گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد اول
.فصل چهارم وضع ادبي ايران در سه قرن اوّل هجري‌




اشاره

در اين فصل بوضع ادبيّات در ايران قرن اول و دوم و سوم هجري توجّه داريم.
همچنانكه ايران در اين سه قرن ميدان نفوذ ادياني از قبيل دين اسلام و زرتشتي و مانوي و عيسوي و غيره بود بهمان نحو زبانهاي متعلق بهريك از آنها يعني عربي و پهلوي و سرياني و جز آن هم در ايران رواج داشت، يعني در همان حال كه دسته‌يي از نويسندگان و گويندگان ايراني در نثر و نظم عرب تحصيل مهارت و شهرت ميكردند، دسته‌يي هم با ادبيات سرياني و تأليف يا ترجمه كتب به آن سروكار داشتند و گروهي سرگرم تأليف كتب ديني و تاريخي و ادبي بزبان پهلوي بودند. در همان حال هم ادبيات محلي در ولايات ايران دنباله تكامل طبيعي خود را مي‌پيمود و لهجه‌هاي محلي از طريق آميزش با زبان عربي تغيير و تحوّل مي‌يافت و از ميان آنها برخي از لهجه‌ها مانند لهجه دري آماده آن ميشد كه داراي ادبيات وسيعي گردد و سرانجام هم‌چنانكه ميدانيم در پايان اين عهدست كه زبان دري يعني لهجه مشرق ايران بعنوان يك لهجه ادبي مستقل درآمد و تا روزگار ما بعنوان زبان رسمي ادبي و سياسي ايران شناخته شد.
پس ادبيات ايران را در سه قرن اول هجري بايد از جهات مختلف مورد مطالعه قرار داد: ادبيات عربي يعني زبان و نثر و نظم تازي را از آنروي كه غالب نويسندگان و گويندگان آن ايراني‌نژاد بوده‌اند؛ و ادبيات پهلوي را از آنروي كه بازمانده لهجه
ص: 131
رسمي و ديني و ادبي دوره ساساني بوده است؛ و ادبيات دري را از آنروي كه زبان ادبي رسمي و سياسي ايران در دوره اسلامي شد.

1- ادبيات پهلوي‌

ادامه ادب پهلوي‌

هنگام تسلّط مسلمين بر ايران لهجه رسمي ادبي و سياسي و ديني ايرانيان همان بود كه بپهلوي جنوبي يا پهلوي ساساني يا پهلوي پارسي مشهورست. خلاف آنچه تصوّر ميشود با غلبه عرب اين لهجه يكباره از ايران برنيفتاد بلكه تا چند قرن در ايران رواج داشت و كتابها و كتيبه‌ها بدان نگارش يافت و بسياري از آنچه باين لهجه و بخط پهلوي در عهد ساسانيان نوشته و تأليف شده بود بعربي و پارسي دري درآمد كه بعضي از آنها هنوز هم در دست است. در ميان زردشتيان ايران كه تا حدود قرن پنجم هنوز در بسياري از نواحي ايران بوفور ديده ميشدند، غير از نسكهاي اوستا همه كتب ديگر ديني يا تفاسير اوستا بپهلوي بود و غالب اين كتب و تفاسير هم در سه قرن اول هجري تأليف شده و حتي تأليف بعضي از آنها بقصد مبارزه با دين اسلام يا آيين مسيح صورت گرفته است.
تازيان هنگام تسلط بر ممالك اسلامي از آنجا كه از رموز تشكيلاتي اطلاعي نداشتند ناگزير دواوين محلي را با متصديان آنها و زبان و دفاتري كه متداول بود برجاي نهادند. از آنجمله در عراق و ايران يعني در قلمرو شاهنشاهي ساساني عمال ديوان و خط و زبان پهلوي را همچنانكه بود نگاه داشتند و اين حال ادامه داشت تا عهد حكومت حجاج بن يوسف ثقفي كه يكي از كاتبان ايراني كه از اصل سيستان و موسوم بود به صالح بن عبد الرحمن و زيردست زادانفرّخ صاحب ديوان حجاج كار ميكرد، بفكر نقل ديوان از پهلوي بعربي افتاد و بعد از فوت استاد خود عهده‌دار ديوان شد و علي رغم اصرار مردانشاه پسر زاد انفرّخ بنقل ديوان از پهلوي بعربي مبادرت كرد.
گويند مردانشاه چون از تصميم او باين عمل و قدرت وي بر آن كار اطلاع حاصل كرد گفت:
«خداوند ريشه ترا از دنيا ببراد همچنانكه ريشه فارسي «1» را بريدي!» و ايرانيان
______________________________
(1)- مراد پهلوي است.
ص: 132
حاضر شدند صد هزار درهم باو بدهند تا از اين كار اظهار عجز كند و او نپذيرفت «1». با اين حال تداول خط و لهجه پهلوي در ميان ايرانيان غير مسلمان و مسلمان تا حدود قرن پنجم از ميان نرفت چنانكه در برخي از نواحي ايران كتيبه‌هاي ابنيه را علاوه بر خط عربي (كوفي) بخط پهلوي هم مينوشتند مانند كتيبه برج لاجيم نزديك زيراب مازندران كه از قرن پنجم هجريست و يك خط آن بپهلوي و خط ديگر آن بعربي (كوفي) است.
اين برج قبر كيا ابو الفوارس شهريار بن عباس بن شهريار بوده و در تاريخ 413 بنا شده است. برج ديگري نزديك برج لاجيم در محل قريه رسگت قرار دارد كه آنهم ظاهرا از اوايل قرن پنجم و كتيبه آن بخط كوفي و هم بخط پهلوي است. برج رادكان نزديك بندر گز نيز از همين‌گونه برج‌هاي مقبره‌يي و داراي دو كتيبه بخط كوفي و پهلويست «2».
در قرن چهارم و پنجم بسياري از ايرانيان بخط و زبان پهلوي آشنايي داشتند.
جمع‌كنندگان شاهنامه ابو منصوري و مترجمان بعضي از دفترهاي پهلوي بپارسي در همين دوره رسالاتي از پهلوي مانند اياتكار زريران و كارنامه اردشير پاپكان و داستان بهرام گور و پندنامه بزرگمهر بختكان و گزارش شترنگ (شطرنج) و نظاير اين رسالات را بپارسي ترجمه كرده و جزو شاهنامه‌ها قرار داده بودند. نفوذ لهجه و ادب پهلوي در اين ترجمه‌ها بحدّي بود كه بعد از نقل آنها بشعر پارسي بوسيله دقيقي و فردوسي هم وجوه تقارب فراواني ميان آنها با اصل پهلوي هريك مشهودست. «3»
در اواسط قرن پنجم يكي از كتب مشهور كه گويا اصل آن از دوره اشكاني بوده است از متن پهلوي بدست فخر الدين اسعد گرگاني بشعر پارسي نقل شد و چون سراينده اين داستان مستقيما با متن پهلوي آن كار داشته اثر لغات و تركيبات و سبك پهلوي در منظومه او (ويس و رامين) بشدت آشكارست.
آشنايي شاعران و نويسندگان ايران با متون پهلوي و نقل آنها بپارسي تا قرن
______________________________
(1)- الفهرست طبع مصر ص 338
(2)- راجع باين برجهاي سه‌گانه رجوع شود به تاريخ صنايع ايران ص 140
(3)- رجوع شود به كتاب حماسه‌سرايي در ايران تأليف نگارنده اين كتاب چاپ اول ص 116- 132
ص: 133
هفتم هم ادامه داشته است چنانكه در همين ايام يكي از شاعران مشهور بنام زرتشت بهرام پژدو كتاب ارداويرافنامه را از پهلوي بشعر پارسي ترجمه كرد.
نقل اين شواهد مسلم ميدارد كه آشنايي ايرانيان با خط و لهجه پهلوي ساساني با انقراض حكومت ساساني يكباره از بين نرفت بلكه ديرگاه ادامه داشت.
در سه قرن اول هجري بسياري از كتب مشهور پهلوي كه حاوي مطالب تاريخي و ادبي و حكم و مواعظ و عهود و مسائل علمي بود بعربي درآمد و از جمله مهمترين آنهاست:
خداينامه (شاهنامه، سير الملوك، سير ملوك الفرس، تاريخ ملوك الفرس، سيرة الفرس) «1»، داستان اسكندر «2»، بلوهر و بوذاسف «3»، كتاب الصور «4»، كتاب السكسيكين «5»، آيين نامه، گاهنامه «6»، داستان بهرام چوبين «7»، داستان رستم و اسفنديار، داستان پيران ويسه،
______________________________
(1)- در رأس مترجمان اين كتاب عبد اللّه بن المقفع قرار دارد، نام ساير مترجمان خداينامه را هم جزو اسامي مترجمان پهلوي ذكر خواهيم كرد.
(2)- اين كتاب از اصل يوناني در دوره ساساني بپهلوي درآمد و سپس از پهلوي بسرياني و بعربي ترجمه شد.
(3)- اين كتاب از سانسكريت بپهلوي و از پهلوي بعربي ترجمه شده و بوسيله ابان بن اللاحق بشعر عربي درآمده بود.
(4)- كتاب الصور يا كتاب صورت پادشاهان بني ساسان يا كتاب صورة (مجمل التواريخ و القصص چاپ تهران ص 33 و 37- التنبيه و الاشراف ص 106) كتاب بزرگي بود مشتمل بر بسياري از اخبار ملوك و ابنيه و سياسات پارسيان. در اين كتاب صورت بيست و هفت مرد و دو زن از پادشاهان ساساني بنحوي كه در روز مرگ برداشته شده بود وجود داشت اين كتاب را براي هشام بن عبد الملك ترجمه كردند و گويا مترجم آن جبلة بن سالم بوده است.
(5)- اين كتاب حاوي اخبار پهلوانان سيستان علي الخصوص رستم و ظاهرا كتابي بزرگ بود.
رجوع شود به حماسه‌سرايي در ايران چاپ اول ص 43- 44.
(6)- اين دو كتاب حاوي اطلاعاتي راجع برسوم و آداب و اسمار و اخبار و مراتب دولتي و درجات مختلف طبقات آنان و اسامي شهرداران و عمال دولتي در عهد ساسانيان بود.
(7)- اين داستان را جبلة بن سالم بعربي درآورده و بتفصيل نسبي در اخبار الطوال ابو حنيفه و در ترجمه تاريخ طبري و در شاهنامه فردوسي آمده است.
ص: 134
داستان دارا و بت زرين، كتاب زاد انفرخ در تأديب پسرش، عهد كسري بپسرش هرمز و پاسخ هرمز بدان، عهد اردشير بپسرش شاپور، كتاب موبدان موبد در حكم و جوامع و آداب، كتاب مزدك، كتاب التاج در سيرت انوشروان، كتاب سيرت اردشير، كتاب بنيان دخت، كتاب بهرام دخت، كتاب زجر الفرس، كتاب الفال، كتاب الاختلاج، آيين تيراندازي از بهرام گور يا بهرام چوبين، آيين چوگان زدن، كتاب ستور پزشكي (بيطره)، زيج شهريار، كارنامه انوشروان، داستان شهر براز با اپرويژ، لهراسپ‌نامه، كتاب جاماسپ در كيميا، گزارش شطرنج، نامه تنسر، داستان خسرو و شيرين و بسياري از كتب ديگر در مسائل مختلف از قبيل منطق و حكمت و رياضيات و فلاحت و تاريخ و ادب و قصص و حكايات و امثال و حكم و جز آنها.
از كتب مانويه نيز عده زيادي بزبان عربي نقل شده بود. ابن النديم «1» از كتب ماني هفت كتاب و از رسالات مانويه هفتاد و پنج رساله ذكر كرده است. اين نكته مسلم است كه از اين كتب و رسالات اگر همه بعربي ترجمه نشده باشد قسمت بزرگي بدين زبان درآمده و در قرن چهارم و پنجم شهرت داشته است چنانكه دانشمندان بزرگي مانند محمد بن زكرياي رازي در اواخر قرن سوم و اوايل قرن چهارم و ابو ريحان بيروني در قرن چهارم و پنجم آن كتب را مطالعه كرده‌اند و ابو ريحان از جمله اين كتب فرقماطيا، سفر الجبابرة، كنز الاحياء، صبح اليقين، التأسيس، الانجيل، شاپورگان، سفر الاسرار را ديده و در تملك خود داشته است «2». بنابر نقل ابن النديم از كتب ماني بعضي بپهلوي و برخي بسرياني بوده است.

ناقلان كتب پهلوي‌

از ناقلان كتب مانوي اطلاعي نداريم ليكن از مشاهير مترجماني كه كتب پهلوي را بعربي درآورده‌اند و نام آنان در شمار مترجمان و ناقلان كتب بعربي ذكر شده است اينان را ياد ميتوان كرد:
جبلة بن سالم، ابن المقفع، نوبخت منجم و فرزندان او، موسي بن خالد، يوسف بن خالد، ابو الحسن علي بن زياد تميمي ناقل زيج شهريار، حسن بن سهل
______________________________
(1)- الفهرست ص 470- 471
(2)- رسالة للبيروني في فهرست كتب محمد بن زكرياء الرازي چاپ پاريس 1936 ص 3- 4
ص: 135
منجم، احمد بن يحيي بن جابر البلاذري، اسحق بن علي بن سليمان، اسحق بن يزيد، محمد بن جهم البرمكي، هشام بن القاسم اصفهاني، موسي بن عيسي الكسروي، زادويه پسر شاهويه اصفهاني، محمد بن بهرام بن مطيار اصفهاني، بهرام پسر مردانشاه، عمر بن فرخان طبري، علي بن عبيدة الريحاني، بهرام هروي مجوسي، بهرام پسر مهران اصفهاني «1». اينان غير از كساني هستند كه از متون سرياني يا هندي براي ترجمه استفاده ميكرده و كتبي بعربي درميآورده‌اند و همچنين غير از كساني هستند كه كتب ماني و مانويه را بعربي نقل كرده‌اند، و نيز بسياري از كتب پهلوي بود كه بعربي درآمد و نام مترجم آنها در كتب مربوط ثبت نشد.
در همان حال كه ايرانيان بنقل بسياري از كتب پهلوي بعربي سرگرم بودند، گروهي از علماي زرتشتي تأليف كتب را بلهجه و خط پهلوي ادامه ميدادند. كتب پهلوي كه در سه قرن اول هجري نوشته شده و بسياري از آنها اكنون نيز باقي مانده است يا ترجمه و تفسير نسكهاي اوستا و يا كتبي است كه در مسائل مختلف اخلاقي و ديني و تاريخي و جغرافيايي و ادبي نوشته شده و غالب آنها متعلق بقرون هفتم و هشتم و نهم ميلادي و از آنجمله است:
1- دين‌كرت «2» كه مهمترين و مفصل‌ترين كتاب پهلوي است كه اكنون در دست داريم. اين كتاب اصلا در نه مجلّد بود ليكن اكنون از مجلّدات نه‌گانه آن دو مجلّد اول در دست نيست. نام اصلي اين كتاب «زندآكاسيه» «3» بود ولي در ادبيات پهلوي بدينكرت مشهورست. مجموع كلمات اين كتاب را وست «4» بتقريب 169000 دانسته است.
زندآكاسيه اصلا بدست آتور فرن‌بغ فرّخزاتان (آذرفرن‌بغ پسر فرخزاد) تدوين شد و اين مرد همانست كه در حضور مأمون خليفه عباسي با مردي بنام «اباليش» مناظره كرد. بدين‌ترتيب آذرفرنبغ در قرن دوم و سوم هجري ميزيست و كتاب او نيز متعلق
______________________________
(1)- رجوع شود به الفهرست ابن النديم ص 341- 342 و 439 و 164
(2)-Den -Kart
(3)-Zand -aRasih
(4)-W .West در مقاله:Pahlavi Literature در ص 91 مجلد دوم ازGrundriss der lranischen philologie .
ص: 136
بهمين عهدست. دينكرت مجموعه بزرگي از اطلاعات ديني و عادات و عقايد و روايات و تاريخ ادبيات مزديسناست. مهمترين فايده آن در اينست كه بيست و يك نسك اوستاي عهد ساساني در مجلّد هشتم آن خلاصه شده است و ما از مطالب بعضي از اين نسكها كه از دست رفته است تنها از راه همين كتاب و يا بعضي كتب كه حاوي مطالبي از آنهاست اطلاعاتي داريم. در مجلّد سوم اين كتاب كه تقريبا حاوي 73000 كلمه است گذشته از بعضي مطالب تاريخي از احوال جمشيد و قيام ضحاك بر او سخن رفته است. مجلّد چهارم نزديك 4000 كلمه و مجلّد پنجم 6000 و مجلّد ششم 23000 كلمه دارد. در مجلد هفتم كه در حدود 16000 كلمه دارد خصوصا از تاريخ ايران قديم از گيومرث تاكي گشتاسپ و ظهور زردشت بتفصيل سخن رفته است. مجلّد هشتم دينكرت تقريبا 19000 كلمه و شامل خلاصه‌يي از بيست و يك نسك اوستاست كه مجموع نسكهاي اوستا در عهد ساسانيان بود. مجلّد نهم شامل 28000 كلمه و متضمن خلاصه‌يي از مطالب مذهبي سه نسك اوستاست.
دينكرت از حيث حفظ روايات تاريخي و ديني و ملي و علمي ايرانيان چنانكه در دوره ساسانيان و اوايل عهد اسلامي بوده، اهميت بسيار دارد و مهمترين مأخذيست كه بياري آن ميتوان راجع بتمدن ايران در عهد ساساني اطلاعات ذيقيمت بدست آورد.
كتاب دينكرت در نوزده مجلّد بوسيله دستور پشوتن سنجانا (9 مجلّد) و پسرش داراب سنجانا (10 مجلّد) با حواشي و ملاحظات و ترجمه انگليسي و متن پهلوي و گجراتي در بمبئي چاپ شده است.
2- بندهشن دومين كتاب مهم و معروف پهلوي است كه از آن دو نسخه هندي و ايراني شهرت دارد. در اين كتاب از مطالبي راجع بخلقت و مسائل ديگر ديني و برخي امور تاريخي و جغرافيايي سخن رفته است و مهمترين قسمت تاريخي آن فصل 33 است بعنوان «اندر گزند هزاره هزاره كه بايرانشهر رسيد». در اين فصل يك دوره از تاريخ داستاني ايراني را تا پايان دوره ساساني ميتوان ديد و چون خلاصه‌يي از داستانهاي ايراني و جامع آنست اهميت بسيار دارد. قسمتي از اين فصل را دار مستتر در مجلّد
ص: 137
دوم از كتاب زنداوستاي خود ترجمه كرد و بر آن توضيحاتي نگاشت «1». فصل ديگر اين كتاب يعني فصل 35 در باب اصل و نسب كيانيان و فصل 31 در باب نواحي مهم ايرانشهرست كه مقرّ كيانيان بود. بر روي هم مطالب مهم تاريخي و جغرافيايي راجع بايران قديم در اين كتاب بسيارست. از كتاب بندهشن در ادبيات فارسي نيز اثري برجاي مانده و آن در تاريخ سيستانست «2» كه در آن دوبار از كتاب مذكور سخن رفته است و نام آن باشتباه ناسخ «ابن دهشتي» آمده و اين تحريف بيقين نتيجه تصرف نسّاخ بي‌اطلاعست.
شهرت بندهشن در اروپا و ترجمه‌هاي متعدد اين كتاب نخست بوسيله آنكتيل دوپرون آغاز شد كه در سال 1771 ترجمه‌يي از آنرا همراه زنداوستاي خود منتشر ساخت «3».
ترجمه‌هاي ديگري نيز از اين كتاب بدست وسترگارد «4» و هوگ «5» و ونديشمن «6» و وست صورت گرفت. نسخه كامل اين كتاب در سال 1908 بوسيله «اروارد تهمورث دينشاجي انكلساريا» با مقدمه‌يي بقلم «بهرام گور تهمورث انكلساريا» در بمبئي بچاپ رسيده است.
3- داتستان دينيگ- اين كتاب در حدود 28600 كلمه دارد و يكي از كتب بزرگ و معتبر پهلويست كه در قرن نهم ميلادي تأليف شد و حاوي مطالب بسياري راجع بامور ديني و روايات مربوط بآنهاست.
4- ارداويرافنامه يكي از كتب مهم مذهبي مزديسنان و حاوي 8800 كلمه است و راجعست بكيفيت معراج ارداويراف از مقدسين دين زرتشتي و ديدن بهشت و دوزخ و انواع پاداشها و بادافراهها. تأليف اين كتاب ظاهرا در اواسط قرن نهم ميلادي صورت گرفته است و قديم‌ترين نسخ خطي آن متعلق بقرن چهارم هجريست. كتاب ارداويرافنامه را زرتشت بهرام پژدو از شعراي قرن هفتم هجري بشعر فارسي گردانده است. نخستين ترجمه اين كتاب در اروپا بدست پوپ بسال 1816 صورت گرفت و در 1887 نيز بارتلمي «7» آنرا بفرانسه ترجمه كرد.
______________________________
(1)-
J. Darmesteter: Le Zend- Avesta: vol II Paris, I 892 p. 398, 402
(2)- تاريخ سيستان چاپ تهران س 16 و 17
(3)-
Anquetil du Perron: Zend- Avesta, Paris, I 77 I, Vol. II, p. 343- 422
(4)-Westergard
(5)-Haug
(6)-Winaischmann
(7)-M .A .Barthelemy
ص: 138
5- شكند گمانيك ويژار «1» يكي از كتب مهم كلامي زرتشتيانست كه بقصد اثبات اصول دين زرتشت و ردّ مسيحيت و اسلام نوشته شده است. مؤلف اين كتاب «مردان فرّخ اورمزدداتان» (مردان فرّخ پسر اورمزددات) بود كه ظاهرا در اواسط قرن نهم ميلادي (نيمه اول قرن سوم هجري) ميزيسته است. وي در كتاب خود هنگام اثبات اصول دين زرتشتي بسياري از مسائل فلسفي را مطرح كرده و پاسخ داده است و كتاب او نمونه‌ييست از اينكه كلام زرتشتيان چگونه براي مبارزه با صاحبان اديان آماده شده و اين آمادگي با سلاح فلسفه بچه نحو صورت گرفته بود و علاوه برين از روي اين كتاب ببسي از اصول معتقدات ايرانيان در مسائل فلسفي پي مي‌بريم و بسياري از اصطلاحات فلسفي را در زبان پهلوي مي‌شناسيم. اين كتاب يكبار بسال 1887 در بمبئي بدست «هوشنگ دستور جاماسپ جي جاماسپ اسانا»، و «وست» با متن پازند و ترجمه سانسكريت از «نريوسنگ» «2» چاپ شد. بار ديگر اين كتاب را «پيرژان دومناس» «3» استاد دانشگاه پاريس بسال 1945 در فريبورگ با املاء لاتين متن پهلوي و ترجمه فرانسه و شرح و توضيحات بانضمام فرهنگي از لغات آن چاپ كرده است.
6- زات‌سپرم «4»- اين كتاب در حدود 19000 كلمه دارد و حاوي سه قسمتست.
وست آنرا بانگليسي ترجمه كرده است.
7- شايست نشايست كه در حدود 13700 كلمه دارد و حاوي شرح جامعي راجع بوظائف و مراسم ديني و بعضي مسائل مذهبي ديگرست. وست اين كتاب را بسال 1880 ترجمه و چاپ كرده است.
8- شترستانهاي ايران- مهمترين كتاب جغرافياي پهلوي و حاوي 880 كلمه است و در آن از تاريخ بناي شهرها و موقع هريك سخن رفته است. اين رساله راجعست ببناي عده‌يي از بلاد ايران. آخرين شهري كه در اين كتاب از آن ياد شده بغدادست كه بامر ابو جعفر دوانيك (ابو جعفر منصور دوانيقي دومين خليفه عباسي) ساخته شده (بند 67). نسخه فعلي اين رساله از قرون متأخر اسلاميست ليكن سخن
______________________________
(1)-siRand -gumaniR -vijar
(2)-Neryosang
(3)-P .Pierre Jean de Menasce
(4)-Zut -sparam
ص: 139
از شهر بغداد و تاريخ بناي آن الحاقي است نه اصلي زيرا از قرائن چنين برميآيد كه رساله مذكور پيش از اسلام مدوّن گشته است خاصه كه بعضي از كلمات كهن اوستايي در جاي جاي آن استعمال شده مانند «خيون» و «توريّ» كه در ايام اسلامي اصلا معمول نيست. اين رساله اولين‌بار بوسيله «ادگاربلوشه» «1» مستشرق معروف فرانسوي و سپس دوبار در هندوستان چاپ و ترجمه شد و آخرين ترجمه صحيح و منقّح آن بدست ماركوارت «2» صورت گرفته و پس از فوت او بوسيله مسينا «3» چاپ شده و مرحوم صادق هدايت ترجمه فارسي آن را در سال هشتم مجله مهر طبع كرده است. اين كتاب علاوه بر اطلاعات جغرافيايي شامل اطلاعات بسياري راجع بداستانهاي ملي ايرانست.
9- ماديگان چترنگ يا چترنگ‌نامگ (شطرنج‌نامه) رساله كوچكي است در باب پيدا شدن شطرنج و اختراع نرد بوسيله بزرگمهر. اين داستان در شاهنامه فردوسي نيز ديده ميشود. نسخه پهلوي و پازند و گجراتي اين رساله با ترجمه انگليسي آن همراه رساله «گنج شايگان» و رساله‌يي ديگر بنام «پندنامه بزرگمهر بختكان» و «اندرژ خسرو كواتان» بدست پشوتن دستور بهرام جي سنجانا در سال 1885 چاپ شده است. دو رساله اخير هم در شاهنامه اثري مشهود دارد.
10- ماديگان گجستك اباليش «4» تقريبا شامل 1200 كلمه و متضمن مباحثاتي است كه ميان اباليش زنديق و آتور فرن‌بغ پسر فرّخزاد در حضور مأمون خليفه در حدود سال 825 ميلادي (210 هجري) صورت گرفته است. اين كتاب را بارتلمي در سال 1887 طبع كرده است.
11- اندرژ آتورپات مارسپندان (آذرباد پسر مهراسپند) كه شامل گفتارهاي آذرباد يكي از مقدسين دين زرتشتي و تقريبا داراي 1730 كلمه است. متن پهلوي و پازند و ترجمه گجراتي و انگليسي آن در 1869 در بمبئي طبع شده است. دوهارله «5» ترجمه فرانسه آنرا در 1887 منتشر كرده است.
______________________________
(1)-E .Blochet
(2)-Marquart
(3)-G .Messina
(4)-Matlgan -l -GujastaR -Abalish
(5)-de Harlez
ص: 140
اين چند كتاب را بعنوان نمونه‌يي از كتب پهلوي كه در نخستين قرنهاي هجري بخط و لهجه پهلوي نوشته شده است ياد كرده‌ايم و غير از آن چندين كتاب و رساله ديگر خواه فقط بخط و لهجه پهلوي نوشته شده و خواه از آن خط و لهجه بپارسي گردانده شده باشد (پازند) موجود است كه غالب آنها بطبع رسيده مانند:
ديناي مينوگ خرد- ستايش سي روزه- ماديگان يوشت فريان- اندرز اوشنرداناك- بهمن يشت- جاماسپ‌نامگ- ماديگان ماه فروردين روز خرداد- پندنامه زرتشت- اندرژ خسرو كواتان- داروي خرسندي- اندرژ داناك‌مرت و غيره.

