.[8] گفتار در ذكر مراجعت عالیحضرت، خان الاعظم، مالك رقاب الامم، ناصر كلمة اللّه العلیا، المترقی علی درجات العلی «1»، المختص بعنایات الملك المنان، حضرت عبید اللّه محمد بهادر خان از ییلاق قرشی «2»
در تاریخ هژدهم «3» ذی حجة الحرام سنه 919 «4» بود كه آفتاب عالمتاب مهجه رایات نصرت آیات عبید اللهی، به عنایات الهی، از مشرق ولایت قرشی طلوع نموده پرتو توجه بر ساحت بخارا انداخت و آن سرحد را مانند خلد برین و روضه علیین ساخت. اكابر و اشراف از جوانب و اطراف به رسم استقبال مبادرت نمودند. این كمینه در ملازمت حضرت شیخ الاسلامی خواجه هاشمی در سر مزار فایض الانوار حضرت قطب الاقطابی «5» خواجه بهاء- الدین نقشبند به تقبیل ركاب همایون مستسعد گردید. حضرت خان عنایت فرموده از خواجه هاشمی پرسیدند كه از لغزیات مولانا كاتبی هیچ به نظر شریف رسیده
______________________________
(1)-B : العلمی
(2)- نسخهT صa 621،C صa 18،B صb 78،B 2 صa 59، در نسخهC تمام القاب حذف شده است.
(3)-C : پنزدهم
(4)-B : در تاریخ هژدهم شهر ذا الحجه سنه 916؛T : ذای الحجة آی نیك اون سكزنیندا سنه توقوز یوز اون آلتی دا.
(5)-P : اقتاب
ص: 235
باشد؟ خواجه فرمودند كه: یك لغز از مولانا كاتبی مشهور است كه از برای چشم گفتهاند این است «1»:
مرا دو یار جهاندیده و دو همزادندكه یك زمان نتوانم گریز از ایشان كرد
دو نرگسند تروتازه وقت صحت نفسشوند گاه مرض هردو چون شكفته ورد
دو توأمند كه هرگز به یكدیگر نرسندبه خانه كرده وطن هریكی مجرد و فرد
به هیچگاه ز من جامهای طلب نكنندهوا اگرچه بود گرم و گرچه باشد سرد قریب به پانزده بیت از این لغز مذكور گردید، حضرت خان فرمودند كه: كاتبی را لغز بسیار است همه مطبوع و مقبول، و لغز نوعی است از شعر كه در میزان طبع به غایت موزون است و طباع مستقیمه را به وی میلی از حد بیرون. و حضرت خان از لغزهای خود این لغز را عنایت فرمودند:88 b( . ص.)B
چه چیز است ای مه من آنكه دایمچو انگشت نبی شق كرده مه را
سر خود را فروآورده ز آن روكه تا بوسد «2» دمادم این شفه را معلوم شد كه طبع شریف آن حضرت به لغز میل بسیار دارد و به خاطر گذشت كه به مقتضای میل خاطر آنجناب اگر لغزی گفته شود مشحون به مدح آن حضرت مناسب مینماید. این لغز اتفاق افتاد:
______________________________
(1)-B 2 : قطعه؛C : لغز چشم
(2)-T ،B ،B 2 وC : پوشد.
ص: 236 ای از فروغ روی تو یك لمعه «1» آفتابوی ز آفتاب طلعت تو ماه در حجاب
شد مستنیر از رخ فرخنده تو ماهكرد اقتباس نور ز رای تو «2» آفتاب
دریای خون ز قتل عدو ساختی بسیبر وی روان «3» ز كاسه سر هرطرف حباب
تیغ تو گشت شعله آتش ز خون خصمزان آتش است خصم تو پیوسته در عذاب
آتش ز بحر شعلهزنان هیچكس ندیدجز در كف تو تیغ كه كردی به خون خضاب
خصم تو برپرید دوان ز آشیان دهراز بسكه یافت پر ز خدنگ تو چون عقاب
سرهای سركشان همه بر آستان توستای پادشاه ملكستان و فلك جناب
شاها شنیدهام كه ترا طبع نكتهداندارد به گفتگوی لغز میل بیحساب
از بهر طبع تو لغزی كردهام خیالیا والی الممالك یا مالك الرقاب
آن قصر طرفه چیست كه معمار لم یزلافراخت بیقصور در این عالم خراب
هرجانبی گشاده دری دست قدرتشلیكن درونش مینتوان شد به هیچ باب
______________________________
(1)-T : زره
(2)-P : نور ضیای تو
(3)-T : فتاده كاسه سر
ص: 237 بگشاده در محاذی هم یك دو در كه هستدر گوشههای قصر و ره آن به پیچوتاب
بنشسته بر دو در به تماشا دو دیدهبانگاهی به جلوهاند و گه اندر پس نقاب
گویا دو كوكبند كه گردیده محترقیا منخسف دو بدر عیان گشته در «1» سحاب
مانند خیمههاست كه بستند مردماناز عین احتیاط به هرگوشه صد طناب
در هریكی نشسته یكی شاه و حاجبیخم گشته بهر خدمت او در پس حجاب
بالای سر نهاده كمان هركدام لیكآندم شود كشیده كه گردند در عتاب
طاقی است بس شگرف به بالای آندو دردر زیر آن ستون مجوف به سیم «2» ناب
یا آنكه هست شمع منور چو بینیشطاق سیاه بر زبرش چون پر غراب
تیغی است چون زبانه آتش به یك درشوین طرفهتر كه شعله زند در میان آب
سیاف صنع از پی زینت نیام تیغ «3»ترصیع كرده است ز لعل و در خوشاب
میگردد از لطافت او آب در دهانگویا كه هست تیغ شهنشاه كامیاب
______________________________
(1)-T : از
(2)-C ،P : ز سیم. بدایع الوقایع ج1 237 [8] گفتار در ذكر مراجعت عالیحضرت، خان الاعظم، مالك رقاب الامم، ناصر كلمة الله العلیا، المترقی علی درجات العلی، المختص بعنایات الملك المنان، حضرت عبید الله محمد بهادر خان از ییلاق قرشی ..... ص : 234
(3)-T : او
ص: 238 خان زمانه شاه عبید اله آنكه هستبر ساحت جنابش از این قصر بیحساب
یعنی كه سر نهاده به درگاه خدمتشگردنكشان صفشكن حشمت اكتساب «1»
ای خسروی كه هركه به راه تو سر نهادافراخت بر فلك سر و شد رفعت انتساب
هركس چو واصفی به تو آورد التجاایمن شد از حوادث چرخ پر انقلاب
یا رب همیشه باد سر سركشان دهربر خاك درگه تو و «2» اقبال در ركاب بعد از چند روز شبی در مدرسه الغ بیك میرزا با جمعی از یاران نشسته بودیم و در اختلاط به روی غیر بسته، كه ناگاه شخصی آمد و حلقه بر در زد و گفت كه: حضرت خان مولانا واصفی را طلب فرمودهاند. از قاصد پرسیده شد كه: حضار مجلس حضرت خان چه كسانند؟ گفت:
مولانا محمود بلخی كه به عزیزان «3» ملقبند و برادر ایشان مولانا ابو یوسف و مولانازادههای سمرقندی و شیخزادههای پورانی و مولانا افسری «4» و حافظ میراثی و چهرههای «5» نایب خان فقیر با پسر مولانا محمود منشی كه محمد شریف نام داشت و در كمال حسن و قابلیت بود، و این مطلع از وی شهرت عظیم داشت كه از برای جوان حمامی گفته بود:
بر سر آب چو ای سرو روان بنشستیسر آب همه خوبان جهان را بستی
______________________________
(1)-T : حمیت اكتساب
(2)-T : چو
(3)-T : كیم ویران لقبی بیلا ملقب دورلار
(4)-T : و آنیك برادری مولانا یوسف و اوزكا سمرقند مولانازاده لاری و پوران شیخزاده لاردین مولانا افسری.
