گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد دوم
. ص: 174
گرديد چنانكه همه فرق مخالف ايشان هرجا كه در دسترس آن قوم قرار داشتند از ايشان در بيم و تشويش بودند و آيندگان و روندگان از ترس آن قوم با بدرقه طي طريق مي‌كردند و ملوك و وزراء از بيم كارد آنان خواب خوش نداشتند




«1».
در حقيقت حسن صباح نقص كار داعيان قبل از خود را از ميان برد و رسمي را كه آنان از ابتداء ظهور و دعوت اسمعيليان پيش گرفته بودند تكميل كرد. داعيان و حجج اسمعيلي پيش از حسن صباح تا آن‌وقت كه با مقاومت سلاطين ايران مواجه نشده بودند و نسبت بآنان اعمال وحشيانه از آن قبيل كه سلاطين و امراي ترك داشتند، صورت نمي گرفت، بدون توسل بزور دعوت خود را انجام ميدادند و اصولا حاجتي بتوسل شمشير نداشتند ليكن از وقتي كه غزنويان و سلجوقيان رفتار خشن خود را با آنان شروع كردند پناه بردن دعات اسمعيلي بقلاع دوردست آغاز شد چنانكه در زندگي ناصرخسرو قبادياني و احمد بن عبد الملك عطاش مي‌بينيم. حسن همين روش را ادامه داد با اين تفاوت كه از داخل اتاق خود كه در قلعه الموت داشت و از آن بندرت بيرون ميآمد، همواره فرمان قتل مخالفان خود را صادر مي‌نمود و آنان را بضرب كاردهاي بران فدائيان از پاي در مي‌آورد و همچنان بدسته‌هاي مجهز اسمعيلي فرمان حمله بنواحي مختلف ميداد.
جانشينان او همواره از انقلابات و اغتشاشات استفاده مي‌كردند و نواحي جديدي را در قلمرو تسلط خود درمي‌آوردند و با مسلمانان مخالف خود هرچه ممكن بود از ايذاء و آزار و قتل و غارت و اخذ عوارض و نظاير اين امور روا ميداشتند.
از ظواهر حال آشكار است كه ايجاد چنين وضع سخت و مقاومت‌آميز در قرن ششم تنها منحصر باسمعيليان ايران نبوده است بلكه در همه ممالك اسلامي آثاري از اين مقاومت مشهود بود.
از جمله مراتب مهم اسمعيليه در قرن ششم و هفتم مرتبه فدائي بوده است. فدائيان دسته‌يي از پيروان تربيت‌يافته اسمعيليه بوده‌اند كه داعي و نايب امام آنانرا براي مبارزه با مخالفان يا حفظ خود تربيت مي‌كرد. گويا در تربيت اين دسته وسايلي مانند بعض مواد مخدره يا مشروب خاص، كه ظاهرا از بنگ در تهيه آن استفاده ميشد، بكار ميرفته است و جواناني را كه براي احراز مرتبه فدائي تربيت مي‌كردند بعد از خورانيدن آن شراب
______________________________
(1)- جهانگشا ج 3 ص 150- 151
ص: 175
و درآمدن بحالت اغماء بمواضع نزه و زيبايي كه تصور ميكردند بهشت موعود است، مي‌برده و از انواع نعم برخوردار مي‌داشته و هنگام حاجت باز بهمان طريق اول آنانرا بحالت اغماء ميافگنده و از «بهشت» بيرون مي‌آورده و سپس مأمور اداء وظيفه خود مي‌كرده‌اند.
در اين حال بفدائي گفته ميشد اگر زنده ماندي و بازگشتي ببهشت خواهي رفت و اگر كشته شدي ملائكه ترا از همانجا كه كشته شدي برخواهند داشت و يكسره ببهشت خواهند برد! بهشت اسمعيليان داراي همان مشخصاتي بود كه در روايات اسلامي براي «جنت» آمده است.
بهترين توصيفي كه از روش تربيت فداييان و از بهشت حشّاشين شده آنست كه ماركوپولو «1» سياح بزرگ قرن سيزدهم ميلادي آورده است «2» و مسلما در نقل آن تحت تأثير رواياتي كه ميان مردم معمول بوده قرار داشت.
غير از كساني كه تاكنون نام برده‌ايم تا اواخر قرن ششم عده‌يي از داعيان بزرگ اسمعيلي كه در نواحي مختلف بدعوت مردم سرگرم بوده‌اند شهرت دارند و از جمله آنانند دهدار ابو الغنائم درودگر اصفهاني «3» كه نخست مشبهي بود و بعد دعوت حسن صباح را پذيرفت و بقول صاحب كتاب النقض «از دو راهه تشبيه با بيراهه الحاد افتاد و چون از اصفهان بدرآمد بالموت رفت.»
ديگر ابو الفتوح الحسن بن عبد الملك الحمداني معروف به گورخر خواهرزاده حسن صباح كه نخست امام جماعت قزوين بود و تا هشتاد سالگي بفتوي و تدريس بنابر روش اهل سنت روزگار مي‌گذاشت و شاگرداني تربيت كرد و عده‌يي را بتهمت الحاد بر دست حكام قزوين بقتل آورد. گويند كه وي از نسل حمدان گبر، وزير يزدگرد پسر شهريار و پدر قرمط بن حمدان، بود كه امام جعفر الصادق او را بتهمت فلسفه متهم كرد و بآخر كار عمر عبد العزيز او را باتهام الحاد بياويخت. ابو الفتوح گورخر در اواخر عمر قبول مذهب باطني كرد و چون ائمه شيعه و اهل سنت در قزوين بر كفر و الحاد او يك كلمه
______________________________
(1)-Marco polo
(2)- تمام اين شرح را ادوارد برون در مجلد دوم از كتاب تاريخ ادبيات خود ص 207 تا 210 نقل كرده است
(3)- كتاب النقض ص 91
ص: 176
شدند و فتوي دادند از آن شهر بگريخت و بالموت رفت و از جمله مشاهير آن طايفه شد «1»
ديگر كيا بزرگ اميد (بزرجميد) كه حسن صباح او را بجانشيني برگزيد و ذكر او پيش از اين گذشت.
ديگر مسعود زورآبادي از فحول علماي خراسان، شاگرد خواجه امام ابو المعالي جويني، كه در پيري قبول مذهب اسمعيلي كرد و بقلعه طبس گيلكي رفت «2» و بسياري ديگر از اينگونه كسان كه مخصوصا در كتاب النقض بنام آنان بازميخوريم.
اسمعيليان در اين دوره با دسته‌هاي مخالف خود سخت در كشاكش و جدال بوده‌اند و بسياري از رجال علم و ادب و سياست در اين عهد بر دست آنان از ميان رفتند «3» و كشتار آنان و رجال و علماي ايشان خود در اين عهد امري عادي بود چه همه فرق زمان از فرقه‌هاي مختلف اهل سنت گرفته تا فرق شيعه با آنان دشمن خوني بوده و قتل و ايذاء و آزار آنانرا از جمله مثوبات و وسيله نصرت دين مي‌شمرده‌اند. «4»
از جانب خلفاي عباسي و مراكز ديني زمان براي ابطال عقايد اسمعيليه و جلوگيري از پيشرفت خلفاي فاطمي، علاوه بر مجاهدتهاي نظامي و كشتارها و سختگيريهاي عجيب، اقدامات مختلفي از قبيل تأليف كتب و استفاده از منابر و امثال آنها نيز صورت مي‌گرفت و براي انكار نسب فاطميان هم كوشش بسيار ميكردند و از وارد كردن انواع اتهامات بدانان خودداري نداشتند. «5»
بدگويي و بدزباني علما و مردم عادي باسمعيليان در اين دوره رواجي شگرف داشت چنانكه آنان را اباحي مذهب و منكر دين و گمراه و دشمن اسلام و مسلمين و ملحد و زنديق
______________________________
(1)- كتاب النقض ص 92
(2)- ايضا ص 94
(3)- براي مثال رجوع شود به حواشي لباب الالباب ج 1 ص 354 و تاريخ طبرستان ابن اسفنديار و راحة الصدور ص 145 و 228
(4)- براي نمونه رجوع شود به: ابن اثير حوادث سال 436 و 500 و 511 و غيره؛ كتاب النقض صفحات 367- 370 و 78- 79 و اخبار الدولة السلجوقيه ص 66 و 79 و 82 و 83 و 103 و 113
(5)- رجوع شود بجهانگشاي جويني ج 3 ص 98- 100 و كتاب النقض ص 336- 337
ص: 177
ميگفتند و باين اعتبارات گوناگون نامهاي مختلف بدانان داده ميشد و معتقد بودند كه آنان براي دشمني با دين و همراهي با مخالفان اسلام از قبيل خرمدينان و مازياريه و مبيضه بكسوت اسلام درآمده‌اند تا دشمني خويش بهتر اظهار كنند.
در مجلد اول اين كتاب شرحي را كه البغدادي در كتاب الفرق بين الفرق آورده است نقل كرده‌ايم «1» و اينك از آنچه نظام الملك در كتاب سياستنامه و نصير الدين ابي الرشيد عبد الجليل در كتاب النقض آورده‌اند استفاده مي‌كنيم يكي از اوايل اين دوره و ديگري از اواخر آن عهد نظام الملك در كتاب سياستنامه اعمال «بواطنه» را از دو وجه ديده است يعني از وجه سياسي و از وجه ديني و حال آنكه عبد الجليل تنها جنبه مذهبي را نگاه ميكرده است. نظام الملك ميگويد كه: «هيچ گروهي شومتر و بدفعل‌تر از اين قوم نيستند كه از پس ديوارها بدي اين مملكت مي‌سگالند و فساد دين ميجويند و گوش بآوازه بد نهاده‌اند و چشم بچشم‌زدگي، اگر نعوذ باللّه دولت قاهره را آسيبي آسماني رسد، اين سگان از بيغوله‌ها بيرون آيند و بر اين دولت خروج كنند و دعوي شيعيت كنند، و مدد و قوت ايشان بيشتر از روافض و خرم‌دينان باشد، و هرچه ممكن بود از شر و فساد و بدعت هيچ باقي نگذارند، و بقول دعوي مسلماني كنند و ليكن بمعني فعل كافران دارند، باطن ايشان برخلاف ظاهر باشد و قول برخلاف فعل، و دين محمد عليه السلام را هيچ دشمني بتر از ايشان نيست و ملك خداوند را هيچ خصمي از ايشان شومتر نيست ...» «2» و «باطنيان بهر وقتي كه خروج كرده‌اند ايشان را بنامي و لقبي ديگر خوانند و ليكن بمعني همه يكي‌اند، بحلب و مصر اسماعيلي خوانند، و بقم و كاشان و طبرستان و سبزوار و ماوراء النهر و غزنين و بغداد قرمطي خوانند و بكوفه مباركي خوانند، و ببصره راوندي و برقعي خوانند، و بري خلفي خوانند، و بجرجان محمّره خوانند، و بشام مبيضه خوانند و بمغرب سعيدي خوانند، و بلحسا و بحرين جنّابي خوانند، و باصفهان باطني خوانند، و ايشان خويشتن را تعليمي خوانند، و رفيق خوانند و مانند اين، و غرض ايشان همه آنست كه چگونه مسلماني براندازند، و دشمن اسلام و اهل بيت رسول عليه السلام باشند و خلقي
______________________________
(1)- تاريخ ادبيات در ايران ج 1 چاپ اول ص 218- 219
(2)- سياستنامه ص 235- 236
ص: 178
را گمراه كنند و از مسلمانان هركه بر ايشان رحمت كند و بعمل و شغل ايشان را بر مسلمانان و اهل كتاب گمارد در لعنت خدا و فرشتگان و پيامبران و خلق اولين و آخرين باشد و در روز حشر مأخوذ گردد» «1» «... و از اينجا معلوم گشت كه اصل مذهب مزدك و خرم ديني و باطنيان همه يكي است و پيوسته آن خواهند تا اسلام را چون برگيرند، اول خويشتن را براستگويي و پارسايي و محبت آل رسول فرانمايند تا مردم را حيله كنند، چون قوت گرفتند در آن كوشند كه امت محمد را تباه كنند و دين او را بزيان آورند ...» «2»
اينست آنچه نظام الملك، مرد مدبر و باهوش دولت سلجوقي ميانديشيد و در اين انديشه خود اگرچه از باب سياسي مخطي نبود و آنچه پيش‌بيني كرد بحقيقت انجاميد، ليكن از باب تحقيق در ريشه و اساس اين مذهب و يكسان دانستن آن با مذاهب زنادقه و اباحيّه و امثال آنها دور از تعصب سخن نگفت.
نظير همين قول را از باب مذهبي درباره اسمعيليان نصير الدين عبد الجليل دارد آنجا كه گفته است: «اين جماعت را ملحد خوانند، و الحاد گبري بود ... و زنديق خوانندشان ...
و قرمطيشان نامند ... كه [قرمط] از اولاد گبري است، و ايشان خويشتن را باطني خوانند بدو معني يكي آنكه گوبند هر ظاهري را باطني هست و ديگر آنكه گويند ما را با هم اسراري باشد كه ديگران را بر آن اطلاعي نباشد، و سباعي گويندشان كه بائمه هفت گويند ...
و اسمعيلي خود معلومست كه چرا خوانندشان و شرح اسامي و احوال ايشان را كتب و طومارها بايد ...» «3»
در اواخر اين دوره يعني اوايل قرن هفتم، در گيرودار حملات مغولان، هم يكي از مصنفان زمان بنام سيد مرتضي بن داعي، در شرحي كه راجع بفرق اسمعيليه آورده است، ايشان را اسمعيليه و باطنيه و قرامطه و خرميه و سبعيّه و بابكيه و محمّره خوانده «4» و ضمن تعديد شعب اسمعيليه مقنعيه را نيز ذكر كرده است «5» و چنانكه
______________________________
(1)- سياستنامه ص 281
(2)- ايضا ص 228
(3)- كتاب النقض ص 337
(4)- تبصرة العوام ص 181
(5)- ايضا ص 184- 185
ص: 179
ميدانيم مراد از بابكيه اتباع بابك خرم‌دين و مراد از محمره مازياريه است شرح ذيل كه سيد مرتضي در بيان عقايد اسمعيليه آورده است نشانه‌يي بارز از انديشه‌هاي ناصوابيست كه علماي مذهبي زمان درباره اسمعيليان داشته‌اند. وي گفته است: «... و گويند هيچ از تكاليف ظاهر بر خلق واجب نيست، و نماز عبارت بود از طاعت آنكه او را مولانا خوانند و زكوة عبارت بود از آنكه هرچه از مؤنت تو و عيال تو زيادت باشد بدو رساني از بهر دعوتخانه، و گويند عبارت از بانگ نماز و قامت آن باشد كه خلق را بطاعت مقتداي ايشان خواني و روزه عبارت بود از آنچه او كند خاموش باشي و عيب از مولانا بر ايشان نطلبي و هرچه او كند از جمله فواحش و زندقه حق‌شناسي، و در هيچ حال منكر او نباشي و چنان مطيع باشي كه اگر فرمايد خود را هلاك كن در حال خود را هلاك كني بي هيچ توقف، و گويند حج عبارت بود از قصد نزد امام ايشان، هركه را قدرت بود لازم باشد كه بخدمت وي رود و او را بيند، و همه محرمات را حلال دارند و گويند محرّمات عبارت بود از قومي كه ايشان را دشمن مي‌بايد داشتن و از ايشان بيزار شدن و بر ايشان لعنت كردن ...» «1»
ازينگونه تشنيعات بر اسمعيليه در قرن پنجم و ششم و آغاز قرن هفتم بسيار بود و اين خود دليل وحشت و هراس فرق مختلف است از اين فرقه زورمند كه با تأويلات فلسفي و عقلي خود بسياري از آيات و اخبار را بجانب خويش ميگرداندند و بسود خود تمام ميكردند، و براي اثبات عقايد خود از بحث و نظر و تأليف و تدوين و تبليغ ابا و امتناع نداشتند.
از جمله بزرگترين كساني كه در اوايل اين عهد تأليفات مهم در نشر مباني اعتقادات اسمعيليه پرداخت حكيم ناصر بن خسرو قباديانيست كه ما ذكر همه آنها را در تحقيق حال نويسندگان خواهيم آورد. مؤلفان متعدد ديگري در تمام اين دوره در قلاع مختلف اسمعيليان سرگرم تأليف كتب بزبان فارسي بوده‌اند كه نزديك بتمام آنها در گيرودار اختلافات و همچنين در فتح قلاع اسمعيليه از كتابخانه‌ها بيرون آورده شد و طعمه آتش گرديد.
______________________________
(1)- تبصرة العوام ص 181- 182
ص: 180
تأليف كتب و تحرير مقالات گوناگون و سرودن اشعار در اثبات عقايد اسمعيليه مايه تأثير شديد آن فرقه در ادبيات فارسي گرديد و همين اثر شديد است كه ما را در تحقيق آثار ادبي فارسي پيش از حمله مغول همواره متوجه اين فرقه مينمايد. «1»
______________________________
(1)- درباره تاريخ اسمعيليه و صباحيان و عقايد و احوال و آراء و آثار آنان در اين دوره مخصوصا از مآخذ ذيل استفاده شود:
* كتاب بعض مثالب النواصب في نقض بعض فضايح الروافض معروف به كتاب النقض تأليف نصير الدين ابي الرشيد عبد الجليل چاپ آقاي محدث، تهران 1331 صفحات: 78- 79 و 91- 98 و 322- 337 و 367- 370 و 511- 516
* تاريخ جهانگشاي جويني جلد سوم چاپ آقاي سيد جلال الدين طهراني ص 82- 151
* و ترجمه همين كتاب بزبان عربي بنام: تاريخ الادب في ايران من الفردوسي الي السعدي ترجمه دكتر ابراهيم امين الشواربي چاپ قاهره 1954 ص 239- 258
* تاريخ طبرستان ابن اسفنديار چاپ تهران باهتمام مرحوم عباس اقبال آشتياني ج 2 ص 27- 33
* كامل التواريخ حوادث سنين 436 و 446 الي 451 و 500 و 511
* مقدمه ديوان ناصرخسرو چاپ 1304- 1307 بقلم آقاي سيد حسن تقي‌زاده
* آثار ناصرخسرو مخصوصا كتاب زاد المسافرين، وجه دين و ديوان او
* تبصرة العوام في معرفة مقالات الانام تأليف سيد مرتضي بن داعي حسني رازي، چاپ مرحوم عباس اقبال آشتياني تهران 1313 ص 181- 185
* سياستنامه خواجه نظام الملك طوسي چاپ مرحوم عباس اقبال آشتياني تهران 1320 ص 260- 288
* اخبار الدولة السلجوقية تأليف صدر الدين ابو الحسن علي بن ابو الفوارس ناصر بن علي الحسيني چاپ لاهور 1933 صفحات 18- 21 و 66 و 79 و 82 و 83 و 103- 113
* راحة الصدور و آية السرور تأليف محمد بن علي الراوندي بتصحيح محمد اقبال چاپ ليدن 1921، صفحات 145 و 155- 161 و 228
ص: 181

