گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد هفتم
[سورة نور ( 24 ): الآیات 1 الی 3



اشاره
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ سُورَةٌ أَنْزَلْناها وَ فَرَضْ ناها وَ أَنْزَلْنا فیهآ ایاتٍ بَیِّناتٍ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ ( 1 ) اَلزّانِیَۀُ وَ الزّانی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ
( مِنْهُما مِائَۀَ جَلْدَةٍ وَ لا تَأْخُ ذْکُمْ بِهِما رَأْفَۀٌ فی دینِ اللّهِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الاْخِرِ وَ لْیَشْهَدْ عَذابَهُما طآئِفَۀٌ مِنَ الْمُؤْمِنینَ ( 2
( اَلزّانی لا یَنْکِحُ إِلاّ زانِیَۀً أَوْ مُشْرِکَۀً وَ الزّانِیَۀُ لا یَنْکِحُهآ إِلاّ زانٍ أَوْ مُشْرِكٌ وَ حُرِّمَ ذلِکَ عَلَی الْمُؤْمِنینَ ( 3
به نام خداوند بخشاینده بخشایشگر. (این) سورهاي است که آن را نازل کردیم و (احکام) آن را واجب نمودیم و در آن آیات
صفحه 228 از 410
روشنی نازل کردیم، باشد
(348)
که یاد آور شوید ( 1) هر یک از زن زنا کار و مرد زنا کار را صد تازیانه بزنید و در دین خدا شما را درباره آنها ترحم و رأفت
نگیرد، اگر به خدا و روز واپسین ایمان دارید. و باید گروهی از مؤمنان مجازات آن دو را مشاهده کنند ( 2) مرد زناکار جز با زن زنا
( کار یا مشرك همبستر نمیشود و زن زناکار را جز مرد زناکار یا مشرك همبستري نمیکند و آن بر مؤمنان حرام است ( 3
نکات ادبی
سوره مجموعهاي معین از آیات است که به دستور پیامبر در کنار هم قرار .« هذه سورة » خبر مبتداي مقدر است به تقدیر « سورة » 1
به معناي حصار و دیوار است و چون هر سورهاي در قرآن از سورههاي دیگر جداست، مانند آن « سور » داده شده است، این کلمه از
است که در حصاري قرار دارد.
به « فرض » آن را واجب کردیم. منظور این است که عمل به احکامی را که در آن آمده واجب کردیم. و شاید هم « فرضناها » 2
معناي عطا کردن باشد. چون در لغت به این معنا هم آمده است.
ناظر به برخی از آیات مهمی است که در این سوره آمده است و میتوان گفت که ظرفیّت در اینجا از باب اضافه « انزلنا فیها » 3
بیانیه است که در این صورت شامل همه آیات آن میشود.
میباشد و دخول فاء در خبر از باب تشبیه « فاجلدوا » براي جنس است و آن مبتداست و خبر آن « الزانیۀ و الزانی » 4 الف و لام در
خبر به شرط است.
تازیانه زنید. از جلد به معناي پوست است، چون معمولًا تازیانه را از پوست حیوانات درست میکردند. « فاجلدوا » 5
مجزوم است چون مصدّر به لام امر غایب است. « ولیشهد » 6
تفسیر و توضیح
آیه ( 1) بسم اللّه الرحمن الرحیم، سورة انزلناها و فرضناها...: این سوره هم مانند
(349)
سورههاي دیگر با نام خداوند رحمان و رحیم شروع شده و در نخستین آیه آن اهمیّت آیاتی که در این سوره نازل شده، مورد
تأکید قرار گرفته است. این بدانجهت است که احکام شرعی مهمی در این سوره ذکر شده که شامل برخی از حدود و مجازاتها و
نیز احکام مربوط به خانواده و بانوان است. میفرماید: این سورهاي است که آن را نازل کردیم و آن را واجب نمودیم، یعنی عمل
کردن به احکامی را که در آن آمده واجب کردیم.
این باشد که ما این سوره را عطا کردیم، چون این سوره در جهت بیان احکام مخصوص خانواده و « فرضنا » شاید هم منظور از
به « فرض » تحکیم پایههاي آن مطالب ویژهاي دارد و در واقع نعمت خاصی است که خداوند به مردم عطا فرموده است و از نظر لغت
معناي عطا آمده است و اهل لغت به آن تصریح کردهاند.
همچنین در ادامه بیان اهمیت این سوره میفرماید: ما در آن آیات بیناتی نازل کردیم، باشد که شما یاد آور شوید و پند گیرید.
یعنی نشانههاي روشن. این تعبیر در قران کریم گاهی در پدیدههاي عالم خلقت به کار رفته که نشانههاي روشن علم « آیات بینات »
و قدرت پروردگار است و گاهی هم منظور از آن جملاتی است که از سوي خداوند بر پیامبر نازل شده که همان آیات قرآنی
است، در واقع آیات خداوند دو نوع است: آیات تکوینی و آیات تشریعی، و منظور از آیات بینات در اینجا آیات تشریعی خداوند
صفحه 229 از 410
است که در این سوره آمده است.
یک قید توضیحی است، هرچند که آیات قرآنی از نظر محتوا داراي مراتب « بیّنات » است و قید « آیات بیّنات » البتّه همه آیات قرآنی
و درجاتی است.
آیه ( 2) الزانیۀ و الزانی فاجلدوا کل واحد منهما...: نخستین حکمی که در این سوره آمده و در جهت تحکیم پایههاي خانواده و
جلوگیري از بیبند و باریها و آلودگیهاي جنسی است، حکم زنا و بیان مجازات و حدّ آن است.
میفرماید: هر کدام از زن و مرد زناکار را صد تازیانه بزنید و در دین خدا شما را درباره آنها ترحم و رأفت نگیرد اگر به خدا و
روز قیامت ایمان دارید.
(350)
این یک حدّ الهی و مجازات دنیوي است که خداوند براي زناکاران تعیین کرده و حاکم اسلامی باید آن را بدون هیچ ملاحظه و
ترحمی اجرا کند. اجراي این حدّ در عین حال که زنا کار را تطهیر میکند، خاصیت بازدارندگی هم دارد، چون با دیدن آن،
دیگران هم عبرت میگیرند و دنبال این کار نمیروند و لذا در بخش پایانی آیه دستور میدهد که حتماً گروهی از مؤمنان مجازات
زن و مرد زنا کار را مشاهده کنند، یعنی باید این حکم در ملأ عام و در مقابل دیدگان مردم اجرا شود.
اجراي علنی این حدّ، مجازات مضاعفی براي زناکار است، چون آبروي او میرود و براي بسیاري از مردم رفتن آبرو سختتر از
شکنجه بدن است و از طرف دیگر مایه عبرت کسانی است که آن را مشاهده میکنند. بنابراین اجراي علنی این حد، هم براي زانی
و هم براي تماشاکنندگان بازدارندگی بسیاري دارد.
در اینجا توجه خوانندگان محترم را به چند نکته جلب میکنیم:
1 در این آیه گفته شده است: به هر یک از آنان صد تازیانه بزنید (فاضربوا کلّ واحد منهما) و در آیه سرقت آمده: دستهاي آنان
را ببرید (فاقطعوا ایدهما) و تعبیر (کل واحد) در اینجا نیامده است. این تفاوت شاید از آن جهت باشد که اگر در مورد حد زنا گفته
نمیشد که به هر یک از آنان صد تازیانه بزنید، ممکن بود این توهم پیش آید که صد تازیانه میان آن دو نفر تقسیم میشود و
هرکدام پنجاه تازیانه میخورند، با گفتن (کلّ واحد) این توهم از بین میرود، ولی در آیه مربوط به حد سرقت چنین توهمی پیش
نمیآید.
2 در آیه مربوط به حد زنا، زن زناکار جلوتر از مرد زناکار ذکر شده است در حالی که در آیه مربوط به حد سرقت، مرد سارق
جلوتر از زن سارق آمده است، شاید بدانجهت است که در زنا عامل اصلی زن است چون معمولًا اگر او تمکین نکند زنا صورت
نمیگیرد، ولی در سرقت معمولًا مردها بیشتر سرقت میکنند.
3 در آیه 15 از سوره نساء مجازاتی که براي زن زناکار ذکر شده این است که آنها را در خانهها حبس کنید، ولی به دنبال آن
چنین آمده که این حکم اجرا شود تا وقتی که
(351)
آنها بمیرند و یا خداوند راهی دیگر پیش پاي آنها بگذارد و اینک در آیه مورد بحث، حکم قطعی زن زناکار داده شده است و
شاید آیه سوره نساء ناظر به این آیه است که پس از آن نازل گردیده است و شاید هم آن آیه مربوط به زنان شوهردار و این آیه
مربوط به زنان غیر شوهردار است. ولی اگر آیه سوره نساء مربوط به زنان شوهردار هم باشد حکم آن تغییر یافته و آن حد رجم
است و زن زناکار شوهردار باید سنگسار شود.
3 هرچند حکم رجم یعنی سنگسار کردن زنان زناکار شوهردار در قرآن نیامده است، ولی در روایات معتبري که حجّیت آنها
قطعی است، این حکم ذکر شده است. البتّه از خلیفه دوم نقل شده که گفته است: ما در زمان پیامبر این آیه را هم میخواندیم:
صفحه 230 از 410
ولی هیچ یک از اصحاب او را تأیید نکردند « الشیخ و الشیخۀ اذا زنیا فارجموهما = مرد و زن پیر اگر زنا کنند آنها را سنگسار کنید »
( ولذا آن جمله را جزء قرآن قرار ندادند.( 1
4 در آیه مورد بحث، مجازات زناکار صد تازیانه ذکر شده است، ولی در روایات و به پیروي از آنها در فتواهاي علماي اسلام از
( شیعه و سنی چنین آمده است که علاوه بر صد تازیانه باید مرد زناکار یک سال از شهر خود تبعید شود.( 2
5 در آیه ذکر شده که شما را نسبت به زناکار ترحّم و شفقت نگیرد. توجه کنیم که نهی از ترحم به معناي نهی از ترك حد است
و گرنه ترحم قلبی به کسی که شلاق میخورد دست خود انسان نیست.
آیه ( 3) الزانی لاینکح الازانیۀ او مشرکۀ...: به دنبال بیان حکم مجازات زن و مرد زناکار، مطلبی را مطرح میکند که فهم درست آن
احتیاج به بررسی و تأمّل دارد. ظاهر آیه این است که مرد زناکار جز با زن زناکار و یا زن مشرك ازدواج نمیکند و زن زناکار یا
مشرك را جز مرد زناکار به زنی نمیگیرد و این کار بر مؤمنان حرام است.
به معناي عقد ازدواج مشروع است و در قرآن « نکاح » مفسران تصریح کردهاند که
. 1 - صحیح بخاري، ج 8، ص 208
2 - مبانی تکملۀ المنهاج، ج 1، ص 199 ؛ الفقه علی المذاهب الاربعۀ، ج 5، ص 64 . البتّه بسیاري از مذاهب اهل سنت به آن فتوا
داده و برخی از آنها مانند مذهب حنفی به تبعید زناکار فتوا ندادهاند.
(352)
کریم، این واژه و مشتقات آن همه جا به معناي ازدواج مشروع به کار رفته است، حال میگوییم: آیا این آیه در مقام بیان یک
حکم تشریعی است؟ یعنی مرد زناکار نمیتواند جز با زن زناکار و یا مشرك ازدواج کند و ازدواج مرد زناکار با زن پاکدامن
صحیح نیست و از آن طرف مرد پاکدامن نمیتواند با زن زناکار ازدواج کند و فقط مرد زناکار و یا مشرك میتواند با او ازدواج
کند.
هرچند که بیان یک حکم تشریعی به صورت جمله خبریه مشکلی ندارد، ولی نمیتوان آیه شریفه را به این حکم تشریعی حمل
کرد، چون این حکم مخالف با مسلمات اسلام است و معلوم است که مرد زناکار میتواند با زن پاکدامن ازدواج کند و نیز او اجازه
ندارد با زن مشرك ازدواج کند. از طرف دیگر مرد پاکدامن هم میتواند با زن زناکار ازدواج کند و نیز ازدواج مشرك با زن
مسلمان حتی اگر زناکار هم باشد جایز نیست.
به همین جهت است که مفسران گفتهاند که این آیه در مقام تشریع نیست، بلکه در مقام بیان طبیعت قضیه و اعمّ و اغلب است،
یعنی طبع زانی مایل به زانیه و مشرکه است و بالعکس، و منظور این نیست که زانی حتماً باید با زانیه و یا مشرکه ازدواج کند، بلکه
منظور این است که غالبا چنین است.
به عقیده ما این نظر نیز قابل قبول نیست؛ زیرا:
در این آیه « زانیه » اولاً در چندین روایت از معصومین (ع) از این آیه حکم تشریعی استفاده شده است. طبق این روایات منظور از
هستند و فقط مردان « معلنات مشهورات » زنان زناکاري هستند که آشکارا زنا میدهند و زناکاري شغل آنهاست و به اصطلاح منظور
( زناکار میتوانند با آنها ازدواج کنند و ازدواج مردان پاکدامن با آنها جایز نیست مگر اینکه توبه کنند.( 1
ثانیا حتّی اگر آیه را به اعمّ و اغلب حمل کنیم، باز اشکالی که مطرح کردیم به قوت خود باقی است، چون به هر حال از آیه
استفاده میشود که ازدواج مرد زناکار مسلمان
. 1 - وسائل الشیعۀ، ج 14 ، ص 335
(353)
صفحه 231 از 410
با زن زناکار مسلمان و زن مشرك امکانپذیر است و غالبا چنین اتفاق میافتد. این در حالی است که به طور حتم و یقین میدانیم
که ازدواج مرد مسلمان حتی اگر زناکار هم باشد با زن مشرك و همین طور ازدواج زن مسلمان اگرچه زناکار باشد با مرد مشرك
به هیچ وجه جایز نیست و این از مسلمات فقه اسلامی است.
که در این آیه به کار برده شده به معناي عقد ازدواج مشروع نیست، هرچند « نکاح » پس در فهم آیه چه باید کرد؟ به نظر ما واژه
به شرحی که خواهیم گفت، به معناي مطلق هم بستر شدن و وطی است، خواه مشروع باشد « نکاح » که مفسران چنین گفتهاند، بلکه
بپذیریم، مشکل فهم آیه به روشنی حلّ خواهد شد. « نکاح » یا نامشروع، و اگر ما چنین معنایی را براي واژه
بنا براین، میتوان گفت منظور آیه این است که مرد زناکار جز با زن مسلمان زناکار و یا زن مشرك همبستر نمیشود و بالعکس. و
علت اینکه در آیه شریفه زن و مرد مشرك در مقابل زن و مرد زناکار قرار داده شده این است که زن و مرد مشرك کار خود را زنا
نمیدانند. بنابراین، آیه شریفه در مقام تشریع حکم نیست بلکه در مقام بیان واقعیت خارجی است و اینکه مرد مسلمان زناکار یا با
زن مسلمان زناکار و یا با زن مشرك تماس جنسی برقرار میکند و این به معناي ازدواج مشروع نیست و هیچ گونه اشکال و ابهامی
وجود ندارد و شاید علت بیان این مطلب که از واضحات است، این باشد که اگر مرد مسلمان با یک زن مشرك همبستر شود، خیال
گفته میشود و بالعکس. « زانی » نکند که کار او زنا نیست، بلکه این عمل هم زناست و به او
را به معناي مطلق وطی چه مشروع و چه غیر مشروع بگیریم. البتّه نوع اهل لغت و « نکاح » آنچه گفتیم بر این اساس است که واژه
مفسران، نکاح را به معناي ازدواج مشروع گرفتهاند و حتی ابن فارس تصریح کرده که نکاح به معناي عقد است نه وطی( 1) اما چند
تن از بزرگان اهل لغت نکاح را به معناي وطی گرفتهاند. ازهري گفته است: اصل نکاح در کلام عرب همان وطی است و اینکه به
ازدواج نکاح گفته میشود،
. 1 - معجم مقاییس اللغۀ، ج 5، ص 475
(354)
( براي آن است که آن سبب وطی مباح میشود.( 1) و جوهري گفته است: نکاح همان وطی است که گاهی به معناي عقد است.( 2
( همچنین زبیدي گفته: نکاح در کلام عرب در اصل به معناي وطی است و گفته شده که آن به معناي عقد است.( 3
ما تصور میکنیم که سخن کسانی که نکاح را به معناي مطلق وطی گرفتهاند، صحیح است، چون در کلام عرب و حتی در روایات
معصومین (ع) گاهی این واژه در غیر عقد ازدواج استعمال شده است، مثلًا در چندین روایت درباره کسی که لواط میدهد، عبارت
( به کار رفته است.( 4 « المنکوح فی دبره »
باقی میماند اینکه در چند روایت به طوري که پیشتر نقل کردیم، تصریح شده که منظور از زانیه زنان مشهور و معروف به زنا
هستند و از آیه چنین استفاده شده است که ازدواج مشروع با آنها جایز نیست تا وقتی که توبه کنند، طبق این روایات نکاح در آیه
مورد بحث به معناي ازدواج مشروع است. در پاسخ میگوییم: این روایات ناظر به شأن نزول آیه است. در جاهلیت در شهر مکه
زنانی مشهور به زنا و صاحب پرچم بودند و مسلمانان با این آیه از ازدواج با آنان منع شدند، همانگونه که در روایتی به آن
تصریح شده است( 5) و چون مورد مخصص نمیشود، نمیتوان با این روایات عمومیت آیه را تقیید کرد، به خصوص اینکه در این
که در آیه آمده اشاره نشده است. « مشرکه » است و اصلًا به « زانیه » روایات فقط سخن از
[ [سورة نور ( 24 ): الآیات 4 الی 5
اشاره
صفحه 232 از 410
( وَ الَّذینَ یَرْمُونَ الْمُحْ َ ص ناتِ ثُمَلَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَۀِ شُهَدآءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانینَ جَلْدَةً وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَدًا وَ أُولئآِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ ( 4
( إِلاَّ الَّذینَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ ( 5
و کسانی که به زنان پاکدامن نسبت زنا میدهند، آنگاه چهار شاهد
. 1 - به نقل ابن منظور در لسان العرب، ج 2، ص 626
. 2 - صحاح اللغۀ، ج 1، ص 413
. 3 - تاج العروس، ج 4، ص 240
. 4 - کافی، ج 7، ص 308 ؛ وسائل الشیعۀ، ج 18 ، ص 433
. 5 - وسائل الشیعۀ، ج 14 ، ص 336
(355)
نمیآورند، آنان را هشتاد تازیانه بزنید و از آنان شهادتی را نپذیرید و آنان فاسقانند ( 4) مگر کسانی که پس از آن توبه کنند و
اصلاح شوند که خداوند آمرزنده مهربان است.
نکات ادبی
نسبت زنا میدهند، از رمی به معناي انداختن است. گویا کسی که به کسی نسبت زنا میدهد، او را به طرف چیزي « یرمون » 1
میاندازد.
زنان پاکدامن، چه شوهر کرده باشند و چه شوهر نکرده باشند، البتّه در بعضی از احکام منظور از محصنات زنان « المحصنات » 2
شوهردار است.
براي شدّت مبالغه است، گویا که هیچ گناهی در مقابل این گناه، فسق شمرده نمیشود. « هم الفاسقون » 3 حصر در
و یا استثنا از دو جمله قبلی است که در صورت اول شهادت این « اولئک هم الفاسقون » یا استثنا از جمله آخر، یعنی « الاّ الذین » 4
گروه حتی اگر توبه کنند پذیرفته نیست و در صورت دوم پذیرفته است.
رفع است به جهت ابتداء. « الذین » 5 موضع
تفسیر و توضیح
آیات ( 4 5)و الذین یرمون المحصنات...: پس از بیان حد و مجازات زنا، اکنون مجازات قذف یعنی زدن تهمت زنا را بیان میکند.
طبق این آیه کسی که به زن پاکدامنی نسبت زنا میدهد، باید چهار شاهد بیاورد و اگر نتوانست چهار شاهد اقامه کند، باید خود او
مجازات شود و مجازات او این است که هشتاد تازیانه به او زده شود.
علاوه بر اجراي این حدّ، مجازات دیگر چنین شخصی که با آبرو و حیثیت مردم بازي میکند و به دیگران تهمت میزند، این است
که در هیچ محکمهاي شهادت او پذیرفته نمیشود و از نظر خداوند چنین شخصی فاسق است.
(356)
در آیه بعدي کسانی را که پس از تهمت زدن، از کار خود پشیمان میشوند و توبه میکنند و اصلاح میشوند، استثنا میکند و
اظهار میدارد که خداوند آمرزنده مهربان است.
آیا این استثنا به جمله آخر مربوط میشود و یا شامل جملههاي قبلی هم هست؟ به طوري که دیدیم، پیش از جمله استثنا (الا الذین)
درباره چنین افرادي سه جمله بیان شد: اول اینکه به آنها هشتاد تازیانه زده شود، دوم اینکه هرگز شهادت آنها پذیرفته نمیشود و
صفحه 233 از 410
سوم اینکه آنان فاسق هستند. حال که در آیه بعدي، توبه کنندگان را استثنا میکند، باید دید که این استثنا به کدام جمله از آن سه
جمله مربوط میشود. بدون شک به جمله اولی یعنی دستور شلاق زدن مربوط نیست، چون وقتی حدّي ثابت شد، با توبه کردن
ساقط نمیشود، البتّه اگر پیش از ثابت شدن توبه کند مجازات نخواهد شد، مربوط بودن استثنا به جمله سوم (حکم به فسق آنان)
هم جاي گفتوگو ندارد و قدر مسلم است، آنچه میماند جمله دوم (قبول نشدن شهادت آنها) است.
بعضیها گفتهاند که استثنا فقط مربوط به جمله آخر است و جمله قبلی را شامل نمیشود. مفهوم این سخن آن است که افرادي که به
دیگران نسبت زنا میدهند، اگر توبه کنند و اصلاح شوند، دیگر فاسق نیستند، ولی تا پایان عمر شهادت آنها پذیرفته نخواهد شد.
این نظر پذیرفتنی نیست، چون وقتی کسی توبه میکند و اصلاح میشود و خداوند هم توبه او را میپذیرد و او را فاسق نمیداند،
دیگر چه دلیلی وجود دارد که شهادت او هرگز پذیرفته نشود؟ گناه او از گناه زناکار و قاتل که بالاتر نیست، وقتی زناکار و قاتل
توبه میکنند و حدّ الهی درباره آنها اجرا میشود شهادتشان پذیرفته است، چگونه شهادت چنین کسی که جرم کمتري دارد پذیرفته
نمیشود؟
بنابراین باید گفت استثنا به جمله دوم هم مربوط است، یعنی پس از توبه کردن، شهادت او پذیرفته میشود. مربوط بودن جمله
استثنا به چند جمله قبلی در صورتی که دلیل و قرینهاي باشد مشکلی ندارد، همانگونه که در علم اصول گفته شده است. اما
(357)
به کار رفته است، الزاما به معناي این نیست که شهادت او هرگز پذیرفته نمیشود، حتی اگر توبه « ابدا » اینکه در جمله دوم کلمه
کند، بلکه منظور این است که اگر توبه نکند هرگز شهادت او قبول نیست.
مطلبی که در پایان تفسیر این آیات لازم به یاد آوري است این است که هرچند این آیات مربوط به مردانی است که زنان پاکدامن
را رمی به زنا کردهاند ولی اختصاص به این مورد ندارد، بلکه یک نوع تغلیب است و شامل زنانی که به مردان یا زنان پاکدامن
تهمت زنا زدهاند و یا مردانی که به مردان پاکدامن تهمت زدهاند، نیز میشود.
