.[18] گفتار در ذكر مفرد قلندر
اشاره
روزی در ییلاق شاهرخیه در موضع اتا اریقی «1» كه منجوق سراپرده همایون به عیوق فلك لاجوردی برابر ساخته بودند، و اطناب خیام دولت ابد اختتام را بر كنگره سپهر احتشام افراخته، حضرت سلطان الاعظم، مالك رقاب الامم، ناصر كلمة اللّه العلیا [المترقی علی الدرجات العلی الرؤف علی الرعایا، العطوف بین البرایا] المختص بعواطف الملك الاحد، [مظفر الدین] سلطان محمد مد ظله العالی در درون دیوانخانه دولت بر تخت شاهی [و اریكه «2» پادشاهی] نشسته بودند، و ارباب فضیلت [در مقام خدمت به یكدیگر پیوسته] «3»، به این كمینه خطاب فرمودند كه: از حكایات مفرد قلندر كه یتیمان خراسان را به جنگ چوب زبون ساخته)91 b( بود، و كشتی عمر ایشان را در گرداب حیرت انداخته، شمهای بیان فرمایند.
بعرض رسانیده «4» شد كه: درویش احمد سلهكش كه لنگردار و طلبكش
______________________________
(1)-T : اتا آریغ موضعی را
(2)-B 2 ,B : اورنگ
(3)- در نسخهC ,A :
بهجای این كلمه: حاضر
(4)-P ,C ,A : رسیده.
ص: 482
مفردان خراسان [بود] از سفر حجاز آمد و قلندری از بغداد مفرد نام همراه آورد. و [پهلوانان و] مفردان خراسان میگفتند كه ما هرگز به شیرینی اندام و زیبندگی مفرد كسی ندیدهایم، طاقیهای از نمد به شكل دبلغه به سر داشت، و نمد «1» آژده «2» مغربی گرفته در بر «3» و چوبی سیم پیچیده سه من به وزن شرع «4» بر دست «5»، بر سر خیابان خراسان [آمده] آواز برآورد كه: پهلوانان و یتیمان و نهنگان پنج دروازه و نه بلوك هرات را صلاست بههمین چوب، [هركه آید] اگر رستم دستان [و] سام نریمان و اسفندیار رویینتن «6» باشد با وی جنگ میكنم.
این خبر به سلطان حسین میرزا رسیده او را طلبید و پرسید كه: چه نام داری؟ به زانو درآمده گفت: شاها، شهریارا، تا زمانی كه مفرد فلك از شكل كهكشان مفتول چوب یتیمانه بر دست دارد و پهلوانان نه بلوك افلاك را پیش خود پست میشمارد، چوب دربان كریاس سدره اساس جاهت بر فرق سلاطین و خواقین شكسته باد، و دست گردنكشان ربع مسكون در پیش درگاهت به خدمت بسته.
خادم درگاه تو چوب سیاست به قهراز كف خاقان كشید بر سر قیصر شكست میرزا از فصاحت و بلاغت او حیران شد و او را پیش طلبید. دستی بر طاقیه او فرود آورد [و] گفت: مردانه باش كه همت ما به جانب تست. مفرد به غایت مطبوع و مقبول پادشاه [افتاده]، شور و شغبی و فتنه عجیبی «*» روی به
______________________________
(1)-P ،B ،B 2 : نمدی
(2)-B ،B 2 : از دو
(3)-T : و توی لوك یا پنجه دین عباسی بار ایردی
(4)-B ،B 2 : خراسان،T : شرع شریف تا شیغه اون باتمن و زنیدا
(5)-A ،C : بر سر دست
(6)- بقیه نسخ: زمان
(*) س 19: شاید: فتنه عجبی.
ص: 483
یتیمان خراسان نهاد. [و] پسر علمدار «1» یتیمی بود بغایت سرآمد و پهلوان و در زبردستی مسلم جمهور یتیمان «2». او را انگیز كردند كه با مفرد جنگ كند.
به عرض پادشاه رسانیدند موضع جنگ در لب حوض باغ زاغان مقرر شد، و این در چهارطاق محمد مؤمن میرزا بود. در روز جنگ، میرزا در رواق چهار طاق خود با جوانان پریپیكر زیبا منظر نشستند. و چهارده پسر میرزا هر یك چون ماه چهارده در چهارطاق خود قرار گرفتند. مفرد و پسر علمدار «1» مثل دو شیر ژیان یا دو فیل دمان در میان معركه و میدان باهم درآویختند.
پسر علمدار «1» چوب خود را علم گردانید و بر سر مفرد انداخت. در محل فرود آمدن چوب، مفرد خود را پس كشید سر چوب پسر علمدار «1» بر زمین رسیده از دست وی بیفتاد. میخواست كه چوب خود را بردارد، مفرد او را مجال نداد، و چوب خود را به گرد سر بگردانید و بر بناگوش او رسانید كه به مثابه علم بر زمین غلطید. فغان و غلغله از خلایق برآمد. میرزا فرمود كه: باركش زر «3» آوردند و «4» بر سر مفرد نثار كردند. علم پهلوانی و رایت زبردستی مفرد بر اوج سپهر و ذروه منازل ماه و مهر رسید.
در دروازه فیروزآباد یتیمی بود كه او را حیدر)92 a( تیرگر «5» میگفتند چنانكه بهادران در روز جنگ از نوك ناوك زره شكاف او میترسیدند، یتیمان و مفردان از بیم زخم كارد و خنجر او میلرزیدند. هرگاه كه او كمر به شبروی بستی، ماه ترك شبگردی «6» كرده پس خم زده در گوشه نشستی. و چون خنجر به دست گرفتی، تیغ بر دست بهرام بر فلك پنجم به لرزه درآمدی. یتیمان او را به جنك مفردانگیز كردند و تحریص نمودند. گفت: ناموس و نام مرا
______________________________
(1)-B ،B 2 :،T : عملدار
(2)-P : یتیمان او بود
(3)-A ،C : از زر
(4)-P : و در آنجا به ملازمت میرزا،T : باركش زر مفرد باشیغه كیلتوروب نثار كیلدیلار
(5)-T : ندارد،P : بزگری
(6)- فقط درP ، نسخ دیگر: شبروی.
ص: 484
زیان دارد كه با قلندری جنگ كنم. [بیت]:
كبوتر با كبوتر باز با بازكند همجنس با همجنس پرواز گفتند: حالا ناموس و نام پهلوانان خراسان به باد رفته، اگر میتوانی «1» بازآوردن «2» آن نمای. القصه او را به جنگ مفرد حریص گردانیدند. میرزا حكم فرمود كه در جنگ مفرد و حیدر تمامی یتیمان نامی جمع شوند. در وقت جنگ، مفرد به حكم آنكه [گفتهاند، مصرع]:
پیشدستی كن كه نبود دست پیشی را «3» بدل
چوبی بر كتف حیدر رسانید كه دست حیدر از كار رفت، چونانكه او را مجال چوب انداختن نماند. مفرد چهارچوب دیگر بر كتف و كمر حیدر رسانید.
اما حیدر به نوعی ایستاده بود كه گویا میل «4» فولاد یا درخت شمشادی است در زمین جا كرده، چوب ششم را كه مفرد حواله فرق حیدر كرد، میرزا ملاحظه فرمود كه اگر این چوب را به وی میرساند از هستی او نام و نشان نمیماند.
میرزا فرمود كه: هی مفرد، [این] چوب را به وی نزنی. در فرودآوردن بود كه این ندا را شنید. چرخی زد و آن چوب را بر درخت چناری فرود آورد كه نصف چوبش در پوست درخت چنار غوطه خورد، میرزا، مفرد را طلبید و پرسید كه در حق حیدر چه میگوئی؟ گفت: شاها «5» انصاف گفتهاند [كه] بالای طاعت است، انصاف آن است كه این پنج چوب كه من بر وی زدم، اگر یكی از آن چوبها بر من میآمد میغلطیدم و تا صبح محشر نمیجنبیدم پهلوان حیدر جهانپهلوان است. میرزا را به غایت خوش آمد، و مفرد را چارقبی كه تكمههای طلای مرصع داشت با پنجهزار تنگه انعام فرمود و حیدر را نیز مثل آن عنایت نمود.
______________________________
(1)-A ،C : میتوان
(2)-P : بازآورد
(3)-B ،T : پیشدستی را
(4)-P ،B ،B 2 : مثل
(5)-T : شاها مصرع.
ص: 485
در كوفان هرات امیر خلیل [نام] میرزادهای بود كه در پنج دروازه هرات و نه بلوك خراسان سرآمد بود. همه پهلوانان او را در یتیمی مسلم میداشتند. و او را داعیه شد كه با مفرد جنگ چوب كند. پیش میرزا آمد وقتی كه مفرد نبود. گفت: مرا داعیه آن است كه با مرفد شما جنگ كنم.
میرزا خندان شدند و گفتند: ما را مرفدی نیست، مفردی است. اگر جنگ میكنید شما میدانید. ناگاه مفرد پیدا شد. میرزا فرمود كه: جناب سیدزاده «1» میر خلیل)92 b( را با تو داعیه جنك است، چه میگوئی؟ گفت: [مصرع]
با آل علی هركه درافتاد برافتاد
مرا چهحد آنكه به سگان «2» آن آستان جنگ كنم. میر خلیل گفت: ای قلندر مهمل مگوی و بهانه مجوی، اگر خواهی و اگرنه من با تو جنگ میكنم.
