گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد اول
.[10] گفتار در رخصت طلبیدن از عبید اللّه خان «1» و توجه نمودن به ولایت تركستان‌




اشاره

چون تواتر الطاف و تكاثر اعطاف عالی‌حضرت خاقانی سلیمان مكانی ابو الغازی عبید اللّه بهادر خان به این كمینه، ساعة فساعة بل لحظة فلحظة مانند دولت روزافزون و اقبال سعادت مقرونش در ترقی و تزاید بود، و سحاب مكرمتش به امطار عنایت طراوت و نضارت «*» ریاحین بساتین‌مآب و آمال می‌افزود؛ صرصر حسد نایره كین در كانون سینه ارباب عداوت بر می‌افروخت «2» و خرمن صبر و طاقت ایشان را به تمام بسوخت. [بیت]
توانم آنكه نیازارم اندرون كسی‌حسود را چه كنم كو به خود به رنج در است
بمیر تا برهی ای حسود)47 a( كاین رنجی است‌كه از مشقت آن جز به مرگ نتوان رست برید اندیشه فكرت‌پیشه به اطراف و اكناف عالم تدبیر شتافت، بجز طریق
______________________________
(1)- از اینجا نسخه‌B 2 باز با خط اصلی شروع می‌شود
(2)-A : برافروخت
(*) س 8: نظارت
ص: 264
مفارقت و سبیل مباعدت از آن عتبه فلك مسیر، عرش نظیر مخلصی نیافت «*».
[بیت]
به زخم سنگم از كویش فلك آواره می‌سازدفلاخن از مه نو، سنگ از سیاره می‌سازد و حضرت مخدومی استظهاری افتخاری سید شمس الدین محمد را مدت مدید بود، كه داعیه تقبیل آستان فلك‌آشیان عالی‌جناب نقابت انتساب سیاح «1» مضمار الحقیقه بازمة التّحقیق، غواص بحار الطریقة باعانة التّوفیق سلطان الاولیا برهان الاتقیا قطب الاوتاد و الاقطاب امیر سید عبد اللّه الملقب به امیر عرب كه در ولایت تركستان در بلده صبران توطن داشتند، مصمم گردیده بود. اما این كمینه بر آن بود [كه] سفر حجاز و روی آوردن به كعبه نیاز و قبله نماز انسب و اولی می‌نماید. و در مطارحه و مذاكره این بودیم كه طالب علمی درآمد و در دست وی دیوان حضرت حقیقت پناهی، نور الملة والدین، مولانا عبد الرحمان جامی بود. و از برای همین مقصود و حسب الحال گشاده شد. این بیت برآمد كه:
جامی از ملك خراسان چه كنی عزم حجازچون ترا كعبه «2» مقصود به تركستان است بر همین قرار یافته، از [حضرت] عبید اللّه خان رخصت حاصل كرده، متوجه تركستان شدیم.
این سفر در وقتی بود كه خسرو خاور در برج سرطان سرادقات اجلال زده بود [و] از غایت شدت حرارت از قرون ثور حمل تمنای استظلال می‌نمود. گاهی آرزوی آن می‌برد كه از بهر دفع گرما در دلو فلك
______________________________
(1)-C .A : سیار
(2)-C ,A : قبله
(*) س 1: فلك میسر، عرش نظیر مخلصی نیافت.
ص: 265
نشیند. و گاهی میل می‌كرد كه در سایه شكم اسد گردون «1» منزل گزیند. شدت گرما به مثابه‌ای بود كه زره بر پشت ماهی در قعر بحر محیط گداز می‌یافت، و حرارت [هوا كره] خاك را چون كوره آهن می‌تافت. از فرط حرارت بیم آن بود كه درّ یتیم در سینه صدف، چون اشك یتیم قطره آب گردد. و لعل در درج كان چون سرشك دیده عاشقان قطره خون شود. [نظم]
هوا چون عشق جانان گرم بازارز آتش آب سوزان‌تر به صد بار
ز تاب مهر آتش آب گشته‌گدازان سیم چون سیماب گشته
صدف را در میان بحر ز خارگهر در سینه همچون دانه نار و در آن‌وقت از غایت سخونت، این سخن به طبیعت موافق گشته بود كه [شعر]:
گرم چنان گشته كه گر در جهان‌نار بگویند «2» بسوزد دهان «3»
خلق كشان در پنه سایه رخت‌سایه گریزان به پناه درخت
شب شده چون روز وی اندر گداز)47 b( روز چو شبهای زمستان دراز چون به مقتضای قضای الهی از دار الامان ولایت بخارا به بیابان تركستان درآمدیم. بعد از چند روز به بادیه‌ای رسیدیم كه آب در وی بجز سراب «4» نبود، و از آن لجه خونخوار بغیر از كاسه‌های سر سرگشتگان
______________________________
(1)-P : در سایه شیر گردون
(2)-B 2 ,A : آتش گویند
(3)-T : زبان
(4)-A : سرآب
ص: 266
نمی‌نمود «1» ندانم كه از وزیدن باد امواج بر روی ریگ نمایان شده بود، یا استخوانهای پهلوی گمگشتگان از زیر پرده غبار می‌نمود، یا خود گوئی كه ادیم زمین از شدت تاب آفتاب درهم خزیده، از تجرع خون لب‌تشنگان تلخكام آن زمین روی درهم كشیده. [بیت]
مگو كه قطع بیابان عشق آسان است‌كه كوههای بلا ریگ این بیابان است گاهی از صعوبت حرارت، سایه در زیر خار مغیلان مسكن كرده بود، و گاهی از غایت اضطراب خود را در چاه افكنده. [بیت]
آهو كه در آفتاب می‌گشت‌با روغن خود كباب می‌گشت القصه به همراهی بدرقه الهی «2» از آن بیابان نامتناهی، به سلامت به ولایت تركستان رسیدیم. در این راه به مدح و منقبت امیر عرب این غزل ترتیب یافت. این است:
یا من علی الخلایق بالعز و النسب‌مولی ملوك ترك و عجم سید عرب
رایت سرای «3» دایره شرع را مدارسعی تو فتح لشكر اسلام را سبب
سرسبز ساختی چمن شرع ز آب لطف‌خاشاك كفر «4» سوختی از آتش غضب
بر خاك درگه تو سلاطین روزگارهرسو نهاده روی نیاز از ره ادب
سلطان اولیائی و برهان اتقیاقطب زمان و غوث جهان شد ترا لقب
______________________________
(1)-B : اب نمی‌نمود؛T : اوزكا حباب كورونماس ایردی
(2)-A : خداوندی
(3)-T ,P ,B 2 ,B : بقای
(4)-C ,A : خاشاك‌وار
ص: 267 خوانند خلق مدح و ثنای تو صبح و شام‌گویند خاص و عام دعای تو روز و شب
شد عمرها كه می‌طلبیدم به جد و جهدتقبیل آستان رفیع ترا ز رب
شكر خدا كه یافتم از فضل ذو المنن‌نقد مراد خویش به برهان من طلب
چون واصفی به سلك سگان تو باریافت‌بس باشدش به دنیی و عقبی چنین حسب «1» *** چون به شهر صبران درآمدیم، و آن، چنان شهری است كه از روی استحكام با بنای فلك نیلی‌فام پهلوی مبارات می‌زند «*». و در خوشی آب و هوا با ریاض جنان دعوی مساوات می‌نماید. خندقش در عمق از گاو [و] ماهی زمین آن مقدار كه از ماه تا به ماهی است گذشته، و باره‌اش در بلندی به مرتبه‌ای كه از گاو [و] ماهی آسمان به مقدار سلسله نامتناهی تجاوز نموده چنانچه می‌گوید:
حبذا قلعه صبران كه ز كیوان تا وی‌آن‌قدر هست كه از روی زمین تا به فلك)48 a(
نسبتش را به فلك گر تو بدانی گوئی‌كین بود فوق سماك و بود آن تحت سمك و به استشمام «2» عتبه آن عالی‌جناب شرف استسعاد میسر شده، آن مقدار لطف و غریب‌پروری و التفات و عنایت‌گستری به ظهور رسانیدند [كه]
______________________________
(1)-C ,A : همین‌سبب
(2)-C : التمام؛B 2 : التیام
(*) س 11 مبادات
ص: 268
هر [گز] عشر و عشیر آن به خاطر خطور نمی‌كرد. [بیت]
از آن‌طرف نپذیرفت قدر او نقصان‌وز این طرف شرف روزگار ما گردید و به صله غزل مذكور سر و پای خاصه خود را كرامت فرمودند. در درون قلعه صبران بانی مبانی عدل و احسان حضرت عبید اللّه خان به بنای مدرسه‌ای امر فرموده بودند، كه قدوسیان ملأ اعلی كواكب و نجوم سپهر را، كه خشت پاره‌های بیت المعمور عبارت از آن تواند بود، از برای بنای آن مدرسه در میدان فلك هرطرف انباشتند. اما معماران نادره كارش آنها را لایق ندیده همچونانش «1» در صحرای فلك پراكنده گذاشتند. شب و روز عنبر و كافور شام و صبح را از برای گل در میدان سپهر بسی مكمل ساختند، لیكن مهندسان استاد كارش مناسب ندیده به آن نپرداختند. گردون از برای شمسه پیش طاق ایوان و از بهر قالب پهلوی رفیع المكانش خورشید و هلال را مهیا ساخته، پسندكار ایشان نیامده لاجرم هركدام را به گوشه‌ای انداخت. [نظم]
آسمان حلقه زرین هلال‌از برای در او كرد خیال
میخ‌های زر انجم مگرش «2»كه فلك ساخته از بهر درش
زلف دلدار «3» ز زنجیرش بین‌گره اندر گره و چین در چین
بود هرحجره او قصر بهشت‌و اندر او طرفه بتی حور سرشت
و اندر آن فرقه طالب علمان‌چون‌كه در روضه رضوان غلمان
______________________________
(1)-C ,A : همچنان
(2)-B 2 ,C : نگرش
(3)-T : آویزه
ص: 269
بر دو كتف ایوانش دو منار رفیع [ال] مقدار ترتیب یافته در غایت بلندی و نهایت ارجمندی، كه اگر سپهر در محاذیش شكم خود را در نپیچیدی، از نوك منجوق عیوق شكافش «1» تهیگاه خود را چاك‌چاك بیند.
یكی از خوش‌طبعان آن مدرسه آن ایوان را به ضحاك ماران تشبیه كرده. و نزدیك به گلدسته آن‌دو منار زنجیری بسته‌اند و در تحت قبه هریك از آن‌دو منار چوبی تعبیه كرده‌اند، [كه] هرگاه كسی یك چوب را به قوت حركت می‌دهد، آن زنجیر به جنبش درمی‌آید و كسی كه در مناره محاذی آن است او را توهم می‌شود كه منار را از هم فروخواهد ریخت. و این از عجایب عالم است. داروغه و صاحب نسق آن عمارت عالی‌جناب وزارت‌مآب آصف‌مناب قوام الدین خواجه سلطان ابراهیم بود كه تا عطارد «2» منشی فلك نیلگون است منشور وزارت به نام چون او صاحب رائی ننوشته؛ و تا آفتاب «3» پادشاه كواكب «4» است مانند او دستوری بر مسند وزارت ننشسته، آنچنان بقعه‌ای ساخت و مدرسه‌ای پرداخت كه تا صانع جهان‌آفرین و مبدع فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ «5» طاق نه رواق گردون را ساخته و نقش كتابه)48 b( آن را به قلم إِنَّا زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِزِینَةٍ الْكَواكِبِ «6» پرداخته، به رفعت و زیب آن عمارت بر بسیط غبرا بنائی به ظهور نیامده.
بعد از اتمام آن عمارت عالی‌مقام، [ابو الغازی] عبید اللّه محمد [بهادر] خان «7» از بخارا جمعی از مقربان بارگاه و نواب درگاه عالم‌پناه خود را با تحف و [هدایای] لایقه و انعامات و تشریفات فایقه به ولایت صبران فرستاده، جمیع اهالی و موالی و علما و فضلای تركستان را جمع ساخته، عالی جناب سیادت‌مآب نقابت ایاب فرید العصر و وحید الدهر مولانا سید شمس
______________________________
(1)-C ,A : عیوق پیكانش
(2)- همه نسخ، عطارد كه
(3)- همه نسخ بجزP :
آفتاب كه
(4)-A : كواكب فلك
(5)- قرآن سوره 6 آیه 14
(6)- قرآن سوره 37 آیه 6
(7)- فقط درB
ص: 270
الدین محمد كورتی را مدرس گردانیدند.
حضرت میر عرب در مجلس اجلاس فرمودند كه: عزیزان را كه در مجلس حاضرند به خاطر [چه] می‌رسد كه [مثل] این مدرسه به زیب و تزیین «1» [من حیث المكان و المكین در ولایت خراسان و ماوراء النهر بلكه در همه روی زمین] بوده باشد. در آن محفل بعضی عزیزان بودند كه اكثر ربع مسكون را به اقلام اقدام درنوردیده «2» بودند و مانند پرگار به گرد نقطه عالم گشته، قسم یاد كردند كه از نهایت هند كه سراندیب است تا غایت روم و اقصای ختای تا آن‌جای كه اندلس و مشكوة مغرب است سیر كرده‌ایم، اینچنین جمعی در هیچ‌جا ندیده‌ایم و نشنیده‌ایم. در آن مجلس از جوانان ساكن آن مدرسه كه در كمال قابلیت و صلاحیت بودند، و در میدان حسن و صباحت و خوبی و ملاحت، گوی لطافت از آفتاب تابان و ماه درخشان می‌ربودند از پنجاه متجاوز بودند.
بعد از پنج روز از بخارا مژده رسید كه حضرت حق سبحانه و تعالی عبید اللّه خان را فرزند ارجمندی كرامت فرموده. از حضرت میر تسمیه آن فرزند را التماس نموده‌اند. آن حضرت از برای تسمیه و تهنیه آن شاهزاده به این كمینه كتابی اشارت فرمودند و آن كتاب این است:
هرگوهر بدیع كه از معدن معدلت ظاهر و لامع می‌شود، و هر اختر رفیع كه از افق دولت و سلطنت طالع می‌گردد، موجب ازدیاد مواد شوكت و مثمر انسداد «3» قوایم حشمت و رفعت «4» است. المنة للّه «*» تعالی و تقدس كه باز تاج دولت بی‌زوال و افسر حشمت ابدی الاتصال به دردانه یگانه بحر
______________________________
(1)-C ,A : زینت؛ كلمات داخل [] در نسخ‌A وC نیست
(2)-B ,P : در نوشته
(3)- كذا همه نسخ
(4)-B 2 ,B وT : سلطنت؛P : ابهت
(*) س 20: المنة اللّه ...
ص: 271
دولت و اقبال مجددا مرصع گردید [و] سپهر سلطنت و كمال به لمعان «1» اختر مسعود فال برج عظمت و جلال مزین شد. [بیت]
عمر ابدی باد پدر را و پسر را «*»بخت ازلی باد هم این را و هم آن را حقا كه از این نوید روح‌بخش جان‌فزا، چندان فرح و سرور و ذوق و حضور روی نمود كه فوق آن متصور نباشد. ان شاء اللّه تعالی «2» كه آن در یگانه نیك‌اختر با آن گوهر عزیز دیگر در سلك سلطنت و دولت ابد الدهر مجتمع و منتظم باشد.
بعده معروض می‌دارد كه: در آن‌وقت كه فرزند ارجمند عبد العزیز لا زال كأسمه عزیزا، از مكمن غیب به حیز)49 a( وجود آمد، از برای تسمیه او به كلام اللّه تفأل نموده شد، این كلام برآمد كه هو العزیز الرحیم تسمیه آن فرزند به عبد العزیز قرار یافت. و چون این كلام مشتمل بر دو نام بود، منهی غیب به گوش رسانید كه از عالم غیب یك فرزند دیگر به ظهور خواهد پیوست كه مسمی به آن نام دیگر گردد. و [الحمد] للّه كه آن نیز میسر گردید. ظل عالی لایزال باد «3».
*** و از امور غریبه «**» كه در تركستان مشاهده كردیم آن بود كه امیر عرب در یك فرسنگی صبران دو كاریز جاری كرده بودند كه مسافران بر و بحر عالم مثل آن‌دو كاریز «4» به آبادانی و معموری در معموره عالم نشان نمی‌دادند. و قریب به دویست غلام هندوستانی لاینقطع در آن كاریز كار می‌كردند. و بر سر آن‌دو كاریز قلعه‌ای بنا كرده كه درج فتح به مفاتح تدابیر بشر مفتوح
______________________________
(1)-A ،C : لمعان
(2)-A ،B 2 : انشاء اللّه و تعالی
(3)-B 2 : باد برب العاد،T : ظل عالی لایزال و بی‌زوال بولسون آمین
(4)-A : كاریز ندیده
(*) س 3 عمر ابدی باد پدر و پسر را ...
(**) س 17: عمور غریبه
ص: 272
نگردد، و غوامض مشكلات تسخیرش با مساطیر «*» و حواشی ضمیر هیچ وزیر و امیر مشروح نشود. دره تملیكش به الماس رای رایان متكبر و حاكمان «1» متمیز به كثرت عساكر و عدت «2» و عدت وافر مغلوب هیچ‌كس نیاید. و در درون آن قلعه چاهی احداث نموده بود كه عمقش به دویست گز رسیده بود. و داعیه‌اش آن بود [كه] عمق آن را به بحر محیط رساند. این كمینه از روی گستاخی به عرض رسانید كه: این خیال را خلایق محال می‌شمارند و در دایره خیال می‌دارند. امیر خندان شدند و گفتند كه: در قیروان مغرب شهری دیده‌ام كه پادشاهی در وی چاهی كنده و عمق آن را به سطح محیط رسانیده، و از آن آبی منفجر گشته كه یك مناره‌وار بلند می‌ریزد و چهار شهر از آن معمور است؛ از كجا این چاه مثل آن نخواهد شد.

[بیت]

اگر گوئی كه بتوانم قدم در نه كه بتوانی‌وگر گوئی كه نتوانم برو بنشین كه نتوانی

[بیت]

به هركاری كه همت بسته گردداگر خاری بود گلدسته گردد از روی زمین تا آب پنجاه گز بود و عمق آن یك صد و پنجاه گز، و آن مقدار آب را برمی‌كشیدند. و دلو عظیمی ساخته بودند و بر یك جانب سردابه‌ای [ساخته]. یك جفت گاو را به گرد آن چاه به آن «3» دلو می‌بستند و آن گاوان را در آن سردابه می‌راندند. چون به نهایت سردابه می‌رسیدند
______________________________
(1)-B : و حاكمه آن،T حاكمه سی
(2)-A : حدت
(3)-A ،B ،C : به- گردونچه‌های آب آن؛ نسخ شماره 1320 و 1882: به كردونچه‌های؛P : گردونچه
(*) س 1 كذا: مساطیر. شاید: مساطر. به قرینه مفاتح
ص: 273
دلو از چاه برمی‌آمد و آب می‌ریخت بعد از آن كار می‌كردند «1» اتفاقا آن چاه دم پیدا كرد و كار كردن متعذر شد. [مصراع]
نتوان رفت در آن چاه كه دم پیدا كرد «2»
[و كار متعسر شد]. یك جانب چاه را مقدار جویچه تا قعر چاه كندند و به شكل آستینی از چرم دوخته در آن جویچه نهاده محكم ساختند، و بر سر آن دم آهنگری نیز ترتیب نمودند)49 b( و می‌دمیدند و استادان نقب‌كن به كار مشغول بودند، و هركدام از نقب‌كنان دو كدو بر دو ران خود بسته كار می‌كردند كه اگر آب به یك بار منفجر گردد در زیر آب هلاك نشوند.
تو گوئی كه آن چاه هولناك اژدهایی است «*» از جانب دم تا دهان به زمین فرو رفته، یا خودگوئی نشان میخ شامیانه جاه و جلال حضرت میر است كه فراش صنع الهی در زمین كوفته، یا اختاچی لطف ایزدی گوی زمین سوراخ كرده بر دم رخش سبز خنگ فلك از برای سواری آن شاهسوار عرب دفع زخم چشم ساخته. نی‌نی كه چاه ذقن روی زال زمین است كه دل آنچنان صاحبدلی را «3» در قعر چاه انداخته. و در جوار آن‌دو كاریز [دو چشمه بود كه] «4»
______________________________
(1)-T صفحه‌b 541 وB 867 و صفحه‌a 771 و الغ دلوی یاساب ایردیلار آنیك بیلاسونی تارتار ایردیلار آندین سونك‌ایش قیلور ایردیلار سوكوب لیكی دین‌ایش قیلماق متعذر بولغاندین سونك بر كردونچه چیقیر (زیر آن با جوهر قرمز نوشته شده است) یاسادیلار آنیك یا نیدا بر سردابه سالدیلار بر جفت اوكوزنی اول كردونچه غه باغلاب سورار ایردیلار اوكوزلار سردابه غه یتكان همانا دلوسودین تولوب چقار ایردی آنی توكوب بوطریقه بیلا سونی قوروتوب قازماق ایشیكا مشغول بولور ایردیلار اتفاقا اول چاه دم پیدا قیلدی الخ.
(2)-P : این مصراع و كلمات داخل [] را ندارد
(3)-A : صاحب دولتی را
(4)- عبارت داخل كروشه در هیچ‌یك از نسخ به غیر ازT وجود ندارد. آنها را در اصل ترجمه‌T صفحه‌a 641، و 768 صفحه‌b 771 از نو تجدید كرده‌اند: و اول ایكی كاریز؛ و همچنین: جواریندا ایكی چشمه بار ایردی كیم عاشق لار كوزی مثلیك
(*) س 9 اژدهایست
ص: 274
مانند چشم عاشقان از حسد آن زارزار می‌گریستند و با سیل اشك فراوان و چاكهای سینه ویران می‌زیستند. خواجه مذكور آن كاریز را وقف گردانیدند [و] از این كمینه وقفیه التماس نمودند.
و خطبه آن وقفیه این است كه نوشته شد.
[خطبه وقفیه]
*** لطایف محامدی كه چون زلال سلسال «1» از منابع قلوب ارباب معارف بر انهار السنه جاری گردد، مصروف حدایق جناب قدس مالك الملكی كه به آب حیات روح كه از محیط قدرت او قطره‌ای و از عمّان مكرمت او رشحه‌ای است، احیاء اموات اراضی موات جسد آدم نمود و به كریمه وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی «2» به آن اشارت نمود. حكیمی كه تخم محبت دانه گندم را در ریاض فردوس برین در زمین دل آدم خاكی ریخت، و فرزندان وی را در خاكدان غبرا جهت زراعت آن برانگیخت. قادر قدیمی كه دهقان صنع پركمالش مزرعه با فضای چرخ اخضری را به ماء معین نیر اعظم، كه رشحه‌ای از قنوات جاریات حكمت اوست «3» به مقتضای و لقد زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِزِینَةٍ الْكَواكِبِ «4» مزین گردانید. مزارع مزارع قدرتش أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ «5» است و مشارع قنوات «6» رحمتش وَ فَجَّرْنا فِیها مِنَ الْعُیُونِ «7» پادشاهی كه سنبله گردون بلكه خرمن چرخ نیلگون در كشت عظمت وی كمتر از برگ كاه است و مرغزار سپهر خضرا «8» حمل و ثور فلك را كه
______________________________
(1)-T ،P : سلسبیل
(2)- قرآن سوره 15 قسمتی از آیه 29
(3)-B : اوست تازه و خرم ساخت و حدیقه دلگشای، و همچنین فلك نیلوفری را به ریاحین كواكب كه نمونه از روضات جنات اوست به مقتضای
(4)- قرآن سوره 37 آیه 6: إِنَّا زَیَّنَّا ...
(5)- قرآن سوره 56 آیه 64
(6)-A : مشارق
(7)- قرآن سوره 36 قسمتی از آیه 34
(8)-A : غبرا؛B : جفا،T : جفاگر؛B 2 : اخضر
ص: 275
پرورده نعمت اوست محقر چراگاهی. قدوسی كه اكار مزارع انعامش هر شام دانه‌های نجوم را از كاهكشان جدا كرده برطبق سپهر ریزد، و مرغ [فلك] آشیان صبوح هروقت صبحدم آن را طعمه و قوت خود سازد. «1»
[بیت]:
چنان پهن خوان كرم گستردكه سیمرغ در قاف روزی خورد و وظایف نامعدود و درود نامحدود بر رسولی كه هنوز)50 a( دهقان تقدیر تخم هستی كاینات را در زمین وجود نپاشیده بود كه نهال اقبال او از حریم جویبار كنت نبیّا و آدم بین الماء و الطّین سركشیده بود.
پیغامبری كه وثیقه ملكیت انسان را به توقیع من احیا ارضا میّتا فهی له مسجل گردانید، و كشتزار فاخره الدنیا مزرعة الاخرة به زلال افضال شریعت بیضا معمور و مكمل ساخت. صلی اللّه علیه و سلم.
اما بعد بر ضمایر بصایر اولی الایدی و الابصار مخفی و محجوب نماند كه حضرت نبوی علیه التحیة و السلام، دنیا را مزرعه آخرت گفته‌اند كه: الدّنیا مزرعة الاخرة، یعنی هركس در مزرعه‌ای هرچه می‌كارد از تخم خیر و شر در قیامت كه یوم حصاد است، آن برمی‌دارد. [بیت]:
دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسركای نور چشم من بجز از كشته ندروی پس به مقتضای فحوای مَنْ كانَ یُرِیدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ وَ مَنْ كانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیا نُؤْتِهِ مِنْها وَ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ نَصِیبٍ «*»، خوش حال آن عالی‌همتی كه از مضمون این آیت حصه‌ای بردارد، و آب جویبار همت عالی‌نهمت را از زمین شوره‌زار خبیثه دنیا كه وَ الَّذِی خَبُثَ لا یَخْرُجُ إِلَّا نَكِداً «2» آیتی است در شأن او، صرف كرده به اراضی طیبه امور
______________________________
(1)-P : ساخت.
(2)- قرآن سوره 7 آیه 58.
(*) س 18: قرآن سوره 42 آیه 20.
ص: 276
اخروی وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ «*» عبارت از آن می‌تواند بود. [مصراع]:
این كار دولت است كنون تا كرا رسد
در این وقت همایون و عصر میمون، عالی‌جناب معالی نصاب رفعت انتساب سعادت اكتساب صاحب الاعظم حاوی قواعد المجد و الكرم خلاصة الاكارم نقاوه ذوی المكارم نور حدقة الاعالی نور حدیقة المكارم و المعالی معدن جواهر الكرم و الاحسان، مخزن نفایس الافضال و الامتنان «1» المختص بعواطف ملك القویم «2» خواجه نظام الدین سلطان ابراهیم به این دولت كبری و سعادت عظمی موفق گشته، از سر معنی ما عِنْدَكُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ «3» «**» واقف گردید، و وقف مطلق گردانید از آنچه حق و ملك او بود و در تحت تصرف مالكانه خود داشت تا زمان این وقف «4».
*** و از آب این كاریز چهار باغی ساخته بود، آن را نیز وقف گردانید.
و خطبه وقفیه آن چهار باغ این است:
سپاس بی‌حد و ستایش بی‌عدد صانعی را سزد كه چهار باغ فسیح الفضای فلك نیلوفری را به گل و ریاحین كواكب درخشان و ازهار همیشه‌بهار ثوابت نورافشان پرداخت، و چمن مسدس عالم سفلی را به گل‌رخسار و سروقامت خوش‌رفتار اولاد آدم، رشك فردوس)50 b( برین و غیرت حور العین ساخت. قادری كه هربامداد باغبان صنع پركمالش گلهای شكفته ثوابت و سیار را از گلبن فیروزه‌فام گلشن اخضری برچیده، در چادر شب
______________________________
(1)-P : الامتثال
(2)-T : القدیم
(3)- قرآن سوره 16 قسمتی از آیه 96
(4)-P : وقف می‌باشد
(*) س 1: قرآن سوره 7 قسمتی از آیه 58
(**) س 9: ینفذ ...
ص: 277
كافوری صبح صادق می‌ریزد. و نسیم صبحدم «1» اوراق ازهار شكوفه بوستان «2» نیلوفری را بر فرق معاشران عالم خاك می‌بیزد. و درود نامعدود بر رسولی كه فلك اخضری غنچه نیلوفری است از گلستان عزت و كمال او، و مهر انور گل صد برگی است از بوستان عظمت و جلال او. صلی اللّه علیه و علی آله و صحبه و سلم تسلیما كثیرا كثیرا و صلی علی جمیع الانبیاء و المرسلین.
*** این مكتوب نیز به التماس خواجه مشار الیه نوشته شد «3»
چون همواره از گلشن چرخ نیلگون برای ارباب وفا گل نومیدی می‌شكفد، و از گلگشت چمن دهر بوقلمون همیشه خار محنت در پای دل اهل «4» صفا می‌شكند. [بیت]:
از گلشن فیروزه چرخم چه گشایدمرغ دل محنت‌زدگان را قفس است این «5» پس همان بهتر كه مرد عاقل غنچه‌وار سر به گریبان نامرادی فروبرد، و به تماشای سرابوستان روضه دل كه لاله‌زار عالم جان است مشغول باشد.
غرض آن‌كه بعد از تشریف بردن آن‌جناب به ساعتی در گلستان صبران تازه «6» گلی شكفت، كه از نكهت آن دماغ آشفته اسیران خارستان [محنت] مخبط «7» گردیده، اگر عنایت نموده مانند نسیم جانفزای صبحدمی بر بوستان دوستان عبور نمایند، از كمال لطف و احسان ایشان غریب و بدیع نخواهد بود.
______________________________
(1)-P : صبح‌دمی
(2)-P : ازهار بوستان
(3)-P : نوشته شد هو الانشا
(4)-P : در پای اهل
(5)- در نسخه‌A بیت در حاشیه تكرار شده
(6)-A ،C :
مانده
(7)-T : اسیران محنت خارستانی مطعر.
ص: 278

