.[21] گفتار در سؤال فرمودن عالی حضرت سلطنت شعاری معدلت دثاری خلد ملكه از فضایل و كمالات و غرایب حكایات سلطان اساطین الحكما مغیث النفوس باجماع العلماء شیخ ابو علی سینا خصوصا از فن شعبده و علم سیمیا
چون به امر حضرت حكیم لمیزل و فرمان قادر قدیم عز و جل صباح پانزدهم)104 A( شهر صفر ختم بالخیر و الظفر، مشعبد قضا و قدر حقههای مینای فلك نیلگون را از مهرههای سیمین كواكب درخشان بپرداخت و مهره زرینمهر انور را كه هنگام شام در جیب مغرب نهان ساخته بود در وقت صبحدم از دهان مشرق بیرون انداخت، [لمؤلفه] «1»:
سحر كه شعبدهباز سپهر بوقلمونفكند پرده بیضای صبح بر گردون «2»
به چابكی و سبكدستی از ثوابت كردبه زیر پرده نهان صد هزار مهره فزون
______________________________
(1)-T ,P : بیت
(2)-C ,A : صبحدم بیرون
ص: 12 مگر كه بود ز سیماب مهرههاش كه كردهمه یكی و از آن قرص زر فكند برون حضرت سلطان ابن سلطان مظهر انوار الفضل و الاحسان غیاث نفوس كافه الامم ملاذ عموم العرب و العجم نور عین السلطنت الغرا عین نور الخلافت البیضا مالك اماجد المشرقین ملك اعاظم الخافقین [بیت]:
شاهی كه ملك جمله «1» به زیر نگین اوستفیروزه سپهر در انگشترین اوست المختص بعنایت الملك الاحد مظفر الدین سلطان محمد بهادر خلد ملكه، در درون دیوانخانه شاهی بر تخت بخت شهنشاهی قرار گرفت، امرا و اركان دولت و ندما و ارباب فضیلت هركدام به مقام مقرر و مسكن معین متمكن گشته بودند [و] استفاضه حكمت و استناره معرفت از آن مخزن نعم و سپهر جود و كرم مینمودند، تا آنكه آن عالی حضرت سلطنت منقبت در درج حكمت و معرفت «2» گشود و سؤال فرمود كه: از شیخ الرئیس ابو علی سینا چنین منقول است كه در جمیع علوم ماهر و در انواع فنون كامل و متبحر بوده است، و علم شعبده و سیمیا را نیكو میدانسته و در این فن از وی امور غریبه و افعال عجیبه [بسیار] منقول است. آیا مطابق واقع بوده باشد؟ محرر این واقعات و مقرر این كلمات «3» [بنده] كمینه درگاه واصفی تتبع و تفحص تواریخ نموده، و به قدم استقرا طریق استماع اخبار غریبه و حكایات عجیبه پیموده، معروض میدارد كه: در «تاریخ معینی» آورده است كه: شیخ ابو علی سینا در سن بیست سالگی احراز «4» جمیع علوم متداوله و غیره كرده بوده و علوم غریبه حتی كه سحر و شعبده را به غایت نیك میدانسته)104 B( اما آن اعمال
______________________________
(1)-T ,P : جمله ملك
(2)-T ,P : ندارد
(3)- نسخ دیگر: حكایات
(4)-T ,B 2 ,B : احضار
ص: 13
[و افعال] كه در شعبده و سیمیا به وی منسوب میدارند و او را از فرقه مشعبدان میشمرند غیرواقع است. زیرا كه علو شان و رفعت مكان وی از آن عالیتر است كه او را به این اعمال خسیسه منسوب [توان] داشت، و او را در سلك این طایفه دنیه توان انگاشت. آنچه مشعبدان و اهل معارك از سیمیا نقل مینمایند در حقیقت به ابو علی مشعبد كه به شیخ معاصر بوده منسوب است.
از وی حكایات عجیب و روایات غریب مشهور و معروف است، بعضی از آن در خاتمه مجلس سمت تحریر خواهد یافت. ان شاء اللّه تعالی.
و شیخ ابو علی سینا را از حكماء اسلامیه میدارند و در سلك علماء ابرار میشمارند. و این رباعی به وی منسوب است، و حقیقت حال او از این رباعی ظاهر میشود. و آن رباعی این است:
كفر چو منی گزاف و آسان نبودمحكمتر از ایمان من ایمان نبود
در دهر چو من یكی و آن هم كافرپس در همه دهریك مسلمان نبود پدر شیخ سینا نام داشته و از ولایت بلخ بوده است. چنین گویند كه سینا در علم سیاق به مثابهای ماهر «1» بوده است كه اهل سیاق و ارباب دفتر از بیم بازیافت «2» اوارجه و دقایق محاسبه [او] از نمك آب شور دیده «3» خود همواره در شكنجه بودند، و از بدایع توجیه و لطایف تقریرش متغلبه ارباب مال را مثل ارباب تحاویل هنگام مقابله طومار حوالات دل در اضطراب و رنجه؛ هرچند مستوفیان مدقق خبیر «4» و مشرفان دقیقهجوی نكتهگیر، مجمل
______________________________
(1)-B 2 ,B ,P : ماهر و بمرتبهای كامل
(2)-T : بازیافت یعنی تاپماقلیقی دین؛C ,A : بازیافت: او از
(3)-C ,A : شوریده؛T : اوز كوزلاری شورا به سی توزیدین
(4)-C ,A : مستوفیان مشیر.
ص: 14
و مفصل اوراق محاسبه او را به ارقام منها و من ذلك مقابله نمودی حشوی از قلم زیبا رقم او بارز نگردیدی، و بر دفتر روزنامچه احوال وی كه فهرست مفردات راستی و كوتاه دستی بود بر ضلع هیچ فردی رقم تصرف و خیانت هیچكس ندیدی. [قطعه]:
جهان مكرمت بحر ایادیپناه مملكت دستور اعظم
نبود و بعد از این مشكل كه باشدوزیری مثل او و اللّه اعلم آوردهاند كه در ولایت بخارا «1» [مدت] هفت سال بر مسند وزارت نصر بن نوح سامانی مستند بود، و بر مركب دولت و سعادت)105 A( طریق اختیار و سبیل اعتبار میپیمود. بعد از آن توفیق الهی رفیق [حال] وی گردید تا به قلم همت رقم بطالت بر دفتر اعتبار بیاعتبار وزارت كشید. از پادشاه استعفا نموده، خود را از آن منصب عزل گردانید و در گوشه عزلتی مخفی گردید. ورد زبانش این بود، [بیت]:
عزلتی خواهم كه گر چرخ فلك چون گردبادخاكدان دهر را بیزد نیابد گرد من [رباعی]:
آنان كه به كنج عافیت بنشستنددندان سگ و دهان مردم بستند
كاغذ بدریدند و قلم بشكستنداز دست و زبان حرف گیران رستند در كنج زاویه به طاعت و عبادت مشغول بود، تا زمانی كه قابض
______________________________
(1)-C ,A : ولایت بخارا آمده
ص: 15
ارواح در دیوان خانه كُلُّ شَیْءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ «1» بروات «2» نقد روانش را به ثبت كُلٌّ إِلَیْنا راجِعُونَ «3» رسانید، و محصل جانستان ملك الموت را به تحصیل آن نقد برگماشت و او را بهحكم فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ «4» مهلت نداده، جانش را در وجه آن برات به تن «5» برداشت.
[نظم]:
این كهنه دیر كز می غم پر بود خمشنقل غم و بلاست پراكنده انجمش
بگشوده از لحد دهن این تیره خاكدانبا خلق این بود پس عمری تبسمش آوردهاند كه: در آن وقت آن در یگانه و آن گوهر فرزانه یعنی بو علی یكساله «6» و نیم بود كه یتیم گردید. بعد از آن مادر ابو علی كه ستاره «7» بانو نام داشت به شهر بخارا آمد.
منقول است كه روزی كنیزكی ابو علی را بر دوش گرفته در بازار سیر مینمود؛ گذرش به در مدرسهای افتاد كه طاق ایوانش بسان ابروی خوبان طاق بود، و خشت فرش صفه «8» عالیمكانش مانند نیر اعظم در صفا و نور شهره آفاق. رفعتش به درجهای كه اگر خورشید انور را گذر بر گوشه ایوانش افتادی، مانند ماه نو پهلو تهی كردی، و كمند باصره از شرفه غرفه منیع [رفیعش] چون نظر دون همتان كوتهی نمودی.
چنان ز هیأت آن طاق آمدی به خیالكه سر به یكدگر آورده بر فلك دو هلال
______________________________
(1)- قرآن، سوره 28 قسمتی از آیه 88
(2)-C ,A : برداشت و
(3)- قرآن، سوره 21 قسمتی از آیه 93
(4)- قرآن، سوره 7 قسمتی از آیه 34
(5)-P : به تن؛T : جانین اول برات وجهی او چون بدیندین كوتاردی؛ «از» لازم است (؟)
(6)-A : یك سال
(7)- چنین است نسخهB : نسخ دیگر، سیاره
(8)-B : حلقه
ص: 16
جمعی از اصحاب تحصیل و ارباب)105 B( قال و قیل در درونش به مناظره و مباحثه مشغولی مینمودند، و به غلغله مجادله «1» زلزله در گنبد نیلگون [افلاك] انداخته بودند.
چون ابو علی ندای این جماعت شنید و صدای مناظره ایشان به گوشش رسید، به جانب ایشان متوجه گردید. چون كنیزك توجه و میل خاطر او را به جانب آنها دانست «2»، قدم [در] درون مدرسه نهاد و نظارهكنان به كناره حوزه «3» «*» درس ایستاد. مدرس را چون نظر بر صفحه رخسار وی افتاد، از روی امعان «4» نظر دیده بصیرت بر صحایف طلعت او گشاد، و آثار دقایق فهم و فراست و انوار حقایق و حدس و ذكاوت بر حاشیه جبین مبینش مطالعه نمود؛ با خود تاملی كرد و سر به جیب تفكر [در] آورد و گفت كه: این استدلال كه [من] بر ادراك این كودك نمودهام «5»، اگر اظهار نمایم بیتخلف این جماعت مدعیان زبان به منع این مقدمه گشانید، و به مجرد منع در مقام نقض و معارضه درآیند، و این قضیه را سند «6» خود ساخته در هر مجلس نقل نمایند، [بیت]:
حاش للّه كه توان گفت بدین مدعیانآنچه من در پس این پرده نهان میبینم چون حضار حوزه «7» «*» درس استاد خود را در گرداب حیرت و اندیشه مستغرق یافتند، در «8» طریق تفحص و تفتیش آن به اهتمام شتافتند. از وی سؤال نمودند كه: مخدوما استظهارا مدت مدید است كه شما را متوجه این كودك میبینیم و آثار تعجب از احوال شما مشاهده مینماییم. مدرس گفت كه: ای
______________________________
(1)-C ,A : به غلغله و مجادله
(2)-P : خاطر او را دید؛B : او را بدانجانب دانست؛B 2 : آنها دید و دانست
(3)-P ,B 2 ,B : حوزه
(4)-T : تعمق نظر بیله
(5)-C ,A : نمودم
(6)-B : پسند
(7)-P : حوزه؛ نسخ دیگر: ندارد
(8)-C ,A : چون
(*) س 6، 16: حوضه
ص: 17
دوستان موافق و ای خوش طبعان مدقق، آنچه من از این طفل «1» ملاحظه و مشاهده نمودهام نزد شما بطلان آن از اجلی بدیهیات است و قبول این، پیش شما از [قبیل] ممتنعات، [من] چگونه كشف این معنی نمایم و سر این راز برگشایم؟
همگنان فرمودند: حاشا و كلا كه آنچه بر ضمیر منیر شما سمت ظهور یافته باشد، غیر مطابق واقع «2» و خلاف نفس الامر باشد، عنایت نموده اظهار آن نمایند و كشف آن فرمایند كه از فقیران به غیر تسلم و قبول شیوهای ظاهر نخواهد شد. [بیت]:
خلاف رای شما نیست غیر سهو و خطاچرا كه رای شما عین حكمت است و صواب مدرس فرمود كه: من از احوال)106 A( این كودك چنان دریافتم و تفرس نمودم كه وی بر جمیع مباحثات و مناظرات ما حاضر و ناظر است و تمامی مقولات و مذاكرات او را مكنوز خزینه خاطر. چون جماعه طلبه این سخن شنیدند و این حكایات استماع فرمودند، جزم كردند كه مولوی مدرس را «3» كبر سن دریافته و سرپنجه شیب و خرافت، ساعد فهم و كیاست او را برتافته، همه تبسمكنان در زیر لب این بیت گویان كه:
پیری بود و هزار علتعلت چه كه صد هزار ذلت
هرچند كه پیر ذو فنون استدر پیش جوان بسی زبون است چون مدرس دانست كه او را تخطئه مینمایند «4» و بر وی در تمسخر میگشایند، آن كودك را طلب نمود و بر سر زانوی خود نشانیده شاگردان را فرمود كه آغاز مباحثه كردند و مبحث گذشته را در میان آورند. مدرس یكی را فرمود كه: سخن خارج مبحث در میان انداز و گفتوگوی را نامعقول
______________________________
(1)-B : كودك
(2)-C ,A : غیرواقع
(3)-B : مولانای ما را؛T ,B ,P : مولانا
(4)-C ,A : میدانند
ص: 18
و نادر برابر ساز. چون از قانون مناظره معقول و طریقه مباحثه موجه و مقبول انحراف نمود، ابو علی روی درهم كشید و آثار تنفر از وی ظاهر گردید. باز مدرس گفت: آن ورق را بگردانند و سلسله گفتگوی را به وادی معقولیت كشیدند. ابو علی اظهار انبساط نمود و دمبهدم فرح و نشاط وی بیفزود؛ و همچنین چون امتحان «1» [مقرر و] «2» مكرر گردید [و ممتحن شد] «3»، بر همگنان مقرر و معین شد كه سخن مدرس به واقع مطابق است و تفرس وی به نفس امر موافق. [بیت]:
نه در هر سخن بحث كردن رواستخطا بر بزرگان گرفتن خطاست همه زبان اعتذار برگشادند و سر عجز و افتقار بر زمین نهادند و گفتند كه: خداوندگار! ما را معذور دارید كه ما هرگز مثل این امری ندیدهایم و چنین قصهای نشنیدهایم، مگر این طفل روح القدس و نفس قدسی است كه مصور بدین صورت گشته است؟ مدرس گفت كه: راست میگویید و عذر ایشان پذیرفت. و روی به آن كنیزك كرده «4» گفت كه: این كوكب نیكاختر سعادت پرتو از كدامین برج و این دردانه یگانه پاكیزه جوهر از كدامین درج است؟ [نظم]:
آخر این غنچه خندان ز كدامین چمن استكه ز سر تا قدم آشوب دل و جان من است
گرچه)106 B( طفل است و هنوزش شكر آلوده شیردل صد پیر و جوان است به سوداش اسیر ای كنیزك این فرزند جگربند كیست و این نور دیده و سرور سینه
______________________________
(1)-C ,A : احتیاط
(2)- از نسخههایA وC افزوده شد
(3)- از نسخههایA وC افزوده شد
(4)- نسخ دیگر: آورده
ص: 19
كیست؟ آن كنیزك به گریه درآمد و گفت [بیت]:
این در یتیم ابن سیناستكز طلعت او دو دیده بیناست ای عزیزان فرزند ارجمند سعادتمند سیناست، و او مدت سه ماه است كه فوت نموده و رخت اقامت از دار فنا به سرمنزل بقا كشیده، چون مدرس این سخن شنید، گریان شد [و] قطرات عبرات بر چهره روان گردانیده و گفت [فرد]:
دریغ و درد از آن دوستدار جانی مندریغ و درد از آن یار دو جهانی من گریه و ناله جانسوز میكرد و این نظم را مناسب حال بر زبان میراند «1»، [نظم]:
ای نور دو دیده جهان افروزمرفتی و ز فرقت تو شب شد روزم
گویا من و تو دو شمع بودیم بههمكایام «2» ترا بكشت و من میسوزم بعد از آن گفت: ای عزیزان مرا در این گریه و اضطراب معذور دارید كه میان من و سینا من المهد الی العهد دوستی و محبت تمام به اتحاد و مصادقت مالاكلام بود. [بیت]:
گر گریه كنم به خون دل معذورمكامروز «3» از آن جان و جهان مهجورم [بیت]:
و كلّ اخ یفارقه اخوهلعمر ابیك إلّا الفرقدان
______________________________
(1)-B ,P : میآورد؛B 2 : میخواند
(2)-C ,A : ایام
(3)-C ,A : امروز
ص: 20
آری ای عزیزان من كدام نهال اقبال جوانی در حریم جویبار جهان فانی سر كشید، كه عاقبت صرصر اجل او را از بیخ و بنیاد برنكند؟ و كدام غنچه سیراب زندگانی بر گلبن نشو و نما شكفته گردید، كه تندباد مرگ او را بر خاك مذلت نیفگند؟ [نظم]:
به دنیا دل نبندد هركه مرد استكه دنیا سر به سر اندوه و درد است
به گورستان نظر «1» كن تا ببینی «2»كه دنیا با حریفانت چه كردست [بیت]:
استخوان سر كه پردندان به گورستان در استخنده دارد بر كسی كاو را غروری در سر است القصه جناب مدرس اكابر و اعیان و اعالی و اشراف ولایت بخارا را طلب نموده مجمعی ساخت و طرح تعزیتی انداخت. و از برای سینا به مقتضای رسم زمان تعزیت داشت. بعده، خاطر به تربیت ابو علی برگماشت و والده او را به عقد نكاح خود درآورد.
آوردهاند كه چون آن در «3» یگانه از لجه عدم به ساحل وجود افتاد، دایهای كه غواص بحر ولادت است او را در طشتی غسل میداد، در اثنای آن حال)107 A( انگشتری آن دایه كه در وی فیروزهای قیمتی بود غایب گردید، بر كنیزكی گمان بردند و آن بیگناه را مانند حلقه انگشتری در [كوره] آتش عقوبت انداختند، و بدنش را به ضرب چوب چون نگین فیروزه كبود ساختند. هرچگاه كه به ایذا و جفای آن كنیزك مشغول میشدند، ابو علی در جزع و فزع میشد و آواز گریه و فریاد درمیكشید، و چون دست از وی بازمیداشتند
______________________________
(1)-C ,A : گذر
(2)-B 2 ,C ,A : بوبینی
(3)-B ,P : دردانه
ص: 21
تسكین گرفته خاموش میگردید. همگنان از آن حال تعجب نموده دست از جفای آن كنیزك بازداشتند و آن انگشتری را نابوده انگاشتند. تا آن زمانی كه لعل در افشان ابو علی به تكلم درآمد، اول كلامی كه بر زبان او جاری گشت آن بود كه: شما در حق آن كنیزك عجب ظلم و ستم نمودید. در وقتی كه مرا دایه غسل میداد، دیدم كه انگشتری وی در طشت افتاد، اما مرا مجال حرف «1» نبود كه شما را از آن حال خبردار «2» گردانم.
پس بفرمود كه آن موضع را كه [كنیزك] آب طشت ریخته بود «3» طلب نمودند، انگشتری را یافتند «4». چون از عمر ابو علی چهار سال و چهار ماه و چهار روز [و چهار ساعت] گذشت تخته تعلیم به دست او دادند «5» و آن طایر آشیان قدسی را به دام و دانه اشكال حروف و نقاط مقید ساخته، بند تكلیف جد و جهد برپا نهاد. چون ارقام حروف بیست و هشتگانه را و كیفیت تركیب بعضی حروف را به بعضی دیگر بر لوح ضمیر وی بنگاشت، چنین گویند كه از ابتدای [بای] بسمله تا سین ختم ناس كه مودای آن بس است دیگر احتیاج به تعلیم نداشت. كلام ملك متعال را در مدت یك سال به هفت قراءت [یاد] گرفته، علم دقایق و نكات قراءت سبعه را به اتمام رسانید، و واقف بر مواقف وقوف «6» و عارف به دقایق اداء الكلمات و الحروف گردید.
