.[5] گفتار در بیان امتحان كردن اهل فضل این كمینه را در صنعت انشا و شكافتن معما
اشاره
جمعی كثیر از افاضل سمرقند در خانه خواجه امیر كاء شاهی به رسم مهمانی مجتمع «1» بودند گفتگوی انشا و معما در میان افتاده، یكی از ایشان گفته كه: اگر انشا كردن و معما شكافتن آن است كه از فلانی نقل میكنند، انصاف آن است كه بساط دعوی این دو امر را درنوردیم و دیگر گرد این دو امر نگردیم.
انصاف میدهیم كه او را نظیر نیست. بعضی در مقام عناد شده، گفتهاند كه:
از كجا كه آن معمایات كه میشكافد، یاد ندارد و منشآت كه ظاهر میسازد از كسی دیگر نیست كه به نام خود میپردازد «2». خواجه امیر كاء فرمودهاند كه:
ما معما را خود نمیدانیم، اما از برای محمد حسین قصاب از ایشان التماس انشائی كردیم، كسی كه فرستاده بودیم، گفت كه: چون پیغام رسانیدم، فی الحال قلم برداشت و آن انشا را بیتأمل بر صفحه بنگاشت. یكی از حضار مجلس گفته كه: رفع این شبهه و دفع این دغدغه، در غایت آسان است؛ او را در این مجلس میطلبیم و هریك از این جمع از وی مكتوبی التماس
______________________________
(1)-A : جمع.
(2)-A : میسازد.
ص: 74
مینمائیم، كه در بدیهه در همین مجلس انشاء نماید، و هریك بر وی معمائی میخوانیم كه مجزوم به باشد كه نشنیده است. بر این اتفاق نموده، كسی را به طلب این كمینه فرستادند. چون به آن محفل حاضر شدم، كسی به این كمینه گفت كه: مخدوما از آنوقت كه شما به این شهر تشریف آوردهاید «1»، ذكر محامد و فضایل شما «2» در افواه خواص و عوام افتاده و خلقی به تعریف و توصیف ملازمان، زبان گشاده میگویند كه: هرمعمای مشكلی كه میخوانند، نام ناگفته میشكافید و هرمضمونی كه میگویند بر وفق مدعا، در غایت فصاحت و بلاغت، در بدیهه انشا مینمائید. بعضی این را باور نمیدارند و از مقوله مستحیلات «*» میشمارند. چه باشد اگر همین شب «3» در این مجلس از روی این پردگی جلباب «**» خفا و نقاب اختفا بردارید، و چهره مقصود را به طالبان نمائید. فقیر گفتم: فرمان شمار است. مولانا سعید قراكولی گفت كه: من در كمال قلاشی و افلاسم و از قرضخواه گریخته، جلای وطن)19 a( شده، به اینجا آمدهام. به خواجه حبیب دیوان جهت من سفارشی میباید. قلم برداشته، در بدیهه جهت وی این مكتوب نگاشته گردید:
ای نزد خدا و خلق محبوب «4» و حبیبباشد غربا را ز نوال تو نصیب
این بنده غریب است اگر بنوازیاو را به كمال لطف خود «5» نیست غریب بعد از عرض عبودیت، معروض میدارد كه این غریب مفلس را فی عالم اللّه از سفید و سیاه «6» جز سفیدی و سیاهی دیده وجهی در نظر نیست،
______________________________
(1)-P ،C ،B 2 : شما تشریف حضور شریف ارزانی فرمودهاید.
(2)-A : شما را
(3)- نسخ دیگر: امشب.P : امشب در همین مجلس.
(4)-P : مقبول.
(5)-A :
به كمال خویشتن.
(6)-A : سیاهی.
(*) س 9: مستخیلات
(**) س 10: جلبات
ص: 75
و مانند اشك او را در نظر مردم جز آب روی بر خاك ریختن هیچ هنر نه، در وطن «1» به هركجا كه میرفتم، قرضخواه مانند سایه سر درپی من نهاده بوده و هركجا مینشستم چون بخت سیاه پیش من ستاده تشدد مینمودند «2».
به حكم ضرورت، الفرار مما لایطاق را وسیله ساختم و خود را در كربت غربت انداختم، چون بدین ولایت كه مجمع ارباب كرم است رسیدم، اوصاف كرم و اخلاق شیم آنجناب [را] بسی [از مردم] شنیدم.
امید كه بر وفق اعتقاد مردم عمل نمایند و چشم مرحمت به حال «3» این فقیر غریب گشایند.
مولانا محمد آبگینهگر كوقینی گفت كه: مرا شكست و ریخت بسیار واقع شده، یك چند شیشه به رسم تحفه میخواهم كه به فولاد سلطان پیشكش نمایم؛ عرضه داشتی میباید. جهت وی این عرضه داشت نوشته شد:
عرضه داشت محمد آبگینهگر، به عرض خدام درگاه عالمپناه میرساند كه این بنده كمینه را همیشه سلاطین روزگار و خواقین عالیمقدار از جام مدام انعام و قرابه عنایت و اكرام خود سرخوش و محظوظ «*» داشتهاند. و نظر عنایت بر حال این فقیر شكسته میگماشتهاند. حالا مدت مدید است، [كه] فلك مینارنگ سنگ بیداد بر آبگینه خانه امید این شكسته میاندازد، و پای بادیهپیمای مراد این دلخسته را به شیشهریزههای بلا و محنت افگار میسازد [و] به انواع این فقیر را شكست و ریخت واقع شده. [بیت]:
گهم دل بشكند گه ساغر عشرت ز دست افتدمبادا دردمندی را شكستی «4» بر شكست افتد
______________________________
(1)-A : هیچ هنر، در وطن.
(2)-A : ستاده میشد.
(3)-A : به جانب.
(4)-A وP : بر» را ندارد.
(*) س 14: محفوظ
ص: 76
اكنون به حكم تحفة الحقیر الفقیر «*»، یك چند شیشه به رسم هدیه به درگاه پادشاهی كه آبگینهگر قضا جام زراندود مهر و شیشههای سپهر را از برای زیب و زینت بزم او ساخته، و ساقی باقی تقدیر از برای ساغر عشرتش باده گلگون شفق را از برای پالایش بر دامن پرده افق ریخته، آورده است. امیدوار میباشد كه شیشههای مراد این نامراد از شراب ناب عنایت بیغایت پادشاهی مالامال گردد. اعدای جام جاهت را)19 b( مدام چون صراحی دل پرخون، و مانند شیشه همیشه چین غم و اندوه بر جبین باد «1».
مولانا محمود اوبهی فرمود كه: مدتی است از بخارا به عزیمت [ملازمت] خواجه آفاق دیوان آمدهام. خواجه مذكور به بار ییلاق رفتهاند. از این فقیر به ایشان مكتوبی میباید. [چون] این فقیر نیز از علم سیاق وقوفی دارد، مناسب چنان مینماید كه مكتوبی مشتمل بر اصطلاحات علم سیاق و متضمن اظهار محبت و اشتیاق باشد. و هذا هو المكتوب «2»:
چون مستوفی دیوان قضا و قدر دفتر اوقات این مهجور را به رقوم محنت فراق به قانون سیاق افتراق نگاشته، نویسنده ایام مجمل و مفصل شداید محن را به ارقام منها و من ذلك چندانكه از میزان قیاس فاضل آمده دفعه باقی نگاشته، صاحب محاسبه هجران بر ضلع هرفردی از اوراق ایام و لیالی روزگار محنت آثار این مظلوم روزنامچه ملالت «3» بر حشو نهاده و تاریخ محبت و اشتیاق را به بارز «4» آورده. صار من ذلك این مجموع آنكه: همواره صحیفه دفتر خاطر این مخلص كه فهرست مفردات یك جهتی و محبت و بحر السیاق یگانگی و مودت است، به رقوم دوستی و وفاداری عالیجناب معالینصاب صاحب الاعظم
______________________________
(1)-T :+ آممن برب العلمین.
(2)-P :+ المطلوب.
(3)-C ،B 2 ،T :
ملامت.
(4)-B 2 : به بازارT : ظهورغه كیلتوروی.
(*) س 1: كذا، شاید: تحفة الفقیر حقیر
ص: 77
الاكرم ناظم مهمات الممالك بلسان القلم خلاصة وزراء الافاق وارث سریر الوزارت بالاستحقاق المختص بعواطف الملك الخلاق خواجه جلال الدین آفاق مدظله، مزین و موشح است؛ و صحیفه چهره كه از جداول اشك دمادم به مدات مودت مزین است؛ به جایزه مهر و وفا و صدق و صفا مبین و مصحح است. امید كه از دفترخانه فضل الهی به پروانچه «*» لطف نامتناهی، بروات نقد وصال را از روی توجیه إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً «1» صاحب دیوان وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ* «2»، بر محل مرجو الوصول نوشته، ثبت فرمایند. بركات قلم مبارك رقم آنجناب نسبت به ملهوفان «**» رعیت و مظلومان بریت، در صورت كارسازی و صفت دلنوازی متضاعف و متزاید باد، بالنبی «***» و آله الامجاد.
