گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد دوم
.[30] گفتار «1» در «1» حكایت تاج النسب كه عیاره‌ای بود در شهر هرات‌




در تاریخ سنه اربع و ثلثین و تسعمایه [بود كه] در ییلاق شرابخانه عالی حضرت سلطنت منقبت خورشید منزلت جمشید حشمت فریدون شوكت [دوحه روضة النصفت و العدالت واسطه وشاح شوكت و ابهت نتیجه امتزاج عناصر دولت و عظمت المؤید بتائیدات الملك الاحد] مظفر الدین سلطان محمد خان را به واسطه افراط شرب «2» و ادمان بر عرق تغییری در مزاج شریف عارض شد؛ چون آن مرض به صحت مبدل گردید، روزی در مجلس عالی اكابر و [اعالی] افاضل [و اهالی] حاضر بودند «3»، آن حضرت به این قطعه ابن یمین مترنم گردیدند:
شراب در تن آنكو شراب‌خواره بودچو روغن است كه ریزند در مغاك چراغ
اگرچه زنده ز روغن بود چراغ، ولی‌فزون ز قدر بود موجب هلاك چراغ
______________________________
(1)- فقط درC ,A : آمده است
(2)-C ,A : شراب؛T : شرب شراب
(3)-C ,A : حاضر بودند كه باین بیت رطب اللسان گردیدند.
ص: 192
افاضل در مذمت شرب شراب «1» به دلایل عقلی و نقلی اثبات مضرت آن نمودند.
آن حضرت فرمودند [كه]: بهترین صحبتها [و لطیف‌ترین محفلها «2» مجلس] صوفیانه است [كه فضلا و شعرا و ندما شبها نشینند و طعامهای لذیذ و اشربه و اغذیه و معاجین لطیف اختیار نمایند و به حكایات شیرین و نكات رنگین، مذاق جان و كام روح و روان را مفرح و مروح دارند و] مقرر فرمودند كه هر شب دوشنبه و جمعه [فضلا و شعرا و اهل ساز و ارباب‌نواز جمع شوند و] صحبت صوفیانه دارند؛ نماز شام كه فراشان ملأ اعلی خیمه پادشاه سپهر را به طنابهای زرین شهاب ثاقب و اوتاد «3» سیمین كواكب برافراشتند و طباخان مطبخ گردون، كاسه‌های زرین نجوم را بر گرد خوان لاجوردی فلك گذاشتند، حضرت پادشاه در درون بارگاه بر مسند شاهی و سریر شهنشاهی قرار گرفت؛ در خاتمه مجلس به این كمینه خطاب فرمود كه: شیخ العالم شیخ از ملازمان [شما] حكایات «4» غریب و واقعات عجیب نقل می‌فرمود. از آن جمله حكایت تاج النسب و پسر نقیب نیشاپور بود، اگر به مسامع جلال رسد خاطر به استماع «5» آن بغایت متوجه است. معروض داشته شد كه در مسجد جامع هرات بعد از نماز جمعه در ملازمت عالی‌جناب معالی انتساب [جامع الفضایل و الكمالات قدوة العلماء الكاملین صفوة البلغاء المجتهدین] مولانا صفی الدین علی مثل طوافین بیت الحرام به گرد آن مسجد طواف «6» می‌نمودیم كه جوانی در غایت حسن و جمال و نهایت لطف و كمال پیش‌آمد و گفت:
) 159 A (
مخدوما، پسر مولانا حسین واعظ شمائید؟ مولانا صفی الدین فرمودند:
بلی. گفت بنده كمینه را به ملازمان حكایتی است و عرض آن مقتضی خلوت است اگر میسر شود به عرض می‌رسد. حضرت مخدومی همه را رخصت
______________________________
(1)-B 2 ,P : شراب فرمودند
(2)-B 2 : مجلسها
(3)- چنین است درT ,B 2 : نسخ دیگر: او داد، ادواد
(4)-C ,A : حكایت
(5)-T ,P : و اصغای
(6)-C ,A : طوف
ص: 193
دادند مگر فقیر را و گفتند هرچیز را كه ما محرمیم وی محرم است. بعد از آن در گوشه‌ای نشستند. آن جوان گریان شد و گفت «1»: ای مخدوم فقیر پسر نقیب نیشاپورم؟؟؟ و سالها بود كه در آرزوی شهر هرات بودم و پدر مرا رخصت نمی‌داد. عاقبت الامر بی‌اجازت پدر به مبلغ مال متوجه هرات شدم، و در كاروان‌سرای میرك صراف كه در دروازه عراق است منزل گرفتم، نماز پیشین بود كه به خاطرم رسید كه سیری كرده شود، متوجه به دروازه ملك شدم، رفته‌رفته گذرم به مفرح افتاد كه آن دار اللطف خراسان و خرابات شهر هرات «2» است و در تمام ربع مسكون مثل آن عشرت‌خانه «3» هیچ رونده «4» یاد نمی‌دهد «5» و از كریمه فِیهِنَّ قاصِراتُ الطَّرْفِ لَمْ یَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌ «6» كَأَنَّهُنَّ الْیاقُوتُ وَ الْمَرْجانُ «7» خبر می‌دهد، به كوچه‌ای رسیدم كه طولش یك میل بود از دو جانب عمارات بود، سه «8» آشیانه همه مشتمل به در و پنجره و تا بدان طلا و لاجورد و از هر خانه آواز ساز و نواز دف و نی و عود و چنگ «9» و بربط «10» به گوش می‌رسید به آنجا رسیدم. بر زبان من جاری شد كه هذه جنّات عدن فادخلواها خالدین ناگاه دیدم كه پری پیكری حور منظری نازنین دختری از غرفه سر برآورد «11». تو گفتی كه ماه بدر است كه از دیباجه «12» عشق چهره ظاهر ساخته «13» یا نیر اعظم از هژده درجه حمل پرتو انداخته، چون او را دیدم حیران شدم و سراسیمه و سرگردان در آن كوچه می‌رفتم. به در سرائی رسیدم «*»، عورتی دیدم بر در آن سرای بر لب جوی آبی نشسته، چون
______________________________
(1)-C ,A : در گوشه نشست و گفت
(2)-B 2 : این گذر
(3)-B 2 : عشرت‌آبادی
(4)-P : كسی
(5)-P : ندارد
(6)- قرآن، سوره 55 آیه 56
(7)- قرآن، سوره 55 آیه 58
(8)-B 2 : دو
(9)-T : غجك
(10)-B 2 : قانون و طنبور
(11)-B 2 ,P : سر از غرفه بدر آورد
(12)- چنین است درP : درC ,A : خوانا نیست؛B 2 : ندارد؛T : فلك ظاقیدین
(13)-C ,A : گردیده
(*) س 18: به در سرای رسیدم
ص: 194
مرا دید گفت: ای جوان چرا تغافل می‌كنی و مستغنیانه می‌گذری؟ تو به جائی نیفتاده‌ای كه بی‌امداد و معاونت من ره به مقصود «1» بری، آنكه شهباز عشق او [مرغ] دل ترا صید كرده قرارگاه او بر دست من است و آن ناوكی كه سینه ترا ریش كرده از شست من است، مرا تاج النسب می‌گویند؛ اگر فی المثل بر سر دو كوه دو قوچقار باشد من كه دو لب برهم می‌زنم آن هردو كله بر كله می‌زنند؛ تو می‌خواهی بی‌وسیله و وساطت من به مقصود رسی؟ این [خیال] محال است.
