گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد اول
.[2] گفتار در مناظره این كمینه به خواجه یوسف ملامتی كه وزیر خان اعظم كوچكونجی خان بود




نماز شامی در گورستان چاكردیزه در مسجد سر قبر امام همام ابو منصور ماتریدی رحمة اللّه علیه، با دل خسته و شكسته)13 a( نشسته بودم، و به یاد یار و دیار از دیده اشكبار خون جگر می‌پالودم و علم دود آه بر سر قبر آن بزرگوار برمی‌افراشتم، و این ابیات جان‌سوز آبدار ورد زبان داشتم كه:
نماز شام غریبان چو گریه آغازم‌به مویه‌های غریبانه قصه پردازم
به یاد یار و دیار آنچنان بگریم زاركه راه و رسم سفر از جهان براندازم ناگاه شخصی پیدا شد و گفت: شما را خواجه یوسف ملامتی طلب می‌نمایند و در خانه وی افاضل سمرقند حاضرند و انتظار مقدم شریف شما می‌برند.
و خواجه یوسف وزیر صاحب اختیار درگاه عالم‌پناه [خاقان اعظم] كوچكونجی [خان] بود و بر سمند وزارت میدان نیابت می‌پیمود. چون به خانه‌اش درآمدم، مجلسی دیدم آراسته و پیراسته چون خلد برین، و به هرسو دلبری
ص: 46
نشسته مانند حور عین، ساقیان «1» سیمین ساق شراب ناب مروق را در جام مرصع ریخته بودند و نقل پسته نمكین را به قند شكر خنده شیرین [بر] آمیخته، لمؤلفه «2»:
جام زر را ساقیان از لعل زیور ساختنددختر رز را ز چین شیشه معجر ساختند گویا كه مجلس‌آرایان ماه‌طلعت مشعبدصفت آتش سوزنده را در درون آب صاف تعبیه نموده بودند، یا نمونه‌ای از دل پرخون عاشقان تلخ‌كام به شیرین‌لبان سیم‌اندام می‌نمودند. بر گریه تلخ چشم صراحی، لبهای جام از خنده فراهم نمی‌آمد كه در چنین محفل روح‌افزا چرا گریه‌كنان و اشك‌افشان است. و دایره از جلاجل دستك‌زنان كه در چنین عشرتگه جنت‌آسا چنگ را چه محل سینه كندن و ناله و افغان است. حباب بر روی شراب اشارت نما كه [جام را] لاجرعه نوش باید نمود.
اشارت است كه لاجرعه نوش ساغر می رااز آن حباب‌نگون گشته از شراب برآید «*» ندیمان خوش‌منظر شیرین‌مقال و حریفان مه‌پیكر همایون‌خصال، طرح گفت‌وگوئی ظریفانه انداختند، و مجلس را رشك فردوس برین ساختند. خواجه‌انگیز بدیهه گفتن كردند و بر حضار مجلس در بدیهه به مرتبه‌ای غلبه نمودند كه مزیدی متصور بر آن نباشد. مولانا قتیلی، كه افضل فضلاء عراق و خراسان بود، در گوش فقیر گفت: این خواجه ما را عجب در نظر این جماعت زبون و رسوا گردانید، و كار به جائی رسانید كه ما پیش او دم نمی‌توانیم زد.
______________________________
(1)-A : و ساقیان.
(2)-C ، بجای «لمؤلفه» عنوان: «ساقی‌نامه» را دارد، نسخ دیگر «لمؤلفه» را ندارد، درT پیش از اشعار این عبارت نوشته شده است: «و بو بیت اول مجلس نیك شاء نیدا بغایت مناسب دور».