مولانا نور اللّه تبریزی فرمودند كه: از این فقیر به جناب خواجه مذكور بر همین اسلوب مكتوبی میباید. بر ضمایر بصایر اولی الالباب مخفی نخواهد بود كه این امر در غایت اشكال و صعوبت است، اما به عنایت الهی به اسهل وجهی میسر گردید.
ای به رأی روشنت اسباب عالم در نظاموی به كلك مشكفامت حال عالم را قوام)20 a( ]صحایف اوراق دفاتر ایام به رقوم دولت لزوم عالیجناب وزارتمآب آصف الاعظم مدبر امور العالم دستور العالی ناصب رایات النصفت بوفور المعالی ملك اعاظم الوزرا مالك ازمة «3» اكارم العظما المختص بعواطف الملك الخلاق خواجه نظام الدین آفاق مزین و موشح باد] «4»، و صفایح «5» روزگار
______________________________
(1)- قرآن، سوره 94، آیه 6.
(2)- قرآن، سوره 2، آیه 99 و دیگر صفحات
(3)-C : ازمه،T : ازامیر،B 2 : ازمة.
(4)- عبارات داخل قلاب در نسخهA نیست.
(5)-A : صحایف.
(*) س 5: پروانجه
(**) س 7: ملحوفان
(***) س 9: با النبی
ص: 78
نامجات «1» معاملات كافه انام، به اوارجه اهتمام و جایزه سعادت سرانجامش «2» مكمل و مصحح. بعد هذا، انهای «3» رأی عالمآرای آنكه همواره این مخلص به جان مشتاق [در دفترخانه اشتیاق] ورق چهره را به مدات اشك رنگین و ارقام سرشك خونین مزین میدارد، و قلیل و كثیر و نقیر و قطمیر ذخیره خاطر كسیر «4» را به نوك ناخن محبت بر لوح سینه مینگارد. هرگز نویسنده قضا بروات «5» مطلوب این محزون مكروب را به محل مرجو الوصول رقم نكرد، و محصل نامحصل امید جز متاع كاسد اندوه و غیر اجناس فاسد، بار خاطر فزونتر از كوه به تن نیاورد. اما دل مغموم كه چون رعیت مظلوم از دست متغلبه هجوم غموم، پناه به آن درگاه عالمپناه آورده، امید چنان است كه به پروانچه عنایت و التفات آن مخدوم فارغ البال و مرفه الحال گردد.
مولانا دوست محمد خراسانی فرمودند كه: به خواجه امر اللّه حكاك كه در خراسان به فهم و هنرمندی مشهور است، از این فقیر مكتوبی نویسند كه مضمون آنكه یكچند روز با ایشان مصاحب شدیم و عنقریب میان ما مفارقت واقع «6» شد
هو الفیاض، تا استاد نادره كار تقدیر لعل آبدار آتش كردار درخشنده مهر را به گونه لمعات انوار پرداخت و فیروزه فیروزی بخشنده سپهر را به طلا ریزه كواكب درخشان زرافشان «7» ساخت، آن یك جز خاتم اندوه و غم را نگین نیست و این جز حلقه انگشترین محنت و الم را زیب و تزیین نی.
رسم فلك لاجوردی است كه هرگاه جمعی از دوستان پاكیزهگوهر كه چون عقد جواهر و لآلی با یكدیگر در سلك انتظام مجتمع گردند، رشته آن را
______________________________
(1)-A : روزنامجات.
(2)-A : سعادت سرانجام.
(3)-A : آنها.
(4)-A : كثیر را.
(5)-C : بر ذاتT : روات مطلوب بیلا.
(6)-P : پیدا.
(7)-C ،B 2 ،P : زرنشان.
ص: 79
به تیغ جفا گسسته، عقد پروین آئین ایشان را چون كواكب بنات النعش منتشر سازد. [رباعی]:
جمع آمده بودیم چو پروین یكچندچون عقد جواهر همه درهم پیوند
ناگاه فلك رشته آن عقد بریدهردانه به گوشه جهانی افكند اكنون اگرنه نگین دل حزین را به نقش وعده لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ «1» منقش سازم، در بوته درون گداخته، در حقه حدقه گوهر شب چراغ دیده را چرغ صفت ملون ساخته، كهربای چهره را به عقیق مذاب آمیزد و اگر نه جوهر جان اندوهگین را به كریمه أَتی أَمْرُ اللَّهِ «2» موشح گردانم، به الماس غم بلورسان از هم ریخته چون در و مروارید از صدف تن فروریزد «3».
ملتمس آنكه گاهگاهی به رقعه دلنواز كه نقوش خطوط مشكفامش چون)20 b( خط یاقوت لب دلبران حرف وفای لوح دل رنجور تواند بود و زمردسان دیده افعی غم را كور تواند كرد، سرافراز گردانند. افسر هنرمندی به گوهر ذات با بركات مزین و مرصع باد.
مولانا غیاث الدین تربتی التماس نمودند كه این فقیر را مصاحبی است استاد كمال نام، در فن چرخكاری بغایت صاحب كمال، استاد حسین مسگر او را بسیار میرنجاند. از این كمینه به خواجه میرم به جهت وی سفارش میباید. آن سفارش این است:
مخدوما، بندهنوازا، افتخارا، استظهارا، اعزا، انها آنكه جناب استاد نادر العصر وحید الدهر عدیم المثال استاد كمال كه در فن
______________________________
(1)- قرآن سوره 12، آیه 87.
(2)- قرآن سوره 16 آیه 1.
(3)-A : خود ریزد
ص: 80
چرخكاری كمالش به مرتبهای است كه تا استاد كارخانه ازلی طاس نقره كوب فلك را چرخكاری نموده و آفتابه زرین آفتاب و طشت سیمین ماه را «1» به خاكستر سپهر از زنگ و تیرگی خسوف و كسوف عدم زدوده و گرد خوان «*» زرنشان گردون را به آتش شفق پرداخته و به سفیده صبح صادق قلعی ساخته، مثل وی هنرمندی بر كرسی هنرمندی ننشسته. غرض از تمهید این مقال آنكه استاد حسین مسگر كه هنوز مس وجودش به پتك ریاضت اندامی نیافته و ساغر استعدادش در كارخانه هنرمندان تراشی نخورده، با آنكه به آفتابه خدمت آب بر دست استاد مشار الیه نمیتواند ریخت با وی در مقام معارضه و مقابله درآمده، هرلحظه كارهای ناتمام خود را برطبق میكند و كار خود و بازار هنرمندان را بیرونق میسازد. كرم نموده [اگر] او را در پس كار او نشانند و آبی بر دیگ تفسان او فشانند، حاكمند.
مولانا روح اللّه مشهدی به خواجه میرك میخچهگر [كه سرآمد جوانان سمرقند بود]، علاقه تعلقی داشت. التماس مكتوبی نمود و آن مكتوب این است «2»:
چون اخگر سوزان شده دل در بدنممیسوزد از آن اخگر سوزنده تنم
از آب دو دیده گر نبودی نمناكیك شعله آه سوختی پیرهنم
______________________________
(1)- در تمام نسخ اصلی و همچنین در نسخه ترجمه ازبكی صفات زرین و سیمین پس و پیش شده است. همچنین در نسخهA نیز ابتدا چنین بوده ولی سپس روی آنرا خط كشیده و در بالای آن صورت صحیح را نوشتهاند. در نسخه 8585 صفحهb 94 جملهای ناقص ولی نزدیك به جمله صحیح آمده است: و زرین آفتاب و طشت ماه را.
(2)- در نسخP وC : قبل از رباعی این كلمات به چشم میخورد: رباعی لمؤلفه. و در نسخهT :
هذا المكتوب.
(*) س 3: گردخان
ص: 81
اخگر دلسوخته كه چون انگشت از دود آه جانكاه سیاه گشته، دمبهدم به آتش عالمافروز فراق میافروزد و پیكر جگر افروخته كه در كوره تن فرسوده روشن از دم آه گشته به نیران اشتیاق میسوزد [و] سپهر بیمهر وقت شام نعل ماه نو را در آتش شفق برای شورش دل غمناك میاندازد و ستاره درخشنده شهاب ثاقب را میخ دیده نمناك میسازد. اما دل «1» محروم كه سالها است كه آهن سرد ناامیدی میكوبد، امیدوار میباشد [كه] آهن دل یار به آه آتشبار سوختگان)21 a( دلفگار گرم گردد.
ای ز آتش مهر تو صفای دل منشد «2» كوره آتش تو جای دل من
آن زلف سیه به عارض گلگونتنعلی است بر «3» آتش از برای دل من مولانا محمد خوارزمی فرمودند كه: از برای روحی طنبورچی «*» اگر مكتوبی نوشته شود كه بدین مجلس حاضر گردد و حضار مجلس را محظوظ گرداند مناسب نماید. این مكتوب جهت آن نوشته شد «4»:
یاران كه به بزم عشق دمساز تواندفریادكنان ز عشوه و ناز تواند
برخیز و بیا جانب یاران كه همهدیده به ره و گوش به آواز تواند معروض رای روحافزا آنكه جمع یاران چون عشاق بینوا در كنج غم چنگ صفت سر به زانوی اندوه نهاده، به ناخن ناامیدی سینه میخراشند
______________________________
(1)- فقطA ،P .
