.[37] داستان «1» میرك زعفران «2»
در تاریخ هشت صد و نود و نه «3» بود كه در شهر هرات جوانی پیدا شده بود «4» كه او را میرك زعفران «5» میگفتند. لاله عذاران گلرخسار را از رشك عارض او چهره زعفرانی گشته و از اندوه لعل درفشانش اشك ارغوانی مینمود، و او را عاشقی بود كه او را سرخك كرباسفروش میگفتند. و مشهور است كه او را شصت هزار بیت به خاطر بود، از آنجمله خمسه خواجه خسرو كه سی هزار بیت است یاد داشت و او را در آن امتحان كرده بودند، در علم ادوار و موسیقی مهارتش به مثابهای «6» بود كه در هر آهنگ كه فرمودندی كه صوتی یا عملی یا نقشی باید بست، در بدیهه او را به نوعی ادا نمودی كه استادان این فن از حلقهبگوشان او شدندی «7» «*»، و شاه محمد میرك [نام] «8» جوان دیگری بود كه بعضی از عشاق او را به میرك زعفران ترجیح میكردند. روزی سرخك كرباسفروش در بازار ملك میگذشت. شاه محمد میرك در رسید «9»
______________________________
(1)-A : دستان
(2)-P : زعفرانی
(3)-T : سكزیوز توقسان توقوز
(4)-A : شد
(5)-P : زعفرانی
(6)- سایر نسخ: مهارت و قدرتش بدرجه
(7)-C : شدندی
(8)- ازP : نقل شد
(9)- دیگر نسخ: رسید
(*) س 11: شدی
ص: 345
به اساس «1» و كوكبه و دبدبه كه مگر حضرت یوسف را بوده باشد، و اوصاف سرخك را بسیار شنیده بود و بسی متوجه بود كه به او اختلاط كند و به عشوه و كرشمه صید خود)204 B( گرداند. كسی او را حاضر ساخت كه اینك سرخك كرباسفروش؛ او را طلب نمود و گفت: جهت چیست كه باوجود این [همه] فضایل كه از تو نقل میكنند صحبت و اختلاط خود را به میرك زعفران مقصور و محصور گردانیدهای؟ فقیران دیگر هستند كه قدر ترا از او بیشتر میدانند.
سرخك گفت شما راست میفرمایید اما:
هر دم چو بیوفایان نتوان گرفت یاریماییم و خاك كویش تا جان ز تن برآید شاه محمد یكی را فرمود كه از اسب فرود آمد و او را سوار كرده «2» بر ردیف او گردید «3». شاه محمد گفت او را به تو سپردم، اگر غایب میشود ترا هلاك میسازم. این گفت و به جانب گازرگاه روان شد [و] به چهارباغ امیر علیشیر «4» فرود آمد. چنین گویند كه خبر به میرك زعفران رسید. كسی را فرستاد كه: برو و تحقیق كن كه سرخك چگونه اختلاط میكند. آنكس خبر رسانید كه هرگز سرخك را به این شوق و ذوق در مجلس شما ندیدهایم.
میرك فرمود كه از درخت بهی یك چند چوب آوردند. آنها را مارصفت حلقه ساخته در تغاره آب گذاشت. چون سرخك بعد از دو روز آمد، اتفاقا برف عظیم میبارید، میرك به او گفت: جناب كجا تشریف داشتند؟ وی آغاز «5» عذرخواهی نمود. گفت: خاموش باش كه تا دویست چوب بر تن برهنه نخوری با من طمع آشنایی مكن. چون سرخك این را شنید، دست زد
______________________________
(1)- باساسه
(2)- دیگر نسخ: او را به عقب سوار كرده و
(3)-A : كردند
(4)-P : رسیده
(5)- دیگر نسخ: بنیاد
ص: 346
و گریبان درید و خود را عریان گردانید و در میان سرای میرك سینه خود را بر توده برف نهاد و میرك یكی از آن چوبها برداشت و گفت حساب نگاه دار تا غلط نشود. چون به ده رسید، پرسید كه: چند شد؟ گفت: گمان میبرم كه پنج شده باشد. میرك گفت: كه غلط كردهای، ده شد. گفت: لا و اللّه كه از پنج نگذشته، باز از سر گرفت. چون به بیست رسید، پرسید؛ گفت:
تِلْكَ عَشَرَةٌ كامِلَةٌ «1». میرك كه [این] حالت مشاهده كرد، آتشی در دلش افتاد كه نتوان گفتن. چوب را بر بام پرتاب كرد و گریبان تا به دامن چاك زد و سینه خود بر پشت وی نهاد و چون ابر گریان شد و گفت: ای یار اگر شمهای از اندوه من واقف گردی، بهجای آب، خون ناب از دیده روان گردانی.
