گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد اول
.فصل اول وضع سياسي و اجتماعي ايران از غلبه عرب تا قيام يعقوب ليث صفار




وضع عمومي ايران مقارن ظهور اسلام‌

ظهور اسلام و بعثت پيغامبر اكرم (در حدود سال 611 ميلادي) و هجرت آن حضرت از مكه بمدينه (622 ميلادي) مصادف بوده است با دوران پادشاهي خسرو دوم اپرويژ (590- 627 م) و جنگهاي وي با هرقل امپراطور معروف روم.
در اين ايام دو دولت نيرومند بيزانس (بيزنطه) و ساساني بر قسمت اعظم دنياي متمدن آن عهد حكمروايي داشته و از ديرباز براي تسلّط بر عالم با يكديگر در جنگ بوده‌اند. جنگ‌هاي ممتدي كه از عهد سلطنت خسرو اول انوشروان ميان روميان و ايرانيان آغاز شد، و جز در فواصل كوتاهي از حدود سال 539 تا آغاز سلطنت قباد دوم بسر خسرو اپرويژ يعني سال 628 ميلادي امتداد داشت، هردو دولت بزرگ دنياي آنروز را خسته و فرسوده كرد. قتل عامها، نهب‌ها و غارتهاي بلاد رومي و ايراني و مخارج هنگفتي كه از اين طريق بر دو دولت مذكور تحميل ميشد و تلفات سپاهيان و نظاير اين امور نيروي جنگي هردو طرف را بنهايت خستگي افگند و بضعفي عظيم دچار كرد. براي آنكه اوضاع ايرانرا از حيث نيروي جنگي و آشفتگي دربار بخوبي بدانيم بهتر آنست كه از زمان سلطنت خسرو اپرويژ تا آغاز حمله عرب را باختصار مورد مطالعه قرار دهيم.
هنگامي كه خسرو اپرويژ بر تخت شاهنشاهي ساساني جلوس كرد ايران دچار
ص: 4
اغتشاش و طغيان بهرام چوبين سردار معروف هرمز پدر خسرو بود. خسرو با التجا به موريس «1» امپراطور روم توانست سلطنت از دست رفته را دوباره بچنگ آرد و صلحي را با دولت روم پي افگند كه تا سال 603 بطول انجاميد. از اين سال ببهانه قتل موريس جنگهايي ميان ايران و روم درگرفت كه بيست و چهار سال يعني تا سال 628 ميلادي بطول كشيد. در اين جنگها نخست فتح با سپاهيان خسرو بود و تا سال 622 لشكريان ايراني از يك جانب بسرداري «شاهين» تا كالسدون «2» در قرب قسطنطنيه و از جانب ديگر بفرماندهي «شهربراز» تا اسكندريه پيش رفته و وسعت شاهنشاهي ايرانرا در مغرب بحدود عهد هخامنشي نزديك كرده بودند. ليكن از اين سال هرقل امپراطور روم شرقي شروع بحملات متقابل خود كرد و در تمام آنها فاتح شد چندانكه جنگ را بداخله ايران كشانيد و تا «نينوا» پيش آمد و تيسفون را نيز مورد تهديد قرار داد و با آنكه سپاهيان خسرو در اين جنگ ايستادگي شديد كرده بودند، خسرو بر اثر استيلاء بيم و هراس بيهوده از برابر سپاهيان هرقل گريخت و اگر مقاومت ايرانيان نمي‌بود تيسفون نيز بدست روميان ميافتاد و ليكن اين مقاومت هرقل را بر آن داشت كه از محاصره تيسفون منصرف شود و بآذربايجان بتازد. در اين وقت خسرو كه بر اثر فرار از برابر سپاهيان روم و كشتن عده‌يي از سرداران و قصد جان شهربراز منفور درباريان شده بود دستگير (627 ميلادي) و مقتول (628 ميلادي) گشت و پسرش قباد دوم معروف به «شيرويه» بجاي او نشست.
با توجه بحوادث عهد خسرو اپرويژ معلوم ميشود كه جنگهاي بيست و چهار ساله وي با روميان نه‌تنها براي شاهنشاهي ساساني نتيجه‌يي نداشت بلكه آنرا دچار ضعف و انحطاط عظيم نمود.
تجمّلات درباري در عهد خسرو اپرويژ از حد گذشت چنانكه جلال و شكوه بارگاه او نه سابقه‌يي داشت و نه بعد از آن نظيري در ايران پيدا كرد. عده زنان و كنيزكان و خوانندگان و نوازندگان حرمسراي او چنانكه نوشته‌اند بچند هزار تن بالغ ميشد.
با چنين حرمسراي بزرگ و مخارج هنگفت ديگر دربار و هزينه لشكركشي‌هاي
______________________________
(1)-Maurice
(2)-Calcedon
ص: 5
متمادي، خسرو اپرويژ هنگام حبس خود مدعي بود كه موجودي خزانه ايرانرا چهار برابر كرده است و اين امر از ظلم و تحميل او بر مردم ايران حكايت روشني ميكند.
باين‌ترتيب ميتوان گفت كه خسرو اپرويژ چه از حيث ايجاد محيط فاسد در دربار ساساني و چه از جهت خودسري و ظلم و استبداد رأي و چه از باب جنگهاي ممتد بيحاصل خود دولت ايرانرا بنهايت ضعيف كرد و بجانب انحطاط برد و حقا و واقعا بايد او را يكي از مسببين انحطاط و انقراض ايران عهد ساساني دانست.
پسر خسرو يعني قباد دوم معروف به «شيرويه» با آنكه در آغاز كار با هرقل از در صلح درآمد و ببرخي اصلاحات داخلي نيز همّت گماشت، بزودي تغيير روش داد و همه برادران خود را كشت و جانشين هفت‌ساله وي اردشير نيز گرفتار طغيان يكي از سرداران بنام شهربراز شد و از ميان رفت و شهربراز هم پس از دو ماه سلطنت بدست سپاهيان خود بقتل آمد و در همين اثناء طوايف خزر بر ارمنستان تسلّط يافتند. بعد از قتل شهربراز هرج‌ومرج عجيبي در دربار ساساني و سراسر شاهنشاهي ايران رخ داد و چند تن از زنان و مردان خاندان ساساني پشت سر هم بسلطنت رسيدند و هريك مدتي كوتاه پادشاهي كردند. عده اينان را بعض مورخان تا يازده تن ذكر كرده‌اند «1» و باين حساب از سال 628 ميلادي، تاريخ قتل خسرو اپرويژ، تا سال جلوس يزدگرد سوم (632 ميلادي) يعني در مدت پنج سال دوازده تن بر كشور ايران حكومت كردند و تاريخ سلطنت آنان جز اغتشاش و ناامني چيزي نبود و چون يزدگرد سوم بسلطنت رسيد بر كشوري آشفته كه ايجاد آرامش داخلي و رفع مشكلات سياسي و اصلاح وضع درباري و اداري آن محتاج چندين سال كوشش و زحمت بود، حكومت يافت ولي نه‌تنها يزدگرد همچون ديگر شاهزادگان اخير ساساني لياقت چنين كار بزرگي نداشت بلكه شروع حملات مسلمين بسر حدات ايران و وقوع جنگهاي بزرگ هرگونه فرصتي را از وي و همه ايرانيان براي اعاده قدرت از دست رفته سلب كرد.
وضع اجتماعي ايران نيز در اين ايام بهيچ روي بهتر از وضع سياست و دربار
______________________________
(1)- بدين‌شرح: قباد دوم- اردشير سوم- خسرو سوم- جوانشير- پوراندخت- گشنسب‌بنده- آزرميدخت- هرمز پنجم- خسرو چهارم- فيروز دوم- خسرو پنجم.
ص: 6
نبود. حكومت طبقاتي كه از ديرباز در ايران وجود داشته و در دوره ساسانيان بشديدترين وجهي درآمده بود، مايه افتراق طبقات اشراف و روحانيان از طبقه سوم يعني پيشه‌وران و زارعين شده بود. تحميلات دربار و اشراف بر مردم خاصه در اواخر عهد ساساني بدرجه‌يي رسيده بود كه تحمل‌ناپذير مينمود. تمامي مقامات منحصر بطبقات اشراف و روحانيان و آزادان و دهقانان و نظاير اين طبقات عاليه بود و باقي جز پرداخت ماليات و شركت در جنگها وظيفه ديگري نداشتند. نفوذ طبقات اشرافي و روحاني نه‌تنها در ميان طبقه سوم محسوس بود بلكه آنان در وضع دربار نيز بينهايت مؤثر بودند و علي الخصوص بعد از خسرو اپرويژ ميتوان يكي از علل وضع آشفته دولت ساساني را بيش از هرچيز دخالتها و تصرّفات سوء اين دو طبقه دانست. تحصيل دانش تقريبا منحصر بخاندانهاي اشرافي و روحانيان و دهقانان بود و ديگران كه از اين نعمت استفاده‌يي نميتوانستند كرد ناگزير بتحصيل آن نيز رغبتي نداشتند. مشاغل و مناصب موروث بود و كسي حق نداشت از طبقات پست بطبقات عالي راه جويد.
اشكال بزرگتري كه در اواخر عهد ساساني نبايد از ذكر آن غافل بود تشتّت و اختلاف آراء ديني است. در عهد ساساني دين رسمي و عمومي ملت آيين زرتشتي بود.
اين آيين از طرف دربار بشدّت حمايت ميشد و بهمين سبب نيز روحانيان زرتشتي خاصه موبدان موبد در دربار نفوذي فراوان داشتند. نفوذ روحانيان در امور كشور بحدي بود كه اگر پادشاهي را مانند قباد مخالف آيين زرتشتي و يا نفوذ خويش ميشمردند با وي از در خلاف در ميآمدند و مانعي بزرگ بر سر راه فرمانروايي و اقتدار او ميشدند و حتي در اينگونه موارد عزل شاهنشاه نيز براي آنان دشوار نبود. با اينحال و با همه نفوذي كه موبدان و هيربدان در كشور داشتند، شايد بر اثر تحميلات و رفتارهاي نابهنجار آنان و يا در نتيجه قدمت آيين زرتشتي بتدريج اختلاف كلمه در ميان پيروان آن كيش بروز كرد و روزبروز شدت يافت. اختلاف كلمه ايرانيان در آيين زرتشتي علي الخصوص از آن ايام آغاز شد كه آيين مسيحي در ايران راه جست. نفوذ كيش ترسايي بشاهنشاهي ساساني نخست از شهر رها و نصيبين آغاز شد و از عهد سلطنت فيروز ببعد بر اثر آنكه زعماي مدرسه ايرانيان كه دررها داير بود عقايد نسطوريوس را پذيرفته و در نتيجه
ص: 7
اخراج از رها و قلمرو حكومت روميان به نصيبين پناهنده شدند، اين مذهب در ايران قوت يافت و حتي گاه از طرف شاهنشاهان ساساني علي‌رغم روميان تقويت شد و كليساهاي نسطوريان در بسياري از نقاط ايران و برخي از بلاد ماوراء النهر داير گرديد و بازماندگان اين عيسويان در عهد اسلامي تا حدود قرن پنجم در بسياري از بلاد ايران بوفور بسر ميبردند.
آيين خارجي ديگري نيز كه در ايران عهد ساساني نفوذ داشت دين بودا بود كه پيروان آن در نواحي شرقي شاهنشاهي ساساني پراگنده بودند و مهمترين بتكده آنان نوبهار بلخ بوده است كه رؤساي آن لقب برمك داشتند و خاندان برمكي اصلا رياست همين بتكده را داشته‌اند. ظهور اديان و مذاهب داخلي ديگري مانند دين ماني (در آغاز سلطنت شاپور) و دين مزدك (در عهد قباد) و مذاهب زرواني و گيومرثي نيز مايه تشتت تازه‌يي در ميان ايرانيان آن عصر گرديده بود.
با توجه باين مقدمات ملاحظه ميشود كه جامعه ايراني مقارن حمله عرب وضع آشفته‌يي داشت و آثار بي‌نظمي در امور سياسي و درباري و نظامي و ديني و اجتماعي آشكار شده و دولت ساساني را مستعدّ شكست كرده و شاهنشاهي بزرگ ايران را بكنار پرتگاه انقراض كشانيده بود.

حمله تازيان‌

در چنين حال و با مواجهه با چنين شرايطي حمله عرب بايران آغاز شد. ملت عرب چنانكه ميدانيم در ايام پيش از اسلام از قبايل پراگنده‌يي تشكيل ميشد كه هيچگاه با يكديگر اتحادي نداشتند و بيشتر ايام حيات آنان بزد و خورد با يكديگر ميگذشت. در ميان اين قبايل پراگنده مراكزي مانند قلمرو حكومت ملوك حمير در يمن و آل غسّان در جانب شام و مناذره در حيره وجود داشت و ميانه قلمرو اين حكومتها نيز قبايلي بسر ميبردند كه مهمتر از همه آنها قبيله قريش در حجاز بود.
از ميان اين قبيله در اواسط قرن پنجم ميلادي مردي زيرك بنام قصي بن كلاب بن مره مقام سدانت (پرده‌داري) كعبه را كه بزرگترين بتكده و معبد عمومي عرب بود بدست آورد و از اين پس سدانت كعبه و في الواقع حكومت مكه بچنگ قريش افتاد و منزلت آن قوم در ميان تمام قبايل عرب بنهايت رسيد چنانكه بر قبايل عرب را رياست يافت.
در ميان عرب پيش از اسلام سه دين عمده شهرت داشت كه عبارت بود از دين صابئي
ص: 8
و يهودي و نصراني. علاوه بر آن بيشتر قبايل رب النوعها و اصنامي را ميپرستيدند كه نام برخي از آنها مانند لات و منات و عزي شهرت بسيار داشت. اين بتها در كعبه يعني معبد معروف مكه گرد آمده بود. بر اثر نفوذ ايرانيان در يمن و حيره بعضي از رسوم و عقايد ديني آنان نيز ميان برخي از تازيان نزديك بمراكز مذكور نفوذ يافته بود.
پيغمبر اسلام در چنين محيطي بسال 611 ميلادي در چهل سالگي شروع بدعوت مردم بدين حنيف اسلام كرد و اهالي پراگنده و متشتّت عربستان را بترك اديان مختلف و توجه بوحدت كلمه و اتفاق و برادري و برابري خواند و ديرگاهي با تعصب قريش، كه خود از آن قبيله بود، مبارزه كرد و اگرچه اندك‌اندك در مكه پيرواني مي‌يافت، سرانجام مجبور شد با ياران خود به «يثرب» روي آورد و در آن محل كه بعد از آن مدينة النبي (مدينه) خوانده شد مستقر گردد (622 ميلادي- نخستين سال هجري). از اين پس دين اسلام بسرعت در شبه جزيره عربستان رواج يافت چنانكه در سال يازدهم از هجرت كه سال رحلت حضرت رسول است اجراي نقشه نشر آيين اسلام در خارج از عربستان آغاز شده بود.
بعد از رحلت حضرت رسول اگرچه اختلافات داخلي شديدي در عربستان شروع شد ولي بسرعت از ميان رفت و حكومت اسلامي قدرت بسيار يافت چنانكه توانست نقشه‌يي را كه از اواخر حيات حضرت رسول براي تسخير نواحي غير عربي آغاز شده بود اجرا كند و دسته‌يي از مجاهدان را بجانب ممالك روم و ايران گسيل دارد.
چنانكه پيش از اين گفتيم دو امپراطوري روم شرقي و ايران در اين ايام بر اثر جنگهاي طولاني و مشكلات داخلي دچار ضعف شديد گرديده و عوامل انحطاط و شكست و انقراض آنها از هرحيث فراهم شده بود اما بالعكس عرب را عواملي چند در اين حملات و فتوح ياوري ميكرد كه مهمترين آنها عبارتند از: وحدت كلمه، تنگي معيشت، تعاليم اسلامي، عادت بسختي و تحمّل شدائد و مشقات، انضباط و روحيه قوي، سرعت عمل در طي صحراها و راهها، مهارت در سواري، داشتن رجال قوي و نيرومندي كه زيردست يكي از بزرگترين مردان جهان تربيت يافته بودند و نظاير اين امور.
اين اسباب و علل وقتي باهم گرد آمد فتح مسلمين را در جنگهاي مختلف
ص: 9
و پيشرفتهاي آنانرا در مدتي قليل ميسر ساخت چنانكه در ده سال و اندي از خلافت عمر توانستند شام و فلسطين و مصر و عراق و قسمتي از ايران را فتح كنند و اين فتوحات آنان در عهد خلافت عثمان و در دوره بني اميه نيز همچنان ادامه يافت.
نكته‌يي كه ذكر آنرا لازم ميدانيم آنست كه نفوذ عرب و مسلمانان بيشتر در ميان طبقه سوم يعني طبقه ناراضي ايرانيان بوده است والا طبقات عاليه ايراني و روحانيان و آزادان و دهقانان و گروهي بزرگ از كساني كه در حفظ آيين زرتشتي تعصب ميورزيدند بدين پيشرفت‌ها بديده بغض و ناخشنودي مي‌نگريستند و همين گروه و بقايا و تبليغات آنانست كه دگرباره اسباب استقلال ملّت ايران و شكست معنوي قوم عرب را يك قرن بعد ميسّر ساخت.
پيشرفت مسلمين در ممالك روم شرقي پيش از رسيدن بقسطنطنيه متوقف ماند ليكن در ايران با جنگهاي بزرگ قادسيه (سال 14 هجري) بسرداري سعد بن ابي وقاص و رستم فرخزاد و جلولاء (سال 16 هجري) بسرداري هاشم بن عتبه و قعقاع بن عمرو و جنگ نهاوند معروف بفتح الفتوح (در سال 21 هجري) بسرداري نعمان و فيروزان و چندين جنگ كوچك ديگر براي فتح بلاد و نواحي مختلف ايران، كاخ عظيم شاهنشاهي ساساني فروريخت و ملت ايران از سيادت ببندگي و اسارت افتاد.
البته بعد از جنگ نهاوند در غالب شهرها و ولايات و قلاع ايراني مقاومتهاي كوتاه يا طولاني صورت گرفت و سپاه عرب بدان آساني كه تصوّر ميرود بفتح همه ايران موفق نشد و فتح تمامي اين كشور تا آنسوي جيحون تا اواسط عهد خلافت بني اميه بطول انجاميد و در برخي از نواحي مانند طبرستان و ديلمان و گيلان و دماوند و بعضي از مواضع ماوراء النهر نيز ايرانيان تا قسمتي از دوره خلافت بني العباس مقاومت شديد كردند، ليكن هيچيك از اين مقاومتهاي منفرد هنگامي كه مركز شاهنشاهي ايران سقوط كرده و دولت از ميان رفته بود، سودي نداشت و يكي پس از ديگري از ميان ميرفت.
در طي همه جنگهايي كه قواي محلي ايران با سپاهيان عرب مي‌كردند يزدگرد شهريار از شهري بشهري و از ولايتي بولايتي ميگريخت. وي از مداين بري و از آنجا باصفهان و از آنجا بكرمان و بلخ گريخت و از فغفور چين و خاقان ترك مدد خواست اما
ص: 10
آنان او را ياري نكردند و او بسال 31 هجري (652 ميلادي) بعهد خلافت عثمان در مرو بدست آسياباني كشته شد و حال آنكه اگر زنده ميماند ممكن بود از سستي كار خلافت در اواخر عهد عثمان طرفي بربندد.
بعد از قتل يزدگرد پسر او فيروز سوم خود را شاهنشاه ايران خواند و چندي در حال مبارزه با مهاجمان عرب بود ليكن كاري از پيش نبرد و بچين گريخت و بعد ازين نيز تا حدود سال 732 ميلادي (114 هجري) از اعقاب يزدگرد سوم بنام پادشاهان ايران در تواريخ چين ياد شده است كه نزد فغفوران چين بعنوان پناهنده بسر ميبردند «1».