شيعه اماميه اثني عشريه‌

شيعه اماميه اثني عشريه از ساير فرق شيعه در اين عهد وضع بهتر و قدرت بيشتر داشت.
در دوره اول سلطنت سلاجقه و اصولا از دوره سلطنت سلطان محمود غزنوي ببعد سياست ضد شيعي بسيار شديدي در مشرق ايران اتخاذ شده بود و شيعيان را بعناوين مختلف آزار ميداده و ميرنجانده‌اند، ليكن اين سياست نتوانست چندگاهي بيشتر ادامه يابد.
بيشتر سلاجقه بزرگ نسبت بشيعه دشمني شديد مي‌ورزيده و با آنان بدرفتاري مي‌كرده‌اند و خصوصا وزارت نظام الملك، كه نسبت بغير سنيان و حتي نسبت بغير مذهب شافعي (كه مذهب او بود) و مذهب حنفي (كه مذهب سلاجقه بود)، شديدا اظهار عناد ميكرد، وسيله قاطعي براي تقويت اين سياست گرديده بود، ليكن از اواخر عهد ملكشاه بشرحي كه خواهيم ديد با بيرون راندن نظام الملك از ميدان سياست بتدريج منتفذين شيعه در دستگاههاي تركان راه يافتند و بسياري از آنان را هم با خود همداستان كردند.
پيش از آنكه چگونگي نفوذ شيعيان را در دستگاههاي دولتي سلاجقه شرح دهيم بهتر آنست كه شمه‌يي از وضع شيعه در دوره اول سلجوقي بيان كنيم:
هنگامي‌كه سلاجقه بر ايران غلبه مي‌يافتند دوره غلبه امراي شيعه بر طبرستان و ديلمان و عراق عجم و خوزستان و كرمان و عراق عرب بود و بعضي از امراء زمان حتي غلامان ترك آل بويه در انديشه برانداختن حكومت آل عباس بودند و رفتار البساسيري كه پيش از اين آورده‌ايم «1» و مجاهدتي كه او براي استقرار حكومت فاطميان بر بغداد كرده بود مشهورست.
پيش‌آمد حوادث بنحوي بود كه در اواسط قرن پنجم هجري تصور زوال حكومت عباسي و غلبه اسمعيليه و ساير فرق شيعه بر بيشتر ممالك اسلامي ميرفت و اگر در اين گيرودار تركمانان سلجوقي بر ايران غلبه نمي‌يافتند، بعيد نبود كه سياست كهن نژاد
______________________________
(1)- رجوع شود بهمين كتاب ص 164- 165 و نيز بحاشيه ص 104 از كتاب النقض
ص: 182
ايراني يكباره جامه عمل بپوشد و دولت عباسي كه خود مخلوق آن نژاد، ليكن مخلوقي مزاحم و منافق بود، برچيده شود و اين معني را مؤلفان قديم هم اذعان كرده‌اند «1»
تركمانان همچنانكه قبلا ديده‌ايم سياست تقويت آل عباس را وسيله‌يي براي تحكيم قدرت خود در خراسان و ماوراء النهر كه تحت سيطره قطعي تسنن و متعصبان فرق سنت و مشبهه و مجبره بود، و كسب محبوبيت در ميان مردم آن سامان، قرار دادند، و اين سياست الحق عاقلانه بود و براي آنان بنتايجي نيك انجاميد، بهمين جهات سلجوقيان در فتح بغداد و استقرار حكومت عباسي از طرفي نسبت به خليفه نهايت توقير و احترام را رعايت كردند و از طرف ديگر شروع بآزار فرق مختلف شيعه و طرد آنان از دستگاههاي دولتي نمودند و خاصه نسبت بباطنيان دشمني و عنادي سخت بكار بردند.
رافضيان در اين روزگاران در رديف گبران و ترسايان ياراي تظاهر بدين و ورود در خدمات عمومي نداشتند. نظام الملك ميگويد: «در روزگار محمود و مسعود «2» و طغرل و الب‌ارسلان انار اللّه برهانهم هيچ گبري و ترسايي و رافضيي را ياراي آن نبودي كه بصحرا توانستي آمد يا پيش بزرگي شدي، كدخدايان تركان همه متصرف پيشگان خراسان بوده‌اند و دبيران خراسان حنفي مذهب يا شفعوي پاكيزه باشند، دبيران و عاملان بدمذهب عراق بخويشتن راه ندادندي و تركان هرگز روا نداشتندي كه ايشان را شغل فرمايند و گفتندي اينان هم‌مذهب ديلمانند و هواخواه ايشان، چون پاي استوار كنند كار تركان بزيان آورند و مسلمانان را رنجها رسانند، دشمن آن بهتر كه در ميان ما نباشد، لاجرم بي‌آفت ميزيستند.» «3»
نمونه‌يي از سختگيري و خشونت اين عهد، نسبت بشيعه، عمل الب‌ارسلان سلجوقي با «دهخداي يحيي» دبير «اردم» از رؤساي سلجوقي است. وقتي سلطان از وجود چنين كسي در دستگاه خود آگاه شد كس فرستاد و «گفت برويد و آن مردك را بياوريد، رفتند و هم در وقت دهخداي را پيش سلطان آوردند، سلطان گفت اي مردك
______________________________
(1)- كتاب النقض ص 414
(2)- يعني سلطان محمود غزنوي و پسرش مسعود.
(3)- سياستنامه ص 199- 200
ص: 183
تو باطنيي و ميگويي كه خليفه بغداد بحق نيست؟ گفت اي خداوند بنده باطني نيست، شيعي است، يعني رافضي. سلطان گفت اي مردك مذهب روافض نيز چنان نيكو نيست كه آنرا بسر مذهب باطنيان كرده‌اي، اين بد است و آن بدتر، پس بفرمود چاوشان را تا چندان سيلي در مردك بستند كه گفتند خود بمرد و نيم كشته از سرايش بيرون كردند.
پس رو بسوي بزرگان كرد و گفت گناه اين مردك را نيست، گناه اردم راست كه بد مذهبي را و كافري را بخدمت آورده است و من نه يك بار و دو بار بلكه صد بار با شما گفتم كه شما لشكر خراسان و ماوراء النهريد و در اين ديار بيگانه‌ايد و اين ولايت بشمشير و قهر و تغلب گرفته‌ايد، ما همه مسلمانان پاكيزه‌ايم و اهل عراق اغلب بد مذهب و بددين و بد اعتقاد باشند و هواخواه ديلم كه لشكر عراقند، و ميان ترك و ديلم دشمني و خلاف نه امروزينه است بلكه از قديمست، و امروز خداي عزّ و جل تركان را از بهر آن عزيز گردانيده است و بر ايشان مسلط كرده كه تركان مسلمانان پاكيزه‌اند و هوي و بدعت نشناسند و ايشان همه مبتدع و بدمذهب و دشمن ترك، تا عاجز باشند طاعت ميدارند و بندگي ميكنند و اگر كمتر گونه‌يي قوت گيرند و ضعفي در كار تركان پديد آيد هم از جهت مذهب و هم از جهت ولايت، يكي را از ما تركان زنده بنمانند، و از خر و گاو كمتر باشند از آنكه دوست و دشمن ندانند» «1»
علماي مذهبي خراسان هم كه اين روزگار در دستگاههاي دولتي نفوذ فراوان داشته و بحكم تعصب ذاتي با تركان در دشمني فرق غيرسني و غيرمشبّهه و مجسّمه هم آواز شده بودند، آنانرا در ادامه اين افكار تحريض ميكردند و اخبار و احاديث بسيار براي آزار مخالفان خود بر آنان فروميخواندند چنانكه بروايت نظام الملك كه دنبال سخنان پيشين خود آورده است، در همان مجلس بعد از گفتار الب‌ارسلان دو تن از ائمه خراسان يكي خواجه امام ابو المظفر مشطّب بن محمد فرغاني (م. 486) و يكي ديگر بنام قاضي امام ابو بكر حاضر بودند، الب‌ارسلان روي سوي ايشان كرد و گفت چه گوئيد اندرين كه من گفتم؟ مشطّب و قاضي ابو بكر چند حديث و خبر درباره شيعه و لزوم قتل و سركوبي آنان آوردند و از آنجمله است:
______________________________
(1)- سياستنامه ص 201- 202
ص: 184
* عبد اللّه بن عمر ميگويد روزي پيغمبر صلوات اللّه عليه و سلامه مر علي بن ابي طالب را كرّم اللّه وجهه گفت: ان ادركت قوما يقال لهم الرافضة، يرفضون الأسلام، فاقتلهم فانّهم مشركون (!)
* ابو امامه صديّ بن عجلان باهلي (م. 810) گفت كه پيغمبر گفت: في آخر الزّمان قوم يقال لهم الرّافضة فاذا لقيتموهم فاقتلوهم.
* سفيان بن عيينه هلالي (107- 198) از مشاهير محدّثان و مفسّران رافضيان را كافر ميخواند و باين آيه استدلال ميكرد: لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ أَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ.
* ابن عباس و عبد اللّه بن عمر روايت ميكنند كه پيامبر گفت: ليس للقدريّة و للرّافضة في الأسلام نصيب.
* اسمعيل بن سعد روايت مي‌كند كه پيامبر گفت: القدريّة مجوس هذه الامّة اذا مرضوا فلا تعودوهم و ان ماتوا فلا تشهدوا جنازتهم «و همه رافضيان قدري مذهب باشند».
* «1» مشطّب گفت امّ سلمه روايت كرد كه پيامبر علي را گفت پس از تو قومي بدوستي تو بيرون آيند و كلمه شهادت بزبان مي‌گويند، اگر ايشان را دريايي جهد كن بكشتن ايشان كه ايشان مشركند يعني كافرند و علامت ايشان آن باشد كه بنماز جمعه حاضر نشوند و نماز جماعت و نماز جنازه نكنند و بر سلف طعن بزنند. «2»
آوردن اين احاديث كه دور از جعل و تزوير نيست و نشر آنها و حتي نقل آنها
______________________________
(1)- نقل باختصار
(2)- درباره اين موارد مختلف رجوع شود بسياستنامه ص 203- 207
ص: 185
در كتابي كه بدست وزيري بزرگ و صاحب تدبير و مقتدر نوشته ميشد، نشانه سياست شديد و حادّي است كه دولت سلاجقه بيشتر از بيم ديلميان و مردمان عراق كه دشمنان آنان بوده‌اند، بر ضد شيعيان آغاز كرده بود.
نظام الملك اين سياست خشن و متعصبانه را در عهد ملكشاه كه قدرتي بيشتر داشت با شدت زيادتر بر ضد شيعيان اجرا مي‌كرد چنانكه در ري عده‌يي از علماي بزرگ شيعه را بعنف وادار بترك عقيده خود كرد و استخفافها بر آنان روا داشت.
صاحب كتاب «بعض فضائح الروافض» ميگويد «1»: «باز چون عهد كريم ملكشاهي بود سقاه اللّه برحمته، نظام الملك ابو علي حسن بن علي بن اسحق از سرّ عقيده اينها آگاه بود، همه را خوار كرد و در ري هركس دعوي دانشمندي از اينها كردي چون حسكا «2» بابويه، و بو طالب بابويه، و ابو المعالي امانتي، و حيدر زيارتي مكي، و علي عالم، و ابو تراب دوريستي، و ابو المعالي نگارگر، و جز اينها از رافضيان، همه را بفرمود تا بر منبرها بروند، سرها برهنه كرده، بيحرمتي و استخفاف مي‌كردند، و ميگفتند كه شما دشمنان دينيد، سابقان اسلام را لعنت مي‌كنيد، و شعارتان شعار ملحدانست «3»، ايمان بياوريد! تا اگر ميخواستند و اگرنه، ايمان ميآوردند و از مقالت رفض بيزار مي‌شدند.»
سلطان محمود سلجوقي كه نسبت بشيعه و باطنيه دشمني سخت ميورزيد «4» همان رفتار پدر را با شيعه دنبال ميكرد چنانكه «اگر اميري كدخداي رافضي داشتي بسي رشوت بدانشمندان سني دادي تا بگفتندي كه او رافضي نيست، سني است يا حنفي» «5» و در عهد اين هر دو سلطان رافضيان را از داشتن مدرسه و ترتيب خانقاه منع ميكردند و در مجالس بحث و نظر راه نمي‌دادند «6».
______________________________
(1)- منقول در كتاب النقض ص 105
(2)- لهجه‌ييست از اسم «حسن»
(3)- زيرا شعار شيعه رايت سفيد بود و شعار باطنيان هم رايت سفيد بود
(4)- اخبار الدولة السلجوقية ص 82
(5)- كتاب النقض ص 81
(6)- كتاب النقض ص 45 و 46
ص: 186
با تمام اين دشواريها و با آنكه قرن پنجم و ششم دوره غلبه اهل سنت و چيرگي متعصبان آن قوم بود، مذهب تشيع در ايران از طريق توسعه و كسب تدريجي نيرو بازنمي‌ايستاد و در حقيقت بآتشي ميماند كه در زير خاكستر توسعه يابد و اندك‌اندك آماده اشتعال شود.
در اين عهد بقول عبد الجليل قزويني شيعيان را در بلاد اسلام و شهرهاي معظم هزاران كراسي و منابر و مساجد و مدارس بود كه در و علنا بحضور ترك و تازي تقرير مذهب خود ميكردند و نوبتهاي عقود مجالس ايشان اظهر من الشمس بود و هيچيك از اصول و فروع مذهب خود پوشيده نمي‌داشتند «1».
شيعه براي خود اختصاصا مدارسي در شهرهايي كه بسر مي‌برده‌اند داشتند «2» و همچنين كتابخانهاي آنان مشهور بود «3» و مجالس خاصي از درس فقه و شريعت بدست آنان اداره ميشد «4» و علمايي از آنان در قرن پنجم و ششم مشهور بوده‌اند «5».
در دستگاه خلافت و دستگاههاي دولتي سلاجقه و امراي اين عهد هم عده‌يي از وزراء شيعي وجود داشته‌اند كه از جمله آنان ميتوان هبة اللّه محمد بن علي المعروف بابن المطلب وزير المستظهر، و سعد الملك آوجي وزير سلطان محمد بن ملكشاه، و شرف الدين انوشيروان بن خالد كاشاني وزير خليفه المسترشد و سلطان محمود بن ملكشاه، و مؤيد الدين محمد بن محمد قمي وزير الناصر و مستنصر، و مجد الملك ابو الفضل و سعد بن محمد قمي وزير بركيارق و غيره. «6»
از اواخر عهد ملكشاه در همان حال كه متنفذين اهل سنت سلاطين سلجوقي را بر علماي شيعي و همه رافضيان ميشورانده و بآزار آنان برمي‌انگيخته‌اند، يك دسته
______________________________
(1)- كتاب النقض ص 12
(2)- كتاب النقض ص 47- 48
(3)- ايضا ص 49
(4)- ايضا همان صحيفه
(5)- ايضا ص 51
(6)- درباره همه اين رجال و ديگر وزراء اين عهد رجوع شود به مجالس المؤمنين قاضي نور اللّه مجلس دهم.
ص: 187
از متنفذين شيعه كه در دستگاه سلجوقي راه يافته بودند، در برانداختن نظام الملك و برچيدن بساط اقتدار او سرگرم فعاليت بودند و عاقبت هم چنانكه ميدانيم ببهانه وليعهدي محمود بن ملكشاه توانستند نظام الملك را خانه‌نشين كنند و اين وزير مزد مخالفتهاي سخت خود را نسبت بفرق شيعه در نهاوند از يك فدائي گرفت و جان خود را در سر اين كار نهاد.
تاج الملك ابو الغنائم قمي هنگامي كه توانست نظام الملك را از كار بركنار كند و خود قدرت را در دست گيرد، پاي گروهي از هم مذهبان خود را مانند مجد الملك ابو الفضل قمي كه ديوان استيفاء را بدو داده بود «1»، بدربار سلجوقيان باز كند.
نظام الملك وزير كه خود متوجه اين توطئه بوده و ميدانسته است كه رجال شيعي چگونه در دربار ملكشاه نفوذ يافته و كار وزارت را بر او تباه كرده‌اند، در سياستنامه ملكشاه و سلاطين سلجوقي را از خطر آنان برحذر ميدارد و بعد از آنكه آنانرا دشمنان خطرناك مسلماني معرفي ميكند چنين ميگويد: «... و كسان هستند كه امروز در اين دولت قربتي دارند و سر از گريبان شيعيت بيرون كرده‌اند و نه از شيعت‌اند و نه از اين قوم (يعني بواطنه) اند و در سرّ كار ايشان ميسازند و قوت ميدهند و دعوت ميكنند و خداوند عالم را بر اين ميدارند كه خانه خلفاي عباسي را براندازند و اگر بنده غطا از سر اين ديگ بردارد بس رسوايي كه از وزيران بيرون آيد و ليكن از جهت اينكه خداوند را بفعلهاي ايشان از بنده ملالتي حاصل شده است، در اين معني ميخواهد كه شروعي كند بسبب توفيرها كه مينمايند و خداوند را بر مال حريص كرده‌اند و بنده را صاحب غرض كنند و نصيحت بنده در اين معني دلپذير نيايد، آنگاه خداوند را معلوم گردد فساد و فعل بد ايشان كه بنده از ميان رفته باشد و داند كه هوا خواهي بنده بچه اندازه بوده است دولت قاهره را، و از احوال و سگالش اين طايفه غافل نبوده است و بهرگه بر رأي عالي اعلاه اللّه مي‌گذرانيده است و پوشيده نداشته و
______________________________
(1)- حبيب السير و مجالس المؤمنين مجلس دهم؛ كتاب النقض ص 56- 57 و حاشيه ص 56
ص: 188
چون ميديد كه در اين معني قول بنده قبول نمي‌افتاد نيز تكرار نكرد ...» «1»
پيداست كه هرگاه رجال شيعي‌مذهب در دربار نفوذ مي‌يافتند كار شيعيان بالا ميگرفت و دوره غلبه آنان و احيانا آزار مخالفان فراميرسيد و اين معني از كتاب بعض فضائح الروافض كه در كتاب النقض نقل شده «2» خود دليل قاطعي بر اين دعويست: «در عهد بركيارق سلطان و سلطان محمد رحمة اللّه عليهما ابو الفضل براوستاني كه او را مجد الملك خواندندي و ابو سعد هندوي قمي، مستوفي بودند و دستاربندان قم و كاشان و آبه (كه شيعي بوده‌اند) چنان مستولي بودند كه در وقت مجد الملك هركه كمتر دستاربندي بود بند قباي مهتران ميگرفت و بديوان ميبرد، تا بحدي كه چون ابو الفضل براوستاني در ري بود گازري را ... بحوالتي بگرفتند، نام آن گازر بو بكر بود اما رافضي بود، تا پيش ابو الفضل براوستاني افتاد، گفت ببريد و بياويزيد! بحوالتي كه قتل بر وي واجب نبود. گفتند اي خداوند او مردي مؤمن است، يعني رافضي است، گفت شما گفتيد ابو بكر نام دارد و هر آينه ابو بكر كشتني باشد، پس بفرمود تا دست ازو بازداشتند. چندين چنين بسيار كردند و همه را بزاري و رنج بكشتند ...»
همين غلبه‌يي كه بتدريج براي شاعيان حاصل ميشد آنانرا اندك‌اندك جري ميكرد چنانكه كمتر احساس حاجت به «تقيه» ميكردند و حتي آماده تبليغ در بلاد مختلف ميشدند و «منقبت خوانان» يعني كساني كه مدايح ائمه را بآواز در كوي و برزن ميخواندند، تربيت ميكردند و بكار ميگماشتند و يا خود كساني براي ادّخار حسنات بدين كار مبادرت مي‌كردند «3» و اگرچه گاه بعضي از متعصبان قوم نسبت باين گروه بدرفتاري عجيب ميكرده و مثلا زبانشان را مي‌بريده‌اند «4»، ليكن اين سختگيريها از توسعه تبليغات شيعه نميتوانست جلوگيري كند.
اين نفوذ رجال شيعه در دستگاههاي امارت اندك‌اندك باعث نزديكي
______________________________
(1)- سياستنامه ص 235- 236
(2)- كتاب النقض ص 56- 57
(3)- كتاب النقض ص 77
(4)- ايضا ص 77
ص: 189
تركان و رافضيان گرديده بود.
صاحب كتاب بعض فضائح الروافض كه اندكي پيش از سال 560 هجري تأليف شده بود، از نزديكي شديد شيعه و تركان سخت بيمناك شده و متأثر است از اينكه شيعيان در هيچ روزگاري مانند آن ايام نيرومند نبوده و بدان صراحت عقايد خود را اظهار نمي‌كرده‌اند. وي ميگويد: «در هيچ روزگاري اين قوت نداشتند كه اكنون، چه دلير شده‌اند و بهمه دهان سخن ميگويند، هيچ سرايي نيست از تركان كه در او ده پانزده رافضي نيستند و در ديوانها هم دبيران ايشانند، و اكنون بعينه همچنانست كه در عهد مقتدر خليفه بود» «1» و در جاي ديگر نيز باين كه كدخدايان همه تركان و حاجب و دربان و مطبخيان و فراشان آنان بيشتر از ميان رافضيان انتخاب ميشدند، اشاره صريح دارد و از اينكه آنان آشكارا و بي‌تقيه بر مذهب رفض مسأله ميگفته و فتوي ميداده‌اند پريشان‌خيال است «2».
اين نزديكي شيعيان با تركان كه تدريجا در قرن پنجم و ششم حاصل شد، باعث گرديد كه بسياري از تركان قبول مذهب شيعي كنند و هرجا تسلط و قدرتي داشتند دست مبلغان شيعه و علماي آن قوم حتي مناقب‌خوانان را در تبليغ مذهب و مدح و ذكر مناقب ائمه خود آزاد گذارند، و از سر اعتقادي كه بائمه شيعه حاصل كرده بودند، دوستداران آنانرا توقير كنند و نيكو دارند.
صاحب كتاب فضائح روافض كه اين عمل تركان را گاه به «بي‌حميتي» و گاه به «ناداني» و گاه به «غفلت» حمل ميكرده «3» مورد حمله نويسنده كتاب النقض قرار گرفته است و او از تركان طرفداري كرده و آنانرا مردمي «عالم و عاقل» دانسته است كه «جهانباني و جهانداري بهرزه بديشان نيفتاده است و حرمت مناقب خوانان كه دارند از اعتقاد پاكيزه و دوستي امير المؤمنين باشد كه با جان و دل دارند كه مردان مردان
______________________________
(1)- منقول در كتاب النقض ص 53- 54
(2)- ايضا ص 81
(3)- كتاب النقض ص 77
ص: 190
را دوست دارند» «1»
نفوذي كه رجال شيعه در دستگاههاي امراي ترك عراق حاصل كرده بودند، در خراسان نيز بي‌اثر نبود و نخستين اثر آن در سلطان مقتدر سلجوقي سنجر بن ملكشاه است كه چنانكه ديده‌ايم با باطنيه عهد مودت بست و دست آنانرا در نواحي متصرفيشان بازكرد «2»
اثر مهمتر نفوذ شيعه را در مشرق ميتوان در دستگاه خوارزمشاهان جست‌وجو كرد. چنانكه پيش ازين گفته‌ايم «3» ميان علاء الدين تكش و پسرش سلطان محمد با خلفاي عباسي نقار و كدورت روزافزون حاصل شده بود. شيعه با طرفداري از سپاهيان خوارزم در عراق و همدستي با آنان در ايذاء اهل سنت و غارت اموال آنان «4» و همچنين بر اثر نفوذي كه در دستگاه دولتي خوارزم حاصل كردند، بسلاطين نزديكتر شده و آتش اين اختلافات را دامن زدند. شايد نفوذ معتزله در خوارزم هم در اين امر بي‌تأثير نبوده است.
اين نفوذ در اواخر قرن ششم و اوايل قرن هفتم بآنجا كشيد كه سلطان محمد خوارزمشاه يكي از علويان را بنام علاء الملك از ترمد براي خلافت نامزد كند و ائمه مملكت را وادار سازد تا بر عدم استحقاق آل عباس بخلافت فتوي دهند و گويند كه سادات حسيني مستحق خلافتند «5».
نزديكي شيعه با تركان بدرجتي بود كه نصرت دين را بياري آنان ميدانستند و چون در اواسط قرن ششم اعتقاد داشتند كه امام قائم در ايام نزديك بآن روزگار ظهور خواهد كرد، شهرت داده بودند كه تركان در ركاب او ياري دين خواهند نمود و حقها ظاهر و باطلها نيست خواهند گردانيد و چون نظر شيعه قرن ششم در باره ظهور مهدي، و كارهايي كه بر دست او خواهد رفت، و نصرتي كه از تركان خواهد
______________________________
(1)- ايضا كتاب النقض ص 77 و تقريبا نظير اين مطلب را در چند مورد ديگر مانند ص 82 از همين كتاب ميتوان ديد.
(2)- رجوع شود بهمين كتاب ص 170
(3)- ايضا ص 34
(4)- راحة الصدور ص 394
(5)- جهانگشاي جويني چاپ ليدن ج 2 ص 96- 97
ص: 191
ديد، در كلام عبد الجليل بن ابي الحسين بتفصيل آمده است، اينك بنقل آن در اينجا مبادرت مي‌كنيم:
«... شيعه دعوي ظهور رايت مهدي امّت، صاحب الزمان ع، از مكه و كعبه گويند، كه حرم خداست و قبله انبياست و مولودگاه سيد اوصياست، كه آنجا پديد آيد و مسيح مريم از آسمان بزمين آيد، و آوازه آيت قل جاء الحق و زهق الباطل از آسمان هفتمين آيد، و ناصرش رب العالمين و جبرئيل امين آيد، و آن مهدي عصمت علوي شجاعت تيغ برگيرد و عالم بگشايد؛ اولا مصر بيران كند و تخت معد و نزار بشكند، الحاد در عالم مزوّر كند، شريعت و سنّت منوّر كند، و كسوت دين بعطر عدل و انصاف معطر كند، گبركي و ترسايي و جهودي از عالم بردارد، قلعهاي باطنيان بكند، غبار جبر از چهره عدل زائل گرداند، كنشت و كليسيا خراب كند، رايت مصريان اگرچه سپيد است بسوزد، دين يكي شود، با آل عباس كه بني اعمام اويند مدارا و مواساة كند، مهلا بني عمّنا، مهلا موالينا، ... و لشكر او بحمد اللّه اين تركان غازي باشند كه جهاندارانند امروز بي‌تقيه، كه شاعر در عهد صادق ع خروج مهدي را بنصرت تركان غازي وعده داده است آنجا كه گفته، بيت:
و وديعة من سرّ آل محمدضمّنتها و جعلت من امنائها
فاذا رأيت الكوكبين تقاربابالخير عند صباحها و مسائها
فهناك يطلبُ ثأر آل محمدطلّابها بالتّرك من اعدائها پس تركان غازي را مصطفي ص براي اين دعا كرده است تا بآخر زمان نصرت مهدي كنند و ياري دين، و حقها ظاهر سازند و باطلها نيست گردانند و اين معني از طريق عقل و نقل بر مؤمن عاقل مستبصر پوشيده نماند و الا احمقي خربطي ناصبييي انكار نكند و بر باطل اصرار نكند ...» «1»
با نفوذي كه بدين طريق براي شيعه حاصل ميشد موقع آن ميرسيد كه خود را از حالت انزوا بيرون آرند و تدريجا مهياي آن شوند كه مذهب خود را بعنوان مذهب رسمي اعلان كنند و چنانكه ميدانيم چيزي از اوايل قرن هفتم نگذشت كه قدرت آنان
______________________________
(1)- كتاب النقض ص 510- 511
ص: 192
چند برابر شد و با برافتادن خلافت عباسي كه نقطه مقاومتي در برابر آنان بود، و ضعف شديد علما و فقهاي اهل سنت، و ظهور متكلمين بزرگ شيعه در قرن هفتم، زحمات شيعه قرن ششم بنتايج نيكو منجر شد و مذهب آنان در اين سرزمين بمراحل نزديك برسميت ارتقاء جست.
اينك بذكر پاره‌يي نكات درباره وضع عمومي شيعه در قرن ششم مبادرت ميشود:
يكي از طرقي كه شيعه پس از كسب قوت براي نشر مذهب خود انتخاب كرده بودند، استفاده از «مناقب‌خوانان» يا «مناقبيان» بود. مناقبيان ظاهرا از دوره آل بويه در عراق وجود داشتند زيرا درست در آغاز دوره سلجوقي كه شيعه در نهايت ضعف بسر ميبردند مناقبيان در طبرستان و بعض نواحي عراق سرگرم كار بودند.
مهمترين مآخذي كه ما را از وجود مناقبيان و نحوه كار آنان آگاه ميكند كتاب بعض مثالب النواصب في نقض بعض فضائح الروافض است. بنابر اطلاعاتي كه از اين كتاب برميآيد: مناقب‌خوانان قصيده‌هاي رافضيان را كه در مدح علي ع يا ساير ائمه اطهار بود، در كوي و برزن و بازار ميخواندند و در آنها گاهي بدسته‌يي از صحابه كه غاصبان حق شمرده ميشدند، تعريضاتي وجود داشت. در اين قصائد علاوه بر ذكر منقبت آل علي از بعض اصول عقايد شيعه مانند تنزيه باريتعالي و عدل و توحيد و عصمت ائمه و معجزات آنان نيز سخن ميرفت. در ضمن ذكر مناقب مغازي علي عليه السلام و داستان پهلوانيها و جنگاوريهاي وي كه گاه صورت حماسه‌هاي مذهبي داشت نيز خوانده ميشد مانند اينكه «علي را بفرمان خداي تعالي در منجنيق نهادند و بذات السلاسل انداختند و بتنهايي آن قلعه را كه پنج هزار تيغ‌زن اندرو بودند بستد، و علي در خيبر بيك دست بركند، كه بصد مرد از جاي خود نجنبيدي، و بدست ميداشت تا لشكر رسول بدان گذر ميكرد»
اهل سنت بر اين كار طعنها و تسخرها ميزدند و شيعه نيز در اثبات صحت اين امر اخبار و احاديثي داشتند ولي مبالغه در آن و آوردن اخبار غريبه را درباره ائمه مكروه ميشمردند و تنها شعرا بودند كه در شعرهاي حماسي خود خويشتن را براي بيان
ص: 193
آنگونه مبالغات شاعرانه مجاز ميشمردند. بسياري از معجزات ائمه موضوع اشعار اين شاعران را تشكيل مي‌داد، از قبيل آنكه علي بن موسي الرضا در پيش مأمون ميرفت، صورت شيري بر بالشي ديبا كرده بودند، در آن حالت جانور شد و قصد مأمون كرد؛ و يا آنكه علي عليه السلام در چاه رفت و با جنّيان جنگ كرد و بسيار جني را بتيغ بيازرد.
بر گرد اين مناقبيان حلقه‌هايي از شيعه و گاه مردم ديگر تشكيل مي‌شد و در هر ديار كه شيعيان بودند محلات معيني براي اين كار اختصاص مي‌يافت. علماء سنت و مؤلفان آن قوم از اين كار شيعيان سخت ناخشنود بودند و مي‌گفتند «رافضيان اين همه مناقبها بدان خوانند تا عوام الناس و كودكان ديگر طوائف را از راه ببرند و فرانمايند كه آنچه علي كرده است مقدور هيچ آدمي نبود و صحابه همه دشمن علي بودند.» و مخصوصا ازينكه اين منقبت‌ها در تركان اثر بليغ داشته ناراحت بوده‌اند و حقيقت امر آنست كه شيعه اين راه سودمند را براي تبليغ عقايد خود اختيار كرده بودند و از كار خود با همه مخالفت علماي سنت فوائد بسيار برگرفتند.
مناقب‌خوانان اشعار را از آثار شاعران شيعه‌مذهب كه نام بعضي از آنان را شيخ عبد الجليل در كتاب خود آورده است «1» و يكي از مشاهير آنان در قرن ششم قوامي رازي است، انتخاب ميكردند. گاه رفتار متعصبان قوم با اين مناقبيان بسيار شديد و وحشيانه بود چنانكه دختر ملكشاه زن اصفهبد علي، زبان يكي از آنانرا بنام «ابو طالب شيعي مناقبي» بريد «2» و شيعه مدعي بودند كه اين كار بسبب تهمتي بود كه بر او زده بودند و ابو طالب «همان شب علي مرتضي را بخواب ديد كه زبان در دهان او كرد و حالي بقدرت حق تعالي زبان وي درست و نيك شد و تا چهل سال بعد از آن تاريخ در ري و قزوين و قم و كاشان و آبه و نيشابور و سبزوار و جرجان و بلاد مازندران بزهد و توحيد فضائل و مناقب ميخواند تا در آن نيكنامي بجوار حق تعالي شد» «3»
______________________________
(1)- كتاب النقض ص 252 و 628
(2)- ايضا ص 77
(3)- ايضا ص 78
ص: 194
با توجه باين احوال مناقبيان بيش از ديگر شيعيان در خطر تعرض متعصبان قرار داشتند و حتي بعضي از آنان از بيم اتهام بالحاد و كفر، ناگزير بودند هرچند گاه در يك شهر بسربرند و از آنجا بجايي ديگر عزيمت كنند. نسبت بفضائليان يعني فضائل خوانان صحابه، هم شيعه همين عمل متقابل را روا ميداشتند و اگر دستشان ميرسيد از كشتن و پاره‌پاره كردن آنان ابا نميكردند «1»
اين بود وضع مناقب‌خوانان از اواسط قرن پنجم تا اوايل قرن هفتم ليكن اهل سنت هم در برابر شيعيان بي‌كار ننشسته و آنان هم دسته‌يي ديگر را بنام «فضائل‌خوان» يا «فضائلي» تربيت كرده بودند. فضائل‌خوانان هم در بازارها فضائل بو بكر و عمر و دشنامهاي رافضيان و ذكر اصول جبر و تشبيه و امثال آنها را بشعر ميخواندند و مسلما در اين كار از شيعه پيروي ميكرده و ميخواسته‌اند اثر تبليغات آنانرا بدين نحو ضعيف سازند؛ و بقول شيعه در برابر مغازي علي عليه السلام آنان كساني را بر آن داشتند «تا مغازيهاي بدروغ و حكايات بي‌اصل وضع كردند در حق رستم و سرخاب و اسفنديار و كاووس و زال و غير ايشان و خوانندگان اين ترّهات را در اسواق بلاد ممكّن كردند تا ميخوانند، كه ردّ باشد بر شجاعت و فضل امير المؤمنين و هنوز اين بدعت باقي است كه باتفاق امت محمد مصطفي مدح گبركان خواندن بدعت و ضلالت است» «2» و گويا علماي شيعه فراموش كرده بودند كه بزرگترين شاعر شيعي كه خود بوجود او مباهات ميكرده‌اند «3»، آن سخنان را كه ايشان «ترهات» مي‌ناميده‌اند بنظم بليغ كشيده بود و او فردوسي طوسي شاعر نام‌آور ايرانست كه همه عمر خود را صرف نظم همين داستانهاي ملي و قهرماني ملت خود كرد. حقيقت امر آنست كه ايرانيان قرن ششم مانند قرون قبل و بعد هنوز داستانهاي كهن را بصورت نقل روايت ميكرده‌اند ولي شيعه بسبب بعضي اخبار «4» از شنيدن آنها اكراه داشته و مغازي بني هاشم را بر آنها ترجيح مي‌داده‌اند
______________________________
(1)- كتاب النقض ص 78
(2)- كتاب النقض ص 34- 35
(3)- ايضا ص 252 و 628
(4)- رجوع شود بذيل صفحه 35 از كتاب النقض
ص: 195
و حماسه‌هاي ديني شيعه از همين راه فراهم آمده است.
شيعه بتظاهرات ديگر خود، در اين دوره بيش از آنچه در عهد آل بويه شروع كرده بودند، اشتغال داشتند، چنانكه در روز عاشورا رسم تعزيت را اقامت ميكردند و مصيبت شهداء كربلا را تازه مينمودند و بر منبرها ذكر مصائب اهل بيت ميكردند و علما سر برهنه ميساختند و عوام جامه چاك ميزدند و زنان مويه‌كنان روي ميخراشيدند و بعضي از علماي اهل سنت بپيروي از اعتقاد امام شافعي و امام ابو حنيفه در اين امر با آنان همراه ميشدند و حتي در بلادي مانند همدان كه شيعه در آنجا بسيار نبودند، علماي شيعه اين رسم را مجري ميداشتند و در مراسم خود بر معاويه و يزيد و قتله اهل بيت لعنت و نفرين ميكردند. بعضي از علما اهل سنت هم بر مقتل حسين بن علي، مقتل عثمان را ميافزوده و بر قتله او هم لعنت ميفرستاده‌اند. بر رويهم اقامه اين‌گونه مجالس در غالب بلاد معمول شده بود مگر در آن نواحي كه خوارج و مشبّهه غلبه داشتند كه خلاف ساير نواحي بر علي و حسين ع لعنت ميكردند «1».
ساختن مراثي اهل بيت و همچنين سرودن قصائد و اشعار در مناقب آنان از امور عادي شعراي شيعي اين زمان بوده است و علماي شيعه سابقه اين امور را از قرون نخستين هجرت ميدانستند.
شيخ عبد الجليل ميگويد امام شافعي بيرون از مناقب در حق حسين و شهداي كربلا مراثي بسيار گفته است و مراثي شهداء كربلا را كه اصحاب ابو حنيفه و شافعي ساخته‌اند «بي‌عدد و بي‌نهايت» ميداند «2».
بر رويهم تمايل ائمه و علماي غيرمتعصب زمان بذكر مصائب اهل البيت و تاختن بر قتله آنان، روز بروز قوت ميگرفت و براي نمونه خوبست بدانيم امير عبّادي كه پيش از اين اسم او را آورده و از نفوذ او در مردم عراق سخن گفته‌ايم «علامه روزگار و خواجه معني و سلطان سخن بود. او را در حضرت المقتفي لامر اللّه پرسيدند روزي كه فردا عاشوراء خواست بودن، كه چگويي در معاويه؟ جواب نداد، تا سائل
______________________________
(1)- راجع بهمه اين موارد رجوع شود به كتاب النقض ص 402- 406 و ص 645
(2)- كتاب النقض ص 402
ص: 196
سه بار تكرار كرد. بار سوم گفت اي خواجه سؤالي مبهم ميكني، نميدانم كه كدام معاويه را ميگويي، اين معاويه را كه پدرش دندان مصطفي بشكست و مادرش جگر حمزه بخاييد، و او بيست و چند بار تيغ بر روي عليّ مرتضي كشيد، و پسرش سر حسين علي ببريد؟ اي مسلمانان شما اين معاويه را چگوييد؟- مردم در حضرت خلافت، حنفي و سنّي و شافعي، زبان بلعنت و نفرين برگشودند، و مانند اين بسيارست، و تعزيت حسين هر موسم عاشورا ببغداد تازه باشد با نوحه و فرياد» «1»
همين معني را سنائي شاعر بزرگ بشعر آورده و در آن بر دوستاران معاويه و مدافعان او طعنه زده و گفته است:
دوستار پسر هند مگر نشنيدي‌كه ازو و سه كس او به پيمبر چه رسيد
پدر او در دندان پيمبر بشكست‌مادر او جگر عمّ پيمبر بمكيد
او بناحق حق داماد پيمبر بستدپسر او سر فرزند پيمبر ببريد
گر تو لعنت بچنين كس نكني شرمت بادلَعَن اللّه يزيداً و عَلي آل يزيد شيعه غير از راههايي كه گفته شد براي تبليغ مقاصد مذهبي خود در اين دوره راه مهم ديگري را نيز تعقيب ميكردند و آن تأليف كتب در كلام و تفسير و احاديث و نظاير اينها بود كه در فصل خاص خود شرح داده خواهد شد و چون عده‌يي از متعصبان ساير فرق كتب خاصي در بيان فضايح آنان مينوشته، و يا در كتب ملل و نحل مانند الفرق بين الفرق البغدادي و الفصل في الملل و الاهواء و النحل ابن حزم و نظاير آنها تشنيعاتي از آنان ياد شده بود، شيعه هم كتبي در دفاع خود مانند كتاب النقض كه بسي از آن ياد كرده‌ايم تأليف ميكردند و يا در كتبي درباره ملل و نحل مانند تبصرة- العوام، كه ترتيب ميداده‌اند بردّ فضايح شيعه و بيان شنايع فرق مخالف خود مبادرت ميكردند و نظير همين كار را هم اسمعيليه داشته‌اند.
علاقه شديد شيعه بگشودن پر و بال و بيرون آمدن از گمنامي و تظاهر باعتقادات و مراسم خاصّ مذهبي خود در تمام اين دوره موجب كشاكشهاي سخت بين آنان و
______________________________
(1)- كتاب النقض ص 403- 404
ص: 197
فرق اهل سنّت ميشده است، چنانكه در ردّ عقايد اهل سنت و مجبّره و مشبّهه مقالاتي ترتيب ميدادند و يا علماي مخالف آنان بر ايشان ميتاختند و يا كار را از اين حدود تجاوز مي‌داده و بزدوخوردهاي خونين مي‌كشانيده‌اند.
درست در اوايل اين دوره كه سلاجقه بطرف بغداد پيش مي‌رفتند، فتنه‌هاي خونيني در بغداد بين شيعه و اهل سنت جريان داشت.
در محرم سال 445 بين شيعه و سني بغداد اختلافاتي كه از اواخر سال 444 بروز كرده بود شدّت گرفت و دسته‌هايي از تركان نيز در تعصبات شركت جستند. در نتيجه نزاع و قتالي سخت در بغداد درگرفت و بسياري از خانهاي محله كرخ بغداد كه مسكن شيعيان بود و خانهاي محلات ديگر طعمه آتش شد و با خاك يكسان گشت «1».
در سال 449 خانه ابو جعفر طوسي فقيه امامي در كرخ بباد غارت متعصبان اهل سنت رفت «2». نظير اين كشاكشها در ساير بلاد نيز جريان داشت.
مناقشات لفظي و قلمي هم در تمام اين دوره بين اهل سنت و شيعه جاري و دائر بوده است مثلا در اوايل اين دوره ابن حزم «3» در كتاب خود فصلي خاص براي تشنيع شيعه ترتيب داده بود؛ و بعضي از ائمه اهل سنت خاصه آنان كه عقيده تشبيه و تجسيم و جبر داشتند بحكم اختلاف در اصول عقايد بر شيعه سخت مي‌تاخته و احاديث فراواني كه ببعضي از آنها قبلا اشاره شده است، در ذم شيعه و تكفير آنان روايت ميكرده‌اند.
همين مردم متعصب معتقد بوده‌اند كه «ايمان ملحد و توبه رافضي قبول نشايد كرد» «4» و يا گاه دشنامهاي ركيك بدانان ميداده‌اند مانند آنچه از قول صاحب كتاب بعض فضائح الروافض نقل كرده‌اند كه او رافضيان را: كافركيش، احمق روش، عوان طبع، ابله دمدار بي‌تميز، گفته و دلهاي آنان را پر از غشّ و كين دانسته است «5» و يا قول راوندي
______________________________
(1)- كامل التواريخ ابن الاثير حوادث سال 445
(2)- ايضا حوادث سال 449
(3)- كتاب الفصل في الملل و الاهواء و النحل چاپ مصر ج 4 ص 179
(4)- كتاب النقض ص 11
(5)- ايضا ص 40
ص: 198
كه با بغض بي‌مانند و بسيار شديدي بشيعه تاخته و مثلا درباره آنان چنين گفته است:
«هفتاد و دو فرقه طوايف اسلام هيچ را ملحد نشايذ خواند و لعنت نشايذ كرد الّا رافضي را كه ايشان اهل قبله ما نيستند و اجتهاد مجتهدان باطل دانند و نماز پنج‌گانه را با سه آورده‌اند و زكوة برداشته يعني كه ابو بكر صدّيق در آن غلوّ كرد و از اهل ردّه بستذ. و بحج بطوس روند، هزار مرد كاشي را حاجي خوانند كه نه كعبه ديذ و نه ببغداذ رسيد، بطوس رفته باشذ ... و دعاگوي را خويشي بود، گفته است همچنانك مار كهن شوذ اژدها گردد، رافضي كه كهن شوذ ملحد و باطني گردذ، و شرح فضايح و قبايح رافضيان و خبث عقيدت ايشان در كتابي مفرد آورده‌ام و شمس الدين لاغري اين بيتها خوش گفت، شعر:
خسروا هست جاي باطنيان‌قم و كاشان و آبه و طبرش
آب روي چهار يار بدارو اندرين چار جاي زن آتش
پس فراهان بسوز و مصلحگاه‌تا چهارت ثواب گردد شش» «1» شيعه نيز در آثار خود نظاير اينگونه دشنامها را بر فرق مخالف روا ميداشته‌اند و آنانرا مجبّري و مشبّهي و كافر و ملحد ميدانسته و سخنان عجيب را بآنان نسبت ميداده‌اند و ميگفتند: «كفر و عصيان بمشيّت و اراده خداي تعالي گويند و علي را قتّال گويند و مصطفي را كافربچه و اشكم‌شكافته و عاشق دانند و بو بكر و عمر را تمام النبوة خوانند و رافضيان را لعنت كنند و كافر خوانند و سلمان و بوذر و مقداد و عمّار و خزيمه و حذيفه و جابر و ابو ايّوب و محمّد بو بكر و مالك اشتر و عبد اللّه عباس و غير ايشان همه بدوزخ روند از بهر آنكه منكر اختيار امامت بو بكر و عمراند! ..» «2»
اهل سنت شيعه را رافضي ميگفتند از آن بابت كه رفض ميكردند و اين نام مذموم براي شيعه شمرده ميشد چنانكه شيعه هم اهل سنت را بنام مذموم ناصبي ميگفتند از آن بابت كه به نصب امام و انتخاب او قايلند و يا از آنروي كه نصب عداوت خاندان
______________________________
(1)- راحة الصدور ص 394- 395
(2)- كتاب النقض ص 297 و نيز رجوع شود بموارد مختلف از تبصرة العوام.
ص: 199
رسول كرده‌اند «1». ناصرخسرو در يكي از قصائد خود ناصبيان را بباد انتقاد سخت گرفته و بسياري از معايب را براي آنان برشمرده و فضائل علي را ياد كرده و گفته است در برابر آنهمه علم و فضائل از بو بكر و عمر چه ميتوان ياد كرد؟ قصيده ناصرخسرو بدين‌گونه آغاز ميشود:
آمده پيغام حجت گوش دار اي ناصبي‌پاسخش ده گر تواني سر مخاراي ناصبي ...
و علاوه بر اين اهل سنت شيعه را بالقاب ديگري از قبيل ترابي (منسوب به ابو تراب از كنيه‌هاي علي بن ابيطالب)، و مفوّضه (از باب اينكه گويند خداوند كارها را در قيامت بعلي تفويض ميكند و او قسيم الجنة و النار است)، و حلولي، و حشوي، و قطعي (براي آنكه بدوازده امام قطع ميكنند) و امامي و غيره نيز ميخواندند «2»
شيعه اثني عشريه در اين عهد در بسياري از بلاد اسلامي ديده ميشدند و همچنانكه گفتيم عدد آنان رو بافزايش ميرفت. غير از بغداد كه محله كرخ آن بسكونت شيعه مشهور بود، عده‌يي از بلاد مانند كاشان و تفرش و آوه و قم و ري و قزوين و ساري و ارم و بلاد مازندران و نيشابور و سبزوار و سيرجان و ورامين بشيعيان مسكون بوده است «3». شيعه در اين بلاد داراي كتب خانها و مدارس و منابر و علماي بسيار بوده‌اند كه ذكر همه آنها را در فصل خاص خواهيم آورد.
از جمله مطاعن اهل سنت بر تشيع يكي آن بود كه اين مذهب را تغيير شكلي از آيين زرتشتي ميشمردند و معتقد بودند كه ايرانيان براي آنكه انتقام خود را از رجال اسلامي و از اسلام بگيرند از راه تشيع بلباس اسلام درآمدند و كردند آنچه خواستند.
قول نظام الملك در وحدت نظر فرق شيعه با مجوس و خرمدينيه و مازياريه و غيره مشهور است و ما پيش ازين بدان اشاره كرده‌ايم اما علماي متعصب اهل سنت
______________________________
(1)- تبصرة العوام ص 28
(2)- كتاب النقض ص 583
(3)- راحة الصدور ص 395؛ كتاب النقض ص 65 و 78 و 80 و 162 و 163- 173
ص: 200
خصوصا در قرن ششم سخناني درشت‌تر ازين درين‌باره مي‌گفتند. مثلا بعقيده آنان:
«آن جماعت كه مذهب رفض نهادند ... ميلشان بكيش گبركي بود، كينه دين ميخواستند از اصحاب و تابعين و غازيان اسلام. چون در رسول طعن نمي‌يارستند زدن كه كسي قبول نميكرد، در ياران و زنانش طعن زدند تا بدين عوام را بخود كشند، پس مويهاي گوناگون آغازيدن كردند كه بر فاطمه ظلم كردند و حسن را زهر داده بكشتند و حسين را در كربلا بتشنگي هلاك كردند و سر ببريدند و بر چوب بستند و فرزندانش را ببردگي بردند، وا ويلاه وا زجراه در روز عاشورا در بستند تا عوام- الناس گويند چنينست» «1»
نظير اين مطالب را با شدت بيشتر در قول ابو منصور عبد القاهر بن طاهر البغدادي نسبت باسمعيليه در اوايل قرن پنجم ملاحظه ميكنيم كه باطنيه را با جويندگان استقلال ايران مانند افشين و پيروان بابك خرم ديني همدست دانسته و از قول اصحاب تواريخ نقل كرده است كه آنان از اولاد مجوس و مايل بدين اسلاف خود بوده و چون از بيم شمشيرهاي مسلمين جرأت اظهار عقيده خود نداشتند پس براي مردم ساده و نادان بنيادي گذاردند كه هركه مي‌پذيرفت در نهان آيين مجوس را بر كيشهاي ديگر برتري ميداد «2»
نظام الملك نيز چنانكه آورده‌ايم فرق شيعه را با مجوس و خرمدينيه و كساني كه آرزوي زوال دولت اسلام ميكرده‌اند همدست ميشمرد.
بنابراين ملاحظه ميشود كه عقيده صاحب كتاب بعض فضائح الروافض نسبت بشيعه سخن تازه‌يي نيست كه در قرن ششم بميان آمده باشد. صاحب آن كتاب نزديكي عقايد شيعه و مجوس را بدين صورت شرح ميدهد: «... همچنانكه گبران بيزدان و اهريمن گويند و اعتقاد كرده‌اند هرچه نيكي و خرمي و راحت است از فعل يزدانست و هرچه زشتي و بدي و مضرّت است از فعل اهريمن است، رافضي هم اين گويد كه
______________________________
(1)- بعض فضايح الروافض منقول در كتاب بعض مثالب النواصب ص 373
(2)- الفرق بين الفرق چاپ دوم ص 171
ص: 201
خداي عزّ و علا خالق خير و نفع و نيكي است و خواهان آنست و هرچه شرّ و زيان است از فعل شيطان است بشركت ما «1»، و مذهب آنست كه خداي تعالي خالق خير و شرّ است و مريد همه اشياء است و اوست نافع و ضارّ و آفريننده حركات و سكنات و در خلق افعال كسي با وي شريك نيست؛ و همچنانكه گبركان خود را مولاي آل ساسان دانند رافضيان خود را مولاي علويان دانند؛ و همچنانكه گبركان ملك بنسبت بفرّ يزدان «2» دانند رافضيان نيز خلافت بنسبت دانند و نصّ گويند بجاي فرّ يزداني؛ و همچنانكه گبركان از همه صحابه عمر را دشمن‌تر دارند رافضيان نيز عمر را دشمن‌تر دارند بسنّت گبركي؛ و همچنانكه گبركان گويند كه كيخسرو نمرد و بآسمان شد و زنده است و بزير آيد و كيش گبركي تازه كند «3»، رافضي گويد كه قائم زنده است، بيايد و مذهب رفض را قوت دهد و جهان بگيرد و ذو الفقار با خود دارد تا همه مسلمانان را بدان بكشد.» «4»
اين اقوال اگرچه غالبا نماينده تعصب و دشمني مخالفان شيعه با آن فرقه است ليكن در هر حال يك حقيقت را كه از همان اوايل امر معلوم رأي مطلعين شده بود، نشان ميدهد، و آن نفوذ بسياري از عقايد و سنن قديمه ايرانيان در مذهب شيعه و آميزش آنها با مباني دين اسلام است و يا اينكه غالب عقايد شيعه با آن مباني و سنن سازش داشته، و بهمين سبب است كه ايرانيان از آغاز كار بيش از ديگر اقوام اسلامي بمذهب تشيع توجه كرده و پراگنندگان واقعي شعب مختلف آن در ممالك اسلامي گرديده‌اند.
اهل سنت طعن‌ها و تشنيعات ديگري هم بر شيعه ميزده و مثلا آنانرا با ملاحده
______________________________
(1)- معتزله نيز اين اعتقاد را دارند.
(2)- اشاره است باعتقاد ايرانيان كه پادشاه كسي از نژاد شاهانست كه فرّ كياني بدو تعلق يافته باشد.
(3)- اشاره است بعقيده ايرانيان درباره جاويدانان كه كيخسرو يكي از آنانست و بياري سوشيانس در آخر زمان ظهور خواهد كرد.
(4)- بعض فضايح الروافض منقول در كتاب النقض ص 444
ص: 202
و دهريه يكسان ميدانسته و فضايح متعدد كه تنها در كتاب «بعض فضايح الروافض» عدد آنها به 67 فضيحت ميرسيد براي آن قوم برميشمرده‌اند و پيداست كه علما و مؤلفان شيعه اين فضايح را مردود ميدانسته و در رد آنها كتب و رسالاتي ترتيب ميداده يا بر منابر ميگفته و در مقابل فضايحي براي مخالفان خود برميشمرده‌اند.

