گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد دوم
.[39] حكایت «1»




در تاریخ نهصد و سی و هشت «2» بود كه حضرت اعلی خاقانی سلیمان مكانی در باغ شاهرخیه در دیوانه‌خانه اعلی بر تخت بخت سلطنت قرار گرفته از این كمینه سؤال فرمود «3» كه: طاق كسری كه بانی آن نوشیروان عادل است، در كدام ولایت است و كیفیت آن چگونه بوده است؟ معروض داشته شد كه آن عمارت در شهر مداین است و ارتفاع آن طاق از چكه «4» آن تا سر ایوان یك صد و بیست گز بود، تا غایت آنچنان عمارتی بنا نشده. می‌آرند كه فرش آن صفه عالی از رخام و مرمر بود و از سنگهای ملون آنرا ترتیب كرده بودند. چون آن عمارت به اتمام رسید، اكابر و اعالی و اشراف مداین را ضیافتی فرمود و گفت: اینچنین عمارتی در معموره عالم هیچكس دیده «5» باشد؟ همه گفتند: لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ «6». شخصی گفت: این عمارت یك عیب دارد كه در پهلوی این طاق، پیره‌زنی خانه‌ای دارد، دود
______________________________
(1)- فقط درC ,A ,T : آمده؛T : به جوهر قرمز نوشته است؛C : در حاشیه: بیان طاق كسری
(2)-A : شش؛T : توقوز یوز اوتوز سكز
(3)-A : پرسید
(4)- (؟)
(5)-A : شنیده
(6)- قرآن، سوره 89 آیه 8
ص: 364
می‌كند و آن دود در ایوان می‌پیچد و نزدیك به آن رسیده كه آن طاق به مثابه «1» [طاق] ابروی خوبان سیاه گردد «2» و گاوی دارد كه گذار «3» وی بر روی این فرش است و فضله «4» بر روی این فرش می‌اندازد. انوشیروان آن زن را طلبید و گفت: ای مادر، من عمارتی ساخته‌ام كه مثل این عمارت «5» در عالم نیست و این عمارت مرا گاو تو ضایع كرده است «6». در برابر این عمارت تو كوشكی زرنگار و در برابر گاو تو صد گاو بدهم، چه می‌گویی؟ گفت:
ای پادشاه اگر صد كوشك زرنگار و هزار گاو عنبر بدهی، این ویرانه خود را)209 A( نخواهم داد. [انوشیروان گفت كه:] این [مبالغه] خالی از حكمت نیست، مقصود چیست؟ گفت: مقصود آن است كه تا انقراض عالم گویند كه انوشیروان عادل همچنان پادشاهی بود كه پیره‌زنی با او معارضه كرد و عدل او مانع آمد كه بر وی تعرض «7» نماید؛ غرض من نیك‌نامی و دولتخواهی تو است وگرنه خانه و گاو من چه خواهد بود.
عالیحضرت سلطنت پناهی فرمود كه از این حكایت ما را انبساطی دست «8» داد. دیگر حكایت گویند. معروض داشته شد كه انوشیروان عادل به راهی می‌گذشت. پیرمردی جوزین «9» می‌كاشت. گفت: ای پیر مگر ترا از فلاحت و دهقانی خبری «10» نیست؟ نشنیده‌ای كه درخت جوزین بعد از سی سال بر می‌دهد؟ تو از این درخت چه بر خواهی خورد؟ پیر گفت: شاها:
دیگران كاشتند و ما خوردیم‌ما بكاریم دیگران بخورند «11» «*»
______________________________
(1)-A : مثل
(2)-A : شود
(3)-A : گذر
(4)-P :+ بودی (؟)
(5)-A : مثل او
(6)- سایر نسخ: ضایع دارد
(7)-P : كه نتوانست بر وی تعدی نماید؛C : كلمه «تعدی» را ندارد؛B 2 : ابتدا «تعدی» نوشته سپس با خط دیگری روی این كلمه «تعرض» را نگاشته است
(8)-B 2 ,C : روی
(9)-T : توضیح می‌دهد: یعنی غوزیغاچی
(10)-A : خبر
(11)-A : بخورند؟ درA : به صورت شعر و در دیگر نسخ:
دیگران درختان نشاندند ما بخوردیم ما نیز درختان نشانیم تا دیگران برخورند (*) س 18: ما بكاریم دیگران خورند
ص: 365
انوشیروان را خوش آمد. گفت: زه، هرگاه انوشیروان به زه تحسین كسی را آفرین می‌كرد، گنجور وی او را یك هزار اشرفی می‌داد، چون آنرا استیفا نمود خنده كرد و گفت: شاها شما فرمودید كه این درخت بعد از سی سال بر خواهد داد، اینك این درخت [از شرافت عدل تو] «1» همین ساعت «2» بر «3» داد. انوشیروان بازگفت: زه، گنجور هزار اشرفی دیگرش داد. گفت: هر درختی سالی «4» یكبار بر می‌دهد، این درخت من در یك زمان دو بر داد؛ انوشیروان خندان شد و گفت:
زه، گنجورش یك هزار اشرفی دیگر داد [و] گفت: برانید «5» كه این پیرك خزینه مرا خالی خواهد ساخت.
