.[42] مطایبات ظرفا كه به فرموده آن عالیحضرت نوشته شد «1»
حكایت «2»: سلطان محمود [غزنوی] در مجلس وعظ حاضر بود، واعظ گفت كه: در اخبار آمده كه هركس اغلام كرده باشد [در قیامت] آن معطی «*» را بر گردن او نشانند و بر صراط گذرانند. سلطان چون شنید، اضطراب نمودن «3» گرفت، طلحك «4» «**» گفت: اندوه مخورید، شما نیز پیاده نخواهید ماند.
حكایت: قزوینی در خانه خود درآمد. دید كه كسی از خانهاش بیرون میآید، برنجید و گفت: لعنت بر این حمیت كه تو داری كه هرروز به خانه مردم میروی، چرا همچون ما زنی نمیخواهی كه صد كس دیگر «5» به تو محتاج شود «6»؟
حكایت: پیرهزنی را پرسیدند كه دهی میخواهی یا كیر سختی؟ گفت:
من به روستائیان آشنایی نمیتوانم كرد.
حكایت: پیرهزنی را گفتند: ترا پالوده میباید یا كیر؟ گفت: من دندان از كجا یابم «7» كه پالوده خورم.
______________________________
(1)-B : این عنوان را در حاشیه آورده است
(2)-T : بهجای «حكایت» مطایفه (كذا)، (- مطایبه)
(3)-A : كردن
(4)-P : طلحك؛B 2 : واعظ؛T : دلخك
(5)- كذا درA
(6)- دیگر نسخ: بود
(7)- سایر نسخ: آوردهام
(*) س 4: كذا معطی؛ شاید: موطو
(**) س 6: متن: دلقك
ص: 378
حكایت: در خراسان [گویند كه:] حاكمی بود، [او را] گفتند كه فلان كس به تو شبیه است. حاكم او را طلبیده گفت «1» كه: میگویند كه تو با من مشابهت تمام داری، وجه مشابهت آن میتواند بود كه مادر تو دلاكی می كرده باشد و به خانه مردم ترك میرفته؟ آن شخص گفت كه: مادرم عورت مستوره بود اما پدرم در خانه مردم ترك محرم بود.
حكایت: اعرابی در شكارگاه مهمان خلیفه بغداد شد. خلیفه بغداد شراب میخورد. به كاسه اول دعوی كرد كه من از امرای مهدیام؛ در دوم گفت: من مهدیام؛ و در سوم گفت: پیغامبرم. عرب عزم رفتن «2» كرد. گفت:
اگر كاسه دیگری می خوری دعوی الوهیت میكنی «3».
حكایت: ترسا بچهای مسلمان شد. محتسب فرمود تا او را ختنه «4» كردند، و شب او را بگایید. پدرش از او پرسید كه: مسلمانی را چون یافتی؟ گفت:
روز كیر میبرند و شب كون میدرند «5».
حكایت: شخصی را پسری آمد سوراخ كون نداشت، سه روز بیش زنده نبود. مولانا قطب الدین فرمود كه: ما در عمر خود یك كون درست دیدیم، آن «6» هم زیاده از سه روز زنده نبود.
حكایت: مولانا قطب الدین بچهای را در خانه مدرسه میوضعید، كسی میخواست كه درآید. مولانا گفت: هلهای)213 A( مردك از تنگی خانه ما دو كس بالای هم رفتهایم، [ترا گنجایش نیست] «7».
حكایت: شخصی صوفی و خرسی را در باغ گرفت، صوفی را میزد و خرس را نمیزد، [صوفی «8» گفت: خرس را چرا نمیزنی؟] «9» گفت «10»: زیرا كه
______________________________
(1)- دیگر نسخ: طلبید و بعد از آن گفت
(2)-A : گرفتن
(3)-P : میگوئی خدایم
(4)- جزT : خطنه
(5)-A : و شب كیر میزنند
(6)-A : او
(7)- كذا درP
(8)-P : شخصی
(9)- كذا درP
(10)- دنباله مطلب در نسخهP چنین است: آن شخص هم میخورد و هم میبرد؛B 2 ,C : ندارد
ص: 379
او میخورد و نمیبرد و تو هم میخوری و هم میبری.
حكایت: جوحی «1» گرسنه به دیهی رسید كه كسی خسته دید «2»، گفت:
من او را علاج میكنم «3». روغن و نان طلبید و لقمهلقمه بر سر آن بیمار «4» میگردانید و میخورد، بعد از آنكه [سیر شد] [از سر آن بیمار] «5» بیرون رفت.
رئیس «6» مرد، گفتند «7»: چه واقع شد؟ گفت: اگر من آن نمیكردم نیز مرده بودم «8».
حكایت «9»: قزوینی انگشترین در خانه گم كرده بود و در بیرون «10» می طلبید. گفتند: این چه معنی دارد؟ گفت: چه كنیم خانه تاریك است و كوچه روشن.
حكایت «11»: زنی در مجلس وعظ در پهلوی معشوق خود افتاد، كیر او را گرفت و از خوشی نعره زد. واعظ گفت: ای عاشقه مگر بر دلت زد؟
گفت: ای مخدوم به دستم رسید.
حكایت «11»: كسی در مسجد با كفش نماز میگزارد «12». گفتندش «13»: چرا چنین میكنی؟ گفت: باری اگر نماز نباشد «14» كفش باشد.
حكایت: شاعری دید كه كسی در مسجد غلام بارگی «15» میكند، منع كرد. بعد از آن خود مشغول شد. آن كس اعتراض كرد. شاعر گفت نشنیدهای كه: یجوز للشّاعر ما لا یجوز لغیره.
حكایت: مغلمی با بچهای تا نیمه قرار داد و تمامی را استعمال كرد.
______________________________
(1)-P : جوحی جوعی (؟)؛C ,T ,A : جوجی
(2)-P : در حال
(3)-P : از مردم بیمار
(4)-B 2 ,C ,A : رئیس؛T : اول خسته باشیغه
(5)- كذا درP
(6)-B 2 : ریش
(7)-P : بیمار در حال بعد از برآمدن جوعی مرد از او پرسیدند
(8)- دیگر نسخ: میمردم
(9)-T ,B 2 ,C : این داستان را ندارد
(10)-P : كوچه
(11)-A : این داستان را ندارد
(12)-B 2 ,C : میكرد
(13)-P : كفتش
(14)- كذا درP : نسخ دیگر: باشد؛T : باری اگر نماز بولسا كفش هم بولسون؛B 2 ,C :+ باری
(15)-P : اغلام بازی
ص: 380
بچه گفت: چرا چنین كردی؟ گفت: من نیمه آخر را قرار كردهام.