[فرد]:
گردید در فنون قراءت به اهتمامهم عاصم القواعد هم نافع الانام جواهر زواهر معجز نظام «*» ملك علام را به مقتضای وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ
______________________________
(1)-B ,P : سخن؛B 2 : ندارد
(2)-A : خبر،C : خبر كنم
(3)-C ,A : بودند
(4)-B : یافت گردید؛P : انگشتری یافت گردید؛B : انگشترین یافت گردید
(5)-P ,C ,A : داد،B : به دست آوردند
(6)-C ,A : وقف
(*) س 20: معجر نظام
ص: 22
تَرْتِیلًا «1»، از روی كرسی سی و دو پاره دندان به نوعی برطبق تجوید آوردی كه مسبحان عرش و كرسی و كروبیان قدسی «2» «*» بهجای حمد و تسبیح بر وی تحسین و آفرین كردی، نوعروس دلربای روحافزای كلام ربانی را به حكم من لم یتفنّ بالقرآن فلیس منّی، به لباس نغمات خوش و خلعت ترنمات دلكش بر وجهی بیاراستی كه راست مانند عشاق بینوا ناله زار حسینی از بزرگ و كوچك عراق عرب)107 B( و عجم برخاستی «3». [بیت]:
جان و دل از نغمههایش روح و لذت یافتیسینه را بهجت فزودی روح راحت یافتی بعد از آن عنان سعی و همت از صوب مقتضیات طفولیت صرف نموده به نحو و تحصیل «**» علوم معطوف گردانید. چون به علم صرف اشتغال نمود و صیغه طبع عدیم المثالش از صفت اعوجاج و علت انحراف صحیح و سلیم بود، میلش به اشتقاق «4» صیغ «5» افضال و دانش از مصدر سعی و كوشش، زمان زمان مضاعف میگردید.
چون اوقات فرخنده تحصیل را از ایام تعطیل مفروق ساخته بود و ساعت خجسته سمات خود را مقرون به جد و جهد گردانیده، او را احتیاج به امر و نهی و تأكید معلم نبود، و زجر خطاب و كلفت غیبت «6» «***» هیچ متكلمی نمیشنید. چنان به ضبط قواعد تصریف استقبال نمودی [كه] علم صرف حال وی گشته بود.
نام صرفیان ماضی مانند حرف مدغم [از كتابت] و الف جمع از عبارت محذوف گردانید. و در میان اقران خود مثال میزان كلام عرب كه مقیاس زواید و اصول است، ممیز هر معقول و نامعقول گردید.
[بیت]:
______________________________
(1)- قرآن، سوره 73 قسمتی از آیه 4
(2)-B 2 ,B ,T ,C : قدسی
(3)- كلیه نسخ: برخواستی
(4)-C ,A : اشتیاق
(5)-B 2 ,B ,C ,A : صنع
(6)-T : عتاب
(*) س 2: قدوسی
(**) س 10: ظ: به نحو تحصیل
(***) س 16: شاید: عتاب
ص: 23 به علم صرف گردید آنچنان كامل كه در پیششنمودی سیبویه از عجز مانند «1» بز اخفش چون میل خاطرش به نحو [علم] اعراب و بنا كه عبارت از علم نحو است منصرف گردید، حضرت علام الغیوب به هدایه كافیه و عنایه وافیه، لب لباب علم و معرفه را در ظرف ضمیر بیبدلش انداخته، و سررشته خاطر فرخنده مآثرش به اشاره عالیه و به كنایه شافیه بیوسیله «2» توكید ارباب تعلیم و بیذریعه تصدیع اصوات اهل تفهیم، به دقایق و غوامض این علم موصول ساخت. معلمش نیز چون تمیز [حال] خجسته مآلش نموده بود، او را در تربیت از جمله اقران مستثنی داشت «3» و همگی همت بر رفع آثار كسالت و نصب اعلام براعتش كه فتح ابواب هدایت و كسر اسباب ضلالت در ضمن آن ضم است به جزم برگماشت. [بیت]:
چنان رسید به حد كمال اندر نحوكه ساخت از ورق دهر نام فرا محو بعد از تحصیل و تكمیل ضوابط و قواعد علم اعراب، رخش [سعی] را چون به صوب میدان علم معانی بیان جولان نمود، گوی فصاحت به چوگان بلاغت در جایگاه براعت از جمیع اقران خود درربود، ارتفاع نشان فصاحت و ارتقای مكان بلاغتش به درجهای رسید كه سخن جز مطابق مقتضای حال نگفتی، و به مكالمات مشتمل النكات چون صاحب «دلایل الاعجاز علی وجه الایجاز» درر معانی بدیع سفتی. ابواب قصر)108 A( معانی مغلقه را به مفتاح بیان به تحریر یك فصل «4» انشاء مختصر بگشادی، و اطناب «5» مطول اطناب
______________________________
(1)-T : از عجز خودش همچون بز
(2)-C ,A : بوسیله
(3)-B 2 ,B ,P : ساخت
(4)-B 2 : به تحریك؛P : بتحریك قفل
(5)-C ,A : اطیاب؛T : ندارد.
ص: 24
عبارات قوم را به اعتبارات «1» مناسب و استمالات «2» ملایم به درر و لآلی وجوه تحسین زیب و زینت دادی. [بیت]:
به علم معانی بیان چون شتافت «3»كسی چون خود اندر فصاحت نیافت
شد او را لقب در تمام دیارفصاحت شعار و بلاغت دثار چون میل طبیعت معقول فطرتش «*» از طریق تتبع منقولات به صوب وادی معقولات كشید، و مقدمات «4» منطق كه قسطاس ذهن مستقیم و مقیاس فطرت سلیم [و] سقیم است معلوم گردید، عذار شمسیة اللمعات استعدادش از مطالع «5» مطالعهاش طلوع نموده «6»، پرتو انوار ترقی بر حواشی احوالش انداخت، و ظلمات شبهات شك و وهم را به یقین از حدود خاطرش بپرداخت؛ حالت توجهش به درجهای رسید كه قضایای مهمله نامحصله من حیث الصوره و الماده را از روی حجت و دلیل و مقدمات استقرا و تمثیل، از جمله قضایای موجه گردانیدی، و قوت تقریرش به مثابهای انجامید كه مسایل یقینه را كه از قبیل مسلمات و مقبولات است، به مقدمات مغالطه «7» و مباحثات سفسطه بر هر ذی بصیرتی به مرتبه وهم و درجه شك رسانید. برعكس رسم ناقص اهل دوران كه نفی و سلب «8» غیر از موجبات ذات و لوازم ماهیت ایشان است، همواره تعریف و توصیف اكفای خود میفرمود، و بدین «9» شكل و قیاس بیان ماهیت خود نموده، خود را موضوع «10» مسئله من صنّف فقد استهدف
______________________________
(1)-B 2 : عبارات
(2)- نسخ دیگر: احتمالات
(3)-T : چنان میشتافت
(4)-C ,A : مقدمه
(5)-T ,B 2 ,B : مطلع
(6)- از اینجا نسخهB : افتادگی دارد
(7)-A : مقالطه
(8)-C ,A : سلبت
(9)-C ,A : برین
(10)-T ,C ,A : موضع
(*) س 7- فطرش
ص: 25
مینمود. [بیت]:
به فن منطق و میزان چنان گرفت كمالكه عقل ناطقه شد پیش منطق او لال بعده چون به مقتضای مؤدای یُؤْتِی الْحِكْمَةَ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً كَثِیراً «1» طبیعتش به علم حكمت طبیعی میل نمود، به هدایه اشارات حكمت العین فیض ازلی و به عنایت بشارات عین حكمت لمیزلی حضرت علیم حكیم [و] واجب الوجود كریم قدیم كه ذات مقدس او از هیولا و صورت و سكون و حركت مبرا و معرا است؛ ابواب معرفت حقیقت موجودات را به حكمت شامله و قدرت كامله بر حاجب «2» ضمیر منیر او بگشود، و رخش تیزگام فلك خرام فكرتش مانند براق برق كردار حضرت مصطفوی از حیز كون «3» و فساد ابطال مسئله خرق و التیام اجرام فلكی نموده)108 B( بر فراز نه فلك مستدیر سیر مینمودی، و جوهر فرد جسم لطیف و عنصر شریفش در كوره ریاضت و مجاهدت تحصیل علم حكمت، به نوعی بسیط گشته بود كه به همان ماده نقض «4» استدلال ابطال جزء لایتجزی «5» را باطل كردی؛ خطوط موهومه كه حكما و فلاسفه بر طول و عرض و عمق اجرام علویه فلك فرض و ارتسام نمودهاند، مانند سطح مجره «6» در نظر وی ظاهر و هویدا بود و به هر وضع و كیف [و] كم آنی و زمانی، از ملاحظه [ذات] و صفات قدیم و مشاهده مصنوعات صمد واجب التعظیم تخلف مینمود.
[نظم]:
چنان در علم حكمت گشت كاملكزو جستی ارسطو حل مشكل
______________________________
(1)- قرآن، سوره 2 قسمتی از آیه 269
(2)-C ,A : حاجت؛P : صاحب؛B 2 : بر ساحت حقیقت ضمیر منیر او؛T : ضمیر منیری یوزی كاآچتی
(3)-T ,B 2 : سكون
(4)-T ,C ,A : نقش
(5)-B 2 ,C ,A : لا یتجزی
(6)-C ,A : عمره
ص: 26 گر افلاطون و لقمان زنده گشتیز روی حكمت او را بنده گشتی
مصاحب گر به او بودی سكندركنون میبود چون «1» خضر پیمبر بعد از تحقیق مسایل حكمیه و تفتیش رسایل و كتب حكماء مشائیه و اشراقیه، چون اهتمام لا كلام [به تحصیل علم كلام] كه من حیث الموضوع «2» اشرف علوم است مبذول فرمود، در مواقف ریاضت چهره حصول مقاصد عوارف سبحانی را در سجنجل الارواح دل به یمن طوالع انوار لطف ربانی و فیض عقاید اسرار فضل رحمانی مطالعه و مشاهده نمود، نظر در «3» تعقل ذات و صفات باری عز و علا و تفكر در ثواب و عقاب و عفو و عذاب روز جزا به نوعی گماشت كه موجودات خارجیه و جواهر «4» كونیه در نظر اعتبارش مانند اعراض بقای مستمری نداشت. [و] چون اصحاب مذاهب باطله لعنة اللّه علیهم از جبریه و قدریه و معتزله و غیرهم [در زمانش] مانند شریك باری در خارج منفی و ممتنع بود، و حكمای لبنان و یونان در مجلس عالیش مانند دونان در محفل عالی «5»، مهر سكوت بر «6» دهان و خاموش و مستمع گشت. [مثنوی]:
گشت راسخ چنان به علم كلام «7»كه از او گشت كار دین به نظام
بود دایم به رغم معتزلیناظر اندر جمال لمیزلی
______________________________
(1)-B 2 : او
(2)-C ,A : الموضع؛T ,B 2 : المصنوع
(3)-C ,A : و
(4)-C ,A : جوهر
(5)-B 2 : محفل عالی او،T : مجلس عالی و محفل متعالی سیدا
(6)-C ,A : در
(7)-C ,A : علام
ص: 27 گر بر اهل مذاهب باطلداشتی سبقت «1» زمان حاصل
نشنیدی به دهركس مطلقمذهبی را به غیر مذهب حق چون مقوله من لم یعرف الهیئة فهو عنّین فی معرفة اللّه تعالی عنان عزیمتش را به صوب مطالعه علم هیئت كشید. سطح محدب و مقعر ذات فلكی سماتش به كواكب فضایل ظاهری و ثوابت خصایل باطنی مزین گردید. آفتاب عالمتاب فضل و كمالش چون بر اوج فلك اعتبار به خط استواء ارتقا رسیده، پرتو اشتهار بر اطراف و اكناف اقالیم سبعه انداخت، دوایر «2»)109 A( فلك مماثل مجالس و محافل ارباب فضایل را از نجوم ثوابت مدیح خویشتن، مانند صحن «3» دایره فلك البروج مزین و آراسته ساخت، خورشید ذات نورانی سماتش در عقد رأس كمال به درجهای ترقی و تصاعد یافت، و طلایع انوار فضایلش به مرتبهای بر مشارق و مغارب عالم تافت، كه هركس به دعوی دانش به مقابله وی روی نهادی مانند قمر در عقده ذنب در خسوف وبال و حضیض انفعال افتادی. [بیت]:
هیئت اجرام علوی بود پیش او «4» چو گوی «5»زیج را در بحر علم او كم [از] یك قطره گوی «6» چون به ضبط قواعد براهین یقینی كه عبارت است از علم هندسه توجه فرمود، اشكال تاسیس دوایر فلك مستدیر را بر سطح صحیفه خاطر مستنیر مانند اشكال اقلیدس تحریر نمود. هرگاه كه پرگار پركار خیال را بر صفحه «7»
______________________________
(1)-P ,C ,A : سبقتی
(2)-C ,A : زوایر
(3)-C ,A : سخن؛P : ثخن
(4)-B 2 : تو
(5)-C ,A : چگوی
(6)-B 2 : خوی
(7)- نسخ دیگر: صحیفه
ص: 28
خاطر خطیر برگشودی «1» كره عظیمه فلك تاسع مركز دایره پرگارش بودی، و هرچگاه بدر زاویه تفكر عمود كلك را در مثلث بنان تركیب نمودی، شكل جسم تعلیمی از برای تمثیل ارباب تحصیل این فن نصب فرمودی، سطح فلك مستدیر با نقاط كواكب و خطوط شهاب ثاقب «*»، صفحهای از كتاب هندسه وی بودی، و دلایل اقلیدس و براهین بطلیموس نزد حجت وی مصادره بر مطلوب مینمود.
بعد از آن چون به علم نجوم اشتغال نمود، به اندك زمانی دقایق اجرام افلاك و صور ثوابت و اقدار ایشان، از سها تا سماك و مواضع سعود و نحوس و مواقع اذناب [و رؤس] و توضیح مراكز و اوجات [و اوساط] و خواص و تعدیلات و آثار انظار و مطارح انوار «2» كواكب سیاره را تحقیق نمود، كواكب طالعش به وسیله این علم از هبوط نحوست فلاكت و افلاس و حضیض خساست حرمان و یأس به اوج شرف عزت و اقبال انتقال یافته، ساعت به ساعت آفتاب دولت و سعادتش به اوج برج مكنت و حرمت رو در ترقی داشتی. و اكابر و اصاغر در طریقه اعزاز و اكرامش دقیقهای نامرعی نگذاشتی «3». [بیت]:
همه زیج فلك جدول به جدول «4»به اصطرلاب حكمت كرده مدخل بعد از آن چون به تحصیل علم رمل شتافت، شجره پرثمره این فن شریف در جویبار ضمیرش به اندك زمانی چنان نشأ و نما یافت كه خواص و عوام برای نصرت)109 B( بر مقاصد و مرام خارج عتبه او را بوسه دادی «5»،
______________________________
(1)-C ,A : برگشادی
(2)-C ,A : مطارح انوار بر
(3)-C ,A : نگذاشتندی
(4)-C ,A : جزول بجزول؛B 2 ,T : جذول بجذول
(5)-C ,A : بوسه دادی و باعانه
(*) س 4: شهاب ثابت
ص: 29
قطب سپهر اعظم در مكتب خانه تعلیمش بر صحن فلك لاجوردی هر شب از كواكب سیار و نجوم ثوابت نقاط زرین نهادی، عطارد كه دبیر فلك اثیر است، برای قرعه تخته «1» رملش حمایل جوزا را در سیم زرین شهاب ثاقب «*» كشیدی، و پادشاه عالمافروز روز هرروز دراهم و دنانیر كواكب مستنیر را بهر امتحان در زیر پرده كافوری صبح نهفته، از وی نشانی پرسیدی.
بعد از استحصال علوم عقلیه و نقلیه و استحضار فنون غریبه، به علم تفسیر كه مقصد اقصی و مطلب اعلی اصحاب تحصیل است اشتغال نموده خوض در دقایق و نكات و رموز و اشارات محكمات و متشابهات كلام ملك علام، به نوعی فرمود كه حقایق انوار تنزیل و دقایق اسرار تأویل وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ «2» را به لسان معجز البیان كشاف معضلات «3» و مفتاح مشكلات بود. عرایس ابكار افكار اعجاز قرآنی و ظرایف و لطایف «4» حقیقت و مجاز سبع المثانی، متحلی به حلیه حسن التقریر علی لسان ارباب التفسیر، بر منصه بیان بر وجهی جلوه دادی كه جار اللّه علامه بلكه ابن عباس رضی اللّه عنهما در نظر وی پردگیان حجله «5» افكار و دوشیزگان پرده انظار خود را از خجالت روی نگشادی. [بیت]:
نكته تاویل قرآن ظاهر از تبیانش بودآیت تفسیر گوئی آیتی در شانش بود چون به تتبع و تصفح كتب احادیث نبوی و استقرار اخبار و آثار مصطفوی علیه السلام و التحیه روی آورد، باطنش از ضیاء مشارق انوار اخبار محمدی و آثار اسرار كلام احمدی مانند مشكوة و مصابیح منور گردید، حدیثی است صحیح و متفق علیه و نقلی است مسلسل و متواتر و
______________________________
(1)- چنین است نسخهP : نسخ دیگر: تحفه
(2)- قرآن، سوره 3 قسمتی از آیه 7
(3)-C ,A : موضلات
(4)-P : لطایف بیان
(5)-C ,A : حجره؛P : جمله
(*) س 3: شهاب ثابت
ص: 30
مجمع علیه كه دقایق الصحاح و حقایق الحسان احادیث نبی مرسل را در اندك زمانی چنان به حیطه ضبط درآورده بود كه مقبول و مردود و صحیح و موضوع «1» احادیث را به مجرد سماع از یك دیگر فرق مینمود.
مشارق انوار العلوم حدیثهو منه مصابیح العلوم توقدا «2» از برای تشحیذ طبع و تفریح خاطر سفینه فكرت سریع الانتقال را چنان در بحر بسیط مدید العرض [علم] عروض و محیط طویل العمق فن شعر انداخت، كه به طبع وافر كامل معانی جدید قریب الفهم [را] در سلك انتظام «3» مشاكل و متقارب درر «4» منظوم گردانیده، دفاتر فصحای عرب و دواوین بلغای عجم را مطوی و محذوف ساخت،)110 A( از برای رفع و ازاله قبض خاطر و كشف و تخلیع كلفت طبع متدارك رجز [و] هزج غمزدای و رمل منسرح دلگشای گشته اصول ملالت از حریم ریاض دل مقتضب و مجتث گردانیدی، و خرب قصر ابتر مدعیان مزاحف نمودی، دعوی لكنت الیوم اشعر من لبید «*» [را] به دوایر مؤتلفه «5» افلاك رسانیدی. [نظم]:
هر دم ز بحر خاطر پاكش برآمدینظمی هزار بار «6» به از «7» گوهر خوشاب چون كیفیت تقطیع و زحافات و كمیت بحور و اوزان [و] صنایع و بدایع اشعار و معایب و مناقب آنرا معلوم گردانید، قواعد فن قافیه و شرح حاجب و ردیف «8» و سایر متعلقات این علم شریف را كه ردیف و متمم علم عروض است پیروی نموده به قید ضبط درآورده، چنان در تأسیس مبانی و قواعد این صنعت دخیل نایره شوق گردید كه مزیدی بر آن متصور نیست،
______________________________
(1)-C ,A : موضع
(2)-T : توقدا و تفقدا
(3)-C ,A : انتظام هر
(4)-C ,A : در
(5)-T : مولفه
(6)-C ,A : باره
(7)-B 2 : نظمی به از هزار
(8)- روی؟؛C ,A : حاجت
(*) س 13: لبیدی
ص: 31
و خروجش را پیش از حصول وصل آن متعذر مینمود، در توجیه قواعد این فن نفاذ قوتش به مرتبهای رسید كه در پیش ارباب این صناعت مطلقا معمول به گردید «1» خلعت إنّ من الشّعر لحكمة بر قامت بااستقامت نظم پاكش راست میآمد، و حلیه انّ من النّظم لعبرة از صنعت حكمت سمت شعر لطیفش نشان میداد «2». این نظم از سوانح ابكار «3» و نتایج اوست كه در تعریف شراب فرموده، [نظم]:
غذای روح بود باده رحیق «*» الحقكه رنگ و بوش كند رنگ و بوی گل را دق «**»
عقیقگونه و یاقوت رنگ و لعلصفتز بوش عنبر و مشك و گلاب برده سبق
به رنگ زنگ زداید ز جان «4» اندهگینهمای گردد اگر قطرهای خورد زوبق
ز سلسبیل بسی مشكبویتر «5» گوییز آب چشمه حیوان به «6» آمده مطلق
خراب آن می صافم كه از رخ خوبانبرآورد به دو جرعه هزار قطره عرق
شراب را چه گنه زانكه ابلهی بخورد «***»زبان به هرزه برد دست و پا به تیغ و درق «7» «****»
______________________________
(1)- چنین است نسخهT ,P : معلوم به بولوب؛C ,A : بكردند؛B 2 : بكردید؟؟؟
(2)- بعد از این در ترجمه ازبكی ضمیمهای است كه باید به مقدمه صفحه 29 رجوع شود
(3)- نسخ دیگر: انظار
(4)-P : حال
(5)-T : مشكبارتر؛P : مشكباربر
(6)-T ,C ,A : بر
(7)- ورق؟
(*) س 7: باده رقیق
(**) س 8: كه رنگ و بو كند از رنگ و بوی او گل دق
(***) س 17: شراب را چه گنه گرچه ..