از انوشیروان عادل منقول است كه پادشاهان عجم را مهمانی می‌كرد.
در وقت آش كشیدن، خوان سالار خوان آش را می‌خواست به پیش انوشیروان نهد، پای [وی] به دامنش درپیچید و آش گرم بر روی شاه ریخت. فرمود كه جلاد او را در عرق بارگاه گردن زند «*». فی الحال خوان سالار خوان آش را تمام بر سر انوشیروان ریخت. نوشیروان گفت: ای بدبخت، این چه كار بود كه كردی؟ عذرخواهی بدتر از گناه! گفت: شاها آوازه عدل تو [از] قاف تا به قاف رفته، از من بی‌اختیار جریمه‌ای صادر شد و من مستحق كشتن نگشته‌ام، اگر مرا می‌كشی دامن عدل تو به خون من آلوده «6» شد [و] عدل تو در عالم بدنام می‌شود «7»، من به قصد گناهی كردم كه اگر مرا بكشی گناه‌كاری را كشته باشی، [از این وجه] «8» بدنام نشوی؛ نوشیروان)209 B( او را تربیت عظیم فرمود.
عالیحضرت سلطنت مآبی فرمودند كه به حكم: الاشیاء تتبیّن
______________________________
(1)- ازA : افزوده شد
(2)- دیگر نسخ: زمان
(3)-B 2 ,C : بار
(4)-A : سال
(5)-T : سورونك كیم
(6)- دیگر نسخ: آلود
(7)-P : میشدی
(8)- ازA : نقل شد
(*) س 12: زنند
ص: 366
باضدادها، از حجاج ظالم نیز حكایتی فرمایند. معروض داشته شد كه حجاج را محمد یوسف ثقفی نام بود و به واسطه حجت او را حجاج می‌گفتند كه به واسطه احتیاج مردم را می‌كشت «1».
آورده‌اند كه شخصی را پیش وی آوردند كه موی سر او سفید و موی محاسن او سیاه، گفت كه: سبب چیست كه موی سرت سفید و موی محاسنت سیاه است؟ جهت معقول گوی و اگرنه ترا می‌كشم. گفت: شاها جهت آن است كه در شكم مادر بودم كه موی سر من برآمده «2» بود و [بعد] از تولدم «3» [به] بیست «4» سال موی محاسن من پیدا شد، آن پیر و این جوان مانده. حجاج خندان شد و گفت از تیغ من خلاص شدی.
شخص دیگری را آوردند برعكس، موی سر سیاه و موی محاسن سفید.
گفت: تو جهت گوی. گفت: شاها جهت ظاهر «5» است، زیرا كه موی سر پوشیده است باد و هوا در وی تصرف كم دارد و موی محاسن در شبانه‌روزی به كرات شست‌وشوی می‌یابد، باد و هوا را تصرف در وی «6» بیشتر واقع است.
گفت: راست گفتی و از تیغ من خلاص شدی.
