.احوال و آثار واصفی
اشاره
واصفی از ادبای عصر دهم هجری و از بنیانگذاران نثر ساده فارسی و تاجیكی آن قرن بود. تألیف او بدایع الوقایع كه در پایان عمر به نگارش آن همت گماشته در نوع خود بینظیر بوده و اكنون بیش از صد سال است كه بحق توجه دانشمندان را به خود جلب كرده است.
از مراجعه به مآخذ و مخصوصا به اشاراتی كه جسته و گریخته در بدایع الوقایع یافته میشود چنین برمیآید كه زین الدین محمود بن عبد الجلیل واصفی كه نام و نسب و لقب كامل او میباشد به سال 890 هجری قمری در هرات متولد شد. پدرش كه منشی سادهای بیش نبود به اقتضای شغل خود با اعیان و اشراف هرات مراوده داشت. اقوام نزدیك واصفی همه از متوسطین هرات و اغلب از اشخاص مدرسهرفته و تحصیلكرده آنزمان به شمار میرفتند. عموی وی صاحبدارا كه خود شاعر بود با میر علیشیر نوائی نشست و برخاست میكرد. امانی نیز كه طبع شعری داشت و در هرات كاسبی میكرد از اقوام نزدیك واصفی بود. بهطوری كه واصفی مینویسد دكان امانی همیشه محل تجمع شعرا و بذلهگویان شهر بود. اگر از راه اجمال دوستان و مصاحبین واصفی را نیز كه اكثر قاری و كاتب و محاسب بودند در نظر بگیریم منظره بسیار دوری از محیط پرورش و تعلیم او مجسم میشود.
واصفی هنوز سلسله علوم مدرسه هرات را به پایان نرسانده بود كه در حل معما شهرت پیدا میكند. معماگویی و معما گشایی كه از تفریحات عامه و خصوصا درباریان سلاله جغتایی بود واصفی را محبوب خواص كرد و وسائل ترفیع او را به مدارج عالی فراهم نمود. بهطوری كه در سن شانزده سالگی وی به درك حضور علیشیر نوائی نائل شد.
ص: 18
از آن به بعد واصفی گاهی بهسمت معلمی در خدمت شاه ولی كه از امرای جغتایی هرات بود انجاموظیفه مینمود و زمانی به عنوان كاتب در دربار فریدون حسین فرزند سلطان حسین بایقرا مشغول خدمت بود. تا آنجایی كه از داستانهای «بدایع الوقایع» استنباط میشود واصفی برخلاف رفتار تكلفآمیز خود نسبت به امرای جغتایی، به اعیان اصیل هرات ارادت واقعی داشت. از آن جمله به امیر غیاث الدین محمد و صفی الدین مؤلف «رشحات» و به دیگر نجبای هرات صمیمانه اخلاص میورزید.
واصفی به مرور زمان در پیشه واعظی- كه او از شاگردان حسین واعظ كاشفی بود- سرآمد اقران شد و در شاعری نیز مهارت پیدا كرد.
زندگی در دربار جغتایی از طرفی واصفی را با شیوههای مختلف نثر و با ریزه كاریهای سبك پیچیده و متصنع شعر آنزمان آشنا كرد و او را برای هنرنمایی در محافل ادبی ماوراء النهر یعنی آسیای وسطی كه در آینده نزدیك مقدر بود آماده نمود و از طرف دیگر در این دوره واصفی با روح بندگی و تظاهر و ركاكت انس گرفت و حجب كلام و عفت قلم را كه در ودیعه داشت ضایع گردانید. واصفی درست است كه با گذشت زمان به نیروی فطری هدف غایی نویسنده و وظیفه تاریخی او را دریافت ولی سالها میبایست بگذرد تا وی به عمق هولناك محیط خود متوجه شود و به پوچی امیالی كه زاییده آن محیط بود پی ببرد.
در سال 913 هجری سلاله جغتایی تیموریان منقرض شد و هرات به تصرف محمد شیبانی درآمد. واصفی كه خود شاهد این حوادث تاریخی بود. در همان سال یكی از بهترین آثار منظوم خود را به نام «خمسه محیره» به رشته تحریر درآورد.
این اثر مشتمل بر پنج غزل است و در تمام ابیات آن كلمات «آب» و «تیغ» تكرار میشود.
بنا به اطلاعاتی كه واصفی به صورت خاطرات آورده و با اتكاء به اسنادی كه در منابع تاریخی یافت میشود میتوان گفت كه تصرف هرات به دست شیبانیان فقط منافع امراء و اعیان جغتایی را به خطر انداخت و اگر از صدماتی كه عموما از تاختوتازها و جنگها متوجه قاطبه مردم میشود صرفنظر كنیم در این بحران كه شیبانیان اوزبك بهجای جغتاییان تیموری بر هرات مسلط شدند طبقات متوسط و پایین اجتماع از نظر سیاسی نه ضرری كردند و نه سودی بردند.
ولی استیلای شیبانیان دوامی نداشت و در سال 916 هجری شاه اسمعیل صفوی هرات را گرفت. واصفی باز در بحبوحه وقایع قرار داشت و مشاهدات خود را به رشته
ص: 19
تحریر میكشید. وی برخلاف اكثریت قاطع مورخین حوادث و وقایع را بیشتر از دریچه نظر افراد ساده شهری مینگرد و چه در غایله شیبانیان و چه در قیام شاه اسمعیل صفوی از محرومیتها و آوارگیهای توده مردم سخن رانده و به طرز بیسابقهای در كنه مطالب تعمق مینماید.
بعد از تسخیر هرات به دست شاه اسمعیل صفوی رفتاری كه شیعیان قزلباش در حق سنیان هرات روا میداشتند واصفی را بر جان خود هراسان نموده او را به جلای وطن واداشت. وی در محرم 918 هجری به ماوراء النهر پناه برد. از این به بعد درد غربت همهجا قرین او بود. مدتی در جستجوی مخدوم و ولینعمتی در شهرهای تركستان آواره بود تا بعد از آزارها و شكنجههایی كه از روزگار كشید سرانجام در محافل ادبی سمرقند و بخارا راه یافت.
واصفی چندی در خدمت عبید اللّه خان مقیم بخارا بود، بعد به حضرت كلدی محمد یا سلطان محمد اوزبك به شاهرخیه- تاشكند- شتافت و در خدمت وی بود تا در حدود هفتاد سالگی در تاشكند درگذشت.
واصفی در پایان زندگی پرحادثه خود «بدایع الوقایع» را به رشته تحریر كشید. این كتاب مستطاب از گفتاری در مهاجرت واصفی و دوستان و آشنایان او به ماوراء النهر شروع میشود و از زندگی ادبی و سیاسی هرات و رجال برجسته آن سامان سخن میراند. از دوران جوانی و از همسالان خود كه همه از جوانان لایق و برگزیده هرات بودند داستانها میآورد. این قسمت «بدایع الوقایع» به قدری ساده و فصیح و سبكش به اندازهای گیرا و طبیعی است كه خواننده را بیاختیار مجذوب میكند.
واصفی شاعری نبود كه با شعرای بزرگ برابری كند و یا به ابتكار خود مكتب نوی به وجود آرد ولی چیزی كه هست او در انعكاس زندگی و عادات مردم و تصویر زنده اوضاع زمان خود نه تنها مهارت به خرج داده بلكه در این شیوه از تمام معاصرین خود از آنجمله از بابر و خواندمیر سبقت جسته است.
با استناد به شواهدی كه در «بدایع الوقایع» آمده، میشود گفت كه در قرون نهم و دهم هجری زندگی فرهنگی هرات همچنانكه در محافل درباری رونق داشت در میان توده مردم، كه پیشهوران و اصناف و اشخاص كم رتبه دیوانی باشند نیز رواج كامل داشت. صنعتگران هرات نه فقط مثل اعیان و اشراف آندوره دوستدار شعر خوب و نقاشی و موسیقی زیبا و خط خوش به شمار میرفتند بلكه خود سازنده و موجد و ناشر
ص: 20
آن نیز بودند.
اتفاقا نبوغ واصفی در این است كه او با تصویر جزئیات زندگی این استادان گمنام و با بیان طرز تفكر و حسن سلیقه آنان ما را به این نتیجه میرساند كه هرات زمان واصفی از شهرهای معروف ایتالیای دوره رنسانس هرگز چیزی كم نداشته است «1».
نسخههای «بدایع الوقایع»
كتابخانههای علمی شوروی از لحاظ كمیت نسخ «بدایع الوقایع» نسبة غنی است و ما در تهیه متن آن مجموعا سی و یك نسخه در دست داشتیم «2». از این مقدار سه نسخهاش «نوادر الحكایات» بود كه ترجمه «بدایع الوقایع» به زبان اوزبكی میباشد.
ولی در عمل یقین حاصل شد كه اولا از نسخ موجوده هیچكدام نمیتواند اصل قرار گیرد و ثانیا فقط چهارده نسخه از آنها میتواند در آماده ساختن متن سودمند باشد.
بقیه یا تكرار مكررات بود یا فوق العاده مغلوط و ناقص.
راه اصلاح چنین بود كه نخست چهار نسخه از «بدایع الوقایع» را كه از مجموعه لنینگراد و تحت شمارههای (پ. ن. س- 204، س- 401، و- 652، و- 653) محفوظاند و همچنین دو نسخه از كتابخانه فرهنگستان اوزبكستان كه یكی از آنها «بدایع الوقایع» با شماره 5061 و دیگری «نوادر الحكایات» با شماره 3344 بود همه را باهم سنجیدیم؛ بعد نتیجه این سنجش را با متنی كه براساس سه نسخه شماره (314، 422، 456) از كتابخانه فرهنگستان تاجیكستان قبلا تهیه شده بود مقایسه نمودیم. متنی كه بدینترتیب به دست آمده بود تقریبا در پنجاهجا اعم از كلمه و جمله مشكوك و نامفهوم بود. تمام كلمات و جمل مورد تردید و همچنین ترتیب بابها و عنوان فصلها كه در بعضی از نسخ پسوپیش آمده بود همه را با نسخ قابلاعتماد دیگر مقابله كردیم. نسخی كه در این مرحله مورد استفاده واقع شد عبارتند از نسخههای
______________________________
(1)- ضمنا برای آشنایی بیشتر از زندگانی واصفی و فعالیت ادبی او علاقهمندان میتوانند به كتاب ما كه به زبان روسی در سال 1957 در تاجیكستان شوروی به چاپ رسیده مراجعه نمایند.
(2)- تا آنجائی كه به ما معلوم است نسخه «بدایع الوقایع» ظاهرا در هیچكدام از كتابخانههای دنیا وجود ندارد.
ص: 21
شماره (1440، 3392، 1320، 1/ 1259، 8585، 1843، 698، 315، 1882) از كتابخانه فرهنگستان اوزبكستان و شماره (880، 1036، 2011) از كتابخانه فرهنگستان تاجیكستان و نسخه «نوادر الحكایات» با شماره (و- 768) كه به كتابخانه انستیتوی شرقشناسی فرهنگستان شوروی (لنینگراد) متعلق است.
جالب این است كه در نتیجه این مقایسه مقدار كلمات و جمل نامفهوم و مظنون كه نزدیك به پنجاه میشد به ده تقلیل یافت.
این را هم باید گفت كه ما از آوردن كلیه نسخه بدلها كه زیاد بود خودداری كردیم و در زیر صفحات فقط به قید اختلافات نسخ ذیل كه حائز اهمیت بود قناعت كردیم:
1- نسخه شماره 5061 انستیتوی شرقشناسی فرهنگستان علوم اوزبكستان در شوال سال 1102 هجری در بخارا به دست محمد عوض در 225 برگ استنساح شده.
