گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد اول
.[باب دوم] 2 وضع سياسي و اجتماعي و علمي و ادبي ايران در قرن چهارم و نيمه اوّل قرن پنجم هجري‌




اشاره

ص: 197

فصل اول وضع سياسي و اجتماعي ايران در قرن چهارم و نيمه اوّل قرن پنجم‌

اشاره

دوره‌يي كه اكنون مورد تحقيق و بحث ما قرار ميگيرد دوره‌ييست كه در حقيقت بايد آنرا عهد حكومتهاي ايراني در ايران دانست. اين دوره عصر طلايي تمدّن اسلامي ايران و دوره شكوه و جلال امارتهاي ايراني و ظهور علما و شعراي بزرگ و تأليف و تدوين كتب بيشمارست. در قسمت بزرگي از اين عهد دولت ساماني با احياء رسوم قديم بر ماوراء النهر و خراسان و سيستان و ري و گرگان فرمانروايي داشت و آل بويه و آل زيار و پادشاهان محلّي ديگر هم در همين عهد تمام ايرانرا از قبضه طاعت خلفا بيرون آوردند و در پايان اين دوره يعني قسمتي از اواخر قرن چهارم و نيمه اول قرن پنجم اگرچه جاي دولت ساماني و برخي از امارتهاي ايراني ديگر را حكومت غزنوي گرفته و قسمتي از ايران هم بدست امراي آل افراسياب افتاده بود ليكن چون غزنويان سنّت سامانيان را تعقيب ميكردند و آل افراسياب نيز در تشكيلات عهد ساماني تغييرات عمده‌يي ندادند نميتوان نتايجي كه با تمدّن ايراني آن عهد مغايرت داشته باشد از تسلّط آنان گرفت و علي الخصوص دولت غزنوي را نميتوان در رديف دولتهاي ترك درآورد مگر از پاره‌يي جهات كه بعد از اين خواهيم گفت.
ايران اگرچه در اين دوره استقلال داشت ليكن رابطه ميان آن و بغداد از همه حيث برقرار بود و وضع آنشهر خواه از باب سياست و خواه از حيث علم و ادب در همه
ص: 198
ممالك اسلامي و از آنجمله در ايران اثر داشت و از اينجاست كه بايد هنگام تحقيق در هريك از مسائل مربوط باين عهد بغداد را نيز از نظر دور نداريم.

1- وضع بغداد و خلفا تا تسلّط طغرل بيگ (447 هجري)

قرن چهارم عهد ضعف دستگاه حكومت عباسي و غلبه غلامان ترك و ايرانيان برآنست. مقدّمات غلبه غلامان ترك بر دستگاه حكومت عباسي از عهد خلافت المعتصم آغاز شد و بعد ازو در عهد خلفايي كه از اواسط قرن سوم ببعد ميزيستند «1» روزبروز تزايد يافت. از عهد المتوكل آثار تسلّط ترك آشكارتر گرديد و با توجّه اين خليفه باهل حديث و سختگيري نسبت باهل اعتزال و جلوگيري مردم از بحثها و مناقشات عقلي ببهانه احياء سنّت و آزار علويان و برافروختن نايره تعصّب، محيط بغداد رونقي را كه در دوره تسلّط عنصر ايراني داشت از دست داد. علاوه برين از عهد همين خليفه دخالتهاي بي‌وجه غلامان امارت‌يافته ترك در امور حكومت شدّت عجيب يافت چنانكه عزل و نصب خلفا در دست آنان افتاد و حبس و مصادره رجال و صاحب ثروتان بوسيله آن قوم امري معمول و معتاد گشت.
بر اثر تسلّط تركان و ضعف شديدي كه در دستگاه حكومت ايجاد گرديده بود ايرانيان بنحوي كه ديده‌ايم از اواخر قرن سوم شروع بتهيه مقدّمات استقلال خود كردند و تجزيه رسمي نواحي ايران از ممالك تابعه حكومت مركزي اسلام از همين ايام آغاز شد چنانكه از اواسط قرن سوم تا آغاز قرن چهارم حكومت‌هاي نيرومند سادات طالبيه در مازندران و آل ليث در سيستان و قسمت بزرگي از ايران و آل سامان در ماوراء النهر پديد آمد و همين حكومتها هستند كه در قرن چهارم با حكومتهاي
______________________________
(1)- خلفائي كه بعد از معتصم تا اوايل قرن چهارم خلافت كرده‌اند عبارتند از: واثق (م. 232) متوكل (م. 247) منتصر (م. 248) مستعين (م. 251) معتز (م. 255) مهتدي (م. 256) معتمد (م. 279) معتضد (م. 289) مكتفي (م. 295) مقتدر (م. 320)
ص: 199
ديگري كه در آن قرن ظهور كردند بر ايران تسلّط داشتند. در بغداد هم بر اثر ضعف شديد خلفا و سلب اختيارات از آنان اداره امور بدست تركاني كه لقب امير الامراء مي‌يافتند افتاد چنانكه براي خلافت تنها نام و نشاني باقي ماند و اگرچه خليفه از همه ممالك پهناور اسلامي جز بغداد و نواحي اطراف آن چيزي نداشت، آن هم مورد نزاع مدعيان امارت بود چنانكه مثلا در عهد الراضي باللّه (322- 329) بقول ابن اثير وضع ممالك اسلامي بدين منوال بود: بصره در دست ابن رائق بود، خوزستان در دست بريدي، فارس در دست عماد الدولة بن بويه، كرمان در دست ابو علي محمد بن الياس، ري و اصفهان و جبل در دست ركن الدولة بن بويه و وشمگير برادر مرداويج كه با يكديگر نزاع ميكردند، موصل و دياربكر و مضر و ربيعة در دست بني حمدان، مصر و شام در دست محمد بن طغج، مغرب و افريقا در دست عبد الرحمن بن محمد ملقّب به الناصر الاموي، خراسان و ماوراء النهر در دست نصر بن احمد ساماني، طبرستان و گرگان در دست ديالمه، بحرين و يمامه در دست ابو طاهر جنّابي قرمطي.
در عهد خلافت المتقي (329- 333) و المستكفي (333- 334) وضع خلافت از اين هم بدتر بود و مبارزات مدعيان امارت همچنان ادامه داشت و كار اين مبارزات بجايي كشيده بود كه مردم بغداد دائما در اضطراب و بي‌نظمي و فقر و گرسنگي روزگار مي‌گذراندند و بسياري از ساكنان آنشهر ناگزير بترك ديار شدند و بساير بلاد اسلامي روي آوردند.
وضع ديني بغداد از اين دشوارتر بود زيرا متعصبان قوم خاصه پيروان احمد بن حنبل چنان قدرت يافتند كه بخانهاي امراء ميرفتند و خمهاي شراب و آلات موسيقي را ميشكستند و مغنيان را ميزدند و بغلامان و كنيزكان اهانت ميكردند و چون خليفه قدرتي نداشت و امرا هم مشغول جنگ با يكديگر بودند كسي نميتوانست از اين طبقات پيش‌گيري كند. ادبار و محنت خليفه در اين ايام بدرجه‌يي رسيده بود كه ناگزير براي رهايي خود از آل بويه ياوري خواست و بر اثر اين استعانت از اين هنگام (سال 334 هجري) تا سال 447 يعني تا عهد تسلّط سلاجقه بغداد بتصرّف آل بويه درآمد و بدين‌طريق دوره جديدي از غلبه عنصر ايراني شروع شد. اين امراء كه از معز الدوله
ص: 200
ابو الحسن احمد ببعد بر بغداد حكومت كردند در عهد سلطنت ابو نصر خسرو الملك الرحيم بدست طغرل بيك سلجوقي از ميان رفتند (447). آل بويه بر خلفاء عباسي تسلّط بسيار داشتند چنانكه حتي عزل و نصب آنان هم بدست ايشان انجام ميگرفت. فرق عمده دوره تسلّط آنان با دوره امارت تركان آن بوده است كه بغداد در عهد آنان رونق ديرين را از سر گرفت و بيمارستانها و مرصدها و بناهاي بسيار ديگر در آن ساخته شد و تمدّن و فرهنگ ترقي كرد و آرامش و امن كه حكم سيمرغ و كيميا يافته بود دوباره براي مردم حاصل شد.
رفتار آل بويه با خلفا بحدّي شديد بود كه مثلا معز الدوله مستكفي را كور كرد و المطيع را بجايش نشاند (334- 363) و او بمثابه بازيچه‌يي در دست معز الدوله بود و كار استخفاف او بجايي كشيد كه جز كاتبي براي حساب اقطاعات و مخارج خود نداشت.
علت اساسي اين وضع آن بود كه آل بويه شيعه بودند و آل عباس را غاصب مقام خلافت ميشمردند و براي اطاعت از آنان بلزوم ديني قائل نبودند و حتي معز الدوله در نظر گرفته بود كه خليفه را عزل كند و براي المعز لدين اللّه علوي بيعت بستاند ولي يكي از خواص او را منع كرد و گفت اكنون كه خليفه غاصبي بر مسند خلافت نشسته است هر وقت ميتوان او را خلع كرد يا كشت اما اگر خليفه‌يي از علويان بخلافت بنشيند ديگر بر او تحكّم نميتوان كرد و ميان اطرافيان تو كساني هستند كه اگر فرمان قتل ترا بدهد از او اطاعت خواهند كرد و اين امر سبب شد كه معز الدوله از انتخاب علويان بخلافت منصرف گردد ليكن اين انصراف مانع از آن نشد كه آل بويه بداعيان فاطميه اجازه تبليغ در بلاد تابعه خود دهند و خود نيز بترويج تشيّع مبادرت جويند و همه مردم حتي اهل تسنّن را مجبور كنند كه در مراسم ايام مشهوره با شيعه شركت ورزند و اين طرفداري سخت از شيعه و مخالفت شديد با اهل سنّت باعث انقلابات و اضطرابات سختي در عراق شد. در سال 351 معز الدوله امر كرد كه در مساجد بغداد لعن معاويه و غاصبين حقّ فاطمه (فدك) و كساني كه علي عليه السلام را از خلافت محروم كرده بودند، نوشته شود و چون خليفه محكوم رأي او بود نميتوانست ويرا از اين كار بازدارد. معز الدوله در روز عاشوراي سال 352 مردم را مجبور ببستن بازار كرد و خواليگران را از طبخ بازداشت
ص: 201
و زنان را بر آن داشت تا از خانها بيرون آيند و موي پريشان سازند و لطمه بر سر و صورت زنند و بر قتل حسين بن علي عليه السلام شيون كنند و اين اولين‌بار بود كه در ملاء عام در بغداد بر حسين بن علي نوحه كردند و اينحال شصت سال دوام داشت.
عز الدوله بختيار هم المطيع را بكناره‌گيري از خلافت واداشت و پسر او الطائع را جانشن وي كرد (363) ليكن بر اثر سوء تدبير عز الدوله الطائع با غلام و حاجب وي يعني سبكتكين همدست شد و او را امير الامرا كرد و بجنگ عز الدوله در واسط رفت.
عضد الدوله بدرخواست عز الدوله بياري او شتافت و بدين طريق باز غلبه با آل بويه شد و چون عز الدوله قدرت حكومت نداشت پسر عمش عضد الدوله حكومت را بدست گرفت و قدرتي فراوان در بغداد حاصل كرد.
الطائع باللّه از اين هنگام ببعد بهريك از امراي ديلمي كه بر بغداد تسلّط مي‌يافتند بامارت سلام ميكرد تا در سال 381 بفرمان بهاء الدوله خلع شد و القادر باللّه را بجاي وي نشاندند و او تا سال 422 با اطاعت از امراي بويي و كشاكش با برخي از آنان خلافت كرد و آخرين خليفه عباسي كه تا تسلّط طغرل بيك بر بغداد اسير دست بويهيان بود القائم بامر اللّه است (422- 467) كه در اواخر ايام آل بويه و ظهور ضعف در دستگاه آنان طغرل بيك را ببغداد خواند تا بحكومت آل بويه در عراق خاتمه بخشد (447).
در اواخر ايام آل بويه غلامان ترك آنان قدرت بسيار حاصل كرده بودند و مثلا يكي از آنان بنام ارسلان معروف بابو الحارث البساسيري چنان نيرو يافته بود كه قدرت الملك الرحيم بويي و القائم را تحت شعاع قرار داد و نفوذ او يكي از علل ناامني بغداد و تسريع شكست آل بويه از طغرل سلجوقي گشت.
آل بويه در اواخر كار خود في الواقع قدرتي نداشتند و حتي از اداره بغداد هم عاجز بودند و خلفا نيز از اين ضعف آنان استفاده كردند و بر اثر بينونت مذهبي كه با آن قوم داشتند با مخالفان ايشان از در يگانگي درآمدند و دعوت طغرل ببغداد بيشتر در نتيجه همين فكر بوده است.
از اواسط قرن سوم ببعد بر اثر بروز ضعف شديد در دستگاه خلافت عباسي تجزيه ممالك اسلامي آغاز گشت چنانكه دولت طولونيان (254- 292) بدست احمد بن طولون در مصر و دولت فاطميان بدست عبيد اللّه مهدي در مصر (362- 567) و دولت
ص: 202
حمدانيه در موصل و حلب (317- 394) بدست ناصر الدوله ابو محمد الحسن در موصل و سيف الدوله ابو الحسن علي در حلب؛ و دولت اخشيديه در مصر و شام (323- 358) بدست محمد الاخشيد ابن طغج تشكيل شد و در مشرق نيز دولتهاي بزرگي پديد آمد كه بعضي از آنها كاملا از خلافت بغداد منتزع بودند و بعضي تنها اطاعت ظاهري و اسمي از خلفا داشتند مانند حكومت طاهري (205- 259) و حكومت صفاري (254- 393) و دولت ساماني (266- 389) و دولت غزنوي (366- 579) و آل بويه (334- 447) و آل زيار (316- 434) و خانيه يا آل افراسياب (از 389 ببعد) و خوارزمشاهيه آل عراق و دولت مأمونيه كه در سال 408 بدست سلطان محمود غزنوي منقرض شد.
در همين اوان هم حكومت اموي اندلس كه بسال 138 بدست عبد الرحمن ناصر در اندلس تأسيس شده بود، و دولت ادارسه كه بسال 172 بدست ادريس بن عبد اللّه بن الحسن ابن الحسن بن علي در مغرب الاقصي بوجود آمده بود و دولت اغالبه كه از سال 184 بدست ابراهيم بن الاغلب در تونس تشكيل يافته بود، هم بتسلّط خود ادامه مي‌دادند.
ضعف دستگاه خلافت بدولت روم شرقي نيز فرصت داد كه شروع بتاخت‌وتاز در ممالك اسلامي كند چنانكه سپاهيان آن دولت بسياري از بلاد آسياي صغير را غارت كردند و فتوحات آنان تا داخله سوريه امتداد يافت و از نهر فرات هم گذشت و ببلاد مهمي مانند رها و ميافارقين و نصيبين رسيد.
در ذيل اين ملاحظات بايد متذكر بود كه اگرچه ظهور دولتهاي مختلفي كه گفته‌ايم باعث ضعف حكومت مركزي اسلام گرديد ولي بترقي ادب و فرهنگ و صنايع اسلامي كمك بسيار نمود زيرا دولتهاي مذكور هريك از طريق رقابت با دولت بغداد شروع بجمع‌آوري ادبا و علما و اهل ذوق و هنر در دربار خود كردند و هرپايتختي جداگانه قبله اهل علم و ادب و هنر گرديد.