پادشاهزادهها و میرزادههای خراسان را داعیه بندگی و ملازمت میرك بود [و] میسر نمیشد. خواجه)205 A( كمال الدین حسین «2» ابن خواجه نظام الملك را در عشق وی عنان اختیار از دست رفت، مصاحبان خود را طلبیده گفت:
ای یاران «3» كار من خراب است، چه تدبیر میكنید كه هلاك میشوم، سلطان علی ندیم كه از مشاهیر خراسان بود گفت: [ای میرك] نشنیدهای كه مولانا شرف الدین علی یزدی چه فرموده؟ [بیت]:
شرف ز سیم بران كام دل مجو «*» بیزربه زر گشاده شود آنچه بست اسكندر [خواجگی] فرمود «4» چند تخمین كردهای سرانجام آن مجلس را؟ گفت:
پنجاه هزار تنگه، میرك را طغایی است «**» كه او را ماه باریك میگویند و اختیار میرك به دست اوست. و او مردی است بغایت ظریف و اوباش [و] او را
______________________________
(1)- قرآن، سوره 2 آیه 196
(2)-T : حسن؛P : ندارد
(3)- دیگر نسخ: عزیزان
(4)-A : گفت
(*) س 16: مجوی
(**) س 20: طغای ایست
ص: 347
بیست هزار تنگه قرض است، اول قرض او را ادا میباید كرد، دیگر سر و پای میرك و اسپ و زین [و] پیشكش ده هزار تنگه میباید و بیست هزار تنگه دیگر به سایر خراجات. خواجهزاده فرمود كه: پنجاه هزار تنگه به سلطان علی سپارند و او را والی این امر متعالی گردانند. القصه بعد از ترتیب وسایل و وسایط سلطان علی ندیم، میرك زعفران را «1» به خانه خواجه كمال الدین حسین «2» آورد. چنین گویند كه در شهر هرات هر جوانی كه در حسن و زیبایی نامی داشت و در میدان صباحت و ملاحت علمی میافراشت، او را به این مجلس آوردند و از خواننده و سازنده آنچه سرآمد بود حاضر گردانیدند و شعرا و ظرفا و ندما و حریفان مجلسآرا هركه لایق و مناسب این مجلس بود طلب نمودند، و این، در فصل زمستان بود و برف عظیمی باریده بود و كمال اسماعیل در این معنی بیتی گفته [و] الحق در لطافت «3» سفته:
مانند پنبهدانه كه در پنبه تعبیه استاجرام «4» كوههاست نهان در میان برف میرك زعفران «5» فرمودند كه از فصول اربعه مرا هیچ فصل بهتر از فصل خزان نیست كه اوراق اشجار متلون گشته و باد آنرا بر سر سایران چمن میافشاند.
خواجه كمال الدین حسین «6» كه این سخن شنید از مجلس بیرون خرامید و به تیم بزازان كس فرستاد كه از قماشهای قیمتی مثل پارچه «7» و زربفت و ابیاری [و اطلس ختایی و دیبا و اكسون] و قماشهایی «*» كه چشم بیننده مثل آن ندیده صد پرچه «8» آوردند و استاد تونی درزی كه خیاط سلسله سلطان حسین میرزا بود [آوردند كه] این اقمشه را برگها بریدند و فرمود كه آنرا در چادرشبها كردند
______________________________
(1)-P : زعفرانی را
(2)-T : ندارد
(3)-A : معنی
(4)-C : احرام؛T : جهان
(5)-P : زعفرانی
(6)- ازA : نقل شد
(7)-T ,P : تاجه؛A : ناخواناست
(8)- دیگر نسخ: پارچه
(*) س 18: قماشهای
ص: 348
و بر بالای بام روبهروی ایوان نگاه داشتند كه هر «1» وقت كه اشارت فرمایند ریختن نمایند. میرك فرمودند كه مگر خواجهزاده را از صحبت ما ملالی شده كه از این صحبت غیبت فرمودهاند «2»؟ ناگاه خواجهزاده)205 B( درآمدند و گفتند كه: مخدوما بر زبان درربار گوهر نثار شما گذشت كه فصل خزان را تعریف كردید، به خاطر رسید كه عمر غنیمت است و بر وی اعتمادی نیست چنانكه گفتهاند:
همچو بلبل، هایوهویی «*» كن كه برخواهد پریدمرغ روح از شاخسار عمر «3» تا هی میكنی مناسب چنان نمود كه آن فصل از كتاب [عنایت] الهی خوانده شود و آن باب از [دفتر] فضل نامتناهی مطالعه كرده شود، چه باشد اگر ما دعا كنیم و شما آمین گویید، شاید كه به بركت آمین شما دعای خستهدلان مستجاب گردد.
