.[22] گفتار در [بیان] عرض نمودن جناب نادرة «1» الافاضل و الاهالی ناظم الدرر و اللآلی مولانا مطلعی عرضه داشت منظوم خود را كه مشتمل بود بر طلب قریه «2» ویرانی و التماس خرج الیوم خود را از دیوان عالی اعلی خاقانی به مجلس سپهر منزلت رفیع و در شگفت شدن طبع لطیف حضرت سلطنت شعاری خلد ملكه از غرایب آن ملتمسات بدیع
اشاره
علی الصباح روز یكشنبه نوزدهم ماه محرم الحرام سنه تسع و عشرین و تسعمایه «3» كه دهر شاعر پیشه ساحر اندیشه ذو فنون بوقلمون صحیفه عرضه داشت صبح صادق را در بارگاه پادشاه عالمافروز روز برگشود، و قریه ویرانی عالم و زر رایج نیر اعظم را جهت خرج الیوم خود از آن درگاه عالمپناه طلب نمود؛ حضرت سلطان الاعظم مالك رقاب الامم ناصر كلمة اللّه
______________________________
(1)-B 2 ,P : نادر؛T ,B : ندارد
(2)-P : دیه
(3)-T : اونتوقوز لانجی كونی سنه توقوز یوزیكرم توقوز
ص: 91
العلیا المترقی علی الدرجات العلی خلیفة اللّه فی البلاده ظل ظلیل علی مفارق عباده العطوف علی الرعایا الرؤوف بین البرایا،
امان الخلق سلطان الخواقینامین الخلق «1» خاقان السلاطین
شهی كه نقش نگین جلال شد نامشكمال یافت خلافت به فر ایامش «2»)129 B( المخصوص بعواطف الملك الاحد ابو المظفر سلطان محمد بهادر خلد ملكه در درون بارگاه بر مقر عزت و حشمت و مستقر عظمت و جلالت قرار گرفت.
اركان دولت قاهره و اعیان حضرت باهره، به تقبیل عتبه قدسی نشان قدوسی آشیان مستسعد گشته، در مقام عزت و حرمت نشسته بودند و استناره فیض از آن سپهر مكرمت و جلال مینمودند كه عالی جناب صدارت مآب مالك ازمت الصدارة قاعد اعنة الایالة،
امین شاه جهان كامگار صدرنشینكه رای انور او شد چراغ دولت و دین شیخ العالم شیخ عرضه داشت جناب افصح الشعراء املح الفصحاء «3» مولانا مطلعی كه اشعار لطیفش در روانی و سلاست روانبخش مانند آب زندگانی است، و در لطافت معانی دلاویز چون لذت كامرانی كه مشتمل بر پنج فصل به نظم آورده بود در مجلس سپهر ارتقاء عرش اعتلا به مسامع جلال رسانید؛ اما اثر قبول و علامت وصول مقصود بر چهره مأمولش به ظهور نینجامید و جیب و طراز خلعت آمالش به زیور شرف اقبال مزین و مجلا نگردید، مؤلف این
______________________________
(1)-T 2 ,T : الملك، و بطور قابل توجهی قسمت بعدی صفات (القاب) را خلاصه میكنند
(2)-C ,A : انعامش
(3)-B : ابلغ البلغا
ص: 92
مقالات «1» و جامع این حكایات بنده درگاه واصفی كه حلقه «2» عبودیت بر گوش جان و غاشیه دولتخواهی بر دوش اطاعت و اذعان دارد، به حكم این كلام سعادت انجام حكمت فرجام كه:
اگرچه پیش خردمند خامشی «*» ادب استبه وقت مصلحت آن به كه در سخن كوشی
دو چیز طیره «**» عقل است دم فرو بستنبه وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی گستاخی نموده و طریق جرأت پیموده، به عرض [همایون] رسانید كه در زمانی كه پادشاه مرحوم مغفور مبرور سلطان حسین میرزا نور اللّه مرقده، رایات ظفر قرین نصرت اقتران به صوب ولایت بدخشان [برافراشته بود] و عنان عزیمت قضا جریان به قصد قلع و استیصال بنای [اقبال] خسرو شاه معطوف داشته، مولانا ریاضی تربتی كه همیشه ریاض فضل و كمال از رشحات اقلام لطایف انجامش سرسبز و سیراب بودی و همواره از معدن فكرت و مخزن طبیعت جواهر زواهر معانی به اهل زمان مینمودی «3» بر همین اسلوب مرغوب عرضه داشتی به نظم آورده از آن معدن معدلت و مخزن مكرمت داروغگی كان بدخشان استدعا نموده؛ پادشاه مشار الیه را این صنعت «4» وی بغایت مستحسن افتاده، مولانا فضلی «5» كه یكی از [سرآمد] شعرای آن)130 A( زمان بود و به این مطلع از فضلای زمان «6» خود مفاخرت مینمود:
______________________________
(1)- نسخ دیگر: واقعات
(2)- نسخ دیگر: طوق
(3)- چنین استB 2 : نسخ دیگر: پیمودی؛T : ساچار ایردی
(4)-C ,A : صفت
(5)- این جمله به نحوی در اینجا بكار برده شده كه راهنمای جمله فرعی است و در هیچیك از نسخ و نسخه ازبكی وجود ندارد
(6)-C ,A : از فضلای دوران
(*) س 5: خاموشی
(**) س 7: تیره
ص: 93 شمع كاشانه جان است قد موزونششعله شمع بود طاقیه گلگونش این بیت نیز بغایت خوب واقع شده كه:
نص قاطع بود از بهر هلاك دل و جانصاد چشم تو كه بر سر بود ابرو نونش ایجابا لمسؤوله به جواب عرضه داشت وی فرمان داد. روز دیگر كه پادشاه فیروزبخت فیروزهتخت روز، ملك بدخشان شرق را در تحت تصرف خود درآورد، و لعل رمانی آفتاب عالمتاب «1» را زیور تاج جهانافروز خود گردانید، مولانا فضلی جواب آن عرضه داشت را از زبان پادشاه بر وفق مطلوب وی جواب گفته، به عرض همایون رسانید و به عنایت شاهانه و عواطف خسروانه معزز و سرافراز گردید.
چون حضرت سلطنت شعاری خلد ملكه این [حكایت را] به سمع قبول اصغا نمود، عرضه داشت مولانا مطلعی را از زمین برداشت و منشور اقبال او را به طغرای قبول موشح ساخته، لوای شرف او را بر ذروه «2» سپهر اجلال «3» برافراشت. چون از فحاوی اطوار و مطاوی اوضاع حضرت سلطان دام ملكه چنان ظاهر و لایح شد كه ناظم لطف عنایتش صحیفه عاطفت بیغایت را در جواب مستطاب عرضه داشت وی به طغرای أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ «4» مزین و مجلا میسازد و منشی رأفت و مرحمتش بر طبق مقصود و وفق مطلوبش نشان واجب الاذعان عدیم المثال واجب الامتثال مكرمت و عنایت را به توقیع رفیع أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ «5» موشح و موضح میگرداند، بنابرآن بنده كمینه درگاه عالمپناه، طریق جرأت و سبیل مبادرت پیموده
______________________________
(1)-C ,A : جهانتاب
(2)-C ,A : بزروه
(3)-C ,A : اجلال رسای
(4)- قرآن، سوره 27 قسمتی از آیه 62
(5)- قرآن، سوره 2 قسمتی از آیه 186.
