.[35] داستان خمسه متحیره
در تاریخ عاشر شهر جمادی الاخر «1» سنه ثلاث «2» و ثلثین و تسعمایه «3» بود كه عالیحضرت سلطنت منقبت كیوان رفعت مشتری منزلت خورشید صفوت مریخ صدمت سلطان الاعظم مالك رقاب الامم المختص بعواطف ملك المنان مظفر الدین سلطان محمد بهادر خان به قصد شكار متوجه كنار آبپرك گردیدند كه در یك فرسخی شهر تاشكند است؛ در میان راه به این كمینه گفتند كه:
خاطر متوجه است به استماع حكایت «4» خمسه متحیره كه از فحول علما و رؤس فضلای خراسان بودند. معروض داشته شد كه [شاها] «5» تا خمسه متحیره فلك لاجوردی در «6» روش و رفتار خود در برج زبرجدی متحیراند، دشمنان جاه و جلالت در بیابان خذلان سرگشته و سرگردان باد، معلوم رای انور بوده باشد كه سر این سلسله عالیجناب حقیقت انتساب آفتاب فلك فضل «7» و كمال
______________________________
(1)-P : محرم الحرام (كذا!)
(2)-P ,A : احدی
(3)-T : تاریخ توقوز یوز اوتوز اوچ دا؛C : 139
(4)-A : حكایات
(5)- ازT ,P : افزوده شد
(6)-P : و
(7)- دیگر نسخ: فضیله.
ص: 317
قطب سپهر دانش و افضال كمال الملك و الدین مولانا نور الدین عبد الرحمن جامی قدس اللّه سره السامی بوده، و دیگر مولانا كمال الدین شیخ حسین «1» و دیگر مولانا شمس الدین صاحب كشف و دیگر مولانا داود و دیگر مولانا معین تونی این پنج كس بودهاند كه هیچ ذوی العقولی ششم ایشان را تجویز نمیكرده و این جماعت [از جمله] تلامیذ مولانا «2» محمد جاجرمی بودهاند «3»، و مولانای مذكور همچنان كسی «4» بوده كه در سن هژده سالگی در وقتی كه امیر سید شریف قدس سره در باغ زاغان درس میفرمودند، در حوزه درس ایشان حاضر بودهاند و مسئله كحل در میان بوده؛ چنین گویند كه میر سید شریف را هفت نوبت از سخن برگردانیده بودهاند؛ این جماعت در پیش مولانای مذكور شرح تجرید مولانا «5» علی قوشچی میخواندهاند.
مشهور است كه این جمع را بر مدرس به نوعی استیلا دست داده بوده كه یك سخن را به ایشان «6» به اتمام نمیتوانست رسانید. مولانا شبی در تأمل شده با خود گفت: اگر حال بر این منوال باشد و اشتهار یابد من كه اعلم العلماء این زمانام و در مضمار دانشوری قصب السبق از شهسواران میدان بیان میربایم، چنان ظاهر شود كه از عهده شاگردان خود نمیبرآیم «7»، زهی شرمندگی و زهی رسوایی «*»! پس فكر و تدبیر آن است «8» كه تمارضی «9» [می] باید كرد و عذری پیش آورد كه چند روزی ایشان را بیكار سازیم و در وادی لوندی اندازیم، چون به وقت «10» درس حاضر شدند)196 B( و جزوها را برآوردند، جناب مخدومی «11» فرمودند كه ای عزیزان چندگاه است كه [فقیر] در خود
______________________________
(1)-T : مولانا حسین شیخ
(2)-T :+ حاجی
(3)-A : میكردهاند
(4)-A : همچنین كس
(5)-A : ملا
(6)- سایر نسخ: برایشان
(7)- سایر نسخ: بیرون نمیآیم
(8)-A : پس تدبیری باید كرد
(9)-P : تمام راضی
(10)-A : وقت
(11)-A : مولانا.
(*) س 16: رسوای
ص: 318
ثقلی و تشویشی مییابم «*»، به خاطر رسیده كه تنقیه باید كرد و الا مرض مستولی میگردد و بعد از استیلا دفع آن متعذر است «1». طالب علمان گفتند كه مخدوما معاذ اللّه كه آن ذات شریف و عنصر لطیف را عارضهای دست دهد، زحمتهای ما فقیران كان لم یكن میگردد. مولانا فرمودند: الضّرورات تبیح المحظورات، چهل روزی ملاحظه لازم است. چون از خانه مولانا بیرون آمدند، حضرت مولانا «2» جامی فرمودند كه ای عزیزان شما هیچ دانستید كه حضرت مخدوم ما را چه عارض شده؟ گفتند: ندانستیم. حضرت مولوی فرمودند مایانیم مرض مولانا كه به ما درماندهاند و هیچ علاجی نمییابند؛ میخواهند كه مایانرا «3» چند روزی بیكار سازند و به خود پردازند و بعد از آن همان نسبت سابق پیدا میشود. همه گفتند كه: یاران هیچ معنی ندارد كه مایان «4» خود را ضایع سازیم، مناسب چنان است كه ما نیز مشغول باشیم و نقد اوقات خود را در پای اراذل «5» نپاشیم «6». مولانا داود فرمودند كه بجز این نتواند بود كه به درس یكی از مدرسان این شهر حاضر شویم و گفتوگوی را قایم سازیم. حضرت مولوی فرمودند «7» كه كدام مدرس است [در این شهر] كه تاب مناظره و مباحثه ما داشته باشد، افخم «**» و اعظم ایشان مولانازاده بحرآبادی است، همه حاضر بودید كه در روز تعزیه پدر خواجه اسماعیل حصاری بر او چه داروگیری «8» گذشت. مصلحت آن است كه ما هم اتفاق كنیم و هرروز به تعیین قرعه یكی از مایان مدرس شویم. بر همین قرار یافت جای درس بادغیسك مسجد [جامع] ملكان مقرر شد «9» آنجا رفتند. قرعه به نام مولوی «10»
______________________________
(1)- سایر نسخ: میشود
(2)-A : مخدومی
(3)- سایر نسخ: ما را
(4)- سایر نسخ: ما
(5)- تمام نسخ: ارازلB 2( : از ازل؟)
(6)-T : ارازل ایاقیغه ساچماغای
(7)-A : فرمودهاند
(8)-B 2 ,C ,P : داروی
(9)-T : درس موضعی بادغیسك مسجدیدا مقرر بولدی
(10)-A : مولانا
(*) س 1: میابم
(**) س 15: افحم
ص: 319
جامی افتاد «1». آن روز ایشان «2» درسی فرمودند كه در تصور ایشانان «3» درنیامده بود. هرروز یكی از آن جمع مدرس میشدند تا مدت چهل روز [و] جناب مدرس در این مدت [شب و روز] مشغولی مینمودند و مقدمات غالبی به زعم «4» خود «5» بر شاگردان «6» ترتیب میكردند.
