گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد اول
.فصل سوم وضع علوم در سه قرن اول هجري‌




تقسيم علوم‌

اشاره

علوم در نظر مسلمانان مجموعه اطلاعات و دانش‌هاييست كه در امور ديني و دنياوي بحث و تحقيق كند اعمّ از مسائل شرعي و عرفي و ادبي و عقلي و جز آنها. پس هنگامي كه در تمدّن اسلامي سخن از علم ميرود بنابر رسم معاصران تنها بعلوم اثباتي و تجربي توجّه نداريم بلكه مراد ما همه انواع اطلاعات بشري است. مسلمين اين اطلاعات را مجموعا بدو دسته علوم معقول و منقول تقسيم ميكنند كه دومين آنها يعني علوم منقول خود بعلوم شرعي و علوم ادبي منقسم ميگردد.
از ميان تقسيم‌هايي كه درباره علوم شده و بحث‌هاييكه در اين باب صورت گرفته يكي آنست كه عبد الرحمن بن خلدون المغربي در مقدّمه خود «1» آورده است و اينك بذكر لبّ و خلاصه آن در اينجا مبادرت ميكنيم «2»:
علوم بشري بر دو قسم است: علومي كه طبيعي انسانست و از راه فكر بدان ميرسد و علومي كه از راه نقل بدست ميآيد و آدمي آنرا از واضع آن ميگيرد. نخستين را علوم حكميه فلسفيه گويند كه انسان از راه فكر و مدارك بشري از موضوعات و مسائل و براهين آن اطلاع حاصل ميكند و دومين را علوم نقليه وضعيه نامند كه مستند است بر خبر از واضع شرع و عقل را در آن مجالي نيست مگر در الحاق فروع مسائل آن
______________________________
(1)- يعني مقدمه كتاب العبر و ديوان المبتداء و الخبر في ايام العرب و العجم و البربر و من عاصرهم من ذوي السلطان الاكبر
(2)- رجوع شود به مقدمه ابن خلدون چاپ مصر ص 435- 436
ص: 66
باصول و تنظيم و تنسيق اجزاء مختلف آن‌كه از راه قياس امكان مي‌پذيرد و اين علوم همان علوم شرعيّه و علومي است كه ما را مهياي فهم آنها كند يعني علوم لسان عربي كه لسان ملت اسلامست و قرآن بدان نازل شده. اصناف علوم نقليه بسيارست زيرا بر هركس واجبست كه احكام الهي را از كتاب و سنّت به نصّ و اجماع يا بالحاق درك كند پس ناگزيرست كه اولا با فهم الفاظ قرآن در آن نظر كند و معاني آنرا دريابد و از اين راه علم تفسير پديد ميآيد و ثانيا بايد اسناد نقل و روايت آن را تا پيغامبر و اختلاف قراءات قراء را بشناسد و از اين طريق علم القراءات بوجود ميگرايد و ثالثا بايد از اسناد سنّت بصاحب شرع و كلام در روات ناقل آنها و معرفت احوال و عدالت و امانت آنان در نقل اخبار باخبر باشد و بدين ترتيب علوم الحديث بميان ميآيد و رابعا لازمست كه احكام را از اصول آن بوجهي قانوني استنباط كرد و اين موضوع اصول الفقه است و خامسا در نتيجه معرفت باصول فقه باحكام خداوند در افعال مكلفين واقف گردند و اين علم فقه است و سادسا براي شناسايي تكاليف قلبي كه عبارت از عقايد ايمانيه نسبت بذات و صفات الهي و امور حشر و نعيم و عذاب و قدر است، و احتجاج در آنها با ادلّه عقليه، علم ديگر بوجود ميآيد كه عبارتست از علم الكلام. سابعا براي فهم قرآن و حديث شناختن علوم لسانيه لازمست و آنها عبارتند از علم لغت و نحو و بيان و ساير علوم ادبيه؛ و اينها را مجموعا علوم نقليه گويند كه مختص بملّت اسلامي است.
اينك ميپردازيم بذكر احوال هريك ازين علوم در سه قرن اول هجري:

1- علوم شرعيه‌

اشاره
مراد از علوم شرعيه يا علم الشرائع يا علم النواميس يا علوم اعتقاديه تمام علوميست كه در دين اسلام و امور مربوط بآن سخن گويد و تقسيم ميشود به علم القراءة يا علم- القراءات و فروع آن، علم التفسير و فروع آن، و علم الحديث و فروع آن و علم الفقه و فروع آن و علم الكلام.

علم القراءة
چون بناي دين اسلام بر قرآن كريم يعني كتاب آسماني مسلمين است طبعا مسلمين از آغاز كار بدان از هرچيز بيشتر
ص: 67
توجّه داشتند. قرآن حاوي دستورهاي قاطع براي مسلمين در امور ديني و دنياوي است و بهمين سبب است كه مطالعه و تحقيق درباره مسائل مختلف مربوط بآن تا چند قرن در ميان مسلمانان رواج داشت چنانكه مسلمين راجع بكيفيت قراءة آن، راجع بقصص و حكايات، احكام، شأن نزول آيات، دسته‌بندي آيات بصور مختلف، موارد فصاحت و اعجاز قرآن و غيره بتفصيل بحث كرده و كتب فراوان در سه قرن اول هجري نوشته‌اند. در رأس تمام علوم مربوط بقرآن علم القراءة و علم تفسير قرار دارد.
علم القراءة علمي است كه از صور نظم كلام اللّه از حيث وجوه اختلافات متواتر بحث ميكند و مراد از آن تحصيل ملكه ضبط اختلافات متواتر و فايده آن صيانت كلام اللّه از تحريف و تغييرست. روايت صحابه از رسول اللّه در مورد قرآن در بعض الفاظ و كيفيات حروف و اداء آنها بطرق مختلف صورت گرفته و اين اختلافات بوسيله قرّاء نقل شده و امتداد يافته بود چنانكه در حين فتوحات مسلمانان در هريك از بلاد و مراكز اسلامي قراءت خاصي بپيروي از يكي از قرّاء كه مورد اعتماد بود رواج يافت و بتدريج از ميان اين قراءتهاي مختلف هفت و بقولي ده قراءت كه از همه بيشتر طرف اعتماد بود مورد قبول اكثر طبقات واقع شد و نقل آنها بتواتر رسيد و اين قراءات اصول قراءات قرآن قرار گرفت و البته بعد از اين قراءات ديگري هم بر قراءات سابق افزوده شد ولي قرّاء قرآن همواره بقراءات مشهور مذكور استناد ميجسته و آنرا روايت ميكرده‌اند تا آنگاه كه علوم مختلف اسلامي تدوين شد و راجع باين موضوع هم مانند ساير موضوعات كتبي پديد آمد و خود صناعتي خاص و علمي منفرد گرديد. قرّاء نخستين قرآن از صحابه حضرت رسولند مانند عمر بن الخطاب (م. 23 هجري) و عثمان بن عفّان (م. 35) و علي بن ابيطالب عليه السلام (م. 40) و ابيّ بن كعب (م. 33) و زيد بن ثابت (م. 56) و عبد اللّه بن مسعود (م. 32) و ابو الدرداء عويمر بن زيد (م. 32) و ابو موسي الاشعري (م. 44 يا 53).
بعد از اين طبقه در ميان تابعين نيز عده‌يي بقراءت و حفظ قرآن شهرت يافتند و بعد از اين دسته قرّاء سبع و بعد از آنان سه تن از قرّاء كه عده قرّاء سبع را تكميل كرده و بده رسانيده‌اند، مشهور ميباشند. از كسانيكه قراءت را از صحابه گرفته‌اند حبر الامّة عبد اللّه ابن عباس (م. 68) و عبد اللّه بن سائب (م. 70) هستند. از ميان تابعين عده كثيري در مدينه
ص: 68
و شام و كوفه و بصره در اين فن شهرت يافتند كه هريك سند روايت خود را بيكي از صحابه يا كساني كه از صحابه روايت كرده‌اند ميرسانيدند، از ميان قراء اخير هفت تن كه همه از موالي بوده‌اند بنام قرّاء السبعه شهرت يافتند كه عبارتند از: نافع بن عبد الرحمن ابن ابي نعيم (يا ابي رؤيم) (م. 169) و عبد الله بن كثير (م. 120) و ابو عمرو بن العلاء (م. 154) و عبد الله بن عامر (م. 118) و عاصم بن ابي النّجود معروف بابن ابي النّجود (م. 129) و حمزة بن حبيب (م. 154 يا 158) و ابو الحسن علي بن حمزة الكسائي (م. 189).
بعد ازين هفت تن سه تن ديگر از قراء در ميان مسلمانان شهرت يافتند و صلوة با قراءت آنان هم جائز دانسته شد و آنان عبارتند از: ابو محمد يعقوب بن اسحق الحضرمي (م. 205) و ابو جعفر يزيد بن القعقاع المخزومي (م. 130 يا 132) و ابو محمد خلف بن هشام البزّار (م. 229).
اين ده تن كه برشمرده‌ايم مقبول امت‌اند و قبول قراءت هريك از آنان مجازست.
غير از اين ده تن عده ديگري نيز در ميان مسلمين پديد آمده و هريك اقوال شاذّي در قراءت آوردند و اين امر مخصوصا بعد از تشعّب آراء در تفسير و فقه رواج بيشتر گرفت و چون اقوال آنان مايه تشديد تفرقه در ميان مسلمانان ميشد خلفا نسبت بايشان از نهايت شدّت خودداري نداشتند ليكن اين سخت‌گيري مانع ادامه كار گروه مذكور نبود چنانكه تا اواسط قرن چهارم قرّاء شاذّي مانند محمد بن احمد معروف به ابن شنبوذ البغدادي (م. 328) و يعقوب العطار (م. 354) پديد آمدند.
رسم قراء آن بود كه براي اثبات صحت قراءت خود باسناد مسلسل و متواتر تا حضرت رسول متوسل ميشدند مثلا ميگفتند: «قرأ يعقوب بن اسحق علي سلام و قرأ سلام علي عاصم و قرأ عاصم علي ابي عبد الرحمن و قرأ ابو عبد الرحمن علي علي بن ابيطالب و قرأ علي بن ابيطالب علي النبي.»
از باب اهميتي كه مسلمين براي علم القراءة و قرّاء مشهور قائل بوده‌اند كتب بسيار در اين فن و در طبقات قرّاء تأليف نموده و در اصول و فروع اين علم كار كرده‌اند و از جمله كتبي كه در اين سه قرن تأليف شده اينهاست: كتاب القراءات خلف بن هشام، ابن سعدان، ابن مجاهد، ابو حاتم سجستاني، ابن قتيبه، ابي الطيب بن اشناس، فضل
ص: 69
ابن شاذان، ابو عمرو بن العلاء. علاوه بر اينها در باب نقط و شكل قرآن، وقف و ابتداء قرآن، اختلاف مصاحف، وقف التمام، متشابه قرآن، هجاء المصاحف، قطع و وصل قرآن، اجزاء قرآن نيز كتب متعددي درين سه قرن تأليف شد.
از فروع مشهور علم القراءة علم معرفة الشواذ، علم مخارج الحروف، علم مخارج الالفاظ، علم الوقوف، علم علل القراءات، علم رسم الكتابة في المصاحف، علم آداب كتابة المصحف را ميتوان ذكر كرد.

علم تفسير
تفسير علمي است كه حقيقت معاني آيات قرآن را بحسب طاقت انسان و بمقتضاي قواعد لغوي و صرفي و نحوي و بلاغي عرب بيان كند و در حقيقت مراد خدا را از قرآن آشكار نمايد و در مورد مفردات و تركيبات و معاني آنها و اسباب نزول و ترتيب نزول و توضيح اشارات و مجملات و تمييز ناسخات و منسوخات و محكمات و متشابهات از يكديگر و تفصيل تعريضات و قصص و حكايات آن بحث كند. غرض از آن معرفت معاني و حقايق قرآنيه و فايده آن حصول قدرت در استنباط احكام شرعيه بر وجه صحيح و موضوع آن كلام اللّه است.
در آغاز دعوت اسلام براي عرب تقريبا اشكالي در فهم معاني قرآن در ميان نبود زيرا قرآن بزبان عربي فصيح و مبين نازل شده و اگر هم اشكالي از پاره‌يي جهات براي صحابه در درك معاني مفردات و تركيبات يا اشارات و مجملات آن حاصل ميشد از پيغامبر سؤال ميكردند و وي توضيحاتي در اين موارد ميداد بدين ترتيب صحابه توانستند معاني و مفاهيم آيات مختلف را كه هريك بتدريج در بيان اصول دين و فرائض احكام و يا بسبب وقايع مختلف و تعيين احكام نازل شده و برخي ناسخ و بعضي منسوخ و پاره‌يي مفصل و دسته‌يي مجمل بوده است، از آن حضرت فراگيرند و شأن نزول آنها را بشناسند.
تمامي اين اطلاعات از صحابه بتابعين نقل شد و همچنان سينه بسينه ميگشت.
وقتي اسلام از جزيرة العرب بساير نواحي برده شد مردم با دولت و تشكيلاتي مواجه شدند كه براساس احكام قرآني اداره ميشد و از اين جهت قرآن مصدر تمام استنباطات و احكام آنان گرديد و در نتيجه تفسير و توضيح مطالب آن براي ايشان لازم بنظر آمد و ناگزير قرّاء و مفسرين مصدر استخراج احكام و قواعد از قرآن شدند
ص: 70
و در حقيقت نخستين دسته فقهاء را در اسلام پديد آوردند.
تا قسمتي از قرن اول تفسير و توضيح معاني و مطالب قرآن بطريق شفاهي نقل ميشد و از بزرگترين كساني كه در اين مدّت از ميان صحابه بتفسير قرآن شهرت يافتند خلفاء اربعه و ابن مسعود و ابن عباس و ابيّ بن كعب و زيد بن ثابت و ابو موسي الاشعري و عبد اللّه ابن زبير و انس بن مالك و ابو هريره و جابر بن عبد اللّه و عمرو بن العاص بوده‌اند كه از هريك عده‌يي روايت كرده‌اند و ازين ميان بعد از علي بن ابيطالب، ابن عباس از همه مشهورتر است چنانكه او را حبر الامّة و ترجمان القرآن و رئيس المفسّرين لقب داده «1» و ازو چند تن روايت كرده‌اند.
روايت‌هايي كه از اين مفسرين شده اساس علم تفسير قرار گرفته و تفسيرهاي اولي در حقيقت مجموعه‌يي از همين روايات بوده است. نخستين كسي كه در تفسير قرآن تصنيفي دارد بنابر بعض روايات ابن عباس است كه از تفسير منسوب باو نسخي موجود است و بطبع رسيده ولي از ظاهر امر چنين برميآيد كه اين تفسير را ابن عباس خود ننوشته و بروايت از او گرد آمده است. بهرحال ابن النديم «2» در ضمن كتب قديم تفسير، كتابي را بابن عباس نسبت داده و گفته است كه مجاهد آنرا از ابن عباس روايت كرده و چند تن ديگر نيز آنرا از مجاهد روايت نموده‌اند «3». در نزد شيعه قديم‌ترين كتاب تفسير قرآن منسوبست به امام محمد الباقر عليه السلام و اين تفسير را ابن النديم هم از جمله تفاسير قديم ذكر كرده و گفته است ابو الجارود زياد بن المنذر رئيس فرقه جاروديه زيديه آنرا از آن حضرت روايت كرده است. تفسير ديگري هم به ابو حمزة الثمالي (ثابت بن دينار) از اصحاب علي عليه السلام و از بزرگان ثقات نسبت داده شده است. تا اواخر قرن سوم و اوايل قرن چهارم كتب متعددي در تفسير نوشته شده و شماره كردن همه آنها در اينجا دشوار است. از ميان اين كتب تا پايان قرن سوم بعضي اهميت و شهرت بيشتري يافته‌اند كه در رأس همه آنها كتاب جامع البيان في تفسير القرآن معروف بتفسير كبير
______________________________
(1)- كشف الظنون ص 429
(2)- الفهرست چاپ مصر ص 50
(3)- تفسير منسوب بابن عباس در مصر طبع شده است.
ص: 71
قرار دارد كه از آثار مورخ و اديب و فقيه بزرگ اسلامي محمد بن جرير الطبري (م. 310) است. تفسير طبري تا عهد مؤلف بزرگترين كتابي بوده است كه در اين علم نوشته شده و بهمين سبب بزودي در عالم اسلامي كسب شهرت كرد چنانكه در عهد سامانيان بتفصيلي كه خواهيم ديد بزبان فارسي ترجمه شد و از آن ترجمه اكنون نسخي موجود است. از تفاسير مقدّم بر تفسير محمد بن جرير بعضي مانند تفسير سدّي (م. 127) و تفسير مقاتل بن سليمان (م. 150) مشهور بود.
نكته قابل ذكر آنكه علم تفسير در آغاز امر بيشتر تحت تأثير روش علم حديث بود و در حقيقت حكم شعبه‌يي از آن علم داشت و تدوين و تبويب آن بتدريج صورت گرفت و بهمين سبب هم علم تفسير در آغاز امر تا مدّت مديدي جنبه نقل داشت يعني اكثر مسلمانان معتقد بودند در تفسير و توضيح آيات و عبارات بايد متكي بر اسناد صحيح و منقول از اقوال صحابه و تابعين باشند. بعبارت ديگر مفسّر درين تفاسير بخود اجازه تأويل و تعبير نميداد و مهمترين كتابي كه تا آخر قرن سوم بر اين روش تأليف شد تفسير ابن جريرست.
در مقابل اين دسته يك دسته معتبر ديگر وجود داشت كه در تفسير معتقد باجتهاد بودند و در حقيقت آيات و عبارات قرآن را بنظر خود تأويل ميكردند. از نخستين كساني كه اين نظر را آورد جهم بن صفوان مؤسس فرقه جهميه بود و بعد از جهميه معتزله بشدت در اين‌باره كوشيدند و بدين ترتيب كتب تفسير بدو دسته تقسيم شد: كتب علمائي كه بر منهج محدثين ميرفتند مبتني بر ذكر منقولات بود و كتب آندسته كه بر نهج عقليين بودند مبتني بر شرح اجتهادات و تأويلات بوده است.
نكته ديگري كه در اينجا ذكر آن لازمست آنكه گذشته از كتب مصاحف و قراءت و تفسير قرآن كتابهاي ديگري هم در مسائل مختلف مربوط بقرآن در قرن دوم و سوم نوشته شد كه مجموع آنها در ترقي علم تفسير و تكامل آن اثر فراوان داشته است مثلا نحويان و لغويان كتب متعددي بنام معاني قرآن نوشتند مانند كتابهايي كه بنام «معاني القرآن» بوسيله كسائي و اخفش و يونس بن حبيب و مبرد و قطرب النحوي و فراء و ابي عبيده و زجّاج و جز آنان نوشته شد و دانشمنداني در همين رشته كتبي در بيان
ص: 72
مشكلات و مجازات قرآن و غريب القرآن و لغات القرآن تأليف كردند.
همچنين فقها شروع بجمع‌آوري آياتي كه احكام فقهيه از آنها استنباط ميشده است كرده و آن احكام را بنابر هريك از مذاهب مانند مذهب مالك يا مذهب ابو حنيفه يا مذهب ظاهريه ترتيب دادند و از آنجمله است كتاب احكام القرآن تأليف ابو بكر الرازي بنابر مذهب اهل عراق و كتاب احكام القرآن تأليف امام شافعي و كتاب احكام القرآن تأليف داود بن علي الظواهري. مورخان هم هنگام جمع تواريخ ملل يهود و نصاري و ايرانيان و غيره از آيات تاريخي قرآن استفاده كردند و بدين‌ترتيب مواد مختلفي براي تفسير قرآن فراهم شد و وقتي موادي را كه متكلمين از راه تفاسير عقليه خود بر اين مواد افزوده‌اند در نظر گيريم درمي‌يابيم كه تا پايان قرن سوم وسعت دامنه علم تفسير بسيار شد چنانكه قرن چهارم در اين باب تنها دنباله پيشرفت‌هاي قرن دوم و سوم بوده است.

