکُم مِن أَجرٍ فَهُوَ لَکُم إِن أَجرِيَ إِلّا عَلَی اللّه (سبأ/ 47 ) بگو آنچه از شما مزد خواستم براي خود شماست، مزد من جز بر
خدا نیست.
در پایان آیه مورد بحث، از قرآن به عنوان یادآوري و پند براي جهانیان نام میبرد و این یکی از صفات قرآن است و قرآن مایه
یادآوري است. در جهان، حقایقی وجود دارد که بشر با طبع اولی باید آنها را بداند و این علم در فطرت او قرار دارد ولی در اثر
کفر و گناه یا انحرافی که در جامعه پیدا میشود، گاهی آن حقایق را از یاد میبرد.
قرآن این حقایق فراموش شده را به بشر تذکر میدهد و به یاد او میآورد.
آیه ( 105 ) وَ کَأَیِّن مِن آیَۀٍ فِی السَّماوات وَ الَأرض ... شناخت خدا راههاي بسیاري دارد و پدیدههاي جهان آفرینش هر کدام دلیل
روشنی بر وجود خداوند است اما باید انسان در صدد شناخت باشد و با فکري روشن و چشمی بینا و گوشی شنوا، نشانههاي حق را
بجوید در این حالت است که این نشانهها از بالا و پایین خواهد جوشید و تمام موجودات عالم از ریزترین آنها تا کهکشانهاي
بزرگ به صورت نشانههاي خداوند خود را نشان خواهند داد.
صفحه : 463
اما اگر انسان دچار غفلت و شهوت شد، هیچ یک از این نشانهها توجه او را به خود جلب نخواهد کرد و مانند چارپایان، تنها شکم
خود را پر خواهد کرد و با حقایق هستی بیگانه خواهد بود. اگر چارپایی را در یک موزه رها کنی، هیچ کدام از اشیاي ارزشمند آن
و ظرافتهایی که در تابلوها و پردهها و نفایس آن موزه به کار رفته توجه او را جلب نمیکند و اگر در آنجا مقداري علف باشد،
مستقیماً به سراغ آن خواهد رفت.
در این آیه خداوند از مردمی که دچار چنین بیخبري شدهاند انتقاد میکند و میفرماید: چه بسا نشانهاي در آسمانها و زمین وجود
دارد که بر آن میگذرند در حالی که از آن روي گردانند.
این آیه همه را به اندیشیدن در پدیدههاي عالم دعوت میکند و اگر چنین کاري صورت گیرد، علاوه بر شناخت آفریدگار، به
پیشرفت علم و دانش بشري نیز منجر میشود و بشر به اسرار نهفته در درون اشیا پی میبرد و از آن به نفع خود استفاده میکند.
این آیه، هم شامل حال مشرکان عصر پیامبر اسلام میشود که در عین حال که خداي واقعی را قبول داشتند بتها را شریک او
میدانستند و هم شامل حال مسلمانانی میشود که به خدا و پیامبر او ایمان دارند ولی ایمان آنها سست است و کارهاي شرك آمیز
انجام میدهند و مثلًا در نماز خود ریا میکنند یا دیگران را در زندگی خود مؤثر میدانند. شرك از نوع اول را شرك جلی یا
شرك آشکار و شرك از نوع دوم را شرك خفی یا شرك پنهان مینامند.
در آیه بعدي مشرکان را با عذابی ناگهانی و آمدن قیامت تهدید میکند و میفرماید: آیا آنان ایمن هستند از این عذابی فراگیر، به
آنان برسد و یا ناگهان و در حالی که آنان نمیدانند، روز قیامت فرا رسد. بدین گونه مشرکان را تهدید به عذاب میکند، همان
گونه که در امتهاي پیشین مانند قوم نوح و لوط و عاد و ثمود عذاب الهی کافران را در هم کوبید و آنان را نابود کرد.