چون این سخن از وی شنیدم، گریبان جامه شكیب دریدم و سیلاب حسرت و اندوه از دیده بر [چهره] گشادم «2» و سر برهنه كرده روی نیاز پیش وی بر زمین نهادم و گفتم: ای مادر دست امید من به دامن)159 B( عنایت و لطف تو است و حصول مراد من به همت و حمایت تو «3». پرسید كه تو چه كسی و چه نام داری؟ تمامی تفاصیل احوال و اوضاع خود باز نمودم. گفت:
غم مخور كه اختیار آن دختر در قبضه اقتدار و اختیار من است، دایه او من بودم و آنگه مادر او منم، ای جان مادر ترا دولت راهبری كرده و سعادت یاوری نموده ان اللّه تعالی ملكا «4» بخیر «5» الاهل الی الاهل «6» من كه ترا دیدم جامه مواصلتش به قامت تو بریدم، آنچه سعی است من اندر طلبش نمایم. من با خود سیصد تنگه «7» همراه داشتم؛ گشاده پیش وی بر زمین نهادم و گفتم: معذور دار كه عجالت الوقت همین بود. گفت: ای جان مادر زرهای خود را خرج مكن كه ترا زر بسیار در كار خواهد شد، من از آن توام. القصه گفت كه: به مادر و پدرش سخن كنم و بعد از سه روز ترا خبر دهم. به كاروان سرا آمدم، خدمتگاران و متعلقان من گفتند كه: شما را چه می‌شود كه به حال
______________________________
(1)-B 2 : پی
(2)-P : از چهره دیده برگشادم
(3)-B 2 : بكف كفایت تو
(4)-B 2 : اللّه تعالی سحر الاهل؛ نسخ دیگر موافق با متن است
(5)-P : بحر
(6)-T : دو كلمه اخیر را ندارد
(7)-P : خانی
ص: 195
خود نمی‌نمائید، شما را بسیار پریشان می‌بینیم؟ من به اعراض حال خود را پوشیدم و در اخفای حال كما ینبغی «1» كوشیدم. بعد از سه روز به آنجا رسیدم، آن عورت را [تیره «*» و] مكدر یافتم، درپی تحقیق آن شتافتم. گفت: ای جان مادر قوم و قبیله آن دختر غوغا و وحشت آغاز كردند «2» و در فتنه و جنگ باز كردند و گفتند تو دیوانه شده‌ای و از عقل و خرد بیگانه گشته‌ای [كه این را می‌گویی]، تو نمی‌دانی كه چه نوع كسان به خواستگاری وی هجوم كرده در طلب وی غلو «3» دارند، العیاذ باللّه اگر «4» آن جماعه بر این اطلاع یابند، صد سر به باد می‌رود؛ و به این سخنان آتش مرا تیز كرده شیوه مكر و فریب انگیز نمود. مبلغ دویست خانی «5» دیگر در پیش او گذاشتم و گفتم كه [مصرع]:
در پای تو ریزم آنچه در دست من است
آن مكاره عیاره گفت: غم مخور كه به هر نوع كه باشد به مراد خود كامران خواهی شد. پس گفت بعد از دو روز از من خبر گیر. به وقت موعود آمدم، دیدم كه در پیش آن زن جوانی یتیم و شی ایستاده [كه] از گره ابروی او گره دل بیننده می‌شكافت و از زهر چشم وی كام عیش تیرگی می‌یافت. آن عورت گفت: تردد ممكن كه این پسر من است و ترا در این واقعه ممد و معاون خواهد بود، اكنون با وی به تیم بزازان می‌روی و مفصلی كه دارد همه را می‌ستانی و می‌آوری كه ایشان را مجال سخن نمی‌دهم و نخواهم داد. القصه با وی [و] دو غلام «6» متوجه بازار شدم، ایشان را در كپان بازار ملك وعده كردم و به كاروان‌سرا رفته مبلغ «7» دو هزار خانی برداشتم و با ایشان)160 A( به بازار بزازان درآمدم و آن جوان مفصل را می‌خواند و بزاز رخوت و
______________________________
(1)-C ,A : بغایت
(2)-A : دارند
(3)-C ,A : غوغا
(4)- نسخ دیگر: كه
(5)-B 2 : تنگه
(6)-B 2 : با وی و با دو غلام دیگر؛T : القصه آنینك بیله ینا ایكی خادم
(7)-T ,P : همیان؛B 2 : مبلغ
(*) س 3 كذا: تیره، شاید: طیره (؟)
ص: 196
امتعه و اقمشه را بر یك جانب می‌ماند، بعد از حساب مبلغ هزار «1» خانی باقی شد، فقیر رفته از كاروان‌سرا باقی را آورده به بزاز سپردم و آنها را به پیش تاج النسب آوردم، گفت: فردا «2» كه عطار صبح كله قند خورشید خاوری را از پیش دكان [گردون] آویزد و قرص لیمو و بادام و نخود قندی كواكب را در قوتی افق ریزد، روید و پنجاه كله قند و پنج من قرص لیمو و پنج من بادام قندی [و پنج من نخود قندی] گیرید، بعد از آن به بازار گوسفند رفته پنجاه گوسفند فربه گرفته بیاورید و بیست صوف مربع و پنجاه [طاق] «3» زربفت ناینی اعلی بخرید. روز دیگر این همه سرانجام یافت. نماز شام كه گوشه‌گه «4» بسمه‌كاری مشكفام شام را از