گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد دوم
.2- علوم عقلي انحطاط علوم در تمدن اسلامي‌




اشاره
با توجه بوضع سياسي و اجتماعي اين دوره و قدرتي كه علماي ديني يافته بودند، و تعصب شديد فقها و علما و سلاطين و امرا و رجال در عقايد مذهبي خود، ضعف علوم عقلي معلوم و آشكار است. فلسفه و علوم عقلي در اين عهد كه مورد مطالعه ماست با مقاومت شديد اهل شرايع و اديان و علي الخصوص فقهاي اسلامي مواجه گرديد. علت اين مخالفت آنست كه از اوايل قرن پنجم بتدريج و در نتيجه نفوذ عواملي كه قبلا ديده‌ايم، علماي مذهبي خاصه علماي سنت و حديث و معتقدان بظواهر احكام و آيات در ميان مسلمانان قوت يافتند و بپيروي از همفكران سابق خود هرگونه بحث و استدلال و توسل بعقل را براي حل معضلات ديني زائد و مقرون بجسارت دانستند و از آن جمله بود علوم فلسفي و حكمي كه از آغاز امر در ميان مؤمنين با بي‌ميلي و كراهت مواجه شده بود.
انحطاط علوم اسلامي در حقيقت از موقعي در ممالك اسلامي آغاز شد كه متعصبين اهل سنت و حديث و فقها توانستند مبارزان خود را از فلاسفه و حكما و معتزله در بغداد
ص: 272
شكست دهند، يعني از اوايل قرن چهارم ببعد؛ و يا اگر بخواهيم بيشتر در مقدمات اين شكست تعمق كنيم، از اواسط قرن سوم و دوره خلافت المتوكل علي اللّه (232- 247).
علت اين صعود در مدارج زمان و رسيدن باواخر نيمه اول قرن سوم براي تعيين تاريخ شروع انحطاط علوم و افكار در ممالك اسلامي آنست كه از دوره المتوكل علي اللّه كه ميلي عظيم نسبت باهل سنت و حديث داشت، مخالفت با اهل نظر آغاز شد، مسعودي گويد: «متوكل با عقيدت مأمون و معتصم و واثق مخالفت كرد و جدل و مناظره در آراء را ممنوع ساخت و هركه را بدين كار دست زد مجازات نمود و امر بتقليد داد و روايت و حديث را آشكار كرد ...» «1» و باز گفته است كه: چون خلافت بالمتوكل رسيد امر بترك نظر و مباحثه در جدل و ترك اعتقاداتي كه در ايام معتصم و واثق بر آن بودند، كرد و مردم را بتسليم و تقليد فرمان داد و شيوخ محدثين را بتحديث و اظهار سنت و جماعت خواند» «2». سختگيري نسبت بمعتزله كه اهل بحث و نظر و استدلال بودند، از اين هنگام شروع شد و اندك‌اندك بنهايت شدت رسيد چنانكه اگر پناهگاههاي امني براي اين فرقه در ظلّ حكومتهاي بويهي و ساماني تشكيل نميشد، بيم فناي آنان در قرن چهارم و پنجم ميرفت. اتفاق را غلبه عنصر ترك بر دستگاه خلافت، كه بنياد آن در عهد خلافت المعتصم گذاشته شده بود، نيز بدين امر ياري كرد و سادگي ذهن و تعصب ذاتي اين قوم، باهل سنت و حديث و فقها و مردم متعصب و عامه فرصت نيكويي براي آزار صاحب‌نظران و فيلسوفان و عاقلان قوم داد. سختگيري نسبت باهل ذمه نيز كه غالب آنان، خاصه مسيحيان دوستداران و حاملان علوم اوائل بودند، از همين روزگار شروع شد و المتوكل فرمانهاي سخت نسبت بآنان مانند دوختن غيار و داشتن عمامه هاي عسلي‌رنگ و نظاير آن داد «3». اين اعمال متعصبانه همه فرصتهاي مناسبي براي اهل سنت و حديث و فقها و محدثين متعصبي مانند احمد بن حنبل در آزار مخالفان خود،
______________________________
(1)- مروج الذهب چاپ مصر ج 4 ص 246
(2)- مروج الذهب ص 73
(3)- ظهر الاسلام تأليف مرحوم احمد امين ص 43
ص: 273
كه همه متهمين بكفر و زندقه و الحاد مثل رياضيون و فلاسفه و متكلمين معتزله و نظاير آنان در زمره ايشان بودند، بوجود آورد و اين فرصت را ظهور اشعري و تشكيل فرقه اشاعره و آوردن مقالات آنان كامل كرد.
زيانهايي كه پيش‌گيري از بحث و نظر و اعتقاد بتسليم و تقليد بر انديشه بحّاث مسلمين، كه تازه در حال تكوّن و ترقي بود، وارد آورد بي‌شمار و از همه آنها سخت‌تر آنست كه با ظهور اين دسته در ميان مسلمانان، مخالفت با علم و علما و عناد با تأمل و تدبّر در امور علمي و مبارزه با تحقيق در حقايق و نقد آراء علماي سلف، آغاز شد زيرا طبيعت محدثين متوجه بوقوف در برابر نصوص و احترام آنها، و محدود كردن دايره عقل، و احترام روايت بحد اعلي، و منحصر ساختن بحثها در حدود الفاظست.
اين امور سبب عمده ضعف تفكر و تفضيل نقل بر عقل و تقليد بدون اجتهاد و تمسك بنصوص بدون تعمق در مقاصد آن و بغض و كراهيت نسبت بفلسفه و اجزاء آن و درآوردن متفكران در شمار ملحدين و زنادقه گرديد. اينها نتايجي بود كه بعد از اختناق اعتزال بر عقلهاي مسلمين چيره گرديد و آنچه در كتب بود بر آنچه در عقل محترمست برتري يافت و بهمين سبب عالمي كه از نصوص ديني و لغوي مطالب بسيار در حفظ داشت بر عالمي كه قليل الحفظ و كثير التفكر بود رجحان يافت و اكرام محدث و فقيه و مفسر بر بزرگداشت فيلسوف و متفكر فزوني يافت و در نتيجه فلسفه و ساير علوم عقلي روز بروز از رونق و رواج افتاد تا بجايي كه نظاير محمد بن زكريا و ابو نصر و ابو ريحان و ابو علي حكم سيمرغ و كيميا يافتند و جاي شخصيت‌هاي بارز طب و طبيعيات و رياضيات و منطق و الهيات را فقها و محدثين و مفسرين و متكلمين اشعري و كرّامي و جز آنان گرفتند.
در سرزمين ايران هم با آغاز تسلط تركان غزنوي و سلجوقي تعصب ديني و اعتقاد بآراء اهل سنت و حديث و فرار از عقايد معتزله و حكما شروع شد و با شيوع تعصب ديني و رواج سياست مذهبي از قرن پنجم ببعد آن آزادي عقايد كه تا اواخر قرن چهارم وجود داشت از ميان رفت و از همينجاست كه مي‌بينيم از اين پس يا صاحبان
ص: 274
آراء فلسفي بسختي مورد تعقيب واقع شدند و يا ناچار گرديدند كه عقايد خويش را بشدت و بيشتر از سابق با آراء اهل مذاهب بياميزند و فلسفه را در همان طريق بكار برند كه علم كلام را بكار ميبردند.
در مدارسي كه از قرن پنجم ببعد در خراسان و سپس در عراق و ديگر نواحي ممالك اسلامي ايجاد شد تعليم و تعلم علوم عقلي ممنوع بود و جز ادبيات و علوم ديني چيزي تدريس و تحصيل نمي‌شد و اين امر طبعا از رونق و رواج علوم عقلي و توجه طلاب علم بآنها مي‌كاست.
قوت صوفيه در عهد مورد مطالعه ما نيز بلاي بزرگي براي علوم عقلي علي الخصوص فلسفه و استدلال، كه آنرا براي درك حقايق كافي نمي‌شمردند، گرديد و چنانكه ديده‌ايم اين طبقه با همه علوم مخالف بودند و آنها را حجاب حقيقت مي‌پنداشتند.
با غلبه ايوبيان و مماليك آنان در نواحي غربي اسلامي و تسلط عده‌يي از غلامان و سرداران ترك‌نژاد در بازمانده ممالك سلجوقي، كه هيچيك را حوصله فهم علوم عقلي و ترويج علم و تشويق علما نبود، كتابخانهاي عظيم بر باد رفت و حوزه‌هاي علم برچيده شد و علوم عقلي كه با آنهمه رونق و شكوه در تمدن اسلامي استقبال شده بود راه اندراس و انطماس گرفت.

مخالفت با علوم عقلي‌
از جانبي ديگر بايد متوجه بود كه علوم عقلي يا علوم اوايل و يا علوم حكمي، كه يكچند گاه در ميان مسلمانان طرف علاقه و احترام بود، در همان حال هم از تعرض علماء دين بركنار نماند و مثل آنست كه تمدن اسلامي علوم عقلي را از پيش بآغوش محبت كشيد و از پشت بخنجر مخالفت و عناد بيازرد و چون ضعف و فتور در اركان آن راه داد از آغوش خود رها ساخت تا بر زمين افتد و دوره نقاهت و احتضار را آغاز كند. اينست كه از همان آغاز كار كه منصور و جانشينان او سرگرم تشويق علما بودند فقها و متشرعين نيز با علما و فلاسفه مخالفت آغاز كردند و حتي مأمون خليفه را از باب دوستداري علم و علما متهم بزندقه نمودند «1» و محمد بن عبد الملك الزيات از باب علاقه‌يي كه بعلوم و
______________________________
(1)- الفهرست چاپ مصر ص 473
ص: 275
ترجمه كتب داشت ملحد شمرده شد «1». علي بن عبيدة الريحاني از فصحا و فضلاي معاصر مأمون كه در تأليفات و تصنيفات خود طريق حكمت مي‌پيمود متهم بزندقه بود «2» و اصولا پيشروان دين و فقها و زهاد لفظ علم را جز بر علم موروث از نبي اطلاق نمي‌كردند و يا جز آنرا علم نافع نميشمردند و علمي را كه نفع آن براي اعمال ديني ظاهر و آشكار نبود عديم الفائده مي‌پنداشتند و مي‌گفتند: «العلم الموروث عن النبي صلعم هو الذي يستحقّ ان يسمّي علما و ما سواه امّا ان يكون علما فلا يكون نافعا و امّا ان لا يكون علما فلا يكون نافعا و اما ان لا يكون علما و ان سمّي به فلا يكون نافعا و لئن كان علما نافعا فلا بد ان يكون في ميراث محمد صلعم.» «3» و بهمين سبب علوم اوائل را «علوم مهجوره» و «حكمة مشوبة بكفر» «4» ميشمردند و معتقد بودند نهايت آن بكفر و تعطيل خواهد كشيد چنانكه ابو احمد احمد النهرجوري العروضي شاعر و عروضي قرن چهارم (م. 403) چون داراي اطلاعات وسيع در فلسفه و علوم اوائل بود درباره وي گفتند «كان سيّ المذهب، متظاهرا بالالحاد، غير مكاتم له» «5»
از ميان دانشمندان قرن چهارم و پنجم و ششم كمتر كسي را ميتوان يافت كه از اتهام بكفر و زندقه و الحاد بركنار مانده باشد. ابن اثير مينويسد «6» «كان [ابو علي] يخدم علاء الدولة ابا جعفر بن كاكويه و لا شك ان ابا جعفر كان فاسد الاعتقاد فلهذا اقدم ابن سينا علي تصانيفه في الالحاد و الرد علي الشرايع في بلده» و بهمين سبب است كه قاضي نور اللّه ششتري گويد «اكثر فقهاي اهل سنت و جماعت شيخ [ابو علي سينا] را تكفير كرده‌اند» «7» و حتي برخي از علما در اواخر عمر ازينكه چندي در راه حكمت سرگردان بوده‌اند نادم ميشدند و استغفار ميكردند مثلا در ترجمه حسن بن محمد بن نجاء الاربلي
______________________________
(1)- الفهرست ص 473
(2)- معجم الادبا چاپ مصر ج 14 ص 52
(3)- مجموعة الرسائل الكبري چاپ قاهره سال 1324 ج 1 ص 238
(4)- معجم الادبا ج 4 ص 167
(5)- ايضا ج 4، ص 74- 75
(6)- كامل التواريخ حوادث سال 428
(7)- مجالس المؤمنين ص 331
ص: 276
(م. 660) كه فيلسوفي شيعي و مردي مشهور در علوم عقلي بود، آورده‌اند كه آخرين سخن او در بستر احتضار اين بود كه: «صدق اللّه العظيم و كذب ابن سينا» و روايتي نظير اين را هم در باب ابو المعالي جويني استاد غزالي نسبت باشتغال وي بعلم كلام گفته‌اند «1».
نه تنها فلاسفه باين سرنوشت شوم دچار بودند، متكلمين هم از اين نمد بي‌كلاه نبوده‌اند زيرا اينان هم فلسفه را تا حدي كه لازمه كار آنان بود وسيله اثبات مقاصد قرار ميدادند. از ميان متكلمين مخصوصا معتزله بيشتر از ديگران مورد طعن و لعن و درشمار فريفتگان ابليس بوده‌اند. ابن جوزي از ميان آنان كساني را از قبيل ابو علي جبائي و ابو هاشم جبائي و محمد بن الهذيل العلاف و نظّام معتزلي در زمره اين گمراهان شمرده «2» و درباره تحريم علم كلام چنين گفته است: «گروهي از مسلمين هستند كه ابليس آنانرا از تقليد گريزان كرد و خوض در علم كلام و نظر در سخن فيلسوفان را در چشم ايشان بياراست تا بگمان خود از زمره عوام بيرون آيند. احوال متكلمين بر چند گونه است و كلام در اكثر آنان بشكوك و در بعض آنان بالحاد منجر شده است و فقهاء قديم اين امت از علم كلام بازايستاده‌اند، نه از راه عجز بلكه بدان سبب كه ديدند تشنگي حقيقت را شفائي نمي‌بخشد و مرد پاك‌اعتقاد را از طريق صحت منحرف ميسازد.
بدين سبب از آن خودداري كردند و خوض و تأمل را در آن ممنوع ساختند تا آنجا كه شافعي رحمه اللّه گفت اگر بنده‌يي بهمه منهيات خداوند غير از شرك دچار شود بهتر از آنست كه در علم كلام نظر كند و اگر شنيدي كه كسي بگويد اسم مسمي و غيرمسمي است شهادت ده كه وي از اهل كلام است و ديني ندارد و حكم من در باب علماء كلام آنست كه آنانرا بتازيانه بزنند و در ميان عشاير و قبايل بگردانند و بگويند اين سزاي كسي است كه كتاب و سنت را رها كرد و بكلام روي آورد. احمد حنبل گفت كه اهل كلام هيچگاه روي رستگاري نخواهند ديد و همه علماء كلام زنديق‌اند» «3»
______________________________
(1)- تاريخ علوم عقلي در تمدن اسلامي تأليف نگارنده اين سطور ج 1 ص 140
(2)- تلبيس ابليس چاپ دوم مصر 1347 ص 83
(3)- ايضا ص 82- 83
ص: 277
درباره مخالفتهاي شديد علماي دين با علوم مختلف عقلي از قبيل هندسه و نجوم و هيئت و منطق از روزگاران نخست تا قرن ششم و هفتم در اينجا فرصت بحث ندارم و سعي من در اين موارد آنست كه بيشتر از اظهارات مؤلفان قرن پنجم و ششم و اوايل قرن هفتم استفاده كنم و باين سبب خواننده اين سطور را به صحايف 144- 148 از كتاب تاريخ علوم عقلي در تمدن اسلامي تأليف مسوّد اين اوراق راهبري ميكنم.
در غالب كتب ديني عهد مورد مطالعه ما فلسفه و شعب آن بمنزله كفر و الحاد و فلاسفه دشمنان توحيد دانسته شده‌اند. حتي صوفيه نيز كه ابن الجوزي آنانرا در شمار فريب‌خوردگان اهريمن ميدانست، در رد فلاسفه و حكما كتاب مينوشتند و از آنجمله است كتابي كه شيخ شهاب الدين عمر سهروردي (م. 632) نوشته است بنام «رشف النصايح الايمانيّة و كشف الفضايح اليونانيّة». سهروردي اين كتاب را براي تنبّه برخي از جوانان نوشت كه «بفلسفه كه با دين سازگار نيست اشتغال ميورزند» و در نگارش آن از احاديثي كه بخاطر داشته يا از مسانيد گرد آورده بود، استفاده برده و قواعد علوم يوناني را با آيه و خبر ابطال كرده و اشتغال ابن سينا را بتأليف كتاب شفا وسيله تغافل او از پيروي پيامبر دانسته و فيلسوفان را كافراني تقليدي معرفي نموده است «1».
از بزرگترين كساني كه در آغاز دوره مورد بحث ما بپيروي از سلف با حكما و فلاسفه درافتاد حجة الاسلام محمد بن محمد غزالي طوسي (م. 505) است. وي با همه علوم حكمي از در عناد درآمد. مثلا درباره رياضي معتقد است كه دو آفت از آن منبعث ميگردد و آن‌چنانست كه هركس در آن نظر كند از نكات دقيق و براهين و دلايل آن بعجب ميافتد و بسبب اين اعجاب نظر خوب بفلاسفه پيدا مي‌كند و مي‌پندارد كه همه علوم آنان در وضوح و استواري برهان مانند اين علم رياضي است، آنگاه بتقليد آن قوم طريق كفر ميسپارد و ميگويد اگر دين حق بود با همه تدقيق اين قوم كه در علم رياضي دارند از نظر ايشان نهان نمي‌ماند ... «2» غزالي در كتاب فاتحة العلوم «3»
______________________________
(1)- فهرست كتابخانه دانشگاه ج 3 بخش 1 تأليف آقاي دانش‌پژوه ص 448- 449
(2)- المنقذ من الضلال ص 9
(3)- چاپ مصر سال 1322 ص 56
ص: 278
باز بر همين منوال نظر در علم اقليدس و المجسطي و دقايق حساب و هندسه را ممنوع و محظور ميداند زيرا بنظر او اينها از مقدمات علوم اوائل است كه مذاهب فاسدي در پي دارد و علوم طبيعي را نيز مذموم ميدارد و ميگويد در طبيعيات حق آلوده بباطل و صواب مشتبه با خطاست «1». درباره حكمت خاص غزالي نظرهاي غائي خود را در كتاب المنقذ من الضلال و در كتاب تهافت الفلاسفة آورده و گفته است كه بيشتر مسائل فلسفه تخيلات واهي و سست است و در الهيات همه افكار فلاسفه مانند سقراط و افلاطون و ارسطو و فارابي و ابن سينا بي‌بنياد و اشتباه است.
در تهافت الفلاسفة مطالب حكما و جهل و بدعت آنان را در هفده مسأله اثبات كرده و در سه مسأله تكفيرشان نموده است.
مسائل سه‌گانه‌يي كه علت تكفير فلاسفه دانسته شده اينهاست: 1) فلاسفه ميگويند علم خداوند بر كليات است نه بر جزئيات و اين مخالف نص قرآنست كه «لا يعزب عنه مثقال ذرة» 2) فلاسفه بمعاد جسماني عقيده ندارند و اين هم خلاف شرع مبين و دليل كفر و عدم اعتقاد آنان بدين است 3) فلاسفه معتقد بقدم عالم‌اند و اين نيز خلاف شرع است زيرا در دين عالم حادث است و خداوند آنرا در اوقات و ايام معين خلق كرده.
اندكي بعد از عهد غزالي يكي از شاگردان ابو العباس لوكري، كه از جمله متكلمين بنام عهد خود بوده و نسب تعليمش بابن سينا ميرسيده است با آن استاد چنان راه خلاف پيش گرفته بود كه حتي ستيزه‌گريهاي غزالي را نسبت باو كافي ندانسته و بغزالي از باب كوتاهي او در اين امر خرده گرفته است.
امام فريد الدين (يا: الفريد) عمر بن غيلان البلخي كه امام فخر رازي او را «فريد غيلاني» ناميده است از حكماي ايران در نيمه اول قرن ششم بوده است. ابو الحسن علي بن زيد بيهقي از او با تعظيم و تكريم بسيار ياد مي‌كند و او را «افضل حكماء الحضرة» ميخواند «2» و بنابر آنچه از رساله حدوث العالم او برميآيد «3» در سال 523 در نظاميه مرو
______________________________
(1)- مقاصد الفلاسفة قاهره 1331 ص 3
(2)- تتمة صوان الحكمة ص 156
(3)- از اين رساله نسخه‌يي در كتابخانه دانشگاه تهران موجود است.
ص: 279
مشغول تحصيل بوده است. از گفتار امام فخر رازي در كتاب مناظرات (ص 38 ببعد) برميآيد كه ابن غيلان يا فريد غيلاني قسمتي از عمر خود را در سمرقند ميگذرانده و فخر الدين رازي در سال 582 در شهر سمرقند بخانه او رفته و گويا امام رساله‌يي در رد او داشته است «1».
ابن غيلان در فلسفه و حكمت شاگرد ابو العباس لوكري و او شاگرد بهمنيار و او شاگرد ابن سينا بوده است و بنابراين نسب تعليم ابن غيلان به ابن سينا ميرسد. از اشاره بيهقي درباره او و تكريم و تعظيمي كه درباره وي دارد معلوم ميشود كه ابن غيلان در عهد خود از مشاهير حكما و از كساني است كه بحق سزاوار و مستحق نام حكيم و فيلسوف بوده است. اما اين مرد فيلسوف و فاضل گويا در نتيجه ابتلاء به بيماري ساري زمان خود كه مخالفت با ابن سينا و فيلسوفان مشاء بود، در رد بعضي از عقايد آن فيلسوف مي‌كوشيد و رساله و كتاب در اين‌باره تأليف مي‌كرد. اين مرد كه بيهقي او را شايسته نام حكيم و فيلسوف ميداند متكلمي است كه در رساله حدوث عالم راه تعصب پيش گرفته و منكر دين و اعتقاد فلاسفه شده است.
رساله او بر دو قسمست: قسم اول در احتجاج بر اثبات حدوث عالم و نقض كلام ابن سينا در رساله الحكومة في حجج المثبتين للماضي مبداء زمانيا. قسم دوم در ابطال شبهه‌هاي فلاسفه در اين‌باره و مسائل مربوط بآن. ابن غيلان مدعي است كه ابن سينا در آن رساله مسائلي آورده است كه خلاف شرع است، وي اثبات صانع را ممكن نمي‌داند مگر بعد از اثبات حدوث عالم و بدين سبب كوشيده است عقيده ابن سينا و حكماء مشاء را در اثبات قدم عالم رد كند. و همچنين نظر ابن سينا را در اينكه پيغامبران بياري قوه جبلّي خود بعقل فعال اتصال مي‌يابند، باطل دانسته و در بطلان آن دلايلي اقامه كرده است.
چنانكه ميدانيم ابن سينا معجزه را تنها بصورت قوه تصرف انبيا، بياري عقل فعال كه مدبر امور فلك مادون قمر است، در امور عالم توجيه مي‌كند ليكن ابن غيلان سخنان شيخ را در اين‌باره «ترّهات» ميخواند و ميگويد او درباره معجزات ديگري
______________________________
(1)- قسمت اخير مأخوذ است از يادداشتهاي دوست فاضلم آقاي محمد تقي دانش‌پژوه
ص: 280
كه اخبار درباره آنها متواتر است بحثي نكرده است مانند زنده كردن مردگان و معالجه كور و ابرص و اژدها كردن عصا و شقّ قمر و امثال آنها و اين تغافل را نتيجه فساد عقيده آن استاد ميداند.
بهمين سبب و بوسوسه اين خيالات، ابن غيلان تصور مي‌كند كه حكما بخدا و روز آخرت ايمان ندارند و از تصديق رسل و انقياد شرايع امتناع ميورزند. وي نيز مانند غزالي اشتغال بعلوم حكمي مانند حساب و هندسه و طب و نجوم و مابعد الطبيعه و حتي كلام را وسيله كفر و ضلالت ميشمارد و بيمي سخت دارد ازينكه شيوع كتب فلاسفه و اقاويل آنان در ميان مسلمانان بفساد عامّ مؤمنين منتهي شود و بهمين سبب در قطع ريشه آن علوم ميكوشد.
هنگام اثبات حدوث عالم ميگويد: «يبطل بثبوت حدوث العالم معظم ضلالات الفلاسفة و جهالاتهم ...» و از جمله ضلالات فلاسفه يكي اعتقاد آنان را بقدم عالم ميداند و ديگر قول متقدمين فلاسفه بر اينكه خدا جز بذات خود علم ندارد و قول متأخرين آنان بر اينكه باري تعالي تنها بر كلياتي كه جز در اعيان وجود ندارد، عالم است.
و ديگر انكار حشر و نشر و جميع آنچه انبيا در اين‌باره وعده و وعيد داده‌اند از قبيل جنت و نار و ثواب و عقاب و ديگر انكار نزول وحي از خداي تعالي بر فردي از افراد بشر بوسيله ملك.
سخنان ابن غيلان در تخطئه فلاسفه طولاني و تشنيعات او سخت است و من در اينجا فرصت نقل يا تحليل همه آنها را ندارم و باز هنگام ذكر مخالفان ابن سينا در اين دوره بعضي از سخنان او را خواهم آورد و اينك ميپردازم ببيان عقيده يكي ديگر از متكلمين اواخر قرن ششم درباره فلاسفه و تكفير آنان و او امام ابي الفرج ابن الجوزي البغدادي (م. 597) است كه حملات شديد متشرعين را بفلاسفه خوب نشان داده است. وي ميگويد ابليس در فريفتن فيلسوفان از اينراه قدرت يافته است كه آنان بآراء و عقول خود بسنده كرده‌اند و بمقتضاي گمان خود سخن گفتند بي‌آنكه بانبيا التفاتي كنند مثلا صانع را منكر شدند و اكثر آنان علت قديم براي عالم اثبات كردند و بقدم تاريخ ادبيات در ايران ج‌2 281 مخالفت با علوم عقلي ..... ص : 274
ص: 281
عالم معتقد گرديدند و زمين را ستاره‌يي در ميان فلك فرض كردند و گفتند كه هر كوكب را عوالمي همانند زمينست و يا بعضي بعدم صانع معتقدند و قومي پنداشته‌اند كه چون صانع عالم را پديد آورد و استوار ساخت اجزاء او در سراسر آن پراگنده شد چنانكه همه قوه و ذات او در عالم موجود و از جوهر لاهوتست، و گفته‌اند كه خداوند جز بر نفس خود علم ندارد و برخي مانند ابن سينا و معتزله گفته‌اند كه او بر ذات خود و بر كليات علم دارد نه بر جزئيات. رستاخيز اجساد و بازگشت ارواح را ببدنها و بهشت و دوزخ جسماني را منكر شده و پنداشته‌اند اينها مثالهاييست كه براي عوام زده شد تا ثواب و عقاب روحاني را درك كنند و نيز معتقدند كه نفس بعد از جسم بقاء سرمدي دارد و نفوس كامله در لذت كامل و نفوس متلوثه در الم شديد بسر خواهند برد. بعدا ابليس گروهي از ملت ما (يعني مسلمانان) را فريفت و ايشانرا در شمار اين فرقه فلاسفه درآورد و بآنان چنين نمود كه راه صواب پيروي از فلاسفه است زيرا آنان حكمايي بوده‌اند كه گفتارها و كردارهايشان دلالت بر نهايت هوشياري ايشان دارد چنانكه از حكمت سقراط و ابقراط و افلاطون و ارسطاطاليس و جالينوس نقل شده است، و اين قوم را از علوم هندسي و منطق و طبيعي اطلاع بود و بهوشياري اموري پنهاني را استخراج و كشف كردند مگر آنكه چون از الهيات سخن گفتند در اشتباه افتادند و از اين روي در آن دچار اختلافاتي گرديدند و حال آنكه در حسيات و هندسيات خلافي ميان ايشان نيست و سبب اشتباه آنان اينست كه آدميزاده همه علوم را درك نمي‌كند و جز بر قسمتي از آن دست نمي‌يابد و در اين‌گونه موارد بايد بشرايع مراجعه كرد. راجع باين فلاسفه متأخر از ملت ما (- مسلمانان) گفته‌اند كه ايشان منكر صانع بودند و بشرايع و احكام بي‌اعتنائي ميكردند و آنرا قوانين و حيلي مي‌پنداشتند، و هرچه درباره ايشان گفته شد راست است زيرا ايشان از اشعار دين كناره گرفتند و از طاعت اسلام سرپيچيدند و عذر يهود و نصاري مقبول‌تر از عذر ايشانست و همچنين كساني كه بدعت در دين آورده‌اند ازيشان معذورترند زيرا اين قوم مبتدعه دعوت بنظر و تأمل در ادله مي‌كنند. اما براي كفر فلاسفه دليلي بالاتر از اين نيست كه مي‌پندارند
ص: 282
فيلسوفان پيشين از جمله حكما و بلكه بالاتر از آنان بوده‌اند. اكثر اين فيلسوفان وجود صانع را اثبات مي‌كنند و نبوات را منكر نيستند ليكن در تحقيق اين مسائل اهمال ورزيده‌اند و دسته‌يي هم كه فهم آنان يكباره فاسد شد دهريان را پيروي كردند و ما گروهي از فلاسفه امت خود را ديده‌ايم كه نتيجه تفلسف در آنان حيرت و سرگرداني شده است چنانكه نه بمقتضاي فلسفه رفتار مي‌كنند و نه بمقتضاي اسلام، بلكه در ميان ايشان اشخاصي يافته ميشوند كه در ماه رمضان روزه ميگيرند و نماز ميخوانند و آنگاه شروع باعتراض بر خالق و نبوات و انكار رستاخيز اجساد مي‌كنند «1»
متكلمين شيعه نيز با فلاسفه و حكما بر همان روش همكاران ديگر خود دشمني و عناد شديد ميورزيده و آنانرا دشمنان دين و منكران توحيد ميدانسته و چنين مي‌پنداشته‌اند كه ايشان «نفي صانع مختار كنند» و چون همه خطاي آنانرا در اعتقاد بقدم عالم ميدانستند سعي در اثبات حدوث عالم ميكردند تا از اين راه برفع اشكال آنان دست يابند. برخي از اين متكلمين مانند ابن داعي رازي درباره فلاسفه سخنان زشت و سفيهانه دارند و مثلا ميگويند: «فلاسفه جمله قبايح شرعي و محرّمات مباح دارند» «2»

