گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد دوم
.3 وضع سياسي و اجتماعي و ديني و علمي و ادبي ايران از ميانه قرن پنجم تا آغاز




اشاره

قرن هفتم هجري
ص: 3

فصل اول وضع سياسي ايران از غلبه سلجوقيان بر خراسان (431) تا انقراض دولت خوارزمشاهي (628)

اشاره

دوره‌يي كه اكنون شروع بمطالعه درباره آن مي‌كنيم دوره پر اضطرابيست كه از برافتادن حكومت غزنوي در خراسان و حكومتهاي ايراني در عراق و فارس و كرمان و گرگان و طبرستان آغاز ميشود، و با تسلطهاي پياپي قبايل و غلامان ترك بر ايران و تشكيل سلسله‌هايي از رؤساي قبايل بزرگ و كوچك زردپوست و غلامان و سرداران آنان در تمام خاورميانه و خاور نزديك همراهست. اين دوره را در حقيقت بايد دوره حكومتهاي ترك در ايران دانست و حكومت همين سلسله‌هاي ترك است كه ايرانيان را از انديشه‌هاي بلند پيشين كه درباره استقلال و مليت خود داشتند دور و براي اطاعت از هر قوم چه وحشي و چه متمدن، و هركس چه غلام فرومايه و چه شاهزاده بلندپايه، آماده كرد و بحالتي از حالات روحي انداخت كه حمله مغول را بر ايران امري بديع و غريب ندانستند.
اين دوره مقترن است با حملات پياپي غزان و خرلخيان و ختائيان و خوارزميان بر بلاد ماوراء النهر و خراسان و قتل و غارتهاي شعواء كه اگر بحمله خون‌آشامان مغول و تاتار منتهي نميگشت، غالب آن حوادث خونين ساليان دراز در يادها ميماند و هرگز فراموش نميشد.

دوره دوم حكومت غزنوي‌

در تشكيل حكومتهاي ترك ايران تقدم با غلامان بوده كه نخستين دسته از آنان بنام غزنويان در اواخر قرن چهارم حكومت مقتدري تشكيل دادند. راجع بدوره اول اين حكومت كه تا پايان عهد سلطان مسعود (432) و تسلط سلاجقه بر ايران امتداد يافته، در مجلد اول از اين
ص: 4
كتاب بحث كرده‌ام.
بعد از آخرين شكست سپاهيان غزنوي بسال 431 نزديك حصار دندانقان مرو، كه سخت‌ترين انهزام غزنويان از سلجوقيان بود سلطان مسعود غزنوي بسرعت بجانب غزنين عقب نشست و بقول خود او كه ميگفت «بمرو گرفتيم و هم بمرو از دست برفت» «1» بعد از اين شكست خراسان و خوارزم و گرگان و ري و اصفهان از چنگ غزنويان برفت.
سلطان مسعود هنگام عقب‌نشيني بغزنين نامه‌يي بارسلان خان از ايلك خانيه ماوراء- النهر نوشت و ازو مدد خواست و بعد از رسيدن بغزنين نيز بار ديگر اين خواهش را تكرار كرد ليكن اثري از ياوري خان مشهود نشد و تكرار وقايع ناگوار مسعود را روزبروز نوميدتر ميكرد تا سرانجام راه هندوستان پيش گرفت و بنه و اثقال و خزائن و كسان و بستگان را از غزنين بيرون برد و فرزند خود امير مودود را امارت بلخ داد و با خواجه احمد بن محمد بن عبد الصمد وزير بدانسوي فرستاد. بعد از حركت از غزنين هنگامي كه مسعود و سپاهيانش بنزديك رباط ماريكله رسيدند، غلامان و لشكريان بر خزائن سلطان زدند و آنرا غارت كردند و امير محمد را كه همراه سلطان آورده بودند بامارت برداشتند و مسعود را كه در رباط ماريكله حصاري شد اسير كردند و بقلعه كسري بردند و در تاريخ يازدهم جمادي الاولي سال 432 بكشتند.
امير مودود بعد از آگهي از واقعه مسعود بغزنين تاخت و كار بساخت و با محمد و فرزندان و لشكريان عاصي شده جنگيد و همه مخالفان پدر را از ميان برد.
دوره دوم حكومت غزنوي بدينگونه آغاز شد و از 432 تا سال 582 يا 583 يعني يكصد و پنجاه سال ادامه يافت. در اين دوره از مودود تا تاج الدوله خسرو ملك سيزده پادشاه برجاي محمود غزنوي تكيه زدند كه در ميان آنان طغرل كافر نعمت يكي از غلامان غزنوي نيز بود كه عز الدوله عبد الرشيد پادشاه غزنوي را در سال 440 بقتل آورد و تا 444 بغصب حكومت راند. از دوره سلطنت مودود تا عهد پادشاهي ابراهيم بن مسعود مدتي ميان سلجوقيان و غزنويان جنگ و ستيز ادامه داشت تا سلطان ابراهيم و ملكشاه
______________________________
(1)- تاريخ بيهقي چاپ دكتر غني و دكتر فياض ص 639
ص: 5
صلح كردند بر اينكه هيچيك از جانبين قصد مملكت ديگري نكند.
شاهان غزنوي بعد از شكست مسعود از سلاجقه تنها بافغانستان و سيستان و ولايت سند اكتفا كردند ليكن بتدريج دايره حكومت ايشان تنگ‌تر شد خاصه كه سلاطين غوري در اين ميان قوت مي‌گرفتند و قلمرو حكومتشان گشايش مي‌يافت و حتي غزنين را نيز در اواخر عهد غزنويان يعني در پايان عهد سلطنت خسرو شاه بن بهرامشاه (552- 559) از دست آنان بيرون آوردند و بنابر بعضي اقوال پايتخت غزنويان بعد از اين واقعه به لاهور انتقال يافت تا آن شهر را نيز بسال 583 غياث الدين غوري بگرفت و خسرو ملك آخرين پادشاه غزنوي را مقيد و محبوس كرد و سپس او و همه شاهزادگان غزنوي را از ميان برد.
دوره دوم حكومت غزنوي اگرچه از حيث تأثير در سرنوشت سياسي ايران بي ارزش است ليكن براي اشاعه زبان و ادب فارسي خالي از اهميت نيست زيرا اولا ادامه حكومت در متصرفات غزنوي هند باعث شد كه زبان و ادب پارسي در آنجا بيشتر ريشه كند و رواج يابد، و ثانيا بعضي از پادشاهان غزنوي كه بعد از مسعود حكومت كردند غالبا دوستداران شعر و ادب بودند وعده‌يي از شاعران بزرگ مانند مسعود بن سعد ابن سلمان و عثمان مختاري و سيد حسن غزنوي و سنائي غزنوي و ابو الفرج روني و غيرهم در دستگاه آنان زيسته و ايشانرا مدح گفته‌اند.

ايلك خانيان‌

نخستين دسته از تركان كه در زمره غلامان نبوده و بتشكيل سلسله‌يي توفيق يافته‌اند سلسله آل افراسياب يا ايلك خانيان يا آل خاقان يا خاقانيان يا خانيه و يا قراخانيان است. اين سلسله از نژاد ترك‌چگلي «1» بوده و مدتها در كاشغر و بلاساغون و ختن و ماوراء النهر حكومت ميكرده‌اند.
طايفه مذكور نخست در كاشغر و بلاساغون مستقر بودند و از حدود سال 315 آغاز حكومت كردند و در حدود سال 349 مانند بسياري از ديگر تركان همسايه ممالك ساماني اسلام آوردند. ابن الاثير گويد: در سال 349 طايفه‌يي از تركان كه دويست
______________________________
(1)- سياستنامه چاپ مرحوم عباس اقبال ص 120
ص: 6
هزار چادر داشته‌اند اسلام آوردند؛ و نسبت به ستوق بغرا خان عبد الكريم نيز گفته‌اند كه در سال 344 قبول اسلام كرد «1». وي در همان سال درگذشت و جاي خود را به شمس الدوله موسي بن ستوق داد.
اين سلسله كه بزودي امراي متعددي يافت، از قرن چهارم هجري تا اوايل قرن هفتم در تاريخ ايران شهرت داشته است و نظر بكثرت امراء و تشعّب آنان ترتيب دادن تاريخ مدوّن مرتبي از آن سلسله دشوارست. و همين اختلاف هم باعث شد كه امراي اين سلسله با اينكه مقدمه فتوحاتشان خوب بود نتوانستند نتايج درخشاني از كار خود بگيرند و حتي بزودي محتاج بمساعدت سلسله‌هاي ديگري از قبيل غزنويان و سلاجقه شدند و بعد از شكست سنجر از قراختائيان در سال 536 بدامن اين حكومت جديد ترك نيز افتادند.
بر روي هم سه شعبه مهم از سلسله آل افراسياب تشخيص ميتوان داد يكي در كاشغر و ختن و بلاساغون، و ديگري در بخارا، و سومي در ماوراء النهر.
تسلط آل افراسياب بر قلمرو حكومت ساماني از عهد شهاب الدوله بغرا خان هارون بن سليمان (يا موسي) نواده عبد الكريم ستق بغرا خان آغاز شد. اين پادشاه كه مركز حكومتش شهر بلاساغون بود در دوره سلطنت نوح بن منصور ساماني (365- 386) بماوراء النهر تاخت و بخارا را در 382 فتح كرد ليكن هنوز چندي از فتح بخارا نگذشت كه بيمار شد و از بخارا بيرون رفت و بعد از خروج او نوح ببخارا بازگشت و هارون در راه مرد.
فتح مسلّم بخارا در دهم ذي القعده سال 389 در عهد سلطنت عبد الملك ساماني بدست ايلك خان نصر بن علي يكي از اميران آل افراسياب اتفاق افتاد.
هنوز مدت بسياري از فتح بخارا بدست آل افراسياب نگذشته بود كه دامنه قدرت محمود
______________________________
(1)- بار تولد ذيل كلمه بلاساغون در آنسيكلوپدي اسلامي و
E. de Zambaur, Manuel de Genealolgie et de chronologie pour l'histoir de l'Islam, Hanovre, 1927, p. 206- 207
نقل از حواشي تاريخ بيهقي ص 1160- 1162
ص: 7
غزنوي بماوراء النهر و خوارزم كشيد و از همين اوان سلاطين بزرگ ايلك خانيه مانند ايلك خان نصر و قدر خان و طغا خان و علي تگين و ابو المظفر ارسلان خان يا منكوب و مقهور آن سلطان قهار شدند و يا با او از در اطاعت و انقياد درآمدند.
بعد از تسلط سلاجقه نيز حال بر همين منوال بود و غالب سلاطين اين سلسله در ماوراء النهر و بخارا يا در حبس سلاطين سلجوقي و يا در اطاعت و باجگزاري آنان بسر ميبرده‌اند.
بعد از ضعف كار سنجر و غلبه گور خان قراختائي بر ماوراء النهر، آل افراسياب كه از ياوري سنجر در جنگ با قراختائيان زيان ديده بودند با آنان از راه فرمانبرداري درآمدند چنانكه جلال الدين علي پسر حسن تگين و عثمان بن حسن خان با موافقت گور خان بحكومت رسيدند ليكن در همين اوان سلطنت خوارزمشاهي توسعه مي‌يافت و مزاحم كار ايلك خانيان ميشد و عاقبت هم عثمان بن حسن در سال 609 و بقولي در 607 بفرمان سلطان محمد خوارزمشاه بقتل رسيد و دوره حكومت اين سلسله در ماوراء النهر و در همان اوان در تركستان بپايان رسيد.
قراخانيان بعد از تسلط بر ماوراء النهر و بخارا و سمرقند مركز حكومت خود را بشهر اوز كند بردند و استقرار در سمرقند و بخارا بعدها و علي الخصوص در دوره تجزيه حكومت قراخاني بچند سلسله كوچك صورت گرفت.
موضوع قابل توجه آنست كه قراخانيان نتوانستند قلمرو تسلط خود را از رود جيحون تجاوز دهند. اين نكته دليل عدم تمايل آنان بتسلط بر بلاد آبادان و پرثروت خراسان آنروز نيست بلكه وجود دولت مقتدر محمود غزنوي و تسلط آن بر خراسان همواره مانع اين نفوذ و پيشرفت بطرف مغرب بود و ايلك قدر خان كه بدين كار مبادرت ورزيد بسختي تنبيه شد و بعد از محمود هم وجود چند حكومت از قراخانيان و اتحاد دولت غزنوي با بعضي از آنان مانع حمله و تجاوز بعض ديگر بر خراسان بود خاصه كه غزان سلجوقي اندكي بعد از فوت محمود بر خراسان تسلط يافتند و نه تنها مانع قراخانيان از حمله و تجاوز بمغرب شدند بلكه خود بر ايشان تاخته و بزودي آنان را مطيع خود كردند
ص: 8
در ميان خانان و خانزادگان اين خاندان مردم شعردوست و شاعرپرور ديده شده‌اند حتي بعضي از امراي اين سلسله بزبان فارسي شعر سروده‌اند و اشعار آنان در كتب ادب نقل شده است. از جمله آنان يكي امير علي بوري تكين است. پدر او بوري تگين همانست كه بنام ابو اسحق ابراهيم بن نصر مدتي در سمرقند و بخارا سلطنت كرد و شرح منازعات پسران علي بوري تكين با دولت مسعود غزنوي در تاريخ بيهقي آمده است. امير علي از شاعران مشهور قرن پنجم است و اشعار وي در ترجمان البلاغه «1» و حدائق السحر «2» آمده و از آنجمله اين دو قطعه نقل ميشود:
بپنج حال بعاشق همي بماند شمع‌كه برشمردم هر پنج را، بگير شمار
بگونه و بسرشك و گداز و سوزش دل‌بسان عاشق تا روز هر شبي بيدار ***
ميرك سينا لطيف و چابك و برناهرچه بگويم ازو خوش آيد و زيبا
هست انيس و كريم گر نشناسي‌زود بخوان با شگونه ميرك سينا ديگر جلال الدين قلج طمغاج خان ابراهيم سلطان سمرقند است كه خطي خوش داشت و در جواني شعر ميسرود و از جمله اشعار اوست:
اي روي ترا ز حسن بازارچه‌يي‌در من نگر از چشم كرم پارچه‌يي
درياب كه تر ميكند از خون جگرهجران تو از هر مژه دستار چه‌يي «3» ديگر نصرة الدين قلج ارسلان خاقان عثمان پسر و وليعهد جلال الدين ابراهيم كه مانند پدر خوشنويس و شاعر بوده و اين دو رباعي از اوست:
ما و تو كه هم نمونه پرگاريم‌سر گرچه دو كرده‌ايم يك جان داريم
چون نقطه نهاده‌ايم بر دايره پاي‌تا آخر كار سر بهم بازآريم ***
______________________________
(1)- ترجمان البلاغه ص 17، 48، 100- 101
(2)- ص 16- 17
(3)- لباب الالباب ج 1 ص 42
ص: 9 آن بت كه شدم از غم رويش بستوه‌وز شكوه من نداشت او هيچ شكوه
درمانده شدم ز غم بگفتم نامش‌دندان و قد منست بر دامن كوه «1» يعني سنجو كه نام غلام او بود.
ظهير الدين محمد بن علي كاتب معروف به ظهيري از معاصران و ندماي همين امير بوده و كتاب سندبادنامه را بنام او ترجمه كرده است.
از ميان سلاطين مشهور اين سلسله خضر خان بن ابراهيم ممدوح عمعق و سيد الشعرا رشيدي است كه «شاعر دوست عظيم بود، استاد رشيدي و امير عمعق و نجيبي فرغاني و نجار ساغرجي و علي بانيذي و پسر درغوش و پسر اسفرايني و علي سپهري در خدمت او صلت‌هاي گران يافتند و تشريفهاي شگرف ستدند و امير عمعق امير الشعراء بود و از آن دولت حظّي تمام گرفته و تجملي قوي يافته، چون غلامان ترك و كنيزكان خوب و اسبان راهوار و ساختهاي زر و جامهاي فاخر و ناطق و صامت فراوان و در مجلس پادشاه عظيم محترم بود.»
«2» بسياري از شاعران مشهور، علاوه بر آنانكه نامشان از قول نظامي عروضي نقل شده، اين شاهان را ستوده و از آنجمله‌اند: محمد عوفي، ظهيري سمرقندي، عثمان مختاري، معزي، انوري، سوزني، رضي الدين نيشابوري، شمس الدين طبسي، شهاب الدين احمد بن مؤيد نسفي سمرقندي، شمس محمد حدادي بغدادي معروف به «شمس خاله»، ضياء الدين خجندي، سيف اسفرنگ، رشيد وطواط، عبد الواسع جبلي. از اين شاعران برخي در دستگاه آل افراسياب بسر ميبرده و از انعام و احسان آنان برخوردار بوده‌اند و بعضي ديگر از شاعران آل سلجوق يا خوارزمشاهانند كه از ديار بعيد قصايدي در مدح ايشان ميفرستاده‌اند. عده‌يي از نويسندگان نيز كتبي بنام آنان نوشته‌اند «3».
______________________________
(1)- لباب الالباب ج 1 ص 44- 46
(2)- چهارمقاله طبع ليدن ص 46
(3)- راجع بسلسله خانيه و مداحان آنان رجوع شود به شرح مستوفاي آقاي سعيد نفيسي در حواشي تاريخ بيهقي از صحيفه 1160 ببعد.
ص: 10