پیشطاق گردون آویختند و نوعروس نیر اعظم را در پس پرده نهان ساختند، قضاة و علما و افاضل و اكابر و مشاهیر و اعیان خراسان را طلب نمودند و جشنی برانگیختند كه چشم گردون مثل آن محفل مشاهده ننموده مهریه به پنجاه هزار تنگه و دویست من ابریشم و پنج خانه‌وار برده تركیه و هندویه و پنج گلیم محفوری «5» قرار یافت چون وقت زفاف شد از اطراف و اكناف مطربان و قوالان و مغنیان و مجلس‌آرایان به نقش و سرود و تغنی اشتغال نمودند چنانكه رسم می‌باشد كه داماد را پیش عروس می‌آرند جمع دلالها فقیر را به «6» پیش آن دختر در پس گوشه‌گه «7» درآوردند. چون پرده از روی وی برداشتم پنداشتم كه در دوزخ را به روی من گشادند، [بیت]:
یكی زشت روئی به صد گونه عیب‌تو گفتی كه مردار بودش به جیب «8»
______________________________
(1)-B 2 : پنج هزار
(2)-C ,A : هرگاه؛T : تانكله
(3)- چنین است نسخه‌T ,B 2 : ایلیك جفت زربفت ساتقون آلینك
(4)-B 2 : كوشك؛T : كیچه نینك مشكفام كوشه كاسین یایب كردون پیشتاق دا كواكب مسماری بیله محكم قیلدیلار
(5)-C ,A : محصوری
(6)-C ,A : در
(7)-B 2 : كوشه كه
(8)- نسخه‌T : افزوده: بو ابیات آنینك درخور حالیغه كوب مناسب توشوبدور
ص: 197
[ابیات] «1»:
فال بد باز بود و طالع زشت‌در دوزخ به روی اهل بهشت
نقره‌اندوده بر درست «2» [و] دغل «*»عنبر آمیخته به گنده بغل یك چشم وی به مثابه دانه انگور «3» از پرده عینی «4» حدقه‌اش بیرون آمده و داغهای آبله به رویش از چشمهای كفگیر افزون نموده، [نظم]:
دهانش از فراخی گوش‌تاگوش‌دو گوشش از درازی دوش‌تادوش
دهان آن قبیح زشت فرتوت‌چو گوری بود و بینی همچو تابوت چون آن صورت مهیب را دیدم صیحه‌ای كشیدم و بیهوش گردیدم، جمعی زنان مرا درلت كشیدند و به ضرب طپانچه مرا به هوش آوردند. من فریادكنان كه:
آ بی‌بی تاج النسب این چه احوال و اوضاع است؟ زنان غوغاكنان كه: ای روستائی لاده و ای بی‌تمیز ساده، خورشید)160 B( بنت شاه جمشید همین [دختر] است كه به تو نكاح كرده‌اند و تو او را به عقد [خود] درآورده‌ای «5» «**»، تا سخن كردم مرا چندان زدند كه شب عید بر دهل نزنند. [نظم]:
وین بتر كان عروس جان‌فرسای‌دامنم را كشید و گفت درآی
عقربم گو بزن تو دست منه‌ملك الموت گفتم از تو به
______________________________
(1)- چنین است در نسخه‌T
(2)-T : درست
(3)-B 2 ,P : انكوری
(4)-C ,A : بینی
(5)-C ,A : آورده
(*) س 4: نقره‌اندوه بر درشت و دغل
(**) س 16: درآوردی
ص: 198 تو مناره ز پای بنشانی «*»شهوتم را «1» كجا بجنبانی باری به هر نوع كه بود آن شب مرا زبون ساختند و چنبر غربال ادبار در گردن من انداختند. حالا مرا چه می‌گوئید و چه راه می‌نمائید؟ مخدوم گفتند: اگر قوت گریختن داری الفرار مما لا یطاق من سنن المرسلین را وسیله ساز و بگریز، همانجا طلب فاتحه كرد و رو به جانب ولایت خود آورد.
حضرت سلطان متأثر شده فرمودند كه: اگر فتح خراسان میسر شود محله مفرح را تا به روی آب بكنم و آن زن عیاره مكاره را اگر زنده یابم پاره‌پاره كنم و اگر مرده باشد آتش در گور وی افكنم. و فرمودند كه حضرت املح الشعرا و افصح الفصحا شیخ سعدی را «2» قدس سره «3» مثل این صورت دست داده بوده در وقتی كه آن حضرت در سیروسلوك بودند به شهر بغداد رسیدند، در بازار شكرفروشان می‌گذشتند، نظر ایشان به غرفه‌ای افتاد، بدیع الجمالی به نظر درآمد كه آفتاب خاوری در برابر شعشعه اشعه جمالش ذره می‌نمود و سرو باغ ارم از رشك قامت و رفتارش پای حیرت در گل بود، شیخ كه او را دیدند آه دردآلود از دل بركشیدند، سراسیمه و مضطرب الحال به هر جانب تردد می‌كردند و از بی‌خودی روی به هر سوی می‌آوردند؛ ناگاه پیرزنی پیش‌آمد و گفت: [ای] جوان حال تو چیست و مشوش احوال تو كیست؟ راز خود از من پنهان مدار و سررشته «**» مقصود خود را به انامل اختیار و اقتدار من باز گذار كه بی‌وساطت من محال است كه به سرمنزل مقصود رسی. حضرت شیخ به وی افشای راز خود كردند، آن
______________________________
(1)- نسخ دیگر: شهوت من
(2)-P : سعدی قدس ...