2- وضع عمومي ساير لهجات ايراني تا آغاز ادبيات فارسي‌

لهجات محلي‌

اشاره

همچنانكه لهجه و خط پهلوي با حمله عرب از ميان نرفت ببقاء ساير لهجات ايراني هم بر اثر غلبه اسلام آسيبي وارد نيامد و حتي بايد گفت تمام اين لهجات با قوّت ديرين خود باقي ماندند و بسير و تكامل تدريجي خود ادامه دادند. درست است كه بر اثر تسلّط مسلمين و سقوط دولت ساساني گروهي بزرگ از ايرانيان از راه اشتغالات سياسي و علمي و ديني و ادبي زبان عربي را بخوبي فراگرفتند و در آن بتأليف و تصنيف و تحرير و سرودن شعر پرداختند ليكن اين امر هيچ‌وقت سبب نشد كه ملت ايران زبان ملي و لهجات محلي خود را رها كند.
چنانكه از اشارات مختلف تاريخي برميآيد در تمام دوره تسلّط عرب يعني تا اواسط قرن سوم در قسمت‌هاي مختلف ايران تكلّم بلهجات محلي معمول بود و اين وضع البته در قرون بعد هم امتداد يافت. بهمين سبب است كه مهاجران عرب و ملل ديگر براي زيستن در ايران محتاج ترجمان و يا ناگزير بفراگرفتن لهجه عمومي بودند. مثلا ابو الطيب متنبي در قرن چهارم هنگام سياحت در «شعب بوّان» از اينكه
ص: 141
در آنجا جز با ترجمان نميتوان بود گله ميكند «1».
در برخي از نواحي تكلّم بعربي چندان دشوار بود كه حتي نماز و آيات قرآن را هم در آغاز امر بفارسي گرداندند تا ايرانيان بآن معتاد شوند «2».
راجع بلهجات مهم متداول عهد ساساني و اوايل عهد اسلامي بعضي از نويسندگان قديم اطلاعاتي داده‌اند از آنجمله است قول عبد اللّه بن المقفع كه در اين‌باره ميگويد:
«لغات الفارسية: الفهلوية و الدرية و الفارسية و الخوزية و السريانية. فاما الفهلوية فمنسوب الي فهلة اسم يقع علي خمسة بلدان و هي اصفهان و الري و همذان و ماه نهاوند و آذربيجان و اما الدرية فلغة مدن المدائن و بها كان يتكلّم من بباب الملك و هي منسوبة الي حاضرة الباب و الغالب عليها من لغة اهل خراسان و المشرق لغة اهل بلخ و اما الفارسية فيتكلّم بها الموابذة و العلما و اشباههم و هي لغة اهل فارس و اما الخوزية فبها كان يتكلّم الملوك و الاشراف في الخلوة و مواضع اللعب و اللذة و مع الحاشية و اما السريانية فكان يتكلّم بها اهل السواد ...» «3» همين مطلب را با تفصيل بيشتري حمزة بن الحسن اصفهاني در كتاب التنبيه خود آورد و ياقوت حموي بنقل ازو گفته است: «4»
«... حمزه اصفهاني در كتاب التنبيه آورده است كه ايرانيان را پنج زبان بوده:
پهلوي و دري و فارسي و خوزي و سرياني. پهلوي زباني بود كه پادشاهان در مجالس خود بدان تكلّم ميكرده‌اند و اين زبان منسوبست به پهله و پهله اسم پنج شهر اصفهان و ري و همدان و ماه نهاوند و آذربايجانست و شيروية بن شهردار گويد شهرهاي پهلويان هفت است: همدان و ماسبذان و قم و ماه بصره و صميره «5» و ماه كوفه و كرمانشاهان؛
______________________________
(1)- اشاره است باين دو بيت از متنبي در وصف شعب بوان فارس كه گفته است:
و لكنّ الفتي العربي فيهاغريب الوجه واليد و اللسان
ملاعب جنة لو سار فيهاسليمان لسار بترجمان
(2)- تاريخ بخارا چاپ تهران ص 57
(3)- الفهرست چاپ مصر ص 19
(4)- معجم البلدان ذيل اسم فهلو
(5)- نام قديم اين شهر مهرگان كده بود.
ص: 142
و شهرهاي ري و اصفهان و قومس و طبرستان و خراسان و سجستان و كرمان و مكران و قزوين و ديلم و طالقان از شهرهاي پهلويان نيست. اما لغت فارسي زباني بوده است كه موبدان و منسوبان آنان بدان لغت تكلّم ميكرده‌اند و آن زبان مردم فارس است.
زبان دري زبان شهرهاي مداين است و مردمي كه بر درگاه شاه بودند بدان زبان سخن ميگفتند و آن زبان خاص مردم دربار بود و لغات مشرق و اهل بلخ در آن غلبه داشت، اما لغت خوزي زبان مردم خوزستان است و پادشاهان در خلوت‌ها با بزرگان كشور بدان زبان سخن ميگفتند و هنگام فراغت و استحمام و شست‌وشو هم بدين زبان تكلّم ميكردند».
البته آنچه در اين دو قول نقل شده همه لهجات ايراني در عهد ساساني و اوايل دوره اسلامي نيست و لهجات و لغات ديگري هم در آن روزگار در ايران شهرت داشته و حتي برخي از آنها داراي ادبيات مكتوب بوده است. از اين ميان يكي لهجه سغدي است منسوب بناحيه سغد در ماوراء النهر. دايره رواج اين لهجه بر اثر قدرت سلاطين سغد و توسعه مستملكات آنان گاه در همه آسياي مركزي تا سرحدات چين امتداد مي‌يافت. از اين لهجه آثار مكتوب بسيار در دست است كه قسمت بزرگي از آن‌ها بطبع رسيده و دستور و فرهنگ آن تنظيم يافته است و بيشتر آنها بين قرن هفتم و قرن نهم ميلادي يعني سه قرن اول هجري پديد آمده است. خط سغدي با خط پهلوي از يك ريشه و از منشاء خطوط الفبايي سامي است. از ميان محققان قديم كسي كه به بعضي از كلمات و مخصوصا تقويم سغدي و اسامي شهور و ايام در آن اشاره كرده ابو ريحان بيروني است «1».
لهجه معروف ديگر ايراني كه در سه قرن اول هجري و چند قرن بعد معمول بوده لهجه خوارزمي است كه آنهم مانند لهجه سغدي از شعب زبان ايراني بوده است.
______________________________
(1)- رجوع شود به الآثار الباقية چاپ لايپزيگ ص 46 و 240 و 233- 235
براي اطلاع از مجموعه‌هاي متون سغدي و تحقيقاتي كه راجع باين لهجه شده است رجوع شود به: Bibliographie of important studies on old Iranian Subject by Henning.
34-Teheran ,I 950 ,p .3 I
ص: 143
لهجه باستاني خوارزم يعني آنكه پيش از اسلام متداول بوده بخطي كه مانند خط سغدي و ساير خطوط آسياي مركزي از خط آرامي گرفته شده بود، نوشته ميشد.
ليكن اين لهجه در دوره اسلامي با خط عربي نوشته شده و در آن بتدريج لغاتي از زبان عربي و فارسي دري هم راه جسته است. لهجه خوارزمي از ميان لهجات ايراني بيشتر بلهجه سغدي نزديكي و ارتباط داشته است.
از لهجه باستاني خوارزمي و همچنين از لهجه خوارزمي جديد آثاري در دست است و آنچه از لهجه جديد خوارزمي يعني از ادبيات لهجه خوارزمي دوره اسلامي بخط عربي در دست داريم اينها را ميتوان ذكر كرد:
1- در كتاب يتيمة الدهر في فتاوي اهل العصر تأليف محمود الترجماني الملكي الخوارزمي (م. 645) مقداري جملات خوارزمي آمده است كه آقاي زكي وليدي طغان آنها را جداگانه طبع كرده است «1».
2- قنية المنية تأليف المختار الزاهدي (م. 658) كه در حدود قرن هشتم رساله‌يي در شرح الفاظ آن بدست كمال الدين عمادي جرجاني نوشته شد. از اين هر دو كتاب هم نسخي در دست است.
3- ترجمه خوارزمي مقدمة الادب زمخشري. كه مهمترين كتاب موجود بزبان خوارزمي است «2».
ابو ريحان بيروني در كتاب الآثار الباقيه خود اسامي شهور و ايام و منازل قمر را بلهجه خوارزمي آورده است «3».
زبان خوارزمي پس از تسلّط قبايل ترك و سكونت آن اقوام در سرزمين خوارزم اندك‌اندك ضعيف شد ليكن تا حدود قرن هشتم هنوز فهميده ميشد «4». در باب اين لهجه
______________________________
(1)- مجله‌IslamiRa ج 3، 1927 ص 195 ببعد
(2)- اين كتاب را هم آقاي زكي وليدي طغان با چاپ عكسي بسال 1951 طبع كرد.
(3)- الآثار الباقية ص 47- 48 و 70 و 236- 241
(4)- درباره زبان خوارزمي رجوع شود به دو مقاله آقاي دكتر يارشاطر: مجله مهر شماره ديماه 1331 و مجله دانشكده ادبيات شماره 2 سال اول (ديماه 1333)
ص: 144
و آثار مكشوفه آن تحقيقات ممتّعي بوسيله زبانشاسنان صورت گرفته است «1».
لهجه ديگر ايراني كه در قرون اول هجرت متداول بود لهجه تخاري است كه در تخارستان يعني ولايت ميان بلخ و بدخشان تكلّم ميشده و بنابر آنچه از اشارات محققان قديم برميآيد از شعب لهجات ايراني و بلهجه بلخي نزديك بوده است «2».
لهجات ديگر ايراني مانند لهجه طبري و لهجه كردي و آذري و خوزي و فارسي (منسوب بولايت فارس) و رازي و جز آن‌ها هم در اين دوره متداول بوده و بعض آنها در اين سه قرن و قرنهاي بعد آثار مكتوب داشته است و پيداست تمام لهجاتي كه در روزگاران بعد برجاي مانده طبعا در آن ايام نيز متداول و وسيله تخاطب بوده است و اين نكته از اشارات كتب جغرافيايي كه در قرن‌هاي نخستين هجري تأليف شده است بوضوح و صراحت تمام برميآيد. در اين كتب از قبيل صورة الارض تأليف ابو القاسم ابن حوقل و احسن التقاسيم تأليف شمس الدين ابو عبد اللّه محمد بن احمد المقدسي و مسالك الممالك تأليف ابو اسحق ابراهيم بن محمد الاصطخري كه معوّل است بر كتاب صورة الاقاليم تأليف ابو زيد احمد بن سهل البلخي دانشمند معروف قرن سوم و چهارم، هرجا كه از زبان نواحي مختلف ايران سخن رفته براي آنها لهجات فارسي (ايراني) خاص كه بعضي ببعض ديگر نزديك بوده است، ذكر كرده‌اند مثلا راجع به لهجه خوزي نوشته‌اند «3» كه مردم خوزستان با لهجه‌يي از فارسي صحبت ميكرده و آنرا با عربي ميآميخته‌اند مثلا ميگفتند: «اين كتاب وصلا كن»، «اين كار قطعا كن» و درباره زبان ارّان چنين گفته‌اند «4» كه مردم ارّان بزبان ارّاني سخن ميگويند و فارسي آن مفهوم و از حيث حروف نزديك بزبان خراسانيست. و در باب لهجه آذربايجان نوشته‌اند فارسي است و البته مراد از اين لهجه «فارسية» لهجه خراساني يا لهجه متداول در
______________________________
(1)- هنينگ؛ تتبعات ايراني ص 35
(2)- الآثار الباقيه ص 222- احسن التقاسيم في معرفة الاقاليم تأليف شمس الدين ابو عبد اللّه محمد المقدسي چاپ ليدن، 1906 ص 335
(3)- صورة الارض ص 254، مسالك الممالك ص 91، احسن التقاسيم ص 418
(4)- احسن التقاسيم ص 378
(5)- صورة الارض ص 348
ص: 145
فارس نيست بلكه در اينجا از «فارسية» مراد ايراني است در مقابل عربي. و راجع به لسان اهل قومس و جرجان چنين نوشته‌اند «1»: «زبان قومس و جرجان نزديك بيكديگر است و در زبانشان ها بكار ميبرند و ميگويند هاده و ها كن (يعني بده و بكن) و اين زبان را حلاوتي است» همين دو كلمه كه المقدسي بعنوان نمونه ذكر كرده اكنون هم در لهجه پاره‌يي از نواحي قومس (ناحيه سمنان و دامغان و شاهرود) مستعمل است و مثلا در شهميرزاد «هاده» يعني بده و «هاكون» يعني بكن و اين «ها» كه نوشته است در لهجه اهل قومس معمول است اكنون نيز در لهجات آن سامان پيش از مصادر و افعال بجاي «ب» ميآيد مثل: هاگيتن (- بمعني گرفتن) و هاگير (- بگير) و غيره در لهجه سمناني و هاگتن (- گرفتن) و هاگته (- گرفته است) در لهجه شهميرزادي و امثال آنها.
وجود همين تشابه در لهجه محلي امروز سمنان و اطراف آن با لهجه قديم ميرساند كه لهجه محلي مذكور در اصل و اساس تغيير كلّي نكرده و همانست كه در آنروزگار معمول و متداول بوده است و همين وضع را با اندك تحقيق در ساير لهجات محلي ايران نيز ميتوان يافت.
المقدسي راجع به لهجه طبرستان هم نوشته است «2» كه بزبان اهل قومس و جرجان نزديك است. اين تشابه البته ميان بعضي از لهجات محلي قومس يعني قراء شمال شرقي سمنان و لهجه گرگان با لهجه طبرستاني موجودست نه در لهجه سمنان و قراء و قصبات جنوبي آن.
در بلاد جبال يعني نواحي كوهستاني شمال غربي عراق عجم لهجات مختلف ايراني متداول بود منتهي اختصاصاتي در لهجه هرناحيه نسبت بساير نواحي وجود داشت چنانكه امروز هم وجود دارد «3».
لهجه كرمان چنانكه معهودست بلهجه خراساني نزديك بود «4» و در باب لهجه خراسان و ماوراء النهر كه منشاء زبان رسمي و ادبي ايران در عهد اسلامي است بعد از
______________________________
(1)- احسن التقاسيم ص 368
(2)- ايضا ص 368
(3)- ايضا ص 398
(4)- مسالك الممالك ص 167، احسن التقاسيم ص 47
ص: 146
اين سخن خواهيم گفت.
بر روي هم اين نكته مسلّم است كه در عهد اسلامي لهجات نواحي غربي و مركزي آميزش بيشتري بحكم مجاورت با زبان عربي داشت و حتي تكلّم بزبان عربي و آشنايي با آن هم در اين نواحي بيشتر بوده است تا در نواحي شرقي ايران. مثلا در خوزستان زبان مردم با لهجه عربي آميزش محسوس داشت چنانكه درباره آنان نوشته‌اند «و كثيرا ما يمزجون فارسيتهم بالعربية «1»» و تكلّم بعربي هم براي آنان بسيار آسان بود چنانكه هنگام تكلّم بعربي لحن و لهجه‌يي ميان آنان وجود نداشت. المقدسي در دنباله سخن مذكور گويد: «... و احسن ما تراهم يتكلّمون بالفارسية حتي ينتقلون الي العربية و اذا تكلموا باحد اللسانين ظننت انهم لا يحسنون الآخر ...» و همچنين بود در آذربايجان كه مالكين و تجار فارسي‌زبان آنجا (يعني آنها كه از اقوام كوچكي از قبيل ارمن و گرج نبودند) عربي را خوب ميفهميدند و بآن تكلّم ميكردند «2».
توجّه باين منقولات مدلل ميدارد كه تسلّط عرب بر ايران بهيچ روي نتوانست از ادامه لهجات محلي ايراني در نواحي مختلف پيش‌گيري كند و اگرچه عرب براي نابود كردن اين لهجات و السنه كوشيد توفيقي در اين‌باره حاصل نكرد. از عجايب امور آنست كه براي انصراف مردم ايران از تكلّم بلهجات محلي احاديثي نيز رايج بود كه از حضرت رسول روايت شده است و يكي از آنها حديثي بود كه از ابو هريره نقل شده و او از حضرت رسول روايت كرده است كه «... قال رسول اللّه صلعم ابغض الكلام الي اللّه الفارسية و كلام الشياطين الخوزية و كلام اهل النار البخارية و كلام اهل الجنة العربية» «3». با وجود چنين حديثي ايرانيان آرام ننشستند و حديثي ديگر آورده‌اند كه «اهل جنّت بلغت فارسي دري يا عربي سخن ميگويند» «4» يعني فارسي و عربي را در برابر هم نهادند و نيز گفتند «ملائكه آسمان چهارم بلغت دري تكلّم ميكنند» «5».
______________________________
(1)- احسن التقاسيم ص 418
(2)- صورة الارض ص 348
(3)- احسن التقاسيم ص 418
(4)- برهان قاطع ذيل لغت دري
(5)- ايضا همان كتاب
ص: 147

