گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد اول
.فصل دوم عقايد و اديان و مذاهب در قرن چهارم و آغاز قرن پنجم‌




بقاياي اديان قديم‌

در ايران قرن چهارم اديان قديم هنوز قوّت و انتشار داشت چنانكه در بسياري از نواحي ايران دين عيسوي و يهودي و زرتشتي منتشر بود «1» و ازين ميان آيين زرتشتي بيش از ساير اديان رواج داشت چنانكه در شهرها و قصبات فارس درين قرن دسته‌هاي بزرگي از معتقدان باين آيين ميزيستند «2» و در طبرستان و خراسان و ماوراء النهر و سيستان و خوزستان بنحوي كه از اشارات مورخان مشهودست پيروان آيين مجوس فراوان بودند. در برخي از نواحي مانند ولايت غور عدد غير مسلمانان بحدي بود كه جغرافيا نويسان قرن چهارم آنجا را «دار الكفر» ناميده‌اند «3». در ماوراء النهر و حتي در اقصي نواحي آن اجتماعات بزرگي از گبركان و مانويان بسر ميبردند «4». زرتشتيان و ساير ملل در اجراي مراسم خود آزادي داشتند و حتي رسوم آنان در ميان عامه مردم بعض
______________________________
(1)- رجوع شود به: صورة الارض ص 344. اسرار التوحيد بتصحيح نگارنده، چاپ تهران 1332 ص 141 و 142- 143 و 266 و غيره. مسالك الممالك ص 139. تاريخ سيستان ص 299، 369
(2)- صورة الارض ص: 264، 265. مسالك الممالك ص 119، 139
(3)- صورة الارض ص 444
(4)- حدود العالم چاپ تهران ص 66 و 72
ص: 231
نواحي هم مستعمل بود «1» و در «اعياد كفر» (مراد اعياد ايراني قديم يعني اعياد زرتشتي بود) بازارها را تزيين ميكردند و در نوروز و مهرگان با مجوس عيد ميگرفتند و عدد شهور و ايامشان مانند زرتشتيان بود «2». آتشكدهاي زرتشتيان هم درين ايام بسيار بود و از اين آتشكدها در كتب جغرافيا و تاريخ در قرن چهارم بسيار نشان داده شده است چنانكه شمارش همه آنها مايه ملالت است «3» و بررويهم زرتشتيان در فارس بيش از همه جاي ديگر ممالك اسلامي زندگي ميكردند و بيشتر كتب زرتشتي و آتشكدهاي ايشان تا آن روزگار محفوظ بوده «4» و خلاف بغداد غيار نداشته‌اند «5». با اينحال گاه تصادماتي ميان زرتشتيان و مسلمانان در آن ديار رخ ميداد چنانكه در سال 369 فتنه بزرگي بين عامه اهل شيراز و زرتشتيان رخ داد و مسلمين آن شهر خانهاي زرتشتيان را غارت كردند و گروهي از آنها را كشتند و چون عضد الدوله از اين واقعه خبر يافت كساني را كه درين كار دست داشتند جمع كرد و در تأديب آنان مبالغه نمود «6». بنابر نقل مورخان در بياباني كه در مشرق فارس واقع بود شهر قرينين قرار داشت كه همه مردم آن دين زرتشتي داشته و هنوز قبول اسلام نكرده بودند «7». در عراق نيز عدد مجوس بسيار بود «8» ولي در آنجا غيار داشته‌اند.
از مذاهب ايراني ديگر دنباله آيين مزدكي با مذاهبي كه از آن بازمانده بود درين عهد رواج داشت و در بعضي از قراء دوردست پيروان آن بعنوان اباحيه بادامه آيين خود سرگرم بودند. ابن حوقل بوجود اين قوم در شمال آذربايجان اشاره كرده و گفته
______________________________
(1)- احسن التقاسيم ص 429
(2)- احسن التقاسيم ص 439- 441
(3)- رجوع شود به صورة الارض ص: 264، 265، 273. مسالك الممالك ص 118- 119 و 139
(4)- مسالك الممالك ص 139
(5)- احسن التقاسيم ص 439
(6)- كامل التواريخ حوادث سال 369
(7)- الحضارة الاسلامية في القرن الرابع الهجري ترجمه از تأليف آدام متزAdam Mez بوسيله محمد عبد الهادي ابو ريده چاپ قاهره سال 1930 ميلادي ج 1 ص 64
(8)- احسن التقاسيم ص 126
ص: 232
است كه خرّميه از اتباع بابكند و قرآن ميخوانند ولي در باطن اعتقادي باسلام ندارند «1».
البغدادي صاحب كتاب الفرق بين الفرق كه بسال 429 درگذشته است از مذهب خرّميه كه شعبه‌يي از آيين مزدكي بود و رسومي كه در جبال خود داشته‌اند سخن ميگويد و مدعيست كه اين قوم تظاهر باسلام ميكنند ولي در سرّ نماز نميخوانند و روزه نمي‌گيرند و بجهاد با كفّار عقيده ندارند و راجع بمازياريه اتباع مازيار بن قارن هم همين قول را دارد «2». نظام الملك هم در اشاره‌يي كه بخرّم دينان كرده بنحوي سخن گفته است كه معلوم ميدارد آن قوم در اواخر قرن پنجم باقي بوده‌اند «3» و همچنين محمد بن عبد الكريم شهرستاني كه در اوايل قرن ششم ميزيسته بوجود خرّميه و مزدكيه و سنباديه در عراق و ماوراء النهر و آذربايجان اشاره كرده است «4».
شماره يهوديان هم در ايران قرن چهارم و آغاز قرن پنجم بسيار بود چنانكه بنابر بعضي از اقوال در همدان تقريبا 30000 و در اصفهان 15000 و در شيراز 10000 و در غزنين 8000 و در سمرقند 30000 يهودي زندگي ميكردند «5». المقدسي ميگويد در خراسان يهودي بسيار و نصاري كم‌اند «6» و در جبل هم عدد يهود از نصاري بيشترست «7».
بهمين نحو هم در خوزستان عدد يهود و مجوس بر نصاري برتري داشت «8» و معمولا رئيس يهوديان را در طرف مشرق ممالك اسلامي «رأس الجالوت» ميناميدند كه در بغداد سكونت داشت «9».
از دوره خلافت متوكل بنحوي كه خواهيم گفت براي پوشش اهل ذمّه شرائط
______________________________
(1)- صورة الارض ص 372
(2)- الفرق بين الفرق چاپ دوم ص 161
(3)- سياست‌نامه چاپ مرحوم عباس اقبال ص 287- 288
(4)- الملل و النحل چاپ تهران ص 80- 81 و 124
(5)- الحضارة الاسلامية في القرن الرابع ج 1 ص 62
(6)- احسن التقاسيم ص 323
(7)- ايضا ص 394
(8)- ايضا ص 414
(9)- الحضارة الاسلامية ج 1 ص 61
ص: 233
خاص معلوم شد تا از مسلمانان ممتاز باشند و باز همين خليفه فرمان داد كه اهل ذمّه نبايد كارهايي را عهده‌دار باشند كه مستلزم فرمانروايي بر مسلمين باشد «1» و مقتدر در سال 296 فرمان داد كه بنصاري و يهود جز شغل طبّ و جمع ماليات واگذار نشود «2» ليكن بايد دانست كه اين فرمانها غالبا اجرا نميشد و موارد متعددي از خلاف با فرمان اخير در تاريخ ديده شده است «3» مثلا علي بن بويه براي خود كاتبي نصراني از اهل ري انتخاب كرد «4» و منصب وزارت عزّ الدوله را مدتي ابو العلاء صاعد بن ثابت النصراني داشت و عضد الدوله وزيري نصراني باسم نصر بن هارون اختيار كرد كه با اجازه شاهنشاه كليساها و ديرهاي عيسويان را مرمت و تعمير كرده بود و با اين حال درين دوره غالبا مناقشات و فتنه‌هايي بين مسلمين و نصاري درميگرفت «5».
با وجود غلبه اسلام نصاري درين ايام بيش از دو قرن مقدّم سرگرم تأليف كتب بزبان عربي در اثبات اصول آيين مسيح بوده‌اند و ازين كتب اكنون مقدار كثيري در دست است «6».

مذاهب اسلامي‌

مذاهب اسلامي ايران در قرن چهارم و اوايل قرن پنجم دنباله مذاهب دو قرن پيش بوده است. پيداست كه نهضت‌هاي مذهبي پياپي و مستمرّي كه در قرن دوم و سوم رخ ميداد در اين عهد كمتر واقع مي‌شد زيرا بررويهم اين دوره زمان استقرار وضع مذاهب و انتخاب بعضي و ترك بعضي ديگر بوده است. جغرافيانويسان و صاحبان كتب ملل و نحل و كتب تاريخ و ادب از مذاهب اسلامي معمول در قرن چهارم و آغاز قرن پنجم بيشتر بغلبه اين مذاهب
______________________________
(1)- الحضارة الاسلامية ج 1 ص 61، 84، 85
(2)- الحضارة الاسلامية ج 1 ص 61، 84، 85
(3)- الحضارة الاسلامية ج 1 ص 61، 84، 85
(4)- تجارب الامم ابن مسكويه ج 1 ص 299 و 300
(5)- الحضارة الاسلامية ص 88- 89
(6)- رجوع كنيد بفهرست نسخ خطي عربي كتابخانه ملي پاريس تأليف بارون دواسلان
Cutalogue orientale, Manuscrits du fonds arabe par le Baron de Slan, Paris
883I . و ضميمه فهرست نسخ خطي عربي كتابخانه موزه بريتانيا تأليف ريو
Supplement to the Catalogue of the Arabic Manuscripts in the British Museum, by Charles Rieu. London I 894. ص: 234
در نواحي مختلف اشاره كرده‌اند «1»: شافعيه، حنفيه، حنبليه، نجّاريه، ظاهريه (داوديه)، ثوريه، شيعه اثني عشري، اسمعيليه، شيعه غاليه، قرامطه، خوارج، اصحاب حديث، معتزله، كرّاميه، صوفيه، سپيدجامگان (بيض الثياب)، جهميه، قدريه.

