گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد دوازدهم
سورة یوسف




اشاره
این سورة شریفه در مکه نازل شده،ولی معدل از ابن عباس نقل کرده که گفته است:چهار آیۀ آن در مدینه نازل شده و ما بقی
« لِلسّ
ائِلِینَ 􀀀 اتٌ 􀀀 إِخْو آی ک فِی یُوسُفَ وَ تَِهِ انَ 􀀀 لَقَدْ » در مکه،و آن چهار آیه عبارت است از سه آیۀ اول سوره،و آیۀ چهارم یعنی آیۀ
و شمارة آیات آن بدون هیچگونه اختلافی صد و یازده آیه است.
فضیلت این سوره:
اللّ علیه و آله-روایت کرده که فرمود:ببردگانتان سورة یوسف را تعلیم کنید که هر مسلمانی این
􀀀
ابی بن کعب از پیغمبر-صلی ه
سوره را بخواند و بخاندان و بردگان خود آن را یاد بدهد خداوند سختیهاي مرگ را بر وي آسان گرداند،و نیرویی بوي دهد
که نسبت بهیچ مسلمانی حسد نبرد.
و ابو بصیر از امام صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود:کسی که در هر شب یا در هر روز سورة یوسف را بخواند روز
قیامت خداوند او را بزیبایی و جمال یوسف- علیه السلام محشور فرماید،و از هراس آن روز در امان باشد و در میان بندگان
شایستۀ خدا ممتاز باشد و نیز فرمود:این سوره در تورات نوشته شده است.
اللّ علیه و آله-روایت کرده که فرمود:زنان
􀀀
و اسماعیل بن أبی زیاد از امام صادق علیه السلام از پدرانش از رسول خدا-صلی ه
خود را در غرفه ها(و طبقات فوقانی ساختمان) جاي ندهید،و نوشتن و سورة یوسف را بدانها تعلیم نکنید،بلکه ریسندگی و
سورة نور را تعلیمشان کنید.
تفسیر این سوره:
چون خداي سبحان سورة هود را بذکر داستانهاي پیمبران مرسل پایان داد این سوره را ببهترین داستان از همان داستانهاي
پیمبران آغاز کرد و فرمود:
ص : 155
[ [سوره یوسف ( 12 ): آیات 1 تا 3
اشاره
اهُ قُرْآناً عَرَبِیا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ ( 2) نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ 􀀀 إِنّ أَنْزَلْن
􀀀
ابِ اَلْمُبِینِ ( 1) ا 􀀀 اتُ اَلْکِت 􀀀 منِ اَلرَّحِیمِ . الر تِلْکَ آی 􀀀 اَللّ اَلرَّحْ
􀀀
بِسْمِ هِ
( افِلِینَ ( 3 􀀀 ذَا اَلْقُرْآنَ وَ إِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ اَلْغ 􀀀 ا إِلَیْکَ ه 􀀀 ما أَوْحَیْن 􀀀 اَلْقَصَصِ بِ
ترجمه:
بنام خداوند بخشایندة مهربان الف،لام،راء.این است آیه هاي کتاب آشکار( 1)و براستی ما آن را قرآنی عربی نازل کردیم
باشد که بفهمید( 2)ما بوسیلۀ وحی این قرآن که بتو وحی میکنیم بهترین داستانها را برایت بیان میداریم،و اگر چه پیش از آن
.( آگاه بدان نبودي( 3
تفسیر:
معناي الف،لام،راء.(و بطور کلی حروف مقطعۀ اوائل سور)در اول سورة بقره گذشت.
« ابِ􀀀 اتُ الْکِت 􀀀 تِلْکَ آی »
اشاره بچیست؟وجوهی گفته اند: « تلک » این است آیات کتاب...و در اینکه لفظ
-1 اشاره بداستان آینده است.
-2 اشاره به این سوره یعنی سورة یوسف است.
ص : 156
-3 یعنی این آیاتی که در تورات وعدة آن بشما داده شده.
« اَلْمُبِینِ »
بگفته مجاهد و قتاده:یعنی آشکار کنندة حلال و حرام خدا و بیان کنندة منظور و مراد خویش.
« اهُ 􀀀 إِنّ أَنْزَلْن
􀀀
ا »
یعنی این قرآن را نازل کردیم،و زجاج گفته:یعنی این داستان یوسف را...بجهت آنکه علماي یهود ببزرگان مشرکین گفتند:از
محمد بپرسید:
یعنی روي مجراي کلام « قُرْآناً عَرَبِیا » ؟ بچه علت خاندان یعقوب از شام بمصر آمدند؟و داستان یوسف را از وي سؤال کنید
اللّ علیه و آله-روایت کرده که فرمود:
􀀀
عرب در گفتگوي خود آن را بزبان عرب نازل کردیم.و ابن عباس از رسول خدا-صلی ه
من عرب را بخاطر سه چیز دوست دارم:( 1)چون خودم عرب هستم( 2)چون قرآن عربی است( 3)چون زبان اهل بهشت عربی
است.
« لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ »
شاید شما همۀ معانی قرآن را بدانید و هر چه در آن است بفهمید.و برخی گفته اند:یعنی تا بدانید که این قرآن از جانب خدا
است،زیرا ما آن را بزبان عرب نازل کردیم ولی شما از آوردن مثل آن عاجزید.
« نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ »
صمت احسن » زجاج گفته:یعنی ببهترین بیان آن را براي تو بیان میکنیم(نه اینکه منظور بهترین داستانها باشد)چنانچه می گویید
ببهترین وجهی ایستادم، که معنا همان میشود که ما ببهترین بیان و واضح « قمت احسن القیام » بهترین روزه ها را گرفتم یا « الصیام
ترین آنها براي تو داستان کردیم.
« ذَا الْقُرْآنَ 􀀀 ا إِلَیْکَ ه 􀀀 ما أَوْحَیْن 􀀀بِ »
است،یعنی این داستانها بوحی قرآنی « قصص » در اینجا براي بیان « باء » یعنی روي آنکه این قرآن را بر تو وحی کردیم و حرف
نامیده بخاطر آن است که از نظر فصاحت لفظ و زیبایی معنی و شیرینی « احسن القصص » است.و برخی گفته اند:اینکه قرآن را
الفاظ و حسن ترتیب و یک شکل بودن فواصل در هر کدام بحدّ نهایی است،و برخی گفته اند:در این قرآن داستانهاي ملت
هاي گذشته و احوال آینده و آنچه مورد احتیاج مردم است تا روز قیامت هر یک را با دلچسب ترین لفظ و بهترین نظم و
ترتیب بیان داشته است.
ص : 157
همین داستان یوسف است که داراي فوائد و نکته ها و جریانهاي شگفت انگیز « أَحْسَنَ الْقَ َ صصِ » و برخی گفته اند:منظور از
بسیاري است که سایر داستانها چنین نیست،و امتداد آن نیز بیش از سایر داستانها است.
« افِلِینَ 􀀀 وَ إِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغ »
یعنی قبل از اینکه این قرآن را بتو وحی کنیم یا قبل از نزول آن بر تو از غافلان بودي یعنی چیزي از حکم آن را نمیدانستی،یا
از داستان یوسف غافل بودي.
ص : 158
[ [سوره یوسف ( 12 ): آیات 4 تا 6
اشاره
اكَ􀀀 لا تَقْصُصْ رُؤْی 􀀀 ا بُنَیَّ 􀀀 الَ ی 􀀀 ساجِدِینَ ( 4) ق 􀀀 ا أَبَتِ إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی 􀀀 الَ یُوسُفُ لِأَبِیهِ ی 􀀀 إِذْ ق
حادِیثِ وَ 􀀀 ذلِکَ یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ وَ یُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ اَلْأَ 􀀀 سانِ عَدُوٌّ مُبِینٌ ( 5) وَ کَ 􀀀 طانَ لِلْإِنْ 􀀀 ی إِخْوَتِکَ فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْداً إِنَّ اَلشَّیْ 􀀀 عَل
( حاقَ إِنَّ رَبَّکَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ ( 6 􀀀 راهِیمَ وَ إِسْ 􀀀 ی أَبَوَیْکَ مِنْ قَبْلُ إِبْ 􀀀 ا عَل 􀀀 ما أَتَمَّه 􀀀 ی آلِ یَعْقُوبَ کَ 􀀀 یُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَ عَل
ترجمه:
هنگامی که یوسف بپدرش گفت من یازده ستاره و خورشید و ماه را در خواب دیدم که مرا سجده میکردند( 4)(پدرش)گفت
پسر جان خواب خود را براي برادرانت نقل مکن که نقشه اي براي تو میکشند و براستی شیطان دشمن آشکاري براي انسان
است( 5)و اینچنین پروردگارت تو را برگزیند و تأویل داستانها(یا خوابها)را بتو تعلیم دهد و نعمتش را بر تو و بر خاندان
یعقوب تمام(و کامل)کند چنانچه پیش از این بر پدرانت ابراهیم و اسحاق کامل گردانید براستی که پروردگار تو دانا و فرزانه
.( است( 6
ص : 159
شرح لغات:
رؤیا:تصور معنی است در خواب بتوهم دیدن آن.زیرا عقل در خواب بحال خمودي است و چون انسان معنی را تصور کند
خیال میکند که آن را دیده است.
تفسیر:
از اینجا آغاز داستان یوسف است که فرمود:
« الَ یُوسُفُ لِأَبِیهِ 􀀀 إِذْ ق »
است یعنی بندة خالص خدا و او فرزند اسحاق پیغمبر « اللّ
􀀀
اسرائیل ه » هنگامی که یوسف بپدرش یعقوب گفت.و یعقوب همان
اللّ علیه و آله-فرمود
􀀀
خداست و اسحاق فرزند ابراهیم خلیل است،و در حدیث است که رسول خدا-صلی ه
الکریم بن الکریم بن الکریم بن الکریم
یوسف بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم
« ساجِدِینَ 􀀀 ا أَبَتِ إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی 􀀀ی»
ابن- عباس گفته:یوسف در شب جمعه که مصادف با شب قدر بود یازده ستاره در خواب دید که از آسمان فرود آمده و براي
او سجده کردند و همچنین خورشید و ماه را دید که از آسمان بزیر آمده و براي او سجده کردند،و تعبیر خورشید و ماه:پدر و
مادرش بودند و ستارگان برادران یازده گانه اش.
و سدي گفته:خورشید:پدرش بود،و ماه:خاله اش،زیرا مادرش راحیل از دنیا رفته بود.
و ابن عباس گفته:خورشید مادرش بود،و ماه پدرش.و وهب گفته:یوسف هفت ساله بود که در خواب دید یازده عصاي دراز
مانند دائره در زمین فرو رفته و عصاي کوچکی بر آنها حمله کرد تا آنها را از جا کنده و بر آنها فائق آمد،این خواب را که
براي پدرش تعریف کرد پدر بوي گفت:زنهار که این خواب را براي برادرانت نقل نکنی.سپس در سن دوازده سالگی دوباره
در خواب دید یازده ستاره با ماه و خورشید براي او سجده کردند،و چون آن خواب را براي پدر باز گفت یعقوب بوي
گفت:این خواب را براي برادرانت مگو که براي تو نقشه اي میکشند...و ابن عباس و بیشتر مفسران گفته اند:میان خواب
یوسف و رفتن پدر و برادرانش بمصر چهل سال طول
ص : 160
و دیگر بدنبال «... إِنِّی رَأَیْتُ » شده یکی در آغاز آیه « رؤیت » کشید،و حسن گفته:هشتاد سال.و اینکه در این آیه دو بار ذکر
بخاطر طولانی شدن کلام است و تکرار آن بمنظور تأکید همان رؤیاي اولی است.و برخی گفته اند:منظور از « رأیتهم » آن
رؤیاي نخست دیدن شخص آنها است و از رؤیاي دوم دیدن سجدة آنها.
و اختلاف است که آیا معنی این سجده چه بوده؟جمعی گفته اند:منظور همان سجدة معروف و حقیقی است که براي احترام
یوسف بخاك افتادند و سجده کردند نه از روي پرستش او.و جبائی گفته سجده در اینجا بمعناي خضوع است چنانچه شاعر
1) ولی این معنی بر خلاف ظاهر لفظ است.و در خبر است که چون برادران خواب ) « تري الاکم فیها سجداً للحوافر »: گفته
یوسف را شنیدند گفتند:باین مقدار که برادران برایش سجده کنند راضی نشده تا جایی که پدر و مادرش نیز براي وي سجده
کرده اند.
« ی إِخْوَتِکَ 􀀀 اكَ عَل 􀀀 لا تَقْصُصْ رُؤْی 􀀀 ا بُنَیَّ 􀀀 الَ ی 􀀀ق»
یعقوب گفت:اي پسر برادران خود را از این خواب خبردار مکن.
« فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْداً »
یعنی بر تو حسد میورزند،یا نقشۀ نابودي و هلاکت تو را میکشند.و این سخن یعقوب روي این بود که خواب پیمبران صورت
وحی دارد و یعقوب دانست که برادران وي تعبیر این خواب را میدانند و از برتري یوسف بر خویش بیمناك گشته و بر وي
حسد میبرند و در صدد آزار و نابودي او بر میآیند.
« سانِ عَدُوٌّ مُبِینٌ 􀀀 طانَ لِلْإِنْ 􀀀 إِنَّ الشَّیْ »
براستی که عداوت و دشمنی شیطان با انسان ظاهر و آشکار است و دشمنی تو را در دل آنها انداخته و وادارشان میکند تا بتو
صدمه اي بزنند.
« ذلِکَ􀀀 وَ کَ »
یعنی چنانچه این خواب را براي بزرگواري مقام تو نشانت داد و بوسیلۀ آن بیان کرد که برادرانت براي تو خضوع و سجده
کنند.
« یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ »
حسن گفته یعنی خدا تو را بنبوت برگزیند،و دیگري گفته:
یعنی زیبایی صورت و سیرت بتو داده است.
ص : 161
1) -تپه ها را در آن صحرا میدیدي که براي اسبان سجده کنان بودند. -1
« حادِیثِ 􀀀 وَ یُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَ »
قتاده گفته:یعنی تعبیر خواب را بتو تعلیم کند و اینکه از تعبیر خواب بتأویل احادیث تعبیر فرموده براي آنست که در تعبیر
خواب اوضاع و احوال مردم از روي خوابها معلوم گردد،و معناي تأویل هم قرار گرفتن مآل کار مردم است طبق آنچه در
خواب دیده اند.و ابن زید گفته:یوسف علیه السلام داناترین مردم بتعبیر خواب بوده است.و ابو مسلم در معناي آیه گفته
است:یعنی بوسیلۀ نبوت و وحی سر انجام کارها را بتو خبر دهد،و این معجزة تو است که هر چیز را پیش از وقوع آن
بدانی،بدلیل آنکه امر تعلیم در آیه بخدا نسبت داده شده که خدا تو را تعلیم کند و تعلیم خدا جز از راه وحی صورت نگیرد. و
حسن و جبائی گفته اند:منظور احادیث و احوال پیمبران و ملتها است،یعنی کتابهاي آسمانی و نشانه هاي توحیدي و احکام و
شرایع و امور دینی.
« وَ یُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ »
و نعمت خود را بوسیلۀ نبوت بر تو تمام کند،زیرا نبوت بهترین و بالاترین نعمتهاي دنیا است،و برخی گفته اند:اتمام نعمت بآن
است که خدا فرمان دوام آن را بدهد و از آلودگیها پاك سازد و از هر نقصی خالص گرداند،و چنین نعمتی را جز از خداي
تعالی نباید در خواست کرد زیرا تنها او است که قادر بر اعطاء چنین نعمتی است.و قول دیگر آنست که منظور از اتمام نعمت
در آیه آن است که برادران را نیازمند تو گرداند تا پس از آن بدیها که بتو کردند تو در عوض بدانها انعام کنی.
« ی آلِ یَعْقُوبَ 􀀀 وَ عَل »
و نسبت بخاندان یعقوب یعنی به برادرانت که آنها را بر اسلام ثابت قدم کند،و بوسیلۀ مقام و منزلت تو آنها را شریف
گرداند،و نبوت را در ایشان قرار دهد.و برخی گفته اند:یعنی بدست تو آنها را از محنتها نجات بخشد و بدینوسیله نعمت خود
را بر آنها تمام کند.
« حاقَ 􀀀 راهِیمَ وَ إِسْ 􀀀 ی أَبَوَیْکَ مِنْ قَبْلُ إِبْ 􀀀 ا عَل 􀀀 ما أَتَمَّه 􀀀 کَ»
چنانچه نعمت خود را بر ابراهیم تمام کرد به اینکه او را بمقام دوستی خود و نبوت و نجات از آتش نمرود مخصوص ساخت و
بر اسحاق نعمت را تمام کرد به اینکه براي او فداء فرستاد و از ذبح نجاتش داد،و این
ص : 162
معنایی است که از عکرمه نقل شده.و او ذبیح را همان اسحاق دانسته است و بیشتر مفسران گفته اند:یعنی یعقوب و فرزندانش
را از صلب اسحاق بیرون آورد،و بعقیدة اینان ذبیح اسحاق نبوده و ذبیح همان اسماعیل است.
« إِنَّ رَبَّکَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ »
که همانا پروردگار تو دانا است که چه کسی شایستۀ رسالت است،و حکیم است که چه کسی را براي رسالت انتخاب کند،و
یا بگفتۀ بعضی:دانا است به احوال خلق،و حکیم است در حکم خویش.
ص : 163
[ [سوره یوسف ( 12 ): آیات 7 تا 10
اشاره
لالٍ􀀀 ا لَفِی ضَ 􀀀ان􀀀 مِنّ وَ نَحْنُ عُصْ بَهٌ إِنَّ أَب
ا􀀀 ا 􀀀 ی أَبِین 􀀀 أَح إِل ق لَیُوسُفُ وَ أَخُوهُ بَُّ الُوا 􀀀 لِلس ( 7) إِذْ ّ
ائِلِینَ 􀀀 اتٌ 􀀀 إِخْو آی ک فِی یُوسُفَ وَ تَِهِ انَ 􀀀 لَقَدْ
لا تَقْتُلُوا 􀀀 ائِلٌ مِنْهُمْ 􀀀 الَ ق 􀀀 صالِحِینَ ( 9) ق 􀀀 مُبِینٍ ( 8) اُقْتُلُوا یُوسُفَ أَوِ اِطْرَحُوهُ أَرْضاً یَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبِیکُمْ وَ تَکُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً
( اعِلِینَ ( 10 􀀀 اَلسَّیّ إِنْ کُنْتُمْ ف
ارَهِ 􀀀 ابَتِ اَلْجُبِّ یَلْتَقِطْهُ بَعْضُ 􀀀 یُوسُفَ وَ أَلْقُوهُ فِی غَی
ترجمه:
براستی که در داستان یوسف و برادرانش براي پرسش کنندگان عبرتها است( 7) هنگامی که(برادران او)گفتند:یوسف و
برادرش نزد پدر محبوبترند با اینکه ما گروهی نیرومند(یا پشتیبان یکدیگر)هستیم براستی که پدر ما در ضلالتی آشکار
است( 8)بکشید یوسف را یا او را بسر زمینی بیندازید که توجه پدرتان را مخصوص (خود)کنید و پس از آن مردمی شایسته
گردید( 9)یکی از آنها گفت یوسف را نکشید و او را در ته چاه اندازید تا بعضی از رهگذران او را برگیرند اگر کاري
( میکنید( 10
شرح لغات:
عصبه:گروهی را گویند که از یکدیگر پشتیبانی و دفاع کنند،و بگروهی
ص : 164
گویند که افرادشان ما بین ده تا پانزده نفر باشد،و برخی گفته اند:از ده نفر تا چهل نفر باشند.و مانند
است که از لفظ خود واحدي ندارد. « نفر » و« رهط » و« قوم » لفظ
غیابه:چیزي است که جلوي حس را از وجود چیزي در آن بگیرد.
جبّ:چاه.
سیاره:بمسافران گویند چون راه را طی کنند،و بعضی بمعناي رهگذران معنی کرده اند.
التقاط:پیدا کردن و بر داشتن چیزي از راه.و لقطه و لقیط نیز از همین باب است.
تفسیر:
« لِلسّ
ائِلِینَ 􀀀 اتٌ 􀀀 إِخْو آی ک فِی یُوسُفَ وَ تَِهِ انَ 􀀀 لَقَدْ »
یعنی در داستان یوسف و برادرانش عبرتها و شگفتیهایی است براي پرسش کنندگان از احوال ایشان،از آن جمله اینکه جمعی
از فرزندان پیمبران الهی در صدد آزار و قتل برادر خود بر آمدند و از روي حسد و رشک بر وي حاضر شدند او را بچاه
افکنند،ولی با اینحال هنگامی که خداي تعالی او را مسلط بر ایشان گردانید از آن همه آزاري که بدو کردند چشم پوشی و
اغماض کرده و بلکه در عوض بآنها نیکی کرد و حتی حاضر نشد آنها را سرزنش کند،و راستی که چنین گذشت و اغماضی
فوق جریان عادي و طبیعی است و براي کسی که در صدد فهمیدن منافع دین باشد عبرت و پند خوبی است.
و دیگر اینکه پس از هر شدّتی گشایشی و پس از هر محنتی آسایشی است.
اللّ علیه و آله-است،زیرا آن حضرت کتابی
􀀀
و دیگر آنکه این سوره دلیل بر صحت نبوت پیغمبر گرامی ما محمد-صلی ه
نخوانده بود،و نقل این داستان باین کیفیت جز از طریق وحی بآن حضرت صورت نگرفته است،و از اینرو این سورة مبارکه
گذشته از اینکه موجب بصیرت براي کسانی بود که از آن جناب درخواست نقل آن را کرده بودند معجزه اي است که گواه
بر صدق گفتار او است.
و منظور از برادران یوسف در آیۀ مبارکه همان فرزندان یعقوب هستند چون
ص : 165
و او از « روبیل »: یعقوب دوازده پسر داشت که همگی از صلب او ولی از مادرهاي مختلف بودند.و نام هاي آنها بقول بعضی
دختر لیان-و دختر خالۀ یعقوب- « لیا » همه بزرگتر بود،و دیگر:شمعون،و لاوي، و یهودا،و ریالون،و یشجر،که مادر اینها
را بزنی اختیار کرد و از وي یوسف و بنیامین-یا ابن « راحیل » پس از چندي از دنیا رفت و یعقوب علیه السلام خواهر او « لیا »، بود
که از آن دو نیز خداوند چهار پسر بدو عنایت فرمود بنامهاي « بلهه » و« زلفه » یامین-بدنیا آمد،و دو کنیز داشت بنام هاي
که رویهم دوازده پسر میشدند. .« آشر » و« حاد » و« نفتالی » و« دان »
« مِنّ
ا􀀀 ا 􀀀 ی أَبِین 􀀀 أَح إِل ق لَیُوسُفُ وَ أَخُوهُ بَُّ الُوا 􀀀 إِذْ »
برادران بیکدیگر گفتند:یوسف و برادرش-یعنی برادر پدر و مادریش بنیامین-نزد پدرمان یعقوب محبوبتر از ما هستند،و این
سخن بدانجهت بود که یعقوب علیه السلام یوسف را بسیار دوست میداشت، و او از نظر صورت از زیباترین مردم بود، برادران
بر وي رشگ بردند،و چون آن خواب را دید حسدشان شدیدتر شد،و برخی گفته اند:یعقوب علیه السلام بخاطر خردسالی
یوسف و بنیامین آن دو را بیشتر نوازش میکرد و بخود نزدیک میساخت،و همین معنی بر آنها گران بود.
و ابو حمزة ثمالی از حضرت زین العابدین علیه السلام روایت کرده که آن حضرت فرمود:رسم یعقوب این بود که هر روز
گوسفندي را ذبح میکرد و مقداري از آن را صدقه میداد و ما بقی را بمصرف خوراك خود و خاندانش میرساند،تا اینکه در
شب جمعه اي شخص سائل و مؤمنی در حالی که روزه دار بود بدرخانۀ او آمد و غذایی از آنها خواست،و خاندان یعقوب با
اینکه صداي او را شنیدند ولی گفته اش را باور نکرده و چیزي باو ندادند،سائل مزبور چون از اطعام آنها مأیوس و ناامید
گردید و تاریکی شب او را فرا گرفت گریست و از گرسنگی خویش بخداي تعالی شکایت برد و آن شب را گرسنه خوابید و
فرداي آن روز را نیز روزه گرفت،و از آن سو خاندان یعقوب در آن شب سیر خفتند و روز دیگر هم مقداري از غذاي شب
داشتند،و همین جریان سبب شد که خداوند یعقوب را بفراق یوسف مبتلا کند و بیعقوب وحی شد که آمادة بلاي من باش
ص : 166
و بقضا و قدر من راضی باش،و در مصیبتها صبر کن،و یوسف در همانشب خواب مزبور را دید.و از ابن عباس نیز نظیر همین
مطلب نقل شده.
« وَ نَحْنُ عُصْبَهٌ »
یعنی ما جماعتی هستیم که پشتیبان یکدیگر بوده و بهم کمک میدهیم،و منظورشان این بود که نفع ما براي پدرمان بیشتر از
آنها است.و برخی گفته اند:منظورشان این بود که ما نیرومندیم و میتوانیم نقشه اي براي از بین بردن یوسف بکشیم.
« لالٍ مُبِینٍ 􀀀 ا لَفِی ضَ 􀀀ان􀀀 إِنَّ أَب »
براستی که پدر و مادر ضلالتی آشکار است،یعنی مراعات عدالت را در مورد محبت ماها نمی کند و راه افراط را پیش گرفته
است.و برخی گفته اند:
معناي این جمله اینست که پدر ما در مورد تربیت فرزند و تدبیر کارهاي دنیا اشتباه میکند زیرا نیروي ما براي ادامۀ امور
زندگی و تدبیر در کار مواشی و چهارپایان و سایر اموال او بیشتر است و با اینحال آن دو را بیش از ما دوست دارد...و
گمراهی در دین نبوده و گرنه افرادي کافر بوده اند و این خلاف « پدر ما در ضلالت است ...»: منظورشان از این جمله که گفتند
اجماع است،زیرا اینمطلب مورد اتفاق است که همۀ آنها تابع دین پدر و پیرو آئین او بوده اند.و حدّ اعلاي احترام و تعظیم را
دربارة وي مبذول میداشتند،و بهمین جهت بود که طالب جلب محبت و دوستی او بودند،و ضلالت نیز در اصل لغت بمعناي
عدول و انحراف از چیز است.
و بیشتر مفسران معتقدند که برادران یوسف همگی پیغمبر بوده اند،و جمعی گفته اند:آنها پیغمبر نبوده اند و گرنه آن اعمال از
آنها سر نمیزد.و مرحوم سید مرتضی فرموده است:دلیلی نداریم که آن برادران یوسف که آن کارها را انجام دادند پیغمبر بوده
اند،و بعید نیست که اسباط یعقوب که بمنصب نبوت نائل شدند غیر از آن برادرانی بودند که نسبت بیوسف آن اعمال را انجام
دادند،و از ظاهر قرآن کریم نیز بدست نمیآید که همۀ برادران در آن رفتار و آزارهایی که نسبت بیوسف انجام شد شرکت
داشتند.
و بلخی و جبائی گفته اند:ممکن است برادران یوسف در آن وقت بحدّ بلوغ
ص : 167
نرسیده بوده اند و مکلف نبودند،و از پسران نابالغ معمولا چنین اعمالی سر میزند که مورد سرزنش و ملامت قرار گرفته و بلکه
1)-ما میگردیم و ) « نرتع و نلعب ...» گاهی مستحق کتک میشوند.و گواه بر این قول جمله اي است که پس از این بپدر گفتند
بازي میکنیم.
و ابن بابویه(ره)در کتاب النبوه بسند خود از حنان بن سدیر نقل کرده که گوید:
به امام باقر علیه السلام عرضکردم:فرزندان یعقوب پیغمبر بودند؟فرمود:نه،ولی اسباط و فرزندان پیغمبران الهی بودند و پیش از
آنکه از دنیا بروند همه توبه کردند و از رفتار خویش متنبه شدند.و حسن گفته:مردانی بودند که بحدّ بلوغ رسیده و عملشان
گناهی صغیره بود که از آنها سر زد.
« اُقْتُلُوا یُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً »
بیکدیگر گفتند:یوسف را بکشید یا بسرزمینی دور از چشم پدر بیفکنید که دسترسی بدو نداشته باشد،و برخی گفته اند:یعنی
او را در جایی بیندازید که درندگان او را بخورند یا بوضع دیگري هلاك شود.
« یَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبِیکُمْ »
تا توجه پدرتان از یوسف قطع شود و محبت وي خالص براي شما گردد.یعنی اگر او را کشتید یا در سرزمینی دور افکندید از
آن پس پدر متوجه شما خواهد شد و علاقه اش مخصوص شما خواهد گردید.
« صالِحِینَ 􀀀 وَ تَکُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً »
و پس از قتل یوسف و یا دوري وي توبه میکنید،یعنی پس از اینکه منظور خود را عملی کردید و بهدف خود رسیدید از کردة
خود توبه میکنید و در نتیجه مردمانی صالح و شایسته میشوید،و از این کلام معلوم میشود که کار خود را گناهی میدانستند که
قابل توبه است،و این وجهی است که بیشتر مفسران گفته اند،و حسن گفته:یعنی کار دنیاي شما روبراه میشود و میانۀ شما با
پدر
ص : 168
بیاء است-و منظور مؤلف(ره)یا - « یَرْتَعْ وَ یَلْعَبْ » 1) -پوشیده نماند که قرائت مشهور در آیه اي که پس از این خواهد آمد -1
معناي آن است که از آیه استفاده میشود،چون منظورشان این بود که یوسف را همراه ما بفرست تا با ما گردش و بازي کند.و
بنون خوانده اند. « نرتع و نلعب » یا قرائتی است که از بسیاري نقل شده که
اصلاح میگردد.و روي قول آن دسته که گفته اند:آنها نابالغ بودند در اینجا این سؤال پیش میآید که چگونه با اینکه نابالغ
بودند این حرف را زدند و آیا این حرف دلیل بر بلوغ آنها نمی شود؟آنان در جواب گفته اند:دانستن چنین مطلبی از افراد
نابالغی که در دامن انبیاء الهی تربیت شده و از فرزندان ایشان بوده اند بعید نیست.
و در اینکه گویندة این سخن کدامیک از آنها بوده اند اختلاف است،وهب گفته:
گویندة آن شمعون بود،و مقاتل گفته:رو بین بوده است.
«... لا تَقْتُلُوا یُوسُفَ 􀀀 ائِلٌ مِنْهُمْ 􀀀 الَ ق 􀀀ق»
یکی از آن برادران گفت:او را در قعر چاه بیفکنید تا بعضی از رهگذران و مسافران او را بر داشته و بدیار دیگري ببرند.و
گویندة این قول بگفتۀ قتاده و ابن اسحاق:روبین بوده که پسر خالۀ یوسف بود،و نظرش دربارة او بهتر از دیگران بود،و بگفتۀ
اصم و زجاج:یهودا بود که از نظر سن و فضل و شخصیت برتر از دیگران بوده است،و مطابق روایتی که علی بن ابراهیم در
تفسیر خود نقل کرده،گویندة این سخن:لاوي بوده.و دربارة آن چاه نیز اختلاف است،قتاده گفته:چاه بیت المقدس بود،و
وهب گفته:چاه مزبور در سرزمین اردن بوده،و کعب گفته:
بین مدین و مصر قرار داشته،و مقاتل گفته:در سه فرسنگی منزل یعقوب بوده است.
« اعِلِینَ 􀀀 إِنْ کُنْتُمْ ف »
یعنی اگر میخواهید دربارة یوسف کاري انجام دهید اینکار را بکنید نه اینکه مستقیماً او را بکشید.و ابن عباس گفته:یعنی اگر
براستی تصمیمی دربارة یوسف دارید چنین کنید.و به حسن گفتند:آیا ممکن است مؤمن حسد ورزد؟ گفت:مگر داستان
پسران یعقوب را فراموش کرده اي؟
ص : 169
[ [سوره یوسف ( 12 ): آیات 11 تا 12
اشاره
( حافِظُونَ ( 12 􀀀 إِنّ لَهُ لَ
􀀀
ا غَداً یَرْتَعْ وَ یَلْعَبْ وَ ا 􀀀 اصِحُونَ ( 11 ) أَرْسِلْهُ مَعَن 􀀀 إِنّ لَهُ لَن
􀀀
ی یُوسُفَ وَ ا 􀀀 تَأْمَنّ عَل
ا􀀀 لا 􀀀 ا لَکَ 􀀀 ا م 􀀀ان􀀀 ا أَب 􀀀 الُوا ی 􀀀ق
ترجمه:
گفتند:اي پدر چرا دربارة یوسف از ما ایمن نیستی با اینکه ما خیرخواه او هستیم( 11 )فردا او را همراه ما بفرست تا(با ما)بگردد
.( و بازي کند و ما از وي نگهبانی میکنیم( 12
تفسیر:
خداي سبحان در اینجا بیان میکند که پس از آنکه آراء آنها دربارة یوسف متفق شد چگونه از پدر درخواست کردند.
« ی یُوسُفَ 􀀀 تَأْمَنّ عَل
ا􀀀 لا 􀀀 ا لَکَ 􀀀 ا م 􀀀ان􀀀 ا أَب 􀀀 الُوا ی 􀀀ق»
با اینکه ما نظري جز خیر « اصِ حُونَ 􀀀 إِنّ لَهُ لَن
􀀀
وَ ا » ؟ گفتند اي پدر چرا دربارة کار یوسف بما اعتماد نداري و خاطرت آسوده نیست
خواهی نسبت بدو نداریم،و از اینجمله معلوم میشود که یعقوب علیه السلام از فرستادن یوسف بهمراه آنها خودداري میکرد.
« ا غَداً یَرْتَعْ وَ یَلْعَبْ 􀀀 أَرْسِلْهُ مَعَن »
فردا او را بهمراه ما بصحرا بفرست که اگر بفرستی ما گردش و بازي میکنیم و منظورشان بازیهاي حلال و مباح مانند
تیراندازي و مسابقۀ در دویدن و امثال آنها بوده.و در حدیث است که بازي کردن حرام است مگر در سه چیز:بازي با اسب،و
تیر اندازي،و شوخی با همسر.
« حافِظُونَ 􀀀 إِنّ لَهُ لَ
􀀀
وَ ا »
و ما از یوسف محافظت و نگهبانی میکنیم تا وقتی که او را بتو بازگردانیم،و یا در وقت بازي او را محافظت میکنیم.و حسن
گفته:هنگامی که
ص : 170
یوسف را در چاه انداختند هفده ساله بود،و تا وقتی که بپدر رسید هشتاد سال طول کشید که اینمدت هم چنان در بلاء بود،و
پس از دیدار پدر نیز بیست سال دیگر زنده بود که وقتی از دنیا رفت صد و بیست سال از عمرش گذشته بود.و برخی گفته
اند:روزي که در چاه افتاد ده ساله بود،و دیگري گفته دوازده ساله بود،و بعضی گفته اند:هفت ساله یا نه ساله بود و هنگامی
که بپدر رسید چهل ساله بود.و این قول ابن عباس و دیگران است.و در این آیات نشانۀ این مطلب هست که آنها حسد خود را
نسبت بیوسف اظهار کردند و یعقوب علیه السلام وي را از گزند آنان محافظت میکرد و از فرستادن او بهمراه آنان خودداري
مینمود،و اعتماد بآنها نداشت.
ص : 171
[ [سوره یوسف ( 12 ): آیات 13 تا 18
اشاره
إِنّ إِذاً
􀀀
الُوا لَئِنْ أَکَلَهُ اَلذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْ بَهٌ ا 􀀀 افِلُونَ ( 13 ) ق 􀀀 خافُ أَنْ یَأْکُلَهُ اَلذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غ 􀀀 الَ إِنِّی لَیَحْزُنُنِی أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَ أَ 􀀀ق
لا یَشْعُرُونَ ( 15 ) وَ 􀀀 ذا وَ هُمْ 􀀀􀀀 ا إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ ه 􀀀 ابَتِ اَلْجُبِّ وَ أَوْحَیْن 􀀀 فَلَمّ ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ یَجْعَلُوهُ فِی غَی
ا 􀀀 خاسِر ( 14 ) 􀀀لَ وُنَ
کُنّ
ا􀀀 لَو ا وَ 􀀀 ا أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَن 􀀀 ا فَأَکَلَهُ اَلذِّئْبُ وَ م 􀀀 اعِن 􀀀 ا یُوسُفَ عِنْدَ مَت 􀀀 ا نَسْتَبِقُ وَ تَرَکْن 􀀀 إِنّ ذَهَبْن
􀀀
ا ا 􀀀ان􀀀 ا أَب 􀀀 الُوا ی 􀀀 شاءً یَبْکُونَ ( 16 ) ق 􀀀 اهُمْ عِ 􀀀 جاؤُ أَب 􀀀
( ا تَصِفُونَ ( 18 􀀀 ی م 􀀀 انُ عَل 􀀀 اَللّ اَلْمُسْتَع
􀀀
الَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَ هُ 􀀀 ی قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ ق 􀀀 جاؤُ عَل 􀀀 صادِقِینَ ( 17 ) وَ 􀀀
ترجمه:
یعقوب گفت:بردن او مرا غمگین میکند و می ترسم شما از وي غفلت کنید و گرگ او را بخورد( 13 )گفتند اگر با
وجود(برادرانی مانند)ما که گروهی متحد و
ص : 172
نیرومندیم باز هم گرگ او را بخورد در چنین صورتی ما زیانکار خواهیم بود( 14 )و چون او را بردند و متفق شدند که او را در
ته چاه بیاندازند ما بدو وحی کردیم که (غمگین مباش که روزي)تو آنها را بکار بدشان آگاه سازي و آنها ندانند(که تو
یوسف هستی)( 15 )و شبانه با چشم گریان بنزد پدر آمدند( 16 )و گفتند:اي پدر ما براي مسابقه(در دویدن)رفتیم و یوسف را
پیش اثاث خود گذاردیم و گرگ او را خورد ولی تو سخن ما را باور نخواهی کرد اگر چه راستگو باشیم( 17 )و پیراهن او را
رنگین بخون دروغی(نزد یعقوب)آوردند،و او گفت:(داستان اینگونه نیست)بلکه نفس شما اینکار را برایتان جلوه داده و صبر
.( نیکو باید(تا این بلاء را تحمل کنم)و خدا کمک کار من است(و از او کمک خواهم)در تحمل آنچه شما اظهار میدارید( 18
شرح لغات:
حزن:اندوه دل در فراق محبوب.
شعور:ادراك چیزي بنحو دقیق و باریک بمانند باریکی مو.
عشاء:آخر روز،و یا اول تاریکی شب.
استباق:از سبق و مسابقه است که آن بر سه گونه است:مسابقه در تیر اندازي که باتفاق علماء جایز است،و مسابقه در اسب
دوانی و شتر که نزد ما جایز است،و مسابقۀ در دویدن که اگر در مقابل پول و جایزه اي باشد نزد شافعی و جمعی جایز
نیست،و ابو حنیفه آن را مطلقاً جایز دانسته چه در برابر جایزه اي باشد و چه نباشد،و جمعی از علماي ما نیز همین قول را اختیار
کرده اند.
با دال بی نقطه قرائت کرده و معناي آن خون تازه « بدم کدب » دم کذب:یعنی خونی که دروغ بود،و از عایشه نقل شده که
است.
تسویل:جلوه دادن نفس چیزي را که جلوه و حسنی ندارد.
تفسیر:
خداي سبحان در این آیات خبر میدهد که چون نسبت بیوسف اظهار شفقت و خیر خواهی نمودند یعقوب مصمم شد وي را
بهمراه آنان بصحرا بفرستد ولی با اینحال
ص : 173
آنها را وادار بمحافظت و نگهبانی او کرده چنین گفت:
« إِنِّی لَیَحْزُنُنِی أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ »
همین که او را از من دور کنید مرا غمگین میسازد،یا مفارقتش مرا محزون سازد.
« افِلُونَ 􀀀 خافُ أَنْ یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غ 􀀀 وَ أَ »
و میترسم در وقتی که شما از او غافل هستید و سر گرم کارهاي خود میباشید گرگ او را بخورد.و گفته اند:در آن سرزمین
گرگ بسیار بود و تصادفاً در آن وقت گرگها بمردم حمله میکردند و آنها را طعمۀ خود میساختند.
و برخی گفته اند:یعقوب در خواب دید مثل اینکه ده تا گرگ بیوسف حمله ور شده و میخواهند او را بکشند،در اینمیان یکی
از آن گرگها بحمایت از یوسف برخاست و مانع کشتن او شده تا بالآخره دید زمین شکافته شد و یوسف در زمین فرو رفت و
پس از سه روز از آنجا بیرون آمد،و همین سبب شد که یعقوب راه بهانه اي بدانها نشان دهد و گرنه خود برادران یوسف
نمیدانستند چه بهانه اي براي کار خود بیاورند.
اللّ علیه و آله-روایت شده که فرمود:تلقین دروغ بکسی نکنید(و راه بهانه و دروغ را بکسی یاد
􀀀
و از رسول خدا-صلی ه
ندهید)که دروغ میگوید،چون که پسران یعقوب نمیدانستند که گرگ انسان را میخورد تا وقتی که از پدر شنیدند و یعقوب
تلقین بدانها کرد،و این دلیل بر اینمطلب است که نباید راه نشان دشمن داد.
و برخی گفته اند:یعقوب ترس آن را داشت که برادران او را بکشند.ولی تصریح به این سخن نکرد و از روي کنایه آنها را
گرگ نامیده و نظر خود را اظهار کرد.و ابن عباس گفته:صریحاً آنها را گرگ خوانده.
« خاسِرُونَ 􀀀 إِنّ إِذاً لَ
􀀀
الُوا لَئِنْ أَکَلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَهٌ ا 􀀀ق»
اگر با اینحال که ما پشتیبان یکدیگر هستیم و از برادرمان دفاع میکنیم نتوانیم گرگ را از او دور سازیم تا او را بخورد،در
إِذاً » چنین حالی ما زیانکاریم و مانند آن کسانی هستیم که بر خلاف میلشان سرمایۀ خود را از دست بدهند.و یا معناي جملۀ
آنست که ما افرادي ناتوان و ضعیف خواهیم بود.و حسن گفته:بخدا آنها براي یوسف وحشتناکتر و خطرناکتر از « خاسِرُونَ 􀀀لَ
ص : 174
گرگ بودند.و برخی گفته اند:معناي جمله آن است که ما او را یا حقش را تباه و ضایع کرده ایم.
« ابَتِ الْجُبِّ 􀀀 فَلَمّ ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ یَجْعَلُوهُ فِی غَی
ا􀀀 »
در آمده معلوم « جب » که بر سر « و لام »، الف » و چون او را بردند و همگی تصمیم گرفتند تا در قعر چاهش افکنند...و از حرف
میشود چاه مزبور چاه معروفی بوده که مسافران و کاروانها بر سر آن میآمده و سر راه آنان بوده است.و برخی گفته اند:برادران
بدنبال چاه کم آبی میگشتند که یوسف را در آن بیندازند تا هم بمنظور خود برسند و هم آنکه یوسف در آب چاه غرق
نشود.و از اینرو وي را در چاه مزبور انداختند.و بعضی هم گفته اند:او را در گوشه اي از چاه قرار دادند.
و گفته اند:همین که یعقوب وي را بهمراه آنان روانه کرد در آغاز کمال احترام و محبت را نسبت باو معمول داشتند ولی
هنگامی که بصحرا رسیدند عداوت خود را نسبت بدو اظهار کرده و شروع به زدن او کردند،یوسف در آن وقت بهر کدامیک
بلند شد.در اینوقت خواستند او را « یا ابتاه » از آنها پناه میبرد آنها او را از خود رانده و حمایتش نکردند تا بالآخره صدایش به
بقتل رسانند ولی یهوذا آنها را از اینکار جلوگیري کرد،و در روایتی که بعضی از اصحاب ما از ائمه علیهم السلام روایت کرده
اند لاوي آنها را از اینکار ممانعت کرد و مانع قتل یوسف شد،پس او را بکنار چاه آوردند و هر چه او را در میان چاه آویزان
میکردند،یوسف دست بلبۀ چاه میگرفت تا بالآخره پیراهن از تنش بیرون آورده و هر چه میگفت:این پیراهن را در بدن من
بگذارید تا خود را بدان بپوشانم در جوابش میگفتند:خورشید و ماه و یازده ستاره را بخوان تا همدم و یار تو باشند،در اینوقت
او را در چاه آویزان کرده و چون به نیمۀ چاه رسید بقعر چاه رهایش کردند تا بدین ترتیب بمیرد،ولی چون در ته چاه آب بود
در آب افتاد و سپس بطرف سنگی که در آنجا بود رفته و روي آن ایستاد،و سدي گفته:یهوذا براي او غذا میآورد(تا وقتی که
از چاه بیرون آمد).
و بگفته دیگري:چاه براي او روشن شد و آبش شیرین گردید بطوري که از
ص : 175
آب و نان بی نیاز شد،و مقاتل گفته:آب چاه تیره بود ولی یوسف که در آن افتاد زلال و صاف شد،و خداوند فرشته اي بر وي
موکل کرد تا او را محافظت کند و غذایش دهد.
و بقولی جبرئیل همدم او شد.
و گفته اند:خداي تعالی بسنگی در ته چاه فرمان داد تا بالا آمده و یوسف روي آن قرار گرفت،و در آن وقت بدن یوسف
برهنه بود،و ابراهیم خلیل علیه السلام را نیز وقتی در آتش انداختند بدنش را برهنه کردند و در آنجا جبرئیل علیه السلام
پیراهنی از حریر بهشت براي ابراهیم آورد و بدن آن حضرت را با آن پیراهن پوشانید،و پیراهن مزبور نزد ابراهیم علیه السلام
بود و چون از دنیا رفت آن پیراهن باسحاق رسید و پس از اسحاق نیز بیعقوب منتقل گشت،و یعقوب آن را در بسته اي بست و
بگردن یوسف آویزان نمود،در اینوقت جبرئیل بنزد وي آمد و آن بسته را از گردنش باز کرده و پیراهن مزبور را از میان آن
بیرون آورد و بر بدن یوسف پوشانید،و این حدیثی است که مفضل از امام صادق علیه السلام روایت کرده و حضرت دنبالش
فرمود:پیراهن مزبور همان پیراهنی بود که چون کاروانیان از مصر حرکت کردند و آن را همراه خود آوردند یعقوب که در
و در کتاب النبوه بسندش از ابی سیار از امام «... من بوي یوسف را استشمام میکنم »: فلسطین بود بوي آن را شنیده و گفت
صادق علیه السلام روایت کرده که آن حضرت فرمود:هنگامی که برادران یوسف را در چاه انداختند جبرئیل بر وي نازل شده
گفت:اي پسر چه کسی تو را در چاه انداخت؟یوسف جواب داد:برادرانم بخاطر منزلتی که نزد پدر داشتم بمن حسد بردند و
بدینجهت بچاهم انداختند.جبرئیل گفت:
آیا میخواهی از چاه بیرون آیی؟ یوسف پاسخداد:با خداي ابراهیم و اسحاق و یعقوب است که اگر خواهد مرا نجات خواهد
داد.
جبرئیل گفت:خداي ابراهیم و اسحاق و یعقوب میفرماید این کلمات را بگو:
اللهم انی اسئلک بان لک الحمد لا اله الا انت بدیع السماوات و الارض یا ذا الجلال و الاکرام ان تصلی علی محمد و آل »
محمد و أن تجعل لی من أمري فرجاً و مخرجاً و ترزقنی
ص : 176
« من حیث أحتسب و من حیث لا أحتسب
(1)
.پس از این دعا بود که خداوند او را از چاه نجات داده و از مکر آن زن او را محافظت کرد و سلطنت مصر را از جایی که
گمان نمیکرد بوي عطا فرمود.
یا اله ابراهیم و اسحاق و یعقوب ارحم ضعفی و قله حیلتی »: و علی ابن ابراهیم روایت کرده که یوسف در چاه این دعا را خواند
و بیوسف وحی کردیم،حسن گفته:خداوند در همان چاه بیوسف مقام نبوت را عطا فرمود،و « ا إِلَیْهِ 􀀀 وَ أَوْحَیْن »(2) « و صغري
بنجات و فرمانروایی مصر نویدش داد.