صفحه 305 از 423
صفحه : 464
[ [سورة یوسف ( 12 ): الآیات 108 الی 109
اشاره
قُل هذِه سَبِیلِی أَدعُوا إِلَی اللّه عَلی بَصِ یرَةٍ أَنَا وَ مَن اتَّبَعَنِی وَ سُبحانَ اللّه وَ ما أَنَا مِنَ المُشرِکِینَ ( 108 ) وَ ما أَرسَلنا مِن قَبلِکَ إِلاّ رِجالًا
نُوحِی إِلَیهِم مِن أَهل القُري أَ فَلَم یَسِیرُوا فِی الأَرض فَیَنظُرُوا کَیفَ کانَ عاقِبَۀُ الَّذِینَ مِن قَبلِهِم وَ لَدارُ الآخِرَةِ خَیرٌ لِلَّذِینَ اتَّقَوا أَ فَلا
( تَعقِلُونَ ( 109
بگو این راه من است که من و هر کسی که از من پیروي کرده با بصیرت به سوي خدا دعوت میکنیم، و خدا منزه است و من از
( مشرکان نیستم ( 108
و پیش از تو نفرستادیم مگر مردانی از مردم آبادیها که به آنان وحی کردیم، آیا در زمین گردش نکردهاند تا بنگرند که سرانجام
کسانی که پیش از آنان بودند چگونه بوده است! و سراي آخرت براي کسانی که تقوا داشته باشند، بهتر است، آیا نمیاندیشید!
(109)
نکات ادبی
هم مؤنث و هم مذکر استعمال میشود. و در اینجا به صورت مؤنث استعمال شده و اسم اشاره « سبیل » راه من. کلمه « سبیلی » -1
مؤنث براي آن آمده است.
یا جمله مستانفه است و یا حال از یاء متکلم در سبیلی است. « ادعوا الی الله » -2
.« ادعوا کائنا علی بصیرة » : حال از فاعل ادعوا است به تقدیر « علی بصیرة » -3
بینشی که بتوان با آن حق را از باطل تشخیص داد، از روي آگاهی. « بصیرة » -4
مؤکد شده است. « انا » عطف بر فاعل ادعوا است و لذا با ضمیر منفصل « من اتّبعنی » -5
خدا منزه است. جمله معترضه است و سبحان منصوب است به فعلی از جنس خودش: اسبح سبحان الله. « سبحان الله » -6
تفسیر و توضیح
آیه ( 108 ) قُل هذِه سَبِیلِی أَدعُوا إِلَی اللّه ... در آیات پیش روي سخن با مشرکان بود و آنها با نزول عذابی ناگهانی از سوي خدا
تهدید شدند و اینک در این آیه راه
صفحه : 465
درست را به مشرکان نشان میدهد تا آنان به خود آیند و از شرك و کفر دست بردارند و راه حق و صراط مستقیم را پیدا کنند.
در این آیه به پیامبر اسلام مأموریت میدهد که اسلام را به مشرکان عرضه کند و بگوید: این راه من است و من و هر کس که از
من پیروي میکند از روي بصیرت به سوي خدا میخوانیم. راه حق یکی بیش نیست و آن همان راهی است که پیامبرِ هر عصر و
زمانی مردم را به سوي آن میخواند و با بعثت پیامبر اسلام (ص) راه حق منحصر در پیروي از اسلام شد و ادیان دیگر مشروعیت
خود را از دست دادند و اگر کسی با وجود آگاهی از اسلام و پس از تمام شدن حجت بر او، باز هم از ادیان دیگر مانند یهودیت و
مسیحیت پیروي کند، مورد پذیرش خداوند نخواهد بود و این قرآن یهود و نصاري و مجوس را در صورت داشتن ایمان، اهل نجات
صفحه 306 از 423
میداند مربوط به آن دسته از پیروان این ادیان است که در زمان مشروعیت داشتن این ادیان از آنها پیروي کردهاند.
شبیه این مضمون در آیه دیگري آمده است:
وَ أَن هذا صِ راطِی مُستَقِیماً فَاتَّبِعُوه وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُم عَن سَبِیلِه (انعام/ 53 ) و این راه راست من است پس، از آن پیروي
کنید و از راههاي دیگر پیروي نکنید که شما را از راه او دور میسازد.
نکته دیگري که در آیه مورد بحث وجود دارد این است که دعوت به سوي این راه که همان راه خداست از روي بصیرت و آگاهی
صورت میگیرد و چنین نیست که مانند مشرکان از روي تعصب یا به انگیزه رسیدن به منافع مادي باشد بلکه این دعوت ناشی از
عقل و بصیرت است و این بینش از وحی الهی سرچشمه میگیرد.