مخالفان ابن سينا
مخالفت با حكمت مشاء از اواخر قرن پنجم تا قرن هفتم همراه با مخالفت با ابن سينا بوده است. علت اين امر آن بود كه هرگاه انديشه نقد بر حكماء مشاء داشتند ابن سينا را نمونه كامل آن قوم انتخاب ميكرده و آثار او و گاه ابو نصر فارابي را چون نموداري از معني كامل فلسفه مورد انتقاد قرار ميداده‌اند. اين مخالفان بر دو دسته‌اند. نخست آنانكه قصد اثبات فلسفه ارسطو دارند و حكمت محض را مورد توجه قرار ميدهند. اينان كوششهاي ابو علي را در نزديك كردن بعضي از مباني دين اسلام با اصول حكمت مشاء مورد اعتراض سخت قرار ميدادند. ابن رشد (قاضي ابو الوليد محمد بن احمد بن محمد بن احمد بن رشد قرطبي متولد بسال 520 و متوفي بسال 595) فيلسوف ابو علي سينا را در اينكه
______________________________
(1)- تلبيس ابليس چاپ دوم، مصر 1347، ص 45- 50
(2)- درباره طعن متكلمين شيعه بر فلاسفه در قرن ششم و اوايل قرن هفتم رجوع شود به كتاب النقض ص 12 و 628 و تبصرة العوام ص 4- 12 و 16 و 86
ص: 283
براي تأويل بعضي الفاظ ديني از قبيل وحي و لوح و قلم از فلاسفه قديم انفراد جسته است مورد سرزنش قرار داده «1» و در كتاب تفسير مابعد الطبيعة بارها بر او تاخته و او را بپيروي از اشاعره متهم داشته و در بسياري موارد بخطا و غلط منسوب كرده است.
يكجا ميگويد «2» ابن سينا با مقام خاص خود در حكمت ميگويد ممكن است انسان از خاك پديد آمده باشد چنانكه موش، و اگر واقعا باين اصل اعتقاد داشته و آنرا براي موافقت با اهل زمان نگفته باشد، اين فكر در نتيجه آشنايي او با عقايد اشعريه پيدا شده و او را بر ايراد نظاير اين اقوال كه شمارش همه آنها سخن را بدرازا مي‌كشاند، واداشته است.» جاي ديگر گفته است «3» «ابن سينا در اينكه گويد واحد و موجود دلالت بر صفات زائد بر ذات شئ دارد، مرتكب خطاي بزرگي گشته است و عجب ازين مرد است كه چگونه باين غلط دچار شد با آنكه از متكلمين اشعريه، كه علم الهي خود را با كلام آنان درآميخته است، مي‌شنيد كه مي‌گويند از صفات بعضي غير معنوي و غير نفسيه هستند و نيز ميگويند كه واحد و موجود هر دو بذات موصوف بدانها را جعند و صفاتي دالّ بر امر زائد بر ذات نمي‌باشند، مانند سفيدي و سياهي در سفيد و سياه، و علم و حيات در عالم و حيّ.
و اين مرد براي اثبات مذهب خود چنين احتجاج كرده است كه اگر واحد و موجود دلالت بر معني واحدي مي‌كردند قول ما در «الموجود واحد» بيهوده و بمنزله سخن ما بود بر اينكه «الموجود موجود» ... و اين مرد در چند امر دچار اشتباه شده است و از آنجمله آنكه اسم واحد را از اسامي مشتق دانسته و گفته است كه اين اسماء دلالت بر عرض و جوهر مي‌كنند، و نيز از آنجمله است كه پنداشت اسم واحد دلالت بر معنايي غير قابل انقسام در شئ مي‌كند و اين معني غير از طبيعت است، و از آنجمله است گمان او بر اينكه واحد كه مقول بر جميع مقولاتست همان واحد است كه مبداء عدد است و عدد عرض، و بدين ترتيب معتقد شده است كه اسم واحد در موجودات
______________________________
(1)- تهافت التهافت ص 500- 501
(2)- تفسير مابعد الطبيعه چاپ بيروت ص 46- 47
(3)- ايضا ص 313- 314
ص: 284
دلالت بر عرض مي‌كند ...» دنباله همين مطلب و اينكه اين اشتباه چگونه بابن سينا دست داده است جاي ديگر گرفته شد «1» و آن در اين بابست كه كلمه «هويت» براي انطباق بر اصل كلمه يوناني بهتر از «موجود» است زيرا كلمه موجود از اسامي مشتق است و نامهاي مشتق دلالت بر اعراض مي‌كنند و ازينروي چون آنرا براي دلالت بر ذات شئ بكار بريم در همان حال موهم است بر آنكه دلالت بر عرض در آن هم مي‌كند چنانكه اين گمان براي ابن سينا پيش آمده و باز در همين معني گفته است «... اين بعينه همانست كه سبب اعتقاد ابن سينا بر آن شد كه واحدي كه مبداء عدد است جنس براي موجودات عشره مي‌باشد و اين از آن جهت است كه فرق بين اسم واحدي كه مبداء عدد و اسم واحدي كه مرادف با موجود است براي اين مرد دشوار بوده است» «2» و همين موضوع را چند بار ديگر نيز تعقيب كرده «3» و چند جا هم اعتراضات سخت بر بو علي نموده است «4»
از حكماي ديگر كه اعتراضاتي بر بو علي داشت ابو البركات هبة اللّه بن علي بن ملكا البغدادي (م. 547) صاحب كتابهاي مشهور «المعتبر» و كتاب النفس يا تفسير كتاب النفس ارسطو، است.
علاء الدولة فرامرز بن علي از اعقاب علاء الدولة بن كاكويه روزي عقيده حكيم عمر خيام را درباره اعتراضات ابو البركات بر ابو علي پرسيد. خيام گفت «ابو البركات كلام ابو علي را درنمي‌يابد و او را مرتبه ادراك سخنان شيخ نيست تا چه رسد باعتراض بر سخنان او و ايراد شكوك بر كلام وي» «5»
يكي از وجوه اين مخالفتهاي حكما با ابو علي خودداري از تدريس آثار او بود مثلا اسمعيل الهروي از حكماي مذكور در تتمة صوان الحكمة در تدريس بكتب ابو نصر فارابي اكتفا و از خوض در تصانيف ابو علي خودداري ميكرد «6».
______________________________
(1)- تفسير مابعد الطبيعه ص 557
(2)- ايضا ص 1267- 1268
(3)- ايضا ص 1279- 1280 و 1282
(4)- ايضا ص 508 و 559 و 886 و 1426 و 1436
(5)- تتمة صوان الحكمة ص 110- 111
(6)- تتمه صوان الحكمة ص 97- 98
ص: 285
مخالفت متشرعين با ابو علي و فلسفه او از همه بيشتر بود و اين بغض و كينه بسبب نفرتي بود كه آنان از علوم عقلي خاصه حكمت الهي داشتند و در اين باب قبلا سخن گفته‌ايم. بسبب همين عناد و نفرت، ابو علي نيز در شمار ملحدان و آثار او از جمله كتب ضالّه و محكوم بسوختن و نابود شدن بوده است. مثلا المستنجد باللّه خليفه عباسي بعد از آنكه بخلافت برگزيده شد (سال 555) فرمان داد قاضي ابن المرخم را دستگير و اموال او را مصادره كنند. كتابخانه ابن المرخم نيز درجمله اين اموال بود و از ميان كتابهاي او آنچه را كه از «علوم فلاسفه» بود سوزاندند و از آنها يكي كتاب الشفاء ابن سينا و رسائل اخوان الصفا و كتابهايي از اين قبيل بود «1». آخرين سخن حسن ابن محمد نجاء الاربلي را در بستر احتضار بياد داريم كه گفت «صدق اللّه العظيم و كذب ابن سينا»
از ميان مخالفان بو علي سينا متكلمين بيش از همه پافشاري و ثبات قدم داشتند و مقدّم آنان غزالي است كه كيفيت اختلاف او را با فلاسفه پيش ازين ديده‌ايم. وي كه كتاب تهافت الفلاسفة را از باب رد بر فلاسفه قديم و بيان سستي عقيدت و تناقض كلمات آنان در آنچه مربوط بالهيات است نگاشت، چنانكه در آغاز اين كتاب آورده براي رد سخنان ارسطو تحقيقات و تحريرات دو فيلسوف بزرگ اسلامي يعني فارابي و ابن سينا را برگزيده و آنچه را كه آن دو اختيار كرده و صحيح دانسته‌اند، رد كرده است و بنا بر اين در حقيقت نظر او در ردّ فلسفه متوجه بفارابي و خاصه ابن سينا بوده است.
ديگر از متكلمين بزرگ كه در مخالفت با ابن سينا شهرت دارد تاج الدين محمد ابن عبد الكريم شهرستاني (م. 548) است. وي با آنكه در الملل و النحل خلاصه جامعي از مقاصد فلسفي ابو علي آورده بود، در كتاب ديگر خود باسم المناهج و الآيات بردّ آراء ابو علي مبادرت جست. البيهقي گفته است كه شارستاني (- شهرستاني) در اين كتاب رأي ابو علي را استهزاء كرد و فصولي از آن را بر من خواند. گفتم بايد در باب هر فصل بحث شود اما وقت مساعدت نكرد «2».
______________________________
(1)- كامل التواريخ ابن الاثير حوادث سال 555
(2)- تتمة صوان الحكمة ص 138
ص: 286
شهرستاني كتاب ديگري در ردّ ابو علي در الهيات تأليف كرد بنام المصارعة يا المصارع باسم مجد الدين ابو القاسم علي بن جعفر الموسوي نقيب ترمذ كه پيش از اين ذكر او آمده است. كتاب المصارعة در رد عده‌يي از مسائل الهي ابن سينا نوشته شده است كه عبارتند از حصر اقسام وجود، اثبات واجب الوجود، توحيد واجب، علم واجب، حدوث عالم، حصر مبادي، پاره‌يي مسائل مشكله ديگر. شهرستاني در اين كتاب بر ابن سينا خرده‌ها گرفته و سخنان او را در هريك از ابواب فوق مردود دانسته است. خواجه نصير الدين طوسي دانشمند بزرگ قرن هفتم اين كتاب را در مصارع المصارع رد كرده و شهرستاني را از باب اسائه ادب بر ابو علي ملامت نموده است.
ابن غيلان بلخي هم چنانكه گفته‌ايم در رد ابن سينا و نفي افكار و عقايد او كوشش بسيار داشت. پاره‌يي از سخنان او را كه در رد بر فلاسفه و تعريضاتي بر ابو علي بود قبلا بنقل از كتاب حدوث العالم او آورده‌ايم. وي ميگويد «روزي بزرگي را ديدم كه بر يكي از مشاهير طعن مي‌زند و با حرارت بسيار ميگويد كه او شيخ الرئيس ابو علي را لعن كرده است، گفتم چه خوب كرد! آنگاه علت لعن ابن سينا را براي او بيان كردم و درنتيجه غضب او آرامش يافت و ساكت شد. خلاصه قول ابن غيلان در بيان كيفيت مخالفت وي با ابن سينا و علت تأليف كتبي در رد او چنينست: «سبب شروع تحصيلات من در علوم فلاسفه آن بود كه چون در مدرسه نظاميه مرو در شوال سنه 523 بتعلّم اشتغال داشتم، هنگام مباحثات فقهي از بعض كساني كه با من مباحثه مي‌كردند الفاظ و معانيي مي‌شنيدم كه با آنها آشنا نبودم. درباره آن الفاظ تحقيق كردم، براي من علم منطق را وصف كردند و گفتند بهترين وسيله براي ياري در مباحثه و غلبه بر خصم است، در نتيجه بر تحصيل آن حريص شدم. نخست در مرو قسمتي از آنرا آموختم، آنگاه در شوال سال ديگر بنيشابور رفتم و آنرا تمام كردم. پيش ازين هم علم حساب را در بلخ آموخته و در استخراج مسائل جبر مهارت حاصل كرده بودم، و هندسه اقليدس را هم خواندم، ازين راهها بتحصيل علم طبيعيات و الهيات
ص: 287
مايل شدم و قلب من از مخالفتي كه در آنها با معتقدات دينيم وجود داشت، ناراحت بود و دانستم كه ابطال آن با علم كلام ميسر است. پس بتعلّم آن علم مشغول شدم و بيشتر غرض من از آن اطلاع از فساد شبهه‌هاي فلاسفه در مخالفت با حق بود. در آن علم هم بعقائدي از ابن سينا بازخوردم و از اين راه بتصفّح آثار او و تحقيق مطالب آنها رغبت يافتم تا بتوانم از روي حقيقت و بصيرت با گفتارهاي آنان معارضه و شبهات آن قوم را نقض كنم و چون خداوند جلّ جلاله از صدق همت و خلوص نيت من در قصدي كه داشتم آگاه شد، درهايي را كه بر پيشينيان بسته بود، بر من بگشود تا آنجا كه توانستم بر ابن سينا در مسائلي خرده گيرم كه بخاطر هيچكس راه نيافته است و آن در بسياري از مواضع علم منطق بود. پس در اين باب رساله‌يي بنام «التوطئة للتخطئة» تأليف كردم و نيز به تخطئه ابن سينا در مسائلي از اصول دين همت گماشتم و از آنجمله در اين كتاب مسائلي را كه مربوط باثبات حدوث عالم و اثبات شبهه‌هاي فلاسفه در اين بابست، آورده‌ام و بعد از فراغ از اين كتاب ان شاء اللّه به تحرير كتاب «التنبيه علي تمويهات كتاب التنبيهات» خواهم پرداخت و پس از آن بساير كتب او و ابطال جميع آراء خلاف حق وي متوجه خواهم شد.
ابن غيلان در مورد ديگري از كتاب خود ابن سينا را از جمله باطنيه ميشمارد و در اين دعوي بقول ابو عبيد جوزجاني شاگرد شيخ استناد ميجويد و ميگويد: دعات باطنيه همه از ابناء مجوس بوده‌اند كه تظاهر باسلام ميكردند ليكن در باطن با آن دشمني داشتند و در تباهي آن سعي مينمودند و ازينروي خود را بفلاسفه مي‌بستند و كتب و اقاويل آنان را ميان مسلمانان مي‌پراگندند. مذهب باطنيه هيچگاه مانند عهد ديالمه آشكارا نشد و اين خود بدست ابن سينا بود كه چنانكه ابو عبيد گفته است پدرش مذهب باطني داشت و بهمين سبب خبث طينت و سوء عقيدتي كه از پدر بارث برده بود ويرا بر آن داشت تا بتحصيل علوم فلسفه توجه بسيار كند و بياري ذكاوت خداداد آنرا بخوبي فراگيرد و بر نظم و ترتيب آن بقوت طبع و انديشه بيفزايد و كتب مفصل و متوسط و كوتاه درباره آن بنگارد و رسالات بسياري بنويسد كه در همه آنها مقالات
ص: 288
مخالف اسلام را بي‌هيچگونه مبالات آورد، و آن كتب را بنامهاي نيكو مانند شفا و نجات و هدايه و تنبيهات و معاد و حكومة موسوم گردانيد و علي رؤس الاشهاد بتدريس آنها پرداخت و چون با اين هوش و قريحه سرشار نيكو عبارت بود و در تمويه و تلبيس قدرت داشت، اين آثار خوش عبارت وي بسبب حرمت و نعمتي كه داشت و شاگرداني كه درباره او غلو و مبالغه ميكردند، بسرعت رواج يافت و كار مبالغه درباره او بجايي كشيد كه بوي كارهايي خارج از وسع بشر نسبت دادند و بدين علت قدر و مرتبه‌يي عظيم يافت و مقامي بلند در دلهاي خواص و عوام بدست آورد و بهمين سبب هركس كه با او از در مخالفت درآمد در زمره عقلا شمرده نشد. اينست كه من در وارسي كلام او و تتبع وجوه غلط وي حريص شدم تا جماعت غلاة را از غلوي كه در حق او مي‌كنند فرود آرم و هركس كه كلام فلاسفه خاصه ابن سينا او را گمراه كرده باشد بعلت الفاظ فريبنده و اخبار دروغين آنهاست و اينان با رجوع بحق و وقوف بر معاني و كشف حقائق ممكن است متنبه بشوند تا مگر خداوند تعالي دلشان را آگاه سازد.
پس تنبيه آنان واجب و سودمند است.
اين بود خلاصه‌يي از گفتار ابن غيلان درباره مردي كه بعقيده او باطني و باطني‌زاده بود و كفر و الحاد و زندقه وي آشكار و سخنان دروغ و فريبنده و گمراه كننده‌اش مايه گمراهي خلق و دور شدن آنان از راه حق و حقيقت بود!
در نيمه دوم قرن ششم يكي از قويترين مخالفان ابن سينا سرگرم كار بود. وي امام فخر الدين محمد بن عمر الرازي (م. 606) است. امام فخر در رد ابن سينا طريقه كساني را كه پيش ازو بآن استاد تاخته بودند تعقيب نكرد بلكه او مانند شهرستاني براي مخالفت با پسر سينا بيشتر از راه استدلالات عقلي و فلسفي درآمد و برد و ايراد منطقي نسبت بابن سينا پرداخت و در كتبي از قبيل محصل افكار المتقدمين و مباحث المشرقية و شرح اشارات بر آن استاد تاخت و ايرادات اين حكيم مشكّك است كه بوسيله خواجه نصير الدين طوسي در قرن هفتم رد شد.

شعر و فلسفه‌
در همان حال كه بسياري از شاعران اين دوره مضامين شاعرانه خود را بر افكار فلسفي و علمي استوار ميساخته و از
ص: 289
انديشه‌هاي علمي در تصورات و خيالات شعري خود استفاده ميكرده‌اند، دسته‌يي ديگر بشدت فلاسفه و حكما را در آثار خود مورد سرزنش و عتاب قرار ميداده و با آنان از در جدال و ستيز درمي‌آمده‌اند.
شاعراني كه اين روش تند را پيش گرفته بودند تحت. تأثير افكار زمان قرار داشتند و مخالفتهاي شديد علماي ديني با فيلسوفان آنانرا متأثر ساخته بود. در حقيقت برآوردن اين نغمات مخالف نتيجه اعتقادات ديني شاعران و تصور الحاد در فلاسفه و حكما بوده است. اينان علوم اوائل و حكمت يونان را وسيله گمراهي ميشمرده و راه صلاح و فلاح را فقط اعتصام بحبل اللّه و توسل بعروة الوثقاي قرآن ميدانسته و از اينكه گروهي از مسلمين دين اسلام را مشوب بكفريات يوناني كرده‌اند سخت اندوهناك بوده‌اند.
سنائي غزنوي اعتقاد بعقيده اهل يونان را نتيجه معطل گذاشتن دين مي‌پنداشته و فلسفه خواندن را دور از عاقلي ميشمرده و پيروان ارسطو و افلاطون را بترك مقالات «هوس‌گويان يوناني» دعوت مي‌كرده و عقل را در خواندن و دانستن قرآن ميدانسته است.
ابيات ذيل معرّف و مبين همين افكار است:
شرط مردان نيست در دل عشق جانان داشتن‌پس دل اندر بند وصل و قيد هجران داشتن ...
تا كي از كاهل نمازي اي حكيم زشت‌خوي‌همچو دونان اعتقاد اهل يونان داشتن
صدق بو بكري و حذق حيدري كردن رهاپس دل اندر زهره فرعون و هامان داشتن
عقل نبود فلسفه خواندن ز بهر كاملي‌عقل چبود جان نُبي خواه و نُبي خوان داشتن
دين و ملت نيّ و بر جان نقش حكمت دوختن‌نوح و كشتي نيّ و در دل عشق طوفان داشتن
ص: 290
***
مسلمانان مسلمانان مسلماني مسلماني‌ازين آيين بي‌دينان پشيماني پشيماني ...
بميريد از چنين جاني كازو كفر و هوا خيزدازيرا در چنان جانها فرونايد مسلماني
شراب حكمت شرعي خوريد اندر حريم دين‌كه محرومند ازين عشرت هوس‌گويان يوناني ...
برون كن طوق عقلاني بسوي ذوق ايمان شوچه باشد حكمت يونان بپيش ذوق ايماني ...
حملات شاعر ديگري كه در آخر اين عهد علم سيادت و پيشوايي شاعران برافراشته بود، بر فيلسوفان بسيار سخت‌تر است. وي خاقاني است كه نه تنها فلاسفه را بتيغ زبان ميآزرد و آنانرا بي‌دين و مهوّس مي‌دانست، بلكه اهل كلام و جدل را هم از آن جهت كه ريزه‌خواران خوان حكمت بوده‌اند، از اين باب سرزنش ميكرد و آنانرا بآميختن دين عرب با فلسفه يونان متهم ميداشت. از سخنان اوست:
چشم بر پرده امل منهيدجرم بر كرده ازل منهيد ...
اي امامان و عالمان اجل‌هاء جهل از بر اجل منهيد «1»
علم تعطيل «2» مشنويد از غيرسرّ توحيد را خلل منهيد
فلسفه در سخن مياميزيدوآنگهي نام آن جدل منهيد
وحل گمرهيست بر سر راه‌اي سران پاي در وحل منهيد
رَحَل «3» زندقه جهان بگرفت‌گوش همت بر اين رحل منهيد
نقد هر فلسفي كم از فلسي است‌فلس در كيسه عمل منهيد
دين بتيغ حق از فَشَل «4» رسته است‌باز بنيادش از فشل منهيد
______________________________
(1)- چون هاء جهل را به اجل دهيم اجهل خواهد شد.
(2)- مراد فلسفه است
(3)- رحل: آواي درا
(4)- فشل: سستي
ص: 291 حرم كعبه كاز هُبَل شد پاك‌باز هم در حرم هبل «1» منهيد
مشني اطفال نو تعلّم رالوح ادبار در بغل منهيد
مركب دين كه زاده عربست‌داغ يونانش بر كفل منهيد
قفل اسطوره ارسطو رابر در احسن الملل منهيد
نقش فرسوده فلاطُن رابر طراز بهين حُلل منهيد
علم دين علم كفر مشماريدهِرَمان همبر قلل منهيد
چشم شرع از شماست ناخنه‌داربر سر ناخنه سبل «2» منهيد
فلسفي مرد دين مپنداريدحيز را جفت سام يل منهيد
فرض ورزيد و سنت آموزيدعذر ناكردن از كسل منهيد
از شما نحس ميشوند اين قوم‌تهمت نحس بر زحل منهيد
گل علم اعتقاد خاقانيست‌خارش از جهل مستدل منهيد
افضل ارزين فضولها راندنام افضل بجز اضل منهيد ***
فلسفي گرچه نيست امير النحل‌همچو زنبور نامسلمانست ...
دَرِ زنبور كافر از چه زني‌كه چو دار السلاحِ پيكانست
نحل را از نهال باغ خردور مشبك نعيم الوانست
خان زنبور كلبه قصاب‌كلبه نحل صحن بستانست
فلسفي دين مباش خاقاني‌كه صلاح مجوس به ز آنست
اين چو طوطي بود مهوّس و آن‌چون خروسي كه طبعش احسانست ***
جدلي فلسفي است خاقاني‌تا بفلسي نگيري احكامش
فلسفه در جدل كند پنهان‌وآنگهي فقه برنهد نامش
مس بدعت بزر بيالايدپس فروشد بنقره خامش ...
______________________________
(1)- هبل: نام بتي است در جاهليت.
(2)- سبل: موي چشم؛ پرده‌يي كه بر چشم پديد آيد
ص: 292 علم دين پيشت آورد وآنگه‌كفر باشد سخن بفرجامش ...
در شعر عربي اين عهد نيز بنظاير اين دشنامها بفلاسفه بازميخوريم و براي نمونه چند بيت از ابو الحسين محمد بن احمد بن جبير الكناني الاندلسي رحّاله معروف (540- 614) در اينجا نقل ميشود «1»:
قد ظهرت في عصرنا فرقةظهورها شؤم علي العصر
لا تقتدي في الدّين الّا بماسنّ ابن سينا و ابو نصر ***
يا وحشة الاسلام من فرقةشاغلة انفسها بالّسفه
قد نبذت دين الهدي خلفهاو ادّعت الحكمة و الفلسفة ***
ضلّت بافعالها الشّنيعةطائفة عن هدي الشّريعة
ليست تري فاعلا حكيمايفعل شيئا سوي الطبيعة

