.26] گفتار در تعریف كردن حضرت سلطنت شعاری خلد ملكه اعلی جناب اقضی القضات قاضی نظام الدین علیه الرحمه را به بزرگی دستار و پوشیدن لباسهای فاخر و سواری كردن بر اسپان تازینژاد بادرفتار
اشاره
علی الصباح روز چارشنبه شوال «1» [سنه] ثمان و عشرین و تسعمایه «2» كه قاضی نوربخش فلك رخش عالمافروز روز به حكم خطاب مستطاب عظّموا عمامتكم در دار القضای سپهر نیلوفری دستار نفیس نیل آوری «3» مهر بر سر بست و به مقتضای خُذُوا زِینَتَكُمْ «4» ملبس به لباس فاخر اطلس بیضای نور گشته بر مسند قضای فلك)145 B( اخضری نشست، حضرت سلطان الاعدل الاكمل الصاعد باقدام الهمم علی قمم الدین و الدول مالك ممالك الافاق، وارث سریر السلطنت بالاستحقاق [نظم]:
شاه كشورگیر گیتیبخش گردون اقتدارآفتاب عدل و احسان سایه پروردگار
______________________________
(1)- تاریخ ماه را تمام نسخ حذف كردهاند
(2)-T : توقوز یوز یكرمه سكز
(3)- چنین است تمام نسخ؛T : ندارد
(4)- قرآن، سوره 7 آیه 31
ص: 152
قهرمان الماء و الطین، قطب السلطنت الدنیا «*» و الدین، ابو المظفر سلطان محمد بهادر خلد ملكه در دیوانخانه دولت بر تخت ابهت و سریر عظمت قرار گرفت، حضار مجلس مهر سكوت بر دهان نهاده گوش و هوش برفراید «1» فواید حكم آن صاحب الجود و الكرم داشتند و همگی خاطر بر استفاضه و استناره آن نیر سپهر عظمت و جلالت میگماشتند كه بر زبان حكمتفشان قضا جریان آن حضرت گذشت كه: قاضی نظام الدین علیه الرحمة و الغفران كه اعلم العلما و اقضی القضاة «**» ولایت خراسان بودهاند، از ایشان منقول است كه در بزرگی دستار و نفاست لباس و جودت و لطافت اسپ مبالغه بسیار مینمودهاند و فی الواقع دستار آن جناب در لطافت و نزاكت به مرتبهای بود كه هرچند باریكبینان دیدهور «***» از امعان نظر در ملاحظه تار وی موی شكافتی آخر الامر رشته مقصود را جز در مشاهده اسم او نیافتی [رباعی]:
یك تار ز نسج عنكبوتی بردارآنگاه ز هم شكاف آن را صد بار
یك تار از آن باز به صد قسمت كنآنگاه نخ عمامهاش آن پندار [و] آن عمامه را پیچبرپیچ آنچنان بزرگ ساختی و عقود لازمة الصعود آن را به طرزی پرداختی كه چرخ برین عمامه معقد نیر اعظم را هرروز از رشك او بر زمین انداختی و نفاست جامههایش به مثابهای بود كه هرچگاه خود را بدان لباسهای فاخر بیاراستی قاضی محكمه دار القضای فلك اخضری كه عبارت از مشتری است برای مجلس ناموس خود، [مصرع]:
كهن جامهاش «****» عاریت «2» خواستی ______________________________
(1)-A ,C : فراید و
(2)-C ,A : بعاریت
(*) س 1: والدنیا
(**) س 7: اقضا القضاة
(***) س 10: دیده در
(****) س 21: كهنه جامه
ص: 153
و هركه را نظر بر آن خلعت گرانمایه افتادی، زبان به وصفش بر این نمط گشادی:
كاین لباس از خلد آمد كانچنان با رونق استابره او سندس است و آستر استبرق است و آن بزرگوار دانشمند ارجمند را یكی سمندی بود كه رخش تیزگام سپهر خرامفكر، كه بارگی میدان جولانگه خیال است به هنگام تگاوری از وی به صد مرحله واپس بودی و جعد مشكین و كاكل عنبرین بتان ماهجبین، در مقابل یال و پرچم او)146 A( كم از خاروخس نمودی. [بیت]:
بادپای برق رفتاری كه اندر هردمیمیشدی همچون صبا از عالمی تا عالمی «1» چون سخن بدینجا رسید و تعریف بدین مرتبه انجامید، مستمعان را از فحوای آن كلام سعادت فرجام چنان فهم «2» شد كه مگر آن حكایت بر سبیل اعتراض میبوده «3» باشد، بنابرآن هیچكس به جواب آن مبادرت ننمود و قفل باب بیان را به مفتاح زبان نگشود. بعد از آن بر زبان عقدهگشای حكمت نمای آن حضرت گذشت كه این شیوه رضیه و این طریقه مرضیه از اهل فضل و كمال و ارباب دانش و افضال خصوصا از اهل مناصیب شرعیه بغایت مناسب است زیرا كه عوام الناس را چشم بر ظاهر است و دیده باطن ایشان بر كمال و فضیلت «4» غیرناظر، پس اگر عوام علما و اهل فضل را در لباس حقیر ببینند هر آیینه «5» به چشم حقارت در ایشان نظر كنند و بسا كه اهانت و استهانت بدیشان رسانند و به سبب این، در هاویه وبال و بادیه «6» ضلال افتند؛
______________________________
(1)- شعر، مانندT : به هیچوجه مشخص نیست
(2)- در حاشیهA : عقیده؛C : ندارد
(3)- نسخ دیگر: میفرموده باشند
(4)-P ,C ,A : فضلت
(5)-A : هر آیینه كه
(6)- چنین استT ,C : نسخ دیگر: پایه
ص: 154
پس به حكم التّعظیم لا مر اللّه و الشّفقة علی خلق اللّه اگر علما و فضلا در زیب و زینت لباس تكلف نمایند مقرر و معین است كه ناشی از كمال شفقت خواهد بود نسبت به عموم خلایق و مبنی «1» بر رضای خالق. اما باید كه به موجب انّما الاعمال بالنّیّات این تكلفات مبنی بر نیت خیر باشد نه [از] روی خودآرایی و خودنمایی و تفاخر و تعظم «2» بر اقاصی و ادانی.
[بیت]:
دلقت به چه كار آید و تسبیح و مرقعخود را ز عملهای نكوهیده بری دار
حاجت به كلاه بركی داشتنت نیستدرویشصفت باش و كلاه تتری «*» دار منقول است كه حضرت قطب فلك الهدایه و مركز دایرة الولایه مطلع انوار الكرامات منبع آثار الالهامات الملقب باملح الشعرا و افصح البلغا حضرت مصلح الدین شیخ سعدی قدس اللّه روحه العزیز، روزی به مجلسی تشریف «3» ارزانی فرموده بودند و جامههای ایشان بغایت كهنه و فرسوده شده بود.
