گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد اول
.[16] گفتار در بیان طهارت ذیل و عدم میل طبع امیر علیشیر روح اللّه روحه به شهوات نفسانی و اقتصار او به حظوظ روحانی‌




خواجه محمود تایبادی می‌فرمود كه: روزی حضرت سلطان الاعظم، الخاقان المحتشم، مولی ملوك الترك و العرب و العجم، [بیت]:
شاه ابو الغازی معز الدوله كهف الخافقین‌آفتاب اوج برج سلطنت سلطان حسین در تعریف و توصیف پارسائی و طهارت ذیل امیركبیر علیشیر سخن بدینجا رسانیده بود كه از آن زمان كه آن‌جناب از جلبات عدم خیمه به صحرای وجود زده، خلعت هستی پوشیده، دامن عصمتش به لوث شهوت نیالوده و تكمه لؤلؤ گریبان فتوتش به مادگی هوا و هوس مقید نگردیده، بلقیس زمان و زبیده دوران خدیجه بیگم را این سخن باور نیامد و گفت كه: مگر جناب میر به صفت عنینیت و به علت عدم رجولیت موصوف بوده باشند. [و] به این حكایات رطب اللسان گردیدند [كه]: شخصی از روم در پیش جناب حقایق
ص: 444
پناهی «1» مظهر اسرار الهی، مولانا نور الدین عبد الرحمن جامی قدس [اللّه] سره السامی تعریف پارسایان روم می‌كرد كه در آن ولایت كسان پیدا می‌شوند كه اگر خلوتی با محبوب صاحب‌جمالی میسر شود و آن محبوب در نهایت غنج و دلال باشد ایشان خود را می‌توانند كه محفوظ نگاهدارند «2». در ولایت شما این‌چنین كسان پیدا می‌شوند؟ حضرت مولوی فرمودند كه: آری پیدا می‌شوند. اما در این ولایت ایشان را حیز می‌گویند. و خدیجه بیگم را دختر خانه «3» پری پیكری)84 b( ماه‌منظری بوده دولت بخت نام كه ماه سپهر نیلگون از رشك عارض «4» و ابرو و پیشانیش گاه خود را رو و گه ابرو و گه پیشانی می‌ساخت. و آفتاب فلك مینائی از تاب «5» جمالش دیوانه گشته سر و روی برهنه بر بام گردون می‌دوید، اگرنه به زنجیر انوار مقید بودی «6»، مانند پرتو خویش جسم خود را به خاك پایش می‌انداخت. و میان سلطان حسین میرزا و خدیجه بیگم و امیر علیشیر حكایات مخفی و مقولات لایقالی را به غیر وی محرمی نبود. و همواره طایر همایون خاطر میر در فضای هوای عشق او پرواز می‌نمود «7». خدیجه بیگم از برای كشف این راز [به وی] مقدمات آموخته، او را به خانه میر فرستاد. در وقتی كه نوعروس فلك لاجوردی در سراپرده مغرب نهان گردید و لحاف مشكین بسمه‌كاری شب دیجور را بر بالای خود پوشید به خانه امیر علیشیر آمد. چون وقت غیر معهود بود میر را حیرت بر حیرت افزود. القصه حكایات مرتبه را «8» علی سبیل التفصیل معروض داشت.
در اثنای گرمی «9» سخن گفت: اوخ چه سازم كه شب بیگاه شد. میر فرمود كه:
باكی نیست امشب هم اینجا می‌توانی بود. [مصراع]:
______________________________
(1)-A ،C : حقایق آگاهی
(2)- بقیه نسخ: محفوظ دارند
(3)-A ،C :
خانه دختری،T : خانه‌زاده كنیزكی
(4)-P : روود و ابرو،B : رخسار
(5)-A ،C : باب
(6)- بقیه نسخ: می‌بود
(7)-B : پر می‌زد
(8)-A ،C :
مرتبه اعلی را علی
(9)- این كلمه فقط درA وC آمده است.
ص: 445 كه محنت خانه‌ای داریم اینجا می‌توان بودن
[چون] مدعای وی همین بود از جای عیان نمود. میر فرمودند كه:
در جوار خانه خود از برای وی جای تعیین نمودند. چون از شب پاسی گذشت آن سرو رعنا خرامان به خانه میر درآمد. میر كه او را دید به فراست دریافت كه از برای چكار آمده، اما تغافل نمود. آن طوطی شكرگفتار به گفتار درآمده، گفت كه: ای مخدوم عالمیان [و نور دیده آدمیان] همچنان تصور كردم كه هرموی كه بر بدن من است به مثابه زنجیری شد و مرا كشان كشان بدین جانب آورد «1»، غالبا این كشش از این است كه شما را نظر عنایتی به این كنیزك كمینه هست. میر فرمودند: كه این تكلفها و تلبیسها «2» به كار نمی‌آید. معلوم شد كه [شما] از برای چه كار قدم رنجه فرموده‌اید.
شما را با جمعی مسئله سخت مشكل شده و گفت‌وگوی آن دراز كشیده، ان شاء اللّه كه كشف آن عن‌قریب ظاهر شود «3». این بگفت و دست او را گرفته بر روی زانوی خود نهادند و كلیدی كه متضمن فتح قفل مشكل او بود به دست وی دادند و فرمودند كه: یقین شما شده باشد كه بدین مثقب در مقصود می‌توان شكافت و بدین كلید قفل درج مراد می‌گشاده، گوهر مقصود می‌توان یافت. معلوم شما باد كه داریم و می‌توانیم، اما نكرده‌ایم و نمی‌كنیم و نخواهیم كرد.
ترك لذتهای شهوانی سخاست‌هركه در شهوت فروشد برنخاست «4»
خلق پندارند عشرت می‌كنندبر خیال «5» پر «6» خود پر می‌كنند «7» و به این قطعه مولوی مترنم گردیدند:
______________________________
(1)- بقیه نسخ: كشید
(2)-A :C : تمسیسها؟
(3)- بقیه نسخ: میسر گردد
(4)- نسخ‌A ،C ،B : چنین است
(5)-A ،C : خیالی
(6)-T ،C : سیر
(7)-T : ندارد.
ص: 446 ای زده لاف خرد چند به شهوت گیری‌گیسوی شاهد و زنجیر جنون جنبانی
چه جنون باشد از این بیش كه پیش زنكی «*»بنشینی به سر زانو و كون جنبانی چون این حكایات به سمع میرزا و خدیجه بیگم رسید اعتقاد)85 a( ]ایشان] یكی در صد بلكه یكی در هزار گردید.
مولانا محمد بدخشی می‌فرمودند كه: چون امیركبیر [امیر علیشیر] كتاب خمسه تركی را به نام همایون سلطان [حسین میرزا] مشحون ساخته گذرانیدند.
میرزا فرمودند كه: مدت مدید و عهد بعید است كه میان ما و شما ماجرائی در میان است، امروز وقت آن است كه آن امر قرار یابد. و ماجرا آن بود كه:
سلطان حسین میرزا به میر علیشیر اظهار ارادت می‌نمود و میر را پیر خود می‌گفت و میر می‌فرمودند كه: اللّه اللّه چه جای این سخن است، ما مریدیم و شما پیر همه «1». چون این گفتگوی به تطویل انجامید، میرزا فرمودند كه: پیر كدام است و مرید كدام؟ امیر فرمودند كه: مرید آن است كه هرچه مراد پیر باشد مراد مرید همان باشد. میرزا فرمودند كه: اسپ اشهب را بیاورند و آن‌چنان تكاوری بود كه تا ادهم شب و اشهب روز باهم جفت گردیدند «2» چون آن سمندی در مرغزار جهان كسی ندیده بود. میرزا فرمودند كه: چون شما مرید شدید و ما پیر، مراد ما آن است كه بر این اسپ سوار شوید و ما در جلو «3» شما رویم. میرزا هیچ چاره «4» نماند «**» به غیر سوار شدن. چون میر قدم در ركاب
______________________________
(1)- در نسخه‌B این عبارت به صورت شعر نوشته شده است با عنوان بیت و درB 2 پیش از «ما مریدیم ...» كلمه «مصراع» آمده است
(2)-A ،C كردند
(3)-A ،C : جلاو
(4)-A ،C : عذر
(*) س 3:
چه جنون باشد از این پیش كه پیش زنگی (**) س 20: میرزا هیچ چاره نماند
ص: 447
نهاد [و] آن اسپی بود كه بجز شاه را سواری نمی‌داد و رمیدن آغاز كرد.
میرزا هی بر او زد كه بر جای خود قرار گرفت تا میر سوار شد. چون میرزا به جلو «1» درآمدند میر بر بالای اسپ بیهوش شد چنانچه او را گرفته فرود آوردند.
مولانا شهاب مدون فاضلی بود از نشاپور، در جمیع علوم كامل و ماهر و در كل فنون متفرد و متبحر. انواع و اصناف شعر را به غایت خوب و مرغوب می‌گفت و درر معانی بدیع [را به مثقب فكرت نیكو] می‌سفت.