حكماي مشهور
با همه مشكلاتي كه براي مشتغلين بحكمت در اين دوره وجود داشت هنوز بازمانده حوزه‌هاي تعليمي فلاسفه از دوره پيش در اين عصر مشاهده ميشود و حكمايي كه مقالاتشان بيشتر با علم كلام آميخته بود مشاهده ميشوند. نخستين حكما و فلاسفه اين عهد كساني بوده‌اند كه در حوزه تعليم شاگردان ابن سينا تربيت شدند.
از بزرگترين اين فيلسوفان يكي ابو العباس فضل بن محمد لوكري مروزي است، از لوكر در كنار رود مرو «2»، كه از مشاهير حكماي عهد خود و مربي چندين تن از دانشمندان و فلسفه‌دانان قرن ششم بوده است. وي شاگرد بهمنيار و بهمنيار شاگرد ابو علي بن سينا بوده. بيهقي گويد «3»: «بوسيله ابو العباس علوم حكمت در خراسان انتشار يافت و او باجزاء علوم حكمت عالم بوده است و ديده وي در پيري نابينا شد و او در ناحيه مرو از خاندان جليل و از ارباب بيوتات بود. ويرا تصانيف
______________________________
(1)- نقل از مقدمه رحله ابن جبير طبع بغداد سنه 1356 ه، 1937 م.
(2)- درباره لوكر رجوع شود به معجم البلدان ياقوت در ذيل همين نام.
(3)- تتمة صوان الحكمة ص 120
ص: 293
بسيار است مانند بيان الحق بضمان الصدق و قصيده‌يي با شرح آن بفارسي و رسائل ديگر و تعليقات و مختصرات و ديوان شعر». در اتمام التتمه «1» آمده است كه بزرگترين اقران لوكري در ميدان حكمت الخيامي (خيام) و ابن كوشك و الواسطي بوده‌اند ليكن هيچيك بگرد او نرسيده‌اند. از مهمترين آثار لوكري بيان الحق اوست و او خود در آغاز آن آورده است كه از سخنان فارابي و بو علي و حكيمان ديگر استفاده كرده و در بيان حقايق از تطويل سخن بازايستاده و در همان حال از ذكر لوازم امور سرباز نزده است. بيان الحق در پنج بخش است: 1) منطق در نه فن و سي و هشت مقاله كه در حقيقت مأخوذ است از كتاب الشفا 2) طبيعيات در هشت فن و 35 مقاله كه منتخبي است از شفا 3) الهيات در يك فن و ده مقاله و پنجاه و چهار فصل 4) بخشي در ذكر مسائلي از علم مابعد الطبيعه كه در حكم اسرار است 5) فصول منتخب از رسالة الاخلاق در پنج باب. نسخه منحصري از اين كتاب در جزو كتب اهدائي آقاي سيد محمد مشكوة بكتابخانه دانشگاه تهران، موجود است «2»
از شاگردان معروف لوكري يكي قطب الزمان محمد بن ابو طاهر طبسي مروزي بود. پدر وي از حكام قراي مرو و مادرش خوارزمي و خود حكيمي كامل در اجزاء علوم حكمت و صاحب خاطري وقاد بود. در آغاز كار مورد توجه وزير نصير الدين ظهير الاسلام بهاء الدولة كافي الملك، عين خراسان، ابو القاسم محمود بن ابي توبه (466- 503) بود ليكن بعد محروم و محتاج ماند. قطب الزمان در شوال سال 539 بعد از بيماري فلج در شهر سرخس درگذشت «3». از شاگردان قطب الزمان محمد بن ابو طاهر طبسي ابو الفتح بن ابو سعيد فندورجي است كه در آثار علويه و علم حيوان تصانيفي داشت. «4»
ديگر از شاگردان ابو العباس لوكري مجد الافاضل قاضي عبد الرزاق تركي بود كه مخصوصا در فن هندسه مشهور بود و اكثر كتب ابو علي سينا را از حفظ داشت و در بخارا طب و حساب تدريس ميكرد «5».
______________________________
(1)- مستفاد از تعليقات تتمة صوان الحكمة چاپ لاهور ص 204
(2)- رجوع شود بفهرست كتابخانه دانشگاه تهران ج 3 بخش 1 ص 162- 65
(3)- تتمة صوان الحكمه ص 122- 123
(4)- ايضا ص 123- 124
(5)- ايضا 124- 125
ص: 294
ديگر از شاگردان مشهور ابو العباس لوكري شرف الزمان (يا: شرف الدين) محمد بن يوسف الايلاقي «1» بوده است كه در مسائل نظري و عملي حكمت توانا بود و تصنيفات بسيار پديد آورد مانند كتاب اللواحق و كتاب دوست‌نامه و سلطان‌نامه و كتاب الحيوان و غيره. وي در جنگ قطوان كه بسال 536 اتفاق افتاد كشته شد. ايلاقي طبيبي ماهر بود و درباره او باز سخن خواهيم گفت.
ديگر از شاگردان ابو العباس لوكري فريد الدين عمر بن غيلان بلخي بود كه پيش ازين ذكر او را بتفصيل آورده‌ايم. وي از متكلمين بزرگ خراسان و در زمره مخالفان شديد اللحن ابو علي سينا بود. ابن غيلان بچند كتاب خود اشاره مي‌كند مانند حدوث العالم، التنبيه علي تمويهات كتاب التنبيهات، التوطئة للتخطئة در ذكر ايراداتي بر منطق ابن سينا.
از ميان اين كتب نسخه‌يي از حدوث العالم در كتابخانه دانشگاه موجود است و پيش ازين درباره آن سخن گفته‌ام و عجب در آنست كه اين مرد با نسب تعليم خود كه بابن سينا ميرسيد با آن فيلسوف بزرگ از در خلاف درآمد و شديدترين حملات را بر وي كرد. ابن غيلان خود استاد فريد الدين داماد نيشابوري بوده است كه خواجه نصير الدين طوسي اشارات شيخ را نزد او خواند.
ديگر از شاگردان ابو العباس لوكري عين الزمان حسن قطّان مروزي پزشك و رياضي‌دان و فيلسوف مشهور است كه بعد ازين درباره او سخن خواهيم گفت و ديگر امام الاجل ابو الفتح اسعد بن محمد بن ابو نصر الميهني است كه در حكمت و خلاف و فقه شهرت داشت و چندي در نظاميه بغداد تدريس كرد و هرگاه ببغداد ميرفت توقيع اسمي درباره او صادر ميشد بر آنكه «رفع الينا حضور اسعد الميهني». وفات او بعد از سال 520 و يا در سال 527 در همدان اتفاق افتاد «2»
______________________________
(1)- تتمة صوان الحكمة ص 125- 126؛ كشف الظنون بند 1266
(2)- براي اطلاع از احوالش رجوع شود به وفيات الاعيان ابن خلكان و معجم البلدان ياقوت و طبقات الشافعيه سبكي و تتمه صوان الحكمة ص 136- 137 و حاشيه ص 136 از همان كتاب
ص: 295
از مشهورترين حكما و فلاسفه ايران در اوايل اين دوره حجة الحق حكيم ابو الفتح عمر بن ابراهيم الخيام (- الخيامي) النيسابوري بوده است. وي حكيم و رياضي‌دان و منجم بزرگ عهد خويش بود ليكن امروز بيشتر او را بعنوان يك شاعر استاد زبان فارسي ميشناسند و بهمين سبب شرح احوال او را در زمره شاعران خواهيم آورد. وفات او در 509 يا 517 اتفاق افتاد «1». خيام بآثار ابن سينا تعلق خاطر بسيار داشت و بيهقي او را در اجزاء علوم حكمت تلو ابو علي دانسته است «2» با اين فرق كه در تعليم و تصنيف بقول بيهقي ضّنت داشت و بعقيده ما شايد چندان بدين دو كار ميلي نشان نمي‌داد. از آثار فلسفي او رسالاتي در طبيعيات و رساله‌يي در «وجود» و رساله‌يي در «كون و تكليف» و رساله‌يي در حيز و وجود و رساله‌يي در معراج است كه از همه نسخي در دست داريم. وي خطبة الغراء بو علي را نيز بفارسي ترجمه كرده كه نسخ آن موجود است. خيام آثاري در رياضيات نيز دارد كه بعد از اين ذكر خواهد شد.
فيلسوف و پزشك بزرگ و معروف ديگري كه در اين عهد شهرت داشت اوحد الزمان ابو البركات هبة الله بن علي بن ملكا البلدي يا البغدادي (م. 547) صاحب كتابهاي مشهور المعتبر و كتاب النفس و كتاب التفسير است و گويا اين كتاب اخير تفسير كتاب النفس ارسطو باشد. وي ابتدا بر دين يهود بود ولي در جنگ ميان المسترشد باللّه خليفه با سلطان مسعود سلجوقي باسارت قواي مسعود درآمد و از بيم او قبول اسلام كرد «3». ابو البركات همچنانكه قبلا گفته‌ايم از مخالفان بزرگ بو علي بود. علاء الدوله فرامرز بن علي بن فرامرز پادشاه ديلمي يزد كه از اعقاب علاء الدوله كاكويه بوده، به ابو البركات اعتقاد بسيار داشته، و عقايد او را تأييد مي‌كرده است. ابن شاهزاده خود مردي
______________________________
(1)- رجوع شود به مقاله «راجع باحوال حكيم عمر خيام نيشابوري» بقلم مرحوم عباس اقبال. مجله شرق ص 466 ببعد
(2)- تتمة صوان الحكمة ص 112
(3)- درباره احوال او رجوع شود به تتمة صوان الحكمة ص 150- 153 و 110- 111 و مفتاح السعادة ج 1 ص 249- 250
ص: 296
فيلسوف و صاحب كتاب معتبري بنام مهجة التوحيد «1» بوده است. وي روزي نظر حكيم عمر خيام را درباره مخالفت آن فيلسوف با ابن سينا سؤال كرد. خيام گفت ابو البركات كلام ابن سينا را درنمي‌يابد و رتبه ادراك سخنان او را ندارد تا چه رسد باعتراض بر او و ايراد شكوك بر كلام آن استاد! ليكن ملك علاء الدوله بر اين سخن تند خيام خرده گرفت و گفت: «مرد فيلسوف سخن غير را با برهان ردّ مي‌كند و جدليّ سفيه با وقيعت» «2»
ديگر از فلاسفه مشهور اين عهد حكيم ابو سعد (يا: ابو سعيد) محمد بن محمد الغانمي صاحب كتاب قراضة الطبيعيات است كه ذكر آن در كتب پارسي اين عهد خواهد آمد.
ديگر از فلاسفه قاضي زين الدين عمر بن سهلان الساوي است كه معاصر سنجر و از شاگردان شرف الزمان محمد الايلاقي بوده است. وي كتاب الشفا را استنساخ ميكرد و هر نسخه را بصد دينار ميفروخت. از آثار او كتاب البصائر النصيريه در منطق است كه در سال 1316- 1317 قمري در مطبعه اميريه بولاق طبع شد و كتاب التبصرة و كتابي در حساب و چند كتاب ديگر. بيهقي گويد من بخدمت او ميرفتم و او را چون بحري مواج در علوم مي‌ديدم. از آثار فارسي او شرح رسالة الطير ابو علي سينا و رسالة السنجرية في كائنات العنصرية را بعد ازين ذكر خواهيم كرد «3»
تاج الدين محمد بن عبد الكريم شارستاني (م. 548) كه ذكر او و آثارش پيش ازين گذشته است، داراي تأليفاتي در فلسفه و عقايد خاصي در حكمت بود. وي در كتاب المناهج و الآيات و كتاب المصارعة بر بو علي تاخته و بر آن استاد خرده گرفته است. كتاب المصارعات را شهرستاني در هفت مسأله 1) حصر اقسام وجود 2) وجود واجب الوجود 3) توحيد واجب الوجود 4) علم واجب الوجود 5) حدوث عالم
______________________________
(1)- تتمه ص 110
(2)- ايضا همان صفحه
(3)- تاريخ علوم عقلي در تمدن اسلامي ج 1 ص 229. تتمة صوان الحكمة متن و حواشي ص 127- 129. و 205- 206
ص: 297
6) حصر مبادي 7) پاره‌يي مسائل دشوار، نوشته و بقول خود خواسته است: بسبب اعتقادي كه مردم باصابت نظر بو علي داشتند بهترين مقولات نجات و شفا و تعليقات را برگزيند و خطاهاي او را در آن موارد اثبات كند. ايرادات شهرستاني را خواجه نصير الدين طوسي در كتاب مصارع المصارع جواب گفته است. وي در كتاب الملل و النحل نيز شرح مشبعي درباره فلاسفه و مباني نظريه‌هاي آنان آورده و بدين سبب كتاب او در عين آنكه يك كتاب كلامي است ارزش فلسفي بسيار دارد. بيهقي «1» از مجلس مناظره‌يي كه بدعوت امام ابو الحسن بن حمويه دانشمند بزرگ قرن پنجم ميان او و شهرستاني با حضور چند تن از افاضل ترتيب يافته بود، سخن گفته و از فحواي سخن او ضعف شهرستاني در بحث‌هاي فلسفي برميآيد.
در نيمه دوم قرن ششم هجري يكي از بزرگترين فلاسفه عالم در ايران ظهور كرد چنانكه تنها بوجود او ميتوان قرن ششم را يكي از مهمترين ادوار تاريخ فلسفه بشمار آورد. وي شهاب الدين ابو الفتوح يحيي بن حبش بن اميرك السهروردي فيلسوف بزرگ ايرانست كه بسال 549 در سهرورد ولادت يافت و بسال 587 در حلب بفرمان صلاح الدين ايوبي و بتحريك متعصبين بقتل رسيد. البته او را نبايد با شهاب الدين عمر سهروردي عارف مشهور كه پيش ازين ذكر او را آورده‌ايم اشتباه كرد.
شهاب الدين يحيي سهروردي را غالبا «شيخ اشراق» يا «المقتول» يا «شهيد» نيز مينامند.
اين فيلسوف بزرگوار حكمت و اصول فقه را نزد شيخ مجد الدين الجيلي استاد فخر الدين محمد رازي در شهر مراغه آموخت و در علوم حكمي و فلسفي او حد زمان و سرآمد دوران گرديد و بقوت ذكاء و حدّت ذهن و پاكدلي و نيك‌انديشي بر بسياري از حقائق راه جست و بهمين سبب او را «المؤيد بالملكوت» لقب دادند و چون در بسياري از موارد با قدما خلاف انديشيده و علي الخصوص در اصطلاحات خود از الفاظ و اصطلاحات ديني زرتشتي بسيار استفاده كرده است، متعصبان قوم او را بالحاد متهم داشته و علماء حلب خون او را مباح شمردند. صلاح الدين ايوبي فرمانرواي مصر و شام فرمان داد او را بقتل رسانند و او در حبس سلطان در پنجم ماه رجب سال 587 خفه شد در حالي كه از عمر او بيش از
______________________________
(1)- تتمة صوان الحكمة ص 138- 139
ص: 298
سي و هشت سال نگذشته بود «1».
شيخ اشراق آثار متعدد بزبان پارسي و تازي دارد. مهمترين آثار او منطق- التلويحات و كتاب التلويحات، كتاب المقاومات، كتاب المشارع و المطارحات، كتاب حكمة الاشراق، رسالة في اعتقاد الحكما، قصة الغربة الغربية، آواز پر جبرئيل، رسالة العشق، لغت موران، صفير سيمرغ، ترجمه رسالة الطير ابن سينا، اللمحات، الهياكل النورية، الالواح العمادية، المبداء و المعاد، طوارق الانوار، البارقات الالهية، لوامع الانوار، روزي با جماعت صوفيان، عقل سرخ، پرتونامه، يزدان شناخت، في حالة- الطفولية، التنقيحات في الحكمة، و چندين كتاب و رساله ديگر است. از مجموع چهل و نه كتاب و رساله كه شهرزوري بشيخ اشراق نسبت داده قسمت اعظم آنها هريك با چند نسخه در دست است و قسمت مهمي بطبع رسيده است. از ميان اين همه كتاب و رساله مهمتر از همه يعني آنها كه بواقع نماينده كامل و معرّف گوياي حكمت شيخ اشراق ميتواند بود، چهار كتاب حكمة الاشراق، كتاب تلويحات، كتاب مقاومات و كتاب المشارع و المطارحات است.
شهاب الدين سهروردي بزرگترين فيلسوفي است كه حكمت اشراق در آثار و روش فلسفي او بكمال رسيد و بهمين سبب است كه او را «شيخ اشراق» لقب داده‌اند.
منشاء حكمت اشراق فلسفه افلاطون است كه بعد ازو در حوزه علمي اسكندريه بوسيله نو افلاطونيان پديد آمد و از راه آميزش با طريقه ارسطو و عقايد مذهبي يهودي و نصراني و مقالات فلاسفه مشهوري از قبيل فيلون يهودي «2» و آمونيوس ساكاس «3» و شاگردان مشهور او فلوطين «4» و لونجين «5» و اوريجين «6» و فرفوريوس «7» تكامل يافت. در
______________________________
(1)- رجوع كنيد به مفتاح السعادة ج 1 ص 247- 249؛ مقدمه آقاي هانري كربن‌Henry Corbin بر مجموعة في الحكمة الالهية من مصنفات شهاب الدين السهروردي استانبول 1945
(2)-Philon d'Alexandrie )Philon le Juif(
(3)-Ammonios Saccas
(4)-Plotinos de Nikopolis
(5)-Longin
(6)-Origene
(7)-
Porphyrios) Alios Malchos (de Batanea ou de Tyron ص: 299
تحكيم مباني اين فلسفه سهم عمده با امونيوس و فلوطينوس و فرفوريوس بوده است كه فلسفه نوافلاطوني را بكمال رسانيدند.
بعد از آن دسته بزرگترين فيلسوف نوافلاطوني در قرن چهارم ميلادي ايامبليخس «1» (م. 330 يا 333 ميلادي) است كه معتقد بحصول علم از طريق كشف و شهود بوده است.
فلسفه نوافلاطونيان در عهد خسرو انوشروان (531- 579 م.) بر اثر مهاجرت عده‌يي از فلاسفه مدرسه آتن كه ابرقلس «2» فيلسوف نوافلاطوني قرن پنجم ميلادي ايجاد كرده بود، و درباره آنان قبلا سخن گفته‌ايم «3»، در ايران پراگنده شد.
ترجمه‌هايي كه در حوزه علمي بغداد از آثار افلاطون و نوافلاطونيان بعربي صورت گرفت وسيله جديدي براي رواج فلسفه نوافلاطوني و اشراقي در ممالك اسلامي خاصه ايران گرديد و همين ميراثست كه بعده‌يي از متفكران خاصه شهاب الدين سهروردي رسيد.
اما اين فيلسوف تنها از افلاطون و پيروان طريقه او متأثر نبود بلكه چنانكه خود بارها اشاره كرده است، و از بيشتر موارد آثار او برميآيد، از فلسفه متداول در ايران خاصه فلسفه متمايل بعرفان كه در طريقت زردشت ديده ميشود، نيز استفاده كرد، و اين طريقه همانست كه سهروردي در آثار خود از آن به طريقه خسرواني تعبير ميكند. شهاب الدين در اين امر مبتكر نبوده است بلكه نخستين استاد اشراقي او افلاطون هم در آكادميا نسبت باقوال زردشت اظهار رغبت و تمايل ميكرد.
شاگرد شيخ اشراق يعني شمس الدين محمد شهرزوري صاحب كتاب تاريخ الحكما در مقدمه‌يي كه بر كتاب حكمة الاشراق سهروردي نوشته شرحي مفصل در اين باب آورده است و ما خلاصه و فحواي آنرا، آنچه در بحث خود سودمند ميدانيم، در اينجا نقل مي‌كنيم. وي سعادت را منوط بعلوم حقيقيه ميداند و علوم حقيقي را بر
______________________________
(1)-Jamblichos
(2)-Proklos de Byzantion
(3)- رجوع شود به ج 1 از تاريخ ادبيات در ايران چاپ دوم ص 100- 101
ص: 300
دو قسم ميكند: ذوقيّه كشفيّه و بحثيّه نظريّه. مراد از علوم ذوقيه كشفيه آن علمهاست كه مبتني بر معاينه معاني و مجردات از راه كشف و شهودست نه از طريق فكر و تنظيم دليل قياسي يا بكار بردن تعريف حدي و رسمي، بلكه از راه انوار اشراقيه متواليه.
كمتر كسي از حكماست كه باين حكمت ذوقي رسيده باشد و اين حكمت جز براي بعضي از افراد حكماء متألّه فاضل ميسر نميشود. و از آنجمله برخي از قدماء فلاسفه‌اند كه زمان آنان بر ارسطو مقدم بود مانند «اغاثاذيمون» و «هرمس» و «انباذقلس» و «فيثاغورس» و «سقراط» و «افلاطون» و ديگر فيلسوفان فاضل قديم كه امتهاي مختلف بر فضل و تقدمشان گواهي داده‌اند. اينان كه برشمرده‌ايم اگرچه بيشتر بامور ذوقيه توجه ميكرده‌اند، ليكن از بحث هم خالي نبوده‌اند بلكه آنانرا بحثها و تحريرات و اشاراتي است كه ارسطو نيز بدانها توجه داشته و گفته است حكماي كهن كه بفلسفه واقعي آشنايي يافته‌اند اگرچه در بعضي از امور طبيعي دچار اشتباه شده‌اند، ليكن در حل امور الهي كاميابي حاصل كردند.
دسته‌يي ديگر از اصحاب حكمت ذوقيه فلاسفه متأخرند كه حكمت ذوقي در نزد آنان جدا ضعيف بود زيرا ارسطاطاليس آنانرا سرگرم بحث و بسط مقال در ردّ و قبول پرسشها و پاسخها و امثال اين، كه مانع از تحصيل امور ذوقي است، كرد بخصوص كه حبّ رياست بر اين مسائل افزوده شد. بعد از اينان همواره بحث در حكمت ذوقي افزايش مي‌يافت و ذوق بضعف ميگراييد تا در دوره قريب بما بسيار كم شد. مراد شهرزوري از فلاسفه متأخر كه حكمت ذوقي را بر اثر اشتغال بمقالات ارسطو ضعيف كردند، حكماي نوافلاطوني اسكندريه و پيروان آنانند كه در نزديك كردن دو روش افلاطون و ارسطو كوشش بسيار كردند تا بجايي كه اين دو فيلسوف را كه در بسياري از موارد با يكديگر مختلف بوده‌اند، در بسي از مسائل بيكديگر نزديك نشان دادند، و آيندگاني از قبيل ابو نصر فارابي را چنان باشتباه افگندند كه بتأليف كتبي در جمع بين رأي دو حكيم يوناني مبادرت كردند.
پيداست كه بر اثر توجه نوافلاطونيان ببحث و اثبات و استدلال و تقويت اين جنبه، از توجه آنان نسبت به ذوقيات كاسته شد و همين كاهش ذوق است كه گروهي از فلاسفه را بانديشه بازگشت بطريقه قدما و از سرگرفتن آن روش متوجه كرد.
ص: 301
شهرزوري ميگويد بعضي از مستعدين كه ببحث صرف راضي نبودند بر آن شدند كه بحكمت حقيقي، چنانكه بايد، راه جويند ليكن اين كار دشوار بود و همواره طريق حكمت مسدود ماند تا كوكب سعادت بدرخشيد، و صبح حكمت از افق نفس بدميد، و انوار حقايق از محل بلند بظهور مولانا سلطان الحقيقة و مقتدي الطريقة ... المؤيد بالملكوت و المنخرط في سلك عالم الجبروت ... شهاب الملة و الحق و الدين ابو الفتوح السهروردي، درخشيدن آغاز نمود. و او شروع كرد باصلاح آنچه تباه شده و تجديد آنچه دور روزگار كهنش ساخته بود. وي بشدت بطرفداري از حكماي كهن و مناقضه با كساني كه بردّ آنها پرداخته بودند، همت گماشت و در اين امر با بصيرت و خبرتي كه حاصل رياضات لطيف و ابحاث صحيح تام بوده است عمل كرد. زيرا او در هر دو حكمت كشفي و بحثي وارد و داراي اطلاع تام و تمام بود و هيچكس در اين دو مورد بدو نمي‌رسيد. «1»
شيخ اشراق خود در مقدمه‌يي كوتاه كه بر حكمة الاشراق نوشته باطلاع خويش از طريقه مشائين اشاره مي‌كند و ميگويد كه پيش از تأليف كتاب اخير الذكر كتبي بر طريقه مشائين نوشته و قواعد آنان را در آن كتب تلخيص كرده است و از آن جمله است مختصر موسوم به «التلويحات اللوحية و العرشية» كه مشتمل است بر قواعد بسيار كه با خردي آن بسي از قواعد در آن تلخيص شده است، و كتاب ديگري بنام «اللمحات» و جز آنها. دسته‌يي ديگر از كتب را در دوران صبا نوشته‌ام كه بر طريقه‌يي ديگر است و آنچه در آنها آورده‌ام از راه فكر براي من حاصل نشد بلكه حصول آن از راهي ديگر ميسر گشت و بعد از آن براي اثبات آنچه در انديشه من خطور كرده بود حجت و دليل جستجو كردم، و آنچه از «علم الانوار» و متعلقات آن آورده‌ام مبتني است بر ذوق امام الحكمة افلاطون و آنانكه از دوره پدر فيلسوفان هرمس تا زمان افلاطون از اساطين حكمت ظهور كردند، مانند انباذقلس و فيثاغورس و جز آنان؛ و بر همين روش از قاعده
______________________________
(1)- مقدمه حكمة الاشراق از شهرزوري. مجموعه دوم مصنفات شيخ اشراق بتصحيح هانري كربن- تهران، 1331 ص 5- 8. نقل باختصار و التقاط.
ص: 302
مشرق درباره نور و ظلمت كه طريقه حكماي ايران مثل جاماسپ، و فرشاوشتر «1» و بزرگمهر و آنانكه پيشتر ازين فيلسوفان ميزيسته‌اند، نيز استفاده شد. و اين غير از طريقه مجوس و ماني و جز از مسائلي است كه بشرك منجر ميشود.
آنگاه شيخ اشراق بتقسيم فلاسفه به «متألّهين» و «باحثين» و آنانكه در ميانه اين دو دسته واقعند، ميپردازد و خلافت خداوند را در زمين خاص كساني ميداند كه متوغل در تألّه‌اند و از بحث در آنان اثري و خبري نيست. شيخ اشراق رياست واقعي را خاص اين دسته ميداند و ميگويد مراد من از رياست، چيرگي بر خلق نيست بلكه ممكن است امام متألّه ظاهرا مكشوف و مستولي باشد و يا پوشيده و پنهان، و اين همانست كه مردم او را «قطب» مينامند. رياست از آن قطب است اگرچه در غايت گمنامي باشد ولي اگر امور سياست در دست او افتد عهد و زمانه «نوري» خواهد بود و اگر رياست دوران از دست او بيرون باشد ظلمات غلبه خواهد داشت. بهترين طالبان فلسفه عبارتند از: طالب تألّه و بحث و بعد ازو طالب تألّه و بعد ازو طالب بحث.
شيخ اشراق مدعي است كه كتاب حكمة الاشراق خود را براي طالبان تألّه و بحث نوشته و گفته است كه اين كتاب براي باحثي كه در دنبال تألّه نيست فراهم نيامده و ما در اين كتاب جز با مجتهد متألّه يا طالب تأله سخن نمي‌گوييم و كمترين درجه خواننده اين كتاب بايد آن باشد كه بارقه الهي در او راه يافته و ورود اين بارقه براي او ملكه شده باشد و غير از چنين كسي هيچكس از آن سودي نخواهد برد و آنكس كه تنها ببحث نظر دارد بايد بطريقه مشائين مراجعه كند زيرا آن طريقه براي بحث تنها استوار و خوبست. ما هم با او درباره قواعد اشراقيه بحثي نداريم زيرا كار اشراقيون بنظام نمي‌آيد مگر با سوانح نوريه «2».
آنچه از شهرزوري و شيخ اشراق درباره اين مباني اوليه حكمت اشراق نقل كرده‌ايم، نظر حكيم مقتول را درباره اين طريقه روشن مي‌كند و معلوم
______________________________
(1)- مراد فرش اوشترFrasaostra فيلسوف ايرانيست كه نام او در اوستا آمده است رجوع شود به ص 530 و 537 از حماسه‌سرايي در ايران چاپ دوم.
(2)- حكمة الاشراق، از: مجموعه دوم مصنفات شيخ اشراق. چاپ تهران، 1331 ص 9- 13 نقل باختصار و التقاط.
ص: 303
مي‌دارد كه اين فلسفه متكي است بر سخنان حكمايي كه پيش از ارسطو ميزيسته و در سخن خود علاوه بر بحث بذوق توجه داشته‌اند، خاصه افلاطون و استاد او سقراط، و چون فلسفه افلاطون متأثر از فلسفه ايران و يا نزديك بدان بود، شيخ اشراق توجه باقوال حكماي ايراني و استفاده از حكمت «شرق» را نيز لازم شمرد و در اين امر نه تنها از حكماي ايراني متأثر شد بلكه از افكار بودا نيز در او آثار روشن و آشكاري برجاي ماند «1» و در كتاب خود بديگر حكماء مشرق و خاصه حكماء ايراني و نظريه نور و ظلمت آنان بسيار اشاره مي‌كند.
ورود در فلسفه شيخ اشراق و شرح آن فرصت بسيار ميخواهد بحدي كه اين مختصر گنجايش آن را ندارد و جاي آن كتبي است كه در تاريخ فلسفه نوشته شود. در اينجا ذكر يك نكته كه در سطور پيشين نيز بآن اشاره شده است لازم بنظر ميرسد و آن استفاده بسيار سهروردي است از حكماي قديم ايران كه حكمت آنان بيشتر جنبه ذوقي داشت تا بحث و نظر. در اين مورد استفاده‌يي كه سهروردي از اصطلاحات ايراني كرده قابل توجه است: اينگونه اصطلاحات او بيشتر در قسمت مابعد الطبيعه ديده ميشود. براي آنكه در اين مورد اندكي بيشتر غور كرده باشيم خلاصه‌يي از نظريه اين فيلسوف را در سلسله اشراقات نوري و ظهورات وجودي و ترتّب و تنزل آنها ذكر مي كنيم. وي ميگويد: در صبح ازل ظهور و در فوق سلسله وجود، نور الانوار قرار دارد، نور غني بالذات و قيوم مطلقي كه وجود هر موجودي بوجود اتم و اكمل، و ظهور هر ظاهري بظهور اعلي و اشرف، و حضور هر حاضري بحضور اشد و اقهر اوست. نخستين فائض از سرچشمه فيض نور الانوار نور قاهر و حقيقت بسيطي است كه نور الاقرب يا النور العظيم يا «بهمن» نام دارد. اين بهمن همان «وهومن» «2» يكي از امشاسپندان مزديسناست. ميان بهمن كه نور قاهر اقرب است با نور الانوار حجابي نيست. نور اقرب عظمت و جلال نور الانوار را مشاهده و نور الانوار بر او اشراق شعاع مي‌كند و ازين نسبت اصلي و اولي حاصل ميان مشاهده و اشراقست كه ذات بسيط و فرشته قدسي
______________________________
(1)- براي مثال رجوع شود به حكمة الاشراق، از مجموعه مذكور ص 217
(2)-Vohumana
ص: 304
ديگري بنام نور قاهر دوم و همچنين از تكرار اين نسبت ميان نور قاهر دوم و نور قاهر اقربست كه نور قاهر سوم و بهمين قياس انوار قاهره ديگر، بنحوي كه با يكديگر نسبت علّي و معلولي داشته باشند، پديد ميآيند. نور سانح از نور الانوار همانست كه ايرانيان خرّه «1» ميناميدند. با تكرار اين اضافات اشراقي و تسلط نوري و قهر ظهوريست كه از نور الانوار و هريك از انوار قاهر عالي، بغير واسطه يا با واسطه، بر نور قاهر سافل متضاعفا اشراق و انعكاس انوار ميشود و از مناسبات و مشاركات مختلف و متكثر حاصل ميان مشاهدات و اشراقات و انعكاسات متزايد سلسله طولي قواهر نوريست كه عوالم ديگر مثالي و نفساني و جسماني بوجود ميآيد.
در قبال عالم انوار معنوي عالم «غواسق برزخي» قرار دارد. مراد از برزخ هيولي و اجسام است كه ميان دو نور مجرد حايل مي‌شود. برزخ و هيآت (اعراض) برزخي غاسق بالذات‌اند و از آنجهت كه برزخ عين غسق و محض ظلمت است حتي با زوال نور از آن، در حدّ ذات خود ثبوت تواند داشت. اين برزخها و هيئتهاي برزخي تحت تدبير عقلي و اثر پروردگار نوع و نگهدار آنها اداره ميشوند و هريك از برازخ طلسم يكي از انوار قاهر دانسته شده‌اند مانند آتش كه داراي نور شريفه است، بعقيده ايرانيان طلسم ارديبهشت (- اش و هيشت «2»، اورت و هيشت «3») است و ارديبهشت بمنزله نور قاهر فياضي براي آنست و زمين (ارض) طلسم اسفندارمذ (- سپنت ارمئيتي «4») است و اسفندارمذ نور قاهر كثير العنايه‌يي نسبت بدانست. امر داد (امرتات «5») رب النوع آب و آب طلسم آن، هورخش (- هورخشئت «6»- خورشيد) كه نور شديد الضوء، فاعل النهار، و فرمانرواي آسمانست طلسم (خشثروئيريّ- شهريور) «7».
______________________________
(1)- يعني‌Xvarenangha يا خرّه، فرّه، فرّ
(2)-Asa -vahista
(3)-Urta -vahista
(4)-Spenta -Armaiti
(5)-Ameretat
(6)-Hvare -xsaeta
(7)-Xsathra -vairya
ص: 305
با اين كيفيت ملاحظه ميشود كه سهروردي همه امشاسپندان آيين زرتشتي را كه در حقيقت اقرب قواي مجرده نسبت باهورمزدا هستند، در تعيين و تسميه مراتب انوار قاهره كه مؤثر در امور اجسام و برازخ شمرده ميشوند، آورده است؛ و نه تنها از اين مورد بلكه از موارد مختلف ديگر مراتب اطلاع اين فيلسوف بزرگ از انديشه‌هاي ايران باستان آشكار است، و اين امر ميرساند كه او در فلسفه ذوقي خود تا چه حد بفلسفه ايرانيان نظر داشته است. تقسيم موجودات بدو دسته عالم انوار معنوي و عالم غواسق برزخي، خود تأثر او را از انديشه ثنويت ايرانيان كه در نزد زرتشت بهيأت منش نيك (سپنت- مي‌نيّو «1») و منش زشت (انگر مي‌نيّو «2») و در نزد ماني بهيأت انديشه نور و ظلمت درآمده است، كاملا آشكار ميسازد.
فيلسوف و متكلم نامبردار ديگر كه در آخر اين عهد ميزيسته امام فخر الدين رازي، ابو عبد اللّه محمد بن عمر بن الحسين بن الحسن بن علي طبرستاني رازي فقيه شافعي معروف به ابن الخطيب است. وي فريد عصر خود بوده و در علم كلام و معقولات از اهل زمان درگذشته و در فنون مختلف تأليفات مهم برجاي نهاده است. از اختصاصات امام قدرت او در تشكيك و جدل و وارد كردن ايرادات بر فلاسفه مقدم بوده است چنانكه در بيشتر اصول مسلم فلسفي شك كرده و فيلسوفان ديگر مانند خواجه طوسي و قطب الدين رازي و ميرداماد و ملا صدرا مدتها سرگرم جواب دادن به شبهه‌هاي او بوده‌اند. بسبب همين قدرت در تشكيك است كه فخر رازي را «امام المشكّكين» لقب داده‌اند.
ولادت او بسال 543 يا 544 در ري و وفاتش بسال 606 در شهر هرات اتفاق افتاده است. از بعضي از آثار امام در تفسير و كلام پيش ازين سخن گفته‌ايم. از جمله آثار مشهور او در كلام كتاب نهاية العقول، كتاب الاربعين، المطالب العالية، محصل افكار المتقدمين، البيان و البرهان في الرد علي اهل الزيغ و الطغيان، المباحث العمادية في المطالب المعادية، تهذيب الدلائل و عيون المسائل، ارشاد النظار الي لطائف الاسرار،
______________________________
(1)-Spenta -mainyu
(2)-Angra -mainyu
ص: 306
اجوبة المسائل النجارية، تحصيل الحق، الزبدة و المعالم است.
امام فخر در علوم مختلف از قبيل طلسمات و نحو و فقه و خلاف و طب و علم الفراسة نيز آثاري دارد از قبيل السر المكنون و شرح اسماء اللّه الحسني در طلسمات، شرح مفصل زمخشري در نحو و شرح الوجيز غزالي در فقه و شرح سقط الزند معرّي و شرح كليات قانون ابن سينا. وي كتابي در ذكر جميع علوم عهد خويش دارد مشهور به «ستّيني» كه درباره آن بعد ازين سخن خواهيم گفت.
در فلسفه و حكمت نيز امام فخر را آثار متعددي است كه از آن ميان الملخّص، شرح الاشارات، شرح عيون الحكمة، مباحث المشرقية، النهاية، رساله روحيه را ميتوان نام برد.
كتاب الملخّص در منطق و فلسفه است. امام در اين كتاب مسائل طبيعي و الهي را با آميختن روش فلاسفه و متكلمين نوشته است. در منطق ملخص بعضي از شكوك امام در مسائلي از قبيل قضايا و قياس و مبادي برهان ملاحظه ميشود. امام فخر در همين كتاب ميگويد كه من شبهه‌هاي خود را درباره مبادي برهان در كتاب النهاية آورده‌ام. امام فخر در كتاب الملخّص مباحثي خاص خود دارد و همچنانكه گفتيم با آوردن شبهات بر منطق ارسطو شكست وارد ميآورد. در قسمت حكمت ملخص هم امام فخر شبهه‌هايي چند خاص خود دارد و همچنانكه گفتيم در آن كتاب سعي ميكند حكمت مشاء را با عقايد متكلمان درآميزد.
در رساله روحيه كه بفارسي و منسوب بامام است «1»، كوشيده است كه در ده فصل در ماهيت روح و اثبات حقيقت و بقاء و مراتب و تجلي ارواح و امثال اين مسائل سخن گويد.
مهمترين اثر امام المشككين كتاب مباحث المشرقيه اوست. مباحث المشرقيه در دو مجلد نوشته شده و شامل مباحث طبيعيات و الهيات است. امام فخر گفته است «2» كه در اين كتاب لباب آنچه را كه در كتب قدما ديده است، آورده و در اين باب از
______________________________
(1)- فهرست كتابخانه آستانه قدس رضوي ج 4 ص 155
(2)- مباحث المشرقيه چاپ حيدرآباد سنه 1343 ج 1 از ص 3 ببعد
ص: 307
تطويل و اطناب خودداري كرده و بايجاز و اختصار پرداخته ليكن هرجا كه ايجاز موجب ابهام ميشد از آن دوري گزيد و قرار بر آن نهاد كه مطالب را با تتابع منطقي و معنوي آنها ذكر كند و اگر نتيجه آنرا صحيح دانست تأييد و الانقض نمايد و آنگاه بذكر شكوك و اعتراضات خود بپردازد و اگر توانست حلّ شافي و جواب وافي براي آن شكوك و اعتراضات بياورد. گاه در اين ضمن امام فخر ناگزير شده است با مسائلي كه مورد موافقت بود مخالفت كند و كلام جمهور را نقض نمايد. وي در توجيه اين عمل بدينگونه سخن گفته است كه عاقل بر آنچه مألوف خلق است تا هنگامي كه دليلي قاطع در دست نداشته باشد اعتراض روا نمي‌دارد ليكن معاصران ما بر دو دسته‌اند.
دسته‌يي تصور مي‌كنند آنچه را از سلف يافته‌اند بايد حتما مورد موافقت قرار دهند و كمترين مخالفت با اسلاف را از همه حيث ممنوع ميشمارند با آنكه ميدانند كه سلف نسبت بمتقدمين خود در بسياري از موارد مخالفت كرده و بر كلام آنان اعتراض روا داشته‌اند و از تصريح اين مسائل هم خودداري ننموده‌اند و اگر مخالفت سلف دور از صواب باشد آنان نيز در اعتراض بر متقدمين خود مقدوح‌اند. دسته‌يي ديگر هم طريق تفريط پيموده و از اعتراضات ناوارد بر علماء بزرگ و حكماء نام‌آور خودداري ننموده‌اند و چنين مي‌پندارند كه اگر با اين بزرگان خلاف ورزند در سلك آنان منخرط خواهند شد در صورتيكه از اين مخالفتها تنها بي‌خردي و ناداني و نقصان آنان ثابت و مدلل شده است. ليكن من كه از عيب اين هر دو انديشه آگاهم از افراط و تفريط انصراف جسته و حد وسط را اختيار كرده‌ام يعني اگر توانستم قولي را از ميان اقوال برگزينم و آنرا تلخيص و تحرير و اثبات كنم، بر مقتضاي آن رفته، و اگرنه وجه اشكال را ذكر كرده، و اصولي را كه خداوند بر من آشكار ساخته و پيش از من كسي درنيافته بود، بيان نموده‌ام. بنابراين كتاب مباحث المشرقية متضمن تمام مسائلي است كه پيش از من آورده‌اند و مطالب بسياري در اصول كلي و قواعد حقيقي و نكته‌هاي علمي و اسرار حكمي و سوألات و اعتراضات وارد و جوابهاي لائح و واضحي درباره آنها زائد بر پيشينيان دارد. مباحث المشرقيه را امام فخر بر سه قسمت كرد كه قسمت اول در مبحث وجود،
ص: 308
و قسمت دوم در ذكر اقسام ممكنات، و قسمت سوم در الهيات است. در پايان كتاب اخير بابي مشتمل بر بيان ضرورت نبي و اختصاصات و شرايط او آورده است.
*** در ذيل اين عنوان يادآور ميشويم، همچنانكه در مشرق ممالك اسلامي فلسفه در اين عهد دچار تعصب متعصبان ولي در حال وجود و ادامه بود، در مغرب نيز علي الخصوص در اندلس، رشد و نضجي بسيار داشت، و ازينروي در همين دوره بچند تن از فيلسوفان بزرگ و نام‌آور در آن ديار بازميخوريم. از مشاهير اين فيلسوفان يكي ابن باجه «1» ابو بكر محمد بن يحيي معروف به ابن الصائغ (م. 532) صاحب كتب و رسائل متعدد در منطق و فلسفه بوده است. مهمترين كتاب او «تدبير المتوحد» بود كه از ميان رفته است ليكن خلاصه جامع و مفيدي را از آن در يكي از كتب عبري موسي الناربوني مي‌يابيم؛ و رسالة في النفس، و رسالة الاتصال كه در باب كيفيت اتصال انسانست بعقل فعال، و چند رساله در منطق و غيره. علاوه بر اين وي چند كتاب از ارسطو و فرفوريوس و فارابي نيز شرح كرده و بهرحال او را نخستين كسي از فيلسوفان مغرب دانسته‌اند كه توانسته است از آثار فيلسوفان مشرق استفاده كند «2»
ديگر از فيلسوفان مغرب ابن طفيل ابو بكر محمد بن عبد الملك «3» است. ولادت او در غرناطه اتفاق افتاد و در آغاز امر بعلم طب توجه داشت، سپس بفلسفه پرداخت و چندي نيز مناصب دولتي داشت. وفات او بسال 592 هجري اتفاق افتاد. وي كتب متعدد بسيار مهمي در فلسفه دارد از قبيل «اسرار الحكمة المشرقية» و كتبي در نفس و طب. شهرت ابن طفيل بيشتر به كتاب حي بن يقظان اوست كه تحت تأثير رساله ابن سينا بهمين نام نوشته است «4»
فيلسوف بسيار مشهور مغرب در عهد مورد مطالعه ما ابن رشد «5» ابو الوليد
______________________________
(1)- در لاتيني‌Avenpace
(2)- الفلسفة الاسلامية في المغرب، الدكتور محمد غلاب. طبع مصر ص 27- 41
(3)- در لاتيني‌Abu Bacer
(4)- الفلسفه الاسلامية في المغرب ص 42- 59
(5)- در لاتيني‌Averroes
ص: 309
محمد بن احمد است كه در دنياي اسلامي بعد از خود اثر بارزي دارد. ولادت او بسال 520 در قرطبه و وفاتش بسال 595 اتفاق افتاده است. وي داراي تأليفات متعدد در فلسفه و صاحب شروحي بر ارسطو و تلخيصاتي از آثار او و جالينوس و ابقراط و اطبا و رياضيون و فلاسفه ديگر قديم است. از جمله اين آثارست: تهافت التهافت، تفسير مابعد الطبيعه ارسطو، شرح كتاب النفس ارسطو. وي در جمع بين شريعت و حكمت و جمع بين عقايد مشائين و متكلمين نيز آثاري دارد و در طب و اصول و فقه و رياضيات نيز آثار و شروح و تلخيصاتي از وي در دست است «1»