خلافت بغداد

در اين دوره نيز هنوز بغداد مركز ثقل ممالك اسلامي بود و خلفاي بغداد امام و پيشواي اكثر مسلمين محسوب ميشدند.
اينست كه مطالعه در وضع بغداد از حيث تحقيق در وضع اجتماعي و ديني و سياسي لازم است و ما بهمين سبب در ذيل اين مقال ذكري از خلافت بغداد و وضع خلفا و احوال دار السلام خواهيم آورد.
چنانكه پيش از اين بتفصيل آورده‌ايم وضع خلافت عباسي و خلفا در آغاز عهد مورد مطالعه ما يعني در ميانه قرن پنجم بسيار وخيم بود. پيشرفتهاي سريع قواي فاطميان بجانب بغداد و تبليغات شديد آنان در ايران و شام، حتي در بغداد، وضع را روزبروز بر اهل سنت دشوارتر ميكرد و مقدمات سقوط خلافت عباسي را فراهم مينمود و عاقبت هم اين امر بهمدستي ابو الحارث البساسيري و طرفداران خليفه فاطمي بسال 448 امكان پذيرفت و اگر حمله طغرل بر بغداد و انهزام البساسيري و برانداختن طرفداران خليفه فاطمي در همين اوان صورت نمي‌گرفت خلافت عباسي بكلي انقراض يافته و از ميان رفته بود.
براي آنكه وضع بغداد را تا اعاده قدرت عباسي بهتر درك كنيم سزاوارست كه حوادث را از سال 445 هجري مطالعه نماييم:
در آغاز سال 445 بين اهل سنت و شيعه در بغداد فتنه عظيمي رخ داد و بازارها و خانهاي كرخ بدست تركان و طرفداران سني آنان طعمه حريق شد.
در آغاز سال 446 سپاهيان ترك الملك الرحيم بويي در بغداد غوغايي براه انداختند و ببهانه آنكه وظيفه آنان ناچيزست دار الخلافه را در محاصره گرفتند و اموال مردم را بغارت بردند و آتش در بعضي از خانها افگندند و نه تنها بنهب اموال مردم
ص: 203
شهر مبادرت كردند بلكه اموال هركس را هم كه بشهر ميآمد بغارت ميبردند و همين امر باعث قطع رابطه بغداد با خارج شد و ارزاق گران و ناياب گرديد و شدت انقلاب و گسيختگي امور بجايي كشيد كه قريش بن بدران كه موصل را در دست داشت در طمع مال عزيمت آن شهر كرد.
در رمضان همين سال بين ابو الحارث البساسيري امير الامراي دولت بويي و خليفه بغداد اختلاف سخت درگرفت و سبب ويرانيهايي در بغداد و بعضي از بلاد عراق گرديد و اين اختلافات و زدوخوردها در سال 447 هم امتداد داشت و در تمام اين مدت دسته‌هاي مخالف خانهاي يكديگر را ويران ميكردند و مال و ناموس كسي درين گيرودارها در امان نمي‌ماند.
اين حوادث و كشاكشها موقعي كه طغرل بيك در سال 447 بغداد را در تصرف گرفت آرامش و سكوني يافت ليكن در همان سال بين غزان و مردم بغداد زدوخورد سختي رخ داد و بسياري از لشكريان سلجوقي در اين ميان بقتل رسيدند و جز شيعه كرخ كه آنان را پناه ميدادند ديگران در آزار آنان مبالغه كردند.
اين حوادث پياپي باعث شد كه فقر و قحط بر بغداد مستولي گردد تا بجايي كه در سال 449 يك قرص نان گندم در بغداد بسيزده دينار فروخته ميشد و بسياري از مردم با كل ميته و سگ و غير آن مجبور شدند و بهمين سبب وبا در آن شهر شيوع يافت و شماره مردگان چندان بود كه كسي پرواي دفن آنان نداشت و غالبا عده زيادي از مردگان را در يك گودال ميريختند.
در اين حوادث و گيرودارها بساسيري و همدستان او بر بعضي از بلاد عراق استيلا يافته و در آنها خطبه بنام خليفه فاطمي خواندند تا آنكه در سال 450 بتفصيلي كه ديده‌ايم «1» بغداد را بتصرف آوردند و خليفه و زوجه او ارسلان خاتون برادرزاده سلطان طغرل را از آن شهر بيرون بردند و در پايتخت خليفه عباسي خطبه بنام المستنصر فاطمي خواندند و در اين گيرودار جمعي كثير بقتل رسيدند و اين انقلابات و وحشتها و
______________________________
(1)- رجوع شود بهمين كتاب ص 164- 165 و نيز رجوع شود به ابن اثير حوادث سال 450
ص: 204
اضطرابها همچنان ادامه داشت تا طغرل بيك از كار ابراهيم ينال كه سر بطغيان برداشته بود فارغ شد و دوباره ببغداد آمد و كار عراق را سامان داد و بساسيري را در سال 451 بقتل آورد و خليفه عباسي را باز بر مسند خلافت نشاند و دولت دودمان عباسي را از انقراض رهايي بخشيد «1».
اهميت كار طغرل و تركان غز فقط در همين امر يعني برچيدن بساط خلافت فاطمي از بغداد و عراق و تجديد خلافت عباسي و رهايي دادن آن دولت از نيستي و بوار نبود، بلكه رفتاري كه طغرل با خليفه در پيش گرفت باعث گشت كه دوره‌يي جديد از قدرت و اهميت براي خلافت عباسي آغاز شود و مقام خلافت كه از دوره متوكل تا اين زمان آلت اجراي مقاصد غلامان امارت‌يافته عباسيان و همچنين سلاطين بويي گرديده بود، از آن وضع رها شود و تجديد آبرو كند.
طغرل بيك از همان روزگار كه در خراسان مباني امپراطوري سلجوقي را استوار مي‌كرد از اظهار طاعت نسبت بخليفه عباسي غافل نبود و رابطه خليفه با تركمانان از همان روزگاران چندان خوب بود كه القائم براي رهايي از دست امراي آشوبگر بغداد بدو متوسل گرديد و ازو ياري خواست و طغرل بيك اگرچه در پيشرفت بسوي بغداد بيشتر متوجه توسعه ممالك خود بود ليكن بعنوان ياري بخليفه و تعظيم جانب او بدين كار دست زده بود و بهمين سبب هنگامي‌كه قواي او بديوارهاي بغداد نزديك شد كس نزد القائم فرستاد و از او اجازه ورود ببغداد طلبيد «2» و چون طغرل بيك براي ديدار خليفه بدار الخلافه رسيد، در دهليز از اسب پياده شد و پياده بجانب خليفه كه در پس پرده نشسته بود رفت و چون پرده‌دار پرده برداشت طغرل زمين بوسيد و آنگاه بر جاي ايستاد تا خليفه چه فرمان دهد. خليفه فرمان داد تا كرسي براي او نهادند و او بر آن جلوس كرد و باز هنگامي‌كه بفرمان خليفه خلعت سلطنت بر او پوشيدند و تاج خسروي بر سر او نهادند ميخواست يكبار ديگر زمين ادب ببوسد ليكن تاج
______________________________
(1)- راجع بكليه اين حوادث مخصوصا رجوع شود به كامل ابن اثير از حوادث سال 445 ببعد
(2)- ابن اثير حوادث سال 447
ص: 205
مانع زمين‌بوس بود پس از خليفه خواست تا اجازه دستبوس دهد، طغرل دوباره دست خليفه را بوسيد و بر چشم نهاد «1».
نظير همين عمل را طغرل در دومين سفر خود ببغداد نسبت بخليفه انجام داد.
اين‌بار القائم كه بدست بساسيري از بغداد بيرون رانده شده بود بهمراهي طغرل با جلال و شكوه ببغداد بازگردانده شد. در اين كرّت چون طغرل بخدمت خليفه رسيد هفت بار زمين بوسيد و بخدمت ايستاد تا خليفه مخدّه‌اي از دست «2» خود برداشت و گفت بر اين بنشين.
آنروز طغرل با خليفه از خانه بيرون رفت و اجازه يافت كه فردا بزيارت القائم رود. فردا طغرل پيش از ورود خليفه در جاي حاجب نشست و چون خليفه بدار الخلافه بازگشت پيش دويد و مهار استر او را گرفت و در خدمت او تا در اتاق پيش رفت و اين در روز دوشنبه بيست و پنجم ذي القعده سال 451 بود «3».
دو سال بعد يعني در سال 453 طغرل سيده دختر القائم را بزني خواست ليكن خليفه القائم بجاي آنهمه خدمت كه از طغرل ديده بود از اين كار امتناع كرد و با همه اصرار و الحاح عميد الملك تن بدين كار درنداد و اين امر موجب خشم طغرل شد چنانكه بعميد الملك كه اين هنگام در بغداد بود فرمان داد كه همه اقطاعات خليفه را توقيف كند و براي او از اقطاعات آن مقدار كه در عهد امام القادر باللّه از طرف آل بويه داده ميشد باقي گذارد «4» و اين بزرگترين اهانت بخليفه‌يي بود كه طغرل در بزرگداشت او تا آن حدّ مبالغه كرده بود. اين تهديد باعث شد كه خليفه در سال 454 تن بخويشاوندي با طغرل بيك درداد و طغرل در محرم سال 455 ببغداد رفت و چون بديدار منكوحه خود دختر القائم رفت باز از زمين‌بوس غافل نماند «5».
با اين بزرگداشت و تعظيمي كه طغرل بيك مؤسس امپراطوري بزرگ سلجوقي
______________________________
(1)- تاريخ دولة آل سلجوق ص 13- 14
(2)- مسند.
(3)- تاريخ دولة آل سلجوق ص 16- 17 و اخبار الدولة السلجوقية ص 21
(4)- تاريخ دولة آل سلجوق ص 20
(5)- ايضا ص 24
ص: 206
نسبت بخليفه كرد آبروي از دست رفته آل عباس را باز جاي آورد و آب رفته را بجوي بازگرداند.
بعد ازو جانشين وي الب‌ارسلان نيز نظير اين سياست را با خليفه پيش گرفت چنانكه چون الب‌ارسلان در ولايت كاشغر و بلاساغون سرگرم فتوحات خود بود، بوي خبر رسيد كه القائم در شمال الجزيره گرفتار جنگجويان عيسوي شده و در قلعه‌يي محبوس گرديده است. «سلطان الب‌ارسلان با صد هزار سوار جرار تيغ‌گذار انصراف نمود و براي استخلاص امير المؤمنين چنان تعجيل كرد كه در قطع منازل سرعت در قريب شانزده روز از بلاساغون بپاي آن قلعه كه بر شط فرات بود بر كوه شامخ برسيد و بطريقي كه دست داد صاحب آن قلعه را بدعوت اسلام و تشريف مسلماني مشرّف گردانيد و امير المؤمنين را از قيد خلاص داد و در خدمت ركاب او با عظمت و جلالت بحدود دار الخلافه رسانيد و اجازت مراجعت خواست، چون رخصت يافت در وقت وداع پياده شد و لب سلطنت خود را بتقبيل «1» سمّ مركب امير المؤمنين مشرّف گردانيد» «2» و چنانكه مي‌بينيم كار تعظيم الب‌ارسلان نسبت بخليفه ببوسيدن سم مركب او كشيد.
در عهد ملكشاه هم اين قاعده مرسوم بود و سنجر نيز با آنكه بيشتر سرگرم امور مشرق ممالك سلجوقي بود از توجه بامور بغداد و حفظ شؤن و احترام خلفا غفلت نداشت چنانكه چون ميان سلطان مسعود بن محمد پادشاه سلجوقي عراق و المسترشد باللّه بشرحي كه خواهيم ديد خلاف درگرفت و كار آندو بجنگ و شكست خليفه انجاميد، سلطان سنجر از اين واقعه سخت پريشان شد و برادرزاده خود را كه نايب وي در سلطنت عراق و آذربايجان و اران بود در نامه‌يي سرزنش و ملامت كرد و مكتوبي بدين مضمون نوشت: «فرزند غياث الدين مسعود چون برين منشور مطلع شود در حال بخدمت امير المؤمنين رود و بعد از اين بوسيدن خاك بارگاه جهان‌پناه
______________________________
(1)- تقبيل: بوسيدن
(2)- تاريخ طبرستان ج 2 ص 19
ص: 207
شعار خود سازد و از جرايمي كه سبب خذلان حادث شده است التماس صفح «1» جميل نمايد و از بادرات زلّات استغفار كند و بداند كه حدوث صواعق مختلف و هبوب «2» بادهاي عواصف «3» كه در هيچ دور كسي مشاهده نكرده است، بيست روز تا واقع شده، سبب وقوع اين حادثه مي‌دانم، و از آن مي‌انديشم كه ازين تشويش لشكر و خلايق مضطرب شوند، اللّه اللّه! تلافي اين كار واجب داند و عين فرض شمرد.» «4»
اين حسن اعتقاد و اطاعت محض ديني و دستبوس و پاي‌بوس و زمين‌بوس و حتي تقبيل سم مركب خليفه و پياده رفتن در ركاب او و كشيدن مهار مركوب وي و نظاير اين اعمال كه طبعا در ايجاد احترام وافري براي خليفه در آن روزگار اثر آشكار داشت، باعث شد كه خلفا نيروي از دست رفته را بازگيرند و كار خلافت نضجي و رونقي گيرد و فرمان خليفه در ممالك روان شود.
با اين حال رسمي كه از روزگار ديالمه بويي در بغداد گذاشته شده بود، يعني تعيين اقطاع براي خليفه، در اين دوره هم همچنان معمول بود و سلطان مقدار آنرا معلوم كرد منتهي در دوره سلاجقه بر مقدار اقطاعات افزوده شد و طغرل پيش از آنكه در خواستاري سيده دختر امام القائم موفق شود چندي براي تهديد خليفه از افزايش اقطاعات جلوگيري كرد و آنرا بميزاني كه در دوره امام القادر بود تقليل داد و با آنكه خليفه را باين كاهش تهديد كرده بود، بعد از تجديد الفت و مراتب يگانگي از اين فكر منصرف گشت «5».
داشتن فرمان حكومت از خليفه براي سلاطين و امراء در اين دوره نيز همچنان معمول بود زيرا ممالك اسلامي بنابر اعتقاد مسلمين ملك واقعي جانشين پيغامبر محسوب ميشد و طبعا براي حكومت بر دسته‌يي از مسلمين و تصاحب نواحي معين داشتن حكم امير المؤمنين لازم مينمود. امير المؤمنين چون حكومت كسي را برسميت ميشناخت
______________________________
(1)- درگذشتن، بخشودن
(2)- وزيدن
(3)- عواصف جمع عاصفه بمعني سخت
(4)- جهانگشا ج 3 چاپ آقاي سيد جلال تهراني ص 118
(5)- اخبار الدولة السلجوقيه ص 20 تاريخ ادبيات در ايران ج‌2 208 خلافت بغداد ..... ص : 202
ص: 208
بدو عهد و منشور ميفرستاد و لوايي كه بدست خود مي‌بست بر دست معتمدي براي امير يا سلطان گسيل مي‌داشت و اين علامتي بود براي آنكه خليفه حكومت آن‌كس را بحق ميداند و بفرمانروايي او بر مسلمين تن درمي‌دهد.
اين احوال ايجاب ميكرد كه خليفه براي خود دستگاه دولتي منظم از وزير و صاحب ديوانان خاص داشته باشد و مخصوصا عده‌يي از مترسلين بليغ همواره در خدمت خليفه بسر ميبردند و عهود و مناشير او را كه باقطار ممالك اسلامي فرستاده ميشد با انشاء بليغ و عبارات مزين فصيح انشاء ميكردند.
علاوه بر اين در عهد سلاطين سلجوقي خلفا عده‌يي غلامان و سپاهيان نيز در اختيار داشتند و حال آنكه در عهد سلاطين ديالمه اين اختيار از آنان سلب شده و نداشتن قدرت نظامي كافي مايه طاعت محض آن قوم از امراي ديلمي گرديده بود و يا امراي بويي هر وقت ميخواستند ميتوانستند خليفگاني را كه از اميال آنان سرپيچي مي‌كردند از خلافت خلع كنند.
احترام مبالغه‌آميز سلاطين سلجوقي در بدايت حال خود بخلفا، و اعتقاد شديد ايشان بفرزندان عباس، و تشتت كار سلاجقه و اختلافاتي كه بتدريج ميان آنان پديد آمده بود، باعث شد كه خلفا براي حفظ خود بتشكيل دسته‌هايي از سپاهيان كه غالبا از غلامان پديد مي‌آمدند، مبادرت كنند. سرداري اين سپاهيان هم غالبا با غلامان امارت‌يافته خلفا بود و آنان با اتكاء بر همين سربازان از دوره تقسيم ممالك سلجوقي ببعد گاه بتظاهرات نظامي در برابر امرا و سلاطين دست ميزدند.
در دوره سلاجقه عراق و نيز در عهد تسلط خوارزمشاهان چند بار ميان خلفاي بغداد و آنان تيرگي روابط بنهايت رسيد و كار بجنگ و ستيز كشيد و صعب‌تر از همه اختلاف ميان سلطان محمود بن محمد و المسترشد باللّه بوده است كه كار ميان آندو بجنگ كشيد تا عاقبت محمود بر اثر فشار سلطان سنجر و براي ترضيه خاطر عموم ناگزير شد با او از در وفاق درآيد و ببغداد رود و ازو عذر بخواهد «1» و همين
______________________________
(1)- براي اطلاع كامل از اين واقعه رجوع شود به ابن اثير حوادث سال 520 و سال 523 و 529 و جهانگشاي جويني چاپ تهران ج 3 ص 117 و اخبار الدولة السلجوقيه ص 97 و كتاب النقض ص 97.
ص: 209
اختلاف ميان طغرل بن محمد و سلطان مسعود بن محمد با المسترشد مدتي ادامه داشت و چنانكه ميدانيم اين خليفه ستيزه‌جو عاقبت در همين مخاصمات از ميان رفت و بدست ملاحده بقتل رسيد «1».
ضعف دوباره خلافت عباسي در دوره سلاجقه في الواقع دنباله ضعف و فترت قدرت آنانست در عهد آل بويه. با آنكه طغرل سعي وافي در تجديد قدرت القائم (422- 467) كرده بود، او نتوانست از دوره طولاني خلافت خود و از اقبال و توجه بي‌مانند طغرل و الب‌ارسلان بامر خلافت، براي تجديد قدرت از دست رفته خلافت عباسي طرفي بربندد و ناچار بهمان نحو كه در عهد آل بويه بود برياست ديني اكتفا كرد.
بعد از مرگ القائم جانشين پيغامبر شش ماه در شكم مادر بود و بعد از ولادت او ويرا المقتدي بامر اللّه لقب دادند و او هنگام مرگ (487) هنوز جوان و بي‌تجربه بود. پس از وي مستظهر (487- 512) و بعد از مرگ مستظهر مسترشد خلافت يافت. تا اين هنگام (512) اگر سلاطين سلجوقي اراده ميكردند ميتوانستند كار عباسيان را يكسره كنند ليكن اعتقادي كه غالب سلاطين اوليه سلجوقي بخلفا داشتند، و اختلافات سختي كه بعد از وفات ملكشاه بين آنان افتاده بود، باعث شد كه مسند خلافت از گزند حوادث در امان ماند و مسترشد هم كه بانديشه تجديد قدرت حكومت عباسي افتاده بود با سلاطين لجوجي مانند محمود بن محمد (511- 525) و غياث الدين مسعود بن محمد (527- 547) مواجه گرديد.
محمود بن محمد همانست كه چندي بغداد را در حصار داشت و خليفه را بدشنام زشت ياد كرد «2» و مسعود هم چنانكه ميدانيم خليفه را كه ميخواست بر عراق مستولي گردد، در جنگي كه بآذربايجان واقع شد بشكست، و در مراغه نگاهش داشت تا باج
______________________________
(1)- رجوع شود به كتاب النقض ص 413، 416 و اخبار الدولة السلجوقية ص 102 و ابن اثير حوادث سال 529
(2)- كتاب النقض ص 105
ص: 210
يكساله را ازو بستاند و خليفه سيه‌روزگار در همين شهر بدست اسمعيليان كشته شد (529).
پسر او الراشد (529- 530) كه نتوانست بتعهدات مسترشد در پرداخت باج بمسعود عمل كند، و علاوه بر اين بتحريك داود سلجوقي مدعي مسعود، با آن سلطان از در خلاف درآمده بود، گرفتار خشم مسعود گرديد چنانكه سلطان بغداد را محاصره كرد و خليفه از بيم او بموصل گريخت و پادشاه سلجوقي نيز او را از خلافت خلع كرد و عم وي المقتفي لامر اللّه (530- 555) را بخلافت نشاند و خود بجنگ داود و راشد رفت و آنانرا نزديك اصفهان شكست داد و راشد در حال فرار كشته شد (531).
تا پايان دوره سلطان مسعود خليفه عباسي همچنان مخذول و منكوب رأي سلطان سلجوقي بود و چون مسعود در سال 547 درگذشت و آثار ضعف در ناصيه دولت سلجوقي عراق آشكار گشت، المقتفي نيز موقع را براي تجديد قدرت خود مناسب دانست و بعد از سالها فرمانبرداري استقلال يافت.
پسر المقتفي يعني المستنجد باللّه (555- 566) نيز توانست يازده سال باستقلال حكومت راند ليكن عاقبت بدست غلامان خود در حمام حبس شد تا بدرود حيات گفت (566) و پسرش المستضيي‌ء بامر اللّه (566- 575) بجاي او نشست و بعد از وي الناصر لدين اللّه (575- 622) دوره طولاني خلافت خود را آغاز كرد و اوست كه با تدبير و توطئه و تفتين ميان امرا و سلاطين توانست قدرت خلافت را فزوني بسيار بخشد و يكچند قزل ارسلان و سپس قتلغ اينانج و علاء الدين تكش را بجان طغرل سوم اندازد و او را بدست آنان از ميان ببرد، و هم اوست كه براي برانداختن قدرت سلطان محمد نخست كوچك خان پادشاه نايمان و سپس چنگيز را دعوت بحمله بر ماوراء النهر كرد و مسلمانان را در چنگ ترك و تاتار انداخت تا خود چند روزي بيشتر بر مسند خلافت تكيه زند.
با توجه بآنچه گفته‌ايم معلوم ميشود كه خلفاي عباسي در دوره سلجوقي افتان و خيزان راه بقاء خود را ادامه ميدادند و با آنكه سلاطين سلجوقي عراق يكچندگاه با آنان سخت درافتاده بودند باز هم بسبب نفوذ شديد مذهبي خلفا نتوانستند كار ايشان
ص: 211
را بسازند و الناصر لدين اللّه بعد از برهم زدن بساط سلجوقيان عراق توانست با نيرويي تازه با خوارزمشاهان برابر شود.
خوارزمشاهان آل اتسز هم از آغاز كار خود با خلفاي عباسي درافتاده بودند چنانكه اتسز خوارزمشاه يكبار مورد تهديد خليفه قرار گرفت و خليفه او را بتكفير و معرفي بعنوان كسي كه بر جانشين پيغامبر خروج كرده باشد، بيم داد و آن امير جنگجو براي تحصيل منشور حكومت ناگزير شد با خليفه بغداد از در استمالت درآيد «1».
در دوره سلطان تكش كه دامنه تسلط خوارزمشاهان بعراق كشيد، كار اختلاف ميان او و خليفه بالا گرفت بدين معني كه الناصر لدين اللّه بعد از خاتمه كار طغرل سلجوقي توقع داشت كه سلطان تكش تمام عراق يا قسمتي از آن را بخليفه دهد و بهمين طمع رسولاني بنزد خوارزمشاه فرستاد و بعد از مدتي مذاكره وزير خويش مؤيد الدين ابو عبد اللّه محمد بن علي معروف بابن القصاب را با خلعت و تشريف نزد خوارزمشاه فرستاد.
چون مؤيد الدين باسدآباد همدان رسيد ده هزار تن از كرد و عرب بر او مجتمع شده بودند و مؤيد الدين بپشت گرمي آن گروه پيغامي تند بخوارزمشاه داد و باو تكليف كرد كه با عده‌يي كم باستقبالش آيد و پياده در پيش اسب وزير برود و شايد منظور او آن بود كه سلطان را با اين عده كم اسير كند و بر مراد خويش فائق آيد.
سلطان كه اين مكيدت را بفراست دريافته بود بجنگ او رفت، وزير بگريخت و خوارزميان تا دينور او را تعقيب كردند «2».
بدين ترتيب كينه‌يي سخت در دل خليفه از خوارزمشاه باقي ماند و بهمين سبب با آنكه پسر تكش يعني محمد سلطنت خوارزميان را بنهايت اعتلا رسانيده و قدرت كم‌نظيري حاصل كرده بود، باز خليفه الناصر با او از در دشمني درميآمد و ميان ايشان آب رفته بجوي بازنمي‌گشت تا بحدي كه در سال 614 سلطان محمد قصد فتح بغداد و برانداختن خاندان عباسي كرد «3» و سبب اين انديشه علاوه بر دشمني موروث آن
______________________________
(1)- تاريخ دولة آل سلجوق ص 74- راحة الصدور ص 385- ابن اثير حوادث سال 519
(2)- جهانگشا ج 2 ص 32- 33
(3)- ابن الاثير حوادث 614 و جهانگشا ج 2 ص 96
ص: 212
بود كه الناصر لدين اللّه علم و سبيل «1» جلال الدين حسن نومسلمان صاحب الموت را بر علم و سبيل سلطان مقدم داشته و باصحاب او اهانت كرده بود و علاوه برين وقايع ديگري نيز سبب اشتداد كدورت سلطان گرديد چنانكه كمر بعزل خليفه بست و از ائمه مملكت فتاوي گرفت كه آل عباس در تقلد خلافت محق نيستند و استحقاق خلافت بسادات حسيني ميرسد و آنكس كه قادر باشد او را رسد كه حق در نصاب خود قرار دهد، و نيز خلفاي عباسي از قيام باجتهاد در راه خداي تعالي و غزوات تقاعد نموده‌اند و با حصول استطاعت از محافظت ثغور و قمع ارباب بدعت و ضلالت و دعوت كفار بدين اسلام تغافل نموده، و از سادات بزرگ علوي علاء الملك را از ترمد نامزد خلافت كرد و برين انديشه روان شد (سال 614) و تا اسدآباد پيش رفت ليكن در آنجا بسبب سرماي سخت صدمات بسيار بخيل و حشم او رسيد و او ناگزير از عزيمت خود منصرف شد «2» و از آنجا كه بيم حملات تتار بماوراء النهر ميرفت بقصد خراسان از همدان حركت كرد و چون بخراسان رسيد در سال 615 فرمان داد در مرو و نيشابور و بلخ و بخارا و سرخس نام خليفه را از خطبه حذف كردند و گفت او مرده است «3».
خليفه الناصر لدين اللّه همين لجاج و عناد را با پسر سلطان محمد يعني جلال الدين منكبرني هم داشت چنانكه چون او بعد از وصول بعراق از راه خوزستان بجانب بغداد رفته بود، تا از خليفه مدد گيرد، الناصر بجاي مدد قوائي بسرداري قشنمور بجنگ او فرستاد و سلطان بسختي آن سردار ترك خليفه را منهزم ساخت «4» و بعد از آن نيز هرچند سلطان باو و همدستان وي پيشنهاد صلح و اتحاد كرد، حاضر بياري او نشدند.
با آنكه خلفاي بغداد در اين دوره هم مانند ادوار پيش معمولا اوقات خود را ببطالت و گاه بعيش و نوش ميگذرانده و اموال مسلمين را صرف تجملات خويش
______________________________
(1)- سبيل يعني قافله حاج كه مصحوب علمي و امير حاجي با جميع لوازم و مايحتاج حجاج بودند؛ رجوع شود به حواشي علامه محمد قزويني طاب‌ثراه بر جهانگشا ج 2 ص 96
(2)- جهانگشا ج 2 ص 96- 98
(3)- ابن اثير حوادث سال 614
(4)- جهانگشا ج 2 ص 154- 155
ص: 213
ميساخته‌اند، مردم بدانان اعتقاد جاهلانه عجيبي داشتند و تصور ميكردند بدانديشي درباره خليفه موجب خشم خدا و انقلابات بزرگ خواهد شد.
مثلا در سالي كه خليفه المسترشد بجنگ سلطان مسعود بن محمد لشكر كشيد، و شكست يافت، «زلازل و صواعق متواتر و مترادف گشت و بادهاي عواصف جهانرا در آشوب گرفت و تمامت خلايق آنرا بر وقوع اين حال حمل ميكردند» «1» و سلطان سنجر عم مسعود هم در منشوري كه بمسعود فرستاد علت آن حوادث دشوار را رنجش خليفه دانست و گفت «اللّه اللّه تلافي اين كار واجب داند و عين فرض شمرد» «2»
اهل سنت نظير اين تصور را نسبت بالناصر لدين اللّه خليفه بدمنش عباسي هم كه گويا يكي از محركان مغول در حملات وحشيانه ايشان بممالك خوارزمشاهي و تخريب بلاد و قتل نفوس بود «3»، ميكردند و معتقد بودند كه علت اصلي ادبار سلطان محمد خوارزمشاه و ابتلاء او بحمله چنگيز و برافتادن سلطنت آل اتسز خلاف آن سلطان با الناصر لدين اللّه و لشكركشي او بجانب بغداد بود و حتي سرماي شديد اسدآباد را كه امري معتاد و معهود است، و چنانكه ميدانيم سبب مرگ عده كثيري از لشكريان سلطان و اتلاف مواشي او شده بود، از معجزات خليفه ميدانستند «4». ابن اثير هم در دنباله واقعه خوارزمشاه گفته است: «و كان هذه من جملة سعادات هذا البيت الشريف العباسي لم يقصده احد باذي الالقيه فعله و خبث نيّته لا جرم لم يمهل هذا خوارزمشاه حتي جري له ما تذكره مما لم يسمع بمثله في الدنيا قديما و لا حديثا» «5» و حال آنكه همين خليفه بدمنش
______________________________
(1)- جهانگشا ج 3 (چاپ سيد جلال الدين طهراني) ص 117
(2)- ايضا ص 118
(3)- رجوع شود به مقاله مرحوم عباس اقبال بعنوان «زندگاني عجيب يكي از خلفاي عباسي الناصر لدين اللّه» در شماره ششم سال اول مجله شرق ص 338
(4)- جهانگشاي جويني ج 2 ص 98
(5)- كامل التواريخ حوادث سال 614.
ص: 214
بود كه براي حفظ خود امراي ممالك اسلامي را بجان يكديگر ميانداخت و در آن روزگار كه ممالك اسلامي از همه طرف بكفار كينه‌جو محاصره شده بود، وسايل نفاق و كشاكش و ضعف سلاطين را فقط براي حفظ خود فراهم ميآورد. مثلا او قزل- ارسلان را بجان طغرل سلجوقي انداخت و حتي وزير خود جلال الدين عبيد اللّه بن يونس را بياري او و جنگ با طغرل با سپاهياني بجانب همدان فرستاد، و با آنكه شكست در سپاه خليفه افتاد عاقبت قزل ارسلان بهمدستي عده‌يي از امرا طغرل را اسير كرد ليكن اندكي بعد خود بدست همان امرا كشته شد.
بعد از قتل قزل ارسلان باز ناصر دست بتحريك يكي ديگر از امرا بنام قتلغ اينانج زد و در همان حال علاء الدين تكش خوارزمشاه را براي برانداختن طغرل بعراق دعوت كرد و آخر چنانكه ميدانيم آن پادشاه شجاع را بدست اين دو تن بقتل رسانيد و چون از كار طغرل پرداخت بر سر تقسيم ممالك او با علاء الدين تكش طريق منازعت پيش گرفت و چون بنابر آنچه قبلا گفتيم از عهده او برنيامد سلطان غياث الدين غوري را بمخالفت با تكش تحريك كرد و اين سلطان هم بهواداري خليفه با تكش درافتاد و تكش براي حفظ خود از كفار ختايي (قراختاييان) استمداد كرد ليكن خوشبختانه قراختاييان در جنگ با سلطان غور كامياب نشدند.
خليفه سرسخت عباسي بعد از فوت تكش براي اتمام كار خوارزمشاهان باز سلاطين غور را بر پسر او سلطان محمد برانگيخت و اين تحريك چنانكه ميدانيم بانقراض سلسله غوري در سال 609 بدست سلطان محمد منجر شد و حال آنكه در همين اوان بود كه ملك شهاب الدين و سلطان غياث الدين غوري سرگرم جهاد با كفارختا بوده و در جنگهاي خود كاميابيهايي داشته‌اند.
چون باين ترتيب الناصر بآرزوي خود نرسيد دست توسل بدامان كوچك خان فرمانرواي قوم نايمان دراز كرد تا آن امير غيرمسلمان براي ارضاء خاطر او يك خاندان مسلمان را برافگند و در همين اوانست كه باب مكاتبه را با چنگيز خان مغول مفتوح ساخت و با ممالك اسلامي كرد آنچه كرد!
عجب آنست كه اين خلفا از سادگي مردم استفاده ميكرده و اعتقادات آنانرا
ص: 215
نسبت بخود تأييد مينموده‌اند. القائم خليفه در خطاب بعميد الملك وزير طغرل بيك سلجوقي بدين‌گونه سخن ميگفت: «نحن بنو العباس خير الناس، فينا الامامة و الزعامة، الي يوم القيامة، من تمسّك بنا رشد و هدي، و من ناو أنا ضلّ و غوي!» «1»
البته اين مقام را خلفاي عباسي فقط در قلوب اهل سنت داشتند و ليكن شيعيان آنان را غاصب ميشمرده و بچيزي نمي‌گرفته‌اند و بدانان طعنها ميزده و از تقاعد آنان نسبت بامور اسلام و خودداري از دفاع حدود و ثغور ممالك اسلامي، بسيار سخن مي‌گفته‌اند و اين معني در كتاب النقض بارها آمده و بكرات در مقام ملامت و سرزنش اهل سنت ذكر شده است و اسمعيليان نيز چنانكه ديده‌ايم از قتل اين خلفا ابا و امتناعي نداشتند.
خلفاي عباسي با همه اعتقادي كه مردم بدانان داشتند از تعهد امور ديانت و حفظ حدود و ثغور اسلامي و هدايت امرا و ايجاد وحدت در ممالك و استفاده از قواي امرا براي قلع‌وقمع مهاجمان مختلف مطلقا غافل بودند و اگر امراي سرحدي اسلامي در گرداگرد ممالك وسيع اسلام بدفع مهاجمان كينه‌جويي مانند كفار هند و ترك و گرج و روم و صليبيون اروپا همت نمي‌گماشتند كار مسلمين بسيار دشوار ميشد.