چون چهل روز گذشت، مولوی را خاطرجمع شد كه آن مقدار سخن مرتب گردید كه تا یك سال شاگردان در زیر بار آن مباحثه زبون و مغلوب خواهند بود. مولوی را «7» غلامی بود فتاحنام، گفت: برو آن جماعت را حاضر گردان، گفت آنها را كجا توان یافت؟)197 A( مولوی فرمودند كه در شرابخانه میرزا رستم و میرزا بهادر «8» خواهند بود. چون غلام به سر چارسوی هرات رسید آن روز [مخادیم] به اتفاق به حمام پیر هرات درآمده بودند. در وقتی كه از حمام برآمده بودند «9»، غلام رسید و پیام مولوی بدیشان رسانید. هم از آنجا متوجه شدند و به تقبیل عتبه علیه مستسعد گشتند و به رشحات مطرات «10» بكاء شوق، صفحات وداد و محبت را محشی گردانیدند، و گفتند: مخدوما هم امروز افتتاح سبق مینماییم. القصه جزوها را برآوردند و آغاز گفتو گوی كردند. مولوی هر مقدمهای كه بر آن اعتماد داشتند، چون القا میفرمودند حریفان آنرا به وجوه دفع مینمودند كه مولانا در دست خمسه متحیره، متحیر شده، گفتند: ای عزیزان [مصرع]:
طبل پنهان چه زنم طشت من از بام افتاد
ای فرزندان مرا هیچ مرضی نبود، در عقال «11» سرپنجه شما عاجز شدم و از
______________________________
(1)- سایر نسخ: برآمد
(2)- سایر نسخ: ایشان را؛T : آلارغه
(3)- سایر نسخ: ایشان
(4)-P : برضعم
(5)-A :+ در این مدت
(6)-A : بشاگردان؛B 2 : برغم شاگردان؛T : مقدمات لار شاگردلار رغمی او چون ترتیب برور ایردیلار
(7)-A : مولانا را
(8)-T : میرزا رستم شرابخانه سیدا و میرزا بهادر شرابخانه سیدا
(9)- سایر نسخ: برآمدند
(10)-P : نظرات
(11)- عقالینیكز عقابی سرپنجه سیدا
ص: 320
عهده سبق گفتن شما بیرون نیامدم، تدبیری كرده بودم، اكنون بدانید كه از آنجا كه شاهباز طارم چهارم كه عبارت از خورشید است از آشیانه لاجوردی پرواز مینماید تا به آنجا كه پر به دریای مغرب میزند، هیچ احدی سبق شما را در هیچ علمی نمیتواند گفت. روید و در هركجا كه خواهید و هرچه خاطر شما خواهد درس گویید.
چون از پیش مولوی بیرون آمدند، حضرت مولانا جامی «1» به وادی عشق و تصوف افتادند و مولانا شیخ حسین و مولانا معین تونی به تحصیل و مطالعه مشغول شدند. مولانا داود به منصب صدارت سلطان محمود ابن سلطان ابو سعید مستند گردیدند. مولانا شمس الدین صاحب كشف صدر سلطان ابو سعید میرزا شد. چنین گویند كه مولانا شیخ حسین به مرتبهای جد و جهد نمود و ابواب علوم را «2» به نوعی گشود كه شهرت تمام یافت كه در مباحثه و مناظره هیچكس حریف او نبود.
به درس هر مدرسی كه رفتی بنای فضیلت و علم او را مندرس گردانیدی، مدرسین اجتماع نمودند و گفتند كه: ما را عجب مشكلی پیشآمده كه شیخ حسین «3» كه از شاگردان مولانا «4» محمد جاجرمی است به نوعی ترقی نموده كه در شهر هیچكس را با او مجال مجادله و مناظره نیست و این سبب بیناموسی همه دانشمندان میشود؛ مصلحت چیست؟ همه گفتند كه: صلاح در آن است كه او را به دیوانگی و خبط دماغ اشتهار میدهیم و دقتهای «5» او را به هذیان «*» و مالا یعنی میبرآریم. برین قرار داده شد. كار به مولانا)197 B( شیخ حسین مشكل گردید و مدت یك سال بر این منوال گذشت. عاقبت الامر كتابهای خود را در جوالی كرد و به پشت حمالی داده «6» [متوجه شد] به باغ
______________________________
(1)-A : حضرت مولوی
(2)-A : علم را
(3)-T : حسن شیخ
(4)-T :+ حاجی
(5)-B 2 : دقیقههای
(6)- سایر نسخ: بر پشت حمالی نهاده
(*) س 18: بهزیان
ص: 321
شهركه دیوانخانه سلطان ابو سعید میرزا آنجا بود؛ در وقتی كه اكابر و اعالی و افاضل «1» و موالی آنجا حاضر بودند حمال را گفت كه در جایی كه دادخواهان عرض احوال میكنند جوال را بر زمین نهاد. اكابر دیدند كه حریف بدین طریق پیشآمد، زهره ایشان در بدن به مثابه مرغ نیم بسمل در طپیدن آمد؛ به یكدیگر اشارت میكردند «2» و كشتی ایشان در گرداب حیرت افتاده بود كه چشم پادشاه بر وی افتاد، یساول را گفت: از وی [ب] پرس كه تو كیستی و در آن جوال چیست؟ به زانو درآمد و گفت: تو پادشاهی كه در مشارق و مغارب عالم به داد و عدل و دانایی و مشكلگشایی تو پادشاهی نیست. امروز در پایتخت تو بر من ظلمی و ستمی میرود كه در كافرستان فرنگ و ختای و سومنات هند نرفته و نمیرود، این علما كه نشستهاند اعتبار و اعزاز و اكرام ایشان به اعتبار دانستن این كتابهاست كه در نظر شماست و این كمینه همه این كتابها را بر همه این مدرسان به استحقاق «3» تمام درس میگویم بروجهی كه اكثر ایشان سخنان مرا نمیفهمند، ایشان به آن عزت و حرمت و من به این محنت و فلاكت. پادشاه به شیخ الاسلام و حضار مجلس نگاه كرد و گفت ای شیخ الاسلام «4» من مهمات دین و اسلام را به ید درایت و كف كفایت شما [باز] گذاشتهام، این شخص اگر این سخنان را «5» راست میگوید وای بر شما، و اگر دروغ میگوید وای بر وی! شیخ الاسلام به موالی خطاب كرد و گفت:
شما چه میگویید؟ همه گفتند كه: پیشوا و مقتدای ما شمایید، هرچه شما فرمایید سخن همان است. شیخ الاسلام فرمودند كه شاها تقصیری از ما واقع شده وی راست میگوید تدارك آن نمایم. این بگفتند و برخاستند «6».
______________________________
(1)- چنین است درA
(2)-A : كردند
(3)-A : بر استحقاق
(4)- در تمام نسخ: حذف شده است
(5)- سایر نسخ: سخن را
(6)-P ,A : برخواستند.
ص: 322
چون از مجلس بیرون آمدند. شیخ الاسلام مولانا شیخ حسین را كنار گرفتند و چكمن سقرلاط كه دربر داشتند بر كتف وی انداختند و دستار خود را بر سر وی «1» نهادند و او را بر اسپ خود سوار كردند و با موالی به مدرسه میرزا شاهرخ كه در پای حصار است درآمده مولانا شیخ حسین را اجلاس فرمودند. مولانا آن روز درسی گفتند كه همه موالی و اعالی و اهالی را مهر سكوت بر دهان نهاده شد)198 A( و فرمودند كه ما در مجلس پادشاه آوازی بلند كردیم تا آن به لاف و گزاف محمول نشود. میگویم كه بنای این مدرسه شریفه [شك نیست] از گل و خشت است، من ثابت میسازم كه از نقره و طلاست «*»، كیست كه گوید لا نسلم [تا] بر وی ثابت گردانم، هیچكس را مجال آن نشد كه دم زند. كیفیت مجلس را به پادشاه رسانیدند، پادشاه شیفته و فریفته وی گردید و مقرب الحضرت پادشاه شد، بروجهی كه مهمات مملكت و امور شرعیه به تمام مفوض و موكول به قبضه اختیار و حیطه اقتدار وی شد.