حكایت «1»: مغلمی در مسجدی پسری را وطی مینمود. جمعی حاضر شده اعتراض كردند كه: این چه جای مهملات است؟ مغلم گفت: من مسجد را جای امن خیال كردم این هم جغولخانه بوده است.
حكایت «2»: دزدی به بستان تركی رفت. ترك به دنبال وی دوید. دزد بر سر دیوار برآمد: ترك نوكر خود را میگفت: هی چوماق «3» كیتور. چون پای دزد را گرفت دزد از سر دیوار بر سروروی ترك رید، گفت: هی چوماق «4» نی قوی افتابهنی كیتور «5».
حكایت: زنی حیزی را گفت: كون بسیار مده كه در آن دنیا در عذاب باشی. گفت: تو غم خود خور كه ترا جواب دو سوراخ میباید گفت.
______________________________
(1)-B 2 ,A : این داستان را ندارد
(2)-A : این داستان را ندارد
(3)-B 2 ,C : چقماق
(4)-B 2 : حقماقنی
(5)-T : كیلتور
ص: 381
[43] مشكلات حسابی كه به فرموده آن حضرت نوشته شد «1»
شخصی در باغی درآمد كه هفت دربند دارد و با هر دربان شرط كرد كه هر انار كه آرم «2» با تو مناصفه كنم. چند انار بر باید داشت «3» كه «4» یكی [به او] «5» ماند؟ (128)
شخصی شصت انار به كسی داد [و گفت] كه: سی انار دو به یك پول میفروشی كه از آن پانزده پول حاصل میشود، و سی انار دیگر سه به یك پول میفروشی كه ده پول حاصل میشود «6» كه مجموع بیست و پنج پول میشود. در راه انارها بههم مخلوط شد. علاج آن است كه هر پنج پنج به دو پول فروشد. چون چنین فروشد، بیست و چهار پول حاصل میشود.
میباید دانست كه یك پول در كجا غایب میشود و كیفیت مزدوجین «7» به طریق مذكور كه «8» پنج پنج به دو پول باشد [كه] بیست و پنج پول حاصل شود، چه نوع است.
______________________________
(1)- این عنوان درB ، و 649 در حاشیه آمده است
(2)- دیگر نسخ: آورم
(3)- كذا درB ,A ، و 649؛ دیگر نسخ: باید برداشت
(4)-A :+ تا
(5)-B 2 ,C : با او
(6)- دیگر نسخ: كه ده پول باشد
(7)-C ,P : مرد جبین (؟)B 2 : مرد جبین؛A : مرد؛T : ندارد؛B : مرد چبین
(8)-A : بطریقه كه
ص: 382
فایده: كبوتری به بلوك كبوتری گفت: ای صد كبوتران، ایشان گفتند:
اگر برابر ما و نصف ما و نصف نصف «1» ما و تو نیز آیی، صد كبوتر می شویم. (36)
اذا قلت تفكر شیئا فقل اضرب ما تفكره عشرة ثم اضربه فی خمسة قل اسقط عنه خمسین فكلما حط عنه خمسین اخذت)213 B( فی یدك واحدا حتی لا یبقی معه شیء فاذا لم یبق شیء فقل له ما فی «2» یدك؟
باب «3» آخر: اذا قلت لرجل اجعل خاتمك علی أی اصبع شئت حتی اخبرك فی «4» اصبع هو، فقل له تاحد «5» الخنصر [الی] ذلك الاصبع الذی هو فیه الخاتم و قل له تضربه فی الاثنین فما بلغ «6» تضربه ایضا فی خمسة ثم مره فلتحط عشرة عشرة «7» فخذ انت واحدا حتی لا یبقی معه شیء فان كان فی یدك واحد فهو الخنصر و ان كان فی یدك اثنین ففی البنصر و قس علیه الباقی.
باب آخر: اذا قلت لرجل تفكر من الایام شیئا واجب أن تعلم كم تفكر فقل له یضرب ما تفكر [فی ثلثة ثم یضرب] «8» فی خمسة ثم قل له یحط عنه خمسة عشر «9» فكلما «10» حط عنه خمسة «11» عشر فخذ انت واحدا حتی لا یبقی معه شیء كان تفكر ما فی یدك فافهمه.
باب آخر: تقول تفكر فی كلا الیدین «12» شیئا سواء حتی اخبرك كم الذی تفكرت، ثم یقوله «13» اضعفت ما فی یدك الیمنی، ثم «14» قل له اضعف ما فی كل الیدین، ثم قل له ایضا اضعفت ما فی كل الیدین، ثم قل له اسقط من الیمنی
______________________________
(1)-P : بعنف
(2)-B 2 ,C : باقی یدك:A : تاقی
(3)-T ,B 2 ,C ,B : تمام این قسمت و قسمت آتی را ندارد، نسخه 649 در حاشیه آورده است
(4)- لازم است «ای» اضافه شود (؟)
(5)- مفهوم نیست؛P : اخذ، دیگر نسخ: تا حدی
(6)-A : فابلغ
(7)-P : ندارد
(8)- كلمات داخل قلاب درP : نیست
(9)-A : عشرة
(10)- تمام نسخ: فكما
(11)-A : خمس
(12)-A :+ ثم قل له ایضا
(13)-A : یقولی له
(14)-P : ندارد
ص: 383
ثمانیة و كلما حط ثمانیة اخذت انت واحد حتی لا یبقی شیئا.
سبوی ده منی پرشیر، هفت منی و سه منی خالی، چگونه من را در هفت توان كرد بیترازو «1».