اهل مجلس ایشان را نشناختند [و] به تعظیم ایشان نپرداختند و آن كوه وقار را به میزان اعتبار وزنی ننهادند و در صف نعالش جای دادند. آن آفتاب اوج برج كمال در حضیض زوال در یك درجه)146 B( با هلال فلك و بال اقتران نموده و آن سرو گلستان فصاحت و نخل بوستان بلاغت در زیر پای مرغان آشیان جهالت فرسوده [بیت]:
زمانه هیچ تعدی نكرد با «4» خاصانبتر ز صحبت مشت عوام كالانعام
______________________________
(1)-B 2 : مستبنی؛P : مبتنی
(2)-P ,B : تعظیم
(3)-B 2 : تشریف حضور
(4)-C ,A : بر
(*) س 10: تبری
ص: 155
حضرت شیخ قدس سره فی الحال از آن دایره قدم بیرون نهادند و زبان بدین ترانه گشادند كه:
گر بیهنر به «*» مال كند فخرای «1» حكیمكون خرش شمار اگر گاو عنبر است چونین گویند كه آن حضرت را در آن دیار مرید منعمی بود كه طریق خدمتش به فرق ارادت میپیمودی، از وی جامههای نفیس عاریت خواستند و خود را بدان لباسهای فاخر بیاراستند و باز آهنگ آن مجلس نمودند.
چون درآمدند آن قوم یكبار از جای جستند و دستها از كمال ادب بر سینه خود بستند و ایشان را بسیار تعظیم نمودند و بر همه حضار مجلس تقدیم فرمودند. چون طعام آوردند حضرت شیخ قدس سره هردو آستین جامه خود را بر روی هم داشتند و بر بالای طبق گذاشتند. آن قوم از این معنی استفسار كردند و این گفتوگوی در میان آوردند. حضرت شیخ از روی غضب برآشفتند و به آن جماعت گفتند كه: ای قوم بیبصیرت جاهل و ای طایفه بیمعرفت غافل، ای ظاهرپرستان بیفراست بیشعور و ای كورباطنان بیكیاست از عقل دور، من همان كسم كه در اول مجلس مرا از روی مذلت در صف نعال انداختید و به حقارت و اهانت پایمال ساختید. اكنون كه این جامههای نفیس پوشیدم و در تكلف كوشیدم، این همه تعظیم و تكریم مینمائید و در اكرام و احترام میفزایید، در حقیقت این همه تملق و تعظیم شما از برای این جامههای نو «2» من است نه از برای من. [پس] لاجرم این زهر و زقوم و طعمه شوم را به مقعد «**» شما حواله كردم و انگشت به آن نپالودم؛ این بگفتند و برخاستند و عنان عزیمت از آنجا معطوف گردانیدند. هرچند
______________________________
(1)- سایر نسخ: بر
(2)- فقطC ,A : دارد
(*) س 3: ظ: بر
(**) س 20: بمعتقد
ص: 156
آن قوم به عذرخواهی پیش دویدند از جای عنان ننمودند و این رباعی در بدیهه فرمودند:
پانصد «1» كه قاف را به هاون سودنسرتاسر آفاق به سر پیمودن
اطراف جهان به خون دل اندودنبهتر «2» كه دمی همدم نادان بودن)147 A( مقصود از این حكایت آنكه اگر در ابتداء حال حضرت شیخ قدس سره از لباسهای نفیس دربر میداشتند، آن اهانت و مذلت بدیشان نمیرسید و پرده ناموس این جماعت به دست طعنه بیتمیزی نمیدرید.
منقول است [كه] در تاریخ سنه احدی و تسعمایه در مقصوره مسجد جامع هرات صانها اللّه تعالی عن الافات و الحادثات كه ارتفاع آن عمارت رفیع و ارتقای «3» آن بنای منیع «4» به درجهای است كه اگر آفتاب عالمتاب بر فراز گنبد عرش اعتلایش گذر نماید، منجوق عیوق فرسایش سینه او را دو پاره سازد و ماه منیر فلك اثیر اگر در مقابل ایوان كیوان منزلتش درآید با شمسیه ایوانش منطبق «5» گشته مضمون آیه وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ «6» بر آن كتابه عالی مخیل آید:
بدان «7» عمارت عالی سپهر را نرسدكه در مقابله آید به زینت و تمكین
كه هردو را چو به میزان قدر سنجیدندسپهر سوی سما رفت و این «8» «*» به روی زمین
______________________________
(1)-T : سه صد
(2)- حاشیهT : بهزانكه
(3)-A : القا (!)؛C ,B 2 : ندارد
(4)-C ,B 2 : ندارد
(5)-T : متطبق
(6)- قرآن، سوره 75 آیه 9
(7)-T : بر آن
(8)-P ,B 2 رفت و
(*) س 20: رفت این
ص: 157
جناب زبدة المفسرین «1» و قدوة المذكرین مولانا معین الدین واعظ كه برادر جناب قاضی نظام الدین علیه الرحمه بودهاند، میلاد «2» میفرمودهاند تا مدت چهل روز، هرروز جامه نفیس غیرمكرر پوشیده بودند. در روز ختم كه علما و اعیان و اكابر و اشراف از اطراف و اكناف ولایت خراسان مجتمع بودند، در اثنای مجلس فرموده بودند كه اعزه و مخادیم را به خاطر عاطر نرسد كه معین دیوانه رعنایی و خودنمایی میكند و هرروز جامه غیرمكرر میپوشد و این همه تكلف میكند، بلكه این از برای آن است كه اصحاب دولت و ارباب مكنت را از ممر این فقیر خاطرجمع گردد و بدانند كه این مسكین را غنای تمام حاصل است و از حیثیت معیشت او را به كسی احتیاجی نیست.
بعضی گویند كه [این] بنابرآن بوده است كه در سنه سابقه جناب افصح البلغا و ابلغ الفصحا «3» واقف غوامض آیات الكلام عارف دقایق احادیث سید الانام مولانا حسین واعظ روح اللّه روحه در خانقاه سلطانیه میلاد كه فرمودهاند، در روز ختم پادشاه مغفور مرحوم)147 B( سلطان حسین میرزا با جمع فرزندان و امرا و وزرا و اركان دولت حاضر بودند، چنان منقول است كه در آن روز هژده پوستین كبش «*» به جناب مولانا مشار الیه داده بودهاند، چون مولانا معین الدین ملبس به لباس تقوی و ورع بودند و از این نوع لباس احتراز مینمودند، از برای سد «4» این باب این حكایت فرمودند.
و جناب والد بزرگوار ایشان مولانا حاجی محمد فراهی را رحمة اللّه علیه زهد و تقوی و ورع به مرتبهای بود كه از ایشان منقول است كه از ولایت به دیدن فرزندان خود مولانا نظام الدین و مولانا معین الدین در فرصتی
______________________________
(1)-C ,A : المتفردین؛P : المفردین؛B 2 : المقربین
(2)-T : میلاد
(3)-T : افصح الفصحا و ابلغ البلغا
(4)-B 2 : سند
(*) س 16. كیش
ص: 158
كه در مدرسه نظامیه به تحصیل مشغول بودند، تشریف آورده به خانه مدرسه درآمدند و در گوشه خانه مقدار گندمی دیدند انباشته. پرسیدند كه: این چیست و صاحب این كیست؟ فرزندان فرمودند كه: این گندم وظیفه است از مال وقف.