(3)-C ,A :+ را
(*) س 1: ز پا بنشانی
(**) س 19: سرشته
ص: 199
عورت گفت: اكنون خاطر جمع دار كه آن‌كه مطمع نظر تو است در فرمان من است و سرانجام مهمت [وابسته] به اهتمام و سامان من؛ بیار آنچه داری تا مهم ترا كفایت كنم. حضرت شیخ مبلغ دویست تنگه داشتند، گشاده در پیش او گذاشتند. آن عورت خانه خود را به شیخ نموده یك هفته مهلت طلبید. بعد از آن مردم محله را «1» جمع كرده چنانچه رسم و عادت باشد «2» طرح طوی انداخت و محفلی ساخت و گفت كه این دختر فلان است و سر افتخار قوم و قبیله او را به فلك اطلس رسانید و مهر و كابین او را در ذمه شیخ از حد افزون و از اندازه بیرون كرد. بعد از انعقاد نكاح چون وقت زفاف شد)161 A( شیخ در پس پرده درآمدند و همان زن كه واسطه بود، خود را آراسته نشسته، شیخ گفت: اوخ چه سازم و چه حیله پردازم، [فرد]:
جز به تدبیر كار نتوان كردبا فلك «3» كارزار نتوان كرد گفت: ای بی‌بی عجب كراماتی كردی! مراد من تو بودی، من از تو شرم داشتم كه گویم، عجب خوب واقع شد! و شیخ اظهار شوق و ذوق نمودند و آن شب آن گنده پیر را خوشوقت گردانیدند. بعد از سه روز شیخ به بازار رفته چادر شبی خریده و جامه خوابی و بالینی «4» و پاره رخوت از سر و پا گرفته در وی انداخته به پشت خود بسته به خانه درآمد. آن زن گفت: این چیست و این رخوت و امتعه كیست؟ شیخ گفت: ای بی‌بی این شهر غریبی است و معاش نمی‌گذرد و گدائی نمی‌توان كرد و من غسال‌ام و در ولایت خود به این امر اشتغال داشتم و ترا از برای آن گرفتم كه من و تو مردان و زنان را غسالی نمائیم و اوقات گذرانیم. [و] در بغداد از غسال و غساله به نوعی احتراز و اجتناب می‌نمودند «5» كه از مبروص و مجذوم نمی‌نمایند، زن فریاد
______________________________
(1)-C ,A : محلت را
(2)-B 2 : اهل روزگار است
(3)-C ,A : بفلك؛P : این مصراع را ندارد
(4)-P : بالشی
(5)- نسخ دیگر: مینمایند
ص: 200
برآورد كه از پیش من دور شو و از خانه من [بیرون] رو كه من یك لحظه با تو نمی‌باشم. شیخ گفت كه: ترا به آرزوها خواسته‌ام، اكنون به رایگانت نمی‌گذارم. آن زن جماعتی از كدخدایان «1» را حاضر ساخت و طرح جنگ و خصومتی انداخت. شیخ فرمودند كه: مرا مبلغی خرج شده، آن زن گفت كه: دو مقدار آنچه خرج شده از مال من گیر «2» و مرا طلاق ده. [نظم]:
جنگ با زن چو اتفاق افتادعاقبت صلح بر طلاق افتاد
زینهار از قرین بد زنهاروَ قِنا* ربّنا عَذابَ النَّارِ «3»* بعد از آن حضرت سلطان فرمودند كه: هركرا حكایتی و نقلی در [باب] مكر زنان و حیله‌گری ایشان به خاطر باشد، به عرض رساند. همگنان متوجه این كمینه شدند. معروض داشته شد كه: در زمان قدیم زنی بود در غایت حسن و جمال و نهایت غنج و دلال، مصوران ختا و ختن را «4» از نسخه جمالش قلم اندیشه شكسته بود و خوبرویان روی زمین را انگشت حیرت «5» بدندان تعجب «5» خسته، او را محبوبی بود، روزی از وی شكوه می‌نمود و می‌گفت: ترا در عشق و محبت من قصوری و فتوری واقع شده، ترا مثل پیشتر نمی‌یابم، گفت: به واسطه آنكه از شوهر تو می‌ترسم و از هیبت او می‌هراسم.
گفت: تو خاطر جمع دار كه من همچنان كنم كه اگر فی المثل در نظر شوهر خود با تو صحبت دارم به نوعی كه شوهر من معاینه می‌دیده باشد حیله‌ای می‌توانم انگیختن كه)161 B( وی نداند و نفهمد. گفت كه: این چه حكایت است و چه مهملات است «6»؟ مگر با من سر هزل و مسخرگی داری؟ این چگونه تواند بود؟ گفت: شوهر مرا باغی است كه بستان ارم را از او بر دل
______________________________
(1)-C ,A : گدایان؛B 2 : آن زن این مراتب را كه شنید فی الفور اقربا و كدخدایان كذر خود را
(2)-C ,A : آنچه خرج شده از من بصد چندان گیر
(3)- قرآن، سوره 2 آیه 201؛ و سوره 3 آیه 16
(4)- نسخ دیگر: چین را
(5)- درC ,A : این دو كلمه جا به جا شده‌اند
(6)-T : حكایات؛B 2 : ندارد
ص: 201
داغی است، به آنجا می‌روی و در میانه باغ حوضی است و بر كنار آن چناری است در غایت بلندی و ارجمندی و بر یك جانب حوض بوته گل نسترن است كه گوئی گنبد سپهر است كه از گلها پر ستاره است، تو در میان گلبن نهان می‌شوی و متوجه می‌باشی كه هرگاه به تو اشارت كنم بیرون می‌آئی. آن شخص به فرموده وی به مقام موعود رفت و آن زن خود را ملول گرفت و سفیده ملالت و غازه كلفت بر چهره مالیده غمگین و محزون نشست. شوهرش [از در] درآمد و گفت: ای جان و جهانم و ای سرو روانم ترا چه رسیده و چه چیز ترا غمگین گردانیده؟ آهی كشیده و گفت كه: من پنداشتم كه تو مرا دوست می‌داری و تخم مهر «1» مرا در مزرع سینه می‌كاری، امروز حقیقت حال تو معلوم شد كه ترا پروای من نبوده، از آنجا می‌گویم كه امروز عورتی آمده بود به تقریبی می‌گفت كه به باغ شما رفته بودم و آن مقدار تعریف آن باغ نمود كه دماغ من آشفته گردید و به خاطرم آمد كه مردم بیگانه به گلگشت و سیر آن باغ می‌روند و من از تماشای آن محرومم. هرگز شوهرم نگفت كه بیا به آن باغ رویم و فراغی ورزیم. شوهرش خندان شد و گفت: ای بی‌عقل این را سبب ملامت ساختن چه معنی دارد، برخیز تا به آنجا رویم. هردو متوجه آن باغ شدند و بر لب حوض در سایه آن درخت چنار منزل گرفتند، مانند دو شاخ گل كه از نسیم صبا برهم پیچند درهم آویختند و طرح مواصلت انگیختند. بعد از آن، زن گفت كه: ای خواجه مرا به خاطر می‌رسد كه به این درخت برآیم و این باغها كه در نواحی این باغ است در نظر درآرم و نسبت آن باغها را به این باغ ملاحظه نمایم در چه درجه و و مرتبه است. مرد گفت: مبادا كه ترا از برآمدن این درخت تشویشی واقع شود. گفت: به احتیاط برخواهم آمد. برخاست و بر آن درخت برآمد. چون به ذروه آن درخت رسید پایان نگاه كرده فریاد بركشید [و] شوهرش را گفت:
______________________________
(1)-T ,P : محبت؛B 2 : امید
ص: 202
ای بدبخت، روی تو سیاه ترا چه شد و چه پیش‌آمد كه شخصی بدین شكل و شمایل با جامه‌های چنین- و اوصاف محبوب خود را گفتن گرفت كه این نوع كسی- ترا جماع می‌كند. ای سیاه‌روی حیز و ای نامرد بی)162 A( تمیز شرم نمی‌داری و از كی باز تو چنین شده‌ای؟! مرد گفت: سبحان اللّه ای زنك تو دیوانه شده‌ای، چه مهملات است كه «1» می‌گوئی؟ زودتر فرود آی كه كسی این حكایات را نشنود. آن زن فرود آمد و بی‌هوش گردید. بعد از آن‌كه به هوش آمد، به غلاظ و شداد سوگند خوردن گرفت «2» كه به همین نوع كه گفتم سر مویی «*» خلاف نیست. بعد از زمانی آن مرد را دغدغه‌ای شد، بر آن درخت برآمدن گرفت. آن زن محبوب خود را اشارت كرد از میان بوته گل نسترن برآمد و در میان خرمن گل خزید و غنچه نشكفته را در گل شكفته خزانید «3». آن مرد از بالای درخت در پایان نگاه كرد، دید كه شخصی به آن اوصاف كه زنش می‌گفت [با زنش] به عشرت مشغول است. فریاد برآورد [كه واویلا] «4»، همان نوع كه زنش می‌گفت گفتن گرفت. زن گفت: مهمل مگوی، من كه می‌گفتم تو باور نمی‌كردی غالبا خاصیت این درخت این است.