چنین گویند كه باوجود این همه مشاغل درس را تعطیل نمیكرد «2» و سرآمد درس وی مولانا رئیس بود. منقول است كه مولانا رئیس مدت مدید به جایی رفته بود و در آن ایام مولانا مدرس هم سبقان وی را بیمطالعه درس میگفته «3»، غلام مولانا در بازار «4» مولانا رئیس را دیده [نماز شام] «5» كه مولانا انگیز مطالعه كرده بودهاند، غلام گفته كه: در بازار مولانا رئیس را دیدم. مولانا فی الحال برخاستند و كتابهایی كه در پیش نهاده بودند برداشته در طاق نهادند و كتابی كه سبق مولانا رئیس بود در پیش نهادند. مولانا رئیس مولوی را به جان «6» میرسانید و به گفتوگوی نمیماند، كار به جایی كشید كه شاگردان را
______________________________
(1)-A : و دستاری كه بر سر داشتند بر وی نهادند
(2)-P : نمیفرمودند
(3)-T : مولانا مدرس بیمطالعه دلخواه لاری چه درس آیتور ایردیلار
(4)-A : نماز شام
(5)-A : ندارد
(6)-C ,P : بجای
(*) س 8: نقره طلاست.
ص: 323
فرمود كه او را لت [و اذا كردند] «1» و ادب بلیغ نمودند. مولانا رئیس ترك درس مولوی كرده در شرابخانهها «2» میگردید. روزی مولوی درس میفرمودند، جمعی از شاگردان سرآمد [در پیش ملا] «3» دیر آمدند. مولوی پرسیدند كه سبب تأخیر «4» چه بود؟ گفتند كه: در خیابان بودیم كه غوغایی «*» پیدا شد. پرسیدیم، گفتند كه: عبد الرحمن چلبی از روم آمده، و او همچنان كسی بوده كه از شاگردان مولوی جمعی به روم رفته به وی ملاقات كردهاند، از سخنان مولوی طلبیده، یك چند سخن را نقل كردهاند؛ گفته كه: شما راست میگویید، یا از وی شما را رنجشی شده بر وی ثقیفه میبندید، كسی كه وی را ملا و دانشمند گویند این نوع هذیانات و مزخرفات میگوید، این چه سخن باشد، خدای را كه اینچنین نگویید. این حكایت را «5» به مولوی رسانیده بودند [و] ملا «6» از وی بسیار میترسیده «7» و از وی حساب «8» میگرفته. چون به حضرت [ملا] «9» خبر آمد «10» از حال و پركار «11» رفتند و با خود گفتند كه از آنچه میترسیدیم اكنون پیشآمد. چون به خانه آمدند [به بعضی] از شاگردان معتمد گفتند كه:
ای فرزندان «12»)198 B( : تا بغایت به ناموس «13» زیستهام، اكنون میترسم كه پرده ناموس من دریده شود؛ این غنیمی است كه شما شنیدهاید كه به من چها میگوید. یكی از شاگردان گفت «14» كه: [مخدوما] كسی را به مثل مولانا رئیس شاگردی و ملازمی باشد از چلبی بلكه از ابو علی و افلاطون چه باك! [مصرع]:
______________________________
(1)- از نسخهA نقل گردید
(2)-B 2 ,C ,A : سرابخانه
(3)-A : ندارد
(4)-A : ندارد
(5)-T ,P : حكایت؛A : سخنان را
(6)-T : موسوی
(7)-A : ترسید
(8)-P : اجتناب
(9)-T : مولوی
(10)-B 2 ,C ,A : او را شنیدند
(11)-C : اول پركال آورده و سپس تصحیح كرده است،T : ندارد
(12)-P : فرزند؛B 2 : ندارد؛T : عزیزلار
(13)- دیگر نسخ: بنام و ناموس
(14)-A : شاگردان گفتند؛B ,C ,P : آن شاگرد گفت؛T :
شاگردلاریدین بری
(*) س 4: غوغای
ص: 324 بدمست را به غمزه ساقی حواله كن
مولوی فرمودند كه رئیسك از من رنجیده و به درس من نمیآید. گفت «1»:
مخدوما وی بنده شماست، سهل است «2» من گوش او را گرفته پیش شما آرم، رفت و مولانا رئیس را از شرابخانه یافت و گفت: حضرت مخدومی ترا میطلبد. گفت: آری چلبی تا پیدا نشد، مولوی را یاد ما نیامد. گفت:
مهمل مگوی، مولوی «3» ولینعمتند؛ [و] او را به ملازمت آورد. مولوی گفت كه: ای فرزند [به خدایی خدا «4» كه] درشتی من به تو از محض شفقت و محبت بود «5». گفت: مخدوما خاطر عاطر جمع دارید كه به همت عالی شما [كه] چلبی [كه] تصحیف جلبی است او را رسوای عالم سازم، [مصرع]:
سزای كون كافر كیر ملحد «6»
چون روز دیگر شد «7» آوازه در شهر افتاد كه چلبی به خانه مولانا شیخ حسین میرود. خوشطبعان و مدققان مترصد و مترقب آن مجلس شدند «8»، در وقتی كه درس مولانا «9» قایم شد، چلبی با جمع شاگردان خوشطبع به درس مولانا «10» درآمد، به هیبت و صدمتی كه رعشه بر بدن مولوی عارض شد، به تواضع تمام پیش دوید و تعظیم و تكریم «11» به تقدیم رسانید و از راه و رنج سفر چنانكه معهود است پرسید. اتفاقا شرح تجرید مولانا علی قوشچی در میان بود، حضرت مولوی خواستند «12» كه ترك «13» درس نمایند و به مهمانداری چلبی گرایند، وی گفت [كه:] مخدوما سالها در آرزوی [استفاده] درس
______________________________
(1)-A : گفتندT( : دیدی)
(2)-A :+ یكی از شاگردان گفت؛ این جمله- چنانكه ترجمه ازبكی هم تایید میكند در اینجا غلط افتاده و باید در ص 1189 (10) میآمد
(3)- سایر نسخ: مخدومی
(4)-T : خدا او چون
(5)-A : و مرحمت است
(6)-T : ندارد
(7)-A :+ روزی
(8)-A : متوقع و مترصد بودند كه
(9)-A : ملا
(10)-A : ملا
(11)-A :+ تمام
(12)-B 2 ,C ,P : میخواستند
(13)-A :+ درك
ص: 325
ملازمان بودیم. البته عنایت فرموده فایده دریغ نفرمایید. اتفاقا مولانا رئیس دیرتر آمد و چشم مولانا در «1» راه [او] بود. اهمال و تعلل مولانا را سبب آن شد «2». بالاخره ضرورت شد. مبحث به بحث وجود رسیده بود و مولوی را در آنجا سخنان بسیار بود، چون در آن شروع نمودند و چند سخنی مذكور شد، چلبی آغاز سخن كرد و گفت: مخدوما در ولایت روم بعضی از طلبه سخنی كه از ولایت خراسان بدانجا میبردند «3» و به شاگردی ملازمان انتسابی داشتند از خواص و مزایا و سوانح و نتایج «4» طبیعت عدیم المثال ملازمان پرسیده میشد بر آن محمول میگردید كه از آنجا كه)199 A( خباثت طبع طالب علمان است، آن سخن را «5» به ملازمان بر اسلوب ثقیفه «6» میبسته باشند؛ اكنون كه این سخنان شنیده شد، معلوم گردید كه آن طلبه بیان واقع میگفتهاند. این چه مهملات و مزخرفات و عندیات است. هیچ گوش این هذیانات ترا «7» مشنواد؛ و مولانا را همچنان درهم آورد كه گویا كبوتر ضعیفی در چنگال عقابی زبون گردید «8»؛ ناگاه مولانا رئیس درآمد، به مجرد درآمدنش همان حال كه مولوی را [از] درآمدن چلبی روی «9» داده بود، چلبی را نیز [از] درآمدن مولانا رئیس همان حالت واقع گردید. مولانا رئیس فرمودند كه:
اگر این كمینه را نیز از گفتوگوی مخادیم اطلاعی باشد، دور از كار نمینماید؛ مولوی گفتوگوی خود را تقریر نمودند، مولانا رئیس فرمودند كه اگر مولانا علی قوشچی این سخنان را میشنید، قلم تزییف بر سخنان خود میكشید.