(*) س 14: كذا، ظاهرا: كز شراب
ص: 47
فقیر گفتم كه: شما صبر كنید و تعجیل منمائید كه جناب خواجه از لباس علم عاری است و در ظلمت جهل متواری، عاقبت از وی امری سر برخواهد زد كه موجب[13 b] خجالت وی گردد و سبب استیلاء ما شود؛ و مثل مشهور است: عامی را اگر از طلا سازند سوراخ مقعدش برنجین خواهد بود. و در این اثنا، شخصی كه تونی تخلص می‌كرد و در شعر در غایت زبونی بود، از قواعد و اصطلاحات شعر و عروض و قافیه و صنایع شعری از این فقیر چیزها می‌پرسید و جواب می‌شنید. در بدیهه گفته شد كه:
ای كه تو تونی تخلص می‌كنی‌شعر را از ما تفحص می‌كنی خواجه چون شنودند فرمودند:
چون تو می‌دانی كه مرد عاجز است‌از چه معنی این «1» تجسس می‌كنی فقیر بی‌اختیار خندان شدم و گفتم:
بارك اللّه كه كرمها كردیدخویش را بیهده «*» رسوا كردید خواجه «2» از روی اعراض فرمودند: كه چه امر به ظهور انجامید كه موجب این مقدار انبساط شما گردید. گفتم: ای مخدوم قافیه را غلط كردید، و در میان شعرا عیبی از این قوی‌تر نمی‌باشد.
القصه [كه] خواجه بغایت پریشان شده، هذیان بنیاد كردند و خواستند كه عیب خود را به لباس اعراض بپوشند و آتش شناعت را به باد غضب اشتعال داده «3»، آبروی خود را به خاك مذلت ریختند. سنگ تفرقه در آن مجلس افتاده هركسی به گوشه‌ای متوجه گردید. جمعی از طالب علمان
______________________________
(1)-A : از چه این معنی.
(2)-A : خواجه‌زاده.
(3)-A : و» اضافه دارد.
(*) س 14: بیهوده. در چاپ قبل این شعر به صورت نثر نوشته شده است.
ص: 48
و اهل فضل كه در آن محفل بودند، در بیرون خانه بدین كمینه در مقام اعتراض شده فرمودند كه: این مقدار زبونی و تحمل از آثار رذالت «1» و دونی است؛ معلوم است كه رتبه یوسف ملامتی چه مقدار است و او را پیش اهل فضیلت چه اعتبار.
گر بی‌هنر به مال كند فخر بر حكیم‌كون خرش شمار اگر گاو عنبر است گفتم كه: ای دوستان مشفق و ای هواداران موافق، آنچه شما اظهار می‌نمائید «2» عین لطف و كرم است، اما مرا داعیه آن است كه چند روزی می‌خواهم كه در شهر سمرقند باشم و آن داعیه به این معامله كه شما خیال كرده‌اید منافات دارد. و هریكی به گوشه‌ای روان شدیم. چون به گوشه محنت‌خانه خود آمدم، فقیر را حزن و اندوهی دست داد گریه جان‌سوز می‌كردم و این ابیات مناسب حال خود بر زبان می‌آوردم:
شبها نه كواكب است بر چرخ نگون‌آن نیست شفق كزو افق شد گلگون
كز درد من «3» غریب دارد گردون‌رخساره پر از سرشك و دامن پرخون به خاطر رسید كه خواجه را نوعی هجو كرده شود كه بر آن اسلوب از افاضل ماسبق واقع نشده باشد، و آن روش مسلوك هیچ‌یك از افاضل ماتقدم نگردیده باشد. و آن‌چنان باید [كه] به ظاهر مشتمل مدحی باشد در غایت لطافت)14 a( و به حسب تعمیه هجوی باشد در نهایت ركاكت.
به اندك تأملی آن مخیل مرتب گردید. و آن هجو این است:
هست در سلسله خاقانی‌مهر داری كه ندارد ثانی «4»
______________________________
(1)- بقیه نسخ: رزالت.
(2)-P : می‌فرمایید.
(3)-A : منی.
(4)- یعنی: مردار.