(2)-A : شده.
(3)-A ،P : در.
(4)-P : ص 24A این رقعه برای وی نوشته شد.
(*) س 12: طنبورجی
ص: 82
و چون نی درگرفت و گیر فراق به قانون اشتیاق میخروشند. اگر به مقام ایشان كه دایره یك جهتان مانند دف از حلقه به گوشان آن یار دلنوازند سیر نمایند و به صوت روحافزا نقش غم از آئینه دل یاران بزدایند حاكمند.
امید كه به این قول عمل نموده، در آمدن تعلل نفرمایند.
مولانا صفائی گفتند كه: خواجه عبد الحمید بزاز عجب انارهای لطیف دارد، اگر مكتوبی نوشته شود كه از آن میوهها یكچندی ارسال نمایند، دور نمینماید. این مكتوب جهت آن «1» انشا یافت «2»: نوایب اشتیاق آن نوباره شجره لطافت و زیبائی و مشاعل «*» افتراق آن میوه دوحه صباحت و رعنائی، لاله رخساری كه آرزوی عذار میگونش شعله نار در دل بیماران مشتاق محزون انداخته، گلعذاری كه تمنای گلگونه رخسار گلنار موزونش جگر خستگان بستر فراق را خون ساخته، بوالعجب دلارامی كه هم از حسن بتان گلاندام حصهای دارد، لاجرم رخسار او همواره چون گل سیراب شكفته است و هم از عشق خونخواران بیسرانجام بهرهای دارد، هرآئینه در دل خسته او هزار قطره خون ناب نهفته است. طرفه حالی كه او در ریاض بهشت نصیب زمره «3» ابرار است. فِیهِما فاكِهَةٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمَّانٌ «4» از آن خبر میدهد و سمی وی در دوزخ ظلمت سرشت قسمت فرقه كفار كه أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ* «**» بیان آن مینماید. اعنی محبوب القلوب افكار و مرغوب «***» خاطر امیدوار آثار انار «5»)21 b( اللّه جماله و رزقنا فی احسن الزمان وصاله، به مرتبهای استعلا و اشتعال پذیرفته كه جز به زلال وصال خجسته مآلش
______________________________
(1)-P : از برای وی.
(2)-P :+ هو الانشاء؛T : هذا المكتوب.
(3)-A :
زهره
(4)- قرآن، سوره 55، آیه 68.
(5)- فقط در نسخه 1882 صفحهb 951 اینطور میباشد و در دیگر نسخ انار انار آمده است.
(*) س 8: مشاغل
(**) س 17: قرآن، سوره بقره (2) آیه 39
(***) س 17: مرعوب
ص: 83
انطفا و انتفا نمیپذیرد. عنایت نموده اگر یكچند از این مشار الیه موصوف كه در حجله عزت و تورائی آن حضرت مستورند، به این لبتشنگان بادیه فراق ارسال فرمایند، از غایت لطف و احسان خواهد بود. همیشه نهال اقبال ذات با بركات به میوه حیات برومند باد.
خواجه لطف اللّه بخاری التماس مكتوبی نمود كه به خواجه اسمعیل زرنقی نویسند و از وی خربزه و هندوانه طلب نمایند. این مكتوب جهت [آن] مزبور گردید: «1»
مفیدترین میوهای كه دل خسته بیماران بستر جفا و محن از آن آب میخورد و نافعترین ثمرهای كه از جگر تشنه سینهریشان بلا و فتنتاب میبرد، هندوانه و خربزه است. انبتها اللّه نباتا «2» حسنا و رزقنا و صالهما هبة و ثمنأ. بیت «3»:
آن بود لذت و حلاوت روحوین دگر راحت دل مجروح آن یك درجی است زبرجد مثال كه خازن گنجینه تقدیرش پر لآلی آبدار ساخته، و این دیگر برجی است سپهر تمثال كه استاد شیرینكار كارخانه «4» تصویرش به نقشونگار پرداخته. چون مخزن آن درج مشحون گنجینه كرم آن حضرت و مطلع آن برج بوقلمون، آستان سپهرآشیان آن جناب است. مطموع و مأمول آنكه از آن مخزن كرم درجی و از آن مطلع نعم برجی طلوع نماید. پوشیده نماند كه در تقدیم ذكر هندوانه ذهن به نقطه «5» انتقال میكند و از شكل مستطیل «6» خربزه به الف منتقل میگردد «7» كه
______________________________
(1)-P : انشا؛T : هذا المكتوب.
(2)- در قرآن سوره 3 آیه 32: وَ أَنْبَتَها نَباتاً حَسَناً.
(3)-A ،P : هست.
(4)- كذا در همه نسخ،T : ورقb 75 و 57 وT 2 ورقb 29 استاد شیرینكار كارخانه تصویر نقشونگار قیلیب دور.
(5)-C ،B 2 : اضافه شده صفر.
(6)- در تمام نسخ بغیر ازT : مستطل.
(7)-A : میكرد.
ص: 84
مجموع مشعر است به كمیت عدد مطلوب.
مولانا میركاء «1» بخاری به مولانا قزیلی مكتوب فرمودند [كه: مدتی است كه میخواهم كه به مولانا قزیلی مكتوبی نویسم به بخارا و آن میسر نشده، اگر آن میسر شود مناسب مینماید. این مكتوب جهت او نوشته شد «2»]:
قصیده ثنائی كه مطلع غرایش موشح به حروف بدایع وفا و محبت باشد و قطعه دعائی كه مقطع دلآرایش مزین به صنوف صنایع صدق و مودت باشد، به جایزه قبول و صله «3» مطالعه جناب مبدع البدایع مخترع الروایع نظام عقود جواهر الابیات صراف نقود زواهر الكلمات، المختص بقوة الملكات «*» و المشاعر، الممتاز بالحدس الكامل و فهم الوافر
بلبل باغ معانی آنكه در لطف بیان «4»طوطیان شكرستان سخن را كرده لال اعنی جناب فضایلمآب مولانا قزیلی «5» ادام اللّه نفایس اشعاره البدیعه و زاد بین البلغاء نتایج افكاره النجیعه مشحون و مقرون باد. بعد هذا، انهای «6» ضمیر منیر آنكه تا این محنتزده پریشانحال، به واسطه بخت سریع الانتقال و اقبال قریب الارتحال، از سلك دوستانی كه مانند اجزای عقد نظم)22 a( بههم مشاكل و متقارب بودند، به تقطیع افاعیل فراق جدا گشته و از هزج دلگشا و رمل غمزدا كه مثمر حظ وافر «7» و فیض كامل است محروم مانده، هردم غم جدید و الم مدید روی مینماید. غرض از تأسیس این مبانی آنكه «8» پیروی اهل وفا نموده، این دخیل نایره محنت را كه از
______________________________
(1)-T ،T 2 ،C ،B : 963، 132 میركاو.
(2)- درA : بجای كلمات داخل كروشه این جمله قرار دارد: آن مكتوب این است.
(3)-T : وصیله.
(4)-A : لطف و بیان.
(5)-A : مولانا فلانی.
(6)-A : آنها.
(7)-A : حظ اوفر.
(8)-A : آنكه دمی.
(*) س 9: المكلمات
ص: 85
وصل دوستان جدا گشته، آنچنان ردف [و] ردیف قید بلا گردیده، كه خروجش متعسر بلكه متعذر است؛ چون گاهی بر گذر قافیه افتد، اگر قاعده یكجهتی [را] معمول دارند، مقرر است كه سبب مزید اخلاص خواهد شد.
مولانا فتح اللّه هروی [فرمودند كه: چند روز است كه در سمرقند شمع یافت نمیشود، اگر جهت این سوخته به خواجه حسین شعاع رقعهای نوشته شود دور نمینماید. این مكتوب جهت او انشا یافت «1»]:
بعد از عرض عبودیت معروض ضمیر منیر آفتاب تنویر آنكه این سوخته سودازده را كه در كنج تاریكی و تنهائی از افلاس و بینوائی شب و روز به گریه و سوز از بیشمعی احوال مانند شمع میگذرد «2» و روز افسرده چون مرده در گوشهای فتاده هیچكس از او یاد نمیآرد، و شب به آتش غم و اشك دمادم با سینه چاك و دود دل غمناك به سر میبرد، همیشه مرغ جان حزین را كه پروانه شمع دل است از گوهر سرشك و شرر آه آب و دانه میسازد، [و] همواره با دیده اشكفشان مانند فتیله شمع سر ناامیدی در پیش میاندازد؛ امید آنكه از مشاعل ظلمتسوز عنایت آن مخدوم شمع مراد این دل سوخته افروخته گردد. شمع دولت و اقبال آن مخدوم «3» از تندباد حوادث، در فانوس لطف الهی مصون و محروس باد.