چلبی و مولانا رئیس درهم افتادند و در تعرض و تشنیع بر روی «10» هم گشادند؛ عاقبت الامر چلبی به نوعی عاجز و زبون ظاهر شد كه حضار مجلس را رحم
______________________________
(1)- سایر نسخ: بر
(2)-A : سبب اهمال و تعلل ملا آن بود كه
(3)-P ,B 2 ,C : میآمدند
(4)-B 2 ,B ,P : مترایح (؟)
(5)- سایر نسخ: سخنان را
(6)-T :+ و افترا
(7)-A : هزیانرا
(8)- سایر نسخ: گردیده كه
(9)- سایر نسخ: است
(10)- دیگر نسخ: بروی
ص: 326
بر او آمد. مولانا رئیس گفت: ای چلبی بر خود چه داشتی كه به رسوائی علم افراشتی، ما ترا طالب علم خیال میكردیم، تو خود غریب «1» زبون ظاهر شدی.
الحاصل كه چلبی از مجلس به نوعی بیرون رفت كه شرح [آن] نتوان كرد.
چون [این] حكایت به نهایت رسید، آن عالیحضرت سلطنت منقبت فرمود كه: داستان عبد الواسع جبلی یك نوبت در ییلاق شاهرخیه افتتاح نموده بودید «2»، مانعی پیدا شد كه به اختتام نرسید. اگر آن داستان از اول تا آخر «3» مسموع گردد دور نمینماید «4».
معروض داشته شد كه میان سلطان محمود غزنوی و حسن میمندی مدتها «*» این مناظره و مجادله بود كه سلطان محمود میگفت كه قابلیت و استعداد در آدم ذاتی و فطری است به سعی و كوشش مربی حاصل نمیشود؛ [و] حسن میمندی میگفت «5» هرچند آدمی ناقابل و بیصلاحیت باشد، به تربیت مربی و اهتمامش عدیم المثل و معدوم النظیر میگردد.
روزی این هردو مناظر «6» به رسم شكار برآمده از لشكر جدا ماندند، گذرشان به دامن كوهی افتاد. سلطان محمود دید كه شخصی بر بالای جوزبنی بر قله كوهی بر شاخی نشسته و پایان شاخ را میبرد. حسن میمندی را گفت كه:
از مكابره درگذر و نظر بر سر این درخت انداز و این شخص را مشاهده كن و انصاف بده كه تربیت در این شخص چه اثر داشته باشد. حسن گفت:
باوجود این اگر تربیت یابد از نوادر عالم میگردد. سلطان محمود در اعراض)199 B( شد و گفت: تو این مرد را تربیت كن تا ببینم چه میكنی؟
این گفت و برگذشت. حسن فریاد كرد كه [این شاخ را مبر و] فرود آی، فرود آمد. حسن پرسید كه: چه نام داری؟ گفت: مرا عبد الواسع جبلی میگویند
______________________________
(1)- دیگر نسخ:+ و
(2)-A : اتفاق افتاده بود
(3)-A : اخیر
(4)- دیگر نسخ: مناسب مینماید
(5)-P ,A : گفت
(6)-B 2 ,P : مناظره؛C : در مناظره؛T : ندارد
(*) س 8: فطرت
ص: 327
مرد كهستانیام؛ پشته هیزمی به شهر میبرم و میفروشم و اوقات میگذرانم.
نوكران حسن رسیدند، فرمود كه او را بر اسپی سوار كردند و به خانه خود برد و به جمعی از شعرا و فضلا كه در ملازمت او بودند سپرد و گفت: میان من و سلطان ماجرایی است، اگر به اعانت شما جانب من قوت گیرد و راجح شود شما را آن مقدار رعایت و تربیت نمایم كه از مال و منال عالم غنی و مستغنی گردید؛ میباید كه به این شخص اصلا نثر سخن نگویید و به یكدیگر هرچه گویید میباید كه منظوم و موزون باشد. مدتی به این اسلوب گذرانیدند؛ روزی به سیر صحرا رفته بودند به كنار پنبهزاری رسیدند، شتری ستاده بود، عبد الواسع گفت:
اشترا «1»، كج گردنا، دانم «2» چه خواهی كردناگردن نمودی كج مگر پنبه بخواهی كندنا «3» جمع شاعران كه آنرا شنیدند خوشحال شدند و پیش حسن آمدند و واقعه را به تفصیل گفتند. حسن آن جماعت را انعام بسیار كرد و فرمود كه آن بیت را به خط جلی بر دیوار گرمخانه حمام «4» نوشتند در جایی كه سلطان روی به آن جانب مینشیند.
چون سلطان به حمام درآمد و بهجای معهود قرار گرفت، سرتراش را فرمود كه سرش را تراشد، در وقتی كه مویهای زیر محاسنش را «5» میتراشید، چشم سلطان بدان بیت افتاد. خواند كه
«اشترا «6» كج گردنا دانم «7» چه خواهی كردنا»
چون سرتراش شنید كه [سلطان گفت]:
«دانم چه خواهی كردنا»
دست وی بلرزید و استره از دست وی بیفتاد. سلطان فرمود كه او را گرفتند و گفت:
______________________________
(1)-T : ای اشترا
(2)-T : بینم
(3)-P : خوردنا
(4)-A : بدیوار حمام
(5)- تمام نسخ: كه در زیر محاسن است
(6)-T : ای اشترا
(7)-T : بینم
ص: 328
راست گوی، چرا دست تو لرزان شد و استره از دست تو افتاد؟ گفت: به جان زنهار، حال اینست كه امرای سلطان به اتفاق با برادر سلطان یار شدهاند و مرا از راه برده گفتند كه: اگر سلطان را سر میبری سر ترا در تربیت از كیوان [در] میگذرانیم. من [كه] قصد این كار كردم، سلطان فرمودند كه:
«دانم چه خواهی كردنا»
من خیال كردم كه سلطان مطلع شده این سخن [را] گفت. سلطان خدای را شكر بسیار گفت و پرسید كه: این بیت كیست كه حرز جان من شد و سبب امنوامان من گردید؟ حسن میمندی به زانو درآمد و گفت:
شاها این بیت همان كس است كه بر)200 A( سر شاخ نشسته پایان شاخ را میبرید. سلطان محمود عبد الواسع را در تربیت كشید؛ كار او به جایی رسید كه در مدح سلطان قصیده چار در چاری «1» گفت كه حضرت مولوی جامی در بهارستان فرمودهاند كه از آنوقت كه آن قصیده را گفته هیچكس از عهده جواب او كما ینبغی بیرون نیامده و آن قصیده این است:
كه دارد چون تو دلداری، نگار چابك «2» و دلبربنفشه زلف و نرگس چشم و لالهروی و نسرینبر
نباشد چون جبین و زلف و رخسار و لبت هرگز «3»مه روشن، شب تیره، گل سوری، می احمر
ز درد و حسرت و اندیشه و تیمار تو هستمبه دل گرم و به دم سرد و به لب خشك و به دیده تر
ندارم از غم و رنج و جفا و جور تو خالیلب از باد و سر از خاك و رخ از آب و دل از آذر
به مانند دل و عیش و سرشك و چشم من داریدهان تنگ و سخن تلخ و لبان لعل و میان لاغر
______________________________
(1)- سایر نسخ: چار در چار
(2)-A : و چابك
(3)-T : لب گوهر
ص: 329 به حسن و رنگ و بوی و طعم، در عالم ترا دیدمقد از سرو و بر از عاج و خط از مشك و لب از شكر
سزد گر من ترا خوانم «1» به طوع و طبع و جان و دلكنم خدمت، برم فرمان، نهم گردن، شوم چاكر
شهنشاهی، سرافرازی، خداوندی «2»، جهانداریمعز دین، معین حق، مغیث خلق، شه سنجر
جهانداری كه بییار و قرین و جیش و شه آمدبه علم و حلم و عزم و جزم و بزم و رزم و فخر و فر
خداوندی كه وقت جود و حرب و مهر و كین داردكف حاتم تن رستم دم عیسی دل حیدر
شهی كاو هست گاه جنگ و سنگ و سیرت و همتزمان خشم و زمین حلم و ملك قدر و فلك مجمر