علوم رياضي‌
در علوم رياضي بنام و اثر چند استاد بزرگ در اين عهد بازميخوريم. رياضيون و منجمان اين عهد در دستگاه امرا و رجال اهميت وافر خود را هنوز از دست نداده بودند و علماء ديني هم نتوانسته بودند با مخالفتهاي فراوان خود با علوم، از عهده پيش‌گيري از آنان برآيند. بعضي از مؤلفين رياضي اين عهد آثار مشهور خود را بزبان پارسي نوشته‌اند و اين از اختصاصات اين دوره است كه تأليف كتب بزبان پارسي در علوم مختلف متداول و معمول گرديد.
از جمله مؤلفان مشهور اين عهد در مسائل مختلف رياضي اين دانشمندان را ميتوان نام برد:
بهاء الدين ابو بكر محمد بن احمد بن ابي بشر الخرقي المروزي منسوب بخرق از قراء مرو. وي بهمراه اتسز خوارزمشاه بسال 536 بخوارزم رفت «2» و تأليفات متعددي در تاريخ و جغرافيا و علوم رياضي داشت و از آنجمله است كتاب منتهي الادراك في تقسيم الافلاك كه قسمتي از آنرا نالينو «3» بطبع رسانيده و كتاب ديگري از او در دست است بنام التبصرة في علم الهيئة كه مختصري از كتاب مذكور اوست و ويدمن «4» آنرا ترجمه كرده است. وفات او را حاج خليفه بسال 533 نوشته است و اين قول با سخن
______________________________
(1)- الفلسفة الاسلامية في المغرب ص 60- 132
(2)- ابن الاثير حوادث سال 536
(3)-Nalino
(4)-Wiedmann
ص: 310
ابن اثير كه نقل كرده‌ايم سازگار نيست. خرقي در دو كتاب مذكور خود از ابن هيثم در تقسيم افلاك پيروي كرده است. كتاب التبصره خرقي را احمد بن عثمان بن صبيح (م. 744) شرح كرد «1».
ديگر از مشاهير رياضيون اين عهد شرف الدين الطوسي، مظفر بن محمد بن المظفر، (م. 609) منجم و رياضي‌دان مشهور است كه اصلاحاتي در اصطرلاب انجام داده و شرح آن را در كتاب المسطح آورده است «2».
ديگر ابو الفتح عبد الرحمن المنصور الخازني غلام رومي مملوك ابو جعفر الخازن، رياضي‌دان و دانشمند مشهور قرن ششم است كه در هيئت و نجوم سرآمد اهل زمان بود.
مهمترين كتاب او «زيج السنجري» يا «المعتبر السنجري» است كه از آن نسخي در دست است و كتابي ديگر دارد بنام «ميزان الحكمة» درباره حيل و اوزان «3».
ابو العباس فضل بن محمد لوكري كه ذكر او در شمار فيلسوفان گذشته است، با عبد الرحمن خازني و خيام و ميمون واسطي و ابو حاتم اسفزاري چنانكه خواهيم ديد زيجي ترتيب داده و از همكاران آن استادان شمرده ميشده است.
حكيم ابو الفتح عمر بن ابراهيم الخيامي (خيام) نيشابوري كه ذكر او را در شمار شاعران اين عهد خواهيم آورد از همكاران لوكري و خازني در تنظيم زيج مذكور بوده است.
ابن اثير در حوادث سال 467 آورده است كه در اين سال نظام الملك و سلطان ملكشاه جماعتي از بزرگان منجمين را گردآورد تا نوروز را در اول حمل مستقر ساختند و پيش ازين تاريخ نوروز در نيمه برج حوت واقع بود و اين عمل سلطان مبداء تقاويم شد. در همين سال رصدي براي سلطان ملكشاه ترتيب يافت و جماعتي از بزرگان منجمين در عمل آن شركت كردند و از آنجمله بودند عمر بن ابراهيم الخيامي و ابو المظفر
______________________________
(1)- رجوع شود به كشف الظنون بند 338- 339؛ تتمة صوان الحكمة ص 153- 154
Aldo Mieli, La Science arade, Brill, 1939, p. 150- 152
(2)- آلدوميلي ص 152
(3)- تتمة صوان الحكمة ص 161- 162؛ آلدوميلي ص 154
ص: 311
الاسفزاري و ميمون النجيب الواسطي و جز آنان. در ترتيب اين رصد مال بسيار خرج شد و تا سال وفات ملكشاه يعني 485 دائر بود و بعد از وفات او متروك ماند. «1»
از آثار مشهور خيام در علوم رياضي و ساير علوم قريبه بآن كتب و رسالات ذيل را بايد نام برد:
رساله جبر و مقابله كه مهمترين كتاب رياضي حكيم است. اين كتاب را وپكه «2» بزبان فرانسوي ترجمه كرده و مقدمه فاضلانه‌يي در تاريخ علم رياضي در اسلام بر آن نوشته و با متن عربي كتاب مذكور بطبع رسانيده است.
رسالة في شرح ما اشكل من مصادرات كتاب اقليدس، كه نسخه‌يي از آن در كتابخانه ليدن در هلاند موجود است.
رسالة في الاحتيال لمعرفة مقداري الذهب و الفضة في جسم مركب منهما، كه نسخه‌يي از آن در كتابخانه گوتا در آلمان محفوظ است و مقصود از آن بيان دستور ارشميدس و ترازوي اوست براي تعيين اوزان اشياء با توجه بوزن مخصوص هريك.
لوازم الامكنة، درباره فصول و علت اختلاف هواي بلاد و اقاليم «3»
رساله‌يي كوتاه در حل يك مسئله جبري بوسيله قطوع مخروطي. خيام در اين رساله بيست و يك قسم معادلات جبري را شمرده و از كساني كه پيش ازو قسمتي از انواع معادلات جبري را يافته بودند مانند ابو عبد اللّه محمد بن عيسي الماهاني و ابو جعفر خازن خراساني و ابو نصر بن عراق، اسم برده است. از سخن خيام معلوم ميشود كه از بيست و يك قسم معادلات جبري كه او برشمرده است رياضيون پيش ازو تنها يازده قسم را حل كرده بودند و او ده قسم ديگر را وضع و حل كرد «4».
ابو الحسن علي بن زيد بيهقي مشهور به «ابن فندق»، و «فريد خراسان» (م. 565)
______________________________
(1)- كامل التواريخ حوادث سال 467
(2)-F .Woepcke
(3)- حواشي چهار مقاله چاپ ليدن ص 220- 221
(4)- مقاله مرحوم عباس اقبال درباره خيام نيشابوري در مجله شرق سال اول ص 480- 482
ص: 312
حكيم و اديب مشهور ايران، از رياضيون بزرگ اين عهد شمرده ميشده است. يكي از استخراجات او را بر عبد الرحمن خازني عرضه كردند و او بيهقي را در فن استخراج طالع كامل و سرآمد دانست «1». بيهقي در اجزاء حكمت و علوم عقلي دست داشت و مردي دقيق النظر و جامع الاطراف بود. كتاب تتمة صوان الحكمه او كه بقصد تكميل كتاب صوان الحكمه ابو سليمان منطقي سجستاني نوشته، از امهات كتب در تاريخ حكما و علما و نشانه كمال اطلاع و دقت اين مرد بزرگ در كارهاي علمي است. از جمله آثار رياضي او كتابيست بپارسي بنام جوامع احكام النجوم «2» در سه مجلد. اين كتاب را بيهقي در عين انكار علم احكام نجوم بخواهش دوستان خود نوشت. از بيهقي غير از تتمه و جوامع آثار متعدد ديگر باقي مانده است مانند تاريخ بيهق، لباب الانساب، تفسير نهج البلاغه. غير ازين بيهقي را چندين اثر ديگر نيز بوده است و از آنجمله است معرفة الكرة و ذات الحلق و الاصطرلاب- قواعد علوم الطب- مناهج الدرجات في شرح كتاب النجات- تنبيه العلما علي تمويه المتشبهين بالحكما- عرايس النفايس في اصناف العلوم- امثلة الاعمال النجومية، و جز آنها.
رياضي‌دان بزرگ ديگر اين عهد عين الزمان امام ابو علي حسن بن علي قطّان مروزي است. اصل او از بخارا بود و او خود بسال 465 در مرو ولادت يافت و تحصيلات علمي وي در خدمت ابو العباس لوكري انجام شد و در مرو مي‌زيست تا بسال 548 در فتنه غزان بدست آن وحشيان كشته شد.
قطّان از دانشمندان بزرگ عهد خود و در طب و علوم اوائل و رياضيات و ادبيات و علوم ديني سرآمد زمان خود بود ولي اشتغال او بيشتر بعلم طب بود و در مرو دكاني داشت و در آنجا بطبابت مشغول بوده است. قطان در عروض و انساب و طب نيز تأليفات متعدد داشت. مهمترين اثر رياضي او كتاب «گيهان شناخت» است در
______________________________
(1)- تتمة صوان الحكمة ص 162
(2)- نسخي ازين كتاب در كتابخانهاي دانشگاه و مدرسه عالي سپهسالار و كتابخانه‌هاي ديگر موجود است. فهرست كتابخانه دانشگاه ص 876- 878
ص: 313
علم هيئت «1».
رياضي‌دان بزرگ ديگر اين عهد ابو حاتم المظفّر الاسفزاري است كه معاصر و همكار خيام و در علم هيئت و اثقال و حيل متبحر بود و تصانيف بسيار در رياضيات و آثار علويه داشت. كار مهم او آن بود كه ميزان ارشميدس را كه از روي آن تميز غشّ و عيار امكان دارد، بساخت و بخزانه سلطان سنجر داد ليكن «سعادة الخازن» خزانه‌دار سلطان كه مردي نادرست بود از بيم آنكه خيانت او آشكار ميشود آن ترازو را خرد كرد و چون ابو حاتم ازين معني آگهي يافت از تأثر درگذشت. از كلام خازني در فصل چهارم از ميزان الحكمه كه در سال 515 تأليف شده است چنين مستفاد ميشود كه اسفزاري در آن سال درگذشته بود «2»
ديگر از رياضيون بزرگ ظهير الدين ابو المحامد محمد بن مسعود المسعودي الغزنوي است كه در رياضيات و ادب شهرت وافر داشت. وي كتابي داشت بنام احياء الحق كه در آن راهي غير از طريقه ارسطو پيش گرفت. مهمترين اثر او كفاية- التعليم است بفارسي. بنابر اشاره‌يي كه مؤلف در اين كتاب كرده معلوم ميشود كه سال تأليف آن 542 هجري بوده است. كتاب ديگري نيز از مسعودي بنام نافع الثمرة در هيئت در همين كتاب ذكر شده است. نافع الثمرة در شرح ثمره بطليموس نوشته شد. اين دانشمند را كتابي ديگر بنام جهان دانش است در دو باب، باب اول درباره افلاك و باب دوم درباره زمين. حاج خليفه اين كتاب را ترجمه كتاب «الكفاية في الهيئة» از مسعودي دانسته است. كتاب ديگري مسعودي «در معرفت عناصر و كائنات جوّ» نوشته شده است «3»