[ [سورة نور ( 24 ): الآیات 6 الی 10
اشاره
وَ الَّذینَ یَرْمُونَ أَزْواجَهُمْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ شُهَدآءُ إِلاّآ أَنْفُسُهُمْ فَشَهادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهاداتٍ بِاللّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الصّادِقینَ ( 6 ) وَ الْخامِسَۀُ أَنَّ
لَعْنَۀَ اللّهِ عَلَیْهِ إِنْ کانَ مِنَ الْکاذِبینَ ( 7 ) وَ یَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذابَ أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَ هاداتٍ بِاللّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الْکاذِبینَ ( 8 ) وَ الْخامِسَ ۀَ أَنَّ
( غَضَبَ اللّهِ عَلَیْهآ إِنْ کانَ مِنَ الصّادِقینَ ( 9 ) وَ لَوْلا فَضْلُ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اللّهَ تَوّابٌ حَکیمٌ ( 10
و کسانی که به زنان خود نسبت زنا میدهند و جز خودشان شاهدانی ندارند، پس گواهیِ یکی از آنها چهار بار گواهی (و سوگند)
به خداست که هرآینه او از راستگویان است ( 6) و بار پنجم اینکه لعنت خدا بر او اگر از دروغگویان باشد ( 7) و عذاب و حد را از
آن زن باز میدارد اینکه چهار بار به خدا گواهی دهد (و سوگند خورد) که آن مرد از دروغگویان است ( 8) و بار پنجم اینکه لعنت
خدا بر او اگر آن مرد از راستگویان باشد ( 9) و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود و اینکه خداوند بسیار توبهپذیر فرزانه است
( (البتّه هلاك میشدید) ( 10
نکات ادبی
در این آیه دو جا ذکر شده، در مورد اول مرفوع است به جهت آنکه خبر « اربع » 1
صفحه 234 از 410
(358)
است. « ان تشهد » میباشد و در مورد دوم منصوب است به جهت آنکه مفعول فعل « فشهادة » مبتداست و آن
شهادت همراه با سوگند به خدا. « شهادات باللّه » 2
اول که مرفوع است و در مورد « اربع » در دو جا ذکر شده، در مورد اول مرفوع است به جهت عطف به « اربع » نیز مانند « الخامسۀ » 3
دوم که منصوب است. « اربع » دوم منصوب است به جهت عطف به
دفع میشود، برداشته میشود. « یدرء » 4
جمله شرطی است، ولی جواب آن در آیه ذکر نشده و حذف جواب در اینجا از وجوه بلاغت است تا مخاطب « ولولا فضل اللّه » 5
یا « لعاجلکم بالعقوبۀ » یا « لهلکتم » هر جوابی را که مناسب میداند تقدیر کند، میتوان جوابهاي گوناگونی را تقدیر کرد: مانند
و مانند اینها. « لکان امرکم صعبا » یا « لفضحکم بالفاحشۀ »
تفسیر و توضیح
آیات ( 6 7) و الذین یرمون ازواجهم...: پس از بیان حکم قذف و زدن تهمت زنا به زنان پاکدامن، در این آیات حکم نسبت زنا
دادن به خصوص همسران را بیان میکند. در آیات قبلی که مربوط به زنان دیگر بود، چنین گفته شد که اگر چهار شاهد نیاورد
تهمت زننده را هشتاد تازیانه میزنند که حد قذف است، ولی در این آیه درباره شوهرانی که همسران خود را نسبت به زنا میدهند
حکم دیگري داده شده است و آن اینکه اگر شوهر چهار شاهد نداشته باشد میتواند چهار بار به خدا سوگند بخورد که در ادعاي
خود از راستگویان است و بار پنجم بگوید لعنت خدا بر من اگر از دروغگویان باشم.
گفته میشود و چون شوهر لعان کرد، دیگر حد قذف بر او ثابت نمیشود هرچند که چهار « لعان » به این حکم در اصطلاح فقهی
شاهد اقامه نکرده است.
این حکم در واقع تخفیفی بر شوهرانی است که همسران خود را در حال آمیزش با
(359)
مردان دیگر میبینند. اگر آنها بخواهند براي اثبات خیانت زن چهار نفر را شاهد بگیرند، به غیرتشان برمی خورد و اگر هم از ترس
حد قذف شاهد نگیرند با صحنهاي که دیدهاند چه کنند؟
از این گذشته معمولاً مردان به خاطر همان غیرتی که دارند معمولًا به همسر خود بیجهت تهمت زنا نمیزنند، ولی درباره زنان
دیگر این مانع وجود ندارد. براي همین است که خداوند در مورد تهمت زنا به همسران چنین تخفیفی به شوهران داده است و چهار
بار شهادت و سوگند آنها را برابر با چهار نفر شاهد قرار داده است.
آیات ( 8 9) و یدرء عنها العذاب ان تشهد...: با چهار بار شهادت و سوگند خوردن شوهر به ترتیبی که در آیات قبلی گفته شد،
علاوه بر اینکه حد قذف از شوهر ساقط میشود، حد زنا بر گردن زن ثابت میگردد و باید حد زنا درباره او اجرا شود.
از آنجا که ممکن است مردانی از این حکم سوء استفاده کنند و زنان خود را در معرض اجراي حد قرار دهند، خداوند به عنوان
حمایت از زنان بیگناه، حکم دیگري داده است و آن اینکه اگر زن پس از سوگندهاي شوهرش، آن را انکار کند حد زنا بر او
جاري نخواهد شد، ولی انکار او هم باید مانند ادعاي شوهر، همراه با چهار بار شهادت و سوگند به خدا باشد و او باید چهار بار
سوگند بخورد که آن مرد در این تهمت از دروغگویان است و بار پنجم بگوید: غضب خدا بر من اگر او از راستگویان باشد.
طبق این آیات در صورتی که لعان صورت گرفت و شوهر و زن هر دو چهار بار به خدا سوگند خوردند و بار پنجم گفتند که لعنت
یا غضب خدا بر من اگر دروغ گفته باشم، حد قذف از شوهر و حد زنا از زن ساقط میگردد و آیات شریفه بر حکم دیگري جز
صفحه 235 از 410
این دلالت ندارد، ولی از نظر روایات و فتواهاي فقهاي شیعه و سنّی، در صورت تحقق این کار زن و مرد از هم بیگانه میشوند و
رشته زوجیّت میان آنها قطع میگردد و باید زن عدّه نگه دارد و حتّی به همدیگر حرام مؤبد میشوند، یعنی بعدها هم نمیتوانند با
هم ازدواج کنند.
(360)
در اینجا توجه خوانندگان را به چند نکته جلب میکنیم:
1 در این آیات که حکم لعان بیان شده، از سوگند مرد یا زن به عنوان شهادت یاد شده است، این بدانجهت است که این چهار
سوگند به جاي چهار شاهدي است که در قذف زنان اجنبی لازم است و حکم آن در آیات قبلی بیان شد و لذا فقها تصریح
کردهاند که در لعان شرائط مخصوص شهادت لازم نیست. بنابراین زن و شوهر اگر عادل هم نباشند لعان آنها پذیرفته میشود در
حالی که در شهادت عدالت شاهد معتبر است.
2 در قذف، چهار شاهد لازم است، ولی در لعان علاوه بر چهار سوگند به جاي چهار شاهد، شهادت پنجمی هم لازم است و آن
اینکه شخص، لعنت یا غضب خدا را در صورت دروغ گفتن بر خود بخواهد و این براي تغلیظ است، چون اعتبار چهار سوگند از
چهار شاهد کمتر است و احتیاج به شدّت بیشتري دارد.
3 در شهادت پنجم، مرد باید بگوید: لعنت خدا بر من اگر دروغ گفته باشم، ولی زن به جاي لعنت خدا باید بگوید: غضب خدا بر
من اگر این مرد راست گفته باشد. میدانیم که لعنت خدا شدیدتر از غضب اوست و چون آغاز کننده این جریان مرد است و او با
حیثیّت و آبروي زن بازي میکند، لذا درباره او سختگیري بیشتري شده و او در صورت دروغ گفتن، سزاوار لعنت خداست.
4 درباره این آیات شأن نزولهاي گوناگونی نقل شده است، چون بیان آنها تأثیري در فهم آیات ندارد، از ذکر آنها خودداري شد
و به طوري که بارها گفتهایم بیشتر شأن نزولها سند درستی ندارند.
آیه ( 10 ) و لو لا فضل اللّه علیکم و رحمته...: پس از بیان احکام زنا و قذف و لعان که همه براي محکم کردن پایههاي خانواده و
سالم سازي جامعه است، خاطر نشان میسازد که اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود و اگر نبود که خداوند توبهپذیر است و
کارهاي او از روي حکمت و فرزانگی است، کار بر شما دشوار میشد و شما رسوا و هلاك میشدید و پایههاي خانواده از هم
میگسست.
(361)
البتّه در این آیه که از باب امتنان است، جواب شرط بیان نشده است و فقط میگوید: اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود، و در
همین جا سخن تمام میشود و دیگر ذکر نمیکند که چه میشد. این نوع سخن گفتن از وجوه بلاغت است و خدا در اینجا تعیین
جواب را بر عهده مخاطب قرار میدهد که با توجه به سیاق کلام و مطابق با استعداد خود، جوابی را مقدر کند؛ همانگونه که در
بالا چندین جمله را به عنوان جواب و جزاي این جمله شرطی بیان میکنیم و میتوان مطالب دیگري را هم آورد.
در قرآن امر شایعی است و مثالهاي بسیاري دارد و هدف از آن همان است که گفته شد. نظیر آن « لو » توجه کنیم که حذف جواب
را ما هم گاهی به کار میبریم، مثلاً میگوییم: اگر فلان کار انجام میگرفت، چه میشد. این جمله مخاطب را وادار به تفکر
میکند که خود بیندیشد و ابهام را برطرف کند و بداند که چه میشد.
گاهی در قرآن کریم کلمات یا جملات دیگري نیز به عمد حذف شده که فوایدي براي آن مترتب است. در « لو » علاوه بر جواب
این باره بحث مشروحی داریم که توجه خوانندگان محترم را به آن جلب میکنیم:
بحثی درباره حذف و تقدیر در آیات قرآنی
صفحه 236 از 410
در موارد بسیاري از آیات قرآنی، ساختار جملهها به گونهاي است که کلمه یا جملهاي از آن حذف شده، ولی خواننده میتواند
گاهی به روشنی و گاهی با تأمل و تفکر به کلمه یا جمله محذوف پی ببرد و حتی میتواند جملههاي گوناگونی را با معانی
گوناگون جاي آن محذوف بنشاند و به معانی بسیاري دست پیدا کند. این یکی از شیوههاي خاص قرآن است که با کلماتی
اندك، معانی بسیاري را در اختیار خواننده قرار میدهد.
حذف و تقدیر در آیات قرآنی فراوان و شایع است. یکی از کارهاي عمده مفسران پیشنهاد کلمهها و جملههاي مقدر به جاي
کلمهها و جملههاي محذوف است. البتّه پیبردن به جمله مقدر چندان کار دشواري نیست، اما میتوان با تدبر در آیه و توجه به
(362)
آیات قبل و بعد، به آن دست یافت.
منظور از حذف در این بحث، حذف صرفی نیست، مانند حذف واو در مضارع مثال واوي (وعد، یعد) و یا حذف همزه قطع در
مضارع باب افعال و مانند آنها، بلکه حذفهاي نحوي مورد نظر ماست. توجه کنیم که اساساً حذف نحوي در کلام عرب امر معمول
و متداولی است و حذف به جهت ایجاز با شرایط خاص خود، یکی از صنایع بدیعی و آرایههاي ادبی است. ابن جنی حذف را از
شجاعت عرب دانسته و عبدالقاهر جرجانی گفته است اگر در جاي خاصی بتوان چیزي را حذف کرد، حذف از ذکر آن بهتر
است.( 1) حذف و تقدیرهایی که در آیات قرآنی وجود دارد از شرایط خاصی برخوردار است و تدبر و اندیشیدن در آنها معانی
بسیاري را به دست میدهد و زمینه را براي تضارب آرا و رسیدن به نتایج ارزنده و سودمند فراهم میسازد و این خود یکی از رموز
جاودانگی قرآن است.
قرآن کریم با این شیوه به خواننده امکان میدهد که مطابق با گنجایش ذهن و ظرفیت وجودي و سطح معرفت خود به نتایج مهم و
والایی دست پیدا کند. شاید موضوع بطون هفتگانه قرآن که در روایات آمده است، به این مطلب هم ناظر باشد.
درباره حذف و ایجاز، در کتب ادبی و بلاغی مطالب بسیاري گفته شدهما براي رعایت ایجاز تنها چند مطلب را که با حذف و
تقدیرهاي آیات قرآنی رابطه تنگاتنگی دارد و میتواند به فهم و درك آنها کمک کند، مورد بحث قرار میدهیم.
پیش از بیان مطالب مورد نظر، سخن دیگري را از عبدالقاهر جرجانی استاد بزرگ و صاحب سبک در فنون بلاغت، درباره موضوع
حذف در کلام و اهمیت آن نقل میکنیم. وي درباره بلاغت حذف میگوید:
این بابی است که شیوه آن دقیق و جایگاه آن لطیف و کار آن شگفتآور است و به سحر شباهت دارد، چون تو میبینی که ذکر »
نکردن فصیحتر از ذکر کردن و سکوت سودمندتر از بیان مطلب است و خود را میبینی که با سخن نگفتن گویاتر از حال
. 1. سیوطی، الاتقان، المکتبۀ العصریۀ، بیروت، 1408 ؛ ج 3، ص 173
(363)
سخن گفتن هستی و با بیان نکردن، کاملترین بیان را داري. چه بسا که حذف در کلام چون گلوبند برگردن و شیوه نکوگفتن
(1).« است
اینک به ذکر اسباب و فواید و شرایط و اقسام حذف میپردازیم و در هر قسمت مثالهایی از آیات قرآنی میآوریم.
الف. اسباب و فواید حذف
اساساً حذف باید علت و دلیلی داشته باشد و فایده خاصی بر آن مترتب گردد. حذف بیدلیل، اخلال در کلام و ضد فصاحت
است؛ لذا گفتهاند حذف و تقدیر خلاف اصل است.( 2) زرکشی تصریح کرده که هر گاه امر میان حذف و عدم آن دایر باشد،
حمل بر عدمِ حذف اولی است و هرگاه امر دایر باشد میان قلت محذوف و کثرت آن، حمل بر قِلّت اولی است.( 3) بنابراین، حذف
در کلام در صورتی زیبا و موجب بلاغت است که سببی داشته باشد و متکلم به وسیله آن چیزي را افاده کند که در صورت عدم
صفحه 237 از 410
حذف، مخاطب از آن بیبهره میشود.
حذف در کلام ممکن است فواید و اسباب گوناگونی داشته باشد که ما در اینجا چند نمونه از آن را ذکر میکنیم:
1. وادار کردن مخاطب به تفکر. گاهی در کلام حذفی صورت میگیرد و چیزي هم مقدر نمیشود و محذوف خاصی مورد نظر
متکلم نیست، بلکه ساختار جمله به گونهاي است که گویا حذفی در آن صورت گرفته است. هدف از این کار آن است که ذهن
مخاطب بر آنچه گفته شده محصور و مقید نباشد (لیذهب نفس السامع کل مذهب) و بداند که مطالب دیگري هم در این زمینه
وجود دارد که میتواند با اندیشیدن به آنها برسد. از جمله موارد این نوع حذف، عطف کردن بر معطوف علیه غیرمعین است که در
قرآن کریم موارد متعددي دارد و معمولًا در مقام بیان فایده یک
. 1. عبدالقاهر جرجانی، دلائل الاعجاز، دارالمعرفۀ، بیروت، 1987 ، ص 105 109
. 2. رضی الدین استرآبادي، شرح الرضی علی الکافیۀ، افست مؤسسۀ الصادق، تهران، 1975 م. ج 1، ص 454
. 3. زرکشی، البرهان فی علوم القرآن، دارالفکر، بیروت، 1408 ه ، ج 3، ص 119
(364)
عمل است. با این روش به مخاطب گوشزد میشود که فایده این کار منحصر به آنچه گفته شده نیست، بلکه او میتواند فواید
دیگري را هم به دست آورد.
چند مثال از قرآن:
( وَ تِلْکَ الاْءَیّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النّاسِ وَلِیَعْلَمَ اللّهُ الَّذینَ امَنُوا وَ یَتَّخِذَ مِنْکُمْ شُهَدآءَ... (آل عمران، 140
( وَ کَذلِکَ نُریآ إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّمواتِ وَ الاْءَرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنینَ (انعام، 75
( وَ کَذلِکَ نُصَرِّفُ الاْیاتِ وَلِیَقُولُوا دَرَسْتَ... (انعام، 105
( وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللّهَ رَمی وَلِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنینَ... (انفال، 17
( وَ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الاْیاتِ وَلِتَسْتَبینَ سَبیلُ الْمُجْرِمینَ (انعام، 55
توجه کنیم که در هر یک از آیات فوق، نخست مطلب مهمی ذکر شده و سپس علت آن بیان گردیده است. این علتها به ترتیب
به طوري که ملاحظه میکنید، در این موارد قبل از لام تعلیل یک .« وَلِتَسْتَبینَ » « وَلِیُبْلِیَ » ،« وَلِیَقُولُوا » ،« وَلِیَکُونَ » ،« وَلِیَعْلَمَ » : عبارتند از
واو قرار دارد. این واو مطلب را بر چیزي عطف میکند که در کلام وجود ندارد و بیان کننده آن است که دلیل مطلب قبلی فقط
چیزي نیست که گفته شده بلکه دلایل دیگري هم دارد. بدین گونه ذهن مخاطب را به فراتر از آنچه گفته شده است توجه میدهد.
2. رساندن معانی بسیار. در مواردي از آیات قرآن بخشی از جمله به طور کامل حذف شده است تا مخاطب با توجه به جملات قبل
و بعد و بر اساس ظرفیت وجودي خود چیزي را مقدر کند. او میتواند چند چیز را مقدر کند و به معانی بسیاري دست یابد. این
آغاز میشوند، مانند: وَ لَوْلا فَضْلُ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اللّهَ تَوّابٌ حَکیمٌ « لو » موارد، بیشتر در جملههاي شرطیهاي است که با
بیان نشده است، ،« اگر فضل و رحمت خدا نبود و اگر خدا توبهپذیر و حکیم نبود، چه میشد » (نور، 10 ). در این آیه جواب اینکه
ولی با توجه به آیات قبلی که مربوط به احکام مرتبط با سالمسازي محیط خانوادهها و نیز جلوگیري از تهمت زدنهاي نارواست،
میتوان
(365)
کان » ،« لعذّبکم » « لعاجلکم بالعقوبۀ » ،« لفضحکم » ،« لهلکتم » جوابهاي متعددي را که با این موضوع تناسب دارد مقدر کرد، مانند
.« اختل نظام حیاتکم » ،« امرکم صعبا
نمونه دیگر: آیه وَ لَوْ أَنَّ قُرْانًا سُیِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الاْءَرْضُ أَوْ کُلِّمَ بِهِ الْمَوْتی بَلْ لِلّهِ الاْءَمْرُ جَمیعًا (رعد، 31 ) است. در این
صفحه 238 از 410
،« اگر قرآنی باشد که به وسیله آن کوهها به حرکت درآیند یا زمین قطعه قطعه شود و یا مردگان زنده شوند » آیه جواب اینکه
نیامده و مشخص نشده است که اگر چنین بود چه میشد؟ جوابی که به طور مناسب و خیلی روشن میتوان ذکر کرد این است که
لما » : اگر قرآن چنین کارهایی هم میکرد آن مشرکان ایمان نمیآوردند، چنان که بسیاري از مفسران گفتهاند تقدیر آن چنین است
به کار رفته بود، تقدیر مذکور مناسب بود، ولی با توجه به « هذا القرآن » تعبیر « قرآناً » قابل ذکر است که اگر در آیه به جاي .« آمنوا
یعنی آن قرآن همین قرآن بود. « لکان هذا القرآن » : بعضی جواب را چنین مقدر کردهاند « قرآن » نکره بودن
به نظر میرسد که تقدیر هرچه باشد، این آیه اشاره روشنی دارد به اینکه مسلمانان میتوانند با عمل به قرآن کارهاي ناممکن را
ممکن سازند و به وسیله قرآن دست به کارهاي مهم و شگفتآوري بزنند. به هر حال، این آیه نیز با توجه به مطالبی که در آن
آمده و با توجه به حذف جواب شرط در آن، به مخاطب اجازه میدهد که معانی بسیاري را از آن استفاده کند.
حذف شده و در کلام تعیین نشده « أَفَمَنْ زُیِّنَ » نمونه دیگر: أَفَمَنْ زُیِّنَ لَهُ سُوآءُ عَمَلِه فَرَاهُ حَسَ نًا (فاطر، 8) است در این آیه، جواب
است کسی که کردار زشتش در نظرش آراسته شده و آن را نیکو میبیند، چه سرنوشتی دارد یا چه کار باید بکند؟ تعیین جواب آن
بر عهده مخاطب است که با تفکر در مضمون آیه مطابق با استعداد و ظرفیت خود پاسخی براي آن در نظر گیرد.
« کمن لیس کذلک » مناسبترین چیزي که در اینجا میتوان در تقدیر گرفت و بسیاري از مفسران هم آن را پیشنهاد کردهاند جمله
است، یعنی آیا کسی که کردار زشتش در نظرش آراسته شده و آن را نیکو میبیند، مانند کسی است که این حالت را ندارد؟
(366)
ولی با تأمل بیشتر میتوانیم به معانی بلندي برسیم، مانند:
آیا کسی که چنین است، میتواند هدایت یابد؟
آیا کسی که چنین است، میتواند درست بیندیشد؟
آیا کسی که چنین است، میتواند به حقایق والا دست پیدا کند؟
آیا کسی که چنین است، میتواند خود را از کج فهمیها دور سازد؟
آیا کسی که چنین است، میتواند الگویی براي دیگران باشد؟
آیا کسی که چنین است، میتواند به سعادت برسد و نجات یابد؟
آیا کسی که چنین است، باید براي او تأسف خورد؟ و از این قبیل...
همچنین این حالت، حالت مقابل آن را تداعی میکند و آن حالتی است که انسان به مرحلهاي از بصیرت برسد که حقایق را آنچنان
که هست ببیند، همان گونه که پیامبر از خدا درخواست میکرد که: اللهم ارنی الاشیاء کما هی. بنابراین در آیه مورد بحث میتوان
چنین تقدیر کرد:
آیا کسی که چنین است، مانند کسی است که بد و خوب و کجی و راستی را به خوبی از هم تشخیص میدهد؟
آیا کسی که چنین است، مانند کسی است که خود را سرسپرده حق کرده و بینش و بصیرتی نافذ دارد؟
آیا کسی که چنین است، مانند کسی است که در اثر ایمان و تقوا، خداوند به او قدرت تشخیص حق از باطل را داده است؟
آیا کسی که چنین است، مانند کسی است که در اثر آگاهی از حقیقت حسن و قبح، از قبح واقعی دوري میکند و به حسن واقعی
میگراید؟ و از این قبیل...
نظیر همین آیه است آیه أَفَمَنْ شَرَحَ اللّهُ صَ دْرَهُ لِلاِْسْلامِ فَهُوَ عَلی نُورٍ مِنْ رَبِّه (زمر، 22 ) که میتوان معانی بسیاري را در آن تقدیر
کرد.
3. حذف براي اختصار و معلوم بودن محذوف. در قرآن کریم گاهی یک کلمه یا یک جمله و یا حتی چند جمله در وسط مطلب
صفحه 239 از 410
حذف شده و آن به جهت معلوم بودن
(367)
و بعضی « قلنا » ،« قال » آن جملات است به طوري که ذکر آنها لزومی ندارد و مخاطب به راحتی به آن پی میبرد. نمونه آن حذفِ
دیگر از مشتقات آن در اول جمله است. این نوع حذف در قرآن بسیار شایع است، مانند:
( وَالَّذینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهآ أَوْلِیآءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونآ إِلَی اللّهِ زُلْفیآ (زمر، 3
.«... یقولون ما نعبدهم » : که تقدیر آن چنین است
.« وقلنا کلوا » : وَ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوي کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ (طه، 80 81 ) که تقدیر آن چنین است
.« فیقال لهم اکفرتم » : فَأَمَّا الَّذینَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَکَفَرْتُمْ (آل عمران، 106 ) به تقدیر
نمونه دیگر از موارد حذف به جهت معلوم بودن محذوف، حذف بخشی از مقاطع داستان است که مخاطب خود میتواند آنها را
حدس بزند. این نوع حذف در قصههاي قرآنی شایع است، مانند:
در داستان سلیمان و بلقیس: اِذْهَبْ بِکِتابی هذا فَأَلْقِهْ إِلَیْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ ماذا یَرْجِعُونَ * قالَتْ یآ أَیُّهَا الْمَلَؤُا إِنّیآ أُلْقِیَ إِلَیَّ کِتابٌ
( کَریمٌ (نمل، 28 29
در این آیه پس از بیان اینکه سلیمان به هدهد گفت نامه مرا به سوي آنان ببر و بنگر که چه میکنند، میفرماید: (آن زن) گفت: اي
همراهان، نامهاي گرامی به سوي من افکنده شده است. ملاحظه کنید که در این میان چندین جمله حذف شده است و آن اینکه
حذف این جملات براي «... هدهد نامه را گرفت و آن را به سوي بلقیس برد و به طرف او انداخت و بلقیس نامه را دید و خواند و »
آن است که میتوان به روشنی آنها را در سیر داستان حدس زد و گفتن آنها لازم نیست.