گرگ و گوسفند و پشته علف و لب رود. حكایت سه مرد «2» هركدام زنی دارند بر لب دریا و هیچ كدام بر یكدیگر «3» اعتماد ندارند و كشتی دو كس را بیش «4» نمیبرد، چگونه گذرند؟
مسئله «5»: عددی را كه در دل گیرند نصف [آن] عدد را بر آن بیفزایند باز مجموع را بر آن بیفزایند، مزید اول اگر كسر «6» داشته باشد [صحیح سازند و آنرا یكی اعتبار كنند و مزید دوم اگر كسر داشته باشد] نیز صحیح ساخته بر آن افزایند و آن را دو اعتبار كنند، پس نه نه طرح كنند و هر نه را چهار اعتبار كنند آن عدد را كه در دل گرفته باشند معلوم توان كرد. مثلا سه در دل گیرند، نصف آن یك و نیم است، كسر دارد «7»، آن را صحیح ساخته یعنی دو سازند، و «8» بر آن افزایند پنج شود، پس نصف پنج كه دو و نیم است، نیز كسر دارد، سه ساخته بر آن افزایند، هشت شود، پس گوید نه طرح كن چون نه نباشد، كسر اول را كه گفتهایم یكی اعتبار كرده و [كسر] دویم را دو اعتبار كرده سه شود «9».
مسئلة فی استخراج الخاتم «10»: اذا اخذ خاتم الذّهب فی احدی)214 A( یدیه [و] خاتم الفضّة فی الید الاخری، فأمره «11» أن یأخذ فی الید التی فیها
______________________________
(1)- كذا در تمام نسخ؛ متن ناخواناست (؟)؛B : در حاشیه آورده؛T : قسمت اخیر زیرنویس را آورده است، مطایفه: بوری و قوی بر دسته علف آریك كناری آنداق اوتكار گیم بروبردین یماسون
(2)-A : مردم
(3)- دیگر نسخ: بر دیگری
(4)-B : زیاده از دو كس
(5)-T : سئوال
(6)-B 2 : كثر در تمام مواضع
(7)-C : باشد
(8)-A : ساخته
(9)- در اینجا حاشیه نسخهB كه متن را در آنجا میآورد، تمام میشود
(10)- این مسئله فقط درP ,A : آمده است
(11)- تمام نسخ: فمر
ص: 384
خاتم الذهب عددا زوجا «1» الید فیها خاتم الفضّة عددا فردا، ثم یضربه ما فی یمینه فی عدد زوج و ما فی یساره فی عدد فرد، و یجمع «2» المبلغین و ینصّفه فإن وقع فیه كسر «3» فخاتم الذهب فی یمینه، و إلّا ففی یساره و كذلك یفعل إن كانت احدی یدیه فارغة و فی اخری «4» خاتم.
______________________________
(1)-P : عدد روح
(2)-A : بجمیع
(3)-A : كسره
(4)-A : اخرا
ص: 385
[44] حكایت
در تاریخ نهصد و سی و پنج «1» بود كه در ییلاق تلكی باش عالی حضرت سلطنت منقبت سلطان الاعظم مولی ملوك العرب و العجم المختص بعواطف الملك المنان ابو المظفر سلطان محمد بهادر خان خیمه و بارگاه به عیوق فلك لاجوردی رسانیده بودند، كه شخصی به رسم دادخواهی به زانو در آمد و گفت: شاها نشان میمون و فرمان همایون عالی را به فلان كس بردم، انقیاد نكرد و گردن ننهاد. سلطان در خشم شد و گفت: مردك من خود روم و او را بیارم. من كه این سخن را شنیدم تصور كردم كه كسی [دست] در درون من درآورد «2» و دل و جگر مرا كند. گریه بر من غلبه كرد و طاقت نیاوردم، برخاستم و به خیمه خود رفتم و به هایهای گریستن آغاز كردم.
یكی از چهرههای سلطان از در خیمه من درگذشت، آواز گریه من شنیده به عرض رسانید. سلطان فرمود كه: مگر [از جایی] خبر موحش ناخوشی آمده باشد، زود رو و ملا را طلب نمای. آن شخص آمد و گفت: شما را سلطان طلب مینماید. فقیر به ملازمت حاضر شدم. آن حضرت فرمودند
______________________________
(1)-T : توقوز یوز اوتوز بیش
(2)-A : درآمد
ص: 386
كه: شما را چه شده «1» و چرا میگریید؟ گفتم: به حال خود و به حال شما میگریم، به حال خود [بنابر] آنكه به امیدواری در ملازمت شما كمر بندگی بر میان جان بستهام كه مهمات دنیا و آخرت خود را در ملازمت شما بسازم، اكنون نه دین دارم و نه دنیا، خود را خسر الدنیا و الاخرة مییابم، و بر حال شما از آن میگریم كه شما را مثل پادشاهان زمان ماضی خیال میكردم مثل سلطان سنجر ماضی و سلطان محمود غزنوی و سلطان اسمعیل سامانی، شما كه همچنان پادشاهی باشید كه نوكر شما حكم شما را گوش «2» نكند و گردن ننهد از شما كسی چه طمع دارد «3»؟ من از سلطان محمود غزنوی حكایتی شنیده بودم، از شما طمع آن داشتم، دریغ امیدهای ناروایم،)214 B( فغان از دردهای بیدوایم. آن حضرت فرمودند كه چگونه حكایتی است؟ بگویید تا بشنویم.
به عرض رسانیدم [كه] در زمان سلطان محمود غزنوی شخصی پیش او درآمد و گفت: شاها دادخواهی دارم و به غیر شما هیچكس محرم [آن] راز نیست.
اگر خلوتی میسر شود به عرض رسانم. سلطان محمود خلوتی ساخت و لوای دادگستری افراخت. گفت: شاها پیش از این به چند شب قریب به خفتن بود كه با اهلوعیال خود نشسته بودم كه ناگاه شخصی شمشیر برهنه به دست بر سر من و اهل و عیال من درآمد و شمشیر را حواله فرق من كرد و [مرا] گفت: بیرون رو، دیدم كه اگر یك سر موی اهمال میكنم سر مرا به صحرای عدم میاندازد، و به غیر اطاعت چاره ندیدم. [آن شخص از قفای من آمد و در سرای مرا از پس بربست، من با خود گفتم كه اگر مردم را خبر كنم تا در را گشایم آن شخص میگریزد و به غیر از بدنامی چیزی حاصل نمیشود، به غیر از صبر چاره ندیدم] و در بیرون در نشستم و دندان بر دندان نهاده میلرزیدم تا وقت صبحدم كه قصد بیرون آمدن كرد، بر گوشهای رفتم تا
______________________________
(1)- دیگر نسخ: رسید
(2)- دیگر نسخ: اطاعت
(3)-A : كند
ص: 387
دور شد با خود گفتم كه اگر به پادشاه رسانم، پادشاه و من هیچكدام او را نمیشناسیم بیفایده میشود، صبر كردم، شب دیگر باز پیدا شد، همان [نوع] معامله كرد دیگر شما میدانید.
