گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد سوم
.فصل اول وضع سياسي ايران در دو قرن هفتم و هشتم هجري‌




سرآغاز

دوره‌يي كه اكنون مطالعه خود را درباره آن آغاز مي‌كنيم از هجوم مغول در سال 616 هجري و انقراض دولت خوارزمشاهي آل انوشتكين غرچه در سال 628 آغاز شد و بايلغارهاي بنيان‌كن تيمور و حكومت جبّارانه او در ايران، كه شرح آنرا بعد ازين خواهيم آورد، پايان يافت.
درين دوران پرآشوب و پرماجرا ويرانكاران مغول و تاتار و ديگر زردپوستان وحشي يا نيم وحشي آسياي مركزي تاخت‌وتازهاي پياپي بلاخيز در ايران كردند و قسمت بزرگي از فلات پهناور ايران را در هم كوفتند و بسياري از بلاد را چنان ويران ساختند كه ديگر جز نامي از آنها در صحايف كتب باقي نماند.
كشتارهاي بي‌امان و قتل عامهاي پي‌درپي، شكنجه‌ها و آزارها، ساختن مناره‌ها از سرهاي آدميان، برپا داشتن ديوارها از صف‌هاي اسرا همراه آجر و گچ، سربريدن و مثله كردن، تخطّي بنواميس مردم بي‌دفاع، دزدي و غارت، ترويج انواع مفاسد و معايب، دروغ و تزوير، مخالفت با شرع و اخلاق و انسانيّت، و نظاير اين فجايع سرلوحه بسياري از اعمال و افعال و حوادثيست كه درين دوره طولاني نزديك بدو قرن رخ داد.
ايرانيان درين دوره پرحادثه باندازه تمام تاريخ گذشته و آينده خود رنج كشيدند، و اگرچه فرهنگ نيم جان خود را با كوششهاي مداوم از زير لطمات سخت بهر گونه‌يي كه ميسّر بود نجات بخشيدند، اما در مقابل بسياري از آثار نامطلوب جريانهاي سياسي و
ص: 2
اجتماعي اين عهد را خواه و ناخواه نگاه داشتند.
درين عهد تاريك پروحشت چندگاهي ايران جزو ممالك تابع مغول بود و بعد از آنكه عملا از شمار كشورهاي مطيع خان بزرگ بيرون آمد بدست شعبه‌يي از احفاد چنگيز اداره شد، و چون دور آنان بپايان رسيد دوره‌يي جديد از فترت و انقلاب و بي‌ساماني و تجزيه آغاز شد و سلطنت سلسله‌هاي ضعيفي كه غالبا ناشر مفاسد و معايب اجتماعي گوناگون بودند، جايگزين آن گشت و بوضع ناهنجاري انجاميد كه حمله ايلغارگر ويرانكار ديگري، يعني تيمور لنگ، را از آسياي مركزي بر ايران تسهيل نمود.
با اين وصف، دوره‌يي كه اكنون آغاز كار در آن مي‌كنيم دوره‌يي سياه و پروحشت و مقرون بويراني و نابسامانيست. در آغاز آن هنوز استعدادهاي شگرفي كه از شعله فروزان مدنيت پيش از مغول كسب انوار مي‌كرد، وجود داشت، و در آخر آن فقر و نابساماني و درهم گسيختگي اجتماع بانحطاط مدني و فرهنگي وحشتناكي منجر گرديد كه آثارش را از اواخر قرن هشتم ببعد در حيات معنوي ايرانيان از همه جهات مشاهده مي‌كنيم.
سقوط دولت ايلخاني، كه حتي بعد از تن دادن باسلام هم هنوز طبيعت وحشي و بياباني خود را حفظ كرده بود؛ و كوششهاي وزيران و رجال ايراني اين دوره، كه خون پاك هريك از آنان بعد از چند مدتي از نوك خنجرهاي جلادان مغول جاري مي‌گشت؛ و علاقه‌مندي عده‌يي از سلاطين ايراني و يا ايراني شده كه جسته و گريخته بشعر و ادب و شاعران و نويسندگان پارسي‌گوي توجهي مي‌كردند، بر رويهم باعث شد كه ادب پارسي (كه در قرن هفتم و آغاز قرن هشتم هنوز از ترقيات آغاز آن عهد و از استادان بازمانده و نجات‌يافته و پرورش‌ديدگان و تربيت‌شدگان آنان برخوردار بود)، از اواسط قرن هشتم ببعد تجديد حياتي كند و سلسله استادان پارسي‌گوي بالمرّه منقطع نگردد، و يا حتي، در بعضي مراكز شاعران توانايي ظهور كنند كه ظلم تاريخ افتخار همعصري آنان را نصيب تيمور خونخوار كرد، و همين حالت را كمابيش در علوم مختلف مي‌بينيم، اگرچه آنها نيز در گيرودار حوادث رعب‌انگيز بسستي گرائيدند و از جلا و رونق ديرين افتادند.
ص: 3
پس علي‌رغم تمام ناكاميها و نامراديها و حرمانها، انديشه بلند ايراني، درين دوره سياه باز از نورافشاني باز نايستاد و باز بزرگاني از قبيل خواجه نصير الدين طوسي، قطب الدين شيرازي، قاضي بيضاوي، نجم الدين دبيران، شمس الدين آملي، عضد الدين ايجي، مير سيّد شريف جرجاني، سعد تفتازاني، در علوم مختلف؛ و چون سعدي، مولوي، خواجو، اوحدي، ميرحسيني، سلمان، حافظ و بسياري از بزرگان ديگر در شعر پارسي؛ و چون عطا ملك و رشيد الدين فضل اللّه مستوفي و وصاف الحضرة و امثال اين مردان توانا در نثر پارسي؛ همراه گروه معتنابهي از رجال بزرگ علم و ادب در ايران خون‌آلود آن عهد ظهور كردند و درحالي‌كه بار مشكلات را بر دوش مردانه خود مي‌كشيدند، آيندگان را از زلال طبع خويش سيراب نمودند و از وحشت دوران خود بميزان بسيار كاستند.