مفرد گفت ای سید آن مقدار كه خواهید چوب بر سر و دیده من زنید تا غایتی كه مانده شوید یا خشم شما فرونشیند. من خود با شما جنگ نمیكنم.
این بگفت و از مجلس [میرزا هردو] بیرون آمدند. در بیرون باغ زاغان امیر خلیل با یتیمان خود هجوم نموده مفرد را در میانه گرفتند و هژده زخم كارد و خنجر بر وی رسانیدند. خبر به میرزا رسید، حكم فرمود كه میر خلیل را هركجا بینند به تیر زنند، هیچكسی نپرسد. بعضی هواداران میر خلیل را پنهان كردند. و مفرد را میرزا پیش خود طلبید و جراحان را جمع ساختند.
میرزا فرمود كه: اگر این را علاج نمایند آنچه مراد شماست از خزانه انعام من شما را میسر است. جراحان [جراحتهای] او را ملاحظه كردند گفتند:
همه علاج دارد، اما روده او پاره شده علاج آن «3» متعذر است. زیرا كه آنرا «4» به سوزن نمیتوان دوخت. میرزا فرمود كه: استاد شیخ حسین جراح
______________________________
(1)- نسخ دیگر موافق با نسخه اساس است
(2)- بقیه نسخ: با سگان
(3)-A ،C : او
(4)-A ،C : او را
ص: 486
كجاست؟ گفتند: شاها وی مریض است. میرزا فرمود كه تخت روانی بردند او را آوردند. میرزا گفت «1»: ای استاد اگر این شخص را علاج كنی، آنچه مراد و مقصود تست حاصل گردانم. فرمود كه: مورچه سوارك كه آنرا مورچه سلیمان میگوید «2» یكچندی را جمع ساختند. لبهای پاره زخم روده را فراهم آورد دهن یك موری را به زخم رسانیدند؛ آن مور نیش خود را به زخم فروبرد، فی الحال سر او را به مقراض از تن جدا كرد.
دیگری را در پهلوی وی داشت آن را نیز سر از تن جدا كرد. همچنین دور «3» زخم روده را به این نوع دوخت و در شكم او كرده زخم شكم را نیز دوخت [و] تربیت «4» و رعایت كرده در عرض چهل روز مفرد «5» بر سر قدم آمد «6» و صحت یافت. چون مفرد از بستر مرض برخاست و در میدان صحت قدم نهاد. به حكم: أحسن الی من اساء «7»، زبان به درخواست و شفاعت امیر خلیل گشاد و گناه او را از پادشاه طلبید. پادشاه خط عفو بر جریده جریمه «8» او كشید فرمود كه: منادی كردند كه امیر خلیل میباید كه اعتماد به مغفرت شاهی و عنایت نامتناهی نموده، از دایره ترس بیرون آمده، به تقبیل پایه سریر عرش نظیر حاضر گردد. چون این خبر به امیر خلیل رسید به عتبه علیه حاضر گردید. پادشاه گفت: اگر شما را به مفرد آشتی دهیم چگونه باشد.
گفت: شاها، تا زمانی كه)93 a( میان من و مفرد جنگ واقع نشود آشتی ما را قراری و اعتباری نخواهد بود. مفرد را گفتند: تو چه میگوئی؟ گفت،
______________________________
(1)-A ،C : فرمود
(2)-T : مورچه سلیمانی كه آنیترك تیلیدا آت قارینجه سی دیرلار
(3)-P : دور،B : اوازده،B 2 : دو،T : زخلارنی
(4)-B ،B 2 : به ترتیب
(5)-B ،B 2 : او را
(6)-B ،B 2 : آورد
(7)-T : به حكم مصرع
در عفو لذتی است كه در انتقام نیست (8)-P :
جرایم.
ص: 487
[بیت]
تحمل گرچه محمود «1» است و نفع «2» بیكران داردنه چندانی تحمل كن «3» كه مردی را زیان دارد آنچه مقدور بود در رعایت [ادب] و ملاحظه «4» حرمت ایشان كردیم [و] دیدیم آنچه دیدیم اكنون هیچ مانعی نیست، [مصرع]:
بالاتر از سیاهی رنك دگر نباشد
القصه جنك ایشان [مقرر شد، و جای جنك] در باغ شمال تعین یافت.
چنین گویند كه: [در] وقت جنك میر خلیل بیخودانه قریب به ده چوب بر سر مفرد انداخت، همه را رد كرد. مفرد [نیز] چوب خود را حواله سر میر خلیل كرد، وی چوب خود را سپر خود گردانید. مفرد چوب را محرف «5» ساخته بر ساق پای او رسانید كه استخوانهای توله پای وی در اندرون پوست ریزهریزه شد. میر خلیل به زانو نشست و بعد از آن قد راست [كرد] و پای شكسته خود را كه آویزان شده بود جنبانید؛ استخوانهای ریزه در درون پوست به مثابه «6» شتالنك در درون سناچی ظاهر شد. همه خلایق تیره و مكدر شدند. میرزا فرمود كه استاد زین العابدین شكستهبند را آوردند و او همچنان كسی بود كه [یك] نوبت «7» عورتی را از اهل حرم پادشاه استخوان سرون «8» از جای رفته بود، پادشاه او را گفت كه: [او را بهجای] میباید آورد به وجهی كه دست به وی نرسانی. وی تأمل بسیار كرد و گفت: گاوی را سه روز ترید دهند «9» و آب نخورانند. بعد از سه روز بالشی بر پشت گاو انداخته آن عورت را سوار كردند [و سرهای] پای «10» او را به فوطه در زیر شكم آن [گاو] محكم
______________________________
(1)-T ،C : محمول
(2)-T ،B ،B 2 : و لطف،C : لطف نفع
(3)-A ،B ،B 2 : نهچندان گفتهاند اما
(4)-A ،C : ملاحظه و حرمت
(5)-T ،B 2 : منحرف
(6)-A ،C : به مثل
(7)-C : نوبتی
(8)-B : سرین،T :
یا نباش
(9)-A ،C : ندهند
(10)-B : و سر هردو پای او را
ص: 488
بربستند، و طشتی در پیش گاو پرآب كرده نهادند]. گاو بنیاد آب خوردن كرد و شكم گاو برآمدن گرفت. به یكبار آواز طراقی برآمد و استخوان بجای خود قرار گرفت. پادشاه او را به عنایات وافره و نوازش «1» متكاثره سرفراز گردانید «2». حاصل كه جناب مشار الیه را آوردند. پادشاه فرمود كه:
این سیدزاده بیعقلی كرده و به این قلندر جنك ساخته، پای خود را ضایع ساخت. او را علاج میباید كرد. فرمود كه: زمین را كافتند آن مقدار كه پای وی تا به زانو در زمین جای كرد. بعد از آن فرمود كه گچ آوردند و آن را دوغاب ساخته [كفت پای وی را در تك آن خاك نهاد، و] «3» به دست خود از بالای شتالنگ استخوانهای او را پهلوی هم ترتیب داد. و مقدار دو انگشت از دوغاب گچ در آن مغاكی ریخت، تا به آنجا كه استخوانها ترتیب كرده بود. بعد از آن مقدار دو انگشت دیگر را راست آورد «4» و باز دوغاب ریخت همچنین تا به پیش زانوی «5» وی در میان گچ محكم شد «6».
تا چهل روز رعایت كرد، بعد از آن پای وی را به صحت تمام از میان گچ بیرون آورد.
______________________________
(1)-T : نوازشات
(2)-A ،C : به عنایت وافره نوازش فرموده
(3)- نسخA ،C : دوغاب ساخته اندر گچ ریخته
(4)-A ،C : دیگر راست كرد
(5)-P : تا به زانوی
(6)-A ،C : زانوی وی رسانید.