شعر در لهجات محلي‌

از لهجات محلي ايران در اين دوره اشعاري بدست ما رسيده است كه برخي از آنها چون مصادف با وقايع تاريخي بوده باقي مانده است. اين اشعار همه با وزن هجايي و بعضي داراي قافيه و يا كلماتي نزديك بقافيه و برخي فاقد آنست و همه آنها نشان ميدهد كه چگونه شعر در ايران از اوزان هجايي قديم باوزان هجايي جديد كه نزديك باوزان عروضي است تحوّل مي‌يافته و بصورتي درميآمده است كه در آثار شعراي فارسي‌زبان نيمه دوم قرن سوم ديده ميشود. از جمله آن اشعار است:
1- سرود آتشكده كركوي. اين سرود از جمله اشعار شش هجايي اواخر دوره ساساني و يا اوايل عهد اسلامي است كه با توجّه بيكي از روايات كهن حماسي بوجود آمده و باقي مانده است. داستان پديد آمدن آتش كركوي و ساختن سرود آن در كتاب كرشاسپ از شاهنامه ابو المؤيد بلخي آمده بود و صاحب تاريخ سيستان آنرا از آن شاهنامه نقل كرده و باقي نگاه داشته «1». بنابراين داستان آتشگاه كركوي ساخته كيخسرو است بر محل عبادت كرشاسپ. مرحوم ملك الشعراء بهار سرود كركوي را از آثار دوره ساساني دانسته است «2» ولي چنانكه از ظاهر آن مشهودست اين سرود بلهجه نسبة جديد دري يعني لهجه شرقي ايرانست كه مقارن ظهور اسلام معمول بوده و آن سرود اينست:
فرُخته «3» باذا رُوش‌خُنيذه «4» كرشَسپ هوش «5»
همي برَست از جوش‌انوش كن مي انوش
دوست بَذآگوش «6»بآفرين نهاذه گوش
هميشه نيكي كوش[كه] دي گذشت و دوش
شاها خدا يگانابآفرين شاهي
______________________________
(1)- رجوع شود به تاريخ سيستان چاپ تهران باهتمام مرحوم مغفور ملك الشعراء بهار استاد فقيد دانشگاه تهران ص 35- 37
(2)- مجله مهر شماره 3 سال پنجم ص 219
(3)- افروخته
(4)- مشهور
(5)- روان، جان
(6)- بذآگوش: بآغوش
ص: 148
چنانكه ازين ابيات معلومست اولا در آنها قافيه كامل وجود دارد و ثانيا وزن همه آنها شش هجايي و از حيث برخورد با گوش با اشعاري كه بعدها پيدا شده همسانست.
2- شعر يزيد بن مفرّغ. يزيد بن مفرّغ شاعري تازي‌نژادست كه در آغاز عهد اموي در ايران ميزيسته و در خوزستان بدختري تعلّق خاطر داشته است. وي بر اثر هجو عباد بن زياد برادر عبيد اللّه بن زياد مورد خشم عبيد اللّه قرار گرفت و مدتي در بصره محبوس بود. روزي عبيد اللّه فرمان داد او را نبيد شيرين و شبرم «1» نوشانيدند و خوك و گربه‌يي را باوي بيك ريسمان بستند و در شهر بصره گرداندند و او پليد و مست ميرفت و چند كودك فارسي‌زبان دنبال او براه افتادند و ميگفتند: اين چيست! ...
اين چيست! ... و يزيد در پاسخ آنان ميگفت:
آبست و نبيذ است‌عصارات زبيب است
سُمَيّه «2» روسبيذ است «3»
اين سه مصراع شعر هفت هجايي و داراي قافيه ناقص است و مسلما يزيد كه بر اثر زيستن در ايران و معاشرت با ايرانيان بصره و خوزستان و خراسان با زبان آن سامان و اشعارشان آشنايي يافته بود، از آن بابت كه كودكان فارسي‌زبان او را مورد مخاطبه قرار داده بودند، در جواب آنان بشعر پارسي مترنم شده و چنين گفته بوده است.
3- شعر بلخيان. اين هم يكي از اشعار كهن است كه از لهجه دري باقي مانده و نتيجه يك واقعه تاريخي است. توضيح اين سخن آنست كه اسد بن عبد اللّه حاكم خراسان در سال 108 براي جنگ با امير ختلان و خاقان ترك بدان سامان رفت و شكست خورده ببلخ بازگشت. بلخيان او را هجو كردند و كودكان بلخ آن هجو را ميخواندند:
______________________________
(1)- گياهي زهرآگين و اسهال‌انگيز.
(2)- نام مادر زياد بن ابيه، جده عبيد اللّه و عباد كه بفساد مشهور بود
(3)- اين روايت محمد بن جرير الطبري در تاريخ الرسل و الملوك: و ابو الفرج اصفهاني در كتاب الاغاني طبع بولاق ج 17 ص 51- 73؛ و جاحظ در البيان و التبيين چاپ مصر (ج 1 ص 109) است. در تاريخ سيستان اين داستان با اختلافاتي آمده و پيش از مصراع سوم يك مصراع ديگر هم دارد بدين نحو: و دنبه فربه و پي است (ص 96)
ص: 149 از ختلان آمذيه‌برُو تباه آمذيه
آوار باز آمذيه‌بيدل فراز آمذيه «1» چنانكه ديده ميشود اين شعر هشت هجايي داراي قافيه ناقص است و قرابت وزني آن با اشعار دري در قرنهاي بعد آشكار ميباشد.
4- شعر ابو الينبغي- ابو الينبغي عباس بن طرخان يكي از شاعران ايرانست كه بزبان عربي شعر ميساخته و در خدمت آل برمك ميزيسته است. از او دو بيت شعر در تأسف بر خرابي سمرقند در كتاب المسالك و الممالك ابن خرداذبه نقل شده است:
سمرقند كَندمَندبذينت كي افگند
از چاچ ته بهي‌هميشه ته خَهي «2» از اين قطعه هرچهار مصراع شش هجاييست «3».
اينها چند نمونه از اشعاريست كه در پاره‌يي از نواحي ايران در سه قرن اول هجري و در فاصله ميان سقوط حكومت ساساني و آغاز ادب فارسي دري سروده شده است.
غير از اين اشعار اشاراتي چند باسم شعرا يا باشعاري در نواحي مختلف ايران شده است كه در اين سه قرن وجود داشته مثلا در تاريخ بخارا بسرودهايي كه مردم بخارا در عشق سعيد بن عثمان سردار عرب بملكه بخارا بلهجه بخاري ساخته بود «4»، و سرودهايي كه اهل همان شهر در ماتم سياوش داشتند كه مطربان آنها را «كين سياوش» «5» ميگفتند، اشاره شده و باز در تاريخ طبري نام شاعري آمده است بنام محمد بن البعيث بن حبيس كه در سال 235 درگذشته و پيران مراغه اشعار فارسي او را ميخوانده‌اند و شاعري ديگر
______________________________
(1)- تاريخ طبري طبع قاهره ص 190- 191. معني چنين است:
از ختلان آمده است‌با روي تباه آمده است
آواره بازآمده است‌بيدل فراز آمده است
(2)- معني چنين است: سمرقند آبادان- كه ترا بدين حال افگند؟- تو از چاچ بهتري- هميشه تو خوبي.
(3)- راجع بابو الينبغي و احوال و اشعار او رجوع شود بمقاله: ابو الينبغي العباس بن طرخان بقلم مرحوم مغفور عباس اقبال آشتياني استاد فقيد دانشگاه تهران مجله مهر سال اول شماره 10
(4)- تاريخ بخارا ص 48
(5)- ايضا تاريخ بخارا ص 20
ص: 150
باسم ابو الاشعث قمي در اوايل قرن سوم ميزيسته و ذكر او در معجم الادباء ياقوت آمده است. گذشته ازين اشعار محلي كه در همه لهجات وجود داشته در آن روزگاران نيز متداول و شايد غالب آنها هم از سرودهاي محلي رايج در دوره ساساني بوده است. اين اشعار در ولايات ساحلي بحر خزر و آذربايجان و قسمت غربي ايران بسيار معمول بوده است و در قرن چهارم از شعراي متعددي كه از اينگونه اشعار ميساخته‌اند مرداني از قبيل استاد علي پيروزه و مسته مرد ملقب به «ديواره‌وز» و اصفهبد مرزبان بن رستم ابن شروين صاحب مرزبان‌نامه (كه ديواني بزبان طبري داشت بنام نيكي‌نامه) از مازندران مشهورند «1»:
اهميت اين اشعار در آنست كه تحوّل لهجات ايراني را از دوره ساساني تا اواخر قرن سوم كم‌وبيش نشان ميدهد و علي الخصوص ثابت ميكند كه اوزان فارسي چگونه در دنبال تحوّل و تكامل شعر پهلوي بصورتي كه قابل تطبيق بر شعر عروضي عرب است نزديك ميشد.
نكته قابل ذكر آنست كه در خلال همان احوال كه در ايران ساختن اشعار بلهجه‌هاي محلي و باوزان هجايي ادامه داشت برخي از شاعران ايراني هم كه بعربي شعر ميساخته‌اند در اشعار خود گاه كلماتي از لهجه ايراني خود از راه تفنّن وارد ميكرده‌اند.
از ميان اين شاعران مهمتر از همه ابو نواس شاعر مشهورست كه در اشعار خود كلمات و حتي تركيبات و عبارات فارسي بسيار آورده است چنانكه در اين ابيات مي‌بينيم «2».
و المهرجان المدارلوقته الكرّار
والنو كروز الكبارو جشن گاهنبار
و آبسال الوهارو خرّه ايرانشار
______________________________
(1)- راجع باين هرسه شاعر رجوع شود به تاريخ طبرستان ابن اسفنديار ص 137- 139
(2)- درين‌باره رجوع شود بمقاله آقاي مجتبي مينوي استاد دانشگاه تهران بعنوان يكي از فارسيات ابو نواس در مجله دانشكده ادبيات شماره 3 سال اول و بمقاله شعر در ايران از مرحوم ملك الشعراء بهار در مجله مهر سال پنجم.
ص: 151
تا آنجا كه ميگويد.
يا نرجسي و بهاري‌بده مرا يك باري ...
و همچنين در ابيات ذيل كه شاعر خطاب بمعشوقي زردشتي، «بهروز» نام كرده و گفته است:
باسفهر و ناهيد و تيرو حقّ الماه و المهر الرّئيس
و حقّ الآذر الخوراء «1» نورمن المينو الكر زمان «2» النّفيس
و بالجهبار «3» في الخرن «4» البزرج‌بدور الكأس كأس الخندريس «5»
بحقّ المهرجان و نو كروزو فرّ خروز ابسال «6» الكبيس
بما يتلون في البستاق رمزاكتاب زرذّش داعي المجوس
و ما يتلون في شروين دستبي «7»و فر جردات رامين و ويس
لما كلّمتني ورددت نفسي‌فانّي من جفائك في رسيس «8»

ورود لغات عربي‌

با مطالعه در سطور فوق اين نكته روشن ميشود كه لهجات ايراني همچنانكه در ايام پيش از اسلام در نواحي مختلف ايران وجود داشته و بعد از قرن سوم تا روزگار ما متداول
______________________________
(1)- آذر الخوراء- آذرخرّه: يكي از آتشهاي بزرگ ايران كه مورد پرستش عموم بود.
(2)- كر زمان: عرش- عليين.
(3)- جهبار: دعوت عمومي. معرب گاهنبار.
(4)- خرن: مجلس شراب، مجلس مهماني و پذيرايي.
(5)- خندريس: شراب كهنه.
(6)- آبسال: جشني در آغاز بهار.
(7)- شروين دستبي: داستاني مشهور در ادب پهلوي بود كه خلاصه آنرا حمزة بن الحسن اصفهاني در تاريخ سني ملوك الارض و دينوري در اخبار الطوال و مؤلف كتاب مجمل التواريخ و القصص آورده‌اند.
شروين قهرمان اين داستان از اهل دستبي بوده است و دستبي معرب دشتبي يا دشتوه نام ناحيه وسيعي بود بين ري و همدان كه شهر قزوين در آن ساخته شده است.
(8)- رسّ و رسيس: دخول و ثبوت عشق در قلب- بقيه و اثر عشق در قلب.
ص: 152
است در سه قرن اول هجري هم متداول بوده است. منتهي با غلبه عرب و رواج زبان عربي اندك‌اندك آثاري از آن در لهجات محلي ايران برجاي ماند. در اين اوان نفوذ لغات عربي در لهجات ايراني بيشتر از دو جهت صورت گرفته است: نخست در مواردي كه يك كلمه عربي ساده‌تر از يك كلمه كهنه ايراني بنظر ميآمد و يا كلمات ساده‌يي بود كه استعمال آن مايه گشايشي در زبان فارسي ميگرديد. دوم در مواردي كه در قبال يك كلمه عربي معادلي يافته نميشد و استعمال آن هم لازم بنظر ميرسيد. در جزء نوع دوم كلمات و اصطلاحات ديني و پاره‌يي از اصطلاحات سياسي و ديواني و اصطلاحات علمي قرار دارد و گاه بعضي از اين اصطلاحات از ريشه ايراني گرفته شده و بعد بصورت معرّب در لهجات رسوخ يافته است. گذشته از اين دو مورد تأثير لغات عربي در لهجات ايراني سه قرن اول بسيار كم بود و هرچه بغلبه عرب نزديكتر شويم طبعا تأثير آنرا كمتر مي‌يابيم و هرچه از آن بقرون متأخّر توجّه كنيم اثر زبان عربي را در عموم لهجات ايراني و علي الخصوص در زبان ادبي فارسي بيشتر مي‌بينيم. از لغات نوع دوم عربي ميتوان اينها را ذكر كرد: صلوة، حج، صوم، ايمان، كفر، كافر، جهاد، مؤمن، قرآن، فرقان، منافق، فاسق، قبله، كعبه، سجود، ركوع، سجده، مسجد، اسلام، مسلم، لوح، قلم، عرش، طلاق، عقد، محرّم، صفر (و بقيه ماهها)، خطبه، خطيب، حرب، امير، حاكم، خليفه، قاضي، فقه، فقيه، بيت المال، زكوة، خمس، شرع، شريعت، رسول، نبي، امام، امت، و ...
از انواع لغتهاي عربي كه درين سه قرن در لهجه‌هاي ايران رايج بود نميتوان سندي داد مگر آنچه در اشعار سه قرن اول هجري آمده و بجاي بعضي از لغات فارسي بكار رفته است مانند: خطر، عزّ، نعمت، مجمر، عمر، باب، طعام، فخر، آدم، حوّا، معجز، عهد، حرم، عرب، عجم و جز آنها.
پيداست كه تمام مفرداتي كه در اشعار اوايل قرن چهارم هجري بكار رفته است بايد از نوع كلماتي دانسته شود كه در اواخر قرن سوم در لهجات ايراني راه جسته بود منتهي استعمال آنها در شعر بيشتر و رايج‌تر بود تا در لهجه تخاطب و زبان نثر.
اين نكته قابل ذكرست كه لغات و اصطلاحات عربي با تغييرات مختلفي در
ص: 153
لهجات ايراني پذيرفته شده و بعبارت ديگر قواعد و اصول لهجات ايراني درين مورد تسلّط خود را حفظ كرده است. مثلا همه مخارج حروف عربي در لهجات ايراني متروك ماند مگر آنها كه با مخارج حروف فارسي يكسان بود- و از اول و آخر بعضي از كلمات اجزائي حذف شد- و عده‌يي از كلمات در لهجات ايراني تغيير معني داد- و پاره‌يي از افعال بمعني وصفي يا اسمي معمول گشت- و بسياري از صيغه‌هاي جمع عربي در فارسي مانند كلمات مفرد محسوب شد و يكبار ديگر با علامت جمع بكار رفت «1»- و نزديك بهمه لغات از حيث مورد استعمال با اصل عربي خود تفاوت يافت- و حتي ايرانيان قرنهاي نخستين اسمهاي عربي را هم با تغييراتي در لهجات خود بكار ميبردند مثلا اهل ري علي و حسن و احمد را «علكا» و «حمكا» و «حسكا» ميگفتند و اهل همدان احمد و محمد و عيسي را «احمدلا» و «محمدلا» و «عيشلا» تلفظ ميكردند و در ساوه به آخر كنيه‌ها و اسامي الف و نوني كه گويا الف و نون نسبت فارسي بود ميافزودند و ميگفتند «ابو العباسان» و «حسنان» و «جعفران» «2». در لهجه غوري تصرّف در الفاظ از اين هم افزونتر بود و ادامه اين وضع هم از بسياري نواحي بيشتر بوده است و مثلا محمد را در لهجه غوري «حمد» ميگفتند و «حمدي» يعني محمدي «3».
با تصرفاتي كه ايرانيان در ظواهر مفردات عربي و معاني آنها كردند وضعي پيش آمد كه لغات غربي را كه در لهجات ايراني راه يافت اندك‌اندك بصورتي غير از آنچه بوده است درآورد چنانكه غالب آنها را جز در ريشه نميتوان عربي دانست. البته در اين مورد بايد متوجه باشيم كه روش دسته‌يي از افراطكاران را مانند بعضي از مترسلان و شاعران قرن ششم و هفتم در استعمال عده بسياري از لغات عربي هيچگاه نميتوان اساس تحقيق در چگونگي تأثير زبان عربي در زبان فارسي قرار داد.
______________________________
(1)- مانند: مواليان، عجايبها، اوانيها، ملوكان، معانيها، الحانها، منازلها، ابدالان، حوران و امثال اينها.
(2)- رجوع شود به احسن التقاسيم.
(3)- طبقات ناصري چاپ كابل ج 1 ص 383- هنوز هم در لهجه كردي اورامان محمد را «حمكل» ميگويند.
ص: 154
از علل عمده رواج زبان عربي ميان ايرانيان و تأثير آن در لهجات ايراني يكي آنست كه اين زبان با تسلّط اسلام جاي لهجه پهلوي را گرفت باين معني كه در مراجع ديني (براي مسلمانان) و سياسي متداول گشت و كساني كه قصد ورود در امور سياسي و اجتماعي داشتند ميبايست اين زبان را فراگيرند و از رموز تكلّم و كتابت آن آگهي يابند. بهمين سبب اندك‌اندك زبان عربي در ميان ايرانيان رواج يافت. در همين حال گروه بزرگي از ايرانيان شروع بنويسندگي و شاعري بزبان عربي كردند و با اين مقدمات در همان حال كه لهجات محلي بقوّت خود باقي بود و لهجه و خط پهلوي تدريجا راه فراموشي ميسپرد زبان و خط عربي توسعه و رواج مي‌يافت و در ميان ايرانيان معمول ميگشت. از طرف ديگر چون علوم اسلامي اعم از علوم ديني و ادبي و عقلي همه بزبان عربي تدوين شد براي آموختن اين علوم همواره زبان عربي مورد حاجت بود و اين خود وسيله بزرگي در ترويج زبان عربي در ايران گشت علي الخصوص از وقتي كه مدارس در ايران پديد آمد و جز علوم ديني و ادبي چيزي در آنها تدريس نشد. از علل ديگر تأثير زبان عربي در لهجات ايراني لشكركشيهاي تازيان در ايران و توقف سربازان عرب در نواحي مختلف اين كشور و آميختن آنان با ايرانيانست و ديگر مهاجرتهايي كه بعضي از قبايل عرب بايران كرده و در برخي از نواحي اين كشور علي الخصوص نواحي مركزي و شرقي آن سكونت اختيار نموده و با ايرانيان آميزش يافته‌اند.
از قرن ششم ببعد بر اثر توجّه نويسندگان و مترسلان ايراني بنثر مصنوع استعمال مفردات و تركيبات عربي در نثر فارسي بشدت رواج يافت و همين كار در نزد شاعران نيز كم‌وبيش معمول شد. بر اثر اين توجّه بسياري از كلمات و عبارات غير لازم عربي بزبان ادبي و از آن بلهجات محلي ايراني راه يافت.