2- حكومتهاي ايران از آغاز قرن چهارم تا تسلّط سلجوقيان‌

اشاره

قرن چهارم همچنانكه از حيث علم و ادب اهميت وافر دارد از لحاظ سياسي هم
ص: 203
در تاريخ ايران حائز اهميت و ارزش است زيرا اين قرن دوره استحصال ايرانيان از قيامها و مجاهداتي است كه در قرن دوم و سوم كرده بودند و بهمين سبب در تمام اين قرن پادشاهان ايراني بر نواحي مختلف ايران حكومت ميكردند.

دنباله حكومت صفاريان‌

از كيفيت تشكيل حكومت صفاري كه دنباله قدرت آن بقرن چهارم كشيد در فصل پيشين سخن گفته‌ايم. بعد از شكست و اسارت عمرو بن ليث در سال 287 از اسمعيل بن احمد ساماني، حكومت وسيع صفاري از رونق و شكوه افتاد و ميان اخلاف عمرو مدتي بر سر حكومت سيستان نزاع بود و غالبا امراي ساماني بر آن ولايت حكومت مي‌يافتند تا آنكه دور حكومت بامير ابو جعفر احمد بن محمد معروف به بانويه رسيد (311- 352). وي مردي دانشمند بود و بمجالست با حكما ميلي وافر و از علوم عهد خود اطلاع داشت. با حكومت امير ابو جعفر دولت صفاري از نو رونقي يافت ليكن در دوره حكومت پسرش خلف (352- 393) با آنكه مردي دانشمند بود بر اثر سوء تدبير و خشونتي كه داشت عصبيت و خلاف در سيستان بروز كرد و اين امر خود منجر بغلبه سلطان محمود غزنوي بر آن سرزمين گرديد. خلف بن احمد مردي اديب و دانشمند و حامي ادبا و علما بوده است. در ترجمه تاريخ يميني چنين آمده است: «امير خلف از اكابر ملوك جهان بود معروف بغزارت كرم و سخاوت طبع و كمال فضل و وفور مجد و جلال، و انعام او درباره اهل علم و ارباب هنر شايع و مستفيض بود، افاضل زمان و شعراي جهان بمدح و اطراي او زبان گشاده و ذكر فضائل و مآثر او در افواه خاص و عام افتاده، علماي عصر و فضلاي دهر را جمع كرد تا در تفسير قرآن مجيد و كلام مخلوق باري جلّ جلاله و عظم قدرته و كماله تصنيفي مستوفي كردند مشتمل بر اقاويل مفسّران و تآويل متقدّمان و متأخّران و بيان وجوه قراآت و علل نحو و اشتقاق لغات، مشحون بشواهد امثال و ابيات و موشح بايراد اخبار و احاديث، و از ثقات حضرت او ميگفتند كه بيست هزار دينار بر مراعات مؤلفان و مصنّفان اين كتاب خرج افتاده بود و نسخه اين تفسير در مدرسه صابونيه نيشابور مخزون بود تا حادثه غز افتاد در شهور سنه ثمان و اربعين و خمسمائة و اين نسخه امروز بتمام و كمال باصفهانست در ميان كتب آل خجند ...
ص: 204
و اين كتاب صد مجلّد است كه عمري تمام در استنساخ آن مستغرق شود و تحصيل آن جز بسالهاي دراز ممكن نگردد و الا بمعاونت نساخ و كتبه امين بخطوط مختلف ميسّر نشود ... «1»» و تشويق او از شعرا و فضلا و صلات و انعام جزيل او باين طايفه مشهورست.