چون حضرت مولانا این سخن شنیدند و این مقالت استماع فرمودند، برآشفتند [و گفتند] ای دریغ و افسوس از زحمتهای من كه درپی شما ضایع شد. من خیال میكردم و امیدوار میبودم كه خانه ضمیر شما از چراغ علم و معرفت نورانی شده باشد و گنجینه دل شما از جواهر حقایق و معانی پر گشته باشد. باطن شما خود از دود طعام وقف تیره و سیاه بوده است. شما طعام وقف میخوردهاید و درپی علم رنج و زحمت بیهوده میبردهاید و این بیت را خواندند كه «1»:
فقیه مدرسه دی مست بود و فتوی «*» دادكه می حرام ولی به ز مال اوقاف است مولانا نظام الدین و مولانا معین الدین به غلاظ و شداد سوگندها خوردند كه ما هرگز مال وقف نخوردهایم و آرزوی آن نیز نبردهایم و این گندم از مصاحب ماست كه به طریق امانت در خانه ما گذاشته. حضرت مولانا فرمودند كه شما با كسی كه مال «2» وقف میخورده باشد «3» مصاحب باشید از علم و معرفت چه بهره خواهید یافت و به سرمنزل مقصود به كدام قدم خواهید شتافت؟
[بیت]:
همنشین تو از تو به بایدتا ترا عقل و دین «4» بیفزاید «5» الْأَخِلَّاءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِینَ «6».
______________________________
(1)-B 2 : كه حافظ
(2)-C ,A : نان
(3)-P : میخورد
(4)-T : هوش افزاید
(5)-P : این بیت را ندارد
(6)- قرآن، سوره 43 آیه 67
(*) س 11: بود فتوی
ص: 159
منقول است كه آن صاحب)148 A( گندم [را] خلیل نام بوده است، جناب مولانا نظام الدین [این] آیه كریمه را حسب الحال خود خواندند كه یا وَیْلَتی لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِیلًا «1» جناب مولانا فرمودند كه مگر آن مصاحب شما را خلیل نام بوده است؟ فرمودند كه: بلی. حضرت مولانا از كمال بلاغت فرزند خود منبسط گردیدند و جبین او را بوسیدند و او را تحسین و آفرین بسیار كردند از آنجا كه رشك و تعصب میانه برادران میباشد مولانا معین الدین بر خود میپیچید و در مقابله آن چیزی به خاطرش نمیرسید. ناگاه مولانا خلیل از در خانه درآمد. مولانا معین وی را مخاطب ساخته این آیة را خواندند كه:
یا لَیْتَ بَیْنِی وَ بَیْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَیْنِ فَبِئْسَ الْقَرِینُ «2» نشاط و انبساط مولانا مضاعف گردید و او را نیز به تحسین و نوازش بلیغ معزز و سرافراز گردانیدند.
چون مولانا نظام الدین علیه الرحمه در انواع علوم دینی و اصناف فنون یقینی خود را از سایر اقران و امثال ممتاز ساخت و علم اعلم العلمایی در میدان دعوی إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ «3» برافراخت پادشاه زمان سلطان حسین میرزا نور اللّه مرقده ایشان را به امر قضا جریان فَاحْكُمْ بین النّاس «4» بِالْقِسْطِ اشارت فرموده، مولانا نظام الدین زبان به معذرت وَ لا تَحْمِلْ عَلَیْنا إِصْراً «5» برگشود و این حدیث صحیح را كه من جعل علی القضاء «*» فقد ذبح بغیر سكّین نوشته به پادشاه ارسال نمود و فرمود كه پادشاه اسلام باید كه روا ندارد كه این فقیر مسكین به تیغ بیدریغ این تهدید و وعید هلاك گردد. مصراع:
روا مدار خدا را كه من هلاك شوم «6». ______________________________
(1)- قرآن، سوره 25 آیه 28
(2)- قرآن، سوره 43 آیه 38
(3)- قرآن، سوره 2 آیه 30
(4)- قرآن، سوره 5 آیه 42 بهجای: الناس، بینهم
(5)- قرآن، سوره 2 آیه 286
(6)-B 2 : روا مدار جوانی بمیرد از غم تو
(*) س 17: علی القضاة
ص: 160
پادشاه در جواب چنین فرمود كه: بر ضمیر منیر آن جناب اظهر من الشمس خواهد بود كه این حدیث در شأن كسی واقع شده كه وی در امر شریعت از طریق معدلت انحراف دارد «1» [و] از غایت بیهمتی به سبب رشوه اهل جاه، جیب دیانت خود را به دست طمع پاره سازد و خود را از درجه علیای وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ «2» در حضیض وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ «3» اندازد و ظاهر و معین و مقرر و مبرهن است كه ذیل عصمت آن جناب از لوث ریا و مداهنه مبرا و معراست. [مصرع:]
دامنت ز آن پاكتر باشد كه ما گوییم پاك
و آیت كریمه [و] أَطِیعُوا اللَّهَ)148 B( وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْكُمْ «4» را نوشته ارسال نمود. و جناب مولانا به حكم الظّرورات تبیح المخطورات متصدی منصب جلیل القدر قضا گشته علم غرای شریعت مصطفوی را صلی اللّه علیه و سلم به نوعی برافراخت كه مهجه لوای والای عالمافروزش جهان سمك و ملكت سماك را «5» چون ضمیر منیر ارباب دین و دیانت روشن ساخت و چراغ ملت بیضای دین احمدی را در كاشانه رفیع القضای ملت محمدی صلی اللّه علیه و سلم بر وجهی «6» برافروخت كه شعاع لمعات انوار عزتش مرغ دل اهل فسق و فجور را مانند پروانه بال و پر بسوخت. تا مدت دو «7» سال بدین منوال بر این امر عظیم القدر اشتغال نمود.
بعد از آن خود را از [آن] منصب عزل فرمود و سبب عزل آنكه حضرت پادشاه را ملازمی بود بابا میرك نام [كه] خورشید بیكران ربع مسكون پیش وی چون خال كواكب در پیش آفتاب بودی و قرص آفتاب عالمتاب نزد لمعات
______________________________
(1)-P : نموده؛B 2 : ورزیده
(2)- قرآن، سوره 58 آیه 11
(3)- قرآن، سوره 2 آیه 229
(4)- قرآن، سوره 4 آیه 59
(5)-P : جهان و مملكت را؛C ,A : جهان خاك را؛T : ملك و ملت
(6)-C ,A : بنوعی
(7)-P : دو سه
ص: 161
اشعه جمالش مانند ذره مینمودی. آن پادشاه عاقبت محمود را محبت و نیاز بدان سرو ناز مثل محبت و دوستی محمود غزنوی بود به ایاز، و آن جوان در طریق بندگی و اخلاص به آن پادشاه سرافراز مانند ایاز بود به صد هزار نیاز [بیت:]
هركه از جان بنده نبود دلربای «1» خویش را «*»كافری باشد كه نشناسد خدای خویش را یكی از ملازمان آن جوان را تهمت خونی واقع شده بود، اولیای مقتول او را به دار القضای جناب قاضی مشار الیه آوردند «2» و بر وی دعوی نموده [اند] بعد از اقامت بینه چون شواهد عدول نبود «3»، قاضی شهادت ایشان را نپسندیده حكم نفرمود. آن جماعت [چون] از پیش قاضی بیرون آمدند، گفتند «4» كه قاضی به جانب بابا میرك میل و محابا نمود و بر دعوی ما حكم نفرمود.