« لا یَشْعُرُونَ 􀀀 ذا وَ هُمْ 􀀀􀀀 لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ ه »
یعنی پس از این بکار زشتشان آگاهشان خواهی کرد،و منظور همان جمله اي است که در آخر سوره خداوند ذکر فرموده که
آیا هیچ میدانید نسبت بیوسف و برادرش چه کردید؟... - «... ا فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ وَ أَخِیهِ 􀀀 هَلْ عَلِمْتُمْ م » : ببرادران گفت
« لا یَشْعُرُونَ 􀀀 وَ هُمْ »
یعنی در وقتی که نمیدانند تو همان یوسف هستی.و این وحی که در اینجا بیان شده مانند وحیی است که بسایر پیمبران میشد.و
مجاهد و قتاده گفته اند:
خداوند در همان چاه باو وحی فرمود و او را پیغمبر قرار داد،و از جمله چیزهایی که باو وحی شد این بود که:حال خود را
مکتوم دار،و در مقابل پیش آمدهاي ناگوار صبر کن که بزودي رفتار برادران را نسبت بخود بآنها خواهی گفت در وقتی که
تو را نمی شناسند.
یعنی جزاء رفتار « لتنبئنهم » و بعضی در معناي این جمله گفته اند:یعنی آنها نمیدانند که بتو وحی شده.و برخی گفته اند:معناي
که « بتو خواهم گفت و معلومت خواهد شد » آنها را خواهی داد.چنانچه عرب در مورد تهدید کسی که کار بدي کرده میگوید
منظور
ص : 177
1) -یعنی خدایا از تو میخواهم که ستایش مخصوص تو است،و معبودي جز تو نیست، اي پدید آرندة آسمانها و زمین،اي -1
داراي جلالت و بزرگواري-از تو میخواهم-که درود فرستی بر محمد و خاندان محمد و در کار من گشایش و فرجی قرار
دهی و از آنجا که گمان دارم و از جایی که گمان ندارم روزیم دهی.
2) -یعنی اي خداي ابراهیم و اسحاق و یعقوب به ناتوانی و بیچارگی و خردسالی من ترحم فرما. -2
این است که سزاي تو را خواهم داد.و ابن عباس گفته:منظور همان جریانی است که در وقت ورود برادران بمصر،یوسف آنها
را شناخت و آنها او را نمی شناختند و در آن وقت یوسف پیمانه را در دست گرفت و دستی بدان زده سپس گفت:این ظرف
بمن خبر میدهد که شما برادري داشته و او را در چاه انداخته اید و ببهاي ناچیزي او را فروخته اید.
« شاءً یَبْکُونَ 􀀀 اهُمْ عِ 􀀀 جاءُو أَب 􀀀 وَ »
و شبانه یا آخر روز که شد گریان بنزد پدر آمدند، و اینکه تا شب صبر کردند براي این بود که بدینوسیله امر را بر پدر مشتبه
کرده و در تاریکی جرئت بیشتري براي عذر تراشی داشته باشند و اینکه تظاهر بگریه کردند براي آن بود که خود را راستگو
جلوه دهند.و از اینجا معلوم میشود که گریه دلیل بر صدق دعواي گریه کننده نیست.و سدي گفته:چون یعقوب گریۀ آنها را
دید پریشان شد و پرسید:چه شده؟در جواب گفتند:
« ا نَسْتَبِقُ 􀀀 إِنّ ذَهَبْن
􀀀
ا ا 􀀀ان􀀀 ا أَب 􀀀ی»
پدر جان ما براي مسابقه رفتیم،جبائی و سدي گفته اند:
یعنی بمسابقۀ دو رفته بودیم.و زجاج گفته:یعنی بمسابقۀ تیر اندازي رفته بودیم.
« ا􀀀 اعِن 􀀀 ا یُوسُفَ عِنْدَ مَت 􀀀 وَ تَرَکْن »
و یوسف را براي حفاظت پیش اثاثیه گذارده بودیم.
« صادِقِینَ 􀀀 کُنّ
ا􀀀 لَو ا وَ 􀀀 ا أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَن 􀀀 فَأَکَلَهُ الذِّئْبُ وَ م »
و گرگ او را خورد،و تو ما را تصدیق نخواهی کرد اگر چه ما راست گو باشیم براي آنکه تو دربارة یوسف نسبت بما
بدگمان و ظنین هستی.و نگفتند:تو هر راستگویی را تصدیق نمی کنی بلکه چون حسد برادران را دربارة یوسف میدانست و از
طرفی نسبت بیوسف محبت شدیدي داشت دربارة آنها بدگمان و ظنین بود.
« ی قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ 􀀀 جاءُو عَل 􀀀 وَ »
و بهمراه خود پیراهن یوسف را آغشته بخون آوردند و گفتند:این همان خون یوسف است که در وقت دریدن گرگ به
پیراهن او ریخته است.
و ابن عباس و مجاهد گفته اند:بزغاله اي را کشتند و خون او را بپیراهن یوسف ریختند،و برخی گفته اند آهویی را کشتند و
خونش را به پیراهن وي ریختند.ولی (فراموش کردند که پیراهن یوسف را بدرند و)هم چنان سالم بدست یعقوب دادند و
ص : 178
فکر نکردند که اگر گرگ انسانی را بخورد جامه اش را میدرد،و حسن گفته:یعقوب بدانها گفت:پیراهنش را بمن نشان دهید
و چون نشانش دادند و آن را صحیح و سالم دید گفت:بخدا تا بامروز گرگی حلیم تر از این گرگ ندیده ام که فرزند مرا
خورده ولی پیراهنش را ندریده است.و در حدیث است که پیراهن را بصورت خود انداخت و گفت:
اي یوسف براستی که گرگ مهربانی تو را خورده است که گوشت تنت را دریده و خورده است ولی پیراهنت را ندریده.
و شعبی گفته:در پیراهن یوسف سه آیت(و نشانۀ خارق العاده)بود یکی آن وقتی که(در داستان زلیخا و عزیز مصر)از پشت سر
درید،و دیگر در وقتی که آن را بروي پدر انداختند و بینا شد،و دیگر آن وقتی که برادران آن را با خون دروغی بنزد یعقوب
آوردند که یعقوب فهمید اگر گرگ یوسف را خورده بود پیراهنش را میدرید.و برخی گفته اند:همین که یعقوب این سخن را
گفت(که چگونه گرگی بوده که او را خورده ولی پیراهنش را ندریده است)آنان گفتند:دزدان او را کشتند،یعقوب در جواب
آنها گفت:چگونه خودش را کشته ولی پیراهنش را نبرده اند با اینکه احتیاج آنها به پیراهن یوسف بیشتر از کشتن او بود.
« الَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً 􀀀ق»
یعقوب که نسبت بدانها ظنین شده بود گفت:نه گرگ او را خورده و نه دزدان او را کشته اند بلکه نفسهاي شما کاري را در
نظر شما جلوه داده که خود دانسته اید.و أبو مسلم و جبائی گفته اند:یعنی شما دربارة یوسف کاري را که انجام داده اید
بیکدیگر آسان جلوه داده تا بالآخره آنچه را خواسته اید انجام داده اید.و اینکه یعقوب حرف آنها را ردّ کرد(و سخنشان را
باور نکرده و دروغشان را آشکار نمود) روي وحی خدا بود(که دروغشان را بوي خبر داد)و بعضی گفته اند:از روي حدس
صائب و فراست او بود که دروغ آنها را دانست.
« فَصَبْرٌ جَمِیلٌ »
یعنی صبر من در برابر این مصیبت صبري نیکو و جمیل است که بیتابی و شکوه اي بمردم نمیکنم.و برخی گفته اند:یعنی صبر
اللّ روحه گفته است:صبر در
􀀀
جمیل بهتر و نیکوتر از آن بیتابی است که سودي ندارد،و سید مرتضی قدس ه
ص : 179
وقتی جمیل است که بخاطر خدا باشد و چون صبر در اینمورد اینگونه بود متصف باین وصف گردید.و بعضی گفته اند:بلاء
در سن کهولت بر یعقوب نازل شد و در سن خرد سالی بر یوسف،و هر دوي آنها گناهی نداشتند،یعقوب مبتلاي باندوه
گردید،و یوسف ببردگی افتاد و خداوند شاهد و ناظر همۀ این بلاها بود تا وقتی که گشایش و فرج عنایت فرمود و همۀ آنها
روي آزمایش و امتحان صورت گرفت.
« ا تَصِفُونَ 􀀀 ی م 􀀀 انُ عَل 􀀀 اللّ الْمُسْتَع
􀀀
وَ هُ »
یعنی در دفع آنچه شما اظهار میدارید بخدا استعانت جسته و از وي کمک میخواهم،و یا در تحمل تلخی و دشواري صبر بر
این مصیبت بخدا استعانت میجویم.
و پس از این جریان یوسف سه روز در چاه ماند.
ص : 180
[ [سوره یوسف ( 12 ): آیات 19 تا 20
اشاره
ما یَعْمَلُونَ ( 19 ) وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ 􀀀 اَللّ عَلِیمٌ بِ
􀀀
ضاعَهً وَ هُ 􀀀 لامٌ وَ أَسَرُّوهُ بِ 􀀀 ذا غُ 􀀀􀀀 ي ه 􀀀 ا بُشْر 􀀀 الَ ی 􀀀 ی دَلْوَهُ ق 􀀀 ارِدَهُمْ فَأَدْل 􀀀 سَیّ فَأَرْسَلُوا و
ارَهٌ 􀀀 جاءَتْ 􀀀 وَ
( اَلزّ ( 20
اهِدِین 􀀀 ک فِیهِ مِنَ انُوا 􀀀 و اهِمَ مَعْدُودَهٍ 􀀀 بَخْسٍ دَر
ترجمه:
و کاروانی بیامد و آب آور خویش را فرستادند(که آب بیاورد)و او دلو خویش را(بچاه)بینداخت و گفت:مژدگانی که این
پسریست(که بجاي آب از چاه بر آمد) و بمنظور تجارت او را پنهان داشتند و خدا دانا بود که چه میکنند( 19 )و یوسف را
.( ببهایی اندك(و ناچیز)بدرهمی چند فروختند و دربارة او بی رغبت بودند( 20
شرح لغات:
وارد:کسی است که پیشاپیش قافله براي پیدا کردن و آوردن آب میرود.
بضاعه:قسمتی از مال که براي تجارت و سوداگري اختصاص میدهند.
یعنی حق او را در پیمانه یا وزن کم داد. « بخسه فی الکیل او الوزن » بخس:کم دادن حق،میگویند
تفسیر:
« سَیّ
ارَهٌ 􀀀 جاءَتْ 􀀀 وَ »
کاروانی بیامد،و گفته اند:کاروان مزبور از مدین بمصر میرفت ولی راه را گم کردند و هم چنان بیراهه آمدند تا در کنار چاه
منزل کردند،و چاه مزبور در بیابانی دور افتاده و بی آب و علف قرار داشت که چوپانهاي بیابانی و رهگذران
ص : 181
از آن استفاده میکردند و آب شوري داشت که پس از افتادن یوسف آبش شیرین شد و بعضی گفته اند:سر راه کاروانیان
بوده.
« ارِدَهُمْ 􀀀 فَأَرْسَلُوا و »
یعنی کسی را فرستادند تا آب براي ایشان تهیه کند و بعضی نام آن شخص را مالک بن زعر گفته اند.
« ی دَلْوَهُ 􀀀 فَأَدْل »
یعنی دلو خود را در چاه انداخت که آب بکشد،یوسف خود را به طناب دلو آویزان کرد و چون آن مرد دلو را بیرون آورد
اللّ علیه و آله-فرمود:نیمی از همۀ زیبایی ها را به یوسف دادند و
􀀀
پسر زیبایی را دید که در زیبایی بی نظیر بود،و پیغمبر-صلی ه
نیم دیگر را بسایر مردم.و کعب الاحبار گفته:یوسف علیه السلام زیبا روي و داراي موهایی مجعد و چشمانی درشت و میانه
اندام و سفیدرو و چهار شانه و کمر باریک بود،و هر گاه ت بسم میکرد نوري از دندانهایش برق میزد،و چون سخن میگفت
شعاع نوري در سخنش هویدا میگشت که از دندانهاي پیشین او زبانه میکشید، و کسی نمی تواند وصفش را بگوید،زیبایی او
هم چون روشنی روز بود در برابر شب، و شباهت به آدم ابو البشر علیه السلام داشت در آن روزي که خدا او را آفرید و از
روح خود در وي دمید پیش از آنکه دچار نافرمانی گردد،و بعضی گفته اند:این زیبایی بی نظیر را از جدّه اش ساره به ارث
برده بود و ساره یک ششم از حسن نصیبش گشته بود.
« لامٌ􀀀 ذا غُ 􀀀􀀀 ي ه 􀀀 ا بُشْر 􀀀 الَ ی 􀀀ق»
قتاده و سدي گفته اند:همین که یوسف را آویزان به دلو دید،و جبائی گفته:وقتی مشاهده کرد دلو سنگین است نگاهی در چاه
کرد و یوسف را دیده فریاد زد:این پسریست و بدنبال این صدا یوسف را از چاه بیرون آوردند.
« ضاعَهً 􀀀 وَ أَسَرُّوهُ بِ »
مجاهد و سدي گفته اند:یعنی آنان که یوسف را پیدا کردند از ترس آنکه مبادا سایر تجّار مدعی شرکت با آنها در یوسف
گردند او را پنهان کرده و گفتند:این مال التجاره و کالایی است که ساکنان اطراف چاه آن را بما داده اند تا براي آنها
بفروشیم.و ابن عباس گفته:یعنی برادران یوسف(که همان موقع در آنجا حاضر بودند)برادري خود را با وي پنهان کرده و
بکاروانیان گفتند:این بندة ما است
ص : 182
که از دست ما گریخته و در این چاه مخفی شده،و از آن سو بزبان عبرانی به یوسف گفتند:اگر بگویی من برادر ایشان هستم
تو را خواهیم کشت،یوسف نیز از ترس آنکه مبادا او را بکشند چیزي نگفت.
« ما یَعْمَلُونَ 􀀀 اللّ عَلِیمٌ بِ
􀀀
وَ هُ »
یعنی خدا دانا بود که برادران یوسف چه میکنند.
« وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ »
و او را ببهایی ناچیز و اندك فروختند.و ضحاك و مقاتل و سدي گفته اند:یعنی او را ببهاي حرام و نامشروع فروختند،زیرا
نامیده اند براي آنست که برکتی در آن « بخس » بهاي شخص آزاد(که او را بفروشند)نامشروع و حرام است،و اینکه حرام را
نیست.
« اهِمَ مَعْدُودَهٍ 􀀀 دَر »
براي فهماندن کمی و اندك بودن آنها است.و ابن عباس و ابن مسعود و « معدود » بچند درهم اندك.و همین توصیف درهمها به
را که چهل درهم ببالا بود بوزن در نمی آوردند، و درهمهاي مزبور « أوقیه » سدي گفته اند:رسم آنها بر این بود که کمتر از
بیست درهم بود(و از اینرو آن را بخس خوانده اند)و همین معنی از امام سجاد علیه السلام روایت شده است،و آن حضرت
فرمود:برادران درهمها را میان خود تقسیم کردند و بهر کدام دو درهم رسید،و مجاهد گفته:درهمها بیست و دو درهم بود،و
عکرمه گفته:چهل درهم بود.و از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود.هیجده درهم بود.
و در اینکه چه کسی یوسف را فروخت اختلاف است،دسته اي چون ابن عباس و مجاهد و بیشتر مفسران گفته اند:برادران او را
فروختند و یهوذا(یکی از برادران)در کمین بود تا به بیند بسر یوسف چه میآید،و وقتی مشاهده کرد که کاروانیان او را از چاه
بیرون آوردند برادران را خبر کرد و آنان بنزد مالک(که او را از چاه بیرون آورده بود) آمده و یوسف را بوي فروختند،و قتاده
گفته:آنهایی که او را از چاه بیرون آورده بودند وي را در مصر فروختند،و اصم گفته:آنها که از چاه بیرونش آوردند وي را
بکاروانیان فروختند،ولی بهتر همان قول اول است.و ابو حمزه در تفسیر خود ذکر کرده که مالک- بن زعر(که یوسف را یافته
بود)و همراهانش پیوسته تا وقتی یوسف همراهشان بود
ص : 183
خیر و برکت را در کار خود مشاهده میکردند،و چون یوسف را از دست دادند برکت هم از کار آنها رفت.وي گوید:مالک
که چنان دید دلش بحال یوسف سوخت و بنزد او آمده گفت:بگو تو کیستی؟گفت:من یوسف بن یعقوب بن اسحاق بن
ابراهیم هستم، مالک که او را شناخت دامن او را گرفته و گریست و چون فرزندي نداشت از یوسف درخواست کرد که دعا
کند بلکه خداوند فرزندي باو بدهد،یوسف دعا کرد و خداوند بیست و چهار پسر بدو عنایت کرد.
« الزّ
اهِدِین 􀀀 ک فِیهِ مِنَ انُوا 􀀀 و »َ
برخی گفته اند:یعنی آنان که او را خریداري کردند از خریدن او خوشحال نبوده و به این کار بی رغبت بودند زیرا در یوسف
نشانۀ آزادگان و اخلاق نیکان و بزرگان را دیدند و بهمین جهت رغبتی بکار خود نداشتند از بیم آنکه مبادا در اثر خریدن و
بردگی او دچار ناراحتی و نکبتی شوند.و برخی گفته اند:نسبت بخود یوسف بی رغبت بودند زیرا او را براي تجارت و سود
خریداري کرده بودند و منظور دیگري نداشتند.و دیگري گفته:برادران که یوسف را فروختند نسبت بیوسف و یا پولی که
بعنوان بهاي او گرفتند رغبتی نداشتند و بخاطر خودش و یا پول،او را نفروختند بلکه او را فروختند تا روي عمل خود سرپوشی
بگذارند و رفتاري را که انجام داده بودند فاش نشود و منظورشان از اینکار تنها همین بود که وي را بنقطۀ دوري بیندازند.
و قول دیگر آنست که اینها دربارة یوسف رغبتی نداشتند زیرا مقام او را نزد خداي سبحان نمیدانستند و از منزلت او در
پیشگاه خداي تعالی بی خبر بودند،و منافاتی میان همۀ این اقوال نیست و ممکن است آیه را بر همۀ این معانی حمل کرد.و
قول دیگري هست که گفته اند:یعنی آنها که در مصر یوسف را فروختند نسبت بپولی که بعنوان بهاي او گرفتند بی رغبت
بودند زیرا میدانستند آن پول گم شده اي است که آن را پیدا کرده اند و پول تجارت و کالا نبوده است.
ص : 184
[ [سوره یوسف ( 12 ): آیات 21 تا 22
اشاره
مَکَّنّ لِیُوسُفَ فِی اَلْأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ
ا􀀀 ذلِکَ 􀀀 و کَ ا أَوْ نَتَّخِ ذَهُ وَلَداً 􀀀 ی أَنْ یَنْفَعَن 􀀀 واهُ عَس 􀀀 راهُ مِنْ مِصْ رَ لاِمْرَأَتِهِ أَکْرِمِی مَثْ 􀀀 ق اَلَّذِي اِشْتَ الَ 􀀀 و َ
ذلِکَ نَجْزِي 􀀀 اهُ حُکْماً وَ عِلْماً وَ کَ 􀀀 لَمّ بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْن
ا􀀀 و ( لا یَعْلَمُونَ ( 21 􀀀 اَلنّ
اسِ􀀀 أَکْث کِنَّ رََ 􀀀 ی أَمْرِهِ وَ ل 􀀀 الِبٌ عَل 􀀀 اَللّ غ
􀀀
حادِیثِ وَ هُ 􀀀 تَأْوِیلِ اَلْأَ
( اَلْمُحْسِنِینَ ( 22
ترجمه:
و آن کس که در مصر او را خریداري کرد بزنش گفت:مقام او را بسیار گرامی دار شاید ما را سودي دهد یا او را بفرزندي
خویش بگیریم،و اینچنین یوسف را بتمکین و اقتدار رسانیدیم و تا تعبیر خوابها(یا داستانها)را بوي یاد دهیم و خدا بر کارش
مسلط و غالب است ولی بیشتر مردم نمیدانند( 21 )و چون بسن رشد(و کمال)خود رسید فرزانگی و دانشی بدو دادیم و اینچنین
.( نیکو کاران را پاداش دهیم( 22
شرح لغات:
ثوي:اقامتگاه.
اشدّ:جمعی است که مفرد ندارد،و برخی گفته اند:اگر چه بر وزن جمع است اما مفرد میباشد،و برخی گفته اند:جمع است و
واحد آن شدّ است.و معنی آن کمال و رشد است.
تفسیر:
در این آیات خداي سبحان سر نوشت یوسف را پس از فروختن بیان فرموده گوید:
ص : 185
« واهُ 􀀀 راهُ مِنْ مِصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَکْرِمِی مَثْ 􀀀 الَ الَّذِي اشْتَ 􀀀 وَ ق »
آن کس از مصریان که او را خرید بزنش گفت:مقام یوسف را گرامی دار و در جاي خوبی او را جاي ده،و خریدار یوسف
بود و او « عزیز » خزینه دار پادشاه مصر و جانشین او و فرمانده لشگرش شخصی بنام قطفیر و بقول بعضی اظفیر بود که ملقب به
پیش زنان نمیرفت،و این لقب مال هر کسی بود که منصب او را داشت.و هنگامی که یوسف خواب پادشاه مصر را تعبیر کرد
این لقب را بیوسف دادند و بجاي عزیز او را منصوب داشتند،و بگفتۀ ابن عباس:مالک بن زعر یوسف را بچهل دینار پول و
یک جفت کفش و دو جامۀ سفید بعزیز مصر فروخت،و وهب گفته:یوسف را در بازار مصر براي فروش آوردند و خریداران
هم چنان قیمت او را بالا بردند تا وقتی که او را به هم وزنش از پول و مشک و حریر فروختند،و عزیز مصر او را ببهاي مزبور
بود آورده بدو گفت:مقامش را گرامی دار. « زلیخا » و ملقب به « راعیل » خریداري کرد و بنزد زنش که موسوم به
« ا􀀀 ی أَنْ یَنْفَعَن 􀀀 عَس »
شاید ما او را بفروشیم و از بهایش سود ببریم.
« أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً »
یا او را بفرزندي بگیریم چون ما فرزندي نداریم،و این سخن را وقتی گفت که یوسف را از نظر زیبایی و عقل و تدبیر در
کارها،جوانی کامل و آراسته دید،و آنچه گفتیم:روي همان قولی است که گفته اند:عزیز مصر همان خزینه دار و جانشین
سلطان بود،و سلطان مردي از عمالقه و نامش ریان بن ولید بوده و گفته اند:
پادشاه مزبور زنده بود تا وقتی که بیوسف ایمان آورده و پیرو دین او گردید و سپس از دنیا رفت و یوسف پس از او زنده
بود،تا شخصی دیگر بنام قابوس بن مصعب بسلطنت رسید و چون یوسف او را بدین حق دعوت کرد نپذیرفت.
و ابن عباس گفته:عزیز همان پادشاه مصر بود،و در حدیثی هم که از امام سجاد- علیه السلام روایت شده همین گونه است.
« مَکَّنّ لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ
ا􀀀 ذلِکَ 􀀀 و کَ »َ
یعنی چنانچه یوسف را از نعمت سلامتی برخوردار کرده و از چاه بیرون آوردیم هم چنان او را در زمین مقتدر ساختیم باین-
ترتیب که دل عزیز را نسبت باو مهربان کردیم تا بدینوسیله در روي آن سر زمین که عزیز
ص : 186
در آن فرمانروا بود مقتدر و نافذ الکلمه گردید.
« حادِیثِ 􀀀 وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَ »
معناي این جمله در ذیل آیۀ 6 گذشت.
« ی أَمْرِهِ 􀀀 الِبٌ عَل 􀀀 اللّ غ
􀀀
وَ هُ »
و خدا بر کار یوسف مسلط و غالب بود که او را محافظت کند و متکفل روزي او گردد تا وقتی که او را بدانچه مقدر فرموده
بود از سلطنت و نبوت برساند. و برخی ضمیر را بخدا برگردانده و گفته اند:یعنی خدا بر کار خویش مسلط و غالب است که
چیزي نمی تواند جلوگیر او شود و هر چه را خواهد و بهر گونه که خواهد انجام دهد.
« لا یَعْلَمُونَ 􀀀 النّ
اسِ􀀀 أَکْث کِنَّ رََ 􀀀 وَ ل »
ولی بیشتر مردم این حقیقت را نمیدانند،و بعضی گفته اند:یعنی نمیدانند که خداوند سر انجام کار یوسف را بکجا میکشاند و
او را بچه مقامی نائل میکند.
« لَمّ بَلَغَ أَشُدَّهُ
ا􀀀 و »َ
یعنی و چون یوسف بحد اعلاي جوانی و کمال و نیرو و عقل رسید.
از هیجده سال تا سی سال را گویند،و برخی گفته اند:حد اعلاي اشدّ چهل سالگی است و بیشتر گفته « اشد »: و ابن عباس گفته
کسی را که خداوند شصت سال عمرش داد حجتش را »: اند:شصت سالگی است.و تأیید این قول را میکند حدیثی که میگوید
از سی و سه سالگی است و ضحاك گفته:از بیست « اشدّ » و مجاهد و بسیاري از مفسرین گفته اند:ابتداي « بر او تمام کرده
سالگی است.
« اهُ حُکْماً وَ عِلْماً 􀀀 آتَیْن »
ما بدو حکمت و دانشی دادیم و منظور از حکمت آن گفتار برنده اي است که بفرزانگی بخواند،و منظور از علم و دانش
همان بیان کردن چیزي است به همان گونه که هست بنحوي که در دل اثر کند-چنانچه علی بن عیسی گفته-و ابن عباس
گفته:منظور از حکمت همان نبوت است،و منظور از علم علم شریعت میباشد.و برخی گفته اند:معناي حکم،دعوت بسوي دین
خدا و منظور از علم همان علم شریعت است.و قول دیگر آنست که منظور از حکم حکومت و قضاوت میان مردم و از
علم،علم براههاي مصالح کار مردم بود،زیرا مردم وقتی قضاوت و حکومتی را بنزد عزیز میبردند بیوسف دستور میداد میان آنها
قضاوت کند چون خرد و درایت و رأي
ص : 187
صائب او را در قضاوت دیده بود.و برخی علم را همان علم شریعت گرفته اند و عمل بدان را حکم دانسته اند.
« ذلِکَ نَجْزِي الْمُحْسِنِینَ 􀀀 وَ کَ »
یعنی همانطور که یوسف را در مقابل صبري که کرد پاداش دادیم،بهر کس که کار نیکو کند و اعمال حسنه و طاعات از وي
سرزند بهمین گونه پاداش دهیم،و ضحاك گفته:محسنان همان صبر کنندگان در برابر مصیبتها هستند و ابن عباس گفته:همان
اللّ علیه و آله-است یعنی چنانچه دربارة یوسف
􀀀
مردمان با ایمان و مؤمن هستند،و ابن جریج گفته:منظور حضرت محمد-صلی ه
رفتار کردیم و پس از تحمل بلاها و سختیها سلطنت و فرمانروایی بدو دادیم با تو نیز اي محمد بهمین- گونه رفتار خواهیم
کرد.
ص : 188
[ [سوره یوسف ( 12 ): آیه 23
اشاره
اَلظّ
􀀀
لا یُفْلِحُ الِمُونَ 􀀀 وايَ إِنَّهُ 􀀀 اَللّ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْ
􀀀
اذَ هِ 􀀀 الَ مَع 􀀀 الَتْ هَیْتَ لَکَ ق 􀀀 وابَ وَ ق 􀀀 ا عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ اَلْأَبْ 􀀀 اوَدَتْهُ اَلَّتِی هُوَ فِی بَیْتِه 􀀀 وَ ر
(23)
ترجمه:
و آن زن که یوسف در خانه اش بود از یوسف کام خواست و درها را(بهمین منظور)بست و گفت:پیش بیا!یوسف گفت:معاذ
اللّ (پناه میبرم بخدا که دست به چنین کاري بزنم)که او مربی من است و منزلت مرا نیکو کرده و براستی که ستمکاران رستگار
􀀀
ه
.( نمی شوند( 23
قرائت:
بفتح هاء و ضم تاء « هیت » بکسر هاء و فتح تاء خوانده اند،و ابن کثیر « هیت » چند جور قرائت شده.اهل مدینه و شام « هیت » دربارة
بفتح هاء و تاء قرائت کرده اند و از علی علیه السلام و ابی رجاء و ابی وائل و یحیی بن وهاب نقل شده « هیت » خوانده،و بقیه
بهمزه و ضمن تاء خوانده اند و همین قرائت با اختلافی از ابن عباس و عکرمه و مجاهد و قتاده نقل شده و در قرائت « هئت » که
بفتح هاء و کسر تاء است،و همین قرائت از أبی الاسود و ابن أبی اسحاق و ابن « هیت » دیگري که از ابن عباس نقل شده
بصورت فعل ماضی است. « هیئت لک » محیصن و عیسی ثقفی نقل شده،و قرائت سومی که از ابن عباس نقل شده
چند لغت است که « هیت لک » و در مورد صحت و درستی این قراءتها زجاج گفته در
ص : 189
بفتح هاء و تاء است(چنانچه قرائت مشهور است)،و معناي او این است که بیا و نزدیک شو.و بهر « هیت لک » بهترین آنها همان
« هئت » و حرکت آخر آن نیز براي التقاء ساکنین است.و اما قرائت « أیه » و« مه » و « صه » صورت تمامی آنها اسم فعل است مانند
نیز که معلوم است بهمین « هیّئت » گرفته اند-یعنی مهیا شدم- و « تهیأت » بهمزه روي آن است که آن را فعل ماضی و بمعناي
صورت میباشد.
شرح لغات:
مراوده:در خواست انجام چیزي از روي نرمی و رفاقت از دیگري.و در اینجا کنایه از درخواستی است که زنان از مردان در
وقت کامجویی دارند.
تغلیق ابواب:درها را بسختی و محکمی بستن.
اللّ :یعنی بسختی پناه بخدا میبرم.و از نظر اعراب نصب آن بجهت مصدر است.
􀀀
معاذ ه
تفسیر:
« ا عَنْ نَفْسِهِ 􀀀 اوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِه 􀀀 وَ ر »
یعنی آن زنی که یوسف در خانه اش بود -زلیخا-از یوسف خواست که با او در آمیزد.
« وابَ􀀀 وَ غَلَّقَتِ الْأَبْ »
و درها را یکی پس از دیگري بروي او و خویشتن بست،و گویند: هفت در بوده و بعضی گفته اند:منظور در خانه و در اطاق
است.
« الَتْ هَیْتَ لَکَ 􀀀 وَ ق »
یعنی پیش بیا و از آنچه برایت مهیا شده کام برگیر.
« اللّ
􀀀
اذَ هِ 􀀀 الَ مَع 􀀀ق»
یوسف گفت:پناه میبرم بخدا از آنچه مرا بدان میخوانی،یعنی یوسف با این جمله هم امتناع خود را از آن عمل اظهار کرد و هم
از خداي سبحان درخواست کرد تا او را در پناه خویش گیرد و از انجام کاري که زلیخا میخواست محافظتش فرماید.
« وايَ 􀀀 إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْ »
همان شوهر زلیخا و عزیز مصر است،یعنی عزیز شوهر تو مالک و صاحب اختیار « انه » بیشتر مفسران گفته اند مرجع ضمیر در
من است که بخوبی عهده دار تربیت و کفالت من شده و مرا گرامی داشته و مقام و منزلتم را
ص : 190
خوانده بدانجهت است که یوسف در ظاهر بصورت « رب » والا گردانیده است و من هرگز باو خیانت نخواهم کرد،و اینکه او را
بردگی در خانۀ او زندگی میکرد.و بعضی گفته اند:ضمیر بخداي تعالی بازگردد یعنی خداي سبحان پروردگار من است که
براستی که « الظّ
􀀀
لا یُفْلِحُ الِمُونَ 􀀀 إِنَّهُ »( منزلتم را بالا برده و بمن احسان کرده و مقام نبوت بمن داده و هرگز نافرمانیش نکنم ( 1
ستمکاران رستگار نخواهند شد.و با اینجمله حقیقت دیگري را گوشزد فرموده که اگر من اینکار را بکنم ستمکار خواهم
بود،و این آیه دلیل است بر اینکه یوسف حتی بفکر کار زشت و آن عمل قبیح هم نیفتاد، زیرا کسی که بفکر چنین عملی
بیفتد اینگونه سخن نمیگوید.
ص : 191
1) -بنظر مترجم وجه دوم-گذشته از اینکه با سیاق آیات بعدي و معناي ظاهر آن مناسب- تر است،زیرا از آیۀ بعدي که -1
میتوان استفاده و «... ا رَبِّی حَ  قا وَ قَدْ أَحْسَنَ بِی 􀀀 قَدْ جَعَلَه » : و در آیۀ 100 نیز که یوسف میگوید « انَ رَبِّهِ 􀀀 ي بُرْه 􀀀 لا أَنْ رَأ 􀀀 لَوْ » فرموده
نیز او است-.از اینها گذشته مفهومی که « أحسن » در اینجا نیز همان خداي تعالی است و فاعل « رب » استشهاد کرد که منظور از
وجه اول دارد قابل انتساب به پیغمبران الهی و یوسف نیست زیرا بحسب ظاهر معناي اول که فرمود: چون شوهر تو مربی من
است و بمن نیکی کرده و منزلتم را والا گردانیده از اینرو من بدو خیانت نمی کنم...مفهومش این است که اگر این جهات
نبود شاید اینکار را میکردم...با اینکه خداي سبحان میخواهد با ذکر این آیات دامن یوسف علیه السلام را از هر گناه و
اللّ اعلم.و جهات دیگري که وجه دوم را قریب بذهن میکند.
􀀀
نافرمانی بحر نحوي که باشد پاك و مبرا سازد.و ه
[ [سوره یوسف ( 12 ): آیه 24
اشاره
( ادِنَا اَلْمُخْلَصِینَ ( 24 􀀀 شاءَ إِنَّهُ مِنْ عِب 􀀀 ذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ اَلسُّوءَ وَ اَلْفَحْ 􀀀 انَ رَبِّهِ کَ 􀀀 ي بُرْه 􀀀 لا أَنْ رَأ 􀀀 ا لَوْ 􀀀 وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِه
ترجمه:
و آن زن قصد او را کرد و یوسف نیز قصد آن زن را کرد اگر ندیده بود برهان پروردگار خویش را اینچنین شد تا بدي و گناه
.( را از وي دور کنیم که براستی وي از بندگان برگزیدة(و خالص)ما بود( 24
شرح لغات:
إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَنْ یَبْسُطُوا » : همّ:در لغت بچند معنی آمده: 1-عزم و تصمیم بر کاري چنانچه در گفتار خداي تعالی است که فرموده
1) یعنی تصمیم و عزم بر اینکار داشتند. 2-بمعناي خطور در ذهن و گذشتن در خاطر اگر چه تصمیم هم بر ) « إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ
2) یعنی بخاطرشان گذشت که متفرق ) « ما 􀀀 اللّ وَلِیُّهُ
􀀀
لا وَ هُ 􀀀 انِ مِنْکُمْ أَنْ تَفْشَ 􀀀 طائِفَت 􀀀 إِذْ هَمَّتْ » کاري نگیرند مانند این آیۀ دیگر
است زیرا اگر همّ بمعناي تصمیم بود همان تصمیم و عزم بر گناه گناه است و « ما􀀀 اللّ وَلِیُّهُ
􀀀
وَ هُ » شوند،و دلیل بر این معنی جملۀ
اللّ علیه و آله-داشته باشد نیست.
􀀀
خدا ولیّ کسی که تصمیم بر گناه و فرار از یاري پیغمبر-صلی ه
- یعنی نزدیک بود فلان کار را انجام دهد. 4 « همّ فلان أن یفعل کذا » -3 بمعناي نزدیک شدن بانجام کار مانند آنکه گویند
هذا أهمّ الاشیاء »: بمعناي دلخواه و خواستۀ دل چنانچه کسی که چیزي را دوست دارد و طبعش بدان متمایل است میگوید
یعنی متمایل بدان نیستم. « لیس هذا من همی »: یعنی این چیز محبوبترین چیزها نزد من است و در ضدّ آن میگوید « الی
را در آیه بمعنایی « همّ » در لغت مختلف است بایستی « همّ » و روي اینکه معانی
ص : 192
. 1) -سورة مائده آیه 11 -1
. 2) سورة آل عمران آیۀ 122 -2
آن حضرت بمعناي تصمیم بر عمل قبیح و گناه نبوده « همّ » حمل کرد که شایستۀ مقام یوسف پیغمبر باشد،یعنی باید گفت که
را میشود در اینجا حمل « همّ » زیرا دلیل قطعی حکم میکند که صدور گناه از پیغمبر خدا جایز نیست،و بجز این معنی سایر معانی
کرد زیرا منافاتی با مقام وي ندارد.
تفسیر:
« ا􀀀 وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِه »
در معناي این آیه دو قول است:
قول اول آنکه از یوسف علیه السلام هیچ گناهی نه صغیره و نه کبیره سر نزد.
قول دوم آنست که تصمیم بر کار قبیح گرفت ولی از آن منصرف شد.
و بنا بر قول اول در معناي آیه چند وجه گفته اند:
را بمعناي تصمیم و عزم بگیریم و چنانچه ظاهر آیه دلالت دارد هر یک را بمتعلق خود « همّ » -1 آنکه گفته اند:اگر بخواهیم
یوسف به زلیخا،و همّ هیچگاه بذات موجودي که باقی است « هم » زلیخا بیوسف متعلق است و « هم » حمل کنیم جایز نیست،زیرا
را بمعناي عزم و تصمیم بگیریم متعلق دیگري براي آن دو در تقدیر بگیریم مثل اینکه « همّ » تعلق نمیگیرد،و از اینرو ناچاریم اگر
بگوئیم همّ زلیخا به انجام گناه و کار زشت بود و همّ یوسف بدفع زلیخا از خود،و یا بزدن او یعنی زلیخا میخواست تا یوسف
هممت » را بکار زشتی وادار کند و یوسف نیز خواست تا او را بزند یا از خود بوسیله اي دور کند،چنانچه گفته میشود
این « انَ رَبِّهِ 􀀀 ي بُرْه 􀀀 لا أَنْ رَأ 􀀀 لَوْ » یعنی قصد زدن فلانی را داشتم،و روي این تفسیر ( 1) معناي جملۀ بعدي که میفرماید « بفلان
میشود که اگر خداوند یوسف را متنبه نمیکرد یعنی تنبه به اینکه اگر اقدام بچنین کاري کند کسان زلیخا در صدد انتقام بر
آمده و یوسف را خواهند کشت،و یا زلیخا در صدد انتقام بر آمده و مدّعی
ص : 193
بر آمده براي آنست که ممکن است « انَ رَبِّهِ 􀀀 ي بُرْه 􀀀 لا أَنْ رَأ 􀀀 لَوْ » 1) -اینکه مؤلف(ره)بدنبال این معنی در صدد تأویل جملۀ -1
کردید دیگر فایده اي براي جمله بعدي باقی نمیماند « ا􀀀 وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِه » کسی بگوید:روي این معنی که شما براي جملۀ
و مؤلف براي جواب از این سؤال احتمالی معناي جملۀ بعدي را هم به همان طور که مشاهده میکنید ذکر کرده و جواب لو لا
را در تقدیر گرفته است.
میشد که یوسف میخواست از من کام بگیرد و یا او مرا به این عمل دعوت کرد و چون من امتناع کردم یوسف مرا کتک زده
است و امثال اینها.و خداوند میخواهد با این جمله تذکر دهد که ما بوسیلۀ وحی بدي و فحشاء را که قتل یوسف و یا متهم
اللّ
􀀀
لا فَضْلُ هِ 􀀀 وَ لَوْ » در اینجا حذف شده مانند گفتار خداي تعالی « لو لا » ساختن او بود از وي دور کردیم،و بنا بر این جواب
2) که در آیۀ اول ) « کَلّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ
􀀀
» 1) و یا مانند آن آیۀ دیگر که فرموده ) « اللّ رَؤُفٌ رَحِیمٌ
􀀀
عَلَیْکُ مْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ هَ
است « لم یلهکم التکاثر » است یعنی اگر فضل خدا و رحمت او نبود هلاك میشدید،و در آیۀ دوم « لهلکتم » جواب تقدیري لو لا
یعنی اگر بعلم یقین میدانستید هرگز تکاثر(در مال و منال)شما را سر گرم نمیکرد و در اشعار شعراي عرب نیز نظیرش آمده
چنانچه امرء القیس گوید:
و لو انها نفس تموت سویه
( و لکنها نفس تساقط أنفسا ( 3
محذوف است یعنی اگر چنان بود که نفس من بهمین سادگی میمرد فانی و نابود شده بود...و روي این معنی « لو » که جواب
مقدم بر آن نمی « لو لا » جواب لو لا است زیرا جواب « ا 􀀀 وَ هَمَّ بِه » در آیه محذوف است و نمی شود گفت جملۀ « لو لا » جواب
شود.
و لقد همت به و لو لا ان رأي برهان ربه لهمّ »: -2 آنکه بگوئیم در کلام تقدیم و تأخیري واقع شده و تقدیر آیه چنین بوده است
یعنی زلیخا قصد او را کرد و یوسف نیز اگر برهان پروردگار خویش را ندیده بود قصد او را میکرد و چون آن را دید قصد « بها
ی􀀀 ا عَل 􀀀 لا أَنْ رَبَطْن 􀀀 کادَتْ لَتُبْدِي بِهِ لَوْ 􀀀 إِنْ » او را نکرد،چنانچه در گفتار دیگر خداي تعالی که دربارة موسی میفرماید چنین است
4) و این قولی است که از أبی مسلم نقل شده و نزدیک بهمان معناي اول است. ) « ا􀀀 قَلْبِه
را به میل « همّ » یعنی روي طبع بشري یوسف میل بدو کرد و او را خواست و ممکن است بر سبیل مجاز « ا􀀀 هَمَّ بِه » -3 آنکه معناي
و خواستۀ طبیعی معنی کرد،و
ص : 194
. 1) -سورة نور آیه 20 -1
. 2) سورة تکاثر آیۀ 5 -2
3) -و اگر نفس من چنان بود که ساده و آسان میمرد...و لکن نفسی است که گروهی را از بین میبرد،یعنی با مرگ من -3
گروهی میمیرند.
. 4) سورة قصص آیۀ 10 -4
اینمطلب هم معلوم است که صرف میل و خواستن گناه نیست زیرا خداي تعالی چنین میلی را در وجود انسان قرار داده،و آنچه
گناه و قبیح است آن عمل خارجی است نه صرف شهوت و میل.و این وجهی است که حسن گفته،و اضافه کرده که آنچه
زلیخا میخواست کثیف ترین خواسته ها بود،و اما آنچه یوسف میخواست موافق همان طبع بشري بود که در وجود هر مردي
شهوت بزن قرار دارد.و ضحاك از ابن عباس روایت کرده که گفت:همّ زلیخا همان تصمیم بعمل زنا بود،ولی همّ یوسف این
محذوف باشد یعنی اگر برهان « لو لا » بود که دلش میخواست زلیخا همسر مشروع او باشد،و روي این معنی نیز باید متعلق
پروردگار خود را ندیده بود تصمیم میگرفت و یا عملی انجام میداد.
سؤال:
بیک سیاق وارد شده و چگونه است که شما متعلق همّ زلیخا را « ا􀀀 وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِه » در آیۀ شریفۀ « همّ »: اگر کسی بگوید
کار قبیح و زشت گرفتید،ولی در مورد یوسف همّ او را بکار غیر قبیح متعلق دانستید؟ جواب:
پاسخ این حرف آنست که از ظاهر آیۀ شریفه نمی توان متعلق همّ آن دو را فهمید،و باید از آیات و دلیلهاي دیگر آن را
بدست آورد.و اینکه ما گفتیم:متعلق همّ زلیخا کار قبیح بوده روي گواهی قرآن و آثاري است که به اینمطلب گواهی میدهد و
از آن طرف نسبت کار قبیح بدو با دلیلهاي دیگر عقلی هم منافاتی ندارد،اما از نظر گواهی قرآن همان آیاتی است که در این
وَ» : 1) و دیگر آن آیه که فرماید ) « ا عَنْ نَفْسِهِ 􀀀 اوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِه 􀀀 وَ ر » : سورة مبارکه بیان شده یکی این آیه است که فرموده
2) و آیۀ دیگري که بنحو ) « لالٍ مُبِینٍ 􀀀 ا فِی ضَ 􀀀 راه 􀀀 إِنّ لَنَ
􀀀
ا حُبا ا 􀀀 ا عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَه 􀀀 اه 􀀀 راوِدُ فَت 􀀀 الَ نِسْوَهٌ فِی الْمَ دِینَهِ امْرَأَتُ الْعَزِیزِ تُ 􀀀ق
اوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ 􀀀 الصّ ، وَ لَقَدْ ر
ادِقِین 􀀀 اوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ 􀀀 اَلْآنَ حَصْ حَصَ الْحَ قُّ أَنَا ر » : حکایت از قول زلیخا فرموده
3)که در تمامی این آیات تصریح شده که زلیخا تصمیم بکامجویی از یوسف و انجام ) «... فَاسْتَعْصَمَ
ص : 195
. 1) -آیۀ 23 -1
. 2) آیۀ 31 -2
. 3) آیۀ 52 و 32 -3
عملی قبیح داشت،چه آنجا که خداي سبحان گواهی داده و چه آنجا که خود زلیخا بدان اقرار کرده است.
و أما از نظر آثار دیگر همین اجماع مفسرین کافی است که همگی گفته اند:
زلیخا تصمیم بگناه و عمل زشت داشت.
ولی در مورد یوسف علیه السلام از طرفی دلیلهاي محکم عقلی که قابل هیچگونه احتمال و مجازي نیست دلالت دارند بر
اینکه صدور عمل قبیح و همچنین عزم و تصمیم بر آن هیچکدامیک از یوسف علیه السلام جایز نیست و با مقام عصمت و
نبوت او منافات دارد.
و از نظر قرآن کریم نیز شواهدي در آیات همین سوره است که گواهی بر این- مطلب میدهد که یوسف علیه السلام قصد
و یا آن آیۀ دیگر که « شاءَ 􀀀 ذلِکَ لِنَصْ رِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْ 􀀀 کَ » : گناه نیز نکرد از آن جمله دنبالۀ همین آیه است که فرموده
فرموده:
« ذلِکَ لِیَعْلَمَ أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ 􀀀»
(1)
و با این گفتار گواهی دادند که « ا عَلَیْهِ مِنْ سُوءٍ 􀀀 ا عَلِمْن 􀀀 لِلّ م
􀀀
حاشَ هِ 􀀀 قُلْنَ » و یا آنجا که از زبان زنان مصري نقل فرموده که گفتند
هیچ بدي از او ندیده و سراغ نداریم،و پر واضح است که عزم و تصمیم بر گناه از بزرگترین بدیها است.
تا اینجا مربوط بود بگفتار دستۀ اول از مفسرین که گفته اند:از یوسف علیه السلام هیچ گناهی نه کبیره و نه صغیره سر نزد و
اقوالی که در معناي آیه گفته بودند براي شما نقل کردیم.
و اما دستۀ دوم سخنانی گفته اند که شایستۀ مقام انبیاء و پیمبران الهی نیست، مثل اینکه گفته اند:یوسف براي انجام کار
نشست و یا دست بطرف جامۀ زلیخا برد ولی خداوند او را از اینکار باز داشت و امثال این سخنانی که ذکرش شایسته نیست.
و اختلاف دیگري که در اینجا هست در اینباره است که آیا برهانی که یوسف دید چه بوده؟ 1-محمد بن کعب و جبائی گفته
اند:برهان مزبور همان حجت و دلیلی بود که
ص : 196
. 1) -آیۀ 53.2 -آیۀ 52 -1
خداوند دربارة زنا تعیین کرده و اطلاع از عذاب و عقابی بود که شخص زنا کار مستحق آن گردد.
-2 ابو مسلم گفته:منظور از برهان پروردگار همان ادب و سیره و اخلاقی است که خدا به انبیاء و بزرگان درگاه خویش عنایت
کرده که از آلودگی بگناه پارسا و از اعمال زشت خود دارند و یوسف نیز داراي همان اخلاق و ادب بود.
-3 منظور همان مقام نبوت است که مانع از ارتکاب هر کار زشت است و آن فرزانگی و حکمتی که جلوگیر از انجام هر عمل
قبیحی میباشد و یوسف نیز داراي آن مقام بود.و این وجهی است که در حدیثی از امام صادق علیه السلام روایت شده.
-4 منظور از برهان پروردگار این بود که بتی در آن اطاق بود و یوسف- علیه السلام مشاهده کرد زلیخا بر خاسته و پارچه اي
روي آن انداخت،یوسف علیه السلام فرمود:اگر تو از بتی حیا و شرم میکنی من شایسته تر هستم که از خداي یکتاي قهار شرم
کنم.و این وجه در حدیثی از امام سجاد علیه السلام روایت شده.
