.[24] گفتار در بیان كشیدن نادر العصر ماهر «1» الاصناف مولانا جلال الدین یوسف نقاش صحیفهای «2» مصور به صورت «3» شهسواری ببر شكاری به مجلس فردوس آیین و گذرانیدن جناب فضایل مآب مولانا عابد خطاط مقطعات خطوط افاضل را به محفل سپهر تمكین بهشت تزیین
صباح روز شنبه هفدهم شهر شوال سنه 928 «4» چون مصور تقدیر به كلك تصویر نیزهدار ابلقسوار مهر عالمافروز و هیئت ببر بیان روز را بر صحیفه دهر بوقلمون كشید، و كاتب صنع بیچون به قلم بدایع كن و یكون صفحه گردون نیلگون را به كلام فَمَحَوْنا آیَةَ اللَّیْلِ وَ جَعَلْنا آیَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً «5» مزین و موشح گردانید؛ حضرت جمجاه خلافتپناه [صاحب قران] سلیمان مكان دارای جمشیدفر فریدون خورشید منظر جهاندار سپهر اقتدار خلاصه سلاطین روزگار، قطب فلك بختیاری مركز دایره جهانداری [بیت]:
______________________________
(1)-T : و باهر؛B 2 : ناصر
(2)-C ,A : صورتی
(3)-C ,A : به تصویر
(4)-T : نوقوز یوز یكرمه سكز
(5)- قرآن، سوره 17 قسمتی از آیه 12
ص: 130 شاه گردون رفعت [و] دریا «1» دلی خورشید بختخسرو دارا علم اسكندر جمشید تخت ابو المظفر سلطان محمد بهادر «*» خلد ملكه در درون خرگاه بر سریر «2» شهریاری و مقر كامگاری مستند گردید، و اركان دولت و اعیان حضرت هریك در مسند عزت و مقام حرمت قرار گرفته بودند كه جناب جامع الفضایل و الكمالات مصور الرسوم البدیعه منقش الرقوم اللطیفه مولانا جلال الدین یوسف كه در صنعت نقاشی و صورتگری كمالش به مثابهای بود «3» كه اگر مانی در زمان او بودی بساط كارخانه هنروری خود را درنوردیدی و به قلم انصاف در ذیل صورتخانه بدایعنگار صنایع آثار «4» او نوشتی كه:
به روزگار تو صورتگران هفت اقلیمقلم شكسته و در صورت تو حیرانند)139 A( به مجلس همایون آمد و مصحوب او صحیفهای كه بر وی صورت شهسوار نیزهداری نوجوانی كه نیزه او بر پیشانی ببر بیان خلیده و رخش نقره خنگش از صولت و هیبت آن ببر رمیده، الحق آنچنان صحیفهای بود كه اگر فیالمثل آن صورت بدیع منقوش بر لوح فلك بودی از سطوت آن شهسوار شیر بیشه فلك، پناه به نیزهدار عرصه گردون بردی و از صلابت نقش آن شیر ببر شكار بهرام نیزهدار رخت اقامت ببرج اسد كشیدی «5»، تحفه مجلس عالی و محفل متعالی گردانید و معزز و سرفراز به زیور تحسین و نثار آفرین گردید.
بعد از آن جناب فضیلت مآب قدوة الكتاب مولانا عابد كه نزد ریحان اقلام لطایف «6» انجام او غبار نسخ بر صحایف ارقام «7» ابن مقله محقق گشته بود، و توقیع رقاع یاقوت پیش تعلیق او ثلثی نمینمود، به بساطبوسی سریر اعلی
______________________________
(1)-C ,A : دارا
(2)-C ,A : سپهر
(3)- نسخ دیگر: به مرتبه است
(4)-T ,P : غرایب آثار؛B 2 : ندارد
(5)-B 2 ,P : آوردی
(6)-C ,A : ارقام قلم،T : ریحان قلم لطایف انجامی قاشیدا
(7)-C ,A : اقلام
(*) س 3: سلطان محمد بهار
ص: 131
مستسعد گشت، و نودونه نامی به خط ارغوان و درج مشحون بلكه درج پر از در مكنون از خط یاقوت و یك درج دیگر به خط مولانا محمود خطاط و رقعه نادعلی «1» به خط [مولانا] اطهر «2» مطروح [هدیه] مجلس شریف ساخته، در سلك كاتبان سریر اعلی بر این وسیله لوای اختصاص برافراخت. بعده مذكور مجلس رفیع گردید كه یاقوت و مانی را «3» [به خطاطی] سپرده بودند «4»، اما آنچه در «تاریخ عالم» كه معظم تواریخ «5» عالم است و مؤلف مولانا معین الدین مورخ است «6» به نظر فقیر رسیده چنین است كه: یاقوت و هند و خواجه هردو برادران بودهاند [كه] خلیفه مستعصم باللّه ایشان را خریده بوده، یاقوت را به تیر انداختن و هندو خواجه را به خط نوشتن سپرده بودهاند. اما یاقوت را میل به خط نوشتن بود و هندو خواجه را ذوق تیر انداختن. یاقوت همواره تیرهای خود را قلم ساختی و به خط نوشتن پرداختی، و هندو خواجه دوات و قلم را بر طاق نسیان نهادی و هرچه به دستش افتاد «7» به تیر و كمان دادی. [بیت]:
هندو ندیدهام كه چو تركان جنگجویهرچه آبدش به دست به تیر و كمان دهد اما یاقوت را استادش لت بسیار كرده سر [او را] شكسته «8» در خانه انداخت و و در آن خانه را چون درج یاقوت مقفل ساخت. یاقوت دید كه یاقوت ناب از سرچشمه سر او به رویش میدود، و كاتب قضا جداول شنگرف بر صفحه رخسار او)139 B( میكشید، از ضایع شدن آن خون و تلف گشتن اوقات همایونش حیف میآمد «9». انگشت خود را كلك صفت در «10» آن خون زده دیوارهای خانه را به خط شنجرف به مثابه كتابه منقش میگردانید. چون
______________________________
(1)-T : ناداعلی