سلطان محمود گفت كه: او باز خواهد آمد، این نوبت هروقت باشد به درگاه من حاضر شو. گفت: شاها تو پادشاهی در آن وقت كه حد آن دارد كه حال مرا به عرض تو رساند؟ سلطان محمود گفت كه: من ریسمانی بر سر پای خود خواهم بست و یك سر ریسمان را بر در بارگاه خواهم گذاشت «1»، تو میآیی و آن ریسمان را میكشی من بیرون میآیم «2». آن شخص برگشت.
اتفاقا دو شب نیامد. شب سیم كه آمد آن شخص به درگاه آمد و آن طناب را كشید. سلطان محمود جامه سیاهی در بر و تاج سیاهی بر سر و خنجر برهنه به دست بدرآمد. گفت: كجایی؟ راه را سر كن، او در پیش [و] سلطان از قفای او میرفت تا به خانه او رسید. گفت: از كجا در میباید رفت كه آوازی نشود، كه مهم فوت نگردد «3»، از دیواری بالا رفته به سرا درآمدند.
سلطان دید كه در روی جامه خواب شخصی دست در گردن زن او انداخته در خواب است و شمع در لگن میسوزد. سلطان فرمود كه درآی و شمع را بكش. آن شخص شمع را بكشت، بعد از آن سلطان درآمد و سر آن شخص را «4» از تن جدا كرد و فرمود كه شمع را باز روشن كرد «5» و سر را طلبید و احتیاط [بسیار] كرد «6» و سجده كرد و گفت از جنس خوردنی هرچه «7» داری بیار، خشكپاره سه روزه پیدا شد، [او را] به رغبت تمام خورد.
بعد از آن «8» سلطان روان شد و گفت مهم ترا كفایت)215 A( كردم «9»، گفت شاها اگرچه مشكل مرا حل كردی اما چند مشكل دیگر بر روی جانم ماندی كه
______________________________
(1)-B 2 ,C : بست؛P : ندارد
(2)- دیگر نسخ: آیم
(3)-A : كه او مطلع نشود
(4)-A : سر او را
(5)-P : ساز
(6)-T : نمود
(7)-A : هرچیز
(8)-A : بعده
(9)- دیگر نسخ: مهم تو كفایت شد
ص: 388
شمع بكش، سبب چه بود و آن سر را احتیاط بسیار نمودی و سجده بهجای آوردی و دیگر نان سه روزه را به رغبت تمام خوردی «1». سلطان محمود گفت كه: شمع را به واسطه آن كشتم كه به خاطر رسید كه در ایام دولت من كسی كه اینچنین دلیری كند یا فرزند و یا برادر و یا خویش نزدیك من خواهد بود «2»، گفتم كه: مبادا در وقت كشتن دست من بلرزد و در حكم خدای تقصیری واقع شود. چون دیدم كه سر پسر و برادر و خویش من نیست خدای را شكر گفتم كه این بدنامی در خاندان «*» من واقع نشد و نان خشك به رغبت از آن خوردم كه از آن وقت كه این قضیه را شنیدم سه [شبانه] روز بود كه چیزی نخورده بودم.
______________________________
(1)- دیگر نسخ: بآن رغبت خوردی
(2)- دیگر نسخ: او پسر من یا برادر من یا خویش نزدیك من میباید بود.
(*) س 7: خانهدان
ص: 389
[45] حكایت
در تاریخ 935 «1» بود «2» كه [عالی] حضرت [سلطنت منقبت فلك رفعت ملك صفوت] فص «3» خاتم معدلتگستری، بدر طارم رعیتپروری، المؤید بتاییدات الملك الصمد [مظفر الدین] سلطان محمد در ولایت اسفیجاب «4» «*» بر تخت [بخت] شاهی [و سریر شهنشاهی] قرار گرفته بود [و افاضل و اعالی و] اكابر و موالی تشریف حضور شریف ارزانی داشتند كه جناب حضرت شیخ العالم قدوه مشایخ الاعظم «5» فرمودند كه: از [عالی] جناب اعلم العلما افضل الفضلا مولانا امیر كلان [طبیب] سمرقندی منقول است كه: فرمودهاند كه فلك در دوران خود آیین و چهار طاقبندی خیال كرده بود و این كار وی در زمان [و دوران] سلطان حسین میرزا بایقرا واقع شد [و] در واقع میتوان گفت كه آیینبندان و صنعتگران «6» ملا اعلا از زمانی كه چهارطاق نه رواق زبرجدی را بستهاند، امثال این عجایب و غرایب كه در زمان آن پادشاه دینپناه ظهور یافته پرتو
______________________________
(1)-T : توقوز یوز اتوز بیش؛B 2 ,C : نهصد و بیست و پنج؛P : نهصد و پنج
(2)-C :+ نیز؛B 2 : ببر كه
(3)-A : نقش؛T : ندارد
(4)-P : اسفجاب؛B 2 ,C : اسفجات؛T : اسفیجاب
(5)-T : حضرت شیخ العالم شیخ
(6)-A : صورتگران
(*) س 5: اسفنجاب
ص: 390
امثال آن بر دیوار كاینات نتافته، حضرت سلطنت مآبی «1» فرمودند كه یكی از امور غریبهای كه در زمانش ظهور یافته، برآمدن آن شخص است كه بر روی مناره مدرسه گوهرشاد بیگم بالا رفته، خاطر به استماع آن به تفصیل «2» بسیار مشعوف است. به عرض رسانیده شد كه شاها تا معماران ملا اعلا منار ابیض صبح كاذب را در پیش طاق رواق ایوان كیوان زبرجدی هروقت صبحدم «3» برمیافرازند و مناره برای مریخ به میخ شهاب ثاقب بر فراز آن برمیآید، منار ابهت و عظمت و ایوان حشمت و جلالت در ساحت میدان دولت پایدار و برقرار باد؛ در تاریخ سنه احدی و تسعمایه «4» بود كه شخصی حسن شهریار «5» نام از ولایت شیراز به ولایت خراسان آمد، و آوازه در شهر افتاد كه این شخص بر روی مناره مدرسه گوهرشاد بیگم بالا میرود.)215 B( و در پای آن مناره خلایق «6» جمع آمدند و معركهها میگرفتند. بر این نهج یك ماه گذشت.