ص: 489
[19] گفتار)93 b( در [ذكر] فضایل و كمالات پهلوان محمد ابو سعید و سایر كشتیگیران سلسله سلطان حسین میرزا
اشاره
روزی در موضع لكلكان كه یكی از منازل و مواضع ییلاق شاهرخیه است، حضرت سلطان الاعظم الخاقان المحتشم ناصب رایات العدل و الانصاف رافع آیات الجور و الاعتساف صاحب لوای إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ «1» فرمانفرمای ارباب حكم و فرمان المؤید من السماء المظفر علی الاعداء، معز السلطانه «*» و الخلافة بالاستحقاق، المنظور بانظار الملك الخلاق الذی ینهی «**» و یأمر الممدوح بلسان العبد و الحر سلطان محمد بهادر «2» در درون بارگاه سپهر اشتباه، بر تخت شاهی و سریر شهنشاهی نشسته بود. امرا و اركان دولت و فضلا و اصحاب فضیلت هریك در مقام مقرر و مسكن معین قرار یافته بودند، كه به این بنده كمینه دیرینه خطاب فرمودند كه: شهرت
______________________________
(1)- قرآن سوره 16 آیه 90
(2)-T : سلطان محمد بهادر خلد ملكه
(*) س 10: كذا، معز السلطانه
(**) س 11: ینها
ص: 490
تمام دارد كه پهلوان محمد ابو سعید با وجود مهارت و كمال در فن كشتی، در جمیع علوم و فنون [و] فضایل فرید عصر و وحید دهر بوده. اگر شمهای از فضایل او مذكور گردد مناسب مینماید. معروض داشته شد كه «1»: شاها، شهریارا، تا پهلوان زرین كاكل رومی روز، در میدان سپهر نیلیفام، كشتیگیر سیه پرچم زنگی شام را روبهراه كرده زبون میسازد، و هروقت صبحدم در زمین او درآمده «2» به فن كله زنگی از خاكدان دهرش برداشته، بر قفا میاندازد مثل او پهلوانی بر سر قدم نیامده، و مشهور است كه هیچ پهلوانی زانوی او را به زمین نرسانیده. و پهلوان در جمیع علوم و فضایل و كمالات و فنون متداوله و غیرها عدیم المثل و معدوم النظیر بوده، و جناب امیركبیر امیر علیشیر «*» پهلوان محمد ابو سعید را در تذكرة الشعرای خود بر این وجه تعریف كرده كه:
«پهلوان محمد كیمكوپ فضایل بیله آراسته دور كیم خصوصا كشتی گیرلیق فننیدا «3» با وجود او لكیم اول فن آنینك «4» حقی و ملكیدور «5» معلوم ایماس دور كیم هرگز بیر كیمسا بوفندا انداق پیدا بولمیش بولغای اوزكا «6» فضایلی كاكورادون مرتبه سی دور و موسیقی و ادوار علمی نینك بینظیری دور چون كمالاتی اظهر من الشمس دور شرح قیلماق احتیاج ایماس فقیر استرآبادین بورباعی نی پهلوان خذمتلاریكابتیب یباردیم كیم، رباعی «7»:
در كعبه و دیر ما به ارشاد توایمدر صومعه و میكده با یاد توایم
______________________________
(1)- بقیه نسخ: به عرض رسانیده شد كه
(2)-T : یوزین یركا باسیب
(3)- بقیه نسخ: كیم كشتی فننی
(4)- بقیه نسخ: اولكیم آنینك انداق
(5)-T : دور كیم
(6)-A ،C : روزگار
(7)-T : ندارد
(*) س 9: جناب امیركبیر علی سر امیر علیشیر، براساسB 2 وT اصلاح شد.
ص: 491 ذاكر سحر و شام به اوراد توایمیعنی كه یتیم نعمتآباد توایم پهلوان بورباعی نی جواب آیتیب یباردی، رباعی «1»:
ای میر تو پیر و ما به ارشاد توایمدایم به دعاگوئی و با یاد توایم
این شهر به تو خوش است و ما با تو خوشیممردیم و خراب استرآباد توایم )94 a( بو مطلع پهلوان دین «2» دور كیم آیتغاندا پادشاه اون منك آلتون سیله عنایت قیلدیلار كیم، مطلع:
گفتمش: در عالم عشق تو كارم با غم استگفت خندان زیر لب: غم نیست، كار عالم است «3»» بر خوشطبعان ذكی الفهم [مخفی و] محجوب نخواهد بود كه مجلس چهارم تذكرة الشعرای میر كه سردفتر ذكر پهلوان محمد است، ذكر دانشمندان فحول فضلا و علمای خراسان است مثل: مولانا مسعود شیروانی و امیر عطاء اللّه و میر مرتاض و مولانا حسین واعظ و مولانا معین واعظ و امیر كمال الدین حسین و قاضی اختیار و مولانا محمد بدخشی و مولانا میر حسین معمائی [و مولانا نامی] و مولانا عبد الواسع منشی و غیر ذلك. از تقدیم ذكر پهلوان، علو مرتبه و رفعت درجه او معلوم میشود. العاقل یكفیه الاشارة.
منقول است كه در اجلاس مولانازاده ملا عثمان میان شیخ الاسلام و قاضی نظام «4» مناقشهای افتاد. شیخ الاسلام فرمودند كه: این سخن در شرح مفتاح میر سید شریف و مولانا سعد الدین مذكور است. و مولانا نظام الدین گفتند
______________________________
(1)- بقیه نسخ: ایردی
(2)- بقیه نسخ: پهلوان نینگ
(3)- در اینجا نقل قول تمام میشود
(4)-P : نظام الدین
ص: 492
كه: غیر واقع است. گفتند كه: شرحین را حاضر سازند. پهلوان محمد ابو سعید فرمودند كه: احتیاج به آن نیست و آن مبحث را خواندن گرفت و از هر شرح موازی یك صفحه خواند كه خروش از اهل مجلس برآمد و مدعای قاضی نظام به ثبوت رسید.
در روزی كه اكابر و اعالی و موالی و اشراف در مجلس میرزا [سلطان حسین] حاضر بودند، مسئلهای در میان افتاد. شیخ الاسلام دو نوبت تقریر فرمودند. میرزا [را] در نیفتاد به واسطه آنكه شیخ الاسلام به غایت بطی الكلام بودند. پهلوان محمد مبحث را تقریر نمود كه فی الحال میرزا آن را دریافت چون مجلس متفرق شد و شیخ الاسلام بیرون آمدند فرمودند كه: در مجلس اینچنین پادشاهی كه اینچنین علما حاضر باشند، چه معنی دارد كه كشتیگیری ملك الكلام باشد. این سخن را به میرزا رسانیدند. میرزا فرمودند كه: این مجلس تعلق به شیخ الاسلام [و علما] دارد. من مرد تركیام، اگر پهلوان محمد قابلیت و استحقاق آن ندارد كه در [این] مجلس سخن گوید [باید كه] شیخ الاسلام او را منع نمایند، و اگر رتبه تكلم دارد، شیخ چه میفرمایند؟
این سخن میرزا را به شیخ الاسلام رسانیدند، در مجلسی كه همه اكابر حاضر بودند. شیخ گفتند كه: شما چه میگوئید؟ گفتند «1» كه: شما سخنی گفتهاید و میرزا جواب شما را فرستادهاند. شیخ فرمودند كه: در واقع انصاف آن است كه پهلوان محمد را از سخن گفتن منع نمیتوان كرد.
و پهلوان محمد در فن كشتی كتابی تصنیف ساخته و آن مقدار لطایف و ظرایف در آن پرداخته كه منشیان میدان فصاحت و سخنوران معركه بلاغت كه آن را میبینند، زانوی عجز بر زمین مینهند. و مشهور است كه پهلوان محمد از بیشتر ابیات غزلیات خواجه حافظ شیرازی اسامی استخراج نموده و از آن
______________________________
(1)-B 2 : اكابر گفتند.
ص: 493
جمله این بیت است كه اسم شجاء استخراج نموده:
درخت دوستی بنشان كه كام دل ببار آرد «1»نهال دشمنی بركن كه رنج بیشمار آرد)94 b( خواجه محمود تایبادی میفرمودند كه: روزی در مجلس سلطان [حسین میرزا] ذكر فضائل و كمالات حافظ غیاث الدین دهدار میگذشت، [جناب] امیر علیشیر [را] همان اختلاطی كه در چهارباغ گازرگاه با حافظ اتفاق افتاده بود، آن «2» سبقت «3» ذكر یافت، [بعینه] به عرض پادشاه رسانیدند. آن كلام طیبت انجام را كه در مفتتح «*» اختلاط واقع شده بود كه: آمدهام كه خود را تعریف جامع و مانع كنم. چون میرزا شنیدند بسیار خندیدند و فرمودند كه: از اینجا لطافت و ظرافت طبع او معلوم میشود. و گفتند: امشب با وی صحبتی داریم. در باغ جهانآرا [در قصر طربافزا] این جشن مقرر شد.
میرزا فرمودند كه: اسامی جمعی كه در مجلس خواهند بود مفصل كردند. امیر علیشیر و پهلوان محمد و خواجگی عبد اللّه صدر مروارید و خواجه كمال الدین حسین نظام الملك و امیر سید بدر و میر قاسم تركی گوی و امیر جانی موله و امیرنظام مقلد [و از اهل حسن قاسم امیر حسینی و میرزای تریاكی و طاهر چكه و سرو لب جوی و ماه سمنانی و میرك زعفرانی و روح اللّه پری و شاه محمد خواننده]. و میرزا پیكی داشت طیفور نام، مشهور است كه از گذشت حضرت یوسف به حسن و لطافت وی هیچكس نشان نمیدهد. میرزا واله و شیدای او بوده [در عشق وی زارزار میگریست]. و او را به نوعی آراسته بود كه هركه او را میدید، حلقه بندگی او را در گوش میكشید. چهل زنگ زرین مرصع به دور كمرش
______________________________
(1)-A ،C : آید
(2)- فقطT : كه آن
(3)-A ،C : سبق
(*) س 9: مفتح
ص: 494
ترتیب فرموده بودند. و تاج [منصف] مرصع [و مكلل] به جواهر كه بر قبهاش دسته پرهمای تعبیه كرده بودند [بر سر داشت]، و قنطره زربفت در بر.
میرزا به وی گفت كه [این] صحبت را خاص از برای تو انگیز كردهایم.
گفت: شاها جمعی از یاران و مصاحبان دارم، امشب وعده ایشان است كه به بنده خانه خواهند آمد، چگونه میشود، میرزا خود در معنی به آن راضی نیست كه چشم غیری بر روی او افتد، چنانكه گفتهاند «1»:
چشمان من به رویت در عاشقی چنانندكز رشك یكدگر را دیدن نمیتوانند الحاصل كه میرزا او را اجازت دادند. اما خانه طیفور هم در باغ جهانآرا بود، [در پهلوی صدفخانه]. چون صحبت منعقد [شد مقرر] گردید كه «2» حافظ غیاث الدین اظهار حیثیات خود [نماید. كارها] نمود و به حضار مجلس شیوهها پیمود كه ذوفنونانی كه «3» در مجلس بودند همه واله و حیران او گردیدند.