عصبيات مذهبي‌

بر رويهم در ايران قرن چهارم و آغاز قرن پنجم غير از آن قسمت كه دچار تسلّط محمود غزنوي شده بود تعصب در اديان شديد نبود. البته در پاره‌يي از نواحي ايراني نشانهايي از آثار تعصب مذهبي مردم داده شده است كه كار آن‌گاه بنزاع و جدال و سفك دماء مي‌كشيد. از مراكز مهم عصبيات مذهبي يكي نيشابور بود كه بين شيعه و كرّاميه اختلافات سخت بروز ميكرد «2» و همچنين بين فقها با صوفيه كه گاه كار بتهديد قتل ميانجاميد «3» و در سيستان عصبيات بين سمكيه «4» و صدقيه «5» بشدت دائر بود چنانكه خونها درين راه ريخته ميشد و گاه حكومت وقت ناگزير دخالت ميكرد و در سرخس همين دشمني ميان عروسيه «6» و اهليه «7» دائر بود و در هرات ميان عمليه و كرّاميه و در مرو ميان مدنيين و سوق العتيق، و همچنين بود در نسا و ابيورد و بلخ چنانكه كمتر جايي از مشرق بود كه ازينگونه عصبيات خالي باشد «8» و در نواحي ديگر ايران نيز نظاير اين عصبيات ديده مي‌شد مثلا در ري عصبياتي در باب اعتقاد بخلق قرآن درمي‌گرفت و همچنين
______________________________
(1)- رجوع شود به الاصطخري ص 139، 148، 292. ابن حوقل ص: 254، 292، 294، 295، 296، 349، 361، 369. اسرار التوحيد چاپ نگارنده اين اوراق ص 77، 188. احسن التقاسيم ص 323، 339، 365، 379، 395، 414- 415، 439- 440، 469
(2)- احسن التقاسيم ص 336
(3)- اسرار التوحيد چاپ نگارنده اين سطور ص 77- 82
(4)- اسمي است كه در سيستان بپيروان ابو حنيفه ميدادند.
(5)- اسم شافعيه در سيستان
(6)- اسم اصحاب ابو حنيفه در سرخس
(7)- عنوان اصحاب شافعي در سرخس
(8)- احسن التقاسيم ص 336
ص: 235
بود در قزوين «1» و گاه بپيروي از اهل مذاهب عصبيت‌هاي غير مذهبي هم در برخي از بلاد بميان ميآمد و اين يكي از آثار تمدّن عربي در ايران بود زيرا چنانكه ميدانيم ميان قبايل عرب كه از قديم الايام بعصبيت خو گرفته بودند در قرن دوم دشمني و اختلاف سخت مخصوصا در خراسان بروز كرده بود و بعيد نيست كه عصبيت ميان دسته‌هايي از ايرانيان كه در بلاد مختلف بسر ميبردند از همينجا نشأت كرده باشد.
حسن كار در آن بود كه در قرن چهارم حكومتها درين عصبيات وارد نمي‌شده‌اند بلكه معمولا از شدت اختلافات جلوگيري مي‌كردند ليكن از قرن پنجم ببعد تدريجا شاهان و رجال مملكت خود در اينگونه عصبيات وارد شدند «2» و بسخت‌گيري نسبت به مذاهبي كه با آنها نظر مساعدي نداشتند مبادرت كردند و علما و فقها نيز درين كار با آنان همداستان گرديدند.
در بغداد از عهدي كه متوكل قصد تجديد سنّت كرد رواج بازار تعصب و غلبه متعصبين آغاز گرديد. متوكل نخستين خليفه‌ييست كه مردم را از قول بخلق قرآن بازداشت و بحث و جدل را ممنوع ساخت و عامه را بتسليم و تقليد فرمان داد و شيوخ محدّثين را به تحديث و اظهار سنّت و جماعت امر كرد «3» و نسبت بمعتزله آغاز سخت‌گيري نمود و آنانرا از كارها بركنار داشت. سختگيري نسبت بمعتزله از همين وقت در ممالك اسلامي آغاز شد منتهي در ايران تا آل بويه و آل سامان قدرت داشتند يعني در تمام قرن چهارم، معتزله مشغول نشر مقالات خود بودند و علي الخصوص در قلمرو تسلّط آل بويه و در بلاد فارس و جبال و خوزستان انتشار مذهب اعتزال بيش از جايهاي ديگر بود زيرا آل بويه آن فرقه را حمايت ميكردند و از ميان رجال آن دولت بعضي خود معتزلي مذهب و پراگننده عقايد آنان بودند چنانكه صاحب بن عباد وزير مشهور بمذهب بهشميه اعتقاد داشت و آنرا ترويج مي‌كرد.
همينكه تركان در ايران نفوذ يافتند بپيروي از رفتار سخت خلفا و امراي ترك
______________________________
(1)- احسن التقاسيم ص 396
(2)- رجوع شود بصحائف بعد در باب رفتار محمود نسبت باهل مذاهب مختلف
(3)- مروج الذهب چاپ مصر ج 4 ص 37 و 246
ص: 236
بغداد اذيت و آزار معتزله شروع شد. محمود در نامه‌يي كه پس از فتح ري به القادر خليفه عباسي نگاشت چنين گفت: «سلام بر سيّد و مولاي ما امام القادر باللّه امير المؤمنين.
نامه اين بنده از لشكرگاه او بظاهر شهر ري صادر شده است در غرّه جمادي الاولي سال 420، خداوند دست ستمكارانرا ازين بقعه كوتاه كرده و آنرا از لوث باطنيان سترده است. حقيقت سعي و مجاهدت بنده درگاه در پيشگاه خليفه از بابت غزو با اهل كفر و ضلالت و قمع دسته‌هاي باطنيه آشكارست، اينان ري را پناهگاهي براي خود ساخته و در آنجا كفر خود را آشكار كرده بودند و با معتزله و روافض درآميخته و بشتم صحابه تجاهر نموده و كفر و مذهب اباحة را ظاهر كرده بودند. پيشواي ايشان رستم بن علي الديلمي بود و اين بنده با سپاهيان بر سر او تاختم ... و ديالمه در حالي كه بگناهان خود معترف و بكفر و رفض خود مقرّ بودند تسليم شدند و من كار ايشانرا بفقها بازگذاشتم و آنان چنين فتوي دادند كه اين قوم از دايره طاعت احكام الهي قدم بيرون نهاده و بفساد روي آورده‌اند و قتل و قطع و نفي آنان بمراتب جناياتشان واجب است مگر آنكه از اهل الحاد نبوده باشند و اين چگونه ممكن است در صورتيكه اعتقاد اين قوم از تشيّع و رفض و باطن خالي نيست. فقها گفته‌اند كه اين قوم نماز نمي‌گزارند و زكوة نمي‌دهند و بشرائط دين معترف نيستند و بقذف و شتم صحابه تجاهر مي‌كنند و بهترين ايشان معتقدين بمذهب اعتزال و باطنيه‌اند و اينان خود بخدا و روزشمار اعتقادي ندارند ... اين بقعه از دعاة باطنيه و اعيان روافض خالي شده و اهل سنّت را نصرت يار گشته است» «1».
وصف آزار بي‌منتهايي را كه محمود و حاجب وي بفرمان او در ري كرده‌اند فرّخي در مدح محمود در قصيده‌يي بمطلع ذيل آورده است:
اي مَلِك گيتي گيتي تراست‌حكم تو بر هرچه تو گويي رواست
مُلك ري از قرمطيان بستدي‌ميل تو اكنون بمنا و صفاست
دار فروبردي باري دويست‌گفتي كاين درخور خوي شماست
______________________________
(1)- تاريخ الاسلام السياسي و الديني و الثقافي و الاجتماعي تأليف حسن ابراهيم حسن چاپ مصر ج 3 ص 168- 169 نقل از تاريخ الاسلام ذهبي.
ص: 237 هركه ازيشان بهوي كار كردبر سر چوبي خشك اندر هواست
بسكه ببينند و بگويند كاين‌دار فلان مهتر و بهمان كياست ...