در داستان موسی و هارون و پرستش گوساله از سوي بنیاسرائیل: قالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَیْهِ عاکِفینَ حَتّی یَرْجِعَ إِلَیْنا مُوسی * قالَ یا هرُونُ
93 ). در این آیات پس از نقل سخن بنیاسرائیل که به هارون گفتند: ما پیوسته این - ما مَنَعَکَ إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَ لُّوآا أَلاّ تَتَّبِعَنِ (طه، 91
اي» : گوساله را میپرستیم تا موسی برگردد، بلافاصله چنین آمده است
(368)
معلوم است که در این میان «؟ هارون، چون این قوم را دیدي که گمراه شدند چه چیزي تو را بازداشت از اینکه مرا پیروي کنی
موسی به سوي قوم خود بازگشت و چون دید آنها گوسالهاي را پرستش میکنند خشمگین » چندین جمله حذف شده و آن اینکه
.«... شد و به هارون چنین گفت
در داستان حضرت یوسف: وقتی یکی از همزندانهاي یوسف آزاد شد و نجات یافت، پادشاه مصر خوابی دید و تعبیر آن را از
اطرافیان خود خواستار شد و آنها نتوانستند تعبیر کنند. همزندان یوسف که در آن مجلس بود به یاد یوسف و تعبیر خواب او افتاد: وَ
.(45- قالَ الَّذي نَجا مِنْهُما وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّۀٍ أَنَا أُنَبِّئُکُمْ بِتَأْویلِه فَأَرْسِلُونِ* یُوسُفُ أَیُّهَا الصِّدّیقُ أَفْتِنا فی سَبْعِ بَقَراتٍ... (یوسف، 46
اي یوسف، اي » : در این دو آیه پس از نقل سخن همزندان یوسف که خطاب به اطرافیان پادشاه است بلافاصله چنین آمده است
معلوم است که در اینجا جملاتی حذف شده است، به این بیان که اطرافیان پادشاه سخن همزندان «... صدیق در این باره نظر بده
یوسف را پذیرفتند و او را روانه زندان کردند و او به زندان یوسف رفت و به وي چنین گفت.
مورد دیگر از موارد حذف به جهت معلوم بودن محذوف، کلماتی است که از کلمه ذکر شده تداعی میشود، مانند:
به دلیل معلوم بودن آن « البرد » وَ جَعَلَ لَکُمْ سَرابیلَ تَقیکُمُ الْحَرَّ (نحل، 81 ) که تقدیر آن چنین است: تَقیکُمُ الْحَرَّ والبرد. حذف کلمه
است. « الحرّ » با تداعی از کلمه
وَ لَهُ ما سَکَنَ فِی اللَّیْلِ وَ النَّهارِ (انعام، 13 ) به تقدیر: ما سَکَنَ فِی اللَّیْلِ وَ النَّهارِ و ما تحرّك.
صفحه 240 از 410
رَبُّ السَّمواتِ وَ الاْءَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما وَ رَبُّ الْمَشارِقِ (صافات، 5) به تقدیر: رَبُّ الْمَشارِقِ والمغارب.
اقسام حذف
اکنون که با برخی از فواید و آثار حذف در موارد خاص آشنا شدیم، برخی از اقسام
(369)
آن را ذکر میکنیم. منظور از اقسام حذف، بخشهاي مختلفی از جمله است که به دلیل هدفهاي خاص و در مواردي که کلام را تباه
نکند حذف میشود. اقسام حذف در کتابهاي ادبی و بلاغی و کتابهاي مربوط به علوم قرآنی به تفصیل ذکر شده است( 1). ما در
اینجا فقط تعدادي از آن موارد را که بیشتر رایج است با ذکر مثالهایی از قرآن کریم، بیان میکنیم:
1. حذف مسند الیه
میدانیم که مسند الیه که در جمله اسمیه همان مبتدا و در جمله فعلیه همان فاعل است، رکن مهم جمله است و حتماً باید ذکر شود،
ولی گاهی براي رساندن فایدهاي البتّه در صورت وجود قرینه بر حذف آن حذف میشود؛ چند مثال از قرآن کریم:
- وَ مآ أَدْریکَ ما هِیَهْ * نارٌ حامِیَۀٌ (قارعه، 11 ) اي هی نار حامیۀ.
6) اي هی نار اللّه. - وَ مآ أَدْریکَ مَا الْحُطَمَۀُ * نارُ اللّهِ الْمُوقَدَةُ (همزه، 5
وَ قالُوآا أَساطیرُ الاْءَوَّلینَ (فرقان، 5) اي هذه اساطیر الاولین.
قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ (ذاریات، 52 ) اي هو ساحر او مجنون.
( به گفته ابن هشام، حذف مبتدا بیشتر در جواب استفهام و بعد از قول، شایع است.( 2
2. حذف خبر یا مسند
گاهی به دلیل معلوم بودن محذوف و یا براي رساندن معانی بسیار، خبر جمله حذف میشود، مانند: مَثَلُ الْجَنَّۀِ الَّتی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ
به جهت معلوم بودن آن حذف شده و تقدیر آن چنین « ظلها » تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الاْءَنْهارُ أُکُلُها دآئِمٌ وَ ظِلُّها (رعد، 35 ) در این آیه خبر
.« وظلها دائم » : است
إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا بِالذِّکْرِ لَمّا جآءَهُمْ وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزیزٌ (فصلت، 41 ) که خبر انّ محذوف است و میتواند چیزهاي متعددي باشد و
شامل همه بدبختیها و عذابها و
1. رجوع شود به: ابن هشام، مغنی اللبیب، افست تبریز مکتبۀ بنی هاشمی، ج 2، ص 811 به بعد؛ زرکشی، البرهان فی علوم القرآن،
. ج 3، ص 151 به بعد؛ سیوطی، الاتقان، ج 3، ص 180
. 2. ابن هشام، مغنی اللبیب، ج 2، ص 722
(370)
گمراهیهاي کافران میشود؛ مثلًا میتوان چنین در تقدیر گرفت.
کسانی که به قرآن کافر شدند، در قیامت معذّب خواهند بود.
کسانی که به قرآن کافر شدند، در تاریکی گمراهی قرار میگیرند.
کسانی که به قرآن کافر شدند، آرامش روحی و اطمینان قلب ندارند.
کسانی که به قرآن کافر شدند، از رحمت خدا محروم گشتهاند.
کسانی که به قرآن کافر شدند، سعادت دنیا و آخرت را از دست دادهاند.
و از این قبیل...
3. حذف فعل
صفحه 241 از 410
شایع است، مانند: وَ الْمَلاآئِکَ ۀُ یَدْخُلُونَ « قول » گاهی در جمله، فعل که یکی از ارکان جمله است حذف میشود. این امر در مادّه
را در صفحات « قول » نمونههاي دیگري از حذف مادّه ) .« قالوا سلام علیکم » عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ * سَلامٌ عَلَیْکُمْ (رعد، 23 ) به تقدیر
گذشته آوردیم).
همچنین گاهی به جهت معلوم بودن، فعلهایی از غیر مادّه قول هم حذف شده است، مانند: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمواتِ وَ
.« لَیَقُولُنَّ خلقهنّ اللّهُ » : الاْءَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللّهُ (عنکبوت، 61 ) به تقدیر
4. حذف مضاف
حذف مضاف در قرآن کریم بسیار شایع است و شاید شایعترین نوع حذف باشد. ابنجنّی میگوید در قرآن بیش از هزار مورد
حذف مضاف وجود دارد.( 1) معمولاً حذف مضاف در مواردي است که دلیل روشن و قرینه واضحی بر آن دلالت داشته باشد،
مانند: وَسْئَلِ الْقَرْیَۀَ (یوسف، 82 ) به تقدیر: واسأل اهل القریۀ. وَ جآءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَ  فا صَ  فا (فجر، 22 ) به تقدیر: و جاء امر ربک.
و حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَۀُ (مائده، 3) به تقدیر: حرمت علیکم اکل المیتۀ. توجه کنیم که حذف مضاف در مواردي است که فعلی به
چیزي نسبت داده شده که با آن سنخیت ندارد، مثلًا در نمونههاي فوق سؤال
. 1. البرهان فی علوم القرآن، دارالفکر، بیروت، 1408 ه، ج 3، ص 165
(371)
امکان ندارد و باید از اهل آن سؤال کرد، یا آمدن پروردگار با فرشتگان محال است و این فرمان پروردگار « قریه » کردن از خود
است که میآید. یا حرام بودن خود میته معنا ندارد و منظور، حرمت خوردن میته است.
5. حذف جمله شرط یا جزا
هر جمله شرطیهاي از دو بخش تشکیل میشود که بخش اول را جمله شرط و بخش دوم را جمله جزا میگویند. گاهی جمله شرط
حذف میشود و جمله جزا میماند و این در صورتی است که قرینهاي بر آن وجود داشته باشد، مانند: فَاتَّبِعُونی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ (آل
ان تُؤَخّرنا نجب » : رَبَّنآأَخِّرْنآ إِلیآ أَجَلٍ قَریبٍ نُجِبْ دَعْوَتَکَ (ابراهیم، 14 ) به تقدیر .« فان اتَّبَعْتُمُونی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ » : عمران، 31 ) به تقدیر
گاهی هم جمله شرط میماند و جمله جزا حذف میشود. این حذف هم یا به جهت اختصار و یا به جهت رساندن معانی .« دعوتک
بسیار و یا وادار کردن مخاطب به تفکر است که نمونههایی از آن گذشت.
6. حذف جواب قسم
در مواردي از آیات قرآنی گاهی جمله قسم آمده، ولی جواب آن نیامده و یافتن جواب به مخاطب واگذار شده است تا با توجه به
قبل و بعد آیه آن را تقدیر کند. در اینجا نیز هدف از حذف وادار کردن مخاطب به اندیشیدن است، مانند: وَ النّازِعاتِ غَرْقًا * وَ
النّاشِطاتِ نَشْطًا* وَ السّابِحاتِ سَبْحًا * فَالسّابِقاتِ سَبْقًا * فَالْمُدَبِّراتِ أَمْرًا * یَوْمَ تَرْجُفُ الرّاجِفَۀُ (نازعات، 1 6). در اینجا خداوند به
پنج چیز سوگند خورده، ولی جواب سوگند ذکر نشده و مخاطب باید آن را با توجه به آیات بعدي تقدیر کند. در اینجا به قرینه آیه
جواب قسم باید جملهاي مربوط به روز قیامت باشد، مانند: لتبعثنّ یا لتجزون و مانند اینها. « یوم ترجف الرّاجفۀ »
قآ وَ الْقُرْانِ الْمَجیدِ * بَلْ عَجِبُوآا أَنْ جآءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ (ق، 1 2) در اینجا نیز جواب قسم حذف شده است، ولی با توجه به آیه بعدي
که درباره شگفتی کافران است از اینکه چگونه پیامبري از جنس خود آنها مبعوث شده، میتوان جواب قسم را چنین
(372)
نیز از آنجا که اساسیترین مطلبی که در این سوره آمده مربوط به روز .« انک لمن المنذرین » یا « انک لرسول اللّه » : تقدیر کرد
لتبعثن یوم » : قیامت است و شگفتی کافران را از اینکه چگونه پس از مرگ زنده میشوند بیان کرده است، میتوان چنین تقدیر کرد
است که در آن نیز جواب قسم حذف شده و با توجه « ص والقرآن ذي الذکر » : و مانند اینها. این آیه نظیر « ان البعث حق » یا « القیامۀ
صفحه 242 از 410
به آیات بعدي میتوان جواب قسم را تقدیر کرد.
[ [سورة نور ( 24 ): الآیات 11 الی 13
اشاره
إِنَّ الَّذینَ جآءُو بِالاِْفْکِ عُصْ بَۀٌ مِنْکُمْ لا تَحْسَ بُوهُ شَ  را لَکُمْ بَلْ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ لِکُلِّ امْرِيًء مِنْهُمْ مَا اکْتَسَبَ مِنَ الاِْثْمِ وَ الَّذي تَوَلّی کِبْرَهُ
مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظیمٌ ( 11 ) لَوْلاآ إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَیْرًا وَ قالُوا هذآ إِفْکٌ مُبینٌ ( 12 ) لَوْلا جآءُو عَلَیْهِ
( بِأَرْبَعَۀِ شُهَدآءَ فَاِذْ لَمْ یَأْتُوا بِالشُّهَدآءِ فَأُولئآِكَ عِنْدَ اللّهِ هُمُ الْکاذِبُونَ ( 13
همانا کسانی که آن تهمت را ساختند، گروهی از شمایند، آن را شرّي براي خود مپندارید، بلکه آن براي شما خیر است. براي هر
مردي از آنان گناهی است که انجام داده و آنکس از آنها که بخش بزرگ آن (تهمت زدن) را بر عهده دارد، براي او عذابی
بزرگ است ( 11 ) چرا وقتی آن را شنیدید، مردان و زنان مؤمن به همدیگر گمان نیک نبردند و نگفتند که این تهمتی آشکار
( است؟ ( 12 ) چرا بر آن چهار شاهد نیاوردند؟ پس چون شاهدانی نیاوردند آنان نزد خداوند دروغگویانند ( 13
نکات ادبی
بهتان، به دروغ چیزي را به کسی نسبت دادن. در اصل از افک به معناي واژگون کردن و دگرگون ساختن است. « افک » 1
گروهی که در کاري همدست و همداستان شدهاند. گفته شده که آن به « عصبۀ » 2
(373)
ده تا چهل نفر اطلاق میشود. از عصب به معناي رگ و پی، گویا این گروه با هم پیوندي خاص یافتهاند.
کسی که بخش بزرگ آن را بر عهده گرفته، سردمدار گروه. « الذي تولّی کبره » 3
براي تحضیض است، یعنی چرا چنین نشد؟ « لولا » 4
است و علت اینکه از نظر غیبت و خطاب میان شرط و جواب مطابقت وجود ندارد، این « اذ سمعتموه » جواب « ظنّ المؤمنون » 5
است که با آوردن کلمه مؤمن و مؤمنۀ اشاره به این دارد که از آثار ایمان این است که مؤمنین و مؤمنات به یکدیگر گمان بد نبرند
و به هم خوش بین باشند.
تفسیر و توضیح
معروف است، در مورد قضیه خاصی نازل « افک » آیات ( 11 13 ) انّ الذین جاءوا بالافک عصبۀ منکم...: این آیات که به آیات
شده است و آن تهمتی بود که بعضیها به یکی از همسران رسول خدا زدند و شایع کردند که او آلوده دامن شده است. این آیات با
قاطعیت تمام این تهمت را رد میکند و آن را بهتانی آشکار مینامد و به کسانی که این تهمت بزرگ را زدهاند، وعده عذاب
میدهد و مسلمانان را به خاطر باور کردن این شایعه مورد عتاب و سرزنش قرار میدهد.
آیا این آیات در دفع تهمت از عایشه و یا ماریه قبطیه نازل شده است بهزودي بحث خواهیم کرد، ولی پیش از آن متن آیات را
مورد تدبر قرار میدهیم.
در این آیات، نخست بر این مطلب تأکید میکند که سازندگان این تهمت گروهی همفکر از مسلمانان بودند و گویا توطئهاي در
به گروهی گفته میشود که کمک همدیگر باشند و همدیگر را تأیید کنند و هدف واحدي « عصبه » کار بوده است، چون کلمه
صفحه 243 از 410
داشته باشند.
در مرحله بعدي خاطر نشان میسازد که شایع شدن این مطلب را براي خود شرّي مپندارید، بلکه آن براي شما خیر است. این سخن
شاید اشاره به این دارد که این شایعه
(374)
که از سوي خداوند تکذیب شده و شایعهسازان رسوا شدند، باعث گردید که در جامعه اسلامی نوعی مصونیت ایجاد شود و
مسلمانان از این پس سخن شایعهسازان را باور نکنند.
مطلب بعدي که در این آیات آمده است، وعده عذاب به شایعهسازان است، میفرماید: هر مردي از آن گروه گنهکار است، ولی
گناه سردسته آنها که بخش مهمی از مسئولیت این کار به گردن اوست، بیشتر است و براي او عذابی عظیم در نظر گرفته شده است.
پس از رد این تهمت و دادن وعده عذاب به شایعهسازان، سراغ کسانی که این شایعه را باور کردهاند و نسبت به یک مسلمان
بیگناه بدگمان شدهاند، میرود و خطاب به آنان میفرماید: چرا وقتی آن را شنیدید مسلمانان به همدیگر گمان نیک نبردند؟ یعنی
وظیفه مسلمانان نسبت به یکدیگر این است که درباره هم گمان نیک و حسن ظن داشته باشند و شایعات را باور نکنند.
بدون شک در جامعهاي که مردم نسبت به یکدیگر بدگمان باشند و هر تهمتی را به شخصی زده میشود باور کنند، هیچ کس در
امان نخواهد بود و امنیت فکري از میان خواهد رفت و شخصیت افراد در معرض خطر قرار خواهد گرفت، این است که اسلام
همواره جامعه را به سوي خوش گمانی و حسن ظن نسبت به برادران و خواهران دینی خود فرا خوانده است و به طوري که در
آیات پیش خواندیم، کسی را که به دروغ به یک مسلمان نسبت زنا بدهد مجرم شناخته و بر او حد جاري میکند.
این مطلب در آیات مورد بحث، به شیوه خاصی بیان شده است و جمله شرطی به صورت خطاب، ولی جملهاي که در جواب آن
چرا به » : و در ادامه نمیفرماید « وقتی شما آن تهمت را شنیدید » آمده به صورت غایب است. آغاز جمله به این صورت است که
این تعبیر اشاره روشنی به این « چرا مؤمنین و مؤمنات نسبت به هم گمان نیک نبردند » : بلکه میفرماید « همدیگر گمان نیک نبردید
مؤمنین و » مطلب دارد که به دلیل اینکه شما داراي ایمان هستید باید به همدیگر گمان نیک میبردید. در واقع کلمه
(375)
اشاره به علت مطلب است، یعنی اکنون که شما ایمان دارید به حکم همین ایمان، باید وقتی این شایعه را شنیدید نسبت به « مؤمنات
همدیگر گمان نیک میبردید و میگفتید: این سخن بهتانی بزرگ است.
در آیه بعدي روي سخن با شایعه سازان است و درباره آنها اظهار میدارد: اکنون که به یکی از مسلمانان تهمت زنا زدهاند، باید
براي آن چهار شاهد بیاورند و حال که نمیتوانند، پس آنان نزد خداوند دروغگویانند.
دنبال میکند و ما پس از تفسیر آنها، به شأن نزول آیات خواهیم پرداخت. « افک » آیات بعدي، مطلب را درباره جریان
[ [سورة نور ( 24 ): الآیات 14 الی 18
اشاره
وَ لَوْلا فَضْ لُ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ فِی الدُّنْیا وَ الاْخِرَةِ لَمَسَّکُمْ فی مآ أَفَضْ تُمْ فیهِ عَذابٌ عَظیمٌ ( 14 ) إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِکُمْ وَ تَقُولُونَ
بِأَفْواهِکُمْ ما لَیْسَ لَکُمْ بِهعِلْمٌ وَ تَحْسَبُونَهُ هَیِّنًا وَ هُوَ عِنْدَ اللّهِ عَظیمٌ ( 15 ) وَ لَوْلاآ إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُمْ ما یَکُونُ لَنآ أَنْ نَتَکَلَّمَ بِهذا سُبْحانَکَ
( هذا بُهْتانٌ عَظیمٌ ( 16 ) یَعِظُکُمُ اللّهُ أَنْ تَعُودُوا لِمِثْلِهآ أَبَدًا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ ( 17 ) وَ یُبَیِّنُ اللّهُ لَکُمُ الاْیاتِ وَ اللّهُ عَلیمٌ حَکیمٌ ( 18
و اگر فضل و رحمت خدا در دنیا و آخرت بر شما نبود، در آنچه اظهار داشتید شما را عذابی بزرگ میرسید ( 14 ) آنگاه که آن را
صفحه 244 از 410
از زبان همدیگر میگرفتید و در دهانهایتان چیزي را که به آن آگاهی نداشتید، میگفتید و آن را آسان میشمردید در حالی که
آن نزد خداوند بزرگ بود ( 15 ) چرا هنگامی که آن را شنیدید، نگفتید که ما را شایسته نیست که این سخن را به زبان آوریم،
شگفتا! این بهتانی بزرگ است ( 16 ) خداوند شما را موعظه میکند که مبادا دوباره به مثل آن بازگردید اگر ایمان دارید ( 17 ) و
( خداوند آیات را براي شما بیان میکند و خداوند داناي فرزانه است ( 18
نکات ادبی
سخن گفتید، اظهار داشتید، از افاضه به معناي ریختن. گفته میشود: « افضتم » 1
(376)
یعنی آب را در ظرف ریخت، افاضه به معناي کوچیدن هم استعمال میشود. « افاض الماء فی الاناء »
است. « افضتم » و یا « لمسّکم » متعلق به « اذ تلقّونه » در « اذ » 2
در اصل تتلقّونه بود یکی از دو تا به جهت تخفیف حذف شد، مانند تنزّل که در اصل تتنزّل بود، معناي تلقونه این است « تلقّونه » 3
که آن سخن را از زبان همدیگر میگرفتید.
.« هون و هوان » آسان، بیاهمیت. از « هیّنا » 4
خدایا! منزهی تو. این کلمه را معمولًا در مقام تعجب به کار میبرند گویا متکلم اظهار میدارد که خدایا! همانگونه « سبحانک » 5
که تو منزهی من هم از این سخن منزه و بیزارم.
است، گویا کسی که به او به تهمت میزنند، از این سخن مبهوت « بُهت » تهمتی که به کسی میزنند. اصل آن از « بهتان » 6
مصدر است. « غفران » و « کفران » مانند « بهتان » . میشود
ان لا » : از جملههاي مثبتی است که معناي نفی میدهد و نظایر آن در قرآن بسیار است و تقدیر آن چنین است « ان تعودوا » 7
ترجمه میکنیم. « مبادا » و ما آن را « کراهۀ ان تعودوا » و یا « تعودوا
تفسیر و توضیح
و تهمت ناروایی که شایعه سازان به « افک » آیات ( 14 18 ) ولولا فضل اللّه علیکم و رحمته فی الدنیا و الاخرة...: در ادامه جریان
یکی از همسران پیامبر زده بودند، میفرماید: اگر فضل و رحمت خدا در دنیا و آخرت بر شما نبود، در آنچه اظهار داشتید به شما
عذابی بزرگ میرسید، یعنی تهمتی که شما آن را به زبان آوردید و براي همدیگر نقل کردید آن چنان زشت است که جاي آن
بود که خداوند شما را سخت عذاب کند، ولی در دنیا و آخرت فضل و رحمت خداوند شامل حال شماست، در دنیا
(377)
با باز گذاشتن درِ توبه و در آخرت با آمرزش گناهان، شما را مشمول لطف خود کرده و از خطاهاي شما در میگذرد.
این عذابی که شما مستحق آن بودید، ولی خداوند آن را از شما بازداشت به سبب آن بود که شما آن تهمت بزرگ را از زبان
همدیگر میگرفتید و دهن به دهن نقل میکردید و چیزي را که به آن آگاهی نداشتید میگفتید و گمان میکردید که این یک
موضوع آسان و بی اهمیتی است، در حالی که آن نزد خداوند بسیار مهم و بزرگ بود؛ زیرا آبروي پیامبر خدا در خطر قرار
میگرفت و این در مردم ایجاد نفرت میکرد و اساس نبوت تهدید میشد.
در آیه بعد، بار دیگر مسلمانان را مورد عتاب قرار میدهد که چرا شما وقتی آن سخن را شنیدید نگفتید که ما را نسزد که آن را به
زبان آوریم، پروردگارا! تو منزهی این یک بهتان بزرگ است، یعنی وظیفه شما به عنوان یک فرد با ایمان این بود که تهمتی را که
صفحه 245 از 410
به یک مسلمان زده میشود و دلیل و شاهدي بر آن نیست با قاطعیت رد کنید و آن را دروغ بدانید.
البتّه ممکن است تهمتی که به کسی زده میشود واقعیت داشته باشد، ولی از نظر احکام شرعی اگر شاهدي بر آن نباشد، ما باید آن
را دروغ بدانیم و با قاطعیت رد کنیم.
پس از این بیانات، اظهار میدارد که اگر مؤمن هستید بدانید که خداوند شما را موعظه میکند مبادا که دوباره به مثل آن
بازگردید، یعنی چنین تهمتها و شایعهها را تکرار و پخش کنید. و بدینگونه خداوند آیات خود را به شما بیان میکند و خدا داناي
فرزانه است، او از همه چیز آگاه است و کارهاي او مطابق با حکمت و فرزانگی است.