در آن مجلس «4» حافظ بصیر «5» غزلی خواند. و خواجگی «6» عبد اللّه صدر [مروارید] فصل قانونی نواخت. دیگر تمامی مجلس را حافظ غیاث الدین شغل نمود.
در آخر مجلس پهلوان محمد [ابو سعید] به رسم كسب هوا از مجلس بیرون آمد.
دید كه در جانب صدفخانه مشاعل «7» افروختهاند و آواز غوغا میآید. در عالم مستی پهلوان به آنجانب متوجه شد. چون نزدیك رسید طیفور خبر یافت با جوانان پیك بیرون دوید «8» و سر بر قدم پهلوان نهاد و گفت: این چه لطف و بندهنوازی است [و بندگان را چه اقبال و سرافرازی است.
______________________________
(1)- «چنانكه گفتهاند» فقط درA وC
(2)-A ،C : گردید و
(3)-P : ذوفنونها كه
(4)-P : مجلس همین،B : مجلس در همین بحر
(5)-B :
ندارد،B 2 : همین نظیر
(6)-A ،C : خواجه
(7)-A ،C : مشعل
(8)-T : پیك لاری كیم هربری پریپیكر و ماه منظر یكیت لاردین ایردی تیشقاری غه الاربیله چیقیب
ص: 495
مصراع]:
شاهبازی به شكار مگسی میآید
پهلوان را به صحبت مراعات كرد. چون پهلوان به آن مجلس درآمد و جرعهای نوش كرد میرزا و مجلس او را فراموش كرد. بعد از لحظهای امیر علیشیر را گمان شد كه پهلوان مست شده، به خانه خود رفته باشد. میرزا نیز دغدغه رفتن شد، اجازت طلبیده رفت. میرزا فرمودند كه:)95 a( پهلوان عالم «1» فرصتی شد كه رفتند و از ایشان خبری نیست. شخصی از این معنی خبر داشت گفت: شاها پهلوان به صحبت طیفور رفتهاند. میرزا را بسی تفاوت كرد از چند جهت: یكی آنكه صحبت پیكی را بر صحبت وی ترجیح كرده، دیگر آنكه رشك و غیرت عشق میرزا را از جای برداشت و به حال خود نگذاشت. فرمود كه: خسرو بیك را حاضر «2» ساختند [كه] بغچه جامه پیكی خود را با تمام مصالح حاضر ساخت. و جانی موله را گفت كه: این را برداشته میبری و در پیش پهلوان میمانی و میگوئی كه این را میرزا به تو فرستاده. آن بغچه را پیش پهلوان آورد «3». چون گشاد و جامههای پیكی دید. مست بود، هشیار گردید. در خواب بود، بیدار شد. گفت،
[بیت]:
اللّه اللّه چه خطائی كردمبر سر خود چه بلا آوردم «4» اما چاره چیست؟ [مصراع]:
ایش توشوبتور ای كونكل مردانه بول نیتماك كیراك
پهلوان گفت: مقراضی حاضر ساختند و اهل مجلس را گفت از خانه
______________________________
(1)-P : علم،T : فرصتی دور كیم پهلوان عالم كیتی لار
(2)-P ،B 2 : پیدا،B : ندارد
(3)-A ،C : نهاد
(4)-T : چه بلای كردم.
ص: 496
بیرون رفتند. پهلوان چنانكه رسم پیكان است، محاسن خود را مورچه پی «1» زدند و جامههای پیكی را پوشیدند و زنگ و تیربند بر دور كمر مرتب ساختند و باد مهره بر ساق بستند و خود را یكی پیكی ساختند. بعد از آن پیكان را طلبیدند. طیفور كه پهلوان را دید فریاد بركشید و سر به پای پهلوان نهاده روی خود را به خاك پایش مالید. چنانچه قاعده فتوح است روی بر روی طیفور ستاده، شلنگ زدن گرفتند «2». پهلوان در بدیهه قصیدهای در مدح پادشاه بنیاد كرد و همه متوجه مجلس میرزا شدند. به میرزا خبر رسانیدند كه پهلوان به این كوكبه و دبدبه میآید. اهل مجلس همه به غیر میرزا بیرون دویدند.
چون به مجلس درآمدند، آن قصیده را پهلوان تمام كرده بود. به عرض رسانید. فریاد از اهل مجلس برآمد. میرزا گفتند: عزیزان از وقتی كه پیك فلك تاج منصف «3» خورشید بر سر نهاده و به دسته «4» پرهمای شعاع آن را زینت داده و زنگهای زرین كواكب را بر دور كمر ترتیب داده و قنطره زربفت اطلس نیلگون ختائی «*» پوشیده، مثل این پیكی هیچ پادشاهی را نبوده «5». محل آن است كه خود را و این پیك خود را به اهل عالم نمایم. خبر فرستاد «6» پادشاهزادههای عظام و امرای كرام، و سكان عتبه سپهر احتشام، مشاعل افروخته متوجه شوند. و مقرر شد كه به تخت آستانه روند. كسی امیر علیشیر را از این معنی خبر كرد. میر فی الحال سوار شد در محلی رسید كه میرزا به در باغ شمال سواره ایستاده بود و پهلوان و طیفور در سر جلاو پادشاهزادهها همه سواره. میر خود را از اسب بینداخت و گفت: شاها، فقیر را با پهلوان
______________________________
(1)-T : مورچه پی یعنی قرینچه ایزی
(2)-T : پهلوان آنداق كیم آلارنینك اوز قاعده لار یدور طیفور غه یوز به یوز توروب او تروسیند اشلینگ او را بردیلار
(3)-P ،B : مصنف
(4)-A ،C : پیوسته
(5)- بقیه نسخ: هیچ پادشاهی نداشته
(6)- بقیه نسخ: كس فرستادند
(*) س 13: خطائی
ص: 497
عهد [و] بیعت است كه در هیچ طریق از یكدیگر نمانیم [و از هم تخلف ننمائیم]. و این كمینه را داعیه این بود كه بههمین طریق كه پهلوان اختیار كرده مبادرت نمایم. این سعادت خود نصیب پهلوان بوده)95 b( . عنایت نموده حكم فرمائید كه جامههای پیكی از برای این كمینه [هم] حاضر سازند تا با پهلوان در یك لباس باشیم. میرزا كه این حكایت شنید بر خطای خود حاضر گردید و انگشت ندامت به دندان غرامت گزید و گفت: عنایت فرمائید و پهلوان را عذرخواهی نمائید و او را از این لباس بیرون آرید. [میر] پیش پهلوان آمدند و گفتند: میرزا لطف میفرمایند و عذرخواهی مینمایند و شما را از این لباس بیرون میآرند. پهلوان گفتند كه: حاش للّه «*» [كه] سالها بود كه این معنی را میطلبیدم. اكنون به رایگان از دست نمیدهم.
[بیت]:
حاشا كه من لباس سلامت كشم به دوشگر عشقم از پلاس ملامت ردا «1» كند القصه چنین گویند كه یك صد هزار تنگه میرزا و پادشاهزادهها و میر علیشیر و اركان دولت به پهلوان انسانیت نمودند.
خواجگی عبد اللّه صدر میفرمودند كه: روزی در مجلس سلطان [حسین میرزا] افاضل [و اعالی] و اكابر [و اهالی] حاضر بودند. پهلوان محمد ابو سعید در آن مجلس اظهار كلفتی مینمود و ملالتی ظاهر میفرمود. حضرت پادشاه در صدد تحقیق [و تفتیش] آن شدند. پهلوان گفت: حضرت پادشاه [خلد ملكه] این كمینه را به پهلوان عالم ملقب گردانیده [اند] و [سر مفاخرت بر
______________________________
(1)- تمام نسخ: روی؛T : قبا
(*) س 9. اللّه
ص: 498
اوج مباهت رسانیده و] این لقب را به خود مطابق واقع نمیبینم [و مناسب و موافق نمییابم]. زیرا كه در پایتخت مثل پهلوان محمد مالانی پهلوان باشد و این كمینه با او كشتی نگرفته و او را نینداخته، چگونه به این لقب سزاوار باشم؟ میرزا و امیر علیشیر انگشت حیرت به دندان گرفتند كه ای پهلوان عالم محمد مالانی از جنس بشر نیست. او یكی دیوی است به صورت آدمی.
روا باشد كه شما با وی در مقام مبارزت میشوید. در این حكایت بودند كه [پهلوان] محمد مالانی پیدا شد. میرزا با وی گفتند كه: پهلوان عالم را با تو دغدغه كشتی است. چه میگوئی؟ گفت: حاشا كه به آنجناب این گستاخی را به خاطر گذرانم [و این جرأت توانم]. من شاگرد كمینه پدر ایشانم.