(2)-T ,B 2 ,P : اظهر
(3)- رمانی را؟
(4)- ترجمه از یكی این جملات را ندارد
(5)-C ,A : تاریخ
(6)-T 2 ,T : عالمآرا تاریخیدا؟؟؟ عالم تاریخی لاری نینك معظمی دور و اول مولانا معین الدین مورخ نینك تألیفی دور
(7)-C ,A : بود؛P : ندارد
(8)-C ,A : شكسته او را
(9)-P : آمده و از كلمه «میدود» تا «اوقات» را ندارد
(10)-C ,A : بر
ص: 132
استادش آمد و آن حالت را مشاهده كرد راست مانند قلمدودش به سر دوید و اشك حسرت بر چهره افشاند و مثل دوات دهانش از [غایت] تعجب باز ماند. هندو خواجه را نیز استادش محبوس گردانید و دوات [و] قلم پیش او نهاده تیر و كمان را ستانید. آوردهاند كه شاخچه چوب تری پیش وی افتاده «1» بود آن را كمان صفت خم گردانیده به ابریشمی بربست و قلمهای خود را تیر [آن] ساخته به تیراندازی مشغول میبود. استادش درآمد و آن را بدید؛ مانند كمان گره حیرت بر گوشه ابرو زده، چون تیر از كمان جسته روی به درگاه خلیفه آورد و در راه به استاد یاقوتش اتفاق ملاقات افتاد «2»، هركدام واقعه شاگرد خود را بیان كردند و گفتند [كه]: این قضیه واجب العرض است، خلیفه را برین معنی اطلاع دادن لازم و فرض. القصه رفتند و حالات و واقعات «*» را مشروح به مسامع جلال رسانیدند. خلیفه بسیار تعجب نموده فرمود كه شاگردان را استبدال فرمایند و در تربیت ایشان طریق اهتمام و استعجال پیمانید. [بیت]:
هركسی را بهر كاری ساختندمهر او را «3» در دلش انداختند چنین آوردهاند كه یاقوت را در «4» اندك زمانی درجه «5» خط به درجهای رسید كه صفحه «6» روزگار از بدایع روایع قلم زیبا رقم او چون صفحه عذار سبز خطان گلرخسار آراسته گردید و جیب و طراز لیل و نهار خود را از كلك درربار گوهرنثار یاقوت آثارش، چون گریبان نوعروسان طناز به جواهر و یواقیت پیراسته گردانید «7». خلیفه مستعصم باللّه او را به كتابت «كلام اللّه» امر
______________________________
(1)-C ,A : ایستاده
(2)-P : اتفاق افتاده ملاقات واقع شد
(3)-P : آن را
(4)-B 2 : یاقوت در
(5)-P ,B 2 : در
(6)-P : صحایف؛T : صحیفه
(7)-B 2 ,C ,A : گردید
(*) س 11: واقعت
ص: 133
فرمود، چون یاقوت امتثال امر كرده به اسباب و ادوات كتابت توجه نمود، گردون دوات زرین آفتاب را بر لیفه خیوط خطوط شعاعی «1» كرده، و سیاهی مركب شب كه از دوده چراغهای انجم در صحن فلك لاجوردی جمع گشته بود، پیش او به رسم هدیه آورد و طبقهای كاغذ بیضای [صبح] را بر تخته افق از شیشه مهرانور مهره «2» كشیده به خادم او سپرد؛ چرخ برین برای مسطر كتابت وی تار)140 A( های ابریشم رنگین از فیلجات كواكب شهاب ثاقب تافت، و از بهر پرغازه قلم او روح الامین شهپر خود را گرفته به جانب او شتافت. القصه یاقوت به كتابت آن مصحف مشغول شد چون بدان آیت رسید كه وَ الَّذِینَ آوَوْا وَ نَصَرُوا* «3» و او وسط را به قصد ترك كرد و بیاض گذاشت.
چون آن مصحف را تمام كرد به نظر خلیفه درآورد. خلیفه با وی لطف و التفات بسیار نمود اما چیزی كه به او انعام كرد زیاده از هزار «4» [درم] نبود.
یاقوت مانند قلم دل شكسته و چون دوات تیره دل به منزل خود بازگردید و بجز اظهار شكر و صبر «5» چارهای «6» ندید. راوی چنین گوید «7» كه پادشاه تلاوت كلام اللّه را به آن آیت رسانید و آن حرف به قصد ترك كرده وی را دید، برآشفت و سخنان نافرجام گفتن گرفت. فرمود كه بروید و آن غلام را بیارید. چون یاقوت خبر یافت دست خود را حمایل كرده به درگاه عالمپناه شتافت. خلیفه از روی غضب فرمود كه: ای یاقوت چه نظر دیدهای كه از مخزن كلام الهی جوهر حرفی «8» دزدیده. [مصرع]:
دزدی نبود عجب ز هندو
یاقوت به زانو درآمد و گفت شاها جواهر مخزن دولت و چشمت پادشاهی
______________________________
(1)-C ,A : شاعی
(2)-A : مهر
(3)- قرآن، سوره 8 قسمتی از آیههای 72 و 74
(4)-C ,A : ده هزار
(5)- چنین است درP : نسخ دیگر: اظهار صبر و شكر
(6)-P : چیزی دیگر
(7)-C ,A : آوردهاند
(8)-C ,A : حروف
ص: 134
از دست برد خیانت حوادث دوران ابد الدهر محفوظ باد، و مصحف ابهت و عظمت شهنشاهی به جلد و شیرازه عدالت و نصفت همیشه محكم و مضبوط، بر رای عالمآرای مخفی نخواهد بود كه ترك نوشتن آن حرف به سهو واقع شده است نه به قصد. خلیفه فرمود كه: اكنون قلم بردار و آن گوهر را در سلك آن دو گوهر دیگر درآر. یاقوت گفت: شاها معذور دار كه دست مرا عارضهای دست داده و این كار اكنون از دست من نمیآید. خلیفه دانست كه بهانه مینماید و راه تعلل میپیماید، از روی خشم گفت كه: ای غلام در قلمرو من كاتبان بسیاراند و خوشنویسان بیشمار. و یاقوت را مانند سرشك لعل از نظر انداخت و او را مثل «1» و او ترك وی از سلك امثال و اقرانش مهجور ساخت. یاقوت محزون و مغموم در گوشهای نشست و در اختلاط مردم به روی خود بربست و همواره بدین مضمون متكلم و مترنم میبود كه [بیت]:
بیمزد بود و منت «*» هر خدمتی كه كردمیا رب مباد كس را مخدوم بیعنایت اما خلیفه فرمود كه خوشنویسان را جمع كردند و به حضور وی آوردند و آن مصحف را به ایشان نمود و فرمود كه: واوی در این مصحف ترك شده است میباید كه ملاحظه)140 B( نمایند و اتفاق كنند كه هركدام از شما خوشنویستر باشد آن حرف را وی نویسد. چون كاتبان آن «كلام اللّه» را دیدند و آن دو واو را مشاهده نمودند جمله مانند واو سر خجالت و حیرت در پیش انداختند و دستهای عجز در آستین معذرت كردند، و لام الف «2» لا وار بر صفحه
______________________________
(1)-C ,A : مثال
(2)-A : و لام و لام الف لا وار؛C : و لام الف وار؛T :
لام الف لا مثل لیك
(*) س 13: بیمزد و بود و منت
ص: 135
اوضاع خود عنوان وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ «1» ظاهر ساختند و گفتند شاها:
هرچه «2» گویی تو آن كنیم همهطاعت تو «3» به جان كنیم همه
لیك این كار فوق طاقت «4» ماستمتجاوز ز استطاعت ماست خلیفه چون آن حكایت شنود و آن مقالات استماع نمود از معامله خود كه نسبت به یاقوت كرده بود خجل گردید و صورت خجالت خود را به لباس غضب بپوشید و گفت: وای به شما چه میگویید، قسم به نون و قلم و به واو قسم كه اگر این حرف را ننویسید، حرف حیات شما را از صحیفه زندگانی به قلمتراش سیاست محو گردانم و شما را مانند واو در میان خون نشانم.
گفتند: شاها چون ما را تكلیف ما لا یطاق میفرمایید كرم كرده یك چند روز مهلت نمایید تا در مشق مشقت بیحد نماییم و غواصوار در بحر مجاهدت درآئیم، شاید كه گوهر مقصود روی نماید. چنین گویند كه خلیفه چهل روزشان مهلت داد. آن جماعت چهل شب و روز لا ینقطع همه حرف واو مشق كردند، بعد از آن بر یك صفحه هركدام واوی نوشتند و به نظر خلیفه درآوردند از آن جمله یكی را اختیار «5» نمودند. آنكس را حكم شد كه آن واو را نویسد، وی گفت: شاها عنایت فرموده [فرد]،
آن حرف مرا كه [بر] گزیدیدبهتر ز همه حروف دیدید «6» بفرمایید آن را به مقراض ببرند و در میان آن دو واو گذارند، اگر به اقرانش
______________________________
(1)- قرآن، سوره 2 قسمتی از آیه 286
(2)-C ,A : آنچه
(3)-T : او
(4)-C ,A : طاعت
(5)-C ,A : اعتبار
(6)-B 2 : دیدند- گزیدند
ص: 136
مناسبتی داشته باشد من مثل آن به جایش نویسم. خلیفه را این سخن معقول افتاد و فرمود تا آنچنان كردند، تفاوت فاحش ظاهر گردید. خلیفه به خطای خود معترف گردید و از مصحف انصاف آیت عنایت و الطاف خوانده یاقوت را به اعزاز و اكرام تمام طلبید و در پهلوی خود نشانید و گفت:
ای دریغا قدر تو نشناختمبیگناهت از نظر انداختم ای یاقوت اكنون حقیقت جوهر تو بر ما ظاهر گردید و ترا مانند یاقوت گوهر تاج [با ابتهاج عزت و حرمت] خواهم ساخت و هرگز ترا مانند مردمك دیده از نظر نخواهم انداخت. پس خلیفه [او را] به نوشتن آن حرف اشارت فرمود. یاقوت خدمت بهجای آورده گفت: شاها بر رای عالمآرای جهانگشای مخفی «1» نماند كه تا مقصود من از خزانه [كرم] پادشاه خلد ملكه حاصل نگردد این مامول به حصول نمیپیوندد. خلیفه پرسید كه: ای یاقوت بر گوی [كه مقصود تو چیست]؟ گفت: آن مقدار)141 A( زر سرخ و سفید [برهم] ریزند كه كسی در آن جانب باشد از آن طرف ننماید. پادشاه فرمود كه در خزاین كرم گشادند و آن مقدار كه مطلوب وی بود بر بالای هم نهادند. بعد از آن یاقوت قلم برداشت و آن حرف مقصود را «2» به موضع خود بنگاشت. خلیفه آستین عنایت برفشاند كه: یاقوت این همه زرها از آن توست تصرف نمای.
یاقوت خدمت بهجای آورد و به جهت تعظیم خلیفه یك تنگه برداشت و در گوشه دستار گذاشت و فرمود كه زرها را «3» به خزانه پادشاه «4» برید و بهجای آن نهید كه مرا از جمع ساختن آن مال مقصود آن بود كه پادشاه را معلوم شود كه وقتی كه قدر خط من نمیدانسته مصحفی كه نوشتم هزار «5» درم كرم
______________________________
(1)-P : مخفی و محجوب؛B 2 : محجوب
(2)-P : مفقود را
(3)-B 2 ,P : مالها را
(4)-B 2 ,P : پادشاهی
(5)-A : ده هزار
ص: 137
فرمودند، بعد از دانستن به یك حرف این همه عنایت و لطف فرمودند [تا] واضح رای انور بوده باشد كه [هر] حرفی از این مصحف كه نوشتهام به این مقدار زر میارزد.