در اینجا پایان مییابد و البتّه در چند آیه بعدي هم مطالبی گفته شده که ناظر به آن است اکنون باید « افک » آیات مربوط به جریان
چیست و آن تهمتی که شایعه سازان به یکی از همسران رسول خدا زدند مربوط به کدام یک از همسران آن « افک » دید که جریان
حضرت بود؟
آنچه معروف است و اهل سنت در آن اتفاق نظر دارند و بسیاري از علماي شیعه
(378)
هم آن را گفتهاند این است که این آیات درباره عایشه نازل شده است و خداوند با این آیات سخن شایعهسازانی را که به عایشه
تهمت بی عفتی زده بودند رد میکند، در مقابل این نظریه برخی از علماي شیعه گفتهاند که آیات نه درباره عایشه که درباره ماریه
قبطیه همسر دیگر پیامبر نازل گردیده است.
طبق روایات اهل سنت که بعضی از علماي شیعه هم مانند شیخ طوسی در تفسیر تبیان و طبرسی در مجمع البیان آن را نقل کردهاند،
در جنگ بنی المصطلق عایشه همراه پیامبر بود و هنگام بازگشت به مدینه در یکی از منزلها عایشه به خاطر قضاي حاجت از قافله
دور شد و هنگامی که بازگشت قافله حرکت کرده بود و عایشه از قافله جاماند تا اینکه شخصی به نام صفوان بن معطل از پشت سر
قافله میآمد به آن محل رسید و چون عایشه را آنجا دید او را سوار مرکب خود کرد و جلو مرکب را به دست گرفت و عایشه را به
قافله رسانید.
منافقان که از هر فرصتی براي ضربه زدن به پیامبر استفاده میکردند، درباره عایشه و صفوان شایعه پراکنی کردند و به عایشه تهمت
( یاد میکند، عبداللّه بن ابیّ بود.( 1 « الذي تولّی کبره » زدند. سردسته این منافقان که قرآن از وي با تعبیر
خداوند با نازل کردن این آیات این تهمت را رد کرد و منافقان بار دیگر رسوا شدند.
به عقیده برخی از علماي شیعه، از جمله علی بن ابراهیم قمی، کسی که مورد تهمت قرار گرفته ماریه قبطیه مادر ابراهیم پسر پیامبر
بود و کسی که به او تهمت زد عایشه و چند تن دیگر بودند، روایات در این باره هم بسیار است.
با بررسی آیات و روایات و اقوال علما به نظر میرسد که این آیات درباره عایشه نازل شده است و نزول آن درباره ماریه بعید به
نظر میرسد. هرچند که اصل تهمت زدن به ماریه از نظر تاریخی تقریبا مسلم است، ولی در هیچ یک از روایات مربوط به این
جریان که از طریق شیعه و سنی نقل شده، نیامده است که این آیات در این جریان
. 1 - نقل با تلخیص از: مجمع البیان ج 7، ص 205
(379)
در این جریان اشاره شده است. « ان جائکم فاسق بنبأ فتبیّنوا » نازل شده، بلکه در بعضی از روایات به نزول آیه
در تفصیل این مطلب بحث مشروحی داریم که در پی میآید:
« افک » بحثی درباره آیات
صفحه 246 از 410
گفته میشود. « افک » در قرآن کریم آیات 11 تا 18 سوره مبارکه نور، درباره جریانی نازل شده که در تاریخ اسلام به آن، جریان
افک به معناي بهتان و تهمت زدن است و این کلمه از خود آیات گرفته شده است، آنجا که میفرماید:
( ان الذین جاؤا بالافک عصبۀ منکم... (نور/ 11
کسانی که آن تهمت را زدند گروهی از شما هستند...
جریان افک مربوط به تهمتی است که به یکی از همسران پیامبر خدا زده شد و او را به آلودهدامنی نسبت دادند. این آیات در تبرئه
او نازل گردید و خداوند با قاطعیت تمام، آن تهمت را رد کرد و به شایعهسازان عذابی بزرگ وعده داد و مسلمان را به سختی
مورد عتاب قرار داد که چرا آنها این تهمت را دهن به دهن نقل کردند؟
آنچه در اینجا مورد بحث قرار میدهیم این است که این جریان مربوط به کدام یک از همسران پیامبر است و آیات افک درباره
تبرئه چه کسی نازل شده است؟
مفسران و محدثان و مورخان از اهل سنت اتفاق نظر دارند که آیات افک مربوط به عایشه است و در این باره احادیثی نقل کردهاند
که بعضی از آنها آن را متواتر خواندهاند.
بیشتر مفسران شیعه هم همین شأن نزول را نقل کردهاند و آن را پذیرفتهاند، ولی برخی از آنان گفتهاند که آیات افک نه درباره
عایشه بلکه درباره ماریه قبطیه مادر ابراهیم فرزند پیامبر خدا نازل شده است.
اکنون ما به خواست خدا هر دو گروه از روایات را نقل میکنیم و برخی از اشکالاتی را که در سند یا دلالت آنها وجود دارد ذکر
میکنیم و در پایان نظر نهایی
(380)
خود را بیان خواهیم کرد.
آیات افک و عایشه
روایاتی که درباره نزول این آیات در حق عایشه نقل شده، از نظر منابع اهل سنت زیاد است و در بیشتر کتابهاي حدیثی با سندهاي
گوناگون آمده است. البتّه سند متن مفصل این روایت که از زبان خود عایشه نقل شده در همه این کتابها به زهري میرسد( 1) و
زهري پیش از نقل آن گفته است که من چند روایت را جمع کردم و خلاصه آن این شد. بنابراین، روایت مفصل به این صورت که
از زبان عایشه نقل شده، تلفیقی از چند روایت واحد است و بدون شک این متن به صورت موجود از زبان خود عایشه نیست. به هر
( حال داستان مربوط به نزول آیه افک درباره عایشه، از زبان خود وي چنین نقل شده است.( 2
عایشه میگوید: رسول خدا (ص) همواره وقتی میخواست به سفري برود میان همسرانش قرعه میانداخت و قرعه به نام هر کس
بیرون میشد او را با خود به سفر میبرد.
در سفري در میان ما قرعه انداخت، قرعه به نام من در آمد و من با رسول خدا (ص) به سفر رفتم و سفر، سفر جنگ بود.( 3) و این
هنگامی بود که دستور حجاب نازل شده بود و مرا به همین جهت همواره در هودجی سوار میکردند و در همان هودج نیز منزل
میکردم. همچنان میرفتیم تا رسول خدا (ص) از جنگ فارغ شد و برگشت.
1 - صحیح بخاري، ج 3، ص 154 ؛ صحیح مسلم، ج 8، ص 113 ؛ تفسیر طبري (جامع البیان) ج 18 ، ص 118 ؛ معجم کبیر طبرانی، ج
23 ، ص 61 ؛ سیره ابن هشام، ج 3، ص 744 ؛ الدر المنثور سیوطی، ج 5، ص 24 ؛ اسباب النزول واحدي، ص 214 و بیشتر کتابهاي
تفسیري اهل سنت. البتّه این روایت به نقل از زهري در بعضی از کتابهاي تفسیري شیعه هم آمده است مانند: شیخ طوسی، التبیان ج
. 7، ص 415 و مفصلتر از آن، طبرسی، مجمع البیان، ج 7، ص 204
2 - ما این متن را از صحیح بخاري، ج 3، ص 154 نقل میکنیم و در همین کتاب سخن زهري را راجع به اینکه این روایت تلفیقی
صفحه 247 از 410
از چند روایت است، نقل کرده است.
.( 3 - در روایات دیگري گفته شده که جنگ همان جنگ بنی المصطلق و یا المریسیع بود (سیره ابن هشام، ج 3، ص 744
(381)
همین که نزدیکیهاي مدینه رسیدیم، شبی منادي نداي کوچ داد که سوار شوید. من برخاستم و از لشکرگاه گذشتم تا قضاي حاجت
کنم. بعد از قضاي حاجت به محل خود برگشتم. ناگاه متوجه شدم که گلوبندم که از مهرههاي یمانی بود پاره شده و افتاده است، به
دنبال آن میگشتم و جستوجوي گلوبند باعث شد که درنگ کنم و مأمورین هودج من هودجم را بلند کرده بالاي شتر من
گذاشتند، به خیال اینکه من در هودجم. اینکه چگونه بودن و نبودن یک زن در هودج را نمیفهمیدند؟ علتش این بود که در آن
ایام زنها خیلی کم گوشت و سبک بودند، چون غذایشان قوت لایموت بود، لذا مأمورین از سبکی هودج تعجب نکردند، علاوه بر
این من زنی نورس بودم. به هر حال شتر را هی کردند و رفتند. و من در این میان گلوبندم را پیدا کردم اما وقتی گلوبندم را یافتم
که کاروان رفته بود. من خود را به محل کاروان و آن محلی که منزل کرده بودم رسانیده قدري ایستادم، شاید به جستوجوي من
برگردند، ولی همین طور که نشسته بودم خوابم برد.
از سوي دیگر صفوان بن معطل سلمی ذکرانی که مأمور بود از عقب لشکر حرکت کند، هنگام صبح بدانجا که من خوابیده بودم
رسید و از دور شبح انسانی دید، نزدیک آمد و مرا شناخت، چون قبل از دستور حجاب مرا دیده بود وقتی مرا شناخت استرجاع
بیدار شدم و صورت خود را پوشاندم، به خدا سوگند که غیر از « إنَّا للّه وَ إنَّا إلَیْهِ راجِعُونَ » : گفت و من به صداي او که میگفت
همین استرجاع دیگر حتی یک کلمه با من حرف نزد و من نیز از او جز همان استرجاع را نشنیدم. پس شتر خود را خوابانید و من
سوار شدم. سپس به راه افتاد تا به لشکرگاه رسیدیم و آن منزلی بود کنار نحر ظهیرة و این قضیه باعث شد که عدهاي درباره من
سخنانی بگویند و هلاك شوند.
آن کسی که این تهمت را درست کرد، عبداللّه بن ابیّبن سلول بود. پس به مدینه آمدیم و من از روزي که وارد شدیم تا مدت
یک ماه مریض شدم. مردم دنبال حرف تهمت زنندگان را گرفته بودند و سر و صدا به راه افتاده بود، در حالی که من از جریان به
کلی بی خبر بودم. تنها چیزي که مرا در آن ایام به شک میانداخت این بود که من
(382)
هیچ وقت مانند روزهایی که مریض بودم از رسول خدا (ص) لطف ندیدم. همواره بر من وارد میشد و سلام میکرد و حال مرا
میپرسید و این مایه تعجب و شک من میشد. ولی به جریانی که پیش آمده بود پی نمیبردم.
بعد از آنکه دوران نقاهت من پایان یافت، از خانه بیرون آمدم. در اینحال اممسطح هم جهت رفع حاجت با من بیرون آمده بود تا به
مناصع برود. مناصع محل رفع حاجت بود که زنان جز در شبها از این شب تا شب دیگر بدانجا نمیرفتند و این قبل از رسم شدن
مستراح در خانهها بود، تا آن روز به رسم عرب قدیم براي قضاي حاجت به گودالها میرفتیم و از اینکه در خانه مستراح بسازیم
ناراحت و متأذّي بودیم.
پس من و ام مسطح از در خانه بیرون شده لباس خود را بلند کردیم که بنشینیم، اممسطح پایش به جامهاش گیر کرد و افتاد و گفت:
هلاك باد مسطح! من گفتم: این چه حرف بدي بود که زدي، به مردي که در جنگ بدر شرکت کرده بد میگویی؟ گفت: مگر
نشنیدهاي که چه حرفهایی میزند؟ گفتم: نه، مگر چه میگوید؟ آن گاه شروع کرد داستان اهل افک را نقل کردن که از شنیدن
آن مرضم شدیدتر شد.
همین که به خانه برگشتم، رسول خدا (ص) به دیدنم آمد و به من سلام کرد و حال مرا پرسید. گفتم: اجازه میدهی به سراغ پدر و
مادرم بروم؟ میگوید: من از این اجازه خواستن این منظور را داشتم که از پدر و مادرم داستان افک را بشنوم، آن گاه میگوید:
صفحه 248 از 410
رسول خدا(ص) به من اجازه داد. پس به خانه پدر و مادرم رفتم و به مادرم گفتم: اي مادر مردم چه میگویند؟ گفت: دخترم
ناراحت مباش کمتر زنی زیبا پیدا میشود که نزد شوهرش محبوب باشد و با داشتن چند هوو حرفی دنبالش نزنند، گفتم: سبحان
اللّه! مردم این طور میگویند؟ پس گریه مرا گرفت و آن شب تا صبح گریستم و نتوانستم از گریه خودداري کنم و خواب به چشمم
نیامد، تا صبح شد و من هنوز میگریستم.
رسول خدا (ص) علی بن ابی طالب و اسامۀ بن زید را خواست و با ایشان درباره جدایی از همسرش گفتوگو و مشورت کرد.
اسامه چون از برائت خانواده او آگاهی
(383)
داشت و نسبت به خانواده او خیر خواه بود، گفت: یا رسول اللّه همسرت را داشته باش که ما جز خیر سابقهاي از ایشان نداریم، و اما
علی بن ابی طالب گفت: یا رسول اللّه خدا که تو را در مضیقه نگذاشته و قحطی زن هم نیست علاوه بر این از کنیز او اگر بپرسی،
تو را تصدیق میکند. پس رسول خدا (ص) دستور داد بریره بیاید، چون آمد، حضرت پرسید: اي بریره آیا چیزي که مایه شک و
شبههات باشد از عایشه دیدهاي؟ گفت: نه، به آن خدایی که تو را به حق مبعوث کرده من از او هیچ سابقه سوئی ندارم، جز اینکه او
جوان است و خوابش سنگین، بارها شده که براي خانه خمیر میکند و همانجا خوابش میبرد، تا آنکه حیوانات اهلی میآیند و
( خمیر را میخورند.( 1
پس رسول خدا (ص) برخاسته درباره عبداللّه بن ابیّ سخن گفت و در منبر فرمود: اي گروه مسلمانان! کیست که اگر من مردي را
که شرش به اهلبیت من رسیده کیفر کنم عذر مرا بفهمد و مرا ملامت نکند؟ چون به خدا سوگند من جز خیر هیچ سابقهاي از
همسرم ندارم و این تهمت را درباره مردي زدهاید که جز خیر سابقهاي از او نیز ندارم، او هیچ وقت بدون من وارد خانه من نمیشد.
پس سعد بن معاذ انصاري برخاست و عرض کرد: من راحتت میکنم، اگر از اوس باشد گردنش را میزنم و اگر از برادران ما یعنی
بنیخزرج باشد، هر امري بفرمایید اطاعت میکنم. سعد بن عباده که رئیس خزرج بود و قبلًا مردي صالح بود آن روز
1 - بعضیها جهت قدح در مقام امیر المؤمنین (ع) در اینجا اضافه کردهاند که وقتی بریره به پاکدامنی عایشه شهادت داد، علی بن
ابی طالب به شدّت او را کتک زد و گفت: سخن پیامبر را تصدیق کن و او همواره میگفت: به خدا سوگند که درباره او جز نیکی
نمیدانم (سیره حلبی، ج 2، ص 614 ) البتّه این مطلب در احادیث صحاح اهل سنت مانند بخاري و مسلم که حدث زهري را نقل
کردهاند نیامده است و معلوم میشود که کسانی آن را ساختهاند تا توجیهی بر دشمنیهاي عایشه با علی (ع) درست کنند.
کار به جایی رسیده بود که زهري راوي همین حدیث میگوید: نزد عبد الملک بن مروان بودم که سوره نور را خواند چون به آیه
افک رسید، از من پرسید: آیا آنکه به عایشه تهمت زد علی نبود؟ من ترسیدم که جواب بگویم، ولی به خود جرأت دادم و گفتم:
نه. و او با چوبدستی به تخته میزد و میگفت: پس چه کسی بود؟ و چندین بار سؤال خود را تکرار کرد و من گفتم عبداللّه بن
( ابی. (فتح الباري، ج 7، ص 336
(384)
دچار حمیت و تعصب شد و از جا برخاست و به سعد گفت: به خدا سوگند دروغ گفتی و تو او را نمیکشی و نمیتوانی بکشی.
پس از وي اسید بن حضیر پسر عموي سعد برخاست و به سعد بن عباده گفت: تو دروغ میگویی، چون مردي منافق هستی و از
منافقان دفاع میکنی، پس دو قبیله اوس و خزرج از جا برخاسته به هیجان آمدند و تصمیم گرفتند با هم بجنگند. در همه این احوال
رسول خدا (ص) بر فراز منبر ایستاده بود و مردم را مرتب آرام میکرد، تا همه ساکت شدند و آن جناب هم سکوت کرد.
من آن روز گریه میکردم و اشکم بند نمیآمد و چشمم به خواب نرفت. پدر و مادرم نزدم آمدند و دیدند که دو شب و یک روز
است که کارم گریه شده، ترسیدند که از گریه جگرم شکافته شود. هنگامی که آن دو نشسته بودند و من همچنان گریه میکردم،
صفحه 249 از 410
زنی از انصار اجازه خواست و وارد شد و او هم با گریه مرا کمک کرد. در این میان ناگهان رسول خدا (ص) وارد شد و نشست در
حالی که از زمانی که آن حرفها را درباره من زده بودند نزد من نمینشست.
یک ماه بود وحی بر آن جناب نازل نشده و درباره گرفتاري من از غیب دستوري نرسیده بود. رسول خدا (ص) وقتی نشست تشهد
خواند و سپس فرمود: اما بعد، اي عایشه به من چنین و چنان رسیده، اگر تو از این تهمتها مبرّا باشی که خدا در برائت تو آیه قرآنی
میفرستد و اگر گنهکار باشی باید استغفار کنی و به درگاه خدا توبه ببري که بنده خدا وقتی به گناه خود اعتراف کند و آن گاه
توبه نماید، خدا توبهاش را میپذیرد. بعد از آنکه سخنان رسول خدا(ص) تمام شد، ناگهان اشکم خشک شد و دیگر قطرهاي
اشک نیامد. من به پدرم گفتم: پاسخ رسول خدا(ص) را بده. گفت: به خدا سوگند نمیدانم چه بگویم. به مادرم گفتم: جواب
رسول خدا (ص) را بده. گفت: به خدا سوگند نمیفهمم چه بگویم.
خودم در حالی که دختري نورس بودم و قرآن زیاد نمیدانستم، گفتم: من به خدا سوگند میدانستم که شما این جریان را
شنیدهاید، و در دلتان جاي گرفته و آن را
(385)
پذیرفتهاید، لذا اگر بگویم من بري و بی گناهم و خدا میداند که بري از چنین تهمتی هستم، تصدیقم نمیکنید، و اگر اعتراف
کنم، به کاري اعتراف کردهام که به خدا سوگند نکردهام، ولی شما تصدیقم نمیکنید. و به خدا سوگند مثالی براي خودم و شما
آن گاه روي گردانیده در بسترم « فَصَبْرٌ جَمِیلٌ واللّه الْمُسْتَعانُ عَلی ما تَصِ فُونَ » : سراغ ندارم مگر کلام پدر یوسف (ص) که گفت
خوابیدم، در حالی که از خود خاطر جمع بودم و میدانستم که خدا مرا تبرئه میکند، ولی احتمال نمیدادم که درباره من وحیی
بفرستد که تا قیامت بخوانند، چون خود را حقیرتر از آن میدانستم که خدا دربارهام آیهاي از قرآن بفرستد که تلاوت شود، بلکه
امیدوار بودم رسول خدا (ص) رؤیایی ببیند، و به این وسیله تبرئه شوم.
سپس میگوید: به خدا سوگند رسول خدا (ص) تصمیم به برخاستن نگرفته بود و احدي از حضار هم از جاي خود برنخاسته بودند
که وحی بر او نازل شد و همان حالت بیهوشی که همواره در هنگام وحی به او دست میداد، دست داد و از شدّت امر عرقی مانند
دانههاي مروارید از او سرازیر شد، با اینکه آن روز روز سردي بود. همین که حالت وحی تمام شد به خود آمد، در حالی که
میخندید و اولین کلمهاي که گفت این بود که: اي عایشه بشارت باد تو را که خداوند تو را تبرئه کرد. مادرم گفت: برخیز و
بنشین. گفتم به خدا بر نمیخیزم و جز خدا کسی را سپاس نمیگویم، آن گاه آیه إنَّ الَّذِینَ جاؤُ بِالإِفْکِ عُصْبَۀٌ مِنْکُمٌ و آیات بعد از
آن را خواند.
این بود مشروح حدیث افک که ما آن را از صحیح بخاري نقل کردیم و همانگونه که گفتیم این جریان در کتابهاي دیگر هم به
نقل از زهري آمده است و اختلافهاي اندکی با متن بخاري دارد.
همچنین جریان نزول آیات افک درباره عایشه از چند نفر دیگر هم نقل شده است. ابن حجر میگوید: این روایات را جز عایشه
شش نفر دیگر از صحابه هم نقل کردهاند که عبارتند از: ام رومان، ابن عباس، ابن عمر، ابوهریره و ابوالمسیر، ولی
(386)
( هیچکدام متن مشروحِ نقل شده از زهري را نقل نکردهاند.( 1
نخستین موضوعی که در حدیث مشروح زهري جلب توجه میکند و اصالت حدیث را خدشه دار میکند، این است که این حدیث
را با این عبارات هیچ کس نقل نکرده و خود زهري گفته است که آنچه او میگوید، تلفیقی از روایات چهار راوي است و براي
کلمه « زعموا ان عایشه قالت: انّ رسول اللّه تا آخر » : همین است که وقتی بخاري روایت مشروح زهري را نقل میکند، میگوید
در آغاز روایت نوعی تردید در روایت است و العینی از قاضی عیاض نقل میکند که گفته است: « زعموا »
صفحه 250 از 410
بر زهري به خاطر کاري که با این حدیث کرده و آن را به صورت تلفیقی از چهار نفر نقل کرده ایراد گرفتهاند و گفتهاند که
( سزاوار این بود که او حدیث هر کدام از آنها را جداگانه نقل میکرد.( 2
همچنین متن روایت زهري هم اشکالهاي بسیاري دارد که حدیث شناسان و محققان آن را مورد نقد قرار دادهاند. شاید نخستین
کسی که راجع به اشکالات و ابهامات این روایت به تفصیل سخن گفته است، ابن حجر عسقلانی باشد که در کتاب فتح الباري در
شرح این حدیث اشکالات زیادي را مطرح کرده و البتّه سعی نموده که از آنها پاسخ دهد( 3) ولی انصافا برخی از پاسخهاي او
سست و غیر منطقی به نظر میرسد.
بعضی از دانشمندان شیعه هم ایرادهایی بر این حدیث گرفتهاند و به همین جهت آن را رد کردهاند، تا آنجا که ما میدانیم نخستین
دانشمند شیعه که به طور مشروح ایرادها و اشکالات این حدیث را مطرح کرده و حدیث را مجعول دانسته، مرحوم سید محسن امین
است که در اعیان الشیعه متن حدیث زهري را نقل کرده و سپس چندین ایراد اساسی بر آن گرفته است( 4) و پس از وي مرحوم
علامه طباطبایی
. 1 - ابن حجر عسقلانی، فتح الباري، ج 8، ص 345
. 2 - عمدة القاري فی شرح البخاري، ج 19 ، ص 83
. 3 - فتح الباري فی شرح البخاري، ج 8، ص 345
. 4 - اعیان الشیعه، ج 1، ص 393
(387)
اشکالاتی را عنوان کرده است( 1) بعدها دانشمندان دیگري کار را دنبال کردهاند که از همه مفصلتر کتاب آقاي جعفر مرتضی
است و نیز آقاي سید مرتضی عسکري هم ایرادهایی گرفته و شرح مطلب را به کتاب آقاي « حدیث الافک » عاملی تحت عنوان
( جعفر مرتضی ارجاع داده است.( 2) برخی از نویسندگان معاصر هم همانها را تکرار کردهاند.( 3
عمدهترین اشکالی که بر این حدیث گرفته شده، ناسازگاري برخی از فقرات آن با واقعیتهاي تاریخی است، مثلًا در این حدیث از
سعد بن معاذ نام برده شده که گویا در آن جریان در پاسخ خطبه پیامبر سخنانی گفته است در حالی که وي یک سال پیش از
جنگ بنی المصطلق و وقوع جریان افک از دنیا رفته بود، یا در بخشی از روایت آمده که علی (ع) پیشنهاد کرد که درباره عایشه از
کنیزش بریره سؤال شود در حالی که طبق روایات بسیار بریره در سال هشتم پس از فتح مکه کنیز عایشه شد، یا مثلًا گفته شده که
پیامبر بالاي منبر رفت و آن سخنان را فرمود در حالی که پیامبر تا سال هشتم منبري نداشت و در کتب تاریخ تصریح شده که در
سال هشتم و یا نهم براي پیامبر منبر ساخته شد.