ص: 94
فصول عرضه داشت وی را از زبان لطف آن عالیحضرت جواب نموده، نشان را نیز برطبق «1» آن بنابر التماس مولانای مشار الیه به نظم آورده به مسامع جلال رسانید، و به زیور تحسین و نثار آفرین معزز و مشرف گردید. این كمینه را به خاطر چنان میرسد كه عدم التفات اعلی حضرت سلطانی در مبادی حال به عرضه داشت وی بنابرآن بوده باشد كه «2» از حقارت ملتمسات مولانا مشار الیه استدلال بر رذالت طبیعت و دنائت همت وی نموده، به مقتضای مؤدای انّ اللّه یحبّ عوالی الهمم و یبغض «*» سفسافها به مطالب دنیه و مقاصد ردیه وی «3» توجه نكرده، اعراض نموده «4» باشند. [بیت]:
همت بلند دار كه نزد خدا و خلق)130 B( باشد به قدر همت تو اعتبار تو
[حكایت] «5»
از آن واقف اسرار ربانی و كاشف استار سبحانی امین الدین خاقانی شروانی «**» روح اللّه روحه كه افصح فصحا و ابلغ بلغای زمان خود بوده و دیوان وی مشهور و معروف است، و این چنان كتاب است كه آثار فصاحت «6» كامل از مطالع الفاظش طالع است و انوار بلاغت شامل از مقاطع كلماتش لامع، [بیت]:
در طی آن كتاب مگر سنبلتر استیا از نسیم روضه رضوان معطر است و او همواره لوای ملازمت بر درگاه عالمپناه شروان شاه «***» میافراشته و همیشه
______________________________
(1)-C ,A : طریق
(2)-C ,A : آن بود كه
(3)-B ,P ,C ,A : )ردیه؟) دینیه و رویه
(4)- نسخ دیگر: فرموده
(5)- فقط در نسخهT
(6)-C ,A : فطرت
(*) س 7: یبغض
(**) س 12، 13: خاقانی شیروانی
(***) س 19: شیروان شاه
ص: 95
گوش اهل زمان را به جواهر زواهل؟؟؟ مدیحش از خزینه طبع لطیف و گنجینه فهم دقیق مزین و مرصع میداشته. منقول است كه قطعهای كه بیت اخیرش این است:
وشقی ده كه در برم گیرد «1»یا وشاقی كه در برش گیرم نوشته به دست حاجب داده به نزد شروان شاه «*» فرستاد. چون پادشاه آن نامه را گشود و مطالعه نمود، خاقان «2» خشم وی از خطای خاقانی چین غضب بر جبین افكند، و رقعه قطعه وی را چون سخن بیاعتبار اهل كذب بر زمین انداخت. حاجب آن قطعه را برداشته به خاقانی رسانید و او را مانند مَنْ أُوتِیَ كِتابَهُ بِشِمالِهِ «3» وَراءَ ظَهْرِهِ «4» گردانید؛ و آنگاه خاقانی ساعتی سر به جیب [تفكر فرو] برد و در بحر تأمل و اندیشه فرو رفت «5». بعد از آن سر برآورد و دست دراز كرد و مگسی را از روی هوا بگرفت و او را در همان قطعه پیچید و به دست حاجب داده باز به پیش شروان شاه «*» ارسال نمود. چون پادشاه آن كاغذ را گشود و آن مگس را در وی مشاهده فرمود، ساعتی تأمل كرده تبسمی نمود و خاقانی را طلب نموده نوازش بسیار كرده، به جامههای خاصه خود او را ملبس و سرافراز گردانید. پادشاه را كنیزكی بود كه سرو [آزاد] را از اعتدال رعنایی قامت او پای حیرت در گل بود و صنوبر از رشك زیبایی رفتار او ناخن حسرت در دل،
هزار سرو كه «6» در حد اعتدال برآیدبه قامتش نرسد گر هزار سال برآید او را نیز به خاقانی ارزانی داشت. حاضران [آن] مجلس كه در نكتهدانی
______________________________
(1)-C ,A : گیرم
(2)-C ,A : خاقانی
(3)- قرآن، سوره 69 قسمتی از آیه 25؛ نسخ دیگر بشماله من و راء ...
(4)- قرآن، سوره 84 قسمتی از آیه 10
(5)- نسخ دیگر: غوطه خورد
(6)-C ,A : چو بدایع الوقایع ج2 95 [حكایت] ..... ص : 94
(*) س 5، 12: شیروان شاه
ص: 96
موی میشكافتند و دقیقه جذر «1» اصم را به مجرد سماع «2» مییافتند، مانند مگس كه در تار عنكبوت گرفتار آید در اضطراب شدند و هیچكس پی به سر این معنی نبرد و از این راز سر به مهر سری بیرون نیاورد. عاقبت الامر به پیش خاقانی)131 A( آمدند و به عجز خود اعتراف نمودند و گفتند:
مگر تو حل كنی این مشكلات نامه خودوگرنه روح قدس مرد این معما نیست خدا را سر این راز باز نمای و این گره مشكل را از رشته عقل ما بگشای.
خاقانی گفت كه: چون حاجب «3» خبر اعتراض «4» «**» شروان شاه «*» را رسانید، به خاطر رسید كه پادشاه ما را داب و عادت نیست كه بحر خاطر وی از سیل سؤال سایلان تیره [و مكدر] شود، بلكه این معنی سبب نشاط و موجب انبساط وی میگردد؛ همانا كه سبب اعتراض «5» «**» وی آن باشد كه من گفتهام: یا وشاقی كه در برش گیرم. لاجرم آن پادشاه صاحب كرم را به خاطر گران آمده كه ای دون پستهمت و ای زبون كافر نعمت، در خزانه كرم من چه كمی دیدهای و در بحر بخشش من چه نقصان مشاهده نمودهای كه حاجت خود را به طریق تردید طلبیدهای؟ چرا چنین نگفتهای كه: با وشاقی كه در برش گیرم. بنابر عذرخواهی مگس را گرفتم در كاغذ پیچیده به پیش او فرستادم. یعنی من با وشاقی گفته بودم. [در وقت نوشتن] مگسی در پهلوی نقطه [با] باز یكی نقطه [دیگر] افكنده مرا در آن گنهی نیست. آن پادشاه نكتهدان به سر آن رسیده معذرت مرا پسندیده، مرا به لطف و انعام خود بنواخت و در میان اقران و امثال معزز و سرافراز ساخت. [مصرع]:
همایون كشوری كان عرصه را شاهی چنین باشد ______________________________
(1)- نسخ دیگر: جزر
(2)-P : استماع
(3)-C ,A : چو آن حاجب
(4)-P ,B 2 ,B ,T : اعراض
(5)-B 2 ,B ,T : اعراض
(*) س 8: شیروان شاه
(**) س 8، 11: ظ: اعراض
ص: 97
[حكایت]
از جناب قدوة الفضلا و زبدة الظرفا المختص بقوت الملكات «1» و المشاعر الممتاز بالحدس الكامل و الفهم الوافر خواجه ابو البركه كه افضل و سرآمد ظرفای ماوراء النهر بودهاند، منقول است كه غزلی گفته بودهاند كه یك بیتش این است:
خشك شد كشت امید ما و شد قحط وفاز آتش دل تا در آب چشم ما باران نماند كاتبی به سهو یا به خطا «تا» را «یا» نوشته بوده است. اتفاقا آن غزل به دست یكی از فضلای سمرقند افتاد. از روی كوتهاندیشی زبان طعن دراز كرده و گفته كه: خواجه ابو البركه یك بیت تزریق فرمودهاند [چون آن تزریق به سمع خواجه مشار الیه رسیده در بدیهه این قطعه را فرمودهاند كه]:
هرچه آید به پیش اهل كمالبه گمان خطاش خط نكنند
نقطها گر فتند زیر و زبرعقل را پی رو نقط نكنند
هرچه خوانند نیك فكر كنندیا نخوانند تا غلط نكنند چنین منقول است كه چون این قطعه به آن عزیز رسید، از گفته خود بغایت خجل گردید، اسپی با زین و لجام و جامههای مناسب به جناب خواجه مشار الیه ارسال فرمود و عذرخواهی نمود. از آنجا است كه «2» امام سرور دین)131 B( ]حضرت] امام زین العابدین [رضی اللّه عنه] فرمودهاند: ایّاكم و مؤاخات الشّعراء فانّهم یضنّون بالمدح و یجودون بالهجو یعنی بپرهیزید و برادری مكنید «*» با شاعران كه به درستی كه ایشان بخیلی میكنند در مدح و جوانمردی میكنند در هجو.
______________________________
(1)-C ,A : الكلمات
(2)- این جمله در نسخهT مسند الیه ندارد
(*) س 19، 20: برادری كنید
ص: 98
[حكایت]
از عمید باوردی كه اكمل شعرای زمان خود بوده و در میدان گفتوگوی، گوی فصاحت به چوگان بلاغت از اقران و امثال خود ربوده و او را كل شاعر «1» میگفتند؛ منقول است كه روزی در مجلس همایون سلطان مرحوم مغفور میرزا بایسنغرا ابن میرزا شاهرخ انار اللّه برهانهما در زمره شعرا و جرگه فضلا نشسته بود و در پیش پادشاه گلی و كمانی و ساغری نهاده بود. پادشاه آن گل را برداشت و بر كنار ساغر گذاشت «2» و كمان را بگردانید. كل شاعر فی الحال برخاست «3» و بیرون رفت و خوان اناری بیاراست و به مجلس همایون حاضر ساخت. اهل مجلس را مانند انار گرههای حیرت در دل افتاد و شعلههای نار حسرت «4» از نایافتن آن رمز در كانون سینه مشتعل گردید.
آخر الامر از كل شاعر استفسار نمودند و حل آن مشكل را به بیان او تفویض فرمودند. گفت كه: چون حضرت پادشاه خلد ملكه گل را بر كنار ساغر نهادند، گل و ساغر كه در صورت خطی كل شاعر است به حصول پیوست، من دانستم كه پادشاه به من اشارتی فرمودند. بعد از آن كمان را بگردانیدند.
كمان كه قوس است چون مقلوب شود سوق میگردد «5»، سوق بازار است كه تصحیف نارار است، پس حاصل چنین میشود كه: كل شاعر نار آر.