این گفت و دست به دعا برآورد، خواجه كه «4» گفت:
من دعا میگویم او «5» آمین، خدایا «6» از كرمدر دعای من مبین، ضایع مكن آمین او «7» چادرشبهای برگها را از بام گشادند. باد آنها را در درون خانه درآورد.
میرك كه این را «8» مشاهده كرد، بسان گل سیراب گریبان تا به دامن چاك زدند «9» و تمام اهل مجلس گریبان چاك زده فریاد و فغان برآوردند. پیران صحبتدیده كه در آن مجلس حاضر بودند میفرمودند كه تا بنای هرات است معلوم نیست كه همچنان صحبتی منعقد شده باشد. و اللّه تعالی اعلم. بدایع الوقایع ج2 348 [37] داستان میرك زعفران ..... ص : 344
______________________________
(1)-P : میرك
(2)-A : فرمودند
(3)- نسخ دیگر: مرغ عمر از شاخسار روح
(4)- دیگر نسخ: خواجگی گفت؛T : دعاغه قول كوتاریب دیدی
(5)-A : و
(6)- دیگر نسخ: آلهی
(7)-P A( : امنی) امن او ضایع مكن
(8)-A : اینها را
(9)- كذا در تمام نسخ؛T : چاك قیلیب نالهغه كیردی
(*) س 7: هایهوی
ص: 349
[38] داستان علم «1» عزیمت افراشتن سلطان صاحب قران كیلدی محمد سلطان به صوب ولایت خراسان
در تاریخ نهصد و سی و پنج «2» بود كه مظفر الدین سلطان محمد بهادر خان متوجه ولایت خراسان شد. عساكر همایون «3» چون [به ولایت] مرو شاهجهان «4» نزول فرمود، روزی جمعی از شعرا و فضلا تشریف حضور ارزانی داشتند.
شخصی از دور پیدا شد [و] به سرعت هرچه تمامتر متوجه این مجلس گردید.
چون رسید، پرسید كه مولانا واصفی كدام است؟ مخادیم اشارت فرمودند. فی الحال در پای این فقیر افتاد و روی خود به كف پای این كمینه نهاد. هرچند منعش كردم میسر نشد. گفتم: ای عزیز تو چهكسی و مقصود و عرض تو چیست «5»؟ گفت:
من مرد شاعرم و از بخارا به این لشكر همراه گشتهام و در چول شیر شتر «6» اسپ من سقط گردید و [همه] این راه را پیاده طی كردهام و قصیدهای گفتهام در مرثیه اسپ خود [و] بعضی از مقاصدی كه دارم در آن قصیده درج كردهام.
______________________________
(1)- ازA : نقل شد
(2)-T : توقوز یوز اوتوز بیش
(3)-A : نصرت آیین
(4)-B 2 ,C ,P : شاهجان
(5)-A : ای عزیز مقصود تو چیست
(6)-A : و چون شیر شتر؛P : و در خوبی شیر شتر؛T : وقتیكیم شیر شتر موضعیفه یتكاچ آتیم سقط بولدی
ص: 350
چون مرا به ملازمان معرفتی نبود گستاخی كرده بیوسیله شما «1» آن قصیده را به عرض سلطان رسانیدم «2». چون بنیاد كردم و دو بیت خواندم، آن حضرت پرسید كه این قصیده خود را به فلانی خواندهای؟ گفتم: نی.)206 A( فرمود كه برو و به عرض او رسان اگر پسند او افتد، همین مقدار گوید كه این قصیده بد نیست، مدعای ترا حاصل گردانم. و آنچه مقصود «3» توست به تو ارزانی فرمایم. اكنون مخدوما از رضای خدا كه مرا محروم نگردانید.
گفتم كه قصیده خود را بخوان كه مخادیم اصغا نمایند. چون بنیاد كرد مصرع اول مطلع ناموزون «4» بود. بیت ثانی بیمعنی و از حلیه نظم بیرون، یاران بنیاد خنده كردند و او را شرمنده ساختند. به یاران گفتم كه طالع این مردك مدد كرد كه [این] در حضور شما واقع شد، حالا مصلحت در آن می نماید كه به اتفاق از برای وی قصیدهای گوییم و به حضرت سلطان گذرانیم «5» و مدعایش را به حصول «6» رسانیم. مقرر است كه پسندیده «7» كرم خواهد بود. حاصل [كه] در یك لحظه آن قصیده را سرانجام نموده شد؛ او را با قصیده به حضرت اعلی بردیم و به عرض رسانیدیم. فرمودند «8» كه [دو بیت اول را شنیده بودم ناموزون بود. گفتم: آری به اصلاح مخادیم این قصیده موزون شد. فرمود كه] آن قصیده قابل اصلاح نبود، شما قصیدهای دیگر فرمودهاید. باری به هر تقدیر مدعیات او به حصول پیوست.