اگرچه این نسخه قدیمترین نسخه مورخه «بدایع الوقایع» میباشد معذلك چون كاتب دانسته و ندانسته در متن دست برده لذا صلاح ندیدیم آنرا اصل قرار دهیم.
این نسخه را با رمز¬ A نمودهایم.
2- نسخه شمارهc - 104 انستیتوی شرقشناسی فرهنگستان علوم شوروی در 323 برگ نوشته شده. تاریخ و محل استنساخ آن معلوم نیست ولی از علائم كاغذ و خط ظاهرا در عصر یازدهم هجری در آسیای وسطی تهیه شده است. ترتیب بابها و فصلهای این نسخه بهم خورده است. عده نساخان آن برحسب خط كمتر از سه نفر نبوده و وبال تحریفاتی كه در متن دیده میشود به گردن آنان است. بعدها شخصی نامعلوم آنرا با یك نسخه صحیحتر و كاملتری از «بدایع الوقایع» مقابله و اصلاحات لازمه را در حواشی قید كرده است. ولی او نیز متاسفانه كار نیك خود را به آخر نرسانیده است.
این نسخه را به علامت¬ C نشان دادهایم.
3- نسخه شماره 653 انستیتوی شرقشناسی فرهنگستان علوم شوروی به احتمال در اواسط عصر یازدهم هجری استنساخ شده است. در مقابله معلوم شد كه این نسخه از روی نسخه¬ C نوشته شده و از راه مقایسه كاستی و فزونی هریك از آنها را میشود روشن كرده برطرف نمود.
نشانه آن¬ B 2 میباشد.
4- نسخه شمارهb - 526 انستیتوی شرقشناسی علوم شوروی است كه استنساح آن ناقص مانده و در بعضی جاها افتاده دارد. ظاهرا در اواخر عصر یازده و اوایل عصر
ص: 22
دوازده هجری نوشته شده است.
این نسخه را به رمز¬ B نمودهایم.
5- نسخه شماره پ. ن. س- 204 كتابخانه ملی لنینگراد (سالتیكف شدرین) بهطوری كه بارتلدهم متوجه شده بود كاملترین نسخه «بدایع الوقایع» میباشد كه به سال 1216 هجری استنساخ شده است. اگرچه كاتب اینبار هم در متن دست برده است ولی نقص و تحریف این نسبة كمتر است.
این نسخه را بعلامت¬ P نشان دادهایم.
6- نسخه شماره 3344 كتابخانه انستیتوی شرقشناسی فرهنگستان علوم اوزبكستان ترجمه «بدایع الوقایع» به زبان اوزبكی است كه چهارم ربیع الثانی سال 1245 در خیوه استنساخ شده است.
در مقدمهای كه به قلم مترجم دلاور خواجه نوشته شده مذكور است كه وی در سال 1241 هجری به فرمان اللّه قلی خان كه یكی از خوانین خاندان كنگراد در خیوه بود «بدایع الوقایع» را به زبان اوزبكی ترجمه كرده و آن را «نوادر الحكایات» نام داده است.
«نوادر الحكایات» با تحریفات و نواقصی كه دارد ترجمه دقیقی است و از نظر تحقیق متن «بدایع الوقایع» بسیار سودمند میباشد.
این نسخه را به علامت¬ T نشان دادهایم.
در خاتمه باید گفت روشی را كه ما به علت در دست نبودن نسخه مرغوب «بدایع الوقایع» پیش گرفتیم ما را بر آن داشت كه متون موجوده این اثر را از نظر انتقاد تلقی كنیم و با رعایت سبك نگارش و سلیقه ادبی واصفی و نیز با توجه به خصوصیات زبان او و زبان معاصرین او از بین نسخ متعددی كلمهای را كه افصح و ابلغ بوده و به شیوه وی مناسبتر میآمده انتخاب نماییم.
ولی برای اینكه رأی و عقیده خود را تحمیل نكنیم یا به اصطلاح تنها به قاضی نرفته باشیم با قید نسخهبدلهای مهم راه قضاوت را به خوانندگان روشنبین باز گذاشتیم.
لنینگراد آلكساندر بلدروف
6 نوامبر 1968
بدایع الوقایع، ج1، ص: 1
[ [1] گفتار اول]
اشاره
متن بدایع الوقایع جلد اول
بدایع الوقایع، ج1، ص: 3
[خطبه كتاب]
حمد بیحد و سپاس بیعدد پادشاهی را سزد كه بدایع وقایع امور بنی آدم را به روزنامچهنویسان «1» كِراماً كاتِبِینَ یَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ «2» تفویض فرموده و [صلات] صلوات نامیات نثار مرقد معطر و روضه منور حضرت رسولی كه از برای تسلی «*» خاطر عاطرش «3» واقعات و واردات انبیای ماتقدم را به حكم وَ كُلًّا نَقُصُّ عَلَیْكَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَكَ وَ جاءَكَ فِی هذِهِ الْحَقُّ وَ مَوْعِظَةٌ وَ ذِكْری لِلْمُؤْمِنِینَ «4»، و غرایب حكایات بنی و بنات آدم را به مقتضای وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلَّا فِی كِتابٍ مُبِینٍ «5» بر صحایف [غیبی و] صفایح لا ریبی ثبت نمود «6»، صلی اللّه علیه و علی آله و اصحابه اجمعین الطیبین الطاهرین.
اما بعد چنین گوید «7» اضعف عباد اللّه القوی زین الدین محمود بن عبد «8» الجلیل المشهور به واصفی عفی اللّه عنهما [كه] در زمانی كه در ولایت خراسان حرّسها اللّه عن الآفات و الحدثان تلاطم امواج بحار زخار فتن به اوج طارم گردون رسیده بود و تراكم افواج سحاب بلا و محن آفتاب جهانتاب امنوامان را در پرده ظلام كشیده، اهل روزگار [را] مانند صراحی خون ناب از دیده خونبار میریخت و بخت نگونسار به غربال فلك بر سر آن خاكساران گرد غم و اندوه
______________________________
(1)-A : به روزنامچهنویسان.
(2)- قرآن سوره 82 آیه 11 و 12.
(3)-A :
خاطرش.
(4)- قرآن سوره 11 آیه 120.
(5)- قرآن سوره 6 آیه 59.
(6)-A : نموده.
(7)-P : گوید كه.
(8)-B : عمدة.
(*) س 4: تصلی
بدایع الوقایع، ج1، ص: 4
به دست ادبار میبیخت، از عكس خونریزی قزلباشان و نمودار سرخی تاج ایشان هرنماز شام بنفشهزار فلك رنگ لالهزار داشت و كلك قضا بر صحیفه دوران شرح آیت یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِكُ الدِّماءَ «1» مینگاشت، [بیت]:
در هرگل زمین كه قزلباش جا گرفتآن را زمانه همچو یكی «2» لالهزار یافت همواره)2 a( همگی همت بر آن داشته بود و تمامی خاطر بر آن گماشته كه خود را از آن ورطه هلاك و مهلكه خطرناك بیرون اندازد، و از آن لجه خونخوار بر ساحل «3» نجات علم افرازد؛ اما به واسطه مقوله الامور مرهونة باوقاتها عهد بعید و مدت مدید چهره آن مقصود در پرده توقف مستور مانده بود و پردگی ناامیدی از درون حجله محرومی جلوهگری مینمود «4» [و] همواره ورد زبان همگنان این بود:
ای مسلمانان فغان از جور «5» چرخ چنبریوز جفای تیر «6» و قصد ماه و سیر مشتری
گر بخندم وان به هرعمریست گوید ز هر خندگر بگریم وان به هرروزیست گوید خونگری
آسمان در كشتی عمرم كند دایم دو كارگاه شادی بادبانی گاه «7» انده لنگری روزی از روزها از كمال بیطاقتی و نهایت بیتحملی از خانه بیرون آمده سیر میكردم و روی به هرجانب میآوردم تا با «8» یكی از یاران اخوان
______________________________
(1)- قرآن سوره 1 آیه 30.
(2)-A : كلی.
(3)-A : بساحل.
(4)-P : نمود.
(5)-A : دور.
(6)-A : مهر.
(7)-A : وقت؛ رجوع شود به «علی اوحد الدین انوری، مداركی از زندگی و صفات او» تألیف ژوكوفسكی، پترسبرگ 1883 ص 59.
(8)-A : ندارد.
بدایع الوقایع، ج1، ص: 5
الصفا و دوستان خلان الوفا كه او را خواجه ابو العلاء خوارزمی میگفتند و او یكی از تلامیذ عالیجناب نقابتپناه سیادتدستگاه افادتمآب سعادتایاب «*» مهبط الانوار مبداء الفیاض سید زین العابدین امیر مرتاض بود، و اكثر علوم غریبه را استحضار نموده بود، اتفاق ملاقات افتاد. فقیر را مضطرب و پریشان دید [و] شمهای از احوال من پرسید. گفتم: ای یارجانی و دوست دوجهانی امروز به قصد آن از خانه بیرون آمدهام كه كاری كنم و عملی نمایم كه مستلزم هلاك من باشد و دیگر یارای آن ندارم كه لعن صحابه كرام و سب اصحاب رسول علیه السلام شنوم، میخواهم كه سخنی گویم یا عملی نمایم كه این طایفه مرا شربت شهادت چشانند و مرا به درجه بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ «**» رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ فَرِحِینَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ «1» برسانند. آن عزیز گفت: ای یار مرا نیز همین حال است اما فقیر شنیدهام كه در سر خیابان در گرد برج درویش مونس كه بروج مشیده افلاك از شرم او در كنج و برج ذروه سپهر مختفی گشتهاند عزیزی ابو الجود نام از اندلس مغرب نهضت نزول فرموده و در جمیع علوم غریبه و فنون بدیعه «2» صاحب كمال است و حضرت امیر مرتاض فرمودند كه مرا در علوم غریبه مشكلات بسیار بود كه سالها در حل آنها سعی و كوشش كما ینبغی تقدیم میرسانیدم و آن انحلال نمییافت و هیچ كس را قابل آن نمییافتم كه از وی سؤال نمایم، به مجرد ملاقات گفت)2 b( ای زین العابدین مرتاض چرا در تصفیه دل ریاضت نمیكشی «3» و تصقیل «4» سجنجل باطن نمینمائی تا امثال این چیزها بر تو مشكل نشود. و مرا رعشه صعب پیدا شد و بسیار بلرزیدم تا بحدی كه بیهوش شدم، چون به حال خود بازآمدم وی غایب شده بود و جمیع مشكلات من منحل گردیده بود؛ و بسیار خوارق [عادات] از وی نقل میكنند و او را از اولیاء كبار میشمارند، و این از جمله خوارق عادات
______________________________
(1)- قرآن سوره 3 آیه 169 و 170.
(2)-A : بدیهه.
(3)-A : نمیكنی.
(4)-A : بصیقل.
(*) س 2: آیاب.