سلجوقيان‌

مهمترين دولت ترك كه تشكيل آن مقدمه تحول بزرگي در تمدن اسلامي و خاصه در ايرانست، دولت سلجوقيست. علت تسميه اين دولت انتساب شاهان آنست به سلجوق بن دقاق. دقاق (تقاق) بمعني «سخت كمان» رئيس يكي از قبايل تركمان و از مقدّمان تركان غز بوده و ميان آنان نفوذ بسيار داشته است «1» و بعد ازو پسرش در نزد بيغو يعني ملك غز قربت بسيار يافت و سپس بر اثر بروز اختلاف با او با طايفه خود و گروهي ديگر از غزان بابار و بنه بماوراء النهر روي نهاد و در جند استقرار يافت و قبول اسلام نمود و مسلمين آن ديار را در برابر كفار ترك كه از مسلمانان خراج ميگرفتند حمايت كرد و شوكت و دستگاهي يافت چنانكه اندك‌اندك در جنگهاي ميان سامانيان و آل افراسياب و غزنويان نيز دخالت كرد. بعد از سلجوق اولاد او خاصه ميكائيل و فرزندان ميكائيل يعني طغرل بيك محمد و چغري بيك داود بر قبيله مسلمان خود فرمانروايي يافتند و بيست فرسنگي نزديك بخارا مهاجرت نمودند. سلطان محمود دسته‌يي از قبيله سلجوقي را كه تحت امر ارسلان بن سلجوق بودند بخراسان كوچ داد ولي بزودي از اين كار پشيمان شد و بسبب بيمي كه از آنان حاصل كرده بود با آن قوم سختگيريها كرد چنانكه دسته‌يي از ايشان بكرمان و دسته ديگري بري و آذربايجان مهاجرت كردند. محمد و داود نيز در كشاكش جنگ با علي تكين پادشاه ايلك خاني بخارا ناگزير بخراسان روي نهادند و با سرداران و سپاهيان مسعود درافتادند و آنقدر بمخالفت خود ادامه دادند تا در سال 428 در مرو خطبه بنام داود خواندند و اندكي بعد در طوس و در محرم سال 429 در نيشابور خطبه بنام برادرش طغرل خوانده شد. مسعود غزنوي سپاهيان كثيري بسرداري سباشي مأمور دفع تركمانان كرده بود ليكن سباشي در مبارزات خود هيچگونه كاميابي نداشت و سلطان مسعود نيز كه با صد هزار سپاهي بدفع سلجوقيان آمده بود بسال 431 نزديك حصار دندانقان مرو شكستي سخت از آنان خورد. ركن الدين طغرل بيك محمد تا سال 447 از خوارزم گرفته تا آذربايجان و بغداد را باطاعت خود درآورد و در اين سال ببغداد وارد شد و بزودي
______________________________
(1)- كامل التواريخ حوادث سال 432
ص: 11
دولت جانشينان عضد الدوله را در عراق برافگند و با لقب سلطاني خطبه بنام او خوانده شد و الملك الرحيم پادشاه ديلمي در بند تركمانان افتاد.
سلاجقه با سرعتي تمام توانستند فتوحات خود را تا سواحل مديترانه و سرحدات امپراطوري روم شرقي در آسياي صغير و مرزهاي متصرفات خلفاي فاطمي پيش ببرند و در حدود سال 470 هجري يكي از وسيعترين امپراطوريهاي زمان را بوجود آورند.
از علل عمده اين پيشرفتهاي سريع وحدت مقاصد سران اين حكومت و حاجت شديد تركمانان بفتح بلاد پرثروت و اعتياد آنان بزندگي سخت در بيابانهاي وسيع و قطع مراحل زياد بدون احساس خستگي و سرعت عمل و جنگجويي و دلاوري تركان غز و نيز ساير قبايل ترك بود كه در خدمت سلاجقه درآمده بودند.
اين جنگاوري و فتح و پيروزي تا پايان عهد ملكشاه (465- 485) امتداد يافت خاصه كه در دوره او و پدرش الب‌ارسلان (455- 465) وزير كاردان و لايقي چون نظام الملك امور مملكت وسيع سلجوقي را اداره ميكرد و سازماني كه او براي حكومت سلجوقي ترتيب داد سلطنت آنانرا از حال سلطه يك قوم وحشي بيابانگرد بيرون آورد و تشكيلاتي منظم بدان بخشيد.
از اواخر سلطنت ملكشاه اختلاف ميان ملكشاه و نظام الملك و حرم او تركان خاتون دختر طمغاج خان بن بغرا خان با وزير باتدبير آغاز شد. اين اختلاف بين سلطان و وزير بر سر قدرت و تسلط نظام الملك بر كشور درگرفته بود ليكن خلاف ميان او و تركان خاتون سببي ديگر داشت و آن موضوع جانشيني ملكشاه بود كه رأي وزير بر جانشيني بر كيارق قرار گرفته بود و انديشه حرم سلطان بر جانشيني فرزند كوچكش محمود، و همين امر هم عاقبت ببر كنار كردن خواجه نظام الملك و برگماشتن تاج الملك ابو الغنايم قمي بوزارت منجر شد. و اين امر در عين آنكه فتحي براي طرفداران سلطنت محمود محسوب ميشد براي شيعه كه نظام الملك از دشمنان سرسخت آنان و ليكن تاج الملك از خود آن قوم بود، پيروزي مهمي بشمار ميرفت. اندكي بعد از اين واقعه يعني در رمضان سال 485 خواجه در راه بغداد نزديك نهاوند بظاهر با حمله يكي از
ص: 12
فدائيان حسن صباح بنام ابو طاهر و در حقيقت بتحريك تاج الملك و شيعيان از پاي درآمد و ملكشاه نيز در شوال همان سال در بغداد درگذشت.
با مرگ ملكشاه و نظام الملك مملكت سلجوقي درهم ريخت و اختلال كار سلطنت تركمانان آغاز شد چنانكه مدتي سلطان محمود (485- 487) و ابو المظفر ركن الدين بركيارق (487- 498) با يكديگر در نزاع بودند و بعد از آنكه كار بر سلطان محمد قرار گرفت، ميان او و تتش بن الب‌ارسلان وقايعي رخ داد و در همان سال ميان بركيارق و ارسلان شاه بن الب‌ارسلان آتش اختلاف زبانه ميكشيد و دو سال از واقعه قتل ارسلان شاه (490) نگذشته بود كه محمد بن ملكشاه كه در آن هنگام حاكم گنجه بود با برادر درافتاد و تا سال 496 با او در نزاع بود و در اين سال جانبين صلح كردند و ممالك سلجوقي را بين يكديگر قسمت نمودند يعني شام و ديار بكر و آذربايجان و موغان و ارمنستان و گرجستان در قلمرو سلطان محمد درآمد و باقي ممالك در اختيار بركيارق باقي ماند.
اگرچه بعد از فوت بركيارق در بروجرد (498) سلطنت بپسرش ملكشاه ثاني رسيد، ليكن محمد بزودي مخالفان خود را از ميان برد و تا سال 511 سلطنت كرد و از كارهاي مشهور او در مدت سلطنت قلع و قمع ملاحده اصفهان و آغاز جنگ و ستيز با ملاحده الموت بود، چنانكه بيايد.
بعد از محمد محمود بجاي او بسلطنت نشست ليكن در همان سال وفات محمد سنجر كه تا آن هنگام بيست سال خراسان و مشرق ممالك سلجوقي را در دست داشت بر برادرزاده تاخت و او را منهزم كرد و بعد بخشيد و نيابت و سلطنت عراق داد و خود سلطان همه ممالك سلجوقي گشت.
امارت سنجر در خراسان از دوره سلطنت سلطان بركيارق آغاز شده بود. در آن هنگام خراسان دچار اغتشاش و اضطراب بود زيرا بعد از فوت ملكشاه و بروز اختلاف ميان فرزندان او، ملك ارسلان ارغون بن الب‌ارسلان كه در عهد ملكشاه همدان و ساوه را باقطاع داشت از آنجا بنيشابور و مرو تاخت و بتدريج همه خراسان را بتصرف
ص: 13
درآورد و در همين اوان بود كه سلطنت سلجوقي براي بركيارق مسلم گرديده بود.
ارسلان ارغون نامه‌يي ببركيارق نوشت و گفت كه من خراسان را كه از آن جدم داود بود، بتصرف درآورده‌ام و بهمين مقدار از ممالك سلجوقي قانعم، بركيارق در آغاز امر بامارت او تن درداد ليكن بعدا عم ديگر خود ملك بوري برس را بامارت خراسان برگزيد و از اين پس ميان بوري برس و ارسلان ارغون كه هريك دسته‌يي از تركمانان را تحت اختيار داشتند چند جنگ واقع شد و عاقبت ارسلان ارغون بر برادر غلبه يافت و او را كشت و وزير او عماد الملك بن نظام الملك را نيز بعد از آنكه سيصد هزار دينار مصادر كرده بود، از ميان برد و بر مردم ظلمهاي بي‌حساب كرد و سور مرو و قلعه سرخس و قهندز نيشابور و همه قلاع خراسان را ويران ساخت و عاقبت در سال 490 بر دست يكي از غلامان خود بقتل رسيد و مردم از ظلم او آسوده شدند.
بعد از آن‌كه ارسلان ارغون بر برادر خود بوري برس غلبه يافته و او را بقتل آورد، بركيارق برادر خود سنجر را بامارت خراسان انتخاب كرد و براي او سپاهي ترتيب داد و خود نيز بر اثر او بخراسان رفت. سنجر هنگامي كه بدامغان رسيد از قتل عم خود اطلاع يافت ليكن از اين پس نيز بر اثر اختلافات سختي كه ميان بركيارق و محمد بروز كرده بود باز سنجر نميتوانست همه خراسان را در اختيار گيرد و يكي از تركان بنام ابو شجاع اميرداد حبشي بن آلتونتاق در دامغان استقرار يافته و بيشتر بلاد خراسان و گرگان و طبرستان را در تصرف درآورده بود و با طنيه جنوب خراسان نيز تحت رياست امير اسمعيل گيلكي در طبس حكومت داشتند.
اين وضع همچنان ادامه داشت تا بركيارق از دست برادر خود سلطان محمد بخراسان گريخت و با اميرداد حبشي اتحاد كرد و هر دو بجنگ سنجر كه از سلطان محمد طرفداري مينمود رفتند، و در نزديك نوشجان با سنجر مصاف دادند. قواي سنجر با آنكه در آغاز كار نزديك بود شكست يابند، نيروي اميرداد حبشي و بركيارق را از ميان بردند. بركيارق از خراسان گريخت و اميرداد بدست كسان سلطان سنجر اسير شد و با آنكه جان خود را بصد هزار دينار خريده بود، بر دست سنجر بقتل رسيد (493 هجري) «1»
______________________________
(1)- براي اطلاع از همه وقايع مربوط بسنجر رجوع شود به اخبار الدولة السلجوقية ص 84 ببعد و ابن الاثير حوادث سالهاي 489 و 490 و 493 و 494
ص: 14
از اين هنگام ببعد تا سال 511 سنجر در خراسان امارت داشت و بعد از آنكه برادرش سلطان محمد وفات يافت او عنوان سلطنت را خاص خود ساخت و چنانكه ديده‌ايم محمود ابن محمد را كه داعيه سلطنت سلاجقه داشت منهزم ساخت و بعد او را بحكومت عراق گماشت و خود سلطان همه ممالك سلجوقي گشت چنانكه «خطبه او از حد كاشغر تا اقصي بلاد يمن و مكه و طايف و مكران و عمان و آذربايجان تا حد روم برسيد و بعد از وفاتش زيادت از يكسال خطبه اطراف بنام او ميكردند» «1»
در سال 536 در محلّ قطوان از محال سمرقند ميان سنجر و قراختائيان جنگي سخت درگرفت و شكست در قواي سنجر افتاد و قريب صد هزار تن از عساكر اسلام در اين جنگ كشته شدند و ما بر اثر اهميت موضوع و حكومت ممتد هشتاد ساله كفارختا جداگانه راجع بآنان بحث خواهيم كرد.
بر اثر ضعفي كه از اين شكست براي سنجر حاصل شده، اتسز خوارزمشاه كه از مدتها پيش داعيه سلطنت داشته و در خوارزم عصيان آشكارا كرده بود بخراسان تاخت و بسياري از بلاد را بباد تاراج داد كه ذكر آن بعدا خواهد آمد، ليكن سنجر بزودي انتعاش يافت و توانست بانتقام ويرانكاريهاي اتسز لشكر بخوارزم كشد و او را مجبور باطاعت كند و نيز كار مملكت را از نو نظام بخشد.
در سال 548 دسته‌يي از طوايف غز كه بر ختلان از اعمال بلخ تسلط يافته بودند از بيداد عاملان سلطان بجان آمدند و دست بآشوب زدند و در جنگي كه ميان آنان و سنجر درگرفت، سلطان باسارت در دست آنان ماند. ويرانكاريهاي غز در خراسان و كرمان از مصائب بزرگ تاريخ ايران شمرده ميشود و راجع باين مصيبت دردناك بعد از اين سخن گفته خواهد شد.
بعد از اسارت سنجر سليمان بن محمود سلجوقي برادرزاده سلطان كه در خراسان نزد عمش بسر ميبرد، بنابر رأي طاهر بن فخر الملك بن نظام الملك وزير سنجر به نيشابور خوانده و در 9 جمادي الثانيه سال 548 بسلطنت برگزيده شد و باتفاق امرا
______________________________
(1)- راحة الصدور ص 171
ص: 15
براي دفع فتنه غز بمرو رفت ولي كاري از پيش نبرد و بازگشت و طاهر وزير در همان اوقات (548) درگذشت و سليمانشاه كه مردي بدسيرت و بي‌تدبير بود، كارش در خراسان بجايي نرسيد و ناچار از آن ديار بيرون رفت و بعد از مدتي در سال 551 روي ببغداد نهاد ليكن در جنگ با قطب الدين مودود صاحب موصل گرفتار و محبوس شد.
چون سليمان كاري از پيش نبرد امرا و لشكريان با ركن الدين محمود بن محمد بغرا خان خواهرزاده سنجر بيعت كردند و او را قائم‌مقام سنجر شناختند. محمود بعد از فوت سنجر بجاي او بر تخت سلطنت نشست ليكن بدست مؤيد آي‌ابه در سال 557 كور شد. «1»
عاقبت سلطان سنجر كه نزديك چهار سال در قيد اسارت غزان بود در سال 551 بياري امير عماد الدين احمد بن ابي بكر قماج از شكارگاه گريخت و بترمد رفت «2» و بقولي ديگر اين امر بياري مؤيد آي‌ابه صورت گرفت. بهرحال سنجر از ترمد بپايتخت خويش مرو رفت تا در آنجا شروع بايجاد نظم براي مملكت پريشان و آشفته خود كند ليكن در همان سال 552 درگذشت و در مرو مدفون شد.
سنجر اگرچه پادشاهي قاهر بود و شصت و يكسال بكامروايي حكومت خراسان (بيست سال) و سلطنت ممالك سلجوقي (چهل و يك سال) كرد ليكن با همه سطوت در اواخر عهد خود نتوانست از غلبه امراء ترك خود بر جان و مال مردم پيش‌گيري كند و ظلم و عدوان بي‌نهايت آنان را از سر خلق دور دارد و مخصوصا دو هجوم خطرناك كفارختا و غزان غارتگر ويرانكار را دفع نمايد و او كه در تسلط بر سلاطين داخلي آنهمه قدرت‌نمايي كرده بود در برابر مهاجمان زورمند خارجي كاري از پيش نبرد و مردم ايران را بدست آنان خاصه مردم‌كشان غز دچار مصائب شديد نمود.
همچنانكه گفتيم در مدت ابتلاء سنجر باسارت غزان بعضي از سرداران او آغاز سركشي در خراسان كردند چنانكه بعد از سليمانشاه و زوال سلطنت او در يك حال محمود خواهرزاده سنجر و مؤيد الدين آي‌ابه و ايتاخ خراسان را تا حدود ري در دست داشتند.
______________________________
(1)- جهانگشاي جويني ج 2 ص 15- 16
(2)- جهانگشا ج 2 ص 12- 13
ص: 16
ايتاخ يكي از غلامان سلطان سنجر بود كه بعد از فتنه غز از خراسان بيرون رفت و بر ري استيلا يافت و در آنجا دستگاهي فراهم آورد و در همانسال كس نزد سلطان محمد ابن محمود پادشاه سلجوقي عراق فرستاد و اظهار اطاعت كرد و بتدريج بر شماره سپاهيان خود افزود تا آنكه عدد سپاهيانش به بيست هزار رسيد و بعد از آنكه سليمانشاه بن محمود كه در خراسان با ايتاخ آشنايي يافته بود بسلطنت عراق رسيد، ايتاخ با قواي خود باو پيوست و در دستگاه او درجه‌يي عالي يافت و كارهاي بزرگ بر دست وي رفت.

ملك مؤيد اي‌ابه و فرزندان او

در مدت اسارت سنجر يكي از غلامان او بنام مؤيد اي‌ابه كه در خدمت سنجر تقدم بسيار داشته و در جنگ با غزان سنجر را از بخشيدن آن قوم بازداشته، و بدين ترتيب او را در مهلكه‌يي بزرگ افگنده بود، در نيشابور دستگاهي براي خود ترتيب داد و بجاي آن شهر شادياخ را كه باغي سلطنتي و سراي امرا بود و باره‌يي قديم داشت آبادان كرد و بازماندگان مردم آن شهر كه از قتل و غارت غزان رهايي يافته بودند در دو سه سال بشادياخ آمدند و نشابور قديم بكلي متروك ماند. مؤيد اي‌ابه چنانكه ديده‌ايم بنابر قولي در فرار سنجر از اسارت غزان نيز دست داشت و چون آن پادشاه بعد از رهايي از چنگ غز چندگاهي بيش نماند، مؤيد الدين باز بقدرت خود ادامه داد و همچنان در شادياخ با عنوان ملك مستقر بود و قدرت داشت چنانكه سلطان محمود را كه بعد از سنجر بجاي او بر تخت نشسته بود در رمضان سال 557 از شهرستان نشابور بيرون آورد و چشم او را ميل كشيد و بزندان افگند و در 558 با خوارزمشاه سلطانشاه بن ايل ارسلان كه بقصد فتح نيشابور آمده بود چندي جنگيد و آخر كار آندو بصلح و اطاعت اي‌ابه از خوارزمشاه انجاميد ولي او توانست با استفاده از انقلابات خراسان بسياري از بلاد آن سامان را بدست آورد و در غالب حوادث آن ولايت دخالت كند. بعد ازو فرزندانش مانند طغانشاه و سنجر شاه هريك دستگاهي و كرّ و فري داشتند و سنجر شاه بسبب آنكه مادرش در حباله نكاح تكش بود، و خود خواهر او را بزني داشت، با سلاطين خوارزم خويشي يافته بود ولي بر اثر اظهار مخالفت با سلطان تكش مقيد شد و در خوارزم چشمان او را ميل
ص: 17
كشيدند و او همچنان در خوارزم بود تا بسال 595 درگذشت. گويند اين رباعي را بعد از آنكه ميل در چشمش كشيدند سرود:
تا چرخ مرا ببدگماني برخاست‌دل از سر كار اين جهاني برخاست
چون دست قضا چشم مرا ميل كشيدفرياد ز عالم جواني برخاست «1»

انقسام ممالك سلجوقي‌

دولت سلجوقي دو دوره متمايز از يكديگر دارد: دوره‌يي كه از حمله تركمانان بر خراسان شروع و بوفات سنجر در سال 552 ختم ميشود. اين دوره عهد حكومت سلجوقي بر قسمت اعظم بلاد اسلامي است كه از اواسط آسيا شروع و بسواحل مديترانه و سرحدات دولت روم شرقي در آسياي صغير ختم ميشد. طغرل بيك و الب‌ارسلان و ملكشاه همه اين ممالك پهناور را تحت اختيار و تصرف خود داشتند و حكم آنان در اين نواحي وسيع جاري بود ليكن بعد از ملكشاه بر اثر بروز اختلافات در خاندان سلجوقي و جنگهاي محمود و بركيارق و محمد، حكومت مركزي اين خاندان دچار ضعف و تهاون گرديد. با اين حال تا آخر دوره سلطنت سنجر را، كه پادشاهان سلجوقي رسما رئيس همه سلاجقه شناخته ميشدند، دوره وحدت سلطنت سلجوقي ميشمارند و بعد از سال 552 را بايد دوره ضعف كامل سلاجقه مركزي و تجزيه حكومت اين طايفه دانست.
اگر از اين حكومت مطلقه اسمي كه بعد از ملكشاه وجود داشت بگذريم بايد بگوئيم كه انقسام ممالك سلجوقي بسيار زود شروع شد. علت آن بود كه در فتوحات ممالك سلجوقي چند تن از سران اين خاندان و رؤساء قبايل شركت داشتند و بعد از آنكه قدرتي يافتند هريك اداره قسمتي از ممالك پهناور خود را در اختيار گرفتند چنانكه در همان اوان فتح خراسان از كنار جيحون تا نيشابور بخش جغري بيك و هرات و
______________________________
(1)- راجع بمؤيد اي‌ابه و فرزندانش رجوع شود به: راحة الصدور راوندي ص 179، 180، 181- 183، 387، 472. جهانگشاي جويني ج 2 ص 15- 16، 36. ابن اثير حوادث سال 548 و 552 و 553 و 555 و 556 و 557 و 558 و 560. تاريخ بيهق چاپ تهران ص 284 و 324- 325 و غيره.
ص: 18
پوشنگ و سيستان بخش ابو علي حسن بن بيغو و كوهستان و گرگان بخش ابراهيم ينال بن يوسف شد و طغرل خود آهنگ ري كرد تا عراق را براي خويشتن مسلم كند «1» و بهمين جهت بزودي خراسان و عراق و كرمان و آسياي صغير و شام ميان جغري بيك و طغرل و قاورد و سليمان و تتش بن الب‌ارسلان تقسيم شد و بدين ترتيب دسته‌هايي از سلاجقه بوجود آمدند كه اينك بذكر اجمالي راجع بهر يك از آنها ميپردازيم:

سلاجقه كرمان (قاورديان)