در این آیه تأکید شده است که دعوت به اسلام هم توسط پیامبر و هم به وسیله پیروان او انجام میگیرد و همان گونه که پیامبر
مأموریت داشت که مردم را به سوي اسلام بخواند، مسلمانان نیز وظیفه دارند دیگران را به اسلام دعوت کنند و کافی نیست که
مسلمان فقط خودش به راه اسلام باشد بلکه باید راهنماي دیگران هم
صفحه : 466
باشد و این یکی از شعبههاي امر به معروف است. در پایان آیه پس از تنزیه خدا، از قول پیامبر گفته میشود که من از مشرکان
نیستم. یعنی به راهی که شما را به آن دعوت میکنم ایمان دارم.
آیه ( 109 ) وَ ما أَرسَلنا مِن قَبلِکَ إِلّا رِجالًا نُوحِی إِلَیهِم ... این پیامبر اسلام (ص) مردم را به سوي خدا میخواند، کاري تازه و
بیسابقه نبود، بلکه پیش از او هم پیامبرانی بودند که مردم را به سوي دین حق دعوت میکردند. این پیامبران همگی مردانی از اهل
همین آبادیها بودند و فرشته یا از جنس غیر بشر نبودند.
از این آیه استفاده میشود که پیامبران همگی از مردان بودهاند و از جنس زنان پیامبري مبعوث نشده است و نیز پیامبران از میان
مردم آبادیها یعنی شهرنشینها مبعوث شدهاند و از میان بادیه نشینان پیامبري مبعوث نشده است.
شاید دلیل آن این باشد که زن موجودي لطیف و عاطفی و پر از احساس است و تاب تحمل سختیها و رنجهایی را که پیامبران به
آن مبتلا بودند ندارند و طبیعت وجودي زن براي چنین کار پر مشقتی مناسب نیست و البته از میان زنان کسانی مانند مریم و فاطمه
زهرا (ع) به مرتبههاي بالایی از کمال و عظمت رسیدهاند و این پیامبران همگی از شهرها برخاستهاند، شاید بدان جهت باشد که در
شهرها و تمدنهاي انسانی زمینه براي پذیرش سخن حق بیشتر از قبایل بادیه نشین است و دیگر این ابزار و وسایل لازم در جهت نشر
و گسترش دین تنها در شهر وجود دارد و بادیه نشینها از داشتن آن محرومند.
در ادامه آیه، مشرکان را به بررسی تاریخ امتهاي پیشین دعوت میکند تا از زندگی آنان عبرت بگیرند و از آنها میپرسد: آیا آنان
در زمین گردش نمیکنند تا سرانجام کار پیشینیان را ببینند! اگر آنها به تاریخ گذشتگان مراجعه میکردند، میدانستند که تکذیب
کنندگان پیامبران، عاقبت شومی داشتند.
از آنجا که مهمترین عامل نفی دین، دنیا پرستی و استفاده از لذایذ مادي است، در ادامه آیه به کسانی که چنین تفکري دارند و به
راه دین نمیروند، خاطر نشان میسازد که خانه آخرت براي آنان که پرهیزگارند بهتر است، یعنی اگر شما ایمان
صفحه : 467
بیاورید و تقوا داشته باشید در قیامت به نعمتها و لذایذ بزرگی میرسید که بهتر از لذایذ این دنیاست. سپس براي تأکید در مطلب
اضافه میکند که آیا نمیاندیشید!