(**) س 9: احیاء و عند
بدایع الوقایع، ج1، ص: 6
اوست كه در خانهای كه وی نشسته و در «1» آن را محكم میسازند، چون در را میگشایند او را در آن خانه نمییابند، و هركسی كه پیش وی میآید نام او و پدر و قوم و قبیله و حرفه و هنر وی را بیتخلف میگوید، و از علومی كه هرحرف از كلمه كلّه سرّا به علمی اشارت است: كاف به علم كیمیا كه عبارت است از تبدیل اجرام معدنیه بعضی آن به بعض دیگر، لام به علم لیمیا كه عبارت است از علم عدد و هندسه و علم هیأت و علم موسیقی، ها به علم هیمیا كه كنایت است از علم جبر و مقابله و علم مساحت و جرثقیل و علم زیجات و تقاویم، سین به علم سیمیا كه مشهور و معروف است، را به علم ریمیا كه عبارت است از طلسمات و نیرنجات همه را بغایت خوب میداند. ابو العلا گفت بیا تا به پیش او برویم و ببینیم تا در حق ما چه میگوید. چون به آن گرد برج رسیدیم ابو العلا گفت: من از روی رعب هراسی در دل خود مییابم پیش نمیتوانم رفت. من تنها به آن گرد برج برآمدم. چون چشم او بر من افتاد گفت ای واصفی نام تو زین الدین محمود است و عاقبت كار تو نیز محمود خواهد بود، ترا حالات عجیبه و امور غریبه در پیش بسیار است، عنقریب به ولایت ماوراء النهر خواهی رفت و به پادشاهان و ارباب حشمت و اصحاب شوكت مخالطت و مجالست خواهی نمود؛ و از نسل چنگیز در ولایت تركستان پادشاهی است در غایت عدل و داد و نسبت به رعیت در نهایت شفقت و وداد «*» و او را نام سیونج خواجه خان است ترا بقدر رعایت و تربیت خواهد كرد؛ و او را دو پسر است كه هریك درّ دریای معدلت و دری سماء سلطنتاند، یكی را سلطان محمد نام است و از وی رعایت كلی خواهی یافت ترا معلم و امام و قاضی عسكر خود خواهد گردانید بعد از وفات وی برادرش نوروز احمد خان این مناصب را به تو تفویض خواهد فرمود، و از سلطان محمد فرزند)3 a( ارجمند سعادتمند فلك رفعت بهرام
______________________________
(1)-P ، ص3 b كه وی نشسته بود در آن را.
(*) س 17: شفقت و داد
بدایع الوقایع، ج1، ص: 7
صولت برجیسطلعت ناهیدعشرت خرشیدمنزلت جمشیدمرتبت فریدونفرّ كیخسروسریر دارا رأی منوچهرتدبیر مهر سپهر سلطنت و كشورگشائی اختر برج معدلت و دارائی المختص بعواطف الملك المنان ابو المظفر حسن سلطان «1» از شش ماهگی بر اریكه سلطنت خواهد ماند، هم از بدایت حال آثار سلطنت از رخ فرخش تابان باشد، و انوار ابهت از جبین مبینش درخشان، منشور دولت او به طغرای غرای وَ آتَیْناهُ الْحُكْمَ صَبِیًّا «2» آراسته باشد و نشان شوكتش به توقیع وقیع وَ جَعَلَنِی «3» مُبارَكاً پیراسته، خردمند متفرس از روشنی «*» صبح جمالش استدلال بر تابش آفتاب عالمتاب دولت تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ «4» خواهد نمود و هوشمند متیقن از تبسم غنچه جاه و جلالش چشم استكشاف بر شكفتن گل مراد تُؤْتِی الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ «5» خواهد گشود.
مبارك طالعی فرخسریریبه طالع تاجداری تختگیری نشاط ظهورش به ظهور نشاط دغدغه از دلها براندازد، بهجت طلوعش به طلوع بهجت رایت سرور در سینهها افرازد، عم بزرگوارش وی را در حباله تربیت در آورده به نبات انبته اللّه نباتا حسنا «6» پرورش خواهد داد و در سن شش سالگی تو معلم و استاد او خواهی شد، و كلام ربانی و تنزیل سبحانی را به وی تعلیم خواهی داد، و به نام نامی و القاب گرامی او كتابی مسمی به بدایع الوقایع تصنیف خواهی نمود كه مقبول و مطموع وی و مأمول بسیار از سلاطین و خواقین ذكی الفهم خواهد بود، و زایچه طالع آن شاهزاده به طالع اسكندر بن فیلقوس طابق النعل بالنعل است «7»، و اكثر ربع مسكون را در قبضه اختیار و حیطه اقتدار درخواهد آورد، و در سن دوازده سالگی پادشاهی از خواقین دیار «8» مشرق بر وی
______________________________
(1)-P :+ محمد.
(2)- قرآن سوره 19 آیه 12.
(3)- سایر نسخ به غیر ازP :
جعلنا؛ قرآن سوره 19 آیه 31.
(4)- قرآن سوره 3 آیه 26.
(5)- قرآن سوره 3 آیه 26
(6)- قرآن سوره 3 آیه 37: أَنْبَتَها نَباتاً حَسَناً.
(7)-A ندارد.
(8)-A ندارد.
(*) س 7: روشنئی
بدایع الوقایع، ج1، ص: 8
غلبه و استیلا خواهد یافت و او را گرفته به ناحیت خود خواهد شتافت، اما عنقریب نجات یافته به عم خود ملحق خواهد گردید و در سن بیست و هفت سالگی والی ولایت خراسان خواهد شد، و عمر وی به نود و چهار كه ماحصل آن صد است خواهد رسید، و در [سال] شصت و پنجم «1» والی و حاكم شهر بغداد خواهد شد)3 b( و بساط عمر او در مشكوة مغرب مطوی خواهد گردید. این سخنان را گفت و از نظر من غایب شد. رعبی و هیبتی بر من طاری شد كه از مدارج معارج آن برج غلطیدم و فرود آمدم؛ و فقیر به حكم الرفیق ثمّ الطریق به هرجانبی متوجه گردیدم و همراهی و رفیقی به جانب ماورا النهر میطلبیدم. خواجه ابو العلا را گسیل كردم و متوجه شهر شدم. اتفاقا گذر من به لب جوی انجیل افتاد، جمعی از شاعران بر لب جوی نشسته بودند و مطارحه مینمودند، چون مرا دیدند بسرعت پیش [من] دویدند و گفتند: شنیده باشید كه شاه اسماعیل حكم فرموده كه قصیده تنطرانی «2» كمال اسماعیل اصفهانی را كه مطلعش این است:
ای در محیط عشقت سرگشته نقطه دلوی از جمال رویت خوش گشته مركز گل و قصیده رائیه «*» بهاریه سلمان را كه مطلعش این است:
موسم دی رفت و خرم شد چمن آمد بهارباغ و بستان سبز گشت «3» و كوه و صحرا لالهزار شاعران خراسان تتبع نمایند. فقیر كه این را شنیدم به خاطر گذرانیدم كه مرا خود داعیه ملازمت آنچنان پادشاهان است كه آن عزیز فرموده، مناسب چنان مینماید كه این دو قصیده را به مدح آندو شاهزاده سیونج خواجه خانی جواب گفته شود، تا دستآویزی «4» باشد به ملازمت آن
______________________________
(1)-A : پنج.
(2)- نیز دیگر نسخ: طنطرانی؟
(3)-P ص4 b ، سركشید.
(4)-A : دستآویز.
(*) س 15: قصیده رایه
بدایع الوقایع، ج1، ص: 9
دو پادشاه عالیجاه؛ از آن جماعت جدا شده به آندو قصیده شروع نمودم.
جواب قصیده تنطرانی به مدح پادشاه عالیجناب سلطنت نصاب عدالت آیین جلالت تمكین مؤسس مقاعد الحق و الیقین مرصص «1» القواعد الشرع المبین ناصر اولیاء اللّه قاهر اعداء الله الممدوح بلسان العبد و الحر مظفر الدین سلطان محمد بهادر مزین و موشح گردید و قصیده رائیه «*» [بهاریه] سلمان به مدح سلطان الاعظم مالك رقاب الامم ناصر كلمة [اللّه هی] العلیاء المترقی علی الدرجات العلا «2»، الرؤف علی الرعایا العطوف بین البرایا المختص بعواطف الملك المنان ابو الغازی نوروز احمد بهادر خان توشیح یافت. جواب قصیده تنطرانی این است:
ای لعل جانفزایت نقد خزینه دلزان نقد نیست ما را جز خون دیده حاصل
زان هردو لب كه هریك هست اخگری زبانت «3»چون شعله سر برآرد آتش زند به صد دل)4 a(
ای شمع سوخت ما را جان حزین و پیشتگر دم زنیم گردی سوی رقیب مایل
بر عقل مشكل آمد كیفیت دهانتآخر سر زبان را بگشا به حل مشكل
جان با خیال لعلت تن راست آب حیوانتن در فراق رویت جان راست چاه بابل
خال لبت نهاده پیوسته داغ بر جانزلفت به گردن دل انداخته سلاسل
______________________________
(1)-A : مرخیص.
(2)-A : العلی.
(3)-A :؟؟؟.
(*) س 5: قصیده رایه
بدایع الوقایع، ج1، ص: 10 از بهر گرمی دل بر چهره زلف و خالتنعلی بود در آتش با دانههای فلفل
ای خنده ملیحت دل را چو جان شیرینباشد عتاب چشمت جان را چو زهر قاتل
حوری تو یا فرشته ز آنرو كه در لطافتحد بشر نباشد این شكل و این شمایل
در بزم بینوائی بهر سرود ما راسینه دف است هرسو داغی برو جلاجل
چهره كه و سرشكم گل كرده خشت بالینزین گونه زنده دارم جان را به بوی كهگل
شب در گلیم محنت بودم نهان كه ناگهجبریل صبح برخواند یا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ
گفتا ز خواب غفلت بیدار باش و بنگربر آسمان به هرسو بر صنع او دلایل
قطب سپهر اعظم بر هیأت منجمآویخته سطرلاب از ماه در مقابل
یا بهر آنكه غایب گردیده «1» ترك گردونبنوشته كرد نامه «2» كش آورد به منزل
نینی كه ثور گردون پرشیر كرده پستانمهتاب نیست شیر است كز وی شدهست نازل
خرگاه نیست مه را دامی بود تنیدهشد بر ذباب انجم چون عنكبوت مایل
______________________________
(1)-A : گردید.
(2)-A : كر زمانه.
بدایع الوقایع، ج1، ص: 11 یا چینی فلك را تسخیر مینمایدكاندر خط مدور گردیده است داخل
یا خود فتاده سنگی در بحر نیل گردونآن دایره ازان شد بر روی بحر شاعل
گویی شهاب «*» ثاقب تقویم مینویسدكز آب زر كشیده از هرطرف جداول «1»
زد نقطهها ز انجم درپی خطوط بر ویبر چینی فلك شد رمال را ممائل
چون تیره كافر شب از صدق شد مسلمانصبح از قفاش دارد رخشنده تیغ هایل
دیدی بسی عجایب چون بر سپهر اكنونبر بوستان گذر كن زان هم مباش غافل
پرباده كرده گلبن خمهای سبز غنچهزان بادههای گلگون مستان شده عنادل
نارنج ازان نهاده نرگس به كف كه سازددر بزم لاله و گل رنج خمار زایل
در بوستان صبا كرد گوگرد از بنفشهكز لاله برفروزد در بزم گل مشاعل
بنمود شمع كافور از غنچه شاخ زنبقبستان شده منور زان شمع همچو محفل
یا در چمن برآورد انگشتهای سیمینبهر حساب گلها گوئی شده مقابل
______________________________
(1)-T ،B 2 : جذاول.
(*) س 5: گوی شهاب
بدایع الوقایع، ج1، ص: 12 شد رنگریز سوسن چون غنچهها برآورداز نیل صبغة «1» اللّه رنگین شدش انامل
در باغ چون طبر خون از رنج خون زبون شدفصاد برق بگشاد رگهاش از مفاصل «2»
نرگس نهاده بر سر طشت زر و نداردچشم تعرض)4 b( از كس در دور شاه عادل
سلطان محمد آن شه كز صدمت و سیاستدر ملك جان دشمن میافكند زلازل
گر در محیط جودش گردد سپهر كشتیباشد محال كافتد دیگر به سوی ساحل
تیغ جبل به دورش از سبزه رنگ بستهمانند تیغ دشمن از بسكه مانده عاطل
مشك سحاب زد چاك از احتساب عدلشگلگون شراب برقش زان ریخت بر اسافل
شد جبهپوش گردون ز انجم به خدمت اورمح از شهاب كرده وز مه سپر حمایل
شیر ار كند تصور در حمل تیغ و تیرشببر و پلنگ گردد از وی نتاج حاصل
ای خسروی كه تیغت سدّ سكندر آمدیأجوج فتنه را شد اندر میانه حایل
پرتیر شد عدویت در وی خلیده نیزهگویا كه افعیی را شد خارپشت آكل
______________________________
(1)-A : صبغه.