(5)- فقط درP ، نسخ دیگر: جورههای
ص: 239
متوجه ملازمت شدیم، و آن لغز را)C .83 a( به عرض رسانیدیم. عالیحضرت خاقانی عبید اله خان «1» در تعریف و بندهنوازی آن مقدار مبالغه و استقصا نمودند كه اكثر حضار مجلس را تغیر فاحش آنچنان در بشره پیدا شد كه بر همگنان ظاهر و هویدا گردیده.
بعده، حضرت خان فرمودند كه: استادان فن معما در عمل تحلیل از پنج جزو تجاوز ننمودهاند، و ما تحلیل را به شش جزو رسانیدهایم. و این معما را خواندند و نام نگفتند:
آنكه واقف ز حال برجیس استنام نیكش ارسطاطالیس «2» است به اندك تأملی این معما را شكافتم و گفتم كه: این معما به اسم الیاس است و ارسطاطالیس به شش جزو تحلیل یافته «3». حضرت خان زبان درربار گوهر نثار گشوده، فرمودند كه: آنچه در تعریف و توصیف مولانا واصفی شنوده بودیم به اضعاف و مضاعفه مشاهده نمودیم. و به این بیت رطب اللسان گردیدند كه:
میشنیدم كه بهتر از جانی «4»چون بدیدم هزار چندانی و از این كمینه معما طلب نمودند و فرمودند كه: شما نیز معمای خود را نام نگوئید، ما نیز اقتدا به سنت سنیه شما كرده شاید توانیم یافت و بینام توانیم شكافت. دو معما به اسم خان به عرض رسانیده شد و هردو را حضرت خان بینام شكافتند. و ایشان را غریب انبساط و خوشحالی دست داد و آن دو معما این بود:
بود خورشید فلك چون ذره پیش دلستانروی خوبش دید و بنشست آفتاب ذرهسان
______________________________
(1)-B ،P ،T : عبید خانی
(2)-T : ارسطاطالیس
(3)-C در حاشیه: مییابد
(4)-T : كه مرد میدانی
ص: 240 همین با لطف و احسانش نمییابد شدن مایلكه جنگش نیز اعلامی نماید ناوكش در دل بعد از این فرمودند كه: اسلوب معمیات)B 90 b( شما فی الجمله معلوم شد غالبا كه معمیات شما را اكثر بینام توانیم یافت. یك چند معمائی كه قریب الفهم باشد)C 83 b( بخاطر آرید و نویسید. از معمیات قریب به هشتاد عدد همراه بود. حضرت خان فرمودند كه: نامهایی كه نوشتهاید محو فرمائید. نامهائی كه بر سر ورق بود به مقراض بریدیم و به حضرت خان گذرانیدیم و آن معمیات این است «1»:
سلطان صفت به دیده درآید خیال اوكردم حباب خون جگر چتر آل او [آدم]
فتاد آتش شوق «2» تو در میانه دلبسوخت شعله عشقت ستون خانه دل [علا]
ابر میگرید و برطرف چمن میگردددر هوای قد آن سرو چو من میگردد [حسن]
سر ز محتاجان فكن ای شوخ شنگتا دم تیغ تو گردد لاله رنگ [حسین]
خواهد ز ما بپوشد رخسار ماه خود راآن مه دگر نماید زلف سیاه خود را [الوند]
به بستان آبجویان شد به هرسوی «3»چو گل رخسارم آمد بر لب جوی «4»
[سالمی] زاهد كه بود به خودنمائی مشهوریك ذره از آن نباشدش ذوق و حضور
______________________________
(1)-T : بیت اول را ندارد. جواب هرمعما در نسخC ،B ،B 2 با جوهر قرمز مقابل هر بیت نوشته شده است.
(2)-T : عشق
(3)-T : سو
(4)-T : جو
ص: 241 هردم كند انكار و پریشان گویدرندان جهان را ز سر «*» كبر و غرور «1» [حمزه]
چون به هربیسر و پائی «2» سر و پا میبخشدجامهای عاقبت «3» آن ماه به ما میبخشد [امامی]
كرد یاد روی شیرین كوهكن در بیستونآه از دل بركشید و شد دل او غرق خون [شاه ادهم]
روی او را كه شدم واله و حیران «4» به یقینای كه گوئی بدمن پیشتر آورو به بین «5» «**» [ایوب]
به می خرقهای زاهد نامدارگر آلودگی یافت دل پاك دار [زكی]
خیز ای دل رو به جستجوی دوستدیده روشن كن به خاك كوی دوست [زینتی]
سوزند پریوشان گلچهر «***» مرازان جمله نماید مه من مهر «6» مرا [ولی]
جهان یك جو به چشم زاهد آیدبه چشم من ولی جو زاید آید [عبید]
خواست تا دل ره برد سویش به كویش رو «7» نهادعقل شد بیپا و بر «8» گردید و حیرت دست داد [زید]
دل مجروح دور از آن می نابهست چون ماهی جدا از آب [شاهی]
______________________________
(1)- درC ،,B وB 2 مصراعهای دوم این رباعی جابجا شده است.