چون این حكایت به آخر رسید، حضرت سلطان بسیار بخندید و گفت هنوز شب پگاه است و ما را خواب نمی‌آید. حكایت دیگر فرمائید. معروض داشته شد كه در زمان قدیم شخصی بود كدخدا نمی‌شد و می‌گفت [كه] از مكر زنان اندیشه می‌كنم كه: إِنَّ كَیْدَكُنَّ عَظِیمٌ «5». اتفاقا كتابی در مكر زنان به دست وی افتاد. آن را مطالعه بسیار كرد و به خود گفت كه: همه انواع و اصناف مكر زنان را دانستم، غالبا كه مكر زنان در من تأثیر نكند. زن صاحب جمال عیاره‌ای بود، او را به عقد نكاح خود درآورد و در نگاه داشتن [وی
______________________________
(1)- چنین است درC ,A
(2)-C ,A : خورد
(3)-B 2 ,P : خلایند
(4)- چنین است درC ,A
(5)- قرآن سوره 12 آیه 28
(*) س 8: سر موی
ص: 203
هیچ] دقیقه‌ای نامرعی نمی‌گذاشت. [آن] زن را محبوبی بود رنگریز، چند گاهی كه گذشت و ایام مفارقت میان ایشان متمادی شد، كسی را به وی فرستاد كه مرا طاقت مفارقت تو نمانده، شوهر من كار بر من تنگ ساخته و مرا در گرداب حیرت انداخته، اما من هم تدبیری كرده‌ام و اندیشه‌ای نموده‌ام می‌باید كه فردا در دكان خود را آب بسیار افشانی، به مرتبه‌ای كه گل شود «1» من مكری خواهم انگیخت و به وسیله آن به تو خواهم آمیخت. چون وقت صبح شد و رنگریز صنع «2» كن فیكون در دكان رنگریزی افق را آب زد چنانكه دوشیزگان كواكب لغزیده بر زمین افتادند، استاد رنگ‌ریز در دكان خود را آب زده گل ساخت. آن عورت به شوهرش گفت كه: بسیار چركین شده‌ام، می‌خواهم كه به حمام روم و سر و تن بشویم. شوهرش ملاحظه كرده با خود گفت كه: در رفتن و آمدن چون من همراه باشم او چگونه مكری تواند كرد. به رفتن)162 B( حمامش راضی شد. هردو همراه شدند. چون زن به در دكان رنگریز رسید، پای خود را سست كرده خود را در گل انداخت و چادر خود را گل‌آلود ساخت كه ممكن نبود كه از آنجا انتقال تواند كرد.
فریاد برآورد كه: آه كدام بدبخت و كافر این راه را چنان گل ساخت؟ آه چه سازم و چه چاره كنم، به این چادر به كجا توانم رفت؟ آن مقدار غوغا كرد كه شوهرش گفت كه: در این سرا درآی و چادر خود را بشوی و این سرای است كه محبوب رنگریز در این سراست. القصه درآمد و با محبوب دست در آغوش كرد و به عیش و عشرت مشغول شدند و شوهر در بیرون نشسته كتاب مكر زنان مطالعه می‌كرد تا كه عاشق و معشوق از كار فارغ شدند و چادر زن خشك شد. استاد رنگریز بیرون آمد و گفت: ای خواجه، این چه كتاب است كه مطالعه می‌كنید؟ گفت: در باب مكر زنان نوشته‌اند. گفت:
______________________________
(1)-P : سازی
(2)-C ,A : جنید (؟)
ص: 204
شما این كتاب را از اول تا آخر «*» خوانده‌اید؟ گفت: آری. استاد رنگریز گفت كه: [در این كتاب] هیچ‌جا حكایت پالغزك «1» به نظر شما درآمده؟ گفت:
نی. گفت: این حكایت را در حاشیه این كتاب نویسید و بر ریش خود مخندید و دیگر این كتاب را مطالعه مفرمائید كه به مكر زنان خدای تعالی بس آید «2» [و اللّه تعالی اعلم] «3».
______________________________
(1)-B 2 : پای كفشرك
(2)-B 2 : خدای تعالی اعلم است؛T : خاتونلار مكریفه تانكری بس كیلكای
(3)- چنین است درT ,P
(*) س 1: اخیر بدایع الوقایع ج‌2 205 [31] گفتار ..... ص : 205
ص: 205

[31] گفتار «1»

در موضع قازقرد «2» كه كوهی است در نواحی اسپجاب كه مشهور است به قصبه سیرام، خیمه و خرگاه و سراپرده و بارگاه به عیوق فلك لاجوردی برابر ساختند و در دامن آن كوه فلك شكوه طرح صحبتی انداختند. در آن روز عالی‌جناب معالی انتساب «3» سلاله اعاظم العلما خلاصه اماجد الفضلا پسر مولانا عصام الدین ابراهیم، مولانا میرجان از ولایت بخارا تشریف حضور شریف ارزانی فرمودند «4» و به خاكبوسی عتبه علیه، شرف استسعاد یافته خود را در سلك افاضل درگاه عالم‌پناه انخراط نمودند. در اثنای آن مجلس به تقریبی گفت‌وگوی صبح در میان افتاد. مخدوم‌زاده اعظم به این بیت رطب اللسان گردیدند كه:
صبح برآمد ز كوه دامن اطلس‌كشان‌چون نفس جبرئیل از گلوی اهرمن عالی‌جناب سلطنت مآب سؤال فرمودند كه: این بیت از كیست كه در این مدت به این لطافت كلامی مسموع نشده؟ كمینه به عرض رسانید كه
______________________________
(1)-T ,C ,A : حكایت
(2)- نسخه 1440: قارقرو؛P : فارعرد (؟)؛T : قاقرد؛B 2 : قارقورت
(3)-T : عالیجاه معالیجایكاه
(4)-C ,A : تشریف آوردند
ص: 206
این بیت از امام فخر رازی است، از قصیده‌ای كه موسوم است به بال مرصع كه مطلع آن قصیده این است.