با توجه بآنچه گذشت قرن هفتم و هشتم، با همه اخبار رعب‌انگيزي كه بما رسانيده، باز هم دوره جولان روح و عهد فعاليت انديشه‌هاست و بلكه بعلت بازماندن غالب آثاري كه در آن عهد بوجود آمده، از باب تحقيق در تاريخ ادبيات ايران، يكي از عهود بسيار مهم است و بايد بدان با نظر اعتبار نگريست، و خود چگونه عهدي كه سه تن از بزرگترين شاعران و متفكّران ايراني يعني مولوي و سعدي و حافظ در آن زيسته‌اند ميتواند از عهود كم‌اعتبار تاريخ فرهنگ ما باشد؟

هجوم مغول و تاتار

اين عهد تاريك رنج‌زا با حمله مغول و تاتار بسرداري چنگيز خونريز آغاز شد، چنگيز يكي از رؤساي بسيار شجاع و جنگاور و مدبّر قبايل زردپوستي است كه اصلا در قسمتي از آسياي شرقي واقع در شمال دشت گبي زندگي مي‌كردند. يك دسته ازين قبايل «مغول» نام داشتند و از قبايل ديگر «تاتار» و «كرائيت» «1» بيشتر از ديگران قابل ذكرند. آخرين حدّ شرقي سكونت اين قبايل جبال خينگان «2» بوده است. طوايف مغول اصلا در منزلگاههايي واقع در اطراف رودخانهاي
______________________________
(1)-Kerait
(2)-Khingan
ص: 4
انن «1» و الجا «2» و كرولن «3»؛ ميان منزلگاههاي تاتار و كرائيت زندگي مي‌كردند. بعدها همه اين اقوام را بنابر تسميه جزء بر كلّ مدتي تاتار و سپس مغول ناميدند. اين قبايل باژگزار و فرمانبردار پادشاهان چين شمالي (طمغاج) بودند، و طوايف اصلي مغول هم البته يك دسته ازين قبايل محسوب مي‌گرديدند. اولين كس ازين طايفه كه توانست يوغ بندگي و فرمانبرداري را بشكند يسوگاي (يسوگي) «4» پدر چنگيز رئيس طايفه قيات از قبايل مغول بود. وي نه تنها توانست عده‌يي از طوايف مغول را باطاعت درآورد بلكه بعضي از طوايف تاتار را «5» در مشرق منهزم ساخت و در جنگهاي طوائف كرائيت نيز شركت نمود و پادشاه آن قوم را در برابر دشمنانش تقويت كرد و با او طرح اتحاد و برادري ريخت.
پسر بزرگتر يسوگاي «تموجين» «5» نام داشت يعني «آهنين» كه بنابر قول مشهور در سال 1155 ميلادي (- 549 هجري) و بنابر اصح اقوال در سال 1167 ميلادي (- 562 هجري) ولادت يافت «6» و چون بسيزده سالگي رسيد پدرش درگذشت و او كه از برادران بزرگتر بود جانشين پدر شد و اگرچه در اوايل كار بزحمات و شدايد دچار گشت ليكن بزودي كليه قبايل مغول و تاتار را تحت اطاعت درآورد و حتي بر قبايل مسيحا كيش كرائيت نيز غلبه يافت و از همين اوان به «چنگيز خان» مشهور شد. چنگيز در حدود سال 600 هجري قبايل عيسوي نايمان «7» را منقاد خود كرد و در سال 603 هجري قوم «قرقيز» و پس از آن طوايف «ايغور» را كه سابقا كيش مانوي داشته و در مراكز مهمي از قبيل تورفان و «بيش باليغ» و قره شهر مستقر بوده‌اند، باطاعت درآورد.
______________________________
(1)-Onon
(2)-Oldja
(3)-Keroulen
(4)-Yesugai )Yesugei(
(5)-Temodjine
(6)- درباره سال ولادت چنگيز اقوال ديگر نيز هست. رجوع شود به: Rene Grousset, L'Empire Mongol, Paris, 1941, p. 51.
(7)-Naiman
ص: 5
از جمله كساني كه در برابر حمله چنگيز بطرف مغرب رانده شده و در سرحدات بلاد خوارزمشاهي ساز و ساماني يافته بود كوچلوگ «1» خان پسر انگ خان «2» رئيس قبايل نايمان بود. پدرش انگ خان در حملات چنگيز مجروح شد و مرد و كوچلوگ بعد از آنكه چنگيز بر سرزمين قوم قرقيز تسلط يافت از برابر سپاه خان مغول گريخت و بگور خان پادشاه قراختائيان پناه جست و در سال 607 چنانكه در احوال محمد خوارزمشاه ديده‌ايم (تاريخ ادبيات در ايران ج 2 ص 32- 33) از راه اتحاد با پادشاه خوارزم دولت قراختائيان را برانداخت و خود بر متصرفات شرقي آنان مانند كاشغر و ختن تسلط يافت تا آنكه در سال 615 در مقابل حمله سپاهيان چنگيز خان ببدخشان گريخت و كشته شد.
اما سلطان محمد خوارزمشاه بعد از برانداختن قراختائيان سوداي فتح تركستان و چين را در سر پروراند و در حدود 612 بجانب سرزمين قرقيز لشكر كشيد و در آنجا با يك دسته از سپاه مغول كه بسرداري جوجي خان پسر چنگيز خان در تعاقب دسته‌هايي از فراريان تاتار تاخت‌وتاز مي‌كردند، بازخورد و هر دو دسته پس از جنگي كوتاه يكديگر را رها كردند.
درين اوان دائره فتوحات چنگيز در حال توسعه بود چنانكه در سال 612 سلسله كين را، كه فرمانرواي چين شمالي (طمغاج) بوده و پادشاهان آنرا بلقب «آلتون خان» ميخوانده‌اند، برانداخت و پكينگ (- پكين- پكن) دار الملك طمغاج را مسخر ساخت و بر تبّت استيلا يافت.
چون خبر اين فتوحات چنگيز بهمسايه او محمد خوارزمشاه رسيد وي را بيمناك ساخت و بفكر تحقيق انداخت و بهمين سبب نمايندگاني برياست سيّد اجلّ بهاء الدين رازي بنزد چنگيز كه در اين وقت در پكينگ مستقر بود، فرستاد.