(2)-A : مفاصیل.
بدایع الوقایع، ج1، ص: 13 با كاسه «1» تهی كس ای شه به دور جودتغیر از حباب نبود بر «2» روی بحر سایل «3»
گر ابر درّ مكنون ریزد بجای باراندر پیش دست جودت باشد هنوز مدخل
از ابر و كان و دریا پیش كفت چه گویمنزد كریم گفتن عیب است از اراذل «4»
در صف چاكرانت باشد هزار خاقاندر خیل بندگانت صد سنجر است و طغرل
ذات ترا نظیری در ذهن ای شهنشههمچون شریك باری در خارج است باطل
گردند محو پیشت شاهان ربع مسكونآری به معرض خور گردد نجوم آفل
چون واصفی به مدحت گفت این قصیده گفتندروح كمال و سلمان للّه درّ قائل «5»
شاها شنیده باشی كز پادشاه سلماناز «6» باب لطف و احسان با وی چه گشت حاصل
من كم نیم ز سلمان تو از شهش به صد رههستی فزون و داری بر سر بسی فضایل
گر این قصیده را كس گوید جواب شاهاگردم غلام او را در محضر افاضل
______________________________
(1)- چنین استA وP ، سایر نسخ: با كله.
(2)-A : بروی، وزن خراب است.
(3)-C ،T : شامل،A ساحل.
(4)- سایر نسخ: ارازل،B 2 ندارد.
(5)-T : اللّه در مقابل، وزن خراب است.
(6)-A : كر.
بدایع الوقایع، ج1، ص: 14 تا لطف ایزدی را باشد شمول بر «1» خلقهمواره باد لطفت بر خافقین شامل جواب قصیده رائیه «*» سلمان ساوجی این است:
ساقیا همچون گل رعنا در ایام بهارجام زر از باده گلگون دمی «**» خالی مدار
هست دودی ز آتش سوزنده قد افراخته «2»بینهال قامتت سرو سهی در لالهزار
در تلاش افتادهاند اوراق گل بر روی همباد گویا خاك پایت كرده در بستان «3» نثار
غنچه خونآلوده پیكانی بود بگرفته رنگدیده تا لعل «4» از دهانت در چمن ای گلعذار
لاله در هاون چه حاجت مشك ساید چون صبامیوزد در گلستان از خاك پایت مشكبار
بر كنار رودها در «5» سایههای برگ بیدماهیان جولانكنان در آب بینی صد هزار
لاله دارد گرچه دایم كاسهای در سر ولینرگس بیمار صفرا كرده از رنج خمار «6»
بر كنار جو چو خنجرهای سوسن رنگ یافتباد ساید آب را سوهانصفت در جویبار
از درون بیضه طوطی بچهها سرزد برونمیوههای سبز چون گشت از شكوفه آشكار)5 a(
______________________________
(1)-A : با.
(2)-A : افروخته.
(3)-A : كرد در بوستان.
(4)-A ،P : دیده را دور.
(5)-A ،P : خویشتن از.
(6)- این بیت فقط درA وP موجود است.
(*) س 3: رایه
(**) س 5: گلگون و می
بدایع الوقایع، ج1، ص: 15 باغ دیبای ملون از گل و از سبزه ساختاز برای فرش راه خسرو عالیتبار
شاه گردون منزلت نوروز احمد خان كه هستسبزهای از گلشن قدرش سپهر زرنگار
شاهبازان «1» خدنگش روز هیجا در نبردهریكی صد مرغ جان خصم را سازد شكار
تا فرستد رخت اعدا را به سرحد عدماشتران از موج خون سازد به میدان بر قطار
از نهیب تیغ او شد ماهیان را زهره آبآب از آنرو همچو زهر قاتل است اندر بحار
ای شهنشاهی كه «2» در میدان برآرد روز رزممار رمح جانستانت از تن دشمن دمار
كوهها چون پشتههای ریگ گردد فیالمثلگر سپاهت را فتد یك ره به كوهستان گذار
بهر حفظ آهوان اندر زمان عدل توشیر گردد چون سگ چوپان به گرد مرغزار
تا قیامت از زمین بیرون نیاید یك گیاهز آتش قهر تو گر در عالم افتد یك شرار
در میان آتش [و] قهرت مخیر گر شودخصم اگر دانا بود آتش نماید اختیار
گر نسیم لطف تو بر آتش سوزان وزدهیمه شاخ گل شود در نار با گلهای نار «3»
______________________________
(1)-A : شاهباز آن.
(2)-A : آن شهنشاه كه.
(3)-A : هیمه شاخگل شود در نار با گلهاء مار
بدایع الوقایع، ج1، ص: 16 ور سموم قهرت آید جانب بستان شودجمله گلها آتشین و آتش اندازد به خار
ای سیاهی سپاهت عین نصرت را سوادوی سواد ملك [و] جاهت شهر دولت را حصار
كفزنان بر چهره دریا، خوكنان از چیست ابرگر نگشتند از كف گوهرفشانت شرمسار
بندگان آستانت خسروان جمنشان «1»چاكرانت پادشاهان سكندراقتدار
دولت از پیش است و اقبال از قفا هرجا رویبخت و عزت از یمین و فتح و نصرت از یسار
عزم و حلمت بر زمین و آسمان گر بگذردزین دو هریك در مقام یكدگر گیرد قرار «2»
واصفی را نیست حد گفتن مدحت ولیساخت خود را با دعاگویان جاهت درشمار
تا قرار است و مدار اندر زمین و آسمانباد تختت را قرار و بخت و جاهت را مدار چون این دو قصیده به اتمام انجامید خبر رسید كه عالیحضرت معالی رتبت قدوة النقبا، زبدة العلما و حلال اصناف المشكلات و كشاف انواع المعضلات واقف مواقف الشرایع و الحكم طالع مطالع العلوم بعلو «3» الهمم منور مصابیح المقاصد بانوار الهدایه مفتح ابواب معالم التنزیل بمفاتح الكفایة المختص بعنایة اللّه الملك الاحد سید شمس الدین محمد كه مانند دین محمدی و ملت احمدی
______________________________
(1)-A : خسرو انجم سپاه.
(2)-A : زین دو هریك در مقام وان دگر گیرد قرار.
(3)-A : بعلوم.
بدایع الوقایع، ج1، ص: 17
روی در پرده اختفا كشیده بودند و بغیر سب و ناسزا به یاران مصطفی نمیشنودند صلی اللّه علیه و سلم «1» با برادر خود سید امیر حسین به جانب فقیرانی كه الغیاث الغیاث فریاد میكردند و به درگاه غیاث المستغیثین «*» التجا میبردند از لنگر امیر غیاث تشریف آوردند، مهجورانی كه در)5 b( خارستان هجران مانند مرغان خزاندیده خاموش بودند به این نغمه و نوا درآمدند كه:
هزار شكر كه بازم نوید وصل رسیداگر فراق تو كشتی مرا كه میپرسید و گرفتاران زاویه فراق و رنجوران بستر افتراق بدین نمط فغان برآوردند كه:
المنة لله كه نمردیم و بدیدیمدیدار عزیزان و به مقصود رسیدیم و چون توطن آنجناب در آن ولایت به واسطه معاندین و دشمنی اعداء دین متعذر بود، كه جمعی كثیر «**» و جمعی غفیر به قصد قتل ایشان اتفاق نموده بودند و شبوروز مترصد و مترقب قتل ایشان بودند و در هلاك ایشان سعی مینمودند، به حكم الفرار ممّا لا یطاق من سنّن المرسلین فرار برقرار اختیار كردند و عزیمت سفر مصمم گردانیدند.
در آن اوقات از اتفاقات حسنه آنكه قریب به پانصد كس از ولایت خراسان عزیمت ملك ماوراء النهر كردند و از لهله بیك كه حاكم خراسان بود نشانها بدست آوردند. از آن جماعت سه نفر از آن سفر ممنوع شدند خواجه محمد صراف كه از اعیان و اشراف ولایت خراسان و خواجه اختیار كه از طبقه اخیار ولایت آذربایجان بود و هردو قافلهسالار آن قافله بودند، «2» نام این مخدوم و برادر ایشان و این كمینه را بجای آن سه كس در سلك آن جماعت منخرط گردانیدند در تاریخ سلخ
______________________________
(1)-A : این عبارت را ندارد.
(2)-A + و یك شخص دیگر نیز از اعیان.
(*) س 3: المستغثن
(**) س 12: جمعی غفیر
بدایع الوقایع، ج1، ص: 18
شهر محرم سنه ثمان عشر و تسعمایه «1» بود كه سر خیابان مضرب خیام رحلت انجام آن جماعت گردید. و این سفر در فصل ربیع بود كه لشكر بهمن دی را فریدون فروردین منهزم ساخته بود و از نفیر و كوس رعد و ملتق صاعقه و برق زلزله در زمینوزمان انداخته، ساربانان دوران شتران كوهكوهان تلال را از سقرلات فستقی سبزه جهاز پوشیده بودند و از جداول آب سیل در سر ایشان مهار مسلسل مینمودند «2»، و لالههای روزگار از برای نوعروسان بهار قماشهای ملون «3» سبزه و ریاحین را «4» برای بستر و جامه خواب جهت عرض تجمل به روی دشت و صحرا گستردند و پختههای سحاب را به كمان ندافی قوسقزح برهم زده «5» از برای «6» آگین آوردند، تیغ كوه كه از سبزه رنگ یافته بود سیاف بهار آن را به صیقل برق تصقیل مینمود و رخنههای آنرا به جمرات لاله و پتك رعد آتش)6 a( كاری «7» میكرد، بر كنارهای آب چون پیكانهای «8» غنچه و خنجرهای سوسن و قبههای سپرهای خطمی و نسترن زنگ خورده بود باد آب را در درون جویبار سوهان صفت گردانید، و باد كه فتنهانگیزی كرده لشكر سبزه و ریاحین را برهم زده بود آب او را در درون زندان حباب به سیاست حبس رسانید، مهندس هوا از نقطه باران از برای طومار اطفال چمن بر صحیفه آب دوایر پركاری میكشید و طبرخون چون از رنج خون زبون گردیده بود فصاد برق او را رگها از مفاصل میگشاد، زمانه به زبان حال به این «9» ترانه مترنم بود چنانكه گوید سلمان، بیت:
______________________________
(1)- این سنه در همه نسخهها قید گردیده است.
(2)-A : مینمود.
(3)-A :
+ و.
(4)-A : بجای را، «از» آمده است.
(5)-:A + بود.
(6)-A : ندارد.
(7)-A : آتشكاری.
(8)-A : پیكان.
(9)-A : این.
بدایع الوقایع، ج1، ص: 19 طراوتیست جهان را ز فر فروردینكه هرزمان خجل است آسمان ز روی زمین
ز لطف حال هوا گشت بر زمین غالبچنانكه میچكدش از حیا عرق ز جبین
فلك ز قوسقزح بر هوا كشیده كمانهوا ز برق جهان بر جهان گشاده كمین «*»
حریر سبز چمن شد شكوفه را بستر «1»كنار برگ چمن شد بنفشه را بالین
مرا ز آب خوش آمد كه میزند بر رودترانههای دلاویز و صوتهای حزین
درخت میوه كه چون شاخ ثور برگ نداشتچو برج ثور برآورد زهره و پروین
چمن به است ز چرخ برین ز سایه بیدخلاف نیست بران چرخ نیز هست برین در آن قافله از ارباب حسن و جمال و اهل فضل و كمال لا یعد و لا یحصی بود.