علم الحديث‌
حديث علمي است كه بياري آن اقوال و افعال و احوال پيغامبر صلي اللّه عليه شناخته ميشود و خود بدو علم رواية الحديث و دراية الحديث منقسم ميگردد. علم رواية الحديث علمي است كه از كيفيت اتصال احاديث برسول اللّه از حيث احوال روات آنها در ضبط و عدالت و نظائر آنها بحث ميكند و باصول الحديث نيز معروفست. علم دراية الحديث علمي است كه از معني و مفهوم الفاظ و مراد از آنها بحث كند و مبتني است بر قواعد زبان عربي و ضوابط شرعي. مراد از علم الحديث پيروي از آداب نبوي و دوري از اعمالي است كه در نزد او مكروه بوده است. اين علم از جهت اهميت وافري كه داشته مانند ساير علوم شرعيه شعب و فروع متعددي پيدا كرده است مانند علم شرح الحديث- علم اسباب ورود الاحاديث و ازمنته و امكنته- ناسخ الحديث و منسوخه- علم تأويل اقوال النبي- علم رموز اقوال النبي- علم غرائب لغات الحديث- علم تلفيق الاحاديث- علم رواة الاحاديث- علم النظر في الاسانيد، و غيره.
اين علم در نظر مسلمين از اشرف علوم و اهمّ آنها بوده و مورد كمال توجّه كافه طبقات قرار ميگرفته است زيرا بعد از قرآن مهمترين وسيله اطلاع از احكام دين احاديث
ص: 73
مرويّ از پيغامبر بوده است بهمين جهت محدّثين از صحابه و تابعين گرفته ببعد همواره مورد اعتماد و اعتناء مسلمانان بوده‌اند و ميزان اهميّت محدّثين بستگي تام بحفظ و نقل احاديث صحيح داشت بهمين سبب بود كه مردم بحفظ و نقل احاديث توجّه فراوان مبذول ميداشتند تا بجايي كه طالبان علم در پي تحصيل احاديث بيشتر اقدام به «رحله» در بلاد و نواحي مختلف ميكرده‌اند.
ظهور اين علم بدين‌گونه بوده است كه چون حضرت رسول مربّي منحصر مسلمين بود در زمان حيات خويش هم آيات قرآني را كه اوامر و نواهي الهي است بمردم ابلاغ ميكرد و هم در مواردي كه مسلمين در مسائل مختلف مثل فهم در معاني قرآن يا كيفيت اجراء احكام و نظائر اين امور اشكالي داشتند، مشكلات آنان را رفع مي‌نمود يا از پيغامبر اكرم در موارد مختلف اقوال و افعالي صادر ميشد كه سرمشق مسلمانان در اقوال و افعالشان قرار ميتوانست گرفت و بدين‌ترتيب مقدار كثيري سنّت و دستور و قول از پيامبر اسلام باقي ماند كه عده‌يي از صحابه آنها را از حفظ داشتند و روايت ميكردند و هنگامي كه فتوحات مسلمين شروع شد و مسلمانان در ممالك اسلامي پراگنده شدند بنشر اين احاديث مبادرت شد چنانكه احاديث و سنن نبوي بسرعت در سراسر كشور اسلامي رواج يافت.
در آغاز كار مسلمانان فقط بحفظ و نقل احاديث متوجّه بودند و توجّهي بضبط آنها در كتب نداشتند و بهمين سبب در آن دوره كه تا اواخر عهد اموي امتداد يافت اختلاط احاديث صحيح با سقيم و مجعول بشدّت جريان داشت ولي اندك‌اندك براي رهايي احاديث و سنن از خلل و تباهي ضبط آنها شروع شد و در نيمه اول قرن دوم گروهي از مدوّنين بزرگ حديث ظهور كردند و مجموعه‌هايي ترتيب دادند كه از آنجمله‌اند:
ابن جريح (م. 150) در مكّه و محمد بن اسحق (م. 151) و مالك بن انس (م. 179) در مدينه و ربيع بن صبيح (م. 160) و سعيد بن ابي عروبة (م. 156) و حمّاد بن سلمه (م. 176) در بصره و سفيان الثّوري (م. 161) در كوفه و ابن المبارك (م. 181) در خراسان. از ميان اين مجموعه‌هاي نيمه اول قرن دوم اكنون جز موطّأ مالك بن انس در دست نيست ولي از مجموعه‌هاي ديگر اوصافي باقي مانده و از مجموع
ص: 74
اين اوصاف و نيز از مطالعه در موطأ مالك معلوم ميشود كه در آن ايام قصد از جمع احاديث بيشتر خدمت بعلم فقه بوده است چنانكه موطأ مالك داراي ترتيب فقهي است و گويا مقصود از اين عمل مبارزه با فقهاي قياسي عراق بود. علاوه‌براين احاديث موطأ همه مسند (يعني احاديثي كه سلسله محدّثين آن تا حضرت رسول كاملا ذكر شده باشد) نيست بلكه قسمتي از آنها مرسل است (يعني آنها كه اسناد بنحو كمال در آنها نيامده) و قسمتي منقطع (يعني آنها كه اصلا ذكر سند نشده است) ولي بعد از اين مرحله يعني در اواخر قرن دوم روش كاملتري در تدوين احاديث پديد آمد و آن تأليف مسانيد (جمع مسند) است مانند مسند عبيد الله بن موسي الكوفي و مسدّد ابن مسرهد بصري و جز آنها. در مسانيد ترتيب تدوين آن بود كه احاديث را بحسب روات فراهم آورند چنانكه احاديث مروي از هرصحابي را جداگانه گرد ميآوردند اگرچه در موضوعات مختلف باشد و حال آنكه در روش سابق احاديث نبوي يا فتاوي صحابه را در هرموضوع فقهي از قبيل طهارت و تجارت و غيره جداگانه نقل ميكردند.
ذكر اين نكته لازم است كه در قرن اول و دوم بر اثر كشاكش‌هاي شديد سياسي و كلامي ميان مسلمانان و در نتيجه مدوّن نبودن احاديث و بعضي علل ديگر بسياري احاديث مجعول متداول گرديد و كثرت اين احاديث بدرجه‌يي رسيد كه تحقيق در احاديث و حتي استناد بآنها را دشوار ساخت. باين سبب در قرن سوم فكر نقد احاديث و تمييز انواع آنها (صحيح، حسن، ضعيف، مرسل، منقطع، معضل، شاذ، غريب و غيره) از يكديگر و ذكر رجال حديث و حكم نسبت بآنان بميان آمد و دوره تأليف كتب صحاح فرارسيد چنانكه امام محمد بن اسمعيل البخاري (م. 256) كتاب معروف خود الجامع الصحيح و ابو الحسن مسلم بن الحجاج نيشابوري (م. 261) كتاب صحيح خود و ابن ماجه ابو عبد اللّه محمد بن يزيد القزويني (209- 273) كتاب سنن و ابي داود (م. 275) كتاب سنن و الترمذي (م. 279) كتاب جامع و النسائي (م. 303) كتاب سنن خويش را تأليف كرد و اين شش كتاب كه اركان اساسي علم حديث در ميان عامّه است بنام «كتب الستة» مشهورند واصحّ كتب حديث شمرده ميشوند و احيانا كتاب المسند امام احمد بن حنبل (م. 241) را هم بر آنها ميافزايند.
ص: 75
اين نكته قابل توجّه است كه شماره احاديث مقبول ائمّه حديث و فقها بر اثر وجود احاديث مجعول تفاوت ميكرد. مثلا امام ابو حنيفه بنابر نقل ابن خلدون از ميان جميع احاديث در حدود هفده حديث را پذيرفت و مالك در كتاب الموطأ در حدود سيصد حديث و احمد بن حنبل در كتاب مسند خود پنجاه هزار حديث را روايت كرده و صحيح دانسته است. بعضي از محدّثين در روايت جنبه افراط پيمودند و گاه كار ثبت و ضبط احاديث بپانصد و ششصد هزار و يك ميليون ميرسيد. مسلم نيشابوري كتاب صحيح خود را از روي سيصد هزار حديث مسموع ترتيب داد و امام بخاري از روي ششصد هزار حديث و حال آنكه از اين ميان در حدود 9200 حديث را پذيرفت.

علم فقه‌
فقه علمي است كه از فروع عملي احكام شرع بحث كند و مقصود از آن تحصيل ملكه اقتدار بر اجراء اعمال شرعي است. مبناي اين علم بر استنباط احكام است از كتاب و سنّت و بسبب همين استنباط محل اجتهادست و نتيجه اجتهاد اختلاف فقها و ايجاد دسته‌هاي جديد در ميان مسلمين ميباشد.
در حيات حضرت رسول مسلمين احكام را از او فراميگرفتند و در مشكلات تشريعي بوي مراجعه ميكردند ولي بعد از رحلت پيغامبر مرجع مسلمانان در رفع اينگونه حوائج صحابه و علي الخصوص قرّاء بودند كه آيات قرآن را از محكم و متشابه و ناسخ و منسوخ ميشناختند و از پيغامبر فراگرفته بودند و مخصوصا در ميان صحابه خلفاء راشدين و ابيّ بن كعب و عبد اللّه بن مسعود و معاذ بن جبل و عمّار بن ياسر و زيد بن ثابت و سلمان و ابو الدرداء و ابو موسي اشعري بفتوي مشهور شده‌اند.
بعد از صحابه فتوي بتابعين منتقل شد و از ميان آنان هفت تن در مدينه شهرت يافتند كه عبارتند از سعيد بن مسيب و ابو بكر بن عبد الرحمن و قاسم و عبد اللّه و عروة و سليمان و خارجه كه عدد آنانرا مورخان تا ده تن نيز رسانيده‌اند و فقه و فتوي بوسيله همين قوم در ممالك اسلامي انتشار يافت.
همچنانكه گفته‌ايم در اوايل عهد اسلامي فقه و قراءت و تفسير و حديث علمي واحد بود چنانكه جدا ساختن آنها از يكديگر دشوار مينمود ليكن اندك‌اندك هريك
ص: 76
از اين علوم بر اثر توسعه و تكامل خود از ديگر علوم جدا شد و علم تشريع از ميان ساير علوم بعلم فقه و اصحاب آن بفقها معروف شدند و اين فقها چون در كليه امور مسلمين حقّ اظهارنظر داشتند اهميت وافر كسب كردند.
در تمام قرن اول بر اثر اجتماع اكثر صحابه و تابعين در مدينه مركز مهمّ فتوي آن شهر بوده است ليكن از اوايل قرن دوم عراق نيز در اين باب مركزيّت و اهميتي كسب كرد و گروهي از فقهاي صاحب نظر در آن ديار ظهور نمودند و همين دوگانگي مراكز علم فقه باعث ايجاد دو روش ممتاز در آن علم گرديد يكي بنام طريقه اهل حديث و ديگر بنام طريقه اهل رأي و قياس كه پيروان هريك از اين دو روش را از آغاز كار تا مدّت‌هاي مديد با يكديگر مشاجرات و مباحثات متمادي بود و اين امر خود منجر بتأليف كتب متعدد گرديد. پيشواي اهل رأي ابو حنيفه نعمان بن ثابت بن زوطي از اصل ايراني است. جدّش زوطي در كابل و بقولي در نسا و خود ابو حنيفه در كوفه بسال 80 هجري ولادت يافته و در بغداد بسال 150 هجري درگذشته است. وي در اوايل عمر خود سرگرم مباحث كلامي بوده و با علماء كلام مراوده داشته است. از طرف ديگر بر اثر آنكه بزّاز بود در امور عملي اجتماع هم وارد بوده و از حقيقت وضع اقتصادي و تجاري عهد خود اطلاع داشته است و با وجود تأييد و تقويتي كه بني العباس ازو ميكرده‌اند تمايلي بعلويين داشت و آنانرا براي خلافت شايسته‌تر ميدانست. از شاگردان مشهور او ابو يوسف (م. 182) قاضي القضاة هارون الرشيد و صاحب تأليفات متعدد و از آنجمله كتاب الخراج است. ديگر محمد بن الحسن الشيباني و ديگر زفر (م. 158).
اين شاگردان در پراگندن نظر و روش استاد خود اثر فراوان داشته‌اند.
ابو حنيفه در قبول احاديث سخت‌گير بود چنانكه از مجموع احاديث بيش از حدود هفده حديث را قبول نداشت و همين حالت او را مجبور ميكرد كه بقياس و استحسان توجّه كند.
علّت عمده اين نظر آن بود كه وي اولا مردي دقيق النظر و سريع الانتقال بود و ثانيا در آغاز امر با متكلمين و مباحث آنان آشنايي يافت و ثالثا در محيط ايراني و عربي عراق كه در تمام دوره ساساني از مهمترين مراكز بحث و نظر در مسائل ديني بود
ص: 77
تربيت شد و چون اين محيط مانند مدينه مستعدّ اخذ احاديث و سنن صحاح از صحابه و تابعين نبود ناگزير ميبايست روش ديگري غير از آنچه فقهاي مدينه بآن توجّه داشتند اتخاذ كرد. علاوه‌براين پيش گرفتن روش قياس در فقه امري تازه نبود و پيش از ابو حنيفه هم برخي از رجال كم‌وبيش بدين امر توجّه كرده بودند.
قياس عبارتست از آنكه در شريعت حكمي براي امري معلوم باشد و بعد امور ديگري را كه با آن اتحاد در علّت داشته باشد بر آن قياس كنند و همان حكم را نسبت بآن امور صادر نمايند. اين اصل بعدا توسعه يافت و بر تمام مواردي اطلاق شد كه نسبت بآنها نصّي وجود نداشت و فقيه با قياس بر موازين شرعي و مقتضيات دين احكامي در باب آنها صادر ميكرد. باين ترتيب قياس بتدريج مرادف رأي قرار گرفت و رأي و قياس يعني آنكه فقيه بر اثر طول ممارست خود در احكام شرعيه اين ملكه نفساني را حاصل كرده باشد كه بتواند با دقت در امور و علل و اسباب آنها احكامي كه منطبق بر شريعت و سازگار با آن باشد نسبت بآنها صادر كند. پس شرط اصلي رأي و قياس اجتهادست.
ابو حنيفه اگر نسبت بامري در قرآن و سنّت رسول اللّه (مشروط بر آنكه ثقات آنرا روايت كرده باشند) تصريحي نمي‌يافت متوسل باجتهاد ميشد و بر همان سيرتي كه گفته‌ايم مي‌رفت و چون محيط عراق و ايران مستعدّ قبول اين روش بود طريقه او بسرعت در اين نواحي انتشار يافت.
در مقابل روش ابو حنيفه طريقه اهل حديث قرار داشت كه معتقدين بآن پيروان مالك بن انس بودند. مالك بن انس را برخي عربي الاصل و بعضي از موالي دانسته‌اند.
ولادت او در سال 97 و وفاتش در 179 اتفاق افتاد. وي برعكس ابو حنيفه باحاديث و سنن و اطلاع از آنها و استناد بر آنها رغبت وافر داشت و نشأت در مدينه كه محل سكونت و وفات عده كثيري از صحابه و تابعين بوده است اين امر را براي او بآساني ميسّر ميساخت و حتي بايد گفت كه او را برين روش تربيت مينمود. البتّه پيش از مالك مدينه مركز فتواي مسلمانان بود و خلفا و صحابه و تابعين و قرّاء بزرگ در اينجا با استناد بر احكام الهي و احاديث و سنن و اجماع امّت بدادن فتواي خود سرگرم بودند. مالك از فقهاي مشهور آن شهر فقه آموخت و بهمان طريقه‌يي كه آنان داشتند بار آمد و همان روش را ادامه داد
ص: 78
و تكميل كرد و شاگردان خود را بهمان طريقت تربيت نمود. از شاگردان مشهور او عبد اللّه بن وهب (م. 197) و عبد الرحمن بن القاسم (م. 191) و اشهب بن عبد العزيز (م. 204) و عبد اللّه بن عبد الحكم (م. 214) و يحيي بن يحيي الليثي (م. 234) هستند كه همه بحديث و فقه مشهورند.
تمسّك مالك بحديث تا درجه‌يي بود كه حتي بخبر واحدي هم مشروط بر آنكه صحيح يا حسن باشد اكتفا ميكرد و احكام خود را با توجّه بآيات و احاديث و سنن رسول و صحابه و اجماع امّت صادر مينمود و علي الخصوص باجماع و اتفاق اهل مدينه يا اكثر اهل آن شهر بر حكمي درست مانند يك حديث يا يك سنّت استناد مينمود زيرا آنان را مطلع و معتاد بسنن حضرت رسول و صحابه ميدانست و ميگفت طبقات اهل اين شهر اعمال و احكام خود را بپيروي از طبقه معاصر حضرت رسول انجام ميدهند و آنان خود از آنحضرت آموخته‌اند و او اجماع اهل مدينه را در كتاب موطّأ خود بچهل و اند مسأله رسانيده است. مهمترين اثر مالك كتاب الموطّأ است كه در آن احاديث و سنن و مسائل اجماعي اهل مدينه را بنابر ترتيب فقهي مرتب نمود.
روش مشهور ديگري كه اندكي بعد از دو روش ابو حنيفه و مالك پديد آمد روش محمد بن ادريس الشافعي (150- 204) است. وي مدتي در مكّه نزد سفيان بن عيينه و مسلم بن خالد الزنجي فقه آموخت و سپس بمدينه رفت و در خدمت مالك تلمّذ كرد و بعد از وفات مالك بيمن رفت و سپس در سال 195 ببغداد عزيمت كرد و همانجا بود تا درگذشت. شافعي در اثناء اقامت خود در عراق با محمّد بن الحسن شاگرد ابو حنيفه آشنايي يافت و ازو فقه را بروش عراقيين آموخت و بدين‌ترتيب علم اهل حديث و اهل رأي هردو در او جمع شد. آنگاه در اين طريقه تصرّفاتي كرد و قواعدي بوجود آورد.
روش او در فقه چنين است كه: اصل در فتوي كتاب و سنّت و اجماع و آثار و قياس بر آنهاست و قياس هم جز با علم بكتاب اللّه و اطلاع از اقاويل و سنن گذشتگان و اجماع ناس و اختلاف آنان ميسّر نيست. از آثار مهمّ شافعي كه اكنون در دست است رساله او در اصول فقه و رساله‌يي ديگر بنام «كتاب الامام» مي‌باشد. شافعي شاگرداني داشته است كه طريقه او را در عراق و ايران و مصر پراگندند و قبول مذهب او در ايران تا
ص: 79
درجه‌يي بود كه در اين كشور مدتها همشأن مذهب ابو حنيفه بوده است.
بعد ازين پيشواي بزرگ فقه احمد بن محمد بن حنبل را بايد نام برد. اصل او از مرو ولي ولادت و نشأتش در بغداد بوده است. در سال 164 ولادت يافت و بسال 241 درگذشت. توجّه او بيشتر بعلم حديث بود و در راه جمع حديث كوفه و بصره و مكّه و مدينه و شام و يمن و الجزيره را ديد. مدتي مصاحب امام شافعي بود و از وي كسب علم كرد. در اينكه او از بزرگان محدّثين بود ترديدي نيست ولي همه علماء بزرگ او را بفقه نشناخته‌اند و از آنجمله محمّد بن جرير مذهب او را در خلاف بين فقها نياورد و ميگفت او مرد حديث است نه مرد فقه. فقه او بشدّت مبتني بر حديث است چنانكه اساس علم خود را بر كتاب و حديث و سنّت قرار داده است، هرفتوي را كه از صحابه نقل شده بود قبول داشت و از ميان چند فتوي از صحابه در يك مورد معتقد بود آنرا بايد پذيرفت كه اقرب بكتاب و سنّت باشد و حتي حديث مرسل يا ضعيف را هم بر قياس ترجيح داده است و از قياس جز در موردي كه ضرورت و احتياج بنهايت رسيده باشد استفاده نمي‌كرد. احمد بن حنبل كتابي در فقه تصنيف نكرد بلكه آنچه ازو در فقه روايت شده عبارتست از پاسخ‌هايي كه بسؤالات مردم داده است و شاگردان او آنها را فراهم آوردند و مرتب و مدوّن كردند.
از كسان ديگري كه در اين سه قرن داراي اثري در علم فقه بوده‌اند يكي ابو سليمان داود بن علي بن داود اصفهاني معروف به داود الظاهري است كه بسال 270 در بغداد درگذشت. وي مؤسس فرقه داوديه است، فقه را نزد امام شافعي فراگرفت ولي بعد مذهب مستقلّي بنام مذهب ظاهريه آورد. مذهب او نقيض مذهب حنفي است يعني بكلّي منكر قياس بود و اعتقاد داشت كه تنها اكتفا بظواهر كتاب و سنّت كافي است. مذهب ظاهري در فارس و اندلس رايج بود و مخصوصا در عهد سلطنت عضد الدوله ديلمي بر اثر اعتقادي كه بائمّه اين مذهب داشت كار آنان رونقي گرفت.
ديگر از مذاهب معروف فقهي مذهب ثوريه است كه مؤسس آن سفيان بن سعيد الثوري (م. 161) بود و مذهب او در اواخر قرن دوم شهرت داشت. اساس مذهب ثوريه آن بود كه در استخراج احكام بايد باحاديث تمسّك كرد. ديگر مذهب طبريّه
ص: 80
از ابو جعفر محمد بن جرير الطبري (224- 310) صاحب كتاب اختلاف الفقها و جامع البيان في تفسير القرآن و تاريخ الرسل و الملوك.
بر روي هم بايد دانست كه سه قرن اول هجري از همه قرون و ادوار ديگر اسلامي بيشتر مستعدّ ظهور مذاهب مختلف فقهي و دوره اجتهاد و صدور آراء گوناگون نسبت بكيفيت استخراج احكام فقهي از كتاب و سنّت يا رأي و قياس بوده و بهمين نسبت هم كتب بسيار در اين سه قرن نوشته شده است و هريك از صاحبان مذاهب و شاگردان و پيروان بزرگ آنان تأليفات گرانبها پديد آورده‌اند كه بعض آنها هنوز هم در دست است.
بر اثر اين توجّه و عنايت شديد فروع احكام اسلامي بتمامي در همين سه قرن تدوين شد چنانكه دوره‌هاي بعد را ميتوان دوره ادامه مذاهب مهمّ فقهي سه قرن اول و حتي دوره انتخاب دسته‌يي از مذاهب و ترك مذاهب ديگر دانست.
بهمان نحو كه فقهاي اهل سنّت و جماعت در اين سه قرن با حرارت و شوق وافر مشغول تأليف و اجتهاد در مسائل فقهي بودند پيشروان ساير فرق اسلامي هم بدين امر خطير سرگرم بودند. از آنجمله فرق متعدد شيعه هريك روش فقهي خاص داشتند.
مبداء و منشأ فقه شيعه تعليمات حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام است. اين نكته را بايد افزود كه شيعه علاوه بر كتاب و احاديث نبوي احاديث و سنني هم از ائمّه اثني عشر دارد.
اولين كسي كه تعليمات فقهي او اساس كار اهل تشيّع شده علي بن ابيطالب عليه السلام است كه خود در ميان صحابه و خلفا بفقه و فتوي شهرت دارد. نخستين تأليف فقهي شيعه را بيكي از اصحاب مشهور علي عليه السلام بنام سليم بن قيس الهلالي نسبت داده‌اند كه تحت تأثير تعليمات آنحضرت نوشت. بعد از علي بن ابيطالب ساير ائمّه هم تعليماتي در فقه داشته‌اند ليكن از ميان آنان بعضي شهرت بيشتري در اين امر دارند مثل امام ابو جعفر محمد الباقر (م. 113) و امام ابو عبد الله جعفر الصادق (م. 148). از كساني كه مخصوصا از امام باقر و امام صادق روايت كرده‌اند آل زرارة بن اعين هستند كه از ميان آنان فقهاي بزرگ برخاستند. از فقهاي ديگر شيعه يونس بن عبد الرحمن (از اصحاب امام موسي الكاظم متوفي بسال 183) بوده كه تصنيفات بسيار داشته است. ديگر ابو عبد اللّه البرقي القمي از اصحاب امام ابو الحسن علي الرضا (م. 202) و هم از اصحاب آن امام حسن بن سعيد اهوازي
ص: 81
و حسين بن سعيد اهوازي هستند كه از همه معاصران خود در فقه و آثار و مناقب و ساير علوم شيعه مطلع‌تر بوده‌اند. تا اواخر قرن سوم فقهاي متعدد ديگري در ميان شيعه ظهور كرده‌اند ولي تكامل فقه شيعه و تدوين و تكميل آن مخصوصا بعد از اين تاريخ ميسّر شده است يعني بعد از غيبت امام منتظر كه در حدود سال 260 صورت گرفته است. در فقه شيعه هم مانند فقه اهل سنّت بكتاب و سنّت اعتماد ميشود منتهي درينجا حديث و رأيي را جز از امام يا عالمي شيعي و محدّثي شيعي قبول ندارند و علاوه بر اين اجماع عام را منكرند و بقياس اعتقاد ندارند و هيچ رأي را جز از خدا و رسول و ائمّه نمي‌پذيرند.
از ميان فروع علم فقه از همه مهمتر يكي علم اصول الفقه است و آن علمي است كه بياري آن طريقه استنباط احكام فرعيه از ادلّه اجماليه دريافته ميشود. موضوع آن ادلّه كلّي شرعي است از آن حيث كه كيفيت استنباط احكام شرعيّه از آنها معلوم ميشود و مبادي آن از كلام و تفسير و حديث و بعضي از علوم عقليه مأخوذ است. ديگر علم خلاف است و آن علمي است كه كيفيت ايراد حجت‌هاي شرعي و دفع شبهات با ايراد براهين قطعي بياري آن شناخته شود. ديگر علم الجدل است كه بوسيله آن اصول و شرايط و كيفيّات مناظره شناخته ميشود و آنرا هم از فروع علم منطق ميشمرند و هم از فروع علم احكام دين و در هرمورد موضوع و روش آن تفاوت حاصل ميكند.