بال مرصع بسوخت مرغ ملمع بدن‌اشك زلیخا بریخت یوسف گل پیرهن )163 A( و این قصیده‌ای است كه بسیاری از مهره «1» افاضل درصدد جواب این قصیده شده‌اند و لاف تفضل و تفوق «2» زده‌اند، از آن جمله مولانا هلالی كه او را درد چشم واقع شده بود و در مدح امیر المؤمنین حسن و «3» حسین این قصیده را جواب گفته و التماس [شفای] «4» نور باصره نموده و به مراد رسیده، الحق [بسی] خوب گفته و در معانی سفته و آن قصیده [وی] این است:
تخت مرصع گرفت شاه ملمع بدن‌جیب مرقع درید شاهد گل پیرهن
ساغر سیمین شكست ساقی زرین قدح‌پیكر پروانه سوخت شمع زمرد لگن
آتش موسی نمود از كمر كوهساردامن گردون گرفت آه دل كوه‌كن
بیضه زرین نهاد طایر مشكین جناح‌جلوه طاووس كرد طوطی شكرشكن
شمع فلك را نشاند شعشعه «5» آفتاب‌شعله در انجم فكند مشعله انجمن
______________________________
(1)-T : زمره
(2)-C ,A : توفق
(3)-B 2 : و امیر المومنین؛T : و امام
(4)-B 2 ,P : شفا و؛T : نور باصره سفاسین
(5)-C ,A : مشعله
ص: 207 حضرت خضر فلك خلعت خضرا گرفت‌یافت به عمر دراز چشمه ظلمت وطن
از خم طاق فلك شمع جهانتاب اوتیغ زبان تیز كرد گرم شد اندر سخن
گفت فلك نیست این بلكه در ایوان عرش‌چتر سعادت زدند بهر حسین و حسن
آن دو شریف حرم آن دو جهان كرم‌آن دو امام «1» زمان آن دو امیر زمن
مهر و مه روز و شب لعل و در بحر و كان‌سرو و گل آب و گل جان و دل مرد و زن
هردو بر اوج كمال چون مه و مهر سپهرهردو به باغ جمال چون سمن و یاسمن
هردو شه یك بساط هردو مه یك فلك‌هردو در یك صدف هردو گل یك چمن
شیفته باغ آن غنچه خضر الیاس‌سوخته داغ این، لاله خونین كفن
بنده هندوی آن «2» خسرو ترك و ختاصید سگ كوی این، آهوی دشت ختن
سر علم عهد آن بیضه بیضا فروغ‌مهره‌كش مهد این زهره زهرا بدن
والد ایشان قریش مولد ایشان حجازمنبع ایشان فرات معدن ایشان عدن
______________________________
(1)-T : همام
(2)-T : وی
ص: 208 ناقه ایشان سلیم چون «1» تن سلمی سلیم‌مهره دل در مهار رشته جان در رسن
لعل طراز خدش «*» حضرت سلمان فارس‌شانه‌كش كاكلش خدمت «2» ویس قرن
زهره جبینان ظهور كرده ز كوهان اوهمچو طلوع سهیل از سر كوه یمن
صحن «3» چراگاه او خاك زمینی كه هست‌خاروخس آن زمین رشك گل و یاسمن «4»
كاش ز خاك هرات بر لب آب فرات‌بختی «5» بخت افكند رخت من و تخت من
یا فكند بر سرم سایه همای حجازیا شود این استخوان طعمه زاغ و زغن
تا ز جمال حسن گفت و كمال حسین)163 B( نظم هلالی گرفت حسن كمال و حسن «**»
ای دو شفای قلوب ای دو علاج صدورعرضه كنم بر شما درد دل خویشتن
رفته فروغ بصر مرده چراغ «6» نظركرده دلم را حزین گوشه بیت الحزن
چشم و چراغ منید گر نظری افكنیدباز شود این چراغ در نظرم شعله زن
______________________________
(1)-T : سلیم چون تن ایشان
(2)-C ,A : حضرت
(3)-T : همچو
(4)- چنین است درC ,A : نسخ دیگر: نسترن
(5)-B 2 : سختی
(6)-T : نور جمال
(*) س 3: لعل طراز حیش
(**) س 14: شاید: حسن و كمال حسن
ص: 209 نفس دغل از درون كام ده و دام نه «1»دیو دنی از برون راه زن و چاه كن
رشته جان تاب زد آتش دل سر كشیدشمع‌صفت سوختم مردم از این سوختن
سر فكنم خامه را «2» در شكنم نامه را «3»ختم كنم بر دعا مهر نهم بر دهن
ظل شما مستدام نور شما بر دوام‌تا فكند ظل [و] نور بر دل و جان علم و ظن «4»
جان شما غرق نور نور شما در حضور «5»تا فتد از ابر فیض سایه به خار و سمن «*» مولانا زلالی كه از جمله سرامد شعرای خراسان است، این قصیده را در مدح امیر محمد امیر یوسف جواب گفته و الحق از بسیاری بهتر گفته «6» و درر معنی آبدار سفته و آن قصیده این است كه نوشته شد:
خورد بسی پیچ و تاب دلو ملمع رسن‌تا بدرآمد ز چاه یوسف گل پیرهن
كرد زلیخای صبح پیرهن صبر چاك‌راز دلش فاش گشت بر سر هر انجمن
داد به زال سپهر طرفه ترنجی ز مهرطرفه كه شد هم‌ترنج بر كف او تیغ‌زن
______________________________
(1)-T : كام ده دانه‌ام
(2)-C ,A : نامه را
(3)-C ,A : خامه را
(4)-B 2 : شعله‌زن؛T : این مصراع را ندارد
(5)-T : این مصراع را ندارد
(6)-C ,A : از او بسیار خوب گفته؛T : الحاق كوب لاردین یخشی آیتب دور
(*) س 10:
... سایه بر خار و سمن ص: 210 دامن زال فلق شد ز كفش پر شفق‌با سپه زال زر ریخته خون پشن
خسرو چین بی‌درنگ تاخت به سرحد زنگ‌ساخت به خون لاله رنگ ساحل بحر عدن
تا ملك زنگبار كرد به رسم نثاردامن دشت حبش پر ز عقیق یمن
شد ز چراگاه مهر آهوی مشكین شام‌ریخت ز جیب سپهر نافه مشك ختن
ریخت كواكب سحر چون برهد از خطربر گذر باد صبح گلبن پر نسترن