چون این خبر «5» به جانب قاضی رسید فرمود كه من ارتكاب این شغل از برای آن كردهام كه خلایق را از مضایق ضلالت و غوایب «6» جهالت «7» به طریق سداد و هدایت آورم، چون خلق «8» به واسطه این كار من در وادی غیبت «**» كه اشد من الزنا است میافتاده باشند اول و انسب بلكه الزم و اوجب آن است كه به حكم اتّقوا مواضع التّهم این كار را ترك كنم. این گفتند و مقارن آن فرمودند كه من خود را از این منصب عزل كردم. چون این خبر به پادشاه رسید بغایت ملول خاطر گردید و بسیار)149 A( بر خود بپیچید و با اعیان و اركان
______________________________
(1)-P : دلربای
(2)-B 2 : آورده بودهاند؛P : آورده بودند
(3)-P ,B 2 : نبودهاند
(4)- نسخ دیگر: بیرون آمدهاند همانا گفته باشند
(5)-B 2 : تا كلمه ضلالت افتادگی دارد
(6)-C ,A : غوایت؛P : عوایت؛T : ندارد
(7)- این كلمه فقط درC ,A : آمده است
(8)-B 2 : مردم
(*) س 5: پادشاه خویش را
(**) س 15: عیبت
ص: 162
دولت مشورت نمود كه تدبیر چیست و متعهد سرانجام این امر كیست؟ كار شریعت را مختل نمیتوان گذاشت و قضیه قضا را مهمل و معطل نمیتوان داشت. عاقبت الامر بدان قرار یافت كه عالیجاه حقایقپناه «1» معارف شعاری مولانا نور الدین عبد الرحمن جامی و جناب امیركبیر «2» امیر علیشیر رسالت پادشاه را به جناب قاضی مشار الیه رسانیده باز ایشان را به امر قضا تكلیف فرمایند.
چون عزیزان مشار الیهما به پیش قاضی آمدند، پیغام گذرانیدند و فرمودند كه: حضرت پادشاه خلد ملكه میفرمایند كه معلوم رای انور باشد كه تا من پادشاه و حاكم این ولایت باشم ممكن نیست كه ایشان را از این شغل معاف دارم و فارغ گذارم. قاضی فرمودند كه: به حضرت پادشاه عرضه دارید كه: تكلیف ایشان وقتی واجب و لازم است كه: به غیر از من لایق به این امر كسی نباشد و در ملك حضرت المنة للّه كسانی كه متصدی این امر به استحقاق «3» تواند شد از حد و حصر بیرون است.
چون این خبر را به پادشاه رسانیدند این حدیث كه من قلّد انسانا و فی رعیّته من هو اولی منه فقد خان اللّه و رسوله و لجماعة المسلمین نوشته فرستاد. معنی آن است كه هر پادشاهی كه كسی را متقلد «4» امری سازد از امور- شرعیه و در رعیت وی كسی باشد كه از وی اولی باشد در آن كار پس به درستی كه آن پادشاه خیانت كرده باشد حق را «5» و رسول را و جماعه مسلمانان را، خدایرا كه روا ندارید كه من خاین باشم در پیش خدا و رسول صلی اللّه علیه و سلم و جمیع مسلمانان. چون این پیام را رسانیدند، قاضی فرمودند كه:
بنابراین لازم [آمد] «6» كه من در این ملك نباشم تا بر حضرت پادشاه این امر
______________________________
(1)-P ,B 2 : عالیجناب حقایق پناهی؛T : حقایق پناهی
(2)-C ,A : امیركبیر علیسر
(3)-T : بالاستحقاق
(4)-C ,A : مقلد
(5)-T ,B 2 : خدایرا
(6)- ازP : افزوده شد
ص: 163
لازم نیاید. این سخن به پادشاه رسید. گفت: به جناب قاضی عرضه دارند كه:
ایشان را از توطن در هر دیاری كه باشد گریز نیست. پس در هر ولایت كه طرح اقامت انداختند بر حاكم این ولایت این امر لازم خواهد آمد اگر همینجا این امر را قبول فرمایند چه شود و الا چگونه روا دارید كه به واسطه ایشان [آن حاكم] «1» در وزر و وبال آخرت باشد. القصه قاضی را)149 B( حجتی نماند و این امر را باز قبول فرمود.
حكایت
میآورند كه پادشاه را بر سپهر سلطنت فرخنده «2» اختری و بر سمای خلافت مهر انوری ابو المعصوم نام فرخنده پسری بود كه بر هر سر كوی هزار یوسف مصری خریدارش بود و در هر گوشهای از عشوه نرگس فتانش مانند چشم دلبرانش هزار بیمار. اتفاقا در عالم مستی از دست آن شاهزاده خطایی رفته رعیتزادهای را كشته بوده است. پدر و مادر و جمعی از خویشان آن مقتول همه سیاهپوش و پلاسهای سیاه در گردن به مثابه هاله در گرد آن ماه شب چارده درآمده او را به دار القضای جناب قاضی مشار الیه حاضر آوردند و بر وی دعوی خون نموده اثبات بینه كردند. جناب قاضی مشار الیه بعد از ثبوت این حكم فرمود كه: من حكم كردم شمایان را كه والیان مقتولید این شخص را كه بر وی دعوی شما ثابت گشته است به حكم شریعت اگر خواهید قصاص كنید و اگر خواهید دیت ستانید و اگر خواهید ببخشید.
چون قاضی آن حكم كرد رنگ رخسار ارغوانی آن شاهزاده زعفرانی گردید و قطرات عبرات مانند باران نیسانی بر روی گلبرگ «3» تر روان گردانید [بیت:]
______________________________
(1)- ازB 2 : به متن افزوده شد
(2)- در تمام نسخ: رخشنده (؟)
(3)-C ,A : گلرنگ
ص: 164 ژاله بر نرگس فرو بارید و گل را آب دادوز تگرگ روحپرور مالش عناب داد چون از محكمه بیرون آمدند آن جماعه مانند خار كه در دامن گل آویزد، چنگ در دامن آن شاهزاده زدند؛ آن شاهزاده از روی حلم و نیاز گفت:
ای عزیزان شما را معلوم باشد كه این امر كه از من واقع شده است به قصد نبوده بلكه از سرمستی و بیخودی بوده و الا من هرگز به آزار دل موری نكوشیدهام «1»، اگر به دیت راضی شوید به جان ستادهام، دست منت بر سینه نهاده «2» و الا گردن من است و حكم خدای.
چون خلایق این حالت را بدیدند و این مقالت را شنیدند، فغان بركشیدند و به هایهای در گریه درآمدند و بهجای آب، خون از دیدههای مردم روانه گردید. آن جماعت سنگیندل گفتند كه: ما به غیر قصاص راضی نشویم.