(****) س 18: شاید: زبان به هرزه گشاید دهد ز دست ورق
ص: 32 حلال بر عقلا و حرام بر جهالحرام گشته به فتوی شرع بر احمق
به طعم تلخ چو پند پدر و لیك مفیدبه نزد باطل مبطل «*» به نزد دانا حق
چو بو علی می صاف ار خوری حكیمانه «**»به حق حق كه بگیرد همه وجودت حق چون آفتاب عالمتاب فضیلت و كمال شیخ ابو علی بر اوج فلك اعتبار برآمده، پرتو اشتهار بر اطراف و اكناف عالم انداخت و لوای دعوی إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ «1» در مضمار سلونی عمّا دون العرش الاعلی، در میان سكان)110 B( فرش غبرا «2» برافراخت «****». یمین الدوله «***» همگی همت عالی نهمت را بر آن گماشت و تمامی «3» خاطر بر آن داشت كه سپهر سلطنت علیا منزلت «4» خود را به آن خورشید عالمافروز علم و فضیلت زیب و زینت بخشد و تاج با ابتهاج عظمت و حشمت خود را به آن درة التاج عزت و كرامت حسن و لطافت دهد، خواست كه او را در سلك سكان و خدام عالیمقام درگاه عالم پناه خود آورد و منخرط گرداند و به آن وسیله مفاخرت و مباهات بر سلاطین جم مقدار و خواقین اسكندر اقتدار نماید، از روی تواضع به ملازمت شیخ ابو علی آمده قواعد تعظیم و شرایط تكریم بجای آورده، التماس نموده «5» [فرمود] كه: از مكارم اخلاق آن حكیم به استحقاق و مخدوم علی الاطلاق مطموع و مأمول آن است كه هر صبحدم كه خسرو خاور از سراپرده
______________________________
(1)- قرآن، سوره 2 قسمتی از آیه 30
(2)- از نسخههایC ,A : افزوده شد
(3)- نسخ دیگر: جملگی
(4)- نسخ دیگر: عالی منزلت
(5)-C ,A : نمود
(*) س 4: شاید: مبطل باطل
(**) س 5: چو بو علی می صاف گر ...
(***) س 10:
امین الدوله
(****) س 10: فرش غبرا [انداخت و] برافراخت
ص: 33
مشرق بر تختگاه فلك لاجوردی قرار گیرد، و چراغهای افروخته انجم از دم «1» پاسبان وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ «2» فرو نشیند، سپهر مجلس ما را به آفتاب ذات عالی سمات خود منور و مشرف گردانند.
از آن طرف نپذیرد كمالشان نقصانوزین طرف شرف روزگار ما باشد شیخ ابو علی نیز تواضع نموده و طریق مدح و ثنا پیموده گفت:
زهی ز «3» عقل «4» علم گشته در نكوكاریمسلم است ترا نوبت جهانداری
كلاه گوشه قدر تو از طریق نفاذربوده از سر گردون كلاه جباری بر ضمیر منیر پادشاه دینپناه مخفی و محجوب نخواهد بود كه مرد عاقل را در ارتكاب هرامر [از امور] ملاحظه دو فایده لازم بلكه فریضه و متحتم؛ اول ملاحظه نتیجه عاجل كه از آن تعبیر به فایده دنیوی مینمایند كه طبیعت اكثر اهل عالم و اولاد بنی آدم بر استحصال این فایده محصور و مقصور است. دویم ملاحظه منافع آجل، كه آنرا نتیجه اخروی میگویند كه مطمح نظر ارباب عقل و اصحاب همت بر استجلاب «5» آن فایده مجبول و مفطور «*» است و حصول این دو نتیجه اگرچه در ملازمت سلاطین و خواقین میسر و ممكن است، اما كثرت موانع و غلبه مزاحم آنرا به سرحد استحاله و امتناع رسانیده است، چه حصول این دو امر، به التفات و عنایت پادشاه منوط و مربوط است، و مبانی این مقصود به وصول)111 A( حشمت و جاه محكم و مضبوط، و هرچگاه پادشاه یكی از ملازمان خود را به مزید الطاف
______________________________
(1)-P : هردم
(2)- قرآن، سوره 81 آیه 18
(3)-T ,P : چو
(4)-T : علم
(5)-P : استحلاص
(*) س 17: مقطور
ص: 34
و شرف اعطاف مخصوص گردانید و او را به اعزاز و اكرام به جاه و منصبی رسانید، اهل غرض و ارباب حسد همت بر آن میگمارند و خاطر بر آن میآرند كه او را از اوج سپهر عزتش باندازند و در حضیض مذلتش به خاك هوان و خواری «*» برابر سازند:
نردبان خلق این ما و منی استعاقبت زین نردبان افتادنی است
هركه بالاتر رود ابلهتر استاستخوان او بتر خواهد شكست [مصراع]:
چرا عاقل كند كاری كه بار آرد پشیمانی
[مصراع]:
من لاف عقل میزنم این كار كی كنم
یمین الدوله «**» گفت آری آنچه حكیم زمان و فرید دوران میفرمایند محض حكمت و عین حقیقت است. اما وقوع این امر در وقتی است كه پادشاه از اهل امتیاز نبوده باشد و كماهی حال هریك از خدام عالیمقام خود را ندانسته، بنای كار و اوامر و احكام خود را بر تقلید مانده باشد، لیكن وقتی كه پادشاه صاحب كیاست و فراست است، و كما ینبغی احوال و اوضاع خدام و ملازمان خود را دانسته هركدام را به منصب لایق و مرتبه موافق رسانیده باشد، مقرر و معین است كه به سخن صاحب غرض تغییر و تبدیل به قواعد آن راه نخواهد داد «1». [بیت]:
چوب را آب فرو مینبرد حكمت «2» چیستشرمش آید ز فرو بردن پرورده خویش
______________________________
(1)-C ,A : یافت
(2)-P : دانی
(*) س 4: خاری
(**) س 13: امین الدوله
ص: 35
ابو علی گفت كه: حضرت پادشاه دام ملكه مگر حكایت نعمان شاه یمنی و نیكرای شامی را نشنیدهاند؟ یمین الدوله «*» گفت: آن چگونه بوده است؟
ابو علی گفت: آوردهاند كه در شهر یمن شهریاری بود كه او را نعمان شاه گفتندی. از كمال عقل و دانایی و نهایت عدل و جهانآرایی، طراز خلعت حشمتش به جواهر زواهر معدلت آراسته «1» بود و بر فراز افسر شوكتش درة التاج نصفت نور دیده اولی الابصار میافزود. در ایام دولت راحت انجامش بجز جام باده تلخكامی نبودی، و در روزگار سعادت سرانجامش، جز بر گوشه كمان كسی زورمندی ننمودی. [بیت]:
حلقه زرین چشم باز را از روی «2» لطفدست عدلش زیور پای كبوتر كرده بود روزی آن پادشاه عالیجاه به رسم شكار بیرون آمده بود، به اساس و كوكبه تمام و به صد هزار)111 B( دبدبه و احتشام، تا به دامن كوهی رسید مانند همت عالیهمتان در غایت بلندی و مثل [تمكین] «3» صاحبان وقار در نهایت بزرگی و ارجمندی، چشمههای آب زلالش آب چشمه حیوان را به خاك سیاه نهان ساخته بود، و سبزههای روحافزای مرغزارش از آتش شفق مشعلههای رشك در بنفشهزار فلك انداخته. [مثنوی]:
به قد چون چرخ اطلس رفته والا «4»ملمع كرده اطلس را به خارا
چو با خنگ فلك هم تنگ «5» گشتهبه تك از قله او در گذشته
______________________________
(1)- نسخ دیگر: مزین
(2)-T ,P : راه
(3)- فقط در نسخهT :
(4)-T ,B 2 : بالا
(5)- چنین است در تمام نسخ
(*) س 2: امین الدوله
ص: 36 فلك از تیغ همچون آهن اونموده سبزهای در دامن او در دامن آن كوه جشن ملوكانهای ساخت و طرح شكاری انداخت.
حشم و خدم را به اطراف [و اكناف] آن كوه فرستاد و به الجار «1» «*» مقرر كرد كه در ده فرسنگی نواحی این كوه هردد و دوابی كه باشد آنجا جمع گردانند، و با جمعی از ندما و خواص و مقربان زمره اختصاص در دامن آن كوه پرشكوه به عیش و عشرت مشغول گردیدند. نماز شام كه جام مشعشع [زرنگار] آفتاب عالمتاب را ساقی دوران در خم خسروانی مغرب غوطه داد و از انعكاس «2» آن كاس پراساس شراب ناب لالهگون شفق منفجر گشته، دامن كوه فلك لاجوردی را مانند پرده دیده خونبار عاشقان سرخ گردانید؛ ساقیان گلعذار بادههای خوشگوار را در جامهای مرصع ریختند و مغنیان خوش الحان چنگ در قانون دلنوازی و نغمهپردازی زده، آتش شوق دلبران را در كانون سینه عشاق بینوا از باد نی و آتش عود برانگیختند؛ [بیت]:
جام زر را ساقیان از لعل زیور ساختنددختر رز را ز چین شیشه معجر ساختند چون آن سپاه و لشكر جانوران شكاری را در دامان آن كوه جمع آوردند، علی الصباح كه خسرو خاور عالمافروز روز باز سفید صبح را جغولی زرینمهر به گردن آویخته، به قصد شكار كبوتران نجوم از دامن كوه فلك نیلگون بیرون تاخت، و شاهباز بلندپرواز گردون شكار خود را بر خیل آن كبوتران انداخت؛ [نظم]:
باز طاووس مهر چون عنقادر جهان برگشاد بال ضیا
______________________________
(1)-T : بلجار و مقر قیلدی كیم؛P : بلحار
(2)-P ,C ,A : انعماس (؟)؛T : انتعاش
(*) س 4: بلجار
ص: 37 زاغ شب چون كبوتران نجومگشت از این مرغزار ناپیدا نعمان شاه بر اسب بادپای خاكفرسای آتشنمای آبپیمای زرینسم غجغاردم «1» تیزگوش بیدارهوش سوار، [بیت]:
كه گر مرد بر پشت او هازدینخستین قدم بر ثریا زدی باد سیری كه از غایت سرعت هنگام حركت بر زمان گذشته پیش گرفتی «*»، و از روی شتاب به یك دو گام وقت آینده را دریافتی.)112 A( براقی بود برق حركتی كه چهار نعل هلالآسای او بر روی زمین هزار ماه نو نمودی و شانزده میخ ثابته شكلش، نشان صد هزار ستاره بر كره خاك پدید آوردی؛ [بیت]: بدایع الوقایع ج2 37 [21] گفتار در سؤال فرمودن عالی حضرت سلطنت شعاری معدلت دثاری خلد ملكه از فضایل و كمالات و غرایب حكایات سلطان اساطین الحكما مغیث النفوس باجماع العلماء شیخ ابو علی سینا خصوصا از فن شعبده و علم سیمیا ..... ص : 11
پر ماه و پر ستاره «**» شدی هرزمان زمینز «2» آن شانزده ستاره كه بر چار ماه داشت به جولان درآمد سپاه و عساكر نصرت شعار از هر جانب به جنبش درآمدند. [بیت]:
ز هر سو بانگ هولانگیز [بر] خاستتو گویی روز رستاخیز برخاست فرمان همایون سمت نفاذ یافت كه لشكریان، جرگه را بههم پیوندند و دایره شكار را محكم بربندند؛ و مقرر شد كه از جانب هركسی جانوری بیرون رود تن او را از ضرب تیغ بیدریغ و زخم خدنگ مانند ببر و پلنگ گردانند.
چون محفل شكار گرم گردید، چرغ و باز و شاهین چنگهای خود را
______________________________
(1)-P ,C ,A : غجغاد؛T : عجفاد؛B 2 : عجغاجدم
(2)-P ,C ,A : ندارد
(*) س 6، 7: شاید: پیشی گرفتی
(**) س 11: پرماه و پرماه ستاره
ص: 38
با نای گلوی مرغان ساز كرده، پرهای ایشان را مضراب چنگ خود كردند؛ و دد و دام از كثرت پرهای سهام مانند عقاب در میان جرگه پروبال برآوردند؛ شیر ژیان را چون از خوف سهم یلان علت یرقان مستولی گشته بود، طبیب قضا او را مشاهده ماهیهای «1» جوهر دریای تیغ فرمود؛ پلنگ تیزچنگ از هول ضربت خدنگ از بسكه ترسیده بود، مانند سایه درخت بید بر زمین افتاده لرزه مینمود؛ خرگوش تیزهوش را چون از طنطنه هیاهوی لشكریان طپیدن دل و رنج خفقان عارض گردید، از برای طلب قرص كهربا پیش دیده شیر میدوید؛ آهوان تیرخورده بر سر گور «2» مرده زارزار ناله میكردند؛ روباه و گرگ در آن مصیبت بزرگ مویینههای «*» بازگونه پوشیده از ناله و فغان شغالان را به نوحهگری میآوردند؛ خرس مانند خوك تیرخورده در زدوگیر یوز افتاده، از وی غصهها میخورد؛ و كفتار بیوقار در آن شكار از هول مویهایش به تیغ بسته «3» پناه به سگ تازی میآورد. [نظم:
دیده آهو كه سیلانگیز بودخفتن خرگوش اجلآمیز بود
ناوك هر قاتل بدخو نسقآیت قتل و تن آهو ورق «4»] آوردهاند كه در عین گرمی شكار در میان جرگه آهویی پدیدار شد، مانند چشم خوبان دلنواز [و] دلاویز، و مثل غمزه غزالان طناز فتنهانگیز؛ چون نعمان شاه را چشم بر وی افتاد شاهباز دل وی پی صیدش پرواز نمود، حكم فرمود كه هیچكس بر آن آهو تیر نیندازد و درپی وی نتازد، و خود از پی وی متوجه گردید «**». چون آن آهو در محاذی نعمان شاه رسید، چهار دست و پای را گرد ساخته خود را مانند گوی از بالای سرش بیرون انداخت.
______________________________
(1)-B 2 ,P : ماهیان
(2)-C ,A : كوره
(3)-B 2 ,P : نشسته
(4)-B 2 ,P : این بیت را اضافه دارد:
بازوی گردان شده تیغ و هواB 2( : تیغ بلا) قطره آن ناوك و تیغ بلا
(*) س 9: موینه
(**) س 19: از پی وی متوجه [صیدوی] ...
ص: 39
پادشاه درپی وی اسپ)112 B( انداخته به سرعت تمام میتاخت تا غایتی كه آن آهو از نظر وی غایب گردید. پادشاه خود را در میان بیابانی دید كه كریمه كَسَرابٍ بِقِیعَةٍ «*» یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً؟؟؟ «1» از آن خبر میداد. در آن بیدای كران ناپیدا به غیر چشمه چشم جگر تشنگان خشكلب آبی نبود «2»؛ [و] در آن لجه خونخوار و قلزمزخار بجز از كاسههای سر سرگشتگان حبابی نمینمود؛ تو گفتی از وزیدن باد افواج امواج بر روی ریگ نمایان شده بود، یا استخوانهای پهلوی گمگشتگان آن بیابان از زیر پرده غبار مینمود؛ یا خود ادیم زمین از شدت تاب آفتاب درهم خزیده بود؛ یا از تجرع خون لبتشنگان تلخكام آن ریگستان خونآشام روی درهم كشیده بود. گاهی از صعوبت حرارت سایه در زیر خار مغیلان مسكن كردی و گاهی از غایت اضطراب خود را در چاه افكندی. [بیت]:
آهو كه در آفتاب میگشتبا «3» روغن خود كباب میگشت در میان آن بیابان درویشی را دید كه پوست آهوی را لباس خود گردانیده و مانند سایه در زیر خار مغیلان مسكن ساخته و سجاده عبادت انداخته. نعمان شاه روی به جانب وی آورده سلام كرد. درویش جواب سلام باز داد و بالفور روی به جانب بادیه نهاد. پادشاه گفت: ای عزیز، به حرمت آن خدای كه ترا این حالت داده و این منزلت بخشیده، از من روی متاب و با من سخن ناكرده به بادیه منافرت «4» «**» مشتاب. درویش گفت: ای عزیز با من چه میگویی و از من چه میجویی؟ من چون از خلق عالم وفایی نیافتهام، از مخالطت و مصاحبت ایشان روی برتافتهام. [بیت]:
______________________________
(1)- قرآن، سوره 24 قسمتی از آیه 39
(2)-C ,A : نداشت
(3)-P : در
(4)- جزP : مسافرت:B 2 : مسافره
(*) س 3: بقبعة
(**) س 18: مسافرت
ص: 40 چنان در عشق آن خورشید خو كردم به تنهاییكه گر دستم دهد از سایه خود نیز بگریزم در این بیابان از جفای فرزندان آدم گریختهام و با آهوان دشت در آمیختهام.
مردم چو بیوفاست خوش آن جغد نیكرایكآرامگاه خویش به ویرانه ساخته پادشاه گفت: ای درویش بدان كه من محب و مخلص درویشانم و همواره سر اخلاص و ارادت به پای ایشانم، همیشه جویای صحبت كیمیا خاصیت ایشان میباشم و تخم محبت ایشان در مزرع سینه و زمین دل خود میپاشم، و محبت ایشان را وسیله وصول دولت دارین میدانم، و خدمت ایشان را ذریعه حصول سلطنت خافقین میخوانم. [بیت]:
روضه خلد برین خلوت درویشان است)113 A( مایه محتشمی خدمت درویشان است ای درویش خدا را كه از من ساعتی مگریز و با من لحظهای درآمیز تا از صحبت سعادت منقبت تو لحظهای محظوظ شوم و به عین عنایت و التفات تو لمحهای ملحوظ گردم. درویش ملتمس وی را قبول نموده، بهجای خود بنشست. نعمان شاه از اسپ پیاده گشت و رخ نیاز بر زمین ادب نهاده، به تعظیم تمام پیش وی به زانو درآمد [و] گفت: ای بزرگوار، میخواهم بدانم كه ترا چه نام است و مولد و موطن تو كدام است و در این بادیه سرگشته چرایی و چگونه معاش مینمایی؟ گفت: ای عزیز، مرا نیكرای نام است [و] مولدم شام است، در دامن این كوه كه مینماید صومعهای دارم مانند دل عشاق مهجور تنگ و تاریك و به عالم خمول و گمنامی بسی نزدیك. در وی منزلی دارم و در آنجا اوقات میگذارم، در میان این ریگها گیاهی است بیخ وی
ص: 41
به قدر شیرینی دارد و به اندك از آن قناعت میتوان كرد. هرچندگاه میآیم، از آن مقداری میبرم آن را قوت خود ساخته قوت آن را به طاعت خدای تعالی صرف مینمایم. [بیت]:
كسی كه گنج قناعت نیافت هیچ نیافتكسی كه گوشه عزلت ندید هیچ ندید و سبب عزلت و انزوا آن است كه من ملازم سلیمان شاه شامی بودم «1» و مرا تقرب و نیابت در پیش وی به درجهای بود كه كفایت جزئیات و كلیات مهمات سركار سلطنت مفوض و موكول بر رای و تدبیر من بود، و اعتبار و اختیار من یوما فیوما مثل عنایت و الطاف و عقیدت پادشاه نسبت به من ساعة فساعة میافزود؛ طرفة العین از نظر وی غایب نبودم، و مانند سایه از پیروی آن آفتاب سپهر عظمت و جلال تخلف نمینمودم. [بیت]:
در دلم بود كه بیدوست نباشم یك دم «2»چه توان كرد كه «3» سعی من و دل باطل بود در ملازمت آن پادشاه حسودی بود كه دود آتش حسد وی كانون باطنش را چون دل منافقان سیاه ساخته بود، و حَمَّالَةَ الْحَطَبِ «4» همت ملعونهاش خرمن صبر و طاقتش را بر ذاتَ لَهَبٍ «5» حقد و حسد انداخته. [نظم]:
توانم آنكه نیازارم اندرون كسیحسود را چه كنم كاو ز خود به رنج در است
بمیر تا برهی ای حسود كاین رنجی استكه از مشقت آن جز به مرگ نتوان رست آن بدبخت نجس «*» دون و آن واجب القتل ملعون)113 B( را به من عداوتی
______________________________
(1)-P : میبودهام
(2)-C ,A : هرگز
(3)-P : چو
(4)- قرآن، سوره 111 قسمتی از آیه 4
(5)- قرآن، سوره 111 قسمتی از آیه 3
(*) س 21: نجیس
ص: 42
و نزاعی واقع شد «1»، مدتها بود كه در آتش حسد میسوخت و از برای سوختن پر و بال پروانه اقبال من شمع تدبیر میافروخت؛ باوجود این با من اظهار محبت و دوستی مینمود و در پیش پادشاه خود را در سلك دوستان و مخلصان من منخرط گردانیده بود. [مصرع]:
نعوذ باللّه از این نوع دشمن خونخوار
هرچند در انهدام مبانی جاه و حشمت [من] سعی و اهتمام كرد مرادش به حصول نپیوست و بنای اقبال من به سنگ تدبیر او نشكست. [مصرع]:
دشمن چه كند چو مهربان باشد دوست
عاقبت الامر كارش به جان و كاردش به استخوان رسید، غلامی كه معتمد و مؤتمن وی بود او را در خلوتی طلبید و با وی گفت: ای غلام عمرها است «2» كه به دولت من عیش و كامرانی كردهای و هرچه مقصود و مطلب تو بود «3» در پناه حمایت من به دست آوردهای. [نظم]:
یك غلام اندر جهان هرگز نیافتآنچه تو از دولت من یافتی
آنچه مقصود تو بود از خیر و شرجمله را بر وجه احسن یافتی «4» اكنون ادای آن حقوق را ترا خدمتی میفرمایم و كاری به عهده تو مینمایم، میباید ترا كه از آنرو نگردانی و سرباز نكشی تا من از تو راضی باشم.