این چند بیت از قصیده وی است كه در رفتن شب و آمدن روز گفته است:
چو طفل صبح برآید «2» سحر ز خواب گران‌فلك ز مهر به كامش نهد سر پستان
كند مقامر «3» شب را به بیضه‌بازی پست‌ز خور دمی كه زند كوه بیضه بر دندان
ز بهر چیدن نارنج [از] این خمیده درخت‌فتاده صبح چو زنبیل خادم بستان
چو قرص مهر برآید به روی منبر كوه‌رود به باد فنا كوه كوه ریزه نان و مولانا مشار الیه تدوینی «4» كرده [بود] از سوره یس تا آخر كلام اللّه و آنرا پیش سلطان حسین میرزا آورد. و میرزا مبلغ یكهزار تنگه [به وی] انعام فرمود و گفت كه: اگر از اول كلام اللّه [تا آخر] تمام سازی هرسال مبلغ پنجهزار تنگه و مقدار پانصد من غله «5» به تو انعام فرمایم و آن را وظیفه
______________________________
(1)-A ،C : جلاو
(2)-T : درآمد، سایر نسخ: درآید
(3)-T :
مقمر
(4)-A ،C : تدوین
(5)- بقیه نسخ: خروار گندم
ص: 448
تو گردانم كه سال‌به‌سال به تو رسانند. مدت پنج سال زحمت و مشقت كشید و آن را تمام گردانید.
مولانا ناصر الدین محمد قاری كه در علم قراءت نافع دوران و عاصم زمان بود نایره حسد در كانون سینه‌اش مشتعل گشته به عرض پادشاه رسانید كه این تصنیف كه وی كرده كار بی‌فایده است و هیچ منفعتی ندارد. پادشاه را در عدم رعایت بهانه شد، به وعده وفا نكرد. مولانا شهاب سر درپی مولانا ناصر الدین محمد نهاده به هرمجلسی كه می‌رفت خود را به آنجا می‌رسانید و می‌گفت كه: ای مخادیم [و اعزه] كه اینجا حاضرید یاد آرید از عرصه روز محشر و فزع اكبر كه آنجا دست در دامن شما زده، دادخواهی خواهم كرد كه شما در حق)85 b( من این ظلم روا می‌دارید. روزی در سر مزار حضرت سلطان الاولیا و برهان الاتقیا خواجه محمد ابو الولید كه مولانا حسین واعظ [را] خواجه نظام الملك دیوان اجلاس فرموده بود كه هرچهارشنبه وعظ می‌فرمود و اكابر و اعالی و اعاظم و موالی و اهل فضل و ارباب فضیلت مجتمع می‌گشتند «1». روزی پیش از آنكه مولانا حسین متوجه منبر شوند، مولانا شهاب مبادرت نموده برخاست «2» و قدم بر منبر نهاد و بر فراز منبر نشست و گفت:
غرض از این گستاخی و جرأت كه نمودم در حضور اكابر آن است كه در زمان پادشاه عالیجاه خان اعظم اكرم، قاآن امجد محتشم. سلطان حسین میرزا حضرت حق سبحانه و تعالی مرا مظهر تدوین فنی گردانیده كه عالی‌حضرت شیخ الاسلامی مولانا نور [الملة] و الدین عبد الرحمن جامی قدس اللّه سره السامی بر پشت آن كتاب نوشته‌اند كه: «از وقتی كه قرآن نازل شده تا غایت هیچ‌كس اینچنین كاری نكرده»، و این عزیزی كه اینجا حاضرند به عرض پادشاه رسانیده كه این كار بی‌فایده است. من فایده این تدوین را اثبات [كنم] «3»،
______________________________
(1)-A ،C : بودند
(2)- تمام نسخ جزP : برخواست
(3)- فقط درB وP
ص: 449
و اگر نتوانم آتشی افروزم و در نظر اكابر این كتاب را بسوزم و الا جناب ایشان اعتراف نمایند كه من این سخن را نادانسته و بی‌ملاحظه گفته‌ام تا زحمتهای من ضایع و هدر نشود. اكابر همه متوجه مولانا ناصر الدین محمد شده گفتند كه: جواب او را چه می‌فرمایند؟ مولانا فرمودند كه این تصنیف و تدوین وی نیست این از كس دیگر است كه بر خود بسته. [چون] مولانا شهاب این سخن را شنید گفت: خدا را ای مخادیم یك لحظه متوجه این كمینه باشید تا جواب ایشان را به عرض رسانم. بر ضمیر منیر آفتاب تنویر پوشیده نباشد «1» كه این تصنیف‌زاده و نتیجه طبیعت من است و این شخص كه مقارن ایشان نشسته نطفه و نتیجه «2» صلب ایشان است. این هردو [امر] بر یك وزن است، هرگاه ایشان به شواهد عدول ثابت گردانند كه آن فرزند از صلب ایشان است من نیز اثبات نمایم كه این كتاب نتیجه طبع من است. مولانا ناصر الدین محمد را حالتی عارض شد كه مردن از آن بهتر باشد و دیگر مولانا به هیچ مجلسی حاضر نشد.
بعد از آن مولانا شهاب متوجه امیر علیشیر شد. ابرام و تشدد وی از حد [در] گذشت. كار به جائی رسید كه با وجود این فضایل و كمال پایمال ارذال «3» گردید و دام تمسخر اهل فضل شد. امیر علیشیر او را در تذكرة الشعرای تركی چنین ذكر كرده بود كه: مولانا شهاب مدون «4» لقبی بیله مشهور دور و آنی عجایب المخلوقات دیسه بولور با وجود اول كیم كلام اللّه آیاتین بات تپار او چون تدوینی قیلیب‌دور كیم علما و قرا تعجب و حیرت یوزیدین تحسین قیلور لار «5» موندین باشقه داغی صلاحیت لیق كشی‌دور بر نوع قدیمانه شعر هم ایتور اما یقین دور كیم آدمی لیق صورتیدین فسخ «6» بولوب اوزكاجانور صور تیغه مسخ
______________________________
(1)- بقیه نسخ: معلوم ضمیر منیر آفتاب تنویر باشد كه
(2)-A ،C : قطعه نتیجه
(3)-A ،C : ارازل، بقیه نسخ: ارزال
(4)- فقط در نسخه‌T آمده
(5)-T : قالولار
(6)-A : محو،P : محامع،B وB 2 : مسخ
ص: 450
بولغای انداق كیم انسانیت سیرتیدین سباع و بهایم سیر تیغه مبدل بولوب تور بودعوی اثباتیغه)86 a( بو مصرع كه «1» مقلوب مستوی صنعتیدا اتیب دور دلیل بس دور، مصرع:
موش و خر فرخ شوم درك رقم «2» قر كرد
با وجود بولار آنكا مولانا ناصر الدین محمد دین عجب ظلم اوتی كیم هیچ كشی غوریغه یتا آلمادی.
ندما و مصاحبان میر از برای وی ساخته بودند كه استر مولانا شهاب ماهیچه می‌خورد و مولانا از این متغیر می‌شد. روزی در خانه میر ماهیچه كشیده بودند در محلی كه طشت و آفتابه در پیش میر بود، فرمودند كه:
از برای استر مولانا شهاب ماهیچه بردند. گفتند كه: غالبا خادمان فراموش كرده‌اند. میر فرمودند كه: مولانا این چه مؤنت زیاده است كه بر خود «3» گرفته‌اید؟ مولانا شهاب فرمودند كه: ای مخدوم این استر شوم مؤنت دیگر هم پیدا كرده «4» كه بعد از آش، طشت و آفتابه می‌طلبد كه دست و دهان شوید. مولانا صاحب می‌فرمودند كه هرگز میر را به آن تغیر و تكدر ندیده‌ایم اما میر تحمل كرده به خنده گذرانید. این دلیل است بر كمال علو مشرب امیر علیشیر.