منهاج سراج شرح مشاهدات اين هيأت را كه نقلهايي دهشتناك از كشتارهاي مغولان در تبت و طمغاج كرده بودند، با ذكر رسالتي كه آنان در نزد چنگيز داشتند،
______________________________
(1)-Kutchlug
(2)-Ong
ص: 6
آورده است. «1»
چنگيز در آغاز امر مطلقا قصد حمله ببلاد اسلام نداشت و گويا مي‌خواست فرمانروايي خود را بقسمتي از نواحي شرقي آسيا محدود سازد و بهمين جهت هنگامي كه فرستادگان خوارزمشاه از خدمت او بازمي‌گشتند بسلطان محمد پيام داد كه «محمد خوارزمشاه را بگوييد كه من پادشاه آفتاب برآمدم «2» و تو پادشاه آفتاب فروشدن «3»، ميان ما عهد مودّت و محبت و صلح مستحكم باشد و از طرفين تجار و كاروانها بيايند و بروند و ظرايف و بضاعت كه در ولايت من باشد بر تو آرند و آن بلاد تو همين حكم را دارد «4».» اگر مردم مدبّري در آن هنگام بر ايران حكومت مي‌كردند مسلما از چنين انديشه‌يي استفاده مي‌بردند و جلو يك فاجعه هولناك تاريخي را مي‌گرفتند ليكن متأسفانه دولت فاسد خوارزمشاهي با امرا و سپاهيان غارتگر قتّال خود كه وصف آنان را در معامله با خراسان و عراق در مجلّد دوم اين كتاب ديده‌ايم «5»، و همچنين با فسادي كه در خاندان سلطنتي آل اتسز وجود داشت «6»، شايسته درك چنين موقع دشوار و مهمي نبود و حتي با خامكاريهاي خود چنگيز را وادار بحمله بر ممالكي كه با آنهمه خونريزي و غارت بچنگ آورده بود نمي‌كرد.
ميل چنگيز بايجاد روابط تجاري ميان ممالك خود و كشورهاي ثروتمند اسلامي از اقدامات ديگر او از قبيل امن كردن راهها و گماشتن «قرق‌چي» در آنها و پذيرفتن
______________________________
(1)- طبقات ناصري بتصيح آقاي عبد الحي حبيبي قندهاري، 1953 ميلادي، ج 2 ص 650- 651.
(2)- آفتاب برآمد: مشرق
(3)- آفتاب فروشدن: مغرب
(4)- طبقات ناصري ج 2 ص 650- 651
(5)- تاريخ ادبيات در ايران، ج 2 چاپ اول، صفحات 102- 103 و 106- 108.
(6)- ايضا همان كتاب و همان جلد ص 122- 123.
ص: 7
بازرگانان اسلامي و خريداري اجناس آنان ببهاي كافي و فرستادن هيأتي براي عقد معاهده دوستي نزد خوارزمشاه بنيكي برميآيد. گويا بعد از عقد اين معاهده در سال 615 بود كه چنگيز تحف و هدايايي براي سلطان محمد، و بازرگاناني با اموال فراوان بطرف ممالك اسلامي گسيل كرد.
منهاج سراج دنبال سخناني كه پيش ازين نقل كرده‌ايم، درباره ارسال هداياي چنگيزي و اعزام قافله عظيم تجاري بجانب ممالك اسلامي گويد: «در ميان تحف و هدايا كه بنزديك سلطان محمد خوارزمشاه فرستاد يك قطعه زر صامت [بود] چندانچه «1» گردن شتري ... و پانصد شتر از زر و نقره و حرير و قز خطائي و ترغو و قندز و سمور و ابريشم و ظرايف چين و طمغاج با بازرگانان خود روان كرد و بر بيشتر آن شتران زر و نقره بار بود. چون به اترار وصول شد قدرخان اترار (يعني امير اترار كه درين هنگام اينالجق معروف به غاير خان از خويشاوندان مادري سلطان محمد خوارزمشاه بود) غدر كرد و از محمد خوارزمشاه اجازت خواست و جمله تجار و آيندگان و رسل را بطمع آن زر و نقره بقتل رسانيد، چنانكه هيچيك از آنان خلاص نيافتند الّا يك شتربان كه در حمام بود، در آن وقت از راه گلخن خود را برون انداخت و در محافظت خود حيل انگيخت و از راه بيابان ببلاد چين و طمغاج باز رفت و چنگيز خان را از كيفيت آن غدر اعلام داد «2»».
همين روايت در كتب ديگر تاريخ با تفاوتهاي مختصر آمده است، ليكن قول منهاج سراج را بسبب بي‌طرفي او و اينكه منصوب بدربارهاي مغول نبوده است، نقل كرده‌ايم، تا معلوم شود كه مسؤليت تاريخي حمله مغول بر دستگاه بسيار فاسد پادشاهي خوارزم، اولاد انوشتكين غرجه طشت‌دار، و تركان اعجمي قنقلي، بوده است و همان دستگاهست كه خشم سرداري جبّار و بياباني و خونريز و غارتگر و سفّاك را برانگيخت
______________________________
(1)- چندانچه: باندازه، بمقدار
(2)- طبقات ناصري ج 2 ص 651.
ص: 8
تا كرد آنچه كرد و شد آنچه شد!
بعد ازين واقعه باز چنگيز از حمله خودداري كرد و باعزام هيأتي بدربار خوارزمشاه و مطالبه غاير خان و جبران خسارت بسنده نمود، ليكن پادشاه مغرور و خام‌انديش خوارزم آن فرستادگان را نيز كشت و در انتظار بلا نشست.
چنگيز پس از آنكه بي‌اعتنايي خوارزمشاه اطمينان يافت تمام قواي خود را با سازوبرگ فراوان و پيش‌بيني كامل آماده حمله بممالك او كرد و در اواخر سال 616 هجري به اترار يعني همانجا كه محل تاراج و كشتار قافله تجاري او بود، رسيد. منهاج سراج شماره سپاهيان مغول را درين حمله بهشتصد هزار تن بالغ ميداند كه با هشتصد علم حركت مي‌كردند و از همه قبايل و ممالك مطيع خان مغول فراهم آمده بودند.