ایشان [مخدوم و] مخدومزاده منند. [بیت:
با ولینعمت ار برون آئیگر سپهری كه سرنگون آئی] همه حضار مجلس به پهلوان محمد مالانی آفرین [و تحسین] كردند. پهلوان عالم فرمودند: كه دخل ندارد یكی از شرایط كشتیگیری آن است كه هركس از وی كشتی طلب نماید ابا نكند و عذر نگوید. [مصرع]:
اگر جمشید میآید بیا گو «1»
الحاصل پادشاه فرمود كه: پهلوانان تنبان پوشیدند و در مخاصمت كوشیدند. پهلوان محمد مالانی به خود قرار داد كه نه خود را و نه او را اندازد بلكه كشتی را قایم سازد. چون «2» مقدمات تلاش انگیختند و با یكدیگر در آویختند، پهلوان عالم او را غافل ساخت و لنگ كمری انداخت [كه پهلوان] محمد مالانی به پهلو بر زمین غلطید. پهلوان عالم فی الحال به پیش پادشاه به زانو درآمد. پادشاه گفت: ای پهلوان این شیوه را به از شما كه داند؟
مقرر است تا پشت به زمین نرسانند محسوب نیست. پهلوان گفت: ای
______________________________
(1)-B : بیاید كو بیاید
(2)-B ،B 2 : بدان مقدمات،T : بو مقدمات بیله
ص: 499
پادشاه [این چه حكایت است]، مناره را پشت و پهلو نمیباشد.
پهلوان محمد مالانی از زمین برخاست چون فیل)96 a( مست متوجه شد. پهلوان عالم نظر كرد در قفای میرزا عمارتی بود و پنجره آهنی داشت و پهلوان دست در آن پنجره زده خود را محكم ساخت. پهلوان محمد مالانی یكدست در میان دو پای پهلوان درآورده، به یكدست دیگر «1» گردن او را گرفته به نوعی كشید كه آن پنجره از دیوار جدا شده و بنای آن دیوار از هم فروریخت.
پهلوان عالم را به آن پنجره بر سر دست كرده خواست كه بر زمین زند. میرزا برپای خاست و گفت: به سر من داری كه پهلوان را به زمین نزنی. محمد مالانی پهلوان را به سلامت «2» بر زمین گذاشت و دست از وی بازداشت. [بیت]:
خدائی كه بالا و پست آفریدزبردست هردست دست «3» آفرید عالیجناب سیادتمآب نقابت ایاب سعادت قباب زبده آل طه و یس قدوه احفاد سید المرسلین حلال مشكلات الدقایق كشاف معضلات الحقایق، میر محمد میر یوسف «4» میفرمودند كه: در تاریخ سنه تسعمایه بود كه سلطان حسین میرزا «5» در ییلاق چهل دختران منجوق خیمه و سراپرده را به عیوق سپهر و قبه ماه و مهر برابر گردانیده بودند، كه پادشاه دهلو «6» فیلی با قماشهای هندوستان به رسم پیشكش فرستاد. و آن فیل منكلوسی بود كه مردمی كه به هند رفته فیلان هندی را دیده بودند، گفتند كه: [ما] در تمام هند [كه گشتهایم فیلی] بدین عظمت «7» و جسامت ندیدهایم. تو گفتی كه كوهی است كه از قله او اژدهائی آویخته و حضرت بیچون چهارستون در زیر بیستون برانگیخته. در وقت
______________________________
(1)-P : و به دیگر دست
(2)- بقیه نسخ، سالم و سلامت
(3)-T :
زبردست و هم زیردست
(4)-T : میر محمد یوسف خواجه،P ،B 2 : میر محمد یوسف،B : میر محمد ابو یوسف
(5)-A ،C : كه سلطان در سنه تسع مائه
(6)-T ،P : دهلی؛B 2 : دهلوی
(7)-A ،C : اینچنین به عظمت
ص: 500
[هجوم] پشه فیل سپهر را میمانست كه به خرطوم صبح كاذب پشههای نجوم را از خود دور میگردانید. حضرت میرزا فرمودند كه: سبحان اللّه! زهی قادری كه از قطره آبی اینچنین مخلوقی آفریده و عیاذا باللّه «1» آدمی به وی گرفتار شود، چگونه جان از دست وی تواند رهانید؟ پهلوان محمد مالانی گفت: شاها، تا آدمی چگونه باشد. پادشاه كه این سخن شنید بر خود بپیچید [و] به غایت از پهلوان رنجید [و] با خود گفت: این چه كبر و منی [و انانیت و خودبینی] بود كه پهلوان اظهار نمود و به این كلام مترنم گشت.
تو غره مشو به زور سرپنجه دستكانجا كه زرهگر است پیكانگر هست بعد از تفرق مجلس [امیر] سید بدر را طلبیدند و از پهلوان محمد مالانی «*» شكایت نمودند و گفتند: دیدید كه پهلوان چه لافی زد و گزافی «**» پیمود.
امیر سید بدر فرمود كه: همان فیل [آن] نخوت [و عجب] را از دماغ او بیرون خواهد آورد «2». میرزا فیلبان را طلبید و گفت: میخواهم پهلوان را ادبی كنم و او را گوشمالی دهم. میباید كه فیل را بر پهلوانانگیزی [و او را تیز سازی] كه او را گوشمالی [و مالشی] بدهد. فیلبان گفت: شاها شما زود از این فیل دلگیر شدهاید «3» [و متنفر گردیدهاید]. آن گرزی كه پهلوان دارد یكی از آن بر سر فیل میزند، مغزهای وی پریشان میشود. و آن گرز را همان روز كه پهلوان شنید كه از هندوستان فیل میآید «4» ترتیب نموده بود «5». آن به وزن هفده «6» من بود به سنگ خراسان.)96 b( و آنرا هرگز یك
______________________________
(1)-A ،C ،B : العیاذا باللّه؛T ،P ،B 2 : العیاذ باللّه
(2)-A ،C : میآرد
(3)-A ،C : شدید
(4)-P ،B : میآورند
(5)-A : بودند
(6)-P ،B ،B 2 :
هفت؛T : اون باتمن.
(*) س 11: محمد مالان
(**) س 12: گذافی
ص: 501
نفس از خود جدا نمیساخت. میرزا فرمودند كه: این هندو راست میگوید.
امیر سید بدر گفت: به من رسید كه من پهلوان را از گرز جدا سازم. چون به منزل بازگردیدند، امیر سید بدر كسی پیش پهلوان فرستاد كه از لاف و گزاف [و كلانكاری] فرزندان به جان آمدهایم. امیر اژدر میگوید كه: من گرز پهلوان را كار میتوانم فرمود. و ابن علی میگوید كه من آن گرز را «1» صد نوبت به هوا میاندازم و میگیرم. و امیر مكرم دعوی میكند «2» كه: من آن گرز را «3» صد نوبت به هوا برده فرود میآرم آن مقدار كه چهار انگشت به زمین «4» میماند «5». كرم نموده آن گرز را فرستند كه گردن دعوی این مدعیان را نرم سازم. پهلوان از این مكر غافل گشته گرز را فرستاد. امیر سید بدر به میرزا اعلام نمود كه: ما كار خود را كردیم [دیگر] شما میدانید. میرزا، طیفور پیك را، [كه همه مقربان درگاه حلقه بندگی او را در گوش و غاشیه نیازمندی او بر دوش داشتند]، فرستاد [كه]: پهلوان محمد را گوی [كه] فی الحال مانند دولت و اقبال بدین آستان [سپهر مثال] «6» حاضر گردد. [و] مقید به جامه و موزه نشود. و به هروضع [و كیف] كه باشد آنرا تغییر ندهد. وقت نیمروز بود كه پهلوان به خواب قیلوله اشتغال داشت [كه] طیفور رسید و پیغام «7» [واجب الاذعان] رسانید. پهلوان شمهای پیبرد و گفت: گرز را بیارید گفتند:
حالا محال است كه آن میسر شود. پهلوان توی «8» پیراهن تهبندی «9» بر میان
______________________________
(1)-B : گرز مذكور را
(2)-B : میفرماید
(3)-B : گرز را بدست گرفته
(4)-B ،B 2 : بر زمین
(5)-B : میماند؛T : آنداقكیم یركاتورت بارماق تیكانداینا كوتاریب هوا غه آتارمن، و ابن علی میگوید: كه من آن گرز را صد نوبت به هوا برده فرومیآورم و امیر مكرم دعوی میكند كه به هوا انداخته میگیریم
(6)-T : درگاه سپهر اشتباه غه
(7)-A ،C : فرمان
(8)-P : بتوی؛B ،B 2 : بته
(9)-P ،B 2 : تكبندی؛B : و تكبندی؛T :
ته پیراهن كمری كاتك بند باغلاب
ص: 502
بسته، فرجی یكتاه «1» پوشیده، بیكفش متوجه میرزا «2» گردید. [و میرزا] پیش از فرستادن طیفور فرموده بود كه چند مشك شراب در حلق فیل ریخته بودند و او را مست [طافح] ساخته. چون پهلوان به نزدیك «3» كریاس سدره اساس رسید «4»، فیل از قفای اردو بیرون آمد و متوجه پهلوان شد. میرزا فرمود [بیت]:
هركه گردن به دعوی افرازددشمنی اینچنین بر او تازد و شمائید كه میفرمودید «تا آدمی چگونه بود»، [و] از این فیل مقدار «5» پشه اعتبار نگرفتید، اكنون از عهده او بیرون [آئید]. پهلوان فرجی و دستار [خود] را درهم پیچیده پرتاب داد و آستینهای پیراهن را تا به آرنج [بر] مالید. و دامن پیراهن را در تهبندی [كه بر میان داشت] محكم ساخت و یك پای را پیش نهاد. فیل خرطوم خود را حمایلوار بر دوش پهلوان نهاد و در زیر بغلش استوار گردانید. فیل یك قوت كرد كه پاشنههای پای پهلوان از زمین برداشته شد، و [یك] قوت دیگر كرد «6» [كه] همین دو [سر] انگشت پایهای پهلوان بر زمین ماند. اندیشه كرد كه اگر [این] فیل یك زور دیگر كند او را بر هوا برده بر زمین میزند كه استخوانهای او را لختلخت میسازد. پهلوان لنگر انداخت چنانكه هر دو كف پایش بر زمین قرار گرفت و میل به زیر شكم فیل نمود، و به قاعده كشتی لنگ كمری رسانید كه فیل در گردید و فیلبان خود را بینداخت و میان پشت فیل بر زمین آمد «7»، تو گفتی كه چهارستون در هوا