(2)-C ،B :
با سر و پای
(3)-T : عافیة
(4)-P : وB 2 : شیدا،B 2 در حاشیه اصلاح كرده است:
حیران
(5)- این معما درT نیست و درP با معمای قبلی جایش عوض شده است.
(6)-T : چهره
(7)-C وB 2 : رخ
(8)-T : سر
(*) س 2: جهان را از سر
(**) س 8: كذا. وزن خراب است
(***) س 13: گلچهره
ص: 242 باشد روان همیشه ز چشمان اشكبارزان سرو سایهپرور من آب در كنار [روح]
نریزم ز دیده دگر اشك نابچو شهری بمردند در زیر آب [سهراب]
زان مه كه نخست مهربان شد ظاهرهرلحظه ز مهر شد به رویم ناظر
دل با سر مهر بود پیوسته كنوننومیدش بین از عدم مهر آخر «1» [حسام]
رقیبانرا به خوان وصل خود هردم صلا گوئیكسی را از محبان آخر ای مه كم صلا گوئی [معین]
خدا را از دل زاهد خدا راریا را ترك كن چو «2» یار ما را «3» (a 031 صT ( ]اسیر]
دلا گر ندا آیدت ز آنجنابتو از ذروه عرش یابی خطاب [عطائی]
گفتم ای ماه چسان قصد كنی سوی قلمپنجه بگشاد و دو انگشت قرین ساخت بههم [سیف اللّه]
ببین نزد آن شاه عالیمقامز تعظیم آخر به زانو كرام [معین]
جان من در دور لعل آن حبیباز لب یاقوت او شد با نصیب [ایوب]
به پیشت واصفی هرلحظه بایدرخ خود را بساید چون نشاید «4» [انس]
______________________________
(1)-P : این بیت را ندارد
(2)-T : كو،P : چون بار
(3)- همه نسخ: یارا
(4)-T صفحهa 031C :B B 2 وP : نساید
ص: 243 گفت هستی با سگانم درشماردارد آن مه آخر از ما اعتبار)41 a( ]نادری]
در دل خسته بیتابوتوانواصفی غیر مهم «1» نیست بدان [غواص] «2»
در لباس ناز آن سرو روانزیور خود را نماید «3» هرزمان [عزیز]
برآمد گل از شرم تو سرخ و زردچو طرف چمن روی تو جلوه كرد [محنتی]
دل برد و زیر زلف نهان كرد آن ملیحآمد صبا و بر همهكس ساخت آن صریح [بابر] «4»
خون دل با درد بیحد در لباس خوشدلیاینهمه دارم ز عشقت حاصل از بیحاصلی [مزید]
گهی در كوچه گه در طرف بامی «5»تو روی خوب داری میخرامی [خرمی و رحمی] «6»
به مال و فضل در آفاق تا برآری نامسفر شعار كن و خواب كن به دیده حرام [عباس] «7»
همیشه در خیال آن جمالمتو خود هرگز نمیپرسی خیالم [نسیمی و نامی] «8»
طلب كردم دل خود چون در آن چاه ذقن دیدمسر آن خط به دست خود گرفت و داد تهدیدم [خداداد] «9»
______________________________
(1)- فقطT ، درB : مهی؛ نسخ دیگر: مه
(2)- نسخهA از اینجا باز شروع میشود
(3)-A ،B : نمائی
(4)-P : برابر مصراع اول: بابر و برابر مصراع دوم: صفا
(5)-T :
گهی بر طرف ره گه طرف بامی
(6)-A فقط: خرمی
(7)-P : فهمی، و برای اولین مصرع عباس
(8)-P : اضافه دارد فهمی برای هردو مصرع
(9)-T : تمهید؛A جواب این معما را با معمای قبلی عوض كرده؛P برابر مصرع اول: خداد، و برابر مصرع دوم: خرم
ص: 244 تیغ میرانی به روی و موی درهم میشودآب میگردد به بستان كی گیا كم میشود [بابا] «1»
عارض گشائی هرزمان خلقی درآری در فغانبیدل شده شهری كنون یارم «2» لقا كم «3» كن عیان [شریف]
در چنگ غمت چو آورم نی به فغانپرآب شود نیم ز چشم گریان «4»
و آن نی فكنم بر آتش دل و آنگهتكرار نمایم «5» آنچه ماند به زبان [امام] «6»
آن مه چو نمود طره عنبرفامافتاد دل هزار عاشق در دام «7»
یا رب چه شود دو زلف خود از چپ و راستپیوسته به ما نماید آن ماه تمام «8» [كمال] «9»
بسكه گردید عاشق بیچاره زاردامنش تر مینماید بر كنار [آدم] «10»
لب یار لعل و چشمم ز فروغ اوست رنگینبه میان چشم پرخون لب سرخ یار من بین [شمس] «11»
نیارد بر «12» دلم زد لاف آتشبه دوزخ گرچه هست اصناف آتش [ناصر] «13»
______________________________
(1)- در نسخهP بابا برای مصرع اول و میر برای مصرع دوم
(2)- نسخ دیگر:
بازم
(3)-T : لقایم،P حل مصرع اول شریف را داده، برای مصرع دوم باری
(4)- نسخهP برای مصرع اول امام، برای مصرع دوم امین و حیدر
(5)-T : آید
(6)-P : عمر
(7)- در نسخهP برای مصرع اول كمال، برای مصرع دوم شیخ
(8)-T :
حیات.
