گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلدششم
[سورة الکهف ( 18 ): الآیات 57 الی 59




اشاره
وَ مَن أَظلَم مِمَّن ذُکِّرَ بِآیات رَبِّه فَأَعرَضَ عَنها وَ نَسِیَ ما قَدَّمَت یَداه إِنّا جَعَلنا عَلی قُلُوبِهِم أَکِنَّۀً أَن یَفقَهُوه وَ فِی آذانِهِم وَقراً وَ إِن
تَدعُهُم إِلَی الهُدي فَلَن یَهتَدُوا إِذاً أَبَداً ( 57 ) وَ رَبُّکَ الغَفُورُ ذُو الرَّحمَ ۀِ لَو یُؤاخِ ذُهُم بِما کَسَ بُوا لَعَجَّلَ لَهُم العَذابَ بَل لَهُم مَوعِدٌ لَن
صفحه 277 از 409
( یَجِدُوا مِن دُونِه مَوئِلًا ( 58 ) وَ تِلکَ القُري أَهلَکناهُم لَمّا ظَلَمُوا وَ جَعَلنا لِمَهلِکِهِم مَوعِداً ( 59
و کیست ستمکارتر از کسی که با آیات پروردگارش به او پند داده شود و او از آن روي گرداند و آنچه را انجام داده فراموش کند.
ما بر دلهاي آنان پردههایی قرار دادهایم تا آن (قرآن) را در نیابند و در گوش هایشان سنگینی قرار دادهایم و
صفحه : 427
( اگر آنها را به سوي هدایت بخوانی، هرگز هدایت نمیشوند ( 57
و پروردگار تو آمرزنده صاحب رحمت است، اگر آنان را به سبب آنچه انجام دادهاند مؤاخذه میکرد، عذاب را شتابان به آنان
( میداد، بلکه براي آنان وعده گاهی است که در برابر آن پناهگاهی نمییابند ( 58
( و آن آباديهایی است که چون ستم کردند، نابود ساختیم و براي نابودي آنها وعده گاهی گذاشتیم ( 59
نکات ادبی
آنچه دستشان از پیش فرستاده، کنایه از کارهایی که در گذشته انجام دادهاند. « ما قدّمت یداه » -1
پردهها، جمع کنان. « اکنّۀ » -2
و نظیر آن در قرآن فراوان است، مانند: أن تقول نفس یا « لئلّا یفقهوه » یا « مخافۀ ان یفقهوه » : در تقدیر چنین است « ان یفقهوه » -3
.( حسرتی علی ما فرّطت فی جنب اللّه (زمر/ 65
سنگینی. « وقرا » -4
جاي بازگشت، پناهگاه. « موئلا » -5
خبر آن است. « اهلکنا » صفت آن و « القري » مبتدا و « تلک » خبر دوم است و یا « اهلکنا » یا مبتدا و خبر است و « تلک القري » -6
یا اسم زمان است به معناي زمان هلاکت و یا مصدر میمی است به معناي هلاکت. « مَهلِک » -7
تفسیر و توضیح
آیه ( 57 ) وَ مَن أَظلَم مِمَّن ذُکِّرَ بِآیات رَبِّه فَأَعرَضَ عَنها ... پیامبر اسلام (ص) با خواندن آیات قرآنی و ابلاغ پیام خدا بر مشرکان،
آنها را به سوي خدا دعوت میکرد ولی آنان در برابر پندهاي آن حضرت، از وي رویگردان میشدند و حتی او را مسخره
صفحه : 428
میکردند و کارهاي خلافی که کرده بودند اصلًا ناراحتشان نمیکرد و آنها را به دست فراموشی میسپردند.
در این آیه مشرکان را به خاطر همین کارهاي ناپسند، به عنوان ستمکارترین مردم معرفی میکند و میفرماید: کیست ستمکارتر از
کسی که با آیات پروردگارش به او پند داده شود، ولی او از آن روي گرداند و کارهایی را که کرده فراموش کند. منظور از
کارهایی که کرده همان مسخره کردن پیامبر و اقدام بر ضد او و توطئه در برابر اوست، و فراموش کردن آنها از آن جهت است که
آنها افراد بیمبالاتی بودند و کارهاي زشتشان آنها را ناراحت نمیکرد و برایشان مهم نبود.
دلیل این رویگردانی و بیاعتنایی نسبت به آیات خدا این است که خدا از آنها سلب توفیق کرده است و آنها شایستگی هدایت را از
دست دادهاند و لذا میفرماید:
ما بر دلهاي آنان پردههایی قرار دادهایم تا قرآن را نفهمند و در گوش هایشان سنگینی قرار دادهایم و چنان بیتوفیق شدهاند که اگر
آنها را به سوي هدایت بخوانی هرگز هدایت نمیشوند.
درباره پرده یا مُهري که خداوند بر دلهاي کافران قرار میدهد، بارها سخن گفتهایم و روشن کردهایم که این حالت در اثر تداوم
صفحه 278 از 409
کفر و عناد و لجاجت آنها به وجود میآید و چنان نیست که خدا از اوّل از آنها سلب توفیق کرده باشد، بلکه عامل آن خودِ کافران
هستند که با اصرار در کفر و گناه خود را از مسیر هدایت الهی بیرون میکنند و البته وجود پرده و مُهر تا حد اجبار نیست و راه براي
بازگشت باز است ولی کمتر کسی از آنان توفیق مییابد (در این باره در ذیل آیه 7 از سوره بقره بحث مفصلی داشتیم، رجوع
شود).
59 ) وَ رَبُّکَ الغَفُورُ ذُو الرَّحمَۀِ ... کفر و گناه و سرپیچی از فرمان خدا و دشمنی با پیامبران، مجازات و عذاب الهی را به - آیات ( 58
دنبال دارد، ولی خداوند در مجازات کافران شتاب نمیکند و آن را تا روز معینی که دیگر قابلیت اصلاح از میان میرود و راه
بازگشت بسته میشود، به تأخیر میاندازد. این بدان جهت است که خداوند بر
صفحه : 429
بندگان خود مهربان است و تا امکان دارد به آنها فرصت بازگشت میدهد.
یعنی صاحب رحمت یاد میکند که « ذو الرحمۀ » یعنی آمرزنده و « غفور » براي بیان همین موضوع، در این آیه نخست از دو صفت
هر دو از اوصاف و اسماء الهی هستند. صفت اول براي زدودن زنگارهاي گناه و صفت دوم براي شمول رحمت است، یعنی خداوند
اوّل محل را پاکسازي میکند و سپس انوار هدایت و رحمت خود را در آن جاي میدهد. پس از بیان این حقیقت مهم، از آن نتیجه
میگیرد که اگر خداوند میخواست مردم را در برابر کارهایی که میکنند، مؤاخذه کند، در عذاب کردن آنان شتاب و عجله به
خرج میداد، ولی خداوند به خاطر داشتن آن دو صفت چنین نمیکند و به مردم مهلت میدهد و عذاب آنها را تا زمان معینی به
تأخیر میاندازد و این فرصتی است که آنان براي اصلاح خود پیدا میکنند، اما هنگامی که آن زمان معین فرا رسید و آنان خود را
اصلاح نکردند، دیگر وقوع عذاب حتمی میشود و آنان هیچ گریزگاه و پناهگاهی نمییابند.
در آیه بعد، نمونههاي تاریخی جامعههاي کافر را که خدا آنها را هلاك کرده است ارائه میکند و میفرماید: این آباديهایی است
که چون ستم کردند، ما آنها را نابود ساختیم و براي نابودي آنها زمان خاصی را در نظر گرفتیم. منظور از این آباديها اهل
آنهاست که هلاك شدند مانند قوم عاد و ثمود و اقوام دیگر که در قرآن بطور مکرر از آنها یاد شده است.
[ [سورة الکهف ( 18 ): الآیات 60 الی 64
اشاره
وَ إِذ قالَ مُوسی لِفَتاه لا أَبرَح حَتّی أَبلُغَ مَجمَعَ البَحرَین أَو أَمضِ یَ حُقُباً ( 60 ) فَلَمّا بَلَغا مَجمَعَ بَینِهِما نَسِیا حُوتَهُما فَاتَّخَذَ سَبِیلَه فِی البَحرِ
سَرَباً ( 61 ) فَلَمّا جاوَزا قالَ لِفَتاه آتِنا غَداءَنا لَقَد لَقِینا مِن سَفَرِنا هذا نَصَباً ( 62 ) قالَ أَ رَأَیتَ إِذ أَوَینا إِلَی الصَّخرَةِ فَإِنِّی نَسِیت الحُوتَ وَ ما
( أَنسانِیه إِلاَّ الشَّیطان أَن أَذکُرَه وَ اتَّخَذَ سَبِیلَه فِی البَحرِ عَجَباً ( 63 ) قالَ ذلِکَ ما کُنّا نَبغ فَارتَدّا عَلی آثارِهِما قَصَصاً ( 64
صفحه : 430
و هنگامی که موسی به جوان خود گفت: از حرکت باز نمیایستم تا به محلی که دو دریا به هم میپیوندند، برسم یا سالها راه
( بپیمایم ( 60
پس چون به محلی که دو دریا به هم میرسند رسیدند، ماهیشان را فراموش کردند و آن ماهی راه خود را در دریا در سوراخی
( پیش گرفت ( 61
( پس چون گذشتند، موسی به همراه جوانش گفت: چاشتمان را بیاور که همانا از این سفرِ خود رنجی به ما رسید ( 62
گفت: میدانی که وقتی به آن صخره پناه بردیم من ماهی را فراموش کردم و آن را از یاد من نبرد مگر شیطان که آن را به یاد
صفحه 279 از 409
( بیاورم و آن با شگفتی راه خود را در دریا پیش گرفت ( 63
( گفت: این همان چیزي است که ما میخواستیم، پس در حالی که پی جویی میکردند، به راهی که آمده بودند برگشتند ( 64
نکات ادبی
یعنی جوان گفته میشود. « فتی » جوان خود، رفیق یا خادم یا شاگرد جوان خود. در عربی به خادم از باب ادب « فتیه » -1
همچنان به سیر خود ادامه میدهم، دست از طلب برندارم. از حرکت باز نمیایستم. « أبرح » -2
محل تلاقی دو دریا. « مجمع البحرین » -3
سالیانی، مدت زمان نامحدود. گفته شده که حقب به هشتاد یا هفتاد سال اطلاق میشود، ولی با بررسی موارد استعمال « حُقُبا » -4
این کلمه، میبینیم که به زمان نامحدود و نامشخصی که طولانی باشد گفته میشود و شاید تعیین هشتاد سال براي تقریب این
مطلب است که عمر طبیعی انسان حدود هشتاد سال است.
ماهی. « حوت » -5
منفذ، سوراخ، جایی براي پنهان شدن. « سربا » -6
چاشت، صبحانه. « غداء » -7
صفحه : 431
رنج، خستگی، تعب. « نصبا » -8
.« و ما انسانی ذکره إلّا الشیطان » میباشد و تقدیر « انسانیه » در تأویل مصدر است و در عین حال بدل از هاء ضمیر « ان اذکر » -9
بازگشتند. « ارتدّا » -10
پی چویان، در حالی که دنبال میکردند. « قصصا » -11
تفسیر و توضیح
61 ) وَ إِذ قالَ مُوسی لِفَتاه لا أَبرَح حَ تّی أَبلُغَ مَجمَعَ البَحرَین ... داستان دیگري است که در این سوره به آن پرداخته - آیات ( 60
میشود داستان ملاقات موسی با خضر و کارهاي شگفتی که از خضر سر زد.
در روایات آمده است که روزي موسی با قوم خود سخن میگفت، یکی از حاضران پرسید: آیا دردنیا داناتر از همه چه کسی است!
موسی گفت: من. این سخن موسی مورد پسند خداوند قرار نگرفت و به او وحی شد که داناتر از تو بندهاي از بندگان من است که
یعنی محل تلاقی دو دریا زندگی میکند. موسی علاقهمند شد که به آن جا برود و با آن بنده صالح و عالم « مجمع البحرین » در
خداوند ملاقات کند. موسی عزم سفر کرد و همراه با جوانی در جست جوي آن بنده صالح به راه افتاد.
منظور از موسی همان موسی بن عمران پیامبر بنی اسرائیل و منظور از آن جوان که خادم یا شاگرد موسی بود، یوشع بن نون پسر
خواهر موسی و منظور از آن بنده صالح خضر است، ولی بعضیها گفتهاند که منظور از موسی در این داستان، موسی بن میثا بن
یوسف است، اما با توجه به این که نام موسی حدود 130 بار در قرآن آمده و همه جا منظور از او همان موسی بن عمران است، بعید
مینماید که در این داستان موساي دیگري اراده شده باشد، اگر چنین بود حتماً مشخص میشد و قرینه به کار میرفت.
به هر حال داستان بدین گونه آغاز میشود که موسی به جوان همراه خود گفت:
برسم و یا سالیانی دراز راه « مجمع البحرین » از حرکت باز نمیایستم مگر این که به
صفحه : 432
صفحه 280 از 409
بپویم. به موسی وحی شده بود که همراه خود یک ماهی ببرند و هر جا که آن ماهی از دست آنها رها شد و خود را به دریا زد، آن
جا مجمع البحرین و محل اقامت خضر است. موسی و یوشع به راه افتادند و کنار صخرهاي رسیدند و در آن جا کمی استراحت
کردند. در همان جا ماهی از آنها دست رها شد و به دریا افتاد و در سوراخی پنهان شد.
رها شدن ماهی را یوشع دید ولی موسی ندید. یوشع فراموش کرد که جریان را به موسی بگوید و موسی هم فراموش کرد که حال
ماهی را از یوشع بپرسد. این است که در آیه شریفه میفرماید: هر دو نفر ماهی خود را فراموش کردند.
موسی و یوشع بیآن که بدانند همان جا مجمع البحرین است، از آن جا حرکت کردند و به راه خود ادامه دادند. آنها باز در محلی
استراحت کردند و موسی به همراه خود گفت: چاشتمان را بیاور بخوریم در این سفر رنجور و خسته شدیم. در این هنگام یوشع به
یاد آورد که در استراحتگاه قبلی ماهی به دریا افتاد. فوراً به موسی گفت: میدانی که وقتی به آن صخره پناه بردیم، من ماهی را
فراموش کردم و این شیطان بود که آن را از یاد من برد ماهی در همان جا راه خود را در دریا پیش گرفت و این مایه شگفتی بود.
موسی گفت: این همان چیزي است که به دنبال آن بودیم و باید به همان جا باز گردیم. دو نفر ردّ پاهاي خود را گرفتند و پی
جویان از همان راهی که آمده بودند برگشتند و به آن صخره رسیدند و همان جا مجمع البحرین و محل تلاقی دو دریا و همان
سرزمین موعود بود و موسی باید در همان جا با خضر ملاقات میکرد.
یا محل تلاقی دو دریا، همان محلی است که خلیج عقبه و خلیج سوئز در شمال دریاي « مجمع البحرین » ظاهر این است که منظور از
سرخ به هم میرسند، چون دریاي سرخ در قسمت شمال دو شاخه میشود یکی به طرف عقبه و دیگري به طرف سوئز کشیده
میشود و شبه جزیره سینا در میان این دو خلیج قرار دارد. رأس شبه جزیره در قسمت جنوبی آن یعنی همان جایی که شهر شرم
الشیخ در آن جا واقع است، محل
صفحه : 433
تلاقی دو خلیج است. البته احتمال داده شده که منظور از دو دریا دریاي فارس و روم یعنی اقیانوس هند و دریاي سرخ است که در
باب المندب به هم میرسند. احتمال دیگر این که منظور از دو دریا اقیانوس اطلس و دریاي مدیترانه است که در تنگه جبل الطارق
با هم تلاقی میکنند. این دو احتمال بعید به نظر میرسند چون از محل زندگی حضرت موسی بسیار دورند و ما نمیتوانیم همه چیز
را از طریق اعجاز حل کنیم. ولی اگر احتمال نخست را بپذیریم مشکل دوري مسافت را نخواهیم داشت، چون محل تلاقی خلیج
عقبه با خلیج سوئز به محل زندگی حضرت موسی بسیار نزدیک بوده است.
توجه کنیم که در این داستان حضرت موسی براي ملاقات با یک بنده صالح و دانشمند خدا و کسب علم از وي، رنج سفر را به
خود هموار میکند تا خدمت او برسد و این اهمیت و ارزش علم و عالم را میرساند. اکنون ببینیم موسی چگونه با خضر ملاقات
کرد و چه اتفاقاتی افتاد. ادامه داستان در آیات بعدي:
[ [سورة الکهف ( 18 ): الآیات 65 الی 70
اشاره
فَوَجَ دا عَبداً مِن عِبادِنا آتَیناه رَحمَ ۀً مِن عِندِنا وَ عَلَّمناه مِن لَدُنّا عِلماً ( 65 ) قالَ لَه مُوسی هَل أَتَّبِعُکَ عَلی أَن تُعَلِّمَن مِمّا عُلِّمتَ رُشداً
66 ) قالَ إِنَّکَ لَن تَستَطِیعَ مَعِیَ صَبراً ( 67 ) وَ کَیفَ تَصبِرُ عَلی ما لَم تُحِط بِه خُبراً ( 68 ) قالَ سَتَجِدُنِی إِن شاءَ اللّه صابِراً وَ لا أَعصِی )
( لَکَ أَمراً ( 69
( قالَ فَإِن اتَّبَعتَنِی فَلا تَسئَلنِی عَن شَیءٍ حَتّی أُحدِثَ لَکَ مِنه ذِکراً ( 70
صفحه 281 از 409
پس آن دو نفر، بندهاي از بندگان ما را یافتند که به او رحمتی از سوي خودمان داده بودیم و از نزد خود دانشی به او یاد داده بودیم
(65)
موسی به او گفت: آیا میتوانم با تو همراهی کنم تا از بینشی که آموخته شدهاي به من یاد بدهی!