بعد از آن سلطان حسین میرزا با جمیع پسران و امرا و وزرا و اركان دولت و اعیان حضرت در پای آن مناره جمع آمدند. حسن شهریار «7» چهار میخ [آهنی] داشت دو میخ را به قد سینه خود در مناره جای داد و بر بالای یك میخ ایستاد و نعلی از سنگ ساخته بود به سنگ خراسان ده من و آنرا بر آن میخ دیگر آویخت بعد از آن به قد خود دو میخ را در مناره كوفت و دو پای خود را بر آن میخ محكم كرد، و خود را سرنگون آویخت و دو میخ پاینه را بركند و برگشت و بر بالای میخ بالاین «8» ایستاد، و باز دو میخ را در برابر قد خود [در مناره] كوفت، [و] بدین طریق بالا رفتن گرفت، تا روز دویم به پیش گلدسته رسید، و آنجا میخ كوفتن محال بود، زیرا كه آن پنجرهای بود در
______________________________
(1)-A : اعلی
(2)- ازP ,C : نقل شد
(3)-P ,C : صبحگاه
(4)-T : توقوز یوزبر
(5)-T : حسن شهریار شاه
(6)-A : خلق
(7)-T : حسن شهریار شاه
(8)-A : بالا
ص: 391
زیر گلدسته چوبی سه گز محكم ساخت و چوب دیگر در پای گلدسته محكم كرد «1» «*» و چوب دیگر دو سرش را بر سر آن چوب بند ساخت و از آنجا از گلدسته بالا رفت و چون به كله مناره رسید، منجوق او را كه قبهای بود از مس برداشت، بهجای وی چوب ده گز كه سوراخها داشت محكم ساخت و بر بالای آن چوب برآمد، و سر خود را بر سر آن چوب گذاشت و پایهای خود را بالا كرد و كمانی بر دست گرفت و تیری «2» به هر جانب انداخت. فغان از خلق برآمد، اتفاقا در آن روز بادی بود كه درختان عظیم را از بیخ و بن برمیكند؛ میرزا بیطاقت شد و گفت: آن مردك جاهل را گویید كه زود فرود آید كه مرا طاقت دیدن [این] كارهای وی نیست. انگیز فرود آمدن كرد، چون فرود آمد حضرت پادشاه اسپ خاصهای به زین و لجام و سروپای مناسب و مبلغ ده هزار تنگه به وی انعام فرمود، و سایر خلق آن مقدار به وی انعام كردند كه عدد آن در خزانه خیال هیچ محاسبی نگنجد.
حضرت سلطنت مآبی كیلدی محمد سلطان فرمودند كه: حكایت كیمیاگر هم غرابت تمام دارد «3» [كه] خاطر متوجه استماع آن است معروض داشته شد كه: شاها تا كیمیاگر دوران هر نماز شام مس پارههای شفق را در كارگاه مغرب میریزد، و شوشههای زرین شهاب ثاقب و كلیچههای طلای خالص كواكب را، بر طبق [فلك] زبرجدی كرده به اهل عالم مینماید، طلای قبه تاج با ابتهاج سلطنت به جواهر و یواقیت دولت و شوكت)216 A( مزین و آراسته باد. در تاریخ سنه اثنی و تسعمایه بود كه آوازه و اراجیفی در شهر هرات افتاد كه: در ولایت نیشاپور شخصی پیدا شد كه علم اكسیر و كیمیا را نیكو میداند و قدرت وی به این فن «4» تا به حدی است كه در یك شبانه
______________________________
(1)-P : كرد؛T : ایتی
(2)-A : تیر
(3)- نسخ دیگر: غرابتی دارد
(4)- دیگر نسخ: در این امر
(*) س 2: محكم كردند
ص: 392
روز صد من مس و صد من قلعی را طلا و نقره [خالص] میسازد و تبدیل جمیع معدنیات بعضی را به بعضی بغایت نیك میداند، و در ساختن لعل و یاقوت و فیروزه و زبرجد و مروارید و لؤلؤ و عنبر عدیم النظیر است، و اینها را به نوعی میسازد و میپردازد كه مبصران موی شكاف پی به كنه آن نمیبرند و در جمیع علوم خصوصا در علم طب و حكمت ارسطو و ابو علی را سبق میگوید.
سلطان حسین میرزا و جمیع اكابر و اشراف ولایت خراسان تحف و هدایا و عرضهداشتها فرستادند و او را به اعزاز و اكرام تمام طلبیدند. در وقتی كه به كوسو «1» رسید كه در پانزده فرسخی هرات است، جمیع خلایق هرات از پیر و جوان و خرد و كلان و مرد و زن و بنده و آزاد و سیاه و سفید از هفت ساله تا هفتاد ساله از شهر بیرون آمدند [و تمام دشت و صحرای ساق سلمان كه در دو فرسخی شهر هرات است در زیر خیمه و خرگاه و سراپرده و سایبان و كندلان مختفی گردید، حرمهای محترم و امرا و وزرا و اركان دولت و سایر اكابر و اشراف بیرون آمدند] وی به مرتبهای طویل القامة و عظیم «2» الجثه بود كه از دور او را كسی كه میدید خیال میكرد كه بر شتری سوار است و دیگران در گرد وی پیادهاند، صوف مغربی پوشیده بود و آستینهایش گشاده كه روی و محاسن خود را تمام در آستین پنهان میكرد و همین چشمهای وی مینمود، خواجه نظام الملك دیوان رسید و فرود آمد و ران و ركاب او را بوسید و اكابر عظام مثل شیخ الاسلام و علماء علام و قضاة انام مثل امیر جمال الدین و امیر خصال الدین و سید عبد القادر و «3» ابراهیم مشعشع و امیر عطاء الله و امیر محمد امیر یوسف و قاضی اختیار و سایر علما و فضلای هرات رسیدند و فرود آمدند به هیچ كدام التفات نكرد و سر فرود نیاورد. به این
______________________________
(1)-A : بكوسوره
(2)-A : كثیر
(3)-A :+ امیر
ص: 393
دبدبه و عظمت او را در طربخانه «1» باغ جهانآرای فرود آوردند.