غلام گفت كه: ای خواجه صاحب دولت و ای مخدوم ولینعمت، این بنده كمینه را در بندگی چه احتیاج به این همه مبالغه و تأكید است، من بنده غلام و خدمتگارم. [مصرع]:
______________________________
(1)-C ,A : بود
(2)-C ,A : مدتهاست
(3)-B 2 : مطلب تو بود از خیر و شر جمله را بر وجه احسن یافتی و
(4)-B 2 : این بیت را ندارد
ص: 43 هرچه فرمائی به جان استادهام «*» تسلیم را
گفت: ای غلام، خدمت تو آن است كه دست و پای مرا محكم میبندی و مرا سر میبری و بر بام خانه نیكرای شامی برآورده، درون سرایش چاهی است در آن چاه میاندازی. غلام گفت: واویلا، ای خواجه شما دیوانه شدهاید و از عقل [و خرد] «1» بیگانه گشتهاید؟ این چه سخن بیمعنی است و این چه حدیث مالا یعنی؟ [مصرع]:
چنین حرفی نگوید هیچ عاقل بلكه مجنون هم
مگر شما را به من سر هزل و مسخرگی است؟! خدا را باز نمایید كه سر این كار چیست؟ گفت: ای غلام تا كی از آتش عداوت نیكرای شامی بسوزم و نار كینه و حسد او را در سینه افروزم؟ هرچند كه در دفع وی تدبیر میكنم تیر تدبیر من بر هدف تقدیر نمیآید و هرچند در بستگی كارش [در] فكر «2» و اندیشه میكوبم «3»، به روی من دری نمیگشاید، به غیر از این تدبیر [ی] نیافتهام كه مرا كشته در چاه خانه وی اندازی تا اولیای «4» من او را به علت آن به قصاص كشند و به خواری و عقوبت تمام او را بكشند. غلام گفت:
هله ای خواجه)114 A( غافل «5» چون از سر خود «6» میگذری چرا او را نمیكشی؟
گفت: ای غلام راست میگویی، اما بر وی دست نمییابم. و بر تقدیر دست یافتن میخواهم كه عنوان صحیفه احوالم به طغرای بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ «7» فَرِحِینَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ «8» مشحون باشد؛ و نامه اعمالش به آیت وعید و عبارت تهدید «9» وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیها «10» معنون «**» باشد، مرا نیكنامی درجه شهادت و او را بد سرانجامی
______________________________
(1)-P : عقل خود
(2)-B 2 : حذر
(3)-B 2 ,C ,A : میگویم
(4)-T : و از ثلار
(5)-B 2 ,T ,P : عاقل
(6)-B 2 ,T ,P : جان
(7)- قرآن، سوره 3 قسمتی از آیه 169
(8)- قرآن، سوره 3 قسمتی از آیه 170
(9)-C ,A : در حاشیه كلمه شدید اضافه شده
(10)- قرآن، سوره 4 قسمتی از آیه 93
(*) س 1: ایستادهام
(**) س 20: مغبون
ص: 44
ملامت خون ناحق حاصل باشد.
القصه، هرچند غلام ممانعت مینمودی در مبالغت میافزود تا عاقبت الامر كار آن بیعاقبت به كشتن قرار گرفت «1». نماز شام كه هندوی ظلام شب قیرفام سر مرزبان روز را ببرید و در چاه مغرب انداخت و سكان سراچه عالم را در ماتم وی مانند آل عباس سیاهپوش ساخت، آن حسود با جمعی از دوستان و مصاحبان به خانه من درآمد، چنانچه رسم و قاعده مهمانداری و طریقه خدمتگاری باشد قیام و اقدام نمودم و زبان به ادای شكرگزاری قدومش بدین نمط گشادم كه:
آمدی ای شمع و مجلس را چو گلشن ساختیپای بر چشمم نهادی خانه روشن ساختی حاصل كه تا یك پاس از شب صحبتی داشتیم، همگنان او را از جمله محبان میپنداشتند، چون عزیزان عزیمت رحلت نمودند، وی اظهار آن كرد كه:
من امشب از اینجا نمیروم و با تو صحبت میدارم. گفتم: ای یار نامی و ای عزیز گرامی لطف مینمایی و التفات میفرمایی وگرنه «2» [بیت]:
من كه باشم كه بر آن خاطر عاطر گذرملطفها میكنی ای خاك درت تاج سرم اگر ترا سر به مصاحبت این كمینه فرود آید، مرا سر مفاخرت و مباهات بر اوج آسمان سعادت ساید. [مصرع]:
زین تفاخر شاید ار سر بر فلك ساید مرا
حاصل كه با یكدیگر نشستیم و از هر دری سخنان در پیوستیم تا وقتی كه دو پاس از شب درگذشت، ناگاه برخاست «3» و گفت: مرا عجب مهم
______________________________
(1)-B 2 ,P : یافت
(2)-B 2 : وگرنه، خواجه حافظ علیه الرحمه فرماید
(3)- نسخ دیگر: برخواست
ص: 45
ضروری «1» به خاطر رسید، البته «2» میباید رفت و الا آن مهم فوت میشود. این بگفت و از خانه من بیرون شتافت. اما [بر] بیرون رفتنش «3» هیچكس اطلاع نیافت «4». بعد از بیرون رفتن به غلام خود فرموده است [كه] به كشتنش قیام نموده سر او را بر بام برآورده در چاه خانه من انداخت، و من)114 B( از این امر تمام «5» بیخبر و دانای كل حال خالق خیر و شر؛ چون صبح صادق دمید و گیرنده روز گریبان هندوی شب را چون پرده راز عاشقان بدرید آن حسود پیدا نبود. كسان وی در مقام تجسس شدند و در طلب وی سعی و كوشش نمودند، بعد از دو روز گفتگوی مردم بسیار شد كه با یكدیگر میگفتند كه در همان شب كه در خانه نیكرای درآمد بیرون آمدنش را كسی ندید. بعد از چند روز این حكایت به پادشاه رسید، جمعی كثیر از ملازمان درگاه هجوم كردند و به خانه من درآمدند و آن حسود را از چاه خانه من بدرآوردند و دستهای مرا بر قفا بسته به خواری و عقوبت تمام به درگاه عالمپناه پادشاه حاضر آوردند و كیفیت حال را بیان كردند. سلیمان شاه روی به من كرد و گفت ای نیكرای این چه عمل قبیح و [این چه] فعل منكر بود كه از تو در وجود آمد؟ از خدا نترسیدی [و] از خلق شرم نداشتی كه اینچنین كار زشت كردی؟ [بیت]:
ای مرد خدا چهاست اینهااز همچو تویی رواست اینها من از تو [هرگز] عشر عشیر این طمع نداشتم و ترا این مقدار بدسیرت و بدكردار نمیدانستم. [مصرع]:
خود غلط بود آنچه میپنداشتم ______________________________
(1)-A : ضرورتی
(2)-C ,A : البته البته
(3)-A : بیرون رفتنش را
(4)-P : هیچكس را اطلاع نبود
(5)- چنین است در نسخههایC ,A
ص: 46
از این حال مرا كیفیتی عارض شد «1» كه مجال مقال نماند، [مصرع]:
كه بهتان مرد را مبهوت سازد «*»
تحیر و تفكر مرا دلیل وقوع عمل من ساختند، و دشمنان خونآشام در میدان انتقام دو اسپه بر سر من تاختند. جماعتی كه در ایام فراغت با من لاف دوستی و یك جهتی میزدند همه را در مقام ایذا «**» و جفای خود دیدم و جمله را مترصد كشتن و متصدی سیاست [خود یافتم].
إنّ الّذین ترونهم إخوانكمیشفی علیل صدورهم ان تضرعوا [مصرع]:
یاران زمانه اینچنینند
[همه] در كشتن من تا غایتی غلبه «2» كردند و هجوم آوردند و دیباچهها و حیلهها انگیختند كه پادشاه حكم به قتل من فرمود. خونیان خونخوار و مدعیان كینهدار در من آویختند. چون خود را بدین حال مشاهده كردم «3» آواز برآوردم و گفتم: [بیت]:
اگر شاها دلت از كشتنم «4» خشنود میگرددولی حیف از دم تیغت كه خونآلود میگردد شاها، شهریارا، در عقوبت تأخیر كردن و در سیاست توقف فرمودن داب و سنت سلاطین و در مثل این مهمات تأمل و تدبیر نمودن از جمله واجبات دین، بدان كه دامن عصمتم)115 A( به لوث این گناه نیالوده است و هرگز اندیشه این عمل در ساحت خاطر من نبوده و در این كار تعجیل مكن و سررشته اختیار از دست مده، و الا عاقبت الامر پشیمان شوی. همچون عادل شاه كشمیری
______________________________
(1)-C ,A : حاصل آمد
(2)-T ,P : غلو
(3)-C ,A : مشاهده كردم و
(4)-P : قتل من
(*) س 1، 2: كه [مصرع]:
بهتان مرد را ... (**) س 5: ایزا
ص: 47
كه باز خود را بیگناه هلاك ساخت و مرغ دل خود را در چنگال عقوبت عقاب پشیمانی و ندامت انداخت.
سلیمان شاه پرسید كه آن چگونه [بوده] است؟ فی الحال برخاستم «1» و گفتم كه: شاها همیشه شاهباز عزت و حشمت را بر سر دست دولت و شوكتت نشیمن باد و كبوتر دل دشمن از آسیب منقار شنقار قهر و غضبت مانند تیهو در سرپنجه شاهین در اضطراب و طپیدن. آوردهاند كه در ولایت كشمیر پادشاهی بود عادل شاه نام در كمال عدل و داد و به رعایا و برایا در نهایت مرحمت و وداد، همای معدلتش در فضای هوای سلطنت چنان بال مرحمت و عطوفت «2» گشوده بود كه عصفور از برای آشیانه خود از باز و شاهین پر طلب مینمود؛ این پادشاه روزی به كوكبه و دبدبه تمام به رسم شكار بیرون آمده بود، اتفاقا از پی صیدی تاخت و به جایی رسید كه راه برگشتن گم كرد؛ به دامن كوهی رسید در غایت بزرگی و بلندی كه سر به فلك لاجوردی كشیده بود؛ از گرانیش پشت گاو تحت اثیری شكسته، و از نوك تیغ بیدریغش سینه گاو فلك دریده بود، [بیت]:
گر فتادی در پس آن كوه اعظم آفتابتا «3» قیامت كس كجا دیدی به عالم آفتاب هوا به مرتبهای گرم بود كه تاب حرارت آفتاب آن جبل را مانند كوه طور سیاه ساخته بود؛ در دامنش لالهزار نمینمود، بلكه از شدت و عفونت هوا آن كوه مثل بیماران خونینجگر خون برانداخته بود. [بیت]:
ز مهر گرمی آن كوه بسكه افزون بوددرون ز لعل [و] برونش ز لاله پرخون بود آتش عطش در كانون سینه عادل شاه به نوعی برافروخته بود كه به آب شور
______________________________
(1)- نسخ دیگر: برخواستم
(2)- نسخ دیگر: عاطفت
(3)-P : در
ص: 48
دیده دست امید از جان شیرین شسته، قطرههای اشك خونین بر چهره مثل شراره مینمود. ناگاه دید كه از بالای كوه رشحات آب زلال چون اشك عاشقان به روی سنگ میغلطید، یا خود از حرارت خورشید قطرات عرق از مسامات سنگ خاره می)115 B( چكید. عادل شاه جام زرین از تركش برآورده در زیر آن داشت تا زمانی كه پر آب شد، چون خواست كه آن جام را به لب رساند و آتش تشنگی را به آن آب فرونشاند، آن باز بال خود را بر آن جام زده آب را به تمامی بر زمین ریخت. عادل شاه در غضب شده آن باز را بر گرد سر گردانیده چنان بر زمین زد كه باز هلاك شد. [مصرع]:
شرمی «*» از مظلمه كشتن آن بازش باد
چون تشنگی به غایت غلبه نموده بود، او را تحمل آنكه جام از قطرات پر شود نبود. از اسپ فرود آمده قدم بر دامن آن كوه نهاد تا خود را بر سر چشمه رساند. چون بر كمر كوه رسید بر سر چشمه اژدهایی دید كشته و از تاب افتاده، زهر آن روان گشته در آن چشمه ریخته و آب آن مثل ماء حمیم به جوش آمده. عادل شاه چون آن حالت بدید نعرهای زد و بیهوش شد.
چون به حال خود آمد تشنگی بر وی فراموش گشته، خدای را شكر بسیار گفت و بر كشتن باز تأسف میخورد و زارزار میگریست، و همواره از زهر فراق آن باز چشمهسار دیدهاش غلیان نموده «1»، خونابه جگر بر چهره میآورد و از زبان باز به خود خطاب كرده میگفت: [مصرع]:
كاحباب چنین كنند احسنت احسنت
ای پادشاه چون بیگناهی من بعد از سیاست ظاهر گردد، هر آئینه ترا نیز پشیمانی و ندامت روی خواهد داد «2». [مصرع]:
______________________________
(1)-C ,A : مینمود
(2)-P : دست دهد
(*) س 9: شرمش
ص: 49 پشیمان گردی و سودت نباشد زان پشیمانی
سلیان شاه از آن سخن متأثر گردید و كشتن مرا موقوف گردانید و مرا حكم به زندان فرمود. روز دیگر كه بیژن خورشید را از سیاهچاه مشرق برآوردند «1» و به سلسلههای خطوط شعاعی مقید ساختند [و] به درگاه عالمپناه افراسیاب روز حاضر گردانیدند «2»، [جماعت] خونیان خونآشام و مدعیان درشت «3» نافرجام، مرا از زندان برآورده بند كرده به پیش سلیمان شاه آوردند و از وی طلب حكم به كشتن من كردند. پیش از آنكه سلیمان شاه تكلم نماید، برخاستم «4» و گفتم كه: شاها [بیت]:
به تندی سبك دست بردن به تیغبه دندان گزی پشت دست از دریغ واقف باش و در این امر تعجیل منمای كه اگر «5» سرعت نمایی بیشك پشیمان گردی، همچنانكه چیپال شاه هندی از كشتن طوطی پشیمان شد و همه عمر گریه میكرد و آه سوزناك میكشید، و پشت دست تأسف)116 A( به دندان ندامت و غرامت میگزید [و] هیچ سودی نمیداد. سلیمان شاه پرسید كه آن چگونه بوده است؟ گفتم كه: پادشاها تا زمانی كه استاد ازل طوطی سبز فلك را در پس آئینه مهر [انور] سخن میآموزد و قناد دوران از شكرپارههای كواكب برای آن طوطی غذا میاندوزد، كام طوطی ناطقه از شكر مدح و ثنای حضرت پادشاه خلد ملكه متلذذ و شیرین باد.
آوردهاند كه در شهر بنگاله كه از «6» معظم بلاد هند است، پادشاهی بود [چییال شاه نام] كه صیت و صدای [عدل] او از قاف تا به قاف رفته بود
______________________________
(1)-C ,A : خورشید را از چاه پیژن مشرق (؟) سجین برآوردند؛T : خورشید بیجنین مشرق سیاهچاهی دین
(2)-B 2 ,C ,A : ساختند
(3)-C ,A : زشت
(4)-B 2 ,C ,A : برخواستم
(5)-C ,A : اگرچه
(6)- چنین است در نسخههایA وC
ص: 50
و دبدبه حشمت و طنطنه شوكتش تمامی عالم فرو گرفته. طوطئی داشت مانند لعل دلكش خوبان شیرینتكلم و دلپذیر، و چون خط سبز نازكمهوشان پرآشوب و فتنه دل برنا و پیر، تو گویی كه دست قدرت حضرت بیچون سبزه و آتش خلیل را بههم آمیخته بود، یا «1» مصور كن فیكون از برای انموذج خط سبز و لب دلبران موزون شنگرف را در زنگار ریخته بود، [بیت]:
بود در خلقت چو خضر و در تكلم چون مسیح «*»خون مرغ روح در گردن ز «2» گفتار ملیح روزی چیپال [شاه] هندی قفس آن طوطی را در پیش خود نهاده بود و با وی گفتوشنود مینمود، و او را به آن طوطی ذوقی و شوقی، و طوطی را در گردن از مهر و وفای او طوقی «3». چون دو یار همنفس با یكدیگر «4» حضوری داشتند، كه ناگاه از روی هوا طوطیی پدید گردید، چون آن طوطی را در درون قفس بدید بر كناره ایوان نشست و به آن طوطی حكایت در پیوست، به زبانی كه چیپال شاه آن را نمیدانست و درك و فهم آن نمیتوانست. بعد از زمانی طوطی در درون قفس طپیدن و اظهار اضطراب آغاز كردن گرفت «5» و بسیار بر خود بلرزید و بیفتاد «**» و بیحس و حركت شد و نفس وی منقطع گردید.
چیپال شاه گفت: آه واویلا، این چگونه مرغ غریبی «***» و جانور عجیبی است! این عقاب اجل بود كه مونس مرغ روح مرا صید كرد و ربود. در قفس را گشاد و آن طوطی را بر دست گرفته، نوحه و گریه جانسوز میكرد و این ابیات را مناسب حال خود بر زبان میآورد:
ای انیس خاطر پژمان منوای همایونتر ز مرغ جان من
______________________________
(1)-A : تا؛C : تا؟؟؟ (بدون نقطه)
(2)-T : ندارد
(3)-P : بعد از طوقی اضافه شده: مصرع؛B 2 : بیت
(4)-B 2 ,P : باهم
(5)-B 2 ,P : آغاز كرد.