و همين شرح را صاحب كتاب مجمل التواريخ و القصص روشن‌تر آورده است «1» آنجا كه از تغلّب ديلمان بر امور جبال در آخر كار آل بويه سخن گفته: «... و خون ريختن از حدّ گذشت و مذهب رافضي و باطني آشكارا كردند و فلسفه «2»، و مسلماني را پيش ايشان هيچ وقعي نماند تا خداي تعالي سلطان محمود بن سبكتكين را رحمه اللّه بر ايشان گماشت و بري آمد با سپاه و روز دوشنبه تاسع جمادي الاولي سنه عشرين و اربعمائه، ايشانرا جمله قبض كرد و چندان خواسته از هرنوع بجاي آمد كه آنرا حد و كرانه نبود و تفصيل آن در فتح‌نامه نوشتست كه سلطان محمود بخليفه القادر باللّه فرستاد و بسيار دارها بفرمود زدن و بزرگان ديلم را بر درخت كشيدند و بهري را در پوست گاو دوخت و بغزنين فرستاد و مقدار پنجاه خروار دفتر روافض و باطنيان و فلاسفه از سرايهاي ايشان بيرون آورد و زير درختهاي آويختگان بفرمود سوختن، خواندم در نسخت‌نامه‌يي كه سلطان محمود فرمود نوشتن سوي خليفه بتازي كه پنجاه زن آزاد اندر سراي مهتر ايشان بود، رستم ابن علي، و سي فرزند داشت ازين زنان و بمسلماني اندر بيشتر از چهار زن رخصت نيست ... و اين معامله سلطان محمود آن‌وقت كرد با ايشان كه همه علما و ائمه شهر حاضر كرد و بدمذهبي و بدسيرتي ايشان درست گشت و بزبان خود معترف شدند.»
نظام الملك هم در يكي از حكايات تاريخي خود در سياستنامه در اين باب ميگويد:
«مرا بعراق آمدن نه مقصود گرفتن عراق بود كه من پيوسته بهندوستان بغزو مشغول بودم ليكن از بس‌كه متواتر نبشتها بمن ميرسيد كه ديلمان در عراق فساد و ظلم و بدعت آشكارا كرده‌اند و بر راه گذرها ساباطها كرده‌اند وزن و فرزند مسلمانان را بتغلّب در سراي ميبرند و با ايشان فساد مي‌كنند ... و عايشه صديقه را زانيه ميدانند و جمله ياران رسول خدايرا بد ميدانند ... و پادشاهي كه او را مجد الدوله خوانند بدان قانع
______________________________
(1)- مجمل التواريخ ص 403- 404
(2)- مراد همان مذهب اعتزال است كه مباحث آن آميخته با مباحث فلسفي بود.
ص: 238
شده است كه او را شاهنشاه گويند، نه زن دارد همه بنكاح، و با رعيت هرجاي در شهرها و نواحي مذاهب زنادقه و بواطنه آشكارا مي‌كنند و رسول را ناسزا گويند و نفي صانع برملا مي‌كنند و نماز و روزه و حج و زكات را منكرند ... چون اين حال بدرستي معلوم گشت اين مهم را بر غزاي هند اختيار كردم و روي بعراق آوردم و لشكر ترك را كه مسلمان و پاك دين و حنفي‌اند بر ديلمان و زنادقه و بواطنه گماشتم تا تخم ايشان از بيخ بركندند و بعضي از ايشان بشمشير كشته شدند و بعضي گرفتار بند و زندان گشتند و بعضي در جهان پراگنده شدند و شغل و عمل همه خواجگان خراسان را فرمودم كه پاكيزه مذهبند و يا حنفي و يا شافعي‌اند و هردو طايفه دشمن خوارج و باطني‌اند و رضا ندادم كه دبير عراقي قلم بر كاغذ نهد از آنكه دانستم كه دبيران عراق بيشتر از ايشان‌اند و كار بر تركان شوريده دارند، تا باندك روزگار زمين عراق از بدمذهبان پاك كردم بتوفيق خداي عزّ و جلّ «1».»
رفتاري كه محمود با فردوسي طوسي كرد از همين قبيل است. نظامي عروضي گويد كه چون فردوسي شاهنامه تمام كرد و بر محمود عرضه داشت سلطان با رجال دستگاه خود «تدبير كرد كه فردوسي را چه دهيم؟ گفتند پنجاه هزار درم و اين خود بسيار باشد كه او مردي رافضي است و معتزلي مذهب ... و سلطان محمود مردي متعصب بود، درو اين تخليط بگرفت و مسموع افتاد» «2» و اين سختگيري تركان نسبت بشيعه و معتزله و اهل بحث و استدلال امري بود كه از همان آغاز تسلّط بر بغداد آشكار شد و هرجا كه تسلّط يافتند اين سيرت نكوهيده را معمول داشتند.
طبيعي است كه اين وضع از طرف اهل تشيّع از همان آغاز كار با مقاومت روبرو شد چنانكه زد و خورد شيعه و اهل سنّت هرجا كه فرصتي مي‌يافتند امري عادي بود و از اينجاست كه ديالمه چون بر بغداد مستولي شده و بتقويت شيعه پرداختند ميان اهل سنّت و تشيّع دائما نزاع در ميگرفت.
عين اين تعصّب و سخت‌گيري نسبت بفرق ديگر و مخصوصا اهل اديان خارجي
______________________________
(1)- سياستنامه چاپ مرحوم عباس اقبال ص 77
(2)- چهار مقاله چاپ ليدن ص 49
ص: 239
مانند يهود و نصاري و مجوس نخست در بغداد و بعد از چندي در ساير بلاد و نواحي معمول گشت. چنانكه در آغاز همه اهل ذمّه بغداد مجبور شدند لباس عسلي بپوشند و بر زينهاي چوبين سوار شوند و كلاهي خلاف رنگ كلاه مسلمانان بر سر نهند يا بجاي لباس عسلي دوپاره غيار عسلي‌رنگ يكي بر روي سينه و يكي بر پشت بدوزند كه هر يك بقدر چهار انگشت باشد و هركس كه عمامه بر سر نهد برنگ عسلي باشد «1». با اينحال در قرن چهارم هنوز در بسياري از نواحي ايران مردم غير مسلمان خاصه زرتشتيان غيار نداشته‌اند «2» و اين امر از قرن پنجم ببعد در ايران شيوع يافت.
با اين كيفيت وضع معتزله از دوره‌يي كه تركان در بغداد و بعد از آن در ساير نواحي بر سر كار آمدند بخوبي روشن ميشود و نيز معلومست كه چگونه اهل سنّت و حديث و مشبّهه كه مقالاتشان نزديك بسليقه متعصبين بود غلبه يافتند و بآزار مخالفان خود خاصه معتزله برخاستند و درين كار مخصوصا امام احمد بن حنبل پيشقدم بود كه فتوي‌هاي سخت بر ضد آنان ميداد و قدرت او بحدي در بغداد زياد شد كه مدتها بعد از وي باقي ماند. داستان تفتيش منازل بدست حنابله و شكستن خمهاي شراب و آلات طرب و ضرب و شتم جواري و مغنّيات مشهورست. بهمين سبب معتزله كمتر قدرت داشتند كه تظاهر باعتزال كنند مگر در قلمرو تسلّط آل بويه. در خراسان و ماوراء النهر نيز از عهد تركان حال بر همين منوال بود چنانكه معتقدان باعتزال را سخت تحت تعقيب قرار ميدادند و بآنان انواع تهمت‌ها را وارد ميكردند.
شكست معتزله براي تمدّن اسلامي بسيار زيان‌آور بود زيرا غالب ائمّه اين فرقه پيشروان تفكّر و تعقّل و معتقدان باختيار و تنزيه و دوستداران فلسفه و علوم نظري و اثباتي بودند و با حكومت و غلبه آنان علوم عقلي توسعه و كمال مي‌يافت در صورتيكه شكست آنان وسيله غلبه تعصّب و تقشّف در ميان مسلمين و شكست عقل و استدلال و نظر و مقدّمه انحطاط تمدّن اسلامي گرديد.
بعد ازين عهد بحث و نظر در علوم ديني و غير ديني متروك شد و تسليم و تقليد
______________________________
(1)- ظهر الاسلام تأليف مرحوم احمد امين چاپ قاهره 1945، ص 43
(2)- احسن التقاسيم ص 439
ص: 240
امري معتاد گشت، تسليم بقضا و قدر و تقليد از اسلاف بدون آوردن نظر جديد! از اين پس تمام كتب و آثار يا عبارتست از نقل اقوال و عقايد پيشينيان در صورتي كه مقبول عقايد متعصبانه باشد، و يا عبارتست از اثبات اقوال آنان لاغير، و از بدبختي اين فكر حتي بفلاسفه و علما هم سرايت كرد. ضربت عظيم اهل حديث و سنّت بتمدن و علوم در آن بود كه تفكّر را در اصول دين و عقايد و احكام و احاديث و آيات و تميز خطا را از صواب بوسيله عقل و نظاير آنها امري زائد و نزديك بكفر و جسارت دانستند و در حقيقت آنرا تحريم كردند و داستان مخالفتهاي شديد گروهي از پيشروان مذاهب اسلامي و فقها با علوم اوائل و حكما و علما از همين اوان در تاريخ تمدن اسلامي پديد آمده است كه قوّت آن علي الخصوص در قرن پنجم و ششم بود «1».