[ [سورة یوسف ( 12 ): الآیات 110 الی 111
صفحه 307 از 423
اشاره
حَتّی إِذَا استَیأَسَ الرُّسُل وَ ظَنُّوا أَنَّهُم قَد کُذِبُوا جاءَهُم نَصرُنا فَنُجِّیَ مَن نَشاءُ وَ لا یُرَدُّ بَأسُنا عَن القَوم المُجرِمِینَ ( 110 ) لَقَد کانَ فِی
قَصَصِ هِم عِبرَةٌ لِأُولِی الَألباب ما کانَ حَ دِیثاً یُفتَري وَ لکِن تَصدِیقَ الَّذِي بَینَ یَدَیه وَ تَفصِ یلَ کُل شَیءٍ وَ هُديً وَ رَحمَۀً لِقَوم یُؤمِنُونَ
(111)
تا هنگامی که پیامبران ناامید شدند و (مردم) گمان کردند که به آنها دروغ گفته شده، کمک ما به آنان رسید، پس هر کس را که
( خواستیم نجات پیدا کرد و عذاب ما از گروه گنهکاران برنمی گردد ( 110
همانا در داستان آنها عبرتی براي صاحبان خرد است. (قرآن) سخنی نیست که به دروغ ساخته شده باشد بلکه تصدیق کتابی است
( که پیش روي اوست و بیان هر چیزي است و هدایت و رحمتی براي گروهی است که ایمان میآورند ( 111
نکات ادبی
« حتی » براي غایت است و در اینجا چیزي مقدم بر آن نیست تا حتی غایت براي آن باشد و لذا باید جملهاي را جلوتر از « حتی » -1
غایت براي آن باشد. آن جمله به قرینه آیه قبلی که درباره فرستادن پیامبرانی پیش از رسول اسلام بود، میتواند « حتی » مقدر کرد تا
«... و ما ارسلنا من قبلک الا رجالا فتراخی نصرهم حتی » : چنین باشد
مأیوس شد. استفعال در اینجا براي طلب نیست بلکه براي کثرت است. « استیئس » -2
برمیگردد که از قرینه کلام معلوم است. چون اگر به « مرسل الیهم » بر نمیگردد بلکه به « الرسل » به « ظنّوا » -3 ضمیر جمع در
برگردد لازم میآید که پیامبران چنین گمان کنند که به آنها وعده دروغ داده شده و این کفر است و ساحت « الرسل »
صفحه : 468
را به همان قرائت معروف که بدون تشدید ذال است « کُذِبوا » مقدس پیامبران از آن بدور است. البته این در صورتی است که
برمیگردد و مشکلی نخواهد بود. « الرسل » بخوانیم ولی اگر قرائت دیگر را که با تشدید ذال است در نظر بگیریم، ضمیر آن به
خوانده شده که صیغه متکلم مع « فننجی » صیغه ماضی مجهول مفرد مذکر غایب از باب تفعیل است. در بعضی از قرائتها « فنجّی » -4
الغیر مضارع معلوم از باب افعال میشود.
عذاب ما. « بأسنا » -5
سخن، سخن تازه. « حدیثا » -6
داستان آنها. این کلمه مفرد است و اگر با کسره قاف خوانده شود جمع قصه میشود. و ضمیر جمع در آن یا به « قَصصهم » -7
الرسل و یا به یوسف و برادران برمیگردد.
به قرآن برمیگردد که از قرینه معلوم است. « ما کان » -8 ضمیر
منصوب است به جهت عطف به خبر کان. « تصدیق » -9
تفسیر و توضیح
آیه ( 110 ) حَتّی إِذَا استَیأَسَ الرُّسُل وَ ظَنُّوا أَنَّهُم قَد کُذِبُوا ... در آیه پیش، سخن از آمدن پیامبران بود که با دعوت کافران به تفکر
در سرانجام ملتهاي پیشین همراه بود و اینک در این آیه از یک سنت الهی که درباره یاري رسانی خداوند به جبهه ایمان است،
سخن میگوید.
صفحه 308 از 423
گاهی در زمان بعضی از پیامبران چنین اتفاق میافتاد که پیامبري با استناد به وحی الهی به کافران زمان خود وعده عذاب میداد
ولی تحقق آن طول میکشید و آن پیامبر و پیروان او از نزول قریب الوقوع عذاب بر کافران مأیوس میشدند. البته چنین نبود که
پیامبر به کلی از تحقق آن وعده ناامید شود، چون یقین داشت که دیر یا زود تحقق خواهد یافت بلکه ناامیدي پیامبر از قریب الوقوع
بودن آن و نزول عذاب در آینده نزدیک بود. همزمان با پیدا شدن حالت ناامیدي در پیامبران، مردم و کافران
صفحه : 469
که میدیدند خبري از عذاب موعود نیست، به تکذیب پیامبران میپرداختند و گمان میکردند که به آنها وعده دروغ داده شده
است.
در چنین حالت بحرانی و نفس گیري که پیامبر و مؤمنان پیدا میکردند، ناگهان یاري خدا به آنان رو میآورد و بر کافران عذاب
نازل میشد و مؤمنان از آن عذاب نجات پیدا میکردند.
