گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد اول
.[12] گفتار در ذكر بعضی از فضایل و كمالات سلطان سعید شهید الغ بیك میرزا نور اللّه مرقده و برخی از شمایم اخلاق امیركبیر امیر علیشیر روح اللّه روحه [و زاد فی غرف الفرادیس فتوحه]





روزی عالی‌جناب صدارت‌مآب شیخ العالم شیخ و جناب امارت‌مآب محمد امین میرك به بنده خانه آمده، وظایف بنده‌نوازی و مراسم عدوگدازی به تقدیم رسانیده، فرمودند كه: حضرت سلطان دام ملكه به مصاحبت شما افتخار و استظهار تمام اظهار می‌نمایند، و می‌فرمایند كه: از مكارم اخلاق و شمایم اشفاق مولوی مطموع و مأمول آن است كه هرصبحگاه كه گرد خوان فلك زبرجدی را خوانسالار مطبخ ملاء اعلی از اقراص میده «1» كواكب و رشته‌های دقیق شهاب ثاقب واپردازد؛ و قاری خوش‌آواز نغمه‌پرداز دار الحفاظ عالم ملكوت به كلام معجز نظام فَمَحَوْنا آیَةَ اللَّیْلِ وَ جَعَلْنا آیَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً «2»)68 b( آواز برآورد؛ بعد از فراغ اكل طعام از كلام ربانی و تنزیل سبحانی عشری تلاوت فرمایند، تا میمنت آن به روزگار سعادت آثار ما فایض
______________________________
(1)-A ،C : مبدأ
(2)- قرآن سوره 17 آیه 12
ص: 363
[و عاید] گردد. و دیگر حكایات موعظت‌انگیز [و نكات حكمت‌آمیز] كه مشتمل بر نصایح و محتوی بر مواعظ باشد- بر وجهی كه از آن تشحیذ طبیعت و تفریح قریحت لازم آید- به تقدیم رسانند. و دیگر چون تمامی همت عالی‌نهمت بر آن مصروف و معطوف است كه پرسش دادخواهان مظلوم و ملهوفان مغموم بر وفق شریعت محمدی [و برطبق دین و ملت احمدی] باشد، باید كه در وقت پرسش حاضر باشند تا به امداد و معاونت ایشان آن قضایا به وجه شرع فیصل یابد.
چون بغیر تلقی كمینه را طریقی نبود، طوعا و رغبة آن ملتمسات را قبول نمود. [بیت]:
روز دیگر كاین جهان پرغروریافت از سرچشمه خورشید نور عالی‌جناب سلطنت‌مآب عدالت‌پناه، پادشاه اعظم اعدل، شهنشاه اقدم افضل، صاحب آیات العدل و الاحسان، ناصب رایات الامن و الامان، محیی مراسم الفضل و الافضال، معلی معالم العز و الاقبال، [بیت:
گهر كان عزت و دولت «1»خلف الصدق آدم و حوا] سایق سفن «2» الجلادت فی بحار المعارك و المصاف، مقدم مضمار المبارزت فی الاقطار و الاكناف، المختص بعواطف الملك المنان، كیلدی محمد سلطان مد اللّه تعالی ظلال دولته و معدلته لاعلاء اعلام المملكت و السلطنت «3»، بر تخت بخت شاهی و سریر شهنشاهی قرار گرفت. [نظم]:
نشست شاه جهان و شهنشه آفاق‌فراز تخت سلاطین ز روی استحقاق
______________________________
(1)-P ،B :
گهر كان و عزت و دولت به مردی (2)-A ،C : سابق سنین:T : سابق صف
(3)-A .C : محمد سلطان خلد ملكه
ص: 364 شهنشهی كه برای نثار مجلس اوست‌پر از جواهر انجم سپهر را اطباق اركان دولت و اعیان حضرت هریك در مقام عزت و مكان حرمت قرار گرفته بودند؛ كه آن حضرت در درج حكمت گشوده، فرمود كه: مشهور است كه در باب فراست و كیاست و عدالت و نصفت و علم و فضیلت مثل الغ بیك میرزا پادشاهی بر سریر سلطنت و اریكه حشمت ننشسته؛ اگر از مناقب و فضایل [وی] شمه‌ای مذكور مجلس عالی گردد، دور نمی‌نماید.
معروض داشته شد كه:
روزی شخصی پیش الغ بیك میرزا آمده گفت كه: شاها مرا مشكل امری «1» واقع شد؛ و قضیه عجیبی دست داده كه در حل آن عقل من، بلكه عقول همه عقلا حیران است. و آن قضیه این است كه من از عراق می‌آیم، و همراه كاروان خراسان متوجه سمرقند شده بودم. چون كاروان به لب [آب] جیحون فرود آمدند «2»، من به گوشه‌ای رفتم و جامه‌های خود را بیرون كردم.
و با خود لعل پاره‌ای قیمتی داشتم، آن را در پاره چرمی گرفته در بازوی خود بسته بودم. آن را گشاده، بر بالای پیرهن خود نهاده در آب درآمدم. چون برآمدم، آن لعل پاره را نیافتم. چون مجزوم به [بود] كه كسی بر این‌جانب عبور ننموده بود، شرم داشتم كه آن را از اهل كاروان تفحص و تفتیش نمایم.
حال این است و احوال این‌چنین. پادشاه فرمود كه: ترا در این امر یك سال صبر باید كرد، اگر پیدا)69 a( شود فبها [و نعم] «3» و الا هرچه قیمت آن باشد به تو رسانم. آن شخص زمین خدمت ببوسید و برفت.
______________________________
(1)- نسخ دیگر: مشكل غریبی
(2)-C : آمده بودند. نسخ دیگر: آمد
(3)-T : فهو المراد
ص: 365
حضرت پادشاه دیوان را طلب نمود [و] فرمود كه او ارجه تمام قلمرو او را نام به نام طوماری به نسخ تعلیق «1» نوشته تسلیم نمود. پادشاه آن را مطالعه می‌كرد. چون سال نو شد، باز دیوان را فرمود تا محاسبه سنه آتیه را «2» به همان طریق او ارجه نمودند. هردو طومار را مقابله كرد. دید كه شخصی در قراكول [در] سال گذشته واجبی مال او پنجاه تنگه بوده، در این سال به پانصد تنگه رسید. فرمود كه آن شخص را در خلوتی حاضر ساختند. از او پرسید كه: سبب این تفاوت چیست؟ این‌چنین ترقی و ترفع كه ترا حاصل [شده] چیزی یافته، یا خانه كسی را شكافته، یا از مال میراث غنی شده، یا از انعام صاحب كرمی این‌چنین مستغنی گشته‌ای؟ راستی پیش آر و طریق كذب مسپار. [بیت]:
راستی كن كه به منزل نرسد كج‌رفتار[مار تا راست نگردد نرود در سوراخ] «3» گفت: شاها من مرد بافنده‌ام و در قصبه قراكول می‌باشم. روزی به كار خود مشغول بودم؛ و در میانه سرای من درختی است، دیدم كه عكه بر سر شاخ آن درخت نشسته، و در منقار وی گوشت مانند چیزی است. ناگاه از منقار وی بر زمین افتاد. عكه متوجه شد كه آن را بردارد. من از جای جستم و آن را برگرفتم؛ پارچه چرمی بود. چون آن را شكافتم، در درون وی پاره‌ای لعل یافتم كه از شعشعه فروغ او آفتاب [خاوری] خیره می‌شد، و از رشك لمعه او یاقوت لب دلبران خشك و تیره می‌گردید. آن را عطیه الهی دانستم و تحفه نامتناهی شناختم. و فی الحال متوجه سمرقند شدم، و آن را به جوهری نمودم كه، [مصرع]:
قدر زر زرگر شناسد قدر جوهر جوهری ______________________________
(1)-A ،C : به نسخ و تعلیق
(2)-B 2 : آینده را
(3)- از نسخه‌P
ص: 366
چون آن را بدید، جزع دیده در حقه حدقه «1» به گردش درآمد، و رنگ رخسارش مانند لعل رمانی برافروخت. من دانستم كه آن سنگ پاره‌ای قیمتی است. پس گفت كه: این را از كجا آورده‌ای؟ من گفتم: ترا به این تفحص و تجسس چه كار؟ اگر خریداری سنگ در ترازو نه و الا كالای مرا به دست من ده. گفت: این را به چند می‌فروشی؟ گفتم: به دو هزار تنگه. [گفت: این لعل به هزار تنگه] می‌ارزد. بالاخره به هزار پانصد «*» خانی به وی فروختم. و به بازار درآمده غلام و كنیزكی و اسباب زیب و زینت خانه از گلیم و مس و اسپ بزین و لجام خریدم. متوجه وطن شدم. هركس كه كیفیت حال پرسید، گفتم [كه]: در سمرقند خویش منعمی داشتم و بجز از من وارثی نداشت.
وی وفات كرد. اینها از وی میراث رسید «2».
حضرت الغ بیك میرزا فرمود كه: جوهری را حاضر ساختند. اقرار كرد، و آن لعل از حقه خفا بر منصه ظهور آورد. مصرع:
همایون كشوری كان عرصه را شاهی چنین باشد
پس حضرت پادشاه آن جوهری را زجر و عتاب نمود، به واسطه آنكه ناانصافی كرده [مصاحبش را فریب داده بود، و به جهت آنكه در اول انكار نموده بود] «3». مصرع:)69 b(
هزار جان گرامی فدای تدبیرش «**»
بعده معروض داشته شد كه:
روزی شخصی پیش پادشاه مذكور آمده، گفت كه: شاها، تا زمانی كه در مهای كواكب درخشان در همیان كهكشان محفوظ است، نقد «4» حیات ذات با
______________________________
(1)-A ،C : دیده
(2)- نسخ دیگر: و اینها از میراث وی است.
(3)- نسخه های شماره 1440 و 1320 و 1843 و 8585: ناانصافی كرده صاحبش را فریب داده بود. عبارت داخل [] در نسخ‌T وT 2 و ترجمه ازبكی نیست.
(4)-A ،C : نقطه.
(*) س 6: كذا: بهزار پانصد
(**) س 17: هزاران جان گرامی ...
ص: 367
بركات در صره عمر و زندگانی از دستبرد طرار مكار اجل مصون و محروس باد.