مذهب اشعري‌

يكي از علل بزرگ ضعف معتزله پيدا شدن مذهب اشعريه است ابو الحسن علي بن اسمعيل الاشعري از اعقاب ابو موسي اشعري است كه بسال 260 هجري، دوازده سال پيش از قتل متوكل، ولادت يافت. وي شاگرد ابو علي جبّائي بود و بدين‌ترتيب در ميان معتزله تربيت شد و مانند آنان بسلاح منطق و فلسفه مسلّح گرديد و در حدود چهل سالگي از طريقه معتزله دست برداشت و باقي حيات را در مبارزه با آنان گذراند و كتب بسيار در اثبات روش خود تأليف كرد.
ابن خلّكان «2» ميگويد كه اشعري در آغاز امر معتزلي بود سپس روز آدينه‌يي در مسجد جامع بصره آشكارا از قول بعدل و خلق قرآن توبه كرد و بر تختي رفت و با صوت بلند چنين گفت: «... تاكنون معتقد بخلق قرآن بوده‌ام و مي‌گفتم كه خداوند بچشم ديده نميشود و فاعل افعال بد منم «3» و اكنون توبه كردم و اين اعتقاد را از خويش مسلوب ساختم و معتقد بردّ بر معتزله‌ام و از فضائح و معايب آنان دوري جسته‌ام.»
______________________________
(1)- براي اطلاع از كيفيت اين مخالفتها رجوع شود به تاريخ علوم عقلي در تمدن اسلامي ج 1 چاپ اول ص 138- 151
(2)- وفيات الاعيان چاپ مصر ج 1 ص 464
(3)- كنايه است از مسأله اختيار كه از اصول عقايد معتزله بود.
ص: 241
شهرستاني در ذكر عقايد اشعري چنين ميگويد: مذهب او در وعد و وعيد و اسماء و احكام و سمع و عقل از هرحيث مخالف معتزله است. او گفته است:
ايمان عبارتست از تصديق بقلب، اما قول بلسان و عمل باركان از فروع آنست و كسي كه بقلب تصديق كرد يعني بوحدانيت خداي تعالي اقرار آورد و بپيغامبران و آنچه از خداوند برسالت آورده‌اند از روي قلب اعتراف كرد، ايمان او درست است و اگر هم در همان حال بميرد مؤمن و رستگار شمرده ميشود و مؤمن جز بانكار ايمان و لوازم آن از ايمان خارج نميگردد.
صاحب گناه كبيره اگر بدون توبه بميرد حكم او با خداوند است، يا او را برحمت خود ميآمرزد و يا بشفاعت پيغامبر مي‌بخشد و يا بمقدار جرمش عذاب مي‌كند.
و اما اگر توبه كند آمرزيدن او بر خداوند واجب نيست زيرا خداوند موجب است و چيزي بر او واجب نميشود و اعتقاد بقبول توبه تنها مبتني بر سمع است.
خداوند مالك خلق خود است، آنچه ميخواهد مي‌كند و بهرچه اراده كرد فرمان ميدهد، اگر همه خلق جهانرا ببهشت برد مرتكب حيفي نشده است و اگر همه را بآتش افگند ظلمي نكرده است چه ظلم عبارتست از تصرّف در آنچه ما يملك متصرّف نيست، يا عبارتست از وضع شي‌ء در غير موضع خود، در صورتيكه خداوند مالك مطلق است و ازينروي نه ظلمي بر او متصوّر است و نه جوري بدو منسوب.
راجع برؤيت خداوند گفته است كه هرچه موجود باشد مرئيست و چون باري تعالي موجودست پس مرئي خواهد بود. قال اللّه تعالي وجوه يومئذ ناضرة الي ربّها ناظرة.
در اثبات سمع و بصر و يدو وجه براي خداوند گويد: اين جمله صفات جبريست كه چون سمع بآن ورود يافته اقرار بآن واجب باشد بآن طريق كه شرع بآن وارد است، و باريتعالي عالم است بعلم و قادرست بقدرت و حيّ است بحيات و مريدست باراده و متكلّم است بكلام و سميع است بسمع و بصيرست ببصر و همه اين صفات هم قديم است.
بعقيده او موجد امور «بغير از واجب الوجود نتواند بود بحقيقت و غير واجب الوجود از اسباب معدّات باشد قبول وجود را نه آنكه احداث حقيقت وجود كند».
ص: 242
توفيق پيش اشعري خلق قدرتست بر طاعت و خذلان خلق قدرتست بر معصيت.
آنچه در سمع واردست از اخبار امور غايبه، مثل لوح و عرش و كرسي و جنّت و نار، اعتقاد بآن بر ظاهر چنانكه آمده واجبست و آنچه راجع بامور مستقبله در آخرت ورود يافته از قبيل سؤال قبر و ثواب و عقاب و ميزان و حساب و صراط و انقسام فريقين ببهشتي و دوزخي، اعتقاد بآن نيز واجبست.
امامت باتفاق و اختيار نه بنصّ و تعيين ثابت ميشود و باين ترتيب طريقه اهل سنّت را تأييد مي‌كند.
راجع بقرآن اشعريه خلاف قول معتزله معتقد بقدم آنند و قول بخلق قرآنرا از فضايح اعتقادات معتزله مي‌شمرند.
اين قوم علّيت و عدالت هردو را انكار مي‌كنند تا با بطلان نخستين معجزات را بنحوي كه ورود يافته اثبات كنند و با بطلان اصل دوم پايه اعتقاد باختيار راسست نمايند.
بر رويهم ميتوان چنين نتيجه گرفت كه اشعريه در اصول عقايد خود پيرو همان مسائلي هستند كه اصحاب حديث بر آن ميرفته‌اند مانند قدم كلام اللّه، جبر، اكتفا بظواهر آيات و اخبار بنحوي كه ورود يافته است، عدم تأويل، تعبّد و تقليد و عدم توسّل بعقل، رؤيت باري تعالي، زائد بودن صفات بر ذات و قديم بودن هريك، و امثال اينها.
نقص عمده اين مذهب در اعتماد مطلق آن بورود اخبار و سنن است بدون اعتقاد بتعقّل و تصرّف و تأويل. اعتقاد شديد اشعري باحمد بن حنبل ميزان دقيقي است براي سنجش افكار و عقايد او و با نقل قول ذيل مي‌توان بكنه انديشه اين مرد پي برد. اشعري گفته است: «ديانت من تمسّك بكلام اللّه و سنّت پيغامبر است و آنچه از اصحاب او و ائمه حديث و تابعين روايت شده است، و من چنگ در اين حقايق زده‌ام و علي الخصوص بدانچه احمد بن حنبل نضّر اللّه وجهه و رفع درجته و اجزل مثوبته، گفته است و من با مخالفان قول او اختلاف ميورزم زيرا احمد امام فاضل و رئيس كاملي بود كه خداوند بوسيله او حقّ را در حين ظهور باطل آشكار ساخت.» «1»
اشعري در مخالفت با همه اصول معتزله بشدّت اصرار ميورزيد و با دقت در عقايد
______________________________
(1)- الحضارة الاسلامية في القرن الرابع ج 1 ص 338
ص: 243
او معلوم مي‌شود كه او همه‌جا كوشيده است عكس اقوال و قضاياي آنانرا ثابت كند.
اصرار در اثبات جبر و انكار اختيار و تأييد تسليم را هم بايد از اصول مؤثر عقايد اشعري در قرون بعد دانست.

نتايج نفوذ اصحاب حديث و اشاعره‌

با غلبه اشاعره و اهل حديث و سنّت طبعا فرق مشبهّه و مجسمه در اين عهد قوّت يافتند و بر اثر نفوذ اين دسته‌ها كار تعصب بالا گرفت و آزار مخالفان اين فرق از قبيل معتزله و صوفيه و شيعه و فلاسفه و حكما شروع شد و بر اثر شيوع تعبّد و تقليد و اكتفا باقوال و سنن گذشتگان تعقّل و استدلال و بحث و تحقيق طريق انحطاط سپرد و بهمين سبب است كه بعد از نيمه اول قرن پنجم شعله ذوق و استعداد علمي و تحقيق مسلمين و از آن جمله ايرانيان فرونشست و اندك‌اندك بازار كساني رونق گرفت كه علوم عقلي را تحريم كردند و كتب فلسفي و رياضي را سوختند و علما و حكما را بجرم آنكه مذهب تعطيل دارند كشتند و برخي از مشايخ عاليقدر صوفيه را بتهمت الحاد حلال الدم شمردند و از ميان بردند.
با خلافت القادر باللّه (381- 422) كه بزهد و تقوي مشهور بوده و او را «راهب بني العباس» «1» گفته‌اند، پيروي از معتقدات اصحاب حديث و جانبداري از اشاعره و مخالفت با معتزله شدت يافت چنانكه سلطان محمود در ايران بامتثال امر خليفه شروع بنفي و حبس و قتل مخالفان مذهبي خود خاصه معتزله و فرق شيعه كرد و فرمان داد كه آنانرا بر منابر لعن كنند.
القادر باللّه كتابي در اصول تأليف كرده و فضائل صحابه را بنابر مذهب اهل حديث در آن آورده بود و در آن كتاب معتزله و قائلين بخلق قرآن را تكفير كرد و اين كتاب در هرروز جمعه در حلقه اصحاب حديث خوانده مي‌شد و مردم براي استماع آن حاضر مي‌شدند «2». خليفه القادر در اين كتاب و نيز در اعتقاد القادري معتزله را از ادامه تبليغات خود منع كرده و در آنها حدود ايمان و مباني اعتقادي را بتفصيل آورده بود و اين آثار
______________________________
(1)- تجارب الامم ج 3 ص 207 حوادث سال 381
(2)- تاريخ بغداد ج 4 ص 38
ص: 244
اولين متن‌هاي رسمي در مسائل اعتقادي بود كه بوسيله خلفا فراهم شده و بر روش اهل حديث و مخالف مقالات معتزله و شيعه و بسياري از فرق ديگر بوده است «1».
اينگونه توجهات كه از جانب خلفا و امرا نسبت بمذهب اصحاب حديث ميشد وسيله مؤثري براي رواج آن مذهب و مذاهب متمايل بآن و توجه كلي مردم بامور ديني گرديد چنانكه بعد از قرن پنجم دوره نفوذ شديد فقها پيش آمد و آن قوم نه‌تنها مرجع امور شرعي بودند بلكه در امور سياسي و كلّي نيز دخالت كردند و سخن آنان در نزد شاهان و وزراء و حكّام تأثير بسيار يافت چنانكه حتي توانستند بتغيير دادن مذاهب شاهان هم مبادرت كنند.
معروفست كه ابو بكر عبد اللّه بن احمد مروزي معروف به قفّال (327- 417) از فقهاي بزرگ شافعي در نزد محمود غزنوي راجع بتفاوتهاي دو مذهب شافعي و حنفي سخناني گفت و نماز را بر هردو مذهب در خدمت او گزارد و ترتيبي داد تا سلطان دست از مذهب حنفي كشيد و بمذهب شافعي گراييد. ابن خلّكان ميگويد: سلطان محمود بر آيين حنفي بود و بعلم حديث و لوعي داشت و در حضور او بحث در احاديث و علم حديث معمول بود و خود از احاديث استفسار مي‌كرد و چون غالب احاديث را موافق مذهب شافعي يافت فقهاء فريقين را در مرو گرد آورد و ازيشان دليل رجحان يكي از اين دو مذهب را بر ديگري خواستار شد و قرار بر آن نهادند كه در خدمت او دو ركعت نماز بر سنّت شافعي و دو ركعت بر سنّت حنفي بگزارند تا سلطان بنگرد و تفكّر كند و هريك را كه بهتر يافت برگزيند امام قفّال مروزي شافعي عهده‌دار اين امر شد و سلطان بعد از آن بمذهب شافعي گرويد.