روزی حجاج ظالم به شكار رفته بود. از لشكر جدا افتاد، در شب تاریك به آب افتاده نزدیك به هلاكت رسیده بود. شخصی او را نشناخته «7» از آن آب خلاص كرد، حجاج از او پرسید كه: چه نام داری و در كجا می‌باشی؟ گفت:
فلان [و] در فلان محله، چون صباح شد و حجاج بر تخت نشست، گفت:
فلانی را از فلان محله بیارید. چون آوردند، حجاج گفت: از [تو] چیزی می‌پرسم، اگر به راستی جواب دادی «8»، رستی و الا عرضه تیغ سیاست من شدی. گفت: آن «9» شخصی كه ظلم و تعدی و بیدادی كرده «10» باشد و خلق فنای
______________________________
(1)-T : احتیاجی بولیماین خلقنی اولتورور ایركان
(2)- سایر نسخ: موی بر سر من دمیده
(3)-A : تولد
(4)-A : بسی
(5)-P : حاضر
(6)- دیگر نسخ: تصرف هوا در او
(7)- دیگر نسخ: شناخته؛T : تاینماین
(8)- دیگر نسخ: اگر جواب بصواب گفتی
(9)- كذا درA
(10)-P : میكرده
ص: 367
او را از خدا طالب باشند و وی در مهلكه و ورطه‌ای افتاده باشد و نزدیك به هلاكت رسیده، شخصی او را لا عن شی‌ء «1» از آن بلا خلاصی «2» دهد و بلای او را باز بر سر خلق آورد، بر وی چه باید كرد؟ آن شخص دریافت و گفت:
شاها دانستم كه چه می‌گویید، آن ظالم كه بر خلق خدای ظلم و ستم می‌كند شمایید و در بلای افتاده بودید [و] من [شما را] خلاص كردم، بنابراین‌كه پدر شما كه بر سر ما حاكم بود، ظلم و تعدی بسیار می‌كرد و خلق او را نفرین می‌ساختند «3» به امید آنكه)210 A( شما كه پسر اویید شاید كه بهتر از او باشید، چون او مرد، شما به صد حرامزادگی [او] بودید. ترسیدم كه مبادا كه «4» میرید «5» پسر شما بدتر از شما باشد. حجاج خنده كرد و گفت: ترا بخشیدم و او را تربیت كرد.
چون این حكایت به انجام «6» رسید، معمار عمارت سلطانی به عرض رسانید كه عمارت نزدیك به اتمام رسیده، قصیده‌ای می‌باید كه بر كتابه آن آن عمارت نوشته شود. به این كمینه اشارت فرمودند كه: می‌باید كه امشب تمام شود كه فردا به آن كار مشغولی نمایند. عدد آن ابیات بیست [و یك] بیت می‌باید و آن ابیات این است:
بسی به گرد جهان سیر كرد چرخ برین‌عمارتی به فضا و هوا نیافت چنین
بدین عمارت عالی سپهر را نرسدكه در مقابله آید به زینت و تمكین
كه هردو را چو به میزان قدر سنجیدندسپهر سوی سما رفت و این به روی زمین
______________________________
(1)-T : اول لا عن نی
(2)- دیگر نسخ: خلاص
(3)- سایر نسخ: میكردند
(4)-P : ندارد
(5)- دیگر نسخ: بمیرید
(6)- سایر نسخ: با تمام
ص: 368 به خاك‌روبی این قصر از پی جاروب‌گرفته روح قدس «1» گیسوان حور العین «2»
كبودی رخ گردون ز چیست می‌دانی‌بر آستان رفیعش ز بس‌كه سوده جبین
ز بحر نیل فلك ز انجم «3» آورد دوران‌پی نثار درش صد هزار در ثمین
فلك برای در این عمارت آورده‌ز انجم و مه نو میخ و حلقه زرین
ز رشك حلقه زنجیر پیچ‌پیچ درش‌شده است جعد بتان تابدار، چین‌برچین
كجا به گوشه بامش رسد كمند شهاب‌رود اگر به مثل بر فراز عرش برین
چه نسبت است بدین قصر، چرخ گردون راكجاست اسفل سجین و اوج علیین
نهاده پنجره‌هایش هزار دیده به راه‌برای «4» مقدم اقبال شاه دولت و دین
سپهر مرتبه سلطان محمد آن شاهی‌كه قیصر است به راهش گدای خاك‌نشین
شهی كه چاكر درگاه اوست صد خاقان‌غلام حلقه بگوشش هزار خسرو «5» چین
______________________________
(1)-T : قدوس
(2)- كذا در كلیه نسخ
(3)-A : نجم
(4)-B 2 ,C ,P : براه
(5)-A : فغفور
ص: 369 اگر سكندر و دارا «1» به عهد او بودی‌شدی به جان و دلش چاكر و رهی و رهین
به عقل و علم سكندر نهاد و لقمان رای‌به عدل و جود فریدون فر است و جم آیین
شها زبرجد گردون نگین خاتم تست‌تمام روی زمینت بود به زیر نگین
كنند پادشهان بزرگ صاحب‌رای‌به حسن رای تو صد آفرین و صد تحسین