[11] گفتار در تعریف وزیر حضرت عبید اللّه خان‌

اشاره

عالی‌حضرت سلطنت منقبت جمشید مرتبت خورشید رفعت بهرام صولت، عبید اللّه بهادر خان را وزیری بود خواجه نظام نام كه مستوفی دیوان عنایت اعلی خاقانی به قدر «1» قابلیت و اندازه صحایف دفتر احوال استعدادش را به رقوم مجد و جلال و فضل و افضال زینت داده، بر ضلع هرفردی از اوراق ایام و لیالی روزگار دولتش روزنامچه «2» سعادت بر حشو نهاده «3»، و تاریخ اقبال بر بارز «4» آورده، به ارقام منها و من ذلك آراسته داشته. از مجمل و مفصل عواطف چندان‌كه میزان قیاس فاضل آمده، از مراحم بی حساب و مكارم بی‌شمار دفعه‌ای باقی نگذاشته بود. فلاجرم اوارجه جمع و خرج اوقات فرخنده ساعاتش- كه آحاد آن به عشرات و مآت آن به الوف مقرون بود- بر وجهی قرار یافته بود كه به جایزه فَسَوْفَ یُحاسَبُ
______________________________
(1)-A ،C : قدر و
(2)-B 2 : به روزنامچه
(3)-B 2 : نه نهاده؛T صفحه‌b 841: رقم قویمادی
(4)-T صفحه‌b 841: تاریخ اقبال فرخ فالین
ص: 279
حِساباً یَسِیراً «1»)51 a( مصحح گشته. در مدرج وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً وَ خَیْرٌ أَمَلًا «2» بی‌حك و اصلاح مصون و محروس مانده بود. صار من ذلك این مجموع آن‌كه پیوسته دواعی خاطر «*» فیاض حضرت اعلی خاقانی كه فهرست عدل و احسان و بحر السیاق مجملات «3» فضل و امتنان بود بر آن موقوف داشته كه تمامی اشغال مملكت و همگی اعمال سلطنت از جذر و مجذور و ضرب و مضروب به كف كفایت و ید درایت وی مفوض و موكول باشد. مدت مدید و عهد بعید بر این قانون سعی و كوشش نمود كه از وی فوتی و حشوی بارز نگردید، و در توفیر و تكثیر مال دیوانی اهتمام نموده، جانب رعیت مرعی داشته، ابواب ظلم و خیانت را بالكلیه مسدود گردانیده [بود].
و شهرت تمام دارد كه خواجه نظام را موازی صد هزار بیت از اشعار غرای متقدمین و متأخرین از قصاید و غزلیات و رباعیات و مثنویات از «4» هجویات و مدایح مكنوز ضمیر منیر بود. و مشهور است [كه] تقریب خوانی «5» هرگز مثل او كسی یاد ندارد. و این رباعی این كمینه از ایشان یاد دارد:
راهی است ز كعبه تا به مقصد پیوست‌از جانب میخانه ره دیگر هست
لیكن ره میخانه ز آبادانی‌راهی است كه كاسه می‌توان داد به دست «**»
______________________________
(1)- قرآن سوره 84 آیه 8
(2)- قرآن سوره 18 آیه 46
(3)-T :
مجملات و مفصلات
(4)-A : و
(5)-T : حاضرجواب كیشینی؛B : تقریب خانی؛B 2 : به تقریب خانی
(*) س 3: خاظر
(**) س 19: معروف این است:
راهی است كه كاسه می‌توان برد به دست ص: 280
جمعی از امرا و اركان دولت عبید اللّه خان، خواجه ابو البقاء «1» سمرقندی كه مشهور به خواجه خرد «2» است و خواجه میردوست مروزی را در پیش عبید اللّه خان تعریف بسیار كردند و در مقام انهدام مبانی جاه و جلال و حشمت خواجه نظام اهتمام [تمام] بجای آوردند. خواجه نظام به حكم آن‌كه علاج واقعه پیش «3» از وقوع باید كرد متوجه بارگاه عالم‌پناه گردون اشتباه امیر عرب به ولایت تركستان شده، اتفاقا وقت نماز خفتن بود كه اقبال‌وار بر آستان قدسی‌آشیان میر نزول نمود. حضرت امیر او را اعزاز و اكرام بسیار نموده به درسخانه مدرسه عبید اللّه خان فرود آوردند. آن شب فقیر در ملازمت ایشان بودم.
ملاحظه كرده شد [كه] در «4» جمیع اوقات [عمر] هرگز به فصاحت و بلاغت و ملاحت و ظرافت مثل او به خاطر نرسید «5» كه ملاقات كرده شده باشد.
قریب به صبح بود كه شخصی تركش بسته مكمل و مسلح از در جماعتخانه درآمد. خواجه گفت: ای فلان از كجا می‌آئی و خبر چه داری؟ گفت: از بخارا می‌آیم، و خبر این است كه خانه شما را غارت كردند و پسر شما را گرفته به ایذا «*» و جفایش مشغول شدند. اما اهل بیت و حرم شما به سلامت گریختند)51 b( و به خانه دوستان مختفی شدند. خواجه این سخن را كه شنیدند تبسمی كردند و باز بر سر همان حكایت كه می‌گفتند «6» رفتند و به همان آب و تاب مشغول گفت‌وگوی شدند كه یك ذره تغیر و تبدیل در ذات ایشان پیدا نشد. و این از غرایب امور عالم است.
علی الصباح حضرت امیر عرب به مدرسه تشریف آوردند و خواجه نظام را استمالت نموده دلداریی كما ینبغی به تقدیم رسانیدند و فرمودند كه: بر
______________________________
(1)-P : ابو الوفا؛T : ابو الغازی
(2)-B 2 ،T : خورد
(3)-T : قبل
(4)-P : از
(5)-A ،C : رسید
(6)-P : می‌كردند
(*) س 14: ایزا.
ص: 281
فوات اشیاء «*» عالم غم نمی‌باید خورد چنانكه گفته‌اند:
زبر و زیر اگر شود عالم‌ای بدخشی چه غم چو در «1» گذر است
كاین فلك همچو شیشه ساعت‌ساعتی زیر و ساعتی زبر است خواجه نظام به این قطعه ابن یمین رطب اللسان گردیدند كه:
ابن یمین اگر همه عالم به كام تست‌باید كز آن فرح نفزاید دل ترا
ور ملك كاینات ز دستت برون شودهان تا غمش ز جا نرباید دل ترا
چون هست و نیست هردو نماند به یك قرارباید كز این دو یاد نیاید دل ترا قاصدی كه آمده بود معروض داشت كه: در بخارا خبر اراجیفی افتاده بود كه ذات عالی سمات حضرت میر را عارضه‌ای دست داد، و حكایاتی «2» می‌گفتند كه زبان را یارای گفتن آن نیست. خواجه نظام به این دو بیت مترنم گردید:
خران را نمایند هرشب به خواب‌كه پالانگران را ببردست آب
چو پالان به پشت خران برنهندبدانند كه پالانگران زنده‌اند «**» امیر متغیر گشته یراق سفر بخارا كرده، بعد از سه روز مانند قضای
______________________________
(1)-P : بر
(2)-A ،C : حكایاتی كه
(*) س 1: اشیائی
(**) س 20 شاید: بدانند پالانگران زنده‌اند
ص: 282
مبرم به همراهی خواجه نظام متوجه ولایت بخارا شدند. چون موكب حشمت مناقب امیر عرب نزدیك به قصبه غجدوان رسید، حضرت عبید اللّه خان با تمام امرا و وزرا و اركان دولت و اكابر و اعالی و افاضل و اهالی و اشراف و اعراف ولایت «1» بخارا به استقبال متوجه شدند. از یك میل راه كه دیده عبید اللّه خان مكحل به غبار موكب آن شهسوار عرب گردید، با جمعی سپاه از اسپ پیاده شده، كسی پیش فرستاد كه حضرت امیر البته عنایت كرده از اسپ فرود نیایند، عبید اللّه خان پیاده و امیر عرب سواره ملاقات كردند. از مقام ملاقات تا شهر مسافت دو فرسنج بود. امیر عرب از بی‌وفائی و بی‌اعتباری دنیا حكایت می‌پرداخت و عبید اللّه خان از سحاب دیده خاك راه را گل می‌ساخت. از جمله ابیات عربی و فارسی كه بر صفحه بیان آمد این ابیات بود كه نوشته شد:
انّما الدّنیا فناء لیس للدّنیا ثبوت[52 a] انّما الدّنیا كبیت نسّجتها العنكبوت

[بیت]

یا من بدنیاه اشتغل‌قد غرّه طول الامل
الموت یأتی بغتةو القبر صندوق العمل

[بیت]