-5 منظور آن لطفی است که خداي تعالی در آن حال یا پیش از آن بیوسف لطف فرمود و همان سبب خودداري از گناه و
مانع او از ارتکاب عمل زشت گردید و آن لطف همان مقام عصمت بود زیرا عصمت عبارت از آن لطفی است که شخص
معصوم بوسیلۀ آن از زشتیها پرهیز کند و از انجام آن خودداري نماید.
علم و دانایی باشد چنانچه ممکن است بمعناي ادراك «... ي􀀀 أَنْ رَأ 􀀀 لَوْ لا » و ممکن است منظور از رؤیت نیز در اینجا در جملۀ
باشد.
و اما آنچه دربارة برهان گفته شده که در آن حال شنید کسی بدو میگوید:اي پسر یعقوب مانند پرنده اي نباش که پر و بالی
دارد و اگر زنا کند پر و بالش بریزد.و یا اینکه یعقوب انگشت بدهان در پیش رویش مجسم شد.و یا دستی را دید که در آن
کلماتی نوشته و او را از اینکار باز میدارد ولی یوسف توجهی بدان دست نکرد تا اینکه خداوند جبرئیل را فرستاد و بدو
گفت:پیش از آنکه بندة من آلودة بگناه گردد او را دریاب و جبرئیل آمد و ناگهان یوسف او را دید که انگشت بر دهان
گرفته...
ص : 197
و امثال این گفتارها به هیچ وجه با مقام پیامبران الهی مناسبت ندارد و از حقیقت دور است،گذشته از اینکه این سخنان با
تکلیف منافات دارد و سبب میشود که یوسف- علیه السلام در تقوي و خودداري از گناه در آن حال مستحق هیچگونه مدح و
ثوابی نباشد و این بدترین گفتاري است که کسی دربارة آن پیغمبر معصوم بگوید.
« ذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ 􀀀 کَ»
یعنی این چنین برهان را باو نمایاندیم تا بدي یعنی خیانت را از وي بازداریم.
« شاءَ 􀀀 وَ الْفَحْ »
زنا است. « از فحشاء » گناه است و مقصود « سوء » یعنی از ارتکاب کار زشت.و برخی گفته اند:منظور از
« ادِنَا الْمُخْلَصِینَ 􀀀 إِنَّهُ مِنْ عِب »
که براستی وي از بندگان خالص ما بود یعنی از برگزیدگان براي نبوت،و اگر مخلص را بکسر لام بخوانیم یعنی مخلص در
عبادت و توحید ما بود و بمعناي دیگر از بندگانی بود که در طاعت خدا اخلاص داشت و خود را خالص براي اطاعت حق
کرده بود،و این جمله دلیل بر پاکی دامن یوسف و جلالت قدر آن بزرگوار از ارتکاب عمل زشت و تصمیم بر آن است.
ص : 198
[ [سوره یوسف ( 12 ): آیات 25 تا 29
اشاره
ذابٌ أَلِیمٌ 􀀀 إِلاّ أَنْ یُسْجَنَ أَوْ عَ
􀀀
ادَ بِأَهْلِکَ سُوءاً 􀀀 زاءُ مَنْ أَر 􀀀 ا جَ 􀀀 الَتْ م 􀀀 ابِ ق 􀀀 ا لَدَي اَلْب 􀀀 ا سَیِّدَه 􀀀 ابَ وَ قَدَّتْ قَمِیصَهُ مِنْ دُبُرٍ وَ أَلْفَی 􀀀 وَ اِسْتَبَقَا اَلْب
کانَ 􀀀 کاذِبِینَ ( 26 ) وَ إِنْ 􀀀 کانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ اَلْ 􀀀 ا إِنْ 􀀀 شاهِدٌ مِنْ أَهْلِه 􀀀 اوَدَتْنِی عَنْ نَفْسِی وَ شَهِدَ 􀀀 الَ هِیَ ر 􀀀 25 ) ق )
( الَ إِنَّهُ مِنْ کَیْدِکُنَّ إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ ( 28 􀀀 ي قَمِیصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ ق 􀀀 فَلَمّ رَأ
ا 􀀀 اَلصّ ( 27 )
ادِقِین 􀀀 قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَکَ ذَبَتْ وَ هُوَ مِنَ ( خاطِئِینَ ( 29 􀀀 ذا وَ اِسْتَغْفِرِي لِذَنْبِکِ إِنَّکِ کُنْتِ مِنَ اَلْ 􀀀􀀀 یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ ه
ترجمه:
و هر دو بطرف در شتافتند،و آن زن پیراهن یوسف را از پشت بدرید و شوهرش را دم دریافتند،زن(پیشدستی
کرده)گفت:سزاي کسی که قصد خیانت بزن تو کند جز این نیست که زندانی شود یا بعذاب دردناکی دچار گردد( 25 )یوسف
گفت:او
ص : 199
از من کام میخواست و(در اینوقت)کسی از خاندان آن زن گواهی داده(گفت)اگر پیراهن یوسف از جلو دریده شده آن زن
راست میگوید و یوسف دروغگو است( 26 )و اگر پیراهنش از عقب دریده آن زن دروغ میگوید و او راستگو است( 27 )و چون
دید پیراهن او را که از عقب دریده بدان زن گفت اینکار از نیرنگ شما است که نیرنگ شما(زنان) بزرگ است( 28 )اي
.( یوسف از این ماجرا در گذر،و(بزن گفت)تو هم از گناه خویش آمرزش بخواه که از خطا کاران هستی( 29
شرح لغات
قدّ:دریده شدن چیزي از طرف طول آن.
کید:درخواست چیزي از دیگري با نارضایتی و کراهت او،چنانچه زلیخا کاري را از یوسف میخواست که حاضر بدان نبود و
از آن امتناع داشت.
خطیئه:کاري بر خلاف حکمت و فرزانگی و عدول از راه صواب.
تفسیر:
« ابَ􀀀 وَ اسْتَبَقَا الْب »
یعنی یوسف و زلیخا هر دو بطرف در شتافتند و هر کدام میخواستند زودتر بدانجا برسند،اما یوسف میخواست هر چه زودتر از
دست آن زن بگریزد و بگناه آلوده نشود،و اما آن زن میخواست بدینوسیله مانع فرار یوسف گردد، و پیش از آنکه وي بدر
برسد جلوي در را گرفته و کام خود از یوسف بازگیرد.
« وَ قَدَّتْ قَمِیصَهُ مِنْ دُبُرٍ »
و زلیخا روي همین منظور خود را بیوسف رسانید و پیراهنش را محکم گرفت و آن را از پشت سر درید زیرا یوسف از جلو
میدوید و زلیخا از پشت سر او را گرفت.
« ابِ􀀀 ا لَدَي الْب 􀀀 ا سَیِّدَه 􀀀 وَ أَلْفَی »
خوانده براي آنست که « سید » در این حال که هر دو از در خارج شدند شوهر آن زن را دم در دیدند،و اینکه شوهر او را بنام
صاحب اختیار آن زن بود.
« ذابٌ أَلِیمٌ 􀀀 إِلاّ أَنْ یُسْجَنَ أَوْ عَ
􀀀
ادَ بِأَهْلِکَ سُوءاً 􀀀 زاءُ مَنْ أَر 􀀀 ا جَ 􀀀 الَتْ م 􀀀ق»
یعنی آن زن براي اینکه گناه را بگردن یوسف بیندازد پیشدستی کرده بشوهر خود گفت:سزاي کسی
ص : 200
که قصد خیانت نسبت بناموس تو داشته جز این نیست که او را زندانی کنی یا با ضربه هاي شلاق بسختی او را تنبیه کنی.و
گویند:اگر زلیخا در عشق و محبت خود صادق و راستگو بود،و حقیقتاً یوسف را دوست میداشت این سخن را نمی گفت و
گناه را به گردن او نمی انداخت،و از این سخن معلوم میشود که پایۀ دوستی او را شهوت تشکیل داده بود.
« اوَدَتْنِی عَنْ نَفْسِی 􀀀 الَ هِیَ ر 􀀀ق»
یوسف که چنان دید چاره اي نداشت جز آنکه حقیقت را بگوید و اتهام زلیخا را از خود دور سازد،و اگر زلیخا آن تهمت را
بیوسف نزده بود و آن سخن دروغ را بر زبان نیاورده بود یوسف نیز پرده از روي کار بر نمی- داشت و حقیقت را بر زبان نمی
وَ شَهِدَ » ! آورد،و از اینرو فرمود:این نسبتی را که زلیخا بمن میدهد تهمتی بیش نیست و خود او بود که این تقاضا را از من کرد
ابن عباس و سعید بن جبیر گفته اند:شاهدي که خدا در این آیه فرموده کودکی شیرخوار بود که در گهواره « ا􀀀 شاهِدٌ مِنْ أَهْلِه 􀀀
قرار داشت،و برخی گویند:
خواهر زادة زلیخا و سه ماهه بوده است.و در نقل دیگري از ابن عباس و نیز از حسن و قتاده و عکرمه نقل شده که گفته
اند:شاهد مزبور مرد حکیم و فرزانه اي از خاندان زلیخا بود که بپاکدامنی یوسف گواهی داد،و جبائی نیز همین قول را اختیار
کرده و گفته است:اگر شاهد مزبور کودك خرد سالی بوده همان گفتارش معجزه بود و احتیاجی به بیان و ذکر استدلال
نبود،و سدي گفته:وي پسر عموي زلیخا بود که با شوهر زلیخا دم در نشسته بود.
«... کانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ 􀀀 إِنْ »
استدلالی که شاهد مزبور کرد این بود که گفت:اگر پیراهن یوسف از جلو دریده حق با زلیخا است و یوسف دروغ میگوید،
زیرا معلوم میشود علاقه از طرف یوسف بوده و زلیخا از خود دفاع میکرده اما اگر پیراهن از عقب دریده شده معلوم میشود
زلیخا در تعقیب او بوده و یوسف میگریخته است.
« ي قَمِیصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ 􀀀 فَلَمّ رَأ
ا􀀀 »
و چون شوهر زلیخا پیراهن یوسف را دید که از عقب دریده به خیانت زلیخا واقف گردید.
ص : 201
« الَ إِنَّهُ مِنْ کَیْدِکُنَّ إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ 􀀀ق»
به زلیخا گفت این نیرنگ شما(زنان) است که براستی نیرنگ شما بزرگ است،و برخی گفته اند:این جمله دنبالۀ سخن همان
شاهد و گواه است و اینکه نیرنگ و مکر زنان را ببزرگی توصیف کرده بدانجهت بود که آن زن وقتی شوهر خود را دم در
دید بدون اینکه کوچکترین واهمه و دهشتی باو دست دهد و در کار خود سرگردان و متحیر شود بلا درنگ گناه را بگردن
یوسف علیه السلام انداخت(و خود را بی تقصیر و بلکه بصورت مدّعی جلوه داد)و دیگر آنکه تأثیر نیرنگ زنان-اگر چه کم
باشد-در دل مردان بیشتر از حیله و نیرنگ مردان است اگر چه نیرنگشان زیاد باشد.
« ذا􀀀􀀀 یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ ه »
بگفتۀ ابن عباس:یعنی شاهد مزبور بیوسف گفت:
اي یوسف از این داستان در گذر و دیگر از این مقوله سخنی بر زبان نیاور که در شهر شایع نشود،و برخی گفته اند:گویندة
این حرف همان شوهر زلیخا بود.و ابو مسلم و جبائی گفته اند:معناي اینجمله آنست که اي یوسف از این ماجرا درگذر و براي
اثبات پاکدامنی و برائت خویش آن را جایی نقل نکن زیرا پاکدامنی و برائت تو آشکار شد.
سپس رو بزلیخا کرده گفت:
« وَ اسْتَغْفِرِي لِذَنْبِکِ »
و از شوهرت بخواه تا تو را بکیفر این گناه و خیانت مؤاخذه و تنبیه نکند.
« خاطِئِینَ 􀀀 إِنَّکِ کُنْتِ مِنَ الْ »
که براستی تو از خطا کاران و گنهکاران هستی.و برخی گفته اند:
شوهر زلیخا مرد غیوري نبود و خداوند روي لطفی که بیوسف داشت غیرت را از وي گرفته بود تا یوسف از شرّش محفوظ
بماند،و از همین رو بود که بیوسف گفت:
و بهمین مقدار اکتفاء کرد و بدنبال آن اقدام دیگري نکرد. « از این ماجرا درگذر »
یعنی از خدا آمرزش « وَ اسْتَغْفِرِي لِذَنْبِکِ » و قول دیگر آنست که آنها در ضمن بت پرستی خدا را هم می پرستیدند و معناي
بخواه و بدرگاه او توبه کن که گناه از تو بوده و یوسف گناهی نکرده است.
ص : 202
[ [سوره یوسف ( 12 ): آیات 30 تا 35
اشاره
فَلَمّ سَمِعَتْ بِمَکْرِهِنَّ
ا􀀀 لالٍ مُبِینٍ ( 30 ) 􀀀 ا فِی ضَ 􀀀 راه 􀀀 إِنّ لَنَ
􀀀
ا حُبا ا 􀀀 ا عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَه 􀀀 اه 􀀀 راوِدُ فَت 􀀀 الَ نِسْوَهٌ فِی اَلْمَ دِینَهِ اِمْرَأَتُ اَلْعَزِیزِ تُ 􀀀 وَ ق
فَلَمّ رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ وَ قُلْنَ
ا􀀀 عَلَی ق اُخْرُجْ هِْنَّ الَتِ 􀀀 و احِدَهٍ مِنْهُنَّ سِکِّیناً 􀀀 أَرْسَلَتْ إِلَیْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّکَأً وَ آتَتْ کُلَّ و
اوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَ لَئِنْ لَمْ یَفْعَلْ 􀀀 ذلِکُنَّ اَلَّذِي لُمْتُنَّنِی فِیهِ وَ لَقَدْ ر 􀀀 الَتْ فَ 􀀀 إِلاّ مَلَکٌ کَرِیمٌ ( 31 ) ق
􀀀
ذا 􀀀􀀀 ذا بَشَراً إِنْ ه 􀀀􀀀 ا ه 􀀀 لِلّ م
􀀀
حاشَ هِ 􀀀
إِلاّ تَصْ رِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ
􀀀
مِمّ یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ وَ
ا􀀀 إِلَی ق رَبِّ اَلسِّجْنُ أَحَبُّ الَ 􀀀 اَلص ( 32 ) ّ
اغِرِین 􀀀 ا آمُرُهُ لَیُسْجَنَنَّ وَ لَیَکُوناً مِنَ 􀀀م
ا رَأَوُا 􀀀 دا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ م 􀀀 جابَ لَهُ رَبُّهُ فَ َ ص رَفَ عَنْهُ کَیْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ اَلسَّمِیعُ اَلْعَلِیمُ ( 34 ) ثُمَّ بَ 􀀀 جاهِلِینَ ( 33 ) فَاسْتَ 􀀀 إِلَیْهِنَّ وَ أَکُنْ مِنَ اَلْ
( حَتّ حِینٍ ( 35
ی􀀀 لَی اتِ سَْجُنُنَّهُ 􀀀 اَلْآی
ص : 203
ترجمه:
دسته اي از زنان شهر(مصر)گفتند:زن عزیز غلام خود را بکام گرفتن خویش خوانده و در دوستی او فریفته شده براستی که ما
او را در ضلالتی آشکار می بینیم( 30 ) و چون نیرنگ آنها را(در این سخن مکارانه)شنید بسراغ آنها فرستاد(و دعوتشان کرد)و
براي هر یک جایگاهی آماده کرده(و مجلسی آراست)و بهر کدام کاردي (براي بریدن میوه ها)داد و بیوسف گفت:بر ایشان
در آي،همین که او را بدیدند حیران او گشته و دستهاي خود را بریدند و سپس گفتند:منزّه است خدا!این بشر نیست!این جز
فرشته اي بزرگوار نیست( 31 )زلیخا گفت:این همانست که مرا در محبتش سرزنش میکردید و من از وي کام خواستم ولی
او(از انجام تقاضاي من) خودداري کرد و اگر آنچه بدو دستور میدهم انجام ندهد حتماً باید زندانی شود و از افراد خوار(و
بیمقدار)گردد( 32 )یوسف(که چنان دید)گفت:پروردگارا زندان براي من محبوبتر(و آسانتر)است از آنچه مرا بدان میخوانند و
اگر نیرنگ آنها را از من دور نکنی بدانها متمایل میشوم و از جاهلان(و اهل شقاوت)میشوم( 33 ) خداوند دعایش را مستجاب
نمود و نیرنگ آنها را از وي دور کرد که او شنوا و دانا است( 34 )آن گاه پس از آن نشانه هایی که از وي دیده بودند(با
.( اینهمه)صلاح دیدند که یوسف را تا مدتی زندانی کنند( 35
قرائت:
بعین-نقل -« شعفها »: از علی بن ابی طالب علیه السلام و امام سجاد و حضرت باقر علیهم السلام و جمعی دیگر از مفسرین و قراء
با « متکئاً » بدون همزه قرائت کرده و دیگران « متکا » بغین- قرائت کرده اند.و از أبی جعفر نقل شده که -« شغفها » شده و دیگران
نیز چند جور قرائت شده:ابو « للّ
􀀀
حاش ه » بسکون تاء(و بر وزن ضرب) نقل شده و در « متکا » همزه قرائت کرده اند.و در بعضی نیز
قرائت کرده است. « حاش الا له » نقل شده و حسن « اللّ
􀀀
حاش ه » قرائت کرده و از ابن مسعود و ابی بن کعب « للّ
􀀀
حاشی ه » عمرو
ص : 204
حجت و دلیل قراءات:
یعنی قله هاي کوه ها « شعفات الجبال » بعین-یعنی در محبت او بحدّ نهایی رسیده، و مشتق از -« شعفها » زجاج گفته:معناي
است.میگویند:فلانی مشعوف بفلان چیز است.یعنی در محبت آن چیز بحدّ اعلا رسیده،و ابن جنی گفته:یعنی محبت و دوستی
او بقلبش رسیده و بحدي است که نزدیک است قلبش را آتش زند.
یعنی پردة دلش رسیده و قلبش را فرا « شغاف » بغین-است آنست که دوستی و محبت او به -« شغفها » و اما معناي قرائت مشهور که
گرفته است.
بدون -« متکاً » با همزه-چیزي است که براي خوراکی یا آشامیدنی و یا شنیدن داستان و مذاکره بدان تکیه میزنند،و -« متکأ » و
گرفته شده باشد که بمعناي محکم کردن ظرف آب است.و « أوکیت السقا » همزه-ممکن است بر وزن -مفتعل-و از مادة
که نوعی خوراکی مرکب از گوشت و تخم مرغ « زماورد » بسکون تاء بمعناي ترنج است و بعضی گفته اند بمعناي « متک » اما
است میباشد.
نمی تواند حرف جر باشد زیرا حرف جر بر سر حرف دیگري مثل خودش در نمی آید و « حاش » نیز بگفتۀ ابو علی « للّ
􀀀
حاش ه » و
و از حشاء بمعناي ناحیه و جانب گرفته شده و یا فعل است و « حاشی یحاشی » و فاعل بوده از باب « للّ
􀀀
حاشی ه »: از اینرو باید گفت
یعنی براي ترس از خدا و مراقب بودنش در کار خدا،و « للّ
􀀀
ه » فاعلش یوسف است یعنی یوسف از این تهمت بر کنار است،و
حرف جر بوده و الف آن حذف شده است. « حاشا » بگفتۀ برخی
شرح لغات:
قسمتی از معناي لغات بمناسبت در بالا گفته شد.
عزیز:شخص نیرومند را گویند که قدرتش مانع از تسلط دیگران بر او است.
فتی:بمعناي پسر جوان،و فتاه:زن جوان را گویند.و ابو مسلم و زجاج گفته اند:
گویند. « فتی » عرب برده را نیز
ص : 205
مکر:پیچیدگی نیرنگ.
متکأ:بالش و تکیه گاه.و برخی گفته اند:بمعناي ترنج است ولی ابو عبیده منکر این معنی است.
-أکبرنه-یعنی او را بزرگ شمردند.و بعضی گفته اند:یعنی حایض شدند و استشهاد باین شعر کرده اند که شاعر گفته:
یأتی النساء علی اطهارهن و لا
( یأتی النساء اذا اکبرن اکباراً ( 1
ولی ابو عبیده این معنی را نیز منکر شده و گفته است:در لغت چنین معنایی سراغ نداریم اگر چه ممکن است زنان مصري از
شدت عظمتی که در یوسف دیدند حایض شده باشند اما در لغت چنین معنایی وجود ندارد،و این شعر هم ساختگی است و
اهل شعر آن را نپذیرفته اند.
اعتصام:خودداري از گناه.و استعصام:درخواست عصمت از خداي تعالی.
صبا:نرمی دل و تمایل بچیزي.
تفسیر:
« الَ نِسْوَهٌ فِی الْمَدِینَهِ 􀀀 وَ ق »
و دسته اي از زنان شهر-یعنی شهري که عزیز و زلیخا و یوسف در آن شهر بودند-چنین گفتند:
« ا عَنْ نَفْسِهِ 􀀀 اه 􀀀 راوِدُ فَت 􀀀 اِمْرَأَتُ الْعَزِیزِ تُ »
یعنی زن عزیز غلام خود را دعوت به خویش کرده تا از وي کام بگیرد.
« ا حُبا 􀀀 قَدْ شَغَفَه »
یعنی باندازه اي نسبت باو علاقه مند شده و عشق پیدا کرده که دوستی او بپردة قلبش رسیده.
« لالٍ مُبِینٍ 􀀀 ا فِی ضَ 􀀀 راه 􀀀 إِنّ لَنَ
􀀀
ا »
ما او را در انحراف و خطایی آشکار می بینیم که حاضر شده تا از غلام خود کام بگیرد،کلبی گفته:آنها چهار نفر از زنان
بودند که چنین سخنی گفتند:زن ساقی شاه،و زن آشپز مخصوص،و زن اصطبل دار شاه،و زن زندان بان.
و مقاتل گفته:آنها پنج نفر بودند که زن دربان مخصوص را هم ضمیمه کرده است.
ص : 206
1) -در وقت پاکی نزد زنان میرود و در وقت حیض پیش آنها نمیرود. -1
« فَلَمّ سَمِعَتْ بِمَکْرِهِنَّ
ا􀀀 »
و چون زن عزیز مصر سرزنش آنها را شنید و فهمید که آنها در صدد هستند تا داستان زلیخا را در میان مردم فاش کنند...و
و نیرنگ-خوانده بدانجهت است که منظور آنها از سرزنش و ملامت این بود که -« مکر » اینکه سرزنش زنان و تصمیم آنها را
وسیله اي فراهم کنند تا یوسف را-که آن همه وصف زیبائیش را شنیده بودند-بدینوسیله از نزدیک به بینند،و چون ملامت و
نامیده است.و قول دیگر آنست که زلیخا « مکر » سرزنششان حقیقت نداشت و منظورشان مطلب دیگري بوده از اینرو نام آن را
خوانده. « مکر » پیش زنان مزبور تظاهر بعشق خود میکرد ولی آنها عشق خود را کتمان میکردند،و بدین جهت آن را
« أَرْسَلَتْ إِلَیْهِنَّ »
بسراغ آنها فرستاده و آنها را بمیهمانی دعوت کرد.وهب گفته:غذایی ساخت و چهل نفر از زنان مصر را دعوت کرد.
« وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّکَأً »
و براي ایشان بالش هایی آماده کرد،و برخی گفته اند:
همان غذایی است که براي آنان تهیه کرده بود چنانچه عرب گوید: « متکا » منظور از
یعنی پیش فلانی غذا خوردیم،که غذا را بنحو استعاره متکا خوانند. « اتکانا عند فلان »
بود(چنانچه در بحث قرائت گذشت).و عکرمه گفته:هر چه را بوسیلۀ کارد « زماورد » و ضحاك گفته:غذایی که زلیخا ساخته بود
پاره کنند متکا گویند.و سعید بن جبیر گفته:هر خوراکی و آشامیدنی را بنحو عموم متکا نامند.
« احِدَهٍ مِنْهُنَّ سِکِّیناً 􀀀 وَ آتَتْ کُلَّ و »
یعنی مطابق معمول براي بریدن میوه ها و ترنجهایی که حاضر کرده بود بدست هر یک از آن زنان کاردي جداگانه داد تا آنها
را ببرند.
« الَتِ اخْرُجْ عَلَیْهِنَّ 􀀀 وَ ق »
و به یوسف-که در اطاق دیگري بود-دستور داد براي خدمتکاري زنان یا براي سلام دادن بآنها و یا بمنظور نشان دادن وي
بدانها برایشان- در آید.و یوسف نیز چون برده اي در خانۀ وي بود نمی توانست(دستور او را اجرا نکند و)پیش زنان نرود.
« فَلَمّ رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ
ا􀀀 »
و چون او را دیدند بزرگش دانستند و از زیبایی خیره کننده اش
ص : 207
که چون ماه شب چهارده بود حیران شدند.
« وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ »
و با کاردهایی که در دستشان بود بجاي میوه دست خود را بریدند و مجاهد گفته:بقدري دیدار یوسف آنها را بخود متوجه و
مشغول کرد که احساس درد نکردند فقط جامه هاي خود را دیدند که ناگهان بخون رنگین شد.و منظور از بریدن دستها نیز نه
آنست که دستهاي خود را جدا کردند بلکه منظور بریدن و زخم کردن است چنانچه شما بکسی که دستتان را زخم کرده می
گویید:دستم را بریدي.ولی قتاده گفته است:منظور همان جدا کردن است و زنهاي مصري دستهاي خود را چنان بریدند که
بپوست آویزان شد.
« لِلّ
􀀀
حاشَ هِ 􀀀 وَ قُلْنَ »
یعنی گفتند:یوسف از آنچه بدو نسبت میدهند بر کنار است بخاطر خوف و بیمی که از خدا دارد-بشرحی که در بحث قرائت
گفته شد-و این قول بیشتر مفسران است،و گفته اند:این جمله براي تنزیه مقام یوسف و پاکدامنی او از تهمتی است که زن
عزیز بدو زده بود،و دیگران گفته اند بمعناي تنزیه او از شباهت بشري است یعنی از فرط زیبایی که دارد از بشر و شباهت
بدانها دور است،و این قول دوم با سیاق آیه مناسب تر است که دنبالش گفتند:
« إِلاّ مَلَکٌ کَرِیمٌ
􀀀
ذا 􀀀􀀀 ذا بَشَراً إِنْ ه 􀀀􀀀 ا ه 􀀀م»
یعنی خدا مقام و منزلت او را از مقام و منزلت بشري دور ساخته و پناه میبریم بخدا از اینکه بگوئیم او بشر است و او فوق مقام
بشري است،نه صورتش صورت بشر و نه خلقتش خلقت آنها است،بلکه او بخاطر زیبایی و لطافتی که دارد فرشته بزرگواري
اللّ علیه و آله-شنیدم یوسف را که در آسمان دوم(در
􀀀
است.و از ابو سعید خدري روایت شده که گفت:از رسول خدا صلی ه
شب معراج)دیده بود اینگونه توصیف میکرد و میفرمود:
مردي را مشاهده کردم که صورتش چون ماه شب چهارده میدرخشید،گفتم:اي جبرئیل این مرد کیست؟گفت:برادرت یوسف
است.
یعنی او از نظر عفت و پاکدامنی جز فرشتۀ بزرگواري « إِلاّ مَلَکٌ کَرِیمٌ
􀀀
ذا 􀀀􀀀 إِنْ ه » : و برخی گفته اند:معناي این جمله که گفتند
نیست،و جبائی روي این معنی استدلال
ص : 208
کرده که از این جمله معلوم میشود فرشتگان برتر از بنی آدم هستند زیرا زنان مصري براي تنزیه مقام یوسف او را بکسی که
در نهایت فضل و برتري است تشبیه کردند و خداي تعالی نیز سخن آنها را انکار نکرده است! ولی این استدلال بیجا و رکیک
است زیرا خداي سبحان حکایت حال زنان مصري را میکند که چون یوسف را با آن جمال خیره کننده دیدند عظمتی از وي
در دلشان جایگیر شد و او را از بدي و عمل زشت بدور دانسته و از این نظر او را بفرشته تشبیه کردند و منظورشان فضیلت و
برتري از نظر ثواب و مقام نبود،و اینکه خداي سبحان منکر سخن آنها نشد چون میدانست که منظورشان از این سخن معنایی
نیست که جبائی گفته است.
گذشته از اینکه معناي ظاهر کلام آنها این است که میخواستند بگویند یوسف بشر نیست و حتماً او فرشته است،و معلوم است
که این سخن دروغ بود و یوسف بشر بود،و اینکه خداوند این دروغ آنها را انکار نکرد بدانجهت بوده که خدا میدانست
منظورشان از این جمله تشبیه حال یوسف بحال فرشتگان بوده نه اینکه واقعاً میخواستند نفی بشریت از او بکنند.
« ذلِکُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِی فِیهِ 􀀀 الَتْ فَ 􀀀ق»
در اینوقت زن عزیز رو بدانها که او را در محبت و عشق یوسف سرزنش میکردند کرده و گفت:همین است آن کسی که مرا
در عشق و محبتش سرزنش میکردید،یعنی شما با اینکه یک بار بیشتر او را ندیدید همان یک نگاه عقل را از کف شما ربود و
باین سرنوشت دچار شدید با اینحال چگونه مرا ملامت میکنید که هر صبح و شام و در تمام ساعات روز و شبم او را مشاهده
میکنم!و دنبال این سخن بپاکدامنی یوسف نیز گواهی داده و بنقشۀ خود اعتراف کرد و گفت:
« اوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ 􀀀 وَ لَقَدْ ر »
و من از وي کام خواستم ولی او خودداري کرد،و برخی گفته اند:یعنی بخدا پناه برد و از وي عصمت از گناه را درخواست
کرد،و این جمله گواه خوبی است بر اینکه از یوسف گناهی سر نزد،سپس بدنبال این گفتار، زلیخا ادامه داد و براي تهدید
یوسف گفت:
ص : 209
« الصّ
اغِرِین 􀀀 ا آمُرُهُ لَیُسْجَنَنَّ وَ لَیَکُوناً مِنَ 􀀀 وَ لَئِنْ لَمْ یَفْعَلْ م »
یعنی و اگر یوسف خواستۀ مرا انجام ندهد و دعوتم را پاسخ نگوید زندانی خواهد شد و در زمرة اشخاص خوار و زبون قرار
خواهد گرفت.
یوسف علیه السلام که اصرار آن زن را دید و تهدیدش را شنید زندان را بر گناه ترجیح داده گفت:
« مِمّ یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ
ا􀀀 إِلَی رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ »
پروردگارا زندان براي من محبوبتر و آسانتر است از آن عمل زشتی که این زنان مرا بدان میخوانند،و از این جمله معلوم میشود
که آن زنان دیگر نیز تقاضایی مثل تقاضاي زلیخا از یوسف کرده بودند و در حدیثی که ابو حمزة ثمالی از امام علی بن
الحسین علیه السلام روایت کرده چنین است که فرمود:همین که زنان مزبور از نزد زلیخا رفتند هر کدام جداگانه در پنهانی
کسی بنزد یوسف فرستاده و تقاضاي دیدار او را کردند.و برخی گفته اند:زنان مصري بیوسف- گفتند:خواستۀ خانم خود را
انجام بده و فرمانش را اطاعت کن که بدو ستم میکنی و او مظلوم واقع شده.و بعضی گویند:پس از اینکه آن زنها یوسف را
دیدند از زلیخا درخواست کردند که اجازه دهد تا آنها هر کدام جداگانه یوسف را در خلوت به بینند و از وي بخواهند تا
درخواست زلیخا را انجام دهد و حاجتش را برآورد،و چون زلیخا اینکار را کرد و آنها در خلوت بنزد یوسف رفتند هر کدام
رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ » : یوسف را بخود دعوت کرده و از وي خواستند تا آنها را کامروا سازد،و بدینجهت بود که یوسف گفت
پروردگارا زندان نزد من محبوبتر است از آنچه اینان مرا »: و در اینجا این سؤال پیش میآید که چگونه یوسف گفت «... إِلَیَّ
با اینکه منظورش از زندان نه جا و مکان زندان بوده که آنجا را بخواهد بلکه معناي مصدري آن یعنی زندانی « بدان میخوانند
شدن و محبوس گشتن بوده و معلوم است که همین زندانی شدن بی گناه نیز خود گناهی جداگانه است همانطور که پذیرفتن
دعوت زنان مصري نیز گناه بوده،و چگونه یوسف زندان را از خدا خواست و گفت:زندان نزد من محبوبتر است؟
ص : 210
و پاسخ این است که منظور از این جمله که فرمود:زندان نزد محبوبتر است نه محبت بمعنی خواسته و اراده قلبی است که من
آن را میخواهم بلکه منظور آن بزرگوار این بود که زندان براي من آسانتر و سهل تر از انجام خواستۀ آنها است.و یا منظور این
بود که اگر بنا شود مرا میان ایندو کار مخیر سازند زندان را اختیار میکنم و بدان راغب ترم و یا بگفتۀ جبائی:یعنی براي من
محبوبتر است که خود را براي زندان آماده کنم تا اینکه براي عمل زنا حاضر و آماده شوم.
« إِلاّ تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ
􀀀
وَ »
و اگر تو بلطف خویش این نقشه و نیرنگی را که کشیده اند از من دفع نکنی.
« أَصْبُ إِلَیْهِنَّ »
بدانها و یا بگفتۀ آنها متمایل گردم و بر طبق هوا و میل نفسانی بدانها مایل شوم.
« جاهِلِینَ 􀀀 وَ أَکُنْ مِنَ الْ »
و از کسانی گردم که مستحق مذمت بنادانی شوند،و یا با این کار خود بمنزلۀ مردمان جاهل و نادان گردم.
« جابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ کَیْدَهُنَّ 􀀀 فَاسْتَ »
خداوند دعایش را مستجاب کرد و او را از نیرنگ آنها حفظ فرمود.
اگر کسی بگوید:چگونه یوسف لطف خدا را درخواست کرد،و از وي خواست تا او را حفظ کند با اینکه میدانست خداوند
اینکار را حتماً خواهد کرد ( 1)؟ جواب این است که گاهی مصلحت اقتضا میکند که براي دریافت الطاف الهی انسان دعا کند
و با دعاي مجدّد آن را از خدا بخواهد و بدان نائل گردد.
و اگر گفته شود:چگونه یوسف میدانست که اگر لطف خدا نباشد مرتکب گناه
ص : 211
1) -ظاهراً منظور این است که چون یوسف بمقام نبوت رسیده بود و از جمله الطافی که خدا نسبت به انبیاء دارد این است -1
که آنها را بمقام عصمت نائل گرداند و با ایجاد توفیقات بسیار در وجود آنها از گناه حفظشان میکند،با اینحال یوسف
میدانست که خدا او را حفظ خواهد کرد پس چرا باز آن را از خدا درخواست نمود؟و خلاصۀ پاسخ این سؤال هم آنست که
نزول بعضی از نعمتها مشروط و یا معلق بر دعا است اگر چه رسیدن آن به بندة خدا مقدر شده باشد.اما تقدیر آن بنحو معلق و
مشروط است،با توضیح بیشتري که بیاید.
میگردد،و اگر لطف او شامل حالش گردد از گناه خودداري خواهد کرد؟ در پاسخ می گوییم:چون یوسف شهوت بشري را
در نفس خود مشاهده میکرد، و میدانست اگر لطف خدا نباشد روي مقتضاي شهوت بشري دچار گناه میگردد،و از آن سو
میدانست که خداي سبحان پیمبران خود را بوسیلۀ الطاف خود حفظ میکند و اگر دربارة کسی این لطف را نداشته باشد او را
بمقام نبوت مبعوث نکند.
و جبائی گفته:از این آیه معلوم میشود که دعا در مورد کاري هم که انجام آن حتمی است و خدا قطعاً آن را انجام خواهد داد
جایز است و میشود بصورت دعا آن را از خدا درخواست کرد،بدلیل اینکه یوسف میدانست که مورد لطف خدا است و خدا
حتماً او را از گناه حفظ خواهد کرد و با اینحال آن را بصورت دعا از خدا خواست! ولی با آن بیانی که ما کردیم پاسخ این
حرف معلوم میشود زیرا همانطور که گفتیم:ممکن است لطف حق در چنین مواردي بستگی بدعاي بندة خدا داشته باشد که
اگر بنده دعا نکند چنین لطفی از خدا بدو نرسد،و سؤال یوسف روي همین نکته و علت بود که احتمال میداد اگر دعا نکند
مشمول لطف خدا نشود،و نزول لطف حق در اینمورد مشروط و معلق بر دعاي او باشد.
« إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ »
که براستی خدا نسبت بدعاي بندة خود شنوا است و نسبت به اخلاص او در دعا و مصالح و مفاسد او در اجابت آن دانا و آگاه
است.
« اتِ􀀀 ا رَأَوُا الْآی 􀀀 دا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ م 􀀀 ثُمَّ بَ »
همان نشانه هایی بود که دلالت بر « آیات » سپس براي آنان یعنی براي شاه یا براي زلیخا و اعوانش آشکار شد...و منظور از
پاکدامنی و برائت یوسف از گناه داشت مانند دریده شدن پیراهن از پشت سر،و بریدن دستها و امثال آنها-و این معنایی است
که قتاده و دیگران براي این جمله کرده اند-و قول دیگر آنست که منظور از آیات،آن نشانه هایی بود که امید زلیخا (و زنان
مصري)را از او قطع میکرد.
« حَتّ حِینٍ
ی􀀀 لَی سَْجُنُنَّهُ »
یعنی براي آنان آشکار شد(و صلاح چنان دیدند)که تا مدتی او را زندانی کنند.سدي گفته:جریان از این قرار بود که زن عزیز
بشوهرش
ص : 212
گفت:این غلام مرا در میان مردم رسوا کرده چون بمردم میگوید:که من از او کام خواسته و او را بخود دعوت کرده ام،و من
نیز راهی براي دفاع خود ندارم،یا بمن اجازه بده تا بمیان مردم رفته و عذر خود را بگویم و از خود دفاع کنم و یا-همانطور که
مرا در خانه زندانی کرده اي-او را نیز بزندان بیفکن.
عزیز مصر پس از این ماجرا با علم ببراءت و پاکدامنی یوسف او را بزندان افکند.
و برخی گفته اند:منظورش از زندان کردن یوسف این بود که بمردم وا نمود کند که مقصر یوسف بوده و زلیخا گناهکار
نبوده است،زیرا معمولا شخص مجرم و بزهکار را بزندان میأندازند.
و قول دیگر آنست که زندان در نزدیکی زلیخا بود و میخواست تا یوسف در نزدیکی او منزل کند که هر زمان مایل دیدار او
شود در بلندي برود و او را به بیند.
نیز که چه مدت منظور بوده اختلاف است،عکرمه گفته:هفت سال،و کلبی گفته:پنج سال،و « حَتّ حِینٍ
ی􀀀 » و در معناي جملۀ
جبائی گفته:تا وقتی که داستان زلیخا فراموش شود و از سر زبانها بیفتد.
ص : 213
[ [سوره یوسف ( 12 ): آیات 36 تا 38
اشاره
ا􀀀 انِی أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِی خُبْزاً تَأْکُلُ اَلطَّیْرُ مِنْهُ نَبِّئْن 􀀀 الَ اَلْآخَرُ إِنِّی أَر 􀀀 انِی أَعْصِ رُ خَمْراً وَ ق 􀀀 ما إِنِّی أَر 􀀀 الَ أَحَدُهُ 􀀀 انِ ق 􀀀 وَ دَخَلَ مَعَهُ اَلسِّجْنَ فَتَی
مِمّ عَلَّمَنِی رَبِّی إِنِّی
ا􀀀 ما 􀀀 ذلِکُ 􀀀 ی ما􀀀 ما بِتَأْوِیلِهِ قَبْلَ أَنْ أَْتِیَکُ 􀀀 إِلاّ نَبَّأْتُکُ
􀀀
انِهِ 􀀀 امٌ تُرْزَق 􀀀 ما طَع 􀀀 یَأْتِیکُ 􀀀 الَ لا 􀀀 راكَ مِنَ اَلْمُحْسِنِینَ ( 36 ) ق 􀀀 إِنّ نَ
􀀀
بِتَأْوِیلِهِ ا
ا أَنْ 􀀀 کانَ لَن 􀀀 ا 􀀀 حاقَ وَ یَعْقُوبَ م 􀀀 راهِیمَ وَ إِسْ 􀀀 ائِی إِبْ 􀀀 کافِرُونَ ( 37 ) وَ اِتَّبَعْتُ مِلَّهَ آب 􀀀 بِاللّ وَ هُمْ بِالْآخِرَهِ هُمْ
􀀀
یُؤْمِنُونَ هِ 􀀀 تَرَکْتُ مِلَّهَ قَوْمٍ لا
( لا یَشْکُرُونَ ( 38 􀀀 اَلنّ
اسِ􀀀 أَکْث کِنَّ رََ 􀀀 اَلنّ وَ ل
اسِ􀀀 ع ا وَ لََی 􀀀 اَللّ عَلَیْن
􀀀
ذلِکَ مِنْ فَضْلِ هِ 􀀀 بِاللّ مِنْ شَیْءٍ
􀀀
نُشْرِكَ هِ
ترجمه:
و با یوسف دو جوان دیگر نیز داخل زندان شدند،یکی از آن دو گفت:من در خواب دیدم که انگور شراب می فشارم،و
دیگري گفت:من دیدم که روي سرم نانی را
ص : 214
(گذارده)میبرم و مرغان از آن میخورند تعبیر آن را بما خبر ده که براستی تو را از نیکو کاران می بینیم(و کارهایت همه نیکو
است)( 36 )یوسف گفت:غذایی که روزیتان گردد(در خواب یا بیداري)براي شما نیاید جز آنکه من پیش از آمدنش شما را
بتعبیر آن آگاه کنم،و این علم از آن چیزهایی است که پروردگارم بمن آموخته که من آئین گروهی را که ایمان بخدا نیاورند
و نسبت بآخرت کافر(و منکر)هستند ترك کرده ام( 37 )و آئین پدرانم:ابراهیم و اسحاق و یعقوب را پیروي کرده ام،ما را نشاید
.( که چیزي را شریک با خدا گردانیم این کرم خدا است بر ما و بر مردم ولی بیشتر مردم سپاس خدا را نمیدارند( 38
شرح لغات:
که با یوسف « فتی » گویند و روي این معنی ممکن است آن دو « فتی » فتی-در لغت بمعناي جوان است-و زجاج گفته:برده را نیز
خوانند و در حدیث « فتاه » گویند و کنیز را « فتی » بزندان رفتند جوان بوده باشند و ممکن است پیر بوده اند.و دیگري گفته:بغلام
.« فتاتی » و« فتاي »: بلکه بگوید « امتی » و« عبدي » است که فرمودند:کسی بغلام و کنیز خود نگوید
تفسیر:
خداي سبحان در این آیات از حال یوسف علیه السلام در زندان خبر میدهد.
« انِ 􀀀 وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَی »
یعنی پس از آنکه صلاح در این دیدند که یوسف را زندانی کنند بزندانش افکندند و دو جوان نیز با یوسف داخل زندان
شدند،و بگفتۀ برخی آنها دو تن از غلامان شاه مصر بودند و نام شاه ولید بن ریان بود.که یکی از آن دو ساقی شاه بود و
دیگري آشپز مخصوص او،که از ایندو نزد شاه سعایت شده بود و بدو گفته بودند آشپز مخصوص میخواسته بوسیلۀ غذا شاه را
مسموم کند و ساقی نیز بهمکاري و همدستی با او متهم شده بود.
« انِی أَعْصِرُ خَمْراً 􀀀 ما إِنِّی أَر 􀀀 الَ أَحَدُهُ 􀀀ق»
یوسف علیه السلام وقتی داخل زندان شد بزندانیان گفت:من عالم به تعبیر خواب هستم و آن دو نفر بهم گفتند:خواب است،او
را
ص : 215
امتحان کنیم و بدون آنکه خوابی به بینند بنزد او آمده و چنین گفتند.-و این معنایی است که از ابن مسعود نقل شده-و مجاهد
و جبائی گفته اند:راست گفتند و حقیقتاً چنین خوابهایی دیده بودند منتهی وقتی تعبیر یوسف را شنیدند منکر شدند و
انکارشان دروغی بود.و ابی مجلز گفته:آنکه مصلوب گشت و بر سردار رفت دروغ میگفت و آن دیگري راست میگفت،و
همین معنی را علی بن ابراهیم نیز از ائمۀ اطهار علیهم السلام روایت کرده است.و معناي آیه این است که یکی از آن دو که
همان ساقی شاه بود گفت:شاخۀ درخت انگوري را در خواب دیدم که سه خوشه در آن بود و من آن سه خوشه را چیده و در
است یعنی انگوري که فشرده اش شراب بود « اعصر عنب خمر » تقدیر آن « أَعْصِرُ خَمْراً » جام شاه فشردم و بدست او دادم،و جملۀ
و باصطلاح ادبی مضاف در تقدیر است که از کلام حذف شده،زجاج و ابن انباري گفته اند:رسم عرب این است که در جایی
که معنی معلوم باشد و اشتباهی رخ ندهد نام چیزي را که بعداً از چیز دیگري تولید میشود روي آن چیز میگذارند مثلا
میگویند:فلانی آجر می پزد یا شیره می جوشاند در صورتی که در مثال اول خشت می پزد و در مثال دوم آب انگور می
جوشاند،و برخی گفته اند:عرب انگور را خمر مینامند و اصمعی از معتمر بن سلیمان نقل کرده که وي مرد عربی را که انگور
همراه داشت دیدار کرد و از وي پرسید:چه همراه داري؟گفت:خمر،و ضحاك نیز همین قول را اختیار کرده،و روي این قول
.« من در خواب دیدم انگور می فشارم » معناي آیه این میشود که
« انِی أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِی خُبْزاً تَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْهُ 􀀀 الَ الْآخَرُ إِنِّی أَر 􀀀 وَ ق »
و آشپز شاه گفت:من در خواب دیدم گویا روي سرم سه عدد زنبیل بود که در میان آنها نان و انواع غذاها بود و مرغان
چنگال دار(و پرندگان درنده)از آن میخوردند.
« ا بِتَأْوِیلِهِ 􀀀 نَبِّئْن »
ما را از تعبیر این خواب خبر ده.
« راكَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ 􀀀 إِنّ نَ
􀀀
ا »
که ما تو را از مردان نیکو کار می بینیم که بدیگران احسان میکنی و کارهاي نیک انجام میدهی.ضحاك گفته:رسم یوسف
در زندان آن بود که اگر جاي کسی تنگ بود توسعه در جا میداد و اگر نیازمند میشدند رفع نیازشان
ص : 216
میکرد و اگر بیمار میشدند پرستاریشان را میکرد.و همین معنی از امام صادق علیه السلام روایت شده است.
و زجاج گفته:در تفسیر آمده که یوسف علیه السلام بمظلوم و ستمدیده کمک میکرد،و افراد ناتوان را یاري مینمود،و
دردمندان را عیادت میکرد.وي گوید:و برخی گفته اند:معناي این جمله آنست که ما تو را از کسانی می بینیم که تعبیر خواب
را نیکو میدانی.و بدنبال این معنی گفته:و این معنی دلیل است بر اینکه موضوع خواب صحت دارد و در امتهاي گذشته نیز
یعنی انبیاء خبر از آینده میدهند و خواب « خوابها جزئی از چهل و شش جزء نبوت است » بوده است.و در حدیث است که
نیز(گاهی) از آینده خبر میدهد.و بنا بر این معناي آیه این میشود که ما میدانیم یا گمان داریم که تو از تعبیر خواب اطلاع
داري،و از همین باب است حدیث امیر المؤمنین علیه السلام که فرموده:
ارزش هر کس به همان چیزي است که آن را نیکو میداند. - « قیمه کل امرء ما یحسنه »
این است که ما تو را از نیکو کاران می بینیم اگر خواب ما را تعبیر کنی.و « راكَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ 􀀀 إِنّ نَ
􀀀
ا » و ابو مسلم گفته:معناي
همین معنی را ابن ابی اسحاق اختیار کرده است.