(9)- در نسخهP برای مصرع اول آدم برای مصرع دوم مجد
(10)- در نسخهP برابر مصرع اول: شمش، برابر مصرع دوم: سنجر
(11)- در نسخهP برابر مصرع اول: ناصر برابر دوم: عبد المومین
(12)-P ،C ،B 2 : با،B : تا
(13)-P : امام
ص: 245 عجب خاصیتی دارد «1» حدیث عشق ما ای دلكه عاقل را كند مجنون و مجنون را كند عاقل [امام] «2»
به وصف لعل او خواهم برم راهكنم اوصاف می در پیش آن ماه [امیر واویسی]
به تعظیمت به سینه دستبسته)41 b( به خاك در هزاران دل شكسته [بابا] «3»
بیتو دل خسته حزین شد مراروی زمین زیر زمین شد مرا [امین و رضا] «4»
در پیش تو بندگی گزیند «5»چشم تو فرشته گر ببیند [صفا]
طریق عشق و جانبازی ز هربیدل چه میجوئی «6»اگر مرد است داند از نسب «7» او را چه میگویی [مزید]
به ناوك مرا سینه چاكچاكفراهم چو آوردی ای دل چه باك [فهمی]
ماه من مرهمی كرم فرماساز یك زخم تیر خویش دوا [فهمی]
گفتم چه چاره باشد در عشقت ای سهیقدگفتا كه چاره تو غم باد و درد بیحد [فهمی] «8»
دردسر بیقرار دارمآخر ز شراب در خمارم [خرم]
______________________________
(1)-A : دارد و
(2)-B برابر مصرع اول بابا برابر دومی: عمر
(3)-P :
امین و رضا
(4)-P : جواب معما را ندارد
(5)-T : بگویند
(6)-C ،B 2 : میخواهی
(7)- در دیگر نسخ واضح نیست
(8)- درC وP جواب این معما و معماهای بعدی تا معمای «چهره زردم آورد به نظر» نیست
ص: 246 دی به رغم من به اغیار آمدی ای مه به دیرماه من فرد آمدی «*» امروز با «1» همراه غیر [میر]
برآرد از دل سوزانم آهیزند آن ماه آتش بر گیاهی [یاری]
از باده گذشت هركه مرد استانجام شراب رویزرد است [امین و حیدر] «2»
چهره زردم آورد به نظرتا به او گفتهام منافع زر «3» [عمر]
از آبوتاب عارض تا دل «4» ز ما ربایدآن مه به گرمخانه رخسار خود نماید [شیخ] «5»
دی به محفل پرده افتاد از رخ نیكوی دوستیافت آن محفل پیاپی زیوری از روی دوست [مجد] «6»
به سنگم زنی هردم ای سیمتنبه سنگ تو خوبست احوال من [سنجر] «7»
از بهر نثارت ای بت سیمینتن «8»وجهیست معین زر رخساره من
گر در طلبی دیده گوهربارمهردم فكند پیش تو دامن دامن [عبد المومن]
مشاطه به زلف آن پریرو شده بند «8»هرتار از آن به گردنش گشت كمند
______________________________
(1)-C ،B 2 وA : یا
(2)-C وB تا اینجا جواب معماها را نداشت، از اینجا دارد.P : عمر
(3)- در نسخهC این بیت در حاشیه نوشته شده در نسخهB 2 نیست
(4)-T : دل را
(5)-P :
مجد
(6)-P : سنجر
(7)-P : عبد المومین
(8)- این دو معما درB 2 نیست.
(*) س 2: ماه من فرود آمدی
ص: 247 چشمش چو بر آن كاكل مشكین افتادمشاطه طره شانه خویش فكند [عمر] «1»
این چه چشمست ای كمانابرومرده مجروح ناوكت هرسو [امجد]
پرده از عارض فكند آن رشك حوردر دل من بین كنون اصناف نور «2» [ناصر]
بهار است ای سرو رعنا بكوشسر و پای نوروزیت را بپوش [شاهی])42 a(
به سوی لب لعل نوشین یارچو دست آورم ساقیا سی بیار [ندیمی]
از درد عشق عاشق بیچاره آه كردتا مدعی به ماه جمالش نگاه كرد [عیسی]
شاه من سوی صید كرد شتابمرغ آبی پرید از لب آب [سفر] «3»
طبیبا شفقت خود ساز ظاهررگ جان سوخت دستم گیر آخر «4» [جنید]
ماه من آشفته رخ ننهفت و خون خلق ریختآنكه جانی داشت از شمشیر آن بدخو گریخت [هاشم و میر]
آنكه از شمشیر او دارد حیاتهست پیش من ز ارباب نجات [خان و شیرم]
مجو می ز آنكه میدارد زیانتدلا می خواه نبود بادیانت [حسامی]
______________________________
(1)-P ،T جواب معما را ندارد
(2)-C در حاشیه، درB 2 نیست
(3)-C : نظر؛B : صفر
(4)-C در حاشیه،B 2 ندارد
ص: 248 تابع «1» حكمت شود خورشید [و] ماه و مشتریگر كنی نامش سلیمانوار بر انگشتری [سلیمان]
به می از غم نجات میخواهمدر سر آب حیات میخواهم [حیدر]
قول حكما كه حق نمایدپیش سخن تو باطل آید [سعید]
در هوای لعل نوشین نگارباده بیحد خورد مدهوش زار [مراد]
باده نوشیم هركجا باشدتا جهان بر مراد ما باشد [برهان]
به مهابت سپه انگیخت و صد «2» جلوه نمودمه من هرطرف از ترك مهابت افزود [لیت]
زینگونه كه در گریه شود مردم چشم «*»ترسم كه ز جای «3» خود رود مردم چشم
در چشم منست نقش خالت آریدر چشم بود آنچه بود مردم چشم «4» [فانی]
*** از این معمیات بغیر از چهارده معما كه احتیاج به اسم شد دیگر همه را حضرت عبید اللّه خان بینام شكافتند. و حضرت خان [در] پیش مولانا محمود عزیزان «5» سبقی داشتند از كافیه [كه] انعقاد آن درس در شب بود و
______________________________
(1)-B : طالع
(2)-B : چند؛T : چون
(3)-C ،B 2 : جان
(4)- درP معمای
«بهار است ای سرو رعنا بكوش»
تكرار شده.
(5)-A : عزیز
(*) س 13.
زینگونه گر در گریه شود مردم چشم ص: 249
[به] بحث مفعول مالم یسم فاعله رسیده بود. پسر مولانا محمود منشی چنین دخل نمود كه: این تعریف بر هیچ فرد مفعول مالم یسم فاعله صادق نمیآید زیرا كه هیچ فرد معرف كل مفعول نیست «1». جناب مدرس چنین جواب فرمودند كه: كل افراد است. این كمینه در مقام بحث شده به عرض رسانید كه: این جواب دفع این شبهه نمیكند)42 b( و اكثر حضار مجلس به این فقیر موافقت نمودند. حضرت خان را خجالتی دست داده فرمودند كه: امشب مولانا واصفی مهمانند، از ایشان حكایت و نظایر شنیدن مطلوب است و لطایف ظرافتآمیز اصغا نمودن مرغوب. این سخن گفتند و كتاب را بر كنار طاق گذاشتند و فرمودند كه: [چنین شنیده شد كه] در هرات شخصی است كه او را مولانا درویش دیوانه شمعریز میگویند، و او از عقلای مجانین است، از او حكایات شیرین معقول و سخنان رنگین مقبول منقول است؛ اگر از وی یك چند نقل مذكور گردد مناسب مینماید. معروض داشته شد كه:
روزی مولانا درویش در سر چارسوق شهر هرات ایستاده «2» بود و خلق عظیم در گرد او جمع گشته، آواز برداشت و گفت: ای جماعت بیعقل جاهل و ای عوام كالانعام غافل، چرا شكر خدای نمیگزارید و حمد حضرت حق سبحانه بجای نمیآرید، كه در چنین زمان میمون و دوران همایون واقع شدهاید. در زمان سابق مقتدایان دین و پیشوایان اهل یقین جنیدك بغدادی و بایزیدك بسطامی و زنده پیل «3» احمد جامی و عبد اللّه انصاری مرشدان راه طریقت و راهبران سبیل حقیقت بودهاند. حالا پیشوایان و مقتدایان چه كساناند؟
پلنگ تبرانی و حسامی مداح و اشرف استرابادی و زنگیچه «4» تونی، و كسانی را نام برد كه بر سر رفض، و به بدبختی و كفر و تیرگی و حماقت و جهالت
______________________________
(1)-T صفحهa 231: چونكیم هیچ مفرد فردی كل مفعول نیك معروفی ایرماس
(2)-A : ستاده
(3)-T : زنده فیل
(4)-P : رنگین بچه
ص: 250
مشهور و معروفند.