یکی دیگر از اشکالها مطالبی است که به پیامبر(ص) و علی(ع) نسبت داده شده که دور از شأن آنهاست و حتی میتوان آن را
توهینی نسبت به آنها دانست، مانند اینکه پس از این شایعه پیامبر به عایشه بیمهري میکرد و یک ماه از وي دوري جست و در
جایی از قول عایشه نقل شده که این تهمت چنان در ذهن پیامبر جاي گرفت که انکار آن سودي ندارد، این در حالی است که از
نظر شرعی نباید پیامبر به تهمت عبداللّه بن ابیّ که منافق شناخته شدهاي بود، ترتیب اثر میداد و مهمتر اینکه قرآن در این آیات از
کسانی که دراین شایعه دچار سوء ظن شده بودند انتقاد میکند و اظهار میدارد که شما
. 1 - المیزان، ج 15 ، ص 109
2 - سید مرتضی عسکري، احادیث ام المؤمنین عایشه، ج 2، ص 167 به بعد.
. 3 - مانند نجاح الطائی، ازواج النبی و بناته، ص 134 و سید علیرضا حسینی، مظلوم ترین پیامبر، ص 44
(388)
صفحه 251 از 410
باید وقتی آن را شنیدید میگفتید این بهتانی بزرگ است، معلوم است که پیامبر که اخلاقش برگرفته از قرآن است، از هر کس
دیگري شایستهتر بود که این تهمت را با قاطعیت رد کند.
همچنین تناقضهایی در این روایت وجود دارد که کسانی از جمله آقاي جعفر مرتضی به آنها اشاره کرده اند، ایشان پس از بیان
اشکالات متعددي، این روایت را ساختگی میداند و معتقد است که این حدیث به خاطر هدفهاي خاص سیاسی و براي بالا بردن
( مقام بعضی و پایین آوردن مقام بعضی دیگر از اشخاص ساخته شده است.( 1
این بود جریان نزول آیات افک درباره عایشه و اشکالاتی که به آن وارد کردهاند و ما نظر خود را در این باره به زودي بیان خواهیم
کرد.
آیات افک و ماریه قبطیه
برخی از دانشمندان شیعه گفتهاند که آیات مربوط به افک درباره عایشه نازل نشده، بلکه درباره ماریه قبطیه همسر دیگر پیامبر خدا
(ص) نازل گردیده است. ظاهرا قدیمیترین کتاب از کتابهاي شیعه که این مطلب در آن عنوان شده، تفسیر قمی تألیف علی بن
نور/ 11 ) میگوید: ) « ان الذین جاءوا بالافک عصبۀ منکم » ابراهیم قمی (زنده در سال 307 ) میباشد. وي در تفسیر آیه
عامه (اهل سنت) روایت کردهاند که این آیه درباره عایشه نازل شده و آن هنگامی بود که در غزوه بنی المصطلق از خزاعه به او
تهمت زدند و امّا خاصه (شیعه) روایت کردهاند که این آیه درباره ماریه قبطیه نازل شده و آن زمانی بود که عایشه و چند نفر دیگر
به او تهمت زدند.( 2) سپس علی بن ابراهیم روایتی راجع به تهمت زدن به ماریه قبطیه به این شرح نقل میکند:
زراره میگوید: از امام باقر (ع) شنیدم فرمود: وقتی ابراهیم فرزند پیامبر (ص) از
. 1 - جعفر مرتضی العاملی، حدیث الافک، ص 225 ؛ دار التعارف بیروت، 1400
. 2 - تفسیر القمی، ج 2، ص 99
(389)
دنیا رفت، آن حضرت بسیار اندوهگین شد. عایشه گفت: چه خبر شده؟ چرا در مرگ این کودك این قدر غصه میخوري؟ او نبود
پس پیامبر علی را فرستاد و دستور داد که جریح را بکشد. علی به سوي او رفت در حالی که شمشیر همراه او .« جریح » مگر فرزند
بود و جریح قبطی در باغی بود. علی(ع) در باغ را کوبید و جریح به سوي او آمد تا در را باز کند و چون علی(ع) را دید، در چهره
او حالت غضب را مشاهده کرد، پس عقب برگشت و در را باز نکرد. علی از دیوار پرید و به باغ وارد شد و او را دنبال کرد و
جریح فرار کرد. چون جریح دید که علی به او خواهد رسید، بالاي درخت خرمایی رفت و علی هم به دنبال او بالا رفت و چون به
او رسید خود را از درخت پایین انداخت. پس عورت او آشکار شد و معلوم شد که او نه آلت مردان و نه آلت زنان را دارد. پس
علی (ع) به سوي پیامبر (ص) برگشت و گفت: یا رسول اللّه! هر وقت به من فرمان میدهی من باید مانند یک تیر داغ در کمان
باشم (یعنی قاطعانه عمل کنم) یا تحقیق کنم؟ پیامبر فرمود: نه بلکه باید تحقیق کنی. علی گفت: سوگند به کسی که تو را به حق
مبعوث کرده، جریح نه آلت مردان را دارد و نه آلت زنان را. پیامبر (ص) فرمود: سپاس خداوند را که بدي را از ما خاندان
( برمیگرداند.( 1
حجرات/ 6) جریان تهمت زدن عایشه به ماریه ) « یا ایها الذین آمنوا ان جاءکم فاسق بنبأ فتبینوا » همچنین علی بن ابراهیم در تفسیر آیه
( در این جریان نازل شد.( 2 «... ان جاءکم فاسق » قبطیه را نقل کرده و اضافه نموده که آیه
این روایت هم ابهامات و اشکالاتی دارد، از جمله اینکه چگونه پیامبر خدا(ص) به مجرد تهمت زدن یک زن، دستور قتل کسی را
میدهد؟ علی بن ابراهیم در دفع این اشکال روایتی را از ابن بکیر نقل میکند که گفت: به امام صادق (ع) گفتم: فدایت گردم آیا
پیامبر خدا که به کشتن آن مرد قبطی فرمان داد، میدانست که به دروغ به او تهمت زدهاند، یا نمیدانست و خداوند کشته شدن را
صفحه 252 از 410
به وسیله حقیقت جویی علی (ع) از آن قبطی دفع کرد؟ امام فرمود: آري پیامبر میدانست و خدا آگاه کرده بود، اگر فرمان
. 1 - تفسیر القمی، ج 2، ص 100
. 2 - تفسیر قمی، ج 2، ص 319
(390)
( پیامبر به قتل او جدّي بود، علی (ع) بدون کشتن او برنمیگشت.( 1
مرحوم سید مرتضی علم الهدي هم در این باره در کتاب امالی خود بحث کرده و گفته است که شاید این فرمان بدان جهت بود که
آن مرد قبطی اهل ذمه بود و پیامبر او را از ورود به منزل ماریه نهی کرده بود و مجرد ورود او به خانه ماریه نقض عهد به حساب
( میآید که پیامبر مخیّر است که او را بکشد یا نکشد.( 2
همچنین علامه طباطبایی به این حدیث اشکال کرده که چگونه پیامبر خدا به کسی که ماریه را قذف کرد، حد جاري ننمود؟ و
پاسخ میدهد که شاید آیات مربوط به حد قذف پس از آیات افک نازل شد( 3) (هرچند که در مصحف قبل از آن قرار دارد)
آقاي جعفر مرتضی این پاسخ را نمیپسندد و میگوید سوره نور یکجا نازل شده و علت اینکه پیامبر حد جاري نکرد این بود که
( آن را به مصلحت جامعه اسلامی ندانست.( 4
جریان حسد کردن برخی از همسران پیامبر به ماریه قبطیه و تهمت زدن به او و تردید در نسب ابراهیم پسر پیامبر توسط بعضی از
آنان در کتابهاي اهل سنت هم نقل شده( 5) و هرچند که لحن آنها با روایات شیعه متفاوت است، ولی در اصل تهمت زدن به ماریه
اختلافی نیست.
با توجه به این روایات، برخی از علماي شیعه گفتهاند که آیات افک در برائت ماریه قبطیه نازل شده است و علاوه بر آنچه از تفسیر
قمی نقل کردیم، ابن ابی الحدید هم این قول را به گروهی از شیعه نسبت داده و گفته است: انکار اینکه آیات افک درباره عایشه
( نازل شده، انکار اخبار متواتر است.( 6
نظر ما
ما تصور میکنیم که هرچند جریان تهمت زدن به ماریه قبطیه از نظر روایات،
1 - همان.
. 2 - امالی سید مرتضی، ج 1، ص 77
. 3 - علامه طباطبائی، المیزان، ج 15 ، ص 105
. 4 - حدیث الافک، ص 257
. 5 - از جمله: طبقات ابن سعد، ج 8، ص 154 ؛ المستدرك حاکم، ج 4، ص 39 ؛ سیوطی، الدر المنثور، ج 6، ص 240
. 6 - ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 14 ، ص 23
(391)
امري مسلم است، ولی اینکه آیات افک در این جریان نازل شده است، نمیتواند قابل قبول باشد؛ زیرا:
نخست اینکه در هیچ روایتی حتّی روایات شیعی گفته نشده که آیات افک در جریان ماریه نقل شده است و اینکه علی بن ابراهیم
گفته که شیعه روایت کرده که آیات افک راجع به ماریه نازل شده، این برداشت شخصی او از روایات مربوط به تهمت زدن به
ماریه است و منظور او همان روایت زراره از امام باقر (ع) است که متن آن را در ذیل همین سخن خود آورده و در این روایت هیچ
گونه تصریح و یا اشارهاي به اینکه آیات افک در این جریان نازل شده، وجود ندارد.
صفحه 253 از 410
اگر گفته شود: شاید او روایت دیگري را دیده که به ما نرسیده است، میگوییم: اگر او بلافاصله روایت زراره را نقل نکرده بود،
چنین احتمالی داده میشد، ولی با نقل آن روایت معلوم میشود که منظور او همین روایت است. اگر روایت دیگري بود که در آن
تصریح و یا اشارهاي به نزول آیات افک درباره ماریه شده بود حتما آن را میآورد.
دوم اینکه همین علی بن ابراهیم، همان جریان تهمت زدن به ماریه و فرمان پیامبر (ص) به علی (ع) درباره قتل آن مرد و فرار او و
معلوم شدن اینکه او آلت تناسلی ندارد و بازگشت علی به خدمت پیامبر را، در ذیل آیه 6 از سوره حجرات آورده و در آنجا
( نازل گردید.( 1 « ان جاءکم فاسق بنبأ فتبینوا » : تصریح کرده که در این جریان بود که آیه
در این جریان نازل شده، دیگر نمیتوان گفت که آیات افک هم در این جریان نازل شده است، چون « ان جاءکم فاسق » اگر آیه
اگر چنین بود باید هر دو آیه در یک جا قرار میگرفتند و بسیار بعید است که پیامبر دستور داده باشد که قسمتی از آیات را در
سوره نور و قسمتی از آن را در سوره حجرات قرار بدهند و میدانیم که از نظر ترتیب نزول سورهها میان سوره نور و سوره حجرات
چندین سوره قرار دارد.
باقی میماند روایتی که صاحب الهدایۀ الکبري از امام رضا (ع) نقل کرده و در آن
. 1 - تفسیر قمی، ج 2، ص 319
(392)
چنین آمده که پس از رفع تهمت از ماریه و جریح، آن دو زن که تهمت زده بودند از پیامبر طلب استغفار کردند و پیامبر فرمود که
ان الذین یرمون المحصنات » : خدا توبه شما را قبول نمیکند و استغفار من سودي براي شما ندارد و در این حال این آیه نازل شد
1) این آیه هرچند جزء آیات افک نیست، ولی پس از آنها قرار دارد و )( نور/ 23 ) «... الغافلات المؤمنات لعنوا فی الدنیا و الآخرة
ناظر به جریان افک است.
و « فاسد المذهب » باید بگوییم: حسین بن حمدان خصیبی صاحب کتاب الهدایۀ الکبري مورد قدح علماي رجال است. نجاشی او را
معرفی کردهاند.( 2) و او بنیانگذار فرقهاي به « فاسد المذهب و کذّاب » و علامه حلی او را « صاحب مقاله ملعونه » ابن غضائري او را
است. « الخصیبۀ » نام
الذین یرمون » از این گذشته همین روایت را که از امام رضا نقل شده، ابن جریر طبري شیعه هم نقل کرده، ولی به جاي آیه
چنین آورده که پس از درخواست توبه و استغفار از سوي آن دو نفر این آیه نازل شد: سواء علیهم استغفرت لهم ام «... المحصنات
یک آیه عمومی است و هر زنی را که مورد تهمت قرار «... الذین یرمون المحصنات » 3) دیگر اینکه آیه )( لم تستغفر (منافقون/ 6
گیرد شامل میشود.
سوم اینکه لحن آیات افک که در سوره نور آمده، مانع از آن است که این آیات را مربوط به جریان ماریه بدانیم، زیرا کسی که به
یعنی جمعیت به هم پیوسته همفکري بودند که « عصبه » ماریه تهمت زده عایشه است در حالی که طبق آیات افک، تهمت زنندگان
تعدادشان کم نبوده و مهمتر اینکه آنها مرد بودند نه زن، چون تمام فعلها و ضمیرها و موصولها در این آیه مذکر است و حتی در
به معناي مرد « امرء » ، واژه « لکل امرء منهم ما اکتسب من الاثم » : بخشی از آیه به مرد بودن آن تصریح شده و چنین آمده است که
که به معناي زن میباشد. همچنین کسی که در رأس « امرئۀ » است در مقابل
1 - حسین بن حمدان الخصیبی، الهدایۀ الکبري، ص 298 ، بیروت، مؤسسه البلاغ، 1411 . این روایت به نقل از همین شخص در
البرهان و نور الثقلین نیز آمده است.
. 2 - رجال نجاشی، ص 67 ؛ رجال ابن الغضائري، ص 54 ؛ خلاصۀ الاقوال علامه، ص 339
. 3 - ابن جریر، دلائل الامامۀ، ص 387
صفحه 254 از 410
(393)
.« والذي تولی کبره منهم له عذاب عظیم » : این فتنه بوده مرد بوده است، چون در ادامه میفرماید
دیگر اینکه طبق آیات افک، جریان این تهمت میان مردم شایع شد و دهن به دهن آن را نقل کردند و قرآن مسلمانان را به خاطر
این شایعه پراکنی به شدّت سرزنش میکند، در حالی که در قضیه ماریه بلافاصله پس از تهمت زدن، پیامبر علی را میفرستد و
جریان معلوم میشود و تهمت از میان میرود و در این فاصله اندك بعید است که جریان پخش شود و مسلمانان آن را دهن به دهن
نقل کنند.
بنابراین، دلیلی بر نزول آیات افک درباره ماریه نداریم و جالب است که آقاي جعفر مرتضی سعی کرده بعضی از فقرات حدیث
افک را که مربوط به عایشه است، شاهد و قرینهاي بر نزول آیه افک درباره ماریه قلمداد کند( 1) در حالی که در صفحات گذشته
کتاب خود با شدّت و قاطعیت آن حدیث را رد کرده و مجعول دانسته است!
حقیقت این است که مربوط دانستن آیات افک به ماریه قبطیه کاري ناصواب است و ما حق نداریم از پیش خودمان و بدون آنکه
( در روایتی آمده باشد، آیهاي را مربوط به جریان خاصی بکنیم و از خودمان شأن نزول بسازیم.( 2
بدون شک آیات افک در یک جریان خاصی نازل شده است و مضامین آیات به روشنی بر این معنا دلالت دارد و با وجود روایات
بسیار که در کتب حدیثی و تاریخی نقل شده و به طوري که خواهید دید، بسیاري از علماي شیعه هم آنها را تلقی به قبول کردهاند،
میتوان گفت که این آیات راجع به عایشه نازل شده است و اگر بنا باشد یک مطلب تاریخی را که این همه روایت دارد قبول
نکنیم، دیگر چیزي باقی نمیماند. ضمنا نوع ایرادها و اشکالهایی که به حدیث افک شده مربوط به روایت مشروح
. 1 - حدیث الافک، ص 262
2 - البتّه بسیاري از شأن نزولهایی که در بعضی از کتابها آمده، سند درستی ندارد و ساختگی بودن بعضی از آنها کاملًا آشکار
است و به نظر ما بعضیها به خاطر رفع ابهام از یک آیه و با حسن نیّت و یا بر اساس پیش فرضها و ذهنیّتهاي خود شأن نزولهایی را
ساختهاند. لازم است که درباره شأن نزولها بحث و بررسی بیشتري به عمل آید و باید از میان آنها شأن نزولهاي معتبري را که در
روایات صحیح آمده است، استخراج کرد.
(394)
زهري است که جزئیات ذکر شده در آن را مورد تردید قرار میدهد، ولی روایاتی که فقط به اصل قضیه میپردازد مانند روایت ابن
عباس، دیگر این ایرادها بر آنها وارد نیست.
نزول آیات افک درباره عایشه را بعضی از علماي شیعه هم نقل کردهاند و مفسران متقدم شیعه آن را پذیرفتهاند. از جمله کسانی که
التفسیر » آن را نقل کردهاند شیخ بزرگوار محمد بن ابراهیم نعمانی صاحب کتاب معروف الغیبۀ است. او در تفسیر خود که به نام
معروف است، از امام صادق (ع) به نقل از امیر المومنین (ع) حدیث مربوط به عایشه و تهمتی را که عبداللّه بن ابیّبن « النعمانی
را در این باره نازل « ان الذین جاؤا بالافک عصبۀ منکم » سلول و حسان بن ثابت و مسطح بن اثاثۀ به او زدند و اینکه خداوند آیه
( کرده نقل میکند.( 1
همچنین شیخ مفید جریان تهمت زدن به عایشه و ارتباط او با صفوان بن معطل در غزوه بنی المصطلق و اعراض پیامبر از وي و
( مشورت کردن با اسامه و علی (ع) و پرسش از بریره را نقل کرده است.( 2
و نیز شیخ طوسی در تفسیر التبیان( 3) و شیخ طبرسی در تفسیر مجمع البیان( 4) و جوامع الجامع( 5) و شیخ ابوالفتوح رازي در تفسیر
خود( 6) و محمد بن حسن شیبانی از مفسران شیعه در قرن هفتم نهج البیان( 7) و ملا فتح اللّه کاشانی در منهج الصادقین( 8) به نزول
آیات افک درباره عایشه تصریح کردهاند و اصلا درباره نزول این آیات راجع به ماریه سخنی نگفتهاند.
صفحه 255 از 410
1 - تفسیر نعمانی ص 77 (چاپ شده در آغاز جلد 93 بحارالأنوار)، گفتنی است که این تفسیر مورد توجه بسیار سید مرتضی علم
الهدي بوده و متن آن را در کتاب المحکم و المتشابه آورده و روایات آن همواره مورد استناد فقهاي شیعه بوده و بسیاري از مطالب
این تفسیر به عنوان روایت مسند در کتابهاي روایی شیعه از جمله در وسائل الشیعه آمده است.
2 - شیخ مفید، الجمل، ص 157 (چاپ کنگره شیخ مفید).
. 3 - شیخ طوسی، التبیان، ج 7، ص 415
. 4 - طبرسی، مجمع البیان، ج 7، ص 204
. 5 - جوامع الجامع، ج 2، ص 610
. 6 - روح الجنان، ج 8، ص 192
. 7 - شیبانی، تفسیر نهج البیان، ج 4، ص 33
. 8 - منهج الصادقین، ج 6، ص 359
(395)
همچنین سید مرتضی در شافی( 1) و سید بن طاوس در الطرائف( 2) و طبرسی در اعلام الوري( 3) بخشهایی از آن را نقل کردهاند و
یا به آن اشاره نمودهاند و نیز علامه مجلسی روایت زهري را در بحار آورده و آن را رد نکرده است.( 4) از همه مهمتر سخن علامه
حلّی فقیه بزرگ شیعه است که وقتی از او پرسیده شد: نظر شما راجع به قصه افک و آیات مربوط به تبرئه کسی که به او تهمت زده
شده بود چیست؟ آیا از نظر شیعه این جریان مربوط به عایشه است یا راجع به یکی دیگر از همسران پیامبر است؟ علامه حلی پاسخ
( داد: ما عرفت لأحد من العلماء خلافا فی ان المراد بها عایشۀ. من اختلافی میان علما نمیدانم در اینکه منظور از آن عایشه است.( 5
سخن آخر اینکه ما درباره عایشه به خاطر رویارویی او با امیرالمؤمنین(ع) حرف داریم و از وي ناخشنودیم، ولی معتقدیم که او
پاکدامن بود، اساسا به عقیده علماي شیعه همسران پیامبر باید پاکدامن باشند تا باعث نفرت مردم از پیامبر نگردد و حتی زن نوح و
لوط که در قرآن از آنها به بدي یاد شدهاست، از نظر ایمان مشکل داشتند، نه از نظر پاکدامنی. ابن عباس گفته است: همسر هیچ
( پیامبري زنا نکرده است.( 6
[ [سورة نور ( 24 ): الآیات 19 الی 22
اشاره
إِنَّ الَّذینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشیعَ الْفاحِشَ ۀُ فِی الَّذینَ امَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ فِی الدُّنْیا وَ الاْخِرَةِ وَ اللّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ ( 19 ) وَ لَوْلا فَضْلُ
اللّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اللّهَ رَءُوفٌ رَحیمٌ ( 20 ) یآ أَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ وَ مَنْ یَتَّبِعْ خُطُواتِ الشَّیْطانِ فَإِنَّهُ یَأْمُرُ
بِالْفَحْشآءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ لَوْلا فَضْلُ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَکی مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَدًا وَ لکِنَّ اللّهَ یُزَکّی مَنْ یَشآءُ وَ اللّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ ( 21 ) وَ
لا یَأْتَلِ
. 1 - سید مرتضی، الشافی فی الامامۀ، ج 4، ص 312
. 2 - ابن طاوس، الطرائف فی معرفۀ مذاهب الطوائف، ص 386
. 3 - اعلام الوري ص 110 ، بیروت، مؤسسۀ الاعلمی، 1424
. 4 - بحارالأنوار، ج 20 ، ص 311
. 5 - علامه حلی، اجوبۀ المسائل المهنائیه، ص 121
صفحه 256 از 410
. 6 - بحارالأنوار، ج 11 ، ص 314
(396)
أُولُوا الْفَضْلِ مِنْکُمْ وَ السَّعَۀِ أَنْ یُؤْتُوآا أُولِی الْقُرْبی وَ الْمَساکینَ وَ الْمُهاجِرینَ فی سَبیلِ اللّهِ وَ لْیَعْفُوا وَ لْیَصْفَحُوآا أَلا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللّهُ
( لَکُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ ( 22
همانا کسانی که دوست دارند کار ناشایست در میان کسانی که ایمان آوردهاند شایع شود، براي آنان عذابی دردناك در دنیا و
آخرت است و خدا میداند و شما نمیدانید ( 19 ) و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود و اینکه خدا با رأفت و مهربان است
(سخت مجازات میشدید) ( 20 ) اي کسانی که ایمان آوردهاید، از گامهاي شیطان پیروي نکنید، هر کس از گامهاي شیطان پیروي
کند، همانا او به کار ناشایست و ناپسند فرمان میدهد، و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود، هیچ یک از شما هرگز پاك
نمیشد، ولی خداوند هر کس را بخواهد پاك میکند و خداوند شنواي داناست ( 21 ) کسانی از شما که داراي فزونی و وسعت (در
ثروت و زندگی) هستند، نباید از اینکه به خویشاوندان و فقیران و مهاجران در راه خدا بخشش کنند، دریغ نمایند و باید عفو کنند و
( درگذرند، آیا دوست ندارید که خداوند شما را بیامرزد؟ و خدا آمرزنده مهربان است ( 22
نکات ادبی
زشتکاري، کار ناشایست، کار خلاف عفّت. « الفاحشۀ » 1
یا جملهاي مانند آن، به گونهاي که « لهلکتم » : جمله شرطیهاي است که جواب آن حذف شده است به تقدیر « و لولا فضل اللّه » 2
در نظیر این آیه (آیه 10 سوره نور) بیان کردیم.
