.[28] داستان مولانا خواجه علی صدر شیبك خان
اشاره
روزی در چهار باغ كیكاووس جمعی از علما و فضلا و شعرای تاشكند مجتمع بودند، مولانا خواجه علی صدر فرمودند كه: در تاریخ سنه 925 «1» كه هاشمی بلخی قصیده جلاء الروح عالیجناب هدایت مآب حقیقت ایاب «*» نور الملة و الدین مولانا عبد الرحمن الجامی قدس اللّه سره السامی جواب گفته شطح و طامات فراوان و لاف و گزاف «**» بیپایان در آن درج كرده، شیخ الاسلام بخارا خواجه هاشمی را تعرض بسیار كرده)154 B( به حضرت عبید الله خان ارسال نمود «2». اعلیحضرت خاقانی «3» سلیمان مكانی تمامی شعرای بخارا را طلبیدند و فرمودند كه قصیده او را جواب گویند و خود نیز در صدد جواب شدند، اما حكم فرمودند كه عالیجناب شیخ الاسلامی خواجه هاشمی قصیده وی را در حیز اعتبار نیاورده جواب نگویند و مطلع قصیده جواب عبید الله خان این است:
______________________________
(1)-T : توقوز یوز یكرمه بیش
(2)-T : و اول تعرضاتنی ابو الغازی عبید اللّه خان حضرت غه ارسال قیلدی
(3)-C ,A : خان؛P ,B 2 : خانی
(*) س 6: حقیقت آیاب
(**) س 8: گذاف
ص: 180 معلم كیست خضر و موسی عمران سبق خوانشسبق علم لدنی و لب دریا دبستانش «*» حضرت خان حكم فرمودند كه: تمامی قلمرو با تحف و هدایا به رسم صله به درگاه [عالمپناه] حاضر گردند. مولانا خواجه علی فرمودند [كه]: ما در سمرقند كه این مطلع را شنیدیم، به خاطر رسید كه اگر از برای این مطلع شرحی نوشته شود و آن را وسیله آشنائی خان سازیم مناسب مینماید.
الحاصل هژده جزو نوشته شد مشتمل بر هژده علم. چون آن تصنیف «1» به مسامع جلال رسید، اعلیحضرت خاقانی مولانا حاجی تبریزی و مولانا شمس الدین محمد خراسانی را كه بر مسند صدارت [خاقانی مستند] بودند، طلبیدند و پرسیدند كه: منافع «2» و مداخل شما در ملازمت ما سالی چه مقدار است؟ فرمودند كه:
هركدام ما «3» مبلغ «4» سی هزار خانی از درگاه عالمپناه استیفاء مینماییم، حضرت ابو الغازی عبید الله بهادر خان اشارت به فقیر نموده گفتند كه: این شخص هرگز از ما یك فلس فایده ندیده «5» و نفعی به او نرسیده در مدح و مناقب ما اینچنین تصنیفی و تألیفی ترتیت نموده كه بارست «6» همه افاضل ماوراء النهر را و مبلغ پنجهزار خانی و اسپ تپچاق با زین و لجام و سروپای مناسب انعام فرمودند.
چون مولانا خواجه علی این حكایت را تمام ساختند و از این هذیانات «7» واپرداختند، این فقیر حقیر كمینه گستاخی نموده به عرض رسانید كه از این هژده علم كه در آن شرح درج فرمودهاید، از یكی اگر شمهای بیان فرمایند دور نمینماید. فرمودند كه یكی از آن علم معماست كه از مصرع اخیر
______________________________
(1)-P ,B 2 : مصنف
(2)-C ,A : مناسب؛P : مانع
(3)- فقطC ,A :
(تا؟)؛T 2 ,T : هر بیریمیر
(4)-T 2 ,T ,B 2 : موازی؛P : ندارد
(5)- دنباله مطلب از اینجا در نسخهT 2 : قطع میشود
(6)-B 2 : بارست؛C : این كلمه پس از «ماوراء النهر را» آمده است؛T : ندارد. (عار؟)
(7)- تمام نسخ: هزیانات
(*) س 2: و بستانش
ص: 181
[مطلع] سی اسم استخراج نموده شده و تمامی قواعد و اصطلاح معما از وی مستخرج گردید و از استخراج اسم عماد اینچنین تكلم فرمودند كه:
سبق علم لدنی و لب دریا دبستانش «*»
این را به طریق صنعت مفرد اللغتین «1» تركی اعتبار كردهایم و چنین قصد نمودهایم كه سباق یعنی سین را بهبین و از علم لدنی و لب دریا این خواسته شده كه علم ایله)156 A( 2¬ پس حاصل چنین شود [كه سین را بوبین با علم ودنی «3» لبی یعنی لب «4» دنی و لب علم سعد شود دریا وا یعنی درد اما كه داس عدما حاصل شود] در لفظ عد چیزی كه به داس میماند دال است به ما تبدیل مییابد عمادی شود.