اما هندو خواجه در فن كمانداری و تیراندازی به مرتبهای رسید كه قلاب كمان دعوی او چون كشیدن كمان ابروی بتان «1» هیچكس را دست نداده؛ و هرگز تیر او مانند ناوك غمزه چشم كمان ابروان خطا نیفتادی؛ اگر رستم دستان در زمان او بودی هرگز كمان دعوی خود به پیش طاق گردون ننمودی.
آوردهاند كه خلیفه را در درج خلافت فرخنده گوهری و در برج جلالت رخشنده اختری متوكل باللّه نام گرامی پسری بود كه آفتاب و ماه [هر] صبح و شام استناره صباحت و استعاره ملاحت از بدر رخسار او كردی و گل و ریاحین از رشك عارض رنگین او عرق شبنم بر روی آوردی. منقول است كه روزی این پسر در پیش خلیفه نشسته بود، تاب آفتاب مهر [و] جمالش دمبهدم حرارت محبت در سینه خلیفه میافزود. ناگاه دو مرغ فرخنده همایون كه مرغان رفیع آشیان اولی اجنحه ایشان را از قطرههای «2» اشك [رشك] آب و دانه دادی، و نسر طایر از بهر آشیان [ایشان] پرهای خود را كنده بر روی «3» هم نهادی، بر شاخ درختی به جلوه درآمدند. پسر خلیفه «4» چون ایشان را «5» بدید «6» مرغ روحش در قفس قالب در طپیدن آمد و شهباز «7» بلند پرواز شوقش درپی صید آن دو مرغ پریدن گرفت، با پدر گفت كه اگر این دو مرغ صید من نشوند و در قید من نیایند، طایر روح من از آشیان بدن رمیدن «8» گرفته با آن دو مرغ بو العجب پرواز خواهد نمود. خلیفه صیادان را طلب نمود و فرمود كه: تدبیر این امر چیست اینك این دو مرغ طایر دل جگرگوشه مرا
______________________________
(1)-B 2 : خوبان؛P : ندارد
(2)-C ,A : قطره؛B 2 : قطرات
(3)-C ,A : بر وی
(4)-C : خلیفه؛T ,B 2 ,P : خلیفهزاده
(5)-C ,A : ایشانان را
(6)-C ,A : بدیدند
(7)-C ,A : و شهباز باز
(8)-A : پریدن؛C : ندارد
ص: 138
ربودهاند و به هوای پر و بال دمبهدم)141 B( آتش شوق در دل او فزوده.
صیادان گفتند: شاها این دو مرغ همایون را بوقلمون میگویند اگر صید ایشان ممكن بودی حورای عین در خلد برین از گیسوان عنبرین در این آرزو همیشه دام تافتی، و از نوك سوزن مژگان بهر دانه ایشان چهره خود را از برای دانه خال شكافتی، صید این صفت «1» مرغ امری است در غایت تعسر و اشكال بلكه مندرج در حیطه تعذر و دایره محال. چون خلیفه این مقالت شنود شنقار قهر و غضبش از سر دست سیاست به قصد صید روح آن جماعت پرواز كردن گرفت. آن جماعت گفتند: شاها به جان زینهار اگر فرمان باشد وجه اشكال صید آنها را بیان كنیم و سر استحاله گرفتن آنها را شرح نماییم «2».
بر رای عالمآرای مشكلگشای مخفی نماند كه این نوع مرغ اصلا به دام در نمیآید و اگر كمانداران قدرانداز «3» به تیرش بزنند چنانچه بال وی شكسته شود و نتواند پرید میسر میشود. اما آن دو مرغ را به یكدیگر دوستی و محبت به مرتبهای است كه اگر لحظه از هم جدا میگردند قفس قالب تهی كرده هردو هلاك میشوند، و هردو را معا بدین طریق گرفتن امری است متعسر و نادر. خلیفه را این سخن معقول نمود و سر به جیب تفكر فرو برد و هیچ چاره ندانست. راوی چنین گوید كه هندو خواجه از دور ستاده بود و نظاره آن دو مرغ مینمود دید كه گاهگاه آن دو مرغ منقارهای خود را كبوتر صفت بهم میسایند و چون عاشق و معشوق از هم بوسه میربایند، زمین خدمت ببوسید و گفت: شاها همیشه طایر میمون دولت را «4» در آشیان [ابهت و] اقبال نشیمن باد، و همواره مرغ روح دشمن مانند مرغ نیم بسمل در خاك و خون خواری در اضطراب و طپیدن، اگر فرمان باشد من این مرغان را همین زمان
______________________________
(1)-B 2 : صنف؛P : صف؛T : بو ینكلیع قوش
(2)-P : باز نمائیم
(3)-T ,C : قادرانداز؛B 2 : تیرانداز
(4)- نسخ دیگر: دولت و سلطنت را
ص: 139
صید كرده در قفس قید پادشاهی درآرم. خلیفه فرمود: [ای غلام] چه محل استخاره است. [مصرع].
در كار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
بعد از آن هندو خواجه تیر پهنپیكانی در بحر كمان پیوست [و منتظر نشست] چون آن دو مرغ منقارهای خود را بههم پیوستند «1» و از هم بوسه میجستند «2»، هندو خواجه شست رها كرد آن تیر به منقار هردو رسیده سراسیمه از درخت افتادند و گرفتار شدند. خلیفه آستین فرماندهی برافشاند و هندو خواجه را به جاه و منصب عالی رساند. [چنین] روایت میكنند كه پهلوان هندو خواجه از روی دعوی [به ولایت] خراسان آمده، در مابین دروازه عراق و فیروزآباد موضعی است كه آن را جرغلنك «3» میگویند، آنجا تیر دعوی انداخته و میلی «4» بلند ساخته كه از آن وقت تا «5» بدین غایت كسی كمان دعوی او را نكشیده و به غیر ناوك نظر نظارگی هیچ تیر به میل او نرسیده.