سامانيان‌

دولت ساماني سومين دولت مقتدر و موروث ايراني دوره اسلامي است كه در مدتي قليل علاوه بر ماوراء النهر سيستان و خراسان را تا حدود ري زير نگين آورد. جدّ اين سلسله سامان خدا در عهد امويان بر بلخ تسلّط داشت و در دوره حكومت اسد بن عبد اللّه القسري حاكم بني اميه در خراسان بسال 116 بر اثر انقلابي كه در بلخ رخ داده بود باسد پناه برد و اسد با وي نيكويي كرد و او را بامارت بلخ بازگردانيد و ازينروي سامان خدا باسد بن عبد اللّه ارادت پيدا كرد و بعد از فوت اسد بياد او يكي از فرزندان خود را بنام وي موسوم كرد. سامان خدا در آغاز امر آيين زرتشتي داشت و سپس قبول اسلام كرد.
نسبت اين مرد بنابر استوارترين روايات ببهرام چوبين سردار بزرگ عهد ساساني ميرسيد.
فرزندان اسد بن سامان خدا در اواخر عهد هارون بر اثر كمكي كه بدرخواست مأمون در رفع فتنه خراسان كردند شهرت و اعتباري يافتند و در عهد خلافت مأمون بفرمان او هريك بحكومت يكي از نواحي خراسان رسيدند چنانكه نوح بن اسد بر سمرقند ولايت يافت (204 هجري) و احمد بن اسد بر فرغانه و يحيي بن اسد بر چاچ و اشروسنه و الياس بن اسد بر هرات. طاهر بن حسين نيز بعد از آنكه بر خراسان امارت يافت فرزندان اسد را در حكومت سابق مستقر داشت.
بعد از وفات نوح سمرقند بفرمانروايي برادر او احمد ضميمه شد و چون احمد درگذشت از ميان هفت پسر او نصر جانشين وي گشت (250) و در سال 266 بفرمان معتضد عباسي امارت همه ماوراء النهر بر عهده او نهاده شد.
در اين اوان يعقوب ليث در خراسان و سيستان ظهور كرده و بر اثر آشوب و تغيير حكومت خراسان وضع بخارا آشفته شده بود. بهمين سبب فقيه بزرگ بخارا بنام ابو عبد اللّه بن ابو حفص از نصر درخواست تا حاكمي براي آنشهر معين كند و او برادر خود
______________________________
(1)- ترجمه تاريخ يميني ص 252- 253
ص: 205
اسمعيل را كه مردي مدبّر و شجاع بود باين سمت برگزيد. بعد از وفات نصر در سال 279 اسمعيل صاحب همه ماوراء النهر گرديد و از معتضد منشور امارت گرفت و بعد از آنكه در جنگ با عمرو بن ليث فاتح شد (287) خراسان نيز ضميمه حكومت او گشت و كار حكومت ساماني از اين هنگام بالا گرفت. در جنگهايي كه اسمعيل بعد از آن با محمد بن زيد كه در طبرستان بر خليفه طغيان كرده و حكومت مستقلي چنانكه خواهيم ديد پديد آورده و بخراسان چشم دوخته بود، كرد تا ري و قزوين پيش راند و در جنگ ديگري نيز كه با تركان كرد حدود شرقي ايرانرا از خطر استيلاي طوايف زردپوست رهايي بخشيد و بدين ترتيب در سال 295 كه وفات يافت حكومتي مستقل و نيرومند بوجود آورده بود كه بر قسمت بزرگي از ايران تسلّط داشت و جانشينان اسمعيل تا سال 389 بر خراسان و ماوراء النهر تا كرمان و ري حكومت كردند «1».
علت زوال دولت آل سامان اختلاف شديدي بود كه علي الخصوص از عهد امير نوح بن منصور ميان امراء دولت ساماني پديد آمد چنانكه پادشاهان را در اواخر امر مستأصل كرد و بر اثر همين استيصال بود كه نوح بن منصور در سال 384 از سبكتكين امير غزنه ياري خواست و سيمجوريان و ابو الحسن فائق را كه در خراسان خروج كرده بودند از آن سامان بيرون راند و محمود پسر سبكتكين را با لقب سيف الدوله بامارت خراسان گماشت و به سبكتكين لقب ناصر الدين داد.
بعد از فوت نوح بن منصور بغراخان بر سمرقند مستولي شد و از طرفي ديگر ميان محمود و منصور بن نوح از آنجا كه منصور بكتوزون را بر خراسان امارت داده بود نزاع درگرفت ولي چيزي از حكومت منصور نگذشت كه بكتوزون و فائق او را كور كردند و بزندان افگندند و برادر خردسالش عبد الملك بن نوح را بسلطنت نشاندند
______________________________
(1)- پادشاهان ساماني بعد از امير ماضي اسمعيل بترتيب عبارتند از:
امير شهيد احمد بن اسمعيل (295- 301). امير سعيد نصر بن احمد (301- 331). امير حميد نوح بن نصر (331- 343). امير رشيد عبد الملك بن نوح (343- 350). امير سديد ابو صالح منصور بن نوح بن نصر (350- 366). امير رضي ابو القاسم نوح بن منصور (366- 387). منصور بن نوح (387- 389). عبد الملك بن نوح (389).
ص: 206
ولي محمود بن سبكتكين براي استرداد حكومت خراسان بجنگ فائق و بكتوزون و سيمجوريان شتافت و آنان را نزديك مرو شكست داد (389) و بر خراسان مستولي شد و حكومت سامانيان را از آنجا برافگند. ايلك بغراخان نيز بظاهر با عبد الملك بن نوح از در دوستي درآمد و ببخارا رفت ولي اندكي بعد امراي ساماني و سپس عبد الملك را با بزرگان آن سامان مقيّد و محبوس ساخت و دوره حكومت ساماني را بپايان رسانيد (389).
همه مورخان متفقند كه صغر سنّ شاهان اخير ساماني و اختلاف امرا و وزرا و دخالت تركان و زنان در امور مملكتي مايه ضعف حكومت ساماني و زوال آن گرديد.
اهميت امراي ساماني اولا از آنجهت است كه چون از يك خاندان قديم ايراني بودند بمليت خود علاقه بسيار داشتند و بهمين سبب بسياري از رسوم و آداب قديم ايراني را كه در خراسان و ماوراء النهر باقي مانده بود حفظ كردند و طبقات قديم مانند دهقانان و آزادان و اهل بيوتات را همواره مورد اكرام خود قرار ميدادند و اين امر مايه تثبيت بسياري از رسوم قديم گرديد و چون غزنويان نيز تربيت يافته آنان بودند اغلب آن رسوم و قواعد را نگاه داشتند.
توجه بزبان و ادب پارسي هم از خدمات مهم شاهان ساماني است. شاهان ساماني و همه افراد اين خاندان علاقه شديد بزبان فارسي و نظم و نثر آن داشته‌اند و ازينروي شعرا را مورد تشويق و انعام قرار ميدادند و با اغلب آنان بمهر و احترام رفتار ميكردند و نويسندگان را بترجمه كتب معتبري مانند تاريخ طبري و تفسير جامع البيان طبري و كليله و دمنه عبد اللّه بن المقفع بنثر فارسي تشويق ميكردند. اين توجه سامانيان بزبان و ادب فارسي باعث شد كه ادبيات پارسي كه از عهد طاهريان و صفاريان بوجود آمده بود با سرعتي عجيب طريق كمال گيرد و شاعران و نويسندگان بزرگي بوجود آيند و بنياد ادب فارسي بنحوي نهاده شود كه اسباب استقلال ادبي ايران ببهترين وضعي فراهم گردد.
بعضي از امراي دوره ساماني خود نيز از جمله شعرا بوده‌اند مانند امير ابو الحسن علي بن الياس آغاجي كه برخي باشتباه او را پسر الياس بن اسحق بن احمد ساماني دانسته‌اند و در بخارا و بلخ ميزيست؛ و امير ابو ابراهيم منتصر كه پس از زوال حكومت ساماني مدتي
ص: 207
در خراسان براي بازيافتن دولت از دست رفته تكاپو ميكرد.
موضوع ديگري كه در حكومت ساماني بايد مورد توجه ما باشد عدم مزاحمت آنانست نسبت بفرق و مذاهب مختلف چنانكه غالبا اتفاق ميافتاد كه در دربار شاهان ساماني افرادي از مذاهب گوناگون مانند مذاهب اهل سنّت و شيعه و دين زردشتي و عيسوي با نهايت آزادي عقيده و مصونيت زندگي و كار ميكرده‌اند و هيچكس از حيث اظهار عقايد علمي و ديني و مذهبي دچار تضييقاتي كه در دوره غزنوي و سلجوقي پيش آمد، نبوده است و اين امر چنانكه ميدانيم از مهمترين اسباب رواج علم و نظر و اشاعه حكمت و علوم عقلي ميتواند باشد و از اينجاست كه ميتوان گفت دوره ساماني دوره رونق ادب و علم و عصر آزادي افكار و كمال تمدّن اسلامي در ايرانست.

حكومتهاي تابع سامانيان‌

در دوره‌يي كه سامانيان قسمت بزرگ ماوراء النهر و خراسان و نواحي ديگر را در اختيار داشتند حكومتها و امرايي هم در ظلّ عنايات آنان مستقلا در مشرق بسر ميبردند مانند امراي چغانيان و خوارزمشاهان آل عراق و مأمونيه و خاندان سيمجوريه و احمد بن سهل و ابو منصور و محمد بن عبد الرزاق و نظاير آنان كه بپاس خدمات مهم ايشان بعلم و ادب از ذكر نام آنان خودداري نميتوان كرد:
آل عراق از سلسله‌هاي قديم سلاطين خوارزم بوده‌اند كه در قسمتي از دوره سامانيان نيز در خوارزم حكومت كرده‌اند. اين سلسله از ايام پيش از اسلام در خوارزم حكومت داشته‌اند و از آخرين افراد اين سلسله يكي ابو سعيد احمد بن محمد بن عراق است كه تقويم خوارزم را اصلاح كرد و ديگر ابو عبد اللّه محمد بن احمد بن محمد بن عراق كه بعد از قتل وي بدست مأمون بن محمد در سال 385 سلسله آل عراق بپايان رسيد.
پايتخت اين سلسله شهر كاث از بلاد شرقي جيحون در خوارزم بوده است. از اطلاعات محدودي كه از اين سلسله در دست است معلوم ميشود كه بعلم و ادب توجهي داشتند و ابو ريحان از آنان نيكي‌هاي بسيار ديده و از افراد اين خاندان يكي بنام ابو نصر منصور ابن علي بن عراق از رياضي‌دانان و منجّمان بزرگ عصر خود بوده و كتابهاي متعددي تأليف كرده است.
ص: 208
بعد از خوارزمشاهان آل عراق از يك دسته ديگر خوارزمشاهان اطلاع داريم بنام سلسله مأمونيه كه در عهد سامانيان و قسمتي از دوره غزنويان در خوارزم استقلالي داشتند. از ابتداي كار اين سلسله اطلاع كافي در دست نيست و از چند سال آخر قرن چهارم ببعد اسامي ايشان در تاريخ ايران ديده ميشود. از جمله سلاطين اين سلسله مأمون بن محمد خوارزمشاه است كه در گرگانج حكومت داشت و در 385 ابو عبد اللّه محمد خوارزمشاه را بقتل رسانيد و ممالك او را بتصرف درآورد و خوارزمشاه شد.
بعد ازو علي بن مأمون بن محمد جانشين وي شد و اوست كه در دربار خود همواره عده‌يي از بزرگان علم و ادب را مانند ابو ريحان و ابو نصر عراق و ابو سهل مسيحي و ابو علي سينا نگاه مي‌داشت- ديگر ابو العباس مأمون بن مأمون بن محمد كه مانند برادر مشوّق دانشمندان بود. وي پس از آنكه بخواهش محمود خطبه و سكه بنام او كرد بدست سران خوارزم كشته شد و برادرزاده‌اش ابو الحارث محمد بن علي بن مأمون بدست امرا بر تخت نشست ولي محمود غزنوي لشكر بخوارزم كشيد و مأمونيان را اسير كرد و سلسله مأمونيه خوارزمشاهي را برانداخت (408 هجري) و آلتون تاش حاجب را در آن ديار بحكومت گماشت و خوارزمشاهي داد.
در همين مواقع در غرجستان (واقع در مشرق هرات و مغرب غور و شمال غزنين) نيز امرايي با لقب شار ميزيسته‌اند. شاران غرجستان در دوره سامانيان نسبت بآنان اظهار طاعت ميكردند و برخي از اين قوم مانند ابو نصر محمد بن اسد خود بكار علم و ادب اشتغال ميورزيدند و افاضل جهان بجانب ايشان روي ميآوردند. پايتخت غرجستان غالبا «بلكيان» و گاه «پشين» بود. پس از استيلاي محمود ميان شار غرجستان (محمد شار شاه) و محمود خلاف افتاد و بفرمان محمود ارسلان جاذب و آلتون تاش غرجستان را فتح كردند و محمد شار شاه و پدرش ابو نصر محمد بن اسد را كه عزلت اختيار كرده بود بغزنين بردند و اين خاندان ايراني نيز بدست محمود برافتاد.
ديگر از سلسله‌هاي مهم عهد ساماني و عهد غزنوي امراي آل محتاج يا امراي چغاني بوده‌اند. آل محتاح از اعقاب يكي از سرداران بزرگ ساماني هستند بنام ابو بكر محمد بن المظفر بن محتاج چغاني كه در سال 321 سپهسالاري خراسان از جانب امير
ص: 209
نصر بن احمد بدو مفوّض گشت (م. 329) و پس از او پسرش ابو علي احمد منصب پدر يافت و ري و طبرستان و جبال و گرگان را براي سامانيان فتح كرد و بعد ميان او و نوح بن نصر خلاف افتاد چنانكه ابو علي چندبار نوح را شكست داد و مدتي بر خراسان مستولي بود تا در سال 344 در ري درگذشت.
از اين خاندان افراد دانشمند و شاعر دوستي برخاسته‌اند مانند: ابو علي ابو المظفر (يا ابو يحيي) طاهر بن فضل كه مردي بغايت فاضل و هنرپرور بود و خود شعر ميگفت و شاعران را دوست ميداشت (م. 377)؛ و فخر الدوله ابو المظفر احمد بن محمد كه ممدوح دقيقي و فرّخي، و در شاعردوستي شهره عصر خويش بوده است. با استيلاي محمود اين سلسله ادب‌پرور و علم‌دوست ايراني هم برافتاد.
از خاندانهاي بزرگ دوره ساماني كه با استيلاي محمود بر خراسان از ميان رفت خاندان سيمجوري است. نخستين كسي از اين خاندان كه نام او را در تاريخ سامانيان مي‌بينيم ابو عمران سيمجور دواتي غلام اسمعيل بن احمد و سردار پسرش احمد و نواده‌اش امير نصر بوده و بعد ازو ابراهيم بن سيمجور جاي پدر را گرفت و پس از عزل ابو علي محتاج از جانب امير نوح بن نصر بسپهسالاري خراسان برگزيده شد. پسر ابراهيم ابو الحسن محمد و پسران محمد ابو علي و ابو القاسم و پسر ابو علي ابو الحسن همه از بزرگان دولت ساماني بوده‌اند. سيمجوريان بشعر و ادب توجهي داشته‌اند و از جمله شعراء معروف آنان ابو الفرج سگزي است كه برخي او را استاد عنصري دانسته‌اند.