استعمال خط عربي‌

از وقتي كه زبان عربي با سپاهيان عرب بايران نفوذ كرد خط عربي نيز با آن همراه بود. خط عربي بنحوي كه در دوره اسلامي معمول بود در زماني قريب باسلام از دو قوم اخذ شد.
نخست از قوم نبطي در جانب حوران و دوم از سريانيان از طريق حيره (نزديك كوفه).
ص: 155
اين هردو خط از خطوط سامي و براي عرب كاملا قابل تقليد بود. خط نخستين منشاء خط نسخ و خط دومين مبداء خط كوفي شد. توضيح آنكه متكلّمين بزبان سرياني در عراق چند قلم از خط سرياني مينوشتند كه از آنها «السطر نجيلي» بود و چنانكه از نام آن برميآيد براي كتابت اسفار كتب مقدس بكار ميرفت. اين خط را تازيان در قرن اول قبل از اسلام اقتباس كردند. ميگويند اين خط نخست در شهر انبار اقتباس و از آنجا بحجاز برده شد و مورد تعليم قرار گرفت چنانكه هنگام بعثت عده‌يي از قريش كتابت باين خط را ميدانستند. اين خط را در آغاز خطّ حيري و حجازي ميگفتند و بعد به كوفي معروف شد.
دو خط نسخ و كوفي هردو بعد از غلبه اسلام ميان مسلمانان باقي ماند و ظاهرا اين هردو خط را باهم بكار ميبردند. خط نسخ بيشتر براي كتابت نامه‌ها و امثال اين مورد بكار ميرفت و خط كوفي مانند خط سطر نجيلي بيشتر بكار كتابت مصاحف ميآمد و بعدها در تزيين مساجد و سكه‌ها نيز مورد استفاده قرار گرفت.
خط عربي در آغاز امر بي‌نقطه و بي‌شكل بود ولي بنابر مشهور نخستين واضعين علم نحو يعني ابو الاسود الدؤلي و نصر بن عاصم اشكال و اعجام را در آن وارد كردند.
تا اواخر عهد اموي انواع مهمي در خط عربي پديد نيامد ولي در دوره بني العباس كه عهد ورود كاتبان ايراني در دستگاههاي دولتي است، قلمهاي متعددي در خط ظهور كرد و خطّاطان مشهوري پديد آمدند و انواع مختلفي در خط بوجود آوردند مثلا ابراهيم الشّجري از كاتبان اواخر قرن دوم قلم ثلثين و برادرش يوسف قلم‌رئاسي را كه باسم ذو الرياستين فضل بن سهل وزير مأمون مشهور شده و عبارت از قلم توقيع است بوجود آورد. شاگرد ابراهم يعني احول محرّر كه از پروردگان برامكه بود چند نوع از خط را مثل نصف و خفيف و ثلث و مسلسل و رقاع و غيره اختراع كرد. از شاگردان احول ابو علي محمد بن مقله (م. 328) و برادرش ابو عبد اللّه حسن (م. 338) هستند كه خط عربي بدست هردو كامل شد.
چون خط عربي با همه اشكالات خود از خط پهلوي آسانترست بزودي بوسيله ايرانيان مسلمان يا كساني كه با زبان عربي بنحوي از انحاء آشنايي مي‌يافتند قبول شد بخصوص كه اين خط از جهات مختلف مورد حاجت عامه بود. البته اين خط در ايران
ص: 156
و بوسيله خطّاطان ايراني تكامل يافت و بتدريج مستعد تحرير فارسي دري يعني لهجه رسمي و كتابتي ايران دوره اسلامي گرديد.
رواج خط عربي در ايران از پاره‌يي جهات بلهجات ايراني صدماتي وارد آورد زيرا چنانكه ميدانيم اعراب جزء حروف عربي نيست و از اينروي تلفظ بسياري از كلمات فارسي در طول زمان دستخوش بي‌اطلاعي اين و آن گرديد و بصورتهاي غير اصلي مشهور شد مثلا نياكان كه بايد با كاف باشد با گاف فارسي معمول شد و برنا كه بايد بضمّ اول باشد بفتح اول در فرهنگ‌ها ضبط شده و برزويه كه بايد بضمّ اول ضبط شود بفتح اول هم ضبط گرديده است و «اسپنديات» (- اسپنددات) كه ميبايست در فارسي اسفندياد شود به اسفنديار تبديل گشت و برين قياس كن! ...
در تمام مواردي كه حرف خو)xua( از اصوات كهن ايراني در كلمات بكار برده ميشود، از آنجا كه شكلي براي آن در خط عربي وجود ندارد، ايرانيان دو حرف «خ» و «و» را با يكديگر بكار بردند و مثلا نوشتند خواب، خواهر، خوارزم، خور. در طول زمان و در نتيجه بي‌خبري متأخّران و ايرانيان بعد از قرن هفتم و هشتم تلفظ اصلي اين نوع كلمات فراموش شد چنانكه «خ» در پاره‌يي از اينگونه كلمات مفتوح و در بعضي موارد مضموم گرديد و در همه آنها واو غير ملفوظ ماند و بهمين سبب اكنون بواو معدوله مشهورست. و نيز در تمام مواردي كه در آخر كلمات قديم ايراني كاف يا گاف بكار برده ميشد مثل: نامگ، بندگ، گربگ و امثال آنها، چون اين گاف در لهجات متأخّر حذف شد و نوشتن حرف ما قبل گاف با حركت فتحه دشوار بود، ناگزير براي بيان حركت «ه» بآخر آنها اضافه كردند و نوشتند نامه، بنده، گربه و همين عمل در قرنهاي بعد اشكالاتي در نوشتن اين‌گونه كلمات هنگام اتصال ياء نسبت و الف و نون جمع و امثال اين موارد ايجاد نمود و حتي تلفظ آنها را نيز مختل ساخت؛ چنانكه اكنون در پاره‌يي از نواحي ايران علي الخصوص در تهران كه زبان پارسي در آن دچار اختلالاتي شده است، اينگونه كلمات را معمولا بكسر آخر ميخوانند يعني حرف ما قبل هاء حركت را بكسر تلفظ ميكنند و اين غلطي آشكارست.
ص: 157

3- لهجه دري‌

از لهجه‌هايي كه با شرائط مذكور در مباحث پيشين در دوره اسلامي باقي ماند و بتحوّل و تكامل طبيعي و آميزش با زبان عربي بنحوي كه ديده‌ايم ادامه داد لهجه مشترك مشرق ايرانست كه آنرا «دري» يا «پارسي دري» يا «فارسي» و «پارسي» ميخوانيم.
وجه تسميه اين زبان به دري تعلق آن بدربار شاهانست زيرا اين قاعده از قديم معمول بوده است كه زبان مورد تكلّم در دربار و دستگاه دولتي و مراكز پادشاهي را «دري» ميگفتند يعني منسوب به «در» (- دربار- درگاه). مثلا ابن النديم از قول ابن المقفع گفته است كه در دوره ساسانيان لغت معمول در شهرهاي مداين را دري ميگفتند: «اما الدرية فلغة مدن المدائن و بها كان يتكلّم من بباب الملك و هي منسوبة الي حاضرة الباب ...» «1» و همين نكته را حمزة بن الحسن اصفهاني چنانكه گفتيم در كتاب التنبيه آورده و ياقوت حموي در ذيل اسم فهلو در معجم البلدان خود نقل كرده است.
المقدسي در احسن التقاسيم بنحو روشن‌تري معني دري را بگونه‌يي كه آورده‌ايم بيان ميكند و آن در مورد زبان اهل بخاراست كه درباره آن چنين ميگويد: «در زبان مردم بخارا تكراري وجود دارد، مگر نمي‌بيني كه چگونه ميگويند: يكي ادرمي، و ديدم يكي مردي و بخشيدم ادرمي و بر اين قياس كن؛ و در ميان كلام خود بسيار ميگويند: دانستي، بي‌آنكه فايده‌يي در آن باشد، جز آنكه اين زبان دري است و زبانهايي از قبيل آنرا از آنجهت دري گويند كه زبانيست كه نامه‌هاي پادشاه بدان نوشته ميشود و عريضه‌هايي كه باو تقديم ميدارند بآن زبانست و اشتقاق آن از در است و آن بمعني باب است يعني آنكه زبان دري زبانيست كه اهل باب (يعني اهل درگاه پادشاه) بدان سخن ميگويند.» «2»*
______________________________
(1)- الفهرست ص 19
(2)- احسن التقاسيم ص 335 (براي اطلاع از توضيحي كه درباره علامت* داده ميشود بصحيفه بعد رجوع كنيد).
ص: 158
درين نكته اكنون بحثي نيست كه در دوره اسلامي هنگامي كه سخن از زبان دري يا پارسي دري ميرود مراد زبان مردم خراسان و ماوراء النهرست و اين حقيقت را شواهد مختلف ثابت ميكند. لهجات خراسان و بيشتر از بلاد ماوراء النهر هم بيكديگر نزديك و از يك دسته لهجه‌هاي متقارب بودند. بهترين شاهد درين باب قول المقدسي است در احسن التقاسيم كه هنگام تحقيق در جغرافياي خراسان و ماوراء النهر در ذكر السنه اهالي اين نواحي گفته است «1»: «زبانهاي مردم اين نواحي مختلف است، زبان مردم نيشابور فصيح و مفهوم است مگر آنكه اوائل كلمات را كسره ميدهند و حرف «يا» بر آنها ميافزايند و ميگويند «بيگو» و «بيشو»، و سين بيفايده‌يي بر كلمات اضافه ميكنند مثل بخوردستي و بگفتستي و بخفتستي و مانند اينها و در آن زبان سستي و لجاجي است. و زبان اهل طوس و نسا بهترست و در كلام مردم سيستان تكلّف و خشونتي وجود دارد چنانكه كلمات را از سينه برميآورند و بلند ادا ميكنند و لسان بست بهترست
______________________________
-* در وجه تسميه دري بانواع ديگر نيز سخن گفته‌اند و براي نمونه آنچه را كه در لغت برهان قاطع ذيل كلمه دري آمده است در اينجا نقل ميكنيم: «دري بفتح اول بر وزن پري لغت پارسي باستاني است و وجه تسميه آنرا بعضي بفصيح تعبير كرده‌اند و هرلغتي كه در آن نقصاني نباشد دري ميگويند همچو اشكم و شكم و بگوي و گوي و بشنود و شنود و امثال آنها؛ پس اشكم و بگوي و بشنود دري باشد و جمعي گويند لغت ساكنان چند شهر بوده كه آن بلخ و بخارا و بدخشان و مرو است و بعضي گويند دري زبان اهل بهشتست كه رسول صلي اللّه عليه و آله فرموده‌اند كه «لسان اهل الجنة عربي او فارسي دري» و ملائكه آسمان چهارم بلغت دري تكلم ميكنند. و طايفه‌يي برآنند كه مردمان درگاه كيان بدان متكلم ميشده‌اند و گروهي گويند كه در زمان بهمن اسفنديار چون مردم از اطراف عالم بدرگاه او مي‌آمدند و زبان يكديگر را نمي‌فهميدند بهمن فرمود تا دانشمندان زبان فارسي را وضع كردند و آنرا دري نام نهادند يعني زبانيكه بدرگاه پادشاهان تكلم كنند، و حكم كرد تا در تمام ممالك باين زبان سخن گويند و جماعتي برآنند كه وضع اين زبان در زمان جمشيد شده و بعضي ديگر گويند در زمان بهرام. و دري بدان سبب خوانند كه هركس از خانه خود بيرون آيد باين زبان متكلم شود و اين وجه خوبي نيست چه بر هرتقدير كه فرض كنند آنرا واضعي ميبايد و وضع آنرا سببي در كار است. و منسوب بدره كوه را نيز گويند همچو كبك دري و اين باعتبار خوش‌خواني هم ميتواند بود كه باشد زيرا كه بهترين لغات فارسي زبان دري است.
(1)- احسن التقاسيم ص 334- 335
ص: 159
و زبان اهالي دو مرو (يعني مرورود و مرو شاهجان) را عيبي نيست مگر آنكه در آنها تكلّف و درازكشي و كششي در اواخر كلماتست. مگر نمي‌بيني كه اهل نيشابور ميگويند «براي اين» و آنان (يعني اهل دو مرو) ميگويند بتراي «1» اين «يعني من اجل هذا» و يك حرف افزوده‌اند؟ در اين تأمل كن و مانند آن بسيار خواهي يافت. و زبان مردم بلخ بهترين زبانهاست جز آنكه مردم آنجا را در اين زبان كلمات زشتي است؛ و زبان هرويان وحشي است و آنانرا مي‌بيني كه كلمات را بد ادا مي‌كنند و تكلف و تحامل رواميدارند ... و زبان طوس و نسا نزديك بزبان نيشابوري است و زبان سرخس و ابيورد نزديك بزبان مرو و زبان غرج‌شار «2» بين زبان هرات و مرو است و زبان گوزگانان بين زبان مروزي و بلخي است و زبان باميان و طخارستان نزديك بزبان بلخي است جز آنكه مغلق است و زبان خوارزم قابل فهم نيست «3» و در زبان بخاراييان تكراري است ... «4» و اهل سمرقند حرفي بين كاف و قاف استعمال ميكنند و ميگويند بكرد كم و بكفتكم و مانند اين و درين زبان سردي و خنكي است و زبان چاچ بهترين زبان هيطل است و مردم سغد را زباني جداگانه است كه زبان روستاهاي بخارا بدان نزديك است كه خود جدا مختلف و نزد مردم آنروستاها مفهوم است و من امام جليل محمد بن الفضل را ديدم كه بيشتر بدان زبان سخن ميگويد و از ميان شهرهاييكه ياد كرده‌ايم كمتر شهري است كه در روستاهاي آن بزبان ديگر سخن نگويند.» «5»
اين بحث مفيد و ذي قيمت را كلام ابن حوقل «6» بدين نحو تكميل ميكند كه «زبان مردم بخارا همان زبان اهل سغداست جز آنكه بعضي از كلمات را تحريف ميكنند و آنانرا
______________________________
(1)- در اصل بترون، تصحيح قياسي است.
(2)- مراد غرجستان است كه امراي محلي آنجا را بلقب شار ميخواندند.
(3)- زيرا لهجه خوارزمي بصورت كهن‌تري در آن ولايت باقي مانده بود و با لهجه دري يعني لهجه خراسان و بخارا و سمرقند و غيره اختلاف داشت.
(4)- اين قسمت قبلا نقل شده است رجوع شود بصفحه 157 ازين كتاب
(5)- مراد لهجه‌هاي روستايي است كه طبعا با لهجه‌هاي شهري اختلاف دارند.
(6)- صورة الارض ص 490
ص: 160
زبان دري است.» «1».
وقتي در مجموعه اين اقوال دقت كنيم مي‌بينيم كه اين لهجه‌ها كه يكي از آنها را از باب تداول در درگاه سلطان «دري» گفته‌اند همه بيكديگر نزديك و در اصل و ريشه همان زباني است كه در آثار شاعران و نويسندگان ماوراء النهر و خراسان در قرن سوم و چهارم بكار رفته است. پس وقتي در دوره اسلامي نامي از زبان دري ميبرند مراد زبان ادبي مشرق و شمال شرقي ايران كهن است و علت آنست كه دولتهاي ايراني در دوره اسلامي نخست از همين ناحيه برخاسته و چون لهجه منتخب اين دربارها لهجه شرقي يعني لهجه محلي مورد فهم امراي اين نواحي و رجال دستگاه حكومتي آنان بوده است آنرا زبان دري گفته‌اند و هروجه تسميه ديگري كه براي زبان دري درست شده مصنوع و بي‌ارزش است.
اكنون ميرسيم باين نكته كه عبد اللّه بن المقفع گفت زبان دري زبان تكلم شهرهاي مدائن بود و كساني كه در درگاه پادشاه بوده‌اند بدان سخن ميگفته‌اند. چون بظاهر اين كلام توجه شود اين اشكال پيش ميآيد كه اگر لهجه دري زبان مردم مشرق بود پس چگونه در شهرهاي مدائن و در درگاه سلاطين ساساني براي تكلم بكار ميرفت؟ ممكن است براي رفع اين اشكال يكي از اين دو پاسخ را داد كه: علت تسميه لهجه تخاطب مدائن به «دري» انتساب آن به درگاه سلاطين ساساني است نه از آنروي كه آن لهجه همان لهجه مشرق است كه بعدها «دري» خوانده شد؛ ديگر آنكه شايد لهجه معمول در مدائن همان باشد كه از عهد اشكانيان و بر اثر تسلط قوم شرقي «پرتو» در تيسفون متداول شده و در دوره ساسانيان هم برجاي مانده و بعنوان لهجه تخاطب، نه لهجه رسمي كتابت و تأليف و تدوين، بكار رفته باشد و اين حدس را تتمه كلام ابن المقفع تأييد ميكند كه گفته است: «و الغالب عليها من لغة اهل خراسان و المشرق لغة اهل بلخ» و اين نكته خود گواهي است بر آنكه لهجه اهل شرق خاصه لهجه بلخيان در لهجه دري شهرهاي مدائن غلبه داشت.
از آنچه گفته‌ايم اين خلاصه بدست ميآيد كه: لغت دري يعني لهجه متداول
______________________________
(1)- همين قول عينا در مسالك الممالك اصطخري آمده است ص 314
ص: 161
در مشرق ايران كه از باب انتساب به در (- درگاه سلاطين) بدين نام خوانده شد، چنانكه بعضي انديشيده‌اند هيچ نسبتي بدره و در (باب البيت) ندارد. وقتي مسلم شود كه لهجه دري زبان اهل مشرق خاصه خراسان و ماوراء النهر بوده است قبول اين اصل هم بر اثر آن لازم ميشود كه لهجه مذكور دنباله لهجه پهلوي شمالي يا پهلوي اشكاني است كه بر اثر گذشت زمان و تحوّل و تكامل و آميزش با لهجه عربي بصورتي كه آثار آنرا در قرن سوم و چهارم مي‌بينيم درآمده است.
از قرن سوم و چهارم ببعد اين لهجه را كه پس از تشكيل دربارهاي مشرق در عهد اسلامي بصورت زبان رسمي درآمد باسامي مختلفي مانند: دري، پارسي دري، پارسي، فارسي خوانده و آنرا در برابر عربي (- تازي) و پهلوي (- پهلواني) قرار داده‌اند.
اين «پارسي» كه در تسميه فوق بكار رفته است غير از پارسيك بمعني پهلوي عهد ساساني و پارسي يا فارسي بمعني لهجه متداول در فارس است (كه از قديم الايام بدين‌نام خوانده ميشد). در اينجا پارسي بيشتر براي مقابله با عربي (- تازي) و تركي بكار رفته و بمعني اعمّ «ايراني» است «1» نه براي انتساب به قبيله و قبايل معيني از ايرانيان.
مثلا در ترجمه تفسير طبري كه بامر منصور بن نوح ساماني از تازي بپارسي گردانده شده است، مي‌بينيم كه: «اين كتاب تفسير بزرگست از روايت محمد بن جرير الطبري رحمة اللّه عليه، ترجمه كرده بزبان پارسي دري راه راست ...» و چند سطر بعد چنين آمده است:
«پس دشخوار آمذبروي خواندن اين كتاب و عبارت كردن بزبان تازي و چنان خواست كي مر اين را ترجمه كنند بزبان پارسي» و صاحب تاريخ سيستان شعر محمد بن وصيف و معاصران او را كه درباره يعقوب گفته‌اند «پارسي» ناميده است «2» و فردوسي زباني را كه كليله و دمنه عبد اللّه بن المقفع بامر نصر بن احمد بدان درآمد «پارسي دري» خوانده:
بتازي همي بود تا گاه نصربدانگه كه شد در جهان شاه نصر
بفرمود تا پارسي دري‌نبشتند و كوتاه شد داوري
______________________________
(1)- در عرف مسلمين فارس و فارسي بمعني اعم ايراني بكار مي‌رفته است. رجوع شود به احسن التقاسيم ص 448- 449
(2)- تاريخ سيستان ص 210
ص: 162
و زبان همين ترجمه را ابو منصور المعمري در مقدمه شاهنامه خود «پارسي» گفته است در مقابل پهلوي و تازي: «مأمون آن نامه بخواست و آن نامه بديذ، فرموذ دبير خويش را تا از زبان پهلوي بزبان تازي گردانيذ، پس امير سعيد نصر بن احمد اين سخن بشنيد، خوش آمذش، دستور خويش را، خواجه بلعمي، بر آن داشت تا از زبان تازي بزبان پارسي گردانيذ.» «1» و باز فردوسي زبان خود را در شاهنامه پارسي گفته است:
بسي رنج بردم در اين سال سي‌عجم زنده كردم بدين پارسي و در مواردي «پارسي» يا «دري» را در برابر «پهلوي» (- پهلواني) آورده است:
همان بيوَرسپش همي خواندندچنين نام بر پهلوي راندند
كجا بيوَر از پهلواني شماربود در زبان دري ده هزار
نگر آنكه گفتار او بشنوي‌اگر پارسي گويد ار پهلوي و شاعران ديگر قرنهاي نخستين هجري همه جا اشعار و الفاظ خود را دري و گاه پارسي گفته‌اند:
دل بدان يافتي از من كه نكوداني خواندمدحت خواجه آزاده بالفاظ دري
خاصه آن بنده كه ماننده من بنده بودمدح گوينده و داننده الفاظ دري (فرّخي)
من آنم كه در پاي خوكان نريزم‌مر اين قيمتي درّ لفظ دري را (ناصرخسرو)
صفات روي وي آسان بود مرا گفتن‌گهي بلفظ دري و گهي بشعر دري (سوزني)
اما صِحا بتازيست و من همي‌بپارسي كنم اما صِحاي او و همين معني در آثار نويسندگان اين قرون بوفور يافته ميشود «2».
______________________________
(1)- مقدمه شاهنامه ابو منصوري منقول از بيست مقاله مرحوم قزويني ج 2 ص 22
(2)- دوست فاضلم آقاي دكتر محمد معين بسياري از اين شواهد را در مقدمه ج 1 برهان قاطع ص سي و يك- سي و شش جمع كرده است. بدانجا مراجعه شود.
ص: 163
زبان دري يا پارسي يا پارسي دري، يعني حد وسط لهجه‌هاي مشرق (علي الخصوص شهرهاي خراسان و پاره‌يي از بلاد ماوراء النهر) و وجه مشترك همه آنها، بعد از آنكه حكومت‌هاي مستقل ايراني در خراسان و ماوراء النهر بوجود آمد، بتفصيلي كه خواهيم ديد، جنبه درباري و اداري يافت و زبان شعر و نثر آن نواحي شد و اندك‌اندك شاعران و نويسندگاني بدين زبان شروع بشاعري و نويسندگي كردند و چندي نگذشت كه استادان مسلّمي مانند رودكي و دقيقي و فردوسي و كسائي و ديگران در قرن چهارم ظهور كردند و بدين لهجه آثار گرانبها پديد آوردند و كتاب‌هاي بزرگ بنثر در همين لهجه پرداختند و منتشر شد و بعد از آنكه در نواحي ديگر ايران شاعران و نويسندگاني خواستند بپارسي شعر گويند و كتاب بنويسند از همين لهجه آماده و مهيا كه صورت يك زبان رسمي يافته بود استفاده كردند و با مطالعه دواوين و كتبي كه بدان لهجه فراهم آمده بود خود را آماده گويندگي و نويسندگي بدان لهجه ساختند.
پيداست كه لهجه دري بعد از آنكه بعنوان يك لهجه رسمي سياسي و ادبي در همه ايران انتشار يافت بهمان وضع اصلي و ابتدائي خود باقي نماند و شعراي نواحي مركز و مغرب و شمال و جنوب ايران هريك مقداري از مفردات و تركيبات لهجات محلي خود را در آن وارد كردند و از طرفي ديگر بنا بعلل و جهاتي كه خواهيم ديد تأثير زبان عربي در آن بهمان نحو كه از آغاز غلبه اسلام شروع شده بود، ادامه يافت و بتدريج بسياري از تركيبات و مفردات و برخي از اصول صرف و اشتقاق زبان عربي در آن راه جست و لهجه‌يي كه در قرون متأخّر معمول شده است از اين راه پديد آمد.