(66)
( گفت: تو هرگز نمیتوانی همراه من شکیبایی کنی ( 67
( و چگونه بر چیزي که به شناخت آن احاطه نداري شکیبایی کنی! ( 68
گفت: اگر خدا
صفحه : 434
( بخواهد مرا شکیبا خواهی یافت و در هیچ کاري تو را نافرمانی نخواهم کرد ( 69
( گفت: اگر از من پیروي کنی، چیزي را از من مپرس تا خودم از آن سخنی به تو بگویم ( 70
نکات ادبی
اضافه شده است. « نا » جهت تشریف به « عبادنا » جهت تفخیم به صورت نکره آمده و « عبدا » -1
میآمد. « تعلیما » است و نمیتوان آن را معفول مطلق گرفت زیرا اگر چنین بود به صورت « علمناه » مفعول دوم « علما » -2
است. « تعلّمن » راه صواب، رسیدن به خیر، این کلمه مفعول دوم « رشدا » -3
.« لن تستطیع » مفعول به براي فعل « صبرا » -4
به کسی گفته میشود که از جزئیات و دقایق مطلب آگاهی داشته باشد، اهل خبره. ضمناً « خبیر » آگاهی از دقایق امور، و « خبرا » -5
است. « تحط » تمیز براي « خبرا » کلمه
تفسیر و توضیح
70 ) فَوَجَ دا عَبداً مِن عِبادِنا آتَیناه رَحمَ ۀً مِن عِندِنا ... وقتی موسی و همراه او یوشع به محل تلاقی دو دریا بازگشتند، - آیات ( 65
موسی در آن جا به هدف خود نایل شد و کسی را که براي دیدن او رنج سفر را بر خود هموار کرده بود ملاقات کرد. در این آیه
خداوند نام آن شخص را ذکر نمیکند و فقط از او به عنوان بندهاي از بندگان ما که از نزد خود به او رحمتی دادهایم و از جانب
خود به او علمی آموختهایم، یاد میکند.
مفسران و مورخان گفتهاند که آن شخص، خضر بوده است. این کلمه در عربی به معناي سبز است گویا هر کجا او عبادت میکرد
است و در این که آیا او مقام « الیاس » و یا « الیسع » یا « آن محل سبز و خرّم میشد. ولی نام او در زبان عبري (بلیا بن ملکان
صفحه : 435
نبوت داشته است یا نه، اختلاف کردهاند بعضیها او را ولیّی از اولیاي خدا و بعضیها هم او را پیامبر دانستهاند. آنچه از ظاهر آیه به
دست میآید این است که او مقام نبوت داشته است چون میفرماید: از سوي خود به او رحمتی داده بودیم.
البته رحمت خدا شامل همه موجودات است ولی این یک رحمت مخصوصی است که خضر را از دیگران ممتاز میکند و بیشتر،
مقام با نبوت تناسب دارد، به خصوص این که پیامبر أولو العزمی مانند موسی شاگردي او را میکند و از او پیروي میکند. از مقام
نبوت موسی بعید است که از یک فردي که پیامبر نیست پیروي کند.
همچنین از آیه بر میآید که دانش خضر دانش خاصی بود و از جانب خدا به او داده شده بود و علم اکتسابی نبود.
صفحه 282 از 409
وقتی موسی و یوشع با خضر روبه رو شدند، موسی به او سلام داد و او تعجب کرد که کسی در آن جا باشد و سلام گوید، چون در
آن محل سلام دادن رسم مردم نبود. آن گاه موسی خود را معرفی کرد. خضر گفت: تو موسی پسر اسرائیل هستی که پیامبر بنی
اسرائیل است! موسی گفت: آري آمدهام که از علم تو استفاده کنم. آیا میتوانم از تو پیروي کنم تا از آن راه خیري که به تو یاد
داده شده به من هم یاد بدهی! خضر گفت: تو هرگز نمیتوانی در همراهی من شکیبا باشی و چگونه شیکیبایی کنی درباره
چیزهایی که به دقایق آن آگاهی نداري!
موسی گفت: اگر خدا بخواهد مرا شکیبا خواهی یافت و هرگز تو را نافرمانی نخواهم کرد.
خضر گفت: اگر از من پیروي میکنی، نباید از چیزي بپرسی تا این که خودم در آن باره با تو سخن بگویم.
توجه کنیم که چگونه موسی ادب و حرمت یک دانشمند و استاد را نگه میدارد و آمرانه از او نمیخواهد که از علم خود به او
بیاموزد، بلکه با کمال فروتنی اظهار میدارد که آیا میتوانم شاگردي تو را بکنم! و خضر هم با این که میداند این شاگرد توانایی
هضم مطالب او را ندارد، باز او را ردّ نمیکند بلکه شرایط خود را به او پیشنهاد
صفحه : 436
میپذیرد. این قید ضمن تبرك جویی از نام خدا، براي آن است که اگر در جایی « ان شاء اللّه » میکند و موسی این شرایط را با قید
نتوانست تحمل کند و مطلبی گفت، تخطّی از پیمان نشود.
البته موسی پیامبري بود که مانند همه پیامبران مأمور به ابلاغ احکام الهی بود و وظیفه داشت که در قضایا، طبق ظاهر عمل کند ولی
خضر از اسرار پشت پرده حوادث آگاهی داشت و مأمور بود که طبق آن اسرار عمل کند و او در میان پیامبران یک استثنا بود و لذا
در دنباله داستان خواهیم دید که خضر کارهاي عجیبی میکند که اعتراض موسی را به همراه دارد، ولی او به خاطر مصلحتهاي
والایی دست به این کار میزند و در آخر کار هم آن مصلحتها را به موسی بیان میکند.
[ [سورة الکهف ( 18 ): الآیات 71 الی 74
اشاره
فَانطَلَقا حَتّی إِذا رَکِبا فِی السَّفِینَۀِ خَرَقَها قالَ أَ خَرَقتَها لِتُغرِقَ أَهلَها لَقَد جِئتَ شَیئاً إِمراً ( 71 ) قالَ أَ لَم أَقُل إِنَّکَ لَن تَستَطِیعَ مَعِیَ صَبراً
72 ) قالَ لا تُؤاخِذنِی بِما نَسِیت وَ لا تُرهِقنِی مِن أَمرِي عُسراً ( 73 ) فَانطَلَقا حَتّی إِذا لَقِیا غُلاماً فَقَتَلَه قالَ أَ قَتَلتَ نَفساً زَکِیَّۀً بِغَیرِ نَفسٍ )
( لَقَد جِئتَ شَیئاً نُکراً ( 74
پس برفتند تا چون به کشتی سوار شدند، آن را سوراخ کرد، (موسی) گفت، آیا آن را سوراخ کردي تا ساکنانش را غرق کنی! هر
( آینه کاري بس ناپسند کردي ( 71
گفت: مگر به تو نگفتم که تو هرگز نمیتوانی همراه من شکیبایی کنی!
(72)
( گفت: به سبب چیزي که فراموش کردم، مرا مؤاخذه مکن و کارم را بر من سخت مگیر ( 73
پس برفتند، تا آن که نوجوانی را ملاقات کردند و او را کشت، (موسی) گفت: آیا جان پاکی را بدون آن که او کسی را کشته
( باشد، کشتی! هر آینه کار زشتی کردي ( 74
نکات ادبی
صفحه 283 از 409
رها شدند، رفتند. « انطلقا » -1
صفحه : 437
آن را سوراخ کرد. خرق به معناي شکافتن و سوراخ کردن است. « خرقها » -2
لام عاقبت است، یعنی نتیجه کار تو غرق ساکنان کشتی میشود، نه این که واقعاً میخواست بگوید به جهت « لتغرق » -3 لام در
غرق کردن مردم کشتی را سوراخ کردي.
با کسره همزه، کار ناپسند و مصیبت بار. « امر » -4
مرا به کار دشواري تکلیف مکن، بر من سخت مگیر. ارهاق یعنی تکلیف کردن. « لا ترهقنی » -5
است. « امر » کاري بس زشت که نوع مردم آن را انکار میکنند و این بدتر از « نُکر » -6
تفسیر و توضیح
73 ) فَانطَلَقا حَتّی إِذا رَکِبا فِی السَّفِینَۀِ خَرَقَها ... موسی و خضر پس از گفت و گویی که کردند بر کنار ساحل به راه - آیات ( 71
افتادند و به قصد رفتن به ساحل دیگر دریا، سوار کشتی شدند. ظاهر این است که موسی همراه خود یوشع را در همان محل ملاقات
با خضر جا گذاشت و از او جدا شد.
وقتی سوار کشتی شدند، خضر جایی از کشتی را سوراخ کرد و این به خاطر مصلحتی بود که بعداً گفته خواهد شد. موسی از این
کار خضر شگفت زده شد و زبان به اعتراض گشود و گفت: آیا کشتی را سوراخ کردي که مردم آن را غرق کنی!
حقا که کار ناپسند و شگفتی کردي. البته موسی میدانست که خضر این کار را به قصد غرق کردن مردم نمیکند، ولی نتیجه و
عاقبت کار او نفوذ آب در کشتی و غرق مردم بود و لذا اعتراض کرد.
خضر گفت: مگر به تو نگفتم که تو نمیتوانی در همراهی با من شکیبا باشی و کارهاي مرا تحمل کنی! موسی عذر خواست و
گفت: مرا به سبب چیزي که فراموش کردم مؤاخذه مکن و کار را بر من سخت مگیر. ظاهر این است که منظور از نسیان در این جا
فراموشی واقعی و از یاد بردن قول و قرار نیست و بعید است که موسی به این
صفحه : 438
است. « ترکت » به معناي « نسیت » زودي آن را فراموش کند، بلکه منظور عذر خواهی براي عمل نکردن به وعده است و
موسی و خضر، در ساحل دیگر دریا از کشتی پیاده شدند و به راه خود ادامه دادند. در بین راه نوجوانی را دیدند که با هم سن و
سالهاي خود بازي میکند.
خضر آن نوجوان را کشت. موسی از این کار شگفت زده و ناراحت شد و باز زبان به اعتراض گشود و گفت: آیا جان پاك و
انسان بیگناهی را بیآن که او کسی را کشته باشد و قصاصی در کار باشد، کشتی! حقا که کار بسیار زشت و ناپسندي کردي.
«1» آغاز جزء شانزدهم قرآن
[ [سورة الکهف ( 18 ): الآیات 75 الی 78
اشاره
قالَ أَ لَم أَقُل لَکَ إِنَّکَ لَن تَستَطِیعَ مَعِیَ صَبراً ( 75 ) قالَ إِن سَأَلتُکَ عَن شَیءٍ بَعدَها فَلا تُصاحِبنِی قَد بَلَغتَ مِن لَدُنِّی عُذراً ( 76 ) فَانطَلَقا
( حَتّی إِذا أَتَیا أَهلَ قَریَۀٍ استَطعَما أَهلَها فَأَبَوا أَن یُضَیِّفُوهُما فَوَجَدا فِیها جِداراً یُرِیدُ أَن یَنقَض فَأَقامَه قالَ لَو شِئتَ لاتَّخَذتَ عَلَیه أَجراً ( 77
صفحه 284 از 409
( قالَ هذا فِراق بَینِی وَ بَینِکَ سَأُنَبِّئُکَ بِتَأوِیل ما لَم تَستَطِع عَلَیه صَبراً ( 78
( گفت: مگر به تو نگفتم که تو نمیتوانی همراه من شکیبایی کنی! ( 75
گفت:
( اگر پس از این چیزي از تو پرسیدم، با من مصاحبت مکن، که از سوي من به عذري رسیدهاي ( 76
پس برفتند تا این که به مردم یک آبادي رسیدند، و از آنها خوراکی خواستند و اهل آن از این که آنها را مهمان کنند، خودداري
کردند.
در آن جا دیواري را یافتند که میخواست فرو ریزد، پس آن را بر پا کرد.
( (موسی) گفت: اگر میخواستی براي آن مزدي میگرفتی ( 77
گفت: این
-----------------------------------
1380 قم. /10 / 1)- شروع تفسیر، جزء شانزدهم قرآن در تاریخ 22 )
صفحه : 439
( جدایی میان من و توست. بزودي تو را از مفهوم واقعی آنچه که تو نتوانستی بر آن صبر کنی، آگاه میسازم ( 78
نکات ادبی
و نون وقایه و یاء متکلم، و نون لدن با نون وقایه ادغام شده است. « لدن » با تشدید نون مرکب است از « لدنّی » -1
طلب خوراکی کردند، غذا خواستند. « استطعما » -2
یا از باب آوردن اسم ظاهر به جاي ضمیر جهت تأکید است و یا تکرار اهل به خاطر آن است که اهل اولی شامل کل « اهلها » -3
مردم آن آبادي است و اهل دوم فقط کسانی هستند که موسی و خضر از آنان غذا خواستند.
آن دو را مهمان کنند از ضیف به معناي مهمان. « یضیّفوهما » -4
به صورت مجازي به کار رفته است. نسبت اراده به اشیاء از باب مجاز در زبان عربی شایع و یکی از «ّ یرید ان ینقض » در « یرید » -5
وجوه بلاغت است.
سقوط کند، فرو ریزد. «ّ ینقض » -6
بود که همزه آن به جهت تخفیف حذف شد. « لاتّخذت » در اصل « لتّخذت » -7
آن تأکید را نداشت. « بیننا » : براي تأکید است و اگر میگفت « بینی و بینک » در « بین » -8 تکرار
تفسیر، توجیه، بیان واقعیت و آنچه در پشت ظاهر است. « تأویل » -9
تفسیر و توضیح
78 ) قالَ أَ لَم أَقُل لَکَ إِنَّکَ لَن تَستَطِیعَ مَعِیَ صَبراً ... وقتی موسی لب به اعتراض گشود و از کشتن آن نوجوان انتقاد - آیات ( 75
کرد، خضر گفت: مگر به تو نگفته بودم که تو نمیتوانی همراه من شکیبایی کنی! موسی که به یاد تعهد خود افتاده بود، گفت:
دیگر چیزي از تو نمیپرسم. اگر پس از این چیزي از تو پرسیدم دیگر با من همراهی
صفحه : 440
مکن و در آن صورت از جانب من تو معذور خواهی بود که از من جدا شوي.
صفحه 285 از 409
پس از این قول و قرار، مجدداً به راه افتادند و به یک آبادي رسیدند که گفته شده نام آن انطاکیه یا ایله یا ناصره بود و به هر حال
وارد آن شهر شدند و چون گرسنه بودند از مردم آن شهر درخواست خوراکی کردند ولی آنان از این که به موسی و خضر غذا
بدهند و آنان را مهمان کنند، خودداري کردند.
در این حال، موسی و خضر دیواري را دیدند که میخواهد سقوط کند و فرو ریزد، خضر دست به کار شد و آن دیوار را بر پا کرد.
موسی که باز از کار خضر دچار شگفتی شده بود، گفت: اگر میخواستی از آنان براي این کار مزدي میگرفتی، یعنی آنان که ما
را مهمان نکردند چرا بطور مجانی براي آنها کار کنیم و از این گذشته اکنون گرسنهایم و خوب است که مزدي از آنان گرفته شود
و به وسیله آن غذا تهیه کنیم.
ظاهر این است که خضر به صورت معمولی و با بنّایی آن دیوار را برپا کرد و کار او از طریق معجزه آنی نبوده است، چون موسی
پیشنهاد گرفتن مزد میکند و معمولًا مزد را در مقابل کار متعارف میگیرند.