از فتح الفتوح تا قيام ابو مسلم (21- 129 هجري)

عمر خليفه اسلام در سال 23 از هجرت بدست غلامي مكنّي بابو لؤلؤة كشته شد و پس از وي عثمان تا سال 35 هجري (656 ميلادي) خلافت مسلمين را داشت. همينكه خبر قتل عمر در ايران شايع شد در غالب نواحي ايران طغيان و شورش آغاز گرديد ولي چون سرداران كافي و لايقي از ايرانيان در ميان نبودند كار اين شورشها و طغيانها بجايي نرسيد و تمامي نقاطي كه موقتا از دست مسلمين بيرون رفته بود دوباره بدست آنان افتاد و عامل بصره يعني ابن عامر از جانب خليفه مأموريت يافت كه كار فتح ايران را تعقيب كند و او بفارس و قهستان و خراسان حمله كرد و تمامي آن نواحي را بآساني گشود و در همين اثناء خبر قتل يزدگرد شايع گشت و ابن عامر فتوح خود را دنبال كرد و تا جيحون رسيد و سپس سرداران او بكابل روي نهادند و از آنراه بسيستان و كرمان تاختند و آن نواحي را مسخر كردند.
با قتل عثمان در سال 35 هجري و خلافت علي بن ابيطالب عليه السلام و بروز اختلافات داخلي در ميان مسلمين پيشرفت آنان در ايران متوقف ماند و حتي اختلافات داخلي مسلمين بايران نيز سرايت كرد چنانكه در سال 38 هجري يكي از سرداران عرب بنام خرّيت بن راشد الناجي در جنوب ايران بمخالفت با حضرت علي بن ابيطالب برخاست و گروهي از ايرانيان را با خود همداستان كرد تا آنكه زياد بن ابيه از جانب
______________________________
(1)- رجوع شود بمقاله زنان و فرزندان يزدگرد سوم در مجله مهر شماره 4 سال اول بقلم آقاي سعيد نفيسي.
ص: 11
علي عليه السلام بحكومت فارس منصوب شد و فتنه خرّيت را برافگند.
چنانكه ميدانيم پس از شهادت علي بن ابيطالب عليه السلام (40 هجري، 661 ميلادي) فرزند او حسن عليه السلام پس از مدت كوتاهي از خلافت كناره گرفت و حكومت را بمعاويه معارض بزرگ پدر خود واگذاشت. از اين هنگام دوره جديدي در حكومت اسلامي آغاز شد كه تا سال 132 هجري (750 ميلادي) ادامه يافت. در آغاز خلافت معاويه يعني در سال 41 هجري در هرات طغياني عليه خلافت اسلامي روي داد ولي بزودي از ميان رفت. زياد بن ابيه كه در عهد علي بن ابيطالب حكومت فارس داشت در دوره معاويه حكومت بصره و كوفه يافت و حيطه اقتدار او تا اقصي نقاط شرقي حكومت اسلامي كشيده شد. مسلمين در همين سالها از طرفي بسند رسيدند و از طرفي از جيحون عبور كردند و برخي از بلاد آنسوي جيحون را گشودند. بعضي از قبايل عرب نيز در همين ايام بنواحي مختلف ايران خاصه خراسان مهاجرت كردند. پس از معاويه تا عهد عبد الملك در نواحي مركزي و شرقي ايران انقلابها و طغيانهايي رخ داد كه يكي از آنها طغيان ملكه بخارا بهمراهي خاقان ترك بود كه بدست سلم بن زياد از ميان رفت و ديگر طغيان موسي بن عبد اللّه بن خازم است كه ولايت ترمدرا فتح كرد و پانزده سال در آنجا باستقلال حكومت راند. در عهد وليد بن عبد الملك (86- 96 هجري) قتيبة بن مسلم باهلي از سرداران معروف عرب در ولايات شرقي ايران دست بمحاربات بزرگ زد و بلخ و طخارستان و فرغانه و بخارا و بيكند و خيوه و سمرقند و بعضي نواحي ديگر را گشود و تا كاشغر پيش رفت. اين سردار پس از فوت وليد و جانشيني سليمان سربطغيان برداشت ولي كشته شد و پس ازو يزيد بن مهلّب حكومت خراسان يافت و بعد از فراغت از امور آن ديار بگرگان كه تا اين هنگام مستقل مانده بود تاخت و گرگان را فتح كرد و بمازندران حمله برد و پس از فتح ساري هنگام تعاقب دشمن در دره‌يي محصور شد و دسته بزرگي از سپاهان او از ميان رفتند و او آخر الامر با سيصد هزار دينار جان خود را خريد و در بازگشت بگرگان دچار طغيان مرزبان آنجا گرديد و هفت ماه سرگرم جنگ و جدال بود و پس از فتح و غلبه گروه بسياري از گرگانيان را بقتل آورد و چون قسم خورده بود كه از خون گرگانيان آسيايي بگرداند بدين بهانه
ص: 12
بسياري از مردم بي‌گناه را از دم تيغ گذراند.
اين اعمال و سختگيري‌ها و ظلم‌هاي بي‌اندازه عمّال بني اميه در ايران مايه عدم رضاي ايرانيان ميگرديد و روزبروز بر ناخشنودي آنان افزوده ميشد و اگرچه بدستور عمر بن عبد العزيز (99- 101) چند گاهي نسبت بايرانيان مسلمان بعدل و انصاف رفتار شد و حتي زرتشتيان نيز در پناه مسلمين قرار گرفتند و در اجراي مراسم مذهبي آزادي يافتند، ولي آتش بغض و كينه ايرانيان بدين آساني فرونمي‌نشست و هروقت شورش و طغيان در يكي از نواحي شرقي ايران در ميگرفت و وسيله ضعف حكومت اموي و قيامهاي بزرگتري بر آنان فراهم ميشد و در حقيقت زمينه كار براي خاندان عباسي كه بزرگترين رقيبان بني اميه بودند مستعدّ ميگشت.
اختلاف ميان بني هاشم و بني اميه امري مشهورست و اين اختلاف مخصوصا بعد از مظالم معاويه و يزيد نسبت بعلي عليه السلام و اولاد او بشدّت توسعه يافت و آنقدر دنبال شد تا بزوال حكومت بني اميه پايان پذيرفت. يكي از مهمترين مراكز اتكاء بني هاشم و از جمله مناطق تبليغ آنان و افزايش پيروان ايشان ايران بوده است. اين امر را دلايلي چندست از آنجمله يكي تعدي بني اميه و عمال آنان نسبت بملل تابع حكومت اسلامي خاصه ايرانيان بود كه بنحو عجيبي بوسيله عمالي از قبيل حجاج بن يوسف ثقفي و قتيبة بن مسلم باهلي و يزيد بن مهلب بن ابي صفره مورد سختگيري و فشار قرار گرفته بودند. اين امر دليل بزرگي براي رميدگي ايشان از بني اميه و توجه برقباي آنان يعني بني هاشم ميشد. ديگر آنكه سياست بني اميه مبتني بر سيادت عرب و تحقير ملل تابع خاصه ايرانيان بود و اين امر چنانكه خواهيم ديد يكي از بزرگترين علل سقوط آنان بدست ايرانيان گرديد. ديگر اعتقاد ملّت ايران بحكومت نژادي و استحقاق بني هاشم بحكومت اسلام بود و بهمين سبب است كه ايرانيان همواره با قيامهاي بني هاشم خواه از آل ابو طالب و خواه از آل عباس روي موافقت نشان داده‌اند و اغلب قيامهاي بني هاشم در جانب شرقي ممالك اسلامي يعني در حدود ايران صورت گرفت چنانكه خروج زيد بن علي بن حسين بسال 121 و 122 در حدود كوفه بود و پس از قتل او يكي از دوستان وي بپسرش يحيي توصيه كرد كه بجانب خراسان رود زيرا اهل خراسان
ص: 13
پيروان آنانند «1» و همچنين عبد الله بن معاويه از اولاد جعفر بن ابو طالب در بين سالهاي 127 و 129 در فارس و اصفهان و ري و قم طرفداراني بدست آورد و بالاتر از همه اينها چنانكه ميدانيم آل عباس كه آنان نيز دسته‌يي از بني هاشم بوده‌اند بوسيله حاميان ايراني خود خلافت را از دست بني اميه بيرون بردند.
در سال صدم از هجرت محمد بن علي بن عبد اللّه بن عباس بن عبد المطلب كه در حميمه از ناحيه شراة از اعمال بلقاء شام ميزيست با ابو هاشم عبد الله بن محمد بن الحنفيه ملاقات كرد. ابو هاشم بن محمد كه در اين هنگام با سليمان بن عبد الملك ملاقات كرده بود بجانب حميمه رفت و در آنجا با محمد بن علي ديدار كرد و گفت پس از من امر دعوت بفرزندان تو مي‌رسد و بدوستان و طرفداران خود كه از خراسان و عراق نزد او ميآمدند نيز اين موضوع را اظهار كرد و بهمين جهت پس از ابو هاشم طرفداران او بمحمد بن علي بيعت كردند و او بعدها دعاتي بدين نواحي فرستاد و دوازده نقيب انتخاب كرد و بولايت خود در نواحي مختلف گماشت. بدين‌ترتيب مي‌بينيم كه اولاد عباس باين بهانه كه اولاد ابو طالب از حق خود بنفع آنان صرف نظر كرده‌اند بناي دعوت و پيشرفت را گذاشتند و بعبارت ديگر از محبوبيت آل ابو طالب بنفع خود استفاده كردند.

از قيام ابو مسلم تا حكومت يعقوب بن ليث (129- 259)

درين ايام كار دولت بني اميه بنهايت رسيده و ممالك اسلامي دچار اغتشاش و اضطراب شده بود و مخالفان هرروز از گوشه‌يي سر برميآوردند خاصه در ايران كه قيامها و طغيانهاي متعدد رخ ميداد. بني عباس در سايه چنين وضع آشفته‌يي شروع بتشديد فعاليت ديني و سياسي خويش كردند.
ايشان از عدم رضايت موالي يعني ملل غير عرب خاصه ايرانيان كه بسيار مورد تحقير بني اميه و عمال ايشان بودند استفاده كردند و براي قيام خويش از آنان استمداد نمودند.
از ميان جميع ايرانيان، مردم خراسان بسبب مقاومتهايي كه كرده و آزارهايي كه كشيده و خسرانها و تحقيرهايي كه ديده بودند براي مخالفت با بني اميه و موافقت با بني هاشم مهياتر بودند و اتفاق را دعوت بني عباس در اين ناحيه بيش از هرجاي ديگر
______________________________
(1)- كامل التواريخ حوادث سال 122
ص: 14
پيشرفت و توسعه داشت. در اين اوان ابراهيم بن محمد بن علي كه امام و پيشواي دعوت عباسيان بود جواني بالياقت را بنام ابو مسلم عبد الرحمن بن مسلم مرورودي كه اصلا موسوم بابراهيم بود و خود را از اولاد بزرگمهر حكيم ميدانست، برياست شيعه خود در خراسان برگزيد و انتخاب او را به ابو سلمه خلّال داعي و وزير آل عباس در كوفه نيز اطلاع داد. اين امر مصادف بود با حكومت نصر بن سيار والي بني اميه در خراسان كه با وجود فتوحات خود و لياقت و درايتي كه داشت دچار جنگهايي داخلي گرديده بود كه در خراسان مانند همه ممالك اسلامي درگرفته بود. اين جنگها از سال 126 ميان نصر بن سيار و مخالفان او يعني ميان مضريّه و يمانيّه پديد آمده و شدّتي عظيم يافته بود. در خلال اين احوال پيروان بني عباس در خراسان فرصت يافته و بر وسعت دايره دعوت خود افزوده بودند و مردم را به «الرضا من آل رسول اللّه صلي اللّه عليه و اله و سلم» يا «الرضا من آل محمد» دعوت مينمودند و داعيان آنان در تمام شهرها و قراء و قصبات خراسان مخفيانه بكار خود ادامه ميدادند. در سال 129 از جانب ابراهيم بن محمد فرمان بابو مسلم رسيد كه دعوت خود را اظهار كند و او مأموراني ببسياري از قراء خراسان فرستاد و در ماه رمضان شروع باظهار دعوت كرد و مردم بسياري از نواحي مختلف كه دعوت دعات عباسي را پذيرفته بودند در قريه «اسفيذنج» از قراء «مرورود» بر او گرد آمدند و او لوائي را كه ابراهيم بن محمد برايش فرستاده بود برافراشت و دعوت آشكار كرد و بنصر بن سيار كه در اين ايام سرگرم جنگهاي داخلي با يمانيه بود نامه فرستاد و او را باطاعت خود خواند و چون نصر از اين امر آگهي يافت يكي از موالي خود را موسوم به يزيد پس از هجده ماه از قيام او بجنگ وي فرستاد و اين سردار پس از جنگ مختصري شكست يافت و اسير شد. ابو مسلم او را معالجه كرد و آزاد نمود ولي از وي قول گرفت كه اگر چيزي در باب او و پيروانش از وي پرسند جز راست نگويد. يزيد چون بنزد نصر بازگشت اظهار داشت اينكه ابو مسلم و پيروان او را بعبادت بت و استحلال دماء و اموال متهم ميدارند دروغست و ايشان بطريق راست و بر دين خدايند. از اين پس كار ابو مسلم و پيروان او بالا گرفت و شروع بفتح بلاد خراسان كردند. در اين ميان ابو مسلم با پيشواي مخالفان نصر يعني «كرماني» سازش كرد و پس از آنكه كرماني بدست نصر
ص: 15
بقتل رسيد با پسر او از در اتحاد درآمد و كار را بر نصر دشوار كرد. نصر نيز خروج ابو مسلم و قوت كار او را بمروان خليفه اموي اطلاع داد و چندان كوشيد تا جميع قبايل عرب كه درين هنگام در خراسان زندگي ميكردند بر ضد ابو مسلم با يكديگر متحد شدند. اما ابو مسلم همچنان در حال پيشرفت بود و شهرهاي خراسان يكي پس از ديگري بتصرف عمال او درميآمد. در سال 130 هجري ابو مسلم از «ماخوان» كه بعد از اسفيذنج بدانجا رفته بود، بمرو شتافت و جمعي را نزد نصر فرستاد و او را به «كتاب اللّه» و «الرضا من آل محمد» خواند و چون نصر ملاحظه كرد كه از جانبي دچار طغيان يمانيه و ربيعيه و از جانبي گرفتار عصيان ايرانيان شده است شبانه از مرو گريخت و ابو مسلم پس از اطلاع از فرار او بلشكرگاه وي رفت و بسياري از امراي او را اسير كرد.
در خلال اين احوال ابو مسلم علي و عثمان پسران كرماني را كه موقتا با ايشان از در اتحاد درآمده بود كشت و سپس بسرعتي عجيب بياري گروهي از سرداران خود و از آن جمله قحطبة بن شبيب بر خراسان و بلاد شرقي ايران و عراق عجم و گرگان تسلّط يافت. نصر بن سيار در دو محل از اين سردار لايق شكست يافت يكي در نيشابور و ديگر در گرگان و از اين پس رو بهزيمت نهاد و بسال 131 در ساوه درگذشت و بدينطريق بزرگترين مدافع حكومت اموي در ايران از ميان رفت. قحطبه در ري با لشكري كه مروان براي سركوب ابو مسلم فرستاده بود مواجه گشت و آنانرا بشكست و سپس تا نهاوند پيش رفت و از آنجا بكوفه تاخت و در اينجا با عامل مروان در عراق يعني يزيد بن عمر بن هبيره جنگي سخت كرد و اگرچه كشته شد ولي فتح با طرفداران بني عباس بود.
قحطبه پيش از فوت برؤساي لشكر خويش گفت كه چون بكوفه درآمديد ابو سلمه خلّال وزير آل محمد آنجاست و شما امر را باو واگذار كنيد. پس از قحطبه پسرش حسن بجاي وي فرماندهي را بر عهده گرفت و همچنين كرد.
چندي پيش از اين وقايع ابراهيم بن محمد امام بفرمان مروان خليفه اموي مقيد و محبوس گرديده بود و از آن پس مروان كه ديگر از كار بني العباس غافل نميتوانست بود در طلب برادر وي يعني ابو العباس عبد الله بن محمد كه بعدها به سفّاح معروف
ص: 16
گرديد، كس فرستاد و او ناگزير با برادر خود ابو جعفر منصور و برادرزادگان خويش عبد الوهاب و محمد پسران ابراهيم و عمّان خود داود و عيسي و صالح و اسمعيل و عبد اللّه و عبد الصمد پسران علي بن عبد اللّه بن عباس و بقيه بستگان خويش بكوفه گريخت. در اين وقت لشكريان خراسان بنزديك كوفه رسيده بودند. ابو سلمه خلال كه از اهل ايران و داعي بني العباس در كوفه بود و بوزير آل محمد شهرت داشت آنان را در خانه يكي از طرفدارانشان مخفي كرد و تقريبا چهل روز خبر ورود ايشان را مكتوم داشت و مراد او ازين اقدام آن بود كه مگر كسي از آل علي را براي خلافت انتخاب كند و سه مكتوب به سه تن از آنان فرستاد يكي بجعفر الصادق و دوم بعبد اللّه بن حسن بن حسين و سوم بعمر بن زين العابدين ولي هيچيك از آنان حاضر بقبول خلافت نشدند و چون در اينحال سپاهيان ابو مسلم بكوفه درآمدند و خبر قتل ابراهيم بدست مروان شايع شده بود، بر اثر فشار طرفداران آل عباس ابو العباس عبد اللّه كه ابراهيم او را جانشين خود خوانده بود بخلافت انتخاب شد (132 هجري). ابو سلمه و حسن بن قحطبه و ابو العباس عبد اللّه ابن محمد خليفه عباسي پس از جلوس بخلافت، پيش از هركار متوجه مروان بن محمد ابن مروان بن الحكم خليفه اموي شدند و سپاهياني بسرداري عبد اللّه بن علي عمّ سفّاح بجنگ او فرستادند و مروان در ساحل زاب شكست سختي يافت و منهزم شد تا در بوصير از اعمال مصر در 27 ذي الحجه سال 132 كشته شد و بدينطريق دولت بني اميه بدست ايرانيان بپايان رسيد و دوره حكومت بني العباس بياري آنان آغاز شد و اين نخستين فتح نژاد ايراني پس از شكست نهاوند (فتح الفتوح) است. «1»
______________________________
(1)- درباره ابو مسلم خراساني و قيام او و كيفيت وصول بني العباس بخلافت از: الكامل ابن الاثير مجلد پنجم در حوادث سالهاي مربوط- عقد الفريد ج 2 چاپ مصر- تبصرة العوام في معرفة مقالات الانام سيد مرتضي بن داعي چاپ تهران- وفيات الاعيان ابن خلكان چاپ مصر- تاريخ رويان اولياء الله چاپ تهران- كتاب الوزراء و الكتاب جهشياري چاپ مصر- تاريخ بخاراي نرشخي چاپ تهران- مجمل التواريخ و القصص چاپ تهران- تجارب السلف هندو شاه بن سنجر نخجواني چاپ تهران- الفخري ابن الطقطقي چاپ مصر- الفرق بين الفرق البغدادي چاپ مصر- الملل و النحل شهرستاني چاپ تهران- اخبار اصفهان ابي نعيم چاپ ليدن- تاريخ سيستان چاپ تهران- و چندين مأخذ ديگر، استفاده شده است.
ص: 17
بني العباس از اين پس تا 656 هجري با غدر و مكر و پيمان‌شكني نسبت بهر كس كه بدانان خدمت كرد، بر ممالك اسلامي حكومت كردند. در عهد آنان ممالك اسلامي تجزيه گرديد، در ايران چنانكه خواهيم ديد و بر اثر مقدماتي كه خواهد آمد سلسله‌هاي مستقل تشكيل شد، اندلس را گروهي از بني اميه از ساير ممالك اسلامي منتزع ساختند، فاطميين مصر را در حيطه اقتدار خود درآوردند و حتي مدتي بغداد را مورد تهديد خود قرار دادند.
عهد عباسي را بدو دوره ممتاز از يكديگر ميتوان تقسيم كرد: دوره اول كه دوره ترقي و عظمت است و تا آخر عهد مأمون امتداد داشت (132- 218). دوره دوم كه دوره انحطاط و ضعف است و از آغاز خلافت معتصم تا انقراض حكومت عباسي ممتد بوده است (218- 656). دوره اول دوره غلبه نژاد ايراني و نفوذ قطعي آن قوم در دربار بني عباس است ولي از عهد خلافت معتصم مقدمات تسلّط تركان و شكست ايرانيان فراهم شد بدينمعني كه معتصم قوّاد و سپاهيان خود را از ميان تركان برگزيد و اگر چه بر اثر اين عمل او عنصر عرب همچنان در خذلان باقي ماند ولي ايرانيان نيز بتدريج از صحنه سياست دربار عباسي بيرون رفتند تا باز بر اثر استيلاء آل بويه بر بغداد بزور و غلبه سيادت قبلي را براي مدت محدودي كه بغلبه سلاجقه در نيمه اول قرن پنجم ختم ميشود، بدست آوردند. نفوذ تركان در دربار بني العباس يكي از اسباب عمده و اساسي ضعف خلافت عباسي و ايجاد علل سقوط آنان بوده است و از همين دوره ببعد است كه بتدريج مقدمات تجزيه ممالك اسلامي و انحطاط تمدن اسلامي و ضعف دولت عباسي ايجاد شد.