غزوات‌

تمام غزوه‌ها و جنگهاي ديني يعني جنگهايي كه مسلمانان براي دفاع از تماميت ارضي خود يا غزو و جهاد با كفار ميكردند در اين دوره بوسيله امراء ممالك مختلف و علي الخصوص امراي ترك‌نژاد انجام ميگرفت و خلفاء عباسي در آنها شركت نداشته‌اند و يا دخالت آنان بسيار ناچيز و كم‌ارزش بوده است. اين غزوات در نواحي مختلف صورت ميگرفت. در قسمتي از دوره دوم غزنوي كه هنوز سلاطين غزنوي قدرت جنگ و مبارزه داشتند، پيشرفتهاي كمي در بلاد غيرمسلمان هند ميكردند و در ساير مواقع همّ آنان فقط مصروف بر حفظ بلاد اسلامي آن ديار بوده است.
بعد از آنكه غوريان بر متصرفات غزنويان تسلط يافتند وظيفه حفظ حدود و
______________________________
(1)- تاريخ دولة آل سلجوق ص 19
ص: 216
ثغور اسلامي در ديار هند بر عهده آنان افتاد و اين سلاطين جنگجو تا اواخر عهد خود با جلادت و رشادت بسيار بحفظ نواحي اسلامي و فتح بلاد بت‌پرستان هند سرگرم بوده‌اند.
بزرگترين كسي از سلاطين غوري كه بعد از منقرض ساختن سلسله غزنوي سرگرم غزو و جهاد با هندوان و فتح نواحي جديد در آن سرزمين شد، معز الدين ابو المظفر محمد بن سام (م. 602) بود كه او را بحق سلطان غازي ميگفته‌اند.
وي در آغاز كار با آنكه شجاعت بسيار از خود بروز داده بود در جنگي كه با راي پتهورا كرده بود زخمي برداشت و لشكر او شكست يافتند ليكن او بانتقام اين شكست قواي بسيار گرد كرد و در سال 588 در ناحيه اجمير بر راي پتهورا غلبه يافت و او را بقتل آورد و بسياري از بلاد هند غربي را بعد از اين فتح مسخر ساخت و بر نواحي اسلامي افزود.
معز الدين داعيه جنگ با كفارختا نيز داشت و اگرچه يكبار بسبب قلت سپاهيان از آنان شكست يافته بود، باز بقصد تلافي مشغول جمع‌آوري نيرو بود تا در سال 602 در راه هند و غزنين بر دست يكي از فدائيان ملاحده بقتل رسيد.
بعد از محمد بن سام فتح نواحي جديد هند ترك نشد و مخصوصا مماليك غوريه مانند سلسله معزيه (جانشينان سلطان قطب الدين معزي) و شمسيه (شمس الدين التتمش و جانشينان او) و خلجيان (الملك الغازي اختيار الدين محمد بختيار خلجي و جانشينان او) جنگهاي سخت با بت‌پرستان هند در نواحي جديد كردند و بسياري از بلاد را در قلمرو حكومت اسلام درآوردند. «1»
تمام غزوها و جهادهاي امراي غوري و مماليك آنان چنانكه ميدانيم وسيله مؤثري براي نشر زبان فارسي در اراضي مفتوحه هند بوده است.
در سرحدات تركان‌ختا هم گاه غزواتي بوسيله سلاطين غوري انجام ميشد ولي بنتيجه‌يي نميرسيد و در اواخر اين عهد سرحدات شمال شرقي ممالك اسلامي غالبا دستخوش حمله و استيلاء زردپوستان غيرمسلمان بود و عاقبت نيز چنانكه ميدانيم
______________________________
(1)- درباره اين حوادث رجوع شود به طبقات ناصري منهاج سراج مجلد اول
ص: 217
بحمله عظيم آن قبايل بسرداري چنگيز مغول و فتح و نهب و تخريب بلاد اسلامي كشيد.
در سرحدات شمال آذربايجان قديم و اران هم شهرها و نواحي اسلامي دچار حملات گرجيان عيسوي بوده است. گرجيان همينكه از ضعف حكومتهاي اسلامي در اواخر قرن ششم آگاه شدند شروع بحملات و دستبرد پياپي خود ببلاد اسلامي كردند.
پيش از آنكه سلطان جلال الدين خوارزمشاه بر اين نواحي استيلا يابد اتابكان آذربايجان و امراي شيروان و خلاط و ارزنة الروم در دفع مهاجمان عيسوي مذكور ميكوشيدند ليكن از وقتي كه جلال الدين خوارزمشاه بساط حكومت در آذربايجان گسترد و توش و تواني يافت براي قلع‌وقمع گرجيان آغاز مجاهدت نمود و در چند جنگ آنانرا بسختي شكست داد و تفليس را تسخير كرد و بسيار كس از گرجيان را بقتل آورد و گرجيان با آنكه در يكي از جنگهاي خود با بعضي از طوايف زردپوست سواحل بحر خزر متحد شده بودند باز نتوانستند در برابر سلطان كاري از پيش ببرند «1»
بزرگترين دشمنان اسلام در اين روزگار عيسويان روم و اروپا بودند كه با جنگهاي متعدد خود معروف بجنگهاي صليبي مزاحم مسلمانان ميشده‌اند.
حملات عيسويان روم و اروپا ببلاد اسلامي از اواخر دوره آل بويه كه خلافت بغداد بنهايت ضعف رسيده بود، آغاز شد و در دوره سلجوقي روزبروز نيرومندتر گشت.
در تمام دوره جنگهاي ديني بين عيسويان و مسلمانان، كه اينجا فرصت شرح و بسط آنها را نداريم، سلاطين بزرگ سلجوقي مانند الب‌ارسلان و ملكشاه و سلاجقه آسياي صغير و شام و اتابكان موصل و الجزيره و شام و خلفاي فاطمي مصر (در دوره قدرت خود) و سلاطين ايوبي و مماليك آنان در جنگهاي متعدد جنگجويان عيسوي را كه انديشه تسخير تمام متصرفات از دست رفته خود داشته‌اند، از پيشرفت در داخله اراضي مسلمين بازميداشتند.
جنگهاي صليبي از اوائل اين دوره تا دويست سال امتداد يافت و نخستين آنها براي تصرف بيت المقدس بود كه بتحريك «پيرلرميت» «2» و بفرمان پاپ اوربن دوم «3» آغاز شد
______________________________
(1)- جهانگشا ج 2 ص 158- 164
(2)-Pierre l'Ermite
(3)-Urbin II
ص: 218
و در سال 493 هجري (1099 ميلادي) بتصرف بيت المقدس انجاميد و هفت يورش بزرگ ديگر نيز بعد از اين تاريخ در ظرف دو قرن بوسيله پادشاهان و سرداران مسيحي اروپا مانند لوئي هفتم «1» و فيليپ اگوست «2» و سن لوئي «3» پادشاهان فرانسه صورت گرفت و با آنكه در اين مدت كوششهاي بسيار در تصرف نواحي اطراف مديترانه علي الخصوص فلسطين كردند نتوانستند كاري از پيش ببرند و تنها در جانب اندلس (اسپانيا) جهاد- هاي پياپي مسيحيان و اختلافات داخلي امراي مسلمان باعث ضعف حكومت‌هاي اسلامي در آن ديار شد و در دوره مورد مطالعه ما هر چندگاه يكي از نواحي آن سرزمين از دست مسلمين بيرون رفت تا آنكه در قرن هفتم تنها ولايت اندلس (آندالوزي) در قلمرو حكومت اسلام باقي ماند.