علم الكلام‌
علم الكلام علمي است كه متضمّن بيان دلايل و حجج عقليه در باب عقايد ايمانيه و ردّ بر مبتدعه و اهل كفر و ضلالت است.
اين علم مخلوق بحث‌ها و مناقشاتي است كه از اواخر قرن اول ميان مسلمانان درباره مسائل اعتقادي اسلام از قبيل توحيد و تجسيم و جبر و اختيار و حدود ايمان و كفر و امثال اين مسائل درگرفت و چون طرفداران هريك از اين مباحث محتاج دلايلي براي اثبات عقايد خود بودند و هراستدلالي طبعا نتيجه بحث‌هاي عقلانيست، از اين راه براي هردسته اصول و مباحثي فراهم آمد كه علم الكلام از آنها تشكيل شد.
ايجاد و ترقي علم كلام در ميان مسلمانان نتيجه علل متعدديست كه برخي در اسلام وجود داشت و برخي ديگر از خارج بمحيط اسلامي وارد شد.
1- از مهمترين علل كه منبعث از اسلام و مسلمين است ايراداتيست كه در
ص: 82
قرآن بملل غير مسلمان در عقايد آنان شده يا استدلالات كوتاهي است كه گاه براي اثبات مباني اسلام بكار رفته و يا بحثهاي مختصري است كه در مسائلي از قبيل جبر و اختيار شده است «1». پيداست كه علماء امّت اسلام بتدريج متوجّه بحث در اين موارد و اثبات آنها شده و با مخالفان شريعت از راه مناقشه و مباحثه درآمده‌اند و از اين راه فصول متعدد براي علماء كلام پديد آمد.
2- بعد از آنكه مسلمانان از كار فتوحات خود فارغ شدند و كار سياسي و اقتصادي آنان رونقي گرفت متوجّه تحقيقات فلسفي در اصول دين گرديدند و همين امر ايجاد اختلافات شديد در ميان آنان كرد. در اين مناقشات پيداست كه هردسته براي اثبات عقايد خود محتاج باستعانت از فلسفه ميشوند چنانكه در ميان زرتشتيان و مانويان و مسيحيان و جز آنان بوده است و علم كلام بدينطريق پديد آمد.
3- مسائل سياسي مثل موضوع خلافت كه منجر بايجاد فرق مختلف گرديد و اين فرق هم با آنكه در ابتداء امر فقط بر سر يك موضوع ساده غير فلسفي با يكديگر مناقشه و مجادله داشته‌اند بزودي متوجه مسائل اصولي متعدد گرديده و محتاج باستعانت از فلسفه شده‌اند.
از جمله اسباب و عللي كه از خارج بمحيط اسلامي راه جست و در ايجاد علم كلام مؤثر واقع شد اينهاست:
1- غالب كساني كه بعد از فتوحات اسلامي بدين اسلام درآمدند از ديانات قديم مانند اديان يهودي و نصراني و مانوي و زرتشتي و صابئي و غيره بوده و با تعاليم اين ديانات تربيت يافته‌اند و بعد از قبول دين جديد بعادت قديم متوجه مسائل مختلفي از اصول ديانات شده و بآنها لباس اسلامي پوشانده‌اند. بهمين سبب است كه در كتب
______________________________
(1)- مانند حمله‌يي كه بمعتقدين الوهيت عيسي در اين آيه شده است: انّ مثل عيسي عند اللّه كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون- و كيفيت پي‌جويي ابراهيم عليه السلام در مسأله توحيد و وصول بحقيقت آن- و اللّه انزل من السماء ماء فاحيا به الارض بعد موتها انّ في ذلك لآية لقوم يسمعون- قل لو كان معه آلهة كما يقولون اذا لابتغوا الي ذي العرش سبيلا سبحانه و تعالي عما يقولون علوا كبيرا- ادع الي سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتي هي احسن؛ و جز اين موارد.
ص: 83
بعضي از فرق اقوالي مي‌يابيم كه از مقصود شارع بي‌نهايت دور است ليكن آنها را بانحاء مختلف رنگ اسلامي داده‌اند.
2- فرق اولي اسلام علي الخصوص معتزله با نهايت مجاهدت سرگرم مبارزه با فرق غير اسلامي بودند و اين مقصود هم براي آن قوم حاصل نميشد مگر بعد از اطلاع از عقايد و اقوال آنان. بهمين سبب بود كه متكلمين در آغاز كار ناچار شدند باقوال و دلايل و حجج اقوام خارجي احاطه كامل حاصل كنند و براي ردّ آنها به تفكّر و استدلال توسل جويند. علماي بعضي از اين اديان قديم خاصه دين يهود و نصراني بسلاح فلسفه مسلّح بودند. فيلون اليهودي «1» از نخستين كسانيست كه دين يهود را با فلسفه يوناني درآميخت و كلمان اسكندراني «2» (متوفي در حدود 220 ميلادي) و اوريگن «3» (158- 254 ميلادي) از اولين دانشمنداني بوده‌اند كه دين نصراني را با عقايد افلاطوني جديد نزديك كرده بودند و بعدها بسياري از نسطوريان و يعقوبيان و غيره در اين كار از فلاسفه قديم پيروي نمودند. همين امر باعث بود كه معتزله هم مانند آنان بسلاح فلسفه مسلّح گردند و با مخالفان خود با همان سلاح بمبارزه پردازند. استفاده از فلسفه يوناني از مسائلي است كه علم كلام را توسعه بسيار بخشيد و متكلمين را براي يك مدت متمادي سرگرم مطالعه در مسائل عميق فلسفي، حتي مسائلي كه مطلقا ربطي بدين نداشت، مانند بحث در جزء لايتجزي، طفره، جوهر، عرض و امثال اين مطالب كرد.
اين علل مختلف بر روي هم، مايه ايجاد علم كلام در ميان مسلمين گرديد.
اينست كه كلام اسلامي را بايد از طرفي منبعث از اصول دين اسلام و اشارات و آيات و احاديث دانست و از طرفي آنرا متأثر از مباني غير اسلامي علي الخصوص مباني دين مسيح و ماني و فلسفه يوناني و اسكندراني و مسيحي شمرد.
علمي كه بدينصورت پديد آمد و كار آن بحث در اصول دين اسلام از مبدأ و معاد و توحيد و تنزيه و تجسيم و حدود ايمان و جبر و اختيار و خلق و امثال آنها، يعني تحقيق در عقايد با ذكر ادلّه عقلي و ردّ بر مخالفانست، علم كلام ناميده شد و مشتغل بدان را متكلّم گفتند.
______________________________
(1)-Philon le Jnif
(2)-Clement d'Alexandrie
(3)-Origene
ص: 84
در علّت تسميه اين علم بكلام اقوال مختلفي ذكر شده است از آنجمله گفته‌اند كه چون قديم‌ترين مسأله‌يي كه در ميان مسلمانان راجع بآن اختلاف افتاد و بحث و مناقشه در آن شروع شد مسأله كلام اللّه و خلق قرآنست اين علم را بسبب تسميه باهمّ و اقدم مسائل آن «كلام» ناميدند. برخي ديگر گفته‌اند از آنجا كه مبناي اين علم تنها مناظرات نسبت بعقائد است و نظري بعمل در آنعلم نيست آنرا «كلام» گفته‌اند.
و يا از آنروي كه اصحاب اين علم در مسائلي تكلّم كرده‌اند كه گذشتگان از تكلّم آن خودداري كرده بودند، آنرا كلام گفتند. و يا از آنجا كه طرق استدلال اين علم در باب اصول دين شباهت وافري بمنطق در تبيين طرق استدلال فلسفي دارد نخستين را باسمي مرادف دومين موسوم داشته‌اند.
ظاهرا تسميه اين علم بكلام در عهد عباسيان صورت پذيرفت و پيش از اين بحث در مسائل اين علم را «فقه الدين» مقابل «الفقه في العلم» مي‌خوانده‌اند و مي‌گفتند «الفقه في الدين افضل من الفقه في العلم» و ابو حنيفه كتابي را كه در عقائد نوشته بود «الفقه الاكبر» ناميده بود. محمد بن عبد الكريم شهرستاني در كتاب الملل و النحل گفته است «... ثمّ طالع بعد ذلك شيوخ المعتزلة كتب الفلاسفة حين فسّرت ايّام المأمون فخلطت مناهجها بمناهج الكلام و افردتها فنا من فنون العلم و سمّتها باسم الكلام» بنابرين قول معلوم ميشود پيش از گزارش كتب فلسفي بزبان عربي و قبل از آميزش علم كلام با فلسفه اين علم بصورت فنّي خاص درنيامده و كلام ناميده نشده بود.
با آنكه تسميه علم مذكور به كلام از شيوع فلسفه يوناني در عالم اسلامي متأخر است ليكن بايد بياد داشت مدّتها پيش از آنكه فلاسفه اسلامي مانند يعقوب بن اسحق الكندي و جانشينان او ظهور كنند كساني كه سرگرم مباحث كلامي بوده‌اند در ميان مسلمين وجود داشته‌اند. يعقوب بن اسحق در حدود سال 258 درگذشت و حال آنكه متكلميني از قبيل واصل بن عطا و عمرو بن عبيد و ابي الهذيل العلّاف و نظّام چند سال پيش از آن بتأليف و تصنيف اشتغال داشتند و حتي پيش از آن دسته نيز گروهي از قبيل حسن بصري و غيلان الدمشقي و جهم بن صفوان چنانكه ديده‌ايم در عهد اموي سرگرم مباحث كلامي بوده‌اند.
ص: 85
بهمان نسبت كه فرق مختلف اسلامي در اصول عقايد با يكديگر اختلاف يافته‌اند علم الكلام هم در نزد هريك از آنها نحوه خاصي يافته است بنحوي كه فرق شيعه اماميه و زيديه و مرجئه و خوارج و مجبّره و جز آنان هريك براي خود كلام و متكلمين خاص داشته‌اند و تا اوايل قرن چهارم عده كثيري از اين گروه در تمدّن اسلامي ظهور كرده و تأليفاتي از خود برجاي نهاده‌اند و از بهترين منابعي كه غالب اين تأليفات در آن ذكر شده كتاب الفهرست ابن النديم است.

2- علوم عقليّه‌

تعريف علوم عقلي‌
مراد از علوم عقليه (ذهنيه- حكميه- علوم اوائل) تمام علوميست كه با تعقّل و استدلال سروكار داشته باشد و آنها عبارتند از همه انواع حكمت و اصول و فروع هريك از چهار علم الهي و طبيعي و رياضي و اخلاق و مقدّمه آنها يعني علم منطق، كه آنها را بحكمت نظري و حكمت عملي منقسم ميدارند و منطق را بعنوان مقدّمه‌يي در آغاز آن قرار ميدهند.
مراد از حكمت نظري انواع ذيل از علومست:
الف: رياضي كه اصول آن عبارتست از: علم هندسه كه در معرفت مقادير و احكام و لواحق آنست. علم عدد كه در معرفت اعداد و خواص آنست. علم نجوم كه در معرفت اختلاف اوضاع اجرام علوي بنسبت با يكديگر و با اجرام سفلي و مقادير حركات و اجرام و ابعاد آنهاست. علم تأليف كه در معرفت نسب مؤلّفه و احوال آنست و چون در معرفت اصوات و آهنگها بكار ميرود آنرا علم موسيقي هم مي‌گويند. علم رياضي فروعي نيز دارد مانند علم مناظر و مرايا، علم جبر و مقابله، علم جرّ اثقال و نيرنجات و جز آن.
ب: طبيعي كه اصول آن هشت است و آنها عبارتند از: علم السماع الطبيعي «1» در معرفت مبادي متغيّرات از قبيل زمان و مكان و حركت و سكون و نهايت و لانهايت
______________________________
(1)- يا سمع الكيان‌La Physique
ص: 86
و جز آن. السماء و العالم «1» در معرفت اجسام بسيطه و مركّبه و احكام بسايط علوي و سفلي.
الكون و الفساد «2» در معرفت اركان و عناصر و تبدّل صور بر ماده مشتركه. الآثار العلويّة «3» در معرفت علل حدوث حوادث جوّي و ارضي. علم معادن در معرفت مركّبات و كيفيت تركيب آنها. علم نبات در معرفت اجسام ناميه و نفوس و قواي نباتي. علم حيوان در معرفت جانداران و اجسام متحرّكه بحركت ارادي و نفوس و قواي آنها. علم نفس در معرفت احوال نفس ناطقه انساني و كيفيت تدبير آن در جسم. از فروع علم طبيعي علم طبّ و علم احكام نجوم و علم فلاحت و علم كيميا و امثال آنست.
ج: ما بعد الطبيعة يا ماوراء الطبيعة «4» كه اصول آن دو است و آنها عبارتند از علم الهي در معرفت واجب و عقول و نفوس. فلسفه اولي در معرفت امور كلّي احوال موجودات مانند وحدت و كثرت و وجوب و امكان و حدوث و قدم و مانند آنها. از فروع اين علم معرفت نبوّت و امامت و معادست.
حكمت عملي كه مراد از آن علم بمصالح حركات ارادي و افعال صناعي انسان بر وجهي است كه بنظام احوال معاد و معاش بينجامد و براي وصول بكمال انسانيّت بكار آيد، و آن بر سه قسم است:
الف: علم تهذيب نفس يا تهذيب اخلاق.
ب- علم تدبير منزل.
ج- علم سياست مدن.
در مقدمه همه علوم عقليه يا ذهنيه علوم آليه يا علوم منطقيه قرار دارد كه به نه قسمت تقسيم ميشود بدين شرح:
المدخل (ايبساغوجي «5»)- المقولات (قاطيغورياس «6»)- العبارة (باري ارمينياس «7»)- تحليل القياس (انالوطيقاي اولي «8»)- البرهان (انالوطيقاي ثاني مشهور بابودقطيقا «9»)-
______________________________
(1)-le Ciel et le Monde
(2)-La Generation et la Corruption
(3)-La Meteorologie
(4)-Metaphysique
(5)-Isagoge
(6)-Categorias
(7)-Perihermeneias
(8)-Analytica priora
(9)-Apodictica Analytica posteriora
ص: 87
جدل (طوبيقا «1»)- المغالطين يا حكمة المموّهة (سوفسطيقا «2»)- الخطابه (ريطوريقا «3»)- الشعر (بوطيقا «4»).

تازيان و علوم عقلي‌
از مطالعه در تواريخ و كتب چنين نتيجه ميشود كه عرب در صدر اسلام و قسمت بزرگي از دوره بني اميه مطلقا توجهي بعلوم عقليه نداشته و كتاب اللّه و سنّت رسول را براي سعادت دارين كافي ميدانسته و بمسائل ديگر نميپرداخته است.
نقل قول حاجي خليفه در اين مورد كافي بنظر ميرسد كه گفته است:
«عرب در صدر اسلام بهيچيك از علوم مگر بزبان خود و معرفت احكام اسلام و فن طبّ كه بر اثر حاجت عموم نزد برخي از افراد آن قوم موجود بود بچيز ديگر توجّه نداشت و اين عدم توجّه از باب حفظ قواعد اسلام و دور داشتن عقايد مسلمين پيش از رسوخ و استواري بنيان ايمان، از خللي بود كه نتيجه نفوذ علوم اوائل است تا آنجا كه روايت ميكنند مسلمانان آنچه كتاب در فتوحات بلاد يافتند سوختند و همچنين نظر در تورات و انجيل هم ممنوع بود تا اتحاد و اجتماع كلمه در فهم و عمل كتاب اللّه و سنّت رسول حاصل شود و اين حال تا آخر عصر تابعين دوام داشت و از آن پس اختلاف آراء و انتشار مذاهب رواج يافت و توجّه بتدوين بميان آمد.
«5» «صحابه و تابعين بر اثر خلوص نيّتي كه ببركت صحبت رسول اللّه داشتند و قرب عهد او و قلّت اختلافات و امكان مراجعه بثقات، از تدوين علم شرايع و احكام مستغني بودند تا آنجا كه برخي از آنان از كتابت علم كراهت داشتند و در اين باب بآنچه از سعيد الخدري روايت شده استناد كرده و گفته‌اند كه او از پيامبر اذن كتابت علم خواست امّا پيغامبر او را اجازت نداد و از ابن عبّاس روايت كرده‌اند كه او كتابت را نهي كرده و گفته بود هركس كه پيش از شما بكتابت دست زد گمراه شد و مردي نزد عبد اللّه بن عباس رفت و گفت من كتابي نوشته‌ام و ميخواهم بر تو عرضه كنم و چون بدو نشان
______________________________
(1)-Topica
(2)-
Sophistici Elenchi) les refutations sophistiques (
(3)-Rhetorica
(4)-Poetica
(5)- كشف الظنون چاپ تركيه ج 1 ص 33
ص: 88
داد از وي گرفت و بآب شست. وي را گفتند چرا چنين كردي؟ گفت زيرا هنگامي كه اطلاعات خود را نوشتند بكتابت اعتماد ميكنند و از حفظ دست ميكشند و علمشان از ميان ميرود.»
بدين سبب مي‌بينيم عرب هرگاه هنگام فتوحات خود بكتبي دست مي‌يافت بسوختن و نابود كردن آنها مبادرت ميورزيد. هنگامي كه عمرو بن العاص مصر را فتح كرد و بر ذخائر علمي اسكندريه دست يافت بفرمان عمر آنها را سوخت و در ايران نيز فاتحان عرب از نظاير اين اعمال خودداري نكردند و سعد بن ابي وقاص بفرمان خليفه خزانه‌هاي كتب ايران را از ميان برد. «1»