جغري بيك برادر طغرل بيك دو پسر كارآمد داشت: الب ارسلان و قاورد. عماد الدوله قره‌ارسلان قاورد بن جغري بيك داود بن ميكائيل در سال 442 كه هنوز اوايل دوره قدرت سلجوقيان بود مأمور فتح كرمان شد. كرمان در اين دوره در تصرف ديالمه بود و با كاليجار بن سلطان الدوله از اعقاب عضد الدوله آنرا در قبضه اقتدار داشت و حاكمي از ديالمه بنام بهرام پسر لشكرستان از جانب او در آن ولايت بسر مي‌برد، بهرام چندي با قاورد كه پنج شش هزار سوار سلجوقي با خود داشت جنگيد و چون ديد كاري از پيش نميتواند برد ناگزير با سلاجقه از در صلح درآمد. با كاليجار نيز كه بقصد استخلاص كرمان آمده بود در راه مسموم شد و درگذشت و بدين ترتيب كرمان در تصرف سلجوقيان درآمد و تا حدود سال 583 در اختيار قاورديان بود و اين پادشاهان بعد از قاورد (442- 465) در كرمان و عمان و بعضي از بلاد فارس حكومت ميكردند و بعد از قاورد سلاطين اين سلسله عبارتند از: كرمانشاه بن قاورد (465- 467)- سلطانشاه بن قاورد (467- 477)- تورانشاه بن قاورد (477- 490)- ايرانشاه بن تورانشاه (490- 494)- ارسلان شاه بن كرمانشاه (494- 536)- محمد ابن ارسلانشاه (536- 551)- طغرلشاه بن محمد- بهرامشاه و ارسلانشاه و تورانشاه پسران طغرلشاه بن محمد كه بعد از مرگ پدر هريك بر قسمتي از متصرفات قاورديان حكومت داشته و دائما با يكديگر در نزاع بوده‌اند و در اين ميان امرا و اتابكان و غلامان خاندان قاوردي نيز هريك بطرفداري از شاهزادگان امارتي ترتيب مي‌دادند و برآشفتگي وضع ممالك قاورديان ميافزودند. منازعات شاهزادگان قاوردي تا حدود سال 579
______________________________
(1)- تاريخ آل سلجوق در آناطولي چاپ استانبول 1952 ص 9 و نيز رجوع شود به تاريخ دولة آل سلجوق چاپ مصر ص 8
ص: 19
هجري كه تاريخ قتل تورانشاه آخرين فرد از آن سه برادرست امتداد يافت.
درين سال ظافر محمد اميرك يكي از غلامزادگان قاورديان بعد از قتل تورانشاه و پاره‌پاره كردن او محمد شاه بن بهرامشاه را از حبس بيرون آورد و بر تخت سلطنت نشاند. محمد شاه كه دوازدهمين شاه قاورديست از اين تاريخ تا سال 582 در كرمان بود و در اين سال براي آنكه مددي از سلاجقه عراق و اتابكان آن ديار بدست آورد از كرمان بيرون رفت ليكن او را نزد اتابك تكله بن زنگي بفارس فرستادند و چون از ياري اتابك نيز خبري نشد ناگزير بكرمان و از آنجا بخوارزم نزد تكش رفت و چون از ياري او نيز خبري نرسيد بغور نزد سلطان شهاب الدين غوري شتافت و در خدمت او بود تا درگذشت و با مرگ او دوران قاورديان بآخر رسيد.
سبب بيرون رفتن محمد شاه از كرمان آشفتگي شديد اوضاع آن ديار بود. اين آشفتگي شديد پيش از عهد محمد شاه و في الواقع بعد از مرگ طغرلشاه بن محمد و اختلافات سختي كه ميان فرزندان او رخ داده بود، آغاز شد. ضعف دولت قاورديان بامراء ترك و تاجيك فرصت دخالت در امور داد و علي‌الخصوص غلامان ترك كه هريك چند روزي بداعيه اتابكي و امارت سر برميداشتند، و يا براي تحصيل مال بقتل و غارت تاجيكان مبادرت ميورزيدند و مردم را بخاك و خون مي‌كشيدند، بر سرعت و شدت انحطاط دولت سلاجقه كرمان ميافزودند. اين وضع سخت را حمله غزان (قراغز) بر كرمان بسال 575 دشوارتر ساخته بود. از اين سال ببعد تا ديرگاهي غزان هر روز بر ناحيه‌يي از كرمان دستبرد ميزدند و چون كسي با آنان ياراي مقاومت نداشت قتل و غارت و ويرانكاري را بنهايت ميرسانيدند و وضع كرمان همچنان قرين آشفتگي و اختلال بود تا بدست‌اندازي تكش و محمد خوارزمشاه بر آن ديار انجاميد و بعد از زوال دولت محمد خوارزمشاه چنانكه ميدانيم يكي از حاجبان او بنام «براق» از جانب پسرش غياث الدين حكومت كرمان يافت و سلسله قراختائيان كرمان را بوجود آورد «1».
______________________________
(1)- راجع بقاورديان رجوع كنيد به: بدايع الازمان في وقايع كرمان تأليف افضل الدين ابو حامد كرماني فراهم آورده آقاي دكتر مهدي بياني چاپ تهران 1326- المضاف الي
ص: 20
سلاطين اوليه قاوردي ممدوح عده‌يي از شاعران بزرگ مانند ازرقي بوده‌اند ولي در اواخر عهد خود بر اثر گرفتاريهاي بسيار و جنگ و ستيز دائم بكار تشويق شاعران نمي‌رسيدند.

طغانشاه بن الب‌ارسلان‌

از ميان شاهزادگان سلجوقي كه علي الرسم در خراسان حكومت داشتند شمس الدوله ابو الفوارس طغانشاه بن الب‌ارسلان بر اثر علاقه وافري كه بشعر و شعرا داشت براي ما اهميت بيشتري دارد. مقر حكومت اين شاهزاده شهر هرات بود. از احوال او اطلاع كافي در دست نيست و بهمين سبب غالبا او را با طغانشاه بن مؤيد آي‌ابه كه بعد از مؤيد الدين آي‌ابه در نيشابور بتخت سلطنت نشست اشتباه كرده‌اند «1». در چهار مقاله نظامي عروضي شرحي درباره شعردوستي اين شاهزاده آمده است كه نقل آنرا دور از صواب نمي‌دانيم:
«آل سلجوق همه شعردوست بودند اما هيچكس بشعر دوستي‌تر از طغانشاه بن الب‌ارسلان نبود و محاورت و معاشرت او همه با شعرا بود و نديمان او همه شعرا بودند چون ابو عبد اللّه قرشي و ابو بكر ازرقي و ابو منصور با يوسف و شجاعي نسوي و احمد بديهي و حقيقي و نسيمي، و اينها مرتب خدمت بودند و آينده و رونده بسيار بودند، همه ازو مرزوق و محظوظ. مگر روزي امير با احمد بديهي نرد مي‌باخت و نرد ده هزاري بپايين كشيده بود و امير دو مهره در شش‌گاه داشت و احمد بديهي دو مهره در يك‌گاه و ضرب امير را بود، احتياطها كرد و بينداخت تا دوشش زند، دو يك برآمد، عظيم طيره شد و از طبع برفت، و جاي آن بود، و آن غضب بدرجه كشيد كه هر ساعت دست بتيغ ميكرد و نديمان چون برگ بر درخت همي لرزيدند كه پادشاه بود و كودك
______________________________
بدايع الازمان في وقايع كرمان تأليف ابو حامد كرماني چاپ مرحوم عباس اقبال، تهران سال 1331 شمسي- عقد العلي للموقف الاعلي تأليف ابو حامد كرماني بتصحيح آقاي عليمحمد عامري، تهران 1311- تاريخ سلجوقيان كرمان تأليف محمد بن ابراهيم چاپ‌Houtsma ، ليدن 1886- طبقات سلاطين اسلام تأليف استانلي لين‌پول ترجمه مرحوم عباس اقبال تهران 1312 شمسي ص 135- 136
(1)- رجوع شود بحواشي چهار مقاله طبع ليدن از مرحوم ميرزا محمد خان قزويني ص 172- 173
ص: 21
بود و مقمور بچنان زخمي. ابو بكر ازرقي برخاست و بنزديك مطربان شد و اين دوبيتي بازخواند (ازرقي گويد):
گر شاه دوشش خواست دو يك زخم افتادتا ظن نبري كه كعبتين داد نداد
آن زخم كه كرد راي شاهنشه ياددر خدمت شاه روي بر خاك نهاد با منصور با يوسف در سنه تسع و خمسماية كه من بهرات افتادم، مرا حكايت كرد كه امير طغانشاه بدين دوبيتي چنان با نشاط آمد و خوش‌طبع گشت كه بر چشمهاي ازرقي بوسه داد و زر خواست، پانصد دينار، و در دهان او ميكرد تا يك درست مانده بود، و بنشاط اندر آمد و بخشش كرد، سبب آن‌همه يك دوبيتي بود، ايزد تبارك و تعالي بر هر دو رحمت كناد.» «1»
همچنانكه در اين حكايت ملاحظه ميشود از شاعران بسيار نزديك باين شاهزاده ابو بكر زين الدين اسمعيل وراق معروف به «ازرقي» بود كه قسمت بزرگي از ديوانش بمدائح طغانشاه مزين است. و علاوه بر اين يك منظومه مشهور يعني منظومه يوسف و زليخاي موجود ببحر متقارب كه بغلط آنرا بفردوسي نسبت ميدهند، و معلوم نيست از كدام شاعرست، بنام همين ابو الفوارس طغانشاه ساخته و باو تقديم شده است، در اين ابيات:
سخن كابتدا مدح خسرو بودهمايون همه چون مه نو بود
سپهر هنر آفتاب امل‌ولي النعم شاه شمس الدول
جهان فروزنده فخر ملوك‌منزه دل پاكش از رنج سوك
ملك بو الفوارس پناه جهان‌طوغنشاه خسرو الب‌ارسلان

سلاجقه آسياي صغير

سلاجقه آسياي صغير از اعقاب ابو الفوارس قتلمش بن اسرائيل بن سلجوق بوده‌اند كه در سنين اوليه فتوحات سلاجقه مأمور موصل و ديار بكر و شام شد تا آن نواحي را مستخلص كند و در عوض پادشاهي مازندران او را باشد.
______________________________
(1)- چهار مقاله چاپ ليدن ص 43- 44
ص: 22
بعد از فوت طغرل بيك در سال 455 و آغاز سلطنت الب‌ارسلان، قتلمش كه خود را بسلطنت شايسته‌تر ميدانست بر الب‌ارسلان خروج كرد و در اسفراين ميان آندو جنگي سخت درگرفت و در اين جنگ قتلمش بقتل رسيد و الب‌ارسلان خاندان او را بحدود شام فرستاد. فرزند قتلمش يعني سليمان بزودي بر اثر فتوحاتي كه در بعضي از قلاع آسياي صغير و شام كرد شهرت يافت و از جانب ملكشاه در حدود سال 471 بحكومت بلاد مفتوحه گماشته شد. سليمان بر اثر اختلافي كه ميان او و تتش بن الب‌ارسلان درگرفته بود كشته شد (479) و بعد از چندي ملكشاه پسر او قلج ارسلان را بجاي پدر حكومت بلاد آسياي صغير داد (485). قلج ارسلان بتدريج بر دامنه متصرفات خود افزود و چون بعد از فوت ملكشاه بر اثر اختلاف بر سر جانشيني او از قدرت مركزي سلجوقيان كاسته شده بود، قلج ارسلان و اعقاب او استقلال يافتند و بر دامنه متصرفات خود افزودند و حتي متصرفات امراي دانشمنديه را نيز در قيصريه و سيواس بتملك خود درآوردند.
اگرچه بر اثر اختلاف سلاطين و شاهزادگان سلجوقي در آسياي صغير آثار ضعف بزودي در حكومت آنان آشكار شد، ليكن حكومت در اين خاندان از ديگر خاندان‌هاي سلجوقي ديرتر پاييد چنانكه تا سال 700 هجري كه عهد سلطنت علاء الدين كيقباد ثاني و چهار سال بعد از آن‌كه دوره تجديد حكومت غياث الدين مسعود ثاني بود، بر پاره‌يي از بلاد آسياي صغير سلطنت و حكومت داشتند. يكي از علل عمده بقاي حكومت اين خاندان در حمله مغول آن بود كه جز در حملات بايجو، در غالب مواقع ديگر، هرگاه سرداران مغول بحدود ممالك آنان ميرسيدند، از در اطاعت درمي‌آمدند و هنگامي كه هلاگو خان در ايران بنياد حكومت ايلخاني را نهاد، سلاجقه روم در سال 657 بخدمت رفتند و قبول ايلي كردند و مأمورين پادشاهان ايلخاني را در كشور خويش پذيرفتند و دخالت مغولان در اواخر عهد سلاجقه روم بجايي رسيد كه سلاطين روم را چون حكام عزل و نصب ميكردند.
قبول ايلي مغول آسياي صغير را از حملات سخت و خونريزيها و قتل و غارتهاي بي‌امان مغول و تاتار تا حدي دور نگاه داشت و آنرا بصورت يكي از پناهگاه‌هاي بزرگ
ص: 23
براي علما و دانشمندان ايراني كه از جلو حمله تاتار مي‌گريختند، قرار داد. علاوه برين بشرحي كه خواهد آمد، سلاجقه روم وسيله بزرگي براي نشر زبان و ادب فارسي در متصرفات خود گرديدند و ازين بابت در تاريخ ايران صاحب شأن و مقامي بزرگند «1».

سلاجقه شام‌

اين دسته اعقاب تاج الدولة تتش بن الب‌ارسلان هستند كه از سال 470 بفرمان ملكشاه حكومت دمشق و توابع آن يافت و قرار بر آن نهادند كه هرچه از آن نواحي بگشايد از آن او باشد. تتش با عده كثيري بر آن نواحي كه دچار تاخت‌وتاز مسيحيان شده بود، تاخت و در سال 471 بر دمشق غلبه يافت. در سال 485 بعد از وفات ملكشاه تتش بخيال سلطنت و جانشيني برادر افتاد و شروع بجمع‌آوري لشكر كرد و از دمشق بحلب تاخت و قسيم الدوله آقسنقر حاكم آن شهر ناگزير با او از در اطاعت درآمد. سپس حكام انطاكيه و رها و حران اظهار فرمانبرداري كردند و تتش عنوان سلطنت براي خود اختيار كرد و نصيبين را بزور گشود و بسياري از اهالي آنرا بقتل آورد و اموال آنرا بتاراج داد و اعمال قبيحي در آن شهر مرتكب شد و از آنجا قصد موصل و ديار بكر و ميافارقين و آذربايجان كرد.
چون خبر خروج تتش بركن الدين بركيارق كه در اين هنگام مالك قسمتي از ممالك سلجوقي بود، رسيد، بمقابله عمّ شتافت و چون دسته‌يي از ياران تتش از دور او پراگندند ناگزير بشام برگشت و باز بتجهيز قوا اشتغال ورزيد و در سال 487 بقصد ايران لشكر كشيد و تا آذربايجان و همدان همه بلاد سر راه را تصرف كرد. بركيارق درين اوان در نصيبين بود و چون اين اخبار را استماع كرد بمقابله عم آمد ليكن شكست يافت و باصفهان گريخت تا از برادر خود محمود مدد گيرد. اتفاق را در همين اوقات محمود بمرض آبله درگذشت و بركيارق خود نيز بدين مرض دچار شد و پس از بهبود
______________________________
(1)- براي كسب اطلاع بيشتر از احوال سلاجقه آسياي صغير رجوع كنيد به: مسامرة الاخبار و مسايرة الاخيار تأليف محمود بن محمد مشهور به كريم آقسرايي چاپ آنقره 1943- مختصر سلجوقنامه ابن بي‌بي چاپ‌Houtsma ليدن 1902- تاريخ آل سلجوق در آناطولي چاپ استانبول 1952- طبقات سلاطين اسلام ص 137- 138
ص: 24
با سپاهياني كه از خراسان بمدد او رسيده بودند در سال 488 نزديك ري عمّ خود را منهزم كرد و تتش در اين معركه بقتل رسيد.
تتش هنگام توقف در آذربايجان پسر خود ملك رضوان را بجاي خود حكومت شام و حلب و عراق داده بود و او كه بفرمان پدر بقصد عراق عزيمت كرده بود چون از خبر قتل وي آگهي يافت بحلب رفت و بدين ترتيب حكومتي كه بدست تتش از تركمانان در شام ايجاد شده بود در خاندانش باقي ماند ليكن اين حكومت ديري نپاييد و بدست اتابكان بوري و امراي ارتقي در سال 511 از ميان رفت «1».

سلاجقه عراق‌

همچنانكه گفتيم در مدت سلطنت محمود و بركيارق و محمد فرزندان ملكشاه، برادر آنان سنجر حكومت خراسان داشت.
بعد از وفات محمد در سال 511 محمود بن محمد بجاي پدر بسلطنت نشست ليكن سنجر بن ملكشاه كه خود را وارث برادر ميدانست بعراق آمد و با برادرزاده بر در اصفهان مصاف داد و او را بشكست ولي او را بخشيد و سلطنت عراق داد و «مهملك خاتون» دختر خود را بحباله نكاح او درآورد و بدين ترتيب اعقاب محمد بن ملكشاه باختصاص سلطنت عراق يافتند و سلسله سلاجقه عراق و كردستان و آذربايجان از اين طريق پديد آمد كه از 511 تا سال 590 باقي بود. از اين سلسله بعد از سلطان محمود بن محمد (511- 525) سلطان داود بن محمود (525- 526) و سلطان طغرل بن محمد (526- 529) و سلطان مسعود بن محمد (529- 547) و ملكشاه بن محمود (547- 548) و محمد بن محمود (548- 554) و سليمان بن محمد (554- 556) و ارسلان بن طغرل (556- 573) و طغرل بن ارسلان (573- 590) سلطنت كردند.
سلاجقه عراق بر اثر آنكه غالبا در كودكي بسلطنت رسيده و در عنفوان شباب بدرود حيات گفته‌اند اسير دست امرا و حجاب و اتابكان خود بوده‌اند خاصه كه اين اتابكان منصب خود را بارث ميبردند و سلطنت خاصي در سلطنت حمايت‌شدگان خود كه سلطنت حقيقي همان بود، تشكيل ميدادند چنانكه از سال 531 ببعد شمس الدين
______________________________
(1)- رجوع شود به ابن الاثير حوادث 471، 486، 487، 488 و مسامرة الاخبار ص 20- 21
ص: 25
ايلدگز و فرزندان او عراق و آذربايجان را باسم اتابكي سلاطين سلجوقي عراق در دست گرفته و بعد از انقراض سلسله سلجوقي هم باقي ماندند.
بعد از آنكه خوارزمشاهان بشرحي كه خواهد آمد، قدرتي كسب كردند طمع در ولايات ايران بستند و بتدريج بر خراسان و كرمان استيلا يافتند و چون نوبت بعراق رسيد با طغرل بن ارسلان كه تازه سلطنت از دست رفته را بازگرفته بود، جنگيدند و در سال 589 يا 590 ابو بكر قتلغ اينانج پسر محمد جهان‌پهلوان كه با خوارزمشاه همدست شده بود، آن پادشاه را نزديك ري بقتل آورد و دستگاه سلاجقه برچيده شد.
سلاجقه عراق بپرورش شعرا و تربيت آنان شهرت دارند و شاعران و نويسندگان بزرگي در خدمت آن سلسله بسر برده و آثاري بنام ايشان باقي گذاشته‌اند مانند امير عمادي و سيد اشرف و مجير الدين بيلقاني و احمد بن منوچهر شست كله و اثير الدين اخسيكتي و ظهير الدين فاريابي و ابو المعالي رازي و قوامي رازي.
از ميان پادشاهان سلجوقي عراق برخي خود نيز بفنون ادب آشنا بودند و از ميان آنان مهمتر از همه سلطان طغرل بن ارسلان (573- 590) است كه علاوه بر شجاعت و دلاوري كه داشت بكار شعر نيز رغبت مينمود و «در بزم بر فضلا نكتها بگرفتي و بر شعرا بر سخن بيفزودي و شعرهاء او در زبان عوام مشهور و مذكورتر از آنست كه با شرح حاجت افتد و دوبيتي‌هاء خوش افتادي، يكي اينست:
آنكس كه جهان بپشت پايي مي‌زددوش آمده بد در گدايي مي‌زد
از وقت نماز شام تا گاه سحرصد نعره براي ناشتايي مي‌زد و اين دوبيتي ديگر در تاريخ سنه خمس و ثمانين و خمس ماية بنوشت و بدست مبارك خود بزر حل تكحيل و باتابك شهيد و پادشاه كريم مظفر الدنيا و الدين قزل‌ارسلان فرستاد بكوشك نو بدر همدان، او بشكرانه خلعتي خوب بكمال مزدقاني (از شعرا و ندماء طغرل) داد:
شاهان جهان و خسروان بنده من‌در مشرق و مغرب همگان بنده من
با اين‌همه ملك و پادشاهي كه مراست‌من بنده تو همه جهان بنده من» «1»
______________________________
(1)- راحة الصدور ص 333- 334
ص: 26
و علاوه بر اين چهار بيت ابيات ديگر نيز از او نقل شده است «1» كه اين دو بيت از آن ميان لطيف‌تر است:
من ميوه شاخ سايه پروردنيم‌در ديده خورشيد جهان گردنيم
گر بر سر خصمان كه نه مردان منندمقناع زنان بر نكنم مردنيم