وضع شيعه‌

وضع شيعه در قرن چهارم و اوايل قرن پنجم از ميان ساير قرون ممتازست زيرا درين دوره بر اثر غلبه سادات طالبيه و امراي آنان از قبيل اسفار و ماكان و مرداويج و آل بويه قسمت بزرگي از ايران تحت تسلّط دولت‌هاي طرفدار تشيّع يا دولت‌هاي غير مزاحم نسبت بشيعه قرار داشت. آل سامان هم بر اثر بي‌آزاري خود نسبت باهل اديان و مذاهب مختلف
______________________________
(1)- خصوصا رجوع شود به الحضارة الاسلامية في القرن الرابع الهجري ج 1 ص 340- 343
ص: 245
با شيعه از در مخالفت در نمي‌آمدند و تنها چنانكه خواهيم ديد يكچندي با دعات اسمعيليه مخالفت ميكردند و با اينحال نصر بن احمد خود در شمار طرفداران آنان درآمد و گروهي از درباريان او هم بفاطميين متمايل شدند و گويا رودكي شاعر نيز يكي از آنان بود چنانكه معروفي بلخي درباره او گفته است:
از رودكي شنيدم استاد شاعران‌كاندر جهان بكس مگر و جز بفاطمي و مراد او از فاطمي خليفه قاهره است.
در بغداد و ممالك تابعه آل بويه شيعه در اقامه مراسم مذهبي خود آزاد بودند و حتي در لعن و سبّ مخالفان خاندان رسالت و غاصبان حقّ و قتله آنان جنبه افراط مي‌پيمودند و همين امر هم غالبا ببروز مناقشات و مجادلات سخت ميان فرق اهل سنّت و آنان منجر مي‌شد.
بعد از غلبه سلطان محمود بر خراسان و عراق و تسلّط سلاجقه بر ايران، شيعه دچار مخالفت سخت دولتها گرديدند و محمود بنابر آنچه پيش ازين گفته‌ايم در آزار اين فرقه راه افراط مي‌پيمود.
قرن چهارم مصادف است با دوره غيبت امام منتظر و اين امر از چند جهت در عالم تشيّع مؤثر واقع شد نخست از آن باب كه از ادامه تشعّب شيعيان جلوگيري كرد و دوم از آنروي كه با غيبت امام مسأله اجتهاد و موضوع انتخاب كسي از ميان علماي شيعه كه اعلم و اتقي از ديگران باشد بعنوان نايب امام به پيش آمد و همين امر باعث تكامل علوم مذهبي شيعه از قبيل حديث و فقه و كلام شد چنانكه بزرگترين علماي شيعه يعني ابو يعقوب كليني و شيخ صدوق و شيخ ابو جعفر محمد بن حسن طوسي بعد ازين تاريخ ظهور كردند و اهمّ كتب مذهبي شيعه يعني اصول كافي و من لا يحضره الفقيه و تهذيب و استبصار را بوجود آوردند.

فرقه اسمعيليه‌

از ميان فرق شيعه در اين عهد فرقه اسمعيليه از باب تأثيري كه در اوضاع دوره مذكور دارند بايد بيش از ديگران مورد توجه باشند. ظهور اين فرقه اصلا نتيجه اختلاف در امامت اسمعيل بن جعفر الصادق با برادر او موسي بن جعفر بوده است. قائلين به حفظ امامت در
ص: 246
خاندان اسمعيل به اسمعيليه يا باطنيه مشهورند و اينان معتقدند كه بعد از رحلت امام جعفر چون پسرش اسمعيل پيش از پدر درگذشته بود امامت بمحمد بن اسمعيل منتقل شد كه سابع تام است و دور هفت بدو تمام مي‌شود و بعد از او امامت در خاندان وي باقي ماند. ائمه بعد از محمد بدو دسته تقسيم شدند كه دسته‌يي ائمه مستور بودند و پنهاني در شهرها مي‌گشتند در صورتيكه دعات ايشان آشكارا مشغول دعوت بودند و بعد از ائمه مستور دور به عبيد اللّه مهدي رسيد كه دعوت خود را آشكار كرد و بعد از او اولادش نصّا بعد نص امامند و هركه در مخالفت با آنان بميرد «مات ميتة جاهلية».
از ميان دعاتي كه در غيبت امام مشغول فعاليت بوده و به پي‌افگندن مباني اين مذهب مبادرت كرده است بعقيده اسمعيليه ميمون بن ديصان اهوازي معروف به القدّاح است كه او و فرزندانش مدتي در خوزستان و عراق و شام مشغول فعاليت بودند و دعاتشان در يمن و بلاد مغرب بنشر دعوت اسمعيلي اشتغال داشتند. از بين اين دعات ابو عبد اللّه حسن بن احمد بن محمد بن زكريا معروف به ابو عبد الله الشيعي در بلاد مغرب قدرت بسيار يافت و دولت اغالبه را در آن سامان از ميان برد و ابو محمد عبيد الله المهدي را كه در سجلماسه محبوس بود آزاد كرد و گفت او همان مهدي منتظر از آل علي است و امامت از آن ويست و بدين‌طريق دولت فاطميه در شمال افريقا تشكيل شد (297 هجري).
نسب اين عبيد اللّه مهدي بنابر بعض روايات بمحمد بن اسمعيل و بروايت ديگر بعبد اللّه بن ميمون القدّاح اهوازي ميرسيد. عبيد اللّه بعد از استقرار در قيروان مدعي خلافت اسلام شد و او و فرزندانش بتوسعه متصرفات خود و نشر دعوت اسمعيليه پرداختند تا در سال 358 مصر را در عهد المعز لدين اللّه بتصرف درآوردند و پايتخت خود را بقاهره انتقال دادند.
دعوت فاطميين بسرعت در يمن و بحرين و شام و فلسطين و ايران و شمال افريقا انتشار يافت. نشر اين مذهب در ايران از ايام عبد اللّه بن ميمون القدّاح شروع شد. وي يكي از دعات خود را بنام خلف به ري و قم و كاشان و طبرستان فرستاد و او فرقه‌يي از اسمعيليه را بنام خلفيّه ايجاد كرد و بر اثر دعوت او و دعات وي گروهي از بزرگان
ص: 247
بمذهب اسمعيلي درآمدند و از آنجمله ابو حاتم الرازي (متوفي بسال 322) بود كه دعوت خلفيّه را در عراق پراگند. وي از مهمترين دعات اسمعيليه در ايرانست كه مخصوصا در ديلم و طبرستان و اصفهان و ري مشغول فعاليت بود و اسفار بن شيرويه و سردار او مرداويج بن زيار ديلمي و بسي ديگر از كبار رجال سياسي و نظامي اين حدود را بمذهب اسمعيلي درآورد و يوسف بن ابي الساج عامل ري را چنان فريفته خليفه فاطمي كرد كه تصميم داشت خلع طاعت عباسي و قبول طاعت فاطمي كند.
مرداويج زيار هم براي عبيد اللّه مهدي هدايا و اموال بسيار فرستاد و رغبت خود را بدخول در اطاعت او اظهار كرد.