به تدبیر و دها و عدل و توفیق است «3» هموارهمخالف سوز و دولتساز و ملكآرای و دینپرور
درخت عز و تمكین و جلال و قدر او داردسعادتبیخ و رفعتشاخ و قوتبرگ و حشمتبر
بود پیوسته عمر و رای و بخت و دولت او راملك داعی، فلك راعی، جهان بنده، قضا یاور
بیندازند پیش رمح و گرز و تیغ و تیر اوهژبران چنگ و پیلان یشگ «4» و ماران زهر و مرغان پر
______________________________
(1)-C ,P : خانم
(2)-A : خداوند
(3)-A : عقل و تدبیرست؛T : عدل و توقیع
(4)-A : لنك؛C ,B 2 ,B : اشك؛P : یسك؛T : پسك
ص: 330 ز بخت و دولت و تأیید و یمن او همی خیزدز خارا زر، زكان گوهر، ز یم عنبر، ز نیشكر
بماند در ثنا و شكر و مدح و آفرین اوزبان عاجز، خرد حیران، سخن قاصر، قلم مضطر
ایا در ساعد و انگشت و گوش و گردن «1» ملكتظفر یاره، امل خاتم، هنر حلقه، شرف زیور
ترا زیبد گه جنگ و مصاف و كسر در هیجافرس گردون، كمر جوزا، سپر كیوان، علم محور
به چین و ترك و هند و روم پیشت بر زمین مالند)200 B( جبین فغفور و رخ چیپال و لب خاقان و سر قیصر
شود خصم ترا در دیده و كام و دهان و لببصر ناوك، زبان ناچخ، سخن ژوبین، نفس خنجر
بریزد زهره و دندان و شاخ و پنجه در رزمتز ببر و یوز «2» و فیل مست و كرگ تند و شیر نر
تراشد چون سلیمان را وحوش «3» و طیر و جن و انسقضا سغبه «4»، قدر سخره، جهان بنده، زمان چاكر
به هنگام نبرد و دانش و یارا «5» و آرایشزحلكین و عطاردفهم و زهرهطبع و مهپیكر
______________________________
(1)-A : كردنی
(2)-T : پلنك روز؛ درP ,A : خوانا نیست
(3)-A : سلیمانوار وحش
(4)-B 2 : صغبه؛CT I -II : سغبه؛T : ندارد (سفته؟)
(5)-T : یارای؛ سایر نسخ: یاری
ص: 331
[36] داستان خواجه نظام الملك خوافی كه وزیر سلطان حسین میرزا «1» بوده در [ولایت] خراسان
روزی در چهارباغ شاهرخیه جمعی از فضلا و شعرا در ملازمت حضرت سلطان [حاضر] بودند. آن حضرت از این كمینه پرسیدند كه [سلطان مغفور مرحوم] «2» سلطان حسین میرزا را وزیری بوده كه او را نظام الملك میگفتهاند و [همچنین] مشهور است كه هرگز از باغ وزارت مثل او سروی نخاسته و بر زیلوی امارت، مانند او سروری ننشسته و او نسب خود را به صحابه كبار رضوان اللّه تعالی علیهم اجمعین درست كرده بوده و به آل عباس خود را منسوب گردانیده؛ شجرهای نوشته بود كه تمامی اكابر و اعالی و اهالی «3» ولایت خراسان نام خود را بر «4» آن شجره نوشته بودند و آنرا پیش [حضرت] مولانا نور الدین عبد الرحمن جامی [قدس اللّه سره السامی] فرستاد «5» و آن حضرت از ثبت نام شریف خود ابا كردند. خواجه نظام الملك به ملازمت
______________________________
(1)-P :+ بود و اصل از ولایت خراسان
(2)- چنین است درA
(3)-A : اهالی و اكابر و موالی و اعالی
(4)-A : در
(5)-A : بردند
ص: 332
مخدومی آمده نیازمندی بسیار نمود. آن حضرت از روی ظرافت این رباعی را فرمودند تا بر آن شجره نوشتند:
آنرا كه بود نور نبی در بشرهحاجت نبود به طول و عرض «1» شجره
و آنرا كه ز رخ نتابد این نور سرهشجره ندهد به غیر لعنت ثمره روزی پادشاه با خواص درگاه سپهر اشتباه نشسته بودند، از لعل بورك «2» سخن در میان افتاد كه از آن زمان كه لعل رمانی آفتاب از [كان] بدخشان سپهر بیرون آمده، جزع دیده هیچ بینندهای بر مثل آن لعل نیفتاده و آن برابر دل گوسفندی بوده و نام هژده پادشاه را بر وی كنده بودند. میرزا بابر قلندر فرموده كه: آنرا در هاونی صلایه كرده و از برای معاشران معجون ساختهاند.
سلطان حسین میرزا فرمودهاند كه مرا در درج سلطنت لعلی است كه در خزانه هیچ پادشاهی نبوده، بعضی از مخصوصان گفتهاند كه: شاها ما هرگز نشنیدهایم كه آن لعل به وزن)201 A( چه مقدار باشد. فرمودهاند كه: تخمینا «3» به سنگ خراسان شصت من باشد. همه حیران شدهاند «4» كه در این اثنا خواجه نظام الملك پیدا شده «5»، پادشاه فرمودهاند «6» كه: آن لعل كه تعریف كردهام «7» وی است. بی حقیقتی دنیا و بیوفایی پادشاهان را بین كه اینچنین لعلی را عاقبت كاهربا ساختند و آن پادشاه بارها میگفته كه كمال الدین حسین كه پسر كلان نظام الملك است چشم راست من است و پسر خرد وی كه عمید الملك است چشم چپ من است، و كمال الدین حسین شعر را بغایت خوب میگفت و خوب میشناخت
______________________________
(1)-T : بطول و خوض و شجره
(2)-T : یوزوك لعلی
(3)- ازA به متن افزوده شد
(4)-P : شدند
(5)-A : شدهاند
(6)-P : فرمودند
(7)- سایر نسخ: كردم
ص: 333
و گفتوگوی «1» شعریه او به مثابهای بود كه در مجلسی كه افاضل «2» سخن شعر در میان میانداختند، وی كه به سخن درمیآمد، [همه] مهر سكوت به دهان میانداختند. این مطلع از اوست كه در وقتی كه بند بر «3» پای او افكنده «4» از لب آب مرغاب به شهر میآوردند گفته بود:
بر پای بود بند و به ره سنگ «5» جفایمترسم كه جهد آتش و سوزد سر و پایم این بیت نیز از اوست كه «6»:
ما آبگینهایم و شویم در شكست تیزآزرده گردد آنكه بود در شكست ما این معما به اسم قاسم نیز از اوست:
تا سرو ناز قد تو از چشم شد نهانسروی برآمد از نم چشمم به یاد آن و سبب زوال و هلاك «7» نظام الملك با دو پسر و عماد الاسلام و نظام الدین كرد كه «8» خواهرزاده نظام الملك بود و خواجه عبد العزیز و خواجه محمود شاه فرهی «9» آن بود كه محمد مومن میرزا كه نبیره سلطان حسین میرزا بود و پسر بدیع الزمان میرزا، در استراباد حاكم بود. سلطان حسین میرزا بهانگیز خدیجه بیگم پادشاهی استراباد را به مظفر حسین میرزا كه پسر خدیجه بیگم بود داده بود؛ چون مظفر حسین میرزا به استراباد لشكر كشید، محمد مومن میرزا به جنگ برآمد و گرفتار شد و این مطلع از اوست [كه] در آن وقت «10» گفته بود:
______________________________
(1)-A : بگفتوگوی
(2)-A : اكابر
(3)-A : در
(4)- دیگر نسخ: نهاده
(5)-A : خار
(6)- از اینجا تا پایان بیت معما در نسخT ,B 2 ,C : حذف شده است
(7)- به سایر نسخ: افزوده شده: این جماعت كه
(8)-T : كركه كیم؛A : كركه؛C : كركه؛ در نسخهB 2 : كر، خط زده شده؛P :
دكركه
(9)-T : فراهی
(10)-A : كه گرفتار شده بود
ص: 334 منم كز تیغ من بس بیشه خالی از «1» غضنفر شدفلك یاری نكرد ای دوستان، دشمن مظفر شد در آن وقت میرزا بر لب «2» آب مرغاب خیمه و خرگاه زده نشسته «3» بود.