طب‌
در طب ازين دوره چند اثر مشهور داريم كه مهمترين آنها بفارسي نوشته شده است. در اصول پزشكي علماء اين عهد
______________________________
(1)- رجوع شود به تتمة صوان الحكمة ص 155. و مجله شرق مقاله قطان مروزي بقلم مرحوم عباس اقبال آشتياني ص 530- 537
(2)- تتمة ص 119
(3)- رجوع شود به تتمة صوان الحكمة ص 149- 150 و حواشي آن ص 207- 210؛ كشف الظنون ذيل كفاية التعليم بند 1497 و الكفاية في الهيئة بند 1500
ص: 314
از آنچه در اواخر دوره مقدم، خاصه بوسيله ابن سينا انجام شده بود، پيش‌تر نرفته‌اند ليكن اهميت آنان و علي الخصوص سيد اسمعيل جرجاني در آنست كه تأليفات اساسي مهمي بزبان پارسي در اين علم بوجود آورده و از راه ضبط بسياري از اصطلاحات طبي فارسي متداول در آن زمان خدمتي شگرف بزبان پارسي كرده‌اند.
از مشاهير اطباء اين زمان يكي شرف الزمان محمد ايلاقي فيلسوف و پزشك نام‌آور آغاز قرن ششم، شاگرد بهمنيار بن مرزبان شاگرد ابن سيناست كه بسال 536 در جنگ قطوان كشته شد. كتاب مهم او در پزشكي «الفصول الايلاقيه» است در كليات علم طب اين كتاب از روي كتاب اول قانون تلخيص و تنظيم شده و نظر باهميتي كه حاصل كرده بود شروح متعدد بر آن نوشته‌اند «1»
ديگر از اطباء معروف اين عهد ابن ابي الصادق ابو القاسم عبد الرحمن بن علي ابن ابي الصادق النيسابوري ملقب به بقراط الثاني است. وفات او در نيمه دوم قرن پنجم و گويا در اواخر اين قرن اتفاق افتاده است. وي استاد سيد اسمعيل جرجاني بود و كتاب شرح فصول ابقراط كه از جمله بهترين شروح اين كتاب شناخته شده ازو موجود است. ديگر از آثار او شرح مسائل حنين است كه آن نيز در دست است و جز اين دو كتاب آثار ديگري نيز در علم پزشكي داشته است «2»
شاگرد ابن ابي الصادق يعني سيد اسمعيل جرجاني، الامير السيدّ الامام زين الدين اسمعيل بن الحسن بن محمد بن احمد الحسيني الجرجاني المتطبب، بزرگترين پزشك قرن ششم و كسي است كه بقول البيهقي علم طب و سائر علوم را با تصانيف خود احياء كرد. مدتي از عمر اين استاد در خراسان و چندي در خوارزم در خدمت قطب الدين محمد و پسرش اتسز خوارزمشاه گذشت. ولادت او بسال 434 در جرجان
______________________________
(1)- كشف الظنون بند 1266- 1267
(2)- رجوع شود به تتمة صوان الحكمة ص 107 و حاشيه آن- كشف الظنون و مآخذ ديگري كه در همان مأخذ ذكر شده است- فهرست كتابخانه دانشگاه ج 3 بخش 2 ص 772- 773
ص: 315
و وفاتش بسال 531 در مرو اتفاق افتاد. سيد اسمعيل در علوم مختلف استاد بود.
علم حديث را از امام ابو القاسم قشيري فراگرفت و علم طب را از ابن ابي الصادق بياموخت. غير از آثار طبي كه از سيد اسمعيل نام خواهيم برد او را كتب ديگر نيز در حكمت بوده است. اهميت جرجاني در طب از دو جهت است اول آنكه او بعد از ابن سينا نخستين كسي است كه در آثار خود همه مباحث علم طب را چنانكه قدما مي‌انديشيده‌اند، با تحقيقات و مطالعات جديد مورد مطالعه قرار داد و ديگر از آن باب كه مهمترين آثار طبي را در زبان فارسي پديد آورد و جميع مباحث مربوط بعلم پزشكي را در آن كتب مورد بحث و تحقيق قرار داد و بسياري از اصطلاحات پارسي را در اين علم كه تا آن عهد وجود داشت و ممكن بود بتدريج از ميان برود در كتب خويش گردآورد.
البيهقي كتابهاي: خفّي علائي، الطبّ الملوكي، ذخيره، اغراض، يادگار، كتابي در رد بر فلاسفه، تدبير يوم و ليلة، وصيت‌نامه، را بدو نسبت داده است و علاوه بر اين كتابهاي ديگري را از قبيل التذكرة الاشرفية في الصناعة الطبية، كتاب في القياس، كتاب في التحليل، كتاب المنبه، زبدة الطب ازو نام برده‌اند. از اين كتب نسخي از كتابهاي ذخيره و ترجمه‌يي كه مصنف از آن بعربي كرده است، اغراض، يادگار، خفي علائي، زبدة الطب در دست است. درباره آثار فارسي سيد اسمعيل پس ازين در ذكر كتب فارسي اين عهد سخن خواهيم گفت «1»
كتاب ذخيره خوارزمشاهي كه سيد اسمعيل آنرا بسال 504 بنام قطب الدين محمد بن انوشتكين خوارزمشاه بفارسي نوشته از زمان تأليف ببعد همواره جزو اركان كتب
______________________________
(1)- براي اطلاع از احوال و آثار سيد اسمعيل جرجاني رجوع شود به: تتمة صوان الحكمة ص 172- 176 و حواشي آن ص 216- 219؛ معجم البلدان ج 2 ص 54؛ تاريخ طبرستان ابن اسفنديار ج 1 ص 137؛ تاريخ گزيده ص 802. فهرست نسخ فارسي موزه بريتانيا تأليف ريو ص 466؛ چهارمقاله ص 237- 238؛ كشف الظنون ج 1 بند 824- 825
E. Browne, Arablian Medicine, p. 98- 100 Brokelmann, Gesehichtc der Arabischen litteratur, V. 1, p. 487
فهرست كتابخانه دانشگاه ج 3 بخش 2 تأليف آقاي دانش‌پژوه ص 755- 763
ص: 316
طبي شمرده ميشده است چنانكه آنرا در جزو كتب مهم بسائط طب از قبيل ستة عشر جالينوس و حاوي محمد زكريا و قانون ابن سينا و كتاب المائة ابو سهل مسيحي قرار ميداده‌اند و هركه ميخواست در پزشكي ماهر شود ميبايست يكي از آنها را بدقت خوانده باشد «1». و همين حال را كتابهاي مختصر جرجاني مانند اغراض و يادگار و خفي علائي داشت «2». اهميت اين كتابها از آن جهت است كه مانند كتب بسيط و مختصر طب كه پيش ازين عهد بعربي نوشته شده بود، جامع جميع اصول طب بوده و خواننده را از مطالعه نظائر خود بعربي مستغني ميساخته‌اند. بر اثر اهميتي كه ذخيره در عالم پزشكي پيدا كرد، ترجمه‌يي از آن بعبري و سپس ترجمه ديگري بتركي (بدست ابو الفضل محمد بن ادريس الدفتري م. 982) صورت گرفت. ذخيره در دوازده مجلد است كه هر كتاب خود بچند باب و فصل تقسيم ميشود و همه ابواب طب و تشريح و ادويه مفرد و مركب را شامل است. سيد اسمعيل خود در اواخر عمر كتاب ذخيره را بعربي ترجمه كرد.
دانشمند بزرگ آخر قرن ششم امام فخر الدين رازي (م. 606) كه ذكر او در شمار مفسرين و متكلمين و فقها و فلاسفه گذشته، و از بزرگترين دانشمندان ايران در قرن ششم و آغاز قرن هفتم بوده است، در طب نيز تأليفاتي داشت و از آن جمله است شرح بر كليات كتاب القانون ابن سينا. امام فخر در مقدمه اين شرح علت اقدام خود را بر گزارش كليات قانون، اشتمال آنرا بر نكات دشوار و محتاج توضيح دانسته است.
غير ازينان كه برشمرده‌ايم پزشكان متعدد ديگر در اين عهد ميزيسته‌اند و حتي غالب رياضي‌دانان و فيلسوفان كه پيش ازين ذكر آنان آمده در طب داراي اطلاعات و تأليفات بوده‌اند مانند ابو البركات و ايلاقي و مسعودي و خيامي و ديگران و حتي كساني از آن ميان مانند امام قطان مروزي اعاشه خود را بر اشتغال بمعالجات منحصر مي‌داشتند.
______________________________
(1)- چهارمقاله ص 70
(2)- ايضا ص 70 و 71
ص: 317

3- علوم ادبي‌

علوم ادبيه در عهد مورد مطالعه ما بعلل و جهاتي كه قبلا ديده‌ايم ترقي و رواج بسيار داشت. از علل عمده اين ترقي و رواج يكي وجود مدارس متعدد در نواحي و بلاد مختلف ممالك اسلامي، علي الخصوص بغداد و شهرهاي ايران و ماوراء النهر بوده است. در اين مراكز مختلف تعليم استادان بزرگ سرگرم تدريس بودند و نظر باهميتي كه علوم ديني و بتبع آن علوم ادبي عرب در سراسر اين مدارس داشته است، همه متعلمين در اين مراكز بآموختن علوم ادبي سرگرم بوده‌اند. علت ديگر وجود وسايل تحصيل علوم ادبي و ديني از قبيل كتابخانها و موقوفات بسيار بر طالبان علم در غالب نواحي و سبب ديگر وجود مشوقان متعدد براي علماي ادب عربي از ميان سلاطين و وزراء و رؤسا بوده است. بدين علل و جهات شماره كساني كه سرگرم علوم ادبيه عرب بوده‌اند، حد و شماري نداشت و در غالب بلاد اسلامي علي الخصوص در ايران در هرجا و در هر زمان ببسياري از اين علما بازميخوريم كه سرگرم كار و مطالعه و تصنيف و تأليف در رشته خود بوده‌اند. اما روش كار در علوم ادبيه همانست كه در اوايل قرن پنجم معمول شده بود و ما در مجلد اول از اين كتاب در آن‌باره سخن گفته‌ايم.
در علم لغت سيرتي كه در قرن چهارم و پنجم ميان اصحاب علوم لساني متداول شده بود، يعني تنظيم لغات بنابر قواعد اشتقاق، همچنان ادامه داشت. در اين دوره تدوين لغات بنابر دو روش معمول و معتاد ميان لغويان اسلامي متداول بود، يعني روشي كه مبتني است بر تنظيم الفاظ بنابر حروف تهجي و ذكر معاني آنها، و روشي ديگر كه مبتني است بر تنظيم لغات از لحاظ معاني آنها مانند طريقه‌يي كه زمخشري در تنظيم لغات از قسم اسماء كتاب مقدمة الادب اتخاذ كرد و يا طريقه‌يي كه مطرزي در تنظيم لغات از حيث معاني فقهي در كتاب المغرب داشت.
از اختصاصات ديگر كتب لغت در اين عهد آنست كه بعضي از آنها شامل تفسير لغات بزبان پارسي است. اين دسته از كتب حاوي بسياري از لغات پارسي است كه بعدها فراموش شده و تنها بوسيله همين كتب باقي‌مانده است.
ص: 318
از جمله علماء بزرگ لغت در اين عهد بديع الزمان ابو عبد الله حسين بن ابراهيم نطنزي (م. 497 يا 499) است. وي از ادباي بزرگ زمان و شاعري ذو اللسانين بوده و از آثار مهم او «دستور اللغة» است. نام اصلي اين كتاب «كتاب- الخلاص» است و شاعري در توصيف آن گفته است:
كتاب الخلاص كتاب به‌خلاص النطنزيّ يوم الحساب در بسياري از موارد اين كتاب لغات عربي بپارسي گردانده شده است. دستور اللغة به بيست و هشت كتاب و هر كتاب بدوازده باب منقسم گرديده است «1»
ابو الفضل احمد بن محمد بن احمد الميداني النيسابوري اديب و لغوي بزرگ ايران در قرن پنجم و آغاز قرن ششم بسبب كتب مشهور خود خاصه كتاب- الامثال، و كتاب السامي في الاسامي معروف است. وفات او بسال 518 اتفاق افتاد «2» پسر ابو الفضل ميداني يعني سعيد بن احمد الميداني كه پدرش السامي را بنام او السعيدي ناميده است، كتابي در اسامي دارد بنام الاسمي في الاسماء. حاج خليفه ميگويد سعيد اين كتاب را از روي السامي في الاسامي كه تأليف پدر اوست ترتيب داده است.
وفات سعيد بن احمد ميداني بسال 539 اتفاق افتاده است «3»
ديگر از معاريف لغويان اين عهد ابو الفضل حبيش بن ابراهيم بن محمد التفليسي از علماء قرن ششم هجري معاصر قلج ارسلان بن مسعود (559- 588) از سلاجقه روم است. تفليسي مؤلفات متعدد بپارسي و تازي داشته و از آن ميان كتابي دارد بنام قانون الادب از عربي بپارسي. اين كتاب علاوه بر شرح لغات سه فصل در آخر دارد يكي «در دانستن نامهاي بزرگان و شعراي عرب از مرد و زن» و دوم «در معرفت بنياد مصادر و اوزانش كه از هر بابي مصدر بر چند وزن حاصل شود» و سوم «اندر
______________________________
(1)- براي اطلاع از احوال نطنزي و دستور اللغه او رجوع شود به: الانساب سمعاني ص 464- معجم البلدان چاپ لاپيزيك ج 4 ص 793- كشف الظنون بند 754- فهرست كتابخانه مدرسه عالي سپهسالار ج 2 ص 176- 180
(2)- كشف الظنون بند 974- وفيات الاعيان چاپ مصر ج 1 ص 65- مفتاح السعادة ج 1 ص 107
(3)- كشف الظنون بند 90
ص: 319
دانستن وحدان جمعهاي قياسي و طريق اوزان هر يكي» «1».
ديگر از آثار لغوي او يكي «كتاب قوافي» است كه آنهم از عربي بپارسي است و قصد مؤلف از تأليف اين كتاب آن بود كه از كلمات مشكل تازي آنچه را كه در قوافي بكار مي‌آيد با ترتيب حروف آخر آنها بپارسي گزارش كند، و قافيه‌هايي را كه «پارسي بود و آسان» در اين كتاب ياد نكرد «2»
ديگر از لغويان بزرگ اين عهد ابو عبد الله حسين بن احمد زوزني است كه در لغت و نحو و عربيت از جمله معاريف عصر خود بود. وفات او بسال 486 اتفاق افتاد. از آثار او در لغت كتاب المصادر است و شرح سبعه معلقه و ترجمان القرآن.
زوزني كتاب المصادر را بنابر نظم ابواب منظم نموده و شرح لغوي هر مصدر را بفارسي داده است «3»
از لغويان معروف ديگر در اين دوره محمود بن عمر القاضي الزنجي السنجري است. اثر مشهور وي مهذب الاسماء في مرتب الحروف و الاشياء است مشتمل بر اسمائي از لغت عرب و ترجمه فارسي آنها. در تأليف اين كتاب بنابر ذكر مؤلف از كتب ديگر لغت استفاده شده است مانند السامي في الاسامي ميداني و دستور اللغه نطنزي و الاسمي في الاسماء سعيدي. اين كتاب در بيست و هشت باب تدوين و بر آخر آن بابي در ذكر اسماء متفرقه افزوده شده است «4»
ابن الاثير جزري «5»، ابو السعادات مجد الدين مبارك بن محمد بن عبد الكريم (544- 606) برادر ابن الاثير ابو الحسن عز الدين علي صاحب كامل التواريخ، از جمله دانشمندان بزرگ قرن ششم و صاحب اطلاعات وسيع در فقه و حديث و
______________________________
(1)- فهرست كتابخانه مدرسه سپهسالار ج 2 ص 247- 249
(2)- ايضا ص 250- 251
(3)- رجوع شود به كشف الظنون ذيل نام المصادر بند 1703- فهرست كتابخانه مدرسه سپهسالار ج 2 ص 282- 284
(4)- رجوع شود به فهرست كتابخانه سپهسالار، تأليف آقاي ابن يوسف شيرازي ج 2 ص 294- 297
(5)- منسوب به «جزيره ابن عمر» نزديك موصل بر كنار دجله
ص: 320
اصول و ادب بوده است. وي كتاب مهمي در ذكر لغات غريبه حديث دارد بنام «النهاية في غريب الحديث» در چهار مجلد كه آنرا نهاية اللغة نيز مينامند و چند بار بطبع رسيده. ويرا كتب ديگري در ادب و اصول و حديث و تفسير نيز بوده است مانند كتاب الانصاف در تفسير؛ و كتاب البديع در شرح فصول ابن دهّان؛ و كتاب الشافي در شرح مسند امام شافعي؛ و كتاب جامع الاصول في احاديث الرسول «1»
علّامه جار الله زمخشري، ابو القاسم محمود بن عمر بن محمد الخوارزمي الزمخشري (467- 538) منسوب به زمخشر خوارزم، استاد بزرگ در تفسير و حديث و نحو و لغت و علوم بلاغي است. وي امام عصر خود و مورد احترام فضلا و علما و محل توجه دانشمندان زمان بوده است. علت اشتهار او به جار اللّه آنست كه مدتي مجاور كعبه بود. وي بر اعتقاد معتزله و متظاهر باين مذهب بود و خود را ابو القاسم المعتزلي ميناميد.
از آثار او كتاب «الكشاف في تفسير القرآن» را قبلا نام برده‌ايم. علاوه بر اين تأليفات بسيار در نحو و صرف و علوم بلاغت و حديث و تفسير و فنون ديگر دارد. از آثار او در لغت مقدمة الادب؛ اساس البلاغة؛ المستقصي در امثال عرب؛ كتاب سوائر الامثال؛ شرح لامية العرب؛ الفائق در غريب الحديث را ميتوان نام برد. كتاب مقدمة الادب را زمخشري براي اتسز خوارزمشاه در پنج باب نوشت: باب اول در اسماء، باب دوم در افعال، باب سوم در حروف، باب چهارم در تصريف اسماء، باب پنجم در تصريف افعال.
مقدمة الادب از باب اشتمال بر لغات كهنه فارسي ارزش بسيار دارد و ذاتا كتاب معتبر و بسيار مورد توجه است «2».
از جمله علماء بزرگ اين عهد در لغت ابو جعفر احمد بن علي بن محمد المقري
______________________________
(1)- درباره ابن اثير صاحب النهاية رجوع شود به كشف الظنون ج 2 بند 1989؛ وفيات الاعيان چاپ مصر ج 1 ص 628- 629؛ كامل التواريخ حوادث سال 606؛ مفتاح السعادة ج 1 ص 109- 110
(2)- وفيات الاعيان چاپ مصر ج 2 ص 119- 123؛ كشف الظنون بند 1798؛ مفتاح السعاده ج 1 ص 109
ص: 321
البيهقي معروف به: بو جعفرك مقري بيهقي (470- 544) است كه از فقهاء معروف نيشابور و در تفسير و لغت و ادب و قرائت صاحب اطلاع وافر بوده است و ياقوت كتابهاي:
المحيط در لغات قرآن، ينابيع اللغة و تاج المصادر را ازو ياد كرده است. بيهقي تاج المصادر را از عربي بفارسي در گزارش معاني مصادر عربي خصوصا مصادر قرآن نوشته است.
از اين كتاب نسخي در دست است و يكبار در هندوستان بطبع رسيده «1».
امام ابو الفتح مطرّزي خوارزمي، ناصر بن ابي المكارم عبد السيد بن علي (538- 610) از فقهاي حنفي و از نحات و ادبا و لغويان بزرگ ايران در اين عهد است.
كتاب مشهور او در لغت «المغرب في لغة الفقه» است. در اين كتاب لغات غريبه مستعمل در نزد فقها ضبط شده است. ابن خلكان گفته است كه المغرب اختصاص بحنفيه دارد.
مطرزي كتاب مفصل‌تري از المغرب تأليف كرد بنام «المعرب» كه در حقيقت در شرح المغرب است. مطرزي در علوم ادبي اطلاع تام داشته و در اصول عقايد معتزلي مذهب بوده و او را جانشين زمخشري دانسته‌اند «2»
ديگر از كتبي كه در لغات فقه نوشته شده كتاب طلبه الطلبة «3» است از نجم الدين ابو حفص عمر بن محمد نسفي (462- 538) است. اين كتاب نيز در الفاظي كه در كتب فقه حنفيه آمده است نوشته شد. نجم الدين نسفي كتب ديگري مانند «المنظومة في الخلافيات» و «القندفي علماء سمرقند» و غيره تأليف كرد «4». سمعاني عدد تصانيف او را نزديك بصد دانسته است.
در صرف و نحو نيز در اين دوره كتب متعدد با همان روشي كه در اواخر
______________________________
(1)- معجم الادبا ج 4 ص 49- كشف الظنون بند 269- فهرست كتابخانه دانشگاه ج 2 تأليف آقاي منزوي ص 338- 339
(2)- وفيات الاعيان ج 2 ص 223- 224؛ كشف الظنون بند 1747- 1748؛ فهرست كتابخانه دار العلوم اسلاميه پيشاور تأليف عبد الرحيم مولوي فاضل، طبع پيشاور ص 248- 249؛ مفتاح السعادة ج 1 ص 108
(3)- الطلبة بكسر اللام ما طلبته من شي‌ء
(4)- مفتاح السعادة ج 1 ص 108- 109
ص: 322
عهد مقدّم معمول شده بود، تأليف گرديده است. غالب علماء ادب و علماء ديني اين عهد كه عادة مستطرف در علوم شرعيه و ادبيه بوده‌اند، كتبي در صرف و نحو يا شروحي بر كتب مقدم بر عهد خويش دارند. برشمردن كتب صرف و نحو و بحثهاي مختلفي كه ادباء اين عهد در اين دو علم پيش گرفتند، بتمامي در اين وجيزه مقدور نيست و اينجا فقط بذكر بعضي از كتب مهم بعنوان نمونه اكتفا ميشود.
از جمله كتب مشهور نحو در اين عهد كتاب الجمل معروف به «جرجانيه» است كه مختصري است در نحو از عبد القاهر جرجاني، ابو بكر بن عبد الرحمن (م. 471 يا 474) از ادباي بزرگ قرن پنجم. ديگر از آثار او كتاب المغني در شرح ايضاح ابو علي فارسي و مختصر المغني بنام المقتصد و كتاب العمده در صرف و شرح الجمل در توضيح كتاب الجمل است كه پيش ازين ذكر كرده‌ايم. كتاب الجمل در پنج فصل است: اول در ذكر مقدمات، دوم در ذكر عوامل افعال، سوم در ذكر عوامل حروف، چهارم در عوامل اسماء. پنجم در اشياء منفرده. غير از شرح الجمل كه جرجاني خود بر كتاب خويش نوشته شروح متعدد ديگري بر اين كتاب ترتيب يافته است. از آنجمله است شرح ابن السيد البطليوسي ابو محمد عبد اللّه بن محمد (م. 521) و شرح ابن خروف ابو الحسن علي بن محمد (م. 609) و شرح احمد بن عبد المؤمن الشريشي (م. 616) و شروح متعدد ديگر «1».
علامه جار الله زمخشري كه ذكر او گذشته است كتب معتبري در علوم لساني دارد كه از همه آنها مهمتر كتاب المفصل، كتاب المؤلف، كتاب انموذج است.
كتاب انموذج مختصري از كتاب المفصل است كه زمخشري خود ترتيب داده است.
كتاب المفصل را زمخشري بسال 514 تأليف كرده و بزودي جزو كتب مشهور علم نحو شد چنانكه ادباء زمان آنرا در غايت حسن دانسته و بر آن شروح متعدد نگاشته‌اند و از آن جمله است شرح شيخ ابو البقاء عكبري (م. 610) موسوم بكتاب الايضاح. و شرح امام فخر الدين رازي (م. 606) و شرح ابو العباس احمد بن محمد المقدسي (م. 638) و شروح سه‌گانه ابو العباس احمد بن ابي بكر الخاوراني (م. 620) و شرح صدر الافاضل
______________________________
(1)- طبقات الشافعيه ج 3 ص 242؛ كشف الظنون بند 602- 603
ص: 323
الخوارزمي، ابو محمد مجد الدين القاسم بن الحسين (م. 617) و شرح محمد بن سعد الاباجي المروزي (م. 609) بنام المحصل و شروح متعدد ديگر «1».
ديگر از كتب مهم نحو كه در همين عهد تأليف شده كتاب المصباح است از امام مطرّزي كه پيش از اين درباره او سخن گفته‌ايم. بر اين كتاب نيز شروح متعدد نگاشته‌اند «2».
علوم بلاغي در عهد مورد مطالعه ما بمراتب بلوغ و كمال رسيد. پيش از اين دوره اگرچه تحقيقات و مطالعات بسياري بوسيله ادباي اسلامي صورت گرفت ليكن آن مطالعات و تحقيقات منجر به ايجاد ضوابط و قواعد مدوني در علوم بلاغي نگرديد و اين كار بعهد مورد مطالعه ما موكول شد.
بزرگترين دانشمند اين عهد كه توانست از عهده تأليف كتب معتبر در معاني و بيان برآيد عبد القاهر جرجاني است (م. 474) كه دو كتاب معتبر او اسرار البلاغة و دلائل الاعجاز نخستين كتابهاي مرتب و مدون در معاني و بيان شمرده ميشوند و بسبب تأليف همين كتب منظم و مرتب و مضبوط در علم معاني و بيان است كه امام فخر رازي گفته است امام عبد القاهر جرجاني قواعد علم معاني و بيان را استخراج و برهانها و حجت‌هاي آنرا مرتب كرد و در كشف حقائق آن كوشش فراوان نمود. امام فخر رازي اين سخنان را در كتاب نهاية الايجاز في علم البيان آورده و تنها ايرادي كه بر دو كتاب امام عبد القاهر وارد دانسته عاري بودن آنها از رعايت ترتيب فصول و ابواب است. امام فخر سعي كرد اين نقص را در نهاية الايجاز از بين ببرد.
علامه جار الله زمخشري فاضل بزرگ اين دوره نيز در ضمن تأليفات متعدد خود چند كتاب در علوم ادبي دارد مانند اساس البلاغة، قسطاس، و محاجات (در علم الاحاجي) كه علم الدين سخاوي آنرا در كتاب الدياجي في تفسير الاحاجي شرح كرده است.
______________________________
(1)- كشف الظنون بند 1774- 1777؛ مفتاح السعادة ج 1 ص 158- 159
(2)- مفتاح السعاده ج 1 ص 155- 157؛ كشف الظنون بند 1708- 1709
ص: 324
از جمله مهمترين علماء علوم بلاغت و ادب در اين دوره علامه سراج الدين ابو يعقوب يوسف سكّاكي خوارزمي (555- 626) صاحب مفتاح العلوم است. وي در انواع علوم خاصه علوم ادبيه و علي الاخص علوم بلاغي متبحر بود. كتاب معتبر او مفتاح العلوم است در دوازده علم از علوم ادبيه. اين كتاب بر اثر اهميت بسيار خود بارها شرح شده است «1».
در همين عهد تأليف و تدوين كتبي در علوم بلاغي بزبان پارسي نيز معمول بوده است. در اوايل اين دوره كتاب مشهوري بنام ترجمان البلاغة در بعضي از مباحث معاني و بياني و بديعي بزبان پارسي تأليف شده است. مؤلف اين كتاب محمد بن عمر الرادوياني در اواخر قرن پنجم ميزيسته است و از كتاب او نسخه‌يي بتاريخ 507 هجري در دست است كه آقاي احمد آتش استاد دانشگاه استانبول آنرا بسال 1949 بطبع رسانيده‌اند.
درباره ارزش ادبي اين كتاب بعد ازين سخن خواهيم گفت.
با توجه بهمين كتاب كتاب پرارزش ديگري در اواخر قرن ششم بدست رشيد الدين وطواط محمد عمري كاتب بلخي بنام حدائق السحر في دقايق الشعر تأليف شده است و آنهم در بعضي از مباحث معاني و بياني و بديعي فارسي است. درباره اين كتاب هم بعد ازين سخن خواهيم داشت.
______________________________
(1)- كشف الظنون بند 1762- 1768. مفتاح السعادة ج 1 ص 163 ببعد
ص: 325