شاهزاده گریانگریان)150 A( دست از جان شیرین شسته گفت: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ «3» و از این جمع التماس نمود كه: مرا آن مقدار مهلت دهید تا بروم و پدر خود را وداع كنم و او را از خود خشنود گردانم. آن جماعت راضی نمیشدند و آن شاهزاده با حشم و خدم [خود] قریب به هزار كس ستاده و خلایق از حد و عد بیرون بر در و بام، همه گریان و فغانكنان و هیچكس را زهره و یارای آنكه با آن قوم سخن تواند كرد نبود «4». عاقبت بعضی از آن جماعت نظارگی در پای آن جماعت افتاده [ایشان را] راضی گردانیدند كه آن شاهزاده به پیش پدر رود. القصه آن شاهزاده متوجه شد و آن قوم گرد او را فروگرفته و مردمان همه گریان و نالان به باغ جهانآرا رفتند.
آن شاهزاده قدم در بارگاه نهاد و ورد زبانش این بود كه میگفت: [بیت]:
______________________________
(1)-C : از من هرگز موری آزار نكشیده است
(2)-B 2 : دست منت بر سینه نهاده ایستادهام
(3)- قرآن، سوره 2 آیه 156
(4)-C ,B 2 : نبود كه
ص: 165 اینك اینك این جماعت خوار و زارم میكشندگر ز كشتن باز مینستانیم باری «1» ببین «2» چون چشم پدر و پسر بر یكدیگر افتاد، زارزار گریستند و جمیع امرا و اركان دولت همه بهجای آب، سیل خون از دیده روان كردند. بعد از آن پادشاه گفت: [ای] جان پدر اگر آن جماعت به آن راضی شوند كه من تمام مملكت و سلطنت خود را در خلاصی تو بدیشان بخشم، هیچ مانع نیست و الا ای نور دیده من و ای سرور سینه من در برابر حكم خدا و فرمان قاضی اسلام مرا مجال حمایت نیست. بعد از آن ایشان را پرسش و دلنوازی بسیار كرد و گفت: ای فقیران مظلوم یكی حكایتی دارم و یكی روایتی میآرم نكو گوش دارید و خاطر به من گمارید:
میآورند كه: سلطان سنجر ماضی رحمة اللّه علیه فرموده بوده است كه:
پیكان تیر او را از طلا سازند و آن را به دانههای یواقیت مرصع گردانند و هرروز به بام قصر برمیآمد و چیزی به نظرش درآورده تیر میانداخت و منادی فرموده بود كه هركس آن تیر را یابد از آن او باشد. بدین طریقه در باب رعایت رعیت خود اهتمام مینموده. [مصرع:]
ز شه بر رعیت رعایت خوش است
اتفاقا یك نوبت تیر «3» [وی] به سینه كودكی آمد و هلاك شد. مادرش آن كودك را برداشته با آن تیر به پیش سنجر آورد و گفت: ای پادشاه این پسرك)150 B( من به زخم تیر تو هلاك شده، داد من بده. سلطان سنجر گریان شد و گفت:
واویلا، این چه بود كه از من واقع شد. ای مادر این كار جهت رفاهیت و فراغت رعیت خود خیال كرده بودم، اكنون چه میفرمایی؟ آن ضعیفه گفت: تو پادشاه مسلمانی و دعوی عدالت میكنی هر نوع كه عدل اقتضا میكند، آنچنان
______________________________
(1)-C ,A : یاری
(2)-T ,C ,A : بوبین
(3)-C ,A : تیری
ص: 166
كن. سلطان سنجر فرمود كه خوانی «1» پر از زر سرخ و سفید «2» كردند و خنجری بر بالای آن نهاده به مجلس آوردند. آنگاه سنجر گفت كه: ای مادر اینك زر و اینك سنجر و اینك خنجر هركدام اختیار خواهی نمای «3».
چون پادشاه دینپناه این حكایت فرمودند، فغان از اهل مجلس برآمد.
پس بفرمود كه خوانی پر از زر كردند و خنجری بر روی آن نهادند و به مجلس آوردند و فرمود كه: ای جماعت، من نیز اقتدا به سنت سنیه آن پادشاه دین پناه [سلطان سنجر] كرده میگویم كه اینك زر و [اینك] پسر و اینك خنجر، هركدام كه خواهید اختیار نمایید. آن جماعت آواز برآوردند كه شاها اگر تمام معموره عالم را پر از زر سرخ و سفید سازی، ما بجز قصاص «4» به هیچ چیز راضی نمیشویم. چون پادشاه این را شنید، اشارت به امیر محمد برندق برلاس كه امیر الامرا بود نمود كه برخیز [و] او را بدان جماعت سپار مبادا كه در حكم خدا تقصیری واقع شود. امیر مشار الیه برخاست و رویمالی كه در میان آن شاهزاده بود بدرآورد و در گردن وی كرد و او را از بالای مسند پایان كشید و [دو] سر رویمال را به دست پدر آن مقتول داد. چون از در بارگاه بیرون آمدند ناگاه آواز غلغله برآمد. پادشاه را مظنه شد كه مگر آن جماعت تعرضی به آن پسر نموده باشند «5»، كیفیت احوال را پرسید گفتند: شاها چون آن جماعت بیرون آمدند [همه] به یكبار در پای آن شاهزاده افتادند و گفتند: صد هزار جان مثل ما و فرزندان ما فدای تو و پدر تو باد، ما این همه پیچش و مبالغه كه نمودیم غرض ما این بود كه پادشاه خود را در عدل امتحان نماییم، هرچه در باب عدل وی میگفتهاند هزار چندان است. للّه الحمد [كه] پادشاه
______________________________
(1)-B 2 ,C ,A : خانی
(2)-C ,A : سفید و سرخ
(3)-P : هركدام كه خواهی اختیار كنی؛B 2 : هركدام را اختیار میكنی
(4)- نسخ دیگر: جز به قصاص
(5)-C ,A : نمودند
ص: 167
خود را چنانچه میخواستیم یافتیم. فرخنده شهر و دیاری و خجسته ملك و كشوری كه در وی اینچنین قاضی و شهریاری باشد؛ و از همه عجیبتر و غریبتر آنكه اینچنین قاضی [را] به میل و مداهنه متهم داشتند! آری تا جهان بوده است رسم اینچنین بوده است.)151 A(
خدا را كه همتا و انباز و جفتندارد، شنیدی كه ترسا چه گفت
قیل انّ الاله ذو ولدقیل انّ الرّسول قد كهنا
مانجا اللّه و الرّسول معامن لسان الوری فكیف انا از حضرت حقایق پناهی مولانا نور الملة و الدین عبد الرحمن الجامی قدس سره لطیفه منقول است كه در وقتی كه به خانه جناب قاضی برای تكلیف امر قضا تشریف نموده بودند، جناب قاضی به غلاظ و شداد سوگند میخوردهاند كه مردم مرا غیبت كردهاند كه من به جانب بابامیرك میل كردهام و حال آنكه من او را ندیدهام و اصلا به وی آشنایی ندارم. جناب مولوی فرمودند «1» كه: مخدوم شما راست میفرمایید كه او را ندیدهاید و اگر میدیدید میل میفرمودید و از جناب قاضی اشعار و لطایف بسیار مشهور است، از جمله اشعار، این دو بیت بسیار مشهور است «2»:
به دور روی توام بتپرست میگویندچه گویم ای بت من هرچه هست میگویند
مرا كه شیشه ناموس خود زدم بر سنگچه باك از آنكه حریفان شكست میگویند و از جمله لطایف آنكه میفرمودهاند كه این معین ما را قابلیت بسیار است «3» این زینه پایه چوبین او را ضایع ساخت «4».