______________________________
(1)-T : اثباتیغه مصرعی كیم
(2)-T : ندارد
(3)- بقیه نسخ: بر گردن
(4)- بقیه نسخ: افزوده
ص: 451

[17] گفتار در ذكر [فضایل] مولانا بنائی «*» و ظرافتهای وی به امیركبیر امیر علیشیر

مولانا محمد بدخشی می‌فرمودند كه: امیر علیشیر، مولانا بنائی «*» را بسیار معتقد بود و در تذكرة الشعرای تركی اگرچه او را تعرضات و تشنیعات كرده‌اند، اما بر افاضل ذكی الفهم مخفی نیست كه آن متضمن تعریف بسیار است. میر چنین فرموده‌اند كه: مولانا بنائی «*» اوساط الناس دین دور مولودی هری‌دور به غایت قابلیتی بار اول تحصیل غه مشغول بولدی انداكوب رشدی بار ایردی بات ترك قیلدی خط غه داغی «1» عشق پیدا قیلدی آز فرصت‌دا آبادان بتیدی موسیقی فنی غه میل كور كوزدی بات اوركانیب حیلی ایشلار تصنیف قیلیب رساله داغی ادواردا بتیدی اما معجب و مقصور لیغی دین ایل كونكلیكا مقبول بولمادی بوصفت سببی اوچون فقر طریقین اختیار قیلدی و ریاضت هم تارتتی چون پیری یوق ایردی اوزباشی چه قیلغان اوچون هیچ فایده
______________________________
(1)- فقط درT صفحه‌157 b
(*) س 3، 5، 8: مولانای بنای
ص: 452
بر مادی ایل طعن و تشنیعیدین هری‌دا تو را آلمای «1» عراق غه باردی آندین «2» داغی اوشبورنك‌دا آوازه‌لار یباردی اما چون یكیت‌دور و قابل و كوب غربت و شكسته لیك تارتتی امید بار كیم نفسی غه هم شكست یتمیش بولغای هرتقدیر بیله بو مطلع آنینك دور مطلع:
به سرمه آنكه سیه كرد چشم یار مرابسان سرمه سیه كرد روزگار مرا و مولانا بنائی «*» نیز به جناب میر عقیده غریبی داشته، چنانچه از خاتمه مجمع الغرایب كه به زبان عوام خراسانیان «3» گفته معلوم است. یك چند بیت از آن نوشته شد. و آن این است:
آن ملقب به صاحب الخیرات‌المقرب بحضرت السلطان «4»
مجمع الفضل، مطلع الافضال‌باسط العدل، ناشر الاحسان «5»
دافع الشر، رافع الاسرارقامع الكفر، قالع «6» الطغیان
آن امیر علی سیر كاین وصف‌صورت نام اوست در اذهان)86 b(
سبب اقتران هفت اخترباعث امتزاج چار اركان
ذات او پادشاه و میر لقب «7»نام او پادشاه و شاه‌نشان «8»
______________________________
(1)-A ،P : تور المدی
(2)-T : اندا
(3)-A ،C صفحه‌136 b : خراسان
(4)-A ،C ،P صفحه‌127 b سلطان
(5)-P : ناصر؛A ،C : باسط
(6)-A ،C :
قامع و مانع طبق معمول
(7)-P ،C : پادشاه میر لقب
(8)- دیگر نسخ: پادشاه شاه‌نشان
(*) س 7: مولانا بنای
ص: 453 همچو موسی مقرب الحضرت‌همچو آدم خلیفة الرحمن
چون مسیحا به آب چشمه مهرشسته از لوث شهوتش دامان
از ازل مایه «1» سعادت راتا ابد نام او شده عنوان «2»
می‌نماید چو انجم از خورشیددر ظلال شكوه او اقران
بر نیارد ز بیم تیغش خصم‌سر ز صندوق سینه چون سرطان
گر نه دریا خجل شد از كف اوپنجه بر رو چرا زد از مرجان «3»
شربت لطف او طبیعت راسر شود دست یار در ابدان
برد از روی مه سواد كلف‌وز رخ مهر صفره «4» یرقان
هم بناهای او جلیل القدرهم عمارات او رفیع الشان
چه عجب گر كند مهابت اوفضل نطق از حقیقت انسان «5»
______________________________
(1)-A ،C : نایه
(2)-T : اعیان
(3)-A ،C : چرا زند مرجان،P :
پنجه پر زد چرا از دار مرجان (4)-A ،C : صفوه،B : صعفره
(5)-A ،P ،B 2 ،T :
فضل را نطق او حقیقت دان ص: 454 ای كه در دفع حجت اعداست‌تیغ تیز تو قاطع البرهان «1»
وی به توضیح معضلات «2» امورنور رای تو قاطع التبیان «3»
با وجود كف جواد تو نیست‌بحر را نام جود جز بهتان
چرخ بر درگه تو دربان است‌چوب در كف ز شكل كاهكشان
پاس «4» عدلت رسیده تا حدی‌كه به روی درشت هیچ عوان
خرده از دست كس نیارد بردمگر از دست زرگران سوهان
می‌نماید چو ژاژ باقل پست‌پیش شعرت فصاحت سحبان
شعر آوردنم به نزد تو هست‌همچو تركی به نزد بغرا خان
آن توانم كه عرض حال كنم‌حسب مقدور [و] غایت امكان
كامگارا به رسم استعذارمعترف با گناه بی‌پایان
كفن افكنده‌ام به گردن خویش‌جیب در دست و تیغ در «5» دندان
______________________________
(1)-T : التبیان، بقیه ابیات در نسخه‌C نیست
(2)-A ،P ،B : مفضلات،B 2 : مفصلات بدایع الوقایع ج‌1 454 [17] گفتار در ذكر[فضایل] مولانا بنائی و ظرافتهای وی به امیركبیر امیر علیشیر ..... ص : 451
(3)-T : البرهان،B : بنیان
(4)-A ،B 2 : پای
(5)-A : بر
ص: 455 خاصه زین «1» جرم تازه كز سر تو «*»كردم و قایلم بدین عصیان «2»
كه به لفظ هرات بیتی چندگفته‌ام در مقدمات بیان
هذیان سه چار اگر گفتم‌گفتم استغفر اللّه از پی آن «3»
این‌روش اختیار بنده نبودبنده بی‌اختیار بود در آن
ز آنكه لا زال نافذا این بودحكم عالی ز پادشاه زمان «4»
خسرو ملك ماوراء النهرشاه سلطان علی بهادر خان
آنكه دور سرادق جاهش‌دور باد از طوارق حدثان
می‌توان داشت بنده را معذورزانكه مأمور بودم از سلطان
بعد گفتن شروع شد ملزم‌كه چو ماندم قدم در این میدان
آن‌چنان آرمش به موجب «5» عرض‌كه شود «6» مقترن به استحسان
______________________________
(1)-T : این
(2)-B : به كردن آن
(3)- چنین است‌A ،B 2 ،T ،P ،B :
از هذیان
(4)-T ،B : روان
(5)-A : به موقف
(6)-P : گر شوم
(*) س 1: كذا: سر تو، شاید: سر نو
ص: 456 باعث دیگر این‌كه این كلمات‌هركه می‌گفت می‌شدی خندان
گفتم این را كه خوش برای از این‌كنی انعام خوش برایم از آن
ورنه مثل هرات می‌دانم‌نیست شهری ز شهرهای جهان
هیچ شهری به زیب و زینت اونیست در زیر گنبد گردان «1»
همه‌جا روستا «2» و او شهر است‌همه‌جا خارزار او بستان «*»
اعتقادی كه با هراتم هست‌سازم آن را مؤكد از ایمان
به خدائی كه وجه مطلق اوست‌متجلی ز مظهر اعیان
هست در آفتاب وحدت اوهمه ذرات كون سرگردان
گاه از او منتفی شئون «3» صفات‌احدیت از آنت «4» داده نشان «5» «**»
گه شئون «6» اندرو شده ممتازواحدیت نهاده نام بر آن
______________________________
(1)-A ،P ،B 2 : دوران
(2)-T : روستای
(3)-T : منطفی شوند؛A ،B 2 : منتفی شوند
(4)-T : از آنش
(5)-B : داونهان،B 2 : جاودان
(6)-T ،B 2 : شیون
(*) س 10: كذا، شاید: خار زار و او بستان
(**) س 18: احدیت از آن است داده نشان
ص: 457 گه ز مرآت روح «1» تابنده‌گاه در پرده مثال نهان «2»
متنزل «3» سوی شهادت و حسن‌متعین به صورت انسان
به قدیمی كه بود و غیر نبودو علی ما علیه كان الآن
به وجودی كه بی‌حلول كنداندر اعیان خارجی سریان
به وجودی كه ممتنع باشدبی‌ظهورش «4» تنوع امكان)87 a(
به بطونی كه پی‌برد ز صفات‌راه بردن به ذات او نتوان
به جمالی كه در محالی كون‌بی‌تكرر نموده در هرآن
به جلالی «5» كه در جهان افروخت‌آتش كُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ «6»
به قدیری كه اوست هرچه از اوست‌همچو امواج بحر در سیلان «7»
به حبیبی كه نیست اقدم از او «8» «*»غیر غیب [و] هویت رحمان
______________________________
(1)-A : اوج
(2)-T : میسال عیان
(3)-T ،B : گه تنزل
(4)-A :
بی‌وجودش
(5)-P : بحلالی،A : بحلای
(6)- قرآن سوره 55 آیه 26
(7)-A : شد پنهان،B : سرگردان
(8)-A : اقدم او
(*) س 19: نیست اقدام از او
ص: 458 سربه‌سر ناشی از حقیقت اوجنس موجود از مكین و مكان
كه ندانم «1» شریف‌تر ز هرات‌بلدی از معاظم بلدان «2»
همه سكانش اهل فضل و كمال‌صرف اللّه عنهم النّقصان
علمایش وحید عصر همه‌فضلایش همه فرید زمان
هریكی از طبیعت موزون‌در طریق سخنوری میزان
همه صاحب اصول [و] خوش‌لهجه‌جمع ایقاع كرده با الحان «3»