فصل پنجم وضع ادبي ايران از اواسط قرن پنجم تا اوايل قرن هفتم هجري‌

1- وضع عمومي زبان و ادب فارسي رواج و توسعه ادب پارسي‌

اشاره

دوره مورد مطالعه ما يكي از ادوار بسيار مهم و ارزنده ادب فارسي است. زبان و ادبيات فارسي در اين دوره بنحو شگفت‌آوري توسعه و رواج يافت. اين امر معلول علتهايي است كه بعضي از آنها را ذيلا نام ميبريم:
1- بر اثر مجاهداتي كه از اواسط قرن سوم تا اواسط قرن پنجم بوسيله شاعران و نويسندگان كوشا و بزرگ ماوراء النهر و خراسان و سيستان در شعر و نثر پارسي شده بود، اساس ادب فارسي با استواري تمام نهاده شد، و مقدمات لفظي و معنوي براي بيان مقاصد و مفاهيم مختلف در الفاظ منظوم و منثور براي شاعران و نويسندگان دوره بعد بنحو اتم و اكمل فراهم گشت.
2- تعدّد امرا و خاندانهاي بزرگ و رجال ثروتمند در اين دوره وسيله بسيار بزرگي براي فزوني عدد شاعران و نويسندگان بود.
اين امرا و خاندانها و رجال، داشتن مردان فاضل و نويسنده و شاعر را در دستگاه خود از جمله لوازم رياست ميدانستند و بنابر رسمي كه در تمدن اسلامي جريان داشت، هريك سعي ميكردند كه دستگاه آنان از اين حيث بر دستگاههاي ديگر برتري داشته باشد و همين امر خود باعث تشويق مردم بتحصيل علم و ادب و تبرّز در علوم و ادبيات شده و شاعران و نويسندگان بيشماري پديد آورده بود كه احصاء آنان و آثارشان واقعا
ص: 326
دشوار است.
3- بر اثر فتوحات غزنويان و سلاجقه و لشكركشيهاي آنان زبان فارسي از اقصاي ماوراء النهر تا سواحل مديترانه و از كناره‌هاي دجله تا آنسوي رود سند و ناحيه پنجاب را بتدريج در زير سيطره خود درآورد و اين ناحيه بسيار وسيع البته براي پروراندن شاعران و نويسندگان استعداد بيشتري از محيط محدود سابق داشت.
4- در اين دوره بتفصيلي كه خواهيم ديد مراكز ادبي فارسي فقط منحصر بمشرق ايران نبود بلكه در نواحي ديگري از قبيل عراق و آذربايجان مراكز مهم ادب فارسي تشكيل يافت و وجود همين مراكز جديد خود وسيله ظهور شاعران و نويسندگان بزرگ تازه‌يي شد.
5- نهضتي كه از اوايل قرن پنجم بوسيله علما و متكلمين معتزله و دانشمنداني از قبيل ابو ريحان و ابو علي سينا و شاگردان او در تأليف كتب علمي بزبان فارسي ايجاد شده بود، در اين عهد با شدت بيشتري ادامه يافت و اين امر باعث ايجاد كتب متعددي در مسائل مختلف علمي بزبان پارسي گرديد، و اين خود وسيله جديدي براي توسعه دايره ادب فارسي شد.
6- از اوايل اين دوره شعر و نثر پارسي براي ارشاد مردم در خانقاهها و در آثار صوفيه رسوخ كرد. در تمام مجالس سماع و وعظ و ارشاد و در غالب و نزديك بتمام كتب عرفاني و منظومهاي صوفيانه كه در ايران آن عهد بوجود آمد زبان ساده فارسي بنحوي كه مورد فهم همگان باشد، بكار رفته است. بدين ترتيب ادب فارسي كه تا آن‌وقت فقط مورد حمايت دستگاههاي دولتي بود، در ميان عامه مردم راه يافت و آثار دلپذير عرفا طالبان بسيار يافت و اين هم يكي از علل بزرگ توسعه و رواج ادب فارسي گرديد.
خلاصه كلام آنكه دوره مطالعه ما از دوره‌هاي نادر تاريخ ايران براي ترويج زبان و ادب فارسي شمرده ميشود و از اين حيث قابل توجه است.

زبان فارسي‌

در اين دوره زبان فارسي يعني لهجه دري كه از اواسط قرن سوم لهجه رسمي و ادبي ايران شده بود، نسبت بدوره قبل
ص: 327
داراي اختصاصات تازه‌ييست كه بتفصيل ذيل بيان ميكنيم:
1- بر اثر خروج شعر و نثر پارسي دري از محيط محدودي كه در قرن چهارم و اوايل قرن پنجم داشت، و رواج آن در عراق و آذربايجان و ساير نواحي، لغات و تركيبات متعددي از لهجات محلي ديگر ايران وارد لهجه دري شد. اين امر وسيله قاطعي براي توسعه زبان فارسي دري گرديد و لغات و تركيبات و تعبيرات تازه‌يي را كه تا قرن پنجم سابقه نداشت در آن وارد كرد. طبعا بر اثر انتقال لهجه دري از مشرق ايران بساير نواحي، بعضي از كلمات و لغات مشرق كه در نواحي جديد معمول نبوده، اندك‌اندك فراموش شد و پيداست كه اين امر زياني بزرگ براي ادب فارسي داشت و بعد از حمله مغول و ويراني ماوراء النهر و خراسان و انقطاع مردم ايران از آثار شاعران قرن چهارم و پنجم، و خالي شدن نواحي شرقي از مراكز فعال ادبي اين حال بشدت هويدا و آشكار شد.
2- دومين موضوع قابل ذكر در زبان فارسي دوره‌يي كه مطالعه ميكنيم، آميزش روزافزون آنست با مفردات و مركبات عربي. اين آميزش با سير تدريجي از اوايل اين دوره تا اواخر اين عهد جريان داشت. در آغاز اين دوره رسوخ لغات و كلمات عربي در زبان فارسي كمتر از اواسط اين عهد و در اواسط اين دوره اندكتر از اواخر آن يعني مقارن حمله مغول است.
از علل مهم اين آميزش يكي آن بوده است كه در نتيجه تحصيل غالب شاعران و نويسندگان زمان در مدارس، همه آنان با زبان و ادب عربي آشنايي نزديك داشتند زيرا همچنانكه گفتيم در مدارس اين عهد آموختن دو علم جائز و مجاز بود: نخست علوم ديني و دوم علوم ادبي كه بمنزله مقدمه آن علوم شمرده ميشد. بهمين علت است كه در عهد مورد مطالعه ما غالب فقها و محدثين از ادباء نامي زمان در زبان عربي بوده‌اند.
علاوه بر اين ساير مطالعات علمي و ادبي شاعران و اديبان هم بزبان عربي بوده است و اين امر خود بطبيعت مايه اعتياد و آشنايي شديد آنان با زبان عربي و افراط در استفاده از مفردات و تركيبات و تعبيرات آن زبان ميشد.
ص: 328
دومين علت بزرگ آميزش زبان پارسي با زبان عربي آن بود كه يكي از شرايط بزرگ دبيري و شاعري چنانكه خواهيم ديد در تمام قرن پنجم و ششم آشنايي شعرا با بسياري از متون ادبي عرب و احيانا از حفظ داشتن قسمتي از آنها بوده است. اين امر خود وسيله جديدي براي آشنايي با زبان عربي و خوگيري با تركيبات و تعبيرات و كلمات آن زبان و مجاز دانستن خود در كثرت استعمال آنها در آثار فارسي بوده است.
سوم آنكه زبان شعر از باب احتياج شاعر بكلمات بيشتري در بيان افكار و مضامين و ايراد قوافي خودبخود استعمال مقدار كثيري از كلمات عربي را ايجاب ميكرد و ازين راه نيز بسياري از مفردات و مركبات غير لازم عربي بزبان فارسي راه جست.
چهارم آنكه بر اثر تقليد نويسندگان و مترسّلان اين زمان از مترسّلان عربي زبان، مقداري از اصطلاحات و عبارات آنان مستقيما بزبان فارسي راه جست و بسياري از كلمات عربي را با خود همراه آورد.
پنجمين علت اين امر آنست كه هرچه بر عمر اسلام در ايران گذشت نفوذ آن، و در نتيجه تأثير همه متعلقات آن، كه زبان عربي هم يكي از آنهاست، در ايران بيشتر شد و اين نفوذ تنها منحصر باستعمال كلمات نماند بلكه كارش باستفاده از قواعد دستوري عرب هم كشيد. مانند بكار بردن وزنهاي جمع سالم و مكسر عربي در زبان فارسي كه خلاف قاعده‌هاي دستوري زبان فارسي است و هنوز هم همه گرفتار اين غلطيم، يا راه دادن علامت تأنيث در آخر بسياري از صفات و نظاير اين احوال.
در نتيجه اين عوامل در زبان فارسي قرن پنجم و ششم بسياري از كلمات و تركيبات و تعبيرات غير لازم و گاه نامأنوس عربي راه جست و اندك‌اندك زبان فارسي را از حالتي كه در آثار شاعران و نويسندگان قرن چهارم و اوايل قرن پنجم داشت، بيرون برد و با اقتران بعوامل ديگر باعث ايجاد لهجه جديدي از زبان فارسي گرديد و اين لهجه همانست كه در اشعار شعراي نيمه دوم قرن ششم و منشآت نويسندگان همين دوره و آغاز قرن هفتم و ادوار بعد از آن ملاحظه ميكنيم كه بين آن و لهجه فارسي قرن چهارم و اوايل قرن پنجم تفاوت عظيمي مشهود است.
ص: 329
3- آميزش زبان فارسي با لغات تركي. چنانكه در مباحث متقدم ملاحظه كرده‌ايم، قرن پنجم و ششم دوره تسلط و نفوذ و ورود تركان زردپوست آسياي مركزي در ايرانست.
اين نفوذ از راه مهاجرتهاي جمعي قبايل و عشاير زردپوست بداخله ايران، و سكونت در نواحي مختلف صورت ميگرفت. در آغاز قرن پنجم در ماوراء النهر و شمال خراسان و اطراف ري و اصفهان و آذربايجان بنام دسته‌هاي متعدد تركمانان برميخوريم كه در اين نواحي سكونت گزيده بودند. اين وضع نفوذ و ورود قبايل ترك در آغاز تسلط آنهاست، تا چه رسد بدوره‌يي كه اين وضع شدت يافت، يعني از اواسط قرن ششم ببعد كه مهاجرت هاي عمده زردپوستاني از قبيل طوايف غز و خرلخ و قراختايي و امثال آنان بماوراء النهر و ايران صورت گرفت.
از نتايج مستقيم تسلط قبايل و غلامان ترك و تشكيل دولتهاي آنان در ايران يكي انتشار اصطلاحات نظامي و اجتماعي و اداري آنان و رواج بعضي از مفردات لهجات تركي و شيوع اسامي تركان در اين سرزمين است. اگر بخواهيم ابيات و يا جمله‌ها و عباراتي را كه در آنها كلمات تركي بكار رفته و از شاعران و نويسندگان اين دوره است، نقل كنيم سخن بدرازا مي‌كشد و در اينجا تنها بذكر چند نمونه اكتفا ميشود:
تن گرچه سو و اكمك «1» از آنان طمع كندكي مهر شه باتسز و بغرا برافگند (خاقاني)
خردم يزك «2» فرستد بوثاق خيلتاشي‌ادبم طلايه دارد به يتاق «3» پاسباني
بسراي ضربِ همت بقراضه‌يي چه لافم‌چه زيد بپاي پيلان الچوق «4» تركماني (نظامي)
تا بدست شعشعه اين خوش و شاق «5» تيغ زن‌بنگه لولوي شب را هر سحر يغما «6» دهد (جمال الدين محمد بن عبد الرزاق)
______________________________
(1)- سو و اكمك: آب و نان
(2)- يزك: مقدمة الجيش، قراول
(3)- يتاق: پاس و پاس داشتن و محافظت كردن
(4)- الچوق: آلاچق، آلاچيق
(5)- وشاق: غلام مقبول و پسر ساده
(6)- يغما: نام يكي از قبايل زردپوست، در اينجا: غارت
ص: 330 اي ترك ماه‌چهره چه باشد اگر شبي‌آيي بحجره من و گويي: قنق گرگ؟ «1» (سوزني)
در ابيات ذيل از دهخداي ابو المعالي رازي چند اسم از اسامي قبايل زردپوست، هنگام وصف غلامان ترك، ديده ميشود. نام اين قبايل را پيش ازين در همين كتاب آورده‌ايم:
سروهايي همه را بيخ بخر خيز و ختن‌گل بناني همه را تخم ز يغما و تتار
اندرو از غز و قفچاق بت سيم ذقن‌و اندرو از في و كيماك مه مشك عذار
يا رب اين بچه تركان چه بتانند كه هست‌ديده مردم نظّاره ازيشان چو بهار «2» كلمات ديگري از قبيل يتاق «3»، و چاپار «4»، الاق (- اولاغ، الاغ) «5»، بمعني چاپار و ستور چاپار، و قلاووز «6» بمعني سواران محافظ لشكر، و آتاش «7» بمعني همنام، و تاش علامت مشاركت در كلمات خيلتاش و خواجه‌تاش، و الغ باربك «8» بمعني حاجب كبير (مركب از الغ بمعني كبير، بار فارسي، بك، بيگ تركي) و باربك «9» بمعني حاجب، و بسي از اينگونه كلمات در متون منثور اين عهد بكار رفته است.
بسياري از اسامي تركي در اين دوره، از آنجا كه نام غلامان امارت‌يافته و شاهان و سلاطين ترك‌نژاد بود، در ميان مردم متداول و معمول شد و بعضي از القاب اين دوره كه سابقا عربي و گاه فارسي بود از كلمات تركي انتخاب شده است مانند منكبرني لقب جلال الدين پسر محمد خوارزمشاه و غورسانجي بمعني غورشكن كه لقب ركن الدين پسر ديگر سلطان محمد بود، و بسياري از اينگونه تركيبات و كلمات.
______________________________
(1)- قنق گرگ: مهمان ميخواهي؟
(2)- لباب الالباب ج 2 ص 232- 233
(3)- سياستنامه چاپ مرحوم عباس اقبال ص 124
(4)- راحة الصدور ص 382
(5)- راحة الصدور ص 382
(6)- راحة الصدور ص 173
(7)- ايضا ص 279
(8)- ايضا ص 390
(9)- ايضا ص 365 و 367
ص: 331
4- موضوع مهمي كه در تاريخ زبان فارسي در اين دوره بايد مورد توجه و مطالعه قرار گيرد نشر زبان پارسي دري است در بيرون از نواحي ايراني. اين امر معلول بعضي از علتهاي سياسي و نظامي است. از اواخر قرن چهارم و اوايل قرن پنجم اولياء دولت نوخاسته غزنوي كه نميتوانستند از جانب مغرب كشور خود را توسعه دهند، ميكوشيدند كه اراضي وسيع و پرنعمتي را كه در مشرق و جنوب شرقي مستملكات آنان قرار داشت فراچنگ آورند، و آن سرزمين‌هاي آبادان عبارت بوده است از ولايات اطراف رودخانه سند. درنتيجه مهاجمات متعدد كه بوسيله امير ناصر الدين سبكتكين و امير محمود غزنوي باين ناحيه صورت گرفت بسياري از هندوان قبول اسلام كردند يا تحت قيمومت حكومت فارسي‌زبان غزنوي درآمدند. پيداست كه دولت غزنوي براي نگاهداري اين سرزمين دسته‌هاي نظامي بزرگي از خراسانيان و اهل مشرق ترتيب ميداده و بنواحي مفتوحه ميفرستاده است چنانكه ميتوان بتحقيق گفت كه اسلام با زبان پارسي بسرزمين سند و از آنجا بديگر نواحي هندوستان راه يافت، و نه تنها زبان سياسي و نظامي شد بلكه عنوان يك زبان مقدس ديني يافت. بعد از محمود چنانكه ميدانيم حكومت غزنوي همچنان در اراضي مفتوحه هند برقرار ماند و حتي بعضي ازين سلاطين كوشيدند تا نواحي تازه‌يي از هندوستان را بر متصرفات قديم غزنوي بيفزايند.
اينست كه از اواسط قرن پنجم ببعد در مراكز مهم حكومت سند و پنجاب و ولايتهاي نزديك باين نواحي زبان فارسي رائج بوده و شاعراني بدين زبان از بلاد آن حدود برميخاسته‌اند. نخستين شاعر بزرگ اين نواحي مسعود بن سعد لاهوري است كه چنانكه خواهيم ديد از يك خاندان مهاجر ايراني در لاهور متولد شد.
بعد از غزنويان متصرفات آنان در هندوستان، بتفصيلي كه ديده‌ايم، بدست سلاطين غوري و مماليك آنان افتاد. همه اين سلسله‌ها حامي زبان فارسي بودند و علي الخصوص دستگاههاي سلطنت مماليك غوري مانند قطب الدين ايبك و سلسله شمسيه و خلجيه پناهگاه خاصي براي گريختگان از برابر مغولان گرديد. بدين ترتيب زبان فارسي در يك دوره متمادي در هندوستان ريشه گرفت و از قرن هفتم ببعد عده
ص: 332
كثيري از شاعران و نويسندگان پارسي‌گوي در آن سرزمين پهناور ظهور كردند كه در فصول مربوط ذكر آنان خواهد آمد.
از اوايل دوره سلاجقه چند سلسله از سلاطين غير ايراني يعني سلسله‌هاي غلامان يا قبايل ترك‌نژاد در حدود شام و آسياي صغير تشكيل شد. تمام اين سلسله‌ها يا تابعيت مستقيم از سلطنت مركزي سلجوقي داشتند و يا تربيت‌شدگان همين سلسله بوده‌اند، و چون چنانكه ميدانيم، زبان رسمي دربار سلجوقي زبان فارسي بود، بهمين سبب حكومت هاي تابع آنان در آسياي صغير و شام و يا حكومتهاي اتابكان كه در آن نواحي تشكيل شد وسيله نشر زبان فارسي در قلمرو حكومت خود شدند و ازينجاست كه در اواخر قرن ششم و اوايل قرن هفتم چندين تن از معاريف نويسندگان فارسي در آن نواحي و خاصه در بلاد آسياي صغير ظهور كردند.
5- علاوه بر رواج زبان فارسي در خارج از ايران، بايد متوجه اين نكته بود كه لهجه دري و ادبيات آن در داخله ايران نيز بتدريج از مشرق بساير نواحي تجاوز كرد.
از اوايل قرن پنجم اندك‌اندك زبان دري در ولايات مركزي و ديگر نواحي ايران گويندگاني پيدا كرد. نخستين ولاياتي كه لهجه دري در آنها رواج يافت گرگان و قومس و ري بود. در گرگان لهجه‌يي متقارب با لهجه طبري و در قومس لهجه‌يي بين لهجه خراساني و گرگاني وجود داشته است كه هنوز هم دنباله آن درين ناحيه موجود و متداول است و ما درباره آن لهجات پيش ازين در مجلّد اول از كتاب تاريخ ادبيات در ايران سخن گفته‌ايم. نخستين شاعر استادي كه ازين ناحيه يعني قومس آغاز سخنوري بزبان‌دري كرد، منوچهري دامغاني است كه در نيمه اول قرن پنجم ميزيست.
در ولايت ري از اواخر قرن چهارم و اوايل قرن پنجم بتدريج تقليد شاعران از شعراي خراسان و ماوراء النهر آغاز شد و در همان حال كه شاعران محلي مانند «بندار رازي» سرگرم سرايندگي بلهجه رازي بوده‌اند، شاعراني ديگر مانند منطقي و غضائري آغاز سخنوري بلهجه دري كردند.
در دوره مورد مطالعه ما علي الخصوص از قرن ششم تقليد شاعران ولايات غير
ص: 333
شرقي ايران از شعراي مشرق، افزايش يافت و خصوصا در آذربايجان كه لهجه ايراني معروف بلهجه آذري در آنجا رايج بود، حوزه ادبي مهمي براي ادبيات دري تشكيل شد. قديمترين كسي كه درين سامان از شاعران خراساني و ماوراء النهري تقليد كرد، قطران تبريزي است كه در دربار پادشاهان روّادي آذربايجان بسر ميبرده و در پيروي از روش استادان عهد ساماني و ابداع طريقه خاصي كه مبتني بر آن سبك بود، قدرت و مهارت بسيار نشان داده است و بهمين سبب و نيز بسبب شباهت بسيار مختصري كه بين نام ممدوح رودكي (نصر) و ممدوح قطران (ابو نصر) وجود داشت اشعار آن دو بهم درآميخت و موجب بروز اشتباهاتي گشت.
در همين اوان كه اوضاع خراسان بر اثر حمله سلجوقيان آشفته شده بود يكي از شاعران بزرگ خراسان يعني اسدي طوسي ديار خود را ترك گفت و بآذربايجان مهاجرت كرد و همانجا ماند تا درگذشت. اسدي طوسي با تأليف لغت فرس خود كه بيشتر بقصد توضيح پاره‌يي از مشكلات لغت دري نوشته شده است، برواج اين لهجه در ميان شاعران آذربايجان ياري كرد. وي در آغاز اين كتاب نوشته است «... و غرض ما اندرين لغات پارسي است كه ديدم شاعرانرا كه فاضل بودند و ليكن لغات پارسي كم ميدانستند» و در اينجا مراد از زبان پارسي لهجه دري يا پارسي دري است.
از اشاره‌يي هم كه ناصرخسرو در سفرنامه خود درباره قطران دارد، معلوم ميشود كه شاعران نواحي بيرون از خراسان و ماوراء النهر در اوايل امر براي آموختن زبان دري و دريافتن بعضي لغات كه خاص نواحي شرقي و لهجه دري بود و در ديگر لهجات وجود نداشت، دچار زحمت بودند و براي رفع اشكال خود چاره‌يي جز رجوع بشاعران و گويندگان شرقي نداشتند. ناصرخسرو ميگويد: «... در تبريز قطران نام شاعري را ديدم، شعري نيك ميگفت، اما زبان فارسي نيكو نميدانست، پيش من آمد، ديوان منجيك و ديوان دقيقي بياورد، و پيش من بخواند، و هر معني كه او را مشكل بود از من بپرسيد، باو گفتم و او شرح آن بنوشت، و اشعار خود بر من خواند ...»
بعد از قرن پنجم هجري دوره ظهور شعراي بزرگ آذربايجان فرارسيد و گويندگان
ص: 334
استادي مانند ابو العلاء گنجه‌يي، قوامي گنجه‌يي، فلكي شرواني، خاقاني شرواني، نظامي گنجه‌يي، مجير الدين بيلقاني ظهور كردند كه دو تن از آنان يعني خاقاني و نظامي در شمار بزرگترين گويندگان ايران محسوب شده‌اند. اين گويندگان از حيث سبك كلام و روش فكر با شاعران نواحي ديگر تفاوتهاي عمده دارند و پيشروان سبك خاصي در قصيده و مثنوي هستند و سبك بعضي از آنان مانند خاقاني و نظامي مدتها در ادبيات فارسي تأثير داشته است.
در همان اوقات كه مكتب ادبي نو بلهجه دري در آذربايجان توسعه مي‌يافت، در نواحي ديگر ايران مانند اصفهان و فارس هم حوزه‌هاي ادبي مهمي تشكيل مي‌شد.
درين حوزه‌ها هم لهجه دري براي شاعري بر لهجه‌هاي محلي ترجيح داده ميشد و بدين نحو در قرن پنجم و ششم، لهجه دري كه سابقا منحصر بنواحي مشرق بود، در ساير نواحي نيز شاعران معتبري بدست مي‌آورد.
اين نكته قابل ذكر است كه گويندگان نواحي جديد هنگام استعمال لغات و تركيبات دري تحت تأثير مستقيم لهجات محلي خود نيز قرار ميگرفتند، و از اين راه تركيبات و لغات متعددي در زبان ادبي پارسي دري راه يافت و آنرا تا حدي از صورت نخستين دور كرد.
نكته قابل ذكر ديگر آنكه، بنابر آنچه در مجلد اول از همين كتاب، هنگام ذكر لهجات ايراني در چهار قرن اول هجري، ديده‌ايم، نفوذ زبان عربي در لهجات غربي ايران بيشتر از لهجات مشرق بود، و همين امر باعث شد كه چون زبان پارسي دري بدين نواحي رسيد طبعا بعادت محلي گويندگان، بيشتر با زبان عربي آميخته شد و اين خود يكي از علل و اسباب افزايش نفوذ زبان عربي در زبان پارسي گرديد.
بهرحال اگرچه انتقال لهجه دري از مشرق بمغرب و رواج آن در نواحي جديد وسيله فراموش شدن بسياري از لغات و تركيبات آن لهجه شد ليكن با آوردن كلمات و تعبيرات تازه در نثر و نظم فارسي بر وسعت آن افزود و بزبان فارسي هيأتي نو بخشيد.
ص: 335