وضع اجتماعي ايران تا قيام يعقوب‌

پس از شكست ساسانيان ايرانيان بر دو دسته شدند: گروهي بزرگ از ايشان كه بيشتر از روحانيان و اهل بيوتات بودند با قبول جزيه و خراج دين آبا و اجداد و رسوم و آيين و فرهنگ آنانرا محفوظ داشتند. در نزد اين گروه كه از مذاهب مختلف عيسوي و زرتشتي و مانوي و مزدكي و بودايي بودند روايات و احاديث كهن و كتب ديني و تاريخي كه بزبان و خط اوستايي و پهلوي يا ساير خطوط و السنه متداول باقي
ص: 18
مانده بود محفوظ گشت و افتخارات گذشته هيچگاه از ياد آنان نرفت. موبدان و دانشمندان اين گروه در ادامه و حفظ تمدن ايرانيان قديم تا ديرگاهي كوشيدند.
بسياري از علماي مذهبي زرتشتيان در اين ايام و حتي قرنهاي دوم و سوم بتأليف و تدوين كتب ديني و تلخيص و تفسير اوستا و امثال اين اعمال مشغول بودند و عده‌يي از مهمترين رسالات و كتب پهلوي كه اكنون در دست داريم از اين روزگاران باقي مانده است. دومين دسته كساني بودند كه بدين اسلام درآمدند و بزور شمشير و احيانا بسائقه ايمان و عقيده و يا براي رفع حوائج اجتماعي و سياسي آنرا پذيرفتند، يا كساني بودند كه اعراب فاتح آنانرا باسارت ميان قبايل خود بردند و در آن ديار ببندگي گماشتند. در ميان اين گروه احيانا كساني از خاندانهاي بزرگ و از اشراف و شاهزادگان ايران نيز بوده‌اند. اين دسته پس از آشنايي بزبان و تمدن عرب در شؤن مختلف مدني و حكومتي مسلمانان نفوذ كردند و بكارهاي بزرگ دست زدند.
اسيران و بردگاني كه تازيان از ايران و ممالك مفتوحه ديگر با خود بردند ميان افراد و قبايل مختلف تقسيم و هردسته‌يي از آنان بقبيله‌يي منسوب و به موالي معروف شدند.
فتوح پياپي و چيرگيها و فرمانروايي بر ملل مختلف، عرب را اندك‌اندك غرّه و خودبين ساخت تا بجايي كه همه ملل مغلوب را بچشم بندگي نگريستند و آنانرا مولي و محكوم بفرمانبري و سرافكندگي شمردند. اين كبريا و غرور عجيب در عهد بني اميه چنان قوت يافت كه بعض از سفهاء متعصبين عرب هيچكس را از عجمان لايق فرمانروايي نميدانستند و گفتي چنين ميپنداشتند كه خداوند عرب را از ميان خلايق برگزيده است تا بر جهان فرمانروايي كند و ديگران را از آن روي پديد آورده كه بنده و فرمانبردار و منكوب و مقهور وي باشند و بكاري جز بندگي و فرمانبري دست نزنند و امارت و حكومت و نظاير اين امور را باعراب بازگذارند. معامله عرب دوره اموي با اين طبقات معامله خواجه با بنده بود، آنان خود را صاحب حق و احسان نسبت بموالي ميشمردند زيرا معتقد بودند كه آنانرا از كفر و گمراهي رهانيده‌اند. موالي از كنيه و القاب محروم بودند، اعراب با آنان در يك رديف راه نميرفتند، در مجلس
ص: 19
ايشان مولي ميبايست بر پاي ايستد و چون يكي از موالي مردي از آنان را پياده ميديد بر او بود كه از اسب فرود آيد و اعرابي را برنشاند و خود در ركاب او پياده رود، در جنگها جزو پيادگان باشد و از غنائم بهره‌يي نگيرد «1» با آنكه تعليمات دين اسلام با اينگونه افكار بكلي مخالف است و چنانكه ميدانيم اسلام مفاخرت بانساب را از ميان برداشته و فخر و مباهات و شرف و بزرگي را مبتني بر تقوي و درستكاري كرده است.
يكي از وجوه تحقير بني اميه نسبت بساير امم اين بوده است كه آنانرا در حقيقت چون وسيله سود و بمثابه رزق حلالي براي خويش ميپنداشتند و بهمين سبب سعي ميكردند بيشترين حد استفاده را از آنان بكنند. ظلم و آزار عمال بني اميه نسبت بموالي خاصه در ايران و ماوراء النهر بدرجه‌يي رسيده بود كه گاه بطغيان و شورش آنان و يا پيوستن بقيام‌كنندگاني از قبيل مختار بن ابو عبيده و يا اشعث منجر ميگرديد و با اين كيفيت بخوبي ميتوان دريافت كه چرا با قيام ابو مسلم بسرعتي عجيب عده بيشماري بر او گرد آمدند.
نتيجه اين تحقيرها و آزارها و شكنجه‌هايي كه صحايف تواريخ اسلام و كتب اخبار مربوط باين دوره مملو از آنهاست، جز ايجاد نفاق ميان مسلمين چيزي نبود.
زيرا مسلمانان غير عرب اغلب از ملل بزرگ عالم بودند كه تا پيش از اسلام بر قسمتي از جهان حكومت ميكردند و سابقه‌يي ممتد در علم و ادب و جهانگيري و جهانداري داشتند و از ميان آنان چنانكه ميدانيم روميان و ايرانيان از ديگران برتر بودند.
اين حال بر ايرانيان دشوارتر بود زيرا اين مردم صاحب حس ملي بودند چنانكه توجه آنان بموضوع مليت و علاقه بايران از قديمترين آثار ادبي و مذهبي آن، يعني اوستا گرفته تا آخرين آثار معروف عهد ساساني، از همه‌جا بنحوي كامل لايح و آشكار است. روايات ملّي ايرانيان نيز چنانكه آگاهيم بصورتي بود كه ايشان را بگذشته خود مغرور و از حال ناراضي ميساخت و از اين گذشته هنوز ياد عظمت و بزرگواري
______________________________
(1)- در باب همه اين موارد رجوع شود به: تاريخ التمدن الاسلامي چاپ دوم ج 4 از ص 18 ببعد و ص 91- 96؛ ضحي الاسلام چاپ سوم ج 1 از ص 18 ببعد و اشاراتي كه در كتب ادب قديم از قبيل كامل مبرد (ج 1 ص 273) و الاغاني چاپ مصر (ج 14 ص 150) و جز آنها آمده است.
ص: 20
عهد ساساني از خاطر ايشان نرفته بود و با اين كيفيات تحقيرهاي تازيان بر آنان سخت گران ميآمد و همين امر مايه قيام سخت ايشان در برابر افكار عرب شد و بتدريج بتحقير عرب و پست شمردن ايشان از طرفي و بيان مفاخر و مآثر اجداد خود از طرفي ديگر كشيد. نخستين كسي كه بدين كار قيام كرد اسمعيل بن يسار از موالي ايراني‌نژاد و شاعر عهد هشام بن عبد الملك بود كه در تفاخر باجداد ايراني خود و ترجيح آنان بر عرب مردانه سخن ميگفت. وي در يكي از قصايد خود ابيات ذيل را بر هشام فروخواند:
اصلي كريم و مجدي لا يقاس به‌ولي لسان كحدّ السيف مسموم
أحمي به مجد اقوام ذوي حسب‌من كلّ قرم بتاج الملك معموم
جحاجح «1» سادة بلج «2» مرازبةجرد «3» عتاق «4» مساميح «5» مطاعيم «6»
من مثل كسري و سابور الجنود معاو الهرمزان لفخر او لتعظيم
اسد الكتائب يوم الروع ان زحفوا «7»و هم اذلّوا ملوك الترك و الروم
هناك ان تسألي تنبي بأنّ لناجرثومة قهرت عزّ الجراثيم هشام از شنيدن اين اشعار بخشم آمد و گفت آيا با من مفاخره و مباهات ميكني و نزد من قصيده ميخواني و خود و كفّار قوم را ميستايي؟ سپس فرمان داد تا او را در آب اندازند و خفه كنند و باز گفت او را از آب برآورند و بحجاز فرستند. اسمعيل بن يسار ازينگونه اشعار بسيار داشت و پدر همين اسمعيل يعني يسار نسبت بآل مروان تا بدانجا دشمني داشت كه هنگام مرگ بجاي بيان كلمه توحيد (لا اله الّا اللّه) ميگفت خداوند مروان را لعنت كناد! «8»
اين كينه و دشمني شديد نژاد ايراني نسبت بنژاد عرب و خاصه بني اميه روز بروز در تزايد بود و اغلب چنانكه ديده‌ايم بقيامهايي بر آنان منجر ميشد. بهترين راهي كه ايرانيان در پيش گرفتند برانداختن بني اميه يعني حامي اين سياست نژادي
______________________________
(1)- جحجح: سيد كريم
(2)- بلج: سفيدرو
(3)- اجرد: نجيب
(4)- عتاق: آزادگان
(5)- مساميح: اسخيا
(6)- مطاعيم: طعام‌دهندگان
(7)- زحف: حمله كردن
(8)- ضحي الاسلام ج 1 ص 31- 32
ص: 21
عرب بود و بهمين سبب چنانكه گذشت همينكه دعوت بني هاشم و بني عباس نضجي گرفت ايرانيان بسرعتي عجيب متوجه آن دعوت شدند و از كوفه و بصره گرفته تا اقصي نقاط خراسان شروع بجمع‌آوري پيرواني براي آل عباس و آل ابو طالب كردند.
بني عباس هم كه در سياست از بني اميه عاقلانه‌تر رفتار ميكردند چون متوجه نقطه ضعف سياست اموي گرديده بودند در تبليغات مذهبي خود جانب ايران را گرفتند و چنانكه ابن اثير نقل ميكند «1» در نامه‌يي كه ابراهيم بن محمد امام بابو مسلم نوشته بود و بدست مروان افتاد وي بابو مسلم چنين گفت كه: «اگر بتواني هركه را بزبان تازي سخن گويد بقتل برسان!» در اين هنگام چنانكه ديديم خراسان دچار تاخت‌وتاز و اذيت و آزار قبايل عرب ساكن آن سرزمين بود كه بدو دسته يمانيّه و مضريّه تقسيم ميشدند. ابو مسلم سردار بزرگ و لايق و مدبّر ايراني كه صاحب دعوت بني عباس در اين سامان بود از مخالفت و دودستگي اين دو گروه عرب استفاده كرد و حتي گروهي از تازيان علي الخصوص قحطبه طائي كه در ميان قوم خود نفوذي عظيم داشت و همچنين علي بن كرماني كه از يمانيه بود با وي همداستان شدند. قحطبه در خطبه‌يي كه براي اهل خراسان انشاء كرد بنژاد خود يعني عرب تاخت و ايرانيان را بكشتار آنان تحريض كرد و گفت خداوند شما را بر آن قوم مسلّط كرد كه از ايشان انتقام بكشيد تا رنج و عذاب آنان بيش از صدمه شما گردد «2». پس از آن‌كه تازيان جنگ را خاتمه دادند ابو مسلم سرداران ايشان را كشت و اقوام عرب را پراگنده كرد و حكومت را بآل عباس سپرد.
اين امر يعني روي كار آمدن بني عباس بتوسط ايرانيان خاصه خراسانيان مايه نفوذ كلّي آنان در حكومت اسلام شد و گفتي ايرانيان مصمم شده بودند كه ازين پس عرب و تمدّن و خلافت و سلطنت او را مطيع ايران و ايراني گردانند چنانكه حتي در طرز لباس خليفه نيز دخالت كردند. در ترجمه تاريخ طبري چنين آمده است كه «ابو مسلم صاحب الدعوة چون بني اميه را هلاك كرد و خليفتي به بني عباس داد، بني اميه رنگ سبز دوست داشتندي و بيشتر جامه سبز پوشيدندي و گفتندي كه اين رنگ سبز از بهشت
______________________________
(1)- كامل التواريخ حوادث سال 128
(2)- ايضا حوادث سال 130
ص: 22
است، پس ابو مسلم خواست رسمهاي بني اميه بگرداند و خواست كه سلطان جامه بر آن رنگ پوشد كه باهيبت‌تر بود پس ... بفرمود كه جامه سلطان سياه كنند». از سوي ديگر بني العباس كه علت سقوط بني اميه را بخوبي مشاهده كرده بودند از امثال افعال آنان يعني تعصّب در عربيت و تحقير ملل غير عرب خاصه ايرانيان احتراز واجب شمردند چنانكه سپاهيان و ياران و طرفداران و مدافعان خويش را از پارسيان انتخاب كردند و «سپاه تازي» را كه از قبيله ربيعه و مضر بود فقط براي عصبيت نژادي باقي گذاشتند.
اين قوم حتي نتوانستند تعادل را بين پيشرفت دو قوم ايراني و تازي برقرار دارند چه ايشان بالطبع باختلاط با پارسيان ميل ميكردند و بزيّ ايشان درميآمدند و رعايت اين امور را بر خويش واجب ميشمردند و اولين كس كه خود بلباس ايرانيان ملبس شد و مردم را بپوشيدن آن امر كرد منصور است (153 هجري) و اندك‌اندك كار بجايي رسيده بود كه خلفا زنان خويشرا بيشتر از پارسيان انتخاب ميكردند علي الخصوص مادر وليعهد غالبا ايراني بود و همين امر باعث ميشد كه در خلفا ميلي فطري بعنصر پارسي ايجاد گردد و غلبه عنصر پارسي هنگامي روبمنتهي حد فزوني نهاد كه خلفا وزراء و رجال شوراي خود را از برامكه و امثال ايشان انتخاب كردند. بزرگترين منظور اين خلفا ترقي رجال پارسي بوده است. هنگاميكه مهدي اراده شوري كرد و خواص دربار را گرد آورد اولين كس كه شروع بسخن كرد از موالي ايراني بود و باقي را بر همين قياس بايد كرد چنانكه درباريان و رجال دولت و خواص حكومت خلفا را موالي ايراني تشكيل ميكردند و ايشان حكومت عباسيان را نظم ميدادند و دواوين آنانرا در دست داشتند و وزراء و قوّاد و عمّال و كتّاب و حجّاب از ميان ايشان انتخاب ميشدند چنانكه گفتي اين حكومت از آن ايشانست. در اغلب اين موارد منصبي از پدر بپسر مانند منصب خلافت بارث ميرسيد و برخي از خاندانها بوزارت و ولايت شناخته ميشد مثل آل برمك و آل وهب و آل سهل و آل طاهر و جز آنان. پيداست كه بني عباس در عين توجه شديد بايرانيان هيچوقت فراموش نميكردند كه بني هاشم و از نژاد عربند و بهمين سبب هم گاه از نفوذ ايرانيان بيمناك ميشدند و بكشتن و برانداختن بعضي از آنان قيام ميكردند چنانكه سفّاح ابو سلمه خلال را از ميان برد و منصور ابو مسلم را
ص: 23
و هارون آل برمك را و مأمون فضل بن سهل را و معتصم افشين را، و در عين حال گاهي سرداران و عمّالي از ميان اعراب انتخاب ميكردند ولي اگر امر دائر بر مقايسه گردد غلبه با ايرانيان بود.
با قتل عام خاندان برمكي و وزارت فضل بن ربيع چندگاهي نفوذ ايرانيان در دولت عباسي روبضعف رفت ليكن ايرانيان با از ميان بردن امين و بركشيدن مأمون انتقام خود را از عرب گرفتند و از اين زمان باز نفوذ آنان در دربار خلفا فزوني يافت.
عرب را اين حالت گران آمد چندانكه اراده بيعت بديگري كردند و چندين‌بار مأمون را بر اثر احترام پارسيان مورد عتاب قرار دادند و يكبار در شام مردي بدو گفت:
«اي امير المؤمنين بعرب شام همچنان نظر كن كه بپارسيان مينگري! مأمون در جواب گفت: گزافه مگوي! بخدا كه من افراد طايفه قيس را از پشت اسبانشان فرود نياوردم مگر وقتي كه دريافتم با وجود ايشان در بيت المال من درهمي نمي‌ماند و امّا يمن، بخدا كه نه من آنرا دوست دارم و نه اهالي آن دوستدار منند. اما بني قضاعه، بزرگانش منتظر كسي از آل سفيانند تا از طرفداران وي باشند. اما بني ربيعه حتي بر خداي خويش از وقتي كه پيغمبر خود را از ميان مضر برانگيخته است خشمگين ميباشند» «1».
اين تعصّب و جنبش عرب در قبال ايرانيان دوباره باعث ايجاد نهضت شديدي در ميان ايرانيان شد و چنانكه خواهيم ديد بنتايج بزرگي منجر گرديد و آن عبارت از اظهار حيات و تعصب ملي است. بزرگترين و متعصب‌ترين شاعر ايراني كه در اين دوره ظهور كرده و اين نهضت را در اشعار خود مجسم ساخته است بشّار بن برد بن يرجوخ طخارستاني متوفي بسال 167 هجري است. وي اشعار فراوان در ذمّ عرب و تفاخر بنژاد ايراني خويش دارد و از آنجمله است اين ابيات كه در آن نسبت بكساني كه بعرب اظهار موالات ميكردند تاخته و قوم عرب را بشدّت تحقير كرده است:
خليلي لا أنام علي اقتسارو لا آبي علي مولي و جار
______________________________
(1)- راجع باين موارد متعدد مخصوصا رجوع شود به تاريخ التمدن الاسلامي طبع دوم ج 2 ص 29 و 30 و 31- ج 4 ص 120
ص: 24 ساخبر فاخر الاعراب عنّي‌و عنه حين تأذن بالفخار
احين كسيت بعد العري «1» خزّاو نادمت الكرام علي العقار «2»
تفاخر يا ابن راعية و راع‌بني الاحرار حسبك من خسار
و كنت اذا ظمئت الي قراح‌شركت الكلب في ولغ الاطار «3»
تريغ «4» بخطبة كسر الموالي‌و ينسيك المكارم صيد فار
و تغدو للقنافذ تدّريهاو لم تعقل بدرّاج الديار
و تتّشح «5» الشمال للا بسيهاو ترعي الضأن بالبلد القفار
مقامك بيننا دنس علينافليتك غائب في حرّ نار
و فخرك بين خنزير و كلب‌علي مثلي من الحدث الكبار «6» از اين پس تفاخر بنژاد ميان ايرانيان بي‌اندازه شدت يافته بود بحدي كه شاعري از طريق استهزاء گفت:
و أهل القري كلّهم ينتمون‌لكسري ادّعاء فأين النّبيط «7» توجه شديد خلفاي عباسي بايرانيان و خودداري آنان از دادن كارهاي بزرگ بعرب نيز باين امر شدت ميداد. منصور خليفه عباسي و مهدي جانشين وي در نزديك كردن ايرانيان بخود غلو ميكردند و در دوره هارون نيز چنانكه ميدانيم با روي كار آمدن برامكه و نفوذ بي‌نهايت آنان در دستگاه حكومتي، سيادت و نفوذ ايرانيان بحد اعلاي خود رسيد. اين نفوذ عجيب عنصر عرب را بشدّت خشمگين و بني عباس را هراسان ساخت و اين بيم و هراس بتوطئه نامردانه آنان بر ضد برامكه خاتمه يافت ولي ايرانيان بزودي پس از مرگ هارون الرشيد (193 هجري) انتقام سختي از اعراب گرفتند و امين خليفه عباسي را كه از مادري هاشمي‌نژاد و حامي سياست عربي بود بفجيع‌ترين وضعي بسال 197 در بغداد كشتند و مأمون را كه از مادري ايراني‌نژاد
______________________________
(1)- عري: برهنگي
(2)- عقار: شراب
(3)- اطار: ظرف مدور
(4)- روغ: مكر و احتيال
(5)- اتشاح: بوشاح گرفتن، حمايل بستن
(6)- الاغاني چاپ مصر ج 3 ص 23
(7)- نبيط: نبطي، مراد روستايي زارع است.
ص: 25
بود بجاي وي نشاندند. سردار بزرگ مأمون در اين هنگام طاهر ذو اليمينين و وزير او فضل بن سهل سرخسي بود كه هردو از متعصّبين بسياست ملي ايران بوده‌اند. بر اثر اين فتح سيادت نژاد ايراني تجديد شد و مأمون نيز خصوصا بايرانيان توجه كرد و دست آنانرا در امور مملكت باز گذاشت. اما پس از فوت مأمون و جلوس معتصم (218 هجري) چنانكه پيش ازين گفته‌ايم در سياست بني العباس تغييري حاصل شد بدين معني كه معتصم چون از طرفي از نفوذ بي‌نهايت ايرانيان هراسان شد و از جانبي ديگر بعرب اعتماد وافري نداشت متوجه تركان گشت و از آنان سپاهي ترتيب داد و امرا و قواد خويش را از ميان غلامان ترك خود برگزيد و چون اين عنصر بر كارها تسلط يافت ايرانيان و اعراب هردو پايمال شدند و مقدمات انحطاط تمدن اسلامي فراهم گرديد.
نفوذ ايرانيان در دستگاه حكومت اسلامي چند نتيجه داشت و از آنجمله است:
1- رسوخ تمدّن و عادات و رسوم و تشكيلات اداري و اجتماعي ايرانيان در تمدن اسلامي. 2- انحصار مقامات عاليه بايرانيان. 3- ايجاد نهضت بزرگ علمي و اجتماعي كه منجر بتشكيل تمدن عظيم اسلامي گرديد.