(*) س 6: خلعت ... چو مسیح
(**) س 15: بیافتاد
(***) س 16: مرغی غریبی
ص: 51 لعل تو كز وی دلم مدهوش گشتوه نمیدانم چرا خاموش گشت
در فراقت دیده گریان شد چو میغای دریغا ای دریغا ای دریغ)116 B(
قدر روز وصل تو نشناختمز آتش غم لاجرم بگداختم این ابیات سوزناك بر زبان میراند و سرشك اندوه و حسرت بر چهره میافشاند؛ چون از گریه و نوحه وا «1» پرداخت، آن طوطی را از دست بینداخت. از دست پادشاه جدا شدن همان بود، بر گوشه ایوان در پهلوی آن طوطی [دیگر] نشستن همان. چیپال شاه حیران شد كه این چگونه امر بوالعجبی بود و این طوطی عیار چه نوع مكر و شعبدهای نمود. زبان به نوازش او بگشاد كه: ای گزیدهتر از مرغ روح، و ای مفرح دل مجروح، ای مرغ شاخسار زندگانی، و ای مونس روزگار جوانی، از ما چه تقصیر دیدهای كه از مخالطت و مصاحبت ما رمیدهای؟ [بیت]:
جانا بگو كه از من بیدل چه دیدهایكز دام ما چو طوطی وحشی رمیدهای طوطی زبان شكرفشان به معذرت آن شاه معدلت نشان برگشاد و گفت:
شاها، [بیت]:
از تو میمون گشته شاها بخت روزافزون منگر ز حكمت سر كشم در گردن من خون من شاها، گمان مبر كه حقوق نعمت شاهی [را] فراموش سازم، و طوق وفاداری و حلقه خدمتگاری و هواداری درگاه شهنشاهی را از گوش و گردن
______________________________
(1)-C ,A : دل
ص: 52
جان بیندازم. [بیت]:
چند روزی میبرد بخت بد از كوی توامباز قلاب محبت میكشد سوی توام كیفیت احوال آن است كه من پادشاه خیل طوطیان بودم، عمرها در هوای فضای «1» سلطنت و پادشاهی پرواز مینمودم، از آنوقت كه صیاد قضا و قدر مرا به دام مصاحبت تو انداخت و گرفتار قفس ملازمت تو ساخت، جمعی كثیر و جمی غفیر از توابع و لواحق من اطراف و اكناف عالم را میپیمایند و مرا طلب مینمایند، اكنون به حكم مقوله من طلب شیئا و جدّ وجد این طوطی كه در پهلوی من نشسته میبینی، برادر من است كه مرا شناخت و گفت: ای برادر ارجمند و ای دوست به جان پیوند، ترا چه واقع افتاد و چه حادثه دست داد كه تمام خیل و سپاه و محرمان حرم بارگاه از فراق تو اوقات به ماتم میگذرانند، و مانند بلبلان بهار ناله و افغان هزاران دارند. [بیت]:
صبح ما بیتو به غم «2» شام به ماتم گذردصبح و شام كسی از هجر چنین كم گذرد [فرد]:
آنچه از ما گم شده گر از سلیمان گم شدیبر سلیمان هم پری هم اهرمن بگریستی ای برادر، هرچند ترا از مصاحبت احباب)117 A( ملالت بود و طبع نازكت بر مهاجرت و مفارقت اصحاب سعی مینمود، باری وقت رفتن بعضی از دوستان و مخلصان را اخبار میتوانستی نمود. [بیت]:
رفتی و در وقت رفتن هم نگفتی خیر بادبنده را این داغ تا روز قیامت بر دل است
______________________________
(1)-C ,A : فزای
(2)-P : بیغم تو
ص: 53
[گفتم: ای برادر، فرد]:
نه دوری دلیل صبوری بودكه بسیار دوری ضروری بود مرا صیاد قضا و قدر به دام این پادشاه نیكو سیر انداخت و به قید قفس وی مقید ساخته [بیت] «1»:
ضرورت است وگرنه خدای میداندكه ترك صحبت یاران نه اختیار من است گفت: ای برادر، چه شود اگر از پادشاه یك چند روز رخصت طلب نمایی و به جانب یاران و دوستان خود آیی و مهجوران را از بلای هجران رهانی و باز خود را به خدمت ولینعمت خود رسانی؟ گفتم: ای جان برادر، این سخن را پادشاه هرگز از من باور ندارد و به سمع قبول در نیارد كه من از قفس خلاص یابم و باز به اختیار خود سوی وی شتابم. [بیت]:
هیچكس باور كند این را كه مرغی از قفسوارهد و آنگه به طوع خویش گردد بازپس گفت: پس من ترا تعلیمی دهم كه خود را از این قید خلاص گردانی و از این بند «2» و محنت وارهانی، میباید كه خود را بیخود بیندازی و به مردگی برسازی. [مصرع]:
تا نمیری ز قید وانرهی
القصه، بدین تدبیر و تزویر خود را خلاص كردم. این بگفت و به آن طوطی دیگر پرواز نمود و گفت: [بیت]:
كردم ای سلطان ز درگاه تو رحلت خیر بادتا به آن وقتی كه باز آیم به خدمت خیر باد
______________________________
(1)-T : مصرع؛ مصرع اول را ندارد
(2)-P : بلا
ص: 54 عمر اگر باقی بود آیم به خدمت عنقریبور بمردم بیمنت روز قیامت خیر باد چیپال شاه به مرتبهای متألم و متأثر شد كه گویا مرغ روح وی از قفس قالبش پرواز نمود، همیشه گریه میكرد و نوحه مینمود و ورد زبانش این بود كه:
دیدار ترا شكر نگفتم «1» به وصالتا دولت دیدار توام یافت زوال «2»
ناشكر كننده را چنین باشد حالبر رخ نم و در دل غم و در دیده خیال حاصل [كه] بدین منوال عمر «3» میگذرانید، تا بعد از چندگاه كه با خیالش مأنوس شده «4» بود و از وصالش مأیوس گردیده «5»، دید كه آن طوطی از روی هوا پیدا شد و در منقار خود نهال «6» ضعیفی گرفته، مانند فرشته رحمت پیش وی فرود آمد. چیپال شاه را فرح فراوان و بسط و نشاط بیحد و پایان دست داد و بدین ترانه مترنم گردید «7» كه:
تویی برابر من یا خیال در نظرمكه من به طالع خود هرگز این گمان نبرم ای طوطی، دلت بار داد «8» كه مرا اینچنین در بلای فراق گذاری و مرغ جانم)117 B( در چنگال عقاب عذاب اشتیاق «9» سپاری؟ گفت: شاها بر ضمیر منیرت مخفی نماند كه صله «10» ذوی الارحام یكی از واجبات اسلام است، و تفقد و تعهد دوستان از جمله [آداب] و سنن فرقه انام. [بیت]:
______________________________
(1)- درC ,A : بدون نقطه نوشته شده؛B 2 ,P : بگفتم؛T : نگفتم
(2)-T ,P : گشت زوال؛P : زلال
(3)-T ,P : احوال
(4)-P : مانده
(5)-P : كشته
(6)-P : نهالكی
(7)-T ,B 2 ,P : زبان برگشاد
(8)-T : كونكلونك یاری لیق بردی
(9)- فقط در نسخهT : نسخ دیگر: فراق:A : فراق كذار
(10)-C ,A : صیله
ص: 55 آنكه او را نیست یاد «1» دوستانكن فراموشش كه نبود دوست آن مدت مدید و عهد بعید بود كه از خویش و اقربای خود جدا گشته بودم و از ایشان خبری نداشتم، رفتم و ایشان را از وصال خود خشنود كردم و باز رو به درگاه خلایقپناه «2» آوردم، [بیت]:
چند روزی گرچه رفتم از درت ای سرو نازباز رو با «3» درگهت آوردهام با صد نیاز و دیگر بزرگان گفتهاند كه: كثرت مصاحبت و دوام مخالطت مستلزم كلال و ملال میباشد، فلاجرم حضرت نبوی علیه التحیة و السلام فرمودهاند كه: یا ابا هریرة زرنی غبّا تزدد حبّا؛ یعنی هرروز میا كه محبت زیاده شود. اگرچه شربت جانفزای دلارای وصال زنگ دل میبرد و راحت جان میآرد، اما بعد از تجرع مرّ المذاق «4» فراق در تن مرده صدساله روان میآرد. ای پادشاه دلنواز، یك چند روزی كه از دولت ملازمتت دور و مهجور بودم و زهر فراق از ساغر افتراق پیمودم، قدر نشأه باده وصال معلوم كردم و لذت دولت حضور تو بر سر آوردم. [بیت]:
من نه آنم كز درت جایی روم تا زندهامگر اجل دورم كند از كوی تو معذور دار چیپال شاه آن طوطی را نوازش بسیار كرده با او لطف و عنایت بیحد نمود و گفت: ای طوطی، این چگونه نهالی است كه با خود آوردهای؟ گفت:
شاها، همیشه نهال دولت و اقبال شاهی به رشحات [سحاب] عنایت الهی سرسبز و ارجمند، و دوحه حشمت [و عزت] شهنشاهی به میوه الطاف نامتناهی
______________________________
(1)-C ,A : دل با
(2)- نسخ دیگر: عالمپناه
(3)-B 2 ,P : در؛T : بر
(4)-T : فراق زهری (!)
ص: 56
خرم و برومند باد. در وقتی كه احرام ملازمت مصمم گردانیده بودم، از دوستان التماس نمودم كه تحفهای كه لایق و مناسب و هدیهای كه درخور و موافق عتبه علیه باشد سرانجام نمایند. یكی گفت كه: من در فلان جزیره «1» درختی میدانم كه میوه او را این خاصیت است كه اگر پیر از وی خورد فی الحال جوان میگردد، و اگر مریض از او بنوشد مرض وی به صحت مبدل میگردد. گفتم كه: هیچ تحفهای در عالم از این بهتر و لایقتر نیست. با وی به آن جزیره رفتم و نهالی به دست آورده روی به درگاه عالمپناه آوردم.
آوردهاند كه چیپال شاه را یكی «2» باغی «3» بود كه روضه ارم از رشك گل و ریاحینش صد هزار داغ آتشین از لالههای رنگین بر سینه داشت و از حسرت بالای رعنای درختان)118 A( نازنینش هر طرف دود آهی از سرو سهی برمیافراشت.
درخت صنوبر فردوس برین را از هوس شمشاد آن حدیقه جنت آیین ناخن حسرت در دل و پای حیرت در گل بود. باغبان را طلب نموده فرمود كه:
این نهال را كه ثمره آن مثمر سرمایه جوانی و مستلزم حیات جاودانی است، در آن روضه جنتآسا تربیت و پرورش نماید. پیر باغبان آن نهال را مانند الف در میان جان نگاه میداشت تا به اندك زمانی چنان نشو و نما یافت كه كه شاخ و بالش سر به اوج ثریا كشید و بیخ و ریشه پیچدرپیچش در تحت الثری بر پشت گاو و ماهی رسید. تا بعد از چند سال این نهال در بار آمد و میوه او پخته گردید. اتفاقا یك میوهاش پخته و مهرا گشته بر زمین افتاده بود و ماری بر وی رسیده دندان در وی فروبرده و زهر در وی ریخته، باغبان آنرا ندانسته بر طبق نهاده پیش پادشاه آورد. پادشاه كه آن میوه را دید میخواست كه فی الحال آنرا بخورد و زندگانی از سر گیرد. وزیری داشت گفت: شاها، پادشاهان را در امثال این چیزها تأمل واجب و لازم است، تا این میوه را
______________________________
(1)-C ,A :+ یكی
(2)-P : ندارد
(3)-P : چهار باغی
ص: 57
امتحان نفرمایند تناول ننمایند «1». القصه، آن میوه را به یكی از ملازمان خود خورانید، خوردن همان بود و جان سپردن همان. پادشاه را حالت عجبی «*» شد و طوطی را گفت: ای بدبخت تو با من اینچنین دشمنی و غدری میكنی و بدین نوع قصد من مینمایی؟ هرچند [طوطی] گفت كه: شاها در این باب تأمل و تفحص نمایید كه از من این دغای و دغلی نیامده تا در این چگونه امری واقع شده باشد، هرچند گفت به جایی نرسید و فرمود تا آن طوطی را بكشتند. و بعد از آن پادشاه فرمود تا آن درخت را بركنید و بسوزید. وزیر گفت: شاها این میوه نیز در خزینه پادشاه بسیار در كار است، از برای دفع دشمن دارویی به از این نیست؛ فرمایید كه آن نهال را نیك ضبط نمایند. باغبان را طلبیدند و [باوی] گفتند كه: آن میوه زهر قاتل است، واقف باش كه كسی نادانسته آن میوه را نخورد. باغبان از وی باخبر بود [و] هركس به باغ میآمد او را خبر میكرد [كه] زینهار از آن میوه نخوری. اتفاقا وی را مصاحبی بود پیر گشته، قامت وی مانند كمان خم گردیده، به گشت آن باغ آمد. [آن] باغبان نبود، وی در باغ سیر میكرد، به پیش آن نهال رسید، دید كه خوش میوههای پخته خوب، لایق دندان وی. از آن)118 B( میوهها تناول كرد، فی الحال جوان گردید. [از حال خود] متعجب گشته روی به در باغ نهاد. باغبان دید كه جوانی از پیشان باغ میخرامد «2»، در خشم شد و به جانب وی روان گردید. گفت: ترا كه در این باغ گذاشته؟ آن جوان گفت: ای برادر من فلان كسم «3». گفت: چه نامعقول میگویی! او مرد پیر است و تو جوان. گفت:
ای برادر من در پیشان باغ میوهها دیدم و از آن خوردم، مرا این كیفیت پیدا
______________________________
(1)-T ,B 2 ,P : مناسب نیست كه تناول فرمایند
(2)-C ,A : میآید
(3)-P : كس میباشم
(*) س 2: حالتی عجبی
ص: 58
شد. فی الحال باغبان آن جوان را با طبق از [آن] میوهها به پیش پادشاه برد و واقعه «1» را عرض كرد. پادشاه باز امتحان فرمود، معلوم شد كه طوطی راست میگفته و در آن میوه یك صورتی واقع شده بوده. از باغبان پرسیدند كه [تو] آن میوه را از درخت كنده بودی یا از زمین برداشته بودی؟ گفت: از زمین برگرفته بودم. معلوم شد كه مار در وی زهر ریخته بوده و طوطی بیگناه بوده، بعد از آن پادشاه از كشتن طوطی پشیمان شد و همه عمر میگریست؛ پشیمانی سود نداشت. اكنون ای شاه [اگر در كشتن من سرعت نمایید بیشك] شما را نیز همان پشیمانی دست خواهد داد.
پادشاه چون حكایت را استماع نمود در سیاست من توقف فرمود «2» [و] باز مرا به زندان فرستاد. [بیت]:
روز دیگر كاین جهان پرغروریافت از سرچشمه خورشید نور باز آن جماعت مرا [به] پیش پادشاه آوردند و فریاد كردند كه: ای پادشاه اگر داد ما را نمیدهی مانیم و دست در دامن [تو] در عرصهگاه قیامت «*» زنیم «3»، چرا در قصاص خونی تأخیر میكنی؟ پادشاه باز میخواست كه حكم به قصاص فرماید كه باز برخاستم و به زانو درآمدم و گفتم كه: شاها به سخن این مدعیان عنان اختیار را از دست مده و در حق من این گمان مبر كه من از «4» این مبرا و معراام. و این درباره من افترا است، مبادا كه خطایی كنی و سالها در تأسف و ندامت آن درمانی. و از تعجیل كه العجلة من الشّیطان در پشیمانی و ندامت افتی، چنانچه مرزبان عراقی كه زن خود را و برادر خود را به گفت غلام
______________________________
(1)- نسخ دیگر: كیفیت
(2)-C ,A : نمود
(3)-P : دست ما هم دامن تو در عرصهگاه قیامت؛B 2 : مایم دست و دامن تو فردای قیامت؛T : قیامت عرصه كاهیدا بزنینك قولومیز سننگ ایتاكنك
(4)-B 2 : من از گناه
(*) س 14: قیمات
ص: 59
نمام بكشت و تا زنده بود از آن اندوه و پشیمانی بیرون نمیآمد. سلیمان شاه گفت آن كدام است؟ گفتم:
آوردهاند كه در ولایت عراق خواجهای بود. مال بسیار و ثروت بیشمار داشت. روزی به بازار درآمد تا از برای خود غلامی خرد. در بازار غلامی دید بغایت صاحب جمال، چون او را از صاحبش خریداری نمود، گفت: این)119 A( غلام من یكی عیب «1» دارد كه نمام و سخنچین است، دیگر هیچ عیب ندارد. خواجه گفت: سهل است، دروغگویی و نمامی غلام چه خواهد بود؟
زر بداد و آن غلام را بخرید و به خانه آورد. آن خواجه كنیزكی سرو قامتی آفتاب طلعتی عنبر مویی داشت كه سرو آزاد پیش قامت او فروماندی، و گل و ریاحین از رشك عارض او عرق شبنم بر رو آوردی. این غلام را به آن كنیزك علاقه تعشقی پیدا شد. بعد از چندگاه این [غلام] به بعضی از مصاحبان خواجهاش این راز را در میان نهاد و آن كنیزك را طلبید. خواجهاش در آن باب تعللی مینمود، آن غلام بیبی خود را مانع این امر، میدانست، از بیبی كینه در دل گرفت و شب و روز در فكر آن بود كه بیبی خود را از صحبت خواجه دور و مهجور سازد. تا آنكه روزی در خانه به غیر از بیبی و غلام هیچكس نبود. غلام زمان زمان تبسمی میكرد و سری میجنبانید، آن عورت چون آنرا بدید از وی استفسار نمود. گفت: ای بیبی ولینعمت من،
چه گویم كه ناگفتنم بهتر استزبان در دهان پاسبان سر است یكی سری است و یكی رمزی است كه من مشاهده كردهام كه [مصرع]:
گفتن نمیتوان و نهفتن نمیتوان
[گفتن بنابر آنكه] «2» میترسم كه بیطاقت شوید و آن را فاش گردانید، و نهفتن
______________________________
(1)-C ,A : یك عیب
(2)- درC ,A : بنابر آنكه مرا بر شما رحم میآید
ص: 60
بنابر آنكه مرا بر شما رحم میآید، مبادا كه اگر نگویم امری به وقوع آید كه شما به آن درمانید. بیبی كه این را شنید بیطاقت گردید و به غلاظ و شداد سوگندها خورد كه من این راز را فاش نگردانم. غلام گفت: ای بیبی من معلوم شما باد كه خواجه من در جایی تعلقی پیدا كرده و كار به جایی رسیده است كه دمبهدم است كه به آن محبوب دست طرب در آغوش میكند و شما را بالكلیه فراموش گرداند. زن كه این سخن را شنید آتش غیرت در سینه وی افروختن گرفت و اشك ندامت بر رخسارش ریختن گرفت. گفت: ای غلام، رحمت بر تو باد كه مرا خبر كردی و حق نمك بهجای آوردی. اكنون من دانم كه بر وی چه میكنم. غلام گفت: ای بیبی، مصلحت نیست كه شما اظهار این معنی نمایید و سر این راز بگشایید، زیرا كه سبب جنگ و نزاع میشود [و] خواجه در تعصب میافتد و به آن كار بیشتر میل مینماید، بیبی گفت: ای غلام چه سازم كه مرا طاقت نمانده. غلام گفت: ای بیبی ولی نعمت من تدبیر این كار بكنم، شما باید كه وقتی كه خواجه در خواب باشد)119 B( استره تیزی برگیرید و [دو] موی از زیر گلوی خواجه ببرید و بمن دهید تا من بر آن افسونی خوانم و رشته جان خواجه را به محبت شما چنان پیوند سازم كه مانند موی بر آتش محبت «1» شما در پیچ و تاب شود. بیبی گفت:
ای غلام اگر تو این كار كنی هرچه مطلوب و مدعای تو باشد روا گردانم.
غلام استره تیزی به وی داد و از خانه بیرون رفت و خواجه خود را پیدا كرد و پیش وی آمده خود را ملول گرفت. خواجه چون اثر ملال در غلام بدید، از وی پرسید كه: ای غلام سبب چیست كه ترا چین در جبین میبینم و [ترا] ملول و غمگین مییابم؟ غلام در گریه شد و گفت ای خواجه، [بیت]:
______________________________
(1)-B 2 ,P : دوستی
ص: 61 دردی است در دلم كه گر از پیش آب چشمبردارم آستین برود تا به دامنم «1» عجیب قضیهای و غریب واقعهای! گفتن وی موجب فتنه و غوغاست و نهفتن آن مستلزم محنت و بلا. القصه من چنین معلوم كردهام كه بیبی از شما برگشته است و دل در عشق برادر شما بسته، و هردو بههم اتفاق كردهاند و كمر به خون شما بستهاند. من این را از آنجا میگویم كه یك روز برادر شما را دیدم كه به دست وی استره تیزی داد و باهم حكایت بسیار گفتند. بعد از چند روز شما در خواب بودید من دیدم كه بیبی استره تیز از آستین برآورد و دست به زیر گلوی شما برد، شما حركتی كردید فی الحال باز وی استره در آستین پنهان كرد. خواجه چون این سخن بشنید بغایت متردد گردید. گفت: ای غلام، رحمت بر تو باد كه مرا بر این امر مطلع گردانیدی. و خواجه در مقام امتحان شد و به خانه درآمد و عورت خود را گفت كه: من امروز گرانی در خود در مییابم و خواب بر من غلبه كرده بستر بینداز كه ساعتی استراحتی كنم. این بگفت و سر ببالین نهاد [و] خود را به خواب ساخت. اما به چشم سر «2» حاضر و ناظر [و] به گوشه چشم نظاره مینمود. زن «3» مظلوم فقیر گمان برد كه وی در خواب گشته است، فی الحال استره را از آستین برآورد و دست به زیر گلوی شوهر خود دراز كرد، [كه آن] خواجه برجست و سردست او را با استره بگرفت و گفت: ای بدبخت چه میخواستی كه كنی و او را مجال سخن نداد و سر او را گوشتاگوش برید، و بعد از آن به در خانه برادر خود آمد و او را طلبید و به خانه خود برد و آن فقیر بیگناه را نیز به قتل رسانید. فتنه و آشوب برخاست و اولیاء آن زن خواجه را عذابها)120 A( كردند و بسی
______________________________
(1)-P : ببرد تا بدانم
(2)-P : سر و دل؛T ,B 2 : سردون (؟)
(3)-T : بیبی بیچاره؛C ,A : آن
ص: 62
زر و مال وی تلف گردید. بعد از چندگاه كه از آن تفرقهها وا پرداخت، به خانه خود آمده جمیع فرزندان را دید «1» گرد یتیمی بر رخسار ایشان نشسته و رنگهای ایشان شكسته، با رخهای زرد و دلهای پردرد پیش پدر دویدند و نوحه و فریاد و فغان بركشیدند و غریو و ناله به چرخ اثیر رسانیدند. آن خواجه از غصه نزدیك بود كه كاردی بردارد و خود را به آنها ملحق گرداند، اما خود كرده است هیچ چاره و تدبیر نبود تا بعد از چندگاه، خواجه آن كنیزك را به نكاح آن غلام درآورد. شبی خواجه را خواب نمیبرد از درد دل فرزندان خود بیطاقت شده از خانه بیرون آمد، گذارش به در خانه «2» آن كنیزك و غلام افتاد. آواز گفتوگوی ایشان به گوش وی رسید. گوش داشت و استراق سمع نمود. كنیزك آه دردناك [بر] كشید و گفت: دریغ از آن بیبی ولینعمت من كه خواجه من او را به جور و ستم هلاك كرد. غلام تبسمی كرد و گفت: [ای فلانی] سبب كشتن بیبی تو شدی. كنیزك گفت: واویلا، چه میگویی و این چه سخنی است؟ از غلام در مقام تفحص شد كه این [سخن] چه معنی دارد؟ غلام گفت: بر زن اعتمادی نیست، مبادا كه تو این راز را فاش گردانی. كنیزك سوگندها خورد كه [من] اظهار آن ننمایم. غلام واقعه را به تمام به آن كنیزك شرح داد. خواجه این حكایت به تمام استماع نمود، دانست كه غلام مكری كرده بوده است و آن ضعیفه و برادرش «3» بیگناه بودهاند.