بر ضمیر منیر آفتاب تنویر پوشیده نماند كه من مبلغ هزار اشرفی را در همیانی كرده، سر آن را به موم و مهر مستحكم ساخته «1» به شخصی سپرده بودم. بعد از مدتی كه آن را طلب نمودم و سر آن را گشودم، صد اشرفی كم برآمد.
به وی كه می‌گویم به من تمسخر می‌كند و می‌گوید كه: سر همیان كه به مهر تو بود و در آن خود هیچ تغییری نرفته بود، و در همیان تو هیچ پارگی و درزی نیست، بجز این نمی‌تواند بود كه فراموش كرده‌ای و ترا سهوی شده و [اشرفیهای تو] همان نهصد بوده. ای پادشاه، همچنان‌كه در یگانگی خدای تعالی مرا شكی و ترددی نیست، در هزار بودن اشرفیها ترددی ندارم «2».
پادشاه گفت: بعد از دو روز بیا، من این مهم ترا كفایت كنم. پادشاه را گرد بالشی بود از اطلس ختائی هفت رنگ، كه در شب به بالای آن نشسته مطالعه می‌كرد. وقت صبحدم كه شاه گردون دراعه اطلس بیضای صبح را چاك زد، حضرت پادشاه از روی آن گرد بالش برخاست «3» و گوشه آن را به عنف گرفته، بدرید «4». از خانه بیرون رفت. كنیزك توشكچی آمده آن حال را دید. گویا لباس زندگانی او بدرید. او را شوهری [بود]. حال را به وی عرض نمود.
گفت: غم مخور كه این را تدارك نمایم و این گره از كار تو بگشایم. او را مصاحب رفوگری بود كه به غیر از دریدگی لباس زندگانی هرچاك را به وجهی رفو كردی و بافتی كه مبصران باریك‌بین- كه ستاره سهارا در نصف النهار بر فلك لاجوردی مشاهده كردی- تشخیص آن نكردی «5». به او فرمود كه آن توشك را «6» رفو كرد. چون شب شد، توشكچی به طریق معهود آن
______________________________
(1)-P : به موم مهر كرده بودم مستحكم ساخته
(2)-A ،C : ترددی نیست
(3)- تمام نسخ: برخواست
(4)-A ،C : دریده
(5)- چنین است‌A ،C وT : نسخ دیگر:
كردی اثر آن را درنیافتی.
(6)-P : آن بالش را
ص: 368
بالش را بینداخت. پادشاه نظر كرد، اثر آن پارگی در نظر او درنیامد. گفت كه:
من صبح كه از روی توشك برخاستم «1»، به ناخن پای من گوشه توشك دریده بود، حالا از آن اثری پیدا نیست. توشكچی كیفیت را مشروح به عرض رسانید. پادشاه فرمود كه: رفوگر را حاضر گردان «2». با وی گفت: اگر راست گفتی رستی و الا ساغر زندگانی خود را به سنگ جهالت شكستی. [بیت:] «3»
از كجی افتی به كم و كاستی‌از همه غم رستی اگر راستی
[از راستی است جای الف در میان جان‌و او از كجی همیشه «4» بود در میان خون] «5» راست برگوی كه در [این] ایام هیچ‌كس همیانی پر از اشرفی [پیش تو] آورد كه آن را شكافته، یك صد اشرفی گرفته، آن را رفو كرده باشی؟ گفت:
بلی، شخصی همیانی پر از اشرفی پیش من آورد؛ آن را به اتفاق پاره كردیم و صد اشرفی گرفتیم، ده اشرفی به من داد، باقی را خود گرفت و من آنرا رفو كردم. [پادشاه فرمود كه] آن شخص را حاضر ساختند «6»، زجر و سیاست فرمود)70 a( ؛ حق آن‌كس را گرفته، به وی تسلیم نمود.
بعده مذكور شد كه:
روزی شخصی پیش الغ بیك میرزا آمده گفت كه: شاها «7»، مرا داعیه سفر روم شد. مبلغ پنج هزار اشرفی داشتم كه از مایحتاج من زیاده بود.
به خاطر رسید كه در این شهر به دیانت و امانت قاضی دیگری نیست. آن
______________________________
(1)-B ،B 2 : برخواستم
(2)- نسخ دیگر: حاضر ساختند
(3)-P : نظم؛T :
نظامی.
(4)-P : نشسته
(5)- این بیت فقط در نسخه‌های‌P وB 2 وB آمده است.
(6)-A ،C : ساخته
(7)-T صفحه‌a 402: شاها جهان پناها متكا طرفه مشكل ایش یوز لانیب دور آنینك حلی غه علمم قولی نارسادور اول واقعه بیانی بودور كیم تفصیل تا پار دیدی كیم بیر كون
ص: 369
را در آفتابه‌ای كردم و به قاضی سپردم. بعد از آنكه از سفر بازگردیدم، آن امانت را از قاضی طلبیدم. مرا می‌گوید كه: تو دیوانه شده‌ای و من در كجا ترا دیده‌ام؟ دیگر این حكایت مگوی كه می‌فرمایم دندانهای ترا می‌شكنند، بلكه «1» زبان ترا از پس سر بیرون می‌كنند. پادشاه فرمود كه: [من] فردا به خانه قاضی خواهم رفت. در وقت سوار شدن زانو زده «2» حكایت خود را بگوی. بعد از آن پادشاه قاضی را طلب نموده، خلوتی ساخت و گفت: ای قاضی، من در بحر فكر عجیبی افتاده‌ام و در لجه اندیشه غریبی مستغرق گشته‌ام. مرا نقود و نفایس و جواهر و لآلی آن مقدار جمع گشته كه در خزانه خیال هیچ‌كس در نمی‌گنجد، و گنجینه اندیشه «*» هیچ محاسبی راه نمی‌یابد؛ و غرض از جمع این اشیا آن است كه بعد از وفات من، در وقتی كه فرزندان مرا واقعه مشكلی و حادثه هایلی پیش آید، اینها ایشان را بكار آید. اگر اینها در سلسله ما باشد، در همان روز وفات [من] عرصه تلف می‌شود؛ و به وقت «3» حاجت به وصله «4» روزگار ایشان نمی‌نشیند. و به كسی اعتماد ندارم كه اینها را به خانه او گذارم. به خاطر رسید كه شما جانشین حضرت پیغامبرید، به دیانت و امانت شما امروز كسی نیست. می‌خواهم كه این امانتها را در خانه شما گذارم؛ و این راز را شما دانید و من «5». قاضی كه این را شنید نزدیك به آن رسید كه از شادی «6» روح از بدنش مفارقت نماید، [باز] خود را به تكلف نگاه داشت. پادشاه گفت: شما روید؛ من به خانه شما می‌آیم، تا از برای دفینه جای اختیار نمایم. القصه پادشاه به خانه قاضی آمد و تمام منازل و مواضعش را احتیاط كرده، جای تعیین نمود. در وقت سوار شدن پادشاه
______________________________
(1)-A ،C : می‌شكنند و
(2)- بقیه نسخ: زانو زن و
(3)-P : به قوت
(4)-T :
وسیلت زور كارلاری بولماغان
(5)-P ،B : و من دانم.
(6)-P :B ،B 2 : شادی مفرط
(*) س 9: كذا، شاید: و در گنجینه اندیشه ...
ص: 370
آن شخص به زانو درآمده گفت: شاها، من امانتی در خانه قاضی گذاشته‌ام.
بمجرد این گفتن قاضی را كیفیت غریبی دست داد. با خود گفت اگر انكار نمایم «1»، پادشاه درباره من در شك «2» افتد. به از این نیست [كه] اعتراف نمایم. قاضی گفت كه: تو دیوانه شده‌ای، زانو زدن چه معنی دارد؟ تو كی از من طلب نموده‌ای «3» كه من اهمال كرده باشم «4»؟ قاضی غلام خود را گفت:
زود آن امانتی وی را برآر و بدو سپار. غلام آفتابه را برآورد و در حضور پادشاه به صاحبش سپرد.
چون این حكایت به سمع سلطان و حضار مجلس رسید، بر حسن رای و تدبیر و دقت نظر آن پادشاه بی‌نظیر تحسین و آفرین بلیغ فرمودند.
حضرت سلطان فرمودند كه: از آن پادشاه عالی‌جاه دیگر حكایت گویند.
به عرض رسانیده شد كه:
روزی نزد الغ بیك میرزا كسی آمده، گفت كه، من از سمرقند به بخارا می‌رفتم)70 b( و همیانی در وی هزار تنگه همراه داشتم «5». چون دو فرسنگ از از شهر برآمدم، بر لب آبی «6» در سایه درختی نشسته، طعام می‌خوردم «7». مرا یاری بود؛ از راه رسید. او را طلب نموده، باهم طعام «8» تناول كردیم «9».
مصلحت چنان شد كه آن همیان همراه به من نباشد. آن را به مصاحب خود سپرده، گفتم كه: این را به خانه من سپار. چون از بخارا بازگشتم، معلوم شد كه آن امانتی را به خانه من نسپرده بوده. چون از وی طلب می‌نمایم، می‌گوید كه: من ترا هرگز ندیده [ام].
پادشاه فرمود كه او را حاضر ساختند. از وی پرسید. گفت كه: من
______________________________
(1)-P ،B ،B 2 : انكار نمایم بی‌تردد
(2)-P ،B ،B 2 : در شك و تردد
(3)-A ،C : نمودی
(4)-A ،C : كردم
(5)- بقیه نسخ: همراه من بود
(6)-A ،C آبی آمدم
(7)-A ،C : می‌خوردیم
(8)-P ،B : باهم آن طعام را
(9)-A ،C : نمودیم
ص: 371
هرگز او را و آن درخت را كه می‌گوید ندیده‌ام، و نمی‌دانم كه در كجاست.
پادشاه مدعی را گفت: برو [و از آن] درخت «1» چند برگی بیار. و آن شخص كه منكر بود پیش خود نگاه داشت و با وی به حكایت مشغول شد. در اثنای گرمی حكایت، پرسید كه: آیا آن شخص به پیش آن درخت رسیده باشد؟
آن منكر غافل بود، گفت: ظاهرا هنوز نرسیده باشد. پادشاه به خنده درآمده، گفت: تو نگفته بودی كه من آن درخت را ندیده‌ام و نمی‌دانم؛ پس چگونه دانستی كه [آن شخص] نرسیده باشد؟ برخیز و مهمل مگوی و طریق كذب مپوی. در راه انصاف درآی و امانت را «2» به وی تسلیم نمای «3».
______________________________
(1)-A ،C : درخت را
(2)-P ،B : امانت وی را
(3)-P : به وی سپار
ص: 372