اعتراض مجدد موسی با توجه به آن تعهدي که سپرده بود که اگر بار دیگر سؤالی کنم حق داري از من جدا شوي، باعث شد که
خضر دیگر راه خود را از موسی جدا کند و لذا گفت: این جدایی میان من و توست یعنی اکنون که نمیتوانی در برابر کارهاي من
سکوت کنی و لب به اعتراض میگشایی، وقت آن است که از هم جدا شویم، ولی تفسیر و توجیه و معناي کارهایی را که کردم و
تو به آنها اعتراض نمودي، به تو خواهم گفت. ادامه داستان در آیات بعدي:
[ [سورة الکهف ( 18 ): الآیات 79 الی 82
اشاره
أَمَّا السَّفِینَۀُ فَکانَت لِمَساکِینَ یَعمَلُونَ فِی البَحرِ فَأَرَدت أَن أَعِیبَها وَ کانَ وَراءَهُم مَلِک یَأخُ ذُ کُل سَ فِینَۀٍ غَصباً ( 79 ) وَ أَمَّا الغُلام فَکانَ
أَبَواه مُؤمِنَین فَخَشِینا أَن یُرهِقَهُما طُغیاناً وَ کُفراً ( 80 ) فَأَرَدنا أَن یُبدِلَهُما رَبُّهُما خَیراً مِنه زَکاةً وَ أَقرَبَ رُحماً ( 81 ) وَ أَمَّا الجِ دارُ فَکانَ
لِغُلامَین یَتِیمَین فِی المَدِینَۀِ وَ کانَ تَحتَه کَنزٌ لَهُما وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً فَأَرادَ رَبُّکَ أَن یَبلُغا أَشُدَّهُما وَ یَستَخرِجا کَنزَهُما رَحمَ ۀً مِن
( رَبِّکَ وَ ما فَعَلتُه عَن أَمرِي ذلِکَ تَأوِیل ما لَم تَسطِع عَلَیه صَبراً ( 82
صفحه : 441
امّا آن کشتی، مال فقیرانی بود که در دریا کار میکردند و من میخواستم آن را معیوب کنم چون در پیش روي آنها پادشاهی بود
( که هر کشتی را از روي غصب میگرفت ( 79
( و امّا آن نوجوان، پدر و مادرش مؤمن بودند و ما ترسیدیم که آنان را وادار به طغیان و کفر کند ( 80
و خواستیم که پروردگارشان به جاي او به آنها فرزندي دهد که از نظر پاکی بهتر از او و از نظر خویشاوندي نزدیکتر از او باشد
(81)
و آن دیوار، مال دو نوجوان یتیم در آن شهر بود و زیر آن براي آنان گنجی بود و پدرشان فرد شایستهاي بود، پس پروردگارت
اراده کرد که آنها به رشد خود برسند و گنج خود را استخراج کنند که رحمتی از پروردگارت بود و من آن کار را از جانب خودم
( انجام ندادم. این است تأویل آنچه نتوانستی به آن صبر کنی ( 82
نکات ادبی
مفعول مطلق براي بیان نوع اخذ. « غصبا » -1
صفحه 286 از 409
.« قمران » پدر و مادرش. در مقام تغلیب مذکر را بر مؤنث غلبه میدهند، مانند « ابواه » -2
آنها را وادار کند، آنها را با پرده کفر و طغیان بپوشاند. ارهاق در اصل به معناي پوشانیدن است. « یرهقهما » -3
هر دو تمییز است. « رحما » و « زکاتا » -4
کمال رشد و بلوغ آنها. « اشدّها » -5
حال یا مفعول له است. « رحمۀ » -6
میباشد. « تستطع » نمیتوانی. این کلمه به این صورت مخفف « لم تسطع » -7
این
صفحه : 442
فعل هم به صورت اسطاع و هم به صورت استطاع به کار رفته است و در همین جریان موسی و خضر هر دو نوع آن وجود دارد.
تفسیر و توضیح
82 ) أَمَّا السَّفِینَۀُ فَکانَت لِمَساکِینَ ... وقتی خضر دید که موسی تحمل کارهاي او را ندارد، از او جدا شد، ولی پیش از - آیات ( 79
جدا شدن فلسفه آن سه کاري را که انجام داده بود و باعث اعتراض موسی شده بود، براي موسی بیان کرد، تا موسی بداند که آن
کارها هر کدام براي خود دلیل و توجیهی داشت و در پشت ظاهر آن کارها اسراري بود.
خضر اظهار داشت: اما آن کشتی که سوراخ کردم، مال یک عده فقیر بود که آن را اجاره میکردند و مسافر میبردند و در
پیشاروي آنها در آن طرف دریا پادشاه ستمگري بود که هر کشتی سالمی را که میدید آن را غصب میکرد و از دست صاحبان
آن به زور میگرفت، من میخواستم آن کشتی را معیوب کنم تا پادشاه در آن طمع نکند و آن را نگیرد. در واقع معیوب کردن
کشتی براي حفظ آن بود.
و اما آن نوجوانی را که کشتم علتش این بود که پدر و مادر با ایمانی داشت ولی خودش به گونهاي بود که اگر زنده میماند،
شخصی فاسد میشد و علاوه بر خود پدر و مادرش را نیز به فساد و طغیان و کفر وادار میکرد. بنابراین زنده ماندن او باعث
گمراهی خود و پدر و مادر مؤمنش میشد. براي همین بود که ما اراده کردیم که خداوند فرزندي بهتر و پاكتر از او به پدر و
مادرش بدهد که جایگزین فرزند قبلی آنان گردد و حرمت خویشاوندي را رعایت کند.
در مورد آن دیواري که میخواست فروریزد و من آن را برپا کردم، آن دیوار مال دو بچه یتیم بود که در آن شهر زندگی
میکردند و زیر آن گنجی بود که مال آنها بود و آنها پدري صالح داشتند که از دنیا رفته بود. اگر آن دیوار خراب میشد گنجی
که در زیر آن بود، آشکار میگشت و دیگران آن را تصرف میکردند. خدا خواست که آن دیوار بر پا
صفحه : 443
باشد و تا وقتی که آن بچهها به رشد و بلوغ میرسند گنج در زیر دیوار محفوظ بماند و چون بزرگ شدند و دیوار را خراب کردند
گنج خود را تصاحب کنند و حق به حقدار برسد.
خضر پس از بیان اسرار کارهایی که کرده بود، اضافه نمود که من این کارها را از جانب خودم نکردم، بلکه از سوي خدا مأموریت
داشتم و این بود معنا و مفهوم کارهایی که تو اي موسی نتوانستی بر آنها صبر کنی و لب به اعتراض گشودي.
به طوري که پیش از این گفتیم، خضر به عنوان ولیّی از اولیاي خدا وظیفه داشت که به علم خود که از جانب خدا به او داده شده
بود، عمل کند و اسراري را که در پشت ظاهر قضایا وجود دارد، مدّ نظر قرار بدهد، ولی موسی و پیامبران دیگر چنین حالتی
نداشتند و وظیفه آنها این بود که به ظاهر قضایا توجه کنند و اگر از اسرار پشت ظاهر هم آگاه بودند، تکلیف آنها رعایت ظاهر بود
صفحه 287 از 409
««1» انما اقضی بینکم بالبیّنات و الایمان » : و لذا پیامبر اسلام در قضاوتهاي خود به شاهد و بیّنه و قسم استناد میکرد و میفرمود
همانا من در میان شما با بیّنهها و قسمها داوري میکنم.
مطلب دیگر این که در سخنان خضر نکته ظریفی وجود دارد که دلیلی بر ادب او در سخن گفتن از پروردگار است، چون او در
جریان معیوب کردن کشتی که به ظاهر کار ناروایی است، آن را به خودش نسبت داد نه به خدا (فاردت ان اعیبها) و در جریان قتل
آن نوجوان کاري که کرد دو جنبه داشت یکی کشتن او و دیگري جایگزینی فرزندي بهتر از او براي پدر و مادرش، در این جا
فعلی که خضر به کار میبرد (اردنا) است یعنی اراده کردیم و این دو کار را به خودش و خدا نسبت میدهد تا کاري که به ظاهر بد
است یعنی کشتن آن نوجوان را به خودش نسبت دهد و کاري که خوب است یعنی جایگزینی فرزندي بهتر را به خدا منسوب کند
و در جریان سوم یعنی ساختن آن دیوار، تمام کار جنبه مثبت داشت، آن را فقط به خدا نسبت میدهد (فاراد ربّک) و
-----------------------------------
. 1)- مستدرك الوسائل، ج 17 ، ص 361 )
صفحه : 444
این فرهنگی است که بندگان خاص خدا در مقام صحبت از خدا آن را رعایت میکنند.
چند روایت
-1 امام صادق (ع) فرمود: خضر پیامبر مرسلی بود، خداوند او را به سوي قومش مبعوث کرد و او آنها را به توحید و اقرار به پیامبران
و کتابهاي آسمانی دعوت کرد، و معجزه او این بود که بر روي هیچ چوب خشک و زمین بایر نمینشست مگر این که سبز میشد
و لذا به او خضر گفتند (خضر به معناي سبز شدن) و نام او الیا بن ملکان بن عامر بن ارفخشد بن سام بن نوح بود. و چون خدا با
موسی سخن گفت و تورات را بر او نازل کرد و در تورات هر نوع موعظه و تفصیلی را نوشت و به او عصا و ید بیضاء و سایر
معجزات را داد و فرعون و لشکرش را غرق کرد، او با خود گفت: من کسی را عالمتر از خود نمیبینم. پس خدا به جبرئیل وحی
کرد که بنده من موسی را دریاب پیش از آن که هلاك شود بگو که در محل تلاقی دو دریا بنده عابدي وجود دارد از او پیروي
کن و یاد بگیر. پس جبرئیل بر موسی نازل شد و فرمان خدا را رسانید و موسی دانست که این کار به سبب چیزي بوده که با خود
«1». گفته است
-2 امام صادق (ع) میفرماید: خداوند به جاي آن کودکی که خضر کشت به پدر و مادر او دختري داد که پیامبري از او زاده شد،
«2». و در بعضی از روایات آمده که هفتاد پیامبر از او به دنیا آمد
-3 امام صادق (ع) درباره آن گنجی که زیر آن دیوار بود فرمود: آن گنج طلا و نقره نبود بلکه لوحی بود که در آن چهار کلمه
نوشته شده بود: لا اله الا اللّه، هر کس یقین به مرگ داشته باشد نمیخندد، و هر کس یقین به حساب داشته باشد دلش شاد
«3». نمیشود، و هر کس به قَدَر ایمان داشته باشد، از غیر خدا هراس ندارد
-4 عن ابی جعفر و ابی عبد اللّه قال: یحفظ اللّه الاطفال باعمال آبائهم کما حفظ اللّه
-----------------------------------
. 1)- تفسیر البرهان، ج 6، ص 242 )
. 2)- تفسیر عیاشی، ج 3، ص 336 )
. 3)- کافی، ج 2، ص 58 )
صفحه : 445
صفحه 288 از 409
«1»«. الغلامین بصلاح ابیهما »
امام باقر و امام صادق (ع) فرمودند: خداوند کودکان را به سبب اعمال پدرانشان حفظ میکند، همان گونه که آن دو کودك را به
سبب خوبی پدرشان حفظ کرد.
[ [سورة الکهف ( 18 ): الآیات 83 الی 91
اشاره
( وَ یَسئَلُونَکَ عَن ذِي القَرنَین قُل سَأَتلُوا عَلَیکُم مِنه ذِکراً ( 83 ) إِنّا مَکَّنّا لَه فِی الَأرض وَ آتَیناه مِن کُل شَیءٍ سَبَباً ( 84 ) فَأَتبَعَ سَبَباً ( 85
حَتّی إِذا بَلَغَ مَغرِبَ الشَّمس وَجَ دَها تَغرُب فِی عَین حَمِئَۀٍ وَ وَجَدَ عِندَها قَوماً قُلنا یا ذَا القَرنَین إِمّا أَن تُعَذِّبَ وَ إِمّا أَن تَتَّخِذَ فِیهِم حُسناً
( 86 ) قالَ أَمّا مَن ظَلَمَ فَسَوفَ نُعَذِّبُه ثُم یُرَدُّ إِلی رَبِّه فَیُعَذِّبُه عَذاباً نُکراً ( 87 )
وَ أَمّا مَن آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَه جَزاءً الحُسنی وَ سَنَقُول لَه مِن أَمرِنا یُسراً ( 88 ) ثُم أَتبَعَ سَبَباً ( 89 ) حَتّی إِذا بَلَغَ مَطلِعَ الشَّمس وَجَ دَها
( تَطلُع عَلی قَوم لَم نَجعَل لَهُم مِن دُونِها سِتراً ( 90 ) کَذلِکَ وَ قَد أَحَطنا بِما لَدَیه خُبراً ( 91
( و از تو درباره ذو القرنین میپرسند، بگو: به زودي براي شما از او سخنی میخوانم ( 83
( همانا ما به او در زمین قدرت بخشیدیم و از هر چیزي وسیلهاي به او دادیم ( 84
( پس او وسیله را به کار گرفت ( 85
تا این که به محل غروب خورشید رسید و خورشید را چنین یافت که در چشمهاي گِل آلود غروب میکند و نزد آن قومی را یافت.
( گفتیم: اي ذو القرنین؟ یا عذاب میکنی و یا در میان آنها نیکویی را پیش میگیري ( 86
گفت: اما هر کس ستم کند، به زودي او را عذاب کنیم سپس به سوي پروردگارش باز میگردد پس او را عذابی سخت و
( نامتعارف میکند ( 87
و اما کسی که ایمان بیاورد و کار شایسته کند، براي او پاداشی نیکوست و به زودي از فرمانمان، به او چیز آسانی میگوییم
-----------------------------------
. 1)- تفسیر عیاشی، ج 2، ص 338 )
صفحه : 446
(88)
( آن گاه وسیلهاي را به کار گرفت ( 89
تا این که به محل طلوغ خورشید رسید و خورشید را چنین یافت که بر قومی طلوع میکند که براي آنان در برابر آن پوششی قرار
( نداده بودیم ( 90
( بدین سان و به تحقیق ما به آنچه نزد وي بود احاطه و آگاهی داشتیم ( 91
نکات ادبی
صاحب دو شاخ، صاحب دو برآمدگی بر سر یا بر کلاهی که بر سر میگذاشت، صاحب نفوذ در شرق و غرب « ذي القرنین » -1
دنیا. منظور از او پادشاهی بزرگ و قدرتمند بود که شرق و غرب عالم تحت سیطره او قرار داشت. آیا او همان اسکندر مقدونی
بوده یا اسکندر دیگري یا پادشاهی از آل حمیر و یا پادشاهی از چین و یا بابل و یا همان کورش کبیر از ایران، مورد بحث و
صفحه 289 از 409
اختلاف است و ما به زودي در این باره بحث مستقل و مفصلی خواهیم داشت.
سخنی، مطلبی. ممکن است که ذکر در این جا به معناي آیات قرآنی باشد، چون یکی از نامهاي قرآن ذکر است. « ذکرا » -2
مکنت و قدرت دادیم، امکانات مختلفی در اختیار او گذاشتیم. « مکّنّا » -3
وسیلهاي، راهی، ابزاري. « سببا » -4
گل آلود، تیره. « حمئه » -5
به جهت تمیز بودن یا مصدریت منصوب است. « جزاء » -6
تفسیر و توضیح
88 ) وَ یَسئَلُونَکَ عَن ذِي القَرنَین قُل سَأَتلُوا عَلَیکُ م مِنه ذِکراً ... آخرین داستانی که در سوره کهف به آن پرداخته - آیات ( 83
میشود، داستان ذو القرنین است و این یکی از سه موضوعی است که به سفارش یهودیان، مشرکان مکه از پیامبر اسلام پرسیدند. دو
موضوع دیگر یکی داستان اصحاب کهف و دیگري مسئله روح بود.
صفحه : 447
در این آیه خطاب به پیامبر اسلام (ص) میفرماید: از تو درباره ذو القرنین پرسیده میشود، بگو: به زودي راجع به او سخنی را به
شما میگویم، و بلافاصله داستان ذو القرنین را بیان میکند.
درباره این که منظور از ذو القرنین کیست و با کدام یک از شخصیتهاي تاریخی تطبیق میکند، مطالب بسیاري گفته شده، گاهی
او را پادشاهی از چین میدانند که دیوار چین را ساخته و گاهی او را قابل تطبیق با فریدون پیشدادي و یا کورش کبیر از پادشاهان
ایران میدانند و گاهی او را همان اسکندر مقدونی و یا پادشاهی از تبابعه یمن و آل حمیر میخوانند و یا او را اسکندري میدانند
که همراه با خضر در طلب آب حیات به ظلمات رفت و خضر چشمه آب حیات را یافت و از آن خورد ولی اسکندر موفق نشد و در
هر صورت او پادشاهی خدا شناس بوده و به قیامت هم عقیده داشته است.
در این باره و راجع به قوم یأجوج و مأجوج و سدّي که ذو القرنین ساخت، پس از تفسیر آیات شریفه بحث مستقلی خواهیم داشت،
مراجعه شود.
در این آیات، نخست از تواناییها و امکانات بسیاري که ذو القرنین داشت سخن گفته میشود. میفرماید: ما در زمین به او
امکاناتی دادیم و از هر چیز وسیلهاي به او بخشیدیم. از این عبارت معلوم میشود که ذو القرنین توانائیهاي فراوانی داشته و از
وسایل و ابزار لازم هم برخوردار بوده است و او کارهایی مانند ذوب فلزات را میدانسته (همان گونه که در همین آیات خواهد
آمد).
ما تصور میکنیم که ذو القرنین از یک نوع وسیله ثقلیه هم استفاده میکرده، چون در این آیات در سه مورد که راجع به مسافرت و
و به مغرب یا مشرق یا به سوي محل سدّین رفت. « فاتبع سببا وسیلهاي را به کار گرفت » : سیر او صحبت میکند، در آغاز میگوید
طبق این آیات، ذو القرنین نخست به طرف مغرب رفت و به محلی رسید که دید آفتاب در یک چشمه گل آلودِ تیره غروب
میکند. شاید منظور این باشد که به ساحل
صفحه : 448
دریایی رسید که غروب آفتاب در آن جا به این حالت دیده میشد، چون به خاطر کروي بودن زمین، انسان به هنگام غروب آفتاب
در دریا چنین میپندارد که آفتاب به داخل دریا میرود.
ذو القرنین در همان جا که غربیترین نقطه دنیاي شناخته شده آن روز بود، با مردمی ملاقات کرد که برخی از آنها خدا شناس و
صفحه 290 از 409
برخی دیگر کافر بودند. در این جا خداوند به ذو القرنین گفت: اي ذو القرنین، آیا تو آنها را عذاب میکنی و یا با آنها با نیکویی
رفتار میکنی!