حضار مجلس عبید اللّه خان از این حكایت خندان شدند و گفتند كه خدا را كه [در] مجلس هرچه گویند از وی گویند كه به غایت «1» محظوظ شدیم.
بعده معروض داشته شد كه:
روزی در سر پل مالان كه در یك فرسنگی شهر هرات است «2»، [و آن معبری است] كه مشتمل است بر بیست و هشت طاق، كه عمرهاست كه معمار فلك از برای رود مجره نمونه قالب یك طاق او خیال میكند، و از ماه نو لنگه یك پهلویش راست میسازد و پهلوی دیگرش میسر نمیشود.
و آن طاقها گاهی به مثابهای پرآب میگردد كه آب را مجال گذشتن نمیماند، یك پهلوی طاق را خراب كرده میگذرد. بیت:
رود مالان را)43 a( عجایب رفتن مستانه استپای در زنجیر و كف بر لب مگر دیوانه است امیر محمد امیر یوسف كه خلیفه شاه اسمعیل و قاضی علی بغدادی كه قاضی اردوی شاه اسمعیل بودند رسیدند و این معركه را دیدند «3». قاضی علی از امیر محمد پرسید كه: خانگار این چه نوع مجمعی و این چهگونه معركهای است؟
میر محمد فرمود كه: دیوانهای است بغایت شیرینكلام هركجا میاستد خلقی بر وی جمع میشوند و از وی نكات شیرین رنگین میشنوند. قاضی علی گفت:
خانگار چه شود كه ما نیز از گفتار وی محظوظ گردیم. امیر محمد فرمودند كه مولانا درویش را طلبیدند و خلایق همه جمع شدند. امیر محمد گفت كه:
______________________________
(1)-P : بغایت از وی
(2)-T اضافه دارد: مولانا درویش اطرافیدا خلق اجتماع كور كوزوب ایردیلار
(3)- نسخه 1/ 1259 صفحهa 88 در حاشیه: رسیدند در سر پل مولانا درویش ایستاده بود و جمعی كثیر بر گرد او جمع شده بودند مولانا در عین تكلم و شیرینگوئی بودند آنها رسیده و این معركه را دیدند.
ص: 251
مولانا درویش در چه كارند و به چه مهم اشتغال دارند؟ گفت: ای مخدوم مسائل مذهب شیعه را یاد میگیرم. امیر محمد گفت كه: هرآینه همچنین باید، غم مذهب و ملت خوردن از اهم مهمات دین است. باری از مسائل مذهب شیعه چه یاد گرفتهاید؟ گفت: ای مخدوم اصل آن مذهب ضبط كردهام و حالا به فروع آن شروع نمودهام. گفتند كه: [اصل] مذهب شیعه كدام است؟
گفت كه: ................. «*» غریو از خلایق برآمد امیر محمد و قاضی علی آن مقدار خندیدند كه شرح نتوان كرد.
عبید اللّه خان كه این حكایت شنیدند از خنده بر زمین غلطیدند و فرمودند كه: دیگر گویند. معروض داشته شد كه:
روزی مولانا درویش عصای سرنیزهداری به دست گرفته و یك چشم را بربسته و زمین را میكافت و از هرجانب میشتافت. پرسیدند كه: مولانا درویش چه میجوئی؟ گفت كه: چشم من درد میكند داروی چشم میطلبم.
گفتند كه: داروی چشم چه چیز است؟ گفت كه: سرگین اسپ اوزبكان است، هرچند میجویم نمییابم.
عبید اللّه خان گفتند كه: این شخص را دیوانه گفتن از عقل نیست، وی از اعقل عقلای اهل زمان است. دیگر مذكور شد كه:
روزی جمعی از غلات رفضه بر سر وی هجوم كردند [به قصد] آنكه او را سب و لعن فرمایند. چون اظهار این معنی كردند گفت)43 b( كه: ای قوم بیادراك و جماعت جاهل بیباك، شما همه به تقلید كار میكنید و از حقیقت خبر ندارید، شما نشنیدهاید كه هركه لعن میكند خدای تعالی او را در بهشت یك كوشك میدهد و هركه سوره اخلاص را میخواند او را ده كوشك میدهد. من دیوانهام كه ده كوشك را گذارم و سر به یك كوشك فروآورم.
______________________________
(*) س 6: چون ركیك بود حذف شد، به مقدمه رجوع شود.
ص: 252
این بگفت و سوره اخلاص خواندن گرفت. آن جماعت حیرانشده خندان گردیده، دست از او بازداشتند. الحاصل كه به این شیرینزبانی خود را از آن تلخكامی خلاص گردانید.
حافظ میراثی كه امام و نایب خان بود از حسد بیطاقت گردید و پیراهن صبر او درید و گفت: خانم، من نیز از دیوانه حكایت خوبی یاد دارم اگر رخصت باشد به عرض رسانم. حضرت خان روی درهم كشید و مقبوض گردید و فرمود كه: بگوی. گفت كه: شخصی در هرات دیوانه گردید او را در غریبخانه محبوس گردانیدند. وی را مصاحبی بود به دیدن وی رفت. آن دیوانه چون او را بدید خوشحال گردید و او را در پیش خود طلبید. چون به در خانه رسید گفت: در این خانه درآی. چون درآمد، دیوانه پیش در را گرفت و كاردی به دست گرفته گفت كه: اگر از این خانه بیرون میروی ترا میكشم. آن شخص ترسان در كنج خانه نشست و آن دیوانه به كارد زمین را كافت و پارهای خاك توده [كرد و بر بالای آن توده] خاك حدث كرد، و آن را خمیر كرد و گلولهها ساخت، و آن مصاحب خود را گفت: دهان خود را باز كن. آن شخص از ترس دهان باز كرد، یكی از آن گلولهها در دهان وی انداخت.