اسب خوبی به زین و لجام و سر و پای مناسب به وی انعام شد و منصب احتساب «9» مرو به وی مفوض گردید «10».
______________________________
(1)- نسخ دیگر:+ خواستم كه
(2)- نسخ دیگر: رسانم
(3)-A : مداعی
(4)-A : بیموزون
(5)- دیگر نسخ: رسانیم
(6)- دیگر نسخ: بوصول
(7)- دیگر نسخ: پسندیدهام؛T : مقرردور كیم پسندیده توشوب سلطان كرم قیلغوسیدور
(8)-T :+ سلطان؛ دیگر نسخ: فرمود
(9)-P ,B 2 ,C : در
(10)-A : شد
ص: 351
روز دیگر كه حضرت سلطان در دیوانهخانه دولتپناه بر تخت سلطنت نشست، از این كمینه پرسیدند كه: بسیار از شاعران دیده میشود كه امثال این مهملات و مزخرفات میگویند و در آن بسیار جد و جهد «1» مینمایند؛ آیا آنرا چنانكه هست اعتقاد دارند یا از روی ظرافت با مردم طرح مسخرگی میاندازند؟ فقیر به عرض رسانید كه ماهیت و حقیقت این نوع مردم را دانستن بسیار مشكل است «2»، اینك مولانا احمدی «3» سمرقندی این نوع ابیاتها دارد كه:
از مو نتوان ساخت میانی كه تو داریوز غنچه سیراب دهانی كه تو داری
بر ناله شبهای اسیران نكنی گوشفریاد از این خواب گرانی كه تو داری و این بیت هم از اوست كه در هجو مولانا سلطان محمد «4» كوسه خماكتی «5» گفته كه:
الا ای كوسه ترك شبان خنجكر ایلی «6»مثال ریش تو گفتم خس «7» موسیچه قندیلی در گنبد مشهد حضرت سلطان خراسان قندیلی «8» آویخته، موسیچه بر سرش جهت آشیانه خاشاك آورده «9»، ریش وی را به آن تشبیه نموده. ملاحظه فرمایید كه از این [بیت تا آن] دو بیت چه مقدار تفاوت فاحش است، هیچكس نگوید كه قایل این ابیات یك كس است و این بیت نیز از اوست كه در
______________________________
(1)- كذا درP ,T : ندارد؛A : تجدد (؟)؛B 2 ,C : بجد (؟)
(2)- درA : چنین است
(3)-P : رحمی؛A : احمد؛T ,C : احمی؛B 2 : اجمی
(4)- سایر نسخ: احمد
(5)-A : خجاكتی (؟)؛C ,T : حجاكتی؛B 2 ,P : حجالتی
(6)-B 2 ,C ,T : خجكرانی
(7)-B 2 ,C ,P ,A : حسن
(8)- دیگر نسخ:+ طلا
(9)- دیگر نسخ: جمع كرده
ص: 352
جواب [این] غزل حضرت مولوی كه «1»)206 B( :
دی «2» چو «3» دید آن مه مرا از راه «4» گردیدن چه بودو [آن] روان گشتن به خاك نرم غلطیدن چه بود «5» گفت «6» كه:
در سمرقند آن همه عمدا بگردیدن چه بودرفتن و آنگه به خاك نرم غلطیدن چه بود حضرت مولوی در ایام لوندی در سمرقند [سیر] میفرمودند «7» كه گذر ایشان به سر كوی جوانی افتاده كه او را خاك نرم میگفتند. جوان را ظرافت بر آن داشت كه گفت این خر خراسانی اینجا به چه كار آمده؟ حضرت مولوی فرمودند: از برای آنكه میخواهد به خاك نرم غلطد. مطلع مولانا احمدی «8» اشارت بر آن است.
امیر علیشیر شاعران را فرمود كه قصیده شتر حجره كاتبی را جواب گویند.