صوفيه‌

نيمه دوم قرن پنجم و تمام قرن ششم و اوائل قرن هفتم يكي از مهمترين دورهاي تاريخ تصوف در ايرانست. در نيمه اول قرن پنجم چنانكه در مجلد اول از اين كتاب ديده‌ايم «4» گروهي از مشايخ بزرگ در ماوراء النهر و خراسان و عراق بسر مي‌برده و هريك در خانقاههاي خود سرگرم تربيت عده‌يي از شاگردان بوده‌اند و اين امر طبعا بظهور گروه بزرگي از متصوفه در آغاز عهدي كه مورد مطالعه ماست انجاميد. در آغاز عهد سلاجقه از مشايخ قديم مرداني مانند ابو سعيد فضل الله بن ابي الخير ميهني (م. 440) و شيخ ابو القاسم عبد الكريم قشيري (م. 465) در خراسان بسر مي‌برده و هريك شاگرداني بزرگ داشته‌اند و بلافاصله بعد از آنان بعده زيادي از عرفا بازميخوريم مانند: علي بن عثمان جلّابي هجويري غزنوي صاحب كتاب كشف المحجوب و خواجه احمد حمّاد سرخسي و شيخ ابو عبد الله باكو و خاندان مشايخ چشت يعني اعقاب خواجه ابو احمد ابدال چشتي (م. 355) كه از آن ميان محمد بن ابو احمد و خواهرزاده او يوسف بن محمد بن سمعان (م. 459) و خواجه قطب الدين مودود چشتي فرزند يوسف (م. 527) كه در دوره سلاجقه بزرگ داراي شهرت و اهميت محلي در چشت بوده و مريدان بسيار داشته، معروفند.
______________________________
(1)-Louis VII
(2)-Philippe Auguste
(3)-Saint Louis
(4)- رجوع شود بطبع اول از ج 1 ص 220- 223
ص: 219
در همين اوان يكي از مشاهير صوفيه خراسان بنام شيخ الاسلام ابو اسمعيل عبد اللّه بن ابي منصور محمد الانصاري المروي معروف به خواجه عبد الله انصاري (396- 481) شهرت داشت كه آثار فراواني دارد و اهميت او در تاريخ تصوف آشكارست.
اندكي پيش از شهرت انصاري صوفي ديگري در شيراز زيردست شيخ ابو عبد اللّه بن خفيف شيرازي تربيت يافته بود بنام خواجه يحيي بن عمّار الشيباني كه از شيراز بهرات آمده و بتعليم پرداخته بود. اهميت او در آنست كه مجلس داشتن و تطبيق سنت عرفا را با دين اسلام در هرات متداول كرد.
شيخ ابو علي فارمدي در نيمه دوم قرن پنجم در خراسان منشاء تربيت عده كثيري از مشايخ بزرگ شده است و بدين سبب او را شيخ الشيوخ گفته و از اقطاب بزرگ شمرده‌اند. وي در خدمت گروهي از كبار مشايخ نيمه اول قرن پنجم تحصيل حقايق كرده بود مانند ابو الحسن خرقاني، ابو سعيد ابو الخير، شيخ ابو القاسم گرگاني و علي الخصوص ابو القاسم قشيري. ابو علي فارمدي در تذكير و موعظت بوقت خود وحيد زمان بوده است و انتساب حجة الاسلام ابو حامد محمد بن محمد غزالي طوسي (م. 505) بدوست. تأليفات حجة الاسلام مشهورست و ما بعدا درباره آن سخن خواهيم گفت.
برادر حجة الاسلام يعني شيخ المشايخ مجد الدين ابو الفتوح احمد بن محمد بن احمد الغزالي الطوسي هم از جمله مشايخ بزرگ و از اقطاب مشهور صوفيه است. كتاب سوانح او مشهورست و وفات او بسال 517 در قزوين اتفاق افتاد و همانجا دفن شد.
احمد غزالي پيرو شيخ ابو بكر بن عبد الله نساج طوسي بوده است و خود عده‌يي از مشايخ بزرگ اواخر قرن ششم را تربيت كرده است.
از جمله پيروان مشهور احمد غزالي يكي عين القضاة ابو الفضائل عبد الله بن محمد ميانجي همداني عارف و اديب و نويسنده مشهور، صاحب مقامات بزرگ و آثار معروف است كه بسال 525 بتهمت الحاد مقتول شد.
ديگر از مريدان معروف شيخ احمد غزالي شيخ ابو الفضل بغدادي است كه نسب تعليم سلسله نعمة اللّه ولي بدو منتهي ميگردد. وفات او در سال 550 اتفاق افتاد
ص: 220
و ديگر ضياء الدين ابو نجيب عبد الفاهر سهروردي كه مصنفات بسيار بدو نسبت داده‌اند.
يكي از بزرگترين مشايخ ايران در قرن ششم كه بي‌ترديد در تاريخ تصوف اواخر قرن ششم و اوايل قرن هفتم اثر آشكاري از خود نهاده است خواجه ابو يعقوب يوسف همداني است كه مردي عالم و عارف و صاحب احوال و مقامات جليل بود و در علوم ديني خاصه حديث و فقه مراتب عالي داشت و در طريقت پيرو شيخ ابو علي فارمدي بود. محيط تعليمش بيشتر مرو و هرات و بخارا بوده است و در سال 535 بدرود حيات گفت. خلفاي مشهور او كه هريك در تاريخ تصوف مقامات ارجمند دارند عبارتند از خواجه عبد الخالق غجدواني، خواجه عبد الله برقي، خواجه حسن اندقي، خواجه احمد بسوي. در شرح احوال سنائي نوشته‌اند كه او در طريقت پيرو خواجه ابو يعقوب بوده است.
در اواخر قرن ششم و اوايل قرن هفتم دو مكتب بزرگ در عرفان وجود داشت كه بهريك از آنها عده‌يي از شيوخ بزرگ منسوبند. از اين دو يكي سلسله سهرورديه در مغرب و ديگر سلسله كبرويه در مشرق بوده است.
مؤسس فرقه كبرويه شيخ ابو الجناب نجم الدين احمد بن عمر الخيوقي ملقب به الكبري است كه او را «شيخ ولي‌تراش» گفته‌اند زيرا نسبت تعليم عده‌يي از اولياء تصوف بدو منتهي ميشود. وي بسال 618 در فتنه مغول بعد از جهاد با كفار تتار در خوارزم كشته شد «1» و اينكه بعضي قتل او را در 616 نوشته‌اند «2» درست نيست.
از مريدان و تربيت‌يافتگان مشهور نجم الدين كبري اين مشايخ مشهورند:
ابو سعيد مجد الدين شرف بن مؤيد بغدادي از بغدادك خوارزم (مقتول بسال 607 يا 616)- سعد الدين محمد بن مؤيد حمويه (م. 650) كه تأليفات متعدد مانند كتاب محبوب و كتاب سجنجل الارواح و غير آن داشته و در كتابهاي وي سخنان مرموز و كلمات مشكل و ارقام و اشكال و دواير آمده است- شيخ سيف الدين باخرزي صاحب رباعيات مشهور كه بسال 658 درگذشت و در بخارا بتعليم اشتغال داشت- عين الزمان جمال الدين گيلي
______________________________
(1)- نفحات الانس چاپ هند ص 379
(2)- طرائق الحقائق ج 2 ص 149
ص: 221
- بابا كمال جندي- شيخ نجم الدين رازي معروف به «دايه» صاحب كتاب مشهور مرصاد العباد- شيخ بهاء الدين محمد معروف به «بهاء ولد» پدر جلال الدين مولوي (م. 628)- فريد الدين عطار نشابوري شاعر و نويسنده و عارف مشهور كه نزد شيخ مجد الدين بغدادي تربيت يافت (م. 627)
و اما سلسله سهرورديه منسوب به ابو حفص عمر سهروردي برادرزاده ابو نجيب عبد القاهر سهروردي سابق الذكر است و بنابراين نسب تعليم او به شيخ احمد غزالي ميرسد. وفات او در 632 اتفاق افتاده و ويرا تأليفات مهم از قبيل كتاب عوارف و رشف النصائح و اعلام التقي و اعلام الهدي است. از شاگردان مشهور او هستند شيخ شرف الدين مصلح سعدي شيرازي و شيخ اوحد الدين كرماني و شيخ احمد بسوي و شيخ شمس الدين صفي و شيخ نجيب الدين علي بزغش شيرازي و جز آنان كه همه از كبار مشايخ قرن هفتم‌اند.
براي آنكه از كليات عقايد صوفيان آنطور كه نويسندگان كتب ملل و نحل درمي‌يافته‌اند، در پايان اين دوره يعني آغاز قرن هفتم مطلع شويم خوبست خلاصه قول سيد مرتضي بن داعي حسني رازي را در اينجا نقل كنيم «1». وي ميگويد كه:
صوفيان در زمان ما شش فرقه‌اند 1- آنانكه دعوي اتحاد ميكنند، يعني معتقد بوحدت وجودند و منشاء قول ايشان سخنان حسين منصور حلاج است. 2- فرقه‌يي كه خود را عشاق خوانند و ميگويند بايد ترك علايق دنيا كرد و بتفكر و رياضت مشغول شد و بشوق و محبت و عشق بمعبود در كار ايستاد تا مستعد قبول علوم غيبيه گرديد. 3- نوريه كه گويند حجاب دواست يكي نوري و دوم ناري، آنچه نوري بود مشغول بود باكتساب صفات خوب چون توكل و شوق و تسليم و مراقبت و انس و وجد و حالت، اما آنچه ناري بود مشغول بود بافعال شيطاني چون فسق و فجور و حرص و شهوت و امثال آن 4- فرقه واصليه كه گويند ما واصليم بحق، نماز و روزه و زكوة و حج و احكام ديگر از بهر آن نهاده‌اند تا شخص اول بدان مشغول شود و تهذيب اخلاق حاصل كند و او را معرفت حق حاصل شود و چون معرفت حاصل شد واصل بود يعني بحق رسيده باشد و چون واصل شد تكليف از وي برخاست و هيچ چيز از شرايع ديني بر وي واجب نبود و اين مذهب جمله عارفان باشد كه در زمان مااند.
______________________________
(1)- تبصرة العوام ص 122- 133
ص: 222
5- پنجمين فرقه از صوفيان ميگويند اعتبار بنظر و استدلال نباشد و ممارست علوم و درس و نظر و كسب علم كردن حرام بود و معرفت حق بمجاهده و تلقين شيخ حاصل شود، و گويند ايمان نه مخلوقست از بهر آنكه فعل خداست و افعال خداي تعالي نه مخلوقست، و گويند سعادت اخروي بمجاهده و رياضت حاصل توان كرد و اعتبار بعلوم نباشد. 6- فرقه ششم مردمي شكم‌خواره‌اند كه نه علم دارند و نه دين، باطراف عالم مي‌گردند از بهر لقمه‌يي و هميشه طالب طعام و رقص باشند و چون شكم سير كردند روي‌درروي كنند.
دقت در اين قول معلوم ميدارد كه اهل دين بكنه سخنان متصوفه نمي‌رسيده‌اند و جسته‌گريخته چيزي از مقالات آنان ميدانستند و آنها را همراه با تهمت‌ها و دشنامها ذكر مي‌كرده‌اند.
همين سيد مرتضي بن داعي در بحث مربوط بصوفيان چند بار بكفر و الحاد آنان حكم كرده است. مثلا حسين بن منصور حلاج را مردي ساحر خوانده و نسب تعليم او را در ساحري به سجاح متنبيه بعد از رحلت حضرت رسول رسانيده و گفته است او دعوي خدايي كرد «1» و همچنين به شبلي «2» و بايزيد بسطامي «3» نسبت كفر و سخنان قبيح داده و مقالات ايشان را در بحث از وحدت وجود و سريان حقيقت هستي در سراسر عالم وجود، از مقوله زندقه و كفر شمرده و بر كسان ديگر از همين فرقه «صد هزار لعنت» فرستاده و ايشان را «بي‌دين» و «مردود» و «زنديق» خوانده است «4» و گفته قومي از صوفيان كه دعوي واصلي كنند گويند از واصل همه تكاليف شرعي ساقط شود و «جمله محرمات از خمر و زنا و لواط و مال مردم بر وي حلال بود و كسي را بر وي اعتراضي نبود، هرچه او كند نيكو بود» «5» و آنگاه اسنادهاي بدتر و نارواتر از اين بديشان داده و نيز نسبت بمشايخ تصوف كه معمولا بعد از طي مدارج ظاهري و كسب اطلاعات كثير از علوم ديني، وارد مراحل معنوي ميشدند، منكر همه اطلاعات و
______________________________
(1)- تبصرة العوام ص 122
(2)- ايضا ص 126
(3)- ايضا ص 127
(4)- ايضا ص 129
(5)- ايضا ص 131
ص: 223
فضائل شده و گفته است «ايشان را از علوم دين هيچ بهره نبود و از فرايض وضو و نماز و غسل بعضي حاصل كنند و زرق و تدليس نمايند و اهل بيت را دشمن دارند» «1»
از مسائل قابل توجه يكي آنست كه صاحب تبصرة العوام چند بار تصريح ميكند بدينكه صوفيه همه از اهل سنت‌اند نه از شيعه و بدينگونه معلوم ميشود كه خلاف قرون بعد هنوز از ميان شيعه مشايخ تصوف برنخاسته بودند اگرچه نسب خرقه و تعليم متصوفه تعلق آنانرا بائمه شيعه اماميه لازم مينمايد.
چون از اظهارنظر صاحب تبصرة العوام كه نماينده انديشه علماي مذهبي شيعه نسبت بصوفيه است بگذريم، ميتوانيم نظر امام جمال الدين ابو الفرج عبد الرحمن بن الجوزي البغدادي (م. 597) متكلم بزرگ اشعري را بعنوان پندار متكلمين و علماي مذهبي اهل سنت بمتصوفه مورد مطالعه قرار دهيم.
ابن الجوزي در كتاب مشهور خود موسوم به «تلبيس ابليس» كه آنرا براي معرفي فرق و اقوامي كه بنحوي از انحاء بفريب ابليس از راه رشاد دور شده‌اند، نوشته است، شرح مفصلي در ذكر دلايل گمراهي صوفيه آورده است «2». ضمنا بحث او درباره تاريخ تصوف و مسالك و رسوم آنان نيز قابل توجه و استفاده است. وي شواهد بسيار براي كفر و زندقه و الحاد عده‌يي از مشايخ آورده و تلبيس ابليس را درباره صوفيه در موارد مختلفي از قبيل سماع و وسواس در طهارت و انفراد در بعض سنن و بناء رباطها براي عبادت (دون مساجد) و تجرد از دنيا و مافيها و ترك علم (يعني علم دين)، و غنا و سماع و رقص و مطعم و مشرب و ترك كسب و بسياري از مسائل ديگر، دانسته و هريك را بتفصيل توضيح داده است.
با مطالعه اين كتاب و حذف آنچه از راه تعصب و دشمني نسبت بصوفيه آورده است ميتوان ببسياري از حقايق درباره اين فرقه پي برد و ما اينك بذكر خلاصه‌يي از
______________________________
(1)- تبصرة العوام ص 132
(2)- اين شرح از ص 160 تا 387 يعني قسمت اعظم كتاب را شامل است. رجوع شود به تلبيس ابليس چاپ مصر سال 1928
ص: 224
آن ميپردازيم تا احوال عمومي صوفيه در اين عهد روشن شود:
صوفيه قرن ششم داراي رباطهاي متعددي بودند. زهاد قديم اين رباطها را براي انزوا او عبادت انتخاب كرده بودند و در آنها بانفراد و تجرد بسر ميبردند و ليكن صوفيه قرن ششم بدعوي ابن الجوزي در اين رباطها براحت و آسايش و خورد و خواب و نماز و رقص مي‌گذراندند و از هر ظالمي براي گذران معاش كمك مي‌طلبيدند و اكثر اين رباطها را مردمان ظالم بنا نموده و مال حرام خود را بر آنها وقف كرده بودند و مردمي كه در آنها گرد مي‌آمدند اثري از جوع «بشر» و ورع سرّي و جدّ جنيد نداشتند و اكثر اوقاتشان در سخن گفتن و ملاقات ابناء دنيا ميگذشت. وي گويد شنيده‌ام كه مردي در رباط قرآن خواند، صوفيان او را از اين كار منع كردند، و قومي بخواندن حديث در رباط سرگرم بودند، ديگر صوفيان آنانرا از اين كار بازداشتند و گفتند اينجا جاي حديث نيست! صوفيه اين زمان براي تجرد از مال اموال خود را بتبذير و اسراف از دست ميدهند و براي جمع مال بكسب توجه ندارند.
و هم بنقل ابن الجوزي صوفيه براي تشبه ببعضي از صحابه كه رقعه بر جامه ميدوخته‌اند، خرقه‌هايي كه رقعه بر رقعه دوخته بودند داشتند، هريك برنگي، و آنها را از رقعه‌هاي گوناگون كه بهم تلفيق شده بود ميدوختند و پوشيدن اين مرقعات در نزد بعضي از پوشيدن جامه‌هاي ديبا خوش‌آيندتر بود زيرا نشانه زهد صاحب خود بوده است و بعضي از صوفيه در زير مرقع جامه پشمين داشتند، برخي ديگر كه دنيادارتر بودند در زير لباس نرم و بر روي آن جامه پشمين ميپوشيدند. بعضي از صوفيه براي تمتع از دنيا با امرا معاشرت داشته و از مجالست با فقرا متعرض بوده‌اند. بعضي از آنان را جامهاي بلند بود و بعضي از آنان نيز بعلت وسواس براي خلوت جامه‌يي و براي نماز جامه‌يي ترتيب ميدادند. بعضي هم از كثرت زهد تنها يك جامه بر تن داشتند. در طعام نيز غالبا امساك ميكردند علي الخصوص سالكين كه قوت آنها را حدي و اندازه‌يي بدستور شيخ بود و بنابر دستور بعضي از مشايخ سالك ميبايست در آغاز كار دو ماه تمام روزه گيرد و بعد از آن غذاي اندك تناول كند و از اغذيه لذيذ و ميوه‌ها دوري گزيند و از
ص: 225
همنشيني با دوستان و نظر در كتب كه موجب تفريح خاطر ميشود خودداري كند. بعضي از صوفيه براي سالكان «اربعينيه» ترتيب ميدادند بدين معني كه سالك چهل روز نان نميخورد ليكن هسته‌هاي روغن‌دار و ميوه بسيار تناول ميكرد. ابن الجوزي گويد در ميان صوفيه كساني هستند كه خود را بغذاهاي پست و ثقيل عادت ميدهند و آنها را بحدي كم ميخورند كه معده بتدريج تنگ شود و بغذاي اندك بسازد و باز از اين حد نيز ميتوانند فراتر روند و چند روز پياپي طعامي تناول نكنند. اين امور منجر بوسواس و جنون و سوء خلق ميشود. در نوشيدن آب هم غالبا براي تحمل رياضات از آب پاك صافي دوري مي‌جويند تا درك لذتي نكرده باشند. امام محمد غزالي مي‌گفت، اگر انسان آنچه را موجب لذتست بخورد قلب او سخت ميشود و از مرگ كراهت ميورزد در حالي كه اگر نفس را از شهوات و لذات آن بازداريم بترك دنيا عادت مي‌كند. عادت بامساك در غذا روش پيشينيان بود ليكن ابن الجوزي ميگويد صوفيه قرن ششم عكس متقدمانند، روز و شب سرگرم خوردنند و غالب آنچه ميخورند از اموال حرام بدست ميآيد، دست از كسب برداشته و از تعبد اعراض كرده بر فراش بطالت غنوده‌اند و بيشتر آنان همتي جز خورد و خواب ندارند؛ ابن الجوزي بعضي از آنانرا ديده بود كه چون بر سر سفره ميزبان نشستند طعام بسيار خوردند و حتي دستار خود را بي‌اذن صاحبخانه از طعام پر كردند و يكي از شيوخ آنانرا هم ديد كه بچنين عملي مبادرت كرده بود و صاحبخانه برجست و طعام را از دست او گرفت!
صوفيه بسماع اغاني اظهار اشتياق مي‌كردند و دلايل حرمت آنرا انكار مي‌نمودند. غزالي ميگفت نص و قياسي بر تحريم سماع صوت خوش نداريم؛ و حتي صوفيان ميگفتند «السماع حرام علي العوام لبقاء نفوسهم، مباح للزهاد لحصول مجاهدتهم، مستحب لاصحابنا لحياة قلوبهم» «1» و آنرا وسيله‌يي براي تقرب بخدا ميشمردند و هنگام استماع اغاني بوجد ميآمدند، دست ميزدند، آواز ميدادند، جامه بر تن ميدريدند و سر برهنه مي‌كردند و برقص مي‌جستند و جامه‌ها را دريده يا نادريده بر مغني (قوّال)
______________________________
(1)- تلبيس ابليس ص 248
ص: 226
مي‌افگندند. گاه جامه‌هايي كه شيوخ در حال سماع ميدريدند قطعه‌قطعه باين و آن داده ميشد. غالبا در خانقاهها ميان صوفيان و جوانان معاشرت بود و اين معاشرتها گاه بنظر بازي ميكشيد.
صوفيه بتوكل عقيده بسيار داشتند و علت ترك مكاسب و نگاه نداشتن لوازم حيات و ترك تداوي همين بود. جمعه و جماعت را نيز ترك ميگفتند تا بعزلت و انزواي آنان آسيبي نرسد. خشوع ظاهر و اظهار كمال خضوع و فروتني از لوازم كار صوفيان بود. عده كثيري از آنان از نكاح خودداري ميكردند و سياحت و سفر و شبروي بتنهايي و بي‌زاد و توشه راه، در بيابانهاي خشك، در مذهب آنان لازم بود و چون در راه برباطي ميرسيدند نخست دست‌وروي مي‌شستند و نماز ميگزاردند، آنگاه نزد شيخ ميرفتند و بر او سلام ميكردند.
چون كسي از صوفيان ميمرد صوفيان ديگر نمي‌بايست بر او بگريند و ميگفتند اگر كسي بر مرده بگريد از طريق اهل معارف خارج شده است.
اشتغال بعلم نزد صوفيه معمول نبود و ميگفتند اين شغل سالك را از پرداختن بمعبود و معشوق خود بازميدارد. پس يا مطلقا از تعلم دوري ميجستند و يا بقدري از آن قناعت ميكردند. علم شريعت را علم ظاهر و آنچه را خود داشتند علم باطن ميناميدند و بسياري از صوفيه كه در آغاز امر بعلم (يعني علم دين) سرگرم بودند بعد از ورود در حلقه درويشان دست از آن مي‌كشيدند. از احمد بن ابي الحواري نقل كرده‌اند كه كتب خود را بدريا افگند و گفت «نعم الدليل كنت و الاشتغال بالدليل بعد الوصول محال» و بسياري كتب خود را دفن كردند و از ميان بردند. اگر كسي از صوفيه بعلم مشغول ميشد او را بدان ملامت مينمودند و از علم بازميداشتند. تأويلات خاص و مخالف قول عموم در قرآن داشتند.
اين خلاصه بسيار كوتاه از قول ابن الجوزي براي كسب بعضي اطلاعات درباره صوفيه سودمند است و من چون درباره اصول تعليم و تربيت آنان پيش از اين مقالتي ترتيب
ص: 227
داده‌ام خواننده را بافزودن اين اطلاعات بر آن مقاله راهبري ميكنم «1».
ابن الجوزي در تمام مطالبي كه از عقايد و عادات و آداب صوفيه ذكر كرده دلايل كثير از اخبار و احاديث و سنن بر بطلان آنها نقل نموده است تا اعمال و اقوال اين كساني را كه بپندار او ابليس راه بر آنان زده بود تخطئه كند.
از كتبي كه درباره مقامات شيوخ متصوفه در اين دوره نوشته شده مانند اسرار التوحيد محمد بن منور و مقامات الصوفيه ابو عبد الرحمن محمد بن حسين السلمي النيسابوري كه بعدا خواجه عبد اللّه انصاري آنرا در مجالس صحبت و مجامع تذكير و موعظت بفارسي املاء كرده بود، و كشف المحجوب هجويري، و تذكرة الاولياء شيخ عطار، مجموعا اطلاعات كثيري درباره روش تربيت و آداب و عادات و اصول عقايد صوفيه بدست ميآيد و كسي‌كه بخواهد از مباني ادبيات اين عهد اطلاع حاصل كند بايد آنها را بخواند.
علاوه بر اينها كتابهاي متعددي در اين دوره و اواخر دوره پيشين درباره اصول عقايد صوفيه بفارسي و عربي نوشته شده بود مانند ترجمه التعرف الي التصوف از ابو ابراهيم مستملي بخاري و صفوة التصوف تأليف محمد بن طاهر المقدسي «2» و كتاب احياء العلوم غزالي و مباحثي كه در ديگر كتب خود مانند روضة الطالبين و المنقذ من الضلال دارد و كتاب سوانح شيخ احمد غزالي و كتاب رياضة النفوس از ابو عبد اللّه محمد بن علي الترمذي و رساله قشيريه از قشيري و زبدة الحقائق عين القضاه و معارف بهاء ولد و رسائل نجم الدين كبري و غيره غيره.
چنانكه خواهيم گفت صوفيه در اين عهد حاميان بسيار از ميان امرا و علما داشته‌اند ليكن اين امر مانع آن نبود كه دشمنان سرسخت و تندي هم براي آنان وجود داشته باشد. نمونه‌يي از عقايد متشرعين متعصب را پيش ازين آورده و ديده‌ايم چگونه مشايخ تصوف با همه نفوذي كه در عقايد و افكار مردم داشته‌اند دچار تكفير و توهين ميشده و ملحد و كافر و زنديق يا مردم شكم‌خواره و باطل و بيكاره خوانده ميشده‌اند.
______________________________
(1)- مجله مهر سال چهارم
(2)- تلبيس ابليس ص 165
ص: 228
نمونه‌هاي شديدتر از اين مخالفتها و عنادها را ميتوان در رفتار اهل زمان با عين القضاة همداني ملاحظه كرد. ابو الفضائل (يا ابو المعالي) عبد اللّه بن محمد الميانجي الهمداني همچنانكه ديده‌ايم از كبار مشايخ قرن ششم و از مريدان شيخ احمد غزالي بوده است كه شرح حال او را بعدا خواهيم آورد. وي كه عقايد خود را بي‌پرده ميگفت و مينوشت بر اثر توجه زياد بمسلك حسين بن منصور حلاج دچار تعصب عوام شد و او را بدعوي خدايي متهم نمودند و محضري بر اثبات آن ترتيب كردند و بقتلش فتوي دادند و آنگاه بامر قوام الدين ابو القاسم بن حسن درگزيني وزير سلطان سنجر ببهانه فساد اعتقاد پوست او بركندند و جسدش را بدار آويختند و آنگاه از دار بزير آورده در بوريايي پيچيدند و بسوختند. اين رباعي را بعين القضاة نسبت ميدهند كه در زمان حيات گفته بود و با حالت وي بعد از مرگ سازگارست:
ما مرگ و شهادت از خدا خواسته‌ايم‌و آنهم بسه چيز كم‌بها خواسته‌ايم
گر دوست چنين كند كه ما خواسته‌ايم‌ما آتش و نفت و بوريا خواسته‌ايم «1» و گويا اين شعر را بعد از قتل او در وصف حال وي ساخته و بدو نسبت داده‌اند.
قتل بسبب الحاد و زندقه در قرن ششم امري معمول بود چنانكه نظير اين عمل نسبت به فخر الكتاب ابو اسمعيل حسين بن علي معروف بطغرائي شاعر و كاتب و وزير معروف و شيخ اشراق شهاب الدين سهروردي و نظاير آنان در همين قرن صورت گرفته بود.
اگر از اين تضييقات و نظاير آنها كه نسبت بعده‌يي از صوفيه صورت ميگرفته و دسته‌يي از علماي متعصب در آن شركت داشته‌اند، بگذريم ملاحظه ميكنيم كه وضع عمومي متصوفه از وسط قرن پنجم تا آغاز قرن هفتم بر روي هم مطلوب بوده و اين دسته با آزادي بترويج روش خود اشتغال داشته و در خانقاهها و رباطهاي خود آزادانه بتربيت سالكين و سماع و وجد و رقص و تذكير همت ميگماشته‌اند.
سلاجقه از آغاز كار خود در خراسان با توجه روزافزون مردم بصوفيه و اعتقاد بكرامات آنان برابر شده و بسرعت تحت تأثير معتقدات عامه قرار گرفته بودند.
______________________________
(1)- طرائق الحقايق ج 2 ص 254- 255
ص: 229
وزير سلطان طغرل «1» و برادر او ابراهيم ينال «2» و جغري بيك «3» و شخص سلطان «4» همه بشدت نسبت بمشايخ صوفيه از راه اعتقاد و خلوص درآمدند و در اين‌باره مبالغه هاي بسيار كردند و بزيارت مشايخ رفتند و بوسه بر دست آنان زدند و در خدمت آنان ايستادند.
اندكي بعد از مؤسسين سلسله سلجوقي نظام الملك وزير بزرگ آن قوم نسبت بصوفيه طريق تشويق و بزرگداشتي بيش از ديگران پيش گرفت. در كتاب اسرار- التوحيد كه در اواخر قرن ششم نوشته شده است علت اعتقاد نظام الملك را بصوفيه كراماتي ميداند كه او در عهد جواني از مشايخ صوفيه خاصه ابو سعيد ابو الخير مشاهده كرد «5» و حتي محمد بن منوّر مدعيست كه نظام الملك مريد شيخ ابو سعيد ابو الخير بوده است «6» و از قول او آورده است كه ميگفت «من هرچه يافتم از شيخ بو سعيد يافتم» «7» و بهمين سبب بود كه او بايجاد خانقاهها در بلاد مختلف اظهار علاقه فراوان ميكرد «8» و صوفيه را هر سال بمال و خيرات فراوان مينواخت «9» و ايشان را مردم باخبر ميدانست «10»، و هم بسبب همين اقبال و توجه است كه بقول معزي شاعر معاصر نظام الملك وي «از ائمه و متصوفه بهيچ‌كس نمي‌پرداخت» «11»
بعد از اين روزگار نيز حرمت و اهميت مشايخ، مگر آنان كه در اظهار عقايد خود تندروي ميكرده‌اند، فراوان بود و براي نمونه ذكر اين روايت كافيست كه جامي در
______________________________
(1)- اسرار التوحيد ص 125 و 333- 334 و 348
(2)- ايضا ص 126 و 247
(3)- ايضا ص 170
(4)- ايضا ص 170
(5)- ايضا ص 66- 67 و 98- 99 و 193- 195
(6)- ايضا ص 372 و 373
(7)- ايضا ص 89
(8)- ايضا ص 193
(9)- ايضا ص 195 و 372
(10)- ايضا ص 373
(11)- چهار مقاله چاپ ليدن ص 41
ص: 230
بيان احوال سيف الدين باخرزي آورده است «1»: «روزي يكي از سلاطين بزيارت شيخ سيف الدين آمد و در وقت بازگشتن از شيخ درخواست كه اسبي نذر شيخ كرده‌ام، التماس مي‌نمايم كه شيخ قدم رنجه فرمايد تا بدست خود سوار كنم. شيخ التماس وي را مبذول داشت، بدر خانقاه آمد، پادشاه ركابش برگرفت تا سوار شد، اسب سركشي كرد و عنان در ربود، قريب بپنجاه گام در ركاب شيخ بدويد.»
يكي از وجوه اهميت صوفيه در عهد مورد مطالعه ما توجهي است كه آنان براي بيان عقايد خود و تربيت سالكان، بشعر كردند. اين توجه علي الخصوص از اوايل قرن ششم شدت يافت و با ظهور سنائي نخستين منظومه‌ها و قصائد منظم عارفانه در ادبيات فارسي پيدا شد و بعد ازو تا پايان اين عهد همچنان سرودن اشعار عرفاني معمول بود و در قرون بعد نيز از اين نهضت اثر بارزي در ادبيات فارسي باقي ماند.
اثر عرفان در شعر و بحث در منظومهاي عرفاني در مبحث مربوط بشعر فارسي خواهد آمد.
______________________________
(1)- نفحات الانس چاپ هند ص 386
ص: 231

فصل چهارم وضع علوم از ميانه قرن پنجم تا آغاز قرن هفتم‌

مراكز تعليم‌

نيمه دوم قرن پنجم و قرن ششم و اوايل قرن هفتم، يعني دوره ممتد مورد مطالعه ما در اين مجلد، از حيث كثرت مدارس و اهميت آنها، مهمترين دوره تمدن اسلاميست.
نخستين نكته‌يي كه بايد درباره مدارس اين عهد گفت آنست كه اين مراكز با آنكه در دوره مورد مطالعه ما از هر عهدي بيشتر و وضع مالي آنها از هر زمان بهتر بود، خود وسيله‌يي براي جلوگيري از نشر علوم عقلي و سبب رواج زبان عربي و ضعف زبان پارسي بوده است. اين مدارس را معمولا عده‌يي از مردم ديندار براي ادّخار حسنات و كسب ثواب اخروي و خدمت بدين و نشر علوم ديني بنا ميكرده و املاك بسيار بر آنها وقف مي‌نموده‌اند.
طلاب علوم كه ميديدند علوم عقلي مورد بي‌مهري عامه و امرا و رؤساء قوم است، و در مقابل تحصيل در مدارس ديني موجب رفاه حال و داشتن راتبه و وظيفه معين خواهد بود، بدانها روي مينهادند. در اين مدارس مطالعه كتب علمي و خاصه فلسفه جدا ممنوع بود و كسي ياراي آن نداشت كه در آنها بتعليم و تعلم علوم اوايل اشتغال ورزد و حرفي از فلسفه و هندسه و نجوم بميان آورد. پس همه توجه طالبان علم در اين مراكز معطوف بتحقيق در علوم دينيه و بحث و تفحص در شعب مختلف آن و تأليف كتب متعدد در اين شقوق بود و چون تحقيق در اين علوم مستلزم اطلاع كافي از زبان و ادبيات عربي بود توجه بعلوم ادبيه نيز از شرائط تحصيل در آنها شمرده مي‌شد.
اشتغال گروه كثيري از مردم در اين مدارس و توجه همه آنان بزبان و ادب عربي و علوم
ص: 232
دينيه باعث آشنايي روزافزون آنان با زبان عربي شد و همين امر خود يكي از علل نفوذ بي‌سابقه زبان و ادب عربي در ادب فارسي قرن ششم و اوايل قرن هفتم گرديد.
نكته ديگري كه درباره مدارس اين قرن قابل ذكر است اختصاص هريك از آنهاست بفرقه‌يي از فرق مذهبي دون ساير فرقه‌ها. هر واقفي بنابر ميل و علاقه قلبي خود و بعلت انتساب بيك مذهب مدرسه يا مدارسي كه بنا ميكرد بهم مذهبان خود اختصاص ميداد و ديگران را حق استفاده از آنها نبود مخصوصا اهل مذاهبي كه در اقليت بوده و احيانا مورد بغض و كينه عامه مسلمين قرار داشته‌اند.
شيعه اثني عشريه اگرچه هنوز مانند اهل سنت در ايران آزادي عمل نيافته بودند، با اين حال براي خود مدارس و مراكز تعليم متعدد داشتند كه البته ديگران را حق استفاده از آنها نبود. پيداست عدد مدارس اين فرقه در هر محل متناسب با شماره آنان در آنجا بود و همانطور كه ري و قزوين و آوه و قم و مازندران و كاشان مراكز مهم اجتماع شيعه شمرده ميشده، مدارس اين فرقه نيز در همين نواحي متمركز بوده است.
در كتاب «بعض مثالب النواصب في نقض بعض فضائح الروافض» مشهور به «كتاب النقض» كه در اواخر قرن ششم تأليف شده، بچندين مدرسه از مدارس شيعه اماميه در غالب بلاد اسلامي، از ماوراء النهر و خراسان تا شام اشاره شده است «1». از آنجمله در شهر ري سيد تاج الدين محمد گيلكي معاصر سلطان طغرل بيك سلجوقي در محله «كلاه دوزان» مدرسه‌يي بنا كرده بود كه تا زمان تأليف كتاب النقض (حدود 560) قريب نود سال از بناء آن ميگذشت و محل درس و مناظره و نزول مصلحان بود.
ديگر مدرسه شمس الاسلام حسكا «2» بابويه كه در اواخر قرن ششم معمور بود و در آنجا نماز جماعت و قرائت قرآن و تعليم قرآن بكودكان و مجلس وعظ و طريق فتوي (يعني تعليم فقه) معمول بود. چند مدرسه ديگر مانند مدرسه سادات گيلكي و مدرسه ابو الفتوح
______________________________
(1)- كتاب النقض ص 47- 48
(2)- حسكا تلفظي است از حسن باضافه علامت تضعير يا تحبيب.
ص: 233
و مدرسه فقيه علي جاستي و مدرسه خواجه عبد الجبار مفيد و مدرسه كوي فيروزه و مدرسه خواجه امام رشيد رازي در دروازه جاروب بندان. بعضي از اين مدارس شاگردان بسيار داشت مثلا در مدرسه خواجه عبد الجبار چهار صد مرد فقيه و متعلم و متكلم از بلاد عالم درس شريعت آموختند و در مدرسه خواجه امام رشيد رازي زياده از دويست مرد دانشمند معتبر درس دين و اصول و فقه و علم شريعت خواندند «1».
در قم نيز كه از مراكز مهم شيعه بود مدارس متعدد وجود داشت مانند مدرسه سعد صلت، مدرسه اثير الملك، و مدرسه سيد عز الدين مرتضي، و مدرسه امام زين الدين اميره شرف شاه الحسني، و مدرسه ظهير الدين عبد العزيز، و مدرسه استاد ابو الحسن كميج، و مدرسه شمس الدين مرتضي، و مدرسه سيد مرتضي كبير شرف الدين «2».
كاشان را هم مدارس معموري بود مانند مدرسه صفويه، مدرسه مجديه، مدرسه شرفيه، مدرسه عزيزيه كه مدرسين بزرگي مانند امام ضياء الدين ابو الرضا فضل اللّه بن علي الحسيني، از كبار ائمه شيعه در قرن ششم، در آنها سرگرم تدريس بوده‌اند «3»
در آوه نيز مدارسي از قبيل «مدرسه عزّ الملكي» و «مدرسه عربشاهي» با مدرسان بزرگ دائر بود «4»، و در ورامين مدرسه رضويه و مدرسه فتحيه «5» و در سبزوار «مدارس نيكو و علماء كه خلفا عن سلف طريقه شريعت آموخته» «6» بودند وجود داشت.
بر اين قياس كه نصير الدين عبد الجليل گفته است در ديگر بلاد ايران هرجا كه شيعه نفوذي داشته و اجتماع آنان براي ايجاد مدرسه و تشكيل حوزه‌هاي علمي كافي بود، مدارسي داشته‌اند و ما از مدارس سبزوار و ناحيه بيهق كه شيعه در آن حدود بوفور بوده‌اند جداگانه سخن خواهيم گفت ليكن پيداست كه شماره مدارس اهل سنت، بسبب
______________________________
(1)- راجع بهمه مدارس شيعه در ري رجوع شود به كتاب النقض ص 47- 48
(2)- ايضا ص 163- 164
(3)- ايضا ص 169- 170
(4)- ايضا ص 170
(5)- ايضا ص 171
(6)- ايضا ص 173
ص: 234
فزوني عدد آنان، بمراتب از مدارس شيعه بيشتر بوده است چنانكه تحقيق واقعي در مدارس اين زمان موقوف بر شناختن آنهاست و چنانكه ميدانيم هر دسته از اين مدارس هم وقف بر فرقه خاصي از قبيل شافعيه يا حنفيه و امثال آنها بوده است.