این آیه نظیر آیه زیر است:
مَسَّتهُم البَأساءُ وَ الضَّرّاءُ وَ زُلزِلُوا حَ تّی یَقُولَ الرَّسُول وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَه مَتی نَصرُ اللّه أَلا إِن نَصرَ اللّه قَرِیب (بقره/ 214 ) به آنان
(مؤمنان) سختی و رنج رسید و چنان لرزان شدند که پیامبر و مؤمنانی که با او بودند، گفتند: یاري خدا کی خواهد رسید! آگاه
باشید که یاري خدا نزدیک است.
در آیه مورد بحث تصریح میکند که هر کسی را که ما بخواهیم از آن عذاب نجات مییابد و عذاب ما از گروه گنهکار برنمی
گردد. این عذاب، عذاب استیصال نامیده میشود و عذابی است که شامل همه مردم نیست بلکه فقط کافران را فرا میگیرد و
مؤمنان گزندي نمییابند، مانند عذابهایی که بر قوم نوح و لوط و عاد و ثمود نازل شد و مؤمنان از آن جان سالم به در بردند و این
نعمتی بود که پس از آن ناراحتی به مؤمنان میرسید.
آیه ( 111 ) لَقَد کانَ فِی قَصَصِ هِم عِبرَةٌ لِأُولِی الَألباب ... این آیه، آخرین آیه از سوره یوسف است و در آن از مجموع آنچه در این
سوره آمده نتیجه گیري میشود. دیدیم که در این سوره بطور مفصل داستان یوسف و برادرانش ذکر شد و در اواخر سوره بطور
کلی از مشرکان و احتمال نزول عذاب بر آنان و این در امتهاي پیشین پیامبرانی آمدند و بر کافران عذابی نازل شد و مؤمنان از آن
نجات یافتند، سخن گفته شد. اکنون در این آیه چنین نتیجه گیري میشود که در داستان آنان عبرتی براي خردمندان است و اگر
انسان اندیشه کند و عقل خود را به کار برد از تاریخ گذشتگان و مبارزات پیامبران پندهاي آموزندهاي یاد میگیرد.
تاریخ همواره آینهاي است که در آن حوادث و وقایعی که براي بشر اتفاق افتاده به روشنی دیده میشود، همچنین تاریخ ابزاري در
جهت شناخت سنتهاي الهی
صفحه : 470
است، سنتهایی که بر کل تاریخ بشري، گذشته و حال و آینده حاکمیت دارد و تخلف ناپذیر است و باید از آن تجربه آموخت.
قرآن کریم با مطرح کردن داستانهاي برخی از امتهاي گذشته درسهاي بزرگی یاد میدهد و تجربههاي تلخ و شیرین و پندهاي
گرانبهایی را در اختیار ما میگذارد.
قصههاي قرآن همگی حق است و در تاریخ اتفاق افتاده و افسانه نیست که ساختگی باشد و لذا در پایان آیه شریفه خاطر نشان
میسازد که قرآن سخنی نیست که به دروغ ساخته شده باشد بلکه تصدیق کننده کتابهایی است که پیش روي خود دارد و منظور از
آن کتابها، تورات و انجیل است. همچنین قرآن بیان کننده هر چیزي است که به نوعی به هدایت و تربیت انسان بستگی دارد و نیز
هدایتی و رحمتی براي مؤمنان است. بنابراین، قرآن خودش را با چهار صفت معرفی میکند:
-1 تصدیق کننده کتابهاي پیشین البته تورات و انجیلی که پیش روي قرآن قرارداشت، تحریف شده بود و منظور از این قرآن آنها را
صفحه 309 از 423
تصدیق میکند این است که در همین تورات و انجیل فعلی از آمدن پیامبر اسلام (ص) و نشانههاي آن حضرت خبر داده شده و
آمدن پیامبر اسلام و قرآن، واقعیت یافتن آن خبرهاست.
-2 بیان کننده هر چیز یعنی قرآن هر چیزي را که از نظر تربیتی، بشر به آن نیازمند است بیان کرده و چیزي را که در هدایت انسان
دخالت داشته باشد فروگذار نکرده است.