گریبان درید و فریاد كردن آغاز كرد و خاك بر سر میكرد و همه عمر در آن غم و اندوه بود [و] انگشت ندامت به دندان غرامت میگزید. چاره نداشت.
[اكنون] ای پادشاه تو نیز ملاحظه كن كه مبادا بعد از كشتن من ترا اینچنین پشیمانی و ندامت حاصل شود «4».
______________________________
(1)-B 2 ,P : میبیند
(2)-C ,A : به خانه
(3)- نسخ دیگر: برادر خواجه
(4)-P : دست دهد
ص: 63
چون این حكایت را به عرض رسانیدم پادشاه را رقتی پدید آمد و بسیار بگریست، روی به مدعیان كرده گفت: در این قضیه از روی موجب شرع محمدی تجاوز نمینمایم «1». ایشان را گفت [كه]: رجوع به شرع نمایند اگر این امر را بر وی «2» اثبات نمایید، بعد از آن من حكم فرمایم. القصه، به دولت شریعت محمدی از آن قصاص ناحق خلاص گردیدهام. اما مدت هفت سال در حبس و زندان بماندم. آن غلام كه حسود را كشته بوده حضرت رسالت [را] صلی اللّه علیه و سلم «3» در خواب دیده و گفتهاند «4»: ای غلام آن حسود بدبخت را)120 B( تو كشتهای و نیكرای بیگناه مدت هفت سال است كه محبوس است، اكنون اگر امید به شفاعت من داری برو و این واقعه را پیش پادشاه باز نمای.
آن غلام به پیش پادشاه آمد و آن قضیه را به تمام شرح داد. چون بیگناهی من بر پادشاه و همه [اهل] لشكر و كشور ظاهر شد و ثابت گردید، پادشاه مرا از زندان برآورد و به لباسهای خاصه خود مشرف ساخت و عذرخواهی بسیار نمود و باز همان منصب را به من تفویض نمود. بیحقیقتی اهل عالم و بیمروتی ایشان را دانسته بودم، سر به آن فرود نیاوردم «5» و همتی ورزیدم و همه را پشت پا زده بساط تنعم در نوردیدم و در گوشهای منزوی گردیدم. پادشاه مرا از حد بیرون تكلیف مینمود و [مرا] به حال من نمیگذاشت. بنابرآن من آن ولایت را باز گذاشته در این بیابان با دد و دام انس گرفتهام و میگویم كه:
عزلتی خواهم كه گر چرخ فلك چون گردبادخاكدان دهر را بیزد نیابد گرد من نعمان شاه یمنی چون این حكایت را شنود و این مقالت را استماع نمود، گفت: ای نیكرای، به عزت آن خداوندی كه هژده «*» هزار عالم در قبضه قدرت
______________________________
(1)-C ,A : نمایم؛T : قیلما یدور من
(2)-C ,A : بوی
(3)-C ,A : و سلم را
(4)-T ,P : كه پیغمبر او را گفته است
(5)-C ,A : فروز ناوردم
(*) س 21: مژده
ص: 64
اوست تا زمانی كه زنده باشم و مرا قوت و قدرت «1» آن باشد [كه] با تو مختلط و مصاحب باشم، از تو یك زمان جدا و مهجور نباشم؛ زنهار كه این سخن مگوی و آهن سرد مكوب و خاطر بر مصاحبت این فقیر قرار ده كه هر نوع رای تو مقتضی آن باشد، هرگز یك سر موی از آن انحراف ننمایم. هرچند كه نیكرای ممانعت نمود وی در مبالغت افزود تا آنكه به حكم الضّرورات تبیح المحظورات آنرا قبول نمود، ناگاه سپاه نصرت اقتران «2» ظفر قرین كه در طلب نعمان شاه یمنی متردد بودند رسیدند «3» و پادشاه نیكرای را به نوعی برداشت و اعزاز و اكرام بهجای آورد كه اهل لشكر حیران و واله شدند.
چون نعمان شاه به مستقر خلافت بازگشت با نیكرای طرح مخالطت و مصاحبت انداخت، از وی چندان آثار عقل و فراست و دیانت «4» و كیاست احساس نمود كه [او را] مستشار و مؤتمن خود ساخت.
آوردهاند كه پادشاه را ملازمی بود در غایت تقرب كه نفس ناطقه وی بود، پادشاه بیوقوف وی به هیچكاری مبادرت نمینمود. چون دید كه كار نیكرای روزبهروز روی در ترقی «5» دارد، آتش)121 A( حسد در كانون سینه وی اشتعال یافت، به سوی وادی تأمل و تفكر شتافت، با خود گفت:
اگر این شخص بر این منوال ماند ما را هیچ قدری «6» و قیمتی نماند، تدبیری باید كرد كه او را از نظر پادشاه بیندازم و از ملازمتش دور و مهجور سازم.
روزی پادشاه در خلوتی نشسته بود، با وی از هر بابی سخنی «7» در پیوسته، حكایت «8» بدانجا رسید كه بعضی از آدمیان از قبیل آنند كه ایشان قابل رعایت و
______________________________
(1)-P : توانای
(2)-C ,A : نصرتپناه
(3)-P : بعد از تردد بسیار بپادشاه ملحق شدن (شدند) پادشاه آنچه واقعه كه در میان پادشاه و نیكرای واقع شده بود همه را به اركان دولت گفت
(4)-C ,A : فراست دریافت
(5)-A : بروی روز؛C : روزبروز در ترقی
(6)-A : قدر
(7)-B 2 ,P : حكایتی
(8)-B 2 ,P : سخن
ص: 65
[لایق] تربیت پادشاه نیستند. [بیت]:
پرتو نیكان نگیرد هركه بنیادش بد استتربیت نااهل را چون گردكان بر گنبد است پادشاه پرسید كه: غرض از این حكایت چیست؟ گفت: شاها من وقتی افشای این راز مینمایم و قفل از در درج این اسرار میگشایم كه حضرت پادشاه خلد ملكه شرط فرماید كه حكایت مرا كماینبغی تفحص و تفتیش نمایند و خط بطلان بر حدیث من نكشند و تیغ سیاست كشیده مرا بیگناه نكشند.
پادشاه بر وفق مدعای «*» وی او را مستأمن گردانید و مستوثق ساخت. گفت:
[شاها]، به جان زنهار كه این درویش بدكیش را كه شما نیكرای میخوانید و او را پهلوی خود مینشانید و او را محرم اسرار و كاشف استار خود گردانیدهاید «1» و واقف بر سرایر ضمایر خود ساختهاید، [وی] شما را غیبت میكند و عیبی كه ذات پاكیزه صفات ملك سمات شما از آن بری و عاری است، بر شما اثبات میكند و میگوید كه: از دماغ پادشاه نتنی «2» ظاهر میشود كه من از آن بسیار بتنگم و بغایت رنج و عذاب میكشم «3». و همواره در وقتی كه [شما] «4» با وی راز میگویید او آستین بر «5» دهان خود میگیرد. پادشاه بر مثال غنچه سر به جیب تحیر فرو برد و بر خود بپیچید «6» و گفت كه: من او را مرد سلیم النفس و صحیح القول اعتقاد داشتم و او را در این مرتبه خبیثطبع نمیپنداشتم؛ وی چگونه اینچنین افترا و كذبی صریح در حق من میگفته باشد؟ آن حسود بدبخت گفت: شاها، حقیقت و فطرت كسی را به آسانی نمیتوان دانست و مطلع بر ماهیت كسی گردیدن در كمال دشواری است.
______________________________
(1)-C ,A : گردانیدید
(2)-B 2 : از دماغ پادشاه و بینی وی بوی بدی
(3)-B 2 : در رنجم؛P : و من از آن بغایت در رنج و عذاب بسیارم
(4)-P : خفیه با وی؛T : خفیه و آشكار با وی
(5)-C ,A : در
(6)-A : بو پیچید
(*) س 8: وقف مدعای
ص: 66 به یك دو روز ز «1» احوال كس توان دانستكه تا كجاش رسیده است پایگاه علوم
ولی ز باطنش ایمن مباش و غره مشوكه خبث نفس نگردد به سالها معلوم پادشاه گفت: این امر غریب و صورت عجیب است «2»، مرا باور نمیآید. آن حسود بدبخت دستار را از سر برداشت و سر بر زمین نهاد)121 B( و گفت:
حضرت پادشاه دام ملكه وی را امتحان فرمایند، اگر سخن من خلاف واقع شود هر عقوبتی كه فرمایند سزاوار باشم. آن بدبخت [ملعون] سیاهروی و مطرود «3» مردود دروغگوی از پیش پادشاه بیرون آمد و بر در خانهاش «4» كه بر سر راه نیكرای بود بایستاد؛ چون آن نامراد رسید فی الحال پیش دوید و اظهار تملق و گرمخویی نمود و گفت: باشد كه به یمن «5» قدوم شریف خود «6» خانه فقیران را مشرف گردانید. نیكرای از «*» كمال لطف و خلقی كه داشت دعوت وی را قبول كرده به خانه وی درآمد. آن ملعون طعامی پخت و در وی سیر خام بسیار آمیخت و پیش نیكرای آورد. نیكرای چون آن طعام را چشید طَعامُ الْأَثِیمِ «7» كَالْمُهْلِ یَغْلِی فِی الْبُطُونِ «8» كَغَلْیِ الْحَمِیمِ «9» به خاطرش رسید، اما از خاطر میزبان چاره ندید و از طعام تناول كرد. به خاطر قرار داد كه آن روز به ملازمت [پادشاه] نرود. چون از خانه بیرون آمد قاصدی از پیش پادشاه آمد و گفت كه: پادشاه ترا طلبیده است. نیكرای هیچ معذرتی نیافت و به ناكام به درگاه عالمپناه شتافت، چون به موضع معهود خود قرار
______________________________
(1)-T : نه؛B 2 : كه
(2)-P : عجیب است كه او چنین امری بكند
(3)-C ,A : مترود
(4)- چنین است نسخهB 2 : نسخ دیگر: خانه
(5)-T ,B 2 ,P : بفر
(6)-C ,A : قدم خود
(7)- قرآن، سوره 44 آیه 44
(8)- قرآن، سوره 44 آیه 45
(9)- قرآن، سوره 44 آیه 46
(*) س 12: نیكرای را از ...
ص: 67
گرفت، پادشاه سر به پیش وی آورد كه با وی راز گوید و حاضر و ناظر كه [آثار] و علامات سخن كه شنیده از وی به ظهور میآید «1» یا نه. نیكرای چون دید كه پادشاه سر به پیش وی فرود آورد با خود گفت «2» كه: آه چه چاره كنم كه چنین طعام منتنی خوردهام و بوی ناخوش از دهان من میآید، العیاذ باللّه كه این بوی به مشام پادشاه رسد از من و صحبت من متوحش گردد و از برای دفع بوی دهان خود، آستین را بر دهان گرفت. پادشاه چون آن را بدید، سخن آن نمام بدبخت باورش آمد و از وی به جان رنجید و بسیار بر خود بپیچید «3» اما چنان نكرد كه كس بر آن مطلع شود، با وی آغاز ملایمت و اظهار التفات نمود و گفت: ای نیكرای مدت مدید [و عهد بعید] است كه بر این آستان به قدم خدمت و استطاعت ایستادهای و وظایف «4» خدمتگاری و شرایط بندگی به تقدیم رسانیدهای، اما انعام و اكرامی كه مناسب و لایق بوده باشد واقع نگشته است. امروز به خاطر چنان رسیده كه ترا به نوعی نوازش و پرورش نمایم كه تا دور دوار «5» باشد دستورالعمل پادشاهان كامگار و خسروان نامدار)122 A( گردد.
آوردهاند كه پادشاه را در ده فرسنگی شهر یمن قلعهای بود كه آن را قلعه صعلوك میگفتند و پادشاه آن را به یكی از معتمدان خود سپرده بود.
پادشاه دوات و قلم طلبید و به كتوال قلعه رقعهای نوشت مضمون آنكه: «آورنده مكتوب «6» هرگاه كه رسد فی الحال سر او را از تن جدا كرده به پایه سریر اعلی فرستد و یك سر موی در آن تعلل و تقصیر جایز ندارد.» و آن كتابت نوشته، به مهر خود رسانید و بپیچید و رشتهای در وی بسته موم و مهر كرده به نیكرای داد و گفت كه: مرا صندوق جوهری است كه از پدر میراث رسیده است كه در
______________________________
(1)-B 2 ,P : میپیوندد
(2)-C ,A : نیكرای با خود گفت
(3)-A : بو پیچید
(4)-C ,A : وظیفه
(5)-C ,A : دور
(6)-P : این خط
ص: 68
خزاین هیچ پادشاهی مثل آن جوهر نبوده است، امروز بحر كرم ما موج بر اوج بخشش رسانیده آن را در دامن مراد تو انداخت. این رقعه را بگیر و به پیش كتوال فلان قلعه بر. نیكرای خوشحال گشته از پیش پادشاه خرامان بیرون آمد و خدای را شكر میگفت و غافل از آنكه در آن رقعه نوشته چیست.
ناگاه آن حسود مردود به وی رسید و او را خوشحال دید، سبب پرسید. گفت:
پادشاه در مقام بندهنوازی و ذرهپروری شدهاند و مكتوبی نوشتهاند به كتوال فلان قلعه و درج دری به من انعام فرمودهاند. آن ملعون كه این حكایت شنید درج دلش مانند مجمر پر از جمرات آتش حسد گردید، و دود از كانون سینه [پركینه] بركشید و علم آه برآورده، دماغ سودایی او را چون دل پرغل وی سیاه و تاریك گردانید. با خود گفت آه [این] تدبیر من موافق به تقدیر نیفتاد و این اندیشه «1» كه كردم هیچكاری نگشاد «2». اكنون كار وی روی در ترقی نهاد، چه سازم و چه مكر و حیله پردازم. با خود گفت هیچ بهتر از آن نیست كه این رقعه را به تدبیر از وی بستانم و آنرا به كتوال رسانم و آن گنج را گرفته فرار نمایم و او را از این دولت محروم سازم. با وی گفت: ای برادر مرا در آن قلعه [مهم] ضروری است، چند روز است كه از پادشاه اجازت طلبیدهام و امروز میخواستم كه بروم اگر این خدمت را به من فرمایی من به جان منت دارم و این خدمت را كما ینبغی بهجای آرم و این امانت را بیشایبه خیانت تسلیم نمایم. نیكرای گفت ای عزیز این بغایت كرمی است «3» كه درباره این فقیر بهجای میآرید، چون این خدمت را بگزاری، من نیز آنچه قاعده دوستی و یاری است به تقدیم رسانم. حاصل كه آن رقعه را گرفت و همچون بخت برگشتهای خود روی بدان قلعه نهاد.
چون آن رقعه را كتوال برگشاد و مطالعه كرد فرمود)122 B( كه جلاد
______________________________
(1)-P : و از این اندیشه
(2)-P : برنیامد
(3)-B 2 : غایت كرم است
ص: 69
را طلبید، آن مردك را حالت عجیبی شد. گفت: جلاد را چه میكنند؟
گفتند: سر ترا [از تن] جدا كرده پیش پادشاه میفرستیم. گفت: واویلا این چه سخنی است! من از پی درج درآمدهام. كتوال آن خط را به وی نمود، چون مضمون را بدید كاتب قضا سجل عمر او را درنوردید. گفت: ای امیر این خط از من نیست از كس دیگر است، در حقیقت من دارنده این مكتوب نیستم، اگر گویند من همین دم صاحب خط را حاضر سازم. حاكم گفت:
مهمل مگوی و جلاد را حكم كرد كه او را گردن زد و سر او را فی الحال به پیش پادشاه فرستاد. چون قاصد سر او را پیش پادشاه آورد، نظر كرد دید كه سر ندیم وی است. پادشاه انگشت به دندان گزیدن گرفت و گفت: سبحان اللّه! این چه امر بو العجب است! من این خط را به كس دیگر داده بودم، باری نیكرای را طلب نمود و كیفیت حال را پرسید. نیكرای حال خود را و مصاحبت او را و خوردن طعام او و آستین بر «1» دهان ماندن را به تمامی شرح داد.
پادشاه را معلوم شد كه آن حسود در حق وی مكر و غدری كرده بوده است.
خدای را شكر بسیار گفت و نیكرای را عذر [خواهی] بیحد «2» نمود.
القصه چون شیخ بو علی این حكایت را گفت و این در معرفت سفت، یمین الدوله فرمود كه بر ضمیر منیر آفتاب تنویر حكیم روزگار و فیلسوف نامدار مخفی و محجوب نخواهد بود كه به حكم النّاس مجزیون «*» باعمالهم إن خیرا فخیرا و إن شرا فشرّا هركس به جز او سزای عمل رسیده و میرسد، از این اندیشه نمیباید كرد. [بیت]:
هركه او نیك میكند یابدنیك و بد هرچه میكند، یابد إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها «3» وَ لا یَحِیقُ الْمَكْرُ السَّیِّئُ
______________________________
(1)-C ,A : در
(2)-B 2 ,C ,A : بسیار
(3)- قرآن، سوره 17 قسمتی از آیه 7
(*) س 17: مجزون
ص: 70
إِلَّا بِأَهْلِهِ «1».
تو با خدای خود انداز كار و دل خوش داركه رحم اگر نكند مدعی خدا بكند «2» ای حكیم در عدم اختلاط من بهانه مجوی و معذرت مگوی كه به مقتضای انّما الاعمال بالنّیات [كه] حدیث پیغمبر است صلی اللّه علیه و سلم، دیگر آنچه در ملازمت سلاطین و خواقین حاصل «3» میشود در غیر آن میسر «4» و محصل نمیگردد. و در كتب معتبره مسطور است كه بسیار از اولیاء كبار در خدمت سلاطین بودهاند.
چنانچه منقول است كه عزیزی در ملازمت پادشاهی منصب عسسی اختیار كرده بود «5»، حضرت خواجه خضر علیه الصلوات و السلام با وی مصاحبت میكرد. با خود اندیشه كرد كه باوجود آنكه من مرتكب چنین امر خبیثی «6» گشته [ام]، خضر علیه الصلواة و السلام با من مصاحبت و اختلاط میكند. اگر من ترك این شیوه)123 A( كنم و در كنج صومعه نشینم، قیاس چنان است كه خضر از مصاحبت من مفارقت ننماید. بنابراین ترك این امر كرده در گوشهای منزوی گردیده به تقوی و ریاضت و عبادت مشغول گردید و مقید گشت. مدت مدید برگذشت و خضر علیه السلام بر وی ظاهر نشد. گفت: اوخ چه كار كردم و از من چه عمل واقع شده باشد كه مانع صحبت آن بزرگوار شده باشد «7».
