گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد دوم
.آثار مشهور نثر پارسي و نويسندگان آنها:





ترجمه رساله قشيري‌
استاد امام ابو القاسم عبد الكريم بن هوازن قشيري (م. 465) در سال 437 رساله‌يي در ذكر مباني تصوف نوشت كه به «رساله قشيريه» معروفست. ازين كتاب در زماني قريب بوفات «استاد امام» دو ترجمه بفارسي شد. نخست يكي از شاگردان استاد امام بنام خواجه امام ابو علي بن احمد العثماني ترجمه‌يي سقيم از آن رساله بپارسي كرد كه نسخه‌يي از آن در كتابخانه ايا صوفيه بشماره 2077 و نسخه‌يي ديگر در كتابخانه موزه بريتانيا موجود است. اگر ترجمه العثماني را با اصل رساله مقايسه كنيم باشتباهات وافر مترجم و حذف‌هاي بيمورد بازميخوريم. همين امر سبب شد كه در قرن ششم باصلاح آن حاجت افتاد و اين كار بر دست ابو الفتوح عبد الرحمن بن محمد نيشابوري در كرمان بعد از سال 550 انجام گرفت. از تصحيح ابو الفتوح نيشابوري نسخه‌يي در كتابخانه لالا اسمعيل بشماره 120 موجود است و در مقدمه آن چنين آمده:
«اتفاق چنان افتاذ كه چون رسالتي كه استاذ امام ابو القسم عبد الكريم بن هوازن القشيري رضي اللّه عنه كرده است، خواجه امام ابو علي بن احمد العثماني ره، كه از جمله شاگردان و مريدان استاذ امام ابو القسم بوذ، باز پارسي نقل كرد تا فايده آن عموم باشذ. اين نسخه پارسي
ص: 890
با كرمان آوردند از خراسان، در آن عهد كه خواجه امام اجل زاهد ابو الفتوح عبد الرحمن بن محمد النيسابوري در كرمان بوذ، شيخ الشيوخ احمد بن ابراهيم المعروف ببارسا رغبت كرد كه او را نسختي باشذ و آن نسخه كه آورده بوذند، سقيم بوذ و آن را حاجت بوذ بتصحيح، از خواجه امام ابو الفتوح درخواستند تا در آن نظر كنذ. و هر آنچ باصلاح حاجتست بذان قيام نمايذ، اين نسخت هم پيش خويش خواست و در آن نظري شافي كرد، و بر لفظ او رفت كه اين كتاب رسالة كتابي عزيز است و غوري دارذ كه از همه نوع علم در اين كتابست و اگرچه اين كس كه نقل باز پارسي كردست شخصي عزيز بوذ و بانواع فضل متحلي، اما هم كسي بايستي كه در درجه استاذ امام بوذي تا در اين شروع توانستي كرد. و ميخواست كه خوذ باز پارسي كنذ و در آن باب يد بيضا نمايذ ليكن اجل مهلت نداذ»
ازين مقدمه معلوم ميشود كه استاد امام قشيري خود ميخواست رسالة را بپارسي درآورد ليكن بدين كار توفيق نيافت و شاگردش ابو علي عثماني بدين كار قيام نمود ولي ترجمه او سقيم بود و ازينروي باشارت شيخ الشيوخ احمد بن ابراهيم پارسا بر دست ابو الفتوح نيشابوري اصلاح شد. اين كتاب در پنجاه و پنج باب است «1»

تاريخ بيهقي‌
خواجه ابو الفضل محمد بن حسين بيهقي دبير فاضل و مشهور دربار غزنويان كتابي در شرح تاريخ آل سبكتكين از آغاز دولت آن خاندان تا اوايل سلطنت سلطان ابراهيم بن مسعود داشت كه اكنون قسمتي از آن در دست و بتاريخ بيهقي مشهور است. ابو الفضل بيهقي در سال 385 در قريه حارث- آباد بيهق ولادت يافت و بعد از كسب فضايل در نيشابور، بديوان رسايل محمودي راه جست و در خدمت خواجه بو نصر مشكان بكار پرداخت و همچنان در خدمت سلاطين غزنوي بسر ميبرد تا در زمان عز الدوله عبد الرشيد كه در سال 441 سلطنت يافته بود، چندي صاحبديواني انشاء كرد ليكن بتهمت حاسدان معزول و محبوس شد. در سال 443 كه طغرل كافر نعمت بر عبد الرشيد خروج كرد و او را كشت، بسياري از خادمان درگاه را در قلاع محبوس ساخت و از آن جمله بيهقي را از حبس سلطان و يا بقولي از حبس قاضي غزنين بيرون آورد و بزندان قلعه فرستاد. بيهقي بعد از رهايي از زندان گويا
______________________________
(1)- از يادداشتهاي كتبي آقاي مجتبي مينوي در باب نسخ موجود در استانبول استفاده شده است.
ص: 891
باقي عمر را در انزوا بسر برد تا در سال 470 هجري بدرود حيات گفت «1».
مهمترين اثر بيهقي تاريخ مشهور اوست كه در شرح سلطنت آل سبكتكين، نوشته شده بود و بسي مجلد بالغ ميشد و در آن از تشكيل دولت غزنوي تا اوايل ايام سلطان ابراهيم بن مسعود سخن رفته بود و اكنون قسمتي از آن درباره سلطنت مسعود بن محمود غزنوي، و تاريخ خوارزم از زوال دولت آل مأمون و افتادن آن ولايت بدست سلطان محمود، و حكومت آلتون‌تاش حاجب در آن سامان تا غلبه سلاجقه، در دست است.
ابو الحسن بيهقي كتابي ديگر بنام «زينة الكتاب» در آداب كتابت به ابو الفضل بيهقي نسبت داده است كه اكنون در دست نيست. در يكي از مجموعه‌هاي خطي كتابخانه ملك چند ورق مشتمل بر شرح پاره‌يي از لغاتست كه بابو الفضل بيهقي نسبت داده ميشود.
تاريخ بيهقي يكي از امهات كتب تاريخ و ادب فارسي است. اهميت تاريخي اين كتاب تنها در آن نيست كه قسمتي از مهمترين حوادث سياسي دوره غزنوي در آن نگارش يافته، بلكه بيشتر از باب روش كار مؤلف و اتقان و صحت مطالب و دقت بيهقي در نقل حوادث و استفاده او از اسناد و مداركي است كه مقام درباري او در اختيارش نهاده بود. بيهقي در تأليف كتاب خود فقط بذكر حوادث سياسي و درباري و دقت در نقل آنها نظر نداشت بلكه كتاب او از جهت ديگري هم مهم است و آن ذكر بسياري از رسوم و عادات و آداب زمانست كه بمناسبت آورده، و نيز آوردن اطلاعات ذيقيمتي درباره شعرا و نويسندگان و اشاره ببسي از وقايع و حوادث تاريخي كه مربوط بدوره غزنويان نيست و نويسنده بمناسبت بدانها اشاره كرده است. بنابرين تاريخ ابو الفضل بيهقي يكي از مآخذ مهم براي تحقيق درباره مسائل تاريخي و ادبي و اجتماعي زمان او و ازمنه مقدم بر اوست و اگر همه اجزاء آن در دست ميبود ممكن بود ما را از مراجعه ببسياري كتب ديگر مستغني سازد و يا اطلاعات گرانبهايي را كه اكنون فاقد آن هستيم در اختيار ما نهد.
سبك نگارش بيهقي نيز نسبت به گذشتگان تازگي دارد و نمونه خوبي از بهترين
______________________________
(1)- تاريخ بيهق چاپ مرحوم احمد بهمنيار، تهران 1317 ص 175- 178
ص: 892
روش ترسّل فارسي و آثار منشيان درباري در قرن پنجم هجريست. اطناب و استشهاد و تمثيل و دقت در توصيف و قبول تأثرات بسيار از ادب عربي و بكار بردن لغات عربي بميزان بيشتري از آنچه تا اوايل قرن پنجم معمول بوده، از اختصاصات نثر بيهقي درين كتابست.

كشف المحجوب‌
اين كتاب از جمله آثار بسيار مهم متصوفه است كه در اوايل عهد مورد مطالعه ما تأليف شده و مؤلف آن ابو الحسن علي بن عثمان بن ابي علي جلّابي غزنوي هجويري (م. 465) است. جلّابي از مريدان شيخ ابو الفضل محمد بن حسن ختّلي است و غير ازو بسياري از مشايخ را نيز ديده و از آنان در كتاب خود نقل قول كرده است. كتاب كشف المحجوب او از امهات كتب صوفيه و از جمله قديمترين آنهاست كه بعدها مورد استفاده كساني كه در احوال و آثار مشايخ صوفيه كتاب مينوشته‌اند قرار گرفت، مانند عطار در تذكرة الاوليا و جامي در نفحات الانس. سبك نثر اين كتاب بر رويهم ساده است جز آنكه هجويري بنسبت با معاصران خود مفردات عربي بيشتر بكار برده و علي الخصوص مفردات يا تركيبات عربي كه ميان صوفيه معمول بوده، مانند عين اليقين، حق اليقين، مقام و تمكين، محاضره و مكاشفه و نظاير آنها در كتاب او بسيار است. نكته قابل توجه ديگر آنكه در كشف المحجوب جمله‌هاي متوازن و نثر موزون كه بعدها در آثار خواجه عبد اللّه انصاري كمال مي‌پذيرد، نيز بندرت ديده ميشود و اين، چنانكه پيش ازين گفتيم، از اختصاصات نثر صوفيه است و نظاير آن در آثار صوفيان بوفور ديده ميشود. اين عبارات را نميتوان بحقيقت در زمره نثر مسجع درآورد بلكه بنظر ما نوعي از نثر موزون و نزديك بشعر است كه ميان صوفيه و اهل مجالس و منابر رواج داشته. از جمله اين‌گونه موارد در كشف المحجوب ميتوان عبارات ذيل را شاهد آورد: «صفا از صفات بشر نيست، زيراك مدار مدر جز بر كدر نيست و مر بشر را از كدر گذر نيست، پس مثال صفا بافعال نباشد و از روي مجاهدت مر بشريت را زوال نباشد ...» «... الفقر عزّ لاهله، پس چيزي كه اهل را عزّ بود مر نااهل را ذل بود و عزّش آنست كه فقير محفوظ الجوارح بود از زلل
ص: 893
و محفوظ از خلل، نه بر تنش معصيت و زلّت رود، و نه بر جانش خلل و آفت صورت گيرد، از آنچ ظاهرش مستغرق نعم ظاهره بود و باطنش منبع نعم باطنه، تا نفسش روحاني بود و دلش ربّاني، خلق را بدو حواله نماند و آدم را بدو نسبت نه». در مقدمه كتاب هم نمونه خوبي ازين نثر مي‌يابيم: «قال الشيخ ابو الحسن علي بن عثمان بن ابي علي الجلابي ثم الهجويري رضي اللّه عنه، طريق استخارت سپردم و اغراضي كي بنفس مي‌بازگشت از دل ستردم و بحكم استدعاي تو اسعدك اللّه قيام كردم و بر تمام كردن مراد تو ازين كتاب عزمي تمام كردم و مر اين كتاب را كشف المحجوب نام كردم و مقصود تو معلوم گشت و سخن اندر غرض تو درين كتاب مقسوم گشت و من از خداي تعالي استعانت خواهم و توفيق اندر اتمام اين كتاب، و از حول و قوت خود تبرّا كنم اندر گفتار و كردار ...»

آثار ناصرخسرو
شرح احوال ناصر بن خسرو القبادياني شاعر و نويسنده و متكلم بزرگ اسمعيلي مذهب قرن پنجم هجري را پيش ازين بتفصيل آورده‌ايم «1». ازين مرد دانشمند چند كتاب و رساله مهم بنثر پارسي باقيست و چندين رساله هم بدو منسوبست از قبيل سر الاسرار در تسخير كواكب و رساله‌يي در سرگذشت او و اكسير اعظم در منطق و قانون اعظم در علوم عجيبه و غيره كه نه تنها صحت انتساب هيچيك از آنها بناصر خسرو مسلم نيست بلكه ميتوان در انتساب همه آنها بدو ترديد كلي كرد. از آثار منثور او كه مسلما ازويست، اين كتب را ياد كرده‌اند: خوان اخوان، گشايش و رهايش، جامع الحكمتين، سفرنامه، زاد المسافرين، وجه دين، بستان العقول، دليل المتحيرين. از دو كتاب اخير فعلا نشاني در دست نيست ليكن كتب ديگر او موجود است و طبع شده و همه آنها از حيث كهنگي عبارات و كلمات همچون اشعار آن شاعر بزرگ، و نثر همه در كمال فصاحت و جزالت پرداخته شده است.
جامع الحكمتين را ناصرخسرو در شرح قصيده معروف خواجه ابو الهيثم كه پيش ازين بدان اشاره كرده‌ايم «2» بخواهش امير بدخشان عين الدوله ابو المعالي علي بن اسد بن حارث در سال 462 نوشته است. درين كتاب ناصرخسرو هريك از ابيات خواجه ابو الهيثم را
______________________________
(1)- رجوع شود بهمين كتاب ص 443- 469
(2)- مجلد اول از همين كتاب چاپ دوم ص 525- 534.
ص: 894
اورده و آنگاه بتفصيل بشرح آن پرداخته است. چون قصيده ابو الهيثم همچنانكه درباره آن گفته‌ايم متضمن سؤالات حكمي و پرسشهايي درباره اصول عقايد اسمعيليه است، ناصرخسرو در پاسخ و توضيح مشكلات هريك ببيان بسياري از مباني مطالب كلامي و فلسفي متوسل شده است و با اين حال سخن او همچنانكه در ديگر كتب وي مي‌بينيم از باب تركيبات فارسي و مفردات كهن دري غني است. مؤلف در ذكر سبب تصنيف كتاب خود فصلي مستوفي آورده و در آن بين گفته است «چون من از حضرت مقدسه نبوي امامي زاد اللّه تقديسها بفرمان امام حق و فرزند رسول مصطفي و وارث مقام جد خويش و خازن حكمت حكيم عليم، معدّ ابي تميم، الامام امير المؤمنين، صلوات اللّه عليه و علي آبائه الطاهرين و ابنائه الاكرمين، بدين زمين بازآمدم، و با آنك مر كتب علماء فلسفه را درس كرده بودم، علم دين حق را كآن تأويل و باطن كتاب شريعت است بحفظ داشتم، اندر سال چهار صد و شصت و دوم از تاريخ هجرت رسول صلي اللّه عليه و آله، امير بدخشان كه معروف است بعين الدوله ابو المعالي علي بن الاسد بن الحارث ايد اللّه بنصره كه بيدار دل و هشيارمغز و روشن‌خاطر و تيز فكرت و دوربين و باريك‌انديش و صايب رأي و قوي حفظ و پاك ذهن و پسنديده خويست، و با اين ممادح و مناقب متدين است، قصيده‌يي را كه گفته بود خواجه ابو الهيثم احمد بن الحسن الجرجاني رحمه اللّه، و اندرو سؤالهاي بسيار كرده است، و بخط خويش نبشته بود اندر آخر آن نسخت كه اين را از حفظ خويش نبشتم، نزديك من فرستاد و از من اندر خواست بوجه تشفع و تضرع و تقرب، آنك بسيار كسان را از امرا و سلاطين و رؤساي دنياوي همي همال خويش نداشت، و بنيكوتر الفاظي و نرم‌تر قولي التماس كرد تا سؤالاتي كه اندر آن قصيده است بنام او حل كرده شود ...» «1»
زاد المسافرين كتاب مهم ديگر ناصرخسرو است كه از جمله مهمترين كتب كلامي اسمعيليه شمرده ميشود. تأليف اين كتاب در سال 453 صورت گرفته است تا زاد مسافرين اين عالم صور باشد و بدانند از كجا آمده‌اند و كجا همي شوند «و مر او را بچه چيز حاجت خواهد بودن، زاد مسافرين برگيرد كه مسافر بي‌زاد از هلاك پرخطر باشد»
ناصرخسرو در علت تأليف اين كتاب گويد:
______________________________
(1)- درباره جامع الحكمتين رجوع شود به مقدمه كتاب جامع الحكمتين چاپ هنري كربن و دكتر محمد معين، تهران 1332؛ و مقدمه ديوان ناصرخسرو بقلم آقاي سيد حسن تقي‌زاده.
ص: 895
«... و چون حال اينست، و ما بيشتر مردم را از نگريستن درين باب غافل يافتيم، و نادان امت مر حق را خوار گرفته بودند، و بر امثال و ظواهر كتاب خداي ايستاده، و ممثولات و بواطن و معاني آن از دست بازداشته، و بر محسوسات و كشايف فتنه گشته، و از معقولات و لطايف دور مانده و مر هوسها را بهواي مختلف خويش رياست‌جويان اندر دين استخراج كرده، و فقه نام نهاده، و مر دانايان را بعلم حقايق و مر بينندگان را بچشم بصائر و مر جويندگان حق را و جداكنندگان جوهر باقي ثابت را از جوهر فاني مستحيل، ملحد و بددين و قرمطي نام نهاده‌اند، واجب ديديم مرين كتاب را اندرين معني تأليف كردن و نام نهادن مرين كتاب را بزاد المسافرين، و ياري بر تمام كردن اين كتاب از خداي خواهيم ...»
زاد المسافرين در بيست و هفت قول نوشته شده و مؤلف درين اقوال از اقسام علم و بحث در حواس و اجسام و متعلقات آن و نفس و هيولي و مكان و زمان و تركيب و حدوث عالم و اثبات صانع و خلقت عالم و كيفيت اتصال نفس بجسم و معاد و ردّ مذهب تناسخ و اثبات ثواب و عقاب و موضوع لذت بحث كرده، و در خلال اين مباحث بمذاهب مخالفان خاصّه محمد بن زكرياي رازي كه مطرود و مغضوب متكلمان اسمعيليه است، سخت تاخته و سخنان او را در مسائل مختلفي از قبيل قدم هيولي (كه بعقيده محمد زكريا از قدماي خمسه است) و مقالاتي كه بدان تعلق ميگيرد، و قدم مكان يا خلاء، و قدم زمان، و مسأله لذت و امثال آنها مردود شمرده است. درين موارد ناصرخسرو بسياري از سخنان محمد زكريا را نخست بپارسي ترجمه و نقل و آنگاه رد كرده است.
وجه دين (- روي دين) يكي ديگر از آثار مهم مذهبي ناصرخسرو است كه آنرا در مختصري از مسائل كلامي و تأويلات و باطن عبادات و احكام شريعت بطريقه اسمعيليان نوشته است و مشحونست باصطلاحات آن طايفه و چنين آغاز ميشود:
«آگاهي دهيم جويندگان سرّ نامتناهي را آنكه ايزد تعالي مردم را از براي بيم و اميد آفريده است، آنگه مر او را ببهشت اميدوار كرده است و بدوزخ بترسانيده است، پس گويم كه اندر نفس مردم بيم از دوزخ نشانست، و اميد اندرو از بهشت اثر است، و اين دو چيز كه اندر آفرينش مردم پوشيده است دليل كند بر بيم كلي كه آن دوزخست و بر اميد كلي كه آن بهشتست، و رسول محمد مصطفي صلي اللّه عليه و آله و سلم مر خلق را سوي خدا خواند، همين دو حال كه اندر آفرينش خلق بود بفرمان خداي تعالي پيش ايشان آورد ...
ص: 896
و ببايد دانستن كه درين جهان دوزخ بيم شمشير است «1» و كار بيدانش كردن جزاي آن دوزخ است، و بهشت اندرين جهان اميد است، و كار كردن بعلم جزاي آن بهشت است، و اتفاقست ميان اهل اسلام كه چون گنه‌كار جزاي گنه ببيند، ببهشت رسد و بنعمت جاويدي پيوندد، آنست كه بيشتر مردم از بيم شمشير بي‌بصيرت و بي‌دانش دين پذيرفته‌اند، آن دين برايشان بدعت باشد، و چون دانش را بياموزند و بعلم كار كنند از دوزخ رسته و ببهشت رسيده باشند، هم بدين جهان اندر حد قوت و هم بدان جهان اندر حد فعل، و چون خردمند انديشه كند، بداند كه هر كار كني كه كار نادانسته كند اندرين عالم، آن كار بر او تاوان كنند و مزدش ندهند، و هركه كار بدانش كند از تاوان برهد و مزد بيابد. پس واجبست بر هر خردمندي كه معني شريعت محمد مصطفي صلي اللّه عليه و آله بجويد، آنگه شريعت بعلم كار بندد تا سزاوار مزد كار خويش شود كه آن بهشتست و از بيم تاوان كه آن دوزخست برهد. و چون در مسلماني اين بود كه ياد كرديم، واجب ديديم بر خويشتن اين كتاب را تأليف كردن بر شرح بنياد هاي شريعت از شهادت و طهارت و نماز و روزه و زكوة و حج و جهاد و ولايت و امر و نهي، و نام نهاديم مرين كتابرا «روي دين» از بهر آنكه همه چيزها را مردم بر وي تواند شناخت و خردمندي كه اين كتاب را بخواند دين را بشناسد و بر شناخته كار كند و مزد كار را سزاوار شود بخشنودي ايزد تعالي».
سفرنامه نخستين اثر موجود از آثار منثور ناصرخسرو است. چنانكه ميدانيم ناصرخسرو در سال 437 بر اثر خوابي كه در جوزجانان ديد در ششم جمادي الآخره عزم سفر حجاز كرد، نخست بمرو رفت و در شعبان همان سال از آنجا بنشابور و از آنجا بسمنان و ري و قزوين و آذربايجان و آسياي صغير و شام و فلسطين و مكه رفت و سپس از راه شام عزيمت مصر نمود و چندي در قاهره بماند و از آنشهر سه بار بزيارت مكه رفت و در آخرين زيارت خانه خدا (سال 442) از راه طائف و يمن و لحساء ببصره رسيد (سال 443) و آنگاه از راه ارجان باصفهان شتافت (سال 444) و در جمادي الآخره همان سال ببلخ بازگشت.
ناصرخسرو درين سفر طولاني عجايب بسيار ديد و سختيها كشيد و با بسياري از
______________________________
(1)- مراد بيم شمشير مسلمانانست چه در آغاز امر گروه كثيري از مردم از بيم آن قبول دين كردند و بهمين سبب در كار دين بي‌دانش شدند و همچنان نسلا بعد نسل از دانش دين بي‌بهره ماندند.
ص: 897
رجال و معاريف زمان ملاقات كرد و علي الخصوص در قاهره بدستگاه المستنصر باللّه فاطمي راه يافت و در مذهب اسمعيلي بعاليترين مقام رسيد و مرتبه حجت يافت.
سفرنامه ارمغان اين سفر ممتد ناصرخسرو است كه با انشائي بسيار روان و دل‌انگيز نوشته شد، و حاوي اطلاعات دقيق و ذيقيمت جغرافيايي و تاريخي و بيان عادات و آداب مردم ممالك و نواحي مختلف است.
خوان اخوان (خوان الاخوان)، ناصرخسرو را آقاي دكتر يحيي الخشاب بسال 1359 در قاهره بطبع رسانيده است.
گشايش و رهايش يكي از رسالات فارسي ناصرخسرو است كه او خود در كتاب خوان الاخوان دوبار (ص 28 و 85) بدان اشاره كرده است. اين كتاب در جواب چند سؤال است كه يكي از برادران مذهبي از ناصرخسرو كرده بود و او آنها را جواب داده و دشواريهاي آنها را گشوده و نفسهاي مؤمنان و مخلصان را از ترديد رهايي داده و بهمين مناسبت كتاب را گشايش و رهايش ناميده است. وي نخست هر يكي از سؤالات آن برادر مذهبي را نقل مي‌كند و آنگاه جواب خود را ميآورد. بدين‌طريق سي سؤال و جواب هريك از آنها درين كتاب گرد آمده است. شيوه نگارش اين كتاب البته همانست كه ناصرخسرو در ديگر آثار خود دارد با اين تفاوت كه در اينجا زباني ساده‌تر و منطقي روشن‌تر دارد تا بهتر بكار حل مشكل سؤال‌كننده و نظاير او بيايد. كتاب بدينگونه آغاز ميشود «1»:
«اما بعد اين مختصر چند مسائل مختلف فيه است كي در قلم آمد. مي‌گويد دانستم اي برادر از بسته گشتن مسئلهايي كه شبهت اندر آن بسيارست و كسي را نيافتم كه وي بگشادن آن توانايي داشت و لكن ما ترا اجابت كرديم در پرسيدن اين مسئلها و نام نهاديم اين كتابرا گشايش و رهايش از آنك سخن بسته را اندرو گشاده كرديم تا نفسهاي مؤمن مخلصان را اندرو گشايش و رهايش باشد. ما نيز چون از دوستان مكلفيم شرح بعضي ازين كلمات و نكته‌يي درين موضوع بگوييم تا جاي ديگر مكرر نبايد كرد، اسم اين كتاب بگشايش بعضي ازين كلمات حق است اما رهايش را علي الاطلاق مستجمع نيست و اين نكته از آن گفتم تا چون
______________________________
(1)- نسخه‌يي ازين كتاب در كتابخانه مرحوم حاج سيد نصر اللّه تقوي موجود است.
رجوع شود، به نمونه سخن پارسي تأليف آقاي دكتر مهدي بياني ص 233- 238
ص: 898
موضعي كه نه رهايش اشارت كرده شوذ ارباب معاني و اصحاب خرد دانند كي آن كدام نكته است. بسر سخن بازشويم، اكنون سؤالهاي ترا اي برادر ياد كنيم و جواب هريك بشرح و بيان و برهان و حجت از آيات قرآن و دلايل از آفاق و انفس و طبايع و اركان همي آريم ...»

قابوسنامه‌
قابوسنامه يكي از مهمترين كتب فارسي اواخر قرن پنجم هجريست.
اين كتاب را امير عنصر المعالي كيكاوس بن اسكندر بن قابوس بن وشمگير بن زيار از امراي دانشمند خاندان زياري تأليف كرده است. وي از زيارياني است كه بعد از منوچهر بن قابوس و علي الخصوص پس از غلبه تركمانان سلجوقي بر ايران، حكومت مستقلي نداشته و تنها بعنوان اميرزادگان و مقتدرين محلي در قسمتي از طبرستان و بقول ابن اسفنديار «در كوهستانات» «1» باقي مانده بودند و ما بوضع آنان قبلا در همين كتاب اشاره‌يي كرده‌ايم «2». چنانكه از اشارت امير كيكاوس در كتاب قابوسنامه مشهود است پدرش اسكندر داراي دستگاه امارت بود و كيكاوس او را امير ماضي خوانده «3» و او خود نيز امارت‌گونه‌يي داشته است ولي گويا اين امارت منحصر بقسمت محدودي از گرگان و طبرستان، و بسيار ضعيف بود، چنانكه او خود مدتي دراز بيرون از ولايت مي‌گذراند و بسبب آنكه زن او فرزند سلطان محمود غزنوي بود «4» مدتي دراز ازين ايام يعني هشت سال در دستگاه سلطان مودود بسر برد «5» و چندي بغزو در هندوستان گذراند «6» و بغزو در سرحدات روم نيز رفت و سپس چند سال در گنجه نزد امير ابو السوار شاوور بن فضل (فضلون) پادشاه شدّادي (422- 459) بسر برد و مدتي را نيز در سفر حج گذرانيد، و اينها همه دليل است بر آنكه از اشتغالات سلطنتي و مملكت‌داري فارغ بود. اما اشارات ديگري كه در كتاب قابوسنامه دارد دليل بر آنست كه في الجمله دستگاهي در سرزمين اجدادي داشت ليكن با قدرت سلاجقه از طرفي، و توسعه نفوذ آل باوند از طرفي ديگر،
______________________________
(1)- تاريخ طبرستان ج 2 ص 18
(2)- رجوع شود بهمين كتاب ص 45- 46
(3)- قابوسنامه چاپ آقاي سعيد نفيسي سال 1320 ص 277
(4)- ايضا همان كتاب ص 3
(5)- ايضا ص 376
(6)- ايضا ص 44
ص: 899
مسلما براي او و ساير افراد خاندانش دستگاه سلطنت و حكومت چنانكه در سابق الايام داشتند، باقي نمي‌ماند.
برخي «1» چنين انديشيده‌اند كه عنصر المعالي بعد از بازگشت از گنجه باز بدربار غزنويان رفت و چندي در خدمت امير شيرزاد بن مسعود بن ابراهيم غزنوي كه از حدود 492 تا حدود 508 در زمان سلطنت پدر حكمران هندوستان بوده است، بسر ميبرد و باشعاري از مسعود بن سعد سلمان استناد كرده‌اند كه در آن ذكر اميران دربار شيرزاد رفته و از آن ميان به «امير كيكاوس» نامي كه شجاع و جوانمرد و شاعر و مطلع از علوم بوده است، اشاره شده است «2» و اگر اين انديشه را صواب بدانيم بايد قبول كنيم كه امير عنصر المعالي كيكاوس تا اواخر قرن پنجم (بعد از حدود سال 492) يا اوايل قرن ششم (پيش از حدود سال 508) زنده مانده باشد. وفات او را ابن اسفنديار «3» در سال 462 نوشته و اين قول نه تنها با انديشه مذكور سازگار نيست بلكه با آغاز تأليف كتاب قابوسنامه در سال 475 هم سازش ندارد.
عنصر المعالي پسري بنام گيلانشاه داشته است كه كتاب قابوسنامه را براي او نوشت.
ابن اسفنديار گويد «... و پسر او (يعني پسر عنصر المعالي) گيلانشاه بولايت او بنشست اما اندك مواضعي بتصرف ايشان (يعني زياريان) مانده بود كه امراي سلجوقي بازستانده بودند و بعد از آنكه سلطان طغرل از راه گرگان بطبرستان آمد و مال و خراج بستاند بهر ناحيت عليحده وكيل و نايب بنشاند ...» «4»
عنصر المعالي چنانكه از قابوسنامه بصراحت آشكار است مردي دانشمند و مطلع از غالب فنون عهد خود بود و همين وسعت اطلاع باعث شد كه بتواند در قابوسنامه
______________________________
(1)- آقاي سعيد نفيسي. رجوع شود بمقدمه قابوسنامه چاپ وزارت فرهنگ (سال 1320) ص 22 مقدمه
(2)-
در برابر امير كيكاوس‌خوب و رنگين نشسته چون طاوس ... رجوع شود بديوان مسعود سعد سلمان چاپ مرحوم رشيد ياسمي ص 597- 598
(3)- تاريخ طبرستان ج 2 ص 18
(4)- ايضا همان صحيفه
ص: 900
در مباحث مختلف وارد شود و مقدمات غالب فنون را با بياني ساده و روشن بيان كند.
وي اين كتاب را بدان قصد نوشته است كه اگر فرزندش بعد ازو امارت را حفظ كند و يا باضطرار كارهاي ديگر بپذيرد چگونه آنها را بادا رساند، و نيز درين كتاب بقصد تربيت فرزند همه رسوم را اعم از رسوم لشكركشي، مملكت‌داري، اجتماعي و علوم و فنون متداول زمان، مورد بحث قرار داده است و از همينجاست كه كتاب او حاوي اطلاعات ذيقيمت و متنوعي در مسائل مختلف مربوط بفرهنگ و آداب و عادات ايران در قرن پنجم گرديده و ازين حيث الحق منحصر است.
روش انشاء عنصر المعالي درين كتاب همان شيوه نثر مرسل فارسي است كه در قرن چهارم و پنجم معمول نويسندگان بوده است و اگر اختصاصي درين انشاء بخواهيم، بايد آنرا در كهنگي زبان و علاقه مؤلف آن بآوردن بسياري از اصطلاحات و تعبيرات و تركيبات بصورتي كه در زبان فارسي اوايل قرن پنجم متداول بوده است بدانيم، و با آنكه كتاب قابوسنامه تقريبا همعهد با سياستنامه است ليكن زبان و انشاء آن خيلي كهنه‌تر از آن بنظر مي‌رسد.
گويا نويسنده بهمان نحو كه از متن كتاب برميآيد «1» اين كتاب را «نصيحت‌نامه» ناميده بود و محمد عوفي هم در جوامع الحكايات آنرا بعنوان نصايحي كه كيكاوس بفرزند خود كرده بود ذكر مي‌كند و گويا اسم «قابوسنامه» بعدي باشد.
عنصر المعالي خود قصد خويش را از تأليف كتاب و چگونگي ختم و سال اتمام آن در كتاب قابوسنامه آورده و بهتر است كه براي اطلاع نكات مذكور را از همان كتاب نقل كنيم. وي در آغاز كتاب نوشته است:
«چنين گويد جمع‌كننده اين كتاب امير عنصر المعالي كيكاوس بن اسكندر بن قابوس بن وشمگير بن زيار، مولي امير المؤمنين، با فرزند خويش گيلانشاه، كه بدان اي پسر .... چون من نام خويش در دايره گذشتگان ديدم مصلحت چنان ديدم كه پيش از آنكه نامه عزل بمن رسد نامه‌يي اندر نكوهش روزگار و سازش‌كار پيش از بهره‌يي از نيك‌نامي ياد كنم و ترا از آن بهره‌مند كنم، بر موجب مهر پدري، تا پيش از آنكه دست زمانه ترا نرم كند، خود بچشم عقل
______________________________
(1)- قابوسنامه ص 6
ص: 901
اندر سخن من نگري و فزوني يابي و نيكنامي هر دو جهان حاصل كني .... و بدان اي پسر كه اين نصيحت‌نامه و اين كتاب مبارك شريف را بر چهل و چهار باب نهادم ...»
در پايان كتاب هم پس از فراغ از تأليف ميگويد: «اكنون اي پسر بدان كه هرچه عادت من بود جمله را كتابي كردم از بهر تو، و از هر علمي و هنري و هر پيشه‌يي كه من دانستم فصلي ياد كردم، و از هر علمي و هنري و هر پيشه‌يي كه من دانستم فصلي ياد كردم، در چهل و چهار باب اين كتاب، و بدان اي پسر كه از خردي تا بپيري عادت من اين بود و چنين بودم و شست و سه سال عمر را من بدين سيرت و بدين‌سان بپايان بردم و اين كتاب آغاز كردم در سنه خمسن و سبعين و اربعمائه ...»
عنصر المعالي بزبان فارسي و طبري هم اشعاري متوسط ميسرود كه خود قسمتي از آنها را در قابوسنامه نقل كرده و از آن جمله است اين چند رباعي:
گر يار مرا نخواند و با خود ننشاندوز درويشي مرا چنين خوار بماند
معذورست او كه خالق هر دو جهان‌درويشان را بخانه خويش نخواند ***
ما را صنما بدي همي پيش آري‌وز ما تو چرا اميد نيكي داري
رو رو جانا غلط همي پنداري‌گندم نتوان درود چون جو كاري ***
گفتم كه درِ سراي زنجيري كن‌با من بنشين و بر دلم ميري كن
گفتا كه سپيدهات را قيري كن‌سودا چه پزي پير شدي پيري كن ***
گر بر سر ماه برنهي پايه تخت‌ور همچو سليمان شوي از دولت و بخت
چون عمر تو پخته گشت بربندي رخت‌كآن ميوه كه پخته شد بيفتد ز درخت ***
گرچه بجفا پشت مرا دادي خم‌من مهر تو از دلم نگردانم كم
از تو نبرم از آنكه اي شهره صنم‌تو خفته‌اي و بخفته بر نيست قلم ***
ص: 902 تا دور شدي شد ستم اي روي چو ماه‌انديشه فزون و صبر كم حال تباه
تن چون ني و بر چو نيل و رخساره چو كاه‌انگشت بلب گوش بدر چشم براه ***
گر شير شود عدو چه پيدا چه نهفت‌با شير بشمشير سخن بايد گفت
كآنرا كه بگور خفت بايد بي‌جفت‌با جفت بخانه درنمي‌بايد خفت

تفسير سورآبادي‌
اين تفسير فارسي از نمونه‌هاي عالي نثر پارسي است كه در قرن پنجم تأليف شده است. مؤلف آن بنابر قول حمد اللّه مستوفي «1» و حاج خليفه «2» «ابو بكر عتيق بن محمد الهروي السورآبادي» و از معاصران الب‌ارسلان سلجوقي بود و اگر اين قول درست باشد بايد سورآبادي در حدود 455- 465 كه دوره سلطنت سلطان الب ارسلانست زنده بوده باشد و بنابرين در اواسط قرن پنجم هجري زندگي ميكرده است. از تفسير سورآبادي نسخي در كتابخانهاي موزه ايران باستان و اينديا آفيس «3» انگلستان و كتابخانهاي برلين و درسدن و چند نسخه در كتابخانهاي استانبول و غيره موجود است، نثر اين كتاب از جمله نثرهاي شيواي پارسي و پر از لغات و اصطلاحات و ترجمه تحت اللفظ عبارات و تركيبات قرآن بزبان دري است، و چون مؤلف كوشيده است در هريك ازين موارد كلمه‌يي و تركيبي بدست آورد، كتاب او در حكم كتاب لغت سودمندي براي زبان پارسي درآمده است. «4»

لغت فرس‌
اين كتاب از مهمترين و قديمترين كتب موجود لغت است بپارسي. مؤلف آن ابو منصور علي ابن احمد اسدي طوسي است كه پيش ازين ذكر او بتفصيل رفته است «5». وي كتاب خود را بتحريض اردشير بن
______________________________
(1)- تاريخ گزيده چاپ ليدن ص 806
(2)- كشف الظنون چاپ تركيه بند 449
(3)-India Office
(4)- رجوع شود بمقاله آقاي دكتر مهدي بياني بعنوان «تفسير فارسي عتيق يا سورآبادي» در مجله پيام نو.
(5)- رجوع شود بهمين كتاب ص 403- 421
ص: 903
ديلمسپار القطبي النجمي شاعر تأليف كرده و اين شاعر كه ظاهرا شاگرد اسدي بود، همانست كه نسخه كتاب ترجمان البلاغه رادوياني بخط او موجود است. كتاب لغت فرس را اسدي براي آن نوشت تا شاعران معاصر او در اران و آذربايجان كه با بعضي از لغات مستعمل در خراسان و ماوراء النهر آشنايي نداشتند، بتوانند مشكلات لغوي خود را در زبان دري مرتفع كنند و بهمين سبب براي ايضاح هريك از آن لغات بذكر شاهد يا شواهدي از شاعران مشرق مبادرت نمود. ترتيب كلمات در لغت فرس برحسب حروف اواخر آنهاست. اين كتاب را يكبار پول هورن «1» بسال 1898 در آلمان طبع كرد و ديگربار طبع مصحّحي از آن با مقابله چند نسخه بدست مرحوم مغفور عباس اقبال آشتياني بسال 1319 در تهران صورت گرفت. اسدي در مقدمه كتاب خود گفته است:
«بدان كه فخر مردم بر جانوران ديگر بسخن گفتن است، و سخن را تمامي بمعني است، و از دوگونه آمده است: يكي گونه نظم است و ديگر نثر، و اندر كتاب منطق آنچه در باب سخن گفتن باشد همه گفته‌اند، و غرض ما اندرين لغات پارسي است، كه ديدم شاعران را كه فاضل بودند و ليكن لغات پارسي كم ميدانستند. و قطران شاعر كتابي كرد و آن لغت‌ها بيشتر معروف بودند، پس فرزندم حكيم جليل اوحد اردشير بن ديلمسپار النجمي الشاعر ادام اللّه عزه، از من كه ابو منصور علي بن احمد الاسدي الطوسي هستم، لغت‌نامه‌يي خواست، چنانكه بر هر لغتي گواهي بود از قول شاعري از شعراي پارسي و آن بيتي بود يا دو بيت، و بترتيب حروف آباتا ساختم.
پس بنگريد تا آخر حروف آن لغت كدامست و از حرفها بباب آن حروف ياد شود تا زود بيابد و ابتدا از الف كردم و بترتيب ساختم تا حرف يا. و اللّه اعلم.»