______________________________
(1)-P : فرموده بودند؛B 2 : فرمودهاند
(2)-P : ندارد؛B 2 : بغایت شهرت دارد
(3)-P ,B 2 : این معین ما قابلیت بسیار داشت؛P : معین را ندارد
(4)-T : بزنینك معینمیزدا كوب قابلیت بارایردی بو چوبین زینه پایه آنی ضایع قیلدی
ص: 168
دیگر آنكه مولانا معین واعظ كه برادر ایشان بوده است، یك نوبت از ایشان استدعا نموده كه در مجلس این كمینه تشریف قدوم [شریف] ارزانی فرمایند و مرا در نظر مردم سرافراز گردانند. به جهت خاطر برادر یك نوبت به مجلس حاضر شدهاند، اتفاقا در آن مجلس مولانا معین بسیار اظهار فضیلت فرمودهاند و عرض كمال نمودهاند، مجلس به تطویل انجامیده در اثنای وعظ فرمودهاند «1» كه: یك نقل دیگر میسازم و [مجلس را] ختم میكنم.
بعد از آنكه مجلس برطرف شده «2» [به عذرخواهی جناب برادر رفته] فرمودهاند كه: مخدوما از این سخنان كه فقیر گفتم شما را كدام خوش آمد؟ جناب قاضی فرمودهاند كه: مرا هیچ سخن از آن خوشتر نیامد كه گفتی كه همین نقل را میگویم و ختم میكنم.
______________________________
(1)-P : فرموده بودهاند
(2)-A : در حاشیه آورده؛C : بعد از فراغ وعظ
ص: 169
[27] [گفتار در ذكر وفات مظفر الدین سلطان محمد]
گفتار در ذكر وفات عالیحضرت فلك رفعت ملك صفوت كیوان سطوت بهرام صولت محیی مراسم العدل و الاحسان قامع مآثر الظلم و العدوان حضرت سیونچ خواجه خان و بر تخت خلافت و مسند قایم مقامی نشستن خلف گرامی او حضرت)151 B( سلطان الاعظم مالك رقاب الامم در درج سلطنت و شهریاری اختر برج حشمت و كامكاری میوه شجره دولت و اقبال نوباوه ریاض خلافت و اجلال مظفر الدین سلطان محمد «1» ابد اللّه تعالی ظلال عاطفته الی یوم القیام در تاریخ ثانی [شهر] شوال سنه احدی و ثلثین و تسعمایه «2» بود كه آفتاب سلطنت و خورشید جلالت خان اعظم در نقاب خسوف و زوال ناپدید گشت و نهال اقبالش از صر صراجل از پا درآمد، چون فرمان جانستان حضرت رفیع الدرجات و حكم حاكم نشان خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ «3» مقتضی آن است كه نفوس علیه و ارواح زكیه اشراف اصناف انسان را مزیت و رجحان عدل و احسان اكتساب اسباب ترقی بر مراتب علیه علیین و تلقی مناصب سنیه
______________________________
(1)-T : سلطان محمد بهادر
(2)-T : توقوز یوز اوتوزبر
(3)- قرآن، سوره 67 آیه 2
ص: 170
جنات عدن فَادْخُلُوها خالِدِینَ «1» حاصل كرده باشند به وسیله سارِعُوا إِلی مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ «2» از مستقر سلطنت عالم فانی به مقر دار القرار مملكت جاودانی رساند، [بیت:]
زمام خیر و كرامت كمند لطف خداستكه نفس را به فلك از حضیض خاك كشد
تنی كه جانش ز آلایش بدن شد پاكبدان وسیله به قرب خدای پاك كشد وقوع واقعه صایله و حدوث حادثه هایله حضرت معدلت شعاری سلطنتپناهی جلالت مكانی طیب اللّه فی حظایر القدس مكانه و اسبغ علیه فی ریاض الخلد رضوانه كه دوحه بوستان فلك آستان مملكت و لوحه ایوان كیوان سلطنت به وجود با جودش «3» «*» رفیع و منیع بود و وظایف ذات كاملش شامل احوال شریف و وضیع، [بیت:]
نموده خدمت رایش چو مهر او همهكسرسیده سایه لطفش چو صیت او همهجا مستلزم انكسار قلوب مكروب اهل اقتدار و اختلال احوال ارباب حشمت و افتخار، [نظم:]
چون توان دیدن به زیر خاك آن تن كز شرفنیست در روی زمین از مكرمت همتای او
مرده نتوان گفت جانی را «4» كه از آثار خیرتا قیامت ملك دین زندهست از احیای او لا محاله با مقادیر تداویر آسمانی تصاویر تدابیر انسانی را مجال احتمال
______________________________
(1)- قرآن، سوره 39 آیه 73
(2)- قرآن، سوره 3 آیه 133
(3)-T 2 ,T : وجود ذی جودی بیله
(4)-T : جامی را
(*) س 11: باوجودش
ص: 171
محال است و معادم «1» حضیض عضیض آجال را)152 A( مراسم صبر و احتمال استقبال نمودن منهج «2» مناهج [آمال] و مناهیج نعم و نوال یوم السؤال است.