مولانا احمدی آن قصیده را به مدح امیر علیشیر تمام كرد. به وقت خواندن چون به این بیت رسید كه:
به پیش حجره تو چون شتر زنم زانواگر ز حجره چو اشتر برون كنی گردن امیر فرمودند كه: ای مردك تو مرا هجو كردهای، فرمود كه او را بربسته در حوض آب انداختند و او را همچون سگ تر ساختند. در لب حوض گربهای بود، در حوض افتاده غوطه خورد «9». چون احمدی سر از آب برآورد «10» و گربه را به آن حال دید، فریاد بركشید كه: ای امیر این گربه نیز قصیده شتر حجره را جواب گفته؟ میر خندان شد و او را بخشید. هوا سرد
______________________________
(1)-A : گفته
(2)-T : ندارد
(3)-P : چه
(4)-A : از دور
(5)-P : و آن روان بگذشتن و آنكه بخاك نرم؛T : و آن روان بگذشت بر خاك غلطیدن
(6)-A : و او گفته
(7)-A : میفرمودهاند
(8)- سایر نسخ: احمد
(9)-A : خورده
(10)-A : از آب برآمد
ص: 353
بود، پوستیی به او انعام فرمود. احمدی از برای آن پوستین قصیدهای گفت، مطلع آن قصیده آن بود كه:
مرا یك پوستین انعام از آن میر كلان آمدكه از بوی بدش شهری به فریاد و فغان آمد چون این مطلع به میر رسید در بدیهه فرمود كه:
ترا ز آن پوستین انعام كان بوی گران آمدتو بودی در میان پوستین، آن بوی از آن آمد «1» در خراسان [طرفه] مردك دیگری بود كه او را علی لاری میگفتهاند. تعریفش را از اشعارش استخراج میتوان نمود. سلطان حسین میرزا برّد اللّه مضجعه شاعران را به جواب این شعر حضرت مولوی كه «2»:
من آواره را گر دل بهجای خویشتن بودیكجا زین گونه رسوا گشته در هر انجمن بودی امر فرمود، علی لاری این غزل را بدین نمط «3» جواب گفته كه:
اگر لعل بدخشان را عقیق شعله آهی ز یوسف مصر من بودیزلیخا را چون چراغ چشم من سوزد كه ای خود كاشكی روی او با روی من بودی
به گرد بیستون از جوی شیرش خسرو پرویز بسی اگر مانع نمیگشتیقروت و شیر و قیماق و پنیر و ماست بهر كوهكن بودی
ز حیض و غازه لیلی و اشك چشم مجنون دشت و صحرا راشقایقهای نعمان لالههای سرخ و زردش در چمن بودی)207 A(
عبیر خاك كویش عنبر سارا گلابافشان برد «4» هر دمكه همچون در و مروارید اشك من به رویش آبزن بودی
______________________________
(1)-T : داستان علی لاری را كه ذیلا میآید ندارد
(2)-A : امر فرمود
(3)-A : طریق
(4)- برو (؟)
ص: 354 علی لاری اگر شعر تو گردد همچو شعر خسرو و جامیچو طوطی آینه از روح سلمان در سخن با وی حسن بودی در این اثنا امیر محمد حاجی سمرقندی این شعر را كه:
آسمان ز انجم زره پوشیده هر شب تا سحرتا خدنگ آه من بر وی نیاید «1» كارگر به خراسان فرستاده بود و جوابش را علی لاری چنین گفته بود كه:
برقعی بر تخت سلطان از ترنج افشاند نارنج هر سحرپوست «2» یوز و پلنگ از زخم تیرش مهر میآرد سپر
دختر سلطان مشرق را كه زال چرخ صبح اسفیده كردشاه مغرب كرد ازاله دختر خون شفق دادش خبر
ینكهكی «3» چون كرد زهره مشتری از بهر ساچق یك طبقكرد پردر «4» از كواكب از سپهرش چادر او از ستر «5»
كوفت [كوس] چرخ و سنج ماه و خور مریخ بر «6» بام زحلكرد حنا و نگار از خون ثورش در تغار چرخ تر
از دنانیر و دراهم «7» گر علی لاری نیابد وصلهایهمچو بنایی و قاسم «8» احمدی «9» گو باد بر كیر اولار «10» در شاهرخیه ترك «11» لنكی «12» بود كه شعرهای تركی امیر علیشیر را بغایت خوب جواب میگفت. اما قصهخوان «13» [كلی] را به فارسی این
______________________________
(1)-P : نگردد
(2)-A : 5858، 1440،CT III : پوستین، نسخ دیگر: پوستی