اتفاقا حافظ در محاذی خان نشسته بود، و اشارتی كه از دیوانه نقل میكرد مشار الیه خان واقع میشد. حضرت خان به مثابهای تیره و مكدر شد كه گویا طشت خاكستری بر سر وی ریختند. خان فرمود كه:
تا مرد سخن نگفته باشدعیب و هنرش نهفته باشد بعده فرمودند كه: امشب بغیر مولانا واصفی در این مجلس كسی حكایت نگوید. و فرمودند كه)44 a( : حكایتی گویند باید كه آنچنان «1» حكایتی باشد
______________________________
(1)-A : آنجناب
ص: 253
كه رفع و دفع آن كدورت و كلفت نماید «1». گفتم كه:
در عهد قدیم مرد خوشطبعی لطیفی ظریفی بود، و او را به جهت حوادث روزگار افلاسی دست داد. پیش پادشاه آن عصر رفت و گفت: شاها من نان و جغرات را خوب «2» میخورم. پادشاه خندان شده گفت: نان و جغرات حاضر ساختند. آن شخص آن جغرات را لت كرده، مقداری آب در وی ریخت و نان را در وی ترید «3» كرد و رویمال بر وی «4» پوشید و حكایت رنگین شیرین بنیاد كرد. و بعد از ادای این حكایت، آن رویمال از روی كاسه برداشت و آن نان و جغرات را تناول كرد و پادشاه را دعا و ثنائی گفت. پادشاه را بسیار خوش آمد، فرمود كه هزار خانی به وی ارزانی فرمودند. آن شخص را همسایهای بود. دید كه او را جمعیت وافر و حضور و فراغت متكاثر پیدا شد. پرسید كه: فلان «5»، احوال و اوضاع تو معلوم بود، این مال و منال ترا از كجا حاصل شد؟ گفت: به ملازمت پادشاه شتافتم و نان و جغرات خورده جاه [و] ثروت یافتم. این شخص نیز پیش پادشاه رفته نان و جغرات طلبید.
پادشاه این مرد را مثل مرد پیشینه خیال كرد و فرمود كه نان و جغرات آوردند و پیش او نهادند. لقمهای نان را در جغرات زده پارهای بر زمین چكانیده و پارهای در كنار خود انداخت، و به مقداری ریش خود را آلوده ساخت.
پادشاه پرسید كه: كار همین است. گفت: بلی. فرمود كه او را ده گردنی زدند و ده شلاقی دیگر مزید ساخته، او را از مجلس بیرون كردند.
چون این حكایت مذكور شد غلغله و غریو از مجلس برخاست «6»، و جماعتی كه به حافظ نقار خاطری «7» داشتند آن مقدار خنده و تمسخر كردند
______________________________
(1)-B : رفع و دفع آن كدورت نماید و كلفت را از دماغ برآرد
(2)- نسخ دیگر:
بسیار خوب
(3)-B صفحهa 69: تریت؛P : پاره ساخت؛T صفحهa 531: میده تو غراب
(4)-A : دری
(5)-P : فلانی
(6)-B : برخاست و طرفه هنگامهای دست داد
(7)-B : كینه و نقار داشتند؛T : كینه و نقار لاری بار ایردی
ص: 254
كه حافظ [تر و] رسوا گردید. [بیت]:
بوریاباف اگرچه بافنده استنبرندش به كارگاه حریر چون كیفیت مجلس شبانه در مدرسه خانیه به عرض مخدومی افتخاری استظهاری مولانا سید شمس الدین محمد كورتی و جمعی كثیر از طالب علمان سرآمد رسید، خندهكنان گفتند كه: مولانا محمود «1» را به این حماقت و بلادت میدانستیم، اما اظهار آن نمیتوانستیم. حضرت مخدومی فرمودند كه: این مبحث را از اهل فضل و ارباب علم)44 b( استفسار میتوان «2» كرد.
و فتوائی نوشتند بر این وجه كه: [چه] فرمایند ارباب فضیلت و كمال و اصحاب علم و افضال در این مبحث كه شخصی «3» بر تعریف مفعول ما لم یسم فاعله كه كل مفعول حذف فاعله است، اینچنین اعتراض كرده كه:
این تعریف بر هیچ فرد معرف صادق نمیآید، بنابر آنكه هیچ فرد معرف كل مفعول نیست. شخصی «3» چنین جواب گفته كه: این كل افرادی است. این جواب [پیش] اهل فضل و كمال معقول و موجه باشد یا نه؟ اتفاقا مولانا كمال الدین حاجی تبریزی از سمرقند به ملازمت خان [به] بخارا آمده بودند. بر این فتوی چنین توقیع كشیدند كه: هذا الجواب لیس بصواب و قایله غیر قابل للخطاب.
______________________________
(1)-T : محمد
(2)-A : توان
(3)- 3-A شخص
ص: 255
[9] گفتار در تعریف مجلس اعلیحضرت، رفیع منقبت، شیخ الاسلامی، اسلام ملاذی «1»، خواجه هاشمی در قریه اسفیدمون «2» و امتحان نمودن افاضل این كمینه را در بعضی از فضایل و فنون «3»
در تاریخ شهر ربیع الاول سنه 916 «4» [بود] كه عالیحضرت شیخ الاسلامی قریب به صد گوسفند و ده اسپ و ده گاو كشته، طعامهای گوناگون ساختند و [طرح صحبت عامی انداختند]. و اینچنان صحبتی است كه جناب خواجه هرسال یك نوبت «5» خود را به نان و حلوا میسنجید. و گردون از برای این مصلحت كپان ماه و مهر را مهیا میساخت، یك پلهاش به زنجیر های شعاع زرین «6» مناقب و یك پله دیگرش به تارهای شهاب ثاقب مرتب ساخته در میدان سپهر میانداخت. و این طریقه را والد بزرگوار ایشان از صغر سن ایشان مسلوك میداشتهاند. حاصل كه تمام شعرا و علما و فضلا و ظرفا و ندما و ارباب و اشراف و اعیان و كلانتران در قریه اسفیدمون مجتمع «7» بودند، كه سپاهیی آمد و پیش جناب خواجه به نیاز و ادب تمام
______________________________
(1)-A : شیخ الاسلام ملاذی
(2)-C ،B : سفیدمون
(3)-B 2 اشتباها این سرفصل را در آغاز فصل بعد آورده است
(4)-T صفحهa 631: ربیع الاول آی نیك غرسی داسته توقوز اون آلتیدا
(5)-B : سال نیك و بد
(6)-B : زرین رنگین
(7)-A : معجم
ص: 256
به زانو درآمد و به عرض رسانید كه: فلان نیمان از برای ملازمان اسپی نیاز فرستاده و استدعا نموده كه سه طبل باز «1» یكی از برای عبید اللّه خان و یكی از برای كیلدی محمد سلطان كه پسر سیونج خواجه خان است و یكی از برای صدر وی كه شیخ العالم شیخ نام دارد نقاشی شده و بر دور هریك غزلی میباید؛ اگر عنایت نموده خود لطف نمایند یا این خدمت را به بعضی از شعرا كه در ملازمت ایشانند حكم فرمایند حاكمند. حضرت خواجه دوات و قلم و قطعهای كاغذ پیش این كمینه فرستادند و فرمودند كه «2» اینجامه به قامت شما آمده است. به حكم المأمور معذور، به آن غزلها)45 a( اشتغال نموده شد. هنوز مجلس انعقاد نیافته بود كه هرسه غزل به اتمام رسید «3».