سپس یوسف علیه السلام براي آنکه بآن دو بفهماند که وي داناي بتعبیر خواب است فرمود:
« ما􀀀 ما بِتَأْوِیلِهِ قَبْلَ أَنْ یَأْتِیَکُ 􀀀 إِلاّ نَبَّأْتُکُ
􀀀
انِهِ 􀀀 امٌ تُرْزَق 􀀀 ما طَع 􀀀 لا یَأْتِیکُ 􀀀»
سدي و ابن اسحاق گفته اند:یعنی شما غذایی را که روزیتان شود در خواب نمی بینید مگر آنکه من تعبیر آن را در بیداري
پیش از رسیدن آن غذا بشما خبر دهم.و جهت اینکه یوسف- علیه السلام در اینجا تعبیر خواب آن دو را که در خواست کرده
بودند نگفت و بسخن دیگري مشغول شد براي آن بود که چون از خوابی که دیده بودند فهمید که یکی از آن دو ببلا دچار
میشود نخواست فوراً تعبیر خوابشان را بیان کند و آن را موکول ببعد کرده حرف دیگري را براي آنان پیش کشید.و حسن و
جبائی گفته اند:معناي آیه این
ص : 217
است که هیچ غذایی از خانه براي شما نیاورند جز آنکه من پیش از آوردن آن غذا خصوصیات آن را بشما خبر دهم و این
ا تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمْ 􀀀 ما تَأْکُلُونَ وَ م 􀀀 وَ أُنَبِّئُکُمْ بِ » کلام حضرت یوسف مانند گفتار حضرت عیسی- علیه السلام بود که میگفت
و جهت اینکه قبل از تعبیر خواب آن دو اینمطلب را ذکر فرمود بدانجهت بود که مقام او را از نظر نبوت بدانند و سخنش ،«(1)
را بپذیرند.
« مِمّ عَلَّمَنِی رَبِّی
ا􀀀 ما 􀀀 ذلِکُ 􀀀»
گویا آن دو نفر پرسیده اند،که چگونه تعبیر خواب میدانی با اینکه نه علم کهانت داري و نه پیشگو هستی؟یوسف در پاسخ
آن دو اظهار کرد که من پیغمبر خدا هستم و این علمی است که خدا بمن آموخته است.
« کافِرُونَ 􀀀 بِاللّ وَ هُمْ بِالْآخِرَهِ هُمْ
􀀀
لا یُؤْمِنُونَ هِ 􀀀 إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّهَ قَوْمٍ »
یعنی کسی شایسته چنین مقام و مرتبه اي نمی شود مگر مؤمنان خالص،و من چون طریقۀ مردمی را که ایمان ندارند ترك
کرده ام از اینرو خداوند مرا بچنین مقامی مخصوص داشته.
« بِاللّ مِنْ شَیْءٍ
􀀀
ا أَنْ نُشْرِكَ هِ 􀀀 کانَ لَن 􀀀 ا 􀀀 حاقَ وَ یَعْقُوبَ م 􀀀 راهِیمَ وَ إِسْ 􀀀 ائِی إِبْ 􀀀 وَ اتَّبَعْتُ مِلَّهَ آب »
یعنی براي ما که معدن نبوت و خاندان رسالت هستیم شایسته نیست که بدینی جز دین توحید متدین شویم و آئینی جز آن
اختیار کنیم.
« ذلِکَ􀀀»
یعنی تمسک بتوحید و بیزاري جستن از شرك.و برخی گفته اند:یعنی نبوت و علم.
« ا􀀀 اللّ عَلَیْن
􀀀
مِنْ فَضْلِ هِ »
از فضل و کرم خدا است نسبت بما،که ما را بدان مخصوص داشته.
« النّ
اسِ􀀀 ع وَ لََی »
و نسبت بمردم نیز این کرم را داشته که ما را بسوي آنها مبعوث فرموده و آنها را به پیروي از ما فرمان داده و ما را وسیلۀ
هدایت آنان قرار داده است.
« لا یَشْکُرُونَ 􀀀 النّ
اسِ􀀀 أَکْث کِنَّ رََ 􀀀 وَ ل »
ولی بیشتر مردم سپاس نعمتهاي خدا را نمیدانند نکته اي که در این آیات بچشم میخورد این نکته است که با اینکه یوسف-
علیه السلام مدت زمانی در میان آن مردم بت پرست زندگی میکرده با اینوصف خداي
ص : 218
. 1) -سورة آل عمران آیۀ 49 -1
سبحان بیان نکرده که جایی آن حضرت مردم را بپرستش خداي یگانه دعوت کرده باشد مگر در اینجا که این دو رفیق زندانی
خود را بتوحید دعوت نموده است،و این بدانجهت بوده که هیچگونه امیدي از آن مردم نداشت که سخنش را بشنوند و
دعوتش را بپذیرند،اما در اینجا وقتی مشاهده کرد آن دو نفر او را به نیکوکاري شناخته و بدو رو کرده اند نور امیدي در دلش
تابید که شاید آن دو نفر سخنش را بپذیرند از اینرو آنها را بخدا پرستی و توحید دعوت کرد.
و در روایت است که آن دو رفیق زندانی بیوسف گفتند:ما از وقتی تو را دیده ایم محبت بتو پیدا کرده و تو را دوست
داریم!یوسف بدانها گفت:مرا دوست نداشته باشید که بخدا هر بلائی بر من رسید از دوستی رسید و هر که مرا دوست داشت
از ناحیۀ او بلائی متوجه من شد،عمّه ام مرا دوست داشت مرا بسرقت متهم کرد،پدرم مرا دوست داشت بدان سبب بچاه
افتادم،زن عزیز مصر مرا دوست داشت بزندان افتادم.
ص : 219
[ [سوره یوسف ( 12 ): آیات 39 تا 42
اشاره
ا􀀀 اؤُکُمْ م 􀀀 ا أَنْتُمْ وَ آب 􀀀 ماءً سَمَّیْتُمُوه 􀀀 إِلاّ أَسْ
􀀀
ا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ 􀀀 اَلْقَهّ ( 39 ) م
ار 􀀀 واحِ دُ 􀀀 اَللّ اَلْ
􀀀
ابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ هُ 􀀀 صاحِبَیِ اَلسِّجْنِ أَ أَرْب 􀀀 ا 􀀀ی
صاحِبَیِ 􀀀 ا 􀀀 لا یَعْلَمُونَ ( 40 ) ی 􀀀 اَلنّ
اسِ􀀀 أَکْث کِنَّ رََ 􀀀 ذلِکَ اَلدِّینُ اَلْقَیِّمُ وَ ل 􀀀 إِیّ
اه 􀀀 إِلاّ 􀀀
أَلاّ تَعْبُدُوا
􀀀
لِلّ أَمَرَ
􀀀
إِلاّ هِ
􀀀
طانٍ إِنِ اَلْحُکْمُ 􀀀 ا مِنْ سُلْ 􀀀 اَللّ بِه
􀀀
أَنْزَلَ هُ
الَ لِلَّذِي 􀀀 انِ ( 41 ) وَ ق 􀀀 ما فَیَسْقِی رَبَّهُ خَمْراً وَ أَمَّا اَلْآخَرُ فَیُصْ لَبُ فَتَأْکُلُ اَلطَّیْرُ مِنْ رَأْسِهِ قُضِ یَ اَلْأَمْرُ اَلَّذِي فِیهِ تَسْتَفْتِی 􀀀 أَمّ أَحَدُکُ
ا􀀀 اَلس جِّْنِ
( طانُ ذِکْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِی اَلسِّجْنِ بِضْعَ سِنِینَ ( 42 􀀀 ساهُ اَلشَّیْ 􀀀 اجٍ مِنْهُمَا اُذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ فَأَنْ 􀀀 ظَنَّ أَنَّهُ ن
ترجمه:
اي دو رفیق زندانی آیا خدایان پراکنده(و بی حقیقت براي پرستش)بهترند یا خداي یکتاي مقتدر( 39 )آنچه غیر از خدا می
پرستید جز نامهایی نیست که شما و
ص : 220
پدرانتان آنها را(باین اسم)نامیده اید و خدا دلیلی بر(پرستش)آنها نازل نکرده و فرمان جز براي خدا نیست و او دستور داده جز
او را نپرستید،آئین محکم این است ولی بیشتر مردم نمیدانند( 40 )اي دو رفیق زندانی اما یکی از شما شرابی به آقاي خویش
بنوشاند(و از زندان آزاد شود)و اما دیگري بدار آویخته شود و مرغان از سرش بخورند،و در آنچه نظر از من خواستید(و
تعبیرش را پرسیدید)اینگونه مقدر شده و خواهد شد( 41 )و بدانکس از آن دو نفر که میدانست نجات مییابد گفت:مرا پیش
.( آقاي خود یاد آوري کن(باشد که نجات یابم)و شیطان آقاي خودش را از یاد او برد و چند سالی در زندان بماند( 42
شرح لغات:
اللّ علیه و آله-را نیز از همین باب اصحاب آن حضرت میگویند که
􀀀
صاحب:ملازم و رفیق خصوصی،و اصحاب پیغمبر-صلی ه
ملازم آن حضرت بوده و در جنگها با او بودند.
قیم-بتشدید یاء-بمعناي مستقیم است.
قطعه اي از گوشت را گویند،و از همین باب است حدیثی که فرمود: « بضعه » بضع:قطعه اي از روزگار.چنانچه
فاطمه- قطعه اي از گوشت من است هر که او را بیازارد مرا میازارد. - « فاطمه بضعه منی یؤذینی من آذاها »
تفسیر:
« الْقَهّ
ار 􀀀 واحِدُ 􀀀 اللّ الْ
􀀀
ابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ هُ 􀀀 صاحِبَیِ السِّجْنِ أَ أَرْب 􀀀 ا 􀀀ی»
یوسف علیه السلام بآن دو رفیق زندانی خود که تعبیر خواب خود را از وي خواسته بودند گفت:اي دو- رفیق زندانی و
همدمان زندان من آیا خدایان جدا و پراکندة سنگی و چوبی که هیچ سود و زیانی ندارند براي پرستش بهتر است یا خداي
یگانۀ قهاري که هر خیر و شرّ و هر سود و زیانی بدست او است،و این جمله گر چه بصورت استفهام است ولی مقصود از آن
تقریر مطلب است(یعنی مسلماً خداي یگانۀ قهار بهتر از خدایان جداي بی- خاصیت میباشد).
ص : 221
« طانٍ 􀀀 ا مِنْ سُلْ 􀀀 اللّ بِه
􀀀
ا أَنْزَلَ هُ 􀀀 اؤُکُمْ م 􀀀 ا أَنْتُمْ وَ آب 􀀀 ماءً سَمَّیْتُمُوه 􀀀 إِلاّ أَسْ
􀀀
ا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ 􀀀م»
و جهت اینکه یوسف علیه السلام در آغاز خطاب را بصورت تثنیه آورد و آن دو را مخاطب قرار داد ولی در اینجا بصورت
جمع آورده این است که منظور همۀ آن کسانی بودند که مانند آن دو عقیده داشتند و مشرك بودند،و برخی گفته اند:خطاب
متوجه تمام کسانی بود که در زندان بودند.
و معناي آیه این است که این بتهایی را که شما جز خدا می پرستید و بنام پروردگار و معبود و اله مینامید،اینها نامهایی است
که حقیقت ندارند و الفاظی بی معنی است و خداوند برهان و دلیلی براي پرستش آنها بر بندگان خود نازل نکرده است.
« لِلّ
􀀀
إِلاّ هِ
􀀀
إِنِ الْحُکْمُ »
حکم و فرمان مخصوص بخدا است و از اینرو پرستش و خضوع و کرنش هم براي غیر خدا جایز نیست.
« إِیّ
اه 􀀀 إِلاّ 􀀀
أَلاّ تَعْبُدُوا
􀀀
أَمَرَ »
شما را فرمان داده که جز او را نپرستید.
« ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ 􀀀»
یعنی آنچه را از توحید و یگانگی خدا و پرستش او و دست- کشیدن از پرستش دیگران که براي شما بیان کردم...آئین
مستقیم و درستی است که انحرافی در آن نیست.
« لا یَعْلَمُونَ 􀀀 النّ
اسِ􀀀 أَکْث کِنَّ رََ 􀀀 وَ ل »
ولی بیشتر مردم نمیدانند ابن عباس گفته:یعنی نمیدانند که فرمانبرداران و اهل اطاعت چه پاداشی دارند و گنهکاران و اهل
معصیت چه کیفر و عقابی دارند،و دیگري گفته:یعنی بخاطر عدول و انحراف از نظر و تأمل صحت گفتار مرا نمیدانند.
« ما فَیَسْقِی رَبَّهُ خَمْراً 􀀀 أَمّ أَحَدُکُ
ا􀀀 الس صاحِبَیِ جِّْنِ 􀀀 ا 􀀀ی»
از اینجا شروع بتعبیر خواب آن دو میکند،و پیش از اینکه خواب را تعبیر کند بمطلب مهمتري که عبارت از دعوت بتوحید و
پرستش خداي یگانه بود اقدام فرمود و بدنبالش معجزة خویش را نیز اظهار کرد و سپس مشغول بتعبیر خواب ساقی گردید،و
روایت شده که در تعبیر خواب او چنین گفت:اما تعبیر سه خوشۀ انگور آنست که سه روز دیگر در زندان خواهی ماند و روز
چهارم شاه آزادت میکند و بشغل نخستین خود باز میگردي.
ص : 222
« وَ أَمَّا الْآخَرُ فَیُصْلَبُ فَتَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْ رَأْسِهِ »
و در روایت است که بآن دیگري که همان آشپز شاه بود گفت:اما تو بد خوابی دیدي،آن سه زنبیلی که در خواب دیدي سه
روز دیگر در زندان خواهی ماند،و پس از آن شاه تو را از زندان خارج میکند و بدار میآویزد و مرغان از سرت میخورند،وي
که این تعبیر را شنید گفت:من خوابی ندیده بودم و شوخی کردم!یوسف علیه السلام در جواب گفت:
« انِ 􀀀 قُضِیَ الْأَمْرُ الَّذِي فِیهِ تَسْتَفْتِی »
کار از کار گذشت و آنچه گفتم بناچار خواهد شد،و از این جمله معلوم میشود که این خبر را بعنوان خبر غیبی که بدو وحی
شده بود اظهار کرد نه اینکه مانند تعبیر خوابهایی که دیگران میکنند آن حضرت نیز اینگونه تعبیر خواب او را کرده است.
« اجٍ مِنْهُمَا 􀀀 الَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ ن 􀀀 وَ ق »
در اینجا بمعناي علم و یقین « ظن » و یوسف علیه السلام بکسی که از طریق وحی میدانست که او نجات یافتنی است گفت...و
.(1) « سابِیَهْ 􀀀 لاقٍ حِ 􀀀 إِنِّی ظَنَنْتُ أَنِّی مُ » است چنانچه در آن آیۀ شریفۀ دیگر است که فرموده
« اُذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ »
یعنی نام مرا نزد آقاي خویش ببر و بی گناهی مرا در زندان باو تذکر بده.
« طانُ ذِکْرَ رَبِّهِ 􀀀 ساهُ الشَّیْ 􀀀 فَأَنْ »
یعنی شیطان در آن حال خداي تعالی را از یاد یوسف برد و بجاي آنکه بخداي سبحان استغاثه کند و نجات خود را از خدا
بخواهد بمخلوق خدا متوسل شد و از کسی که از زندان بیرون میرفت درخواست کرد تا پیش آقایش نام او را ببرد با اینکه
شایستۀ مقام یوسف آن بود که در اینباره بخدا توکل کند.
« فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنِینَ »
و چند سال دیگر در زندان بماند و بگفتۀ ابن عباس:
هفت سال دیگر ماند،و همین معنی از امام سجاد و امام صادق علیه السلام نیز روایت شده.
و حسن و جبائی و ابن اسحاق و ابی مسلم گفته اند:معناي آیه این است که شیطان از یاد ساقی برد که نام یوسف را نزد شاه
ببرد و فراموش کرد و در نتیجه یوسف چند
ص : 223
. 1) -سوره الحاقه آیۀ 20 -1
.« فانساه الشیطان ذکر یوسف عند ربه » سال در زندان ماند و روي این معنی تقدیر آیه چنین است
اللّ علیه و آله-روایت کرده که فرمود:تعجب میکنم از برادرم یوسف چگونه بمخلوق خدا استغاثه
􀀀
و حسن از پیغمبر-صلی ه
کرد و به خالق استغاثه نکرد!و در حدیث دیگري است که آن حضرت فرمود:اگر یوسف این کلمه را نگفته بود یعنی همین
را نمی گفت این اندازه در زندان نمی ماند...حسن که حدیث را روایت کرده بدنبال آن گریست و « اُذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ » جملۀ
گفت:ما نیز چنین هستیم که وقتی مشکلی بر ایمان پیش آید بمردم پناه میبریم و متوسل میشویم.
و از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود:جبرئیل(در آن حال)بنزد یوسف آمد و بدو گفت:چه کسی تو را زیباترین
مردم کرد؟ یوسف-خداي من.
جبرئیل پرسید-چه کسی تو را در میان برادران دیگرت پیش پدر محبوب ساخت؟ یوسف-پروردگار من.
جبرئیل-چه کسی کاروان را بسوي تو فرستاد(تا تو را از چاه نجات دهند)؟ یوسف-خداي من.
جبرئیل-کی آن سنگ را(که دنبال تو در چاه انداختند)از تو دور کرد؟ یوسف-پروردگار من.
جبرئیل-کی تو را از چاه بیرون آورد.
یوسف-خداي من.
جبرئیل-کی شرّ زنان را از تو دور کرد؟ یوسف-خداي من.
جبرئیل گفت:خداي تو میگوید:چه سبب شد که حاجت خود را به نزد مخلوقی بردي و پیش من نیاوردي؟بکیفر این حرفی که
زدي(و این کاري که کردي)
ص : 224
چند سال(دیگر)در زندان بمان.
و در حدیث دیگر است که یوسف براي جبران اینکار بگریست تا حدي که دیوارها با وي بگریه در آمدند،و زندانیان از گریه
اش متأذي و ناراحت شدند،و پس از مذاکره با او قرار گذاشتند که یک روز گریه کند و روز دیگر را ساکت و آرام باشد،و
روزي که ساکت و آرام بود براي وي بدتر از روز گریه بود.
سخنی که در اینجا هست این است که استعانت از بندگان و توسل بدانان در مورد دفع زیانها و رهایی از مشکلات جایز است
اللّ علیه و آله-در کارهاي خود از مهاجر و
􀀀
و کار قبیح و زشتی نیست و بلکه گاهی از اوقات واجب میشود،و پیغمبر ما-صلی ه
انصار و دیگران کمک میخواست و بدانها استعانت می جست و اگر استعانت بغیر خدا خدا جایز نبود و کار قبیحی بود آن
حضرت اینکار را نمیکرد،و از اینرو اگر این روایات صحیح و درست باشد باید گفت:این سرزنش و عتاب یوسف علیه السلام
براي ترك آن عادت پسندیده اي بود که در آن حضرت وجود داشت که در برابر مشکلات صبر میکرد و در تمام کارهاي
خود و در هر بلا و سختی تنها بخداي سبحان توکل میکرد، و این داستان درسی است که بانسان میآموزد که در برابر سختیها و
نزول شدائد باید از خداي تعالی استعانت جست و بدو پناه برد اگر چه کمک جستن و استعانت از بندگان خدا نیز جایز است.
گویند اختلاف است: « بضع » و در اینکه چه مقدار را
-1 ابو عبیده گفته:بضع ما بین سه تا پنج است.
-2 قطرب گفته:از سه تا هفت است.و همین قول از مجاهد نیز نقل شده.
-3 اصمعی گفته:از سه تا نه را بضع گویند،و قتاده نیز چنانچه گویند همین قول را اختیار کرده.
-4 ابن عباس گفته:بکمتر از ده بضع گویند.
-5 بیشتر مفسران گفته اند:منظور از بضع در این آیه هفت سال است،و کلبی گفته:این هفت سال،غیر از پنج سالی بود که قبلا
در زندان مانده بود.
ص : 225
و از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود:جبرئیل دعاي زیر را تعلیم یوسف کرد که براي خلاصی خود از زندان در
پشت سر هر نمازي بخواند:
خدایا براي من گشایش و بر آیشی فراهم - « اللهم اجعل لی فرجاً و مخرجاً و ارزقنی من حیث احتسب و من حیث لا احتسب »
کن و از جایی که گمان دارم و از جایی که گمان ندارم روزیم ده.
و شعیب عقرقوفی از آن حضرت روایت کرده که فرمود:چون مدت زندانی یوسف بسر آمد و فرج او در رسید گونه اش را بر
زمین نهاد و گفت:
اللهم ان کانت ذنوبی قد اخلقت وجهی عندك فانی اتوجه الیک بوجوه آبائی الصالحین ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و »
یعنی خدایا اگر گناهانم مرا پیش تو بی آبرو کرده به آبروي پدران شایسته ام ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب - « یعقوب
رو بدرگاه تو آورم- و پس از ایندعا خداوند وسیلۀ نجات او را فراهم کرد.شعیب(راوي حدیث)گوید:
من به آن حضرت عرض کردم:ما هم می توانیم ایندعا را بخوانیم؟حضرت فرمود:شما مثل آن را بخوانید(و اینگونه بگوئید)
اللهم ان کانت ذنوبی قد اخلقت عندك وجهی فانی اتوجه الیک بوجه نبیک نبی الرحمه و علی و فاطمه و الحسن و الحسین و »
یعنی خدایا اگر گناهم مرا نزد تو بی آبرو کرده به آبروي پیغمبرت پیغمبر رحمت و به آبروي علی و - « الأئمه علیهم السلام
فاطمه و حسن و حسین و ائمه علیهم السلام رو بدرگاه تو آرم و تو را بخوانم.
ص : 226
[ [سوره یوسف ( 12 ): آیات 43 تا 49
اشاره
ايَ􀀀 ا أَیُّهَا اَلْمَلَأُ أَفْتُونِی فِی رُءْی 􀀀 ساتٍ ی 􀀀 ابِ 􀀀 لاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ ی 􀀀 جافٌ وَ سَبْعَ سُنْبُ 􀀀 مانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِ 􀀀 راتٍ سِ 􀀀 ي سَبْعَ بَقَ 􀀀 الَ اَلْمَلِکُ إِنِّی أَر 􀀀 وَ ق
ما وَ اِدَّکَرَ بَعْدَ أُمَّهٍ أَنَا 􀀀 جا مِنْهُ 􀀀 الَ اَلَّذِي نَ 􀀀 الِمِینَ ( 44 ) وَ ق 􀀀 لامِ بِع 􀀀 ا نَحْنُ بِتَأْوِیلِ اَلْأَحْ 􀀀 لامٍ وَ م 􀀀 اثُ أَحْ 􀀀 الُوا أَضْغ 􀀀 ا تَعْبُرُونَ ( 43 ) ق 􀀀 إِنْ کُنْتُمْ لِلرُّءْی
لاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ 􀀀 جافٌ وَ سَبْعِ سُنْبُ 􀀀 مانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِ 􀀀 راتٍ سِ 􀀀 ا فِی سَبْعِ بَقَ 􀀀 أُنَبِّئُکُمْ بِتَأْوِیلِهِ فَأَرْسِلُونِ ( 45 ) یُوسُفُ أَیُّهَا اَلصِّدِّیقُ أَفْتِن
مِمّ تَأْکُلُونَ
ا􀀀 إِلاّ قَلِیلًا
􀀀
ما حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِی سُنْبُلِهِ 􀀀 الَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِینَ دَأَباً فَ 􀀀 اَلنّ لَعَلَّهُمْ یَعْلَمُونَ ( 46 ) ق
اسِ􀀀 أَر إِلَی ساتٍ لَعَلِّی جِْعُ 􀀀 ابِ 􀀀ی
اثُ􀀀 امٌ فِیهِ یُغ 􀀀 ذلِکَ ع 􀀀 مِمّ تُحْصِ نُونَ ( 48 ) ثُمَّ یَأْتِی مِنْ بَعْدِ
ا􀀀 إِلاّ قَلِیلًا
􀀀
ا قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ 􀀀 دادٌ یَأْکُلْنَ م 􀀀 ذلِکَ سَبْعٌ شِ 􀀀 47 ) ثُمَّ یَأْتِی مِنْ بَعْدِ )
( اَلنّ وَ فِیهِ یَعْصِرُونَ ( 49
اس􀀀 ُ
ص : 227
ترجمه:
شاه گفت:من در خواب هفت گاو فربه دیدم که هفت گاو لاغر آنها را میخوردند و هفت خوشۀ سبز(دیدم)و هفت خوشۀ
خشک(که آنها را از بین برد)اي بزرگان اگر تعبیر خواب میکنید خواب مرا تعبیر کنید( 43 )گفتند:این خواب هاي آشفته است
و ما تعبیر خواب هاي آشفته را نمیدانیم( 44 )و آن کس از آن دو نفر که(از زندان) نجات یافته بود و پس از مدتی(یوسف
را)بخاطر آورد گفت:من تعبیر آن را بشما خبر میدهم مرا(نزد یوسف زندانی)بفرستید( 45 )(آن گاه بنزد یوسف آمده گفت)
اي یوسف راستگو ما را دربارة هفت گاو فربه که هفت گاو لاغر آنها را میخورند و هفت خوشۀ سبز و هفت خوشۀ خشک
آگاه کن شاید بنزد مردم بر گردم و آنها(از حقیقت) دانا شوند( 46 )یوسف گفت:هفت سال پی در پی کشت میکنید و هر چه
از آنها می چینید بجز کمی که میخورید بقیه را در خوشه اش بگذارید( 47 )آن گاه از پی آن سال ها هفت سال سخت بیاید
که هر چه را ذخیره کرده اید بجز اندکی را که(براي بذر)باید نگهدارید بقیه را بخورید( 48 )و پس از این سالها(ي
.( سخت)سالی بیاید که مردم نجات یابند و بنعمت رسند( 49
شرح لغات:
رؤیا:آنچه شخص در خواب می بیند و آن بر چند قسم است:یکی آنکه از جانب خدا و فرشتگان باشد و این خوابی است که
تعبیر دارد.دیگر آنست که از جانب شیطان است و این نوع تعبیر ندارد.سوم آنست که بشخص خواب بیننده و اعتقاد او باز
گردد.
است و جمع آن عجاف میآید و جز در اینمورد فعال جمع افعل نیامده « عجفاء » و مونث آن « اعجف » عجف:لاغر شدن.مذکر آن
است.
اضغاث:خوابهاي آشفته و پریشان.
احلام:جمع حلم بچیزي گویند که انسان در خواب می بیند.
امه:بمعناي جماعت آمده و بمعناي مدت و زمان نیز می آید-چنانچه در
ص : 228
اینجا بهمین معنا است.
یعنی در کار خود جدیت و کوشش کرد. « دأب فی عمله » دأب:بمعناي عادت است،و
نیز بارانی است که در وقت حاجت « غیث » غوث:منفعتی است که پس از شدت احتیاج بیاید و سختی را بر طرف کند.و
بمعناي گیاهی که از باران میروید نیز آمده است. « غیث » بیاید.و
تفسیر:
در اینجا خداي سبحان وسیلۀ نجات یوسف را بیان فرموده که وقتی گشایش کار او نزدیک شد شاه مصر خوابی دید که سبب
هراس او گردید و تعبیر آن خواب نیز بر قوم او سخت شد و جریان را خداوند اینگونه بیان فرموده:
« مانٍ 􀀀 راتٍ سِ 􀀀 ي سَبْعَ بَقَ 􀀀 الَ الْمَلِکُ إِنِّی أَر 􀀀 وَ ق »
یعنی پادشاه مصر که همان ولید بن ریان بود و عزیز مصر وزیر او بود گفت:من در خواب هفت گاو چاق دیدم.
« جافٌ 􀀀 یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِ »
که هفت گاو لاغر دیگر آنها را میخوردند،و گاوهاي چاق چنان در شکم گاوهاي لاغر جا گرفتند که چیزي از آنها را ندیدم.
« لاتٍ خُضْرٍ 􀀀 وَ سَبْعَ سُنْبُ »
و باز در خواب هفت خوشۀ سبز دیدم که دانه بسته بود.
« ساتٍ 􀀀 ابِ 􀀀 وَ أُخَرَ ی »
و هفت خوشۀ خشک دیگر دیدم که آنها را چیده بودند،و این خوشه هاي خشک بدور خوشه هاي سبز پیچیده شد بطوري
که آنها را از بین برد.
« ا أَیُّهَا الْمَلَأُ 􀀀ی»
اي بزرگان.و بعضی گفته اند:ساحران و کاهنان را جمع کرد و خواب خود را براي آنان گفت،و آنها را مخاطب ساخته
گفت:اي بزرگان.
« ا تَعْبُرُونَ 􀀀 ايَ إِنْ کُنْتُمْ لِلرُّءْی 􀀀 أَفْتُونِی فِی رُءْی »
آنچه را من در خواب دیدم تعبیر کنید و حکم این جریان را براي من بازگوئید.
« لامٍ􀀀 اثُ أَحْ 􀀀 الُوا أَضْغ 􀀀ق»
کلبی گفته:یعنی آنها گفتند:این خواب هاي باطل است.
و قتاده گفته:یعنی خواب هاي آشفته است،یعنی خواب هاي دروغی است که تعبیر ندارد.
ص : 229
« الِمِینَ 􀀀 لامِ بِع 􀀀 ا نَحْنُ بِتَأْوِیلِ الْأَحْ 􀀀 وَ م »
و ما بتعبیر اینگونه خواب هاي باطل دانا و آگاه نیستیم بلکه خواب هاي درست را تعبیر میکنیم.و همین بیخبري و جهل آنان از
خواب مزبور سبب نجات یوسف گردید،زیرا ساقی شاه در اینموقع بیاد یوسف افتاد و نزدیک آمده پیش روي شاه زانو زد و
گفت:در آن جریانی که من و آشپز مخصوص بزندان افتادیم در زندان خوابی دیدیم و بمردي که در زندان بود گفتیم و او
خواب ما را تعبیر کرد و هر چه گفته بود همانطور شد،اینک اگر اجازه دهی بنزد او بروم و تعبیر خواب شما را از او بپرسم و
جوابش را بیاورم،و همین است معناي این آیه که میگوید:
« ما وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّهٍ أَنَا أُنَبِّئُکُمْ بِتَأْوِیلِهِ فَأَرْسِلُونِ 􀀀 جا مِنْهُ 􀀀 الَ الَّذِي نَ 􀀀 وَ ق »
و آن کس که نجات یافته بود و پس از مدتی بیاد یوسف و سفارشی که بدو کرده بود افتاد بشاه گفت:
مرا بنزد یوسف بفرستید تا تعبیر این خواب را بشما اطلاع دهم.پس از این گفتار او را فرستادند و او در زندان بنزد یوسف
آمده و باو گفت:
« یُوسُفُ أَیُّهَا الصِّدِّیقُ »
اي یوسف،اي کسی که هر چه می گویی راست است.
«... مانٍ 􀀀 راتٍ سِ 􀀀 ا فِی سَبْعِ بَقَ 􀀀 أَفْتِن »
شاه خوابی دیده و تعبیر آن مشکل شده و تو براي ما تعبیر آن را بیان کن-و سپس خواب شاه را تا بآخر نقل کرد و بدنبالش
گفت:
« النّ لَعَلَّهُمْ یَعْلَمُونَ
اسِ􀀀 أَر إِلَی لَعَلِّی جِْعُ »
تعبیر آن را بگو شاید من بنزد شاه و ملازمان او و سایر دانشمندانی را که براي تعبیر این خواب گرد آورده بروم و آن را
یعنی شاید تعبیر « لَعَلَّهُمْ یَعْلَمُونَ » : بگویم و سبب شود که فضل و دانایی تو را بفهمند و از زندان نجاتت دهند.و بعضی گفته اند
این خواب را بدانند.
« الَ 􀀀ق»
یوسف گفت:اما آن هفت گاو لاغر و آن هفت خوشۀ خشک سال هاي خشک و سخت است که در پیش دارید،و اما هفت
گاو چاق و هفت خوشۀ سبز سال هاي پر برکت و پر نعمتی است که در آن کشت میکنید.
« تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِینَ دَأَباً »
را بمعناي جدیت و کوشش معنی کرده اند،یعنی « دأب » یعنی هفت سال متوالی روي عادتی که دارید کشت میکنید،و برخی
هفت سال
ص : 230
با جدیت و کوشش زراعت کنید.
« ما حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِی سُنْبُلِهِ 􀀀 فَ»
و هر چه را در این هفت سال درو کردید در همان خوشۀ خودش بگذارید و دانه را از پوست جدا نکنید.
« مِمّ تَأْکُلُونَ
ا􀀀 إِلاّ قَلِیلًا
􀀀
»
مگر اندکی که بمصرف خوراکتان میرسانید.
و اینکه یوسف دستور داد دانه ها را در خوشه بگذارند و از پوست جدا نکنند براي آن بود که وقتی دانه در خوشه بود از فساد
محفوظتر است و سالمتر میماند.
یعنی هر چه را میخواهید بمصرف خوراکتان برسانید بکوبید،و بقیه را در همان خوشه انبار کنید،و بعضی گفته اند:علت اینکه
چنین دستوري بآنها داد این بود که گندم و امثال آن تا در خوشه است کرم بآن آسیبی نمیرساند اگر چه مدت زمانی بگذرد،
اما وقتی از خوشه بیرون آمد در معرض آسیب کرم قرار میگیرد.
« دادٌ 􀀀 ذلِکَ سَبْعٌ شِ 􀀀 ثُمَّ یَأْتِی مِنْ بَعْدِ »
و پس از آن هفت سال سخت پیش میآید که مردم دچار قحطی میشوند.
« ا قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ 􀀀 یَأْکُلْنَ م »
که در آن چند سال هر چه را انبار کرده و فراهم نموده اید همه را میخورید.زید بن اسلم گفته:یوسف خوراك دو نفر را پیش
یک نفر میگذارد و آن یک نفر نصف آن را میخورد تا روزي مشاهده کردند که تمام آن را آن یک نفر خورد،به یوسف که
گفتند وي گفت:امروز اولین روز سال هاي قحطی است.
« مِمّ تُحْصِنُونَ
ا􀀀 إِلاّ قَلِیلًا
􀀀
»
بجز کمی از آنچه ذخیره کرده اید.
« النّ
اس􀀀 اثُ 􀀀 امٌ فِیهِ یُغ 􀀀 ذ ع لِکَ􀀀 ب ثُمَّ یَأْتِی مِنْ عَْدِ »
و پس از این هفت سال سختی،سالی میآید که براي مردم باران میبارد...و برخی آن را از غوث و غیاث گرفته و گفته اند:
یعنی از قحطی نجات می یابند.
« وَ فِیهِ یَعْصِرُونَ »
ابن عباس و مجاهد و قتاده گفته اند:یعنی(نعمتها فراوان میشود)و مردم میوه هاي درختی و دانه روغنی را می فشارند مانند
انگور و زیتون و کنجد و امثال آن.و برخی از عصره و عصر و اعتصار گرفته و گفته اند:یعنی از خشکسالی نجات پیدا میکنند.
ص : 231
و این جملۀ آخري که یوسف گفت جزء تعبیر خواب شاه نبود و خدا وي را از آن مطلع ساخت و خبري غیبی بود تا نشانۀ
نبوت و معجزة پیغمبري آن حضرت باشد.و بلخی گفته:این تعبیري که یوسف کرد دلیل بر بطلان قول کسی است که
میگوید:تعبیر خواب همان است که در مرتبۀ اول تعبیر کنند،زیرا در بار اول معبران گفتند:این خوابهاي آشفته است!و اگر
گفتار آنها درست بود براي بار دوم یوسف علیه السلام آن را تعبیر نمیکرد.
ص : 232
[ [سوره یوسف ( 12 ): آیات 50 تا 53
اشاره
اَللّا قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ إِنَّ رَبِّی بِکَیْدِهِنَّ عَلِیمٌ
􀀀
الُ اَلنِّسْوَهِ تِی 􀀀 ا ب 􀀀 ی رَبِّکَ فَسْئَلْهُ م 􀀀 الَ اِرْجِعْ إِل 􀀀 جاءَهُ اَلرَّسُولُ ق 􀀀 فَلَمّ
ا􀀀 اَلْم اِئْتُونِی بِهِ ق لَِکُ الَ 􀀀 و َ
الَتِ اِمْرَأَهُ اَلْعَزِیزِ اَلْآنَ حَصْ حَصَ اَلْحَقُّ أَنَا 􀀀 ا عَلَیْهِ مِنْ سُوءٍ ق 􀀀 ا عَلِمْن 􀀀 لِلّ م
􀀀
حاشَ هِ 􀀀 اوَدْتُنَّ یُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ قُلْنَ 􀀀 ا خَطْبُکُنَّ إِذْ ر 􀀀 الَ م 􀀀 50 ) ق )
ا أُبَرِّئُ 􀀀 خائِنِینَ ( 52 ) وَ م 􀀀 لا یَهْدِي کَیْدَ اَلْ 􀀀 اَللّ
􀀀
ذلِکَ لِیَعْلَمَ أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ وَ أَنَّ هَ 􀀀 اَلصّ ( 51 )
ادِقِین 􀀀 اوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ 􀀀ر
( ا رَحِمَ رَبِّی إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ ( 53 􀀀 إِلاّ م
􀀀
لَأَمّ بِالسُّوءِ
ار 􀀀 نَفْسِی إِنَّ اَلنَّفْسَ هٌَ
ترجمه:
شاه گفت:یوسف را پیش من آرید،و چون فرستاده(شاه براي بردن او)پیش وي آمد یوسف گفت:نزد آقاي خود برو و از وي
بپرس داستان زنانی که دست هاي خود را بریدند چه بود؟که براستی پروردگار من به نیرنگشان آگاهست( 50 )شاه بزنان
گفت:داستان شما در آن وقتی که از یوسف کام میخواستید چه بود؟گفتند:پناه
ص : 233
بخدا(یوسف از گناه مبرّاست)ما بدي(و گناهی)از او سراغ نداریم،و زن عزیز(هم) گفت:الان حق آشکار شد من از او کام
خواستم و او از راستگویان است( 51 )یوسف گفت:اینکار را بدان جهت کردم که بداند من در غیاب او خیانتی بدو نکردم و
براستی که خدا نقشۀ خیانتکار را بهدف نمیرساند(و شخص مکار بمقصود نمیرسد)( 52 )و من خود را مبرا نمی کنم(و
خودستایی ندارم)براستی که نفس اماره انسان را بکار بد وامیدارد مگر آن کس که خدا بدو رحم کند که پروردگار من
.( آمرزنده و مهربان است( 53
شرح لغات:
خطب:پیش آمد بزرگ.
است « حص » حصحص الحق:زجاج گفته مشتق است از حصه،یعنی حصۀ حق از حصۀ باطل جدا شد.و دیگران گفته اند:مکرر
است که بمعناي کندن مو از سر و جدا کردن آن « حص الشعر » است.و مشتق از « کف » و« کبوا » مانند کبکبوا و کفکف که مکرر
از بیخ است،و معناي آن در اینجا این میشود که حق از باطل جدا شد.
کید:نقشه کشیدن در پنهان براي ضرر زدن بدیگري.
تفسیر:
« الَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ 􀀀 وَ ق »
یعنی وقتی ساقی پاسخ یوسف را براي شاه آورد و تعبیر خوابش را بیان کرد شاه گفت:یوسف را نزد من آرید.
« جاءَهُ الرَّسُولُ 􀀀 فَلَمّ
ا􀀀 »
و چون فرستادة شاه نزد یوسف آمد که او را پیش شاه ببرد یوسف از رفتن پیش شاه خودداري کرد تا وقتی بی گناهیش ثابت
شود و دامنش از تهمتی که بدو زده بودند پاك گردد.
« اللّا قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ
􀀀
الُ النِّسْوَهِ تِی 􀀀 ا ب 􀀀 ی رَبِّکَ فَسْئَلْهُ م 􀀀 الَ ارْجِعْ إِل 􀀀ق»
و بفرستادة شاه گفت:بنزد آقاي خودت یعنی شاه برگرد و از او بپرس سر گذشت آن زنانی که دست خود را بریدند چه
بوده؟یعنی از شاه درخواست کن تا داستان زنان مزبور را تحقیق کند و بدینوسیله برائت و پاکی مرا(از خیانت)بداند.و اینکه از
زلیخا
ص : 234
نامی بمیان نیاورد بخاطر رعایت ادب بود زیرا او زن شاه یا زن وزیر و جانشین شاه بود از اینرو او را در جزء زنان دیگر نام
برد،و برخی گفته اند:نام او را بطور ضمنی هم نبرد و منظورش زنان دیگر بود زیرا آنها گواهان یوسف بر زلیخا بودند،و خود
. « اَلْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ » : زلیخا پس از گفتار آنان گفت
و این آیه دلیل است بر اینکه زنهاي دیگر هم چنین ادعایی نظیر ادعاي زلیخا نسبت بیوسف داشتند و او را متهم بمراودة با
خود ساخته بودند.
ابن عباس گفته:اگر یوسف در آن روز پیش از آنکه شاه را از پاکدامنی و برائت خود مطلع میساخت از زندان بیرون میآمد و
پیوسته کدورتی از او در دل شاه باقی میماند و میگفت:این همان کسی است که از زنم کام میخواست!و دیگري گفته:یوسف
نمیخواست که شاه با چشم بد بینی و اتهام او را بنگرد و میخواست تا پس از رفع اتهام و بر طرف شدن چرکینی دل او را
اللّ علیه و آله-روایت شده که فرمود:براستی که من از کرم و صبر یوسف تعجب میکنم در
􀀀
دیدار کند.و از رسول خدا-صلی ه
آن وقتی که تعبیر خواب شاه و گاوهاي چاق و لاغر را از او پرسیدند،و اگر من بجاي او بودم آن خواب را تعبیر نمی کردم تا
با آنها شرط کنم مرا از زندان بیرون آورند.و براستی من از صبر و کرم یوسف تعجب میکنم در آن وقتی که فرستادة شاه براي
آزادي او نزدش آمد و اگر من بجاي یوسف بودم و آن مدت(طولانی)در زندان مانده بودم همان دم اجابت میکردم و بطرف
در میرفتم و عذري نمیآوردم،براستی که یوسف مرد حلیم و بردباري بود.
« إِنَّ رَبِّی بِکَیْدِهِنَّ عَلِیمٌ »
که پروردگار من به نیرنگ و نقشۀ آنان آگاه است و میتواند برائت و پاکدامنی مرا آشکار سازد،و ابو مسلم گفته:یعنی آقاي
من عزیز مصر (که پیش از این بصورت بردگی در خانۀ او بودم)خود به نیرنگ آن زنان آگاه است، و منظورش این بود که از
در اینجا همان پروردگار متعال « رب » خود عزیز مصر هم بر حال خود گواهی بخواهد.ولی وجه اول (که بگوئیم منظور از
است)بهتر است.
« اوَدْتُنَّ یُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ 􀀀 ا خَطْبُکُنَّ إِذْ ر 􀀀 الَ م 􀀀ق»
یعنی فرستاده بنزد شاه برگشت و گفتار یوسف را بعرض او رسانید،و بدنبال این جریان شاه بنزد زنان فرستاد و آنها را
ص : 235
ا عَلَیْهِ 􀀀 ا عَلِمْن 􀀀 لِلّ م
􀀀
حاشَ هِ 􀀀 قُلْنَ » ؟ خواسته بدانها گفت:سر گذشت شما چه بود که یوسف را بکامجویی از خویشتن- دعوت کردید
باللّ یوسف پاکدامن است و از اتهام مبرّاست و ما از او بدي و خیانتی سراغ نداریم،و بدینوسیله به برائت
􀀀
گفتند:العیاذ ه « مِنْ سُوءٍ
و پاکدامنی یوسف اعتراف کردند و اقرار کردند که از روي ستم بزندان افتاده.
« الَتِ امْرَأَهُ الْعَزِیزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ 􀀀ق»
و زن عزیز گفت هم اکنون حق آشکار شد و از باطل جدا گشت.
« الصّ
ادِقِین 􀀀 اوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ 􀀀 أَنَا ر »
راست گو و صادق است،که آن « این زن از من کام میخواست »: من از او کام میخواستم و او در گفتار خود که آن روز گفت
زن با این جمله هم بدروغ خود اعتراف کرد و هم براستگویی یوسف،و این اقرار بدانجهت بود که دیگر امیدش از یوسف قطع
شده بود،و خداوند براي آنکه جاي تردیدي در مورد پاکدامنی یوسف نماند و دامن او از هر جهت پاك گردد چنان کرد که
آن زن هم گواهی به پاکدامنی او دهد و هم اقرار براستگویی او کند.
« ذلِکَ لِیَعْلَمَ أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ 􀀀»
بگفتۀ حسن و مجاهد و قتاده و ضحاك و ابو مسلم این جمله کلام یوسف است،یعنی آنچه من انجام دادم که فرستادة شاه را
برگرداندم و تحقیق حال زنان را از وي خواستم بدانجهت بود که شاه یا عزیز مصر بداند من در غیاب او نسبت بزنش خیانتی
نکردم.و جبائی گفته:این جمله دنبالۀ کلام زلیخا است،یعنی این اقراري که کردم براي آنست که یوسف بداند من در غیاب او
خیانتی بدو نکردم که گناه را بگردن او بیندازم،اگر چه در حضور او خیانت کردم و او را گناهکار معرفی کردم.
« خائِنِینَ 􀀀 لا یَهْدِي کَیْدَ الْ 􀀀 اللّ
􀀀
وَ أَنَّ هَ »
و خدا خائنان را در نیرنگ و مکرشان هدایت نمی کند.
« ا أُبَرِّئُ نَفْسِی 􀀀 وَ م »
بیشتر مفسران این جمله را کلام یوسف دانسته اند،ولی جبائی آن را دنبالۀ کلام زلیخا دانسته و گفته:معناي آن این است که
من خود را از خیانت و گناه نسبت بیوسف تبرئه نمی کنم.
ص : 236
« لَأَمّ بِالسُّوءِ
ار 􀀀 إِنَّ النَّفْسَ هٌَ »
ممکن است براي « النفس » که نفس انسانی زیاد بگناه و شهوت وادار میکند و گاهی هم انسان را بگناه میکشاند،و الف و لام در
جنس باشد یعنی همۀ نفوس اینگونه است و ممکن است بمعناي عهد باشد یعنی نفس من اینگونه است.
« ا رَحِمَ رَبِّی 􀀀 إِلاّ م
􀀀
»
بگیریم چنانچه « من » را بمعناي « ما » مگر آن کس که خدا باو رحم کند و بلطف خویش از گناه و معصیت نگاهش دارد،که لفظ
و کسی که « مگر آن مدتی که خدا آن را- نگاه دارد » است،و ممکن است معناي آیه این باشد که «( طابَ لَکُمْ ( 1 􀀀 ا 􀀀م» در آیۀ
جملات فوق را کلام یوسف دانسته گفته است:منظور آن حضرت تقاضاي نفسانی و خواهش و میل طبیعی است نه عزم و
تصمیم بر گناه یعنی من نفس خود را از آنچه مطابق فطرت و طبیعت بشري است و در وجود هر انسانی هست مبرا نمی کنم و
نمیگویم روي طبع خود از انجام گناه خودداري کردم بلکه بلطف خدا و هدایت و دستگیري او بود که دست از گناه کشیدم.و
حسن گفته:نکتۀ اینکه یوسف این جمله را فرمود براي آن بود که خوش نداشت خود ستایی کند.
« إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ »
که پروردگار من نسبت به بندگان خود آمرزنده و مهربان است.
ص : 237
. 1) -سورة نساء آیۀ 3 -1
[ [سوره یوسف ( 12 ): آیات 54 تا 57
اشاره
زائِنِ اَلْأَرْضِ إِنِّی 􀀀 ی خَ 􀀀 الَ اِجْعَلْنِی عَل 􀀀 ا مَکِینٌ أَمِینٌ ( 54 ) ق 􀀀 الَ إِنَّکَ اَلْیَوْمَ لَدَیْن 􀀀 فَلَمّ کَلَّمَهُ ق
ا􀀀 أَس لِنَفْسِی ق اَلْمَلِکُ اِئْتُونِی بِهِ ْتَخْلِصْهُ الَ 􀀀 و َ
لا نُضِ یعُ أَجْرَ اَلْمُحْسِنِینَ 􀀀 شاءُ وَ 􀀀 ا مَنْ نَ 􀀀 شاءُ نُصِ یبُ بِرَحْمَتِن 􀀀 ا حَیْثُ یَ 􀀀 مَکَّنّ لِیُوسُفَ فِی اَلْأَرْضِ یَتَبَوَّأُ مِنْه
ا􀀀 ذلِکَ 􀀀 و کَ ( حَفِیظٌ عَلِیمٌ ( 55
( کانُوا یَتَّقُونَ ( 57 􀀀 56 ) وَ لَأَجْرُ اَلْآخِرَهِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ آمَنُوا وَ )
ترجمه:
شاه گفت:او را نزد من آرید تا براي(کارهاي مملکتی و مهم)خود برگزینم،و چون با او تکلم کرد(و درایت و علم او را
دانست)گفت:امروز تو در پیش ما داراي منزلت (و مقام و)امین هستی( 54 )یوسف(بدو)گفت:مرا بخزینه هاي این سر زمین(و
ضبط و ادارة در آمد مملکت)منصوب دار که من نگهبان و دانا(ي به آن)هستم( 55 )و اینچنین یوسف را در آن سرزمین
تمکین(و قدرت)دادیم که بهر گونه(و هر جا)که خواهد در کارها تصرف(و امر و نهی)کند،هر که را خواهیم برحمت خویش
مخصوص داریم و پاداش نیکو کاران را تباه نمیکنیم( 56 )و همانا که پاداش آخرت بهتر(و زیادتر) است براي کسانی که ایمان
.( آورده و تقوي میورزند( 57
ص : 238
شرح لغات:
استخلاص:خالص گردانیدن چیزي از شایبۀ اشتراك.و منظور شاه این بود که یوسف را خالص براي خود گرداند.و در حدیث
است که سلمان با اهل یکی از شهرها قرار دارد کتبی بست که هر سال چهل اوقیه طلاي خلاص بدهند،یعنی طلایی که بوسیلۀ
نیز بهمین معنا است. « خلاصه » آتش از فلزات دیگر پاك شده باشد و
مکین:از مکانت و تمکن در کار گرفته شده و مکین دربارة کسی گفته شود که داراي جاه و مقامی باشد که بوسیلۀ آن دو
بتواند مقاصد خود را انجام دهد.