امراي طبرستان‌

در اين دوره كه مورد مطالعه ماست در گرگان و طبرستان و رويان نيز حكومتهايي بوده است كه سابقه بعضي از آنها بپيش از اسلام ميرسيد مانند آل باوند و آل قارن و غيره. در عهد خلافت المستعين (مخلوع بسال 253) يكي از اخلاف علي بن ابي طالب بنام حسن بن زيد ابن اسمعيل حالب الحجاره ملقب بداعي كه در ري اقامت داشت بدعوت اهل رويان بدانجا رفت و حكومتي تشكيل داد (250 هجري) و چون هيچيك از ملوك و اسپهبدان طبرستان با حكّام عرب بر سر دوستي و مهر نبودند بزودي جانب او را گرفتند و ويرا تقويت كردند چنانكه حاكم خليفه يعني محمد بن اوس ازو شكست يافت و بزودي همه
ص: 210
مازندران و گرگان در قبضه اطاعت او درآمد و او خود در سال 270 درگذشت و بعد ازو محمد بن زيد (270- 287) معروف به «داعي كبير» هفده سال حكومت كرد و در جنگ با سپاهيان اسمعيل بن احمد كشته شد و گرگان و طبرستان جزء متصرفات سامانيان درآمد و تا سال 301 كه سال غلبه يكي ديگر از سادات طالبيه موسوم بابو محمد حسن بن علي الاطروش ملقب به الناصر الكبير است حكّام و عمّال ساماني در طبرستان و گرگان حكومت ميكردند و الناصر الكبير در اين مدت در گيلان مشغول مجاهدت بود و در سال 301 بطبرستان تاخت و پس از جنگ سختي با محمد بن صعلوك حاكم ساماني مدتي بر گيلان و طبرستان و قسمتي از گرگان حكومت راند تا در سال 304 درگذشت و بعد از او الداعي الصغير حسن بن القاسم جانشين وي شد و تا سال 316 حكومت ميكرد تا بدست سپاهيان اسفار پسر شيرويه كشته شد و در همان حال كه او بر قسمتي از طبرستان حكومت داشت فرزندان و نوادگان ناصر كبير يعني ابو الحسين (متوفي بسال 311) و ابو القاسم (متوفي بسال 312) پسران ناصر و ابو علي الناصر محمد بن احمد بن حسن و ابو جعفر بن احمد بن حسن بر قسمتهاي ديگر طبرستان و گرگان فرمانروايي ميكردند.
در دستگاه فرزندان الناصر الكبير چند تن از سران طبرستان و گرگان و ديلم بسر ميبردند بنام اسفار بن شيرويه و علي بن خورشيد و ماكان بن كاكي كه با داعي صغير سخت مخالفت داشتند و مايه آشفتگي كار داعي در اواخر امر اينان بوده‌اند.
ماكان بن كاكي از سران ديالمه بود كه در آغاز امر نزد ابو الحسن ناصر در گرگان بسر ميبرد و از جمله سرداران و متنفذين بزرگ پيشگاه او بود و مدتي از جانب وي بر تميشه حكومت ميكرد. در دوره اولاد ناصر نفوذ ماكان فزوني يافت چنانكه مدتي بر طبرستان و رويان استيلا داشت و ولايت ري را نيز بتصرّف درآورد و از آن پس بر اثر كشاكش با اسفار و آل بويه و آل زيار و سامانيان گاه در ري و گاه در طبرستان و گاه در گرگان و گاه در خراسان بسر ميبرد تا در سال 329 كه بر ري و گرگان مسلّط بود در عهد سلطنت نصر بن احمد ميان او و سپاه ساماني بسرداري ابو علي احمد بن محتاج جنگي سخت درگرفت و ماكان كشته شد.
يكي ديگر از رجال متنفذ دستگاه فرزندان ناصر كبير اسفار پسر شيرويه است
ص: 211
كه مردي سفاك و سخت‌گير و شجاع بود و بزودي در گرگان و طبرستان دستگاهي يافت و سپس گرگان را از سيد ابو جعفر منتزع ساخت و مازندران را فتح كرد و مدتي ميان او و ماكان بر سر طبرستان و گرگان زدوخورد داير بود تا در سال 315 شكست يافت و بخراسان گريخت و چندي بعد بهمراهي يكي از سرداران خود ابو الحجاج مرداويج بن زيار بطبرستان تاخت و درين جنگ داعي بدست مرداويج كشته شد و گرگان و طبرستان بار ديگر اسفار را مسلم شد و او از آنجا بري حمله برد و ماكان را از آن ديار بيرون راند و بر قزوين و قم و زنجان نيز تسلّط يافت و سپس چون قزوينيان عامل او را كشته بودند بدان شهر تاخت و آنرا غارت كرد. در همين هنگام مرداويج با او دل ناخوش شد و از قزوين بزنجان كه اقطاع او بود رفت و از آنجا لشكري گرد آورد و بر قزوين تاخت. اسفار ازو بگريخت و بري و قومس و از آنجا بطبس پناه برد و چون دشمن او، ماكان، در اين هنگام در خراسان بود از آنجا بقصد ديلمان بازگشت ليكن در طالقان گرفتار لشكريان مرداويج شد و بقتل رسيد (318 بروايت ابن اسفنديار و 316 بروايت ابن اثير.)

ديالمه آل زيار

مرداويج پسر زيار ازين پس در مازندران و گرگان و ري و ساير متصرفات اسفار استقلال يافت و كار او بزرگ شد. وي مردي شجاع و مانند اسفار سخت‌گير و همچون همه ديلميان در ميهن‌پرستي و برپاداشتن رسوم و آداب ملّي متعصب بود. پس از آنكه بر متصرفات اسفار مستولي شد ماكان با او از در صلح درآمد و طبرستان را بدو بازگذاشت و مرداويج چون قوّت گرفت شروع بتسخير نواحي جديد كرد چنانكه در سال 319 بر همدان مستولي شد و سپس بجنگ هارون بن الغريب سردار المقتدر باللّه خليفه عباسي كه براي قلع و قمع او آمده بود رفت و وي را بشكست و آنگاه باصفهان لشكر كشيد و آنرا فتح كرد و از آنجا سرداراني بفتح خوزستان فرستاد و آنرا بر متصرفات خود افزود و خود در اصفهان توقف كرد تا پس از اجراي مراسم جشن سده سال 323 بجانب بغداد لشكر كشد و كاري را كه بر اثر مرگ يعقوب ناتمام مانده بود بپايان رساند و در مداين بر رسم سلاطين ساساني بر تخت نشيند و بهمين قصد نيز بسرداران خود در خوزستان
ص: 212
فرمان داد تا كاخ مداين را آباد كنند و بوضع پيشين بازگردانند ولي در سال 323 در حمام بدست غلامان ترك خويش كشته شد.
پس از وي برادرش وشمگير كه از جانب برادر حاكم ري بود بسلطنت نشست ولي گرفتار زدوخورد با آل بويه و آل سامان شد و ري و گرگان و اصفهان غير از طبرستان از دست او بيرون رفت و اگرچه از سامانيان كمك گرفت تا با آل بويه بجنگد ولي كاري از پيش نبرد و در سال 356 درگذشت و پسرش بيستون (356- 366) و پسر ديگرش قابوس (366- 403) نيز بر اثر زدوخورد با آل بويه نتوانستند كاري از پيش ببرند و حتي قابوس بر اثر شكست از مؤيد الدوله ديلمي از سال 371 تا 388 بخراسان پناه برد و با وجود مساعدت نوح بن منصور موفقيتي نيافت تا مجددا در سال 388 بر گرگان و طبرستان و گيلان مسلّط شد و تا سال 403 حكومت كرد و درين سال بتوطئه بعضي از سرداران خود اسير و مقتول شد و پسرش فلك المعالي منوچهر جاي او را گرفت (403- 420) و بعد از او انوشيروان (دارا؟) (420- 434) سلطنت كرد و ازين پس اگرچه چندگاه يعني تا اواسط قرن پنجم نامي از امراي آل زيار در ميانست ليكن از قرائن امر چنين برميآيد كه با تسلّط سلجوقيان بر ايران قدرت اين سلسله از ميان رفت
غالب افراد آل زيار مردمي فاضل و دانش‌دوست و ادب‌پرور بوده‌اند و از ميان آنان خصوصا قابوس بن وشمگير از جمله دانشمندان و نويسندگان و شاعران بزرگ است و كتاب كمال البلاغة نشانه كمال اطلاع او بر ادب و حكمت و قدرت وي در انشاء عربي است و اشعار تازي و پارسي هم كه از وي باقي مانده مهارت او را در شعر نشان ميدهد. وي از بزرگداشت علماء و شعرا نيز غفلت نمي‌كرد چنانكه خسروي سرخسي در دستگاه او راتبه خاص داشت و ابو ريحان بيروني كتاب الآثار الباقيه را در 391 بنام وي تأليف كرد و ابو الفرج علي بن حسين بن هندو اديب و حكيم بزرگ (م. 420) چندي در خدمت او باعزاز و اكرام ميزيست. عنصر المعالي كيكاوس صاحب قابوسنامه نيز از مردان دانشمند اين طايفه است و كتاب قابوس‌نامه او از امّهات كتب فارسي و نشانه احاطه اين مرد بر فنون و علوم مختلف است و او علاوه‌برين شعر پارسي و طبري نيز مي‌سرود.
ص: 213