مدارس نظاميه‌

مهمترين مدارس اهل سنت در اين عهد بامر نظام الملك وزير مشهور سلاجقه احداث شد. اهميت اين مدارس كه خاص شافعيه بوده بحديست كه بعضي از مؤلفان قديم را باشتباه افگنده و بر آن داشته است كه نظام الملك را نخستين باني مدارس در اسلام بشمرند «1». بعضي از نويسندگان قديم هم متعرض اين موضوع شده و وجود مدارس را پيش از نظام الملك فراموش نكرده‌اند. سبكي صاحب طبقات الشافعية ضمن بيان احوال نظام الملك آنجا كه از بناي مدرسه نظاميه بغداد سخن بميان آورده، چنين نگاشته است: «نظام الملك مدارسي در بلخ و نيشابور و هرات و اصفهان و بصره و مرو و آمل طبرستان و موصل بنا كرد و گويند كه او را در هر شهر از شهرهاي عراق و خراسان مدرسه‌ييست و ازين گذشته بيمارستاني در نيشابور و رباطي در بغداد بنا نهاده است. استاد ما ذهبي چنين پنداشته است كه نظام الملك نخستين باني مدارس است ولي اين سخن بصواب نزديك نيست زيرا در نيشابور پيش از تولد نظام الملك مدرسه بيهقيه وجود داشت و مدرسه ديگري بنام «سعديه» در نيشابور بود كه امير نصر بن سبكتكين برادر سلطان محمود آنگاه كه والي نيشابور بود آنرا بنا نهاد، و باز مدرسه ديگري در نيشابور از بناهاي ابو سعيد اسمعيل بن علي بن المثني استرابادي واعظ و صوفي، وجود داشت و مدرسه چهارمي هم در نيشابور بود كه استاد ابو اسحق اسفرايني بنا كرد و در شرح احوال استاد ابو اسحق گفته‌اند كه پيش از بناي مدرسه او مدرسه‌يي مانند آن نساخته بودند و اين خود گفتار صريحي است در اينكه پيش از اسفرايني مدارسي در نيشابور بنا شده بود و من چون درين باب نيك بينديشيدم اين انديشه بر من غلبه يافت كه نظام الملك نخستين كسي است كه براي طلاب راتبه‌يي مقرر و مقدر داشته است زيرا بر من ثابت نيست كه پيش از
______________________________
(1)- وفيات الاعيان لابن خلكان چاپ مصر ج 1 ص 222
ص: 235
نظام الملك راتبه‌يي براي طالبان علم مقرر شده باشد و باحتمال قوي چنين كاري تا روزگار نظام الملك هيچگاه صورت نگرفت» «1»
چنانكه ديده‌ايم آخر كار سخنان سبكي باينجا كشيد كه پيش از نظام الملك تنها امري كه در مدارس معمول نبود تعيين راتبه و نفقه براي طالبان علم بود و باين ترتيب كار جديد نظام الملك در امر آموزش و پرورش ايجاد ماهانه مرتب است براي كساني كه در مدارس نظاميه تحصيل ميكردند. اما بگمان ما اين دعوي نيز چنانكه بايد بصواب نزديك نيست چه شواهدي در دست است كه براي طلاب و مدرسين گذشته از جاي اقامت در بسياري از مدارس راتبه و نفقه نيز معين ميشد اين كار عموميت كامل نداشت. باين ترتيب بايد ديد اهميت نظام الملك در ايجاد مدارس و بالنتيجه در تاريخ آموزش و پرورش اسلامي چيست؟ اهميت عمده نظام الملك در اينست كه علت اصلي و اساسي ايجاد نهضت جديد در تأسيس مدارس شد و كار هاي اوست كه مايه نظم و ترتيب تازه‌يي در مدارس گرديد و آنها را بصورت آموزشگاههاي مرتب شبانه‌روزي درآورد كه در آنها وسايل آسايش و تحصيلات طلاب از بسياري جهات فراهم بود.
مدارسي كه نظام الملك در نيشابور و بغداد و شهرهاي ديگر ايجاد كرد همه بنام نظاميه موسوم بودند. پيش از آنكه نظاميه بغداد ساخته شود نظام الملك در نيشابور مدرسه‌يي ساخت كه بنام وي نظاميه خوانده شد.
بناي اين مدرسه براي امام الحرمين ابو المعالي عبد الملك بن عبد اللّه الجويني (متوفي بسال 478) صورت گرفت. امام الحرمين آنجا بتدريس نشست و كار طلبه را استقامت داد و 30 سال بكار تدريس در آن مدرسه مشغول بود و در تمام اين مدت محراب و منبر و خطابه و تدريس و مجلس ذكر روز جمعه و مناظره و درس را دائر ميداشت و هر روز سيصد مرد از ائمه و طلبه و اولاد صدور براي استفاده از درس‌هاي او حاضر ميشدند «2» و از ميان همين گروه امام محمد غزالي متوفي بسال
______________________________
(1)- طبقات الشافعيه چاپ مصر ج 3 ص 137
(2)- طبقات الشافعيه ج 3 ص 252 و 255 و وفيات الاعيان ج 1 ص 407- 408
ص: 236
505 دانشمند بزرگ اسلام بعدها چنان اهميت يافت كه سخن او از اقصاي باختر تا نواحي خاور كشورهاي اسلامي رواج داشت. يكي ديگر از شاگردان اين مدرسه اوحد الدين محمد انوري ابيوردي (متوفي بسال 583 بقول احمد امين احمد رازي صاحب تذكره هفت‌اقليم) شاعر و رياضي‌دان معروف ايراني معاصر سنجر است كه هنگام جواني در اين مدرسه بتحصيل علوم اشتغال داشت.
بناي نظاميه بغداد دو سال از ذي الحجه سال 457 تا ذيقعده سال 459 بكشيد و مباشر اين كار ابو سعيد احمد بن محمد نيشابوري صوفي بود. هنگام افتتاح اين مدرسه يعني دهم ذيقعده سال مذكور جمعي كثير از طلاب و وجوه اعيان و دانشمندان و بزرگان بغداد دعوت شدند. نظام الملك براي اين مدرسه موقوفاتي معين كرد كه نه تنها براي مزد كاركنان و استادان كافي بود، بلكه مقداري از آن نيز همه‌ساله در راه طالبان علم صرف ميشد. در مدرسه جايگاههايي براي طالبان علم وجود داشت و علاوه بر اين كتابخانه معتبري هم در آن بود. مدرسه داراي متولي و استادان و معيدان و خازنان دار الكتب و بواب و خادمان و طالبان علم بود.
مدرسه نظاميه ساختماني باشكوه و عالي داشت و نظام الملك براي بناي آن 200000 دينار از مال خود خرج كرد و نام خود را بر فراز آن نوشت و در اطراف آن بازارها ساخت و وقف مدرسه كرد و ضياع و گرمابه‌ها و مخزنها و دكانها خريد و بر آن وقف كرد و هر سال براي نفقات استادان و شاگردان 15000 دينار صرف ميشد و شش هزار شاگرد در آن زندگي ميكردند كه بآموختن فقه و تفسير و حديث و نحو و صرف و لغت و ادب و امثال اينها غير از فلسفه و شعب آن مشغول بودند.
نظاميه در كنار دجله و قسمت شرقي بغداد در كوي «سوق الثلاثا» واقع بود «1»
ابن جبير اندلسي كه ضمن سفر خود در سال 580 ببغداد رسيده بود، در مدرسه
______________________________
(1)- استفاده از موارد مختلف: تجارب السلف (269- 270) و مقاله نظاميه بغداد بقلم آقاي سعيد نفيسي، مجله مهر سال دوم ص 117- 122 و تاريخ تعليم و تربيت در ايران بقلم نگارنده، مجله مهر سال چهارم ص 42- 43 و تاريخ التمدن الاسلامي جرجي زيدان ج 3 چاپ 2 ص 197 و دائرة المعارف اسلامي ج 3 ص 404
ص: 237
نظاميه در مجلس وعظ امام رضي الدين قزويني رئيس شافعيه و فقيه مدرسه مذكور حاضر شده و در باب وعظ او و چگونگي موعظه در اين مدرسه سخن رانده است «1» و هم اين سياح در جاي ديگر از رحله خود در باب مدارس بغداد چنين ميگويد:
«بغداد را نزديك سي مدرسه است كه جملگي در جانب شرقي واقعند و بزرگترين و مشهورترين آنها نظاميه است و اين همانست كه نظام الملك آنرا بنا كرده و در سال 504 تعمير شده است و اين مدارس را اوقاف عظيم و اموال محبوس است كه از محل آنها بفقهايي كه در آنها تدريس ميكنند راتبه داده ميشود و از همين اوقاف طلابي را كه در آن ساكنند ماهانه ميدهند» «2»
الناصر لدين اللّه خليفه عباسي بر اين مدرسه موقوفات جديد و كتابخانه‌يي افزود و دار الكتب او دار الكتب ناصري نام يافت در صورتيكه دار الكتب نخستين را دار الكتب قديم يا نظامي ميگفتند «3»
در سال 670 عطا ملك جويني برادر شمس الدين صاحب ديوان جويني، نويسنده و مورخ مشهور از محل موقوفات مدرسه بازار آنرا كه سوخته بود از نو ساخت «4»
ابن بطوطه سياح معروف قرن هشتم در 727 اين مدرسه را ديد و از آن نام برد و از سخنان او معلوم ميشود كه اين مدرسه در اقصي بلاد اسلامي نيز شهرتي عظيم و نامي بلند داشت «5» و هنوز با آنكه مدرسه مهم ديگري با آن برقابت برخاسته بود، همچنان رونق و اعتبار خود را حفظ كرد.
براي تدريس در نظاميه نخست از امام شيخ ابو اسحق جمال الدين ابراهيم بن علي شيرازي (م. 476) عالم مذهبي بزرگ، دعوت شد ولي چون او هنگام افتتاح مدرسه حاضر نبود امام ابو نصر محمد بن عبد الواحد بغدادي معروف به ابن صبّاغ
______________________________
(1)- رحله ابن جبير چاپ مصر ص 197- 198
(2)- ايضا ص 207- 208
(3)- تجارب السلف ص 334
(4)- ابن فوطي، حوادث الجامعه چاپ بغداد ص 371
(5)- رحله ابن بطوطه چاپ مصر ص 141
ص: 238
(م. 477) را باين كار خواندند. بيست روز از تدريس ابن صباغ گذشته امام شيخ ابو اسحق شيرازي براي تعليم حاضر شد و مدتي در نظاميه تدريس ميكرد. پس از او ابو سعيد عبد الرحمن بن محمد نيشابوري معروف به متولي (م. 478) بر مسند تدريس نشست و باز چندي ابن صبّاغ آنجا تدريس ميكرد پس باز تدريس بابو سعيد متولي رسيد و پس از دو سه تن ديگر امام ابو حامد حجة الاسلام محمد بن محمد غزالي طوسي از 484 تا 488 چهار سال در نظاميه تدريس ميكرد و سپس بعنوان سفر حج آنجا را ترك گفت و بعد از آن با دعوتها و تقاضاهاي پياپي پسر نظام الملك باين كار تن درنداد.
مدرسان مدرسه نظاميه از جانب نظام الملك يا پسرانش كه توليت آنرا داشتند تعيين ميشدند و بعد از او نيز تا مدتي سرپرستي و توليت مدرسه با اولاد نظام الملك و تعيين استادان با ايشان بود و امير سليمان بن نظام الملك تا سال 637 چنانكه خبر داريم اين سمت را داشت «1». عهده‌داري كار نظاميه بعدها ظاهرا بدست فرمانروايان بغداد افتاد و موقعي‌كه هولاگو بر اين شهر تسلط يافت عز الدين ابو العز محمد بن جعفر بصري (م. 672) را بمدرسي در آنجا تعيين كرد.
معيدان نظاميه مانند استادان مردمي دانشمند و بزرگ بوده و گاه از اين درجه بدرجه استادي مي‌رسيده‌اند. فهرست نام بعضي از مدرسان و معيدان مدرسه نظاميه را آقاي سعيد نفيسي در سال دوم مجله مهر (شماره دوم) آورده است و علاوه بر آن رجوع شود به مجلد سوم كتاب تاريخ التمدن الاسلامي تأليف جرجي زيدان (چاپ دوم صفحه 197).
خازنان دار الكتب مدرسه نظاميه نيز از ميان دانشمندان بزرگ انتخاب ميشدند و يكي از آنان خطيب تبريزي (ابو زكريا يحيي بن علي شيباني لغوي متوفي بسال 502) بود كه بعد از مدتي در همين مدرسه بتدريس پرداخت. اين مرد نخستين خازن دار الكتب نظاميه بود و از جانب نظام الملك انتخاب شد و هند و شاه ازو حكايتي نقل ميكند «2».
______________________________
(1)- حوادث الجامعه ص 124
(2)- رجوع كنيد به تجارب السلف ص 270
ص: 239
ديگر از خازنان معروف اين مدرسه اديب و دانشمند و شاعر بزرگ ابو المظفر محمد ابن احمد ابيوردي (متوفي بسال 507) بود كه در اواخر عمر سمت اشراف مملكت سلطان محمد بن ملكشاه سلجوقي را داشت. اين مرد بعد از قاضي ابو يوسف يعقوب بن سليمان الاسفرايني كه مردي اديب و شاعر بوده و در 498 وفات يافته بود، برياست خزانه دار الكتب نظاميه رسيد «1».- ديگر از خازنان معروف دار الكتب نظاميه ابو الحسن علي بن عمر متوفي بسال 575 است «2»
توليت مدرسه نظاميه هم‌چنانكه ديده‌ايم بدست فرزندان نظام الملك بود. مدرسه نظاميه بغداد تا ديرگاه وجود داشت و در حوادث سال 687 ابن فوطي از تعيين مدرس براي آن نام ميبرد «3» اما از رونق و اعتبار آن پس از ايجاد مدرسه مستنصريه (سال 631) كاسته شد زيرا مدرسه نظاميه تنها خاص مذهب شافعي بود در صورتي كه در مدرسه مستنصريه چنانكه بعد خواهيم ديد پيروان حنفي و حنبلي و مالكي نيز حق تعلم داشتند و ازينروي رونق و اعتبار آن بيشتر شد و توانست بزودي نظاميه مشهور را از شهرت و اعتبار بيندازد.
با تأسيس نظاميه نهضتي بزرگ در كشورهاي اسلامي براي ايجاد مدارس پيدا شد و بسياري از بزرگان بفكر انشاء مدارس افتادند و از آن ميان بعضي تنها منظور ثواب اخروي و خدمت مذهبي داشتند و برخي نيز از باب تحكيم بنيان قدرت عمومي و اجتماعي خود بدين كار اقدام ميكردند، گروهي هم از راه رقابت و همچشمي بدان دست ميزدند. مثلا تاج الملك قمي (م. 486) رقيب معروف نظام الملك، پس از بناي نظاميه بغداد بفكر ايجاد مدرسه‌يي در آن افتاد و نام آنرا بتقليد نظاميه «تاجيه» گذاشت «4» و ابن جبير در حدود سال 580 هجري نزديك سي مدرسه نام ميبرد كه جملگي
______________________________
(1)- معجم الادبا ج 6 ص 341
(2)- مجله مهر مقاله مذكور
(3)- حوادث الجامعه ص 456
(4)- دايرة المعارف اسلامي ج 3 ص 404
ص: 240
در قسمت شرقي بغداد وجود داشت «1».
نظام الملك تنها بدو نظاميه بغداد و نيشابور بسنده نكرد و در شهرهاي ديگري مانند بصره و اصفهان و بلخ و هرات مدارسي هم بهمين نام ساخت. در نظاميه بلخ رشيد الدين محمد بن عبد الجليل بلخي معروف به وطواط شاعر و نويسنده بزرگ مؤلف حدائق السحر و مداح اتسز و ارسلان و تكش از آخرين سلسله خوارزمشاهان پيش از مغول كه در سال 573 وفات يافته، خدمت آدم بن اسد الهروي متوفي بسال 536، اديب و محدث بزرگ تحصيل ميكرد «2».
نظاميه بصره نزديك گور زبير بن عوام ساخته شده بود. «اين مدرسه از مدرسه نظاميه بغداد نيكوتر و بزرگتر بوده است. در اواخر ايام مستعصم (قرن هفتم) خراب شد. چوب و آجر و آلات ديگر را بنفس بصره نقل كردند و مدرسه ديگر ساختند و نامش نظاميه نهادند.» «3»
نظاميه اصفهان كه بمناسبت نام صدر الدين خجندي متوفي بسال 483 نخستين مدرس آن، «صدريه» نام داشت نزديك مسجد جامعي كه نظام الملك ساخته بود بهمت اين وزير بنا شد و بنائي باشكوه و عظيم داشت و نظام الملك ده هزار دينار از ضياع و مستغلات بر آن مدرسه وقف كرد و گروهي از دانشمندان قرن پنجم و ششم از اين مدرسه برخاسته‌اند «4».
از مدرسه نظاميه‌يي در شهر مرو هم نام برده‌اند «5» و ابو الحسن بيهقي در كتاب جوامع احكام النجوم ميگويد حكيم فاضل محمود خوارزمي در اين مدرسه بسال 520 خويشتن بكارد قلم‌تراش بكشت «6».
______________________________
(1)- رحله ابن جبير ص 229
(2)- معجم الادبا ج 1 ص 33 و 34
(3)- تجارب السلف ص 271
(4)- مجله مهر سال 2 شماره 2 مقاله نظاميه بقلم آقاي نفيسي و غزالي‌نامه تأليف آقاي جلال همايي ص 128
(5)- ياقوت، معجم الادبا ج 4 ص 509
(6)- رجوع شود بشماره 4 مجله مهر سال دوم مقاله امام ابو الحسن بيهقي و مؤلفات او بقلم آقاي سعيد نفيسي.
ص: 241
در موصل و هرات هم نظام الملك مدارسي بنام نظاميه ايجاد كرد «1» و از مدرسه نظاميه هرات هم تا قرن نهم اطلاع داريم زيرا جامي فاضل و عارف و شاعر بزرگ اين عصر تحصيلات اوليه خود را در خدمت جنيد مدرس دروس عربي و معاني و بيان اين مدرسه كرد «2»

مدارس مشهور ديگر

در همان ايام كه نظام الملك بانشاء مدارس مشهور خود مشغول بود ملكشاه پادشاه سلجوقي نيز بتقليد از وزير خود بايجاد مدارس توجهي كرد و در محله كران اصفهان مدرسه‌يي ساخت و خلاف نظام الملك كه مذهب شافعي داشته و مدارس خود همه را بشافعيه اختصاص داده بود، ملكشاه با آنكه مذهب حنفي داشت مدرسه خود را بشافعيه و حنفيه هر دو مخصوص كرد «3»
در همين عصر در نيشابور مدارس ديگري احداث شد مانند مدرسه «خاتون مهد عراق» كه كتابخانه خوبي داشت و چند مجلد از تاريخ بيهقي در آن يافته ميشد «4» و مدرسه‌يي كه يكي از امراي دوره سلجوقي در جوار مسجد رجا براي يكي از ائمه نيشابور ساخت «5» و مدرسه‌يي كه حسين بيهقي جد ابو الحسن علي بن زيد بيهقي بنا كرده بود «6» و مدرسه ميان بازار نيشابور «7» و مدارسي كه امير اسفهسالار سيف الدين ابو نصر محمد بن ابي الخير خسرو گردي (متوفي بسال 510) در نيشابور ايجاد كرد «8» و مدرسه سرويه «9» و مدرسه دروازه عراق «10».
______________________________
(1)- دائرة المعارف اسلامي ج 3 ص 404
(2)- شماره اول سال چهارم مجله مهر. مقاله تاريخ تعليم و تربيت ايران بقلم نگارنده.
(3)- تجارب السلف ص 277- 278
(4)- تاريخ بيهق ص 20
(5)- ايضا ص 104
(6)- ايضا ص 120
(7)- ايضا ص 186
(8)- ايضا ص 265
(9)- ايضا ص 251
(10)- ايضا ص 242
ص: 242
در مرو شاهجان كه يكي از شهرهاي مهم پيش از مغول است مدارس و مراكز تربيتي مهمي وجود داشت و از آن جمله غير از نظاميه مدرسه‌ييست كه خاص شافعيه بود و سمعاني (م. 484) در آن تدريس مي‌كرد «1» و مدرسه‌يي كه شمس الائمه ابو القاسم اسمعيل بن ابو علي حسن بيهقي (م. 512) از فقهاي بزرگ سده پنجم و ششم در آن تدريس ميكرد «2» و ياقوت حموي در آغاز قرن هفتم در شهر مرو از يك مدرسه كه محمد بن منصور المستوفي (متوفي بسال 494) آنرا بنا كرده بود و از مدرسه عميديه و خاتونيه اسم ميبرد «3».
در شهر گرگان براي ابو طاهر ابراهيم بن مطهر شباك جرجاني (مقتول در سال 513) مدرسه‌يي ترتيب دادند و او آنجا تدريس ميكرد «4».
اولياء اللّه آملي از مدرسه‌يي در ري خبر ميدهد كه پس از زوال حكومت سنجر و فتنه غزان بوسيله خواجه نجم الدين حسن عميدي عامل شاه غازي رستم امير مازندران در ري ساخته شد. اين «خواجه نجم الدين حسن عميدي يكسال و هشت ماه بنيابت ملك در ري بود ... و در ري در محله درزان مهران صد و بيست هزار دينار خرج كرده براي ملك مدرسه عمارت كردند و هفت پاره ديه از امهات قراي ري بزر حلال خريده بر آنجا وقف فرمود و سديد الدين محمود حمصي كه متكلم اماميه است در آنجا بمدرسي معين شد و علي بن منتهي متولي بود «5»»
در همين ايام يعني قرن ششم مدارس بسياري در شهرهاي مختلف ايران مانند اصفهان و همدان و يزد و كرمان و ساير بلاد ميتوانيم يافت. در همدان ملك الامرا جمال الدين اي‌ابه مدرسه‌يي بنا كرد و خالوي محمد بن علي بن سليمان راوندي مؤلف راحة الصدور يعني ابو الفضل احمد بن محمد بن علي راوندي از دانشمندان بزرگ
______________________________
(1)- دائرة المعارف اسلامي ج 3 ص 404
(2)- تاريخ بيهق ص 226
(3)- معجم الادبا ج 4 ص 509
(4)- طبقات الشافعيه ج 4 ص 200
(5)- تاريخ رويان چاپ تهران، ص 91
ص: 243
عراق را در قرن ششم براي تدريس آن مدرسه و چند مدرسه ديگر و خانقاههاي آنجا بخواند «1». و باز در همين شهر سلطان طغرل بن محمد سلجوقي مدرسه‌يي ساخت «2» و مدرسه‌يي ديگر در كوي سربرزه اين شهر بود كه مسعود بن محمد بن ملكشاه (متوفي بسال 546) آنجا دفن شد و عماد الدين كاتب اصفهاني در باب همين مسعود در كتاب زبدة النصرة (چاپ ليدن 1889) مينويسد كه «بهمدان در مدرسه‌يي كه جمال الدين اقبال الخادم الجاندار ساخت دفن شد» و در كتاب جامع التواريخ هم نام اين مدرسه آمده است «3».
ارسلان بن طغرل (م. 561) هم در شهر همدان مدرسه‌يي بنا كرده بود كه خود در آنجا دفن شد «4». مادر ارسلان بن طغرل و اتابك ايلدگز در همدان مدارسي ساخته بودند «و چون آن مدارس پرداختند و خواجه امام صفي الدين اصفهاني را بدرس گفتن مينشاندند دعوتي شگرف ساختند و همه ائمه شهر حاضر شدند و انواع اطعمه و حلاوي آوردند و خواني نهادند از كاسهاي سيمين» و هنگامي‌كه مردند در مدارس خود دفن شدند «5»
انوشروان بن خالد وزير معروف عباسيان معاصر مسترشد خليفه عباسي و مسعود سلجوقي (م. 532) كه ابو محمد قاسم بن علي حريري بصري كتاب مقامات خود را باسم او نگاشت «در كاشان مدرسه‌يي نيكو بساخت و كتاب‌هاي بسيار بر آن مدرسه وقف كرد و املاك همچنين ... و در سنه اربع و سبعين و ستمأيه (674) ... آن مدرسه و كتابخانه معمور بود اما اكنون كه ماه محرم است سنه اربع و عشرين و سبعمائه (724) شنيدم كه آن مدرسه خراب شد و كتابخانه برافتاد «6»»
______________________________
(1)- راحة الصدور چاپ ليدن 1921 ص 40 و 379
(2)- ايضا ص 309
(3)- ايضا ص 245 و حاشيه همين صفحه
(4)- ايضا ص 292
(5)- ايضا ص 300
(6)- تجارب السلف ص 301
ص: 244
ملكه خاتون از خاتونان سلجوقي مدرسه‌يي در اصفهان بنا كرد كه بنام وي شهرت داشت «1».
سلاجقه كرمان نيز در ديار حكمراني خود مدارس فراوان ايجاد كردند.
عماد الدوله تورانشاه بن قرا ارسلان چهارمين پادشاه سلجوقي كرمان (477- 490) فرمود تا مهندسان و استادان بنا را حاضر كردند و در ربض بيرون شهر بناي سراي خويش فرمود و در جنب سراي مسجد جامع و مدرسه و خانقاه و بيمارستان و گرمابه، و اوقاف شگرف بر آنها نهاد ... و آن محله بمحله سه‌شنبهي معروف گرديد «2»»
از ميان اين ابنيه مسجد جامع آن تا 550 سال بعد يعني دوره مؤلف تاريخ سلاجقه كرمان آباد بود و آنرا مسجد ملك ميخواندند «3» و اكنون نيز آباد است.
ارسلانشاه بن كرمانشاه بن قاورد (495- 537) هم مدارسي در كرمان ايجاد كرد و زنش زيتون خاتون ملقب به عصمة الدين مدرسه‌يي بنام مدرسه درب ماهان ايجاد كرد و اوقافي بر آن و ساير آثار خيريه خود تعيين نمود كه آنها را اوقاف عصمتي ميگفتند «4».
محمد بن ارسلانشاه هفتمين پادشاه قاورديان (537- 551) در بردسير بم و جيرفت علاوه بر آثار خيريه‌يي مانند مساجد و بيمارستان و كتابخانه، مدارسي هم بنا كرد «5».
در قرن ششم شهر يزد هم مانند بعضي از شهرهاي ديگر مركزي بداشتن مدارس زياد ممتاز بود و از جمله مدارس آن مدرسه‌يي بود كه ابو جعفر علاء الدوله كاليجار كه از سال 504 از جانب ملكشاه در آنجا امارت يافت در سال 527 بنا كرد و بمناسبت دو مناره كه بر درگاه مدرسه ساخته شده بود آنرا مدرسه دومناره ميگفتند.
______________________________
(1)- راحة الصدور ص 140
(2)- تاريخ سلجوقيان كرمان تأليف محمد بن ابراهيم. بريل 1886 طبع‌Houtsma ص 20. اين كتاب در قرن يازدهم هجري تأليف شد.
(3)- ايضا ص 21
(4)- ايضا ص 26 و 27
(5)- ايضا ص 32
ص: 245
علاء الدوله در اين مدرسه براي مدفن خود گنبد خانه‌يي زيبا ساخت و در همانجا دفن شد «1». يكي از سرداران او بنام كيانرسو نيز مدرسه‌يي ايجاد كرد «2» و اين هر دو مدرسه در اواخر قرن نهم رو بويراني نهاده بودند «3». مدرسه ديگري از آثار قرن ششم تا ديرگاهي در يزد برپاي بود بنام مدرسه عطا خان كه علاء الدوله پسر محمود بن ملكشاه در جوار مدرسه علاء الدوله كاليجار ساخته بود «4» و پس از آنكه در اصفهان در منازعه ميان سلطان محمد و بركيارق بقتل رسيد او را بيزد آورده در مدرسه خود دفن كردند «5».
اتابكان يزد هم مدارسي در اين شهر بنا كردند و از آنجمله مدرسه‌ييست كه اتابك سام پسر اتابك عز الدين نزديك دروازه مهريجرد يزد ساخت «6» و مدرسه‌يي كه برادر اتابك سام ميان بازار شهر بنام وردانروز ساخت و در آن آرامگاهي براي خود ترتيب داد و همانجا دفن شد «7». در قرنهاي هفتم و هشتم نيز در شهر يزد مدارس فراواني ايجاد شد كه بموقع راجع بآنها صحبت خواهيم كرد.
چنانكه ملاحظه ميكنيد نهضتي كه خواجه نظام الملك با ساختن نظاميه‌هاي نيشابور و بغداد و بلخ و بصره و موصل و هرات و اصفهان و آمل طبرستان بوجود آورد بزودي و با سرعتي شگفت‌آور در سراسر بلاد ايران و در بسياري ديگر از بلاد كشور هاي اسلامي دنبال شد و چون قرنهاي پنجم و ششم دوره رواج علوم مختلف خصوصا علوم مذهبي و ادبي بود توجه شاگردان فراوان بمدارس هم في الحقيقة وسيله تشويقي
______________________________
(1)- تاريخ جديد يزد تأليف احمد بن حسين الكاتب در اواخر قرن نهم هجري. چاپ يزد (1317) ص 66
(2)- ايضا ص 66
(3)- ايضا ص 67
(4)- ايضا ص 68
(5)- ايضا ص 71
(6)- ايضا ص 72
(7)- ايضا ص 73- 74
ص: 246
براي بانيان مدارس قرار ميگرفت. با اين وضع كار ايجاد مدارس در قرنهاي پنجم و ششم بجايي كشيد كه اگر بدقت در باب هريك از شهرهاي بزرگ و متوسط و حتي كوچك آنروزي ايران بتحقيق و مطالعه پردازيم از يافتن مدارس متعدد در آنها مأيوس نخواهيم بود و آنچه تاكنون برشمرده‌ايم تنها جز وي از كل و مشتي از خروار بود و در اين بحث جز ببرخي از شهرها توجه نشد و شهرهاي بزرگ ديگر منسي ماند.
از ميان شهرهاي ايران آنروزي شهرهاي خراسان چون مقام علمي شامختري داشت از داشتن مدارس بيشتري هم برخوردار بود و توجه بزرگان اين ديار بايجاد مدارس روزبروز فزوني مي‌يافت تا بجايي كه خراسان پيش از حمله مغول بزرگترين مراكز علمي و ادبي و مذهبي اسلام گشت و بسياري از مردان نامي تمدن اسلامي از آن برخاستند.
ايجاد مدرسه نظاميه در بغداد توجه بسياري از امرا و صدور را باحداث مراكز تعليم در آن شهر معطوف داشت چنانكه مدارس متعددي براي علما و ادبا ساختند و موقوفات بسيار براي آنها ترتيب دادند. از جمله اين مدارس در دوره مورد مطالعه ما اينهاست:
مدرسه بلطاسيه كه كتابخانه بزرگي داشت كه فهرست آن به سيصد و شصت مجلد برميآمد و پنجاه كتابدار و چهار هزار غرفه داشت.
مدرسه تاجيه كه تاج الملك بو الغنائم وزير ملكشاه (بعد از نظام الملك) آنرا پيش از آن‌كه بر رقيب خود فائق آيد، برقابت نظام الملك بنا كرد.
مدرسه تتشيه كه خمار تكين خادم تتش بن الب‌ارسلان آنرا بنمايندگي از تتش براي حنفيه بغداد بنا كرد.
مدرسه سوق العميد يا «مدرسه زيرك» كه در سال 605 بنا شد و خاص حنيفه بود «1».
______________________________
(1)- راجع باين مدارس و چند مدرسه معروف ديگر بغداد رجوع شود به: المدرسه المستنصرية. چاپ بغداد 1354 ص 8- 12
ص: 247
غير از آنچه گفته‌ايم مدارس متعدد ديگري هم براي مذاهب مختلف در بغداد وجود داشت كه اينك فرصت تعديد آنها را نداريم. در ميان اين مدارس يك مدرسه بسيار مهم در اواخر عهد مورد بحث ما ايجاد شد و آن مدرسه مستنصريه است كه بناء آن در سال 625 بامر المستنصر باللّه عباسي (623- 640) آغاز شده و در سال 631 اختتام يافته است.
ابن فوطي در حوادث سال 631 نوشته است يكصد و پنجاه تن كتابهاي كتابخانه مستنصريه را در 15 جمادي الآخره اين سال بآنجا حمل كردند و ضياء الدين احمد خازن كتابخانه خليفه و پدرش شيخ عبد العزيز آنرا از روي فن كتابداري مرتب كردند چنانكه دست يافتن بر كتابها آسان شد. در روز پنج‌شنبه پنجم ماه رجب همين سال خليفه با نايب الوزاره خود نصير الدين و بزرگان دربار و فقها و مشايخ رباطها و صوفيه و وعاظ و قراء و شعرا و جماعتي از اعيان تجار بمدرسه حاضر شد و شصت و دو تن از پيروان هر مذهب براي تحصيل انتخاب كرد و بر هر دسته مدرسي گماشت. در اين روز دو مدرس يكي براي شافعيه و ديگر براي حنفيه و دو نائب تدريس يكي براي مالكيه و ديگري براي حنابله انتخاب كرد و بآنان جبه سياه و طرحه نيلگون بخلعت داد و سپس بجميع معيدان كه از هر مذهبي چهار تن بودند خلعتي متناسب كه حكايت از حال آنان كند، عطا كرد و متوليان بناي مدرسه و استاداني را كه در بناي آن كار كردند و خازنان خزانة الكتب و غير ايشان را نيز بخلعت نواخت و آنگاه از حاضران در صحن مدرسه بخوان طعام پذيرايي شد و سپس شعرا بانشاء اشعاري در توصيف مدرسه و مدح خليفه شروع كردند و بعد دو مدرس بر كرسي تدريس نشستند و دو نائب تدريس نيز در فرود كرسي قرار گرفتند و تدريس كردند. خليفه مدرسه را بچهار قسمت كرد و ربع پيشين دست راست را بشافعيه و ربع پيشين دست چپ را بحنفيه و ربع واپسين دست راست را بحنابله و ربع واپسين دست چپ را بمالكيه داد و غرفها و خانهاي ايشان را نيز معين ساخت و برايشان مشاهره و راتبه بسيار معلوم كرد.
خليفه المستنصر باللّه شرائطي براي اين مدرسه قائل شد كه ابن فوطي از آن
ص: 248
ميان شرايط ذيل را ياد كرده است:
از هر طايفه 62 تن با راتبه دائم و گوشت خوردني مرتب و مدام و غير از اينها مانند حلوا و ميوه و صابون و فرش در اين مدرسه بتحصيل فقه پردازند. در دار الحديث محدثي بزرگوار با دو قاري و دو تن كه بعلم حديث نبوي اشتغال ورزند، كار كنند و در روزهاي شنبه و پنجشنبه از هر هفته حديث گفته شود و اينان را نيز شهريه و راتبه‌يي مساوي با فقها معين باشد- در خانه‌يي متصل بمدرسه 30 كودك يتيم باشند كه قرآن را از قاري فراگيرند و معيدي كه با اوست كودكان را بحفظ قرآن كمك كند و ايشان را نيز مانند سابقين راتبه و شهريه باشد. در اين مدرسه طبيبي حاذق و مسلمان بتعليم ده تن از مسلمين مشغول باشد و از كاركنان و محصلان مدرسه هركه بيمار شود معالجه‌اش كنند و ادويه و اشربه وي نيز از محل اوقاف داده شود- عده‌يي در اين مدرسه بتحصيل علم فرائض و حساب و غير اينها اشتغال ورزند- مدرسه مستنصريه را خزانه‌يي براي اموال و ارزاق بود و در آن چيزهايي از قبيل شكر و شمع و منسوجات و امثال اينها حفظ ميشد و دربانان و فراشان بر آن مي‌گماشتند «1»
سازمان مدارس اين عهد بر رويهم چنين بود كه: از محل موقوفاتي كه بر آنها معين ميشد اداره ميگرديد. موقوفات در دست متولي و ناظري قرار داشت و گاه مدارس را امرا و حكام و يا خلفا و سلاطين اداره ميكردند بدين معني كه مدرس و ناظر و غير آنان را ايشان معلوم مي‌نمودند. از محل موقوفات مدارس را تعمير ميكردند و بتمام كاركنان مدارس از مدرسين و محصلين گرفته تا خدام مشاهره و مواجب ميدادند.
تدريس در مدارس با دو دسته بود: 1) مدرسان 2) معيدان؛ و گاه نيز اگر كسي را بالياقت و اهميتي چنانكه بايد براي مدرسي نمي‌يافتند، بجاي وي نايب مدرس انتخاب ميكردند و بكار ميگماشتند. معيد كه بمعني تكراركننده است موظف بود
______________________________
(1)- حوادث الجامعه حوادث سال 644 ص 213 و حوادث سال 645 ص 223.
علاوه بر اين جمله راجع بمستنصريه رجوع كنيد به تجارب السلف چاپ مرحوم اقبال آشتياني ص 347- 348؛ دائرة المعارف اسلامي ج 3 ص 404؛ رحله ابن بطوطه ج 2 ص 108 ببعد.
ص: 249
درسي را كه مدرس ميگفت دوباره بر محصلان فروخواند و مشكلات شاگردان را مرتفع سازد. بمدرس و معيد هريك هنگام گماشتن بكار تعليم خلعتهاي گرانمايه و تشريفاتي خاص داده ميشد. براي خدامي هم كه در مدارس بخدمتگزاري گماشته ميشدند مشاهره و راتبه خاص معين بود.
در مدارس اين عصر گاه برخي از واردين نزول ميكردند چنانكه بهاء الدين ولد پدر مولوي هنگامي‌كه از سفر خراسان ببغداد وارد شد با آنكه شهاب الدين- سهروردي عارف مشهور از او تقاضاي نزول در خانقاه خود كرد، او نزول در مدرسه مستنصريه را اولي دانست «1»
هر طالب علم را در مدرسه‌يي كه بدرس اشتغال داشت حجره و غرفه‌يي خاص بود و مشاهره‌يي معين داشت. فرش و مايحتاج حجره را نيز تا آنجا كه از حد اعتدال نگذرد، در بسياري از مدارس بمحصلان ميدادند و در برخي از مدارس مانند مدرسه مستنصريه چنانكه گذشت انباري براي حفظ اينگونه اشياء وجود داشت تا اگر يكي از حجرات را بچيزهاي لازم احتياج افتد از آنجاي داده شود. از اين مراتب گذشته در بعضي از مدارس حتي غذاي روزانه طلاب هم بآنان داده ميشد و در برخي از مدارس مانند نظاميه و مستنصريه دار الشفا براي طالبان علم ترتيب مي‌يافت.
مهمترين امري كه در مدارس بدان بازميخوريم وجود كتابخانهاست كه خازنان و خادمان خاص داشت.
مدرس هنگام تدريس بر كرسي مي‌نشست و ردايي سياه شبيه بطيلسان و موسوم به «طرحه» ميپوشيد و عمامه بر سر مي‌نهاد و با سكينه و وقار شروع بتدريس ميكرد و دو معيد در طرفين او ميايستادند و سخناني را كه املاء مي‌كردند تكرار مي‌نمودند و اين از آن جهت بود كه شاگردان بسيار بودند و گفتار مدرس بهمه نميرسيد. مستمعين نيز معمولا پاي كرسي قرار مي‌گرفتند و بسخنان مدرس و دو معيد گوش ميدادند «2».
______________________________
(1)- نفحات الانس ص 408
(2)- حوادث الجامعه حوادث 626؛ رحله ابن بطوطه ص 141 و 142 چاپ مصر.
ص: 250
مواد تدريس در اين مدارس عبارت بود از فقه و حديث و تفسير و علوم ادبيه و علم حساب و طب. هريك از مدارس معمولا بيكي از مذاهب مهم اختصاص داشت.
چنانكه گفتيم در مدارس اين عهد جز علوم ادبي و ديني و مقدماتي از علم حساب كه در فقه مورد حاجت بود تدريس نمي‌كردند و احيانا ممكن بود در بعضي مدارس تدريس طب نيز امكان پذيرد زيرا بروايت از پيغامبر عليه الصلوة علم ابدان جزو علوم مجاز تلقي ميشد: العلم علمان علم الاديان و علم الابدان،
در ناف دو علم بوي طيب است‌آن هر دو فقيه يا طبيب است اما ساير علوم عقلي همچنانكه خواهيم گفت در اين عهد بشدت و بيش از دوره مقدم مورد تحريم و نفرت علماي ديني قرار گرفته بود و بنابرين مدارس جاي تحقيق و مطالعه آنها، مگر علم حساب و احيانا طب، نبوده است و معمولا اينگونه علوم در حوزه‌هاي درس خصوصي تدريس ميشد و هريك از استادان فلسفه و علوم شاگردان خود را در بيرون از مدارس و مساجد تعليم ميداده‌اند و پزشكي بيشتر در بيمارستانها تدريس ميشد.