محققان جديد شماره اين سپاهيان را از 200000 تن متجاوز ندانسته‌اند «1» و بر فرض صحت هريك ازين دو روايت اگر حكومت درستي بر سر كار مي‌بود پيش‌گيري از چنگيز با آن همه سپاه و سازوبرگ و وسيله كه در ايران وجود داشت آسان مي‌نمود ليكن پادشاه خوارزم از انديشه ناصواب سرداران خود كه بتفرقه سپاه و جنگهاي تدافعي عقيده داشتند، پيروي كرد و هر دسته از سپاهيان فراوان خود را در شهري گذارد و خود با سپاهيان مغول روبرو ناشده راه گريز پيش گرفت. درينجا همان عمل تكرار شد كه در حمله عرب روي داده بود، يعني فرار فرمانرواي ايران از برابر حمله بيگانگان بي‌آنكه خود با آنان مقابله‌يي كرده باشد!
قواي چنگيز بعد از محاصره اترار بسرعت شهرهاي كنار جيحون و بلاد كوچك ديگر اطراف را تسخير و غالب آنها را قتل عام و با خاك يكسان كرد و خود او بخارا را در همان سال ويران ساخت؛ از جمله گريختگان آن شهر يكي بخراسان رسيد، ازو كيفيت واقعه را پرسيدند، گفت: «آمدند و كندند و سوختند و كشتند و بردند و رفتند!».
______________________________
(1)- تاريخ مفصل ايران از استيلاي مغول تا اعلان مشروطيت، مرحوم عباس اقبال، ج 1، تهران 1312، ص 25.
ص: 9
بعد از آن چنگيز در ابتداي سال 617 بسمرقند تاخت و پس از آنكه مدافعان آن شهر را در بيرون حصار سمرقند بكمين‌گاه افگنده از بين برد، سپاهيان خوارزمي كه رياست آنان با طغا خان از تركان قنقلي بود ببهانه همنژادي با مغولان از جنگ خودداري كردند و شهر تسليم شد و اندكي بعد قسمت بزرگي از مردم آن شهر آباد را از دم تيغ گذراندند.
مدافعان شهر اترار، با آنكه بخيانت يكي از فرماندهان مدافع، قواي مغول در آن ريخته بودند، بفرماندهي اينالجق در كهن دژ شهر نزديك پنج ماه مقاومت كردند و عاقبت نابود شدند و شهر ايشان يكباره ويرانه شد و مردمش قتل عام يا اسير گرديدند. در همين اوان فتوحات مغولان در نواحي ديگر ادامه داشت و سرزمينهاي آباد ماوراء النهر يكي پس از ديگري بدست مغولان مي‌افتاد و ويران مي‌شد. درين گيرودار بسي از شهرهاي مشهور ديگر مانند بناكت و خجند و جند و امثال آنها ويران گرديد و در آنها كشتارهاي فجيع رخ داد و بسياري از اهالي آنها باسارت رفتند و هزاران تن از آنان بعنوان «حشر» همراه سپاه مغول برده شدند تا هم سياهي‌لشكر باشند و هم كارهاي مختلف سپاهيان را انجام دهند.
بعد از فتح سمرقند حمله بخوارزم از طرفي و هجوم بخراسان از طرفي ديگر آغاز شد و در همان حال هم تعقيب سلطان محمد، كه در كمال بي‌قراري از شهري بشهري مي‌گريخت، ادامه يافت. سلطان محمد در فرار مداوم خود در اواخر سال 617 بجزيره آبسكون رسيد و همانجا در سيه‌روزي درگذشت. چندماه بعد از فوت او در صفر سال 618 شهر گرگانج پايتخت معروف و قديم خوارزم با ساكنان خود (غير از آنان كه باسارت برده شدند) نابود گرديد و در همان اوان شهرهاي خراسان از كوچك و بزرگ قتل عام و ويران شد. مغولان بلاد و نواحي بزرگي از قبيل ترمذ و بلخ و باميان و طخارستان و طالقان و مرو و نسا و ابيورد و بيهق و سرخس و طوس و نيشابور و هرات و بسياري از شهرهاي ديگر را خراب و بعضي را چند بار قتل عام كردند. مثلا باميان و نيشابور را چنان با خاك يكسان نمودند كه ديگر جاناوري در آن نتوانست زيست.
ص: 10
تنها كسي كه درين گيرودار بواقع فكر مقاومت در سر داشت جلال الدّين منكبرني بود كه سلطان محمد خوارزمشاه هنگام وفات او را بوليعهدي برگزيده بود.
او نخست از آبسكون بخوارزم روي نهاد و چون وضع گرگانج را نابسامان يافت با سيصد سوار بخراسان گريخت و از آنجا تا نزديكيهاي غزنين رفت و قوايي گرد آورد و شروع بمقاومت و جنگ با مغولان نمود چنانكه يكبار «قوتوقو» سردار چنگيز را بسختي منهزم ساخت. ليكن قواي مختلف از اقوام گوناگون كه تحت فرماندهي جلال الدين منكبرني بودند نتوانستند درين گيرودار رشته وحدت را ميان خود استوار نگاه دارند و تفرقه در آنان افتاد چنانكه چون چنگيز براي دفع جلال الدين بطرف غزنين حركت كرد از قواي گرد آمده خوارزمشاه چندان كساني نمانده بودند و او ناگزير بطرف سند رفت تا مگر پيش از وصول چنگيز از آن رود بگذرد. درين ميان چنگيز با قواي خود فراز رسيد و ميان سپاهيان كثير مغول و قواي معدود خوارزمشاه جنگي سخت درگرفت. درين جنگ جلال الدين مردانه نبرد كرد و چون كار او دشوار شد نخست مادر و گروهي از حرميان خود را بدرخواست آنان در رود سند غرقه ساخت و يكبار قلب سپاه چنگيز را دريد و عاقبت خود را با چند تن از كسان خويش در آب سند افگند و بسلامت از آن ورطه هايل جست (شوال 618).
در تمام مدتي كه چنگيز و چنگيزيان در خراسان مشغول قتل و غارت، و امرا و رؤساي بي‌لياقت و بي‌ثبات آن سامان سرگرم اختلافات يا در هواي تسليم بودند، بيچاره مردم اين نواحي با آنهمه فرسودگي هرگاه فرصتي مي‌يافتند شورشي مي‌كردند و جلادتي مي‌نمودند تا مگر داد خود را از مهاجمان ناباك ناپاك بگيرند ولي اينها همه حركت مذبوح بود و بجايي نمي‌رسيد.