[13] گفتار در سؤال فرمودن حضرت سلطنت شعاری معدلت آثاری از غرایب حكایات و عجایب تدبیرات امیر علی شیر، و [دقت طبع] و نزاكت مزاج و لطافت خصال و حسن امتزاجش به اهل فضل و ارباب كمال «1»

در تاریخ عاشر محرم الحرام سنه سبع و عشرین و تسعمایه «2» بود كه عالی‌جناب سلطنت ایاب ایالت مناب، مشید قواعد الامن و الامان، مؤكد مبانی العدل و الاحسان، رافع معالم الرأفة و الانصاف، قامع ابنیة الجور و الاعتساف «*»، نتیجه امتزاج اركان سلطنت، خلاصه مواد عناصر مكنت و حشمت، [المختص بعواطف ملك الاحد، مظفر الدین] سلطان محمد «3» [روح اللّه روحه]، در درون دیوان‌خانه دولت بر تخت بخت سلطنت نشسته بود؛ و اركان
______________________________
(1)-P : كمال و جمال. این فصل در نسخه‌C در پایان كتاب (صفحه‌a 413( آمده است؛ و در نسخه‌A تمام این فصل در حاشیه صفحات‌b 07 تاb 87 آمده است.
(2)- درP )صفحه‌b 501( بالای این سطر عدد «937» را گذاشته‌اند؛B )صفحه‌b 461(:
سنه 927؛T )صفحه‌b 602(: توقوز یوز یكرمه یتی.
(3)-C : محمد بهادر
(*) س 10: الجور و الاعتاب
ص: 373
دولت قاهره و اعیان حضرت باهره هركدام در مقام عزت و مسند حرمت قرار گرفته بودند؛ كه آن عالی‌حضرت به این كمینه خاكسار خطاب فرمودند كه: این‌چنین به مسامع جلال [رسید و] می‌رسد «1» كه شما را شرف مجالست و مؤانست با ذات قدسی صفات جناب ركن السلطنه عمدة المملكة، قدوه ارباب دین و دولت، زبده اصحاب ملك و ملت، موفق لخیرات مؤسس المبرات، امیر علیشیر «2» میسر بوده؛ و حكایات غریبه و روایات عجیبه از لطایف اطوار و ظرایف اوضاع آن بزرگوار به خاطر داشته‌اید. اگر صحایف اوراق مجلس ما به درر غرر ذكر لطایف آن مزین و موشح گردد، غریب و بدیع نخواهد بود.
معروض داشته آمد «3» كه:
این كمینه در سن شانزده سالگی- كه از حفظ كلام ملك العلام «4» وا پرداخته بود و كمر همت به احراز علوم محكم ساخته، سعی و كوشش بلیغ می‌نمود «5»- روزی با جمعی از شعرا و فضلا در بازار ملك)71 a( هرات سیر می‌كردیم كه مفتن پرآشوب و شین حافظ حسین [بیت]:
الملقب به حافظ غمزه‌طبع او كج به هیأت همزه رسید و در دست او كتابی بود. فقیر پرسیدم «6» كه: آن نسخه چیست؟ گفت:
رساله معمای مولانا سیفی بخارائی «7» [است]. چون در آن زمان مقصد اقصی و مطلب اعلای همه اهل فضل [و كمال] بر آن مقصور [و محصور] بود كه منظور نظر كیمیا اثر امیر علیشیر گردند؛ و از برای تقرب بدان جناب هیچ وسیله‌ای برابر معما نبود، از حافظ غمزه التماس نموده شد كه آن رساله را جهت كتابت
______________________________
(1)-C : جلال رسیده‌B 2 )صفحه‌b 551(: جلال رسید.
(2)-C : امیركبیر امیر علیشیر
(3)-C ،B : شد
(4)- فقط درT
(5)-C : به سعی و كوشش نموده بود
(6)-A : پرسید
(7)-A : ملا سیفی بخارائی
ص: 374
به رسم عاریت «1» كرم فرمایند. حافظ خنده كرده فرمودند كه:
غار موش و گلاب یعنی چه‌گوش كر و رباب یعنی چه از [این] تشنیع و تعرض بر من جهان به مثابه غار موش تنگ و تیره گردید؛ [و گلاب] سرشك از گلابزن دیده بر صحیفه چهره بارید. و معنی غیرت گوش رباب حمیت را تاب داد. رگهای «2» جان حزین مانند تار رباب به ناله زار درآمد. گریان و نالان متوجه خانه شدم؛ و در گوشه‌ای نشستم و در آشنائی مردم به روی خود بستم. نماز دیگر به مسجد رفتم. بعد از نماز شخصی دیدم در گوشه مسجد تكیه كرده و نمدی به روی خود كشیده [و] ناله حزینی دارد. پیش وی رفتم و نمد از روی وی برداشتم. پنداشتم كه آفتابی از زیر پرده سحاب سر برزد. جوانی بود در غایت «3» حسن و جمال؛ اما رنگ [روی] وی شكسته و گردوغبار غریبی بر گرد رخسارش نشسته. تو گفتی كه آفتاب خاور است كه در وقت غروب رو به زردی «4» نهاده، یا ماه شب چهارده است كه در وبال خسوف افتاده. [بیت]:
بدر رویش هلال گردیده‌سرو قدش خلال گردیده پیش او نشستم و احوال پرسیدم. گفت: فرزند تبریزم و مرا عبد الرحمن چلبی می‌گویند.)71 b( مرا داعیه سفر خراسان شد. پدرم راضی نبود. بی‌رخصت و اجازت وی، با مبلغ مال، متوجه این دیار شدم. چون به خشك‌رود ساق سلیمان- كه در یك فرسخی خراسان است- رسیدیم، اهل كاروان اظهار خوشحالی نمودند و گفتند كه: للّه الحمد از خوف و خطر راه فارغ شدیم؛ [و] از ترس راهزنان و قاطعان طریق مستأمن گردیدیم. كاروانیان طریق حزم و احتیاط درنوردیدند؛ و رخت به سرمنزل فراغت و امان كشیدند.
______________________________
(1)-A : به طریق عاریت.
(2)-C : را نوعی تاب داد كه رگهای
(3)-A : در نهایت
(4)-B : رو بر زمین زردی
ص: 375
اتفاقا در همین شب جمعی از حرامیان- كه از «1» تبریز [باز] در كمین بودند و فرصت می‌طلبیدند- بر سر ما تاختن آوردند؛ و جماعت تجار را كه ثریاسان مجتمع بودند، مانند بنات النعش «*» پراكنده كردند. ناگاه در جنگ گاه تیری در بازوی من ترازو گردید كه دلال فتنه و بلا متاع هستی مرا به آن میزان به بضاعت مزجاة رنج [و محنت] «2» رسانید «3». بیشتر كاروان عرصه تلف گردید. من به حالی كه از آن بدتر نباشد، افتان و خیزان خود را به اینجا رسانیدم. فقیر گریان شده، به خانه رفته، تخت روانی آورده، او را به خانه بردم. در همسایگی این فقیر جراحی بود- كه زخم كهكشان كه بر سینه سپهر عیان گشته و جراحان ملاء اعلی كه عمرهاست كه او را به سوزنهای زرین شهاب ثاقب می‌دوزند و آن ملتئم نمی‌شود؛ و زخمهای خدنگ نجومی را كه به مرهم كافوری صبح اصلاح می‌نمایند، روی برنمی‌آرد؛ (a 27 ح) اگر به دست یاری و مرهم‌كاری «4» وی مفوض بودی، چنانچه در نهار از آن چاك و زخمها اثری پیدا نیست، در شب تار نیز از آنها علامتی ننمودی- او را آورده، زخم را به او نمودیم. به اندك‌زمانی آن را به اصلاح آورد.
روزی آن جوان اظهار منت داری و افشای شكرگزاری می‌كرد و می‌گفت كه: من در شهر تبریز در دو علم- كه آن علم معما و نجوم است- علم تفرد و لوای تفوق افراخته بودم «**»، و طرح دعوی إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ «5» در میدان اهل فضل انداخته؛ به خاطر چنان می‌رسد كه از برای حق‌گزاری احسان شما- به مقتضای: هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ «6»- آن‌دو علم را
______________________________
(1)-A : كه در
(2)-C : رنج و عنا
(3)- چنین است‌P ؛ درT : تا پشوردی؛C :
سودا نمود؛A : فروشد [؟، شاید: فروشید]؛ درB وB 2 قسمت اخیر جمله حذف شده است.
(4)-C ،B 2 : مرهم كافوری
(5)- قرآن سوره 2 آیه 30
(6)- قرآن سوره 55 آیه 60.
(*) س 3: مانند نبات النعش
(**) س 17: لوای تفوق افروخته بودم
ص: 376
بر صحیفه خاطر شما نگارم و از خود نزد شما یادگاری گذارم. چون نام معما شنیدم، خیال كردم كه از عالم بالا صحیفه‌ای به نام من نازل شد. گفتم كه: ای عزیز، مرا تحصیل علم معما ضرورت است؛ اگر به تسهیل آن سعی فرمایید تا در آن فن تكمیل حاصل شود، از غایت لطف و احسان خواهد بود.
دوات و قلم طلبیده از برای تبرك و تیمن معمائی كه از امیر المؤمنین و یعسوب المسلمین اسد اللّه الغالب، علی بن ابی طالب رحمة اللّه علیه به اسم محمد مشهور است در عمل تلمیح)72 b( نوشت، و آن را به این فقیر تعلیم كرد. و آن معما این است:
أیاخذ وعد موسی مرّتین‌وضع اصل الطّبایع تحت ذین
و امسك «1» خان شطرنج فخذهاو أدرجها خلال «2» الدّرجتین و قواعد و اصطلاحات فن معما را [به تمام] مشروح نوشته، خاطرنشان ساخت. در این اثنا مردم عراق آمده آن خواجه‌زاده را به تكلیف تمام و مبالغه ما لا كلام به جانب عراق بردند، و جان‌ودل [این] محنت‌زده را به دست شحنه محنت و اندوه سپردند. اما به همت آن صاحب‌دولت این كمینه را در فن معما این مقدار قدرت و مهارت حاصل شد كه اكثر معمیات كه مسموع می‌گردید، نام ناگفته، شكافته می‌شد. و این در شهر هرات در [میان] معمائیان اشتهار تمام یافت. كار به جائی رسید كه جمعی كثیر و جم غفیر «*» باهم شرط و گرو در میان می‌آوردند و از جانب [این] فقیر شرط را می‌بردند.
چنانچه معمائیی «**» رومی «3» به خراسان آمده بود، و معمیات مشكله از وی «4»
______________________________
(1)-A ،P ،B ،T : اسكه
(2)-A ،B 2 : جلال
(3)-C ،B 2 : از روم
(4)-A :
مشكل از او
(*) س 19: جم عفیر
(**) س 21: معمائی
ص: 377
نقل می‌كردند. یكی از معمیات [وی] این بود كه:
فصل بهار و لاله و روی نگار ماست‌ساقی ز بعد این دو سه دور اختیار ماست یكی از یاران این فقیر)73 a( به آن معمائی مبلغ یكصد تنگه گرو بست كه فلانی این معما را بی‌نام «1» می‌شكافد. و با جمعی به خانه این فقیر آمدند.