و من یرجو من الدنیا وفاءكمن یرجو شرابا من سراب «*»
ینادی ملك فی كلّ یوم‌لدوا للموت و ابنوا للخراب «2» «**»
______________________________
(1)-P : شهر
(2)- این بیت درB نیست و درA وC در حاشیه است
(*) س 19: سرابی
(**) س 20: و ابنو للخرابی
ص: 283
فرمود «1» كه: ای فرزند واقف باش [كه] محتاله دنیا ترا فریب ندهد و مرغ دلت را در دام غرور نیفكند، وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا مَتاعُ الْغُرُورِ «2» و این قطعه ابن یمین را خواندند. «3»
شنیدم كه عیسی علیه السلام‌تضرع‌كنان گفت كای كردگار
جهان و جهان فریبنده را «*»چنان كآفریدی به چشم من آر
بدین آرزو مدتی برگذشت‌همی‌كرد روزی به دشتی گذار
زنی را در آن دشت از دور دیدنه اغیار با او رفیق و نه یار
بدو گفت عیسی كه تو كیستی‌چنین دور مانده ز خویش و تبار
چنین داد پاسخ كه من آن زنم‌كه كردی «4» مرا مدتی انتظار
چو بشنید عیسی شگفت آمدش‌مرا- گفت- با صحبت زن چه كار
به پوزش درآمد زن آنگاه و گفت‌جهان است نام من ای نامدار
______________________________
(1)-T : بوابیاتلار دین سونك دیدی كیم
(2)- قرآن سوره 57 آیه 20
(3)- درA بجای این قطعه این عبارت است: «و قطعه ابن یمین را كه در باب دیدن حضرت عیسی زال دنیا را گفته است خواندند»
(4)-T : بودی؛B 2 : كشتی
(*) س 6 شاید:
جهان جهان و فریبنده را ص: 284 مسیحا بدو گفت بنمای روی‌كه تا خود چه دلها ترا شد شكار
بزد دست و برقع ز رخ برگرفت‌برو كرد راز نهان آشكار
یكی گنده پیری سیه‌روی دیدملوث به صد گونه عیب و عار
به خون اندرون غرقه یك‌دست اودگر دست كرده به حنا نگار
مسیحش بپرسید كاین حال چیست‌بگو با من ای قحبه خاكسار
چنین گفت كاین لحظه یك شوی رابدین دست كشتم به زاری زار
دگر دست حنا از آن بسته‌ام‌كه شد شوی دیگر مرا خواستگار
چو بردارم این را به قهر از میان‌به لطف آندگر گیردم در كنار «*»
شگفت آنكه با این‌همه شوهران‌هنوزم بكارت بود برقرار
ز راه تعجب مسیحاش گفت‌كه ای زشت‌رو قحبه نابكار
چه‌گونه بكارت نشد زایلت‌چو داری فزون شوهران از هزار «1»
______________________________
(1)-T : شوهر از صد هزار
(*) س 16: به لطف و اندگر .....
ص: 285 به پاسخ چنین گفت آن گنده پیركه ای زبده و «1» قدوه روزگار
گروهی كه كردند رغبت به من‌از ایشان ندیدم یكی مرد كار
كسانی كه بودند مردان مردنگشتند گرد من از ننگ و عار
چو حالم «2» چنین است با شوهران‌اگر بكر باشم شگفتی مدار
تو نیز ای برادر مر این قصه راهمی‌دار ز ابن یمین یادگار
ز مردی اگر هیچ داری نصیب‌بدین قحبه رغبت مكن زینهار *** حضرت عبید اللّه خان با توابع و حشم و خدم از مواعظ و نصایح آن امیر محترم آن مقدار گریه و رقت نمودند كه ابر بهاری اگر آن را بدیدی از گریه بی‌آبروئی و شرمساری كشیدی. جماعتی را كه مترصد و مترقب انهدام جاه و جلال خواجه نظام بودند و سبیل عداوت او می‌پیمودند، امیر عرب ایشان را نصیحت بسیار كرد و فرمود كه، [بیت]:
درخت دوستی بنشان كه كام دل به بار آردنهال دشمنی بركن كه رنج بی‌شمار آرد اگرچه مباعدت و مباینت میان ایشان مانند غد و امس بود، به نصیحت آن حضرات ائتلاف و امتزاج ایشان به‌هم مثل نور و شمس نمود.
______________________________
(1)-T : زبده
(2)-B 2 : عالم
ص: 286
امیر عرب در بخارا قریب به یك ماه طرح اقامت انداختند و آن شهر را به یمن مقدم شریف رشك دار القرار ساخت. خواجه نظام را باز بر مسند وزارت و سریر نیابت استناد دادند. و دیوانیان و ارباب قلم سر انقیاد و اطاعت بر خط فرمان او نهادند. پس امیر عرب فرمود كه: ای فرزند باید كه همیشه همت عالی‌نهمت بر تربیت جماعتی گماری كه به فضایل نسبی و فواضل مكتسبی ممتاز بوده، مستحق علو رتبت و سزاوار ارتقای مراتب تربیت گشته باشند. به تخصیص فرقه سادات عظام كه اجسام فلك احتشام ایشان به تجلیات آیات إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَكُمْ تَطْهِیراً «1» متجلی است و زمره قضات اسلام كه صفحات و جنات «*» مشتری «2» ارتسام ایشان به انوار إِذا حَكَمْتُمْ بَیْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ «3» متجلی است. و معاشر علمای اعلام و طوایف فضلای كرام كه حواشی صحایف لیالی و ایام ایشان به ارقام فحوای هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ «4» مزین است. و انتظام این اسباب بی‌وسیله صدری و واسطه صاحب قدری- كه بر دقایق این صورت و وقایع این معنی ناقد بصیر و قائد خبیر بوده، مدلول كریمه [اللّه] یَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْیُنِ وَ ما تُخْفِی الصُّدُورُ «5» را نصب العین خاطر دارد، و در تحقیق مراتب و تعیین مناصب طوایف مذكوره اجتهاد موفور بجای آورده، حقوق هریكی را به واجبی بگذارد)52 b( ممكن و میسر و متوهم و متصور نیست.
عبید اللّه خان دست بر سینه و انگشت بر دیده نهاده گفت: بارك اللّه مخدوم كرم نمودید و اظهار كرامت فرمودید. مدت مدید است كه این معنی مكنوز خاطر
______________________________
(1)- قرآن سوره 33 آیه 33
(2)-A ،C : بشری
(3)- قرآن سوره 4 آیه 58
(4)- قرآن سوره 39 آیه 9
(5)- قرآن سوره 40 آیه 19.
(*) س 9: صفحات و جناب
ص: 287
این فقیر است [و] به واسطه مقوله الامور مرهونة باوقاتها در پرده توقف مانده مناسب چنان می‌نماید كه این امر در حضور ملازمان به وقوع انجامد. پس به اتفاق در تحقیق حال علما و فضلا- كه صدر الكتاب احوال ایشان لایق توقیع أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ «1» بوده «2» و فصل الخطاب ابواب اخلاق ایشان به طغرای إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلی أَهْلِها «3» موشح می‌نمود- تأمل و تدبیر فرمودند. لایق‌تر و مناسب‌تر بدین منصب سنیة المراتب عالی‌جناب معالی انتساب مولانا الاعظم البارع الوارع المتورع خلف اعاظم العلماء المحققین، مقوی مراسم الشعر المتین، جامع الاصول و الفروع، حاوی المعقول و المشروع، مولانا كمال الدین حاجی تبریزی به خاطر رسید. بعضی از نواب درگاه عالم‌پناه به ذروه عرض رسانیدند كه: مولانا شمس الدین محمد خراسانی كه ابو حنیفه ثانی ملقب است الیق و انسب می‌نماید، زیرا كه در ولایت خراسان در سلسله سلطان حسین میرزا او را بدین امر تكلیف نموده بودند و او از این منصب ابا و استغنا نموده بوده. همین دلیل است ساطع و حجت «4» است قاطع بر سزاواری او بدین منصب. امیر عرب فرمودند [كه]: این قضیه مانعة الجمع نیست. و در همین مجلس از برای هردوی ایشان نشان نوشتند و به سمرقند فرستادند. و امیر عرب متوجه تركستان شدند.
چون موالی مشار الیهما «5» در ولایت بخارا به مسند عالی صدارت «6» استناد یافتند، امرا و اركان دولت دو فریق گشتند. هرفریقی به یكی از این دو صدر عالی‌قدر توسل جستند. در سلسله عبید اللّه خان تذبذب و تزلزل به ظهور
______________________________
(1)- قرآن سوره 39 آیه 22
(2)-A ،C : نموده
(3)- قرآن سوره 4 آیه 58
(4)-T : محتسب
(5)-B 2 به غلط: چون خواجه نظام
(6)-P ،T ،B ،B 2 ، نسخ شماره 3392 و 1320 و 698 وزارت.
ص: 288
انجامید. جمعی به تربیت خواجه ابو الوفا و خواجه امیر دوست مروزی میل نمودند، و بعضی به انهدام و انعدام خواجه نظام كمر بستند و او را در نظر عبید اللّه خان درشكستند. چون این خبر به سمع شریف امیر عرب رسید مكتوبی مشتمل به سفارش خواجه نظام به عبید اللّه خان فرستادند. مضمون آن كه: در طریق ارادت و محبت می‌باید كه آنچه مقبول ماست مقبول شما باشد و آنچه مردود ما مردود شما باشد. به‌همین سخن باز مهمات خواجه نظام نظامی دیگر گرفت و كاروبار حشمت و شوكت او سرانجام دگر یافت.
[مصراع]
دشمن چه كند چو مهربان باشد دوست
مولانا حاجی تبریزی و مولانا شمس الدین محمد خراسانی و خواجه ابو الوفا و خواجه امیر دوست مروزی به ملازمت امیر عرب متوجه تركستان شدند. و آن در فصل زمستان بود كه عنصر آتشی [كه] بالانشین عناصر است از صدمت و صعوبت)53 a( برودت «1» به حفرات و زوایای كره ارض میل نموده، بواسطه كره هوائی سرزده به هرخانه‌ای كه درمی‌آمد از سكان و متوطنان آن كاشانه آن مقدار چوب می‌خورد كه دود از نهاد او برمی‌آمد. [بیت]:
گرچه زبردست عناصر نشست‌گشت به سرما همه را زیردست گوئی كه دود و شراره‌اش آه و سرشك خون بود كه او را از شدت سرما عارض شده؛ یا از دود پوستین سمور دربر كرده [از] شراره‌ریزهای زر از برای بهای هیمه ایثار می‌نمود؛ [و] به این صفت خود را در دل مردم جای كرده گرمی مهر خود می‌افزود. [بیت]:
آتش از آنسان كه به دل جای كرددود برآمد «2» ز نفسهای سرد مخادیم كه به شرف ملازمت آن‌جناب واجب التعظیم مستسعد گردیدند
______________________________
(1)- نسخ دیگر جزT : صعوبت و برودت بدایع الوقایع ج‌1 288 [بیت] ..... ص : 282
(2)-P : برآور دلهای سرد
ص: 289
به عرض رسانیدند كه: بر رأی صایب و خاطر ثاقب- كه جیب اسرار مغیبات از خیر و شر به دست قدرت ادراك چاك می‌سازد؛ و زنگ شك و وهم از آینه افكار به صیقل یقین پاك می‌گرداند- مخفی نخواهد بود كه جامه دیبای‌نامه جان‌فزای كه حلیه حواری و داد است، حیف و صد «1» حیف است كه ذیل آن به ذكر سفارش آن ناسپاس كه به صورت ناس [و] به معنی نسناس است سمت عیب و نقصان یافته، [نظم]:
مكن با بدان نیكی ای نیك‌بخت‌كه در شوره نادان نشاند درخت
درختی كه تلخ است او را سرشت‌گرش در نشانی به باغ بهشت
ور از جوی خلدش به هنگام آب‌به بیخ انگبین ریزی و شهد ناب
سرانجام گوهر بكار آوردهمان میوه تلخ بار آورد
ز بد گوهران بد نباشد عجب‌سیاهی بریدن نشاید ز شب «2»
و انت و إن داریت «*» فی العمر حیّةاذا مكّنت یوما من السلع تلسع «3» به سبب این مكتوب مسرت مصحوب، جیب لباس آن مدبر از دست تعرض خان امان یافت. از استماع این مقال و مشاهده مآل این حال انگشت تحیر در دندان تفكر ماند. قطعه:
شمشیر نیك ز آهن بد چون كند كسی‌ناكس به تربیت نشود ای حكیم كس
باران كه در لطافت طبعش خلاف نیست‌در باغ لاله روید و در شوره خار و خس یقین دانند كه این مزاح‌گوی مفسد و روباه‌خوی مشعبد انواع مكر
______________________________
(1)-P : هزار؛T یوزمنك
(2)-A و:C فقط بیت اول و آخر را آورده‌اند وB 2 فقط بیت اول را دارد.
(3)- این بیت عربی فقط در نسخ‌P وB آمده است.
(*) س 12: ان دار بت
ص: 290
و خداع در لباس خدمت و اتباع به نسبت آن‌جناب فلك ارتفاع به طرزی پرداخته [كه] در خاطر خطیر متمكن و جای‌گیر شده كه دیوار دل آن‌دوست لباس دشمن اساس به شمسه «1» اخلاص مزین است؛ و اشعه نور وفا در صومعه باطن خباثت مكان او معین. اما فی الحقیقة محبت او محض خدیعت است و خدمتش [فی نفس الامر كَسَرابٍ بِقِیعَةٍ «2».
یغرنّك الأعدا بلبس كلامهم‌مشروب یسمّ لین كلّ الأرقام «*» و] در غایت ظهور است كه آن محتال بدفعال به نمیمه و غمازی و خدیعه و همازی عقل كل را بازی دهد، و به فسون و مكاری در صورت محبت و یاری میان پدر و پسر بیزاری نهد. یقین است كه به اغرای غریب و اغوای عجیب و اسالیب اكاذیب [عنقریب] رایت بغض و عدوان میان ملازمان و حضرت خان چنان برافرازد كه رسم امن‌وامان و نقش قرار و اطمینان از صفحه عرصه «3» بخارا براندازد، و [اتحاد به فساد «4» و] و داد به تضاد و حقوق به عقوق و وفاق به نفاق مبدل سازد. مطموع)53 b( و مأمول از مكارم اخلاق آن مخدوم علی الاطلاق آنكه صورت و مواد این امر را به دیده تدبیر نظر فرمایند و زنگ اعتساف از آئینه خاطر صاف به صیقل انصاف بزدایند.
آن‌كه فكرش گره از كار جهان بگشایدگو بفرمای در آنجا نظری بهتر از این امیر عرب فرمودند كه ما در هركار عقل و شرع را پیشوا و مقتدای
______________________________
(1)-P ،B : شمه
(2)- قرآن سوره 24 آیه 39
(3)-P : از عرصه صفحه
(4)-P ،T : اعناد
(*) س 7: ظاهرا مصراع دوم باید به این صورت باشد:
مشوب بم لین كل الاراقم ص: 291
خود ساخته‌ایم و در میدان نصفت لوای عدالت افراخته‌ایم، تا هركاریرا به میزان عقل و شرع نسنجیم مناسب نمی‌دانیم كه كسی را برنجانیم یا از كسی برنجیم ان شاء اللّه چون به دار الخلافت «1» بخارا رسیم به حكم: النّاس مجزیّون «*» باعمالهم إن خیرا فخیرا و إن شرّا فشرّا، هركسی «2» به سزا و جزای خود خواهد رسید. پس به مقتضای أَمْهِلْهُمْ رُوَیْداً «3»، او را مهلتی دادیم و بر وی در فرصتی گشادیم.
بعده مخادیم را رخصت بخارا فرمودند. و در موسمی كه امیر آل پیكر ورد احمر از مقر «4» سقر ولایت هجران روی به سرابستان گلستان نهاده، و نظاره اثمار «5» و ازهار از بالار «6» چوبین اشجار [چشم] «7» انتظار فَانْظُرْ إِلی آثارِ «8» در اقطار و اطراف گشاده، نوای بلبلان در مقام حسینی عشاق را محیر گردانیده، و صدای آب روان از چشمه زندگانی ترابیان را درود «9» رسانیده، می‌گوید:
میر سرو است و بخارا بوستان «10»سرو سوی بوستان آید همی
ز انتظار خاك پایش غنچه راآب حسرت در دهان آید همی حضرت امیر عرب متوجه بخارا شدند، و در تاریخ عاشر شهر صفر
______________________________
(1)-P : الفاخرة
(2)-A ،C : هركسی را
(3)- قرآن سوره 86 آیه 17
(4)- درB 2 وT نیست؛ درB واضح نیست
(5)-A ،B ،C : نظار و شمار؛B 2 ندارد
(6)-T : تالار؛ بقیه نسخ بلار
(7)-T : انتظار كوزین، در بقیه نسخ نیست
(8)- قرآن سوره 30 آغاز آیه 50
(9)-B 2 : ترانه ورد زبان ساخته
(10)- فقطT بدین صورت آورده است نسخ دیگر:
میر سرو است و سرا بستان او (*) س 4: مجزون
ص: 292
در شهر «1» بخارا نزول فرمودند. در همان روز كه آفتاب عالمتاب دات عالی سمات حضرت میر از سپهر بخارا طلوع نمودند، بدر دولت خواجه نظام در عقده ذنب و وبال انخساف پذیرفت. جمعی از معاندان او را به رفض منسوب داشتند و تراب لعن و طرد به فرق او انباشتند؛ به سرپنجه عتاب و عقاب شكنجه عذاب عبید جانش «*» هلاك ساختند.
در آن‌وقت خواجه سلطان ابراهیم در تركستان بود چون این خبر موحش را شنود و مهر امیر عرب با وی بود؛ از زبان امیر عرب به عبد اللّه خان كتابتی نوشت مضمون آن‌كه: [ما] همگی همت عالی‌نهمت بر ترقی دولت و ترفع حشمت تو مصروف داشته‌ایم «2» و تمامی توجه بر استقلال عظمت و سلطنت تو گماشته‌ایم. تو بر سپهر پادشاهی و فلك شهنشاهی مرتبه آفتاب داری و دیگران حكم دراری. [بیت]:
همگی از وجود تو معدوم‌تو چو ماهی و دیگران «**» چو نجوم اگر یك چند روز بر تو سبقت گرفته‌اند در سلطنت باكی نیست، اگرچه شكوفه از میوه پیشتر است قدر و مرتبه هركدام مقرر و معین است.
زینهار كه خاطر ملول نداری كه عن‌قریب اینها عرضه تلف «***» می‌شوند «3»)54 a( و پادشاهی و سلطنت بر طریق استقلال بر تو قرار خواهد گرفت.
[شعر]:
ما خوانده‌ایم و دیده از روی طالع تواین شكل در مبادی این نقش در اوایل
______________________________
(1)-P : شهر فاخره
(2)-A ،C : مصروف است
(3)-P ،B : خواهند شد
(*) س 5 كذا: عذاب عبید جانش، شاید: عذاب عبید خانش [عبید اللّه خان]
(**) س 13: تو چو ماهی دیگران
(***) س 16: عرصه تلف
ص: 293 رایات كامگاری از رأی تست علیاآیات شهریاری در شأن تست نازل فَلا تُطِعِ الْمُكَذِّبِینَ وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ «*» فَیُدْهِنُونَ «1» و امثال این حكایات نوشته به مهر امیر عرب مشحون گردانیده و به عرض عبد اللّه سلطان «2» پسر كوچكونجی خان و حاكم قصبه یسی [كه مزار فایض الانوار حضرت قطب الاقطاب خواجه احمد یسوی است] رسانید. و گفت: این كتابت را میر عرب مدتی است [كه] به من داد كه به عبید اللّه خان برسان، به واسطه آنكه این مكتوب موجب فتنه و فساد و مورث «3» عداوت و عناد بود، این را نگاه داشتم و علم اظهار نه افراشتم و گفتم كه: [بیت] «4»
چه گویم كه ناگفتنم بهتر است‌زبان در دهان پاسبان سر است اكنون ملاحظه كردم كه در نهان داشتن نیز فتنه عظیم متصور است، چاره‌ای ندیدم و اظهار آن پسندیدم. عبد اللّه «5» سلطان با یكی از امرای عظام او را به نزد سیونج خواجه خان به ولایت «6» تاشكند فرستاد. چون سیونج خواجه خان آن نامه را بدید بسان نامه بر خود بپیچید و تیغ انتقام از نیام بركشید و سلطان ابراهیم را با جمعی از مقربان درگاه عالم‌پناه از برای نهب و غارت و تاراج‌خانه امیر عرب به ولایت تركستان به قصبه صبران ارسال نمود.
در وقتی كه سلطان سراپرده مشرق بر اشهب صبح سوار گردید و خزانه پادشاه شام را به عرصه یغما [داد]، دراهیم «7» «**» و دنانیر از نقیر و قطمیر و قلیل و كثیر هرچه بود تصرف نمودند؛ و العهدة علی الراوی. چنین گویند
______________________________
(1)- قرآن سوره 68 آیه 8 و 9
(2)-A ،C ،B : به غلط عبید اللّه سلطان
(3)-A : مواد وT : مورد
(4)-P : فرد
(5)-B : عبید
(6)-P : به شهر
(7)- چنین است‌B 2 ، نسخ دیگر: عرصه یغما و دراهیم؛T : یغما قیلیب
(*) س 3: تذهن
(**) س 18 كذا: دراهیم
ص: 294
كه امیر عرب در زیر زمین خانه‌ای ساخته بوده از سقف [وی] روزنی گذاشته، و از آن‌جا آن خانه را پرطلا و نقره ساخته بوده. بعد از وقوع این امر عالی‌جناب سیادت‌مآب سید شمس الدین محمد كورتی كه مدرس مدرسه عبید اللّه خان بودند فرمودند كه: دیگر در این ولایت بودن از مصلحت «1» نیست.
طلبه مدرسه متفرق گردیدند و هركدام رخت اقامت به گوشه‌ای كشیدند. این كمینه در ملازمت حضرت مخدومی عزیمت نمودیم كه از راه هندوستان به زیارت كعبه زادها اللّه تعالی شرفا متوجه شویم. چون به نواحی تاشكند رسیدیم درآمدن در آن دیار مصلحت ندیده متوجه قصبه فركت گردیدیم. و آن‌جائی است در غایت خوشی و نهایت دلكشی كه باغ ارم از خجالت آن روی در پرده اختفا كشیده، و روضه رضوان از رشك چشمه‌سارش از حوض كوثر آب در دهان آورده؛ آبهای باصفایش چشمه حیوان را به خاك سیاه نشانیده، و مستنشق هوای جان‌فزایش نفس جان‌بخش مسیحا را باد هوا پنداشته.)54 b( و كدام صفت «2» و منقبت به آن برابری می‌كند كه عالی- جناب معالی انتساب قدوة الاماجد و الاماثل زبدة الاعالی و الافاضل حضرت شیخ الاسلام، مرجع ائمة الكرام غوث الاسلام و مغیث المسلمین المختص بعواطف الملك الخلاق معز الدین خواجه عبد الرزاق آنجا توطن اختیار كرده‌اند «3». و این كمینه را در مدح آن عالی‌حضرت رباعی به خاطر رسیده بود به طریق صنعت اشتقاق متضمن مطلعی معما به اسم خواجه [و آن] رباعی این است:
جان در طلب خواجه با استحقاق‌جویان شده نیك «4» بینش بس مشتاق «*»
______________________________
(1)-P : بودن مصلحت
(2)-B 2 : وصف
(3)-A ،C : توطن داشتند
(4)-A ،C :
نیك و
(*) س 21: كذا، شاید: نیك بینیش بس مشتاق
ص: 295 رویی خواهی تو «1» نور توحید «*» در آن‌رو بین به لقای خواجه عبد الرزاق معمای مستخرج به اسم خواجه
جانب خواجه چو نیكو بینی‌نور توحید در آن رو بینی علی الصباح روز پنجشنبه بیست و ششم شعبان [سنه 928] «2» كه شیخ- الاسلام روز جهان‌افروز را هنگام سفیده‌دم از پیكر هلال عارضه خله در پهلو پدید آمد، و طبیب مسیحانفس وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ «3» از برای تحلیل آن ماده و خنجات «4» كواكب را بهر تكمید در پرده كافوری مهر به خیط الشعاع پیچیده، گرم بر پهلو نهاد. حضرت شیخ الاسلام از درد خله به تنگ آمده اظهار دردمندی نمودند. این كمینه در بدیهه به این مطلع رطب اللسان گردیدم:
به خدمت تو پی جان سپردن آمده‌ام «5»تو زنده باش كه من بهر مردن آمده‌ام «5» و رباعی مصنوع نیز معروض داشته آمد «6» آن عالی‌جناب اسپی به زین و لجام به این كمینه انعام فرمودند و تلطف و تفقد لاكلام نموده حضرت مخدومی و این كمینه را به رسم ضیافت و مهمانداری یك هفته تكلیف ارخای عنانی «7» نمودند.
______________________________
(1)-T : ز
(2)- درA وC نیست؛T : سنه توقوز یوز یكرمه سكزدا
(3)- قرآن سوره 81 آیه 18
(4)- مبهم است؛ درA ،C ،B 2 ،T :4 ,2 ,1 CT محذوف است؛B : و جنحات‌T :3 C : و صحات؛ نسخه شماره 144 صفحه‌a 59 و شماره 1320 صفحه‌b 041: و جنحات: شماره 1843 صفحه‌b 09 حجاب
(5)-A :
آمدیم
(6)-P ،B 2 : شد
(7)-P ،B ،B 2 : عنان
(*) س 1:
روی خواهی تو نور توحید ص: 296
و مجلس فردوس‌آیین سپهر تزیین آن حضرت از حضور اهل فضل و كمال و ارباب حسن و جمال و اصحاب ساز و نواز هرگز خالی نبود. [از] اهل فضل: جناب مبدع البدایع مخترع الروایع نظام عقود جواهر الابیات صراف نقود جواهر الكلمات المختص بقوت الملكات و المشاعر الممتاز بالحدس الكامل و الفهم الوافر، [بیت]:
بلبل باغ معانی آنكه از لطف بیان‌طوطیان شكرستان سخن را كرده لال جناب فضایل‌مآب مولانا قزیلی بود ادام [اللّه] نفایس اشعاره «1» البدیعة [و زاد بین البلغاء نتایج افكاره النجیعة، كه] مانند اجزای عقد نظم به آن‌جناب مشاكل و متقارب بود. و از هزج دلگشا و رجز غمزدا كه مثمر حظ وافر و فیض كامل بود، هردم فرح جدید و شوق مدید روی می‌نمود.
از ارباب ساز و نواز [جناب مستطاب نادر الدوران مؤلف تركیبات النغمات و الالحان ناقد دساتین القول و العمل ناظم القوانین الهزج و الرمل] خوشنوازی كه هرگاه در بزم عشاق بینوا به نغمات روح‌افزا و به صوت دلكش غمزدا عمل نمودی مانند زنگوله فریاد و ناله از بزرگ و خرد «2» عراق عرب و عجم برآوردی)55 a( ، هرگه به قانون نادره‌كاری چنگ در ارغنون هنرپروری زده «*» مجلس اهل صفا را برافروختی، مطرب دستان سرای اوج فلك كه عبارت از ناهید است ساز چنگ خود را از رشك مانند عود بسوختی. ولی شعاری كه آوازه مقامات «3» وی در شش جهت بلند گشته.
شعبه‌ای از كرامات وی آنكه مانند عود گوشه‌ها اختیار كرده گاهی [در] نشاپور و اصفهان سیر می‌كرد و گاهی از زابل و نهاوند خبر می‌داد،
______________________________
(1)-A : انفاس الشعار
(2)- نسخ دیگر: كوچك
(3)-A ،C : آوازه كه مقامات
(*) س 17: كذا، شاید زدی
ص: 297
مولانا شاه حسین بود كه همواره انیس و جلیس «*» حضرت خواجه بود و به قانون محبت و ارغنون مودت نقش غم از میانخانه دل می‌زدود.
و از ارباب حسن امیر علی نام جوانی از ملازمان خواجه بود كه از رشك عارض دل فریبش آفتاب در اضطراب بود، و از شرم طره پریشانش سنبل چین در پیچ‌وتاب. پری پیكری از صورت جان نگاشته، ماه چهره‌ای تیغ غمزه بر خون عاشقان گماشته. [شعر]:
به دیده همایون به بالابلندبه ابرو كمانش به گیسو كمند
چو سروی كه پیدا كند در چمن‌ز گیسو بنفشه ز عارض سمن
جمالی چو در نیمروز آفتاب‌كرشمه‌كنان نرگسش نیم‌خواب بعد از فراغ صحبت آن محفل سپهر تزیین بهشت‌آیین متوجه ولایت اخسی شدیم. چون به قریه نمدانك «1» كه در یك فرسخی فركت است رسیدیم، این فقیر را عارضه‌ای دست داد و به درجه‌ای اشتداد یافت كه امید از حیات منقطع شد. چون ایام مرض متمادی گردید از حضرت مخدومی استدعا نموده شد كه فقیر را گذاشته متوجه اخسی شدند.
بعد از یك هفته این فقیر «2» به قدر صحتی یافت، به جانب تاشكند شتافت. شهری دید كه فلك زبرجدی هرشام از برای دفع گزند، سپند دانه‌های نجوم را به آتش شفق می‌سوخت؛ و از برای راه و روش ساكنانش مشعل جهان‌افروز ماه را برمی‌افروخت. بهرام خون‌آشام از برای ضبط و حفظ آن قلعه از كواكب مهره‌های ملتق طیار می‌كرد، و هندوی زحل سنگ رعد از خورشید خاوری مكمل می‌ساخت. در پیش دیوارهای برج و باره‌اش مگر كه فلك نیلگون لاف رفعت زده كه به قصد خائیدن سرش از كنگره‌ها
______________________________
(1)-T : نمه دانك
(2)-A ،C : این فقیر را به قدر صحتی روی داد
(*) س 1: انس و جلیس
ص: 298
دندانها تیز كرده، یا زبانهای طعن و توبیخ درباره او دراز كرده. سنگ [اندازهایش را چون بینی گوئی كه ساكنان سموات از برای استنشاق و استرواح] نسیم خیاشیم بر منافذ جدارش گذاشته‌اند. در فضای آن مصر جامع از بناهای «1» كیكاوس چهار باغی است كه ارم را از آن در دل داغی است، صفایش از وفای خوبان زیبنده‌تر، و هوایش از كرشمه‌های محبوبان فریبنده‌تر. حوض آبدارش از عین صفا عكس‌پذیر، و آب آئینه كردارش از صور طیور و اشجار نظیر صحیفه تصویر. بلبل گویا بر منابر اشجارش مفسر كریمه جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ «2»، نرگس بینا در حوالی «3» جویبارش به ذكر قدیمه فَاعْتَبِرُوا «*» یا أُولِی الْأَبْصارِ «4»)55 b( واصف انهارش عَیْنانِ تَجْرِیانِ «5» و معرف اثمارش فِیهِما فاكِهَةٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمَّانٌ «6» گلهای آن بوستان جنت‌نشان از خنده فراوان به پشت‌پا فتاده صفرا می‌كردند. و غنچه‌های چمن آن گلستان مانند نوعروسان از خنده خود را به زور نگاه داشته سر به گریبان می‌درآوردند. مگر از نسیم صبا وصف چمن بهشت گوش كرده بودند، یا از طبقچه نقره‌ای نرگس شهلا «7» مفرح زعفرانی نوش كرده، انبساط می‌نمودند. درخت طبرخون از غلیان خون سرخ گردیده، فصاد ابر «8» به نیشتر برق رگهاش از مفاصل گشوده بود؛ و درخت بید از برای دفع یرقان از همیشه‌بهار صد هزار ماهی از عكس برگهای خویش در آب روان می‌نمود. تو گوئی كه معمار نادره كار «**» فصل بهار بر حواشی چمن از
______________________________
(1)-A ،C : از بنای
(2)- قرآن سوره 2 آیه 25
(3)-A ،C : حواشی
(4)- قرآن سوره 59 آیه 2
(5)- قرآن سوره 55 آیه 50
(6)- قرآن سوره 55 آیه 68
(7)-A : شهلاش
(8)-A ،C : ابرارش؛T : سحاب فصادی برق نیشتری بر له
(*) س 9: فاعتبراو
(**) س 18: معمار ناده كار
ص: 299
جویهای بنفشه رنگ خاكستر ریخته طرح عمارتی می‌نهاد، یا جامه‌دار نوعروسان باغ پوستینهای [بره] كبود ژنكله موی را گشاده، باد و هوا می‌داد. مگر كه غنچه‌های سوسن در وصف باغ ارم در پیش گلهای آن چمن سخنی انداخته بودند، كه غنچه‌های گل به تحریك نسیم دهان ایشانرا به ضرب مشت مانند گلهای نیل كبود ساخته بودند. به هرجانب هزار شمع كافوری بود از غنچه‌های زنبق آماده، و هرسولگنهای كبود می‌نمود از گلهای نیلوفر نهاده. سبزه نورسته بر كنار جوی مانند خط نازك لب دلبران گل روی در نظر می‌آمد؛ و درختان سرو و عرعر بر اطراف حیاض آن ریاض روح‌پرور در نظر چون قامت دلربای حورای عین بر كنار حوض كوثر می‌نمود. هر كه را قدم به دروازه آن روضه جنت‌نشان رسیدی، كریمه هذه جنّات عدن فادخلوها «*» خالدین «1» از سروش عالم غیب شنیدی. درختان میوه‌دارش از كثرت اثمار «2» مانند پیران روزگار گذرانیده پشت‌خمیده، و چون درخت سپهر از هرطرف دامانش به زمین رسیدی. سیب [بی] آسیبش از گوی غبغب دلبران و چاه ذقن سیمین بران خبر داده، و رنگ و بوی روح افزایش مفرح و مقوی بیماران از پا افتاده.
سیب را با ذقن یار مشابه كردم «3»رنگ او سرخ شد و روی «4» برافروخت به باغ
سیب مانند چراغی است درخشان به درخت‌روز روشن به سر شاخ كه دیده است چراغ درخت انارش از برگ و میوه خبر از سبزه «5» و آتش خلیل می‌داد، و چون
______________________________
(1)- دو كلمه آخر از قرآن است سوره 39 آیه 73
(2)-A : اثمارش
(3)-T : كردند
(4)-T : شده چهره
(5)-A ،C : از میوه
(*) س 11: فَادْخُلُوها
ص: 300
درخت وادی ایمن از نار تجلی نشان می‌داده، به كریمه جَعَلَ لَكُمْ مِنَ- الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً «1» زبان حال گشاد. تو گفتی كه خازن گنجینه تقدیر یواقیت رمانی گریبان دوشیزگان حرم باغ را دفعه دفعه در كاغذ حریر خطائی پیچیده، به رسم امانت در درج عقیق یمنی محفوظ ساخته، یا زرگر دوران جوهر و یاقوت را از برای امتحان در كوره افروخته)56 a( نار انداخته.
و ابن یمین از برای انار لغزی گفته به غایت خوب واقع شده [و هو هذا]:
چیست آن گوی پیكر گردان‌گاه مینا به رنگ و گه مرجان
گوی یاقوت را همی‌ماندبسته اندر زمردین چوگان
رنگ او همچو گونه معشوق‌كه رخش گردد «2» از حیا رخشان
هست برجی ز خلد پنداری‌از پی حور ساخته رضوان
بهر حكمت مهندس تقدیربر ستونی نهاده این بنیان
خارج او همه عقیق یمن‌داخل او مذهب از عقیان «3»
بر فرازش نهاده كنگره‌هاراست چون تاج بر سر شاهان
كنگره نیست افسر لعل است‌پر بیا گنده زر ساو میان
نازكانی در او به مهر خدای‌نپسوده نه انسشان نه جان
همچو اطفال یك‌به‌یك دارنداز زر ناب در دهن پستان
هریك از نازكی چنان‌كه خردگویدش نار دانه‌ای است عیان
فرقه فرقه نشسته همزانو «*»در بر یكدگر خزیده چنان
كه سر موی در نمی‌گنجددر میان از توافق ایشان
______________________________
(1)- قرآن سوره 36 آیه 80
(2)-A ،C ،B 2 : كرده
(3)- درA وC از این‌جا تا بیت آخرین این قطعه حذف شده است.
(*) س 19:
فرقه فرقه نشسته بهم زانو ص: 301 هرگروهی به گوشه دگرنددر پس پرده عفاف نهان
در میانشان ز زرورق بسته‌پرده‌ها دست قدرت یزدان
نازكانند لیك سخت دلندخود چنینند نازكان جهان
هریك از نازكی «*» و لطف چنانك‌بر لب هركه دربری دندان
بینیش همچو چشم ابن یمین‌از گزند زمانه خون‌افشان شفتالوی آبدار لطیفش دلربائی بود «**» كه خسته و دلشكسته خود را پیوسته مستغرق نعمت وصال خود داشتی، [و] تا او را به تیغ پاره‌پاره نساختی او را از دست نینداختی «1» طرفه معشوقی كه عاشق صفت بر سینه خود الفی كشیده بود، یا از شوق لعل مهوشان جیب خود تا به دامنش «2» دریده، چاك گریبانش می‌نمود.
و مؤلف از برای شفتالو لغزی «3» گفته، ذكرش در این مقام مناسب نمود:
شدم به باغ برای نظاره چمنش‌كه بود رشك ریاض نعیم و انجمنش
ز گوشه‌ای صنمی بر درخت جلوه نمودكه آب در دهن آمد ز خوبی ذقنش
چو یوسف است زلیخا صفت ز شوق «4» بتان‌عیان نموده نشانی ز چاك پیرهنش
______________________________
(1)-P ،B : بگذاشتی
(2)-P ،B ،B 2 : تا بدامان
(3)- این لغز را پیش از این نیز در فصل ششم ص 134 آورده است.
(4)-A ،C : عشق
(*) س 4، هریكی از نازكی ...
(**) س 7، دلربای بود
ص: 302 نهفته در شكم آن صنم بود طفلی‌كه هست خسته و باشد همیشه سرخ تنش «1»
چگونه خسته نباشد چنین كه هرطرفی‌نشانه‌های سر سوزن است در بدنش
وصال آن صنم ار آرزو است لاله رخی‌ببر به طوف گلستان به خود به مكر و فنش «2»
بنه روان به كف دست سیب غبغب اوبنوش از این‌كه ستودم ز غنچه دهنش «*»
چو میوه‌هاست سخنهای واصفی دریاب‌ز باغ عمر خوری بر، چو بشنوی سخنش امرودهای چینی آبدارش گویا كه جلاب نبات بود كه قناد دورانش در شیشه‌های حلبی كرده؛ یا مطهره‌های آب حیات بود كه خضر بهار از ظلمات عدم آورده؛ یا خود استاد قناد صنع پروردگار از برای تفریح خاطر اطفال بهار گلهای مختصر قندی ریخته، آنها را در كاغذ حریر بغدادی پیچیده، از شاخهای درخت مثل عطاران آویخته. بهی‌هایش كه به از میوه‌های جنت بود و به بوی روح‌پرور قوت دل بیماران خونین‌جگر می‌فزود، گوئی كه زاهدان پشمینه‌پوش مرتاضند كه رنگ و روی از ریاضت شكسته؛ یا بیماران غریب‌خانه امراضند كه غبار غریبی بر چهره ایشان نشسته. گوی مطلای نارنجش گوی لطافت از میوه‌های بهشت می‌برد؛ و ترنج باغ جنان از یادش آب در دهان آورده، آب حسرت می‌خورد. بو العجب حالی «3» كه رنگ وی
______________________________
(1)-A ،C : بیت‌های بعد را ندارد فقط بیت مقطع را دارد
(2)-T : بخون نكرده فنش
(3)-A ،C : جای
(*) س 8: ستودم از غنچه دهنش
ص: 303
همیشه چون بیماران صفرا مزاج «1» زرد، و صفرا مزاجان «2» یركانی را از روی باطن معالجه می‌نمود. انجیر بی‌نظیرش خشخاش دانه‌ها را به شیره قند پرورش داده، بر كف برگ نهاده، اهل باغ را صلای درمی‌داد، یا حقه‌های معجون قندی ارزن «3» گشته، از برای معاشران باغ بر كف اخلاص می‌نهاد «4».
نكته‌ای چند ارجمند شنوصفت ملك تاشكند شنو
آن دیاری كه خوبیش همه‌جاگشته ثابت به مردم دانا
وه چه ملكی كه روضه رضوان‌شده است از خجالتش پنهان
هركه باشد در این دیار مقیم‌یاد نارد دگر ز خلد نعیم «5»
مردن آنجا بود بسی خوشتر «6»كه بود زنده كس به‌جای دگر
خاك او آن‌چنان‌كه تا بایدابر رحمت برو همی‌بارد «*»
باد خاكش همی‌برد به فلك‌تا كند توتیای چشم ملك
یا به جنت برد كه رضوانش‌كندش عطر حور و غلمانش «7»
آب او آن‌چنان‌كه آب حیات‌شد ز شرمش نهفته در ظلمات
خضر از این آب اگر خبر می‌داشت‌سوی ظلمت علم نمی‌افراشت
بلكه این آب جست و رفت نخست‌دهن و دست «8» ز آب حیوان شست «9»
رود آب پرك كه هست روان‌سلسبیل است در ریاض جنان
در تكش سنگریزه در ثمین‌درخور گوشوار حور العین
______________________________
(1)-A ،C ،B ،P : صفروی مزاج
(2)-C ،B ،P : صفروی مزاجان؛A : صفروی مزجان
(3)- كلمه نامفهوم است،:2 1 Ct : ارزان؛T : ندارد. نسخه شماره 698:
آویزان.
(4)- نسخ دیگر بجزA وC فقط سیزده بیت از این مثنوی را ثبت كرده‌اند
(5)-B 2 این بیت را ندارد
(6)-P ،B ،B 2 : بهتر
(7)-B 2 این بیت را ندارد
(8)-B : دهن خویش
(9)- درB 2 این بیت و بیت بعد نیست
(*) س 10: كذا، قافیه درست نیست
ص: 304 باد او آنچنان كزوست مسیح‌گشته مستنشق از پی تفریح
نسمات شمال او مرغوب‌چون دم روح‌پرور محبوب «1»
از هبوب صباش جان سقیم‌یافت در دم شفا و گشت سلیم
آتش او چو مهوشان سركش‌لیك چون لعل دلكش مهوش
بسكه خواهد كه فتنه «2» انگیزدشعله او نشیند و خیزد
شعله‌هایش كه برفرازد سرهریكی هست همچو شوشه زر
خویش را دود از آتشش چو كشیدگشته در لاله‌زار سرو پدید
هرطرف در نواحیش باغی است‌كه از او بر دل ارم داغی است «3»
وصف باغات او كنم بنیادكه بهشت و ارم رود از یاد «4»
هرطرف قد كشیده اسفیدار «*»همچو بالای نازپرور یار
آن قد و قامت ار بتان بینندپیش ایشان ز شرم ننشینند «**» «4»
چون صنوبر قدان سیمین‌برسركشیده «5» است هرطرف عرعر
سایه برگهای بید در آب‌ماهیانند بند در قلاب
سایه و نور درهم آویزان‌مشك و كافور بر زمین ریزان
سرخ گلهاش بر فراز چمن‌هست چون نار وادی ایمن
بلكه گلبن به طرف انهارش‌شجر الاخضر است و گل نارش
غنچه كز گلبن آمده بیرون «***»خم سبزی است پر می گلگون
یا دل عندلیب محزون «6» است‌زنگ بسته درون پر از خون است
وه غلط كرده‌ام گل این باغ‌بر دل عندلیب بنهد داغ
______________________________
(1)-B 2 از اینجا چهار بیت بعد را ندارد
(2)-T : خواهد گرفت؛B ،B 2 :
كرفته
(3)-P : این بیت را ندارد
(4)-B 2 این ابیات را ندارد
(5)-P : صف كشیده است
(6)-B : پرخون
(*) س 10:
هرطرف قد كشیده سفیدار (**) س 11: ز شرم نشینند
(***) س 17: آمده برون
ص: 305 بلبل او ز شوق نالان است‌نه ز بیداد گل «1» در افغان است
خیل خیل بنفشه بر لب جوی‌رمه بره‌ای است ژنگله موی
یا ز ملك عدم قطارقطارنیل آورده كاروان بهار
سوسن انگشتها ز غنچه نمودكرده انگشتها ز نیل كبود
كه منم رنگریز در همه باغ‌نیل باشد مناسب صباغ
نرگس آمد به باغ و چشم رسید «2»سرو را، وز «3» مرض دراز كشید
ز آن بود صد هزار غنچه فزون‌لب برآورده می‌دمد افسون
رسته هرسو گل همیشه‌بهار «4»هست از او باغ را همیشه‌بهار
یا برای نثار مقدم ورداشرفیها چمن پریشان كرد
گنج هارون به خاك مدفون بودسر آن گنج را بهار گشود
گل خیری به هرطرف سپر است‌قبه او زبرجدی گهر است
بهر آن است تا شود ز آن گنج‌به سپرها بهار گوهرسنج
لاله هست آشیانه بلبل‌كآتش افكنده در وی از غم گل
یا بود هاونی كه باد صبادر چمن گشته است غالیه‌سا
ارغوان هندوی است كرده گناه‌تنش از ضرب چوب گشته سیاه
هست از زخمهای چوب فزون‌بر تنش صد هزار قطره خون
در چمن پیش غنچه زنبق‌شمع كافور گشته بی‌رونق
شوشه نقره است گشته عیان‌كه ز انگشت یار داده نشان
نو عروسان باغ را معجرنسترن شسته و فكنده به سر
یا سر او ز شیب گشته سفیدكرده است از شباب قطع امید
______________________________
(1)-T : او
(2)-T : سفید
(3)-T : سروهم از
(4)-B ،B 2 : نهار
ص: 306 فاخته در چمن درآمد مست‌بر سر شاخسار سرو نشست
مژده گل شنود از هرسوكه برآورد نعره كوكو
قمریان در چمن به شاخ چنارمقریانند بر فراز منار
همه گویا به شوق همچو بلال‌به ثنای مهیمن متعال
صفت میوه‌های او كن گوش‌كه دهانها از اوست چشمه نوش
وصف انگورش آورم به میان‌كه گرو برده از در غلطان
صاحبی‌های نازكش به نظرهست چون لعل نازك دلبر
دانه‌های حسینیش بی‌شك‌هست چون در قیمتی هریك
بابكی «1» همچو خوشه پروین‌بر سپهر رزان ببین «2» «*»
برده كوزا كیش گرو از قندمی‌كند بر نبات و شكر، خند
شكر انگور او ز شكر به‌به بهایش نبات و شكر ده
هركه در جوی زاغ «3» خربزه كشت‌گشت فارغ ز میوه‌های بهشت
دارد از كشت‌زار چرخ فراغ‌بلكه می‌گیرد از سپهر كلاغ «4»
چون نبات آمده به خربزه‌اش‌در مقابل به لذت و مزه‌اش
مصریان از سیاست و از قهرمی‌كنندش برون به چوب از شهر
قند آمد چو در برابر اوز آن شكستند مردمان سر او
هست اركان عیش اركانی‌آن بنا را مباد ویرانی
سبز خطهای او چو گشت عیان‌گشت منسوخ حسن سبز خطان
سبز نازك چو جان شیرین است‌شیوه نازكان سبز «5» این است
______________________________
(1)-P ،B 2 : یا یكی،B : با یكی
(2)-B 2 : بوبین
(3)-T : باغ؛B 2 راغ
(4)-B 2 : فراغ
(5)-B : شهر
(*) س 9: كذا، وزن درست نیست، شاید:
بر سپهر رزان باغ ببین ص: 307 آن‌كه حلق از حلاوت او سوخت‌از علیشیر نازكی آموخت
صفت میوه‌های بستانش‌بازگویم به شرح و دستانش
هرانارش كه نار سنجانی است «1»كان لعل است و لعل رمانی است
حقه پر ز لعل و یاقوت است‌دل‌وجان زو به قوّت و قوت است
صفت ناشپاتیش نتوان‌كه ز فكرش «2» شود پرآب دهان
هست مانند شیشه‌های نبات‌یا بود ظرفهای آب حیات
می‌دمد بوی مشك از سیبش‌كه مبادا ز دهر «*» آسیبش
به زنخدان دلبران ماندهركسش دید دل بر آن ماند
لوحش اللّه ز آب و رنگ بهی‌كه ازو باغ راست رو به بهی
هست به ز آبی «3» بهشت برین‌هست رضوان خلد نیز برین
دیگر از میوه‌هاش «**» هست انجیركه به خوبیش كس ندیده نظیر
هریك از وی حلاوت جان است‌شیر پستان و نار بستان است و پادشاه این ولایت)56 b( و شهنشاه این ناحیت «4» عالی‌جناب «***» سلطنت‌مآب خلافت انتساب شاهنشاه اعدل اعظم كیخسرو كیوان قدر كواكب حشم ملیك ملوك الارض قدرا و رفعة و اجلاهم بین الانام تكرما عمدة الخواقین فی الآفاق اسوة السلاطین بالارث و الاستحقاق، مستجمع آثار وَ ما مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ «5» مستفیض انوار السلطان ظل اللّه یأوی الیه كلّ مظلوم، بقیه دودمان عظمت و كامگاری، [نقاوه خاندان دولت و بختیاری، تاج‌بخش سلاطین كامگار،] تخت‌نشان خواقین عالی‌مقدار، شهسوار عرصه خاك، فارس یكران كره افلاك، عامر مبانی اسلام هادم قواعد الاصنام،
______________________________
(1)-B 2 : سجان است
(2)-T : ذكرش
(3)-B 2 : زاتی (ذاتی)
(4)-P صفحه‌a 78 ناحبت شهسوار میدان حقیقت
(5)- قرآن سوره 37 آیه 164.
(*) س 7: كه مبادا از دهر
(**) س 11: از میوه‌هایش
(***) س 13: ناهیت عالیجنات
ص: 308
الّذی انتهت سبیل السّایلین إلی بابه و اخضرت ریاض الاملین بفیض سحابه «1» «*» معز الخلافت و السلطنت و الدنیا و الدین سیونج «2» خواجه خان بود كه سابقه عنایت ایزدی و بدرقه كفایت سرمدی از بدو «3» ظهور تباشیر صبح دولت ارجمند تا هنگام ارتفاع آفتاب جلالت بی‌گزندش به هرجا و به‌هرحال رفیق امانی و آمال می‌نمود. عدالتش به مرتبه‌ای بود كه در زمان سلطنتش عصافیر از برای آشیانه خود از باز و شاهین پر می‌طلبیدند، و رنگ و نخجیر بهر شانه محاسن خود چنگال پلنگ تیزچنگ را مناسب می‌دیدند. [بیت]:
حلقه زرین چشم باز را از راه لطف‌دست عدلش زیور پای كبوتر كرده بود «4» طنطنه صیت عدالتش در عرب و عجم چنان بلندآوازه گشته بود كه بجز ناله طنبور كس از دست راهزنان نمی‌شنود، و زورمندی بجز بر گوشه كمان كسی نمی‌دید.
نه كسی دید در ایام حیاتش نه شنیداشك جز اشك می و ناله به‌جز ناله چنگ
آب تیغش اگر از باد غضب موج زدی‌ماهی از «5» قعر زمین غوطه زدی چون خرچنگ از كمال سخاوت و آبادانی عدلش گدایان مملكتش از برای گنج خود ویرانی نمی‌یافتند، و خوبان ستمگر و دلبران جفا گستر بجز سینه عاشقان به تیغ غمزه و خنجر كرشمه [ن] می‌شكافتند «6». از بسكه دست جود دریا
______________________________
(1)-T : صحابه
(2)-T : صفحه‌b 661: سیوینچ
(3)-A : ید
(4)-T صفحه‌b 661: ساخته
(5)-T : در
(6)-T صفحه‌a 761: عاشقلار كونكلی دین اوزكا كاتیغ غمزه و خنجر كرشمه بیلا جراحت سلماس ایردیلار
(*) س 2: بفیض سبحانه
ص: 309
نوالش حاصلات بحر و كان را ایثار كرده بود، نه كان را خون در چشم و نه بحر را آب در جگر مانده بود؛ لاجرم هرچند مهر انور نیش زرین در رگ كوه بدخشان فرومی‌برد، قطره‌ای خون برون نمی‌آمد؛ [و] آفتاب عالمتاب غواص‌وار شیشه مهر در سركشیده هرشام در بحر مغرب غوطه می‌خورد، و صبحگاه از دریای مشرق بجز كف تهی ظاهر نمی‌سازد. و این پادشاه دین‌پناه را در درج شهریاری دو گوهر و در برج بختیاری دو اختر بود كه هردو درّ دریای سلطنت و دری سمای حشمتش بودند.