ديالمه آل بويه‌

در همان ايام كه ماكان و اسفار در خدمت پسران ناصر كبير در گرگان و طبرستان بسر ميبردند يكي از اهالي ديلم بنام علي بن بويه نيز در جزء آنان بود و در يكي از جنگهاي ابو الحسين بن ناصر كبير و داعي صغير با سيمجور دواتي كه در سال 310 اتفاق افتاد نام او را در شمار كساني مي‌يابيم كه با داعي صغير از چنگ سيمجور رهايي يافتند.
ابو الحسن علي يكي از فرزندان ابو شجاع بوية بن فنّاخسرو بود. بويه خود را از اعقاب سلاطين قديم ايران ميشمرد و غير از علي دو پسر ديگر داشت بنام ابو علي حسن و ابو الحسين احمد. بعد از آنكه كار اين سه برادر بالا گرفت و احمد بر بغداد مسلّط شد علي لقب عماد الدوله و حسن لقب ركن الدوله و احمد لقب معزّ الدوله يافت.
قدرت پسران بويه از عهد مرداويج آغاز شد چنانكه علي ابتدا از جانب او حكومت كرج ابو دلف يافت و از آنجا باصفهان تاخت و چون مرداويج در تعقيب او قصد اصفهان كرد علي از آن شهر بيرون رفت و بر ارجان مستولي شد (319 يا 320) و از آنجا بشيراز تاخت و عامل خليفه را از آنجا راند (322) و بر خزائن او دست يافت و سپس از خليفه منشور گرفت.
در سال 334 احمد برادر كوچك علي بعد از فتوحات خود در خوزستان ببغداد حمله برد و آنرا تصرّف كرد و براي خود و برادران از خليفه لقب گرفت و علاوه برين عنوان امير الامرائي را نيز براي خويش تحصيل كرد و ازين پس چنانكه ديده‌ايم تا سال 447 كه سال فتح بغداد بدست طغرل است آل بويه بر بغداد تسلّط داشتند. برادر ديگر علي يعني ركن الدوله حسن نيز نخست اصفهان و سپس ري را از وشمگير بن زيار گرفت و بر همه جبال مستولي شد و چنانكه ديده‌ايم گاه حدود متصرفات آل بويه تا طبرستان و گرگان هم بسط مي‌يافت و بر اثر هم‌مرز بودن با دولت ساماني غالبا ميان اين دو سلسله كشاكش و اختلاف وجود داشت و اين اختلاف چنانكه گفته‌ايم يكي از اسباب ضعف اين هردو دولت ايراني گرديد.
بعد از معز الدوله پسرش عز الدوله بختيار از عهده اداره امور برنيامد و پسرعمش عضد الدوله بر بغداد استيلا يافت و بزودي همه ممالك آل بويه بفرمان او درآمد ولي
ص: 214
بعد از آنكه عضد الدوله در 372 و مؤيد الدوله در 373 درگذشت حكومت عراق و فارس بفرزندان عضد الدوله و حكومت ري و جبال بفخر الدوله و اعقاب وي اختصاص يافت.
اعقاب عضد الدوله تا سال 447 و اعقاب فخر الدوله تا سال 420 حكومت داشتند.

ديالمه اصفهان‌

از جمله حكومتهاي ديلمي قرن چهارم و اوايل قرن پنجم كه بعد از ضعف ديالمه آل بويه در قلمرو تسلّط آنان ظهور كردند ديالمه اصفهان هستند. ما اين نام را بر علاء الدوله كاكويه و جانشينان او مي‌نهيم. علاء الدوله اسفهسالار ابو جعفر محمد بن ابو العباس دشمنزار كاكو معروف به علاء الدوله كاكويه پسردائي شيرين دختر اسپهبد شروين معروف به سيده (مادر مجد الدوله و شمس الدوله ديلمي) و در آغاز امر از سرداران و سپهسالاران امراي بويهي در عراق و جبال بود. نخستين‌بار در حدود سال 398 از جانب سيده بامارت اصفهان انتخاب شد و سپس در بسياري از حوادث عراق و جبال دخالت كرد و در سال 414 بر همدان مستولي گشت و آنرا از دست سماء الدوله پسر شمس الدولة بن فخر الدوله بيرون آورد و سپاهيان وي تا حدود حلوان پيش رفتند و او غير از هفت سال از دوره سلطنت مسعود بن محمود غزنوي (421- 432) كه با لشكريان خراسان در نزاع و غالبا در حال فرار يا محاصره يا لشكركشي بود، تا سال 433 برين نواحي وسيع حكومت ميراند. فرزندان او نيز تا سال 443 بر همدان و اصفهان و يزد و نهاوند تسلّط داشتند و درين سال استقلال آنان بدست سلاجقه از ميان رفت ولي بر اثر مصاهرت اين خاندان و خاندان سلجوقي ولايت يزد و ابرقوه در اختيار آنان گذاشته شد و نفوذ آنان تا مدتي در دوره سلجوقي برقرار بود.

دوره اول حكومت غزنوي‌

در اواخر عهد سامانيان بر اثر تسلّط غلامان ترك‌نژاد در دستگاه دولتي و بروز اختلاف در ميان امرا و وزراء و صغر سنّ شاهان و ضعف و عدم تدبير آنان و فشارهاي پياپي آل بويه بر خراسان زمام اداره ممالك وسيع از دست اولياي آن دولت بيرون رفت چنانكه خراسان و ماوراء النهر را مدتي دراز جنگ و اختلاف و خونريزي و نفاق فراگرفته و حالتي پيش آمده بود كه درين بيت فردوسي كه خود ناظر بر همين اوضاع
ص: 215
بود خلاصه ميشود:
زمانه سراسر پر از جنگ بودبجويندگان بر جهان تنگ بود وقت امراي دولت ساماني از وسط قرن چهارم ببعد بسعايت و كشتن يكديگر و عصيان بر پادشاهان ميگذشت و از آن جمله است وضعي كه بر اثر سعايت امرا ميان منصور بن نوح (350- 366) و البتكين حاجب از غلامان سامانيان كه بمرتبه سپهسالاري خراسان رسيده و پيش از سلطنت منصور يعني در عهد حكومت عبد الملك اين سمت را داشته بود، پديد آمد و او را ناگزير كرد با غلامان خود و دسته‌يي سپاه مجهز از خراسان بيرون رود و حكومتي در خارج از قلمرو سلطنت سامانيان در شهر عزنه تشكيل دهد (351 هجري). ليكن هنوز چندي از استقرار او در آن ديار نگذشته بود كه درگذشت و جانشينان او تا حدود سال 366 كاري از پيش نبردند. درين سال يكي از غلامان البتكين بنام سبكتكين كه در دستگاه البتكين بمراتب عاليه ارتقاء جسته و داماد او شده بود جاي خداوند خود را گرفت. ازين هنگام حكومت غزنوي از مشرق و مغرب توسعه يافت چنانكه ناصر الّدين سبكتكين در ولايت سند شروع بفتوحاتي كرد و از سال 384 هم بدرخواست نوح بن منصور براي اطفاء نايره طغيان آل سيمجور و فائق بر خراسان تاخت و آنرا تصرف كرد و سپهسالاري آنرا با لقب سيف الدوله براي پسر خود محمود گرفت ليكن بپيروي از سيرت البتكين نسبت بامراي ساماني حق‌ناشناسي نكرد و اطاعت ظاهري خود را همچنان محفوظ داشت و بعد از فوت او (387 هجري) محمود نيز كه در سپهسالاري خراسان باقي مانده بود همچنان در ظاهر نسبت بامراي آل سامان راه اطاعت ميسپرد تا در سال 389 هجري بنحوي كه پيش ازين ديده‌ايم «1» از اطاعت آنان بيرون آمد و مقارن همين اوقات امراي آل افراسياب حكومت ساماني را در ماوراء- النهر برانداختند و محمود رسما خراسان و خوارزم را بر متصرفات خود افزود.
محمود از پادشاهان بزرگ ايران و يكي از فاتحان مشهور تاريخ اسلامي و از مردانيست كه در تاريخ ايران و اسلام مقام بسيار بزرگي را حائز شده است. او بعد از آنكه برادر خود اسمعيل (387- 388) را كه بوصيت پدر جانشين او بود، از امارت
______________________________
(1)- رجوع شود بهمين كتاب ص 206
ص: 216
معزول كرد، همه متصرفات غزنويان را در دست گرفت و بر اثر شجاعت و تدبير بفتوحات پياپي در ايران و هند توفيق يافت چنانكه در سال 421 كه سال فوت او بود از حدود ري و اصفهان تا خوارزم و ولايت گجرات و سواحل عمان در هندوستان در تصرف او بود.
او نخستين كسي است كه از ميان پادشاهان عنوان سلطنت بر وي نهاده شد و اين از لفظ امير خلف بانو بود «1». محمود مردي جنگجو و مدبّر و باسياست و در همانحال متعصب و سختگير و علاقه‌مند بجمع مال بود. بعد ازو پسرش محمد چند ماهي حكومت كرد ولي مسعود كه هنگام فوت پدر در عراق بود بخراسان لشكر كشيد و سران سپاه غزنوي محمد را اسير كردند و بر مسعود بجاي پدر بسلطنت سلام گفتند و او تا سال 432 سلطنت ميراند و اگرچه مردي شجاع بود ولي شرابخوارگي و عياشي و سوء تدبير سلطنت او را از ميان برد و مايه غلبه آل سلجوق بر ايران شد و دوره اول غزنوي با شكست او از سلجوقيان در نزديك حصار دندانقان مرو (431) و قتل او بدست غلامانش هنگام فرار از غزنين (432) بپايان رسيد. راجع بدوره دوم حكومت غزنويان در بابي ديگر سخن خواهيم گفت.
دربار غزنويان در دوره اول حكومت آنان مشحون بود بوجود شاعران بزرگ زيرا دوره آنان از وجود كساني برخوردار بود كه در اواخر عهد ساماني تربيت شده و در آغاز قرن پنجم شهرت يافته بودند مانند فردوسي و عنصري و فرخي و جز آنان.

حكومتهاي مغرب‌

از اواخر قرن سوم تا اوايل قرن پنجم هجري چند خاندان در نواحي مغرب و شمال غرب ايران حكومت داشتند كه اهمّ آنها عبارتند از:
بني دلف كه در قرن سوم بر كردستان حكومت داشتند. مؤسس اين سلسله ابو دلف عجلي از سرداران عربي‌نژاد مأمون بود كه در حدود سال 210 هجري بحكومت همدان منصوب گرديد و او همانست كه شهر كرج را واقع در كنار «كره‌رود» نزديك شهر اراك امروزي بوي منسوب ميدارند. بعد از ابي دلف حكومت او بارث در خاندانش باقي ماند و اين خاندان با همان شرايطي كه طاهريان در مشرق ايران حكومت ميراندند
______________________________
(1)- مجمل التواريخ و القصص ص 406
ص: 217
تا حدود سال 285 بر كردستان و گاه تا حدود اصفهان و نهاوند نفوذ داشتند و با اطاعت از بني العباس در آن نواحي فرمانروايي ميكردند.
بني ساج از فرزندان يوسف بن ابي الساج ديوداد از سال 276 تا سال 319 در آذربايجان و گاه ارمنستان و زماني تا حدود ري حكومت ميكردند.
خاندان حسنويه از سال 348 تا حدود سال 406 در كردستان و دينور و همدان و نهاوند حكومت ميكردند و اين خاندان را سلاطين آل بويه از ميان بردند «1».