ص: 49 چون كلامش به ظرافت آمیخت‌از دهانش گهر بی‌حد ریخت «1»
فخر آفاق بود زو شده فاش «2»مردمی و كرم و حسن معاش
با من دلشده زار دژم‌خوب شد عاقبت از روی كرم «3»
چون كنند اهل سخاوت زر «4» بخش‌هست بیش از همه آخر در بخش «5»
هست او خیر «6» دگر در ره دین‌كه نبینی گره او را به جبین
از سر لطف معین فقراست‌كه گشاده رخش از عین عطاست
فطرت او چو بلند افتاده‌خلق را جمله پسند افتاده
كرد اول اگر انگیز جفاآخر «7» آماده شد از بهر وفا
هست چون كوه ز بس حلم «8» و وقارز آن ازو «9» روی زمین راست قرار
دور آخر مه نو هست «10» مگرز رخ او كه چنین شد لاغر
______________________________
(1)- یعنی: گه.
(2)- یعنی: خر.
(3)- یعنی: خوك.
(4)-A : در بخش.
(5)- یعنی: خشب.
(6)-T : چیز،A : خسرو، یعنی: حیز.
(7)-A : اگر.
(8)-T : علم.
(9)-T : از آن،II ,I ,CT : زان از آن روی‌B : زان، از آن روی زمانیراست قرار.
(10)-A مه نور است.
ص: 50
این نظم بیست و یك بیت است، آنچه به خاطر آمد بر همان «1» قرار یافت اختصار كرده شد. [مصرع]: در خانه اگر كس است یك حرف بس است.
علی الصباح این نظم را نوشته به حضور خواجه رفته شد. غالبا قبل از رفتن این فقیر، مولانا محمد پرغلی «2» كه یكی از افاضل سرآمد سمرقند بود، ماجرای شبانه را شنیده بوده، به قصد زجر پیش خواجه رفته بسی او را ایذا و جفا «*» كرده، بسیار تخطئه نموده و گفته: البته باید كه فلانی [را] عذرخواهی بسیار نمائی و این بدنامی را از صحیفه [اوراق] روزنامچه خود محو فرمائی. چون فقیر درآمدم، خواجه تعظیم و تكریم [و اعزاز و اكرام] لا كلام به تقدیم رسانیده، عذرخواهی بلیغ فرمود. فقیر گفتم: این درشتی و ناخوشی از جانب این كمینه واقع شد، در عذرخواهی این یك چند بیت [در مدح ملازمان] به خاطر رسید. و آن نوشته را برآورده خواندن گرفتم.
در این اثنا شخصی تای ارمكی «3»، به رسم تحفه، پیش خواجه آورد. چون آن مدیح به آخر رسید، خواجه آن ارمك را «4» پیش فقیر نهاده، فرمودند «5»:
كه عجالة الوقت این صله نظم بدیع شما باشد. فقیر آن را گرفته بیرون آمد، به حجره مدرسه رفتم. بعد از رفتن این فقیر، مولانا محسن شیروانی كه از فحول فضلای سمرقند بود، پیش خواجه رفته او را ملامت بسیار كرده كه: روا باشد آنچنان كسی كه فضلای خراسان و ماوراء النهر او را مسلم می‌دارند «**»، و او را به مهمانی به خانه آورده، این نوع درشتی و ناخوشی نموده‌اید. خواجه گفته‌اند:
راست می‌فرمائید، اما پیش از آمدن شما فلان‌كس آمده بود جهت عذرخواهی در مدح این كمینه [یك] چند بیت گذرانید و)14 b( جهت صله آن تای اورمكی «6»
______________________________
(1)-A : بران.
(2)-T : پیرعلی.
(3)- چنین است‌A وB وC وB 2 : اوزبكی؛T : ارمكی (به فتح اول و ثالث).
(4)-C وB 2 : مانند مورد قبل.
(5)-A : نهاد و فرمود.
(6)-C وB : ارمكی.
(*) س 6: ایزا و جفا.
(**) س 17: ظاهرا «و» در «مسلم می‌دارند، و او را» زاید است.