4- آغاز ادب فارسي‌

اشاره

با مطالعه صحايف پيشين و دقت در متون تواريخ و آثاري كه از ادوار پيش از اسلام بما رسيده است سابقه ادبي قوم ايراني كاملا روشن و آشكار ميشود؛ و نيز اين نكته بتحقيق پيوسته است كه ايرانيان با سقوط حكومت ساساني و از دست دادن استقلال خويش دست از ادامه فعاليت علمي خود نكشيدند و چنانكه ديده‌ايم در نخستين قرن هاي هجري چه بلهجه‌هاي پهلوي و سغدي و خوارزمي و چه بزبان عربي، آثار فراوان
ص: 164
بوجود آوردند ليكن در اين مبحث مراد ما تنها آثاريست كه بلهجه پارسي دري پديد آمده و در صحايف كتب ثبت شده و بنام اولين اشعار و آثار زبان فارسي بما رسيده است.
پيش از آنكه لهجه پارسي دري بعنوان يك زبان رسمي در دربارها معمول شود، چون حكّام معمولا عرب و يا از ايرانياني بوده‌اند كه با زبان عربي آشنايي داشته و از جميع جهات تابع حكومت عربي بوده‌اند، طبعا در مكاتبات رسمي و تهنيتهاي اعياد و فتوح جز زبان عربي معمول نبود و اگر يك ايراني مطلبي را بزبان خود مينوشت ناگزير از لهجه پهلوي كه بازمانده زبان رسمي عهد پيش از عرب بود استفاده ميكرد و اگر در مشرق ايران يا ساير نواحي اين كشور شعري وجود داشت يا بوجود ميآمد، بعنوان يك اثر ادبي كه قابل توجه عموم ايرانيان باشد تلقي نميشد و حتي امروز هم نميتوانيم آن آثار را از قبيل آثار ادبي يك لهجه رسمي بشمار آوريم مگر آنكه آنرا از جمله آثار ادبي محلي محسوب داريم.
پديد آمدن يك لهجه ادبي و رسميت يافتن آن بعنوان زبان ادبي و سياسي و علمي از وقتي امكان يافت كه دولت نيم مستقل طاهري و دولتهاي مستقل صفاري و ساساني و بويي و حكومتهاي جزء قرن چهارم كه تابع حكومتهاي بزرگ مذكور بوده‌اند، بوجود آمدند. نسبت بطاهريان هيچ قرينه تاريخي در دست نيست كه قصد برانداختن زبان رسمي عربي و روي كار آوردن لهجه مشرق بعنوان زبان رسمي درباري داشته‌اند و حتي چنانكه خواهيم ديد رواياتي در دست است «1» كه جانشينان طاهر ذو اليمينين از نشر كتب پهلوي هم پيش‌گيري ميكردند و «ايشان را در پارسي و لغت دري اعتقادي نبود، در آن عصر شعرا درين فن كمتر خوض كردند» «2» ليكن برعكس آن سلسله آل ليث حامي جدّي زبان فارسي بود.
با اطلاعي كه از احوال و افكار يعقوب بن ليث داريم ميدانيم كه او بقصد ايجاد يك دولت مستقل ايراني و برانداختن يا ضعيف كردن حكومت بغداد شروع بفعاليت كرد و همچنانكه از شعر المتوكلي، كه از قول او براي معتمد خليفه فرستاده شده است
______________________________
(1)- رجوع شود به تذكره دولتشاه سمرقندي چاپ هند ص 2
(2)- لباب الالباب چاپ ليدن ج 2 ص 2
ص: 165
برميآيد، بر آن بود كه در سايه درفش كاويان بر همه امم سيادت جويد و بر سرير ملوك عجم برآيد و رسوم كهن را تجديد كند. بهمين سبب، يا از آنروي كه با زبان عربي آشنايي نداشت، بشعر و ادب عرب توجهي نميكرد و شاعران عربي زبان را نمي‌نواخت بلكه علاقه‌مند بود زباني را كه خود ميفهمد و بدان سخن ميگويد زبان ادبي قرار دهد و شعر شعرا را بدان زبان بشنود و همين علاقه اوست كه باعث شد لهجه دري بعنوان زبان رسمي و ادبي در دربار او تلقي گردد و معمول شود و حتي بروايتي بر اثر همين امر است كه سرودن شعر بلهجه دري معمول گشت.