تاج التراجم‌
اين كتاب كه به تفسير اسفرايني نيز مشهور است از جمله كتب بسيار مهم تفسير بزبان پارسي است كه بايد در اواسط قرن پنجم يا اوايل نيمه دوم آن قرن تأليف شده باشد. مؤلف آن امام عماد الدين ابو المظفر شاهپور (شاهفور- شهفور) شافعي است كه بسال 471 وفات يافت. اين كتاب بچند مجلس منقسم گرديده و در هر مجلس سوره‌يي از سور ترجمه و تفسير شده است.
حاج خليفه اين كتاب را در ذيل «تاج التراجم في تفسير القرآن للاعاجم» ذكر كرده و
______________________________
(1)-Paul Horn
ص: 904
مؤلف آنرا «امام شاهفور طاهر بن محمد الاسفرايني» دانسته است «1». در نسخه تاج التراجم موجود در كتابخانه ملي پاريس لقب و كنيه «عماد الدين ابو المظفر» بر آنچه حاج خليفه آورده اضافه ميشود. نسخه‌يي ازين كتاب كه مجلد دوم آنست در كتابخانه مدرسه سپهسالار موجود و مشتمل بر تفسير قرآن از سوره مريم تا آخر قرآنست «2». در كتابخانه دانشگاه تهران نسخه‌يي عكسي از كتابخانهاي تركيه محفوظ است. درين كتاب نخست ترجمه هر آيه‌يي كلمه بكلمه ميآيد و آنگاه مقاصد و معاني آيات و قصص و شأن نزول آنها باختصار مذكور ميافتد.

آثار نظام الملك‌
سيد الوزرا قوام الدين نظام الملك ابو علي حسن بن ابو الحسن علي بن اسحق بن العباس الطوسي، وزير و نويسنده معروف، در روز جمعه 15 يا 21 ذي القعده 408 يا 410 در نوغان از قراء رادكان طوس ولادت يافت «3».
جدش اسحق دهقاني بود از ناحيه بيهق كه چهار پسر داشت بنام ابو الحسن علي و احمد و محمد و ابو نصر. ابو الحسن علي فرزند بزرگتر را سه پسر بود بنام نظام الملك حسن، فقيه اجل ابو القاسم عبد اللّه، و ابو نصر اسمعيل.
ابو الحسن علي پس از مرگ پدر بخدمت ابو الفضل سوري بن المعتز كه از جانب غزنويان حكومت خراسان داشت پيوست و خدمت او ميكرد تا از جانب وي عمل و بنداري طوس يافت و سالها درين شغل باقي ماند و همانجا زن اختيار كرد و ابو علي حسن در آن شهر بدنيا آمد «4».
ابو علي حسن كه بعدها لقب نظام الملك و رضي امير المؤمنين يافت، دوران كودكي خود را در شهر طوس گذراند و همانجا بتحصيل اشتغال داشت و چنانكه خود حكايت كرده بود، صوفي مشهور ابو سعيد ابو الخير ويرا در همين شهر بر سر كوي ترسايان ديده و باشارت «خواجه جهان» خوانده بود «5»، و او اين عارف را دوبار ديگر
______________________________
(1)- كشف الظنون بند 268
(2)- فهرست كتابخانه دانشكده معقول و منقول در مدرسه عالي سپهسالار ج 1 ص 78- 79
(3)- وفيات الاعيان لابن خلكان- تاريخ بيهق ص 76؛ تجارب السلف ص 266
(4)- تاريخ بيهق ص 78- 79
(5)- اسرار التوحيد چاپ نگارنده ص 67
ص: 905
در ميهنه و نشابور هم زيارت كرد «1». نظام الملك در يازده سالگي قرآن فراگرفت و سپس در طوس و نشابور و مرو فقه شافعي و حديث آموخت و چندي بعد در شهر بلخ بخدمت ابو علي بن شاذان درآمد و بدبيري وي اشتغال جست، و چون ابو علي بعد از استيلاي سلجوقيان بر بلخ سمت وزارت جغري بيك يافت، نظام الملك را هم در خدمت خود باقي گذاشت و بدبيري الب‌ارسلان گماشت. بعد از آنكه الب‌ارسلان بجاي پدر خود حكومت همه خراسان يافت، نظام الملك را در سال 451 بوزارت برگزيد. و چهار سال بعد يعني بعد از وفات عم خود طغرل (455) و ارتقاء بمقام سلطنت و خلع عميد الملك كندري، نظام الملك را بجاي او وزارت ممالك سلجوقي داد (يكشنبه 13 ذي الحجه سال 455) و ازين پس نظام الملك همواره در مقام خود باقي بود تا در سال 485 بر اثر اختلاف با تركان خاتون بر سر جانشيني ملكشاه و ترجيح بركيارق بر محمود، و سعايت مخالفان، بقولي از وزارت بركنار شد و يا بنابر بعض اقوال دست او را از كارها كوتاه كردند، و اندكي بعد در راه بغداد بدست يكي از فدائيان حسن صباح بنام بو طاهر ارّاني بقتل رسيد (دهم رمضان سال 485). مجموع مدت وزارت نظام الملك سي سال بود و درين مدت خواجه در حل و عقد امور كشور دخالت مستقيم داشت و بسياري از فتوحات سلاجقه و پيشرفتهاي سريع آنان در امور داخلي مملكت مديون لياقت و كياست او بود و بهمين سبب با مرگ او شيرازه كار سلاجقه از هم گسيخته شد و كاري كه او بنظام آورده بود از نظم و نسق افتاد.
خواجه نظام الملك از باب ارادتي كه بفقها و متصوفه داشت، مدارس و خانقاههاي بسيار بنا نهاد كه ما پيش ازين بدانها اشارت كرده‌ايم. وي همواره فقها و عرفا را بخود نزديك و از جوائز و نفقات فراوان و مستمر برخوردار ميكرد.
تجاربي كه نظام الملك در ساليان ممتد وزارت فراهم آورده بود، در كتابي بنام سياستنامه يا سير الملوك يا پنجاه فصل جمع شده است و امروز يكي از جمله بهترين آثار ادبي فارسي شمرده ميشود. اين كتاب در سلاست انشاء و جزالت عبارت و روشني مطالب و
______________________________
(1)- اسرار التوحيد ص 98- 99 و 194- 195
ص: 906
تنوع موضوع، در ميان كتب فارسي كم‌نظير است و همچنانكه در خاتمه كتاب آمده «درين كتاب هم پند است و هم مثل است و هم تفسير قرآن و هم اخبار حضرت رسول صلي اللّه عليه و سلم و قصص انبياء عليه السلام و هم سيرت و حكايت پادشاهان عادلست.
از گذشتگان خبر است و از ماندگان سمر است و با اين همه درازي مختصر است. و شايسته پادشاه دادگر است.» سياستنامه مخصوصا از لحاظ سادگي انشاء و رواني آن قابل توجهست. كلام نويسنده درين كتاب بدرجه‌يي از رواني است كه هنوز بعد از گذشت صدها سال طراوت و تازگي خود را از دست نداد. درين نثر روان فصيح و منسجم هيچ كلمه بي‌مورد نيامده و دور از لزوم نيست و جمله‌هاي كوتاه و صريح آن هيچگونه ابهامي در معني باقي نگذاشته است.
درين باب ترديدي نيست كه سياستنامه در بسياري از موارد با اشتباهات تاريخي همراهست اما اين نكته را هم نميتوان انكار كرد كه بسياري از اطلاعات مهم تاريخي در آن گرد آمده است و اگرچه مقصد غايي نويسنده گرد آوردن اطلاعات تاريخي درين كتاب نبود، ليكن او بمناسبت هرجا كه لازم بود حكايتي از حوادث تاريخي و سياسي ايران در دوره‌هاي مقدّم ذكر كرده است تا درسهاي عبرتي در كار جهانداري باشد و همين حكايات تاريخي در برخي از موارد حاوي اطلاعاتي است كه در جاي ديگر بتفصيلي كه در سياستنامه مي‌بينيم، ملاحظه نميشود.
نكته ديگري كه در سياستنامه قابل ذكر ميتواند بود، آنست كه از آن ميتوان اطلاعات ذيقيمتي در باب تشكيلات سياسي و مملكتي ايران در دوره پيش از غلبه مغولان و خاصه در دوره سلجوقيان بزرگ بدست آورد و اين جنبه خاص است كه سياستنامه را در شمار كتب معرّف فرهنگ و تشكيلات اجتماعي ايران، در عهود قديم، قرار مي‌دهد.
تأليف اين كتاب باشاره سلطان ملكشاه بوده است و اين معني از اشاره صريح خواجه در مقدمه كتاب برميآيد آنجا كه گفته است: «... بنده را فرمود كه بعضي از سير نيكو، از آنچه پادشاهان را از آن چاره نباشد، بنويس و هرچيزي كه پادشاهان بكار داشته‌اند و اكنون شرط آن بجاي نمي‌آرند، چه پسنديده و چه ناپسنديده، آنچه بنده را از ديده و دانسته و
ص: 907
شنيده و خوانده فراز آمد، ياد كرده شد، و بر حكم فرمان عالي اين چند فصل ياد كرده شد»
خواجه بر اين فرمان كتابي در رموز مملكت‌داري و رسوم پادشاهان پيشين، ترتيب داد و آنرا با خود داشت تا در سفري كه با ملكشاه عازم بغداد بود، يعني در سال 485 اجزاء آن كتاب را بنويسنده كتابهاي خاص پادشاه سپرد تا از سواد ببياض آرد «1» و او يعني محمد مغربي بعد از حادثه قتل نظام الملك آنرا مرتب كرد و اين كار مسلما در عهد سلطنت محمد بن ملكشاه (492- 511) انجام شده است چه آنجا كه از القاب ملوك سخن ميرود چنين گويد:
«... امير المؤمنين المقتدي بامر اللّه القاب سلطان ملكشاه قدس اللّه روحه العزيز را معز الدنيا و الدين نوشت، پس از وفات او انار اللّه برهانه سنت گشت. سلطان بركيارق را ركن الدنيا و الدين و محمود را ناصر الدنيا و الدين و اسمعيل را محيي الدنيا و الدين و سلطان محمد را غياث الدنيا و الدين خلد اللّه ملكه ...» «2».
نظام الملك هنگامي‌كه خود كتاب را بمجلس پادشاه تقديم ميداشت، آنرا در سي و نه باب مرتب كرده بود، و چون پادشاه آنرا پسنديد «بس مختصر بود، بعد از آن درافزود و نكتهايي كه لايق هر بابي بود در او زياد كرد و بلفظ هرچه روشن‌تر و آسانتر شرح داد» «3».
از نظام الملك مكتوبي در دست است كه به نظام الدين ابو الفتح فخر الملك پسر خود، هنگامي كه وي در عهد الب‌ارسلان بهمراه ملكشاه مأمور فارس شده بود، نوشته و اين فخر الملك همانست كه بعد از نظام الملك بوزارت بركيارق رسيد و بسال 500 كشته شد. ازين مكتوب كه در ذكر شرايط وزارت و بعضي وصايا و سفارشها بفخر الملك نوشته شده، نسخي بعنوان وصاياي نظام الملك «4» يا دستور الوزارة «5» موجود است.
رساله ديگري بنام قانون الملك «6» بنظام الملك نسبت داده‌اند كه آنچه بنظر رسيده قسمتي از سياستنامه پنداشته ميشود.
______________________________
(1)- سياستنامه چاپ مرحوم اقبال آشتياني ص 298- 299
(2)- ايضا ص 195
(3)- ايضا ص 299
(4)- فهرست نسخ فارسي كتابخانه ملي پاريس ج 2 ص 32
(5)- نمونه سخن پارسي ص 206
(6)- ايضا ص 210
ص: 908
استاد فاضل آقاي مجتبي مينوي در مجموعه‌يي از كتبخانه نافذ پاشا (استانبول) بشماره 328 وصيت‌نامه‌يي از خواجه نظام الملك يافته است كه سبك انشاء آن شباهت فراوان بسياستنامه دارد و چون خواجه در آن اشاره صريح دارد بر اينكه خود در حال صحت و سلامت عقل اين عبارات را نوشته است، پس در انتساب آن بنظام الملك ترديدي جائز نيست. وزير مشهور سلجوقي درين وصيت‌نامه برادر خود فقيه اجل را وصيّ خود قرار داده و فرزندان و عورات را بدو سپرده است. از لحن عبارات خواجه آشكار است كه اين وصيت‌نامه را در اواخر عمر خود و آنگاه كه مخالفان او در دربار ملكشاه قوت ميگرفته‌اند، نگاشته است و اين حالت برخي از موارد سياستنامه را بياد ميآورد كه نظام الملك پادشاه سلجوقي را از تغلّب مخالفان خود كه بيشتر از شيعه و بنظر وزير بدخواه مملكت بوده‌اند، برحذر ميدارد. آقاي مينوي از مجموعه مذكور و وصيت‌نامه عكس برداشته‌اند و آن عكس اينك در كتابخانه مركزي دانشگاه محفوظست «1» اين عبارات از وصيت‌نامه مذكور ذكر ميشود:
«همي گويد ابو علي الحسن بن علي بن اسحق، با عقل تمام در حال جواز اقرار و صحت عقل و اعتقاد درست، كه ... از درياي زندگاني بساحل رسيدم و هم برين جملت همي‌روم ... و برادر خويش خواجه فقيه را وصي كردم اندر آنچه حطام دنياييست بر موجب فرايض اللّه برود ...
و آنچه از فرزندان اطفال‌اند مادر ايشان را بشوي دهد و اطفال را نزديك خويش آرد و نصيب ايشان نگاه دارد و در تعلم و تأديب ايشان جد و شفقت نمايد و چون خبر وفات ما بدو رسد شرط عزا بجاي آرد و ماندگان را خاصه عورات را خرسندي دهد و بدرگاه آيد و دوستان ما را از ترك و تاژيك ببيند و بتوسل ايشان بخدمت مجلس عالي سلطاني رسد و بگويد اين پير گفتست كه مرا درين دولت خدمتهاي پسنديده است و آثار مشهور، و اولياي نعمت را بر من حق نعمت، هرگز خلافي نكرده‌ام و خيانتي روا نداشته‌ام و از شفقت و خدمتكاري هيچ بازنگرفتم و خزانه و رعيت آبادان داشتم. و مخالفان دولت را از پيش برداشتم، و جهان بعدل و انصاف ايمن گذاشتم، آنچه كرده‌ام در صلاح دولت و مصلحت كافه رعيت، پس از وفات من ظاهر شود. چون تدبير جهان بديگري منوط گردد، و تقدير و قياس
______________________________
(1)- رجوع شود به مجله دانشكده ادبيات شماره 2 سال 4، مقاله «از خزائن تركيه» بقلم آقاي مجتبي مينوي ص 68- 69
ص: 909
و ظن چنانست كه هيچ‌كس پس من يك ماه شغل جهان بر نظام راست نتواند راندن ..، من رفتم و خلايقي انبوه، خرد و بزرگ، بيشتر از آن اطفال، گذاشتم. در معني ايشان اعتماد بر فضل ايزد تعالي است، ديگر بر حسن رأي سلطان ... كه حال و دخل من پوشيده نبوده است، بحيلت و نام و ننگ روزگار همي گذاشته‌ام و بظاهر تجملي و ستوري و كلوخي و غلامي همي داشته‌ام كه ازين چاره نبوده است، اما در باطن من هيچ نبوده است و نيست ...»

آثار شهمردان بن ابي الخير
وي از منجمين و علماي ايران در اواخر قرن پنجم است كه ازو دو كتاب در دست داريم يكي روضة المنجمين كه بسال 466 نوشت و ديگري نزهت‌نامه علايي كه بنام علاء الدوله خاصبك ابو كاليجار كرشاسف بن علي بن فرامرز بن علاء الدوله محمد بن دشمنزيار كاكويه تأليف شده است.
تأليف نزهت‌نامه بايد بعد از سال 488 اتفاق افتاده باشد زيرا دوره امارت كرشاسف بن علي ازين سال ببعد است كه پدرش در جنگ ميان بركيارق و تتش بقتل رسيد «1» و بنا بر بعضي قرائن تأليف كتاب بين سال 506 و 513 صورت گرفته است «2». نثر اين هر دو كتاب كهنه و روان و داراي همان اختصاصات كتب مشهور اواخر قرن پنجم است.
نويسنده كوشيده است كه در كتابهاي خود «سخنهاي متداول» بكار برد يعني از آوردن «دري ويژه مطلق كه از تازي دشوارتر است» اجتناب كند و بهمين سبب كتابهاي او از نقص‌هايي كه در ديگر كتب علمي هم‌زمان وي وجود دارد يعني تعمد درآوردن كلمات دري حتي در مواردي كه كار بترجمه از اصطلاحات عربي بكشد، بركنار است. وي در آغاز روضة المنجمين گفته است:
«و بيشترين سببي اندر جمع اين كتاب آن بود كه بيشتر تصنيفها كه همي بينيم آنست كه حشو از نكت فزونتر است، و اين از چند سبب مي‌افتد، اولا آنچه مؤلف دعوي آن مي‌كند كه من آن‌چنان مشروح بگويم كه از اصل باستاد حاجت نباشد، و اين محال انديشه‌يي بود چه بر همه حال تا بنياموزد ضبط آن معني نتواند كردن. دوم آنكه چون فصلي همي گويد علم خويش اندر آن ميانه عرض كند و پايه خويش بنمايد بفزوني، لاجرم خواننده و متعلم
______________________________
(1)- رجوع شود بهمين كتاب ص 39
(2)- زيرا از كتاب كائنات جو ابو حاتم اسفزاري كه بعد از سال 506 فوت كرده است در نزهت‌نامه استفاده شده و از جانبي ديگر اين كتاب بنام كرشاسف بن علي است و او در سال 513 بفرمان سلطان محمود بن محمد بن ملكشاه مقيد و محبوس شد (آقاي مدرس رضوي. مقدمه آثار علوي)
ص: 910
ازين بازماند و بدان نرسد، سيم آنچه هر نوع از چند تصنيف با دست همي آيد و بسياري همي افتد كه متعلمي فصلي داند و ليكن بوقت حاجت نداند كه آن هست يا نه امّا شبهه حاصل آيد و امّا بتكرار حاجت افتد، چهارم آنكه هر فصلي را چيزي بدو بندند از نامهاي مخالف و رايهاي متفاوت و علمهاي مشكل تا دل نفور شود و طبع خستگي يابد، و اگر راه آساني نمايند خود آن هيچ بكار نيايد. و از همه طرفه‌تر آنست كه چون كتابي بپارسي كنند، گويند از بهر آن بدين عبارت نهاديم تا آنكس كه تازي نداند بي‌بهره نماند، پس سخنهايي همي گويند دري ويژه مطلق كه از تازي دشوارتر است و اگر سخنهاي متداول گويند دانستن آسان‌تر بود» «1»:
در مقدمه نزهت‌نامه علايي چنين آورده است «2»:
«چون مدتي در گرگان و استراباد بر عطلت بماندم از صناعت خويش و آن دبيري، و استقامت روزگار ناهموار ناموافق پيش آمد، و گفتار حق پيغامبر صلوات اللّه عليه: «من أعان ظالما سلّطه اللّه عليه» در من كار كرد، و اگرچه اولياء النعم اعزّ اللّه نصرهم از درگاه عالي اعلاه اللّه، خداونديها فرمودند و شفقتهاي بي‌پايان نمودند و پيش‌خدمت خواندند، از آنچ اسباب موانع مستولي بود، توفيق مساعدت ننمود. از بهر آسايش و تزجية الايام «3» چند كتاب تصنيف كردم. از آنجملت يكي كتاب البدايع است در خواص و منافع طبايع و چند علم ديگر، كه از كتب بسيار برگزيده بودم و جمع كرده، پس از بهر آنك بتازي بود خواستم تا فايدت آن متداول و منتشر گردد، و ميان خواصّ و عوامّ عامّ باشد، كتابي ساختم بپارسي دري و بر آن زيادت و نقصان كردم چنانك بايست، و ترتيب بگردانيدم و از چند نوع ديگر كه در آن كتاب نيست، در اينجا از هريك طرفي درآوردم و بر دوازده مقالت نهادم اندر دو قسم .....
چون مدتي روزگار بپرداختن تأليف اين كتاب برآمد، و از زيادت و نقصان كردن فارغ شده بودم، آن را عدتي و ذخيرتي همي ساختم تا بدان خويشتن را در مجلس عالي خداوندي امير اجلّ مؤيد مظفر منصور ملك عادل عضد الدين ظهير الاسلام علاء الدولة و جمال الملة و فخر الامة شمس الملوك سيد الامراء مرزبان الديالم خاصبك ابو كاليجار كرشاسف حسام امير المؤمنين اعز اللّه نصره ابن الامير المؤيد ملك طبرستان علي بن شمس الملوك فرامرز بن الملك العادل علاء الدولة محمد بن دشمنزيار رضي اللّه عنهم و قدّس أرواحهم، عرضه كنم و عذر تقصير و تأخير بخدمت ناپيوستن نموده باشم، از بهر زينت و بزرگ داشتن، اين كتاب را
______________________________
(1)- نمونه سخن پارسي ص 170- 171
(2)- منقول از نسخه مصحّح آقايان كمپانيوني و محمد خوانساري.
(3)- تزجيه: گذراندن وقت.
ص: 911
نزهت‌نامه علائي نام نهادم. تا چون خداوند عز نصره در آن تأمل فرمايد، نيكبختي بدين بنده دعاگوي پيوندد [و] سر در آسمان افتخار كشد. و چون آفتاب آن دولت قاهره ثبتها اللّه بر او تابد، از سر تازه شود و از آسايش و سود آينده رنج و زيان گذشته فراموش كند.
و از بهر آنچ زبان بنده از نشر مكارم و معالي مجلس عالي قاصر است، و داند كه عبارت گوينده بوصف آن همت بلند نرسد، و خاطر مساعدت ننمايد، بدانچ اداي بعضي نتواند كردن، در دعاي خير بيفزود و جهد المقلّ را كار فرمود و در ياد كردن فصلي چند دليري نمود و خواست كه اول بر گفتار خويش حجت و دليل بنمايد ....»

رسائل خواجه عبد الله انصاري‌
شيخ الاسلام ابو اسمعيل عبد اللّه بن محمد الانصاري الهروي «1» از اعقاب ابو ايّوب الانصاري صاحب رحل پيغامبر است كه هنگام هجرت از مكه بمدينه بار خود را در منزل وي فرود آورد و ابو ايوب انصاري در زمان خلافت عثمان با احنف بن قيس بخراسان آمده و در هرات ساكن شده بود. مادرش از اهل بلخ بود و او خود در هرات بسال 396 ولادت يافت و از خردي باز زباني گويا و طبعي توانا داشت چنانكه شعر عربي و پارسي نيك ميسرود و جودت ذهن او چندان بود كه هم در جواني در علوم ادبي و ديني و حفظ اشعار عرب شهرت داشت و علي الخصوص در حديث توانا و صاحب اطلاعات و املاء كثير بود «2» و در فقه روش احمد بن حنبل داشت. وي در تصوف از شيخ ابو الحسن خرقاني تعليم گرفته و جانشين او بود و علاوه بر او از مشاهير متصوفه عهد خود مانند شيخ ابو سعيد ابو الخير نيز فايده‌ها برگرفت. اقامتش بيشتر در هرات بود و در آنجا بتعليم و ارشاد اشتغال داشت تا بسال 481 درگذشت «3».
وي شعر ميسرود و بسياري از اشعار خود را در رسالات خويش آورده است و از آن ميان بنقل بعضي مبادرت ميشود:
______________________________
(1)- عناوين و القاب و نسب او در آغاز طبقات صوفيه كه باملاء خواجه باقي مانده است و درباره آن سخن خواهيم گفت چنين است: شيخ الاسلام امام الائمة ابو اسمعيل عبد اللّه بن ابي منصور محمد بن ابي معاذ علي بن احمد بن علي بن جعفر بن منصور بن ابي منصور الانصاري.
(2)- نفحات الانس ص 303- 306
(3)- رياض العارفين ص 50
ص: 912 در عشق تو گه مست و گهي پست شوم‌وز ياد تو گه نيست گهي هست شوم
در پستي و مستي ار نگيري دستم‌يكبارگي اي نگار از دست شوم ***
دي آمدم و نيامد از من كاري‌امروز ز من گرم نشد بازاري
فردا بروم بي‌خبر از اسراري‌ناآمده به بودي ازين بسياري ***
هر دل كه طواف كرد گرد در عشق‌هم خسته شود در آخر از خنجر عشق
اين نكته نوشته‌ايم بر دفتر عشق‌سر دوست ندارد آنكه دارد سر عشق ***
اي هرچه ترا مراد آن بايد كردديدار ترا نثار جان بايد كرد
گر كار بر غم پاسبان بايد كردجان در سر كار دوستان بايد كرد ليكن شهرت انصاري از بابت اشعار قليلي نيست كه ازو مانده بلكه از باب رسالات و كتب مشهوري است كه پديد آورده و ازو در دست داريم. از ميان اين آثار يكي ترجمه و املاء طبقات الصوفيه سلّمي است بلهجه هروي كه جداگانه از آن ياد خواهيم كرد، و ديگر تفسيري كه بر قرآن نوشته بود و همانست كه اساس كار ميبدي در تأليف كشف الاسرار و عدة الابرار معروف بتفسير خواجه عبد اللّه انصاري قرار گرفت و آنرا نيز جداگانه مذكور ميداريم. و ديگر رسالات او كه از همه آثار ديگرش مشهورتر و عبارتست از رسائلي كه بنثر موزون شبيه بنثر مسجع نوشته است مانند مناجات‌نامه، نصايح، زاد العارفين، كنز السالكين، قلندرنامه، محبت‌نامه، هفت حصار، رساله دل و جان، رساله واردات، و الهي‌نامه.
درباره سبك سخن خواجه عبد اللّه انصاري پيش ازين بحثي مستوفي كرده‌ايم و اينك اطاله كلام را درين باب زائد ميدانيم و از آن درمي‌گذريم.

طبقات صوفيه‌
طبقات صوفيه يكي از آثار بسيار معتبر پارسي و از كتب مشهور خواجه عبد اللّه انصاري است. چنانكه ميدانيم طبقات الصوفيه
ص: 913
را اصلا ابو عبد الرحمن محمد بن حسين السلّمي نيشابوري (م. 412) بزبان تازي تأليف كرده و آنرا بر بيان احوال و اقوال پنج طبقه از مشايخ وقف نموده بود. خواجه عبد اللّه انصاري بنابر آنچه جامي گفته است «1»: «آنرا در مجالس صحبت و مجامع تذكير و موعظت املا مي‌فرموده‌اند، و سخنان ديگر بعضي از مشايخ كه در آن كتاب مذكور نشده، و بعضي از اذواق و مواجيد خود بر آن مي‌افزوده و يكي از محبان و مريدان آن را جمع مي‌كرده، و در قيد كتابت مي‌آورده، و الحق آن كتابيست لطيف و مجموعه‌ييست شريف مشتمل بر حقايق و معارف صوفيه، و دقائق لطائف اين طايفه عليه، اما ... بزبان هروي قديم كه در آن عهد معهود بوده وقوع يافته ...» اين اشارت مسلم مي‌دارد كه كتاب طبقات باملاء هروي خواجه عبد اللّه مشهور و مورد استفاده خانقاهيان بوده است و پيداست كه زبان هروي هم چنانكه ميدانيم، لهجه‌يي از لهجات متقارب بپارسي دري و براي همه آنانكه بادبيات پارسي دري آشنايي دارند فهم آن دور از اشكال بود. با اينحال چنانكه خواهيم ديد نسخه اين كتاب اندك‌اندك مورد تصرف قرار گرفت چنانكه امروز آثار لهجه محلي را در آن بندرت ميتوان يافت.
يكي از شاگردان خواجه عبد اللّه انصاري آنچه را كه خواجه در ترجمه و شرح و اضافات بر طبقات الصوفيه در مجالس املاء ميكرد، فراهم ميآورد. اين رسم مجالس صوفيه بود و بسياري از آنچه از صوفيه در دست داريم مانند معارف بهاء ولد، و فيه ما فيه مولوي و همين كتاب و امثال آنها از همين راه فراهم آمده است. خواجه ميگفت و آن شاگرد و ديگر شاگردان مينوشتند و از مجموعه آن امالي امروز كتاب طبقات الصوفيه پارسي انصاري باقي مانده است.
جامع امالي مذكور چه در آغاز كتاب و چه در موارد ديگر همواره بنقل قول از خواجه انصاري اشاره كرده و معمولا بكلماتي از قبيل: «قال الشيخ الامام ... ابو اسمعيل ابو عبد اللّه بن ابي منصور ... الانصاري» و «قال الشيخ شيخ الاسلام» و «شيخ الاسلام املا كرد» و «شيخ الاسلام گفت» و «شيخ الاسلام گفت قدس اللّه روحه» و امثال اين عبارات
______________________________
(1)- نفحات الانس چاپ هند ص 2- 3
ص: 914
از نقل اقوال او عبارت كرده است. در بسياري از موارد اين كتاب بجاي «باء در افعال «واو» آمده مانند «ياود» بجاي «يابد» و «ياوي» بجاي «يابي» و «ياويد» بجاي يابيد، و علاوه برين اختصاصات لغوي بسيار در آن مشاهده ميشود كه فرصت ايراد آنها نيست و همين اختصاصات لغوي و املائي را ميتوان بازمانده‌هايي از لهجه اصلي هروي دانست كه انصاري املاء خود را بر آن ترتيب داده بود. درست است كه خواجه انصاري طبقات صوفيه خود را از روي طبقات الصوفيه سلّمي املاء كرد، ليكن اين نكته قابل ذكر است كه اولا ضمن شرح كلمات صوفيه و يا احوال و مقامات آنان بسياري مطالب و امثال و اطلاعات از خود افزوده است، و ثانيا نام بعضي از كسان را هم كه سلّمي نياورده بود ذكر كرده است. بنابرين مزيت طبقات صوفيه انصاري تنها از حيث فارسي بودن آن نيست بلكه از باب اضافاتي هم كه دارد ميتواند جداگانه مورد توجه قرار گيرد. براي آنكه نمونهايي ازين كتاب پرارزش در دست خواننده باشد اكنون بنقل بعضي از قطعات آن از نسخه عكسي كتابخانه مركزي دانشگاه كه از كتابخانهاي تركيه فراهم آمده است، مبادرت ميشود:
«شيخ الاسلام ما را گفت و وصيت كرد قدس اللّه روحه كه از هربيري سخني ياد گيريد و اگر نتوانيد نام ايشان ياد داريد تا بدان بهره ياويد و گفت بيشين نشان و بركت درين كار آنست كه سخنان مشايخ شنوي خوش آيد و بدل بايشان‌گرايي و انكار نياري و هركه از دوستان خود يكي با تو نمايد ار فرانيايد و حقير آيد ترا آن بتر باشد از هر گناه كه بتر باشد كه بكني، يعني كه آن از طريق محرومي و حجاب باشد نعوذ باللّه من الخذلان‌وار در نظر غلط افتد و وي نه آن باشد كه ترا بر وي قبول افتاد ترا زيان ندارد كه قصد تو بدان راست بوده باشد»
«شيخ الاسلام گفت كه معرفت صوفيان مي تصنيف كني و شرح كني، آن نه مقالست كه در سماع آيد، تو بجان راه جان او بنتواني شناخت، آن‌وقت كه ترا روح نماند جز ز شناخت، آن‌وقت او بشناسي. معرفت بمهرست، آدم بآن شناخت كه اللّه را ايذر شناخت و در بهشت بنشناخته بود، بورسكيدن و هسكيدن معرفت او بنتوان شناخت و ديد كه آن ازو او فزايد، جون فزود آيد از آن عبارت نتوان كردن، بهر آنكه كسي نه اهل آن بود كه آن نخواهد يافت بنشنود، و آنكه داند بشنيد گفتن حاجت ندارد، شناخت صوفيان شناخت است، آن ديگران پنداره است، آن معرفت است كه اينان بآن زنده‌اند، اينان بازان مي‌روند، حيوة
ص: 915
اينان آن معرفت‌ايد «1»، از شناخت اينان عبارت نتوان آنجا كه هست از آب پارگين و دريا بيش است، و آنجا كه نيست از كبريت سرخ عزيزترست، او كه ازين بهره ندارد هر جند هنر او بيش بود از اللّه دورتر بود، از بهر آنك او ببدل او جيزي ديگر مي‌پسندد بس از آن‌كه برين منكرست، و آنكه در دست دارد ميگويد كه حق اين ايد.»

تاريخ برامكه‌
اين كتاب نثري بسيار ساده و روان دارد كه گويا از متن عربي ترجمه شده باشد. مترجم آن محمد بن حسين بن عمر هروي است و كتاب خود را از روايت «ابو القاسم بن غسان گردآورنده اخبار آل برمك» نقل كرده و در سراسر كتاب بارها باين نقل اشاره نموده است. زمان ترجمه و عهد زندگي مترجم معلوم نيست ولي شيوه كتاب با آنكه از متن عربي ترجمه شده است، جامع بسياري از خصائص لغوي و انشائي قرن پنجم است، و بعيد نيست كه اين كتاب همزمان سياستنامه نظام الملك باشد. نسخه منحصر اين كتاب را آقاي ميرزا عبد العظيم قريب استاد دانشگاه تهران بسال 1313 با مقدمه مشروح طبع كرده است.

آثار خيام نيشابوري‌
درباره خيام نيشابوري و احوال و آثار او پيش ازين چند بار هرجا بمناسبتي سخن گفته‌ايم «2» از جمله آثار او بنثر پارسي اينهاست:
نوروزنامه: اين كتاب بنثر بسيار ساده و شيوايي نوشته شده است، در بيان اسباب پيدايش جشن نوروز و كشف حقيقت آن، و اينكه كداميك از شاهان واضع آن بوده، و آيين آن جشن و آداب پادشاهان ساساني درين باب، و امثال اين مطالب. علاوه‌برين در كتاب مطالب گوناگون ديگري هم بمناسبت مذكور افتاده و از شاهان داستاني و تاريخي ايران و آيين جهانداري ايشان و پيشه‌ها و رسوم و فنوني كه نهاده‌اند ياد شده است. ازين كتاب نسخه‌يي منحصر در كتابخانه برلين موجود است كه در تهران با مقدمه و حواشي آقاي مجتبي مينوي بسال 1312 شمسي بطبع رسيد. روش نگارش اين كتاب مبتني بر سبك عمومي نويسندگان اواخر قرن پنجم است و بهمين سبب انشائي روان و ساده و خالي از
______________________________
(1)- «ايد» بارها در كتاب مذكور بمعني «باشد» استعمال شده است.
(2)- رجوع شود بهمين كتاب صحايف 295 و 310- 311 و 523- 535
ص: 916
تكلف دارد. عبارات آن كوتاه و مفردات تازي آن كم است و ضمن منقولاتي كه بمناسبت بيان آيين و آداب قديم آورده، بعضي عبارات دست‌خورده و فاسدشده پهلوي هم ديده ميشود. مؤلف كتاب علت و كيفيت تأليف كتاب را در آغاز آن چنين آورده است:
«درين كتاب كه بيان كرده آمد در كشف حقيقت نوروز كه بنزديك ملوك عجم كدام روز بوده است و كدام پادشاه نهاده است و چرا بزرگ داشته‌اند آن را و ديگر آيين پادشاهان و سيرت ايشان در هر كاري مختصر كرده آيد ان شاء اللّه تعالي. اما سبب نهادن نوروز آن بوده است كه چون بدانستند كه آفتاب را دو دور بود يكي آنك هر سيصد و شصت و پنج روز و ربعي از شبانروز باول دقيقه حمل بازآيد، بهمان وقت و روز كه رفته بود، بدين دقيقه نتواند آمدن، چه هر سال از مدت همي كم شود، و چون جمشيد آن روز را دريافت نوروز نام نهاد و جشن آيين آورد، و پس از آن پادشاهان و ديگر مردمان بدو اقتدا كردند ...»
خيام كتب و رسالات ديگري نيز بپارسي دارد از آنجمله است: رساله در علم كليات «1» يا رساله وجوديه يا رساله در كليات وجود، كه ظاهرا «روضة القلوب» هم نام دارد. خيام آنرا براي فخر الملك بن نظام الملك وزير نوشته و در آغاز آن گفته است:
«چنين گويد ابو الفتح عمر بن ابراهيم الخيام كه چون مرا سعادت خدمت صاحب عادل فخر الملك ميسر گشت و قربت و اختصاص داد بعالي مجلس خويش، و اين بزرگوار بهروقت از من يادگاري خواستي در علم كليات، پس اين جزو بر مثال رسالتي از بهر درخواست او املاء كرده شد، تا اهل علم و حكمت انصاف بدهند كه اين مختصر مفيدتر از مجلداتست، ايزد تعالي مقصود حاصل گرداناد ...»
اين رساله را خيام در سه فصل نوشته است.
ترجمه خطبة الغرّاء: اصل اين خطبه از ابن سيناست، در توحيد باري تعالي، كه از آن نسخ متعددي در كتابخانهاي ايران و ديگر كشورها موجود است «2». اين نسخه را خيام در سال 472 بخواهش بعضي از دوستان خود در اصفهان ترجمه كرده است.
______________________________
(1)- مجله شرق: دو تقرير از خواجه امام عمر خيام بقلم آقاي سعيد نفيسي ص 642؛ حواشي چهار مقاله ص 221؛ مقاله مرحوم عباس اقبال درباره خيام مجله شرق ص 466 ببعد.
(2)- رجوع شود به جشن‌نامه ابن سينا، مجلد اول سرگذشت و تأليفات و اشعار و آراء ابن سينا، تأليف نگارنده اين سطور، تهران 1331 شمسي ص 88
ص: 917
ازين ترجمه نيز نسخي در دست است كه با يكديگر خالي از اختلاف نيستند. اين ترجمه چنين آغاز ميشود:
«پاكا، پادشاها، ايزد كامكار، خداوندي كه آغاز همه چيزها ازوست، و بازگشت و انجام همه چيزها بدوست، و ايزد جلّ جلاله جوهر نيست كه بپذيرفتن اضداد متغير گردد، و عرض نيست كه وجود جوهر پيش از وجود وي بود، بكميتش وصف نكنند تا تقدير پذيرد، و اجزائش باشد، و نه بكيفيت تا مانندش بود ...»