از جانبي ديگر حملات مغول چنان سريع و درهم شكننده و بي‌مقدمه و همراه با شدّت عمل بود كه همه ماوراء النهر و طخارستان و خراسان و خوارزم را رعب و وحشت فراگرفته و فتور و سستي عجيبي بساكنان آن نواحي راه داده بود.
ص: 11
پيداست كه درين ميان هركه تابي و تواني داشت مي‌گريخت و با پناه بردن بنواحي دور دست و حتي مهاجرت بهند يا التجا ببلاد عراق و كرمان و فارس و جز آنها جان بسلامت مي‌برد و اين امر البته در ادامه سنن ادبي و علمي و حفظ بعضي از آثار قديم تا حدي مؤثر واقع گشت.
بعد از فرار جلال الدين غزنين ويران شد و سپس اگتاي و جغتاي دو تن از پسران چنگيز ولايت سند و مكران و كرمان را بسختي غارت و خراب كردند.
درين هنگام چنگيز بقصد مراجعت بمغولستان بماوراء النهر رفت و در بهار سال 620 در كنار رود سيحون «قوريلتاي» يعني مجلس مشاوره با پسران خود جوجي و اگتاي و جغتاي تشكيل داد و سپس جوجي بدشت قفچاق بازگشت و در سال 624 آنجا درگذشت و چنگيز كه بمغولستان رفته بود شش ماه بعد از فوت پسر در همان سال 624 بمرد.
وي بهمان ميزان كه بي‌رحم و خونخوار و سفاك و ويرانكار بود، بهمان حد هم مدبّر و شجاع و بااراده و مدير بود و سرعت عمل و حركتش در لشكركشيها ايجاد حيرت مي‌كرد. همه قواي زيردست او هم بهمين نحو تربيت شده بودند و بهمين سبب چون بلاي آسماني بر سر مردمي كه مورد هجوم آنان قرار مي‌گرفته‌اند نازل مي‌گرديدند و مسلما اين سرعت عمل چنگيز و سپاهيانش يكي از علتهاي بزرگ پريشاني كار خوارزمشاه و قواي كثير او گرديد. اين فاتح خونخوار با ايجاد قوانين و مقرراتي كه بنام «ياسا» وضع كرده بود نظامات خاصي در ممالك مفتوحه و در ميان قواي خود پديد آورد كه طبعا موجب نظم كارهاي وي و سپاهيانش مي‌گرديد.
در حملاتي كه بر تمام نواحي شرقي ايران و ماوراء النهر در نوبت اول يعني تا بازگشت چنگيز صورت گرفت هرجا كه آباد و بارونق بود، جز بعضي نواحي و آباديهاي معدود و محدود، دچار قتل و غارت و نهب و ويراني شد. مغولان درين حملات از كشتار جمعي و غارت اموال و دريدن شكم و مثله كردن و شكنجه دادن و خراب كردن و گاه تسطيح
ص: 12
شهرها و بي‌عصمتيها و نامردميها بهيچ روي خودداري نداشتند و بمنزله درندگاني بودند كه در گله‌هاي گوسپند و آهو درافتند و بر هيچيك ابقا نكنند. تواريخي كه درباره اين هجوم بزرگ قريب بهمين واقعه نوشته شد همه پراست از ذكر جنايات و فجايع اعمال وحشيان مغول و تاتار؛ و بي‌ترديد اين واقعه فجيع‌ترين وقايعي بود كه تا آن هنگام در تمام تاريخ ايران رخ داد و بعد از آن هم هيچگاه نظيري نيافت.
بعد از مرگ چنگيز وليعهد او اوگتاي‌قاآن (م 639) جاي او را گرفت. در زمان او جورماغون از سران مغول مأمور ادامه فتوحات در ايران شد و نخستين مأموريت او از ميان بردن جلال الدين منكبرني بود.
تا اين زمان سلطان جلال الدّين منكبرني كه در سال 618 از برابر چنگيز بآن سوي سند گريخته بود مدتي در ولايت سند بزد و خورد با ناصر الدين قباچه و شمس الدين التتمش از مماليك غوري سرگرم بود، و سپس از آنجا از راه مكران بكرمان و از آنجا بفارس و ري رفت و بعد بخوزستان تاخت. امراي آن ناحيه با او از در اطاعت درآمدند و چون بفكر اتحاد با الناصر لدين اللّه بود رسولي نزد او فرستاد ليكن عاقبت ميان آندو كار بجنگ كشيد و جمال الدين قشتمر سردار خليفه بمبارزه با خوارزمشاه آمد و شكست يافت ليكن سلطان بي‌آنكه تعرضي ببغداد كند از حدود آن شهر گذشت و پس از جنگ با پادشاه اربل بآذربايجان رفت و در سال 622 تبريز را فتح نمود و حكومت اتابكان آذربايجان را برانداخت و ازين پس تا سال 628 در آذربايجان و عراق و آسياي صغير و گرجستان و ارمنستان سرگرم جنگهاي بي‌حاصل خود بود و ظلم و عدوان و ويرانكاري خوارزميان درين نواحي ادامه مي‌يافت. يكبار هم در سال 625 با مغولان در نزديكي اصفهان جنگي سخت كرد ولي شكست خورد و باقي ايّام را در كشاكش با امرايي كه نمي‌خواستند اطاعت او را بپذيرند، و يا غالبا در حال شورش و طغيان بودند، مي‌گذرانيد و روزبروز خسته‌تر و فرسوده‌تر مي‌گشت تا سرانجام در نزديكي ديار بكر گرفتار حمله ناگهاني مغولان كه در تعقيب او بودند گرديد و بكوههاي ميّافارقين پناه برد و در آن
ص: 13
كوهها بدست كردان در شوال سال 628 كشته شد.
جورماغون علاوه بر قلع و قمع جلال الدّين منكبرني بفتح بلاد و ولايات و سرزمينهايي كه چنگيز در يورش خود فرصت ضبط آنها را نيافته بود، سرگرم بود مانند غزنين و كابل و سند و سيستان و طبرستان و گيلان و ارّان و آذربايجان و عراق و ارمنستان تا حدود الجزيره. در اين فتوحات ثانوي هم مغولان همان سيرت نكوهيده‌يي را كه در عهد چنگيز داشتند ادامه دادند و در قتل و غارت و ويرانكاري هيچ جنايتي را فرونگذاشتند.