به هرزمین كه زدی آن پریرخان خیمهزمین ز رشته جانها پر از طناب شدی مهوشانی كه در بادیه عشق ایشان هزار قافله سرگردان بودند [و در بیابان تمنای ایشان مانند درای در ناله و افغان، با اهل ساز و ارباب نواز بسیار بودند] «2». قاسم علی قانونی سازندهای بود كه ماهگردون از برای تارهای
______________________________
(1)-A : حریر سبزه چمن را شكوفه شد بستر.
(2)- عبارت بین [] درA نیست.
(*)- س 6: گشادكمین.
بدایع الوقایع، ج1، ص: 20
قانونش از هاله كلابه سیم آوردی، و حورای عین از بهر نمونه گوشهای آن قانون غنچههای گلبن روضه رضوان را به پیش قانونتراش بردی، [و] روح الامین اگر نغمه روحافزایش را شنیدی شاخ درخت سدره را از برای ساز وی بریدی و شهپر خود را جهت مضراب پیش وی كشیدی، بیت:
ناله قانون او كز نرگس جادوش بودچون ننالد زان همه پیكان كه در پهلوش بود دیگر چكرچنگی مغنیه بود كه هرگاه كه چنگ در كنار گرفتی زهره در بزم فلك ساز خود بر زمین زدی و از آسمان به زمین آمدی و موی گیسوی خود را تار چنگ او ساختی «1»، [بیت]:
دلبر چنگی كه ساز دلبری آهنگ ساخترشته جان من از هم كند و تار چنگ ساخت و سرآمد سازندگان پسر استاد سید «2» احمد غجكی [بود] كه گردون جام زرین خورشید خاوری را از برای طاس غجك او مناسب میدید)6 b( ، و حور خلد برین گیسوان عنبرین خود را از برای تار كمانچه غجك پیش «3» او میكشید؛ و عالیحضرت ولایتمنقبت حقیقتمآبی مولانا نور الدین عبد الرحمان جامی قدس اللّه السره السامی از برای او غزلی فرمودهاند كه مطلعش این است، بیت:
صدای آن غجكم كشت [و] حسن آن غجكیكه شور مجلس عشاق شد ز پرنمكی و محب علی «4» بلبانی جوانی بود كه سابقا امام الزمان و خلیفة الرحمان
______________________________
(1)-B ، سایر نسخ: و از آسمان بزمین آمده موی گیسوی خود را بریده تار چنگ او ساختی.
(2)-A : ندارد.
(3)-A : ندارد.
(4)-A : ندارد.
بدایع الوقایع، ج1، ص: 21
محمد شیبانی خان را بدو علاقه تعلقی بوده و این مطلع را از برای وی فرموده بودهاند:
به لبان شكرین «1» تا بلبسان «2» آوردیبه لبان تو كه جانم به لبان آوردی یكی از نوادر سازندگان عالم استاد حسن عودی بود كه مغنیان روحافزا از دایره حلقه بگوشان او بودی و طنبور صفت حبل الورید صندوق سینه خود را به مضراب ناخون از رشك او خراش نمودی. و استاد حسینی كوچك نائی كه در كمال حسن و جمال بود و در عراق عرب و عجم آوازه ساز او به اوج اشتهار رسیده بود. و منقول است كه در قافله اهل حجاز حاجیان محیر «*» مغلوب عشق حسن و جمال كعبه را «3» راست مانند عشاق بینوا زنگوله صفت به ناله و افغان از بادیه مانند صبا به امداد نغمه نی «**» گذرانیده «4» [بوده] در آن قافله بود. و دیگر میر «5» خواننده بود كه مشهور است كه «6» حافظ بصیر در وقت خوانندگی وی بغایت بیطاقتی و بیخودی میكرده، و شهرت تمام دارد كه بعد از حضرت داود علی نبینا [و] علیه السلام هیچكس مثل حافظ بصیر نخوانده. و مشهور است كه چهار كس در مجلس خوانندگی حافظ بصیر قالب تهی كردهاند. منقول است كه در روز تعزیه خواجه طاوس دیوان اكابر و اشراف حاضر بودند و از حافظ بصیر التماس تغنی كرده بودهاند حافظ این غزل خواجو را كه مصراع:
وفات به بود آن را كه در وفای تو نبود ______________________________
(1)-A : شكری.
(2)-P : ص8 a : بلبان شكرین را به دهان آوردی.
(3)-A : مغلوب عشق و جمال حسن كعبه را.
(4)-B : میگذرانیده بوده
(5)-B :
ص10 a ،:T ص17 a :+ پسر.
(6)-A : این سه كلمه را ندارد.
(*) س 10: مجبر
(**) س 11: باقداد نغمه نی
بدایع الوقایع، ج1، ص: 22
میخوانده، چون به این بیت رسیده كه، بیت:
در آتش افكنم آن دل كه در غم تو نسوزدبه باد بردهم آنجان كه در هوای تو نبود و گویند كه از گوشه ایوان موسیچهای پرواز كرده خود را در كنار حافظ انداخت و قالب تهی ساخت و آنروز قریب چهل كس بیهوش شده ایشان را به دوش ازان مجلس بیرون آورده بودند. القصه در منزل «1» چهل دختران كه یكی از مواضع ییلاق پادشاه مرحوم مغفور سلطان حسین میرزا بایقرا بود خواجه محمد صرافانگیز صحبتی ساخت و طرح جشنی انداخت و تمامی اعیان اهل كاروان را طلب نمود، چون هركس بهجای خود قرار گرفت حضار مجلس از حافظ میر)7 a( غزلی و از استاد حسینی كوچك فصل نی التماس نمودند. حافظ [میر] غزلی كه مولانا بنائی از برای استاد شیخی نائی در بدیهه گفته بود آغاز خواندن كرد، مطلعش این است:
بسوخت ز «2» آتش نائی دل بلاكش منمگر به نی نفسی میدمد بر آتش من مقصود علی رقاص جوانی بود كه هرگاه به رقص درآمدی خورشید خاوری و مه انوری به گرو رفتی و چون از رقص بازایستادی حضار مجلس را به گرد سر خود در گرد یافتی، در وقتی كه آن جوان در رقص بود این كمینه را از غزل مولانا بنائی و خواندن حافظ میر كیفیتی دست داده بود، به خاطر رسید كه در جواب آن غزل شاید كه در بدیهه از برای آن جوان رقاص غزلی توان گفت «3» و از برای نثار مقدمش لآلی آبدار توان سفت «4» هنوز آن جوان از رقص فارغ نشده بود كه آن غزل به اتمام رسید مطلعش این است:
______________________________
(1)-P : موضع.
(2)-A : ندارد.
(3)-A : گفته شود.T : ایتلینا.
(4)-T : قیلینا.
بدایع الوقایع، ج1، ص: 23 به رقص گرم چو گردید سرو مهوش منز باد دامن او درگرفت آتش من چون آن جوان از رقص فارغ گردید آن غزل به عرض اهل مجلس رسید و به نثار تحسین و تحف آفرین مزین گردید. یكی از دوستان كه همواره در صدد اشتهار حیثیات این حقیر و در مقام اظهار قابلیت این فقیر بود، گفت كه: فلانی علم موسیقی را [بغایت] خوب میداند و غزل را در نهایت مرغوبی میخواند. حضار مجلس كه این شنیدند مبالغه از حد درگذرانیدند و نائی را فرمودند كه نی را ساز كرد. چون جوان نائی فصلی نواخت به این كمینه پرداخت و گفت: چرا نمیخوانید و فقیران را مستفید نمیگردانید. گفتم: ای سرو سرافراز و ای یار دلنواز هرچند بر صحیفه خاطر ملاحظه مینمایم و چشم بر جریده باطن میگشایم نقش یك بیت بلكه یك حرف مرقوم نمییابم.
تبسم نمود و گفت: شما را كه قوت و قدرت در آن مرتبه باشد كه غزلی بدان غرائی و شعری بدان رعنائی در بدیهه توانید «1» گفت، چه احتیاج به شعر دیگری دارید. چون این قول به گوش من رسید در مبداء فیاض بر روی من گشاد و این سوانح غیبی روی داد. گفتم كه نی بردار؛ و آغاز كردم كه، [بیت]:
عشاق را ز ساز تو حال دگر شودچون نی بری به سوی دهان نیشكر شود
جانا من آن نیم كه بنالم ز دست توسوراخها چو نی اگرم در جگر شود
خواهم كه بعد مرگ دمد نی ز تربتمباشد كه همنفس به تو ای سیمبر شود
______________________________
(1)-A : توانند.
بدایع الوقایع، ج1، ص: 24 زان نی نیاورم «1» به دهان كآتش دلمافتد به نای و آتش من تیزتر شود
بر من گرفت نیست كه افغان كنم ولیترسم)7 b( ز پرده راز نهانم بدر شود
زینسان كه همدم لب لعل تو بینمشآخر به نی دو دست مرا در كمر شود
ای واصفی به ناله و افغان دگر چنیننائی به كوی او «*» كه كسی را خبر شود جوانی كه سرآمد جوانان آن محفل بود و نسبت دیگران به وی مثل نسبت كواكب به آفتاب مینمود و او را شاه قاسم میگفتند، به این سوخته زار مثل نور و نار و نشأه و عقار درآمیخت، و از حقه لعل نوشین جواهر زواهر تعریف و تحسین بر منصه آفرین ریخت. چون اهل مجلس خاطر آن نازنین را به تعریف این كمینه حزین مایل یافتند در وادی ستایش و تعریف كما ینبغی شتافتند. مولانا خواندمیر مورخ كه یكی [از] افاضل نامی [گرامی] خراسان بود و او را از جمله مخصوصان امیر علی شیر میشمردند. فرمودند كه: ما شنیدهایم كه مهارت و ممارست شما در فن معما به مرتبهای است كه هرمعمائی كه میخوانند نام ناگفته مییابید [و به اندك تأملی میشكافید]، اما این سخن پیش ما مستبعد مینماید تا مشاهده نیفتد مقرون به قبول نمیگردد؛ و این معما را خواند كه:
ز آفتاب رخ جانافروزیمیرسد بر دل ریشم سوزی فی الحال گفتم كه: عزیز. متحیر شد و گفت: ما را مظنه میشود كه
______________________________
(1)-A : نآورم.
(*) س 8: نائی بگوی او
بدایع الوقایع، ج1، ص: 25
این معما را یاد داشته باشید، اما من كه از شهر بیرون آمدهام تا اینجا پنج معما گفتهام و به كسی نخواندهام، اگر اینها را یابید مسلم میداریم. چهار از معمیات را «1» فیالفور «2» یافتم، و در یك اندك تأملی كرده شد به واسطه آنكه در راستی او نظری بود و اظهار آن نمودم. صاحب معما در مقام بحث شد؛ اما در مجلس جمعی كثیر [كه] از فن معما وقوف تمام داشتند به امداد ایشان خاطرنشان او شد كه آن معما غلط است. بعد از آن، آن جوان با جمع دیگر از جوانان از رساله معمای امیر حسین نشاپوری پیش این كمینه سبق بنیاد كردند. اما فقیر در تأمل تسهیل این معمای دقیق و در فكر «3» تحصیل این مدعای دقیق «4» فرورفتم زیرا كه ترادف و اشتراك اهل [قافله] در عشق و محبت آن جوان «5» تنصیص پذیرفته، امتزاج احبا و تركیب و اتصال اصدقا درجه اسقاط گرفته، محبت به كلفت و كدورت تبدیل یافته [بود]؛ بتخصیص خواجه محمد صراف كه قلب وی به سبب تحریك و خباثت رقبا كه اظهار كنایت بیحساب میكردند تسكین نمییافت. بالاخره «6» تصحیف یاری او بازی نموده «7» نشدید مبانی عداوتش با جمعی تضمیم «8» یافته به سوی بادیه منافرت شتافت؛ لاجرم تخفیف تصدیع اختلاط هرمعروف و مجهول مناسب دیدم و بساط مخالطت همگنان درنوردیدم. آن ماه منیر كه آفتاب استعاره نور از روی او نمودی و تشبیه روی او)8 a( به مه بغایت ناموجه بودی [و] به تسمیه او سابقا تلمیحی رفت، به این كمینه طرح قصر اختلاط ساخت و هركجا میرفتم مانند مدّ سایه بر سر من میانداخت. به خاطر رسید كه به طریق مطایبه قصیدهای گفته شود كه اعتذاری باشد جهت اضطرار در اختلاط آن آفتاب سپهر ملاحت، یا ظرافتی باشد در غایت لطافت به خواجه مذكور
______________________________
(1)-A : معمایات را.