ترجمان البلاغة
از جمله كتب معتبري كه بعد از تأليفات بهرامي سرخسي «1» و ابو يوسف (يا يوسف) عروضي «2» و ابو العلاء شوشتري «3» بزبان پارسي در علم بلاغت نوشته شده، كتاب ترجمان البلاغة است در بعض مباحث معاني و بيان وعده‌يي از صنايع لفظي و معنوي كه در سخن ميآيد. و علاوه بر ذكر اين ابواب بسبب اشتمال بر اشعار و اسامي شاعران قرن چهارم و اوايل قرن پنجم شامل فوايد بسيار در مطالعات مربوط بتاريخ ادب پارسي است. از جمله كساني كه ازين كتاب فوايد بسيار برگرفته رشيد الدين وطواط است كه بسياري از توضيحات و شواهد مذكور در كتاب حدائق السحر را از آن استفاده كرده است و با اين حال از آن كتاب بنيكي ياد ننموده و گفته است كه روزي اتسز خوارزمشاه مرا بخواند و «كتابي در معرفت بدايع شعر پارسي كي آنرا ترجمان البلاغة خوانند بمن نموذ، نگاه كردم، ابيات و شواهد آن كتاب را بس ناخوش ديذم، همه از راه تكلف نظم كرده، و بطريق تعسّف «4» فراهم آورده و با اين همه از انواع زلل و اصناف خلل خالي نبوذ» «5».
درباره مصنف ترجمان البلاغه قرنها يعني از اوايل قرن هفتم كه دوره تأليف معجم الادباء ياقوت است تاكنون چنين تصور ميشد كه آن كتاب از فرخي شاعر سيستاني
______________________________
(1)- چهار مقاله ص 30
(2)- ترجمان البلاغة ص 2؛ المعجم ص 270
(3)- ترجمان البلاغة ص 2
(4)- تعسف: سخن دور از صواب و حقيقت گفتن
(5)- حدائق السحر ص 1
ص: 918
است «1» ليكن پيدا شدن نسخه‌يي معتبر و منحصر ازين كتاب در ضمن نسخ خطي كتابخانه فاتح استانبول كه بسال 507 هجري استنساخ شده و تاريخ استنساخ آن يك قرن مقدم بر معجم الادباء است، اين سهو را جبران كرده است. در نسخه مذكور كه آقاي احمد آتش استاد دانشگاه استانبول آنرا بسال 1949 بطبع رسانيده است، كاتب در پشت نسخه آنرا «تصنيف محمد بن عمر الرادوياني» دانسته است و مصنف نيز خود را در آغاز نسخه معرفي كرده و گفته است «چنين گويذ محمد بن عمر الرادوياني ...» و با اين تصريح و با قدمت نسخه و صحت آن ديگر جاي شبهه‌يي در عدم انتساب اين كتاب بفرخي باقي نمي‌ماند. اما ازين محمد بن عمر الرادوياني اطلاعي در دست نيست و فقط مسلم است كه او در نيمه دوم قرن پنجم هجري ميزيست و بشاعران دوره اول غزنوي قريب- العهد بود زيرا آخرين شاعران مذكور در كتاب او كه اشعارشان را باستشهاد آورده، گويندگان عهد محمود و مسعودند و از طرفي ديگر چون نسخه مذكور درست در آغاز قرن ششم نوشته شده بنابرين تأليف آن نميتواند مؤخر از اواخر قرن پنجم باشد اينست كه بايد حدس زد كتاب ترجمان البلاغة در اواسط قرن پنجم يعني درست در آغاز دوره‌يي كه مطالعه مي‌كنيم، يا بين آن تاريخ و اواخر قرن پنجم تأليف شده باشد.
نسخه موجود اين كتاب بخط ابو الهيجا اردشير بن ديلمسپار القطبي الشاعر در رمضان سال 507 نوشته شده و او همانست كه اسدي طوسي با او در آذربايجان آشنايي داشته و شايد استاد او بوده و ويرا «فرزند حكيم» خود شمرده و چنين ياد كرده است «پس فرزندم حكيم جليل اوحد اردشير بن ديلمسپار النجمي الشاعر ادام اللّه عزّه از من كه ابو منصور علي بن احمد الاسدي الطوسي هستم لغت‌نامه‌يي خواست ...» «2»
رادوياني در هريك از صنايع بعد از مختصري كه در شرح آن آورده بذكر شواهد متعدد از شاعران با ذكر نام آنان مبادرت جسته است و اين همچنان‌كه گفته‌ايم از محاسن فراموش ناشدني كتاب اوست زيرا ازين راه اشعار عده‌يي از شاعران و نام بسياري از
______________________________
(1)- معجم الادباء ياقوت چاپ مصر ج 19 ص 29: تذكرة الشعراء دولتشاه چاپ هند ص 32
(2)- لغت فرس چاپ مرحوم اقبال آشتياني ص 1- 2
ص: 919
گويندگان قرن چهارم و اوايل قرن پنجم را كه فراموش شده بودند يا ابيات بسيار معدودي از آنان در دست بود بدست ميآوريم.
نويسنده كتاب در آغاز آن گفته است: «چنين گويذ محمد بن عمر الرادوياني كي تصنيفها بسيار ديذم مردانشيان هر روزگاري را اندر شرح بلاغت و بيان حال صناعت و آنچ از وي خيزد و بوي آميزد، چون عروض و معرفت القاب و قوافي، همه بتازي ديذم، و بفايده وي يك گروه مردم را مخصوص ديدم، مگر عروضي كي ابو يوسف و ابو العلاي شوشتري بپارسي كرده‌اند. و اما اندرين دانستن اجناس بلاغت، و اقسام صناعت، و شناختن سخنان با پيرايه، و معاني بلندپايه، كتابي نديذم بپارسي كه آزاذه را مونس باشذ و فرزانه را غمگسار و محدث بود، و از كاهلي چندبار منتظر بوذم. گفتم مگر اين عمل بر دست هنرمندي برآيذ، تا چون مني اندر صناعت خدمتي بيشتر ناكرده استاذان را، بصف مصنفان ايستاذه نيايذ. ليكن انتظار را كرانه نديذم، ايراكي امروز هر گروهي مدعيان اين نوع‌اند، و خويشتن را ازين طبقه بشمرند، چون دانش را بسنگ كردم، بيشتر اندر دعوي غالي ديذم و از معني خالي، مجازشان از حقيقت افزون و پاي از دايره صواب بيرون، پس دانستم بيقين كي ازين چنين تأليفي بسامان نيز هم نيكو راه نبرند و از دقايق حقايق و نظم و نثر بدرستي و راستي نشان ندهند، گفتم كي بدان قدر كي مرا فراز آيذ ازين علم بدين كتاب جمع كنم و بتصنيف شافي بيارايم و اجناس بلاغت را از تازي بپارسي آرم و مثال هر فصلي علي‌حده از گفتار استاذان بازنمايم تا رهنماي باشد هنرآزماي را و سخن‌پيماي را، و از ايزد تعالي جده توفيق خواستم، و دست عزيمت را بقلم امضا پيوستم و روزگار اندك را از پس اين شعل كردم، و با مسموع و مطبوع خويش بسيار ديوانها ضمّ كردم، تا يك راه اين كتاب را بسر بردم باب بر عقبي باب با شرح، و فصلي چند كي معروف‌تر بوذ اندر جمله بدايع و نزديك‌تر بوذ بطرف طبايع، جون ترصيع و تجنيس و تشبيه و تقسيم و استعارت و اشتقاق و اعراق و نظاير و امثال وي بيشتر ديذم و بيشتر آوردم و يك‌يك بيت هزل و طيبت نيز از وي دور كردم تا همه دواعي انس اندر وي موجود بوذ؛ هم‌چنان كي دل را اندروي بهره دانش بوذ، تن را رامش بوذ و عامه بابهاي اين كتاب را بر ترتيب فصول محاسن الكلام كي خواجه امام نصر بن الحسن رضي اللّه عنه «1» نهاذه است تخريج كردم و از تفسير وي مثال گرفتم و لقبش را ترجمان البلاغة اختيار كردم ...»
______________________________
(1)- از محاسن الكلام تأليف نصر بن الحسن المرغيناني نسخه منحصري در كتابخانه‌Escurial اسپانيا موجود است. رجوع شود بمقدمه فارسي آقاي احمد آتش بر كتاب ترجمان- البلاغة ص «ي‌ا»
ص: 920

بيان الاديان‌
اين كتاب از جمله كتب قديم و مهم زبان پارسي در ملل و نحل است. مؤلف آن ابو المعالي محمد بن عبيد الله از سادات علوي و از معاصران ناصر بن خسرو قبادياني است كه كتاب خود را چند سالي بعد از وفات او نوشته و بوي اشارات تند دارد. كتاب بيان الاديان بسال 489 تأليف و چنين آغاز شده است:
«سپاس داريم كه شكرگزاريم خداي را جل جلاله و عم نواله بر آنچه ما را بذات خويش شناسا گردانيد و راه معرفت و شناخت خويش بر دلهاي ما پيدا كرد تا بدانستيم او را موصوف بصفات كمال كه بزرگي او بي‌منتهاست، و اولي و آخري او بي‌ابتدا و انتهاست، چوني و چگونگي و كجايي بر او نارواست، خالق آب و آتش و خاك و هواست، و آفريدگار خلا و ملاست، ساكن و جنبان نيست و برگزيننده و فرستنده پيغامبرانست خاصه بهترين خلق محمد صلي اللّه عليه و سلم كه مصطفي و مجتبي و معلي است، آنكه خلق را بحق راه نمود و همه داد و راستي فرمود و امت خويش را طريق حق و مسلماني درآموخت و شمع [هدايت] در همه دلها بيفروخت. فصلي اللّه عليه و علي آله و سلم تسليما. چنين گويد مؤلف كتاب [امير سيد اجل امام عالم ابو المعالي محمد بن عبيد اللّه بن علي بن الحسن بن الحسين بن جعفر بن عبيد اللّه بن الحسين بن علي بن ابيطالب رضي اللّه عنهم و تغمدهم برحمته] كه پس از انقياد و طاعت ايزد تعالي و رسول او صلي اللّه عليه و سلم و گزارد فرائض و شريعت هيچ چيز نيست در عالم واجب‌تر از طاعت اولو الامر كه حق تعالي آنانرا از ميان خلق برگزيده باشد و بر بندگان خود مستولي گردانيده تا خلق خدايرا بر داد و راستي نگاه دارند و دست اقويا از ضعفا كوتاه كنند ...»
اين كتاب را مرحوم مغفور عباس اقبال آشتياني بسال 1312 در تهران بطبع رسانيد.

آثار غزّالي‌
اين كتاب سردسته آثار فارسي زين الدين شرف الائمة حجة الاسلام ابو حامد محمد بن محمد غزالي طوسي است.
درين كتاب چندبار «1» درباره اهميت غزالي از وجوه مختلف سخن رفته است و در آن موارد بآثار مختلف او در تصوف و تفسير و كلام و بعقايد خاص او در باب حكمت و حكما اشاره شده است و تجديد ذكر آنها موردي ندارد. شرح احوال او باختصار
______________________________
(1)- رجوع كنيد بهمين كتاب صحايف 219 و 257 و 268 و 269 و 277 و 278
ص: 921
چنين است كه او بسال 450 هجري در طابران طوس ولادت يافت. پدرش محمد بن محمد مردي متعبّد بود و بافندگي‌پيشه داشت و لقب غزّالي از همين پيشه پدر او است.
محمد دو پسر داشت يكي محمد و ديگري احمد. اين هر دو پسر بعد از فوت پدر در تعهد و نگاهداشت ابو حامد احمد بن محمد رادكاني قرار گرفتند. محمد غزالي از رادكاني مقدمات علوم ديني و ادبي را هم در كودكي فراگرفت و بعد از چندي تحصيل در طوس و جرجان بنشابور رفت و در خدمت امام الحرمين ابو المعالي جويني فقيه و متكلم بزرگ شافعي بتحصيل پرداخت و فنون جدل و خلاف و كلام و مقدماتي از فلسفه را بياموخت و هنوز بيش از بيست و هشت سال از عمر او نگذشته بود كه در علوم و فنون متداوله زمان يعني در ادب و فقه و اصول و حديث و درايت و كلام و جدل و خلاف و امثال اين علوم ادبي و شرعي استاد مسلّم گرديد و با اينحال تا سال فوت ابو المعالي جويني (478) خدمت او را ترك نگفت و بعد از آن در نزديكي نيشابور بخدمت خواجه نظام الملك طوسي كه آوازه فضل ويرا شنيده بود، پيوست. نظام الملك مقدم او را گرامي داشت و در محضر خود مناظره‌يي ميان او و فقها ترتيب داد و بر ميزان فضيلتش آگاه شد و هشت سال بعد منصب تدريس در نظاميه بغداد بدو محول گشت در حالي كه تازه به سي و پنج سالگي رسيده بود. غزالي از 484 چهار سال در بغداد بتدريس و تذكر و وعظ و مناظره و تأليف و تصنيف اشتغال داشت و در همين مدت سرگرم مطالعه در كتب فلاسفه خاصه ابو علي سينا نيز بود.
در سال 488 يعني در 39 سالگي غزالي تحولي در روح او پديد آمد چنانكه دست از مقامات دنيوي برداشت، برادر خود احمد غزالي را در تدريس نظاميه جانشين خود قرار داد، و در ظاهر بقصد سفر حج و در باطن بانديشه سير و سلوك و مجاهدت و رياضت، از بغداد بيرون رفت و از سال 488 تا ده سال در بلاد شام و جزيره و بيت المقدس و حجاز بسر برد و در تمام اين مدت پيوسته بزهد و رياضت و تأليف و تصنيف اشتغال داشت تا در 498 بطوس بازگشت و يكسال بعد بدرخواست سلطان سنجر و الزام وزيرش فخر الملك بن نظام الملك (م. 500) از طوس بنيشابور رفت و در نظاميه آنشهر بتدريس
ص: 922
نشست و تا سال 500 درين سمت باقي بود و در آن سال بطوس بازگشت و در خانقاه و مدرسه‌يي كه نزديك خانه خود داشت بارشاد و تعليم شاگردان اشتغال ورزيد و ديگر دعوتهاي مبرم سلاطين و رجال را براي تدريس در مدارس نظاميه نيشابور يا بغداد نپذيرفت و بدرگاه سلاطين نرفت و از هيچ‌كس مالي نپذيرفت و همچنان در زهد و قناعت بزيست تا در سال 505 در طوس درگذشت و در طابران بخاك سپرده شد.
از عجايب امور آنست كه غزالي كه يكچند در صدد تكفير علماء اوايل برآمده و بشدت بر آنان تاخته بود، خود بعد از بازگشت از سفر ده ساله و اظهار مقالات جديد، كه چاشني عرفان داشت، دچار حملات سخت متعصبان خراسان شد چنانكه ملحد و زنديقش خواندند و از راههاي گوناگون در صدد ايذاء او برآمدند و اين معني را جامع مكاتيب غزالي بنام فضائل الانام در مقدمه آن مجموعه بتفصيل آورده است.
بغزالي اشعاري بپارسي نسبت داده‌اند و از آنجمله است اين رباعي:
كس را پس پرده قضا راه نشدوز سرّ قدر هيچكس آگاه نشد
هركس ز سر قياس چيزي گفتندمعلوم نگشت و قصه كوتاه نشد ***
ما جامه نمازي بسر خم كرديم‌وز خاك خرابات تيمّم كرديم
شايد كه درين ميكده‌ها دريابيم‌آن عمر كه در مدرسه‌ها گم كرديم كتب مهم غزالي را كه بتازي و در مسائل مختلف كلام و تفسير و تصوف و امثال آنهاست، پيش ازين بتفاريق ذكر كرده‌ايم. از آثار مهم او بپارسي يكي مجموعه مكاتيب پارسي اوست و ديگر كيمياي سعادت و ديگر نصيحة الملوك.
غزالي قطع‌نظر از وجوه مختلف اهميتي كه دارد، در نثر فارسي نيز داراي مقام و مرتبه خاصي است. وي نثر بسيار شيوا و پخته و ساده و گيرا و پرمغز دارد.
رواني كلام او بي‌نهايت است و افكار او را حتي در مواردي كه دست باستدلالات عقلاني ميزند در نهايت آساني بيان مي‌كند، با اينحال رعايت ايجاز از اختصاصات اين نويسنده است و اين خود ارزش كلام او را صدچندان مي‌كند. از ايراد آيات و اخبار و استدلال
ص: 923
بآنها، علي الخصوص در نامه‌ها، خودداري ندارد ليكن اين امر و اطلاع بسيار زياد او از ادب عربي و علوم شرعي هيچگاه باعث نشده است كه بايراد كلمات دشوار عربي يا امثال و اشعار عرب جز در موردي كه لازم و ضرور است مبادرت كند. سادگي سخن غزالي همه جا با قدرت فكر و دقت تعبير و قوت استدلال و تمثيلات و تشبيهات لطيف همراه و هميشه جذاب و دل‌انگيز است خاصه كه با چاشني عرفان همراه و از لطف افكار پشمينه‌پوشان خانقاهي هم برخوردار است.
كيمياي سعادت: در ميان اين آثار مهمتر از همه كيمياي سعادت است. اين كتاب خلاصه‌يي از احياء العلوم است و غزالي آنرا بعد از بازگشت از سفر ده ساله خود ميان سالهاي 490- 500 هجري نوشت. غزالي اين كتاب را در چهار عنوان و چهار ركن نهاده است. چهار عنوان در «شناختن نفس خويش» و «شناختن حق تعالي» و «شناختن دنيا» و «شناختن آخرت» و چهار ركن در عبادات، معاملات، بريدن عقبات راه دين، و منجيات است.
غزالي اين عنوانها و ركنها را بدان نظر ترتيب داد كه كيمياي سعادت را بدست خواننده دهد تا او بياري آن كيميا خود را از صفات نقص پاك و برهنه كند و بصفات كمال آراسته شود، از همه چيزها گسسته گردد و خود را بتمامي بخداي دهد و در او خرد و ناچيز شود. يعني بهمان سعادت غائي كه صوفيان ميخواهند برسد.
پس مي‌بينيد كه غزالي اگرچه كتاب خود را بظاهر چون يك كتاب اخلاق نوشته و آن را مبتني بر دين كرده، در حقيقت نظر خانقاهيان را در آن دنبال نموده و انديشه خود را، بدانگونه كه بعد از انقلاب احوال يافته بود، در آن بكار برده است.
غزالي در ذكر اينكه چرا اين كتاب را كيمياي سعادت نام نهاده است چنين گويد:
«بدانكه آدمي را ببازي و هرزه نيافريده‌اند، بلكه كار وي عظيم است و خطر وي بزرگ، چه اگر وي ازلي نيست، ابديست، و اگرچه كالبد وي خاكي و سفلي است، حقيقت روح وي علوي و ربانيست، و گوهر وي اگرچه در ابتدا آميخته و آويخته بصفات بهيمي و سبعي و
ص: 924
شيطانيست، چون در بوته مجاهدت نهي، ازين آميزش و آلايش پاك گردد، و شايسته حضرت ربوبيت شود، و از اسفل السافلين تا با علي‌عليين، همه شيب و بالا كار اوست، اسفل السافلين وي آنست كه در مقام بهايم و سباع و شياطين فرود آيد، كه اسير شهوت و غضب شود، و اعلي عليين وي آنست كه بدرجه ملايكه رسد، چنانكه از دست شهوت و غضب خلاص يابد، و هر دو اسير وي گردند و وي پادشاه ايشان گردد، و چون بدين پادشاهي رسد شايسته بندگي حضرت الهيت گردد، و اين شايستگي صفت ملائكه است و كمال درجه آدمي است، و چون ويرا لذت انس بجمال حضرت الهيت حاصل شد، از مطالعه آن جمال يكساعت صبر نتواند كرد، و نظاره كردن در آن جمال بهشت وي شود، و آن بهشتي كه نصيب شهوت چشم و شكم است نزديك وي مختصر شود. و چون گوهر آدمي در اول آفرينش ناقص و خسيس است، ممكن نگردد ويرا ازين نقصان بدرجه كمال رسانيدن الا بمجاهدت و معالجت، و چنانكه آن كيميا كه مس را بصفا و پاكي زر خالص رساند دشوار بود، و هركسي نشناسد، همچنان آن كيميا كه گوهر آدمي را از خسيسيّت بهيميّت بصفا و نفاست ملكيّت رساند، تا بدان سعادت ابدي يابد، هم دشوار بود و هركسي نداند. و مقصود ازين كتاب شرح اخلاط اين كيمياست كه بحقيقت كيمياي سعادت ابديست، و اين كتاب را بدين معني كيمياي سعادت نام كرديم، و نام كيميا بر وي اوليتر، چه تفاوت ميان مس و زر بيش از صفرت نيست، و ثمرت آن كيميا بيش از تنعم دنيا نيست، مدت دنيا خود چيست؟ و تفاوت ميان صفات بهايم و صفات ملائكه چندانست كه از اسفل السافلين تا با علي عليين. و ثمرت اين كيميا سعادت ابديست كه مدت ويرا آخر نيست، و انواع نعيم ويرا نهايت نيست، و هيچ كدورت را بنعيم او راه نيست ...» اين كتاب چند بار بطبع رسيده است.
نصيحة الملوك: از آثار معتبر فارسي غزالي نصيحة الملوك اوست كه حجة- الاسلام آنرا در حدود سال 503 «1» براي سلطان سنجر كه ازو بملك مشرق تعبير ميكند نوشت، يعني بعد از بازگشت از ملاقات سلطان در دشت تروك (طروق). بنابرين تأليف اين كتاب در اواخر حيات حجة الاسلام صورت گرفته و متضمن انديشه‌هاي او در پايان زندگاني است. موضوع اين كتاب حكمت عملي است كه البته بر مباني دين بنا شده است و آن روشي را كه در نظاير اين كتب در نزد حكماي مشاء مي‌بينم با همان نظم دارا نيست. غزالي اين كتاب را در هدايت و راهنمايي پادشاه و درباريان او نوشته نخست از اصول اعتقاد و ايمان سخن گفته و آنگاه ابوابي در
______________________________
(1)- فضائل الانام حاشيه ص 11
ص: 925
سيرت شاهان و وزيران و دبيران و در حكمت دانايان آورده است. در آغاز كتاب چنين آمده است:
«قال الشيخ الامام، بعد بدان اي ملك مشرق كه خداي تعالي بر تو نعمتهاي بسيار كرامت كرده است و شكر اين بر تو واجب و لازمست و هركه نعمت خداي عز و جل را شكر نكند نعمت بر وي زوال آيد و در تشوير و خجلت و تقصير بماند در قيامت و هر نعمت كه بمرگ سپري شود آن نعمت را نزديك خردمندان قدري نباشد، اگرچه عمر دراز بود، چون سپري شود چه سود دارد ...، قدر نعمتي را بود كه باقي و جاودان بود، آن نعمت جاويدان ايمان بود، كه ايمان نعمت جاودانست، و ايزد تعالي ترا اين نعمت داده است و تخم ايمان در سينه پاك و دل عزيز تو نهاده است و پرورش آن تخم بتو گذاشته است ...»
نصيحة الملوك هم بعربي و هم بتركي ترجمه شده است. ترجمه عربي آن موسومست به «التّبر المسبوك في نصيحة الملوك» و مترجم آن ابن مستوفي يعني ابو البركات مبارك بن احمد بن مبارك اربلي (564- 637) است كه ترجمه احوالش را ابن خلكان آورده است، ترجمه تركي نصيحة الملوك بنابر توضيح حاج خليفه در كشف- الظنون يكبار بدست محمد بن علي معروف به عاشق چلبي، و بار ديگر بدست علائي بن محب الشريف الشيرازي انجام گرفت و اين ترجمه تركي ثانوي نتيجة السلوك نام يافت.
ترجمه ديگري هم محمد بن عبد العزيز معروف به وجودي (وفات بسال 1020) از نصيحة الملوك بتركي كرد «1». كتاب نصيحة الملوك بسال 1317 در تهران طبع شده است.
فضائل الانام من رسائل حجة الاسلام- اين اسم عنوان مجموعه مكاتبات فارسي غزالي است كه يكي از اقرباي وي بعد از وفاتش گرد آورده است. ازين مجموعه نسخي در ايران و خارج ايران موجود است. درين كتاب نامه‌هايي از معاصران غزالي كه غزالي بر آنها جواب نوشته نيز وارد شده است و بهرحال مجموعه ذيقيمتي است كه نه تنها بسياري از نكات زندگاني آن مرد بزرگ را روشن مي‌كند بلكه نمونهاي بسيار خوبي از رسائل اخواني و ديواني فارسي را در نيمه دوم قرن پنجم نگاه داشته و حفظ كرده است. نامه‌هاي غزالي درين مجموعه بعضي در دفاع از عقايد وي و تقرير مقالات
______________________________
(1)- درباره نصيحة الملوك رجوع شود به مقدمه آقاي جلال الدين همايي استاد دانشگاه بر كتاب نصيحة الملوك (تهران سال 1315- 1317) كه بتصحيح ايشان طبع شده است.
ص: 926
خاص او نگاشته شد، و بعضي ديگر خطاب بپادشاهان عصر و وزراء و امرا و علماء آن روزگار است. غزالي درين نامه‌ها بيش از ساير منشآت خود روش استناد و تمثل بآيات و احاديث را بكار برده است. بعضي از مشافهات غزالي هم درين مجموعه نقل شده.
مؤلف فضائل الانام كتاب را بر پنج باب قسمت كرده است باب اول نامه‌هايي است كه بملوك و سلاطين نوشته، باب 2 و 3 نامه‌هايي كه بوزرا و امرا فرستاده و باب چهارم در آنچه بفقها و ائمه دين نگاشته و باب پنجم در فصول و مواعظ حجة الاسلام است. مؤلف در اوايل ابواب و نامه‌ها و يا بعد از آنها توضيحاتي از خود افزوده است كه از حيث اطلاع بر احوال غزالي اهميت وافر دارد و از جانبي ديگر خود نمونه خوبي از نثر اوايل قرن ششم است.
در طبعي كه مرحوم مغفور عباس اقبال آشتياني از كتاب فضائل الانام ترتيب داد رساله‌يي را از غزالي در پاسخ سؤالات يكي از شاگردان خود افزوده است. اين رساله نام و عنوان خاصي ندارد ولي خود در حقيقت بمثابت كتاب اندك حجم بسيار فايده‌ييست.
مقدمه‌يي هم كه معلوم نيست از كيست، و شايد از جامع همين فضائل الانام باشد، بر رساله يا نامه مذكور افزوده شده است.

فارسنامه‌
اين كتاب يكي از كتابهاي بسيار معتبر پارسي و از مآخذ مهم و قابل توجه تاريخ ايران پيش از اسلام و جغرافياي سرزمين پارس است. مؤلف اين كتاب را حاجي خليفه «ابن البلخي» ناميده و گفته است «كان مستوفيا بها (اي بفارس) في زمن السلطان محمد السلجوقي» «1». مصنف خود هم اطلاعات كثيري در باره خويش نمي‌دهد و تنها معلوم ميدارد كه «بلخي نژادست» و از ابتداء دولت سلطان محمد بن ملكشاه سلجوقي همراه ركن الدوله خمارتگين «2» والي پارس در آن ولايت شغل
______________________________
(1)- كشف الظنون بند 1215
(2)- وي يكي از هفت والي پارس است كه از آغاز دولت سلاجقه، بعد از زوال حكومت ديالمه، تا تشكيل دولت سلغريان در پارس حكومت داشتند. ويرا سلطان محمد سلجوقي بفارس فرستاد، مردي ضعيف و كم‌تدبير بود و اعمال فارس در عهد او استقامتي نداشت. رجوع شود به شيرازنامه تأليف ابو العباس احمد بن ابي الخير زركوب شيرازي. تهران 1310 شمسي ص 41- 42
ص: 927
استيفاء بدو مفوّض بود. وي از همه امور آنجا و سپاهي و رعيت اطلاع وافر اندوخت، و در كسب اطلاع از انساب و تواريخ ملوك و پادشاهان از عهد گيومرث تحقيق كافي واجب داشت، و اخبار ايشان را چنانكه بر آن اعتماد باشد خواند، و بنابر امر سلطان محمد كه مجموعه‌يي جامع درباره پارس ميخواست بتأليف كتاب پرارزش خود در ذكر تاريخ و جغرافياي پارس مبادرت كرد.
ابن البلخي در تحرير كتاب خود بمنابعي متقن مانند تاريخ حمزة بن الحسن و تاريخ محمد بن جرير و بسياري از كتب پارسي و عربي كه برشمردن نام آنها را مايه درازي سخن دانسته، نظر داشته است و اين دقت او در گرد آوردن مطالب از مآخذ استوار و مشهور، باعث شد كه كتابش خود از جمله بهترين مآخذ در تحقيق تاريخ ايران قديم گردد. وي پادشاهان ايران را پيش از غلبه تازيان بر چهار طبقه تقسيم كرده است:
1- پيشداديان 2- كيانيان 3- اشغانيان 4- ساسانيان، و هم بذكر اسكندر و «روميان كي بعد از اسكندر بودند» يعني جانشينان يوناني اسكندر، مبادرت ورزيده است منتهي حكومت آنانرا بعد از اسكندر در ايران سه چهار سال بيش ندانست و مسلما در نقل اين روايت از منابعي كه اصل آنها بعهد ساساني يا براويان اخبار ايراني ميرسيد متأثر بود كه بعد از اسكندر همواره در ذكر سلطنت سلوكيان سكوت ميكرده و دوره تسلط آنان را كوتاه جلوه مي‌داده‌اند.
ابن البلخي ازين طبقات چهارگانه نخست فهرستي براي تشخيص سلسله انساب شاهان داده و سپس بذكر يكايك طبقات و از هر طبقه يكايك پادشاهان و تفصيل حكومت آنان پرداخته است. پيش از ورود درين مبحث و بعد از اتمام اين مبحث كه بزرگترين قسمت كتاب وقف بر آن شده است، مؤلف ذكر فارس و اختصاصات آن و نواحي و بلاد و قبايل و امراي پارسي را بعد از تسلط عرب آورده و نيز شرحي در قانون مالياتي پارس و مقدار عوايد آن داده است.
تاريخ تأليف كتاب كاملا محقق نيست ولي مسلما پيش از سال 511 كه سال وفات سلطان محمد است، نوشته شده زيرا مقدمه آن بنام اوست، با تمام القاب
ص: 928
و عناوين و نعوت و دعاء بر خلود دولت وي؛ و او در عهد سلطنت همين پادشاه همراه خمارتگين با آنكه خراساني بود مأمور خدمت در پارس شد، زيرا چنانكه ميدانيم سلاجقه در ابتداء كار خود بدبيران و مستوفيان عراق كه غالبا شيعه يا دوستداران آل بويه بوده‌اند، اعتمادي نداشتند و عمال خود را بيشتر از مشرق انتخاب ميكردند «1». پس بايد تأليف كتاب بين 498- 511 و بظن غالب در سالهاي آخر سلطنت سلطان محمد و بنا بدستور و امر او صورت گرفته باشد.
نثر فارسنامه ساده و روان و بسيار استوار و خالي از خلل است. امارات كهنگي زبان و انشاء در برخي از موارد كتاب معلوم است و لغات عربي هم در پاره‌يي از قسمتهاي آن كم نيست و خوشبختانه از كتبي است كه دستبرد نساخ در آن كمتر صورت گرفته است.
مؤلف در سبب تأليف كتاب چنين گفته است:
«چون مقتضي رأي اعلي سلطان شاهنشاهي لازال من العلو بمزيد، چنان بود كي پارس كي طرفي بزرگ است از ممالك محروسه، حماها اللّه، و همواره دار الملك و سريرگاه ملوك فرس بوده است، روشن گردانيده آيد، و نهاد و شكل آن و سير ملوك پيشينگان و عادات حشم و رعيت آن و چگونگي آب و هوا و شمار هر بقعتي از آن معلوم كند، و عبرت آن معاملات بر قانون قديم و قانوني كي اكنون معتبر است، معين شود تا علم اشرف سلطاني، زيد شرفا، بدان احاطت يابد، فرمان اعلاه اللّه ممتثل گشت بحكم آنك بنده را تربيت پارس بودست، اگرچه بلخي‌نژادست و تقدير معاملات و قانون آن بابتداء اين دولت قاهره ثبتها اللّه، چون ركن الدوله خمارتگين را بپارس فرستاد [به] جد بنده بسته است، و استيفاء آن ولايت و سپاهي و رعيت بر بنده پوشيده نماندست و اين مجموعه را بحسب حال تأليف كرد بر طريق اختصار و ايجاز، و با آنك بنده آن احوال شناخته است و نيز انساب و تواريخ ملوك و پادشاهان از عهد گيومرث تا آخر وقت بتحقيق دانسته، و اخبار ايشان چنانك بر آن اعتماد باشد خوانده، و درين مجموعه فصلي مختصر افزود ...»

كفاية
اين كتاب در فقه شافعي و از آثار اوايل قرن ششم هجري و موسوم است به «كفاية في الفقة» كه به امام البغوي الشافعي (م. 516) منسوبست. راجع به امام محيي السّنة ابو محمد حسين بن مسعود الفرّاء البغوي
______________________________
(1)- رجوع شود بهمين كتاب ص 182- 183
ص: 929
منسوب بشهر «بغ» يا «بغشور» واقع در ميان مرو و هرات، و اهميت او در تفسير و حديث و فقه، قبلا سخن گفته‌ايم «1». حاجي خليفه در ضمن معرفي چند كتاب در ذيل عنوان «الكفاية في فروع الشافعية» گويد: «و لللامام محيي السنة حسين بن مسعود الفراء البغوي المتوفي سنة 516 ست عشرة و خمسمائة كفاية في الفروع بالعجميته» «2» و مسلما آن كتاب كه حاج خليفه گفته است همين است كه نسخه‌يي از آن باسم «كفاية في الفقه بالفارسية» در جزو نسخ خطي كتابخانه دانشگاه موجود است «3». اهميت اين كتاب در آنست كه سعي شده غالب و نزديك بتمام اصطلاحات بفارسي ذكر و يا باين زبان تعريف شود و حتي المقدور از ايراد كلمه‌هاي تازي خودداري گردد. مثلا بيع بدينگونه تعريف شده است:
«بيع آن باشد كه مردي گويذ ديگري را اين كالاي خويش بچنديني بتو فروختم، آن‌كس گويذ كي خريذم». در پايان كتاب چنين آمده است: «كتاب برين ختم افتاذ انشاء اللّه كه نافع باشذ خواننديگانرا و جمع‌كننده را و نويسنده را دعا كنند و او را و مادران و پذران و استاذان او را و جمله مؤمنان را ار خذاي آمرزش خواهد كه ابو الدرداء روايت كنذ از رسول صلي اللّه عليه و سلم كه دعاي مسلمان براذر خويش را در غيبت مستجاب باشد، فريشته بر سر او موكل باشد كه هركه براذر را دعا كنذ، فريشته گويذ آمين و ترا هم جنين.»

اسكندرنامه‌
درباره داستان اسكندر پيش ازين در كتاب حماسه‌سرايي در ايران سخن گفته «4» و دانسته‌ايم كه بعد از ترجمه از پهلوي بعربي و سرياني، ترجمه‌ها يا تحريرهايي از آن بزبان پارسي نظما و نثرا صورت گرفت. از جمله آنها يكي تحريريست از اواخر قرن پنجم هجري كه نسخه‌يي منحصر از آن در كتابخانه آقاي سعيد نفيسي موجود است. اين كتاب كه قسمتي از اول و آخر آن افتاده است بوسيله محرّري كه نميدانيم كيست از مجموعه روايات و داستانهاي اسكندرنامها كه بقول او «شترواري» از آنها پديد ميآمد، لبّ داستان اسكندر را استخراج كرده بود. درين كتاب چند بار از سلطان محمود بنام سلطان ماضي و با قيد رحمة اللّه عليه ياد شده و همين امر نشان ميدهد
______________________________
(1)- رجوع شود بهمين كتاب ص 260
(2)- كشف الظنون بند 1498- 1499
(3)- رجوع شود بفهرست كتابخانه دانشگاه تهران (كتابخانه اهدائي آقاي سيد محمد مشكوة) ج 3 بخش 3 ص 1961- 1963
(4)- حماسه‌سرايي در ايران تأليف نگارنده، چاپ دوم ص 89- 90
ص: 930
كه نويسنده قريب العهد بدو بوده است. انشاء كتاب در نهايت رواني و سادگي و دل‌انگيزي است و بسياري از كلمات و تركيبات كهن پارسي در آن ديده ميشود «1».

كشف الاسرار
كشف الاسرار و عدة الابرار كه در همين كتاب يكبار ديگر بدان اشاره كرده‌ايم از جمله مهمترين تفاسير پارسي در اوايل قرن ششم هجري است. اين كتاب عظيم كه صحائف پاره‌يي از نسخ آن از دو هزار متجاوز است، بدست ابو الفضل رشيد الدين الميبدي كه در نيمه اول قرن ششم هجري ميزيسته است، تأليف شد و تاريخ تأليف آن سال 520 هجريست يعني در اوايل اين سال مؤلف شروع بتحرير كرد و معلوم نيست چند سال بدين كار دشوار سرگرم بوده است. وي در تأليف كتاب خود در حقيقت بشرح كتاب خواجه عبد اللّه انصاري در تفسير قرآن نظر داشته يعني همان كتاب تفسيري كه سيوطي بدان اشاره كرده «3» و گفته است «... فسّر- القرآن زمانا و كان يقول اذا ذكرت التفسير فانما اذكره من مأة و سبعة تفاسير»، ميبدي در حقيقت تفسير خواجه عبد اللّه انصاري را اساس كار خود قرار داد و آنرا بپارسي شرح كرد. مؤلف درين باب در آغاز كتاب خود گفته است «4»: من كتاب شيخ الاسلام ابو اسمعيل عبد اللّه بن محمد الانصاري را در تفسير قرآن خوانده و ديده‌ام كه در آن لفظا و معني بحد اعجاز رسيده است جز آنكه در آن رعايت غايت ايجاز كرد «فاردت ان انشر فيه جناح الكلام ... جمعا بين حقائق التفسير و لطائف التذكير ... و شرعت بعون اللّه في تحرير ما هممت في اوائل سنة عشرين و خمس مئة و ترجمت الكتاب بكشف الاسرار و عدة الابرار ... شرط ما درين كتاب آنست كه مجلسها سازيم در آيات قرآن و در هر مجلس سه نوبت سخن گوييم: اول پارسي ظاهر بر وجهي كه هم اشارت بمعني دارد و هم در عبارت غايت ايجاز بود، ديگر نوبت تفسير گوييم و وجوه معاني و قراآت مشهوره و سبب نزول و بيان احكام و ذكر اخبار و آثار و نوادر كه تعلق بآيت دارد و وجوه و نظاير و ما يجري مجراه، سه ديگر نوبت رموز عارفان و اشارات صوفيان و لطائف مذكران ...». همچنانكه مؤلف خود گفته است در كلام خواجه
______________________________
(1)- رجوع شود به سبك‌شناسي مرحوم ملك الشعراء بهار ج 2 ص 128- 151
(2)- رجوع شود بهمين كتاب و همين مجلد ص 257
(3)- طبقات المفسرين چاپ ليدن، 1839
(4)- نقل باختصار از ص 1 كشف الاسرار چاپ آقاي علي اصغر حكمت، تهران 1331 هجري.
ص: 931
انصاري به نشر و بسط پرداخته است، در بسياري از موارد ضمن ذكر كلام خواجه اسم او را آورده و ازو به «پير طريقت» و «عالم طريقت» و «پير طريقت و جمال اهل حقيقت شيخ الاسلام انصاري» ياد كرده و از نقل قول شيخ در همين موارد ميتوان دريافت كه بسي از عبارات ديگر كه همان شيوه انصاري را دارد هم از كلام انصاري است و در حقيقت ميبدي كلام او را توسعه داده و بنشر و بسط آن مبادرت جسته است. در مورد ذيل بنقل كلام خود از انصاري تصريح مي‌كند: «... پير طريقت و جمال اهل حقيقت شيخ- الاسلام انصاري سخني نغز گفته در كشف اسرار «الف» و پرده غموض از آن برگرفته. گفت الف امام حروفست، در ميان حروف معروفست، الف بديگر حروف پيوند ندارد، ديگر حروف بالف پيوند دارد، الف از همه حروف بي‌نيازست، همه حروف را بالف نيازست، الف راستست، اول و آخر يكي، يك‌رنگ و سخنها رنگارنگ ...» «1» و باز درين مورد: «عالم طريقت عبد اللّه انصاري قدس اللّه روحه گفت الهي اي مهربان فريادرس، عزيز آنكس، كش با تو يك نفس، نفسي كه درو نياميزد كس، نفسي كه آنرا حجاب نايد از پس، رهي را آن يك نفس در دو جهان بس. اي پيش از هر روز و جدا از هركس، رهي را درين سور هزار مطرب نه بس!» «2». در بسياري از موارد ديگر نامي از خواجه نيست ليكن آهنگ كلام او بگوش مي‌آيد و درين موارد بايد گفت يا عين سخن خواجه است كه با تصرفاتي مورد استفاده قرار گرفته است و يا ميبدي خواسته است در شيوه كلام دنبال خواجه گام نهد مثلا درين مورد: «ختم اللّه علي قلوبهم: يكي را مهر بيگانگي بر دل نهادند تا در كفر بماند، يكي را مهر سرگرداني بر دل نهادند تا در فترت بماند، آن بيگانه‌ييست رانده و سر راه گم كرده، و اين بيچاره‌ييست در راه بمانده و بغير دوست از دوست بازمانده» «3» و مانند اين عبارات:
«في قلوبهم مرض فزادهم اللّه مرضا، اينست بيماري كه آنرا كران نه، و اينست دردي كه آنرا درمان نه، و اينست شبي كه آنرا بام نه، بزارتر از روز منافقان روز كيست، از ازل تا ابد در بيگانگي زيست، امروز در عذاب نهاني و فردا در حسرت جاوداني ...»
نوبت اول از تفسير هر سوره كه درين تفسير آمده مانند همه تفسيرهاي قديم
______________________________
(1)- كشف الاسرار ج 1 ص 54
(2)- كشف الاسرار ج 1 ص 652
(3)- ايضا ص 74
ص: 932
فارسي از حيث لغوي قابل توجه و استفاده بسيار است. در نوبت دوم همچنانكه مؤلف وعده كرده است از ذكر احكام و اخبار و آثار و نوادري كه در آن‌باره ميان مفسران عامه شهرت داشت غفلت نشده است، و نوبت سوم پر است از تأويلات صوفيان درباره آيات بنابر روشي كه پيش ازين گفته‌ايم «1»، و اين قسمت مخصوصا از حيث انشاء لطيف و امثال و شواهد از شعر عربي و پارسي از همه قسمتهاي ديگر اين كتاب عظيم بيشتر قابل توجهست.
ازين كتاب نسخي در كتابخانهاي ايران و خارج موجود است و قسمتي از آن بنفقه دانشگاه تهران و بتصحيح آقاي علي اصغر حكمت استاد دانشگاه تهران طبع شده است.