بستانش یعنی داس را [كه] عبارت از دال است بستانش «5».
چون این مهملات و هذیانات و قلماشات «6» و مزخرفات به آخر رسید، حریفان یگانیگان برخاسته، به گوشه باغ متوجه شدند و در روی النگی «7» از خنده غلطیدن گرفتند و میگفتند كه: ای یاران اگر این سخنان را از زبان وی استماع نمینمودیم اصلا باور نمیكردیم.
غرض از تمهید این مقدمات و تسوید این حكایات آنكه بر مرایای ضمایر ارباب فطنت و اصحاب فضیلت مخفی و محجوب نماند كه اینچنین شخصی به این استعداد و قابلیت و به این حماقت و كودنیت سالها بر مسند
______________________________
(1)-P : مقرو اللغتین؛ درB 2 : مفرد، و كلمه دوم ناخواناست؛C ,A : ناخواناست؛T : مفرد العین
(2)-A : صفحه 155 را ندارد
(3)- سایر نسخ: دنی و
(4)-P : لبی
(5)- مطالب نسخهT در این باب چنین است: سباق یعنی سین نی كوركیل علم لدنی و لب دریا دین بوخواه لاندی كیم علم ایله بس حاصل منداق بولدیكیم سبق نی كور؟؟؟ كیل علم لدنی بیله و لبی یعنی لب دنی و لب علم كیم سعد بولور دریا وا یعنی در داما كه داس عدما حاصل بولور عد لفظی دا داسغه مانند دال دورماغه تبدیل تاپسا عمادی بولور بستانش یعنی آلغیل دال تی
(6)-C ,A : ملاشات؟؟؟؛P : تلاشات؛B 2 : فلاسات؟؟؟؛ دیگر نسخ: هزیانات
(7)-B 2 : الیكی؛T : اولنك؟؟؟ زار
(*) س 3: و بستانش
ص: 182
صدارت امام الزمان و خلیفة الرحمن محمد شیبانی خان مستند بوده، [بیت:]
فلك به مردم نادان دهد زمام مرادتو اهل فضلی و دانش همین گناهت بس
[بیت]
اسپ تازی شده مجروح به زیر پالانطوق زرین همه بر گردن خر میبینم
ص: 183
[29] حكایت امیر سید جلال الدین مرغینانی
در تاریخ سنه اثنی و ثلثین و تسعمایه «1» بود كه عالیجناب سیادت مآب نقابت ایاب «*» امیر سلطان «2» جلال الدین مرغینانی جواب قصیده چاردرچار «3» عبد الواسع جبلی را در مدح اعلیحضرت سلطنت منقبت عدالت شعار نصفت دثار مشید اركان العظمة و الجلال مؤسس بنیان السعادت و الاقبال مهر سپهر ایالت و كامگاری در برج «**» رفعت و بختیاری الممدوح بلسان العبد و الحر مظفر الدین سلطان محمد بهادر خان [آورد] «4» و سخن وی این [بود] كه مدت یك سال است كه علی الدوام [بلكه صبح و شام] در این قصیده مشقت كشیدهام و بذل مجهود به تقدیم رسانیده؛ و میگفت كه از در روم تا اقصای هند صلاست «5» همه شعرا و فضلا و فصحا و بلغا [را]، هركس از عهده جواب این قصیده كما ینبغی بیرون آید، تمسك بندگی خود بر ظهر آن قصیده نوشته به وی تسلیم نمایم.