اتفاقا پنج روز بود كه فقیر را مرض حصبه روی داده «2» بود و صاحب فراش بودم. چون این جماعت بر سر بالین من جمع شدند، گفتند كه: حقا كه ما از این حال خبردار نبودیم. یكی از آن جماعت اظهار این معنی «3» نمود. فقیر گفتم كه: آن معما را بخوانید. گفتند: چه محل این است؟ فكر مفرط [موجب] اشتداد و امتداد مرض می‌شود. فقیر مبالغه كرده، آن جماعت را به خواندن آن معما سوگند دادم. چون آن معما خوانده شد، به اندك تأمل گفتم كه: نام سیفی از این معما استخراج كرده شد، نمی‌دانم كه همین است یا غیر این؟
آن معمائی را حیرت غریبی دست داد و مبلغی كه گرو بسته بودند همانجا تسلیم كرد، و فوطه یزدی كه به پنجاه [تنگه] خانی ارزید به این فقیر نیاز كشید.
مولانا صاحب دارا كه از یاران نامی و مصاحبان گرامی امیركبیر، فلك جناب مشتری رای عطارد اكتساب، ولایت‌پناه، هدایت دستگاه، مطلع انوار رحمت الهی، مظهر آثار عواطف پادشاهی، نظام الحق و الحقیقة و الدنیا)73 b( و الدین امیر علیشیر روح اللّه روحه [و زاد فی غرف الجنان فتوحه] بود؛ چون آفتاب عمر این امیركبیر به سرحد زوال رسید و طایر روح مطهرش قفس قالب را شكسته برفراز كنگره عرش مجید منزل گزید «4»؛ صغیر و كبیر،
______________________________
(1)-A ،C : نام ناگفته
(2)- نسخ دیگر: واقع شده
(3)-A : آن حال
(4)-A :
منزل گرفت
ص: 378
امیر و وزیر از صعوبت این مصیبت ناله و نفیر به اوج آسمان و ایوان كیوان رسانیدند؛ [و] خونابه دل از راه دیده بسان باران سحاب بهاران چكانیدند.
چون مولانا مومی الیه از سایر ملازمان امیر هدایت‌پناه به مزید تقرب اختصاص و امتیاز داشت و همواره مشمول عواطف بی‌دریغ آن حضرت بود، در حسب‌حال خود این بیت را از كلام معجز نظام آن حضرت «1» شنوده كه:
منكا اول كیم انیس و صاحب دورتون [و] كون همدم و مصاحب دور تاریخ و مرثیه آن امیر فرخنده‌صفات را به وجهی در سلك نظم آورد كه از منظومات امثال و اقران به مزید «2» صنعت و غرابت ممتاز و مستثنی است؛ بلكه می‌توان گفت كه از زمان وفات حضرت آدم الی یومنا هذا اینچنین نظمی از هیچ فاضلی بر صحیفه بیان نیامده، و از این دم)74 a( تا انقراض عالم از قبیل محالات است «3» از كسی مثل این سربرزند. ارباب فضل كه اهل انصافند می‌دانند كه فقیر چه می‌گویم. مصراع اول هربیتش به حساب جمل از تاریخ ولادت آن حضرت [بحر موهبت] خبر می‌دهد «4» و مصراع ثانی از سال وفات.
این نظم كه خوشتر آمد از آب حیات‌تاریخ ولادت است و تاریخ وفات [و هی هذه نور مرقده]
ای فلك، بیداد و بیرحمی بدینسان كرده‌وی اجل ملك جهان را باز ویران كرده «*»
______________________________
(1)-A : آن امیر عادل
(2)-P : به مزیت
(3)-C ،B 2 : از قبیل محال عادی است كه؛B ،P : از قبیل محال عادت است كه
(4)-C ،A : می‌گوید
(*) س 20: درین تركیب‌بند برای آنكه مصراع اول مساوی با 844 و مصراع دوم مساوی با 906 به حروف جمل شود ناچار از رعایت رسم‌الخط مختار بنیاد فرهنگ ایران صرف‌نظر كردیم.
ص: 379 كرده بر جانها كمین، بنهاده دام عناهرزمان از كینه‌جوئی، صید صد جان كرده
بر جهانبانان، چه می‌گوئی، حسد نبود مرااز حسد باری، جهان را بی‌جهانبان كرده
كرده گاه از جفا حیران دل صد اهل دین‌گه ز كین، قصد هلاك صد مسلمان كرده
عالمی را كرده از حزن پژمان دم‌بدم‌اهل عالم را به كین محزون و پژمان كرده
كی رها سازی عزیزان را ز زندان حزن‌از جفاكاری كه چون یوسف بزندان كرده
آسمانا، بر دل [و] جانهای دینداران از آن‌جور بی‌حد و جفاهای فراوان كرده
كز دل و جانهای ایشان هیچ [جا] ناید برون‌ناامیدی و عنا، رنج و بلا گردد فزون «1»
داد داد از ریو دهر آدمی‌كش، داد دادكو بود بادی جور و قاتل اهل سداد
آه و فریاد از جفای آسمان و سیر اوكش بود با كاملان كون، پی‌درپی عناد
گه بقصد بی‌عدیلی، بی‌سبب ناوك كشیدگه بر وی بی‌دلی، ابواب بی‌رحمی گشاد
اینك آن بی‌دل منم كز وار دهر و كین او «2»دم‌بدم گردد نشاطم كم ولی انده زیاد «*»
______________________________
(1)- درP این بیت در آخر بند دوم آمده است
(2)-M N : كز دار دهر و كین او
(*) س 22: ولی اندوه زیاد
ص: 380 نی همین من مانده‌ام محزون كه افعال فلك‌همچنان نامد كه هرگز كس «1» ازو بیند مراد
بهمن‌آئینی شد اكنون از زمان كز سوگ اوهیچ‌كس را یاد می‌ناید ز جمشید و قباد
قصد جانها گو نمای «2» این دم جهان از روی عجب‌كان سر اعیان دلا پای از جهان بیرون نهاد
آن‌كه او را جسم و جان بهر نبی بود و علی‌مایه دین زبده ایمان، علیشیر ولی)74 b(
آه كان والی ملك علم در عالم نماندوان علی رزم محمد كام عیسی دم نماند
با ندای ارجعی، پا ماند بیرون زین جهان‌زانكه راز عالم بالا برو مبهم نماند
با فراقی اینچنین جان جز عدم چیزی ندیدوز چنین هجری كسی را دیدها بی‌نم نماند
موج بر اوج سما زد اشك اهل دین همه‌از چنین طوفان بنا، افلاك را، محكم نماند «3»
ز آدم و عالم مجو ای دل كنون قطعا مرادز آنكه آئین طرب در آدم و عالم نماند
اهل دوران را كه نبود جز بلای جان نصیب‌جان ز بیداد جهان وز «4» حزن این ماتم نماند
______________________________
(1)-M N : كه كس هرگز
(2)-M N : نما
(3)- این بیت درM N نیست.
(4)- چنین است‌P صفحه‌108 b وC صفحه‌318 a ، نسخ دیگر: جهان در، كه در این صورت با حساب جمل مطابق نیست
ص: 381 از جهان ای جان طلب كردن دوا باشد محال‌چون پی آزار جان كاملان مرهم نماند
نایدت باك ای فلك از ناله جانكاه ما «1»كردی ای دوران جهانی را سیه از آه ما
وه كه در عالم نماند آن صاحب دین مبین‌قبله اصحاب ایمان فاتح ابواب دین
اهل لطف و داد و دانش را ز سوك او بوددیده پرآب و جگر بریان و دل اندوهگین
آنكه شد فانی ز بیداد جهان وز ریو اوگنج باقی بود از آن شد جای او زیر زمین
صد هزار افسوس از آن عالی‌جنابی كز نیازبر جناب او «2» شهان ملك می‌سودی جبین
چون نگردد دل ز جان نومید اهل حزن راكز عزای او بود جان مستمند و دل حزین
پای اگر بیرون نهاد از دنیی فانی دون‌آن امیر بانوا و آن سالك راه یقین)75 a(
باد دایم آن شه دارا ولی كامد ز عدل‌مالك ملك سلیمان داور روی زمین
آنكه یابد دهر ز آیین بساطش زیب و زین‌حارس عالم‌پناه ملك و دین سلطان حسین
جان بجانان داد اگر آن میر با اقبال و جاه‌باد ای دل «3» این شه جمشید جاه دین‌پناه
______________________________
(1)-A : من
(2)-M N :
بر جناب او همی سودی فلك هردم جبین (3)-M N :
باد دایم.
ص: 382 گر نماند آن ماه اوج جاه و نبود جان مرازین الم بی‌ناله شبگیر و آه صبحگاه
بر سپهر دین و احسان، باد باقی جاودان‌این شه بهرام هیجا و این مه انجم سپاه
گر بناگه جانب‌دار ابد بنهاد روی‌آن امیر داد و دین و زبده مردان راه
بر فراز مسند طالع پی زیب جهان‌ای دل این جمشید آئین را نگهبان باد اله
ور ز دنیا پا برون ماند آن محب اهل دین‌جاودان بادا بعالم شاهی این پادشاه
باد این سلطان ملك عدل مادام ار نماند «1»صاحبا آن عمده دوران امیر دین‌پناه
سال آن كآمد باقلیم وز دنیی شد بكام «2»جوی ای كامل «3» ز هر مصراع این زیبا كلام در مدح حضرت خاقان اكبر و خان عدالت‌گستر قهرمان سلاطین روزگار، مالك رقاب خواقین جم اقتدار ملك الملوك فی الآفاق حاكم الممالك بالارث و الاستحقاق الخاقان ابن الخاقان معز الخلافة و الدنیا و الدین «4» محمد شیبانی خان)75 b( ، امام الزمان و خلیفة الرحمن- كه با سرعت رخش عزمش توسن خیال لنگ بود و با سرادقات «*» جاهش عرصه جهان تنگ، در اواخر ذی الحجه
______________________________
(1)-T : عدل تا آدم نماند
(2)-A : شد برون
(3)-C : ای عاقل
(4)-B ،P :
الدین. ابو الفتح
(*) س 20: سردقات
ص: 383
سنه 912 «1» در خلال چارده روز از شهر نخشب كه آن را قرشی و نسف [نیز] خوانند مراحل طی كرده، چون بدر كامل از افق دار السلطنه هرات طلوع فرمود- قصیده‌ای گفته كه ظاهرش بر دعای دولت گردون ثبات و بر باطنش «*» بر تاریخ توجه و نزول به دار السلطنه هرات است. همگی اركان مصراع اول به حساب جمل بر تاریخ توجه، [و] تمامی اجزای مصراع اخیر بر نزول و فتح خان گردون‌سریر دلالت می‌نماید. مناسب نمود كه این كتاب را به این دو نظم لطیف مزین [و مجلی] گردانیم.
هذه القصیدة المذكوره: «2»
شاد زی ای دل كه آمد داور دار جهان‌پادشاه جمله دوران، باسط امن‌وامان
والی اقلیم دولت، بانی بنیان حكم‌حاكم كل ممالك، داور صاحب‌قران
چابك میدان هیجا، طالب خیل عدوآنكه از وهم نبردش جمله اعدا داده جان
فوج حاسد را حسام قهر او سازد هلاك‌پیر عالم را نم الطاف وی «3» سازد جوان
گر بوی دشمن دم از هیجا زند یابد فنالاجرم ز آن حال سودی نبودش الا زیان