-3 هدایتی براي مؤمنان البته هدایتگري قرآن دو مرحله دارد یکی مرحله عمومی است و این مرحله همه انسانها را از مؤمن و کافر
شامل میشود (هدي للناس) و مرحله دیگر مرحله خصوصی است که در این مرحله هدایت آن مخصوص مؤمنان و پرهیزگاران
است.
-4 رحمتی براي مؤمنان قرآن با ارشاد مؤمنان، آنان را به سوي سعادت دنیا و آخرت میکشاند و عمل به قرآن، خوشبختی هر دو
جهان را تأمین و تضمین میکند بنابراین قرآن رحمتی براي مؤمنان است.
پایان تفسیر سوره یوسف
صفحه : 471
بحثی درباره عبرت آموزي از تاریخ
اشاره:
در پایان سوره یوسف، قرآن کریم قصههاي پیامبران و بخصوص قصه یوسف را مایه عبرتی براي صاحبان خرد معرفی کرد و از
آنجا که بخش اعظم تاریخ بشري را همان قصهها تشکیل میدهند، بنابراین، نظر قرآن این است که تاریخ پند و عبرتی براي مردم
است و باید از آن که گنجینهاي از تجربیات ارزنده بشري است، درسهاي بسیاري آموخت.
در این باره بحث مفصلی داریم که در پی میآید:
یکی از مؤثرترین شیوههاي تربیتی، روش ارائه الگوست، یعنی مربی بلندترین و ظریفترین مطالب فکري را در قالب نمونههاي
عینی ارائه دهد و موضوعات ذهنی را به صورتی قابل لمس مطرح کند.
براي رسیدن به این هدف، تاریخ و موضوعات تاریخی منبعی غنی و گسترده و ابزاري کارآمد است. استفاده از تاریخ، در واقع
عینیت دادن به معرفتهاي عقلی و تجسم بخشیدن به ذهنیتهاي انسانی است و شخص با استفاده از آزمونهاي مکرر تاریخ، به
نتیجههایی میرسد که قابل مقایسه با نتیجههایی است که در آزمایشگاههاي علوم تجربی به دست میآید.
تاریخ به عنوان تابلویی از ارزشها و ضد ارزشهایی که انسانها در طول قرنها به تجربه آنها نشستهاند و مجموعهاي گرانبها از
حادثههاي تلخ و شیرین و رخدادهاي زشت و زیبا، از اهمیت و ارزش فوق العادهاي برخوردار است.
دادههاي تاریخ در واقع درسهاي زندگی است و انسان در هر مقطعی از تاریخ، میراثدار فرهنگ و تجربههاي گرانقدر پیشینیان
است، میراث ارزشمندي که به قیمت نابودي جامعههاي گوناگون بشري به دست آمده است.
تاریخ آیینهاي است که در آن میتوان پیدایش و مرگ تمدنها و جامعههاي
صفحه : 472
مختلف را مشاهده کرد و با پیگیري و ردیابی حادثهها و اتفاقها، سرانجام کار ستمگران را به روشنی دریافت و با تفکر در اخبار و
سیر در آثار گذشتگان همه تجربههاي آنان را به دست آورد و عمري به درازاي عمر بشریت کسب نمود.
امیر المؤمنین (ع) همین معنا را در ضمن وصیتی به فرزندش چنین میفرماید:
اي بنی انّی و ان لم اکن عمّرت عمر من کان قبلی فقد نظرت فی اعمالهم و فکّرت فی اخبارهم و سرت فی آثارهم حتی عدت
صفحه 310 از 423
«1»... کاحدهم بل کأنّی بما انتهی الی من عمورهم قد عمّرت مع اوّلهم الی آخرهم
پسرم؟ درست است که من به اندازه همه کسانی که پیش از من زیستهاند، عمر نکردهام اما به اعمال آنها نظر کردهام و در اخبارشان
اندیشیدهام و در آثارشان سیر نمودهام تا جایی که همانند یکی از آنها شدهام بلکه به دلیل آنچه از تاریخ آنها به من رسیده است،
گویا از اول تا آخرشان با آنان بودهام ...
آنچه به تاریخ شکل علمی میدهد، نگرشی عمیق به سیر حادثهها و تحلیل رویدادها و بررسی انگیزههاي تغییرات پدیده آمده در
ساختارهاي تاریخی است.