[نظم]:

آن یكی بر اوج برج پادشاهی آفتاب‌و آن یكی بر تخت بخت سلطنت عالی‌جناب
آن یكی شیر ژیان بیشه فرزانگی‌و آن دگر ببر بیان عرصه مردانگی
آن یكی سلطان محمد پادشاه نامدارو آن دگر نوروز احمد شهریار «1» كامگار)57 a(
در ركاب آن روان جمشید و كیكاوس و جم «2»در جناب این ستاده خسروان محتشم «3»
آن یكی بگرفته از خاقان خراج از ضرب تیغ‌و آن دگر بخشیده شاهانرا ممالك بی‌دریغ
آن یكی را گشته از جان رستم‌دستان غلام‌و آن دگر را بنده و چاكر شد افریدون و سام
______________________________
(1)-A : پادشاه
(2)-T : كیكاوس كی
(3)-T : روم وری؛ نسخ‌A وC پنج بیت بعدی را ندارند.
ص: 310 آن یكی در پهلوانی و شجاعت بی‌نظیربر سپهر حسن و خوبی این دگر بدر منیر
قبله درگاه آن را می‌برد گردون نمازمی‌نهد برپایه این نه فلك روی نیاز «1»
از نهیب تیغ آن، خورشید لرزان بر سپهروز سهام این، سپر گردون به رو دارد ز مهر روزی در خانه عالی‌جناب معالی نصاب [وزارت‌مآب قدوة الاماجد و الاعالی زبدة الأكارم و المعالی] مقرب الحضرت الخاقانیه «2» محرم السرایر السلطانیه «3» ممهد قواعد عدالت‌گستری خواجه جلال الدین [یوسف] الكاشغری بودیم، كه خواجه مذكور از ملازمت حضرت خان اعظم تشریف حضور شریف ارزانی فرمودند و این كمینه را تهنیت رسانیده «4»، گفتند كه: امروز در مجلس حضرت خان، اكابر و اعالی و اشراف و اهالی و علما و فضلای تاشكند مجتمع بودند؛ سخن در فضیلت علم و علما می‌گذشت و تفسیر قدیمه كریمه قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ «5» در میان بود، و حدیث من احبّ العلم و العلماء لم تكتب خطیّته ما داء حیوته گفت‌وگوی می‌یافت.
عالی‌حضرت خان فرمودند كه: للّه الحمد و المنة «*» كه لوح ضمیر منیر و صحیفه خاطر خطیر ما به رقوم محبت و اكرام اصحاب علوم كه
______________________________
(1)-B : وین دگر را می‌نهد برپا فلك روی نیاز؛B 2 : می‌نهد بر خاك پای این دگر روی نیاز؛P : می‌نهد برپای این دیگر فلك روی نیاز
(2)-A ،C ،P :
الخاقانی
(3)-A ،C : سلطانی
(4)-A ،C : رسانیدند
(5)- قرآن سوره 39 آیه 9
(*) س 17: المنت
ص: 311
اكرم العدماء فانّهم عند اللّه كراما مرقوم است؛ لاجرم پیوسته حوالی مجلس فلك اشتباه به نجوم زاهره ارباب علم و انتباه مزین، و حواشی صفحات اوقات فرخنده ساعات به تحصیل [مسائل] دینی و تحقیق دلائل یقینی موشح [و محشی] است. و همگی دواعی [خاطر فیاض] بر آن مفطور «1» «*» و مقصور [است] كه هریك از فرزندان سعادت یار در ساحت اكتساب كمالات [و مراضی آثار بر وجهی] مبادرت نمایند كه [در] مضمار دانش [و اختیار قصب السبق] از ابنای روزگار بربایند؛ چنانكه نقود و صعود روزگار مسعود ایشان به سكه بهبود فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ «2» مزین گردد.
بنابرآن در این وقت منصب تعلم و تعلیم و افاده و تفهیم فرزند ارجمند سعادت‌مند حمیده آثار غره جبهه خلافت و اقتدار [المختص بعواطف ملك الاحد مظفر الدین] نوروز احمد [رقاه اللّه علی اعلی مدارج المعارف و المعلومات و وقاه عن جمیع المكارة و الآفات و المخافات] را «3» به مولانا [الفاضل البارع المؤتمن مولانا] كمال الدین واصفی [كه به فضایل علمی و ادبی موصوف است و به صفت معنویه العلم حسن معروف] تفویض فرمودیم. تا چنانچه از خصایل رضیه و شمایل مرضیه او سزد، در تحصیل اسباب كمالات و تكمیل مراسم آداب و عادات فرزند [سعادتمند] مشار الیه غایت مجهود مبذول دارد؛ به نوعی كه عن‌قریب آثار رشاد و علامات [حسن] ارشاد از صحایف احوال خجسته مآل آن فرزند واضح و مبین گردد.
اتفاقا در همان روز ساعت سعد اختیار كرده، خواجه اعظم اسباب ترتیب نموده، در دیوان‌خانه این كمینه را اجلاس فرمود و حضرت
______________________________
(1)-A ،B 2 : منظور؛B : معطور
(2)- قرآن سوره 3 آیه 37
(3)-T : نی
(*) س 4: مقطور
ص: 312
سلطان «1» صرف منظوم مولانا نور الدین عبد الرحمن جامی را افتتاح فرمود. جد و جهدش به مرتبه‌ای رسید كه از اول صباح «2» تا مبدأ رواح [و] از خروج ظلام تا دخول شام به تكرار مطالعه و تذكار مباحثه مشغولی می‌نمود. و چون لحظه‌ای خاطر [عاطر] ش از احاطه سبق معهود فراغت نمودی، زمانی «3» زمام خامه تیزرو را به انامل دریا فواصل داده، به تحسین قواعد خط كه هندسه روحانی است اشتغال فرمودی، تا به اندك مدت به توفیق عَلَّمَ بِالْقَلَمِ «4» توقیع ثلثش)57 b( - كه غبار «5» نسخ بر رقاع خوشنویسان زمان ریخته بود- چون ریحان خط خوبان سواد تعلیق دلها را تحریر كرده، در فنون خط و قلم‌گذاری و انواع انشا و فصاحت دثاری سرآمد روزگار [و سرفراز] گشت. چون شب درآمدی و از درس سبق و مشق ورق خاطر خود را فارغ «6» ساختی، به نواختن سازهای سازنده و نوازش مطربان نوازنده پرداختی. و با طبقه مغنیان كه به نواهای جان‌فزا و نغمه‌های دلربا زهره چنگی را از فلك فرود آوردندی، و به وقت سرود طرب‌انگیز دو رود از دیده عشاق بینوا روان كردندی، طرح مصاحبت انداختی [و در ادای نقرات ملایم و نغمات موزون و حصول اصول ایقاعات بر قانون با ایشان ساختی]؛ تا در علم موسیقی و فن ادوار به مقامی رسید كه زمزمه نشاط افزایش ناهید خوش الحان را چون گوشه چنگ گوشمال دادی، و به نوای تر- كه «7» از رگ خشك رود آب در رود عیش سازد- هزارچشمه از گوشه چشم گشادی.
گاهی سفینه فكر را در بحر عروض جاری ساختی و درر اجزا و اركان شعر را كه از صدف طبع سلیم سخنوران مستخرج گشته در رشته فهم منظوم گردانیده، كیفیت تقطیع و زحافات و كمیت بحور و اوزان و صنایع و بدایع
______________________________
(1)-T : سلطان نوروز احمد
(2)-A ،C : روز
(3)-B : زبان
(4)- قرآن سوره 96 آیه 4
(5)-A ،C : عبارت
(6)-A ،C : جمع
(7)-T : ترك
ص: 313
اشعار و مناقب و معایب و بیان حروف و حركات قافیه و شرح حاجب و ردیف و سایر متعلقات این فن شریف و علم لطیف معلوم ساختی. و در فن كمانداری به پایه‌ای رسید كه كمان او را هیچ زورآزمائی نكشیدی و پیكان تیرش تا مركز دیده اعدا «*» به هیچ‌جا نیارامیدی، در زمان كشیدن كمانش از چله‌خانه قوس فلك زبان به تحسین او گشادی و در وقت گشادن تیر از گوشها آواز زه برآمدی. پیكان تیرش گوئی نصایح دلپذیر بود كه فی الحال در دلها نشستی، و خدنگ بی‌نظیرش همانا كه پند پدر بود كه در صحیفه سینه نقش بستی.
[بیت]:
چنان به تیر ربودی سیاهی از دیده‌كه ذره‌ای نرسیدی به دیده آزارش و آن شاهزاده را اسبی بود سبك تك كه از غایت سرعت به هنگام حركت بر زمان گذشته پیشی می‌گرفت؛ و از روی شتاب به یك دو گام وقت آینده را درمی‌یافت. سبكی سیرش به حدی بود كه اگر بر چشم خفته جولان نمودی، [لذت] خواب خوش را زایل نكردی؛ و در وقت تكاپوی زمین را از رفتنش اصلا خبر نبودی.
تكاوری كه زمین را خبر نبد ز سمش «**»كه آب رفته برو یا گذشته باد بهار
بسان قطره اشكی كه از مژه «1» بدودگذر كند ز سر تار موی در شب تار و این اسپ را در روز اجلاس با زین و لجام مغرق به این كمینه انعام فرمودند. و در رسوم محاربت و قواعد مبارزت به حدی رسید كه حدیث
______________________________
(1)-T : بر زمین
(*) س 4: تا هرگز دیده اعدا
(**) س 16: خبر نبودی ز سمش
ص: 314
رستم‌دستان و داستان اسفندیار روئین‌تن تازه كرد؛ و حكایات بیژن شیرشكار به یاد روزگار آورد؛ و شهاب‌وار دیوان صف هیجارا «1» به آتش رجم می‌سوخت، و دیده سماك رامح را كه نیزه‌دار میدان سپهر است، به سنان برق‌نشان می‌دوخت.
همواره مجلس جنت‌آئین [سپهر تزئینش] مهبط افاضل [عدیم المثال] و مرجع اهل علم و كمال بود. در وقت بهار كه مشاطه صنع ازلی نوعروس دلربای)58 a( ربیع را به غازه «*» لاله و سفیده شكوفه آراسته و پیراسته گردانیده، از كلاله سنبل جعد معنبر بر عذار نهاده، از پنجه سرو ساعدش را نگار بست «**». به حكم: فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الْأَبْصارِ «2»، چشم روزگار از نرگس صد هزار دیده به نظاره برگشاد «3»، و نساج نادره كار بهار پیش گریبان اطلس فستقی گلبن را به تكمه‌های فیروزه عناج «4» «***» زیب و زینت داد؛ و دیبای ملون گلریز كاشی‌نمای یاسمین را به نقشهای گوناگون و برگهای بوقلمون مانند پر طاوس بپرداخت؛ و صحن باغ را رشك بزم كیكاوس ساخت. تو گوئی كه صحن بوستان مجلس طوی و عروسی سرای بود كه از سرو شمعهای سبز به هرسو نهاده بود، و شمعدانهای كبود نیلوفر به هرطرف می‌نمود؛ از غنچه‌ها شیشه‌های مینای پرباده گلگون و از لاله‌ها پیاله‌های لعل از صد هزار
______________________________
(1)-A : و شهاب از وصف دیوان هیجا را؛B 2 : هیجا به آتش رخم؛T : واوقی پیكانی نینك برقی شهاب ینكلیغ سحاب صفی نی رجم اوتی برلایا قارایردی
(2)- قرآن سوره 59 آیه 2
(3)-A : بگشاد
(4)-P : عناح عناج:B T :4 3 C : عناح عناح؛T :2 1 C : غناح غباح نسخه شماره 3392 صفحه‌b 291: غناح غناح، نسخه شماره 698 صفحه 189: غناح غناج
(*) س 7: ربیع را بغاره لاله
(**) س 9: ساعدش را نگاریست
(***) س 11: كذا:
؟؟؟. شاید «غناچ» باشد به معنی «غنچه‌ها»، جمع مكسر و من‌درآوردی!
ص: 315
افزون. موكب دولت مناقب حضرت اعلی خاقانی، سلیمان مكانی، سیونج خواجه خان به عزیمت ییلاق متوجه گشته، لب آب كلس را كه از نهر سلسبیل خبر می‌داد مضرب خیام همایون گشت و اوتاد و اطناب در آن منزل از نجوم و شهاب درگذشت.
روزی در مجلس شریف سلطانی نشسته بودیم، از هربابی سخن در پیوسته؛ در آن اثنا پسر قراقاضی محمد باقی از ولایت تركستان آمد و به تقبیل عتبه سپهر احتشام عرش احترام شرف استسعاد یافت. همراه او اعجوبه عجایب المخلوقات واضحو كه ای از غرایب المصنوعات آمد.
آمد برون ز فرقه یاجوج مردكی‌از گوه «1» ریشكی و بر آن ریش تیزكی
در چنگ پور قاضی یسی «2» بعینه‌همچون مگل فتاده «*» به منقار لكلكی
پوله كونی «3» چو هندوانه خنك‌ریشكی همچو پشم خایه تنك به قد و قامت مانند همت دونان در غایت پستی، و در جهل و حماقت در نهایت زبردستی، كریه منظری كه دیو از طلعتش برمیدی. قبیح پیكری «**» كه شیطان از عار و ننگ به خواب او درنیامدی. قدوة المناحس منبع التلابیس معلم و مؤدب ابلیس، كوف «4» [و] «5» بوم نكبت و فلاكت، غراب تراب مزخرفت و شقاوت. [نظم]:
______________________________
(1)-A ،C : كوز
(2)-T : یسنی
(3)-A ،C ،P ،B 2 : كوی،B : كنی
(4)-P :
كوت
(5)- فقط درP
(*) س 13: همچون مسكل فتاده
(**) س 17: قبیه پیكری
ص: 316 رو به سوراخ حیلت، گرگ دشت مفسدی‌خوك صحرای وقاحت، خرس كوه كافری
موش دكان خرابی، زاغ گورستان مكرراسوی باغ فضیحت، بوم غار مدبری سردار قاطبه شیاطین ملجأ كافه ملاعین، ملاذ المتمرد «*» و الكفره «1» مفخر الفسقه و الفجره.
آن‌كه مثلش ندیده [چشم] سپهربه خبیثی و ملحدی و سگی
چون وی از مادر «2» زمانه نزادبه نجیسی «3» خری و مسخرگی دیوث بردبار، برغوث بی‌وقار، فص «4» خاتم حماقت «**»، بیت القصیدة خباثت.
اگر آدم بدانستی كه دونی این‌چنین مدبر «***»بخواهد زاد از او هرگز ندیدی روی حوا را «****» همانا كه سبب ابا و)58 b( گردنكشی ابلیس از سجود آدم علیه السلام نه از جهت حسد بود، بلكه وجود آن بی‌وجود را «5» در آئینه نسل آدم مشاهده كرده، از ننگ سر به او فرود نیاورده. دیباچه كتاب غوایت و مأبونی، عنوان نامه خیانت و بی‌دینی، مولانا جبینی، كوز اسباله «6» «*****» و تغیر احواله و انقضی اقباله، ناگاه از در بارگاه درآمد و گفت: السلام علیكم. فقیر در جواب گفتم: و علیك السلام یا من جمع بین التنوین و الالف لام «7». و به این نظیر بی‌نظیر
______________________________
(1)-A ،C : المتمردین الكفره
(2)-A ،C : همچو وی مادر
(3)-P : خسیسی،T : به خبیثی
(4)-B : رفض؛T : فضه
(5)-A ،C : بی‌جود
(6)- چنین است نسخ دیگر
(7)-A : الللام
(*) س 5: كذا، شاید: ملاذا المتمردین
(**) س 9: فض خاتم حماقت
(***) س 10: كه دون اینچنین مدبر
(****) س 11: روی هوا را
(*****) س 15 كذا، شاید: گوز اسباله، از لغت‌سازی‌های مؤلف
ص: 317
رطب اللسان گشتم كه:
در ولایت خراسان ندیمی بود كه او را قاسم حصاری می‌گفتند، در سبك روحی خود را مانند فرح در دلهای اهل نشاط جا كردی و غم و اندوه را از ضمیر مثل موی از خمیر بیرون آوردی. [و] او همواره تعریف و توصیف مردم حصار در فهم و ادراك ورد زبان داشت و رقم فصاحت و بلاغت آن قوم را بر صحیفه بیان می‌نگاشت. روزی در خیابان خراسان با وی سیر می‌كردم كه از جانب حصار كاروانی رسید. شخصی از مركب فرودوید و روی به قاسم آورده گفت كه: السلام علیكم. گفتم: بارك اللّه مولانا قاسم قابلیت و صلاحیت مردم حصار شما را از سلام ایشان معلوم توان كرد. قاسم شرمنده و سر در پیش افكنده، او را به خانه خود مراعات نموده متوجه شد؛ چون به محله میرزا بهادر «1» «*» كه از جمله شرابخانه‌های مشهور خراسان است رسیدیم، از حویلی آواز هیاهوی مستان و نوشانوش ایشان به اوج ثریا رسیده بود و غوغا و مشغله و غلغله حریفان در گنبد افلاك افتاده. قاسم حصاری آن مسافر را گفت كه: این خانه ماست شما درآئید و به فراغت به سر صفه نشینید، من از پی مهمی می‌روم. آن شخص دلیرانه درآمد و به سر صفه بنشست. جمعی مستان پرسیدند كه: تو كیستی و از كجا آمده‌ای؟ گفت: من مهمان قاسم حصاری‌ام. جماعت مستان او را در لت كشیدند و سر او را شكسته. دو دست در قفا بسته، چندانش زدند كه شب عید بر دهل نزدند، و او را به عقوبت تمام از خانه بیرون كردند. قاسم حصاری رسید و او را بدین حال دید و گفت: ای مردك این سزاوار و جزای آن كسی است كه الف لام را با تنوین جمع كند و مرا در میان اهل فضل شرمنده سازد.
______________________________
(1)-A ،C ،B ،P : میرزا بهار
(*) س 11: بهادور
ص: 318
چون این حكایت گفتم و این در معرفت سفتم، حضار مجلس به قهقهه بخندیدند. تو گوئی كه سگ‌گزیده آب را دید؛ گفت: من طالب علم و از اولاد ابا بكر صدیق‌ام، ای ابا بكر این قوم را كه به من اهانت می‌رسانند سرنگون سازی و در هاویه بلا اندازی. بعضی از حضار مجلس گفتند كه: ما او را نیك می‌دانیم و خوب می‌شناسیم؛ او از اراذل شهر نیكی «1» است، زندیق را به صدیق چه نسبت)59 a( و ابو جهل را به محمد صلی اللّه علیه و سلم چه مشابهت؟ گفتم كه: نسب معلوم شد، از حسب شمه‌ای بیان فرمایند. گفت:
مرا در آیت وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلَّا فِی كِتابٍ مُبِینٍ «2» [توقف] «3» و دغدغه‌ای است كه درپی بسیاری از مفسران شتافتم و از هیچ‌كدام جواب شافی نیافتم.
و دغدغه و شبهه آن است كه ایر حمار در كجا واقع شده باشد؟ فقیر گفتم كه:
مولانا قطب الدین علامه این آیت را تفسیر فرموده بوده‌اند و مولانا ركن الدین كازرونی- كه از جمله تلامیذ مولوی بوده [و] به این حضرت كمال گستاخی داشته- این سئوال كرده «4» بوده. آن حضرت فرموده بوده‌اند كه فی بطون امّهاتكم. ظرفا و ندمای مجلس سلطانی به غلغله و قهقهه زلزله در گنبد گردون [دوار] افكندند و ریش او را به چنگال تمسخر از هم كندند.
مولانا محمد باقی تركستانی گفت كه: تفسیر الْقارِعَةُ مَا الْقارِعَةُ «5» را از مولانا حبیبی «*» سؤال فرمایند كه خالی از غرابتی نیست. پیش از آنكه پرسند به زبان تركی بنیاد كرد كه: سیز ایته سز كه قلیچ ملیچ قلغان ملغان
______________________________
(1)- كذا اغلب نسخ: نیكی، بعضی نسخ: نكی، در نسخه شماره 698: شهر نیك.
ممكن است ینكی باشد.
(2)- قرآن سوره 6 آیه 59
(3)- فقط درT .
(4)-A ،C : فرموده
(5)- قرآن سوره 101 آیه 1.
(*) س 17: كذا مولانا حبیبی، در صفحه 316: مولانا جبینی، و ظاهرا صورت درست این اخیر است كه با «بی‌دینی» سجع ساخته است.
ص: 319
اوق موق تنكری هم اوشنداق ایتب دور كه الْقارِعَةُ مَا الْقارِعَةُ «1». چون این كلام مهمل را «2» شنیدم آتشی در درونم افروخت و متاع صبر و طاقتم بسوخت. گفتم كه: ای سفله دون و ای سگ بدبخت ملعون، اگر شمه‌ای از شمایم گفتارت به گلستان ارم و سرابستان خلخ و تتار وزد، چون آشیانه جعل بگنداند؛ و اگر نفحه‌ای از فوایح كلام قباحت انجامت بر صحرای چین و ماچین گذرد، ناف آهوان را چون «3» خیشوم شومت گرداند؛ شرم نمی‌داری كه كلام ربانی و تنزیل سبحانی را این‌چنین معنی می‌گوئی؟ چون این سخن شنید آغاز بی‌حیائی و بنیاد شطاحی نموده گفت: هی، ملا تَبَّتْ یَدا أَبِی لَهَبٍ «*» وَ تَبَ «4» و قُلْ یا أَیُّهَا الْكافِرُونَ «5» را چه می‌فرماید؟ مولانا خواجه علی اوبهی «6»- كه یكی از ظرفای تاشكند و ندمای بی‌مانند بود- فقیر را گفت: مولانا برخیزید و زودتر بگریزید.
از صحبت بد دور «7» به صد مرحله بگریزتا در دهن شیر نیفتی ز خصالش و گفت: مرا [خود] طاقت شنیدن این مهملات و تحمل استماع این مزخرفات نیست. به اتفاق وی از حضرت سلطنت‌پناهی رخصت طلبیده متوجه تاشكند شدیم.
بعد از چهل روز رایات نصرت آیات [خاقانی و اعلام ظفر انجام]
______________________________
(1)-T : سز ایتادور سیز كیم قیلچ ملیچ قلقان ملقان اوق موق تنكری هم اوشنداق آیتب تور كه الْقارِعَةُ مَا الْقارِعَةُ
(2)-A ،C : كلام او را
(3)- نسخ دیگر: مانند.
(4)- قرآن سوره 111 آیه 1
(5)- قرآن سوره 109 آیه 1
(6)-A ،C : او؟؟؟،P ،B : اویای
(7)-A : از صحبت دون، درC تصحیح شده: از صحبت دونان تو
(*) س 8: ثبت ید أبی لهب.
ص: 320
خانی به دار السلطنه تاشكند نهضت نزول فرمودند. در آن ایام عالی‌جناب سیادت‌مآب نقابت‌پناه سعادت دستگاه قدوة آل طاها و یاسین زبدة دودمان سید المرسلین سید شمس الدین محمد كورتی مد ظله العالی از ولایت اخسی به تاشكند تشریف آورده بودند. بعد از ادای صلوة جمعه در صفه مدرسه علیه خواجه عبید اللهی قدس اللّه روحه و زاد فی الغرف [الفرادیس] فتوحه، كه جمیع اكابر و اعالی و اهالی و اشراف [و اعراف] و علما و فضلا جمع بودند، عالی‌جناب [معالی انتساب افاضت شعار افادت آثار قدوة العلماء الكاملین صفوت البلغاء المجتهدین حاوی فصول العلم من البدایت الی النهایة جامع فنون الفضایل و الحكم بحسن الاجتهاد و الكفایة] مولانا عبد الغفار از علم كلام مسأله وجود را در میان انداختند و فرمودند كه: شیخ محیی الدین «1» «*» و شیخ علاء الدوله سمنانی و عین القضاة همدانی و جمهور مشایخ كبار برآنند كه: ممكنات معدوم صرفند)59 b( و از حیز عدم قدم به فضای وجود ننهاده‌اند. و كلام شیخ محیی الدین «*» است كه: ما شمّ الممكن رایحة الوجود اصلا. سید شمس الدین محمد فرمودند كه: این سخن مؤوّل است؛ معنی سخن این است كه ممكنات را وجود مستمری نیست، بلكه نو به نو موجود می‌شوند و باز معدوم می‌گردند؛ كما قال اللّه تعالی بَلْ هُمْ فِی لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِیدٍ «2»، و اگر به این معنی نباشد لازم می‌آید كه قایل نباشیم به وجود بسیاری از ممكنات كه اعتقاد به وجود ایشان از جمله ضروریات دین است، مثل اعتقاد به وجود محمد علیه السّلام مثلا. مولانا عبد الغفار فرمودند كه: این سخن بر ظاهر خود راست است، اما این را فهم دیگر می‌باید. القصه سخن به طعن و تشنیع كشید و به تعرض انجامید و مدت مدید این مبحث در میان بود و
______________________________
(1)-T : محی الدین اعرابی
(2)- قرآن سوره 50 آیه 15.
(*) س 10 و 13: محی الدین
ص: 321
به قطع نرسید.
حضرت سیونج خواجه خان در روزی كه در مجلس وی علما و فضلا جمع بودند [سؤال] فرمودند كه: تخلیل لحیه سنت است یا مستحب؟ جناب مخدومی سید شمس الدین محمد فرمودند كه: آنچه از هدایه و [شرح وقایه و خلاصه] سایر كتب مشهوره فقه معلوم می‌شود، تخلیل لحیه «*» سنت است.
مولانا شیخ باقی فرمودند كه: لا نسلم كه سنت [بودن] تخلیل لحیه از این كتب فهم می‌شود. و مولانا عبد الغفار نیز جانب شیخ باقی گرفته مبحث را از پیش بردند. مولانا شیخ باقی اگرچه طالب علم بود اما به مكابره و الحاد و بی‌قیدی شهرت تمام داشت. چنانچه خواجه یوسف كاشغری با جمع كثیر از ثقات نقل می‌فرمودند كه: از [مولانا] شیخ باقی به كرات و مرات شنیده‌ایم كه می‌گفت: من در برابر قُلْ یا أَیُّهَا الْكافِرُونَ «1» سوره‌ای ساخته‌ام كه اگر اهل فضل انصاف پیش آرند «2» سوره مرا ترجیح می‌دهند. و قاضی تاشكند مولانا [حافظ] پاینده محمد «3» چنین نقل می‌كرد كه: روزی جمعی از فضلای تاشكند مجتمع بودند و ابیات مثنوی معنوی [حضرت] مولوی می‌خواندند؛ شیخ باقی فرمود كه: مثل این ابیات مهمله شاید كه در روزی هزار بیت توان گفت. حضار مجلس [همه] متغیر شدند و كتاب مثنوی حاضر بود گفتیم كه: حسب الحال گشایم تا مولوی رومی آن مست شراب قیومی درباره شیخ باقی چه فرماید؟ چون گشادیم «**» این حكایت برآمد كه: نائی بوده، چون نی را به دهان مانده از وی بادی ظاهر «4» شده، و فی الحال سر آن نی را به در «5»
______________________________
(1)- قرآن سوره 109 آیه 1
(2)-A ،C : انصاف بدهند
(3)-T : مولانا محمد پاینده
(4)-B : رها
(5)-B : به دهن
(*) س 4: لحیه
(**) س: 18: كذا: گشایم، شاید: گشاییم
ص: 322
مقعد خود مانده گفت: اگر تو به می‌نوازی دم است و نفس و گوی است و چوگان.
در مسجدی از مساجد تاشكند به التماس جمعی از اعزه و مخادیم نماز بامداد را امامت می‌كردم و بعد از ادای صلوة مسایل مختصر وقایه را بر همان ترتیب به سمع حاضران می‌رسانیدم؛ و كثرت جمعیت به حدی رسید كه در مسجد و بام و كوچه‌ای كه در جوار مسجد بود [مردم] نمی‌گنجیدند. روزی مسأله نواقض وضو «1» مذكور می‌گردید؛ ناگاه از گوشه مسجد آوازی برآمد كه: ای ملا [تا] چند)60 a( مسأله‌ها را به مردم غلط خاطرنشان می‌كنی و خلق را گمراه می‌سازی؟ گفتم: تو كیستی و از كجائی و پیشترآ كه شنویم كه چه می‌گوئی. گفت كه: یك ناقض وضو را چرا ذكر نكردی كه آن تشدد ذكر است. گفتم كه: ای جاهل تو این را از خود برآوردی یا در جائی دیده‌ای؟ سراسیمه شد. مردمان خندان شدند.
حاكم تاشكند آنجا حاضر بود، جمعی را فرمود كه: او را گرفته پیش برید، من او را می‌شناسم؛ چند نوبت به امام همین مسجد اهانتها و بی‌ادبیها رسانید.
وی قابل ایذا «*» و جفاست. چون او را پیش قاضی بردند و نامعقولی او به ثبوت رسید، حاكم او را دست و گردن «2» بسته در آخته خانه انداخته؛ فقیر و جمعی طالب علمان به تشویش تمام او را خلاص گردانیدیم.
بعد از چند روز حضرت سلطنت شعاری «3» با جمعی از خواص،
______________________________
(1)-A ،C ،B : وضو را
(2)-A ،C : و گریبان
(3)- چنین است‌A وC :
نسخ دیگر: سلطنت‌پناهی
(*) س 16: ایزا
ص: 323
[مولانا] جبینی را به خواندن شاهنامه امر فرموده بودند. مهملاتی می‌گفته كه شرح [آن] نتوان كرد. مولانا قاسم- كه یكی از مقربان و نواب درگاه عالم پناه بود- گفته كه: حل این الفاظ و شرح این كلمات را مقدار فلانی- كه عبارت از این فقیر باشد- كسی نمی‌داند [و نمی‌تواند]. القصه كسی به طلب این فقیر فرستادند. چون حاضر شدیم، آن مردك را غریب حالی دست داد.
حضرت سلطان فرمودند كه: از شاهنامه دلگیر شدیم. دیوان حضرت مولوی جامی قدس اللّه سره السامی حاضر بود. فقیر را به سواد خوانی «1» امر فرمودند دیوان را گشادیم؛ این غزل برآمد كه:
رفتی و من ملازم این منزلم هنوزز آب مژه به كوی تو پا در گلم هنوز چون به این بیت رسیدیم كه:
ای گشته دل ز تیغ جفای توام دو نیم‌با من دودل مباش كه من یكدلم هنوز جبینی از جای جست و گفت: هزار لا نسلّم. همگنان متحیر شدند. وی دست بر زانو زدن گرفت كه هی دریغ اگر جامی زنده بودی، مرا زر ریز می‌كرد «2».
فقیر فی الحال برخاستم «*» و از مجلس بیرون آمدم «3»، و به مولانا قاسم گفتم كه، [مصرع]:
ضحاك را به زحمت ماران گذاشتیم
همه گفتند كه: ما حیرانیم كه حضرت سلطان چرا حكم نمی‌فرماید كه دندانهای
______________________________
(1)-A ،B : به سواد خانی
(2)-T صفحه‌b 671: باشیم اوزره زرپاش لیق قیلور ایردی
(3)-P : بیرون رفتم
(*) س 17: برخواستم
ص: 324
او را بركنند [و] بر تارك [سر] او نشانند؟
چون این مقولات به سمع حضرت مخدومی رسید، فرمودند كه مدتی است كه مرا داعیه ملازمت شیخ محمد صادق- كه در ولایت شهر سبز می‌باشند- شده؛ اكنون از خان رخصت خواسته، متوجه شده‌ام. فقیر همان زمان به خدمت امیر الامرا سلیمان ترخان رفته، او را وسیله ساخته، از خان رخصت حاصل كردم؛ و با حضرت مخدومی و مولانا امیر حسین و پسر قاضی تاشكند متوجه شهر سبز شدیم؛ و عتبه قدسی نشان قدوسی‌آشیان آن عالی جناب هدایت‌مآب [افاضت ایاب كرامت انتساب] مقبل و ملثوم گردانیدیم.
و مدت مكث در آن كعبه آمال و مقصد رجال «*» به یك ماه كشید.
عاقبت فقیر و مولانا امیر حسین و پسر قاضی تاشكند اجازت طلبیده، متوجه تاشكند)60 b( شدیم و از آنجا به تركستان رفتیم. اتفاقا [خان و كوچوم خان و سایر] سلاطین سمرقند جهت تاخت قزاق «1» به تركستان آمدند «2». خواجه آفاق [كه] وزیر سلطان ابو سعید بود به واسطه عارضه در صبران توقف نموده بود. فقیر را به وی اختلاطی واقع شد و به مرتبه‌ای اتحاد و مصادقت روی داد «3» كه فوق آن متصور نباشد. [بیت
روح وی و روح مرا در ازل‌سابقه‌ای بود كه گشت آشنا ] فقیر را به سمرقند ترغیب نمود [و در برگشتن خواقین به همراهی وی به سمرقند رفته شد]. اكابر [و اشراف] سمرقند در بنده‌نوازی و غریب پروری شمه‌ای نامرعی نگذاشتند، و این كمینه را در مسجد بازار عطاران كه
______________________________
(1)-B صفحه‌a 831،B 2 صفحه‌a 531: به قصد تاختن قزاق
(2)-A ،C صفحه‌a 801: رفته بوده‌اند
(3)-A ،C : به مرتبه‌ای انجامید
(*) س 10: كذا: مقصد رحال.
ص: 325
بانی آن‌حضرت خواجه بزرگ خواجه عبید اللّه است «1» به امامت اجلاس كردند.
و روز پنجشنبه در همان مسجد مجلس وعظ مقرر شد [از جهت كثرت مردمان و ضیق مكان، مجلس وعظ به مسجد جامع بعد از نماز جمعه انتقال یافت.
جمیع اكابر و مدرسین سمرقند مثل مولانا امیر كلان و امیر ابو البقا و مولانا ابراهیم شیروانی و مولانا بابای شیروانی و مولانا خواجگی و مولانا محمود بخاری و سایر مخادیم تشریف حضور ارزانی فرمودند].
*** بدین منوال [مدت] یك سال «2» گذشته بود كه [عالی‌جناب سلطنت مآب عدالت انتساب زبده «3» سلاطین دوران و عمده خواقین جهان، ركن اعظم اركان عدل و احسان، سابق مضمار جلادت و جلالت، ماحی آثار ظلم و ضلالت، فص خاتم عدالت‌گستری، بدر طارم رعیت‌پروری، رافع الویة الشرع المبین و الدین المتین، قامع طوایف الكفره و المشركین و المتمردین، محیی مآثر العدل و الاحسان، غیاث السلطنة و الدولة و الدین سلطان محمد بهادر خان خصه اللّه تعالی فی الدارین بالعز السرمد] «4» نشانی مشتمل بر الطاف و عنایت از ولایت شاهرخیه به طلب این كمینه فرستادند و مهر بر پشت نهاده قواعد بنده‌نوازی [و ذره‌پروری] به ظهور رسانید «5». اكابر سمرقند رفتن این فقیر را مصلحت ندیدند و رخصت ندادند؛ و در جواب نشان به عرضه داشتی تكلیف فرمودند «6» و آن عرضه داشت این است [كه نوشته شد]:
______________________________
(1)-A ،C : كه حضرت خواجه عبید اللّه احرار قدس سره بنا فرموده‌اند
(2)-C :
یك ساعت
(3)-B : دیده
(4)- عبارت داخل [] مطابق نسخ‌T وB وB 2 است، در نسخه‌های‌C وA بجای آن القاب این عبارت است «كه از اوردوی سلطان محمد نشانی مشتمل» و غیره.
(5)-C ،A : آورده
(6)-A ،C : كردند
ص: 326
عرضه داشت بنده درگاه و دعاگوی بلا اشتباه واصفی. معروض خدام «1» عتبه قدسی نشان سپهر تمكین [و ساكنان] قدوسی‌آشیان عرش مكین می‌گرداند كه صدر الكتاب صحیفه كامگاری و فصل الخطاب جریده شهریاری اعنی نشان عالی‌شأن نورافشان معدلت نشان همایون كه چون آفتاب عالمتاب ظلمت‌سوز جهان‌افروز عنایت از افق بنده‌نوازی و ذره‌پروری و مطلع عدوگدازی «*» و مرحمت‌گستری «2» طالع و لامع گردید؛ شكرانه این سعادت عظمی و موهبت كبری كریمه الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنْزَلَ عَلی عَبْدِهِ الْكِتابَ «3» به خاطر رسید لوازم خدمت و مراسم عبودیت را مرعی داشته، به دست اعزاز و اجلال بر فرق مفاخرت و مباهات نهاده، و زبان به شكر گزاری حضرت واهب العطیات برگشاد. [نظم]:
منت ایزد را كه از نزهتگه لطف «4» و جلال‌خاطر غم‌دیده را سرمایه شادی رسید
از سرابستان شاه كشور جاه و جلال‌تحفه زندانیی، منشور آزادی رسید