تأثير ايرانيان در تدوين علوم عقلي‌
در مدّتي بيش از يك قرن كه حكومت و سياست و سيادت در دست عرب بود نه‌تنها توجّه و اقبالي اساسي بعلم صورت نگرفت بلكه عرب اشتغال بعلم را مهنه موالي و شغل بندگان ميدانست و از آن كار ننگ داشت و بهمين سبب تا آنروز كه جز نژاد عرب حكومت نداشت اثري از روشني علم در عالم اسلام مشهود نبود و پس از آنكه با غلبه عنصر ايراني و برانداختن حكومت اموي و تشكيل دولت عباسي نفوذ ملل غير عرب در دستگاه خلفا شروع شد توجّه بعلوم نيز آغاز گشت.
ابن خلدون ميگويد «2»: «از امور غريب يكي اينست كه حاملان علم در اسلام غالبا از عجم بودند خواه در علوم شرعي و خواه در علوم عقلي و اگر در ميان علما مردي در نسبت عربي بود در زبان و جاي تربيت و پرورش از عجم شمرده ميشد و اين از آن روي بود كه در ميان ملّت اسلام در آغاز امر علم و صنعتي بنا بمقتضاي سادگي و بداوت آن وجود نداشت و احكام شريعت و اوامر و نواهي خداوند را رجال بسينه‌ها نقل ميكردند و مأخذ آنرا از كتاب و سنّت بنحوي كه از صاحب شرع و اصحاب او گرفته بودند ميشناختند. در اين هنگام تنها قوم مسلمان عرب بود كه از امر تعليم و تأليف و تدوين
______________________________
(1)- رجوع شود باخبار الحكماء قفطي چاپ مصر ص 233- تاريخ التمدن الاسلامي طبع چهارم ج 3 ص 41- 47. كشف الظنون ج 1 ص 446
(2)- مقدمه ابن خلدون چاپ مصر ص 543- 544
ص: 89
اطلاعي نداشت و حاجتي آنان را بدين‌كار برنميانگيخت و در تمام مدت صحابه و تابعين وضع بهمين منوال بود ... پيغامبر صلي اللّه عليه و اله و سلم گفت دو چيز براي شما نهاده‌ام كه اگر بدان تمسّك جوييد گمراه نميگرديد و از آن دو يكي كتاب اللّه و ديگر سنّت منست؛ و چون مدت نقل طولاني شد احتياج بوضع تفاسير قرآني و ضبط احاديث از بيم تباهي آنها محسوس گرديد و بمعرفت سندها و تبديل ناقلان براي تمييز حديث صحيح از منسوب حاجت افتاد و آنگاه استخراج احكام از كتاب و سنّت شيوع يافت و با اينحال زبان عرب بتباهي گراييد و وضع قوانين نحوي لازم شد و همه علوم شرعيه باستنباط و استخراج و نظر و قياس احتياج يافت و از اينجا بعلوم ديگر حاجت افتاد و همه اين علوم محتاج بتعليم شد و در زمره فنون درآمد و ما قبلا گفته‌ايم كه فنون نتيجه حضارت است و عرب دورترين مردم از آنند پس علوم خاص نواحي متمدن گشت و عرب از آن دور ماند و متمدنين اين عهد همه عجم و يا از كساني بودند كه در معني از آن دسته شمرده ميشدند يعني موالي و اهل شهرهايي كه در تمدن و صنايع و حرف پيرو عجمان بودند زيرا ايشان. بر اثر رسوخ تمدن در ميان خود از هنگام دولت پارسيان براي اينكار بهتر و صالح‌تر بوده‌اند. عالمان نحو و حديث و اصول فقه و كلام و اكثر مفسّران همه از عجم يا از كساني بودند كه تربيت و زبان عجمي داشتند و هيچ قومي بحفظ و تدوين علم قيام نكرد مگر عجمان (ايرانيان) و مصداق گفتار پيغامبر صلي اللّه عليه و اله و سلم آشكار شد آنجا كه گفت:
اگر علم باكناف آسمان باز بسته باشد قومي از اهل فارس (ايران) بر آن دست خواهند يافت ...»
علل اصلي تأثير ايرانيان را در نقل و تدوين و نشر علوم در تمدن اسلامي ميتوان در سطور و مواد ذيل خلاصه كرد:
1- راه يافتن ايرانيان در دستگاه حكومت و بدست گرفتن قدرت دولتي. چون ايرانيان سوابق ممتدي در علوم داشتند پس از آنكه دولت بني العباس را روي كار آوردند از يكطرف بر اثر نفوذ رجال معروف ايراني كه همه يا از دانشمندان و يا از حاميان علم و ادب بودند در خلفا؛ و از طرف ديگر در نتيجه معاشرت خلفا با آنان و قبول اثر از ايشان و همرنگ شدن با آنان، توجه دولت عباسي كه از بعضي جهات رسوم و آداب
ص: 90
و تشكيلات دربار ساساني را پذيرفته بودند، بعلوم آغاز شد.
2- چون ايرانيان اهل نظر بوده و در دوره ساساني بر اثر رواج اديان و مذاهب مختلف و ايجاد بحثهاي ديني آشنا بتحقيق در مسائل ديني شده بودند در اسلام نيز بسرعت آغاز مباحثات شديد كردند و در كشاكش‌هاي مذهبي وارد شدند مانند قدريه و مجبّره و خوارج مشرق و غالب شعب شيعه و نزديك بتمام معتزله ... و اين مبارزات مذهبي يكي از مهمترين علل توجّه مسلمين بعلوم شد. از طرفي ديگر ايرانيان اديان قديم و استواري از قبيل دين مانوي و دين زرتشتي و دين مزدكي و دين مسيحي (نسطوري) و دين بودايي داشتند و از پيروان اين كيش‌ها گروه بزرگي با قبول جزيه در دين خود باقي ماندند و پس از ضعف نظامي مسلمين از اواخر عهد بني اميه ببعد فرصت شروع ببحثهاي شديد با مسلمين يافتند و اين مباحثات شديد هم يكي از علل اضطرار خلفا در نقل فلسفه و علوم عقلي شد.
3- چنانكه بعد از اين خواهيم ديد ايرانيان پيش از اسلام با علوم مختلف از قبيل فلسفه و رياضيات و طب آشنا بودند و پس از شروع نهضت و ترجمه در عهد اسلامي قسمت بزرگي از آنها را، خواه آنها كه اصلا از يوناني و هندي بپهلوي نقل شده بود، و خواه آنها كه مستقيما ايرانيان بپهلوي و سرياني نوشته بودند، بزبان عربي نقل كردند و بسياري از مؤلفان هم كه در حوزه‌هاي غير اسلامي ايران تربيت شده بودند، در دوره اسلامي بتأليف و تدوين مطالب علمي بزبان عربي دست زدند و از اينراه در پيشرفت علوم اسلامي سهم عمده‌يي بدست آوردند.

آغاز توجه مسلمين بعلوم عقلي‌
مسلمانان تا پايان قرن اول و قسمتي از قرن دوم هجري يعني در تمام دوره خلفاي راشدين و خلفاي اموي در نواحي مختلف ممالك مجاور بفتوحات خود سرگرم بودند و ازينروي فرصتي براي توجه بكارهايي غير از مسائل نظامي و تشكيلات مملكتي نداشتند ولي از آن هنگام كه ساير ملل يعني مردم ايران و عراق و قسمتي از آسياي صغير و ملل مجاور بحر الروم با مسلمين اختلاط يافتند و بتدريج در كارهاي مختلف حكومتي و اجتماعي دخالت كردند طبعا اطلاعات و آداب و افكار خود را بساير مسلمين
ص: 91
آموختند و يا خود از اطلاعات و دانش‌هايي كه پيش از ورود بدين اسلام داشتند استفاده كردند و چون اين اقوام داراي سابقه علمي ممتدي بودند معاشرت آنان با مسلمانان باعث شد كه ايشان نيز اندك‌اندك بكار علم اشتغال جويند. پيداست كه پاره‌يي از احتياجات عمومي مانند حاجت بمسائل طبي و رياضي هم مسلمين را وادار بتوجه بعلوم عقلي كرد و بر روي هم از ميان تمام ملل اسلامي ملتي كه بيش از ديگران در ايجاد نهضت علمي بين مسلمين مؤثر واقع شد ملت ايران است. از هنگامي كه حكومت بني اميه از ميان رفت و حكومت بني العباس بدست ايرانيان تشكيل شد، نفوذ اين قوم در حكومت اسلامي باعلي درجه رسيد و رجال بزرگ يعني وزيران و نديمان و دبيران و طبيبان و منجماني كه در مركز حكومت اسلامي يعني بغداد گرد آمده بودند بيشتر ايراني زرتشتي و يا زرتشتيان و مانويان و عيسويان مسلمان شده و يا عيسوياني بودند كه در كليساها و ديرهاي ايران و عراق تربيت يافته بودند. اين رجال كه داراي اطلاعات مختلف علمي بودند طبعا بتشويق اهل علم و نوازش علما و مترجمان مبادرت ميورزيدند و خلفا هم تحت تأثير آنان قرار گرفته و دوستدار علم شده بودند تا بدرجه‌يي كه برخي از آنان مانند منصور و مهدي و هارون و مأمون و المعتصم و الواثق در ترويج علم و بزرگداشت علما نظيري نيافته‌اند. اين توجه شديد از طرف رجال دولت عباسي خواه خليفگان و خواه وزيران و عاملان دولت باعث شد كه از وسط قرن دوم نهضت علمي عجيب و كم‌نظيري در ميان مسلمانان پديد آيد و تا پايان قرن چهارم و اوايل قرن پنجم هجري كه دوره بلوغ علم در تمدن اسلاميست با شدتي بي‌سابقه امتداد يابد.
بر اثر اين توجه و اظهار تمايل و علاقه تمام مراكز علمي الجزيره و عراق و ايران كه از آغاز تسلّط عرب تا پايان عهد اموي فعاليت علمي قديم خود را با ضعف و فترت ادامه ميدادند بجنبش افتادند و كار علم در اين نواحي بنحوي كه در روزگار مقارن ظهور اسلام بود رونق و اعتباري گرفت و طالبان علم روي بدان مراكز نهادند و علماي مراكز علمي قديم متوجه دربار خلافت شدند و در كنف حمايت خلفا يا وزيران و نديمان ايراني آنان قرار گرفتند و بغداد جانشين مراكز علمي بزرگ خاورميانه گرديد و بجاي تأليفاتي كه چندي پيش بزبان سرياني و پهلوي در مسائل علمي ميشد كتب معروف
ص: 92
و بزرگ بزبان عربي در علوم مختلف پديد آمد و دوراني در تاريخ علوم جهان بوجود گراييد كه از جمله روشن‌ترين ادوار تاريخ دانش در عالم شمرده ميشود.

مراكز علمي مقدم بر حوزه بغداد
مراكزي كه پيش از شهرت مركز علمي بغداد و ساير مراكز علمي اسلامي در خاورميانه و نزديك وجود داشت عبارتست از اسكندريه و بعض بلاد آسياي صغير و الجزيره و عراق و ايران و هند.
مركزيت علمي اسكندريه از دوره سلطنت بطلميوس اول ملقب به سوتر «1» (323- 282 ق. م) آغاز شده و تا قرن ششم و قسمتي از قرن هفتم ميلادي امتداد يافته بود. در اين دوره طولاني شهر مذكور جانشين آتن و وارث تمدن يونان و يكي از مراكز تلاقي افكار علمي و فلسفي و عرفاني شرق و غرب شد و در آن مدرسه و كتابخانه و رصدخانه برپا گشت و فلاسفه و دانشمندان بزرگي در رياضيات و نجوم و طبيعيات و جغرافيا از آنجا ظهور كردند كه اگرچه غالبا بر اثر دانشمندان و فلاسفه قديم يونان گام نهاده‌اند ولي بهرحال در تمدن و علوم دنياي بعد از خويش صاحب تأثير بسيار بوده‌اند. در همين مركز علمي است كه از توافق عقايد افلاطون و ارسطو و همچنين آميزش آراء فلسفي و ديني يوناني با عقايد ديني و فلسفي يهود و نصراني روش‌هاي جديدي در فلسفه ظهور كرد مانند روش افلاطوني جديد و روش فيثاغوري. از فلاسفه مشهور اين شهر يكي فيلون يهودي و ديگر امونيوس سكاس «2» بنيان‌گذار فلسفه افلاطوني جديد و شاگردان مشهورش افلوطين «3» صاحب تاسوعات «4» و اوريگن و فرفوريوس «5» بوده‌اند كه فلسفه افلاطوني را بكمال رسانيدند و شروح همين دسته و همكاران ديگر آنان بر كتب ارسطو است كه باعث مزج فلسفه ارسطو با فلسفه افلاطون و عقايد افلاطوني جديد شده و از راه مراكز علمي آسياي صغير و عراق بمسلمين رسيده و بهمان نحو بنام عقايد و آراء بحت ارسطو پذيرفته شده است.
آخرين مرد بزرگي كه در اسكندريه شهرت داشته و عهد زندگي او بنابر بعض
______________________________
(1)-Ptolemee .)Ptolemaios( Soter
(2)-Ammonios Saccas
(3)-Plotinos
(4)-Enneades
(5)-Origene
ص: 93
اقوال مقارن ظهور اسلام بوده است يحيي النحوي مشهور بمحب الاجتهاد يا محب التعب «1» است كه در فلسفه و طب تأليفات بسيار داشته است. فلاسفه متأخر اسكندريه در نزديك كردن فلسفه يوناني با مباني آيين مسيح بسيار كوشيدند و كوشش‌هاي آنان در اين زمينه بحكماي آسياي صغير و شام و عراق و كليساهاي رها و نصيبين و جز آنها نيز انتقال يافت.
از حدود قرن سوم ميلادي ببعد بتدريج مراكزي در آسياي صغير و شام پديد آمد كه از ميان آنها مركز علمي بيزانس (بيزنطه) و ازمير و انطاكيه شهرت دارد.
بعد ازين بلاد نوبت بشهر حران (واقع در نواحي علياي عراق عرب بين شهر رها و رأس عين) رسيد كه مركز صابئين بود و علماي آن علي الخصوص در رياضيات شهرت داشتند و در دوره ترقي علوم در اسلام هم كساني مانند ثابت بن قرّة الحرّاني (م. 288 هجري) و محمد بن جابر البتّاني (م. 317 هجري) كه هردو از مشاهير علماي عهد اسلامي هستند از ميان آنان ظهور كردند.
در آغاز دوره مسيحيت قومي از اقوام سامي يعني آراميان در ناحيه وسيعي شامل سرزمين سوريه (نواحي غربي فرات) و الجزيره و بين النهرين و شوش پراگنده بود.
ساكنان اين سرزمين‌ها به لهجات مختلفي كه همه از ريشه آرامي بود تكلم ميكردند.
درين نواحي بلاد مهمي وجود داشت كه غالبا ميان ايرانيان و روميان دست بدست ميگشت و نفوذ هردو تمدن در آنها آشكار بود. از جمله اين بلاد مهم شهر رها «2» در شمال غربي الجزيره و ديگر نصيبين «3» در شمال شرقي اين سرزمين و ديگر قنّسرين «4» و ديگر آمد «5» بوده است.
از ميان اين شهرها از همه زودتر «رها» در اواخر قرن دوم ميلادي ميدان نفوذ و انتشار آيين مسيح گرديد و لهجه آن‌كه شعبه‌يي از زبان آرامي است بنام لهجه سرياني بعنوان زبان ديني براي مسيحيان اين ناحيه بكار رفت و بعد از آنكه علوم يوناني در كليساي آنشهر و كليساهاي ديگر نواحي آرامي‌نشين و يا كليساهاي وابسته بآنها
______________________________
(1)-Ioannes Philoponos
(2)-Orfa )Urfa( Edessa
(3)-Nisibis
(4)-Kennesrin
(5)-Amid
ص: 94
نفوذ يافت از همين لهجه بعنوان يك زبان علمي استفاده شد و اندك‌اندك در شعب مختلف علوم كتب متعددي باين زبان تأليف و يا از زبان يوناني ترجمه شد چنانكه در حدود قرن ششم و هفتم ميلادي ادبيات سرياني از همه حيث غني بود.
دانشمندان سرياني زبان در عين اثبات اصول معتقدات ديني و مذهبي بعلوم يوناني از منطق و رياضيات و طبيعيات و الهيات و نجوم و كيميا و طب سرگرم بوده و بترجمه كتب معتبر يوناني خاصه آثار ارسطو و افلاطون و افلاطونيان جديد بسرياني توجه بسيار داشته و از كتب پهلوي نيز ترجمه ميكرده‌اند (مانند كليله و دمنه منقول از سانسكريت و اسكندرنامه منقول از يوناني بپهلوي و سندبادنامه و غيره).
مدارس سرياني تا مدتي از دوره اسلامي با رونق پيش از اسلام باقي مانده بود و اين قوم واسطه نقل علوم يوناني بعربي شده و تقريبا همه كتب فلاسفه و اطبا و رياضيون و منجمين يوناني و اسكندراني و سرياني را بعربي ترجمه كرده و يا عامل اين امر بوده‌اند و ازينروي اثر آنان در نقل علوم يوناني بتمدن اسلامي بيش از اقوام ديگر بوده است.