شعوبيه‌

در ذيل اين مبحث لازم است از يك نهضت بزرگ اجتماعي كه از اسباب بزرگ واژگون شدن قدرت عرب و بر روي كار آمدن ايرانيانست صحبت بداريم و آن نهضت شعوبيه است.
اسلام دين صلح و سلم و مساوات و برادري است، پيروان اين دين از هرقبيله و قوم باشند بر يكديگر امتياز و رجحاني ندارند و تنها مايه رجحان ميان افراد در آيين اسلام تقوي و پرهيزگاري است چنانكه در آيه شريفه مي‌بينيم: «يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثي وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ» (حجرات، 13). عرب در صدر اسلام و هنگام نشر اين آيين نيز مبشر همين اصل بود ولي در حقيقت و واقع كمتر توانست باين اصل عالي اخلاقي رفتار كند خاصه در عهد بني اميه كه چنانكه ديده‌ايم سياست عربي محض در ميان آمد. تا پايان عهد بني اميه تمام مشاغل بعرب اختصاص داشت و نسبت باقوام
ص: 26
ديگر كمال تحقير و اهانت معمول بود. اين تحقير و اهانت بر ملل تابعه حكومت اسلامي خاصه ايرانيان كه حس مليت و سوابق درخشان تاريخي آنان بيش از ديگران بود سخت گران ميآمد و ازينروي آنانرا بمقابله با اين غرور و كبريا برميانگيخت. ايرانيان ازين پس سه راه براي مقابله با عرب پيش گرفتند:
1- قيام سياسي كه چنانكه ديده‌ايم بوسيله ابو مسلم آغاز شد و بعد از غدر و خيانت عباسيان نسبت به ابو سلمه خلال و ابو مسلم نيز چنانكه خواهيم ديد بشدت ادامه داشت تا بايجاد دولتهاي مستقل ايراني پايان يافت.
2- قيام عليه آيين اسلام و تعمّد در تخريب آن‌كه في الواقع نوعي مقاومت منفي با حكومت اسلامي بود و در عصر اول عباسي با شدتي عجيب شيوع داشت و با مقاومت سخت خلفا مواجه بود.
3- قيام اجتماعي و ادبي كه بوسيله دسته‌يي بنام شعوبيه صورت گرفت. ظهور اين دسته از عهد اموي است و اينان در آغاز كار عبارت بودند از گروهي كه بر غرور و خودپسندي عربان و تحقير ساير اقوام بديده انتقاد مينگريستند و ميگفتند كه اسلام با چنين فكري مخالف است و تفاخر بين احزاب و قبايل را ممنوع ساخته و بزرگي و بزرگواري افراد را نيز تنها از طريق تقوي و پرهيزگاري دانسته است و چون اين دسته بآيه (يا ايها الناس ... الآية) كه قبلا نقل كرده‌ايم تمثل مي‌جستند و استدلال ميكردند آنانرا شعوبيه خواندند.
در همان عهد بني اميه نيز چنانكه ديده‌ايم گروهي از قبيل اسمعيل بن يسار پيدا شده بودند كه در قبال مفاخرت اعراب بنژاد خويش شروع بتفاخر بمليت و اجداد و سوابق تاريخي خود كرده بودند و بعد از آن چون گروه نخستين تقريبا از ميان رفتند شعوبيه بجاي آنكه بر «اهل تسويه» اطلاق شود بر اهل تفضيل عجم بر عرب اطلاق گرديد.
قائلين بتفضيل عجم بر عرب بيشتر و نزديك بتمام از ايرانيان بودند و براي اثبات عقيده خود دلايلي چند اظهار ميكردند. اساس فكرشان تحقير عرب بود و ميگفتند هرقوم و ملتي اگرچه پست باشد بر عرب ترجيح دارد. اينان معمولا يا اصلا قبول
ص: 27
اسلام نكردند و يا با قبول اسلام در ظاهر بمذهب اصلي خويش باقي بودند و يا اصولا بسائقه مليت و وطنپرستي و مخالفت با اعراب چيره و قاهر بر اين فكر بودند.
كلمه شعوبيه و ناميدن جمعيتي خاص بدين نام از مصطلحات عهد بني عباس است و در عهد بني اميه اگرچه اين فكر بوسيله دسته معيني پديد آمده بود ولي هنوز نام شعوبيه بر آنان اطلاق نميشد.
در دوره بني العباس ايرانيان اگرچه در دستگاه دولتي بسيار نفوذ يافتند ولي چون از جانبي گاه گرفتار طغيان عرب بر خود ميشدند، و از جانب ديگر غدر و مكرهاي خلفا آنان را خشمگين ميساخت، و از جانبي بتمام آرزوهاي خود نرسيده بودند، با قوم عرب شروع بكشاكش شديد و سختي نمودند و ازينروي شعوبيه در اين ايام فرصت بسيار براي نشر افكار و عقايد خود يافتند و بتأليف كتب و رسالات و سرودن اشعاري در باب تفضيل قوم ايراني بر عرب و يا تفاخر بنژاد خود و تحقير عرب، آغاز كردند.
بعضي از بزرگان و رجال معروف ايراني هم آنان را درينگونه امور تشويق ميكردند مثلا طاهر بن الحسين به علان شعوبي در پاداش نوشتن كتابي در ذكر مثالب عرب صلتي جزيل بخشيد.
شعوبيه از اوايل قرن دوم هجري تا قرن چهارم سخت مشغول تبليغ افكار و عقايد خود بودند و درين مدت شعراي بزرگي از ميان ايرانيان با فكر شعوبي برخاستند و بشدت باظهار عقايد خود پرداختند و از آنجمله‌اند خريمي شاعر مشهور سعدي و المتوكّلي از ندماء متوكل و بشّار بن برد طخارستاني كه سابقا از او سخن گفتيم. خريمي ابيات مشهوري در دفاع از نژاد و تفاخر بنسب خود دارد و از آنجمله است:
أبا لصغد بأس إذ تعيّرني «1» جمل «2»سفاها و من اخلاق جارتي الجهل
فان تفخري يا جمل او تتجمّلي‌فلا فخر الّا فوقه الدين و العقل
أري الناس شرعا في الحياة و لا يري‌لقبر علي قبر علاء و لا فضل
و ما ضرّني ان لم تلدني يحابر «3»و لم تشتمل جرم «4» عليّ و لا عكل «5»
______________________________
(1)- تعيير: سرزنش كردن
(2)- نام معشوق شاعر
(3)- يحابر نام قبيله‌ييست
(4)- جرم:
نام قبيله
(5)- عكل نام قبيله.
ص: 28 إذا أنت لم تحم القديم بحادث‌من المجد لم ينفعك ما كان من قبل ***
و ناديت من مرو و بلخ فوارسالهم حسب في الاكرمين حسيب
فيا حسرتا لا دار قومي قريبةفيكثر منهم ناصري و يطيب
و إنّ ابي ساسان كسري بن هرمزو خاقان لي لو تعلمين نسيب «1»
ملكنا رقاب الناس في الشّرك كلّهم‌لنا تابع طوع القياد جنيب «2»
نسومكمو «3» خسفا «4» و نقضي عليكموبما شاء منّا مخطئ و مصيب
فلما أتي الاسلام و انشرحت له‌صدور به نحو الانام تنيب
تبعنا رسول اللّه حتّي كأنّماسماء علينا بالرجال تصوب «5»، «6» متوكلي در قصيده‌يي كه يعقوب بن ليث براي خليفه المعتمد فرستاد چنين گفت:
أنا ابن الاكارم من نسل جمّ‌و حائز أرث ملوك العجم
و محيي الّذي باد من عزّهم‌و عفّي عليه طوال القدم
و طالب او تارهم جهرةفمن نام عن حقّهم لم أنم
يهمّ الانام بلذّاتهم‌و نفسي تهمّ بسوق الهمم
إلي كلّ أمر رفيع العمادطويل النجاد منيف العلم
و إنّي لآمل من ذي العلابلوغ مرادي بخير النّسم
معي علم الكابيان الّذي‌به ارتجي أن أسود الامم
فقل لبني هاشم اجمعين‌هلمّوا الي الخلع قبل النّدم
ملكنا كم عنوة بالرّماح طعنا و ضربا بسيف خذم
و أولاكم الملك آباؤنافما إن و فيتم بشكر النّعم
فعودوا إلي أرضكم بالحجازلاكل الضّباب و رعي الغنم
______________________________
(1)- خويشاوند
(2)- جنيب: بسته فتراك
(3)- سوم: چشانيدن
(4)- خسف: خواري
(5)- تصوب: ميبارد
(6)- ضحي الاسلام ج 1 ص 66.
ص: 29 فإنّي سأعلو سرير الملوك‌بحدّ الحسام و حرف القلم «1» از جمله مؤلّفان شعوبي ابو عثمان سعيد بن حميد بختكان از نجيب‌زادگان ايراني مؤلف كتاب: «انتصاف العجم من العرب» و «فضل العجم علي العرب و افتخارها» «2» و هيثم بن عديّ معاصر منصور و مهدي و هادي و هارون صاحب كتاب المثالب الصغير، كتاب المثالب الكبير، كتاب مثالب ربيعه، اخبار الفرس و چندين كتاب ديگر «3» و سهل بن هارون دشت‌ميشاني معاصر مأمون رئيس بيت الحكمة كه چندين كتاب در ذكر مثالب اعراب داشت «4» و علان شعوبي صاحب كتاب الميدان في المثالب، و ابو عبيده معمّر بن المثنّي مؤلف كتاب «لصوص العرب» و «فضائل الفرس» «5» و بسياري ديگر از مردان وطن‌دوست ايراني‌اند كه ذكر آنان در كتب تراجم و فهارس آمده است. اين كتب بر اثر تغيير روش فكري ايرانيان در اعصار بعد و نفوذ شديد اسلام و نظاير اين امور از ميان رفت ولي از آنها يك اثر مهمّ و جاويد باقي ماند و آن عبارتست از تحريك حس ملي ايرانيان و بيدار كردن آنان براي مفاخره و مقابله با قوم عرب و قيام براي تحصيل استقلال از دست رفته «6».

قيامهاي سياسي و نظامي تا ظهور يعقوب ليث صفار

اگرچه قيام ديني ايرانيان بوسيله مانويّه و طبقاتي ديگر كه بتدريج ظهور كردند و همچنين قيام ادبي و اجتماعي آنان بهمت شعوبيه ضربات شديدي بر نفوذ و حكومت نژاد عرب وارد آورد ولي قيام واقعي ايرانيان از طريق سياسي و نظامي صورت گرفت و بنتايج بزرگي انجاميد. در حقيقت با ظهور طبقات مذكور و نفوذ ايرانيان در دستگاههاي حكومتي و نظاير اين امور كه بتفصيل از آنها ياد شده است دو نتيجه گرفته شد: نخست بيدار كردن ايرانيان و تحريك حس مليت ايشان كه در حقيقت مقدمه ظهور مردان استقلال‌طلب بزرگي مانند مازيار
______________________________
(1)- معجم الادبا چاپ مصر ج 2 ص 17- 18
(2)- الفهرست چاپ مصر ص 179
(3)- معجم الادبا ج 19 ص 304- 312
(4)- الفهرست ص 174. معجم الادبا ج 11 ص 266
(5)- معجم الادبا ج 19 ص 154
(6)- علاوه بر مآخذي كه ذكر شد درباره شعوبيه رجوع شود بشرح مفصل مرحوم احمد امين در كتاب ضحي الاسلام ج 1 در همين باره و مقاله آقاي جلال الدين همايي بعنوان شعوبيه در مجله مهر سال دوم.
ص: 30
و يعقوب و مرداويج و نظاير آنان گشت. دوم ايجاد ضعف و سستي در دستگاه اقتدار و نفوذ مطلق عرب. تمامي اين امور را در حقيقت بايد در حكم مقدماتي براي ايجاد حكومتهاي مستقل براي ايرانيان شمرد اما در همان حال كه نهضت‌هاي مذكور بشدت ادامه داشت نهضت‌هاي سياسي يكي پس از ديگري بر ضد دستگاه عرب صورت ميگرفت و با هرنهضت جديد ضربت تازه‌يي بر پيكر فرمانروايي عرب وارد مي‌آمد تا سرانجام بايجاد حكومتها و زبان مستقل ادبي (فارسي دري) در ايران منجر گشت.
قدم اول در نهضت‌هاي سياسي و نظامي ايرانيان بوسيله بزرگترين فرزند دلير ايران ابو مسلم خراساني برداشته شد. اين نهضت چنانكه ديده‌ايد با دو منظور صورت گرفت: نخست برانداختن بني اميه و از ميان بردن سياست عربي محض و برداشتن بساط جور و اعتساف آنان بعنصر ايراني. دوم وارد كردن عنصر ايراني در دستگاه حكومتي و ايجاد نفوذ اجتماعي ايرانيان بحدي كه شايسته قوم شريف و باسابقه‌يي است.
ايرانيان از طريق قيام بر ضد بني اميه و بر روي كار آوردن بني العباس بزودي دريافتند كه اگرچه بر بسياري از مقاصد خود دست يافته‌اند، ولي با دسته تازه و مزوّري روبرو شده‌اند كه اگر همچنان بقدرت خود باقي بماند هيچگاه مقاصد اصلي و اساسي آنان ميسر نخواهد گشت. سياست مزوّرانه بني العباس از آغاز كار آنان بر اثر قتل ابو سلمه خلّال و ابو مسلم خراساني و عده‌يي از ايرانيان ديگر مانند ابن المقفع و بشّار بن برد طخارستاني و خاندان برمك و فضل بن سهل ذو الرياستين بخوبي آشكار گرديد. قتل ابو سلمه خلال كه بوزير آل محمد شهرت داشت و نخستين وزير آل عباس و از نژاد ايراني است، در اولين سال خلافت عباسي صورت گرفت (132 هجري) و سپس تمام عمال او را در فارس بقتل آوردند. چندي بعد يعني در سال 137 ابو مسلم خراساني قهرمان بزرگ ايراني بدست منصور بوضعي فجيع و نامردانه بقتل رسيد.
چون خبر قتل ابو مسلم در ايران پراگنده شد و آن نامردمي عجيب از منصور سرزد، ايرانيان را سخت بشورانيد چنانكه در همان سال 137 هجري (بنقل ابن اثير) اسپهبد فيروز معروف به «سنباد» از سرداران بزرگ ابو مسلم بخونخواهي وي در خراسان قيام كرد. سنباد مردي زردشتي از قريه اهروانه نيشابور بود و قيام او بر اثر
ص: 31
غضب و تأثر از قتل ابو مسلم بوده است. پيروان سنباد بزودي فزوني يافتند و بيشتر آنان از اهل جبال بودند. وي بر نيشابور و قومس و ري دست يافت و چون بر ري مسلّط شد خزائن ابو مسلم را تصرف كرد (اين خزائن را ابو مسلم هنگام توجه بپايتخت منصور در آنجا نهاده بود.) وي ميگفت كه قصد كعبه و ويران كردن آن دارد.
منصور جمهور بن مرار العجلي را با ده هزار سپاهي بجنگ او فرستاد و سپاه سنباد بر اثر رميدن شتران و درافتادن بلشكرگاه منهزم شد و سنباد خود در بين طبرستان و قومس بقتل آمد «1». بدنبال اين واقعه در طبرستان و سپس در ري و دو سال بعد در خراسان نيز جنگ‌هايي رخ داد. در سال 150 هجري مردي ديگر بنام استاذسيس بدعوي پيغمبري در خراسان قيام كرد و بسياري از نواحي خراسان را تا طخارستان در اختيار خود آورد و تا سال 151 همچنان ببسط دائره نفوذ اشتغال داشت ولي درين سال شكست خورد و 7000 تن از پيروان او بقتل آمدند و 14000 تن اسير شدند «2».
پس از منصور در عهد مهدي خليفه بسال 159 هجري مردي ديگر بنام المقنّع هشام (يا هاشم) بن حكيم كه از دبيران ابو مسلم خراساني بود با آوردن ديني جديد آغاز مخالفت با بني عباس كرد و پس از مدتي خلاف و عناد و جنگهاي سخت سرانجام در سال 161 هجري از ميان رفت «3».
با اين قيامهاي پياپي جنگهاي رسمي و آشكار ايرانيان با حكومت اسلامي آغاز شد و قصد غائي اين مخالفان و قيام‌كنندگان برانداختن حكومت عرب از ايران بود.
با ظهور طاهر بن الحسين ملقب به ذو اليمينين و ايجاد حكومت موروث طاهري در خراسان آرزوي ايرانيان در تحصيل استقلال تا درجه‌يي بحصول نزديك شد و نخستين ضربت قطعي بر امپراطوري عرب در ايران وارد آمد يعني اولين‌بار پس از سال 21 هجري
______________________________
(1)- رجوع شود به كامل ابن اثير حوادث سال 137 و مقاله نگارنده اين سطور در مجله ارتش سال هفتم.
(2)- رجوع شود به ابن اثير حوادث سال 150 و 151 و بمقاله نگارنده بعنوان استاسيس در سال هشتم مجله ارتش.
(3)- رجوع شود به مقاله نگارنده بعنوان نقابدار خراسان و المقنع در شماره 12 سال چهارم و شماره 1 سال پنجم مجله مهر. همين مقاله در كتاب مهدي يكجا نقل شده است.
ص: 32
(شكست نهاوند) بجاي حكامي كه از جانب خلفا فرستاده ميشدند در قسمتي از ايران امرايي از يك خاندان ايراني يكي پس از ديگري حكومت كردند و فقط در ظاهر امر از خليفه اطاعت نمودند و ظهور اين خاندانست كه ايجاد خاندانهاي مستقل را در ايران كه فقط بظاهر از خليفه عهد و لوا داشتند ميسر ساخت.
طاهر ذو اليمينين يكي از ايرانيان خراسانست كه چون مأمون بسال 194 هجري مخالفت خود را نسبت بامين آشكار كرد با وي همداستان شد و بسرداري سپاه وي در چند جنگ سرداران امين را بشكست و بسال 198 بغداد را محاصره و تسخير كرد و امين را كشت و حكومت ممالك اسلامي از اين پس باز بدست خراسانيان افتاد.
طاهر ذو اليمينين در سال 205 حكومت تمام بلاد واقع در مشرق بغداد تا اقصي نقاط مشرق ممالك اسلامي را از مأمون گرفت و بدين طريق حكومت نيم مستقل تمام ايران بدست يك تن از ايرانيان افتاد و اين حكومت نيم مستقل پس از فوت طاهر (207) به طلحه پسر وي و بعد ازو به عبد اللّه واگذار شد، و اين حكومت همچنان در اين خاندان بود و مردم خراسان يعني ناحيه پهناور و بزرگي از ايران فارغ از نفوذ مستقيم بني العباس بسر ميبردند تا بسال 259 آخرين فرد از خاندان ايشان يعني محمد بن طاهر بدست يعقوب بن ليث از ميان رفت و بساط حكومت آل طاهر برچيده شد.
در همان ايام كه حكومت موروث طاهري پديد ميآمد ايرانيان در نقاط ديگر نيز بقيامهاي مردانه بر ضد خلفاي عباسي دست زدند كه اگرچه هيچيك بنتيجه قطعي نرسيد ولي در ضعيف كردن حكومت مركزي عرب و ايجاد مقدمات استقلال بقيه نواحي ايران مؤثر بود و از آنجمله است:
1- قيام بابك كه بسال 201 در آذربايجان صورت گرفت. بابك خرم‌دين يا بابك خرم‌ديني يا بابك خرمي بنابر آنچه محقق است در قيام ديني خود كه علي الظاهر دنباله‌يي از دين مزدك بود قصد ملي داشت و بهمين جهت با عرب و مسلمين كينه‌يي سخت ميورزيد و عده مقتولين از مسلمين را بدست پيروان او تا يك ميليون تن هم نگاشته‌اند.
بابك پس از سالها مبارزه و كوشش در سال 223 (بنقل ابن اثير در كامل التواريخ)
ص: 33
بدست افشين سردار ايراني معتصم از ميان رفت «1».
2- قيام مازيار بن قارن در مازندران كه بسال 224 اتفاق افتاد. قيام اين مرد كه بر ضدّ معتصم بود با اظهار مخالفت شديد با اسلام و برانداختن آن از سراسر طبرستان و تجديد رسوم آيين زرتشتي همراه بود ولي بر اثر برخي خطاها و خيانت پسر عم او كوهيار و فشار شديدي كه از جانب سپاهيان خليفه و لشكريان آل طاهر از دو طرف بر او وارد شده بود، بسال 224 اسير شد و بسال 225 در سامرا بقتل رسيد «2».
در همين سال افشين خيذر پسر كاوس سردار بزرگ ايراني بامر معتصم مأخوذ گرديد. زيرا او پس از منهزم ساختن بابك علي الظاهر خيال قيام داشت و با مازيار نيز مكاتبه ميكرد و ويرا بمخالفت با خليفه برميانگيخت. اين مرد بسال 226 در حبس معتصم بمرد و يكي از كساني است كه در تعصب بمليت و عدم اعتقاد باسلام و زندقه و كفر مشهور ميباشد «3».