مولانا سلطان علی محتسب فرمودند كه: فقیر را به مقدار ماش و گرنج «4» احتیاج شده، اگر به خواجه شیخ محمد دیوان رقعهای نوشته شود، [بغایت
______________________________
(1)- نسخهA : بجای عبارات داخل []: به خواجه حسین شماع رقعه فرمودند.
آن این است.C :+ یا فیاض،B 946: هو الفیاضT 2 هذا المكتوب.P : هو الانشا.
(2)-P ورقa 52: میگدازد.
(3)-A : آن مخذوم.
(4)-C ،B 2 وT : برنج.
ص: 86
بمحل است]. این رقعه جهت وی نوشته شد «1»:
بعد از عرض عبودیت، معروض میدارد كه اگرچه آدم صفی به یافتن «2» گندم از جنت اعلی وَ عَصی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوی «3» گرفتار شد، بر بنده از نایافتن گندم عرصه بهشت آئین دنیا زندان دوزخ گشته. [رباعی]:
گرچه آدم ز خوردن گندمجنت عدن را ز دست بهشت
من ز بیگندمی چنان شدهامكه دمی مانده تا رسم به بهشت گاهی كه این فقیر را آرزوی گرنج «4» مزعفر «5» میشود دانههای سیم سرشك بر رخسار زعفرانی میریزد؛ و چون شوق ماش و برنجش به رنج میدارد، پنجه حسرت در محاسن سیاه و سفید میزند [و] در پیش مهمان جز شرمندگی و انفعال نمیكشد و بر خوان تنهائی جز طعمه غصه و ملال)22 .b( نمیچشد. [بیت]:
ذكر فلك به خیر كه از خوان او مراشمسی مهر چاشت بود قرص ماه شام
[بیت]
آستانت جنت و من آدم گندم طلب «6»روزی آدم ز جنت شاید ار گندم دهی «*» عوارض عذاب از جناب جنتمآب بعید باد.
مولانا سعد اللّه ساغرجی فرمودند كه: مرا مصاحبی است در تاشكند و كاتب است، از برای وی مكتوبی میباید. جهت وی نوشته شد «7»:
______________________________
(1)-P : هو الانشاءT :+ رقعه.
(2)-C ،B 2 : بنا یافتن.T : ورقb 95:؟؟؟ تاپماقی بیله.
(3)- قرآن سوره 20 آیه 119
(4)-C ،B 2 ،T : برنج.
(5)-A : بزعفر.
(6)-P :
گندم صفت.
(7)-P : میباید نوشت، هو الانشا.
(*) س 16: روزئی آدم ز جنت شاید از گندم دهی.
ص: 87 ای سواد قلمت عین سعادت را نوركحل خط تو بود روشنی دیده حور بدایع روایع قلم زیبا رقم و لوامع «1» صفایح خامه مشكین شمامه جناب فضائلمآب كه ریحان خط مشكینش چون رقاع یاقوت لب دلبران، رقم نسخ بر خط یاقوت كشیده، و محقق گشته كه ابن مقله ثلث نسخ تعلیق او ننوشته. اعنی مخدوما شیخا محمد، نورفزای دیده اولی الابصار و زیور بخش صفایح ادوار جریده لیل و نهار باد. بعد هذا، مأمول آنكه این سودا زده را، كه مثل قلم دلشكسته و دود دل به سرآمده و مانند حرفی است كه به سهو از قلم كاتب فتاده، از درجه اعتبار ساقط نگردانند و بر حاشیه ضمیر منیر ثبت فرمایند. [بیت]:
موئی شدهام بیخط مشكین رقم توكو بخت كه آیم به زبان قلم تو «2» مولانا عبد الحمید منشی فرمودند كه: از برای مولانای مشار الیه از این كمینه مكتوبی میباید نوشت «3» جهت وی نوشته شد «4»:
صحیفه درج تحیاتی كه از ارقام مشكفام ریحان اخلاصش «*» غبار نسخ به رقاع یاقوت لب مشكینخطان محقق گشته و تحفه درج دعواتی كه از فروغ لمعات جواهر زواهر اختصاصش عیون ارباب بصیرت منور گردیده به جناب فضایلمآب كمالات اكتساب العالم بقواعد المفردات العارف بقوانین المركبات مقله حدقة الزمان یاقوت معدن «5» العرفان، محرر الخطوط اللوحیه
______________________________
(1)-A : لوایح
(2)- درP این بیت چند خط پائینتر آورده شده است
(3)-A :
مولانا عبد الحمید منشی نیز به همین دستور كتابتی التماس نمود.
(4)-T :+ هذا مكتوب.
(5)-A : المعدن.
(*) س 15: اخلاصاش
ص: 88
علی طبقات الاوراق، مقرر النقوش العرشیه علی صفحات الاطباق خطاطی كه دبیر گردون هرصبحدم صحیفه بیضای صبح را به كواكب درخشنده زرفشان ساخته بر تخته سپهر شیشه مهر مهره كرده به قلم زرین آفتاب به جناب معالی انتسابش این خطاب مستطاب نویسد، [بیت]:
ای بر سر كتاب ترا منصب شاهیمنشی فلك داده بر این قول گواهی خوشنویسی كه از بدایع روایع قلمش خطاطان هفت اقلیم را، مانند دوات از قلم، انگشت حیرت در دهان مانده. «1»
[نظم]:
از حیرت لطافت خط بدیع او «*»مانده دوات از قلم انگشت در دهان
جوید اگر مداد روان حل كند به چشمرضوان سواد دیده و سویش كند روان
خواهد اگر مقط سویش آرد همای قدساز ران طایران فلك گیرد استخوان
كلكش مخدرات شبستان راز را «2»آرد برون ز حجله «3» افكار موكشان)23 a( المختص بعواطف ملك الاحد مولانا نظام الدین امیر احمد مبلغ و مرسل میدارد مزین به زیور قبول باد. بعده، معروض میدارد كه: هرچند این شكسته سودازده میخواهد كه جزم گشته مانند قلم قدم از سر ساخته بر نواحی و حواشی آنجانب «4» شتابد، دبیر تقدیر به تیغ قدر پای سعی را
______________________________
(1)-P : انگشت در دهان تحیر مانده.
(2)-T : شبستان انس را.
(3)-A : حجره.
(4)-P : آنجناب.
(*) س 10: بدایع او
ص: 89
مثل قلم منحرف میسازد و نامه اقبال این پریشاناحوال را درهم پیچیده بر طاق نسیان میاندازد. و مأمول آنكه، كاتب اوراق اندوه و محنت را كه به نوك مضراب خامه محبت بر صفحه مسطر مودت قانون بینوائی مینوازد و ابن مقله دیدهاش دمبهدم ورق چهره را به سیم سرشك مجدول میسازد، از حاشیه ضمیر منیر محو نفرمایند. [بیت]:
همیشه تا ز خط مشكفام یابد زیببیاض صفحه روی بتان ماهجبین
برای زینت و زیب صحیفه عالممدام باد به دست تو خامه مشكین مولانا دوستی سرخسی فرمودند كه: مكتوب شكایتآمیزی از برای مولانا افسری كه شاعر و نایب عبید اللّه خان است [نوشته شود، چرا كه] «1» در حین افلاس وعدهها میكرد و میگفت كه: اگر مرا دولتی میسر شود یاران را نوازش و پرورش بسیار خواهم نمود. چون در پیش عبید اللّه خان او را منصبی و جاهی پیدا شد، اصلا از آن وعدهها شمهای به ظهور نیامد.
و آن مكتوب این است «2»:
ما را چو روزگار فراموش كردهایآیا شكایت از تو كنم یا ز روزگار آری خاصیت طبیعت دنیه دنیای دون چنین است و فطرت ردیه دهر بوقلمون مجبول بر این، كه هركس به عشوه و دستان و حیلهگری او شیفته و به كرشمه و داستان مكر گستری او فریفته شد و از شراب غرور او
______________________________
(1)- كلمات بین [] از نسخه 1259 ورقb 63 است.
(2)- بجای این شش سطر در نسخA و 8585 ورقb 55: مولانا دوستی سرخسی مكتوب شكایتآمیز التماس نمود جهت وی نوشته شد.
ص: 90
جرعهای نوش كرد و به آب نسیان «*» حرف وفای یاران قدیم را از لوح خاطر محو ساخته طریق وفاداری فراموش كرد. شاهد صادق بر این معنی و دلیل مطابق «1» بر این دعوی، آنكه، آنجناب قبل از تیسر حصول مطالب دولت و اقبال و تحصیل مآرب جاه و جلال، دوستان صادق الاخلاص نیكاندیش و یاران قدیم الاختصاص وفاكیش را به عهد و پیمان و مواعید مؤكد به ایمان، مترجی و مستوثق میداشتند [و میپنداشتند] كه از قطرات امطار سحاب الطاف و عنایت بیغایت سرسبز و برومند خواهد شد. [بیت]:
نشاندم گلبن امید و نخل آرزو در دلولی جز خار نومیدی و بار دل نشد حاصل معاذ اللّه غلط گفتم كه این معنی را جز بر قوت ضعف طالع نامساعد و ضعف قوت بخت ناموافق حمل «2» نتوان كرد. [مصرع]:
كز كریمان نسزد آنچه خلاف كرم است.