علوم عقلي در ايران پيش از اسلام‌
علوم يوناني و اسكندراني با پيشرفت خود در مشرق اندك‌اندك بداخله اراضي اصلي ايراني، راه جست و در شهرهايي مانند سلوكيه و تيسفون و گنديشاپور و ريواردشير و برخي از بلاد شرقي مراكز علمي مهم و جديدي بوجود آورد.
اين نكته را فراموش نميكنيم كه ايرانيان تا اين هنگام يعني دوره ساساني از ترقياتي در علوم جديد برخوردار شده بودند و در موسيقي و رياضيات، بر اثر ارتباطي كه از مشرق و مغرب با ملل بزرگي مانند هندوان و بابليان و ملل آسياي صغير يافته و اطلاعاتي كه خود از قديم الايام گرد آورده بودند، پيشرفت‌هايي داشتند و نيز اين مطلب را از نظر دور نميداريم كه در ايران دوره ساساني كتابخانهايي شامل كتب پهلوي و يوناني در آتشكدها و يا در خارج از آنها مانند سارويه از شهر جي (گي) «1» وجود داشت و اينها همه بانضمام كتب متعددي كه از پهلوي بعربي درآمد، دليل توجه ايرانيان بعلوم مختلف است ليكن در اينجا مراد ما تحقيق در كيفيت نفوذ علوم يوناني در ايرانست.
______________________________
(1)- سني ملوك الارض چاپ برلين ص 172. الفهرست ص 335- 336
ص: 95
بنابر روايات مؤلفين عرب و ايراني پادشاهان ساساني از اردشير پاپكان و شاپور ببعد وسايل آشنايي ايرانيان را با علوم مختلف فراهم ميآوردند. ابن النديم ميگويد كه اردشير براي گردآوردن كتب از هند و روم و جست‌وجوي بقاياي آثاري كه در عراق مانده بود كسان بدان ناحيت‌ها فرستاد و از آنها هرچه را متفرق بود گرد آورد و آنچه را متباين بود تأليف داد و پسرش شاپور نيز اين كار را دنبال كرد چنانكه همه اين كتب بپهلوي ترجمه شد «1» و حتي مسعودي «2» آشنايي با مذاهب سقراط و افلاطون را به تنسر روحاني معروف عهد اردشير پاپكان نسبت ميدهد. نسبت بشاپور پسر اردشير هم برخي مانند ابن العبري گفته‌اند كه او پزشكان يوناني را براي تعليم طب بايران خواست و در كتاب پهلوي «دينكرت» امر به ترجمه بعض كتب هندي و يوناني بشاپور نسبت داده شده و در تاريخ ابي الفدا هم اين نسبت تكرار گرديده و آمده است كه شاپور فرمان داد تا كتب يوناني بپهلوي درآيد و در جنديشاپور نگاه داشته شود. براي تحرير كتب طب و فلسفه و منطق دو خط يكي بنام نيم كستج (نيم گشتگ) و ديگري باسم «راس سهريه» وجود داشته و ظاهرا خط كستج (گشتگ) هم براي نگارش كتب علمي بكار ميرفته است.
نفوذ علوم يوناني در ايران بيشتر همراه با رواج آيين مسيح در شاهنشاهي ساساني بود. در همان اوان كه مدرسه ايرانيان در رها تشكيل مي‌يافت گروهي از ايرانيان كه قبول عيسويت كرده بودند در كليساهاي الجزيره و سواحل فرات اهميت يافتند و تأليفات مشهور بوجود آوردند: از جمله اين قوم يكي «فرهاد» «3» رئيس دير «مارمتّي» در موصل است كه در قرن چهارم ميلادي ميزيست و تأليفات او بسرياني شهرت دارد و ديگر «ماراباي اول» كه در آغاز امر زردشتي بود و بعد از قبول دين مسيح كسب شهرت كرد و در سال 536 بمقام جاثليقي ارتقاء يافت. يكي ديگر از مشاهير عيسويان ايراني اين عهد «پولس ايراني» «4» رئيس حوزه ايراني نصيبين است
______________________________
(1)- الفهرست ص 333- 334
(2)- مروج الذهب چاپ مصر ج 1 ص 210
(3)-Aphraate
(4)-Paulus Persa
ص: 96
كه كتابي مشتمل بر بحث درباره منطق ارسطو بسرياني براي خسرو انوشروان نوشت و در آن نسبت باثبات وجود واجب و توحيد و ساير نظرهاي فلاسفه ببرتري روش حكما بر روش اهل اديان اشاره كرد «1».
بعد از بسته شدن مدرسه ايرانيان رها از اواخر قرن پنجم ميلادي اعضاء اين دبستان بكشور خود (ايران) بازگشتند و چندين مدرسه در بلاد ايران تشكيل دادند.
«برسوما» مطران نصيبين آنانرا بنيكي پذيرفت و دانشمند معروف «نرسي» توانست در آنجا مدرسه بزرگي پديد آورد «2» و بسياري از محصلان را در آن تربيت كند «3».
يكي از علل بزرگ رونق مدرسه نصيبين آن بود كه پادشاه ايران فيروز (459- 483 ميلادي) با استدلالات و راهنماييهاي برسوما دريافت كه نسطوريان با وضعي كه براي آنان پيش آمده دشمن روميان شده‌اند و ميتوان از خطرشان در ايران ايمن بود. برسوما با عده‌يي سپاهي كه از فيروز گرفته بود تمام عيسويان مخالف خود را در شهرهاي عيسوي‌نشين متصرفي ايران از ميان برد و 7700 تن را بقتل آورد و آكاسيوس را كه بمرتبه جاثليقي سلوكيه و تيسفون رسيده بود مجبور بقبول مذهب نسطوري كرد و بدين‌ترتيب مذهب مذكور نشر و قوّت بسيار در ايران يافت چنانكه نسطوريان در بسياري از بلاد ايران بتبليغ آيين مسيحي بنابر مذهب خود پرداختند و كليساهايي در بلاد مختلف برپا كردند و كار نشر عيسويت را بجايي كشاندند كه در اواخر عهد ساساني حتي در بلاد مشرق ايران مانند هرات و مرو و سمرقند كليساهايي وجود داشت.
نسطوريان بجاي ادبيات يوناني بيشتر بادبيات سرياني توجه داشته و كتب خود را باين لهجه تأليف ميكرده‌اند و بايد دانست كه تحكيم بنيان ادب سرياني بيشتر مرهون زحمات پيشروان «مدرسه ايرانيان» و نسطوريان ايراني است. معلمين كليساهاي
______________________________
(1)- رجوع شود بايران در زمان ساسانيان از آرتور كريستن سن چاپ دوم ص 427 و مقدمه‌نامه ارسطو درباره هنر شعر بقلم آقاي سهيل افنان ص 35.
(2)- نرسي در سال 457 يعني پيش از بسته شدن دبستان ايرانيان رها (در سال 489) به نصيبين رفت و مدرسه خود را ايجاد كرد.
(3)-L Ecole d'Edesse Paris I 930 p .2 I 0
ص: 97
نسطوري در ايران همان روش كار دبستان ايرانيان رها را تعقيب كردند و چون بآثار ارسطو توجه داشتند در كليساهاي خود كه در ايران ترتيب دادند با قوّت بسيار بتحقيق در روش اين استاد يا شرّاح اسكندراني او توجه كردند و بسياري كتب بسرياني تأليف و پاره‌يي از كتب فلسفي و منطقي را هم بپهلوي ترجمه نمودند.
عده‌يي از دوستان و همراهان برسوما مانند ابراهيم مطران ماد، و بولص و يوحنا بيت سلوخي (كركوكي) «1» و معناي بيت اردشيري نيز هريك در ناحيتي شروع باداره كليساها و ادامه تعليمات در ديرها كردند و از اين طريق مراكز تعليمي مهمي در ايران پديد آمد.
از جمله اين مراكز مهم يكي بيت اردشير يا ريواردشير (ريشهر) بود كه معني بيت اردشيري معروف به معني ايراني «2» در آن رياست داشت. وي در شيراز ولادت يافته و ترجمه‌هايي از سرياني بپهلوي داشته و اشعاري نيز براي اجراء مراسم ديني در كليسا سروده بود و تأليفات او در بلاد دوردست حتي در هندوستان شهرت و رواجي داشت.
معني در آغاز امر جانبدار برسوما بود ولي در اواخر عهد خود جانب آكاسيوس را گرفت «3».
بسبب وجود اين مرد دانشمند كه مانند همه نسطوريان توجه تام بفلسفه ارسطو داشت تعليم علوم يوناني در حوزه ديني ريواردشير رواج يافت و بهمين سبب است كه در روايات مؤلفان اسلامي راجع باهميت علمي ريواردشير (ريشهر) مطالبي مي‌يابيم و از آن جمله است در روايت ياقوت در معجم البلدان كه ميگويد در آنجا عده‌يي از دانشمندان گرد آمده بودند و با خطي بنام كستج مطالبي در طب و نجوم و علوم غريبه تدوين ميكردند.
در سلوكيه مقابل تيسفون كه بر اثر آشنايي ممتد با تمدن و آداب يوناني براي قبول علوم آن قوم استعداد وافر داشت، بعد از تشكيل مدرسه نصيبين دبستاني پديد آمد كه «مارابا» جاثليق دوره انوشروان، از دانشمندان بزرگ مسيحي در مشرق، در آن بتدريس فلسفه يوناني اشتغال داشت. وي در باب مسائل فلسفي و بحث در تثليث
______________________________
(1)-Jean de Beit SloRh
(2)-Maana de Perse
(3)- مخصوصا رجوع شود به:l'Ecole d Edesse P .249 -250
ص: 98
تأليفاتي دارد. آكاسيوس «1» جاثليق اين شهر در دوره قباد پدر انوشروان، هم مردي دانشمند و مطلع بود و براي شاهنشاه كتابي در باب آيين مسيح بپهلوي ترجمه كرد.
ذكر ديرهاي متعدد كه در شهرهاي غربي ايران خواه خارج از حدود فعلي و خواه داخل مرزهاي كنوني آن موجود بوده، و معلمين هريك كه غالبا شهرت و اهميت داشته‌اند، و همچنين ذكر ديرهاي مشرق، در اين مختصر ميسّر نيست ليكن توضيحات بيشتري در باب يكي از مراكز علمي عيسوي كه اهميت علمي آن قابل ملاحظه است و از جمله مراكز مهمّ نصرانيت در ايران شمرده ميشد لازم و آن بيت لاباط «2» يا گنديشاپور است. معرّب اين اسم جنديسابور ميباشد كه جغرافيادانان اسلامي آنرا بخصب نعمت و نخل و زرع و رودخانهاي بسيار ستوده‌اند «3» و اين اسم نام عربي‌شده گندي‌شاه‌پوهر است كه اصلا «وه‌اندبو شاه‌پوهر» «4» يعني «به از انطاكيه شاهپور» و بعبارت ديگر «شهر شاهپور بهتر از انطاكيه» است. در مجمل التواريخ و القصص «5» چنين آمده است كه از جمله بناهاي شاپور يكي «به از انديوشاپور، جنديوشاپورست از خوزستان.
انديو نام انطاكيه است بزبان پهلوي، به از انديو يعني از انطاكيه بهتر است، و نهاد آن بر مثال عرصه شطرنج نهادست ميان شهر اندر، هشت راه اندر هشت، و در آنوقت شطرنج نبود و ليكن شكلش بر آن سانست و اكنون (يعني در حدود سال 520 هجري) خرابست، مقدارديهي بجاست پراگنده ...» اسم اين شهر در همين كتاب مجمل التواريخ و القصص چندبار «كنديشاپور» آمده «6». اين نوع تسميه در دوره ساساني معمول بوده از جمله شهرهاي ديگري كه بدين نحو نام‌گذاري شده يكي شهر ارگان (ارغان) نزديك بهبهان كنوني است كه اسم قديم آن به «به از آمد كواذ» يا «به از ايمد كواد» «7»
______________________________
(1)-Acacius
(2)-Beit Lapat
(3)- صورة الارض چاپ دوم، ليدن. ص 256 و مسالك الممالك اصطخري چاپ ليدن ص 93
(4)-Veh -Andio i Shahpuhr
(5)- چاپ طهران 1318 ص 64
(6)- رجوع شود بصحائف 65 و 67.
(7)- مجمل التواريخ و القصص ص 74
ص: 99
يعني «شهر قباد بهتر از آمد» بوده، اين شهر را قباد پسر فيروز پدر انوشروان بنا كرد.
ديگر شهر «به از انديو خسره» كه انوشروان بتقليد از انطاكيه ساخت و اسيران انطاكي را در آن شهر جاي داد «1».
محل گنديشاپور در خوزستان واقع در شرق شوش و جنوب شرقي دزفول و شمال غربي شوشتر جاي دهكده شاه‌آباد كنوني بوده است. باني آن بنابر مشهور شاپور اول (241- 271 ميلادي) بوده كه از اسيران رومي دسته‌يي را بكار بناي آن شهر گماشت.
گنديشاپور از همان اوايل امر مركزيت علمي يافت و حتي بنقل بعضي از مورخان شاپور فرمان داد عده‌يي از كتب يوناني بپهلوي ترجمه شود و آنها را در شهر مذكور گرد آورند و گويا بفرمان شاپور گنديشاپور مركزيت طب يوناني يافته بود.
در باب بناي گنديشاپور و چگونگي تشكيل مدرسه طب و بيمارستان مشهور آن و پديد آمدن اطباء بزرگ آن شهر قفطي شرحي تازه و افسانه‌مانند در اخبار الحكماء دارد «2» و در پايان اين داستان ميگويد: «چون دختر قيصر بدانشهر رفت با وي افرادي از صنف‌هاي مختلف كه بآنان حاجت داشت از اهل بلد او همراه بودند از آنجمله پزشكاني فاضل با وي رفتند و چون در آنشهر با او اقامت گزيدند شروع بتعليم نوآموزان
______________________________
(1)- مجمل التواريخ ص 76.
(2)- خلاصه‌يي از شرح مذكور براي تتميم فايده در اينجا نقل ميشود:
«اهل جنديسابور از پزشكانند و در ميان آنان در اين فن مردمان حاذقي يافته شوند و اين فن از عهد ساسانيان در آنجا متداول بود و بهمين سبب است كه آنان بدين مرتبه از علم رسيده‌اند. سبب بناي اين شهر آنست كه شاپور پسر اردشير پس از غلبه بر سوريه و فتح انطاكيه بقيصر پادشاه روم تشبه ميجست و ازو خواست كه دخترش را بعقد وي درآورد. قيصر چنين كرد و پذيرفت كه دختر را نزد شاپور فرستد. شاپور براي او شهري بر هيأت قسطنطنيه ساخت و آن شهر جنديسابور است و در سير ساسانيان چنين نگاشته‌اند كه اين شهر اصلا قريه‌يي بود متعلق بمردي معروف به «جندا» و شاپور چون اين موضع را براي بناي شهر اختيار كرد فرمان داد كه مالي فراوان بصاحب آن بپردازند ليكن صاحب آن بدين كار رضا نداد مگر آنكه خود آنشهر را بنا كند و شاپور نيز بدان شرط پذيرفت كه با او در بناي شهر شركت ورزد و مردمان ميگفتند كه اين شهر را «جندا» و «سابور» بنا ميكنند بهمين سبب آنرا جنديسابور گفتند (اخبار الحكما چاپ مصر سال 1326 قمري ص 93)
ص: 100
كردند و پيوسته كار ايشان در تعليم قوي‌تر ميشد و شماره آنان فزوني مي‌يافت.» «1» خواننده ميتواند شرحي را كه ابن النديم «2» در باب بناي گندشاپور آورده بر مطالبي كه القفطي نقل كرده است بيفزايد و از آنها دريابد كه بهرحال روميان در بناي اين شهر بي‌اثر نبوده‌اند.
در عهد شاپور دوم ذوالاكتاف (310- 379 م.) گندشاپور ظاهرا دچار حملات خارجي گرديده و ويراني در آن راه يافته و باز بدست اين شاهنشاه تعمير شده و او سي سال آنجا را پايتخت خود كرده بود. در مجمل التواريخ و القصص (ص 67) آمده است كه در عهد شاپور ذوالاكتاف «سي سال دار الملك او بگنديشابور بود تا خراب روميان آباد كرد ... و حمزه گفتست كه ديوار جنديشاپور از آن نيمي گلست و نيمي خشت پخته كه هرچه روميان بيران كردند بخشت و گچ باز فرمودشان كردن». تيادورس «3» طبيب نصراني براي معالجه شاهنشاه بدربار خوانده و در گندشاپور مستقر شده بود.
وي در آن شهر اشتهار يافت و طريقه طبابت او معروف شد و كتابي را منسوب بدو بنام «كنّاش تيادورس» بعدها بعربي درآوردند «4». اين طبيب عيسوي چندان مورد احترام شاپور بود كه فرمان داد كليسايي براي او بنا كنند و بخواهش وي بسياري از اسراي هموطنش را آزاد كرد. گذشته از اسراي رومي كه شاپور در گندشاپور جاي داد گويا عده‌يي از يونانيان هم بعد باين شهر منتقل و در آن متوطن شده باشند و ترجمه يوناني كتيبه پهلوي شاپور در اصطخر معلوم ميدارد كه از صنايع يوناني هم در اين روزگار حتي در داخله ايران استفاده ميشده است «5». بعد از نشر مذهب نسطوري در ايران «بيت لاباط» كه سابقه ممتد در عيسويت داشت يكي از بزرگترين مراكز مذهبي عيسويان ايران و يك حوزه ديني (متروپوليتن) بزرگ و از مهمترين مراكز تجمّع علماي عيسوي و محل تعليم طب يوناني و آميزش آن با طب ايراني و هندي شد و اين
______________________________
(1)- اخبار الحكماء القفطي ص 93
(2)- الفهرست چاپ مصر سال 1348 قمري ص 336- 337
(3)-Theodoros
(4)- الفهرست ص 422
(5)-
E. Browne: La medecine arabe trad. francaise par J. Renaud Paris 1933. p. 23. ص: 101
ترقي خصوصا در عهد انوشروان بيشتر براي آن حاصل گشت، چنانكه دانشمندان سرياني زبان ايراني و علماي هندي و زردشتي در آنجا مشغول كار بودند. توجه اين علماء كمتر بفلسفه و رياضيات و بيشتر بطب بود و اصولا مدرسه طب گندشاپور و بيمارستان آن در اواخر عهد ساساني بمراحل عالي شهرت ارتقاء جسته بود. در اين مدرسه از تجارب ملل مختلف يعني طب ايرانيان و هندوان و يونانيان و اسكندرانيان و علماي سرياني زبان استفاده ميشد ولي همه آنها را با تصرفاتي قبول كرده بودند چنانكه طب ايراني بقول قفطي از طب يوناني كاملتر شده بود. قفطي گفته است «1» كه اطباي گندشاپور «قوانين علاج را بمقتضاي امزجه بلاد خود مرتب و مدوّن ميكردند تا آنجا كه در علوم شهرت يافتند و بعضي علاج آنانرا بر يونانيان و هندوان هم برتري ميدادند زيرا ايشان فضايل هرفرقه را گرفتند و بر آنچه قبلا استخراج شده بود چيزي افزودند و دستورها و قوانيني براي آنها ترتيب دادند و كتبي كه حاوي همه مطالب تازه و نيكو بود پديد آوردند تا آنجا كه در سال بيستم «2» از پادشاهي انوشيروان اطباء جنديسابور بامر شاه گرد آمدند و بين آنان پرسشها و پاسخهايي جريان يافت كه ثبت شد و اين امري مشهورست و واسطه مجلس جبرائيل درستاباذ «3» بود زيرا او طبيب كسري بود و ديگر السوفسطائي و اصحاب او و يوحنا و جماعتي از اطبا و بين آنان از مسائل و تعريفات بحث‌هايي شد كه اگر خواننده در آنها تأمل كند بر فضل و غزارت علم آنان استدلال خواهد كرد و علماي اين شهر همواره چنين بودند تا آنكه منصور بخلافت رسيد و مدينة السلام را بنا كرد. در اينحال مرضي بر او عارض شد و از علماي
______________________________
(1)- اخبار الحكماء ص 93
(2)- يعني در سال 550 ميلادي
(3)- درستاباذ- درستبذ)drustbadh drustpat( در وذيست پت)drudhistpat drudhistpadh( يعني عهده‌دار سلامت. اين كلمه از دو جزء درست)drudhist ,drust -( بمعني سالم، تندرست؛ و پت بمعني رئيس، صاحب تركيب شده است. درستبذ (درستاباذ) عنوان طبيب درباري پادشاه داشته و معمولا. از پزشكان عيسوي بوده است. رجوع شود به كلمه:drudhist در:
H. S. Nyberg Hilfsbuch des Pehleui II. Uppsala, I 93 I, p. 59- 60
و راجع بدرستبذ نگاه كنيد به: A. Christensen: L Iran sous les Sassanides, p. 396, 42 I ص: 102
جنديسابور جورجيس پسر بختيشوع را بخواند ...»
در بيمارستان گندشاپور عده‌يي از اطباء هندي ميزيستند كه بتعليم اصول طب هندي اشتغال داشتند و چند كتاب از آثار طبي هند بپهلوي ترجمه شده بود كه بعدا بعربي درآمد «1» و در طب اسلامي از اين آميزش اثر فراوان باقي مانده و از ايران پيش از اسلام بتمدن اسلامي نقل شده است. شهرت بيمارستان و مدرسه طب گندشاپور محصلين ملل مجاور را هم بآنجا جلب ميكرد و از آنجمله است الحارث بن كلدة الثقفي طبيب معروف عرب «2». اين مدرسه و بيمارستان و شهرت رؤساي آن تا مدتي از دوره اسلامي هم با قوت سابق باقي ماند چنانكه چون ابو جعفر منصور دوانيقي در سال 148 به بيماري معده گرفتار شد و طبيبان درگاه در علاج او فروماندند ويرا برئيس بيمارستان مذكور يعني جورجيس پسر بختشيوع راهبري كردند. جورجيس با واگذاشتن رياست بيمارستان بپسر خود بختشيوع بخدمت خليفه درآمد و پس از معالجت منصور نزد وي تقرّب يافت و باصرار خليفه چندي در بغداد بماند. وي از دوستداران تأليف و ترجمه بود و چون يوناني و پهلوي و سرياني و عربي نيك ميدانست چندين كتاب در طب از زبانهاي مذكور بعربي درآورد. ديگر از مشاهير اطباي گندشاپور كه در آغاز دوره عباسي در بغداد شهرت داشتند بختيشوع بن جورجيس و عيسي بن شهلافا (يا شهلا) و شاپور بن سهل و ماسويه و پسر او يوحنا و عيسي بن چهاربخت (صهاربخت) و دهشتك و ميخائيل برادرزاده وي بوده‌اند «3». حوزه علمي گندشاپور از قرن سوم هجري كه بغداد شهرت يافت مقام سابق خود را از دست داد.
مجاهداتيكه پيش از خسروانوشروان (531- 579 م.) شده بود در برابر توجه او به علوم فاقد اهميت است. اين پادشاه كه هم فرمانروايي مدبّر و هم سرداري شجاع بود بحكمت نيز علاقه داشت و از فلسفه افلاطون و ارسطو آگاه بود و ترجمه پهلوي كتب اين دو استاد را ميخواند.
______________________________
(1)- الفهرست ص 421
(2)- طبقات الاطبا ج 1 ص 109
(3)- دكتر احمد عيسي بيك در تاريخ البيمارستانات في الاسلام (دمشق 1939) ص 63- 65 صورتي از اين طبيبان با استفاده از جاي جاي طبقات الاطبا و اخبار الحكماء ترتيب داده است.
ص: 103
از جمله اتفاقات مساعد علمي در دوره انوشروان پناهنده شدن هفت تن از دانشمندان مشهور يونانيست بايران. در اين اوان در بيزنطه بر اثر تعصب امپراطور روم هيچگونه آزادي عقيده وجود نداشت. يوستي نيانوس «1» در سال 529 ميلادي فرمان داد دبستانهاي فلسفي آتن (اثينه) «2» و اسكندريه و رها بسته شود. هفت تن از بزرگان مدرسه آتن كه ابرقلس «3» داير كرده، و پراگننده روش افلاطوني جديد بود، از قلمرو حكومت آن امپراطور بيرون آمدند و به تيسفون روي آوردند و از جانب انوشروان بگرمي پذيرفته شدند. اسامي اين هفت تن چنين است: دمسقيوس «4» از اهل سوريه، سنبليقيوس «5» از اهل كيليكيه، يولاميوس «6» از اهل فريگيه، پريسكيانوس «7» از اهل ليديه، هرمياس از فينيقيه، ديوجانوس «8» از فينيقيه، ايسيدوروس «9» از اهل غزّه كه چندگاهي در ايران ماندند و خسرو هنگام عقد پيمان صلح با يوستي نيانوس در عهدنامه ماده‌يي مبني بر آزادي فلاسفه مذكور در بازگشت باوطان خود بامپراطور قبولاند. انوشروان شخصا با بعضي از اين فيلسوفان خاصه پريسكيانوس مباحثاتي داشت و سؤالاتي از وي كرد و پريسكيانوس كتابي در پاسخ پرسشهاي او ترتيب داد كه ترجمه ناقصي از آن به لاتيني در دست است و شامل جوابهاي مختصر در مسائل مختلف علم النفس و وظايف الاعضاء و حكمت طبيعي و نجوم و تاريخ طبيعي است. از دمسقيوس نيز رساله‌يي باقي مانده است «10».
از تسلط يونانيان ببعد و خاصه در عهد تسلط اشكانيان و ساسانيان برخي از بلاد شرقي ايران تحت تأثير تمدّن يوناني بوده و در آن نواحي مراكزي براي تعليم علوم وجود داشته است و از آنجمله ميتوان مرو و بلخ و سغد را نام برد كه در اواخر عهد ساساني و آغاز عهد اسلامي دانشمنداني در آنها وجود داشته و علي الخصوص در رياضيات و نجوم كار ميكرده‌اند. از جمله دانشمندان معروف شهر مرو در آغاز عهد عباسي و اوائل دوره نقل علوم يكي «ماشاء اللّه بن اثري» است كه در عهد منصور ميزيسته و از مشاهير
______________________________
(1)-Ioustinianos
(2)-Athenai )Athene(
(3)-Proclus
(4)-DamasRios
(5)-SimpliRios
(6)-Eulamios
(7)-PrisRianos
(8)-Diogene
(9)-Isidoros
(10)- رجوع شود به دانشهاي يوناني در شاهنشاهي ساساني تأليف نگارنده ص 27- 28
ص: 104
منجمين بوده است. ديگر ربّن الطبري كه از علماء و كتّاب مرو و از جمله مترجمان عاليمقام كتب رياضي و پدر علي بن ربّن دانشمند و طبيب معروف قرن سوم بوده است.
با توجه باين مقدمات مسلم ميشود كه در آغاز تمدن اسلامي ترجمه‌هاي متعددي از كتب فلسفي و علمي و يوناني بپهلوي موجود بود. بعضي از اين ترجمه‌ها را ابن المقفع يا پسر او محمد بعربي نقل كردند و از آنجمله است قاطيغورياس و باري ارمينياس و انالوطيقاي ارسطو و ايساغوجي فرفوريوس.
در اينجا بايد يادآور شويم كه در ايران دوره ساساني برياضيات و نجوم توجه بسيار ميشده است. وجود زيجهايي از قبيل زيج شهريار (زيگ شتريار)، و مراصدي كه مورد تقليد گروه بزرگي از منجمين اسلامي قرار گرفته است، و پيشرفت خارق- العاده ايرانيان اوايل تمدن اسلامي در رياضيات و نجوم و هيئت، و ترجمه كتابهايي در باب رياضيات و نجوم دليل بارز ترقيات ايرانيان عهد ساساني در علوم رياضي است.
صاعد اندلسي در طبقات الامم گويد: از خصائص مردم ايران توجه آنانست بطب و احكام نجوم و علم تأثير كواكب در دنياي فرودين و آنانرا در باب حركات كواكب ارصاد قديم بوده و مذاهب مختلف در فلكيات داشته‌اند و يكي از آنها طريقه‌ييست كه ابو معشر جعفر بن محمد بلخي زيج خود را بر آن ترتيب داد و در آن زيج گفت كه آن مذهب علماء متقدم ايران و ساير نواحي است ... ابو معشر مذهب ايرانيان را در تنظيم ادوار عالم ستوده و گفته است كه اهل حساب از ايران و بابل و هند و چين و اكثر امم كه معرفت باحكام نجوم دارند متفقند كه درست‌ترين ادوار دوري است كه ايرانيان تنظيم كرده و «سني العالم» ناميده‌اند و علماء عهد ما آنرا «سني اهل فارس» ميگويند.
صاعد اندلسي دنبال اين مطلب ميگويد: ايرانيان كتب مهمي در احكام نجوم داشته‌اند و يكي از آنها كتابي در صور درجات فلك منسوب به زردشت و ديگر كتاب جاماسب است «1»؛ و بهرحال اطلاع نجومي ايرانيان تحت تأثير عقايد چينيان و كلدانيان و يونانيان با افزايش اين تأثيرات بر اطلاعات اصلي اين قوم در اواخر عهد ساساني كمال
______________________________
(1)- ترجمه فارسي اين كتاب موجود است (فهرست كتابخانه مجلس ج 2 ص 92- 93)
ص: 105
و توسعه بسيار يافته بود «1».
در پاره‌يي از كتب پهلوي اصطلاحات فراوان علمي موجودست و اين اصطلاحات كه غالبا قابل تطبيق بر اصطلاحات فلسفي يوناني خاصه حكمت ارسطوست، ميرساند كه تنها بوسيله عيسويان ايران علوم يوناني پذيرفته و بزبان سرياني ادا نشده است بلكه زرتشتيان نيز بدين كار مبادرت كرده و زبان پهلوي را با معادل آوردن بسياري كلمات در برابر اصطلاحات فلسفي يوناني ثروتمند ساخته بودند. اين اصطلاحات در علوم مختلف مانند الهيات و طبيعيات و رياضيات و فروع آنها بوده است. اگر كسي بخواهد باصطلاحات متعدد علمي كه در زبان پهلوي موجودست پي برد و قدرتيرا كه براي اين زبان در اداي معاني فلسفي و كلامي و بحث‌هاي عميق در اين باب حاصل شده بود دريابد، بايد بكتاب شكندگمانيك ويچار مراجعه كند. مؤلف اين كتاب مردان فرّخ اورمزدداتان «2» بود كه ظاهرا در اواسط قرن نهم ميلادي (نيمه اول قرن سوم هجري) ميزيسته است. وي در كتاب خود بسياري از مسائل فلسفي را مطرح كرده و پاسخ داده است و قصد او از اين كار اثبات اصول آيين زرتشتي بوده است و بهمين سبب كتاب او نموداريست ازين كه كلام زرتشتيان چگونه براي مبارزه با صاحبان اديان آماده شده و اين آمادگي با سلاح فلسفه بچه نحو صورت گرفته بود. علاوه برين از روي اين كتاب ببسياري از اصول معتقدات ايرانيان در مسائل فلسفي پي ميبريم و معلوم است كه مردان فرخ در تأليف اين كتاب في الواقع دنباله كارهاي اسلاف خود را گرفته و خود بتنهايي و يا ساير معاصران او كه مشغول تأليف ديگر كتب پهلوي بوده‌اند، زبان پهلوي را آماده گنجايش آنهمه اصطلاحات فلسفي و علمي كه در كتاب شكند گمانيك ويچار و امثال آن مي‌بينيم، نكرده بودند.
شمارش اصطلاحات فلسفي كتاب شكندگمانيك ويچار جز با مراجعه دقيق بدان ميسر نيست و اينجا براي نمونه چند اصطلاح را مذكور ميداريم:
______________________________
(1)-
P. Pierre Jean de Menasce: ShRand- GumaniR Vicar, Fribourg I 945, p. 45 sqq.
(2)-Martan Farrux i Ohrmazddatan
ص: 106
گوهر «1» كه جوهر معرّب آنست با تركيباتي از قبيل همگوهريه (اتحاد در جوهريت) ويوت گوهريه «2» (اختلاف در جوهريت)، شناختاريه «3» (معرفت)، جان (نفس)، روان (روح)، جانومند (ذيروح- صاحب نفس ناطقه)، دانش (علم)، خرت «4» (عقل)، خيم «5» (خوي، فطرت)، وير (حافظه)، هستيه «6» (وجود)، بهر (بر، ضرب در، مانند دو بهر دو چهار يعني دو ضربدر دو مساويست با چهار)، همبسان «7» (نقيض) هماييكيه «8» (ازليت)، هماييك (ازلي)، فيلسوفاييه «9» (فلسفه) و جز آن ...
نفوذهايي كه از بعضي عقايد علماي زردشتي (مجوسي) در فلسفه عهد اسلامي شده مبيّن آنست كه مسلمين در مطالعات فلسفي خود تنها بيونان و هند اكتفا نكرده و از مآخذ ايراني چيزهايي پذيرفته‌اند مثلا ابن حزم ميگويد محمد زكرياي رازي اعتقاد بقدماء خمسه يعني: خالق، نفس كلي، هيولي اولي، مكان مطلق يا خلاء، زمان مطلق يا دهر را از مجوسان گرفته است «10» و در كتاب الفصل بين اهواء الملل و النحل گفته است اعتقاد مشهور مجوس بر آنست كه خالق عالم يعني اورمزد و ابليس يعني اهرمن، و گاه «11» يعني زمان، و جاي «12» يعني مكان و خلاء، و توم «13» يعني جوهر يا هيولي يا خميره، پنج قديمند. مسعودي نيز نظير اين قول را در التنبيه و الاشراف آورده است وي گويد مجوس معتقد بقدماء خمسه هستند يعني اورمزد (خداي عزّ و جلّ) و اهرمن (شيطان شرير) و گاه (زمان) و جاي (مكان) و توم (طينت و خميره) ...
نظريه‌ها و دستورها و اصطلاحات پزشكي و ستور پزشكي (بيطره) كه در
______________________________
(1)-Gohr
(2)-yutgohrh
(3)-shnaxtarlh
(4)-xrat
(5)-xem
(6)-hastlh
(7)-hambasan
(8)-hamaylRlh
(9)-filsofaylh
(10)- رسائل فلسفية لمحمد بن زكرياء الرازي، گردآورده پول كراوس.Paul Kraus چاپ مصر سال 1939 ص 191 ببعد.
(11)- در اصل: كام
(12)- در اصل: جام
(13)- در اصل نوم و بتصحيح پول كراوس‌هوم، ولي ظن غالب بر آنست كه نوم محرف كلمه «توم» پهلوي)tomotohm( يعني نطفه، جرثومه، اصل، مبني باشد. براي تحقيق بيشتري در اين كلمه رجوع شود به:H .S .Nyberg :Hilfsbuch des Pehlevi .II .226 -227
ص: 107
هوسپارم نسك «1» و نيكاذوم نسك «2» از نسكهاي مفقود اوستا و در دينكرت آمده خصوصا قابل توجه است. در كتاب سوم دينكرت رساله كوچكي راجع بطب نقل كرده‌اند كه مسلما از يك منبع عهد ساساني گرفته شده و نويسنده اين رساله بيماري جسماني و روحاني را از يكديگر تميز داده و در برخي از معالجات جسماني مواظبت‌هاي روحاني را لازم دانسته است «3». برخي از كتب طبي كه بعربي نقل شده از مؤلفات سرياني يا پهلوي علماي ايراني بوده است و علاوه بر كتب طبي در الفهرست نام كتب متعدد ديگري كه از پهلوي بعربي درآمده است ياد شده است. از آنجمله است كتبي درباره، فراست، فروسيت، آيين جنگ، ستور پزشكي، مرغان شكاري و امراض و معالجات آنها، تعليم و تربيت كودكان و امثال اينها «4». از ميان كتبي كه از پهلوي بعربي نقل شده بود كتابي را در كشاورزي مي‌يابيم كه اصلا از يوناني بپهلوي ترجمه و «ورزنامه» خوانده شده و سپس بنام «الفلاحة الرومية» بعربي درآمده بود و نسخه عربي آن موجودست.
اضافه كردن اين نكته در اينجا بي‌فايده نيست كه علاوه بر استفاده از دانشهاي يوناني، ايرانيان از اطلاعات علمي هندوان نيز فوايدي خاصه در علم طب بردند چنانكه در ذكر بيمارستان گندشاپور آورده‌ايم، براي آميزش طب ايراني و هندي پزشكاني از هندوستان دعوت شده و در آنجا باقي مانده بودند و از جمله اين طبيبان در عهد بني عباس كساني مانند كنكه «5» و ابن دهن شهرت يافته و مباشر نقل برخي از كتب طبي هند بوده‌اند. بنابر نقل قدما كنكه كتاب معروف شاناق «6» هندي را بنام «كتاب السموم» بياري ابو حاتم بلخي از هندي بپهلوي ترجمه كرد و بعدها اين كتاب بدست عباس بن-
______________________________
(1)-Husparam NasR
(2)-NiRadhum NasR
(3)- راجع باين اشارات و وسايل و اطلاعات و نظرها و مقررات طبي كه در ايران قديم وجود داشت رجوع شود ببخش اول از كتاب تاريخ مختصر طب و بيمارستانها در ايران تأليف نگارنده اين اوراق.
(4)- رجوع شود به الفهرست س 436- 438
(5)-KanaRa
(6)- چاناكياcanaRya طبيب بزرگ وزير معروف چاندرا گوپتاcandragupta امپراطور هندوستان كه در حدود 321 الي 298 سلطنت ميكرده است.
ص: 108
سعيد الجوهري مولاي مأمون براي آن خليفه بعربي نقل شد «1».
بنابر يك روايت قديم كه در كتاب ماديگان چترنگ «2» نقل شده است ايرانيان بازي شطرنج را از هندوان فراگرفتند و نيز در جزء كتب منقول از هندي بپهلوي رماني بوده است بنام بلوهر و بوذاسف كه پس از نقل بپهلوي از آن زبان بسرياني ترجمه شد و از روي ترجمه سرياني رماني بيوناني «3» ترتيب يافت «4» و نيز كتاب كليله و دمنه بنابروايت مشهور از زبان سانسكريت بوسيله برزويه طبيب بپهلوي درآمد.