قيام يعقوب ليث صفار و تشكيل سلسله صفاري‌

قيامهاي مذكور اگرچه اغلب بنتايج مثبتي نرسيد ولي تأثير مهم آنها در دستگاه حكومت خلفا آن بود كه ضعف و خلاف در آن ايجاد كرد و بساير سركشان و استقلال‌جويان نيز فرصت قيام داد و در نتيجه پايه حكومت مطلق خلفا را سست كرد و براي ملت ايران نيز اين فرصت را بوجود آورد كه واقعا بايجاد استقلال خود همت گمارند چنانكه از اواسط قرن سوم ببعد پياپي قسمتهاي مختلف ايران از خلافت بغداد منتزع گشت. نخستين كسي كه بعد از مردان سابق الذكر قيام كرد و قسمت عظيمي از ايرانرا بزور شمشير در ربقه طاعت خويش آورد يعقوب بن ليث صفار از مردم سيستان است.
سيستان از جمله ايالاتي بود كه بعهد خلافت عثمان در سال 30 هجري پس از نبردي سخت گشوده شد و مرزبان آن «ايران پسر رستم» وقتي بنزد سردار عرب رفت
______________________________
(1)- رجوع شود بمقاله بابك خرم‌دين بقلم نگارنده اين سطور در مجله ارتش سال 8 و بقلم آقاي سعيد نفيسي در مجله مهر سال اول.
(2)- رجوع شود به مقاله مازيار بن قارن بقلم نگارنده در مجله ارتش سال 9
(3)- ايضا رجوع شود به مقاله افشين در مجله ارتش سال 8
ص: 34
او را باهريمن تشبيه كرد و گفت: «ميگويند اهرمن بروز فراديد نيايد، اينك اهرمن فراديد آمد كه اندرين هيچ شك نيست «1»!» و بعد از آن نيز چندين‌بار از قبول حكومت مسلمين بگشتند و جنگهاي بزرگ در بعضي از نواحي آن ميان مسلمين و سيستانيان رخ داد. اين ولايت از مراكز مهم خوارج بود كه چون از مركز حكومت اسلامي دور بود آنرا از پناهگاههاي خود قرار داده بودند و در تمام مدت بني اميه و بني العباس تا آنگاه كه حكومت بدست سيستانيان افتاد اين ولايت كمتر وقتي از منازعات شديد مخالفين خلفا علي الخصوص خوارج خالي بود.
علاقه بمليت ايران و مذهب زرتشتي در سيستان در تمام عهد حكومت خلفا بحد اعلاي خود وجود داشت. موبدان و هيربدان در آتشگاهها بآزادي مراسم مذهبي خود را انجام ميدادند. علاوه بر اين ميدانيم كه سيستان از نقاطي است كه در آيين زرتشتي نسبت بآن قائل بتقديس بسيارند، آنجا كرشاسپ بوسيله فروهرها محافظت ميشود و سوشيانس در آخر الزمان از آنجا ظهور ميكند، بهمين سبب هم مدتها مذهب زرتشتي و مراكز مذهبي آن در آنجا باقي مانده بود.
روايات ملي ايران نيز در اين سامان بيش از ساير نواحي محفوظ مانده بود و قسمت بزرگي از آن روايات هم چنانكه ميدانيم باين ناحيه رابطه مستقيم دارد و آن داستانهاي مربوط بخاندان كرشاسپ است كه بيش از تمام داستانهاي ديگر ملي ما وسعت و اهميت دارد. تمام اين داستانها در سيستان زبان بزبان ميگشت و چون همه آنها پهلواني و حاوي افتخارات بزرگ بود طبعا مايه تحريك حس مليت در سيستانيان ميگشت.
وجود اين عوامل يعني: دوري از مركز خلافت، بقاي آيين و مراكز ديني زرتشتي در ميان بسياري از اهل اين ولايت، قيامهاي پياپي بر ضد عرب و عمال خلفا، وجود داستانهاي پهلواني مربوط بخاندان كرشاسپ، قيامهاي خوارج در اين سرزمين و نظاير اين عوامل مردم سيستان را طبعا ميهن‌پرست و متوجه مليت و متمسك بعادات و عقايد و رسوم ملي، مدعي استقلال و حكومت خاص و بي‌عقيده نسبت بدستگاه خلافت اسلامي ببار آورد و در چنين محيط و ميان چنين مردميست كه يعقوب ليث صفار
______________________________
(1)- تاريخ سيستان چاپ تهران ص 82
ص: 35
ظهور كرد.
پيش از ورود در قيام يعقوب و شرح خصائل و اهميت قيام او بايد از لحاظ بستگي شديدي كه زندگي او با خوارج و عياران دارد در اين باب مختصر بحثي كنيم.
چنانكه گفتيم سيستان يكي از مراكز مهم خوارج بود زيرا اين ناحيه از مركز خلافت دور و علاوه بر اين بوسيله ريگهاي وسيع از ساير نقاط مجزا بود. بهمين جهت خوارج آنجا را يكي از پناهگاههاي مهم خود قرار داده بودند. اين خوارج بيشتر از اهالي سيستان بودند و گويي مراد ايشان از اين قيام ديني بيشتر رهانيدن سرزمين خويش از چنگ اعراب غالب بوده است و اتفاقا بزرگترين پيشوايان اين گروه در سيستان از ايرانيان بوده‌اند.
آخرين خارجي بزرگ كه چندي پيش از ظهور يعقوب در سيستان قيام نموده و در فارس و كرمان و سيستان و خراسان كار را بر عمال خلفا تنگ كرده بود حمزه پسر آذرك شاري معروف به حمزة بن عبد الله خارجي است. اين شخص نسبت خود را به «زو» طهماسب ميرسانيد «1» و چون يكي از عمال نسبت بدو بي‌ادبي كرده بود او ستيزه آغاز نهاد و بحج رفت و پس از بازگشت ياران خلف خارجي بر او گرد آمدند چنانكه سپاهي عظيم فراهم آورد و عمال هرون الرشيد را بشكست و مردم سيستان را از اداي خراج بعمال خليفه بازداشت و خود نيز از آنان چيزي نگرفت و از اين هنگام ببعد خراجي از سيستان ببغداد فرستاده نشد. از اين پس حمزة با علي بن عيسي عامل خراسان و سرداران او جنگهاي بزرگ كرد و كرمان و خراسان و سيستان را بر خليعه و عمال او تباه نمود چندانكه علي بن عيسي از هرون مدد خواست و خليفه بتن خويش بسال 192 ناگزير بخراسان رفت و با آنكه نامه‌يي مبني بر امان به حمزه نگاشت او حاضر به مصالحه نشد و سي هزار سپاهي براي جنگ با خليفه گرد آورد و تا نيشابور پيش راند ولي چون در اينجا شنيد كه هرون در گذشته است بغزو سند و هند رفت و تنها پنجهزار تن از سواران خود را در خراسان و سيستان و پارس و كرمان گماشت و «گفتا نگذاريد اين ظالمان بر ضعفا جور كنند». حمزه در عهد مأمون و مدتي از عهد
______________________________
(1)- تاريخ سيستان ص 156
ص: 36
طاهريان نيز ميزيست و بسال 213 هجري درگذشت «1».
پس از حمزه بزرگترين پيشواي خوارج سيستان عمّار خارجي بود كه بعهد خلافت المتوكل علي اللّه از ناحيت كش برخاست و در سيستان نفوذ يافت و ظهور او مصادف بود با آغاز كار يعقوب بن ليث صفار.
در اين عهد در سيستان گروهي ديگر بودند بنام عيّاران. عياران يا جوانمردان يا فتيان طبقه‌يي از طبقات اجتماعي ايران و از مردمان جلد و هوشيار از طبقه عوام الناس و مردمي خامل ذكر بوده‌اند كه رسوم و آداب و تشكيلات خاصي داشته و در هنگامه‌ها و غوغاها يا در جنگها خودنمايي ميكرده‌اند. اينان بيشتر تشكيل دسته‌هايي ميداده و گاه بياري امرا و يا دسته‌هاي مخالف آنان برميخاسته و در جزو لشكريان آنان ميجنگيده‌اند و از تواريخ چنين برميآيد كه اين مردم در عهد بني العباس در بغداد و سيستان و خراسان بسيار شده بودند. معمولا اين دسته‌ها پيشوايان و رؤسايي داشتند كه بقول صاحب تاريخ سيستان آنانرا «سرهنگ» ميناميدند «2». عياران مردمي جنگجو و شجاع و جوانمرد و داراي صفات عالي مردانگي و ضعيف‌نوازي بودند و در غالب شهرهاي سيستان و خراسان از ايشان يافته ميشد و گاه ممكن بود عدد آنان در بعضي از شهرها بچند هزار تن برسد و در هرشهر رئيسي داشته و بنابر آنچه گذشت او را سرهنگ ميناميده‌اند و ممكن بود بنسبت عده عياران در برخي از شهرها چند سرهنگ وجود داشته باشد.
عياران سيستان بنابر آنچه از تاريخ سيستان برميآيد در اغلب موارد با مخالفان دولت عباسي همداستان ميشده و در جزء سپاهيان آنان وارد ميگرديده‌اند مثلا در قيام حمزة بن عبد اللّه خارجي، يكي از سرهنگان عياران بنام ابو العريان با او همراه بود «و اين ابو العريان مردي عيار بود از سيستان و از سرهنگ‌شماران بود و غوغا يار او بودند «3»» و پس ازو نام كسي ديگر يعني حرب بن عبيده را مي‌يابيم كه در خواش ظهور كرد «و گروهي بسيار از غوغا با او بودند «4»» و او عامل خليفه اشعث بن محمد بن الاشعث
______________________________
(1)- تاريخ سيستان ص 180
(2)- ايضا ص 161
(3)- ايضا ص 161
(4)- ايضا ص 172
ص: 37
را بشكست. بعضي از عمال نيز با آنان از در لطف و مدارا درميآمدند تا از دست ايشان در امان باشند چنانكه ليث بن فضل كه بعد از اشعث بن محمد بن الاشعث والي سيستان شده بود «هرچه بسيستان بدست كردي طعام ساختي و عيّاران سيستان را مهمان كردي و خلعت دادي» «1». در عهد محمد بن يزيد عامل طاهريان در سيستان يكي از عياران سيستان قيام كرد و چندي با او و حسين بن علي عامل ديگر طاهري در جنگ بود. «باز مردي ديگر از بست برخاست احمد قولي گفتند و عياران و مردان مرد بر او جمع شدند چه از بست و چه از سيستان» «2» «و باز صالح بن النصر برادر عشان بن نصر بن مالك ببست برخاست و مردم بسيار بر او جمع شدند از سيستان و بست و يعقوب بن الليث و عياران سيستان او را قوت كردند» «3» ... «و كار صالح بن نصر ببست بزرگ شد بسلاح و سپاه و خزينه و مردان، و همه قوت سپاه او از يعقوب بن الليث و عياران سيستان بود و اين اندر ابتداء كار يعقوب بود «4»».
دنباله منقولات ما از موارد مختلف تاريخ سيستان در باب عياران بيعقوب بن الليث كشيد و ملاحظه شد كه اين مرد بزرگ ايران از دسته عياران سيستان بود و در آغاز كار خود در دستگاه صالح بن نصر بن مالك بستي كه بر عامل طاهريان خروج كرده بود بسر ميبرد. برادر اين صالح بن نصر يعني عشان بن نصر بن مالك در عهد حكومت طاهر بن عبد اللّه بن طاهر در خراسان و سيستان بر عامل او خروج كرد و كشته شد و برادرش صالح پس از قتل وي بخونخواهي برخاست و بزودي جمعيتي بزرگ از مردم سيستان خاصه عياران بر او گرويدند و در ميان آنان سرهنگي از عياران بود بنام يعقوب بن الليث الصفار. وي كه نسب خود را به «كرشاسپ» و از او به «جمشيد» ميرسانيد پسر رويگري از اهالي قرنين (ستورگاه اسبان رستم) از قراء سيستان و مانند همه سيستانيان آن عصر مردي ميهن‌پرست و متخلق باخلاق و آيين ايراني و از دسته مشهور عياران بوده است كه بر اثر لياقت و شجاعت و مهرباني و جوانمردي محبوب ياران و همسلكان خود شد و گروهي بر وي گرد آمدند و او در شمار سرهنگان عياران سيستان درآمد و هنگامي
______________________________
(1)- تاريخ سيستان ص 175- 176
(2)- ايضا ص 191- 192
(3)- ايضا ص 192
(4)- ايضا ص 193
ص: 38
كه صالح بن نصر بر عامل طاهر بن عبد اللّه (320- 248) خروج كرد، از ياران و طرفداران وي شد و چنانكه ديديم بزودي مايه رونق كار صالح گشت و او توانست بياري يعقوب و ديگر عياران سيستان بر اين ولايت دست يابد. در همين حال عمار خارجي در سيستان ظهور كرد و يعقوب او را از ميان برد و همچنان در خدمت خود باقي و روز و شب در مبارزه بود تا سرانجام با ديگر عياران بر صالح بن نصر كه بيهوده مردم را مصادره و شهرها را غارت ميكرد بشوريد و او را در جنگي كه بسال 248 با وي كرده بود از ميان برد و در محرم همين سال مردم سيستان با او بامارت بيعت كردند و او از اين سال تا سال 254 مشغول سركوب مخالفان خود در سيستان از قبيل صالح بن نصر سابق الذكر و عمار خارجي و زنبيل (رتبيل) پادشاه كابل و بدست آوردن آلت وعدت بود و از اين سال شروع به توسعه مستملكات خود كرد و كرمان را بيك تاختن در اختيار خود درآورد و بسال 259 خراسان را فتح نمود و محمد بن طاهر آخرين فرد از طاهريان را اسير كرد و بسيستان فرستاد و از نيشابور بگرگان و طبرستان رفت و حسن بن زيد علوي را بشكست و بسال 261 فارس را گشود و در اين حال نامه‌يي به معتمد خليفه نوشت و نسبت بوي و موفق برادر و وليعهد او اظهار اطاعت كرد و خليفه نيز فرمان حكومت خراسان و طبرستان و گرگان و فارس و كرمان و سند و هند و شرطه بغداد را در همين سال براي يعقوب فرستاد. اما يعقوب در اين سال بدون مقدمه خلاف خويشرا بمعتمد خليفه آشكار كرد و با سپاهي بزرگ ببغداد حمله برد. در جنگي كه ميان يعقوب و موفق برادر معتمد درگرفت نخست شكست در سپاهيان خليفه افتاد ولي آنان آب دجله را بلشكرگاه يعقوب افگندند و شكست در كار او آمد و او ناگزير به جنديشاپور رفت تا باز تهيه سپاه بيند ولي در اينجا بمرض قولنج درگذشت (265) و بعد از او برادرش عمرو با خليفه از در وفاق درآمد و او همه ممالكي را كه ببرادرش داده بود عينا بعمرو واگذاشت و بدين طريق يك سلسله قوي و باشوكت در ايران تشكيل شد. در سال 287 هجري امير اسمعيل ساماني بر اثر القاآت خليفه كه از عمرو بيمناك بود با او جنگيد و بر اثر حادثه غير منتظري عمرو را شكست داد و از اين پس حكومت صفاري از رونق و جلال خود افتاد ولي امراي كوچك جانشين عمرو همچنان بر سيستان حكومت داشتند
ص: 39
تا بسال 393 محمود غزنوي خاندان آنان را برانداخت.
با تحقيق در زندگي يعقوب آشكار ميشود كه وي مردي وطن‌پرست و معتقد بمليت بود و علاقه او بمليت نتيجه تربيت عمومي محيط وي و عواملي بوده است كه قبلا از آنها بتفصيل ياد كرده‌ايم و تحت تأثير همان عوامل چنين بنظر ميآيد كه يعقوب در قيام خود تنها نظر كشورگيري و مملكت‌گشايي نداشت و اگر چنين بود و براي حكومت كوشش ميكرد محققا استمالتهاي خليفه را هنگام پيشرفت بجانب بغداد مي‌پذيرفت و بممالك وسيعي كه خليفه بدو ميداد راضي ميشد. اما يعقوب ظاهرا با همان نقشه‌يي كه بعد ازو مرداويج بن زيار داشت و آن تشكيل يك حكومت مستقل وسيع ايراني بود ببغداد تاخت. او «بسيار گفتي كه دولت عباسيان بر غدر و مكر بنا كرده‌اند، نبيني كه بابو سلمه و بومسلم و آل برامكه و فضل سهل با چندان نيكويي كايشان را اندر آن دولت بود چه كردند؟ كسي مباد كه بر ايشان اعتماد كند!» «1».
يعقوب بآيين و رسوم ايراني خاصه بزبان خود علاقه‌يي تام داشت و زبان تازي نميدانست و يا در تظاهر بندانستن زبان عربي تعمدي ميورزيد و همين امر چنانكه خواهيم ديد باعث شد كه وي شاعران را دستور دهد تا بعربي او را در فتحها تهنيت نگويند و بفارسي گويند و اين خود مايه رواج شعر فارسي در دربارهاي سلاطين ايراني مشرق گرديد.
جانشينان يعقوب همه بر سيرت او رفتند و از ميان آنان برخي مانند ابو جعفر احمد بن محمد و خلف بن احمد خود مردمي دانشمند و علاقه‌مند بعلم و ادب بودند چنانكه خلف فرمان داد تا تفسيري بزرگ بر قرآن نويسند و خود عالمان و شاعران را تشويق ميكرد.
بدين طريق مشاهده ميشود كه يعقوب با ايجاد يك حكومت مستقل ايراني توانست اولا وضع سابق را كه تعيين عامل از جانب خليفه (حتي طاهريان) بود از ميان ببرد و حكومتي كه واقعا در تمام امور خود استقلال داشت و تنها بظاهر از مقام خلافت فرمان ميبرد، ايجاد كند و ثانيا با استقلال او و ايجاد حكومت صفاري، و علاقه‌يي كه
______________________________
(1)- تاريخ سيستان ص 267- 268
ص: 40
وي بزبان خود داشت، و متداول نبودن زبان عربي در دربار، ملت ايران توانست بزرگترين مايه استقلال خود يعني زبان ملي را زنده كند و پس از چند سال كه زبان رسمي و سياسي ايرانيان عربي بود لهجه دري را جانشين آن سازد و همين امر چنانكه ميدانيم بعد از آن بي‌كم‌وكاست در دوره سامانيان دنبال شد و در نتيجه ادبيات وسيع فارسي بوجود آمد و ملّت ايران بواقع از ساير ملل اسلامي جدا گشت.
با ايجاد حكومت مستقل يعقوب و عمرو كه تنها از طريق ديني و حفظ آداب و رسوم و تشريفات ظاهري با بغداد ارتباط داشت سدّ عظيمي كه در برابر استقلال ايرانيان وجود داشت برداشته شد و پس از اين تاريخ سامانيان و زياريان و بويهيان و غزنويان و ديگر اميران ايران همه بظاهر تابع دربار خليفه و در حقيقت مستقل و داراي تشكيلات درباري و سلطنتي خاص خود بودند.
ص: 41

فصل دوم وضع ديني ايران تا پايان قرن سوم هجري‌

وضع عمومي اديان و مذاهب در ايران‌

هنگام فتح ايران بدست سپاهيان اسلامي همچنانكه پيش ازين گفتيم، در شاهنشاهي ساساني آيينهاي زردشتي و مسيحي و مانوي و مزدكي و بودايي و يهود رواج داشت. خلاف آنچه تصوّر ميرود همينكه مسلمين ايران را تصرف كردند آيين اسلام سراسر اين سرزمين را فرانگرفت بلكه در آغاز كار جز عده‌يي از كشاورزان و اهل حرف و صنايع، باقي دين خود را حفظ كردند و بتدريج تا اواخر قرن چهارم و اوايل قرن پنجم بجهات مختلف بدين اسلام درآمدند و اهمّ اين اسباب عبارتست از فرار از تأديه جزيه سنگين بمسلمين. در دوره بني اميه فشار اقتصادي عرب بملتهاي تابع علي الخصوص بايرانيان افزايش يافت چنانكه ايرانيان غير مسلمان ميبايست بعناوين مختلف بحكام اموي خراج دهند و اين امر باعث ضعف بنيه مالي آنان گرديد بنحويكه از اواسط دوره بني اميه رها كردن دين قديم و قبول اسلام امري متداول شد. برخي از خلفا و عمال حكومت اموي از اين امر راضي نبودند زيرا مايه نقصان عوايد آنان ميشد ليكن بعضي ديگر مانند عمر بن عبد العزيز از اين امر استقبال مينمودند و بر اثر آن عده كثيري از نامسلمانان قبول آيين اسلام كردند و از بار سنگين جزيه و خراج رهايي يافتند.
امر ديگري كه ايرانيان را بقبول كيش اسلام ترغيب ميكرد ورود در خدمات
ص: 42
اداري و درباري و سياسي در اوايل عهد بني العباس است. بسياري از اشخاص را ميشناسيم كه براي ورود در خدمات اداري تظاهر باسلام ميكردند و واقعا مسلمان نبودند و يا متهم بالحاد و زندقه بوده‌اند «1».
عده كثير ديگري هم اندك‌اندك در طول اين سه چهار قرن بر اثر تبليغ ائمه معتزله و اسمعيليه و فرق ديگر، يا بر اثر معاشرت و مجاورت با مسلمين بدين اسلام درآمدند و تنها اين دسته است كه ميتوان افراد آنرا مؤمنان و معتقدان واقعي دين اسلام در آن روزگاران دانست.
پيداست كه اعقاب و اخلاف اين دسته اخير و دسته‌هاي ديگر نيز بتدريج بر اثر عادت و وراثت مسلمانان پاك اعتقادي ببار آمدند و بدين جهاتست كه ملاحظه ميكنيم در اواخر قرن چهارم اكثريت ايرانيان قبول اسلام كرده و دست از اديان پيشين برداشته‌اند.
با اين‌همه نبايد فراموش كرد كه در پايان قرن چهارم و آغاز قرن پنجم هنوز عده كثيري از زرتشتيان و عيسويان و پيروان برخي اديان ديگر در ايران خاصه در فارس و خراسان و ماوراء النهر و طبرستان و ديلمان بآزادي تمام مراسم ديني خود را ادا ميكرده‌اند.
هرچه بر عمر اسلام در ايران افزوده شد بر درجه اعتقاد مردم و تعصب عامه باين آيين اضافه گشت و از شماره پيروان اديان ديگر كاسته شد.