در زمان پادشاه مرحوم مغفور سلطان حسین میرزا نور اللّه مرقده پهلوان حسن شاه نام «6» پهلوانی پیدا شد و خواست كه در آن موضع تیر دعوی اندارد و میلی برافرازد «7». اتفاقا اول تیری كه در كمان پیوست و شست گشاد، پیكان تیر در قبضه محكم شد و شكست و تراشهای از آن در دست پهلوان درآمد و به همان دست وی از كار رفت چنانچه دیگر تیر نتوانست انداختن. [و] این واقعه را اهل خراسان بر كرامات [پهلوان] هندو خواجه حمل مینمایند. و اللّه تعالی اعلم)142 A( 8¬.
______________________________
(1)- نسخ دیگر: سودند
(2)- نسخ دیگر: میربودند
(3)-P : جرغلنك (به ضم غین و فتح لام)؛T : جرغلنك (به فتح عین و لام)
(4)-A : مناری؛T : مناره:C : منادی
(5)- در نسخهA بقیه متن تا آخر فصل در حاشیه نقل شده
(6)-P : حسین نام
(7)-C ,A : فرازد
(8)- نسخهT : فصل آتی را ندارد
ص: 140
[25] گفتار در بیان ارسال نمودن جناب مبدع البدایع مخترع الروایع مولانا یوسف نقاش صورت اعجوبة العجایب مولانا ریش الدین ابو المحاسن قاضی جادك به مجلس همایون و انبساط نمودن حضرت سلطنت شعاری از مشاهده آن صورت مضحكه میمون
علی الصباح روز جمعه شهر محرم الحرام سنه تسع و عشرین و تسعمایه كه مصور بدایع نگار صفحه غیبی به كلك صنایع آثار غرایب دثار لاریبی صورت پیر محاسن سفید فرتوت صبح را برای مضحكه و انبساط و سخریه و نشاط پادشاه عالمپناه جهانافروز روز بر لوح مینای فلك لاجوردی نگاشت، و تشعیر محاسن طولانیش از تارهای نور كرده فتیلهای خطوط شعاعی نیر اعظم را بر بالای هم انباشت، حضرت سلطان الاعظم برهان ملوك الامم امان كافة الانام مركز دایرة الاوامر و الاحكام فلك به قمر الخلافة طالع و بعدله نجم الایالة «1» ساطع [نظم]:
______________________________
(1)-C ,A : الجلاله
ص: 141 شاهی كه قصر او ز ثریا نشان دهددرگاه عالیش ز حوادث امان دهد ناصر الاسلام و عون المسلمین مغیث الملة و الدنیا و الدین ابو المظفر سلطان محمد بهادر «1» خلد ملكه، در [درون] دیوانخانه دولت بر مسند [عزت] و شهریاری و مقر عظمت «2» و كامگاری تشریف جلوس شریف ارزانی فرمود، جناب نادر العصر ماهر الاصناف شهیر فی تصاویر «3» الحسبان و لیس له «*» فی الزمان اعنی «4» مولانا یوسف نقاش كه در صنعت صورتگری و حرفه چهرهگشائی به درجهای است كه اگر صفحهای «5» از نقوش كلك شورانگیز سحرآمیزش به صورتخانه چین درآوردند «**»، [مصرع
صورت شود خراب و به دیوار دررود
و اگر نقش گلی از گلستان هنرمندیش به گلزار آورند] مصرع:
گل باز غنچه گردد و در خار دررود
صورت بوالعجوبه قاضی جادك را [كه] در كثافت ریش به مثابهای است كه نخل سالخورده قامت وی به منزله حاشیهای است در تك ریش وی ستاده، و سر و روی [وی] مثال كنه [ای است] در جوال پشمی فتاده [فرد]:
چون دم عكهای بود آن ریش در نظربیت «6» نصاب راست شد اكنون كه ریش پر قطاس بحری لطیف پیش آن محاسن كثیف در نظر ناقص و لكه میآید، و آن بدن نحیف در پس آن فتیلهای لفیف مثال میته «7» ضعیف «8» در پوست تكه مینماید، ارسال مجلس عالی و محفل متعالی گردانید. و آن صورت
______________________________
(1)-B 2 : سلطان محمد بهادر خان
(2)-C ,A : سلطنت
(3)-C ,A : التصاویر
(4)-C ,A : یعنی
(5)-B 2 ,P : صحیفه
(6)-B 2 : اینست
(7)-B 2 : میته (به تشدید یاء)
(8)-P : ندارد
(*) س 6: كذا؛ شاید: و لیس له نظیر
(**) س 9: درآوردند
ص: 142
موجب فرح خاطر عاطر و سبب نشاط ضمیر منیر)142 B( حضرت سلطنت شعاری خلد ملكه گردید. [فرد]:
یك شكر خنده كه از لعل شكرخند كندچار بازار جهان پر شكر و قند كند و طباع اكثر سلاطین روزگار و خواقین عالیمقدار را به مثل این صورتها میل بسیار میباشد. مشهور است كه در ولایت خراسان حرسها اللّه عن الحدثان در زمان پادشاه «1» مغفور سلطان حسین میرزا نور [اللّه] مرقده، شخصی بود در روی تخت مدرسه گوهرشاد بیگم زنجبیلفروشی میكرد، او را ریشی بود كه هرگاه باد بر وی وزیدی هزار مثل ریش قاضی جادك به باد رفتی و اگر قاضی مشار الیه عظمت آن ریش بدیدی از شرمندگی [انگشت حیرت] «2» به دندان گرفته ریش خود بپوشیدی همانا كه این رباعی را در شأن ریش او گفتهاند.
ریشی كه از او پاك دبر بتوان كردكونپوش خر و جل «3» شتر بتوان كرد
از صد یك آن توان جوالی كردن «4»كانرا به هزار گوز پر نتوان كرد پادشاه مرحوم هر سال در روز نوروز یكی از امرای عظام را میفرمود كه: ریش وی را میخرید [و فروشنده این ندا از سروش غیب میشنید.