اتابكان‌

اتابيك لقبي بود كه از اوايل دوره سلجوقي بكساني كه مأمور تربيت و مراقبت و تمشيت امور شاهزادگان بودند، داده ميشد و اين اتابيكان حمايت آن كودكان را از هر حيث برعهده ميگرفتند و همين امر بتدريج موجب دخالت آنان در امور مي‌شد چنانكه «گمشتكين جاندار» كه چندي اتابكي بركيارق را در زمان ملكشاه كرده بود، بعد از فرار بركيارق از اصفهان از دست امير كربوغا فرستاده تركان خاتون، حمايت بركيارق را برعهده گرفت و او را كه از اصفهان گريخته بود در ساوه پذيرفت و بري برد و بر تخت سلطنت نشاند «2».
اندك‌اندك عده‌يي از امارت‌جويان اين امر را وسيله ارتقاء بمقامات عاليه قرار دادند و هريك ببهانه حمايت از يك شاهزاده سلجوقي بساط امارت گستردند. شيخ نصير الدين ابو الرشيد عبد الجليل در كتاب النقض آورده است:
«تا سلطنت بفرخي بآل سلجوق افتاد الي يومنا هذا هر كجا كه طفل يكماهه سلجوقي باشد اميري معروف بگردي، مهيب، او را بصد حيله و چاره و رنج بدست آورد و بطرفي از اطراف عالم شود و خود را مضطرب ميدارد و اگرچه آن طفل بي‌عقل و بي‌علم و بي‌قوت باشد هركس از عقلاء كه بشنود آن امير و اتابك را معذور دارد و مي‌گويد او سلطان بچه دارد» «3»
اغتشاشات ممالك سلجوقي بعد از عهد ملكشاه بدسته‌يي از اتابكان و امراء سلجوقي فرصت داد كه هريك در قسمتي از ممالك پهناور تركمانان سلجوقي علم قدرت برافرازند و دستگاهي براي خود ترتيب دهند چنانكه ظهير الدين طغتكين اتابيك
______________________________
(1)- راحة الصدور ص 369
(2)- راحة الصدور ص 140
(3)- كتاب النقض چاپ آقاي محدث، تهران 1331 ص 23
ص: 27
دقاق پسر تتش بن الب‌ارسلان بعد از مرگ دقاق مملكت او را تصرف كرد و سلسله اتابكان دمشق يا اتابكان بوري را كه از 497 تا 549 سلطنت كردند تشكيل داد؛ و عماد الدين زنگي بن آق‌سنقر از بندگان ملكشاه از سال 521 كه بحكومت عراق و بغداد منصوب و موصل و سنجار و الجزيره و حران و حلب و بلاد شام را متصرف شده بود، تشكيل سلسله اتابكان زنگي الجزيره و شام را داد كه خود بشعبه‌هاي اتابكان موصل (521- 660) و اتابكان شام (541- 577) و اتابكان سنجار (566- 617) و اتابكان الجزيره (576- 648) منقسم گرديد. و سلسله اتابكان اربل هم بوسيله زين الدين علي كوچك بن بكتگين از امراي ترك عماد الدين زنگي ايجاد شد (539- 630)
از جمله سلسله‌هاي مهم اتابكان كه در تاريخ ايران شهرت بيشتر دارند و در ادبيات فارسي هم بسبب داشتن مداحان بسيار و پاره‌يي خدمات كه انجام داده‌اند بي‌اهميت نيستند، اتابكان آذربايجان، اتابكان فارس، اتابكان يزد، اتابكان لرستان‌اند كه اينك بذكر خلاصه‌يي از تاريخ هريك مبادرت مي‌كنيم:

اتابكان آذربايجان‌

اين دسته از اتابكان كه از سال 531 تا 622 بر آذربايجان و گاه بر عراق حكومت داشتند بازماندگان غلامي بنام ايلدگز بوده‌اند. شمس الدين ايلدگز از غلاماني بود كه در دشت قفچاق خريداري و در ري بنام سلطان مسعود سلجوقي فروخته شد و چون غلامي كريه‌منظر بود در آغاز امر بحقارت روزگار ميگذاشت ليكن بسبب جودت ذهن و جلادت بزودي منظورنظر سلطان گشت تا آنجا كه زن برادر خود طغرل بن محمد را بحباله نكاح او درآورد و او را بحكومت آذربايجان منصوب كرد.
در سال 555 بعد از آنكه امراء عراق سليمان شاه بن محمد را معزول كردند اتابك پسر سببي خود ارسلان بن طغرل را بسلطنت رساند و بدين ترتيب عراق را نيز در زير نگين گرفت و همچنان در قدرت روزگار ميگذاشت تا بسال 568 درگذشت.
بعد از شمس الدين ايلدگز پسرش محمد جهان‌پهلوان جاي پدر را گرفت و با قدرتي بيشتر از 568 تا 581 حكومت ميكرد. وي بعد از فوت ارسلان بن طغرل پسرش طغرل بن ارسلان را كه بروايتي هفت ساله بود بر تخت سلطنت نشاند و در كمال استقلال
ص: 28
بضبط امور ملك پرداخت تا در سال 581 درگذشت و برادرش قزل ارسلان عثمان كه در عهد برادر حاكم آذربايجان بود جاي او را گرفت. بعد از چندي مملكت طغرل بر اثر مخالفت امرا و بني اعمام آشفته شد چنانكه از عراق بآذربايجان گريخت و در اين اوان قزل ارسلان كه خود داعيه سلطنت داشت بر بنه سلطان زد و آنرا غارت كرد.
سلطان مملكت فروگذاشت و بقفچاق گريخت تا مددي گرد آورد. خليفه بغداد كه كار طغرل را تمام مي‌پنداشت تشريف سلطنت بنام قزل ارسلان فرستاد ليكن در همان سال قزل ارسلان در بحبوحه قدرت در خيمه خود بمواضعه امرا بقتل رسيد (587).
بعد از قزل ارسلان حكومت اعقاب ايلدگز منحصر بآذربايجان شد و دو تن ديگر بنام نصرة الدين ابو بكر و مظفر الدين اوزبك تا سال 622 بر آذربايجان حكومت كردند و در اين سال منكوب و مقهور جلال الدين خوارزمشاه شدند.
اتابكان آذربايجان نسبت بشاعران توجه و علاقه‌يي داشتند و از جمله بزرگترين شاعران دستگاه آنان ظهير الدين فاريابي بود كه بقزل ارسلان و اتابك نصرة الدين ابو بكر بن محمد اختصاص داشت.

اتابكان سلغري‌

اتابكان سلغري يا اتابكان فارس كه از سال 543 تا 686 بر فارس حكومت داشتند از اعقاب مردي بنام سلغر بوده‌اند كه رياست دسته‌يي از تركمانان غز را برعهده داشت و در دوره تاخت و تاز آن قوم در خراسان بدان ولايت روي نهاد و فتنه آغاز كرد. هنگاميكه سلجوقيان بخراسان تاختند سلغر در خدمت ايشان درآمد و در دستگاه طغرل بمرتبه حاجبي رسيد و اعقاب او نيز در دستگاه سلجوقي داراي قدرت و اعتبار بودند تا در دوره سلطنت سلطان ملكشاه بن محمد بن محمود سلجوقي يكي از آنان بنام سنقر بن مودود السلغري بر او خروج كرد و در سال 543 بر فارس تسلط يافت و سلسله اتابكان سلغري يا اتابكان فارس را كه مدتي بر فارس و سواحل خليج و خوزستان و لرستان تسلط داشته‌اند ايجاد كرد. اتابكان فارس يازده نفر بوده‌اند كه نزديك يك قرن و نيم سلطنت كردند و بر اثر سازش با خوارزمشاهان (در دوره اتابك سعد بن زنگي) و مغولان (در دوره ابو بكر بن سعد بن زنگي) توانستند
ص: 29
تا سال 686 بحكومت خود ادامه دهند. شاهان اين سلسله در فارس عمارت و آباداني بسيار كردند و بر اثر دورانديشي و درايت توانستند فارس را از شر حملات خوارزميان و مغولان در امان دارند و آنرا ملجاء و مهرب عده‌يي از فضلاء خراسان و عراق قرار دهند و نيز فاضلان و شاعران فارس را در كنف حمايت خويش بپرورانند.

اتابكان لرستان‌

اتابكان لرستان از سال 543 تا سال 828 در لرستان حكومت داشتند. مؤسس اين سلسله از اتابكان مردي بنام ابو طاهر بن محمد از امراي سنقر بن مودود است كه از جانب او مأمور لرستان شد و خود و فرزندانش در آن ديار باقي ماندند و در دوره مغول يكچند خوزستان نيز از طرف اباقا خان بر قلمرو حكومت آنان افزوده شد. اين سلسله را گاه از باب انتساب به نصرة الدين هزارسپ پسر ابو طاهر محمد، امراي هزارسپي نيز ميگويند.
اكنون كه سخن از اتابكان در ميانست حق آنست كه از اتابكان يزد نيز ذكري بميان آيد، ليكن از آنجهت كه خاندان اتابكان يزد (كه حكومت آنان دنباله حكومت امراي ديلمي از اعقاب علاء الدوله كاكويه است) از خاندانهاي ايراني بوده‌اند نه ترك، بحث درباره آنها را بجايي ديگر موكول ميداريم.

خوارزمشاهان‌

بعد از آنكه سلطان محمود غزنوي سلسله خوارزمشاهان مأمونيه را در سال 408 برانداخت يكي از حاجبان خود را بنام آلتونتاش بحكومت آن ديار منصوب كرد و از اين پس خوارزم همواره جزء يكي از ايالات غزنويان يا سلجوقيان بود و استقلالي نداشت. با اينحال واليان آن سرزمين را بر رسم قديم خوارزمشاه مي‌ناميدند. در سال 490 يكي از غلامان سلاجقه بنام النجي بن قچقار كه سمت خوارزمشاهي داشت با ده هزار سوار بياوري بركيارق مي‌آمد. در راه با سيصد تن از سپاهيان خود از لشكريان پيش افتاد و در موضعي بشرابخوارگي نشست. دو تن از امراي مخالف او براي قتلش توطئه كردند و او را كشتند. چون خبر بدادبك حبشي عامل خراسان رسيد حكومت خوارزم را به محمد بن انوشتكين غرجه از غلامزادگان سلجوقي داد.
قطب الدين محمد پسر انوشتكين غرجه بود. اين انوشتكين غرجه غلامي ترك بود
ص: 30
كه بلكاتكين از غلامان امارت يافته سلجوقي در غرجستان خريده بود. انوشتكين بتدريج مراتب مهمي يافت و يكي از اركان دولت سلجوقي شد و عنوان طشت داري كه از عناوين مهم درباري بود بر وي مقرر شد و بهمين سبب شحنگي خوارزم كه در عداد وظيفه طشت‌خانه بود بدو محول گشت و پسرش قطب الدين محمد چنانكه گفتيم بعد از النجي بن قچقار حاكم خوارزم يعني خوارزمشاه شد. محمد سي سال با فرمانبرداري از سلاجقه در خوارزم بماند و بعد ازو اتسز در سال 522 قايم‌مقام او شد. در اوايل امر ميان او و سنجر قواعد الفت مستحكم بود ليكن اندك‌اندك كار دوستي آندو بنقار انجاميد چنانكه در سال 530 چون از بلخ بخوارزم رفت ديگر بدرگاه سنجر نيامد و ميان آندو چند جنگ سخت واقع گرديد تا بعد از شكست سنجر از تركان ختا در سال 536 اتسز از ضعف او استفاده نمود و تا مرو پيش آمد و قتل و غارت بسيار كرد و بخوارزم باز گشت و در همين اوان بود كه رشيد وطواط قصيده‌يي بمطلع ذيل در اعلان حكومت اتسز سرود:
چون ملك اتسز بتخت ملك برآمددولت سلجوق و آل او بسر آمد اگرچه سنجر انتقام اين حملات را از اتسز گرفت و چندي خوارزم را حصار داد، ليكن نقار آندو همچنان ادامه يافت تا آخر در سال 542 صلح‌گونه‌يي ميان آندو برقرار شد و اتسز بعد از آن تاريخ بفتح بعضي از نواحي تركستان كه هنوز آيين اسلام نپذيرفته بودند پرداخت و علاوه بر آن قسمتهايي از سواحل سيحون را نيز متصرف شد و بعد از اسارت سنجر بدست غزان تا حدود نسا و خبوشان و استو پيش آمد و يكچند در شمال خراسان متوقف بود تا در سال 551 درگذشت.
بعد از اتسز پسرش ايل ارسلان جاي او را گرفت. آغاز سلطنت ايل ارسلان مصادف بود با فوت سنجر و اغتشاش خراسان و جانشيني ركن الدين محمود بجاي خال خود سنجر و تاخت و تاز مؤيد آي‌ابه در خراسان و انقلاباتي كه در خراسان و كرمان و سيستان بر اثر تغلب غزان رخ داده بود. ايل ارسلان از اين حوادث استفاده كرد و تا نيشابور پيش آمد و مؤيد آي‌ابه را ببهانه كور كردن ركن الدين محمود جانشين
ص: 31
سنجر بمحاصره گرفت تا عاقبت از راه صلح درآمد و باژ و ساو پذيرفت.
ايل ارسلان در سال 565 يا 567 درگذشت و پسرش سلطانشاه جاي او را گرفت ليكن پسر بزرگتر ايل ارسلان يعني علاء الدين تكش به ملكه قراختاي پناه برد و با تعهد خراج ساليانه از او كمك لشكري گرفت و بخوارزم تاخت (568) و سلطانشاه و مادرش تركان خاتون به ملك مويد آي‌ابه پناه بردند و او با لشكريان خود بياري آنان شتافت و بر خوارزم حمله برد ليكن در سال 569 بدست تكش اسير و مقتول شد. تكش در تعقيب تركان خاتون دهستان را فتح كرد و سلطانشاه هم كه بطغانشاه پسر ملك مؤيد پناه برده بود، بعد از چندي از خدمت او بنزد سلاطين غور شتافت و از آنجا نزد تركان ختا رفت و بمدد ايشان بر خوارزم تاخت ليكن كاري از پيش نبرد. پس بمدد دسته‌يي از تركان ختا بر سرخس كه در دست ملك دينار از امراي غزان بود حمله برد و آنانرا منهزم ساخت و خود بمرو رفت و آن را در تصرف آورد و بدين ترتيب دستگاهي فراهم كرد و ديرگاهي ميان او از يكطرف و برادرش از طرف ديگر در خراسان تاخت و تازها شد و هيچيك از دو جانب دست از دعوي سلطنت نمي‌كشيدند تا عاقبت در سال 585 صلحي ميان دو برادر اتفاق افتاد و قسمتي از خراسان بتصرف سلطانشاه درآمد و تكش در مرغزار رادكان طوس بر تخت سلطنت نشست و از اين پس ميان دو برادر گاه صلح و گاه كدورت برقرار بود تا سلطانشاه در سال 589 بدرود حيات گفت.
در سال 588 تكش بدعوت قتلغ اينانج پسر محمد ايلدگز بتصرف عراق و بيرون آوردن آن از چنگ طغرل سلجوقي همت گماشت و بري فرود آمد و بعد از چندي با طغرل صلح كرد و امير تمغاج را كه از بزرگترين امراي ترك بود با لشكري در ري مستقر ساخت. طغرل بعد از معاودت تكش بر لشكر خوارزم زد و آنرا غارت كرد و تكش از راه انتقام لشكري بري كشيد و طغرل در معركه بر دست قتلغ اينانج بقتل رسيد (589 يا 590). بعد از فتح ري سلطان تكش تا اسدآباد همدان پيش رفت و وزير الناصر لدين اللّه يعني مؤيد الدين بن القصاب را كه با ده هزار تن از سواران كرد و عرب پيش
ص: 32
مي‌آمد شكست داد و سربازان او گريختگان را تا دينور دنبال كردند و او خود بعد از تمشيت امور عراق بجانب خراسان و خوارزم رفت.
از اين پس سلطان يكچند در تركستان و خراسان و عراق مشغول فتح بلاد يا سركوبي مخالفان بود و در اين مدت نبردهايي هم ميان لشكريان او يا پسرانش با سپاهيان خليفه درگرفت و هميشه فتح با سپاهيان خوارزمشاه بود تا عاقبت در سال 595 خليفه منشور سلطنت ممالك عراق و خراسان و تركستان را براي تكش فرستاد و او بعد از آن بدفع ملاحده پرداخت و سپاهيانش بفرماندهي پسرش قطب الدين محمد سرگرم فتح قلاع اسمعيليه از جانب قهستان بودند كه خود براي تكميل كارهاي آنان از خوارزم حركت كرد و در رمضان 596 در راه بدرود حيات گفت.
فتوحات پياپي تكش در تركستان و خراسان و عراق دولت خوارزمشاهي را قدرتي بسيار بخشيد و چون نوبت به سلطان محمد رسيد (596- 617) با مملكتي پهناور و قوائي آماده و وسايلي مهيا شروع بكار كرد. در ابتداي سلطنت او سلاطين غور بطمع تسخير خراسان آغاز تجاوز بمتصرفات خوارزمشاهان كردند و بهمين سبب ميان دو دولت غوري و خوارزمشاهي چند جنگ رخ داد و همه جا برد با خوارزميان بود تا عاقبت پادشاه غور را شكستي سخت دادند چنانكه بهندوستان رفت تا تدارك قوا كند و همانجا بسال 602 كشته شد و ممالك او بدست مماليك غوريان افتاد و تجزيه شد و اندكي بعد در سال 609 فيروزكوه و هرات و در 611 غزنين مسخر خوارزمشاه شد.
در همان مدت كه خوارزمشاه سرگرم امور غوريان بود مازندران را از تصرف اسپهبدان بيرون آورد (606) و اندكي بعد كرمان را نيز بر متصرفات خويش افزود و بر غزان و امراي مختلفي كه در آن ديار بجان هم افتاده بودند غلبه جست.
بعد از اين فتوحات نوبت بدولت ختا رسيد كه در آن هنگام همه ماوراء النهر و بخارا در تصرف آن بود و خوارزمشاهان از عهد تكش ببعد هر ساله خراجي بدانان ميپرداختند. سلطان محمد از پرداخت خراج ابا كرد و چند بار با گور خان جنگيد و عاقبت بياري كوچك خان تاتار دولت تركان ختا را از بين برد و ممالك گور خان بين او
ص: 33
و كوچك تقسيم شد (607) و علاوه بر دولت تركان ختا، دولت آل افراسياب هم كه تا اين اوان باقي مانده و باجگزار گور خان بود از ميان رفت.
تا سال 614 سلطان محمد ببسط ممالك خود از عراق گرفته تا لب سند و بلاد و خطه تركستان تا بلاساغون و كاشغر اشتغال داشت و همين پهناوري مملكت و فتوحات پياپي باعث شده بود كه او را «اسكندر ثاني» لقب دهند و پيروزيهاي وي در آسياي مركزي مايه آن گشت كه خيال فتح چين هم در دماغش رخنه كند.
در همين اوان بود كه ممالك خوارزمشاهي با متصرفات چنگيز خان مغول همسايه شد و رابطه ميان دو دولت قوي آغاز گشت و در سال 616 بر اثر خبطها و كارهاي نابسامان خوارزمشاه بحمله لشكريان مغول و تاتار بايران پايان يافت.
شرح اين حمله جهانسوز و علل و نتايج آن در مجلد ديگر از اين كتاب خواهد آمد. بعد از اين حمله سلطان محمد كه از برابر تاتار و مغول بخراسان و عراق و مازندران و از آنجا به «آبسكون» گريخته بود، در سال 617 بدرود حيات گفت و پسرش سلطان جلال الدين منكبرني هم ديرگاهي در حدود غزنين و ولايت سند و عراق و آذربايجان تاخت و تاز ميكرد، و چند سال از اين مدت را با سلطنت بر عراق و آذربايجان و گرجستان و جنگهاي مذهبي با گرجيان ميگذرانيد تا در سال 628 هنگامي كه از يك شبيخون مغول گريخته و بميان كردان رفته بود، بر دست كردي كه برادر وي در جنگهاي خوارزمشاه كشته شده بود، بقتل رسيد.
دولت پهناوري كه خوارزمشاهان آل اتسز ايجاد كردند مانند همه حكومتهاي ديگر كه از غلامان و قبايل ترك‌نژاد تشكيل شده بود، جز ايجاد خونريزيهاي جديد و از ميان بردن خاندانهاي قديم و افزودن بر وحشت و اضطراب مردم و افزايش انتشار قبايل ترك، نتيجه‌يي ديگر براي ايرانيان نداشت. تواريخ عهد سلجوقي پر است از ذكر قتلها و غارتها و بيدادگريهاي سپاهيان خوارزم كه از عهد اتسز ببعد بر ايران تاخته و بشرحي كه ديده‌ايم با تاخت و تازهاي پياپي خود سلطنت وسيع خوارزمشاهي را ايجاد كرده‌اند.
ص: 34
سلسله خوارزمشاهان آل اتسز نه‌تنها از يك خانواده ترك‌نژاد بوجود آمد بلكه بايد گفت اين خانواده ترك‌نژاد بر اثر آميزش شديد با زردپوستان و حتي همدست شدن با قبايل مختلف قرلق و قنقلي و قراختايي و قفچاق و اوراني در موارد مختلف، و تحريك قراختاييان بفتح ماوراء النهر و امثال اين افعال بيش از هر حكومت ديگر بايران آسيب رسانيد.
سلاطين خوارزم با فتوحات پياپي و برانداختن حكومت‌هاي مختلف آسياي مركزي و خراسان و عراق، يكسره با امپراطوري مغول همسايه شدند و با رفتار هاي ناجوانمردانه‌يي كه با اتباع چنگيز كردند او و همه وحشيان مشرق و مركز آسيا را بجانب ممالك خود كشانيدند و خود كه تنها مانع راه آنان بودند بكناري رفتند و آن خونخواران را رها كردند تا ايران را بباد نيستي دهند.
ميان خوارزمشاهان و خلفاي عباسي از عهد سلطان علاء الدين تكش اختلاف و نقار شديد بروز كرد. علت اصلي اين اختلاف آن بود كه خليفه الناصر لدين اللّه كه با طغرل سوم منازعه و كشاكش سخت داشت، چون نتوانست بوسيله قزل ارسلان او را از ميان برد، بقتلغ اينانج و علاء الدين خوارزمشاه متوسل شد و آنانرا بجنگ با طغرل تحريض كرد و اين امر چنانكه ميدانيم در سال 590 بقتل آن پادشاه شجاع سلجوقي انجاميد.
الناصر لدين اللّه توقع داشت كه تكش بعد از تسخير عراق همه و يا قسمتي از آن را بخليفه واگذار كند ليكن بشرحي كه بعدا بتفصيل خواهيم آورد اين آرزوي او برآورده نشد و وزيرش با سپاهياني كه برزم تكش آمده بود شكست يافت.
در عهد سلطان محمد خوارزمشاه نيز وضع بر همين منوال بود و حتي خوارزمشاه نام ناصر را در خراسان و بخارا از خطبه حذف كرد و يك تن از علويان را بخلافت برگزيد و بقصد حمله بر بغداد تا اسدآباد پيش رفت. پسر او جلال الدين هم با آنكه پيشنهاد اتحاد و همكاري با خليفه كرده بود ناگزير بجنگ با سردار او «قشتمور» شد.
بنابرين در عهد خوارزمشاهان ارتباط ايران با بغداد در حال گسيختن بود و اگر چه مقدمات اين گسيختگي در اواخر دوره سلجوقي آغاز شده بود ليكن تيرگي روابط
ص: 35
دولت خوارزمشاهي و خلافت عباسي اين امر را شدت بيشتر مي‌داد و بتشيع فرصت توسعه و قوت زيادتر مي‌بخشيد و شايد يكي از علل اين امر قوت اعتزال و معتزله در خوارزم آن زمان بوده است «1».
موضوع ديگر قابل ذكر درباره خوارزمشاهان علاقه بعضي از آنانست بشعر و ادب. اتسز شخصا بشعر و ادب شائق بود و ارباب فضل را مينواخت و متاع هنر را خريدار بود «2» و غالب اوقات خود را در معاشرت با رشيد الدين وطواط صاحب ديوان رسائل خود كه از شاعران فاضل و بليغ روزگار بود ميگذراند و آن پادشاه را با اين شاعر حكايتها و مشاعرتها و محاورتهاست «3». از اشعار او يكي قطعه ذيل است كه در پاسخ تهديدهاي سلطان سنجر بدو فرستاده بود:
اگر باد پايست يكران «4» شاه‌كُميت «5» مرا پاي هم لنگ نيست
چو او آيد اينجا من آنجا روم‌خداي جهان را جهان تنگ نيست
ملك شهريارست و شاه جهان‌گريز از چنين پادشا ننگ نيست از اشعار ديگر اوست:
ز آن بد نكنم كه خير محضم‌ز آن بذل كنم كه بحر و كانم
شكر ايزد را كه خصمم امروزپيرست و ضعيف و من جوانم ***
بر ران جهان نشان فرمان منست‌در گوش فلك حلقه پيمان منست
با اينهمه سلطنت كه امروز مراست‌تحصيل رضاي دوست ايمان منست «6»
______________________________
(1)- رجوع شود بهمين كتاب فصل مربوط بعقائد و مذاهب.
(2)- لباب الالباب ج 1 ص 36
(3)- ايضا همان كتاب ص 36- 37
(4)- يكران: اسب‌سواري تيز تك.
(5)- كميت: اسب سرخ‌رنگ.
(6)- لباب الالباب ج 1 ص 35- 38
ص: 36
بسلطان علاء الدين تكش بن ايل ارسلان هم اين رباعي را نسبت داده‌اند كه در بدايت حال خود سروده بود:
در زين سخا نشست دانم كردن‌گر كوه زرست پست دانم كردن
ليكن چو خزانه‌يي كه مي‌بايد نيست‌از نيست چگونه هست دانم كردن «1» سلطانشاه بن ايل ارسلان برادر تكش هنگامي كه خلاف ميان خود و برادر را رفع ناشدني يافت اين رباعي را ببرادر فرستاد:
هرگه كه سمند عزم من پويه كنددشمن ز نهيب تيغ من مويه كند
اينجا برسول و نامه برنايد كارشمشير دورويه كار يك‌رويه كند «2» بسلطان محمد بن تكش خوارزمشاه هم اشعاري نسبت داده‌اند- از آنجمله گويند در ابتداي سلطنت محمد كه مخالفان دولت هريك طمع ولايتي داشتند عمّ او هندو خان طمع در ملك خراسان بست و اين رباعي در همين معني بسلطان فرستاد:
گفتار ترا خنجر بُرّان ما راكاشانه ترا مركب و ميدان ما را
خواهي كه خصومت ز ميان برخيزدخوارزم ترا شها خراسان ما را سلطان محمد اين رباعي را در جواب او فرستاد:
اي جان عم اين غم ره سودا گيردوين پند نه در تو و نه در ما گيرد
تا قبضه شمشير كه پالايد خون‌تا آتش اقبال كه بالا گيرد «3» پسر ديگر تكش، عليشاه، اشعار لطيف آبدار داشت و از آنجمله است:
بر من چو همه نوبت غم ميگذردشادي ببرم چو بخت كم ميگذرد
آن‌روز كه بود دولت آن‌روز گذشت‌و امروز كه محنتست هم ميگذرد ***
پيوسته غمت مرا مشوش داردعيش خوش من عشق تو ناخوش دارد
______________________________
(1)- لباب الالباب ص 40- 41
(2)- تاريخ جهانگشاي جويني ج 2 حاشيه ص 17
(3)- ايضا ص 43
ص: 37 بر آتش چهره زلف جعدت گويي‌از بهر دلم نعل در آتش دارد ***
مجنون گشتم ز عشقت اي زيبا يارزنجيرم زن ز آن سر زلفين چو مار
از خويش چو بيگانه شدم در غم توآن زلف چو زنجير ز من باز مدار «1» *** نتايج اجتماعي تسلط غلامان و قبائل ترك در فصل ديگري بتفصيل ذكر خواهد شد و در اينجا فقط بايد بياد داشته باشيم كه علاوه بر دولتهاي تركان كه در ايران ياد كرده‌ايم، در قرن پنجم و ششم دولتهاي متعدد ديگري در ممالك اسلامي از تركان تشكيل يافت مانند:
دولت امراي دانشمندي از اعقاب گمشتكين بن دانشمند در سيواس و قيساريه و ملطيه كه از حدود سال 490 تا 560 حكومت داشتند و بدست سلاجقه روم از ميان رفتند- سلسله‌هاي مختلف اتابكان در خارج از ايران كه پيش از اين اشاره‌يي بآنها شده است- سقمانيان: اولاد سقمان غلام قطب الدين اسمعيل حكمران سلجوقي مرند آذربايجان كه از سال 493 شهر خلاط را در ارمنيه از بني مروان گرفت و اعقاب او تا سال 604 در آن ناحيه حكومت كردند و بدست سلاطين ايوبي از ميان رفتند.
آنچه ما در اين فصل از سلاله‌هاي تركي و امراي آنان ذكر كرده‌ايم بنحو اختصار است وگرنه تاريخ تاخت و تاز قبائل و غلامان زردپوست آسياي مركزي كه از تاريخ شكست سامانيان آغاز شده و بحملات مغول و تاتار و غارتگران بعد از آنان رسيده، و قسمت اعظم ممالك اسلامي را از اواسط آسيا تا كنار مديترانه فروگرفته بود، خود محتاج مجلدي بزرگ و شرحي بسيار مفصل است كه فرصت ما وافي بدان نيست‌