ای قبادآئین داراحكم افریدون‌پناه‌وان جم اوصاف سكندركام افلاطون‌بیان «4»
______________________________
(1)-T صفحه‌212 a : سنه توقوز یوز اون ایكی دا
(2)-B ،P : المذكوره، نور اللّه مرقد و برد مضجعه
(3)-A ،B 2 ،T : الطاف او
(4)-A : افلاطون‌پناه
(*) س 3: كذا، ظاهرا: گردون و باطنش
ص: 384 خان با جاه و جلال آن زبده دین و دول‌زبده اقبال و دولت عمده ملك و ملل «1»
شاه شیبان، هادی دنیا، پناه اهل دین‌قبله اقبال شاهان، عمده دین مبین
هم شه دین و دول، هم داور ملك و ملل‌هم امام اهل دین، هم صاحب تاج و نگین
ناصب اعلام ملت، ملجأ دین هدی‌اعلم ارباب معنی، هادی راه یقین
فاتح ابواب احسان، صاحب اقلیم و جاه‌قدوه اهل جهان «2»، فرمان ده روی زمین
داور عالی همم، شاهی كه بالطبع آمده‌كوه حلم و ابر طبع و كان یسار و یم یمین
از كف رادی، فلك جاهی كه می‌ماند عجب‌از نم احسان او دنیی بفردوس برین «*»
عالم‌آرائی كه الحق شد جهان آباد از اوشد جهان ز اقبال وی آباد و جانها شاد از او
قبله روی زمین، آن پادشاه بی‌همال‌سایه حق عز شأنه، قدوه ملك كمال
مالك ملك امم، رونق ده اقلیم عدل‌زبده لطف و كرم، آن معدن برّ و نوال
ماحی جور و تعدی، حامی اهل جهان‌دری برج جواد، آن در عمان جلال
______________________________
(1)-C : این بیت را ندارد
(2)-A : زمان
(*) س 14:
از نم احسان او دنی به فرد و س ص: 385 از پی تسوید مدح آن جم دارا نهاددر دم املا، نی كلكم همی‌پاشد لآل
می‌كند بر حال اعدا گریه بی‌حد چو ابردر صمصام ورا چون دیده هنگام جدال «1»
نزد او باشد حقیری جاه جم الطاف كی‌عاجز او روز میدان نقد سام «2» و پور زال
كیقباد بهمن احسان، كسری دارانژادبنده درگاه «3» او كسری و دارا و قباد
آن شه كامل كه همنام پیمبر آمده‌چون نبی در حلم و در هیجا چو حیدر آمده
جمله دنیی از سحاب جودش آبادان شده‌عالم از نور علوم وی «4» منور آمده «5»)76 b(
از نسیم ورد لطف وی به چشم اهل دین‌هرزمان گوی زمین چون گوی عنبر آمده «6»
داور شاهان اسلام آنكه گاه بزم و حزم‌با نشاط بهمن و بأس سكندر آمده «*»
داده سر بر باد نومیدی ز رنج جاهلی‌چون عدو با او گه كین در برابر آمده
بنده اقبال وی پرویز و جمشید و قبادحاجب درگاه او دارا و قیصر آمده
______________________________
(1)- به‌همین صورت است این مصراع در كلیه نسخ: و جمع حروف آن بجای 913 عدد 906 می‌شود
(2)-C : جد سام
(3)-T : بنده احسان
(4)-T : او
(5)-P :
این بیت را ندارد
(6)-T : این بیت را ندارد
(*) س 16:
با نشاط بهمن و پاس سكندر آمده ص: 386 آن امام اهل عرفان هادی راه سلوك‌سرور حكام عالم اكمل كل ملوك
ای كریم بزم عالم، منبع جود و كرم‌وی سپهر مهر احسان، حاكم عالی همم
هم مه اوج عطائی، هم گل بستان عدل‌هم پناه اهل دینی «1»، هم شه ملك كرم
ملك دنیا را همامی، اهل عالم را امام‌اعلم ارباب علمی، فارد كل امم
كردی آبادان بسیط ملك عالم را بعدل‌ز آنكه باانصاف «2» كسری آمدی و رای جم
چون بصوب مدعی روی آوری هنگام كین‌كی بود اعدات را جا جز بیابان عدم
دین‌پناها، یابد از دولت نصیب آن‌كس كه وی «3»گویدت از جان دعا، مانند صاحب دمبدم «4»
ای قباد الهام دارا عدل افریدون جناب‌جاودان باشی بعالم، كامران و كامیاب و این فقیر حقیر را به مولانا صاحب دارا از جانب والده خویشی نزدیك بود.
روزی با والد «5» خود به خانه ایشان رفتیم. بسیاری از اهل كمال و ارباب فضیلت حاضر بودند. به والد این فقیر خطاب فرمودند كه: مدت مدید و عهد بعید است كه شنیده می‌شود كه پسر شما طالب علم)77 a( موجه و حافظ
______________________________
(1)-P : عالم
(2)-T : اوصاف
(3)-T : دید
(4)-A : این بیت را ندارد
(5)-B :
والده
ص: 387
خوشخوان «1» و شاعر پهلوان بوده، و شهرت تمام دارد كه هرمعمای مشكلی «2» كه می‌خوانند نام ناگفته می‌شكافد. و این معما را خواندند كه:
آن شاه حسن از دل مجروح هركسی‌بیند سپاه بی‌سروپا هرطرف بسی به اندك تأملی گفتم كه: پاینده. حضار مجلس را تعجب غریبی دست داد.
مولانا صاحب فرمودند كه: این معما را دوش گفته‌ام و به هیچ‌كس نخوانده‌ام و الا بر آن حمل می‌كردم كه شاید شنیده باشد. نهایت حدس فطرت و غایت ذكاوت «3» طبع همین باشد.
چون به خانه خود مراجعت نمودیم بعد از لحظه‌ای پیك مولانا صاحب آمده گفت كه: خواجه من شما را می‌طلبد. چون به خدمت رسیدیم جناب مولانا فرمودند كه: به ملازمت امیر علیشیر رفته بودیم، و دأب و عادت میر آن است كه هرروز فقیر را طلبیده می‌پرسد كه: [امروز] در [این] شهر از عجایب و غرایب چه دیدی و چه شنیدی؟ گفتم كه: شخصی را دیدم كه در سن شانزده یا هفده سالگی باشد و هرمعمای مشكلی را كه می‌خوانند نام ناگفته می‌شكافد و در طالب علمی و حافظی و شاعری نیز شهرت تمام دارد. میر تعجب بسیار كردند و گفتند كه: تو او را امتحان كردی؟ گفتم: بلی. من این معمای مشكل)77 b( ]بر] وی خواندم، بمجرد خواندن شكافت. حضرت میر به فقیر اعتراض كردند كه چرا او را نیاوردی؟ من از این گفتن خود پشیمان شدم، بنابر آن‌كه صحبت میر حیرت‌افزا و دهشت‌انگیز است؛ فی المثل اگر نام كسی را در آن مجلس پرسند یحتمل كه نتواند گفت؛ مبادا كه معمائی «*» خوانده شود و نیابی، موجب شرمندگی و انفعال من شود؛ باری
______________________________
(1)-A : خوشخوان شده است
(2)-B : كه از وی مشكل‌تری نباشد
(3)-A :
زكاوت
(*) س 21: معمای
ص: 388
حاضر باش و پگاه‌تر اینجا حاضر شو كه حضرت میر بسیار متوجه ملاقات تست. شب كه به خانه آمدم مرا كیفیت غریبی پیدا شد، شبیه مارگزیده پهلوبه‌پهلو می‌غلطیدم و آرام نمی‌گرفتم. والد فقیر از اضطراب من واقف شد و گفت:
ای جان پدر چه حال داری‌از روی چه درد، بی‌قراری گفتم: ای پدر چه می‌پرسی، فردا به مجلس امیر علیشیر می‌روم، نمی‌دانم كه حال من به چه منوال خواهد گذشت. پدرم گریان شد و گفت: ای جان پدر ترا از صحبت مخلوقی این‌قدر «1» ترس و بیم است، وای به جان ما «2» در روز حشر كه در حضور خالق اكبر نامه اعمال ما را به دست ما دهند و خطاب مستطاب [حضرت] رب الارباب)78 b( دررسد كه اقْرَأْ كِتابَكَ كَفی بِنَفْسِكَ الْیَوْمَ عَلَیْكَ حَسِیباً «3» فرمایند كه معمای اسرار خود را اظهار نمایند؛ وای در آن مقام تشدید اگر تخفیفی واقع نشود و در وقت تحریك سلسله هیبت تسكین قهر او به ظهور نیاید.
القصه صباح به خانه مولانا صاحب حاضر شدم. پس این فقیر در پیش مولانا صاحب سه طالب علم حاضر بودند. فرمودند كه: در «4» محل آمدی، این سه كس را نیز پیش میر تعریف كرده‌ام. یكی از آنها معمائی بود چنانچه او را عدیل مولانا «5» حسین نیشابوری می‌داشتند و این معما از وی است به اسم الیاس.
چه خوش بود كه دو زیبا خرام رعنا چهریكی دو با لب هم «6» بوسه‌ای زنند از مهر
______________________________
(1)- نسخ دیگر: مقدار.
(2)-C : ما گناه گران عاصی
(3)- قرآن سوره 17 آیه 14
(4)- بقیه نسخ: به.
(5)-P ،T : مولانا امیر
(6)-P : لب خود
ص: 389
و دیگر به قصیده‌گوئی شهرت داشت و این مطلع از او است كه:
فیروزه سپهر در انگشترین تست‌روی زمین تمام به زیر نگین تست و دیگری مثنوی را بسیار نیك «1» می‌گفت و این بیت توحید از گفته «2» اوست:
برافرازنده گردون گردان‌برافروزنده خورشید تابان «*» چون به آن مجلس عالی و محفل متعالی رسیدیم، جلسا و ندماء حضرت میر [همه] حاضر بودند. جناب میر به جانب ما نگاه كردند و به فقیر اشارت كرده، گفتند كه: حریفی كه معمای بی‌نام می‌یابد همین است؟ مولانا صاحب گفتند: بلی مخدوم، همین است. مولانا [محمد] بدخشی گفتند: مخدوما، خداوندگارا، معما شكافی شما نسبتی ندارد به معما شكافتن وی. میر فرمودند كه: من از مشاهده چشمهای وی دریافتم، زیرا كه اثر فكر در وی ظاهر بود. بعد از آن این معما را خواندند:
باغ را بین از خزان بی‌فر و سرو از جا شده‌بلبلش برهم زده منقار و ناگویا «3» شده اتفاقا من این معما را یاد داشتم. در تأمل شدم كه آیا تغافل كنم و مجلس را برگذرانم یا راست گویم. عاقبت رای راستی راجح آمد. گفتم:
مخدوم من این معما را یاد دارم. حضرت میر مدتی سر در پیش افكندند،
______________________________
(1)- بقیه نسخ: خوب
(2)- نسخ دیگر: از اوست
(3)-T : ناپیدا؛ در نسخه‌A این كلمه حذف شده است.
(*) س 6 و 7:
برفرازنده گردون گردان‌برفروزنده خورشید تابان
ص: 390
[بعده] فرمودند كه: عزیزان، می‌دانید كه سخن وی چه معنی دارد؟ اظهار قدرت می‌كند و می‌گوید كه اگر این نباشد دیگری. در آن مجلس حضرت میر دیگر معما نخواندند و لطف بسیار فرمودند و به مولانا صاحب گفتند كه:
ما دعوی وی را مسلم داشتیم.
ص: 391