آغاز اختلافات مذهبي‌

اينك بايد ديد كه وضع داخلي ايران از حيث مذاهب اسلامي چه بوده است؟ ميدانيم كه اسلام خيلي زودتر از بعض اديان ديگر دچار تشعّب و تفرّق گرديد و ديري از رحلت حضرت رسول نگذشت كه چندين فرقه بزرگ پديد آمدند و هريك از فرق بشعب جديد منقسم گرديدند. كشور ايران هم مانند ساير ممالك اسلامي عرصه كشاكش و مبارزات اين فرق و شعب مختلف بود. مهمترين شعبي كه در سه قرن اول هجري در ايران اهميت داشت مذاهب اهل سنّت، مذاهب اهل تشيّع و مذاهب خوارج بوده است.
اختلافات مذهبي كه در ميان مسلمين بروز كرد سه مبناي اساسي دارد: نخست
______________________________
(1)- مانند برامكه، عبد اللّه بن المقفع، افشين، مازيار و جز آنان.
ص: 43
مسأله جانشيني (خلافت- امامت). دوم اختلاف در روش فقهي (فروع احكام). سوم اختلاف در اصول عقايد. ظهور هريك از اين فرق و بحث و مشاجره در صحت يا بطلان معتقدات آنها در ميان مسلمانان ايران سه قرن اول هجري و قرون بعد در افكار اجتماعي و ادبي اين ملت نيز مؤثر بوده و از هريك آثاري در ادبيات فارسي باقي مانده است.
بهمين سبب تحقيق مختصري در اين باب بر ما لازم است.
نخستين موضوعي كه سبب ايجاد اختلافاتي ميان مسلمانان شد موضوع جانشيني حضرت پيغامبر است كه اهمّ فرق اسلامي بر اثر آن پديد آمدند يعني اهل سنّت و شيعه و خوارج اين فرق در آغاز كار بيشتر رنگ سياسي داشتند ولي اندك‌اندك معتقدات سياسي و مذهبي آنها طوري در اذهان رسوخ كرد كه ديگر جنبه سياسي امر از ميان رفت و جنبه خالص مذهبي در آن باقي ماند. در امر جانشيني حضرت رسول مسلمين در ساعات رحلت آن حضرت بر دو دسته شدند: گروهي معتقد بودند كه پيغامبر اسلام جانشيني براي خود تعيين نكرد بلكه اين كار را بر عهده امت گذاشت و امت بايد از ميان نخستين ياران پيغامبر از مهاجرين يا انصار كسي را بجانشيني برگزيند. اجتماعي كه از اكثر بزرگان صحابه باين قصد تشكيل شد در سقيفه بني ساعده بود كه در آنجا اختلافات سختي بين «مهاجرين» و «انصار» درگرفت و عاقبة الامر ابو بكر صدّيق از طايفه قريش و پدر زن حضرت رسول كه از صحابه ذي نفوذ بود از ميان مهاجرين بخلافت انتخاب شد. وقتي اين خبر بعلي بن ابيطالب عليه السلام كه از آن مجلس غايب بود رسيد بر اين سخن اعتراض كرد و نظر ثالثي را اظهار نمود كه خلافت بايد در خاندان نبي باشد و چون بعد از رحلت رسول نزديكترين كسان بدو عمّش عباس بن عبد المطلب و پسر عمّش علي ابن ابيطالبند يكي از اين دو تن بايد بخلافت برسد. در حقيقت علي بن ابيطالب بقول مهاجرين كه ميگفتند ما اقرب برسول هستيم تمسك ميكرد و همين احتجاج گروهي از بزرگان صحابه را مانند عده‌يي از بني هاشم و زبير بن العوام و سلمان فارسي و ابا ذر غفاري و عمار بن ياسر بر گرد او جمع كرد.
باين ترتيب پس از رحلت حضرت رسول سه دسته بر سر جانشيني او در برابر يكديگر صف آراستند: مهاجرين، انصار، معتقدين بامامت علي بن ابيطالب. طرفداران
ص: 44
انتخاب جانشين از ميان انصار بزودي ضعيف شدند و از ميان رفتند ليكن دو دسته ديگر در تمام تاريخ اسلام با يكديگر مشغول زدوخورد شدند «1».
تا اواخر عهد عثمان طرفداران جانشيني علي بن ابيطالب عليه السلام بر اثر قوت شيخين و فتوحات سپاه اسلام در عهد آنان چنانكه بايد فعاليتي نداشتند ليكن بعد از آنكه از رفتار عثمان ناخرسنديهايي بروز كرد موافقان خلافت آنحضرت قوتي گرفتند و بعد از قتل عثمان (35 هجري) بر او بيعت كردند. بر اثر اين امر اختلافات شديد تازه‌يي ميان بني اميه كه عثمان خود از آنان بود و بني هاشم بروز كرد و كار بجنگ شديد و طولاني صفّين و موضوع حكميت كشيد.

خوارج‌

بعد از داستان حكميت مخالفت سختي از جانب دسته‌يي از طرفداران علي بن ابيطالب عليه السلام نسبت به رأي حكمين اظهار شد و بر اثر اين اختلاف دسته خاصي بنام خوارج ظهور كردند كه آنها را حروريّه و محكّمه و شراة «2» نيز گويند. خوارج علي الخصوص در دوره بني اميه قدرت بسيار بدست آوردند و بدو قسمت شدند: قسمتي در عراق و فارس و كرمان تسلط پيدا كردند و دسته‌يي در جزيرة العرب. اين فرقه عظيم در عهد امويان يكي از مشكلات بزرگ دولت اسلامي بودند و در دوره بني العباس هم تا چندي كروفري داشتند ولي بتدريج غالب شعب آن از ميان رفتند. با همين شرح مختصر معلوم ميشود كه خوارج يك دسته سياسي هستند كه در اسلام ظهور كردند ولي بتدريج از جنبه سياست و ظواهر امر بيرون رفتند و در مسائل اصولي و امور مربوط بمباني معتقدات اسلامي هم وارد بحث گرديدند.
______________________________
(1)- كسانيكه بخلافت از طريق انتخاب اعتقاد دارند يعني بعقيده آنان خلافت امري انتخابي و اختياري است و بانتخاب امت بعد از حضرت رسول به ابو بكر صديق و عمر بن الخطاب و عثمان بن عفان و علي بن ابيطالب رسيد، همانند كه باهل سنت مشهورند و اكثريت مسلمين همواره با آنان بوده است و در ايران نيز تا حدود قرن نهم همواره غلبه با اين دسته بود.
(2)- بسبب اينكه معتقد بودند جان خود را در راه خدا معامله مي‌كنند و در اين باب بقول باريتعالي استناد ميكردند: و من الناس من يشري نفسه ابتغاء مرضات اللّه.
ص: 45
از تعاليم مشترك بين تمام دسته‌هاي مختلف آنها اينست كه: اولا راجع بخلافت ابو بكر و عمر و عثمان تا اواخر خلافت و علي بن ابيطالب تا موقعيكه بحكم تن درنداد معترف و موافق بودند و بعد از موضوع حكميت با علي بن ابيطالب و بعد از وي نسبت بهمه خلفاي اموي و عباسي مخالفت شديد داشتند و علي الخصوص از بني اميه بدشنامهاي زشت ياد ميكردند. ثانيا راجع بخلافت معتقد بودند كه انتخاب خليفه بايد از روي اختيار مردم از ميان مسلمين خواه قريش و عرب و خواه از هرقوم و ملت ديگر صورت گيرد و بدين ترتيب خوارج مطلقا نژاد را در موضوع خلافت شرط نميدانستند.
ثالثا ميگفتند خليفه بعد از انتخاب بايد اوامر الهي را اطاعت كند و الا بايد معزول شود.
بعد از آنكه خوارج بفرق متعدد منقسم شدند هريك از آنها براي خود بحثهايي راجع بمسائل معنوي در پيش گرفتند. از مهمترين بحثهاي اين فرق يكي بحث راجع به «ايمان» بود. تقريبا همه فرق خوارج ميگفتند عمل باحكام دين جزء ايمانست و ايمان تنها باعتقاد نيست پس كسي كه بوحدانيت خداوند و نبوت محمد صلي اللّه عليه و اله و سلّم اقرار داشته باشد ولي بفرائض عمل نكند و مرتكب معاصي گردد كافر و واجب القتل است. بعد از آنكه در ميان خوارج شعب متعدد ديگري پديد آمد همه در همين اصل و اصول سه‌گانه مذكور با يكديگر شركت كردند. از مهمترين فرق خوارج يكي فرقه ازارقه «1» و ديگر فرقه النّجدات «2» و ديگر الاباضيّه «3» و ديگر الصفريه «4» اند.
______________________________
(1)- ازارقه پيروان نافع بن ازرق‌اند كه از بزرگترين فقهاء آنان بود و همه مسلمين را غير از فرقه خود كافر ميدانست و ميگفت نبايد در نماز آنان حاضر شد و ذبائح ايشان را خورد و با آنان وصلت كرد چه مثل كفار و بت‌پرستانند بلكه بايد با آنان جنگيد و آنها را كشت حتي قتل اطفال و زنانشان حلال است، معتقد به تقيه نبود، غدر بمخالفان خود را جايز ميدانست و قعده (قاعدين از قتال) را كافر ميشمرد.
(2)- النّجدات تابع نجدة بن عامر بودند. از اهم مطالبشان آنست كه مخطي بعد از اجتهاد معذور است و دين دو موضوع است معرفت خدا و معرفت رسول و مردم در جهل اين دو معذورند. نافع با نجدة اختلاف و بحث‌هاي مفصل داشت.
(3)- الاباضيّة تابع عبد اللّه بن اباض التميمي (نيمه دوم از قرن اول هجري) اند كه پيروانش در مغرب هنوز هم وجود دارند. اينان بعكس ازارقه نسبت بمخالفان خود مبالغه نمي‌كنند حتي ميگويند ميتوان با آنان وصلت كرد و از خارجي هم ارث برد. بر روي هم بمسالمت نزديكترند. قتال با مخالفان را بطور ناگهاني جايز نميدانند مگر بعد از دعوت و اتمام حجت و اعلان قتال.
(4)- الصفريه اتباع زياد بن الاصفراند و تا حدي نزديك به ازارقه هستند.
ص: 46
خوارج از حيث تأثير در اوضاع مسلمين فرقه بسيار مهم و مؤثري محسوب ميشوند.
اين قوم مردمي متعصب و سختگير و خشن بودند، در دين و اجراي احكام آن نهايت شدت را بكار ميبردند و خود مردمي پاك‌اعتقاد و شجاع و جنگاور و بي‌باك بودند، اينان همواره با عامه مسلمين و با خلفاي اسلامي خاصه با بني اميه و بني العباس در مبارزه و زدوخورد بسر ميبردند و بر اثر همين مبارزات سخت طبعا در ايجاد ضعف حكومتهاي محلي و خلافت مؤثر بودند. يكي از خلفاي راشدين يعني علي بن ابيطالب بدست همين خوارج مقتول شد و چون باقي خلفا را غاصب و كافر ميشمردند با آنان نيز همواره در جنگ بوده و از قتل آنان در صورت امكان امتناع نداشته‌اند. اينست كه وجود ايشان مايه رعب و هراس بزرگي در سراسر ممالك اسلامي بود.
اهميت خوارج در تاريخ ايران بيشتر است. خوارج ايران بيشتر در سيستان و خراسان قدرت داشتند و در سه قرن اول هجري غالبا تشكيل دسته‌هاي بزرگ ميداده و تسلط خلفا را بر اين نواحي دشوار ميساخته‌اند چنانكه خلفا گاه مجبور ميشدند بتن خود براي رفع مزاحمت آنان لشكركشي كنند و حتي بايد گفت روش خوارج در نواحي شرقي ايران وسيله‌يي براي مخالفت با حكومت مركزي اسلام شده بود و اشخاصي بسيار معروف از ميان خوارج مشرق ظهور كرده‌اند كه در رأس همه آنان حمزة بن عبد اللّه خارجي قرار داشت و ما در تأثير اين فرقه در ظهور يعقوب و تحصيل استقلال سياسي ايران پيش از اين سخن گفته‌ايم.

شيعه‌

گفتيم كه چون بعد از رحلت حضرت رسول خبر انتخاب ابو بكر صدّيق از باب انتساب بقبيله قريش و نسبت با رسول و تقدّم در پذيرفتن دين منتشر شد، عده‌يي با اين امر از در مخالفت درآمدند زيرا شرايط مذكور را در علي بن ابيطالب عليه السلام بيشتر جمع ميدانستند.
ص: 47
از جمله اين معترضين نخست علي بن ابيطالب بود و جماعتي از صحابه مانند عمار بن ياسر، ابا ذر غفاري، سلمان فارسي، جابر بن عبد اللّه، عباس بن عبد المطلب، ابيّ بن كعب، حذيفه و جز آنان با او موافقت كردند و بدينطريق درست در اوان رحلت حضرت رسول يكدسته كوچك از ساير مسلمين در امر جانشيني جدا شدند و هسته ايجاد يك فرقه بزرگ از مسلمين بنام شيعه گرديدند. ظهور اين فرقه با همين اعتراض ساده شروع شد ولي بتدريج در تعليمات اين فرقه توسعه حاصل گشت و بر رويهم اين اعتقاد بوجود آمد كه امر امامت در صلاحيت عامه نيست يعني حق تعيين امام و جانشين ندارند بلكه اين موضوع مانند نبوت امري الهي و ركن دين و قاعده اسلام است و بهمين سبب هم نبي نسبت بآن غفلت نمي‌نمود و حتي بايد گفت كه تعيين امام از باب حفظ مصالح امت بر او واجب بود و او هرگز چنين امر خطيري را بامت تفويض نميكرد. كسي كه پيغمبر ميبايست بجانشيني خود برگزيند لازم بود كه معصوم از صغاير و كباير و از خاندان رسالت باشد و چنين كسي علي بن ابيطالب عليه السلام است كه پيامبر او را در غدير خم علي رؤس الاشهاد بامامت امت معرفي كرد. شيعه در اثبات اين مطالب نصوصي دارند كه غالبا مقبول ائمه اهل سنت نيست. شيعه ميگويند علي وصي پيغامبر و امام بتعيين و نصّ است و اين امر يعني تعيين و نص شرط اصلي امامت ميباشد چنانكه ساير ائمه نيز هريك جانشين خود را تعيين و تصريح كردند. جانشينان علي يعني باقي ائمه نيز معصوم از معاصي هستند و خطا بر آنان جايز نيست، هركس با امام مخالفت كند دشمن خدا و مانند كفار و منافقين دوزخي است مگر آنكه توبه كند، نسبت بشيخين هم كه سبب خروج خلافت صوري از دست علي شدند همين عقيده را دارند، دسته‌يي آنها و اعوانشان را كافر و دسته‌يي ديگر خطاكار ميشمرند.
فرقه شيعه بررويهم بدو دسته مقتصد و غالي تقسيم ميشود: غلات شيعه دسته‌يي هستند كه بالوهيت علي رأي داده و نسبت بامام و اعمال و اقوال و افكار او غلوّ و مبالغه شديد پيش گرفته‌اند. غلات شيعه ميگويند كه جزء الهي در علي حلول كرد و با جسدش متحد شد و بدين علت است كه از آنحضرت خوارق عادات سرميزد: عالم بغيب بود، با كفار ميجنگيد و ظفر مييافت و در خيبر را از جا مي‌كند ... و بهمين سبب بود كه آن
ص: 48
حضرت ميفرمود: «و اللّه ما قلعت باب خيبر بقوة جسدانية و لا بحركة غذائية و لكن قلعته بقوّة ملكوتية». غلات معتقدند كه علي عليه السلام نمرده است و گاه ظهور مي‌كند، تندر آواي او و درخش خنده اوست. مؤسس اين فرقه را غالبا عبد اللّه بن سبا ميدانند كه اصلا از يهوديان يمن و از مخالفان جدّي عثمان و مبلّغ خلافت و امامت و وصايت علي در بلاد اسلامي بوده است، مدتي در بصره و چندي در كوفه سرگرم تبليغ بود و آنگاه بمصر رفت. مهمترين اصول تعاليم وي دو اصل وصايت و رجعت بود و در اين موضوع اخير نخست برجعت محمد صلي اللّه عليه و اله و سلم و سپس برجعت علي عليه السلام قائل گرديد و چون آنحضرت شربت شهادت نوشيد و خبر بعبد اللّه بردند گفت اگر هزار بار خبر قتل او را بياوريد باور نميدارم و او نميميرد تا آنگاه كه جهان را پر از عدل و داد كند (يعني بعد از رجعت). گويند او فكر رجعت علي را از يهود گرفت زيرا يهود ميگويند الياس نبي بآسمان رفت و در آخر الزمان برميگردد و دين و قانون از دست رفته را بازميآورد. تاريخ ادبيات در ايران ج‌1 48 شيعه ..... ص : 46
جع بعيسي بن مريم هم‌چنين فكري وجود داشت. اين فكر بعدها در فرق مختلف شيعه بموضوع غيبت و رجعت منتهي شد مثل اسمعيليه و قرامطه و كيسانيه و اماميه و جعفريه (معتقدين بغيبت امام جعفر) و جز آنها. در ايران قديم نيز اين عقيده معمول بود چنانكه زردشتيان بچند موعود و عده‌يي جاويدانان كه بعد از رها شدن ضحاك از دماوند و بالاگرفتن كار ظلم و اعمال اهريمني او ظهور خواهند كرد، معتقدند و موعود واقعي و بزرگ آنان سوشيانس است.
در موضوع اطلاع امام از مغيبات، شيعه ميگويند كه امام از «ما كان و ماسيكون الي يوم الدين» مطلع است و در اين‌باره براي اين فرقه روايات و شواهد بسيارست.
اساس نظر شيعه بر تعيين امام بوسيله پيغامبر و تسلسل امامت در ميان فرزندان و جانشينان او استوارست. امام در نزد شيعه غير از خليفه در نزد اهل سنّت است زيرا خليفه فقط مأمور اجراي احكام قرآن و سنّت رسول است اما امام معلّم اول و مطلع از غيب و وارث علوم نبي و شخصي فوق بشر و معصوم از خطاست. علم امام بعلم ظاهر و علم باطن تقسيم ميشود و علي عليه السلام هردو علم را از پيغامبر گرفت چنانكه از ظاهر و باطن قرآن خبر داشت و اسرار كون و خفاياي مغيبات را ميدانست و هرامامي در اين مراتب
ص: 49
وارث او بود و هركدام مردم عهد خود را بقدر استطاعت آنان از علوم خود مطلع و با خبر كرده‌اند. اينست كه شيعه بروايت و حديثي عقيده ندارند مگر آنكه از امام نقل شود. علاوه بر اين اهل سنّت در مرجع احاديث فقط بيك نفر يعني حضرت رسول معتقدند و حال آنكه شيعه بسياري از احاديث را از قول ائمه خود نيز روايت كرده‌اند. اختلاف اهل تشيّع در موضوع امامت زياد است و شعب متعدد از اين فرقه بوجود آمده كه ذكر همه آنها در اينجا زائد بنظر ميرسد و بايد بكتب مربوط مراجعه كرد «1». از ميان اين شعب مهمتر از همه زيديه و اماميه «2» اند.
از اصول مهمّ شيعه موضوع تقيّه است زيرا در دوره بني اميه با نهايت شدّت بر ضدّ ايشان عمل مي‌شد و اين امر لزوم تقيّه را پيش آورد و بهمين سبب شيعه در خفا مشغول توسعه و تحكيم و مبارزه بودند و تحمّل مصائب و پيشرفت در خفا ادبيات غم‌انگيز شيعه و خرسندي نسبت بابتلاآت و ذكر مصائب و آلام را بوجود آورد.
اهميت شيعه در تاريخ ايران سه قرن اول هجري بسيارست. بسياري از قيامهاي پيشروان شعب مختلف اين فرقه در عهد مذكور در ايران صورت گرفت از قبيل قيام
______________________________
(1)- رجوع شود به: الفرق بين الفرق چاپ مصر ص 22- 44 الملل و النحل چاپ تهران ص 67- 94 تبصرة العوام چاپ تهران ص 167- 211 مختصر الفرق بين الفرق چاپ مصر ص 30- 64
(2)- زيديه بامامت زيد بن علي بن حسين بن علي بن ابيطالب بعد از وفات حضرت امام زين العابدين قائلند. زيد شاگرد واصل بن عطا مؤسس فرقه معتزله و در عقايد خود ميانه‌رو بوده و بهمين سبب امامت مفضول را با وجود افضل جايز شمرده و گفته است كه اگرچه علي بن ابيطالب افضل شيخين بود با اينحال خلافت آندو صحيح است. امامت به نص نيست و براي تعيين امام نزول وحي لازم نميباشد بلكه هر فاطمي عالم زاهد شجاع سخي و قادر بر جنگ در راه حق كه براي مطالبه حق قيام بسيف كند ميتواند امام باشد مشروط بر آنكه بر امرا و سلاطين در طلب خلافت خروج كند. زيد خود بر هشام بن عبد الملك اموي خروج كرد و در سال 121 هجري مقتول و مصلوب شد و بعد ازو پسرش يحيي با خليفه بمخالفت برخاست و او هم در سال 125 هجري كشته شد. سرزمين يمن امروز مركز مهم شيعه زيديه است.
اماميه دسته اساسي شيعه‌اند كه دعوتشان حول امام بتعيين و نص دور ميزند و اين فرقه بزرگ تقسيم ميشود بشعب متعددي مانند: اثني عشريه، اسمعيليه، كيسانيه و جز آنها.
ص: 50
كيسانيه بپيشوايي مختار بن ابو عبيده ثقفي بخونخواهي شهداي كربلا و قيام يحيي بن زيد بن علي و قيام شيعه آل عباس بپيشوايي ابو مسلم در خراسان و ابو سلمه در عراق و قيام سادات طالبيه در مازندران و غيره، و از ميان اين قيامها علي الخصوص دو قيام اخير چنانكه ميدانيم در تاريخ سياسي و اجتماعي مسلمين عموما و ايرانيان خصوصا اثر ظاهر و آشكار داشت.
غير از سه دسته سياسي خوارج و اهل سنّت و شيعه كه نزاع آنان با يكديگر در مسأله جانشيني بود يك دسته سياسي ديگر هم در قرن اول هجري ظهور كردند كه اهميت آنان تا اواخر عهد اموي بسيار بود و آن فرقه مرجئه هستند.