نخستين شاعر پارسي‌گوي‌

پس بحث در رسمي شدن لهجه پارسي دري توأم است با بحث درباره نخستين شاعران پارسي‌گوي يعني كساني كه بنابر اطلاعات و اسناد و مدارك موجود اولين‌بار شروع بشاعري بزبان دري كرده‌اند.
رواياتي كه در باب نخستين شاعران پارسي‌گوي داريم مختلف و غالبا باور نكردني است. قديمترين روايتي كه در اين‌باره بدست ميتوان آورد قول صاحب تاريخ سيستان است كه مؤلف يا مؤلفان آن معلوم نيستند ولي قسمت نخستين يعني قسمت قديمتر آن چنانكه از سبك تحرير آن آشكارست بايد در قرن چهارم يا اوايل قرن پنجم نوشته شده باشد. ساير روايات اگرچه بعيد نيست كه از مآخذ قديم نشأت كرده باشد در كتبي ديده ميشود كه از اوايل قرن هفتم ببعد نوشته شده است و ما اينك بذكر قسمتي از اين روايات و نقد و تحليل آنها ميپردازيم:
روايت تاريخ سيستان: صاحب تاريخ سيستان هنگام بحث در فتوحات يعقوب در خراسان و گشودن هرات و پوشنگ و گرفتن منشور سيستان و كابل و كرمان و فارس از محمد بن طاهر و تارومار كردن خوارج ميگويد: «پس شعرا او را شعر گفتندي بتازي
قد اكرم اللّه اهل المصر و البلدبملك يعقوب ذي الافضال و العدد چون اين شعر برخواندند او عالم نبود درنيافت، محمد بن وصيف حاضر بود و دبير رسايل او بود و ادب نيكو دانست و بدان روزگار نامه پارسي نبود، پس يعقوب گفت
ص: 166
چيزي كه من اندر نيابم چرا بايد گفت؟ محمد وصيف پس شعر پارسي گفتن گرفت و اول شعر پارسي اندر عجم او گفت و پيش ازو كسي نگفته بود كه تا پارسيان بودند سخن پيش ايشان برود باز گفتندي بر طريق خسرواني، و چون عجم بركنده شدند و عرب آمدند شعر ميان ايشان بتازي بود و همگانرا علم و معرفت شعر تازي بود و اندر عجم كسي برنيامد كه او را بزرگي آن بود پيش از يعقوب كه اندرو شعر گفتندي مگر حمزة بن عبد اللّه الشاري و او عالم بود و تازي دانست، شعراء او تازي گفتند و سپاه او بيشتر عرب بودند و تازيان بودند، چون يعقوب زنبيل و عمّار خارجي را بكشت و هري بگرفت و كرمان و فارس او را دادند محمد بن وصيف اين شعر بگفت، شعر: «1»
اي اميري كه اميران جهان خاصه و عام‌بنده و چاكر و مولاي و سگ بند و غلام
ازلي خطي در لوح كه ملكي بدهيدبابي يوسف يعقوب بن الليث همام
بلتام آمد زنبيل و لتي خورد بلنك «2»لتره «3» شد لشكر زنبيل و هبا گشت كنام
لمن الملك بخواندي تو اميرا بيقين‌با قليل الفئة «4» كت زاد در آن لشكر كام
عمر عمّار ترا خواست و زو گشت بري‌تيغ تو كرد ميانجي بميان دد و دام
عمر او نزد تو آمد كه تو چون نوح بزي‌دَرِ آكار «5» تنِ او سر او باب طعام «6» اين شعر دراز است اما اندكي ياد كرديم و بسّام كورد از آن خوارج بود كه بصلح نزد يعقوب آمده بودند، چون طريق [پسر] وصيف بديد اندر شعر، شعرها گفتن گرفت و اديب بود و حديث عمّار اندر شعري ياد كند؛ شعر:
هركه نبود او بدل متهم‌بر اثر دعوت تو كرد نعم
عمر ز عمار بدان شد بري‌كاوي خلاف آورد تا لاجرم
______________________________
(1)- اين ابيات را بصورت تصحيح‌شده نقل مي‌كنيم نه آنچنانكه در متن تاريخ سيستان آمده است.
(2)- كذا في الاصل و شايد لتام اسم محلي بوده است ... ولت هم بمعني ضرب دست و هم بمعني گرز است (حواشي مرحوم بهار)
(3)- لتره: پاره‌پاره، از هم گسيخته
(4)- اشاره است به: كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة
(5)- باب آكار يكي از دروازهاي شهر زرنج سيستان بود
(6)- باب الطعام نام يكي از دروازهاي ديگر زرنج سيستان بود
ص: 167 ديد بلا بر تن و بر جان خويش‌گشت بعالم تن او در الَم
مكه حرم كرد عرب را خداي‌عهد ترا كرد حرم در عجم
هركه درآمد همه باقي شدندباز فنا شد كه نديد اين حرم باز محمد بن مخلّد هم سگزي بود، مردي فاضل بود و شاعر، نيز پارسي گفتن گرفت و اين شعر را بگفت، نظم:
جز تو نزاد حوّا، و آدم نكِشت‌شير نهادي بدل و بر مَنِشت «1»
معجز پيغمبر مكي تويي‌بكنش و بمنش و بگُوِشت
فخر كند عمار روزي «2» بزرگ «3»كو همانم من كه يعقوب كُشت پس از آن هركسي طريق شعر گفتن برگرفتند اما ابتدا اينان بودند و كس بزبان پارسي شعر ياد نكرده بود الابونواس ميان شعر خويش سخن پارسي طنز را ياد كرده بود «4»».
اين مفصلترين و قديمترين اشاره‌ييست كه راجع بآغاز شعر و ادب پارسي در كتب تاريخ آمده و ساير اشارات، اگرچه بزماني قديمتر از دوره يعقوب متوجه باشد، از قول صاحب تاريخ سيستان متأخّرترست.
با توجه بشرحي كه نقل شده است محمد بن وصيف از دبيران يعقوب بن ليث است كه از اوايل عهد قدرت يعقوب با او بوده است و چنانكه خواهيم ديد دوره امراي بعد از يعقوب را هم درك كرده و تا حدود سال 296- 297 هجري هم آثاري ازو داريم. نخستين شعر او ظاهرا بعد از سال 251 ساخته شده است زيرا از فحواي عبارت وي و اشعاري كه مقلّدان او ساخته‌اند معلوم است كه واقعه عمار موضوع اساسي اشعار آنانست و عمار خارجي در جمادي الآخر سال 251 كشته شد «5». بنابرين اگر قول
______________________________
(1)- معادل منشن پهلوي و منش فارسي نو و اين تاء بجاي نون پهلوي است كه هنوز در لهجه عامه باقي مانده است چنانكه در فرمايشت و خورشت و برشت ميگويند.
(2)- ياء علامت كسره است
(3)- روز بزرگ يعني روز رستاخيز
(4)- تاريخ سيستان ص 209- 212
(5)- تاريخ سيستان ص 207
ص: 168
صاحب تاريخ سيستان را باور داريم نخستين شعر پارسي دري كه بتقليد از قصايد و اشعار عربي ساخته شده باشد، منسوبست به منتصف قرن سوم هجري.
محمد بن وصيف غير از قصيده‌يي كه صاحب تاريخ سيستان چند بيت آنرا آورده و باقي را بسبب درازي منظومه رها كرده است، اشعار ديگري نيز داشت و از آنجمله است قطعه‌يي كه بسبب شكست رافع بن هرثمه و قتل او در سال 283 گفته است «1» و قطعه‌يي ديگر كه بعد از گرفتاري عمرو بن ليث بدست اسمعيل ساماني (287 هجري) ساخته و نزد او فرستاده است:
كوشش بنده سبب از بخشش است‌كار قضا بود و ترا عيب نيست
بودونبود از صفت ايزدست‌بنده درمانده بيچاره كيست
اول مخلوق چه باشد زوال‌كار جهان اول و آخر يكيست
قول خداوند بخوان فاستقم‌معتقدي شو و بر آن بربايست «2» و قصيده ديگري كه بر اثر وقايع سال 296- 297 و گرفتاري طاهر و يعقوب پسران محمد بن عمرو بن ليث بدست سبكري گفته است:
مملكتي بود شده بي‌قياس‌عمرو بر آن ملك شده بود راس
از حد هند تا بحد چين و ترك‌از حد زنگ تا بحد روم و گاس «3»
رأس ذنب گشت و بشد مملكت‌زرّ زده شد ز نحوست نحاس
دولت يعقوب دريغا برفت‌ماند عقوبت بعقب بر حواس
اي غمّا كآمد و شادي گذشت‌بود دلم دايم ازين پرهراس
هرچه بكرديم بخواهيم ديدسود ندارد ز قضا احتراس
ناس شدند نسناس آنگه همه‌آن همه نسناس گشتند ناس
ملك ابا هزل نكرد انتساب‌نور ز ظلمت نكند اقتباس
______________________________
(1)- تاريخ سيستان ص 253
(2)- تاريخ سيستان ص 260
(3)- ظاهرا مراد «مملكة السرير» است كه كشور مستقلي بود در قفقاز شمالي (حواشي مرحوم بهار)
ص: 169 جهد وجِدِ يعقوب بايد همي‌تا كه ز جده بدر آيد اياس «1» اما از دو شاعر ديگر معاصر محمد بن وصيف، يعني بسّام كورد و محمد بن مخلّد، اثري علاوه بر آنچه نقل كرده‌ايم ديده نشده است.
روايت تاريخ سيستان در اينكه محمد بن وصيف اقدم شعراييست كه بوزنهاي معمول در ادب فارسي (كه تا حدي نزديك باوزان عروضي عربست) شروع بساختن شعر كرده، بنظر ما صحيح‌تر از ساير اقوالست و در اولين قصيده او و مقلدان وي از حيث لفظ و معني و صعوبتي كه در گنجانيدن الفاظ عربي ديده ميشود و اشكالي كه براي تطبيق كلمات و تركيبات فارسي با اوزان مورد انتخاب بنظر ميرسد، آثار ابتدائي بودن شعر فارسي آشكارست و عجب در آنست كه در آخرين قصيده‌يي كه از محمد بن وصيف در دست داريم با نخستين قصيده او از حيث رواني و سهولت الفاظ و انطباق آنها با اوزان منتخب فرق عمده‌يي مشهود ميباشد. با اينحال چون غير از قول صاحب تاريخ سيستان اقوال ديگري هم در ذكر نخستين شاعر فارسي‌زبان موجودست در اينجا بنقل و نقد برخي از آنها مبادرت ميجوييم.
قول عوفي: نور الدين محمد بن محمد عوفي البخاري صاحب كتاب مشهور لباب الالباب كه آنرا در حدود 617- 625 بنام ناصر الدين قباجه تأليف نموده است «2» در اين‌باره بحثي منشيانه دارد «3» كه ما بذكر خلاصه‌يي از آن قناعت مي‌كنيم: «اول كسي كه شعر پارسي گفت بهرام گور بود ... در آن وقت كه از ملك مرويرا انزعاجي افتاد از راه ضرورت بباديه رفت و نشو و نماء او در ميان اعراب اتفاق افتاد و بر دقايق لغت عرب واقف و عارف گشت ... و او را شعر تازيست بغايت بليغ و اشعار او مدوّن است و بنده در كتاب‌خانه سر پل بازارچه بخارا ديوان او ديده است و در مطالعه درآورده است و از
______________________________
(1)- ظاهرا مراد اياس بن عبد اللّه مهتر عرب باشد كه يعقوب و عمرو را خدمت كرده بود و از طاهر كناره گرفت (از حواشي مرحوم بهار)- تاريخ سيستان ص 286- 287
(2)- رجوع شود بمقدمه مرحوم ميرزا محمد خان قزويني بر كتاب لباب الالباب ص: يح- يط
(3)- لباب الالباب چاپ ليدن ص 19- 21
ص: 170
آنجا اشعار نوشته و ياد گرفته «1» ... وقتي آن پادشاه در مقام نشاط و موقف انبساط اين چند كلمه موزون بلفظ راند:
منم آن شير گله منم آن پيل يله‌نام من بهرام گور كنيتم بوجبله «2» پس اول كسي كه سخن پارسي را منظوم گفت او بود. در عهد پرويز نواي خسرواني كه آنرا باربد در صوت آورده است بسيار است فاما از وزن شعر و قافيت و مراعات نظاير آن دورست بدان سبب تعرّض بيان آن كرده نيامد تا نوبت بدور آخر زمان رسيد و آفتاب ملت حنيفي و دين محمدي سايه بر ديار عجم انداخت و لطيف‌طبعان فرس را با فضلاء عرب اتفاق محاوره پديد آمد و از انوار فضايل ايشان اقتباس كردند و بر اساليب لغت عرب وقوف گرفتند و اشعار مطبوع آبدار حفظ كردند و بغور آن فرورفتند و بر دقايق بحور و دواير آن اطلاع يافتند ... و در آن وقت كه رايت دولت مأمون رضي اللّه عنه ... بمرو آمد در سنه ثلث و تسعين و مائة در شهر مرو خواجه‌زاده بود نام عباس با فضلي بي‌قياس، در علم شعر او را مهارتي كامل و در دقايق هردو لغت او را بصارتي شامل، در مدح امير المؤمنين مأمون بپارسي شعر گفته بود و مطلع آن قصيده اينست، شعر:
اي رسانيده بدولت فرق خود تا فرقدين‌گسترانيده بجود و فضل در عالم يدين
مر خلافت را تو شايسته چو مردم ديده رادين يزدان را تو بايسته چو رخ را هردو عين و در اثناء اين قصيده ميگويد:
كس برين منوال پيش از من چنين شعري نگفت‌مرزبان پارسي را هست با اين نوع بين
ليك زان گفتم من اين مدحت ترا تا اين لغت‌گيرد از مدح و ثناء حضرت تو زيب و زين
______________________________
(1)- بعد از اين بذكر حكايتي و دو قطعه عربي از بهرام گور مبادرت كرده است.
(2)- در اصل نام من بهرام گور و ... ولي با توجه بمصراع اول معلوم است كه واو عطف در مصراع دوم زائد است.
ص: 171
چون اين قصيده در حضرت خلافت روايت كردند امير المؤمنين او را بنواخت و هزار دينار عين مرويرا صلت فرمود و بمزيد عنايت و عاطفت مخصوص گردانيد و چون فضلا آن بديدند هركس طبيعت برو برگماشت و بقلم بيان بر صفحه زمان نقش فضلي نگاشت، بعد از وي كس شعر پارسي نگفت تا در نوبت آل طاهر و آل ليث شاعري چند معدود خاستند و چون نوبت دولت آل سامان درآمد رايت سخن بالا گرفت و شعراء بزرگ پيدا آمدند و بساط فضايل را بسيط كردند و عالم نظم را نظامي دادند و شاعري را شعار ساختند.»
قول عوفي در اينجا بپايان رسيد ولي پيش از آنكه بنقد آن پرداخته شود بهتر آنست برخي از اقوال ديگر را هم كه در اين‌باره موجودست بياوريم:
قول شمس قيس: شمس الدين محمد بن قيس الرازي نويسنده كتاب المعجم في معايير اشعار العجم كه در اوايل قرن هفتم هجري تأليف كرده است گويد «1»:
«... و همچنين ابتداء شعر پارسي به بهرام گور نسبت مي‌كنند و در قصص ملوك عجم آورده‌اند كي يزدگرد شاپور را كي پدر بهرام بوذ هرفرزند كي مي‌آمذ هم در مبادي طفوليت درمي‌گذشت. چون بهرام چهار ساله شذ و اميذ بقاء او پديذ آمذ ...
يزدگرد منذر بن عمرو بن عدي لخمي را كي از دست او بر حيره پاذشاه بوذ بخواند و بهرام را بذو سپرد و چند بزرگ را از اركان دولت با وي بحيره فرستاذ تا در ميان عرب پرورش يافت و فصيح و شاعر و مبارز و مردانه خاست و بعضي مي‌گويند ملك حيره در آن‌وقت نعمان بن منذر بن عمرو بن منذر بن عمرو بن عدي بوذ ... و حمّاد بن ابي ليلي كه مدار روايت بيشتر اشعار عرب بروست چند قطعه تازي از اشعار بهرام مشتمل بر تفاخر و تكاثر از اهل حيره روايت ميكند و آنچ عجم آنرا اول اشعار پارسي نهاده‌اند و بوي نسبت كرده اينست:
منم آن پيل دمان و منم آن شير يله‌نام من بهرام گور و كنيتم بوجبله و در بعضي كتب فرس ديذه‌ام كي علماء عصر بهرام هيچ‌چيز از اخلاق و احوال او
______________________________
(1)- المعجم چاپ تهران ص 148- 151
ص: 172
مستهجن نديذند الاقول شعر. پس چون نوبت پاذشاهي بذو رسيذ و ملك بر وي قرار گرفت آذرباذ زرادشتان «1» حكيم پيش وي آمذ و در معرض نصيحت گفت اي پاذشاه بدانك انشاء شعر از كبار معايب ملوك و دنيّ عادات پادشاهانست ... بهرام گور از آن بازگشت و بعد از آن شعر نگفت و نشنوذ و فرزندان و اقارب خويش را از آن منع كرد و همانا از اين افتاذه است كي باربذ جهرمي كي استاذ بربطي بوذ بناء لحون و اغاني خويش در مجلس خسرو كي آنرا خسرواني خوانند با آنك سربسر مدح و آفرين خسروست بر نثر نهاده است و هيچ از كلام منظوم در آن بكار نداشته «2». و بعضي ميگويند كي اول شعر پارسي ابو حفص حكيم بن احوص سغدي گفته است از سغد سمرقند و او در صناعت موسيقي دستي تمام داشته است، ابو نصر فارابي در كتاب خويش ذكر او آورده است و صورت آلتي موسيقاري نام آن شهرود كه بعد از بو حفص هيچ‌كس آنرا در عمل نتوانست آورد بركشيذه و مي‌گويذ او در سنه ثلثمائه هجري بوذه است «3» و شعري كي بوي نسبت ميكنند اينست:
آهوي كوهي در دشت چگونه دوذاچو ندارذ يار بي‌يار چگونه روذا «4»» قول علاء الدين دده: در كتاب محاضرة الاوايل و مسامرة الاواخر «5» گويد: «اول من نظم الشعر الفارسي ابو العباس حنوذ المروزي ذكره السيوطي و غيره في طبقات العجم» و باز همين نويسنده در جاي ديگر آن كتاب ميگويد: «اول من تكلّم بالعراق في بلدة مرو في احوال الصوفية و كان فقيها محدّثا اماما ابو العباس المروزي شيخ التصوّف في زمانه مات سنة ثلثمائة: اوايل السيوطي.»
قول احمد بن يحيي الهروي: شيخ الاسلام احمد بن يحيي بن محمد الحفيد الهروي الشافعي (م. 906) گفته است «6»:
______________________________
(1)- در اصل: آذربادين زرادستان. تصحيح قياسي است
(2)- اين قول نتيجه جهلي است كه قدماء نسبت بوجود شعر هجايي در ايران پيش از اسلام داشته‌اند
(3)- در نسخه بدل صفحه 151: ثلاث و مائة
(4)- در اصل: ندارد يار بي‌يار چگونه روذا، و صورت فوق در حاشيه نسخه المعجم است
(5)- منقول از احوال و اشعار رودكي تأليف آقاي سعيد نفيسي ج 3 ص 1151
(6)- احوال و اشعار رودكي ص 1151
ص: 173
«اول من قال الشعر الفارسي بهرام بن يزدجرد بن سابور حيث قال:
منم آن پيل دمان و منم آن شير گله‌نام من بهرام گور و كنيتم بوجبله و قيل الاول ابو حفص بن احوص من سغد سمرقند كان في سنة ثلثمائة و الشعر هذا:
آهوي كوهي در دشت چگونه دودايار ندارد چگونه دودا (كذا) قول دولتشاه: دولتشاه بن علاء الدوله سمرقندي در تذكرة الشعراء خود كه در حدود سال 892 تأليف شده است مينويسد: «علماء و فضلاء بزبان فارسي قبل از اسلام شعر نيافته‌اند و ذكر اسامي شعرا را نيافته‌اند اما در افواه افتاده كه اول كسي كه شعر گفت بزبان فارسي بهرام گور بود و سبب آن بود كه او را محبوبه بود كه وي را دل‌آرام چنگي ميگفته‌اند ... و بهرام بدو عاشق بود و آن كنيزك را دائم بتماشاي شكارگاه بردي و دوست‌كامي و عشرت بهم كردي. روزي بهرام بحضور دل‌آرام در بيشه بشيري درآويخت و آن شير را دو گوش گرفته بر هم بست و از غايت تفاخر بر زبان بهرام گذشت كه:
«منم آن پيل دمان و منم آن شير يله»
و هرسخني كه از بهرام واقع شدي دل‌آرام مناسب آن جوابي گفتي. بهرام گفت جواب اين داري؟ دلارام مناسب اين بگفت:
«نام بهرام ترا و پدرت بوجبله»
پادشاه را آن طرز كلام بمذاق موافق افتاد، بحكما اين سخن را عرض كرد، در نظم قانوني پيدا كردند فامّا از يك بيت زياده نگفتندي. ابو طاهر خاتوني «1» گفته كه بعهد عضد الدوله ديلمي هنوز قصر شيرين كه بنواحي خانقين است بالكل ويران نشده بود و در كتابه آن قصر نوشته يافتند كه بدستور فارسي قديم است، اين است:
هژبرا بگيهان انوشه بزي‌جهانرا بديدار توشه بذي پس برين تقدير معلوم شد كه پيش از اسلام شعر فارسي نيز ميگفتند اما چون ملك
______________________________
(1)- موفق الدوله ابو طاهر خاتوني مستوفي گوهر خاتون زوجه سلطان محمد بن ملكشاه و مردي شاعر و نويسنده بود. كتاب او قديمترين كتابي بوده است كه بزبان فارسي در تذكره شعرا نوشته شده و مناقب الشعرا نام داشته است. رجوع شود به مقدمه لباب الالباب ص: و- ز
ص: 174
اكاسره عجم بدست عرب افتاد و آن قوم مبارك بدين اسلام و ظاهر كردن شريعت ميكوشيدند و راه و رسم عجم را ميپوشيدند ميشايد كه منع شعر نيز كرده باشند و يا از جهت قراءت شعر مجهول شده باشد و در زمان بني اميه و خلفاي بني عباس كه خود حكّام اين ديار عرب بوده‌اند شعر و انشاء امثله بزبان عرب بوده و خواجه نظام الملك در سير الملوك «1» حكايت كند كه از زمان خلفاي راشدين تا بوقت سلطان محمود غزنوي قانون و دفاتر و امثله و مناشير از درگاه سلاطين بعربي مينوشته‌اند و بفارسي از درگاه سلاطين امثله نوشتن عيب بود و چون وقت وزارت عميد الملك ابو نصر كندري رسيد كه او وزير الب‌ارسلان بن چغري بيك سلجوقي بود از كم‌بضاعتي خود فرمود تا آن قاعده را برطرف ساختند و امثله را از دواوين سلاطين بفارسي نوشتند «2» و نيز حكايت كنند كه امير عبد اللّه بن طاهر كه بروزگار خلفاي عباسي امير خراسان بود روزي در نيشابور نشسته بود شخصي كتابي آورد بتحفه پيش او نهاد، پرسيد كه اين چه كتابست؟
گفت اين قصه وامق و عذراست و خوب حكايتي است كه حكما بنام انوشيروان جمع كرده‌اند. امير عبد اللّه فرمود كه ما مردم قرآن خوانيم و بغير از قرآن و شريعت پيغمبر ما را از اين نوع كتاب در كار نيست و اين كتاب تأليف مغانست و پيش ما مردود است و فرمود تا آن كتاب را در آب انداختند و حكم كرد كه در قلمرو [او] هرجا از تصانيف و مقال عجم كتابي باشد جمله را بسوزند از اين جهت تا روز آل سامان اشعار عجم را نديده‌اند اگر احيانا نيز شعري گفته باشند مدوّن نكرده‌اند. حكايت كنند كه يعقوب ابن ليث صفار كه در ديار عجم اول كسي كه بر خلفاي بني عباس خروج كرد او بود، پسري داشت و [يعقوب] ليث او را دوست ميداشت، روز عيد آن كودك با كودكان ديگر جوز ميباخت، امير بسر كوي رسيد و بتماشاي فرزند ساعتي بايستاد، فرزندش جوز
______________________________
(1)- مراد كتاب سياستنامه است.
(2)- اقدامي كه دولتشاه به عميد الملك نسبت داده و آنرا نتيجه كم‌بضاعتي او دانسته است در حقيقت از عميد الملك نيست بلكه عتبي در تاريخ يميني آنرا به ابو العباس فضل بن احمد اسفرايني وزير معروف سلطان محمود نسبت داده است كه اولين‌بار دستور داد دواوين را از عربي بفارسي بگردانند يعني درست عكس عملي را انجام داد كه صالح بن عبد الرحمن كرد. ليكن اين فرمان ابو العباس بعد ازو بامر خواجه احمد بن حسن ميمندي نقض شد.
ص: 175
ميباخت و هفت جوز بگو افتاد و يكي بيرون جست، اميرزاده نااميد شد پس از لمحه آن جوز بر سبيل رجع القهقري بجانب گو غلطان شد، اميرزاده مسرور گشت و از غايت ابتهاج بر زبانش گذشت، ع
غلطان غلطان هميرود تا لب گَو
يعقوب را اين كلام بمذاق خوش آمد، ندما و وزرا را حاضر گردانيدند، گفتند از جنس شعرست و ابو دلف عجلي و الكعب باتفاق بتحقيق و تقطيع مشغول شدند، اين مصراع را نوعي از هزج يافتند، مصرعي ديگر بتقطيع موافق اين مصرع افزودند و يك بيت ديگر موافق آن ساختند و دوبيتي نام كردند. چند گاهي دوبيتي ميگفتند تا آنكه لفظ دوبيتي نيكو نديدند، گفتند كه اين چهار مصراعي است، رباعي ميشايد گفتن و چندگاه اهالي فضايل برباعي مشغول بودند و خوش خوش باصناف سخنوري مشغول شدند ...»
قول هدايت: رضا قليخان هدايت در كتاب مجمع الفصحاء آورده است: «1»
«... در تواريخ كهن از شعراي زمان باستان سخنان موزون ذكر كرده‌اند و بعضي گفته‌اند كه اول كسي كه زبان بسخن موزون برگشاد هوشنگ دوم پادشاه قديم عجم بود و شعر بهرام گور خود مشهورست و همچنين شعر ابو حفص سغدي سمرقندي كه گفته، بيت:
آهوي كوهي در دشت چگونه بودااو ندارد يار بي‌يار چگونه دودا و قبل از زمان ملوك عجم و غيره نيز از حضرت آدم ابو البشر در مرثيه هابيل شعر نقل كرده‌اند «2» ... و نيز اشعار عربي از شعراي عرب كه در زمان ظهور حضرت نبوي صلي اللّه عليه و اله و سلم گفته‌اند بسيار در ميانست و چگونه ميتواند شد كه عرب بلغت خود سخن موزون راند و عجم نتواند. پس ظاهرست كه اشعار قديم شعراي عجم بسبب غلبه عرب از ميان
______________________________
(1)- ج 1 مقدمه.
(2)- مراد اين دو بيت منسوب بآدم ابو البشر است:
تغيّرت البلاد و من عليهاو وجه الارض مغبّر قبيح
تغيّر كل طعم و كل لون‌و قلّ بشاشة الوجه الصبيح
ص: 176
رفته چنانكه مشهورست كه تمام كتب و تواريخ عجميان را اعراب سوختند ... «1» چون مردم را قدغن بليغ نمودند قاعده سخن فارسي و شعر متروك شد تا مدتي گذشت و اوضاع بنوعي ديگر گشت. باز فضلا و بلغا تجديد شعر و شاعري كردند چنانكه در زمان خلافت مأمون در خراسان فضلا او را مدايح گفتندي و صله‌ها گرفتندي از جمله خواجه ابو العباس مروزي در سنه يكصد و هفتاد و سه از هجرت شعري فارسي آميخته بعربي بمدح مأمون بر او بخواند و مأمونرا خوش آمده و مبلغ يكهزار دينار زرعين بجهة خواجه وظيفه مقرّر كرد. گفته‌اند كه پس از بهرام و ابو حفص حكيم سغدي سمرقندي در نظم فارسي كسي بر خواجه مذكور تقدّم نداشته و بعد از وي در روزگار دولت آل طاهر و آل ليث حكيم حنظله بادغيسي و ابو شكور بلخي و محمود دورّاق و فيروز مشرقي و جمعي ديگر از فضلا بگفتن شعر فارسي مبادرت جستند ...»
*** اينست نمونه‌يي از روايات متقدّمان و متأخّران در باب نخستين كساني كه شعر فارسي گفته‌اند.
از مجموع اين روايات چنين برميآيد كه اولين گويندگان شعر فارسي عبارتند از: بهرام گور، عباس يا ابو العباس مروزي، پسر يعقوب بن ليث، ابو حفص سغدي سمرقندي و چند تن ديگر كه بعد از اين طبقه در عهد دولت آل طاهر و آل ليث ظهور كرده‌اند. بايد ديد صحّت اين سخنان تا چه پايه است.
بهرام گور- پادشاه معروف ساساني است كه در تاريخ به بهرام پنجم مشهور است و از 420 تا 438 ميلادي سلطنت كرده است: از زندگي پر از تنعّم و جنگاوريها و خوشگذرانيهاي او داستانهاي بسيار در كتب عربي و فارسي گرد آمده كه قسمت بزرگي از آنها از كتب پهلوي نقل شده است و انتساب شعر عربي و يك بيت فارسي سرودست شكسته باو هم مانند رفتن بحيره و فراگرفتن زبان عربي از قبيل همان افسانهاست.
شعر فارسي كه بچند روايت از بهرام گور نقل شده است بصورتيست كه از اصلي
______________________________
(1)- در اينجا همان قول دولتشاه راجع بعبد اللّه بن طاهر و قصه وامق و عذرا تكرار شده است.
ص: 177
برداشته شده و وزن و كلمات آن بتدريج تكامل يافته و اصلاح شده و بوزن عروضي درآمده است، بدين نحو:
منم آن شير گله‌منم آن پيل يله
نام من بهرام گوركنيتم بوجبله و در روايت ديگر:
منم آن پيل دمان و منم آن شير يله‌نام بهرام ترا و پدرت بوجبله و در چند روايت ديگر:
منم آن پيل دمان و منم آن شير (ببر) يله (گله)نام من بهرام گور و پدرم (كنيتم) بوجبله در صورت نخستين شعر بهرام گور چهار مصراع هفت هجايي مقفّي است و در دو صورت ديگر يك بيت بر وزن «فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن» در مصراع اول و «فاعلاتن فاعلاتن فعلاتن فعلن» در مصراع دوم و از متفرّعات بحر رمل مثمن است و معلومست كه در ظرف چند قرن از صورت اول بصورت دوم درآمده و كلمات آن هم در ضمن اين اصلاح وزن تغيير يافته و حتي كلماتي جديد بر آن افزوده شده است. پس استبعادي ندارد كه صورت اول هم از اصل ديگري برداشته شده باشد و آن اصل نيز طبعا بايد بلهجه‌يي ديگر و بدون آميزش با زبان عربي باشد، يعني لهجه پهلوي. اتفاقا اين نتيجه را اشاره‌يي از ابن خرداذبه تأييد مي‌كند كه او هنگام ذكر «شلنبه» گويد:
«و شهر دماوند شلنبه است، بهرام گور گفته است:
منم شير شَلَنبه‌وُ منم ببر يله» «1» اين شعر دو مصراع هفت هجايي پهلوي است كه فقط از حيث بلندي و كوتاهي هجاها و نه از جهت تعداد هجاها با شعر منسوب ببهرام گور در روايت عوفي تفاوت دارد و معلومست كه آن روايت نزديكست باولين وقتي كه ازين شعر پهلوي منسوب ببهرام گور خواسته‌اند يك شعر فارسي دري مخلوط بزبان عربي بوجود آورند. بنابرين
______________________________
(1)- ابن خرداذبه: المسالك و الممالك چاپ ليدن ص 118
ص: 178
شعر منسوب ببهرام گور اگر هم ازو باشد اصلا از اشعار پهلويست نه شعر فارسي دري كه وزن آن باوزان عروضي عرب نزديك باشد.
عباس مروزي يا ابو العباس مروزي يا ابو العباس بن حنوذ المروزي بروايت سيوطي مردي فقيه و محدّث و شيخ تصوّف در زمان خود بود و بسال 300 هجري درگذشت. اگر روايت سيوطي و همچنين روايت همه كساني كه قصيده «اي رسانيده ...» را باو منسوب داشته‌اند درست باشد، بايد اين قصيده در اواخر قرن سوم سروده شده باشد و بنابرين ابو العباس نمي‌تواند نخستين شاعر فارسي دري باشد. قبول روايت عوفي و روايت هدايت كه او اين قصيده را در سال 193 يا 173 يا 170 «1» هنگام خلافت مأمون ساخته است، هم با ساير روايات تاريخي مباينت دارد زيرا اين هردو سال مقدّم بر دوره خلافت مأمونست. علاوه برين بنابر هيچيك از اين روايات نميتوان قصيده منسوب بابو العباس را اصلي و غير مجعول دانست زيرا اين قصيده با سبك سخن و صنايع شعري از قبيل ترصيع و مماثله و تركيبات پخته و كامل عيار خود نميتواند شعر قرن دوم و سوم باشد و حتي در قرن چهارم و پنجم هجري هم يك شاعر خراساني و ماوراء النهري اينگونه شعر نميساخت و نسبت دادن اين قصيده بقرن ششم خيلي عاقلانه‌تر است از آنكه آنرا متعلّق بقرن دوم يا سوم بدانيم و اگر تصوّر كنيم كه عباس يا ابو العباس نامي در قرن دوم شعري ساخته و در آن مأمون را مدح كرده باشد بايد شعر او غير از اين و از قبيل شعر ابو الينبغي و شعر كودكان بلخ و امثال آن بوده باشد.
ابو حفص حكيم بن احوص سغدي سمرقندي كه برخي او را اولين شاعر فارسي‌گوي دانسته «2» و شعر او را بروايتهاي مختلف (در مصراع دوم) ضبط كرده‌اند بهيچروي نميتواند نخستين شاعر فارسي‌گوي باشد. اين «ابو حفص حكيم بن احوص»
______________________________
(1)- هدايت در مقدمه جلد اول مجمع الفصحا گفته است كه ابو العباس در سال 173 هنگام ورود مأمون بخراسان قصيده خود را بنام او ساخت و در ص 64 از همان مجلد اين واقعه را بسال 170 هجري نسبت داده و هردو باطل است.
(2)- هدايت گفته است كه: «در نظم پارسي پس از بهرام گور مقدم فارسي‌گويان و در مائه اولي بوده» مجمع الفصحا ج 1 ص 64
ص: 179
مشهور به «ابن الاحوص» از موسيقيدانان مشهور بود و شهرود از مخترعات اوست كه علي الظاهر در اوايل قرن چهارم پديد آورده است چنانكه ابو عبد اللّه محمد بن احمد خوارزمي اختراع آن آلت را بدست حكيم بن احوص در سال 300 هجري دانسته است «1» و شمس قيس چنانكه ديده‌ايم از فارابي نقل كرده است كه ابو حفص شهرود را در تاريخ سيصد هجري اختراع كرده و صفي الدين ارموي در رساله شرفيه خود اختراع آلت مذكور را بدست ابن الاحوص در سال 306 هجري دانسته است «2».
پس ابو حفص حكيم بن احوص سغدي سمرقندي موسيقيدان و شاعري در اواخر قرن سوم و اوايل قرن چهارم بوده است نه بقول هدايت مقدّم شعراي فارسي‌زبان.
مصراع منسوب به پسر يعقوب ليث كه مبناي وزن و نوع رباعي شده و دولتشاه آنرا جزو نخستين اشعار فارسي ذكر كرده مأخوذ از افسانه‌ييست كه راجع به پيدا شدن وزن رباعي وجود داشته و شمس قيس آنرا بتفصيل آورده است «3».
با توجه بروايات منقول و بحث‌ها و نقدهايي كه راجع بآنها شده معلوم ميشود كه روايت صاحب تاريخ سيستان از ساير روايات صحيح‌تر است اما اين صحت نسبي است و هيچگاه دليل آن نميشود كه محمد بن وصيف و دو شاعر معاصر او را واقعا اقدم شعراي فارسي‌گوي بدانيم چه در كتب ادب و تراجم نام شعراي ديگري هم آمده است كه در اوايل و اواسط قرن سوم ميزيسته‌اند مانند حنظله بادغيسي و محمود دورّاق هروي، و گويندگاني ديگر را هم نام برده‌اند كه در نيمه دوم قرن سوم ميزيسته‌اند مانند فيروز مشرقي و ابو سليك گرگاني. پس لازم است كه در ذيل اين مقدّمه اشاره‌يي باحوال و اشعار آنان نيز كنيم:
حنظله بادغيسي- صاحبان كتب ادب و تراجم او را از معاصران دولت آل طاهر شمرده‌اند و عوفي اين دو بيت را ازو ذكر كرده است «4»:
______________________________
(1)- مفاتيح العلوم خوارزمي چاپ قاهره ص 137
(2)- استاد محترم آقاي سعيد نفيسي همه اين اقوال را در كتاب احوال و اشعار رودكي ج 3 ص 1150- 1154 گرد آورده‌اند.
(3)- المعجم في معايير اشعار العجم چاپ تهران ص 83- 85
(4)- لباب الالباب ج 2 ص 2
ص: 180 يارم سپند اگرچه بر آتش همي فگنداز بهر چشم تا نرسد مرو را گزند
او را سپند و آتش نايد همي بكاربا روي همچو آتش و با خال چون سپند و نظامي عروضي «1» گفته است كه احمد بن عبد اللّه الخجستاني روزي در بادغيس اين دو بيت را در ديوان حنظله بادغيسي خواند:
مهتري گر بكام شير درست‌شو خطر كن ز كام شير بجوي
يا بزرگي و عزّ و نعمت و جاه‌يا چو مردانت مرگ روباروي اين احمد بن عبد اللّه الخجستاني از امراي آل طاهر بود كه بعد از انقراض آن سلسله بخدمت امراي صفاري رفت و در خراسان مقامات عاليه يافت تا در سال 262 بدست غلامان خود كشته شد «2». نسبت استماع دو بيت اخير را به جدّ سامانيان هم داده‌اند «3» هدايت گفته است «4» كه ظهور حنظله بادغيسي در سده دوم از هجرت بود و وفاتش در سنه 219 اتفاق افتاد. سال وفات او در شاهد صادق 220 ذكر شده است و قبول هريك ازين دو تاريخ براي وفات شاعر بسيار دشوارست ولي از روي قرائن مختلف ميتوان بتحقيق گفت كه حنظله در نيمه اول قرن سوم هجري ميزيست و اگر چنين باشد زمان شاعري او مقدّم بر عهد شعراي دربار يعقوب بن ليث بوده است. اما ابياتي كه بحنظله نسبت داده‌اند در انسجام و فصاحت بدرجه‌يي است كه آنها را با قياس باشعار اواخر قرن سوم و اوايل قرن چهارم نميتوان از جمله اقدم اشعار فارسي دري شمرد مگر آنكه ابيات منسوب باين شاعر بعد ازو بنابر رسم معهود اصلاح شده باشد. هدايت حنظله را معاصر فيروز مشرقي و وفات فيروز را در 283 دانسته و بنابرين خود قول خويش را نقض كرده است.
محمود ورّاق هروي- هدايت او را «معاصر ملوك طاهريه و صفاريه» دانسته و گفته است «تاريخي نيكو قلمي نموده گويند كنيزكي داشته صاحب حسن صورت و محمد بن طاهر طالب آن شده با دو هميان زر بخانه او اندر آمده چون معلوم نمود كه
______________________________
(1)- چهار مقاله چاپ ليدن ص 26
(2)- كامل التواريخ حوادث 262
(3)- تاريخ گزيده ص 20
(4)- مجمع الفصحا ج 1 ص 199
ص: 181
خواجه و كنيزك را بيكديگر تعلّق خاطرست آن خواهش را عين بي‌انصافي دانسته زرها را بخواجه بخشيده بيرون آمد! از اشعار او چيزي در ميان نيست الا اين دو بيت.
وفاتش در سنه 221 [بوده است].
نگارينا بنقد جانت ندهم‌گراني در بها ارزانت ندهم
گرفتستم بجان دامان وصلت‌نهم جان از كف و دامانت ندهم» «1» درباره سال وفات و شعر روان و منسجم اين شاعر هم همان اعتراض در ميانست كه درباره حنظله بادغيسي داشتيم.
فيروز مشرقي- تذكره‌نويسان او را معاصر عمرو بن ليث (265- 287) دانسته و وفات او را در سال 283 نوشته و اين دو بيت را از او نقل كرده‌اند:
مرغيست خدنگ اي عجب ديدي‌مرغي كه شكار او همه جانا
داده پر خويش كركسش هديه‌تا نه بچه‌اش برد بمهمانا «2» ***
سرو سيمين ترا در مشك ترزلف مشكين تو سرتاپا گرفت و اين ابيات را نيز بنام او در لغت فرس و المعجم يافته‌ايم:
بخطّ و آن لب و دندانش بنگركه همواره مرا دارند در تاب
يكي همچون پَرَن بر اوج خورشيديكي چون شايْوَرْدْ از گرد مهتاب «3» ***
نوحه‌گر كرده زبان چنگ حزين از غم گل‌موي بگشاده و بر روي زنان ناخونا
گه قنينه بسجود افتد از بهر دعاگه ز غم برفگند يك دهن از دل خونا «4» ابو سليك گرگاني- عوفي او را معاصر عمرو بن ليث شمرده است و بنابرين
______________________________
(1)- مجمع الفصحا ج 1 ص 511
(2)- اين مصراع را همه جا
«تا بچه‌اش را برد بمهمانا»
ضبط كرده‌اند و صورت منتخب در فوق صحيح است.
(3)- لغت فرس اسدي چاپ تهران ص 87
(4)- المعجم چاپ تهران ص 224
ص: 182
معاصر فيروز مشرقي بود. منوچهري او را در شمار شعراي قديم خراسان ذكر كرده و نام ويرا همرديف استادان بزرگ پيش از خود آورده است «1». ابيات ذيل در تذكره‌ها بنام او ضبط است:
خون خود را گر بريزي بر زمين‌به كه آبِ روي ريزي در كنار
بت‌پرستنده به از مردم‌پرست‌پند گير و كار بند و گوش دار ***
بمژه دل ز من بدزديدي‌اي بلب قاضي و بمژگان دزد
مزد خواهي كه دل ز من ببري‌اين شگفتي كه ديد دزد بمزد