[نظم:]
زین مصیبت جای آن دارد كه چشم آفتابدامن گردون ز اشك خویش آلودی به خون «*»
لیك با حكم قضا جان را چو میافتد رجوعمرجع دل نیست جز إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ «3» چنین است عادت روزگار كه هركه در شهرستان وجود درآمد لا محاله از دروازه عدم بیرون باید شد و هركه لباس حیوة «4» مستعار پوشید، روزی دست اجل آن خلعت را از سر او در خواهد كشید، رقم خلود «5» بر صحیفه حال هیچ مخلوقی ننهادهاند و طغرای بقا برنامه عمر «6» هیچ معمری نكشیدهاند و مقتضی حكمت الهی كه چون صبح اقبال صاحب دولتی ناپدید شود، آفتاب سعادت یكی از فرزندان او شارق و لامع گردد و چون كوكب رفعت صاحب ناموسی به سرحد غروب رسد، ماه منقبت اعقاب طالع گردد و از محایل بقای دولت آنكه چون چهار بالش ملك از وجود اسلاف مخدوم [محروم] «7» ماند اخلاف شایسته بر آن تكیه زنند و چون دست ایالت از مكانت پدران كامگار خالی ماند اولاد رشید بدان تمكین نمایند. [نظم:]
یكی گم شود دیگر آید بهجایجهانرا نمانند بیكدخدای
درخت برومند چون شد بلندگر آمد ز گردون برو بر گزند
چو از جایگه بگسلد پای خویشبشاخ نو آیین دهد جای خویش
______________________________
(1)-C ,A : منادم
(2)-P : متبح (؟)
(3)- قرآن، سوره 2 آیه 156
(4)-B 2 ,C ,A : حیات
(5)-C ,A : رحم حلو
(6)-C ,A : عمر
(7)- این كلمه لازم فقط در حاشیه نسخه 1440 آمده؛T : بوش
(*) س 5: دامن گردون ز اشك آلودی به خون
ص: 172
لمؤلفه «1»:
سیونچ خواجه خان كه ز روی علو قدربودش فراز گنبد فیروزه بارگاه
رفت و بماند بر فلك سلطنت ازومانند مهر و ماه دو شاه جهان پناه
سلطان محمد آن شه دوران كه آسمانهست از ریاض مكرمتش دستهای گیاه «2»
نوروز احمد آن شه دیگر كه كوه قافدر پیش صرصر غضبش هست برگ كاه «3»
آنرا میسر است مگر خاكبوس اوخورشید را كه میفكند بر فلك كلاه
تقصیر در ملازمت این مگر كه هستمه را كه از خسوف شود روی او سیاه
شاهان و خسروان ممالك ز شرق و غربرو آورند بر در آن)152 B( شاه دینپناه
بر آستان آن شه فرخ نهند رواز روم [و] هند و چین و ختا لشكر و سپاه
آسوده از موافقت این دو شاه شدخلق جهان بدار بر این «4» نسبت ای اله در تاریخ ثانی شهر شوال سنه 931 «5» بود كه عالیجناب سلطنت مآب
______________________________
(1)-P ,T : قطعه
(2)-C ,A : رسته یك گیاه
(3)-C ,A : پر كاه
(4)-A : جهان و دارین؛C : دو اندرین (؟)؛B 2 : دوار بدین؛P : دار برین
(5)-T : تقوز یوز اوتوزبر
ص: 173
گردون بسطت بهرام سطوت نقطه مركز السلطنت و الایالت دوحه روضة النصفة و العدالة واسطه وشاح «1» شوكت و ابهت نتیجه مزاج عناصر دولت و سلطنت محیی مراسم الفضل و الاحسان ماحی مآثر الجور و الطغیان المؤید بتأییدات الملك الصمد، مظفر الدین سلطان محمد بهادر بر تخت [بخت] سلطنت و اریكه ابهت و عظمت در دار السلطنه [تاشكند] بهجای پدر قرار یافت، و عالیجناب سلطنت ایاب «*» شوكت منقبت نصفت منزلت سلطان اعدل اعظم قدوه سلاطین العرب و العجم فص خاتم معدلتگستری بدر طارم رعیتپروری الممدوح بلسان العبد و الحر مظفر الدین نوروز احمد بهادر خلد ملكه به حكومت ولایت شاهرخیه «**» شتافت. [نظم:]
ز منهیان سعادت بر این بلند رواقفتاد غلغلهای در ممالك آفاق
كه سال نهصد و سی و یك از گه هجرتبه اتفاق خلایق به یاری خلاق
نشست خسرو روی زمین بهجای پدرفراز تخت عدالت ز روی استحقاق
سپهر مرتبه سلطان محمد آن شاهیكه هست ملجأ خلق «2» جهان علی الاطلاق
شهنشهی كه برای نثار مجلس «3» اوستپر از جواهر انجم سپهر را اطباق ابد اللّه تعالی ظلال سلطنته و عاطفته علی مفارق المسلمین الی یوم الدین در روز بیستم فوت حضرت اعلی خاقانی سلیمان مكانی عالی حضرت سلطنت
______________________________
(1)-P : و شاخ؟C ,A : نتاج؛B 2 ,T : ندارد
(2)-P : اهل
(3)-T : مقدم
(*) س 6: آیاب
(**) س 9: شاهروخیه
ص: 174
پناهی معدلت دستگاهی جناب مقرب الحضرت سلطانی خواجه جلال الدین یوسف كاشغری را كه وزیر و مستشار و مؤتمن آن حضرت بود و جمیع امور از قلیل و كثیر و نقیر و قطمیر به استصواب او عمل مینمود در اردو طلبیده فرمود كه از برای مقبره حضرت اعلی خاقانی سنگی میباید كه بر اطراف و جوانب آن انشای عربی كه مشتمل بر تاریخ باشد ترتیب نموده شود و در سلسله ما جناب مولانا محمد كورتی و مولانا خواجه علی و مولانا واصفی از عهده این امر)153 A( بیرون میتوانند آمد. خواجه جلال الدین یوسف فرمود كه: با وجود مولانا خواجه علی ظاهرا كه احتیاج به كسی دیگر نباشد زیرا كه درین امور ایشان متفرد و متوحداند. حضرت سلطنتپناهی معدلت دستگاهی در اعراض شده فرمودند كه ترا وقتی این سخن میرسد كه وقوف و امتیازی داشته باشی، [مصرع:]
چون ترا نیست وقوفی چه به از خاموشی است
خواجه یوسف فرمودند كه: من از آنجا میگویم كه در شهر سمرقند مقابر و خطایر «*» همه سلاطین كه در زمان محمد شیبانی خان «1» واقع شده موشح و مزین به انشاء مولانا خواجه علی است. حضرت سلطان فرمودند كه: وی در زمان شیبك خان بر مسند صدارت در غایت عظمت و حشمت بوده همه افاضل و اعالی و اكابر و اهالی كه بودهاند رعایت او میكرده و هرخلل و قصوری كه در وی میدیدهاند اغماض كرده تغافل مینموده [اند]. اكنون برو و آن هرسه كس را فرما كه آن خدمت را به تقدیم رسانند تا بعد از اتمام هركدام اكمل و اتم باشد آن را ثبت نماییم.
چون خواجه یوسف پیغام رسانید، جناب مخدومی عذری آوردند و
______________________________
(1)-T ,P ,B 2 : در زمان شیبك خان
(*) س 14: شاید: حظایر
ص: 175
آن خدمت را قبول نكردند و آن امر به گردن فقیر و مولانا خواجه علی افتاد.