اگر تاریخ را با چنین شیوهاي بررسی کنیم، خواهیم دید که تاریخ نه مایه سرگرمی بلکه نوعی پل ارتباطی میان نسلهاي بشري است
که دستیابی به تجربهها و اندوختههاي گذشتگان را براي ما امکان پذیر میسازد. مطالعه تطبیقی تمدنهاي گوناگون بشري و
کوشش براي پیدا کردن رابطههاي علّی در میان حادثههاي زنجیرهاي تاریخ و دقّت و تعمّق در آنچه بر انسان رفته است، سرمایه
عظیمی است که میتواند در ساختن جامعههاي نوین مورد استفاده قرار گیرد و انسان را در تعیین سرنوشت خود و پی ریزي
آگاهانه یک زندگی سالم یاري دهد.
عبرت آموزي و پندگیري از تاریخ که در متون مذهبی و نوشتههاي علماي اخلاق، مورد تأکید قرار گرفته است، گویاي این واقعیت
است که انسان باید چشم و گوش خود را باز کند و از تلخیها و شیرینیها و غمها و شادیها و پستیها و بلندیهاي تاریخ گذشتگان
آگاهی یابد و از آنها عبرت گیرد و پند بیاموزد.
-----------------------------------
. 1)- نهج البلاغه، نامه 31 )
صفحه : 473
در قرآن کریم که کتاب هدایت بشري است، تاریخ گذشتگان به خاطر دستیابی به تجربیات گرانسنگ انسانی به صورت گستردهاي
مطرح شده و از تاریخ به عنوان منبع مهمی براي کشف قوانین حاکم بر جامعه بشري و گرفتن عبرت استفاده شده است:
لَقَد کانَ فِی قَصَصِهِم عِبرَةٌ لِأُولِی الَألباب (یوسف/ 11 ) همانا در داستان آنان عبرتی براي خردمندان است.
که در اینجا به کار برده شده، شایان توجه و دقت است عبرت در زبان عربی به معناي سنجش و به دست آوردن وزن « عبرت » واژه
و اندازه و قیمت یک چیز و نیز به معناي تفکر و تدبر است.
نظر قرآن این است که متفکران و صاحبان عقل و اندیشه باید وقایع تاریخی را اندازه گیري کنند و با دقت و تدبر و سنجشهاي
لازم، ضوابط و معیارهاي کلی را از بطن تاریخ بیرون بکشند و در جامعه خود آن را مورد استفاده قرار دهند و تاریخ را نه براي
سرگرمی که براي تفکر و عبرت آموزي بخوانند:
فَاقصُص القَصَصَ لَعَلَّهُم یَتَفَکَّرُونَ (اعراف/ 176 ) داستانها را تعریف کن تا آنها تفکر کنند.
مورخ بزرگ « إبن خلدون » این است که مورخان اسلامی در نگارش تاریخ بیشتر به جنبه عبرت آموزي آن توجه کردهاند و مثلا
در قرآن کریم که داستانهاي « عبرتها » نامیده است که یعنی تاریخ چیزي نیست جز « العبر » اسلامی را میبینیم که کتاب تاریخ خود را
پیامبران به عنوان بخش مهمی از تاریخ بشري ذکر شده، حتی از تمدنهاي مرده و جامعههایی که نابود شدهاند، نیز سخن به میان
آمده است:
ذلِکَ مِن أَنباءِ القُري نَقُصُّه عَلَیکَ مِنها قائِم وَ حَصِ یدٌ (هود/ 100 ) این از خبرهاي آبادیهاست که بر تو بازگو میکنیم برخی از آنها
پا برجا و برخی نابود شدهاند.
همچنین قرآن در بیان قصههاي پیامبران علاوه بر جنبه عبرت آموزي، این هدف
صفحه 311 از 423
صفحه : 474
را هم دنبال میکند که دلگرمی پیامبر اسلام را فراهم سازد تا او از مخالفت دشمنان نهراسد و قلبی مطمئن و آرام داشته باشد و
بداند که پیروزي نهایی از آنِ حق پرستان است:
وَ کُلا نَقُصُّ عَلَیکَ مِن أَنباءِ الرُّسُل ما نُثَبِّت بِه فُؤادَكَ (هود/ 120 ) و همه اینها را از اخبار پیامبران به تو بازگو میکنیم تا قلب تو را
استوار سازیم.