5- نثر و نظم عربي در ايران‌

اشاره

هنگام ذكر وضع ادبيات در ايران از ابتداي غلبه عرب تا پايان قرن سوم هجري مطالعه وضع نثر و نظم عربي در ايران هم همچنان لازم است كه مطالعه و تحقيق در وضع ادبي زبانهاي پهلوي و دري و لهجات محلي ايران. زيرا در اين سه قرن بسياري از ايرانيان بنابر علل و جهاتي كه پيش از اين گفتيم سرگرم زبان و ادب عربي بوده‌اند، بسا كتاب پهلوي كه در اين سه قرن بعربي درآمد و بسا كتاب عربي كه نويسندگان ايراني در اين سه قرن بعربي نگاشته‌اند و بسا قطعات بليغ عربي كه آنها را شاعران ايراني متعصّب بنژاد و قوميت خود سروده‌اند. بعبارت ديگر زبان عربي در اين ايام همان رواج و توسعه‌يي را در ايران داشت كه زبان و ادب سرياني پيش از غلبه عرب داشته است و بدين سبب هنگام بحث در وضع ادبي ايران در سه قرن اول هجري و بطور كلّي پيش از غلبه تاتار و سقوط دولت عربي بغداد ناگزيريم كه سخن از نثر و نظم عربي هم بميان آوريم و نويسندگان و شعرايي را كه از ميان ايرانيان برخاسته و بادب عربي سرگرم شده‌اند بشناسيم.