تبوأ:تهیۀ جایگاهی براي بازگشت به آن.
تفسیر:
« الَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ 􀀀 وَ ق وقتی امانت یوسف و پاکدامنی او از گناه براي شاه معلوم گردید و برائت او را دانست به احضار او فرمان داده گفت:او را
پیش من آرید.
« أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِی »
تا مشاور مخصوص خود گردانم و در کارهاي مملکتی و تدبیر امور و پیش آمدهاي مهم،از او نظر بخواهم و طبق نظریۀ او
عمل کنم.
« فَلَمّ کَلَّمَهُ
ا􀀀 »
یعنی پس از آنکه فرستادة شاه بنزد یوسف رفت و او را از زندان بنزد شاه آورد و شاه با او تکلم کرد و فضل و امانت و خرد او
را دید،و از سخن او به خرد و عقلش پی برد و از عفت و پاکدامنیش به امانت او واقف گردید.
« ا مَکِینٌ أَمِینٌ 􀀀 الَ إِنَّکَ الْیَوْمَ لَدَیْن 􀀀ق»
بیوسف گفت:تو امروز در پیش ما داراي مقام و منزلت هستی،فرمانت نافذ و دستورت اجرا شود،درستی و امانتت براي ما
آشکار و مورد اعتماد و وثوق ما هستی.ابن عباس گفته:یعنی تو را فرمانرواي پادشاهی خود کردم و قدرتت را همچون قدرت
خویش گرداندم و در اینباره مورد اعتماد من هستی.
کلبی گفته:فرستادة شاه بنزد وي آمده گفت:بر خیز که شاه تو را خواسته،جامه- هاي زندان را از تن دور کن و جامه هاي
دیگري بپوش،یوسف برخاست و خود را شستشو داده جامۀ نوي پوشید و بنزد شاه آمد،و در آن وقت سی سال از عمر یوسف
گذشته بود، همین که چشم شاه بدو افتاد و او را جوانی نورس دید بدو گفت:اي فرزند تعبیر خواب
ص : 239
من این بود در صورتی که ساحران و کاهنان(سالخورده)آن را ندانستند؟یوسف در جواب گفت:آري،سپس(براي بار دوم)شاه
او را در پیش خود نشانید و خواب را برایش نقل کرد.
و در روایت است که چون یوسف از زندان بیرون آمد براي زندانیان دعا کرد و گفت:
یعنی خدایا دلهاي نیکان را نسبت به ایشان مهربان کن،و اخبار(و « اللهم اعطف علیهم بقلوب الاخیار،و لا تعم علیهم الاخبار »
اتفاقات)را بر اینها پوشیده و پنهان مدار-و از اینرو است که در هر جا و هر مکان زندانیان بیش از مردم دیگر از اخبار (و
-« هذا قبور الاحیاء و بیت الاحزان و تجربه الاصدقاء و شماته الاعداء » اتفاقات)بیرون با خبرند،و بر در زندان این جمله را نوشت
یعنی اینجا گور زندگان و خانۀ هر غم و اندوه و وسیله اي براي تجربه کردن دوستان و شماتت دشمنان است-.
حسبی ربی من دنیاي و حسبی ربی من خلقه،عزّ جاره و جلّ ثناؤه و لا »: وهب گفته:همین که یوسف بدر قصر شاه رسید گفت
پروردگار من مرا از دنیایم کفایت کند و پروردگارم مرا از خلق خود کافی است،پناهنده اش عزیز و ثنایش والا -« اله غیره
اللهم انی اسئلک بخیرك من خیره و اعوذ بک من شرّه و شرّ »: است و معبودي جز او نیست-و چون بر شاه در آمد گفت
خدایا من بجاي خیر او خیر تو را خواهم و از شرّ او و شر دیگران بتو پناه برم-و چون شاه او را دید یوسف بزبان عربی -« غیره
باو سلام گفت،شاه پرسید:این چه زبانی است؟گفت:این زبان عمویم اسماعیل است،آن گاه بزبان عبري در حق او دعا کرد
شاه پرسید:این چه زبانی است؟گفت:زبان پدران من است.
وهب گفته:شاه به هفتاد زبان حرف میزد،و بهر زبانی که سخن گفت یوسف بهمان زبان جوابش را گفت،و همین سبب
شگفت و تعجب شاه شد سپس رو بیوسف کرده گفت:
من دوست دارم خوابم را از زبان خودت شفاهاً بشنوم.یوسف گفت:آري اي پادشاه تو در خواب هفت گاو فربه و برّاق و
سفید رنگ و زیبا دیدي که از کنار نیل آمدند و از پستان آنها شیر میریخت،در این میان که تو آنها را می نگریستی و خیرة
زیبایی آنها
ص : 240
شده بودي بناگاه آب نیل فرو رفت و خشگی در آن پدیدار شد و از میان گل و لاي اطراف نیل هفت گاو لاغر ژولیده مو و
بهم خشکیده که شکمهاشان بر پشت چسبیده بود،نه پستان داشتند و نه شیري،نیشها و دندانهایی داشتند،و داراي دستهایی
بودند همچون دست سگان،و خرطومی همچون خرطوم درندگان،گاوهاي مزبور پیش رفته تا خود را بگاوهاي چاق رساندند
و همچون درندگانی بجان آنها افتاده و گوشتهاشان را خوردند و پوستشان را دریدند و استخوانهاشان را شکستند و مغز آنها
را خوردند،در اینمیان که بدان منظره شگفت انگیز می نگریستی بناگاه هفت خوشۀ سبز و هفت خوشۀ سیاه و خشک دیدي
که در یک جا کنار هم روئیده و ریشه هاي آن در میان آب و گل فرو رفته است،تو در فکر بودي که چگونه این خوشه هاي
سبز و آن خوشه هاي سیاه و خشک در کنار هم در یک جا روئیده و ریشۀ همۀ آنها در آب است که بناگاه بادي وزید و
پوشال و کاه آن خوشه هاي خشک را بخوشه هاي سبز زد،و همانها سبب اشتعال خوشه هاي سبز گردید و آتش گرفت و همه
سوخت و سیاه گردید و این آخرین قسمت از خوابی بود که دیدي آن گاه وحشت زده از خواب بیدار شدي! شاه گفت:بخدا
سوگند جریان خواب من گرچه عجیب و شگفت انگیز بود ولی آنچه از زبان تو شنیدم عجیب تر است اکنون نظر تو دربارة
این خواب چیست؟ یوسف فرمود:رأي من این است که خوراکیها را جمع کنی و در این هفت سال فراخی کشت بسیار کنی و
انبارهاي بزرگ بسازي،و زراعتها را با همان خوشه و ساقه ها در انبارها جمع کنی تا خوشه و ساقه اش نیز علوفه حیوانات
باشد،و بمردم دستور دهی تا بمقدار خمس و پنج یک از خوراکی بردارند،و بدین ترتیب آنچه جمع کرده اي براي خوراك
مردم مصر و ساکنان سایر شهرهاي اطراف کفایت میکند،و مردم از اطراف و اکناف بسوي تو رو آورند و از تو آذوقه
میخواهند و هر چه بخواهی در برابر آن میدهند و در نتیجه گنجی نزد تو فراهم گردد که براي هیچکس فراهم نشده باشد.
شاه که این سخن را شنید گفت:کیست که این کارها را انجام دهد و زراعتها را جمع آوري کند و آنها را بفروشد و کفایت و
تدبیر اینکار را داشته باشد؟در اینجا بود
ص : 241
که یوسف گفت:
« زائِنِ الْأَرْضِ 􀀀 ی خَ 􀀀 اِجْعَلْنِی عَل »
مرا بر خزینه هاي سرزمین خود منصوب دار و حفاظت و فرمانروایی و تدبیر کارها را بمن واگذار.
« إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ »
که من نگهبان اموالی هستم که حفاظت آنها را بمن واگذار کنی.و دانا هستم که آن را بچه کسی بدهم و بچه کسی ندهم و
مستحق و غیر مستحق را تشخیص میدهم،و بجاي خود مصرف کنم-و این معنایی است که قتاده و ابن اسحاق و جبائی براي
یعنی نویسندة حسابگري هستم.و کلبی گفته:یعنی حساب سالهاي سخت را « حَفِیظٌ عَلِیمٌ » : این جمله کرده اند-و وهب گفته
نگاه داشته و داناي بوقت گرسنگی و قحطی مردم هستم،و سدي گفته:نگهدار و نگهبان حسابها،و داناي بزبانها هستم، چون
مردمی که براي خرید گندم و آذوقه بمصر میآمدند از شهرها و نواحی مختلف میآمدند و بزبانهاي گوناگون سخن میگفتند.
مطلبی که از این آیه استفاده میشود آنست که براي انسان جایز است در پیش کسی که او را نمی شناسد و بفضل او واقف
نیست خود را توصیف کند و بستاید.و در اینجا یوسف خود را بشاه معرفی کرد تا او را بسر پرستی کارهاي مملکتی و ادارة
لا􀀀 فَ» : اموري که صلاح بندگان خدا و شهرها در آن بود منصوب دارد،و چنین موردي مشمول آن آیه نیست که خدا فرموده
1)-خود را نستائید- و بهر صورت گفته اند:شاه بدو گفت:چه کسی براي اینکار سزاوارتر از تو است، و بدین ) « تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ
ترتیب اختیار کارها را بدو سپرد.
و برخی گفته اند:پادشاه کار ادارة مملکت مصر را باو واگذار کرد و خود باستراحت پرداخت،و قطفیر را(که عزیز مصر و وزیر
او بود)عزل کرد و یوسف را بجاي او منصوب داشت.
و قول دیگر آنست که قطفیر در همان شبها از دنیا رفت و شاه،زن قطفیر را که نامش راعیل بود بازدواج یوسف در آورد و
چون یوسف نزد او رفت او را باکره یافت،و
ص : 242
. 1) -سورة نجم آیۀ 32 -1
بدو گفت:آیا این بهتر از آنچه تو میخواستی نبود!و از آن زن خدا دو پسر بنام افرائیم و میشا بیوسف داد،و فرمانروایی مصر
بدست یوسف افتاد.
و بگفتۀ بعضی یوسف با آن زن ازدواج نکرد تا روزي هم چنان که یوسف در موکب پادشاهی عبور میکرد آن زن یوسف را
ستایش خاص خدایی است -« للّ الذي جعل الملوك بالمعصیه عبیداً و العبید بالطاعه ملوکا
􀀀
الحمد ه »: دید و گریست سپس گفت
که شاهان را بکیفر گناه و نافرمانی بذلت و خواري بندگان انداخت،و بندگان را بپاداش فرمانبرداري بمقام شاهان رسانید-
یوسف(که این حرف را شنید)دستور داد او را بخانۀ خود بردند و در زمرة عیالهاي خود در آورد ولی با او ازدواج نکرد.
و در تفسیر علی بن ابراهیم بن هاشم است که عزیز در همان سالهاي قحطی از دنیا رفت و زن او فقیر شد تا حدي که گدایی
میکرد.بدو گفتند:خوب است سر راه عزیز بنشینی(و حال خود را باو اظهار کنی)و یوسف را در آن وقت عزیز مینامیدند و هر
پادشاهی که در مصر بسلطنت میرسید او را به این نام میخواندند.زن گفت:من از او شرم میکنم تا بالآخره پس از اصرار زیادي
سبحان من جعل »: که کردند سر راه یوسف آمد و چون یوسف در میان موکب سلطنت در رسید زلیخا برخاست و گفت
منزه است خدایی که شاهان را بخاطر نافرمانی بصورت- بردگانی در آورد،و -« الملوك بالمعصیه عبیداً و العبید بالطاعه ملوکا
بردگان را بواسطۀ فرمانبرداري بشاهی رسانید-یوسف متوجه او شده گفت:آیا تو همان زن هستی؟گفت:آري و نامش زلیخا
بود-یوسف بدو گفت آیا هنوز بمن علاقه داري؟زلیخا گفت:آیا پس از پیري مرا مسخره میکنی؟فرمود نه.سپس دستور داد او
را بخانه اش بردند،و زلیخا در آن وقت بسن پیري رسیده بود.
یوسف بدو گفت:آیا تو نبودي که نسبت بمن چنین و چنان کردي؟زلیخا گفت:اي پیغمبر خدا مرا سرزنش نکن که دچار
بلائی بودم که هیچکس بچنین بلائی گرفتار نبود.-و سپس ادامه داده گفت:- -از یک سو بعشق تو مبتلا شدم،و از سوي دیگر
در همۀ مصر زنی زیباتر و ثروتمندتر از من نبود،و از آن طرف شوهري عنین داشتم(که قادر بعمل جنسی نبود).
ص : 243
یوسف فرمود:اکنون چه حاجتی داري؟زلیخا گفت:از خدا بخواه تا جوانیم را بمن بازگرداند.یوسف از خدا خواست و خدا
جوانیش را بازگردانید سپس یوسف او را که بحال دوشیزگی در آمده بود بهمسري خویش در آورد.
اللّ علیه و آله-روایت کرده که فرمود:خداوند برادرم یوسف را رحمت کند که اگر بشاه
􀀀
و ابن عباس از رسول خدا-صلی ه
همان ساعت او را بفرمانروایی منصوب میداشت،ولی همین- « مرا بر خزینه هاي این سرزمین حکومت ده »: مصر نمی گفت
درخواست سبب شد که یک سال آن را بتأخیر اندازد،ابن عباس گفته:یوسف یک سال در خانۀ شاه ماند و چون یک سال
تمام شد سلطان او را خواست و تاج پادشاهی بر سرش نهاد و شمشیر خود را بکمر او بست،و دستور داد تختی از طلا آراستۀ
به مروارید و یاقوت براي گذاردند و سایبانی از دیبا بر سر آن تخت زدند،آن گاه بیوسف دستور داد با همان تاج سلطنت از
اطاق بیرون آید،و چون خارج شد با چهره اي درخشنده و رویی همچون ماه شب چهارده که چشم بیننده را خیره میکرد ظاهر
گردید و بیامد تا بر تخت سلطنت تکیه زد و همۀ صاحب منصبان در برابرش خضوع کرده و بدین ترتیب بسلطنت مصر رسید
و بناي عدالت گستري را در میان مردم گذارد تا جایی که مرد و زن او را دوست میداشتند،و همین است معناي این آیه که
فرموده:
« مَکَّنّ لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ
ا􀀀 ذلِکَ 􀀀 و کَ »َ
و اینچنین-یعنی مثل نعمتهاي دیگر- این نعمت را نیز بدو دادیم که بر سرزمین مصر او را حکمفرما و فرمانروا کردیم.
« شاءُ 􀀀 ا حَیْثُ یَ 􀀀 یَتَبَوَّأُ مِنْه »
که بهر گونه میخواست تصرف میکرد و در هر جا که- میخواست فرود میآمد.
« شاءُ 􀀀 ا مَنْ نَ 􀀀 نُصِیبُ بِرَحْمَتِن »
یعنی هر که را بخواهیم بنعمتهاي دین و دنیا مخصوص گردانیم.
« لا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ 􀀀 وَ »
و پاداش نیکو کاران یعنی فرمانبرداران-و بقول ابن عباس:یعنی صابران-را تباه و ضایع نمی کنیم،مجاهد و دیگران گفته
اند:یوسف علیه السلام شاه را به ایمان بخدا دعوت کرد و او ایمان آورده و جمع بسیاري از مردم
ص : 244
نیز بخدا ایمان آوردند.و این پاداش دنیاي او بود.
« کانُوا یَتَّقُونَ 􀀀 وَ لَأَجْرُ الْآخِرَهِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ آمَنُوا وَ »
و پاداش آخرت براي کسانی که ایمان آورده و تقوي دارند بهتر است،زیرا از هر آلودگی و شایبه اي پاك و مبرّا است.و از
این آیه معلوم میشود که خداوند در روز قیامت ثوابها و درجاتی بیشتر و بهتر از نعمت و سلطنت دنیا باو عطا خواهد کرد.
سؤال-اگر کسی بگوید:چگونه براي یوسف جایز بود درخواست فرمانروایی از جانب افرادي کافر و ستمکار بنماید؟ جواب-
براي آنکه میدانست بدانوسیله قدرت امر بمعروف و نهی از منکر و رساندن حقوق را بجایگاههاي خود پیدا میکند،و خداي
تعالی این منصبها را با اعطاء مقام نبوت و امامت بدو عنایت کرده بود و از جانب خداي تعالی مأمور انجام آنها بود،و
فرمانروایی را درخواست کرد تا براي انجام همان مأموریت الهی قدرت و تمکنی پیدا کند.و علت دیگر آن بود که میدانست
بوسیلۀ فرمانروایی میتواند مردم را بکار خیر دعوت کند و سبب میشود تا پدر و مادر و برادران خود را دیدار کند.
و این آیه دلیل است بر اینکه قدرت و سلطنت و ادارة اموري که بیوسف واگذار شده بود همه از جانب خداي سبحان و فضل
او بود.
مطلب دیگري که از این آیه استفاده میشود اینمطلب است که تصدي منصب قضاوت از جانب شخصی ظالم و ستمکار در
موردي که انسان بتواند بدانوسیله احکام دین را بر پا دارد جایز است.
و در کتاب النبوه بسند خود از حسن بن علی بن بنت الیاس روایت کرده که گفت:از امام هشتم حضرت رضا علیه السلام
شنیدم که میفرمود:یوسف دست بکار جمع آوري آذوقه و خوراك شد و در هفت سالی که فراوانی بود انبارها را پر کرد و
چون سالهاي قحطی رسید شروع بفروش آنها کرد و در سال اول هر چه درهم و دینار (و پول نقد)بود مردم همه را بیوسف
دادند و آذوقه گرفتند تا جایی که دیگر در مصر و اطراف آن درهم و دیناري نماند مگر آنکه همه ملک یوسف شده بود،و
در
ص : 245
سال دوم در مقابل جواهرات و زیور آلات بآنها آذوقه فروخت تا جایی که دیگر زیور آلاتی بجاي نماند جز آنکه همه در
ملک یوسف در آمده بود.و در سال سوم در برابر چهار پایان و مواشی آذوقه بآنها فروخت تا آنجا که دیگر حیوانی نماند جز
آنکه همه را بیوسف فروخته بودند و همه در ملک یوسف قرار گرفته بود،و در سال چهارم غلام و کنیزها را بیوسف فروختند
و آذوقه گرفتند تا دیگر در مصر غلام و کنیزي نماند که در ملک یوسف نباشد،و سال پنجم خانه و املاك خود را به یوسف
دادند و آذوقه خریدند تا آنجا که در مصر و اطراف آن خانه و باغ و ملکی نماند مگر آنکه همه ملک یوسف شده بود،و سال
ششم مزرعه ها و نهرهاي خود را با آذوقه مبادله کردند و دیگر مزرعه و آبی نبود که ملک یوسف نباشد،و سال هفتم خود را
بیوسف فروختند و آذوقه خریدند و دیگر برده و آزادي نبود که در ملک یوسف نباشد، و بدینترتیب هر انسان آزاد و برده و
هر چه داشتند همه ملک یوسف شده بود، و مردم گفتند:تا کنون ندیده و نشنیده ایم که خداوند چنین ملکی که بیوسف داد
بپادشاهی عطا کرده باشد و چنین علم و حکمت و تدبیري بکسی داده باشد.
در اینوقت یوسف بپادشاه گفت:در این نعمت و سلطنتی که در مصر خدا بمن داده چه نظري داري،رأي خود را در اینباره بگو
که من نظري در کار آنها جز اصلاحشان نداشته ام و آنها را از بلا نجات ندادم که خود بلائی بر آنها باشم و این لطف خدا
بود که آنها را بدست من از بلا نجات داد؟ شاه گفت:هر چه صلاح میدانی درباره شان انجام ده و رأي همان رأي تو است!
یوسف گفت:من خدا را گواه میگیرم و تو هم شاهد باش که من همۀ مردم مصر را آزاد کردم و اموال و غلام و کنیزشان را
بدانها باز گرداندم و خاتم پادشاهی و تاج و تخت تو را نیز بتو برمیگردانم مشروط بر اینکه جز به روش و طریقۀ من رفتار
نکنی و جز مطابق حکم من حکم نکنی.
شاه گفت:این کمال افتخار من است که جز به روش و سیرة تو رفتار نکنم و جز بر طبق حکم تو حکمی نکنم،و اگر تو نبودي
توانایی بر این کار نداشتم و راهنماي
ص : 246
بدان نمی شدم و این سلطنت با عزت و شوکت را از برکت تو بدست آوردم و اکنون گواهی میدهم که خدایی جز خداي
یگانه نیست که شریکی ندارد و تو فرستاده و رسول او هستی و در همین منصبی که تو را منصوب داشتم بمان که در پیش ما
همان منزلت و مقام را داري و امین ما هستی.
و گویند:یوسف در تمام آن سالهاي قحطی شکم خود را از خوراك سیر نکرد.
و چون بدو گفتند:خزینه هاي سرزمین مصر در دست تو است و با اینحال گرسنگی میخوري؟در جواب گفت:میترسم خود را
اسیر کنم و گرسنه ها را فراموش نمایم.
ص : 247
[ [سوره یوسف ( 12 ): آیات 58 تا 62
اشاره
لا تَرَوْنَ 􀀀 الَ اِئْتُونِی بِأَخٍ لَکُمْ مِنْ أَبِیکُمْ أَ 􀀀 ازِهِمْ ق 􀀀 لَمّ جَهَّزَهُمْ بِجَه
ا 􀀀 و ( جاءَ إِخْوَهُ یُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَیْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ ( 58 􀀀 وَ
إِنّ
􀀀
اهُ وَ ا 􀀀 راوِدُ عَنْهُ أَب 􀀀 الُوا سَنُ 􀀀 لا تَقْرَبُونِ ( 60 ) ق 􀀀 کَیْلَ لَکُمْ عِنْدِي وَ 􀀀 أَنِّی أُوفِی اَلْکَیْلَ وَ أَنَا خَیْرُ اَلْمُنْزِلِینَ ( 59 ) فَإِنْ لَمْ تَأْتُونِی بِهِ فَلا
( ی أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ ( 62 􀀀 ا إِذَا اِنْقَلَبُوا إِل 􀀀 حالِهِمْ لَعَلَّهُمْ یَعْرِفُونَه 􀀀 ضاعَتَهُمْ فِی رِ 􀀀 انِهِ اِجْعَلُوا بِ 􀀀 الَ لِفِتْی 􀀀 اعِلُونَ ( 61 ) وَ ق 􀀀لَف
ترجمه:
و برادران یوسف(براي خرید آذوقه بنزد وي)آمدند،و بر او وارد شدند، یوسف آنها را شناخت ولی آنها یوسف را
نشناختند( 58 )و چون بارشان را بست بدانها گفت:برادر دیگرتان را که از پدرتان دارید نزد من آرید مگر نمی بینید که من
(چیزي کم نمیدهم و پیمانه را تمام میدهم و بهترین پذیرایی کنندگان هستم( 59 ) و اگر(اینبار)او را همراه خود نیاورید چیزي
نزد من ندارید و نزدیک من نیائید( 60 ) گفتند:رضایت پدرش را در اینباره جلب میکنیم و اینکار را انجام میدهیم( 61 )و
بغلامان خود گفت:کالاهاي ایشان را دربارهاشان بگذارید شاید وقتی نزد کسان خود
ص : 248
.( بازگشتند آنها را بشناسند و شاید باز آیند( 62
شرح لغات:
جهاز خانه:اثاثیه و اسباب آن را گویند،و جهز فلاناً:یعنی اسباب سفر او را آماده کرد.و جهازیۀ زن هم از همین معنی گرفته
شده.
رحال:بمعناي ظرفها است.و مفرد آن رحل است.
تفسیر:
در این آیات خداي سبحان خبر میدهد که چون یوسف در شهر مصر فرمانروا گردید و مردم دچار قحطی شدند،خاندان
یعقوب نیز مانند مردم دیگر گرفتار قحطی شدند،یعقوب که چنان دید فرزندان خود را جمع کرد و بدانها گفت:شنیده ام در
اللّ بشما احسان خواهد
􀀀
مصر آذوقه اي براي خریداري هست،و فروشندة آن مرد صالحی است شما بنزد او بروید که انشاء ه
کرد.فرزندان یعقوب بارها را بستند و به مصر رفتند و بر یوسف وارد شدند.
« جاءَ إِخْوَهُ یُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَیْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ 􀀀 وَ »
برادران یوسف که ده تن بودند و ابن یامین برادر مادري یوسف همراه آنها نبود براي تهیۀ آذوقه بمصر رفتند و بر یوسف وارد
شدند،یوسف آنها را شناخت ولی آنها او را نشناختند.
ابن عباس گفته:از وقتی که او را در چاه انداختند تا روزي که بمصر آمدند چهل سال گذشته بود و از اینرو یوسف را
نشناختند،و دیگر آنکه پادشاهی دیدند که جامۀ سلطنت بر تن دارد و بر تخت پادشاهی تکیه زده و هیچ فکر نمیکردند این
پادشاه همان یوسف باشد و به این مقام و سلطنت رسیده باشد،ولی یوسف انتظار آمدن آنها را میکشید و از اینرو آنها را
شناخت،و چون آنها را دید با زبان عبري با ایشان تکلم کرد و بدانها گفت:شما کیستید و براي چه کار آمده اید که من بوضع
شما آشنا نیستم! و در تفسیر علی بن ابراهیم است که چون بارشان را بست و آنان را مشمول احسان و عطاي خویش فرمود
بدانها گفت:شما کیستید؟گفتند:ما از رعایایی هستیم که در
ص : 249
سرزمین شام بسر میبریم و بقحطی دچار گشتیم اکنون باین مملکت آمده ایم تا آذوقه تهیه کنیم.
یوسف بدانها گفت:شاید شما جاسوسانی باشید که آمده اید تا از وضع کشور من اطلاع پیدا کنید؟در پاسخ گفتند:نه بخدا!ما
همگی برادر هستیم و پدرمان یعقوب فرزند اسحاق است و او پسر ابراهیم خلیل الرحمن است و اگر پدر ما را می شناختی ما
را گرامی میداشتی،زیرا پدر ما پیغمبر خدا است و پدران او نیز پیغمبر بودند و او اکنون در حال اندوه بسر میبرد،یوسف
پرسید:اندوه او از چیست؟شاید اندوه وي بخاطر سفاهت و نادانی شما است؟گفتند:نه،اي پادشاه!ما سفیه و نادان نیستیم و اندوه
او نیز از ناحیۀ ما نیست،بلکه او پسري داشت که از نظر سنّ کوچکتر از ما بود،و آن پسر روزي همراه ما براي شکار بصحرا
آمد و گرگ او را خورد،و از آن روز تا بحال پدر ما براي آن پسر غمگین و گریان و اندوهناك است،یوسف پرسید:آیا همۀ
شماها از یک پدر و مادر هستید؟گفتند:نه،پدر ما یکی است ولی مادرهامان جدا است، یوسف گفت:چه سبب شده که
پدرتان همۀ شما ده نفر را به اینجا فرستاده ولی تنها یکی را نزد خود نگهداشته تا با او مأنوس باشد؟گفتند:آري او همان برادر
کوچک ما را پیش خود نگاه داشته،چون او برادر مادري همان پسري است که هلاك شده و پدر ما بوسیلۀ او خود را دلداري
میدهد.
یوسف پرسید:کیست که بداند این سخنانی که گفتید همه راست است(و براستی گفتار شما گواهی دهد)؟گفتند:پادشاها!ما
اکنون در کشوري هستیم که کسی ما را نمی شناسد(که بصدق گفتار ما شهادت دهد)؟یوسف فرمود:اگر راست می گویید
همان برادر دیگرتان را نزد من آورید و همین مقدار(براي صدق گفتار شما)کافی است، گفتند:پدرش از دوري و فراق او
غمگین میشود ولی ما سعی میکنیم رضایت او را جلب کنیم و اینکار را انجام دهیم.یوسف بدانها گفت:چیزي پیش من گرو
بگذارید که حتماً او را بیاورید،پسران یعقوب پیش خود قرعه زدند،و قرعه بنام شمعون افتاد.
و برخی گفته اند:شمعون را خود یوسف انتخاب کرد زیرا نسبت بیوسف مهربانتر و
ص : 250
علاقه مندتر از برادران دیگر بود،برادران نیز که چنان دیدند شمعون را نزد او گذارده و رفتند.
« ازِهِمْ 􀀀 لَمّ جَهَّزَهُمْ بِجَه
ا􀀀 و »َ
یعنی همین که شتران آنها را بار کرد.
« الَ ائْتُونِی بِأَخٍ لَکُمْ مِنْ أَبِیکُمْ 􀀀ق»
بدانها گفت:برادر پدري خود-یعنی ابن یامین-را همراه خویش بیاورید.
« لا تَرَوْنَ أَنِّی أُوفِی الْکَیْلَ 􀀀 أَ »
مگر نمی بینید که من چیزي از مال مردم را کم نمی کنم و پیمانه شان را بطور کامل و تمام میدهم.
« وَ أَنَا خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ »
بمعناي خانه گرفته و گفته اند:یعنی « منزل » بمعناي خوراك بگیریم و برخی آن را از « نزل » را از « منزلین » و من بهترین میزبانانم که
من بهترین کسی هستم که هر چیزي را بجاي خود می نهم،و هر کاري را ببهترین وجهی انجام میدهم،و موضوع ضیافت و
میزبانی نیز داخل در این معنی است.
« لا کَیْلَ لَکُمْ عِنْدِي 􀀀 فَإِنْ لَمْ تَأْتُونِی بِهِ فَ »
و اگر او را نزد من نیاورید خوراکی که آن را براي شما در پیمانه بریزم و بشما بدهم پیش من ندارید.
« لا تَقْرَبُونِ 􀀀 وَ »
و بخانه و دیار من نزدیک نشوید.و با اینجمله آن حضرت وعده و وعید و نوید و تهدید را بهم آمیخت.
« اهُ􀀀 راوِدُ عَنْهُ أَب 􀀀 الُوا سَنُ 􀀀ق»
گفتند:ما او را از پدرش میخواهیم و درخواست میکنیم تا همراه ما روانه اش کند.و ابن عباس گفته:یعنی نیرنگی میزنیم و نقشه
اي میکشیم تا او را همراه ما بفرستد.
« اعِلُونَ 􀀀 إِنّ لَف
􀀀
وَ ا »
و ما اینکار را انجام میدهیم.و یوسف علیه السلام در اینوقت دستور داده بود مترجمانی که زبان عبري بلد بودند با آنها تکلم
کنند و خود او با آنها تکلم نمیکرد تا امر بر آنها مشتبه بماند و او را نشناسند زیرا اگر یوسف را می شناختند ممکن بود از
خجالت و شرمی که از پدرشان می کشیدند بکنعان بازنگردند و بجاي دیگري بروند و دست از خدمتکاري پدر بردارند،و بهر
ترتیب شناختن یوسف براي آنها موجب مفسده و تباهی حالشان بود.
ص : 251
« حالِهِمْ 􀀀 ضاعَتَهُمْ فِی رِ 􀀀 انِهِ اجْعَلُوا بِ 􀀀 الَ لِفِتْی 􀀀 وَ ق »
قتاده گفته:یعنی بغلامانش که آذوقه را پیمانه میکردند دستور داد کالاهاي آنها را دربارهاشان بگذارند،و برخی گفته اند:
به اعوان و معاونان خود این دستور را داد که آنچه بعنوان بهاي آذوقه همراه خود آورده اند آنها را دربارهاشان بگذارید،و
کالایی که همراه خود آورده بودند کفش و پوست بود،و قتاده گفته:پول بوده.
« ی أَهْلِهِمْ 􀀀 ا إِذَا انْقَلَبُوا إِل 􀀀 لَعَلَّهُمْ یَعْرِفُونَه »
شاید وقتی نزد کسان خود باز گشتند کالاي خود را بشناسند.
« لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ »
شاید بار دیگر براي تهیۀ آذوقه بدینجا بازگردند.و سبب اینکار از طرف یوسف آن بود که آنها بدانند وي اینکار را از روي
اکرام بدانها انجام داده تا سبب شود دوباره بنزد او بیایند.و کلبی گفته:یوسف ترسید که شاید آنها دیگر پولی نداشته باشند که
بتوانند بار دیگر بمصر بیایند.و دیگري گفته:یوسف دید براي وي ننگ است که از پدر و برادران خود قیمت آذوقه را بگیرد با
احتیاج و نیازي که بدان داشتند،و از اینرو خواست تا از روي تفضل و کرم بوسیله اي که آنها نفهمند بهاي آذوقه را بآنها
برگرداند.و قول دیگر آنست که گفته اند:یوسف اینکار را بدان جهت کرد که میدانست دیانت و امانت برادران سبب میشود
تا وقتی بکنعان رسیدند و آنها را دربارهاي خود دیدند براي پس دادن آن بمصر بازگردند و اطلاع نداشتند که خود سلطان
اینکار را کرده.
سؤال-اگر کسی بگوید:چرا یوسف با اینکه شدت اندوه و اضطراب پدر را در فراق خود میدانست خود را ببرادران معرفی
نکرد؟ جواب-یوسف مأذون نبود خود را بشناساند تا محنت و بلا دربارة او و یعقوب به اتمام رسد.و حکمت و مصلحت
خداي تعالی در این بود که بلا بر آنها سخت تر گردد تا در نتیجه منزلت و مقام بیشتري پیدا کنند.و بعضی گفته اند:اینکه
یوسف خود را معرفی نکرد براي آن بود که اگر یوسف را می شناختند شاید دیگر باره بمصر نمیآمدند و برادرشان را بمصر
نمیآوردند ولی صحیح همان وجه اول است.
ص : 252
[ [سوره یوسف ( 12 ): آیات 63 تا 66
اشاره
ما􀀀 إِلاّ کَ
􀀀
الَ هَلْ آمَنُکُمْ عَلَیْهِ 􀀀 حافِظُونَ ( 63 ) ق 􀀀 إِنّ لَهُ لَ
􀀀
ا نَکْتَلْ وَ ا 􀀀 خان 􀀀 ا أَ 􀀀 ا مُنِعَ مِنَّا اَلْکَیْلُ فَأَرْسِلْ مَعَن 􀀀ان􀀀 ا أَب 􀀀 الُوا ی 􀀀 ی أَبِیهِمْ ق 􀀀 فَلَمّ رَجَعُوا إِل
ا 􀀀
ا􀀀 الُوا ی 􀀀 ضاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَیْهِمْ ق 􀀀 اعَهُمْ وَجَ دُوا بِ 􀀀 لَمّ فَتَحُوا مَت
ا 􀀀 و ( اَلرّ ( 64
احِمِینَ 􀀀 حافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ 􀀀 خَی فَاللّ رٌْ
􀀀
ی أَخِیهِ مِنْ قَبْلُ هُ 􀀀 أَمِنْتُکُمْ عَل
حَتّ
ی􀀀 م ق لَنْ أُرْسِلَهُ عََکُمْ الَ 􀀀 ی ( 65 ) ذ کَیْلٌ سَِیرٌ لِکَ􀀀 ب دادُ کَیْلَ عَِیرٍ 􀀀 ا وَ نَزْ 􀀀 خان 􀀀 ا وَ نَحْفَظُ أَ 􀀀 ا وَ نَمِیرُ أَهْلَن 􀀀 بِض رُدَّتْ إِلَیْن ا􀀀 اعَتُن 􀀀 ذِهِ 􀀀 نَب ه ا غِْی 􀀀 ان م 􀀀أَب ا􀀀
( ا نَقُولُ وَکِیلٌ ( 66 􀀀 ی م 􀀀 اَللّ عَل
􀀀
الَ هُ 􀀀 فَلَمّ آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ ق
ا􀀀 بِکُم حاطَ 􀀀 إِلاّ أَنْ یُ
􀀀
اَللّ لَتَأْتُنَّنِی بِهِ
􀀀
تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ هِ
ترجمه:
همین که بنزد پدر باز گشتند گفتند:اي پدر(براي سفر بعدي)ما از آذوقه ممنوع شدیم(مگر اینکه برادرمان را همراه ببریم)پس
برادرمان را بهمراه ما بفرست
ص : 253
تا آذوقه بدست آوریم و ما کاملا از او محافظت خواهیم کرد( 63 )یعقوب گفت:آیا اعتماد کنم بشما دربارة او همانگونه که
پیش از این دربارة یوسف اعتماد کردم؟(اگر چه) خدا بهترین نگهبان و حافظ است و او مهربانترین مهربانان است( 64 )و چون
بارهاي خود را باز کردند کالاهاي خود را یافتند که به آنها بازگردانده شده بود،گفتند:اي پدر ما دیگر چه میخواهیم؟این
کالاي ما است که بما پس داده اند و(ما مجدداً میرویم و)براي خانوادة خود آذوقه تهیه میکنیم و برادرمان را نیز(در کمال
مراقبت)حفظ میکنیم و بدینوسیله بار شتري(دیگر بآنچه تهیه کرده ایم)میافزائیم که این اندك است( 65 )یعقوب گفت:هرگز او
را با شما نمی فرستم تا آنکه وثیقه اي از خدا پیش من آرید(و تعهدي خدایی بسپارید)که او را بنزد من باز آرید مگر آنکه
کار از دست شما خارج شود(و نتوانید)و چون تعهد خود را سپردند گفت:خدا در آنچه ما می گوییم وکیل(و
.( شاهد)است( 66
شرح لغات:
کلت فلاناً:یعنی با پیمانه چیزي را بفلانکس عطا کردم.
أمن:اطمینان دل بصحت و درستی کار.
میره:آذوقه و خوراکی است که از جایی بجایی دیگر ببرند.
تفسیر
« ا مُنِعَ مِنَّا الْکَیْلُ 􀀀ان􀀀 ا أَب 􀀀 الُوا ی 􀀀 ی أَبِیهِمْ ق 􀀀 فَلَمّ رَجَعُوا إِل
ا􀀀 »
گویند:وقتی پسران یعقوب بنزد پدر بازگشتند با صداي ضعیفی(که حاکی از ناراحتی درونیشان بود)باو سلام کردند،یعقوب
پرسید:فرزندان من چرا با صداي ضعیف سلام کردید؟و چرا صداي شمعون را در میان شما نمی شنوم؟گفتند:پدر جان ما از
نزد بزرگترین پادشاهان می آییم،و کسی در فرزانگی و علم و خشوع و آرامش و وقار مانند او یافت نمی شود،و اگر شبیهی
براي تو در میان مردم وجود داشته باشد همانا او است.ولی ما خاندانی هستیم که براي بلا آفریده شده ایم،پادشاه مصر ما را
متهم ساخت و سخن ما را باور نکرد مگر آنکه برادرمان ابن یامین را بهمراه ما نزد او بفرستی و حال خود را بوسیلۀ
ص : 254
وي باطلاع او برسانی تا سبب اندوه و پیري زودرس و نابینایی تو را براي پادشاه شرح دهد،و او بما گفته است:اگر برادر خود
را همراه نیاورید آذوقه اي نزد من ندارید و دیگر ما را از درخواست آذوقه ممنوع کرده است.
« ا نَکْتَلْ 􀀀 خان 􀀀 ا أَ 􀀀 فَأَرْسِلْ مَعَن »
برادرمان ابن یامین را با ما بفرست تا روي حساب پیمانه (و معمولی که دارد)از وي آذوقه بگیریم،که اگر او را فرستادي پیمانه
بیاء-قرائت کرده اند یعنی اگر ابن یامین را بفرستی -« یکتل »- بنون -« نکتل » داریم و گرنه چیزي بما نخواهند داد.و بعضی بجاي
او نیز براي خود بمقدار بار شتري پیمانه و آذوقه دارد که باو میدهند.
« حافِظُونَ 􀀀 إِنّ لَهُ لَ
􀀀
وَ ا »
و ما از آسیب و ناراحتی او را حفظ میکنیم.
« ی أَخِیهِ مِنْ قَبْلُ 􀀀 ما أَمِنْتُکُمْ عَل 􀀀 إِلاّ کَ
􀀀
الَ هَلْ آمَنُکُمْ عَلَیْهِ 􀀀ق»
یعقوب گفت:در بردن ابن یامین نمی توانم بر شما اعتماد کنم مگر همانطور که در بردن یوسف بشما اعتماد کردم،شما تعهد
کردید که او را محافظت کنید ولی او را از بین بردید یا نابودش کردید و یا از چشم من پنهانش نمودید،و با اینجمله آنها را
در مورد داستان یوسف سرزنش کرد و گرنه میدانست که آنها دیگر در اینحال چنین کاري نمیکنند.
« الرّ
احِمِینَ 􀀀 حافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ 􀀀 خَی فَاللّ رٌْ
􀀀
هُ »
و نگهبانی خدا بهتر از نگهبانی شما است و او مهربانترین مهربانان است و باین حال ناتوانی و پیري من رحم میکند و او را بمن
بازگرداند و در خبر است که خداي سبحان بیعقوب گفت:بعزت خودم سوگند پس از این توکل و اعتمادي که بمن کردي هر
دوي آنها را بتو باز میگردانم.
« ضاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَیْهِمْ 􀀀 اعَهُمْ وَجَدُوا بِ 􀀀 لَمّ فَتَحُوا مَت
ا􀀀 و »َ
و چون بارهاي خود را گشودند کالاهاي خود را که براي مبادله و خرید آذوقه برده بودند مشاهده کردند که (در بارها است
و)بآنها بازگردانده اند.
« ا نَبْغِی 􀀀 ا م 􀀀ان􀀀 ا أَب 􀀀 الُوا ی 􀀀ق»
از اینرو گفتند:پدر جان ما دیگر چه میخواهیم و چرا از بردن برادرمان بنزد او خودداري کنیم.-و این معنی روي آنست
گرفته اند و روي این قول:یعنی آنچه ما « نافیه » را استفهامیه بگیریم-و برخی آن را « ما » که
ص : 255
از پادشاه مصر گفتیم نظر خلافگویی و دروغ نداشتیم.و معناي دیگري که قتاده گفته این است که ما از این بهتر چه میخواهیم
که پیمانه مان را کامل داد و کالاي ما و بهاي آن را نیز بما برگرداند.و منظورشان این بود که دل یعقوب را گرم کرده تا ابن
یامین را بهمراه ایشان بفرستد.
« ا􀀀 ا رُدَّتْ إِلَیْن 􀀀 ضاعَتُن 􀀀 ذِهِ بِ 􀀀ه»
یعنی با اینوضع دیگر موردي ندارد که ما نسبت ببرادر خود از چنین پادشاه کریمی که اینگونه بما احسان کرده ترس و واهمه
داشته باشیم.و معناي دیگري که بعضی گفته اند این است که:با اینوضع ما دیگر از تو پولی براي بازگشت بمصر نمیخواهیم و
همین کالا(و یا پولی)را که داریم براي رفتن بمصر ما را کفایت میکند،و پادشاه وقتی مشاهده کند که ما دستور او را در مورد
بردن برادرمان انجام داده ایم او نیز بوعدة خود وفا میکند و با این ترتیب او را بهمراه ما بفرست.
« ا􀀀 وَ نَمِیرُ أَهْلَن »
یعنی خوراك و آذوقه براي خانوادة خود تهیه میکنیم.
« ا􀀀 خان 􀀀 وَ نَحْفَظُ أَ »
و در سفر برادرمان را نیز محافظت کرده تا بتو بازگردانیم.
« دادُ کَیْلَ بَعِیرٍ 􀀀 وَ نَزْ »
و یک بار شتر نیز بواسطۀ برادر خود بر بارهاي دیگرمان میافزائیم،چون براي هر مردي یک بار شتر آذوقه میدادند.
« ذلِکَ کَیْلٌ یَسِیرٌ 􀀀»
زجاج گفته:یعنی یک بار شتر براي پادشاه مصر چیزي نیست و دادن آن براي او آسان است و در میان آن همه انبارها که دارد
نمودار نیست،و جبائی گفته:یعنی آنچه را ما در این سفر آورده ایم مقدار اندکی است که کفایت ما را نمی کند و ما
نیازمندیم تا بار دیگري نیز بعنوان برادرمان بر این بارها بیفزائیم.و حسن گفته:
پیمانه کردن و کشیدن یک بار شتر براي کسی که آن را بار میکند و میکشد آسان است و مشقتی ندارد.و بهر صورت
منظورشان از ذکر این جمله آن بود که منفعت رفتن این یامین را بمصر گوشزد پدر سازند،و چون یعقوب متوجه شد که
پادشاه مصر کالاي آنها را بازگردانده و اکرام او را نسبت بفرزندان خود دانست و مصمم شد تا ابن یامین را همراه آنها
بفرستد بدانها گفت...
ص : 256
« اللّ
􀀀
حَتّ تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ هِ
ی􀀀 م لَنْ أُرْسِلَهُ عََکُمْ »
او را با شما نمی فرستم تا وثیقه اي از طرف خدا مثل قسم و عهد براي من بیاورید و تعهدي بمن بدهید.
« لَتَأْتُنَّنِی بِهِ »
اللّ علیه و آله-سوگند یاد
􀀀
که او را بنزد من بازگردانید.ابن عباس گفته:یعنی بحق محمد خاتم پیمبران و سید رسولان-صلی ه
کنید که نسبت ببرادرتان نیرنگی نزنید و او را بازگردانید.
« حاطَ بِکُمْ 􀀀 إِلاّ أَنْ یُ
􀀀
»
مجاهد گفته:یعنی مگر آنکه شما همگی هلاك شوید، و قتاده گفته:مگر آنکه نتوانید.یعنی مگر آنکه پیش آمدي بکند که
دیگر نتوانید او را بیاورید.
« فَلَمّ آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ
ا􀀀 »
اللّ علیه و آله-و مقام و منزلت او در پیشگاه پروردگار متعال
􀀀
بگفته ابن عباس:چون تعهد خود را سپردند و بحق محمد -صلی ه
سوگند یاد کردند.
« ا نَقُولُ وَکِیلٌ 􀀀 ی م 􀀀 اللّ عَل
􀀀
الَ هُ 􀀀ق»
یعقوب گفت:خدا بر آنچه می گوییم وکیل است، یعنی شاهد و نگهبان است که اگر بر خلاف تعهد خود عمل کردید داد مرا
از شما می ستاند.و این آیه دلیل است بر اینکه توکل بر خدا در همۀ مهمات واجب است،و باید کارها را بخدا واگذارد،و
دیگر آنکه از این آیه استفاده میشود علت اینکه یعقوب ابن یامین را همراه آنها فرستاد آن بود که میدانست پسران وي پس از
پیري از رفتاري که نسبت بیوسف کرده بودند پشیمان و نادم هستند و دیگر چنین کاري نخواهند کرد،از اینرو برایشان اعتماد
کرد،و اینکه داستان یوسف را به رخ آنها کشید و ملامتشان کرد براي آن بود که کوشش بیشتري در محافظت از ابن یامین
بخرج دهند.