فرد:
اینجا فروش ریش كه این جمع پرزراندجای دگر مبر كه به گوزی نمیخرند] بعد از آن پادشاه نقاشان را میفرمود كه: آن ریش [را] مثل دم طاووس ملون
______________________________
(1)-P : خاقان
(2)- این دو كلمه فقط در دو نسخهP وT آمده است
(3)-B 2 : فیل و
(4)-C ,A : از صد یك آن اگر جوالی سازند
ص: 143
میساختند و به نقشهای گوناگون میپرداختند. آن مردك آنچنان ریش را دام سودای خود ساخته بود كه «1» مردم خریدار را [بدان] «2» دام صید مینمود.
شاعران دقیقطبع در باب ریش وی معانی غریب میبافتند و به پاكی فكرت موی میشكافتند. خود آن بیتها را به آواز بلند میخواند و محاسن خود را میافشاند. و وی را پسركی بود بغایت خوشآواز و نغمهپرداز، این بیتها را [به او] یاد داده بود و او را در مقابل خود ستانیده میفرمود كه:
به صورت خوش [و] الحان دلكش آن ابیات را میسرود و خلایق بر وی ازدحام مینمودند و متاع وی را میخریدند و به تلاش میربودند «3». از جمله بیتها یكی این بود كه:
از آن به كندن ریشت بود دلیری ماكه هست ریش تو دام كلاغگیری ما و آن مردك به حكم من طال شعره قصر شعوره «4» در غایت كودنت و حماقت بود «5».
حكایت، از خواجه اسماعیل حصاری كه در بلندی و درازی ریش «6» در عالم [علم و] از مشاهیر عالم است، منقول است كه: كتابی مطالعه میكرد به نظر وی درآمد كه قد بلند و ریش دراز را عقل نمیباشد؛ فی الحال سر به توبره اندیشه درآورد و ریش را گرفته بگریبان تفكر فرو برد و با خود گفت: از كمال بیعقلی است كه)143 A( من این عدل را «7» بر اثبات این دعوی همراه داشته باشم! مناسب چنان مینماید كه [این] گواه كه دفع و جرح وی ممكن است نام و نشان او را از سجل «8» این دعوی [بر] تراشم.
______________________________
(1)-P ,C ,A : و
(2)- چنین است درB 2
(3)-B 2 : میبردند
(4)-P ,C ,A : شعره
(5)- جاافتادگی نسخهT در اینجا تمام میشود
(6)-P : ریشدرازی؛B 2 : بلندی قدی درازی ریش؛T : قامت بلند لیكی و سقال اوزون لیقیدا
(7)-T : بو سقال نی
(8)-P : از اسماعیل
ص: 144
القصه بر تراشیدن ریش خاطر قرار داد، اما پاكی «1» حاضر نبود. وی در دفع آن شاهد حال، طریق استعجال پیمود و رفع آن تشویش به كوتاه ساختن ریش متعین «2» شد. هرچند به جد و جهد شتافت مقراضی نیافت. از ریش [خود] قبضهای گرفت و زیادتی را «3» بر شعله شمع گذاشت و در بیعقلی خود را در عالم بر چراغ داشت. چون سر محاسنش برافروخت، دست خود را گذاشت [كه] تمام ریش وی بسوخت. دوات و قلم حاضر بود. قلم برداشت و بر حاشیه آن كتاب نگاشت كه ما تجربه كردیم و آزمودیم این سخن حق و صدق است و در راستی این قول هیچ شك و ترددی نیست.
القصه اگرچه آن صورت ممنوع و هیئت نامطبوع قاضی مشار الیه فی حد ذاته مستقبح و مستكره بود، لیكن چون منشأ نشاط و مبدأ انبساط ضمیر منیر حضرت پادشاه عالمپناه گردید و غنچه سیراب گلبن ریاض سلطنت را كه شكفتنش موجب «4» شكفتن غنچههای دلهای اهل لشكر و كشور است، بخندانید، آن صورت نزد اهل بصیرت بغایت مستحسن و مقبول [نمود] از آنجاست كه سلاطین روزگار و خواقین عالیمقدار از برای تشحیذ طبع و تفریح خاطر كه جمعیت حضور باطن عامه رعایا «5» و رفاهیت و سرور خواطر كافه برایا بدان منوط و مربوط است، همواره جمعی از مصوران سحرآفرین و نقاشان بدایع آیین را در پایه سریر اعلی باز داشته، نظر التفات به حال ایشان گماشتهاند؛ چه این طایفه طربانگیز و این فرقه طیبت آمیز «6» موجب حضور و سبب سرور عامه اهل عالمند به حكم ادخال السّرور
______________________________
(1)-P : باكیه؛T : پاكو
(2)-C ,A : متقین؛P : معین
(3)-C ,A : زیاقی
(4)-P ,B 2 : مستلزم
(5)-A : رعایاست؛C : ریاست
(6)-T ,B 2 : طبیعتآمیز؛P : ندارد
ص: 145
فی قلب المؤمن «1» یوازی «2» عبادة الثّقلین از فرقه ابرار و زمره اخیار «3» بنیآدماند و لهذا پادشاه مغفور مبرور نور اللّه مرقده از میان هنرمندان این صنعت و سحرآفرینان این حرفت استاد بهزاد نقاش را كه مصوران هفت اقلیم سر تسلیم پیش او فرود آورده بودند)143 B( و صورت دعوی مسلمی را علی العموم بدو سپرده بودند، اختیار فرموده «4» بود، او را مانی ثانی لقب نموده هرگاه كه این پادشاه عالیجاه را غمی یا المی پیرامون خاطر گردیدی و غبار قبضی بر مرآت ضمیر منیر رسیدی، استاد مشار الیه صورتی برانگیختی و پیكری برآمیختی «5» كه به مجرد نگاه كردن حضرت پادشاه در وی، آینه طبعش از زنگ كدورت و صفحه «6» خاطرش از نقوش كلفت فی الحال متجلی گشتی و جناب استاد ماهر الاصناف همواره صور «7» مختلفه و نقوش متنوعه «8» با خود همراه داشتی كه به وقت حاجت به كار بردی و اكثر صورت امیر بابا محمود را كه از جمله امرای بزرگ عظیم الشأن و كبرای سترگ رفیع المكان درگاه عالم پناه بود به اوضاع مختلفه تصویر مینمود و میر مذكور صورت عجیب و هیئت غریب داشت و این قطعه گویا كه در شأن وی واقع شده [كه]:
همه شحمی و لحم ای میر اعظمخوش آن كاو چون تو میری برگزیند
اگر اسپ تو هرگز جو نیابدز ضعف و لاغری كی رنج بیند
تو هرگاهی كه بر وی مینشینیدو صد من گوشت بر وی مینشیند
______________________________
(1)-B 2 : فی قلوب المومنین
(2)-B 2 : خیر من؛T : توازی
(3)-C ,A : اختیار
(4)-C ,A : نموده
(5)-A : برانگیختن؛C : عبارت را حذف كرده است
(6)- نسخ دیگر: صحیفه
(7)-C ,A : صورت
(8)- چنین است درT :B 2 : متبدع؛C ,A : مبدع
ص: 146
و باوجود این ضخامت و جسامت در غایت چستی و چالاكی بود و از كمال سبكروحی خود را مانند روح در دل اهل عالم جای مینمود و از روی ندیمی حركات شیرین و حكایات رنگین پرداختی و مجلس پادشاه را رشك فردوس برین ساختی و بدین شیوه تخم محبت خود را در دل آن شاه كامیاب انداختی.