(2)-A : با الفور.
(3)- سایر نسخ: ذكر.
(4)-P : عمیق.
(5)-A : جوانان.
(6)-A : بالآخر.
(7)-T و نیزA وC ، سایر نسخ: تصحیف یاری و بازی نموده.
(8)-T : تصمیم.
بدایع الوقایع، ج1، ص: 26
و عاشقان پرملامت مهجور. سلمان را قصیده قسمیهای است در مدح دلشاد كه جمعی خوض كرده بودند كه سلمان شما را هجو كرده، در جواب آن واقع شده؛ [و آن] قصیده این است:
زهی كشیده به قصد دل ابروی تو «1» كمانخدنگ غمزه چشم تو خانه كرده به جان «*»
رخ تو لاله پرآب و تاب گلشن روحقد تو سرو سرافراز جویبار روان
مگر به قصد دل آن هردو لب كنند نزاعكه بهر صلح درآید زبان تو به میان
كسی ز سرّ دهانت نمیشود آگاهسری بغیر زبانت برون نیارد از آن
چو خضر خواست كه گوید سخن ز لعل لبتنخست شست دهان ز آب چشمه حیوان
دهان تنگ تو بر صفحه رخت میم استبیاض حلقه آن میم رشته دندان
مسیح لعل تو خضر خطت «2» چو دید ضعیفمی طهور «3» به آب حیات دادش از آن
نگار من چه كمانی است سخت ابرویستدر آفتاب رخت قرنهاست مانده چنان «4»
قیامتی است قدت كآفتاب رویت هستبه قد نیزه و این از قیامت است نشان
______________________________
(1)-A : چو.
(2)-A : خضر لبت.
(3)- چنین استA وT . ظهور.
(4)-A : جهان.
(*) س 5: كردهیجان
بدایع الوقایع، ج1، ص: 27 نموده از دو طرف سایههای بال ملكبه گرد عارض او طرههای مشكفشان «1»
به چشم و خال میان دو ابرویش بنگرمگر كه بر «2» سر آهوست چرغ در طیران
به صفحه رخت ابرو و بینی و دهنتترا به دلبری و حسن نام كرده عیان
ترا چه ذقن ای نوبهار حسن بودبه از شكوفه سیب حدیقه رضوان
ز لعل دلكش تو آب میچكد گویارسیده است به پابوس فخر اهل زمان
سپهر مرتبه خواجه محمد آنكه برد «*»ز خاك مقدم او روشنی «**» مه تابان
ز رای انور او لمعهای بود خورشیدز بحر بخشش او قطرهای بود عمان
ایا سپهر شرف كاطلس سپهر تراستكمینه نقش كبود از نقوش شادروان
توئی كه پیش گدای در تو بهر نیازپیاز چرخی «3» افلاك آورد كیوان
ترا سپهر كنیزیست كز خسوف و كسوفكند به مصلحت آن سیه [سر] پستان
كه تا به شغل رضاعش تعللی نشودبه بندگی تو ای خواجه رفیع مكان
______________________________
(1)-A : افشان.
(2)-A : در.
(3)-T ، صفحهb 12 نثار خرجی.
(*) س 11: آنكه برو.
(**) س 12: روشنئی
بدایع الوقایع، ج1، ص: 28 نشسته در پس چرخ آفتاب میتابدطناب خیمه قدر تو ای ذوی الاحسان
تو خواب كن به فراغت به شب، كه میگرددبه گرد قافلهات پاسبان صفت دبران
سپهر مشعله مه گرفته بر سر راهكه كاروان تو شب بگذرد به راه آسان
چنین كه كوه ز بذل كفت هراسان شدعجب كه لعل نگردد چو كهربا در كان
مه و ستاره بران خاك راه بوسه زنندكه نعل و میخ سم مركب تو ساخت)8 b( نشان
شنیدهام كه گمان بردهای به من رمزیوزان شدهست «1» مرا بر ملالت «2» تو گمان
به حق ایزد بیچون كه گنج گوهر عشقنهفته در دل عشاق بیسروسامان
به حق قامت رعنای نازپرور یاركه هست در چمن اعتدال سرو روان
به آن دو طرفه كمان یعنی ابروان نگاركه بهر آن دو كمان شد هزار جان قربان
به آن دو نرگس بیمار ناتوان كه بردبه یك نظر ز دل اهل عشق تابوتوان
به درج لعل پر از گوهرش كه هرنفسیز روی لطف زند خنده بر در و مرجان
______________________________
(1)-A : شده است.
(2)-A : ملامت.
بدایع الوقایع، ج1، ص: 29 به سیب غبغب سیمین آن پری كه به استهزار بار ز نارنج بوستان جنان
به آن زبان كه رساند هزار جان بر لبگهی كه سر بدر آرد ز گوشهای دهان
به صفوت بدن نازكش كه از صافیبه شام تار درو روح را نظاره توان
به آن دو ساعد سیمین كه میبرد از دستدل شكسته عاشق به حیله و دستان
به آن كمر كه چو موی است نازك و آنجابود چو كوه بلائی به موی آویزان
به آن دو ساق بلورین كه راست چون دو ستونشده عمارت حسن نگار را بنیان
به حرمت دل پرسوز عاشق مفلسكه نیست بهرهاش از عاشقی بجز حرمان
به عجز و بیزری عاشقان بیمایهبه عیش و خرمی خواجگان بازرگان
به محنت و الم عاشق ملامتكشكه از ملامت اغیار گشته سرگردان
كه آن مظنه كه داری به واصفی نبودبه غیر افتری و كذب و تهمت و بهتان
همیشه تا بود از سیم و زر حصول وصالمدام تا بود افلاس موجب هجران
بدایع الوقایع، ج1، ص: 30 همیشه باد میسر وصال خوبانتنگاهدار تو از هجر خالق یزدان چون كاروان به نواحی آبآمویه رسید، در وقت غلو و طغیان آب بود كه شتران مست كفانداز افواج امواج جیحون با بختیان زبردست «1» اوج گردونانگیز جنگ میكردند، و جهاز «2» ذات الواح سفاین را از كوه كوهان فكنده با ساربانان «3» حمل حمله میآوردند، كیوان از بهر صید ماهیانش هرشب از عكس سپهر به كوكب سفره دام ساختی و از برای كام نهنگ محیطآشامش در وی از انعكاس ماه نو شست انداختی.
سهمگین آبی كه مرغابی درو ایمن نبودكمترین موج آسیاسنگ از كرانش درربود زمین در مقابل سپهر برین درآمده، در موازات كهكشان گردون از جوی جیحون منطقه بر میان بسته و از ماهیان خنجرهای آبدار در كمرگاه استوار كرده و در برابر نجوم و كواكب طارم نیلگون اطراف مجره گلهای خودروی صد برگ بر ساحل دریا پدید آورده. چون كاروان به ساحل دریا نزول فرمود، جاریه كشتی از پی خدمت آن رشك غلمان بهشتی بر روی آب روان گردید. خلاق المعانی كمال اسمعیل)9 a( اصفهانی از برای كشتی لغزی گفته و بسی درّ معانی بدیع سفته، فقیر آن را بخاطر داشتم، یك چند بیت از آن از بحر خاطر كشتیصفت به ساحل بیان آمد. چون هر بیت زورقی بود مملو از لآلی معانی كه غواص فكرت از قعر بحر معانی بیرون آورده است، جوهرشناسان پاكیزهگوهر آن را به نقد جان خریداری نموده در درج سمع و حقه قبولش جای دادند. و آن لغز این است:
______________________________
(1)-C : زیردست.
(2)-A : جهات،B : چهار.
(3)-A : ساربان.
بدایع الوقایع، ج1، ص: 31 كیست آن سیاح «1» كو را هست بر دریا گذرمسرعی كو سال و مه بیپای باشد در سفر
رهبر خلق است او را خود نه چشم است و نه گوشنام او طیار و او را خود نه بال است و نه پر
هركه جای خویشتن اندر دل او باز كردگر رود در بحر قلزم باشد ایمن از خطر
مالداری كرده همچون غافلان تكیه بر آبفارغ است از بازگشت و ایمن است از خیر و شر
اعتماد اهل دنیا بر وی و او بیثباتآب دریا تا كمرگاه وی و وی مختصر «2»
در میان بحر همچون بحر باشد خشكلبباشدش بیم هلاك آنگه كه شد لبهاش تر
و العیاذ آن دم كه آید پای او روزی به سنگپشت خلقی بشكند از بیم مال و بیم سر
هست او را جاریه اسم علم وین جاریههرزمانی گردد آبستن به چندین جانور
میخزد بر سینه همچون مار نه دست و نه پایو آنگهی مانند كژدم دم برآورده به سر
عاقبت باشد هلاك او چو مستسقی در «3» آبز آن كه چون مستسقیان باشد ز آبش ناگذر
خانه بنیاد او بر «4» آب و آبادان ز بادو آنگهی همواره او از خاك و آتش برحذر
______________________________
(1)-A : چیست كان سیاح.
(2)-C ,T : محتضر.
(3)-P صa 11: ز.
(4)-C : پر.
بدایع الوقایع، ج1، ص: 32 باشگونه خانهای دیوار و در مانند همسقف او در «1» زیر پای است و ستونش بر زبر
ساكنان او نیندیشند از طوفان نوحوز همه بنیادها دیوار او كوتاهتر
طرفهتر آن است كو را زندگی چندان بودكآب را اندر درون «2» او پدید آید ممر
در همه بحری بود جایش مگر كاندر دو بحربحر شعر و بحر جود پادشاه بحر و بر خواجه محمد صراف در ساحل آن دریای بحر صفت مجلس بسیطی آراست و سپهر منقبت محفل مدیدی افراشت. اهل فضل و ارباب كمال كه درّ «3» بحار افضال و خوبان صاحبجمال كه درة التاج افسر ابتهاج و فرح بودند، هریك به مرتبه لایق و درجه موافق قرار یافته بودند. سازندگان به هزج دلگشا و رجز روحافزا اصول غم از بساتین دل پرالم، مقتضب و مجتث میگردانیدند. جناب خواجه مذكور پیروی ارباب كرم نموده، طریقه لطف معمول داشته، به عاشقان ابتر مهجور، كه به سبب طالع شوم از وصل یار محروم، ردف و ردیف محنت و دخیل «4» قید محبت به نوعی بودند كه خروجشان از نایره «5» ملالت محال مینمود، توجیه ملایمت)9 b( بر وجهی مجری داشت، و تأسیس مبانی مرحمت به درجهای گذاشت «6» كه مزیدی بر آن متصور نباشد. این فقیر محزون كه در كف ملالت مقبوض و مخبون بود كشف و رفع حجاب نموده، آن قصیده قسمیه را به عرض خواجه ممدوح و سمع عاشقان [مجروح] رسانید. اگرچه رقیبان از این فقیر الم
______________________________
(1)-A : بر.