آثار احمد غزالي‌
شيخ المشايخ مجد الدين ابو الفتوح احمد بن محمد غزالي طوسي برادر كهتر حجة الاسلام ابو حامد محمد بن محمد غزالي است. وي نيز مانند برادر آغاز عمر را در تعلم علوم ديني گذراند و بعد از جمله فقهاء زمان در مذهب شافعي بود ليكن علاقه و توجه بيشتري بوعظ داشت و ابن خلكان گفته است «2» كه او را در وعظ بياني نيكو بود. احمد غزالي از تاريخ 488 تا 498 كه حجة الاسلام محمد غزالي بسفر ده ساله خود رفت بنيابت ازو در مدرسه نظاميه بغداد تدريس مي‌كرد.
احمد غزالي در طريقت پيرو ابو بكر نسّاج بوده و سلسله ذهبيه او را از كبار اقطاب خود شمرده‌اند و او خود چند تن از مشايخ بزرگ تصوف را تربيت كرده است.
وفاتش در قزوين اتفاق افتاده و اين واقعه را ابن خلكان «3» و ابن الاثير «4» بسال 520 نوشته‌اند و جامي بسال 517 گفته است «5» و اقوال نامعتبر ديگري نيز درين‌باره هست «6». از مهمترين
______________________________
(1)- همين كتاب ص 257
(2)- وفيات الاعيان چاپ مصر ج 1 ص 39
(3)- ايضا همان مجلد ص 40
(4)- كامل التواريخ حوادث 520
(5)- نفحات الانس ص 337
(6)- طرائق الحقايق ج 2 ص 252- 253
ص: 933
آثاري كه بدو نسبت داده‌اند يكي:
كتاب لباب الاحياء است كه اختصاريست از كتاب احياء علوم الدين.
و ديگر كتاب الذخيرة في علم البصيرة است.
و ديگر كتاب بحر الحقيقة است. درين كتاب غزالي چنين پنداشته است كه براي وصول بمرتبه فنا بايد از هفت بحر گذشت، و آنگاه گفته: «بحر اول معرفت است و گوهر وي يقين است، بحر دوم جلال است و گوهر وي حسرة است، بحر سوم وحدانيت است و گوهر وي حيات، بحر چهارم ربوبيت است و گوهر وي بقا، بحر پنجم الوهيت است و گوهر وي وصال است، بحر ششم جمال است و گوهر وي رعايت، بحر هفتم عزت است و گوهر وي فقر است» «1» رساله ديگري بنام رسالة العشقيه نيز بشيخ احمد نسبت داده‌اند «2».
مهمترين اثر غزالي كتاب سوانح العشاق اوست كه از آن نسخ متعدد در دست است و بهترين چاپي كه با مقابله چند نسخه از آن شده آنست كه هلموت ريتر «3» بسال 1942 در جزو نشريات الاسلاميه جمعيت مستشرقين آلماني طبع كرده است. اين كتاب را غزالي بخواهش يكي از دوستان و پيروان خود در معاني و احوال و اسرار عشق، بدان نحو كه مورد توجه و تأمل صوفيانست، نوشته و هريك از اسرار و معاني را در فصلي مورد بحث قرار داده و در ضمن اين فصول تمثيلات كوتاه و حكايات مختصر براي توضيح بيان خود گنجانيده است و باشعار مختلف از غزل و رباعي پارسي و تازي استشهاد كرده كه همه لطيف و دل‌انگيز است. شيوه انشاء، سوانح بسيار ساده و در عين سادگي پرمغز و پرمعني است. گرم‌روي و سوختگي نويسنده از همه جاي كتاب مشهود است و اين امر موجب شده كه در عبارات سوانح بقدر ديواني از شعر لطف و حال ديده شود.
غزالي در آغاز كتاب گفته است:
«... دوستي عزيز كه بنزديك من بجاي عزيزترين برادرانست و مرا با او انسي تمامست، از من درخواست كرد كه از آنچه ترا فراخاطر آيد در معني عشق، فصلي چند اثبات كن تا بهر
______________________________
(1)-
Catalogue des manuscrits persns, par E. Blochet, tomel, p. 123
(2)- ايضا ج 4 ص 200
(3)-Hellmut Ritter
ص: 934
وقتي با او انسي باشد، و چون دست طلبم بدامن وصل نرسد بدان تأمل كنم و بابيات او تمسكي مي‌سازم. اجابت كردم و چند فصل اثبات كردم قضاي حق او را، چنانكه تعلق بهيچ جانب ندارد، در حقايق عشق و احوال و اغراض عشق، بشرط آنكه درو هيچ حواله نبوذ نه بخالق نه بمخلوق، تا او چون درماند بدين فصول تأمل كند ...»
مكاتيب: از احمد غزالي مكاتيبي بفارسي باقيست، از آن جمله پنج مكتوب او كه بعين القضاة همداني نوشته در مقدمه مجموعه مكاتيب عين القضاة نسخه كتابخانه مراد منلاي تركيه ثبت است و نسخ ديگري از آن نيز موجود است. اين مكتوبها بر روش مكاتيب مشايخ و علماء عهد آميخته باشارات مختلف از آيات و احاديث است كه در سياق كلام و با اتصال باجزاء آن مي‌آيد و در آنها بسياري از مباني اعتقادات صوفيه مورد بحث قرار مي‌گيرد.
احمد غزالي در اثناء كلام خود باشعار و خاصه رباعيهاي بسيار استشهاد كرده كه مسلما قسمتي از آنها از اوست و همه آنها لحن اشعار عرفاني اواخر قرن پنجم و اوايل قرن ششم را دارد. وي اشعاري را كه از ديگران نقل كرده با قيد «گفته است» و «مي‌گويد» از اشعار خود متمايز ساخته است. در اينجا برخي از ابياتي را كه مسلما بدو منسوبست براي ملاحظه نمونه‌يي از اشعار او نقل مي‌كنيم:
با عشق روان شد از عدم مركب ماروشن ز چراغ وصل دايم شب ما
ز آن مي كه حرام نيست در مذهب ماتا روز اجل خشك نيا بي‌لب ما «1» **
از بس‌كه دلم طريق عشقت سپرداشكم بمن و تو بر همي رشك برد
بنگر كه بديده در همي چون گذردتا نگذارد كه ديده در تو نگرد «2» **
تا جام جهان‌نماي بر دست منست‌از روي خرد چرخ برين پست منست
______________________________
(1)- رياض العارفين ص 59
(2)- ايضا همان كتاب و همان صفحه
ص: 935 تا كعبه نيست قبله هستِ منست‌هشيارترين خلق جهان مستِ منست «1» **
عشقي بكمال و دلربايي بجمال‌دل پرسخن و زبان ز گفتن شده لال
زين نادره‌تر كجا بود هرگز حال‌من تشنه و پيش من روان آب زلال

مجمل التواريخ و القصص‌
كتاب مجمل التواريخ و القصص از كتب بسيار معتبر تاريخ ايران و عرب و خلفا و سلاطين ايرانست تا اوايل قرن ششم هجري كه در بيست و پنج باب نوشته شده است. مؤلف كتاب معلوم نيست و گويا از مردم همدان يا اسدآباد بوده و جد او مهلّب بن محمد بن شادي نام داشت و او خود مردي فاضل و صاحب اطلاع در مسائل تاريخي بود و كتاب ديگري غير ازين مجمل التواريخ نوشته بود در اخبار برامكه. مجمل التواريخ در سال 520 هجري در عهد سلطنت سلطان سنجر و محمود بن ملكشاه تأليف شده و مؤلف خود بارها باين نكته اشاره كرده است.
مؤلف مجمل التواريخ در تأليف كتاب خود نخست به تاريخ سني ملوك الارص و الانبيا تأليف حمزة بن حسن اصفهاني توجه داشت ليكن تنها باستفاده از آن كتاب بسنده نكرد بلكه مطالبي بسيار از مآخذ ديگر، خاصه كتب معتبري كه در تاريخ يا داستانهاي ملي نوشته شده بود، از قبيل آثار ابو المؤيد بلخي و تاريخ محمد بن جرير و تاريخ اصفهان و اسكندرنامه و سير الملوك ابن المقفع و شاهنامه فردوسي و كوش‌نامه و كرشاسپنامه و جز آنها نيز گرفت، و بسبب همين دقت مؤلف در گرد آوردن مطالب خود از مآخذ گوناگون، كتاب او حاوي اطلاعاتي شد كه امروز منحصر بآنست خاصه در باب داستانها و تاريخ ايران قديم. همراه اين اطلاعات بسياري از تركيبات كهن ايراني و اصطلاحاتي كه بصورت اصلي خود باقي مانده باشد، درين كتاب بوفور ديده ميشود مانند: «وه‌انديو شاپور» (- جنديشاپور)، ايودات (- ايوكدات- نخستين گاو)، اپرنو و تارت كواد (ايالتي كه قباد بنوي بنا كرده بود) ويران كرده (- ويران كاره، ويران كار، لقب اسكندر)، اندرواي (لقب كيخسرو)، سكان شاه (لقب بهرام سوم، يعني شاه سيستان)، افدم (آخرين، لقب اردوان) و امثال آنها.
______________________________
(1)- سوانح چاپ استانبول ص 35. در اينجا مؤلف تصريح كرد كه اين شعر ازوست و در ايام جواني گفت.
ص: 936
سبك نگارش كتاب مجمل التواريخ بيش از همه اختصاصات آن كتاب قابل توجهست. اين كتاب با آنكه در آغاز قرن ششم نوشته شده داراي انشائي است كه مطلقا دست‌كم از منشآت پارسي قرن چهارم ندارد و لغات و تركيبات فراوان پارسي و قواعد كهن دستوري در آن بسيار بچشم ميخورد. لغات تازي درين كتاب جز در مقدمه آن بسيار نادر است و آنچه از مفردات عربي در متن كتاب بكار رفته ساده و از جمله كلماتي است كه در قرن چهارم و آغاز قرن پنجم در زبان دري متداول شده بود. گويا علت اساسي اين امر آن باشد كه نويسنده كتاب با كتب تاريخي و داستاني پارسي كه همه در قرن چهارم و اوايل قرن پنجم نوشته شده بود، كار داشت و طبعا تحت تأثير سبك نگارش آنها قرار ميگرفت. مؤلف سبب تأليف كتاب را بدينگونه شرح ميدهد «1»:
«و مرا اين انديشه از آن روي برخاست كه سخن پادشاهان عجم و نسق و سير ايشان همي رفت، مهتري از جمله مشاهير و بزرگان حاضر بود باسدآباد، از من هر چيزي مي‌پرسيد، بحكم آنك شناخته بود، و هوس من در كتاب خواندن و مشافهه ديده، آنچ بر خاطر بود گفته شد، و بر بديهه بر سر شراب دو سه درج بنوشتم درين معني، و پس باطل كردم، بعد مدتي، و انديشيدم كچون يادگاري بخواهد ماند در آن تأملي بهتر بايد كردن، و رنج بردن، تا از آن فايده حاصل شود، و اگرنه ضايع بماند كه ناگفته را عيب كمترست
دهان گر بماند ز خوردن تهي‌از آن به كه ناساز خواني نهي پس عزم محقق كردم بر تأليف اين كتاب، و اگرچه فراغت نبود، برحسب بضاعت خويش نبشته شد، و از ايزد تعالي در آن توفيق خواستيم و ابتدا كرده شد اندر سال پانصد و بيست از هجرت پيغمبر عليه السلام، اندر ايام سعادت موافقت تعظيم مقدس نبوي امامي مسترشد ادام اللّه علوها، و حرس مجدها و سموها و اعلا كلمتها، و پادشاهي سلطان اعظم معز الدنيا و الدين ناصر الاسلام و المسلمين ابو الحرث سنجر ملكشاه بن محمد برهان امير المؤمنين ...»

آثار عين القضاة
عين القضاة ابو المعالي عبد الله بن محمد بن علي ميانجي همداني «2» از كبار مشايخ متصوفه در آغاز قرن ششم است. ولادت او در اواخر
______________________________
(1)- مجمل التواريخ و القصص چاپ تهران، بتصحيح مرحوم ملك الشعراء بهار ص 8- 9
(2)- درباره احوال او مخصوصا رجوع شود به: تتمة صوان الحكمة ص 117- 119 و 201- 202؛
ص: 937
قرن پنجم، در همدان اتفاق افتاد و اجداد او از شهر ميانه بوده‌اند با اينحال سبكي او را از اهل خراسان شمرده است. وي با آنكه در عنفوان شباب بدست متعصبان كشته شد، هم در جواني جامع كمالات و از نوابغ روزگار بوده و نزد امام عمر خيام و شيخ احمد غزالي و شيخ محمد حمويه تلمذ كرد و در كلام و حكمت و عرفان و ادب پارسي و عربي صاحب اطلاع وافي بود و نظر بكثرت مطالعه در كتب امام محمد غزالي بايد او را شاگرد بواسطه آن بزرگ نيز شمرد. شيخ احمد غزالي با همه جلالت قدر چندان او را دوست ميداشت كه در مكتوبهاي خود او را «قرة العين» خطاب ميكرد با آنكه مدت تلمذ عين القضات در نزد او چندان طول نكشيده بود. عين القضات خود در سخنان خويش از احمد غزالي و محمد حمويه بسيار نقل كرده و مخصوصا صحبت بيست روزه خود را با احمد غزالي در همدان موجب توجه غائي خويش بكمالات دانسته است. اينكه در برخي از مآخذ نسبت شاگردي باباطاهر عريان بعين القضات همداني داده شده، درست نيست زيرا مسلما باباطاهر تا اواخر قرن پنجم زنده نبوده است تا بتواند استاد عين القضات باشد. نكته مهم قابل توجه در كيفيت تحصيلات عين القضات آنست كه وي بيشتر اطلاعات خود را از طريق مطالعات شخصي و خصوصي فراهم آورد و همين امر باعث شد كه او در عين جواني و عنفوان شباب آنهمه تبحر حاصل كند و در كار تحرير و تأليف آنقدر كامياب باشد.
عين القضات با گروهي از رجال مشهور عهد خود رابطه و مكاتبه داشته است مانند ابو نصر احمد بن حامد اصفهاني ملقب بعزيز الدين المستوفي (م. 526) از مستوفيان سلاجقه عراق، و قوام الدين ابو القاسم ناصر بن علي درگزيني وزير سلطان محمود بن محمد و سنجر بن ملكشاه (م. 527) و تاج الدين علاء الدوله كه عين القضات رساله عربي خود را
______________________________
201- 202؛ نفحات الانس جامي چاپ هند ص 371- 372؛ مجمع الفصحا ج 1 ص 340؛ رياض العارفين چاپ تهران 1316 ص 176- 178؛ طبقات الشافعيه السبكي طبع مصر چاپ اول ج 4 ص 236- 237؛ كشف الظنون ج 2 بندهاي 951- 952 و مآخذ متعدد ديگر ...
ص: 938
در بيان مذهبي كه سلف صالح بر آن رفته‌اند، براي او تأليف كرد؛ و جمال الدين شرف الدوله كه رساله جمالي بنام او تأليف شد.
عين القضات بسبب غلبه شوق و سورت عشق و غليان عواطف صوفيانه خود بي‌پروا اسرار صوفيان را فاش ميكرد و مذهب خود را كه دنباله نظر وحدت وجوديان بود بي‌محابا اظهار مينمود و بر متعصبين قوم كه با او و دارندگان اينگونه افكار دشمني داشتند، بشدت مي‌تاخت. نقار و كدورتي كه بدين‌طريق ميان عين القضات و علماي متعصب و عوام الناس ايجاد ميشد، همواره در حال توسعه بود و در آن روزگار تعصب و غلبه عوام بي‌ترديد بقتل اين جوان فاضل بي‌باك و صوفي زبان‌آور پايان مي‌يافت. عين القضات خود اين حال را پيش‌بيني ميكرد چنانكه در يكي از مكاتيب خود اينگونه نوشت:
«... و گروه ديگر مست آمدند، زنّار نيز بربستند، و سخنهاي مستي آغاز كردند.
بعضي را بكشتند و بعضي را مبتلاي غيرت او كردند، چنانكه اين بيچاره را خواهد بودن، ولي ندانم كه كي خواهد بودن، هنوز دور است ... اي عزيز روزگاري برين سوخته مي‌گذرد كه از وجود خود نيز ننگ مي‌دارم و جز ناله و سوختن سودي نه، ...»
مخالفت و عناد دين‌فروشان و عوام با عين القضات از جهات مختلف بود: نخست آنكه او را بپيروي از عقايد فلاسفه متهم ميداشتند و مي‌گفتند كه او بقدم عالم معتقد است.
او در رساله شكوي الغريب باين امر اشاره مي‌كند و ميگويد دشمنان از اشاره من به مصدر وجود و ينبوع وجود چنين پنداشته‌اند كه من تعريض بقدم عالم دارم و حال آنكه درين رسالت قريب ده ورق در اثبات حدوث عالم نوشته‌ام.
دوم آنكه بسياري از علماي شهر و ديار او برين جوان تيزهوش باريك انديشه حسد ميبردند و او خود بارها باين حسد علماء اشاره كرده و گفته است «و ما لي استبعد من علماء العصر انكارهم و لم يزل اكابر العلما في كل عصر محسودين و بانواع المحن مقصودين»
سوم آنكه عين القضاة بسياري از حقايق تصوف را كه بيرون از حوصله عوام
ص: 939
الناس و دين‌فروشان تعصب‌پيشه بود، در آثار پارسي و عربي خود آشكارا بيان ميكرد و اين امر هم دشمني آنان را بر او برميانگيخت و او مي‌گفت: مصطلحات صوفيه دليل كفر و الحاد من نيست و مرد عاقل منصف سزاوار است كه چون اين سخنان را بشنود بمعاني آن مراجعه كند و حكم بر زندقه و الحاد گوينده آنها پيش از استفسار مراد وي عملي دور از بينايي و دانايي است. عين القضات به حسين بن منصور حلاج عشق ميورزيد و سخنان او را كه خود باعث قتل گوينده شده بود بوجوه مختلف تأويل و تفسير ميكرد و پيداست كه چنين كسي در دست متعصبان قوم بچه سرنوشتي دچار خواهد شد.
چهارم آنكه عين القضات بر اثر حسن بيان و نفوذ كلام خود مريدان بسيار در ميان بزرگان و گروه كثيري از مردم يافته بود كه بر مقالات وي شيفته بودند. از آنجمله عزيز الدين مستوفي كه ذكر او گذشته است بدو عشق و ارادت ميورزيد و چون عزيز الدين مستوفي بدشمني ابو القاسم درگزيني برافتاد، آنوزير دسيسه‌گر كه بسياري از رجال را بحيله و تزوير از ميان برده و خود نيز آخر بكيفر بيدادگريهاي خويش بر دار كشيده شد، در انديشه نابود كردن عين القضات افتاد و با علماء متعصب و حسودان و دسته‌يي از عوام الناس كه در تكاپوي قتل عين القضات بودند يار شد، محضري بر ضد او ترتيب داد و از ميان تصانيف او الفاظي را براي اثبات زندقه و الحاد وي و دعوي الوهيت او بيرون آورد و جماعتي از فقها باباحت خون او فتوي دادند.
بعد ازين حوادث عين القضات را ببغداد بردند و چندي مقيد نگاه داشتند و باز بهمدان بازگرداندند و آنجا در شب هفتم جمادي الآخره سال 525 بر دار كشيدند.
معروفست كه چون بچوبه دار نزديك شد و ميخواستند او را بر دار كنند چنين گفت:
«و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون»
عين القضات با آنكه هنگام شهادت 33 سال بيش نداشت آثار متعددي بپارسي و تازي دارد و علاوه بر آن نامه‌هاي بسيار ازو بپارسي باقي مانده كه همه آنها حاوي عقايد و آراء او در مسائل مختلف مربوط بتصوف و مسائل اعتقاديه است. از آن جمله است:
يزدان شناخت كه چند بار بطبع رسيده و آنرا بايد مهمترين كتاب از آثار پارسي
ص: 940
عين القضات شمرد، اگرچه در بعضي از نسخ به شهاب الدين سهروردي نيز نسبت داده ميشود. تاريخ ادبيات در ايران ج‌2 940 آثار عين القضاة ..... ص : 936
ن رساله در مسائل الهي و حكمت و علوم طبيعي در سه باب بنام عزيز الدين المستوفي نوشته شده و مؤلف در پايان آن گفته است: «بدانك آنچ خلاصه و آيات حكمتست، از مسائل علوم طبيعي و الهي بر سبيل اختصار درين رساله بيان كرديم و از عهد يونانيان تا اين غايت هيچكس از محققان حكما و راسخان در علم حكمت روا نداشته‌اند كه اين اسرار برملا افگنند و غرض ازين تنبيه و تشريف نفس است كه اسرار الهي را مكشوف گردانند و در سخن حكما مي‌آرند كه: افشاء سر الربوبية كفر، و حكيم ارسطاطاليس گفته است كه واجب چنان كردي كه حكمت الهي هرگز مكتوب و مسطور نكردندي الا آنك از نفس بنفس شدي اما بشرط آنك استعدادي در نفس منفعل حاصل بودي و اين اشاعت و اذاعت در ميان حكماي محقق سخت محذور و ممنوعست خصوصا بر نامستعدان و نااهلان و شريران ...»
رساله جمالي- اين رساله كوتاه براي جمال الدين شرف الدوله از پادشاه- زادگان معاصر عين القضات در سه فصل «در بيان مذهبي كه سلف صالح بر آن بوده‌اند» نوشته شده و در آغاز آن چنين آمده است: «بهترين چيزها شكرست مر خدايرا كه دارنده دو جهانست و داننده آشكار و نهانست، پس درود بر مصطفي كه سيد ولد آدمست و رحمت اين عالم است و آن عالم، و بر اهل بيتش كه نور شريعت محمداند و از جهت خداي تعالي منصور و مؤيداند. اما بعد بدانكه چون اهل ضلالت بسيار گشتند واجب ديديم عنايت نمودن در بيان مذهبي كه سلف صالح بر آن بوده‌اند و خواص و عوام را بدان اقتدا فرموده‌اند، و كتابي كرديم درين معني بتازي و رساله علائيش نام كرديم از بهر خزانه مولانا تاج الدين علاء الدوله، و چون از آن كتاب بپرداختيم اين رساله بپارسي بساختيم از بهر پادشاه‌زاده جمال الدين شرف- الدولة، و اين كتاب را نام رساله جمالي كرديم و تفصيلش در سه فصل ياد كنيم ان شاء اللّه»
تمهيدات يا زبدة الحقائق- در تمهيد ده اصل تصوف. اين كتاب انشائي مقرون بغلبه شوق و عشق دارد و ازينروي بسيار گير است ليكن بسبب همين غلبه عشق و شوق مطالب آن را نظمي چنانكه بايد نيست. اين رساله بچاپ رسيده است.
تمهيدات در اواخر زندگي عين القضات و در آن روزگار كه بتهمت الحاد گرفتار شده بود، نگارش يافته و در يكي از موارد آن چنين آمده است: «كامل الدولة نوشته بود كه در شهر ميگويند كه عين القضاة دعوي خدايي مي‌كند و بقتل من فتوي مي‌دادند. اي دوست
ص: 941
اگر از تو نيز فتوي خواهند تو نيز فتوي بده! من همه را اين وصيت مي‌كنم كه فتواي اين آيه نويسند و للّه اسماء الحسني فادعوه بها و ذروا الذين يلحدون في اسمائه! من خود اين قتل در سماع بدعا ميخواهم!»
مكاتيب- عين القضات داراي مكاتيب فارسي بسيار بوده كه اكنون از آنها مجموعه‌هايي در كتابخانهاي ايران و خارج از ايران يافته ميشود و نگارنده فتوكپي مجموعه‌يي را كه در كتابخانه مراد منلاي تركيه موجود است در اختيار دارد. مكاتيب عين القضات فارسي روان و بسيار ساده‌يي دارد و در آنها گاه بآيات قرآني و اشعار پارسي و عربي استشهاد شده و نويسنده خود هم رباعيهاي گرم دل‌انگيزي از خود در آنها، همچنانكه در پاره‌يي از آثار ديگر خود، آورده است. درست است كه اين مكتوبها را عين القضاة بدوستان خود و بزرگان زمان نوشته است ليكن هيچيك از آنها درشمار مكاتيب عادي اخواني نيست و همه آنها در بيان حقايق حكميه و عرفانيه و پر از مطالب عاليه است. نكته مهمتر آنكه اين مكتوبها غالبا در مسائل مربوط بيكديگر است چنانكه اجزاء يك موضوع را نويسنده در چند مكتوب با حفظ تسلسل فكري بيان كرده. بعضي ازين مكتوبها هم حكم رسالات مفصل مستقل دارد مثلا در همين مجموعه تركيه كه نسخه عكسي آن نزد نگارنده است مكتوبي در اثبات اين نكته كلامي است كه «كل جسم حادث» و اين مكتوب در هفت تمهيد نوشته شده كه هفتمين آنها لب مقدماتي است كه در شش تمهيد ديگر گذاشته شده است.- مكتوب ديگري در همين مجموعه است در تفسير اللّه اكبر كه البته متضمن تأويلات در نظاير اين موارد است و در چهار اصل نوشته شده. دو مكتوب ديگر بترتيب بعد از همين مكتوب در دنبال همين موضوع و بعنوان مكمل آن آمده است. چندين مكتوب متتابع در همين مجموعه در ذكر صفات واجب است.
اين حال نشان ميدهد كه عين القضات غالب مكاتيب خود را درحقيقت بقصد تحرير رسائلي مينوشت و شايد بسياري از آنها كه صورت مكتوب دارد نامه بمعني متعارف نباشد و بتوان آنها را يادداشتهايي شمرد كه عين القضات آنها را روزانه ترتيب ميداد و عنوان مكتوب بر آنها ميگذاشت. اينك چند جمله از يك مكتوب او را براي
ص: 942
آنكه نمونه‌يي از آنها در دست باشد نقل مي‌كنيم:
«بسم اللّه الرحمن الرحيم و به نستعين. اي براذر عزيز اطال اللّه بقاك و سلك بك سبيل السعادة القصوي، بدانك سعادت آدمي در معرفت خذاي تعالي است. بقدر معرفت او را از سعادت نصيب خواهذ بود و معرفت ذات بعد معرفت صفات توانذ [بوذ] و معرفت صفات از نظر در افعال حاصل گردذ، و افعال دو قسم است: ملكوت است و ملك، و تا بر ملك گذر نكني بملكوت راه نيست، الدنيا مزرعة الآخرة، اين را دان، و ملك همه اينست كه در قرآن بيان كرد: و للّه ملك السموات و الارض و ما بينهما؛ و تا ترا بمقام تفكر راه ندهند هرگز نداني كه ملك چيست. لعمري ملك بيني و ليكن بديذه‌يي كه همه جهان با تو در آن برابر باشند و ترا از ملك هيچ عجب نيايذ. اگر چيزي عجب آيذ ترا از راه عادت بوذ كه هيچ معني ندارذ، اگر حيواني عجيب بيني كه مثلش بعادت نديذه باشي تعجب كني. و هرگز ترا از خوذ تعجب نبوذه باشذ و اعجب علي ما وجه الارض قالب آدميست، ازين راه بوذ كه جلالت ازل در آفريذن او از نطفه تحدي كند و گويذ و هو الذي خلق من الماء بشرا فجعله نسبا و صهرا.
پس گويذ و كان ربك قديرا. بداية آنكه ترا ديذه دهند آن بوذ كه ترا هيچ غريب نيايذ زيرا كه همه عجب بيني و تا ترا بعضي چيز عجب آيذ هرگز عجب نبيني روي جمال خوذ بتو ننمايذ ...»
غير ازين آثار منثور پارسي كه ياد كرده‌ايم، عين القضات را آثار ديگري نيز بعربي بوده كه بعضي از آنها باقيست.
عين القضات درضمن كلام خود در رسالات فارسي و مكاتيب، به بسياري از اشعار شاعران ديگر استشهاد كرده و گاه در آن ميان اشعاري از خود نيز آورده است كه غالبا رباعيست. اين رباعيها همه با لحن و انديشه عرفاني سروده شده و گرم و گيرنده است و از آن ميان بنقل چند رباعي براي داشتن نمونه‌يي از اشعار او قناعت ميشود.
بجز اشعار پارسي ويرا اشعار عربي بسيار نيز بوده كه بعضي از آنها باقي مانده است.
دل تنگ ترا ز دهان تنگ تو شدم‌باريك‌تر از فسون و رنگ تو شدم
بيمار من از بيهده جنگ تو شدم‌درياب مرا كه نام و ننگ تو شدم **
ني مايه عشقت اي دل‌افروز كمست‌و آن درد كه دي بود نه امروز كمست
ص: 943 در هجر تو با صبر دلم را صنماني ساز فزون شدست و ني سوز كمست **
نه دست رسد بزلف ياري كه مراست‌نه كم شود از سرم خماري كه مراست
هرچند بدين واقعه درمي‌نگرم‌درد دل عالميست كاري كه مراست **
گه دل بدو زلف مه‌پرست تو دهم‌گه جان بدو نرگسان مست تو دهم
چون از تو فرومانم و عاجز گردم‌از دست تو هم قصه بدست تو دهم **
اندر ره عشق حاصلي بايد و نيست‌در كوي اميد ساحلي بايد و نيست
گفتي كه بصبر كار تو نيك شودبا صبر تو داني كه دلي بايد و نيست **
آنرا كه دليل او رخي چون مه نيست‌او بر خطر است و خلق از او آگه نيست
از خود بخود آمدن رهي كوته نيست‌بيرون ز سر دو زلف شاهد ره نيست **
اي برده دلم بغمزه جان نيز ببربردي دل و جان نام و نشان نيز ببر
گر هيچ اثر بماند از من بجهان‌تأخير روا مدار آن نيز ببر **
ديشب كه بدم با تو نگارا بنهفت‌صبح از نفسم نماز خفتن بشكفت
و امشب كه شدم با غم هجران تو جفت‌گويا كه فلك بمرد و خورشيد بخفت **
زلف ارچه بريده‌اي، درازست هنوزبا زهره و مشتري برازست هنوز
چوگان صفت و كمند سازست هنوزو اندر سر او هزار نازست هنوز **
هر روز ز عشق تو بحالي دگرم‌وز حسن تو در بند جمالي دگرم
ص: 944 تو آبت حسن را جمالي دگري‌من آيت عشق را كمالي دگرم **
دوش آن بت من دست در آغوشم كردبگرفت و بقهر حلقه در گوشم كرد
گفتم صنما ز عشق تو بخروشم‌لب بر لب من نهاد و خاموشم كرد **
تا قبله عشاق جهان روي تو شدروي بت و بتگران همه سوي تو شد
چوگان سر زلف تو رهبان چو بديدانگشت برآورد و يكي گوي تو شد **
بستردني است آنچه بنگاشته‌ايم‌افگندني است آنچه بفراشته‌ايم
سودا بودست آنچه پنداشته‌ايم‌دردا كه بهرزه عمر بگذاشته‌ايم **
در انجمني نشسته ديدم دوشش‌نتوانستم گرفت در آغوشش
صد بوسه زدم بر رخ عنبرپوشش‌يعني كه حديث مي‌كنم در گوشش **
آن ره كه من آمدم كدامست اي دل‌تا باز روم كه كار خامست اي دل
در هر گامي هزار دامست اي دل‌نامردان را عشق حرامست اي دل

آثار سيد اسمعيل جرجاني‌
درباره زين الدين اسمعيل بن حسن بن محمد بن احمد حسيني جرجاني (434- 531) پزشك نامبردار قرن پنجم و ششم، و اهميت آثار طبي او پيش ازين سخن گفته‌ايم «1».
از جمله اين آثار مهمتر از همه و حتي مهمتر از همه كتابهاي طبي پارسي كتاب ذخيره خوارزمشاهي است. درباره اين كتاب و ارزش آن و ترجمه‌هايي كه از آن شده هنگام مطالعه در وضع علم طب سخن رفته است. اهميت ادبي اين كتاب در آنست كه بسياري از لغات و تركيبات كه شايسته استفاده در علم طب است درين كتاب بكار
______________________________
(1)- همين كتاب ص 314- 316
ص: 945
رفته و جرجاني با تأليف چنين كتاب عظيم و پرارزش ثابت كرد كه زبان پارسي آماده تأليف مفضل‌ترين كتاب در علم پزشكي است. شيوه جرجاني در نگارش ذخيره، شيوه عام مؤلفان كتب علمي است جز آنكه جرجاني قيد بي‌مورد در ايراد كلمات يا اصطلاحات مهجوره پارسي در برابر مفردات و تركيبات عربي نداشته و هرجا زبان رائج زمان ايجاب مي‌كرده بآوردن كلمات يا تركيبات پارسي مبادرت جسته است.
ذخيره در دوازده كتاب و شامل جميع مباحث طب و تشريح و بهداشت و اقراباذين است. مؤلف در سرآغاز كتاب شرحي مستوفي درباره قصد خوارزم در دوره امارت قطب الدين محمد بن انوشتكين خوارزمشاه بسال 504، و سكونت در آن ديار و شروع بتأليف «ذخيره خوارزمشاهي» بنام آن پادشاه و چگونگي هواي خوارزم و علت فراواني امراض در آن ديار نوشته و گفته است:
«چون بنده دعاگوي جمع‌كننده اين كتاب اسمعيل بن الحسن بن محمد بن احمد الحسيني الجرجاني، حال اين ولايت بديد و حاجتمندي اهل اين ولايت بعلم طب بشناخت، اين كتاب بر سبيل خدمت اين خداوند بساخت و چون از مدت مقام هميشه اندر مجلس اين خداوند علماء بزرگ و ائمه روزگار حاضر ديد و اندر هر علمي كه سخن رفتي از لفظ بزرگوار اين خداوند نكته‌يي شنيدي كه بسيار بزرگان از آن غافل باشند، و اگر وقتي اندر مسئله‌يي سؤالي فرمودي، مشكلي فرمودي كه هركسي از عهده جواب آن بيرون نتوانستي آمدن، و اين معني گواهي دهد بر شرف نفس و گوهر پاك و همت بزرگ و علم وافر و خاطر روشن و فهم تيز و قريحت درست و ذهن راست و فطنت تمام. و جهد كرد تا اين خدمت چنان سازد كه بر چنين محكي عرض توان كرد و خزانه اين خداوند را بشايد، و اگرچه اين خدمت بپارسي ساخته آمدست، لفظهاي تازي كه معروفست و بيشتر مردمان پارسي آن بدانند، و بتازي گفتن سبكتر باشد، آن لفظ هم بتازي ياد كرده آمد تا از تكلف دورتر باشد و بر زبانها روانتر، ان شاء اللّه عز و جل.
و ازين لفظها بيشتري را نيز پارسي گفته آيد تا هيچ پوشيده نماند، و هر كتابي را كه اندر علمي كرده‌اند، فايده و خاصيتي ديگر است و خاصيت اين كتاب تمامي «1» است، از بهر آنكه قصد كرده آمدست تا اندر هر بابي آنچه طبيب را اندر آن باب ببايد دانست، از علم و عمل بتمامي ياد كرده آيد، و معلومست كه برين نسق هيچ كتابي موجود نيست. و اگرچه اندر علم طب بسياري
______________________________
(1)- تمامي: كمال، عنصري گويد:
از تمامي دان كه پنج انگشت باشد مرد راباز چون شش گردد آن افزايش از نقصان بود
ص: 946
كتابهاي بزرگ كرده‌اند، هيچ كتابي نيست كه طبيب بدان كتاب از كتابهاي ديگر مستغني گردد و تا اندر هر غرضي و مقصودي بكتابهاي ديگر بازنگردد و از هر جايي نجويد مراد او حاصل نشود، و اين كتاب چنان جمع كرده آمدست كه طبيب را اندر هيچ باب بهيچ كتاب ديگر حاجت نيفتد و بسبب بازگشتن بكتابها خاطرش پراگنده نشود. و خادم دعاگوي اندر آن روزگار كه طب همي‌خواند و كتابهاي طبي همي‌نگريد، بسيار تمني كرد كه كتابي بايستي كه آنچه از طب همي‌ببايد دانست اندر آن كتاب جمع باشد و برين نسق هيچ كتابي نيافت، پس ببركات دولت اين خداوند آنچه بنده تمني كرده بود، قصد كرد تا ساخته شود، و غرض خادم دعاگوي اندر ساختن اين كتاب آن بود كه اندر روزگار اين خداوند چنين كتابي حاصل گردد و چنين يادگاري ازين خادم اندر دولت او بماند، تا حق نعمت او بدين خدمت گزارده آيد، و فضلاي روزگار كه اين كتاب را مطالعت كنند، و با ديگر كتابها برابر كنند، فرقي كه ميان اين كتاب و ديگر كتابهاست بشناسند، و گواهي دهند كه اين جمعي تمامست، و انصاف جويندگان اين علم اندرين كتاب داده شده است و طريق رسيدن بمقصود طب بر همگنان كوتاه كرده و بدانچه درين خطبه وعده داده است وفا كرده بحمد اللّه و منه ...»
از كتابهاي ديگر سيد خفّي علائي يا الخفيّة العلائية در دو مجلد كوچك است كه جرجاني آنرا بفرمان علاء الدوله اتسز خوارزمشاه نوشته و اهمّ مطالب ذخيره را در آن تلخيص كرده و در آغاز آن گفته است: «اما چنين گويد مصنف اين كتاب امير سيد اسمعيل بن الحسن بن محمد بن احمد الحسيني الجرجاني كه چون از جمع كتاب ذخيره خوارزمشاهي فارغ شديم بر لفظ امير اسفهسالار اجل سيد عالم بهاء الدين عمدة الاسلام علاء الدولة و الدين ابو المظفر سلطان خوارزمشاه ... رفت كه كتاب ذخيره كتاب بزرگست، كتابي بايستي مختصر كه هروقت بر دست توان گرفت ... اين مختصر در دو مجلد نهاده آمد بر قطع مطول تا پيوسته در موزه توان داشت و بدين سبب اين مختصر را خفي علائي نام كرده آمد ...»
ديگر كتاب اغراض يا الاغراض الطبية و المباحث العلائية است كه آن نيز بر منوال خفي ملخّصي از ذخيره است و در دو كتاب نهاده شد. سيد اسمعيل اين كتاب را بخواهش مجد الدين ابو محمد صاحب بن محمد البخاري وزير اتسز خوارزمشاه از ذخيره تلخيص كرده است.
ص: 947
ديگر كتاب يادگار در يك مجلد است كه آنهم در طب است و جرجاني آنرا براي خوارزمشاه تصنيف كرد «1».