سلطان حسین میرزا تأسف میخورد كه ای دریغ پایهای من اعانت نمیكند كه در جلو آن حضرت پیاده روم، [حضرت میرزا] مصاحبان او را تعیین نمودند و منحصر گردانیدند در دروازه كس: امیر علیشیر و مولانا حسین واعظ و خواجگی عبد الله مروارید و حافظ بصیر و محمد نایی و كمال الدین حسین نظام الملك)216 B( و امیر شیخم سهیلی و مولانا بنایی و میرك زعفران «2» و شاه محمد میرك و قاسم میر حسینی و شاه حسین تریاكی، و مقرر شد كه طعام او در حضور میرزا پخته شود و میرزا آن طعام را به دست خود مهر كرده به پیش وی میفرستاد و تزلزل و تذبذب در شهر هرات افتاد و نرخ بعضی چیزها تغییر [فاحش] یافت. مسی كه یك من خراسان به پنج تنگه بود به سی تنگه قرار گرفت و یافت نمیشد، و قلعی كه [یك] مثقال به دو پول بود به بیست دینار شد، بعده مقرر كردند كه اسباب و ادوات كیمیاگری در طربخانه در حضور میرزا باشد، هرروز یك من مس به وزن «3» خراسان طلای خالص از اكسیر بیرون میآورد «4». بعد از یك ماه میرزا فرمودند كه: بر رای «5» رزین «*» «6» حضرت میر كه اكسیر دولت و كیمیای سعادت است مخفی و محجوب نخواهد بود كه به اندازه اكسیر طلا حاصل میشود، چه «7» لازم است كه به این صرفه باشد «8»؟ گفت كه: پادشاه خوب میفرمایند، اما اكسیر قلیلی مانده و كس فرستادهام كه از مشكوة مغرب اكسیر آورد و از مدت رفتن وی شش ماه گذشته و شش ماه دیگر میباید كه او به اینجا آید و مقداری كه از اكسیر مانده آنرا برای معالجه دست و پای [حضرت] پادشاهی كه [سلامتی
______________________________
(1)-A : طرابخانه
(2)-P : زعفرانی
(3)-P :+ سنگ
(4)-T : اول هر گوندا خراسان تاشیغه برباتین مسنی طلای خالص قیلیب اكثیر دین چقارور ایردی
(5)-A : برای
(6)-T : رزین
(7)-B 2 ,C : و چه
(8)-T : نه لازم دور كیم مونكا صرف بولغای
(*) س 14: زرین
ص: 394
آنها] «1» اركان دولت و سعادت [عامه] برایا و حضور و مسرت رعایا است «2» صرفه میكنم، و مقرر ساخت كه تا مدت چهل روز تدهینات و معالجات كند و روز چهلم پادشاه «3» عالمپناه را به حمام برده اكسیر احمر و كبریت اكبر مالد و چنان سازد كه آن حضرت قدم بر زمین ماند و بیمدد و اعانت كسی از حمام بیرون آید. و در آن ایام هرروز به طواف مزارات هرات مثل خواجه عبد اللّه انصاری و خواجه محمد ابو الولید و امیر حسین سادات و امام فخر رازی و خواجه محمد طاق «4» و خواجه مختار میرفت، اما قصد وی آن بود كه شاید فرجهای یابد)217 A( و فرار تواند نمود. اما صد كس ملازم او بودند كه طرفة العینی یكی از ایشان غایب نمیشدند «5». روز چهلم مقرر شد كه میرزا را به حمام درآورد، چون به سر حمام آمدند كیمیاگر گفت: میباید كه به غیر از من و میرزا هیچكس در حمام نباشد. میرزا را چهرهای بود بدنه «6» نام در كمال حسن و ملاحت و نهایت خوبی و لطافت «7»؛ گفت: شاها وجود من چه منافی معالجه ذات شریف شماست؟ دانسته باشید كه من از شما جدا نمیشوم، اگر مرا پارهپاره و ذره [ذره] سازید. میرزا فرمود كه چه شود كه «8» همچنین باشد، آن شخص برهم زده شد و ناچار قبول كرد. چون میرزا را در گرمخانه حمام بردند، كیمیاگر لنگی بسته بود، بدنه گفت: شاها ملاحظه فرمایید كه چرا یك ران میر از آن دیگر كلانتر «9» «*» و قویتر است، وجه «10» آنچه باشد؟ میرزا فرمودند: راست میگویی. بدنه فی الحال برجست و لنگ را كشید، در روی ران او دشنهای ظاهر شد كه آنرا به رفاده به روی ران خود
______________________________
(1)- ازA : نقل شد
(2)-B 2 ,C : اركان دولت و سعادت عامه برایا است،P : كه رفاهت خواص و عوام بذات اوست؛T : كیم عامه برایا نینك دولت و سعادت لاریدور
(3)- دیگر نسخ: پادشاه را بدایع الوقایع ج2 394 [45] حكایت ..... ص : 389
(4)-P : این اسم را ندارد
(5)-A : نبود
(6)-P : بدنه
(7)-T : ندارد؛ دیگر نسخ: صباحت
(8)-C ,A : كو
(9)-B 2 ,C ,P : كلانتر
(10)- دیگر نسخ: جهة
(*) س 17: كلان
ص: 395
بسته در «1» تیزی و تندی كه اگر آن را به گردن گاوی زنند حائل نشود. چون پرده از روی كار برداشته شد، آن مردك گفت كه: هی سلطان حسین بایقرا عجب دولت پایدار [و قوی] داشتی و اگر نه تو و این پسر [اگر] هزار جان میداشتید یكی به سلامت نمیبردید. او را همچنان برهنه بر ارابه انداختند و بر سر خیابان بر دار كرده تیرباران ساختند.