ص: 51
گذرانیده شد. مولانا محسن آن مدیح را طلب نمودند، و حضار مجلس چنین نقل كردند كه قریب به «1» پنج بیت مولانا محسن نیز نرسیده در بیت ششم بدین امر «2» مطلع گردید، باز از اول گرفته یك‌یك بیت را می‌خواند و می‌خندید و تعجب می‌كرد و می‌گفت كه: ویرانی مبیناد ولایت خراسان كه این‌چنین كسان از وی ظهور می‌نمایند. خواجه پرسید كه: سبب خنده چیست؟ مولانا محسن در گوش خواجه فرموده‌اند كه: [این نظم] اگرچه به حسب ظاهر مدح است اما به حسب معنی هجوی است كه تا غایت هیچ‌كس نكرده. و این را خاطرنشان خواجه كرده. چنین گویند كه خواجه بغایت آشفته گردیده، سخنان تهدید آمیز و حكایات وحشت‌انگیز گفتن گرفت. مولانا محسن فرموده‌اند كه: این غلط دیگر است كه انگیز كرده‌اید، این سبب اشتهار این هجو می‌شود و موجب رسوائی شما گردد. اگر از من می‌شنوید سروپای مناسب آدمیانه و مبلغ خرجی [متعدیه] به وی می‌باید فرستاد و او را بدین نوع شرمنده می‌باید ساخت.
خواجه را این سخن معقول افتاده و سروپای در غایت تكلف «3» و مبلغ یك صد خانی به دست یكی از ملازمان خود به مدرسه به این كمینه روانه گردانید «4» فقیر را خجالت و شرمندگی غریبی دست داد. از برای دفع انفعال و عذرخواهی آن خواجه نیكوخصال، به خاطر رسید كه قصیده غرائی گفته شود. چون آن خواجه به مهرداری موسوم بود، جواب قصیده ردیف انگشترین مولانا كاتبی كه در مدح میرزا بایسنغر گفته [بود] اتفاق افتاد. [و] آن قصیده این است:
تا شد از نام شریفت نامدار انگشترین‌بر ممالك یافت دست اقتدار انگشترین
می‌كشد بر پشت سنگ از بهر قصر دولتت‌زان شده خم چون فلك در زیر بار انگشترین
______________________________
(1)-C وB 2 : ندارد.
(2)-A : رمز.
(3)-A : تكلیف.
(4)-A : فرستاد.
ص: 52 از پی انگشت قدرت خواست دوران خاتمی‌شد نگین مهر [و] سپهر زرنگار انگشترین «1»
غور در بحر كفت خواهد كند غواص‌واربهر لنگر سنگ ازان دارد به كار انگشترین
بر لب بحر كفت باشد عجب كز تشنگی‌در دهان دارد عقیق آبدار انگشترین
منشعب گردیده دریای كفت بر پنج شاخ‌بسته پل از سنگ بر [یك] جویبار انگشترین
حلقه‌اش نون است [و] آن انگشت را ذو النون صفت‌در درون دارد عجب زار و نزار انگشترین
دارد از دست تو انگشت تحیر در دهان‌ز آنكه دید انعام عامت بی‌شمار انگشترین
صورت نام عدویت بر نگین شد تا رقم «2»كرد روی خود سیه از رشك «3» و عار انگشترین
از سیه‌روئی اگر خواهد خلاصی، گو بنه‌سر به خط خواجه عالی‌تبار انگشترین
خواجه یوسف خواجه با جود و همت آنكه یافت‌در جهان از عز نامش اعتبار انگشترین)15 a(
ای كه خواهی مهر سازی باب دولت بر عدواز فلك خاكستر و از مه بیار «4» انگشترین
______________________________
(1)- در نسخ‌T وB جای این بیت با بیت بعدی عوض شده است.
(2)-T وB 2 :
باشد رقم، نسخ دیگر: تاشد.
(3)- نسخ دیگر: ننگ.
(4)-C وB 2 : نثار.