خداوند میخواست او نظر خود را اظهار کند و این نوعی امتحان از ذو القرنین بود. ذو القرنین از این آزمون سرافراز بیرون آمد،
زیرا جملاتی گفت که دلیل بر روح عدالت خواهی و ایمان او به خدا و روز قیامت بود. او گفت: هر کس از آنان ستم کند یعنی
مشرك باشد، او را عذاب خواهم کرد و البته او سرانجام به سوي پروردگار خود بازگشت میکند و در قیامت عذابی سخت و غیر
متعارف به سراغ او میآید و اما هر کس که ایمان و عمل صالح داشته باشد، او پاداشی نیکو خواهد داشت و ما به او چیز آسانی از
فرمان خود خواهیم گفت، یعنی کار آسانی به او واگذار خواهیم کرد.
با این که خداوند با ذو القرنین سخن گفت و به او الهام کرد، او مقام پیامبري نداشت و در روایات بسیاري از او به عنوان یک
حکیم و یا ولیّی از اولیاي خدا یاد شده و مقام نبوت از او نفی شده است. میدانیم که خداوند با مادر موسی و مادر عیسی هم سخن
گفته است ولی آنها پیامبر نبودهاند.
91 ) ثُم أَتبَعَ سَبَباً حَ تّی إِذا بَلَغَ مَطلِعَ الشَّمس ... سفر دیگر ذو القرنین به سمت مشرق بود. او با وسیلهاي که داشت - آیات ( 89
حرکت کرد تا به محل طلوع خورشید رسید، منظور از محل طلوع خورشید شرقیترین نقطه دنیاي شناخته شده آن روز است جایی
که دیگر خشکی تمام میشد. در آن جا قومی را دید که هیچ گونه سایبانی از قبیل خانه یا چادر نداشتند و در بیابانها زندگی
میکردند. این که میفرماید: ما براي آنها پوششی در برابر خورشید قرار نداده بودیم، منظور این است که آنها به آن مرحله
صفحه : 449
از تمدن نرسیده بودند که براي خود سایبانی بسازند، و نسبت دادن این کار به خدا از آن جهت است که در قرآن تمام کارهاي
بندگان به خدا نسبت داده شده و بندگان در عین حال که از آزادي اراده برخوردارند، کارهایی که انجام میدهند با حول و قوه
است. « امر بین الامرین » خداوند است و این همان
در آیه بعدي میفرماید: کار ذو القرنین چنین بود و ما به هر آنچه نزد او بود و هر اقدامی که میکرد آگاه بودیم و بر آن احاطه
داشتیم. خداوند بر اعمال بندگان خود احاطه کامل دارد و از قصد و نیّت آنان هم آگاه است.
[ [سورة الکهف ( 18 ): الآیات 92 الی 98
اشاره
ثُم أَتبَعَ سَبَباً ( 92 ) حَتّی إِذا بَلَغَ بَینَ السَّدَّین وَجَ دَ مِن دُونِهِما قَوماً لا یَکادُونَ یَفقَهُونَ قَولًا ( 93 ) قالُوا یا ذَا القَرنَین إِن یَأجُوجَ وَ مَأجُوجَ
مُفسِدُونَ فِی الَأرض فَهَل نَجعَل لَکَ خَرجاً عَلی أَن تَجعَلَ بَینَنا وَ بَینَهُم سَ  دا ( 94 ) قالَ ما مَکَّنِّی فِیه رَبِّی خَیرٌ فَأَعِینُونِی بِقُوَّةٍ أَجعَل بَینَکُم
( وَ بَینَهُم رَدماً ( 95 ) آتُونِی زُبَرَ الحَدِیدِ حَتّی إِذا ساوي بَینَ الصَّدَفَین قالَ انفُخُوا حَتّی إِذا جَعَلَه ناراً قالَ آتُونِی أُفرِغ عَلَیه قِطراً ( 96
( فَمَا اسطاعُوا أَن یَظهَرُوه وَ مَا استَطاعُوا لَه نَقباً ( 97 ) قالَ هذا رَحمَۀٌ مِن رَبِّی فَإِذا جاءَ وَعدُ رَبِّی جَعَلَه دَکّاءَ وَ کانَ وَعدُ رَبِّی حَ  قا ( 98
( سپس وسیلهاي را به کار گرفت ( 92
( تا این که به میان دو کوه رسید و در کنار آن دو کوه قومی را یافت که زبان نمیفهمیدند ( 93
گفتند: اي ذو القرنین؟ همانا یأجوج و مأجوج فساد کنندگان در این سرزمین هستند، آیا هزینهاي در اختیار تو بگذاریم که میان ما و
( آنها سدّي قرار بدهی! ( 94
گفت: آنچه خداوند مرا در آن توانایی داده بهتر است، شما مرا با نیرویی کمک کنید تا میان شما و آنها سدّي محکم قرار بدهم
صفحه 291 از 409
(95)
براي من پارههاي آهن بیاورید، تا چون میان دو کوه را برابر کرد گفت: بدمید، تا چون آن را به صورت آتشی در آورد، گفت:
( براي من مس گداخته بیاورید که در آن بریزم ( 96
پس (یأجوج و
صفحه : 450
( مأجوج) نتوانستند بر آن غلبه کنند و نتوانستند که در آن نقبی بزنند ( 97
گفت:
این رحمتی از جانب پروردگار من است، پس چون وعده پروردگارم برسد، آن را پراکنده میکند و وعده پروردگار من حق است
(98)
نکات ادبی
دو کوه، به هر چیزي که مانع عبور باشد سدّ گفته میشود. « السدّین » -1
نام یک یا دو قوم وحشی است که روحیه غارتگري و فساد داشتند و بر اقوام نزدیک میتاختند و احتمالًا « یأجوج و مأجوج » -2
ساکن شمال قفقاز بودند و شاید هم قوم مغول بودند. ضمناً این دو کلمه عربی نیست و نباید دنبال اشتقاق عربی آنها رفت بلکه
آمده است و لذا غیر منصرف است و دو علت آن یکی علمیّت و دیگري « گوگ و ماگوگ » عبري است و در تورات به صورت
عجمیّت است.
هزینه، اجرت. « خرجا » -3
بود که دو نون در هم ادغام شدند. « مکّننی » در اصل « مکّنّی » -4
سدّ محکم. « ردما » -5
پارهها، قطعهها، جمع زبره است. « زُبر » -6
دو طرف کوه. « الصدفین » -7
در عمل « افرغ » و « آتونی » از مثالهاي روشن باب تنازع در نحو است و دو فعل « آتونی افرغ علیه قطرا » مس گداخته، جمله « قطرا » -8
تنازع دارند. « قطراً » کردن در
به یک معناست و به هر دو صورت در زبان عربی به کار میرود. « استطاعوا » و « اسطاعوا » -9
سوراخ، شکاف. « نقبا » -10
پراکنده، خرد شده، مصدر به معناي مفعول است. « دکّا » -11
تفسیر و توضیح
96 ) ثُم أَتبَعَ سَبَباً حَتّی إِذا بَلَغَ بَینَ السَّدَّین ... سفر بعدي ذو القرنین به - آیات ( 92
صفحه : 451
محلی بود که دو کوه آن جا را احاطه کرده بود و میان دو کوه درهاي براي عبور بود و در کنار آن دو کوه قومی زندگی میکردند
که زبان نمیفهمیدند. منظور این است که زبان ذو القرنین را نمیفهمیدند و یا آنها زبان خاصی داشتند و مردمانی ساده و کودن
بودند.
صفحه 292 از 409
در عین حال آنها به وسیله مترجم حرفهاي خود را به ذو القرنین رسانیدند. آنها گفتند: اي ذو القرنین؟ قوم یأجوج و مأجوج در
این سرزمین فساد و غارتگري و کشتار میکنند، ما هزینهاي به تو بپردازیم تا تو سدي میان ما و آنها بسازي. معلوم میشود که قوم
یأجوج و مأجوج از میان آن دو کوه به طرف اینان سرازیر میشدند و دو کوه تا فاصلههاي بسیاري کشیده شده بود و تنها راه نفوذ،
همان درّه بوده است، و اینان میخواستند که ذو القرنین وسط دو کوه را پر کند تا از نفوذ یأجوج و مأجوج جلوگیري شود.
ذو القرنین کمک مالی آنها را نپذیرفت و گفت: آنچه خدا به من داده براي من بهتر و کافی است، فقط شما نیروي انسانی و مصالح
لازم را در اختیار من بگذارید تا میان شما و آنها سدّي محکم بسازم. آنها خواستار ساختن یک سدّ معمولی بودند ولی ذو القرنین
قول داد که سدّ استواري بسازد.
ذو القرنین اضافه کرد که شما براي من قطعههاي آهن بیاورید و آنها آوردند و او میان دو کوه را از قطعههاي آهن پر کرد، سپس
دستور داد که اطراف آن آتش روشن کنند و کورههایی بسازند و با وسایلی که داشتند در آن کورهها بدمند و آنها چنین کردند و
آن قطعهها به صورت آتش در آمد و این براي آن بود که قطعههاي آهن ذوب شوند و به همدیگر متصل گردند به گونهاي که
حرکت دادن و یا سوراخ کردن آنها ممکن نباشد. آنها چنین کردند و دست آخر ذو القرنین گفت: براي من مس گداخته بیاورید
تا بر آن بریزم، و این مس گداخته براي آن بود که شکافهاي آن سدّ گرفته شود و شاید هم براي آن بود که روي آهنها پوشیده
شود و به زودي زنگ نزند و خراب نشود.
98 ) فَمَا اسطاعُوا أَن یَظهَرُوه وَ مَا استَطاعُوا لَه نَقباً ... پس از ساخته شدن سدّ توسط ذو القرنین و با کمک ساکنان آن - آیات ( 97
سرزمین، قوم یأجوج و مأجوج مهار
صفحه : 452
شدند و در پشت آن ماندند و نتوانستند بر آن غلبه کنند و از آن بگذرند و حتی نتوانستند در آن سوراخی ایجاد کنند و نقبی بزنند
بدین گونه آن قومی که در کنار آن دو کوه زندگی میکردند از شرّ حملات و غارتگريهاي مهاجمان در امان ماندند.
وقتی ذو القرنین این کار را با موفقیت به پایان برد، خداي را سپاسگزاري کرد. او یک مرد الهی بود و همه موفقیتها را از خدا
میدانست و لذا پس از پایان کار سدّ گفت: این رحمتی از سوي پروردگار من است. با وجود آن که ذو القرنین سدّ بسیار محکم و
غیر قابل نفوذي ساخته بود که از میان رفتن آن از محالات بود، در عین حال گفت: هر گاه وعده پروردگار من برسد این سدّ
پراکنده و خُرد خواهد شد و وعده پروردگار من حق است.
منظور او از وعده پروردگار، وقوع قیامت و رستاخیر عمومی جهان است که خدا وعده آن را داده و بدون شک محقق خواهد شد و
به هنگام وقوع آن، تمام کوهها متلاشی خواهند شد و زمین به صورت سطحی هموار و مسطح در خواهد آمد و بدیهی است که در
آن انفجار عظیم و رستاخیر بزرگ، سدّ ذو القرنین هم متلاشی میشود و از بین میرود.
درباره این که این سدّ در کجا بوده و یأجوج و مأجوج چه قومی هستند، سخنان بسیاري گفته شده است آنچه مناسبتر به نظر
میرسد این است که آن محل همان منطقه قفقاز و شمال آذربایجان بوده است که رشته کوههاي بلندي آن جا را از روسیه جدا
میکند و این رشته کوهها تا ارمنستان از یک سو و تا دریاي خزر از سوي دیگر کشیده میشود و در آن محل میان این رشته کوهها
درّه و شکافی بوده که قوم مهاجم از شمال به جنوب سرازیر میشدند، و آن شکاف به وسیله سدّ ذو القرنین پر شد و احتمالا همان
در زبان محلی امروز به « دمیرقاپی » جایی است که در شمال آذربایجان به نام تنگه داریال یا دمیرقاپی معروف است. توجه کنیم که
معناي درب آهنین است و احتمالًا یأجوج و مأجوج همان قوم مغول بودند که از طریق روسیه و سواحل شمالی دریاي خزر به این
منطقه نفوذ میکردند.
در باره ذو القرنین و قوم یأجوج و مأجوج بحث مفصلی داریم که در پی میآید:
صفحه 293 از 409
صفحه : 453
بحثی درباره ذو القرنین و قوم یأجوج و مأجوج
98 از سوره کهف) بطور اجمال - قرآن کریم در پاسخ به پرسش مشرکان درباره ذو القرنین، داستان او را طی 15 آیه (آیات 83
بیان کرده است. طبق این آیات، خداوند تواناییهایی به ذو القرنین عطا کرده بود و وسیله هر کاري را در اختیار او قرار داده بود. او
در سه مسیر حرکت کرد:
مسیر اول به سوي مغرب بود که به جایی رسید که خشکی تمام میشد و محلی بود که به نظر میآمد که خورشید در یک چشمه
گل آلود غروب میکند. در آن جا با قومی روبه رو شد و از جانب خدا به او وحی یا الهام شد که او مخیّر است که آنان را عذاب
کند و یا با آنان خوشرفتاري کند و او اعلام کرد که هر کس ستمگر باشد او را عذاب خواهم کرد و در قیامت هم به عذاب الهی
دچار خواهد شد و هر کس که ایمان و عمل صالح داشته باشد، پاداش نیکویی خواهد داشت.
مسیر دوم به سوي مشرق بود که در آن جا با قومی روبه رو شد که ساتري از خورشید نداشتند، یعنی آن چنان عقب افتاده بودند که
لباس هم نداشتند.
مسیر سوم به سوي تنگهاي بود میان دو کوه بلند و در آن جا با قومی روبه رو شد که زبان نمیدانستند، یعنی مردمان ساده و
بیفرهنگی بودند. آنها به ذو القرنین گفتند که پشت این کوهها قومی به نام یأجوج و مأجوج وجود دارند که در زمین فساد
میکنند، اگر میتوانی میان ما و آنان سدّي بساز تا نتوانند به این طرف هجوم آورند و هزینه آن را نیز ما میپردازیم، و ذو القرنین
بیآن که هزینهاي از آنها بخواهد، با استفاده از نیروي انسانی آنها در آن تنگه سدي از آهن و مس بنا کرد و یأجوج و مأجوج
نتوانستند از آن سد عبور کنند.
پس از پایان کار سدّ، ذو القرنین خدا را سپاس گفت و آن موقعیت را رحمتی از
صفحه : 454
جانب پروردگارش خواند و اظهار داشت که این سد همچنان ثابت و پا برجا خواهد بود تا زمانی که وعده پروردگار من برسد که
در آن هنگام نابود خواهد شد.
این بود داستان ذو القرنین در قرآن و شرح سفرهاي سه گانه او و سدي که براي مهار کردن یأجوج و مأجوج ساخت. قرآن کریم
این داستان را در پاسخ به پرسش مشرکان قریش بیان کرده است و آنان این پرسش را با تحریک یهود مطرح کرده بودند.
اکنون باید دید که ذو القرنین کیست و آیا میتوان با توجه به مفهوم این آیات و مشخصاتی که گفته شده و شأن نزول آیات و
قراین و شواهد تاریخی، ذو القرنین را با یکی از شخصیتهاي تاریخی تطبیق نمود!
در این جا نظریههاي گوناگونی ابراز شده است که ما آنها را نقل و بررسی خواهیم کرد و در پایان نظر نهایی خود را درباره ذو
توضیحاتی میدهیم: « ذو القرنین » القرنین و یأجوج و مأجوج و سدّ ذو القرنین بیان خواهیم نمود، ولی پیش از آن، درباره کلمه
است و ذو القرنین « شاخ » است. معناي روشن قرن همان گونه که در کتابهاي لغت آمده « قرن » ذو القرنین یعنی کسی که داراي دو
«1». یعنی کسی که دو شاخ دارد. البته معانی دیگري هم براي قرن گفته شده است
در این که ذو القرنین به چه مناسبتی این لقب را یافته بود، احتمالاتی دادهاند:
-1 بر سرش دو برآمدگی مانند دو شاخ بود و او آنها را با موي سر و یا با عمامه پنهان میکرد.
-2 او از پدري از فارس و مادري از روم به دنیا آمده بود و شرافتی دوگانه داشت.
-3 دو ضربت بر سر او زدند از دنیا رفت و در بعضی از روایات آمده که ضربتی بر سر او زدند و مرد و سپس زنده شد تا ضربت
صفحه 294 از 409
«2». دوم را بر او وارد کردند و مرد
-----------------------------------
. 1)- إبن منظور: لسان العرب، ج 13 ، ص 331 )
2)- این مطلب در روایتی از امیر المؤمنین (ع) نقل شده و امام در ادامه گفته است که در میان شما هم کسی مانند او وجود دارد )
(علل الشرائع، ج 10 ، ص 40 ) به گفته طریحی و إبن منظور آن حضرت خودش اراده کرده بود، چون بر سر او هم دو ضربت کاري
وارد شد که ضربت دوم باعث مرگ او شد ضربت اول در روز خندق و ضربت دوم در محراب مسجد کوفه توسط إبن ملجم.
.( (لسان العرب، ج 13 ، ص 333 ، مجمع البحرین، ج 3، ص 495
صفحه : 455
-4 سلطنت او چنان گسترده بود که روم و فارس را در بر میگرفت.
-5 سلطنت او چنان طولانی بود که دو برابر متوسط مدّت سلطنت یک نفر بود.