فضلایش ز شعر و موسیقی‌اهل تصنیف و صاحب‌دیوان
اهل بازار او كه جهالندهمه را بهره‌مندی از عرفان
هركسی در طریقه‌ای بی‌مثل‌هركسی در صناعتی پر دان
همه را دست سعی در حركت‌همه را پای جود در میدان
______________________________
(1)-B : نباشد
(2)- بقیه ابیات درA نیست و بجای آن این عبارت آمده است: این قصیده طویل الذیل است چنانچه از این بیت مفهوم می‌شود:
عدد بیت او اگر طلبندسال شمسی موافق است بر آن
(3)-T : بالاحسان
ص: 459 از كرم هیچ كیسه خالی نه‌كاسه از آش و خانه از مهمان
نشكند بی‌حضور مهمانی‌كاسبی كاورد به كف لب نان
بس بود بر بلاد فضل هرات‌چه بلد بلكه بر تمام جهان
كه بسان تو مظهر جامع‌كرده از وی ظهور در دوران
نه به دولت ترا كسی همبرنه به دانش ترا كسی همسان
در سخن بهتری ز خاقانی‌در حكومت نه‌ای كم از خاقان
چون توئی در عمارت و خیرات‌كس نیامد موفق «1» از یزدان
فضل تو اظهر من الشمس است‌همچو خورشید بر جهان تابان
من چه گویم كه از فضایل توهرچه گویند هست صدچندان
گر به تدوین رسد فضایل تونتوان ضبط آن به صد دیوان
نه همین در زمانه مثلت نیست‌كه نبوده است هم به هیچ زمان
______________________________
(1)-P : موافق
ص: 460 اهل تاریخ هم نشان ندهندچون توئی در سوالف «1» ازمان
غیر از آن نكته‌ای كه حافظ گفت‌لا یری فی كمالكم نقصان
جبر نقصان كن ای سپهر كمال‌پیش از آن دم كه جبر آن «2» نتوان
آنچه راندم ز دولت تو سخن‌و آنچه دادم «3» ز دانش تو نشان
نیست اغراق شاعرانه در این‌نیست تخییل منشیانه در آن
بی‌گمان واقع است و هست یقین‌به یقین ثابت است و نیست گمان
دین پناها به خدمتت نقلی‌می‌كنم عرضه داشت از فرمان
كه یكی را به ذلت دگری‌نتوان جرم كرد بی‌عصیان
نسزد از عدالت و انصاف‌جرم مركب نهاد بر پالان
دو گناهند در نهایت بعدروز حشر از سعادت غفران
یكی آزار خلق و آن دگری‌شرك آوردن است با یزدان
______________________________
(1)-T ،B : در سواد الف
(2)-T : او
(3)-P : دیدم
ص: 461 حیف باشد هزار حیف كه توبهر اندك ملال من به جهان
ذلت معصیت نهی بر خویش‌دور مانی ز رحمت رحمان «1»
پا زدن بر سر فتاده به راه‌نیست آیین سروران و سران
مرو این راه را كه دور است این‌از طریق عدالت و احسان
در سمرقند اگرچه بی‌قدرم‌چون عمر در ولایت كاشان
نه به عرفان من كسی را علم‌نه كسی را به علم من عرفان
با همه شاكرم ز منعم خود «2»نعمتش را چرا كنم كفران
كه مرا ساخت مبتلای فراق‌ماند بر من عقوبت هجران
نه به چنگ شماتت امثال‌نه به دست مذلت «3» اقران
در غریبی اگرچه بد حالم‌چون قمر در اواخر میزان
به كه باشم به ملك خود چون شمس‌مانده در عقده ذنب حیران
______________________________
(1)-P : یزدان
(2)-T ،B ،B 2 : جود
(3)-P : مذلتت
ص: 462 سرو را گرچه دیدم از در توجور بی‌حد، جفای بی‌پایان
داشتی در عذاب گوناگون‌بنده را بی‌شوایب خذلان
گاه می‌جستم از تو شهر به شهرهمچو مه تیره‌روز و سرگردان
گاه متواری از تو همچو هلال‌زده پس خم ز دیده‌ها پنهان)P ,129 a(
بی‌تو چون آب در غمم در غم‌بی‌تو چون رود كوهكم گریان
شب ز شوق تو می‌كنم تا روزچون شغالان غادفر افغان «1»
همچو آب حیات مجلس توروح جان است [و] روح‌بخش جنان «2»T ,)261 b(
سوختم در هوای آب حیات‌من خاكی به آتش حرمان‌B ,)220 a(
دارم امید از جواد كریم‌راجیم از مهیمن منان
كه برآرد مرا ز مشكل هجربه وصالت رساندم آسان
سرفرازا قصیده‌ای است غریب‌حیرت‌افزای فاضلان زمان
______________________________
(1)-T : ناله و افغان
(2)-T : روان
ص: 463 كردمش مجمع الغرایب نام‌كه غریب آمد این خجسته بیان
عدد بیت او اگر طلبندسال شمسی موافق است بر آن
تا كه در عین ظاهرند اشباح‌تا كه در علم ثابتند عیان
باد ذات تو در جهان لایح‌چون وجود ظهور در اكوان

حكایت مولانا بنائی «*»

در وقتی كه [حضرت] مولانا شیبانی خان ولایت خراسان را در تحت تصرف درآورد، روزهای جمعه بعد از نماز «1» در مسجد جامع ملكان مولانا بنائی «*» مجمعی می‌ساخت و طرح مجلسی می‌انداخت. روزی در سر صفه مقصوره رفتن خود را به عراق و اختلاط خود را به درویش دهكی و سلطان یعقوب به این اسلوب حكایت نمود كه: چون از نزاكت طبع و انحراف مزاج امیر علیشیر «2» امكان سكون در بلاد خراسان متعذر شد، هوای سیر ملك عراق در تختگاه دماغ مصمم گردید. و این كلام سعادت فرجام «3» فی البدیهه به زبان جاری شد كه:
اگر محب حسینی و راست می‌گوئی‌مشو مخالف و آهنگ كن به ملك عراق چون به رباط احمد میرك كه از هرات تا آنجا سی فرسخ [است] رسیده شد، در دالان رباط از پی استراحت نشسته بودیم و طعامی تناول
______________________________
(1)-T : بعد از نماز جمعه
(2)-P : امیر علیشیر به این كمینه
(3)-B :
سعادت به این كمینه فرجام، و لیكن‌T : و بو بیت بو كمینه بی‌فرجام تیلیدین جازی بولدی
(*) س 9، 12: مولانا بنای
ص: 464
می‌كردیم [كه] جوانی درآمد در غایت حسن و جمال و در نهایت لطافت و كمال. او را به طعام مراعات كردیم. حاضر گردید. بعد از فراغ طعام گفت كه: شهرت [تمام] دارد كه خط نسخ تعلیق را بر دیوار مثل ملازمان كسی ننوشته اگر قطعه‌ای عنایت فرمایند كه ما و بعد «1» از ما از صادر [و] وارد محظوظ گردند دور نمی‌نماید. فی البدیهه این قطعه از عالم غیب روی نمود [و] بر روی دیوار رباط نوشته شد:
ستمگرا فلكا كجروا جفاكارانگویمت كه مرا ملك و پادشاهی ده
توئی و كهنه رباطی خراب بر سر راه‌ز هركه خواه ستان و به هركه خواهی ده اتفاقا اسپ [این] فقیر را عارضه لنگی پیدا شد، همراهان را وداع كردم و در رباط ساكن [شدم]. نماز دیگر بود كه از جانب هرات كاروانی رسید. و سرآمد آن كاروان عین حلوائی «*» بود. و خری «2» مصری داشت كه در خراسان هیچ اسپ یرغه یك میدان با او همراهی نمی‌توانست كرد. قیمت او به دو هزار تنگه رسیده بود و او نمی‌فروخت. شب به كاروانسرا فرود آمد. چون وقت شبگیر شد و كاروان بار كردن گرفتند «3» آن خر ناپیدا شد، و در بسته و صاحبش در پس در نشسته و از هیچ ممر راهی و منفذی نی. خلق حیران شدند [و متحیر بماندند] كه این چه تواند بود، و بر این قرار دادند كه صباح بار كنند باز در رباط را قفل انداختند. چون قریب به صبح شد غلغله ظاهر گردید كه از سقف كنج رباط روزنی است خر را به ریسمان)87 b( به پیش روزن بركشیده مضبوط ساخته‌اند. آن را فرود آوردند و
______________________________
(1)-A ،C : غیر
(2)-B : مركب
(3)-A ،C : بار كردند
(*) س 13: عین حلوای
ص: 465
هرچند تفحص [و تفتیش] نمودند كننده آن معلوم نشد. چون به ولایت عراق رسیدیم به قصبه دهك كه موطن درویش دهكی است كه سرآمد شعرای عراق است نزول نمودیم. متوقع بودیم كه درویش مشار الیه به ملاقات سبقت خواهد نمود [و در مبادرت سرعت خواهد فرمود «1»]. سه روز آنجا بودیم هیچ اثر ظاهر «2» نشد. از آنجا كه عالم بشریت است متغیر شدیم. بعضی از معتقدان درویش زبان اعتذار برگشاده گفتند كه: دأب درویش آن است كه به هیچ‌كس اختلاط نمی‌كند و مؤانست نمی‌پذیرد. [در زمستان] به خشت مالی «3» مشغول است و در تابستان به شیوه امیر المؤمنین عمر [رضی اللّه عنه] اشتغال دارد. ایشان را خطی و سواد نیست. كتابی از اوراق ملون در غایت تكلف ترتیب داده‌اند و آن دیوان اوست. هرگاه كه او را خیالی یا معنئی به خاطر می‌آید، هركس به وی پیش می‌آید كه خط و سوادی دارد آنرا در آن اوراق ثبت می‌نماید.