خانقاهها

غير از مدارس كه محل تعليم علوم قشري ديني، و جز حوزه هاي درس خصوصي فلاسفه و علما، مراكز ديگري در اين عهد براي تعليم وجود داشت كه قابل ذكر است و آن خانقاهها يعني محل تعليم صوفيه است.
در اين دوره هر شهر داراي يك يا چند خانقاه بود كه موقوفات وافر و خدمه و وسايل زندگي داشت. بعضي از آنها خاص شيوخ معين و بعضي براي صوفياني كه در سير و سلوك بودند آماده بود. علاوه بر اين رباطهايي كه با اوقاف و وسايل معيشت در راهها و آباديها ساخته ميشد، گاه براي سكونت صوفيان مورد استفاده قرار ميگرفت.
خانقاهها چنانكه از مطالعه در احوال صوفيان بخوبي ميتوان دريافت بچند قسمت تقسيم ميشد كه قسمت بزرگ آن تالار وسيعي بشكل ايوان و امثال آن بود خاص مواقع عمومي مثل ذكر بطور جمع و يا سماع و يا گرد آمدن براي طعام و امثال اين مواقع بنام جماعت خانه، قسمت ديگر زوايا و حجرات متعددي بود خاص پير و سالكان و
ص: 251
خادمان، و علاوه بر اين جمله زاويه و خانقاه را مطبخ و امثال اين چيزها نيز بود. زاويه شيخ محل عبادت و تفكر و پذيرايي وي بود و كسي را جز خدام كه بخدمت و پرستاري پير ميرفتند بي‌اجازت حق ورود بآنها نبود. معمولا هر شيخي را در خانقاه خادمي خاص بود كه عادة رابط بين صوفيان و پير بود و نيز اداره امور خانقاه و ارتباط آن با خارج در دست وي بود و پرستاري شيخ و پيروان او مي‌كرد در حاضر كردن غذا و چيزهاي ديگر، علاوه بر خادم خاص «جماعت خادمان» مركب از خدام جزء براي طباخي و يا پاكيزه داشتن خانقاه و رسيدگي بامور جزئي سالكان و امثال اينها نيز در هر خانقاه بسر مي‌بردند. دسته ديگري از زوايا خاص سالكان بود كه در آن «خلوت» ميكردند و برياضت و سلوك مشغول ميشدند.
عوائد خانقاهها از محل موقوفات و مساعدتهاي مالي كه مردم بمقدار كثيري ميكرده‌اند فراهم ميآمد و شيوخ آنچه را كه از اين راه بدست ميآورده‌اند بي‌درنگ صرف رفاه سالكان ميكرده‌اند تا خلاف توكل كاري نكرده باشند.
در خانقاهها سه گروه بسر ميبرده‌اند: 1) پير يا مراد يا شيخ كه در هر خانقاه تنها يكتن بود كه در آن سمت رياست و اولويت و پيشوايي داشت 2) مريدان يا سالكان كه خود چنانكه خواهيم ديد بچند درجه تقسيم ميشدند 3) خدام و امينان و اينان معمولا اشخاصي بودند كه براي تبرك و كسب ثواب اخروي خدمت صوفيان و سالكان را برعهده ميگرفتند. اين گروه را مجموعا صوفيه ميگفتند ليكن صوفيان بتقسيم كاملتري بدو دسته تقسيم مي‌شدند. واصلان و سالكان. سالكان خود بدرجاتي منقسم بودند و در خدمت شيخ بتزكيه باطن و كسب فيض و تربيت وقت ميگذراندند

كتابخانها

كتابخانهاي ايران در اين عهد شماره و حدي نداشت. در بيشتر شهر ها كتابخانهاي خصوصي و كتابخانهايي كه بر مساجد و مدارس وقف ميكرده‌اند، بحد وفور وجود داشت و علاوه بر آنها كتابخانهايي در خارج از مراكز ديني موجود بود كه بنام بانيان آنها شهرت داشت مانند كتابخانه شاپور بن اردشير در بغداد كه بسال 451 طعمه حريق گرديد «1» و كتب‌خانه صاحبي در ري منسوب به صاحب بن
______________________________
(1)- تاريخ دولة آل سلجوق
ص: 252
عباد و كتب‌خانه بزرگ در ري و كتب‌خانه بو طاهر خاتوني در ساوه «1».
همه مدارس و مساجد مهم نيز در اين عهد كتابخانهايي داشت كه بر آنها وقف بود و مورد استفاده علما و مدرسان و طالبان علم قرار مي‌گرفت.
در بعضي از بلاد عده كتابخانها از جوامع و مدارس و غير آنها زياد و شماره كتب آنها بسيار بود. براي نمونه خلاصه‌يي از قول ياقوت را درباره كتابخانهاي مرو شاهجان نقل مي‌كنيم. وي ميگويد: من مرو شاهجان را در حالي ترك گفتم كه در آن ده كتابخانه وقف وجود داشت كه از حيث شماره كتب و خوبي بهتر از آنها در جهان نديده‌ام. از آن ميان دو كتابخانه از دو جامع عزيزيه و كماليه بود كه نخستين دوازده هزار مجلد كتاب داشت. ديگر كتابخانه مدرسه شرف الملك مستوفي، و ديگر كتابخانه مدرسه نظاميه از نظام الملك حسن بن اسحاق، و ديگر دو كتابخانه از خاندان سمعاني و كتابخانه‌يي ديگر در مدرسه عميديه و كتابخانه ديگر از مجد الملك وزير و كتابخانه خاتونيه در مدرسه خاتونيه و كتابخانه ضميريه در خانقاهي واقع در آن شهر. ياقوت در دنبال اين اشارات گفته است كه اين كتابخانها سهلة التناول بود چنانكه هيچگاه كمتر از دويست مجلد از كتب آن كتابخانها را در خانه خود نداشتم و در قبال اكثر آنها وديعه‌يي نيز نمي‌سپردم «2».
فراواني مدارس و مراكز تعليم و وجود كتابخانها و تشويقي كه از علما ميشد، باعث رواج شعب مختلف علوم ديني و ادبي در اين دوره گشت چنانكه كمتر شهر و دياري در اين دوره بود كه از وجود حوزه‌هاي متعدد تعليم و مفسرين و محدثين و فقها و متكلمين و ادبا خالي باشد.
اينك بشرح مختصري از وضع هريك از علوم در اين عهد مبادرت مي‌كنيم:
______________________________
(1)- در باب اين هر سه كتابخانه رجوع شود به كتاب النقض ص 12، 49، 510
(2)- معجم البلدان ياقوت حموي ذيل اسم «مرو الشاهجان»
ص: 253

[وضع هر يك از علوم در اين عهد]

1- علوم شرعي علم القراءة

اشاره
علم قرائت در اين عهد اهميت خود را بهمان نحو كه در عهود مقدم داشت حفظ كرده بود. در سرتاسر ممالك اسلامي از اندلس گرفته تا ماوراء النهر علماء بزرگي بتحقيق در قراآت اشتغال داشته و كتب متعدد در اين‌باره تأليف مي‌كرده‌اند. مثلا در اندلس ابو عمر عثمان بن سعيد داني «1» (م. 444) در آغاز اين دوره بتأليف كتب متعدد و مهم خود مانند كتاب التيسير و كتاب جامع البيان في القراآت السبع و كتاب المقنع في رسم المصحف و كتاب المحكم في النقط و كتاب المحتوي في القراآت الشواذ و كتاب طبقات القراء و غيره اشتغال داشت «2».
دانشمند ديگري كه بعد ازو از اندلس برخاست يعني امام ابو محمد شاطبي «3» (م. 590) با آنكه در غالب علوم ادبي و شرعي عهد خود اختصاص داشت، بسبب آنكه بيشتر عمر خود را در اشتغال بعلم قرائت گذراند، و نيز بسبب تأليف كتب متعدد در اين فن، بدين علم بيشتر اشتهار يافت. آثار شاطبي خصوصا دو قصيده لاميه و رائيه او در علم القراءة شهرت بسيار يافت و شروح متعددي در قرن ششم و هفتم و هشتم بر آنها نوشته شد مانند شرح معروف علم الدين علي بن محمد السخاوي (م. 643) بر قصيده لاميه بنام فتح الوحيد، و شرح قصيده رائيه بنام الوسيلة الي شرح العقيلة.
از مشاهير علماء قرائت ايران در اين عهد يكي ابو الفضل محمد بن طيفور سجاوندي غزنوي است كه بسال 560 وفات يافت. از آثار مشهور او كتاب وقوف است در شرح موارد وقف در قرآن، و ديگر كتاب الوقف و الابتداء در شرح انواع وقف، و ديگر كتاب الموجز كه آنهم در شرح پاره‌يي از انواع وقف است، و ديگر كتاب عين- المعاني در تفسير سبع المثاني. از همه اين كتب نسخي در دست است «4».
______________________________
(1)- منسوب به دانيه از بلاد اندلس.
(2)- رجوع شود به مفتاح السعادة ج 1 ص 386- 387
(3)- منسوب به شاطبه يكي از قراء اندلس
(4)- فهرست كتابخانه دانشكده معقول و منقول ج 1 ص 193- 195 و فهرست كتابخانه اهدائي آقاي مشكوة ج 1 ص 241
ص: 254

علم تفسير
علم تفسير در عهد مورد مطالعه ما چه در نزد علماي سنت و چه در ميان دانشمندان شيعه بكمال ترقي نائل شد. علماي بزرگ شيعه كه در اين عهد با موفقيت تام در عده‌يي از بلاد اسلام سرگرم تعليم همكيشان خود بودند، و از توجه بتأليف كتب در علوم مختلف غفلت نداشتند، بعلم تفسير بنابر رأي پيشروان مذهب خود، توجه كلي مبذول مينمودند و كتب بزرگي در اين فن بفارسي يا عربي مينوشتند. تفاسير عامه و خاصه اين عهد عموما در مسائل مختلف از قبيل بحث در موارد اعجاز قرآن، بحثهاي فلسفي و عرفاني، تفسير احكام قرآن، بحث در موارد فصاحت، قصص قرآن و بحث در متشابهات و ناسخات و منسوخات قرآن و امثال آنها بوده است، و بدين ترتيب ملاحظه ميشود كه علماي ديني در اين عهد تا بچه حد در علم تفسير پيش رفته‌اند.
موضوع ديگر قابل بحث آنكه در اين دوره نيز مانند قرن چهارم و اوايل قرن پنجم تأليف تفاسيري بفارسي معمول و مورد توجه بود با اين تفاوت كه تفاسير فارسي عهد مورد مطالعه ما هم بيشتر و هم مفصل‌تر و هم از انواع مختلف است.
در اين عهد فرق مختلف شيعه، فرق اهل سنت، اشاعره، معتزله و متصوفه هريك تفاسيري با توجه باثبات عقايد خود نوشته‌اند و علماي دسته‌هاي مختلف مذكور نه تنها از راه تأليف كتب باين امر مبادرت مي‌جستند بلكه در مجالس وعظ و تذكير نيز غالبا مسائلي از تفسير قرآن را مطرح ميكرده و مورد بحث قرار ميداده‌اند و اين معني در مجالسي كه از صوفيه و علماي مذهبي اين عهد باقي مانده مشهود است.
از جمله اختصاصات تفاسير اين عهد همين تشتت هدفها و مقاصد در آنست بدين معني كه هر دسته از علما ميكوشيدند قرآنرا از چشم خود ببينند و آنرا بپندار خود تفسير و گزارش كنند و در حقيقت از همه مباحث و احكام و قصص و مسائلي كه در قرآن آمده است بفن و اطلاع خود اكتفا ميكردند، مثلا عالم نحوي آنرا از جهت قواعد نحو، و اخباري از حيث قصص و اخبار، و فقيه از لحاظ قواعد فقه، و صوفي از لحاظ تصوف نگاه ميكرد.
استخراج احكام يا تفسير قرآن بدين نظر، از روزگاران اوليه در اسلام رواج
ص: 255
داشت و نخستين كسي كه در اين باب كتاب نوشت ابو نصر محمد بن سائب كلبي (م. 146) است. در دوره مورد مطالعه ما ابو بكر احمد بن حسين بيهقي (م. 458) و ابو الحسن علي بن محمد كياهراسي طبري متكلم و مفسر بزرگ شاگرد ابو المعالي امام الحرمين جويني (م. 504) و محمد بن عبد الله بن عربي حافظ (م. 543) و قطب الدين راوندي (م. 573) و محمد بن عمر بن يوسف الانصاري القرطبي (م. 631) در اين موضوع كتبي نوشته‌اند «1».
از جمله تفاسيري كه جنبه كلامي و حكمي در آن غلبه دارد يكي كتاب مفاتيح الاسرار و مصابيح الابرار است از ابو الفتح محمد بن عبد الكريم شهرستاني (م. 548) كه تفسيري عظيم است و شهرستاني در آن بر وفق حكمت و با ذوق كلامي خويش بتأويل و توجيه آيات پرداخته است. مجالس شهرستاني هم پر است از تأويل آيات بنابر رأي متكلمين و نمونه‌يي از آن در دست است «2». ديگر از اينگونه تفاسير آثار امام ابو عبد الله فخر الدين محمد بن عمر رازي (م. 606) است. از جمله تفاسير وي يكي «التنبيه علي بعض الاسرار المودعة في بعض سور القرآن» است در تفسير چهار سوره توحيد، اعلي، تين، عصر. امام فخر خود گفته است كه در اين تفسير مطالب و اسراري را كه ديگران درنيافته‌اند خواهد آورد. اين تفسير با توجه بابوابي كه در يك كتاب كلامي وجود دارد تنظيم گرديده است يعني بابي در توحيد و بابي در نبوت و بابي در معاد و بابي در كيفيت تكامل نفساني انسان. اين مطالب را امام المشكّكين از سور چهارگانه مذكور بيرون كشيده و تأويل كرده است و بنابراين كار او در حقيقت دنباله كارهاي ائمه كلام و فلاسفه دوره پيشين است. تفسير مهمتر امام فخر كتاب مفاتيح الغيب معروف بتفسير كبير است كه اگرچه خود نتوانست آنرا بپايان برد ليكن بعد از او بدست مفسريني از قبيل ابن الخوئي (م. 637) و سيوطي (م. 911) تمام شده است. تفسير
______________________________
(1)- رجوع شود به مفتاح السعاده ج 1 ص 420- 421. الذريعه الي تصانيف الشيعه.
فهرست كتابخانه اهدائي آقاي مشكوة ج 1 ص 59- 62
(2)- رجوع شود بمقدمه ترجمه ملل و نحل شهرستاني بتصحيح و اهتمام آقاي جلالي نائيني.
چاپ دوم تهران 1335
ص: 256
كبير امام فخر رازي در حقيقت دائرة المعارفي از علوم و اطلاعات ديني آن مرد فاضل است. امام در آغاز تفسير گفته است كه وقتي گفته بودم مي‌توان از سوره حمد ده هزار مسئله استنباط نمود، جمعي بر اين گفتار من انكار كردند، اينك كه بتصنيف آغاز كردم سوره حمد را بتفصيل تفسير كرده‌ام تا برهاني بر دعوي من باشد. همين سخن از امام دليل روشني است بر وسعت نظر و مشرب او در تفسير كلام اللّه و خروج وي از حدود معتاد و متعارف، و شايد بهمين سبب باشد كه درباره او گفته‌اند: «جمع الامام فخر الدين الرازي في تفسيره اشياء كثيرة طويلة لا حاجة لها في علم التفسير و لذلك قال بعض العلماء: فيه كل شي‌ء الا التفسير» «1»
از مهمترين نمونهاي تفسير ائمه معتزله در اين عهد تفسير كشاف از ابو القاسم محمود بن عمر زمخشري خوارزمي (م. 538) معروف به جار اللّه زمخشري است كه در آن بذكر خصوصيات صرفي و نحوي و معاني و بياني و قرائت و شأن نزول آيات و مسائل اعتقادي معتزله توجه شده و از كثرت اهميتي كه اين تفسير يافته، شروح متعدد بر آن نگاشته‌اند. مخالفين معتزله بر اين كتاب تعريضاتي دارند «2»
اما تفاسير صوفيه از حيث تأويلات و تعبيراتي كه داشتند، بنحو عجيبي از صورت اصلي و طبيعي تفسير بيرون بود. ابن الصلاح در فتاوي خود درباره تفسير ابو عبد الرحمن سلمي بنام حقايق التفسير گفته است اگر كسي معتقد باشد كه اين كتاب تفسير قرآنست كفر ورزيده است. علت اين تصور درباره تفاسير عرفا آنست كه اين قوم بواقع در بيان حقائق آيات كلام اللّه مانند فلاسفه و متكلمين از ظواهر معاني و مقاصد آنها دور شده و بمسائلي كه مولود فكر خانقاهيان است توجه كرده‌اند ولي اين امر مانع آن نشده است كه تفاسير صوفيه با لطف معني و پيش گرفتن مباحث لذت‌بخش صوفيه همراه نباشد.
از جمله قديمترين تفاسير صوفيه يكي تفسيري است كه از ابو عبد الرحمن
______________________________
(1)- مفتاح السعادة ج 1 ص 421
(2)- ايضا ج 1 ص 421
ص: 257
محمد بن حسين سلّمي نيشابوري (م. 412) بنام الحقائق بازمانده است. بعد از آن از جمله تفاسير قديم صوفيه كتاب لطائف الاشارات في حقائق العبارات است از ابو القاسم عبد الكريم قشيري نيشابوري استوائي (م. 465) كه تأويل كلمات و آيات در آن بسيار و مطالب و اشارات عرفاني فراوانست. بعد از آن از جمله تفاسير عرفاني ميتوان تفسير سوره اخلاص را از حجة الاسلام ابو حامد محمد بن محمد غزالي طوسي (م. 505)، ذكر كرد كه تفسيري كوتاه متضمن بحث در اثبات وحدانيت خداوند بر طريق صوفيان و اشراقيانست.
در اوايل قرن ششم يعني بسال 520 يكي از صوفيان بنام رشيد الدين ابو الفضل ابن ابي سعيد احمد بن محمد بن محمود الميبدي تفسيري عظيم ترتيب داد بنام كشف الاسرار و عدة الابرار كه كاملترين و مهمترين تفسير فارسي از تفاسير صوفيه است. درباره اين كتاب هنگام ذكر آثار نثر پارسي اين دوره بتفصيل سخن خواهيم گفت و در اينجا بايد فقط يادآور شويم كه اولا ميبدي تحت تأثير كتاب تفسير خواجه عبد اللّه انصاري در تحرير اين كتاب قرار گرفته و ثانيا بدو موضوع نظر داشته است، نخست ايراد همه اقوال مفسران عامه در وجوه قراآت و تفسير آيات و احكام و غيره و دوم تفسير آيات بنابر نظر عرفا و در اين مورد تأويلات غريب با ايراد عبارات دلفريب و اشعار لطيف ملاحظه ميشود.
ديگر از تفاسير مهم عرفاني «كتاب عرائس البيان في حقايق القرآن» است تأليف ابو محمد روزبهان بن ابو نصر شيرازي ديلمي (522- 606) كه اصلا در شهر نسا ولادت يافت و زندگي او بيشتر در شيراز بمجاهدت و وعظ و تذكير سپري شد.
روزبهان در تفسير خود كه بعربي پرداخته نخست رأي خويش و آنگاه انديشه مشايخ تصوف را درباره هر آيه ذكر مي‌كند.
از جمله تفاسير صوفيه از قرآن تفاسيري است كه مشايخ صوفيه در مجالس خود مي‌آوردند. در اين احوال معمولا آيه‌يي را ذكر مي‌كردند و بنابر رأي خود آنرا تأويل مينمودند و با ابيات و اشارات عرفاني درمي‌آميختند. نمونه عالي اينگونه تفاسير
ص: 258
و تأويلات را ميتوان در كتاب المعارف بهاء الدين محمد معروف به بهاء ولد (م 628) يافت.
از همين دوره كتبي درباره ناسخ و منسوخ قرآن يا متشابهات و امثال آن نيز در دست است مانند كتبي كه ابن حزم اندلسي (م. 456) و محمد بن هلال سعيدي (م. 520) درباره ناسخ و منسوخ قرآن نوشته‌اند و كتبي كه ابن شهرآشوب (م. 583) و طبرسي (م. 548) (متشابه القرآن) و امام فخر رازي (درة التنزيل) در باب متشابهات قرآن نگاشته‌اند.
چون ازين تفاسير كه گفته‌ايم، بگذريم ميرسيم بتفاسير مهم و معتبري كه مفسرين عامه و خاصه در اين عهد نوشته‌اند و همه آنها از جمله مشهورترين تفاسير قرآن شمرده ميشود.
از مفسرين شيعه در اين عهد آثار بسيار باقي مانده و علماي شيعه كه تأليفات متعددي در اين دوره باقي نهاده و بسبب فعاليت عمومي كه قبلا بدان اشاره كرده‌ايم، در تدوين علوم ديني خود نيز فعاليتي را آغاز كرده بودند، بتدوين كتب تفسير توجه بسيار مبذول داشته و كتابهايي بهر دو زبان پارسي و تازي در اين فن تأليف كرده‌اند و از جمله معتبرترين آن كتابها يكي تفسير تبيان است از شيخ الطائفه.
شيخ الطائفه ابو جعفر محمد بن حسن طوسي بسال 385 در طوس ولادت يافت و در سال 408 از طوس ببغداد و چهل سال بعد بنجف رفت و بسال 460 هجري درگذشت.
وي از بزرگترين علماء ديني شيعه و صاحب تأليفات متعدد مهم در مسائل مذهبي شيعه است و از آنجمله است كتاب تبيان در تفسير قرآن كه در دو مجلد بطبع رسيده است و مختصر آن هم از فخر الدين محمد معروف به «ابن ادريس حلّي» از نوادگان دختري شيخ طوسي كه از اجله علماي شيعه در قرن ششم بوده و در سال 578 وفات يافته، در دست است. اين ابن ادريس تأليفات مهم ديگري نيز دارد مانند «السرائر الحاوي لتحرير الفتاوي» و «مسائل ابن ادريس» «1»
______________________________
(1)- راجع باو رجوع شود به ج 1 از فهرست كتابخانه اهدائي آقاي مشكوة؛ و روضات- الجنات ص 598؛ و الذريعه ج 5 ص 196
ص: 259
ديگر از تفاسير مهم شيعه تفسير مفصل و مشهور شيخ ابو الفتوح جمال الدين حسين بن علي بن محمد رازي است كه تأليف آن در نيمه اول قرن ششم هجري صورت گرفته است. درباره اين تفسير در جزو آثار منثور پارسي سخن خواهيم گفت.
يكي از علماء معروف شيعه بنام ابو علي فضل بن حسن بن فضل طبرسي معروف به شيخ طبرسي (م. 548) سه كتاب تفسير بر روش شيعه نگاشته است بنام الكافي الشافي (الكاف الشاف من كتاب الكشاف) كه تفسيري مختصر است، و ديگر جوامع الجامع كه متوسط است، و ديگر مجمع البيان كه از همه بزرگتر و مهمتر و مشهورتر است.
مجمع البيان بسبب اهميتي كه پيدا كرد چند بار تلخيص شده و تاكنون دو بار بطبع رسيده است. تفسير مجمع البيان از كتب جامع و سودمند در تفسير است. شيخ طبرسي در آغاز كتاب بعلاقه وافر خود بتفسير، و خالي يافتن تفاسير علماي فرقه اماميه كه پيش ازو تأليف شده بود از وفاء بحق قرآن، اشاره كرده و از آن ميان تنها تفسير تبيان شيخ طوسي را متضمن تحقيقات كافي دانسته ولي از حيث ترتيب و نظم ناقص يافته است و بهمين سبب مبادرت بتأليف كتاب خود نموده و آنرا شامل تمام علوم قرآني از قرائت و اعراب و لغت و بيان مشكلات و ذكر موارد معاني و بياني و شأن نزول آيات و اخبار وارده در آيات بطريقه شيعه اماميه، و شرح قصص و حكايات و توضيح احكام و بيان آياتي كه دالّ بر صحت اعتقاد شيعه اماميه باشد، كرده و بسال 536 هجري بپايان برده است.
مجمع البيان را يكي از علماي قرن سيزدهم هجري بنام آقا محمد بفارسي درآورده و ترجمه آنرا مفصل البيان في علم القرآن ناميده است «1».
تفسير جوامع الجامع كه نسخ متعدد از آن موجود است، در شهرت بمرتبه مجمع البيان ليكن از آن مختصرتر است. اين كتاب را شيخ طبرسي در سال 542 از روي دو كتاب خود مجمع البيان و «الكاف الشاف من كتاب الكشاف» كه خود تلخيصي از كشاف زمخشريست، ترتيب داده و آنرا جوامع الجامع نام داد. از اين تفسير منتخبي نيز در دست است «2».
______________________________
(1)- فهرست كتب اهدائي آقاي مشكوة بكتابخانه دانشگاه تهران ج 1. (تأليف آقاي منزوي) ص 219
(2)- فهرست كتابخانه مدرسه عالي سپهسالار، آقاي ابن يوسف، ج 1 ص 177
ص: 260
از جمله تفاسير عامه كه از اين عهد در دست داريم غير از آنچه قبلا نام برده‌ايم، يكي تفسير غرر المعاني است از امام زين الائمه ابو العباس احمد بن محمد دينويه كه كتاب خود را در اواخر قرن پنجم تأليف كرده و در آن ضمن تفسير مختصري از هر آيه از اختلاف قراآت و شأن نزول آيات نيز سخن رانده و گاه احاديثي را بمناسبت بروايت محدثين عامه نقل كرده است «1»
ديگر از تفاسير مشهور عامه تفسير معالم التنزيل از ابو محمد حسين بن مسعود معروف به فرّاء بغوي «2» كه در حدود سال 516 وفات يافت. وي از فقهاي بزرگ اسلام و از علماء مشهور مذهب شافعيه در قرن پنجم هجري بوده و در تفسير و حديث و فقه سرآمد علماء عصر خود محسوب ميشده و تأليفات متعدد در اين علوم داشته است «3». بغوي در تأليف معالم التنزيل از تفاسير متقدمان استفاده كرده و بمناسبت اخباري راجع بآيات آورده و در باره قصص و ذكر اخبار تاريخي هم وارد شده است. اين كتاب چند بار بطبع رسيد.
ديگر از مفسرين عامه ابو الحسن علي بن احمد واحدي متوي «4» نيشابوري (م. 468) است. وي شاگرد ابو الفضل عروضي و ابو الحسن ضرير قهندزي بود و نزد خواجه نظام الملك قربت داشت. كتاب او موسوم به «اسباب التنزيل» و در بيان شأن نزول آياتست و مقدمه‌يي در بيان مبادي وحي و كيفيت نزول قرآن دارد.
از مفسرين مشهور اوايل قرن هفتم ابو البقاء عبد الله بن حسين عكبري است كه از علماي بزرگ در ادب و فقه و تفسير و اصول و بر مذهب حنبلي بوده است. وفات او بسال 616 در بغداد اتفاق افتاد. وي كتب متعدد در مسائل مذهبي داشت كه از آن جمله كتاب التبيان في اعراب القرآن است كه آنرا «اعراب ابو البقاء» نيز ميگويند و چند بار بطبع رسيده است.
علاوه بر شأن نزول آيات و اعراب قرآن كه چنانكه ديده‌ايم كتبي درباره آن
______________________________
(1)- فهرست كتابخانه مدرسه عالي سپهسالار ج 1 ص 145
(2)- منسوب به شهري ميان مرو و هرات بنام بغ يا بغشور
(3)- وفيات الاعيان ابن خلكان چاپ مصر ج 1 ص 205
(4)- منسوب به جدش متويه
ص: 261
نوشته شده است، مطالب ديگري نيز وسيله تأليف كتبي درباره قرآن ميشده و از آنجمله است كتبي كه در بيان اعجاز و ذكر موارد فصاحت و بلاغت آن نوشته شد مانند كتاب نهاية الاعجاز از امام فخر رازي و كتاب جوامع البيان كه حكيم ابو الفضل حبيش بن ابراهيم تفليسي (م. 629) آنرا درباره بيان مشكلات قرآن بپارسي نگاشته است و او كتابي ديگر در تفسير نوشت بنام كامل التعبير.