همیشه تا به جهان از عمارت است نشان‌مدام تا بود اندر زمان «2» مكان و مكین
اساس دولت و اقبال و حشمت و جاهت‌بود چو قایمه عرش)210 B( پایدار و متین
بر آستان تو این «3» قدر واصفی را بس‌كه هست جاش به سلك ملازمان كمین
بود همیشه خداوند یار و یاور تومدام روح نبی با شدت ظهیر و معین
______________________________
(1)-A : درا
(2)-A : جهان
(3)-A : بر آستانه این
ص: 370

[40] حكایت‌

روزی در چهارباغ شاهرخیه آن [عالی] حضرت به نوك كارد خربزه نوش می‌كرد، فقیر را چیزی به خاطر رسید. موجب تبسم شد، حضرت فرمودند كه: موجب تبسم چیست «1»؟ گفتم كه: ملازمان به نوك كارد خربزه نوش می‌كردند، مرا حكایتی به یاد «2» آمد. فرمودند كه: آن كدام حكایت «3» است؟ به عرض رسانیدم كه شخصی را خدای تعالی پسری داد و آن شخص را مصاحبی بود «4» منجم، از وی التماس نمود كه از برای پسر وی طالع مولودی نوشت، در آنجا آمد كه در سن چهارده سالگی این پسر بر دست پادشاه یمن كشته می‌شود و اگر این خطر را گذرانید عمر وی به صد سال می‌رسد «5»، بغایت پریشان شد. این شخص پسر خود را غریب محافظتی می‌كرد تا به سن چهارده سالگی رسید. معلمی از برای او تعیین كرده بود و او را از درون خانه بیرون نمی‌گذاشت، تا آنكه وقت قضا رسید. روزی پادشاه یمن را كه از آنجا تا به اینجا «6» كه این پسر است یكساله راه است «7»،
______________________________
(1)- دیگر نسخ: چه بود
(2)- دیگر نسخ: بخاطر رسید؛T : خاطرغه كیلدی
(3)- دیگر نسخ: حكایت كدام
(4)- دیگر نسخ: و آن شخص مصاحبی داشت
(5)- دیگر نسخ: خواهد رسید
(6)- سایر نسخ: تا این شهر
(7)-A : بود
ص: 371
ملالتی دست داد، بر بالای قصر برآمد، دید كه مرغی در غایت بزرگی بر گوشه بام نشسته چنانچه عادت مرغان است كه منقار بر بال خود می‌كشند، پادشاه را به خاطر رسید كه مرغ غافل است، شاید كه توانش گرفت؛ دست بر پای او زدن همان بود و پرواز كردن همان. چون نظر كرد، دید كه او را یك مناره‌وار به جانب «1» آسمان برده است «2». [بعد از مدتی] «3» متوجه نشیب شد تا «4» پایهای او بر زمین رسید. دست از پای «5» مرغ گذاشت. خود را در صحرایی دید «*»؛ نزدیك شهری چوپانی به نظرش درآمد كه گوسفندی می‌چرانید، جامه‌های پادشاهانه خود را با جامه‌های وی معاوضه كرد و به شهر درآمد، پدر آن پسر التزام كرده بود كه درویشان و غریبان را مهمانداری می‌كرد.
این پادشاه را درون دروازه دیده مراعات كرده در خانه برد؛ دید كه در خانه مرد ملای عزیزی و پسر صاحب جمالی نشسته)211 A( پدر این پسر طبق خربزه‌ای پیش ایشان «6» نهاد و از برای طعام رفت و گفت: شما این عزیز را دلگیر نگذارید. ملای معلم بیرون رفت. این پادشاه خربزه را پاره كرد و این پسر مشغول خط نوشتن بود. هرچند پادشاه گفت كه: میل فرمایید، او ترك خط نوشتن نمی‌كرد «7» تا آنكه پادشاه پاره‌ای از آن خربزه را به نیش «8» كارد گرفته پیش دهان آن پسر آورد، ناگاه عطسه‌ای زد و نوك كارد در كام او خلید و آن پسر فی الحال هلاك شد. آن پادشاه را حال غریبی واقع شد [با خود] قرار داد كه بر بام رود و خود را سرنگون از بام «9» اندازد و هلاك گرداند. [چون برآمد] دید كه همان مرغ كه او را آورده بر كنار بام
______________________________
(1)- دیگر نسخ: بعنان
(2)- دیگر نسخ: بالا برد
(3)- دیگر نسخ: و از آنجا
(4)- دیگر نسخ: بعد از مدتی
(5)- دیگر نسخ: بال
(6)- دیگر نسخ:+ گذاشت و گفت من از برای طعام میروم
(7)- دیگر نسخ: او ترك خط نمیداد
(8)- دیگر نسخ: نوك
(9)- دیگر نسخ:+ قصر
(*) س 7: صحرای دید
ص: 372
نشسته دست در پای «1» او زد، باز آن مرغ او را آورده بر بام قصرش نهاد «2».