ص : 257
[ [سوره یوسف ( 12 ): آیات 67 تا 68
اشاره
لِلّ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ
􀀀
إِلاّ هِ
􀀀
اَللّ مِنْ شَیْءٍ إِنِ اَلْحُکْمُ
􀀀
ا أُغْنِی عَنْکُمْ مِنَ هِ 􀀀 وابٍ مُتَفَرِّقَهٍ وَ م 􀀀 احِدٍ وَ اُدْخُلُوا مِنْ أَبْ 􀀀 ابٍ و 􀀀 لا تَدْخُلُوا مِنْ ب 􀀀 ا بَنِیَّ 􀀀 الَ ی 􀀀 وَ ق
حاجَهً فِی نَفْسِ 􀀀 إِلاّ
􀀀
اَللّ مِنْ شَیْءٍ
􀀀
کانَ یُغْنِی عَنْهُمْ مِنَ هِ 􀀀 ا 􀀀 لَمّ دَخَلُوا مِنْ حَیْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ م
ا 􀀀 و ( وَ عَلَیْهِ فَلْیَتَوَکَّلِ اَلْمُتَوَکِّلُونَ ( 67
( لا یَعْلَمُونَ ( 68 􀀀 اَلنّ
اسِ􀀀 أَکْث کِنَّ رََ 􀀀 اهُ وَ ل 􀀀 ما عَلَّمْن 􀀀 ا وَ إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِ 􀀀 ضاه 􀀀 یَعْقُوبَ قَ
ترجمه:
یعقوب گفت:(اکنون که میخواهید بروید)از یک در وارد(شهر مصر)نشوید و از درهاي مختلف وارد شوید و من نمی توانم
در برابر خدا کاري براي شما انجام دهم که فرمانروایی تنها براي خدا است بر او توکل کنم و همۀ توکل کنندگان باید بر او
توکل کنند( 67 )و چون بهمان طریقی که پدر دستورشان داده بود وارد(مصر)شدند چنان نبود که(این دستور یعقوب)کاري در
برابر خدا براي ایشان انجام دهد(و از خطر بی نیازشان کند)جز آنکه خواسته اي در دل یعقوب بود که(بدینوسیله)خواسته اش
.( را انجام داد،و براستی که او داراي علمی بود که ما بدو آموخته بودیم ولی بیشتر مردم نمیدانند( 68
ص : 258
لغت:
بکسر « غناء » غنی:در لغت بمعناي کفایت و بس بودن در مال و ثروت است.و گاهی در ضرورت شعر-غناء-بمدّ آمده.و
بمعناي « مغانی » غین:کشیدن صدا است.و بفتح و مدّ بمعناي کفایت است.و مشتقات دیگر آن نیز از همین معنی است مانند
نیز که در مورد زن گویند بخاطر آن است که بشوهر خود از دیگران « غانیه » منزلها.زیرا بمعناي اکتفاء کردن بدانها است،و
اکتفاء میکند،و یا بزیبایی خود از آرایش اکتفاء میکند.
تفسیر:
«... لا تَدْخُلُوا 􀀀 ا بَنِیَّ 􀀀 الَ ی 􀀀 وَ ق »
و چون آمادة حرکت بسوي مصر شدند یعقوب بدانها گفت:پسران من از یک در وارد مصر نشوید و از درهاي مختلف وارد
شوید...
و بگفته ابن عباس و حسن و قتاده و ضحاك و سدي و ابو مسلم:این دستور یعقوب براي آن بود که چون همگی برادر
یکدیگر و اولاد یک پدر بودند و از نظر جمال و کمال و شکل و هیئت نیز ممتاز بودند ترسید چشم بخورند،و مردم آنها را
چشم بزنند،و جبائی گفته است:موضوع چشم زدن و چشم زخم دلیلی ندارد و منکر آن شده و از اینرو گفته است:یعقوب
ترسید مردم بآنها حسد ببرند و چون نیرو و قدرت آنها گوشزد سلطان مصر گردد از آنها بیمناك شود و آنها را بزندان افکنده
و یا بقتل برساند.
اللّ علیه و آله-در اینباره روایت کرده
􀀀
اما بسیاري از اهل تحقیق موضوع چشم زخم را ثابت کرده و حدیثی نیز از پیغمبر-صلی ه
اند که آن حضرت فرمود:
چشم حق است و اثر دارد و چشم قله هاي کوه را فرود آورد.یعنی قدرت و اثر چشم بحدي است که میتواند قلۀ مرتفع کوه را
بزیر آورد.
و در حدیث است که آن حضرت براي حسن و حسین علیهما السلام دعاي چشم زخم میخواند،و براي دفع آن این جملات را
میگفت:
یعنی شما را در پناه کلمات تامۀ خدا قرار میدهم از - « اللّ التامه من کل شیطان و هامه و من کل عین لامه
􀀀
اعیذ کما بکلمات ه »
شر هر دیو و هر جنبنده اي و از شر هر چشم زخمی-و در روایت است که ابراهیم علیه
ص : 259
السلام براي دفع چشم زخم و بلا از دو پسر خویش همین دعا را بر آنها میخواند، چنانچه موسی علیه السلام نیز دو پسر هارون
را با همین کلمات تعویذ میکرد،و نیز روایت شده که پسران جعفر بن ابی طالب سفیدرو بودند و اسماء بنت عمیس به پیغمبر
خدا عرض کرد:اي رسول خدا اینها چشم گیر هستند و زود مورد اصابت چشم مردم قرار میگیرند آیا وسیله اي براي دفع چشم
زخم آنها تهیه کنم؟فرمود:آري.
اللّ علیه و آله-دعاي چشم زخم خواند و آن را تعلیم
􀀀
و در روایت دیگري است که جبرئیل علیه السلام براي رسول خدا-صلی ه
بنام خدا تو را پناه میدهم از شر چشم هر -« اللّ یشفیک
􀀀
اللّ أرقیک من کل عین حاسد ه
􀀀
بسم ه »: آن حضرت کرد و دعا این است
حسودي خدا شفایت دهد.
اللّ علیه و آله-روایت شده که فرمود:اگر چیزي باشد که بر قضا و قدر پیشی و سبقت گیرد همان
􀀀
و باز از رسول خدا-صلی ه
چشم است.
و در اینکه چگونه انسان مورد اصابت چشم قرار گرفته و باصطلاح چشم میخورد؟از عمرو بن بحر جاحظ نقل کرده اند که
گفته است:اینمطلب قابل انکار نیست که بعضی اجزاء غیر مرئی و لطیف از چشمهاي بد(و باصطلاح چشمهاي شور) جدا
میشود و در طرف اثر میکند،و این خاصیتی است که در بعضی از چشمها است مانند خاصیتهایی که در چیزهاي دیگر وجود
دارد،و باین حرف اشکال شده است که اگر چنین بود چرا در همه چیز اثر نمیکرد و تنها در بعضی از موارد این اثر را دارد.و
دیگر آنکه همۀ اجزاء این جهان از جواهر است و جوهر در مثل خود یعنی در جواهر دیگري اثر نمیکنند.و ابو هاشم گفته:تأثیر
چشم کار خدا است که روي برخی از مصالح آن را مؤثر قرار داده است.و قول قاضی نیز همین است.و سید بزرگوار شریف
اللّ روحه در شرح اینمطلب کلامی دارد که ذکر آن را مناسب دیدم،آن بزرگوار میگوید:
􀀀
رضی موسوي قدس ه
خداي تعالی روي مصالحی که خود میداند نسبت به بندگانش رفتار میکند، و روي اینمطلب هیچ محال نیست که تغییر دادن
نعمت زید مثلا براي عمر و مصلحت
ص : 260
داشته باشد و چون وضع حال عمرو را میداند که اگر نعمت زید را از وي نگیرد رو بدنیا آورده و از آخرت دور گردد،و اگر
آن را از زید روي همان علتی که ذکر کردیم بگیرد عوض آن را بدو میدهد و دیر یا زود جبران آن نعمت را میکند.و بنا بر
بر همین وجه تأویل و تفسیر گردد.گذشته از از اینکه از حدیث دیگري که از رسول « چشم حق است » این ممکن است حدیث
اللّ علیه و آله-روایت شده از کلام آن حضرت استفاده میشود که وقتی چیزي در نظر بندگان خدا بزرگ آمد
􀀀
خدا-صلی ه
خداوند از قدر و ارزش آن چیز میکاهد و کوچکش میسازد.و بنا بر این هیچ بعید نیست که حال بعضی از چیزها در اثر نگاه
مردمان تغییر کند و همان بزرگ آمدن آن چیز در چشم مردم و جلب نظر و توجهی که میکند سبب دگرگونی وضع آن چیز
گردد، چنانچه در حدیث است که چون از شتر عضباء رسول خدا در مسابقه سبقت گرفتند-و تا بآنروز در هیچ مسابقه اي از
بندگان خدا چیزي را بالا نبردند(و بمقام بلند نرساندند)جز آنکه خدا از مقام آن »: آن شتر سبقت نگرفته بودند-حضرت فرمود
و ممکن است اینکه دستور داده اند وقتی چیزي بچشم انسان خوش آمد و چشمگیر شد آن چیز را در پناه خدا « چیز کاست
اللّ علیه و آله-درود فرستند مصلحتی در اینکار باشد که جلوي تغییر حالت آن چیز را بگیرد زیرا
􀀀
قرار داده و برسولخدا-صلی ه
بیننده با این عمل بخدا توجه کرده و بدو پناهنده میشود و همین عمل حکایت از این میکند که بدنیا توجه نداشته و بدان
و من نمی توانم جلوي قضا و قدر « اللّ مِنْ شَیْءٍ
􀀀
ا أُغْنِی عَنْکُمْ مِنَ هِ 􀀀 وَ م » - مغرور نشده است.پایان کلام شریف رضی قدس سره
خدا را بگیرم اگر مقدر شده باشد که شما چشم بخورید و یا سایر مقدرات.
« لِلّ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ
􀀀
إِلاّ هِ
􀀀
إِنِ الْحُکْمُ »
که حکم فقط مخصوص خدا است و بر او توکل کنم که او قادر است شما را از چشم زخم یا حسد مردمان حفظ کند و سالم
و توکل کنندگان باید بر او توکل کنند و کارهاي خود را بدو واگذارند و بدو « وَ عَلَیْهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ » بمن برگرداند
اعتماد کنند.
ص : 261
« لَمّ دَخَلُوا مِنْ حَیْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ
ا􀀀 و »َ
و چون مطابق دستور پدر از درهاي پراکنده و مختلف وارد شهر مصر گردیدند و گفته اند:مصر در آن روز چهار در داشت و
اینها متفرق شده و هر دسته از یکی از آن چهار در وارد شدند.
« ا􀀀 ضاه 􀀀 حاجَهً فِی نَفْسِ یَعْقُوبَ قَ 􀀀 إِلاّ
􀀀
اللّ مِنْ شَیْءٍ
􀀀
کانَ یُغْنِی عَنْهُمْ مِنَ هِ 􀀀 ا 􀀀م»
و ورود آنها بمصر باین ترتیب چنان نبود که بتواند جلوي ارادة خدا را نسبت بدانها بگیرد که اگر فرضاً خدا مقدر کرده بود
آنها مورد حسد و یا چشم زخم قرار گیرند این عمل آنها از تقدیر خدا جلوگیري کند،و خود یعقوب علیه السلام نیز باین
حقیقت آگاه بود،جز اینکه دستوري که یعقوب بآنها داد خواستۀ قلبی او بود که بدینوسیله خواستۀ دل را انجام داد.و تشویش
خاطر خود را از ناحیۀ چشم خوردن فرزندان بدینوسیله- بر طرف کرد.و زجاج گفته است:معناي آیه این است که اگر مقدر
شده بود آنها چشم بخورند در همان حال نیز که بصورت پراکنده وارد مصر شدند چشم میخوردند و ورود بحال پراکندگی یا
بحال اجتماع در این جریان تأثیري نداشت.
« اهُ 􀀀 ما عَلَّمْن 􀀀 وَ إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِ »
و براستی که یعقوب داراي یقین و معرفت بخدا بود بخاطر آنکه ما او را تعلیم کرده بودیم و این معنایی است که مجاهد کرده
و گفته است خداوند یعقوب را بعلم و دانش مدح و ستایش کرده و معناي آیه این است که با تعلیم ما او داراي علم و دانش
گردید.و معناي دیگري که براي آیه گفته اند این است که هر چه را ما بدو یاد داده بودیم میدانست و بدان عمل میکرد،زیرا
اگر کسی چیزي را بداند ولی بدان عمل نکند همانند کسی است که اصلا نمیداند.
« لا یَعْلَمُونَ 􀀀 النّ
اسِ􀀀 أَکْث کِنَّ رََ 􀀀 وَ ل »
جبائی گفته:یعنی بیشتر مردم مرتبۀ یعقوب را در علم و دانش نمیدانند،و ابن عباس گفته:یعنی مردمان مشرك آنچه را خداوند
به اولیاء خود الهام میکند نمیدانند.
ص : 262
[ [سوره یوسف ( 12 ): آیات 69 تا 76
اشاره
ازِهِمْ جَعَلَ 􀀀 فَلَمّ جَهَّزَهُمْ بِجَه
ا 􀀀 ی ( 69 ) ک عَْمَلُونَ انُوا 􀀀 ما 􀀀 تَب بِ فَلا ْتَئِسْ 􀀀 الَ إِنِّی أَنَا أَخُوكَ 􀀀 خاه ق 􀀀 أَ ي إِلَیْهِ 􀀀 ی یُوسُفَ آو 􀀀 لَمّ دَخَلُوا عَل
ا 􀀀 و َ
واعَ 􀀀 الُوا نَفْقِدُ صُ 􀀀ق
ذا تَفْقِدُونَ ( 71 􀀀 ا 􀀀 الُوا وَ أَقْبَلُوا عَلَیْهِمْ م 􀀀 سارِقُونَ ( 70 ) ق 􀀀 ایَهَ فِی رَحْلِ أَخِیهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَیَّتُهَا اَلْعِیرُ إِنَّکُمْ لَ 􀀀 اَلسِّق
ما􀀀 الُوا فَ 􀀀 سارِقِینَ ( 73 ) ق 􀀀 کُنّ
ا􀀀 ا 􀀀 و م ا لِنُفْسِدَ فِی اَلْأَرْضِ 􀀀 ا جِئْن 􀀀 تَاللّ لَقَدْ عَلِمْتُمْ م
􀀀
الُوا هِ 􀀀 جاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِیرٍ وَ أَنَا بِهِ زَعِیمٌ ( 72 ) ق 􀀀 اَلْمَلِکِ وَ لِمَنْ
اءِ 􀀀 اَلظّ ( 75 ) فَبَدَأَ بِأَوْعِیَتِهِمْ قَبْلَ وِع
􀀀
ذلِکَ نَجْزِي الِمِینَ 􀀀 زاؤُهُ کَ 􀀀 زاؤُهُ مَنْ وُجِ دَ فِی رَحْلِهِ فَهُوَ جَ 􀀀 الُوا جَ 􀀀 کاذِبِینَ ( 74 ) ق 􀀀 زاؤُهُ إِنْ کُنْتُمْ 􀀀 جَ
جاتٍ مَنْ 􀀀 اَللّ نَرْفَعُ دَرَ
􀀀
شاءَ هُ 􀀀 إِلاّ أَنْ یَ
􀀀
خاهُ فِی دِینِ اَلْمَلِکِ 􀀀 کانَ لِیَأْخُ ذَ أَ 􀀀 ا 􀀀 ا لِیُوسُفَ م 􀀀 ذلِکَ کِدْن 􀀀 اءِ أَخِیهِ کَ 􀀀 ا مِنْ وِع 􀀀 أَخِیهِ ثُمَّ اِسْتَخْرَجَه
( شاءُ وَ فَوْقَ کُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِیمٌ ( 76 􀀀نَ
ص : 263
ترجمه
و چون بر یوسف در آمدند برادر خود(ابن یامین)را پیش خود جاي داد و بدو گفت:من برادر توأم و از آنچه برادران میکردند
غمگین مباش( 69 )و چون بارشان را بست جام پیمانه را در میان بار برادرش(ابن یامین)گذارد سپس جارچی(یوسف) جار زد
که اي کاروانیان شما دزد هستید( 70 )پسران یعقوب رو بدانها کرده گفتند:چه گم کرده اید( 71 )گفتند:جام شاه را گم کرده
ایم و هر که آن را بیاورد بار یک شتر(مژدگانی) دارد و من ضمانت(پرداخت)آن را میکنم( 72 )گفتند:بخدا سوگند شما
میدانید که ما نیامده تا در این سرزمین فساد کنیم و ما دزد نبوده ایم( 73 )پرسیدند:کیفرش چیست اگر دروغ بگوئید؟
74 )گفتند:کیفرش خود آن کسی است که آن را در بار او پیدا کنید که خود او را(بسزاي اینکار)نگهدارید و ما ستمکاران را )
اینگونه کیفر دهیم( 75 )پس شروع کرد بجستجو از بارهاي آنها پیش از بار برادرش(ابن یامین)و سپس جام را از میان بار
برادرش بیرون آورد این چنین براي یوسف تدبیر کردیم که حق نداشت در آئین شاه برادر خود را(بدینگونه)بگیرد مگر آنکه
.( خدا بخواهد که ما هر که را بخواهیم بمرتبه هایی بالا بریم و بالاتر از هر دانشمندي دانشمندتري است( 76
شرح لغات:
آوي الی منزله:یعنی در منزل خود جاي کرد.
ابتئاس:اندوه بخود راه دادن.
سقایه:ظرف و جامی که از آن بنوشند.
گفته اند. « عیر » عیر:در اصل بمعناي کاروان شتر یا الاغ بوده و تدریجاً بهر کاروانی
زعیم:بمعناي کفیل و ضامن است،و رئیس هر قوم را نیز زعیم گویند.
تفسیر:
خداي سبحان در این آیات جریان ورود آنها را بر یوسف خبر داده است:
« خاهُ 􀀀 ي إِلَیْهِ أَ 􀀀 ی یُوسُفَ آو 􀀀 لَمّ دَخَلُوا عَل
ا􀀀 و »َ
و چون برادران یوسف بر وي وارد شدند
ص : 264
برادر پدر و مادري خود(ابن یامین)را پیش خود برد و در منزل خود جایش داد،و از امام صادق علیه السلام روایت شده که
فرموده:چون برادران بنزد یوسف رفتند- گفتند:این است که آن برادري که دستور دادي او را همراه خود بیاوریم،یوسف آنها
را در اینکار تحسین کرد و سپس مجلس ضیافتی براي آنها ترتیب داد و گفت:هر یک از شما با برادر مادري خود بر سر یک
خوان طعام بنشینید،آنها بترتیب هر دو نفر بر سر یک خوان نشستند،فقط ابن یامین بود که تنها ماند،یوسف پرسید:تو چرا نمی
نشینی ابن یامین گفت:تو فرمودي:هر یک با برادر مادریش سر یک خوان بنشینند و من در میان اینها برادر مادري
ندارم،یوسف پرسید:مگر تو برادر مادري نداشتی؟گفت:
چرا.یوسف پرسید:پس چه شد؟گفت:اینان میگویند:گرگ او را دریده؟یوسف پرسید:تو در فراق او چه اندازه اندوهناك
هستی؟گفت:به این اندازه که خدا یازده پسر بمن داد و نام هر یک را از نام آن برادر مشتق ساخته و نام او گذاردم،یوسف
گفت:
با اینوصف اساساً تو چگونه پیش زنان رفتی و لذت فرزند بردي؟ابن یامین گفت:
من پدر صالحی دارم که او بمن گفت:ازدواج کن شاید خداوند بتو فرزندي بدهد و زمین بتسبیح او سنگین گردد،یوسف
گفت:اکنون بیا و در کنار من بر خوان غذا جلوس کن،برادران که این جریان را مشاهده کردند گفتند:براستی که خداوند
یوسف و برادرش را بر ما برتري داده تا جایی که پادشاه او را بر خوان خود می نشاند.
« الَ إِنِّی أَنَا أَخُوكَ 􀀀ق»
یوسف خود را بدو معرفی کرد،و بعضی گفته اند:یعنی یوسف بدو گفت:من بجاي آن برادرت که هلاك شده هستم، و به
این ترتیب او را دلداري داد ولی خود را معرفی نکرد.
« کانُوا یَعْمَلُونَ 􀀀 ما 􀀀 لا تَبْتَئِسْ بِ 􀀀 فَ»
وهب و شعبی گفته اند:یعنی از آنچه در گذشته برادران با تو کرده اند محزون و غمگین مباش.
« ازِهِمْ 􀀀 فَلَمّ جَهَّزَهُمْ بِجَه
ا􀀀 »
و چون آذوقۀ آنها را داد و براي هر کدام بار شتري مقرر داشت.
« ایَهَ فِی رَحْلِ أَخِیهِ 􀀀 جَعَلَ السِّق »
دستور داد تا پیمانه را در بار برادرش بگذارند،
ص : 265
و اینکه خدا اینکار را بخود یوسف نسبت داد با اینکه غلامان اینکار را کردند بدان جهت است که بدستور او انجام شده بود،و
نام مشربه اي بود که پادشاه در آن آشامیدنی می نوشید و در سالهاي قحطی بجاي پیمانۀ آذوقه از آن « سقایه »: برخی گفته اند
استفاده میکردند و بقول ابن زید:از طلا بوده،چنانچه از امام صادق علیه السلام نیز همین قول روایت شده.و ابن عباس و حسن
گفته اند:از طلا و نقره مخلوط بود، و عکرمه گفته:از نقره بوده ولی مرصّع بجواهرات بود.
« سارِقُونَ 􀀀 ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَ »
و بدینترتیب فرزندان یعقوب از مصر بیرون آمدند،در اینوقت منادي ندا داد اي کاروانیان شما دزدانید،جبائی گفته:یکی از
مأموران یوسف که متوجه شد پیمانه گم شده و از جریان مطلع نبود این ندا را کرد،و اطلاع نداشت که بدستور خود یوسف
آن را در بار آن کاروان گذارده اند.و ابو مسلم گفته:خود یوسف دستور داد این ندا را بکنند و منظورش از اینکه گفت:شما
دزد هستید این نبود که پیمانه را دزدیده اید،بلکه منظورش این بود که شما بودید که یوسف را از پدرش دزدیدید و در چاه
انداختید.
و قول دیگر آنست که اینجمله بصورت استفهام و پرسش صادر شده و همزة استفهام از اول جمله ساقط شده،یعنی آیا شما
دزد هستید؟مانند اینکه شاعر گفته:
کذبتک عینک ام رأیت بواسط
( غلس الظلام من الرباب خیالا ( 1
و مؤید این قول است روایتی که هشام بن حکم از امام صادق علیه السلام روایت کرده که آن حضرت فرمود:نه آنها دزدي
کرده بودند و نه یوسف دروغ گفت.
و اگر کسی بپرسد:چگونه براي یوسف جایز بود پدر و برادران خود را با اینعمل غمناك گرداند و آنها را بسرقت متهم
سازد؟پاسخ آنست که اینکار را کرد تا وسیله اي باشد براي نگهداري برادرش و ممکن است اساساً اینکار را بدستور خداي
تعالی انجام داده باشد.و در حدیث است که پیش از انجام اینعمل جریان را ببرادرش
ص : 266
1) -آیا دیده ات بتو دروغ گفته یا در تاریکی آخر شب در شهر واسط خیالی از رباب بچشمت آمده؟شاهد در - 1
بوده. « أکذبتک عینک » است که در اصل « کذبتک عینک » جملۀ
گفت تا آن را وسیله اي براي عملی کردن منظور خود سازد،و در جایی که این مقدار غم و اندوه پدر و برادرانش موجب بر
طرف ساختن اندوههاي بسیاري از همگان گردد بدون شک مورد تعلق مصلحت واقع شده و جایز خواهد بود.و اما مسئلۀ اتهام
بسرقت نیز درست نیست زیرا سبب پیدا شدن پیمانه در بار ابن یامین تنها سرقت نبود تا بگوئیم:چون پیمانه در بار او بود
موجب اتهام او بسرقت میشد بلکه چیزهاي دیگري نیز غیر از سرقت ممکنست سبب اینکار شده باشد(مثل اینکه مأموران
اشتباهاً و یا از روي فراموشی جام را در بار او نهاده باشند و یا احتمالات دیگر).بلی این اشکال بر آن کسی که اینکار را حمل
بر سرقت او کرده با علم به اینکه آنان فرزندان پیمبران الهی بوده اند وارد میشود.
« ذا تَفْقِدُونَ 􀀀 ا 􀀀 الُوا وَ أَقْبَلُوا عَلَیْهِمْ م 􀀀ق»
«... جاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِیرٍ 􀀀 واعَ الْمَلِکِ وَ لِمَنْ 􀀀 الُوا نَفْقِدُ صُ 􀀀ق» ؟ کاروانیان رو به نزدیکان یوسف کرده گفتند:چه گم کرده اید
گفتند:پیمانه و مشربۀ شاه را گم کرده ایم و منادي شاه گفت:هر کس آن را بیاورد یک بار شتر آذوقه نزد ما دارد و من ضامن
آن هستم و کفالت آن را میکنم.
« سارِقِینَ 􀀀 کُنّ
ا􀀀 ا 􀀀 و م ا لِنُفْسِدَ فِی الْأَرْضِ 􀀀 ا جِئْن 􀀀 تَاللّ لَقَدْ عَلِمْتُمْ م
􀀀
الُوا هِ 􀀀ق»
برادران یوسف گفتند:اي مردم بخدا سوگند بخوبی دانسته اید که ما براي افساد در این سرزمین نیامده ایم و هیچگاه دزد نبوده
ایم،و اینکه گفتند:شما دانسته اید...با اینکه مردم مصر چنین علمی نداشتند،معناي آن اینست که از رفتار ما و داد و ستدي که
در این چند بار با شما انجام داده ایم براي شما معلوم و آشکار شده که ما اهل سرقت و دزدي نیستیم،و برخی چون کلبی گفته
اند:اشاره بکاري است که قبل این انجام داده بودند، زیرا در سفر دومی که آمدند کالایی را که در بارهاي خود پیدا کردند،و
یوسف در بار- هاشان گذارده بود از ترس آنکه مبادا بدون اذن و اطلاع یوسف انجام شده باشد همه را بمصر برگرداندند،و
در اینوقت منظورشان از این سخن آن بود که در صورتی که ما از آن کالاها اجتناب کردیم و آنها را بشما باز گرداندیم شما
بخوبی دانسته که ما
ص : 267
اهل سرقت و دزدي نیستیم زیرا کسی که چیزي را بیابد و آن را بصاحبش بازگرداند سارق نیست.و قول دیگر آنست که
برادران یوسف وقتی وارد مصر شدند هر کدام دهان مرکب و چهارپایی را که همراه خود داشت بسته بود که از زراعت مردم
نخورند، و این گفتارشان اشاره به آن کار است.
و از این گفتار برادران معلوم میشود که رفتاري که قبلا با یوسف کرده بودند در حال کودکی و کامل نبودن عقل از آنها سر
زده بود زیرا با این جمله که گفتند:
« ا لِنُفْسِدَ فِی الْأَرْضِ 􀀀 ا جِئْن 􀀀م»
افساد در زمین را از خود نفی کرده و خود را افراد مصلح و صالحی میدانستند.
« کاذِبِینَ 􀀀 زاؤُهُ إِنْ کُنْتُمْ 􀀀 ما جَ 􀀀 الُوا فَ 􀀀ق»
منادي یوسف گفت:سزاي دزدي چیست اگر شما در این گفتارتان دروغگو باشید؟و یا معناي جمله این است که سزاي آن
برادران گفتند:سزاي سرقت همان سارق است.یعنی « زاؤُهُ 􀀀 زاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِی رَحْلِهِ فَهُوَ جَ 􀀀 الُوا جَ 􀀀ق» ؟ کسی که دزدي کرده چیست
همان کسی که مال سرقت شده در بارش پیدا شود،یعنی قانون در میان بنی اسرائیل و پادشاه این است که سارق را مدت یک
سال ببردگی برگیرند و نگهدارند- و این معنایی است که حسن و سدي و ابن اسحاق و جبائی گفته اند-و ضحاك گفته:کیفر
دزد در قانون فرزندان یعقوب آن بود که او را به خدمتکاري خود برگیرند و باندازه سرقتی که کرده بود بصورت بردگی
پیش خود نگاه دارند،و در قانون پادشاه مصر حکم وي آن بود که او را زده و بضمانت او حکم کنند،و قول دیگر آنست که
یوسف از آنها پرسید:کیفر سارق در نزد شما چگونه است؟گفتند:کیفرش آنست که خود او را بسزاي اینکار مأخوذ دارند.
« الظّ
􀀀
ذلِکَ نَجْزِي الِمِینَ 􀀀 کَ»
و ما دزدان را اینگونه کیفر میکنیم یعنی وقتی دزدي کرد بصورت بردگی در میآید،و برخی گفته اند:این جمله پاسخی است
که یوسف به برادران داد.
« اءِ أَخِیهِ 􀀀 فَبَدَأَ بِأَوْعِیَتِهِمْ قَبْلَ وِع »
یوسف براي رفع تهمت قبل از بازرسی بار ابن
ص : 268
یامین بارهاي برادران را بازرسی کرد.
« اءِ أَخِیهِ 􀀀 ا مِنْ وِع 􀀀 ثُمَّ اسْتَخْرَجَه »
و سپس پیمانه را از بار برادرش بیرون آورد.و اینکه ابتداء بار آنها را بازرسی کرد براي این بود که اگر از اول بسراغ بار
برادرش ابن یامین میرفت آنان می فهمیدند که خود او اینکار را کرده و پیمانه را در بار او نهاده است...
در اینوقت فرزندان یعقوب بسوي ابن یامین هجوم برده و گفتند:ما را رسوا و رو سیاه کردي؟چه وقت این پیمانه را
برداشتی؟ابن یامین گفت:همان کسی که پولها را در بار شما گذارد همان نیز این پیمانه را در بار من گذارد.
« ا لِیُوسُفَ 􀀀 ذلِکَ کِدْن 􀀀 کَ»
یعنی ما این راه را بیوسف الهام کردیم که براي نگاه داشتن برادر پیش خود از این راه استفاده کند،و چنانچه فرزندان یعقوب
در ابتداء با یوسف آن گونه رفتار کردند و آن نقشه را درباره اش کشیدند ما نیز سزاي آنها را اینگونه دادیم،و ربیع گفته:یعنی
بیوسف الهام کردیم،و دیگري گفته:یعنی براي او تدبیر کردیم.
« خاهُ فِی دِینِ الْمَلِکِ 􀀀 کانَ لِیَأْخُذَ أَ 􀀀 ا 􀀀م»
قتاده گفته:یعنی در قانون پادشاه مصر این حکم نبود که سارق را نزد خود نگهدارند و از اینرو یوسف نمی توانست از روي
یعنی « فِی دِینِ الْمَلِکِ » قانون شاه مصر اینکار را بکند که برادر خود را با این تدبیر نزد خود نگاه دارد.و ابن عباس گفته معناي
در سلطنت و قدرت شاه...و دیگري گفته:یعنی در عادت و معمول او.و قول دیگر آنست که گفته اند:چون یوسف از روي
عدالت حکم میکرد بدون این حیله نمی توانست در مورد سارق چنین فرمانی بدهد.
« اللّ
􀀀
شاءَ هُ 􀀀 إِلاّ أَنْ یَ
􀀀
»
یعنی مگر آنکه خدا بخواهد براي این عمل یوسف عذري قرار دهد.و برخی گفته اند:یعنی مگر آنکه خدا بخواهد یوسف را
به اینکار مأمور سازد،زیرا یوسف نمی توانست بگوید:او برادر من است و بدون این راه هم نمی توانست او را نزد خود نگاه
دارد چون عمل او ظلم محسوب میشد،و قانون خاندان یوسف آن بود که دزد را بصورت بردگی نگاه دارند،و قانون شاه و
مصریان آن بود که او را بزنند و غرامت مال را از وي بگیرند،و یوسف علیه السلام روي گفتۀ خودشان ابن یامین را
نگاهداشت،و مطابق همان گفتۀ خودشان که میخواستند تا بدینوسیله سرقت را از
ص : 269
خود نفی کنند رفتار کرد،و منظور یوسف نیز همین بود و این چیزي بود که مورد مشیت خدا بود چون به أمر وي بود-و این
معنایی است که حسن گفته-.
« شاءُ 􀀀 جاتٍ مَنْ نَ 􀀀 نَرْفَعُ دَرَ »
و ما مقام هر کس را بخواهیم بوسیلۀ مقام علم و نبوت بالا بریم چنانچه مقام یوسف را نسبت به برادران بالا بردیم.و برخی
گفته اند:یعنی بوسیلۀ تقوي و توفیق و عصمت و الطاف جمیل دیگر.
« وَ فَوْقَ کُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِیمٌ »
و برتر از هر دانشمندي دانشمند دیگري است که از وي دانشمندتر و عالم تر است تا برسد بخداي تعالی که علم او نسبت بهمۀ
معلومات ذاتی است و چیزي از تحت علم او خارج نیست،و دیگر بالاتر از وي دانشمند و عالمی نیست.
ص : 270
[ [سوره یوسف ( 12 ): آیات 77 تا 80
اشاره
( ما تَصِفُونَ ( 77 􀀀 اَللّ أَعْلَمُ بِ
􀀀
کاناً وَ هُ 􀀀 الَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَ 􀀀 ا لَهُمْ ق 􀀀 ا یُوسُفُ فِی نَفْسِهِ وَ لَمْ یُبْدِه 􀀀 الُوا إِنْ یَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ فَأَسَرَّه 􀀀ق
ا􀀀 اعَن 􀀀 ا مَت 􀀀 إِلاّ مَنْ وَجَدْن
􀀀
اَللّ أَنْ نَأْخُذَ
􀀀
اذَ هِ 􀀀 الَ مَع 􀀀 راكَ مِنَ اَلْمُحْسِنِینَ ( 78 ) ق 􀀀 إِنّ نَ
􀀀
کانَهُ ا 􀀀 ا مَ 􀀀 ا أَیُّهَا اَلْعَزِیزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَیْخاً کَبِیراً فَخُذْ أَحَدَن 􀀀 الُوا ی 􀀀ق
اَللّ وَ مِنْ
􀀀
اکُمْ قَدْ أَخَ ذَ عَلَیْکُمْ مَوْثِقاً مِنَ هِ 􀀀 الَ کَبِیرُهُمْ أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَب 􀀀 ظالِمُونَ ( 79 ) فَلَمَّا اِسْتَیْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِیا ق 􀀀 إِنّ إِذاً لَ
􀀀
عِنْدَهُ ا
( حاکِمِینَ ( 80 􀀀 اَللّ لِی وَ هُوَ خَیْرُ اَلْ
􀀀
حَتّ یَأْذَنَ لِی أَبِی أَوْ یَحْکُمَ هُ
ی􀀀 اَلْأَر ا فَرَّطْتُمْ فِی یُوسُفَ فَلَنْ أَبْرَحَ ضَْ 􀀀 قَبْلُ م
ترجمه:
برادران گفتند اگر او دزدي کرده(تعجبی نیست که)برادرش نیز پیش از این دزدي کرده بود،یوسف این حرف را در دل پنهان
کرد و بایشان اظهار ننموده گفت:کار
ص : 271
شما بدتر است و خدا داناتر است بدانچه شرح میدهید( 77 )گفتند:اي عزیز(مصر)همانا او پدري دارد پیر و سالخورده پس یکی
از ماها را بجاي او نگاه دار که ما تو را از نیکو کاران می بینیم( 78 )یوسف گفت:پناه بخدا که ما نگاه داریم جز آن کس که
متاع خود را نزد او یافته ایم و گرنه ستمگر خواهیم بود( 79 )و همین که مأیوس شدند در خلوت میان خود مشورت کردند
بزرگشان گفت:مگر نمیدانید که پدرتان از شما تعهدي خدایی گرفته(که او را همراه خود ببرید)و پیش از این نیز دربارة
یوسف کوتاهی کردید من از این سرزمین جدا نمی شوم تا پدرم بمن اجازه دهد یا خدا در بارة من حکم کند و او بهترین
.( حاکمان است( 80
شرح لغات:
یأس:قطع امید از چیزي.و استیئاس نیز بهمین معنی است.
نجیّ:نجوي کردن و راز گفتن جمعی با هم.
برح الرجل:یعنی از جاي خود دور شد.(و لن ابرح یعنی از اینجا دور نشوم).
تفسیر:
« الُوا إِنْ یَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ 􀀀ق»
برادران یوسف گفتند:اگر ابن یامین دزدي کرده برادر مادري او نیز پیش از این سرقت کرده بود و بنا بر این دزدي کردن او
چیز تازه اي نیست و در اینکار اقتداء ببرادرش کرده است و اختلاف است که منظورشان از این نسبتی که بیوسف دادند چه
بوده است؟ از ابن عباس و ضحاك و جبائی نقل شده که گفته اند:یوسف در کودکی پیش از آنکه مادرش از دنیا برود در
تحت کفالت و سرپرستی عمه اش بسر می برد،و او یوسف را بسیار دوست میداشت،و همین که بزرگ شد یعقوب خواست تا
یوسف را از عمه اش باز گیرد و بنزد خود ببرد،و آن زن بزرگترین فرزند اسحاق بود و کمر بند اسحاق که ببزرگترین فرزندان
او میرسید نزد آن زن بود،و بالآخره براي نگاهداري یوسف فکري بخاطرش رسید و کمر بند مزبور را آورده بکمر یوسف
بست و مدعی شد که یوسف کمر بند مزبور را دزدیده است،و چون قانون آنها این بود که شخص دزد را
ص : 272
بجاي مال سرقت شده ببردگی می گرفتند بدین ترتیب یوسف را نزد خود نگاه داشت و همین معنی از ائمۀ بزرگوار ما علیهم
السلام نیز روایت شده است.
سعید بن جبیر و قتاده و ابن زید گفته اند:یوسف بتی را از پدر مادري خود دزدید و آن را شکسته در کوچه انداخت.
سفیان بن عیینه و مجاهد گفته اند:مرغی را که در خانۀ یعقوب بود و یا تخم آن مرغ را در پنهانی برداشت و بسائل داد.
« ا لَهُمْ 􀀀 ا یُوسُفُ فِی نَفْسِهِ وَ لَمْ یُبْدِه 􀀀 فَأَسَرَّه »
یوسف این حرف را در دل خود پنهان کرد،و به آنها اظهار نکرد و برویشان نیاورد.
« کاناً 􀀀 الَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَ 􀀀ق»
در دل گفت:شما در دزدي بدترید که برادرتان را از پدر دزدیدید.
« ما تَصِفُونَ 􀀀 اللّ أَعْلَمُ بِ
􀀀
وَ هُ »
و خدا بدانچه حکایت میکنید داناتر است که آیا براستی برادر او دزدي کرده یا نه!یعنی شما از یوسف بدترید زیرا او در
داستان کمر بند تقصیري نداشت و در موضوع صدقه دادن،بدون اذن پدر صدقه نمیداد و مقصر نبود،اما شما هیچگونه عذري
در رفتاري که با یوسف کردید ندارید.و این معنایی است که زجاج براي این جمله ذکر کرده است.و معناي دیگر آنست که
گفت کار شما بدتر است که اقدام بظلم برادر و نافرمانی پدر کردید و وضع شما پیش خدا بدتر از او است.یعنی اینمطلب را
را بر زبان راند. « ما تَصِفُونَ 􀀀 اللّ أَعْلَمُ بِ
􀀀
وَ هُ » در دل گفت و سپس جملۀ
و حسن گفته است:آنها در اینموقع پیغمبر نبودند و پس از آن بنبوت رسیدند، ولی صحیح در نزد ما آن است که آنها هیچ
زمان پیغمبر نبودند نه قبل از این جریان و نه بعد از آن زیرا بعقیدة ما پیغمبر آن کسی است که هیچگاه عمل قبیحی از او سر
نزند و بلخی گفته:آنها در این حرفی که زدند دروغ گفتند و روي اینجهت نمی شود گفت که آنها پیغمبر بودند و ممکن
است اسباط(که پیغمبر شدند)غیر از آنها بوده اند یا از فرزندان ایشان بوده اند.
« کانَهُ 􀀀 ا مَ 􀀀 ا أَیُّهَا الْعَزِیزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَیْخاً کَبِیراً فَخُذْ أَحَدَن 􀀀 الُوا ی 􀀀ق»
گفتند اي عزیز او را
ص : 273
پدري پیر و سالخورده است پس یکی از ماها را بجاي او برگیر،و این حرف را بصورت خواهش و استدعا گفتند چون
میدانستند او مستحق بازداشت است از اینرو خواهش کردند تا از روي شفقت نسبت بپدر پیر و سالخورده اش دیگري را بجاي
او بازداشت کند،و با این لحن گفتند تا بلکه حسّ ترحم او را تحریک کرده و از این راه استفاده کنند.
بمعناي بزرگی در سن است،و بعضی گفته اند:یعنی در قدر و مقام بزرگ است و فرزند چنین شخص بزرگی را نباید « کبیراً » و
بازداشت کرد.
« راكَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ 􀀀 إِنّ نَ
􀀀
ا »
و ما تو را از کسانی می بینیم که بمردم نیکی می کنی،و یا نسبت بما در پیمانه و کشیدن آذوقه احسان کردي و کالاي ما را
بازگرداندي و از ما میهمانی کردي و اکنون نیز این انتظار را داریم که مانند گذشته بما احسان کنی.
و معناي سوم آنست که اگر این خواهش ما را بپذیري بما نیکی کرده اي!یوسف نیز در جواب آنها گفت:
« ا عِنْدَهُ 􀀀 اعَن 􀀀 ا مَت 􀀀 إِلاّ مَنْ وَجَدْن
􀀀
اللّ أَنْ نَأْخُذَ
􀀀
اذَ هِ 􀀀 مَع »
مگر آن کس که متاع خود را نزد او یافته »: یعنی پناه بخدا می برم که بی گناه را بجرم گناهکاري بازداشت کنم،و اینکه فرمود
جهتش آن بود که خواست سخن خلافی نگفته باشد و از دروغ احتراز کند. « مگر آن کس را که دزدي کرده » و نه فرمود «... ایم
« ظالِمُونَ 􀀀 إِنّ إِذاً لَ
􀀀
ا »
یعنی اگر اینکار را بکنیم ستمکار خواهیم بود،و این جمله دلیل است بر اینکه مؤاخذة بی گناه بجرم گناهکار ظلم و ستم است
و هر کس اینکار را بکند ستمکار و ظالم است،و خداي تعالی نیز هرگز چنین نخواهد کرد و از ظلم و ستم منزه و مبرا است.
« فَلَمَّا اسْتَیْأَسُوا مِنْهُ »
و چون برادران از یوسف مأیوس گشتند که درخواستشان را در مورد آزاد کردن ابن یامین بپذیرد.
« خَلَصُوا نَجِیا »
با یکدیگر خلوت کردند و بشور پرداختند که با این ترتیب آیا بدون ابن یامین بنزد پدر بازگردند یا همگی در مصر بمانند.و
این تعبیر از الفاظی است که در قرآن بکار رفته و گذشته از اینکه در حدّ اعلاي فصاحت است با کوتاهترین
ص : 274
لفظ مطلب زیادي را فهمانده و شامل معناي بسیاري است.
« الَ کَبِیرُهُمْ 􀀀ق»
که در ضمن خاله زادة یوسف هم بود گفت...و او همان کسی است که جلوي برادران را از قتل « روبین » بزرگشان از نظر سنّ
یوسف گرفت و این قول قتاده و سدي و ضحاك و کعب است،و مجاهد گفته:بزرگشان شمعون بود که از نظر عقل و علم از
آنها بزرگتر بود نه از نظر سن،ولی بخاطر همان علم و عقل رئیس آنان محسوب میشد،و وهب و کلبی گفته اند:بزرگشان
یهوذا بود که عاقلترین آنها بود.
و محمد بن اسحاق و همچنین علی بن ابراهیم بن هاشم در تفسیر خود:لاوي را بزرگشان دانسته اند،و بهر صورت او گفت:
« اللّ
􀀀
اکُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَیْکُمْ مَوْثِقاً مِنَ هِ 􀀀 أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَب »
آیا نمیدانید که پدرتان از شما وثیقه اي از جانب خدا گرفته است،و منظورش همان وثیقه اي است که یعقوب در وقت
فرستادن ابن یامین از آنها گرفت و در آن وقت متذکرشان کرد.
« ا فَرَّطْتُمْ فِی یُوسُفَ 􀀀 وَ مِنْ قَبْلُ م »
و پیش از این نیز دربارة یوسف کوتاهی و تقصیر کردید و با پدرتان عهد کردید که او را سالم بنزد وي بازگردانید ولی پیمان
شکنی کردید.
« فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ »
من از این سرزمین یعنی سر زمین مصر جدا نمی شوم و بیرون نمیآیم.
« حَتّ یَأْذَنَ لِی أَبِی
ی􀀀 »
تا پدرم بمن اجازه دهد که بمانم یا باز گردم.
« اللّ لِی
􀀀
أَوْ یَحْکُمَ هُ »
یا خدا دربارة من حکم کند که برادرم را در اینجا بگذارم و بیایم.و بعضی گفته اند:یعنی مرگم فرا رسد،و ابو مسلم گفته:یعنی
عذري براي من فراهم سازد که بتوانم آن عذر را نزد پدر آورم.
و جبائی گفته:یعنی خدا وسیله اي سازد که بتوانم بوسیلۀ شمشیر و جنگ از بازداشت برادرم جلوگیري کنم.
« حاکِمِینَ 􀀀 وَ هُوَ خَیْرُ الْ »
و او بهترین حاکمان است که جز بحق حکم نکند.و گویند:وي بدانها گفت:من اینجا میمانم و شما این آذوقه را بار کنید و
ببرید و جریان را بدانها گزارش دهید.
ص : 275
[ [سوره یوسف ( 12 ): آیات 81 تا 87
اشاره
ا􀀀 کُنّ فِیه
ا􀀀 اَلْقَر اَلَّتِی حافِظِینَ ( 81 ) وَ سْئَلِ یَْهَ 􀀀 کُنّ لِلْغَیْبِ
ا􀀀 ا 􀀀 و م ا 􀀀 ما عَلِمْن 􀀀 إِلاّ بِ
􀀀
ا 􀀀 ا شَهِدْن 􀀀 ا إِنَّ اِبْنَکَ سَرَقَ وَ م 􀀀ان􀀀 ا أَب 􀀀 ی أَبِیکُمْ فَقُولُوا ی 􀀀 اِرْجِعُوا إِل
اَللّ أَنْ یَأْتِیَنِی بِهِمْ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ
􀀀
الَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِیلٌ عَسَ ی هُ 􀀀 صادِقُونَ ( 82 ) ق 􀀀 إِنّ لَ
􀀀
ا وَ ا 􀀀 ا فِیه 􀀀 وَ اَلْعِیرَ اَلَّتِی أَقْبَلْن
تَاللّ تَفْتَؤُا تَذْکُرُ
􀀀
الُوا هِ 􀀀 اهُ مِنَ اَلْحُزْنِ فَهُوَ کَظِیمٌ ( 84 ) ق 􀀀 ی یُوسُفَ وَ اِبْیَضَّتْ عَیْن 􀀀 ی عَل 􀀀 ا أَسَ ف 􀀀 الَ ی 􀀀 تَوَلّ عَنْهُمْ وَ ق
􀀀
اَلْعَلِیمُ اَلْحَکِیمُ ( 83 ) وَ ی
ا􀀀 لا تَعْلَمُونَ ( 86 ) ی 􀀀 ا 􀀀 اَللّ م
􀀀
اَللّ وَ أَعْلَمُ مِنَ هِ
􀀀
ما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَی هِ 􀀀 الَ إِنَّ 􀀀 الِکِینَ ( 85 ) ق 􀀀 حَتّ تَکُونَ حَرَضاً أَوْ تَکُونَ مِنَ اَلْه
ی􀀀 ی وُسُفَ
( کافِرُونَ ( 87 􀀀 اَللّ إِلَّا اَلْقَوْمُ اَلْ
􀀀
لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ هِ 􀀀 اَللّ إِنَّهُ
􀀀
لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ هِ 􀀀 بَنِیَّ اِذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخِیهِ وَ
ص : 276
ترجمه:
بنزد پدرتان بازگردید و بگوئید:پدر جان!پسرت دزدي کرد و ما جز بر آنچه دانستیم گواهی ندادیم و ما با خبر از غیب
نبودیم( 81 )و از مردم شهري که ما در آن بودیم و از کاروانی که همراهشان آمدیم بپرس که ما راست می گوییم( 82 )یعقوب
گفت:بلکه نفسهاي شما چیزي را براي شما آراست پس صبري نیکو باید،امید است خدا همه شان را بمن بازگرداند که او دانا
و فرزانه است( 83 )و روي از آنها بگردانید و گفت:اي دریغا از یوسف،و دیدگانش از غم و اندوه سفید شد و آکنده از غم
بود( 84 ) (پسران)گفتند:بخدا آن قدر یاد یوسف میکنی تا بحال مرگ بیفتی یا بهلاکت رسی ( 85 )یعقوب گفت:شکایت درد
دل و غم خود را فقط بخدا میبرم و از خدا چیزها میدانم که شما نمیدانید( 86 )اي پسران من بروید و از یوسف و برادرش
.( جستجو کنید و از رحمت خدا مأیوس نباشید که جز مردمان کافر کسی از رحمت خدا مأیوس نگردد( 87
قرائت:
بضم سین و تشدید راء-قرائت کرده و از حسن و قتاده و عمر بن عبد العزیز نیز -« سرّق » از ابن عباس قرائتی نقل شده که
بضم راء نقل شده است. « اللّ
􀀀
روح ه » قرائت
بضم راء نیز ممکن « اللّ
􀀀
روح ه » بضم سین و تشدید راء-آن است که نسبت دزدي باو داده شده است.و -« سرق » و معناي قرائت
است بمعناي این باشد که از روحی که از طرف خدا و لطف و هدایت و نعمت او است مأیوس نشوید.