مظفر حسین میرزا، محمد مؤمن میرزا [را] به هرات فرستاد. چون خبر رسید «4»، خلایق از مرد و زن و سفید و سیاه و پیر و جوان به پل سالار كه در چهارباغ هرات «5» است به استقبال بر آمدند «6». [آن] شاهزاده را مقرر شد كه در قلعه اختیار الدین محكم سازند و كتوال قلعه بیبی محب جنگی «7» بود، هجوم خلق هرات را به سلطان)201 B( حسین میرزا رسانیدند. به خواجه نظام الملك مشورت كرد كه خلایق «8» هرات «9» ازدحام نمودهاند، مصلحت چیست؟ خواجه فرمودند كه:
لشكر بد عهد پراكنده بهرخنهگر ملك سرافكنده به میرزا در حال مستی فرمودند كه نشانی به بیبی محب جنگی «10» نوشتند و مبالغه نمودند كه هرگاه كه نشان برسد، اهمال و تعلل جایز ندارد، و محمد مومن را به چله كمان به چله خانه عدم فرستد. نیمشب بوده كه نشان رسیده و كتوال به مقتضای فرموده «11» عمل نموده، صباح خبر «12» در شهر افتاد كه از روز رستاخیز خبر میداد. تمامی شهر از مرد و زن كبودپوش شدند و طرح تعزیت را در باغ نو كه قریب به باغ زاغان است انداختند. شعرای خراسان به مراثی شروع نمودند؛ گلخنی استرابادی كه سرآمد شعرای آن زمان بود، این «13» قطعه از وی شهرت یافت كه:
______________________________
(1)-A : كر
(2)-A : بیت
(3)- ازA : اضافه شد
(4)- به سایر نسخ «از» افزوده شده
(5)- دیگر نسخ: خراسان؛T : شهر
(6)- دیگر نسخ: استقبال نمودند
(7)-C : بدون نقطه؛B ,A : چنگی؛P : بیبی جنگی
(8)-B 2 ,C ,P : مردم؛T : خلایق
(9)-P :+ همه
(10)-T : چنگی
(11)- دیگر نسخ: امر؛T : بیروق
(12)- سایر نسخ: خبری؛ نسخB 2 ,C : دو كلمه آتی را ندارد
(13)-P : و این
ص: 335 بازار ظلم باز رواج دگر گرفتز ان كافری كه مومن دین را «1» شهید كرد
آنجا یزید آمد و كار حسین ساختاینجا حسین آمد و كار یزید كرد در میانه باغ درخت صنوبری بود كه در سایه آن هزار آدم مینشستند.
گلخنی [پشت] بر آن درخت نهاد. شعرا در گرد «2» او جمع بودند، غواصی «3» كه از مشاهیر شعرا بود، مرثیهای گفته در سر دستار خود «4» خلانیده بود. گلخنی گفت:
ای غواصی آن بوق را [كه] در سر خلانیدهای و از اسرافیل خبر میدهی از سر برآور و صیحهای در دم؛ غواصی مرثیه را برآورد و مطلع مرثیه این بود كه:
دلا ز گردش گردون «5» بیمدار دریغنه یك دریغ كه هر ساعتی هزار دریغ چون [این] مطلع را خواند، گلخنی در هجو وی طرد و عكس «6» بنیاد كرد كه:
گیدی كس پاره زن «7» زن جلبزن جلب «8» گیدی كس پاره زن ابیاتی گفتن گرفت كه باوجود آن ماتم جانسوز، خلق از خنده بر زمین غلطیدند و گفت: ای مردك خر تو از برای چرخ مرثیه گفتی نه از برای شاهزاده؛ دیگر اگر سعدی و سلمان و ظهیر و خاقانی و انوری زنده میبودند هرگز به مرثیه این شاهزاده مبادرت نمینمودند [و میگفتند] «9» كه شعر ما چه درخور «10» و لایق اینچنین «11» شاهزاده باشد؛ اما امروز من مطلعی گفتهام كه
______________________________
(1)-T : مومینئی را
(2)-A : بگرد
(3)-T : خواصی
(4)- ازA افزوده شد
(5)-T : دوران
(6)-A : نزد
(7)-A : زنی؛B 2 : زن
(8)-B 2 ,C : جلبی
(9)-P ,A : ندارد
(10)-A : خور
(11)-A : این
ص: 336
اگر این شاعران در این زمان بودندی غاشیه هواداری مرا بر دوش جان و حلقه بندگی مرا در گوش اذعان میكشیدند؛ از شاعران كه جمع بودند به غیر صدقنا و سلمنا چیزی ظاهر نشد. التماس «1» آن مطلع نمودند)202 A( گلخنی خواند كه:
آفتاب من به زیر خاك و من شب تا سحرخاك بر سر میكنم تا آفتاب آید بدر همه شاعران [كه جمع بودند] «2» نعره و نفیر برآوردند كه از زمان وفات آدم الی یومنا هذا هیچ شاعری اینچنین مطلعی نگفته. فقیر در آن وقت در سن سیزده سالگی بودم. به مولانا امانی كه خویش [این] فقیر بود، گفتم:
این چه مهمل مطلعی است [كه گفته؟] «2» گفت: هی خاموش كن كه ترا رسوای عالم میسازد، آن مردك حاضر شد. گفت: ای مولانا امانی این پسرك چه میگوید؟ مولانا امانی گفت: این مطلع شما [را] تعریف میكند و میگوید كه: این مطلع چه لطیف واقع شده! گلخنی گفت: وی لطافت این بیت را چه میداند؟ فقیر به زانو درآمدم و گفتم: اگرچه لطافت [این] بیت شما را نمیدانم، اما قباحت بیت شما را میدانم و میفهمم. چون این سخن [را] گفتم، غلغله از این جمع «3» برآمد. گفتم: عزیزان یك زمان متوجه من باشید تا قباحت این را خاطرنشان سازم:
آفتاب من به زیر خاك و من شب تا سحرخاك بر سر میكنم تا آفتاب آید بدر این بعینه همین عبارت است كه كسی گوید كه: من شب تا سحر قرآن می خوانم تا آفتاب آید بدر. بر خوشطبعان ذوی «4» العقول این پوشیده نیست
______________________________
(1)-P : استماع
(2)- ازA : افزوده شد
(3)-P ,B 2 ,C : مجمع
(4)-T ,A : ذو
ص: 337
كه: این ترزیق «1» محض است؛ دیگر [ای] مولانا گلخنی این چه معنی دارد كه خاك آن شاهزاده را بر سر میكنید؟ مگر شما نباش یعنی كفنكشاید كه شاهزاده را از خاك بیرون میآرید!؟ اینكه گفتم خلق فغان برآوردند.