______________________________
(1)-T : ندارد، سایر نسخ: بال
(2)-P : بر كنار بام قصر پادشاه یمن نشست
ص: 373

[41] داستان مولانا آگهی و خواجه شهاب [الدین] اسحاق‌

در ییلاق شرابخانه در تاریخ نهصد و سی و پنج «1» بود كه آن عالی حضرت نهضت نزول فرموده بودند. روزی فرمودند: بسیار دلگیر می‌شویم، اگر [گاهی] حكایتی می‌گفته باشید كه دفع ملال «2» شود دور نیست. معروض داشته شد كه: میرزا شاه غریب كه یكی از فرزندان سلطان حسین میرزا بود، در حین خردی از بقش «3» خرگاه افتاده استخوان پشت و سینه او از جا رفته بكری شده بود [و] بغایت خوش‌طبع بود و شعر را بسیار «4» خوب می‌گفت و خوب می‌شناخت. این شعر از اوست كه گفته است:
دوستان هرگه گذر سوی مزار من كنیدجای تكبیرم دعای جان یار من كنید
قاتلم را تا ز خیل مهوشان دانید كیست‌صورتش را نقش بر لوح مزار من كنید و او را صدری بود شهاب الدین اسحق نام و در سلسله «5» میرزا جوانی بود از
______________________________
(1)-T : توقوز یوز اوتوز بیش
(2)- دیگر نسخ: ملالی
(3)-CT III : نقش
(4)-A : بغایت
(5)- دیگر نسخ: ملازمت
ص: 374
نتاج «1» شیخ زین الدین خوافی [و] مولانا آگهی نام داشت كه در آن زمان به سن او به قابلیت و حیثیت و فضیلت [او] دیگری نبود، در طالب علمی عدیم المثل و در اصناف شعر و سایر فضایل بی‌نظیر، و در هفت اقلیم به هفت قلم بی‌مانند بود؛ و میرزا را به وی بسیار محبت و اختصاص بود، و او را داعیه بود كه صدر میرزا باشد؛ اما شهاب الدین اسحاق مانع كلی بود. سلطان حسین)211 B( میرزا هرگاه به سفر «2» می‌رفت، میرزا شاه غریب را به‌جای خود داروغه می‌گذاشت و می‌گفت: حصه وی از پادشاهی همین است كه در ایام حیات من است. بعد از من معلوم نیست كه او را از پادشاهی بهره‌ای باشد.
در وقتی كه پادشاه به قصد قلع‌وقمع خسرو شاه متوجه حصار شد، شیخ ابو سعید پورانی را طلبیده شاه غریب میرزا را به جانب شیخ سفارش بسیار كرد و گفت كه: مطموع و مأمول از مكارم اخلاق آن است كه در ایام مفارقت این مخلص از احوال و اوضاع این فرزند كمینه غافل نباشند، [اگر در اطاعت تقصیری واقع شود، البته اعلام فرمایند؛ آن مقدار مبالغه نمود كه فوق آن متصور نباشد.]
چون میرزا به سفر متوجه شد، مولانا آگهی كمر كینه شهاب الدین اسحاق را بر میان جان بست و خط او را مشق كردن گرفت و به اندك زمانی خط خود را به خط او همچنان شبیه ساخت «3» كه هیچ مدققی فرق نمی‌توانست كرد [كه از دیگری باشد] «4». از زبان شهاب الدین اسحاق به شیخ پورانی كتابتی نوشت؛ مضمون آنكه: مخدوما حضرت اعلی خاقانی فرزند خود را به ملازمان آن نوع سفارش كرده‌اند كه معلوم است و شاهزاده بی‌اعتدالی و بی‌اندامی «5» از حد و اندازه درگذرانیده‌اند [یا] او را نصیحت فرمایند یا
______________________________
(1)-T : شیخ زین الدین خوافی مشایخ لاری سلسله سی دین؛ دیگر نسخ: سلسله
(2)-A : شكار
(3)-A : كرد
(4)- ازA : افزوده شد
(5)-T : ناهموارلیق
ص: 375
عرضه داشتی «1» به حضرت اعلی نویسند؛ و مهر شهاب الدین اسحاق را به قلم موی «2» به نوعی تقلید كرده كه شهاب الدین اسحاق نیز فرق نمی‌توانست كرد.