[بیت]
آفتابی شده طالع به حقیقت لیكن «3»طالع من نگذارد كه تو بر من تابی آفتاب دولت و اقبال از خسوف و بال «4» ایمن باد «5».
خواجه شاه محمد خواجهزادهای بود در كمال حسن و جمال كه آفتاب عالمتاب استناره نور از عارض پرنور او كردی، و گل و ریاحین از رشك عارض رخسار «6» او عرق شبنم بر روی)23 b( آوردی، فرمود كه: فقیر طرح
______________________________
(1)-A : مطابق و موافق.
(2)-A : عمل.
(3)-A : آفتابی شدهای و به حقیقت لیكن.
(4)-A : خسوف مآل.
(5)-T : باد، آمین برب العالمین.
(6)-P ،T : رشك رخسار.
(*) س 1: كذا، ظاهرا درست این است: جرعهای نوش كرد، به آب نسیان
ص: 91
باغی انداختهام و به نهال میوه و غیره احتیاجی افتاده، شیخزادهای است در فراخین عبد العزیز نام، خالی از فهمی نیست [و] از انشا نیز خبری دارد؛ از برای وی مكتوبی میباید كه از آن نهالها ارسال نماید. این مكتوب جهت وی نوشته شد «1»:
نهال دولت و اقبال و گلبن عزت و اجلال عالیجناب معالی انتساب سلاله اعاظم مشایخ الكرام نتیجه اكارم كبراء العظام وارث موارث «*» الصدیقین واحد مواحد «2» العز و التمكین المخصوص بعواطف الملك العزیز، شیخ عبد العزیز، لا زال كاسمه عزیزا «3»، در چمن عزت و سعادت [و] در گلشن رفعت «4» و كرامت به زلال افضال [و] به رشحات سحاب عنایت ایزد متعال همواره تازه و خرم باد، و حدیقه بخت دشمن «5» جاهش مقرون به خس و خار نكبت، همیشه پژمرده و دژم، بعد هذا، انهای رای منیر آنكه این مخلص دعاگوی طرح باغی انداخته و مدت مدید است كه به واسطه كثرت مشاغل به تعمیر آن نپرداخته «6». در این اوقات، به اشارت و دلالت بعضی احبا، خاطر به تربیت آن متوجه شده «7». شنیده شد كه در آنجانب از نهال میوه [دار] و غیره بسیار پیدا میشود. مطموع و مأمول از مكارم اخلاق آنكه آنچه به تفصیل مذكور میگردد «8»، آن مقدار كه میسر شود، به دست حامل رقعه نیاز ارسال نمایند «9»:
یكی نهال كه مثل قامت دلجوی بتان سیمینتن بر اطراف قد چمن
______________________________
(1)-P :+ هو الانشا؛T : مكتوب.
(2)-C : واحد مواجد،T : واجد مواجد.
(3)-A ،T : غریز.
(4)-P : گلشن حشمتT :+ حمیت.
(5)- افتادگیهای نسخهB تا اینجاست، ورقa 33
(6)- آنB : پرداخته.
(7)-A : شد.
(8)-B : به تفصیل میگذرد.
(9)-A : ارسال دارند؛T :+: لطف و كرم لاریدین برومند لیك یوز لانور بمنه و كرمه
(*) س 6: شاید مواریث
ص: 92
برافراخته و بر كنار جوی از عكس خویش جهت دیر پیراستنش «1» از برای زجر باغبان صد هزار چوب در آب انداخته. [بیت]:
آنكه باشد مثال قامت یارراستی هست سرو اسفیدار دیگر نهال چتر مثالی كه شاخ و برگش بهم پیچیده، سایهاش بر عذار شاهد باغ رشك خال عنبرین مهوشان گردیده گاهی گوئی از سایه و نور در پای آن درخت مشك و كافور بیختهاند یا مانند تكیهداران پوستهای «2» پلنگ در پای آن درخت انداختهاند. [بیت]:
آنكه باشد سرش به هیأت تاجبا تو گویم صریح باشد ناج دیگر نهالی كه شاخهایش چون دوستان موافق معانق یكدیگر «3» گشته، مانند خوبان گلعذار در فصل بهار گلها بهسر زده در جلوهگری آید، گوئی كه غنچههایش شیشههای سبز است كه ساقی بهار در وی باده گلگون ریخته، یا دلهای زنگ خورده پرخون بلبلان است بر شاخ گل آویخته. [بیت]:
آنكه چون چرخ لاجورد بودگلبن سبز پر ز ورد بود دیگر نهال میوهای كه عاشقان دلافگار از غنچه دهان خوبان گلعذار تمنا كنند و جگر تشنگان خشكلب از تخیل [و] تصور آن، آب در دهان آرند. [بیت]:
آنكه از وی به ذوق كام و گلوست)24 a( با تو گویم كه چیست، شفتالوست دیگر نهال میوهای كه از گوی غبغب دلبران و چاه ذقن سیمبران خبر میدهد، [و] به رنگ و بوی روحافزا تفریح و تقویت دل بیماران [از پا افتاده] مینماید «4».
______________________________
(1)-C : جهت سر برداشتنش.
(2)-T ،B : پوستینهای.
(3)-A : با یكدیگر.
(4)-A : میكند.
ص: 93 آنكه نبود ز خوردنش آسیبشد مقوی قلب یعنی سیب دیگر نهالی كه از میوه و برگ و سبزه آتش خلیل را به یاد میآرد و مانند درخت وادی ایمن از [نار] تجلی خبر میدهد. گوئی كه خازن تقدیر یواقیت رمانی گریبان دوشیزگان باغ را در حریر ختائی «*» پیچیده، در درج عقیق محفوظ ساخته؛ یا جوهری دوران لعل پارههای رمانی را برای امتحان در كوره افروخته نار انداخته. [بیت]:
آنكه زو هست صحت «1» بیمارقوت جان قوت دل است انار دیگر نهال میوهای كه به از میوههای روضه رضوان است و رنگ او مثل گونه عاشقان است. گوئی كه زاهدی است پشمینهپوش كه رنگ وی از ریاضت شكسته، یا بیماری است كه غبار غریبی بر چهره او نشسته.
[بیت]:
بهتر از جمله میوههاست بهیباید او را ز دست خود ننهی دیگر دوحه میوهای كه گویا قناد دوران جلاب نبات را در شیشه حلبی كرده، یا مطهره آب حیات است كه خضر بهار از ظلمات عدم آورده؛ نینی استاد قناد صنع پروردگار برای تفریح اطفال بهار، كلههای قند مختصر ریخته و در حریر بغدادی پیچیده، از شاخ درخت مثل عطار آویخته. [بیت]:
سرنگون آنكه دور ما گویدهست امرود فهم تا گوید «2» دیگر شجره میوهای كه چاك سینهاش از خستگی درون، و رنگ و رویش بر شكستگی دل محزون، دلیل روشن است «3» و وجه تسمیهاش از جزو اول نامش ظاهر و مبرهن. [بیت]:
میوهای كآب میخورد دل از اوچیست آن میوه؟ هست زردآلو
______________________________
(1)-A : قوت.
(2)- معكوس «دور ما» میشود: «امرود»
(3)-A : روشناش.
(*) س 4: گریبانی ... حریر خطائی
ص: 94
بعد از آن مولانا ضیاء معمائی این معمیات را بینام بر ورقی نوشته به دست این فقیر داد. فی الحال قلم برداشتم و بر بالای هربیتی نامی نگاشتم و آن معمیات این است:
به اسم كمال
به خاك و خون «1» یكی گشتم ز محنتهای بسیارشگیاهی كز «2» «*» گلم روید بر محنت بود بارش
به اسم كافی
بهار آمد و بیسرو خویش غمناكمشكفت شاخ گل از داغ «3» سینه چاكم
به اسم حسام
اگر آن مه كند منزل شبی «4» كاشانه چشممبروبید از مژه هم آستان هم خانه چشمم «5»
به اسم میرك
دیدهای كو ساخت پرخون دامنم بیلعل یارمینماید ابر گریان بر كنار لالهزار
به اسم فانی
اشكی كه دل ز دیده پرنم برون دهدآن تخم در زمین رود و غم برون دهد
به اسم خلیل
نمك در صراحی كن و می منوشبه یاد لب لعل او دیده پوش
______________________________
(1)-T ،B : به خاك او.
(2)-T : كز.
(3)-T : زخم.
(4)-A : شبی در كاشانه (وزن- غلط است)
(5)- بقیه معماها را نسخهA ندارد و به جایش این عبارت است با چهار معمای دیگر «معمیات بسیار بود آنچه به خاطر رسید این است».