______________________________
(1)- بقیه نسخ: یك ته؛T : یك تا فرجی
(2)- چنین استA ،C و بقیه نسخ،T : درگاه
(3)-A ،C : متوجه
(4)-A ،C : گردید
(5)- بقیه نسخ؛ برابر پشه
(6)-B : ساخت
(7)-T : اضافه دارد: پهلوان تنكری غه یاپوشوب یا زنده فیل احمد جام مدد تیكوردیب فیلنی گوتاریب انداق اوردی؟؟؟ فیل نینك آرقاسی یر كاتیكیب تورت ایاقی اسمانغه ستون بولدی
ص: 503
شد. غریو از خلق برآمد. میرزا فرمود كه: باركش پرزر سرخ و سفید آوردند و بر سر پهلوان نثار كردند و فیل را به ستونها و دهمردهها برپای كردند بعد از چند روز فیلبان پیش پهلوان آمده گفت [كه: ای پهلوان] از آنروز كه شما فیل را انداخته [زبون ساخته] اید كینه شما را در دل گرفته و شبها چشم از خیمه [و خرگاه] شما برنمیدارد و میترسم كه غافل شوم و از این جانور حركت قبیحی «1» صادر شود كه «2» در بلا افتم «3». [پهلوان] گفت: تو امشب در استحكام وی تغافل)97 a( كن و گذار كه او به جانب ما آید او را مهمانداری بر اصل نمایم كه من بعد این نوع دغدغهها به خاطر راه ندهد. چون نماز شام شد، و هندوی زحل فیل گردون را به زنجیر كهكشان استوار گردانید، و كجك هلال را بر بناگوش وی مالید، پهلوان فرمود كه: مفرش جامه خواب او را در درون خیمه در پهلوی ستون گذاشتند و فرجی خود را بر وی پوشید. و دستار خود را بر بالای سر گذاشت و نمونه خود راست كرد و گرز خود را گرفته با جمعی از وشاقان به گوشهای منتظر نشست. چون دو پاس از شب گذشت و كشتیگیران ملأ اعلا طنابهای شهاب ثاقب را بر فیل فلك پیچیدن گرفتند، و مریخ گرز ششپر ثریا را بر بدنش كوفتن گرفت، دیدند كه از جانب اردو فیل به مثابه كوه سیاهی پیدا شد و به در خیمه آمده، بر اطراف و جوانب نگاه كرده خود را دریا زید و از در خیمه درآمد بستر را، پهلوان خیال كرده در زیر شكم درآورده بنیاد مالش نمود. پهلوان با جماعتش رسیدند و طنابهای خیمه كندند و از چپ و راست [بر دستوپای فیل] پیچیدن گرفتند. پهلوان آن گرز را بر بدن فیل زدن گرفت. فیل در فریاد شد چنانكه همه اردو خبردار گردیدند. میرزا از خواب
______________________________
(1)-A ،C : حركتی
(2)-P : كه من هم
(3)-B ،B 2 : كه من هم در بلای آن درمانم.
ص: 504
بیدار شد، پرسید كه: این چه غلغله و مشغله است؟ گفتند كه: فیل بر سر پهلوان شبیخون برده و پهلوان خبردار گردیده و او را در كوتك «1» مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ «2» كشیده. میرزا فرمود كه مشاعل افروختند و سوار شده قریب به هزار كس متوجه خانه پهلوان شدند. چون رسیدند میرزا فرمودند كه: ای پهلوان، مروت! پهلوان پیش دوید و گفت: شاها، این جانور مرا تمام هلاك ساخته بود، للّه الحمد [كه] به یمن دولت [و همت] شما خبردار گردیدیم. میرزا گناه فیل را از پهلوان طلبیدند و او را خلاص گردانیدند «3».
صباح میرزا فرمودند كه: پهلوان را به فیل آشتی میدهیم و طوی [و جشنی] میسازیم. الحاصل گوسفندان و اسپان كشتند و طوی راست كردند و پهلوان و فیل را لباسهای فاخر [و قیمتی] پوشانیدند «4» و از برای فیل ماش و گرنج «5» پختند و در باركشی پیش فیل نهادند. پهلوان بر یك جانب و فیل بر جانب دیگر؛ پهلوان نوالهها راست میكرد و پیش فیل میداشت و در دهان او میگذاشت. و فیل نیز نوالهها راست كرده پیش پهلوان مینهاد [و پهلوان آنرا] تناول مینمود. بعد از آن پهلوان پیشانی فیل را بوسه داد و فیل نیز سر نیاز پیش پهلوان بر زمین نهاد.
[قدوة الظرفا و زبدة العرفا المخصوص بعواطف الملك الهادی] خواجه محمود تایبادی میفرمود كه: خواهرزاده پهلوان محمد ابو سعید كه درویش محمد نام داشت در سن هفده سالگی یكی از جماعت مهره اثنی عشریه درس مولانا شیخ حسین بود «6» كه در شرح هدایه حكمت [با] میرك چنگی «7» هم سبق بودند. [و] مولانا
______________________________
(1)-P : به كتك
(2)- قرآن سوره 2 آیه 212
(3)-A ،C : از پهلوان اوتون گردانیده برگردانیدند
(4)-A : پوشیدند؛P : به لباسهای فاخر مفتخر گردانیدند
(5)- نسخ دیگر: برنج
(6)-T : سیدین ایردی، همچنین مولانا شیخ آلیدا اثنا عشریه مهره
(7)-T : میرك چنگی برله؛ حرف اضافه «با» در هیچ نسخهای نیست.
ص: 505
میفرمودند كه: درویش محمد [خواهرزاده] با هركس در مباحثه [و مناظره] میشود مرا به آنكس رحم میآید زیرا كه)97 b( تا او را متعاقب ملزم [و ساكت] نمیسازد دست از او بازنمیدارد. و شرح هدایه حكمت را «1» به نوعی نظم كرده بود كه قامت اهل فضل چنگ صفت از رشك خمیده، و سینه ایشان به ناخون حسد خراشیده [بود]. بعضی ابیاتش این است:
گر تو در ساز فضل یكرنگیبشنوی «2» قول میرك چنگی
كو به قانون فضل روحافزاستمیكند قول مستدل را «3» راست اما به حكم لكل شیء آفة و للتحصیل آفات آوازه در شهر هرات افتاد كه كشتیگیری از عراق متوجه خراسان شده كه از تمام پادشاهان ربع مسكون خط مسلمی ستانیده «4». نامش پهلوان علی روستای است كه هرگز به پهلوانی [و زبردستی] او در عرصه جهان [و معركه كیهان] پهلوانی بر سر قدم نیامده.
و دعوی او آن است كه به هرات «5» [كه] میروم پهلوان «6» سر تكیهنشین را حلقه به گوش و غاشیه بر دوش خود میسازم. پهلوان محمد ابو سعید، درویش محمد را از خواندن «7» بازداشت و به ورزش كشتیگیری گماشت. از وشاقان سرآمد نوخاسته «8» ده نفر مقرر گردانید كه درویش محمد میانگیری میكرد و هركدام را به نوعی میانداخت. كار به جائی رسید كه چهار كس را میفرمود كه به یك بار «9» در وی میچسفیدند و او را در خاك میمالیدند. و او هرچهار را بر بالای
______________________________
(1)-A ،C : شرح مذكور را
(2)- تمام نسخ بغیر ازT : بشنو
(3)-A ،B : مستدلی را
(4)- بقیه نسخ: منشور مسلمی گرفته
(5)- بقیه نسخ:
به خراسان
(6)-T : پهلوانلار
(7)- بقیه نسخ: از تحصیل خود
(8)-A ،T ،B ،B 2 : نوخواسته
(9)-B : باركی
ص: 506
یكدیگر میانداخت «1» [و زبون میساخت]. دیگر میفرمود كه قناری را پر از ریگ نمناك میكردند قریب به صد من به سنگ خراسان. یكدست در ته قناری درمیآورد و به دست دیگر گریبانش را گرفته از زمین برداشته بر پس [سر] میانداخت. ورزش به جائی رسید كه آن قنار را به وزن دویست من رسانید. بعد از آن [آن] جوال پرریگ را از روزن خانه آویختند و آنرا جمعی به یك جانب میكشیدند و درویش محمد در محاذی روزن میایستاد و آن جماعت دست بازمیداشتند آن جوال بر كتف وی میآمد و او را دور میانداخت. رفتهرفته كار به جائی كشید كه هرچند آن جوال را دور میبردند و میگذاشتند و آن بر كتف و سر و روی و گردن او میرسید از جای نمیگنبید «2». ورزش كه به این نهج رسید پهلوان عالم گفت كه دل ما فی الجمله جمع گردید، اما میباید كه بههمین ورزشها شبوروز مشغول بود «3». بعد از سه سال این پهلوان به خراسان آمد. چون به قصبه كوسو «4» رسید، پهلوان محمد ابو سعید كشتیگیران [نامدار] معتبر پای تخت هرات را به استقبال فرستاد كه، همه به تحف و هدایا پیش او رفتند و او را اعزاز و اكرام و احترام لاكلام نمودند، و به عزت هرچه تمامتر به شهر هرات درآوردند.