______________________________
(1)-T : توقوز یوز اوتوز ایكی
(2)-T : سید
(3)-C : چهاردرچهار
(4)- این فصل در هیچیك از نسخ نیامده؛ فقط درT : آمده: كیلتوردی
(5)-P ,C ,A : صلاحست
(*) س 5: آیاب
(**) س 8: دری برج
ص: 184
اتفاقا در آن اوقات این كمینه را عارضهای واقع شده بود كه به تقبیل عتبه قدسی نشان قدوسی آشیان مستسعد نمیتوانست شد.)156 B( حضرت سلطنت مآبی محمد امین میرك را كه امیر الامرای آن درگاه گیتیپناه بود به این كمینه فرستادند كه: فردا مجلس است كه اكابر و افاضل و اعالی و اهالی ولایت سمرقند و بخارا و تاشكند مجتمع خواهند بود و امیر «1» جلال الدین مرغینانی قصیده خود را میگذراند، البته میباید كه آن جناب در این مجلس باشند وظیفه آنكه به هیچوجه از وجوه عذر نگویند و به هر نوع كه باشد در آن مجلس حاضر شوند. علی الصباح روز پنجشنبه [كه] فراشان وَ الْأَرْضَ فَرَشْناها فَنِعْمَ الْماهِدُونَ «2» به جاروب زرین آفتاب میدان فتح الفضای جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِراشاً «3» را رفتوروبی كردند و شامیانه اطلس قرمزی آفتاب را در پیش طاق رواق چرخ اخضری برافراشتند، حضرت سلطنت شعاری معدلت دثاری خلد ملكه بر فراز اریكه سلطنت و سریر حشمت قرار گرفت و اركان دولت قاهره و اعیان دولت باهره و اكابر و اشراف و اعراف كه از اطراف و اكناف تشریف حضور شریف ارزانی فرموده بودند، هركدام در مقام مقرر و مسكن معین قرار گرفتند. این كمینه نیز در سلك خدام عالیمقام منتظم گردید. از آنجا كه نخوت و تكبر و عظمت و تجبر سلطان جلال الدین بود قصیده خود را به كسی فرمود كه خواند و به عرض رساند.
چون آن قصیده به اتمام رسید، حضرت سلطنت مآبی فرمودند كه:
مخادیم در شأن این قصیده چه میگویند و چه میفرمایند؟ اعزه همه متوجه این كمینه شدند و گفتوگوی را به این فقیر حواله نمودند. فقیر به عرض رسانید كه: شیخ عبد القاهر «4» جرجانی كه در علم معانی و بیان كتابی تصنیف كرده
______________________________
(1)-B 2 ,P :+ سلطان؛T : سید
(2)- قرآن، سوره 51 آیه 48
(3)- قرآن، سوره 2 آیه 22
(4)-P : القادر
ص: 185
و آنرا «دلایل الاعجاز» نام كرده كه مثل آن كتابی در این علم كسی ننوشته، در آنجا مذكور است كه كلامی كه از فصاحت و بلاغت خالی باشد و به زیور صنایع و بدایع و مزایا متحلی باشد، حكم آن دارد كه قلاده زرین مرصع و مكمل به جواهر را كسی در گردن خوك آویزد، چون این سخن گفتم و در معانی سفتم، سلطان جلال الدین برآشفت و گفت:)157 A( عزیزان، مگر این قصیده من معنی ندارد؟ گفتم: كلامی كه در او فصاحت و بلاغت نباشد لازم نیست كه بیمعنی باشد «1». اینك مولانا خاوری از روی هزل و ظرافت قصیدهای گفته كه بعضی از ابیات آن این است:
به خدائی كه «*» خالق البشر استكآهن از آبگینه سختتر است
در سمرقند گربه كه نخورددر بخارا همه خروس «2» نر است مقرر است كه این بیمعنی نیست، اما در این كلام هرچند صنایع و بدایع درج نمایند حكم قلاده مرصع و گردن خوك خواهد داشت «3». در فریاد شد كه: ای مخادیم، خدا را انصاف دهید كه این قصیده من حكم این ابیات دارد؟ گفتم كه: كاشكی مثل این ابیات میبود، باری موجب فرح و انبساط میشد. اینك ابیات قصیده شما این است
ای كه میپرسی ز راه لطف و احسان و كرمباد بیحد عمر تو تا سال و مه گردد بههم
جاهلان را حال و دانش از ولای تست پرمحتشم شد بیدرم از تربیت مانند جم
______________________________
(1)-B 2 : بوده باشد
(2)-B 2 ,T : خروس مرغ
(3)-C ,A : داشته باشد
(*) س 9: بخدای كه
ص: 186 دشمن از وهم تو چون حمدونه پیموده فراردر تماشای جمال تو نه رو به راست «1» رم ای میر بزرگوار شما را شرم و حیا مانع نمیشود كه به این كلام قباحت انجام ركاكت اختتام اینچنین پادشاه ذوی الاحتشام را مدح میگویید و فضلای عالم را از در روم تا اقصای هند اهانت میرسانید؟ اعلی حضرت خاقانی و حضار مجلس آنچنان خندان شدند كه از غلغله خنده رعدسان ایشان، سحاب دیده سلطان جلال الدین به مثابه ابر نیسان «2» متقاطر گردید «3».