چون این حكایت به آخر رسید و این داستان به پایان انجامید، آن عالیحضرت فرمودند كه: واقعه بیبی روشنایی «*» نیز [عجب] غرابتی دارد و خاطر به استماع آن بسیار متوجه است. معروض داشته شد كه «2»: شاها تا زال عیاره محتاله «**» جهان «3» فرزانگان عالم تجرید را فریب میدهد، همیشه ذات عدیم المثال واجب الامتثال از مكر و كید شیاطین الجن و الانس در سرادق عفت خداوندی «4» محفوظ و مأمون باد؛ در تاریخ نهصد و چهار بود كه از ولایت قاین عورتی را به پیش مهد علیا «5» خدیجه بیگم آوردند كه از زیر بغل راست وی آواز ثقیل تنباكی «6» ظاهر میشد كه كسی سخن میگفت و از زیر بغل چپ وی آواز نرم حزین بیرون میآمد. آن زن میگفت: دو پری را تسخیر كردهام كه همواره با من همراهاند و مثل كِراماً كاتِبِینَ «7» طرفة العینی از من جدا نیستند و آنكه در جانب راست است بابا پیر «8» نام دارد و آنكه در طرف چپ است، بیبی روشنایی و نفس الامر آن بود كه به ورزش همچنان ساخته بود كه آندو آواز از دو سوراخ بینی او بیرون میآمد، اما هیچكس نمیفهمید؛ و آن زن زنان منهیه «9» داشت كه به خانههای اعیان خراسان میرفتند
______________________________
(1)-A : به
(2)- كلمات پرطمطراق زیر در ترجمه اوزبكی حذف شده است
(3)-P ,C : جهان جهان؛P : جهان جهان و
(4)- دیگر نسخ: آلهی
(5)-T ,C ,P : و خدیجه كبری
(6)- ناخواناست؛B 2 : صعبناكی
(7)- قرآن سوره 82 آیه 11
(8)-B 2 : بابر؛T : بابا بیرم
(9)-T : جاسوس خانوتلاری
(*) س 7: بیبی روشنای
(**) س 9: مختاله
ص: 396
و همه جزئیات آن)217 B( خانهها را معلوم میكردند و به وی خبر میآوردند و آن زن در آن خانهها درمیآمد و همه جزئیات را مشروح میگفت. مردم حیران میماندند و او را چیز بسیار میدادند. تا قریب به ده سال آن مقدار مال و ثروت و جمعیت حاصل كرده بود كه در تمام خراسان هیچكس را حاصل «1» نبود.
در زمان فتح خان شیبانی آن زن را پیش خان آوردند؛ حضرت خان تأمل بسیار كرد و فرمود آن زن را كه دهان خود را پر آب كن و پریان را گوی تا سخن كنند. چنان كرد از وی دم بیرون نیامد. حضرت خان فرمودند كه این زنك مكاره همه اهل خراسان را از شاه و گدا در جوال غرور كرده؛ پس فرمودند كه: او را در سر چارسو بر دار كردند، و در مجلسی كه همه اكابر و اعالی و افاضل و موالی و سادات عظام و علماء علام و مشایخ كرام و قضاة انام حاضر بودند «2»، گفت «3» كه: این سخن اظهر من الشمس و ابین من الامس است كه از زمان حضرت رسالت پناهی صلی اللّه [علیه] و علی آله و سلم «4» الی یومنا [هذا] پادشاهی به عقل و دانش و فراست و طبع و «5» كیاست و دقت و لطافت فطرت مثل سلطان حسین بایقرا بر تخت و اریكه حشمت و شوكت ننشسته، عقل و دانش وی خود همین بیش نیست كه اینچنین مكاره فاحشه او را در جوال غرور كرده، به حكم النّاس علی دین ملوكهم جمهور اصناف خلایق خراسان را فریب داده و قبل از این آن كیمیاگر دزد قلاب كه مدت هفت سال در زندان اصفهان محبوس بوده، او را به آن نوع «6» اعزاز و اكرام «7» تربیت نموده كه اشراف و اعراف پای او را میبوسیدهاند و تراب اقدام او را در دیده میكشیدهاند، و خود تأسف میخورده [و میگفته] كه ای
______________________________
(1)-P ,B 2 ,C : میسر
(2)-A :+ كه
(3)- دیگر نسخ: خان شیبانی فرمودند
(4)- جمله دعائیه درA وT : مختصر آمده؛A :+ بعد از خلفای راشدین
(5)-B 2 ,C : ندارد
(6)-A : انواع
(7)-A :+ و
ص: 397
دریغ پای من یاری نمیدهد تا پیك صفت در جلو آن حضرت روم؛ و آن قلاب حرامزاده میگفته كه: به كبریت احمر دست و پای ترا معالجه میكنم اگرچه فلج مقطوع الطمع بیست ساله است! كسی را «1» عقل و تمیز این باشد كه این نوع مهملات و مزخرفات را قبول كند، چگونه قابل امامت و سلطنت خواهد بود؟ و قبل از این شاه قاسم نوربخش كه به حماقت و جهالت و بطالت مشهور بوده دعوی كرده كه جمیع علوم را [كما ینبغی] میدانم از علوم غریبه «*» و غیره [و] دعوی ولایت و كرامت و مقامات نموده و از جمله خوارق عادات وی اینكه [دعوی كرده كه] من عجایز «**» را به سرحد بكارت میآرم و سلطان حسین میرزا نیز این را از وی قبول كرده بوده؛ و ملاحظه فرمایند كه در ضمن این، چه مقدار قباحت و فساد مندرج است و از جمله شرایط امامت)218 A( و سلطنت علم است تا حد اجتهاد و عقل و عدل و اتصاف امام به این صفات ثلثه از اوجب مواجب و الزم لوازم است، پادشاهی كه در مثل این امور اینچنین غرور یابد، چگونه قابل سلطنت و امامت و پادشاهی باشد؟
ای دریغ كه مرا به این امور اطلاعی «2» نبود و الا بر ذمه همت خود واجب و لازم میساختم و پیش از این به چندین «3» سال تخم فساد و بیداد او را از زمین بهشت آیین خراسان برمیانداختیم.