پهلوان عالم مقرر ساخت كه چهل روز پهلوان را كشتیگیران مهمانداری كنند، [و] درویش محمد را در این چهل روز ورزش فرمایند «5». سلطان حسین میرزا از پهلوان عالم پرسید كه: فكر این پهلوان را چه نوع كردهاید و با وی كدام پهلوان كشتی خواهد گرفت؟ پهلوان عالم گفت كه:)98 a( یتیمكی است
______________________________
(1)- بقیه نسخ: انداخته
(2)-C ،B : نمیجنبید؛P : نمیگنبید نمیخسپید
(3)-T و دیگر نسخ: اما بههمین ورزشها شبوروز مشغول بود و تخلف نمینمود
(4)- كذا جمیع نسخ
(5)-T و دیگر نسخ: و درویش محمد نی بوقرق كون اراسیندا ورزش دین بیكار قویمادیرلار
ص: 507
كه تكیه را رفت و روب میدهد، این امر را به وی حواله نمودهایم. میرزا پرسیدند كه: این كیست؟ پهلوان گفتند كه: درویش محمد است. میرزا انگشت حیرت به دندان گرفتند و گفتند كه: او خردسال است ناگاه بیناموسی واقع شود.
پهلوان عالم گفت: امیدواریم كه سبب آبرو و ناموس گردد. بعد از چهل روز میرزا حكم فرمودند كه: كشتی گیرند. حوض باغ زاغان را خشك كرده بودند. در ته حوض میدان كشتی مقرر شد. چون درویش محمد از جامه بیرون آمد، گویا روح مجسمی بود و میرزا فرمود كه: هیچ لذتی برابر آن نیست كه كسی نظاره بدن درویش محمد نماید و لهذا او را به تپچاق كشتی گیران ملقب گردانیده بودند. و پهلوان علی روستای در برابر او در كمال بی اندامی و ناهمواری نمود.
القصه چون بهم درآویختند درویش محمد او را به مثابه طفلی از زمین برگرفت و بر سر دست كرده چرخی زد و بر زمین انداخت كه صحن میدان مثل كوره سیماب در لرزه درآمد، از [پس] سر تا به پاشنه پا بر زمین نقش بست. غریو از خلق برآمد. پهلوان علی برخاست و در گریه شد و گفت:
شاها، این جماعت سحر كردند و مرا بستند كه مرا یارای هیچ قوت و حركت نماند. میرزا گفت: كه اینها مهملات است، دیگر كشتی میگیری؟ چون سه نوبت دستور است. گفت: شاها، اگر من آدمی باشم همین بس است.
میرزا به امرا و اركان دولت گفت: هركه سر مرا دوست میدارد به درویش محمد انعامی كند. چنین گویند كه قریب به صد هزار درم «1» به درویش محمد انعام شده بود. درویش محمد همه آنها را به پهلوان علی روستای بخشید و گفت: مرا همین آبرو بس است. او هم به امیدواری به این دیار آمده محروم نشود «2».
______________________________
(1)- دیگر نسخ: تنگه
(2)-T : اضافه دارد: و اولتورغانلار آنینك مروتیغه انصاف قیلیب هستی غه آفرین دیدیلار
ص: 508
پهلوان درویش محمد از روی علو «1» نسب در میان این طایفه مفاخر و مباهی بود زیرا كه از جانب پدر به سلسله خواجه عبد اللّه انصاری میپیوست و از جانب مادر رشته انتساب خود را به خرقه سلطان ابو سعید ابو الخیر میبست.)98 b( اما چون جمهور سلسله كشتیگیران به حسب [و] نسب مطعون و از دایره اصول بیرونند كه ایشانرا جت و لولی میگویند، سلطان حسین میرزا هرگاه «2» با لشكر و سفری «3» میرفتند خواجگی عبد اللّه صدر را میفرمودند: كه از برای درویش محمد مكتوبی مشتمل به ظرافت و محتوی «4» به مطایبه و لطافت انشا میفرمودند. و درویش محمد را بدان معزز و سرافراز مینمودند. چون درویش محمد در انشا بیمثل و عدیم النظیر بود حكم فرموده بودند كه: در برابر هرمكتوبی، عرضه داشتی انشا كرده، بعد از ادای دعوات و تحیات، عرض حاجات و ملتمسات خود معروض دارد. خواجگی عبد اللّه میفرمودند كه: آن مناسبت و سلیقهای كه درویش محمد در انشا داشت ما در «5» هیچ منشی و سخنآفرینی مشاهده نكردهایم. و منشآت «6» خواجگی را كه از «7» برای وی انشا «8» كرده [چون] به غایت غریب و بدیع بود كتاب خود را به آن زیب و زینت دادیم. و آن منشآت كه نوشته شد این است:
ای زمره مفردان همه محتاجتداده همه مهتران دوران باجت
[بر چرخرسان سر كه خداداد «9» به لطفبر تارك سروران دوران تاجت]
______________________________
(1)-A : علوی؛C : علو نسبت
(2)-B : هرچگاه؛P : هرچگاهی
(3)-A ،C : هرگاه به سفری میرفتند؛B : لشكری و سفری
(4)-B ،T : مطوی
(5)-P : از
(6)-P : مكتوباتی
(7)-B : را از
(8)-P : برای انشا
(9)-P ،B 2 : ساخت
ص: 509
در دانه درج «1» پاكی و لؤلؤ صدف چستی و چالاكی، فرزانه مفرد پهلوان درویش محمد به لطف بیكرانه مكرون «*» و عنایت خسروانه میمون بوده، بداند كه در وقتی كه پهلوان انیس و مرزبان جلیس پهلوان محمد چهره فنا را در آئینه مرگ ندیده بود، و صدای زنگ رحیل از تیربند پیك اجل نشنیده، دایم عرض حالت و سؤال حاجت به پایه سریر اعلی لازم میداشت. اكنون كه مرغ روحش خروش خروس ارجعی «2» شنیده، كبك سان میل به كوهسار عدم نموده. آن مویشكاف نكتهپرداز و آن غریب دوست غریبنواز «3»، بهجای اوست. باید كه سنت آن پیش رو قوم را «4» از دست ندهد كه دستگیر او همان خواهد بود. [نظم]:
گرچه آن فرزانه از ارباب حاجت رخ نهفتخیل محتاجان به احسان تو حاجتمند باد
شد هلال از دهر گم، اما نشد بانك نمازپهلوان گر رفت «5» عمر خویش و خویشاوند باد ایضا فی هذه الاسلوب، [قطعه]:
آنكه در وصف پاكی ذاتشاحتیاج دلیل و حجت نیست)99 a(
نكنم وصف ذات میمونشزانكه او را به وصف حاجت نیست
______________________________
(1)-T : اضافه دارد: عفت و پاكلیك درجی نینك ثمین گوهری چست لیك و چالاكلبك سپهری نینك منیر اختری زمان مفرد لاری و پهلوان لاری نینك فرزانه سی و دوزان كردی و تهمتن لاری نینك مردانه سی پهلوان درویش محمد الخ
(2)- قرآن سوره 89 از آیه 28
(3)-T : و اول دوست فقیرپرور غریبنواز
(4)-T : لازم دور كیم اول قوم ایلكارسی نینك سنتین قولدین برماكایسز
(5)-T : گرفت
(*) س 2: كذا: مكرون.
ص: 510
یگانهای كه چون در هنگامه چرخ چنبری دعوی نماید، پیك تیزرو ماه قدم جز به میدان آمنا و صدقنا نگشاید، فرزانهای كه هرگاه در معركه فلك طاس باز چون كبك دری جلوه كند، خروس صبح آئینهفام جز نغمه تحسین او نسراید.
هرچند یافت مرتبه هرگز دگر نكردبا خاص «1» و عام [و] اصلی [و] لولی سلوك خویش
خوش لهجهای كه تا به فلك رفت نغمهاشدر چرخ رفته زهره پی چرخ و دوك خویش روشن طبع آئینه ضمیر، پهلوان درویش محمد كشتیگیر بداند كه عرضه داشت او كه مصحوب حافظ غیاث الدین محمد دهدار معروض پایه سریر چرخ مسیر گردانیده بود، رسید. مضمون معلوم گشت. متعاقب آن خبر رسید كه بحسب تقدیر ایزدی سیلی خطرناك از نواحی آستانه ملایك آشیانه «2» حضرت باری «3» گذشته، نعمت [آباد] را ممر عبور ساخته بوده و آن پهلوان فرزانه جمعی از غریب و غریبزادهها را «4» چنانچه عادت میمون باشد. به سیلاب فنا داده و خود «5» از آن مهلكه بیرون جسته، به غایت غریب نمود. بدایع الوقایع ج1 510 [بیت]: ..... ص : 497
باید كه كماهی حالات را عرض كرده متعاقب عرض حالت و سؤال حاجت لازم داند. [رباعی] «6»:
آن جمله ارباب هنر را سرورهرگه كه نماید از پی قصد هنر
______________________________
(1)-A ،C : خواص
(2)-A ،C ،P : نسخه شماره 3392، نسخه شماره 1320: ملك آشیانه، نسخه شماره 8585 فلك آشیانه؛B : ملایك اشتباه
(3)-B : باری جل و علی
(4)-B 2 : غریبزادهها
(5)-P : به سیلاب فتاده خود را
(6)-T ،T 2 : انشاء
ص: 511 از انجم چرخ باید او را مهرهوز نوك هلال زیبد او را نشتر و ایضا له «1».