[14] گفتار در ذكر نزاكت و لطافت مزاج امیر علیشیر «1»

اشاره

) 70 b (
جناب امیر را ملازمی بود شیخ بهلول نام كه مستشار و مؤتمن و معتقد و معتمد آن حضرت بود، و جزئی و كلی مهمات سلسله خود را [از] قلیل و كثیر و نقیر و قطمیر به كف كفایت وید درایت او مفوض و موكول گردانیده بود. او را عقل مدبر و نفس ناطقه میر می‌گفتند. جیب و طراز خلعت ناموسش به درر [و] لآلی فضایل و كمالات مكلل بود و جمیع حیثیات وی در نظر اهل فضیلت و كمال مكمل می‌نمود. در جمیع فضایل مشهور و معروف بود و از همه فنون بر «2» خبر و صاحب وقوف، خصوصا در فن انشا و معما كه عدیم المثل و بی‌نظیر بود. اما آثار فضیلت از وی دیردیر به ظهور می‌آمد.
چنانچه حضرت میر او را به داش چینی تشبیه كرده بود. بعضی از كوته اندیشان «3» بی‌خبر و كج‌طبعان بی‌بصر این را از جمله عیوب می‌شمردند، [و] الحق این از جمله صفات كمال وی بود. [نظم]
______________________________
(1)- در اینجا مطالبی كه در حاشیه صفحات نسخه‌A بود پایان می‌گیرد و از اینجا دنباله مطلب در متن صفحات آن نسخه نوشته شده است
(2)-P .C .B 2 : با
(3)-A : كوته‌نظران
ص: 392 كم گوی و گزیده گوی چون دركز اندك او جهان شود پر
لاف از سخن چو در توان زدآن خشت بود كه پرتوان زد چون این به سمع شریف حضرت میر رسید، در مناقب وی به این ابیات رطب اللسان گردیدند.
خاك مشرق شنیده‌ام كه كنندبه چهل سال كاسه چینی
صد به روزی زنند در بغدادلاجرم قیمتش همی‌بینی «1»

[قطعه]

مرغك از بیضه برون آید و روزی طلبد)71 a( آدمی بچه ندارد خرد و عقل و تمیز
آن به یكبار ببالید و به جائی نرسیدو این به تمكین و تأنی بگذشت از همه‌چیز
آبگینه همه‌جا هست از آن قدرش نیست‌لعل دشوار به دست آید از آنست عزیز این معما به اسم نعمان از نتایج طبع بدایع آثار و سوانح فهم غرایب ابكار «2» او است:
به دست من گلی داد آن جفاكاركه از برگش تو نام من برون آر و از جمله منشآت او است كه در مذمت خواجه محمود تایبادی انشا نموده، این مكتوب از روی تعریف مدح است در غایت فصاحت و به وجه تعرض به صنعت «3» تجنیس ذمی است در نهایت قباحت و خباثت.