از جمله حكایات شیرین كه از وی منقول است آنكه آن پادشاه دین پناه را تازینژاد اسپی بود اشهب نام كه [فرد]:
تا شاه روح بر فرس جسم شد سوارچون آن فرس ندیده در این سبز «1» مرغزار یكی تیز گامی سپهر خرامی كه مسافر شهسوار سُبْحانَ الَّذِی أَسْری «2» اگر در در شب معراج بر وی سوار بودی سیر و عبور وی بر نه سقف «3» مینا «4» [و] جلوهگاه قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی «5» پیش فلاسفه و حكما نیز محال ننمودی [نظم]:
اگر مرد بر پشت او ها زدینخستین قدم بر ثریا زدی
سوار از خرام وی آگه نگشتچو عمری كه در شادمانی گذشت
بسان دو گوشش دو پیكان كه دیددو پیكان به یك تیر «*» پران كه دید «6» باد رفتاری برقكرداری كه هرگاه راكب وی ناوك به جایی «7» انداختی)144 A(
______________________________
(1)-T : شهر
(2)- قرآن، سوره 17 آیه 1
(3)-C ,A : شفق
(4)-C ,A : مینای
(5)- قرآن، سوره 53 آیه 9
(6)-P : این مصراع را ندارد
(7)-P : بجانبی
(*) س 19: تیز
ص: 147
و از پیش آن فرس را تاختی بعد از گذشتن آن سمند از نشانهاش به مدت مدیدی آن تیر به آن هدف رسیدی [نظم]:
بگریخته آذر از سم [او]آویخته صرصر از دم او
هرگاه كه در عرق شدی غرقباران بودی و در میان برق
هر سنگ كه از سمش بجستیمینای سپهر را شكستی قضا را آن روح مجسم و آن عنصر مكرم مانند غزال چشم خوبان بیتاب و بیمار و مثل میان دلبران لاغر و نزار گردید و در آن وقت مرگ اسپ شده بود و هرزمان میراخور خبر میآورد كه فلان [و] فلان اسپ مرد و چون پادشاه خبر بیماری «*» اشهب را شنیده بود و خاطرش مكدر گردیده از روی اعراض گفته بوده است كه هركس خبر مردن اشهب «1» را بیارد او را از میان دو نیم میزنم. از آنجاست كه بزرگان گفتهاند: خبری كه دانی دلی بیازارد تو بگذار تا «2» دیگری بگزارد [فرد] «**»:
بلبلا مژده بهار بیارخبر دی به بوم بازگذار اتفاقا در همانروز اسپ اشهب جان داده بود، میل به مرغزار آن جهان نموده، میر اخور پیش میربابا محمود آمده گفت كه: معلوم شما باد كه اسپ اشهب مرد و جان به جانآفرین سپرد اگر من این واقعه را عرضه دارم و این خبر موحش بگزارم بیشك روح مرا بر روان اشهب مینشاند و به سر [حد] عدم روانه میگرداند. به غیر از شما كسی این واقعه را اسماع نمیتواند نمود. باقی شما حاكمید.
امیر مشار الیه پیش پادشاه آمده بهجای خود قرار گرفت. پادشاه از وی پرسید كه از اشهب من خبر داری؟ برخاست و به زانو درآمد و گفت شاها
______________________________
(1)-P : اسپ؛B 2 : این اسپ
(2)-C ,A : كه تا
(*) س 9: بیمارئی
(**) س 12: بگذارد؛ ظ: دیگری بیارد
ص: 148
همواره رخش دولت و ابهت در زیر زین با تمكین اقبال «1» باد و پای بخت و دولت ابد الدهر در ركاب سلامت و سعادت، اتفاقا بر [در] آختهخانه میگذشتم اشهب را دیدم عجب عادتی پیدا كرده و غریب طریقهای «*» اختراع «2» نموده كاه و جو و آب اصلا نمیخورد و خفتیده هیچ حركت نمیكند و نفس نمیزند. پادشاه بخندید و گفت: ای بدبخت چه میگویی؟ مگر اشهب من مرده است؟ امیر مشار الیه خدمت بهجای آورده گفت: خداوندگارا شما راه این خبر موحش به تهدید و وعید بر همگنان)144 B( مسدود گردانیده بودید للّه الحمد كه عاقبت هم خود از این معنی خبر دادید و این مشكل را از روی كار همه گشادید. پادشاه از طرفهكاری و ظرافت وی منبسط گردید و بسیاری بخندید. پس فرمود تا آن اسپ را كفن كردند و در قبر گذاشتند و از برای وی آش داده «3» تعزیت داشتند.