يكي ديگر از دعات بسيار مشهور اسمعيليه در ايران محمد بن احمد النسفي (متوفي بسال 331) است كه مردي عالم و اديب و مشهور بحرّيت فكر بود و توانست در جلب نصر بن احمد ساماني موفقيت بسيار يابد و چون نصر قبلا حسين بن علي مرورودي را حبس كرده و در حبس او مرده بود محمد بن احمد النسفي او را وادار بپرداخت ديه كرد بدين قرار كه يكصد و نوزده دينار بپردازد و بازاء هردينار هزار دينار بدهد و اين مال را بصاحب مغرب و «قيّم الأمر» ارسال دارد. اين واقعه در حوالي سال 330 رخ داد و نصر اندكي بعد درگذشت «1» و از اينجا درجه اخلاص نصر بن احمد نسبت بخليفه فاطمي معلوم ميشود و نيز يك قسمت از حكايت خواجه نظام الملك در اينكه چون نصر بمذهب اسمعيلي درآمده بود قوّادش بر او شوريدند و او ناگزير شد حكومت را بپسر خود نوح واگذار كند تا حدّي بحقيقت نزديك ميشود اما باقي توضيحات و اشارات نظام الملك در تواريخ بنحوي كه او آورده ثبت نشده است. گويا نصر بن احمد بعد از قبول مذهب فاطمي بخليفه فاطمي نوشته بود كه من با پنجاه هزار مملوك براي اطاعت امر امام آماده‌ام «2».
ديگر از مبلّغين بزرگ اسمعيليه در ايران ابو معين ناصر بن خسرو القبادياني (م. 481) است كه فعاليت او در آغاز عهد سلجوقي صورت ميگرفته است.
______________________________
(1)- الفهرست ص 266
(2)- تاريخ الاسلام السياسي ... ج 3 ص 157
ص: 248
فاطميين در ممالكي هم كه تسلّط سياسي و نظامي مي‌يافتند بنشر دعوت خود از طريق تبليغ مبادرت مي‌كردند و كسي را بزور بقبول عقايد خود الزام نمي‌نمودند.
البته امري كه بايد در يادداشت آنست كه آل بويه با وجود اعتقاد بتشيّع و آزار اهل سنّت چون غلبه فاطميين را بر بغداد سبب زوال قدرت خود مي‌شمردند از نفوذ آنان در عراق جلوگيري ميكردند و مخصوصا قرامطه را بر ضد آنان تحريك مي‌نمودند تا مانعي براي پيشرفت آنان بجانب عراق باشند ليكن خلفاي فاطمي از جلب آل بويه مأيوس نمي‌شدند چنانكه مثلا بخدمت عضد الدولة چندين رسول و مبلّغ فرستادند تا او را بخود متمايل سازند ليكن عضد الدولة در اواخر عهد خود تصميم گرفته بود كه مصر را فتح كند و خلافت فاطمي را از ميان ببرد و تجهيزاتي نيز باين قصد تهيه كرد و مجلسي هم براي انكار نسب خلفاي فاطمي از كبار علويين ترتيب داد و با اين عمل ترتيب مجالس و محاضري در قرن پنجم براي انكار انتساب «عبيديين» به علي و فاطمه از طرف خلفاي عباسي معمول شد. معهذا گاه آل بويه براي ضعيف ساختن بني عباس با خلفاي فاطمي نزديك مي‌شده و آنانرا تقويت ميكرده‌اند.
يكي از شعب مهم اسمعيليه درزيه هستند كه معتقد بودند باينكه روح خدا در علي و العزيز و سپس در پسرش الحاكم حلول كرد و رؤساي آنان همه ايراني بودند يعني حمزة بن علي الزوزني- حسن بن حيدرة الفرغاني معروف به اخرم- محمد ابن اسمعيل انوشتكين البخاري الدرزي «1».
اسمعيليه در دعوت خود مراحل خاصي را رعايت مي‌كردند و دعات آنان برحسب درجات معين مي‌شدند و آخرين مرتبه معتقدين باين مذهب مرتبه حجت بود كه از بين دعات عده معدودي توانستند حائز آن رتبه شوند و از ميان دعات ايراني ناصر بن خسرو قبادياني و حسن صباح اين رتبه را داشتند. اسمعيليه در مراحل عالي دعوت خود فلسفه و دين را مكمّل يكديگر مي‌شمردند و حتي فلاسفه بزرگ را همرديف انبياء قرار ميدادند چنانكه ميگفتند پيامبران سياست عامه را تنسيق مي‌كنند و فلاسفه حكمت خاصه را. بهمين سبب بود كه اسمعيليه در دعوت خود از آغاز كار ذهن پيروان خويش
______________________________
(1)- رجوع شود به تاريخ الاسلام السياسي ... ج 3 ص 364 ببعد
ص: 249
را با اجزاء حكمت يوناني آشنا مي‌كردند و ازين بابت در تمدّن اسلامي حائز رتبه مهمي هستند. دعات اسمعيليه براي هرامام دوازده حجت تعيين مي‌كردند كه در دوازده جزيره (- ناحيه) بنشر دعوت مشغول بودند و در دعوت خود بعدد هفت و عدد دوازده اهميت ميدادند. براي تمام دعات اسمعيلي رئيسي بنام داعي الدعات در دستگاه خليفه فاطمي بسر ميبرد كه در ايام معيني از هفته مجالس دعوت براي مردان و زنان تشكيل ميداد و اين مجالس دعوت نمونه‌يي بود براي تمام مجالس دعوت و يا مجالس بحث و مناظره كه اسمعيليه در نواحي مختلف ممالك اسلامي داشتند.
فرقه اسمعيليه از آن جهت كه ببحث و استدلال و فلسفه و علوم عقلي توجه داشتند در عالم اسلامي اهميت بسيار دارند و چون نشر دعوت آنان با دوره تعصب و غلبه فقها و محدثين بر اهل علم و استدلال مصادف بود وجود ايشان در حفظ علوم عقلي تأثير فراوان داشت. بر اثر تشكيل مجالس بحث و مناظره كه ميان اسمعيليان امري معتاد بود افكار پيروان اين مذهب با علوم عقلي آشنايي مي‌يافت. يكي از كساني كه در آغاز عمر خود بر اثر حضور در همين جلسات خصوصي و استماع سخناني راجع بعلوم عقلي متوجه علوم شد ابو علي سيناست كه بنابر اشاره خود در سرگذشت خويش از پدر و برادر بزرگش ذكر فلسفه و حساب هندو سخن از نفس و عقل شنيده بود و پدر اسمعيلي مذهب او بر اثر اعتقاد بفلسفه يونان او را وادار بآموختن فلسفه و علوم عقلي كرد.
اسمعيليه معتقد بودند كه ظواهر دين را بواطني هست كه تنها امام بر آنها واقفست و بايد از او و يا از كساني كه از وي تعليم گرفته‌اند آموخت و همين امر خود موجب آن بود كه اين قوم از قشر دين بحقيقت و لبّ آن متوجه شوند و چون اين بواطن احكام را از طريق تأويلهاي عقلي و فلسفي پيدا مي‌كردند طبعا با تفكّر و استدلال خو ميگرفتند و از آنجا كه استفاده از اصول فلسفه يونان را در دعوت خود جائز مي‌شمردند طبعا بتحصيل علوم فلسفي راغب و حامي حكما و علما بودند.
اسمعيليه در ادب فارسي اهميت بسيار دارند و آن توجّه شديد آنانست به تأليف كتب و رسالات متعدد بزبان فارسي. چون اساس پيشرفت اين فرقه بر تبليغ و دعوت بود ناگزير مقاصد خود را بزبان مردم ناحيه نشر ميدادند و از اينجاست كه بتأليف
ص: 250
كتب و رسالات و سرودن اشعار بزبان فارسي توجّه بسيار كردند و از قرن چهارم ببعد رسالات و كتب و اشعاري از دعات و حجج اسمعيلي بزبان فارسي در دست داريم.
بزرگترين شاعر و نويسنده اسمعيلي ناصرخسرو است كه دوره دعوت و تبليغ و تأليف و شاعري او نيمه دوم قرن پنجم بوده است «1».
پيش از آنكه بمقاصد ملي ايرانيان در ايجاد مذاهب باطنيه بپردازيم لازم است بذكر قرامطه كه يكي از شعب مهم اين مذهب و خود مذهب خاصي است كه در قرن چهارم اهميت بسيار يافته بود، مبادرت جوييم:

قرامطه‌

از وقتي كه نخستين دعات اسمعيلي در اهواز مستقر شدند و آغاز دعوت براي امامت محمد بن اسمعيل و اولاد او كردند يكي از مبلغين خود را بنام حسين اهوازي بسواد كوفه فرستادند.
وي در آنجا با مردي بنام حمدان الاشعث معروف به قرمط ملاقات كرد، حمدان بزودي دعوت باطنيه را پذيرفت و درين راه بحسين اهوازي ياوري كرد و چندان درين كار كوشش نمود كه حسين اهوازي امر دعوت را در سواد عراق باو واگذاشت و او
______________________________
(1)- راجع باسمعيليه رجوع شود به:
دائرة المعارف اسلامي ذيل كلمه اسمعيليه.
نهاية الارب في فنون الادب نويري ج 23.
تاريخ الاسلام السياسي و الديني و الثقافي و الاجتماعي ج 3 ص 320- 372.
عبيد اللّه المهدي تأليف حسن ابراهيم حسن و طه احمد شرف، مصر 1947.
سياستنامه خواجه نظام الملك، چاپ مرحوم عباس اقبال ص 260- 277.
الفرق بين الفرق البغدادي، چاپ دوم ص 169- 188.
تبصرة العوام چاپ طهران ص 181- 185.
مقدمه ديوان ناصرخسرو بقلم آقاي سيد حسن تقي‌زاده ص مو- ن.
زاد المسافرين و جامع الحكمتين و وجه دين و ديوان و رسائل ناصرخسرو.
كشف المحجوب ابو يعقوب سجستاني بتصحيح آقاي هانري كربن و دكتر معين چاپ طهران.
جهانگشاي جويني چاپ آقاي سيد جلال الدين طهراني ج 3 ص 82- 97.
خطط مقريزي ج 1.
الفهرست ابن النديم ص 264- 269
ص: 251
«كلواذا» يكي از توابع بغداد را مركز دعوت خود نمود و دعوت وي چنان بسرعت انتشار يافت كه در سال 276 هجري توانست بخريد اسلحه و تشكيل دسته‌يي از جنگجويان پردازد. اينان بزودي شروع بخونريزي و قتل مخالفان خود كردند و رعبي عظيم از آنان در دل مسلمانان عراق افتاد و بسياري از مردم از بيم جان دعوت ايشانرا پذيرفتند.
قرامطه عراق در سال 277 قلعه استواري در سواد كوفه بنام «دار الهجرة» براي خود ترتيب دادند. حمدان ازين پس بوضع مقررات مالي و نظامات اجتماعي متقني براي اتباع خود مبادرت جست و هريك را موظف بخريد سلاح براي خود كرد.
داماد حمدان بنام عبدان الكاتب يكي از دعات چيره‌دست او بود كه مردم را به «الامام من آل رسول اللّه» دعوت ميكرد و او توانست دو تن از بزرگترين ناشران دعوت قرامطه را بنام ابو سعيد جنّابي و زكروية بن مهرويه كه هردو ايراني بوده‌اند باين مذهب درآورد.
از حدود سال 280 ميان حمدان و عبدان الكاتب با مركز دعوت اسمعيلي در اهواز اختلاف حاصل شد و ازينراه مذهب جديدي بنام قرمطي كه از شعب مذهب اسمعيلي محسوب مي‌شود بوجود آمد.
زكرويه پسر مهرويه و پسرانش يحيي و حسين در شمال عراق و بلاد شام شروع بنشر عقايد قرامطه كردند و مدتي دمشق را در محاصره گرفتند و قوافل حاج را غارت نمودند و فتنه آنان تا سال 294 بقوّت خود ادامه داشت.
ابو سعيد جنّابي (حسين پسر بهرام) از اهالي جنّابه فارس بود كه دعوت خود را در بحرين و يمامه و فارس پراگند و سپاهيان خليفه را منهزم ساخت و رعب و هراسي عجيب ميان مسلمانان افگند تا در سال 301 بدست يكي از غلامان خود كشته شد «1» و بعد ازو پسرش ابو طاهر باشاعه دعوت قرامطه و قتل و غارت بلاد عرب و عراق عرب و كشتن قوافل حاج اشتغال داشت و اعقابش تا سال 367 حكومت ميكردند.
وجه تسميه اين فرقه به قرمطي انتساب آنانست به حمدان الاشعث ملقب به قرمط.
راجع بمعني كلمه قرمط اقوال مختلفي است. قرمطة در لغت يعني ريز بودن خط
______________________________
(1)- تجارب الامم ج 1 ص 33
ص: 252
و نزديكي كلمات و خطوط بيكديگر و ميگويند چون حمدان الاشعث كوتاه بود و پاهاي خود را هنگام حركت نزديك يكديگر مينهاد باين لقب خوانده شده و بازميگويند كه لفظ قرمط از باب انتساب قرامطه است به محمد الورّاق كه خط مقرمط را خوب مي‌نوشت و دعوت فرقه اسمعيلي بدست او در ميان قرامطه بكمال رسيد. با تمام اين احوال چنين بنظر ميرسد كه كلمه قرمطي از لغت نبطي «كرميته» به معني سرخ‌چشم است «1».
قرامطه ميگفتند محمد بن اسمعيل امام هفتم و صاحب الزمان است و معتقد بقيام بسيف و قتل و حرق مخالفان خود از ساير مذاهب اسلامي بودند. زيارت قبور و بوسيدن سنگ كعبه و اعتقاد بظواهر در مذهب آنان حرام بود و در احكام شريعت قائل بتأويل بودند و شعارشان مانند اسمعيليه رايت سفيد بوده است.
بعضي از مورّخان و نويسندگان فرق باطنيه را اعم از اسمعيليه و قرامطه و غيره متهم بخروج از دين و تظاهر باسلام براي نابود كردن آن و تجديد رسوم مجوس كرده‌اند.
اگر اين دعوي درست باشد ظهور اين مذهب در ايران با منظور و مقصود ملّي همراه بوده است. البغدادي شواهد متعددي براي اثبات اين نظر داده و آغاز دعوت اين قوم را از زمان معتصم دانسته است كه بابك و مازيار براي تجديد آيين‌هاي قديم قيام كرده بودند.
وي ميگويد اصحاب تواريخ گفته‌اند كه واضعين اساس مذهب باطنيه از اولاد مجوس و مائل بدين اسلاف خود بوده‌اند و چون جرأت نمي‌كردند اين عقيده را بصراحت اظهار كنند دعوت خود را در لباس مذهب باطني انتشار دادند. اساس معتقدات اين قوم بنا بر تصريح البغدادي بر ثنويت است يعني ميگويند كه خداوند نفس را خلق كرد و خدا (اله الاول) و نفس (اله الثاني) مشتركا امور عالم را بتدبير كواكب سبعه (- هفت امشاسپند) و طبائع الاول (- ايزدان) اداره ميكنند. همچنين باطنيه معتقد ببرافروختن آتش در مساجد بودند و ميگفتند بايد در هرمسجد آتشداني باشد كه دائما در آن عود بسوزد.
و نيز باطنيه شروع بتأويل احكام شريعت كردند بوجهي كه منجر به احكام مجوس بشود مثلا براي اتباع خود نكاح با محارم و شرب خمر را جايز شمردند و امير قرمطي احساء بعد از ابو طاهر جنّابي يعني ابن زكريا فرمان داد كه اگر كسي آتش را خاموش
______________________________
(1)- در باب اين وجه تسميه رجوع شود بتاريخ الاسلام السياسي ج 3 ص 325
ص: 253
كند دستش را ببرند و اگر كسي آنرا بدم خويش بميراند زبانش را ببرند. در ميان باطنيه مردي بنام ابو عبد اللّه العردي بود كه از علم نجوم خبر داشت و نسبت بزرتشتيان تعصب ميورزيد. وي با اتكاء بقول منسوب بجاماسپ حكيم پيش‌بيني كرده بود كه در وقتي مقارن ايام مكتفي و مقتدر حكومت از دست عرب بيرون ميرود و بدست عجم ميافتد بهمين سبب قرامطه منتظر موعودي در همان ايام بوده‌اند و چند تن از ميان آنان هم بهمين دعوي قيام كرده و از آن جمله سليمان بن الحسن در احساء قيام نمود و بكعبه حمله برد و بسياري از مردم و حجاج را كشت و كعبه را غارت كرد و چون شكست يافت بمستقرّ خود يعني شهر «هجر» بازگشت و قصيده‌يي براي مسلمين فرستاد و در آن قصيده خود را موعودي دانست كه ميگفتند بزودي ظهور خواهد كرد و شرق و غرب زمين را در اختيار خواهد گرفت «1».
بسبب همين قصد ملّي دعوت باطنيه در ايران قرن سوم و چهارم رواج بسيار يافت و اين مذهب بر بسياري از مشاهير رجال عرضه شد كه بعضي پذيرفتند و برخي رد كردند.
مثلا ابو حاتم احمد بن حمدان الورسناني الرازي از دعات اسمعيليه چنانكه ديديم گروهي از ديلميان را بمذهب باطني درآورد و در خراسان و ماوراء النهر هم كساني مانند ابو سعيد الشعراني و حسين بن علي مروزي و محمد بن احمد النسفي و ابو يعقوب سجستاني معروف به «بندانه» مشغول نشر دعوت اسمعيلي در قرن چهارم بودند و گروهي از مشاهير رجال و از آن جمله نصر بن احمد ساماني را با بسياري از رجال بخارا بمذهب اسمعيلي درآوردند. عضد الدوله چنانكه گفتيم در اواخر حيات خود قصد حمله بمصر داشت ولي ناگهان درگذشت و بعد از مرگ او خليفه فاطمي عده‌يي از سلاطين و امراي
______________________________
(1)- اشاره است باين ابيات:
اغرّكم مني رجوعي الي هجرو عما قليل سوف يأتيكم الخبر
اذا طلع المريخ في ارض بابل‌و قارنه النجمان فالحذر الحذر
الست انا المذكور في الكتب كلهاالست انا المبعوث في سورة الزمر
ساملك اهل الارض شرقا و مغرباالي قيروان الروم و الترك و الخزر رجوع شود به الفرق بين الفرق چاپ دوم ص 173
ص: 254
ايران را بمذاهب فاطمي دعوت كرد. بعضي ازين قوم مانند پادشاه مأمونيه خوارزم دعوت او را پذيرفتند ولي برخي ديگر ازين كار امتناع ورزيدند. با اينحال در اواخر قرن چهارم بعضي از رجال خراسان مذهب باطني را قبول كردند مانند ابو علي سيمجوري كه بدست ابو القاسم حسن بن علي ملقب به «دانشمند» قبول اين دعوت كرده بود و مثل اميرك طوسي.
علّت عدم پيشرفت قطعي اسمعيليه در اين دعوات آنست كه همينكه قدرت و رواجي در كارشان حاصل شد مصادف با غلبه تركان و نفوذ آنان شدند و تركان كه بر مذهب سنّت بودند و عقايدشان مقرون با تعصب كامل بود و ضمنا نسبت بايران و حفظ رسوم آن تعصب مخالف داشتند با اسمعيليه و قرامطه و دعاتشان همكاري نكردند بلكه با تمام قوا در اضمحلال آنان كوشيدند.
از اواخر قرن چهارم و اوايل قرن پنجم مبارزه شديدي در عراق و ايران با اسمعيليه و قرامطه شروع شد و با ظهور محمود سبكتكين كه بقتل شيعه و معتزله و اسمعيليه و قرامطه و لوعي تمام داشت، بر شدت اين مبارزه افزوده شد و اندك‌اندك انتساب بمذهب باطني وسيله‌يي براي اتهام مردم شد چنانكه هرگاه قصد مصادره اموال يا شكنجه و آزار و قتل كسي در ميان بود او را بقرامطه منسوب ميداشتند «1» و محمود خود ميگفت كه «من از بهر عبّاسيان انگشت در كرده‌ام در همه جهان و قرمطي مي‌جويم و آنچه يافته آيد و درست گردد بردار مي‌كشند» «2» و بهرحال بعضي از نويسندگان قرن چهارم و پنجم قرامطه و باطنيه را از هرفرقه ديگر حتي از يهود و نصاري و مجوس هم براي اسلام زيان‌آورتر و خطرناكتر مي‌شمردند. «3»
______________________________
(1)- تاريخ بيهقي چاپ مرحوم دكتر غني و آقاي دكتر فياض ص 180، 183، 184، 185
(2)- تاريخ بيهقي ص 183
(3)- براي اطلاع از احوال قرامطه و عقايد آنان رجوع كنيد به: الفرق بين الفرق چاپ دوم ص 169- 188. صورة الارض ص 295- 296. تجارب الامم ابن مسكويه ج 1 ص 33- 34 كامل التواريخ ذيل حوادث سال 278. سياستنامه چاپ مرحوم عباس اقبال ص 277- 282. تاريخ الاسلام السياسي ج 3 ص 324- 330 و 338. تبصرة العوام ص 184. جهانگشاي جويني ج 3 ص 87.
الحضاره الاسلامية في القرن الرابع ج 2 ص 53- 58
ص: 255