گلخنی را حالتی پیدا شد كه به مردن نزدیك رسید. فقیر گفتم: این مطلع را اصلاح میتوان كرد، به این نوع كه:
آفتابم زیر خاك و شب من خونین جگرخاك بر سر میكنم تا آفتاب آید بدر گلخنی دست در بغل كرد و دیوان خود را كه به مولانا سلطان علی مشهدی نویسانیده بود، به این فقیر به رسم صله بخشید و از برای این كمینه از جمعی كه نشسته بودند «2» فاتحه التماس نمود [و] به كلانی و بابائی رسوائی خود را پوشید.
بعد از آن واقعه هایله محمد مؤمن میرزا، پادشاه، كینه خواجه نظام الملك را در دل گرفت و او را به توابع او گیرانید و به شهر «3» هرات به قلعه اختیار الدین فرستاد. بعد از یك ماه به میر عبد الخالق ابن امیر فیروز شاه نشانی آمد كه دو پسر نظام الملك را در درون قلعه گردن زنند و پوست كنند و پر كاه سازند و نظام الملك را در روی پل دروازه پوست كنند و نظام الدین كرد «4» و عبد العزیز را در پای)202 B( حصار پوست كنند [و خواجه عماد الاسلام در سر بازار ملك و خواجه محمود شاه فرهی را در سر چارسوی پوست كنند]، روزی كه نشان آمد این كمینه با پدر خود در درون قلعه بودم، صباح كه خواجه نظام الملك نماز بامداد گزارده بود «5» و به اوراد مشغول شد «6» كه نشان را به
______________________________
(1)-C : ترزیغ،B 2 : برزلع؛A : ترضیع (كذا!)
(2)- سایر نسخ: از برای این فقیر از این جمع فاتحه التماس نمود
(3)-A : در شهر
(4)-P ,C ,A : كر؛B 2 : كرد؛ اما خط زده است؛T : نظام الدین كردنی و عبد العزیزنی
(5)-A : نماز بامداد را خوانده
(6)-A : شده
ص: 338
دست او دادند. چون مطالعه كرد روی به آسمان كرد و آهی كشید كه از صلابت «1» آن، قلعه به لرزه درآمد. پسران را طلبید و نشان را به دست ایشان داد. چون خواندند هردو بیهوش شدند «2». خواجه نظام الملك گفت:
جانان پدر از حالت امیر المؤمنین حسین و دشت كربلا و هفتاد و دو كس از [فرزندان و] خویشاوندان او و احوال «3» پیغامبران كه وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِ «4» از آن یاد میدهد در پیش نظر آرید و بیدلی و بیتحملی نكنید و صبر كنید و ثواب یابید و به درجه إِنَّما یُوَفَّی الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ «5» برسید. برادر كلان میگفت كه خدا را كه مرا اول بكشید كه مرا طاقت دیدن كشتن برادرم نیست، و برادر خردتر زاری میكرد و میگفت كه شما كه كلانتراید طاقت نمیآرید من چگونه تحمل توانم كرد!؟ القصه هركدام خود را بر بالای آن دیگر میانداختند و خود را سپر آن دیگر «6» میساختند. عاقبت الامر هردو را كشته و پوست پركاه كرده از دروازه ملك آویختند. مشهور است كه پسر خواجه افضل كه غنیم اینها بود مردكی بود در غایت بیاندامی و ناهمواری، اسپ [سوار «7»] از دروازه درمیآمد [و بیرون میرفت] و در مردهها نگاهی میكرد «8». پسر شادی گوینده كه از ظرفای خراسان است «9» حاضر بود، گفت: هان چه نگاه میكنی؟ باوجودی كه پركاه است هنوز بهتر از توست:
ای دوست بر جنازه دشمن چو بگذریشادی مكن كه با «10» تو همین ماجرا «11» رود اما كشتن محمود شاه فرهی را خلق بسیار نامناسب دیدند و پادشاه را نكوهش
______________________________
(1)-A :+ او
(2)-B 2 ,C :+ و مدهوش كشتند
(3)- دیگر نسخ: حال
(4)- قرآن، سوره 2 آیه 11
(5)- قرآن، سوره 39 آیه 10
(6)-A : پسر برادر
(7)-B 2 : سواری
(8)-A :+ و
(9)-C : بودB 2 : بود، بعدا خط زده؛P : ندارد؛T : ایردی
(10)-T : بر
(11)-T : رسد
ص: 339
و سرزنش بسیار كردند زیرا كه به كرم و جود و سخاوت و جوانمردی او در امت محمدی «1» صلی اللّه علیه و سلم «2» كسی یاد نمیداد، و در ولایت فره هر نماز دیگر منادی درمیدادند كه مسافر و غریب كجاست؟ همه غربا تا «3» نماز شام به خانه خواجه در ده پشتو «4» حاضر شوند و هر شب اقل مرتبه ده خروار جو مقرر بود كه به چهارپایان «5» مهمانان صرف میشد و این شهرت تمام دارد كه بدیع الزمان میرزا كه پسر كلان سلطان حسین میرزا است «6» در وقتی كه به پدر یاغی شده بود، به خانه خواجه محمود)203 A( شاه عبور نموده بود در وقتی كه خواجه در خانه نبوده، میرزا در مهمانخانه وی نهضت نزول فرموده، خانگی «7» خواجه در فرود آمدن «8» میرزا دو هزار طبق ماهیچه كشیده بوده و خلق اطراف [و اكناف] عالم در این متعجب و متحیرند «9». اما فقیر بعد از وفات خواجه كه به ولایت سیستان میرفتم، در خانه خواجه نزول واقع شد.
خواجه را وكیلی بود سلیمان نام كه تمام مهمات را وی كفایت میكرد. وی گفت كه: مهمانی بدیع الزمان میرزا را من سرانجام كرده بودم و كیفیت آن بود كه این ده خواجه كه پشتو نام دارد، یك هزار «10» خانه مردمند. چون شنیدم كه بدیع الزمان میرزا میآید، به خانهها خبر رسانیدم كه در هر خانه دو طبق ماهیچه مالیده تیار مانند مع اسباب و ادوات، و مقرر گردانیدم كه پادشاه كه فرود آید «11» بر بام خانه طبلی را «12» آواز دهیم، میباید كه چون آواز طبل برآید، ماهیچهها به یكبار در دیكها آورد. همچنان كردند كسی كه تدبیر آن نمیداند حیران میماند. و همچنین خواجه سلیمان حكایت كرد كه از این
______________________________
(1)- سایر نسخ: محمد
(2)- چنین است در نسخT ,A
(3)- ازA افزوده شد
(4)-A : در ده پشتو در خانه خواجه
(5)-C ,P : چهاروایان؛A : چهارپایان
(6)- دیگر نسخ: بوده؛T : ندارد
(7)-A : خوانكی؛T : خواجه اویلوكی
(8)-A : فرآمدن
(9)- نسخ دیگر: در این امر در تعجب و تحیرند
(10)-B 2 ,C : دو هزار بار؛P : و هزار
(11)-A : فروز آید
(12)-A : طبل را
ص: 340
امر عجیبتر و غریبتر روایت كنم استماع فرمایید.
روزی در همین موضع كه نشستهاید خواجه نشسته بودند و فقیر رو به روی ایشان شطرنج بازی میكردیم «1» كه از در مهمانخانه جوان صاحب جمالی درآمد و از پی سپاهی شمشیربندی تركش حمایلی «2» درآمد و در برابر خواجه ایستاد. خواجه در وی نگاهی كرد و گفت كه: نشینید «3». نشستند.