غزل طبل باز عبید اللّه خان این است:
تا ترا بر دست حشمت باز دولت گشت رامطبل بازت آورد از مهر چرخ نیلفام
گشت عنقای فلك صید عقاب حشمتتناخنش از ماه نو خون از شفق بین وقت شام
از سر دست غضب شنقار قهرت چون پردبر پرد ارواح اعدای تو چون خیل حمام
از محیط قدر تو مرغابیان خیل ملككز صدای طبل بازت كرده بر گردون مقام
جز ادیم مهر گردون درخور این طبل نیستپوشش این گردد از میخ زر انجم تمام
باز عدلت هرزمان گیرد همای دولتیباد یا رب بر همین منوال الی یوم القیام
______________________________
(1)-T : اوج طبل باز نام
(2)-T : كه، مصرع
(3)-P : رسیده شد
ص: 257 مرغ روح «1» واصفی تا هست در بستان عمرعندلیبآسا ثناخوان تو باشد و السلام غزل طبل باز كیلدی محمد سلطان خلد ملكه «2» این است:
این طبل نیلگون كه فلك پیكر آمدهاز آفتاب پوشش او درخور آمده
در وی هزار طنطنه صیت دولت استگویا كه كاسه «3» سر اسكندر آمده
نقش طیور نیست بر این طبل لاجوردگرد فلك ملائكه پر در پر آمده
خورشید این سپهر چو در حد استواستاطرافش از چه رو ز شفق «4» احمر آمده
بر دورش این صور كه ز یوسف دهد نشانرشك نقوش مانی صورتگر آمده
این چرخ اعظم است چنین پر ز زیب و زینیا طبل باز شاه فریدونفر آمده
سلطان محمد آن شه دوران كه صید اوطاووس مه دم فلك اخضر آمده
خیل كبوتران كواكب ز عدل اوبا «5» بحری شكاری شب خوش برآمده
بازیست صبح بهر تو ای شاه دینپناهدر گردنش چغولی زر از خور آمده
______________________________
(1)- نسخ دیگر: عمر
(2)- «خلد ملكه» فقط درA
(3)-B : كله
(4)-T : صفحهb 731: از شفق ز چه رو
(5)-A ،P ،C ،B 2 : یا
ص: 258 شاهین قوشخانه اجلال تست شامبر سر تماقهاش ز مه انور آمده
چون صیت طبل باز تو آواز واصفیبهر دعای تو ز فلك برتر آمده غزل طبل باز شیخ العالم شیخ
زهی به قدر فزون از سپهر بوقلمونفكنده زلزله صیتت به گنبد گردون
ز رشك نقش تو از انجم و شفق هرشببود پر «1» اشك رخ چرخ و دامنش پرخون
ز بانگ طبل رمد مرغ، لیك شد رامتز بس بود نغماتت)45 b( ملایم و موزون
ترا همین شرف و قدر بسكه در عالمبه نام صدر جهانی مزین و مشحون
رفیع قدر و فلك رتبه شیخ عالم شیخكه طبل باز ز مهرش دهد سپهر نگون
به وقت صید به چنگال باز حشمت اوستهمای دولت و عزت ز صد هزار فزون
به هرطرف دل ارباب «2» فضل شد صیدشبسان مرغ دل واصفی ز حد بیرون *** چون این غزلیات به اتمام رسید، معروض داشته شد. [جناب] خواجه هاشمی همان اسپ كه نیمان به نیاز كشیده بود با چكمن سقرلاط كه در بر
______________________________
(1)-A : ز
(2)-A : از باب
ص: 259
داشتند به این كمینه انعام فرمودند.
جناب شریعتمآب، فضیلت انتساب، مولانا غضنفر محتسب كه در خراسان از جمله شاگردان مولانا شیخ حسین بوده، و مولاناء مشار الیه میفرمودهاند كه از ماوراء النهر به درس ما مثل این جوان خوشطبع ذكی الفهم نیامده.
و حكمت العین را با جمعی از خوشطبعان مشهور در پیش مولاناء مشار الیه به تمام گذرانیده بود، به حضرت شیخ الاسلام گفت كه: شخصی از مولانا واصفی امر غریب نقل كرد كه قبول آن پیش عقل از جمله مستحیلات مینماید، چنین گفت كه: در سمرقند در مجلسی او را از اهل فضل در انشا امتحان نمودند، هژده انشاء غرا كه در كمال فصاحت و بلاغت بود، در بدیهه انشا كرده كه هریك از آن منشآت پیش منشیان ماهر و سخنوران متبحر یك روزه كار است. خواجه فرمودند كه: ما هم این سخن را شنیدیم و باور نكردیم، با آنكه جمعی كثیر گواهی دادند. مولانا غضنفر فرمودند كه: چه باشد كه از برای دفع این دغدغه باز امتحان به میان آید. خواجه فرمودند كه «1»: این قضیه اظهر من الشمس و ابین من الامس است. ما را شرم میآید كه تغافل نمائیم و راه بیانصافی پیمائیم. مولانا غضنفر فرمودند كه: ما را به یكچند مكتوب احتیاج است، اگر از ایشان التماس نمایم بر وجهی كه نه بر سبیل امتحان باشد، تواند بود. خواجه فرمودند كه: این دور از كار نیست.