فارس كه تحت حكومت اتابكان سلغري بود، و كرمان كه قراختائيان در اختيار داشتند، و قسمتي از نواحي غور و غرجستان، بر اثر قبول ايلي مغول از بلاي حمله آنان در امان ماند ولي كرمان را چنانكه ميدانيم اوگتاي و جغتاي در حيات چنگيز يكبار زيرو زبر كرده بودند.
آسياي صغير نيز بتدبير غياث الدّين كيخسرو (634- 642) كه بعد از يكي دو جنگ از سپاهيان مغول بانقره (آنكارا) گريخته و سپس قبول ايلي كرده بود، از بلاي مغول در امان ماند (640 هجري).
بعد از اوگتاي‌قاآن پسرش گويوك خان «1» (639- 647 هجري) و پس ازو منگوقاآن (منگ‌كا «2») (648- 675 هجري) بخاني نشستند و در عهد خان اخير است كه هولاگو مأمور تكميل فتوحات مغول در ايران و ساير نواحي غربي آسيا گرديد (651 هجري).
در فاصله ميان تسلّط مغول بر مشرق ايران و اعزام هولاگو بايران، سرزمين‌هاي مفتوح مغولان را حكام مغولي كه از جانب خانان مغول تعيين ميشدند، يعني «چنتمور» و «نوسال» و «گرگوز» و «امير ارغون آقا» با معاضدت سرداران مغولي كه سپاهيان مغول را در اختيار داشتند و برهنموني وزراي ايراني مانند شرف الدّين خوارزمي و بهاء الدين محمد جويني (پدر شمس الدّين صاحب ديوان و عطا ملك جويني) اداره مي‌كردند.
______________________________
(1)-Guyuk
(2)-Mongka
ص: 14
از سال 651 هجري هولاگو خان از جانب دربار مغولستان مأمور فتح قلاع اسمعيليه و برانداختن خلافت عباسيان و اتمام فتوحات ممالك اسلامي شد. وي برادر منگوقاآن و پسر تولي خان بن چنگيز بود و اگرچه از هنگام ورود بايران حكومت واقعي تمام ايران و ممالك غربي آن با او بود، ليكن «در عهد او عنوان فرمانها بنام قاآن بودي و ديوان بردر ارغون» «1». با اين حال در حقيقت بايد ورود او را بايران خاتمه دوران حكّام مغولي كه از جانب خانان هرچندگاه يكبار مأمور ايران ميشده‌اند دانست و آنرا مقدّمه تشكيل سلسله خاصي از سلاطين ايران شمرد كه در تاريخ ما به ايلخانان مغول معروفند.

هولاگو و سلاطين ايلخاني ايران‌

آمدن هولاگو بايران علاوه بر ميل جهانگشايي دولت مغول، معلول تعصبات مذهبي علماي ايراني و بخواهش بعضي از آنان نيز بود. قاضي شمس الدّين احمد قزويني دفع اسمعيليان ايران و باصطلاح آن زمان «ملاحده» را از قاآن درخواست كرد. عيسويان هم كه در اين تاريخ در دستگاههاي حكومتي مغول مؤثر بودند، درين داستان اثري داشتند و ميخواستند با ضعيف كردن مسلمانان شام و مصر آنان را از غزو با صليبيان بازدارند. هولاگو در اواخر سال 651 هجري در دنبال اين تقاضاها و پيشنهادها از جانب منگوقاآن عازم ايران گرديد.
هولاگو در اواخر سال 651 با لشكرياني كه بيشتر از قبايل عيسوي يعني كرائيت و نايمان و قسمتي از قبايل ايغور بودند، بجانب ايران حركت كرد. بعد از ورود بايران «كيتوبوقا» يكي از سرداران خود را مأمور فتح قلاع اسمعيلي قهستان و رودبار و دامغان كرد و او بعضي از آنها را گشود و ويران ساخت. در 654 بعد از حملاتي كه هولاگو بر قلاع مهم اسمعيليان برد، «خورشاه» آخرين جانشين صبّاحيان تسليم وي شد و قلاع مهم اسمعيليه مانند گردكوه و لنبه‌سر (لمّسر) و ميمون‌دز و الموت با وجود مقاومت كوتوالان آنها بتدريج و در كمتر از يكسال مسخّر و تسليم و ويران شدند و هرچه در آنها
______________________________
(1)- تاريخ گزيده چاپ تهران ص 590.
ص: 15
بود بغارت رفت. از آن جمله كتابخانه معتبري كه در دوران صد و هفتاد و هفت ساله حكومت صبّاحيان در الموت گرد آمده بود، از ميان برده شده و تنها بعضي از كتب كه عطا ملك جويني با كسب اجازه از هولاگو آنها را بيرون كشيده بود، باقي ماند و يكي از آنها سرگذشت حسن صبّاح بود كه عطا ملك از آن در تأليف كتاب جهانگشاي خود، آنجا كه سخن از اسمعيليان گفته، استفاده كرده است.
بعد از كفايت مهمّ اسمعيليه هولاگو آماده فتح بغداد شد و اين شهر را، كه در سال 643 يكبار دچار حمله مغول شده و بهمت شرف الدين اقبال شرابي از خطر جسته بود، محاصره و بعد از چند روز فتح كرد. خليفه المستعصم باللّه روز چهارم صفر سال 656 با گروهي از بزرگان از شهر خارج شد و بديدار هولاگو رفت و باشاره او مردم شهر را هم از جهاد بازداشت. با اينحال بغداد يك هفته قتل عام و غارت شد و سپس خليفه و اولاد و بني اعمام او هركه را يافتند كشتند و بدين ترتيب خاندان عباسي برافتاد و خلافت پانصد و بيست و پنج ساله آنان كه بدست ايرانيان تأسيس يافته بود با شمشير تاتار منقرض شد و تنها يكي از اولاد مستعصم بنام مباركشاه امان يافت.