از جمله عجایب و غرایب كه در زمان سلطان حسین میرزا سمت ظهور یافت كه مورخان و واقعهنویسان مثل امیر خاوند و خواجگی عبد اللّه صدر و مولانا عبد الواسع در تواریخ «4» خود ایراد نمودهاند، آن است كه: در تاریخ سنه تسعمایه «5» بود كه بابا جمال نام شخصی از ولایت عراق به خراسان آمد و شتری داشت كه كریمه وَ لَكُمْ فِیها جَمالٌ حِینَ تُرِیحُونَ وَ حِینَ تَسْرَحُونَ «6»، گویی در شأن
______________________________
(1)-A :+ كه
(2)-A : اطلاع
(3)-A : چند
(4)-A : تاریخ
(5)-T : یعنی توقوز یوز
(6)- قرآن، سوره 16 آیه 6
(*) س 7: كذا: غربیه شاید: غریبه
(**) س 8: اعجایز
ص: 398
او بود. و آیت أَ فَلا یَنْظُرُونَ إِلَی الْإِبِلِ كَیْفَ خُلِقَتْ «1» مناسب حال او مینمود.
و این شتر را بر سه پایه قدحی «2» برمیآورد و در آهنگ بیاتی و عربان عملی بسته بود و اگرنه بختیان افلاك به زنجیر مجره محكم و مضبوط نبودی «3» از سماع تغنی او زیروزبر گردیدی «4»، و شتر وی سر و گردن میافشاند و آواز حزینی میكرد كه گویا چیزی میخواند، و این بابا جمال بز كبودی داشت در غایت عظمت و ریش آن بز در درازی به حدی بود كه نزدیك به زمین می رسید. معركه میگرفت كه قریب به هزار كس جمع میشد. بابا جمال گردن آن بز را گرفته از معركه بیرون میبرد كسی از اهل معركه انگشترین به كسی داده پنهان میساخت بروجهی كه هیچكس نمیدانست كه آن انگشترین با كیست. بعد از آن بابا جمال آن بز را در معركه درمیآورد و رها میكرد و آن بز میگردید و یكیك را بوی «5» میكرد. ناگاه دست بر یكی میزد، تفحص میكردند انگشترین از وی ظاهر میشد. اگر فیالمثل صد نوبت این كار میكردند تخلف نمیكرد. بابا جمال به وی میگفت كه: ای بز به عشق محمد كه محمدنامی پیدا كن. به گرد معركه میگردید و دست بر محمد نامی میزد و علی نام را نیز پیدا میكرد!
این بابا جمال خری داشت كه او را چمندر نام كرده بود و از برای وی صوتی بسته بود و هر عضوی از اعضای [وی را] به چیزی تشبیه كرده كه اهل فضل و ارباب فصاحت و بلاغت او را تحسین مینمودند و آنرا مسجع و مصنع ساخته، در آهنگ چارگاه به غچك به نوعی ساز میكرد «6» و آن چمندر اصولی مینمود كه عقل عقلا حیران میشد و میگفت: ای چمندر زن عجوزی گنده پیری عاشق تو شده
______________________________
(1)- قرآن: سوره 88 آیه 17
(2)-B 2 : سه پایه و قدحی؛T : بلند سه پایه اوزره
(3)-T : باغلیغ بولسا ایردی؛ تمام نسخ: بودی
(4)-A : گردید
(5)-A : بو
(6)-A :+ كه، و در حاشیه باز افزوده: عقل خیره میگشت
ص: 399
و شیفته تو گردیده، بهجای آب، گلاب و بهجای جو، مغز پسته و بادام قندی به تو میدهد و ترا در)218 B( سایه درختی نگاه میدارد كه از طوبی خبر میدهد و از سقرلات عمل نبات از برای تو جلی میسازد و هرگز ترا بار نمیكند [و] همین آرزو دارد كه بر تو «1» سوار شود و به حمام رود؛ این سخن را كه میشنید لرزه بر وی میافتاد و میغلطید و چهار دست و پای خود را دراز میكرد و نفس وی منقطع میشد! بابا جمال بر سر وی نشسته نوحه آغاز میكرد كه فغان از خلق برمیآمد. بعده میگفت [كه] ای چمندر زیبائی، رعنائی، بالا بلندی، ابرو كمندی، لبها چو قندی، پسته دهانی مور میانی، راحت جانی، ترا طلب میكند كه از كوه مختار [ترا] سنگ بار كند و به جوالدوزی پشت و پهلوی ترا فگار كند و هر جفایی كه از آن بدتر نباشد با تو كند، چون است، قبول داری؟ به مجرد گفتن این سخن از جای میجست و عرعر میكشید و به گرد معركه میگردید و یك آویز خود از غلاف بیرون میكرد و كارهایی میكرد «*» كه مردم از خنده بیهوش میشدند.
و از جمله غرایب آنكه بابا جمال سیرهای داشت كه پل را هرچند بلند میانداختند، پرواز میكرد و آن را از هوا گرفته پیش بابا جمال میآورد و قفس او هرگز از ده پانزده تنگه پول خالی نبود. و غریبتر آنكه از كاغذهای ملون مقدار تنگهها بریده بود و هر پولی از آنها در زیر قطعهای كاشی پنهان میكرد و آن قطعههای كاشی را به شكل دایره میجنبید و میگفت ای سیره: كاغذ فلان رنگ را بیار، آن سیره در میان دایره مینشست و به دور دایره نگاه «2» میكرد و آن كاغذ مطلوب را به نول خود بیرون میآورد و هرگز غلط نمیكرد. و از همه اینها غریبتر كارهای سور خواننده بود.
غلام مسخرهای بود در دوازده مقام و بیست و چهار شعبه و شش آوازه و
______________________________
(1)-A : ترا
(2)- دیگر نسخ: نگاهی
(*) س 13: كارهای میكرد
ص: 400
هفده [بحر] اصول كه كلیات موسیقی است عملی بسته و ساز غچك را بسیار خوب مینواخت و نی انبان مقعد خود را به آن ساز میكرد «1» و كارهایی میكرد «*» كه استادان «2» فن موسیقی در دایره حیرت افتاده از جمله حلقهبگوشان او میشدند. امیر شاه ولی كوكلتاش و خدیجه بیگم جشنی آراسته و اهل ساز و [ارباب] نواز را جمع ساخته نماز شام كه هندوی مسخره زحل مهرهای كواكب را در طاس نیلگون فلك انداخت و دستار [معقد] مهر از سر سپهر از خنده بر پس سر افتاد، آن غلام سور با یكیك از سازندگان نی انبان مقعد خود را ساز میكرد و كارها مینمود كه هوش از اهل مجلس میربود، آخر بر همه غالب میآمد.
______________________________
(1)- دیگر نسخ: میساخت
(2)-A :+ این
(*) س 3: كارهای میكر
ص: 401