بعد از زمانی باورچیان دستار خوانها آوردند، جمع كثیری بود. خواجه فرمودند كه اول پیش آن جوان و سپاهی آش نهادند، همه دست به طعام بردند «4»، آن جوان دست كشیده میداشت. خواجه فرمودند ظاهرا در این طعام شبههای نباشد زیرا كه ما مردم «5» دهقانیم و در زراعت نیز احتیاط مینماییم «6». جوان چون این را شنید در گریه «7» شد:
ژاله از نرگس فرو بارید و گل را آب دادوز تگرگ روحپرور مالش عناب داد گفت: ای خواجه حال غریبی دارم، اگر فرمایید به عرض رسانم. خواجه كارد به دست گرفته و همه حضار مجلس بر همین حال «8»؛ گفت: ای خواجه من خواجهزادهایام از عراق؛ به حكم قضای الهی از دست من خطایی رفت و در عالم مستی دو كس به دست من كشته شدند، خونیان مرا گرفته حسب «9» الشرع بر من اثبات كردند و هرچند پادشاه و اعیان عراق به مصالحه و دیت سعی كردند، قبول نیفتاد «10»، مرا به كسی سپرده بودند، آن شخص مرا گریزاند، به خراسان آمدم و از نوكران «11» امیر محمد بروندوق)203 B( برلاس شدم.
______________________________
(1)-A : میكردم؛T : اونیار ایردیم
(2)-B 2 ,C : سپاهی كه شمشیری حمایل كرده بر سر؛P : سپاهی تركش بسته بر میان شمشیری حمایل كرده بر سر؛T : سپاهی قلیچین حمایل قیلیب
(3)- دیگر نسخ: و فرمود كه بنشینید
(4)- دیگر نسخ: آوردند و
(5)-T ,A : مرد
(6)-B 2 ,C : احتیاطی نهمیكنیم؛P : احتیاطی؛A : احتیات
(7)-A : بكریه
(8)-T : خواجه باشلیغ پارچه مجلس حضاری آنینك ساری متوجه بولدیلار
(9)- دیگر نسخ: بحسب
(10)- دیگر نسخ: نكردند
(11)- دیگر نسخ: و نوكر
ص: 341
بعد از شش ماه این جوان چون بلای ناگهانی و قضای آسمانی «1» از پی من آمد و محضری از عراق آورد و دعوی خود را بر من به ثبوت رسانید.
اعیان خراسان شفیع شدند. به دیت راضی شد. امرای در خانه سلطان حسین میرزا پنج هزار تنگه انعام فرمودند و مرا گردن یاری نداد كه پیش هر لئیمی دست كفچه كنم. شخصی مرا گفت كه: این مشكل از نزد «2» خواجه محمود شاه فرهی حل میشود. از این جوان بسیار درخواست كردند كه به اینجا راضی شد، دیگر شما حاكمید.
خواجه كه این را شنید، تبسمی كرد و گفت: ای خواجهزاده، من مرد دهقان خاكشورانیام، زراعت میكنم و حاصلات آنرا صرف فقرا و مساكین میسازم، شما خود میگویید كه: امرای ذوی الاقتدار در خانه سلطان حسین میرزا این مهم شما را كفایت نكردند، من چگونه توانم كرد؟! این را كه گفت: آن جوان چون ابر نوبهار گریان شد. خواجه خندان گردیده گفت: خواجهزاده طعام خورید ان شاء اللّه كه آن مهم كفایت شود. طعام خوردند. بعد از آن خواجه دیوان خود را طلبید و «3» دوات و قلم برداشت و نوشتن گرفت. [آن مقدار نوشت كه] دیوان گفت: مخدوما نوشتگی از حد و عد درگذشت، یكی حساب كنیم «4». خواجه گفت: ای فلان، عجب «5» كاری كردی و [ما را] «6» از وادی كرم دور انداختی و افسرده ساختی، اكنون «7» گرم شده بودیم، میخواستیم كه دامن و بغل او را «8» پر سازیم [نگذاشتی؛ چون] حساب كردند پنجاه هزار تنگه شده بود. پانزده هزار از برای دیت جدا ساختند و پنج هزار تنگه دیگر از برای [آن] محصل «9» و پنج هزار دیگر از برای
______________________________
(1)-A : آسمان
(2)- دیگر نسخ: پیش
(3)- دیگر نسخ:+ گفت
(4)-P :+ باری
(5)-A : چكاری؛T : طرفهایش
(6)-T : منی
(7)- ازA نقل شد
(8)-T : آنینك؛ دیگر نسخ: خود را
(9)-P : مخلص
ص: 342
پنج نوكر كه با ایشان همراه بودند و مابقی بیست و پنج هزار تنگه دیگر را به آن جوان تسلیم كردند كه یكچند روز در شهر هری سیر و لوندی سازید «1» و متوجه وطن مألوف خود گردید. و خواجه محمود شاه را سه پسر بوده و خردتر ایشان خواجه افضل نام داشت، و شهرت تمام داشت كه در چهارصد «2» خراسان به حسن و ملاحت و صباحت او دیگری نبود، و خط نسخ تعلیق را بغایت خوب مینوشت و از دو وجه «3» به خوبی خط او كسی نشان نمیداد و این قطعه از درج مولانا سلطان علی را نقل كرده بود كه:
گر عرض كند سپهر اعلی «4»فضل فضلا و فضل افضل
از هر ملكی بهجای تسبیحآواز آید كه افضل افضل و آن قطعه را پیش مولانا سلطان علی برده بودند، مولانا بسیار متردد شدهاند كه)204 A( آن قطعه وی «5» باشد یا نباشد.
چهل «6» روز فقیر را در فره نگاه داشتند [و خدمتها] و تكلفات و مهمانیها كردند كه در سلسله پادشاهان امثال آن متصور نباشد، بعد از چهل روز در وقتی كه ما را اجازت میدادند، اسپی با زین و لجام به این كمینه تعیین فرمودند «7» [كه] تا اشهب روز با ادهم شب در چراگاه سپهر میچرید آنچنان تگاوری به مرغزار جهان نخرامیده و از برای برادر و شاگرد فقیر هركدام اسپی با زین و لجام مناسب مقرر فرمودند و سر و پای لایق نیز كرم نمودند و تا كاروانگاه [كه] از فره تا آنجا نیم فرسخ است همراهی كردند. آنجا فرود آمده طعامی كشیدند و فقیر را وداع كردند و برگشتند. برادر كلان «8» چند قدمی كه راند «9» برگشت، گفت: ما دستوری داریم كه كسی را كه گسیل
______________________________
(1)- دیگر نسخ: كنید
(2)-B 2 : 0441: حد؛T : ندارد
(3)-P : واردوحه؛T : ندارد، گویا محو شده باشد
(4)-T : افلاك
(5)-T : كیم اول قطعه آنینك كی بولغای مویا اوز كانینك
(6)-T : القصه چهل ...
(7)-A : نمودند
(8)- دیگر نسخ: كلانتر
(9)-B 2 ,C : آمد
ص: 343
میكنیم مصافحه میكنیم، دست در بغل درآورد و كاغذی درهم پیچیدهای در كف دست من نهاد «1»، و برادر میانه و خرد «2» نیز بر همین اسلوب «3»، برادر و شاگرد را «4» مصافحه كردند. چون فرود آمدیم «5» و زرها را حساب كردیم هفتصد تنگه بود. این نوع سخاوت و كرم مگر از حاتم طائی منقول باشد.
______________________________
(1)- دیگر نسخ: آن را در بغل نهادم
(2)- دیگر نسخ: خوردتر
(3)- دیگر نسخ:+ چون برگشتیم
(4)- دیگر نسخ:+ نیز همین
(5)-A : فروز آمدیم
ص: 344