نثر عربي‌

نثر عربي كه در آغاز امر بسيار ابتدائي و ساده بود در اواخر اين عهد بمراحل قابل توجهي از كمال رسيد. مثل اعلاي نثر عربي در دوره اسلامي قرآن كريم است و مسلمانان از روش
______________________________
(1)-
بو العلاء و بو العباس و بو سليك و بو مثل‌و آنكه آمد از نوايح و آنكه آمد ازهري
ص: 183
آن در ايجاز و ايراد كلمات و جمل فوايد بي‌شمار برگرفته‌اند و حتي از آيات آن بنحو مثل يا بطريق استشهاد همواره استفاده بسيار كرده‌اند، خواه در نثر عربي و خواه در نثر پارسي. اما مراد ما از نثر عربي بيشتر دو قسمت از آنست: يكي رسائل ديواني و اخواني و ديگر كتب و رسالات ادبي كه متضمّن بحث‌هايي در ادب و حاوي حكايات و امثال و قصص و بحث‌هاي اخلاقي و اشارات تاريخي و نظاير اين مطالب است. بر رويهم اين ابواب را ميتوان تحت عنوان كتابة الانشائية ذكر كرد.
كتابت رسائل در صدر اسلام و قسمت اعظم از دوره بني اميه در نهايت اختصار و در كمال ايجاز بود و اين ايجاز در حقيقت اصل فصاحت شمرده ميشد و اين بيشتر نتيجه تقليد از روش نثر كهّان و خطابهاي پيش از اسلام و يا صدر اسلام و همچنين قرآنست كه در آنها سعي ميشد معاني بسيار در كلمات كم آيد تا حفظ آنها آسان باشد و بكتابت كه عرب از آن بهره وافي نداشت كمتر حاجت افتد. در تمام اين مدت عربان جز در سالهاي نخستين بر اثر حاجتي كه بموالي داشتند ناگزير از آنان براي اداره ديوانهاي خود ياري مي‌طلبيدند و علي الخصوص كتّاب خراج از موالي بودند يعني در هراقليم از كتّاب محلّي استفاده ميشد چنانكه در ايران و عراق ديوانهاي خراج بپهلوي نوشته ميشد تا بشرحي كه آمده است «1» بدست يكي از ايرانيان بعربي نقل شد.
از هنگامي كه نتايج آميزش عرب با شهرنشينان غير عرب آشكار گشت و علي- الخصوص از آن‌وقت كه اختلاط تمدّن و تشكيلات ايراني با تمدّن اسلامي آغاز شد و نويسندگان ايراني‌نژاد كه معمولا با تربيت اصلي ايراني خود از زبان عربي هم اطلاع داشتند در دستگاههاي اداري و درباري نفوذ بيشتري يافتند، در روش انشاء عربي و علم الادب تحوّل و تكاملي ايجاد كردند و آنرا بروشي كه متناسب با اطلاعات آنان بود درآوردند.
از جمله نخستين كساني كه نظام و رسومي براي كتابت رسائل ايجاد كردند يكي جبلة بن سالم بن عبد العزيز مولي و كاتب هشام بن عبد الملك (م. 125) است. وي استاد عبد الحميد كاتب مشهور ايرانيست و از قديمترين كسانيست كه بنقل و ترجمه پاره‌يي
______________________________
(1)- صفحه 131 از همين كتاب
ص: 184
از كتب ادبي و تاريخي پهلوي بعربي مبادرت كرد. از آن جمله ابن النديم در الفهرست ترجمه داستان بهرام چوبين و ترجمه كتاب رستم و اسفنديار را از پهلوي بعربي باو نسبت داده است «1». شاگرد او عبد الحميد بن يحيي از موالي بني عامر و از نژاد ايراني بوده و كتابت مروان بن محمد را در عهد حكومت ارمنستان و خلافت عهده‌دار بوده است. بعد از قتل مروان در سال 132 عبد الحميد چندي نزد دوست خود عبد اللّه بن المقفع كاتب مشهور ايراني پنهان بود تا مأموران عباسي بر او دست يافتند و او را در سال 132 كشتند. عبد الحميد نخستين استاد بزرگ در ترسّل شمرده شد و اولين كسي است كه كتابت رسائل را بر ميزان صحيح نهاده و آنرا از ايجاز بيرون آورده و در بعض موارد باطاله كلام پرداخته و در پاره‌يي موارد راه اختصار را نشان داده و تحميدات را در صدرنامه‌ها با صور خاصي معمول ساخته است. مرتبه عبد الحميد در كتابت بدرجه‌يي است كه ناقدان سخن ابتداء كتابت عربي را باو دانسته‌اند.
راهي كه عبد الحميد در كتابت پيش گرفت بعد ازو در دوره عباسي توسعه و امتداد يافت و كتّاب بزرگ عرب كه نزديك بهمه از نژاد ايراني بوده‌اند پديد آمدند.
كاتبان اين عهد كه معمولا از ميان ايرانيان انتخاب ميشدند طبقه خاصي را تشكيل ميدادند و همه از اصول و قواعد ايراني تقليد مي‌كردند و موظف بودند همان روشي را پيروي كنند كه ايرانيان داشتند. حسن بن سهل سرخسي وزير مأمون ميگفت:
«نويسندگان عصر ما بايد بدانند كه آداب و رسوم نويسندگي ده چيز است: سه رسم از آنها شهرگاني و سه آيين ديگر انوشيرواني و سه آيين عربي است و يكي ديگر كه از همه آنها برتر است. اما شهرگاني نواختن عود و بازي شطرنج و چوگان، و نوشيرواني طبّ و هندسه و سواري، و عربي شعر و نسب و ايام ناس ميباشد، و آنكه از همه برتر است مقطعات حديث و حكايات و مطالبي است كه در مجالس گفته شود.» «2» عبد الحميد كاتب يكي از لوازم نويسندگي را اطلاع از تاريخ ايران شمرده و آنرا مساوي با حفظ اشعار و لغت عرب دانسته است.
______________________________
(1)- الفهرست چاپ مصر ص 424
(2)- ضحي الاسلام چاپ دوم ص 178- 179
ص: 185
با اينگونه نظرها بود كه در عصر اول عباسي براي كتابت رسائل و كتب ادبي علاوه بر ادب عربي، اطلاع از ادب پهلوي هم لازم شمرده ميشد و مثلا كاتب مي‌بايست از حكم بزرگمهر و اردشير و اقوال انوشيروان و شاپور و پرويز و علوم و اطلاعات ايرانيان هم مطلع باشد.
نتيجه اين عمل آن شد كه ادب در عصر اول عباسي مستلزم اطلاعات وسيع از مسائل مختلف گرديد و همين فكرست كه سبب ايجاد اين تعريف شد كه: «انّ الادب هو الاخذ من كل شي‌ء بطرف.»
امري كه بانتشار اين فكر ياوري بسيار ميكرد ترجمه كتب مختلف از منابع گوناگون قديم و از آن جمله از پهلوي بعربي بوده است. كتب پهلوي بيشتر در مسائل ادبي و تاريخي بوده و غالب آنها با توجه باصول بلاغت نگاشته شده بود از قبيل آيين‌نامه و خداينامه و كليله و دمنه و غيره. نقل و ترجمه اين كتب باعث ايجاد تحوّل عظيمي در ادب عربي كه مقصور بخطب و اشعار و رسائل كوتاه بود، گرديد. يكي از مهمترين وجوه اين تأثير از ميان رفتن ايجاز و سجع و ديگر ايجاد توسّع در الفاظ و مفاهيم و ديگر پديد آمدن سبك ساده و مرسل در نثر عربي است كه مهمترين مرحله تكامل نثر عربي و وسيله بزرگ ترقي و آمادگي آن براي بيان مفاهيم علمي و ادبي شد.
كسي كه بيش از همه و نخستين‌بار مايه ايجاد اين تحوّل عظيم در نثر عربي شد و تأليف كتب ادبي را بزبان تازي متداول كرد نويسنده بزرگ ايراني روزبه پسر دادويه معروف به عبد الله بن المقفع است كه بادبيّات پهلوي و عربي بنيكي آگاه بوده و در بصره يعني يكي از دو مركز مهمّ ادبي زبان عربي بسر ميبرده است. وي بترجمه كتب معتبري از پهلوي بعربي مبادرت كرد از قبيل گاهنامه، آيين‌نامه، كليله و دمنه، خداينامه (سير الملوك، سيرة ملوك الفرس)، كتاب مزدك، كتاب التاج و عده زيادي از كتب و رسالات ديگر. اين آثار همه با مهارت بسيار بزبان عربي درآمد و ازينروي بسرعت مورد توجه مسلمين قرار گرفت و فصاحت و جزالت كلام و بلاغت روزبه بنحوي مورد قبول شد كه آثار او را همواره مثل اعلاي بلاغت دانسته‌اند. پدر روزبه يعني دادويه ملقب به المقفع از اهل جور فارس و از عمال خراج امويان در عراق بود و پسرش
ص: 186
در حدود سال 106 ولادت يافت و در بصره تربيت شد و بعد از شهرت در كتابت مدّتي كاتب داود بن يوسف يكي از ولات بني اميه در عراق بود و بعد از زوال دولت بني اميه در خدمت عيسي بن علي عمّ خليفه ابو جعفر منصور در ايامي كه ولايت كرمان داشت درآمد و بدست او اسلام آورد و بعبد اللّه موسوم شد و كنيه ابو محمد يافت (پيش از قبول اسلام كنيه ابو عمرو داشت). سپس از خدمت عيسي بن علي بخدمت برادرش اسمعيل بن علي رفت و معلّم اولاد او گشت و گويا در همين اوقات با ابو جعفر منصور آشنايي يافت و براي او بترجمه كتب علمي و ادبي بپهلوي مبادرت كرد تا در 142 بدست سفيان بن معاويه عامل بني العباس در بصره باتهام زندقه كشته شد. اهميت عبد اللّه بن المقفع در آنست كه كلام سهل و خالي از اشكالي دارد و معتقد بوده است كه كاتب بايد الفاظ ساده را انتخاب كند ولي از الفاظ پست و غير فصيح دوري جويد. وي تالي عبد الحميد در تمهيد اصول كتابت بزبان عربي و مكمّل طريقه اوست و روشي كه او بنيان گذاشت مدتها در ميان نويسندگان عربي‌زبان متداول بود. تفاوت ابن المقفع با عبد الحميد در آنست كه اين در تنسيق اصول كتابت رسائل و آن در تمهيد طريق انشاء كتب و بعبارت ديگر در كتابة التصنيف و التدوين پيشرو نويسندگان عربي است.
بعد از جبلة بن سالم و عبد اللّه بن المقفع تا اواخر قرن سوم و اوايل قرن چهارم مترجمان ديگري نيز بنقل كتب ادبي پهلوي بعربي مبادرت كرده‌اند كه نام آنانرا پيش ازين آورده‌ايم. تاريخ ادبيات در ايران ج‌1 186 نثر عربي ..... ص : 182
نقل و ترجمه اين كتب كه در مسائل مختلف تاريخي و ادبي و حكم و امثال و نصايح و عهود و نظاير اينها بوده است، ادبيات بي‌سرمايه عربي سرمايه وافري از حكم و امثال و مباحث ادبي و اخلاقي و اجتماعي پيدا كرد و كتب ادب عرب بر اثر همين سرمايه غزير بوجود آمد.
در رأس همه اين كتب سه اثر معروف ابن المقفع بنام الادب الكبير مشهور بالدرة اليتيمة، الادب الصغير و رسالة الصحابة قرار دارد. علي الظاهر ابن المقفع اين سه كتاب را مستقيما از يك متن پهلوي ترجمه نكرد بلكه اين هرسه كتاب از جمله تأليفات شخصي اوست منتهي در تأليف آنها و خصوصا در تدوين كتاب نخستين از مآخذ پهلوي
ص: 187
استفاده بسيار كرد. دو كتاب الادب الكبير و الادب الصغير ابن المقفع همواره در ميان نويسندگان كتب ادب مشهور و مورد استفاده آنان بوده است چنانكه ابن قتيبه در كتاب عيون الاخبار از آنها بارها استفاده كرده و اسم برده است. در اين هردو كتاب اثر تمدّن و فرهنگ ايراني بشدت آشكارست مثلا به «عهد اردشير» براي مقررات مربوط بوليعهد، و باقوال حكماي ايراني در چند مورد استشهاد نموده و از كتاب كليله و دمنه در مواردي استفاده كرده است. در كتاب اليتيمة برخي از بحث‌هاي فلسفي مانند بحث در مورد لذت و تفضيل لذائذ عقلي و معنوي بر لذتهاي جسماني هم آمده است.
بعد از ابن المقفع از مهمترين مؤلفان ادب علي بن عبيدة الريحاني معاصر مشهور مأمون عباسي و از مشاهير بلغاي ايرانيست كه در تصنيفات خود طريق حكمت مي‌پيمود و بهمين سبب متهم بزندقه بود. وي نيز در آثار خود تحت تأثير روايات و فرهنگ ايراني قرار داشت.
ديگر سهل بن هارون دشت ميشاني از شعوبي‌مذهبان متعصب ايراني است كه فصاحت او مورد تصديق جاحظ بصري اديب و دانشمند بزرگ بود. از آثار وي كتاب ديوان الرسائل و كتاب تدبير الملك و السياسة و چند داستان ادبي را ميتوان ذكر كرد.
در اواسط قرن سوم چند نويسنده بزرگ بوده‌اند كه در رأس آنان ابو حنيفه دينوري و ابن قتيبه دينوري و ابو عثمان جاحظ را بايد ذكر كرد.
ابو حنيفه احمد بن داود بن ونند دينوري از دانشمندان بزرگ و در نحو و لغت و ادب و هندسه و حساب و نجوم و روايت استاد بوده است. وفاتش را در حدود 281 نوشته‌اند. بعضي از ناقدان سخن او و جاحظ و ابو زيد البلخي (از نويسندگان و حكماي اواخر قرن سوم و اوايل قرن چهارم) را در بلاغت بي‌نظير دانسته‌اند «1». ابو حنيفه در مسائل مختلف تأليفاتي دارد و از مهمترين آثار او كتاب الشعر و الشعراء، كتاب الفصاحة، كتاب النبات، كتاب الاخبار الطوال و كتاب الوصاياست. با آنكه كتاب النبات ابو حنيفه در ميان ادباي بعد ازو شهرت وافري داشت نسخه آن باقي نمانده است ولي از آن در كتب ديگر مانند المخصص ابن سيده و مفردات ابن البيطار نقل شده است. ابو حنيفه در علوم
______________________________
(1)- معجم الادبا ج 3 ص 27- 28
ص: 188
رياضي نيز تأليفاتي داشته است.
معاصر ابو حنيفه يعني ابن قتيبه ابو عبد الله محمد بن مسلم الكوفي المروزي الدينوري است (213- 276). علت انتساب او بكوفه ولادت وي در آنشهر و سبب نسبت بمرو ولادت پدرش در آنجا و جهت اشتهارش بدينوري داشتن سمت قضا در آن ديار بوده است. وي از كبار مؤلفان و از دانشمندان بزرگ در علوم ادبي و ديني بوده است. مصنّفات ابن قتيبه مانند مؤلفات ساير معاصران او در قرن سوم جامع جميع معارف و اطلاعات عصر بوده است. از مهمترين كتب ادبي او يكي كتاب ادب الكاتب و كتاب معاني الشعر (يا ابيات المعاني) در دوازده جزء و كتاب عيون الاخبار در ده جزء و كتاب الشعر است. غير ازين كتب ابن قتيبه چند كتاب ديگر در علوم حديث و قرآن و كلام هم دارد. ابن قتيبه در مقدّمه ادب الكاتب ميگويد كه چون ديد كتّاب عهد او شيفته مطالعه و نظر در نجوم و منطق و فلسفه و مباحث كون و فساد و سمع الكيان و كيفيت و كميّت و جوهر و عرض و مباحث هندسي شده و از تحقيق در علوم مربوط بزبان عربي غفلت ورزيده‌اند، او كتابي در اين مورد تأليف كرده است تا آنچه از لغت و نحو و صرف و املاء مورد حاجت كاتب است در آن ذكر شود. كتاب عيون الاخبار ابن قتبه محتوي نمونه‌هايي از مصنفات ادبي عصر در مسائل مختلف است كه هردسته تحت عنواني نقل شده و با نظر مؤلف در مورد آنها درآميخته است. درين كتاب بسياري از روايات ايراني آمده و از كتب مشهور پهلوي كه بعربي ترجمه شده بود، مانند كتاب آيين‌نامه، موارد متعدد نقل شده است. علاوه برين ابن قتيبه بعقايد و ثقافات عرب و هند هم در اين كتاب نظر داشته است.
سومين نويسنده مشهور كه معاصر اين دو نويسنده بزرگ بود ابو عثمان عمرو بن بحر جاحظ بصري (159- 255) است كه اگرچه از نژاد ايراني نيست ولي اثر فرهنگ ايراني در آثار او آشكار و همراه و همعنان فرهنگ اسلامي و ساير فرهنگهايي است كه در تمدّن اسلامي راه جسته بود. وي از متكلمين بزرگ و از پيشوايان معتزله و مؤسس فرقه‌يي از آن مذهب بنام جاحظيه است ليكن اهميت او براي ما در تأليفات مشهور ادبي اوست كه در رأس آنها كتاب البيان و التبيين، كتاب البخلاء، كتاب الحيوان
ص: 189
و دو كتاب منسوب بوي بنام التاج في اخلاق الملوك و المحاسن و الاضداد قرار دارد.
سادگي انشاء و فصاحت و بلاغت او و تأثير سخنش در ميان تمام ناقدان سخن عرب مشهورست و او علاوه بر كتب ادبي در موضوعات كلامي هم كتبي از قبيل خلق القرآن و كتاب في الردّ علي المشبّهه و كتاب في الردّ علي النصاري و كتاب الاعتزال و كتاب الامامة داشته و در موضوعات متفرّق ديگر هم تأليفاتي ازو ذكر شده است.
جاحظ در همه كتب خود علم و ادب و جدّ و هزل و حكم و ظرائف را با هم درميآميزد و با زبان ساده بليغ خود همه آن مطالب را بوضعي دلچسب بيان ميكند بنحوي كه خواننده او دچار ملالت نشود. از ميان تمام آثار او از لحاظ ادبي كتاب البيان و التبيين از همه بيشتر اهميت دارد و آن عبارتست از مختاراتي از ادب و آيات قرآني و احاديث و اشعار و حكمت و خطب كه با آراء و عقايد نويسنده آميخته شده و مباحث ممتّعي در مسائل ادبي از قبيل اختلاف عرب در استعمال الفاظ و عيوب لسان و بيان و بلاغت و شعر و خطب و اسجاع و اسماء خطبا و بلغا و كهّان و امثال اين مطالب با آنها همراه شده است.
از جمله فنون ادب كه ذكر آن در اينجا لازم است و بسياري از نويسندگان بزرگ ايراني‌نژاد عربي‌زبان در سه قرن اول در اين رشته بتأليف و تصنيف اشتغال داشته‌اند فن تاريخ است. در اين فن نيز ايرانيان بيش از همه ملل اسلامي سهم دارند زيرا كتب تاريخ را بمعني واقعي خود نخست نويسندگان اين قوم تأليف كردند مانند تاريخ الخلفاء و كتاب اخبار الطوال ابو حنيفه دينوري و عيون الاخبار از ابن قتيبه دينوري و كتاب تاريخ الرسل و الملوك از محمد بن جرير الطبري (م. 310). كتاب تاريخ طبري كه بوسيله ابو علي محمد بن ابو الفضل بلعمي بفارسي ترجمه شده است بترتيب سنوات تا سال 302 تأليف شده و بعد فرغاني تا حوادث سال 312 ذيلي بر آن نوشته است. پيش ازين كتب تاريخ كه جنبه تواريخ عمومي دارد و در آنها از مآخذ مختلف استفاده شده، بين مسلمانان تأليف كتبي در سير و مغازي معمول بوده است مانند كتاب الفتوح تأليف واقدي (ابو عبد اللّه محمد بن عمر بن واقد مولي بني هاشم م. 207) و مدائني (ابو الحسن علي بن عبد اللّه م 225). علاوه بر اينها در فن طبقات رجال، نسب، اخبار عرب و ايام آن، قصص انبياء نيز كتبي در اين سه قرن تأليف شد.
ص: 190

شعر عربي‌

شعر عربي در صدر اسلام از لحاظ تصوّرات و تخيّلات شعري و زبان با شعر دوره جاهلي تفاوتي ندارد و همان اختصاصات و خشونتهاي بدوي را كه در اشعار جاهلي مي‌بينيم در اين اشعار هم كم‌وبيش ملاحظه مي‌كنيم و اين وضع تا اواخر قرن اول امتداد داشت.
در اين دوره شعر عربي خاص گويندگان تازي بوده است و ديگر اقوام در آن دخالتي نداشته‌اند. اما از اوايل قرن دوم يعني اواخر عهد بني اميه و اوايل دوره بني العباس آثار نفوذ تمدّنهاي غير عرب در شعر آشكار شد. زيرا چنانكه ميدانيم تمدّنهاي ملل مذكور بعد از آنكه مسلمانان در حدود يك قرن با آنان مجاورت و معاشرت داشتند در ايشان مؤثر واقع شد و بهمين سبب است كه مي‌بينيم از اوايل قرن دوم مسلمانان شروع بدنبال گرفتن همان اموري كردند كه ملل مغلوب مذكور مقارن ظهور اسلام سرگرم آنها بودند. مهمترين عنصري كه بتمدّن اسلامي جلوه تازه و ترقي و كمالي بخشيد عنصر ايراني است كه با روي كار آوردن دولت عباسي در همه شؤون آن تمدن و از آنجمله در ادب عربي دخالت كرد و اثر اين دخالت در شعر بهمان حد آشكارست كه در نثر. از اوايل قرن دوم شعر عربي با معاني دقيق و دقت در افكار كه خاص متمدنين و مردم شهرنشين و آشنا با مسائل علمي و فلسفي است همراه شد و جاي مضامين خشن بدوي را مضمون‌هاي لطيف غنائي و اوصاف جميل بساتين و ازهار و جواري و غلمان گرفت و حجت و برهان و قياس و تمثيل در سخن شعرا راه يافت و بهرحال شعر عرب از خشكي و يكنواختي و مضامين محدود صحراگردان و اهل عصبه و تفاخر بيرون آمد و الفاظ و اساليب و افكار جديدي در آن راه يافت و علاوه بر همه اين تحولات توجّه بسادگي الفاظ رونق و جلوه‌يي خاص بشعر داد. از موضوعاتي كه در اين اوان در ميان شاعران عربي‌زبان كه غالبا ايراني‌نژاد بوده‌اند راه يافت ذكر مفاخرات نژادي و ملّي است.
شعراي ايراني اين دوره تفاخر بگذشتگان خود و ذكر سلاطين بزرگ ايران و شكوه و جلال آنانرا در شعر مورد توجّه بسيار قرار ميداده و شعراي شعوبي مذهب در اين راه و در تحقير عرب مبالغات شديد ميكرده‌اند. وارد كردن تمام مضامين و موضوعاتي كه متناسب با زندگي ايرانيان بوده است در شعر اين عصر يعني قرن دوم و سوم بوفور
ص: 191
ملاحظه ميشود.
از جمله قديمترين شعراء ايراني كه شروع بسرودن شعر بزبان عربي كردند يكي زياد الاعجم است كه اصل و منشاء او اصفهان بود و از آنجا بخراسان رفت و در همانجا بود تا درگذشت. او را از آنروي اعجم ميگفتند كه كلمات عربي را بلهجه ايراني ادا ميكرد و در تركيبات و اشعار مرتكب لحن ميشد. مثلا صاد را مانند سين تلفظ ميكرد و يكي از ابيات او چنين است:
اذا قلت قد اقبلت ادبرت‌كمن ليس غاد و لا رائح و حال آنكه مي‌بايست بگويد: «غاديا و لا رائحا».
ديگر از مشاهير شعراي ايراني كه بزبان عربي آغاز شاعري كرده‌اند خاندان يساراند. اسمعيل و ابراهيم و محمد پسران يسار از اهل نساي خراسان و هرسه شاعراني ميهن‌پرست و متفاخر باصل و نسب ايراني خود بودند و از آن ميان اشعار اسمعيل مشهورست «1».
ديگر ازين شعرا ابو العباس اعمي و موسي شهوات را بايد نام برد كه هردو از مردم آذربايجان بوده‌اند.
از جمله بزرگترين شعراي ايراني كه در تغيير سبك شعر عربي اثر بيّن و آشكاري دارد بشّار بن برد (م. 167) از شاهزادگان تخارستان است كه در كودكي باسارت بميان بني عقيل بن كعب آمد و در ميان آنان تربيت شد. وي كه پيشرو شعراي محدثين شمرده ميشود در تفاخر بنسب خود و تحقير عرب و وصف جواري و كنيزكان و اظهار بزندقه و هجو و آوردن تشبيهات و استعارات دقيق و حكم و امثال مشهورست.
شاعر مشهور ديگر ايراني اين عهد ابو نواس حسن بن هاني (145- 199) از مردم خوزستانست كه قصائد خمريه و غزلهاي او مشهورست و همچنين ملمعات او كه در آن از طريق تلميح كلمات فارسي را با عربي درميآميخته است.
از معاصران بشار و ابو نواس يك شاعر ايراني را مي‌شناسيم بنام ابو العتاهيه
______________________________
(1)- رجوع شود بهمين كتاب ص 20
ص: 192
اسمعيل بن قاسم (م. 211) كه از موالي ايراني «1» و از مقدّمان مولدين و در شعر عربي مانند دو شاعر مذكور داراي اثر بزرگ بوده است. وي در مدح و غزل و وعظ استاد است و از كسانيست كه در توسعه مفاهيم و مضامين شعر عرب بسيار مؤثر بود.
ديگر المتوكلي ابو اسحق ابراهيم بن ممشاذ اصفهاني است. وي از جي اصفهان بود و مدتي سمت كتابت متوكل را داشت و در كتابت عربي در عهد خود بي‌نظير و در فصاحت مثل بوده است. ابراهيم بن ممشاد بعد از متوكل از مصاحبت اولاد او كناره گرفت و بيعقوب بن ليث صفار پيوست و بعضي گفته‌اند كه در ايام معتمد بعنوان رسالت نزد يعقوب رفت و يعقوب ليث او را نزد خود نگاهداشت و بنابر مشهور المتوكلي از جانب يعقوب قطعه مشهور «انا ابن الاكارم من نسل جم ...» را براي خليفه فرستاد «2».
از گويندگان ديگر عربي كه تعلّقي بنژاد ايراني داشته ابان بن عبد الحميد ابن لاحق است كه بعضي از كتب منقول از پهلوي بعربي را مانند كتاب كليله و دمنه، بلوهر و بوذاسف، سندبادنامه و كتاب مزدك بشعر عربي درآورد.
بر شاعران ايراني‌نژاد اين عهد بايد شعرائي را كه از نژاد عرب بوده ولي در محيط ايراني تربيت شده‌اند افزود. اينان كساني بودند كه در ايران و عراق زندگي ميكردند و با ايرانيان معاشرت داشته يا تحت تأثير آثار منقول ايراني و تمدن اين قوم واقع بوده‌اند مانند طرمّاح و كميت و ابو النجم الراجز و جرير و فرزدق و بحتري «3»
______________________________
(1)- وي از موالي عنزة بن اسد بن ربيعه بود. از اين شعر وي موالات و انتساب بعجم آشكار است:
ادالب انت في العرب‌كمثل الشيص في الرطب
هلمّ الي الموالي الصيد في سعة و في رحب
فانت بنا لعمر الله اشبه منك بالعرب شيص: خرماي پست. اصيد: كسي كه سر از كبر برافرازد
(2)- رجوع شود بهمين كتاب ص 28
(3)- با آنكه بحتري نژاد ايراني ندارد قصيده سينيه وي در مدح نژاد ايراني و تأسف بر خرابي مداين است:-
ص: 193
و ابو تمّام طائي كه در عراق سكونت داشتند و نهار بن توسعه و ابن مفرّغ الحميري و مغيرة بن حبناء و غيره كه مدتي در خراسان بسر ميبرده‌اند.
______________________________
-
و هو ينبيك عن عجائب قوم‌لا يشاب البيان فيهم بلبس
ذاك عندي و ليست الدار داري‌باقتراب منها و لا الجنس جنسي
غير نعمي لاهلها عند اهلي‌غرسوا من ذكائها خير غرس
ايّدوا ملكنا و شدرّا قواه‌بكماة تحت السنّور حمس كمّي: شجاع- لابس السلاح. ج كماة.
سنّور- مجموع پوششهاي جنگي از قبيل زره و خفتان.
ص: 195