شعشعه عیسوی تافت برین تیره دیربر همه كرد آشكار تیرگی برهمن
كسوت هستی سپرد «1» زنگی شب زنده‌دار «*»برد یمانیش برد صبح ز بهر كفن
پای در ایوان نهاد شاه زبرجد سریرشعله به كیوان رساند شمع زمرد لگن
این همه تلبیس چیست بر همه ظاهر كنم‌این همه نیرنگ چیست فاش بگویم سخن
خسرو چارم سریر «2» «**» آمده از روی مهرسوده رخ زرد خویش بر در میر زمن
میر محمد سیر میر محمد كه هست‌پور نبی و ولی نور حسین و حسن
______________________________
(1)-P : سپر؛C ,A : شب؛T : به بر
(2)-B 2 : سپهر
(*) س 13: شب زنده‌وار
(**) س 19 نسخه: بدل‌B 2 مناسب‌تر از متن می‌نماید
ص: 211 سید صاحب كمال واقف ماضی و حال‌نیست در این قیل و قال نیست در آن لا و لن
همچو حسین و حسن راسخ و ثابت قدم‌در سنن مصطفی بر سنن بو الحسن
با دل طاهر ز عیب بی‌خلل و رشك و ریب‌واقف اسرار غیب كاشف سر و علن
نطق دلاویز او لعل گهرریز اوشكر طوطی‌فریب طوطی شكرشكن
آمده از روی قدر همچو پدر صدر و بدربدر بسیط زمین صدر بساط)164 A( زمن
رایحه مشك اگر با «1» نفسش دم زندنزد صبا واجب است تا ختنش تا ختن
ای چو لوای نبی رایت و رأیت بلندوی چو حسین علی خلقت خلقت حسن
جد شریف تو بود علت غائی كن «*»ذات لطیف تو هست زبده نو و كهن
رفتن یادت ز دل رفتن روح از جسدبودن مهرت به جان بودن جان در بدن
ای گل باغ رسول سرو ریاض بتول «2»داده خدایت قبول در نظر مرد و زن
این چه قد دل‌رباست وین چه رخ جان‌فزاست‌یوسف مصری كجاست تا بدرد پیرهن
______________________________
(1)-C ,A : بر
(2)-C ,A : بطول
(*) س 15: علت غایه كن
ص: 212 غنچه و سوسن به باغ در صفتت «*» گنگ و لال‌نیست اگر باورت «1» جلوه‌نما در چمن
سوسن و وصف قدت «2» غنچه و ذكر لبت «3»آن به كدامین زبان وین «4» به كدامین دهن
از فلكم شكوه‌ای است یك نفس ای نور چشم‌چشم ز من برمدار گوش به حالم فكن
درد نهانیم هست در دل و دردا كه نیست‌هیچ‌كس این راز را معتمد و مؤتمن
نقد خلوص من است پاك ز هر غل و غش‌لوح ضمیر من است صاف «5» ز هر مكر و فن
همچو زر كم‌عیار چند زند روزگاربر محك امتحان نقد من ممتحن
آینه خلق توست «6» با همه پاك از غبار «7»طوطی طبعت به لطف با همه‌كس در سخن
طوطی طبعم چراست بی‌تو چنین گنگ و لال‌بی‌تو سیاه از چه روست آینه بخت من
معرضی «8» از صحبتم همچو فرشته ز دیو «9»دورم از این خاك در همچو غریب از وطن
كاش بود چون سگان منزلم این آستان‌تا بنمایم به خلق منزلت خویشتن «10»
______________________________
(1)-C ,A : یاورت
(2)-C ,A : زبان
(3)-C ,A : دهان
(4)-C ,A : وان؛T : این
(5)- نسخ دیگر: ساده
(6)-C ,A : تو
(7)-B 2 :
پاك ز هر عیب و عار (8)-T : معرض؛B 2 : میرمی (؟)
(9)-T : تو
(10)-T : این بیت را ندارد.
(*) س 1: ... در صفت
ص: 213 لیك به بخت سیاه «1» من كه و این آرزومسند جم چون شود تكیه‌گه اهرمن
پرتو «2» صدق خلوص «*» از سخنم ظاهر است‌راست چو نور یقین از پس جلباب ظن
كعبه وصل تو دور ما به میان پا به سرمانده از فرط شوق خسته خار محن «3»
نیست صبا را گذار «4» از بر من سوی توورنه تو هم بشنوی بوی اویس قرن
مفلسم و مدبرم نقد قبولیم بخش «5»نقد قبول تو بس مایه اقبال من
ای به رخ با جمال اختر برج كمال‌در «6» همه فن بی‌مثال زبده ارباب فن
بیهده «**» لافی «7» شنو از «8» كرم و فضل خودبر من بیهوده‌گوی طعن فضولی مزن
نظم من از مدح تو می‌زند از نور دم‌گرچه مرا پیش تو نیست حد دم زدن
در چمن مدح تو می‌شكفد باغ باغ‌طبع زلالی كه هست باغ چمن در چمن
گرچه سخن‌پروران مرد «9» دقیق اندلیك‌نیستشان جز ثنا «10» در سخن من سخن
______________________________
(1)-T : نژند
(2)-T : برتوز
(3)-B 2 ,T : این بیت را ندارد
(4)- نسخ دیگر: گذر
(5)-T : قبولم بو بخش
(6)-C ,A : وز
(7)-T : سهو و ملالی
(8)- جز نسخه‌T : وز
(9)-T : هردو
(10)-P : نثار
(*) س 3: شاید: صدق و خلوص
(**) س 13: بیهوده
ص: 214 ور سخنی هستشان «1» اینك میدان و گوی «2»گو به بلاغت بیا گوی فصاحت بزن
جنس سخن «3» «*» فاخر است مشترئی نیستش‌در ثمین است شعر «4» لیك ندارد ثمن
چیست بهای سخن آنكه تو گوشش كنی‌ورنه چه حاصل كه هست)164 B( پاك چو در عدن
حزن ببرد این مدیح «5» از دل محزون ماز آن شده تاریخ او «6» اذهب عناء الحزن «**»
تا بود از زاغ شب ظلمت كین آشكارتا فكند باد صبح مهره مهر از دهن