.« خطوة » گامها، جمع « خطوات » 3
گناهی که شرع آن را منع کرده است. « المنکر » . گناه روشن و واضح، کار زشت و ناپسندي که از حد تجاوز کند « الفحشاء » 4
« منکر » و « فحشاء » بنابراین، هر دو کلمه
(397)
که به معناي « فحشاء » شامل همه گناهان میشود و تفاوت آن دو در مفهوم است نه در مصداق، هرچند که با توجه به معناي لغوي
است. « منکر » غلیظتر از « فحشاء » تجاوز و تعدي از حد است، میتوان گفت که
پاك نمیشد، از تهمتها در امان نبود. « ما زکی » 5
« الو » مشتق باشد به معناي سوگند خوردن است و اگر از « الی » سوگند نخورد، دریغ و مضایقه نکند. این کلمه اگر از « و لا یأتل » 6
مشتق باشد به معناي کوتاهی کردن و مضایقه نمودن است.
تفسیر و توضیح
آیات ( 19 20 ) ان الذین یحبون ان تشیع الفاحشۀ...: به دنبال آیات پیشین که همگی درباره صیانت از شرف و آبروي مردم بود و
پس از مطرح کردن داستان افک، اکنون موضوع را در کلیّت آن مطرح میکند و کسانی را که دوست دارند کارهاي زشت و
منافی عفت در میان مسلمانان گسترش یابد، به شدّت تهدید میکند و به آنها وعده عذاب در دنیا و آخرت میدهد.
منظور از عذاب دنیا جاري کردن حدّ قذف است که در اوایل همین سوره بیان شد و آن زدن هشتاد تازیانه به کسی است که به
دیگري تهمت زنا بزند و منظور از عذاب آخرت، آتش جهنم است.
بعضیها گفتهاند: منظور از عذاب دنیا اجراي حدّ نیست، چون حدّ قذف مخصوص کسانی نیست که شیوع فحشا در میان مؤمنان را
صفحه 257 از 410
دوست دارند، بلکه حتی به کسی که شیوع فحشا را دوست ندارد، ولی کسی را قذف میکند، حد زده میشود.
به نظر ما کسانی که چنین فکر میکنند از یک نکته مهم در آیه غفلت کردهاند و آن اینکه خداوند در این آیه به کسی که شیوع
فحشا را دوست دارد، وعده عذاب دنیا همراه با عذاب آخرت میدهد و این فقط میتواند درباره کسانی باشد که علاوه بر قذف،
خواهان شیوع فحشا در میان مؤمنان است که گناهی بس بزرگ است و عذاب
(398)
آخرت را هم در پی دارد و گر نه کسی که به هر دلیلی به دیگري تهمت زنا زده، ولی خواهان شیوع فحشا نیست با اجراي حدّ و
تحمل هشتاد تازیانه پاك میشود و به خاطر این گناه مجازات آخرتی ندارد.
در ادامه آیه، خاطر نشان میسازد که خدا نمیداند و شما میدانید، یعنی صلاح حال بندگان را فقط خدا میداند و بر اساس علم
خود قوانین را وضع میکند، ولی شما چنین علمی ندارید و همواره در معرض اشتباه هستید.
در آیه بعدي از باب امتنان مطلبی را که چند آیه پیش بیان کرده به صورت دیگر بیان میکند: اگر فضل و رحمت خداوند بر شما
نبود و اینکه خدا با رأفت و مهربان است، البتّه شما هلاك میشدید و کیفرهاي سختی میدیدید.
توجه کنیم که در این آیه هم مانند آیه مشابه قبلی، جواب شرط حذف شده تا مخاطب بتواند با توجه به قبل و بعد آیه مطالب
گوناگونی را در نظر بگیرد. تنها تفاوت این آیه با آن آیه در این است که در آیه مشابه قبلی از خداوند با دو صفت توّاب و حکیم
و در این آیه با دو صفت رؤف و رحیم یاد شده است. شاید این تفاوت در تعبیر براي آن باشد که آیه قبلی پس از بیان حکم لعان
بود که مربوط به تهمت زدن مرد به همسر خود است و این یک موضوع خاص است و با آوردن دو صفت توّاب و حکیم میخواهد
از توبه پذیري و بخشش خداوند درباره زن و مردي که لعان کردهاند خبر دهد، ولی در آیه مورد بحث، موضوع عمومیت دارد و
آن شیوع فحشا در میان مؤمنان است و در اینجا سخن از این نیست که خداوند توبهپذیر است یعنی توبه کسانی را که خواهان اشاعه
فحشا هستند میپذیرد، بلکه سخن از رأفت و مهربانی خداوند بر جامعه اسلامی و مؤمنان است که در برابر کسانی که میخواهند به
آبروي آنان لطمه بزنند، آنها را تحت حمایت خود قرار میدهد.
بنابراین میتوان گفت که در آیه قبل دو صفت توّاب و حکیم ناظر به قذف کنندگان و در آیه مورد بحث دو صفت رؤف و رحیم
ناظر به قذف شدگان است.
مسئله اشاعه فحشا و سوق دادن مردم به سوي گناه و بیعفتی و آلودگی مسئله
(399)
مهمی است و میتواند جامعه را به سوي نابودي بکشاند و لذا در این آیه به شدّت با آن برخورد شده است و در روایات معصومین
(ع) نیز راجع به این موضوع مطالبی آمده است، از جمله اینکه پیامبر خدا (ص) فرمود:
( من اذاع فاحشۀ کان کمبتدئها.( 1
کسی که زشتکاري را پخش کند، مانند کسی است که آن را آغاز کرده است (یعنی گناه آن کار زشت براي او نوشته میشود).
آیه ( 21 ) یا ایها الذین آمنوا لاتتبعوا خطوات الشیطان...: در واقع کسی که اشاعه فحشا میکند، تابع شیطان است و از گامهاي او در
جهت گمراه سازي و تباه کردن مردم، پیروي میکند و لذا در این آیه خطاب به مؤمنان میفرماید: اي مؤمنان، از گامهاي شیطان
پیروي نکنید که هر کس از گامهاي شیطان پیروي کند بداند که او همواره به فحشا و منکر فرمان میدهد.
شیطان که از دیرباز دشمن آشکار انسانهاست خواهان بدیهاست و سعی در اشاعه فحشا و گمراه کردن مردم میکند. قرآن کریم
این هشدار را بارها داده و دشمنی شیطان را با انسان گوشزد کرده است.
در این آیه مانند چند آیه دیگر از گامهاي شیطان یاد کرده و این اشاره به یکی از شگردهاي شیطان در گمراه ساختن انسانهاي
صفحه 258 از 410
مؤمن است. شیطان وقتی سراغ یک فرد با ایمان میرود، به او نمیگوید که به یکباره از ایمان خود دست بردار و کافر شو، بلکه
گام به گام او را به سوي گمراهی میبرد، در آغاز او را به ارتکاب گناهان کوچک وسوسه میکند و به تدریج به گناهان بزرگ
میکشاند.
امیر المؤمنین (ع) میفرماید:
( ان الشیطان یسنی لکم طرقه و یرید ان یحّل دینکم عقدة عقدة.( 2
همانا شیطان راههاي خود را به شما آسان میکند و میخواهد دین شما را گره به گره بگشاید.
. 1 - اصول کافی، ج 2، ص 356
. 2 - نهج البلاغه، خطبه 121
(400)
البتّه خداوند از بندگان خوب خود در برابر گامهاي شیطان حمایت میکند و به آنها توفیق مبارزه با وسوسههاي شیطان میدهد و
گر نه دامهاي شیطان سخت و رهایی از آن دشوار است، و لذا در ادامه آیه میفرماید: اگر فضل و رحمت خداوند بر شما نبود هیچ
یک از شما هرگز پاك نمیشد و در امان نبود، ولی خداوند کسی را که بخواهد پاك میکند و خدا شنواي داناست.
اینکه خداوند هر کسی را که بخواهد پاك میکند و از وسوسههاي شیطان مصون میسازد، خواستن او براي خود معیارها و
ملاکهایی دارد و شامل کسانی میشود که ایمان و تقوا داشته باشند، به این صورت که قدم اول را باید خود شخص بردارد و در
قدمهاي بعدي توفیق و فضل و رحمت خدا به کمک او خواهد آمد.
آیه ( 22 ) و لا یأتل اولوا الفضل منکم و السعۀ...: این آیه درباره ثروتمندان و توانگرانی است که از امکاناتی که داشتند، خویشان
خود و فقرا و مهاجران به سوي خدا را برخوردار میساختند، ولی گاهی در اینان اوصاف ناپسندي مشاهده میکردند و بدي
میدیدند و به همینجهت کمکهاي خود را به آنان قطع میکردند و حتی قسم میخوردند که چیزي به آنان ندهند.
در این آیه از چنین افرادي خواسته شده که کمکهاي خود را به آن افراد دریغ نکنند و بدیهاي آنان را نادیده بگیرند و از آنها
درگذرند، سپس با یک تعبیر احساس برانگیزي میفرماید: آیا شما دوست ندارید که خداوند شما را بیامرزد؟ یعنی همانگونه که
شما دوست دارید خداوند از گناهان شما در گذرد و بدیهایتان را نادیده بگیرد، شما نیز درباره مردم چنین کنید و این صفت
خداوند را همواره به یاد داشته باشید که او آمرزنده و مهربان است.
[ [سورة نور ( 24 ): الآیات 23 الی 26
اشاره
إِنَّ الَّذینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الْغافِلاتِ الْمُؤْمِناتِ لُعِنُوا فِی الدُّنْیا وَ الاْخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظیمٌ ( 23 ) یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَیْدیهِمْ
وَ أَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ ( 24 ) یَوْمَئِذٍ یُوَفّیهِمُ اللّهُ دینَهُمُ
(401)
الْحَقَّ وَ یَعْلَمُونَ أَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبینُ ( 25 ) الْخَبیثاتُ لِلْخَبیثینَ وَ الْخَبیثُونَ لِلْخَبیثاتِ وَ الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبینَ وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ أُولئآِكَ
( مُبَرَّؤُنَ مِمّا یَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَریمٌ ( 26
همانا کسانی که به زنان پاکدامن بیخبرِ با ایمان نسبت زنا میدهند، در دنیا و آخرت مورد لعنت هستند و براي آنان عذابی بزرگ
است ( 23 ) روزي که زبانها و دستان و پاهایشان به سبب آنچه انجام دادهاند به ضرر آنها شهادت خواهند داد ( 24 ) در آن روز،
صفحه 259 از 410
خداوند سزاي بر حق آنها را به تمامی میدهد و آنان خواهند دانست که خداوند همان حق آشکار است ( 25 ) زنان پلید براي مردان
پلید و مردان پلید براي زنان پلیدند و زنان پاك براي مردان پاك و مردان پاك براي زنان پا کند، آنها از آنچه میگویند مبرّا
( هستند، براي آنان آمرزشی و رزقی ارجمند است ( 26
نکات ادبی
زنان پاکدامن، خواه شوهر داشته باشند یا نداشته باشند. البتّه گاهی فقط به زنان پاکدامن شوهردار اطلاق میشود. « المحصنات » 1
زنان بیخبر از همه جا، زنانی که از تهمتی که به آنان زده شده است، بیخبرند. « الغافلات » 2
.« و لهم عذاب عظیم » ظرف و متعلق است به جمله « یوم » 3
به تمام و کمال میدهدشان. « یوفّیهم » 4
پاداش آنها را، دین در اینجا به معناي جزاست، مانند مالک یوم الدین. « دینهم » 5
تفسیر و توضیح
آیات ( 23 25 ) ان الذین یرمون المحصنات الغافلات...: در ادامه آیات پیش که درباره مجازات زدن تهمت زنا به دیگران بود، در
این آیه هم راجع به چنین کسانی با
(402)
شدّت بیشتري سخن گفته شده است.
میفرماید: همانا کسانی که زنان پاکدامن غافل با ایمان را رمی به زنا میکنند، در دنیا و آخرت ملعونند و براي آنان عذابی بزرگ
است. منظور از غافل بودن این زنان پاکدامن، بیخبري آنها از تهمتی است که به آنان زده شده است، در واقع آنها بی خبر از همه
جا مورد چنین تهمت بزرگی قرار میگیرند.
سه صفت محصنات و غافلات و مؤمنات نشان دهنده نهایت بیگناهی آنان است و بدون شک تهمت زدن به آنها ظلمی بس
بزرگ خواهد بود که مجازات آن علاوه بر حدّ قذف، لعنت دنیا و آخرت و عذاب جهنم است.
به نظر میرسد که در قرآن کریم هیچ گناهی مانند گناه تهمت زنا زدن، این چنین مورد خشم خداوند قرار نگرفته است بهگونهاي
که در مجموع این آیات به طور مکرر وعدههاي شدید و غلیظی به مرتکبان آن داده شده است.
در آیه بعدي، براي تشدید و تغلیظ هر چه بیشتر ادامه میدهد که آنان در روزي گرفتار عذاب بزرگ خواهند بود که زبانها و
دستها و پاهایشان به آنچه انجام دادهاند گواهی خواهند داد و آن روز قیامت است. در این روز هر عضوي از بدن به گناهی که به
وسیله آن انجام گرفته گواهی خواهد داد، مثلًا زبان به گناهانی که به وسیله آن ایجاد شده، مانند دروغ و غیبت و بهتان گواهی
میدهد و دست و پا به گناهانی که به وسیله آنها انجام گرفته گواهی خواهند داد.
این آیه مخصوص کسانی که تهمت زنا میزنند نیست بلکه شامل همه گناهکاران میشود. در دادگاه قیامت، اعضاي بدن انسان
شاهدان صدقی خواهند بود و به تمام گناهانی که توسط آنها صورت گرفته گواهی خواهند داد و انسان در برابر گواهی آنها حرفی
براي گفتن ندارد، جز اینکه طبق یک آیه قرآنی انسان به اعضاي بدن خود اعتراض خواهد کرد که چرا به ضرر او شهادت
میدهند:
( و قالوا لجلودهم لم شهدتم علینا قالوا انطقنا اللّه الذي انطق کلّ شیء (فصلت/ 21
و آنان به پوستهایشان میگویند: چرا بر ضدّ ما شهادت دادید؟ میگویند: همان
صفحه 260 از 410
(403)
خدایی که هر موجودي را به سخن آورد ما را به سخن آورده است.
در آیه مورد بحث چنین آمده که در قیامت زبانها و دستها و پاهایشان گواهی میدهند. این گواهی یک گواهی تکوینی است و
زبان آنان از نظر تکوینی بر ضد آنان گواهی میدهد و این با این مطلب که آنها در قیامت با زبان خود برخی از گناهان را انکار
میکنند، منافات ندارد. همچنین در مرحلهاي از قیامت زبان آنها از کار میافتد و اعضاي بدنشان شهادت میدهد. آنچه انکار
میکند و یا از کار میافتد، زبان معمولی آنها و آنچه شهادت میدهد زبان تکوینی آنهاست:
( الیوم نختم علی افواههم و تکلّمنا ایدیهم و تشهد ارجلهم بما کانوا یکسبون (یس/ 65
امروز بر دهانهاشان مهر میزنیم و دستهاشان با ما سخن میگویند و پاهاشان به آنچه انجام دادهاند گواهی میدهند.
نمونه کمرنگی از گواهی اعضاي بدن بر انجام کارهایی که کرده است، در همین دنیا وجود دارد، مثلا اثر انگشتان یا چهره و رنگ
مرتکبان گناه در مواقع بسیاري شاهدان خوبی بر انجام برخی از کارهاهستند.
در آیات مورد بحث، پس از بیان این حقیقت مهم، سخن را چنین ادامه میدهد که در آن روز خداوند سزاي اعمال آنها را به تمام
و کمال خواهد داد و در آن روز آنها خواهند دانست که خداوند همان حق آشکار است، یعنی اگر در این دنیا به درستی خدا را
نشناختند در قیامت به خوبی خواهند شناخت ولی دیگر دیر شده است.
آیه ( 26 ) الخبیثات للخبیثین و الخبیثون للخبیثات...: این آیه نیز مطالب قبلی را دنبال میکند و خاطر نشان میسازد که زنهاي پلید،
شایسته مردهاي پلید و مردهاي پلید، شایسته زنهاي پلیدند و همین طور زنهاي پاك شایسته مردان پاك و مردان پاك شایسته زنان
پاکند، یعنی یک زن آلوده لیاقت همسري یک مرد پاك را ندارد و یک مرد آلوده لیاقت شوهري یک زن پاکدامن را ندارد، بلکه
سزاوار این است که پلیدان با پلیدان و پاکان با پاکان باشند.
(404)
بعضیها در تفسیر این آیه اظهار کردهاند که منظور این است که همواره مردان پلید به زنان پلید و بالعکس و مردان پاك به زنان
پاك و بالعکس میل میکنند. به نظر میرسد که این مطلب با واقعیت مطابقت ندارد؛ زیرا حتی مردان پلید هم در مرحله ازدواج،
زنان پاکدامن را انتخاب میکنند و همین طور زنان پلید در مرحله ازدواج، به مردان پاك میل دارند. به نظر ما آیه شریفه در مقابل
بیان تمایل قلبی پاکان و ناپاکان نیست، بلکه در مقام بیان این مطلب است که زنان و مردان خبیث شایسته همدیگر و زنان و مردان
طیب شایسته همدیگرند و البتّه این مطلب حالت تشریعی ندارد که حتما باید پاکان با پاکان و پلیدان با پلیدان ازدواج کنند، بلکه
فقط بیان یک نوع ارزش و ضد ارزش است و بار تربیتی دارد.
همچنین بعضیها گفتهاند که منظور آیه این است که سخنان پلید و زشت از افراد پلید و سخنان پاك و خوب از افراد پاك است و
هر کسی مطابق با ماهیت وجودي خود سخن میگوید و نیز گفتهاند: منظور این است که کارهاي پلید از افراد پلید و کارهاي خوب
از افراد خوب سر میزند. ولی با توجه به سیاق آیات این احتمالات بعید به نظر میرسد، چون آیه در ردیف آیات مربوط به تهمت
زدن به زنان پاکدامن قرار گرفته است، به خصوص اینکه پس از این جمله میفرماید: پاکان از آنچه میگویند، مبرّا هستند و براي
آنان آمرزش و روزي ارجمندي است. روشن است که حکم به تبرئه پاکان مربوط به پاکدامنی آنان است.
[ [سورة نور ( 24 ): الآیات 27 الی 29
اشاره
صفحه 261 از 410
یآ أَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتًا غَیْرَ بُیُوتِکُمْ حَتّی تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلیآ أَهْلِها ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ ( 27 ) فَاِنْ لَمْ تَجِدُوا
فیهآ أَحَدًا فَلا تَدْخُلُوها حَتّی یُؤْذَنَ لَکُمْ وَ إِنْ قیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْکی لَکُمْ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلیمٌ ( 28 ) لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ
( أَنْ تَدْخُلُوا بُیُوتًا غَیْرَ مَسْکُونَۀٍ فیها مَتاعٌ لَکُمْ وَ اللّهُ یَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما تَکْتُمُونَ ( 29
(405)
اي کسانی که ایمان آوردهاید، به خانههایی جز خانههاي خودتان وارد نشوید تا اینکه اجازه بخواهید و به اهل آن سلام کنید، این
براي شما بهتر است، باشد که پند گیرید ( 27 ) پس اگر کسی را در آن خانهها نیافتید داخل آنها نشوید تا به شما اجازه داده شود، و
اگر به شما گفته شد که برگردید، برگردید آن براي شما پاکیزهتر است و خداوند به آنچه میکنید داناست ( 28 ) هیچ گناهی بر
شما نیست که به خانههاي غیر مسکونی که کالا (یا بهرهاي) در آنجا دارید، وارد شوید و خداوند آنچه را که آشکار میکنید و
( آنچه را که پنهان میدارید، میداند ( 29
نکات ادبی
است و آن به معناي انس گرفتن و اطلاع « انس » کسب اطلاع کنید، اجازه بخواهید، انس بگیرید. استئناس استفعال از « تستأنسوا » 1
از حال هم داشتن است.
سلام دهید، درود بفرستید. « تسلّموا » - 2
اسم اشاره مفرد در خطاب به جمع. « ذلکم » 3
یاد آور شوید، پند گیرید. « تذکّرون » 4
پاکیزهتر، شایستهتر. « ازکی » 5
در اصل به معناي مایل شدن است، همانگونه که در آیه و ان جنحوا للسلم فاجنح لها « جناح » گناه، باك، حرج. کلمه « جناح » 6
در اصطلاح به معناي مایل شدن به باطل است. « جناح » (انفال/ 61 ) به همان معناست و
به معناي کالاست و در اینجا به هر نوع استفادهاي اطلاق شده است. « متاع » 7
تفسیر و توضیح
آیات ( 27 29 ) یا ایها الذین آمنوا لا تدخلوا بیوتا غیر بیوتکم...: این آیات در برگیرنده یک موضوع اخلاقی است و آن رعایت
آرامش و امنیّت داخلی اشخاص و
(406)
خانوادههاست.
در این آیات خطاب به مؤمنان میفرماید: اي کسانی که ایمان آوردهاید، به خانههایی جز خانههاي خودتان وارد نشوید تا اینکه
اجازه بگیرید و به اهل آن سلام کنید، این براي شما بهتر است، باشد که پند بگیرید و یاد آور شوید.
طبق این آیه، هنگامی که کسی قصد ورود به خانه دیگران را دارد باید ساکنان آن خانه را آگاه کند و با آنها انس بگیرد و اجازه
ورود بخواهد و به آنها سلام کند و هیچ کس حق ندارد به صورت سرزده و بدون اطلاع وارد خانه کسی شود، بدون شک چنین
کاري باعث سلب امنیت و آرامش در درون خانوادهها و خلوت اشخاص میشود چون ممکن است کسانی در خلوت خود کارهایی
بکنند که اطلاع کسان دیگر از آن، آنها را آزرده کند، لذا خداوند دستور میدهد که با اجازه وارد خانه دیگران شوید.
در دوران جاهلیت خانهها قفل نداشت و درها باز بود و یا اصلًا خانهها در نداشتند و مردم بدون اجازه وارد خانههاي یکدیگر
صفحه 262 از 410
میشدند و این باعث سلب آسایش و امنیت بود.
از نظر قرآن حتی فرزندان هم حق ندارند بدون اطلاع و سرزده وارد خلوت پدر و مادر خود شوند و باید اجازه بگیرند، البتّه
کودکان غیر بالغ از این حکم استثنا شدهاند:
( و اذا بلغ الاطفال منکم الحلم فلیستأذنوا (نور / 59
و هنگامی که کودکان شما به بلوغ رسیدند، پس باید (براي ورود به اطاق خصوصی پدر و مادر) رخصت بگیرند.
در ادامه آیه مورد بحث، اضافه میکند که اگر در خانهاي کسی را نیافتید که از وي اجازه بگیرید، وارد آن خانه نشوید تا به شما
اجازه داده شود، یعنی حتی اگر خانهاي باشد که اهل آن بیرون رفتهاند و کسی در آنجا نیست، باز هم شما حق ورود ندارید، چون
ممکن است در آنجا چیزي باشد که صاحب خانه دوست ندارد کسی آن را ببیند و از این گذشته ورود به یک خانه نوعی تصرف
در آن است و تصرف در مال غیر
(407)
بدون اجازه او جایز نیست.
مطلب دیگر اینکه اگر به شما گفته شد برگردید، شما باید برگردید و نباید اصرار کنید که وارد خانه شوید و یا صاحب خانه را
مجبور به اجازه دادن کنید. اضافه میکند که این روش براي شما پاکیزهتر و شایستهتر است و خدا به آنچه میکنید آگاه است.
شایسته هر مسلمان باایمانی است که مبانی اخلاقی را رعایت کند و باعث آزردگی دیگران نشود.
در آیه بعدي، اماکن عمومی را از این قاعده استثنا میکند و میفرماید: گناهی و باکی بر شما نیست که به خانههاي غیر مسکونی
که کالایی در آنها دارید و یا مورد استفاده براي شماست، وارد شوید، یعنی وارد شدن در چنین مکانهایی احتیاج به اجازه ندارد.
منظور از خانههاي غیر مسکونی، همان اماکن عمومی مانند حمامها و مسافرخانهها و یا مغازهها و مراکز تجاري و عمومی است که
صاحبان آنها به حکم شغلی که دارند اجازه عمومی دادهاند و نیازي به تحصیل اجازه خصوصی نیست.
در پایان آیه اضافه میکند که خداوند آنچه را که آشکار میکنید و یا پنهان میدارید، میداند؛ یعنی آنچه گفته شد یک حکم
کلی بود، ولی باید بدانید که خدا از نیت و کارهاي شما آگاه است و اگر نیت بدي داشته باشید، هرچند که ظاهر احکام را رعایت
کنید، آن نیّت شما بر خدا پوشیده نیست.