(2)-P : در اندرون.
(3)-P : درر.
(4)-A : وحل.
(5)-A :
دایره.
(6)-A : گماشت.
بدایع الوقایع، ج1، ص: 33
طویل «1» داشتند و دمبهدم علم تعرض برمیافراشتند قطع و ازاله نزاع كرده، نفیر تحسین وافر و غلغله آفرین كامل «2» متواتر و مترادف گردانیده، به دوایر مؤتلفه «3» افلاك رسانیدند. [علیهذا] به واسطه آن قصیده، ائتلاف و امتزاجی در میان آن جماعت پیدا شد و مانند شیر و شكر [و] نور و قمر بههم درآمیختند و باده مؤانست در جام موافقت ریختند. بیشتر افاضل و اكثر جوانان قابل آن قصیده را مسوده فرموده «4»، به این كلام رطب اللسان گردیدند كه:
قصیده تو كه جانپرور است میشایدكه بر صحیفه جانش كند سواد كسی جناب خواجه ممدوح از روی مطایبه و ملاطفه فرمودند كه: مخدوما اگرچه تعلق شما سابقا در مرتبه گمان بود، اكنون به سرحد یقین رسید. و اظهار انبساط نمودند، و جهت صله و جایزه آن قصیده چكمن سقرلاط عمل نبات «5» و سروپای مناسب انعام فرمودند؛ و از روی التماس گفتند كه:
عزیزان دیدارها غنیمت است و فرصت مغتنم، مناسب چنان مینماید كه یاران امشب از این منزل مفارقت ننمایند، قطعه:
غنیمت دان وصال دوستان راكه دوران مینماید بیوفائی
از آن ترسم كه دوران هم نماندبسی گوئی كه ای دوران كجائی چون مقرر بود كه كاروان در لب آب متفرق گردند، و بعضی متوجه كابل و آمل و بعضی [روی] به جانب حصار و خزار داشتند و فرقهای لوای
______________________________
(1)-A : بسیار.T : كوب الم.
(2)-A : نفیر تحسین آفرین و غلغله وافر كامل.
(3)-A : موتلفه.
(4)-A : فرمودند.
(5)-T : عمل بنات.
بدایع الوقایع، ج1، ص: 34
عزیمت به صوب سمرقند و بخارا میافراشتند، در زمان مفارقت و وداع از حافظ میر التماس غزلی نموده شد. اتفاقا روز ابری بود، سحاب مانند چشم عاشقان اشكفشانی مینمود، این غزل افصح الفصحا و املح الشعرا حضرت شیخ سعدی را قدس اللّه سره العزیز حسب الحال بنیاد كرد:
بگذار تا بگریم چون ابر در بهارانكز سنگ گریه خیزد روز وداع یاران
با ساربان بگوئید احوال آب چشممتا بر شتر نبندد محمل به روز باران
هركس شراب فرقت روزی چشیده باشدداند كه تلخ باشد قطع امیدواران
بگذاشتند ما را در دیده آب حسرتگریان چو در قیامت چشم گناهكاران «*»
ای صبح شبنشینان جانم به طاقت آمداز بسكه دیر ماندی چون شام روزهداران
چندین كه برشمردم از ماجرای عشقت.)10 a( اندوه دل نگفتم الا یك از هزاران
چندت كنم حكایت شرح اینقدر كفایتباقی نمیتوان گفت الا به غمگساران
سعدی به روزگاران مهری نشسته در دلنتوان ز دل برون كرد الا به روزگاران در لب دریای جیحون فغان و گریه و ناله به اوج گردون رسید، تو گفتی روز رستاخیز برخاست و هریك از اهل فضل ابیاتی كه مناسب وقت بود
______________________________
(*) س 12: تا بر شتر ببندد محمل روز باران
بدایع الوقایع، ج1، ص: 35
خواندن گرفتند و گریه جانسوز درپیوستند. آن ابیات این است:
[رباعی]
جمع آمده بودیم چو پروین یك چندچون عقد جواهر همه درهم پیوند
ناگاه فلك رشته آن عقد بریدهردانه به گوشه جهانی افكند
[قطعه]
درین نشیمن حرمان مكن به كس پیوندكه هر «1» كسی كه نهی دل بر آشنائی او
اگر مخالف طبع تو باشد اوضاعشعذاب روح بود صحبت ریائی او
وگر موافق طور تو باشد اخلاقشمذاق مرگ دهد شربت جدائی او در آنوقت به این كمینه این قطعه [در] بدیهه روی داد:
چو لفظ جمع اگر متصل بههم جمعیشدند، كرد فلك قصد دشمنی و نزاع
هزار شعبده و مكر ساخت با ایشانجدا شدند ز هم همچو حرفهای وداع بر كنار دریا یكدیگر را كنار گرفته، هركدام به جانبی روانه گردیدند.
شاه قاسم با متعلقان خود در كشتی نشسته، [از آبآمویه گذشته]، متوجه سمرقند شدند. بعد از چهار روز، [هنگام] صبحدم كه خاقان بیضا كلاه صبح صادق از جانب مشرق علم نور پرچم خورشید را برافراخت، و
______________________________
(1)-P : صa 21: بهر.
بدایع الوقایع، ج1، ص: 36
زنگی دیوباز شب را منهزم گردانیده، سپر «1» مشكفام زرفشان ظلام را بر خاكدان دهر بینداخت؛ كاروانیان به گرد قلعه كسف رسیده بودند كه چوق چوق و گروهگروه رسیده، خبر رسانیدند كه میرزا بابر با عبید اللّه خان در كول ماغیان جنگ كرده، شكست یافته، متفرق گردید. كاروانیان «2» به سرعت و تعجیل تمام «3» متوجه سمرقند شدند. بعد از سه روز در وقتی كه شهسوار نهار میل به سرمنزل غروب [كرده]، جام زرین آفتاب را از تركش لاجوردی سپهر گرفته از دستش [در] چشمه مغرب افتاد؛ و صد هزار قطره «*» پریشان گشته داغها بر جامه نیلگون فلك نگون ظاهر گردیده، كاروان به دروازه شهر سمرقند رسیده، شهری دیدند در غایت استواری و محكمی، بلندی دیوار بارویش تا حدی كه اگر گاو فلك برفراز آن گذشتی، شكم او [از] نوك كنگرهاش دریدی.
كنگره دندان شده بر شهربندتا كه بخاید سر قصر بلند
سرخ شد از شرم كه شد خاكبوسكنگره عرش چو تاج خروس و مغاكی خندق عمیقش تا غایتی كه گاو زیرزمینی در سبزهزار قعر او چریدی.
عمق در او كار به جائی كشیدكز ته او گشت زمین ناپدید)10 .b(
رفت زمین را چو حجاب از میاناز ته او گشت پدید آسمان
______________________________
(1)-A : سر.
(2)-A : كاروان.
(3)- نیزT : سرعت و تعجیل تمام بله؟؟؟، نسخ دیگر: بسرعت و تعجیل هرچه تمامتر.
(*) س 7: قطره
بدایع الوقایع، ج1، ص: 37
بازارهای او مانند روی عروسان آراسته و از هرطرفی مثل جعد دلبران فتنه پرخواسته «*»، میوههای لطیفش چون به نظر میآمد كریمه وَ فاكِهَةٍ مِمَّا یَتَخَیَّرُونَ «1» به خاطر میگذشت. جوانان نازنینش چون به جلوهگری میآمدند، آیة وَ حُورٌ عِینٌ كَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَكْنُونِ «2» بر زبان جاری میگشت.
اتفاقا صباح جمعه همین روز بود كه عبید اللّه خان به شهر سمرقند نهضت نزول فرمود.
زمین ملك سمرقند افتخار نمودبه چرخ از قدم خان عاقبت محمود
عبید خان شه جمشید سیرت آن شاهیكه در جهان نبود مثل او شهی موجود
به قدر همت خود بذل اگر كند نبود «3» «**»ایادی كرمش را مكان فضای وجود
به قتل دشمن او چرخ كرد «4» چون تقصیرتنش به سنگ كواكب زمانه ساخت كبود عالیجناب، معالی نصاب، قدوة الاماجد و الاعالی، مرجع الافاضل و الاهالی، خواجه مولاناء اصفهانی، آنكه نحاریر علما «5» در بساط عالیش جواهر فواید «6» التقاط نمودی، و صنادید فضلا در پایه سریر متعالیش استفاده نكات عواید را گوش هوش گشودی، به نام عبید اللّه خان خطبه غرائی انشا «***» نمود در غایت فصاحت و بلاغت كه مصاقع خطبا و مجامع بلغا در معرض آن مهر سكوت در دهان نهادند و زبان به مدح و ثنای او گشادند. وقت
______________________________
(1)- قرآن سوره 56 آیه 20.
(2)- قرآن سوره 56 آیه 22 و 23.
(3)-T : شاید.
(4)-A :
كرد چرخ.
(5)-A : تحاریر علماءP صb 21 اضافه دارد: و یعنی جمع التحریر.
(6)-A وP : فراید.
(*) س 2: برخواسته
(**) س 11: بقدر همت خود بذل كند اگر نبود
(***) س 18: خطبه غرای انشا
بدایع الوقایع، ج1، ص: 38
نماز جمعه عبید اللّه خان با جمیع اكابر و اعالی و اشراف سمرقند به مسجد جامع حاضر آمدند، چون خطیب خطبه را به ذكر صحابه كرام رضوان اللّه علیهم اجمعین رسانید، فریاد و فغان و غلغله مردم به مرتبهای رسید كه كسی آواز خطیب را نمیشنید «1». خلایق بر زمین غلطیدن گرفتند و گریبانها پاره كردند؛ بسیاری را به دوش بیهوش از مسجد بیرون بردند. بعد از یك هفته خان اعظم خاقان معظم كوچكونجی خان از جانب تركستان رسید، و سرادق عظمت و سراپرده سلطنت به صوب شهر سمرقند كشید. چون قاعده مستمره و ضابطه «2» مقرره سلسله سلاطین شیبانی [است] كه تا برادران كلانتر و خویشان بزرگتر هستند، خردتران قدم بر تخت سلطنت پادشاهی و سریر عظمت شهنشاهی نمینهند بنابرآن عبید اللّه خان جناب كوچكونچی خان را بر تخت خانی نشانیده پیش او سر فرودآورد و روی به جانب بخارا كرد. و خان مذكور در شهر سمرقند طرح سلطنت انداخت و لوای خلافت بر قبه سپهر و قمه ماه و مهر برافراخت؛ در زمان خلافت و ایام سلطنت خود تكریم و تعظیم علما و فضلا را به حكم من اكرم عالما فقد)11 a( اكرمنی بر ذمه [همت] خود از اوجب مواجب و الزم لوازم گردانید. در زمان سلطنتش مدارس و خوانق و صوامع و مساجد و بقاع خیر كه در زمان سابق اندراس یافته بود، زیب و زینت تمام گرفته، عمارت و مرمت پذیرفته. در مدرسه و خانقاه سلطان سعید شهید الغ بیك گوركان «*»، كه در ربع مسكون مثل آن عمارت عالی بنا نشده،
گنبد سلطان الغ بیك آنكه هست اندر اساساندرون «3» سطح آن بیرون عالم را مماس بلندی ایوان رفیعش به درجهای كه اگر خورشید خاوری تارهای انوار
______________________________
(1)-A : نمیشنود.
(2)-A : قانون.
(3)-A وP : اندرونی.