-6 سلطنت او چنان طولانی بود که دو نسل از مردم در زمان او هلاك شدند.
-7 او تاجی بر سر داشت که مانند سر گاو بود.
-8 دو صفحه از مس بر سر داشت.
-9 دو گوش بزرگ داشت و آنها را با موي سرش پنهان میکرد.
-10 او در سفرهاي خود به مغرب و مشرق رسید و هر دو را تسخیر کرد.
-11 به خاطر شجاعت زیادي که داشت، زور او به زور قوچ و گاو تشبیه شد.
-12 او در خواب دید که به خورشید نزدیک شده و دو طرف آن را گرفته است چون رؤیاي خود را براي دیگران نقل کرد، او را
«1». ذو القرنین گفتند
در میان این احتمالات آنچه معروف است این است که ذو القرنین تاجی مانند سر گاو بر سر داشت و به نظر میرسید که دو شاخ
دارد. اتفاقاً در فرهنگ اقوام و ملل گوناگون، بسیاري از حکمرانان بزرگ با دو شاخ تصور میشدند و در تندیسهایی که از آنها
درست میکردند دو تا شاخ بر سر آنان بود و شاخ علامت قدرت فوق العاده بود، حتی برخی از بتها و توتمها و خدایانی که
«2». ساخته میشدند داراي دو شاخ بودند
در هر حال آنچه مهم است این است که ببینیم منظور از ذو القرنین که داستان او در قرآن آمده کیست و با کدام شخصیت تاریخی
تطبیق میکند. در این باره نظرهاي
-----------------------------------
8 زمخشري، الکشاف، ج 2، ص 743 - 1)- این وجه تسمیهها را از کتابهاي زیر استخراج کردیم: تفسیر طبري، ج 9، ص 9 )
طبرسی، مجمع البیان، ج 6، ص 756 تفسیر فخر رازي، ج 21 ، ص 144 صدوق، کمال الدین، ص 393 إبن اثیر، النهایۀ فی غریب
. الحدیث، ج 4، ص 52 لسان العرب، ج 13 ، ص 332
. 2)- رجوع شود به دکتر خزائلی، اعلام قرآن، ص 320 )
صفحه : 456
مختلفی وجود دارد که مهمترین آنها عبارتند از:
امپراطور چین است و همو بود که دیوار عظیم چین را ساخت. این دیوار که حدود سه هزار « تسن شی هوانک تی » -1 منظور از او
کیلومتر طول دارد و امروز بی مصرفترین ساختمان جهان به شمار میرود، باعث تلف شدن چهار صد هزار نفر انسان شد. این
صفحه 295 از 409
دیوار براي جلوگیري از هجوم اقوام وحشی به درون امپراطوري چین ساخته شد.
دورترین و ضعیفترین احتمال درباره ذو القرنین مورد نظر قرآن است، زیرا: «1» این نظر که اخیراً مطرح شده
اوّلا: مشرکان مکه و حتی یهودیان مدینه درباره پادشاهان چین اطلاعاتی نداشتند تا داستان او را از پیامبر اسلام بپرسند.
ثانیاً: این پادشاه، پادشاه بسیار ظالمی بود و از آمیزش نامشروع ملکه چین با وزیر دربار به دنیا آمده بود و هر چند به چین وحدت
بخشید ولی طبعی خشن و لجوج داشت و خدایی به جز خود نمیشناخت و سر آن داشت که سرزمین خود را با خون و آهن متحد
در حالی که در قرآن از ذو القرنین به نیکی یاد شده و در روایات اسلامی ذو القرنین مردي صالح که خدا او را دوست «2»، کند
«3». میداشت و او خدا را دوست میداشت معرفی شده است
ثالثاً: دیوار چین از آهن و مس ساخته نشده است در حالی که سدّ ذو القرنین به تصریح قرآن از آهن و مس ساخته شده است.
رابعاً: ذو القرنین شرق و غرب عالم را تحت حکومت خود داشت ولی این پادشاه فقط در چین حکمروایی میکرد.
-----------------------------------
« ذو القرنین یا تسن شی هوانک تی بزرگترین پادشاه چین » : 1)- در اثبات این نظر، آقاي امیر توکل کامبوزیا کتابی تحت عنوان )
نگاشته که در 72 صفحه از سوي شرکت انتشار بدون تاریخ به چاپ رسیده است.
[.....] . 2)- رجوع شود به ویل دورانت، مشرق زمین گهواره تمدن، ص 768 )
. 3)- شیخ صدوق، کمال الدین، ص 393 و علل الشرائع، ج 1، ص 40 )
صفحه : 457
-2 منظور از ذو القرنین یکی از پادشاهان یمن به نام منذر بن ماء السماء یا صعب بن ذي مرائد حمیري و یا شمر یرعش است که از
و ابو ریحان «1» تبابعه و اذواء یمن بود. چندین تن از مورخان و مفسران عرب به این نظریه تمایل دارند که از جمله آنها به مقریزي
میتوان اشاره کرد. «3» و طنطاوي «2» بیرونی
« ذو » در اول ذو القرنین ناشی شده است، چون در میان پادشاهان یمن کسانی بودند که نام آنها با « ذو » شاید این نظریه از ورود کلمه
شروع میشد و به آنها اذواء میگفتند مانند: ذي یزن، ذي غمدان، ذي المنارد و ... و نیز شمر یرعش از ملوك یمن، دست به کشور
دیگر این که در اشعار عصر جاهلی از چند تن از «4». گشایی زد و حتی به چین هم رسید و هموست که شهر سمرقند را بنا کرد
پادشاهان یمنی به ذو القرنین یاد شده است، از جمله لبید میگوید:
«5» و الصعب ذو القرنین اصبح ثاویا بالحنو فی جدث اشم مقیما
و یکی از حمیريها چنین سروده است:
قد کان ذو القرنین جدّي مسلما ملکا تدین له الملوك و تحشد
«6» بلغ المشارق و المغارب یبتغی اسباب امر من حکیم مرشد
کسانی که ذو القرنین را با یکی از ملوك یمن تطبیق میکنند، در بیان مکان سدّي که ذو القرنین در برابر یأجوج و مأجوج ساخت،
دچار ناتوانی شدهاند. این سدّ نمیتواند سدّ مأرب یمن باشد که در قرآن آمده است، چون این سد از آهن و مس نیست و براي دفع
هجوم قومی هم ساخته نشده است.
گاهی گفتهاند که شمر یرعش دیوار چین را ترمیم کرد و شاید هم سدّ دیگري ساخته است.
-----------------------------------
. 1)- مقریزي، الخطط و الاثار، ج 1، ص 285 ، دار الکتب العلمیه، بیروت، 1418 )
. 65 ، امیر کبیر، تهران، 1363 - 2)- بیرونی، الاثار الباقیه، ترجمه اکبر دانا سرشت، ص 64 )
صفحه 296 از 409
. 3)- طنطاوي، الجواهر فی تفسیر القرآن، ج 9، ص 215 )
. 4)- یاقوت حموي، معجم البلدان، ج 3، ص 247 )
. 5)- تاج العروس، ج 1، ص 335 )
. 6)- البدایۀ و النهایۀ، ج 2، ص 124 )
صفحه : 458
باید گفت که کشورگشایی یکی از پادشاهان یمن به گونهاي که مشرق و مغرب جهان آن روز را در بر گرفته باشد، از نظر تاریخی
ثابت نشده و حتی رسیدن شمر یرعش به ما وراء النهر و چین هم به افسانه شباهت دارد و به گفته إبن خلدون در انساب تبابعه خلط
و اختلاف بسیار است و جز اندکی از اخبار آن صحیح نیست و رفتن آنها به ما وراء النهر و روم و چین به افسانه و داستانهاي
«1». ساختگی شباهت دارد
ملقب شدن برخی از تبابعه و اذواء یمن به ذو القرنین همان گونه که در آن اشعار آمده، دلیل بر مطلب نمیشود چون ممکن است
افراد متعددي به مناسبتی ذو القرنین نامیده شوند، گذشته از این که اصالت و تاریخ سرودن آن اشعار جاي تردید است، به خصوص
شعري که به یکی از حمیريها نسبت داده شده و نقل کردیم، به وضوح اقتباس از قرآن است و بنابراین نمیتوان آن را شعر جاهلی
دانست. دیگر این که سؤال از ذو القرنین به تحریک یهود بوده و باید ذو القرنین کسی باشد که در تاریخ یهود اسم و رسمی داشته
باشد و میدانیم که کسی از ملوك یمن در فرهنگ یهود مطرح نبوده است.
-3 ذو القرنین همان اسکندر رومی یا مقدونی بوده که کشورگشایی او در تاریخ معروف است. این قول مشهورترین و شایعترین
قول میان مفسران است.
فخر رازي اظهار میدارد که با توجه به این که اسکندر همه جا را تسخیر کرد و از نظر قرآن هم ذو القرنین همه جا را تسخیر کرده
بود، باید یقین کرد که منظور از ذو القرنین اسکندر است. او پس از بیان این مطلب میگوید: در این جا اشکالی بزرگ میماند و
آن این که اسکندر شاگرد ارسطو و بر مذهب او بود و تعظیم قرآن از ذو القرنین سبب میشود که بگوییم مذهب ارسطو حق بوده و
«2». این چیزي است که راهی بر آن نیست
-----------------------------------
1)- إبن خلدون، مقدمه، ترجمه گنابادي، ج 1، ص 18 ، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، 1359 ، ه. ش. )
.165 - 2)- فخر رازي، ج 21 ، ص 163 )
صفحه : 459
اشعريگري فخر رازي باعث شده که او این سخن را بگوید.
باید گفت: تطبیق ذو القرنین با اسکندر، اشکال عمدهاي دارد که نمیتوان از آن صرف نظر کرد و آن این که اسکندر همان گونه
و این در حالی است که قرآن «1» که در کتابهاي تاریخی آمده شخصی ستمگر و بت پرست بوده و کشتارهاي بسیاري کرده است
ذو القرنین را مؤمن به خدا و روز قیامت و فردي صالح و خیرخواه معرفی میکند و در روایات اسلامی هم از او به نیکی یاد شده
است:
.«2» عن رسول اللّه (ص) قال: انّ ذو القرنین کان عبداً صالحاً جعله اللّه حجۀ علی عباده فدعا قومه الی اللّه و امرهم بتقواه
پیامبر فرمود: ذو القرنین بنده صالحی بود که خدا او را حجت بر بندگان خود قرار داد و او قوم خود را به سوي خدا و تقوا دعوت
کرد.
«3». عن علی (ع) قال: انّ ذو القرنین کان عبداً احب اللّه فاحبّه اللّه و نصح للّه فنصحه اللّه
صفحه 297 از 409
امیر المؤمنین فرمود: ذو القرنین بندهاي بود که خدا را دوست میداشت و خدا هم او را دوست میداشت و براي خدا نصیحت
میکرد و خدا هم او را نصیحت میکرد.
.«4» عن ابی جعفر (ع) قال: انّ ذو القرنین لم یکن نبیّا و لکن کان عبدا صالحاً احب اللّه فاحبّه اللّه
امام باقر فرمود: ذو القرنین پیامبر نبود ولی بنده صالحی بود که خدا را دوست میداشت و خدا هم او را دوست میداشت.
همچنین امام صادق فرموده است که چهار نفر در همه زمین حکومت کردند که دو نفر از آنها مؤمن و دو نفرشان کافر بودند، دو
مؤمن عبارت بودند از سلیمان و
-----------------------------------
1)- رجوع شود به: ویل دورانت، تاریخ تمدن، یونان باستان ج 2، ص 65 به بعد. )
. 2)- کمال الدین، ص 394 )
. 3)- علل الشرائع، ج 1، ص 40 )
. 4)- کمال الدین، ص 393 )
صفحه : 460
«1». ذو القرنین و دو کافر عبارت بودند از نمرود و بختنصر
با توجه به این اوصاف، چگونه میتوان او را با اسکندر با آن عقیده فاسد و آن همه جنایت تطبیق کرد! طبق برخی از روایات ذو
القرنین شاگرد خضر بود نه ارسطو و همراه با خضر به دنبال آب حیات به ظلمات رفت که شاید منظور مناطقی باشد که در نزدیکی
«2». قطب شمال بود که در آن جا شبها چند ماه طول میکشد و خضر از آن آب نوشید ولی قسمت ذو القرنین نشد
گفته است، اشاره میکنیم. او معتقد است که منظور از ذو «! ذو القرنین کیست » در این جا به این مطلب باطلی که نویسنده کتاب
القرنین همان اسکندر است، و در پاسخ از این اشکال که چگونه قرآن از شخصی ستمگر و بت پرست تعریف و تمجید میکند،
اظهار میدارد که عقیده یهود درباره اسکندر این بوده که او عادل و خداشناس بوده و خدا در قرآن مطابق با پندار یهود سخن گفته
است و نه مطابق با واقع. و این بدان جهت بود که مشرکان با تحریک یهود، درباره ذو القرنین پرسیدند و قرآن باید پاسخی میداد
«3». که با گفتههاي آنان مطابقت میکرد تا بدانند که پیامبر اسلام هم از آن داستان خبر دارد
شگفتا از این سخن؟ چگونه مسلمانی به خود جرأت میدهد که بگوید: قرآن براي خوشایند یهود سخنی بر خلاف واقع گفته و بت
پرست و ستمگري را به دروغ موحد و عادل معرفی کرده است؟ اگر قرآن میخواست براي مصلحتی سخن خلاف واقع یهود را نقل
کند باید به گونهاي نقل میکرد که معلوم شود که آن سخن، سخن یهود است و قرآن آن را قبول ندارد، همان گونه که در داستان
اصحاب کهف وقتی راجع به تعداد آنان صحبت میکند، اقوال اهل کتاب را این گونه نقل میکند:
سیقولون ثلاثۀ
-----------------------------------
[.....] . 1)- خصال صدوق، ص 255 تاریخ طبري، ج 1، ص 163 )
. 2)- تاریخ طبري، ج 1، ص 256 )
3)- دکتر سید حسن صوفی، ذو القرنین کیست! ص 80 ، کانون انتشارات محمدي، تهران، 1358 ، ه. ش. )
صفحه : 461
رابعهم کلبهم ...
از این گذشته دیدیم که در روایات اسلامی از ذو القرنین به عنوان بنده صالح خدا که خدا او را دوست دارد یاد شده است آیا
صفحه 298 از 409
روایات هم براي خوشایند یهود بوده است!
-4 نظریهاي است که اخیراً ابراز شده مبنی بر این که ذو القرنین همان کورش کبیر پادشاه هخامنشی است. تا آن جا که ما میدانیم
این نظر را نخستین بار یک محقق هندي به نام ابو الکلام آزاد با استناد به تحقیقات میدانی گستردهاي که به عمل آورد، ابراز کرد.
به « کورش کبیر، ذو القرنین » او نتیجه تحقیقات خود را طی کتابی منتشر ساخت. این کتاب توسط آقاي باستانی پاریزي تحت عنوان
فارسی ترجمه شده است.
آنچه این نظر را تأیید میکند این است که سؤال از ذو القرنین توسط یهوديها طراحی شد و به طوري که در شأن نزول این آیات
آمده، چند تن از مشرکان مکه به یثرب (مدینه) رفتند و جریان ادعاي نبوت پیامبر اسلام را مطرح کردند. دانشمندان یهود به آنان
گفتند که براي آزمایش او چند مسئله از او بپرسند. این چند مسئله عبارت بودند از حقیقت روح، داستان اصحاب کهف و داستان
این بود که مشرکان هر سه موضوع را از پیامبر اسلام پرسیدند و پاسخ دریافت کردند. «1». ذو القرنین
آیات مربوط به ذو القرنین پاسخ یکی از این سؤالهاست.
و از طرفی میدانیم که شخصیت مهمی که شرق و غرب عالم را تصرف کرد و در فرهنگ یهود شناخته شده است و تقدیس
میشود، همان کورش است. کورش به سبب خدمت بزرگی که به یهود کرد و آنان را از اسارت بابلیان نجات داد و بیت المقدس
را تجدید بنا نمود و به آنان آزادي در انجام مراسم دینی را پیشکش کرد، بسیار مورد توجه یهود است و در کتب مذهبی خود از او
به عنوان مسیح و منجی یاد میکنند و مهمتر این که او را به صورت قوچی که داراي دو شاخ است ترسیم میکنند،
-----------------------------------
1)- این شأن نزول در بسیاري از کتب تفاسیر نقل شده است. )
صفحه : 462
یعنی کورش را ذو القرنین میدانند. بنابراین، پرسش آنان از ذو القرنین پرسش از کورش خواهد بود.
ابو الکلام آزاد که این نظریه را مطرح کرد، براي درستی نظریه خود استدلالهایی کرده است، از جمله به برخی از جملات عهد
عتیق استشهاد میکند.