بنابر فرموده پادشاه رفتم و نار آوردم. چون حضار مجلس این حكایت را استماع نمودند، بر كمال حدس و انتقال وی تحسین [و آفرین] نمودند. آن پادشاه عالی جاه فرمودند كه همان خوانی كه پر انار آورده بود، پر از زر سرخ و سفید كردند و به وی انعام فرمودند. و قطعهای كه عالیجناب ولایت مآب هدایت انتساب جامع الشرایع الحقایق كاشف السرایر و الدقایق، المزین
______________________________
(1)-P : كلّ شاعر؛T ,B 2 : كل شاعر
(2)-C ,A : نهاد
(3)- تمام نسخ: برخواست
(4)- نسخ دیگر: غیرت
(5)-C ,A : است
ص: 99
صحایف الدهر باسمه السامی مولانا نور الدین عبد الرحمن الجامی قدس سره از برای مولانا حمید كل كه استاد محمد مؤمن میرزا بوده فرموده، در شأن عمید كل مناسب مینماید و آن قطعه این است:
كلامت بس دقیق افتاده كلاكه در دقت ز مو فرقش توان كرد
لطافت در سخنهای دقیقتسرت كالماء او كاللون فی الورد «1» منقول است از نجم ابهری كه بر سپهر فضیلت و كمال)132 A( نجم انوری بوده و در میدان فصاحت گوی بلاغت از انوری میربوده، [كه] او را به یكی از ملازمان درگاه فلك اشتباه سلطان سنجر علیه الرحمة و الغفران كه یحیی نام داشته، علاقه تعلقی و رابطه تعشقی روی داده «2»، اظهار محبتی مینمود [و] این كلام را نقش نگین خاتم خود كرده بوده [است] كه: نجم عشق یحیی، یعنی نجم عاشق شد یحیی را. و همواره آن نگین را در نظر داشته نظاره مینمود و در شب فراق «3» بیابان افتراق را به نور آن ستاره میپیمود. ناگاه خصم غماز را بر آن [راز] اطلاع افتاد؛ آن قضیه را به عرض سلطان سنجر رسانید، [بیت]:
به ناخوبتر «4» صورتی شرح دادكه بد مرد را روز نیكی مباد «5» سلطان از این معنی برآشفت اما بالفعل هیچ نگفت. نجم را در خلوتی طلبید و خاتم را از او ستانید و پرسید كه نقش نگین تو چیست؟ نجم حیران شد
______________________________
(1)-C ,A : البرد
(2)- نسخ دیگر: دست داده
(3)-P : و دشت فراق
(4)-C ,A : بنابر خوبتر
(5)- در نسخT ,B 2 ,C ,A : مصرع اول بصورت نثر آمده
ص: 100
و با خود گفت كه آه چه سازم و چه حیله پردازم. [مصرع:
وه چه سازم غنچه «1» من كرد گل «*»]
اندكی تأمل كرد و گفت: شاها، شهریارا:
تا بود انگشترین بر صفحه عالم نشانباد جاهت را در انگشت وقار انگشترین بر ضمیر منیر پوشیده نماند كه من نقاش را چنین فرمودهام «2» كه نقش نگین من سازد كه بحم عشق نجنی یعنی به حرمت حم عشق كه مرا نجات ده. چون سلطان سنجر این تأویل دلپذیر و این معذرت بینظیر را شنید، بخندید و گفت: ای نجم با آنكه دانستم كه تأویل كردی و تلبیس پیش آوردی، گناه ترا بخشیدم و خط عفو بر جراید جرایم تو كشیدم. [نظم]:
به شاهد نظر كردن آنرا رواستكه داند بدین شاهدی عذر خواست آوردهاند كه نجم ابهری بههمین وسیله مقرب درگاه سلطان گشت و در تقرب كار وی به جایی رسید كه صاحب راز و مهردار پادشاه گردید «3».
از حجاج یوسف ثقفی كه او را حجاج ظالم لقب «4» شده بود «5»، منقول است كه قبعثری را كه «6» افصح فصحای عرب بوده او را در مقام عتاب داشته با وی گفت: لاحملنّك علی الادهم یعنی هرآینه كه بند بر پای تو مانم و ترا بر بالای بند نشانم. چون لفظ ادهم مشترك است میان بند و اسپ سیاه، قبعثری طریق بلاغت پیموده بر معنی اخیر حمل نمود و گفت: هرآینه از مثل تو پادشاهی مناسب چنان مینماید كه بندگان خود را بر اشهب و ادهم نشاند.
______________________________
(1)-B ,A : كجه؛B 2 : كه چه بر من؛T : غنچم كل قیلدی، و توضیح میدهد یعنی پنهان سریم آشكار ابولدی؟؟؟
(2)-B : فرموده بودم
(3)-C ,A : سلطان شد
(4)-A : نام
(5)-C : میگفتند
(6)-C ,A : كه از
(*) س 2: گل كرد
ص: 101
حجاج خیال كرد كه قبعثری مقصود او را ندانسته از راه خطا عنان رخش فكرت به جانب دیگر معطوف داشته گفت: الحدید الحدید یعنی ای قبعثری تو غلط كردهای، مراد من به ادهم حدید است. و چون)132 B( لفظ حدید مشترك است میان آهن و تیز، قبعثری تغافل كرده به معنی اخیر كه ملایم مقصود وی است فرود آورد و گفت: لاجرم از مثل چون «1» تو شهریاری چنان سزاوار است كه چاكران خود را بر اسپان تیزرفتار سوار گرداند. حجاج بخندید و آستین فرماندهی برافشانید و بر كمال بلاغت و نهایت فصاحت قبعثری آفرین و تحسین نمود. حجاج را تازینژاد ادهمی بود كه چابكسوار دوران «2» در زیر زین سپهر زرنگار مثل آن تگاوری ندیده بود، و از ادهم و اشهب لیل و نهار مانند آن رخش زیباپیكر نزاده، آن اسپ را با زین و لجام مرصح به قبعثری انعام فرمود.
منقول است كه قاضی ابو العدل شامی و نایب وی بر در محكمه غوطة «3» دمشق نشسته بودند و در مسئلهای مباحثه مینمودند. فرزدق كه افصح فصحا و ابلغ بلغای عرب بود، بر استر باد رفتار برق كرداری سوار بر در محكمه رسید. اتفاقا از آن باد صرصرنژاد و برق آتش نهاد صدای رعدی ظاهر شد، نایب قاضی ظرافت نموده گفت: بلحیة العدل، یعنی بر ریش بار «4». چون فرزدق این سخن بادانگیز و این نكته هزلآمیز را شنید برآشفت و روی بازپس كرده گفت: إفتح العین و المولی حاضر. بر صاحبان بصیرت مخفی نماند «5» كه این كلام فرزدق مشتمل بر مدح و ذم واقع شده است جانب مدحش آنكه [نظم]:
چشم بگشای این چه بو العجبی استمولوی حاضر این چه بیادبی است
______________________________
(1)-B 2 : ندارد
(2)- نسخ دیگر: روزگار
(3)-T : ندارد
(4)-B 2 : بارش
(5)- نسخ دیگر: نخواهد بود
ص: 102
و جانب ذم آنكه [نظم]:
عین مكسور عدل را مفتوحكن كه قاضی از آن رسد به فتوح ماحصلش این میشود كه بلحیة العدل كه مراد از آن قاضی است. [نظم]:
آبگینه است خاطر شعراهركه آن را شكست شد مجروح از مولانا صاحب [دارا] كه ملازم بلكه مصاحب امیركبیر امیر علیشیر بوده و امیر مشار الیه را درباره او التفات [و عنایت] تا بغایتی «1» بوده كه قریب به بیست قطعه و غزل از تركی و فارسی «2» در مدح وی فرمودهاند. از آن جمله غزلی كه از برای كتابه «3» حوض خانه وی فرمودهاند مطلعش این است:
این خانه كه از خانه چشم است نشانهچون مردم چشم است در او صاحب خانه این حكایت شهرت تمام و صدق لاكلام دارد كه روزی «4» همراه میر سواره میرفت، ناگاه از بادپای میر صدایی ظاهر شد. میر از روی ظرافت و مباسطت فرموده كه بر محاسن مولانا كمال الدین صاحب فی الحال مولانا مشار الیه گفت:
هله مخدوم این چه تعظیم استبنده را این چه جای تكریم است میر از این لطیفه بغایت «5» منبسط گردید)133 A( و [بسیار] بخندید و همان اسب را جهت صله به مولانا صاحب بخشید و گفت: این اسپ را سوار شوید تا به هردو معنی راست شود «6». بسیاری از عزیزان این حكایت را چنین نقل میفرمایند و مخالفت طریقه عقل میفرمایند كه مولانا صاحب در جواب میر چنین فرموده كه: مخدوما تعظیم را «7» گذارید [و] فرمایید كه بر محاسن
______________________________
(1)-C ,A : بسیار
(2)-C ,A : فارسی و تركی
(3)-C ,A : كنار
(4)-T : روزی مولانا صاحب دارا
(5)-C ,A : بسیار
(6)-B ,P : باشد
(7)-C ,A : تعظیمت را
ص: 103
صاحب؛ بر نازك طبعان مخفی نخواهد بود كه همین معنی از ادای سابق به طریق ابلغ مؤدی میشود و مزاج شریف میر از آن لطیفتر و نازكتر بود كه این ظرافت را به این صراحت به وی توان گفت. مع هذا كه همهوقت مصاحبانش بدین كلام «1» متكلم و بدین ترانه مترنم میبودند كه:
چه بگویم كه ترا نازكی طبع لطیف «2»تا به حدی است كه آهسته دعا نتوان كرد از اسلم طوسی كه از اولاد فردوسی [طوسی است] منقول است كه در مدح خواجه نظام الملك طوسی این رباعی را گفته بوده است كه:
عالم همه پرگار و كف خواجه نقطپیوسته به گرد نقطه میگردد خط
محتاج به تو «3» كه و مه و دون و وسطكس را ندهد خدای دولت به غلط «4» چون این رباعی را به خواجه گذرانید، خواجه در بدیهه بر ظهر رباعی وی نوشت كه:
سیصد بره سفید چون سینه «5» بطكز رنگ دگر نباشدش هیچ نقط
چوپان بدهد روان به دارنده خطاز گله «6» خاص ما نه از جای غلط «7» غرض از تمهید این حكایات و تسوید اینروایات آنكه خسروان نامدار و شاهان اسكندر اقتدار، شاعران سخنور و فاضلان فضیلتگستر در پایه سریر اعلی نگاه میداشتهاند، و نظر عنایت به حال ایشان میگماشتهاند، تا
______________________________
(1)-C ,A : كلیمه
(2)-P ,B 2 ,A : ملول
(3)-T : پرورده تو
(4)-T :
دولت ندهد خدای كس را به غلط (5)-T : بیضه
(6)-C ,A : رمه
(7)- در نسخهT : مصرع جابجا شده
ص: 104
القاب همایون ایشان را و اوصاف [ذات] عالی [سمات] حسبی و نسبی ایشان را بر جراید «1» روزگار و صحایف «1» لیل و نهار به كلك زبان مرقوم میداشتهاند.