مرجئه‌

ظهور مرجئه نتيجه اختلاف شديدي است كه بعد از قتل عثمان و داستان حكميت در ميان مسلمين افتاد و كار را بآنجا كشاند كه يكديگر را لعن ميكردند و كافر و دوزخي ميشمردند. در اين ميان دسته مرجئه بوجود آمد كه از طرفداران علي و عثمان هردو كناره گرفتند و گفتند هردو مرد صالح و ثقه هستند و ما از هيچيك تبرّي نميكنيم و بر آنها لعنت نمي‌فرستيم تا آنگاه كه خداوند بين آندو حكم كند؛ و بعد كه نزاع خوارج و شيعه و امويان بنهايت رسيد همين روش را نسبت بآنان بكار بردند. اين فرقه را از باب ارجاء حكم نسبت بهريك از فرق «مرجئه» خوانده‌اند. در بحبوحه مبارزه خوارج و شيعه و موافقان بني اميه، موقعي كه خوارج عثمان و علي و بني اميه، و شيعه ابو بكر و عمر و عثمان و امويه را تكفير ميكردند، و امويه هم آنانرا مبطل ميدانستند، مرجئه با همه راه مسالمت پيمودند و هيچيك را تكفير نكردند و گفتند اين هرسه فرقه مؤمنند منتهي بعضي مخطي و بعضي مصيب‌اند ليكن ما نميتوانيم مخطي را از مصيب تميز دهيم و بايد امر همه را بخداوند واگذاريم. هيچيك از اينان كافر نيستند زيرا بتوحيد و رسالت معتقدند و باين ترتيب بني اميه را هم تأييد ميكردند منتهي تأييد سلبي نه ايجابي علي الخصوص كه حكومت آنانرا غير شرعي نميدانستند.
چنانكه ملاحظه ميكنيم مرجئه هم در آغاز امر يك فرقه سياسي بودند ليكن مانند فرق سابق الذكر آنها هم بزودي ببحثهاي نظري متوجه گرديدند و علي الخصوص
ص: 51
در سه موضوع ايمان و كفر و تشخيص مؤمن از كافر بحثهاي طولاني كردند. بعقيده اين قوم ايمان عبارتست از معرفت خدا و پيغامبران و اعتقاد برسالت محمد صلي اللّه عليه و اله و سلم بنابراين ميان آنان و خوارج در اين امر اختلاف وجود داشت چه خوارج ميگفتند: «انّ الايمان معرفة باللّه و برسله و الاتيان بالفرائض و الكفّ عن الكبائر»، و بدين‌ترتيب كسي كه در نظر مرجئه مؤمن بود اشكالي نداشت كه در نزد خوارج كافر باشد و همچنين با تعريفي كه مرجئه از ايمان ميكردند قول شيعه را باينكه امامت جزئي از ايمانست رد مينمودند. حتي بعض از مرجئه معتقد بودند كه ايمان تنها اعتقاد بقلب است و اگر چه مؤمن اعلان كفر بلسان و يا عبادت اصنام و ملازمت يهود و نصاري و ستايش صليب و اظهار به تثليث نمايد ولي قلبا مؤمن باشد، اهل جنت است. نكته مهم آنان در معتقدات اين بود كه محل ايمان قلب است و كسي را از دل ديگري خبر نيست مگر خداوند و بنابراين كسي حقّ تكفير ديگران را ندارد. نكته ديگر آنكه مرجئه ارتكاب معاصي را زائل‌كننده ايمان نميشمردند و مي‌گفتند: «لا تضرّ مع الايمان معصية كما لا تنفع مع الكفر طاعة»، و نتيجه اين عقيده آن بود كه نسبت بتمام فرقي كه تا آن هنگام تكفير شده و يا خارج از دين بشمار آمده بودند رفع اشكال ميشد حتي از طرفداران بني اميه و از خلفاي اموي كه مرتكب بسياري از اعمال ملحدانه ميشدند، و بهمين دليل هم بني اميه اين فرقه را تأييد ميكردند و تا اواخر عهد اموي مرجئه كروفري داشتند.

اختلاف در اصول عقايد

اگر از اين اختلافات سياسي كه خود منجر باختلاف لاهوتي هم شد، بگذريم، ميرسيم باختلافاتي كه بر سر مسائل ماوراء الطبيعي ميان مسلمانان حاصل شده بود. ميدانيم كه هردين از دو جزء تشكيل ميشود كه يك جزء آن جنبه نظري و ديگر جنبه عملي دارد. بيشتر اختلافاتي كه در بعض اديان از قبيل دين نصراني و زردشتي ايجاد شد منبعث از اختلاف در مسائل نظري بود. در ميان مسلمانان هم اختلاف بر سر مسائل ماوراء الطبيعي و فلسفي دين اسلام از اواخر قرن اول آغاز شد و موضوعات اساسي اين اختلافات في الواقع دنباله اختلافاتي بود كه در ميان ملل تابعه حكومت اسلام وجود داشت از قبيل بحث در موضوع جبر و اختيار و قدم يا حدوث كلمة اللّه
ص: 52
و كلام اللّه و جسميت خالق يا عدم جسميت و محدود بودن يا لايتناهي بودن آن و امثال اين مسائل. از جمله اولين مسائل ما بعد الطبيعي كه ميان مسلمانان مورد بحث قرار گرفت فكر جبر و اختيارست. اين موضوع از مسائل قديم مورد بحث اقوام تابعه حكومت اسلام بود كه عينا بدوره اسلامي انتقال يافت. در قرآن كريم مواردي كه دليل بر جبر در امور «1» يا اختيار در آنها «2» باشد متعدد است و همين مواردست كه مايه ايجاد دودستگي در مقابل يكديگر گرديد كه از اواخر قرن اول هجري آغاز مشاجره با يكديگر كردند و اين دو عبارتند از مجبّره و قدريه.

قدريّه‌

از جمله قديمترين كساني كه در ميان مسلمين بترويج عقايد قدريه مبادرت جستند معبد الجهني و غيلان الدمشقي را ذكر كرده‌اند. اين هردو تن از تعليمات نصرانيان متأثر بودند و هردو بسبب اعتقاد بحرّيت انسان در اعمال خود مورد طعن مسلمانان واقع شدند و متعصبان مسلمين در مورد مخالفت با آنان و پيروانشان باين حديث استناد ميجستند كه: «القدرية مجوس هذه الامة». غيلان دمشقي را بسبب اعتقاد بقدر بامر هشام بن عبد الملك بوضعي فجيع كشتند بدين‌معني كه نخست دست و پايش را بريدند و آنگاه
______________________________
(1)- مانند:
* خَتَمَ اللَّهُ عَلي قُلُوبِهِمْ وَ عَلي سَمْعِهِمْ وَ عَلي أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ
* إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ
* وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِكَ قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ
* وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ اللَّهُ عَلي كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ
* يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ
(2)- مانند:
* إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً
* فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ
* مَنْ يَكْسِبْ إِثْماً فَإِنَّما يَكْسِبُهُ عَلي نَفْسِهِ
* فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلي رَبِّهِ سَبِيلًا
ص: 53
او را بردار كشيدند. معبد نيز بامر حجاج كشته شد. عمر بن عبد العزيز خليفه اموي (99- 101) هم با اين قوم مخالفت ميكرد و آنانرا بزندان مي‌افگند و ميگفت كه اينها فروع را گرفته و اصول را رها كرده‌اند.

مجبّره‌

اما مجبّره، از قديمترين كساني كه بنشر اين عقيده در ميان مسلمين پرداخت مردي بنام جهم بن صفوان از موالي خراسان بود كه مدتي در كوفه بسر ميبرد و بعد كاتب حارث بن سريج شد كه در خراسان بر نصر بن سيار عامل بني اميه خروج كرد و منهزم گرديد و جهم نيز مقيد و مقتول شد (128 هجري) و پيروان او را جهميه گويند. اينان معتقد بودند كه انسان در همه اعمال خود مجبورست و خداوند اعمال او را همچنان مقدر كرد كه برگ را ميريزد و آبرا جاري ميكند. هرفعل و عملي مخلوق باري تعالي است و انتساب اعمال بمخلوق از راه مجازست. جهم علاوه بر بحث در موضوع جبر مسائل مهمّ ديگري را از قبيل نفي صفات و حدوث كلام اللّه و انكار رؤيت و دائم نبودن جنت و دوزخ (بسبب تناهي حركات و موجودات) نيز مورد تحقيق قرار داد. و بسبب عقيده او بتأويل آيات قرآن مخالفت سختي از طرف علماء امت با پيروان او شروع شد.
نتيجه مستقيم ظهور اين دو فرقه و بحثهاي فرق ديگر در موضوع كفر و ايمان كه مقارن همين ايّام در گرفته بود ظهور فرقه معتزله است چنانكه فرقه اخير را از باب آنكه عقيده بقدرت انسان را از قدريه گرفته بودند گاه بنام قدريه و از آنروي كه عقيده بنفي رؤيت و خلق قرآن و ذاتي بودن صفات را از جهميه اخذ كرده بودند گاه جهميه ميخوانده‌اند و آنان خود از اين هردو نسبت تبرّي ميكرده‌اند.

معتزله‌

معتزله فرقه معتبري هستند كه از اول قرن دوم هجري در اواخر عهد بني اميه ظهور كرده و تا چند قرن در تمدّن اسلامي تأثير شديد داشته‌اند. مؤسس اين فرقه يكي از شاگردان حسن بصري (م. 110 هجري) است بنام واصل بن عطا كه با استاد خود بر سر سرنوشت مرتكب معاصي كبيره و تعيين حدود كفر و ايمان اختلاف نظر يافت و از مجلس درس او كناره گرفت و سپس يكي از شاگردان ديگر حسن بنام عمرو بن عبيد باو
ص: 54
پيوست و اين دو بياري يكديگر فرقه نوي را پديد آوردند بنام معتزله يا «اهل عدل و توحيد» كه در فارسي آنانرا «عدلي مذهب» نيز مي‌گفته‌اند «1». اين فرقه در آغاز كار فقط نقش ميانجي ميان مفرطين و مفرّطين را در مورد معاصي كبيره بازي ميكردند و در حقيقت قائل بقول وسط ميان خوارج و مرجئه شدند ولي كار ايشان بزودي از حدود
______________________________
(1)- علت تسميه اين فرقه بمعتزله بنابر قول مشهور اعتزال واصل و عمرو بن عبيد است از مجلس درس حسن بصري بر اثر اختلاف در سرنوشت مرتكبين معاصي كبيره. توضيح اين مقال آنست كه در اواخر قرن اول و اوايل قرن دوم ميان فرق مختلف مسلمين بر سر اينكه آيا مرتكب گناه كبيره مؤمن است يا كافر، و اينكه ايمان و كفر چيست، بحثهايي درگرفته بود. حسن معتقد بود كه مرتكب گناه كبيره منافق است و منافق هم در حكم كافر ليكن يكي از شاگردان او بنام واصل بن عطا با استاد خود از در مخالفت درآمد و ضمنا بر قول فرق ديگر هم كه بعضي بايمان و برخي بكفر مرتكبين معاصي رأي داده بودند اعتراض كرد و مرتكب معاصي را در منزلتي واقع در ميان دو منزلت كفر و ايمان قرار داد. معروفست واصل بعد از كناره‌گيري از مجلس درس حسن در مسجد بصره بر ستوني تكيه كرد و شروع بالقاء عقايد خود نمود و چون حسن او را بدين صورت ديد گفت «اعتزل واصل عنا» و بهمين سبب است كه واصل و معتقدين او را معتزله ناميده‌اند. اين قول را دسته‌يي از قبيل شهرستاني آورده‌اند.
قول دوم در وجه تسميه اين فرقه بمعتزله آنست كه از باب اعتزال خود از همه اقوال محدثه بدين اسم موسوم شده‌اند. مراد از اقوال محدثه سراسر اقواليست كه راجع بمرتكب كبيره حادث شده و آن‌چنان بود كه مرجئه ايشان را مؤمن و ازارقه و برخي ديگر كافر مي‌دانستند و حسن بصري منافق ميشمرد. واصل همه اين مراتب را انكار كرد و از همه آن گفتارها اعتزال نمود و عقيده مشهور خود را آورد و بدين سبب پيروان او را بنام معتزله خواندند. عبد القادر بغدادي صاحب الفرق بين الفرق گويد: حسن بصري وقتي واصل را از مجلس خود طرد كرد او بيكي از ستونهاي مسجد بصره نزديك شد و ايستاد. دوستش عمرو بن عبيد بدو پيوست و مردم گفتند: «انهما قد اعتزلا قول الامة» و ازينروي اتباعشان معتزله ناميده شدند.
مسعودي در مروج الذهب گويد علت تسميه اين فرقه بمعتزله آنست كه ميگفتند مرتكب كبيره از كفار و مؤمنين اعتزال جست و معتزله يعني قائلين باعتزال صاحب كبائر.
اما معتزله خود از اشتهار بمعتزله و جهميه و قدريه ناخشنود بودند و خود را اهل العدل و التوحيد مي‌خواندند. اهل توحيد از آنجهت كه نفي صفات مي‌كردند و اهل عدل از آنروي كه مي‌گفتند خداوند اگر خلق را بارتكاب گناه مجبور و آنگاه در پاداش عقاب كند مرتكب ظلم شده و حال آنكه او عادل است و بهمين سبب است كه اعتقاد بعدل مانند اعتقاد بتوحيد جزو اصول عقايد معتزله است.
ص: 55
بحث درين موضوع تجاوز كرد و بموضوعات بسيار مهمّ رسيد.
معتزله در باب ايمان معتقد بودند كه: ايمان عبارتست از خصال خير كه چون در كسي جمع شد او را مؤمن گويند ليكن فاسق از آنجا كه جامع خصال خير نيست مؤمن مطلق نيست امّا كافر مطلق هم نميباشد زيرا شهادت را جاري كرده است و قسمتي از اعمال خير هم از او سر ميزند. با اعتقاد بدين اصل معتزله مجبور شدند تمام وقايعي را كه تا آنوقت در اسلام رخ داده بود مانند موضوع قتل عثمان و واقعه جمل و صفّين بنحوي توجيه و تأويل كنند و چون غالب تأويلات آنان در اين مسائل بسود امويان بود برخي از خلفاء اخير بني اميه مثل يزيد بن الوليد (م. 126 هجري) و مروان بن محمد (127- 132) مذهب اعتزال را پذيرفته بودند.
با آنكه فرق معتزله در اجراء عقايد خود با يكديگر اختلافاتي داشتند بر روي هم در پنج اصل با يكديگر شريك بودند و آن پنج عبارتست از:
1- قول به «المنزلة بين المنزلتين» و اينكه مرتكب كبيره نه كافر است و نه مؤمن بلكه فاسق است و فاسق از جهت فسق مستحق نار جحيم باشد.
2- قول بتوحيد و آن اينست كه صفات خداوند غير ذات او نيست يعني خداوند عالم و قادر و حيّ و سميع و بصير بذاته است و اين صفات زائد بر ذات نيست و مدّعي بودند كه قول بقدم صفات غير ذاتيه مستلزم قبول قدماء متعدد و نتيجه آن تصوّر شريك براي باري تعالي است. معتزله هريك از آيات را كه منجر باثبات صفات زائد بر ذات ميشد يعني براي خداوند صفاتي مثل صفات مخلوق اثبات مينمود، بنوعي تاويل ميكردند و علي الخصوص با كساني كه بتجسيد واجب و رؤيت او بنحوي از انحاء معتقد بودند مثل مقاتل بن سليمان معاصر واصل بن عطاء و كرّاميه و جز آنها مخالفت شديد ميكردند و اين مخالفت با مجسمه و مشبّهه همواره در ميان معتزله معمول بود.
3- قول بعدل و آن نتيجه قول بقدر است. معتزله در اين معني بحث فراوان ميكردند. خلاصه اقوال آنان در اين باب آنست كه خداوند خلق را بغايت خلقت كه كمال باشد سير ميدهد و بهترين چيزي را كه ممكن است براي آنان ميخواهد، نه ارائه بشرّ ميكند و نه طالب شرّ براي كسي است، افعال مخلوق را از خوب و بدخلق نمي‌كند بلكه اراده انسان در انتخاب آنها آزاد و در حقيقت آدمي خالق افعال خويش
ص: 56
است و بهمين سبب هم مثاب بخير و معاقب بشرّ ميباشد.
4- قول بوعد و وعيد يعني خداوند در وعد و وعيد خود در پاداش مثوبات و كيفر كبائر صادق است. خلف خداوند از وعد مستوجب نقص اوست و همچنين است خلف از وعيد مگر آنكه قلم عفو بر سياهه گناهان كسي بكشد. مرتكب كبائر هم باندازه گناهش عقاب و نسبت بايمان و جنبه خير خود ثواب مي‌يابد، پس مخلّد در عقاب نيست.
5- امر بمعروف و نهي از منكر.
از مباني مهمّ معتقدات معتزله قول بسلطه عقل و قدرت آن در معرفت نيك از بد هست، در موردي كه شرع سخني از آن نگفته باشد. معتزله ميگفتند از صفات و خواص هرچيز خوبي و بدي آن در نزد عقل آشكار است و اين تميز خطا از صواب براي همه ميسر ميباشد پس ملاك خوبي و بدي فقط امر و نهي شرعي نيست.
معتزله ايمان را معرفت بقلب و اقرار بلسان و عمل بجوارح ميدانند و ميگويند هرچه بر اعمال خير آدمي افزوده شود بر ايمان او هم بهمان نسبت افزوده خواهد شد و هرچه عصيان افزايش يابد و كارهاي نابهنجار فزوني گيرد از ايمان هم بهمان ميزان كاسته ميگردد. در اين باب فرقي معتقد بودند كه ايمان فقط بقلب است و بعضي آنرا تصديق بقلب و اقرار بلسان ميدانستند.
مهمترين دوره ترقي معتزله از آغاز قرن دوم تا وسط قرن سوم بود. اينان دعاتي داشتند كه در تمام ممالك اسلامي پراگنده بودند و مقالات آنانرا نشر ميدادند و چون نخستين خلفاي عباسي تا الواثق باللّه (227- 232) غالبا طرفدار عقايد آنان بودند، و علاوه بر اين در همين دوره آزادي افكار و عقايد و توجه بعلوم عقلي نسبة وجود داشت، معتزله در اين دوره در نهايت قدرت بودند و در غالب امور دخالت داشتند و برخي از متعصبان آنان ببهانه‌هايي از قبيل امر بمعروف و دفاع از عقيده خلق قرآن مزاحم مخالفان خود ميشدند چنانكه در نتيجه همين سختگيريها محدّثين قوتي گرفتند و فرق متعصبي مانند حنابله و اشاعره ظهور نمودند.
معتزله بر رويهم بدو دسته بزرگ تقسيم ميشوند: دسته‌يي كه در بصره مشغول نشر تعاليم خود بودند و دسته‌يي ديگر كه چندي بعد در بغداد متمركز گرديدند.
ص: 57
از دسته نخستين واصل بن عطا و عمرو بن عبيد از همه قديم‌ترند. واصل بن عطا از موالي بود كه بسال 80 هجري در مدينه متولد شد و بعد ببصره رفت و در مجلس درس حسن بصري حاضر شد. وفات او در سال 131 هجري اتفاق افتاد. وي خطيبي بليغ و سخنوري نيرومند و مردي متقي و پرهيزگار بود و تأليفاتي نيز داشت. عمرو بن عبيد نيز از موالي بود و در حلقه درس حسن بصري حاضر ميشد. وفاتش در سال 145 هجري اتفاق افتاد و او نيز مردي پرهيزگار و دانشمند و صاحب تأليف و تصنيف بود.
اين دو مؤسس واقعي مكتب بصره‌اند و از جانشينان معروف آنان در آن شهر عثمان الطويل، حفض بن سالم، ابو بكر الاصمّ، ابو الهذيل العلّاف (131- 235) و ابو اسحاق ابراهيم بن سيّار نظّام (متوفي بسال 221) و ابو عثمان عمرو بن بحر جاحظ (متوفي بسال 255) و ابو علي جبّائي (235- 303) و پسرش ابو هاشم جبّائي (متوفي بسال 321). شاخه بغداد بوسيله يكي از تربيت‌يافتگان مكتب بصره بنام بشر بن المعتمر (متوفي در حدود سال 210) كه ببغداد انتقال يافته بود شروع شد و بعد ازو از مشاهير ائمه معتزله در اين شهر كه غالبا در دستگاه بني العباس صاحب نفوذ و اثر بسيار بودند عيسي بن صبيح معروف به ابو موسي المردار (متوفي در حدود 226) و قاضي احمد بن ابي دؤاد (متوفي بسال 240) و ثمامة بن اشرس النميري (متوفي بسال 213) و ابو الحسن عبد الرحيم بن محمد الخيّاط (متوفي بسال 290) و ابو القاسم البلخي را ميتوان ذكر كرد.
معتزله بحدود بيست فرقه منقسم گرديدند «1» كه هريك بموارد خاصي از معتقدات
______________________________
(1)- اسامي اين فرق عبارتست از: واصليه پيروان واصل بن عطا- عمرويه پيروان عمرو بن عبيد ابن باب- هذليه اتباع ابي الهذيل محمد بن الهذيل المعروف بالعلاف- نظاميه اتباع نظام- اسواريه اتباع علي الاسواري- معمريه اتباع معمر بن عباد السلمي. بشريه اتباع بشر بن المعتمر- هشاميه اتباع هشام بن عمر الفوطي- مرداريه اتباع ابو موسي المردار- جعفريه پيروان جعفر بن حرب الثقفي (متوفي بسال 234)- جعفريه اتباع جعفر بن مبشر همداني (متوفي بسال 236)- اسكافيه اتباع محمد بن عبد اللّه الاسكافي (متوفي بسال 240)- ثماميه اتباع ثمامة بن اشرس- جاحظيه اتباع جاحظ بصري- شحاميه اتباع ابو يعقوب يوسف بن عبد اللّه بن اسحق الشحام معاصر الواثق- خياطيه اتباع ابو الحسن الخياط- كعبيه اتباع ابو القاسم عبد اللّه بن احمد بن محمود البلخي معروف به الكعبي (متوفي بسال 319)- جبائيه اتباع ابو علي جبائي- بهشميه اتباع ابو هاشم جبائي.
ص: 58
خود مشهور و از ديگران متمايزند ولي بر روي هم همه شعب معتزله در اصول معيني كه بدانها شهرت دارند شريكند.
چون اساس افكار معتزله بر مبادي عالي مانند توحيد و نفي جسميت و استحاله رؤيت و عدل و اختيار و بسياري از موضوعات دقيق ديگر كه همگي حاجت باثبات دارد گذاشته شده بود، ناگزير باستفاده از فلسفه و توجه باثبات عقايد خود از طريق مباحثات عقلي و منطقي همّت مي‌گماشتند و با تمام مخالفان خود يا معارضان اسلام از قبيل مجبّره و مرجئه و مجسمه و محدثين و يهود و نصاري و مجوس و زنادقه و نظاير آنان با استفاده از اصول منطق و فلسفه بحث ميكردند. از طرفي ديگر اينان مردمي روشن‌بين و غالبا دور از تعصبات ديني و خشكي و تقشّف اهل سنّت و حديث و مجسمه و مشبهه بودند و بجاي توسل باحاديث و سنن عقل را وسيله تحقيق ميدانستند و اساس كار آنان بر استدلال و منطق استوار بود نه بر تعبّد، و بنابراين بايد اذعان داشت كه معتزله مقدمه ايجاد يك حركت فكري عظيم در عالم اسلام و يكي از علل توجه مسلمين بفلسفه و علوم اوائل گرديدند.
با توجه بافكار معتزله مسلم است كه آنان مواجه با دشمني و مخالفت گروه بزرگي از مسلمانان خاصه محدثين و اشاعره بودند و ناگزير با آنان خواه از طريق بحث و خواه از طريق زور و جبر (مخصوصا در عهد مأمون و معتصم و الواثق) از در مخالفت و نزاع درميآمدند و علي الخصوص موضوع خلق قرآن را وسيله «محنه» مردم قرار دادند و بآزار آنان برخاستند و بدينگونه كار ايشان نسبت بفرق مخالف بتعصب كشيد و همين امر مقدمه تحريك مخالفان بر آنان و شكست ايشان شد. مخالفين معتزله در جستن موارد ضعف عقايد آنان هم كوتاهي ننموده و آنچه را از سخنان ائمه ايشان مخالف شرع دانستند بعنوان فضائح ذكر كرده‌اند. از آنجمله ابو منصور البغدادي (متوفي بسال 429) صاحب كتاب الفرق بين الفرق از هرفرقه‌يي از فرق معتزله فضايح متعدد برشمرده است مثلا از هذليه ده فضيخت و از نظّاميه بيست و يك فضيحت و از معمريه شش فضيحت و از هشاميه هشت فضيحت و از بهشميه نه فضيحت ياد كرده است.
از جمله فرقي كه از ائمه معتزله در مقالات خود استفاده كرده‌اند فرق شيعه‌اند
ص: 59
علي الخصوص شيعه اماميه اثني عشريه و اماميه اسمعيليه و زيديه. زيد بن علي بن الحسين شاگرد واصل بن عطا و بهمين سبب در اصول عقايد خود باستاد خويش نزديك بود.
برخي از رجال شيعه شاگردان ائمه معتزله بوده و عقايد مذهبي خود را با اصول عقايد آنان نزديك كرده‌اند و از آنجمله است صاحب كافي اسمعيل بن عباد (متوفي بسال 385) كه شاگرد ابو هاشم جبائي بود و دعوت بهشميه را ترويج داد چنانكه در آغاز قرن پنجم غالب معتزله از اين دسته بوده‌اند «1».
معتزله بعد از آغاز خلافت المتوكل علي اللّه (232- 247) و اقداماتي كه او براي جلوگيري از «محنه» و مجادله و مناظره ائمه معتزله كرد بضعف گراييدند. با اينحال در تمام قرن چهارم و قسمتي از قرن پنجم در ممالك اسلامي خاصه در بغداد و ايران قدرت و نفوذ فراوان داشتند و با مخالفتي كه از طرف اهل سنّت و حديث و خصوصا اشاعره با ايشان ميشد تا قرن هفتم رجال بزرگي از ميان ايشان ظهور ميكردند. از مشاهير ائمه معتزله در قرن ششم جار الله زمخشري (497- 538) صاحب تأليفات متعدد است و بعد ازو در قرن هفتم عبد الحميد بن ابي الحديد (586- 655) را ميتوان نام برد.
معتزله بر اثر استفاده از مباحث منطقي و فلسفي براي اثبات عقايد خود و شروع ببحث‌ها و مشاجرات و تأليف كتب و رسالات متعدد در اثبات معتقدات خود و ردّ افكار و عقايد ديگران در حقيقت بنيان‌گذار علم كلام در اسلام گرديده‌اند. از خصائص اعمال اين فرقه تأويل و توجيه آيات قرآن و ايجاد روش خاصي در تفسير است كه بعد ازين درباره آن سخن خواهيم گفت.