[نظم]:

______________________________
(1)-P :
لاجرم قدر و قیمتش بینی (2)- نسخ دیگر: غرایب نگار
(3)-A :
و تجنیس
ص: 393 دوستان را نوازش و اكرام‌دشمنان را گدازش و دشنام
همچو آئینه‌ای كه «*» پیش آرندهریكی نقش خویش بردارند [پوشیده نماند كه صورت مدح به سیاهی مكتوب شده و سیرت ذم به سرخی منقوط گشته و سمت انتقاش پذیرفته. قطعه
به سیاهی نسیم عنبر و مشك‌چون نوشتم از او برون آمد
چون به سرخی صفات مذمومی‌گشت مرقوم بوی خون آمد] «1» :
حبیب محبت مزید پناه سپاه عبید مصر علی رحمة بلندترین بلند خبیث مخنث مرتد تباه سیاه عنید مضر علی زحمة پلیدترین پلید انام عاقل كیاس بخش تمام مسیر خیر كثیر حر زبردست باخیر ایام غافل كناس نجس نمام مستر حیز كنیز خر زیردست ناچیز پیوسته در زبان است مقبول دلیل تیز گفتار بر سریر عز مادر پیوسته «2» در زیان است مقتول ذلیل پیر كفتار پر شریر غر مادر فاخر محرم غنی رحیم؟؟؟ فاحس؟؟؟ قابل؟؟؟ لانه ماده پر فاجر مجرم غبی رجیم جنان فاحش نحس قاتل شقی لانه ماده پر فیض حسن حفی متین متبحر دور محور فلك حور مظهر اسرار قبض؟؟؟؟؟؟ منتن متبخر دور مجور فلك جور مظهر اشرار غیب گل‌عذار با زیب جنسش فزود مایه حرس «3» نشاط كل فاضل عیب گل غدار با ریب جنسش فرود مایه خرس بساط گل فاضل
______________________________
(1)- در نسخه‌های‌P ،B ،B 2 ،B و نسخه شماره 1440 و نسخه شماره 3392 آمده است.
(2)- پیوسته (؟) بنوشته (؟)
(3)- جرس (؟)
(*) س 1: همچو آئینه كه
ص: 394
ناعم «1» خلیل دلیل دل رحمت بر تو زحمت نماند و عشرت بر تو؟؟؟؟؟؟ ذلیل دل زحمت بر تو رحمت نماند و عسرت بر تو عسرت نماند و مشامت به ریح گلاب مشموم مسرور به تخت جاه عشرت نماند و مشامت به رنج كلاب مسموم مشرور به تحت چاه باشی كتبت كتابه فیه فتح «2» قلبه و سروره
باشی كنیت كنایة فیه فتح قلته و شروره
و مولانا صاحب دارا می‌فرمودند كه: مصاحبت و اتحاد و مصادقت و یك جهتی و یگانگی [و] محبت میان من و شیخ بهلول به مثابه‌ای بود كه ورد زبان و سبحه جنان هركدام این كلام حقیقت انجام بود كه:
گر بود روزی معاذ اللّه كه نتوان دیدنت‌داعی بیچاره را آن‌روز جان در تن مباد از امور غریبه و صور عجیبه، آنكه در وقتی كه منادیان وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ لِباساً «3» ندای وَ جَعَلْنا نَوْمَكُمْ سُباتاً «4» را به گوش ساكنان بستر خواب رسانیده بودند و دو پاس از شب گذشته بود كه غلام شیخ بهلول حلقه بر در زد و گفت: حكایتی دارم كه به غیر حضرت مولانا هیچ‌كس محرم آن نیست. او را طلبیدم و از حال پرسیدم. گفت كه: میر خواجه مرا با خری در خانه انداخته و در آن خانه را مقفل ساخته، و هیچ جهت آن معلوم نیست.
مولانا صاحب فرمودند كه: این سخن را كه شنیدم خود را همچنان كسی دیدم كه [او را] از اسپ دولت فرود آورده باشند، و از بهر تشهیر بر خر برهنه سوار كرده باشند. تا وقتی كه درازگوش سیاه شب قیرفام را از چراگاه سپهر بیرون كردند، و اشهب صبح صادق را در آن مرغزار به جولان درآوردند،
______________________________
(1)- با غم (؟)
(2)- فیح؟
(3)- قرآن سوره 78 آیه 10
(4)- قرآن سوره 78 آیه 9
ص: 395
به ملازمت میر متوجه شدم. چون چشم حضرت میر [به این] فقیر افتاد گفت:
مولانا صاحب)71 b( بیا و میان من و مصاحب خود شیخ بهلول محاكمه نما، اگر بی‌طریقی و بی‌لطفی از جانب فقیر باشد عذرخواهی نمایم و اگر از جانب یار شما باشد چه می‌گوئید؟ فقیر گفتم كه: روا باشد. مقرر و معین است كه هرچه شما كنید [عین] «1» حكمت و مصلحت است؛ و یقین است كه قصور و نقصان از جانب وی خواهد بود، میر فرمودند كه: كسی كه فطن وزیرك باشد اگر ده روز با كسی مصاحب شود تمامی احوال و اوضاع و مزاج و اخلاق او را می‌داند. شیخ بهلول مدت دوازده سال است كه شب و روز جزو لاینفك این فقیر است. دوش مطالعه می‌كردم در پیش من شمعی و دوات و قلم و كاسه آبی بود. من شیخ بهلول را گفتم كه: بردار. پرسید كه:
چه چیز را بردارم؟ گفتم: ترا چه شد مگر خر شده‌ای؟ فی الحال از روی اعراض به زانو درآمد [و] گفت: مخدوم، من علم غیب ندارم، در پیش شما اشیاء متعدد است من چه دانم كه شما كدام را می‌گوئید؟ میر فرمودند كه: مولانا صاحب «2» خدا را انصاف بده [كه] این خود یقین است كه شمع پیش من تا صباح می‌سوزد و دوات و قلم همیشه پیش من است كه؟؟؟
معنئی به خاطر رسد آن را فی الحال به قید كتابت درمی‌آورم؛ و من در شب آب نمی‌خورم، پس چیز برداشتنی به غیر [از] آب نخواهد بود؛ آن مقدار حجت و عناد و تعرض چه كار می‌آید؟ با وجود این، حضرت میر او را عذر خواهی نمود و سروپای مناسب و اسب به زین و لجام به او عنایت فرمود.

[حكایت] «3»

مولانا صاحب [دارا] می‌فرمودند كه: عالیجناب معالی نصاب فضیلت پناه افادت دستگاه افاضل ملاذ فضایل شعار قدوة العلماء المتبحرین زبدة
______________________________
(1)- فقط نسخه‌T چنین است
(2)- از اینجا در نسخه‌C نیست
(3)-T : منقول دور كیم
ص: 396
الافاضل المتفردین، جامع الاصول و الفروع، حاوی المعقول و المشروع، استاد الفضلا «1» بفیضه العمیم مولانا فصیح الدین ابراهیم كه استاد و معلم حضرت میر بودند امیر صدر الدین یونس را «2» به لباس دامادی خود معزز و مشرف گردانیده بودند. اما آن نسبت، مرضی حضرت میر نبود. بنابر آن‌كه میر علم قیافت را خوب می‌دانست و در صحیفه شكل و شمایل و اوراق اطوار و خصایل جناب میرداماد دلایل بلادت و علامات حماقت مطالعه كرده بود.
جناب مولوی سعی و كوشش موفور به ظهور می‌رسانیدند كه جناب داماد را مقبول و مطبوع میر گردانند. [بیت]:
كس نتواند گرفت دامن دولت به زوركوشش بی‌فایده است و سمه برابر وی «3» كور او را به مجلس میر تكلیف می‌فرمودند، و هرگاه كه پیدا می‌شد میر به امثال این ابیات مترنم می‌گردید:
عزلتی خواهم كه گر چرخ فلك «4» چون گردبادخاكدان دهر را بیزد نیابد گرد من روزی میرداماد در مجلس میر پیش در، با وی نشسته بود و اظهار فضایل خود می‌فرمود. ناگاه باد صعبی مانند نفس میر مشار الیه وزیدن گرفت و تخته‌های در را سخت برهم زد. حضرت میر مكدر گشته)72 a( به امیر صدر الدین یونس خطاب فرمودند كه: چه باشد كرم نموده این در را زنجیر فرمایند «5».
فی الحال برخاست و دست به زنجیر رسانید. حضرت میر فرمودند كه:
مقصود آن بود كه در را از آن‌جانب زنجیر فرمایند. به لطافت و نزاكت
______________________________
(1)-T : افاضل
(2)-A : یوسف و در حاشیه: بدل یونس
(3)- در نسخه‌B 2 سه كلمه اخیر خط زده شده و در بالای آن نوشته‌اند: سرمه به چشمان
(4)-T :
برین
(5)-B : سازند
ص: 397
این ظرافت نرسیده در را زنجیر كرد و نشست و باب فرح و نشاط را بر روی اهل مجلس بست. اتفاقا در این مجلس گربه‌ای پیدا شد در غایت لاغری و نهایت كریه منظری، و قصد آن كرد كه بر روی زانوی میر برآید «1». حضرت میر دست بر وی زدند و فرمودند كه، [مصراع]:
این گربه عجب شكل كریهی دارد
نكته‌دانان مجلس میر همه خندان شدند. میر از روی فراست و كیاست دانستند كه خنده میر صدر الدین یونس از روی تقلید است و به كنه آن نكته نرسیده. از وی پرسیدند كه: موجب خنده چه بوده باشد؟
او سرخ و خجل گشت و سرانداخت فرودرهم زده گشت و دم برون نآمد از او حضرت میر فرمودند كه:
خنده كه بی‌وقت گشاید گره‌گریه از آن خنده بی‌وقت به
هرنفسی خنده زدن برق‌واركوتهی عمر دهد «2» چون شرار [و فرمودند كه]: بعضی مردم را سه نوع خنده می‌باشد؛ یك نوع مثل خنده جناب میر صدر الدین یونس كه از روی تقلید بوده، و یك خنده دیگر كه [بعد از تأمل موجب خنده را یافت]، و یك خنده دیگر بر خنده اول كه با خود می‌گوید كه آن خنده اول چه خنده خركسانه‌ای بود.
چون میر صدر الدین [یونس] این را شنید بر خود [بپیچید و] او را ناموس بر آن داشت كه علم رسوائی [خود را] برافراشت. گفت: جهت خنده من ظاهر بود. شما فرمودید كه: این گربه عجب شكل كریهی دارد. و آن كاف تشبیه است. فغان و گریو از اهل مجلس برخاست «3»، و همه گفتند: عذرخواهی بدتر از گناه همین می‌باشد.
______________________________
(1)-A : نشیند
(2)-T : بود
(3)- همه نسخ: برخواست
ص: 398
حضرت میر فرمودند: بر رأی عزیزان پوشیده نماند كه عذر میر صدر الدین یونس به آن می‌ماند كه شخصی كدخدا شده بود و او را مرضی بود كه شب به فراش «1» بول می‌كرد. شب اول كه با عروس خود بر روی بستر كمخا و اطلس و خارا خواب كرد، صباح كه برخاست «2» گویا كه مشك آبی را بر روی جامه خوابش دهن گشاده‌اند «3». به این نوع تلبیس نمود كه كوزه آبی بر كنار بالین بود، سرنگون شده. شب دیگر نیز بر همین صورت واقع شد. دیگر جای تأویل [و تلبیس] نماند. آن شخص را مصاحبی بود. حال خود را با وی در میان نهاد و گفت كه: شب كه در خواب می‌شوم پیرك مسخره قالبی پیدا می‌شود و مرا می‌گوید كه ای غافل چه خفتیده‌ای برخیز كه فصل بهار است. [بیت]:
بساط سبز «4» فكندند كوه و صحرا راز لاله آرزوی جام تازه «5» شد ما را بیا تا به صحرا خرامیم [و] گلها و لاله‌ها [و] ریاحین مشاهده نمائیم «6». حاصل [كه] مرا به دشت و صحرائی می‌برد كه از فضای بهشت یاد می‌دهد، در میان آن صحرا پشته‌ای به مثابه گنبد سبزی است. مرا به بالای آن برمی‌آرد و می‌گوید كه: بیا كه ما و تو)72 b( بشاشیم و ببینیم «7» كه شاشه كدام دورتر می‌رود. و هرشب حال این است و احوال این‌چنین. آن شخص گفت كه:
آن شیطان است كه با تو این شهكار می‌زند. امشب در این اندیشه و خیال باش كه چون آن پیر پیدا شود و ترا طلب نماید با وی گوی كه تا كی رویم شاشه كنیم، جامه خوابهای ما ضایع شد، پاره زربده تا اسباب جامه خواب راست سازیم «8». آن شخص مقدمات را در متخلیه خود درآورد تا در خواب
______________________________
(1)-B : در جامه خواب
(2)- همه نسخ: برخواست
(3)-A : بازكرده‌اند
(4)-A ،T : سبزه
(5)-P ،B ،B 2 : باده
(6)-A : كنیم.
(7)-A : بو بینیم
(8)-A : كنیم
ص: 399
شد. آن پیر در خواب وی درآمد و گفت: بیا تا «1» بالای پشته رویم و به كار خود مشغول شویم. گفت:
تا كی رویم «*» و شاشه كنیم‌جامه‌ها تر از آن رشاشه كنیم
پاره‌ای زر بده كه تا اسباب‌راست سازیم مثل جامه خواب پیر گفت: ترا زر و مال می‌باید، همراه من بیا. القصه با آن پیر روان شده به پای دیوار قصری رسیدند. پیر [گفت]: این خزینه پادشاه است خود را بر وی می‌زنیم و آنچه مدعای ماست برمی‌داریم. این بگفت و كمندی از میان گشاد و آن را چین بر چین و حلقه بر حلقه ساخت و بر كنگره دیوار قصر انداخت، و دست بر وی زده مثل كبك دری بر دیوار قصر برآمد. و بعد از آن، آن شخص را بالا كشید. شب مهتابی بود، در میانه بام روزنی ظاهر شد.
پیر گفت: نگاهی كن و ببین. خانه‌ای به نظرش درآمد در غایت وسعت و بزرگی، در میانه خانه از سقفش شده‌های مروارید درآویخته. پیر گفت: از این روزن فرودآی و آن مقدار كه می‌توانی بردار. دست به كمند زده فرود رفت و در دامن و بغل و میان خود آن مقدار كه مقدور وی بود برداشت و دست بر كمند زده پیر او را [بر] می‌كشید. خزینه‌دار آوازی شنید و خبردار «2» شد و در خزینه را گشاد، دید كه شخصی به كمند از روزن بالا می‌رود، دوید و پایهای «3» او را مضبوط گرفت. آن شخص چون خود را گرفتار دید فریاد برآورد «4» كه: ای پیر، صاحب‌خانه پایهای مرا گرفت. پیر گفت: اگر می‌خواهی كه خلاص شوی [بیت]:
در شكم گر تو شتره‌ای «5» داری‌دست از خود گذار و بر وی ری
______________________________
(1)-P ،B : بر آن،B 2 : تا بر بدایع الوقایع ج‌1 399 [حكایت] ..... ص : 395
(2)-A : پیدا (بیدار؟)
(3)-A : پای
(4)- بقیه نسخ: بركشید
(5)-T : شتراق
(*) س 3: كذا، وزن ندارد، شاید: تا كی آنجا رویم ...
ص: 400