(*) س 6: كر
ص: 95
به اسم ولی
هندوی زلف او ز بد كیشیگوش بگرفت و گفت درویشی چون این منشآت به اتمام رسید و این معمیات شكافته گردید، اهل مجلس همه انصاف دادند و زبان به تحسین و آفرین گشادند و گفتند: هرگز مثل این امری ندیدهایم و نشنیدهایم، إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ)24 b( مُبِینٌ «*» مولانا فتح اللّه استرآبادی فرمودند كه: ما امر غریب دیگر از وی مشاهده كردهایم كه در زمان محمد شیبانی خان، در شهر هرات در خانه امیر محمد صالح كه امیر الامرا و ملك الشعراء سلسله خان شیبانی «1» بود، جمعی از اجله شعرا و اعزه فضلا حاضر بودند. امیر مذكور به مولانا بنائی گفتند كه: ما را به بعضی از مخادیم سابقه معرفتی نیست، اگر ایشان را تعریف و توصیف نمایند تا در «2» تعظیم و اختلاط ایشان تقصیر و تقاعدی واقع نشود، مناسب مینماید. مولانا بنائی فرمود و اشارت به این كمینه كرد كه: مولانا واصفی ایشانند كه صاحب خمسه محیرهاند كه تعریف آن به عرض شما رسیده بود، و قصیده شتر حجره كاتبی را جواب فرموده و در هربیت عناصر اربعه را زیاده كرده، و غزلی گفتهاند كه در چهار بحر واقع شده و لغزی فرمودهاند كه آن «3» هم لغز است هم معما؛ و قصیده چار در چار عبد الواسع جبلی را كه حضرت مخدومی حقیقتمآبی نور الدین عبد الرحمن جامی، قدس اللّه سره السامی، در بهارستان بر این وجه تعریف فرمودهاند كه: از آنوقت كه آن [قصیده بر] صحیفه «4» ظهور آمده تا غایت هیچكس از عهده جواب آن كما ینبغی بیرون نیامده، بدین نوع جواب فرموده «5» كه به طریق صنعت اشتقاق، از وی غزلی
______________________________
(1)-P : شیبانی خان.
(2)-A : و توصیفی یا در.
(3)-A : كانT ،B : كانه.
(4)-C ،B ،B 2 : بر صفحه.
(5)-P : فرمودهاند.
(*) س 5: قرآن، سوره 5، آیه 110
ص: 96
استخراج میباید و از آن غزل به طریق صنعت مذكور رباعی و مطلعی «1» مستخرج میگردد كه هرمصرع آن معمائی است، و آن مطلع متضمن مطلع دیگر است كه معماست، و مصاریع غزل به طریق توشیح متضمن ابو الغازی سلطان محمد است. چون جناب میر این حكایت استماع نمودند. بسیار استبعاد كرده فرمودند كه: این را ناشنیده قبول كردن خالی از تعسری نیست. [و به] «2» مولانا بنائی اشارت نمودند «3» كه: سبحان اللّه! در این شهر این چنین مردم بودهاند و ما از ایشان غافل. بعد از آن اسپی با زین و لجام به این كمینه انعام فرمودند. چون مولانا فتح اللّه این حكایت را تمام ساخت اهل مجلس را به شنیدن آنها «4» شوقوذوق غریبی روی داد. بعد از خواندن آنها «4» حضار مجلس «5» مسوده نمودند. خواجه میركاء شاهی «6» پوستین كیش كه ابره آن اطلس ختائی «*» بود و مبلغ یك صد تنگچه خانی انعام كردند.
و آن مذكورات این است:
دیباچه خمسه محیره
معروض ضمیر صافی طبعان تیزفهم روشنرای و ناظمان عقد پیوند عقدهگشای آنكه در تاریخ سنه ثلاث عشر و تسعمایه كه در ولایت جنت منقبت فلك مرتبت خراسان حرسها اللّه عن الآفات و الحدثان،)25 a( مطرح اشعه لمعات سرادقات بارگاه جلال حضرت خان الاعظم مالك رقاب الامم امام الزمان و خلیفة الرحمن محمد شیبانی خان گردید. در مسجد جامع هرات كه اشرف مواضع شریفه و اعظم بقاع منیعه هرات است، بعد از ادای
______________________________
(1)- سه كلمه اخیر در نسخهA تكرار شده است.
(2)- كلمات داخل [] را ما به قرینه معنی افزودیم، ترجمه ازبكی چنین است: «مولانا بنائی اشارت قیلیب دید یلاركیم».
(3)- نسخ دیگر: اشارت فرمودند.
(4)- كذا جمیع نسخ
(5)-P ،C : مجلس آنها را.
(6)-T :
خواجه میر كاشانی.
(*) س 11: خطائی
ص: 97
صلوة جمعه در سر صفه مقصوره، جمعی از شعرا و فضلا كه چشم روزگار نظیر ایشان جز عكس ایشان در آئینه سپهر ندیدی، و گوش هوش دوران مثل صدای گفتوگوی ایشان جز ندای همان مقالات از كوهسار كیهان نشنیدی؛ مثل مولانا بنائی و خواجه آصفی و مولانا محمد بدخشی و مولانا ریاضی تربتی و مولانا هلالی و مولانا اهلی و مولانا فضلی و مولانا امانی و غیرهم، مجمعی میساختند و سخن شعر و شعرا در میان میانداختند. روزی نشسته بودند و از هربابی سخنی در پیوسته، حكایت به تعریف شعرا انجامید و در وصف كاتبی سخن بدانجا رسید كه او را معانی خاصه دلاویز و خیالات غامضه باانگیز «1» بسیار است.
و الحق این شیوهای است بس خوب و اسلوبی است به غایت مرغوب «2»
كاتبی سود بری گر بودت معنی خاصخواجه آن است كه تاجر به زر خود باشد و از جمله معانی خاص وی این بیت مذكور شد كه: «3»
جان را صدای تیغ تو از رنج تن رهاندآواز آب زحمت بیمار میبرد همگنان به آب صاف انصاف رطب اللسان گشته، تیغ آبدار زبان را «4» به جواهر ثنایش تزئین داده، داد تحسین دادند. در اثنای این حكایت، یكی از آن جماعت گفت كه: آیا در ماده آب و تیغ، غزلی كه از مطلع تا مقطع معانی خاص باشد توان گفت و این مقدار لآلی آبدار به الماس فكرت توان سفت؟ بعضی این را به غایت متعسر داشتند و بعضی دیگر متعذر شمردند. این فقیر حقیر را مبالغه ایشان به غایت عجب نمود. روی در طلب این معانی آورده، غواصوار در بحر فكرت غوطه خورده «5» درر معانی
______________________________
(1)-T : غامضه خیلات شورانگیزی
(2)-T :+ و بوبیت كاتبی دین دور
(3)-T :
كه كاتبی.
(4)-A : را به تحسین و.
(5)-A : خوردم.
ص: 98
آبدار به كف آورده، در ماده آب و تیغ پنج غزل كه موسوم است به خمسه محیره و سبعه سیاره، در سلك نظم كشیده. چون هربیت متحلی است به معنی خاص، امید است كه مقبول طبع خواص گردد «1». هذه «2» خمسه محیره [لیس فی الكاینات ثانیها] «3»:
گرفت تیغ تو بر حلق راه رفتن جانز آب تیز، گذشتن نمیتوان آسان
به چشم من تنك آبی نمود تیغ تو لیكقدم چو پیش نهادم ز سرگذشت روان
خوشم كه تیغ تو بر سر مرا روان آمدكه هست ز آب روان تازگی روح روان
تنم چو خاك شود تیغ زن هنوز كه هستبه خاك مرده زدن آب رسم اهل زمان
نیام تیغ تو چاهی است كآب آن دارددمی و لیك زند دم ز چشمه حیوان)25 b(
به زخمهای تنم «4» تیغ زن بهانه مجویكه زخمهای ترا آب میكند نقصان «5»
چو دید تیغ ترا واصفی نبیند هیچنظر به دیده پرآب هیچ سو نتوان «6»
______________________________
(1)-P : خواص افتد ان شاء اللّه رب العزیز.
(2)-B در حاشیه: هذا.
(3)- كلمات [] از نسخهA است و درT نیز آمده است.
(4)-T ،B : دلم.
(5)-T : ز آب تیغ تو زخم نمیكشد نقصان
(6)-A :+ و آنچه به خاطر رسید این است» در نسخ دیگر اشعاری كه در نسخهA در حاشیه ورق پیشین آمده است [ر ك: حاشیه 5 ص 94] با این عنوان ثبت شده است: «از خمسه غزلهای معانی خاص».