اعتقاد اهل سنت و جماعت‌
رساله‌يي مختصر است از نجم الدين ابو حفص عمر بن محمد بن احمد نسفي از كبار ائمه حنفيه در قرن پنجم و ششم هجري، ملقب به «مفتي الثقلين» (461- 537). وي در فقه و حديث و تفسير و بحث و جدل متبحر بود و در هريك ازين علوم تأليفاتي داشت چنانكه مجموع آثار او را بالغ بر يكصد كتاب نوشته‌اند. ابو حفص نسفي اين رساله را در بيان اصول معتقدات اهل سنت بسال 535 نوشته است «2». شاگرد و جامع رساله ابو حفص در آغاز رساله تاريخچه تأليف اين رساله كوچك مهم را ياد كرده و آنگاه بنقل عبارات استاد خود پرداخته است بدينگونه:
«مي‌گويد بنده ضعيف علي بن ابي بكر بن عبد الجليل الرشد اني طيب اللّه تربته و رفع في الجنان رتبته كه اين كتابي است كه خواجه امام اجل زاهد حجاج نجم الدين ابو حفص عمر بن محمد بن احمد النسفي رحمه اللّه جمع كرده است در بيان اعتقاد اهل سنت و جماعت بپارسي. و سبب اين جمع آن بود كه در عهدي كه سلطان اعظم سنجر بن ملكشاه رحمه اللّه بسمرقند آمد با لشكر و امراء اهل اسلام، در دهم ماه رجب سال پانصد و سي و پنج، و با امير ابو الفضل سيستاني امام رسيده بود، امير امام لقب، درخواست كرد از ائمه اجله سمرقند تغمدهم اللّه برحمته كه مي‌بايد كه در بيان اعتقاد اهل سنت و جماعت چيزي بنويسيد، و خطوط خود بر آنجا ثبت كنيد تا با خود بدان ولايت (يعني سيستان) برم و هركه برخلاف اين گويد بزجر و نكال بمذهب آرم بتوفيق اللّه تعالي. اجابت كردند و همه ائمه بخواجه امام نجم الدين رحمه اللّه اشارت كردند تا وي بنوشت و ائمه در تصويب آن خطوط خويش در آخر ثبت كردند ... و اين بنده ضعيف اين نسخه را بغنيمت داشت و بر مصنف برخواند و تصحيح كرد و آغاز كتاب اين است ... بدانك دين حق، و آن مذهب اهل سنت و جماعت است، آنست كه بدل اعتقاد كني و بزبان مقر آيي كه عالم محدث است، كل وي و ابعاض وي و جواهر وي و اعراض وي، و صانع وي يك خداي
______________________________
(1)- درباره اين كتب جرجاني و كسب اطلاعات بيشتر درباره آنها رجوع كنيد به حواشي تتمة صوان الحكمة ص 216- 219؛ حواشي چهارمقاله چاپ ليدن ص 233 و 237- 238؛ فهرست كتابخانه دانشگاه تهران ج 3 بخش دوم ص 755- 763.
(2)- آقاي محمد خوانساري و آلبرت ناپلئون كمپانيوني اين رساله را از مجموعه‌يي بخط خواجه محمد پارسا (م. 822) استخراج كرده و بطبع رسانيده‌اند.
ص: 948
قديم است كه حي و قادر و عليم است و سميع و بصير و مريد و حكيم است. و وي عرض نيست و جوهر ني، و جسم ني و مصور ني و محدود ني و معدود ني و متبعّض ني و متركّب ني و متناهي ني و او را مائيت ني و كيفيت ني، وي متمكن در مكان ني و با مكان ني و بر مكان ني، و وي بود و مكان ني، و مكان آفريد و ويرا بمكان حاجت ني، و تغير بر وي رواني، و زمان را بوي تعلق ني، و وي بود و زمان ني، و زمان آفريد و ويرا بزمان حاجت ني، و وي بهيچ چيز ماننده ني، و هيچ چيز بوي ماننده ني، و هيچ چيز از علم و قدرت وي بيرون آينده ني. و مرو را صفات ازلي است قائم بذات وي، و آن صفات نه وي است و نه غير وي، و آن صفات علم است و قدرت، و حيات است و قوت، و سمع است و بصر، و ارادتست و مشيت، و فعل و تكوين و تخليق و اختراع است و احداث، و او را كلام است و وي متكلم است بكلامي كه صفت وي است ازلي، از جنس حروف و اصوات ني، و خداي عز و جل متكلم است بدان كلام و آمر و ناهي و مخبر و وعده‌كننده و وعيدكننده ...»

كليله و دمنه بهرامشاهي‌
اين كتاب معروفترين ترجمه و تهذيب كليله و دمنه است.
كليله و دمنه چنانكه ميدانيم از جمله كتبي بود كه از سانسكريت بپهلوي و از پهلوي بدست عبد اللّه بن المقفع بتازي و از تازي نخستين‌بار بفرمان نصر بن احمد ساماني بنثر دري «1» و سپس از روي همان ترجمه بوسيله رودكي بشعر پارسي «2» درآمد. و آنگاه در اوائل قرن ششم يكبار ديگر؛ با نثر منشيانه بليغ ترجمه ديگري از آن ترتيب يافت كه همين كليله و دمنه بهرامشاهي است. اين ترجمه بدست ابو المعالي نصر الله بن محمد بن عبد الحميد منشي صورت گرفته است. اصل وي بنابر بعض اقوال «3» از شيراز و بقولي ديگر «4» از مردم غزنين بوده است.
از ابتداي جواني او اطلاعي در دست نيست و فقط ميدانيم از اوان جواني با عده‌يي از فضلاي غزنين معاشرت داشته و مورد تفقد بهرامشاه غزنوي (511- 552) بوده و در كارهاي ديواني شركت مينموده است و در زمان دولت خسرو شاه (552- 559) جانشين بهرامشاه، با آنكه هنوز جوان بود ليكن بسبب كثرت دانش سمت دبيري خسرو شاه يافته بود. عوفي در باب كيفيت كار او درين زمان و اينكه «چون در دبيري ممارست
______________________________
(1)- مقدمه شاهنامه ابو منصوري، بيست مقاله ج 2 ص 22
(2)- ايضا ص 22- 32
(3)- هفت‌اقليم امين احمد رازي
(4)- تاريخ وصاف طبع بمبئي ص 528
ص: 949
نكرده بود گاه‌گاه بر قلم او لفظي رفتي كه از ادب دور بودي» حكايتي از او و خسرو شاه آورده است «1».
بعد از خسرو شاه ابو المعالي نصر اللّه همچنان در دستگاه غزنويان باقي ماند و در خدمت خسرو ملك (559- 583) بمنصب وزارت رسيد، و بعلت احراز همين مقام است كه عوفي او را با عنوان صدر اجل «2» ياد كرده و چنانكه گفته‌ايم در لباب الالباب اسم او را در شمار وزراء و صدور آورده است ليكن بعلتي كه نميدانيم و در تاريخي كه روشن نيست ظاهرا بر اثر سعايت حاسدان مغضوب سلطان شد و بحبس افتاد. عوفي «3» حبس او را بروزگار خسرو ملك دانسته و گفته است كه نصر اللّه از حبس اين رباعي بسلطان فرستاد:
اي شاه مكن آنچه بپرسند از توروزي كه تو داني كه نترسند از تو
خرسندنيي بملك و دولت ز خداي‌من چون باشم ببند خرسند از تو «و چون ايام محنت او امتداد پذيرفت، و تير قصدا عادي بر هدف آمد، و شفاعت فضل و هنر مقبول نيامد، خواستند كه او را هلاك كنند و آن عطارد زمين را كه خاطر تير بود، چون كمان از خانه غم برآرند، و او آثار آن مشاهده كرد و در وقت وداع جان اين بيت بر زبان براند:
از مسند عز اگرچه ناگه رفتيم‌حمدا للّه كه نيك آگه رفتيم
رفتند و شدند و نيز آيند و روندما نيز توكلت علي اللّه رفتيم» تاريخ اين واقعه معلوم نيست و بايد بعد از سال 555 و پيش از سال 583 يعني تاريخ زوال سلطنت خسرو ملك و انقراض غزنويان باشد.
اثر مشهور نصر اللّه بن عبد الحميد كه هم از روزگار قديم ميان مترسلان معروف شد و از جمله كتب درسي ادب گرديد، ترجمه‌ييست كه او از كليله و دمنه كرد. تاريخ قطعي اين امر معلوم نيست ليكن چون كتاب را بنام ابو المظفر بهرامشاه بن مسعود بن
______________________________
(1)- پانزده باب «جوامع الحكايات» چاپ كلاله خاور 1335 شمسي، ص 287
(2)- ايضا همان صحيفه
(3)- لباب الالباب ج 1 ص 92- 93
ص: 950
ابراهيم نوشته بنابرين تاريخ تأليف آن بعد از سال 511 و پيش از سال 559 هجري است و چون شاعر بعضي از اشعار مسعود سعد را در ترجمه خود من باب استشهاد و تمثيل آورده است، پس اين ترجمه پيش از حدود 515 (سال وفات مسعود سعد) يا اواخر حيات آن شاعر، صورت نگرفته است. پس تاريخ تأليف كتاب بين سنين 515- و 552 است. بنابر محاسبه آقاي ميرزا عبد العظيم قريب استاد محترم دانشگاه «1» اين كار چند سال بعد از قتل الراشد باللّه (531) و در تاريخ يكصد و هفتادمين سال تأسيس سلسله غزنويان (- حدود سال 536) صورت گرفته است. سال 536 فعلا بنظر نگارنده نزديكترين سال بتاريخ ترجمه كليله و دمنه است و معلوم نيست كه آقاي قريب چرا سالهاي 538 و 539 را ترجيح داده‌اند.
اين ترجمه با نثر منشيانه بليغ و استشهادات و تمثيلات لطيفي كه در آن بكار رفته و آرايشهايي كه دارد، هم از روزگار قديم مورد توجه و مراجعه مترسلان قرار گرفت.
عوفي كه خود از منشيان بليغ قرن ششم و هفتم است، كمتر از صد سال بعد از ترجمه كليله و دمنه بهرامشاهي درباره آن و نصر اللّه بن عبد الحميد چنين گفته است: «... تا دور آخر زمان و انقراض عالم هركس رسالتي نويسد يا در كتابت تنوّقي كند مقتبس فوائد او تواند بود، چه ترجمه كليله و دمنه كه ساخته است، دست‌مايه جمله كتّاب و اصحاب صنعت است، و هيچكس انگشت بر آن ننهاده است و آنرا قدح نكرده و از منشآت پارسيان هيچ تأليف آن اقبال نديده است و آن قبول نيافته ...» «2».
الحق كليله و دمنه بهرامشاهي از حيث سلامت انشاء و قوت تركيب عبارات و حسن اسلوب و آراستگي كلام يكي از عالي‌ترين نمونه‌هاي نثر پارسي است. اين كتاب را از نخستين آثار نثر مصنوع فارسي ميتوان شمرد. ابو المعالي در عين آنكه، جز در چند مورد معدود، بايراد سجعهاي كامل نپرداخته، باز بر اثر پاي‌بند شدن ببرخي از قيود مانند موازنه در اجزاء جمل و عبارات و ايراد سجعهاي ناقص و آوردن كلمات مترادف متوازن، و استشهاد بآيات و امثال و اشعار تازي و پارسي، و امثال اين امور، كتاب خود را در شمار اولين نمونهاي
______________________________
(1)- مقدمه كليله و دمنه تهران طبع دويم، 1311 شمسي، ص لز- لح.
(2)- لباب الالباب ج 1 ص 92
ص: 951
نثر مصنوع پارسي درآورده است. با اينحال ابو المعالي هيچگاه مغلوب صنعت نشده، و در هيچ موردي از كتاب خود لوازم فصاحت و بلاغت را مورد غفلت قرار نداده است. بهمين سبب انشاء او هم از قرن ششم در حكم سرمشقي براي مترسلان بكار رفت و همواره جزء كتب درسي فارسي بود و از آن چندين چاپ شده و در قرون بعد بعضي از نويسندگان كوشيده‌اند كتبي بتقليد از آن بعنوان تهذيب و ترجمه جديد كليله و دمنه ترتيب دهند مانند انوار سهيلي (حسين واعظ كاشفي) و عيار دانش (ابو الفضل دكني).
ابو المعالي در مقدمه مفصلي كه بر كتاب خود نوشته چنين گفته است: «در اثناء اين حال فقيه عالم علي بن ابراهيم ادام اللّه توفيقه كه از احداث فقهاء حضرت و افراد علماء دولت بكثرت هنر و مزيت خرد مستثني است ... نسختي از كليله و دمنه تحفه آورد، اگرچه از آن چند نسخه ديگر در ميان كتب بود، اما بدين تبرك نموده آمد و حقوق هواخواهي و اخلاق دوستي برعايت رسانيده شد و ذكر حريّت و حق‌گزاري او بدان مخلّد گردانيده آمد جزاه اللّه عنّي خير الجزاء و لقّاه مناه في اولاه و اخراه. در جمله بدان نسخت الفي افتاد و بتأمل و تفكر محاسن اين كتاب بهتر جمال داد و رغبت در مطالعه آن زيادت گشت كه پس از كتب شرعي در مدت عمر عالم از آن پر فائده‌تر كتابي نكرده‌اند، بناء ابواب آن بر حكمت و موعظت نهاده و آنگاه آنرا در صورت هزل فرانموده تا چنانكه خواص مردمان براي شناختن تجارب بدان مايل باشند عوام بسبب هزل هم بخوانند و بتدريج آن حكمتها در مزاج ايشان متمكن گردد و بحقيقت كان خرد و حصافت و گنج تجربت و ممارست است، هم سياست پادشاهان را در ضبط ممالك بشنودن آن مددي تواند بود و هم اوساط مردمان را در حفظ مال و ملك از خواندن آن فائده‌يي حاصل آيد ... و اين كتاب را پس از ترجمه پسر مقفع و نظم رودكي ترجمه‌ها كرده‌اند و هركس در ميدان بيان بر اندازه مجال خويش قدمي گذارده ليكن مينمايد كه مراد ايشان تقرير سمر و تحرير حكايت بوده است نه تفهيم حكمت و ايضاح موعظت، چه سخن نيكو و متين رانده‌اند و بر ايراد قصه اقتصار نموده، و در جمله چون رغبت مردمان از مطالعه كتب تازي قاصر گشته است و آن حكم و مواعظ مهجور مانده بود و مثلا خود تمام مدروس شده، بر خاطر گذشت كه آن را ترجمه كرده آيد و در بسط سخن و كشف اشارات آن اشباعي رود و آن را بآيات و اخبار و ابيات و امثال مؤكد گردانيده شود، تا اين كتاب را كه مرده چند هزار سال است احيايي باشد و مردم از فوائد آن محروم نمانند و هم برين نمط افتتاح كرده شد و شرايط سخن آرايي در تضمين امثال و تلفيق آيات و شرح رموز و اشارات تقديم نموده آمد و ترجمه تشبيب
ص: 952
آن يك باب كه بر ذكر حال برزويه طبيب مقصور است و ببزرجمهر منسوب، هرچه موجزتر پرداخته شد ...»

كفاية التعليم و جهان دانش‌
از ظهير الدين ابو المحامد محمد بن مسعود المسعودي الغزنوي پيش ازين سخن گفته‌ايم «1». از مهمترين آثار پارسي او يكي كتاب كفاية التعليم است. حاجي خليفه نام آنرا «كفاية التعليم في احكام- النجوم» ثبت كرده «2» و گفته است اين كتاب بپارسي و تأليف امام ظهير الدين ابي المحامد محمد بن مسعود بن الزكيّ الغزنوي است. در نسخه خطي كفايه موجود در دانشگاه پنجاب نام آن «كفاية التعليم در صناعت تنجيم» و نام مصنف خواجه امام ابو المحامد محمد بن مسعود بن محمد بن زكي العزيزي الغزنوي نوشته شده. مصنف در ورق 99 ازين نسخه گويد «و امروز كه ما در اوييم و آن اول محرم پانصد و چهل و دو است».
نسخ ديگري ازين كتاب نيز در دست است «3».
از كتاب ديگر مسعودي جهان دانش را حاجي خليفه در ذيل الكفاية في الهيئة ترجمه‌يي ازين كتاب بپارسي ميداند «4» نسخي ازين كتاب در كتابخانهاي موزه بريتانيا «5» و بودلين «6» و كتابخانه ملي پاريس «7» موجود است. مسعودي كتاب خود را در مقدمه آن بر دو مقاله تقسيم كرده است: مقاله اول «در بيان تركيب افلاك و هيئت و اشكال و پديد كردن عدد آسمانها و حال حركت هريك و پيدا كردن قرب و بعد ايشان با يكديگر و ياد كردن احوال ستارگان و پديد كردن مقدار هريك و مقدار مسافتي كي ميان زمين و آسمانست». مقاله دوم «در بيان هيئت زمين و مقدار آنچ معمورست از وي و آنچ
______________________________
(1)- رجوع شود بهمين كتاب ص 313
(2)- كشف الظنون بند 1497
(3)- رجوع شود بحواشي تتمة صوان الحكمة از آقاي پرفسور محمد شفيع ص 207- 208
(4)- كشف الظنون بند 1500
(5)- رجوع شود به ضميمه فهرست ريو ص 110
(6)- رجوع شود به فهرست اته براي كتابخانه بودلين ص 920
(7)- فهرست بلوشه ج 2 ص 50
ص: 953
معمور نيست و حال طوالع و مطالع و آنچ بدين تعلق دارد و بيان كردن تواريخ و مقادير زمانها».

مجلس شهرستاني‌
درباره ابو الفتح محمد بن ابو القاسم عبد الكريم شارستاني (شهرستاني) متكلم بزرگ شافعي اشعري (م. 548) پيش ازين سخن گفته‌ايم «1». وي علاوه بر كتبي كه ذكر كرده‌ايم داراي مجالسي نيز بوده است.
شهرت او در علم باعث بود كه در بسياري از سفرها مجالسي براي وعظ و تذكير او ترتيب داده ميشد، از آنجمله در مدت سه سال اقامت خود در بغداد در نظاميه آنشهر مجلس وعظ داشت و همچنين است در خوارزم كه يكي از مجالس او در آن ديار كه بزبان فارسي است بخط علامه قطب الدين شيرازي موجود است و آقاي سيد محمد رضا جلالي نائيني آنرا در مقدمه كتاب ترجمه ملل و نحل شهرستاني طبع كرده است «2». اين مجلس نماينده كمال اطلاع شهرستاني و قدرت او در بيان تأويلاتي است كه عادة فلاسفه و متكلمين در آيات و اخبار ميكردند و در آن ميان مقاصد خود را از راه تأويل اظهار مينمودند و در ضمن باشعار تازي و پارسي چنانكه عادت واعظان و مذكّران بود استشهاد ميكردند. موضوع اين مجلس بحث درباره «خلق» و «امر» است و شهرستاني با احاطه‌يي كه بر عقايد ملل مختلف و فلاسفه و حكما و مفسّران و محدّثان داشت اين دو اصطلاح را بوجوه گوناگون مورد بحث قرار دارد. شيوه كلام اين مجلس هم مانند همه مجالس علما و عرفا قابل دقت است. در اين مجالس آوردن عبارات كوتاه و گاه موزون و مسجع اساس كار بوده زيرا مقصود حسن تأثير سخن در اذهان و اسماع مستمعين بوده است و اين امر جز بانتخاب كلامي كه در عين اشتمال بر مقاصد گوينده نزديك بسخن موزون باشد و در ذهن شنونده بنشيند، ميسر نبود. مجلس مفصل مذكور چنين آغاز ميشود:
«ايزد را تعالي خلق است و امر، الا له الخلق و الامر. آفرينش و فرمان او راست، له الخلق ملكا و الملك امرا، امرا و مصدر خلق اوست، خلق او مظهر امر او، خلق او نبود بامر او در
______________________________
(1)- رجوع شود بهمين كتاب ص 269 و 285- 286 و 296- 297
(2)- چاپ دوم ص 18- 33
ص: 954
وجود آمد، امر او نبود بخلق او در ظهور آمد. وجود خلايق بامر اوست، انما امره اذا اراد شيئا يقول له كن فيكون. ظهور امر او بخلق اوست، حتي ظهر امر اللّه. اگر قدم و حدوث را قسمت كني بر خلق و امر، قدم نصيب امر آيد كه ابديت و سرمديت او راست، حدوث نصيب خلق آيد كه بدايت و نهايت او راست؛ و چون وحدت و كثرت را قسمت كني بر خلق و امر، وحدت نصيب امر آيد كه احاطت (؟) او راست، و كثرت نصيب خلق كه مقدار و كميت او راست. انا كل شي‌ء خلقناه بقدر و ما امرنا الا واحدة كلمح البصر. امر قدسي صفت يكي كلمات تامات بي‌نهايت، و البحر يمده من بعده سبعة ابحر ما نفدت كلمات اللّه. نه امر او بزبان معدود گشت، نه كلمات او بمكان محصور، نه گردش زمان او را در گردش آورد، نه آرامش مكان كلمات او را در آرامش آورد. زمان و مكان دو غلامك بودند بر در سراي صنع او، در تحت فرمان امر او، و الدهر كل الزمان و العرش كل المكان، زمان را اولي و آخري، مكانرا ظاهري و باطني، هو الاول و الآخر تا بداني كه وجود شي‌ء زماني نيست، و الظاهر و الباطن تا بداني كه وجودش مكاني نيست. ترا تني و جاني، تن تو مكاني، جان تو زماني، تن تو خلقي، جان تو امري ...»

آثار رشيد وطواط
درباره سعد الملك رشيد الدين محمد بن محمد بن عبد الجليل كاتب بلخي معروف به وطواط پيش ازين سخن گفته‌ايم «1».
از جمله آثار او كه در آن مورد برشمرده‌ايم يكي كتاب حدائق السحر في دقايق الشعر است. اين كتاب درباره برخي مباحث معاني و بيان و در صنايع لفظي و معنوي كلام است.
رشيد خود در مقدمه كتاب مي‌گويد كه روزي اتسز خوارزمشاه نسخه‌يي از ترجمان البلاغه را بوي داد و او در آن نگريست و آنرا كتابي سست يافت و بر آن شد تا كتابي بهتر در محاسن نظم و نثر پارسي و تازي تأليف كند و آن همين حدائق السحر است وطواط در نظر داشت كتاب مفصل‌تري كه تا آن هنگام نظيري نيافته باشد در محاسن نظم و نثر بنويسد ليكن گويا بدين كار توفيق نيافت. با آنكه وطواط بر ترجمان البلاغه خرده گرفته است ليكن بسياري از شواهد خود را عينا از آن برداشته و همين امر سبب شد كه از معاصران خود و يا شاعران بعد از تأليف ترجمان البلاغه كمتر شعر آورد چنانكه مثلا از شاعران عهد خود بنقل شواهدي از معزي و عمعق و ابو الفرج روني و كمالي پرداخته و از ديگر شاعران اواخر قرن پنجم و اوايل قرن ششم بيشتر از مسعود سعد سلمان و قطران
______________________________
(1)- رجوع شود بهمين كتاب ص 628 ببعد
ص: 955
و اسدي و ناصرخسرو نقل كرده و از خود نيز اشعاري بعنوان مثال آورده است. روش كار وطواط درين كتاب آنست كه نخست تعريفي از هريك از محاسن مي‌كند و آنگاه بذكر شواهدي از تازي و پارسي درباره آن ميپردازد.
تأليف كتاب حدائق السحر چنانكه از فحواي كلام وطواط برميآيد ظاهرا باشاره اتسز خوارزمشاه آغاز شده ليكن هم بنحوي كه از مقدمه كتاب آشكار ميشود در عهد او انجام نيافت و شايد رشيد آنرا در عهد سلطنت ايل ارسلان (551- 568) تمام كرده و يا مقدمه كتاب را بعد از اتسز نگاشته باشد.
اين كتاب چندبار طبع شده و آخرين و بهترين آنها طبعي است كه با مقدمه فاضلانه و حواشي و تعليقات پرسود بهمت و كوشش استاد فاضل فقيد عباس اقبال آشتياني تغمّده اللّه بغفرانه بسال 1308 در تهران انجام پذيرفت.
مقدمه كوتاه و مزيّني كه رشيد در آغاز اين كتاب آورده چنين است:
«چنين گويذ مؤلف كتاب [امير امام رشيد الدين سعد الملك محمد بن محمد بن عبد الجليل كاتب] كي روزي من بنده را خداوند ملك عادل خوارزم شاه اتسز نور اللّه مضجعه، كي در ايام دولت او عقود فضل منتظم بوذ و بناي جهل منهدم، طلب فرمود، بر موجب فرمان بشتافتم و سعادت خدمت او دريافتم، كتابي در معرفت بدايع شعر پارسي كي آنرا ترجمان البلاغه خوانند بمن نموذ، نگاه كردم، ابيات و شواهد آن كتاب را بس ناخوش ديذم، همه از راه تكلف نظم كرده و بطريق تعسف فراهم آورده، و با اين همه از انواع زلل و اصناف خلل خالي نبوذ، واجب شذ بر من بنده، كي پرورده آن درگاهم، در معرفت محاسن نظم و نثر دو زبان تازي و پارسي اين كتاب ساختن و اين مجموع پرداختن، هرچند اين جمله كي آورده گشت غيضي است از فيض آنچه باذ شاه اسلام را خلد اللّه ملكه و سلطانه از اقسام فصاحت و اساليب بلاغت حاصل است، ليكن خدمت اهل فاقه جز بقدر الوسع و الطاقه نتوانذ بوذ و اگر در اجل تأخير باشذ و روزگار مهلت دهذ و تقدير يزداني بر وفق مراد انساني روذ، كتابي خواهم ساخت محيط بجميع انواع علم شعر از عروض و القاب (؟) و قوافي و محاسن و معايب نظم، چنانك چون ذكر جميل باذ- شاه اسلام ثبت اللّه دولته در جهان مخلّد و مؤيد مانذ، و امتداد دهور و ايام و تعاقب
ص: 956
شهور و اعوام آثار آنرا معدوم و مدروس نگردانذ و اين كتاب را حدائق السحر في دقايق الشعر نام نهاذم ...»
** غير از حدائق السحر از رشيد وطواط آثار ديگري در نثر پارسي باقي مانده است.
نخست «نثر اللئالي من كلام امير المؤمنين علي» است كه اصل آنرا عمرو بن بحر جاحظ (م. 255) از مجموع كلام علي بن ابي طالب عليه السلام انتخاب كرده و رشيد هريك از آن كلمات را بنثر عربي تفسير و بپارسي ترجمه كرده و مضمون هركدام را در دو بيت پارسي منظوم ساخته است و آنرا «مطلوب كل طالب من كلام علي بن ابي طالب» يا «صد كلمه» نيز ميگويند. اين كتاب چندبار طبع شده و نسخ متعدد نيز از آن در دست است «1».
دوم مكاتيب فارسي كه بندرت در جنگها بدست ميآيد. از آنجمله در موزه انجمن علوم لنين‌گراد مجموعه‌يي از بعضي رسايل و قصائد فارسي وجود دارد كه سابقا در اداره السنه شرقيه لنين‌گراد موجود بوده و بارون روزن در فهرستي كه از كتب پارسي آن اداره طبع كرده، آن مجموعه را نيز معرفي نموده و فهرست مطالب آنرا آورده است. ازين مجموعه سه نسخه عكسي در كتابخانه ملي تهران موجود است. قسمتي ازين رسائل از رشيد الدين وطواط و عبارتست از مراسلات ديواني و اخواني و پر است از فوايد ادبي و اطلاعات تاريخي «2». در جزو نسخ عكسي كتابخانه ملي ايران كه قسمتي را از كتابخانهاي تركيه فراهم آورده‌اند. نسخه‌يي از مجموعه رسائل و اشعار رشيد وطواط است. بنام ابكار الافكار. اين نسخه در 69 ورق است و رشيد وطواط خود آنرا در عهد سلطنت اتسز خوارزمشاه گرد آورده و مسلما فاقد همه رسايل اوست. وطواط در مقدمه اين مجموعه چنين گفته است:
______________________________
(1)- رجوع شود بمقدمه حدائق السحر بقلم مرحوم عباس اقبال آشتياني ص (ند- نه)
(2)- درباره اين مراسلات و فهرست آنها رجوع شود بمقدمه مرحوم مغفور عباس اقبال بر كتاب حدائق السحر ص (مو- نب)
ص: 957
«الحمد للّه علي صنايع كرمه و روايع نعمه و الصلوة علي نبيه الرقي و رسوله الصفي محمد و آله، اخيار الخلق، و اصحابه انصار الحق، و بعد [چنين گويذ] فراهم آورنده اين مجموع محمد بن محمد بن عبد الجليل العمري الرشيد المشتهر بوطواط، و فقه اللّه لما يصلح امر دينه و دنياه، كه چون هركس از افاضل عصر و اماثل دهر كه ايشان را بمطالعه غرائب نظم و بدايع نثر ميلي بود، و از معرفت اقسام فصاحت و اساليب بلاغت حظي، رسائل و اشعار من طلب ميفرمودند و در تحصيل آن رغبت صادق و حرصي بكمال مي‌نمودند، و دادن جمله آن بهريك از طالبان متعذر بوده، چه نتايج فكر من در دعاء درگاه و ثناء بارگاه خداوند عالم پادشه بني آدم خوارزم شاه معظم علاء الدنيا و الدين ملك الشرق و الغرب ابو المظفر اتسز بن محمد خوارزمشاه معين امير المؤمنين قدس اللّه روحه، سخت بسيار است و هنوز بحمد اللّه كه طبع نقاد و خاطر وقاد بر كار است و هر ساعت اعداد آن تزايد مي‌گيرد و امداد آن تضاعف مي‌پذيرد، و نيز بزرگان را يكبارگي محروم گردانيدن و التماس ايشانرا بسمع اصابت و اسعاف ناشنيدن در مذهب فتوت و شريعت مروت روا ديده نيامد. بحكم اين معني اين مختصر ساخته شد و اين مجموع پرداخته گشت و هو علي اربعة اقسام: قسم اول مشتملست بر ده نامه تازي، قسم دوم مشتملست بر ده قصيده تازي و قطعه‌يي چند، قسم سه‌ام مشتملست بر ده نامه پارسي، قسم جهارم مشتملست بر ده قصيده پارسي و قطعه و غزل و رباعي چند، تا چون بزرگي ازين انواع چيزي طلبد اين مختصر بدو داده شود و او را بر اندازه قريحت خويش در دو زبان نظما و نثرا آگاه گردانيده آيد، و در ضمن آن نشر معالي و شكر ايادي بارگاه معظم خدايگان عالم قدس اللّه روحه كه غايت مقاصد و نهايت مطالب است حاصل گردد و اين مختصر را ابكار الافكار في الرسايل و الاشعار نام كردم و برسم خدمت خزانه كتب خاص عمرها اللّه نوشتم. اميدست كه بمحل قبول و موقع ارتضا افتد و اللّه الموفق للسداد و المبشر للمراد بمنه.»

مقامات حميدي‌
اين كتاب از جمله كتب مصنوع قرن ششم است كه صنايع لفظي بحد اكثر در آن بكار رفته است. نويسنده آن قاضي حميد الدين عمر بن محمود البلخي در شهر بلخ مسند قاضي القضاتي داشت و بنابر نقل ابن اثير در ذيل حوادث سال 559، در آن سال بدرود حيات گفت. اوست كه انوري بعد از داستان هجو بلخ و غوغاي عوام در آن شهر بوي پناه برد و از گزند مردم رست «1».
______________________________
(1)- رجوع شود بهمين كتاب ص 660- 662
ص: 958
عوفي «1» چند رساله از آثار او را نام ميبرد يعني: مقامات- وسيلة العفاة الي اكفي الكفاة- حنين المستجير الي حضرة المجير- روضة الرضا في مدح ابي الرضا- قدح المغني في مدح المعني- الاستغاثة الي اخوان الثلثة- منية الراجي في جوهر التاجي. در مجمع الفصحا «2» مثنوي سفرنامه مرو برين آثار افزوده ميشود.
حميد الدين مقامات خود را بپيروي از مقامات بديع الزمان همداني و ابو القاسم حريري و بتقليد از روش و مضامين آنها، در بيست و چهار مقامه و خاتمه در ماه جماد الآخر سال 551 كه مصادف با فصل بهار بود آغاز كرد، و اين كار اندكي زودتر از تأليف چهار مقاله نظامي عروضي اتمام پذيرفت و بر اثر شهرتي كه حاصل كرده بود در كتاب چهار مقاله در شمار كتبي كه قرائت آن براي دبيران و مترسلان لازمست، ياد شد. و چون درين كتاب از رسيدن دور خلافت به المستنجد (555- 566) سخن رفته «3»، بايد چنين پنداشت كه قاضي بعد از تأليف هم در كتاب خود تصرف ميكرده است.
بعد از چهارمقاله نظامي، در كتابهاي معتبر بلغا از كتاب مقامات تمجيد بسيار شده است «4». عوفي درباره سبك نويسندگي وي گويد: «اگرچه در سخن مراعات جانب سجع كرده چنانكه اهوازي در نثر تازي و امام رشيد الدين وطواط در ترسل، فامّا جايي كه در سخن از حد تكلف ميگذرد لطافتي دارد بغايت» ستايشي كه انوري از مقامات وي كرده نشانه قبولي است كه اين كتاب در ميان ناقدان سخن در عصر مؤلف يافت و آن چنينست:
هر سخن كآن نيست قرآن يا حديث مصطفي‌از مقامات حميد الدين شد اكنون ترّهات
اشك اعمي دان مقامات حريري و بديع‌پيش آن درياي مالامال از آب حيات
شاد باش اي عنصر محموديان را روي، تورو كه تو محمود عصري ما بتان سومنات
______________________________
(1)- لباب الالباب ج 1 ص 199
(2)- مجمع الفصحا ج 1 ص 197- 198
(3)- حاشيه صفحه 94 از فهرست كتابخانه مدرسه عالي سپهسالار ج 2
(4)- مرزبان‌نامه ص 2، لباب الالباب ص 199
ص: 959 از مقامات تو گر فصلي بخوانم بر عددحالي از نامنطقي جذر اصم يابد نجات
عقل كل خطي تأمل كرد ازو، گفت اي عجب‌علم اكسير سخن داند مگر اقضي القضاة؟
ديرمان اي راي و قدرت عالم توحيد راآفتابي بي‌زوال و آسماني باثبات قاضي حميد الدين در مقدمه مقامات، و خاتمه آن‌كه بعد از مقامه بيست و چهارم آورده، روش كار خود را در تنظيم مقامات شرح داده است و جز چند شعر بقيه اشعار پارسي و تازي را از خود آورده و در ضمن كلام بانواع امثال پارسي و تازي استشهاد كرده و صنايع گوناگون را در هر مورد از موارد سخن خويش بكار برده است. در مقدمه گويد:
«اما بعد تركيب اين اصول را علتي ظاهر بود، و ترتيب اين فصول را برهاني باهر و جلوه اين عروس را شهوتي بي‌پايان و تجرع اين كؤس را نهمتي در ميان، خنده اين برق بي‌طربي و فرحي نيست و خروش اين رعد بي‌تعبي و ترحي «1» نه،
مرد بايد كه باب مقصد خويش‌بگشايد بعقل و بربندد
رفتن بي‌مراد نستايدگفتن هر گزاف نپسندد
ابر باشد كه ياوه ميگريدبرق باشد كه خيره مي‌خندد سخن از عبر كنعاني «2» و حكم لقماني بايد گفت كه بر حاشيه اوراق بپايد، كه ارواح متفكر بدو بياسايد و اشباح متحير باو بيارايد.
در سخن عندليب بايد بوددر فصاحت خطيب بايد بود
بسخنهاي دلربا و غريب‌در زمانه غريب بايد بود
بنصابي كه از هنر باشدعالمي را نصيب بايد بود و تهيج و تموج اين بحر زاخر در جمادي الآخر بود من شهور سنه احدي و خمسين و خمسامئه بوقتي كه جرم آفتاب روزافزون از چرم بزغاله گردون مي‌تافت و صورت ماه شب افروز بر چرخ گردان از گوشه قبضه كمان نگاه ميكرد، و سحاب سنجاب‌گون عقد مرواريد بر بساط زمين مي‌باريد، ... در چنين وقتي اين اتفاق افتاد كه ... بمقامات بديع همداني و ابو القاسم حريري رسيدم و آن دو درج درر غرر بديدم ... در اثناي اين اجتنا و اقتنا بفرمود آنكه مرا امتثال امر او بر جان فرض عين بود و انقياد حكم او در ذمه فرض و دين، كه اين هر دو مقاله سابق و لاحق كه بلغت تازي و عبارت حجازي ساخته و پرداخته شده است، اگر
______________________________
(1)- ترح: غم
(2)- عبر كنعاني را تعبيرات يوسف كنعان معني كرده‌اند.
ص: 960
چه بر هر دو مزيد نيست، اما عوام عجم را اصلا مفيد نيست، اگر مشك و عود باين بخور معنبر شدي، دماغ عقلا ازين مثلث معطر شدي و اين كأس مثني سه‌گانه گشتي ... پس بضرورت اين اقتراح صورت اين الواح پيش بايست نهاد و اين قفل عقل را بي‌مفتاح ببايست گشاد، و معوّل برين تلفيق روحاني توفيق يزداني است ...»
از اشعار او چند بيت از سفرنامه مرو كه هدايت نقل كرده و چند بيت از يك قصيده كه عوفي آورده است، ذكر ميشود:
مرحبا اي نسيم عنبر بال‌خرم و خوشتر از جنوب و شمال
نكهت باده رزي داري‌بوي ياران مروزي داري
بر در او گذشته‌اي بدرست‌كاثر خاك كوي او بر تست
نگذارد رقيب توسن اوكه ببوسد نسيم دامن او
اي نگاري كه زينت مروي‌چرخ را ماه و باغ را سروي
ماه نو مر ترا سوار سزدعقد پروينت گوشوار سزد
از تو بر خاك اگر فتد سايه‌نور او ماه را دهد مايه
اي فلك مركب عماري تواشك تا كي كشد سماري تو
بنشستم چو تابه بر آتش‌ساكن و ثابت و مسلم و خوش
روزگار ار كشد بتيغ مرانيست جان در رهت دريغ مرا ...
***
تا از ستيزه مشك بگلنار برنهادعشق دلش بهر دل و جان خار برنهاد
تير بلا بديده احباب در نشاندبار گران بسينه احرار برنهاد
دل را گذاشت در ستم بي‌حساب عشق‌پس جرم خود ببخت نگونسار برنهاد
صبر از دلم بغمزه غمّاز در ربودوآنگه گنه بطره طرار برنهاد
بس تايب شراب كز آن لعل پر خمارديده بخاك درگه خمّار برنهاد
ص: 961