(*) س 21: كورگان
بدایع الوقایع، ج1، ص: 39
خود را پیوند كمند شهاب ثاقب ساخته به قلاب ماه نو بندد، از شرفه غرفهاش كوتاهی نماید؛ و اگر سیاح خیال به دستیاری اندیشه قدم بر فراز كنگره وی ماند، سرش بر سقف گنبد لامكان ساید، ده مدرس تعیین یافته بود. یكی از آن جمله مولانا امیر كلان كه منبع خاطر [منیرش مشارق مصابیح انوار حقایق] مبین، و مشرع ضمیر محیط آئینش «1» جامع فصول حكمت الهی «*» بود [و] كواكب ثواقب [باطن] منیرش مشارق «2» مصابیح [انوار حقایق نامتناهی؛ تلویح فكر ثاقب و توضیح رای صایبش مصباح] منهاج دین و كشاف مشكلات یقین گردیده «3»، صرف عنان «4» عنایت به نحو تربیت طلاب لازم داشته و قصارای «5» همت در رفع آثار جهالت دینیه و نصب اعلام علوم یقینیه كه كسر بنای ضلالت در ضمن آن ضم است جزما برگماشته بود، و داعی باطن سعادتمیامنش كه قانون شفای امراض و حاوی كلیات اعراض بود بر تأسیس مبانی علوم شریعت مصروف، و بواعث ضمیر كیمیا تأثیرش كه مجمع مجمل و مفصل آیات سعادت است بر تربیت فضلاء فضیلتگستر «6» موقوف بود. در صفهای كه «7» شرط واقف مقرر گردیده كه اعلم العلما مدرس باشد، درس میفرمود. [بیت]:
ز درك غایت علمش عیون مدركه قاصرز كنه آیت نعتش نفوس ناطقه مضطر و در مدرسه خان شهید امام الزمان خلیفة الرحمن محمد شیبانی خان كه در سر چارسوق سمرقند بنا یافته- و آنچنان مدرسهای است كه رفعت ایوان رفیع المكانش مانند همت عالیش در غایت بلندی و فسحت صحن
______________________________
(1)-T وB : محیط آفرینش.
(2)-T : ندارد.
(3)-A : گردید.
(4)-A :
عیان.
(5)-T : صایبرای؛B وBa صابرای.
(6)-A :؟؟؟ گستر.
(7)-P :
+ در.
(*) س 6: آلهی
بدایع الوقایع، ج1، ص: 40
جنت آسایش چون دل و دست او در نهایت وسعت و ارجمندی است- چهار مدرس مقرر شده [بود]؛ از آن جمله، یكی مولانا خواجگی بود كه ایشان را از اولاد امجاد «*» مولانا خوافی میشمرند. [و] مولانا خوانی «1» در زمانی كه مدرسه الغ بیك را میساختهاند، چونین گویند كه میرزا را به اتمام آن اهتمام [تمام] بوده، چنانكه هرروز میآمده و خشت به دست استاد میداده. یك روز مولانا خوافی پوستین بازگونه [در بر] داشته در میان تودههای خشت نشسته بوده؛ كسی از میرزا سؤال)11 b( كرده كه: شاها این مدرسه رفیع بدیع عنقریب تمام میشود، از برای او مدرس كه را تعیین فرمودهاید؟ میرزا فرمودند كه: مدرس این مدرسه كسی خواهد بود كه در جمیع علوم ماهر و در تمام فنون كامل و متبحر باشد. مولانا خوافی از جا برخاسته «2»، گفته: انا متعیّن بهذا المنصب. میرزا پرسیدهاند كه: این كیست و از كجاست و نام او چیست؟ گفتهاند: او را مولانا محمد میگویند و از ولایت خواف است و مدتی است كه در این شهر به جدوجهد تمام به تحصیل اشتغال مینماید. چنین گویند كه میرزا او را پیش طلبیده و از هرعلم از وی چیزها پرسیده؛ [هرچه پرسید] جواب معقول [و] موجه شنید. پس فرمود كه او را به حمام بردند و سر و تن او را شسته به جامههای خاص خود ملبس و معزز گردانید و او را پیش قاضیزاده روم برد و تعریف بسیار كرده همسبق خود گردانید. چنین گویند كه در روز اجلاس مولانا خوافی مجسطی را «3» درس فرمودهاند و در آن مجلس نود دانشمند بودهاند، سخن وی بغیر میرزا و قاضیزاده رومی كسی نفهمیده بوده. میرزا میفرمودهاند
______________________________
(1)- سه كلمه اخیر در ترجمه ازبكی محذوف استT( صفحهa 92،T 2 صفحهa 86(
(2)-P : از جای جسته.
(3)-T : محیط كتابیغه.
(*) س 3: اولاد و امجاد
بدایع الوقایع، ج1، ص: 41
كه: مولانا خوافی را در جمیع علوم و فنون دستگاه آن هست كه اگر كتب و رسایل جمیع علوم را در دریا ریزند «1»، چنانچه از هیچ علم در عالم اثر باقی نماند، وی میتواند كه احیاء جمیع علوم نماید بر وجهی كه از هیچ علم و فن نكته و دقیقهای فوت نشود. و مولانا خواجگی در اكثر علوم خصوصا در علم معانی و بیان «2» اشتهار تمام داشتند و رایت فصاحت در مضمار بلاغت بر ذروه إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ «3» برمیافراشتند. روزی این كمینه را به رسم ضیافت و مهمانداری به خانه طلب فرمودند، و جمعی كثیر از افاضل و اعالی و اعیان و اهالی [شهر] سمرقند حاضر بودند؛ از كثرت تكرار التفات و تتابع الطاف و عنایات آن حضرت نسبت به این فقیر حقیر، دو طالب علم سمرقندی را آتش حسد در كانون سینه پركینه برافروخت و متاع صبر و طاقت ایشان را بتمام سوخت. [لمؤلفه]:
از حسد در سینه خود آتشی افروختندهم مرا هم خویش را هم جان و هم دل سوختند الفاظ و عبارات مموهه «4» و كلمات مزخرفه مهمله كه از اجلاف سوقیه خراسانیان واقع میشود، به قصد تخجیل این كمینه گفتن گرفتند. و قصیدهای كه مولانا بنائی به زبان این طایفه گفته بنیاد خواندن كردند، كه:
چونه هال و هوال تو لهله جانحشی نیكی میشی مرد كلان ... «5»[12 a] حضرت خواجگی متغیر شدند و ایشان را منع فرمودند. به گمان آنكه مگر این كمینه را تفاوت میكند ممنوع نشدند. كار به درشتی و
______________________________
(1)-A : در آب اندازند.
(2)-T : علم معانی و علم بیان
(3)- قرآن سوره 2 آیه 30.
(4)- در تمام نسخ: مووهه.
(5)- به مقدمه رجوع شود.
بدایع الوقایع، ج1، ص: 42
دشنام كشید، از آن نیز منزجر نگشتند. حضرت خواجگی فرمودند:
سبحان اللّه! آن مقدار تفاوت كه در میان طبقات سخن واقع شده است، كه یك طرفش به سرحد اعجاز رسیده كه اتیان به مثل آن از طوق بشر بیرون است، و طرف دیگر ملتحق است به اصوات حیوانات كه از ایشان كیف ما یتفق صدور مییابد، همچنین میان بنی نوع انسانی این تفاوت فاحشی است. [رباعی]:
یك آدمئی بود به جانی ارزدموئی كه ازو فتد به كانی ارزد
یك آدمی دگر «*» هم از آدمیاننادیدن او ملك جهانی ارزد با وجود اینهمه نایره حسد ایشان انطفا و انتفا نپذیرفت و از نسیم نصیحت آن عزیز از خارستان باطن ایشان گل ملایمت نشكفت.
سخن به لطف و خوشی با درشتخوی مگویكه زنگخورده نگردد به نرم سوهان پاك «1» فقیر گفتم: ای عزیزان آنچه شما فرمودید بیان واقع است، اما فقیر كه به این ولایت آمدم یك دو كلمه از مردم شما شنیدم [كه] اگر همه الفاظ مهمله عالم را جمع كنند و در یك پله ترازو گذارند و آندو لفظ را در پله دیگر مانند، بر همه غالب و راجح آید. و آندو لفظ این است كه روزی با جمعی طالب علمان به سیر خواجه كفشیر رفته بودیم، جمعی از جوانانانگیز بازی خاك پله كردند، یكی با دیگری میگفت كه: خاك پله نمیجهی؟ بهجای آنكه گوید ایزار ندارم، گفت: نی دادر [در] كونم گشاده
______________________________
(1)-T : بغیر سوهان نمك.
(*) س 9: یك آدمئی دیگر
بدایع الوقایع، ج1، ص: 43
است. غلغله خنده حضار مجلس به اوج ثریا رسید و كار آندو كس به تمسخر و تفضیح كشید. بعد از آن گفتم كه: شما ابیات مولانا «1» بنائی را بسیار بد میخوانید و ضایع میسازید و از من شنوید كه آن زبان را به از من كسی نمیداند. و یك چند بیت كه در هجو خواجه محمود تایبادی واقع شده، ایشان را مخاطب ساخته بنیاد كردم. و از غرایب امور آنكه یكی از آندو كس محمود نام داشته، آن ابیات این است:
لا تردّونی ایها الاحبابلا تلومونی ایها الاخوان ... «2»)12 b( آندو كس را حالتی عارض شد كه به مردن راضی شدند، و چارهای نداشتند. دیگر گفتم كه: مولانا بنائی به زبان مردم شما نیز ابیات گفته و درّ معانی بدیع سفته، آن ابیات این است:
شوق آن خال سهم پیوسته جان اندر بودهمچو آن كفتر كه دانش جغردان اندر بود
تا به رخسار شیرینش روی مه شد مانداكهرشبی زین سوب چمهام آسمان اندر بود
شهر درگشتم، مسلمانی یكم ساغر ندادمیروم ساغرج برشاید مغان اندر بود
بر لحو سنگین نشستم سه چمی پیدا نشدمیروم شاید لحو بستان جان اندر بود
تا دهم آن پاره ماندم تنگه پل حمیام بردخرج بر جا و علی دیگر میان اندر بود
______________________________
(1)-A : ملا.
(2)- در ترجمه ازبكی فقط 25 بیت است و این را اضافه دارد:
«و بو هجویا طویل الذیل دورور بارچاسین بیتماك موجب اطناب و ملال دور»، رجوع به مقدمه شود.
بدایع الوقایع، ج1، ص: 44 پشت چاكر دیزه گشت اندر ندیدم یار راای بنائی بین كه شاید مفتیان اندر بود «1» و له ایضا «2»
میكند خاری مرا از بسكه كونش بر درمتا بكی خاری كند میمانم می بر درم «*» و له ایضا «3»
دوش چرخ اندر مه نو ابرویت یك جام نشدكاك نان و شیرینت را دید و حلوا خام شد «**» ... «4»
______________________________
(1)- به همینجا این فصل در نسخC وB 2 پایان میگیرد. بقیه مطالب درA در هردو قسمت صفحهb 21 بطور ناقص تكرار میشود، چنانكه در آخر متن فقط نه بیت باقی میماند. در این صورت حاشیه آخر صفحهB 02 متن خطیC به خط زالمان¬ feIt ein BIatt صحیح نمیباشد.
(2)- فقطT وT 2 .
(3)- فقطT وT 2
(4)- در ترجمه ازبكی فقط بیت اول اضافه شده و سپس این كلمات اضافه شده: «و بو نوع هزیانات و مهملات سوزلاردین اوقوب اول ایكی سمرقندی نی مخاطب قیلور ایردیم مجلس اهلی هم منكا اشارت قیلیب اول بیادب لارغه تنبه بولغای دیب سوزمكا رواج بیرور ایردیلار تا اول غایتغه چه كیم آلارتوبه قیلدیلار». نیز رجوع به مقدمه شود.
(*) س 5: كذا، شاید: میمانم و می بردرم
(**) س 9: «نشد»؟