در سفر دانیال از رؤیایی خبر داده شده که دانیال دیده است. او شبی در خواب دید که قوچی داراي دو شاخ به طرف شرق و غرب
و شمال و جنوب شاخ میزند و بزي را دید که یک شاخ دارد و به قوچ حمله میکند. آن گاه فرشتهاي این خواب را چنین تعبیر
دانیال رؤیاي خود را با آمدن کورش پادشاه فارس تعبیر «1». کرده که آن قوچ پادشاه ماد و فارس است و آن بز پادشاه یونان است
«2». شده یافت
در سفر اشعیاي نبی چندین بار نام کورش آمده و در جایی از او به عنوان مسیح خداوند یاد میکند و در جایی او را عقاب مشرق
«3». مینامد
در سفر عزرا، کورش پادشاهی معرفی شده که یهود خداي آسمانها جمیع ممالک زمین را به او داده است و او خانه خدا را در
«4». اورشلیم تجدید بنا کرد
در این صورت معلوم است که مقصود سؤال یهود از ذو القرنین همان کورش بوده است لا » : ابو الکلام آزاد چنین نتیجه میگیرد
را لقب او قرار داده است. « لوقرانائیم » غیر، یعنی پادشاهی که دانیال او را به صورت قوچ تصویر نموده و کلمه
در زبان عربی و عبري هر دو معناي شاخ را « قرن » عربی است، یعنی لفظ « ذو القرنین » کلمه لوقرانائیم به زبان عبري ترجمه همان
میدهد و مسلم است که یهودیان عرب که آن را از حضرت پرسیدند، چون زبانشان عربی بود کورش را ذو القرنین مینامیدند. و
روایت سدّي هم این معنا را تأیید میکند که در تورات از قوچ
صفحه 299 از 409
-----------------------------------
.21 - 1)- سفر دانیال، باب هشتم، جمله 1 )
. 2)- همان، باب دهم، جمله 1 )
. 3)- سفر اشعیاي نبی، باب 45 ، جمله 1. و باب 46 ، جمله 11 )
.11 - 4)- سفر عزرا باب اول، جمله 2 )
صفحه : 463
«1»«. ذو القرنین جز یک مرتبه نام برده نشده است و آن نیز تنها در سفر دانیال است
ابو الکلام آزاد، در تأیید نظریه خود اظهار میدارد که این نظریه، با مطالعه سفر دانیال در من پیدا شد ولی دلیل دیگري خارج از
تورات نداشتم ولی چند سال بعد، وقتی که توفیق مشاهده آثار ایران باستان دست داد و به مطالعه تألیفات محققان تازه درباره این
آثار دست یافتم، اندك شک و شبههاي هم که بود از میان رفت و یقین پیدا کردم که مقصود از ذو القرنین نیست مگر شخص
کورش و هیچ احتیاجی نیست که ذو القرنین را در کس دیگري غیر از کورش بجوییم. دلیل و قرینه مهمی که مرا مؤید شد، همانا
مجسمه کورش بود. این مجسمه سنگی در نزدیکیهاي پایتخت ایران باستان- استخر- در پنجاه میلی سواحل رودخانه مرغاب نصب
«2». شده بود
سپس ابو الکلام آزاد آن مجسمه را چنین توصیف میکند: تندیس مذکور به قامت یک بشر معمولی است که کورش را نشان
«3». میدهد. در دو طرف او دو یال مثل یالهاي عقاب و در روي سر او دو شاخ به صورت شاخ قوچ وجود دارد
که در سفر اشعیا آمده قابل « عقاب شرق » ابو الکلام آزاد، دو شاخ این مجسمه را با دو شاخ قوچ دانیال و دو بال بزرگ او را با تعبیر
«4». مقایسه میداند
بدون شک، کورش به خدا ایمان داشته و این مطلب، هم در کتب عهد عتیق آمده و هم در منابع ایرانی راجع به داریوش گفته شده
که او موحد بوده و مردم را به سوي خدا دعوت میکرده است، و میان کورش و داریوش فقط هشت سال فاصله بوده و این دو با
هم پسر عمو بودند و بعید است که جانشین کورش خداشناس باشد ولی خود او نباشد. همچنین در منابع یونانی مانند هرودت،
کورش را با جوانمردي و بزرگواري و بیرغبتی به مال دنیا و اوصافی مانند آنها توصیف کردهاند.
به ابو الکلام آزاد اشکالاتی کرده که به نظر ما «! ذو القرنین کیست » مؤلف کتاب
-----------------------------------
1)- ابو الکلام آزاد، کورش کبیر (ذو القرنین)، ص 195 ، ترجمه باستانی پاریزي، انتشارات کورش، تهران، 1374 ه. )
. 2)- همان، ص 196 )
. 3)- همان، ص 197 )
. 4)- همان، ص 198 )
صفحه : 464
وارد نیست. مهمترین اشکال او تردید در اصالت کتابهاي عهد عتیق و از جمله سفر دانیال و اشعیاي نبی است. او اصرار دارد که
«1». این کتابها ساختگی است و نمیتوان به آنها استناد کرد
در پاسخ این اشکال میگوییم: اصلی بودن یا ساختگی بودن این کتابها تأثیري در اصل مطلب ندارد، زیرا استدلال ابو الکلام
آزاد بر این مبنی است که در فرهنگ یهود عصر پیامبر کورش چنین مشخصاتی داشته است و بدون شک این کتابها مورد مراجعه
یهود آن زمان بوده است و آنان با ذهنیتی که از مطالب این کتابها داشتند، سؤال از ذو القرنین را مطرح نمودند. حال آن کتابها
صفحه 300 از 409
در چه زمانی نوشته شدهاند و چه کسانی آنها را ساخته است، ربطی به اصل قضیه ندارد و حتی با قبول ساختگی بودن آن اسفار باز
مطلب به قوت خود باقی است.
همچنین ایشان در اصالت مجسمه کورش نیز تردید میکند و میگوید: این مجسمه که در پاسارگاد کشف شده است مربوط به
باید گفت که قبر کورش در پاسارگاد است و بودن این مجسمه در آن مجموعه احتمال این را که مجسمه مربوط «2». کورش نیست
به کورش است، تقویت میکند و مطابقت آن با خواب دانیال و تعبیر عقاب شرق که در سفر اشعیا آمده قرینه دیگري است، به
اضافه این که آقاي ابو الکلام آزاد از چند تن از باستان شناسان بزرگ اروپایی که مجسمه را از نزدیک دیده و بررسی کردهاند
نقل میکند که آنها آن را مجسمه کورش دانستهاند و برخی از آنها گفتهاند که در سابق زیر این مجسمه کتیبهاي به این مضمون
.«3»« من کورش شاه هخامنشی » : بوده است
و این بدان جهت است که همان گونه که «4» -5 برخی از محققان نیز ذو القرنین را قابل انطباق با داریوش هخامنشی دانستهاند
گفتیم، منابع بسیار تاریخی
-----------------------------------
.53 - 1)- سید حسن صفوي، ذو القرنین کیست! ص 48 )
. 2)- همان، ص 54 )
[.....] . 3)- کورش کبیر، ص 197 )
. 4)- دکتر خزائلی، اعلام قرآن ص 322 )
صفحه : 465
داریوش را خداشناس و دعوت کننده مردم به سوي خدا و تابع دین مزدیسنا معرفی کردهاند و این با ستایشی که در قرآن از ذو
القرنین شده تناسب دارد، ولی در تواریخ راجع به تصرف شرق و غرب عالم توسط داریوش گزارشی نیامده است و مجرد این که او
موحد بوده دلیل نمیشود که ذو القرنین را با او تطبیق بدهیم.
با توجه به مجموع شواهد و قراینی که ابو الکلام آزاد آورده است و با توجه به تاریخ حالات کورش کبیر، ما نیز همان سخن را
«1»«. این نظریه از نظر انطباق با آیات، روشنتر و قابل قبولتر است » : میگوییم که علامه طباطبایی گفته است
یأجوج و مأجوج و سدّ میان دو کوه
در قرآن کریم در ادامه داستان ذو القرنین چنین آمده است که او در سفر سوم خود، به تنگهاي میان دو کوه رسید و با قومی روبه
رو شد که زبان نمیدانستند. آن قوم از فتنه و فساد قوم یأجوج و مأجوج به ذو القرنین شکایت کردند و از وي خواستند که میان
آنها و آن قوم سدّي ایجاد کند تا آنها از تهاجم آن قوم در امان باشند. آنها گفتند که حاضرند هزینه این کار را هم پرداخت کنند.
ذو القرنین پیشنهاد ساختن یک سدّ را پذیرفت ولی کمک مالی آنان را نپذیرفت و گفت: آنچه خدا به من داده است براي من بهتر
است و از آنان خواست که با نیروي انسانی به او کمک کنند و گفت قطعههاي آهن بیاورند و با آن، میان دو کوه را پر کرد و
دستور داد که با کورهها بر آن بدمند و آنان دمیدند و آهن کاملًا سرخ شد، سپس به شکافهاي آن مس گداخته ریختند و چنان
سدّ محکمی ایجاد شد که یأجوج و مأجوج نتوانستند از آن عبور کنند و ذو القرنین شادمان از این موفقیت گفت: این رحمت
پروردگار من است.
«2». وقتی وعده او فرا رسد، آن سدّ درهم ریخته میشود و وعده پروردگار من حق است
به طوري که مورخان و مفسران گفتهاند، منظور از آن تنگه، تنگهاي است که در کوههاي قفقاز وجود داشت، همان جایی که رشته
صفحه 301 از 409
کوههایی میان دریاي خزر و دریاي
-----------------------------------
. 1)- المیزان، ج 13 ، ص 426 )
98 از سوره کهف. - 2)- مضمون آیات 93 )
صفحه : 466
سیاه مانند یک دیوار طبیعی کشیده شده و جنوب و شمال را قطع میکند و فقط یک تنگه در میان آن وجود دارد که امروز به تنگه
داریال معروف است و در نزدیکی تفلیس و ماوراي قفقاز قرار دارد.
ابو الکلام آزاد که این مطلب را شرح داده، میگوید: هم اکنون نیز بقایاي دیوار آهنی در این نواحی هست و مسلماً باید همان سدّ
کورش باشد. در سدّ ذو القرنین گفته میشود که آهن زیاد به کار رفته و میان دو کوه ساخته شده است، معبر داریال هم میان دو
«1». کوه بلند واقع شده و این سدّ نیز که آهن زیادي در آن دیده میشود، در همین درّه وجود دارد
همچنین وي از منابع ارمنی و گرجی که نزدیک به منطقهاند شواهد و قراینی میآورد که کورش در آن جا میان دو کوه سدّي از
«2». که ترجمه ترکی آن است، میگفتند « دمیر قاپو » آهن ساخته است و از قدیم اهالی منطقه به آن جا دروازه آهنین یا
البته نباید این سدّ را که در تنگه داریال قرار دارد با سدّي که در منطقه دربند نزدیکیهاي دریاي خزر وجود دارد و از سنگ ساخته
یعنی دروازه خزر مینامند و ظاهراً این دیوار در عهد « کاسپین پورتا » شده، اشتباه کرد. این منطقه را عربها باب الابواب و رومیها
ساسانیان ساخته شده است. مقدسی این دیوار را دیده و چنین توصیف کرده که آن از کوه تا داخل دریاي خزر کشیده شده و
.«3» داراي سه دروازه است و برجهایی بالاي آن وجود دارد و از قبل از اسلام بوده است
سدّ دربند در تنگه میان دو کوه قرار نگرفته و طول آن قریب سی میل است و از ساحل بحر خزر به طرف کوهستان کشیده شده و
در آن آهن و مس به کار نرفته است و بنابراین نباید آن را سدّ ذو القرنین دانست. به گفته ابو الکلام آزاد: چون دیواره داریال و
به هر «4». دیواره دربند هر دو در یک ناحیه واقعند و فاصله زیادي میان آن دو نیست از این جهت امر بر محققان مشتبه شده است
حال، شاید بتوان گفت که مورخان
-----------------------------------
. 1)- کورش کبیر، ص 279 )
. 2)- همان، ص 280 )
. 3)- مقدسی، احسن التقاسیم، ص 289 )
. 4)- کورش کبیر، ص 283 )
صفحه : 467
تقریباً اتفاق نظر دارند که سدّ یأجوج و مأجوج در شمال ایران و در منطقه قفقاز است و ذو القرنین آن را براي مهار کردن اقوام
وحشی شمال که یأجوج و مأجوج نامیده میشدند بنا کرد.
مقدسی درباره سدّ ذو القرنین از إبن خردادبه و دیگران، جریان خوابی را نقل میکند که الواثق باللّه عباسی دید. او شبی در خواب
دید که سدّ ذو القرنین باز شده است. پس از بیدار شدن، محمّد بن موسی خوارزمی منجم را با پنجاه نفر به منطقه خزر و ارمنستان
فرستاد و آنها پس از طی مسیر و رسیدن به منطقه، همراه با راهنمایان محلی به آن محل رسیدند و آن سدّ را دیدند که از پارههاي
«1». آهن پوشیده شده از مس ساخته شده است. مقدسی از زبان محمّد بن موسی جزئیات بیشتري را از این سدّ نقل میکند
درباره یأجوج و مأجوج هم سخنان بسیاري گفته شده است. ظاهر این است که آنها اقوامی وحشی بودند که در شمال دریاي خزر
صفحه 302 از 409
زندگی میکردند و از منطقه قفقاز به سوي آذربایجان و ایران سرازیر میشدند و تاخت و تاز و غارتگري و کشتار میکردند. این
بودند که اصل آنها از مغولستان در « منغول » یا « منچوك » یا « منگوك » مینامیدند و آنها همان قوم « سکا » یا « سیت » اقوام را یونانیان
ظاهراً این اقوام از سواحل شمالی دریاي خزر عبور میکردند و از ناحیه قفقاز به سوي ایران «2». شمال شرقی دنیاي آن روز بود
سرازیر میشدند.
«3». هرودوت میگوید: قبایل سیت از بند قفقاز آمده و آباديهاي دامنه را به غارت میگرفتند
که قابل تطبیق با «4» نام برده شده « مگوگ » و « گوگ » در عهد عتیق در مواردي از
-----------------------------------
278 . بیرونی هم این جریان را نقل کرده ولی به جاي الواثق باللّه نام معتصم را آورده است: الآثار - 1)- احسن التقاسیم، ص 277 )
. الباقیه، ص 66
. 2)- کورش کبیر، ص 273 )
. 3)- تاریخ هرودوت، ج 1، ص 104 )
. 4)- مانند سفر پیدایش باب 10 ، جمله 2، و سفر تاریخ باب 5، جمله 4 )
صفحه : 468
و رئیس « مأجوج » که از زمین « جوج » اي پسر انسان، نظر خود را بر » : یأجوج و مأجوج است و در سفر حزقیال در جایی چنین آمده
روش و ماشک و توبال است بدار و بر او نبوّت نما و بگو خداوند یهود چنین میفرماید اینک من اي جوج رئیس روش و ماشک و
و در جاي دیگر هجوم قوم جوج را از شمال با لشکري عظیم پیشگویی میکند و این قوم را از سوي «1»«. توبال به ضدّ تو هستم
«2». خداوند مورد تهدید قرار میدهد
در عهد جدید نیز نام جوج و مأجوج آمده و آنها را قومی معرفی کرده که عدد آنان چون ریگ دریاست و شیطان آنان را گمراه
«3». کرده و آماده جنگ ساخته است
با توجه به این که در عهد عتیق و جدید نام گوگ و مگوگ در نسخه عبري و جوج و مأجوج در ترجمه فارسی آمده است و آنها
قومی شرور معرّفی شدهاند، نباید تردید کرد که دو کلمه یأجوج و مأجوج که در قرآن آمده ریشه عبري دارند و درست کردن
به معناي شعلهور شدن آتش مشتق دانستهاند، « اج النار » اشتقاق عربی براي آنها صحیح نیست و این که بعضیها این کلمه را از
نظري دور از صواب است.
شباهت روشنی که میان واژه مگوگ یا مأجوج با واژه مغول وجود دارد و نیز تصریح به این که این قوم از شمال سرازیر میشدند و
جمعیتی بسیار داشتند، تقریباً سخن کسانی را که این قوم را همان قوم مغول میدانند تقویت میکند. در تاریخ هم بارها قوم مغول به
سرزمینهاي همسایه و حتی سرزمینهاي دور هجوم بردهاند و تهاجم و تاخت و تاز در خوي آنهاست.
چنین مینماید که قوم مغول از سرزمین اصلی خود که در شمال شرقی دریاي خزر است گاهی به چین و شبه قاره هند هجوم
میبردند و گاهی هم از دو طرف دریاي خزر به ما وراء النهر و آذربایجان و ارمنستان حمله میکردند و دیوار چین در شرق و سدّ
ذو القرنین در غرب براي مهار کردن آنها ساخته شده است.
-----------------------------------
.3 - 1)- کتاب حزقیال نبی، باب 38 ، جملههاي 2 )
.23 - 2)- همان، جملههاي 15 )
[.....] .9 - 3)- مکاشفه یوحنا، باب 20 ، جملههاي 7 )
صفحه 303 از 409
صفحه : 469
مطلبی که در این جا باقی میماند و تأمل بیشتري را میطلبد، این است که در آیه آخر از آیات مربوطه به ذو القرنین از زبان او
سخنی نقل شده که از آن چنین بر میآید که این سدّ تا قیامت که روز وعده الهی است پا بر جا خواهد بود و در آن هنگام درهم
کوبیده خواهد شد و یأجوج و مأجوج تا قیامت با این سدّ مهار شدهاند.
همچنین در آیه دیگري از قرآن کریم چنین میخوانیم:
حَتّی إِذا فُتِحَت یَأجُوج وَ مَأجُوج وَ هُم مِن کُل حَدَب یَنسِلُونَ وَ اقتَرَبَ الوَعدُ الحَقُّ فَإِذا هِیَ شاخِصَۀٌ أَبصارُ الَّذِینَ کَفَرُوا (سوره انبیاء/
97 ) تا وقتی که یأجوج و مأجوج گشوده شوند و آنان از هر بلندي به شتاب بیرون آیند و آن وعده راست (رستاخیر) - آیات 96
نزدیک شود. پس ناگهان دیدگان کافران خیره شود.