[بیت]

چون شد بیدار و خویش را خوش دیدسرتاسر جامه خواب زركش دید ظرفا و فضلا آن مقدار خندیدند كه میر صدر الدین یونس گریان از مجلس بیرون رفت.

[قطعه]

به دیدار مردم شدن عیب نیست «*»و لیكن نه چندانكه گویند بس
اگر خویشتن را ملامت كنی‌ملامت نباشد «1» شنیدن ز كس منقول است از مولانا صاحب دارا كه فرمودند: روزی حضرت میر انگیز صحبتی داشتند، جمعی از فضلا و شعرا و ندما حاضر بودند. به این كمینه فرمودند كه: حضرت مخدومی استادی مد ظله العالی مدتی است كه مریض و صاحب فراش‌اند، و این فقیر به عیادت نتوانست رسید، می‌روی و مراسم عذرخواهی به تقدیم می‌رسانی. بعد از رفتن این فقیر طعام كشیده‌اند و بعد از طعام حضار مجلس را به خاطر رسیده [باشد] كه شاید حضرت میر را)73 a( كثرت خوش نیاید و وحدت مطلوب باشد، به حكم: فَإِذا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا وَ لا مُسْتَأْنِسِینَ لِحَدِیثٍ «2» در یكدیگر نگاه كرده برخاسته «3» بیرون رفته‌اند. میر را خود آن‌روز «**» داعیه مصاحبت [و مخالطت] بوده، آن جماعت كه بیرون رفته‌اند، میر در اعراض و غضب شده گفته كه: هرآینه خانه علیشیر
______________________________
(1)-P ،B : نباید
(2)- قرآن سوره 33 آیه 53
(3)- تمام نسخ: برخواسته
(*) س 7: پدیدار مردم ...
(**) س 20: میرزا خود آن‌روز
ص: 401
دكان آشپزی است و علیشیر آشپز است، حریفان می‌آیند و آش می‌خورند و می‌روند. میر در عین «1» غضب بودند كه فقیر درآمدم، از كمال اعراض میر را فرامش شده كه به عیادت مولانا و استادنا «2» فرستاده‌اند. بنیاد كردند كه: هله‌ای صاحب ترا چه شد كه یك زمان بعد از آش پیش من نمی‌باشی، تو نیز تقلید آن مردكان پست شكم‌پرست می‌كنی؟ فقیر به زانو درآمده گفتم كه:
مخدوما تا زمانی كه بدن آدمی مورد صحت و مرض است همواره ذات ملكی سمات شما موطن صحت و سلامت باد، و جسم دشمن جاهت همیشه ممكن امراض و سقم و علت. بر ضمیر منیر آفتاب تنویر پوشیده نباشد كه شما فقیر را به عیادت آخوند فرستاده بودید. این را كه گفتم گویا میر شعله «3» آتشی گردید و در نشستن و خاستن «4» شد. و گفتن گرفت كه: لعنت بر مردكی كه به این نوع مردم آشنائی می‌كند [و مصاحب باشد]. به این اعراض برخاست «5» و به حرم درآمد «6». فقیر به بعضی مردم كه آنجا حاضر بودند گفتم: یاران هیچ می‌بینید كه ما را چه بلائی پیش آمده [بیت]
بدست آهك «7» تفنه كردن خمیربه از دست بر سینه پیش امیر حاصل كه از عمر خود بیزار گشته، به خانه خود بازگشتم. نماز پیشین به طریق معهود به ملازمت میر رفتم. میر در بنفشه‌زاری ستاده بود، چون مرا دید بنفشه‌وار گردن تاب داده روی خود را گردانید و هرمرتبه‌ای كه متوجه به مواجهه شدم همین عمل نمود. به خانه خود رفتم. روز دیگر كه آمدم به همین نوع معامله نمود. به خود عزم [و] جزم كردم كه می‌روم و دیگر نمی‌آیم. چون این معنی به خاطر گذشت «8»، به حكم آنكه ارباب الدول ملهمون گویا كه ملهم شد به این معنی. مرا طلبیده گفت كه: ای مولانا صاحب
______________________________
(1)-A : حین
(2)- بقیه نسخ: فصیح الدین
(3)-A : مشعله
(4)- تمام نسخ:
خواستن
(5)- تمام نسخ: برخواست
(6)-A : رفت
(7)-A ،B 2 : آهن
(8)-A : رسید
ص: 402
كسی [كه] بر او غلط و خطا روا نیست [به غیر] «*» ذات واجب الوجود است «1». من از كمال اعراض فراموش كرده بودم كه ترا به عیادت استاد آخوند فرستاده‌ام، بر تو اعتراضی كردم، چه «2» لازم بود كه به زانو درآئی و منادی كنی كه علیشیر چه مبهوت «3» شده، عقل از وی رفته، فرتوت شده و مرا در نظر مردم شرمنده و خجل سازی، در عالم یاری چه می‌شد كه تغافل می‌كردی و این خطای مرا می‌پوشیدی و مرا به صفت مبهوتی «4» به مردم نمی‌نمودی؟ مولانا صاحب دارا انصاف می‌داد كه در واقع حق‌به‌جانب میر بود و خطا از جانب ما واقع شده بود. [مصرع]
خطا بر بزرگان «5» گرفتن خطاست ______________________________
(1)-P ،B : كیست
(2)-A : كه
(3)-B : مهبوت
(4)-B : مهبوت
(5)-T :
خطای بزرگان
(*) س 1: كذا، ظاهرا [بغیر] زاید است
ص: 403