چون این را شنیدیم ما را به وی محبتی و شوقی پیدا شد [و] شیفته وی شدیم [و] گفتیم كه كسی قلاوز [ما] شده ما را به ملازمت ایشان رساند خطیب آن قصبه آنجا حاضر بود متضمن آن شد و ما را به خدمت ایشان برد. چون درآمدیم، در كارگاه جولاهگی نشسته بودند و بافندگی می‌كردند چون ما را دیدند برپای خاستند و تعظیم به‌جای آورده «4» اشارت به جلوس كردند كه: خیرمقدم، از كجا تشریف می‌آرید؟ گفتم: از قبة الاسلام خراسان. گفت: از پیشه «*» پیرجام می‌آئید؟ گفتم: آری. گفت: حضرت ایشان را سخنان [خوب و] مرغوب بسیار است، اما ما را دو مطلع از ایشان خوش آمده و حرز جان گردیده یكی آن‌كه:
______________________________
(1)-B : بود
(2)-B : پیدا
(3)-B : به خشت‌ریزی
(4)- بقیه نسخ: و تعظیم كردند.
(*) س 19: كذا پیشه
ص: 466 شبم در ماتم هجران دو ابرو در خیال آمدبه سینه هركجا ناخن زدم شكل هلال آمد دیگر آنكه:
لبم از شعله شوق آبله پرخون زدبهر پابوس تو جان خیمه ز تن بیرون زد و این كمینه را [نیز] «1» از ابیات خود دو مطلع پسند «2» افتاده، یكی آنكه:
چون ز درد كوهكن بر بیستون گرید «3» سحاب‌صورت شیرین بگرداند روان در دیده آب دیگر آنكه:
نه به خود ناله جرس از دل ناشاد كندگرهی در دل او هست كه فریاد كند بعده از تخلص فقیر پرسیدند. گفتم: بنائی. فی الحال برخاستند و فقیر را پیش خود طلبیدند و به جبین این مخلص تقبیل نمودند و گفتند كه:
ما دوران خود گذرانیدیم «4»، [بیت]:
شما راست نوبت بر این خوان نشست‌كه ما از تنعم بشستیم دست از [این] فقیر شعر طلبیدند این شعر بر زبان جاری شد كه:
به جان از ناله من خلق و من از ناله كردن هم‌كجائی ای اجل تا وارهند ایشان ز من من هم «*»
______________________________
(1)-T : و فقیر دیدیم كیم بو كمینه داغی اوز ابیات لاریمدین ایكی مطلع بغایت دلكش توشوب‌دور اگر اجازت بولسا اوقولون سون
(2)-A ، و نسخ شماره 1440، 1320، 8585، پسندیده
(3)-T : گوید
(4)-T این عبارت اضافه شده: سزلار غه مبارك بولسون
(*) س 19: كجائی ای اجل كه تا ....
ص: 467
درویش لطف بسیار نمودند و این ابیات مكرر خواندند. چون به ولایت تبریز رسیدیم و به ملازمت. یعقوب بیك مشرف گردیدیم، آن شاه)88 a( دلنواز فرمود كه: شما را در دیار ما چه چیز خوش آمده؟ گفتم كه: هیچ چیز ما را خوشتر از صحبت درویش دهكی نیفتاده، و درویش را آن مقدار مداحی و وصافی نموده شد كه فوق آن متصور نباشد. و در اثنای سخن چنین معلوم شد كه شاه و درویش را هرگز ملاقات واقع نشده. [و] حكایات گذشت كه شاه را خجالت و شرمندگی دست داد. فی الحال منشی را طلب نموده نامه شوق‌انگیز محبت‌آمیز به طلب درویش انشا نمود؛ و صدر خود را مصحوب [به] تحف و هدایا مثل اسپ لایق به زین و لجام و سروپای مناسب به درویش فرستاد. چون درویش آن هدایا را [دید] پسندید و پادشاه را دعا و ثنای درخور و لایق به‌جای آورد و گفت: معلوم رای عالم‌آرای خواهد بود كه من خود را درخور و لایق صحبت پادشاه نمی‌دانم به او تقرب من اینقدر بس است كه هست.
به زیر نه فلك [و] روی یك زمین مأمن «1»همین بس است كه ما در ولایت اوییم و دعا [و ثنای] جاه و حشمت او می‌گویم مرا طلب مفرماید. هرچند مبالغه نمودند درویش قبول ننمود. و صدر عرضه داشتی [نوشت] و به پیش یعقوب بیك فرستاد. چون مضمون معلوم شد پادشاه به صدر كس فرستاد.
درویش را گوید كه: متوجه این‌جانب شوند یا آنكه یراق آن سازند كه ما به خانه ایشان می‌آئیم. حال منحصر در این دو صورت است. درویش گفت: چاره نیست به ملازمت پادشاه می‌باید رفت. درویش خركی داشت كه آنرا گاهی سوار می‌شد. بر همان قرار داد. هرچند صدر مبالغه نمود
______________________________
(1)- چنین است‌P ،T ، بقیه نسخ: با من
ص: 468
كه اسپ خاصه خود را «1» سوار شوید قبول ننمود. به همان مركب خود سوار شد و در مدح و نصیحت یعقوب بیك «2» در راه غزلی فرمود، چون به شاه اختلاط نمود آن غزل را گذرانید، قریب به صد كس بود در آن مجلس همه را رقت و كیفیت دست داد. پادشاه گفت: [كه حضرت] درویش از فقیر چیزی طلب فرمایند. درویش گفت: ما را جان درازی پادشاه می‌باید [پادشاه] گفت كه: البته چیزی طلب فرمایند. چون مبالغه و الحاح از حد درگذشت گفت: از شما آن می‌طلبم كه دیگر مرا به صحبت عالی خود طلب مفرمائید و گذارید كه به حضور دل به دعای دولت شما مشغول می‌باشم «3» پادشاه گفت كه: ما را چنان معلوم شد كه شما را باغچه سرای است «4» و [در] آنجا بقدر محصولی است «5». آنرا قبول فرمائید كه معاف و مسلم شما داریم. درویش گفت: شاها، شما می‌فرمائید، اما فقیر را «6» ملاحظه آن است كه جماعه درویشان دیگر [هم] هستند، چون این را شنوند خاطر ایشان ملول گردد «7» كه درویش پیش پادشاه رفت «8» [و] خود را خلاص كرد و ما در زیر بار مانده‌ایم «9». پادشاه گفت: ایشان را [هم] خلاص سازیم «10». درویش گفت: پادشاها مردم لا یعد و لا یحصی‌اند، همه ایشان را خلاص گردانیدن تعذری دارد. این آسان‌تر است كه ما هم مثل ایشان بار خود را بكشیم و باری بر دل ایشان ننهیم. بر همین قرار گرفت.)88 b( درویش پادشاه را دعا و ثنا گفت و به وطن خود بازگشت.
______________________________
(1)-A ،C : او را،B : حاضه را
(2)-B ،P ،T : پادشاه
(3)-A : مشغولم،C : مقید باشم
(4)-B ،B 2 : باغچه و سرائی‌ست،P : باغچه سرایست،T : باغچه بار
(5)-T : آنداقدری محصولی عملغه كیله‌دور
(6)-P : فقیر را درد
(7)-A ،C :
شود،B : ملول خاطر گردند
(8)-A ،C : وقت،T : پادشاه قاشیغا باریب
(9)-A :
مندیم،C ،B 2 : و ما را در زیر بار ماند
(10)-T : طفیلینكیزدین ترخان قیلغای میز،P ،B : گردانیم.
ص: 469
منقول است از مولانا محمد بدخشی كه: می‌فرمود [كه] در هرعید دأب میر آن بود كه از برای یاران و مصاحبان و ندما و فضلائی كه در ملازمت ایشان می‌بودند سروپای لایق و مناسب انعام می‌فرمودند. روز عیدی بطریق معهود جامه‌هائی «*» پیش حضار [مجلس] آوردند. در پیش مولانا بنائی «**» بغچه زربفتی در غایت عظمت «1» آورده نهادند. چون گشادند در وی پالانی خری بود مولانا بنائی «**» برخاست «2» [و] رو به قبله كرده سجده به‌جای آورد. اهل مجلس گفتند: این چگونه سجده‌ای است؟ گفت: [این] سجده شكر است زیرا كه در افواه و السنه افتاده است «3» كه مزاج حضرت میر به بنائی در غایت بدی است. الحمد للّه این زمان ظاهر شد كه این غیر واقع بوده و [میر] به این كمینه در غایت لطف و مرحمت بوده‌اند «4». نمی‌بینید كه از برای همه جامه‌های تشریفی فرستاده و از برای این كمینه جامه خاصه «5» خود را فرستاده‌اند «6».