در باب [حسن و] شعور و هوشناكی آن اسپ، حكایت مشهور بسیار است اما به واسطه آنكه بزرگان گفتهاند سخن اگرچه راست و صدق باشد اما اگر محالنمای باشد و طبع سامع آن را به عسرت قبول كند، نا گفتن آن سخن اولی است خصوصا در حضور سلاطین و خواقین و این حكایت اظهر من الشمس و ابین من الامس است كه شخصی جهانگشتهای «**» در پیش پادشاهی چنین نقل كرد كه در دیار مغرب [بیت:]
یكی مرغ دیدم كه اخگر خوردچو عنقای مغرب كه اختر خورد پادشاه را این سخن خوش نیامد و روی درهم كشید. قایل از آن سخن
______________________________
(1)-C ,A : و اقبال
(2)-C ,A : اختیار
(3)-B 2 : آب و آش بسیار از حد افزون داده
(*) س 3: طریقه
(**) س 16: جهانگشته
ص: 149
خجل گردید و هیچ چاره ندید الا آنكه در طلب آن مرغ همایون افتاد و روی سعی در بادیه و هامون نهاد. بعد یك سال طلب، آن مرغ بو العجب را به دست درآورد. پیش پادشاه آورد و اثبات حقیقت دعوی خود كرد «1».
پادشاه به خنده گفت كه: ای درویش ما سخنت را مسلم داشتیم و ترا از فرقه راستگویان گماشتیم اما مرد عاقل را چرا سخنی باید گفت كه در راست كردن [آن] یك سال زحمت باید كشید.
القصه روزبهروز و ساعتبهساعت هنر و مرتبه استاد در ترقی بود، به هر نقش كه میكشید او را از پس پرده غیب صورت فتح و رشدی روی مینمود.
مشهور است كه استاد مذكور صحیفهای «*» مصور به مجلس فردوس آیین سپهر تزیین امیركبیر «2» امیر علیشیر روح اللّه روحه آورد و صورت حال آنچنانكه باغچهای «**» آراسته «3» [بود] «4» مشتمل بر درختان گوناگون و بر شاخسارش مرغان خوشصورت بوقلمون و بر هر طرف جویبارها جاری و گلبنهای شكفته زنگاری و صورت مرغوب، میر آنچنانكه تكیه بر عصای زده ستاده و به رسم ساچیق طبقهای پر زر در پیش نهاده. بدایع الوقایع ج2 149 [25] گفتار در بیان ارسال نمودن جناب مبدع البدایع مخترع الروایع مولانا یوسف نقاش صورت اعجوبة العجایب مولانا ریش الدین ابو المحاسن قاضی جادك به مجلس همایون و انبساط نمودن حضرت سلطنت شعاری از مشاهده آن صورت مضحكه میمون ..... ص : 140
ن حضرت میر آن صورتها را مشاهده و ملاحظه نمود، آن صحیفه لطیف، ریاض باطنش را به گلهای بهجت و سرور و اطراف حیاض خاطرش را به اشجار فرح و حضور بیاراست و از عندلیب)145 A( طبعش بر شاخسار شوق و ذوق نوای الاحسن الاحسن برخاست. [بیت]:
نقاش بودی خانه «5» منقش كردیای وقت تو خوش كه وقت ما خوش كردی
______________________________
(1)-C ,A : گرفت
(2)-C ,A : علی شیر
(3)-A : آراسته؛B 2 : آراست
(4)- از نسخهP : افزوده شد
(5)-T : نقاشگر این صفحه
(*) س 9: صحیفه
(**) س 11: باغچه
ص: 150
بعد از آن روی به حضار مجلس كرد و گفت: عزیزان را در تعریف و توصیف این صحیفه لازم التشریف به خاطر چه میرسد؟ مولانا فصیح الدین كه استاد میر و از جمله مشاهیر [اهل] خراسان بود فرمود كه: مخدوما من این گلهای شكفته [رعنا] را كه دیدم خواستم كه دست دراز كنم و گلی بركنم و بر [سر] دستار خود مانم. مولانا صاحب دارا كه مصاحب و رفیق میر بود گفت:
مرا نیز این داعیه شده بود اما اندیشه كردم كه مبادا دست دراز كنم و این مرغان از سر درختان پرواز نمایند «1». مولانا برهان كه سر آمد ظرفا و قدوه اهل خراسان «2» بود و لا ینقطع به جناب میر تعرض و ظرافت مینمود، گفت كه:
من ملاحظه كرده دست و زبان نگاه میدارم و دم زدن نمیآرم كه مبادا حضرت میر در اعراض شوند و روی و ابروی خود درهم كشند. مولانا محمد بدخشی [كه] ظرفای خراسان وی را لطیفهتراش میر «3» لقب كرده بودند و همیشه مشق خوشامدی «4» میكرد، گفت: ای مولانا برهان اگر نه بیادبی و گستاخی شدی، من آن عصا را از دست حضرت میر گرفته بر سر تو میزدم.
حضرت میر فرمودند كه عزیزان سخنان خوب گفتند و درهای معانی مرغوب سفتند. اگر مولانا برهان آن ناخوشی و درشتی نمیكردند، به خاطر رسیده بود كه این طبقهای ساچیق را بر سر یاران نثار كنیم.
بعد از آن استاد بهزاد را اسپ با زین و لجام و جامه مناسب، و اهل مجلس را هركدام لباسهای فاخر انعام فرمودند.
دریغ و درد از این مردمان كه خاك شدندبه تیغ مرگ، جگر ریش و سینه چاك شدند
______________________________
(1)-C ,A : كنند
(2)-P : سر آمد ظرفا خراسان؛B 2 : سر آمد ظرفاء اهل خراسان،T : خراسان خلقی نینك سرامد ظرفا لاریدین
(3)-T : ندارد
(4)-B 2 ,C ,A : خوشامد
ص: 151