نام نیكو گر بماند ز آدمیبه كزو ماند سرای زرنگار
قطعه
شنیدهای كه معزی چه گفت با سنجرچو ذكر مدحت اقبال و منت «2» صله رفت
كه شعر من پی نشر فضایلی كه تراستبه شرق و غرب رفیق هزار قافله رفت
عطیه تو كه وافی به جوع [و] «3» آز نبودز حبس معده چو آزاد شد به مزبله رفت [اما] عرضه داشت مولانا مطلعی این است:
در خراسان چون نماید حضرت سلطان جلوسوز در دولتسرا آنجا برآید بانگ كوس «4»
جا كند بر تختگاه گلشن باغ مرادرونق گیتی دهد مانند پور فیلقوس
از نسیم دلگشای عدل سلطانی شوداین كهن زال جهان آراسته چون نوعروس «5»
بسكه عدل او ضعیفان را قویهیكل كندموش گردد چون پلنگ و پشه مانند خروس
شرمساری یافتی گر «6» زنده بودی پیش اواز شجاعت رستم و از عدل و حكمت جالنوس
______________________________
(1)- در نسخهC ,A : این كلمات جابجا شدهاند
(2)-T : لذت
(3)- ازT ,C افزوده شد
(4)-C ,A : آید برون آواز كوس
(5)-C ,A : الی اخیره، سپس تمام تقاضاها و جوابهای بعدی حذف شده است
(6)-T : كو
ص: 105 هركسی از خدمتی زان «1» آستان گیرد شرفاز دعاگویی گروهی، فرقهای از خاكبوس
تا كنم جایی دعا من هم ز شه خواهم كنونموضع ویرانیو را «2» از جوار شهر طوس ***
فصلهای «3» مطلعی را واصفی گوید جواباز زبان پادشاه كامگار كامیاب ***
تا رسیدند از جناب ما به عز خاكبوسدولت و اقبال بر چرخ برین كوبند كوس
ارتفاع تخت ما را عرش اگر بیند شودكنگر او از خجالت سرخ چون تاج خروس
میكند ترتیب نجار قضا از صبح و شامتختهها از بهر تخت ما ز عاج و آبنوس
هست گویا مطبخ ما چرخ كز صبح و نجوممیده بر یك جانب است و جانب دیگر سبوس
بندگی كردی به جان، بودی اگر در عهد مارستم و افراسیاب و بیژن و گودرز و طوس
موضع ویرانیو «4» جستی ز ما ای «5» مطلعیهمت ما خود از این بخشش نمیآرد فسوس
چون شود ملك خراسان ملك ما گو از تو باشموضع مذكور با داروغگی شهر طوس
______________________________
(1)-T : از خدمت آن
(2)-T : ویرانه را
(3)-B : بینهای
(4)-T : ویرانی؛P ,B : ویرانه
(5)-T : گر
ص: 106
فصل دوم
سر نهم بر آستان خسرو عالیتبارخدمت این در كنم پیوسته در لیل و نهار
از جفاهای حوادث بهتر آن باشد كه منالتجا آرم به خاك آستان شهریار
خادمانه حضرت مخدوم را خدمت كنمتا برم كام از جهان و برخورم از روزگار
لیك میآید زمستان و من سرگشته رانی زر و نی پیشه و نی مشفقی نی غمگسار
لطف سلطان گر نسازد فكر خرج الیوم مندر چنین موسم بود اولی فرارم برقرار «1» «*» جواب مولانا واصفی راست:
خسروان دهر و شاهان سكندر اقتدارمیكنند از بندگی درگه ما افتخار
از برای هر گدای بیسروپایی كندحاصلات بحر و كان را دست جود ما نثار
ابر اگر خود را زند در بحر جود ما، شوددانههای ژالهاش هریك چو در شاهوار
تا كه گردد قبه چتر جهانآرای مامینماید مهر خود را بر سپهر زرنگار
خرج یومی جست از ما مطلعی كردیم حكمكش ز هرجا مصلحت باشد دهد دیوان قرار
______________________________
(1)-T : اولی فراری برقرار؛P : اولی قرار بر فرار؛B اولی قراری بر فرار
(*) س 11: قرارم بر فرار
ص: 107
فصل سیم «1»
شكر للّه كز دعای خسرو گیتیستانبر كمال مدعای خویش گشتم كامران
نظم من هرچند نقصان داشت از سهو و خطاجز هنر چیزی نگفت آن شه ز لطف بیكران
هم زرم داد و هم از خلق حسن بنواختملاجرم از غم شدم آزاد و گشتم شادمان
یرغهای ز ان زر خریدم تا مگر گردم سوار «2»چون ندارد زین از آن باشم پیاده همچنان
واجب آمد این به عرض شه رسانیدن مراتا شود واقف ز حالم پادشاه خردهدان جواب [ملا واصفی] «3»:
از ازل ما راست چون یكران دولت زیر راندر ركاب ماست دایم عز و حشمت تولهان «4»
هست زین لاجوردی بهر رخش ما سپهرطبلبازی بسته بر وی ز آفتاب خاوران
باشد آن زین مرصع را ركاب از ماه نومیخ زر از انجم و تنگ از ادیم كهكشان
روز بر دوش آورد زین پوش كافوری صبح «5»در «6» شعاع خور به دست خود قطاس زرفشان
______________________________
(1)-B 2 : تحت این عنوان فصل چهارم را آورده است
(2)-T : تا شوم او را سوار
(3)- از نسخهT : افزوده شد
(4)-T : توامان (بجای كلمهای كه پاك شده):B : این بیت را ندارد
(5)-T : زین از دم كافور صبح
(6)-B : وز
ص: 108 زین اسپی جست از ما مطلعی باید دهندآنچه مطلوب وی است از مال ما دیوانیان
فصل چهارم
فصل دی نزدیك و مستولی بلای زمهریرنی مرا كرباس باشد بهر پوشش نی حریر
بر من بیخانومان مپسند كز باد خزانچون چمن گردم اسیر محنت و رنج ضریر
همگنان دارند در بر جامه الوان همه «1»من ز جور گردش گردون برهنه همچو تیر «2»
چون بساط خاك را دربر كشد دریای برفمرد بیپوشش نماند زنده، خاصه مرد پیر
پوستین و جامه و دستار میباید مراهست امیدم كه گردد لطف سلطان دستگیر
جواب «3»
چشمه خورشید گردد منجمد از زمهریردر زمستان گر ز مهر ما نباشد مستنیر
شعلهای از نار قهر ما گر افتد در سحابچون شرار از وی برآید ریزههای زمهریر
رفته دودی بر هوا از مطبخ احسان ماستپرشرار از كوكب رخشنده چرخ مستدیر
______________________________
(1)-B : این بیت را ندارد
(2)- چنین است در نسخهT : دیگر نسخ: سیر
(3)-T : واصفی نینك جوابی
ص: 109 برف نبود آنكه افتد در زمستان بر زمینموی ریزان گشته از سرما ز فرق چرخ پیر
در چنین موسم به حكم ما برو ای مطلعیپوستین و جامه و دستار از دیوان بگیر
فصل پنجم «1»
چون در این شهرم نباشد مسكن و كاشانهایشب نهان گردم به ظلمت روز در ویرانهای
نی مرا جای اقامت نی مجال رفتنمنی چنان یاری كه شبها گویدم افسانهای
چون ندارم محرمی زین سان كه گویم راز دلبا خودم در گفتوگو پیوسته چون دیوانهای
نی مرا یار و نه جایی، نی قرار و نی سكوندید با حال چنینم درگذر فرزانهای «2»
گفت از درگاه سلطانی چرائی بركناررو بدان درگاه از سلطان طلب كن خانهای
جواب «3»
چیست عالم نزد قدر ما محقر خانهایوز برای بنده درگاه ما كاشانهای
پیش تاریخ طربافزای بزم و رزم ما «4»داستان حاتم و رستم بود افسانهای
______________________________
(1)-B 2 : از فصل چهارم این غزل را بشنو
(2)- در نسخهT : جای این دو بیت عوض شده
(3)-B 2 : از فصل چهارم این غزل كشت جواب؛T : ملا واصفی نینك جوابی سلطان قیلی دین
(4)-T : طربافزای ما در بزم و رزم
ص: 110 بهر گنج خود گدایان را به عالم یافت نیستدر زمان جود و عدل ما دگر ویرانهای
جمع میخواهم به پیش خود به خدمت عنقریبهركجا باشد به عالم فاضل و فرزانهای
لاجرم گفتیم دیوان را كه اندر شهر زودبهر ملا مطلعی آماده سازد خانهای نشان ابو المظفر سلطان محمد بهادر خان «1» سوزومیز «2»:
ساكنان آستان عالی عرش احترامعاكفان كعبه این سده عالیمقام
از امیران رفیع القدر گردون منزلتكز وجود ایشان «*» بود اركان حشمت را قوام
از صدور صدرآرای رفیع الشأن «**» كه شددرگه ایشان مقام بازگشت خاص و عام
از وزیران كفایت شیوه كافی كه هستكاروبار لشكر و كشور از ایشان با نظام
از قضاة و از اهالی از وضیع و از شریفاز كبیر و از صغیر و از خواص و از عوام
جمله میباید بدانند اینكه اهل فضل راهمت ما در مقام تربیت دارد «3» مدام