شرح لغات:
قریه:زمینی است که مسکنهاي زیادي را شامل شده باشد و اصل آن از قري بمعناي جمع است.
کظم:تحمل اندوه و فرو بردن آن بدینگونه که آن را در دل نگاه دارد و بکسی اظهار نکند.
از-فتأ کذا-یعنی پیوسته فلان کار را انجام میداد. « تفتؤ »
ص : 277
یعنی او را فاسد کرد. « أحرضه » یعنی فاسد الجسم و العقل و « رجل حرض و حارض » حرض:مشرف بر هلاکت.و گفته میشود
بثّ:اندوهی است که دارندة آن قادر بر کتمان آن نیست.
تحسس:بمعناي تجسس است و در لفظ و معنی همانند آن است.و برخی میان آن دو فرق گذارده و گفته اند:تجسس-با جیم-
تفحص از امور پنهانی مردم است.و تحسس -به حاء-استماع خبر از احوال و اوضاع مردم است.و ابن عباس گفته:تحسس در
خیر استعمال شود و تجسس در شرّ.
روح بمعناي راحت و بمعناي رحمت آمده است.
تفسیر:
در این آیات خداي سبحان خبر میدهد که بزرگشان از نظر سن یا از نظر علم و دانش بدیگران گفت:
« ا􀀀 ما عَلِمْن 􀀀 إِلاّ بِ
􀀀
ا 􀀀 ا شَهِدْن 􀀀 ا إِنَّ ابْنَکَ سَرَقَ وَ م 􀀀ان􀀀 ا أَب 􀀀 ی أَبِیکُمْ فَقُولُوا ی 􀀀 اِرْجِعُوا إِل »
بنزد پدرتان بازگردید و بوي بگوئید پسرت بحسب ظاهر دزدي کرده و ما در نزد تو گواهی نمیدهیم جز آنچه را میدانیم که
پیمانۀ شاه از میان بار او در آمد...و از این بیان معلوم میشود که آنها قطع نداشتند که ابن یامین دزدي کرده،و برخی گفته
اند:یعنی ما در نزد پادشاه مصر به اینمطلب که خود شخص دزد را باید بجرم عملش بازداشت کرد گواهی ندادیم جز بر طبق
حکم و قانونی که در اینباره اطلاع داشتیم و میدانستیم که حکمش همین است،و از اینکه پسر تو دزدي کرده یا نه اطلاعی
نداریم و همین قدر میدانیم که پیمانه در نزد او پیدا شد و در ظاهر حکم کردند که وي دزد است...
و این سخن را در وقتی گفتند که یعقوب بدانها گفت:پادشاه مصر نمیدانسته است که باید خود شخص سارق را بسزاي سرقت
بازداشت کند و این قانون را از زبان شما شنیده است.
« حافِظِینَ 􀀀 کُنّ لِلْغَیْبِ
ا􀀀 ا 􀀀 و م »َ
حسن و قتاده و مجاهد گفته اند:یعنی و ما در وقتی که از تو خواستیم تا ابن یامین را بهمراه ما بفرستی خبر از آینده و غیب
نداشتیم و نمیدانستیم
ص : 278
بچنین سرنوشتی دچار میشود،و ما منظوري جز خیر و خوبی نداشتیم و اگر چنین چیزي میدانستیم او را با خود بمصر نمی
بردیم.
و عکرمه گفته:یعنی ما از زیر پرده و درون قضیه آگاه نیستیم و نمیدانیم که آیا حقیقتاً پسرت دزدي کرده یا بدروغ چنین
نسبتی باو داده اند و ما همان مشاهدات خود را که در ظاهر دیده ایم بتو گزارش میدهیم.و ابن عباس گفته:یعنی ما از کارهاي
پنهانی پسرت اطلاع نداشتیم،فقط تا وقتی که در حضور ما بود ما از وي محافظت میکردیم (که دزدي نکند)اما وقتی از نزد ما
بخلوت میرفت ما دیگر از وي اطلاعی نداشتیم که چه میکند،و منظورشان این بود که او شبانه در وقتی که ما خواب بوده ایم
غیب بمعناي شب است.و خلاصۀ معنا این است که گفتند:ما نمیدانیم او در « حمیر » دزدي کرده که ما نفهمیده ایم...و در لغت
شب و روز و رفت و آمدش چه میکرد.
« ا􀀀 کُنّ فِیه
ا􀀀 الْقَر الَّتِی وَ سْئَلِ یَْهَ »
یعنی و از اهل آن دهکده اي که ما در آن بودیم بپرس.و چنانچه ابن عباس و دیگران گفته اند:منظور از قریه همان مصر است
و عرب شهرها را نیز بنام قریه میخوانند یعنی از هر یک از اهل مصر میخواهی این جریان را سؤال کن چون اینمطلب میان آنها
شیوع دارد و از هر کس بپرسی داستان را برایت نقل میکند،و سبب اینکه این حرف را زدند براي آن بود که بعضی از مردم
مصر بهمان نواحی کنعان آمده بودند.
« ا􀀀 ا فِیه 􀀀 وَ الْعِیرَ الَّتِی أَقْبَلْن »
و از اهل همین کاروانی هم که ما همراه آنان بودیم یعنی از همین مردم کنعان که همسایگان تو هستند بپرس،و اینمطلب را
و « وَ سْئَلِ الْقَرْیَهَ » براي آن گفتند که نزد یعقوب علیه السلام متهم بودند.و روي این معنا که گفتیم باید در هر دو جا یعنی در
میشود در تقدیر گرفته و بگوئیم بخاطر ایجاز و معلوم بودن معنی حذف شده،و « مضاف » را که از نظر ادبی « اهل » لفظ « العیر » در
معناي آیه چنانچه گفتیم این است که از اهل قریه و از اهل کاروان بپرس...و برخی گفته اند:احتیاج به این حذف و تقدیر
نیست بلکه یعقوب پیغمبر و داراي معجزه بود و می توانست بدون- واسطه بصورت خرق عادت و اعجاز از خود آن قریه و
خود شتران سؤال کند و
ص : 279
جواب بشنود.
« صادِقُونَ 􀀀 إِنّ لَ
􀀀
وَ ا »
و ما در آنچه بتو می گوییم راستگو هستیم.اینجا سخن برادر بزرگ و سفارشش ببرادران پایان مییابد.و پسران یعقوب بسوي
کنعان حرکت میکنند.
« الَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً 􀀀ق»
یعنی برادران پس از این گفتگو بکنعان آمدند و جریان را بتفصیل براي پدر نقل کردند،یعقوب هم گوش داد تا سخنان آنها
که تمام شد گفت:گمان نمیکنم جریان اینطوري باشد که شما می گویید بلکه نفسهاي شما کاري را برایتان جلوه داده و
آراسته است...
« فَصَبْرٌ جَمِیلٌ »
کار من این است که صبري جمیل پیشه سازم صبري که بی تابی در آن نباشد.
« اللّ أَنْ یَأْتِیَنِی بِهِمْ جَمِیعاً
􀀀
عَسَی هُ »
امید است خدا همه را یعنی یوسف و ابن یامین و روبیل را-یا شمعون یا لاوي یا یهوذا را طبق اختلافی که بود-بنزد من
بازگرداند.
« إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ »
که براستی او نسبت به بندگانش دانا و در تدبیر کار خلق فرزانه و حکیم است.
« تَوَلّ عَنْهُمْ
􀀀
وَ ی »
یعنی چون خبر بازداشت ابن یامین را شنید از شدّت اندوهی که باو دست داد از فرزندان رو بگردانید،و خاطرة یوسف در دل
او تجدید شد زیرا بوسیلۀ ابن یامین خود را در فراق یوسف تسلی و دلداري میداد.
« ی یُوسُفَ 􀀀 ی عَل 􀀀 ا أَسَف 􀀀 الَ ی 􀀀 وَ ق »
و گفت:اي دریغا-اي درازي اندوه من-بر یوسف.
و از سعید بن جبیر نقل شده که گفته است:خدا به این امت در وقت مواجه شدن با مصیبت چیزي عطا کرده است که به
پیمبران پیش از ایشان عطا نکرده و آن ذکر:
است که اگر به پیمبران عطا کرده بود بیعقوب میداد که گفت: « اجِعُونَ 􀀀 إِنّ إِلَیْهِ ر
􀀀
لِلّ وَ ا
􀀀
إِنّ هِ
􀀀
ا »
« ی یُوسُفَ 􀀀 ی عَل 􀀀 ا أَسَف 􀀀ی»
.
« اهُ مِنَ الْحُزْنِ 􀀀 وَ ابْیَضَّتْ عَیْن »
و دیدگانش از شدت اندوه و گریه سفید شد و چون گریه بخاطر اندوه بوده است سفید شدن چشم را بهمان اندوه منسوب
داشته است،و از امام صادق علیه السلام پرسیدند:اندوه یعقوب در فراق یوسف چه اندازه بود؟فرمود:
ص : 280
به اندازة اندوه هفتاد زن فرزند مردة دلسوخته،عرض شد:چگونه با اینکه بدو خبر داده بودند که یوسف بتو باز میگردد باز
اینقدر اندوهناك بود؟فرمود:آن خبر را فراموش کرد.
و مقاتل گفته:شش سال نابینا گردید.و دیگري گفته:نزدیک شد که نابینا گردد اما نابینا نشد بلکه دیگر بسختی چیزها را
میدید.
« فَهُوَ کَظِیمٌ »
یعنی آکنده از غم و اندوه شده بود که غصۀ خود را فرو میخورد و بکسی اظهار نمیکرد و بزبان نمیآورد،و حضرت موسی بن
ملقب شد که در دوران امامت خود اندوه و غصه هاي زیادي در دل فرو برد و « کاظم » جعفر علیهما السلام نیز بهمین سبب به
بمعناي اندوهناك و گرفته است. « کظیم »: بکسی اظهار نفرمود.و ابن عباس گفته
« تَاللّ تَفْتَؤُا تَذْکُرُ یُوسُفَ
􀀀
الُوا هِ 􀀀ق»
فرزندان یعقوب بپدرشان گفتند:بخدا پیوسته یاد یوسف میکنی.
« حَتّ تَکُونَ حَرَضاً
ی􀀀 »
ابن عباس و ابن اسحاق گفته اند:یعنی تا وقتی که بیمار و فاسد العقل شوي،و مجاهد گفته:یعنی تا نزدیک مرگ شوي،و قتاده
و ضحاك گفته اند:
یعنی تا وقتی پیر و فرتوت شوي.
« الِکِینَ 􀀀 أَوْ تَکُونَ مِنَ الْه »
یا از مردگان گردي.و این سخن را از روي دلسوزي نسبت بپدر گفتند.و برخی گفته اند:بخاطر ناراحتی که از گریۀ او داشتند
این سخن را اظهار کردند زیرا راحتی آنها را سلب کرده بود.
« اللّ
􀀀
ما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَی هِ 􀀀 الَ إِنَّ 􀀀ق»
یعقوب گفت:من اندوه خودم یا حاجت خودم و گرفتاریها و مشکلات زندگیم را در تاریکیهاي شب و اوقات خلوت بخدا
پنهان کردن آن است. « حزن » اظهار اندوه است و « بث»: فقط اظهار میدارم و برخی گفته اند
اللّ علیه و آله-روایت شده که فرمود:جبرئیل بنزد یعقوب آمد و بدو گفت:خدا تو را سلام میرساند و
􀀀
و از رسول خدا-صلی ه
میفرماید:خوشحال باش و نوید داده میگوید:بعزت خودم سوگند اگر آن دو مرده باشند براي تو زنده شان میکنم.اکنون غذایی
براي مستمندان آماده کن که محبوبترین بندگان نزد من مسکینانند،هیچ
ص : 281
میدانی براي چه بینائیت را بردم و پشتت را(از اندوه)خم کردم؟براي آنکه گوسفندي ذبح کردید و مسکینی که روزه دار بود
بنزد شما آمد و او را غذا ندادید،از آن پس یعقوب هر گاه میخواست غذا بخورد دستور میداد تا کسی ندا کند هر مسکینی که
میخواهد غذا بخورد بخانۀ یعقوب بیاید و با او غذا بخورد.و هر گاه روزه میگرفت دستور میداد کسی ندا کند:هر کس روزه
اللّ حافظ در صحیح خود روایت کرده است.
􀀀
دار است با یعقوب افطار کند.و این روایت را حاکم ابو عبد ه
« لا تَعْلَمُونَ 􀀀 ا 􀀀 اللّ م
􀀀
وَ أَعْلَمُ مِنَ هِ »
ابن عباس گفته:یعنی من میدانم که خواب یوسف راست است و او زنده است و مطابق آن خوابی که دیده است بزودي شما
در برابرش سجده خواهید کرد،و عطا گفته:یعنی از رحمت خدا و قدرتش چیزهایی میدانم که شما نمیدانید.و در
بسندش از سدیر صیرفی از امام باقر علیه السلام روایت کرده که فرمود:یعقوب دعا کرد که خداوند ملک الموت « النبوه » کتاب
را نزد او بفرستد،و چون ملک الموت بنزد یعقوب آمد و پرسید چه حاجتی داري؟یعقوب گفت:آیا روح یوسف را در میان
روحهایی که بر گرفته اي دیدار کرده اي؟گفت:نه،یعقوب دانست که او زنده است.
« ا بَنِیَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخِیهِ 􀀀ی»
اي پسران من بروید و از یوسف و برادرش ابن یامین جستجو کنید.و سدي گفته:وقتی فرزندان رفتار پادشاه مصر را براي او
نقل کردند یعقوب گفت:شاید وي یوسف باشد و از اینرو بدانها گفت:بروید و از او و برادرش جستجو کنید،یعنی بروید و از
نزدیک وضع آن دو را به بینید و بپرسید:نام پادشاه مصر چیست و آئینش چیست؟زیرا در دل من افتاده که او یوسف است که
ابن- یامین را نزد خود نگاه داشته و اینکه او را طلبید و پیمانه را در بارش نهاد براي همین بود که او را نزد خود نگاه دارد.
« اللّ
􀀀
لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ هِ 􀀀 وَ »
و از رحمت او-یا بگفتۀ ابن زید از فرج و گشایش خدا- مأیوس نشوید.
« کافِرُونَ 􀀀 اللّ إِلَّا الْقَوْمُ الْ
􀀀
لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ هِ 􀀀 إِنَّهُ »
ابن عباس گفته:یعنی مؤمن هر چه
ص : 282
را از خدا می بیند خیر و خوبی خود میداند،در سختیها و بلا بدو امیدوار است،و در فراخی و آسایش او را ستایش کرده و
سپاس میدارد،ولی کافر اینگونه نیست.
سؤال-چگونه در این مدت طولانی با نزدیکی مسافت خبر یوسف براي یعقوب مخفی ماند،و چرا یوسف حال خود را بیعقوب
خبر نداد تا دلش آرام گیرد و اندوهش بر طرف شود؟ جواب-جبائی گفته:علتش این بود که یوسف را بمصر بردند و بعزیز
مصر فروختند،و او نیز یوسف را بتوقف در خانه ملزم کرد،و پس از آن نیز چند سال در زندان بود بطوري که نامش از زبانها
افتاد،و وقتی هم که توانست اینکار را انجام دهد در صدد بر آمد تا بطریقی خبر خود را بپدر رساند که اطمینان بوصول آن
داشته باشد، زیرا میترسید اگر شخصی را مأمور کند که مستقیماً این خبر را بیعقوب برساند برادران مانع اینکار شوند و
نگذارند،و سید مرتضی(ره)گفته است:ممکن است خداوند براي تشدید محنت یعقوب بیوسف وحی فرمود و از اینطریق مانع
شد که یوسف حال خود را باطلاع پدر برساند و گرنه براي یوسف امکان اینکار بود که بوسیله اي احوال خود را بپدر اطلاع
دهد.
ص : 283
[ [سوره یوسف ( 12 ): آیات 88 تا 93
اشاره
اَللّ یَجْزِي
􀀀
ا إِنَّ هَ 􀀀 جاهٍ فَأَوْفِ لَنَا اَلْکَیْلَ وَ تَ َ ص دَّقْ عَلَیْن 􀀀 ضاعَهٍ مُزْ 􀀀 ا بِبِ 􀀀 ا وَ أَهْلَنَا اَلضُّرُّ وَ جِئْن 􀀀 ا أَیُّهَا اَلْعَزِیزُ مَسَّن 􀀀 الُوا ی 􀀀 فَلَمّ دَخَلُوا عَلَیْهِ ق
ا 􀀀
ذا􀀀􀀀 الَ أَنَا یُوسُفُ وَ ه 􀀀 الُوا أَ إِنَّکَ لَأَنْتَ یُوسُفُ ق 􀀀 جاهِلُونَ ( 89 ) ق 􀀀 ا فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ وَ أَخِیهِ إِذْ أَنْتُمْ 􀀀 الَ هَلْ عَلِمْتُمْ م 􀀀 اَلْمُتَصَدِّقِینَ ( 88 ) ق
خاطِئِینَ 􀀀 کُنّ لَ
ا􀀀 إِن ا وَ 􀀀 اَللّ عَلَیْن
􀀀
تَاللّ لَقَدْ آثَرَكَ هُ
􀀀
الُوا هِ 􀀀 لا یُضِ یعُ أَجْرَ اَلْمُحْسِنِینَ ( 90 ) ق 􀀀 اَللّ
􀀀
ا إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَ یَصْبِرْ فَإِنَّ هَ 􀀀 اَللّ عَلَیْن
􀀀
أَخِی قَدْ مَنَّ هُ
ی وَجْهِ أَبِی یَأْتِ بَصِیراً وَ 􀀀 ذا فَأَلْقُوهُ عَل 􀀀􀀀 اَلرّ ( 92 ) اِذْهَبُوا بِقَمِیصِی ه
احِمِینَ 􀀀 لَکُم وَ هُوَ أَرْحَمُ اَللّ 􀀀
لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ اَلْیَوْمَ یَغْفِرُ هُ 􀀀 الَ 􀀀 91 ) ق )
( أْتُونِی بِأَهْلِکُمْ أَجْمَعِینَ ( 93
ص : 284
ترجمه:
و چون بر یوسف در آمدند گفتند:اي عزیز(مصر)ما و کسانمان بسختی و قحطی دچار گشته ایم و کالایی ناچیز نزد تو آورده
ایم و تو پیمانه را بر ما تمام کن و بما احسان فرما که خدا بخشندگان را پاداش نیکو دهد( 88 )گفت:هیچ میدانید که وقتی
نادان بودید با یوسف و برادرش چه کردید( 89 )گفتند:آیا تو یوسفی؟گفت:(آري) من یوسفم،و این(هم)برادر من است که
خدا بر ما منت گذارده و براستی که هر کس تقوي پیشه سازد و صبر کند خداوند پاداش نیکو کاران را ضایع و تباه
نسازد( 90 )گفتند بخدا سوگند که خدا تو را بر ما برتري داد و ما خطا کار بودیم( 91 )یوسف گفت:
اکنون ملامتی بر شما نیست.خدا شما را میآمرزد که او مهربانترین مهربانان است ( 92 )این پیراهن مرا ببرید و بر روي صورت
.( پدرم بیندازید که بینا میشود و سپس با خاندانتان همگی را نزد من آرید( 93
شرح لغات:
یعنی-کالایی اندك و ناقص. « بضاعه مزجاه » از جاء:بمعناي ریختن و دفع اندك اندك.و
تثریب:توبیخ و ملامت.و برخی گفته اند:بمعناي افساد و تقریر گناه است.
یعنی فلان کس گناهان فلانی را یک یک « اثرب فلان علی فلان »: و ابو عبیده گفته:اصل آن بمعناي افساد است.و ثعلب گفته
برایش بر شمرد.
تفسیر:
« فَلَمّ دَخَلُوا عَلَیْهِ
ا􀀀 »
فرزندان یعقوب بدنبال دستور پدر بسوي مصر حرکت کردند و چون بمصر رسیده و بر یوسف در آمدند.
« ا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ 􀀀 ا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّن 􀀀 الُوا ی 􀀀ق»
در اثر قحطی و بی آذوقه گی،ما و کسانمان بگرسنگی و سختی دچار گشته ایم.و برخی گفته اند:از هلاکت چهارپایان خود و
سختیهاي دیگري که بآنها رسیده بود شکایت کردند.
« جاهٍ 􀀀 ضاعَهٍ مُزْ 􀀀 ا بِبِ 􀀀 وَ جِئْن »
و کالایی که بوسیلۀ آن روزگار میگذراندیم و قوت خود
ص : 285
می ساختیم و کفایت ما را نمیکرد بنزد تو آورده ایم.و برخی گفته اند:یعنی جنس نامرغوبی است که در برابرش چیز ناقصی
بمعناي قلیل و اندك است و اختلاف است که کالاي مزبور « مزجاه » بیشتر بما ندهند(و ارزشی ندارد).و قول دیگر آنست که
چه بوده؟ عکرمه و ابن عباس گفته اند:درهم هایی بوده نامرغوب و مغشوش که براي خرید آذوقه و خوراکی مصرف نمی شد
و کسی قبول نمیکرد.و از ابن ملیکه نقل شده که گفته است:
اللّ بن حارث گفته کالاي
􀀀
کالاي مزبور چند عدد جوال پاره و ریسمانهاي پوسیده و مقداري اثاث کهنه و بی ارزش بود.و عبد ه
عربها یعنی:پشم و روغن بوده.و کلبی و مقاتل گفته اند:صنوبر و حبه الخضراء ( 1) بوده،و سعید بن جبیر گوید:پول نامرغوبی
بوده.
2) بوده است. ) « مقل » و حسن گفته:کشک بوده.و ضحاك گفته:کفش و چرم و یا کوبیدة
« فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ »
پیمانۀ ما را مانند سالهاي گذشته تمام بده و به متاع اندك ما در این سال نگاه نکن.
« ا􀀀 وَ تَصَدَّقْ عَلَیْن »
و کالا یا پول نامرغوب ما را بجاي کالاي مرغوب بپذیر و بحساب جنس مرغوب بما آذوقه بده.و ابن جریج و ضحاك گفته
اند:یعنی با دادن برادرمان بر ما احسان فرما.
« اللّ یَجْزِي الْمُتَصَدِّقِینَ
􀀀
إِنَّ هَ »
بسندش از طربال از امام صادق علیه السلام روایت کرده که « النبوه » که خدا نیکوکاران پاداش بهتر عطا کند.و در کتاب
اللّ الرحمن الرحیم.این نامه اي است بعزیز مصر دادگستر و کسی که
􀀀
فرمود:یعقوب نامه اي بیوسف نوشت باین مضمون: بسم ه
در معامله پیمانۀ کامل دهد،از طرف یعقوب بن اسحاق بن-
ص : 286
1) -صنوبر نام چند نوع درخت است که در لغت نامه ها و فرهنگ ها ذکر شده،و حبه- الخضراء نیز بگفتۀ فرهنگ -1
عمید:درختی است شبیه درخت پسته که آن را پستۀ وحشی هم میگویند میوة آن را بفارسی بنگلک گویند و از آن ترشی
درست کنند.از برگهاي آن نیز رنگ سرخی بدست میآید که در رنگرزي بکار رود،از تنۀ آن سقز میگیرند باین جهت درخت
سقز هم میگویند. بعربی بطم یا حبه الخضراء میگویند و در فارسی بنک هم گفته شده.
2) -مقل نام صمغ درختی است که در سواحل بحر عمان و هندوستان میروید. (فرهنگ عمید) -2
ابراهیم خلیل الرحمن همان ابراهیمی که نمرود آتشی فراهم کرد تا او را بسوزاند و خدا آن آتش را بر او سرد و سلامت
کرد،و از آن نجاتش داد،اي عزیز بدان که ما خاندانی هستیم که پیوسته بلا و گرفتاري از جانب خدا بر ما شتابان بوده تا ما را
در فراخی و سختی بیازماید،و اکنون بیست سال است که مصیبتهاي پی در پی بمن رسیده، نخست آنکه پسري داشتم که
نامش را یوسف گذارده بودم و دلخوشی من از میان فرزندان دیگرم به او بود،و او نور چشم و میوة دلم بود تا اینکه برادران
دیگرش که از طرف مادر با او جدا بودند از من خواستند وي را بهمراه ایشان براي بازي بفرستم، صبحگاهی او را همراهشان
کردم و رفتند،و شامگاه گریه کنان پیش من آمدند و پیراهن او را بخونی دروغی رنگین کرده و اظهار داشتند که گرگ او را
خورده است فقدان او اندوه مرا زیاد کرد و از فراغش گریه ها کردم تا جایی که چشمانم از اندوهش سفید شد،و او برادري
داشت که من باو دلخوش بودم و همدم من بود،و هر گاه یاد یوسف میافتادم او را بسینه میگرفتم و همین سبب میشد قدري از
اندوهم تسکین یابد تا اینکه برادرانش گفتند:تو از ایشان خواسته اي و دستور داده اي او را همراه خود بمصر بیاورند و اگر
نیاورند آذوقه بآنها نخواهی داد،من هم او را فرستادم تا گندم براي ما بیاورند ولی چون بازگشتند او را با خود نیاوردند و
اظهار کردند که وي پیمانۀ مخصوص شاه را سرقت کرده با اینکه ما خاندانی هستیم که دزدي نمی کنیم، و بدین ترتیب او را
نزد خود بازداشت کردي و مرا بفراغش مبتلا ساختی و اندوهم را در دوریش سخت کردي تا آنجا که پشتم از این پیش آمد
خم شد و مصیبتم بزرگ شد اضافه بر مصیبتهاي پی در پی دیگري که بر من رسیده،اکنون بر من منت بگذار و او را آزاد کن
و از زندان نجاتش ده و سهم گندم ما را پاك کن در قیمت آن سخت نگیر و پیمانۀ ما را کامل گردان و در آزادي و فرستادن
خاندان ابراهیم شتاب فرما.
فرزندان یعقوب نامه را آورده و در قصر سلطنتی بدست یوسف دادند و گفتند:
«... ا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ 􀀀 ا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّن 􀀀ی»
تا بآخر آیه-و سپس ادامه داده گفتند:برادرمان ابن یامین را بما باز ده و این هم نامه اي است که پدر ما یعقوب در اینباره
نوشته و از تو
ص : 287
آزادي او را درخواست کرده است و با این ترتیب با آزادي وي بر ما منت بگذار! یوسف نامۀ یعقوب را گرفت و آن را بوسید
و بر دیده نهاد و سپس گریست تا حدّي که پیراهنی که بر تن داشت از اشک چشمش تر شد آن گاه بدانها رو کرده گفت:
« ا فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ وَ أَخِیهِ 􀀀 هَلْ عَلِمْتُمْ م »
هیچ میدانید دربارة یوسف چه کردید و چگونه او را بخواري کشانده از پدر دور کردید و او را در چاه افکنده و خواستید
بقتل برسانید و سپس او را ببهایی اندك فروختید؟و دربارة برادرش چه کردید که او را از یوسف جدا کردید و میان آن دو
جدایی افکندید تا بحدي خوارش کردید که وقتی با شما تکلم میکرد همانند شخص ذلیلی بود که در برابر شخص مقتدر و
نیرومند قرار گیرد؟...ولی نامی از پدر با آن همه مصیبتهایی که بدو رسیده بود بر زبان نیاورد بخاطر تعظیم مقام وي و بجهت
آنکه میدانست این مصیبتها بخاطر علوّ درجه و رفعت مقام و منزلتش در پیشگاه خدا بوي رسیده است.
و ابن انباري گفته:این جمله استفهامی است که منظور از آن بزرگ کردن داستان بوده یعنی هیچ میدانید چه جرم بزرگی را
مرتکب شده و چه عمل زشتی انجام داده اید؟رحم خود را قطع کرده و حق آن را تباه و ضایع کردید...و این مثل آنست که
کسی بدیگري بگوید:هیچ میدانی نافرمانی چه کسی را کرده اي؟ و این آیه مصداق همان گفتاري است که خدا بیوسف
1)-وقتی بیاید که تو آنها را بکارشان آگاه سازي و آنها درك نمی کنند. ) « لا یَشْعُرُونَ 􀀀 ذا وَ هُمْ 􀀀􀀀 لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ ه » : فرمود
« جاهِلُونَ 􀀀 إِذْ أَنْتُمْ »
در وقتی که شما نادان بودید،ابن عباس گفته:یعنی کودك بودید،و حسن گفته:یعنی جوان بودید،یعنی شما اینکار را وقتی
کردید که بنادانی کودکان و در عنفوانی جوانی بودید در آن وقتی که جهالت بر انسان غالب است.و اینکه جهل آنها را بزمان
کودکی و جوانی منسوب داشت و نسبت جهل در همان وقت بآنها نداد براي آن بود که ایشان در آن روز که یوسف این
سخنان را میگفت از
ص : 288
1) -آیۀ 15 همین سوره. -1
کردة خویش توبه کرده و پشیمان بودند،و این جمله را نیز براي آن گفت که راه عذري نشان آنها داده و بهانه اي براي رفتار
گذشته شان بدست آنها بدهد که بوسیلۀ آن از خود دفاع کنند،و این حدّ اعلاي کرم و بزرگواري بود که ضمن اغماض و
و گویند:همین که «؟ آیا تو یوسفی »: گذشت از اذیت و آزارشان راه عذري هم بآنها یاد داد و دنبال همین گفتار بود که گفتند
یوسف بدانها فرمود:هیچ میدانید که با یوسف چه کردید؟ دنبالش تبسمی کرد،برادران که در خلال این ت بسم چشمشان
بدندانهاي زیباي یوسف افتاد که همچون مروارید میدرخشید او را بیوسف تشبیه کرده و گفتند:
« أَ إِنَّکَ لَأَنْتَ یُوسُفُ »
آیا تو یوسفی؟و قول دیگر آن است که تاج سلطنتی را از سر برداشت و برادران او را شناختند.
« الَ أَنَا یُوسُفُ 􀀀ق»
گفت:آري من یوسفم.و اینکه تصریح بنام خود کرد و نگفت:
تا با ذکر نام صریح خود عظمت ظلم و ستمی را که برادران باو کردند یاد آوري کند و مثل آن بود که بگوید:آري « من اویم »
من همان ستمدیده اي هستم که حرمت او را شکستید و قصد کشتنش را داشتید،و با همان اظهار صریح نام خویشتن این
مطالب را هم بآنان گوشزد فرمود و از این رو دنبالش گفت:
« ذا أَخِی 􀀀􀀀 وَ ه »
یعنی این هم برادر مظلوم و ستمدیدة من است که همانند من بوي ستم رسید.
« ا􀀀 اللّ عَلَیْن
􀀀
قَدْ مَنَّ هُ »
که خداوند آن فراق طولانی ما را بوصال مبدّل کرد،و بعضی گفته اند:یعنی خدا با اعطاء هر چیزي که در دنیا و آخرت است
بر ما منت گذارد.
« لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ 􀀀 اللّ
􀀀
إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَ یَصْبِرْ فَإِنَّ هَ »
که براستی هر کس از خدا بترسد و در برابر مصیبتها و همچنین گناهان صبر و تحمل داشته باشد خداوند پاداش او را ضایع و
تباه نسازد.
« ا􀀀 اللّ عَلَیْن
􀀀
تَاللّ لَقَدْ آثَرَكَ هُ
􀀀
الُوا هِ 􀀀ق»
گفتند:بخدا سوگند که خدا تو را به حلم و دانش و عقل و زیبایی و سلطنت بر ما برتري و مزیت داده است.
ص : 289
« خاطِئِینَ 􀀀 کُنّ لَ
ا􀀀 إِن وَ »
و ما نیز در این کارهایی که کردیم جز افرادي خطا کار و گنهکار نبوده ایم. و این جمله دلیل بر آنست که آنها از کردة خود
پشیمان بودند و حاضر بانجام امثال آن اعمال نبودند.
« لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ 􀀀 الَ 􀀀ق»
یوسف گفت:امروز دیگر بر شما ملامت و توبیخی در کارهاي گذشته اي که انجام دادید نیست.
« اللّ لَکُمْ
􀀀
یَغْفِرُ هُ »
خدا گناهانتان را میآمرزد و من از خدا براي شما آمرزش میخواهم.
« الرّ
احِمِینَ 􀀀 وَ هُوَ أَرْحَمُ »
و او مهربانترین مهربانان است نسبت بعفو و گذشت از گناهان گذشتۀ شما،و برخی گفته اند:یعنی خدا در مورد رفتاري که با
« تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ 􀀀 لا» نیز در آیه که فرمود « یوم » من کرد و مرا بسلطنت و پادشاهی رسانید أرحم الراحمین است.و منظور از
بگفتۀ بعضی نه اینکه همان روزي بود که یوسف با آنها سخن میگفت،بلکه منظور زمانی است که همۀ اوقات را فرا
میگیرد،مانند قول شاعر که گفته:
فالیوم یرحمنا من کان یغبطنا
و الیوم نتبع من کانوا لنا تبعاً
یعنی پیوسته(در هر وقت)بما رحم کند کسی که غبطۀ ما را میخورد.و همیشه پیروي کنیم از کسی که پیرو ما باشد.و برخی
کلام جداگانه اي است و یوسف علیه السلام « اللّ لَکُمْ
􀀀
اَلْیَوْمَ یَغْفِرُ هُ » مربوط بکلام قبلی است و « لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ 􀀀» گفته اند:جملۀ
آن را بصورت دعا ایراد فرموده یعنی خدایتان در اینروز بیامرزد.
« ی وَجْهِ أَبِی یَأْتِ بَصِیراً 􀀀 ذا فَأَلْقُوهُ عَل 􀀀􀀀 اِذْهَبُوا بِقَمِیصِی ه »
این پیراهن مرا ببرید و بر روي پدرم بیندازید که بینا گردد.گویند:هنگامی که یوسف خود را به برادران معرفی کرد از پدرش
پرسید و گفت:پس از من چه کرد؟گفتند:چشمانش را از دست داد،این وقت بود که یوسف گفت:پیراهن مرا ببرید...
« وَ أْتُونِی بِأَهْلِکُمْ أَجْمَعِینَ »
و چون پدرم بینا شد با همۀ خاندانتان بنزد من آئید.و این معجزه اي بود از یوسف که جز از راه وحی اطلاع نداشت که چون
پیراهن
ص : 290
را بر روي یعقوب بیندازند بینا میشود.و گویند:یوسف بدانها گفت:پیراهن مرا باید آن کسی براي پدر ببرد که بار اول
برد.یهودا گفت:من بودم که پیراهن را آغشته بخون براي او بردم و بدو گفتم:گرگ یوسف را خورد.یوسف گفت:پس تو
پیراهن را براي او ببر و هم چنان که غمگینش ساختی اکنون خورسندش کن و بدو بگو:که یوسف زنده است.یهودا پیراهن را
گرفت و هم چنان سر و پاي برهنه براه افتاد،و مسافت مصر تا کنعان هشتاد فرسخ بود و آذوقه اي که یهودا همراه داشت هفت
گردة نان بود که پیش از تمام شدن نانها خود را بکنعان و بنزد پدر رسانید.و ما سرگذشت این پیراهن را پیش از این بیان
داشتیم.
اللّ علیه و آله-روایت کرده که وقتی نمرود ابراهیم را در آتش
􀀀
و احدي بسندش از انس بن مالک از رسول خدا-صلی ه
انداخت جبرئیل یک قطعه فرش و پیراهنی از بهشت براي ابراهیم آورد،و پیراهن را در برش کرده و روي فرش او را نشانید و
خود نیز در کنارش نشسته شروع بگفتگوي با او کرد.ابراهیم علیه السلام آن پیراهن را باسحاق پوشانید و اسحاق نیز بیعقوب
پوشانید،و یعقوب هم بیوسف داد،و آن را در ظرفی از نقره بشکل نی قرار داد و بگردن یوسف انداخت،و هنگامی که در چاه
افتاد آن پیراهن بهمان وضع در گردنش بود.و ابن عباس گفته:وقتی در چاه قرار گرفت آن ظرف نقره اي را در آورد و همان
پیراهنی را که در آن بود بیرون آورد...، تا بآخر داستان.
و مجاهد گفته:جبرئیل بیوسف دستور داد که پیراهنت را براي یعقوب بفرست که بوي بهشت در آن پیراهن است و بر هیچ
دردمند و بیماري نیفتد جز آنکه از آن بیماري نجات یافته و بهبودي پیدا کند.
ص : 291
[ [سوره یوسف ( 12 ): آیات 94 تا 98
اشاره
فَلَمّ أَنْ
ا􀀀 لالِکَ اَلْقَدِیمِ ( 95 ) 􀀀 تَاللّ إِنَّکَ لَفِی ضَ
􀀀
الُوا هِ 􀀀 لا أَنْ تُفَنِّدُونِ ( 94 ) ق 􀀀 الَ أَبُوهُمْ إِنِّی لَأَجِ دُ رِیحَ یُوسُفَ لَوْ 􀀀 لَمّ فَ َ ص لَتِ اَلْعِیرُ ق
ا􀀀 و َ
إِنّ
􀀀
ا ا 􀀀 ا ذُنُوبَن 􀀀 انَا اِسْتَغْفِرْ لَن 􀀀 ا أَب 􀀀 الُوا ی 􀀀 لا تَعْلَمُونَ ( 96 ) ق 􀀀 ا 􀀀 اَللّ م
􀀀
الَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ مِنَ هِ 􀀀 ی وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِ یراً ق 􀀀 اهُ عَل 􀀀 جاءَ اَلْبَشِیرُ أَلْق 􀀀
( الَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی إِنَّهُ هُوَ اَلْغَفُورُ اَلرَّحِیمُ ( 98 􀀀 خاطِئِینَ ( 97 ) ق 􀀀 کُنّ
ا􀀀
ترجمه:
و چون کاروان(از مصر)بیرون آمد پدرشان یعقوب گفت:براستی که من بوي یوسف را می شنوم اگر نسبت فساد عقل(یا کج
رأیی)بمن ندهید( 94 )گفتند:بخدا تو در گمراهی(و کج رأیی)دیرین خود هستی( 95 )و چون بشیر(مژده دهنده)آمد پیراهن را
بصورت او افکند بینا گردید و گفت:مگر بشما نگفتم که من(از لطف و کرم)خدا چیزها میدانم که شما
نمیدانید( 96 )گفتند:پدر جان(از خدا)براي گناهان ما آمرزش بخواه که براستی ما خطا کار بوده ایم( 97 )گفت:در آیندة
.( نزدیکی براي شما از پروردگارم آمرزش خواهم خواست که محققاً او آمرزنده و مهربان است( 98
ص : 292
شرح لغات:
فصل:بمعناي قطع است.و بحاکم نیز که فیصل میگویند براي آنست که کارها را فیصله دهد.
بمعناي ضعف رأي است و گویند:اصل این لغت بمعناي فساد آمده.چنانچه « فند » تفنید:سست پنداشتن و تضعیف رأي است.و
نابغه در شعر خود گفته:
الا سلیمان اذ قال الملیک له
( قم فی البریه فاحدوها عن الفند ( 1
تفسیر:
« لَمّ فَصَلَتِ الْعِیرُ
ا􀀀 و »َ
و چون قافله از مصر بیرون آمد و بسوي شام براه افتاد.
« الَ أَبُوهُمْ 􀀀ق»
پدرشان یعقوب بفرزندانش که پیش او بودند گفت:
« إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ »
من بوي یوسف را می شنوم.از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود:یعقوب در فلسطین بوي پیراهن یوسف را از
فاصلۀ مسیر ده شب راه شنید.و ابن عباس گفته:از مسیر هشت شب راه بوي او را استشمام کرد.و حسن گفته:از هشتاد فرسخی
آن را استشمام نمود.و اصم گفته:از مسیر یک ماه.ابن عباس گوید:بادي وزید و بوي پیراهن یوسف را بمشام یعقوب رسانید،و
دنبال آن گفته:
باد صبا از خداي تعالی اجازه گرفت که قبل از رسیدن بشیر و آوردن پیراهن یوسف بوي آن را بمشام یعقوب برساند و
خداوند اجازه اش داد،و از اینرو است که هر غمناکی بباد صبا اندوهش را تخفیف دهد.و شاعران در وصف آن شعرها گفته
اند مانند این شعر:
فان الصبا ریح اذا ما تنسمت
( علی نفس مهموم تجلّت همومها ( 2
ص : 293
1) -شعر مزبور را نابغه در مدح نعمان بن منذر پادشاه حجاز در زمان خود گفته و قبل از آن این شعر است که میگوید: و -1
لا أري فاعلا فی الناس یشبهه و لا احاشی من الاقوام من احد یعنی فاش میگویم و از کسی هم پروا ندارم که در مردم کسی
نظیر او نمی بینم جز سلیمان که خدا بدو فرمود:در روي زمین قیام کن و از فساد جلوگیري کن.
2) -باد صبا بادي است که چون بر جان غمناکی بوزد غمهایش را بر طرف سازد.مترجم گوید:در اشعار شعراي پارسی -2
زبان نیز در توصیف صبا بدین مضمون اشعار زیادي گفته اند
« لا أَنْ تُفَنِّدُونِ 􀀀 لَوْ »
ابن عباس و مجاهد گفته اند:یعنی اگر مرا بسفاهت منسوب نکنید،و ابن اسحاق گفته:یعنی اگر رأیم را ضعیف ندانید،و سعید
بن جبیر و سدي و ضحاك گفته اند:یعنی اگر دروغگویم نخوانید،و همین معنا از ابن عباس نیز نقل شده و حسن و قتاده گفته
اند:یعنی اگر پیرم ننامید،یعنی اگر نگوئید:او پیري است که خرف شده و در اثر کهولت عقلش را از دست داده.
« لالِکَ الْقَدِیمِ 􀀀 تَاللّ إِنَّکَ لَفِی ضَ
􀀀
الُوا هِ 􀀀ق»
یعنی از روي دلسوزي بدو گفتند:تو بهمان افراط سابق خود در محبت یوسف باقی هستی،و همان آرزوهاي بیجا را دربارة او
داري که پس از مرگ زنده شود و پیش تو آید.و این معنا از حسن و قتاده نقل شده، و مقاتل گفته یعنی در همان شقاوت
دنیایی و دیرین خود دربارة یوسف باقی هستی(که با اندوه یوسف روز و شب خود را بگذرانی).
« جاءَ الْبَشِیرُ 􀀀 فَلَمّ أَنْ
ا􀀀 »
و چون بشیر آمد که بگفتۀ ابن عباس همان یهوذا و یا مالک بن ذعر بود.
« ی وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِیراً 􀀀 اهُ عَل 􀀀 أَلْق »
پیراهن یوسف را بر صورت یعقوب انداخت و بینا گردید،و ضحاك گفته:پس از نابینایی بینا شد،و پس از ضعف و ناتوانی
توانا و نیرومند گردید،و پس از پیري جوانی بدو بازگشت،و به بشیر(مژده رسان)گفت:
نمیدانم چه پاداشی بتو بدهم-و سپس درباره اش دعا کرده گفت-:خدا سختیهاي مرگ را بر تو آسان گرداند.
« لا تَعْلَمُونَ 􀀀 ا 􀀀 اللّ م
􀀀
الَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ مِنَ هِ 􀀀ق»
یعقوب بدانها گفت:مگر بشما نگفتم که من میدانم خداوند خواب یوسف را تعبیر میکند و سختیها را بوسیلۀ صبر و بردباري از
پیمبران خود دور گرداند ولی شما اینها را نمیدانستید،و حسن گفته:
(2
(از آن جمله حافظ گوید: از صبا هر دم مشام جان ما خوش میشود آري آري طیب انفاس هواداران خوش است و ناصر خسرو
گوید: برنا کند صبا بفسون اکنون این پیر گشته صورت برنا را
ص : 294
خداي سبحان یعقوب را از زنده بودن یوسف آگاه ساخت ولی جاي او را بوي خبر نداده بود.
« خاطِئِینَ 􀀀 کُنّ
ا􀀀 إِن ّ
􀀀
ا ا 􀀀 ا ذُنُوبَن 􀀀 انَا اسْتَغْفِرْ لَن 􀀀 ا أَب 􀀀 الُوا ی 􀀀ق»
گفتند:اي پدر براي گناهان ما از خدا آمرزش بخواه که ما در آنچه کرده ایم خطا کار بوده ایم.
«... الَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی 􀀀ق»
ابن عباس و طاووس گفته اند:علت اینکه یعقوب در همان حال براي آنها طلب آمرزش نکرد این بود که میخواست در سحر
شب جمعه براي آمرزش آنها دعا کند(و آن وقت را براي استجابت دعاي خود دربارة آنها انتخاب کرد که دعا زودتر باجابت
رسد).و همین معنی از امام صادق علیه السلام نیز روایت شده.و ابن مسعود و دیگران گفته اند:استغفار گناه آنها را بوقت سحر
موکول داشت چون آن وقت باستجابت دعا نزدیکتر است،و در حدیث دیگري نیز از امام صادق علیه السلام همین معنی
روایت شده است.و وهب گفته:بیش از بیست سال در هر شب جمعه براي آنها طلب آمرزش کرد.و بعضی گفته اند:بیست
سال تمام یعقوب بدرگاه خدا می ایستاد و دعا میکرد و آمرزش پسران را از خدا میخواست و فرزندانش نیز پشت سرش بصف
میایستادند و آمین میگفتند تا خدا توبه شان را قبول کرد.و روایت شده که جبرئیل علیه السلام دعاي زیر را تعلیم یعقوب کرد
که براي اینمنظور بخواند:
« یا رجاء المؤمنین لا تخیب رجائی،و یا غوث المؤمنین اغثنی و یا عون المؤمنین اعنی،یا حبیب التوابین تب علیّ و استجب لهم »
(1)
ص : 295
1) -یعنی اي امید مؤمنان امیدم را مبدل بنومیدي مکن،و اي فریاد رس مؤمنان بفریادم برس،واي کمک مؤمنان کمکم -1
ده،و اي دوست دار توبه کنندگان توبه ام را بپذیر و دعاي اینان را مستجاب فرما.