چند فرقه ديگر

در همان ايّام كه معتزله مشغول نشر عقايد خود بودند فرق ديگري هم در ميان مسلمين در مسائل ماوراء الطبيعي نظرهاي تازه خود را اظهار ميكردند. از ميان فرق شيعه كه در اين موارد بحث‌هايي داشتند ميتوان اين فرقه‌ها را ذكر كرد: شيطانيه (منسوب به شيطان الطاق محمد بن النعمان الرافضي)؛ و يونسيه (اتباع يونس بن عبد الرحمن القمي)؛
______________________________
(1)- الفرق بين الفرق ص 111
ص: 60
و زراريه (اتباع زرارة بن اعين متوفي بسال 150 هجري)؛ و هشاميه (معتقدين هشام ابن الحكم الرافضي از معاصران برامكه كه عقيده تشبيهي و تجسيدي شديد داشت)؛ و دسته ديگري بهمين نام پيروان هشام بن سالم جواليقي (كه زمانا مقدّم بر هشام ابن الحكم بود و عقيده تجسيم و تشبيه مفرطي داشت و تصوّر ميكرد خداوند بر صورت انسان است ليكن گوشت و خون نيست بلكه نور ساطع سفيد رنگي است و مانند انسان داراي حواس پنجگانه است و دست و پا و چشم و گوش و بيني و دهان دارد و نصف اعلي او مجوّف و نصف اسفل او مصمت است)؛ و اسمعيليه (كه بامامت اسمعيل بن جعفر و محمد بن اسمعيل معتقدند و مقالات ايشان و علي الخصوص تعمّق آنان در فلسفه و حكمت و تحقيق در كلام مشهور است).
فرقه ديگري بنام نجّاريه از اتباع حسن بن محمد النجار (متوفي در حدود سال 230) در قرن سوم و قرن چهارم شهرتي داشتند. از اصول عقايد آنان بعضي با عقايد قدريه و برخي ديگر با مجبّره مشترك بود و برخي از مقالات آنان نيز مقدّمه مقالات اشاعره گرديد. اين فرقه بنفي علم واجب و نفي رويت او و حدوث كلام اللّه اعتقاد داشتند. در مورد ايمان ميگفتند كه ايمان معرفت خداوند و رسل او و فرائضي است كه مسلمين بر آن اجتماع كرده‌اند و خضوع نسبت بآن و اقرار بزبان. هرخصلتي از خصال ايمان بتنهايي طاعت است نه ايمان و ايمان مجموع آنهاست و افزايش مي‌يابد نه كاهش. نجاريه در ساير مسائل نيز بحثهاي مشبعي داشتند و بچند دسته بنام برغوثيه (اتباع محمد بن عيسي ملقب به برغوث) و زعفرانيه (اتباع زعفراني كه در ري سكونت داشت) و مستدر كه تقسيم ميشدند.
فرقه ديگري بنام ضراريه از اتباع ضرار بن عمرو از مؤلفين و مصنفين قرن دوم هجري از پاره‌يي جهات به مجبّره و در بعض موارد بمعتزله نزديك بودند و از جمله سخنان آنان اين بود كه مؤمنين ماهيّت خداوند را در روز قيامت بحاسه ششم خواهند ديد.
يكي از جمله فرقه‌هاي مهمّ اين عهد فرقه كرّاميه‌اند. اين فرقه تابع محمد بن كرّام (متوفي بسال 255) بودند كه از اهل سيستان بود ليكن در غرجستان بسر ميبرد و در زمان محمد بن طاهر بن عبد اللّه بن طاهر بنيشابور رفت و دعوت خود را در آنجا پراگند.
ص: 61
وي از مفرطترين معتقدين به تجسيم معبود بود و بپندار وي خداوند جسم محدود است و از تحت يعني از جهتي كه متلاقي با عرش باشد متناهي و از فوق نامتناهي است و از اين حيث گويا از اصول عقايد مانويه متأثر بوده است كه نور را از تحت يعني از جنوب محدود بظلمت ميشمردند ولي از ساير جهات غير متناهي ميدانستند. ابن كرام از طرف ديگر يعني از بابت اعتقاد بجوهريت وجود واجب تحت تأثير نصاري بود.
كرّاميه ميگفتند خداوند مماس بعرش خود يا متقارب بآنست و در اينكه بر همه عرش قرار گرفته است يا بر جزئي از آن در تفسير «الرحمن علي العرش استوي» اختلاف داشتند و خداوند را محل حوادث و اعراض ميدانستند و در تفسير «اذا السماء انفطرت» او را بسنگيني وصف ميكردند و ميگفتند انّها انفطرت من ثقل الرحمن عليها. ابن كرّام در كتاب خود بنام عذاب القبر بابي در كيفوفية اللّه عزّ و جلّ داشت يعني در كيفيت خداوند، و از مكان خداوند در بعض كتب خود به حيثوثية اللّه تعبير كرده و برخي از كرّاميان خداوند را جسم اجسم يعني جسمي كه از همه جسمها بزرگتر و كاملتر است ميگفتند و ملاقات و مماسات اجسام را بر او قائل بودند و ميگفتند او بصورتهاي زيبا بر زمين فرود ميآيد «1». تسلّط و نفوذ اين فرقه مخصوصا در قرن پنجم بسيار بود و ما در آن باب بجاي خود بحث خواهيم كرد.

حلوليه و اهل تناسخ‌

در اينجا ذكر فرق ديگري از مسلمين و يا آنها كه در محيط اسلامي و علي الخصوص در ايران سرگرم اختلافات ديني خود بودند بي‌فايده بنظر نميرسد. از ميان اين فرق مهمتر از همه آنها هستند كه بحلول يا تناسخ اعتقاد داشتند. اينان بشعبه‌هاي متعدد منقسم شدند و هريك بنامي شهرت يافتند. قديمترين كسي كه در ميان مسلمين بنشر افكار حلولي مبادرت جست عبد الله بن سبا است كه نسبت بعلي بن ابيطالب عليه السلام راه غلو پيش گرفت و معتقد بالوهيت او گرديد و بعد از آنكه خبر قتل او را شنيد گفت مقتول علي نبوده است بلكه شيطان بود كه بصورت وي درآمد و علي خود بآسمان صعود كرد. بعضي از سبائيه تصوّر مينمودند علي در ميان ابرها پنهان است، رعد صوت و برق تازيانه ويست.
______________________________
(1)- الفرق بين الفرق ص 130- 137
ص: 62
اينان عقيده دارند علي در آخر كار از آسمانها نزول خواهد كرد و همه جهان را تصرّف خواهد نمود.
ديگر از حلوليه فرقه بيانيه‌اند كه ميگويند روح خداوند از طريق تناسخ در انبيا و ائمه گشت تا به ابو هاشم عبد اللّه بن محمد بن الحنفيه رسيد و ازو به بيان بن سمعان منتقل شد.
ديگر فرقه مغيريه اتباع مغيرة بن سعيد العجلي كه بمهدويت محمد بن عبد اللّه ابن حسن بن علي معتقد بود. وي بتشبيه اعتقاد داشت و اعضاء خداوند را بحروف هجا تشبيه ميكرد.
ديگر فرقه حربيه اتباع عبد اللّه بن عمرو بن حرب الكندي‌اند كه معتقد بحلول روح اللّه در انبيا و ائمه و ابو هاشم عبد اللّه بن محمد بن حنفيه و ازو در عبد اللّه بن عمرو بن حرب بودند.
ديگر از اين فرقه رزّاميه‌اند كه مركز آنان در مرو بود و در دوستداري ابو مسلم صاحب الدعوة مبالغه ميكردند چنانكه امامت را بعد از سفّاح حقّ ابو مسلم ميدانستند و شعبه‌يي از اين فرقه بنام ابو مسلميه درباره ابو مسلم راه افراط پيش گرفتند و چنين پنداشتند او از طريق حلول روح خداوند بمرتبه الوهيت رسيده است و از اينروي او را برتر از جبرائيل و ميكائيل و ساير ملائكه ميشمردند و ميگفتند كه او زنده جاويدان است و همواره در انتظار وي بودند. مركز اين دسته در مرو و هرات بود و به «بركوكيه» شهرت داشتند و اگر كسي از آنان ميپرسيد آنكس كه بفرمان منصور كشته شد كه بوده است ميگفتند شيطان بود كه در چشم مردم بصورت ابو مسلم درآمد.
راونديه نيز در خراسان و عراق از معتقدان بحلول بوده و بپيروي از ابو مسلميه و يا بنا بنقل كامل التواريخ «1» «علي رأي ابي مسلم صاحب الدعوة» بتناسخ عقيده داشته‌اند.
اينان همان قومند كه در سال 141 در بغداد فتنه‌يي برپا كردند و منصور خليفه دوم را خداي خويش خواندند و در فتنه آنان نزديك بود منصور از ميان برود.
دسته ديگر از حلوليه مقنّعيه يا مبيضه (سپيد جامگان- بيض الثياب) بوده‌اند
______________________________
(1)- حوادث سال 141
ص: 63
در ماوراء النهر. اينان پيروان عطاء (يا هشام، يا هاشم) بن حكيم معروف به المقنّع بودند كه ميگفتند لاهوت در هياكل سير ميكند و روح خداوند در آدم و ازو در نوح و ابراهيم و موسي و عيسي و محمد و علي و اولاد او و سرانجام بابو مسلم و ازو به المقنع حلول كرد و از اينجا بود كه المقنع خود را خدا ميدانست و ديني جديد براي اتباع خود آورد و بر اثر اتحاد با بعضي از طوايف ترك چند سال با سپاهيان اسلام در حال جنگ بود تا آخر در سال 161 مقتول شد. پيروان وي تا اوايل قرن پنجم شهرت داشتند.
ديگر از فرق حلوليه فرقه «حلمانيه» منسوب به ابي حلمان الدمشقي هستند كه اصلا ايراني بود ولي مذهب وي در دمشق رواج داشت و بهمين جهت بدمشقي مشهور گرديد. وي معتقد بود كه خداوند در اشخاص زيبا حلول مي‌كند و بهمين سبب پيروانش بر صورت زيبا سجده ميكردند. علاوه بر اين معتقد باباحه بود.
از جمله مذاهبي كه ميتوان آنها را دنباله مذاهب ايراني دانست مذهب اباحي «خرّميّه» يا «خرّمدينيّه» يا «محمرّه» است كه معتقدين آنرا بر دو دسته بابكيه (اتباع بابك خرمي) و مازياريه (اتباع مازيار بن قارن) منقسم داشته‌اند.
دسته نخستين چندين سال در آذربايجان با لشكريان اسلامي در مبارزه بود و دسته ثانوي در طبرستان، و هردو مدت‌ها بعد از قرن سوم باقي بوده‌اند. دسته خرميه دنباله مزدكيان در دوره اسلامي هستند.
*** شرح مختصري كه از اوضاع ديني سه قرن اول هجري داده‌ايم اين نتيجه را بدست ميدهد كه:
1- در اين سه قرن اديان و مذاهب قديم ايران يكباره از ميان نرفت بلكه همه آنها اعم از دين زرتشتي و مانوي و مزدكي و نصراني و يهود در اين سه قرن پيرواني در همه نواحي ايران داشته است، منتهي عدد اين پيروان در نواحي مختلف تغيير ميكرد و دنباله بقاء اين ملل بقرنهاي چهارم و پنجم و حتي در برخي از اديان بقرون متأخر هم كشيد. باقي ماندن اين اديان در ايران دوره اسلامي باعث شد كه پاره‌يي از معتقدات ملل متنوعه در مذاهب موضوعه در ايران نفوذ كند مانند عقيده ابن كرام راجع بتناهي خالق
ص: 64
از تحت و عدم تناهي آن از فوق و اعتقاد بموعود در بعض مذاهب و پاره‌يي از معتقدات فرق حلولي و امثال آنها.
2- مذاهب اسلامي خواه در ايران و خواه در خارج ايران با شدّت كم‌نظيري ظهور ميكرد و اختلافات ميان مسلمانان بدرجه‌يي بود كه ميتوان گفت بيشتر فرق و نحل خارج از اندازه مسلمين در همين سه قرن بوجود آمده و پايه ايجاد فرق ديگر هم در اين سه قرن نهاده شده است. علت اين امر آن بود كه در نخستين قرنهاي دوره اسلامي هنوز مسلمين و يا نومسلمانان مشغول يافتن حقايق دين اسلام از ميان معتقدات قديم و جديد خود بودند و علاوه بر اين اختلافات سياسي و مناقشات مسلمانان در مسائلي از قبيل خلافت و امامت و حدّ و رسم ايمان و كفر و چگونگي اداي وظايف ديني و دنياوي بالضروره در اين سه قرن ميبايست ادامه داشته باشد تا از ميان دسته‌هاي گوناگون چند دسته در هرباب بر ديگران غلبه جويند و معتقدات ايشان مورد قبول عده بيشتري از مسلمانان گردد و اين نتيجه در قرن چهارم و پنجم حاصل شد چنانكه مذاهب معيني در هرباب اعم از فقه و قراءت يا مسائل سياسي و بحث‌هاي كلامي مورد قبول قرار گرفت و ما بقي بضعف گراييد و اندك‌اندك از ميان رفت.
پيداست كه اين مناقشات در افكار و اسلوب‌هاي فكري مسلمانان و بالنتيجه در شعر و نثر هم مؤثر افتاد، گذشته از آنكه خود موجب ايجاد ادبيّات پردامنه ديني مسلمانان در اين ايام گرديد.
ملت ايران در اين مناقشات نه تنها بي‌طرف نماند بلكه سهم عمده و اساسي در اين مورد هم مانند ساير ابواب تمدّن اسلامي با او بود و بحكم قاطع ميتوان گفت غالب مذاهب اسلامي علي الخصوص از اوايل قرن دوم تا اوايل قرن چهارم در عراق عرب و ولايات ايران پديد آمد و آنها كه از آن ميان باقي ماند اندك‌اندك مورد قبول ملت‌هاي ديگر مسلمان نيز شد.
از ميان مراكز مختلف ايجاد افكار و عقايد مذهبي مسلمانان علي الخصوص بايد بصره و بغداد را ذكر كرد كه بر اثر تلاقي دسته‌هاي مختلف در آنها، مركز مستعدّي براي ظهور عقايد جديد بود. در خراسان و عراق نيز مذاهب مختلف پياپي ظهور كرد و در اين نواحي نظرهاي سياسي در ايجاد مذاهب اسلامي بيشتر دخالت داشت تا مقاصد اصولي.
ص: 65