(3)- مفهوم نشد؛ 1440: بیلكی؛ 3392: نیلكی
(4)-B 2 ,C : 2931، زر؛ 1440: پرداز (؟)
(5)- كذا درCT I ,II : در نسخ دیگر: لا یقرأ؛ 1440: جامهوار آستر (؟)
(6)-CT I ,II ؛ از
(7)-A : از دراهیم و دنانیر
(8)-P : قایم
(9)-A : احمد
(10)- كلمه واضح نیست؛ افتادگی نسخهT در اینجا پایان مییابد
(11)-T : ترككی
(12)-T : ندارد
(13)-A : جوانی را؛T : اما كلی بار ایردی فارسی تیلی بیله آنی بو نوع هجو ایتب ایردی كیم؛P : جوان كلی را
ص: 355
نوع هجو كرده بود كه:
كی به كیرم سر كل سابقهای بود ازلبلكه بر خایه من صدقه شدی صد سركل
ای كلك ریش مپندار كه آن بر منهتهست بر خایه [و] مویم رخ و ریش تو بدل
سر بیموی تو گویم مثلا كیر من است «1»كون بیموی تو این است مگر مثل و مثل
خندهها چون بكند «2» بر سر كل لاده كسانبر سر كل سیهروی زدی نحس زحل
همچو وی «3» برف صفت كله وی «4» شوره كندكل شكفت است به كیر سر من مثل حمل
لنگلنگان چو «5» روم مجلس تو ای مداحعذر من بشنو [و] با من تو مكن كل كل كل «6» این غزل نیز از «7» امور عجیبه «8» است. اما رتبه مولانا حسن شاه شاعر از آن برتر است كه او را در سلك این طایفه توان داشت و لیكن در شعر طرفگیها و ظرافتها دارد، بنابران او را در این ردیف میآرند. قصیدهای جهت كدخدایی گفته و بسی در آنجا لطایف و ظرایف درج كرده و آن قصیده این است:
در شعر و در ندیمی و در علم و در ادبنی در عجم یكی چو من است و نه در عرب
______________________________
(1)-P : ای كل؛ مثلا چو سر كیر منست؛B 2 ,C : مثل كیر منست (برخلاف وزن)
(2)-T : نكند
(3)- درCT 1 ,II ,CT III : همچنین، دیگر نسخ: در
(4)-A : دی؛P : بی
(5)-T ,B 2 ,C : چه
(6)- این به تركی ممكن است
(7)-A : در این غزل هزار امور
(8)-B 2 ,C : و غریبه؛T : این عبارت را ندارد
ص: 356 دنیای دون كه قدر ندارد به خاشهایدر چشم همتم چو خلالی است از خشب «1»
استاد عصر خویشم و هرجا كه میروماز مكّه، مصر و شام و دمشق است تا حلب «2»
اینم)207 B( حسب بس است كه بگذشتم از نود «3»در لطف شعر و طبع مرا بس بود نسب
بیت من است از همه ابیات شاه بیتشعر من است از همه اشعار منتخب «4»
لیكن «5» به دور خسرو غازی در این دیارامسال اوفتاد مرا حالت عجب «6»
كو محرمی چنانكه توانم حدیث گفتتا خود چه بود حاصل عمرم و ما كسب «7»
عمرم به سر رسیده و در حالت چنیندر سال هشتصد و نود و نه سر رجب
در خانه جنگ كردم و بردند بنده رادر پیش قاضیی كه عزیز است و منتخب «8»
بار شریعت است كه اشتر نمیكشدآن اشتری كه تنگ برو باشد «9» و حطب
آنجا فتاد كوكبم از اوج تا حضیضآنجا رسید اخترم از رأس تا ذنب «10»
______________________________
(1)-B : این بیت را ندارد
(2)-B : شادم برای آنكه نسب دارم و حسب
(3)-B : كه هشتادم و نود
(4)-B : این بیت را ندارد
(5)-B : بنگر
(6)-B : مصراع دوم بیت هشتم را آورده است
(7)-B : این بیت را ندارد
(8)- این بیت براساس بیت چهارمB تصحیح شد
(9)-B : بسته؛ این بیت نیز براساس بیت ششمB تصحیح گردید
(10)-B : این بیت را ندارد
ص: 357 دار القضا و بحث زن و شوی و جنگ و بانگاز بعد گفتگوی به صد عیب «1» و صد شغب «*»
بگشاد پا ولی «2» سر خود را خزید بازبا آنكه هرگزش نزدم «3» از سر غضب
سوگند میخورم به كلام خدای خوداز ابتدای فاتحه تا سوره وقب «4»
در جامه خواب آنچه ز مردی و راستی استتا قدر و قوتی كه مرا بود «5» در عصب
من باوجود پیری خود كار كردهام «6»گاهی دو هفته یك شب و گه هفتهای دو شب «**»