هركه رو بر درگه ما آورد یابد مرادز آن سبب ارباب حاجت راست آنجا ازدحام «***»
______________________________
(1)- فقط درB 2 : آمده
(2)-P : سورمیز؛B 2 : سورومیر؛B : عنوان ندارد
(3)- چنین است در نسخهT : دیگر نسخ: باشد
(*) س 11: وجودیشان
(**) س 12: شاید: رفیعشان
(***) س 21: ازدهام
ص: 111 كرد ملا مطلعی حاجات خود را عرضه داشتلطف ما هم در جوابش كرد فی الحال اهتمام
حكم فرمودیم دیوان را كه تا «1» بر وفق صدردر سرانجام مهماتش كند سعی تمام
آنچنان سعیی كه تقصیر و تعلل را مجالندهد و بدهد همان دم كار او را انتظام
فی سنه تسع و عشرین مع تسعمایهبود در شهر محرم این قضایا و السلام
صدر عالیقدر شیخ العالم آن عالیمكانگشته است این حكم را پروانه «2» بیریب و گمان «3»
______________________________
(1)-T : ما
(2)-B 2 : پیرایه
(3)- با این كلمه جاافتادگی در نسخهA وC تمام میشود
ص: 112
[23] گفتار در بیان آنكه از سپهر سلطنت و جلالت فرخنده)133 B( اختر «1» نورانی یعنی از نزد خاقان اكبر اعظم قاآن «2» امجد اكرم یاقوت رمانی از دار السلطنه تاشكند جلوه ظهور نموده بود [و] بدان تقریب حضرت سلطنت شعاری مملكت پناهی خلد ملكه از منافع یاقوت سؤال فرمودند
اشاره
چون به امر ایزد متعال و فرمان حضرت ذو الجلال علی الصباح روز شنبه دهم شوال سنه 928 «3» استاد صیرفی صنع سبحانی، یاقوت رمانی آبدار آتشبار «4» نیر اعظم را زیور تاج با ابتهاج سلطان ظلمتنشان نورفشان جهانافروز روز گردانید و سپند دانههای كواكب را برای دفع چشمزخم زمان در عود سوز فلك لاجوردی بسوزانید، حضرت سلطان الاسلام منصور الالویه و الاعلام كهف الثقلین امام الخافقین،
خسرو لشكرشكن شاهنشه روی زمینشهریار شهریاران آفتاب ملك و دین
______________________________
(1)-B : اختری
(2)-B : خان
(3)-T : توقوز یوز یكرم سكز
(4)- نسخ دیگر: آتشكردار
ص: 113
الممدوح بلسان العبد و الحر ابو المظفر سلطان محمد بهادر خلد ملكه، به دستور معهود در درون خرگاه بر مسند شاهی و سریر شهنشاهی قرار گرفت، [نظم]:
نشست خسرو خاور «1» میانه خرگاهمگر ز دایره هاله جلوهگر شد ماه
ز بهر مقدم اقبال و بخت خرگاهشنهاده است ز هر سو هزار دیده به راه جمعی از ملازمان كه در پایه سریر اعلی رتبه جلوس داشتند و اعلام تقرب در میدان نیابت میافراشتند، حاضر و ناظر بودند و اصداف استماع همگنان مترصد و مترقب در «2» شاهوار گفتار آن شهریار بود؛ تا آنكه آن حضرت زبان در ربار گوهرنثار برگشود و از خاصیت یاقوت سؤال فرمود.
مولانا میرك «3» زرگر كه در فن زرگری و جوهرشناسی دعوی آن دارد كه تا استادكان «4» ازلی از معدن سپهر لاجوردی زر جعفری مهر را برآورده و جوهرشناس صنع لمیزلی یواقیت كواكب را بر طبق [فلك] زبرجدی كرده، مثل او هنروری بر كرسی هنرمندی «5» ننشسته، از برای یاقوت سه خاصیت بیان فرمود: دفع تشنگی و رفع و دفع طاعون «6» و قوت دل. اما آنچه امام الهمام و النحریر القمقام المؤید فی غوامض العلوم بالتأییدات القدسی خواجه نصیر الملت و الدین طوسی در جوهرنامه خود كه مسما به تنسوقنامه است «7» فرمودهاند اینست كه: یاقوت را هفت «8» خاصیت است:
یكی آنكه تا سپهر بدن مطلع آن ستاره سعد باشد، كوكب نحس طاعون از مشرق بدن طلوع ننماید. دویم: آنكه چون كسی [را] زبان در دهان
______________________________
(1)- نسخ دیگر: دوران
(2)-B 2 ,B : درر
(3)-B 2 ,B ,C ,A : میركی
(4)- چنین است در نسخهB : دیگر نسخ: كانی؛T : ندارد
(5)-C ,A : هنروری
(6)-C ,A : تاعون
(7)- رجوع شود بهRieu ,Supp 1 .,No 157
(8)-C ,A : هفتاد
ص: 114
از حرارت عطش «1» مانند زبانه آتش شده «2» باشد)134 A( چون یاقوت را در در دهان گیرد زبانش مانند شاخ مرجان تازه و آبدار گردد. و عقیق یمنی را نیز همین خاصیت است، و از آنجاست كه شاعری در این معنی بیتی گفته و الحق در معنی سفته:
بر لب بحر كفت باشد عجب كز تشنگیدر دهان گیرد عقیق آبدار انگشتری سیم: آنكه هركه یاقوت را قوت دل خود سازد رخسار او مانند لعل بدخشان درخشان گردد. مشهور است كه شخصی كان یاقوت میكافته ناگاه یاقوت پارهای یافته، فی الحال در حقه دهان انداخته و درج معده خود را مخزن آن ساخته به حكم آنكه مصراع:
رنگ رخساره خبر میدهد از حال «3» درون
لمحه اشعه آن بر چهره او ظاهر گردیده، پس حاكم فرموده است تا شكم او را كان صفت شكافتهاند و آن یاقوت را در درون معده وی یافتهاند.
چهارم: آنكه هركس یاقوت را صلایه كرده معجون سازد هرروز قدری اختیار نماید قوت باه را بیفزاید. و این حكایت مشهور است كه پادشاه «4» سعید شهید سلطان ابو سعید میرزا نور اللّه «5» مرقده بدین معجون مداومت مینموده، در این كار قوتش به جایی «6» رسیده بوده است كه در یك شب چهل حقه لعل «7» ناب را از یاقوت احمر خوشاب پر از لؤلؤ مذاب كرده بوده.
[رباعی]:
یاقوت چو نوشی و شود «8» شهوت تیززیبا صنمی طلب نما شورانگیز
______________________________
(1)-B ,A : غطش
(2)-B 2 ,B ,P : كشته
(3)-B 2 ,C ,A : سوز
(4)-C ,A : سلطان
(5)-C ,A : نور مرقده
(6)- نسخ دیگر: بحدی
(7)-B 2 ,C ,A : چهل حقه یاقوت
(8)-T : نوشی شودت
ص: 115 خوشخوش به برش دركش و هر دم گهریدر حقه او ز شاخ مرجان میریز پنجم: آنكه نگاهدارنده یاقوت از مضرت انیاب كلاب در امان «1» باشد و هیچ كلبی به وی قصد و حمله ننماید.
حكایت
آوردهاند كه در مجلس هارون الرشید كه یكی از خلفاء آل عباس است یاقوت قیمتی غایب گردید. چون حضار مجلس همه اهل عزت و حرمت بودند تفحص و تفتیش را مجال و «2» گنجایش نبود. اما رنگ حضار مجلس از خجالت «3» مانند یاقوت احمر برافروخته بود و آتش قهر و غضب شعله حیرت در كانون سینه خلیفه اندوخته [مثنوی]:
از صحبت پادشاه بگریزچون پنبه خشك ز آتش تیز
آن آتش اگرچه پر ز نور استایمن شود آنكسی كه دور است
پروانه كه مهر شمع افروختچون بزمنشین شمع شد، سوخت ابو ریحان كه از جمله ندمای خلیفه بود و همواره در درج ظرافت و لطافت به اهل مجلس میپیمود «4»، خدمت بهجای آورد و گفت: اگر فرمان شود «5» من این گوهر را بر طبق ظهور به نظر خلیفه حاضر سازم و به آن گوهر شب)134 B( چراغ «6» تیرگی [و] ظلمت اندوه را از ساحت ضمیر انور «7» پادشاه
______________________________
(1)-P ,C ,A : محفوظ
(2)-B 2 ,C ,A : ندارد
(3)-C ,A : حیرت
(4)- چنین است در تمام نسخ
(5)- نسخ دیگر: باشد
(6)-C ,A : افروز
(7)- فقط در نسخههایA وC آمده است
ص: 116
براندازم. ابو ریحان فرمان یافت. چنین گویند كه هارون الرشید را سگی بود كه حمل كه بره سبزهزار گردون است از هیبت ضربت سرپنجه او پناه به شیر گردون میبرد، و غزاله صحرای ختن «1» از بیم نیش دندان پرشكنجه او از لاله پیالههای خون میخورد، ابو ریحان فرمود تا آن سگ را آوردند و به زنجیر مقید كردند، پس حكم فرمود كه: یكیك از نزدیك آن سگ بگذرند، هركس كه میگذشت سگ بر وی حمله میكرد، مگر آنكه بر یكی از آن جماعت هیچ حمله و قصدی ننمود.