سلسله‌هاي ايراني:

در اين دوره تاريك و پرآشوب كه عهد تسلط تركان و دوره انقلاب و وحشت
______________________________
(1)- لباب الالباب ج 1 ص 48- 49
ص: 38
در ايرانست و آنرا بتمام معني بايد مقدمه حملات سخت قبايل زردپوست در قرن هفتم شمرد، در بعضي از نواحي ايران بازماندگاني از سلاله‌هاي ايراني حكومت داشتند كه هريك از آنها بنوبه خود زود يا دير بدست امراي ترك راه ديار عدم گرفتند و يا اثر وجودي خود را از دست دادند. از جمله اين خاندانها هستند جانشينان علاء الدوله كاكويه حكمران ديلمي اصفهان- اتابكان يزد- ملوك شبانكاره- امراي طبرستان- امراي آذربايجان- ملوك غور.

جانشينان علاء الدوله كاكويه‌

هنگامي كه غوغاي حملات سلاجقه در ايران درگرفته بود پايان عمر علاء الدوله پادشاه شجاع ديلمي اصفهان نزديك ميشد. وي در محرم سال 433 درگذشت در حالي كه از سرحدات فارس تا همدان را در اختيار خود درآورده و با مجاهدات فراوان قدرتي حاصل كرده بود.
از علاء الدوله سه فرزند باقي مانده بود بنام ابو منصور فرامرز و ابو حرب و ابو كاليجار كرشاسف. فرامرز و كرشاسف چندي با يكديگر در نزاع بودند و چون ابراهيم ينال برادر طغرل آهنگ بلاد جبال كرد ناگزير دو برادر با يكديگر از در صلح درآمدند، اصفهان فرامرز را شد و همدان كرشاسف را ليكن كرشاسف طاقت مقاومت در برابر غزان نداشت و ناگزير بكردان جوزقان پناه برد و فرامرز نيز چندي دچار مجادله با ملك ابو كاليجار پادشاه بويي فارس بود و گاهي طاعت آن پادشاه و زماني فرمانبرداري طغرل سلجوقي را مي‌پذيرفت تا عاقبت طغرلبيك بعد از آنكه از خراسان بعراق و جبال آمد و بر برادر خود ابراهيم ينال مستولي شد، قصد اصفهان كرد و آنرا در محرم سال 443 بعنف گشود ليكن با اهل اصفهان بنيكي رفتار نمود و آنجا را مقر سلطنت خود ساخت و بجاي آن ولايت نواحي يزد و ابرقو را بابو منصور فرامرز بخشيد «1».
بدين ترتيب حكومت ديلمي اصفهان كه علاء الدوله كاكويه ايجاد كرده بود بسال 443 به يزد و ابرقو انتقال يافت و از اين پس ديلميان بمنزله حكام سلاجقه در دو ناحيه مذكور بسر ميبردند.
______________________________
(1)- ابن الاثير حوادث سال 442
ص: 39
پسر ابو منصور فرامرز يعني علاء الدوله علي كه مانند پدر طريق اطاعت سلاجقه مي‌سپرد، در سال 469 ارسلان خاتون دختر جغري بيك عمه سلطان ملكشاه را كه سابقا در عقد القائم بامر اللّه خليفه عباسي بود تزويج كرد و در سال 488 در جنگ ميان بركيارق و عم او تتش بن الب‌ارسلان مقتول شد «1».
داستان حكومت اين خاندان در تاريخ جديد يزد بشرح نسبة مفصلي آمده است «2» كه خالي از اشتباهات تاريخي و غلطهاي چاپي شنيع نيست.

اتابكان يزد

در جنگ سنجر با گور خان خطائي آخرين پادشاه ديلمي يزد فرامرز بن علاء الدوله علي بن فرامرز كشته شد و چنانكه ميدانيم واقعه در سال 536 اتفاق افتاد. سلطان سنجر بعد از اين واقعه يزد را بدختران او سپرد و يكي از خويشاوندان ديلمي آنانرا بنام سام بن وردان روز باتابيكي گماشت و بدين ترتيب سلسله اتابكان يزد پديد آمد كه تا مدتي از عهد مغول يعني تا سال 718 حكومت داشتند و بر اثر وصلت با اتابكان سلغري و قراختاييان كرمان و قبول ايلي مغول از شر ملوك اطراف تا مدتي در امان بودند و آخرين پادشاه آن سلسله يعني حاجي شاه بن يوسف شاه بدست امير مبارز الدين محمد بن مظفر از ميان رفت (718 هجري) «3». امراي ديلمي يزد همگان بايجاد ابنيه و عمارات و آباداني ولايت خود توجه و علاقه داشتند.

ملوك شبانكاره «4»

قسمتي از فارس را كه از شرق بكرمان و از جنوب بخليج فارس محدود و شامل بلاد و نواحي مهمي مانند ايگ و زرقان
______________________________
(1)- حواشي چهارمقاله ص 169- 170
(2)- رجوع شود به تاريخ جديد يزد تأليف احمد بن حسين بن علي الكاتب چاپ يزد 1317 شمسي ص 63- 71
(3)- راجع باين سلسله رجوع شود بتاريخ جديد يزد ص 71- 87.
تاريخ مفصل ايران از استيلاي مغول تا اعلان مشروطيت تأليف مرحوم عباس اقبال آشتياني ج 1 طهران 1312 شمسي ص 451- 453.
(4)- درباره آنان مخصوصا رجوع شود به تاريخ ملوك شبانكاره از معين الدين نطنزي و به منتخب التواريخ معيني
ص: 40
و اصطهبانات و تارم و پرگ و خيره و نيريز و لار و دارابجرد و كرم و رونيز «1» بود شبانكاره مي‌گفتند. اين ناحيه را از آنجهت شبانكاره ناميدند كه مسكن طوايف كرد شبانكاره بوده است.
طوايف كرد شبانكاره كه نسبت خود را بشاهان قديم ميرسانيده‌اند، در آغاز قرن ششم به پنج دسته تقسيم ميشدند. ابن البلخي درباره اين قوم و شعب آن و ابتداي كار آنان شرحي بتفصيل آورده است «2». شعب پنجگانه شبانكاره در اواخر قرن پنجم و آغاز قرن ششم چنين بود: اسمعيليان- رامانيان- كرزوبيان- مسعوديان- شكانيان.
شبانكاره اگرچه در آغاز امر بشباني روزگار ميگذاشتند، ليكن از جنگاوري هم بي‌بهره نبودند. اصيل‌ترين اقوام شبانكاره اسمعيليان‌اند كه رؤساي آنان خود را از اعقاب منوچهر نواده فريدون ميدانستند و در تاريخي كه مسعود غزنوي باصفهان دست انداخته بود با قوم خود بر اعمال اصفهان دست‌درازي ميكردند و بعدها در دوره ضعف ديالمه رئيس آنان محمد بن يحيي دارابجرد را متصرف شد و از اين هنگام شبانكاره بساط قدرت گستردند تا آنكه در سال 448 يكي از ملوك ايشان بنام فضلوية علي بن حسن بن ايوب از خاندان رامانيان ملك ابو منصور بن عز الملوك ابو كاليجار را ببند افگند و بر فارس مستولي گشت و شبانكارگان را بركشيد و بآب و نان رسانيد. در سال 455 ملك قاورد بن جغري بيك كه كرمان را در اختيار آورده بود بر فارس تاخت و فضلويه را بشكست. فضلويه نزد الب‌ارسلان رفت و خراج پذيرفت و قاورد ناچار دست از فارس بداشت و فضلويه دوباره دست تصرف دراز كرد و براي خود شهر جشناباد را كه ميان نيريز و داراب و نسا واقع بود بپايتختي برگزيد.
امراي شبانكاره از اين پس تا مدتي دراز در برابر تركمانان بمقابله و منازعه مشغول بودند و خود در حقيقت از علل اصلي عده زيادي از اغتشاشات فارس و كرمان گرديدند.
از مهمترين دوره‌هاي وسعت ممالك شبانكاره كه چند سال بيش نپاييد، دوره
______________________________
(1)- رجوع شود به فارسنامه ابن البلخي ذيل «وصف كورتهاي پارس»
(2)- فارسنامه ابن البلخي چاپ تهران 1313 شمسي ص 133- 136
ص: 41
تسلط قراغزان است بر كرمان كه بزوال حكومت قاورديان منجر شد. در اين دوره قطب الدين مبارز و برادرش نظام الدين محمود امراي ايگ از اغتشاشات كرمان استفاده كردند و بردسير را بتصرف درآوردند (597 هجري) و با غزان از در جدال درآمدند و آنانرا مغلوب ساختند و جمله اثقال و بنه آن قوم را ضبط كردند سپس نايبي در بردسير گماشته خود بايگ بازگشتند ليكن غزان بمحض بازگشت آنان قتل و غارت از سرگرفتند. ناچار امير نظام الدين محمود دوباره بكرمان تاخت و غزان و متحدين آنانرا كه امير هرموز و طوايف كوچ و بلوچ بوده‌اند بشكست و در بردسير مقيم شد ليكن بر اثر ظلم و عدوان او و شبانكارگان سرهنگان و تركان بر بالين امير نظام الدين رفتند و او را مقيد و محبوس ساختند (601) تا بشفاعت اتابك فارس بازدادند و كرمان در دست عمال خوارزمشاهان افتاد.
از اين پس حكومت شبانكارگان تا مدتي از عهد مغول امتداد يافت و تا حدود سال 756 هجري چند تن از آنان در بلاد شبانكاره قدرتي داشتند.
بعضي از امراي شبانكاره مردمي فضل‌دوست و فاضل و شاعر بوده‌اند مانند ملك مظفر الدين محمد بن قطب الدين مبارز كه بعد از فوت پدر در سال 624 بسلطنت شبانكاره رسيد و حدود مملكت خود را از جنوب بسط داد و بسواحل خليج رسانيد. او مردي فاضل و شاعر بود و از اشعار اوست اين دو رباعي كه نخستين را در مرثيه پسر خود غياث الدين گفته و دومين را در بيان فضيلت كمال الدين اسمعيل و شوق ديدار او:
اي جان پدر كه آنجهانت خوش بادرفتي ز برم كه جاودانت خوش باد
تو ملك بقا را بفنا بگزيدي‌سودي سره كردي كه روانت خوش باد ***
چون نيست مرا بخدمتت روي وصال‌سر بر خط ديوان تو دارم مه و سال
گويم فلكا در تو چه نقصان آيدگر زانكه رسانيم زماني بوصال «1»
______________________________
(1)- براي اطلاع از احوال شبانكارگان رجوع شود به:
فارسنامه ابن البلخي چاپ تهران 1313 شمسي ص 133- 137
ص: 42

شروانشاهان‌

شروانشاه عنوان امراي ناحيه‌يي بنام شروانست كه در مشرق رود كورا و مغرب درياي خزر قرار دارد و در قديم الايام خود قسمتي از ارّان بود.
عنوان شروانشاه در دوره مقارن ظهور اسلام وجود داشته و بعد از غلبه مسلمين امراي شروان تابع حكامي بودند كه از جانب خليفه معين ميشدند ولي همواره اين عنوان براي كسانيكه در شروان حكومت داشتند باقي بود چنانكه يزيد بن مزيد الشيباني (م 1850) حكمران عرب اين ناحيه عنوان شروانشاه داشت. يكي از اعقاب يزيد بنام هيثم بن خالد كه در سنين بعد از دوره متوكل استقلال يافت سلسله‌يي بوجود آورد كه بسلسله مزيديان معروف است و تا سال 460 در قسمتي از شروان باقي بود و در اين سال بدست سلاجقه از ميان رفت.
بنا بنقل مسعودي «1» بعد از مرگ شروانشاه علي بن هيثم، ايرانشاه محمد بن يزيد كه خود را از اعقاب ساسانيان مي‌دانست سرزمين شروان را بتصرف درآورد و عنوان «شروانشاه» را بخود اختصاص داد و در بندر انيز متصرف شد. اين واقعه در اوايل قرن چهارم اتفاق افتاد و بدين ترتيب يك سلسله شاهان ايراني در شروان ايجاد و در شهر شماخه (شماخي) مستقر گرديد و اين شهر از اين پس همواره پايتخت شروانشاهان بوده است.
شروانشاهان اگرچه بدون معارض نماندند ليكن در دوره سلجوقي همچنان در قدرت خود باقي بودند و روابطي ميان آنان و سلاجقه وجود داشت. در دوره ملكشاه شروانشاهي با فريبرز بوده است كه سكه‌هايي نيز از او در دست است. هنگامي‌كه ملكشاه در اران بود فريبرز قبول طاعت او كرد و متعهد شد كه ساليانه 70000 دينار بپردازد و بعدها اين مبلغ به 40000 دينار تقليل يافت.
______________________________
تاريخ سلجوقيان كرمان چاپ‌Houtsma ص 189- 192 Ancyclopedie de l'Islam, Art. Shabankara par V. F: Buchner
تاريخ مفصل ايران از استيلاي مغول تا اعلان مشروطيت از ص 380 ببعد .....
(1)- مروج الذهب چاپ پاريس ج 2 ص 69
ص: 43
در عهد سلطان محمود سلجوقي (511- 525) لشكريان سلجوقي شروان را تصرف كردند و سلطان خود بشروان رفت و شروانشاه كه باميد بازيافتن سلطنت بخدمت سلطان رفته بود بازداشته شد (517 هجري). بعد از فريبرز دور سلطنت بپسرش منوچهر رسيد و بعد ازو برادرش افريدون بدست گرجيان كه غالبا بهمدستي قفچاقيان بر شروان مي‌تاختند كشته شد (514 هجري مطابق با 1120 ميلادي) و پسرش منوچهر ثاني كه معاصر خليفه المقتفي (530- 555) بود بسلطنت رسيد.
مهمترين دوره سلطنت شروانشاهان دوره منوچهر ثاني و چند تن از جانشينان او بود. منوچهر ثاني علاوه بر لقب شروانشاه عنوان خاقان اكبر هم داشت كه تخلص خاقاني از اين عنوان گرفته شد. با اينحال شروانشاه تابع و باجگزار سلاجقه عراق بود و اين حال تا پايان سلطنت طغرل بن ارسلان آخرين سلطان سلجوقي عراق بطول انجاميد و از اين پس سلاطين شروان تابع و باجگزار سلاطين گرج بودند و با آنان وصلت داشتند چنانكه جانشين منوچهر ثاني يعني اخستان بياري جورجيوس سوم كه با او خويشاوندي داشت بر دسته‌يي از قواي بحري روس در نزديكي باكو غلبه يافت.
بعد از اين تاريخ نام عده‌يي از سلاطين شروان در كتب تاريخ و يا در سكه‌ها مذكور است مانند فريبرز بن افريدون بن منوچهر و فرخزاد بن منوچهر و كرشاسپ بن فرخزاد كه هر سه معاصر خليفه الناصر (575- 622) بوده‌اند. هنگاميكه جلال الدين خوارزمشاه بر آذربايجان تسلط يافت شروانشاه مدتي خراجگزار او بود «1».
شروانشاهان از آن بابت كه ممدوح عده‌يي از شاعران بزرگ آذربايجان مانند ابو العلاء گنجوي و خاقاني شرواني و فلكي بوده‌اند، اهميت وافر دارند و چنانكه از مطالعه در احوال اين شاعران برميآيد پادشاهان شروان را بداشتن اين شعرا در دربار خود علاقه بسيار بود و اين امر را بنابر رسم زمان از جمله شؤون درباري خود ميشمردند.
______________________________
(1)- رجوع شود به: Encyclopedie de l'Islam, Art. Shirvanshah par Barthold. ص: 44