یكی از ملتمسات مشار الیه بود كه به یكی از ارباب حسن و جمال مكتوبی نوشته شود، كه مشار الیه به سعی یكی از مصاحبان آن جوان از شخصی باغی خریده بود، و از آن به غایت پریشان و پشیمان گردیده، حكم فرمایند كه آن مصاحب «2» ایشان آن شخص را «3» به فسخ بیع آن باغ راضی گردانند. و آن مكتوب این است كه نوشته شد:
______________________________
(1)- در نسخهB 2 از اینجا دو صفحه با خط تازهای است
(2)-A : مصاحبان
(3)-P : آن سخن را
ص: 260
شعب و اغصان عشقه محبت و اشجان «1» كه پیرامون شجره)46 a( جنان برآمده است، و از ثوران تأثیر آنچنان ذبول و ذوبان یافته، كه از او جز نام و نشان نمانده. خلق آن را عروق و اعصاب مینامند. و خاربندی كه شحنه قصبه وجود، جهت حراست خیال آن جمال با كمال و منع دخول صور عالم مثال گرد ساحت دیده كشیده است، كوتهنظران آن خطه قیاس آن را مژگان و اهداب میخوانند. [بیت] «2»
به گرد دیده خود خار بستی از مژه كردمكه نی خیال تو بیرون رود نه خواب درآید «3» بعد از عرض شوق و نیاز، معروض آن سرو سرافراز خرامان بوستان ملاحت و غنچه سیراب خندان گلستان صباحت، اعنی امیر [محمد] حسین میگرداند كه باغ هادم الفراغ مولانا حجت را كه به صد دلیل و حجت جناب خواجه میرم جزاه اللّه خیرا بر باغ ارم بلكه به روضه رضوان ترجیح میكردند، و در خرید آن سعی و اهتمام ما لا كلام مینمودند، خریده شد. شمهای از اوصاف آن محدود و مردود آنكه هرتنبور بیانگور تاكش كنده دوزخی است، و هرجوی هولناكش چون خندق دوزخ برزخی، هربرگ تاك ناپاكش پنجهای است گشاده به قصد گرفتن دامن دردمندی، و هرنخ «4» زنجیر ناكش كمندی است برای گردن فقیر مستمندی. دانههای انگور بیدانهاش هریك پیكان ناوك است، و انگور مسكهاش هریك دانه پیازی و هر «5» یكی دانه انگور آبی او آبلهای است پرآب، و دانه بخشی او اخگری است برای سوز دل پراضطراب. برگهای شجره ملعونهاش «*» كه إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ «6» در
______________________________
(1)-C ،B 2 امتحان
(2)- از اینجا در نسخهC صفحهa 19 شیوه تحریر عوض شده است
(3)- از آغاز نامه تا اینجا درT نیست
(4)-B 2 : بیخ
(5)- تمام نسخ: از
(6)- قرآن سوره 37 آیه 62: أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ
(*) س 20: شجره معلونهاش
ص: 261
شأن اوست، هریك براتی است ناوجه كه محصل اوزبك جان را به تن برمیدارد «1». و شاخهای آن شجره خبیثه كه آیت كَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ «2» بیان اوست، تایاق اوزبكوار «3» میآید هركه یكی از آن میخورد میمیرد. هركه انگور زوجه «4» او را میچشد، فوج بلا به قصد جان او خللی «5» میكشد. و هركه انگور امیری «6» او را میخورد، از دست باد قولنج جان نمیبرد. عنایت فرموده جناب خواجه مشار الیه را فرمایند، كه منت بر جان این كمینه نهاده، این باغ مذكور [را] گیرند و این داغ از دل مجروح این فقیر بردارند. همیشه باغ دولت و اقبال به میوه «7» جاه و جلال برومند باد.
ملتمس دویم آنكه مشار الیه حمامی وقف كرده بودند خطبهای از برای وقفیه آن میبایست «8» و آن خطبه این است كه نوشته شد:
حمد وافر و سپاس متكاثر حضرت ایزد پاكی را سزد كه گنبد سپهر دوار با كواكب ثوابت)46 b( و سیار، توده خاكستری است پر اخگر از گلخن حمام شهرستان عظمت و كبریائی او. و ظرف زرین آفتاب نورانی و پرده مشكفام ظلمانی، محقر طاس و فوطهای است از برای كمینه گدای بیسر و پای او. صانعی كه بیوت هفتگانه حمام اقالیم سبعه ربع مسكون را از برای تزیین و تفریح فرزندان آدم گرم و سرد و معتدل ترتیب داد، و
______________________________
(1)- چنین است تمام نسخ (نسخهT صفحهa 931 وB 867، صفحهb 071(:
هربری براتی دور نامه جه كیم جان نی بدندین مفارقت قیلدور ادور
(2)- قرآن سوره 14 آیه 26
(3)-B 2 ,C ,A اوزبكبار
(4)-T صفحهa 931: و هركیمكه دوحه سینیك اوزومیدین تتار بلافوجی آنیك جانیغه قصد قیلور
(5)-B 2 ,B ,A : خلیلی
(6)-T صفحهa 041: و اوزكا فواكهین
(7)-A :C : میوه
(8)-C ,A : از برای آن وقفیهای میبایست
ص: 262
شیشههای درخشنده نجوم را جهت روشنی بر فراز قبه سقف لاجوردی نهاد.
و درود نامعدود بر رسولی كه از برای حمامداری سرابستان جلالش نوح بهر آبكشی و ابراهیم برای گلخن تابی كمر بسته، و موسی و عیسی حلاقی و فوطهداری اختیار نموده، و سلیمان «1» بر سر تخت نشسته «2»
ملتمس سیوم قباله چهارباغ و آن این است كه مرقوم گردید:
حمد بیحد و ثنای بیعدد حضرت خداوندی را كه به قدرت كامله و حكمت شامله خود چهارباغ فسیح الفضاء عالم سفلی را به چار دیوار پایدار عناصر محكم و مضبوط گردانیده و طراح جهانآرای تقدیرش به دستیاری باغبان صنع، چهار چمن ربعمسكون را به سروبالا و نخلقامت اولاد آدم در حسن و لطافت به روضه جنات عدن رسانید. و درود خجسته ورود بر آن خواجه كه شجره سدره و طوبی كمینه نهالی است از باغچه بوستانسرای كمال او، و نهر سلسبیل محقر جویچهای از محیط مكرمت افضال او، صلی اللّه علیه [و علی] آله و سلم.
______________________________
(1)-B 2 : سلیمانوار
(2)-B وB 2 + صلی اللّه علیه و سلم.T : و سلیمان تخت او رره اولتروب عامه غه صلا اورار ایردی صلی اللّه علیه و سلم
ص: 263