ابو ریحان فرمود تا او را تفحص نمودند. آن یاقوت از او ظاهر شد [مصرع]:
نعوذ باللّه «*» از آن فعل زشت و رسوایی
ششم: آنكه مأكول و مشروبی را كه در وی زهر آمیخته باشند چون یاقوت را در وی اندازند زهر وی ظاهر گردد. و جزع «2» و مارمهره را نیز همین خاصیت است؛ اما مارمهره را خاصیت دیگری هست كه چون كسی با خود زهر همراه داشته باشد، چون از دور پیدا شود مارمهره به لرزه میدرآید؛ و این حكایت شهرت تمام دارد كه یكی از سلاطین عظام یحیی آل برمك را كه یكی از خاندان كرم است، جهت عتاب و خطاب به مجلس طلب نمود و قصد وی آن بود كه او را به عقوبت و خواری «3» «**» تمام هلاك سازد.
چون یحیی از در بارگاه درآمد، رنگ پادشاه متغیر گشت و اثر زهر قهر «4» برجبینش ظاهر گردید. از روی غضب گفت: ای یحیی سبب چیست كه در مجلس من زهر با خود همراه آوردهای؟ یحیی به زانو درآمده گفت: همیشه جام عشرت فرجام پادشاه از شربت عیش و كامرانی و شراب ناب زندگانی مالامال باد و كاس یاس محنت انجام به زهر هلاهل حوادث ایام اعدایت را نصیب و نوال، بر رای عالمآرای مخفی و محجوب نماند كه تا غایت به
______________________________
(1)-A : چین؛ در نسخهC بدون نقطه
(2)-T : جذع؛P : خدع؛B 2 : حدع
(3)-C ,A : خرابی
(4)-B : قهر و زهر
(*) س 8: بلله
(**) س 15: خاری
ص: 117
نام و ناموس زیستهام و هرگز بر احوال «1» [خود به] بیآبرویی ننگریستهام، اندیشه كردم [كه] اگر حضرت پادشاه دام ملكه از جام غضب زهر سیاست بر من نماید مقدار زهر هلاهل كه با خود دارم «2» فی الحال در دهان انداخته خود را هلاك گردانم. چون یحیی این حكایت گفت و گوهر راز سفت، خلیفه را بر وی رحم آمده آستین فرماندهی برافشاند و از داروخانه مكرمت و عنایت به تریاق عاطفت او را از زهر خوف و خشیت رهانید و از جام انعامش شربت عنایت چشانید. بعضی از محرمان پرسیدند كه: حضرت پادشاه را خلد ملكه چگونه معلوم شد كه با یحیی زهر است؟ فرمود كه: دو مارمهره همواره)135 A( بر بازوی خود بسته دارم، چون یحیی از در بارگاه پیدا شد هردو مارمهره به لرزه درآمد، هرچند پیشتر میآمد جنبش آن هردو بیشتر «3» [میشد] تا به حدی كه چنان برهم خوردند كه آواز حركت و جنبش آنها «4» به گوش من رسید، دانستم كه با یحیی زهر همراه است و خاصیت مارمهره این است.
هفتم: آنكه مقوی دل است و چون او را معجون سازند و هرروز «5» قدری اختیار كنند، جوهر دل را جلی «6» و قوی گرداند. چون این سخن مذكور [شد] عالیجناب صدارت مآب مالك ازمة المجد و الجلال و الی ممالك الصدارت و الاجلال [بیت]:
صدر صدور عظام قدوه جمع كرامدین هدی را كمال ملك جهان را نظام صدری كه كریمه أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ «7» آیتی است در شأن او و مقوله رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی «8» در حق وی مناجاتی است از حضرت سلطان او،
______________________________
(1)-C ,A : باحوال
(2)-P : همراه دارم
(3)-B : زیاده
(4)-A : آواز ایشانان
(5)-A : هرروزی
(6)-C ,A : مجلی
(7)- قرآن، سوره 39 قسمتی از آیه 22
(8)- قرآن، سوره 20 آیه 25
ص: 118
اعنی قدوه اعاظم الكرام و سلاله مشایخ العظام شیخ العام شیخ مدظله العالی فرمودند كه: نگاهداشتن یاقوت هم مقوی دل است و دل را از وی تقویت تمام حاصل است. الحق این سخنی است به واقع مطابق و به نفس امر موافق بلكه نگاهداشتن وی تقویت بدن نیز مینماید و از آینه طبیعت «1» زنگ كدورت نیز میزداید. و مؤید این سخن كه مقوی بدن است آنكه چنین نقل میكنند كه فرمان واجب الاذعان سلطان شهید الغ بیك میرزا نور اللّه مرقده در نواحی سمرقند به حفر شاه جویی «2» سمت نفاذ یافته بود كه بحر بیكران عمّان از خجالت وی تلخكام گشته، كف حیرت بر رو زده به خود فرورفته بود و نهر بیپایان كهكشان از انفعال [آن] مانند بحیره ساوه خشكرودی گردیده. [بیت]:
یكی شاه جویی چو بحر محیطچو فكرش عمیق و چو عدلش بسیط و مردم «3» شهر به كندن آن نهر به مقتضای حكم جهان مطاع واجب الاتباع كَأَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِرٌ «4» مُهْطِعِینَ إِلَی الدَّاعِ «5» مشغول بودند. حضرت پادشاه سواره به گوشهای ستاده نظاره مردم مینمود، شخصی را دید كه بیل بزرگ به دست كه نه درخور جثه «6» اوست و لا ینقطع كار میكند و گل را از تگ جوی میكند و بر كنارش كه در نهایت بلندی است میافكند. پادشاه به فراست دانست كه باوی معنیی همراه است. بفرمود تا او را حاضر ساختند [و] میان او را گشادند، تگبندی ظاهر شد در وی گرهی، چون گشادند در وی پنج دانه یاقوت قیمتی بود. پادشاه فرمود كه: ای درویش خاطر جمع دار كه مرا به این مال تو هیچ طمعی نیست بلكه بر آن نیز چیزی خواهم افزود، اما تو
______________________________
(1)-C ,A : دل
(2)-T : بحفر شاه جوئی یعنی اولوغ اریق تا زماقیغه
(3)-P ,T ,B 2 ,B : و خلق آن
(4)- قرآن، سوره 54 قسمتی از آیه 7
(5)- قرآن، سوره 54 قسمتی از آیه 8
(6)-C ,A : جسته
ص: 119 ) 135 B (
این یواقیت را بر میان نابسته به كار [خود] قیام نمای «1» به همان طریق بلكه بر آن جدو اهتمام تمام بیفزای. چون بر سر كار خود آمد علم جدو جهد افراخت، یك بیل گل بر حوالی سر «2» جوی نتوانست انداخت. بعد از آن پادشاه فرمود كه این یاقوتها را «3» بر میان بسته كمرگاه خود را معدن آن یواقیت گردانید [و] بر سر كار خود آمد، به همان طریقه اول كار كردن گرفت.
از آنجا معلوم میشود كه یاقوت مقوی بدن نیز بوده است. و مقوی آنكه تقویت طبع مینماید آنكه مولانا عارفی «4» كه صاحب مقوله گوی و چوگان است و در میدان سخنوری و معركه فضیلتگستری گوی فصاحت به چوگان بلاغت به جایگاه براعت رسانیده، منقول است كه در زمان گفتن گوی و چوگان مولانا مشار الیه را یاقوت پاره قیمتی بوده كه همواره جزع «5» دیده را به نظاره آن میگماشت و آنرا چون آبله كف «6» دست، نگاه میداشت و به مثقب فكرت در «7» معانی میسفت و ابیات رنگین میگفت.
اتفاقا مولاناء مشار الیه به رسم سیر به جایی رفته بودند و یاقوت را در خانه فراموش كرده و چون مولانا را به اتمام آن رساله تعجیل تمام بود، قریب به پنجاه بیت در آن سیر گفته بود. بعد از معاودت، آن ابیات را به بعضی از دوستان كه در باب شعرشناسی معیار بودند خواندند. همه گفتند كه: این ابیات از تو نیست، یا آن ابیات كه پیشتر به ما خواندهای [فرد]:
فرقی كه میان این و آن استمابین زمین و آسمان است حاصل كه آن مقدار تفاوت فاحش به واسطه عدم آن گوهر در جواهر «8» ابیات
______________________________
(1)-C ,A : مقید شو
(2)-C ,A : بر (؟)
(3)-C ,A : یواقیتها را
(4)-C ,A : عارف
(5)-P ,B : جدع؛T ,B 2 : ندارد؛C ,A : جذع
(6)-B 2 : چون آبله بكف نگاه میداشت
(7)- نسخ دیگر: جوهر؛C : درر
(8)-P : جوار؛T ,B : جواز؛B 2 : ندارد
ص: 120
او ظاهر شده بود.