3- وضع اجتماعي ايران در قرن چهارم و اوايل قرن پنجم‌

حكومتهاي ايراني‌

دوره‌يي كه وضع سياسي آنرا باختصار مورد مطالعه قرار داده‌ايم، يعني قرن چهارم و قسمتي از آغاز قرن پنجم كه بتسلّط سلاجقه بر ايران منتهي شد، دوره‌ييست كه در آن
______________________________
(1)- در نگارش اين فصل بموارد مختلفي از مآخذ ذيل مراجعه شده است:
تاريخ الاسلام السياسي و الديني و الثقافي و الاجتماعي تأليف حسن ابراهيم حسن چاپ مصر، ج 3 ظهر الاسلام تأليف مرحوم احمد امين چاپ مصر
كامل التواريخ ابن الاثير
تاريخ سيستان چاپ تهران
تاريخ بخاراي نرشخي چاپ تهران
ترجمه تاريخ يميني از ابو الشرف ناصح بن ظفر جرفاذقاني
تاريخ ابو الفضل بيهقي چاپ مرحوم دكتر غني و آقاي دكتر فياض
تاريخ طبرستان ابن اسفنديار چاپ تهران بتصحيح مرحوم عباس اقبال
زين الاخبار گرديزي چاپ تهران
مجمل التواريخ و القصص چاپ تهران بتصحيح مرحوم ملك الشعراء بهار
روضة الصفا. جلد چهارم
طبقات سلاطين اسلام ترجمه فارسي بقلم مرحوم عباس اقبال آشتياني چهار مقاله نظامي عروضي و حواشي آن از مرحوم محمد قزويني
تجارب الامم ابو علي مسكويه چاپ مار گوليوث
طبقات ناصري منهاج سراج مجلد اول چاپ آقاي عبد الحي حبيبي
ص: 218
غلبه با عنصر ايراني بود و حكومت ايران تقريبا در همه آن دوره در دست ايرانيان بود مگر مدتي كه غلامان ترك غزنوي و مهاجمان ترك‌نژاد ايلك خاني در مشرق ايران قدرت يافتند و شروع ببرانداختن خاندانهاي ايراني كردند ولي در همان مدت مركز و شمال و جنوب و مغرب ايران و عراق عرب در دست امراي ايراني بود و تاريخ قطعي تسلّط حكومتهاي ترك‌نژاد از تسلّط سلجوقيان در سال 431 بر خراسان آغاز شد.
در اين دوره ملت ايران بر اثر مجاهداتي كه از اواخر قرن اول هجري آغاز كرده و در قرنهاي دوم و سوم بنهايت شدت رسانيده بود، توانست استقلال از دست رفته ايرانرا تجديد كند و زبان فارسي را چون زباني مستقل با ادبيات پرثروت آن بوجود آورد و آداب و رسوم ايرانرا از خطر نابود شدن رهايي بخشد. اين دوره عهد مفاخرت بنژاد و مليت ايران و آزادي افكار و عقايد فرق مختلف و عدم تعصب امرا و حفظ سياست ملي و نژادي ايرانيان شمرده ميشود و بهمين سبب خواهيم ديد كه پايه و بنياد حماسه‌ها و داستانهاي ملي ما در اين دوره گذاشته شده است. اين عهد را بايد دوره كمال تمدن اسلامي در ايران و عصر ظهور افكار و آراء مختلف علمي و فلسفي شمرد. خاصيت نژادي ايراني در اين عهد بحد كمال بود و بهمين سبب در سياست افرادي نظير اسمعيل و مرداويج و عماد الدوله و معز الدوله و جيهانيان و بلعميان و ابن عميد و صاحب بن عباد و فضل بن احمد اسفرايني و احمد بن حسن ميمندي و نظاير آنان، و در علم افراد بزرگ و نامبرداري چون علي بن ربّن و محمد بن جرير و محمد بن زكريا و ابو نصر فارابي و ابو علي سينا و ابو نصر عراق و ابو ريحان بيروني و ابن مسكويه و نظاير ايشان، و در ادب فارسي افرادي از قبيل رودكي و دقيقي و فردوسي و امثال آنان داشت كه از طرفي غالبا بي‌شائبه تعصب ديني و با جستجوي حقيقت و طلب دانش براي نفس علم مشغول كار و كوشش بودند و از طرفي ديگر در طريق سربلندي ملت و تحكيم بنياد افتخارات ملي مجاهدت ميكردند و اين احوال درست متناقض با اوضاعي است كه از اوايل قرن پنجم ببعد در ايران ايجاد شد و بر اثر آن تمسّك بمليت و افتخارات قومي و توجّه بحرّيت عقايد و آزادي آراء از قيود تعصب و تقشف متروك ماند و دوره‌يي كه با تحديد دايره افكار و ابتكارات علمي و تعصب در مذاهب و عدم توجّه بمليت و فراموش كردن گذشته‌هاي پرافتخار و احيانا تحريم
ص: 219
فلسفه و علوم توأم بود آغاز شد و آن دوره‌ييست كه با تسلّط غلامان ترك در قلمرو حكومت سامانيان و نفوذ قبايل ترك بر اثر آن، شروع ميشود.

خاندانهاي قديم ايراني‌

در قرن چهارم هنوز برخي از خاندانهاي قديم ايراني باهميت خود باقي بودند و اين خاندانها نه تنها در امور سياسي بلكه در امور ديواني و علمي وارد ميشده و شهرتي بدست ميآورده‌اند.
جغرافيانويسان از عادات خوب فارسيان احترام باهل بيوتات قديم را شمرده و گفته‌اند در فارس خاندانهايي است كه اعمال ديواني را از قديم الي يومنا هذا بارث ميبرند مثل آل حبيب و آل ابي صفيّه و آل مرزبان بن زادبه كه بعضي از آنان در خدمت يعقوب ليث و عمرو ليث و آل فريغون «1» در گوزگانان هم وارد شدند «2».
اصطخري در شمار بيوتات قديم آل جلندي و آل ابي زهير و آل حنظله و خاندانهاي كرد فارس را نيز اسم برده است «3».
بر اثر احترام اين قبيل خاندانها نگاهداري سلسله انساب و اثبات شرف نسبي در ميان ايرانيان اين دوره اهميت داشت و برخي از خاندانها ميكوشيدند نسب خود را چنانكه بوده يا ادعا ميكرده‌اند حفظ كنند و علي الخصوص رعايت نسب براي پادشاهان و امرا ضروري بود چنانكه هيچيك از سلاطين و مدعيان سلطنت ايران در قرن سوم و چهارم نبوده‌اند كه نسب خود را بنوعي بشاهان و پهلوانان قديم نرسانند مثلا يعقوب بن ليث نسب خود را بساسانيان ميرسانيد «4»؛ و سامانيان مدعي بودند كه نسب ايشان ببهرام چوبين و ازو بمنوچهر پادشاه پيشدادي ميرسد «5»؛ و احمد بن سهل از امراي بزرگ
______________________________
(1)- آل فريغون يا فريغونيان يكي از سلسله‌هاي جزء امراء قرن چهارم در گوزگانان بوده‌اند كه بدست سلطان محمود غزنوي از ميان رفتند.
(2)- صورة الارض چاپ دوم ص 292- 294. مسالك الممالك 147- 148
(3)- مسالك الممالك ص 141 و 144- 145
(4)- تاريخ سيستان ص 200- 201
(5)- زين الاخبار گرديزي چاپ تهران ص 13. تاريخ بخارا چاپ تهران ص 70. مسالك الممالك ص 143. صورة الارض ص 468- 469 و 472. احسن التقاسيم ص 338. مجمل التواريخ و القصص ص 386.
ص: 220
اوايل دوره ساماني كه دعوي امارت داشت و در مرو ساكن بود نسب خود را بيزدگرد شهريار ميرسانيد «1»؛ و ابو منصور محمد بن عبد الرزاق سپهسالار خراسان كه او نيز داعيه امارت داشت خود را از تخمه سپهبدان ايران مي‌دانست «2» و نسب خود را بگيو پسر گودرز كشوادكان و ازو بمنوچهر و فريدون و جمشيد ميكشانيد «3»؛ و وزير او ابو منصور المعمري نيز درين امر از مخدوم خود پيروي ميكرد «4»؛ و پسران بويه ماهيگير چون بامارت و سلطنت رسيدند بجعل نسب‌نامه‌يي براي خود ناگزير شدند و نژاد خويش را ببهرام گور رسانيدند «5»؛ و آل زيار نژاد خود را به آغش و هادان مي‌كشانيدند «6» و كار غلوّ در اين موضوع بجايي كشيده بود كه غلامان نوخاسته ترك و مهاجمان زردپوست اوايل قرن پنجم هم بجعل نسب براي خود مبادرت ميكردند مثلا آل سبكتكين نسبت خود را بيزدگرد شهريار ميرسانيدند و سلجوقيان مدعي بودند كه نژادشان بافراسياب ميكشد «7». جعل اين نسب‌نامه‌ها كه مورد اعتراض برخي از محققان آن عصر مانند ابو ريحان بيروني قرار مي‌گرفته دليل قاطعي است بر آنكه ملت ايران در قرن چهارم بموضوع اصالت نژادي اهميت ميداد و كساني را سزاوار سروري ميشمرد كه از تخمه بزرگان و آزادگان باشند.
غير از امرا و مدعيان امارت بسياري از خاندانهاي قديم ايراني از قبيل خاندان هايي كه قبلا گفته‌ايم هنوز در قرن چهارم باقي بوده‌اند و از اين ميان علي الخصوص دهقانان را بايد ذكر كرد كه در قرن چهارم بوفور در ماوراء النهر و خراسان بسر ميبرده و از ميان آنان افراد مشهوري از قبيل ابو منصور محمد بن عبد الرزاق و احمد بن سهل و فردوسي و امثال آنان برخاسته و در تاريخ ايران شهرت يافته‌اند.
______________________________
(1)- زين الاخبار ص 20
(2)- مقدمه قديم شاهنامه. بيست مقاله قزويني جزء دوم چاپ تهران ص 23
(3)- ايضا ص 52- 56
(4)- همان كتاب ص 57
(5)- الآثار الباقيه چاپ لايپزيگ ص 38. مجمل التواريخ و القصص ص 390- 391
(6)- مجمل التواريخ و القصص ص 388- قابوسنامه چاپ اصفهان ص 2 (ارغش فرهادان)
(7)- سياستنامه چاپ مرحوم عباس اقبال ص 4
ص: 221