چهارمقاله «1»
اين كتاب كه اسم اصلي آن مجمع النوادر است مشتمل است بر چهارمقاله در بيان شرايط چهار طبقه از ندماء سلاطين يعني دبيران و شاعران و منجمان و طبيبان. نويسنده در مقدمه هر مقاله با انشائي مزين و مصنوع شرايط و در بايستهاي هريك ازين فنون و مقدماتي را كه براي صاحب فن لازمست ذكر مي‌كند و ذكر اين شرايط را تا آخر مقاله ادامه ميدهد و براي اثبات هريك از نظرهاي خود بآوردن حكايت يا حكايتهايي مبادرت ميجويد كه راجع است باحوال و اختصاصات رجال بزرگ كه در آن فن مشهور و مرزوق بوده و در خدمت سلاطين جاه و مرتبت داشته‌اند. بهمين علت چهارمقاله علاوه بر آنكه جنبه يك كتاب انتقادي متقن درباره هريك از چهار فن مذكور و اصحاب آنها دارد، داراي يك اهميت بسيار زياد ديگري نيز در تاريخ ادب پارسي است و آن احتواء بر اطلاعات ذيقيمت تاريخي بسيار است كه در كتب ديگر پارسي كمتر ميتوان يافت.
همين امور باعث شده است كه چهارمقاله از قديم باز شهرت و اهميت حاصل كند و نقلهايي از آن در كتبي مانند تاريخ طبرستان ابن اسفنديار و تاريخ گزيده و تذكره دولتشاه و امثال آنها صورت گيرد.
تأليف كتاب مجمع النوادر يا چهارمقاله بايد در حدود سال 551- 552 صورت گرفته باشد چه هنگام تأليف آن سلطان سنجر (م. 552) در حيات بوده «2» و ضمنا نويسنده از جمله كتب مهمي كه بايد مورد مراجعه دبيران قرار گيرد مقامات حميدي را كه بسال 551 تأليف شده است نام ميبرد «3». اين كتاب باسم ابو الحسن حسام الدين علي از شاهزادگان غوري نوشته شد.
مؤلف كتاب ابو الحسن نظام الدين (يا: نجم الدين) احمد بن عمر بن علي سمرقندي معروف به نظامي عروضي از شاعران و نويسندگان قرن ششم هجري است.
______________________________
(1)- رجوع شود بمقدمه علامه فقيد ميرزا محمد خان قزويني طاب‌ثراه بر كتاب چهارمقاله نظامي عروضي چاپ ليدن، 1909 ميلادي.
(2)- چهارمقاله چاپ ليدن ص 40 و 78
(3)- ايضا ص 13
ص: 962
ذكر حال او را عوفي باختصار تمام آورده «1» و از اشعار او چند بيت كه لطفي از آنها مشهود نيست نقل كرده است. نظامي با آنكه از مقام بلند خود در شعر سخن ميگويد «2»، او را مهارتي چنانكه بايد در شعر نبود و يا اگر درين فن استاد مطلع بود، از ذوق خداداد بهره‌يي وافر نداشت و حال آنكه در نثر استادي بزرگ است و چه در نثر مصنوع و آراسته و چه در نثر مرسل فصيح و شيوا يد بيضا مينمايد و كتاب چهارمقاله او با آنكه اشتباهات تاريخي بسيار در آن ديده ميشود، از جمله بدايع آثار پارسي و از بهترين نمونهاي كتب منثور اين زبانست. نظامي عروضي علاوه بر ادب كه در آن متبحر بود، در طب و نجوم نيز مهارت داشت «3».
وي در خدمت ملوك غوري آل شنسب بسر ميبرده و چنانكه خود تصريح كرده است «4» سالها بمدح آن پادشاهان اختصاص داشته و كتاب خود را بنام ابو الحسن حسام- الدين علي بن فخر الدين مسعود برادرزاده ملك شمس الدين محمد بن فخر الدين مسعود پادشاه معروف غوري نوشته است.
از احوال نظامي عروضي اطلاع كافي در دست نيست. گويا در اواخر قرن پنجم در سمرقند ولادت يافته و مدتي از جواني خود را در مولد خويش سمرقند بكسب علوم مشغول بوده است- سپس بين سالهاي 504 و 506 بخراسان رفت زيرا در سال 504 در سمرقند از دهقان ابو رجا اطلاعاتي درباره رودكي كسب كرد «5» و در سال 506 در بلخ بخدمت عمر خيام رسيد «6» و در سال 510 در طروق طوس خدمت معزي را درك كرد «7» و شعر خود را بر او عرضه داشت و در همين اوان گويا بخدمت آل شنسب اختصاص يافت
______________________________
(1)- لباب الالباب ج 1 ص 207- 208
(2)- چهارمقاله ص 41 و 51- 53
(3)- ايضا ص 65- 67 و 87- 88
(4)- ص 3 و 28 و 51- 53
(5)- ايضا ص 33
(6)- ايضا ص 63
(7)- ايضا ص 40- 43
ص: 963
و بعد ازين تاريخ گاه بخراسان نيز سفر ميكرد.
كتاب چهارمقاله تاكنون چندبار طبع شده است و نخستين طبع منقح آن را با حواشي و توضيحات علامه فقيد مرحوم ميرزا محمد خان قزويني بسال 1909 ميلادي در ليدن انجام داد.
شيوه انشاء نظامي عروضي در ادب فارسي قابل‌توجه بسيار است. وي اگرچه در آغاز ابواب چهارگانه كتاب خود انشائي نسبة مصنوع دارد، ليكن در ديگر مواضع كتاب خود كمتر بصنايع متوجه ميشود و گاه اسجاعي بكار ميبرد اما كلام او در همه موارد جزيل و استوار و خالي از زوايد و در نهايت اتقان و فصاحت است. عروضي در ابتداي كتاب شرحي مختصر در اصول حكمت و اقسام موجودات علوي و سفلي و كيفيت حدوث حيوانات و انسان و احوال نفساني او و اثبات نبوت و لزوم نائب براي نبي، يعني پادشاه، آورده و در مقدمه اين مبحث و پايان آن گفته است:
«... بنده مخلص و خادم متخصص احمد بن عمر بن علي النظامي العروضي السمرقندي، كه چهل و پنج سال است تا بخدمت اين خاندان موسوم است و برقم بندگي اين دولت مرقوم، خواست كه مجلس اعلي پادشاهي اعلاه اللّه را خدمتي سازد بر قانون حكمت، آراسته بحجج قاطعه و براهين ساطعه، و اندرو بازنمايد كه پادشاهي خود چيست و پادشا كيست و اين تشريف از كجاست و اين تلطيف مر كراست، و اين سپاس بر چه وجه بايد داشتن و اين منت از چه روي قبول بايد كردن، تا ثاني سيد ولد آدم و ثالث آفريدگار عالم بود ... كه در مدارج موجودات و معارج معقولات بعد از نبوت كه غايت مرتبه انسانست، هيچ مرتبه‌يي وراي پادشاهي نيست و آن جز عطيت الهي نيست ... و خود سيد ولد آدم مي‌فرمايد: الدين و الملك توأمان، دين و ملك دو برادر همزادند كه در شكل و معني از يكديگر هيچ زيادت و نقصان ندارند، پس بحكم اين قضيت بعد از پيغامبري هيچ حملي گرانتر از پادشاهي و هيچ عملي قويتر از ملك نيست، پس نزديكان او كساني بايند كه حل و عقد عالم و اصلاح و فساد بندگان خداي بمشورت و رأي و تدبير ايشان باز بسته بود و بايد كه هر يكي از ايشان افضل و اكمل وقت باشند، اما دبير و شاعر و منجم و طبيب از خواص پادشاهند و از ايشان چاره‌يي نيست، قوام ملك بدبير است و بقاء اسم جاوداني بشاعر و نظام امور بمنجم و صحت بدن بطبيب و اين چهار عمل شاق و علم شريف از فروع علم حكمت است، دبيري و شاعري از فروع علم منطق است و منجمي از فروع علم رياضي و طبيبي از فروع علم طبيعي. پس اين كتاب مشتمل است بر چهار مقالت ...»
ص: 964

روض الجنان‌
روض الجنان و روح الجنان نام كتاب معتبري است در تفسير بپارسي. مؤلف اين كتابي ابو الفتوح رازي، جمال الدين حسين بن علي بن محمد، از علماي بزرگ شيعه در علوم ديني است. نژاد وي ببديل بن ورقاء خزاعي از صحابه ميرسد و بنابرين اصلا از عربان بود ليكن اجدادش ساليان دراز در ايران سكونت داشته و ايراني شده بودند و قسمتي از آنان در نيشابور و بيهق و دسته‌يي در ري بسر ميبرده‌اند. وي استاد رشيد الدين ابو جعفر محمد بن علي بن شهرآشوب (م. 588) است. ابو الفتوح خود در ري بوعظ و تذكير براي شيعيان اشتغال داشت و وفات او نيز در همين شهر اتفاق افتاده و در جوار بقعه امامزاده حمزه و حضرت عبد العظيم دفن شده است. سال ولادت و وفات او معلوم نيست ليكن ميتوان تولد او را بتقريب در اواسط نيمه دوم قرن پنجم دانست و چون صاحب كتاب رياض العلما اجازه ابو الفتوح را بخط او در پشت نسخه‌يي از شرح الشهاب بتاريخ 552 ديده است، پس وفات ابو الفتوح بعد ازين تاريخ و ظاهرا در يكي از سالهاي نزديك به 552 اتفاق افتاده است. تأليف كتاب روض الجنان او نيز بايد در نيمه اول قرن ششم و بحساب مرحوم علامه قزويني بين 510 و سال 556 كه تاريخ قديمترين نسخه تفسير او (موجود در كتابخانه آستانه قدس رضوي) است، صورت گرفته باشد «1».
از تأليفات او شرح الشهاب «2»، رساله يوحنا در ردّ مذاهب اربعه، رساله حسنيه بعربي در مسأله امامت، و تفسير روض الجنان را نام برده‌اند.
تفسير روض الجنان و روح الجنان ابو الفتوح در بيست جزء است كه در پنج مجلد بطبع رسيده و نسخي نيز از آن در دست است. وي در تفسير هريك از سور اطلاعاتي در باره نام آن و شماره آيات و اينكه مكي است يا مدني و نظرهاي قراء را درباره آيات آن و امثال اين مسائل ذكر مي‌كند، و آنگاه بنقل و ترجمه آيات و تفسير هريك و ذكر نظر
______________________________
(1)- و نيز درين ابواب رجوع شود به تحقيق مرحوم ميرزا محمد خان قزويني كه در مجلد پنجم تفسير ابو الفتوح طبع شده است.
(2)- درباره شهاب الاخبار ابو عبد اللّه محمد قضاعي و شروح آن رجوع شود به فهرست كتابخانه دانشگاه ج 3 ص 1333- 1337
ص: 965
خود درباره معاني لغات و قراآت آنها مي‌پردازد و داستانها و حكايات مربوط بآن را مذكور ميدارد و در بسياري از موارد نظرهايي درباره مسائل فقهي و كلامي ميدهد.
روض الجنان از حيث اشتمال بر فوايد لغوي و دستوري و نثر ساده‌يي كه دارد حائز اهميت بسيار است. سبك نثر آن كهنه و مشتمل بر بسياري از لغات و تعبيرات و تركيباتي است كه در جاي ديگر كمتر ميتوان يافت و مخصوصا اثر لهجه رازي در آن بشدت ملاحظه ميشود.

گيهان‌شناخت‌
نويسنده اين كتاب كه پيش ازين هم بنام او اشاره‌يي شده است «1» عين الزمان امام ابو علي حسن بن علي قطّان مروزي از ادباء و پزشكان و حكيمان اواخر قرن پنجم و اوايل قرن ششم است. اسلاف وي از بخارا بودند و او خود بسال 465 در مرو ولادت يافت. ابتداي عمر را در تحصيل فقه و حديث گذراند و در روزگار پيري هم از اشتغال بسماع احاديث بركنار نبود ليكن بيشتر توجه او بعلوم اوائل بود و از آن ميان در طب و هندسه و انواع حكمت تبحّر داشت و با اينحال از اشتغال بادب هم غفلت نمي‌ورزيد و در لغت و انواع علوم ادبي مطلع بود و در عروض دو شجره اخرب و اخرم را براي استخراج اوزان رباعي ترتيب داد. شمس قيس ميگويد «2»: «خواجه امام حسن قطان كي يكي از ايمه خراسان بوذه است، مختصري در علم عروض ساخته است و اوزان دوبيتي را بر دو شجره نهاذه، من درين تأليف همان صورت نقش كردم» با همه اين احوال اشتغال قطان بيشتر بفن طب بود و در مرو دكاني داشت كه در آنجا بطبابت و معالجت بيماران مي‌نشست، ليكن سوء خلق بر او غلبه داشت و بيماراني را كه در باب مداوا پرسشهايي ميكردند بدشنام مي‌آزرد
در سال 536 كه سنجر در محل قطوان از كفار ختا هزيمت يافت و كار مملكت او نابسامان شد، اتسز موقع را مغتنم شمرد و بر خراسان تاخت و از آن حمله مرو را
______________________________
(1)- همين كتاب ص 312
(2)- المعجم ص 86
ص: 966
سپاهيان او غارت كردند- درين گيرودار كتابخانه امام حسن قطان نيز بغارت رفت و او چنين پنداشت كه اين كار باشارت رشيد الدين وطواط بوده و او اين كتابها را ازينراه تصرف كرده است. رشيد وطواط در باب تبرئه خود ازين اتهام نامه‌يي بقطان نوشت كه عطا ملك آنرا نقل كرده است «1» و درين باب ميان دو استاد چند نامه مبادله شد كه از آن ميان چهار نامه از نامه‌هاي رشيد وطواط در مجموعه رسائل او باقيست.
در حادثه غزان كه بسال 548 اتفاق افتاد، امام حسن قطان در ثلث دوم ماه رجب بدست آن خونخواران اسير شد. امام در حال اسارت تركان غز را بدشنامهاي سخت آزرد و آن ديوسيرتان آدمي‌كش چندان خاك در دهان او ريختند تا بمرد!
امام قطان چند كتاب داشت يكي عروضي بفارسي كه صاحب المعجم بدان اشاره كرده است؛ و ديگر «مشجر نسب ابي طالب»؛ و ديگري كتاب الدوحة در انساب؛ و ديگر رسائلي در طب؛ و ديگر كتاب گيهان‌شناخت در علم هيئت كه بفارسي نوشته است.
كتاب گيهان‌شناخت مهمترين اثر امام قطان بود كه اكنون در دست است.
تأليف اين كتاب در سنوات بين 498- 500 صورت گرفته است و قديمترين تاريخي كه درين كتاب آمده سال 498 و آخرين تاريخ سال 500 هجريست. گيهان‌شناخت را امام قطان براي كساني نوشت كه در علم «ستاره شناختن» نوآموزند و آنرا در حكم مدخلي براي اين علم قرار داد تا آنانرا به «كتابهاي درازتر» راه نمايد و سخنان خود را درين كتاب بر اقوال استادان فن و دانشمنداني كه مورد قبول همه بوده‌اند بنا كرد.
در آغاز كتاب بعد از ستايش يزدان و درود بر پيغامبران چنين آمده است:
«چون گرايش مردم بستاره شناختن كه او را علم نجوم گويند پيوسته ديدم، و كتابهايي كه استاذان اين دانش ساخته‌اند، از بهر نوآموزان كه آنها را مدخل خوانند بسيار ديذم، لختي دراز و زيادت از آن‌كه فهم نوآموزان دريابذ، و لختي كوتاه و كم از آن‌كه بسنده باشد، اين چند سخن فراز آوردم كوتاه و آسان تا چون كسي خواهذ كه ازين هنر بهره گيرذ اين مايه را آسان در توانذ يافتن و نيز راه نمايذ او را بكتابهاي درازتر اگر بخواهذ و كوشيدم تا آنچ ياذ كردم، سخن استاذان و داناآني بوذ كه در سخن [آنان] گزاف نيست و هيچ بذگماني بكتابهاي
______________________________
(1)- جهانگشاي جويني ج 2 ص 6- 7
ص: 967
ايشان راه نيابذ، تا اين سخنها درست و پاكيزه آيذ و خرذمندان را بشايذ، و نيرو از خذا خواهيم عز و جل كه اوست توانا بر كمال. و نهاذ اين كتاب چنانست كه صفت هر دو جهان در او ياذ كنيم، نخست آسمانها و آنچ در اوست، از اجرام حامل و محمول و اين را عالم علوي گويند.
اندرين فصل نخست حركت كواكب گوييم، پس حركت آسمان، از بهر خوبي اين كتاب و ترتيب و آساني در يافتن او، پس زمين و چگونگي او، و اين را عالم سفلي گويند، پس بگوييم كه شبان روز و گشت سال و روز و روزگار چگونه است تا آفرينش و نهاذ هر دو گيتي را دانسته آيذ ... و نام اين كتاب گيهان‌شناخت داذم زيراك هركه اين كتاب بدانذ شناسنده گردذ بر اشكال گيهان و روشن گردذ او را چگونگي او و اگر بيشتر خوانذ نيز بهتر دانذ زيراك از پس هر دانستني دانستن ديگرست و هرك چيزي دانذ ديگري بوذ كه بهتر ازو دانذ و خذاست جل جلاله كه هيچ چيز بر او پوشيده نيست.» «1»

آثار ابو حاتم اسفزاري‌
درباره دانشمند بزرگ قرن پنجم ابو حاتم المظفر بن اسمعيل اسفزاري (متوفي پيش از سال 515) پيش ازين سخن گفته‌ايم «2». وي تأليفات بسيار در رياضي و آثار علوي و جراثقال و علم حيل و حركات كواكب داشت كه از آن ميان تنها سه رساله در دست است نخست اختصار اصول اقليدس بتازي و دو ديگر رساله آثار علوي يا كائنات جو و سديگر رسالة الشبكة بپارسي كائنات‌جو را اسفزاري بنام فخر الملك بن نظام الملك نوشته است. اين فخر الملك از سال 488 وزارت بركيارق داشت و بعد از فوت او بنشابور رفت و وزارت سلطان سنجر يافت و در محرم سال 500 بكارد باطنيان بدرود حيات گفت. پس سال تأليف آثار علوي مؤخر از 500 هجري نيست. شهمردان بن ابي الخير معاصر اسفزاري تمام رساله كائنات جو را با حذف مقدمه در كتاب نزهت‌نامه علائي در فصل آثار علوي آورده و در وصف آن گفته است: «... كتابي يافتم كه خواجه ابو حاتم مظفر بن اسمعيل اسفزاري رحمه اللّه كرده بود اندر آثار علوي بغايت نيكو و اختصار و لفظ مبين، هم‌چنان نسخت كردم
______________________________
(1)- درباره احوال قطان مروزي و كتاب گيهان‌شناخت او بيشتر از مقاله مرحوم مغفور عباس اقبال آشتياني رحمه اللّه كه در مجله شرق ص 530- 536 درج گرديده استفاده شده است:
براي اطلاع از منابع اين مقال بهمان صحايف رجوع شود.
(2)- رجوع شود بهمين كتاب ص 313 و نيز رجوع شود به مقدمه كتاب آثار علوي يا كائنات جو چاپ آقاي مدرس رضوي تهران 1319
ص: 968
و تأليف خويش بدان آراسته گردانيدم و زيادت و نقصاني نرفت الّا خطبه كه نبشته نيامد ...» «1»
كائنات‌جو يا آثار علوي بر شيوه كتابهاي علمي ديگر قرن پنجم و ششم بزباني ساده نوشته شده و در مقدمه آن چنين آمده است: «... يكي از علمهاي نيكو و استنباطهاي عجيب كه قدما و حكما اندر آن رنج برده‌اند و خوض كرده‌اند تا آنرا درست كرده‌اند، اينست.
و خاطر آنكس كه اين ادب يابد آسوده گردد، طبعش روشن و زدوده و خرم و شادمان گردد.
و آن علم را آثار علوي خوانند، و باز نماينده و خبردهنده بود از حادثهايي كه در هوا پيدا شود، چون رعد و برق و باران و برف و شگفتيهايي كه بر زمين بود، و چون بيرون آمدن چشمها از كوهها و روان شدن كاريزها و رودها و آن چيزها كه در زمين تولد كند مانند جوهرهايي كه آنرا فلزات گويند و انواع كبريت و زيبق و زاج و مانند اين، چون اين خادم ازين معني خبر داشت و اندر علاء اين معني خوض كرده بود، خواست كه برحسب توانايي خود اندرين جنس علم تأليفي سازد و بر مجلس عالي عرضه كند تا مگر پسنديده آيد و غرض خادم حاصل شود. حكيمان چنين گفته‌اند كه موجودات عالم كه ايزد تعالي آفريد از دوگونه است يكي استحالت پذيرنده كه آنرا چهارگانه طبايع خوانند و يكي استحالت‌ناپذيرند، كه آنرا طبيعت پنجم خوانند «2» ... و ازين سبب كه طبايع بسيار است، حوادث نيز بي‌شمار بود و از آن جملت بعضي كه ظاهرتر است و بيشتر افتد ياد كرده شود و برقدر آن مختصري بازگفته آيد و اين حوادث بسه قسم است: يكي آنكه بالاي زمين افتد مانند باران و اختلاف قطرات او و برف و كيفيت هيأت او و ژاله و صورت و اشكال او. ديگر قسم بر بسيط زمين افتد چون چشمها و رودها و جويها، و سوم قسم كه در زير زمين باشد چون گوهرها و زاجها، و بحسب اين كتاب بر سه قسمت نهاده آيد: باب اول اندر حادثهايي كه از بخار تولد كند در فضاي هوا، سيزده فصل. باب دوم اندر حادثهايي كه بر روي زمين افتد از بخار دوگونه «3»، هفت فصل.
باب سوم اندر حادثهايي كه در زيرزمين افتد هفت فصل.
رسالة الشبكة يكي از سه اثر موجود ابو حاتم المظفر اسفزاري است كه آنرا بفرمان سلطان بركيارق بن ملكشاه سلجوقي درباره جوهري كه صورت آن مانند شبكه‌يي مجوف باشد،
______________________________
(1)- نقل از مقدمه آثار علوي چاپ آقاي مدرس ص (يج)
(2)- مراد طبيعت اجرام علوي است
(3)- مراد دوگونه بخار مائي و دخاني است
ص: 969
نوشته و در آغاز آن مراد از تأليف اين كتاب و موضوع آنرا بتفصيل شرح داده است، بدين نحو:
«... بزرگوار فرمان خداوند جهان سلطان عالم بركيارق بن ملكشاه برهان امير المؤمنين ببنده رسيد در معني جوهري كه صورت او ماننده شبكه‌يي بود مجوّف، و آنرا از ميان نباتي بيرون آورده بودند و شكل آن نبات ماننده آن شكل بود كه مهندسان آنرا شكل اسطواني خوانند، الا آنك دو طرف او از ميان وي مقداري باريكتر بود، و جرم او دو طبقه بود، طبقه بيروني مركب از مدوّرات خيزراني، چنانك سطوح آن مدورات محور آن استوانه را بزواياي قايم همي بريدند، و طبقه اندروني او مركب بود از مستطيلات كه با محور موازي باشد الا آنك بر دو طرف از آن اندكي كژي بود تا بدان دو دايره كوچك كه بر كران بود همي‌پيوستند، و فضاي اندروني او سه قسم بود، و اين مدورات طبقه بيروني هريك منقسم بود بسه قسمت و از هر دو طرف هر قسمي دو شاخ تولد كرده و آن شاخها شبكه‌وار بهم درآميخته و بر ميان اين شبكه بر آن جايگاه كه موضع محور اين شكلست جمله گشته. و فرمان بر آن جمله بود كه اندرين شكل تأمل بايد كرد تا چگونه تولد كردست، و غرض طبيعت از كردن آن چيست و چه فايده است او را اندر ساختن آن. بنده امتثال فرمان كرد و بسمع طاعت پذيره رفت، بر آن اعتقاد كه سعادت دنيا و آخرت مقرون بود با آن كسي كه طاعت‌دار آن فرمان بزرگوار بود، و اندر آن معني انديشه كرد و آن مقدار كه در قدرت او بود بازنمود و آنچ بدين اندك‌مايه معرفت او لايق بود ياد كرد، اگر پسنديده آيد و محل رضا افتد، سبب آن فرّ دولت و اثر سعادت خداوند جهان سلطان عالم باشد، و از بزرگوار عنايت كه او راست در دانستن و استنباط كردن دقايق صنعهاي ايزد عز و جل، و اگر بخلاف آن بود، بر بندگان آن بود كه جهد كنند بر قدر توانايي خويش، چنانك تقصير بصنع ايشان حوالت نتوان كرد ..»

عتبة الكتبة
مجموعه منشآت مؤيد الملك منتجب الدين بديع، علي بن احمد الكاتب اتابك الجويني منشي معروف سلطان سنجر سلجوقي و صاحب‌ديوان رسائل او بدين نام مشهور است. از تاريخ ولادت و وفات منتجب الدين بديع الكاتب اطلاعي در دست نيست و بنابر آنچه در عتبة الكتبه (ص 5) مي‌بينيم وي در حدود سال 516 كه مسلما آغاز جواني او بود، بقصد آموختن
ص: 970
صناعت دبيري بمرو رفت. پس بايد ولادت او در اواخر قرن پنجم اتفاق افتاده باشد.
منتجب الدين بعد از اتمام تحصيلات خود هم در جواني در دستگاه ديواني وارد شد و در ديوان رسائل بكار پرداخت ليكن كار او در آغاز امر رونقي نداشت و مقبول نظر استادش يعني صاحب‌ديوان رسائل سلطان نبود. عوفي از قول او كه در كتاب «رقية القلم» آورده بود، اين مطلب را نقل مي‌كند: «... در اوايل عهد كتابت كه هنوز اكمام فضايل از اغصان منصب نشكفته بود، و در شيوه كتابت مرا تهدي نيفتاده، در ديوان انشاء بنيابت كاري ميكردم و هرچه نبشتمي استاد و مخدوم من آنرا تزييف كردي و مرا برنجانيدي، تا روزي كه معسكر منصور بظاهر مشهد طوس خيام دولت نصب كرده بودند، اتفاق افتاد كه مخدوم من مرا نامه‌يي فرمود، و چون آنرا تحرير كردم و بخدمت او آوردم مرا سخت برنجانيد و جفا گفت و آن نامه را بدريد و فرمود كه بار ديگر نويس! من از غايت ضجرت و تنگ‌دلي بمشهد مبارك امير المؤمنين علي بن موسي الرضا رفتم و از روح پاك او استمداد طلبيدم و بتضرع و ابتهال در آن موقف متبرك بناليدم و تسهيل اين شيوه از حضرت صمديت درخواستم، آفريدگار سبحانه و تعالي دعاء مرا اجابت گردانيد و درهاي لطايف غيبي بر ضمير من گشاده گشت و آن نامه را باز نبشتم و بخدمت مخدوم بردم، چون آنرا مطالعه كرد، در آن بسيار تأمل كرد و گفت نه همانا كه اين انشاء تو باشد! پس احسان و تحسين ارزاني داشت و تشريفي خاصه از جامه بياوردند و در من پوشانيدند و از آن روز باز توسن بيان رام طبيعت من شدست، بعد از آن هرچه نبشتم پسنديده فضلا بود ...» «1». وي بنابر نقل عوفي پسري بنام سعد الدين مسعود داشت و چنانكه عطا ملك جويني «2» گفته خال جدّ پدر او بوده است. از اشاره عطا ملك چنين برميآيد كه منتجب الدين علاوه بر منصب دبيري سلطان سنجر مرتبه منادمت او را نيز داشت و «وقت اداي نماز بامداد پيشتر از اركان ديوان و داد در رفتي و بعد از فراغ از نماز ابتدا بنصيحتي كردي و موافق و ملايم حال حكايتي مضحك در عقب جد بگفتي و سلطان در اسرار ملك برأي او مشورت كردي ...» و در يكي از همين مصاحبت‌هاست كه منتجب الدين بديع درباره رشيد الدين وطواط كه سنجر ازو
______________________________
(1)- لباب الالباب ج 1 ص 78- 79
(2)- جهانگشا ج 2 ص 9
ص: 971
رنجيده و ويرا تهديد بقتل كرده بود، شفاعت نمود «1».
از اشاره عطا ملك معلوم ميشود كه منتجب الدين مسلما تا سال 542 كه سال لشكركشي سلطان سنجر بقصد تسخير خوارزم و محاصره هزارسف است زنده بود.
مجموعه مراسلات او هم نبايد خيلي دور ازين سال فراهم آمده باشد زيرا در مقدمه آن بناصر الدين وزير اشاره ميشود كه همان ابو الفتح ناصر الدين طاهر بن فخر الملك بن نظام الملك وزير سنجر است كه از 528 تا 548 درين مقام باقي بود. در همين مجموعه دو مكتوبست راجع بوقايع عهد سلطنت ركن الدين محمود خان كه بعد از اسارت سنجر بدست غزان چندسالي در خراسان حكومت داشت و در حدود سال 557 بر دست مؤيد آي‌ابه از ميان رفت و در يكي دو مكتوب صراحة بفوت سلطان سنجر اشاره شده است «2».
پس اولا منتجب الدين بعد از سال 552 زنده بود و ثانيا مجموعه منشآت خود را بعد از دوره وزارت ابو الفتح ناصر الدين تكميل كرد و منشآت ديگري بر آن افزود. منتجب الدين مجموعه خود را عتبة الكتبة ناميد و درين باب چنين گفت:
«... و اين مجموعه را عتبة الكتبة نام نهاده شد باميد آنك دانندگان اين صناعت و شناسندگان اين بضاعت تأمل در آن بنظر عنايت و شفقت فرمايند و اصلاح فاسد و تقويم و تبديل لفظي بديگري مستقيم و سليم واجب دارند تا از ثواب جزيل خالي نمانند».
عوفي دو كتاب به منتجب الدين نسبت داده است يكي رقية القلم كه چنانكه از اسم آن معلوم است در فني از فنون دبيري بود و ديگر عبرات الكتبة كه نميدانيم چه بود.
عوفي درباره آن گفته است «و عبرات الكتبة كه او پرداخته و تفضيل نيشاپور بر جرجان داده ...».
مرحوم قزويني «3» اين كتاب را همان عتبة الكتبة دانسته است.
منتجب الدين را نويسندگان و بلغاء بعد ازو ببلندي مقام ستوده و عتبة الكتبه او را از جمله سرمشقهايي شمرده‌اند كه مطالعه آن بر مترسلان لازم و واجبست و از آن جمله‌اند
______________________________
(1)- رجوع شود به جهانگشا ج 2 ص 9- 10
(2)- بيست مقاله مرحوم قزويني ج 2 ص 160
(3)- ايضا ص 163
ص: 972
سعد الدين وراويني «1»، و عوفي «2». نويسنده اخير درباره او ميگويد: «افاضل دهر انصاف داده‌اند كه در ميدان بلاغت سواري شهم‌تر از بديع اتابك جولان نكرده است و يكران سبقت را در موكب نظم و نثر مثل او بر روي مدعيان برنتاخته ...».
انشاء منتجب الدين مصنوع و مزين و آراسته بسجع و مقرون باطناب (كه لازمه مكاتبات ديواني بوده) و در نهايت جزالت و سلاست است.
اتابك جويني اشعاري نيز داشته و از آنجمله عوفي هفت بيت ذكر مي‌كند.
اين غزل از اوست:
ازين با آب تررويي نباشدوزين پرتاب ترمويي نباشد
چو رنگ خدّ تو رنگي نخيزدچو بوي جعد تو بويي نباشد
در آن خطه كه نام او بهشت است‌بسان كوي تو كويي نباشد
چو چشم من بعالم هيچكس راز خونابه روان جويي نباشد
ز عشقت در تگاپويم تو داني‌كه عاشق بي‌تگاپويي نباشد

قراضه طبيعيات‌
اين كتاب كه بر طريق سؤال و جواب در مسائل طبيعي نوشته شده، در بعضي از نسخ آن بغلط منسوبست به شيخ الرئيس ابن سينا، ليكن بيهقي «3» در ذيل اسم ابو سعد (يا: ابو سعيد) محمد بن محمد الغانمي كتاب مذكور را بوي نسبت داده است. غانمي بنا باشاره بيهقي در علوم عقلي و رياضي دستي قوي داشت. چنانكه از اشاره سمعاني برميآيد نسب خاندان غانمي به محمد بن غانم از مداحان نظام الملك ميرسيد و اصلا هروي بوده‌اند. ازين محمد بن محمد الغانمي اطلاعي نداريم و بتحقيق نميدانيم در كجا ميزيست و تنها از قول بيهقي برميآيد كه او را غير از قراضه طبيعيات تصانيف ديگري نيز بود و از آن جمله خود يكي از تأليفات
______________________________
(1)- مرزبان‌نامه چاپ تهران 1310 شمسي ص 2- 3
(2)- لباب الالباب ج 1 ص 78
(3)- تتمة صوان الحكمة ص 104
ص: 973
خويش را بنام «كتاب الالوان» و «هوان الالوان» ياد مي‌كند «1». تاريخ تأليف قراضه نيز اصلا معلوم نيست و تنها بسبب ذكر ابو سعيد يا ابو سعيد غانمي در رديف علماي قرن پنجم و ششم، و نيز با توجه بسبك نگارش كتاب غانمي ميتوان تأليف آنرا در حدود اوايل قرن ششم دانست. كتاب قراضه همچنانكه گفته‌ايم بر طريق سؤال و جواب درباره مسائل طبيعي در چهار فصل نگارش يافته است: فصل اول در مسائل حيواني، فصل دوم در مسائل نباتي، فصل سوم در مسائل معدني، فصل چهارم در مسائل نوادر. در مقدمه كتاب چنين آمده است:
«... همت امرا و ملوك آنست كه شغلهايي خواهند كه شهر گشادن بدان بود و ولايت گرفتن و خزاين و اموال جمع كردن، و هرچ نفيس‌تر و شريف‌تر از آن مالها چون جواهر و ظرايف خويشتن را ذخيره كنند تا بدان استمتاع اين جهاني گيرند و اين‌چنين حال هرچند نيكوست آخر گذرنده است و سريع زوال است و امير رئيس اجل با اين همت همتي ازين بزرگتر ضم كرده است و آن آنست كه همي‌خواهد كه هرچ اندر جهان انواع علومست نزديك خويش حصر كند و آنگاه تميز صائب برو گمارد تا آنچ از طرف و نوادرست خويشتن را حاصل كند تا بدان او را استمتاع و سعادت دوجهاني باشد. خداي جل و علا او را توفيق دهاد بر آن. و چون اندر مجلس شريف ادام اللّه رفعته حديث طبيعيات و كتب ارسطاطاليس اندرين باب همي‌رفت، بفرمود اين خادم را تا كتابي كند اندر مسائل طبيعي بر طريق سؤال و جواب بپارسي تا فايده آن عام باشد. اين خادم آن مثال را امتثال كرد و قصد كرد تا از آنچ ديگران بگفته‌اند اندرين كتاب نيارد مگر چيزي كه آن مقدمه‌يي سازد مسئله ديگر را و يا بر سبيل اتفاق اندر افتد و اين كتاب را موسوم كرد بقراضه طبيعيات، و سبب خرد حجمي كتاب آن بود كه اعتماد بر محفوظ و خاطر خويش كرد اندر جمع سؤال و استنباط جواب، دور از آنك از كتب نقل كرد. و آنكس كه اين كتاب نگرد و خواند بايد كه او را بطبيعيات الف باشد و كتب حكما نگريده باشد و بر قانونهاي طبيعي واقف گشته بود تا مصادرات و مقدمات اين مسائل را بسيار تقليد نبايد كرد و سخن اندر كلي طبيعيات آسان‌تر بود كه اندر جزوي ...»