روّاديان‌

روّاديان سلسله‌يي از امراي محلي آذربايجان هستند كه بسبب وجود بعضي از شاعران در دستگاه آنان در تاريخ ادبيات ايران شهرت دارند. اين خاندان كه اصلا از مهاجران عرب بوده‌اند نسب خود را به روّاد بن مثّني الازدي ميرساندند كه در عهد خلافت ابو جعفر منصور عباسي از جانب والي آذربايجان حكومت تبريز و نواحي آنرا يافته بود و فرزندانش از اواسط قرن سوم قدرتي حاصل كردند و يكي از افراد آن خاندان بنام ابو الهيجا تمام آذربايجان را از وجود دشمنان خود صافي كرد و پسرش «مملان» با ارمنيان و گرجيان جنگهايي كرد و فتوحاتي حاصل نمود.
پسر مملان يعني ابو منصور وهسودان از حدود سال 410 ببعد پادشاه آذربايجان بود و اوست كه قطران شاعر مشهور را در دربار خود داشت. اين وهسودان در حمله طغرل بر آذربايجان از ميان رفت و ديگر خبري ازو در دست نيست ليكن پسرانش ابو نصر مملان- ابو الهيجا منوچهر- ابو القاسم عبد الله بعد ازو مشهورند و ابو نصر مملان ابن وهسودان بفرمان طغرل در سال 450 بجاي پدر بر تخت امارت آذربايجان نشست. قطران شاعر اين هرسه پسر را مدح گفته است «1».

احمد يليان‌

شعبه‌يي از قبايل كرد روادي در تاريخ بنام احمد يلي معروفند. اين دسته اعقاب «احمد يل پسر ابراهيم بن وهسودان روادي كردي» بوده‌اند كه مراغه را در دست داشته‌اند و قدرتشان از اوايل قرن ششم آغاز شد. بعد از احمديل پسرش آقسنقر نزد سلطان محمود از سلاطين سلجوقي عراق رتبت و مكانتي يافت. بعد از آقسنقر پسرش «نصرة الدين ارسلان آبه خاصبك» و پس از وي فلك الدين و علاء الدين كرپا ارسلان از اين خاندان مشهورند و كرپا ارسلان از معاصران طغرل بن ارسلان سلجوقي و ممدوح نظامي گنجوي بوده است.
______________________________
(1)- راجع باين سلسله رجوع شود به شهر ياران گمنام تأليف مرحوم كسروي تبريزي
ص: 45
خاندان احمديلي در حمله مغول از ميان رفت «1».

شدّاديان‌

شداديان كه عده‌يي از پادشاهانشان ممدوح قطران شاعر معروف قرن پنجم بوده‌اند، قبيله‌يي از قبايل كرد روادي هستند كه از اواسط قرن چهارم بر گنجه و بعد از اواسط قرن ششم بر «آني» پايتخت ارمنستان دست يافته و آنجا را نيز ضميمه متصرفات خود كردند. شداديان از موقعي كه سلاجقه بر ايران استيلا يافتند با آنان از در دوستي درآمدند و از ميان آن سلسله مخصوصا ابو السوار شاوور بن فصلون در جنگهاي طغرل و الب‌ارسلان با عيسويان روم همراه سلاجقه بوده و آنان را ياوري ميكرده است.
از شداديان گنجه اين پادشاهان مشهورند: محمد بن شدّاد (340- 344)- لشكري بن محمد (360- 368)- فضلون بن محمد (368- 375)- موسي بن فضلون (422- 425)- لشكر بن موسي (425- 441)- انوشيروان بن لشكري (441 تا؟)- ابو السوار پسر فضلون (459- تا؟)- منوچهر بن ابو السوار (457 تا؟)- فضلون ابن ابو السوار (459- 481). از شداديان آني منوچهر بن ابو السوار فوق الذكر و ابو السوار پسر منوچهر (تا 581) و فضلون بن ابو السوار (518- 525) و محمود خوشچهر پسر ابو السوار و شداد و فضلون و شاهنشاه پسران محمود را كه آخرين آنان تا 595 حكومت ميكرده است ميشناسيم «2».

ملوك طبرستان‌

در سال 426 مسعود بن محمود بن سبكتكين لشكر بساري و آمل كشيد تا با كاليجار بن ويهان كوهي را كه بر امور زياريان تسلط يافته بود از ميان بردارد و چون بزودي دچار انقلابات خراسان شد ناگزير آن ديار را ترك گفت. در اين ايام دولت زياريان دچار ضعف شده بود ليكن هنوز حكومت اسمي پادشاهان آن سلسله ادامه داشت و انوشيروان پسر منوچهر بن شمس المعالي براي آنكه تسلطي بر اوضاع حاصل كند با كاليجار را مقيد كرد و مادر او را بزني گرفت و همين
______________________________
(1)- براي كسب اطلاعات كافي درباره اين سلسله رجوع شود به شهرياران گمنام از مرحوم كسروي تبريزي
(2)- براي كسب اطلاع درباره شداديان رجوع شود به شهرياران گمنام از مرحوم كسروي تبريزي ج 3 طهران 1308
ص: 46
احوال خود برآشفتگي اوضاع گرگان و طبرستان افزود.
طغرل بيك سلجوقي در سال 433 پس از آگهي از اين احوال باتفاق يكي از امراء محلي بنام مرداويج بن بسو بر گرگان تاخت و آنرا فتح كرد و بدست مرداويج سپرد و خود بنيشابور بازگشت. مرداويج بعد از بازگشت طغرل بساري تاخت و انوشيروان را وادار باطاعت و صلح كرد و قرار بر آن نهادند كه سالانه سي هزار دينار خراج دهد و خطبه بنام طغرل بيك بخواند و مرداويج مادر انوشيروان را تزويج كرد «1» و بدين ترتيب آل زيار كه چندي در اطاعت آل سبكتكين بسر ميبردند مطيع و منقاد آل سلجوق شدند و تا چندگاهي كساني از آنان مانند عنصر المعالي كيكاوس و پسرش گيلانشاه اسما بر قسمتي از متصرفات قديم زياريان حكومت داشتند ليكن بتدريج امتداد تسلط سلاجقه و رونق كار آل باوند و تسلط صباحيان بر برخي از قلاع و جبال طبرستان حكومت اسمي آنانرا نيز از ميان برد.
باونديان كه همه آنان به اصفهبد ملك الجبال مشهور و ملقب بوده‌اند خود را از اعقاب «باو» ميدانستند و از اواخر عهد ساسانيان بر قسمتي از جبال طبرستان تسلط يافته بودند. بعد از تسلط عرب دايره نفوذ اين سلاطين مانند ديگر پادشاهان مازندران تنگ شد تا آنكه با اتحاد ميان آل قارن و اين سلسله قدرتي براي مقابله باحكام عرب در جبال ايجاد شد و نيروي اين پادشاهان فزوني گرفت چنانكه خلفا ناگزير با آنان مدارا ميكردند و بخراجي قانع بودند.
بعد از تسلط سادات طالبيه نظر بعلاقه‌يي كه غالب اين امراء بتشيع داشتند رابطه شاهان جبال طبرستان با بغداد بكلي قطع شد و چون سادات طالبيه ضعيف شدند امراي ديلم كه در خدمت آنان بنام و نشاني رسيده بودند، هريك چندگاهي گرگان و طبرستان و رويان و ديلم را زير نگين ميگرفتند و پادشاهان جزء طبرستان نيز ناچار با آنان از در مجامله درميآمدند.
در عهد قدرت زياريان بازماندگان امراي جبال با قبول طاعت و ضعف بسيار در قلمرو خود باقي ماندند ليكن چون ضعف در اركان قدرت زياريان راه يافت و تسلط
______________________________
(1)- ابن الاثير حوادث سال 433
ص: 47
سلاجقه نيز مزيد بر آن شد، امراي كوهستان باز دستي از آستين بيرون آوردند و بناي تسلط بر نواحي مختلف گذاشتند. از ميان خاندانهاي مختلف قديم كه از جبال قارن تارويان هريك امارتي داشتند خاندان باوند از همه قويتر بود.
باونديان در دوره قدرت شمس المعالي دچار تسلط آن پادشاه شدند و اصفهبد شهريار بفرمان او بزندان افتاد و از اين پس سلطنت آل باوند فتوري هرچه تمامتر يافت و از آنان كسي سر بيرون نتوانست كرد تا در اوان تسلط سلاجقه قارن بن سرخاب كه چندي از راه همعهدي و اطاعت با امراي اخير زياري امارت خود را حفظ كرده بود، درگذشت و پادشاهي آل باوند بپسرش حسام الدوله اصفهبد شهريار بن قارن رسيد و او بر اثر ضعف شديد حكومت زياريان و تركتازي سلجوقيان توانست سرگرم توسعه دامنه اقتدار خود شود و تمامي قلاع و حصون كوهستان را تصرف كند. سلطنت حسام الدوله ديري بطول انجاميد و او از انقلاباتي كه بعد از ملكشاه رخ داد استفاده كرد و بنياد قدرت خود را بيشتر از پيش استحكام بخشيد چنانكه چون دور سلطنت بسلطان محمد رسيد توانست از فرمان سلطان سرپيچد و بخدمت او نرود و در سال 500 سنقر سردار سلجوقيان را شكست دهد. بعد از اين واقعه كار ميان سلاجقه و آل باوند بمصالحه و وصلت انجاميد و سلطان خواهر خود را به «نجم الدوله قارن» فرزند شهريار داد و سلطان محمود نيز عمه خود را كه پيش از آن در حباله نكاح نجم الدوله بود بعلاء الدوله فرزند ديگر شهريار بزني داد و اين ارتباط ميان سلاجقه و آل باوند همچنان برقرار بود و باونديان با منشور سلجوقيان بر طبرستان حكومت ميكردند ليكن اين امر مانع آن نبود كه گاه ميان سلاجقه عراق و آل باوند تصادماتي رخ دهد چنانكه در عهد سلطان سنجر بر اثر تقاعد علاء الدوله اصفهبد علي بن شهريار از درك خدمت سلطان ميان آندو اندك‌اندك كدورت حاصل شد و كار بفرستادن قوائي از جانب سنجر بمازندران كشيد و حتي در سال 521 سلطان مسعود بفرمان سنجر بر مازندران تاخت و از اصفهبد بسختي شكست خورد و سلطان يكي از تركان را بنام يرغش كه يكبار از اصفهبد شكست يافته بود بتلافي انهزام مسعود بمقابله اصفهبد فرستاد ليكن او
ص: 48
نيز نتوانست كاري از پيش ببرد و بنزد سلطان بازگشت و اين نقار مخصوصا بعد از وفات خواهر سلطان كه زوجه علاء الدوله بود شدت يافت و همواره كاميابي با حسام الدوله بود.
بعد از حسام الدوله فرزندش نصير الدوله شاهنشاه غازي رستم پادشاهاي مازندران را در دست گرفت و قدرت بسيار فراهم آورد و با آنكه ميان او و سنجر دائما خلاف و نزاع بود توانست سلطنت خود را علي‌رغم او نگاه دارد. رستم همواره سنجر را ملحد ميخواند و بعد از آنكه پسرش «گرده بازو» كه چندي برسم گروگان در خدمت بود در گرمابه سرخس بر دست دو تن از ملاحده كشته شد، قطع رابطه با سلطان كرد «و بملوك و جهانداران كه دوستان او بودند ذكر سلطان سنجر نبشتي كه سنجر ملحد پسر مرا بفرمود كشت» «1» و بعد از اين تاريخ شاهنشاه در مازندران و ديلمان كار بر ملاحده سخت گرفت و چنان كرد كه هيچ ملحد را زهره نبود كه سر از الموت بيرون كند. اين پادشاه نسبت بامر تجارت و كشتي‌راني نيز توجه بسيار داشت چنانكه چهار صد كشتي بزرگ در بحر خزر بكار انداخت كه تا بادكوبه و دربند ميرفتند و بامر زراعت نيز توجه فراوان كرد و در بسياري از مراكز تجاري وكلائي داشت كه از جانب او بازرگاني ميكردند.
بعد از شكست سنجر از غزان با آنكه غزان پيشنهاد اتحاد باصفهبد رستم كردند، نپذيرفت و نزديك دهستان با آنان جنگيد و بسختي شكست يافت ليكن بهرحال از انقلابات بعد از سنجر استفاده كرد و تا بسطام و دامغان را در تصرف خويش گرفت و تا سال 558 بكامراني سلطنت راند.
در دوره پادشاهي فرزندش علاء الدوله حسن بن رستم مؤيد آي‌ابه بهمراهي سلطانشاه بن ايل ارسلان بمازندران تاخت و قتل و غارت بسيار كرد ليكن عاقبت شكسته شد و بخراسان گريخت و حسن بن رستم نيز سپاهياني بخراسان فرستاد كه بتلافي مظالم لشكريان آي‌ابه قلمرو حكومت او را تا طوس غارت كنند.
بعد ازو پسرش حسام الدوله اردشير بن حسن در 567 بر تخت باونديان تكيه زد
______________________________
(1)- تاريخ طبرستان ج 2 ص 86
ص: 49
و او اگرچه پادشاهي شجاع بود ليكن گرفتار پيشرفت‌هاي خوارزمشاهان شد و گرگان را از دست داد و بجاي آن بر متصرفات خود در جانب رويان و ديلمان افزود.
در سال 598 لشكريان خوارزمشاهي ساري را متصرف شدند و بعد از چند روز قتل و غارت از مازندران بيرون رفتند. از اين پس خوارزميان بر مازندران مسلط بودند و باونديان و ديگر امراي طبرستان ناگزير از آنان اطاعت ميكردند تا حمله مغول فرارسيد و مازندران نيز چندگاهي پي سپر وحشيان مغول و تاتار گشت.
آل باوند بر مذهب تشيع بودند و بهمين سبب ولايت آنان همواره ملجاء و منجاي شيعيان بود چنانكه فردوسي هنگام فرار از دست محمود غزنوي، و ناصر بن خسرو هنگاميكه از تعصب سلاجقه در خراسان بامان آمده بود، چندي در مازندران از حمايت سلاطين باوند برخوردار بودند.

ملوك نيمروز

سيستان بعد از زوال حكومت خلف بن احمد در دست حكام غزنوي اداره ميشد تا آنكه سلاجقه بر آل سبكتكين غلبه يافتند (432) و سيستان نيز در اطاعت آنان درآمد و امراء سيستان بخدمت الب‌ارسلان و ملكشاه پيوستند تا در عهد سنجر طاهر بن محمد كه بروايتي از اعقاب طاهر بن خلف بن احمد بود و خود را از اعقاب كيكاوس ميدانست، در ولايت سيستان لواي حكومت برافراشت و اطراف سيستان را بضبط آورد و در جنگهاي سلطان سنجر در ركاب او بود و بهمين سبب مورد عنايت او قرار گرفت و همچنان در حكومت باقي ماند. پسرش تاج الدين ابو الفتح نيز بر شيوه پدر طاعت سنجر پيش گرفت و در جنگ قطوان شركت كرد و اسير شد و بحيله گريخت و مدتي بعد از آن زنده بود و پادشاهي نيمروز ميكرد.
پادشاهان نيمروز در عهد ملك تاج الدين (متوفي بسال 612) باطاعت سلاطين غور درآمدند و بعد از تسلط سلطان محمد خوارزمشاه بر غوريان فرمان آن سلطان را گردن نهادند و بعد از حمله مغول سيستان چنان ويران شد كه ملك شهاب الدين محمود بن حرب كه از چنگ آنان گريخته بود ديگر نتوانست نظامي بسلطنت دهد و برادرش امير علي نيز كاري از پيش نبرد تا يكي از بني اعمام پادشاهان خوارزم بنام
ص: 50
تاج الدين بنالتكين كه در كشاكشهاي غوريان و خوارزمشاهان بهندوستان افتاده بود، بدعوت مردم سيستان بجاي سلاطين نيمروز نشست و چون چند سال پادشاهي راند در سال 625 دچار حمله دوم مغولان بر سيستان گشت و بعد از نوزده ماه مقاومت اسير شد و بقتل رسيد.
ملوك نيمروز مردم فاضل و فاضل‌پرور و عمارت دوست بودند و غالبا با دانشمندان در مجالس بحث بسر ميبردند و از جمله شاعران دستگاه آنان شرف الدين ابو نصر احمد فراهي است كه مداح الملك الغازي يمين الدوله بهرامشاه بن حرب متوفي بسال 618 بوده و نصاب الصبيان را او نظم كرده است «1».