حضرت سلطنت مآبی به این كمینه فرمودند كه: اعتراضات كه در ولایت خراسان در شعر آصفی و هلالی و اهلی و هراتی و بعضی از شعرای دیگر فرمودهاید، اگر مذكور گردد [بسیار مناسب مینماید.] به عرض رسانیده شد كه: روزی در مجلس خواجه عبد اللّه صدر مروارید شعرا و فضلای خراسان مثل مولانا محمد اصیلی و مولانا هلالی و مولانا اهلی و فضلی و زلالی و هراتی و روحی و حالی و مولانا امانی و قابلی و مقبلی و انوری «4» دیوانه و امثال اینها حاضر بودند، اتفاقا در آن مجلس دیوان حضرت حقایق پناهی ولایت دستگاهی)157 B( مولانا نور الدین عبد الرحمن جامی قدس اللّه سره السامی حاضر بود؛ خواجگی فرمودند كه: حسب الحال گشایند. این غزل برآمد كه:
ساقیا می ده كه ابری خاست از خاور «5» سفید
مولانا جانی «6» فرمودند كه: اكابر و افاضل غزل ردیف سفید بسیار گفتهاند اما به لطافت جناب خواجه آصفی غالبا كس نگفته [است] و این مطلع را خواندند:
تا برافروختی از آتش میروی سفیدشمع پیرانه سر آتش زده در موی سفید
______________________________
(1)-T : روبا راست
(2)-B 2 ,C ,A : نیسانی
(3)-T :+ حكایت؛C : داستان دخل مولانا واصفی بر خواجه
(4)-A : انواری
(5)-C ,A : جادر؛ درB 2 : تمام مصراع محذوف است
(6)-P : جامی
ص: 187
مولانا محمد اصیلی سر به گوش این فقیر آورده گفت: یك وقتی در این مطلع دخلی میكردید به خاطر داشته باشید، خواجه آصفی حاضر شد پرسید كه: گفت وگوی چیست؟ مولانا محمد اصیلی فرمودند كه: ایشان را در این مطلع دخلی به خاطر رسیده بود، همه متوجه شدند كه آیا این چگونه دخلی باشد كه مدتهاست كه كسی را به خاطر نرسیده. خواجه آصفی درصدد تفتیش شد. فقیر گفتم كه: این به خاطر میرسد كه در این هیچ شك نیست كه شمع از روی رشك و حسد آتش در موی میزده باشد، این رسم و عادت كجاست كه از رشك و حسد آتش در موی زنند؛ این به آن میماند كه رخسار صاحب جمالی از آتش میافروخته باشد پیره «1» زالی از رشك آتش در موی سفید خود زند، این كه گفتم حضار مجلس خندان شدند و خواجه آصفی را خجالت غریبی دست داد جمعی آغاز جدل كردند، خواجه «2» فرمودند كه: ما به این غوغای شما راضی نیستیم. وی راست میگوید و مسلم داشتند.
از مولانا هلالی شعر طلبیدند، غزلی خواند كه یكی مصرعش این بود:
پر ساز جام عیش و دل از «3» غصه كن تهی
فی الحال فقیر گفتم كه مولانا «4» مگر شما تخلص خود را تغییر دادهاید؟ گفتند:
این چه معنی دارد؟ گفتم كه: به خاطر رسید كه شما تخلص خود را «كن تهی» ساخته باشید. چون مخادیم این سخن شنیدند از خنده بر زمین غلطیدند.