رسوم و آداب ايراني و آباداني و ثروت‌

قسمت بزرگي از رسوم و آيينهاي ايراني قديم در قرن چهارم همچنان بقوّت باقي بود. بازمانده اصول طبقاتي ايران قديم در برخي از دربارها هنوز رعايت ميشد «1» و اعياد و رسوم ملّي خواه در دربارهاي سلاطين و خواه در ميان عامه مردم متداول بود و اگرچه آن رسوم و اعياد را مسلمانان ديگر نواحي ممالك اسلامي در زمره آداب و عادات كفّار ميشمردند، ايرانيان از اقامه آن رسوم خودداري نميورزيدند، از ميان امراء اين دوره كسي كه در اقامه رسوم اعياد ايراني مبالغات شديد مينمود مرداويج بن زيار ديلمي است «2» و اقامه رسوم اعياد حتي در ميان امراي ترك هم در قرن پنجم بپيروي از خاندانهاي ايراني قرن چهارم معمول بود «3».
جغرافيانويساني كه در قرن چهارم راجع بايران مطالبي نوشته و يا اقاويل آنان معوّل است بر آثار راحلان آن قرن، راجع بتداول رسوم مجوس و اعياد قديم و هم‌آهنگي مسلمين با زرتشتيان در بعض از مسائل اشاراتي دارند «4».
اگرچه با غلبه مسلمين گاه شماري عرب بحكم احتياج در ايران معمول شده بود ليكن در اين قرن هنوز در بسياري از نواحي ايران گاه‌شماري ايران يعني تقويم اوستايي معمول بود اعم از خوارزم و سغد و ساير نقاط ماوراء النهر و خراسان و فارس و جز آنها و حساب اعياد نيز برسم اواخر عهد ساساني نگاه داشته ميشد و نسبت بايام هم همان عقايد معمول در عهد ساساني هنوز رواج داشت مانند حرمت روز اورمزد يعني نخستين روز از هرماه كه از ايام متبرّك است در بيت ذيل:
______________________________
(1)- مثل حرمتي كه سامانيان براي «آزادان» (- حرّان) و دهقانان قائل بوده و در ايام بار آنانرا در شمار بزرگان كشور مي‌پذيرفته‌اند، بنابراين بيت از رودكي از قصيده‌يي كه در آن وصف مجلس امير نصر بن احمد و مدح ابو جعفر احمد بن محمد كرده است:
يك صف ميران و بلعمي بنشسته‌يك صف حرّان و پير صالح دهقان
(2)- تجارب الامم ابن مسكويه چاپ مصر 1914 ميلادي ج 1 ص 310- 311
(3)- براي مثال رجوع شود به تاريخ بيهقي چاپ مرحوم اديب ص 275- 276 و 516 و 539 و 601 و قصائد شعراي عهد اول غزنوي و سلجوقي.
(4)- احسن التقاسيم ص 429، 441
ص: 222 روز ارمَزدست شاها شاد زي‌بر كَت «1» شاهي نشين و باده خور (بوشكور)
و درين بند از مسمط منوچهري:
بوستان بانا حال و خبر بستان چيست‌وندرين بستان چندين طرب مستان چيست
اين نواها بگل از بلبل پردستان چيست‌گل سَرِدستان بنمود در آن دستان چيست
درِ سروستان بازست بسروستان چيست‌اورمزدست خجسته سر سال و سر ماه از مهمترين خصائص قرن چهارم آباداني و وسعت بلاد و كثرت قراء و قصبات و نواحي آباد و فزوني جمعيت و ساكنان آنها و ثروت سرشار اهالي و وجود خاندانهاي ثروتمند قديم در آنها بوده است و اين معني علي الخصوص از كتب جغرافيا و تاريخ كه در اين قرن يا نزديك بآن قرن و از روي مدارك مربوط بآندوره نوشته شده است بخوبي برميآيد چنانكه در وصف كمتر شهر و دياري است كه سخن از فراواني نعمت و كثرت جمعيت و رواج و رونق تجارت و فلاحت آن نرود و از قصور و كهندژها و قلاع متعدد بحث نشود.
ثروت شاهان و امرا نيز بهمين نسبت بوده است مثلا بروايت ابن حوقل با آنكه سامانيان در اخذ ماليات رعايت كمال عدل و انصاف را ميكرده‌اند در حال عادي چهل ميليون درهم عوايد داشته‌اند كه برسم ايران قديم دوبار در سال هربار بيست ميليون درهم جمع‌آوري ميشد «2» و ابن حوقل تصريح ميكند كه مملكت آل سامان بوفور نعمت و ثروت بسيار معروف بوده است.

بردگي و بردگان‌

درين قرن بنابر رسم تمدن اسلامي انواع بنده و برده در نواحي ايران زندگي ميكرده‌اند و اينها معمولا اسيراني بودند كه در غزوها و حملات سرحدي هند و سند و اصقاع ترك و روم و حبشستان و زنگ بدست مسلمانان ميافتادند و در داخله ممالك اسلامي بعد از آنكه تربيت مي‌يافتند بمعرض بيع‌وشري درميآمدند. در دستگاه سامانيان و ديالمه غلامان
______________________________
(1)- كت: تخت
(2)- صورة الارض ص 469- 470
ص: 223
و كنيزكان ترك بسيار بوده‌اند و از اسباب اهميت اين بندگان خاصه تركان آن بوده است كه كنيزكانشان در حسن و غلامانشان در شجاعت و جنگاوري شهرت داشتند.
ابن حوقل ميگويد «1» بندگان ترك در جهان نظير ندارند و در بها و زيبايي هيچيك را با آنها ياراي همسري نيست و من غلامي را ديده‌ام كه در خراسان بسه هزار دينار فروخته شد و قيمت كنيزك ترك در ميان خراسانيان بسه هزار دينار ميرسد و من در هيچ جاي جهان نديده‌ام كه غلام و كنيزكي از رومي و مولد بچنين قيمت گران فروخته شود و ازين جنس در دستگاه آل سامان و بزرگان و قوّاد خراساني بسيارست. غالب غلامان صقلابي و خزري و ديگر طوايف ترك را تجار خوارزم و سمرقند ميفروخته‌اند «2» و در آن نواحي تربيت بردگان بسيار متداول بود. در رسم برده خريدن و انواع بردگان و نژادهاي مختلف آنان و خدمات گوناگون كه بايشان واگذار ميشد آداب خاصي معمول بود و اصولا اينكار خود علمي خاص تلقي ميشد «3».

غلامان و كنيزكان ترك‌

اهميت غلامان ترك كه در دستگاه‌هاي امراي ايراني قرن چهارم بسر ميبرده‌اند بيشتر در آنست كه براي امور لشكري خريده و تربيت ميشدند. نظام الملك «4» چگونگي تربيت غلامان را براي سپاهيگري بتفصيل توضيح داده و گفته است كه «هنوز در عهد سامانيان اين قاعده برجاي بوده است كه بتدريج بر اندازه خدمت و هنر و شايستگي غلامان را درجه مي‌افزودند چنانكه غلامي را كه خريدندي يك سال او را پياده خدمت فرمودندي و در ركاب با قباي زندنيجي «5» شدي و اين غلام را فرمان نبودي كه پنهان و آشكارا درين يك سال بر اسب نشستي و اگر معلوم شدي مالش دادندي و چون يكسال خدمت كردي و شاق باشي «6» با حاجب بگفتي و حاجب معلوم
______________________________
(1)- صورة الارض ص 452
(2)- ايضا ص 368 و 481- 482
(3)- قابوسنامه چاپ اصفهان 1341 قمري 76- 82
(4)- سياستنامه چاپ مرحوم عباس اقبال آشتياني ص 129- 130
(5)- زندنيج نوعي كرباس بود كه در زندنيج بخارا بافته ميشد
(6)- غلام باشي
ص: 224
كردي، آنگه او را قبايي و اسبي تركي بدادندي بازينكي در خام گرفته و لگامي از دوال ساده، و چون يك سال با اسب و تازيانه خدمت كردي ديگر او را قراجوري «1» دادندي تا بر ميان بستي و سال چهارم كيش و قربان فرمودندي تا وقت برنشستن ببستي و سال پنجم زيني بهتر و لگام مكوكب و قباي روي داري «2» و دبوسي كه در دبوس حلقه آويختي، و سال ششم ساقيي فرمودندي با اسب داري و قدحي از ميان درآويختي و سال هفتم و سال هشتم خيمه شانزده ميخي بدادندي و سه غلامكي نو خريده بدادندي و در خيل او كردندي و او را و شاق باشي لقب كردندي و كلاهي نمدين سيم كشيده و قبايي گنجه در او پوشيده و هرسال جاه و تجمّل و خيل و مرتبت او مي‌افزودندي تا خيل باشي شدي پس حاجب شدي، اگر شايستگي و هنر او همه‌جا معلوم شدي و كار بزرگ از دست او برآمدي و مردم‌دار و خداونددوست بودي. آنگه تا سي و پنج ساله نشدي او را اميري ندادندي و ولايت نامزد نكردندي و البتكين كه بنده و پرورده سامانيان بود بسي و پنجسالگي سپهسالاري خراسان يافت.»
در اواخر عهد سامانيان عده‌يي از اين غلامان كه بمراتب عاليه رسيده بودند در دستگاه دولتي بسر مي‌بردند و قسمتي از اغتشاشات اواخر عهد ساماني مولود دسايس همينان بود و اين غلامان هم ممكن بود بعد از وصول بمراتب بزرگ خود غلاماني بخرند چنانكه البتكين هنگامي كه از خراسان بيرون ميرفت دو هزار و هفتصد غلام ترك داشت «3».
رفتار بعضي از امراي ايراني با غلامان ترك بسيار خشن بود علي الخصوص احمد ابن اسمعيل «4» و بيشتر ازو مرداويج بن زيار كه نسبت بغلامان ترك خود اهانتهاي عجيب روا ميداشت «5».
______________________________
(1)- قراجور: شمشير سركج يا كمر شمشير
(2)- داري: نوعي از پارچه و شايد پارچه دارائي
(3)- سياستنامه ص 130
(4)- مجمل التواريخ ص 387
(5)- كامل التواريخ ابن اثير حوادث سال 323
ص: 225
غلامان ترك بهمان نحو كه در بغداد از اوايل عهد تسلّط خود شروع بآزار و قتل خلفا كرده بودند در ايران نيز هرگاه فرصتي يافتند خداوندان خود را بقتل رسانيدند يا بر آنان خروج كردند چنانكه احمد بن اسمعيل و مرداويج «1» و مسعود بن محمود «2» بدست غلامان خود كشته شدند و البتكين و فائق و بكتوزون و بساسيري و بسياري ديگر از غلامان سامانيان و آل بويه در اواخر عهد آن دو سلسله نسبت بپادشاهان ساساني و بويي طريق عصيان پيش گرفتند و بخلع و حبس آنان مبادرت كردند مثلا منصور بن نوح را امراي ترك او كور كردند و از سلطنت برداشتند و برادر او عبد الملك را بر تخت نشاندند «3» و سلطان الدولة بن بهاء الدوله را غلامان ترك او هنگامي كه از بغداد بيرون رفته بود از سلطنت خلع كردند و برادرش ابو علي بن بهاء الدوله را بجاي او بسلطنت برگزيدند «4».
پيش‌آمدن اين اوضاع را نتيجه خبطي بايد دانست كه امراي ايراني بپيروي از معتصم و جانشينان او مرتكب شدند و بيگانگان فزوني‌جوي را در دستگاه خود راه دادند تا چون شماره آنان بسيار شد بنياد حكومتهاي ايراني را برانداختند.
كنيزكان ترك و سند و هند هم در دستگاه امرا و رجال و مردم ثروتمند و در حرمسراي آنان بسر ميبردند و طبعا از آميزش مردم ايران با آنان اختلاطي در نسل حاصل مي‌شد چنانكه مثلا عضد الدوله پسر ركن الدوله و برادرش ابو منصور بن ركن- الدوله هردو ترك‌زاد بوده‌اند «5» و از همين قبيل‌اند بسياري از شاهزادگان و فرزندان خلفا و امرا. اين حال بمذاق ايرانياني كه بحفظ نژاد علاقه داشته‌اند خوش نمي‌آمد چنانكه جاعلان نامه رستم فرّخزاد ازين وضع خشمگين بوده و نژادي را كه ازين راه پديد ميآمده نژادي نامناسب دانسته‌اند و علاوه برين در همين نامه از مفاسدي كه نتيجه ورود غلامان ترك در امور اداري و اجتماعي بود اظهار ناخرسندي شده است و اين نامه
______________________________
(1)- رجوع شود به مجمل التواريخ ص 387؛ و كامل التواريخ حوادث 323.
(2)- مجمل التواريخ ص 406
(3)- مجمل التواريخ ص 388
(4)- ايضا ص 402
(5)- ايضا ص 391
ص: 226
نشانه كاملي است از تأثري كه نژادگان ايران در قرن چهارم از ظهور آثار حمله عرب و غلبه و تسلّط عنصر ترك در ايران احساس ميكردند «1».
بر اثر زيبايي كنيزكان ترك اثر آنان در ادب فارسي بسيارست و علي الخصوص از وقتي كه شعرا بر اثر كثرت صلات امرا صاحب نعمت شدند و غلامان و كنيزكاني در دستگاه برخي از آنان جمع آمدند معاشقات شعراء فارسي‌زبان و حتي امراء ايراني «2» با آنان فزوني گرفت منتهي چون معامله شعرا و امرا در مورد آنان معمولا معامله مالك و مملوك بوده و عشق شاعران با حرمان و سوز همراه نبوده است، در سخنان عاشقانه آنان گيرندگي اشعار عاشقانه روزگاران بعد ديده نميشود و بيشتر تغزلات در ذكر اوصاف معشوقگان است و در اشعار گويندگان قديم ايران تا شعراي قرن پنجم اين وضع بنحوي روشن آشكار ميباشد «3» و بهمين سبب است كه در زبان فارسي از قرن
______________________________
(1)-
شود بنده بي‌هنر شهريارنژاد و بزرگي نيايد بكار
بگيتي كسي را نماند وفاروان و زبانها شود پرجفا
ز ايران و از ترك و از تازيان‌نژادي پديد آيد اندر ميان
نه دهقان نه ترك و نه تازي بودسخن‌ها بكردار بازي بود
همه گنجها زير دامن نهندبكوشند و كوشش بدشمن دهند
چنان فاش گردد غم و رنج و شوركه شادي بهنگام بهرام گور
نه جشن و نه رامش نه كوشش نه كام‌همه چاره و تنبل و ساز و دام
زيان كسان از پي سود خويش‌بجويند و دين اندر آرند پيش
چو بسيار ازين داستان بگذردكسي سوي آزادگان ننگرد
بريزند خون از پي خواسته‌شود روزگار مهان كاسته
(2)- قابوسنامه چاپ اصفهان ص 58- 59
(3)- در شعر محمود ورّاق (همين كتاب ص 181) چنانكه تذكره‌نويسان نيز تصريح كرده‌اند سخن از نفروختن مملوك است و در بيت ذيل از دقيقي سخن از خريدن معشوق مملوك و بيعانه دادن:
اي خريدار من ترا بدو چيزبدل و جان و مهر داده ربون و اگرچه ممكن است اين بيت بمعشوق غير مملوك خطاب شده باشد اما اثر معامله مماليك از آن مشهودست. در ابيات ذيل كه از رودكي است تأسف شاعر از فروختن معشوق مملوك مندرج است:
چون گُسي كردمت بدستك خويش‌گنه خويش بر تو افگندم -
ص: 227
چهارم ترك بمعني معشوق و شاهد استعمال شده است «1».
______________________________
-
خانه از روي تو تهي كردم‌ديده از خون دل بيا گندم
عجب آيد مرا ز كرده خويش‌كز در گريه‌ام همي خندم و در ابيات ذيل رودكي غلامان پيشگاه را وصف ميكند:
خسرو بر تخت پيشگاه نشسته‌شاه ملوك جهان امير خراسان
ترك هزاران بپاي پيش صف اندرهريك چون ماه بر دو هفته درخشان
هريك بر سر بساك مورد نهاده‌لبش مي سرخ و زلف و جعدش ريحان
باده‌دهنده بتي بديع ز خوبان‌بچه خاتون ترك و بچه خاقان ... و درين بيت معشوق مورد فرمان عاشق قرار ميگيرد زيرا مملوك اوست:
گل بهاري بت تتاري‌نبيد داري چرا نياري؟ (رودكي)
مكن اي روي نكو زشتي با عاشق خويش‌كز نكورويي زشتي نبود فرزاما (دقيقي)
اي ترك دگر خيره غم روز نداري‌كز كوه برون آمد آن عيد حصاري ...
... آن ماه نداني كه ترا دوش چه گفتست‌گفتست كه ايماه چرا باده نياري
مه گفت و نكو گفت من از تو نپسندم‌گر تو سخن ماه نكو گوش نداري
برخيز و فراز آي و قدح پر كن و پيش آرز آن باده كه تا بنده شود زو شب تاري ... (فرخي)
هنگام گلست اي بدورخ چون گل خودروي‌همرنگ رخ خويش بباغ اندر گل جوي
... مجلس بلب جوي براي شمسه خوبان‌كز گل چو بناگوش تو گشتست لب جوي
از مجلس ما مردم دو روي برون كن‌پيش آرمل سرخ و برافگن گل دو روي «فرخي»
در اشعار شعراي آغاز قرن پنجم آثار عشق‌بازي با غلامان و كنيزكان ترك با شدت بيشتري مشهودست و در ادبيات عربي قرن چهارم و پنجم هم وصف تركان بسيار معمول بوده است. رجوع شود به ظهر الاسلام چاپ قاهره ج 1 ص 36 ببعد و 136 ببعد
(1)-
بگه رفتن كآن ترك من اندر زين شددل من ز آن زين آتشكده برزين شد (بوشكور)
ترك من بر دل من كامروا گشت و رواست‌از همه تركان چون ترك من امروز كجاست (فرخي)
مكن اي ترك مكن قدر چنين روز بدان‌چو شد اين‌روز درين روز رسيدن نتوان (فرخي)
ص: 228