چنین گویند [كه] در محلی كه ملا بنائی از عراق آمد، روزی در مجلس میر افاضل و اعالی «7» مجتمع بودند. میر فرمودند كه: از لطایف و ظرایف یعقوب بیك سخن گویند. مولانا بنائی «**» گفت كه: هیچ لطافت و خوبی یعقوب بیك برابر آن نبود كه [شعر] «8» تركی نمی‌گفت: میر فرمودند كه: ای بنائی درشتی و خنكی را از حد گذرانیدی «9»، قابل آن شده‌ای كه نجاست در دهان تو كنند. بنائی گفت: سهل است همان گیرم «10» كه «11» شعر «12» تركی گفته باشم.
روزی جناب میر مولانا بنائی «**» را طلبیدند، چون «13» از دور پیدا شد میر به نوعی نگاه كردن گرفت [كه] گویا او را نمی‌شناخته [باشد] «14». چون
______________________________
(1)-A ،C : بغچه در غایت عظمت از زربفت
(2)- بقیه نسخ: برخواست
(3)-A ،C : در السنه افواه است
(4)- بقیه نسخ: در كمال لطف‌اند
(5)-A ،C :
خاص
(6)- بقیه نسخ: انعام فرموده‌اند،T : روانه قیلیب‌دور لار
(7)-A ،C :
اكابر و افاضل
(8)- فقطT : تركی شعر دیماس ایردی
(9)-A : گذرانیده‌اید،C : گذرانیده‌ای
(10)-B 2 : دانم
(11)-A : كه همان گیرم
(12)-B : ندارد
(13)-P : چون مولانا
(14)- فقطC ، بقیه نسخ: نمی‌شناسند
(*) س 3: روزی عیدی .... جامه‌های
(**) س 4 و سطور بعد: مولانا بنای
ص: 470
نزدیك رسید، [میر] گفت: بنائی تو بودی، چون از دور پیدا شدی من خیال كردم كه حماری است [می‌آید] بنائی گفت: [بلی مخدوم] من هم [كه از دور] شما را دیدم خیال كردم كه آنجا آدمی نشسته. و دیگر میر گفتند:
ترا از برای [آن] طلبیدم كه از ریش تو كلاغی گیریم، بنائی گفت: ما هم از برای این كار آمده‌ایم. میر دست در ریش او زده گفت «1»: ای بنائی این ریش تو گویا دف حیزان است. بنائی گفت: آری از بهر همین می‌كشیدش «2». بعد از آن میر پای خود بر قفای بنائی زد «3» و گفت: امروز عجب حالتی است كه پای دراز می‌كنی به كون «4» شاعر می‌رود. بنائی گفت:
مخدوما اگر جمع می‌كنید حكم همین «5» دارد.
مولانا شیر علی مذهب، كه تا اوراق زنگاری سپهر مطبق را مذهب قدرت «6» تذهیب نموده و به جدول شهاب ثاقب و افشان كواكب ساخته و پرداخته، در آن فن مثل وی هنرمندی بر مسند هنرمندی ننشسته، در آن مجلس حاضر بود. میر همواره [با وی] مطایبه و مباسطتی داشت و او را به اغلام منسوب می‌نمود. و غرض میر تعرض به بنائی بود كه در حین امردی بنائی شاگرد وی بود. میر فرمود كه: ای شیر علی وقت آن نشد كه تایب شوی و ترك آن فسق غلیظ كنی. گفت: مخدوما این در حق من تهمتی است)89 a( و دامن عصمتم هرگز به لوث این گناه نیالوده. میر گفت كه: من گواهی می‌دهم كه تو این كار می‌كنی بنائی گفت: گواهی شما در حق وی مقبول نیست كه علیشیر عكس شیر علی است. بر اهل فهم مخفی و محجوب نخواهد بود كه این كلام بر سه معنی محمول است.
______________________________
(1)- بقیه نسخ: زد و گفت
(2)-A ،C : می‌كشیدT( : تار تا دورسیز)
(3)- چنین است‌A وC بقیه نسخ: دراز كرده و گفت
(4)-A ،C : كن
(5)-B ،B 2 :
همین حكم،T : جمع قیلسانكیز هم حال بودور
(6)- بقیه نسخ: تقدیر
ص: 471
مولانا صاحب دارا می‌فرمودند كه: در تاریخ سنه ثلاث و تسعمائه «1» در شهر هرات جمعی از اوباش و بدمعاش و لوانید و اجامره و ایتام ظهور كرده كار به جائی كشید و مهم به مرتبه‌ای انجامید كه شبها در سر هیچ كوچه و محله نبود كه كشته‌ای «*» یا مجروحی نیفتاده بود، چون این فتنه و فساد از حد تجاوز نمود. حضرت سلطان حسین میرزا روز عاشورا بود كه بهرام صفت لباس سرخ پوشیده و تاج قرمزی بر سر نهاده، حكم فرمود كه در هركوی و كوچه و محله‌ای كه اوباش و بدمعاش باشد و اهل آن كوی و محله او را گرفته نیاورند آن محله را غارت كنند و اهل آنرا به قتل رسانند. آن جماعت را تفتیش و تفحص نموده گرفته به انواع عقوبات می‌كشتند. بعضی را میخ می‌زدند و بعضی را دم آهنگری در مقعد نهاده می‌دمیدند، و بعضی را اره بر سر «2» نهاده، دو نیم می‌ساختند، و بعضی را از بغل آویخته، سنگ برپا بسته، از میان قلم می‌كردند. و در میان این جماعت بسیاری از بیگناهان [در] عرصه تلف می‌شدند. چون این را به عرض پادشاه رسانیدند تحقیق حال آن جماعت را به امیر علیشیر تفویض فرمودند. یتیمی بود كه او را ناصر رنگریز «3» می‌گفتند، در وادی یتیمی نظیر و همتای نداشت و هرروز بلكه هرزمان بر سر كوی «4» علم آشوب و فتنه برمی‌افراشت، لطیفه‌های شیرین و ظرافتهای رنگین بسیار از وی منقول است. او را گرفته پیش امیر علیشیر آوردند. میر بر یتیمی وی گواهی طلبیدند. چهار طالب علم موجه بر این معنی گواهی دادند. میر [به ناصر] فرمودند كه: هیچ دفعی و جرحی داری؟
ناصر در ایشان نگاه كرد، پوستینهای بور دربر داشتند گفت كه: وَ ظَنَنْتُمْ
______________________________
(1)-P : 3 ]0[ 9:T : توقوزیوز اوچ
(2)- بقیه نسخ: فرق
(3)-P :
ناصر كلابه كار و رنگریز
(4)-P : كوی و بازار،T : گذر
(*) س 5: كشته
ص: 472
ظَنَّ السَّوْءِ وَ كُنْتُمْ قَوْماً بُوراً «1» میر خندان شدند و او را از یتیمی توبه دادند [و بخشیدند]. بعد از سه روز باز او را به یتیمی گرفته آوردند. میر فرمودند كه: این شخص بد می‌نماید وی را میخ می‌باید زد. گفت: هی امیر این چه حكایت نایتیمانه بود كه فرمودید، به سر عزیز شما دارم كه نگذارم كه در من كنجدی زنند «2». میر بسیار خندید و او را نصیحت كرده باز بخشیدند.
بعد از یك هفته باز او را به یتیمی گرفته آوردند «3». میرك میر غیاث حاضر بود «4» گفت: این مردك را دم می‌باید كرد گفت هی میرك دم به خود كن این چه حكایت و چه معرفت است. میر علیشیر بسیار منبسط گردید و گفت كه حیف باشد كه این‌چنین خوشطبعی و ظریفی به علت یتیمی كشته شود، او را به غلاظ و شداد سوگند دادند كه دیگر یتیمی [نكند] و او را گذاشتند، بعد از ده «5» روز او را بازگرفته پیش «6» میر آوردند. فرمودند كه: دیگر از حد تجاوز نموده او را ببرید [و] از حلق بركشید. گفت كه: ای میر [شما] چرا به آیت قرآن عمل نمی‌كنید؟ [میر] پرسیدند كه به كدام آیت؟ گفت: فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ «7» فَأَمَّا الْیَتِیمَ فَلا تَقْهَرْ «8». میر به غایت متأثر)89 b( شدند و گفتند كه: این واجب العرض است چون این حكایت به میرزا رسید «9»، [او را] بخشیدند و بسیار انعام فرمودند. میر گفتند: طردا للباب همه یتیمان را می‌توان بخشید، میرزا قبول كرده همه را بخشیدند.