سودای پیرمرد حریص و زن جوانتا روز بوسههای جوانانه چپ و چپ «7»
لب از لب حبیب جدا كردهام به زورمیجویمش كنون من دیوانه لببهلب «8»
او هم فتاده است به چاهی چو آن كسیكو از منارهای بفتد بر زمین ترب «9»
اكنون هزار ساله ره اندر میان شدهاز دلبری كه دور نبودیم یك وجب
______________________________
(1)-P : سوز؛B : شور؛ این بیت، بیت بیست و چهارم نسخهB : است
(2)-B : پای خود
(3)-A : 5858: نرود؛CT I ,II ,T : بفرودیم از غضب،B 2 ,C : بفرودم
(4)- قرآن، سوره 113
(5)-T : هست
(6)-T : میكنم
(7)-B : این بیت را ندارد
(8)- این بیت، بیت هفتم نسخهB است
(9)-B :
من هم فتاده از سر خواری چو آن كسیكو از سر مناره فتد بر زمین ترب
(*) س 2: شعب
(**) س 10: هفته دو شب
ص: 358 در سر از آن شراب نمانده بجز خمارخارم به پا شكسته ازو پا شده به طپ «1»
آبم ز سر گذشته و از غصه میطپمكس نیست گویدم كه در این آب و گل مطپ «2»
مشكل حكایتی است كسی را به آن كسیكاو دست راست باز نداند ز دست چپ
در حالتی كه گوشت ز ناخن جدا شودآن خار خار در دل در دست با جرب «3»
مصحف به فال خویش گشادم به فال منتَبَّتْ یَدا أَبِی لَهَبٍ آمد و وَ تَبَ «4»
مادرزن حسود و برادرزن مسر «5»یا رب كنند حشر قیامت به بولهب «6»
تعلیم میدهند كه او پیر و تو جواندر دست هرچه داشته باشد از او بقپ
تركاند هردوشان سخنی گر دو میكنم «7»آن گویدم كه تكتور و آن گوید اغزییب
اول ایته دور كه بار تورور «8» من ایته من كه یوقاول ایته دور كه یوق نیمه هر قیدا بولسه تب
______________________________
(1)- 1440،CT III : تا شده رطب؛B : این بیت را ندارد
(2)-A : 5858: در ریگ همچو ماهی و میكویدم بطپ؛B : این بیت را ندارد
(3)-B : این بیت را ندارد
(4)- این، بیت دوازدهم نسخهB است: قرآن، سوره 111
(5)-B : مسیر؛CT 1 ,I 1 ,III ,A : مرا
(6)- این، بیت نهم نسخهB است
(7)-T : بر رغم هردوشان سخنی گردو میكنم؛ این، بیت دهم نسخهB است
(8)-CT III ,A : باریوق و؛B : یرماق و من ایتیم؛ این بیت، بیت یازدهمB است
ص: 359 نحسند مثل عقرب و مریخ هردوشانزن همچو ذو ذنابه و مادر چو ذو ذنب
دشنام میدهند و به جائی نمیرسدمانند خارجی كه كند بر امام سب «1»
مانند دشمنی كه شبیخون همیزنداز تركتاز بر سر من میكنند دب «1»
ناآمده قمار چو برگشت داو منهربار من دو خر زنم و هردو چهار لب «2»
در تنگنای ششدرم و مات ماندهامدرباختم هرآنچه مرا بد «*» به یك قدب «3»
مانند كودكی كه نكرده سبق درستو آنگه معلمش بگذارد سوی ادب
دیوانه گشتهام سخن من به ربط نیستهمچون كسی «**» كه بوزه خورد یا كه كنب
فرزند نیز مرده و مانده نبیرههاطفلان نارسیده رسیده به جد ز اب
القصه همچو حمزه به صد مار «4» كشتهامعمر و امیه نیستم و معدیكرب
زن سنت است خواستن اما گذاشتننه فرض و واجب است، نه سنت نه مستحب «5»
______________________________
(1)- نسخهB : این دو بیت را ندارد
(2)-A : 5858:
هربار او دو خر زند و من چهار لب (3)- كلمه ناخواناست، این بیت فقط در نسخA ، 8585 آمده، درA : قدم ب
(4)-A ، 8585: بار
(5)- بیت هشتم نسخهB : است
(*) س 10: بود
(**) س 14: همچو كسی
ص: 360 مردم عزب به خانه قاضی درون شوندیا رب مرا چه شد كه برون آمدم عزب
شكر خدا كه قاضی شهر هری نیمبر قول كاظمی من گیدی زن جلب «1»
در سلك آدمی صفتانم خری نیمیا اشتری كه كش نه مهار است و نه خطب «2»
با آنكه واگذاشتم آن شوم و فارغم «3»ترسم كه درهای نخورم ثب تب تپ
شكر خدا خلاص شدم از زنی كه اوكاهل نماز بود چو حَمَّالَةَ الْحَطَبِ «4»