ص: 99
و له ایضا «1»
مضطرب گردم چو گیرد در گلویم تیغ یاردر گلوی هركه گیرد آب، گردد بیقرار
تیغ خود را چون كشد بر سنگ خوش میآیدمز آنكه چون بر سنگ غلطد آب گردد خوشگوار
در میان تیغ خوبان دست و پائی میزنمآشنا باید كزین گردابم «2» آرد بر كنار
بگذرد از استخوانهای تنم تیغش چو نیستمانع آب تیز را خاشاك و خس در رهگذار
تیغ تو چون از سرم بگذشت جان دادم روانآب چون بگذشت از سر غیر مردن نیست كار
چون نیامد بر سرم تیغ تو چشمم خشك شدآب چون ناید ز بالا خشك گردد جویبار
واصفی تیغ ترا میبیند و محروم از آنمیكند بر آب از حسرت نظر چون روزهدار «3»
و له ایضا «4»
چون بر سر است تیغ تو نتوان كشید آهباید به زیر آب نفس داشتن نگاه
پیوسته روشن است دل من ز تیغ تواز آب اگرچه اخگر سوزان شود سیاه
از آرزوی «5» تیغ تو بگداخت چشم منآری ز قحط آب بود خشكی گیاه
______________________________
(1)- چنین است نسخهT ، درC : دوم 2.
(2)-A وT : گرداب
(3)- سه كلمه اخیر از نسخهA حذف شده است.
(4)-C : سیوم 3،A : له،
(5)-A : از آب.
ص: 100 تیغت به خون چو سرخ «1» شد از وی گریختمجوید ز سیل فتنه بلی هركسی پناه
تیغ تو زنگ تا نخورد بركش از نیامآبی كه دیر ماند به یكجا شود تباه
هردم ز زیر تیغ تو آید برون تنمهرگز نایستد به ته آب برگ كاه
از ضرب تیغ تیز تو افتاد واصفیغلطاند آب تیز كسی را ز جایگاه
و له «2»
گفتی ز تیغ من شود آخر جهان خرابآری جهان خراب شود عاقبت ز آب
سر زیر تیغ تست از آن دست و پا زنمبگرفت زیر آب نفس دارم اضطراب
شد جسم خاكیم متلاشی ز تیغ توبیحد زدی چو آب بر آن خاك شد خلاب «3»
جان رفت و زیر تیغ تو مانده است تن هنوزبا آنكه جسم مرده نماند به زیر آب
تیغ تو بر سر است و تو پرسی ز من سخندر زیر آب كی بودم فرصت جواب
خوابم ربوده بود زدی تیغ ناگهمآری زنند آب به كس بهر دفع خواب
بیتیغ تو بسر نبرد واصفی دمیمستسقی است كی كند از آب اجتناب
______________________________
(1)- بقیه غزل در نسخهA نیست.
(2)-C : 4.
(3)-A : بر آنجا كه شد خلاب
ص: 101
و له ایضا «1»
از تن خاكی برآرد گرد هردم آه سردتیغ بردار و به آب لطف خود كن دفع گرد
مینشینم وانگهی تیغ تو بر سر میخورمزانكه برپا آب خوردن «*» موجب رنج است و درد
تیغت آمد «2» بر دلم گر آه كردم عیب نیستآب چون بر اخگر سوزان فكندی دود كرد «3»
سوی تیغت چون دویدم دست یكدم بازكشزانكه نتوان در زمان بعد از دویدن آب خورد
كرد چون تندی رقیبت تیغ بستی بر كمربسته گردد آب هرگاهی كه تندی كرد برد
میزند تیغم رقیب سرد و میلرزد تنم «4»لرزه میآید بلی چون بر تن آید آب سرد
واصفی مردی كن ار تیغت زند آن تندخوتر مشو كز آب هرگز تر نگردد هیچ مرد غزلی كه در چهار بحر واقع شده این است:
نرگس جادوی تو آهوی چیننافه آهوی تو خال جبین
هندوی گیسوی تو حامی كفرغمزه خونی تو ماحی دین
______________________________
(1)-C : 5، در نسخ دیگر عنوان ندارد
(2)-A : تیغ آمد
(3)-A : فكندی كرد گرد
(4)-T : سرد میلرزم چو بید،B 2 : رقیب و سرد میگردد تنم.
(*) س 5: خردن
ص: 102 صورت ابروی تو قبلهنمایساجد ابروی تو روی زمین
یك سر موی تو و ملك جهانیك گل روی «1» تو و خلد برین
آمده از خط تو نقشونگاربر دل یكرویه چو نقش نگین
از دل من سوی تو مهر و وفا «2»متصل از سوی تو دعوی كین
واصفی از قد تو دیوانهای استمضطرب از خط تو زار و حزین «3» بحر سریع مقطوع، مثاله «4»:
ای همه هستی ز تو پیدا شدهخاك ضعیف از تو توانا شده بحر خفیف مخبون مقصور، مثاله:
ماه رویا به خون من مشتابكشتن عاشقان كه دید صواب بحر رمل مسدس محذوف، مثاله:
ماندهام از یار دور و زندهامزین گنه تا زندهام شرمندهام
______________________________
(1)-P ،C وB : یك گل كوی
(2)- نسخ دیگر: بهر وفا
(3)- سطور بعدی كه شامل نام و نمونه هربحری است در كلیه نسخ در حاشیه ثبت شده است، در نسخهB نمونهها نیست
(4)-C : بحر خفیف مخبون مقصور و چهار بحر یكی سریع مقطوع و نیز بحر رمل مسدس؛ نسخهC نمونه بحرها را ندارد.
ص: 103
بحر رمل مسدس مخبون سالم، مثاله:
ای ز سر تا به قدم جان كئی؟ «*»جان كشم پیش تو جانان كئی؟ «*»
این هم لغز است و هم معما
چیست آن شاهد كه چون خورشید باشد افسرشهست زیر پا بسان خسروان تخت زرش
وین «1» عجب كز گریه باشد در گلوی او گرهز اول شب تا طلوع خور بود این درخورش
بسكه از سوز درون بر چهرهاش بینی سرشكچشمهای باشد عیان در دامن از چشم ترش
واصفی هم وصف اسم و هم مسمی كرده استتا شود روشن به چشم عقل «2» نیكو بنگرش جواب قصیده شتر حجره كاتبی كه در هربیت عناصر اربع زیاده شده
ببند بر شتر باد خاك «3» حجره تنشتر در آب فنا ران و حجره آتش زن
برون «4» حجره خاكم چه سود یك شتر آببحجره صد شتر آتش ز تندباد فتن «**»
شتر ز حجره رود همچو باد ز آتش خشم «5»ز بس «6» كشد شتر از آب و خاك حجره محن
______________________________
(1)-A : وی
(2)-A : به چشم خلق
(3)-T ،C ،B 2 : باد و خاك
(4)-T : برون ز
(5)-T ،B : چشم
(6)-A ،B : پس
(*) س 2 و 3: جان كسی، جانان كسی
(**) س 17: زنند باد فتن
ص: 104 ز باد و آتش دوران شتر به حجره كشمكه خود كشیده شتر آب و خاك حجره من «1»
ز باد دم شتر آتش حجره افروزدشتر به حجره خاك آب بخشدم ز لبن
چو باد نفس شتر حجره این تن خاكی استشتر درآر به آتش به خاك حجره فكن
شتر ز حجره «2» تنگم چو شد در آتش و آبز خاك حجره شتر شد چو باد از روزن
ز بادپا شتر و حجره پرآب چه سودكه حجره خاك و شتر آتش است و جامه كفن
شتر به حجره «*» درآمد چو باد [و] آتش زدبه خاك حجره و خورد آب را شتر ز عطن
به خاك حجره زد آتش شتر ز سینه و شدز بادپا شترم حجره آب و پرویزن
از ان دهد شتر از قهر خاك حجره به بادكه اشتر آتش و آب است حجرهاش مسكن
چو باد و آتشم آمد شتر به حجره و ریختبه خاك حجره شتر ز آب چشم در عدن
به بادپا شترم بود تنگ حجره خاكبه حجره شد شترم ز آتش آب چون روغن
به آتشین شترم زد به حجره بادی و شدگلاب اشك شتر خاك حجره مشك ختن «3»
______________________________
(1)-T : حجره تن
(2)-T : به حجره
(3)- بقیه ابیات این قصیده در نسخهA نیست.