شیخ بهلول «10» می‌فرمودند كه: مولانا نحوی هروی «11» كه از فحول شعرای
______________________________
(1)- قرآن سوره 48 آیه 12
(2)-B ،B 2 : كه در كون كنجید زنید
(3)-P : پیش میر حاضر ساختندB : به حضور میر آوردند،B 2 : پیش میر آوردند
(4)-T : میرك غیاپ میر حضوریندا حاضر ایردی
(5)-A ،C : دو،T : اون
(6)-B : نزد
(7)- قرآن سوره 16 آیه 98، در تمام نسخ اعوذ
(8)- قرآن سوره 93 آیه 9
(9)- بقیه نسخ، چون حكایت او را میرزا شنیدند
(10)-B ،B 2 : مولانا شیخ‌زاده انصاری
(11)- فقطA ،C .
ص: 473
خراسان بود، مردم ملك نیمروز را كه عبارت از سیستان است هجو كرده بود. [و] بعضی ابیات قصیده هجوی این است.
سرگشته‌تر ز «1» اخترم از گردش فلك‌طالع مدد نمی‌كند و بخت هیچ‌یك
افتاده‌ام به خطه ویرانه‌ای كه هست‌بادش سموم آتشی و خاك او نمك
هرسو برو روی به ره «2» دزد در كمین‌بر قصد جان نشسته چو بیماری لكلك این بیت را به زبان سیستانی گفته خالی از غرابتی نیست:
وشتو چنان دوسته كه كوی كمه «3» غلی‌هانی «4» كه بر غله ز «5» سرو خیزه و كتك «6» و قاضی سیستان را پسری بود به غایت ظریف و خوش‌طبع. قصیده مولانا نحوی را جواب گفته و یك بیت از قصیده وی این است كه:
گر عیب خاك پاك سیستان كند كسی‌دریا پلید نمی‌شود از دهان سگ «*» قصیده وی كه به امیر علیشیر رسید، فرمود كه: پسر قاضی سیستان بسیار به فضیلت بوده، اما این غریب است كه با ما آشنائی نكرده. این سخن را بعضی از هواداران به او رسانیدند، باعث آمدن او شد. چون به مجلس حاضر گردید، میر فرمودند كه: قاضی‌زاده خیرمقدم، خوش آمدید، شنیده شد كه شما قصیده افصح الشعرا مولانا نحوی را جواب گفته‌اید. از شما انصاف
______________________________
(1)-T : چو
(2)-T : هرسوی او روی به رهی،B : هرسو برو ز پی زنش
(3)-B : كو همه كه
(4)-T : یانی
(5)-T : و
(6)-C ,A : كتیك
(*) س 15: كذا، شعر وزن ندارد
ص: 474
می‌طلبم كه شما بهتر گفته‌اید یا مولانا نحوی؟ گفت: من بهتر گفته‌ام. میر متأمل شد كه این محل كسر نفس بود و قاضی‌زاده به طالب علمی و خوش طبعی مشهور و معروف است، این به غایت بدیع و غریب می‌نماید. میر گفتند:
چگونه شما بهتر گفته‌اید؟ گفت: بنابر آنكه هرچه مولانا نحوی در حق ولایت و مردم ولایت ما گفته همه راست گفته است و هرچه من در تعریف آن ولایت گفته‌ام همه را دروغ گفته‌ام. [مصراع]:
از «1» اكذب اوست احسن او
میر را این تأویل به غایت خوش آمد و قاضی‌زاده را انعام و عنایت بسیار فرمود. اتفاقا در همین روز میر به ملازمت [حضرت] حقایق‌پناهی، مظهر اسرار نامتناهی، مظهر انوار الهی، نور الحق و الملة و الدین، مولانا عبد الرحمان جامی قدس سره رفته بودند. حكایت قاضی‌زاده را به عرض مولوی رسانیدند. مولوی را به غایت خوش آمده فرمودند كه: ما اگر منزل و توطن ایشان را می‌دانستیم به ملازمت مصدع می‌شدیم. میر چون بازگشتند به نواب گفتند كه: قاضی‌زاده را پیدا سازند و به التفات مخدومی او را معزز و سرافراز گردانیدند «*» و فرمایند كه زود متوجه شود و اهمال جایز ندارد.
چون قاضی‌زاده از این معنی خبر یافت بالرأس و العین متوجه [تقبیل] عتبه قدسی نشان ملایك‌آشیان گردید. اما قاضی‌زاده هرگز)90 a( به هری نیامده بود. حضرت مولوی را آنچنان تصور كرده كه جامه‌های نفیس [به تكلف مثل صوف و سقرلات و كتان و امثال آن] می‌پوشیده باشند، [چنانكه طریقه اكابر و اعالی است. و دستار معقد در غایت بزرگی بر سر نهاده باشند
______________________________
(1)-B 2 ,B : چون
(*) س 15: كذا، گردانیدند، شاید: گردانند
ص: 475
همچنانكه قاعده موالی است]. و مخدومی «1» در تابستان و زمستان قبای پر پنبه می‌پوشیدند «2»، و فوطه حمامی برمیان بسته، [و سرهای فوطه آویزان] و طاقیه خواجه عبیدی [بر سر] و دستاری در كمال خردی [به گرد وی] «3» پیچیده و عصای جودانه كه یك وجب از سر گذشته [بر دست]. قاضی‌زاده به در خانه مخدومی آمد در وقتی كه هیچ‌كس نبود. در دالان [بر سر] «4» صفه نشسته پایها آویزان [كه] حضرت مولوی از خانه بیرون آمدند. قاضی‌زاده چنان خیال كرد كه [این] یكی از ملازمان كمین «5» مولوی است، [هیزم‌كشی یا باورچی یا مطبخی و امثال اینهاست. برنخاست و تعظیم نكرده] پرسید كه: پیران حضرت ملا در خانه هستند؟ مولوی فرمودند كه: تا این زمان در خانه بودند؛ و تبسمی كردند. قاضی‌زاده گفت: سبحان اللّه! در ملازمت این نوع عزیزان چگونه مردم می‌باشند كه جواب نادر برابر می‌گویند و بی‌تقریب می‌خندند. بعد از لحظه‌ای قاضی‌زاده گفت: ای مبهوت چه شود كه روی به مخدومی عرضه داری كه پسر قاضی سیستان آمده داعیه ملازمت دارد اگر قدمی رنجه فرمایند دور نمی‌نماید. حضرت مولوی خندان شدند. قاضی زاده در اعراض شده گفت: بارك اللّه، این خنده شما چه بلا زیبنده [است].
اتفاقا در این‌حال اكابر [و اعالی و اهالی] خراسان به ملازمت حضرت مخدومی آمدند. چون از سر كوچه پیدا شدند همه از اسپان پیاده شده، دستها در پیش گرفته، متوجه عتبه علیه شدند. دیدند كه شخصی نشسته، و پایهای خود آویخته، و حضرت مولانا ایستاده تكیه بر عصا دارند. اما قاضی‌زاده چون دید كه اكابر به این تعظیم می‌آیند گفت: سبحان اللّه! مولانا جامی را چه دستگاهی [و چه عظمت و جاهی] كه از برای كمینه ملازم درگاهش
______________________________
(1)-C ,A : مخدومی را
(2)-C ,A : بود
(3)-P وA ,T وC :
در سر
(4)- فقط در:T ,P
(5)-C ,A : كمینه،B 2 : كمترین
ص: 476
این مقدار در تعظیم مبالغه می‌كنند «1». القصه به مهمانخانه درآمدند. و [دأب] حضرت مولوی [آن بود كه در مجالس] در صف نعال می‌نشستند و دیگران هركس به مقام خود قرار می‌گرفتند «2». قاضی‌زاده در پهلوی امیر عطاء اللّه افتاده بود «3»، آهسته گفت كه: [حضرت] مولوی را كسی خبر نكرده كه مخادیم آمده‌اند امیر عطاء اللّه گفت: [مخدوم] شما [مگر] از این شهر «4» نیستید؟ حضرت مولوی این است «5» كه در كفشگاه نشسته. [قاضی‌زاده گفت: مخدوم شما ظرافت می‌كنید یا راست می‌گوئید؟ حضرت] مولوی چون به تكلم درآمدند «6»، قاضی‌زاده از جای برجست [و] بیرون دوید.
حضرت مخدومی فرمودند [كه: قاضی‌زاده را] زینهار مگذارید، [و فی الحال پیش ما آرید]. از پیش دویدند، او را گرفته آوردند. [او] زاری می‌كرد كه الغریب كآلاعمی [خدا را معذور دارید و از من درگذرانید. و او را گمان آنكه جهت بی‌ادبیها كه كرده او را ادب بلیغ خواهند كرد]. چون او را آوردند، مولوی تعظیم و تكریم نموده گفتند: [كه باللّه العظیم كه] ما در عمر خود [هرگز] از اختلاط هیچ‌كس این مقدار محظوظ نشده بودیم. [و هرنفس خود را به كام خود در مجلس سعادت سرانجام «7» ایشان یافتیم].
شیخ‌زاده انصاری «8» می‌فرمود كه: حافظ غیاث الدین دهدار از ولایت آذربایجان به ولایت خراسان آمد، و او را داعیه‌ای شد كه به امیر علیشیر اختلاط كند. به حكم كلام سعادت فرجام، املح الشعرا و افصح الفصحا، شیخ سعدی قدس سره كه:
______________________________
(1)-C ,A : این‌همه تعظیم می‌نمایند
(2)- چنین است‌B وB 2 ، بقیه نسخ: گرفتند
(3)-T ,C ,A : نشسته بود
(4)-C ,A : ولایت
(5)-B 2 ,B :
همانند
(6)-C ,A : تكلم كردند
(7)-T : سعادت فرجام
(8)-C ,A :
شیخ انصاری،T : این داستان را به گفتار جداگانه‌ای تبدیل می‌كند.