مراجعه به تاریخ، تجربیات و دستاوردهاي گذشتگان را در اختیار ما میگذارد و تجربههاي جدید را آسان میسازد و دیگر لازم
نیست همه چیز را از اوّل شروع کنیم.
روشهایی که یک دانشمند به کار میگیرد، اگر مسبوق و متکی به ذخایر عظیم دانش و تجربه پیشینیان » : به گفته یکی از مورخان
نباشد، راه به جایی نمیبرد. تجارب پیشینیان ممکن است چندان دقیق و درست نباشد ولی عالم محقق امروز که نظر به آینده دارد،
مطلب دیگر این قرآن کریم با ترسیم صحنههاي مهیج و نمونههایی عینی از «1»« باید از نقطهاي آغاز کند که پیشینان ختم کردهاند
آنچه بر پیشینیان گذشته است، سنتها و نوامیس الهی را آویزه گوش انسانها میسازد و تذکر میدهد که تاریخ آئینهاي است که
عینیت یافتن و حتمی بودن سنتهاي الهی را به خوبی مینمایاند، همان سنتهایی که تغییر ناپذیر است و بر کل تاریخ بشري در گذشته
و حال و آینده حاکمیت دارد:
سُنَّۀَ اللّه فِی الَّذِینَ خَلَوا مِن قَبل وَ لَن تَجِدَ لِسُنَّۀِ اللّه تَبدِیلًا (احزاب/ 62 ) این، سنّت خدا در مورد گذشتگان است و در سنّت خدا هیچ
گونه تغییري نخواهی یافت.
فَهَل یَنظُرُونَ إِلّا سُنَّتَ الَأوَّلِینَ فَلَن تَجِ دَ لِسُنَّت اللّه تَبدِیلًا وَ لَن تَجِدَ لِسُنَّت اللّه تَحوِیلًا (فاطر/ 43 ) آیا آنان جز سنّتی را که حاکم بر
پیشینیان بود انتظار دارند! در سنّت خداوند هیچ گونه تغییري نخواهی یافت و در سنّت خداوند هیچ گونه دگرگونی نخواهی یافت.
این است که قرآن همواره ما را به یاد این سنتها و قوانین میاندازد و خاطر نشان
-----------------------------------
. 1)- جان برنال، علم در تاریخ، ج 1، ص 4 )
صفحه : 475
میسازد که جامعه نیز مانند طبیعت براي خود قوانین و سنتهایی دارد که با کشف آن میتوان به نتایج درخشانی نایل شد. بنابراین،
قرآن کریم تاریخ را نه به عنوان یک سرگرمی و یا قصه گویی، بلکه به عنوان الگویی براي حرکت انسان معاصر به سوي آیندهاي
بهتر مطرح میسازد و به این طریق سنتهاي تغییر ناپذیر الهی را در کل تاریخ به انسان گوشزد میکند تا راههاي پیروزي و رسیدن به
یک زندگی شایسته انسانی را بیابد و از چیزهایی که طبق سنت الهی موجب فساد و تباهی و سقوط جامعهها میشود پرهیز کند.
براي رسیدن به نتیجههاي سودمند باید از یک سو به دگرگونهایی تاریخ و سرگذشت امتهاي پیشین توجه کرد و از سوي دیگر به
تذکرات روشنگرانه پیامبران و داعیان به حق گوش دل سپرد و سنتهاي الهی را که حاکم بر سرنوشت جامعههاست در نظر گرفت. با
تلفیق اینهاست که انسان به سوي کمال مطلوب ره میگشاید و حقیقتها از پشت واقعیتها رخ مینماید. امیر المؤمنین (ع) به عنوان
یک مربی دلسوز میفرماید:
««1». فاتّعظوا بالعِبَر و بالغِیَر و انتفعوا بالنّذر »
به وسیله عبرتها موعظه بگیرید و از دگرگونیها عبرت پذیرید و از بیم دهندگان سود بجویید.
و میفرماید:
««2». و اتّعظوا بمن کان قبلکم قبل ان یتّعظ بکم من بعدکم »
صفحه 312 از 423
از گذشتگان موعظه بگیرید پیش از آنکه آیندگان از شما عبرت و موعظه بگیرند.
-----------------------------------
. 1)- نهج البلاغه، خطبه 157 )
. 2)- همان، خطبه 32 )
صفحه :