(*) س 11: شتر در حجره
ص: 105 در آب و آتشم از فكر حجره و شتریكه باد مرگ شتر حجره هست خاك درن
بود به حجره خاكم شتر چو باد ولیشتر به حجره چو آتش به آب بس دشمن
شترسوار چو باد آمدم به حجره خاكبه آب حجره ز آتش شتر گشاده دهن
به خاك حجره شتر آب خوش نیافت كه هستشتر به حجره ز آتش چو باد در شیون
شتر ز آتش دل باد حجره كرد سمومبه خاك حجره شتر ز آب فم شكفت سمن
ز آب چشم شتر حجره زان نشد بر «1» بادكه خاك حجره شد از آتش شتر متقن
چو آب و باد بلا برد حجره «2» و شترمبه خاك حجرهام آتش نگر شترگردن
ز باد و آب شتر حجره بین ز موج حبابشتر به قهر چو آتش به خاك حجره فكن
شتر چو باد بران آب جو ز حجره جانكه ز آتشین شترش خاك حجره شد گلشن
به بادپا شترش حجره آتشین دل ماستبه خاك پای شتر و آب «3» حجره ذو المن
چو بادپا شترش آب حجره دلكش و هست «4»ز آتشین شترش خاك حجرهام روشن
______________________________
(1)-T : پس
(2)-T : حجره شترم
(3)-T : شتر آب
(4)-T ،B ، 649،B :
دلكش است
ص: 106 شها مرا شتر و حجره شد در آتش و آببه بادپا شترم ده به خاك حجره وطن
به حجرهام شترت همچو آتش آمد و باد «1»ز آب جوی شتر خاك حجره شد چو چمن
ز خاك حجره خصم آب یك شتر بگذشت «2»به حجره شترش باد و آتش است دشمن «*»
به دوستت شتر بادپا و حجره و آب «3»به خصم حجره و آتش بود چو خاك كهن
به حجره خصم شتر دل به خاك رفت چو آبشتر چو آتش و باد آر و حجرهاش «4» بشكن
شتر ز حجره بران خاك خصم ده بر بادكه آتشین شترش برد آب حجره من
شتر چو آتش و باد آوری ز حجره كه ساختبه خاك حجره ز آب عرق شتر جوشن)26 H(
چو واصفی شترش آب ده به حجره خاكشتر ز باد و ز آتش به حجره كن مأمن
همیشه تا شتر و آتش است و حجره و خاكشتر ز باد و ز آب است [و] حجره مستحسن
عدوی حجره پرآب و بادپا شترتبه خاك باد شتر حجره آتشین گلخن
______________________________
(1)-T : آمده باد،C : آمد و آب
(2)-T : یك دست
(3)-T : به دوستت شتر باده باد حجره آب
(4)- در همه نسخ بجزA وP : باد آرد حجرهاش
(*) س 6: كذا
ص: 107
جواب قصیده چار در چار عبد الواسع جبلی این است. وَ ما تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَیْهِ أُنِیبُ «*» «**»
ترا زین ملك و نام [و] عدل [و] داد است ای فریدونفر «1»اساس [و] قدر و جاه و حشمت از جمشید عالیتر
به خلقخلق «2» و لطف و همت ای شاه كرم دایمبطور مصطفی و یوسفی و عیسی و حیدر
بود در سال و ماه و روزوشب اندر طواف ای شهبه كویت مشتری و زهره و خورشید و مه انور
كنند از جانودل از دیده و سر دمبهدم خدمتترا كیخسرو و دارا و كیكاووس و اسكندر
برای جاه و مال و خدمت و دریوزه میآیدبه كویت خسرو [و] خاقان به سویت طغرل و سنجر
كفت ملك جهان از كوه و دشت و بحر و بر «3» كردهغمامآسا پر از لعل و زبرجد لؤلؤ و گوهر
ندارد همت و لطفت نهایت جود و احسان هم «4»كرم كردی و بنمودی و فرمودی شدی سرور
ترا شد رستم زال و فریدون و كی و بیزنغلام و بنده [و] كهتر اسیر «***» و خادم و چاكر
اگر مدح و ثنا و وصف «****» و تعریفت بشرح آیدنگنجد در سما و ارض و عرش [و] لوح، یك دفتر
______________________________
(1)-T : عدل ای شاه فریدونفر
(2)-A : به حلق خلق
(3)-A ،C :
در حاشیه: پر
(4)-T : این بیت را ندارد
(*) س 2: الیه انسبه.
(**) س 2: قرآن سوره 11 آیه 88
(***) س 18: كهتر امیر
(****) س 19: ثنا وصف
ص: 108 شهان «1» آیند بهر عز و جاه و دولت و حشمتهمه پیشت مطیع و بنده و سرباز و فرمانبر
ترا عیش و طرب هردم به گشت و عشرت و باشدعدو آشفتهوش، بدحال [و] زار و بیدل و ابتر
بود خصمت دژمخاطر، حزین، گریهكنان، غمگینتو خوش افتاده با مستی و شرب و مطرب و دلبر
هزار احسان [و] دلجوئی و لطف و مرحمت از توپیاپی بر فقیر و نامراد و عاجز و مضطر
نهان نبود ز ادراك و ضمیر و خاطر و رایترموز و نكته و سر دقیق و مشكل و مضمر
به دورت صعوه و تیهو، حمام و كبك میجویدبرای آشیان از باز و خاد و چرغ و شاهین، پر
به عالم از تو اهل علم و فضل و دانش و بینشبود خوشحال و میمونفال و دنیادار و دینپرور
چو بگشائی خزاین، جم، قباد و كی، فریدون همبه پیشت چون گدای است و غلام و خادم و نوكر
حدیث وصف و ذكر نام «2» دارا چون رود پیشتبه هزل و خنده و بسط «3» و تمسخر میرود اكثر
ز تعریف جمال و جام «4» و شكر جود «5» و انعامتدهان انس و جانپرور به كام جانودل؟؟؟ كر
______________________________
(1)- نسخ دیگر: شها
(2)-T : ذكر جود
(3)-T : بزل
(4)- نسخ دیگر: جاه
(5)-A : شكر وجود،T : شكر و بذل
ص: 109 به عز و مال و ثروت، حشمت و افزونی شوكتبود جود و سخا، احسان و لطفت بیحد و بیمر
از آن ضد و عدو، خصم و حسودت بیهنر باشدكه ظاهر میكند هردم غرور و كبر «*» و كروفر «1»)26 b(
به وصف ذات تو طبع و خیال و فكر [و] اندیشهبود حیران و سرگردان و كجرفتار و كور و كر «2»
پی كسب درم «3» از خاص و عام و عالم و عامی «4»به درگاه تو آیند از دل و از دیده و از سر «5» غزل مستخرج موشح بنام ابو الغازی سلطان محمد «6»
این منم فرد «**» از جمیع خلق ای «7» شاه كرمسال و ماه «8» اندر طواف كویت از جان «9» دمبهدم
بیجمالت دی همیگفتم كه از غم چون رهم «10»لطفها كردی، نمودی روی، وارستم ز غم
وه كه در اثنای شرح دردها ای مه تراطره گشت آشفته و شد حال زار و دل دژم
______________________________
(1)-T : غرور و كبر را یكسر
(2)-T : این بیت را ندارد
(3)-A : كسب و درم
(4)-A : از خاص و عوام و عامی و عالم
(5)-P : به درگاه تو میآیند از جانودل و از دیده و از سر؛
(6)- انواع سرفصلها:B 2 صفحهb 84: غزل مستخرج از قصیده به طریق اش؟؟؟ و موشح به نام ابو الغازی سلطان محمد؛T صفحهb 07: و بو غزل نیك مصرع اولی ابو الغازی اسمی بیلا موشح دور و سونكغی مصرعی سلطان محمد آتی بیلا توشیح تور ورو بوصنعت خوب واقع بولوب نور
(7)-T : فرد از خلق و جمع ای
(8)-A :
مه
(9)-T : كویت آید بدایع الوقایع ج1 109 این هم لغز است و هم معما ..... ص : 103
(10)- غم: وارهم
(*) س 4: غرور كبر
(**) س 10: ای منم فرد
ص: 110 اینكه گفتم شمهای ز احسان «1» و دلجوئی تواین نهان نبود در آخر گشته در عالم علم
لب به خندیدن گشائی ای فریدون بیشكینام دارا چون رود پیش تو یا تعریف جم «*»
غیرتم افزون شود چون آن حسود بیهنرمیكند هردم خیال كج، پی كسب درم
او به دعوی سر برآورد ای مه «2» گردون مقامحیلهها آرد به پیش ای شاه گردد «3» محترم
زین كه من گفتم ز بدرفتارییش «**» ای شه یكی «4»میتوان در «5» نزد خویشش امتحانی كرد هم
یاد شه كن واصفی وز شه مگو «6» از خویشتندیگر این رفتار را باید كه سازی ملتزم رباعی مستخرج از این غزل كه هرمصرع معماست
آن فرد ز جمله سلاطین به جمالدی گفت مرا گوی ثنا در همه حال
گفتم ز حسود چون نهان در آخرخندید و در آن یكی فروشد «***» به خیال «7» مطلع مستخرج از سه بیت آخر غزل
______________________________
(1)-T : رخساره
(2)-P : ای شه
(3)-A : ای شاه گردون،B : حیلهها آرد بكف ای شاه گردد
(4)-A : بیش شه یكی
(5)-A : از
(6)-T : وز شه بگو، شاید: شرم گو
(7)- در نسخهB : روی هرمصراع این رباعی كشف معما را بدینترتیب نوشتهاند: سلطان، محمد، بهادر، خان.
(*) س 4: با تعریف جم
(**) س 9: بدرفتارییش
(***) س 17: یكی شد
ص: 111 به دعوی ای مه گردون به پیش یار من رفتییكی در خویش دیدی وز شرم «1» از خویشتن رفتی مطلع مستخرج از مطلع معما به اسم شاه
به دعوی مه به پیش یار من رفتیكی در خویش دید از خویشتن رفت «2»
______________________________
(1)-A : در خویشتن دیدی ز شرم
(2)- در نسخهP : بجای این بیت، بیت سابق تكرار شده است عینا.
ص: 112