از این آیه چنین فهمیدهاند که یأجوج و مأجوج تا نزدیکی روز قیامت بسته شدهاند و در آن هنگام باز خواهند شد و از هر سوي
سرازیر خواهند شد.
حال این سؤال پیش میآید که اکنون همه جاي کره زمین شناخته شده است و به وسیله زمین و هوا همه جا با هم ارتباط دارند و ما
جایی را سراغ نداریم که جمعیت انبوهی در پشت یک سدّ آهنی محصور شده باشند و نتوانند از آن جا بیرون آیند.
دیگر این که اگر یأجوج و مأجوج همان قوم مغول است، همان گونه که بسیاري از محققان گفتهاند، این قوم پس از برپایی سدّ ذو
القرنین، در طول تاریخ بارها به کشورهاي همسایه هجوم بردند که یک نمونه آن تهاجم آنان به ایران در قرن هفتم هجري بود و به
کشورگشاییهاي مغول در قرن سیزدهم میلادي ( یا قرن هفتم هجري) جهان را زیر و زبر کرد. مغولها کره » : گفته یک مورخ
و اکنون قوم «1»«. زمین را از آلمان تا کره زیر پا گذاشتند و بخش بیشتري از دنیاي قدیم را به لرزه در آوردند و دگرگون ساختند
مغول در سرزمین اصلی خود مغولستان به آزادي زندگی میکنند.
در پاسخ این سؤال میگوییم: به نظر میرسد که این برداشت از آیات قرآنی که
-----------------------------------
. 1)- ج، ساندرز، تاریخ فتوحات مغول، ترجمه ابو القاسم حالت، انتشارات امیر کبیر، تهران، 1361 ، ص 13 )
صفحه : 470
گویا یأجوج و مأجوج تا قیامت در پشت آن سدّ محصور شدهاند، برداشت درستی نیست و قرآن بر آن دلالت ندارد. این که از قول
ذو القرنین نقل شده که این سدّ تا روز آمدن وعده الهی یعنی تا قیامت پا برجاست و در آن هنگام درهم خواهد ریخت، منظور این
نیست که قوم یأجوج و مأجوج هم تا آن زمان پشت این سدّ خواهند ماند، بلکه منظور محکم بودن آن سدّ است که تا قیامت پابرجا
خواهد بود و در قیامت که کوهها از هم متلاشی میشوند آن سدّ هم متلاشی خواهد شد و قوم یأجوج و مأجوج در آن عصر
نمیتوانستند از آن سدّ عبور کنند و این مانع از آن نیست که در عصرهاي بعدي از آن جا یا جاي دیگر هجوم کنند و همان گونه
که گفتیم قوم مغول پس از عصر ذو القرنین بارها به سرزمینهاي دیگر هجوم کردهاند.
بنابراین، منظور ذو القرنین فقط پابرجایی آن سدّ تا قیامت است و اکنون هم آن سدّ پابرجاست و اگر ما نمیتوانیم آن را پیدا کنیم
شاید بدان جهت است که در طول زمان زیر خاكها مدفون شده است.
به « فتحت » و اما درباره آیه سوره انبیاء باید بگوییم که منظور از گشوده شدن یأجوج و مأجوج شکسته شدن آن سدّ نیست و ضمیر
خود یأجوج و مأجوج بر میگردد و صحبتی از سدّ در میان نیست و این پیشگویی قرآن به این معناست که نزدیکیهاي قیامت قوم
یأجوج و مأجوج قدرت مییابند و داراي جمعیتی انبوه میشوند و به همه جا حمله میکنند.
در پایان این گفتار، توجه خوانندگان محترم را به این موضوع جلب میکنم که داستان ذو القرنین و سدّ او در برابر یأجوج و مأجوج
صفحه 304 از 409
در ادبیات فارسی انعکاس وسیعی یافته است و نامهاي یأجوج و مأجوج و ذو القرنین و اسکندر که او را ذو القرنین میدانستند، به
مناسبتهایی در اشعار شاعران آمده است و متن داستان را هم فردوسی به تفصیل در شاهنامه آورده است. اینک برخی از اشعار
شاعران را نقل میکنیم و در پایان قسمتی از شاهنامه را که مربوط به سدّ یأجوج و مأجوج است خواهیم آورد.
صفحه : 471
بسیار چون ذو القرنین آفاق بگردیدست این تشنه که میمیرد بر چشمه حیوانت
سکندر به دیوار رویین و سنگ بکرد از جهان راه یأجوج تنگ
سعدي
چون تو آید ز عین تو هم تو ایستاده چو سدّ ذو القرنین
سنایی غزنوي
همچو ذو القرنین عالمگیر میشد دولتش مهلت قرن دوم مییافت اگر از روزگار
پیش این سدّ سکندر لشکر یأجوج چیست پیش این دریاي آتش دود چون گیرد قرار
صائب تبریزي
رفت ذو القرنین سوي کوه قاف دید او را کز زمرد بود صاف
مولوي در مثنوي
طمع دارند و نَبُوَدشان، که شاه جان کند ردشان ز آهن سازد او سدشان، چو ذو القرنین آسایی
آن فکر و خیالات چو یأجوج و چو مأجوج
هر یک چو رخ حوري و چون لعبت چین شد
مولوي در دیوان شمس
بري ناخورده از باغ جوانی چون ذو القرنین از آب زندگانی
نظامی گنجوي
خصمش به مستی آمد از ابلیس هم چنانک یأجوج بود نطفه آدم به احتلام
شش جهت یأجوج بگرفت اي سکندر الغیاث هفت کشور دیو بستد اي سلیمان الامان
خاقانی شیروانی
صفحه : 472
پی بستن سد به مشرق نشست در فتنه بر روي یأجوج بست
جامی
ز یأجوج و مأجوجمان باك نیست که ما بر سر سدّ اسکندریم
ناصر خسرو
همان سد یأجوج ازو شد بلند که بست آن چنان کوه تا کوه بند
نظامی در شاهنامه فردوسی که داستان ذو القرنین (اسکندر) بطور مشروح آمده است در مورد شکایت مردم از یأجوج و مأجوج و
درخواست بناي سدّ و کار ذو القرنین در ساختن آن، چنین سروده است:
زبان برگشادند بر شهریار به نالیدن از گردش روزگار
که ما را یکی کار پیش است سخت بگوییم با شاه پیروز بخت
صفحه 305 از 409
بدین کوه سر تا به ابر اندرون دل ما پر از رنج و در دست و خون
ز چیزي که ما را بدو تاب نیست ز یأجوج و مأجوجمان خواب نیست
چون آیند بهري سوي شهر ما غم و رنج باشد همه بهر ما
همه رویهاشان چو روي هیون زبانها سیه دیدهها پر ز خون
سیه روي و دندانها چون گراز که یارد شدن نزد ایشان فراز
همه تن پر از موي و موي همچو نیل بر و سینه و گوشهاشان چون پیل
بخسبند یک گوش بستر کنند دگر بر تن خویش چادر کنند ...
بزرگی کن و رنج ما را بساز هم از پاك یزدان نهاي بینیاز
سکندر بماند اندر ایشان شگفت غمی گشت و اندیشهها برگرفت
چنین داد پاسخ که از ماست گنج ز شهر شما یارمندي و رنج
برآرم من این راه ایشان به راي بنیروي نیکی دهش یک خداي
یکایک بگفتند کاي شهریار ز تو دور بادا بد روزگار
ز ما هر چه باید همه بندهایم پرستنده باشیم تا زندهایم
صفحه : 473
بیاریم چندانک خواهی تو چیز کزین بیش کاري نداریم نیز
سکندر بیامد نگه کرد کوه بیاورد زان فیلسوفان گروه
بفرمود کاهنگران آورید مس و روي و پتک گران آورید
گچ و سنگ هیزم فزون از شمار بیارید چندانک آید به کار
بی اندازه بردند چیزي که خواست چو شد ساخته کار و اندیشه راست
ز دیوار گر هم ز آهنگران هر آنکس که استاد بود اندران
ز گیتی به پیش سکندر شدند بدان کار بایسته یاور شدند
ز هر کشوري دانشی شد گروه دو دیوار کرد از دو پهلوي کوه
ز بن تا سر تیغ بالاي اوي چو صد شاه رش کرده پهناي اوي
ازو یک رش انگشت و آهن یکی پراکنده مس در میان اندکی
همی ریخت گوگردش اندر میان چنین باشد افسون دانا کیان
بسی نفت و روغن بر آمیختند همی بر سر گوهران ریختند
به خروار انگشت بر سر زدند بفرمود تا آتش اندر زدند
دم آورد و آهنگران صد هزار به فرمان پیروزگر شهریار
خروش دمنده بر آمد ز کوه ستاره شد از تف آتش ستوه
چنین روزگاري برآمد بران دم آتش و رنج آهنگران
گهرها یک اندر دگر ساختند وزان آتش تیز بگداختند
«1» ز یأجوج و مأجوج گیتی برست زمین گشت جاي خرام و نشست
صفحه 306 از 409
[ [سورة الکهف ( 18 ): الآیات 99 الی 106
اشاره
وَ تَرَکنا بَع َ ض هُم یَومَئِذٍ یَمُوج فِی بَعض وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَجَمَعناهُم جَمعاً ( 99 ) وَ عَرَضنا جَهَنَّمَ یَومَئِذٍ لِلکافِرِینَ عَرضاً ( 100 ) الَّذِینَ
کانَت أَعیُنُهُم فِی غِطاءٍ عَن ذِکرِي وَ کانُوا لا یَستَطِیعُونَ سَمعاً ( 101 ) أَ فَحَسِبَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَن یَتَّخِ ذُوا عِبادِي مِن دُونِی أَولِیاءَ إِنّا
( أَعتَدنا جَهَنَّمَ لِلکافِرِینَ نُزُلًا ( 102 ) قُل هَل نُنَبِّئُکُم بِالَأخسَرِینَ أَعمالًا ( 103
الَّذِینَ ضَل سَعیُهُم فِی الحَیاةِ الدُّنیا وَ هُم یَحسَبُونَ أَنَّهُم یُحسِنُونَ صُنعاً ( 104 ) أُولئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیات رَبِّهِم وَ لِقائِه فَحَبِطَت أَعمالُهُم
( فَلا نُقِیم لَهُم یَومَ القِیامَۀِ وَزناً ( 105 ) ذلِکَ جَزاؤُهُم جَهَنَّم بِما کَفَرُوا وَ اتَّخَذُوا آیاتِی وَ رُسُلِی هُزُواً ( 106
-----------------------------------
1)- شاهنامه. )
صفحه : 474
( در آن روز رهایشان سازیم که برخی در برخی دیگر در آمیزند و در صور دمیده شود، پس آنان را همه، گردآریم ( 99
( و در آن روز جهنم را بر کافران به روشنی عرضه کنیم ( 100
( همان کسانی که چشمانشان از یاد من در پرده بود و نمیتوانستند بشنوند ( 101
آیا کافران این پندار را دارند که بندگان مرا به جاي من سرپرستان (خود) بگیرند، همانا ما جهنم را براي پذیرایی کافران آماده
( کردیم ( 102
بگو آیا به شما از زیانکارترین افراد از نظر عمل، خبر بدهیم!
(103)
( کسانی هستند که کوشش آنها در زندگی دنیا گم شده، در حالی که آنان گمان میکنند که کار نیکو انجام میدهند ( 104
آنان کسانی هستند، که به آیات پرودرگارشان و ملاقات با او کافر شدهاند، پس کارهایشان تباه شده و ما براي آنان در روز قیامت
( ترازویی بر پا نکنیم (ارجی ننهیم) ( 105
( بدین سان، کیفر آنان جهنّم است به جهت آن که کافر شدهاند و آیات و پیامبران را به مسخره گرفتهاند ( 106
نکات ادبی
بر میگردد. « النّاس » به یأجوج و مأجوج و یا به « بعضهم » -1 ضمیر
آن روز که وعده پروردگار میرسد و سدّ یأجوج و مأجوج در هم میشکند. « یومئذ » -2
شیپور، شاخ گاو که در آن میدمند. احتمال دارد که به معناي چهره و « الصور » -3
صفحه : 475
صورت باشد، یعنی به هنگام برپایی قیامت در صورتهاي انسانها دمیده میشود و آنها زنده میشوند.
است. « الکافرین » بدل یا بیان یا نعت از « الّذین » -4
نشسته است. « أ فحسب » به جاي دو مفعول براي « ان یتّخذوا » -5
جمع نازل و منظور از آن جاي پذیرایی است و ضمناً در این تعبیر که در جهنم از کافران پذیرایی خواهد شد از باب تهکّم « نُزُلا » -6
است مانند: فبشّرهم بعذاب الیم.
صفحه 307 از 409
تمیز است. « اعمالًا » -7
جناس تصحیف است که یکی از آرایههاي ادبی و محسّنات بدیعی است. « یحسنون » و « یحسبون » -8 میان
خبر است. « جهنّم » مبتداي دوم و « جزائهم » و یا مبتداي اول است و « الامر ذلک » : خبر مبتداي محذوف است، به تقدیر « ذلک » -9
تفسیر و توضیح
102 ) وَ تَرَکنا بَعضَهُم یَومَئِذٍ یَمُوج فِی بَعض .... در آیات پیش، از ذو القرنین و سدّي که او براي جلوگیري از هجوم قوم - آیات ( 99
یأجوج و مأجوج ساخت، سخن به میان آمد و از ذو القرنین نقل شد که او پس از آن که ساختن سدّ را با موفقیّت به پایان رسانید،
آن را لطفی از جانب پروردگار دانست و با این که سدّ را بسیار محکم و غیر قابل نفوذ ساخته بود، گفت: هنگامی که وعده
پروردگار من برسد آن را در هم میکوبد، و وعده پروردگار من حق است.
معلوم میشود که از سوي پروردگار به او الهام شده بود که روزي این سدّ درهم کوبیده خواهد شد و اکنون در این آیات اظهار
میدارد که در آن روز، یعنی روز درهم کوبیده شدن آن سدّ، یأجوج و مأجوج را رها میکنیم که در هم بیامیزند و موج بزنند و به
دنبال آن در صور دمیده خواهد شد و همه انسانها در قیامت گردهم خواهند آمد.
از این آیه فهمیده میشود که شکسته شدن سدّ ذو القرنین یکی از علامتهاي
صفحه : 476
است و این حادثه هنگامی صورت خواهد گرفت که وقوع قیامت نزدیک شده باشد. « اشراط ساعت » قیامت و
این مطلب درباره هجوم یأجوج و مأجوج به صورت روشن تري در آیه دیگري از قرآن آمده است:
حَتّی إِذا فُتِحَت یَأجُوج وَ مَأجُوج وَ هُم مِن کُل حَدَب یَنسِلُونَ وَ اقتَرَبَ الوَعدُ الحَقُّ فَإِذا هِیَ شاخِصَۀٌ أَبصارُ الَّذِینَ کَفَرُوا یا وَیلَنا قَد کُنّا
.(97 - فِی غَفلَۀٍ مِن هذا بَل کُنّا ظالِمِینَ (انبیاء/ 96
تا آن گاه که یأجوج و مأجوج گشوده شود و آنان از هر تپّهاي به شتاب برون آیند و آن وعده حق نزدیک شود، پس ناگهان
چشمان کسانی که کافر شدهاند خیره گردد (و گویند) واي بر ما، براستی ما از این غافل بودیم بلکه ما ستمکار بودیم.
پیش از این گفتیم که درباره این که قوم یأجوج و مأجوج کدام قوم است اختلاف زیادي میان مفسران وجود دارد و احتمال
روشنتر که با جریان ذو القرنین و ساختن سدّ در میان دو کوه و نشانههایی که در عهدین و کتابهاي تاریخی آمده، مناسبت است،
این است که منظور از آنها ساکنان شمالی بحر خزر و کوههاي قفقاز است که قابل تطبیق با قوم مغول است که در تورات از آنها به
یاد شده است (به تفصیلی که گفته شد). « گوگ مگوگ »
اکنون آثار تاریخی مشخصی از آن سدّ وجود ندارد و به احتمال زیاد در زیر خاكها مدفون شده ولی به هر حال در آستانه قیام
قیامت، آن سدّ نیز مانند همه کوهها پراکنده خواهد شد و زمین سطحی هموار خواهد داشت. البته گشوده شدن یأجوج و مأجوج
ربطی به شکسته شدن سدّ در قیامت ندارد، بلکه منظور این است که در آینده یأجوج و مأجوج قدرت فراوانی خواهند داشت و به
همه جا حمله خواهند کرد و آن سدّ فقط در عصر ذو القرنین آن قوم را مهار کرد و لذا اکنون با وجود امکانات و وسایل لازم
محلی را که قومی در پشت یک سدّ آهنی محصور شده باشند نمیبینیم و قوم مغول هم در سرزمین خود آزادانه زندگی میکنند.