[بیت]:

[رسید قاصد و درجی ز مشك ناب آوردچه جای مشك كه درجی در خوشاب آورد «5»
ز شب نوشته مثالی به گرد صفحه «6» صبح‌به نام ذره سرگشته ز آفتاب آورد]
______________________________
(1)-T صفحه‌a 871: خدام و ساكن لارغه
(2)- دیگر نسخ: لطف‌گستری
(3)- قرآن سوره 18 آیه 1
(4)-P : جاه
(5)-T : این بیت را ندارد
(6)-T : مثالی ز زر به صفحه
(*) س 6: عدوگذاری
ص: 327
سواد مداد آن مثال واجب الامتثال نورفزای دیده اولی الابصار است؛ و صورتش «1» بر بیاض نمودار یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ «2» بیاض آن نشان عالی شأن گوئی شكوفه‌زار روضه رضوان است؛ و نشان مهر در وی آشیان عندلیب خوش‌الحان عدل و احسان. گفتم مگر كه مهرش مهر انور است كه در حجاب غمام رفته، یا آیینه سكندر است كه در غلاف مشكفام نهفته، یا خود نافه مشك ختن است كه در حریر كافوری پیچیده، یا نشان مردمك دیده حور العین است كه بهر تعظیم بر آن نشان مالیده. غلط كردم مجمری است طیب‌گستر كه هوای محفل روحانیان از نفایح فوایح آن روح می‌گیرد؛ بلكه قرص عنبری است روح‌پرور كه دماغ كروبیان «3» از لطایف فوایح آن استنشاق می‌پذیرد)61 a( . نی‌نی كه چشمه ماء معین خلد برین است كه حواری عین گیسوان «4» عنبرین [خود] در وی پریشان كرده‌اند «*»، یا گرد بالشی است كافوری كه از بهر جلوس حضرت سلطنت شعاری خلد ملكه عنبرافشان كرده‌اند. گویا كه اصطرلابی است از برای ارتفاع آفتاب دولت مؤید، یا پرده عنكبوتی است از برای پاسداری حضرت محمد صلی اللّه علیه و سلم.
یا خود پنجره‌ای است آبنوسی كه از ریاض لطف و عنایت بر روی محبوسان زاویه محنت گشوده‌اند، یا گرو نامه‌ای است كه از برای این بنده دورافتاده از درگاه عالم‌پناه رقم فرموده‌اند. اگرچه این ملاطفه عالی و این مفواضه «5» «**» متعالی فوق مرتبه این كمینه است، اما از آنجا [كه] مكارم اخلاق خواقین ذوی الاحترام [و الاقتدار] و لطایف عواطف سلاطین عالیمقدار مقتضی تربیت
______________________________
(1)-A ،C : و نمودنش؟ [نمودش]
(2)- قرآن سوره 22 آیه 61
(3)-A ،C : كروبیانش
(4)-A ،C : گیسوی
(5)-A ،C : موافضه
(*) س 11: در روی پریشان كرده‌اند
(**) س 17 كذا: مفواضه، شاید:
مفاوضه
ص: 328
بندگان صادق الاخلاص قدیم الاختصاص می‌باشد، هیچ عجیب و غریب نیست. مصراع:
سلیمان را به آن حشمت نظرها بود با مورش «*»
.

[بیت]:

از آن‌طرف نپذیرفت جاه او نقصان‌و زین طرف شرف روزگار ما گردید «1» ایزد تعالی و تقدس این پادشاه دین‌پناه را سالهای بسیار و قرنهای بی‌شمار بر فراز تخت بخت پاینده و مستدام داراد. بعد از ورود «2» حكم همایون شرایط تعظیم و تكریم به‌جای آورده، كمر خدمت بر میان جان بسته، مور صفت خود را می‌خواست به پایه سریر سلیمانی «3» رساند. اما به واسطه [حصول] یك چند امر ضروری كه در پایه سریر [اعلی] این كمینه را از اهم مهمات است، چند روزی توقف ضرورت بود. بنابرآن به تقبیل آستان سپهر ارتقای عرش اعتلا تعجیل ننمود. ظل ظلیل عاطفت و رأفت لا یزال باد. [نظم]:
امیدوار چنانم كه فیض فضل ازل‌همیشه كام ده شاه كامران باشد
به قد دولت او خلعتی بیارایدكه عطف دامن او ملك جاودان باشد این مكتوب به عالی‌جناب صدارت‌مآب شیخ العالم شیخ نوشته شد:
ای صدر جاه روشن از نور احترامت‌طغرای فتح و دولت توقیع مشك فامت بدایع آیات مجد و كرامت و طلایع رایات صدارت و شهامت عالی جناب معالی انتساب صدر العالی «4» معاذ الاعاظم و الاعالی مالك ازمة المجد
______________________________
(1)-A ،C : گردد
(2)-A ،B 2 : ورد
(3)-A ،C : سریر اعلی
(4)-A ،C : الاعالی
(*) س 2: نظرها بود بمورش
ص: 329
و الجلال و الی ممالك الصدارة و الاجلال [مهبط النظرات السلطانیه مطرح اشعة الملاطفات الخاقانیه صدر الصدور امام الجمهور فی كل الامور] اعنی شیخنا و مخدومنا و مولانا و مؤمل در بسیط بساط كامگاری و نشر مناشیر بزرگواری از مطالع بختیاری و مشارق ایالت و نامداری ابدا طالع و لامع باد. بنده كمینه و مخلص دیرینه كه خلاصه آب و گل یعنی نقاوه جان‌ودل معتكف عتبه خدمت دارد و به خلوص اطاعت آن حضرت در اقاصی آفاق مشهور و به صدق طواعیت در اقطار جهان مذكور است؛ وظایف رضا جوئی و خدمتگاری و به شرایط «1» دعاگوئی و فرمان‌برداری به سده رفیعه)61 b( و عتبه علیه معروض می‌گرداند؛ و همواره انتظام امور صدارت پناهی را از بارگاه الهی به دعا و نیاز سحرگاهی «2» مسألت می‌نماید علم اللّه تعالی و كفی به شهیدا «3» كه صفت نیاز و التیاع به احراز صحبت گرامی از آن گذشته كه وهم دوراندیش به سرحد ادای آن تواند رسید یا ناظم عبارت در سلك بیان تواند كشید.
إشتیاقی بقرب حضرتكم‌شرحه لا یتمّ بالقلم

[نظم]:

به خدائی «*» كه ذات اقدس اوست‌برتر از وصف چونی و چندی
كه مرا از قیاس افزون است‌به لقای تو آرزومندی «**» حضرت عزت عز شانه [و عظم سلطانه] غره غرای سعادت مشاهده جمال جهان‌آرا- كه عنوان جراید سعادات و دیباچه دفاتر مرادات است- به زودی روزی گرداناد. انّه قریب مجیب «4». بعد از عرض نیاز و عبودیت
______________________________
(1)- كذا دیگر نسخ،T : شرایط بیله
(2)-A ،C : هرگاهی؛B : سر كاهی؛
(3)- سوره 4 آیه 79 و سوره 48 آیه 28: وَ كَفی بِاللَّهِ شَهِیداً*
(4)- قرآن سوره 11 آیه 61: إِنَّ رَبِّی قَرِیبٌ مُجِیبٌ
(*) س 16: به خدای
(**) س 17: آرزومندی
ص: 330
معروض [ضمیر] كیمیا تأثیر آنكه مدت مدید و عهد بعید است كه این مهجور «1» زاویه خمول را داعیه تقبیل آستان فلك‌آشیان آن‌جناب مصمم گشته، همواره [مترصد] و مترقب امری كه متضمن حصول این مطلوب باشد بوده و می‌باشد. اما به واسطه این مقدمه صادقه كه، [بیت]:
سالكان بی‌كشش دوست به جائی نرسند «*»سالها گرچه در این راه تك‌وپوی كنند این مقصود از پس پرده غیب جمال نمی‌نمود؛ تا آنكه در این اوقات خجسته ساعات كه آن‌جناب باعث این عنایت شاهانه و رعایت خسروانه گشته‌اند كه از درگاه عالم‌پناه حضرت سلطنت شعاری و مملكت پناهی به نام این بنده كمینه نشانی مشحون «**» به فنون روایت رأفت و مقرون به صنوف رعایت و عاطفت كَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَكْنُونِ «2» او كجنّة وُعِدَ الْمُتَّقُونَ* «3» نزول اقبال و حلول اجلال نمود، از فرق [و] دیده قدم ساخته می‌خواست كه فی الحال متوجه شود؛ اما به واسطه «4» یك چند كتاب كه این كمینه را به غایت ضرور است و آن جز در سمرقند یافت نمی‌شود و حصول وی نیز جز به طریق كتابت دست نمی‌دهد و حالا شب‌وروز به كتابت آن مشغول است و اندكی مانده، چند روزی توقف لازم بود. حمل بر تقصیر نفرمایند؛ و این توقف را، اگرچه به حسب ظاهر تقصیر نماست، اما از آنجا كه حسن سیرت و لطف سریرت آن‌جناب است، به مقتضای‌انّ من البیان
______________________________
(1)-A ،C : این جمهور
(2)- قرآن سوره 56 آیه 23
(3)- قرآن سوره 47 آیه 15 و سوره 13 آیه 25: مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی ...*
(4)- در نسخ‌A وC :
از اینجا تا پایان‌نامه نیست
(*) س 5: بجائی نرسد
(**) س 10: مشهون
ص: 331
لسحرا مقرر است كه در لباس به عرض همایون خواهند رسانید «1»، و عرضه داشت این بنده را به نوعی خاطرنشان خواهند فرمود كه موجب ازدیاد عنایات شاهانه و عواطف خسروانه گردد. دولت دارین میسر باد.
این مكتوب به جناب امارت‌مآب «2» محمد امین میرك نوشته شد:
ای ملك و دین ز لطف تو با رونق و نظام‌آسوده در حمایت لطف تو خاص و عام توجه وفود سعادت آسمانی، و ورود قوافل تأییدات جاودانی، به سده رفیع و عتبه منیع عالی‌جناب امارت‌مآب معالی انتساب، قدوه اعاظم الامراء بمعالی الهمة و الاحسان، المستغنی فی نصرت الدین و حمایت اهل الایمان عن اقامة الحجة و البرهان، منطقة ذروة الشهامة و الجلال، نقطة دایرة الامارت و الآمال، ملجاء المظلومین بكفایة المهام، ملاذ الملهوفین بالرعایة و الاهتمام، المختص بعواطف الملك القوی المتین، خواجه محمد امین ما دام الملوان متعاقب و متوالی باد. و دعاگوی قدیم و مخلص قویم- كه در مضمار مصافات به احراز قصب السبق مبادرت نموده و می‌نماید- مراسم عبودیت و لوازم ضراعت- كه در زاویه ضمیر متمكن و راسخ است- مجدد ساخته)62 a( وظایف خدمت در سلك عرض منتظم می‌گرداند؛ و دوام انتساق امور دولت و انتظام مهام حشمت و شوكت آن حضرت را از بارگاه واهب الرغایب و میسر المآرب جل شأنه و عظم سلطانه مستدعی می‌باشد. اشتیاق به التقای لقای شریف- كه وسیله حصول جمال حضور «3» و ذریعه وصول به كمال
______________________________
(1)- چنین است دیگر نسخ،T صفحه‌a 181: سمع همایون غه لباس عرض بیلاتیكور كای لار
(2)-P : امارت‌مآب ایالت اكتساب
(3)- كذاT صفحه‌b 181؛ دیگر نسخ: حور
ص: 332
بهجت و سرور است- از تصور اوهام و ادراكات افهام درگذشته. [نظم]:
بدان خدای كه در باغ صنع او هردم‌گل وجود ز خار عدم شكفته شود
كه شوق بنده به خدمت زیادت است از آن «*»كه شرح آن به تصاویر خامه گفته شود بعد از عرض «1» عبودیت، انهای رای عالم‌آرای آنكه مخلص دعاگوی را مدتی است كه داعیه آن است كه در سلك خدام عالی‌مقام آن آستانه منتظم باشد، و آن موقوف به آن بود كه از آن‌جانب اشارتی واقع شود، تا به مقتضای: [بیت]
از دوست یك اشارت‌از ما به سر دویدن سر ارادت بر آن آستان سعادت نهاده شود. للّه الحمد و المنه كه آن مأمول به حصول پیوست، كه به تحریك و استصواب آن‌جناب، نشان حضرت سلطنت شعاری خلد ملكه به نام این بنده حقیر نزول اجلال فرمود. ورود آن فتوحات غیبی و نزول آن فیوضات لاریبی را به قدم اجلال استقبال نموده، سبب مباهات دنیا و آخرت دانست. خواست كه فی الحال از سر قدم ساخته متوجه گردد؛ بعضی مهمات ضروری كه هنوز سرانجام نیافته بود؛ «**» خواست كه بی‌دغدغه خاطر در ملازمت مخادیم باشد، بنابرآن چند روزی درآمدن توقف نمود. امید است كه عن‌قریب حجاب دوری و مهجوری طی گشته، دیده رمد دیده به خاك آستان عالی‌شان كه كحل الجواهر سعادت است منور گردد. مطموع و مأمول از مكارم اخلاق آن مخدوم به استحقاق آنكه عرضه داشت این كمینه را به وجهی به عرض رسانند كه
______________________________
(1)- از اینجا تا پایان این مكتوب در نسخ‌A وC نیست
(*) س 4: زیادست از آن
(**) س 16 و 17: كذا، عبارت ناقص است
ص: 333
محمول به تقصیر نگردد «*». ظل ظلیل عالی لایزالی باد «1».
این مكتوب به مولانا قتیلی كه به علم نجوم منسوب «2» بود نوشته شد
ای ز تقویم تو روشن صفحه خورشید و ماه‌مشتری و زهره بر سهم سعاداتت گواه زا؟؟؟ تعظیم و اكرام و صحیفه تكریم و اعظام، عالی‌جناب فضایل مآب كمالات اكتساب، مولانای اعظم، مجمع العلوم و الحكم، محرم الاسرار الفلكیه، مهبط الانوار الملكیه، العارف باوضاع الافلاك الدایرات، الواقف علی حركات النیرات السایرات، قطب فلك الفضایل، محور كره محاسن الاخلاق و الشمایل، اعنی مولانا قتیلی دام ظله، به ارقام «3» تقویم احتشام و احكام دلایل احترامش آراسته باد، و مواهب هدایاء فلكی و مواید عطایاء ملكی در حق ذات خجسته صفاتش ناكاسته. مخلص دعاگوی- كه صفحات تقویم و داد را به رقوم نظرات كواكب اخلاص و اتحاد مزین دارد- تحیاتی كه زیاده «4» «**» از حركات افلاك و خدمات افزون از مدركات ارباب فهم و ادراك، مطروح محفل عالی می‌گرداند. بعد [هذا] انهای ضمیر منیر آفتاب تنویر آنكه چون «5» [آفتاب عالم‌تاب جهان‌آرای ظلمت‌زدای التفات سلطانی این ذره حقیر را از حضیض نیستی به اوج ذروه هستی رسانید؛ خواست كه ذره‌وار رقص‌كنان در هوای آن آستان رفیع المكان جولان نماید.
اما به واسطه مانعی چند روزی توقف ضرورت بود. عرضه داشتی مشتمل
______________________________
(1)-P : باد بالنبی و آله الامجاد
(2)-A ،C ،B 2 : منصوب
(3)-A ،C :
ظله ارقام
(4)-A ،C : زیادتی
(5)- از اینجا تا پایان مكتوب در نسخ‌A وC نیست.
(*) س 1: محمول بتقصیر بگردد
(**) س 14: كذا، شاید: تحیات زیاده از
ص: 334
به معذرت ارسال نمود. توقع از مكارم اخلاق آنكه اگر بر سهوی و زللی و خطائی و خللی اطلاع یابند، در نكته‌گیری نكوشند و به ذیل عفو و اغماض بپوشند. دیگر ابواب بنده‌نوازی مفتوح داشته درباره این فقیر آنچه مناسب باشد عنایت دریغ نفرمایند. دولت دارین میسر باد].
چون این عرضه داشت و مكاتیب به عرض [حضرت] سلطان دین‌پناه و نواب درگاه سپهر اشتباه رسید، محرك سلسله محبت و وداد گردید و شعله نایره شوق را مشتعل گردانید.
*** جهت ابو سعید سلطان مكتوبی و به نام اكابر سمرقند نشانی مرقوم خامه دربار گوهر نثار منشیان درگاه عالم‌پناه گردیده، مصحوب حاجم ترخان «1» تركستانی به سمرقند آمد. ابو سعید سلطان، خواجه آفاق وزیر را فرمود كه یراق و ساختگی نموده، این كمینه را به كریاس سدره اساس سلطنت‌مآب معدلت نصاب مكرمت شعار عاطفت دثار صاحب آیات النصفة و العداله ناصب رایات السلطنة و الایاله المختص بعواطف ملك المنان؟؟؟ محمد سلطان رسانند. به حكم الأرواح جنود مجنّدة فما تعارف منها أئتلف، و ما تناكر منها اختلف، لطف و عنایت آن شاه جم‌جاه به این خاك راه مانند شیر و شكر و مثل نور و قمر درآمیخت. [بیت]:
هرشادیی «*» كه چرخ ز ما فوت كرده بودآن را به یك)62 b( لطیفه قضا كرد روزگار ماه منجوق اعتبار و معالی روزبه‌روز متعالی می‌گردید و كوكب
______________________________
(1)-A ،C : صفحه‌a 011: حاجم خان
(*) س 19: هرشادی
ص: 335
مجد و رفعت ساعت‌به‌ساعت به درجه سعد می‌رسید. عقل- كه ناصب رایات تجارب است- آستان رفعت او را محاذی كیوان می‌تافت «*»، و عقاب همت به هم‌پروازی نسرین چرخ می‌شتافت.
در مجلس اول- كه عتبه علیه قدسی نشان قدوسی‌آشیان به لب ادب و اخلاص مقبل و ملثوم گردید- جناب فضایل‌مآب كمالات اكتساب مولانا قتیلی- كه به انوار نجوم «1» علوم و احكام و انظار شموس فضایل و اكرام مستسعد بود، و آثار ادوار سعدین به اطوار سعادت منقبتش مقترن می‌نمود، و بر سایر فضلا كه در حوزه محفل عالی‌مرتبه جلوس داشتند، رتبه تقدم داشت- حاضر بود. فقیر قصد آن نمود كه او را بر خود مقدم داشته از او فروتر نشیند، وی نیز طریق تواضع مسلوك داشته فقیر را به زور و تكلیف بر خود گذرانید. حضرت سلطنت‌مآبی را تردد شد كه مگر مولانا قتیلی در تقدم این فقیر مضایقه‌ای دارد و طریق عناد و استكبار می‌سپارد، و این آیت كریمه بر زبان آن پادشاه ذی‌جاه جاری گردید كه: إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِینَ «2»؛ و به نظر خشم متوجه وی شد. فقیر گفتم: شاها! شهریارا! تا تقدم آفتاب منیر بر ماه و سایر نجوم فلك مستدیر معین است، تقدم ذات عالی سمات در مجلس ابهت و عظمت و محفل سلطنت و شوكت [بر] جمیع خواقین عالی‌مقدار و سلاطین جم اقتدار مقرر باد، و تنزل «3» اعادی جاهت در صف نعال زیر دست ارذال «4» در مقام پایمال وبال مقدر. بر ضمیر منیر پوشیده نماند كه مولانا قتیلی در تقدیم این كمینه بر خود كوشش نمودند، نه در تقدیم خود بر این فقیر. حضرت سلطانی منبسط گردیده فرمود كه: هرآینه از امثال شمایان
______________________________
(1)-A ،C : بحر
(2)- قرآن سوره 16 آیه 23
(3)-A : منزل
(4)-A ،B ،B 2 : ارازل
(*) س 2 كذا، شاید: محاذی كیوان می‌یافت
ص: 336
این شیوه به غایت مرغوب و مستحسن است. و در چند مجلس این حكایت را بر سبیل مفاخرت و مباهات ذكر كرده «1».
در همین مجلس در عتبه بارگاه دو كس معانق و ملابس یكدیگر ستاده بودند. حضرت سلطنت‌مآبی زمان زمان به جانب ایشان نگاهی می‌كردند و تبسمی می‌فرمودند. آخر به این فقیر خطاب نموده، گفتند كه: این دو كس را می‌شناسید و بر ماهیت ایشان هیچ اطلاعی دارید؟ فقیر گفتم كه:
ایشان را ندیده‌ام و نمی‌شناسم. فرمودند كه: از هركدام نقل نقلی برطبق اظهار كنم كه حقیقت ایشانرا كما [هو] حقه دانید. به یكی از آن‌دو اشارت فرمودند كه ایشان را مولانا حاجی محمد می‌گویند، مردم طالب علم‌اند)63 a( و بسیاری خود را معتقدند و از برای تمسخر ارباب فضیلت آماده [و] مستعد «2». اگرچه تقلد منصب به امثال ایشان نامعقول، بنابر مصلحتی منصب كتابداری این درگاه به او مفوض و موكول است. مولانا نادری كه حسان عصر و سحبان دهرند اینجا تشریف آورده بودند و اظهار مضمری گفته بودند كه از اسم سلطان محمد هرحرفی كه در خاطر می‌گرفتند به خواندن این رباعی آن را می‌یافت و آن مشكل را می‌شكافت. مولاناء مشار الیه فرمودند كه: ما حرفی از سلطان محمد در خاطر گرفتیم شما آن را نمی‌یابید.
مولانا نادری آن رباعی را خواندند و پرسیدند «3» كه: آن حرف مضمر در كدام مصرع است [و در كدام نیست]؟ گفت: در هیچ مصرع نیست. همه تعجب كردند [و] گفتند: این نمی‌تواند بود كه در هیچ مصراع نباشد، باری عنایت كنید و فرمایید كه آن كدام حرف است [و در كدام مصراع باشد].
فرمودند كه آن حرف عین است، از آنجا معلوم می‌شود كه [ایشان] انسان
______________________________
(1)- دیگر نسخ: فرمود
(2)- درA ،C ،T : بدون واو عطف؟؟؟ مستعد
(3)-A ،C : و فرمودند
ص: 337
عین و عین انسانند «1». و مولانا نادری اظهار مضمر دیگر از برای جوانی نظام [نام] گفته‌اند و به غایت خوب واقع شده؛ و آن این است كه نوشته می‌شود:
من دل‌شكسته گویم صفت نظام نامی‌كه نداشت بی‌وصالش دل ناتوان نظامی هرحرف از این بیت را از این رباعی معلوم می‌توان كرد، [رباعی]:
رنجورم و در دل از تو دارم صد غم‌بی‌لعل لبت حریف دردم همه دم
زین عمر ملولم من مسكین غریب‌خواهم شود آرامگهم «2» كوی عدم میزان [این است] «3»: صفت سنبل، شاهد «4» گویم
و فرمودند كه: آن دیگری را پهلوان‌زاده طراح می‌گویند. شبی طرح صحبتی انداخته بودیم و مجلسی همچون بزم كیكاوس آراسته و اهل حسن و ارباب ساز و نواز لا یعد و لا یحصی بودند. از اشعار حضرت كرامت منزلت حقایق مرتبت، قافله‌سالار یَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَی الرَّحْمنِ وَفْداً «5» «*»، صاحب اسرار مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً «6»، [بیت]:
آنكه هست اندر بهارستان فضل از فیض اوبوستان در بوستان و گلستان در گلستان غوث الاسلام و غیاث المسلمین، نور الحق و الحقیقة و الدین، مولانا نور الدین
______________________________
(1)-A ،C : انسان باشند
(2)-A ،C : آرامگهت
(3)- فقط در نسخه‌P .
(4)-A ،C ،B 2 : سنبل و شاهد
(5)- قرآن سوره 19 آیه 88.
(6)- قرآن سوره 19 آیه 90.
(*) س 15: یوم یحشر المتقین
ص: 338
عبد الرحمن جامی قدس سره السامی، خوانده می‌شد. فقیر گفتم: حضرت ملا چه كس «1» بزرگواری عزیزی بوده‌اند، خوش‌حال كسی كه دیده رمد دیده او به جمال با كمال آن حضرت منور شده باشد. آیا در ولایت ما كسی كه آن حضرت را دیده است یافت شود «2»؟ پهلوان‌زاده فرمودند: بلی سلطانم، فقیر ایشان را دیده‌ام و ملازمت كرده‌ام. حضرت ملا مرد سبزی بود خشكینه میانه بالای، خالی از ادراكی نبود. این را كه گفت فغان و غریو «3» از اهل مجلس برآمد «4»، از آن وقت ایشان «5» مسمی به پهلوان‌زاده)63 b( خالی از ادراك شده‌اند. فقیر گفتم كه: دور نباشد كه پهلوان‌زاده این سخن را از روی آن گفته باشد، كه [مصرع]:
جامی دلشده هم خالی از ادراكی نیست
حضرت سلطان خنده بسیار كردند و فرمودند كه: لا و اللّه، او را این مقدار ادراك نیست.
بعد از آن آن عالی‌حضرت سلطنت‌مآبی خلد ملكه سؤال فرمودند كه: ابیات حضرت مخدومی قدس سره به چند رسیده و نقود نفایس ایشان به چه مقدار كشیده؟ مولانا قتیلی فرمودند آنچه مشهور است ابیات آن حضرت از نود هزار درگذشته «6» و به صد هزار نرسیده. حضرت سلطنت‌مآبی فرمودند كه: مراد من آن است كه ابیات حضرت مولوی، كه به اعتبار آن «7» آن حضرت «8» از [سایر] شعرای ماتقدم و ماتأخر مستثنی و ممتازند، چه مقدار باشد «9». مولانا قتیلی به صمت و سكوت اقبال نمود و زبان به تكلم نگشود.
______________________________
(1)- فقط درA وC
(2)-P : هیچ‌كسی پیدا شود كه آن حضرت را دیده باشد
(3)- فقط درA وC
(4)- دیگر نسخ: برخواست
(5)-A : ایشان را
(6)-A ،C :
گذشته
(7)- این كلمه درA وC نیست
(8)-B 2 : به اعتبار آن ابیات حضرت
(9)-T : مرادیم اولدور كیم حضرت مولوی تینك ابیاتلاری كیم آنینك اعتباری برله سایر شعرای ماتقدم و ماتأخر مستثنی و ممتاز دورلار نه مقدار بار ایر كان
ص: 339
از این كمینه استفسار فرمودند. فقیر گفتم: تا كلیات مخدومی چند روزی منظور نظر نباشد حكم به كمیت آن نمی‌توان كرد و از آن مقوله حدیثی بر زبان نمی‌توان آورد «1». آن حضرت كس فرستاده «2» كلیات را از اردو حاضر ساختند «*» و فرمودند كه: ابیاتی كه متعسر الجواب بلكه متعذر الجواب باشد انتخاب نمایند. فقیر سه روز به تتبع و تصفح اشتغال نمودم [و] ده قطعه كار «3» از سوانح افكار و بدایع اشعار ابكار آن ذوی الاقتدار برچیدم.
اول تعریف بسمله كه دیوان اولی آن حضرت به آن مصدر است؛ و آن این است:
بسم اللّه الرحمن الرحیم‌اعظم اسماء علیم حكیم
محترمان حرم انس راتازه حدیثی است ز عهد قدیم
نوزده حرف است كه هژده هزارعالم از او یافته فیض عمیم
بسم سه حرف است كه گوید: بسم‌حرز تو در ورطه امید و بیم
بیش كه كم نیست ز دو بین دو كون‌نقطه صفت در كنف او مقیم
اره سینش به سه دندانه كردفرق عدو را به سیاست دو نیم
چشمه میمش ز زلال حیات‌می‌كند احیای عظام رمیم
هرالفش را پی جادووشان «**»شیوه اعجاز عصای كلیم
شاهد معنی چو ز لامش نهادطره شبرنگ به روی چو سیم
ما شطه خامه ز تشدید ساخت «***»شانه آن طره عنبر شمیم
هاش كه باهای هویت یكی است‌فهم ذوی التهنیه «****» فیها یهیم
هست دوری در وی و هریك دری‌حقه آن در دل عرش عظیم
______________________________
(1)-A ،C : نمی‌توان راند
(2)-P صفحه‌a 69،B صفحه‌a 741؛ حضرت فرستاده فرستاد.
(3)- چنین است همه نسخه‌ها؛T صفحه‌a 681: اون
(*) س 3: از اوردو حاضر ساختند
(**) س 16: هر الفش را بی‌جادووشان
(***) س 18:
مشاطه خامه ز تشدید ساخت.
(****) س 19: كذا، شاید: فهم ذوی النهیة
ص: 340 غنچه حایش «1» بگشاده دهان‌تا بكند «2» عرض ریاض نعیم
بهر تو خون دامن رحمان گرفت‌می‌طلبد رحمت و فضل رحیم «3»
یاش كه عشر است، در او عرش و شرع‌دیده عیان دیده عقل سلیم
از بركات حركاتش رودسالك ره بر نهج مستقیم
رسم سكون از سكناتش برد)64 a( هركه بود بزم بقا را ندیم
نجم هدی گشته همه نقطه‌هاش‌هریك از آن راجم دیو رجیم
جامی اگر ختم نه بر رحمت است‌بهر چه شد خاتمه آن رحیم قصیده‌ای كه در دیوان آن حضرت معنون به آن مصراع است كه هم در آنجا معنی ظاهر بود و هم تعمیه؛ و آن قصیده این است:
جاه داری جاهل‌آسا «4» در سرای «5» كامل مدام‌جاهلت خوانم نه كامل، چون ترا جاه است كام
نام خاص خویش كردی عالم، اما عالمی «6» «*»كش بود روی از لئیمی دایما برپای عام
عمر صرف كسب نام نیك كن كآن نامه راچون اجل كوته كند، باقی نماند غیر نام
كاهلی بگذار و روی همت خود از همه‌آر در اتمام كار دین كه این است اهتمام
گر تمامت اهتمام دین نگردد عاقبت‌آه ماند حاصلت ز آن اهتمام ناتمام
______________________________
(1)-A ،C : هایش
(2)-A ،C : تابو؛T ،P ،B ،B 2 : با تو
(3)-A ،C ،B : جسیم
(4)-A ،C : كامل‌آسا
(5)-T ،P ،B 2 : بر سر
(6)-P : جاهلی
(*) س 13: اما عاملی
ص: 341 ظالم نفست ظلام است از پریشانی خویش‌در دل شب آه دل باشد شهاب آن ظلام
بند فرمان شو كه گردد خام گاه بندگی‌چون بجای غل كلاه خواجگی بیند غلام
گر بدیها بینی اندر بادیه صبری بكن‌تا در احرام حریم كعبه یابی «1» احترام
از كلامت غیر لا در كم نشد حرف دگراز تو با سایل تهی زین حرف كم باشد كلام
خواست با نقد كمال دل ترا همچون خواص‌چند داری چشم بر وام لئیمان چون عوام
یاد می‌كن از اجل وز انقلاب او كه هست‌انقلابش مرد توسن نفس را بر سر لجام
عاقبت از همدمان بینی به چشم خود همان‌خون ایشان را اگر ریزی به تیغ انتقام
ظلم‌كیشان خصم دینند ار توان آن قوم راجمع ساز و سر بیفكن كاین بود دین را قوام
نام حیدر خواهی آزادی‌طلب چون مصطفی‌در میانش زن چو حیدر سخت دست اعتصام
چند بهر خوان ز اخوان گوشه‌گیری شام و چاشت‌طعم اطعام ار شناسی كی چشی طعم طعام «2» «*»
رو ز مردان مجرد جو ردای فقر از آنك‌عروه وثقی است هرتاری از آن بی‌انفصام «3» «**»
______________________________
(1)-B ،T : بینی
(2)- در نسخه‌C صفحه‌b 211 جاافتادگی تمام می‌شود
(3)-P ،T : انفصام
(*) س 20: طمع اطعام
(**) س 22: بی‌انفصام براساس‌P وT و به دلالت آیت «... لَا انْفِصامَ لَها» اصلاح شد.
ص: 342 فقر بی‌فر تفرد نیست جز قاف نفاق‌همچو سیمرغ از عمی آن قاف را كم كن مقام
آنكه می‌خوانی اقارب جز عقارب نیستند «*»خاصه كز زرشان بود بر فرق تاج احتشام
اخ كه «**» خود را پخته گوید در اخوت چون دلش‌بر سر مال است لرزان با تو خامش گوی خام
رو بتاب از خال و عم [چون خال و عم] «1» باهم غم‌اندغم به روی آفتاب و ماه دل باشد غمام
دیده دل گو مهیا دار شاه از بهر عدل‌كز ستون عدل برپایند این نیلی خیام
از مشاهیر جهان گر شاه رفت و میر ماندمیر را هم نام وی آید ز حق روزی پیام
بهر معنی دارد از صورت دل عارف فراغ‌گرچه مایل می‌نماید از نگونساری لیام
حال گرم و آتش وجد ار نماید هردو روی‌صوفی ار آرام گیرد باشد آن از وی حرام
هست در كوی فنا هرجا ز مستان مجمعی‌هركه بگذشت از سر و پا ز آن مجامع یافت جام
ز اول صبح ازل تا آخر شام ابددل ز یاد غیر لب شسته است بر قصد صیام
صد كرم كرده ریائی «2» بیش در ترك ریاگر بر آن حرفی دو افزاید شود صدر كرام
______________________________
(1)-P صفحه‌a 79: حال عم
(2)-P : مرائی
(*) س 3: در اصل مصراع چنین است:
می‌خوانی اقارب جز عقارب نیستند (**) س 5: آخ كه
ص: 343 نیمی از هنگامه گیتی رود از سلك جمع‌گر نهد اهل دلی بیرون از این هنگامه گام
مفضل «1» دریا انامل هركجا بگشاد دست)64 b( ز آن انامل بر كنار لجه جودند انام
مدعی را سازد انفاس «2» صلاح‌آمیز، دوست‌مار را گرداند افسون فسون‌پرداز، رام
چون بود همسایه را دیوار كوته، عیب دان‌دیده ناعاقبت‌بین داشتن برطرف بام
صورت ار باشد خشن هست اهل معنی را حسن‌می‌نیفتد رخنه از دندانه سین در حسام
فرق عذرا را چو دربایست باشد «*» تاج زروامق «3» مفلس ضرورت پای دارد زیر وام
چیست «4» عاقل را فضیلت جمع گوهرهای فضل‌نیست جز غافل چو یابد [آن] گهرها انقسام «**»
بندها بگسسته از هم‌چون دوات فضل رادولتی باشد عجب گر یابد آخر «5» التیام
این قصیده چیست قید دل‌ربا كز روی هوش‌دل ز خاصان یافته در سلك آن قید انتظام
از معانی دقیق این عقده بی‌عد در اوهست دام و جمله دلها صید افتاده به دام
______________________________
(1)-T صفحه‌a 881: نسخه‌بدل: مبذل
(2)-A : الفاظ
(3)-A ،B 2 : دامن
(4)-A : هست
(5)-T : یا بدانها
(*) س 11: چو در پایست باشد
(**) س 14:
نیست جز عاقل چو یابد آن گوهرها انقسام ص: 344 كرده دل از ظن و تخمین منتظم اركان «1» نظم‌جامی آن را ساز طی، ور خود بود معجز نظام
شعر چبود چشم عقل از جهل در شر دوختن‌چشم عقل از جاهلی در شر چه دوزی بر دوام
آفت از خویش است بس باشد در این غربت‌سراگوشه بی‌خویشی و گنج سلامت و السلام و دیگر چند بیت كه در صدر قصیده كه در مدح یعقوب بیك واقع شده:
قاصد رسید [و] ساخت معطر مشام من‌در چین نامه داشت مگر نافه ختن
آن نامه نیست بلكه پی تحفه باغبان‌چید از چمن بنفشه و پیچید در سمن
هرگز ندیده نرگس چشمی به باغ دهرزینسان دمیده سنبل مشكین ز نسترن
نشكفته غنچه‌ای است چو پیچیده بینمش‌همچون دهان غنچه‌دهانان پر از سخن
عنبرفشان گلی است چو بگشاده خوانمش «2»بر سبزه تر و گل سیراب خنده زن
نسرین بری «3» گرفته به بر زلف مشكبوی‌گلچهره‌ای نهاده به رخ جعد پرشكن
تختی است خوش ز عاج كه صف‌صف نشسته‌اندبر وی به ناز هندوكان «4» برهنه تن
______________________________
(1)-T : منتظم در كان بدایع الوقایع ج‌1 344 [نظم]: ..... ص : 329
(2)-A : بینمش
(3)-A : پری، درP این بیت نیست
(4)-T : هندویكان
ص: 345 اینها كنایت است بگویم سخن صریح‌وز چهره یقین بگشایم نقاب ظن
اقبال نامه‌ای است به اخلاص پیشه‌ای‌از لیث بن غضنفر [و] یعقوب بن حسن و دیگر قصیده‌ای است كه در جواب ملك التجار فرموده‌اند «1»:
مرحبا ای قاصد ملك معانی مرحباالصلا كز جان‌ودل نزل «2» تو كردم الصلا
نامه‌ای «3» سربسته آوردی كه گر چون نافه‌اش‌سر «4» شكافی بر مشام جان زند بوی وفا
غنچه‌ای نشكفته است از گلبن فضل و هنردر بهارستان دانش یافته نشوونما
لقمه‌ای پیچیده است از خوان لقمان آمده‌تا شود جان‌ودل حكمت‌شناسان را غذا
بود موسی را عصائی پیش ازین در كف كه خوردسحرهای ساحران چون شد به معجز اژدها
گشته بر انواع سحر این نامه طی گویا كه هست‌در كف دانشوران یك شبر مانده ز آن عصا
لف او را گر كنی نشر از بدیع نظم و نثرپر ز صنعت یابی‌اش از ابتدا تا انتها
وز بیاض فرجه بین السطور او بودنهر سیمین را ز هرسو خاسته مشكین گیا
______________________________
(1)-P : كه ملك در جواب التجا فرموده؛C فقط مطلع این قصیده را دارد
(2)-T : بدل؛B : وصف
(3)-B ،A : نافه
(4)-P ،A ،B 2 : هر
ص: 346 سوی معراج حقایق عقل و جان را سلم است‌شكل [و] ترتیب سطورش كآمده سلم نما
سلم است اما در او غیر از تنزل نیست دأب «1»طرفه حالی كان تنزل هست عین ارتقا «2»
پایه پایه عقل از این سلم چو می‌آید فرو)65 a( می‌نهد گوئی ز هرپایه فراز عرش پا
نظم و نثرش بین كه پنداری دبیر «3» چرخ كردعقد پروین را در اثنای بنات النعش جا «4»