[ [سورة نور ( 24 ): الآیات 30 الی 31
اشاره
قُلْ لِلْمُؤْمِنینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِکَ أَزْکی لَهُمْ إِنَّ اللّهَ خَبیرٌ بِما یَصْ نَعُونَ ( 30 ) وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یَغْضُ ضْنَ مِنْ
أَبْصارِهِنَّ وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لا یُبْدینَ زینَتَهُنَّ إِلاّ ما ظَهَرَ مِنْها وَ لْیَضْ رِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلی جُیُوبِهِنَّ وَ لا یُبْدینَ زینَتَهُنَّ إِلاّ لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ
ابآئِهِنَّ أَوْ ابآءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنآئِهِنَّ أَوْ أَبْنآءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنیآ إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنیآ أَخَواتِهِنَّ أَوْ نِسآئِهِنَّ أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُنَّ أَوِ
التّابِعینَ
(408)
غَیْرِ أُولِی الاِْرْبَۀِ مِنَ الرِّجالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذینَ لَمْ یَظْهَرُوا عَلی عَوْراتِ النِّسآءِ وَ لا یَضْ رِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ ما یُخْفینَ مِنْ زینَتِهِنَّ وَ تُوبُوآا
( إِلَی اللّهِ جَمیعًا أَیُّهَ الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ ( 31
به مردان با ایمان بگو: چشمانشان را (از نگام حرام) فرو بندند و اندام تناسلی خود را حفظ کنند. این براي آنان پاکیزهتر است، همانا
صفحه 263 از 410
خداوند به آنچه میکنند، آگاه است ( 20 ) و به زنان با ایمان بگو: چشمانشان را (از نگاه حرام) فرو بندند و اندام تناسلی خود را
حفظ کنند و زیور خود را آشکار نکنند، مگر آنچه که از آن پیداست و باید مقنعههاي خود را بر گریبان خود اندازند و زیور خود
را آشکار نکنند مگر براي شوهرانشان، یا پدرانشان، یا پدران شوهرانشان یا پسرانشان یا پسران شوهرانشان یا برادرانشان یا پسران
برادرانشان یا پسران خواهرانشان یا زنهایشان (که همجنسشان هستند) یا کنیزانشان که مالک آنها شدهاند، یا مردان وابستهاي که
رغبت به زنان ندارند، یا کودکانی که هنوز به امور جنسی زنان آگاهی نیافتهاند. و پاهایشان را (بر زمین) نکوبند تا آنچه از
( زیورهایشان پوشیده میدارند، معلوم گردد، اي مؤمنان! همگی به سوي خدا توبه آرید باشد که رستگار شوید ( 31
نکات ادبی
به معناي پایین آوردن، کم آوردن (واغضض من صوتک) و « غضّ » فرو بندند، چشم بپوشند، پلک روي هم گذارند. از « یغضوا » 1
.« ان قلت لهم غضوا یعضوا » : به خاطر واقع شدن پس از امر است، به تقدیر « یغضوا » از نظر اعراب، مجزوم بودن
پاکیزهتر، این کلمه براي تفضیل نیست بلکه براي مبالغه است. « ازکی » 2
براي ابتداي غایت و یا براي تبعیض است. « من ابصارهم » در « من » 3
که در اصل به معناي شکاف میان دو چیز است ولی در دستگاه تناسلی، در موضع مخصوص مرد و زن به « فرج » جمع « فروج » 4
کار میرود.
(409)
مقنعههایشان، روسریهایشان. خُمُر جمع خمار است به معناي پارچهاي که زنان با آن سر خود را میپوشانند. « خُمُرهنّ » 5
گریبانهایشان، جیوب جمع جیب است به معناي گریبان، یقه. « جیوبهن » 6
نیاز، احتیاج. « الاربۀ » 7
.« الذین لم یظهروا » : جنس طفل. و به همین جهت که از آن جنس اراده شده، موصول جمع براي آن آورده شده است « الطفل » 8
است که در خطاب به مذکر به کار میرود، در اینجا با رسم الخط خاصی نوشته شده است. « ایّها » همان « ایّه » 9
تفسیر و توضیح
آیات ( 30 31 ) قل للمؤمنین یغضّوا من ابصارهم...: این دو آیه مشتمل بر چند حکم شرعی میباشد و مانند آیات پیش در جهت
تأمین امنیت خانوادهها و پیشگیري از فساد اخلاقی است.
در این آیات، ابتدا مردان مؤمن مورد خطاب قرار میگیرند و خداوند به پیامبر خود دستور میدهد که به آنان بگوید که چشمانشان
را از حرام فروبندند و دامن خود را از آلودگی حفظ کنند و تذکر میدهد که این کار براي آنها پاکیزهتر و شایسته است و آنها باید
بدانند که خداوند به آنچه میکنند آگاه است. سپس عین همان خطاب متوجه زنان مؤمن میشود و آنها نیز باید چشمانشان را از
حرام فروبندند و دامن خود را از آلودگی حفظ کنند.
که در این آیات آمده است، بدون شک معناي لغوي آن یعنی روي هم گذاشتن پلکها نیست، بلکه به گفته « غض بصر » منظور از
مفسران، منظور از آن نهی از نگاه کردن به نامحرم است، هرچند که چشمها باز باشد. برخی از محققان این احتمال را هم دادهاند
نگاه نکردن نیست بلکه منظور صرف نظر کردن است، یعنی در مواردي که مرد یا زن نامحرم که از روي « غضّ بصر » که منظور از
شهوت به سوي یکدیگر کشیده میشوند
(410)
صفحه 264 از 410
و ممکن است کار به زنا بکشد، آن مرد و زن از میل کردن به سوي نامحرم خودداري کنند و از این علاقه نامشروع صرف نظر
نمایند و خود را از آلوده دامنی حفظ کنند، البتّه نگاه کردن به نامحرم هم میتواند زمینه ساز چنین کششی باشد.
تفاوت این دو دیدگاه این است که در اوّلی هر گونه نگاهی چه از روي شهوت باشد یا غیر آن مورد نهی واقع شده، ولی در دومی
نگاه شهوتآمیز مورد نهی قرار گرفته است.
توجه کنیم که اگر هم آیه فقط به حرمت نگاه شهوتآمیز دلالت کند، از نظر حدیث و فتواي فقها، نگاه مرد به زن نامحرم هرچند
از روي شهوت نباشد حرام است، ولی در نگاه زن به مرد نامحرم که از روي شهوت نباشد برخی از فقها فتوا به حرمت ندادهاند و
سند و روایاتی مانند آمدن کوري نزد پیامبر و سخن آن حضرت به بعضی از زنان حاضر در آنجا را ضعیف دانستهاند و فقط از باب
( احتیاط به حرمت آن حکم کردهاند.( 1
در هر حال، نگاه کردن به نامحرم در موارد خاصی حرام نیست، مانند نگاه به قصد ازدواج و یا در مقام شهادت و قضاوت و یا در
مسائل پزشکی و یا در انجام معاملات که در کتابهاي فقهی به طور مبسوط آمده است.
در بخش بعدي آیه مورد بحث، حکم دیگري بیان شده که اختصاص به زنان دارد و آن رعایت حجاب و پوشش مخصوص است،
میفرماید:
زنان زیور خود را آشکار نکنند مگر آنچه از آن پیداست و مقنعههایشان را بر گریبانهاي خود اندازند و نیز میفرماید: زیور خود را
آشکار نکنند مگر براي شوهران و پدران و پدران شوهران و پسران و پسران شوهران و برادران و پسران برادران و پسران
خواهرانشان و نیز زنان مسلمان و کنیزانشان که مالک آنها شدهاند و نیز مردانی که رغبت به زنان ندارند و کودکانی که به آگاهی
جنسی نرسیدهاند. سپس میافزاید که زنان نباید پاهاي خود را به زمین بکوبند تا زینت پنهانشان معلوم شود.
. 1 - آیۀ اللّه خویی، شرح العروة الوثقی، ج 32 ، ص 40
(411)
طبق این آیه، زنان باید خود را بپوشانند و روسري خود را طوري قرار دهند که گردن و سینه را بپوشاند. گفته شده که پیش از نزول
این آیه، زنهاي عرب جاهلی روسري داشتند، ولی آن را پشت گوش میانداختند و گردن و سینه پیدا بود.
آنچه در درك مفهوم این آیه مهم است این است که در این آیه دستور میدهد که زنها باید زینت و زیور خود را یعنی اعضایی را
که محل زینت است هرگز آشکار نکنند، ولی دو مورد را استثنا میکند که در این دو مورد آشکار شدن زینت زن اشکالی ندارد.
نخست، آشکار شدن آن قسمت از مواضع زینت که خود به خود آشکار است.
دوم، آشکار شدن مواضع زینت براي شوهر و آن چند گروهی که در آیه آمده است.
بنابراین، مواضعی وجود دارد که پوشیدن آن در برابر هیچ مردي چه محرم و چه نامحرم لازم نیست و مواضع دیگري وجود دارد
که پوشیدن آن فقط در برابر گروههایی که در آیه آمده است لازم نیست، ولی در برابر غیر آنها باید پوشیده شود. حال باید دید
که منظور از مواضعی که آشکار است و لزومی ندارد که زن آنها را بپوشاند، کدام قسمت از اندام زن است؟ آنچه از روایات به
دست میآید این است که منظور از آن صورت و کف دو دست است و در بعضی از روایات پاها هم اضافه شده است.
به عنوان نمونه به دو روایت زیر توجه فرمایید:
( عن مسعدة بن زیاد قال: سمعت جعفرا(ع) و سئل عما تظهر المرأة من زینتها؟ قال: الوجه و الکفین.( 1
مسعده میگوید: شنیدم از امام جعفر صادق که چون از وي سؤال شد که زن کدام قسمت از زینت خود را میتواند آشکار کند،
فرمود: صورت و دو کف دست.
عن ابی عبداللّه (ع) قال: قلت له: ما للرجل ان یري من المرأة اذا لمیکن لها بمحرم؟ قال:
صفحه 265 از 410
. 1 - وسائل الشیعۀ، ج 20 ، ص 302
(412)
( الوجه و الکفین و القدمین.( 1
راوي میگوید: به امام صادق (ع) گفتم: مرد کدام قسمت از بدن زن نامحرم را میتواند ببیند؟ فرمود: صورت و دو کف دست و
پاها.
البتّه بعضیها این روایات را جایی حمل کردهاند که مرد میخواهد با زنی ازدواج کند، که نگاه کردن او به صورت و کف دست زن
اشکالی ندارد، ولی این یک توجیه بیدلیل است و میبینیم که فقهاي ما در مسئله لباس نمازگزار تصریح کردهاند که همه اعضاي
بدن زن عورت است و باید پوشیده شود، جز صورت و دو کف دست و ظاهر قدم که عورت به شمار نمیرود و لازم نیست پوشیده
شود. بنابراین، وجه و کفین و قدمین با سایر اعضاي بدن زن تفاوت دارد.
اساسا آیه شریفه به روشنی دلالت دارد بر اینکه لازم نیست زنها آن قسمت از زینت خود را که آشکار است بپوشانند و این جز
صورت و دست کجا میتواند باشد؟ معلوم است که بعضی از زینتهاي زن چه بخواهند و چه نخواهند، آشکار است و آن زینتهاي
مربوط به صورت و دست است و بعضی از آنها آشکار نیست و آن زینتهاي باطنی زن است مانند گردن بند و گوشواره. وقتی آیه
شریفه آشکار کردن زینتهاي ظاهري را از آن حکم کلی استثنا میکند، واضح است که منظور از آن محل زینتهاست و نه خود
زینتها، چون خود زیور آلات اگر همراه با اندام مربوط به آن نباشد مانند طلا و جواهراتی است که در جواهر فروشیهاست که
خارج از موضوع است.
اتفاقا در روایتی از امام باقر (ع) زینت ظاهر را که در آیه آمده، سرمه و انگشتر و خضاب و النگو معنا کرده که مربوط به صورت و
دست هستند:
فی روایۀ ابی الجارود عن ابی جعفر (ع) فی قوله تعالی: الا ما ظهر منها، قال: فهی الثیاب و الکحل و الخاتم و خضاب الکفّ و
( السوار.( 2
نقل میکند که آن حضرت فرمود: زینت ظاهري لباس و سرمه و « الا ماظهر منها » : ابو الجارود از امام باقر(ع) درباره سخن خداوند
انگشتر و خضاب دست و النگوست.
. 1 - خصال، شیخ صدوق، ص 302
. 2 - تفسیر القمی، ج 2، ص 106
(413)
و اما استثناي دوم در آیه شریفه که براي زن اجازه میدهد که زینت خود را آشکار کند، آشکار کردن آن به شوهران و گروههایی
است که در آیه شریفه ذکر شده است؛ این مربوط به زینتهاي باطنی مانند گردن بند و گوشواره است که پوشیدن اندامهاي مربوط
به آنها، در برابر این گروهها لزومی ندارد و آنها میتوانند به این اندامها نگاه کنند. البتّه غیر از شوهر بقیه این گروهها نباید از روي
شهوت و لذت نگاه کنند.
گروههایی که در آیه شریفه ذکر شدهاند یازده گروه هستند: شوهران، پدران، پدران شوهران، پسران، پسران شوهران، برادران،
پسران برادران، پسران خواهران، زنان مسلمان، کنیزان اگر چه غیر مسلمان باشند، مردانی که رغبت به زن ندارند و بالاخره
کودکانی که هنوز از عورت آگاهی نیافتهاند (کودکان غیر ممیز).
زنان « نسائهن = زنانشان » در میان این گروهها معناي هشت گروه اولی روشن است. ولی بقیه احتیاج به توضیح دارند. منظور از
و استشهدوا شهیدین من » در آیه « رجالکم » اشاره به همکیش بودن آن زنان است مانند کلمه « هن » به ضمیر « نساء » مسلمانند و اضافه
صفحه 266 از 410
که منظور از آن مردان مسلمانند. بنابر این، زن مسلمان نباید مواضع زینت باطنی خود را به زن کافر نشان دهد و این شاید « رجالکم
بدانجهت باشد که زنان کافر اندامهاي آن را پیش مردان خود توصیف میکنند، ولی زنان مسلمان از نظر شرعی اجازه این کار را
ندارند.
کنیزان زرخریدند که در سابق وجود داشتند. زنان مسلمان « ما ملکت ایمانهنّ = کنیزانی که مالک آنهایند » همچنین منظور از
کودکانی که آگاهی به » میتوانند مواضع زینت باطنی خود را براي آنها هم آشکار کنند اگر چه کافر باشند. همچنین، منظور از
کودکان غیر ممیزند که هنوز به آن درجه از رشد نرسیدهاند که مسائل جنسی براي آنها قابل فهم باشد. « عورت زنان ندارند
در اینجا براي تکمیل مطلب به ذکر چند نکته میپردازیم:
1 در این آیه در شمارش مردان محرم براي زن، از عموها و داییها ذکري به میان نیامده است، شاید بدانجهت بوده که ذکر
شامل عمو و دایی هم میشود و یا « آبائهن »
(414)
اعم از برادران خود زن و برادران پدر و مادر اوست و یا وقتی پسران برادران و خواهران محرم هستند و آنها میتوانند به « اخوانهن »
عمه و خاله خود نگاه کنند عمو و دایی هم به طریق اولی میتوانند.
2 در این آیه محارم سببی و نسبی بیان شده ولی از نظر فقهی از مسلمات است که محارم رضاعی هم همان حکم را دارند، یعنی
از طریق خوردن شیر یک زن با شرائط خاصی که دارد، تمام کسانی که از طرف پدر و مادر محرم هستند، از طرف زن شیرده و
شوهر او هم محرمند.
در ادامه آیه شریفه حکم دیگري را بیان میکند و آن اینکه زنها نباید پاهاي خود را به زمین بکوبند با این هدف که زینت پنهان
آنها معلوم میشود. در میان عربها و برخی از ملل مختلف زنها به پاهاي خود هم طلا میبندند که به آن خلخال گفته میشود و با
کوبیدن پا بر زمین صداي خلخال به گوش میرسد، منظور این است که هر عملی که باعث تحریک شهوت مردان میشود ممنوع
است و لذا میبینیم در آیه دیگري خطاب به همسران پیامبر گفته شده است:
( فلا تخضعن بالقول فیطمع الذي فی قلبه مرض (احزاب / 32
پس با ناز و نرمش سخن مگویید تا کسی که دردلش بیماري است، طمع ورزد.
در پایان آیه مورد بحث، همه مؤمنان را به توبه و بازگشت به سوي خدا فرا میخواند که این باعث رستگاري میشود. فرا خوانی به
سوي توبه، براي آن است که هر انسانی ممکن است در همان مسائلی که در آیات پیش مطرح گردید، دچار کجی و خطا شود و
لذا باید فورا توبه کند و به سوي خدا بازگردد.
[ [سورة نور ( 24 ): الآیات 32 الی 34
اشاره
وَ أَنْکِحُوا الاْءَیامی مِنْکُمْ وَ الصّالِحینَ مِنْعِبادِکُمْ وَ إِمآئِکُمْ إِنْ یَکُونُوا فُقَرآءَ یُغْنِهِمُ اللّهُ مِنْ فَضْ لِه وَ اللّهُ واسِعٌ عَلیمٌ ( 32 ) وَ لْیَسْتَعْفِفِ
الَّذینَ لا یَجِدُونَ نِکاحًا حَتّی یُغْنِیَهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِه وَ الَّذینَ یَبْتَغُونَ الْکِتابَ مِمّا مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ فَکاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فیهِمْ خَیْرًا وَ اتُوهُمْ
(415)
مِنْ مالِ اللّهِ الَّذیآ اتیکُمْ وَ لا تُکْرِهُوا فَتَیاتِکُمْ عَلَی الْبِغآءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّنًا لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَیوةِ الدُّنْیا وَ مَنْ یُکْرِهْهُنَّ فَإِنَّ اللّهَ مِنْ بَعْدِ
( إِکْراهِهِنَّ غَفُورٌ رَحیمٌ ( 33 ) وَ لَقَدْ أَنْزَلْنآ إِلَیْکُمْ ایاتٍ مُبَیِّناتٍ وَ مَثَلًا مِنَ الَّذینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ وَ مَوْعِظَۀً لِلْمُتَّقینَ ( 34
صفحه 267 از 410
و کسانی از خودتان را که همسر ندارند، و از غلامان و کنیزانتان کسانی را که شایستگی ازدواج دارند، همسر بدهید. اگر فقیر
باشند، خداوند از فضل خویش بینیازشان میکند، خداوند وسعت دهنده داناست ( 32 ) و آنان که امکان ازدواج ندارند، باید
پاکدامنی کنند تا خداوند از فضل خود آنها را بینیاز کند. و از کسانی که مالک آنها شدهاید (بردگانتان) هر کدام که خواستار
قرارداد کتبی (براي آزادي خود از طریق کسب و کار) شدهاند، اگر در آنها خیري دانستید، با آنها قرارداد بنویسید و به آنان از مالی
که خداوند به شما داده، بدهید. و کنیزان خود را اگر تمایل به پاکدامنی دارند به زنا مجبور نکنید تا بهره دنیا به دست آورید و هر
کس آنها را مجبور کند، خداوند پس از مجبور شدن آنها (براي آنان) آمرزنده و مهربان است ( 33 ) و همانا براي شما نشانههایی
( روشن و نمونهاي از کسانی که پیش از شما بودند و نیز موعظهاي براي پرهیزگاران نازل کردیم ( 34
نکات ادبی
به معناي زن و یا مرد مجرد، کسی که همسر ندارند، کسی که ازدواج نکرده و یا ازدواج کرده، ولی « ایم » جمع « الایامی » 1
همسرش مرده و یا با طلاق از وي جدا شده است.
در اینجا به معناي کسانی است که صلاحیت براي ازدواج دارند. و الصالحین که مذکر است از باب تغلیب، صفت « الصالحین » 2
براي مذکر و مؤنث قرار داده شده است.
(416)
باید طلب عفت کند، پاکدامن باشد. « لیستعفف » - 3
در اینجا به معنی قرارداد خاصی است که میان مولی و برده برقرار میشود و برده ملتزم میشود که کار کند و قیمت « الکتاب » 4
خود را به مولی بپردازد و مولی هم متعهد میشود که هر وقت مبلغ تعیین شده پرداخت شد، برده را آزاد کند. این کار را در
میگویند. « مکاتبه » اصطلاح فقهی
کنیزان جوانتان. البتّه فتیات به معناي دختران جوان است، ولی در اینجا کنیزان زرخرید جوان مورد نظر است. « فتیاتکم » 5
زنا، عمل نا مشروع جنسی. از بغی مشتق است که به معناي ظلم است، ولی بیشتر در عمل زنا استعمال میشود. « البغاء » 6
تفسیر و توضیح
آیه ( 32 ) و انکحوا الایامی منکم و الصالحین من عبادکم... پس از بیان احکام گوناگونی درباره عفت عمومی و پرهیز از انحرافات
اخلاقی، اینک دستور میدهد که همگان باید به طور مشروع ازدواج کنند و از فقر و تنگدستی بیم نداشته باشند.
در این آیه خطاب به جامعه مسلمانان میفرماید: به زنان و مردانی از شما که همسر ندارند، همسر بدهید، یعنی آنان را وادار به
ازدواج کنید. همچنین در میان بردگان خود (عبد و امه) هر کدام را که صلاحیت ازدواج دارند به عقد ازدواج یکدیگر درآورید و
اگر فقیر باشند خداوند از فضل خود آنها را بی نیاز میکند که خداوند وسعت بخش و داناست.
معمولاً عمدهترین مانع ازدواج، همان ترس از فقر است. در این آیه خداوند وعده میدهد که از فقر نترسند و ازدواج کنند که
خداوند آنها را بی نیاز خواهد کرد.
بدون شک ازدواج باعث تلاش بیشتر مرد براي تأمین هزینه زندگی خواهد بود و نیز کسی که ازدواج کرده در جامعه اعتبار ویژهاي
پیدا میکند و مورد اعتماد قرار میگیرد، اینها همه مؤثر است و از همه بیشتر لطف و عنایت خداوند است که وسیله
(417)
بی نیازي خانواده را فراهم میکند و این به تجربه ثابت شده است.
صفحه 268 از 410
توجه کنیم که وعده الهی شامل حال کسانی نمیشود که پس از ازدواج دست به کاري نزنند و فعالیت نکنند به این امید که
خداوند آنها را بینیاز خواهد کرد، بلکه وعده الهی درباره کسانی است که خود اقدام کنند و در عین حال به فضل خداوند امیدوار
باشند. شاید بتوان این نکته را از جمله پایانی آیه استفاده کرد که میفرماید: خداوند وسعت بخش و داناست؛ یعنی بگوییم که
منظور این است که خداوند فقط وسعت میدهد و در کار آنان گشایشی ایجاد میکند و از قصد آنان آگاه است و آنان باید خود
حرکت کنند تا خداوند با وسعت بخشی خود مقدمات فقرزدایی آنان را فراهم سازد.
توجه کنیم که این وعده الهی هم شامل زنان و مردان آزاد (الایامی منکم) و هم شامل بردگان است و منظور از صالحین در اینجا
دارندگان ایمان و عمل صالح نیست، بلکه منظور داشتن صلاحیت و قابلیت براي ازدواج است.
34 ) ولیتسعفف الذین لا یجدون نکاحا..: در آیه قبل مخاطب، مردان و زنان مجرد و بیهمسر نبودند. بلکه خطاب به - آیات ( 33
اولیاي آنان بود که باید مقدمات اولیه ازدواج آنان را مانند نفقه و مهریه فراهم کنند و از فقر در آینده نهراسند، ولی در این آیه،
خطاب مستقیما متوجه مردان مجرد و بی همسر است که اگر مقدمات ازدواج براي آنان فراهم نشد مثلًا قدرت دادن مهریه و نفقه را
نداشتند و یا همسر مناسبی براي آنان پیدا نشد، باید پاکدامنی کنند و به سوي انحراف جنسی نروند تا وقتی که خداوند این مقدمات
را براي آنان فراهم سازد و آنها را از فضل خود بینیاز کند.
بنا براین، هیچ گونه تضادي میان این دو آیه نیست که کسی بگوید در آیه نخست امر به ازدواج میکند و وعده بینیازي را پس از
ازدواج میدهد و در آیه دوم امر به پاکدامنی و صرف نظر کردن از ازدواج میکند تا خدا آنها را بی نیاز سازد و سپس ازدواج
کنند؛ زیرا همانگونه که گفتیم، مخاطبهاي دو آیه با یکدیگر فرق دارند؛ در آیه اولی مخاطب اولیاي جوانها هستند که باید
مقدمات ازدواج آنان را فراهم کنند، ولی
(418)
در آیه دوم بیهمسران مورد خطاب قرار گرفتهاند که ممکن است مقدمات اولیه را هم نداشته باشند و کسی که بتواند براي آنها
این مقدمات را فراهم سازد، وجود نداشته باشد.