علم حديث‌
در علم حديث روشي كه در اواخر قرن چهارم و اوايل قرن پنجم رائج بوده است، در اين دوره نيز رواج داشت. آن روش چنانكه در مجلد اول از اين كتاب ديده‌ايم عبارت بود از اكتفاء بمتون مكتوب در حديث و قرائت آن بر استاد و تحصيل اجازه ازو «1».
مفسر ميبايست از اسانيد و اسماء رجال حديث و مراتب آنان در روايت اطلاع حاصل كند و علاوه بر اين مقدار كثيري از احاديث را در حفظ داشته باشد و كتب شش‌گانه حديث يعني الجامع الصحيح محمد بن اسمعيل بخاري و كتاب صحيح ابو الحسين مسلم بن حجاج نيشابوري و سنن ابن ماجه و سنن ابي داود و جامع الترمذي و سنن النسائي را بر استاد مي‌خواند و اجازه روايت آنها را ازو ميگرفت و نيز ميبايست كتاب مسند امام احمد بن حنبل يا موطأ مالك را هم فراياد داشته باشد.
در اين دوره با دقت فراواني كه در آموختن علم حديث بكار ميرفت، دانشمندان بزرگي در اين فن از ميان اهل سنت ظهور كردند از قبيل ابو الحسن رزين بن معاوية العبدري (وفات بعد از سال 520) صاحب كتاب التجريد كه در آن بين كتب صحاح را جمع كرد. ديگر ابو عبد اللّه محمد بن ابي نصر فتوح بن عبد اللّه اندلسي معروف به الحميدي (م. 488) صاحب كتاب الجمع بين صحيحي البخاري و مسلم؛ و ابو بكر احمد بن الحسين البيهقي (م. 458) و ابو بكر احمد بن علي الخطيب البغدادي (م. 463)؛ و ابو السعادات المبارك بن محمد جزري مشهور به ابن الاثير صاحب كتاب جامع الاصول و مناقب الاخبار و النهاية (م. 606)؛ و بغوي كه قبلا ذكر او گذشته و كتب متعدد در فقه و تفسير
______________________________
(1)- تاريخ ادبيات در ايران ج 1 چاپ دوم ص 273- 276
ص: 262
و حديث داشته است. وفات او بسال 516 اتفاق افتاد؛ و تقي الدين عثمان بن عبد الرحمن معروف به ابن الصلاح شهرزوري از مبرزين علم حديث و تفسير و فقه (م. 643) و امثال آنان كه شمارش همه مايه طول كلام و اسهاب و اطناب در سخن خواهد بود.
دوره مورد مطالعه ما در تاريخ علم حديث ميان شيعه از دوره‌هاي بسيار مهم و قابل توجه است منتهي غالبا كتب احاديث شيعه كه در اين دوره تدوين شده است بمقاصد مختلف تأليف يافته مانند الاحتجاج علي اهل اللجاج از ابو منصور احمد بن علي بن ابي طالب طبرسي كه متضمن سخنان حضرت رسول ص و حضرت فاطمه عليها سلام و ائمه اطهار با پيروان اديان و علماء فرق مختلف است «1»؛ و الاختصاص تأليف ابو علي احمد بن الحسين معاصر شيخ صدوق كه بدست شيخ مفيد بن ابي عبد الله محمد (م. 413) تلخيص شده و متضمن اخبار و آثار و اقوالي در ستايش ياران و پيروان پيامبر و درباره دانشمندان و راويان و خطب و نامه‌ها و مناظرات ائمه اطهار و برخي مطالب ديگر است «2»؛ و «تهذيب الاحكام» و «الاستبصار فيما اختلف من الاخبار» از محمد بن حسن بن علي طوسي (385- 460) معروف به شيخ طوسي از اجله علماء شيعه كه هر دو جزو كتب اربعه شيعه است و بترتيب احكام فقهي تنظيم شده؛ و «بشارة المصطفي لشيعة المرتضي» از خواجه امام عماد كجيج از فقهاء محدثين شيعه در اواسط قرن ششم كه بيشتر مقصور است بر ذكر اخبار و رواياتي در اثبات پايگاه پيشوايان شيعه و مقام مذهب تشيّع؛ و امثال اين كتب.

علم فقه‌
در علم فقه و فروع آن در اين عهد كتب متعدد نگارش يافته و پيشرفتهاي فراوان حاصل شده بود. علم اصول كه در عهود گذشته چندان پيشرفتي نكرده بود در دوره مورد مطالعه ما دانشمندان و تأليفات بسيار داشت.
در اوايل عهد مورد مطالعه ما فخر الاسلام ابي العسر علي بن محمد بن الحسين
______________________________
(1)- آقاي دانش‌پژوه، فهرست كتب اهدائي آقاي مشكوة ج 3 بخش 3 ص 1058- 1060
(2)- ايضا ص 1060- 1065
ص: 263
بزدوي فقيه معروف حنفيه در ماوراء النهر (م. 482) كتاب اصول الفقه خود را با چند كتاب معتبر ديگر در فقه تأليف كرد. اصول الفقه بزودي چند بار شرح شده و حاج خليفه غالب شروح آنرا ذكر كرده است. برادر ابي العسر يعني ابي اليسر محمد بن محمد بزدوي نيز از مشاهير فقهاي حنفيه در ماوراء النهر و در اقطار ممالك اسلامي مشهور و مورد توجه بوده و بتصانيف خود در اصول فقه شهرت داشته است. وفات او در سال 493 اتفاق افتاد.
ديگر از كتب مشهور اصول كتاب اصول شمس الائمه محمد بن احمد سرخسي است كه وفات او را در سال 483 «1» و حدود سال 500 «2» نوشته‌اند.
كتاب مهمي كه در اواخر عهد مورد مطالعه ما نوشته شده كتاب «منتهي السؤل و الامل في علمي الاصول و الجدل» است از امام جمال الدين ابي عمر و عثمان بن عمر معروف به ابن حاجب مالكي (م. 646). ابن حاجب خود كتاب خويش را مختصر كرده و آنرا مختصر المنتهي ناميده و آنرا مختصر ابن حاجب هم گويند. اين كتاب را بسبب اهميتي كه يافت در قرن هشتم و نهم و دهم چندبار شرح كرده‌اند «3».
منتهي السؤل ديگري در اصول فقه در همين دوره بدست سيف الدين ابو الحسن علي بن ابي بكر الآمدي (م. 631) تأليف شد.
شماره دانشمنداني كه در اين عهد در فقه داراي تأليفاتي بوده‌اند بسيار و تعديد همه آنان درين مختصر دشوار است و از آن ميان بذكر چند تن بسنده بايد كرد: از آن‌جمله‌اند شمس الائمه محمد بن احمد سرخسي سابق الذكر از ائمه حنفيه صاحب كتاب مبسوط كه آنرا در غايت اتقان بي‌مراجعه بساير كتب در پانزده مجلد نوشته است؛ و ابو الحسن علي بن ابي بكر مرغيناني (م. 593) صاحب كتب معتبر فقه از قبيل كتاب البداية و كتاب الهداية و مناسك الحج و كفاية المنتهي و چند كتاب ديگر. كتاب الهدايه مرغيناني در ميان فقهاي حنفيه اهميت وافر كسب كرد و چندبار شرح شد؛ و برهان الدين
______________________________
(1)- كشف الظنون بند 1580
(2)- مفتاح السعادة ج 2 ص 55
(3)- كشف الظنون چاپ تركيه بندهاي 1853 تا 1857
ص: 264
محمود بن تاج الدين از فقهاي بني مازه صاحب كتاب المحيط و الذخيرة و الجوهر المضيئة في الطبقات الحنفية؛ ديگر شمس الائمه عبد العزيز بن احمد بن صالح الحلواني صاحب كتاب المبسوط كه غير از كتاب المبسوط شمس الائمه سرخسي است. الحلواني امام حنفيه بخارا بوده و بسال 448 وفات يافته است؛ و فخر الدين ابو المفاخر حسن بن منصور اوزجندي معروف به قاضي خان (م. 592) از مشاهير فقهاي ماوراء النهر صاحب كتاب «فتاوي» و چند كتاب ديگر. فتاوي عده زياد ديگري از فقهاي قرن پنجم و ششم نيز جمع شده و بعد از آنان شهرت داشته است و اين امر از كارهاي رائج اين عهد محسوب ميگردد.
از فقهاي شافعيه نيز در اين دوره عده وافري شهرت و اهميت داشته‌اند كه از جمله مشاهير آنان ابو اسحق ابراهيم بن علي شيرازي (م. 476) صاحب كتب متعدد است مانند التنبيه و التهذيب در فقه و اللمع و التبصرة در اصول و الملخص و المعونة در جدل و كتاب طبقات الفقها. ابو اسحق شيرازي چندان مورد احترام و بدرجتي مشهور بود كه چون از بغداد برسالت بدربار سلاجقه ميرفت مردم خاك نعلين او را براي شفا برميداشتند.
ديگر از مشاهير ائمه شافعيه ابو نصر صبّاغ (م. 477) صاحب دو كتاب «الشامل» و «الكامل» است. وي از مدرسين مشهور نظاميه بغداد بود؛ و ديگر علي بن محمد الماوردي صاحب چندين كتاب معتبر در فقه از قبيل الحاوي و الاقناع و ديگر امام الحرمين و شاگرد او غزالي كه ذكر هر دو در زمره متكلمين خواهد آمد.
از ديگر ائمه مشهور فقه شافعي محمد بن الموفق الخبوشاني «1» متولد بسال 510 در خبوشان، صاحب كتاب تحقيق المحيط در 16 مجلد است.
همچنانكه پيش ازين گفتيم علماي شيعه در اين دوره با شدت بيشتري از قرون متقدم سرگرم كار در تأليف و تدوين علوم ديني شيعه بوده و از آن ميان بعلم فقه شيعه توجه خاص ميكرده‌اند. از مشاهير فقهاي شيعه در اين عهد شيخ الطائفه محمد ابن حسن طوسي است كه نام او را پيش ازين آورده‌ايم و دو كتاب مشهور او تهذيب
______________________________
(1)- خبوشان- قوچان
ص: 265
و استبصار در حديث و فقه شيعه از اركان اربعه تشيع شمرده ميشود. علماي شيعه بر اين دو كتاب مشهور حواشي بسيار نوشته‌اند. تا اواخر قرن ششم نام بسياري از مشاهير علماي شيعه را كه در بلاد مختلف ايران سرگرم كار بوده‌اند در كتاب النقض شيخ عبد الجليل رازي مي‌بينيم كه ذكر همه آنان در اينجا امكان ندارد و براي اطلاع ميتوان بدان كتاب مراجعه كرد «1».
بر رويهم ميتوان گفت كه وضع زمان و توجه شديدي كه بدين و مذهب در اين عهد وجود داشت، و بسبب احترام فقها و مفسرين و محدثين، شماره آنان در تمام اين دوره روبفزوني بود و كمتر دياري در آن ايام يافته ميشد كه از يك عده فقيه بزرگ خالي مانده باشد. كثرت عدد فقها اختصاص بمذهب يا مذاهب معيني نداشت بلكه در همه مذاهب شماره آنان فراوان بوده است.

علم كلام‌
اختلاف در مسائل كلامي در اين دوره بيش از همه مسائل ديگر مذهبي رواج داشت. بحث و مناظره مذهبي در ميان ائمه زمان امري رائج و دائم بود و پيداست كه اين امر ناگزير بآموختن علمي از قبيل خلاف و اصول و كلام و امثال آنها حاجت داشت بهمين سبب در اين دوره علماي كلام با علاقه وافر سرگرم كار و مطالعه در مسائل كلامي بوده و در شقوق مختلف اين علم كتب متعدد تأليف و تدوين كرده‌اند و غالب علماي اين علم داراي تأليفات متعددند و از ميان دانشمندان مشهور اين عهد عده‌يي با وجود اطلاعات كافي در ساير علوم ديني در اين علم منفرد و بدان مشهور بوده‌اند.
موضوع ديگر در تاريخ علم كلام اين عهد آنست كه بر اثر نضج مذاهب شيعه و ظهور علماي متعدد بزرگ از آن فرق، در اين دوره متكلمين بسيار از ميان آنان برخاسته و هريك بتأليف كتبي در اثبات اصول مذهب خود قيام كرده‌اند و از آن ميان مخصوصا بايد بفرقه شيعه اثني عشريه و شيعه اسمعيليه نظر داشت كه در اين دوره آثار مهم و قابل توجهي در اين علم پديد آورده‌اند. بزرگترين متكلم مذهب اسمعيلي در اين عهد
______________________________
(1)- رجوع شود به كتاب النقض ص 16، 51، 108، 109، 178- 199 و 434 ببعد.
ص: 266
ناصر بن خسرو قبادياني است كه آثار او مانند زاد المسافرين و جامع الحكمتين و وجه دين در كلام و مسائل مذهبي اسمعيليه مشهور است و ما هنگام تحقيق در آثار منثور فارسي اين عهد راجع بآنها سخن خواهيم گفت. كلام شيعه اثني عشريه هم اگرچه خالي از كمال و ظهور آثار متعدد در اين دوره نبوده است، ليكن بايد حقا نتيجه محسوس كوشش علماي شيعه اين عهد را در قرن هفتم ملاحظه كرد و در آن قرن است كه بزرگترين متكلم شيعه يعني خواجه نصير الدين طوسي و تربيت‌يافتگان او بتأليف آثار متعدد و مشهور خود در كلام شيعه همت گماشتند. از ميان كتب كلامي شيعه اثني عشريه در اين عهد است:
آثار شيخ طوسي مانند اثبات الواجب، كتاب تلخيص الشافي كه اصل آن را سيد مرتضي (355- 436) در ايراد بر المغني في الامامة تأليف قاضي عبد الجبار معتزلي همداني (م. 414) نوشت و شيخ طوسي آنرا تلخيص نمود و مجلسي عالم بزرگ عهد صفويان آنرا تصحيح كرد؛ و الذريعة الي مكارم الشريعة تأليف ابو القاسم حسين بن محمد اصفهاني معروف به راغب (م. 502) كه برخي او را از علماي شيعه دانسته‌اند.
بيشتر فعاليت متكلمين شيعه در اين دوره مبني بر اثبات عقايد خود و رد و تشنيع بر ساير مذاهب بوده است و از اين راه چند كتاب معتبر بوسيله علماي شيعه بزبان پارسي تأليف شده است كه حقا قابل توجه و اعتناست و ما درباره آنها بعد از اين سخن خواهيم گفت مانند كتاب النقض از شيخ نصير الدين ابو الرشيد عبد الجليل بن ابي الحسين رازي كه مؤلف آنرا در رد كتاب «بعض مثالب النواصب» در حدود سال 560 هجري نوشت و در آن بسياري از مسائل كلامي مذهب شيعه را مورد بحث و تحقيق قرار داد و اين كتاب حقا از جمله كتب پرارزش در كلام شيعه محسوب ميتواند شد. يا كتاب بيان الاديان تأليف امير ابو المعالي محمد بن عبيد الله، و كتاب تبصرة العوام تأليف سيد مرتضي بن داعي حسني رازي كه از اواخر اين دوره است و در گيرودار حملات مغولان نوشته شده و حاوي اطلاعات مفيدي درباره ملل و نحل و نظر علماي شيعي درباره آنها و اثبات بعضي از مدعيات شيعه و ردّ بر مخالفانست.
در مذاهب اهل سنت علم كلام و همچنين علوم جدل و خلاف و مناظره در اين
ص: 267
عهد همچنانكه گفته‌ايم در كمال قوت و انتشار بود.
مهمترين مذهب كلامي اين عهد مذهب اشعري است و مذهب اعتزال جز در عراق و خوارزم و ماوراء النهر كه مختصر نيرويي داشت، در ديگر نواحي ضعيف بود. در اين دوره آخرين كشاكشهاي معتزله و اشاعره هنوز جريان داشت خاصه در عراق كه پيش از تسلط سلاجقه از مراكز مهم معتزله و شيعه بود و عجب آنست كه غالبا معتزله در بحثهايي كه براي ترجيح عقل و ردّ تعليم و تقليد ميشد، بر اثر همراهي بعضي از امراي ترك يا سلاطين سلجوقي مثل سلطان مسعود بن محمد بر مخالفان غلبه مي‌يافتند «1». در ماوراء النهر و خوارزم هم ائمه بزرگي از معتزله سرگرم فعاليت و تعليم پيروان و تأليف كتب بوده‌اند.
ابن داعي رازي از فرق مختلف معتزله و اشاعره و مشبّهه و مرجئه و كراميّه و جايگاههاي زيست آنها نشانيهايي داده است «2» و اشارات او مدلل ميدارد كه هنوز در اواخر قرن ششم و اوايل قرن هفتم اين فرق مختلف در كشورهاي اسلامي سرگرم اختلاف با يكديگر بوده‌اند.
از ميان اين فرق نيرومندتر از همه اشاعره بوده‌اند كه در ايران قسمت بزرگي از بلاد مشرق را تحت نفوذ خود داشتند و از ميان آنان دانشمندان بزرگ برخاسته و تأليفات متعددي از خود باقي نهاده‌اند و همين متكلمين‌اند كه غالبا بتكفير علما و فلاسفه همت ميگماشته و آنانرا تخطئه ميكرده‌اند.
تسلط متكلمين اشعري مخصوصا در دوره اول سلجوقي بسبب حمايتي كه سلاطين از آنان ميكرده‌اند بسيار بود و تنها در آغاز عهد سلاجقه بر اثر مخالفت سخت عميد الملك كندري با آنان موجبات آزار آن قوم در خراسان فراهم آمده بود ليكن در عهد وزارت نظام الملك كه از اين دسته حمايت مي‌كرد نفوذ ديني و اجتماعي بسيار حاصل كردند. از متكلمين بزرگ اين دوره‌اند:
سيف الدين ابو الحسن علي بن محمد الآمدي (م. 631) صاحب ابكار الافكار و كتاب الحقائق و جز آنها.
______________________________
(1)- رجوع شود بهمين كتاب ص 150- 151
(2)- تبصرة العوام مخصوصا ص 91 و 76
ص: 268
از معاريف متكلمين و دانشمندان اشعري در قرن پنجم ابو المعالي ضياء الدين عبد الملك بن عبد اللّه بن يوسف جويني معروف به امام الحرمين (م. 478) است كه در عهد خود بزرگترين علماي شافعي اشعري در خراسان شمرده ميشد. پدرش ركن الاسلام ابو محمد جويني (م. 438) و عمش علي بن يوسف (م. 463) نيز هر دو از اكابر علما و فقهاي عهد خود بوده‌اند و او خود علاوه بر تعلّم در نزد پدر از حافظ ابو نعيم اصفهاني (م. 430) و امام ابو القاسم اسفرايني (م. 452) علم آموخت و از كبار علماي عهد خود گرديد. چندي در دوره تعصبات و دشمنيهايي كه بتحريك عميد الملك كندري بر ضد شيعه و اشاعره ميشد، ابو المعالي خراسان را ترك گفت و مجاور حرم كعبه بود و بعد از بازگشت تا پايان عمر در نظاميه نيشابور بتدريس اشتغال داشت و شاگردان بسيار تربيت كرد. مجموع شاگردان او را چهار صد نوشته‌اند. از آثار معروف او را در كلام كتاب ارشاد و كتاب شامل و غياث الامم و مغيث الحق ذكر كرده‌اند.
از شاگردان بسيار مشهور امام الحرمين شمس الاسلام عماد الدين كياي هراسي از مردم طبرستان است كه بسال 504 درگذشت.
ديگر حجة الاسلام ابو حامد محمد بن محمد غزالي طوسي (م. 505) است كه بزرگترين متكلم اشعري و از ائمه مشهور شافعي در دوره خود بوده است.
تأليفات غزالي در مسائل مختلف ديني و عرفاني بسيار بوده و بهفتاد كتاب بالغ ميشده است كه غالب آنها در دست است. بعضي تأليفات او را بيش ازين نوشته‌اند و غالب آنها تا مدتها از كتب درسي شمرده ميشد. از جمله كتب مهم او در كلام: الاقتصاد في الاعتقاد، الجام العوام عن علم الكلام، اسرار علم الدين است و ديگر كتاب تهافت الفلاسفة كه از مؤلفات بسيار مهم غزالي است و او در آن كتاب با قواعد فلاسفه بابطال عقايد آنان پرداخته و در بيست مسأله از مسائل فلسفي تناقض آراء و تهافت عقايد فلاسفه را بيان كرده و در خاتمه از سه نظر بعض فرق فلاسفه را محكوم بكفر و الحاد نموده است. كيفيت ردّ غزالي را بر فلاسفه بعدا خواهيم آورد. در ردّ اين
ص: 269
كتاب ابن رشد كتابي بنام تهافت التهافت نوشت؛ ديگر از آثار كلامي غزالي كتبي است در رد بعضي از مذاهب مانند: فضائح الباطنيه، الدرج در ردّ همان مذهب و كتاب فضائح الاباحيّه، و فيصل التفرقه بين الاسلام و الزندقه، و كتاب مستظهري در ردّ باطنيه، و كتاب مواهم الباطنيه.
از جمله كتب ديگر غزالي در مسائل كلامي المقصد الاسني في شرح اسماء الحسني و كتاب مقاصد الفلاسفة است. اين كتاب اخير را غزالي در حقيقت براي آن نوشته است تا مقدمه‌يي بر تهافت الفلاسفة باشد تا نخست خلاصه‌يي از نظر فلاسفه بدهد و آنگاه آنها را در كتابي ديگر كه همان تهافت باشد رد كند. ديگر كتاب المنقذ من الضلال، و ديگر كتاب الاربعين في اصول الدين، و ديگر كتاب اجوبة الغزالية في المسائل الاخروية مشهور به المضنون الصغير حاوي جواب به نوزده سؤال، و ديگر المضنون الكبير درباره خداوند و فرشتگان و اعجاز و رستاخيز، و ديگر مشكوة الانوار و قسطاس مستقيم و غيره و غيره.
در بعضي ازين كتب غزالي مسائل كلامي يا فلسفي را با انديشه‌هاي خاص خود مخصوصا انديشه‌هاي عرفاني آميخته است و بهرحال اين دانشمند بزرگ از مشهورترين علماي ديني و از كسانيست كه ميتوان او را در علوم دينيه و بيان حقائق اخلاقي و عرفاني و نظاير آنها معادل ابو علي بن سينا در كار خود دانست.
در نيمه اول قرن ششم متكلم بزرگ و معروفي كه آثار او شهرت بسيار دارد ميزيست و او ابو الفتح محمد بن ابو القاسم عبد الكريم شارستاني شافعي اشعري (م. 548) است از شارستان (شهرستان) خراسان در نزديكي نسا. وي نزد امام ابو المظفر خوافي قاضي طوس (م. 500 هجري)، و ابو نصر قشيري (م. 514) پسر امام ابو القاسم قشيري، و نزد امام ابو القاسم سلمان بن ناصر انصاري (م. 512) شاگرد امام الحرمين، و ابو الحسن علي بن احمد مديني محدث بزرگ (م. 494) كه همه از مشاهير علماء ديني خراسان بوده‌اند، علم آموخت و در علم بحث و مناظره و در وعظ و تذكير از مشاهير عهد خود شد. مدتي در خوارزم بسر برد و سه سال در بغداد بزيست و بعد از بازگشت از بغداد باقي عمر را در خراسان گذراند و مدتي ملازم مجد الدين ابو القاسم علي نقيب سادات ترمد بود و دو
ص: 270
كتاب خود الملل و النحل و المصارعة را بنام او تأليف كرد و سپس بخدمت سلطان سنجر پيوست و آنگاه بشارستان مولد خود رفت و همانجا بود تا درگذشت.
از آثار مهم او در علم كلام يكي كتاب نهاية الاقدام است در بيست قاعده كه در هر قاعده يكي از مسائل علم كلام بنابر مذهب اشعري مورد بحث قرار گرفته است.
ديگر از آثار شهرستاني كتاب المصارعة است در رد بر هفت مسأله از مسائل الهي ابن سينا كه بعد ازين درباره آن سخن خواهيم گفت.
ديگر رساله‌ييست در علم واجب الوجود كه شهرستاني آنرا براي ايلاقي نوشت و در آن بنابر روش متكلمان اثبات كرد كه علم واجب الوجود علم علي الاطلاق است نه علم بر كليات دون جزئيات. مهمترين اثر شهرستاني كتاب الملل و النحل اوست كه در بحث از ملل و نحل نوشته است. شهرستاني در اين كتاب با دانش و بصيرت بسيار نقاوه عقايد فلاسفه و حكما و اهل عقايد و مذاهب را آورده است. اين كتاب را يكبار صدر الدين تركه اصفهاني (م. 850) بنام تنقيح الادلة و العلل في ترجمة كتاب الملل و النحل و بار ديگر مصطفي بن خالقداد در سال 1020 بفارسي درآورده‌اند.
يكي از مشاهير متكلمين و محدثين و وعاظ قرن ششم در اين دوره ابو الفرج ابن الجوزي عبد الرحمن بن ابي الحسن علي بن محمد البغدادي از اعقاب محمد بن ابو بكر صدّيق است. زندگي وي در بغداد مي‌گذشت و او در عهد خود از علماي بزرگ بغداد و مورد احترام و بزرگداشت بيشتر فرق بود و حتي اهل سنت و شيعه در اختلافات خود بدو رجوع ميكردند. ابن الجوزي در تفسير و حديث و تاريخ و طب و بعض علوم ديگر تأليفات بسيار داشت. از جمله آثار مهم او در تاريخ كتاب المنتظم است. ابن جوزي كتابي بنام تلبيس ابليس دارد كه اساس فكري آن رد بر فرق مختلف و پيدا كردن موارد ضعف و الحاد آنهاست و از آنجمله در اين كتاب مطالبي درباره فلاسفه و صوفيه آورده‌ايم. درباره ساير فرق مخالف خود نيز ابن حوزي همين روش را پيش گرفته و آنها را با ايراد احاديث و روايات و گاه با ذكر ادله تخطئه كرده است. ولادت او در حدود سال 508 يا 510 و وفاتش بسال 597 اتفاق افتاد.
ص: 271
در اواخر قرن ششم متكلم بزرگ و مشهور عهد مورد مطالعه ما امام فخر الدين محمد بن عمر الرازي ميزيسته كه وفات او بسال 606 اتفاق افتاده است. وي كه ذكرش در عداد فيلسوفان اين عهد خواهد آمد چند اثر كلامي دارد از قبيل رساله‌يي در معراج و كتاب مشهور «محصل افكار المتقدمين و المتأخرين من الحكماء و المتكلمين» كه امام فخر آنرا بخواهش بعضي از دوستان نوشته و خلاصه جامعي از علم كلام را در آن آورده است و اين كتاب بعد از او چند بار شرح و تلخيص شد. ديگر از آثار او در كلام كتاب «المسائل الخمسون» است در اصول آن علم كه تحت عنوان پنجاه مسأله مرتب شده است. ديگر از كتب كلامي امام فخر رساله‌يي فارسي در اصول عقايد اهل سنت است كه قسمت اول آن در ذكر ادله اصول دين و قسمت دوم آن در شرح بعضي از مقالات اهل علم نگارش يافته است‌