التوسل الي الترسل‌
اين كتاب مجموعه منشآت بهاء الدين محمد بن مؤيد البغدادي منشي علاء الدين تكش خوارزمشاه (568- 596) است. وي از
______________________________
(1)- قراضه طبيعيات چاپ انجمن آثار ملي 1332 شمسي بتصحيح و با مقدمه و تعليقات آقاي دكتر غلامحسين صديقي، ص 64 و 72
ص: 974
نويسندگان بزرگ زمان خود و از مشاهير كتّاب ايران در قرن ششم بوده و آثار او از سرمشقهاي مشهور مترسّلين و بلغاي زمان محسوب ميگرديده است. مولد او بغدادك خوارزم بوده و سال ولادت و وفاتش معلوم نيست. هدايت ميگويد «1» كه او برادر كهتر مجد الدين بغدادي، بوده و لابد مقصود او ابو سعيد شرف بن مؤيد بغدادي خوارزمي عارف مشهور قرن ششم و آغاز قرن هفتم است. در لباب الالباب چنين آمده است كه «با اين غزارت فضل و سماحت خلق پيوسته كوفته صدمات حوادث و خسته نكبات ايام بودي، و صاحب اجل شمس الدولة والدين مسعود وقتي از وي كوفته شده بود، قصدهاي شگرف كرد تا او را بجند شهر بند كردند ....» «2». مقصود ازين شمس الدولة والدين مسعود، نظام الملك شمس الدين مسعود بن علي هروي وزير سلطان تكش خوارزمشاه است كه در سال 596 بكارد ملاحده در خوارزم كشته شد. و باز عوفي مي‌نويسد «3» «در وقتي كه او را به نيشابور برسالت فرستادند بنزديك اتابك منگلي بيگ و او وي را محبوس و مقيد كرد ...» شرح واقعه چنين است «4» كه منگلي بيگ يا منگلبگ يا منگلي‌تگين غلام مؤيد آي‌ابه بعد از فوت طغانشاه بن مؤيد و جلوس سنجر شاه در سال 581، بر امور استيلا يافت و دست تعدي بر جان و مال مردم بگشود، سلطان علاء الدين تكش در سال 582 از خوارزم بنيشابور آمد و مدت دو ماه منگلي بيگ و سنجر شاه را در محاصره گرفت. عاقبت قرار بر صلح نهادند، سلطان بازگشت و حاجب كبير شهاب الدين مسعود و سيف الدين مردان شير خوانسالار و بهاء الدين محمد بغدادي كاتب را براي اتمام امر صلح بنزديك منگلي بيگ فرستاد.
منگلي بيگ ايشان را مقيد كرد و نزد سلطانشاه برادر تكش كه مخالف برادر بود، بمرو فرستاد و ايشان چندان در حبس بودند تا بسال 585 مابين تكش و سلطانشاه صلح افتاد و سلطانشاه آنانرا نزد برادر فرستاد. بهاء الدين محمد نامه‌يي در حبس نوشت كه بقول عوفي «آن يك نامه بر هزار دفتر ترجيح دارد و آن نامه مشهورست». نسخه اين نامه كه
______________________________
(1)- مجمع الفصحا ج 1 ص 172
(2)- لباب الالباب ج 1 ص 139
(3)- ايضا ص 142
(4)- حواشي لباب الالباب ج 1 ص 329- 330 و جهانگشاي جويني ج 2 ص 23
ص: 975
از محبس شادياخ بسوي شهاب الدين منشي النظر بخوارزم نوشته باسم رسالة الحبسية موجود و هم در التوسل الي الترسل كه مجموعه منشآت بهاء الدين باشد مضبوط است.
وفات بهاء الدين محمد را هدايت بسال 545 نوشته و اين غلط است زيرا وي مسلما تا سال 588 و شايد هم چند سال بعد از آن زنده بود. عطا ملك گويد «1»:
«در شهور سنه ثمان و ثمانين و خمسماية ... سلطان [تكش] از خوارزم روان شد و بهاء الدين كاتب بغدادي در آن‌وقت در خدمت سلطان بود ...» پس ناچار بهاء الدين محمد تا 588 زنده بود «2» و بعيد نيست كه چند سال ديگر و تا اواخر عهد تكش نيز زنده مانده باشد. در همين سفر كه عطا ملك اشاره كرده است ميان بهاء الدين محمد بغدادي و بهاء الدين محمد بن علي جويني جدّ پدر عطا ملك جويني در حضور سلطان تكش مباحثاتي رفت.
بهاء الدين محمد بغدادي هم در روزگار خود بحسن انشاء و باشعار محكم و استوار خود مشهور بود. عوفي گويد: «نثري مصنوع و دلگشاي و نظمي مطبوع و جان افزاي» داشت و «مجموع رسالات او كه موسومست به التوسل الي الترسل بحريست محيط مملو بدرر معالي و سپهري بسيط مشحون بدراري غرايب، و كمال فضل او در آن پيداست كه گذشتگان را در خجلت انداخته است و آيندگان را در تگاپوي طلب افگنده و افاضل كتاب و اماثل حجاب و اصحاب صنعت و ارباب حكمت را سرمايه كامل بدست داده و براي مذكران عالي‌سخن ذخيره شگرف نهاده ...». سعد الدين وراويني هم كه مرتبه بلندش در نثر مصنوع مزين مشهور و آشكارست «رسالات بهائي» را از «بهاء الدين بغدادي منشي حضرت خوارزم» در شمار كتب معروف انشاء و در رديف عتبة الكتبه نام برده است. الحق التوسل الي الترسل كه مجموعه منشآت بهاء الدين بغداديست در زمره بهترين و عالي‌ترين منشآت مترسلان فصيح قديمست كه در آن قدرت نويسنده در بيان معاني گوناگون و آراستن آنها بصنايع مختلف لفظي، بصراحت ديده ميشود و او بر روش همه مترسلان متصنّع از استعمال لغات فراوان تازي بهيچروي غفلت نداشته و از
______________________________
(1)- جهانگشا ج 2 ص 28
(2)- بيست مقاله قزويني ج 2 ص 194 و حواشي لباب الالباب ج 1 ص 328
ص: 976
ايراد مترادفات و اطناب در كلام خرده‌يي فرونگذاشته است. در رسالة الحبسية مينويسد:
«... اين تحيت اواخر جمادي الآخره مي‌نويسم، و يمحوا دموعي ما يخط بنانيا، در حالي كه شكرباري عز اسمه بر آن واجب است و سپاس ايزد تعالي در آن لازم
بهرحال مر بنده را شكر به‌كه بسيار بد باشد از بد بتر اگرچه بدان خدمت نياز بيش دارم. از شرح آن نياز باري بي‌نيازم، چه توان دانست كه در چنين حالتي كه لو رأيناه في المنام لفزعنا، پاداش سپيدكاري سپهر فيروزه‌كار نيلفام، روز اميدواري و روي بخت من سياه كرده، و چيره‌دستي روزگار رنگ‌آميز بخون دل بر رخ بهرنگ من بيرنگ زده، و از هر جنس خطرات اضجار در صحن ضمير، چون از هر نوع طبقات آدمي در صحراي عرفات، طواف عادت ساخته، و سينه‌يي كه بيت الحرام كرم بود، بيت الاحزان مصايب شده، و دلي كه قبله منحتها بود حجاره محنتها را حجر الاسودوار نشانه گشته، و تني كه ركن فضايل بود از كعبه آمال بمقام خيبت بازآمده، و از صفاي سينه در مناي تمني احرام انتظار گرفته، تا كي داعي اجل لبيك زند، و عمره عمر را درنوردد و ازين باديه پرآفت بدار السلام سلامت رسد، فيا حبذا مني لمن يسكن القبرا ...»
بهاء الدين بغدادي اشعار استادانه خوبي نيز داشته كه عوفي بعضي از آنها را نقل كرده و پاره‌يي نيز در ضمن منشآت او ديده ميشود. از آنجمله اين ابيات را نقل مي‌كنيم:
دريغ روز جواني و عهد برنايي‌گذشت در غم دوري و رنج تنهايي
ز بس‌كه گشتم از جور چرخ جاي‌بجاي‌شدم چو هرزه روان هر دري و هر جايي
برنج هجر خرد گويدم شكيبا شونه دل پديد و نه جان چون كنم شكيبايي
ملامتم مكنيد ار ز غم شوم شيداكه از غريب نباشد غريب شيدايي
ز بس‌كه بر من بيچاره چرخ صفرا كردز آهنست دلم گر نگشت سودايي
دريغ رفت جواني و يادگار نماندازو نه طاعت ديني نه مال دنيايي
كنون كه موسم برنايي و جواني رفت‌فروشو اي نفس من چنانك برنايي
چو نيست سودي اي زندگاني از تو مراتو هم برو چو جواني بشد، چه مي‌پايي ***
زمانه محنت و رنجم يكي هزار كندگهي كه با دلم انديشه تو يار كند
ص: 977 خيال طلعت تو سوي خاطرم هر دم‌دو اسبه تازد تا صبر من شكار كند
بسا غما كه دلم خورد در جدايي تواگر دلم نخورد غم بگو چكار كند
ز غم بنالم هر شب چو مادر مشفق‌كه در فراق پسر نالهاي زار كند
اگر ضميرم بر چرخ سايه اندازدزهاب چشمه خورشيد را شرار كند
نشاط بود مرا با تو در شمار بسي‌كژ آيد آري هرچ آدمي شمار كند
شراب وصل تو بسيار خورده‌ام چه عجب‌اگر كنون ز غم فرقتم خمار كند
ز روزگار بدين روزگار افتادم‌چنين ستمها بر مرد روزگار كند
نگارخانه اندوه شد دلم ز آنروي‌ز راه ديده بخون روي من نگار كند
بلي چو دامن برچيند از كسي دولت‌زمانه خون دلش زود در كنار كند
ز بيقراري كارم بجان رسيد همي‌نعوذ باللّه اگر هم بر اين قرار كند
بصد جفا و بلاي زمانه در بندم‌بلي زمانه گر اينست ازين هزار كند
چو مرد را همه بي‌اختيار بايد زيست‌عجب نباشد اگر مرگ اختيار كند
بكردگار پناهيده‌ام كه چاره من‌اگر كسي نكند فضل كردگار كند

تاريخ بخارا
يا مزارات بخارا از جمله كتب معتبر تاريخ بزبان پارسي است.
اين كتاب را اصلا ابو بكر محمد بن جعفر نرشخي بتازي بنام امير حميد ابو محمد نوح بن نصر ساماني (331- 343) نوشته و خود بقول سمعاني در الانساب در 286 ولادت يافته و بسال 348 درگذشته است. اين كتاب را در اوائل قرن ششم ابو نصر احمد بن محمد بن نصر القباوي از مردم «قبا» ي بخارا بخواهش بعضي از دوستان با تلخيص آن و حذف بعض مطالب بپارسي ترجمه كرد. و مطالبي هم از كتب ديگر مانند خزائن العلوم ابو الحسن عبد الرحمن بن محمد النيشابوري و تاريخ بخاراي ابو عبد اللّه محمد بن احمد البخاري الغنجاري بر آن افزوده و كتاب خود را بسال 522 بپايان برده است.
در تاريخ 574 محمد بن زفر بن عمر ترجمه قباوي را تلخيص كرد و آنرا بنام صدر الصدور صدر جهان برهان الدين عبد العزيز بن عمر بن عبد العزيز بن مازه از صدور
ص: 978
آل مازه بخارا «1» درآورد و آن همين كتابست كه درباره آن سخن ميگوئيم و موجود است.
گويا بعد ازين تاريخ نيز ديگري درين كتاب دست برده و بعضي حوادث را تا دوره مغول بر آن افزوده است «2». اين كتاب را يكبار «شفر» در مجموعه متون فارسي بطبع رسانيده و بار ديگر آقاي مدرس رضوي آنرا با مقابله دو نسخه ديگر كه در دست داشت با مقدمه در سال 1317 در تهران چاپ كرده است. نثر محمد بن زفر ساده و بسيار روان و بي‌پيرايه است و از بعض موارد كتاب او آثار كهنگي زبان مشهود مي‌گردد. كتاب او شامل اطلاعات ذيقيمتي در باب بخارا و فتح آن بدست مسلمين و احوال آن پيش از تسلط سامانيان و در دوره سلطنت آن خاندان است. در مقدمه اين كتاب چنين آمده است:
«چنين گويد ابو نصر احمد بن محمد بن نصر القباوي كه ابو بكر محمد بن جعفر النرشخي كتابي تأليف كرده است بنام امير حميد ابو محمد نوح بن نصر بن احمد بن اسمعيل الساماني رحمه اللّه تعالي در ذكر بخارا و مناقب و فضائل او و آنچه در ويست و در روستاهاي وي از مرافق و منافع، و آنچه بوي نسبت دارد، و ذكر احاديثي كه در فضيلت بخارا آمده است از رسول صلي اللّه عليه و سلم و از اصحاب و تابعين و علماي دين رضوان اللّه عليهم اجمعين. و تأليف اين كتاب بعربي بود بعبارت بليغ در شهور سنه اثنين و ثلاثين و ثلثمائة، و بيشتر مردم بخواندن كتاب عربي رغبت ننمايند، دوستان از من درخواست كردند كه اين كتاب را بپارسي ترجمه كن، فقير اجابت كرده ترجمه كردم در جمادي الاول سنه اثنين و عشرين و خمسمأته، و چون در نسخه عربي ذكر چيزهايي بود كه در كار نبود و نيز طبيعت را از خواندن آن ملالتي مي‌افزود، ذكر آن چيزها كرده نشد. و در شهور سنه اربع و سبعين و خمسمأته كمترين بندگان محمد بن زفر بن عمر بطريق اختصار ذكر كرد بجهت مجلس عالي صدر صدور جهان خواجه امام اجل اعز برهان الملة و الدين سيف الاسلام و المسلمين حسام الائمة في العالمين سلطان الشريعة ظهر الخلافة و امام الحرمين مفتي الخافقين كريم الطرفين ذو المناقب و المفاخر عبد العزيز ...»

حالت و سخنان شيخ ابو سعيد ابو الخير
اين نام با توجه باشاره محمد بن منور صاحب اسرار التوحيد بكتابي داده شده است كه يكي از بازماندگان بو سعيد در شرح احوال و سخنان جدّ خود نوشته بود. محمد بن منوّر گويد:
______________________________
(1)- درباره او رجوع شود بهمين كتاب ص 59- 60
(2)- براي نمونه رجوع شود به تاريخ بخارا چاپ آقاي مدرس رضوي ص 31 و 42
ص: 979
«پيش ازين در عهد استقامت، اجل امام عالم جمال الدين ابو روح لطف اللّه بن ابي سعد كه پسرعم اين دعاگوي بوذ، جمعي ساخته بوذ، باستدعاي مريدي، و آنرا پنج باب نهاده و در هر بابي خبري باسناد روايت كرده و فصلي در معني آن خبر ايراد كرده، چنانك از كمال فضل و فصاحت وي زيبد و مخلص بحالت و سخنان شيخ قدس اللّه روحه العزيز بازآورده، اما طريق اختصار و ايجاز سپرده ...» «1»

جمال الدين ابو روح لطف الله بن ابي سعد بن ابي طاهر بن ابي سعيد ميهني،
پسرعم محمد بن منور، بايد در نيمه اول يا اواسط قرن ششم زيسته باشد ليكن درست نميدانيم تا كي زنده بود و مسلم آنست كه پيش از تأليف اسرار التوحيد درگذشته بود زيرا در دو مورد كه محمد بن منور ازو نام ميبرد «2» از وي چون گذشتگان ياد مي‌كند. و آخرين تاريخ حيات او كه از آن اطلاع داريم در حدود سال 536 است كه اتسز بعد از شكست سنجر از كفّار ختا و ضعف حال آن سلطان بر ممالك او دست انداخته بود. درين واقعه اتسز بباورد و خاوران رفت و قصد داشت كه ميهنه را غارت كند ليكن بزرگان و شيوخ وي را ازين كار بازداشتند و او سه روز در ظاهر ميهنه مقام كرد، «... پس فرزندان شيخ و صوفيان بيرون شدند، بسيار اعزاز و اكرام فرمود و جمال الدين بو روح كه پسرعم دعاگوي مؤلف اين مجموع بود و در فنون علم متبحر، دعا و فصلي نيكو بگفت و از حالات شيخ و كرامات و رياضات او فصولي مشبع تقرير كرد، او (يعني اتسز) جمع را بازگردانيد و جمال الدين را بازگرفت و بعد نماز خفتن حالي بازو «3» بزيارت آمد و چون زيارت بجاي آورد جمال الدين را بازگردانيد برين قرار كي بامداد پيش او آيد و درين سه روز پيوسته بخدمت باشد ...»
بسياري از حكايات و اطلاعات اين كتاب را محمد بن منور در اسرار التوحيد نقل كرده است. اين كتاب در پنج باب نوشته شده و در آغاز هر باب نويسنده حديثي از احاديث نبوي نقل كرده و آنگاه با شرح حديث سخن را به بيان احوال و كرامات و سخنان و وصاياي ابو سعيد كشانده و حكاياتي بمناسبت آورده است. وي در مقدمه كتاب گويد:
______________________________
(1)- اسرار التوحيد چاپ نگارنده اين سطور ص 8
(2)- ايضا ص 8 و 385
(3)- بازو: با او
ص: 980
«... همچنين هر قرن قاعده كرامت و بنياد ولايت را والايي مي‌نهاد تا عهد شيخ امام اجل سلطان طريقت و شريعت، نور ملت و حقيقت ابو سعيد بن ابي الخير قدس اللّه روحه العزيز، آنچه مطلوب همگنان است و بود از ولايت، در كنار وي نهادند، و او را بانواع لطايف مخصوص كردند، كه ديگران از بلوغ ادني درجه آن قاصر بودند، چون نور ولايت ظاهر و باطن او را شامل شد، عبارت از آن اين آمد كه: ليس في الجبة غير اللّه. چون محققان اين بشنيدند گفتند ولايت بكمال رسيد، وراي كمال اين در جهان راهي نماند كه ديگران خود را با حق اثبات ميكردند، لاجرم آن اثبات حجاب راه ايشان آمد، از بلوغ كمال درجه ولايت، چون شيخ ابو سعيد قدس اللّه روحه خود را از راه برداشت و همه اثبات حق كرد، لاجرم خداوندان بصيرت كه نظر پاك داشتند، برين متفق شدند كه پيش ازو در ولايت هيچ‌كس را اين درجه و منزلت نبودست و وراء اين درجه نتواند بود مر آدمي را بعد از نبوت. و چون جوهر آن عزيز را قدس اللّه روحه چندين شرف بود، مؤلف اين كلمات در مدت عمر طالب آثار و انفاس متبرك آن بزرگ مي‌بود و در خاطر جمع مي‌كرد و از كثرت علائق در تأليف اين تكاسل مي‌نمود. چون استدعاي طالبان عاشق و رغبت مريدان صادق بسيار شد از حق سبحانه و تعالي استعانت خواست در نبشتن و جمع كردن اين كلمات تا اعتقاد خلق بمطالعه آن فوايد بدان روضه مقدس زيادت شود، و از مطالعه اين كلمات برحمت حق آراسته‌تر گردند كه عند ذكر الصالحين تنزل الرحمة و ترتيب اين كلمات بر پنج باب نهاده شد، بتوفيق اللّه عز و جل ...»

اسرار التوحيد
اسرار التوحيد في مقامات الشيخ ابي سعيد، از امهات كتب متصوفه و از جمله آثار شيواي پارسي است. مؤلف اين كتاب محمد بن المنور بن شيخ الاسلام ابي سعد بن ابي طاهر سعيد بن ابي سعيد فضل الله بن ابي الخير الميهني، از نوادگان ابو سعيد ابو الخير است. درباره احوال ابو سعيد ابو الخير و اشعار منسوب باو پيش ازين سخن گفته‌ايم «1». ابن المنور اسرار التوحيد را درباره احوال و اخبار و اقوال و كرامات جد خويش از مجموعه روايات و اطلاعاتي كه درين باره داشته، گرد آورده و بنابر آنچه در آغاز پاره‌يي از نسخ اين كتاب آمده است بابو الفتح غياث الدين محمد بن سام پادشاه غوري (متوفي بسال 599) تقديم داشته است: مؤلف كتاب بعد از حادثه غزان (548) و قتل‌ها و ويرانيهاي آن وحشيان در خراسان و كشتاري كه در ميهنه كرده و ويراني كه در آنجا پديد آورده بودند، آنچه را كه تا آن روزگار از شيوخ و
______________________________
(1)- مجلد اول از همين كتاب، چاپ دوم ص 607- 609
ص: 981
پيران خاندان و مريدان شيخ ابو سعيد و خويشان و پسرعمّان خود درباره شيخ گرد آورده بود، بهم پيوست و كتاب خود را از مجموعه آن اطلاعات تأليف كرد و اين كتاب مكمل كتاب ديگري شد كه پيش از حمله غزان يعني «در عهد استقامت» بدست جمال الدين ابو روح لطف اللّه بن ابو سعد بن ابو طاهر بن ابو سعيد بن ابو الخير، پسرعم مؤلف اسرار التوحيد، در ذكر احوال و اخبار جدش تأليف گرديده بود «1».
تاريخ تأليف كتاب اسرار التوحيد مسلما بعد از حمله غزان يعني بعد از سال 548 هجري است و ويرانكاريهاي همين قوم خونخوار باعث شد كه مؤلف يادداشتهاي پراگنده خود را كه از سابق گرد آورده بود، از بيم تباهي نظم و ترتيب دهد ولي در پايان كتاب اشاراتيست كه مسلم ميدارد تا چندين سال بعد ازين واقعه تأليف كتاب ادامه داشته و يا آنكه تأليف قطعي و نهائي آن در آن تاريخ صورت گرفته است. مؤلف دو مورد از كرامات جد خود را بنقل از اوحد الطايفه محمد بن عبد السلام، از مولازادگان ابو سعيد، آورده كه بعد از حادثه غز بر سر روضه ابو سعيد مجاور بود و «همچنان بر سر تربت شيخ بخدمت بيستاد، مدت بيست سال زيارت و خدمت آن بقعه مبارك مي‌كرد» «2». ابن منور اين مرد را در مدتي طولاني بعد از واقعه غزان بر سر تربت جد خويش ملاقات كرد و ازو پرسيد «كي درين مدت كي تو بر سر روضه مبارك مقيم گشته از كرامات شيخ چه ديده؟» «3» اين اشارات صريح معلوم ميدارد كه ابن المنور كتاب خود را خيلي بعد از حمله غزان و در حدود بيست و چهار پنج سال بعد از آن واقعه تأليف كرده يعني در حدود سال 570 يا سالهايي قريب بآن و بعد آنرا بنام غياث الدين غوري درآورد. بنابر محاسبه‌يي كه ژوكوفسكي كرده است «4» تأليف كتاب اسرار التوحيد بين سالهاي 553 و 599 هجري بود.
اين كتاب را يكبار والنتين ژوكوفسكي خاورشناس روسي بسال 1899 (1317 هجري قمري) در پطرزبورگ از روي نسخه كتابخانه پطرزبورگ (- لنين‌گراد) و
______________________________
(1)- اسرار التوحيد چاپ نگارنده اين سطور. تهران 1332 شمسي ص 8
(2)- ايضا ص 387
(3)- ايضا ص 387
(4)- مقدمه ژوكوفسكي بر طبع اسرار التوحيد ص 5
ص: 982
كتابخانه كپنهاگ طبع كرد و همان چاپ در سال 1313 شمسي بهمت مرحوم احمد بهمنيار استاد فقيد دانشگاه با حذف نسخه بدلها و تصحيح قياسي پاره‌يي از موارد در تهران بطبع رسيد و آخرين طبع آن بدست نگارنده اين كتاب از روي نسخه‌يي كه در كتابخانه سليم آغا استانبول مضبوط است و مقابله آن با طبع ژوكوفسكي صورت گرفت و چون اين نسخه قديمتر از نسخ مورد استفاده ژوكوفسكي است مزيتهاي بسيار نسبت بآنها دارد.
اسرار التوحيد از جمله شاهكارهاي انكارناپذير نثر پارسي است. رواني انشاء و انسجام و استحكام عبارات و رعايت تام و تمام موازين فصاحت و بلاغت درين كتاب بحد اعلاي خود رسيده است و با آنكه كتاب در اواخر قرن ششم يعني در دوره استيلاي سبك مصنوع نگارش يافته بهيچ‌روي اثري از آثار تصنع جز در مقدمه آن مشهود نيست. كوتاهي جمله‌ها و تمامي آنها و بكار رفتن كلمات و تركيبات اصيل پارسي از همه جاي اين كتاب مشهود است و سرگذشتها و وقايع با چنان مهارت حكايت شده است كه گيرندگي خاص آنها خواننده را همه‌جا مجذوب نگاه ميدارد. كلمات و تركيبات عربي مگر در مقدمه كتاب، بسيار كم و از مقوله كلمات و تركيبات رايج در زبان فارسي است.
اسرار التوحيد بر سه باب تقسيم شده. باب اول در ابتداء حالت شيخ و باب دوم در وسط حالت و باب سوم در انتهاء حالت او و درين هر سه باب خاصه در باب دوم كتاب بسياري از اقوال ابو سعيد و اشعاري كه بر زبان او رفته بود نقل شد.
در مقدمه كتاب چنانكه عادت اهل زمان بود نثر محمد بن منور تا حدي جنبه مصنوع مي‌گيرد ليكن در ديگر موارد كتاب حتي از صنايع قليل مقدمه هم نشاني مشهود نيست.
اينك قسمتي از مقدمه كتاب:
«چنين گويد مؤلف اين كلمات، بنده گناه‌كار محمد بن المنور بن ابي سعد بن ابي طاهر بن الشيخ الكبير سلطان الطريقة و برهان الحقيقة ابي سعيد فضل اللّه بن ابي الخير الميهني قدس اللّه روحه العزيز و نور مضاجعهم، از بدايت كودكي و عنفوان جواني همت اين بيچاره مقصور بوده است بر طلب فوايد انفاس ميمون و آثار و مقامات همايون جد خويش، و از مشايخ اولاد و اكابر احفاد او نور اللّه مضاجعهم استخبار آن مي‌كردم و در تصحيح اسانيد آن باقصي الامكان
ص: 983
مي‌كوشيدم؛ و چون آن عهد عهد دولت دين و آن روزگار روزگار طراوت طريقت و شريعت و عالم آراسته بود بوجود ائمه كباركي شموس آسمان دين و نجوم فلك يقين بودند، و زمين مزين بمكان مشايخ بزرگوار كي اوتاد زمين طريقت و اقطاب عالم حقيقت بودند، و مريدان صادق و محبان مشفق، همتها مقصور بر طلب شريعت و نهمتها موقوف بر رفتن طريقت، همگنان از جهت تبرك و تيمّن روزگار خويش و از جهت آن تا در سلوك نهج حقيقت ايشانرا دليلي و معيني باشد كي بوسيلت آن بحضرت حق راه جويند و بدلالت آن ميان خواطر نفساني و الهامهاي رحماني فرق كنند، احوال و مقامات شيخ ما قدس اللّه روحه العزيز بيشتر ياد داشتندي و روزگار در مذاكره آن گذاشتندي، بدين سبب مشايخ، نوّر اللّه مضاجعهم در جمع آن خوضي نكردند ...
تا اكنون كي حادثه غز و فتنه خراسان پديد آمد و در خراسان علي العموم رفت آنچ رفت و در ميهنه علي الخصوص ديذيم آنچ ديذيم و كشيذيم آنچ كشيذيم ... و قصيرة عن طويلة اينست كي در نفس ميهنه صد و پانزده تن از فرزندان شيخ، خرد و بزرگ بانواع شكنجه از آتش و خاك و غير آن هلاك شدند و بشمشير شهيد گرديدند، بيرون آنك بشهرهاي ديگر شهيد گشتند و در قحط و وباي اين حادثه نماندند، رحمة اللّه عليهم اجمعين، و مريدان صادق و محبان عاشق را حال برين قياس بايد كرد ... جاذبه فضل رباني در درون اين بيچاره پديد آمد و داعيه استدعاء مريدان بر آن باعث گشت كه جمعي ساخته شود در مقامات و احوال و آثار جد خويش قدس اللّه روحه العزيز، تا راغبانرا در دخول راه طريقت رغبت زيادت شود، و سالكانرا در سلوك طريق حقيقت راهبري و مقتدايي باشد كه و انّا علي آثارهم مهتدون ...»
اين چند سطر نموداري را از مقدمه كتاب كه انشاء نسبة مصنوع دارد نقل شد.
ليكن بهمان نحو كه گفته‌ايم در باقي كتاب ازين انشاء نسبة مصنوع و از اطناب در كلام اثري نيست و براي نمونه اين چند جمله از يك حكايت نقل ميشود: «... بسرخس رسيديم و روزي در آنجا مقام كرديم و روي بمرو نهاديم. چنانك عادت پياده روان باشد، پاره‌يي در پيش برفتمي و بخفتمي تا كاروان در رسيدي، پس برخاستمي و با كاروان برفتمي. يك شب برين ترتيب مي‌رفتم، شب بيگاه گشته بود، و من سخت مانده و خسته، و خواب بر من غلبه كرده، پاره‌يي نيك پيشتر شدم، و از راه يكسو شدم و بخفتم. در خواب بماندم، كاروان در رسيده بود و برفته و من در خواب مانده، تا آنگاه كي گرماي آفتاب مرا بيدار كرد. برخاستم و هيچ جاي اثر كاروان نديدم، ريگ بود و هيچ راه نديدم، پاره‌يي گرد بردويدم، راه گم كرده، چون مدهوش شدم ...»
ص: 984

بعض فضائح الروافض‌
در اوايل نيمه دوم قرن ششم كه بازار مناقشات مذهبي در بلاد ايران گرم بود، مردي سني كه در آغاز مذهب تشيع داشته و سپس ازين مذهب گرديده بود، كتابي در طعن بر مذهب تشيع و ذكر مطاعني براي پيروان اين مذهب نوشته بود بنام بعض فضائح الروافض. ذكر كلمه «فضائح» در اينجا بآن سبب است كه در دوره مناقشات مذهبي مسلمين هريك از فرق ميكوشيد تا موارد ضعف فرقه‌هاي ديگر را بنابر نظر و طريقه خود بجويد و آنگاه آنها را بزرگ و واژگونه كند و اگر لازم ميدانست پيرايه‌هايي بر آنها ببندد و هريك از آن موارد را بعنوان فضيحت (- رسوايي) در كتابها معرفي كند. اينست كه در كتب مربوط بمذاهب اسلامي بذكر فضايح بسيار بازميخوريم و استعمال اين اصطلاح در مورد فوق تازه نيست. مؤلف كتاب كه بقول صاحب كتاب النقض اول شيعي بوده و بعد سني و مجبّري و مشبّهي گشته بود، بعد از تغيير مذهب، كه آنهم در آن روزگاران نظاير بسيار داشت، در سال 555 كتاب خود را در ذكر فضائح روافض (شيعه) بپايان برده و در پايان كتاب خود گفته است: «و فرغت من هذا في المحرم سنة خمس و خمسين و خمسمأته من الهجرة» «1». مؤلف كتاب در شهر ري اقامت داشته «2» و كتاب خود را در عهد سلطنت سلطان محمد بن محمود سلجوقي (547- 554) نوشته «3» و كتابي ديگر بنام تاريخ الايام و الانام نيز داشته است «4» ليكن در كتاب خود بذكر نام خويش نپرداخته و تنها در كتاب رياض العلما نام وي شهاب الدين تواريخي شافعي و از بني مشاط بوده كه در ري توطن داشته‌اند «5».
______________________________
(1)- كتاب النقض ص 739. آقاي سيد جلال الدين محدث بقرائني در برابر نص مؤلف سال تأليف كتاب را متأخرتر از آنچه او گفته است تشخيص داده. درين‌باره رجوع شود به مقدمه نقض و تعليقات آن ص 3
(2)- كتاب النقض ص 2
(3)- ايضا ص 7
(4)- ايضا ص 105
(5)- مقدمه نقض و تعليقات آن ص 3
ص: 985
از كتاب بعض فضائح الروافض نسخه مستقل جداگانه در دست نيست ليكن شيخ عبد الجليل رازي قسمت اعظم اين كتاب را از اول تا آخر براي ردّ و نقض در كتاب بعض مثالب النواصب خود آورده است و اگر كسي اين قسمتهاي منقول را كه همه‌جا مصرّح و معلوم است جدا كند، يك كتاب مستقل پارسي با سقطهاي جزئي بدست خواهد آمد. مؤلف بعد از ذكر مقدمه‌يي در سبب تأليف كتاب خود ببيان تاريخي از كيفيت پيدايش مذهب تشيع پرداخته و آنگاه بذكر دلايلي در ردّ بعضي از اصول مذهب تشيع مبادرت كرده و بسياري از خويهاي شيعه را كه در آن روزگار داشته‌اند آورده و معايب آنرا بنظر خود شرح داده سپس بذكر فضايح شيعه پرداخته و شصت و هفت فضيحت براي آنان برشمرده و كتاب خود را بذكر شصت و هفتمين فضيحت ختم كرده است.
شيوه انشاء نويسنده خوب و نثر متوسط او پخته و خالي از عيب است. وي در ابتداء كتاب بعد از خطبه‌يي كه بر سبيل اختصار بعربي كرده بود چنين گفته است:
«بدان اي برادر كه اين مجموعه‌ييست اندرو شرح بعضي از فضائح و قبايح رافضيان است.
ابتدا كرده شد بنام خداي بي‌همتا و ثنا و درود بر رسولان خدا، خاصه بر محمد مصطفي سيد انبيا و ثناء بر خلفاء راشدين ... رضي اللّه عنهم. بدانكه اين جماعت رافضيان كه خود را شيعه ميخوانند، رسول خدا محمد مصطفي ازيشان خبر داده است و امير مؤمنان علي را گفته است:
اي علي جماعتي خواهند بود درين امت كه دعوي دوستي تو كنند، ايشان را لقبي باشد كه بآن بازخوانندشان، و اين دو وزير مرا يعني ابو بكر و عمر را، دشمن دارند. يا علي چون ايشان را دريابي بكش كه ايشان از جمله مشركانند. و چون زيد علي خروج كرد روافض او را بفريفتند و بدست تيغ بازدادند، و همچنين گفت ايشان رافضيانند كه رسول خدا ازيشان خبر داده است كه در خزي دنيا و نكال آخر تند و اشتقاق رفض بموضعش كه لايق باشد گفته شود ان شاء اللّه ...»

كتاب النقض‌
يكسال بعد از آنكه كتاب «بعض فضائح الروافض» نگاشته و منتشر شد شيعيان ري بر آن وقوف يافتند و در انديشه نقض آن افتادند و ازين راه چند سال بعد كتاب معتبري بنام كتاب النقض و مشهور به «بعض مثالب النواصب في نقض بعض فضائح الروافض» پديد آمد. مؤلف اين كتاب نصير الدين
ص: 986
ابو الرشيد عبد الجليل بن ابو الحسين بن ابو الفضل قزويني رازي از بزرگان وعاظ و علماء مذهبي شيعه در ري بوده و تأليفات ديگري غير از كتاب مذكور داشته است مانند كتاب البراهين في امامة امير المؤمنين، كتاب السؤالات و الجوابات، مفتاح التذكير، كتاب تنزيه عائشة، كه هر چهار را پيش از كتاب النقض نوشت. وي بنابر نقل رافعي در التدوين في ذكر اخبار قزوين در سال 504 ولادت يافته و بعد از سال 585 درگذشته است «1».
بعد از ربيع الاول سال 556 هجري كه علماي شيعه ري بوجود كتاب بعض فضائح الروافض اطلاع يافتند در جستجوي نسخه آن بود. بعد از مدتي دراز يكي از بزرگان شيعه نسخه اصل آن كتاب را بيافت و بشيخ عبد الجليل قزويني رازي فرستاد و او از آن هنگام سرگرم تأليف كتاب النقض شده و آنرا در سنين بعد از 556 و گويا در حدود 560 هجري تمام كرده است. كتاب او بعد از تأليف بزودي مشهور شده و در روزگاران بعد همواره از مراجع مهم مؤلفان شيعه بوده است. اين كتاب نه تنها از حيث توضيح بسياري از مباني مذهب شيعه و تاريخ و اطلاعات مربوط برجال اين مذهب و علماء و شعرا و مراكز تعليم و تدريس و كتابخانهاي شيعه و امثال اين مسائل قابل كمال توجه و عنايت است، بلكه از باب اشتمال بر بسياري از اطلاعات مربوط بامور تاريخي و اجتماعي زمان از جمله كتب بسيار مهم و درجه اول فارسي محسوب ميشود چنانكه نظير آنرا ازين حيث در ميان كتب فارسي كمتر ميتوان يافت. مؤلف درين كتاب هرجا قسمتي از قول صاحب كتاب بعض فضائح الروافض را نقل كرده و آنگاه برد آن پرداخته است. شيوه نگارش عبد الجليل درين كتاب هم از جمله وجوه امتياز آن شده است زيرا كتاب النقض با انشائي بسيار روان و پخته و در عين حال عالمانه و استوار و مستدلّ نوشته شده است. در پاره‌يي از موارد اين كتاب شيوه بيان وعّاظ كه نثري شبيه بنثر
______________________________
(1)- آقاي محدث در مقدمه نقض و تعليقات آن، تهران 1335 شمسي، كليه اقوال علما و مصنفين قديم و حديث را با توضيحات خود درباره احوال و آثار شيخ عبد الجليل گرد آورده است.
براي كسب اطلاع بيشتر بآن كتاب و همچنين بكتاب النقض چاپ آقاي محدث تهران 1331 شمسي كه در موارد متعددي اشاره باحوال و آثار نويسنده كتاب شده است، مراجعه شود.
ص: 987
مسجع، و يا بهتر بگوييم، از قبيل نثر موزونست، بكار رفته ولي اين‌گونه موارد كميابست.
اگرچه لحن نويسنده كتاب بر اثر استدلال و استشهاد باحاديث و اخبار و روايات در برخي موارد خشك است، اما در پاره‌يي موارد هم كه در راه دفاع از همكيشان خود گرم‌رو ميشود نفسي مؤثر و كلامي جالب و دل‌انگيز مي‌يابد. بر رويهم كتاب النقض از جمله متون خوب نثر پارسي در قرن ششم و در زمره كتب درجه اول آن قرن است اما بحكم عادت اهل زمان نفوذ زبان عربي و حتي قواعد دستوري عرب از قبيل استعمال صفات مؤنث براي موصوف جمع مانند «كتب اصوليه اثني عشريه» درين كتاب بسيار مشهود است.
نويسنده كتاب علت و سبب تأليف آنرا در مقدمه بدين عبارت آورده است:
«اما بدانند منصفاني كه اين مجموعه برخوانند كه در ماه ربيع الاول پانصد و پنجاه و شش از هجرت صاحب شريعت عليه الصلوة و السلام بما نقل افتاد كه كتابي بهم آورده‌اند و آنرا بعض فضائح الروافض نام نهاده‌اند، در محافل كبار و حضور صغار بر طريق تشنيع ميخوانند و مردم غافل از استماع آن دعاوي بي‌بينت و معاني متحير ميمانند. مگر دوستي مخلص نسختي از آن بامير سيد رئيس كبير جمال الدين علي بن شمس الدين الحسيني ادام اللّه علوه و سيادته كه رئيس شيعه است برده است و او آنرا مطالعه باستقصاء تمام كرده و آنرا ببرادر مهترم اوحدين الحسين كه مفتي و پير طايفه است، مد اللّه عمره و انفاسه، فرستاده و او نيز از سر كمال و فضل مطالعه كرده و از من پوشيده داشت، از خوف آنكه مبادا من در جواب نقض تعجيلي بكنم. مدتي دراز در بند و طلب آن نسخت بودم و ميسر نمي‌شد ... اتفاق را نسخه اصل بدست سيد امام شهاب الدين محمد بن تاج كيكي افتاد كه معتبر شيعه است و او آنرا در سر صفاي دل و كمال فضل و اعتقاد نيكو مطالعه كرد و بما فرستاد و ما را در آن فصول و كلمات چند روز تأملي شافي باحتياطي كافي كرده شد، الحق عباراتي درست و خوش و سهل است اما مجموع آن هذيان، كلماتي مشنع از سر تعصب و جهل، حوالاتي نه بر جاده حقيقت، تشبيهاتي سقيم پرشبهت، معارضاتي نامعقول، و اشاراتي نامقبول ... و پيش از وصول اين كتاب بما زمره‌يي از خواص علماء شيعه كه آن كتاب را مطالعه كرده بودند در حضرت مقدس مرتضي «1» ضاعف اللّه جلاله گفته بودند و بر لفظ گهربار سيد السادات رفته كه: عبد الجليل قزويني مي‌بايد كه در جواب اين
______________________________
(1)- مراد شرف الدين ابو الفضل محمد بن علي المرتضي متوفي بسال 566 است.
ص: 988
كتاب بر وجه حق شروعي كند چنانكه كسي انكار آن نتواند كرد ... و اين كتاب بر وجهي مرتب شد كه خواص را دافع شبهات باشد و عوام را مثمر دلالات، بعبارتي سهل و آسان، نه بر قاعده ديگر مصنفات ما كه دقتي و رقتي دارد كه قبول چنين كتاب نه از رقت عبارت باشد، بلكه از شرف حوالت و دلالت باشد تا هر خواننده و شنونده و نويسنده‌يي كه بخواند و بشنود و بنويسد، از آن بهره تمام و فائده بسيار حاصل كند ...»