مبارزات نژادي ايران و ترك‌

با ورود غلامان ترك در دستگاههاي دولتي و نفوذ و تسلّط آنان بر امور و آزار و ايذائي كه نسبت بمردم در بغداد و ساير نواحي اسلامي و در خراسان از اواخر قرن چهارم روا ميداشتند، كشاكش بين عناصر ايراني و عربي با آنان آغاز شد و در آثار ادبي مسلمانان از قرن چهارم ببعد منعكس گرديد. انعكاس اين وضع از آنروزگار در شعر و نثر عربي آغاز شد كه تركان در بغداد شروع بقتل و آزار و سيطره و تسلّط عجيب خود كردند.
در همين اوانست كه جاحظ رساله معروف خود را در ذكر مناقب ترك بدستور فتح بن خاقان التركي نوشت تا مگر دلايل و شواهدي براي تفضيل ترك بر عجم و عرب فراهم آيد ليكن اين مجاهدت بهيچ روي مانع آن نشد كه هردو نژاد مذكور بذكر مساوي تركان مبادرت جويند و قطعاتي در هجو و بيان مثالب آن قوم پديد آورند و اين قول دعبل خزاعي را مي‌توان نمونه‌يي از افكار مردم درباره اين غلامان دانست:
لقد ضاع امر الناس حيث يسوسهم‌و صيف و اشناس و قد عظم الخطب و يا اين دو بيت نشانه‌يي است از تأثر مردم در سختگيري امراي ترك نسبت بخلفا:
خليفة في قفص‌بين وصيف و بغا
يقول ما قالاله‌كما يقول الببغا بر اثر همين فكرست كه مسلمانان شروع بجعل احاديثي درباره تركان و ذمّ آنان كردند و مثلا اين حديث از ابن العباس روايت شده است كه: «ليكوننّ الملك في ولدي حتي يغلب علي عزّهم الحمر الوجوه الذين كاّن وجوههم المجانّ المطرّقة» و اين روايت از ابي هريرة نقل شده است كه: «لا تقوم الساعة حتي يجي‌ء قوم عراض الوجوه صغار الاعين فطس الانوف حتي يربطوا خيولهم بشاطي‌ء دجلة».
شدت مبارزه نژادي ايرانيان با تركان در حماسه‌هاي ملي قرن چهارم و آغاز قرن پنجم آشكارست چنانكه در كمتر مورديست كه سخن تركان بميان آيد و از آنان بنحوي كه از ديوان و ديوپرستان و سحره و جادوان سخن ميرود ياد نشده باشد علي الخصوص در گشتاسپنامه دقيقي و شاهنامه استاد ابو القاسم فردوسي.
ص: 229
در كتب تاريخ هرگاه كه مورّخي غير درباري سخن از غلبه غلامان ترك بميان آورده آنرا با تاثر و تلهّف تلقّي كرده است مثلا در تاريخ سيستان بعد از ذكر غلبه سلطان محمود بر خلف چنين آمده است:
«و چون بر منبر اسلام بنام تركان خطبه كردند ابتداء محنت سيستان آنروز بود و سيستان را هنوز هيچ آسيبي نرسيده بود تا اين وقت ... كه امير خلف را از سيستان ببردند بخلاف كه مردمان برو كردند تا ديدند آنچه ديدند و هنوز مي‌بينند» «1».

نتايج تسلّط غلامان‌

از نتايج تسلّط غلامان ترك يكي برافتادن خاندانهاي قديم ايرانيست چنانكه آل سبكتكين بتنهايي تمام خاندانهاي مشرق از قبيل صفاريان و فريغونيان و خوارزمشاهان و امراي چغاني و غيره را از ميان بردند و غلامان قدرت‌يافته ترك در دولت آل بويه آنها را بنهايت ضعف دچار ساختند و مستعدّ فنا و اضمحلال نمودند.
اثر ديگر غلامان در حكومت‌هاي اسلامي و ايران آن بود كه اينان بر اثر طمع شديد بجمع و ادّخار مال دائما در حال مصادره اموال مردم بودند و حتي بتهمت‌هايي از قبيل تهمت «بدديني» هم آنانرا وادار بتسليم اموال خود ميكردند. نتيجه اين امر آن شد كه اعتماد مردم از دولتها سلب شود و فساد و سوء رفتار زورمندان بر عامه فزوني گيرد و توجه بعلم و ورع در مشاغل از دستگاههاي حكّام و امرا رخت بربندد. ازين گذشته تسلّط اين قوم مايه رواج مقدار زيادي از اسامي تركي مانند بغا، طولون، بكتوزون، بجكم، اشناس، ايتاخ، سنقر، انوشتكين، البتكين، سبكتكين و جز آنها و همچنين عده‌يي از لغات تركي در زبان فارسي گرديد و اين وضع مخصوصا با هجوم سلجوقيان و طوايف ترك ديگر در قرن پنجم شدت گرفت.
اثر ديگر تسلّط غلامان رواج تعصب ديني و ضعف بعضي از مذاهب و قوّت برخي ديگر است كه بموقع راجع بآن سخن خواهيم گفت.
ذكر اين نكته در اينجا لازمست كه چون تسلّط غلامان در ايران ديرتر از بغداد ميسّر شد طبعا اثر اين واقعه در بغداد زودتر و در ايران ديرتر آشكار گشت چنانكه بايد ببيش از يك قرن اختلاف بين ايران و بغداد درين مورد قائل بود.
______________________________
(1)- تاريخ سيستان ص 354
ص: 230