ص: 53 وقت غارت دشمنت را تا برند انگشت زودباد در انگشت آن‌دم استوار انگشترین
شاخ مرجان است «*» انگشت تو كز «1» بحر كفت‌همچو غواصش رساند «2» بر كنار انگشترین
هست انگشت تو شمع بزم دولت زان سبب‌گشته چون پروانه گردش بی‌قرار انگشترین
نقره و فیروزه و لعل و زر از كان كفت‌خوش بدست آورده است این هر چهار انگشترین
هرچه بودش جمله را بر سنگ زد ز آنرو كه هست‌در سخاوت همچو تو بی‌اختیار انگشترین «3»
می‌زند بر سینه خود متصل سنگ ترازانكه شد در كسب دولت با تو یار انگشترین
خوان زرین كرده پریاقوت و بر سر با دو «4» دست‌آورد پیش تو از بهر نثار انگشترین
از نگین داغ غلامی تو دارد بر جبین‌سرخ‌روئی زان «5» بود در روزگار انگشترین «**»
از دهانت تا نشانی یافت ز آب زندگی‌روی در ظلمت نهاده خضروار انگشترین
پیش درج گوهرافشانت لب «6» سنگ آمده‌می‌كند اظهار عجز و انكسار انگشترین
______________________________
(1)-T : در.
(2)- نسخ دیگر: رسانده.
(3)- در نسخه‌A شش بیت و در نسخ‌C وB 2 دو بیت از ابیات بعد موجود است.
(4)-C وB 2 مانده
(5)-T : سرخ‌رو زانرو.
(6)-P وB : لب و.
(*) س 3: شاخ هر جان است
(**) س 16: كذا، نسخه‌بدل مناسب‌تر است
ص: 54 محض نوری زان نماید نامت از خط سفیدمی‌كند لطف ثنایت «1» آشكار انگشترین
گفت شعری از پی انگشترینت واصفی‌زیبد آن را گر كند زیب عذار انگشترین «2» و له ایضا
بس‌كه دارد رشك از لعل نگار انگشترین‌چهره خود ساخت پرخون و فگار انگشترین
مهر خاموشی نهاده بر دهان و خویش راساخته از محرمان نامدار انگشترین
سنگ بسته بر شكم چون خاتم پیغمبران‌در طریق پیروی، نی ز افتقار انگشترین
هست چون باغ شكوفه كاغذ و از هرطرف‌كرده ظاهر آشیان‌های هزار انگشترین
خطه چین است پنداری نشانها كاندرونافه‌های مشك كرده بر قطار انگشترین
جز دهان دلبر نازك خط او كس ندیداین‌كه یابد زیب از خط غبار انگشترین
صورتش چون رومیان باشد ولی دارد كلام‌واژگونه همچو اهل زنگبار انگشترین
همچو لعل آتشین رخساره‌اش سرخ از چه شدپیش لعل او نشد «3» گر شرمسار انگشترین
______________________________
(1)-C وB 2 : تناسب؛B : تو پاست (؟)
(2)-A : زینت آن را كند زیب عذار انگشترین. بقیه ده بیت بعد در نسخه‌A نیست.
(3)-B 2 : نشین.
ص: 55 بر تنش هرچند بینی نیست غیر از نعل و داغ‌می‌نماید خویش را عاشق شعار انگشترین
می‌نمایندش به انگشت و كنندش احترام‌یافت تا در زیب و زینت اشتهار انگشترین
تا بود ز انگشترین بر صفحه عالم نشان‌باد جاهت را در انگشت وقار انگشترین در وقت [انشاء] گذرانیدن [شعر] این قصیده، هربیت كه خوانده می‌شد جناب خواجه عقد انگشتی می‌گرفت، چون به اتمام رسید، به خانه درآمدند و مبلغ سیصد و پنجاه تنگچه خانی بیرون فرستادند. چون [ابیات] این قصیده سی و پنج بیت بود، معلوم شد كه به عدد هربیت ده تنگچه بر ذمه [همت] خود لازم داشته كرم فرمودند، [بیت]:
آن خواجه بود لایق آن كاش گفتمی‌در مدحش آن قصیده كه بودی هزار بیت «1»
______________________________
(1)-A : این بیت را ندارد.
ص: 56