بعد از آن، آن شاه فرخرخ كه در پیش اسب تازینژاد او فیل تنان بساط عالم پیادهاند و مانند فرزین در گوشهای [در] قید فرمان ایستاده؛ [از فایده بازی شطرنج سؤال فرمودند. جناب فضایل مآب معالی انتساب زبدة الافاضل و الاعاظم و الاهالی] مولانا قتیلی دام فضایله كه در این فن كمالش به مرتبه آن است كه تا حكیم «1» لمیزلی تخته بسیط عالم را به مثابه شطرنج كبیر گسترده و اصناف حیوانات را بر اطراف و اكناف آن روانه «2» گردانیده، در این میدان اسپ فكرت را كسی مثل وی جولان نداده، فرمود كه: حكیم هماره پال هندی وضع این بازی از برای آن كرده كه قوت فكرت را «3» قوی میگرداند و كسی را در طریق ترتیب مقدمات به مطالب و مقاصد میرساند. و دیگر گفتهاند كه)136 A( لعب شطرنج انموذجی است از برای اعمال امور معیشت و معامله با اكفا و اقران، چنانچه غبطت و فایده هریك از طرفین «4» این لعب است كما ینبغی رعایت كرده آنچه تعلق به او دارد نگاه میدارد و آنچه از خصم اوست میبرد، و گاه میباشد كه خصم بعضی اشیاء خود را مفت و رایگان درمیبازد به قصد آنكه از حریف بهتر از آن ببرد و یا [وی را] مات سازد. و اكثر سلوك اهل عالم بر این اسلوب واقع است. و منقول است از بعضی سلاطین عظام كه در روز جنگ احمال و اثقال سلسله پادشاهی به زیب و زینت تمام در پیش صف میآرند و دست از وی بازمیدارند تا خصم فریفته آن گردیده مقهور و مغلوب میگردد.
[بیت]:
هركه چیزی به رایگان دهدتنستانی اگرچه جان دهدت
______________________________
(1)-C ,A : حكم
(2)-C ,A : روان
(3)-B 2 ,T : متفكره؛P : فكره؛B : مفكره
(4)-C ,A : طریقین
ص: 121
جمعی كه در آن مجلس عالی و محفل متعالی تشریف حضور شریف ارزانی داشتند هركدام تقریبی ساختند و در باب شطرنج و غیره حكایتی در میان انداختند.
عزیزی چنین نقل كرد كه: در تبریز امیر علی نام شخصی بوده و در فن شطرنج مهارت وی به مثابهای «1» بوده كه لیلاج [را] اسپ و فرزین طرح دادی و حكیم كه واضع این فن است پیش وی دست تسلیم بر زمین نهادی «2».
بركه «3» هندی نام شخصی از اقصای هند به دعوی وی به تبریز رفت. چنین گویند [كه] پیش پادشاه بساط گسترانیدند و كار به جایی رسانیدند كه یك بساط ایشان سه روز «4» امتداد یافت. بنابر آنكه هركدام دست به چیزی كه میبرد [آن] دیگر میگفت كه تو به قصد فلان چیز این بازی میكنی مكن كه من آنچنان نخواهم باخت «5». شب چهارم بركه «6» هندی تعقل كرد كه اگر یك رخ خود را به رایگان بای میدهد در پانزده بازی امیر علی را مات میسازد.
و چون صباح شد به در خانه امیر علی آمده آواز داد كه: بیا تا به سر بساط رویم.
امیر علی جواب داد كه: مهمل مگوی ای هندو یك مرا رخ تو نمیباید.
عزیز دیگر چنین نقل كرد كه در زمان سلطان حسین میرزا شخصی ملقب به بابا جمال بزباز از عراق به خراسان آمد، اصول تمام و قبول لاكلام داشت و به حركات شیرین و حكایات رنگین نقش محبت خود بر صحیفه دل خواص و عوام مینگاشت. شتری داشت بغایت عظیمجثه و قویهیكل، [نظم]:
______________________________
(1)- نسخ دیگر: بدرجه
(2)-T : حكیم هماره بال هندی كیم بوفن واضع دور و لیلاج كیم بوفن دا آت حقارب دور آنی كور سالار ایردی حیرتدین تسلیم قول لاری آرقاسین یركا قویار ایر دیلار
(3)- حركات: در سایر نسخ؛ بجزC وB 2 : باهم اختلاف دارند
(4)-C ,A : ایشان مدت سه روز
(5)-P : مصرع:
مكن تو بازی كه من آنچنان نخواهم باخت (6)-B : پركه
ص: 122 بود چهارش ستون لیك تنش بیستونگشته چو اژدر نگون گردنش از كوه تن
همچو)136 B( بتان تتار كاكل او مشكبارگاه شدی تار تارگاه شدی پرشكن «1» و این شتر را آموخته بود كه بر بالای سه پایهای برمیآمد و خلق عظیم بر گرد معركه «2» وی جمع میآمدند و تعجب مینمودند. و او را میمونی بود «3» بغایت مقبول و مطبوع «4»، شطرنج را به مثابهای «5» خوب میباخت كه «6» استادان این صنعت را مثل دوستی و برناچه و جعفر علی را در وادی حیرت میانداخت.
روزی امیركبیر امیر علیشیر روح اللّه روحه مولانا صاحب دارا را كه شطرنج صغیر و كبیر را مثل او كسی حاضرانه و غایبانه نمیباخت، فرمود كه با آن میمون شطرنجباز، و دو نوبت مولاناء مشار الیه را مات گردانید. و این طرفهتر كه هر بازی كه مولانا صاحب میكرد، آن میمون به جانب بابا جمال نگاهی میكرد و چشمك میزد كه: یعنی نگر كه حریف چه بد بازی كرد. نوبت سیم كه بازی میكردند، مولانا صاحب از روی ظرافت اسب را فیلواری بازی كرد، میمون چنان طپانچهای بر روی مولانا زد كه نشان پنجه او «7» قریب [به] یك ماه بر چهرهاش «8» ظاهر بود و گریبان او را نیز بدرید. و این نیز از جمله غرایب امور است.
عزیز دیگر فرمود كه آوردهاند پادشاهی بود با میمون شطرنج میباخت، هرگاه شاه مات میشد، شاه شطرنج را گرفته بر سر میمون میزد، یك نوبت پیش از آنكه كشت گوید [در] پیش پادشاه تكیهای بود، میمون آن را به یك دست بر سر نهاد و به دست دیگر كشت نموده [پادشاه را] مات ساخت،
______________________________
(1)- نسخ دیگر: گاه شكن برشكن
(2)- نسخ دیگر: در معركه
(3)-C ,A : او را میمونی بود كه
(4)-P : مطموع
(5)-C ,A : بعایت
(6)-C ,A : و
(7)-C ,A : پنجهاش
(8)-C ,A : بر روی او
ص: 123
كسی دیگر نقل كرد كه در هرات امیرزادهای بود بغایب صاحب جمال و در لطافت حسن و نهایت كمال، یوسف نامی كه هزار یوسف مصری را در آرزوی روی او مانند یعقوب دیده سفید گردیده بود و صد هزاران بدیع الجمال زلیخا صفت از شوق او پراهن صبر دریده. [بیت]:
یوسف نبود چون او در نیكویی مكملنقاش، نقش ثانی «1» بهتر كشد ز اول او را عارضه دق «2» پیدا شد، بدر رخسار او هلال گردید و سرو بالای او خلال شد «3»، رنگ رخسار ارغوانی او گونه زعفران پذیرفت و كاروبار او به ضعف و ناتوانی كشید. با عاشقان زار خود در لباس یك رنگی درآمد، نوبت خوبی [و حسن] او به سر آمد، [بیت]:
بسان نرگس بیمار خویش شد بیماربسان موی میان خودش نمود نزار اطباء زمان كه)137 A( جالینوس و بقراط دوران بودند و در این علم به مرتبهای بودند كه به ترتیب «4» شربت نیلوفری، اجزای خشك خاك را آبآسا رطوبت هرچه تمامتر بخشیدی و به تركیب سغوف سنجری جرم تر و تازه آب را مانند آتش یبوست «*» هرچه كاملتر دادی «5»؛ و دقایق «6» علاجشان دیده نرگس را كه هرگز بینایی ندیده روشن ساختی و حقایق حكمتشان زبان سوسن را كه هرگز به حرفی از گویایی جاری نگشته گویا و ناطق گردانیدی؛ هرچند در معالجه او بذل مجهود و سعی موفور به ظهور رسانیدند مفید نیفتاد «7».
[بیت]:
______________________________
(1)-P : آخر
(2)-P : ذق؛B 2 : دل؛B ,T : ندارد
(3)-P : این كلمات را بصورت یك بیت نقل كرده:
بدر رخسار او هلالی شدسرو بالای او خلالی شد
(4)-C ,A : بتقویت؛B 2 ,B ,P : تربیت
(5)-P : داروی؛B : داری
(6)-C ,A : و دقایقتر
(7)-B ,P : نیامد؛B 2 : ندارد
(*) س 16: پیوست
ص: 124 روغن بادام خشكی مینموداز قضا سر كنگبین صفرا فزود «1» مؤلف گوید كه مرا تاب و طاقت آنكه او را بدین حال مشاهده نمایم نماند:
[بیت]:
به پرسش چون روم چون «2» ماه من بیماریی داردكه دیدن جان خود را آنچنان دشواریی دارد به حكم ضرورت سفر اختیار كردم و مدت یك سال مانند كالبد بیجان به گرد جهان میگردیدم، چون معاودت نمودم در بازار جوانی دیدم مانند آفتاب خاوری بر سمند ناز در جلوهگری، او را بخصوص نشناختم اما به چشم من گرم نمود با خود گفتم [مصرع]:
به چشمم گرم میآید كه جایی دیدهام او را
چون چشم «3» او بر من افتاد آواز برآورد كه ای فلان كجا بودی و كی آمدی؟ به آواز شناختم كه میرزا یوسف است خدای را شكر بسیار گفتم «4» و وظایف حمد بهجای آوردم و به خانه وی رفتم و [كیفیت] احوال پرسیدم.