مترجمان ايراني‌
حوزه‌هاي علمي ايراني كه مقارن حمله عرب در ايران وجود داشتند تقريبا در تمام عهدي كه مورد مطالعه ما در اين بابست بكار خود ادامه ميدادند. در اين حوزه‌ها دانشمنداني بتربيت شاگردان مشغول بودند و بهمت آنان رشته تعليم در مراكز مذكور گسيخته نميشد و از همين مراكزست كه مؤلفان و مترجماني در دوره اسلامي پديد آمده و بتأليف و نقل كتب از زبانهاي سرياني و پهلوي و هندي بعربي مبادرت جسته‌اند. دانشمندان نصراني كه معمولا با لغت سرياني سروكار داشتند بسياري از مؤلفات سرياني را بزبان عربي نقل و يا بآن زبان تأليف كردند و همچنين دانشمندان ديگري بنقل و ترجمه كتب علمي پهلوي بزبان عربي سرگرم بودند.
از جمله مشهورترين مترجمان ايراني در سه قرن اول هجري ميتوان اين رجال را نام برد:
جورجيس بن بختيشوع گنديشاپوري كه رياست بيمارستان آن شهر را برعهده داشت و در عهد خلافت منصور عباسي (136- 158 هجري) چندي در بغداد بسر برد.
وي دوستدار ترجمه و تأليف بود و بترجمه برخي از كتب يوناني بعربي و همچنين تأليف كتبي در طب بزبان سرياني كه مهمتر از همه الكناش بود مبادرت كرد. پسر
______________________________
(1)- طبقات الاطبا ج 2 ص 32- 33
(2)-Madhigan i catrang
(3)-Barlaam et Yoaseph
(4)-
A. Christensen: Iran sous les Sassanides, 2 eme ed. Copenhague. I 944, p. 429. ص: 109
جورجيس يعني بختيشوع و پسر بختيشوع يعني جبرائيل از عهد منصور تا هارون در بغداد بترجمه و تأليف اشتغال داشتند و از اين خاندان پزشكاني تا اواسط قرن پنجم هجري مشهور بودند.
ابو زكريا يوحنا بن ماسويه از پزشكان مشهور جنديشاپور (م. 243) كه از عهد هارون الرشيد ببعد بتعليم طب و ترجمه كتب طبي در بغداد اشتغال داشت و مدتي رياست بيت الحكمة كه مركز تأليف و ترجمه بود بر عهده او بود. يوحنا علاوه بر ترجمه كتب متعددي تأليف كرد. پدر يوحنا يعني ماسويه و برادرش ميخائيل بن ماسويه هم هردو از پزشكان معروف عهد خود بودند.
ربّن الطبري پدر علي بن ربّن مشهور از تربيت‌يافتگان حوزه علمي مرو و بر دين نصراني و بقولي بر دين يهودي بوده است. وي در طب و نجوم و رياضيات ماهر و از مترجمان معروف عهد خود است. از جمله منقولات وي نسخه‌يي از المجسطي بود از يوناني بعربي كاملتر از ساير نسخ منقول.
ابن المقفع كه ذكر او در شمار ادبا و كتّاب و مترجمان كتب ادبي هم خواهد آمد، از ناقلان كتب علمي پهلوي بعربي بوده است. وي ترجمه‌هاي پهلوي ايساغوجي و قاطيغورياس و باري ارمينياس و انالوطيقاي ارسطو را بعربي درآورد و از ترجمه او نسخه‌يي در كتابخانه دانشگاه سن‌ژزف بيروت و نسخه‌يي ديگر در كتابخانه مشهد موجود است. بعضي از محققان معتقدند كه اين ترجمه‌ها از محمد پسر عبد اللّه بن المقفع است و در هردو نسخه مذكور هم اين ترجمه‌ها بمحمد نسبت داده شده است و بعقيده ما انتساب آنها بعبد اللّه بن المقفع نزديكتر بصوابست «1».
نوبخت اهوازي منجم مشهور منصور و پسرش ابو سهل خرشاذماه هردو از مترجمان كتب رياضي پهلوي بعربي و صاحب تأليفاتي در علوم رياضي بوده‌اند. خاندان نوبختي از خاندانهاي مشهور در علوم رياضي و كلام بود و ابن النديم اكثر افراد آن خاندان را از مترجمان پهلوي دانسته است.
ابو حفص عمر بن فرّخان الطبري مردي دانشمند و يكي از رؤساي مترجمان
______________________________
(1)- رجوع شود به «تاريخ علوم عقلي در تمدن اسلامي» تأليف نگارنده
ص: 110
و مطلعين از علوم نجوم بود و در خدمت يحيي بن خالد بن برمك و فضل بن سهل ذو الرياستين و مأمون بسر ميبرد. وي كتابهاي بسيار براي مأمون ترجمه كرد و خود نيز كتبي در فلسفه و نجوم نوشت.
ابراهيم بن حبيب الفزاري و پسرش محمد الفزاري هردو از منجمان و رياضي دانان بزرگ بوده و از نخستين كساني هستند كه از كتب رياضي هندي بزبان عربي نقل كرده‌اند. محمد قسمتي از مجموعه نجومي السند هند (سيدهانتا) «1» را كه مهمترين آنها متعلق بحدود قرن پنجم ميلادي است بعربي درآورده است كه به «السند هند- الكبير» مشهور بود. اين كتاب تا عهد مأمون در نجوم مورد استفاده بود تا محمد بن موسي الخوارزمي آنرا تلخيص كرد و زيج خود را با بعضي تصرفات و وارد كردن قسمتي از اصول ايراني و يوناني بر مبناي آن ترتيب داد. وفات محمد در 183 هجري اتفاق افتاد.
موسي بن خالد معروف به الترجمان از مترجمان پهلوي و يوناني بوده است.
وي قسمتي از ستة عشر جالينوس را بعربي درآورد.
عيسي بن چهاربخت (صهاربخت) از عيسويان جنديشاپور و از پزشكان و دارو- شناسان مشهور بغداد در قرن سوم هجري بوده است. وي پاره‌يي از رسائل جالينوس را بعربي درآورد.
يوسف الناقل شاگرد عيسي از اهل خوزستان بود و بيشتر بترجمه كتابهاي طبي اشتغال داشت.
علي بن زياد التميمي از مترجمان كتب پهلوي بوده و زيج شهريار را از پهلوي بعربي نقل كرده است.

مترجمان غير ايراني‌
غير از ناقلان ايراني كه نام دسته‌يي از آنان در اينجا آمده است مترجمان ديگري بنقل كتب گوناگون علمي يوناني و سرياني و نبطي و هندي بزبان عربي مبادرت كرده‌اند و ذكر آنان در اينجا لازمست. از آن ميان دانشمندان مشهور ذيل را ميتوان نام برد:
اصطفان القديم وي بنابر آنچه از كتب طبقات حكما برميآيد بفرمان
______________________________
(1)-Siddhanta
ص: 111
خالد بن يزيد بن معاويه (م. 85 هجري) بنقل بعض كتب كيميا مبادرت كرد.
ماسرجيس (ماسرجويه) كتاب كناش اهرون الاسكندراني «1» مشهور به اهرون القس را بعربي درآورد. ماسرجيس و پسرش عيسي تأليفاتي نيز در طب داشته‌اند.
ابو يحيي البطريق از مترجمان آغاز عهد عباسي بود و در حدود 184 هجري درگذشت. از ترجمه‌هاي وي نسخه كتاب الاربعه «2» بطلميوس القلوذي در نجوم در دست است.
ابو زكريا يحيي بن البطريق مترجم عهد مأمون و در ترجمه ماهر و امين بود.
ترجمه‌هاي او بفلسفه و طب اختصاص داشت و عده‌يي از كتب ارسطو و ابقراط و اسكندروس طراليوس «3» را بعربي درآورد. وي بيشتر به حسن بن سهل برادر فضل بن سهل ذو الرياستين اختصاص داشت. از ترجمه‌هاي مشهور او كه اكنون در دست است كتاب سرّالاسرار «4» منسوب بارسطو در سياست و تدبير مملكت، رسالة في الموت از ابقراط، الآثار العلوية «5» از ارسطو، كتاب الترياق «6» از جالينوس است.
حنين بن اسحق (149- 264) از عيسويان حيره و بزرگترين مترجم كتب طب است كه كتابهاي بسياري را از يوناني و سرياني بعربي درآورد و بسياري از ترجمه‌هاي او اكنون در دست است مانند كتاب طيماوس «7» افلاطون و قصه سلامان و ابسال و كتبي از مجموعه اثني عشر ابقراط (مانند: تقدمة المعرفة «8»، طبيعة الانسان «9»، الكسر و الجبر، حانوت الطبيب مشهور به قاطيطيون، افورسموس معروف به فصول «10»، ابيذيميا «11» يا امراض الوافدة، امراض الحادة و غيره) و رسالاتي از مجموعه ستة عشر جالينوس (مانند فرق الطب «12»، الصناعة الصغيرة، و النبض للمتعلمين «13»، التأتّي لشفاء الامراض، الاسطقسّات
______________________________
(1)-Aaron d Alexandrie
(2)-Quadripartitum
(3)-Alexandros de Tralleis
(4)-Secreta Secretorum
(5)-Meteorologica
(6)-De Theriaca
(7)-Timaios
(8)-Pronostica ypocratis
(9)-Traite de la nature de l Homme
(10)-Aphorismus
(11)-des Epidemies
(12)-les sectes en medecine
(13)-De Pouls pour les eleves
ص: 112
علي رأي ابقراط «1»، كتاب المزاج، عمل التشريح «2»، الصناعة الكبيرة «3»، تدبير الاصحّاء، الصناعة، القوي الطبيعية، المقالات الخمس، النبض، البحران، ايام البحران) و بسياري كتب ديگر، از حنين بن اسحق تأليفات معتبري هم باقي مانده است كه از اهمّ آنها كتاب المسائل و كتاب العين در طب است.
اسحق بن حنين (م. 298) پسر حنين بن اسحق نيز از مترجمان مشهور و توجه او بيشتر بترجمه كتب فلسفي و منطقي و رياضي بوده است. از ترجمه‌هاي موجود او ميتوان اين كتب را نام برد: كتاب قاطيغورياس (المقولات)، باري‌ارمينياس (العبارة) مقالة الالف الصغري از كتاب الحروف (الهيات)، مقالة اللام از كتاب الحروف ارسطو تفسير ثامسطيوس «4»، كتاب النفس اسكندر افروديسي «5»، كتاب الاصول «6» اقليدس، كتاب- المعطيات «7» اقليدس، المجسطي «8» بطلميوس و غيره.
قسطا بن لوقا البعلبكي از مترجمان مشهور و هم‌پايه حنين و اختصاص او بيشتر در علم طب بود. وي عده‌يي از كتب طب و رياضي و فلسفه و فلك را از يوناني بعربي درآورده و از آن ميان كتاب الاكر و كتاب المساكن از ثاوذوسيوس «9» و كتاب المطالع ابسقلاوس و كتاب الفلاحة الرومية تأليف قسطوس در دست است. قسطا خود نيز تأليفاتي در علوم مختلف داشت و از آنجمله كتابي است بنام الفرق بين النفس و الروح كه در دست است.
حبيش بن الحسن الاعسم شاگرد حنين از ناقلان يوناني و سرياني بعربيست و از ترجمه‌هاي او چند رساله طبي در دست است.
ثابت بن قرّة الحراني (211- 288) از مترجمان و علماي معتبر است كه در رياضيات و طب و حكمت دست داشت و در انواع علوم صاحب تأليفات كثير بود. از ترجمه‌ها و تأليفات او اكنون كتب و رسالات متعدد در دست است و از جمله ترجمه‌هاي
______________________________
(1)-des Elements selon Hyppocrates
(2)-De anatomicis ad ministrationibus
(3)-la methode de guerire
(4)-Themistios de Paphlagonie
(5)-Alexandre d Aphrodise
(6)-les Elements de geometrie
(7)-le Donnees
(8)-l Almageste
(9)-Theodosios
ص: 113
يوناني موجود اوست: ترجمه مأخوذات ارشميدس، الكرة المتحركة تأليف او طولوقوس «1»، المفروضات ارشميدس، اصول الهندسه ارشميدس، جغرافياي بطلميوس و غيره.
اصطفن بن بسيل از مترجمان عهد مأمون و از شاگردان حنين بن اسحق بود و بسياري از كتب طب يوناني را بعربي نقل كرد و از جمله ترجمه‌هاي او كتاب الحشائش «2» تأليف ديسقوريدس العين زربي «3» در دست است.
از مترجمان هندي كه بنقل كتب نجوم و طب هندي بعربي اشتغال داشتند دو تن را ذكر ميتوان كرد يكي كنكه و ديگري ابن دهن. كنكه معاصر هارون و مأمون بوده و در قرن دوم و سوم هجري ميزيسته است. از جمله ترجمه‌هاي او چنانكه پيش از اين گفتيم كتاب السموم منسوب به شاناق طبيب هندي است كه بمباشرت ابو حاتم البلخي بپهلوي و سپس بعربي درآمد. ابن دهن معاصر كنكه متعهد امور بيمارستان برامكه نيز برخي از كتب طب هندي را بعربي نقل كرد.
غير از مترجمانيكه بذكر نام آنان مبادرت كرده‌ايم در سه قرن اول هجري چندين مترجم ديگر هم شهرت داشته‌اند كه براي احتراز از اطاله كلام از ذكر نام آنان خودداري ميشود «4».