ص: 477 در میر و وزیر و سلطان رابی‌وسیله مگرد پیرامن
سگ و دربان چو یافتند غریب‌این گریبان بگیرد آن دامن خواست كه این به وساطت یكی از ندمای میر باشد، پیش مولانا بدخشی آمد و اظهار این معنی كرد. مولانا محمد تفتیش حال وی نمود، در هر وادی كه تقریب سخن ساخت او را فارس مضمار آن [میدان] یافت. و در هر فن كه نكته در میان انداخت درپی سمندش به بارگی فهم نتوانست شتافت. با خود گفت كه: معاذ اللّه كه این مرد «1» به میر آشنا شود دیگر ما را آبروی نمی‌ماند و ما را در پس چرخ و دوك می‌نشاند. مناسب آن است كه او را از صحبت میر تنفیر نمائیم و نقش آرزوی آشنائی میر را از صحیفه خاطرش بزدائیم.
گفت: [ای عزیز] این چه آرزو است كه كرده‌ای و این چگونه «2» تمناست كه كه در خاطر راه داده‌ای؟ به میر آشنائی كردن در كمال اشكال است و موافق مزاج او بودن مندرج در دایره محال. حافظ غیاث الدین دانست كه وی به این معنی راضی نیست و این [مشكل] «3» از پیش وی نمی‌گشاید، متوجه به ملازمت [مولانا] صاحب دارا شد. وی نیز كه تفحص)90 b( احوال [و اوضاع او] نمود او را به غایت غالب و زبردست یافت. وی نیز منفرات گفتن گرفت حافظ متحیر شد به حكم: اذا تحیّرتم فی الامور فاستعینوا من أهل القبور متوجه مزار «4» فایض الانوار كاشف الاستار ناسوتی، محرم بارگاه لاهوتی، محرم حضرت باری، خواجه عبد اللّه انصاری گردید، و امیر علیشیر آنجا چهار باغی ساخته بود كه باغ ارم را از رشك و حسد لاله‌های آتشین [او] صد
______________________________
(1)- بقیه نسخ: شخص
(2)- بقیه نسخ: چه نوع
(3)- فقطT ,B 2 ,B :
بوایش
(4)-P : مزار فیض آثار
ص: 478
هزار داغ بر دل بود. و صنوبر خورنق را «1» از حسرت درختانش پای حیرت در گل؛ حافظ در آن باغ درآمد و سیر می‌كرد. راوی گوید كه: در همین روز وقت سفیده‌دم كه گربه براق صبح صادق برچینی خانه سپهر لاجوردی دویده و آلات چینی فغفوری كواكب درخشان را از طاقچه‌های گردون سرنگون گردانید، حضرت میر جهت تجدید وضو در حجره را گشاد «2» گربه‌ای در خانه درآمده بر طاقچه‌ها جستن گرفت و آلات چینی كه در آن طاقچه‌ها بود بینداخت و شكست. و میر را غریب تغییری «*» دست داده كه هیچ‌كس را زهره آن نبود كه نزدیك وی آید، بعد از نماز به خاطر میر گذشت كه به سیر باغ گازرگاه رود متوجه شد ملازمان و مصاحبان از قفا می‌رفتند و با وی مجال سخن نداشتند، در میانه باغ چهارطاقی بود. میر بدانجا فرودآمدند و مصاحبان همه بر در دروازه ایستاده بودند. حافظ غیاث الدین دید كه میر تنها نشسته، [فرصت] غنیمت دانسته، متوجه شد. میر كه از سایه خود گریزان بود بیگانه‌ای را دید كه به جانبش می‌آید. در اعراض شده گفت:
بابا تو چه‌كسی و از كجائی و به پیش من چرا می‌آئی «3»؟ حافظ به زانو در آمد و گفت: از این جهت پیش شما آمده‌ام كه خود را تعریف جامع و مانع كنم. میر كه این كلام غریب و این حدیث عجیب شنید، گفت كه: پیشتر آ كه از كلام تو عجب «4» آسودم. بیان كن تعریف جامع و مانعت را كه كدام است. گفت: اول آنكه حافظم و قرآن را به هفت قرائت یاد دارم و عشری كه از قرآن می‌خوانم مستمعین را رقت و حالت تمام و شوق و ذوق لاكلام
______________________________
(1)-B 2 ,B : و سرو را
(2)-B 2 ,B : گشاده و بعد از گشادن در حجره
(3)-B 2 ,B : مصراع،
بابا چه‌كسی و از كجائی‌به پیش من چرا می‌آئی
(4)-C ,A :
ندارد،T : مصرع،
از كلام تو عجب آسودم (*) س 7: تغیری
ص: 479
دست می‌دهد. و به یك دو بیت آنچنان ترنم می‌نمایم [و نغمه می‌سرایم] «1» كه اهل وجد و حال گریبان می‌درند، و به بال شوق بر فراز كنگره لاهوت می‌پرند. و دیگر قصه‌خوانی‌ام كه قصه امیر حمزه و ابو مسلم و داراب را «2» بر نوعی می‌خوانم كه سخنوران عالم كه قصه مرا می‌شنوند مهر سكوت بر دهان می‌مانند. و دیگر مقلدی‌ام كه به تحقیق پیوسته كه در این شیوه هرگز مثل من نبوده. و دیگر طالب علمی‌ام كه از هر علم كه گفتگوی می‌كنند اهل فضل مرا در آن باب سرآمد می‌دانند. و دیگر [در] دلاكی قدرتی و مهارتی دارم كه هركه را كوفتی و آزاری در بدن باشد چنانكه موی را از خمیر بیرون می‌آرند آن كوفت و)91 a( دردمندی را از بدنش بیرون می‌آرم. و دیگر طباخی‌ام كه آشها و طعامهائی اختراع كرده‌ام كه هیچ باورچی نام آنها را نمی‌داند، میر حیران ماند و گفت: ای عزیز از این چیزها كه گفتی اگر یكی بیان واقع باشد مثل تو انیسی و جلیسی در عالم نمی‌باشد.
در وقت گفتگوی مولانا محمد بدخشی به مولانا صاحب دارا گفت: این همان شخص نیست كه پیش ما آمده بود و به ملازمت میر توسل می‌جست؟
گفت: آری همان است كه همگنان را آفت و بلای دل‌وجان است، میر آواز دادند كه: عزیزان بیائید و مقالات شنوید كه هرگز نشنیده‌اید و خیال نكرده‌اید. همه جمع شدند. میر به حافظ غیاث الدین «3» فرمود كه: لافها كه زدید و دعویها كه اظهار نمودید محل اظهار آن است. اول عشری [از] قرآن خواند كه هوش از اهل مجلس ستاند، بعد از آن این غزل را بنیاد كرد كه:
خوی تو بسی نازك و ما را ادبی نیست‌ور زانكه بگیرد دلت از ما عجبی نیست و تحریركاری و نغمه‌پردازی به نوعی نمود كه آواز الاحسن «4» از دوست و
______________________________
(1)-B 2 ,B : آن مقدار ترنم و نغمه‌سرائی می‌كنم
(2)-C ,A : دارا
(3)-T : غیاث الدین محمد
(4)-A : الحسن،C : احسن
ص: 480
دشمن به گوش او رسیدن گرفت. دیگر آغاز قصه امیر حمزه نمود و داستانی گسترانید كه هوش از اهل مجلس ربود. بعده به تقریبی به قصه ابو مسلم انتقال كرد، از آنجا نیز سحر پرداخت و اختتام مجلس به قصه داراب ساخت. داه و غلام باغبان «1» ستاده بود، ایشان را تقلیدی كرده كه همه از خنده شكم بر زمین نهادند. و دیگر هركدام از نواب از علمی مبحثی در میان انداختند به نوعی گفتگوی كرد كه بر همه غالب آمد. دیگر برخاست [و به] پیش میر آمد و گفت: همچنین معلوم شد كه امروز شما را اعراض نفسانی واقع [بود] و آن موجب كوفت بدنی شده [باشد] اگر رخصت شود خادمی به تقدیم رسد «2» كه سبب خفت بدن شریف و عنصر لطیف گردد. این بگفت و دست به كتف میر نهاد و میر را از آن كوفت مستخلص گردانید. بعده میر فرمودند كه: ده «3» رأس گوسفند آوردند مع مصالح، اثبات «4» طباخی را به نوعی نمود كه پسندیده همگنان افتاد و به این وسیله مقرب حضرت میر شد كه هیچ احدی از وی به میر نزدیكتر نبود.
______________________________
(1)-C ,A : چهارباغ
(2)-B 2 ,B : رسانم
(3)-B 2 ,B : دو
(4)-C ,A : مع مصالح و اسباب
ص: 481