[ [سوره یوسف ( 12 ): آیات 99 تا 102
اشاره
اَللّ آمِنِینَ ( 99 ) وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَی اَلْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَ
􀀀
شاءَ هُ 􀀀 الَ اُدْخُلُوا مِصْ رَ إِنْ 􀀀 ي إِلَیْهِ أَبَوَیْهِ وَ ق 􀀀 ی یُوسُفَ آو 􀀀 فَلَمّ دَخَلُوا عَل
ا 􀀀
جاءَ بِکُمْ مِنَ اَلْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ 􀀀 ا رَبِّی حَ  قا وَ قَدْ أَحْسَنَ بِی إِذْ أَخْرَجَنِی مِنَ اَلسِّجْنِ وَ 􀀀 ايَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَه 􀀀 ذا تَأْوِیلُ رُءْی 􀀀􀀀 ا أَبَتِ ه 􀀀 الَ ی 􀀀ق
شاءُ إِنَّهُ هُوَ اَلْعَلِیمُ اَلْحَکِیمُ ( 100 ) رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ اَلْمُلْکِ وَ عَلَّمْتَنِی مِنْ 􀀀 ما یَ 􀀀 طانُ بَیْنِی وَ بَیْنَ إِخْوَتِی إِنَّ رَبِّی لَطِیفٌ لِ 􀀀 نَزَغَ اَلشَّیْ
اءِ􀀀 ذلِکَ مِنْ أَنْب 􀀀 بِالصّ ( 101 )
الِحِین 􀀀 ا وَ اَلْآخِرَهِ تَوَفَّنِی مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِی 􀀀 اتِ وَ اَلْأَرْضِ أَنْتَ وَلِیِّی فِی اَلدُّنْی 􀀀 ماو 􀀀 اطِرَ اَلسَّ 􀀀 حادِیثِ ف 􀀀 تَأْوِیلِ اَلْأَ
( ا کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَ هُمْ یَمْکُرُونَ ( 102 􀀀 اَلْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ وَ م
ص : 296
ترجمه:
اللّ در امان خواهید
􀀀
و چون بر یوسف در آمدند پدر و مادر خویش را نزد خود جاي داد،و گفت:بمصر در آئید که انشاء ه
بود( 99 )و پدر و مادرش را بر سریر(سلطنت) بالا برد و همگی براي او سجده کنان به رو در افتادند،و(یوسف)گفت:پدر جان
این بود تعبیر خواب پیشین من که خداي من آن را محقق کرد و بمن احسان کرد که از زندان بیرونم آورد و شما را از
بادیه(بدینجا)آورد پس از آنکه شیطان میان من و برادرانم جدایی افکند که براستی پروردگار من هر چه را بخواهد(نسبت به
بندگانش)لطف دارد(و کارهاي آنها را از روي کرم و لطف اداره میکند)و براستی که او دانا و فرزانه است( 100 )پروردگارا
بمن سلطنت بخشیدي و تعبیر خوابها را بمن آموختی، آفرینندة آسمانها و زمینی،و تو در دنیا و آخرت مولاي من هستی مرا
مسلمان بمیران و بشایستگانم قرین فرما( 101 )و این خبرهاي غیب است که آن را بتو وحی میکنیم و تو در وقتی که(فرزندان
.( یعقوب)همدست شده بودند(و براي یوسف) نقشه میکشیدند نزد ایشان نبودي( 102
تفسیر:
« ی یُوسُفَ 􀀀 فَلَمّ دَخَلُوا عَل
ا􀀀 »
یعنی پس از آنکه یعقوب با خاندانش از دیار خود حرکت کرده و بمصر آمدند بر یوسف در آمدند.و در حدیثی که ابن
محبوب بسند خود از امام باقر علیه السلام روایت کرده آن حضرت فرمود:یعقوب به فرزندانش گفت:
همین امروز بار سفر را ببندید و با همۀ خاندان خود حرکت کنید،خاندان وي با یعقوب و خالۀ یوسف که ام یامین بود حرکت
کردند و بخاطر سروري که داشتند راه را بسرعت پیمودند و پس از نه روز بمصر رسیدند،و چون بمصر وارد شدند و بخانۀ
سلطان وارد شدند یوسف پدر خود را در آغوش کشید و گریست،سپس پدرش یعقوب را با خاله اش بر سریر سلطنت نشانید
آن گاه بدرون خانه رفت و سرمه بر چشم کشیده و روغن(و عطریات)بر تن مالید و جامۀ سلطنت پوشیده بنزد آنان آمد،آنها
که یوسف را در آن شکل دیدند براي تعظیم یوسف و شکرانۀ نعمتی که خدا به آنها داده
ص : 297
بود بسجدة شکر افتادند،و یوسف در تمام آن بیست سال(که از پدر دور شده بود) از روغن(و عطریات)استفاده نمیکرد و
سرمه بچشم نکشیده بود و بوي خوشی استعمال نمی نمود تا آن روز که خداوند وسیلۀ دیدار او را با پدر و برادران فراهم
ساخت.
و گویند:یوسف بهمراه(بشیر)دویست مرکب با سایر لوازم سفر بکنعان فرستاد و از آنها خواست همۀ خاندان خود را همراه
خویش بمصر ببرند،و چون یعقوب بنزدیک مصر رسید یوسف با لشگریان خود و مردم مصر باستقبال پدر آمد، یعقوب که آن
منظره را مشاهده کرد بیهودا گفت:این فرعون مصر است؟یهودا گفت:نه،این فرزندت یوسف است.
و کلبی گفته:یوسف و یعقوب در جایی که یک روز راه تا مصر فاصله داشت یکدیگر را دیدار کردند،و چون نزدیک
سلام بر تو اي بر طرف کنندة اندوهها-. -« السلام علیک یا مذهب الاحزان »: یکدیگر رسیدند یعقوب ابتداي بسلام کرده گفت
بسندش از هشام بن سالم از امام صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود:چون یعقوب بمصر آمد یوسف « النبوه » و در کتاب
براي استقبال پدر بیرون آمد و چون پدر را دیدار کرد خواست که براي احترام پدر پیاده شود ولی آن شوکتی را که داشت
مشاهده کرد و پیاده نشد و چون بیعقوب سلام کرد جبرئیل بر وي نازل شده گفت:اي یوسف خداوند جل جلاله
میفرماید:شکوه و جلالی که داشتی مانع شد که باحترام بندة صالح من پیاده شوي!اکنون دستت را باز کن،و چون دستش را
گشود نوري از میان انگشتانش بیرون آمد،یوسف پرسید:جبرئیل این چه بود؟پاسخ داد:بسزاي عملی که با یعقوب کردي و به
احترام او پیاده نشدي هرگز از صلب تو پیغمبري بوجود نخواهد آمد.
« ي إِلَیْهِ أَبَوَیْهِ 􀀀 آو »
پدر و مادرش را نزد خود آورد و پیش خود جاي داد و بیشتر مفسران گفته اند:منظور پدرش یعقوب و خاله اش میباشد که
ماعِیلَ وَ 􀀀 راهِیمَ وَ إِسْ 􀀀 ائِکَ إِبْ 􀀀 هَ آب 􀀀 وَ إِل » : خاله را در اینجا مادر نامیده است چنانچه عمو را پدر نامیده در آنجا که فرمود
ص : 298
« حاقَ 􀀀 إِسْ
(1)
زیرا مادرش در ولادت ابن یامین از دنیا رفت و یعقوب خالۀ او را به ازدواج خویش در آورد،ولی ابن اسحاق و جبائی گفته
اند:مادرش زنده بود و منظور همان پدر و مادر حقیقی یوسف میباشد،و حسن گفته:مادرش راحیل زنده شد تا براي یوسف
سجده کند و خواب یوسف تعبیر کند.
« اللّ آمِنِینَ
􀀀
شاءَ هُ 􀀀 الَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ 􀀀 وَ ق »
اللّ در امان خواهید بود.و علت ذکر این بیان آن بود که پیش از آن
􀀀
و پیش از ورود بمصر بدانها گفت:بمصر در آئید که انشاء ه
از پادشاهان مصري ترس داشتند و بدون اجازه و اذن آنها نمی توانستند بدانجا وارد شوند،وهب گفته:روزي که آنها وارد
مصر شدند جمعاً هفتاد و سه نفر بودند و هنگامی که با موسی از مصر بیرون آمدند بیش از ششهزار و پانصد و هفتاد نفر مرد
در میان آنها بود.
« وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَی الْعَرْشِ »
و پدر و مادرش را بخاطر احترام و بزرگداشتشان بر- سریر سلطنت بالا برد.
« وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً »
و همه بعنوان احترام یوسف برو در افتادند،و در آن زمان رسم این بود که براي احترام بزرگتر سجده میکردند و در شریعت
آنها سجده براي غیر خدا جایز بود ولی براي امت اسلام سجده مخصوص خدا گشت و در مورد احترام بزرگان بجاي سجده
بسلام مأمور شدند که تحیت اهل بهشت است.-و این قولی است که از قتاده و زجاج نقل شده-و کلبی گفته:سجدة آنها خم
شدن بحال رکوع بود چنانچه عجمها در وقت احترام بزرگان خود انجام میدهند،و از ابن عباس نقل شده که گفته است:سجدة
بخدا بر « له » آنها سجدة شکر براي خدا بود چنانچه مردمان صالح خدا در وقت تجدید نعمت،سجدة شکر میکنند و ضمیر در
میگردد یعنی با مشاهدة آن نعمت براي خدا سجدة شکر کردند منتهی در وقت سجده رو به یوسف کردند،چنانچه گفته
یعنی رو بقبله نماز خواند.و همین معنی از امام صادق علیه السلام نیز روایت شده. « صلی للقبله » میشود
ص : 299
. 1) -سورة بقره آیۀ 133 -1
علی بن ابراهیم گفته:محمد بن عیسی براي من حدیث کرد که یحیی بن اکثم از موسی بن محمد بن علی بن موسی مسائلی
پرسید،و موسی بن محمد آن مسائل را بحضرت هادي علیه السلام عرضه کرد و جواب خواست،و از آن جمله این مسئله بود
که پرسید:آیا یعقوب و فرزندانش براي یوسف سجده کردند با اینکه پیغمبر بودند؟ حضرت هادي علیه السلام در پاسخ
فرمود:اما سجدة یعقوب و فرزندانش،براي یوسف نبود بلکه سجدة آنها از روي اطاعت خدا انجام شد و ضمناً احترامی هم
براي یوسف کردند چنانچه(در داستان خلقت آدم علیه السلام)سجدة فرشتگان براي آدم اطاعت پروردگار و احترام آدم علیه
السلام بود،و از اینرو یعقوب و فرزندان او و یوسف همگی براي شکرانۀ این نعمتی که خدا بدانها عطا کرده بود و همگی را
رَبِّ قَدْ » : در کنار هم جمع کرده و گرد آورده بود سجده کردند،و شاهد این معنی آن بود که یوسف در دعاي خود گفت
تا بآخر آیه. «... آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ
« ايَ مِنْ قَبْلُ 􀀀 ذا تَأْوِیلُ رُءْی 􀀀􀀀 ا أَبَتِ ه 􀀀 الَ ی 􀀀 وَ ق »
و یوسف گفت:پدر جان این تعبیر خواب و تصدیق آن رؤیایی بود که پیش از این من دیده بودم.
« ا رَبِّی حَ  قا 􀀀 قَدْ جَعَلَه »
اللّ
􀀀
و پروردگار من آن را در بیداري تحقق بخشید،و حسن گفته:میان خواب یوسف و تعبیر آن هشتاد سال طول کشید،و عبد ه
اللّ بن شداد نقل شده که گفته اند:
􀀀
بن شوذب گفته:هفتاد سال طول کشید،و از سلمان فارسی و عبد ه
فاصلۀ میان آن دو چهل سال بود،و کلبی گفته:بیست و دو سال بود،و ابن اسحاق گفته:هیجده سال فاصله شد.و همین ابن
اسحاق گفته:یوسف از زن عزیز سه فرزند پیدا کرد بنامهاي افرایم و میشا،و رحمه که همسر ایوب گردید.و فاصلۀ میان یوسف
و موسی چهار صد سال بود.
« وَ قَدْ أَحْسَنَ بِی إِذْ أَخْرَجَنِی مِنَ السِّجْنِ »
و پروردگار من بمن احسان فرمود که مرا از زندان بیرون آورد.
« جاءَ بِکُمْ مِنَ الْبَدْوِ 􀀀 وَ »
و شما را از بادیه بدینجا آورد،زیرا آنها در بادیه ساکن بودند و گوسفندان خود را در آنجا می چرانیدند،و در آن چند سال
قحطی و خشکسالی
ص : 300
مواشی و چهار پایانشان هلاك شد،و خدا بدینوسیله که آنها را بنزد یوسف بمصر برد توانگرشان ساخت،و اینکه یوسف علیه
السلام در میان نعمتها تنها بیرون آمدن از زندان را ذکر فرمود و نامی از نجات از چاه بمیان نیاورد براي بزرگواري او بود که
نخواست از رفتار برادران سخن بمیان آورد،و بعضی گفته اند:براي آن بود که موضوع خلاصی از زندان براي یوسف مهمتر
بود و مدت توقف او در زندان طولانی تر و محنتش در آنجا بیشتر بود.
« طانُ بَیْنِی وَ بَیْنَ إِخْوَتِی 􀀀 مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّیْ »
پس از اینکه شیطان میان من و برادرانم افساد کرد و برادري ما را بهم زد،و ابن عباس گفته:یعنی بوسیلۀ حسد و رشگ در کار
ما داخل شد.
« شاءُ 􀀀 ما یَ 􀀀 إِنَّ رَبِّی لَطِیفٌ لِ »
که براستی پروردگار من در تدبیر کار بندگانش بر طبق مشیت خود لطیف است،و مشکل را بر ایشان آسان گرداند،و بلطف
او است که این نعمتها براي ما آماده گشته و فراق ما مبدل بوصال و جدایی ما باجتماع تبدیل شده.
ازهري گوید:لطیف از نامهاي خدا است که معناي آن رفیق و مهربان نسبت ببندگان است.و دیگري گفته:لطیف آن کسی
است که خواستۀ انسان را از روي مهربانی بوي برساند،و قول دیگر آنست که لطیف:یعنی دانا و عالم به جزئیات و ریزه کاري
هاي امور.
« إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ »
و براستی که او داناي بهمۀ چیزها و فرزانه و حکیم در تدبیر هر کاري است.
بسندش از امام صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود: « النبوه » در کتاب
یعقوب بیوسف فرمود:پسر جان!براي من بگو برادران با تو چه کردند؟ یوسف گفت:پدر جان مرا از بیان این داستان معذور
دار،یعقوب او را سوگند داد که برایم بیان کن.یوسف اظهار کرد که برادران مرا گرفته و بر سر چاهم نشاندند آن گاه
گفتند:پیراهنت را بیرون آور،بدانها گفتم:شما را سوگند میدهم به آبروي پدرم یعقوب که پیراهن مرا بیرون نیاورید و عورتم
را آشکار نکنید،در اینوقت یکی
ص : 301
از آنها-فلانی-کارد را بلند کرده گفت:پیراهنت را بیرون آور.سخن یوسف که بدینجا رسید یعقوب علیه السلام فریادي زده و
بیهوش شد،و چون بهوش آمد بیوسف فرمود:دنبالۀ داستان خود را بگو که برادران با تو چه کردند؟ یوسف گفت:تو را
سوگند میدهم بپروردگار ابراهیم و اسماعیل و اسحاق که مرا از بیان آن معذور داري!یعقوب دیگر اصراري نکرده او را رها
کرد.
و در روایت دیگري است که یوسف بپدر گفت:پدر جان!از رفتار برادران با من سؤال نکن و از رفتاري که خدا با من کرد
پرسش نما.
و ابو حمزه گفته:یعقوب علیه السلام صد و چهل و هفت سال عمر کرد،و هنگامی که بمصر نزد یوسف آمد صد و سی سال
داشت،و هفده سال نیز در مصر پیش یوسف ماند،و ابن اسحاق گفته:یعقوب را در تابوتی از چوب ساج(آبنوس)گذارده و
برادر یعقوب-نیز از -« عیصو » بشهر بیت المقدس منتقل کردند.و روز ورود آن تابوت به بیت المقدس مصادف شد با روزي که
دنیا رفته بود و از اینرو هر دو را در یک قبر دفن کردند،و از اینرو است که یهودیان مرده هاي خود را به بیت المقدس می
برند.و یعقوب و عیصو با هم بدنیا آمدند و با همدیگر نیز در یک قبر دفن شدند و عمر هر دوي آنها (در وقت مرگ)صد و
چهل و هفت سال بود.
یوسف پس از اینکه پدرش را در بیت المقدس دفن کرد روي وصیتی که آن بزرگوار بدو کرده بود بمصر بازگشت و پس از
پدر نیز بیست و سه سال دیگر زنده بود و اولین رسول بنی اسرائیل بود،و هنگام مرگ وصیت کرد او را در کنار قبر پدرانش
بخاك بسپارند، و برخی گفته اند:آن حضرت را در مصر دفن کردند تا وقتی که موسی علیه السلام استخوانهاي او را از مصر
برداشته و با خود آورد و در کنار قبر پدرش یعقوب دفن کرد،و گویند:نبوت پس از وي به روبیل رسید،و پس از روبیل به
یهودا منتقل گردید.
بسندش از محمد بن مسلم روایت کرده که گوید:بامام باقر علیه السلام عرض کردم:یعقوب چند سال در « النبوه » و در کتاب
مصر با یوسف زندگی کرد؟فرمود:دو سال.
گفتم:در آن مدت حجت خدا در روي زمین چه کسی بود؟یعقوب یا یوسف؟فرمود:
ص : 302
یعقوب علیه السلام حجت بود،و سلطنت مال یوسف بود،و چون یعقوب از دنیا رفت یوسف او را در تابوتی نهاده بشام آورد و
در بیت المقدس او را دفن کرد و یوسف پس از یعقوب حجت خدا بود.پرسیدم:یوسف نیز رسول و نبی بود؟فرمود:آري،مگر
1)-یوسف پیش از این با حجتها و ) « اتِ􀀀 جاءَکُمْ یُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَیِّن 􀀀 وَ لَقَدْ » : گفتار خداي عز و جل را نشنیده اي که فرموده
دلیلهاي روشن براي شما آمد-.
و بسند خود از امام صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود:هنگامی که یوسف بزندان رفت دوازده ساله بود،هیجده سال نیز
در زندان بود،و پس از بیرون آمدن از زندان هشتاد سال زنده بود که جمعاً یکصد و ده سال میشود،و چون خداي سبحان
نعمتهاي دنیا را بر وي تمام کرد یعنی خاندانش را گرد او جمع کرد،و دیده اش را روشن ساخت،و خوابش را تعبیر فرمود،و
سلطنت و نعمت را بر او فراخ گردانید،بفکر درخواست نعمت ابدي افتاد و دانست که اینها دوام ندارد و باقی نمیماند از اینرو
از خداوند درخواست نعمت همیشگی و فنا ناپذیر کرده و اشتیاق برفتن بهشت پیدا نمود و مرگ خود را آرزو کرد و در
اینباره بدرگاه خداي تعالی دعا کرد،و هیچ پیغمبري قبل از آن حضرت چنین آرزو و درخواستی نکرد چنانچه احدي از
پیغمبران پس از وي نیز چنین تمنّایی نکردند.و بهمین منظور گفت:
« رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ »
پروردگارا مقام نبوت و سلطنت مصر را بمن ارزانی داشتی.
« حادِیثِ 􀀀 وَ عَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ الْأَ »
و تعبیر خواب را نیز بمن تعلیم فرمودي.
« اتِ وَ الْأَرْضِ 􀀀 ماو 􀀀 اطِرَ السَّ 􀀀ف»
خالق آسمانها و زمین و آفریدگار آنها تو هستی که آنها را بدون هیچگونه سابقه اي آفریدي.
« ا وَ الْآخِرَهِ 􀀀 أَنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْی »
یاور و مدبر و نگهبان من تویی که در دنیا و آخرت متکفل اصلاح کار معاش و معاد من هستی.
« تَوَفَّنِی مُسْلِماً »
مرا مسلمان(و در حال تسلیم و رضا)بمیران.ابن عباس گفته:
هیچ پیغمبري تمناي شتاب مرگ خود را نکرد جز یوسف علیه السلام که چون کار
ص : 303
. 1) -سورة غافر آیۀ 34 -1
فرمانروایی و سلطنت او منظم گردید مشتاق دیدار پروردگار خود گشته و آرزوي مرگ خود را کرد،و برخی گفته اند:معناي
این جمله آنست که مرا تا وقت مرگ بر ایمان بخود ثابت قدم فرما و مسلمانم بمیران.
« بِالصّ
الِحِین 􀀀 وَ أَلْحِقْنِی »
و مرا بشایستگان یعنی اهل بهشت از پیمبران و اولیاء و صدیقان ملحق فرما.و برخی گفته اند:چون خداي سبحان او و پدر و
مادر و برادرانش را گرد هم جمع کرد و فراقشان را بوصال مبدل فرمود،یوسف خواست تا با پدران خود در بهشت گرد
یکدیگر جمع شوند و بهمین منظور این دعا را کرد،یعنی مرا در ثواب و درجه هایی که آنها دارند بدیشان ملحق
فرما.گویند:خداي تعالی آن حضرت را در مصر از دنیا برد و او را در تابوتی از سنگ مرمر در میان رود نیل دفن کردند.و
علت این کار نیز آن بود که چون یوسف از دنیا رفت مردم مصر بنزاع برخاسته و هر دسته میخواستند تا جنازة آن حضرت را
در محلۀ خود دفن کنند،و از برکت آن جسد مطهر بهره مند شوند، تا بالآخره مصلحت دیدند که جنازه را در میان رود نیل
دفن کنند تا آب نیل از روي آن بگذرد و بهمۀ شهر برسد و همۀ مردم در اینباره یکسان باشند و برکت آن جنازه بطور مساوي
بهمۀ مردم برسد.و این قبر هم چنان تا زمان موسی علیه السلام در رود نیل بوده تا وقتی که آن حضرت او را از نیل بیرون آورد
و با خود از مصر خارج کرد.
اللّ علیه و آله-را مخاطب ساخته میفرماید:
􀀀
در اینجا خداي سبحان پس از نقل داستان یوسف-دوباره رسول خدا-صلی ه
« اءِ الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ 􀀀 ذلِکَ مِنْ أَنْب 􀀀»
اي محمد آنچه را از داستان یوسف براي تو بیان کردیم از جملۀ خبرهاي غیبی است که آن را بوسیلۀ فرشتگان بتو وحی
میکنیم تا بقوم و مردم خویش آن را خبر دهی و دلیلی بر صدق نبوت و معجزه اي براي راست گویی تو باشد.
« ا کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ 􀀀 وَ م »
و تو اي محمد پیش فرزندان یعقوب نبودي در آن وقتی که تصمیم گرفتند و همدست شدند تا یوسف را در چاه بیندازند.
« وَ هُمْ یَمْکُرُونَ »
و در کار یوسف نقشه طرح میکردند-یا بیوسف حیله زدند- تا او را در چاه انداختند.
ص : 304
[ [سوره یوسف ( 12 ): آیات 103 تا 107
اشاره
الَمِینَ ( 104 ) وَ کَأَیِّنْ مِنْ آیَهٍ فِی 􀀀 إِلاّ ذِکْرٌ لِلْع
􀀀
ا تَسْئَلُهُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ 􀀀 اَلنّ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِینَ ( 103 ) وَ م
اسِ 􀀀 أَکْث ا رَُ 􀀀 وَ م
إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ ( 106 ) أَ فَأَمِنُوا أَنْ تَأْتِیَهُمْ
􀀀
بِاللّ
􀀀
ا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ هِ 􀀀 ا مُعْرِضُونَ ( 105 ) وَ م 􀀀 ا وَ هُمْ عَنْه 􀀀 اتِ وَ اَلْأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْه 􀀀 ماو 􀀀 اَلسَّ
( لا یَشْعُرُونَ ( 107 􀀀 اَلسّ بَغْتَهً وَ هُمْ
اعَهُ 􀀀 تَأْتِی اَللّ أَوْ هَُمُ
􀀀
ذابِ هِ 􀀀 اشِیَهٌ مِنْ عَ 􀀀غ
ترجمه:
و بیشتر مردم مؤمن نخواهند شد اگر چه تو حریص بدان باشی( 103 )و تو در خواست اجري براي پیغمبري خود از آنها نمی
کنی و(این قرآن)جز اندرزي براي جهانیان نیست( 104 )و چه بسا حجتها و آیه هایی در آسمانها و زمین هست که بر آنها
میگذرند ولی از آنها رو گردانند( 105 )و بیشترشان بخدا ایمان نمیآورند مگر آنکه مشرك باشند( 106 )آیا ایمن گشته اند از
.( اینکه عذابی فرا گیرنده بر آنها بیاید یا بطور ناگهانی در حالی که خبر ندارند قیامت بر آنها در آید( 107
شرح لغات:
حرص:طلب چیزي با کوشش در رسیدن بدان.
غاشیه:پوشاننده اي را گویند که با پهن شدن بر چیزي آن را بپوشاند.
ص : 305
بغته:ناگهانی یعنی چیزي بدون انتظار و توقع ناگهانی در رسد.
تفسیر:
چون قبل از این،سخن در اینمطلب بود که اگر مردم در آیه ها و معجزات انبیاء تفکر و دقت کنند حق را شناخته و درك
خواهند کرد.ولی تفکر و اندیشه در آنها نمی کنند،و در اینجا خداي سبحان تذکر میدهد که تقصیر در اینباره از ناحیۀ آنها
است که بجهل خود راضی شدند،و خداي سبحان تقصیري ندارد زیرا او دلیلها و براهین را نصب و تعیین فرمود،و تو نیز اي
پیغمبر تقصیري نداري چون دعوتشان کردي،و از اینرو میفرماید:
« النّ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِینَ
اسِ􀀀 أَکْث ا رَُ 􀀀 وَ م »
و بیشتر مردم تصدیق و باور ندارند،اگر چه تو حریص بر اینکار باشی،و در مورد دعوت ایشان کوشا و در راهنماییشان جدّي و
ساعی باشی،زیرا وقتی مردم نپذیرند حرص و جدیت دعوت کننده-سودي ندارد.
« ا تَسْئَلُهُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ 􀀀 وَ م »
و تو از تبلیغ رسالت و بیان احکام شریعت اجر و مزدي از ایشان نخواسته اي که آن سبب عدم پذیرش آنان شود و مانع ایمان
ایشان گردد،و ضرر و زیانی که از این ناحیه متوجه آنان میگردد سبب کناره گیري و سر سنگینی آنان شود...و بهر صورت
عذري ندارند.
« الَمِینَ 􀀀 إِلاّ ذِکْرٌ لِلْع
􀀀
إِنْ هُوَ »
و این قرآن جز پند و عبرتی نیست که براي تذکر همۀ مردم آمده و تو اي پیغمبر تنها براي بیم دادن و ترساندن این مردم
بالخصوص نیامده اي.
« اتِ وَ الْأَرْضِ 􀀀 ماو 􀀀 وَ کَأَیِّنْ مِنْ آیَهٍ فِی السَّ »
و چه بسا حجتها و دلیلهایی در آسمانها و زمین است که بوحدانیت خداي تعالی گواهی دهد...آیه هاي آسمانی مانند
خورشید و ماه و ستارگان،و آیه هاي زمینی مانند کوه ها و درختان و گیاههاي گوناگون و رنگارنگ و احوال گذشتگان و
آثار امتهاي پیشین...
« ا􀀀 یَمُرُّونَ عَلَیْه »
بر آنها گذر کرده و می بینند و از نزدیک مشاهده مینمایند.
« ا مُعْرِضُونَ 􀀀 وَ هُمْ عَنْه »
ولی از تفکر و اندیشه کردن در آنها و پند گرفتن از آنها
ص : 306
رو گردانند.
« إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ
􀀀
بِاللّ
􀀀
ا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ هِ 􀀀 وَ م »
در معناي آیه چند قول است:
-1 منظور مشرکان قریش بودند که اقرار داشتند خداوند خالق و محیی و ممیت آنها است و با اینحال پرستش بتان میکردند و
آنها را معبود خود میدانستند با اینکه میگفتند:خدا پروردگار و معبود و روزي دهندة ما است،و این بود معناي شرك آنها.
و این وجهی است که از ابن عباس و جبائی نقل شده.
-2 ضحاك گفته:این آیه دربارة مشرکان عرب نازل شده که وقتی از آنها می پرسیدند:خالق آسمانها و زمین کیست؟و چه
خدا-ولی با اینحال شرك می ورزیدند و در وقت -« اللّ
􀀀
ه »: کسی است که باران را از آسمان نازل میکند؟در جواب میگفتند
.(1) « لبیک لا شریک لک الا شریکاً هو لک تملکه و ما ملک »: در حج خود می گفتند « تلبیه » گفتن
-3 حسن گفته:منظور اهل کتاب هستند که بخدا و روز جزا و تورات و انجیل ایمان آورده بودند ولی بواسطۀ انکار قرآن و
اللّ علیه و آله-مشرك گشتند.و این قول و قول دوم از حضرت رضا علیه
􀀀
انکار نبوت پیغمبر اسلام حضرت محمد- صلی ه
السلام از جدش امام صادق علیه السلام نیز روایت شده.
-4 بلخی گفته:منظور منافقان هستند که بظاهر مؤمن بودند ولی در باطن شرك میورزیدند.
هستند که خدا را بمخلوقات تشبیه میکنند که اینان بطور اجمال-و فی « مشبّهه » -5 از ابن عباس نقل شده که گفته است:منظور
الجمله-ایمان آورده ولی در تفصیل و معنی مشرك هستند.
-6 منظور شرك در طاعت است نه شرك در عبادت چون اینان در گناهانی که مرتکب میشوند و خدا آتش دوزخ را در
ارتکاب آنها حتم فرموده از شیطان پیروي و اطاعت میکنند و از اینرو در اطاعت خدا مشرك گشته اند نه در عبادت او که جز
وي
ص : 307
1) -یعنی شریکی نداري جز آن شریکی که خود او و ما یملک او را نیز تو خود مالک هستی. -1
دیگري را پرستش کنند.و این معنایی است که از امام باقر علیه السلام روایت شده.
اگر فلانی » و یا « اگر فلانی نبود من هلاك شده بودم »: و از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود:اینکه کسی میگوید
با گفتن این جمله براي خدا در روزي رساندن و دفع بلا شریک قرار داده است.بآن حضرت « نبود عیال من از بین رفته بود
چگونه « که اگر خدا بوجود فلانی بر من منت نگذارده بود من هلاك شده بودم »: عرض کردند اگر کسی اینگونه بگوید
است؟فرمود:این طرز گفتار عیبی ندارد.
و در روایتی که زراره و محمد بن مسلم و حمران از آن دو بزرگوار علیهما السلام روایت کرده اند فرمودند:منظور شرك در
نعمتها است.و در حدیثی که محمد بن فضیل از امام هشتم علیه السلام روایت کرده فرمود:منظور شرکی است که بحدّ کفر
نرساند.
« اللّ
􀀀
ذابِ هِ 􀀀 اشِیَهٌ مِنْ عَ 􀀀 أَ فَأَمِنُوا أَنْ تَأْتِیَهُمْ غ »
یعنی این کافران ایمن هستند که عذابی از جانب خداي سبحان بر آنها بیاید که همه شان را فرا گیرد و احاطه شان کند،و
مجاهد گفته:منظور عذاب استیصال است،و ضحاك گفته:صاعقه ها و عذابهاي کوبنده است.
« السّ بَغْتَهً
اعَهُ 􀀀 تَأْتِی أَوْ هَُمُ »
یا قیامت بطور ناگهانی و بی خبري آنها بر ایشان در آید.
« لا یَشْعُرُونَ 􀀀 وَ هُمْ »
یعنی خبر از قیام آن نداشته باشند،ابن عباس گفته:هنگامی که مردم در بازارها-و سرگرم تجارت و خرید و فروش-خود هستند
صیحۀ آسمانی بیاید و قیامت بر پا شود.
ص : 308
[ [سوره یوسف ( 12 ): آیات 108 تا 109
اشاره
إِلاّ
􀀀
ا مِنْ قَبْلِکَ 􀀀 ا أَرْسَلْن 􀀀 ا أَنَا مِنَ اَلْمُشْرِکِینَ ( 108 ) وَ م 􀀀 اَللّ وَ م
􀀀
حانَ هِ 􀀀 ی بَصِ یرَهٍ أَنَا وَ مَنِ اِتَّبَعَنِی وَ سُبْ 􀀀 اَللّ عَل
􀀀
ذِهِ سَبِیلِی أَدْعُوا إِلَی هِ 􀀀 قُلْ ه
دارُ اَلْآخِرَهِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ 􀀀 اقِبَهُ اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَ 􀀀 کانَ ع 􀀀 ي أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی اَلْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ 􀀀 جالاً نُوحِی إِلَیْهِمْ مِنْ أَهْلِ اَلْقُر 􀀀 رِ
( لا تَعْقِلُونَ ( 109 􀀀 اِتَّقَوْا أَ فَ
ترجمه:
بگو این راه من است که بسوي خدا دعوت کنم از روي بصیرتی که دارم و هر کس که پیرویم کرده،و خدا منزه است و من از
مشرکان نیستم( 108 ).و پیش از تو نفرستادیم جز مردانی از اهل دهکده ها را که بدانها وحی کردیم،آیا در زمین نمیگردند تا
بنگرند که چسان بوده است سر انجام کسانی که پیش از ایشان بوده اند،و همانا که سراي آخرت براي آنها که تقوي پیشه
.( کرده اند بهتر است چرا تعقل نمی کنند( 109
شرح لغات:
سبیل:طریق و راهی که آماده براي رفتن و سلوك است،و دین اسلام طریقی است که انسان را ببهشت میرساند.
بصیره:آنچه بدان چیزي را بشناسند.
ص : 309
سیر:مرور ممتد در یک جهت.
تفسیر:
اللّ علیه و آله-دستور میدهد که دعوت خود را براي مشرکان بیان دارد.
􀀀
خداي سبحان در این آیات به پیغمبرش-صلی ه
« ذِهِ سَبِیلِی 􀀀 قُلْ ه »
ابن زید گفته:یعنی اي محمد بگو:این است طریقه و راه و روش من.و مقاتل و جبائی گفته اند:یعنی اینکه من بدان دعوت
میکنم طریقه و آئین من است،و تفسیر آن در آیۀ بعدي است که میفرماید:
« ی بَصِیرَهٍ 􀀀 اللّ عَل
􀀀
أَدْعُوا إِلَی هِ »
یعنی بتوحید خدا و عدل و دین او دعوت میکنم از روي یقین و معرفت و دلیل قاطع نه از روي تقلید.
« أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی »
یعنی هم من شما را بدان دعوت میکنم،و هم کسانی که بمن ایمان آورده اند و بقرآن و موعظه تذکر میدهند و از گناهان
جلوگیري و نهی میکنند.
ی بَصِ یرَهٍ أَنَا وَ مَنِ 􀀀 عَل » تمام شده و « اللّ
􀀀
أَدْعُوا إِلَی هِ » و ابن انباري گفته:ممکن است اینگونه بخوانیم و بگوئیم کلام در جمله
جملۀ جداگانه و ابتداي کلام دیگري است (-یعنی بسوي خدا دعوت میکنم-سپس فرمود:من و هر که پیرویم میکند بر « اتَّبَعَنِی
بینایی و بصیرت هستیم).و همین معناي گفتار ابن عباس است که گفته:اصحاب محمد در بهترین طریقه و روش هستند.
« اللّ
􀀀
حانَ هِ 􀀀 وَ سُبْ »
در اینجا جملۀ « اللّ
􀀀
حانَ هِ 􀀀 سُبْ » : و خداي منزه است از آنچه شریک او سازند،یعنی:بگو و خدا منزه است...و برخی گفته اند
معترضه اي است که میان دو جمله آمده.
« ا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ 􀀀 وَ م »
و من از مشرکان نیستم که براي خدا شریک و همسر و فرزند قرار داده اند.و این آیه دلیل است بر فضیلت دعوت(و خواندن
اللّ علیه و آله- روایت شده به اینمطلب کمک
􀀀
مردم) بسوي خدا و توحید و عدل وي،و حدیثی هم که از رسول خدا-صلی ه
میکند که آن حضرت فرمود:
علماء و دانشمندان امانت دارهاي پیمبران خدا هستند نسبت به بندگان او. « العلماء امناء الرسل علی عباده »
ص : 310
اللّ علیه و آله- در همۀ اوقات مردم را بخدا دعوت
􀀀
و مطلب دیگري که از این آیه استفاده میشود آنست که رسول خدا-صلی ه
میکرد،اگر چه شرایع و احکام را در اوقات معینی بیان میفرمود.
سومین مطلبی که از آیه بدست میآید آنست که شخص دعوت کننده باید با اطمینان و بصیرت و دلیل قاطع دست بکار تبلیغ و
دعوت گردد،و تقلید در این راه صحیح نیست.
« ي􀀀 جالًا نُوحِی إِلَیْهِمْ مِنْ أَهْلِ الْقُر 􀀀 إِلاّ رِ
􀀀
ا مِنْ قَبْلِکَ 􀀀 ا أَرْسَلْن 􀀀 وَ م »
در این آیه خداي سبحان بیان فرموده که رسولان را از اهل شهرها انتخاب فرموده و فرستاده است زیرا مردم شهر در عقل و
علم بر اهل بادیه ترجیح و امتیاز دارند و بادیه نشینان از علم و دانش دورند.و حسن گفته هیچگاه خداوند پیغمبري را از اهل
بادیه و جنیان و زنان مبعوث نفرمود،براي آنکه اهل بادیه قساوت و سنگدلی بر ایشان غلبه دارد،و اهل شهرها تیزهوش ترند.
« أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ »
آیا اي محمد این مشرکان که منکر نبوت تو هستند در زمین گردش نمیکنند.
« اقِبَهُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ 􀀀 کانَ ع 􀀀 فَیَنْظُرُوا کَیْفَ »
تا بنگرند چسان بوده سر نوشت امتهاي پیش از ایشان که رسولان خود را تکذیب کردند و چگونه خداوند بعذاب استیصال
آنان را نابود کرد و از آنها پند گیرند و از دچار شدن بعذابی همانند عذاب ایشان بترسند...
« دارُ الْآخِرَهِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا 􀀀 وَ لَ »
یعنی این بود رفتار ما با اهل ایمان و اطاعت در این دنیا که دشمنشان را نابود کرده و از شر آنها نجاتشان دادیم و همانا سراي
اللّ علیه و آله-روایت کرده که
􀀀
آخرت و نعمتهاي آن براي ایشان بهتر از این دنیا است.و ابو سعید خدري از پیغمبر- صلی ه
فرمود:همانا یک وجب از بهشت از همۀ دنیا و آنچه در آن هست بهتر است.
« لا تَعْقِلُونَ 􀀀 أَ فَ »
آیا تعقل نمی کنند و آنچه بر ایشان گفته شد فهم نمی کنند که بدانند.
ص : 311
[ [سوره یوسف ( 12 ): آیات 110 تا 111
اشاره
کانَ 􀀀 ا عَنِ اَلْقَوْمِ اَلْمُجْرِمِینَ ( 110 ) لَقَدْ 􀀀 لا یُرَدُّ بَأْسُن 􀀀 شاءُ وَ 􀀀 ا فَنُجِّیَ مَنْ نَ 􀀀 جاءَهُمْ نَصْ رُن 􀀀 حَتّ إِذَا اِسْتَیْأَسَ اَلرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا
ی􀀀
کِنْ تَصْ دِیقَ اَلَّذِي بَیْنَ یَدَیْهِ وَ تَفْصِ یلَ کُلِّ شَیْءٍ وَ هُديً وَ رَحْمَهً لِقَوْمٍ 􀀀 ي وَ ل 􀀀 کانَ حَ دِیثاً یُفْتَر 􀀀 ا 􀀀 ابِ م 􀀀 فِی قَصَصِ هِمْ عِبْرَهٌ لِأُولِی اَلْأَلْب
( یُؤْمِنُونَ ( 111
ترجمه:
تا وقتی که رسولان مأیوس شدند و یقین کردند که تکذیب شده اند در اینوقت یاري ما بیامدشان و هر که را خواستیم نجات
دهیم و عذاب ما از مردم بدکار بازنگردد ( 110 )براستی که در داستانهاي ایشان عبرتی است براي خردمندان و این سخنی
نیست که بهم بافته باشند بلکه تصدیق کتابهایی است که نزد او است و بیان هر چیزي است،و هدایت و رحمتی است براي
.( مردمانی که ایمان دارند( 111
قرائت
بتخفیف و بصورت مجهول-(بر طبق قرائت معروف)-قرائت کرده اند،و قرائت حضرت علی علیه -« کذبوا » اهل کوفه و ابو جعفر
السلام و زین العابدین و امام باقر و صادق علیهم السلام و زید بن علی و جمع دیگري نیز همین است.و عایشه و حسن و عطا و
بتخفیف و « کذبوا » بتشدید-و بصورت مجهول-قرائت کرده اند.و از ابن- عباس و مجاهد نقل شده که « کذبوا » زهري و قتاده
بصورت معلوم قرائت کرده اند.
ص : 312
به دو نون و تخفیف جیم و سکون یاء خوانده اند. -« فنجی » و عاصم و ابن عامر و یعقوب و سهل
به- رسولان برگردانده یعنی رسولان یقین کردند-یا « ظنوا » بتشدید خوانده ضمیر جمع را در « کذبوا » ابو علی گفته:کسی که
پنداشتند-که مردم تکذیبشان کرده اند.
بتخفیف خوانده او نیز بهمین قسم معنی کرده یعنی یقین کردند-یا پنداشتند-که تصدیقشان نکنند.و هر دو « کذبوا » و کسی که
دسته بآیات دیگري هم که بتشدید و تخفیف در قرآن آمده استشهاد کرده اند.
بمردم بازگردانیم،یعنی مردم گمان-یا یقین-کردند که پیغمبران بآنها دروغ « ظنوا انهم قد کذبوا » و ممکن است ضمیر را در
گفتند که تهدیدشان کردند و گفتند:
چنانچه ایمان نیاورید عذاب بر شما نازل گردد،و این گمان-یا یقین-بدانجهت براي ایشان پیدا شد که دیدند خدا مهلتشان
داده و عذابشان دیر شد.
و اگر کسی بگوید:چگونه ضمیر را بآنها بر میگردانید در صورتی که ذکري از آنها در پیش نشده؟ گوئیم:سیاق کلام دلالت
أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی » : بر آنها میکند،و نظائر آن در قرآن هست،و گذشته از این نام آنها نیز در پیش برده شده در آنجا که فرموده
و اما اگر کسی خیال کند که ضمیر به رسولان بر میگردد،یعنی رسولان گمان کردند که وعدة خدا دروغ «... الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا
شده و دروغ بآنها خبر داده است؟حرف بزرگی زده و هرگز انتساب این سخن به پیغمبران الهی جایز نیست و بلکه به بندگان
صالح خدا نیز(که مقامشان پائین تر از انبیاء الهی است)چنین نسبتی جایز نمی باشد.
و ابی المعلی از سعید بن جبیر نقل کرده که وي در معناي این آیه گفت:یعنی رسولان از ایمان قوم خود مأیوس شدند،و قوم
آنها نیز گمان کردند که پیغمبران در سخنی که بدانها گفتند تکذیب شده اند...در اینوقت نصرت و یاري خدا آمد.
ص : 313
شرح لغات:
است یعنی مأیوس شدند. « یئس » استیأس بمعناي
نیز از همین باب است. « لا بأس علیک » نیز که بمعناي فقر است از همین معنی گرفته شده چنانچه « بؤس » بأس:شدت و سختی.و
قصص:خبرهاي پی در پی از گذشتگان.
عبره:به دلیل و راهنمایی گویند که انسان را بمطلوب برساند.
تفسیر:
اللّ علیه و آله-حال رسولان گذشته را با امتهاشان بیان فرموده
􀀀
خداي سبحان در این آیات براي دلداري پیغمبر اسلام-صلی ه
چنین گوید:
« حَتّ إِذَا اسْتَیْأَسَ الرُّسُلُ
ی􀀀 »
یعنی اي محمد ما عذاب را از امتهاي گذشته که پیغمبران ما را تکذیب میکردند بتأخیر انداختیم چنانچه از امت تو بتأخیر
انداختیم تا وقتی که رسولان از ایمان آوردن مردم مأیوس شدند و خدا بآنها خبر داد که آنها دیگر ایمان نمیآورند.
« وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا »
بتشدید بخوانیم-و روي قرائت مشهور(بتخفیف کذبوا)معناي آیه « کذبوا » رسولان یقین کردند-و این معنی روي آن است که
این میشود که مردم گمان کردند که رسولان بآنها دروغ گفته اند که خبر از یاري مؤمنان و نابودي دشمنانشان داده بودند،و
را بهمان رسولان برگردانیم یعنی رسولان یقین کردند مردمی که بآنها وعده دادند « ظنوا » ممکن است روي همین قرائت ضمیر
ما بشما ایمان میآوریم بوعدة خود وفا نمی کنند،و یا در اظهار ایمان خود دروغ میگویند.
و نقل شده که ضحاك و سعید بن جبیر در مجلسی بهم رسیدند و در آن مجلس از سعید بن جبیر پرسیدند:این آیه را چگونه
بتخفیف خواند و چنین معنی کرد که:مردم گمان کردند که رسولان بآنها « کذبوا » ( قرائت میکنی؟وي(بر طبق قرائت مشهور
ص : 314
دروغ گفته اند...ضحاك که این معنی و قرائت را شنید گفت:چنین چیزي تا بامروز ندیده بودم و اگر براي فهم این مطلب
بیمن رهسپار میشدم اندك بود.
« ا􀀀 جاءَهُمْ نَصْرُن 􀀀»
یعنی در اینوقت که از آمدن عذاب بر کفار مأیوس شدند یاري ما بر ایشان آمد.
« شاءُ 􀀀 فَنُجِّیَ مَنْ نَ »
و ما هر که را بخواهیم-یعنی همان مردمان با ایمان را-از عذاب نجات دهیم.
« ا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِینَ 􀀀 لا یُرَدُّ بَأْسُن 􀀀 وَ »
و عذاب ما از مردمان مجرم یعنی مشرکان بر نگردد.
« کانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَهٌ 􀀀 لَقَدْ »
یعنی در داستانهاي یوسف و برادرانش عبرت و پند و بینایی است،زیرا چنانچه دیدیم وي پس از افتادن در چاه و بردگی و
رفتن بزندان فرمانروا و پادشاه گردید و ببرادران و خاندان خود رسید،و برخی گفته اند:یعنی بیان این داستان با این الفاظ
فصیح و معناي زیبا از پیغمبري که کتاب نخوانده و داستانی نشنیده عبرت و پندي است و بزرگترین دلیل بر صحت نبوت و
صدق گفتار او است.
« ي􀀀 کانَ حَدِیثاً یُفْتَر 􀀀 ا 􀀀م»
و آنچه محمد بیان کرده یا بر وي نازل گردیده سخنی نیست که بدروغ بهم بافته و از پیش خود ساخته باشد.
« کِنْ تَصْدِیقَ الَّذِي بَیْنَ یَدَیْهِ 􀀀 وَ ل »
بلکه تصدیق کتابهایی است که از پیش آمده و در دست مردم است،زیرا وي بر طبق همان بشارتهایی که در کتابهاي گذشته
است بسوي مردم آمده-و این معنی از حسن و قتاده نقل شده-.
« وَ تَفْصِیلَ کُلِّ شَیْءٍ »
و بیان هر چه از حلال و حرام و احکام دیگر اسلام که مورد نیاز است در این کتاب موجود است.
« وَ هُديً وَ رَحْمَهً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ »
یعنی دلالت و راهنمایی و رحمت و نعمتی است که مردمان با ایمان از نظر علم و عمل از آن منتفع و بهره مند گردند.و اینکه
مردمان با ایمان را به این معنی اختصاص داد براي آنست که تنها ایشان هستند که از آن
ص : 315
باللّ التوفیق و العصمه و هو حسبنا و نعم الوکیل.
􀀀
منتفع گردند و دیگران سود و بهره اي از آن نبرند.و ه
51 در /12/ پایان ترجمه این جزء مجمع البیان از اول سورة توبه تا بدینجا در روز بیست و پنجم محرم الحرام 1393 برابر با 10
قریۀ امام زاده قاسم شمیران پایان یافت.
للّ اولا و آخراً.
􀀀
و الحمد ه
سید هاشم رسولی محلاتی
ص : 316
« مجمع البیان » فهرست


« مجمع البیان » فهرست جلد دوازدهم ترجمۀ تفسیر




4 و ترجمۀ آن 5 شرح لغات و تفسیر آیات فوق 6 آیۀ 5 و - سورة هود عنوان صفحه شمارة آیات و فضیلت این سوره 3 آیۀ 1
11 و ترجمه و شرح لغات آن 15 - 8 و ترجمۀ آن 11 تفسیر آیات فوق 12 آیۀ 9 - ترجمه و شرح لغات و شأن نزول 9 آیۀ 6
16 و ترجمه و شرح - 14 و ترجمۀ آن 18 شرح لغات و شأن نزول و تفسیر آیات فوق 19 آیۀ 15 - تفسیر آیات فوق 16 آیۀ 12
27 ترجمه و شرح لغات و تفسیر این آیات 28 ارتباط آیات با آیات 22- لغات و تفسیر 24 وجه ارتباط این آیات 26 آیۀ 17
31 و ترجمۀ - 28 و ترجمۀ آن 37 شرح لغات و تفسیر آیات فوق 38 آیۀ 29 - 24 و ترجمه و تفسیر 35 آیۀ 25 - قبلی 34 آیۀ 23
- 35 و ترجمۀ آن 46 شرح لغات و تفسیر آیات فوق 47 آیۀ 36 - آن 42 عنوان صفحه شرح لغات و تفسیر این آیات 43 آیۀ 32
43 و ترجمۀ آن 56 قرائت و شرح لغات - 39 و ترجمۀ آن 51 شرح لغات و تفسیر این آیات 52 داستان نوح و کشتی 54 آیۀ 40
49 و - و تفسیر آیات فوق 57 آیۀ 44 و ترجمه و شرح لغات و تفسیر آن 62 وجوه فصاحتی که در این آیه است 65 آیۀ 45
68- 76 آیۀ 61 - 73 داستان قوم هود 80 - 60 و ترجمه و شرح لغات و تفسیر آن 75 - 66 آیۀ 50 - ترجمه و قرائت و تفسیر آن 67
88 تفسیر این آیات و داستان - 76 و ترجمه و شرح لغات 89 - و ترجمۀ آن 82 تفسیر این آیات و داستان قوم ثمود 83 آیۀ 69
97 تفسیر این آیات و داستان قوم لوط 99 - ابراهیم و ساره 90 آیۀ 77 و ترجمه و شرح لغات 98
ص : 317