پس از فتح بغداد مؤيّد الدّين ابن العلقمي وزير مستعصم بامر هولاگو اداره امور بغداد را باتّفاق يك شحنه مغولي بر عهده گرفت و از سال 657 بعد از مرگ ابن- العلقمي اين سمت با شمس الدّين محمّد جويني بود و از سال 661 ببعد كه شمس الدّين محمّد بوزارت هولاگو نايل گرديد برادرش عطا ملك جويني مؤلّف تاريخ جهانگشا عهده‌دار اين شغل بود. بعد از فتح بغداد سرداران هولاگو فتح ديگر شهرهاي عراق و همچنين گرجستان و ارمنستان و بلاد روم و لر و كرد را تكميل كردند و غنائمي كه از فتح همه اين نواحي خاصه بغداد بدست آمده بود بآذربايجان فرستاده شد و خان مغول مراغه را بپايتختي انتخاب نمود و خواجه نصير الدّين طوسي را مأمور كرد تا در آنجا رصدي بنا كند، و خود بفتح بلاد الجزيره و شام همت گماشت و او و سردارانش تا سال 658 بسياري از بلاد آن نواحي را گشودند و بباد غارت دادند. در اين سال بعلّت انتشار خبر فوت
ص: 16
منگوقاآن، هولاگو بآذربايجان رفت و سردار خود كيتوبوقا را در شام باقي گذاشت و در همان حال پادشاه مصر الملك المظفّر سيف الدّين قدوز را باطاعت خواند ليكن سيف الدّين دعوت خان را نپذيرفت و بجانب فلسطين حركت كرد و در محلي بنام عين جالوت كيتوبوقا را منهزم و مقتول ساخت.
در سال 661 قوبيلاي قاآن كه بجاي منگوقاآن نشسته بود، سلطنت تمام ايران و الجزيره و شام و روم و غيره و بعبارت ديگر تمام متصرفات غربي امپراطوري مغول را بهولاگو واگذار كرد و بدين ترتيب فاتح مغول رسما سلطنت ايران را در دست گرفت.
وزارت هولاگو تا 661 با امير سيف الدّين خوارزمي و از آن هنگام ببعد با شمس الدّين محمّد جويني بود. هولاگو در سال 663 هجري بعد از آنكه همه منازعان را از جيحون تا سرحدات مصر مخذول و مطيع كرده بود، درگذشت درحالي‌كه بيش از 48 سال از عمر او نمي‌گذشت.
بعد از هولاگو سلطنت بترتيب با اباقا خان (663- 680) و سلطان احمد تگودار (680- 683) و ارغون خان (683- 690) و گيخاتو خان (690- 694) و بايدو خان (جمادي الاولي تا ذي القعده 694) و محمود غازان خان (694- 702) و سلطان محمد خدابنده اولجايتو (702- 716) و سلطان ابو سعيد بهادر خان (716- 736) بود.
بعد از مرگ ابو سعيد بهادر خان ضعف و فتور در سلطنت ايلخانان آشكار گشت و ممالك ايلخانان دچار تجزيه شد چنانكه ارپاگاون نواده برادري هولاگو؛ موسي خان نواده بايدو خان؛ محمد خان از اعقاب منگو تيمور پسر هولاگو؛ طغاتيمور خان از نوادگان برادري چنگيز؛ ساتي بيگ دختر اولجايتو؛ سليمان خان از اعقاب هولاگو؛ شاه‌جهان تيمور خان نواده گيخاتو خان؛ انوشيروان خان معروف به انوشيروان عادل از اعقاب هولاگو ميان سالهاي 736 و 756 هريك چند گاهي در قسمتي از ممالك ايلخاني اسما حكومت داشتند ولي في‌الواقع بهانه حكومت سركشان و امراي مختلف دستگاه ايلخاني بودند.
ص: 17
حكومت ايلخانان بر ايران دنباله تسلّط مغول و تاتار را از وجوه مختلف براي يك مدّت طولاني بر ايران حفظ كرد. سلاطين اين سلسله مدّتها بعنوان يك قوم خارجي بر ايران حكومت ميكرده و آن را ملك مفتوح خود ميشمرده‌اند، از حيث دين هم با ايرانيان توافقي نداشته‌اند. بدين معني كه همراهان هولاگو بيشتر عيسوي و معدودي بودايي بوده‌اند. زوجه هولاگو عيسوي مغولي بود و زوجه اباقا مريم دختر امپراطور روم شرقي نيز بر كيش مسيحي بود و اين امر چنانكه خواهيم ديد از حيث ديني ايجاد فتور و سستي در اسلام كرد. قبول رسمي دين اسلام بوسيله ايلخانان مغول از دوره غازان خان يعني از آخر قرن هفتم صورت گرفت ولي اين امر خيلي كم در ميزان توحّش و آزار و ايذاء مغولان و كشتن رجال و وزراء و امثال اين كارها كه خاص پادشاهان زردپوست در ايران بود، اثر داشت و بر رويهم با سلطنت آنان و همچنين با حكومت امراي مغولي پيش از آنان انحطاطي كه از دوره سلطنتهاي ترك در ايران آغاز شده بود بوضع هراس انگيزي تكميل گرديد.

امارتهاي ميان ايلخانان و تيموريان‌

بعد از مرگ ابو سعيد بهادر خان بسال 736 هجري همچنانكه گفتيم تجزيه ممالك ايلخاني آغاز شد و بقوّت ادامه يافت.
سرداران متنفّذ ابو سعيد و بعضي امارت‌جويان ديگر از هر گوشه‌يي سر برآوردند و چندي ببهانه حمايت از خانزاده‌هاي مغولي و بعد هم رسما بعنوان تصرّف و تسلّط بر نواحي مختلف دعوي امارت كردند و ازين راه حكومتهاي معروف آل جلاير و امراي چوپاني و آل مظفّر و آل اينجو و امراي طغاتيموري و امراي سربداري و امثال آنها بوجود آمدند. سلسله‌هاي ديگري هم كه مقارن حمله مغول وجود داشته يا در دوره حكومت ايلخانان پديد آمده و با قبول ايلي باقي مانده بودند، مانند سلغريان و ملوك شبانكاره فارس و اتابكان يزد و اتابكان لرستان و قراختائيان كرمان و آل كرت هرات و ملوك طبرستان و رويان هم بعضي در دوره ايلخانان منقرض شده و بعضي پس از سقوط دولت ايلخاني بحكومت خود ادامه دادند. دوره قدرت اين امارتها
ص: 18
چندان طولاني نبود و قسمت بزرگي از عهد تسلّط آنها در ضعف يا زدوخورد با امراي ديگر مي‌گذشت و بررويهم وسيله‌هاي مؤثري براي ادامه انحطاط مدني ايران شمرده ميشدند و تنها در دوره قدرت خود فرصت دخالت در امور عمراني و علمي و ادبي حاصل ميكردند.