مولانا اهلی از برای حكیم بیك كه سرآمد خوبان «5» هرات بود و در چوگان بازی به مثل او كسی یاد نمیداد، غزلی گفته بود. چون این بیت را خواندند كه:
هرگاه كه از ناز بری دست به چوگان «6»گوی دل من در خم چوگان تو باشد
______________________________
(1)-C ,A : پیر
(2)-T : خواجه مذكور
(3)-T ,A : ندارد
(4)-T ,B 2 ,P : هلالی
(5)-B 2 : جوانان
(6)-C ,A : از ناز بری دست بچوگان سر زلف
ص: 188
فقیر گفتم كه مولانا اهلی جوان شما را مگر عارضه اسهال)158 A( بوده است كه فرمودهاید كه:
هرگاه كه از ناز بری دست به چوگان
مولانا هراتی غزلی خواندند كه مقطعش این بود كه:
ای هراتی ز سگان سر آن كوی مرنج
گفتم مولانا هراتی از مقطع غزل شما عجب بوئی میآید. گفت: چه بوی؟
گفتم كه: بوی تیز سگان كه فرمودهاید:
ای هراتی ز سگان ... مولانا روحی بغایت صاحب جمال بود و از برای جوانی غزلی گفته بود، مطلعش این بود كه:
آن سرو را نگر كه چه آزاد میروددادم نداد بین كه چه بیداد «1» میرود فقیر گفتم: مولانا روحی جوان شما را غریب بازی داده و شما عجب فریبی خوردهاید. وی حیران ماند. گفتم: هله «2» خود گفتهاید كه: «دادم» «نداد» «3» از این صریحتر چه میباشد؟
از مولانا مقبلی شعر طلبیدند، این مطلع را خواند كه:
اگر گردی نشیند از ره آن نازنین بر منبود باد صبا را منت روی زمین بر من مولانا زلالی به فقیر گفت كه: در این مطلع چه خواهی گفت و چه در معرفت خواهی سفت؟ گفتم: دخلی كه در این مطلع به خاطر رسیده از همه آن دخلها ادخل و از جمله آن اعتراضات اكمل است، زیرا كه در این بیت تحقیر تراب قدوم محبوب لازم میآید، بنابراینكه این كلام در مقام «*» استعمال مییابد كه ما به الامتنان «4» درخور منت نباشد، چنانكه كسی گوید كه: فلانی به ما جامه انعام
______________________________
(1)-A : آزاد
(2)-B 2 : حالا
(3)-T : یعنی بیر دم بیر مادی
(4)-C ,A : الامثال؛T : الامتیاز
(*) س 21: شاید: در مقامی ...
ص: 189
كرد و منت روی زمین بر ما گذاشت.
در آن مجلس شخصی بود از ماوراء النهر و ریاضی را بسیار معتقد بود و او را بر شعرای خراسان ترجیح مینمود. خواجگی متوجه این كمینه شده به طریق تغامز «1» اشارتی به تعرض او فرمود. فقیر به آن عزیز گفتم كه: از ابیات مولانا ریاضی آنچه معتقد ملازمان است عنایت فرمایند. به این مطلع رطب اللسان گردید كه:
بیجمالت خار نومیدی ز بستان میكنموز درخت گل بهجای غنچه پیكان میكنم گفتم كه عبارت «بیجمالت» دلالت بر ایام فراق و هجران میكند و در آن ایام مقرر است «*» كه خار نومیدی از بستان دل میدمد نه آنكه خار نومیدی از بستان دل كنده شود و از درخت گل غنچه كندن رسم و عادت نیست؛ چنانچه بعضی از شعرا گفتهاند كه:
هرزمان گویم كه دل ز آن قد موزون بركنمباز گویم غنچه را از شاخ گل چون بركنم )158 B( آن شخص برآشفت اما در برابر هیچ سخن معقول نتوانست گفت.
امیر سلطان «2» جلال الدین كه این حكایت را شنید، حالش به آنجا انجامید كه [چون] از جای خود جنبید پایش به دامن درپیچید، به زمین غلطید و بیهوش گردید. دو كس در زیر دوش او درآمده [او را] به مسجد حرم رسانیدند.
كمینه از قفا؟؟؟ آمدم «3» و گفتم: ای امیر صاحب دولت [عزیز الوجود] شما را این نسب «4» عالی و مناصب متعالی كه عبارت از نقابت [ولایت «5» فرغانه] و شیخ الاسلامی و منصب فتوای بس نیست [و این نام] به این طمطراق [كه]
______________________________
(1)-C ,A : تفاخر
(2)-P : سید
(3)- نسخ دیگر: از قفای ایشان درآمدم
(4)-B 2 ,P : نسبت
(5)-B 2 : ندارد
(*) س 10: مقرر راست
ص: 190
شما راست برابری میكند به ده ساله كسب فضیلت، چه لازم است كه در امری دخل «1» نمایند كه موجب اهانت [و استهانت] ملازمان گردد؟ میر فرمودند كه:
راست میفرمایند، و دست این فقیر را گرفته فرمودند كه: شما گواه باشید كه از شعر گفتن به دست شما توبه نصوح كردیم.
______________________________
(1)-C ,A : كه مدخل
ص: 191