گفت: مولانا عز «5» الدین و مولانا علاء «6» الملك طبیب فرمودند كه: همواره میباید كه در سیر باشی و در كنارهای آب «7» روان و سایههای [درختان] بید مسكنسازی و همیشه به لهوولعب و نشاط و انبساطپردازی. علی الدوام دو غلام تخت روان مرا [بر دوش] گرفته به سیر «8» هر باغی و راغی میبردند، تا یك روز به باغ اخی زرگر اتفاق سیر افتاد. و آنچنان باغی است كه إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ «9» از خجالت آن در پرده خفا پنهان است و حوض كوثر از رشك
______________________________
(1)-B : جای دو مصرع را تغییر داده است؛B 2 ,T ,P : شربت اسكنجبین؛C :
سكنجبین؛A : شربت شكنجبین صفرا میافزود
(2)-T ,B ,P : گر
(3)- نسخ دیگر: نظر
(4)-C ,A : شكر گفتم
(5)-T : مولانا عزیز
(6)-C ,A : علی
(7)-A : آبهای
(8)-C ,A : بر سر
(9)- قرآن، سوره 89 آیه 7
ص: 125
انهارش از جوی سلسبیل آب حسرت در دهان، درخت عناب ریاض رضوان را از شوق سرو بستان دلستانش صد هزار قطره خون بر رخسار و صنوبر باغ ارم را از هجر شمشاد آن باغ ناخنهای شكسته بر دل افگار، از كمال اعتدال هوا در خود اثر اهتزازی دریافتم و مرا اندك میل طعامی پیدا شد، اسباب طبخ همراه بود غلام طباخ)137 B( مرغكی در دیگچه انداخته به طبخ مشغول شد. در ایام مرض به مطالعه كتابی اشتغال مینمودم كه آن را «شبستان خیال» میگویند [و] مصنف آن مولانا یحیی سیبك «1» است، و به اتفاق جمهور افاضل و اهالی به لطافت و ظرافت همچنان تصنیفی مرقوم رقم كلك هیچ فاضلی از افاضل دوران نگردیده. اتفاقا آن كتاب در خانه فراموش شده بود و در پیش من از ملازمان به غیر «2» طباخ كسی نبود. او را فرمودم كه میباید رفت و آن كتاب را حاضر گردانید «3». آن غلام سر دیگچه را پوشیده و هیزمی [در زیر آن] گذاشته رفت. بعد از لحظهای باغبان آن باغ حاضر شد شد و با وی میمونی همراه، از حركات و طرفگیهای آن میمون در خاطرم نشاطی و در دلم انبساطی پدید آمد. و باغبان نقل كرد كه در شبها شمعی به دست آن میمون میدهم نگاه میدارد و آتش در دیگدان میكند و هرچه میطلبم حاضر میسازد. گفتم: چه شود اگر فرمایی آتش این دیگدان كند تا آمدن غلام. باغبان با میمون «4» اشارت كرد، فی الحال به ادای تمام به آتش كردن مشغول شد. باغبان گفت: من در این باغ سیری میكنم میمون همینجا مشغول باشد، این بگفت و برفت. دیدم كه میمون متوجه من است و هرزمان نگاهی میكند، از روی فراست دریافتم كه وی مترصد و مترقب آن است كه من در خواب شوم. خود را به خواب انداختم و چشمهای خود را چنان
______________________________
(1)-T : یحیی بیك سیبكی دور؛B 2 : و آن مصنف فتاحی نشاپوری است
(2)-C ,A : بغیر از
(3)-B : میباید كه رفته آن كتاب را حاضر گردانی؛P : ساخت
(4)-B : میمون را
ص: 126
خوابآلود ساختم كه او را جزم شد كه من در خواب شدم. [دیدم كه] «1» سر دیگچه را گشاد و باز به جانب من از روی احتیاط نگاهی كرد. من چشمهای خود را چنان ساختم كه خاطر او جمع شد. دست در درون دیگچه درآورد و [مرغ را بیرون آورده] بر طبقی نهاد و انتظار آن میكشید كه خنك شود و لایق خوردن وی باشد، كه ناگاه از هوا غلیواژی رسید و آن مرغ را [از روی طبق] درربود. آن میمون را حالتی و اضطرابی پیدا شد كه من از مشاهده آن نزدیك بودم كه بیهوش شوم، به هر جانب كه آن غلیواژ میگشت او بر روی زمین میگردید و چشم از وی برنمیداشت. تا آنكه آن غلیواژ غایب گردید. بعد از آن میمون مانند ماتمزدگان غمگین و محزون نشست و پشت دست حیرت به میان ابرو پیوست. گاهی نگاهی به جانب آسمان كرده به گرد دیگ میگردید و بهجای استخوانهای مرغ استخوانهای «2»)138 A( انگشتان خود را به حسرت میگزید، كه ناگاه باز همان غلیواژ با غلیواژ دیگر پروازكنان بر روی هوا پیدا «3» شد، چون میمون او را بدید در وی نشاطی و انبساطی پدید آمد و بر روی زمین به هر جانب متوجه گردید. ناگاه بته گل همیشه بهاری به نظرش درآمد از گلهای شكفته مانند سپهر پرستاره، فی الحال خود را به وی رسانید و سر خود را تا كمرگاه در وی «4» جای كرده پنهان ساخت و نشستگاه خود را بر هوا افراخت. غلیواژ را [از روی هوا] نظر بر وی افتاد [گویا كه] پاره شش «5» خیال كرده متوجه وی گردید و خود را به وی رسانید كه به یك بار میمون برجست و او را در زیر خود كشیده سر او را از تن بركنده و بالهای او را درهم پیچیده در [درون] دیگ افگند و سرپوش در وی پوشیده آتش كردن بنیاد كرد. امیرزاده فرمود كه مرا طاقت نماند از غایت
______________________________
(1)-C ,A : و
(2)- فقط در نسخههایT C ,A
(3)-B ,P : پدیدار
(4)- نسخ دیگر: در میان آن
(5)-B 2 ,B : شوش
ص: 127
شوق و نشاط، فریاد كردن گرفتم و آن نكته به خاطرم آمد كه گفتهاند شادی مفرط مهلك میباشد. بنابرآن گاهی خود را به تكلف نگاه میداشتم تا غلام طباخ آمد و مرا بدان حال دید از كیفیت حال پرسید. او را نیز مثل حال من پیدا شد، از هر جانب جمعی آمدند معركه غریبی شد؛ همه خندان و تعجبكنان. القصه ملاحظه كردم در بدن خود شایبهای از مرض ندیدم، آن میمون را از آن باغبان خریدم و او را انیس و جلیس خود گردانیدم. یك لحظه بلكه یك طرفة العینی از وی جدا نبودم تا آنكه زمستان شد و سردی هوا به مثابهای شد كه كره هوا از قطعههای سحاب به مثابه میمون قاقم پوشید «1» و آتش سر در درون پوستین سمور دود كشید «2». به یكی از نوكران خود فرمودم كه: شبهای سرد میباید كه تعهد این میمون نمایی كه او را از سرما گزندی نرسد. بعد از چند روز آن شخص در وقت صباح آمد خندان به مرتبهای كه [نزدیك بود كه] غش كند. از وی سبب آن خنده پرسیدم. گفت:
كه دوش هوا بغایت سرد بود، اندیشه كردم كه مبادا این میمون را از سرما ضرری رسد. او را بر روی بستر در زیر پای خود جای دادم چنانكه كف پای خود را به سینه وی ماندم و بالاپوش را بر بالای او انداختم. وقت صبحدم بود كه نفخی در درون من پیدا شد، آن را دفع نمودم. دیدم كه میمون به جنبش درآمد و سر خود را از زیر)138 B( بالاپوش بیرون كرده [مدتی صبر كرد تا آن بوی برطرف شد، پس خود را باز در زیر بالاپوش كشید]. من كه این را مشاهده كردم مرا خنده گرفت، با خود گفتم طور صحبتی شد میان من و این میمون. نوبت دیگر باز همین عمل كردم، باز میمون همان معامله «*» كرد. چون سیم نوبت آن كار كردم میمون به تنگ آمد گوشه قزاغند را گرفت و در آن
______________________________
(1)-C ,A : پوشیده
(2)-C ,A : كشیده
(*) س 20: معمله
ص: 128
منفذ كه آن بوی كریهه از وی ظاهر میشد به سر انگشت محكم كردن گرفت، من از خنده بیخود گشتم تا آنكه به خدمت «1» شما آمدم، الحاصل كه آن میمون همایون سبب حیات [و نجات] من شد از آن مرض و الحمد للّه رب العالمین علی كل حال «2».
______________________________
(1)- نسخ دیگر: به ملازمت
(2)- نسخهB : از اینجا هفت فصل بعد را ندارد.
ص: 129