2- شعر پارسي و شاعران پارسي‌گوي از اواسط قرن پنجم تا اوايل قرن هفتم هجري سبك شعر

اشاره

شعر فارسي در نيمه دوم قرن پنجم و قرن ششم تا آغاز قرن هفتم از همه حيث در مراحل كمال و مقرون بتنوع و تحول بوده است. نخستين امري كه در شعر فارسي اين عهد ميتواند مورد توجه قرار گيرد آنست كه سبك شعر فارسي درين دوره در سير تكاملي خاصي قرار گرفته بود.
در اوايل اين عهد يعني نيمه دوم قرن پنجم و آغاز قرن ششم، هنوز شعر فارسي تحت تأثير سبك دوره اول غزنوي قرار داشت و حتي گاه شاعراني ميكوشيدند كه سبك ساساني را احياء كنند. از كساني كه دنباله سبك ساماني را درين عهد گرفتند يكي ناصر بن خسرو قبادياني بود كه قصايد و اشعار او بتمام معني سخن شاعران اواخر قرن چهارم را بياد ميآورد. ديگر قطران تبريزيست كه با تتبع ديوانهاي استادان عهد ساماني در تقليد و تعقيب سبك آنان مهارت حاصل كرده بود. شاعراني از قبيل لامعي نيز بتعقيب سبك شعراي دوره اول غزنوي نظر داشتند، با اين حال چه اين شاعران و چه گويندگان ديگر، همه در گفتار خود تحت تأثير عوامل جديد ادبي و فكري، داراي ابتكارات خاصي هستند كه نشانه بارز تحول سبك در اشعار دوره آنان محسوب ميشود.
مثلا قطران با آنكه زبان عهد ساماني را تقليد ميكند با وارد كردن صنايع در شعر مكتب خاصي را ميگشايد و ناصرخسرو كه تفوّه بكلام كهن عهد ساماني از اختصاصات اوست، با آميختن فلسفه در سخن خود و پيش گرفتن بحثها و افكار تازه موجد سبك خاص و طريقه جديدي در شعر ميگردد. و يا مسعود سعد سلمان كه در اواخر قرن پنجم روش هاي شاعران آغاز اين قرن را تتبع ميكرد، بر اثر اعتياد بدقت خيال و داشتن كلمات منتخب و در عين حال ساده سبكي كاملا ممتاز كه حد وسط شيوه فرخي و عنصريست ايجاد كرده است. در اوايل قرن ششم نيز هنوز تتبع ديوانهاي شاعران اوايل قرن پنجم متداول بود، ليكن اين امر از آوردن طريقه‌هاي جديد پيش‌گيري نمي‌كرد مثلا سنائي و معزّي كه ديوانهاي فرخي و عنصري را تتبع ميكردند هريك شيوه‌يي خاص
ص: 336
دارند كه با شيوه قدما تفاوت دارد مخصوصا سنائي كه بزودي از تقليد گذشتگان انصراف جست و در راه جديدي افتاد كه بكلي با طريقه پيشينيان تفاوت داشت.
بنابراين نميتوان تصور كرد كه شاعران اين دوره در انديشه تغيير سبك و روش گفتار خود نبودند و همچنين نميتوان تحول زبان فارسي را در اين دوره كه طبعا منجر بتغيير سبك شعر و نثر شده بود، ناديده گرفت.
با توجه باين مقدمات دوره مورد مطالعه ما دوره تغيير سبك گويندگان است.
موضوع ابتكار در سبك سخنوري بحدّي مورد توجه و علاقه شاعران بوده است كه برخي از آنان بدين امر اشاره صريح داشته و بسبب ابتكار روش جديد در شاعري بر معاصران و پيشينيان مفاخرت مي‌كرده‌اند مثلا خاقاني گفته است:
مرا شيوه خاص تازه است و داشت‌همان شيوه باستان عنصري مراد از شيوه باستان شيوه دوره ساماني است كه عنصري و همعصران او در دربار محمود مكمّل آن بودند، ليكن آن شيوه در قرن ششم ديگر بكار شاعراني كه با دقت فراوان خيال و اصرار درآوردن مضامين دقيق باريك در كلام مزيّن، خوگرفته بودند، نميآمد و هريك از آنان دنبال طريقه تازه‌يي در شعر ميگشت و خاقاني هم يكي از آن دسته بود.
شاعر معاصر خاقاني يعني نظامي هم دنبال آوردن طريقه‌يي تازه ميگشت و ازينكه عاريت ديگران را نپذيرفته بود خشنود بود و ميگفت:
عاريت كس نپذيرفته‌ام‌آنچه دلم گفت بگو گفته‌ام از اواسط قرن پنجم ببعد چندين شاعر صاحب سبك داريم كه هريك بطريقي در تغيير شيوه باستان كوشيده‌اند. نخستين شاعر بزرگ وسط قرن پنجم فخر الدين اسعد گرگاني است كه با ترجمه ويس و رامين از پهلوي بشعر فارسي توانست مكتب قابل توجهي در داستانسرايي ايجاد كند. اين مكتب بعد از فخر الدين اسعد كاملا مورد توجه گويندگان قرار گرفت و حتي بعضي از قسمتهاي داستان او عينا در داستانهاي بعدي تقليد شد.
ص: 337
اندكي بعد از اين تاريخ شاهد نهضت تازه و پراهميتي در دربار غزنويان ميشويم و آن كوششهاي شاعران اين دربار در اواخر قرن پنجم و اوايل قرن ششم است كه هريك متمايل بروش جديد و خاص خود در شعر بوده‌اند مانند مسعود سعد، ابو الفرج روني، سنائي، سيد حسن غزنوي و همعصران آنان يعني شاه بورجا- سيد محمد ناصر- مختاري- كافرك- روحاني- يميني- سعد الدين نوكي.
اين شاعران غالبا در گويندگان بعد از خود مؤثر شدند و هريك عده‌يي را در دنبال خود براه انداختند، مثلا اثر ابو الفرج روني مستقيما در ديوان انوري مشهود است و شيوه سنائي بدرجه‌يي از كمال ارتقاء جست كه مطلقا با شاعران پيش ازو قابل مقايسه نيست زيرا او زهد و وعظ و افكار صوفيانه و زهدانه را با منطق حكيمانه در- آميخت و در قالب سخنان فصيح پرمغز و منتخب خود ريخت. اين عوامل مختلف درك سخن سنائي را در بعضي از موارد دشوار ساخته و باعث شده است كه بر بعضي از ابيات او شروحي نوشته شود، منظومه‌هاي سنائي بخصوص منظومه سير العباد و حديقة الحقيقة داراي ابياتي است كه جز با اطلاع كامل از حكمت و يك دوره علوم مذهبي و علوم معقول غير قابل حلّ است. روشي كه سنائي در اشعار زاهدانه و عارفانه پيش گرفت بعد ازو مورد تقليد شاعران قرن ششم واقع شد و مانند آنست كه استادان بزرگ قرن ششم براي تشبّه باين شاعر توانا ميكوشيدند قصايد و غزلهاي او را تقليد كنند و يا در همان راه كه او وارد شده بود درآيند. مثلا خاقاني كه در قصايد و غزل هاي خود نظر كامل بسنائي دارد خود را جانشين وي ميداند و ميگويد:
چون فلك دور سنائي درنوشت‌آسمان چون من سخن‌گستر بزاد و ميكوشد مانند او در وعظ و اندرز وارد شود و توحيد و حكمت بگويد.
جمال الدين محمد بن عبد الرزاق هم در وعظ و اندرز يكي ديگر از پيروان سنائي است كه ميكوشد همان لهجه، همان افكار و حتي همان تعبيرات او را تقليد كند و همين كار را هم نظامي در قصايدي كه ازو باقي مانده است دنبال كرده. در شاعراني كه درجه كمتري ازين استادان دارند، مانند قوامي رازي هم اثر اين تقليد، خاصه در قصايد
ص: 338
وعظ و اندرز بخوبي آشكار است و بهرحال سنائي شاعر متفكر و گوينده فحلي است كه دوره بعد از خود را تا مدتي تحت سيطره و نفوذ خود داشت. اين شاعر تنها در قصيده و غزل سبك تازه و شيوه بي‌سابقه نياورده است بلكه در ايجاد مثنويهاي عرفاني و اجتماعي هم موفق شده است كه مكتب تازه‌يي ايجاد كند و مثنويهاي او بعد از وي مورد تقليد بسياري از گويندگان بزرگ قرار گيرد و حتي شاعراني از قبيل نظامي در مخزن الاسرار و عطار و مولوي در مثنويهاي حكمي و عرفاني خود دنباله كار اين استاد را گرفتند و روش او را با تعبيرات و ابتكارات خود تكميل كردند.
در همان حال كه اين گويندگان هريك بنحوي سرگرم ايجاد روشهاي تازه خود بودند عده‌يي از شاعران ديگر قرن پنجم و اوايل قرن ششم ميكوشيدند كه سبك گفتار آغاز دوره غزنوي را همچنان دنبال كنند غافل از آنكه سير جبري زمان و تحولات طبيعي افكار در اشعار آنان خواه و ناخواه ايجاد تغيير ميكند و شيوه آنانرا با شعراي متقدّم متفاوت ميسازد. بهمين سبب يعني با توجه بقسمت اخير كلام ما شاعراني كه در اين ايام بتقليد از گويندگان قديم مشغول سخنوري بوده‌اند، مانند ازرقي و شهاب الدين عمعق بخارايي و عثمان مختاري و معزّي همگي داراي سخن‌هاي تازه و افكار جديد و سبك سخن ممتاز از دوره پيشين يعني دوره اول غزنوي هستند. از اين ميان مخصوصا بايد بخدمات ازرقي و عمعق و معزّي توجه داشت.
ازرقي كه دنباله سبك عنصري را در شعر گرفته بود آنرا بمراحل جديدي از كمال رسانيده و آماده آن ساخت كه مقبول شاعران و نقاداني كه در قرن ششم ميآمدند، قرار گيرد. ازرقي گويا فقط بسرودن قصائد اكتفا نميكرد و چنانكه در قصايد خود چند بار اشاره كرده است مثنويهايي در مسائل مختلف بنظم درميآورد.
اما عمعق بخارايي با آنكه اشعار فراواني ازو نداريم ميتواند بسبب داشتن چند قصيده تازه كه در آنها افكار جديد و زيبايي مبناي شعر قرار گرفته و شاعر براي بيان مقاصد خود در آنها زبان خاص خود يعني زباني را كه همراه تشبيهات دقيق و اوصاف رايغ بكار ميرود، وسيله بيان مقصود قرار داده است، در ادبيات فارسي شاعر بزرگ و
ص: 339
صاحب سبك و استاد محسوب گردد و بهمين سبب است كه شاعران معاصر او وي را استاد سخن خوانده‌اند مانند انوري در اين بيت:
هم بدانگونه كه استاد سخن عمعق گفت‌خاك خون‌آلود اي باد با صفاهان بر يكي از بزرگترين علل اشتهار عمعق آنست كه وي در قصايد خود راه تازه‌يي را كه عبارت از وصف خيالات شاعر بنحوي كه بآنها جنبه حيات و حركت و تكلم داده شود، پيش گرفته بود. نمونه‌يي از اين اوصاف رايع را ميتوان در قصيده‌يي بمطلع ذيل يافت:
خيال آن صنم سر و قدّ سيم ذقن‌بخواب دوش يكي صورتي نمود بمن ...
اما معزّي كه انوري از روي حقد و كينه خون دو ديوان را بر گردن او افگنده است، در عين پيروي از سبك فرخي و عنصري، در برخي از قصايد خويش استادي است كه بصورتهاي مختلف در ميدان ادب درآمده و همه‌وقت پيروز بازگشته است. سخن او گاه بسادگي و سهولت شعر فرخي و گاه بدقت و باريك‌انديشي عنصري و گاه نزديك بلحن و لهجه زمان او و مخلوط بلغات مختلف عربي و يا افكار جديد عرفاني و فلسفي است و گويا اين شاعر در پيش گرفتن راههاي جديد بيشتر دنباله كار دو شاعر مقدم بر خود يعني پدرش عبد الملك برهاني و شاعر عصر طغرل بيك لامعي جرجاني را گرفته باشد.
از چند قصيده لامعي تأثر شديد او از ادب عربي، در دنباله كار منوچهري، مشهود است و برهاني هم‌چنانكه از چند قطعه و بيت موجود او برميآيد، علاقه وافر باستفاده‌هاي جديد از زبان و ادب عربي و بكار بردن افكار و گاه اصطلاحات عرفاني در اشعار داشته است.
همين كارها را معزّي نيز در بسياري از قصائد خود كرده و باين سبب بعضي از قصائد او بكلي تازه و مستقل از نفوذ شاعراني مانند فرخي و عنصري شده است.
اين نامهاي شاعران كه تاكنون ذكر كرده‌ايم از باب نمونه و شاهد بود وگرنه غالب آنان در عين تقليد از پيشينيان هريك اختصاصاتي دارند كه ديگران فاقد آن بودند و هريك در سخن فارسي تغييري ايجاد كرده و بحد محسوس يا نامحسوسي در تكميل و تجديد سبك سخن سهيم بوده‌اند، ليكن هيچيك نتوانسته‌اند باندازه شاعران نيمه دوم
ص: 340
قرن ششم در خراسان و عراق و آذربايجان در تغيير سبك شعر فارسي مؤثر باشند. مانند آنست كه با گذشت نيمه اول قرن ششم، و بر اثر مجاهدات شاعران آن دوره، و با تغييراتي كه بتدريج در زبان فارسي دري حاصل شده بود، نيمه دوم قرن ششم و اوايل قرن هفتم را آبستن شاعران و گويندگاني كرد كه همه ميبايست راه تازه خود را در شعر پيش گيرند و بكلي از راه پيشينيان دور شوند. اينست كه براي تحقيق در سبك شعر نيمه دوم قرن ششم و اوايل قرن هفتم بايد بحث خاص تازه‌يي در پيش گرفت.
بعد از شعرايي كه در اوائل قرن ششم تربيت شده و در اواسط آن قرن شاعري كرده‌اند، نوبت بشاعراني ميرسد كه در اواسط اين قرن تربيت يافته و در نيمه دوم قرن ششم شهرت حاصل نموده‌اند. اين دسته از شاعران كه در رأس آنان اوحد الدين انوري قرار دارد بنسبت بسيار زيادي بزبان تخاطب و محاوره توجه كردند و شعر را از روشي كه شعراي دوره اول غزنوي و سلجوقي داشتند دور ساختند. انوري كه مقدّم اين گروهست در اشعار خود بنسبت بسيار زياد و بنحو شديدي بسادگي شعر و رواني كلام توجه كرد، مراد از رواني كلام در شعر انوري آنست كه او در قسمت اعظم از آثار خود ميكوشيد تا شعر را با همان لحن بسازد كه كلام عادي و ساده را در موقع محاوره ترتيب ميدهند و بهمين سبب بعضي از ابيات انوري حكم مكالمات عادي را پيدا كرده است مانند اين بيت كه در ديوان او نظائر دارد:
با خرد گفتم كاي غايت مقصود جهان‌نيست چيزي كه بنزديك تو آن مفقود است
گفت زين هر دو يكي جز كه شهاب الدين نيست‌گفتم آن ديگر گفتا حسن مودود است
گفتم اغلوطه مده اين ز كجا باشد گفت‌دوي عقل كه هم شاهد و هم مشهود است همين متابعت از كلام عادي و لهجه معتاد زمان با نوري اجازه داد كه بيشتر از گذشتگان لغات عربي در اشعار خود بكار برد. اين امر دليل آن نيست كه انوري خواسته است در كلام خود تكلّفي نمايد يا اظهار علم كند بلكه غالب كلمات و تركيبات عربي اشعار انوري از مقوله كلمات و تركيباتي است كه در زبان فارسي آن دوره و يا در كتب علمي معمول زمان رايج بود و حال آنكه شعراي پيش ازو ميكوشيدند
ص: 341
زباني را كه در اواخر دوره ساماني يا اوايل دوره غزنوي در شعر از آن استفاده ميشده و كلمات عربي آن كمتر بوده است، بكار برند.
با توجه باين اصل ملاحظه ميشود كه انوري تحولي در شعر فارسي ايجاد كرد و مكتبي كاملا نو آورد، ليكن با اين حكم نبايد تصور كرد كه انوري و هواخواهان او بتمام معني در كار خود مبتكر بوده‌اند، بلكه مكمّل روش شاعراني محسوب ميشدند كه در اوايل قرن ششم تربيت شده و در اواسط آن قرن شاعري ميكرده و غالبا با انوري و همدورگان او معاصر بوده‌اند و ما ضمن بيان احوال شاعران اين دوره بشواهد متعدد در اثبات اين قول بازميخوريم.
نكته ديگري كه در شعر انوري و هم‌سبكان او ديده ميشود توجه بسيار آنان بآوردن معاني و مضامين دقيق در اشعارست خواه در مدح و خواه در ساير موارد. اين توجه باعث شده است كه در اشعار اين دسته از شعرا گاه بمعاني مبهمي بازخوريم و اشكال و ابهام معاني در بعضي از آن ابيات بحدي است كه شرح آنها را ايجاب كرده و باعث شده است شروحي بر ديوان انوري (مانند شرح شادي‌آبادي) و شاعران دشوار- گوي ديگر نوشته شود.
نكته ديگري كه در روش جديد مورد توجه است افراط شعراست در استفاده از افكار علمي و اصطلاحات و قضايا و مطالب علوم مختلف، بي‌آنكه تصرفات شاعرانه كافي در آنها صورت گيرد. اين امر گاه باستدلالات عقلي چنانكه در كتب علمي متداول است منجر شد و شعر را از حالتي كه مورد انتظار است دور كرد و علاوه بر اين موجبات اشكال اشعار و صعوبت فهم آنها را در بسياري از موارد فراهم آورد.
موضوع ديگر كه در شعر نيمه دوم قرن ششم قابل توجهست علاقه شعرا بساختن غزلهاي لطيف و زيباست. غزل از قرن چهارم در شعر فارسي آغاز شده بود ولي انوري و هم‌سبكان او سعي وافي درآوردن مضامين دقيق در غزل بكار بردند و چون سبك آنان در سخن ساده و طبيعي بوده است غزلهاي ايشان لطف بيشتري چه در لفظ و چه در معني پيدا كرد و اين مكتب تازه در غزل از شاعراني مانند انوري و سمائي
ص: 342
مروزي و نظاير آنان شروع و بظهير فاريابي ختم شد و تكاملي كه اين عده در غزل ايجاد كرده‌اند باعث شد كه در قرن هفتم شاعران بزرگي در غزل ظهور كنند و اين نوع از شعر فارسي را بحد اعلاي كمال برسانند.
در همان حال كه شاعران خراسان و مشرق سرگرم ايجاد سبك تازه خود بودند، در شمال غربي ايران يك دسته تازه از شعرا ظهور كرده بودند كه كار آنان از هر حيث در ادب فارسي تازگي داشته است. اين دسته عبارتند از شاعران معروف آذربايجان مانند ابو العلاء گنجه‌يي، قوامي گنجه‌يي، فلكي شرواني، خاقاني شرواني، نظامي گنجه‌يي، مجير الدين بيلقاني.
شاعران اخير الذكر بچند سبب سبك شعر فارسي را از آنچه در ديگر نواحي ايران و يا پيش از آنان بوده است، متمايز ساخته‌اند. اول بآن سبب كه تا موقع ظهور آنان شعر فارسي مراحلي از تحول را پيموده و بسبك‌هاي نوي منجر شده بود و اين شاعران ميتوانستند بر اثر كساني از قبيل انوري و سنايي و نظاير ايشان گام نهند. دوم از آن جهت كه زمان ظهور اين شاعران مقارن بود با عهد ظهور شاعراني در عراق كه سبك آنان با سبك شاعران خراسان متفاوت بود و از حيث لفظ و معني در طريقي ديگر سير ميكرد و طبعا ارتباط با اين شاعران در دور ساختن شاعران آذربايجان از گويندگان خراسان اثر آشكار داشت. سوم از آن باب كه اين گويندگان از محيطي كاملا تازه كه با محيط ادبي خراسان فاصله و اختلاف داشت، پديد آمدند. اين محيط يعني آذربايجان بچند علت از محيط ادبي خراسان و ماوراء النهر متمايز بود. نخست از آنروي كه در اين محيط لهجه آذري كه با لهجه دري مغايرتهايي داشت، متداول بود، و دوم آنكه آذربايجان بر اثر ارتباط با برخي از محيطهاي غيرايراني اطراف خود كه غالبا فرهنگ هاي متمايزي از فرهنگ ايراني داشته‌اند، از ساير محيطهاي اجتماعي ايران معني ممتاز بود، سديگر آنكه لهجه آذري و ساير لهجات مشرق، چنانكه در مجلد اول از همين كتاب هنگام تحقيق در لهجات ايران ديده‌ايم، از قديم باز با زبان عربي آميختگي بيشتري حاصل كرده بود و حال آنكه اين آميختگي در مشرق ايران خيلي ديرتر و بيشتر
ص: 343
از راه زبان ادبي صورت گرفته بود و پيداست كه وجود لغتها و تركيبهاي عربي در لهجه آذري لحن سخن شاعران آذربايجان را با شاعران مشرق متفاوت ميساخت خاصّه كه ظهور شاعران آذربايجان مقارن بود با نفوذ و سيطره ادب عربي در ميان اديبان و شاعران ايران و مجاز بودن آنان در استعمال بي‌حد و حساب كلمات و تركيبات عربي.
اين علل و عوامل هنگامي‌كه بر عامل زمان افزوده شوند ايجاد وضع خاصي در ادبيات و افكار مينمايند كه آن وضع خاص را ميتوان كاملا در اشعار خاقاني و نظامي لايح و آشكار ديد. نظامي و خاقاني هر دو در اشعار خود داراي افكار بسيار دقيق و باريك و اصرار فراوان بآوردن مضامين جديد و معاني نو و تركيبات بديع بي‌سابقه و ايراد لغات و تركيبات عربي بسيار هستند و اين عوامل باعث شده است كه اشعار اين دو استاد بزرگ بدون دقت دريافته نشود و حتي گاه قطعاتي از كلام آنان لا ينحل بماند.
ايرادي كه بعضي از ناقدان بر كلام خاقاني يا نظامي وارد ميكنند، و برخي از تركيبات و يا تعبيرات آنانرا غلط يا نارسا مي‌پندارند، بكلي باطل است زيرا آنان كه با لهجه دري آشنايي يافته‌اند ميخواهند شعر شعراي آذربايجان را كه با لهجه آذري خو گرفته و طبعا هنگام شاعري مغلوب عادت خود بوده‌اند، از ديده يك تن از ايرانيان خراسان يا ماوراء النهر ببينند و تحليل و تجزيه كنند و حال آنكه براي فهميدن فكر و سخن نظامي و خاقاني اول بايد لهجه آذري قديم و محيط معنوي آذربايجان آن روز را شناخت و آنگاه درباره اشعار اين دو استاد بزرگ اظهار عقيده كرد.
مركز ادبي مهم ديگري كه در نيمه دوم قرن ششم در ايجاد شيوه خاص در شعر فارسي مؤثر بود حوزه ادبي عراق است. از اين حوزه يعني از شهرهايي از قبيل اصفهان و همدان و ري و نظاير آنها، شاعران و نويسندگان مشهوري در اواخر قرن ششم ظهور كردند كه آنان نيز در تجديد سبك اثر بسيار داشتند. از بزرگترين شاعران عراق جمال الدين محمد بن عبد الرزاق اصفهاني است كه سبك سخن او در آوردن تركيبات جديد لفظي و استعمال لغات عربي و ايجاد مطالب و مضامين تازه در شعر تازگي دارد. نكته قابل ذكر در اين مورد آنست كه تكميل و توسعه مكتب عراق
ص: 344
بيشتر بوجود شاعراني است كه بعد از حمله غزان و كساد بازار شعر و ادب در خراسان از آن سامان مهاجرت كردند و بخدمت سلاطين و امراي عراق و آذربايجان درآمدند مانند اثير الدين اخسيكتي و اشهري نيشابوري و ظهير الدين فاريابي و نظاير آنان.
بر رويهم در نيمه دوم قرن ششم و اوايل قرن هفتم سبك عمومي شعرا با آنچه در نيمه اول قرن ششم بوده است، تفاوت عمده داشت و اگر بخواهيم تقسيم كساني را كه معتقد بسه سبك خراساني و عراقي و هندي در شعر فارسي هستند، بپذيريم، بايد بگوييم كه سبك شاعران نيمه دوم قرن ششم در قصيده و غزل مقدمه ظهور سبك عراقي در شعر فارسي بوده است.