غوريان‌

غوريان سلسله‌يي از امرا هستند كه از قديم در نواحي صعب غور واقع در كوهستانهاي مابين هرات و غزنه امارت داشتند و بملوك شنسبانيه يا آل شنسب مشهور بوده و بدو شعبه اصلي منقسم ميشده‌اند كه يكي از آندو در غور سلطنت ميكردند و پايتخت آنان فيروزكوه بود و ديگر در طخارستان واقع در شمال غور كه پايتخت ايشان باميان بود و آنان را غوريه باميان نيز ميگفتند.
علت اشتهار اين دو سلسله به آل شنسب انتساب آنان به شخصي است بنام شنسب كه گويند در صدر اسلام ميزيست و بر دست علي بن ابيطالب عليه السلام اسلام آورد.
يكي از اعقاب شنسب بنام فولاد غوري معاصر ابو مسلم خراساني با او در بيرون راندن عمال بني اميه از خراسان ياري كرد و بدين سبب او و برادرزادگانش همچنان در امارت خود باقي ماندند تا در عهد محمود سبكتكين امارت غور به محمد سوري رسيد و او در عين ضبط ممالك غور باطاعت محمود گردن نهاد ولي گاه نيز از دادن خراج امتناع مينمود تا عاقبت منكوب و مقهور سلطان شد و سلطان امارت غور را بپسرش ابو علي سپرد ليكن او در دوره مسعود مغلوب پسرعمش عباس بن شيث كه مردي فاضل
______________________________
(1)- راجع بسلاطين نيمروز رجوع شود به: طبقات ناصري بتصحيح عبد الحي حبيبي چاپ كويته و كابل ص 324- 336
حبيب السير جزو چهارم از جلد دوم ذيل «ذكر بعضي از حكام سيستان»
ص: 51
و منجمي ماهر بود شد و از امارت خلع گرديد. عباس خود بدست سلطان ابراهيم بن مسعود غزنوي از سلطنت خلع و پسرش محمد جانشين او شد و بعد از وي حسن بن عباس و علاء الدين حسين بن حسن (حسين) بحكومت غور رسيدند.
در سال 547 ميان علاء الدين حسين بن حسن معروف به «جهانسوز» پادشاه فيروزكوه و سنجر جنگي درگرفت. علت آن بود كه علاء الدين بر اثر قدرتي كه حاصل كرده بود بممالك اطراف دست انداخت و هرات و بلخ را متصرف شد. بعد از وقوع جنگ ميان او و سنجر شكست در سپاه حسين افتاد و او خود اسير و بخدمت سلطان برده شد. سنجر ازو پرسيد اگر من بدست تو اسير ميشدم چه ميكردي؟ حسين زنجيري سيمين از جيب بيرون آورد و گفت ترا با اين زنجير مقيد ميكردم و بفيروزكوه ميبردم.
سلطان او را بخشيد و بغور بازفرستاد.
علاء الدين حسين پس از چندي بر غزنه تاخت و بهرامشاه را از آن بيرون راند و آنرا بتصرف آورد و با مردم سختگيريهاي بسيار كرد و برادر خود سيف الدين را حكومت غزنه داد و او را گفت كه با مردمان بنيكي رفتار كند. اهل غزنه آنقدر صبر كردند تا زمستان درآمد و راههاي غور بسته شد، آنگاه نامه ببهرامشاه نوشتند و او را بشهر خواندند و سيف الدين را بقتل آوردند.
علاء الدين حسين در سال 556 در عهد خسرو شاه بن بهرامشاه بخونخواهي برادر بغزنين تاخت و سه روز آنرا غارت كرد و از همه كساني كه در اسارت برادر او و مصلوب ساختن وي شركت داشتند، و حتي از زناني كه بتغني اشعاري در هجو برادرش متهم بودند، بفجيع‌ترين وضعي انتقام گرفت و بسياري از مردم غزنين را با خود بفيروزكوه برد و بر خود لقب سلطان معظم نهاد و بر رسم سلاطين سلجوقي و ترك براي خود چتر شاهي ترتيب داد.
چندي بعد از علاء الدين يكي از برادرزادگانش بنام غياث الدين بن سام سلطنت يافت. از خوشبختي‌هاي اين پادشاه مشهور آن بود كه برادري شجاع و جنگاور و
ص: 52
وفادار داشت بنام شهاب الدين محمد بن سام كه غياث الدين بسياري از فتوحات خود را مرهون او بوده است.
در آغاز عهد غياث الدين غزان استيلا يافته و غزنه را در دست گرفته و حكومت غوريان را از رونق انداخته بودند تا عاقبت غياث الدين برادر خود شهاب الدين را بجنگ غزان فرستاد و او بعد از جنگ سخت غزنه را در سال 569 از چنگ آن قوم بيرون آورد و سپس ببسط فتوحات خود از حدود كرمان تا ولايت سند پرداخت و در سال 579 تا لاهور پيش رفت و آنرا محاصره و تصرف كرد و سلطنت غزنويان را منقرض ساخت و بعد از آن بر هرات تاخت و آنرا از چنگ تركان سنجري بيرون آورد و بعضي ديگر از بلاد خراسان را نيز بر متصرفات غوريان افزود و باز بهند روي نهاد و در آنجا بفتوحات پياپي موفق شد و ولايات شمالي آن سرزمين را يكايك تسخير كرد و بسياري از هندوان را باسلام درآورد.
بر اثر فتوحات شهاب الدين دامنه ممالك غوريان وسعت يافت چنانكه بقول منهاج سراج «از مشرق هندوستان و از سرحد چين و ماچين تا در عراق و از آب جيحون و خراسان تا كنار درياي هرمز خطبه باسم مبارك اين پادشاه (يعني غياث الدين محمد) تزيين يافت» «1»
بعد از فوت غياث الدين در 599 برادرش شهاب الدين محمد با لقب معز الدين بر جاي او نشست. از وقايع عمده دوره سلطنت وي جنگي ميان غوريان و خوارزميانست كه بشكست غوريان تمام شد و سلطان غور در فكر جبران اين شكست بود كه در سال 602 بدست يكي از فدائيان ملاحده بزخم كارد از پاي درآمد.
كمال وسعت و قدرت دولت غور در عهد غياث الدين و شهاب الدين (معز الدين) بود و بعد از قتل معز الدين از دوره سلطنت غياث الدين محمود بن غياث الدين محمد تجزيه ممالك غور آغاز شد چنانكه قطب الدين ايبك در دهلي و ناصر الدين قباجه در سند كوس استقلال زدند و بتدريج قدرت سلاطين غور منحصر بناحيه غور و قسمتي
______________________________
(1)- طبقات ناصري ج 1 ص 425
ص: 53
از افغانستان و خراسان شد. تسلط خوارزمشاهان نيز آني سلاطين غور را آسوده نميگذاشت چنانكه غياث الدين محمود را در سال 607 در بستر خواب كشتند و پسر چهارده ساله‌اش سام و برادرش را كه از بيم خوارزميان بغزنين گريخته بودند اسير كردند و بخوارزم بردند و علاء الدين اتسز پسر علاء الدين جهانسوز از جانب خوارزمشاه تا سال 611 در فيروزكوه حكومت راند و در اين سال ميان او و تاج الدين يلدوز حاكم غزنين جنگي درگرفت كه بقتل علاء الدين اتسز پايان يافت. شعبه سلاطين باميان را هم كه بوسيله ملك فخر الدين مسعود عمّ غياث الدين محمد بن سام شروع شده بود، در عهد جلال الدين علي بن سام دور بنهايت رسيد و محمد خوارزمشاه در سال 609 هنگاميكه در ماوراء النهر بود مغافضة بر سر وي تاخت و او را از ميان برد.
ملوك غور مانند ساير ملوك ايراني‌نژاد در فتوحات خود بيم و اضطرابي را كه پادشاهان ترك‌نژاد اين عهد معمولا در دلها مي‌افگندند، ايجاد نميكردند و غالبا مردمي عادل و نيكوسيرت بودند و دربار آنان بيشتر بشاعران بزرگ مزين بود.
نظامي عروضي كه خود از پروردگان اين دستگاه بود از شاعران بزرگ آل شنسب اينان را ميشمارد: ابو القاسم رفيعي و ابو بكر جوهري و علي صوني «1». بر رويهم اشتغال سلاطين غور در مدت توسعه ممالك، و ضعف و تباهي حال آنان در اواخر ايام، مجال پرداختن بامور علمي و ادبي را چنانكه بايد نميداد خاصه كه عهد قدرت آنان نيز مساعد با احوال علم نبود «2».
از ميان سلاطين غوري برخي شعر مي‌سروده‌اند و از آنجمله ابيات متعددي از علاء الدين حسين در طبقات ناصري نقل شده است «3» و از آنهاست ابيات ذيل كه علاء الدين حسين بعد از هفت روز غارت غزنين چون باقي‌مانده مردم آنشهر را بخشيد بمناسبت سرود:
______________________________
(1)- چهار مقاله چاپ ليدن ص 28
(2)- راجع بسلاطين غوريه مخصوصا رجوع شود به طبقات ناصري قاضي منهاج سراج جلد اول و ابن الاثير حوادث سال 547 (چند صفحه) و روضة الصفا
(3)- طبقات ناصري ج 1 ص 405- 409
ص: 54 جهان داند كه سلطان جهانم‌چراغ دوده عباسيانم
علاء الدين حسين بن حسينم‌كه باقي باد ملك جاودانم
چو بر گلگونه «1» دولت نشينم‌يكي باشد زمين و آسمانم
امل مقرع زن گرد سپاهم‌اجل بازيگر نوك سنانم
همه عالم بگيرم چون سكندربهر شهري شهي ديگر نشانم
بر آن بودم كه از اوباش غزنين‌چو رود نيل جوي خون برانم
و ليكن گنده پيرانند و طفلان‌شفاعت ميكند بخت جوانم
ببخشيدم بديشان جان ايشان‌كه بادا جانشان پيوند جانم و بعد از آنكه از غزنين بمستقر سلطنت بازگشت اين ابيات را بساخت و بقوّالان داد تا با آهنگ مزامير بخواندند:
آنم كه هست فخر ز عدلم زمانه راآنم كه هست جور ز بذلم خزانه را
انگشت دست خويش بدندان كند عدوچون بر زه كمان نهم انگشت وانه را
چون جست خانه‌خانه كميتم ميان صف‌دشمن ز كوي بازندانست خانه را
بهرامشه بكينه من چون كمان كشيدكندم بنيزه از كمر او كنانه «2» را
پشتي خصم گرچه همه راي‌ورانه بودكردم بگرز خرد سر راي‌ورانه را
كين توختن بتيغ درآموختم كنون‌شاهان روزگار و ملوك زمانه را
______________________________
(1)- گلگونه: اسب
(2)- كنانه: تيردان
ص: 55 اي مطرب بديع چو فارغ شدي ز چنگ‌بر گوي قول را و بزن اين ترانه را
دولت چو بر كشيد نشايد فروگذاشت‌قول مغني و مي صاف مغانه را و بعد از واقعه خود با سنجر و اسارت بدست آن سلطان و بخشايش و بخششي كه ازو يافته بود اين رباعي را در پيشگاه سرود:
بگرفت و نكشت شه مرا در صف كين‌هرچند بدم كشتني از روي يقين
بخشيد مرا يك طبق درّ ثمين‌بخشايش و بخششش چنان بود و چنين و روزي ديگر كه در مجلس سنجر چشم او بر خال كف پاي سنجر افتاد اين رباعي را بساخت و بخواند:
اي خاك در سراي تو افسر من‌و اي حلقه بندگي تو زيور من
چون خاك كف پاي ترا بوسه زنم‌اقبال همي بوسه زند بر سر من

مماليك غوريه‌

سلاطين غور خاصه معز الدين محمد بن سام بر رسم همه سلاطين روزگار در دستگاه خود عده‌يي غلام ترك داشتند كه در زمره سپاهيان خدمت ميكردند و از ميان آنان بعضي بامارت و قدرت ميرسيدند.
معز الدين محمد بن سام از غلامان فراوان خود گروهي را بمراتب عالي رسانيده و فرماندهي دسته‌هايي از سپاهيان خود را بدانان داده بود و همين امر مقدمه ضعف و سقوط سريع حكومت غوريان بعد از وفات او گرديد چنانكه هنوز چندي از قتل معز الدين نگذشته بود كه هنگام حمل جنازه او بغزنين «ملوك و امراء ترك كه موالي سلطان غازي بودند مرقد سلطان را با خزانه فاخر از دست امرا و ملوك بقهر بستدند و در قبض آوردند» «1» و چندي پس از جلوس علاء الدين محمود بن محمد بن سام «... امراء ترك كه در حضرت غزنين بودند بخدمت ملك تاج الدين يلدوز مكتوبات در قلم آوردند بجانب كرمان، و استدعا نمودند، و او از طرف كرمان عزيمت مصمم كرد و چون
______________________________
(1)- طبقات ناصري ج 1 ص 479
ص: 56
بحوالي شهر رسيد، سلطان علاء الدين استعداد مصاف كرد ... چون مصاف ...
راست شد، امراء ترك از طرفين با هم موافقت نمودند و علاء الدين منهزم گشت و او و جمله ملوك شنسباني كه در موافقت او بودند گرفتار آمدند ...» «1»
اين غلامان ترك بسرعت شاهزادگان غوري را از غزنين بيرون راندند و خود بر قسمت‌هاي جنوبي ممالك غوري فرمانروايي يافتند. از عجايب آنست كه اين غلامان امارت يافته براي آنكه تصرفات بي‌وجه خود را مشروع نشان دهند براي خود عنوان فرزندي معز الدين محمد بن سام را ترتيب دادند و گويا روايتي هم ازو جعل كردند كه عين آنرا از طبقات ناصري نقل ميكنيم: «... يكي از مقربان حضرت سلطنت او (يعني معز الدين محمد بن سام) جرأتي نمود و عرضه داشت چون تو پادشاهي را كه در بسيط ممالك در علو شأن هيچ پادشاهي [همتا] نيست، پسران بايستي دولت ترا، تا هريك از ايشان وارث مملكتي بودندي از ممالك گيتي، و بعد از انقراض عهد اين سلطنت ملك درين خاندان باقي ماندي. بر لفظ مبارك آن پادشاه طاب ثراه رفت كه ديگر سلاطين را يك فرزند و يا دو فرزند باشد مرا چندين هزار فرزند است، يعني بندگان ترك، كه مملكت من ميراث ايشان خواهد بود. بعد از من خطبه ممالك باسم من نگاه خواهند داشت و همچنان بود كه بر لفظ آن پادشاه غازي رفت، بعد ازو كل ممالك هندوستان را تا بغايت كه تحرير اين سطور است، سنه ثمان و خمسين و ستمائه محافظت نمودندي ...» «2»
از جمله اين «فرزندان» «تاج الدين يلدوز» مرتبه دامادي سلطان معز الدين محمد داشت و قطب الدين ايبك داماد تاج الدين يلدوز بود و شمس الدين التتمش و ناصر الدين قباچه دو دختر قطب الدين ايبك را در حباله نكاح داشتند.
تاج الدين يلدوز بعد از معز الدين محمد چندي براي تشكيل سلطنت خاص خود كوشيد ليكن بعد از جنگهاي متعدد كه با مدعيان امارت كرد عاقبت از جلو حمله سلطان محمد خوارزمشاه بجانب بداون هند گريخت و در جنگي كه ميان او و
______________________________
(1)- طبقات ناصري ج 1 ص 480
(2)- طبقات ناصري ج 1 ص 382- 383
ص: 57
شمس الدين التتمش روي داد اسير و مقتول شد.
قطب الدين ايبك نيز چندگاهي حكومت غزنين را بدست گرفت ليكن از تاج الدين يلدوز شكست يافت و بهند گريخت. ايبك از غلاماني بود كه سلطان معز الدين از تجار خراساني در غزنين خريده و بر اثر لياقتي كه در او مشاهده كرده بود بمقامات عالي رسانيد و چند فتح از فتوحات معز الدين بر دست همين غلام برآمد و او بعد از فوت معز الدين محمد در عهد سلطنت غياث الدين محمود چتر و لقب سلطاني از پادشاه غوري يافت و در سال 602 در لاهور بر تخت سلطنت جلوس كرد و در سال 607 درگذشت و مدت سلطنت او با چتر و سكه و خطبه چهار سال و كسري بود.
بعد از فوت قطب الدين ايبك ممالك هند ميان چهار تن از مماليك غوري تقسيم شد بدين ترتيب: سند را ناصر الدين قباچه در تصرف آورد و دهلي به شمس الدين التتمش رسيد و ممالك لكهنوتي بملوك خلج رسيد و لاهور گاهي در تصرف ناصر الدين قباچه و گاه در تملك تاج الدين يلدوز و زماني در تملك شمس الدين التتمش بود.
ناصر الدين قباچه از بندگان معز الدين محمد بود كه بعد از كسب شهرت و امارت بدامادي ملك قطب الدين ايبك رسيد و بعد ازو مولتان و ولايت سند را تا لب دريا در تصرف آورد و پس از آن چندي در توسعه متصرفات خود كوشيد و هنگام حمله مغول بمولتان و محاصره آن در سال 621 مقاومت مردانه كرد و عاقبت پس از بيست و دو سال امارت در سال 624 بعد از شكست‌هايي كه از شمس الدين التتمش يافت خود را غرق كرد و مدت حكومت او بپايان رسيد. تاريخ ادبيات در ايران ج‌2 57 مماليك غوريه ..... ص : 55
س الدين التتمش كه با عنوان سلطان حكومتي قوي در هندوستان ايجاد كرد، هم از بندگان ترك بود كه نخست او را از تركستان ببخارا بردند و بخاندان صدر جهان فروختند و بعد از آن‌كه چند بار بمعرض خريد و فروش درآمد در دهلي بقطب الدين ايبك فروخته شد و داستان فروختن او بقطب الدين ايبك خود شرحي مفصل دارد كه منهاج سراج بتمامي آورده است «1». التتمش بعد از وصول بمقامات مهم لشكري و
______________________________
(1)- طبقات ناصري ج 1 ص 518
ص: 58
اظهار جلادت و شجاعت معتوق شد و در زمره احرار درآمد و بعد از فوت قطب الدين ايبك در سال 607 بر تخت امارت دهلي نشست و سپس با تاختهايي كه بر امراء و مماليك اطراف برد، متصرفات خود را توسعه داد و بسياري از ملوك و امراء را از ميان برد و يا مطيع و منقاد خود ساخت و از خليفه فرمان سلطنت گرفت و تا سال 633 بكامراني سلطنت كرد و سلسله‌يي را بنام سلسله شمسيه بوجود آورد كه تا سال 686 حكمروايي داشتند.
تشكيل حكومت‌هاي مماليك هند و سلسله امراي خلجي كه در همين اوان اتفاق افتاد، مصادف بود با آشوب‌هاي خراسان از دست خوارزميان و حملات مغول و ويراني ماوراء النهر و خراسان؛ و بهمين سبب بسياري از اهل علم و ادب كه روي قرار در اوطان خود نداشتند بهندوستان گريختند و در خدمت مماليك پذيرفته شدند و در نتيجه از آغاز قرن هفتم ببعد هند يكي از مراكز مهم زبان و ادب فارسي شد «1».
*** از جمله سلسله‌هاي مهم و مؤثر سلاطين كه در اين عهد ايجاد شد سلسله جانشينان حسن صباح است كه مركز حكومت آنان الموت بود. اگرچه اين دسته از امراي ديني براي خود دستگاهي از سلطنت داشتند ليكن چون كار آنان تبليغ ديني و استوار براساس مذهب اسمعيلي است، از آنان هنگام بحث در اوضاع مذاهب بتفصيل سخن خواهيم گفت و فعلا بمختصر تحقيقي درباره بعضي از رجال و خاندانهاي بزرگ اين عهد اكتفا ميكنيم.
در تمام دوره‌يي كه مورد مطالعه ماست، مانند دوره پيشين، عده‌يي از خاندانهاي معروف قديم در ايران باقي بوده‌اند كه بسياري از آنها تا حمله مغول شهرت داشته و در آن فاجعه عظمي از ميان رفته‌اند.
اين خاندانها بر اثر اهميت و ثروتي كه داشته، و از آنجهت كه غالب رؤساي آنها مردمي فاضل و تربيت‌يافته بوده‌اند، در پرورش علما و تشويق شعرا و نويسندگان كوشش بسيار ميكردند و عده كثيري از دانشمندان اين دوره در كنف حمايت آنان بسر ميبردند.
______________________________
(1)- راجع بمماليك غوريه خصوصا رجوع شود به طبقات ناصري منهاج سراج جلد اول
ص: 59

آل برهان‌

از مهمترين اين طوايف يكي آل برهان يا بني مازه‌اند كه از خاندانهاي بزرگ بخارا بوده و رياست مذهب حنفيه كه مذهب عامه ماوراء النهر است، ابا عن جد بر عهده آنان بود و در اواخر دولت قراخطائيان در ماوراء النهر ايشان از جمله ملوك بخارا محسوب ميشده و باجگزار تركان قراخطايي بوده‌اند و در عهد آنان بخارا مجمع فضلا و فقها و اصحاب علوم نظري بوده است.
اول كسي كه از اين خاندان شهرت يافت، امام برهان الدين عبد العزيز بن مازه بخاري حنفي بود و پسرش امام شهيد حسام الدين عمر بن عبد العزيز مازه از مشاهير علماي شرق و از اجله فقهاي ماوراء النهر شمرده ميشد كه در سال 536 بعد از غلبه گور خان خطايي در جنگ قطوان بر سنجر، بدست گور خان كشته شد و برادرش تاج الاسلام احمد بن عبد العزيز بن مازه از جانب گور خان بعنوان ناظر بر اعمال «اتمتكين» حاكم بخارا انتخاب شد و برادرزاده‌اش محمد بن عمر بن عبد العزيز ملقب به صدر جهان، ممدوح سوزني شاعر، بعد از عم عهده‌دار مقام رياست حنفيان گرديد و اوست كه در سال 605 مدتي از حمله قبيله قرلق ببخارا ممانعت كرد تا چغري خان بن حسن تكين حاكم خطا دررسيد و شر آنانرا دفع كرد. برادرش صدر الصدور، صدر جهان برهان الدين عبد العزيز بن عمر بن عبد العزيز از بزرگان رجال ماوراء النهر است كه محمد بن زفر تاريخ بخاراي نرشخي را بنام او تلخيص كرد.
عوفي در جوامع الحكايات او را «سلطان دستارداران جهان» وصف ميكند و گويد كه در بخارا صاحب حكم و نافذ امر بود و در ثروت بدرجه‌يي رسيد كه براي رهايي متعلّمي كه محكوم بسي تازيانه شده بود، سي هزار دينار زر سرخ بخاقان سمرقند پرداخت. پسرعم او يعني امام برهان الدين محمود بن احمد بن عبد العزيز صاحب كتاب ذخيرة الفتاوي مشهور به ذخيرة البرهانية، و برادرش امام برهان الدين محمد بن احمد معروف بصدر جهان، باجگزار خطائيان و حاكم و فرمانرواي بخارا بود و دستگاهي وسيع داشت، چنانكه شش هزار فقيه در كنف همت او زندگي ميكردند و پيشگاه او ميقات فضلا بود. محمد خوارزمشاه در سال 613 يا 614 كه بقصد محاربه
ص: 60با خليفه الناصر لدين اللّه آهنگ عراق كرده بود، صدر جهان و برادر و دو پسرش ملك الاسلام و عزيز الاسلام را بخوارزم تبعيد كرد، و اينان همگي در سال 616 هنگام فرار تركان خاتون مادر خوارزمشاه بدستور آنزن ستمكار كشته شدند. با اينحال بازماندگان آل برهان تا اواخر قرن هفتم در بخارا بر مسند رياست حنفيان نشسته و صاحب‌مقام بودند و همان روش قديم اجداد را در رعايت حال علما و ترويج علم ادامه ميدادند