بعد از چند روز در خانه خواجه یوسف به مولانا «1» خواجه علی اتفاق ملاقات افتاد و آن انشایی «*» كه كرده بودند، عنایت فرمودند. در آن انشا خلل و قصور بسیار لایعد و لا یحصی مشاهده كرده شد. آن قطعه عربی كه مشتمل بود بر تاریخ، یك مصرع آن از حلیه نظم بیرون بود و تاریخ نیز ذو احتمالین افتاده بود كه بر یك احتمال غلط بود و یكی از شرایط تاریخ آن است كه نص باشد و آن قطعه «2» این است:
توفّی الخان الاعظم رحمه اللّهو قد كان لاعدائه مذلّا
و لمّا كان ظلّ اللّه فی الارضفقل تاریخ فوته صار ظلا اگرچه این كمینه را داعیه آن بود كه استرضای خواجه یوسف نموده این امر را به جانب خواجه علی مفوض دارد، چون قصورها به نظر درآمد شروع از قبیل لزوم ما لا یلزم نمود و بعد از توجه به اندك فرصت این انشا ترتیب یافت و آن انشا این است.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ كُلُّ شَیْءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ «3» هذه روضة مكرّمة)153 B( عطر الخلد طیب تربتها قاربت جنّة و هذا الطّیب مخبر عن كمال قربتها، و هی روضة المطهّرة لحضرت الخان الاعظم الخاقان المعظّم ظل اللّه فی بسیط الارض، عامر الممالك فی الطّول و العرض، سلطان سلاطین المشرقین، برهان خواقین الخافقین، امام كافّة الأنام مركز دایرة الاوامر و الأحكام، ملك ملوك الافاق، وارث [سریر] السّلطنة بالاستحقاق، اجل ملوك الارض قدرا و رتبة و اكبرهم مجدا و اشهرهم ذكرا و هو الخاقان «4» «**» المعظّم الّذی كانت
______________________________
(1)-A : ملا
(2)-C ,A : انشا
(3)- قرآن، سوره 28 آیه 88؛ متن عربی تا اینجا ازT ساقط شده است
(4)-T ,P ,B 2 : الخان
(*) س 3: انشای
(**) س 21: الخاقان
ص: 176
فی اوان «*» دولته و زمان سلطنته لآثار جوده «1» العمیم و انوار عدله العظیم كثرة الاموال «2» و علیه «3» العمران علی وجه لم یوجد فی وجه الارض بیت «4» منهدم لاضمار كنوز الفقراء و المساكین و كان اخضرار الفلك الدّوار «5» لانعكاس خضرة مزارع الرّعایا و الدّهاقین و قد كانت فی یوم الغزاة لعساكره المنصورة بحشمته الظّاهرة «6» و شوكته الباهرة وجوه یومئذ مسفرة ضاحكة مستبشرة «7» و من سبأ نعال «8» مراكب جنوده القاهرة كانت لاعدائه المقهورة وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ «9» لمّا لم یسع مواكب عظمته و مناصب حشمته فی قضاء دار الفناء فطفق بارسال سرادقات جلاله الی جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ «10» و هو الواصل الی جوار [اللّه] الملك الدّیّان ابو الخیر سیونج خواجه خان ابن الخاقان «11» المغفور المبرور ابو الخیر خان الّذی صار بوجوده الشّریف و عنصره اللّطیف مرقده [روضة] من ریاض الجنان «12» و تبسّم ضاحكا فی وجهه فلاحت «13» من اطراف البنایته «14» و تبسّم و استنشق مشامّه فوایح روایح المسك من «15» دوائب الحوراء [و] استروحت خیاشیم سواكن صوامع القدس من شمیم هذه الغبراء و قد وقعت هذه المصیبة العظیمة التّی ذرفت منها العیون و بكت السّموات و الارض و لهذا انتشر دموع الكواكب علی وجه السّماء و احمرّ ذیل الافق من الشّفق بالدماء «16» بتقدیر حضرت ذی العزّة و القدرة و العظمة و الكبریاء فی تاریخ ثانی «17» شهر شوّال سنة
______________________________
(1)-C ,A : الجوره
(2)-C ,A : الاحوال
(3)-P : عتبه
(4)-T : ثبت
(5)-T : الدوار العساكر
(6)-C ,A : الزاهرة
(7)- قرآن، سوره 80 آیه 38- 39
(8)-T : فعال
(9)- قرآن، سوره 80 آیه 40- 41
(10)- قرآن، سوره 57 آیه 21
(11)-B 2 ,C ,A : كذا
(12)- دنباله مطلب بعد از این عبارت از نسخT و 768 تا تاریخ ذیل قطع شده است
(13)-B 2 : ملاحت
(14)-C ,A : نشانه (لسانه؟)B 2 ,P : لبناته
(15)-P : عن
(16)-C ,A : الدما
(17)-C ,A : شهر ثانی؛T ,P : ندارد
(*) س 1: آوان
ص: 177
احدی و ثلثین و تسعمائة من الهجرة النّبویّة علیه السّلام «1» و التّحیّة قد توفی امامنا العادل اشفع اشفعه یا رسول اللّه قلت مستدعیا لتاریخه «2» فاجعل اللّه عنده مثواه «3» اللّهم اجعل هذه الرّوضة منوّرة بقنادیل النّور و)154 A( مشاعل السّرور و لا تجعل قلب من فیها متعلقا بدار الغرور و هو عبد منیب و انت ربّ غفور «4».
در این اثنا سنگتراشان سمرقند به طلب انشا آمدند. حضرت سلطان، محمد امین میرك را كه امیر الامراء در خانه بود فرمود كه تمام افاضل و اهالی و شعرا و فضلا و طالب علمان كه از شعر وقوفی دارند، همه را در مسجد در حرم جمع ساز و فرما كه صاحبان انشا به یكدیگر مباحثه و مناظره نمایند هركه بر سنگ محك صاحب عیار آید انشای او را به سنگتراشان سپاریم.
چون جمعیت قایم [شد]، مولانا خواجه علی را فرمودند كه انشای خود را القا فرمایند و فقیر را گفتند كه: حكم همایون سمت نفاذ یافته كه شما دخل كنید و عیب و قصوری كه داشته باشد باز نمایید «*»؛ به حكم الضرورات تبیح المحظورات «5» گفتم كه: مصراع اول این قطعه ناموزون است، مولانا خواجه علی مانند اجزای تقطیع كرده شعر خود پریشان و ابتر گشته آغاز نامعقول گفتن كرده گفت:
این نظم عربی است. فقیر گفتم كه نظم عربی [فرع] آن است كه موزون باشد تا او را نظم عربی توان گفت، غالبا ملازمان شما هزل عبید زاكانی را «6» جد «7» خیال كردهاید كه گفته: الناموزون «8»: شعر عربی، حضار مجلس آنچنان خندان شدند كه مولانا مشار الیه به ضعف «9» آن متأسف و حیران «10» شد. مخادیم
______________________________
(1)-T : بقیه مطالب را ندارد
(2)-P ,B 2 : بتاریخه
(3)- 931
(4)-C ,A : رب و باغفور (؟)
(5)-T : المامور معذور حكم بیله
(6)-A : زادگان را؛C : خوانا نیست
(7)-C ,A : چه
(8)-A : آن موزون باشد
(9)- تمام نسخ: بضد
(10)-B 2 : مصنف حیران؛C ,T ,I'II مصف حیران؛CT ,I'II متعف و حیران؛ نسخ: 1440، 1320: متصف
(*) س 13: نمایند
ص: 178
گفتند كه: این مصراع تقطیع باید كرد تا برایشان خاطرنشان گردد. به مولانا قتیلی قرار یافت كه تقطیع كند. مولانا فرمودند كه هركس ناموزونی «1» این مصرع را موقوف به تقطیع میداند وی قابل خطاب نیست. به همین مجلس بر شكست و انشای فقیر را مخادیم شنیدند و پسندیدند و مولانا خواجه علی نیز انصاف دادند و همان انشا به نوشتن قرار یافت.
______________________________
(1)-C ,A : ناموزون
ص: 179