حاصل كار مترجمان‌
نهضت ترجمه و نقل علوم كه در قرن دوم و سوم با قوّت تمام وجود داشت در قرن چهارم هم ادامه يافت و در آن قرن نيز مترجمان بزرگي ظهور كردند كه نام آنانرا در جاي خود ذكر خواهيم كرد.
بوسيله همه اين مترجمان ايراني و غير ايراني كه ذكر كرده‌ايم كتب بسيار در منطق و ما بعد الطبيعه و طب و هندسه و حساب و هيئت و تنجيم و كيميا و فلاحت و حكمت و غيره بزبان عربي درآمد و از اين راه علوم مختلف ملل مشهور و آثار تمام علماي طراز
______________________________
(1)-AutolyRos de Pythane
(2)-Traite des Plantes
(3)-DiosRouride d Anazarbas
(4)- براي كسب اطلاع كامل از اسامي همه مترجمان و آثار موجود و مفقود آنان رجوع شود بكتاب تاريخ علوم عقلي در تمدن اسلامي تأليف نگارنده اين اوراق ج 1 ص 50- 91 و 327- 366
ص: 114
اول دنياي قديم از هندوستان گرفته تا يونان و اسكندريه در دسترس علماي اسلامي قرار گرفت و مسلمين از راه مطالعه و تحقيق در آن كتب بعلوم يوناني و هندي و ايراني و غيره آشنا شدند و آنها را با يكديگر درآميختند و با مطالعات و مباحثات و تجارب خود در پاره‌يي از علوم اضافات و اصلاحاتي ايجاد كردند. دوره تكامل همه اين علوم و عصر استحصال مسلمين از زحمات خود درباره نقل و تدوين علوم قرن چهارم هجري است و ما هنگام مطالعه در احوال آن قرن در باب هريك از اين علوم و چگونگي آنها در عالم اسلامي بحث خواهيم كرد.

علماي قرن دوم و سوم‌
تا پايان قرن سوم از ميان ايرانيان دانشمندان بزرگي كه هريك صاحب تأليفاتي بوده‌اند در علوم مختلف ظهور كردند كه اشاره بهمه آنان در اينجا دشوارست و ما در اينجا بذكر برخي از آنان كه از اواسط قرن دوم ببعد بتدوين آثار خود پرداخته‌اند مبادرت ميكنيم.
ذكر اين نكته لازمست كه علماي ايراني علاوه بر آنكه در ترجمه و نقل كتب شركت داشتند نخستين كساني از مسلمين هستند كه بتأليف كتبي در رياضي و طب مبادرت جستند و علت اين امر اطلاعات وافري است كه در دوره پيش از اسلام از علوم خاصه دو علم رياضي و طب داشتند.
از جمله قديمترين مؤلفان رياضي در ميان مسلمانان ابراهيم بن حبيب الفزاري (م. 183 هجري) رياضي‌دان بزرگ است كه بخواهش منصور خليفه دوم عباسي بنقل مجموعه نجومي «سيدهانتا» از كتب مشهور رياضي هند بعربي دست زد و همين ترجمه است كه بنام «السند هند الكبير» مدتها مورد استفاده رياضي‌دانان اسلام بوده است. از فزاري چند تأليف را در علوم رياضي ياد كرده‌اند كه از آن ميان رساله «المقياس للزوال» در دست است.
معاصر الفزاري دانشمند بزرگ ايراني نوبخت است كه منجم منصور بوده و باو و پسرش ابو سهل خرشاذماه تأليف چند كتاب را در هيئت و نجوم بروش ايرانيان نسبت داده‌اند.
ص: 115
ديگر از رياضي‌دانان قديم احمد بن عبد اللّه بن حبيش (حبش) الحاسب المروزي (م. 220) است كه از آثارش كتاب الابعاد و الاجرام و كتاب زيج در دست است.
از مشاهير علماي رياضي ايران در عصر اول عباسي ابو عبد الله محمد بن موسي الخوارزمي معاصر مأمون (198- 218) است. وي از بزرگترين علماي رياضي دنياي قديم و كسي است كه اثر او در تمدن اسلامي و مراكز علمي اروپا از قرن 12 ميلادي ببعد آشكارست «1». كتاب حساب او كه اصل عربي آن از ميان رفته و ترجمه لاتيني آن‌كه در قرن دوازدهم ميلادي صورت گرفته در دست است اثر بيّني در شناساندن حساب هندي مسلمين بدنياي مسيحي داشته است. وي در تكميل علم جبر و مقابله سهم بزرگي در ميان علماي عالم دارد از آثار او در اين علم «كتاب المختصر في حساب الجبر و المقابلة» است كه متن عربي و ترجمه‌هاي لاتيني (بوسيله ژراردوس كرموننسيس «2») و متن انگليسي آن بطبع رسيده و در باب اين كتاب تحقيقات دقيقي نيز صورت گرفته است.
ابو العباس فضل بن حاتم النيريزي يكي ديگر از مؤلفان بزرگ رياضي در عصر اول عباسي است (وفات او در حدود 309 هجري اتفاق افتاده است). از آثار موجود او شرح كتاب الاصول بطليموس و كتاب سمت القبله بطبع رسيده است.
نام معاصر بزرگ خوارزمي يعني محمد بن كثير الفرغاني هم بسبب تأثيري كه در عالم اسلامي و مؤلفان لاتين داشته قابل ذكر است. از آثار او دو رساله در اسطرلاب و كتاب او در اصول علم نجوم با ترجمه‌هاي لاتيني در دست است.
از جمله دانشمندان بزرگ ايران در قرن سوم بني موسي بن شاكر خراساني يا بني منجم يا بني شاكرند يعني محمد و احمد و حسن پسران موسي كه خود در علم هندسه استاد بود. از اين ميان محمد بن موسي از همه مشهورتر بوده است و از آثار او كتاب المخروطات در دست است. وفات محمد در سال 259 اتفاق افتاده است. ديگر از كتب موجود بني موسي كتاب معرفة الاشكال البسيطة و الكرية است.
______________________________
(1)- مؤلفان لاتيني او راAlRhorism مينامند
(2)-Gerardus Cremonensis
ص: 116
از جمله مشاهير منجمان و رياضي‌دانان ايراني قرن سوم ابو العنبس محمد بن اسحق الصيمري (م. 275) است كه از از او كتاب اصل الاصول در هيئت و نجوم در دست است كه متضمن بسياري از اقوال ايرانيان در مسائل نجومي است.
ديگر از رياضي‌دانان مشهور ايراني عمر بن الفرّخان الطبري مفسّر كتاب الاربعه «1» بطلميوس القلوذي «2» است. وي از معاصران مأمون و صاحب تأليفات متعدد بود.
از آثار او رساله‌يي در احكام نجوميه و رساله‌يي در استخراج ضمير بطريق نجوم و كتاب جوامع الاسرار في علم النجوم و كتاب مختصر مدخل القيصراني في احكام النجوم در دست است.
از جمله بزرگترين رجال علمي اين عهد كه بر اثر جامعيت خود در علوم مختلف و تمام اجزاء علوم عقلي و ايجاد تأليفات متعدد در هريك از فنون و تربيت شاگردان بزرگ شهرت وافر در تمدن اسلامي و دنياي قديم دارد الكندي است كه اگرچه از نژاد ايراني نيست ليكن ذكر نام او در اينجا لازم بنظر ميرسد:
فيلسوف العرب يعقوب بن اسحق الكندي (وفات در حدود 258 هجري) صاحب آثار متعدد در غالب شعب علوم عقلي و مفسّر و محرّر بسياري از آثار منقول علماي قديم بعربي است. از مجموع آثار او اكنون در حدود بيست رساله از اصل عربي و يا ترجمه‌هاي لاتيني آن در دست است. رسالات او بلاتيني بيشتر بدست ژراردوس كرموني دانشمند و مترجم معروف لاتيني در قرن دوازدهم ميلادي ترجمه شد و غالب اين آثار منقول از آغاز اختراع چاپ ببعد بطبع رسيد. از جمله آثار موجود او بزبان عربي «رسالة في النفس» و «في الابانة عن وحدانية اللّه» و «في مائية العقل» يا «كتاب في العقل» را بايد نام برد.
اهميت كندي در آنست كه از ميان مسلمانان نخستين كسي است كه توانست در شعب مختلف علوم يوناني اطلاع و تبحر حاصل كند چنانكه بتواند بتأليف كتب خاص يا تفسير پاره‌يي از آثار متقدمين مبادرت جويد.
الكندي شاگردان معروفي از قبيل ابو معشر جعفر بن محمد بلخي (م. سال 272)
______________________________
(1)-Quadripartitum
(2)-Ptolemaios Klaudios
ص: 117
رياضي‌دان مشهور و احمد بن الطيب السرخسي حكيم و رياضي‌دان دانشمند (م. 286) و ابو زيد احمد بن سهل البلخي متكلم و حكيم معروف (م. 322) داشته است. ابو معشر بلخي از اجله رياضي‌دانان قرن سوم هجري و صاحب تأليفات متعددي است كه از آن ميان در حدود 12 كتاب اكنون در دست است. از جمله كتب موجود او يكي ترجمه فارسي كتابيست از وي بنام «رساله در اتصال كواكب و قرانات» اصل عربي همين كتاب هم باسم قرانات الكواكب موجود است. ديگر كتاب الادوار و الالوف و ديگر كتاب المواليد و ديگر احكام تحويل سنبي المواليد و كتاب الاصل و سرائر الاسرار و المدخل في علم النجوم و احكام تحاويل سني العالم است. تاريخ ادبيات در ايران ج‌1 117 علماي قرن دوم و سوم ..... ص : 114
جمله مؤلفان و مترجمان بزرگ اين عصر كه اگرچه ايراني نيست بر اثر اهميت وافري كه دارد بايد بذكر نام او پرداخت ثابت بن قرّة الحرّاني (211- 288 هجري) است كه علاوه بر كتب متعددي كه از علماي رياضي قديم ترجمه كرده رسالات و تأليفات گرانبها در علم رياضي برجاي نهاده و بسياري از آنها اكنون در دست است مانند: ابطاء الحركة في فلك البروج و سرعتها، تأليف النسب، في مساحة المجسّمات المتكافية «1»، في مساحة قطع المخروط الذي يسمي المكافي، مقالة في انّ الخطين اذا اخرجا علي اقل من زاويتين قائمتين التقيا، في الشكل القطاع، في استخراج الاعداد المتحابة. التأتّي لاستخراج عمل المسائل الهندسية و چند كتاب و رساله ديگر.
غير از ترجمه‌هايي كه از كتب و رسالات متعدد طبي يوناني و هندي و غيره بعربي شده و غالب آنها در دست است «2» از ميان تأليفاتي كه مؤلفان بزرگ علم طب در اين عهد كرده‌اند ميتوان كتب ذيل را ذكر كرد:
كتاب الكنّاش تأليف جورجيس بن بختيشوع جنديشاپوري طبيب منصور عباسي كه بانضمام شرح آن از ابو يزيد چهاربخت از شاگردان مصنّف در دست است.
خاندان بختيشوع تأليفات متعدد ديگر در علم طب داشته‌اند كه ذكر آنها در كتب حكما و اطباء آمده و اينك اثري از آنها مشهود نيست. ديگر از جمله نخستين مؤلفان
______________________________
(1)-Corps paraboliques
(2)- رجوع شود به كتاب تاريخ علوم عقلي در تمدن اسلامي تأليف نگارنده اين سطور ج 1
ص: 118
طب بزبان عربي كه ايراني بوده ابو زكريا يوحنا بن ماسويه (م. 243) است كه او نيز از تربيت‌يافتگان گندشاپور و از اطباء مشهور ايراني است. از ميان كتب متعددي كه او بزبان عربي داشت كتاب الحمّيات المشجر باقيست.
از ميان اطباء اولين كه در خدمت خلفاء اسلامي كار ميكردند بيش از همه حنين بن اسحق العبّادي مشهورست. ذكر كتب متعددي كه او از يوناني و سرياني در علم طب بعربي درآورد در اينجا دشوارست. وي با آنكه دائما سرگرم ترجمه كتب و يا تصحيح و اصلاح ترجمه‌هاي شاگردان و زيردستان خود بوده بتأليف كتب و رسالاتي هم در طب توجه داشته است كه فهرست همه آنها در كتب علما و حكما از قبيل الفهرست ابن النديم و طبقات الاطباء ابن ابي اصيبعه و اخبار الحكماء القفطي و غيره آمده است، از ميان آن آثار مهم‌تر از همه يكي كتاب المسائل و ديگر كتاب العين است كه هردو در دست است و از جمله كتب معتبر طبي در اوايل تمدن اسلامي است. از كتاب المسائل شروحي مانند شرح ابن ابي صادق و جز آن در دست است.
جامعترين تأليفاتي كه در اين عهد در طب شده كتاب فردوس الحكمة از ابو الحسن علي بن سهل ربّن الطبري است. ابن ربّن تا سال 224 دبير مازيار بن قارن بود و بعد از آن بخدمت المعتصم باللّه خليفه عباسي درآمد و بعد ازو در خدمت الواثق و المتوكل نيز بوده و كتاب خود را در سومين سال از خلافت المتوكل تأليف كرده است. ابن ربن غير از فردوس الحكمة كتب ديگر در طب و داروشناسي و مسائل ديگر داشته است كه از آن ميان كتاب الدين و الدولة و كتاب حفظ الصحه در دست است.
كتاب فردوس الحكمة ابن ربن بسال 1928 بطبع رسيده و كتاب جامعي است در طب كه با روش منطقي نگارش يافته و اين همان روش است كه بعدا علي بن عباس مجوسي در كامل الصناعة و ابو علي سينا در كتاب القانون بكار برده‌اند. ابن ربن در تأليف اين كتاب از اطلاعات اطباء بزرگ پيش از خود مانند بقراط «1» و جالينوس «2» و اوريباسيوس «3» و جز آنان و كتب مشهور طب هندي مانند جركا «4»، سسرد «5»، ندان «6»، و اشتانقهردي «7» نيز استفاده كرده
______________________________
(1)-Hippocrate
(2)-Galien
(3)-Oribasios
(4)-caraRa
(5)-Susruta
(6)-Nidana
(7)-Ashtangahradaya
ص: 119
و نكات مفيد آنها را نقل نموده است «1». علاوه بر آن چنانكه خود ميگويد «2» كتب اطباء قريب العهد بخود مانند يوحنا بن ماسويه و حنين بن اسحق و جز آنان را هم مطالعه كرده و گفته است: «اردت ان يكون الكتاب جامعا لطب الابدان و الانفس». بر اثر توجهي كه ابن ربن بذكر علل و اصول مطالب طبيعي و طب داشت در آغاز كتاب خود ببحث در مسائلي از قبيل هيولي و صورت و كميت و كيفيت و استحاله و كون و فساد و فعل و انفعال و پديد آمدن اشياء از طبايع و تأثير فلك و نيّرات در آنها و انواع حيوانات بحري و برّي و هوايي و تكوين اعضاء هريك و غيره پرداخته و آنگاه بذكر كليات طب و تشريح و امزجه و امراض و علل و علامات آنها و ادويه مفرده و مركّبه و منافع اعضاء حيوانات و سموم و تأثير فصول و اهويه و امكنه و اقاليم در بدن و احوال افلاك و نيرات و فوايدي كه از جوامع كتب طبي هند در مسائل مختلف پزشكي بدست ميآيد، مبادرت جسته است.

3- علوم ادبيّه‌

تعريف و اقسام علوم ادبي‌
علوم ادبيّه علوميست كه بكيفيت بيان معاني بصور مختلف آن از قبيل كتابت و خطابه و انشاء و شعر ارتباط داشته باشد و مهم‌ترين اين علوم عبارتند از:
علوم خطيه كه در كيفيت وضع خط و كتابتهاي امم مختلف و خط عربي و ادوات خط و قوانين كتابت و تحسين حروف و ترتيب حروف تهجي و وضع نقط و اعجام و تشكيل بسائط حروف و املاء خط عربي و انواع مختلف آن و امثال اين مسائل بحث ميكند.
علوم متعلق بالفاظ كه مهمترين آنها علم مخارج الحروف، علم لغت، علم اشتقاق و علم صرف است.
علوم متعلق بمركّبات كه مهم‌ترين آنها نحو، معاني، بيان، بديع، عروض، قوافي، قرض الشعر، مبادي الشعر، علم الانشاء، مبادي الانشاء و ادواته، علم المحاضرة،
______________________________
(1)- كتاب فردوس الحكمة چاپ برلين 1928 ص 557
(2)- ايضا ص 8
ص: 120
علم الدواوين، علم التواريخ است.
براي علوم ادبي فروعي نيز ذكر كرده‌اند از قبيل: علم الامثال، علم استعمالات الفاظ، علم الترسل و غيره.
پيداست كه در آغاز دوره اسلامي از علومي كه برشمرده‌ايم هيچيك وجود نداشت و يكايك آنها در طول زمان و بتدريج بر اثر آشنايي مسلمانان با تمدنها و علوم مختلف و پيش آمدن حوائج تازه براي آنان پديد آمد و بدين‌طريق ادب عربي كه در آغاز امر بسيار محدود و كم‌ارزش بود بتدريج وسعت فراواني حاصل كرد.
در اوايل عهد اسلامي ادب عبارت بود از جمع و نقل اقوال عرب و اشعار و اخبار و امثال و انساب آن قوم تا در تفسير قرآن و ضبط الفاظ و فهم اساليب آن و نظاير اين امور بكار آيد ليكن از اوايل عهد عباسي ببعد بتدريج دامنه اين علم وسعت يافت و شامل علوم مختلفي از قبيل علوم لساني و ادبي و تاريخ و انشاء و غيره گرديد كه پيش از اين برشمرده‌ايم.