آل خجند

رجال اين طايفه هم از جمله رؤساء مذهبي بودند كه بر اثر اهميت و شهرتي كه بتدريج حاصل كردند مصدر امور مختلف در اصفهان شده و درگاه آنان محطّ رجال دانشمندان و شاعران گرديده بود، و خود رياست شافعيان را داشتند. اين خاندان نسب خود را به مهلّب بن ابي صفره سردار مشهور اموي ميرسانيده و اصلا در خجند از شهرهاي ماوراء النهر ميزيسته‌اند. نخستين فرد مشهور از اين خاندان امام ابو بكر محمد بن ثابت الخجندي است كه در مرو سكونت داشت و مردي فاضل و بليغ بود. نظام الملك او را براي تدريس در نظاميه اصفهان بدان شهر برد و او همانجا ماند و خاندانش در همانشهر شهرت و رياست يافتند و در رتق‌وفتق امور آنجا سهيم شدند چنانكه صدر الدين محمد بن عبد اللطيف بن محمد بن ثابت در سال 542 اصفهان را علي‌رغم سلطان مسعود بن محمد بمحمد بن محمود بن محمد و ملكشاه بن محمود تسليم كرد و ازينرو مورد خشم سلطان مسعود قرار گرفت و ناگزير شد اصفهان را ترك گويد و مدتي در موصل بماند. بعد از چندي سلطان مسعود براي وي خلعت و تشريف فرستاد و او را با برادرش جمال الدين محمود بن عبد اللطيف باصفهان خواست. پسر اين صدر الدين محمد يعني صدر الدين عبد اللطيف بن محمد متوفي بسال 580 از فضلاء و ادباء و شاعران معروف بود و نام او را در شمار شاعران قرن ششم آورده‌اند و پسر او جمال الدين نيز از بزرگان شعراي زمان بوده است «2».
______________________________
(1)- راجع به آل برهان رجوع شود به حواشي لباب الالباب از مرحوم محمد قزويني طاب ثراه ج 1 از ص 332 ببعد و حواشي چهارمقاله از همان فاضل محقق ص 114- 120
(2)- درباره اين خاندان رجوع كنيد به حواشي لباب الالباب ج 1 ص 354- 356
ص: 61
خجنديان مردمي فاضل و فضل‌دوست و شاعر و شاعرپرور بوده‌اند. عوفي درباره آنان گويد «1»: خاندان خجنديان در صفاهان «ملاذ ارباب فضل و معتصم اصحاب دانش و مستجمع كاملان جهانست و هر فردي از افراد آن جمع درّ فريد جمال و شه‌بيت قصيده افضالند. صداي صيت ايشان با قاصي آفاق رسيده و شكراب جود ايشان سكرات جان را تسكين داده ...»
خاندان خجندي ممدوح عده‌يي از شاعران بزرگ قرن ششم قرار گرفته‌اند و مهمتر از همه آنان جمال الدين محمد بن عبد الرزاق اصفهاني است كه صدر الدين خجندي و جمال الدين خجندي در زمره ممدوحين او بوده‌اند.

آل صاعد اصفهان‌

در همان حال كه خجنديان بر شافعيه اصفهان رياست ميكردند خانداني ديگر بنام آل صاعد رياست حنفيان آن شهر را برعهده داشتند. اصل اين خاندان از نيشابور بود و از صاعديان نيشابور كه از خاندانهاي معروف علمي آن سامان بوده‌اند، منشعب شده‌اند. اين خاندان هم ممدوح شاعران و پروراننده علما و فضلا و شعرا بوده‌اند. جمال الدين محمد بن عبد الرزاق از آن خاندان خواجه جمال الدين صاعد بن مسعود و خواجه ركن الدين و خواجه قوام الدين و خواجه صدر الدين بن قوام الدين و خواجه نظام الدين ابو العلا را مدح گفته است.

آل عمران‌

يكي ديگر از خاندانهاي معروف اين عهد خاندان عمراني است كه برياست مشهور بوده است. اين خاندان از خاندانهاي قديم خراسان و ري و خوارزم بوده و خاصه در دوره غزنويان و سلجوقيان در خراسان شهرت داشته است.
يكي از آنان بنام علي بن محمد عمراني كه چندي در دستگاه فلك المعالي منوچهر و بعد از آن در خدمت مسعود بن محمود و در شمار امراي او بسر مي‌برد، ممدوح منوچهري بود و آن شاعر او را در اين قصيده ستوده است:
جهانا چه بي‌مهر و بدخو جهاني‌چو آشفته‌بازار بازارگاني ...
شنيدم كه موسيّ عمران ز اول‌بپيغمبري اوفتاد از شباني
بعمدا علي بن عمران بآخررسد زين رياست بصاحبقراني ...
______________________________
(1)- لباب الالباب ج 1 ص 266- 267
ص: 62
اين علي بن عمران در لشكركشي‌هايي كه بامر مسعود براي برانداختن حكومت علاء الدوله مي‌شد، شركت داشته و در سال 423 او و تاش فراش علاء الدوله را تا همدان تعقيب كردند و مدتي با وي در جدال بودند.
در قصيده ديگري منوچهري بدين ترتيب از ابو الحسن عمراني نام ميبرد:
مكن اي دوست كه بيداد نشاني نگذاشت‌عدل بازآمد با بو الحسن عمراني و گويا ابو الحسن كنيه همان علي بن محمد بن عمران باشد.
از اين خاندان مرد معروف ديگري بنام مجد الدين ابو الحسن عمراني ممدوح انوري بوده است و شاعر او را در چند قطعه و قصيده مدح گفته از آن جمله:
دلم اي دوست تو داري داني‌جان ببر نيز همي بتواني ...
تا ترا از سر من باز كندمجد دين بو الحسن عمراني و در قصيده ديگر ميگويد:
اختيار سكندر ثاني‌زبده خاندان عمراني
مجد دين خواجه جهان كه سزداگرش خواجه جهان خواني و در قصيده‌يي ديگر بدين نحو خود را مغمور احسان او معرفي ميكند:
طاق بو طالب نعمه است كه دارم ز برون‌وز درون پيرهن بو الحسن عمراني و فتوحي مروزي در قصيده‌يي كه در جواب انوري گفته بقتل اين بو الحسن اشاره كرده و چنين آورده است:
پانزده سال فزون باشد تا كشته شدست‌بو الحسن آنكه ز احسانش سخن ميراني اين ابو الحسن علي بن محمد عمراني سرخسي در نزد سلطان سنجر مقام و اعتباري تمام داشت و بامر آن پادشاه بقتل رسيد. ابو الحسن علي بن محمد عمراني ديگري در همين عهد در خوارزم متوطن و از شاگردان مبرز محمود بن عمر الزمخشري بوده است. ياقوت از او بنام علي بن محمد بن علي بن احمد بن مروان العمراني الخوارزمي ابو الحسن الاديب، ياد كرده و گفته است كه بلقب حجة الافاضل و فخر المشايخ ملقب است. وفات او در حدود سنه 560 اتفاق افتاده، در حسن خط و لفظ و كثرت سماع
ص: 63
و حفظ بي‌بديل بود و شعر عربي سستي مي‌ساخت چنانكه ياقوت سفيد گذاشتن كاغذ را بهتر از سياه كردن بدانها ميدانست و باو كتابهايي از قبيل كتاب المواضع و البلدان و كتابي در تفسير قرآن و كتاب اشتقاق الاسماء را منسوب ميدارد «1».

خاندان نظام الملك‌

از ميان خاندانهاي بزرگ اين دوره كه از آغاز عهد سلجوقي تا اواخر قرن ششم شهرت و اهميت بسيار داشته و از آنان چند تن بوزارت رسيده‌اند خاندان نظام الملك است. ابو علي حسن بن علي بن اسحق ملقب بنظام الملك كه شرح حال او را در زمره نويسندگان خواهيم آورد از يك خاندان دهقاني طوس بود. جدش اسحق را چهار پسر بود كه بزرگتر از همه آنان ابو الحسن علي سه پسر داشت كه يكي نظام الملك و ديگر فقيه اجل ابو القاسم عبد اللّه و ديگر ابو نصر اسمعيل بود و نظام الملك از ميان آنان بمقامات عالي رسيد و در دوره امارت الب‌ارسلان در خراسان وزير او بود و اين مقام را بعد از وصول الب‌ارسلان بسلطنت تا آخر عمر خود يعني تا اواخر عهد ملكشاه حفظ كرد و از فرزندان او فخر الملك وزير تتش و بركيارق و سنجر- و مؤيد الملك وزير بركيارق- و محمد عز الملك وزير بركيارق- و ضياء الملك وزير محمد و خليفه المستر شد- و شمس الملك وزير محمود بن محمد- و عماد الملك وزير ملك بوري برس بن الب‌ارسلان بوده‌اند.
اولاد و اعقاب فخر الملك وزارت را چندي در خاندان خود حفظ كردند و از آنان صدر الدين وزير سنجر- ناصر الدين طاهر از 528 تا 548 وزير سنجر- قوام الدين حسن بن نصير الدين از سال 548 تا 549 وزير سليمانشاه و چندي وزير سلطان محمود جانشين سنجر بود و بعد از سال 553 در بيهق سكونت گزيد.
برادرزاده نظام الملك يعني شهاب الاسلام ابن فقيه اجل ابو القاسم از 511 تا
______________________________
(1)- معجم الادبا، چاپ مصر ج 15 ص 61- 65
راجع بخاندان عمراني رجوع شود به الانساب سمعاني ذيل كلمه عمراني و معجم الادبا؛ مجلد مذكور؛ مجله باختر مقاله منوچهري بقلم آقاي سعيد نفيسي؛ حواشي ديوان منوچهري چاپ آقاي دبيرسياقي ص 262 و 263- 264، و منابع ديگر.
ص: 64
517 وزير سنجر بوده است «1».
از اين خاندان خيرات و مبرات بسيار از قبيل مساجد و مدارس و رباطات برجاي مانده بود و همه آنان مردم فاضل و كاتب و پروراننده شاعران و نويسندگان و دوستداران فقها و عرفا بوده و آنان را برواتب و وظايف دلخوش ميداشته‌اند.

مهلّبيان‌

ديگر از خاندانهاي مشهور خاندان مهلّبيان بود در بيهق، از اولاد مهلب بن ابي صفره سردار مشهور عرب، كه تا قرن ششم از آنان كساني شهرت داشته‌اند «2».

خاندان منيعي‌

از خاندان‌هاي معروف ديگر خراسان كه از اواسط قرن پنجم شهرت يافتند خاندان منيعي بوده است در نيشابور «3»، نخستين كسي از اين خاندان كه در تاريخ ايران شهرتي يافته ابو علي حسان بن سعيد است كه چون يكي از نياكانش منيع نام داشت به منيعي مشهور بود. نسب اين خاندان به «سيف اللّه خالد بن وليد» از سرداران معروف صدر اسلام و از صحابه مشهور ميرسيده است. ابو علي حسّان از ثروتمندان بزرگ عهد خود و در همان حال از محدثين و فقهاي زمان بوده و در نيشابور سمت رياست داشته است و بكثرت مال و زهد مشهور دوران بوده و قسمت بزرگي از اموال خود را صرف احداث مساجد و رباطات و مدارس كرده بود. وفاتش بسال 463 در شهر مرورود اتفاق افتاد و مهمترين اثر او جامع منيعي نيشابور بوده است.
فرزندان ابو علي حسان در خراسان بعلم و رياست و ادب و دوستداري شعر و شعرا مشهورند و از آن ميان ميتوان نام چند تن را در كتب تاريخ و رجال و ديوانهاي شاعران يافت مانند: عبد الرزاق منيعي ابو الفتح پسر ابو علي حسان كه از محدثين و فقهاي مشهور زمان خود بود و عده كثيري از محدثان ازو روايت كرده‌اند و مرگش بسال 491 اتفاق افتاد. پسر او ابو احمد كمال منيعي هم از فقها و محدثين بوده و
______________________________
(1)- رجوع شود به دائرة المعارف اسلامي ذيل كلمه نظام الملك و تاريخ بيهق چاپ تهران ص 73- 83
(2)- تاريخ بيهق ص 83 ببعد
(3)- درباره اين خاندان مخصوصا رجوع شود به مقاله مرحوم عباس اقبال بنام جامع منيعي نيشابور در شماره 11 سال سوم مجله مهر.
ص: 65
بسال 510 درگذشته. ديگر مسعود منيعي پسر ابو علي حسان و پسر او رئيس تاج الدين ابو محمد منيع بن مسعود كه حاكم نيشابور و رئيس خراسان و از فقهاي مشهور عهد خود بوده و امير الشعرا معزي چند قصيده در مدح او دارد.

خاندان صاعد هروي‌

از خاندانهاي مشهور ديگر خراسان خاندان صاعد هروي است كه با خاندان صاعد اصفهان از يك اصل بوده و از دوره غزنويان در خراسان شهرت داشته است. در عهد سلطان مسعود غزنوي (421- 432) بنام مردي موسوم به قاضي صاعد در نيشابور بازميخوريم كه در آن شهر مسند قضا داشت و او بعدا از نيشابور بهرات رفته بود و خاندانش در آن شهر شهرت و رياست يافت. نام چند تن از اين خاندان در كتاب دمية القصر باخرزي آمده است و يكي از افراد اين خاندان بنام فضل بن يحيي بن صاعد كه مانند پدران منصب قضاي هرات داشته ممدوح سنائي بوده و خود نيز كه بفارسي و تازي شعر مي‌سروده سنائي را در دو قطعه شعر ستوده است «1».

خاندان رضي الدين وراميني‌

از خاندانهاي مشهور عراق يكي خاندان رضي الدين ابو سعد وراميني است. شيخ عبد الجليل رازي در كتاب النقض ذكر اين خاندان و آبادانيها و مساجد و مدارس ايشان را آورده است «2». مؤسس اين خاندان رضي الدين ابو سعد وراميني از مردان ثروتمند و مشهور بود. وي در حرمين آبادانيهاي بسيار كرده و بهمين سبب «معمار الحرمين» لقب يافته بود و پسران و نوادگان او نيز بسبب رياست و آبادانيها و ايجاد مدارس و مساجد و موقوفات شهرت بسيار داشتند و از آن ميان فخر الدين بن احمد بن ابي سعد وراميني منصب وزارت طغرل بن ارسلان آخرين پادشاه سلجوقي يافت «3». از مداحان اين خاندان قوامي رازي شاعر مشهورست.

خاندان نقباي ري و قم‌

ديگر از خاندان‌هاي مشهور عراق خاندان نقباي ري و قم است كه غالب آنان ممدوح شعراي بزرگ قرن ششم واقع شده‌اند.
______________________________
(1)- رجوع شود به مقدمه ديوان سنائي بقلم آقاي مدرس رضوي استاد دانشگاه
(2)- كتاب النقض ص 171- 172 و 226- 227 و 635
(3)- رجوع شود بحواشي و تعليقات ديوان قوامي رازي از آقاي محدث ص 181- 185
ص: 66
نقباء ري خاندان رياست شيعه در عراق محسوب ميشده و رجال آن طائفه غالبا مردمي فاضل و صاحب مسند درس و رياست بوده‌اند.
نسبت اين خاندان چنانكه ابو الحسن بيهقي در لباب الانساب آورده به امام زين العابدين ميرسيد و دسته‌هايي از آنان در قم و ري و استراباد بسر ميبردند. از بزرگترين افراد اين خاندان در اوايل قرن ششم سيد الاجل عز الدين ابو القاسم علي است كه مادر او از دختران نظام الملك بوده و پسرش شرف الدين المرتضي الكبير ملك النقبا ابو الفضل محمد، عائشه خاتون دختر سلطان الب‌ارسلان را بزني داشته و در عراق و خراسان نفوذ فراواني حاصل كرده بود و ثروت او بدرجه‌يي بود كه بعد از مرگ او در ماترك وي چهار صد من مرواريد وجود داشته است. شرف الدين محمد كتابخانه بزرگ و مشهوري داشته و ابو الحسن بيهقي در همين كتابخانه بسياري از كتب ابو نصر فارابي را بخط او و شاگردش يحيي بن عدي يافته بوده است. سيد شرف الدين مجلس درس و املاء نيز داشته و عده‌يي از مشاهير علماي قرن ششم ازو روايت كرده‌اند.
پسر شرف الدين يعني ابو القاسم عز الدين يحيي هم از مفاخر شيعه و از اكابر قرن ششم در سياست و دانش و رياست ديني است. وي بتهمت همكاري با مؤيد الدين بن القصاب وزير الناصر لدين اللّه بفرمان علاء الدين تكش بسال 592 هجري كشته شد و پسرش شرف الدين محمد از بيم خوارزمشاه ببغداد گريخت و خليفه او را همچنان نقابت طالبيان فرمود. از مداحان عز الدين يحيي كمال الدين اسمعيل اصفهاني بوده است و ديگر از مداحان بزرگ اين خاندان قوامي رازي شاعر مشهورست «1».

خاندان سادات بيهق‌

يكي ديگر از خاندان‌هاي مشهور خراسان خاندان سادات بيهق است كه در ناحيه بيهق و نيشابور متوطن و از اعقاب السيد الزاهد ابو الحسن محمد بن ابي منصور پلاس پوش بوده‌اند. اين خاندان بر اثر مواصلت با امراي خراسان و مخصوصا خاندان طاهري نفوذ فراواني حاصل كرده بودند. از جمله قديمترين مشاهير اين خاندان يكي «سيد اجل ابو علي زيارة» بود كه «وزراء و كبار و ايمه
______________________________
(1)- راجع باين خاندان رجوع شود بحواشي ديوان قوامي رازي بقلم آقاي محدث از ص 193 ببعد
ص: 67
و قضات در آنجا (يعني در نيشابور) بحضور او انقياد نمودندي و مناظره ابو بكر خوارزمي و بديع همداني بحضور وزير ابو القاسم در سراي او بود و جمله ايمه حاضر بودند و بديع همداني در حق او قصيده گويد ...» «1». اين خاندان در بزرگداشت علم و علما اثر فراوان داشتند و غالب آنان نيز در ادب و علوم ديني مورد توجه بودند. در دوره مورد مطالعه ما از مشاهير اين خاندان يكي سيد اجل ركن الدين ابو منصور هبة اللّه (متولد بسال 433) بود كه مادرش دختر فقيه رئيس ابو عبد اللّه محمد بن يحيي بوده است. او دو فرزند داشت، سيد اجل العزيز (م. 527) و سيد اجل يحيي (م. 532) كه هر دو شاعر و داراي تصانيف بسيار بودند.
بيهقي ذكر اين خاندان و رجال متعدد آنرا در تاريخ بيهق و در كتاب الانساب آورده «2» و علاوه بر اين خاندان بزرگ از عده زيادي خاندانهاي سادات در نيشابور و بيهق نيز ياد كرده است. و اصولا خاندانهاي علوي خاصه نقباي آنان در بلاد مختلف ايران و ماوراء النهر و خوارزم هريك اهميت و قدرتي داشته و مورد توجه امرا و وزراء بوده و شعرا و فضلا را تربيت ميكرده‌اند.
بتحقيق ميتوان گفت كه وجود خاندانهاي مختلف وزراء و صدور، رؤسا، فقها، نقبا و امثال آنان در شهرها و نواحي مختلف ايران در نگاهداشت علم و علما و حفظ سنن و رسوم و آداب اثر فراوان داشته و اين بيوتات قديم و عريق در دوره مضطربي كه عهد جنگ و ستيز و غلبه و چپاول و غارت محسوب ميشود، بمنزله سدهاي سديدي بوده‌اند در برابر سيل‌هاي حوادث و مصائب و فتن.
______________________________
(1)- تاريخ بيهق ص 55- 56
(2)- ايضا ص 54- 60
ص: 68