بعد از مدتی باز به عمل خود معاودت «8» نمود، همانروز حضرت خضر علیه السلام بر وی ظاهر شد، آن درویش را حیرتی شد كه این چه نوع امر بو العجبی است! به خضر علیه السلام اظهار این نمود. خواجه فرمودند كه: [ای] درویش تو
______________________________
(1)- قرآن، سوره 35 قسمتی از آیه 43
(2)- این بیت و نقل قول قرآن در نسخههایT وT 2 وجود ندارد
(3)-C ,A : میسر
(4)-C ,A : حاصل
(5)-C ,A : عسسی داشت
(6)- نسخ دیگر: خسیسی
(7)-P : گردیده باشم
(8)-C ,A : مبادرت
ص: 71
مپندار كه ما از برای طاعت و عبادت به تو اختلاط میكردیم، خدای را بندگانی هستند كه به نوعی بندگی و عبادت میكنند كه اگر تو هزار سال عبادت كنی به ایشان برابری نتوانی كرد، و ایشان در آرزوی صحبت من بوده و میباشند و من به ایشان اختلاط نمیكنم و مصاحبت من با «1» تو از برای آن بود كه در ملازمت پادشاه بعضی را كه بر ایشان تهمتی واقع میشود «2» تو در مقام تحقیق و تفتیش آن میشوی و او را از عقوبت پادشاه خلاص میگردانی، این امر پسندیده ما بود.
ای حكیم از صحبت من اجتناب مكن و از اختلاط من احتراز منمای كه به امداد و معاونت یكدیگر مهمات را مكمل سازیم. تو متفحص و حاضر میباش و مهمات خلایق را تحقیق كرده به من عرض نمای. من نیز به استصواب تو كفایت مهمات ایشان نمایم و بساط عدالت و نصفت برگشایم. ای حكیم آن حكایت را شنیدهای كه در تذكرة الاولیاء شیخ فرید الدین عطار مسطور است كه یكی از مریدان شیخ «3» شقیق بلخی به طواف كعبه احرام بسته بود، چون از شیخ خود رخصت طلبید، شیخ فرمودند: باید كه از راه بغداد روی و جنید را زیارت كنی. آن مرید قبول كرده متوجه گردید، چون به بغداد رسید به خانه جنید آمد. گفتند: به خدمت خلیفه رفته، درویش را [انكاری] در خاطر افتاده كه جنید را از اولیاء كبار میشمرند، ولی را به خدمت خلیفه «4» چه كار؟ در این تخیل و اندیشه بود، به بازار درآمد. اتفاقا دزدی گریخته بوده و جمعی درپی وی مدتی مترصد و مترقب بودهاند، آن درویش را كه دیدند گمان بردند كه دزد وی است و به غلط او را گرفته دست و گردن بسته به درگاه پادشاه آوردند و كیفیت باز نمودند. خلیفه حكم فرمود كه دست او را ببرند. چون او را بیرون بردند، شیخ جنید رحمت اللّه علیه در مجلس
______________________________
(1)-C ,A : بر
(2)-C ,A : شده باشد؛P : میشد
(3)-P : میر شقیق
(4)-P : با خلیفه
ص: 72
بود، بر وی ظاهر شد كه این در حق وی تهمت است. به پادشاه)123 B( گفت كه: این شخص گناهی ندارد و این در حق وی تهمت است. خلیفه فرمود كه: چون بیگناهی وی بر ضمیر منیر شما ثابت «1» گشته باشد او را خلاص فرمایند. شیخ [به تعجیل] بیرون آمدند. در وقتی بود كه دست او را به چوب بسته بودند و جلاد میخواست [كه] تیغ راند. شیخ رسید و نعره زد كه ای جلاد دست نگاه دار و او را منع كرد «2» و دست آن درویش را گرفته از آن عقوبت خلاص گردانیدند. بعد از آن شیخ فرمودند كه ای درویش از برای اینچنین مصلحتها ملازمت پادشاه را اختیار كردهایم كه دست بیگناهان بریده نشود. آن درویش در پای شیخ افتاد و عذر بسیار خواست و توبه نمود.
القصه ابو علی را حجتی نماند و ملازمت را قبول نمود.
آوردهاند كه نصر سامانی «3» فرمود كه از برای ابو علی كرسی ساختند و آن را مرصع و مكلل كرده به جواهر و یواقیت پرداختند، و شدهای از مروارید در پیش آن كرسی آویختند، و آن كرسی را بر دست راست خود مقرر فرمود. ابو علی مانند نیر اعظم كه بر سپهر لاجوردی یك نیزه برآید، بر بالای آن كرسی برآمد و نشست و مجلس یمین الدوله را رشك فردوس برین میگردانید. منقول است كه روزی ابو علی به نصر سامانی گفت كه: وقت مطالعه من سحر است و در آن هنگام جماعت رنگریزان به آواز كدنگ مزاحم و مشوش اوقات «4» من میشوند. یمین الدوله حكم فرمود كه دیگر در وقت سحر آن كار نكنند. بعد از چند روز گفت كه: كدنگكوبان سمرقند مرا مشوش میدارند «5». یمین الدوله تعجب نمود كه این چه نوع تواند بود كه از سمرقند كسی آواز كدنگ را شنود، اما هیچ اظهار [آن] نكرد. ابو علی دانست كه
______________________________
(1)-P : ظاهر
(2)-P : جلاد بایستاد
(3)- چنین است در نسخ دیگر
(4)-P : احوال
(5)-P : میسازند
ص: 73
یمین الدوله این سخن را برگزاف حمل نمود. لیكن ابو علی نیز در این باب مبالغه ننمود. تا بعد از مدتی گفت: دوش آواز كدنگ مرا مزاحم نبود.
یمین الدوله فرمود كه فی الحال تاریخ نوشتند و كس به سمرقند فرستادند، خبرآوردند كه در همان شب كلانتر رنگریزان مرده بوده است و آن شب كدنگ نزده بودهاند. چون یمین الدوله این حالت را از ابو علی مشاهده نمود اعتقاد و ارادت وی نسبت به ابو علی بیفزود.
نقل است كه روزی نصر سامانی فرمود كه در زیر چهارپایه كرسی ابو علی چهار تنگه نهادند، و ابو علی را از آن خبر نبود. چون آمد و بر بالای كرسی نشست «1» روی به جانب آسمان كرد و باز به جانب زمین نگاه كرد و از روی تحیر و تعجب سر میجنبانید. نصر سامانی گفت كه: حكیم زمان را چه چیز متحیر و متعجب ساخته و در وادی تفكر و اندیشه انداخت؟ ابو علی گفت كه)124 A( : امروز اینچنین درمییابم كه تخت «2» من مقدار پشت كاردی بلند گشته، یا آسمان آن مقدار پست گردیده؛ نصر سامانی و اركان دولتش بر كمال حدس و احساس وی تحسین و آفرین نمودند.
نقل است كه روزی یمین الدوله در خانهای نشسته بود كه آن خانه را چهار در بود، از ابو علی سؤال كرد كه: ای حكیم، میخواهم كه حكم فرمایی كه چون من امروز از مسند خود برمیخیزم از كدام در بیرون خواهم رفت؟ ابو علی گفت: شاها شما در مقام امتحان منید و قصد شما آن است كه مرا الزام نمایید، مقرر است كه من آنچه گویم شما برخلاف آن خواهید كرد.
دوات و قلم طلبید و بر كاغذ پارهای چیزی نوشت و در زیر سریر یمین الدوله نهاد و گفت: شما برخیزید و از یك در بیرون روید و درآیید و بعد از آن، آن كاغذ را بگشایید و ببینید «3» كه موافق است یا نه. یمین الدوله گفت: ای
______________________________
(1)- نسخ دیگر: بر بالای كرسی خود قرار گرفت
(2)-P : تحت
(3)-A : بوبینید
ص: 74
ابو علی من از هیچیك از این درها بیرون نمیروم و بفرمود تا كنج خانه را كه میان مشرق و جنوب بود شكاف كردند و از آنجا بیرون رفت و درون آمد و بر تخت خود قرار گرفت، و آن كاغذ را برداشت و نگاه كرد. در وی نوشته بود كه: چون پادشاه از تخت خود برخیزد از كنج خانهای كه میان مشرق و و جنوب است بیرون آید «1». یمین الدوله چون این خط را مطالعه فرمود، حكم كرد «2» كه زر آوردند و بر فرق شیخ نثار كردند. روز دیگر یمین الدوله به ابو علی گفت: ای حكیم دوران اگر شما امروز حكم قطعی فرمایید كه من از تخت خود كه برخیزم از كدام در بیرون خواهم رفت، دیگر همواره هرچه فرمایید بیدلیل و حجتی قبول فرمایم «3». ابو علی گفت: شما امروز از آن دری كه از قفای شماست بیرون خواهید رفت. یمین الدوله در خاطر خود قرار داد كه من البته از آن در بیرون نخواهم رفت.
آوردهاند كه یمین الدوله را یكی ببری بود مقید زنجیر تسخیر، مانند پلنگ غضب پادشاهان «4» متجبر و خونریز، و مثل شیر دوران با اهل وفا در كینه و ستیز، ثور عرصه گردون را از انجم و هلال بر شكم و پهلو از نیشتر دندان و خنجر ناخنش زخمها بودی «5»، و شیر بیشه سپهر نیلگون از هیبت و صلابت سرپنجه او در كنج و برجی به خرچنگ و خوشه قناعت نمودی.
[بیت]:
ببری كه گفته شیر فلك با وی از نیازكبر «6» پلنگ چیست به ما چون سگ توایم یمین الدوله فرمود كه آن ببر را بیاوردند تا در پیش وی او را طعمه دهند.
چون كله را پیش وی انداختند ببربان را فرمود «7» تا كله را از او بستاند و با
______________________________
(1)- نسخ دیگر: رود
(2)-B 2 ,P : مطالعه نمود بفرمود
(3)-P : از شما قبول نمایم
(4)-C ,A : پادشاه؛ در نسخهT ، از اینجا تا پایان بیت افتادگی دارد
(5)-C ,A : بود
(6)-P : كبری
(7)-C ,A : فرمودند
ص: 75
وی تلاش نماید، در محلی كه باهم تلاش میكردند)124 B( پالهنگ از گردن ببر بیرون آمد، خلایق همه رو به گریز نهادند، آن ببر قصد درون خانه كرد، یمین الدوله بیخود گشته برجست و از دری كه قفای وی بود، بیرون دوید و سخن ابو علی راست گردید.
منقول است كه در ولایت بخارا «1» جانوری پیدا شد كه هركس وی را میدید هلاك میگردید و بسیاری از آدمیان و حیوانات عرضه «*» تلف گشتند، همه عقلا در طریقه دفع وی متحیر و عاجز بودند «2»، عاقبت الامر به پیش ابو علی آمدند و چاره «3» كار از وی جستند. فرمود تا سپری از فولاد ساختند و آن را صیقل زده مانند آئینه گردانیدند، پس فرمود شخصی آن را به پیش روی خود گرفته متوجه آن جانور گردید، چون از خاصیت صورت نوعیه آن حیوان بود همچنین كه صورت خود را در آن آئینه مشاهده نمود، فی الحال بیفتاد و بمرد و خلایق از آن بلا و آفت خلاص یافتند.
حاصل كه ابو علی حلال مشكلات زمان خود بود [و] هر عقده و مشكلی كه عقل خلایق در حل آن متحیر گشتی، چون پیش وی آوردند [ی] فی الحال آنرا منجلی ساختی، و یمین الدوله تمامی مهمات خود را مفوض به او داشته بود و از صواب دید او [یك] سر موی تجاوز نمینمودی.
چنین گویند كه یمین الدوله را اندك مرضی عارض شد و در آن وقت ابو علی به علم طب شروع ننموده بود، در ولایت بخارا طبیبی بود كه از كمال حماقت بادنجان را از سورنجان [باز] نشناختی و فربهی را از آماس فرق نكرده، مردم لحمانی را از فرق تا قدم طلا انداختی ضعف معده «4» و درد شكم را گوشت گاو و فطیر خام فرمودی، و درد چشم را به آهك و
______________________________
(1)-P : در فاخره بخارا
(2)-B 2 ,P : گشتند
(3)- نسخ دیگر: تدبیر
(4)-C ,A : كوفت معیده (گرفت!)
(*) س 6: عرصه
ص: 76
زرنیخ و بادنجان [خام] معالجه نمودی؛ شآمت مقدم و نحوست منظرش به مثابهای بود كه دست هركه را گرفتی از دست رفته از پای درآمدی، و هر خستهای كه روی او را مشاهده نمودی دیگر روی نیكویی ندیدی. [قطعه]:
آنكه تا دعوی طبابت كردملك الموت رفت نزد خدا
گفت من داشتم یكی منصبكه نبود اندر آن شریك مرا
گشته پیدا كنون یكی شخصیكه كند قتل بندگان ترا «1»
یا كن او را ز منصب من عزلیا مرا خدمت دگر فرما منقول است كه یمین الدوله آن طبیب را طلب نمود و از معالجه مرض خود از وی سؤال فرمود. آن جاهل سخنان پریشان گفتن گرفت «2» و اظهار حكمت و دانائی نمود. چون شیخ ابو علی را از آن [علم] وقوفی نبود هیچگونه دخلی ننمود.
القصه آن مجلس را تمام شغل فرمود و یمین الدوله تمام به وی متوجه گردید و به شیخ بو علی نپرداخت. آتش غیرت در درون سینه ابو علی بر افروخت و گفت:)125 A( ای دریغ، من این علم را نورزیدهام، [علم] خود این علم بوده است. چون مجلس متفرق گشت؛ ابو علی ملول به خانه رفت و به خود قرار داد كه تا این علم را كما ینبغی به دست نیارد به مجلس یمین الدوله نرود. چون بعضی [از مسایل] طبیبی موقوف است به سماع
______________________________
(1)- در نسخهA بیت 3 و 4 را با همان خط در حاشیه نوشته و در نسخهC آنها را در آخر آورده است
(2)-P : آغاز كرد
ص: 77
و به قوت طبع و مطالعه آنرا نمیتوان دانست، ضرورت [شد] به معلمی «1».
شنیده بود كه در یكی از قرای «2» بخارا حكیمی است «3» بغایت دانا [و] در علم طب عدیم المثل، كتابهای خود را برداشته متوجه به پیش آن حكیم شد به وجهی كه كسی بر آن مطلع نشد، و به پیش آن حكیم رفت و از وی التماس سبقی نمود. آن حكیم اوصاف كمالات «4» وی را شنیده بود طوعا و رغبة قبول نمود.
آوردهاند كه چون ابو علی مختفی شد، یمین الدوله را حالت عجیبی دست داد و در طلب و تفحص وی سعی و كوشش بسیار نمود، از وی خبری و اثری نیافت. تا بعد از یك سال كه این علم را به تمام و كمال به دست آورد «5» و به نام یمین الدوله كتابی در علم طب تصنیف نمود و پیش وی آورد و كیفیت احوال را بیان كرد. یمین الدوله خدای را شكر بسیار گفت كه باز دیده رمد دیده به دیدار وی منور شد.
القصه ابو علی در علم طب چنان مشهور و معروف گردید كه هر معیوب و معلول مقطول الطمع را كه به پیش او آوردند [ی] او را فی الحال معالجه كردی و هیچ معالجه وی تخلف ننمودی.
منقول است كه در بخارا شخصی را مرضی واقع شد كه فریاد میكرد و زاری مینمود كه من گاو شدهام، مرا بكشید و بخورید. او را به پیش ابو علی آوردند، فرمود كه دست و پای وی را بربستند و كاردی طلبید و آن را سنگ كشیده تیز ساخت و بعد از آن پیش وی آمد و گفت: غم مخور كه من ترا میكشم، او زاری من نمود كه زود باش و در «6» این كار تقصیر مكن. ابو علی دست بر پهلوی وی رسانید و احتیاط كرد و گفت كه: این گاو بسیار لاغر
______________________________
(1)-C ,A : قلمی (!)؛P : بعلمی
(2)-C ,A : یكی قریه
(3)-C ,A : كه
(4)-T ,C ,A : اوصاف و كمالات
(5)-T ,P : حاصل كرد
(6)-C ,A : از
ص: 78
است و خوردن را نمیشاید؛ چند روزی او را تربیت باید كرد؛ و او را گفت: اگر میخواهی كه به مقصود رسی، باید كه هر غذا و شربتی كه به تو فرمایم اختیار كنی. گفت: منت دارم و قبول نمود. ابو علی شربتها و غذاهایی كه تقویت دماغ كند برای وی [تعیین] فرمود، بعد از چند روز آن مرض مندفع گردید. ابو علی پیش وی رفته گفت كه: چون است، فربه گشتهای كه ترا فرمایم كه بكشند؟ وی مضطرب گشته گفت كه: این چه سخن است كه تو میگویی، هركه قصد من نماید من او را پارهپاره سازم. حاصل كه ابو علی او را به این تدبیر از آن مرض خلاص كرد.
آوردهاند كه یكی)125 B( از اعیان بخارا را دختری بود در غایت حسن و جمال، او را علت قلنج پیدا شد، به نوعی كه هردو دست او برداشته بر سر او خشك مانده بود و فرود نمیآمد. ابو علی فرمود كه پدر وی مجمعی ساخت و [همه] خویشان و اقربای خود را جمع كرد و آن دختر را فرمود كه بر بالای تختی نشانیدند و برادر وی را فرمود كه به آن دختر آغاز بازی كردن گرفت، گاهی قصبه او را میكشید و گاهی معجر او را، به نوعی كه وی در اعراض شد و برادرش در آن حركات «1» میافزود تا به حدی «2» كه معجر از سر وی جدا ساخت و سر وی برهنه كرد. وی از غصه فریاد میكرد و هیچكس او را از آن منع نمیكرد تا آنكه آن برادر جامه او را از تنش بكشید و پیراهن او را [نیز] از برش كشید «3»، با وی همین ازاری مانده بود. برادرش دست كرد و بند ازارش «4» بكشید و دختر فریاد كرد و هردو دست او فرود آمد و بند ازار خود بگرفت و بیفتاد و بیهوش شد. چون به هوش [باز] آمد، دستهای وی به حال خود آمده بود. این علاج از مخترعات ابو علی است.
______________________________
(1)-C ,A : حركت
(2)-B 2 ,P : مرتبه
(3)-P : نیز بیرون انداخت،B 2 : نیز بیرون كرد
(4)-P : شلوارش
ص: 79
آوردهاند كه بیماران را میآوردند و بر سر كوچه ابو علی مینشاندند، ابو علی كه از خانه بیرون میآمد بر یك جانب نگاه میكرد و میگفت كه این را فلان مرض است و [او را] علاج این است؛ و در بازگشتن به جانب دیگر نگاه میكرد و همین دستور علاج میفرمود. روزی بیماری را ملاحظه بسیار نمود و در علاج وی هیچ سخن نگفت و به دیگری متوجه شد. آن بیمار را حالت عجیبی دست داد و دل از حیات و زندگانی بركند و گفت كه:
او را برداشته بردند و به خانه گذاشتند. گفت: ای عزیزان فكر تابوت و كفن سازید، كار من نشد؛ ابو علی دانسته است كه مرض من علاجپذیر نیست، بنابراین به من نپرداخت. اكنون چاره كار رضا به قضا اللّه إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ «1» و دل به مرگ نهاد. اتفاقا در كنج خانه یكی سوراخی بود، این مریض دید كه ماری از آنجا بیرون آمد و بر گرد خانه سیر نمودن گرفت.
در میانه خانه كاسه شیری بود دهان بر آن نهاده تمام شیر را بخورد و بسیاری بر زمین بغلطید و بر خود بپیچید «2». بعد از آن دهان بر آن كاسه نهاده آن شیرها را قی كرد و در سوراخ درآمد. آن بیمار بر خود اندیشه كرد كه چون من مردنی شدهام و دیگر امیدواری نمانده و هر ساعت مرا امری دست میدهد،)126 A( مناسب چنان است كه این شیرها را بخورم و خود را خلاص گردانم.
بر این خاطر قرار داده، كاسه شیر را برگرفت و تمام را دركشید. چون زمانی گذشت دید كه مرض وی روی در تنزل نهاد [و] او را تخفیفی دست داد و زمان زمان بر خود صحت زیاده مییافت تا به حدی كه از خود امیدوار گردید.
فرمود كه او را بر سر راه ابو علی نهادند. به غرض تعرض ابو علی بود كه تو مرا دوا نكردی اینك خدای تعالی مرا بیمنت تو شفا ارزانی داشت. چون
______________________________
(1)- قرآن، سوره 2 قسمتی از آیه 156؛B 2 ,P : اكنون چاره كار رضینا بقضاء اللّه للّه و انا الیه راجعون
(2)-C ,A : بوپیچید
ص: 80
ابو علی «1» از خانه بیرون آمد «2»، او را بدید در تعجب شد و گفت «3»: ای مرد، تو قی افعی از كجا آوردهای و به چه كیفیت حاصل كردهای؟ من بنابرآن در آن مرض دخل نكرده بودم كه علاج آن منحصر بود در خوردن قی افعی و حصول آن متعسر بلكه متعذر مینمود؛ باری بگو كه آنرا چگونه یافتهای؟
آن بیمار احوال را چنانچه واقع بود وا نمود «4».