فردا به روز حشر كه قاضی شود خدا «5»آنجا جواب دعوی خود میكنم طلب
یك لحظه گوش دار «6» «*» و به فریاد من برسای رزق خلق را كف كافی تو سبب
از بیزنی است خانهخرابی و درد دلوز مفلسی است این الم و رنج و آن تعب
دری است نظم من به لطافت، ولی چه سوددر در كدام گوش توان كرد بیذهب
القاب بنده خواجه حسن شاه شاعر استاكنون فتاده است به این نام و این لقب «7»
______________________________
(1)- بیت بیستم نسخهB است
(2)-A : 5858: كس بجهازست و بر حطب
(3)-A : 5858: دارم بغیر از این سخن اما نگفتنیست
(4)- قرآن، سوره 111 آیه 4
(5)-A ، 8585: خدا شود
(6)-A ، 8585: دار
(7)- باتوجه به بیت بیست و یك نسخهB تصحیح شد
(*) س 13: گوش ساز
ص: 361 در حق این كمینه به حق خدا یكی است... «1» ار كنند بپوشند چارقب
كو آن كسی كه شربت آبی به من دهدچه جای شربتی كه بود در علاج تب
ترسم بسان غوره كند روی خود ترشاز هركه التماس كنم خوشهای عنب
ای دل وفا مجوی ز شمشیر و اسپ «2» و زنشفتالو از چنار نیابی و از غرب «3»
مردان ببین كه از جهت زن چه میكشندای روی زن سیاه به هردو جهان چو شب «4» این قصیده شصت بیت است، آنچه به خاطر آمد همین بود. اما قصاید و مقطعات «5» او [در هجا «*»] اكثر من ان «6» یحصی است. از جمله ظرافتهای مولانا است كه: در زمستانی «7» در كمال قلاشی بود، پسر خود را فرمود كه كبود بر سر خود بندد و جامه كبود در بر خود كند و گفت به در «8» خانه امیر علیشیر رو «9»، میر كه ترا بیند و پرسد، گوی كه پدرم از دار الفنا به دار البقا
______________________________
(1)- 1440: كرده رزم؛A : 5858: در دوزم (زر دوزم؟)،CT III : زرم ادا كنند
(2)-A : 5858،P : آب
(3)-T : به از رطب؛ این بیت، بیست و دومین بیت نسخهB است
(4)-B : خاك سیاه بر سر این دنی جلب؛ بیتهای بیست و هفتم و بیست و هشتم را نسخهB اینجا آورده؛A : ندارد
معجر ز یزد كرد (الف) بهاری و شربتیپوشیدنی (ب) كتان (ج) ز والا و از قصب
از كاسههای چینی و چاچی و بیخ نی (د)شربت ز قندریزه (ه) و از مشك ناب (و) حب (الف: ناخواناست،. ب:B 2 ,C : پوشیدن. ج:CT I ,II : كتانی. د:CT I ,II : ینج نی.
ه:T : ریزد. و:P : ز مشك نبات)
(5)-P : این كلمات با جوهر قرمز نوشته شده، بعد او آنكه گفت كه (؟)
(6)-A : لا؛P : الا؛T : اما آنینك قصاید و مقطعاتی لا یعد و لا یحصی دور
(7)-A : زمستان
(8)-A : در
(9)-B 2 ,C : كبود بر سر خود و جامه دربر كن و به خانه امیر علیشیر رو
(*) س 12: هیجا
ص: 362 ) 208 B (
رحلت نمود. میر جهت تكفین و تجهیز چیزی خواهد داد، به بازار رفته اسباب معاش خریده به خانه آر. چون به این صورت به پیش میر آمد، میر او را طلبید و پرسید كه: واقعه چیست؟ گفت: پدرم وفات كرد و عمر به شما بخشید. میرزا رقتی شد و گفت: دریغ از مولانا حسن شاه كه از نوادر روزگار بود، مبلغ سیصد خانی به وی انعام فرمود؛ پسر مولانا به بازار «1» رفت و آنچه مولانا «2» گفته بود، خرید و به در خانه مولانا برد «3». روز دیگر ملا به در خانه میر آمد، چون چشم میر به وی افتاد از خنده پشت بر دیوار نهاد و گفت ای ملا، شما مرده بودید این چه حالتی است؟ گفت: ای میر اگر آن انعام نمیشد «4» مرده بودم، میر سروپای مناسب و مبلغ یك هزار دینار كپكی به وی انعام فرمود.
______________________________
(1)- دیگر نسخ: پسر ملا بسر شور
(2)- دیگر نسخ: ملا
(3)- سایر نسخ: بخانه برد
(4)- سایر نسخ: نمیكردند
ص: 363