ای آنكه جدا ز صحبتت، بهجت نیستبر فضل تو هیچ حاجت حجت نیست
وصفت نكنم كه ذات میمون ترااز غایت پاكی «2» به صفت حاجت نیست یعنی دردانه صدف طریقت و مویشكاف رموز حقیقت مفرد روشن ضمیر پهلوان درویش محمد كشتیگیر، آنكه در پاكی او كسی را سخن نرسیده و در سخن او هرگز هیچكس را ناخنگیر نكرده. [رباعی]:
آنكه مه بر فراز چنبر چرخهست پیش جمالش آینهدار
پهلوان دگر به پاكی اوگر بود در جهان غریب شمار به عنایات بیدریغ مخصوص بوده، بداند كه مدتی شد كه رایات نصرت آیات پرتو مرحمت «3» بر این دیار انداخته. با [وجود] آنكه نشان مشتمل به پرسش احوال او فرستاده شد)99 b( تا غایت عرضه داشت او نرسید، از او به غایت غریب نمود، معلوم نیست كه به سنت «4» كه عمل كرده و به چه حجت از نیشتر طعن و اعتراض خلاص خواهد شد. [بیت]:
نتوان یافت به گیتی ز وفا هیچ اثرگر به غربال ببیزند جهان را یكسر
______________________________
(1)-T ،T 2 : رباعی
(2)-T : صافی
(3)-B ،T : همت
(4)-T : نه نسبت غه عمل قیلیب
ص: 512
میباید كه پیوسته آئینه اخلاص را بیزنگ داشته، همراه پیك صبا و شمال عرض حالت و استدعای حاجت خود لازم داند.
«1» [و له ایضا] «2»
ای كرده به پیك چرخ پیشی صد تیرانجم شده زنگ و ناچخت بدر منیر
از پاكی تست «3» آنكه ندارد عیبیچندانكه كند یك سر مو ناخنگیر پهلوان زمانه و مرزبان فرزانه آن صدف مروت را گوهر یكتا [و] آن بحر فتوت را لؤلؤ لالا [نظم]:
ای ساخته سروران «4» معنی تاجتوی خیل غریبزادهها محتاجت
آنانكه خروس و كبك و میمون بازندبخشند به شادی دل خود باجت آن خویش و قبیله را گل سرسبد جوانمرد مفرد پهلوان درویش محمد به عنایت كارساز و شفقت غریبدوست غریبنواز مخصوص بوده. بداند كه چند نوبت از روی تاكید و حجت حكم فرمودیم كه هرگاه كه از موكب همایون دور ماند حالت و حاجت خود را به وسیله عرضه داشت به عرض رساند. و به دستور پهلوان مغفور دایم عرض احوال لازم دانسته، از سنت او روی نتابد. و از چنبر عبودیت و خدمتكاری بیرون نشتابد. چگونه از این معنی غافل تواند بود و عرصه تأخیر چون تواند پیمود؟ میباید كه از روی امیدواری تمام عرض حاجات لازم داند [و] شرح كماهی احوال
______________________________
(1)- این نامه در نسخهB 2 : نیست
(2)- فقطP ،T : انشاء
(3)-T : خود
(4)-A ،C : سرفراز
ص: 513
خود را و برادران و خویشاوندان خود را بدین درگاه كه قبله حاجتمندان است رساند.
[و له ایضا]
صد سال پیك چرخ برد رنج تا چو تودر راه عشق پاك روی را دهد نشان
دلهای خلق مهرگیا سویت آورندز آنسان كه سوی خانه رود «1» مرغ خسكشان یعنی مرزبان زمانه و پهلوان فرزانه آنكه در دور گردون كس از چنبر او نجسته، و در دهر بوقلمون كس از آفت او نرسته، به طالع میمون و بخت همایون، از مثل و مانند و خویش و خویشاوند ممتاز است، پهلوانی كه [بیت]:
با موی شكافی خود)100 a( از لاف به تنگ استز آن است كه چون استره دایم لب سنگ است صافی طبع روشنضمیر، [پهلوان] درویش محمد كشتیگیر به عنایت بیدریغ اختصاص یافته، بداند كه مزاج مبارك همایون در كمال صحت و سلامت و رفاهیت و استقامت است و هیچگونه مكروهی بر حاشیه ضمیر انور «2» نیست. باید كه عنایت بیغایت را متوجه آمال و امانی خود دانسته، پیوسته عرض حالت و سؤال حاجت لازم داند.
[و له] ایضا:
پهلوان نامدار و مرزبان روزگار لؤلؤ لالاء صدف مروت و تجدید «3» كوكب والای «4» چرخ فتوت و تفرید آنكه آب سرچشمه اخلاص از شمامه
______________________________
(1)-B : پرد
(2)-A ،C : ضمیر منیر
(3)-A ،C : تجرید
(4)-A ،C : ولای
ص: 514
صدقش مرتبه گلابی یافته است و مهجه ناچخ اعتقادش بر صحیفه «1» دهر چون ماه منیر تافته. [بیت]:
آنكو شده نام مفرد ایامشمشهور جهان به پهلوانی نامش
چون فهم كند خصم رگ قهرش رااز ترس فتد لرزه به هفت اندامش آنكه ذات میمونش موجب شادی و طرب است و تیزی طبع موزون او پیك سپهر را باعث رنج و تعب، آنكه سروران دهر را طلعت او آئینه روشن است و مهتران عصر را چنبر اطاعت و خدمتش در گردن. [نظم]:
ای سروری كه وقت هنر چرخ طاس بازاز پاكی ضمیر تو هردم سبق گرفت
نقاش صنع رنگ قفسهای كبك تواز سرخی و سفیده صبح و شفق گرفت پیشوای اهل زنگ و تبربند، سرآمد «2» خویش و خویشاوند، پهلوان مفرد، پهلوان درویش محمد به عنایت و عاطفت مخصوص بوده، بداند كه دریوزه حاجت از درگاه شهریاران حجتی است معتبر. و عرض حالت بر آستان پادشاهان سنتی «3» است مقرر. بنابرآن قبل از این بدان «4» نادره دوران نوشته بودیم كه پیوسته عرض حاجات به درگاه سپهر سمات لازم داند. در این فرصت كه مولانا درویش محمد اوبهی به آستان همایون آمده، عرضه داشت او گذرانیده «5». و خبر جمعیت و فراغت اهل آن تكیه به عز عرض
______________________________
(1)-A ،C : صفحه
(2)-B : سرنامه
(3)-A ،C : حالتی است
(4)-A ،C : بر آن
(5)-B : عرضه داشت گذرانیده،P : او را گذرانیده.
ص: 515
رسانید، ضمیر انور همایون خوشحال گشته، قاعده پرسش و تفقد پادشاهانه و آثار عنایت و عطافت شاهانه ما [مشاهد و] معاین او شده بود، میباید كه امیدوار و مستظهر بوده)100 b( در مواد دعاگوئی و ثناخوانی افزاید، و از قاعده پهلوان مرحوم مغفور به هیچ حال تخلف ننماید، و باقی خویشان و خویشاوندان و وشاقان و خادمان آنجا از خرد و بزرگ به نوید عاطفت بیدریغ امیدوار باشند، و شرایط دعاگوئی مرعی داشته «1» همواره عرض حاجات «2» لازم شناسد.
[و له] ایضا:
ای كه پیك چرخ اگر صدره كند بالا دویدر طریقت نشمرندش رهروان در تیر تو
فتح داد ایزد به ما پیك «3» دعایت چون رسیدصورت فتح است ما را كامل از تكبیر تو «4» نكتهدان میمونفال و پهلوان بیمثال، آنكه زهره به شادی نظاره معركهاش سر از چنبر چرخ گردون بیرون نیاورده و لؤلؤ لالا به هوس دردانگی عقد باز و بندش چون باد مهره به پای همتش افتاده، پهلوان نامدار و خردهدان باوقار، پهلوان درویش محمد كشتیگیر به عنایت خسروانه مستظهر بوده، بداند كه عرضه داشت [او] كه مصحوب زنگی بچه ارسال داشته بود رسید و مضمون آن به ذروه عرض مقرون گشت. چون روشنی آئینه اخلاص او بر ضمیر همایون چنان پرتو انداخته كه حاجت حجت و برهان ندارد، بنابرآن روزبهروز آثار عنایت [و مرحمت] درباره او زیاده است و خواهد بود. [رباعی]:
______________________________
(1)-A ،C : دارند
(2)-A ،C : حالات
(3)-A ،C : چابك
(4)-P و دیگر نسخ: یك تیر تو
ص: 516 تا كس شنود بانگ خروس از آبادتا عادت سگ به شام «1» باشد فریاد
تا كبك به كوه و دشت میگردد شادمانند تو پهلوان ندارد كس یاد میباید كه تا وصول رایات همایون، پیوسته به روایت دعا اشتغال نموده «2» عرض حاجات را پیرایه افتخار و سرمایه استظهار سازد.
______________________________
(1)-A : عادت به شام،C : عادت او به شام
(2)-A ،C : مشغول بوده
ص: 517