یا خود افتاده است مخزونات گنج پرگهربر بساط عرض، بعضی متصل بعضی جدا
فقره‌های «5» نثر او قوت ده پشت هنر «6»نكته‌های نظم او روشنگر تیغ ذكا «7»
خواستم گیرم دوات از مه سیاهی از ظلام‌خامه از تیر و بیاض از صفحه شمس الضحی
تا جواب آن «8» كنم انشا دبیر عقل گفت‌برمدار از چهره اندیشه جلباب حیا
ز آسمان جود چون «9» رخشنده گردد آفتاب‌در مقابل سهو «10» باشد بخشش نور از سها
در ریاض فضل چون بالا كشد سرو سهی‌از بنفشه نیست لایق جلوه با پشت دو تا
______________________________
(1)-B 2 : ذات
(2)-T این بیت را ندارد
(3)-T : بینی پنداری كه پیر
(4)-P این بیت را ندارد
(5)-P ،B : فرقهای
(6)-A : پشت خبر
(7)-B ،B 2 :
زكا؛A : گر طبع زكا
(8)-A : جواب او
(9)-A : جود تو چون؟
(10)-A : سهل
ص: 347 در سخن آنجا كه باشد طبع سحبان «1» سحرسازكی پسندد عاقل از طیان كه گردد ژاژخا
در ضرورت باشد این معنی طریق شعر گیرناروای «2» غیر شاعر هست شاعر را روا
چون دبیر عقل زد بهر من این سنجیده رای‌سر زد از خاطر به وفق رایش این مطلع مرا
جز تو نبود قاصدی بی‌قاصدان را ای صباخیز و بگذر سوی آن مقصود جانها قاصدا
عرضه ده آنجا سلامی از سلامت منشعب‌بلكه چون اسم سلام آفاتیان را ملتجا «3»
سینش از دندانه‌ها پیوسته دندان كرده تیزتا گشاید از رگ جان عقده رنج و عنا
لام او بار دل ما دیده و خم كرده پشت‌تا به پشت خم كشد آن را به سرحد ادا
و آن الف لام آمده در وی كه پا ننهاده‌ام‌بی‌لوای استقامت در ره عشق و ولا
حلقه میمش بود شاهد بر آن معنی كه كردسر اخلاص [و] محبت حلقه‌ای در گوش ما دیگر غزل ذوقافیتین آن حضرت [است] كه امیر علیشیر شعرای خراسان را به تتبع [آن] امر فرموده بود. بغیر خواجه آصفی و ملالی اكثر شعرا گفتند. جناب میر آن‌دو كس را، كه جواب نگفته بودند، صله دادند و تحسین بلیغ نمودند و فرمودند كه: [معلوم شد كه] شما را در شعرشناسی ید
______________________________
(1)-P : سنجان
(2)-P ،A ،B 2 : ماورای
(3)-A : التجا
ص: 348
طولی و قوت عظمی بوده. آن غزل این است «1»:
ای با لب تو طوطی شیرین‌زبان زبون‌كردی عنان ز پنجه سیمین بران برون
لب‌تشنه می‌روم ز غمت گرچه می‌رودبر رویم از دو دیده پرخون عیان عیون
گر بشكنی به سنگ ستم حقه «2» دلم‌جز گوهر نیاز نیابی دران درون
خواهی دلا بپای كنی خیمه مرادز آن مو طلب طناب وز آن قدستان ستون
با حسن التفات تو معتاد گشته‌ایم‌بر ما مكن «3» عبور «4» تغافل‌كنان كنون
در ملك عشق منصب عالی و دون بسی است‌نیكان نموده میل به عالی، بدان به دون
جامی علم به عالم دیوانگی فراخت‌چون ساخت عشق رایت فرزانگان نگون دیگر قطعه‌ای است از برای مولانا حمید اقرع گفته‌اند؛ این است:
كلامت بس دقیق افتاده كلاكه در وقت ز مو فرقش توان كرد
لطافت در سخنهای دقیقت‌سرت كالماء او كاللّون فی الورد دیگر غزل مقطوع و موصول آن حضرت است، و آن این است: «5»
______________________________
(1)- غزل در نسخه‌C نیست
(2)-A : حلقه
(3)-A : بكن
(4)-P : بر ما مكن عتاب
(5)- این غزل درT نیست.
ص: 349 رخ زرد دارم ز دوری آن درزده داغ و دردم درون دل آذر)65 b(
چو من كاست گوئی شب فرقت تومه نو كه باشد بدین‌گونه لاغر
خطت خضر و جعد كجت مشك تبت «*»تنت سیم و «**» لعل لبت تنگ شكر
بجنت نعیم شهید محبت‌بهشت مخلد نصیب محقر
بلبها ملیحی بگفتن فصیحی‌بطلعت صبیحی بگیسو معنبر دیگر در نعت حضرت پیغامبر صلی اللّه علیه و سلم فرموده‌اند در كتاب سلسلة الذهب؛ و آن این است:
آمد الحمد اول قرآن‌پس الف لام و میم «1» از پی آن «2»
یعنی الحمد را بخوان اول‌كن الف لام او به میم بدل
تا كه حاصل شود بدان «3» تبدیل‌نام او در بدایت تنزیل و دیگر دو بیت در زفاف حضرت یوسف علیه السلام و زلیخا فرموده‌اند؛ این است:
دو غنچه از دو گلبن بردمیده‌ز باد صبحدم باهم رسیده
یكی نشكفته و آن دیگر شكفته‌نهفته ناشكفته در شكفته *** بعد از سه روز به مجلس آن عالی‌حضرت آمده خواستم كه آن سوانح را اظهار نمایم و پرده از روی آن عرایس ابكار بردارم. آن حضرت فرمودند كه: سرعت منمائید و صبر كنید كه مولانا قتبلی هم در این لجه عمیق و
______________________________
(1)-A ،C : آمد
(2)-B : داده نشان
(3)- كذاA وC ، دیگر نسخ: از آن
(*) س 3: مشك تیبت
(**) س 3: كذا، ظاهرا «و» در دو مصراع زاید است كه هركلمه مركب از سه حرف باشد: خطت خضر، جعد ... تنت سیم، لعل ...
ص: 350
عمان تحقیق غواصی نمایند، ما ببینیم «*» كه وی چه در كنار می‌آرد. مولانا «**» مشار الیه كلیات مولوی را گرفته به خانه رفتند «1». بعد از سه روز آمده گفتند كه:
من هم ده چیز اختیار كرده‌ام. چون مقابله كرده شد، اختیارات این كمینه و اختیارات وی موافق افتاده بود بلاتفاوت. این از جمله عجایب و غرایب عالم است. آن عالی‌حضرت سلطنت‌مآبی به هركدام اسپ بزین «***» و لجام و سر و پای مناسب انعام فرموده، بعده گفتند كه: در شاهنامه فردوسی چه می‌گوئید؟
مولانا قتیلی فرمودند كه: در مجلس یعقوب بیك این سخن در میان افتاده بوده، قاضی عیسی- كه صدر یعقوب بیك بود [و] بر «2» افاضل آفاق جرعه غصص «3» رشك می‌پیمود «4»- فرمود كه: من هرچند تفحص [و تفرس] نمودم در شاهنامه زیاده از شصت بیت كه از اتیان «5» به مثل آن دیگری عاجز آید نیافتم.
بعد از آن حضرت سلطان فرمودند كه: داستان فردوسی را آنچنان‌كه عالی‌حضرت حقایق‌پناهی فضیلت دستگاهی «6» در بهارستان آورده‌اند و بعضی از افاضل دیگر در بعضی [از] كتب ایراد نموده‌اند، بسیار مختصر است؛ اما اگر به تفصیل مذكور گردد بغایت مطلوب و مرغوب است «7».
آغاز داستان فردوسی طوسی
آورده‌اند كه در زمان سلطان محمود غزنوی «8» مردی بود از اكابر دهقانان طوس و او را علی دیلم گفتندی و او را دو پسر بود ابو القاسم و ابو المنصور.
______________________________
(1)-A ،C : بردند.
(2)-B : برای
(3)-A : عضض
(4)-B : جرعه عقدش رشك می‌نمود
(5)-A ،C : شاهنامه از شصت بیت زیاده از ایتان
(6)-P ،B : دستگاهی نورا؛T : نور الحق و الدین عبد الرحمان جامی.
(7)-B : مرغوب خواهد گردید،P :
مرغوب و نیكو است.
(8)-A : غازی
(*) س 1: كذا، شاید: تا ببینم
(**) س 1: كذا، شاید: مولانای مشار الیه، به قیاس موارد دیگر.
(***) س 5: اسپ برین
ص: 351
ابو القاسم شاعر و فاضل و یگانه دوران بود. چون پدرشان از دنیا رحلت نمود؛ عامل طوس به ایشان خصومت داشت، بر ایشان ظلم و تعدی «1» بنیاد كرد. ایشان را دوستی بود او را محمد الاسكری)66 a( خواندندی، بر وی مشورت كردند كه ضیاع و عقار «2» خود را فروخته ترك وطن اختیار كرده تجارت نمایند «3». رضا نداد و گفت: سلطان محمود شعرا را دوست می‌دارد و ابو القاسم را به غزنین باید رفت و دفع شر عامل باید نمود. بر این قرار یافت؛ و ابو القاسم متوجه غزنین شد. چون به نزدیك غزنین رسید؛ سلطان را چهار باغی بود مانند بوستان ارم آراسته و چون رخسار حواری عین پیراسته، عنصری و فرخی و عسجدی را دید كه در آن باغ به عشرت مشغولند. عزیمت كرد كه پیش ایشان رود. چون شاعران دیدند كه شخصی بیگانه متوجه ایشان شد، گفتند كه: این شخص اوقات ما را منغص خواهد كرد، حیله‌ای باید نمود كه از تشویش «4» او ایمن باشیم. باهم قرار دادند كه هركدام مصرعی می‌گوییم كه قافیه چهارم نداشته باشد، و او را می‌گوئیم كه ما شاعرانیم و به غیر از شاعر اختلاط نمی‌كنیم؛ هركس مصراع چهارم [رباعی] ما را می‌گوید مصاحب ماست و الا زحمت «*» خود از ما دور دارد.
عنصری گفت:
چون روی تو خورشید نباشد روشن
فرخی [گفت]:
همرنگ رخت گل نبود در گلشن
عسجدی [گفت]:
مژگانت گذر همی‌كند «5» از جوشن
فردوسی گفت:
مانند سنان گیو در جنگ پشن
چون شاعران این مصرع شنیدند بغایت پسندیدند، و او را اعزاز و
______________________________
(1)- كذاT نسخ دیگر: زیادتی
(2)-T : یریورت باغ و چهارباغ لار
(3)- نسخ دیگر: روند
(4)-A ،C : تشویر،T : شر یدین
(5)-A ،C : همی كند گذار
(*) س 15: رحمت
ص: 352
اكرام كرده احوال پرسیدند. شمه‌ای از احوال خود باز نمود. شاعران اندیشه كردند كه اگر این شخص پیش سلطان راه یابد ما را قدر و منزلتی نمی‌ماند. راه اختلاط سلطان به مقدمات بر وی مسدود گردانیدند. فردوسی هفتاد روز در غزنین بود؛ به هیچ‌وجه نتوانست به سلطان او را آشنائی روی دهد «1». كار بر وی مشكل شد. روزی در مسجدی نشسته بود و سر تفكر بر زانوی تحیر مانده، ناگاه جوانی دید خوب‌روی و خوش‌طلعت، با لباس فاخر در مسجد درآمد. فردوسی از شخصی پرسید كه: این چه كس است؟
گفتند كه: این را ماهك مشعبد می‌گویند؛ ندیم خاص مجلس سلطان است.
فردوسی با خود گفت كه شاید كار من از پیش وی گشایشی یابد. پیش وی رفت و شمه‌ای از احوال خود با وی عرض كرد. ماهك را صحبت وی بغایت خوش آمد و او را به خانه برد و اعزاز و اكرام بسیار كرد؛ و هرروز كه از مجلس سلطان به خانه بازمی‌گشت، صحبتی‌انگیز می‌كرد و با فردوسی به عشرت می‌گذرانید.
روزی ابو القاسم، ماهك را گفت: اگر فرصت یابی حال مرا به حضرت سلطان عرضه دار. گفت: امروز فرصت بود، اما شعرا [كه] سیر الملوك «2» را به نظم می‌آوردند حاضر بودند و هریكی داستانی به نظم آورده عرضه «3» می‌داشتند. ابو القاسم پرسید كه: شعر كدام پسندیده افتاد؟ گفت: از عنصری.
ابو القاسم گفت كه: سیر الملوك «4»)66 b( را پیشتر به نظم آورده‌اند. ماهك گفت:
ممكن نباشد، اگر بودی منتشر می‌شد. ابو القاسم گفت: من داستانی دارم. و آن را به ماهك داد و آن داستان به عرض سلطان رسانید، بسیار مقبول و
______________________________
(1)- چنین است‌A وC ؛ نسخ دیگر: نتوانست به سلطان آشنائی كند
(2)-B ،B 2 : سیف الملوك،T : سیف الملوك كتابی
(3)-A ،C : عریضه
(4)-B 2 ،T :
سیف الملوك
ص: 353
مطبوع سلطان افتاد. پرسید كه: آن را از كجا آوردی؟ گفت: مردی فاضل [و] شاعری [كامل] از طوس از جور عامل گریخته در خانه من می‌باشد؛ حكایت سیر الملوك می‌گذشت گفت من داستانی دارم و شاید كه تمام گفته باشد. سلطان فرمود تا او را حاضر كنند تا معلوم شود اگر پیش از این گفته باشد «1» زحمت نبریم. چون فردوسی به مجلس سلطان حاضر شد، احوال خود عرضه داشت نمود، گفت كه: این كتاب كه شما می‌طلبید من بعض آن را نظم كرده‌ام. سلطان خدای را شكر بسیار گفت كه این‌چنین شاعری را بدو ارزانی داشت. پس سلطان شعرا را فرمود كه رباعی در وصف خط ایاز بگویند.
اشارت به ابو القاسم كردند. در بدیهه گفت:
مستی است ترا و چشم تو تیر به دست‌بس كس كه ز تیر چشم تو سینه بخست
پوشیده زره عارض تو عذرش هست «2»كز تیر بترسد همه‌كس خاصه ز مست سلطان چون بشنید گفت: شاد باش ای فردوسی كه مجلس ما را چون فردوس گردانیدی. و صله و انعام وافر بدو ارزانی داشت «3» و حكم كرد كه بعد از آن او را فردوسی گویند؛ و حكم شد كه شاهنامه را به نظم آورد. و در جوار خودش جای داد.
و چنین گویند كه در مقدمه كتاب شاهنامه چندكس را از اعیان درگاه سلطان مدح گفت مگر خواجه حسن میمندی را كه وزیر سلطان بود، زیرا كه فردوسی شیعی بود و خواجه حسن از جمله نواصب. بعضی از دوستان فردوسی را نصیحت كردند كه باید خواجه حسن را مدح كنی؛ قبول نكرد و گفت:
______________________________
(1)-P ،B ،B 2 : باشند،T : دی یلمیش بولسا
(2)-T ،B : حذرش نیست
(3)-A ،C : فرمود
ص: 354
غرض من از این نظم نام باقی است نه عطای سلطان، تا منت دیوانش را باید كشید. و صاحبان اغراض سخنان فردوسی را به خواجه حسن می‌رسانیدند و عداوت وی را در دل وی متمكن می‌گردانیدند. خواجه حسن فرصت نگاه می‌داشت كه مكافات آن در وقت ادا نماید. چون فردوسی شصت هزار بیت بگفت و به حضرت سلطان عرض نمود، بغایت مقبول افتاد. خواجه حسن میمندی را فرمود كه صد هزار درم زر سرخ به فردوسی فرست كه از عهد آدم تا این دم هیچ‌كس چنین نظمی نگفته و نخواهد «1» گفت. خواجه حسن كینه فردوسی در دل داشت، فرصت غنیمت شمرد و گفت: همت سلطان و شعر فردوسی از آن برتر است كه شرح توان كرد و اضعاف این انعام هنوز دون حق وی نباشد، لیكن [این] عاطفت به تدریج به وی باید رسانید.
سلطان در خشم شد)67 a( و گفت كه: در خزانه من این مقدار زر نیست مگر؟ خواجه حسن گفت: سلطان اگر خواهد صد هزار چندین فرماید هست؛ اما آدمی چنانكه از غم به افراط بناگاه می‌میرد از نشاط به افراط نیز هلاك می‌شود «*»، و حیف باشد كه فردوسی اگرچه رافضی و معتزلی است «2» و بر رفض وی این ابیات دلیل آورد:
اگر چشم داری به دیگر سرای‌به نزد نبی و وصی گیر جای
گرت زین نكاهد گناه من است «**»چنین است این دین «3» و راه من است
______________________________
(1)-P ،B ،B 2 : و نتواند،T : آلماس.
(2)- نسخه‌T صفحه‌a 491 در این‌جا عبارتی اضافه دارد كه در نسخ دیگر نیست: ناگاه شاد مرگ بولغای.
(3)-T :
این رسم.
(*) س 14: جمله تمام نیست و فعلی از قبیل «بمیرد» یا عبارتی چون «از شادی زیاد بمیرد» كم دارد. رجوع به حاشیه شماره 2 همین صفحه شود.
(**) س 18: كذا، معروف است:
گرت زین بد آید گناه من است
.
ص: 355
سلطان محمود مرد متعصب بود این سخن در وی اثر كرد و به خواجه حسن گفت: تو می‌دانی، چنانكه صلاح است رضای وی بجوی. فرمود تا شصت هزار درم به فردوسی بردند. فردوسی در حمام بود [چون بدرآمد] بدره‌ها بدو عرض كردند. پنداشت كه زر سرخ است. چون سفید بود عظیم برنجید و معلوم كرد حسن كید كرده است. بیست هزار درم به حمامی داد و بیست هزار درم «1» به فقاعی و بیست هزار درم به كسی كه آورده بود، و گفت: سلطان را زمین‌بوس برسان و بگو این خدمت بنده از برای نام باقی كرده، نه از برای مال فانی. این سخن چون به سلطان رسید به خواجه [حسن] درشتی كرد كه این فتنه تو برانگیختی و ما را در زبان شاعران انداختی و بدنام ساختی.
خواجه حسن گفت: ای پادشاه هرچه از سلطان آید مرتبه آن بزرگ باشد، بایستی كه اگر مشتی خاك بدو دادی آن را خوار نداشتی «*» و كم حرمتی و بی‌التفاتی نكردی؛ این شخص احمق است كه صله چون شما پادشاهی را خوار داشت. سلطان متغیر شد [و] گفت: بفرمایم تا این قرمطی را در پای پیل اندازند.
چون خبر به فردوسی رسید متحیر شد. از خانه وی به خانه سلطان راهی بود. خود را به بارگاه سلطان رسانید. چون سلطان بیرون آمد تا وضو كند، فردوسی در پای سلطان افتاد و گفت: اگر خداوند درباره بنده ظن برده‌اند ظن او را خلاف نشاید كرد، اما در ممالك سلطان بخلاف مسلمان «2» از هرملت مردم هستند كه در ظل حشمت سلطان روزگار می‌گذرانند، اگر بنده را یكی از ایشان شمارند تا از كشتن ایمن گردد چه شود؟ سلطان از این خجل شد و گفت: از جان «3» امان دادم، اما باید كه گرد درگاه من نگردی. فردوسی زمین
______________________________
(1)-P ،B ،B 2 : دیگر
(2)-A ،C : سلطان.
(3)- نسخ دیگر، گفت بجانت
(*) س 11: آن را خار نداشتی
ص: 356
بوس كرد و از خدمت بیرون آمد و متعلقان خود را به طوس فرستاد، و او را به ایاز دوستی بود چند بیت نوشت و به ایاز داد و گفت: بعد از بیست روز به سلطان ده. [و] خود از غزنین بیرون آمد. ایاز بعد از مدتی آن كاغذ را به سلطان داد؛ سلطان به عشرت مشغول بود، آن را به عنصری داد تا برخواند.
[این ابیات نوشته بود] «1»:
ایا شاه محمود كشور گشای‌ز من «2» گر نترسی بترس از خدای «3»
كه پیش از تو شاهان فراوان بدندهمه تاجداران [و] كیان «4» بودند «*»
فزون از تو بودند یك‌سر به جاه‌به گنج و سپاه و به تخت و كلاه
نكردند جز خوبی و راستی‌نگشتند هرگز سوی كاستی)67 b(
هرآن شه كه در بند دینار بودبه نزدیك اهل خرد خوار بود
كنون چون زمانه به شاهی تراست‌نگوئی كه این خیره گفتن چراست «5»
كه بدگوی و بدكیش خوانی مرامنم شیر نر، میش خوانی مرا «5»
مرا بیم دادی كه در پای پیل‌تنت را بسایم چو دریای نیل
نترسم كه دارم ز روشن دلی‌دل‌وجان به مهر «6» نبی و علی
من از مهر این هردو برنگذرم‌اگر تیغ بارد هوا بر سرم «7»
اگر شاه محمود از این بگذرد «8»مر او را به یك جو نسنجد خرد)T ,196 a(
خرد نیست مر شاه محمود را)B ,155 b( نوازد همی مانع جود را
كسی را كه سفله بود پیشكاراز او جز تباهی توقع مدار
به عنبرفروشان اگر بگذری‌شود جامه تو همه عنبری)B 2 149 b(
______________________________
(1)-P : هجو این است،T : هذا الهجویات
(2)-P ،B ،B 2 : ز خلق
(3)-A ،C : گشا- خدا
(4)-C ،A : كیهان
(5)-A ،C : این بیت را ندارد
(6)-P : ز بهر
(7)- بقیه ابیات در نسخ‌A وC نیست و بجای آن این عبارت است: این ابیات قریب پنجاه بیت است.
(8)-T : نگذرد.
(*) س 7: فراوان بودند ... كیان بودند.
ص: 357 اگر بگذری سوی انگشت گراز او جز سیاهی نبینی «1» دگر
اگرچه حسن نام كردش پدرتو بر وی به نیكی گمانی «2» مبر
درختی كه تلخ است او را سرشت‌گرش «3» در نشانی)P ,101 b( به باغ بهشت
ور «4» از جوی خلدش به هنگام آب‌به بیخ «5» انگبین ریزی و شهد ناب
سرانجام گوهر بكار آوردهمان میوه تلخ بار آورد
سر ناكسان را برافراشتن‌وز ایشان امید بهی داشتن
سررشته خویش گم كردن است‌به جیب اندرون مارپروردن است
ز ناكس مدارید چشم امید «6»كه زنگی به شستن نگردد سفید
ز بداصل چشم بهی داشتن‌بود خاك در دیده انباشتن
چو تو پادشاهی و بخشنده‌ای‌ز شاهان گیتی درخشنده‌ای
نكردی در این نامه من نگاه‌ز گفتار بدگویت آمد گناه
حسد كرد «7» بدگوی در كار من‌تبه شد «8» بر شاه بازار من)T ,196 b(
مرا غمز كردند كان پرسخن‌به مهر نبی و علی شد كهن
منم بنده هردو تا رستخیزوگر شه كند پیكرم ریزریز
برین زادم و هم برین بگذرم‌چنان دان كه خاك در «9» حیدرام)B ,156 a(
اگر مهرشان من حكایت كنم‌چو محمود را صد شكایت «10» كنم
من این نامه شهریاران پیش‌بگفتم بدین خوب‌گفتار خویش
به سی سال بردم به شهنامه رنج‌كه تا شاه بخشد مرا تاج و گنج
به پاداش چون گنج را درگشادبه من جز بهای فقاعی نداد
فقاعی نیرزید آن گنج شاه‌از آن من فقاعی خریدم به راه
______________________________
(1)-P : نیابی
(2)-T : كمانی به نیكی
(3)-T : ورش:
(4)-T : گر
(5)-P : B
: به پا
(6)-T :
ز ناپاك‌زاده مداری امید (7)-T : حسد برد
(8)-T : تبه كرد
(9)-P ،B 2 : خاك پی
(10)- چنین است همه نسخه‌ها
ص: 358 ندارم ز دینار خسرو سپاس‌كه او نیست شاه حقیقت‌شناس)B 2 150 a(
چو گوهر نه والا بود شاه رابه خاك اندر آرد سر گاه را
اگر شاه را شاه بودی پدربه سر برنهادی مرا تاج زر
وگر مادر شاه بانو بدی‌مرا سیم و زر تا به زانو بدی
چو اندر تبارش بزرگی نبودنیارست نام بزرگان شنود
تو این نامه شهریاران بخوان‌سر از چرخ گردنده بر بگذران
از آن گفتم این بیتهای بلندكه تا شاه گیرد از این كار پند)T ,197 a(
بداند كزین پس چه باشد سخن‌بر اندیشد از گفت پیر كهن
دگر شاعران را نیازارد اوهمان حرمت خود نگهدارد او
كه شاعر كه رنجید گوید هجابماند هجا تا قیامت بجا «1» سلطان محمود چون این ابیات را شنید، عظیم برنجید. نقیبان لشكر را بفرمود كه هركس فردوسی را بیارد ده هزار دینارش می‌دهم. مدتی طلب كردند، او را نیافتند. از این سبب سلطان محمود، خواجه حسن میمندی را به قتل رسانید.
چون فردوسی از غزنین رفت به هری در خانه اسماعیل وراق پسر ازرقی شش ماه مختفی بود. چون طالبان بازگشتند، فردوسی ایمن شد. از هری به طوس آمد «2» و شاهنامه را گرفته به طبرستان رفت، پیش شیرزاد كه پادشاه آنجا بود. گفت: این را به نام تو می‌كنم كه این كتاب همه آثار آبا و اجداد [و] پدران تست. شیرزاد او را بنواخت و گفت: ای [استاد]، سلطان را بر آن داشتند و بشرط «3» به عرض او نرسانیدند؛ دیگر، تو مرد شیعی‌مذهبی و هركه تولا به خاندان رسول كند او را در دنیا هیچ كارش «4» پیش نرود، چنانچه ایشان را.
______________________________
(1)-T ،B : هجا تا قیامت بماند بجا
(2)-A ،C : رفت
(3)-A ،C : به شرح
(4)-P ،B 2 : كار،T : آنینك دنیاده هیچ برایشی رستكار لیق غه یتوشماس
ص: 359
[و] گفت: سلطان محمود خداوند من است. تو شاهنامه را به نام او بگذار و هجو او را به من بفروش. فردوسی قبول كرد و به خانه رفت. دیگر روز صد هزار درم فرستاد و آن صد بیت كه در هجو سلطان [محمود] گفته بود بخرید و بسوخت. و آن هجو مندرس گشت. الحق نیكو خدمتی بجای آورد.
بعد از آن فردوسی را به مازندران فرستاد، كه در آن ولایت پادشاه شیعه بود و از جمله خدام سلطان. فردوسی آنجا قرار گرفت و شاهنامه را اصلاحی می‌كرد. روزی به یكی از محرمان [آن پادشاه] گفت اگر «1» تقریبی یابی شمه‌ای از حال من به پادشاه عرضه دار «2». چون به عرض رسانید، پادشاه گفت:
من از ملازم سلطان محمودم مبادا كه او را طلب كند و كار مشكل شود. او را انعام بسیار كرد و گفت، مناسب چنان می‌نماید كه از اینجا رحلت نمایی.
فردوسی از آنجا روی به بغداد نهاد؛ و چون بدانجا رسید، به خانه بازارگانی فرود آمد. و آن بازارگان به وزیر خلیفه دوستی داشت. احوال فردوسی را [به وزیر گفت]. وزیر به خلیفه رسانید. او را شصت هزار مثقال طلا [با خلعتی فاخره ارزانی] داشت «3» و بفرمود كه از سر فراغت اوقاتی می‌گذران، و ملازم خلیفه «4» باشد «5» «*». چون سلطان محمود واقف گردید، به دار الخلافه نوشت «6» كه: اگر آن قرمطی را به نزدیك من نفرستی، بغداد را به زیر سم پیل «7» بسپرم. چون نوشته به خلیفه «8» رسید در جواب نوشت كه بسم اللّه الرّحمن الرّحیم ألم. و رسول را بازفرستاد. چون به خدمت سلطان رسید، نامه را بگشاد. به‌جز سه حرف نوشته نبود. متعجب شدند
______________________________
(1)-C ،A : از تقریب.
(2)-A ،C : به عرض شمه‌ای از حال من بیان فرمای.
(3)-A ،C : دادند
(4)-B 2 : ما
(5)- نسخ دیگر: از سر فراغت ملازم باشد
(6)- نسخ دیگر: مكتوبی به خلیفه فرستاد
(7)-P ،B : به پی پیل
(8)- بقیه نسخ: به امیر المؤمنین.
(*) س 15: كذا، شاید: ملازم خلیفه شد.
ص: 360
كه این چه رمز تواند بود. همه عقلا از حل این)68 a( عاجز شدند. در آن خیل جوانی بود، گفت: اگر سلطان اشارت فرمایند من این مشكل را حل نمایم.
سلطان گفت: سپاس دارم. جوان گفت: سلطان فرموده بود كه اگر خلاف مراد جواب آید بغداد را به پی پیل بسپرم. جواب نوشته [اند] كه: أَ لَمْ تَرَ كَیْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحابِ الْفِیلِ «1». سلطان را خوش آمد. جوان را تربیت نمود. «2»
بعد از چندگاه سلطان را با غز «3» مصاف افتاد. مكتوبی [با غز «4»] نوشت و با یكی از وزرا گفت كه: آیا جواب چه نویسد «5»؟ گفت:
اگرنه به كام من آید جواب‌من [و] گرز و میدان افراسیاب سلطان گفت: این بیت كراست كه از او مردی و تهور می‌بارد. یكی گفت: بیچاره فردوسی را، كه سی سال رنج برد و چنان كتابی تمام كرد [و] هیچ ثمره ندید. سلطان گفت: چون به غزنین رسیم به یاد من ده. چون آمدند، خواجه احمد بن حسن به عرض رسانید. سلطان فرمود تا صد هزار مثقال طلا نیل دهند و به شتران خاص بار كرده به طوس برند «6» [و به فردوسی دهند و عذر مافات خواهند. خواجه احمد مدتها بود كه در این آرزو بود.
در حال بدان مهم مشغول شد و نیل روان گردانید].
چون فردوسی از بغداد مراجعت نمود، به طوس درآمد، در بازار می‌گشت، كودكی به آواز حزین می‌خواند:
چو رستم پدر باشد و من پسربه گیتی نماند یكی تاجور
چو روشن بود روی خورشید [و] ماه‌ستاره چرا برفرازد كلاه
______________________________
(1)- قرآن سوره 105 آیه 1
(2)-A ،C : فرمود:
(3)-T : غز جماعه سی بیله؛ در بقیه نسخ این‌جا و پائین‌تر «عر» ثبت شده است با نقطه‌ای زیر آن
(4)-T :
غزغه مكتوبی یتیدی
(5)- بقیه نسخ: جواب ما چه نویسد
(6)-A ،C بردند
ص: 361
چون فردوسی بشنید، آه كشید و بیهوش بیفتاد. او را به خانه بردند.
بعد از سه روز وفات كرد. از دروازه رودبار «1» شتران سلطان را درآوردند و جنازه فردوسی از دروازه رزان «2» بیرون می‌بردند. در طوس مذكّری بود تعصب‌گری گفت «3»: نگذارم «4» جنازه او را در گورستان مسلمانان كه او رافضی بود. او را در باغ او دفن كردند. از فردوسی دختری مانده بود. صلت سلطان بدو عرض نمودند، قبول نكرد. به سلطان عرضه داشت كردند «5». حكم آمد كه مذكر فضول را از شهر بیرون كنند و آن وجه را به امام اسحق [دهند] تا در وجه مزار و خانقاه و اوقاف صرف نمایند. [همچنان كردند. بیت:]
نماند «6» شوكت محمود و در جهان «7» بماند «*»همین قضیه «8» كه نشناخت قدر فردوسی «9»
______________________________
(1)-A ،C : او مادر
(2)- چنین است‌T : نسخ دیگر: ویران
(3)- نسخ دیگر:
تعصب كرد و گفت
(4)- نسخ دیگر: گفت رها نكنم
(5)-A ،C : عرضه داشتند
(6)-A ،C : گذشت
(7)-A ،C : در زمانه‌T : در جهان و نماند
(8)-T : همین‌قدر
(9)-B 2 بجای بیت متن این را دارد:
زر فرستادن محمود بدان می‌ماندنوشدارو كه پس از مرگ به سهراب دهند
(*) س 9: كذا، ظاهرا:
نماند شوكت محمود در جهان و بماند ص: 362