آوردهاند كه در تبریز خواجه بازرگانی را پسری بود در كمال حسن و ملاحت و در نهایت لطافت و صباحت، وی بیمار شد، هرچند كه او را معالجه نمودند به نمیگردید، تا به حدی كه امیدواری منقطع شده، جمعی پدر وی را گفتند كه در ولایت «5» بخارا طبیبی است ابو علی نام، علاج پسرت وی میتواند نمود. [آن] بازرگان پسر خود را گرفته پیش ابو علی آورد.
ابو علی [چون] نبض او را گرفت، دانست كه [او] عاشق است؛ [اما] اگر اظهار آن نماید آن پسر محجوب میشود و ممكن نیست كه اظهار آن كند و مقصود فوت میشود. ابو علی گفت: ای خواجه، مرد جهانگشتهای میآری كه وی [سخنگوی] و شیرین تكلم باشد تا من از او حكایت پرسم و گفتگوی كنم تا پسر تو شفا یابد. این خواجه را مصاحبی بود كه تمام ربع مسكون سیر كرده بود با خود همراه داشت، حاضر ساخت. ابو علی دست بر نبض پسر نهاد و از آن پیر جهانگشته تعریف شهرها را میپرسید، تا به تعریف شهر تبریز رسید، نبض آن پسر متحرك شد. ابو علی دانست كه مطلوب وی در تبریز است.
از محلات و مواضع آن شهر پرسیدن گرفت؛ چون محله شكرفروشان را بر زبان «6» برد، نبض وی بسیار مضطرب گردید، معلوم شد كه مقصود وی در
______________________________
(1)- از اینجا افتادگی نسخهB دوباره تكرار میشود
(2)-P : شد
(3)-B : تعجب كرده گفت
(4)-T ,B 2 ,P : به تفصیل عرضه داشت نمود؛B : آن بیمار گفت آنچنانكه واقع شده بود
(5)-P : فاخره
(6)-C ,A : بزبان
ص: 81
آن محله است. از كدخدایان و متوطنان آن محله پرسید، چون نام فلان خواجه را بر زبان گذرانید نبض وی سرعت بنیاد كرد،)126 B( ، از اهل خانهاش پرسید، یكی دختری را نام برد، نبض [وی] به مرتبهای اضطراب نمود كه نزدیك بود كه قالب تهی كند. ابو علی را جزم شد كه منظور «1» وی همان دختر است. به خواجه بازرگان گفت كه: برخیز [و] تبریز رو و فلان دختر كه مذكور شد [از برای این پسر] خواستگاری كن كه علاج او همین است؛ آن نیز از مخترعات «2» ابو علی است.
منقول است «3» كه پادشاه تبریز را عارضهای روی «4» داد كه پایهای او از كار رفته شل گردید و از جای نمیتوانست جنبید. هرچند اطبا و حكیمان «5» تبریز معالجه كردند «6» هیچ اثری ظاهر نشد، آن خواجه بازرگان به پیش پادشاه رفته كیفیت پسر خود را عرضه داشت نمود. پادشاه گفت كه: به غیر از وی كسی این مرض را علاج نمیتواند نمود. آن پادشاه را به یمین الدوله دوستی و مراسلتی بود، تحف و هدایای مناسب ترتیب نموده قاصدی به جانب بخارا روانه گردانید «7»، و از یمین الدوله استدعای تشریف قدوم ابو علی نمود. چون رسول رسید، یمین الدوله آن مكتوب را به پیش ابو علی فرستاد و گفت: مصلحت چگونه است؟ ابو علی گفت: رای پادشاه حاكم است.
یمین الدوله گفت: بغایت مناسب مینماید رفتن ایشان، زیرا كه بنای دوستی و محبت میان من و پادشاه تبریز به رفتن شما استحكام تمام میپذیرد.
القصه ساختگی نمودند، و شیخ ابو علی را به كوكبه و حشمت تمام متوجه تبریز گردانیدند. چون بر لب آب جیحون رسیدند، ابو علی گفت كه: محال
______________________________
(1)-C ,A : مطلوب
(2)-B : از مخترعات طبع
(3)-B : آوردهاند
(4)- نسخ دیگر: دست
(5)-T ,B : ندارد؛P : حكما
(6)- نسخ دیگر: معالجهاش نمودند
(7)-A : نمود؛C : ندارد
ص: 82
است كه من در كشتی درآیم «1»، این كار خلاف عقل و حكمت است. [مصرع]:
من لاف عقل میزنم این كار كی كنم!
آن جماعت عاجز شدند و هیچ چاره نداشتند. به یمین الدوله عرضه داشت كردند. یمین الدوله را اسپی بود كه در زیر زین فلك مثل آن تكاوری كسی ندیده، آنرا به زین و لجام مرصع روانه گردانید كه آن اسپ را در كشتی درآوردند و بر آن جانب دریا برند و گویند كه این اسپ را جهت تو «2» فرستادهاند.
شاید كه طبیعت وی میل نماید و در كشتی درآید، چنان كردند. ابو علی گفت: بعد از آنكه من در این دریا غرق گردم، آن اسپ مرا چه فایده دهد.
عاقبت عاجز شدند و [اتفاق كردند] و به زور تمام ابو علی را گرفته «3» در كشتی انداختند و از آب گذرانیدند. ابو علی گفت:)127 A( ، شما را در اول با من همین معامله بایست كرد تا این همه تشویش نكشیدی، گفتند كه: چون میدانستید كه ما شما را نخواهیم گذاشت و البته خواهیم گذرانید، پس چرا این همه مضایقه نمودید؟ گفت: از آن اندیشیدم كه اگر به اختیار خود در كشتی نشینم شاید كه كشتی غرق گردد و من تا روز قیامت مطعون گردم [كه] ارباب عقل و اصحاب حكمت آن را به بیحكمتی من حمل نمایند. چون مرا به زجر در كشتی درآوردید بر تقدیری كه غرقه گردم از من آن ملامت مرفوع خواهد بود «4». چون به بیابان مرو رسیدند، ابو علی از اسپ فرود آمد «5» تا تشرشر نماید.
اتفاقا در سوراخی بول نمود كه جای مكللة الراس «6» بوده است. و آن حیوانی است [كه] پیشتر مذكور شد كه ابو علی او را به چه حیله دفع نموده [بوده]
______________________________
(1)- نسخ دیگر: نشینم
(2)-B 2 ,P : جهت شما؛B : بشما
(3)- در نسخهA : و بزور تمام ابو علی را گرفته» را روی كاغذ دیگر نوشته و به متن چسباندهاند؛ در نسخهC جاافتادگی دارد؛ نسخههایB 2 ,P این كلمات را ندارد؛T :
توتوب زوردین
(4)-C ,A : مرفوع گردد
(5)-C ,A : فروز آمد
(6)-C ,A : مكله راس؛P : مكلته الرس؛B 2 : مكله الراس
ص: 83
است. از آنجا غباری متصاعد گشت و بر روی مردمك دیده ابو علی نشست.
به مرتبهای كه هیچچیز را نمیتوانست دید. ابو علی دست بر دیده نهاد و گفت: روبهروی «1» من كوكب نحسی طلوع نموده است و من نمیخواهم كه چشم من بر وی افتد، بر این بهانه چشم خود را به رویمالی بربست تا به مرو رسید. در كاروانسرایی فرود آمده بودند، ابو علی در اندیشه فرو رفت كه چه سازد و چه تدبیر كند كه چشم وی را چنین عارضهای دست داده بود.
[مصرع]:
ترسم كه طبیب را طبیبی باید
ناگاه آواز شخصی برآمد كه [میگفت] طبیبانیم و حكیمانیم و جراحانیم و به رسم ترك طبیبان «2» ندای میكرد و خود را میستود. ابو علی گفت: روید و او را بیارید. رفتند و او را به پیش ابو علی حاضر ساختند. ابو علی از وی پرسید كه: تو از كجایی و به كجا میروی و ترا چه نام است و ولایت تو كدام است؟ گفت: من از هند میآیم و به بخارا میروم و مرا هماره پال هندی نام است، به دعوی ابو علی آمدهام كه گوش از سر وی بكنم. ابو علی [با خود] گفت: واویلا در چه محلی مدعی چنین به سروقت من افتاد. ابو علی گفت:
ترا با ابو علی چه نسبت است و با وی چه نزاع داری؟ گفت: قصه من طولی دارد و حالا گنجایش آن نیست. ابو علی گفت: باری شمهای میتوان گفت.
هماره پال [هندی] گفت: در ابتدا غلام ابو علی بودهام و وی را چهل غلام بود كه ایشان را تربیت كرده علم طب میآموخت و از من هیچ حسابی نمی گرفت، و مرا لایق این امر ندانسته در خدمت آن غلامان گذاشته بود «3»، تا آنكه مرا به سببی آزاد كرد و من به هند رفتم و از حكمای هند علم طب
______________________________
(1)-C ,A : روی بر وی
(2)-T : این سه كلمه در ترجمه حذف شده
(3)- نسخ دیگر: خدمت این غلامان میفرمود
ص: 84
و حكمت)127 B( آموختهام، و از برای این آمدهام كه خود را به وی نمایم.
ابو علی گفت كه: من یكی غلامی دارم كه هردو چشم وی را غباری گرفته و سبب آن بود كه در غاری بول كرده است، اگر او را علاج كنی، من ترا پیش ابو علی میبرم و هر دعوی كه كنی با وی از پیش توانی برد. هماره پال گفت كه: آن غلام كجاست؟ گفت: تو دارویی كه در چشم میكشی به من ده تا من در چشم او كشم. از سر دستار خود كاغذی برآورد و در وی دارویی بود، به وی داد و گفت: این را بر روی سنگ میپاشی و به میلی در چشم وی میكشی فی الحال روشن میشود. ابو علی برخاست و به گوشهای رفت و آن را به عمل درآورد، فی الحال چشم وی روشن گشت. به پیش آن غلام آمد و گفت: ای غلام بدان كه ابو علی منم. غلام در پای ابو علی افتاد و گفت هزار جان من فدای تو باد.
القصه آن غلام را با خود همراه به پیش پادشاه تبریز آورد، او را اكرام و اعزاز تمام نمود. بعد از آن به اتفاق آن غلام به معالجه پای پادشاه پرداخت، بعد از چهل روز [مقرر] فرمود كه حمامی را گرم بتابند و پادشاه تنها در حمام نشیند و اسپی در غایت دوندگی بر در حمام نگاه دارند و در گرد و پیش حمام، كسی نباشد، چنان كردند. ابو علی شمشیری بر میان بربست و به حمام درآمد. پادشاه را دید كه تنها نشسته، شمشیر را از غلاف بیرون كشید و پادشاه را دشنام دادن گرفت و هر خواری و فحشی كه از آن بدتر نباشد، به پادشاه گفتن گرفت، و نوك شمشیر را هرزمان بر چشم و روی پادشاه حواله میكرد و میگفت كه: تو آن نئی كه به جهت تو مرا در كشتی بسته انداختند؟ كار به جایی كشید كه پادشاه نزدیك بود كه از قهر و غضب هلاك شود، یك بار زور كرده برجست، ابو علی دید كه پادشاه برخاست، فی الحال از حمام بیرون دوید و بر آن اسپ سوار گردید و روی به گریز نهاد. پادشاه
ص: 85
نعرهای چند برزد و باز بیفتاد و بیهوش شد. ملازمان پادشاه پیدا شدند و و پادشاه خود را بدان حال دیدند و ابو علی را ندیدند. گمان بردند كه ابو علی او را هلاك كرده، در طلب و تفحص وی شدند. بعد از زمانی پادشاه به حال خود آمد و گفت: ابو علی را زود باشید «1» پیدا سازید، چون او را بیابید، سر او را به پیش من آرید. جمعی به دنبال ابو)128 A( علی متوجه شدند و او را یافتند، اما ملاحظه كردند كه مبادا پادشاه از حكم خود پشیمان شود، او را نكشتند اما دست و گردن بربسته به پیش پادشاه آوردند. چون پادشاه به هوش آمد بعد از زمانی دید كه دست و پای او به قوت آمده، چنانچه بیتحاشی بر پای خاست و از آن مرض اثری باقی نمانده بود. پادشاه دانست كه آن حركات ابو علی بنابر مصلحتی بوده كه مرا در خشم سازد و آتش غضب من همه آن مرض را سوزد. گفت: واویلا من چه خطایی كردم كه درباره وی چنین حكمی كردم. جمعی دیگر میخواست كه از پی فرستد كه آن جماعت رسیدند و ابو علی را بدین حالت آوردند. پادشاه خدای را شكر [بسیار] گفت [و] آن نوكران را كه ملاحظه نموده بودند، ایشانان را «2» تربیت بسیار نمود «3» و به مناصب علیه رسانید و ابو علی را عذرخواهی بسیار نمود و التماس كرد كه یك چند روز در اینجا توقف نماید تا عذر این جنایت خواسته شود. ابو علی گفت ای پادشاه حكایت «4» من و تو مثل قصه «4» درویش اصفهانی و اژدهاست، گفت كه: چگونه بوده است؟
ابو علی گفت:
آوردهاند كه در شهر اصفهان درویشی بود و یكی ویرانه باغی داشت
______________________________
(1)- نسخ دیگر: زود باشید ابو علی را
(2)- چنین است در نسخههایB ,C ,A
(3)-B : نوازش بسیار نمود؛P : كرد
(4)- در نسخههایA وC این دو كلمه جابجا شدهاند
ص: 86
مانند دل [پریشان] مظلوم ابتر و خراب، و چون دیده سخت «1» ظالم خشك «1» و بیآب. روزی به رسم سیر در آن باغ طوف «2» مینمود و اشجار خشك گشته آن باغ، هیمه حسرت بر آتش اندوهش میافزود. ناگاه سیاهئی «3» عظیم به نظرش درآمد مانند منار دود خورده از پای درآمده یا خود چنار از بیخ و بن برآمدهای، چون نیك نگه كرد اژدهایی بود در غایت عظمت و بزرگی. [نظم]:
دو چشمش چون دو مشعل بود روشندهانش آتش افشان همچو گلخن
ز آتش دود خیزد در زمانهزدی ز آن دود آتشها زبانه
به گرد باغ گردیدی چو دیوارچو رفتی خندقی گشتی پدیدار «4» درویش چون آن بدید در بیغولهای خزید و از ترس میلرزید. در گوشه باغ یكی غاری بود مانند ثعبان موسی «5» دهان باز كرده آن اژدها را چون سحر سحره فرعون فرو برد. آن درویش با خود گفت كه غالبا در درون این غار گنجی است، و شنیده بود كه اژدها را به شیر میل [بسیار] میباشد.
به خانه آمد و تغارچهای «*» پر شیر كرده آورد و در پیش آن غار نهاد، و خود در گوشهای خزید. بعد از زمانی آن اژدها از غار بیرون آمد و آن شیر [ها] را تمام دركشید و در غار رفت و باز بیرون آمد و چیزی از دهان خود در آن تغاره «**» انداخت و درون غار درآمد. درویش پیشآمد دید كه اشرفی «6»
______________________________
(1)-C ,A : این دو كلمه تغییر جا دادهاند
(2)-C ,A : سیر
(3)-A : سیاه؛P : مار سیاهی
(4)-T : این بیت را ندارد
(5)-B 2 ,B : موسویT : حضرت موسی ثعبانی
(6)-B : فلوری؛T : درم؛B 2 : قرطوری؛P : زر سرخی
(*) س 17: تقارچه
(**) س 20. تقاره
ص: 87
در آن تغاره «*» انداخته، بغایت خوشحال شد)128 B( هرروز تغاره شیری میآورد و به [همین] دستور تنگه سرخی میگرفت. چون بر این منوال مدتی گذشت آن درویش غنی گشت. او را پسری بود بغایت ناخلف، چون پدر خود را صاحب مال دید از او پرسید كه: منشأ این جمعیت «1» چیست و باعث «2» این مكنت و فراغت تو كیست؟ گفت: ای جان پدر، ترا به این پرسش چه كار است؟ هرچه هست همه را طفیل تو دارم و از تو دریغ نمیدارم. آن پسر گفت: حاشا و كلا اگر این راز را با من نگویی ترا در پیش پادشاه در بلا نهم و هرچه داری [همه را] به تاراج [و] یغما دهم. پدر دید كه چارهای نیست به غیر از گفتن با وی آن حالت را تمام شرح داد. پسر گفت: ای پدر تو این خدمت را با من فرمای تا من این كار را میكرده باشم، هرچند منعش كرد درنگرفت. القصه تغاره شیر را گرفت [و] پنهانی پدرش شمشیری با خود ببرد و [با خود] قرار داد كه اژدها كه از غار «3» بیرون میآید در محلی كه در غار [درون] میرود از كمینگاه میبرآیم و او را به شمشیر دو نیم میزنم.
القصه تغاره شیر را نهاد و در بیغولهای خزید. چون اژدها شیر را خورد و در غار میرفت آن پسر بیرون دوید و «4» شمشیر را انداخت، اتفاقا به سر دم وی آمد و مقدار چهار انگشت از دمش بیفتاد. اژدها خشمناك از غار بیرون آمد آن پسر را زخمی زد و هلاك ساخت و در غار درآمد. آن درویش دید كه پسرش بسیار دیر كرد به باغ درآمد، دید كه پسرش افتاده و مرده و سر دم اژدها افتاده. دانست كه آن بدبخت قباحتی كرده، [پدر] به در غار آمد و گفت: ای شاه ماران و ای برگزیدهتر از همه یاران، این پسر بدبخت نااهل
______________________________
(1)-B : جمعیت مال
(2)- نسخ دیگر: سبب
(3)-C ,A : خانه
(4)-C ,A : آن
(*) س 1: تقاره
ص: 88
من اگر نسبت به شما بدی كرد به بدی خود گرفتار گردید «1». اكنون دوستی كه میان ما و شماست آن میباید كه باقی باشد، كرم نموده [باز] به همان دستور آن معامله را مرعی دارید. از درون آوازی شنید كه: ای درویش [دیگر] مناسب چنان است كه میان ما و تو آشنایی نباشد، بنابر آنكه هرگاه كه تو مرا میبینی ترا از پسرت یاد میآید و از من كدورتی در خاطرت میافتد و چون من ترا میبینم از زخم دم خود یاد میكنم و از تو كلفتی در دل من میافتد، هذا فِراقُ بَیْنِی وَ بَیْنِكَ «2». دیگر هرچند زاری كرد هیچ آوازی نشنید.
اكنون ای پادشاه هرگاه كه تو مرا میبینی ترا از آن دشنامها و بیادبیهای من یاد میآید و چون من ترا میبینم از جفاهای تو به خاطر میگذرد و از یكدیگر مكدر)129 A( و متوحش میگردیم. مناسب چنان است كه مرا هم امروز اجازت فرمایی. آن پادشاه در خزینه خود گشاد و آن مقدار به ابو علی انعام و اكرام كرد كه عدد آن در خزینه خیال هیچ محاسبی نگنجد. آنگاه ابو علی به بخارا آمد و مریض گردید «3»، او را مرض اسهال شد تا چهل روز، روز چهلم پادشاه «4» به سر بالین وی آمد و تمام اعیان بخارا حاضر بودند. پادشاه «5» گفت: ای حكیم همه عالم را تو معالجه مینمودی خصوصا این مرض را، اكنون اینچنین عاجز شدهای. ابو علی دست در زیر بالین خود درآورد و كاغذی برداشت و آنرا بگشاد، در آن دارویی بود، فرمود تا در خم آب زدند بعد از لحظهای فرمود آن خم را بشكستند آن آب به مثابه یخ بسته بود. ابو علی گفت: ای پادشاه این یك مثقال بود، از این دارو «6» من روزی هفت مثقال میخورم شفایی حاصل نمیشود.
______________________________
(1)- نسخ دیگر: آمد
(2)- قرآن: سوره 18 قسمتی از آیه 78
(3)-C ,A : شد
(4)-T : نصر سامانی
(5)-T : یمین الدوله
(6)- نسخ دیگر: از این دارو كه بر آب خم زده همچنین بربست
ص: 89 چون مخبط شد اعتدال مزاجنه عزیمت اثر كند نه علاج [بیت]:
اگر صد سال مانی ور یكی روزبباید رفت از این كاخ دلافروز «1» [چون این داستان به پایان رسید و این حكایت به نهایت انجامید و معروض حضرت صاحب قرانی دام ملكه گردید، موجب نشاط و باعث انبساط آن حضرت شد.]
______________________________
(1)-T : این بیت را ندارد