چشم حسود تو باد دوخته چون چشم بازجسم عدوی «***» تو باد طعمه زاغ و زغن «7» این كمینه را در آن اوقات شتری بود بغایت عظیم‌هیكل و قوی‌جثه، چنانچه در سلسله اوزبكیه او را نظیر و همتا نبود. اتفاقا ساربانان قضا و قدر آن شتر را به راه بیابان عدم جهاز «8» بستند و مهار او را به دست غارت‌گر تقدیر سپردند. چون قصیده بال مرصع و اكثر قصایدی كه تتبع آن نموده‌اند مشتمل بود بر تعریف و توصیف شتری، به خاطر رسید كه آن قصید را تتبع نموده به مدح اعلی‌حضرت سلطنت منقبت خاقانی موشح گردانیده، جایزه و صله آنرا به طلب شتری تبدیل «9» گرداند به حكم الفال علی ماجرا «10» آن قصیده
______________________________
(1)-T : در سخن پستشان
(2)-T ,B 2 : اینك و میدان كوی؛P : اینك میدان كوی
(3)-C ,A : بسی
(4)- نسخ دیگر: نظم
(5)-T : به بیخ
(6)-P : ما
(7)- از اینجا تا پایان این گفتار ازT حذف شده است
(8)-C ,A : مهار
(9)-P : مذیل؛B 2 : مریل
(10)-P : ماجری
(*) س 3: در سخنی
(**) س 8: شاید: اذهب عنا الحزن
(***) س 12: چشم عدوی
ص: 215
گفته شد و آن عالی‌حضرت یك قطار شتر صله آن قصیده عنایت فرمودند، و آن قصیده این است:
داد زلیخا تمام گوهر و مشك ختن‌تا كه شد او را به كام یوسف گل پیرهن
پیش زلیخا دوید كرته یوسف «*» دریدیوسفش اكنون كشید كرته مشكین ز تن
باز همایون خصال «1» پر زده عنقا مثال‌ساخت نهان زیر بال بیضه زاغ و زغن
كوهكن‌آسا میان بسته فلك تا روان‌ساخته از كهكشان نهر عمیق «2» از لبن
شد چو در صبح باز از كرم كارسازدلبر شیرین به ناز شد به سر كوهكن
فیل فلك بود چست پشه برو بود زشت‌گشت ز صبح نخست بر پشه خرطوم‌زن
یا «3» ید بیضا نمود موسی صبح و ربودریش ز فرعون زود گشت از آن ممتحن
گوهر و «4» اخگر عیان كرد پی امتحان‌اخگر خور در دهان كرد و برست از فتن
شعبده‌باز قدر كرد به وقت «5» سحرمهره‌صفت «6» قرص‌خور «7» چست برون از دهن
______________________________
(1)-C ,A : مثال
(2)-B 2 ,C ,A : عقیق
(3)-B 2 : تا
(4)-P : ندارد
(5)-C ,A : یقوت
(6)-C ,A : مهرصفت
(7)-C ,A : مهر
(*) س 5: كورته یوسف
ص: 216 چون فلك لاجورد داشت بسی داغ و دردصبح ز كافور كرد مرهم داغ كهن
آزر دون ذلیل داشت بتان جمیل‌یافت شكست از خلیل هم وثنی هم وشن
صبح به جاروب نور ظلمت شب ساخت دوركرد سلیمان ظهور گشت نهان اهرمن
زنگی شب بی‌حساب سنگ زدی از شهاب‌داشت به سر ز آفتاب روز از آن‌رو مجن
شام كه خیل نجوم داشت به گردون هجوم‌ساخت جلا «1» شاه روم آن همه را از وطن
مهركه گاه ستیز شب شد از او در گریزهست چو شمشیر تیز در كف شاه زمن
خسرو ملك عجم شاه سكندر حشم‌آنكه به قول و كرم ریخته در عدن
رستم دستان و سام یافته زو رسم و نام‌چاكر او را غلام بهمن و گیو [و] پشن
ای شه خورشید چهر «2» گشته اسیرت سپهربهر خود از صبح و مهر)165 A( ساخته تیغ و كفن
ناقه قهر تو زد بر تن گردون لگدكز مه و مهرش بود داغ لگد بر بدن
ای تو سمی رسول یاورت آل بتول‌داده خدایت قبول در «3» دل هر مرد و زن
______________________________
(1)-C ,A : جدا
(2)-C ,A : خورشید مهر
(3)-C ,A : بر
ص: 217 نام محمد ترا تخت مخلد ترابخت مؤید ترا از كرم ذو المنن
قهر تو گاه ورود می‌كند اندر وقودآتش سوزان و دود لاله و سرو چمن «1»
لطف تو ای پادشاه «*» كرده ز روی صفااخگر سوزنده را همچو عقیق یمن
ای شه فرخ‌نژاد خسرو با دین و دادبشنو از این نامراد بهر خدا یك سخن
بود مرا یك شتر گوهرش از فیل نر «2»در نظر عبد و حر بود یكی كرگدن
داشت دو كوهان چو كوه طالب او صد گروه‌از پی او در ستوه هم طلل و هم دمن
بود چهارش ستون لیك تنش بیستون‌گشته چو اژدر نگون گردنش از كوه تن
از لمعات آفتاب داده هزاران طناب‌تا كه دهد چرخ و «3» تاب بهر مهارش رسن
بود چو سیل مهیب [ز] آن دو كوهان نجیب «4»اشترك او عجیب وقت تك و تاختن
همچو غزال «5» تتار كاكل او مشكبارگاه شدی تارتار گاه شكن بر شكن
______________________________
(1)-C ,A : سمن
(2)-C ,A : پر؛P : در عظم از فیل بر؛B 2 : در عظیم از فیل نر
(3)- چنین است درA
(4)-؟
(5)-B 2 ,P : بتان
(*) س 5: پادشاه
ص: 218 باد شمال و صبا بود به پیشش هباسنگ شدی توتیا ز آن كف خاراشكن
بود سحابی شگرف داشت به‌هم رعد و برف «1»برق نمی‌بست طرف زو چو شدی گامزن
خوش‌رو رهوار بود بی‌خبر از بار بودخوردن او خار بود لیك فشاندی سمن
این شتر نازنین رفت و دلم شد حزین‌ماند همه بر زمین كار من و بار من
لطف شهی بی‌نظیر گر نشود دستگیروای به جان فقیر با همه بار محن
تا شتر چرخ را از پی قوت و غذاهست به وقت مسا دانه ز عقد پرن
باد هزاران هزار خم چو فلك زیر بارناقه ترا بر قطار جمله به وجه حسن
واصفی از جمع ناس بهر شه جم اساس‌فاتحه‌ای التماس دارد از این انجمن
______________________________
(1)-B 2 : برق
ص: 219