صفحه : 477
در این آیات گفته شده که در آن روز در شیپور دمیده خواهد شد. منظور از آن آمدن صیحه آسمانی و صداي مهیبی است که همه
آن را خواهند شنید و بیهوش خواهند شد و به طوري که در آیات دیگر آمده پس از این مرحله، بار دیگر در صور دمیده خواهد
شد و انسانها براي حضور در صحنه قیامت بیدار خواهند شد:
صفحه 308 از 409
وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَ َ ص عِقَ مَن فِی السَّماوات وَ مَن فِی الأَرض إِلّا مَن شاءَ اللّه ثُم نُفِخَ فِیه أُخري فَإِذا هُم قِیام یَنظُرُونَ (زمر/ 68 ) و در
صور دمیده شود، پس هر کس که در آسمانها و زمین است بیهوش گردد، مگر آنان که خدا بخواهد، سپس بار دیگر در آن
دمیده شود، پس ناگهان مردم بر پا خیزند در حالی که مینگرند.
در روایتها آمده است فرشتهاي که مأمور دمیدن در صور یا شیپور خواهد بود اسرافیل است. البته ما از حقیقت آن صور و
چگونگی دمیدن اسرافیل در آن خبر نداریم و عقل را در این مسائل راهی نیست جز این که نقل درست را بپذیرد.
پس از دمیدن دوباره در صور همه مردم در عرصات محشر جمع خواهند شد و طبق این آیات، جهنم به کافران نشان داده خواهد
شد. در این آیه از عرضه کردن جهنم بر کافران، خبر داده و در برخی از آیات از عرضه کردن کافران بر جهنم سخن گفته شده
است:
وَ یَومَ یُعرَض الَّذِینَ کَفَرُوا عَلَی النّارِ (احقاف/ 30 ) و روزي که کافران بر آتش عرضه میشوند.
این دو حالت مربوط به دو موقف جداگانه از قیامت است. در موقف اول که هنوز حساب و کتابی نشده جهنم را بر کافران عرضه
میکنند و نشان میدهند و هنوز آنها وارد جهنم نشدهاند، و در موقف دوم که مربوط به پس از حساب و کتاب است کافران را بر
جهنم عرضه میکنند و در آن جاي میدهند.
خداوند در آیات مورد بحث، کافران را که جهنم به آنها نشان داده خواهد شد، چنین معرفی میکند که در دنیا چشمان آنها از یاد
من در پرده بود و نمیتوانستند
صفحه : 478
بشنوند یعنی چشم و گوش آنها را پرده غفلت گرفته بود و از یاد خدا غافل بودند و سخن حق را نمیشنیدند و در عناد و ستیز با حق
به مرحلهاي رسیده بودند که گویا چشمهاي آنان نمیبیند و گوش هایشان نمیشنود، نظیر:
ما کانُوا یَستَطِیعُونَ السَّمعَ وَ ما کانُوا یُبصِرُونَ (هود/ 20 ) آنان (کافران) توانایی شنیدن نداشتند و نمیدیدند.
در آیه بعد میپرسد: آیا کافران در این پندار هستند که به جاي خدا بندگان او را اولیا و دوستان خود بگیرند و آنها را پرستش
مشتمل بر نوعی ریشخند به « پذیرایی در جهنم » کنند! آنها باید بدانند که ما جهنم را براي پذیرایی از کافران آماده کردهایم. تعبیر
گفته میشود و در قرآن نمونههاي دیگري هم دارد، مانند: « تهکّم » کافران است که در اصطلاح به آن
وَ بَشِّرِ الَّذِینَ کَفَرُوا بِعَذاب أَلِیم (توبه/ 3) و کسانی را که کافر شدهاند مژده بده به عذابی دردناك.
106 ) قُل هَل نُنَبِّئُکُم بِالَأخسَرِینَ أَعمالًا ...: بدترین حالتی که یک انسان ممکن است داشته باشد، این است که گمراه - آیات ( 103
باشد و از باطل پیروي کند و در عین حال خود را پیرو حق بداند و گمان کند که در راه راست است.
گاهی انسان چنان دچار کج فهمی و کج اندیشی میشود که بد را خوب و زشت را زیبا و خیانت را خدمت میانگارد و این حالت
در اثر غرور و خودخواهی و تکرار گناه پیش میآید.
آیه شریفه در مقام بیان این حالت انسان میپرسد: آیا به شما خبر بدهم که زیانکارترین مردم از نظر اعمال چه کسانی هستند! سپس
میگوید: آنها کسانی هستند که کوشش آنان در زندگی دنیا گم شده، یعنی در بیراهه میروند و در عین حال گمان میکنند که
کار خوب انجام میدهند و در راه راست هستند؟ اینان کسانی هستند که به آیات و نشانههاي پروردگارشان کافر شدهاند و روز
قیامت را که روز ملاقات پروردگار است باور ندارند و به همین جهت کارهاي خوبی
صفحه : 479
هم که دارند تباه شده و به حبط اعمال دچار شدهاند. در آیه شریفه اضافه میکند که ما در روز قیامت اعمال آنها وزن و ارجی
ننهیم یعنی ممکن است که آنان در دنیا برخی از کارهاي خوب هم انجام داده باشند، ولی این کارها به سبب کفرشان نادیده گرفته
صفحه 309 از 409
میشود و وزنی ندارد. بدین سان کیفر آنها جهنم است، چون آنها کافر شدهاند و از آن گذشته آیات خدا و پیامبران او را مسخره
کردهاند و این نشانی از عناد و ستیز آنها با حق است.
[ [سورة الکهف ( 18 ): الآیات 107 الی 110
اشاره
إِن الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات کانَت لَهُم جَنّات الفِردَوس نُزُلًا ( 107 ) خالِدِینَ فِیها لا یَبغُونَ عَنها حِوَلًا ( 108 ) قُل لَو کانَ البَحرُ
مِداداً لِکَلِمات رَبِّی لَنَفِدَ البَحرُ قَبلَ أَن تَنفَدَ کَلِمات رَبِّی وَ لَو جِئنا بِمِثلِه مَدَداً ( 109 ) قُل إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثلُکُم یُوحی إِلَی أَنَّما إِلهُکُم إِلهٌ
( واحِدٌ فَمَن کانَ یَرجُوا لِقاءَ رَبِّه فَلیَعمَل عَمَلًا صالِحاً وَ لا یُشرِك بِعِبادَةِ رَبِّه أَحَداً ( 110
( همانا کسانی که ایمان آوردهاند و کارهاي شایسته کردهاند باغهاي فردوس جاي پذیرایی آنهاست ( 107
( جاودانه در آنند و خواستار انتقال از آن جا نمیشوند ( 108
بگو: اگر براي کلمات پروردگارم، دریا مرکب باشد، پیش از آن که کلمات پروردگارم پایان یابد، دریا پایان میگیرد، اگر چه
( مانند آن را هم کمک بیاوریم ( 109
بگو: همانا من بشري چون شمایم که بر من وحی شده که خداي شما خدایی یگانه است، پس هر کس ملاقات پروردگارش را امید
( داشته باشد، کار شایسته انجام دهد و در پرستش پروردگارش کسی را شریک نکند ( 110
نکات ادبی
بهشت، باغ پردرخت، باغ انگور. گفته شده که این کلمه عربی نیست بلکه از فارسی یا سریانی یا رومی وارد زبان « الفردوس » -1
عربی شده است.
صفحه : 480
پذیرایی، محل پذیرایی، این کلمه چنان که در آیات پیش گفته شد جمع نازل است. « نزلا » -2
.« خالدین » حال از « لا یبغون » -3
دگرگونی، تحوّل، انتقال. مصدر است مانند: عوج. « حولا » -4
مرکب، چیزي که با آن مینویسند. « مداد » -5
تمیز است و یا به عنوان مفعول مطلق منصوب است به تقدیر: امددنا مددا. « مددا » -6
تفسیر و توضیح
108 ) إِن الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات کانَت لَهُم جَنّات الفِردَوس ... - آیات ( 107
در آیات پیش به کافران وعده جهنم داده شد و اکنون در این آیات راجع به گروه مقابل آنان یعنی مؤمنان سخن میگوید و به
آنان وعده بهشت میدهد.
می فرماید: کسانی که ایمان آوردهاند و کارهاي شایسته کردهاند، بهشتها و باغهایی پر از درخت انگور محل پذیرایی آنان
خواهد بود و در آن نازل خواهند شد. با این امتیاز مهم که آنان در آن بهشت جاودانه خواهند بود و چنان حال خوشی خواهند
داشت که هرگز خواهان بیرون رفتن از آن جا نخواهند بود، زیرا جایی بهتر از آن جا وجود ندارد که آنان آرزوي رفتن به آن جا را
صفحه 310 از 409
داشته باشند.
یکی از نعمتهاي مهم بهشتی، جاودانگی در آن است، زیرا خوشی ناپایدار و موقّتی، لذّت بخش نیست و اندیشه جدایی از آن
همواره انسان را آزار میدهد و چون هر لحظهاي به او نداي رحیل داده میشود دیگر چه امن عیشی وجود دارد!
آیه ( 109 ) قُل لَو کانَ البَحرُ مِداداً لِکَلِمات رَبِّی لَنَفِدَ البَحرُ ... پدیدههاي عالم هستی که همگی نشانههایی از قدرت و علم خداوند
است آن چنان تنوّع و گستردگی دارد که هیچ کس را توانایی تسلّط بر آنها و شمارش تعداد آنها نیست.
قرآن کریم این پدیده را به عنوان کلمات خدا معرفی میکند. البته کلمه به معناي سخن است ولی سخن خدا
صفحه : 481
کن » و آن هم شده است « باش » : گفته میشود که خدا به آن گفته « کلمه خدا » فعل اوست و شاید هم از این جهت به یک پدیده
.« فیکون
می توان گفت که کلمه خدا همان اراده او و قضاي حتمی او در پیدایش موجودات است.
وَ تَمَّت کَلِمَت رَبِّکَ الحُسنی عَلی بَنِی إِسرائِیلَ بِما صَبَرُوا (اعراف/ 137 ) و کلمه زیباي پروردگارت بر بنی اسرائیل به خاطر صبري
که کردند تمام شد.
وَ لَو لا کَلِمَۀٌ سَبَقَت مِن رَبِّکَ لَقُضِیَ بَینَهُم (فصلت/ 45 ) و اگر کلمهاي از پروردگارت نگذشته بود، میان آنان داوري میشد.
.( گفته میشود مانند مسیح که در قرآن به عنوان کلمه خدا معرفی شده است (نساء/ 171 « کلمه » و گاهی هم به یک موجود
در آیه مورد بحث، گستردگی و پایان ناپذیري موجودات عالم که با کلمه و اراده خدا به وجود آمدهاند و همگی آنها آیات
تکوینی خداوند هستند، مورد تأکید قرار گرفته است.
می فرماید: اگر براي کلمات پروردگارم، دریا مرکب باشد، پیش از آن که کلمات پروردگارم پایان یابد دریا تمام میشود، اگر چه
مانند آن را هم کمک بیاوریم.
براي نوشتن کلمات و جملات، از مرکّب استفاده میشود و با یک قطره مرکب چندین و چند کلمه نگاشته میشود، حال تصور
کنید که اقیانوس را مرکب قرار دهند و با آن بنویسند تا وقتی که اقیانوس تمام شود، آیا کلمات نوشته شده قابل شمارش است!
حال اگر دریاي دیگري هم به دریاي قبلی اضافه شود و با آن کلمات خدا نوشته شود، واقعاً گیج کننده است؟ همین مطلب در آیه
دیگر هم آمده و در آن گفته شده که اگر تمام درختان روي زمین قلم باشد و هفت دریا به آن دریاي اول اضافه شود و با آنها
کلمات خداوند نگاشته شود، دریاها تمام میشوند در حالی که هنوز کلمات پروردگار تمام نشده است:
صفحه : 482
وَ لَو أَن ما فِی الَأرض مِن شَجَرَةٍ أَقلام وَ البَحرُ یَمُدُّه مِن بَعدِه سَبعَۀُ أَبحُرٍ ما نَفِدَت کَلِمات اللّه إِن اللّهَ عَزِیزٌ حَکِیم (لقمان/ 27 ) و اگر
هر چه درخت در زمین است قلم گردد و دریا مرکب شود هفت دریا هم به آن اضافه شود، کلمات خدا پایان نمییابد، همانا
خداوند توانا و فرزانه است.
این که در آیه مورد بحث، یک دریا بر دریاي قبلی افزوده میگردد و در سوره لقمان هفت دریا به آن اضافه میشود، از باب
تغلیب و مبالغه است و فقط براي بیان پایان ناپذیري کلمات خداست و گر نه عدد یک یا هفت موضوعیت ندارد و ما در گفت
گوي روزمره گاهی براي مبالغه از عددهاي مختلفی استفاده میکنیم و مثلًا میگوییم هفت بار آمدم نبودي، یا صد بار آمدم نبودي،
یا هزار بار چنین کردم، هیچ کدام از این عددها موضوعیت ندارد.
آیه ( 110 ) قُل إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثلُکُم یُوحی إِلَی ... با این آیه، سوره مبارکه کهف پایان مییابد. این آیه بر اصول اساسی اسلام، توحید
و نبوت و معاد و نیز محتواي دعوت پیامبر اسلام که همان عبادت خالصانه براي خدا و انجام کارهاي شایسته است، مشتمل است و
صفحه 311 از 409
در عین حال مردم را از غلوّ کردن در حق پیامبر باز میدارد و بر جنبه بشري او تأکید میکند.
در این آیه از پیامبر خواسته میشود که به مردم بگوید: من هم بشري مانند شما هستم تنها تفاوت من با شما این است که به من
وحی شده است. سپس محتواي وحی الهی را بیان میکند، به این صورت که به من وحی شده که خداي شما خدایی یگانه است.
این سخن نفی و طرد خدایان متعدد و بتها و بت پرستیهاست.
در قسمت پایانی آیه، نتیجه میگیرد که هر کس امیدوار ملاقات پروردگار خویش است پس باید عمل شایسته انجام دهد و کسی
را در عبادت پروردگار شریک نسازد و عبادت خالصانه به جاي آورد و از هر گونه ریایی که نوعی شرك خفی است بپرهیزد.
منظور از ملاقات پروردگار، رسیدن به رحمت پروردگار در روز قیامت است و این چیزي است که نباید انسان آن را از براي خود
حتمی بداند. بلکه باید فقط امیدوار
صفحه : 483
باشد، اگر چه عبادت انس و جن را هم داشته باشد.
چند روایت
قال: قد اخبرك انّ کلام اللّه لیس له آخر و لا غایۀ و « قُل لَو کانَ البَحرُ مِداداً لِکَلِمات رَبِّی » : -1 عن ابی عبد اللّه (ع) فی قوله تعالی
گفت: به تو خبر میدهد «... اگر دریا براي کلمات پروردگارم مرکب باشد » : امام صادق (ع) درباره سخن خداوند «1»« لا ینقطع ابدا
که سخنان خدا پایان و نهایتی ندارد و هرگز قطع نمیشود.
قال: الرّجل یعمل شیئاً من الثواب، لا یطلب به وجه اللّه، انما «... وَ لا یُشرِك بِعِبادَةِ رَبِّه أَحَداً » : -2 عن ابی عبد اللّه (ع) فی قوله تعالی
«2». یطلب تزکیۀ النّاس یشتهی ان یسمع به النّاس، فهذا الذي اشرك بعبادة ربه
گفت: شخص چیزي از ثواب را انجام میدهد « و کسی را در عبادت پروردگارش شریک نکند » : امام صادق (ع) درباره سخن خدا
ولی با آن خشنودي خدا را طلب نمیکند بلکه ستایش مردم را طلب میکند و دوست دارد که آن را بشنوند.
این همان شریک قرار دادن در عبادت پروردگارش است.
قال: من صلّی او صام او « وَ لا یُشرِك بِعِبادَةِ رَبِّه أَحَداً » -3 عن العلاء بن فضیل عن ابی عبد اللّه (ع) قال: سألته عن تفسیر هذه الآیۀ
«3». أعتق او حج یرید محمدة النّاس، فقد اشرك فی عمله و هو شرك مغفور
پرسیدم، فرمود: هر کس نماز « و کسی را در عبادت پروردگارش شریک نکند ...» : علاء میگوید: از امام صادق راجع به این آیه
بخواند یا روزه بگیرد یا بنده آزاد کند یا به حج برود و نظرش ستایش مردم از او باشد او در عمل خود دچار شرك شده است ولی
این یک شرکی است که آمرزیده میشود.
-----------------------------------
. 1)- تفسیر قمی، ج 2، ص 46 )
. 2)- کافی، ج 2، ص 222 )
. 3)- تفسیر عیاشی، ج 2، ص 352 )
صفحه : 484
الی آخرها سطع له نور الی « قُل إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثلُکُم یُوحی إِلَی أَنَّما إِلهُکُم إِله واحِدٌ » -4 قال النبی (ص): من قرأ هذه الآیۀ عند منامه
«1». المسجد الحرام حشو ذلک النور ملائکۀ یستغفرون له حتی یصبح
را تا آخر بخواند نوري از او به سوي مسجد الحرام ساطع میشود و در برابر «... قُل إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثلُکُم » پیامبر فرمود: هر کس این آیه
صفحه 312 از 409
آن نور، فرشتگان براي او طلب آمرزش میکنند تا صبح شود.
«2». -5 قال ابو عبد اللّه (ع): ما من احد یقرأ آخر الکهف عند النّوم الّا تیقظه فی الساعۀ التی یریدها
امام صادق (ع) فرمود: هیچ کس آیه آخر سوره کهف را به هنگام خوابیدن نمیخواند، مگر این که در همان ساعتی که اراده کرده
است بیدار میشود.
-----------------------------------
. 1)- کنز الدقائق، ج 6، ص 148 )
2)- همان. )
صفحه :