سمك عيار
سمك عيار يكي از بهترين رمانهاي زبان پارسي در قرن ششم است. اين كتاب داستاني مفصل در سه مجلد است و نسخه‌يي منحصر از آن در كتابخانه بودلين اكسفورد (بشماره‌هاي‌Ms'Ouseley 379 380 381 ( موجود است. جمع‌كننده اين حكايت فرامرز بن خداداد بن عبد اللّه الكاتب الارجاني است كه گويا آنرا از زبان يكي از قصّاصين زمان بنام صدقه ابو القاسم فراهم آورده و تحرير نموده است. نسخه موجود كتاب مسلما متعلق بعهد مغول است و انشاء آن بي‌ترديد از اواخر قرن ششم هجري متأخرتر نيست. صحنه‌هاي اين داستان در ايران و ممالك مجاور از حلب تا چين ترتيب داده شده و غالب قهرمان آن را نامهاي ايراني اصيل است مانند «خورشيد شاه» قهرمان اصلي داستان و «اشك» و «فرخ‌روز» و «پرند پهلوان» و «رويين» و «خورشيد شاه» و «كاوه» و «گندمگ» و «شغاد» و «مهران» و براي زنان اسمهايي از قبيل «مردان دخت» و «سيمينه» و «ماهستون» و «ماهانه» و «مه‌پري» و «گلوي».
بعضي اسامي مركب مانند «چگل ماه» و «لالاصلاح» و اسمهايي عربي مثل قطور و قطران و سليم و امثال آنها هم درين كتاب بكار رفته است. پهلوان نام‌آور اين داستان كه در شجاعت و تدبير و نيرنگ سرآمد همه قهرمانانست «سمك» نام دارد كه نام رائج در بعضي از نواحي ايران بود و چنانكه ميدانيم دو دسته از متعصبين سيستان را كه ميان آنان فتنه‌ها بوده بنام «سمك» و «صدق» ميناميده‌اند «1» و اتفاقا راوي داستان سمك عيار هم «صدقه» نام دارد و اين از تصادفات عجيب است. سمك مردي عيّارپيشه و داراي تمام خصائص اخلاقي و روحي عياران است. موضوع داستانهاي توبرتوي اين كتاب كه
______________________________
(1)- تاريخ سيستان ص 275- 276
ص: 989
البته اتصال كلي در همه آنها رعايت شده در كمال گيرايي و دلچسبي است و بسبب اشتمال بر بسياري از مسائل گوناگون حياتي و اجتماعي و وصف دربارها و خانه‌ها و اشخاص مختلف از زن و مرد و سلاحها و جز آنها، اگر در آن دقت و تحقيقي وافي شود، بسياري از اطلاعات اجتماعي پيش از مغول را ميتوان از آن كسب كرد و فراچنگ آورد.
مؤلف اين داستان خود موجد آن نبوده بلكه عادة خود را جمع‌كننده آن معرفي مي‌كند و مدعي است كه داستان را از كسي ديگر كه غالبا او را «خداوند حديث و راوي قصه» (ج 1 ورق 189 و ج 3 ورق 87 و 110 و 142 و جز آنها) و يا «مؤلف اخبار و راوي قصه» (ج 1 ورق 121) و يا «مؤلف اخبار» (ج 1 ورق 175 و 177 و 201 و 220) و يا «مؤلف قصه» (ج 1 ورق 163) و يا «خداوند اخبار» (ج 1 ورق 141) مينامد، گرفته است و هميشه بعبارت «چنين گويد» و «گويد» و «چنين نقل مي‌كند» و «چنين تقرير كرد» و «نقل مي‌كند»، بنقل قصه ازو اشاره مي‌نمايد.
پس مسلم مي‌گردد كه اين داستان از جمله داستانهاي رائج زمان بود كه زبان بزبان مي‌گشته و قصّاصين روزگار آنرا بشيوه داستانهاي ديگر سينه‌بسينه نقل مي- كرده‌اند. و گويا بر اثر شهرتي كه داشت قسمتهايي از آن و يا همه آن صورت نظم يافته بود زيرا در پاره‌يي از موارد كتاب ابياتي هست درباره همين داستان كه معلوم نيست از كه بود مانند مورد ذيل:
«عالم‌افروز در سخن گفتن وي (يعني سمن‌رخ) بازمانده بود كي سخن نيكو مي‌گفت، با خوذ در انديشه بود كه اين زن خوذ كيست؟ تا گفت اي زن من ترا هيچ‌گونه نمي‌شناسم و مرا در دل آيذ كه تو كيستي؟ سمن‌رخ گفت نيكو گفته‌اند درين معني:
چه برسي از من و نام و نشانم‌كه من نام و نشانت نيك دانم
تو خوذ هستي سمك مرد زمانه‌بمردي در جهان هستي يگانه
جو تو مردي بعالم هيچ ماذرنزاذست و نزايذ بيش و كمتر ...» «1» اين ابيات كه ببحر هزج مسدس است معلوم ميدارد داستان سمك باين وزن كه از اوزان معتاد داستانهاي منظوم بوده، بنظم درآمده بود.
______________________________
(1)- سمك عيار نسخه عكسي كتابخانه ملي ايران ج 3 ورق 326
ص: 990
از امارت اينكه داستان سمك عيار را قصّاصين براي مردم روايت مي‌كرده‌اند و آنچه درين كتاب گرد آمده مستند بر نقل يكي از آنانست، عبارتي است كه در ذيل مي‌آوريم.
در اينجا چنانكه مي‌بينيم گوينده داستان از شنونده مزد ميخواهد و كمترين حدّ آنرا براي هركس پنج دينار و مجموع مزد خود را هزار دينار معلوم ميدارد و نيز از آن براي سازنده داستان و نويسنده آن از جماعت شنوندگان دعا مي‌خواهد:
«... عالم‌افروز گفت اي زن بگوي آخر تا تو كيستي؟ سمن‌رخ گفت خواهي كي بگويم تا من كيستم؟ بگوي تا اين جماعت هزار دينار زر خراجي بجمع‌كننده اين كتاب دهند كي بسيار غصه كشيذه است و روزگار ضايع كرده تا اين قصه بهم آورده است. من گفتم آنچ در همت من بوذبلي، اگر ندارند و نمي‌توانند داذن بهمت خويش بدهند، كم از پنج دينار ندهند. اكنون هر يكي يكبار الحمد از براي جان سازنده كتاب و نويسنده كتاب بخوانذ و از خذاي تعالي او را آمرزش خواهذ تا خذاي عز و جل بفضل خويش و برحمت خويش ايشانرا بيامرزد و رحمت كنذ ...» «1»
اما راوي اين قصه بنابر آنچه از اشارات نويسنده و جمع‌كننده كتاب معلوم ميشود «صدقة بن ابي القاسم شيرازي» نام داشته است. اين اشاره صريح در مقدمه كتاب آمده است و در يكجاي ديگر از كتاب (ج 1 ورق 34) او را باضافه ابني «صدقه ابو القسم» معرفي ميكند و در باقي موارد در عين اذعان بنقل روايت ازو، از وي جز بهمان صورتهايي كه ديده‌ايم ياد نمي‌نمايد.
جامع قصه يعني كسي كه قصه را از «صدقه» شنيد و نوشت «فرامرز بن خدا داد بن عبد الله الكاتب الارجاني» بود. وي در مورد ديگر خود را «فرامرز» و در مورد ديگر (ج 1 ورق 34) باضافه ابني «فرامرز خداداذ» ناميده و چنين گفته است:
«اما مؤلف و راوي قصه فرامرز خداداذ از راوي و مصنف كتاب صدقه ابو القسم ..».
تاريخ شروع به جمع‌آوري اين داستان هم در آغاز كتاب روز سه‌شنبه چهارم جمادي الاولي سال 585 است و بنابرين كتاب سمك عيار در اواخر قرن ششم بوسيله دو تن از اهالي فارس نوشته شده است.
______________________________
(1)- ايضا ج 3 ورق 327 نسخه عكسي سمك عيار.
ص: 991
در بسياري از موارد اشعاري بمناسبت نقل شده است و اين اشعار از استادان پيش از اوايل قرن ششم و مخصوصا از فردوسي، از منظومه ورقه و گلشاه عيوقي و مقداري رباعي و غزل و اوصاف و مواعظ از شاعران ديگر است. نويسنده در هيچ مورد باسم شاعر اشاره نكرده است.
اين كتاب را بايد از بدايع آثار پارسي و از جمله بهترين آنها در عهد مورد مطالعه ما دانست. عادة همه كتب داستاني اين مزيت را دارند كه زبان عمومي و مورد تكلم عهد خود را نشان ميدهند خاصه داستانهايي كه نقالان و قصاصين در ياد داشته و براي مردم روايت ميكرده‌اند. داستان سمك عيار هم يكي از آنهاست و بهمين علت هم ساده و روان ولي از حيث همه قواعد لغوي و دستوري در نهايت اتقان و استحكام است و چون داستان مفصل و مربوط بمسائل مختلف حياتي است، از حيث كلمات بسيار غني است و بسي از تركيبات زبان پارسي تازه كه در ساير كتب كمتر بنظر ميآيد در آن ميتوان يافت.
نويسنده در آغاز كتاب چنين آورده است:
«اما بعد چنين روايت كند راوي قصه صدقه بن ابي القاسم شيرازي [و] جمع‌آورنده كتاب فرامرز بن خداداذ بن عبد اللّه الكاتب الارجاني كي وقتي از اوقات جماعتي از دوستان موافق حكايتي از من درخواست كردند و آن حكايت آغاز كردم بخرمي و فيروزي بتوفيق خداي عز و جل در بهترين روزي و شريفترين ساعتي از روز سه‌شنبه جهارم جمادي الاول سال بر بانصد و هشتاد و بنج از هجرت بيغمبر ما صلي اللّه عليه و سلم، و نموذم بذان پايه كي طاقت بوذ، بياراستم و درافگندم و ترتيب كردم و بپرداختم حكايتي از غرايب و عجايب مبادرات عالم، خوشتر از اوقات عالم، از آنكه هرچه در جهانست اسبابست، و جهان و كاركرد از جهانيان در وي مجموعست ار عشق و وصل و هجر و دوري و نزديكي و دل‌آزاري و مهر و كينه و دوستي و شاذي و غم و راحت و بلا و رنج و جذايي و فراق و نيازمندي و بكام رسيذن و ناكامي و مراد بحاصل آوردن و از دست بداذن، دل‌تنك [بوذن] و نشاط كردن و دژم بوذن، و مرگ و زندگاني و جنگ و آشتي و صلح و پيكار، مخاصمت و مؤانست، مجادلت و محاكمت، عربده و هشياري، بسيار گفتن و خاموشي، ناز و نياز، انجام و آغاز، شهر و بيابان، كوه و صحرا، دريا و زمين، هوا و جزيرها، قلعها و طلسمها، عجايبها، گنجهاي نهاني و آشكارا، ديو و پري و بهايم و سباع و دد و دام، وحوش و طيور، بحر و بر، باذشاه و رعيت، امير و بهلوان، سرهنگ و حاجب،
ص: 992
دستور و نديم، نايب و وكيل، توانگر و درويش، وضيع و شريف، جوان و بير، طفل و بر زبان «1»، و كودكان دانا و نادان، جوانمرد و بخيل، حكيم و فيلسوف، گربز و عاجز، عاقل و جاهل، دانشمند و بي‌خرذ، قوي و ضعيف، اسير و ستمكار، مكر و حيلت و دستان و جاره، شب‌روي و عياري، كارسازي و تدبير، كارداني و تلبيس، خوب‌كاري و راي نيكو نهادن و راه نموذن، رازداري و راز آشكارا كردن، امانت‌داري و خيانت، و مراد و مقصود و دانش و رامش، نزهت و توانش، باذشاهي و ميدان‌داري، جنگ و شكار كردن، لشكر كشيذن و دانستن هر كار و جاره ساختن از راه پسنديذه، از هرچه در جهان بوذه است و خواهذ بوذ، و در حكايت هست، جمع كرديم و نوشتيم، تا دوستانرا در خواندن اين كتاب جان‌افزايذ، در شنوذن راحت دل بوذ، و عاشقانرا مونس روان بوذ، و جوانانرا عقل‌آموزي بوذ، بي‌دلانرا نوازش بوذ، جهانيانرا عبرت بوذ، عالميانرا فكرت بوذ، و عاقلانرا تربيت بوذ، و خردمندان را دستگير بوذ، و فاضلانرا نمايش بوذ، و زيركانرا آزمايش بوذ و دستوري بوذ باذشاهان را در باذشاهي كردن و داذ داذن و ملك داشتن و قاعده ملك بپاي داشتن، و جنانك عاقلان با عقل و خرذمندان با خرذ و زيركان با دانش و كافيانرا بسنديذه آيذ ... تا بعد از وفات اين بنده هر كي بخوانذ آفرين گويذ ... جنين گويذ جمع‌كننده اين كتاب فرامرز، كه چون عمرم به بيست و پنج سال برسيذ جنان شنيذم كه پيش از مولود رسول عليه الصلوة و السلام به سيصد و هفتاد سال «2» اندر شهر حلب باذشاهي بوذ با كمال و با بختي جوان و رعيتي فراوان و لشكر مهربان و گنجي آبادان و بطالع قوي و بخت فرخ، نام آن باذشاه نيك‌انجام خوب فرجام مرزبانشاه [فرخ] بوذ و در همه باب عظيم كامل و بي‌نظير بوذ، و وزيري داشت «هامان» نام، جندسال خدمت مرزبانشاه بكرده بوذ و در خدمت وي بير گشته بوذ و مرزبانشاه در باذشاهي همه كامي و مرادي داشت مگر فرزند، كه از فرزند بي‌بهره بوذ، و روز و شب در آرزوي فرزند مي‌بوذ و از يزدان فرزند مي‌خواست بدعا و زاري و عبادت و خيرات‌ها، مگر ايزد تعالي او را فرزندي دهد كه نام‌بردار باشذ و از وي ياذگاري بوذ. نهان و آشكار صدقها مي‌داذ و مراد مسكينان مي‌كرد و درويشان را مي‌نواخت تا يك روز مرزبانشاه فرخ دلتنگ و غمگين نشسته بوذكي هامان وزير پيش او آمذ و خدمت كرد و شاه را دلتنگ ديذ ...»
______________________________
(1)- در اصل همچنين است، شايد مراد از «برزبان» زبان‌آور باشد.
(2)- در اصل بسيصد و هفتاد سال، و بالاي آن «و دو هزار» نوشته شده است.
ص: 993

ترجمه فتوح ابن اعثم‌
اين كتاب در شرح تاريخ خلفاي راشدين و فتوح مسلمين و كيفيت انتقال خلافت بمعاوية بن ابي سفيان و حكومت او و پسرش يزيد و واقعه كربلا بدست ابو محمد احمد بن اعثم الكوفي (م 314) نوشته شد و بسبب آميختگي وقايع تاريخي با انساب و اخبار و اشعار و تفصيلي كه در ذكر وقايع صورت گرفته و كتابرا از حالت خشك تاريخي بيرون آورده است، شهرت بسيار يافته و از ديرباز مورد علاقه و استقبال بوده است. در سال 596 صدر اجل مؤيد الملك قوام الدين هنگامي‌كه در تايباد (- تاياباد از قراء پوشنگ هرات «1») بود به احمد بن محمد المستوفي الهروي فرمان داد تا فتوح ابن اعثم را از تازي بپارسي درآورد و او كه درين تاريخ پير و ضعيف شده بود بدين كار قيام كرد. چنانكه مترجم در مقدمه كتاب گفته است ايام جواني و كهولت را در خدمت اكابر وقت و اعاظم روزگار گذرانيده و در پيري انزوا اختيار كرده و هم در پيري كار ترجمه فتوح ابن اعثم را آغاز نموده بود. بنابرين بايد ولادت او در نيمه اول قرن ششم اتفاق افتاده باشد. مستوفي ترجمه كتاب را بخوبي بپايان برده و نثري روان و پخته و خالي از تكلف دارد. اين كتاب بسال 1888 ميلادي (1305 قمري) در بمبئي بطبع رسيده است.

آثار ابو الحسن بيهقي‌
ابو الحسن علي بن ابو القاسم زيد بن محمد البيهقي معروف به ابن فندق از كبار علماء ايران در قرن ششم است كه پيش ازين نيز درباره او سخن گفته‌ايم «2». ياقوت «3» بنقل قول او در كتاب مشارب التجارب نسب‌نامه كامل او را آورده و نيز از قول او گفته است كه ولادتش در بيست و هفتم شعبان سال 499 در قصبه سبزوار از ناحيه بيهق اتفاق افتاد ليكن چنانكه بيهقي خود در تاريخ بيهق «4» آورده است در سال 500 كه سال قتل فخر الملك وزير بود در دبيرستان
______________________________
(1)- رجوع شود به معجم البلدان ج 1 ص 816 چاپ لايپزيگ
(2)- رجوع شود بهمين كتاب ص 311- 312
(3)- معجم الادبا چاپ مصر ج 13 ص 219
(4)- تاريخ بيهقي چاپ مرحوم احمد بهمنيار ص 76- 77
ص: 994
(يعني مكتب) بود و بنابرين بايد در نقل قول او در معجم الادبا اشتباهي رخ داده باشد «1» و مسلما ولادت او چندسالي پيش ازين تاريخ اتفاق افتاده است. وفاتش بنابر نقل ياقوت در سال 565 بوده است. وي در جواني بكسب علوم مختلف اشتغال جست چنانكه در فنون ادب و حديث و فقه و كلام و رياضيات و حكمت سرآمد اقران و داراي تأليفات متعدد و مشهور شد. بسياري از استادان بزرگ عهد خود را در بيهق و نيشابور و مرو و سرخس و ديگر بلاد خراسان ديده و از محضر آنان استفاده كرده و از آنجمله است حكيم عمر بن ابراهيم الخيامي كه بيهقي شرحي از ملاقات با او را كه بسال 507 اتفاق افتاده بود در كتاب تتمة صوان الحكمة آورده است «2». ياقوت بسياري از تصانيف بيهقي را بنقل از قول او ذكر كرده «3» و او علاوه بر آنها كتب ديگري نيز داشته است.
از ميان آثار او فعلا كتابهاي تتمة صوان الحكمة- جوامع احكام النجوم در سه مجلد- تاريخ بيهق- لباب الانساب- تفسير نهج البلاغة موجود است و شايد هم از بعض كتب ديگر او كه سابقا بسيار مشهور و مورد استفاده مؤلفان بوده مانند مشارب التجارب كه ذيلي بود بر تاريخ يميني، و وشاح دمية القصر كه ذيلي بر دمية القصر باخرزي بود، روزي نسخي بدست آيد.
از تتمة صوان الحكمة كه بعربيست چند نسخه در دست است و طبع منقحي از آن با حواشي و تعليقات پرارزش بفارسي بهمت پرفسور محمد شفيع دانشمند پاكستاني بسال 1351 هجري در لاهور صورت گرفت. اين كتاب ذيلي است بر صوان الحكمه ابو سليمان محمد بن طاهر بن بهرام السجستاني المنطقي (متوفي بعد از سال 391 هجري) «4» و ذكر بسياري از حكما و اطبا و علماء علوم اوايل كه در صوان الحكمة نيامده بود و يا حاجت بتكميل داشت درين كتاب آمده و اطلاعاتي كه مؤلف مخصوصا درباره حكماي ايران از عهد بو علي
______________________________
(1)- و نيز رجوع شود بمقدمه مرحوم قزويني بر نسخه عكسي تاريخ بيهق منقول در ابتداي نسخه چاپي آن كتاب.
(2)- تتمة صوان الحكمة ص 116
(3)- معجم الادبا ج 13 ص 225- 228
(4)- رجوع شود به تاريخ علوم عقلي تأليف نگارنده ج 1 ص 195- 198
ص: 995
ببعد داده بسيار مهم و ذيقيمت است. ترجمه‌يي ازين كتاب در قرن هفتم بنام درة- الاخبار صورت گرفت كه دو بار در لاهور و تهران بطبع رسيده است.
درباره جوامع احكام النجوم پيش ازين سخن گفته‌ايم «1». ازين كتاب نسخي در كتابخانهاي دانشگاه تهران و مدرسه عالي سپهسالار و غيره موجود است. جوامع احكام النجوم در سه مجلد است «2».
مهمترين كتاب پارسي بيهقي تاريخ بيهق است. اين كتاب در تاريخ و جغرافياي ناحيه بيهق «3» و ذكر رجال علم و ادب و كتّاب و سادات و خاندانهاي مشهور آن ولايت، و مشحون بفوايد تاريخي و اطلاعات ذيقيمتي است كه در ديگر كتب كمتر توان يافت، ازين كتاب نسخ معدودي باقي مانده و طبعي منقح بتصحيح مرحوم احمد بهمنيار با مقدمه علامه فقيد محمد خان قزويني از آن بسال 1317 صورت گرفته است.
اين كتاب اگرچه از حيث لغات و تركيبات عربي وافري كه در آن بكار رفته از ديگر كتب همعصر خود تمايز دارد، ليكن بهرحال نثري روان و پخته و بسيار متين و استوار دارد. در مقدمه كتاب ببعضي از صنايع لفظي ندرة بازميخوريم ليكن در متن كتاب اين صنايع ناياب ميگردد و همچنين در مقدمه كتاب نفوذ مفردات و تركيبات عربي بنسبت زيادي بر متن كتاب فزوني دارد. مؤلف در آغاز كتاب بعد از حمد باريتعالي و ستايش پيغامبر گفته است:
« «4» ... و بعد چنين گويد ابو الحسن علي بن الامام شمس الاسلام ابي القاسم زيد ....
كه پيش ازين اهل علم بوسايل و ذرايع علم مستظهر بودند، و شكر يافت لذت علم بمقدار امكان و استطاعت ميگزاردند، و باخلاص و ابتهال در اوقات مباركه ثبات قديم خويش بر جاده سنت و شريعت ميخواستند، و بامداد عنايت سلاطين آن عهد بمنابت برومندي ميرسيدند، و از
______________________________
(1)- رجوع شود بهمين كتاب ص 312
(2)- فهرست كتابخانه دانشگاه ص 876- 878
(3)- ناحيتي از خراسان كه سبزوار قصبه آن بود، از يك‌طرف بنيشابور و از جانب ديگر بقومس محدود ميشد
(4)- اشعار عربي و پارسي را كه نويسنده براي تزيين كلام آورده براي احتراز از تطويل حذف كرده‌ايم.
ص: 996
مطامع دنيّه و مطاعم و بيّه «1» احتراز لازم ميشمردند و مي‌شناختند. درين ادوار ناسازگار و روزگار غدار و زمن پرمحن و فتن، كه آمال و اماني بصدد تلاشي است و ملت طراوت علم منسوخ و مميز آن سيمرغ و كبريت احمر گشته و همگنان از دست جور زمانه از پاي درآمده، وقتي ناگاه داعيه‌يي پديد آيد كه در احياء علوم بمقدار توانش سعيي اختيار كرده آيد و تجديد هر فني را بارزاني داشته، و جهد المقل غير القليل ... و چون اين مصنف بحكم صنوف صروف روزگار و ضعف و پيري و روزگار نامساعد كه علاج‌پذير نيست، و قلت مال و كثرت عيال و استغناي خلق از افادت و استفادت، كه در راه او موانع و حواجزند، شكر مواهب الهي بمقادير آنچه از علوم بوي رسيده است، بنشر و تدوين و تصنيف ميگزارد، همانا الزام غرامت و ملامت را بوي راه ندهند، روا بود كه بعد ازين ايام و اعوام قرانات كه مفرق الاحباب و ناسخ ملل المعروف و الكرم و العلوم و الآداب‌اند، لب مراد بازخندد و بضاعت علم بعد از كساد روايي پذيرد و حرصي پديد آيد بر فتح باب علوم بمفاتيح همت بلند، و اين مصنف الدال علي الخير و العلم باشد ...
ايزد تعالي گفتن و نوشتن را اسباب ندامت در قيامت مگر داناد بمنه و لطفه ...»

آثار پارسي سهروردي‌
شيخ شهاب الدين ابو الفتوح يحيي بن حبش بن اميرك سهروردي فيلسوف مقتول كه پيش ازين ذكر او را آورده‌ايم «2»، كتب و رسالاتي بپارسي دارد كه قسمتي از آنها تاكنون بطبع رسيده است.
از آن جمله است رساله آواز پر جبرئيل كه متن پارسي آن بسال 1935 در مجلد 227 از روزنامه آسيايي با ترجمه فرانسه آن بكوشش آقاي هانري كربن «3» و مرحوم پول- كراوس «4» بطبع رسيد.- رسالة العشق كه بنام مونس العشاق با شرح فارسي رسالة العشق بسال 1934 در اشتوتگار بهمت اوتواسپيس «5» سمت انطباع يافت. لغت موران كه همراه دو رساله ديگر از شهاب الدين سهروردي بنام: صفير سيمرغ، ترجمه رسالة- الطير ابن سينا بانضمام ترجمه رسالة الطير از عمر بن سهلان ساوي بهمت اسپيس بسال 1935 ميلادي در اشتوتگار طبع شد.- رسالة في حالة الطفولية كه آقاي دكتر مهدي بياني آنرا با مقدمه‌يي در ذكر احوال و آثار سهروردي همراه رساله ديگري از
______________________________
(1)- وبيّ- هلاكت‌آور
(2)- رجوع شود بهمين كتاب 297- 305
(3)-H .Corbin
(4)-P .Kraus
(5)-Otto Spies
ص: 997
آن فيلسوف بنام «روزي با جماعت صوفيان» بسال 1317 در تهران طبع كرده است.- رساله عقل سرخ كه آقاي دكتر مهدي بياني يكبار آنرا بسال 1319 در اصفهان و بار ديگر در جزو انتشارات نشريه انجمن دوستداران كتاب بسال 1332 طبع كرده است.
شيوه نگارش شهاب الدين سهروردي در همه اين رسائل بسيار ساده و روان است.
شيخ غالب اين رسالات تمثيلي و رمزي را بصورت داستان و همراه با سؤال و جواب و بلحن عادي و شيوه‌يي نزديك بلهجه تخاطب نوشته است و ازينروي ميتوان آنها را بمثابه نمونه- هايي طبيعي از زبان پارسي قرن ششم دانست كه در ميان مردم رائج بود. مثلا عقل سرخ بدينگونه آغاز ميشود:
«دوستي از دوستان عزيز مرا سؤال كرد كه مرغان زبان يكديگر دانند؟ گفتم بلي دانند.
گفت ترا از كجا معلوم گشت؟ گفتم در ابتداء حالت چون مصور بحقيقت خواست كي نيست مرا پديد كند مرا در صورت بازي آفريد و در آن ولايت كه من بودم ديگر بازان بودند، با يكديگر سخن گفتيم و شنيديم و سخن يكديگر فهم مي‌كرديم. گفت آنگه حال بدين مقام چگونه رسيد؟ گفتم روزي صيادان قضا و قدر دام تقدير بازگسترانيدند و دانه ارادت در آنجا تعبيه كردند و مرا بدين طريق اسير گردانيدند. پس از آن ولايت كه آشيان ما بود بولايتي ديگر بردند، آنگه هر دو چشم من بردوختند و چهاربند مخالف بر من نهادند و ده كس را بر من موكل كردند، پنج را روي سوي من و پشت بيرون و پنج را پشت سوي پشت من و روي بيرون.
اين پنج كه روي سوي من داشتند و پشت ايشان بيرون، آنگه مرا در عالم تحير بداشتند، چنانك آشيان خويش و آن ولايت و هرچ معلوم من بود فراموش كردم، مي‌پنداشتم كه خود من پيوسته چنين بوده‌ام. چون مدتي برين برآمد قدري چشم من بازگشودند، بدان قدر چشم مي‌نگريستم، چيزها مي‌ديدم كه ديگر نديده بودم و آن عجب مي‌داشتم تا هر روز بتدريج قدري چشم من زيادت بازمي‌كردند و من چيزها مي‌ديدم كه در آن شگفت مي‌ماندم. عاقبت تمام چشم من باز كردند و جهانرا بدين صفت كه هست بمن نمودند، ...»
چنانكه مشهود است اين عبارات مقرون برموز و اشارات و محتاج شرح و تأويل است، درست بر همان روش كتب رمزي ابن سينا مانند رسالة الطير يا حي بن يقظان؛ و باقي آثار پارسي شهاب الدين را برين قياس بايد كرد.
ص: 998

آثار حبيش‌
شرف الدين ابو الفضل حبيش بن ابراهيم المتطبب التفليسي از كبار دانشمندان ايران در قرن ششم است كه چندين اثر ازو بپارسي در علوم مختلف باقي‌مانده است. حاجي خليفه «1» وفات او را بسال 629 نوشته و گفته است كامل التعبير خود را براي قلج ارسلان الرومي تأليف كرده است. اين قلج- ارسلان چنانكه از مقدمه مؤلف در بعضي از كتابهايش برمي‌آيد، ابو شجاع قلج ارسلان بن مسعود از سلاجقه آسياي صغير است كه از 551 تا 584 سلطنت كرده و درين سال ممالك خود را بين پسران خويش تقسيم نموده و خود در 588 درگذشته است «2». اين مرد دانشمند آثار متعددي بزبان پارسي و عربي در فنون مختلف دارد كه بعضي بطبع رسيده و از باقي نسخي موجود است. از جمله اين كتب است: بيان الطب بپارسي- ملحمه دانيال يا اصول الملاحم بپارسي- كتاب القوافي بپارسي- كامل التعبير بپارسي- كفاية الطب بعربي- بيان الصناعات در حيل و صنايع مختلف- بيان التصريف بعربي- قانون الادب در لغت از عربي بپارسي- بيان النجوم در هيئت و نجوم بپارسي و چند كتاب ديگر «3».
آثار حبيش بن ابراهيم بسادگي عبارت و اتقان آنها معروفست و اهميت او مخصوصا در آنست كه كوشيد علوم گوناگوني را بزبان پارسي تدوين كند. براي ذكر نمونه‌يي از نثر او مقدمه كتاب القوافي را در اينجا نقل مي‌كنيم:
«بسم اللّه الرحمن الرحيم، رب تمم بالخير، سپاس و شكر خذايرا كه از علم و دانش ما را بهره داذ و راه راست نموذ، و دين اسلام بارزاني داشت، و دروذ خذاي بر محمد باذ عليه السلام، و بر ياران و اهل بيتش. چنين گويذ حكيم ابو الفضل حبيش بن ابراهيم بن محمد الكمالي التفليسي، كه ملك اجل عادل عالم كبير، قطب الدين، عماد الاسلام و نظامها، جلال الملة و جمالها،
______________________________
(1)- كشف الظنون ذيل كامل التعبير بند 1379- 1380
(2)- طبقات سلاطين اسلام استانلي لين‌پول ترجمه مرحوم عباس اقبال ص 137
(3)- درباره حبيش بن ابراهيم و آثار او رجوع شود به: كشف الظنون بندهاي 1310، 1379- 1380، 261 و جز آن؛ فهرست نسخ فارسي كتابخانه ملي پاريس ج 2 ص 89 و 175؛ فهرست كتابخانه مدرسه عالي سپهسالار ج 2 ص 247 و 250؛ سبك‌شناسي مرحوم ملك الشعراء بهار ج 2 ص 393- 396
ص: 999
نجم الملة تاجها، شمس الملوك و السلاطين، ناصر جيوش المسلمين، فخر الانام و عز المجاهدين، قاتل الكفرة و المشركين، قامع المتمردين، ابو شجاع قلج ارسلان بن مسعود، يمين امير المؤمنين، اطال اللّه بقاه، و ادام في الدولة ارتقاه، و اباد حسّاده و اعداه، بحق محمد و آله، از آنجا كه بزرگ همتي و رغبت او بعلم و دانش، بنده را اشارت فرموذ كه بايذ كه از بهر من كتابي سازي در قوافي چنانك كلامهاي مشكل تازي، كه شعرا در قوافي شعرها بكار برند بپارسي شرح كني و ترتيب كتاب بر آن نهي، و در تصنيف كتاب اختصار نگاه داري، تا كتاب دراز نكشذ و خواننده را ملال نفزايذ و ما را ياذگار بوذ، پس بنده برحسب طاقت خويش جهد كرد و فرمان بجاي آورد و برقدر دانش خويش اين كتاب مختصر تصنيف كرد و آخر هر قافيه را بترتيب بر حروف معجم بيذا كرد، چنانك اگر كسي را قافيه‌يي بايد نگاه كنذ كه آخر حرف آن قافيه از جمله حروف معجم كذامست و از كذام نوعست و از هركذام كه بوذ وي را طلب كند تا معني آن بدانذ ...»

آثار ظهيري‌
از كبار نويسندگان و بلغاي پايان قرن ششم و اوايل قرن هفتم يكي ظهيري سمرقندي است. بهاء الدين (يا: ظهير الدين) محمد بن علي بن محمد بن الحسن الظهيري الكاتب السمرقندي «1» از مشاهير مترسلين و كتّاب ايران در اواخر قرن ششم است. عوفي او را با لقب «الصدر الاجل» ياد كرده و اسم او را در باب «وزرا و صدور» آورده و گفته است كه «مدتي صاحب‌ديوان انشاء قلج طمغاج خان بود و اكابر آن زمان از بحار فضايل او مغترف بودند و بتقديم و پيشوايي او معترف».
اين قلج طمغاج خان كه ظهيري سمرقندي صاحب‌ديوان رسائل او بود در مقدمه سندبادنامه با اين القاب ياد شده است: «جلال الملك، ركن الدنيا و الدين الپ قتلغ تنكا بلكا ابو المظفر قلج طمغاج خان بن قلج قرا خان برهان خليفة اللّه ناصر امير المؤمنين» «2» و يكجاي ديگر از همان كتاب «ركن الدنيا و الدين قلج طمغاج خاقان بن مسعود بن الحسين» «3»
______________________________
(1)- سندبادنامه باهتمام آقاي احمد آتش، استانبول 1948 ص 20؛ لباب الالباب ج 1 ص 1391؛ حواشي لباب الالباب ج 1 ص 318.
(2)- سندبادنامه ص 8
(3)- ايضا ص 13- 14
ص: 1000
و يكجاي ديگر «آلپ قتلغ جلال الدين و الدنيا برهان خليفة اللّه» «1» و «صاحب‌قران زمان قلج طوغاج خان» «2» و در مقدمه «اغراض السياسة في اعراض الرياسة» هم بهمين نحو يعني «ركن الدين الب قتلغ تنكا بلكا ابو المظفر قلج طمغاج خاقان جلال الدين ناصر امير المؤمنين» «3» و او همان جلال الدين قلج طمغاج خان ابراهيم ماقبل آخرين پادشاه از سلسله آل افراسيابست كه در حدود سال 600 وفات يافت و بعد ازو نصرة الدين قلج ارسلان عثمان جاي او را گرفت و در سال 609 بر دست سلطان محمد خوارزمشاه حكومتش پايان يافت «4».
از احوال ظهيري سمرقندي بيش ازين اطلاعي ندارم و نميدانم تا كي زنده بود.
مسلم است كه وي از بستگان بدربار سلطنت قلج طمغاج خان ابراهيم و صاحب‌ديوان رسائل او بوده و علاوه بر تعهد امور ديواني بتأليف كتب نيز اشتغال داشته است.
از آثار او كتب ذيل مشهور است:
1- اغراض السياسة في اعراض الرياسة مشتمل بر لطايف كلام ملوك از عهد جمشيد تا زمان قلج طمغاج خان ابراهيم كه اين كتاب باسم او نوشته و بوي اهداء شده است. كتاب اغران السياسة بعد از مرگ سنجر (م. 552) بنگارش درآمده زيرا آن پادشاه را در شمار رفتگان ياد مي‌كند و كتابي است مصنوع و مزين و در آن دستورها و لطايف كلام پادشاهاني از قبيل جمشيد و فريدون و منوچهر و اسكندر وفور هندي و فغفور چين و خاقان خزر و بعضي از شاهنشاهان ساساني و برخي از سلاطين اسلامي ايراني و غير ايراني و از آنجمله امير نصر بن احمد ساساني و عضد الدوله و علاء الدوله و سلطان محمود و الب‌ارسلان و سنجر و دسته‌يي از حكما مانند افلاطون و ارسطو مذكور افتاده و همه‌جا بر رسم ديگر آثار مصنوع با شواهد و اشعار عربي و پارسي همراه شده است.
2- سمع الظهير في جمع الظهير.
3- سندبادنامه كه درباره آن سخن ميگوييم.
______________________________
(1)- سندبادنامه ص 341
(2)- سندبادنامه ص 341
(3)- حواشي تاريخ بيهقي ص 1217
(4)- حواشي لباب الالباب ج 1 ص 301- 302 و نيز رجوع شود بحواشي تاريخ بيهقي ص 1216- 1217
ص: 1001
اما سندبادنامه از جمله قصص قديمه هند است كه بزبان پهلوي نقل شده بود و در ادبيات قبل از اسلام ايران شهرت بسيار داشت. مسعودي اين كتاب را بنام «كتاب الوزراء السبعة و المعلم و امرأة الملك» از تأليفات سندباد حكيم از حكماء معاصر كوش پادشاه هند دانسته است «1». ابن النديم دو تحرير بزرگ و كوچك از سندبادنامه ميشناخته و يكجا بدون ترديد آنرا از اسمار و احاديث هندوان دانسته «2» و در مورد ديگر گفته است كه معلوم نيست ايرانيان مؤلف آن بوده‌اند يا هندوان ولي نزديكتر بحق آنست كه هندوان آنرا نوشته باشند «3».
اين كتاب از جمله كتب پهلوي بود كه زود بعربي ترجمه شد و دو نسخه «كبير» و «صغير» آن چنانكه ابن النديم آورده است شهرت داشت، ليكن ترجمه فارسي آن زودتر از قرن چهارم صورت نگرفت و اين امر بفرمان امير نوح بن منصور ساماني (366- 387) بدست خواجه عميد ابو الفوارس قناوزي انجام شد و او آن داستان را از پهلوي بپارسي دري گرداند. ظهيري سمرقندي در مقدمه سندبادنامه تاريخ اين ترجمه را سال 339 (سنه تسع و ثلثين و ثلثمائة) نوشته است ليكن اين سال با تاريخ سلطنت نوح بن منصور سازگار نيست و اگر اين تاريخ درست باشد بايد ترجمه مذكور بفرمان نوح بن نصر (331- 343) انجام شده باشد. بهرحال در مقدمه سندبادنامه ظهيري درين باب چنين آمده است:
«و ببايد دانست كي اين كتاب بلغت پهلوي بوده است، و تا بروزگار امير اجل عالم عادل ناصر الدين ابو محمد نوح بن منصور الساماني انار اللّه برهانه هيچ‌كس ترجمه نكرده بوذ، امير عادل نوح بن منصور فرمان داذ خواجه عميد ابو الفوارس فناروزي «4» را تا بزبان فارسي ترجمت كنذ، و تفاوت و اختلالي كي بذو راه يافته بوذ بردارذ و درست كنذ، بتاريخ سنه تسع و ثلثين و ثلثماية خواجه عميد ابو الفوارس رنج برگرفت و خاطر در كار آورد و اين كتاب
______________________________
(1)- مروج الذهب چاپ مصر ج 1 ص 67
(2)- الفهرست چاپ مصر ص 424
(3)- ايضا ص 423- 424
(4)- در نسخ سندبادنامه اين كلمه بصورت قناوزي و فناروزي هر دو آمده است.
ص: 1002
بعبارت دري پرداخت ليكن عبارت عظيم نازل بود و از تزيّن و تحّلي عاري و عاطل ... «1»» و آن نظم كه ازرقي از سندبادنامه كرده و يا ميخواست بكند مسلما از همين ترجمه قناوزي بوده است.
بعد از قناوزي چنانكه از مجموع اشارات عوفي و كشف الظنون برميآيد دو تهذيب از سندبادنامه بپارسي صورت گرفت، يكي از شمس الدين محمد بن علي بن محمد الدقائقي المروزي شاعر اواخر قرن ششم هجري «2»، كه اين كتاب را بنثري مصنوع و مزين نگاشته بود «3» و ديگري ظهيري سمرقندي كه ذكر حال او گذشته است.
ظهيري همچنانكه خود گفته است سندبادنامه ترجمه قناوزي را كه بانشائي ساده و غيرمزين بود، از صورت ساده خود بيرون آورد و آنرا بنثري مزين و آراسته بامثال و اشعار پارسي و تازي نوشت و تهذيب كرد و از عهده اين كار شگرفت چنان با مهارت و استادي برآمد كه بايد كتاب او را از نمونه‌هاي مطبوع و دلپذير نثر مصنوع در اواخر قرن ششم هجري دانست. او خود در اوايل كتاب درين باره گفته است:
«مي‌گويذ مقرر اين مقدمات و محرر اين كلمات محمد بن علي بن محمد بن الحسن الظهيري الكاتب السمرقندي كچون من بنده را هميشه بخدمت جناب رفيع اين دولت و وسيلت بفناء منيع اين حضرت نزاع و تشوّق بر كمال مي‌بوذ، و در ترجيه اين امنيّت و تعلل بادراك اين منيت روزگار مي‌گذاشتم، و مترقب سعادتي و مترصد فرصتي مي‌بوذم كي مگر روزگار در حصول اين سعادت مساعدتي نمايذ و اوقات باسعاف اين حاجت مسامحتي كنذ، خوذ زمانه سركشي مي‌كرد و جمال عروس اين مراد را در حجاب تعذّر مي‌داشت، و سور و آيات اين كرامات بخامه غفلت بر ورق اهمال و عطلت مي‌نگاشت ... تا آخر روزي در ميان اين گفت‌وگوي و وقتي در اثناي اين جست‌وجوي سعادت بر من استقبال كرد و بزبان تعظيم و اجلال گفت تحرّي رضاي ترا كمر بستم و بطالع فرخنده با تو پيوستم، همه مدّخر خزانه خرد بر تو ايثار كردم و جمله ذخاير و نفايس عقل پيش تو آوردم ... آن عرايس نفايس را حله پوش كي تقادم اعوام و
______________________________
(1)- سندبادنامه ص 25
(2)- لباب الالباب ج 1 ص 212
(3)- و نيز رجوع شود به كشف الظنون، بند 1003
ص: 1003
تواتر ايام آنرا خلق نگرداند و اين ابكار افكار را حليه ساز كي تعاقب ادوار و ترادف ليل و نهار انتظام حال آنرا منتشر و متفرق نتوانذ كرد، ديباچه او را بترصيع و تجنيس و تشاكل و توازن و اضداد و انداد مطّرز و موشّح كن و تاج او را بجواهر زواهر خطاب ميمون و القاب همايون خذاوند عالم خاقان معظم ركن الدنيا و الدين ادام اللّه ملكه مرصّع و مكمّل گردان ...
و اين كتابيست ملقب بسندباد، فراهم آورده حكماي عجم، صفحات او پر از بدايع فطرت و صنايع فكرت و عجايب عقل و غرايب فضل و نوادر خواطر و نفايس ضماير ... و آن غرايب كلم و عجايب حكم كي تأسيس قواعد رياست و تأكيد مباني سياست است، متضمن مصالح دين و دولت و متكفل مناجح ملك و ملت، جد او هزل مانند، و موعظت او حكمت پيوند، بامثال و اشعار و اخبار و آثار آراسته كردم، تا مصحفان اين مجموع و متأملان اين سطور هر يك برحسب نظر و دقت خاطر نصيب گيرند و عالم و جاهل بر اندازه رأي و رويّت ذخيره بردارند