وضع عمومي شعرا

شعراي اين عهد در شمار طبقات مهم و مورد احترام بوده‌اند.
مهمترين امري كه در مطالعه احوال شعرا جلب توجه مي‌كند وجود عده‌يي از رجال و معاريف هر زمان در زمره آنانست. بسياري از سلاطين و وزراء و صدور و رجال زمان بفارسي يا عربي شعر مي‌گفته و ديوان و دفتر شعر داشته‌اند و يا در مجالست و مؤانست با شاعران روزگار مي‌گذارده‌اند. پيش ازين نام عده‌يي از پادشاهان و شاهزادگان و امارت‌جويان را آورده‌ايم كه اشعاري از آنان نقل شده است «1» مانند امير علي بوري تكين و قلج طمغاج خان و نصرة الدين قلج ارسلان از سلاطين آل افراسياب و طغرل بن ارسلان از سلجوقيان عراق و اتسز و علاء الدين تكش و سلطانشاه بن ايل ارسلان و سلطان محمد و عليشاه از خوارزمشاهان و مظفر الدين محمد شبانكاره و علاء- الدين حسين غوري. علاوه بر اينان بعده‌يي ديگر از سلاطين اشعاري نسبت داده شده است مانند سليمان بن سلطان محمد سلجوقي «2» و طغانشاه بن محمد بن مؤيد آي‌ابه «3» و بيغو- ملك و بسياري ديگر كه فرصت شمارش همه نيست. بعضي ازين پادشاهان و اميران الحق اشعار آبدار لطيف داشته‌اند مانند اين ابيات از طغانشاه بن محمد:
______________________________
(1)- رجوع شود به فصل اول از همين كتاب
(2)- لباب الالباب ج 1 ص 39
(3)- ايضا ص 46
ص: 345 گل دوش بهنگام سحر خاسته بودخود را چو عروس نو بياراسته بود
مشتي زر ريزه‌ريزه در كف كرده‌زو نيز مگر كه يار زر خواسته بود و ملك نصرة الدين كبودجامه پادشاه عشاير كبودجامه كه نشست ايشان در اراضي ميان استراباد و خوارزم بود، و بسال 600 بدست خوارزمشاه كشته شد، بنابر قول عوفي شعرشناس بود و اشعار خوش ميگفت. اين رباعي از اشعار او نقل ميشود:
تركي كه برخ درد مرا درمانست‌او را دل من هميشه در فرمانست
بخريده‌امش بزر، بصد جان ارزدجاني كه بزر توان خريد ارزانست اشعار بيغو ملك را در ذكر شاعران اين عهد خواهيم آورد، و به علي بن روزبه از ملوك جبال نيز اشعار آبدار نسبت داده شده است «1».
نام بسياري از وزراء و صدور و رؤسا و علماء بزرگ هم در شمار شاعران اين عهد آمده است كه بعضي از آنان مانند امير مسعود بن سعد بن سلمان و خواجه رشيد الدين وطواط و خيام اكنون در ميان ما بيشتر بشاعري اشتهار دارند، با آنكه نخستين از امراي روزگار خود و ممدوح شاعران، و دومين از خواجگان و وزراء، و سومين از علماء و فيلسوفان بزرگ زمان بوده است، و نظاير اينان بسيارند و نام همه را در مجلّد اول از لباب الالباب عوفي ميتوان يافت.
غالب سلاطين و امراء زمان بمجالست با شاعران ميلي وافر داشتند و آنانرا در سفر و حضر همراه ميبردند و يا در مجالس بار با ايشان سخن درمي‌پيوستند و مزاح مي‌كردند و بين آنان تضريب مينمودند و از ايشان شعر ميخواستند «2» و يا با آنان مجلس عيش ميگستردند و بلهو و طرب و نرد و شطرنج مي‌نشستند «3» و نسبت بشاعران خود بر ديگر اميران تعصب و حميت ميكردند و اگر درباره آنان تمجيد و تحسيني مي‌شنيدند خشنود
______________________________
(1)- لباب الالباب ج 1 ص 60- 63
(2)- چهار مقاله نظامي عروضي ص 46- 47
(3)- ايضا ص 43- 44
ص: 346
ميشدند «1» و يا چنانكه در حال معزي آورده‌ايم گاه ايشان را بالفاظي از قبيل پدر خطاب ميكردند و يا بنحوي كه درباره اتسز و وطواط مي‌بينيم از مجالست شب و روز آنان سير نمي‌شدند و حتي در مجالس طرب و عيش باحترام آنان دست از سماع اغاني و مجالست غواني بازمي‌داشته‌اند و نظاير اين اخبار در شرح احوال شاعران اين دوره بسيار ديده ميشود و با مطالعه در تراجم شاعران اين دوره كه در همين كتاب خواهيم آورد ببسياري از اينگونه مطلبها بازميخوريم.
امراي زمان بداشتن شاعران بزرگ در دستگاه خود علاقه و ميلي وافر داشته‌اند و اين خصوصا از آنروي بود كه شاعران با مدايح غرّاي خود وسيله بزرگي براي شهرت پادشاهان بوده‌اند و علاوه بر اين وجود علما و شعرا و مترسلان در دربارها از لوازم رياست و سلطنت شناخته ميشد و بهمين سبب حتي رجال و صدور و رؤساء محلي هم بداشتن شاعران مداح در دستگاه خود توجه ميكردند. گاهي اصرار در اين امر بكشاكش بين امرا مي‌كشيد چنانكه در احوال ظهير الدين فاريابي و مجير الدين بيلقاني و اشهري خواهيم ديد و كشاكشهاي قزل ارسلان و محمد جهان‌پهلوان و ابو بكر بن محمد جهان‌پهلوان بر سر شاعران چنانكه خواهيم ديد مشهور است.
احساس احتياج بشعرا باعث بود كه پادشاهان صلات گران بدانان بپردازند و اموالي را كه بجبر و غارت ازين و آن بدست ميآوردند در برابر قصائد و قطعات بدانان نثار كنند و پيداست كه شاعران نيز با كسب اين اموال طريق لهو و عشرت پيش مي گرفتند و روزگار را بتبذير و اسراف مي‌گذراندند و همين امر سبب عمده شهرت شعرا بلهو و خلاعت بوده است. با اين حال بايد توجه داشت كه اشتغال شاعران بلهو و طرب در دوره مقدم رائج‌تر از دوره‌يي بود كه مورد مطالعه ماست زيرا درين دوره بسياري از شاعران را مي‌يابيم كه يا از آغاز كار و يا بعد از طي دوره‌هايي از عيش و عشرت راه تقوي و فضيلت پيش گرفتند و زندگي خود را سرمشقي از دينداري قرار دادند مانند ناصرخسرو قبادياني، سنائي غزنوي، خاقاني، نظامي و امثال آنان، و بهمين سبب در آثار
______________________________
(1)- چهار مقاله ص 52- 53
ص: 347
شاعران اين عهد بسيار بوعظ و نصيحت بازميخوريم و ما نمونهاي بسيار از قصائد وعظ و اندرز در ذكر شعراي همين دوره درين كتاب نقل خواهيم كرد.
موضوع مهم قابل ذكر درين دوره آنست كه شاعران عادة مردمي فاضل و مستطرف در علوم بودند. از آغاز اين عهد تا پايان اين دوره عده كثيري از شاعران را مي‌يابيم كه بعلوم مختلف سرگرم و گاه داراي تأليفات و تصانيفي در آن علوم بوده‌اند.
در آغاز اين دوره ناصرخسرو قبادياني، متكلم و فيلسوف و صاحب اطلاعات وسيع در علوم مختلف معقول و منقول بود و آثار او مشهور است، و در پايان اين عهد ظهير الدين فاريابي رساله‌يي در ابطال احكام منجمين درباره قران كواكب و خسف و طوفان بسال 582 نوشته و در شرح حال او بدين امر اشاره خواهد شد. تتبع در احوال شاعران ديگر اشتغال آنانرا بعلوم گوناگون ثابت مي‌كند و تحصيلات شاعران نيز بنحوي بود كه آنان را جامع الاطراف ببار ميآورد.
شرايطي نيز كه براي شاعري پيشنهاد ميشد سنگين و بنوعي بود كه آنانرا مردمي فاضل و مطلع ببار ميآورد. بهترين كسي كه اين شرايط را بتفصيل آورده، نظامي عروضي است. وي ميگويد: «شاعر بايد كه ... در انواع علوم متنوع باشد و در اطراف رسوم مستطرف، زيرا كه چنانكه شعر در هر علمي بكار همي‌شود هر علمي در شعر بكار همي‌شود ... و بايد كه شعر او بدان درجه رسيده باشد كه در صحيفه روزگار مسطور باشد و بر السنه احرار مقروء ... اما شاعر بدين درجه نرسد الّا كه در عنفوان شباب و در روزگار جواني بيست هزار بيت از اشعار متقدمان ياد گيرد و ده هزار كلمه از آثار متأخران پيش چشم كند و پيوسته دواوين استادان همي‌خواند و ياد همي‌گيرد كه درآمد و بيرون شد ايشان از مضايق و دقايق سخن بر چه وجه بوده است تا طرق و انواع شعر در طبع او مرتسم شود و عيب و هنر شعر بر صحيفه خرد او منقش گردد تا سخنش روي در ترقي دارد و طبعش بجانب علو ميل كند. هر كرا طبع در نظم شعر راسخ شد و سخنش هموار گشت روي بعلم شعر آورد و عروض بخواند و گرد تصانيف استاد ابو الحسن السرخسي البهرامي گردد چون غاية العروضين و كنز القافيه، و نقد معاني و نقد
ص: 348
الفاظ و سرقات و تراجم و انواع اين علوم بخواند بر استادي كه آن داند تا نام استادي را سزاوار شود و اسم او در صحيفه روزگار پديد آيد ...» «1».
موضوع امتحان شعرا در اين دوره هم از مسائل قابل توجه است. معمولا كسي كه بتازگي دعوي شعر ميكرد و ميخواست در ميان استادان سخن راه جويد، بانواع و انحاء طرق مورد آزمايش قرار مي‌گرفت. غالبا براي آزمايش طبع او موضوعي را مطرح ميكردند تا او بر ارتجال در آن‌باره چند بيتي بسازد و بهمين سبب بديهه‌گويي از لوازم شاعري شمرده ميشد و كسي كه در اين معني راجل بود بكار نمي‌آمد و ميگفتند «در خدمت پادشاه هيچ بهتر از بديهه گفتن نيست كه ببديهه گفتن طبع پادشاه خرم شود و مجلسها برافروزد و شاعر بمقصود رسد» «2». نخستين آزمايش امير معزّي در شعر بديهه‌يي بود كه ميبايست در صفت ماه نو رمضان كه ملكشاه ديده بود، بگويد «3» و باز درباره تشريف سلطان كه يكي از اسبهاي خاصّ وي بوده است، ازو بديهه‌يي خواستند «4» و ازرقي ببديهه‌يي كه در مجلس نرد طغانشاه بن الب‌ارسلان گفت، جان خود و همكاران خويش را از شمشير آن شاهزاده رهانيد «5» و سيد الشعرا رشيدي سمرقندي بامر خضر خان در مجلس سلطان بديهه‌يي در جواب اعتراض عمعق بر اشعار خويش سرود «6»، و امثال اين موارد كه بسيارست و فرصت شمارش همه نيست.
موضوع ديگر آنكه شاعران ميبايست از عهده التزامهاي دشواري كه براي هر بيت با هر مصراع از هر قصيده معلوم ميشده است برآيند، يا آنكه رديفهاي سخت انتخاب كنند. از امثال اينهاست: امتحاني كه از دهقان علي شطرنجي كردند.
______________________________
(1)- چهار مقاله چاپ ليدن ص 29- 30
(2)- چهار مقاله ص 31
(3)- ايضا ص 42
(4)- ايضا ص 42- 43
(5)- ايضا ص 44
(6)- ايضا ص 47
ص: 349
عوفي گويد «1» «در ماوراء النهر آنروز كه خورشيد بحوت آيد، همان روز لكلك بدان ديار آيد، و خلقي برسيدن او شادي كنند و او را مبشر قدوم بهار خوانند. دهقان علي را امتحان كردند كه قصيده لكلك رديف پرداخت در غايت لطف امّا بيتي چند بر خاطر بود نبشته آمد:
بشارت آرد از نوروز ما را هر زمان لكلك‌كند غمگين دل ما ز آن بشارت شادمان لكلك ...» «و محمد بن عمر الفرقدي قصيده‌يي گفت بامتحان افاضل، رديف تيغ و قلم، و سخت لطيف مي‌گويد:
كس از ملوك جهان يادگار تيغ و قلم‌نبوده است مگر شهريار تيغ و قلم ...» «2» و شاعري ديگر بنام عبد الرافع بن ابي الفتح هروي قصيده‌يي بامتحان با رديف آستين ساخته است:
جانا مپوش بر گل رخسار آستين‌وز خون مرا مخواه چو گلنار آستين «3» و شاعري بنام حكيم جنتي را وقتي «بقصيده‌يي امتحان كردند رديف پياله، اين قصيده بر بديهه بگفت:
چو آرد سوي لب دلبر پياله‌كند لعلش پر از شكر پياله ...» «4» وضع اين شرايط و پيش آوردن اين آزمايشهاي دشوار وسيله بزرگي بود براي آنكه هركس راه نفوذ و رسوخ در صف شعراي بزرگ نداشته باشد و اين فخر براي كساني كه جودت ذهن و صفاي ذوق را با تحصيلات متمادي و زحمات وافر در كسب دانش همراه كرده بودند، ميسر شود. اينست كه شاعران قرن پنجم و ششم غالبا مرداني فاضل و دانشمند و زبان‌آور و مستطرف در علوم و متبحر در انواع دانشها از كار در مي‌آمدند و ديوانهاي آنان شاهدي گويا بر اين دعوي ما تواند بود.
______________________________
(1)- لباب الالباب ج 2 ص 199- 200
(2)- لباب الالباب ج 2 ص 312
(3)- ايضا ص 330
(4)- ايضا ص 395
ص: 350
گروهي از شاعران زمان همچنانكه گفته‌ايم سرگرم وعظ و تحقيق بوده‌اند و يا قسمتي از اوقات خود را وقف اين كارها ميداشتند و الحق بعضي از آنان مانند ناصرخسرو و سنائي در كار خود بتمام معني موفق‌اند. برخي ديگر دست بخلاعت و بذائت لسان مي‌زدند مانند سوزني كه بقصائد غرّاي پر از هزل خود معروفست. بعضي تمسك بذيل ديانت را لازم ميشمردند، و دسته‌يي مانند خيام سخن از مسائل فلسفي، و گروهي بحث در حقايق عرفاني، عده‌يي مدح و فرقه‌يي هجو را پيشه خود مي‌ساختند و شاعراني در همه اين مباحث وارد ميشدند و اقتصار استادان را بيك يا بعض اين ابواب عيب ميشمردند چنانكه خاقاني در اين ابيات گويد:
زده شيوه كآن شيوه شاعريست‌بيك شيوه شد داستان عنصري
نه تحقيق گفت و نه حكمت نه پندكه حرفي ندانست از آن عنصري در ميان شاعران اين دوره ببعضي از افراد بلندطبع بازميخوريم كه سخن خود را ارزان نمي‌فروخته و دست تكدّي نزد اين و آن دراز نمي‌كرده‌اند. اگرچه عدد اينگونه شاعران كم است ليكن در بين آن ديگران هم كه روزگار را بمداحي و كسب معاش از بخششهاي سلاطين و بزرگان ميگذرانيده‌اند بسيار كسان را مي‌يابيم كه براي كسب روزي حاضر بهتك حرمت و ريختن آبروي نبوده‌اند. عده‌يي ديگر بودند كه همواره چشم طمع بمال كسان داشته و براي مال غير كيسه مي‌دوخته‌اند. نمونه بارز اين خوي شاعران را در انوري ميتوان يافت كه حتي از خانه كسان شراب و كاغذ هم ميخواست و هرگاه از ممدوحان كوتاهي در بخشش مي‌ديد آنان را بتصريح و تعريض آگاه ميساخت و عطاياي ديگران را بچشم آنان مي‌كشيد. نمونه‌يي ازين عمل او را در ابيات ذيل و ايرادي كه فتوحي بر او گرفته است مي‌بينيم. انوري بممدوح خود گفته است:
در چنين دولت من يكتن و قانع بكفاف‌بيم آنست كه آبم ببرد بي‌ناني
تو كه از دور همي‌بيني پوشيده مراحال بيرون و درونم نه همانا داني
طاق بو طالب نعمه است كه دارم ز برون‌وز درون پيرهن بو الحسن عمراني فتوحي مروزي در پاسخ او ابياتي دارد كه در آنها او را بسبب طمع‌ورزي و
ص: 351
كديه نكوهيده و گفته است:
انوري اي سخن تو بسخا ارزاني‌گر بجانت بخرند اهل سخا ارزاني ...
گفتي اندر شرف و قدر فزون از ملكم‌باري اندر طمع و حرص كم از انساني
غايت حكمت اگر كردت سلطان همت‌آيت كديه چو ارذال چرا ميخواني
پيش خاصان مطلب كام ز حكمت چندين‌چون خسان در طلب جامه و بند ناني
نفس را باز كن از شهوت نفساني خويش‌تا دمت در همه احوال بود روحاني
ز آب حكمت، چو همي با ملكان بنشيني،آتش آز چرا از دل و جان ننشاني
از پس آنكه بيك مهر دو الف ملكي‌داشت در بلخ ملكشاه بتو ارزاني،
وز پس آنكه هزار دگرت داد وزيرقرض آن پير سرخسي ز چه مي‌بستاني؟
از پس آنكه ز انعام جلال انور رابتو هر ساله رسد مهري پانصدگاني
اي بدانايي معروف چرا ميگويي‌در ثنايي كه فرستاده‌اي از ناداني،
طاق بو طالب نعمه است كه دارم ز برون‌وز درون پيرهن بو الحسن عمراني
چه بخيلي كه بچندين زر و سيم و نعمت‌طاق و پيراهنيي دوخت همي‌نتواني
پانزده سال فزون باشد تا كشته شدست‌بو الحسن آنكه ز احسانش سخن ميراني
پيرهن كهنه او گرت بجايست هنوزپس مخوان پيرهنش گو زره خفتاني
باقي عمر بس آن پيرهن و طاق تراسزد ار ندهي ابرام و دگر نستاني
نعمت آنراست زيادت كه همي شكر كندتو نه‌اي از در نعمت كه همه كفراني .. «1» از مسائل قابل بحث ديگر در اين دوره اختلافات شديد شاعران با يكديگر است.
مثلا همين اختلاف نظر ميان فتوحي و انوري كه ديده‌ايم در عهد مورد مطالعه ما امري تازه نيست و نظاير بسيار دارد. چنانكه در شرح احوال فتوحي و انوري خواهيم ديد اختلاف آندو با يكديگر باختلاف مردم بلخ با انوري و آزار او در آنشهر منجر شد، و اختلاف ميان خاقاني و مجير الدين بيلقاني كه آنهم ضمن احوال هر دو مذكور خواهد شد، براي خاقاني ايجاد زحمت بسيار از طرف مردم اصفهان نمود و ببدگوييهاي تند آنان از استاد انجاميد چنانكه خاقاني ناگزير شد در قصيده‌يي آن شهر را بستايد و از
______________________________
(1)- مجمع الفصحا ج 1 ص 373
ص: 352
خطايي كه مجير مرتكب شده بود تبرّي نمايد «1»
مجير هم در اين ميانه بي‌نصيب نماند و از بابت بدگوييهاي خود از اصفهان در زبان شاعران آن شهر افتاد چنانكه شرف الدين شفروه و جمال الدين محمد بن عبد الرزاق او را هجوهاي ركيك گفتند.
مجير الدين تنها اصفهان و شاعران آن شهر را بتيغ زبان نيازرد بلكه استاد خود را نيز در اشعار آبدار فصيحش بباد هجا گرفت. ليكن او نخستين كسي نبود كه در ساحت استاد پاي جسارت پيش مي‌نهاد و زبان به بي‌ادبي ميگشود، بلكه استاد او خاقاني هم همين كار را با ابو العلاء گنجه‌يي استاد خويش كرد و او را هجوهاي سخت گفت و آن استاد نيز از هجو شاگرد بازنايستاد.
همين خاقاني فاضل و زبان‌آور چندي با رشيد الدين وطواط مكاتبه داشت و با آنكه هيچيك از آن دو بديدار ديگري موفق نشده بود، هر دو يكديگر را در اشعار خويش بستودند و ببزرگي يكديگر اقرار دادند. ليكن معلوم نيست بچه سبب كار آن دو عاقبت بنقار و مهاجات كشيد و بتفصيلي كه در احوال و آثار آندو مشاهده ميشود يكديگر را بسنان قلم طعنها زدند و بزبان شعر دشنامها دادند.
نظاير اين امر در اين دوره ممتد آنقدر هست كه همه را نميتوان در اينجا نقل كرد و اصولا نقل آن شواهد كه غالبا مشهورست، زائد بنظر مي‌رسد زيرا فقط وسيله‌يي براي تطويل كلام خواهد بود و بس.
ارتباط شاعران تنها بهمين روابط سوء منحصر نبود بلكه بسياري از آنان هم در حال مكاتبه و ارسال شعر و ذكر خير از يكديگر بوده‌اند مثلا فضل بن يحيي صاعد هروي معروف به «عارف زرگر» از آل صاعد هرات، كه ذكر آنان پيش ازين گذشته است، سنائي را در شعري كه بدو خطاب كرده بدينگونه ستود:
شعر تو روحانيان گر بشنوند از روي صدق‌بانگ برخيزد ازيشان كاي سنايي مرحبا
حجتي بر خلق عالم ز آن دو فعل خوب خويش‌شاعري بي‌ذلّ طمع و پارسايي بي‌ريا ...
______________________________
(1)- رجوع شود به همين كتاب ص 135
ص: 353
و مختاري غزنوي همين شاعر استاد را در قصيده‌يي كه در مدح سلطان مسعود غزنوي ساخته بود، بدين نحو ستايش كرد:
سنايي را صلتها بخش تا او اين‌چنين مدحي‌بپردازد كه همتا نيست اندر شعر ز اقرانش و امام علي بن هيثم هروي ازو بدينگونه سخن گفت:
سنايي ثناي خرد را سزاست‌جمالش جهان را كمال و بهاست و در ديوان سنايي هم ابيات بسيار در ستايش شاعران معاصر ديده ميشود و هجوهايي هم كه بعضي از شاعران مخالف عهد خويش را كرده در ديوان او كم نيست.
بهرحال روابط خوب و بد و مدحها و ستايشها و هجوها و بدگوييها در اين زمان ميان شاعران چه در حضور و چه در غياب و چه با مكاتبه و چه با مشاعره بسيار بود