و این خط را در دیوانه‌خانه انداخت كه به دست یكی از چهره‌های خاص افتاد و آن چهره [آن] خط را به پیش میرزا آورد. میرزا را حال غریبی دست داد. شهاب الدین اسحاق را طلبید و در خلوت آن خط را به دست وی داد و گفت: من در حق تو چه كردم كه تو درباره من این دشمنی كردی؟
شهاب الدین اسحاق سر برهنه كرد و گفت شاها نه می‌توانم گفت كه این خط من است و نه می‌توانم گفت كه این خط من نیست! كسی این خط و مهر مرا به نوعی تقلید كرده كه مگر روح القدس تواند كرد. شاها من نمی‌گویم كه مرا مكشید كه كشتن من از اوجب «3» مواجب و الزم لوازم است، اما توقع آنكه:
به تندی سبك)212 A( دست بردن به تیغ‌به دندان گزی پشت دست از دریغ اندك تأخیری فرمایند «4»، شاید كه پرده از روی كار [بر] افتد. میرزا از بعضی چهره‌ها پرسید كه شما هیچ دانسته‌اید كه به شهاب الدین اسحاق در این خانه كه بدی «5» دارد؟ چهره‌ای گفت: شاها یك روز من در پس پشت مولانا آگهی نشسته بودم، شهاب [الدین] اسحاق می‌گذشت، مولانا آگهی گفت كه: هی قلتبان اگر من ترا به خاك برابر نسازم مرد نباشم. میرزا گفت: خاموش باش كه دانستم، روید و مولانا آگهی را حاضر سازید. چون آمد میرزا فرمودند كه: ای مولانا آگهی رحمت بر تو باد، عجب كار پسندیده‌ای كردی و مرا عجب از جفای آن مردك خلاص كردی، پدرم بزور «6» او را صدر من ساخت
______________________________
(1)-A : عریضه داشتی
(2)-A : مو؛T : قلم موبیله
(3)-P ,A : واجب،T : ندارد
(4)-A : تاخیر فرماید
(5)- دیگر نسخ: عداوت
(6)-P : برادر
ص: 376
و كوه باری بر گردن من انداخت. آگهی گفت: كه بلی شاه من این را دانسته بودم، این اندوه را به شما نپسندیدم. میرزا را به خاطر رسید كه مبادا این كار را وی نكرده باشد و درباره خود تهمتی بر خود بندد. میرزا گفت كه: مولانا آگهی تا [این خط را] در پیش من ننویسی و این مهر را در نظر من نقش نكنی مرا باور نمی‌آید. آگهی دوات و قلم طلبید و آن خط را فی الحال نوشت و آن مهر را به قلم موی «1» انتقاش نمود كه آن خط پیشینه و این خط را به‌هم آمیخت و هردو را پیش میرزا انداخت «2». به دشواری بسیار فرق توانست كرد. بعد از آن میرزا گفت كه: ای آگهی از خدا نترسیدی و شرم نداشتی كه عیاذ باللّه اگر احتیاط نمی‌كردم و او را می‌كشتم از عهده وی كی بیرون می‌آمدم «3»؟ تو مسلمان باشی و شیخ‌زاده «4» شیخ زین الدین باشی كه قطب عالم بوده اینچنین كاری می‌كنی؟ چهره‌ها را فرمود كه: آگهی را بر سر چارسو «5» پاره‌پاره سازند و [او را] بسوزند و خاكستر او را بر باد دهند.
به شهاب الدین اسحاق خبر بردند. گفت: مرا پیش پادشاه برید. چون آوردندش، گفت: شاها چون بی‌گناهی من ثابت شد، مقرر است كه درباره من عنایتی در خاطر گذرانیده «6» باشید، هیچ عنایت مرا برابر «7» آن نیست كه مولانا آگهی گناهش را «8» به من بخشید و از او عفو فرمایید. میرزا گناه مولانا آگهی را عفو فرمودند [و از جریمه)212 B( وی درگذشتند] «9».
______________________________
(1)-T : مو قلمی بیلا
(2)- دیگر نسخ: نهاد
(3)-A : می‌آمدی
(4)-A : تو شیخ‌زاده باشی و از اولاد
(5)-A : دار
(6)-A : داشته
(7)-A : هیچ عنایتی در برابر
(8)-A : مولانا آگهی را
(9)- كذا درA
ص: 377