صوفيه‌

قرن چهارم و آغاز قرن پنجم در تاريخ تصوّف يكي از ادوار مهم شمرده مي‌شود و درين عصر از ايران مردان بزرگي در اين راه برخاسته و در نواحي مختلف اين كشور بنشر مقالات فرقه مذكور مبادرت كرده‌اند.
در قرن سوم عده بزرگي از مشايخ عالي‌مقام تصوّف در خراسان ميزيسته‌اند از قبيل: يحيي بن معاذ الرازي (م. 258) و احمد بن خضرويه بلخي و ابو تراب نخشبي (م. 245) و بايزيد بسطامي (م. 261) «1» و ابو حفص حداد نيشابوري (م. 264) و حمدون قصّار نيشابوري ناشر طريقه ملامتيه در نيشابور (م. 271) و ابو عثمان النيسابوري (م 298).
در قرن چهارم دنباله تعليمات اين مشايخ ادامه داشت و مردان بزرگي از ميان صوفيه در خراسان و ساير نواحي ايران بسر ميبردند مانند ابو مزاحم شيرازي (م. 345) در فارس و ابو يعقوب يوسف بن الحسين الرازي (م. 303 يا 304) در ري و جبال و ابو بكر ورّاق ترمذي شاگرد احمد بن خضرويه در بلخ و ابو القاسم حكيم سمرقندي (م. 342) و حسين بن منصور البيضاوي (مقتول بسال 309) كه در بغداد بسر ميبرد و موسي الانصاري از شاگردان سرّي سقطي كه در حدود سال 320 فوت كرده و در مرو بنشر تعاليم خود مشغول بوده است و ابو علي محمد بن عبد الوهاب ثقفي (م. 328) كه در نيشابور بوده است و ابو محمد عبد الله بن محمد المرتعش نيشابوري كه شيخ وقت خود در بغداد بود (م. 328) و ابو الحسن بندار بن الحسين شيرازي كه ساكن ارجان بود (م. 353) و ابو عبد الله محمد بن خفيف شيرازي كه در شيراز بنشر تعاليم اشتغال داشت (م. 371 يا 391) و شيخ ابو الفضل بن حسن السرخسي پير شيخ ابو سعيد ابو الخير در سرخس و شيخ ابو العباس القصاب الآملي پير شيخ ابو سعيد ابو الخير در آمل و شيخ ابو علي دقّاق نيشابوري (م. 405) در نيشابور و ابو الحسن علي بن جعفر خرقاني (م. 425) در خرقان و ابو سعيد فضل الله بن ابي الخير ميهني (م. 440) در ميهنه و نيشابور و شيخ ابو علي عبد الرحمن سلّمي نيشابوري (م. 412) و شيخ ابو القاسم
______________________________
(1)- و بقولي 304 رجوع شود به نفحات الانس چاپ هند 59
ص: 256
عبد الكريم قشيري از دانشمندان و مشايخ بزرگ صوفيه (م. 465) در نيشابور.
اينان كه برشمرده‌ايم عده معدودي از مشايخ بزرگ تصوّف در قرن چهارم و اوايل قرن پنجم بوده‌اند و اگر كسي بخواهد از كثرت عدد مشايخ صوفيه در آن روزگار آگاه شود بايد اين قول جلابي هجويري را مطالعه كند كه گفته است در عهد او سيصد تن از مشايخ بزرگ صوفيه تنها در خراسان بوده‌اند كه هريك را مشرب خاصي در تصوّف بود «1» و در همين روزگار المقدسي گروهي از صوفيه را در شيراز نشان داده است «2».
در اين ايام در ممالك اسلامي و علي الخصوص در ايران خانقاههاي بسيار بود و در كتاب اسرار التوحيد تنها در نيشابور بنام چند خانقاه در اوايل قرن پنجم بازميخوريم.
ضمنا كرّاميه هم خانقاههاي متعددي در خراسان و ماوراء النهر داشتند كه زهاد پشمينه پوش آن طايفه در آنها بسر ميبردند «3»
در خانقانهاي صوفيه همواره گروه بزرگي از اهل تصوّف مشغول كسب تعليمات در نزد پيران بودند. از مسائلي كه در قرن چهارم و اوايل قرن پنجم در بعضي از خانقانها زياد معمول شده بود سماع اغاني صوفيانه و عاشقانه و رقص بود و البته دسته‌يي از صوفيه نسبت باين امر انكاري داشته‌اند.
بر روي هم صوفيه قرن چهارم و آغاز قرن پنجم بر اثر زهد و نيكورفتاري و نظم خانقانها مورد توجه بسيار قرار گرفته بودند چنانكه در شهرهاي خراسان و عراق و فارس دسته‌هاي بزرگي از آنان در خانقانها برميبردند و ميان عامه مردم نفوذ داشتند.
منتهي بين فقهاي مذاهب مختلف و آنان غالبا اختلافاتي بروز ميكرد و گاه كار اين انكار بتهديد قتل و آزار و ايذاء مي‌كشيد.
در احوال ابو سعيد ابو الخير از توطئه بزرگي كه در نيشابور بدست ائمه فقه آن شهر بر ضد او ترتيب يافته بود شرح مفصلي آمده است «4» و در حدود يكقرن پيشتر ازين
______________________________
(1)- كشف المحجوب ص 174، 216
(2)- احسن التقاسيم ص 439
(3)- الحضارة الاسلاميه ج 2 ص 20- 21
(4)- اسرار التوحيد چاپ دكتر صفا ص 77- 82
ص: 257
واقعه در بغداد كار آن انكار و اختلاف بقتل يكي از بزرگترين مشايخ تصوّف يعني حسين بن منصور حلّاج بوضعي فجيع منجر شد. اين قتل بفتواي فقها و بامر خليفه صورت گرفت و بكتاب‌فروشان فرمان داده شد كه از خريد و فروش كتب حلّاج خودداري كنند «1».
علّت اصلي اختلاف ائمه دين با حسين بن منصور امري اساسي بود و آن اشاعه فكر وحدت وجودست بوسيله دسته‌يي از صوفيان اين عهد. نتيجه اين فكر غالبا باين ميكشيد كه برخي از مشايخ صوفيه سخناني كه دالّ بر ظهور و جلوه حقّ در همه چيز و از آن جمله در خود آنانست بر زبان آورند. تفوّه باين اصل معمولا سبب تكفير آنان بود و حلّاج هم يكي از آن قوم است كه گرفتار تعصب فقهاء بغداد و خليفه عباسي شد و در سال 309 بقتل رسيد و قتل ابو جعفر محمد بن علي الشلمغاني «2» در سال 322 هم بر اثر چنين جرياني بوده است «3».
تأليف كتب در مقامات صوفيه با شرح مباني تصوّف هم از قرن چهارم شروع شد چنانكه در همين دوره است كه كتب معتبري مانند كتاب الّتعرّف كه ابو بكر بن ابو اسحق البخاري نوشته و بعد بدست ابو ابراهيم مستملي بخاري بپارسي گردانده شد، و كتاب قوت القلوب از ابو طالب مكّي (م. 386)، و كتاب الّلمع از ابو نصر سرّاج طوسي (م. 378) نوشته شد و اين ابو نصر سراج را «طاوس الفقرا گفته‌اند و او را تصانيف است در علم طريقت و حقيقت و مسكن وي طوس بوده است و خاكش آنجاست «4».»
بحث و تحقيق در اصول عقايد صوفيه و تعليل كرامات آنان هم در قرن چهارم شيوع يافت و نتيجه مباحثي كه در اين باب درگرفته بود به ابن سينا منجر شد. وي در دو نمط اخير از كتاب الاشارات و التنبيهات خود بحث دقيقي در اصول عقايد عرفا و تعريف زاهد
______________________________
(1)- رجوع شود به صورة الارض ص 294. تجارب الامم ج 1 ص 76- 82. تاريخ الاسلام السياسي ج 3 ص 388- 393. الحضارة الاسلامية ج 2 ص 43- 51
(2)- منسوب بشلمغان يكي از قراء واسط.
(3)- كامل التواريخ ابن الاثير حوادث سال 322
(4)- اسرار التوحيد چاپ دكتر صفا، تهران 1332، ص 27
ص: 258
و عارف و كيفيت اتصال نفوس بعقل فعّال و اطلاع بحقايق ازين طريق، و مراحل كمال و سير روحي عرفا، و موضوع كشف و شهود و كرامت اولياء آورده و باتكاء بر مباني فلسفي خود اين امور را اثبات كرده است و ازين گذشته در قسمتي از رسالات خود اشارات و رموز و تحقيقاتي در مسائل مربوط بتصوّف دارد و از اين رسالاتست: حثّ الذكر، ماهيّة الحزن، حيّ بن يقظان، الخلوة، الدعا، الزهد، الصلاة و ماهيتها. رسالة الطير، رسالة في العشق، العلم اللدنّي، رساله سلامان و ابسال، رسالة في كلمات الصوفيه، في مخاطبات الارواح بعد مفارقة الاشباح، بيان المعجزات و الكرامات، مواقع الالهام.
صوفيه بر اثر عدم اعتقاد بعلوم ظاهر و كافي ندانستن آن براي وصول بحضرت حقّ، نسبت بفقها و متكلّمين و فلاسفه حالت انكار داشتند و همين حال است كه از بيم رجعت به علم قال (قالت) و دور ماندن از علم حال (حالت) منجر بنابود كردن كتب در ميان صوفيه مي‌شد. از همينجاست كه صوفيه علم ظاهر را چون «مطلّقه» محسوب ميداشتند و ميگفتند «بدا من هذا الامر كسر المحابر و خرق الدفاتر و نسيان العلوم» «1».
______________________________
(1)- راجع بكيفيت مخالفت صوفيه قرن چهارم با علوم ظاهر و از ميان بردن كتب رجوع شود به اسرار التوحيد چاپ دكتر صفا ص: 47- 50
ص: 259