به نظر میرسد وجهی که ما گفتیم مشکل فهم آیه را حل میکند و نیازي نیست که مانند بعضی از مفسران آیه دوم را مخصص آیه
اول بدانیم تا تعارض ظاهري آیه برطرف شود.
مطلب دیگري که در این آمده، مربوط به بردگان است که در گذشته وجود داشتند و در ملکیّت افراد بودند. آنها میخواستند
ازدواج کنند، ولی به حکم برده بودن صاحب مالی نبودند و مولایشان هم تعهدي به هزینه همسران آنها نداشت. یکی از راه حلهاي
بود و آن عبارت بود از قراردادي که میان برده و مولاي او نوشته میشد و برده تعهد میکرد که کار کند و از « مکاتبه » این مشکل
مزد آن مبلغی را که به عنوان بهاي آزادي وي تعیین شده به تدریج بپردازد و وقتی تمام شد آن برده آزاد شود. طبیعی است که پس
از آزادي میتواند مالک اموال خود باشد و ازدواج کند.
کرد، در صورتی که در آنها صلاحیت لازم را « مکاتبه » در این آیه صاحبان بردگان را تشویق میکند که اگر بردهاي درخواست
براي زندگی مستقل دیدید، درخواست آنان را بپذیرید و حتی از مال خودتان که خدا به شما داده است، به آنان بدهید، یعنی از
بخشی از بهاي آزادي آنان صرفنظر کنید. یکی از منابعی که میتوان در آزادي کامل و یا تدریجی بردگان استفاده کرد، زکات
آزادي بردگان تعیین فرموده است. « وفی الرقاب » است، به طوري که در آیه 60 از سوره توبه یکی از مصارف زکات را با گفتن
در بخش بعدي آیه مورد بحث، به یکی از کارهاي زشت صاحبان بردگان اشاره میکند و آنها را از این عمل زشت بر حذر
میدارد و آن این بود که در عصر جاهلی برخی از صاحبان بردگان کنیزان خود را وادار به زنا میکردند تا آنها از این طریق پولی
به دست آورند و به صاحبان خود بدهند. در آیه شریفه میفرماید: کنیزان خود را اگر تمایل به پاکدامنی دارند به زنا مجبور نکنید
صفحه 269 از 410
تا بهره زندگی دنیایی را به دست آورید،
(419)
سپس اضافه میکند که هر کس آنها را مجبور به این کار کند، بداند که خداوند براي آنان که به اجبار تن به این گناه دادهاند
آمرزنده و مهربان است و ممکن است از گناه آنها درگذرد، چون آنها خودشان قصد پاکدامنی داشتند، به این کار مجبور شدهاند.
از این تعبیر استفاده میشود که عمل زنا حتی در صورتی که از روي اجبار باشد گناه است، ولی گناهی است که خداوند آن را
میبخشد. بنا براین زنی که مجبور به زنا شده نباید با توجیه اینکه مجبور شده است، از آن عمل لذت ببرد.
اینکه در آیه شریفه میفرماید: کنیزان خود را اگر اراده پاکدامنی کنند مجبور به زنا نکنید، منظور این نیست که اگر خواستار
پاکدامنی نبودند، مجاز هستید که آنها را وادار به زنا کنید، بلکه این جمله براي بیان شدّت قبح کار صاحبان بردگان است که با
وجود میل به پاکدامنی، آنها این زنان پاکدامن را وادار به زنا میکنند، وگرنه واداشتن کنیزان به زنا در هر صورتی قبیح است، چه
خودشان پاکدامن باشند و چه نباشند.
این است که اکراه فقط در این صورت قابل تصور است و گرنه جاي اکراه نیست. ما « ان اردن تحصنا » گفته شده که فایده شرط
تصور میکنیم که در خود کلمه اکراه، این معنا وجود دارد و ذکر آن شرط لزومی نداشت. بنا بر این باید گفت که فایده شرط
براي بیان اعم اغلب است، یعنی « تبتغوا عرض الحیاة الدنیا » و « ان اردن تحصنا » همان است که شرح دادیم و یا بگوییم که دو قید
غالبا وادار کردن کنیزان به زنا، همراه با عدم تمایل آنان به این کار و نیز براي کسب درآمد است. آیا این کار زشت که در عصر
جاهلیت رواج داشت اکنون در برخی از جوامع وجود ندارد؟
پس از بیان مطالب مفصلی درباره پاکدامنی و احکام خاص ارتباط زنان و مردان که در آیات گذشته آمد، در آیه بعدي میفرماید:
همانا براي شما نشانههایی روشن و نمونهاي از کسانی که پیش از شما بودند و نیز موعظهاي براي پرهیزگارن نازل کردیم.
شاید منظور از نمونهاي که در آیه به آن اشاره شد، همان داستان افک باشد که نمونهاي از تهمت زدنهایی است که در میان امتهاي
پیشین هم وجود داشت مانند تهمتی که به حضرت یوسف زدند.
(420)
چند روایت
1 قال رسول الله(ص): یا معشر الشباب من استطاع منکم الباه فلیتزوج فانه اغض للبصر و احصن للفرج و من لم یستطع فعلیه بالصوم
( فانه له وجاء.( 1
پیامبر خدا(ص) فرمود: اي جوانان، هر کدام از شما توانایی ازدواج را دارد ازدواج کند که آن پوشانندهتر براي چشمان و
نگهدارندهتر براي فرج است و اگر توانایی ازدواج نداشته باشد، بر او باد روزه گرفتن که براي او پایین آورنده شهوت است.
( 2 قال رسول الله(ص): من ادرك له ولد و عنده ما یزوّجه فلم یزوّجه فاحدث فالاثم بینهما.( 2
پیامبر خدا(ص) فرمود: هر کس پسري داشته باشد که نزد او به بلوغ رسیده باشد و امکان ازدواج او براي وي فراهم باشد، ولی براي
او زن نگیرد، اگر به گناه افتد هر دو در آن شریکند.
3 عن ابی عبدالله(ع) قال: من ترك التزویج مخافۀ الفقر فقد اساء الظن بالله؛ ان الله عز و جل یقول: ان یکونوا فقراء یغنهم الله من
( فضله.( 3
امام صادق (ع) فرمود: هر کس از ترس تنگدستی ازدواج نکند، به خدا سوء ظن پیدا کرده است، همانا خداوند میفرماید: اگر فقیر
باشند خدا از فضل خود آنها را بینیاز میکند.
صفحه 270 از 410
( 4 عن ابی عبدالله (ع) قال: جاء رجل الی النبی(ص) فشکی الیه الحاجۀ، فقال: تزوّج، فتزوج فوسّع علیه.( 4
امام صادق (ع) فرمود: مردي خدمت پیامبر(ص) آمد و نزد او از تنگدستی شکایت کرد. آن حضرت فرمود: ازدواج کن، پس او
ازدواج کرد و گشایشی پیدا کرد.
[ [سورة نور ( 24 ): الآیات 34 الی 38
اشاره
اللّهُ نُورُ السَّمواتِ وَ الاْءَرْضِ مَثَلُ نُورِه کَمِشْکوةٍ فیها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ
. 1 - مجمع البیان، ج 7، ص 220
2 - همان.
. 3 - کنز الدقائق، ج 7، ص 59
. 4 - کافی، ج 5، ص 330
(421)
فی زُجاجَۀٍ الزُّجاجَۀُ کَأَنَّها کَوْکَبٌ دُرِّيٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَکَۀٍ زَیْتُونَۀٍ لا شَرْقِیَّۀٍ وَ لا غَرْبِیَّۀٍ یَکادُ زَیْتُها یُضآيءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَ سْهُ نارٌ نُورٌ
عَلی نُورٍ یَهْدِي اللّهُ لِنُورِه مَنْ یَشآءُ وَ یَضْ رِبُ اللّهُ الاْءَمْثالَ لِلنّاسِ وَ اَللّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ ( 35 ) فی بُیُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فیهَا
اسْمُهُ یُسَ بِّحُ لَهُ فیها بِالْغُدُوِّ وَ الاْصالِ ( 36 ) رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللّهِ وَ إِقامِ الصَّلوةِ وَ ایتآءِ الزَّکوةِ یَخافُونَ یَوْمًا
( تَتَقَلَّبُ فیهِ الْقُلُوبُ وَ الاْءَبْصارُ ( 37 ) لِیَجْزِیَهُمُ اللّهُ أَحْسَنَ ما عَمِلُوا وَ یَزیدَهُمْ مِنْ فَضْلِه وَ اللّهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشآءُ بِغَیْرِ حِسابٍ ( 38
خداوند نور آسمانها و زمین است. مَثَل نور او همانند چراغدانی است که در آن چراغی است. آن چراغ در بلوري است و آن بلور
گویا ستارهاي فروزان است که از درخت پر برکت زیتونی که نه شرقی و نه غربی است، افروخته میشود. نزدیک است که روغن
آن بدرخشد هرچند که به آن آتشی نرسد، نوري بالاي نوري، خداوند هر کس را که بخواهد به سوي نور خود هدایت میکند، و
خدا براي مردم این مثلها را میزند و خدا به هر چیزي آگاه است( 35 ) (این نور) در خانههایی است که خداوند اجازه داده که بالا
برده شود و نام او در آنجا ذکر شود، و او را در آنجا بامدادان و شبانگاهان تسبیح میگویند، ( 36 ) مردانی که هیچ تجارت و خرید
و فروشی آنها را از یاد خدا و برپایی نماز و پرداخت زکات به خودشان مشغول نمیکند، آنان از روزي میترسند که در آن دلها و
دیدهها دگرگون شوند( 37 ) تا خدا آنان را مطابق با بهترین عملی که کردهاند پاداش دهد و از فضل خود بر آنها بیفزاید، و خداوند
( هر کس را که بخواهد بی شمار روزي میدهد( 38
نکات ادبی
چراغدان، محلی در دیوار خانه که چراغ در آنجا قرار میدادند. گفته میشود که این کلمه یک واژه حبشی است که « مشکوة » 1
معرّب شده است.
(422)
آبگینه، بلور، شیشه، قندیل. « زجاجه » 2
که براي عهد است، به جاي ضمیر ربط عمل میکند. « الزجاجه » و « المصباح » 3 وجود الف و لام در
« درء » فروزان، درخشان، همانند درّ. این کلمه یا منسوب به درّ است که یک نوع از احجار کریمه درخشان است و یا از « درّي » 4
صفحه 271 از 410
مشتق شده است که به معناي دفع است و منظور این است که تاریکی را برطرف میسازد.
بدل یا عطف بیان از شجره است و تاء آن براي وحدت است، مانند شجر و شجرة. « زیتونه » 5
« یسبح » است، یعنی آن مشکاة در این خانهها قرار دارد و یا متعلق به ما بعد خود است و آن « مشکوة » متعلق به « فی بیوت » 6
میباشد.
در آمد. معمولًا در « اقامۀ » بود واو آن حذف شد و به جاي آن به آخر کلمه حرف تا اضافه شد و به شکل « اِقوام » در اصل « اِقام » - 7
مقام اضافه تاء معوّض حذف میشود، مانند همین مورد.
تفسیر و توضیح
آیه ( 35 ) الله نور السماوات و الارض...: این آیه که به آیه نور معروف است، از فاخرترین آیات قرآنی است. در این آیه خداوند به
عنوان نور آسمانها و زمین معرفی شده است. نور یکی از اسماء الله است و علاوه بر اینکه در دعاي جوشن کبیر آمده، در چند
روایت معتبر هم وارد شده است در این روایات که از رسول خدا نقل شده، براي خداوند نود و نه اسم معرفی شده است که یکی از
( آنها نور است.( 1
نور را چنین تعریف کردهاند: آنچه به خودي خود آشکار است و باعث آشکار شدن غیر خود است (الظاهر فی نفسه و المظهر
لغیره) و این، صفت برجسته واجب الوجود است.
. 1 - شیخ صدوق، التوحید، ص 195 و 220
(423)
در عین حال در این آیه شریفه کلمه نور به عنوان یکی از اسماء الله به کار برده نشده، چون نور در این آیه اضافه شده به سماوات و
ارض، و از آن مهمتر بار دوم اضافه شده به ضمیري که به خدا برمیگردد. آنچه یکی از اسماء الله است نور مطلق و بدون اضافه
اضافۀ الشیء الی نفسه لازم میآید که باطل است. « مثل نوره » است، به خصوص اینکه در اضافه دوم یعنی در
بنا براین، باید نور را در این آیه به عنوان یکی از صفات افعال خداوند مانند خالق و رازق بدانیم، چون صفات افعال اضافه پذیرند و
میتوانیم بگوییم: خداوند خالق السماوات و الارض و یا رازق الناس است.
در این صورت باید نور را در این آیه طوري معنا کنیم که مربوط به صفت فعل باشد، مانند اینکه بگوییم نور در اینجا به معناي
هدایت و یا هدایتگري و یا روشنی بخشی است. در این صورت معناي آیه شریفه چنین میشود که خداوند هدایتگر آسمانها و
زمین است و این صفت، صفتی متفاوت با صفت آفرینندگی است، یعنی خداوند که آسمانها و زمین را آفرید، آنها را به سوي آن
چه شایستگی آن را دارند هدایت کرد، نظیر:
( قال ربنا الذي اعطی کل شیء خلقه ثم هدي (طه / 50
(موسی) گفت: پرودگار ما کسی است که به هر چیزي آفرینش آن را داد، سپس هدایت کرد.
(3 - سبح اسم ربّک الاعلی الذي خلق فسوي و الذي قدر فهدي (اعلی / 1
نام پروردگارت را تنزیه کن، آنکه آفرید و سامان بخشید و آنکه اندازه کرد و هدایت نمود.
با توجه به این معنا، میتوان وجود پیامبر اسلام و یا قرآن و یا معصومین را مظهر این صفت فعلی خداوند دانست؛ یعنی اینها هم
همان خاصیت هدایتگري را دارند و لذا در قرآن در موارد متعددي وجود پیامبر به عنوان نور یاد شده است، همچنین در چندین
روایت از معصومین(ع) نور در این آیه شریفه به معناي هادي آمده است. امام
(424)
صفحه 272 از 410
( فرمود: هدایت کننده اهل آسمانها و زمین است.( 1 « الله نور السماوات و الارض » رضا(ع) در تفسیر آیه
با وجود پیامبر و فاطمه و علی و حسن و حسین(ع) و علم آنان « مصباح » و « زجاجه » و « مشکوة » و « نور » ، همچنین در روایات متعددي
( تأویل و یا تطبیق داده شده که بیانگر همان معناي هدایتگري است.( 2
در ادامه آیه براي نشان دادن ارزش و اعتبار این نور الهی، تمثیلی را بیان میکند. توجه کنیم که ذات خداوند مِثل و نظیر ندارد،
بلکه منظور بیان مَثَل و صفت است و مهمتر اینکه این مَثَل، مَثَلی براي ذات او نیست، بلکه مَثَلی براي یک صفت فعلی اوست که
همان هدایتگري است، همانگونه که صفت خالقیت و رازقیت هم که صفات فعلی خداوند است قابل مثل زدن است، چون غیر
خدا هم میتواند رازق و خالق باشد و خدا بهترین آنهاست همان گونه که فرمود:
( فتبارك الله احسن الخالقین (مؤمنون / 14
مبارك است خداوند که بهترین آفرینندگان است.
نسبت داده شده که منظور از مثل در این آیه « مَثَل اعلی » این نکته را هم اضافه کنیم که در آیهاي از قرآن کریم براي خداوند
نشانهها و آیات تکوینی خداوند است و منظور از آن تشبیه و تمثیل نیست:
( و له المثل الاعلی فی السماوات و الارض (روم / 27
و براي اوست مثل والا در آسمانها و زمین.
به هر حال، مثلی که در آیه مورد بحث براي نور خدا زده شده یک چراغ پرفروغ است که از تمام جهات زمینه براي فروغ بیشتر آن
فراهم است.
مثل زده شده، ولی معلوم است که آنچه مورد نظر است نور چراغی است که « مشکاة » هرچند که در این آیه نور خدا به چراغدان
در آن چراغدان قرار دارد.
. 1 - شیخ صدوق، التوحید، ص 155
2 - این روایت را در: البرهان فی تفسیر القرآن، ج 7، ص 79 به بعد ببینید.
(425)
مشکات که در این آیه آمده، در اصل به معناي شکاف مخصوصی است که در قدیم در دیوار خانه ایجاد میشد و چراغ در آن
قرار داده میشد و براي نورانیت بیشتر، در اطراف آن، شیشه یا آینه قرار داده میشد که نور چراغ را منعکس کند.
در اینجا با یک سلسله تعبیرات لطیف و گوش نواز این مثل را تشریح میکند:
مَثَل نور او همانند چراغدانی است که در آن چراغی است، آن چراغ در بلوري و آبگینهاي است و آن بلور گویا ستارهاي تابناك
است که از درختی پربرکت زیتونی که نه شرقی و نه غربی است، افروخته میشود روغن آن میدرخشد هرچند که آتشی بدان
نرسد، نوري بالاي نور است و خدا هر کس را که بخواهد به سوي نور خود هدایت میکند.
روغن این چراغ بسیار صاف و زلال و ناب است و آن از درخت پر برکت زیتون است، درختی که نه شرقی و نه غربی است.
یعنی این درخت در طرف شرق و یا غربِ یک حائلی، مانند دیوار یا کوه قرار ندارد که نور کمتري به آن بتابد، بلکه در جایی
است که همواره و از اول طلوع آفتاب تا غروب آن، نور خورشید نوازشگر آن است. درختی رشید و استوار که صافترین روغنها
از آن استحصال میشود و روغن آن آنچنان صاف و زلال است که خود به خود و بی آنکه شعلهاي با آن روشن شود، روشن است.
معلوم است که وقتی فتیله چراغی با این روغن خالص شعلهور شود، نور صاف و خالص ایجاد میکند و به دود و جرقه آلوده نیست.
در واقع چراغی که در این محل خاص و با این روغن خالص روشن شود، نوري بالاي نور است.
اینکه در این آیه خداوند در بیان فروغ نور خویش، نور چراغ را مثل میزند و نور خورشید را که به مراتب از آن نورانیتر است
صفحه 273 از 410
مثل نمیزند، شاید بدانجهت باشد که نور خورشید پس از طلوع آن تاریکی را به تدریج و به طور نا محسوس از میان میبرد، ولی
نور چراغی که در ظلمت شب روشن میشود، ظلمت را یکباره از بین میبرد و این محسوستر است. دیگر اینکه نور چراغ نوري
است که بشر خودش آن
(426)
را ایجاد میکند، ولی نور خورشید چنان نیست و لذا نور چراغ براي او مأنوستر است.
بلافاصله پس از ذکر این مثل میفرماید خداوند هر کس را بخواهد به سوي نور خود هدایت میکند. منظور از این نور همان ایمان
است و خداوند افرادي را که خود را در معرض این نور قرار دهند، هدایت میکند.
پس از این بیان، اضافه میکند که خداوند این مثلها را براي مردم میزند و خداوند به همه چیز داناست، یعنی زدن این مثلها براي
مردم که فهم مطلب عمیق را آسان میسازد و معقول را همچون محسوس میکند، ناشی از علم گسترده خداوند است.
آیه ( 36 38 ) فی بیوت اذن الله ان ترفع...: گفته شده که این آیه ادامه آیه قبلی است، یعنی آن چراغدان با آن خصوصیتهایی که در
آیه پیش ذکر شد، در خانههایی قرار دارد که خدا رخصت داده که بالا برده شوند و نام او در آنها ذکر گردد و براي بیان نور بیشتر
آن چراغهاست، چون منظور از این خانهها مساجد است و طبعا چراغدانها و چراغهاي مساجد بزرگتر از چراغهاي دیگر است.
ما تصور میکنیم که این آیه ادامه آیه پیش نیست، چون هدف اساسی این آیه بیان حال مردان با ایمانی است که در این خانهها
خدا را تسبیح میگویند و تجارت و خرید و فروش آنها را از یاد خدا غافل نمیکند و همواره از روز قیامت بیم دارند. این موضوع
رابطه منطقی با نورانیتر بودن آن چراغی که در این خانهها ست ندارد بلکه به نظر میرسد که باید این آیه را به طور مستقل معنا
است که در « یسبح » که در آیه پیش است نمیباشد، بلکه متعلق به « کمشکوة » که در آغاز آیه آمده، متعلق به « فی بیوت » کرد و
خود این آیه قرار دارد و متعلق شدن جار و مجرور به مابعد خود از نظر ادبی اشکالی ندارد.
بنابراین، میتوانیم آیه شریفه را چنین معنا کنیم که در خانههایی که خداوند رخصت داده که بالا برده شود و نام او در آنها ذکر
شود، مردانی هستند که هر صبح و شام خدا را تسبیح میگویند، مردانی که تجارت و داد و ستد آنها را از یاد خدا و برپا
(427)
داشتن نماز و پرداختن زکات باز نمیدارد و آنها از روز قیامت که در آن دلها و دیدهها دگرگون میشود میترسند و این بدان
جهت است که خداوند آنها را مطابق با بهترین عملشان پاداش میدهد و از فضل خود بر آن میافزاید.
در اینجا توجه خوانندگان را به چند نکته جلب میکنیم:
1 منظور از این خانهها، مساجد و بیوت پیامبران است که شأن آنها شأن هدایتگري و یاد خداست و کسانی به این خانهها رفت و
آمد دارند که همواره خدا را تسبیح میگویند و ایمان به قیامت دارند و خداوند فرمان داده که این خانهها رفیع و بلند باشند و ذکر
خدا در آنها جاري شود. بدون شک پس از مساجدي چون مسجد الحرام و مسجد النبی، رفیعترین بیت از این بیوت، بیت پیامبر
اسلام (ص) که بیت نبوت و رسالت و مهبط وحی الهی است، همان بیتی که خداوند بر پاکی اهل آن تأکید میکند:
( انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا (احزاب / 33
همانا خداوند اراده کرده که پلیدي را از شما اهل بیت ببرد و شما را به شایستگی پاك گرداند.
بدون شک منظور از اهل این بیت، شخص پیامبر و علی و فاطمه و حسن و حسین است به تقریبی که در تفسیر این آیه خواهد آمد.
در روایتی هم نقل شده که وقتی پیامبر خدا(ص) آیه: فی بیوت اذن الله ان ترفع را تلاوت فرمود، از او پرسیدند که منظور از این
خانهها چیست؟ فرمود: خانههاي پیامبران. ابوبکر گفت: یا رسول الله، آیا خانه علی و فاطمه هم از این خانه هاست؟ پیامبر فرمود:
( آري، از بهترین آنهاست.( 1
صفحه 274 از 410
2 منظور از اینکه خداوند رخصت داده که این خانهها بالا برده شوند، این است که مقام و مرتبه آنها بالا برود، هرچند که بعضیها
بالا بردن دیوارهاي آن را هم ذکر کردهاند. همچنین منظور از اذن در اینجا فرمان خداست.
. 1 - حسکانی، شواهد التنزیل، ج 1، ص 534 ، سیوطی، الدر المنثور، ج 5، ص 50
(428)
3 در تعریف از مردان الهی گفته شده که تجارت و داد و ستد، آنها را از یاد خدا و نماز و زکات غافل نمیکند. منظور از تجارت،
بازرگانی است و منظور از بیع که در مقابل تجارت ذکر شده، خرید و فروش افراد معمولی است که شغل دیگري جز بازرگانی
یاد مستمر خداوند و به هرصورت است، ولی نماز اذکار « ذکر اللّه » چون « اقامه نماز » و « ذکر اللّه » دارند. و همین طور است
مخصوصه است.
4 منظور از دگرگون شدن دلها و دیدهها در روز قیامت، هول و هراس است که در قیامت بر مردم وارد میشود، به گونهاي که
همه چیز را دگرگون و بسیار متفاوت از آنچه در دنیا دیدهاند مییابند.
در آخرین آیه از آیات مورد بحث، تذکر میدهد که خداوند به این مردان الهی مطابق با بهترین عملی که انجام دادهاند، پاداش
میدهد، یعنی خداوند در برابر هر عمل خوب آنها پاداش بهترین نوع آن عمل را عطا میکند، هرچند که عمل خوب آنها به این
درجه ازخلوص هم نباشد، ولی خداوند از فضل خود بر آنها میافزاید.
اضافه میکند که خدا هرکس را که بخواهد بی حساب و بی شمار روزي میدهد، یعنی وقتی انسان خود را در مرحلهاي قرار داد
که خوشنودي خداوند را جلب کرد، دیگر خداوند در دادن پاداش، اعمال او را ملاك قرار نمیدهد، بلکه روزي بی شمار به او
میدهد.