علل توسعه ادب عربي‌
علت اين تحوّل عظيم چند امرست:
1- ورود ايرانيان در خدمات سياسي و نفوذ آنان در امور مهم. بنحوي كه در مقدمه سياسي و اجتماعي ديده‌ايم در دوره بني العباس ايرانيان در همه شؤون نظامي و سياسي كشور وارد شده و تقريبا همه آنها را در اختيار خود درآورده بودند در دوره بني اميه اگرچه بعضي از ايرانيان مانند جبلة ابن سالم كاتب هشام و عبد الحميد كاتب مروان بن محمد بمقامات عاليه در فن انشاء عربي رسيده بودند ليكن ظهور واقعي نبوغ ايرانيان در فن انشاء و شعر و ساير فنون و علوم ادبي در عهد بني العباس صورت گرفت و علت عمده همچنانكه گفته‌ايم ورود آنان در تمام شؤون كشوري و لشكري و در دست‌داشتن مناصب عالي از قبيل وزارت و كتابت خلفا و امرا و وزرا و اشتغال بعلم و ادب و خدمات ديواني و نظاير اين امور بوده است و چون اين قوم سوابق ممتدي در فنون ادب و تأليف كتب داشته و داراي مجموعه آثار ادبي كامل بوده‌اند طبعا فصاحت را از زبان خويش بزبان عربي نقل كردند و آنرا بصورت كامل درآوردند.
ص: 121
2- نقل كتب ادب و تاريخ و قصص و داستانهاي ملّي ايران و حكم و امثال و اخلاق و نظاير اينها بزبان عربي كه بيشتر بدست بزرگترين نويسنده اسلامي روزبه پسر دادويه (ابن المقفع) صورت گرفت و بعد از او نيز مدتها ادامه داشت و چون اين امر بوسيله گروهي از افاضل زمان انجام ميشد طبعا مايه ايجاد نهضت ادبي عظيمي در ميان مسلمين گرديد و آنانرا متوجه فنون مختلف ادب علي الخصوص انشاء كرد.
3- ورود قسمت بزرگي از لغات ايراني در زبان عربي. اين امر از طرق مختلفي صورت گرفت مانند ترجمه و نقل كتب پهلوي، اخذ عده‌يي از اصطلاحات علمي و سياسي و لشكري و ديواني و فنّي و تجاري و ساير امور و شؤون مدني، آموختن بسياري از لغات متداول در بلاد ايراني بين النهرين و استعمال آنها در نثر و نظم و امثال اين موارد، پرداختن ايرانيان بنظم و نثر عربي. بر اثر ورود اين لغات كه شماره آنها بسيارست وسعتي در زبان و ادب عربي حاصل شد و اين زبان براي بيان افكار مختلف آماده گشت خاصه كه ورود لغات مزبور بزبان عربي با رعايت قواعد تعريب انجام گرفت.
4- تأثير زبان و ادب يوناني و سرياني در زبان عربي هم مايه توسعه و مهيّا شدن آن براي بيان معاني و مفاهيم مختلف علمي و ادبي شد. برخي از مترجمان از سرياني و يوناني ضمن ترجمه‌هاي علمي خود گاه بنقل كتبي در تاريخ و ادب بزبان عربي مبادرت ميكردند و پيداست كه اين امر وسيله نفوذ پاره‌يي از لغات غير علمي يوناني و سرياني در زبان عربي ميشد و اين فايده غير از فايده‌ييست كه مسلمين از لغات و اصطلاحات علمي آن دو زبان بردند.
5- آشنايي مسلمانان با علوم ادبي يوناني و سرياني و پهلوي و كيفيت كار در آنها علي الخصوص علم نحو سرياني و علوم ادبي و شعري يوناني و استفاده از تحقيقاتيكه ارسطو و پيروان او در مسائل خطابي و شعري در جزو علوم منطقي كرده بودند خود وسيله بزرگي براي توجه ببحث‌هاي ادبي و تحقيقات در مسائل لساني و ادبي گرديد و بهمين سبب است كه مي‌بينيم ترقي علوم ادبي بعد از آشنايي مسلمانان با ادبيّات پهلوي و يوناني و سرياني صورت گرفت و پيش از آن قدم مهمي در اين راه برداشته نشد.
6- ساير فرهنگهاي قديم مانند فرهنگ هندي و فرهنگ نبطي و رومي و غيره
ص: 122
نيز تأثيراتي در توسعه زبان و ادب عربي كردند.
اين علل و نظاير آنها مايه آن شد كه ادب عربي كه در آغاز امر ساده و از صورت علمي دور بود، قدم در طريق ترقي و تكامل نهد و ادبيات مهم اسلامي پديد آيد و چون سهم و اثر ايرانيان در اين امر مسلّم است ناگزيريم كه در باب همه آنها تا آنجا كه وافي بنظر ماست بحث كنيم. پس نخست در كيفيت ايجاد علوم لساني سخن ميگوييم و آنگاه شروع بتحقيق در انشاء و شعر و ساير فنون ادب ميكنيم.

رواية و رواة
چنانكه گفتيم ادب تازي در آغاز امر عبارت بود از جمع و نقل اقوال و امثال و اشعار و اخبار عرب و اين در حقيقت اساس ابتدائي علوم لساني و علوم ادبي عربي است. در صدر اول اسلام عرب بر اثر اشتغال بجنگ و سياست و در نتيجه استغناء از تحقيق در زبان خود توجهي بادب نميكرد اما نومسلمانان فارس و عراق و خراسان كه بالولاء يا از طريق خدمت و هجرت بميان اعراب رفته بودند، محتاج بفراگرفتن زبان عربي و تحقيق در اصول و قواعد آن شدند و براي اشتغال باين امر غالبا بكوفه و حيره و بصره كه در حدود باديه و واسطه اتصال بين بداوت و حضارت بود رفتند و در دوره بني العباس اين آمدوشد فزوني گرفت.
گذشته از اين در بصره عده‌يي از قبايل عرب سكونت گزيدند و ميان ايشان بسياري از موالي بودند كه از آنان گروهي در ادب شهرت يافتند و جماعتي ازين موالي يا وافدين فارس و عراق و خراسان كه بجمع اشعار و اخبار و امثال عرب مشتغل بودند، رواة ناميده شدند زيرا اينان آنچه را كه از تازيان شنيده بودند روايت كردند. در ابتدا راوي يا راويه بكسي گفته ميشد كه شعر شاعر يا شاعراني را از حفظ كند و بخواند. هريك از شاعران جاهليت و اسلام را راوي يا روات خاصي بود. مثلا مربع راوي جرير و فرزدق، محمد بن سهل راوي كميت، صالح بن سليمان راوي ذو الرمّه بود ... «1» ليكن بعد از آنكه
______________________________
(1)- شاعران ايراني نيز در آغاز امر راوياني داشتند مثلا رودكي دو راوي داشت يكي بنام مخ (- ماخ) (اين اسم را بغلط مج ضبط كرده‌اند) و ديگري راذل چنانكه در اين دو بيت مي‌بينيم:
اي مخ كنون تو شعر من از بركن و بخوان‌از من دل و سگالش از تو تن و روان
تا زنده شود راذل راوي و بخواندمدح و غزل رودكي اندر بر عيار
ص: 123
عده‌يي بحفظ مطالب مختلف از فرهنگ عرب و نقل و روايت آنها مبادرت كردند، آنانرا راوي و راويه گفتند و كار اين دسته خود بابي از ادب و منشاء علوم مختلف لساني و ادبي عرب گرديد زيرا از اينطريق اشعار و امثال و لغات و اخبار عرب اخذ و در كتب مختلف تدوين شد و مورد استفاده علماي لغت و صرف و نحو و ادب قرار گرفت. روات در هرچه روايت ميكردند سلسله روايت خود را محفوظ ميداشتند و سعي ميكردند روايت آنان از اعراب بدوي مانند قيس و تميم و هذيل و كنانه و امثال آنها باشد و از اعراب شهر يا نزديك شهر چيزي روايت نميكردند زيرا زبان آنها فاسد شده بود.
رحلات هريك از روات بباديه ممكن بود چندبار صورت گيرد و گاهي چند سال در باديه بسر برند و در مواسم حج براي استفاده از قبايل مختلف حاضر شوند. آنچه براي روات در اين سفرها يا در نتيجه ملاقات بدويان در بصره و ديگر جايها فراهم مي‌گشت، بعد از آنكه تدوين كتب در ميان مسلمانان معمول شد، در كتب گرد ميآمد و از اين راه كتب متعددي در مسائل گوناگون لساني و ادبي بوسيله روات فراهم شد و بعد در تدوين علوم لغت و صرف و نحو و ساير علوم ادبي مورد استفاده قرار گرفت.
در صدر دولت عباسي بر اثر توجهي كه از طرف خلفا و بزرگان و مردم نسبت بروات ميشد اين علم رونق بسيار داشت و علي الخصوص نخستين خلفاي عباسي مال فراوان در اين راه صرف ميكردند و همين امر باعث شد كه عده‌يي از روات وضّاع براي ترويج بازار هنر خود پديد آيند و اشعار مجعول و موضوعي را باسم شعراي جاهلي يا اعراب باديه روايت كنند.
در عصر اول عباسي از ميان روات عده‌يي در روايت اشعار و دسته‌يي در روايت لغات يا امثال و اخبار عرب و نظاير اين مطالب شهرت يافتند كه مشهورترين آنها عبارتند از:
1- ابو القاسم حمّاد بن شاپور ديلمي مشهور به حمّاد الراوية از موالي بني بكر بن وائل (م. 155 هجري). وي از متهمين بزندقه و اعلم ناس در ايام و اشعار و اخبار و انساب عرب بوده و معلّقات سبع را گرد آورده است.
2- ابو محرز خلف بن حيّان فرغاني معروف بخلف الاحمر مولي بلال بن
ص: 124
ابي بردة بن ابي موسي اشعري. وي در روايت اشعار بي‌بديل بود و ميگويند كه اشعار خود را ببعض شعراي جاهلي نسبت ميداد. وفاتش در 180 هجري اتفاق افتاد.
3- ابو عمرو الشيباني (اسحق بن مرار) از موالي بني شيبان كه در علم لغت و حديث مشهور بود. وي اشعار عرب را در ديوانهاي مختلف كه هريك خاص قبيله‌يي بود گرد آورد. وفاتش بسال 206 در يكصد و نوزده سالگي اتفاق افتاد.
4- سكّري بغدادي (ابو سعيد حسن بن حسين) از كبار روات و از جامعين بزرگ شعر بوده است. وي اشعار امرؤ القيس و نابغه و جعدي و زهير و لبيد و اشعار بسياري از قبايل را گردآورد. وفاتش در 275 اتفاق افتاد.
5- ابو عبيد القاسم بن سلّام كه اصلا بنده يكي از مردم هرات بود و بحديث و ادب و فقه اشتغال داشت و متفنن در علوم مختلف و از مختصّان عبد اللّه بن طاهر بود و از او صلات بسيار ميگرفت. ابو عبيد مؤلف كتب متعددي در غريب الحديث و معاني قرآن و ادب و شعر و لغت و نحو است. از اينروي بايد او را از جمله روات ادب دانست وفاتش در سال 224 اتفاق افتاد.
6- ابو زيد الانصاري صاحب كتبي در اخبار و نوادر لغت. وفات او در 215 اتفاق افتاد.
7- الاصمعي البصري (ابو سعيد عبد الملك بن قريب 123- 216) شاگرد خلف الاحمر، از روات بزرگ اشعار و اخبار و صاحب تأليفات متعددست.
8- ابو عبيدة معمّر بن المثنّي كه از موالي بني تميم و مقيم بصره بود و از روات بزرگ اخبار و انساب و علوم عرب شمرده مي‌شد و تأليفات بسيار داشت (م. 209)
9- ابو حاتم السجستاني (سهل بن محمد) كه از رواة كثير الروايه و صاحب تأليفات متعدد بود. وفاتش بسال 255 اتفاق افتاد.
غير ازين چند تن كه برشمرده‌ايم روات ديگري نيز در اين عهد ميزيسته و همه از حمايت خلفا برخوردار بوده و امالي و كتبي در فن روايت داشته و شاگرداني زيردست خود تربيت كرده‌اند كه هريك در علوم و فنون ادب خدماتي انجام داده‌اند.
ص: 125

علوم لساني‌
مهمترين علوم كه با تكميل و توسعه علم روايت بمراحلي از كمال رسيده علوم لساني عربي است يعني صرف و اشتقاق و نحو و لغت. در تمام دوره جاهليت و مدتي از اوايل عهد اسلامي عرب احساس حاجتي بتحقيق و تدوين علم نحو و لغت و صرف و اشتقاق نميكرد اما در دوره اسلامي بجهاتي كه ذكر ميشود حاجت مسلمانان بآموختن قواعد زبان عربي و تدوين آن قواعد آشكار شد و اهمّ اين علل و اسباب عبارتست از:
1- حاجت مسلمانان غير عرب بفراگرفتن زبان عربي براي درك معاني قرآن و احاديث و اخبار.
2- حاجت عده‌يي از افراد ملل غير عرب خاصه ايرانيان بدانستن زبان عربي براي ورود در خدمات سياسي و ديواني و علمي و اجتماعي در نزد خلفا و امرا و حكّام و رجال ديگر.
3- انتقال تازيان بشهرها و توقف در آنها و درآميختن آنان با ملل غير عرب و شيوع لحن در ميان ايشان و قراءت غلط آيات و احكام و اشعار و نظاير اين امور.
بهمين جهات و اسبابي از اين قبيل توجّه مسلمين باستخراج و تدوين قواعد علم نحو آغاز شد و عقلا بايست آغازكنندگان اين علم ايرانيان يا سرياني‌زبانان بوده باشند. با اينحال در باب واضع علم نحو اختلاف بسيارست. بعضي واضع حقيقي آن را علي بن ابيطالب عليه السلام ميدانند و ميگويند او برخي از قواعد نحو را به «ابي الاسود الدؤلي» آموخت. بعضي ديگر گفته‌اند كه واضع علم نحو نصر بن عاصم الدؤلي و بروايتي نصر بن عاصم الليثي بوده است و برخي عبد الرحمن بن هرمزان را مبتكر اين علم دانسته‌اند.
از نقل همين روايات معلوم ميشود كه مؤلفان قديم در باب واضع علم نحو اختلاف داشته‌اند و بهرحال اين نكته مسلم است كه علم نحو در عراق ايجاد شده است و واضعين آن خواه عرب و خواه غير عرب تحت تأثير كتب ادبي سرياني و پهلوي و يوناني قرار داشته‌اند.
علم نحو در آغاز امر بسيار ساده و تنها منحصر به اعراب اواخر كلمات بوده است بدون ذكر علل آنها و يا تدوين و توضيح مطالب آن اعراب در آغاز كار با نقطه معلوم
ص: 126
ميشد بدين معني كه علامت نصب را با نقطه‌يي بر بالاي حرف منصوب و علامت جرّ را با نقطه‌يي در زير حرف و رفع را با نقطه‌يي در پهلوي آن نشان ميدادند و علي الظّاهر اين رسم را از سريانيان آموخته بودند.
بحث در قواعد علم نحو در اوايل كار مقصور بود بمباحثي از قبيل حرف و اسم و فعل، و فاعل و مفعول و مضاف اليه (رفع و نصب و جر)، و تدريس آن در مساجد بصره و كوفه بيشتر بطريق املاء و همراه مطالب ديگر ادب و علم روايت صورت ميگرفت و پيوسته ميان علماء بصره و كوفه در تلقي قواعد نحو اختلاف بود. از مشاهير علماء بصره كه در اشتغال بعلم نحو و تهذيب و تشريح و استخراج قواعد آن سمت تقدّم داشته‌اند اين دانشمندان را نام ميبريم:
ابو عمرو بن العلاء (م. 154) و شاگرد او خليل بن احمد بصري (100- 170) و شاگرد او سيبويه فارسي (ابو بشر عمرو بن عثمان مولي بني الحارث م. 183) بزرگترين عالم نحو و صاحب اولين كتاب بزرگ و جامع در علم نحو كه به الكتاب معروفست، و شاگرد او اخفش (ابو الحسن سعيد بن مسعدة) از موالي خوارزم و شارح كتاب سيبويه و مؤلف چندين كتاب در علم نحو و اشتقاق و ادب و ابو اسحق ابراهيم بن محمد الزجّاج (م. 310).
از مشاهير علماي كوفه ابو مسلم معاذ بن مسلم الهرّاء از موالي واضع علم صرف و اقدم نحاة كوفه (م. 187)، و ابو جعفر محمد بن الحسن الرّؤّاسيّ از مؤلفين بزرگ كوفيين، و شاگرد او كسائي فارسي (علي بن حمزه م. 189) معلّم فرزندان هارون و صاحب تأليفات متعدد در نحو و ادب، و شاگرد او فرّاء (ابو زكريا يحيي بن زياد) از موالي بني منقر (م. 207) كه مانند كسائي ببغداد منتقل شده و بيشتر در آنجا سكونت داشته و معلّم اولاد مأمون بوده و كتبي در نحو و لغت و قرآن داشته است.
بعد از اشتهار بغداد بمركزيت علوم يعني در عهد هارون و مأمون گروهي از مشاهير نحويان بصره و كوفه بدانشهر رفتند و در آنجا بادامه تعليمات خود در نحو و اشتقاق پرداختند و بر اثر اين امر دو مذهب بصري و كوفي در آنشهر باهم امتزاج يافت و از آن مذهب نحوي جديدي پديد آمد.
ص: 127
چنانكه با مطالعه در اسامي نحاة بزرگي كه ياد كرده‌ايم معلوم ميشود، بزرگان نحو غالبا از موالي ايراني بوده و يا از تازياني هستند كه در محيط ايراني بصره و كوفه كه نزد جغرافيانويسان به «ماه بصره» و «ماه كوفه» معروف بوده است، تربيت شدند.
شماره علماي نحو و اشتقاق و مؤلفات آنان در سه قرن اول بسيارست و چون خلفا و رجال باين قوم، از باب حاجتي كه بدانان براي تعليم اولاد خود داشتند، توجّه فراوان ميكردند علاقه عامه باين علم فراوان و شماره علماي اين علم بسيار بود.
علم لغت از جمله علوم لساني است كه در عرض علم نحو و اشتقاق توسعه و تكامل مي‌يافت. مراد از علم اللغة تحقيق در مفردات الفاظ از حيث معاني و اصول و وجوه اشتقاق آنهاست. از همان موقع كه روات شروع بگردآوردن اخبار و اشعار و امثال عرب كردند جمع كردن لغات مختلف نيز آغاز شد و در موضوعات خاصي از قبيل اسماء وحوش، خلق انسان، الابل، الخيل، النبات، الشجر و امثال آنها رسالات كوچكي بوسيله روات بزرگ مانند اصمعي و ابو زيد انصاري و قاسم بن سلّام و جز آنان تأليف شد. اين روات مفرداتي را كه از اعراب بدوي شنيدند با ذكر معاني آنها دسته‌بندي و جمع و نقل كردند. هريك از كتب در حقيقت عبارت بود از مجموعه لغاتي در اسماء حيوانات و اعضاء آنها و انسان و اسامي اعضاء و احوال او و در انواع نخل و گياهان و درختان و افعال و اسماء هريك در هرمورد. اين لغات و مفردات با زحمات فراوان در باديه و يا از طريق سؤال از فصحاء وافدين ببصره و كوفه جمع گرديد و آنها را در كتب خاصي بدون رعايت ترتيب حروف معجم گردآوردند.
اين كتابها اساس تأليف كتب لغت بزرگي شد كه بعد از اين تاريخ مي‌بينيم بدين معني كه اگرچه كتب لغت را لغويان با همان روش راويان با گردش در باديه جمع كردند ليكن اولا از اين كتب در جمع لغت سرمشق گرفتند و ثانيا از آنها كمال استفاده را كردند.
نخستين كسي كه بدين‌كار يعني تأليف كتابي بمقصود جمع همه لغات زبان عرب بترتيب حروف معجم شروع كرد ابو عبد الرحمن خليل بن احمد فراهيدي ازدي بصري است (م. 170) كه استاد سيبويه بود. وي از علماء بزرگ علوم لساني و ادبي
ص: 128
و مبتكر علم عروض و واضع كتب معجم در علم لغت است. خليل مفردات لغت را بترتيب حروف معجم در كتاب خود گردآورد و در ترتيب حروف هم مخارج آنها را مناط اعتبار قرار داد و نخست از حروف حلق آغاز نمود و از حروف حلق بآنكه مخرج آن از همه دنبال‌تر است يعني عين ابتدا كرد «1» و بهمين سبب اثر او به «كتاب العين» مشهور شد.
ازين كتاب قسمتهايي در بعض كتب مانند كتاب النحو سيبويه و المزهر سيوطي نقل شده و جز آن قسمتهاي پراگنده چيزي از آن در دست نيست. تأليف اين كتاب مايه ايجاد نهضتي در تهيه معاجم گرديد ولي ترقي علم لغت از قرن سوم ببعد و خاصه در قرن چهارم حاصل شد و همواره بزرگترين علماي لغت از قوم ايراني بوده‌اند. نام بزرگترين علماي لغت و چگونگي روش آنان در كار خود هنگام بحث در علوم ادبي قرن چهارم مذكور خواهد افتاد.
علوم بلاغت- تحقيق در قواعد فصاحت و بلاغت زبان عربي و بحث و نقد در اشعار و الفاظ از موضوعاتي است كه از نخستين روزگاران تمدن اسلامي آغاز شد منتهي تكامل و ترقي آن بعد از تدوين علوم لساني صورت گرفت. نخستين بحث‌هايي كه درباره مسائل بلاغي در ادب عربي شده بوسيله روات بوده است. از طرفي ديگر تحقيق در دلايل اعجاز قرآن كريم و وجوه امتيازات ادبي آن نيز در آغاز دوره بني عباس مورد توجّه مسلمين بود و براي آنكه محققان فن در اين امر از عهده مطالعه برآيند دقت در موارد قوّت و ضعف سخنوران عرب نيز آغاز شد و بدين‌ترتيب در قرن دوم و سوم هجري در كتب ادبي عرب بحث‌هايي در اين مسائل پديد آمد كه اگرچه كامل نبود ليكن مقدمه‌يي براي ايجاد سه علم جديد بنام معاني و بيان و بديع در ادب عرب گرديد. از جمله اين بحث‌هاست آنچه ابو عبيده معمّر بن مثنّي شاگرد خليل بن احمد در كتاب «مجاز- القرآن» آورد، و ابي حاتم السجستاني صاحب كتاب الفصاحة و جاحظ بصري (م. 255) در كتاب اعجاز القرآن و ابو الفرج قدامة بن جعفر (م. 310) در كتاب نقد النثر (معروف به كتاب البيان) و كتاب نقد الشعر و ابن قتيبه دينوري (م. 276) در كتاب الشعر و الشعرا و مبرّد (م. 285) در كتاب الكامل و كتاب البلاغة ضمن ساير
______________________________
(1)- بدين نحو: ع ح ه خ غ ق ك ج ش ص ض س ر ط د ت ظ ذ ث ز ل ن ف ب م و ا ي
ص: 129
بحثهاي ادبي در باب قواعد بلاغت آوردند. علم بديع را در قرن چهارم عبد اللّه بن المعتزّ (م. 396) تدوين كرد.
علم عروض و علم القوافي هم درين عهد بمراحلي از كمال رسيد. علم عروض را بنابروايات مختلف خليل بن احمد بي‌سابقه تعلّم نزد استاد تدوين كرد و قافيه را هم كه پيش ازو علماي ادب مورد بحث قرار داده بودند، بصورت علمي مدوّن درآورد.
از جمله كساني كه بعد از خليل در تكميل علم عروض سهيم است اخفش شاگرد سيبويه است كه يك بحر بر بحوري كه خليل كشف كرده بود افزود.
ص: 130