اتابكان سلغري‌

درباره اتابكان سلغري فارس و كيفيت تشكيل سلسله حكومتي آنان در مجلّد دوم اين كتاب (ص 28- 29) باختصار سخن گفته‌ايم. مقارن حمله مغولان بر ايران اتابك سعد بن زنگي (599- 623) آخرين سالهاي امارت خود را در فارس مي‌گذرانيد و او پس از مصالحه با سلطان محمّد خوارزمشاه، و مدارا با پسران او غياث الدين و جلال الدين منكبرني، توانست حكومت خود را در فارس نگاه دارد و مخصوصا در اواخر حيات خود بايجاد مساجد و مدارس و آثار خير توجّه بسيار كند. پسرش اتابك ابو بكر (623- 658) با سرداران اگتاي‌قاآن كه در 633 اصفهان را تسخير و ويران كرده بودند، از در مصالحت درآمد و قبول ايلي كرد. اوگتاي پادشاهي فارس را بدو گذاشت و ويرا لقب «قتلغ خان» داد. وي اين اظهار اطاعت را در عهد هلاگو خان نيز تجديد نمود و بدين ترتيب فارس را از خطر ويراني و نابساماني اوضاع نجات داد و آنرا كه بمنزله پناهگاهي براي بعضي از فاضلان زمان شده بود، از مراكز بزرگ ادبي و علمي دوره مغول گردانيد. علاوه برين ابو بكر خرابيهاي فارس را نيز مانند پدر مرمّت كرد و ابنيه و آثار بسيار در سرزمين فارس بر جاي نهاد و با جنگهايي هم كه در اطراف خليج فارس و عمان كرد بتوسعه متصرّفات خويش از حدود بصره تا سواحل هند و عمان و مسقط توفيق يافت.
پس از اتابك ابو بكر پسرش سعد كه از درگاه هلاگو بپارس برميگشت بيش از دوازده روز زنده نماند و بدين سبب حكومت بپسر خردسالش محمّد بن سعد (658- 660) رسيد و چون بزودي درگذشت محمّد بن سلغر بن سعد هشت ماه حكومت راند و بسبب ظلم و عدوان دستگير و روانه درگاه هلاگو گرديد و برادرش
ص: 19
سلجوقشا، بن سلغر از 661 تا 662 اتابكي مينمود ليكن از بي‌تدبيري بر حكومت ايلخان شوريد و بقتل رسيد و يكي از زنان خاندان سلغري بنام «ابش خاتون» اتابكي يافت و چون در سال 663 بفرمان هلاگو بعقد منگو تيمور پسرش درآمد، مغول رسما سرزمين فارس را ضميمه متصرّفات خود نمودند و اگرچه قريب بيست سال در آن ديار حكومت بنام ابش خاتون بود، ليكن سلسله اتابكان عملا از سال مذكور انقراض يافت و از آن پس از جانب ايلخانان حكّام و گاه كساني كه ماليات آن ناحيه را بمقاطعه مي‌گرفتند، معلوم مي‌شدند و غالبا آن ناحيه آباد وسيع در آتش بيداد و اختلاف و ناامني مي‌سوخت.

ملوك شبانكاره‌

در جلد دوم اين كتاب (ص 39- 41) درباره آغاز كار پادشاهان شبانكاره فارس تا سلطنت ملك مظفّر الدين محمّد بن قطب الدين مبارز كه بعد از فوت پدر در سال 624 بسلطنت رسيده و بتوسعه متصرّفات شبانكارگان تا حدود خليج پرداخته بود، سخن گفته‌ايم. ملك مظفّر تا سال 658 سلطنت كرد و اگرچه در ترويج ادب و هنر رقيب اتابك معاصر خود ابو بكر بن سعد بن زنگي شده بود، ليكن عمّال او بر مردم ظلم و جور بسيار ميكردند و بدين سبب در آخرين سال سلطنت ملك مظفّر سپاهي بفرمان هلاگو براي رفع ظلم آنان بشبانكاره فرستاده شد و درين حمله ملك مظفّر بقتل رسيد. ناگزير شبانكارگان از در اطاعت درآمدند و حكومت آنان بپسر ملك مظفّر يعني قطب الدين مبارز واگذار شد و ازين پس چند تن از امراي كم‌اهميّت شبانكاره بحكومت خود كه مقرون باطاعت از مغولان بود ادامه ميدادند تا در سال 756 امير مبارز الدين محمّد بخاك شبانكاره لشكر كشيد و پسرش شاه قطب الدين محمود آخرين پادشاه شبانكاره يعني ملك اردشير را منهزم ساخت و سلطنت ملوك شبانكاره را برانداخت.

اتابكان يزد

درباره كيفيت انتقال حكومت از جانشينان علاء الدّوله كاكويه در يزد باتابكان آنان يعني به «سام بن وردان روز»
ص: 20
و اخلاف او پيش ازين در جلد دوم اين كتاب (ص 39) اشارتي باختصار آورده‌ايم.
بعد از اتابك سام كه از سال 536 يعني بعد از جنگ قطوان بفرمان سنجر اين سمت را يافته بود، جانشينانش علاء الدوله و قطب الدين محمود و علاء الدين و يوسف شاه و حاجي شاه تا سال 718 حكومت مي‌كردند و درين سال سلسله آنان بدست امير مبارز- الدين محمّد ابن مظفّر منقرض گرديد. اتابكان يزد با اتابكان سلغري فارس و قراختائيان كرمان خويشاوندي داشتند. بعد از شكست كار سنجر و غلبه خوارزمشاهان بر عراق مدّتي بمتابعت از سلطان محمّد خوارزمشاه و سلطان جلال الدين منكبرني گردن نهادند و سپس اطاعت مغولان و ايلخانان را پذيرفتند ليكن در عهد يوسف شاه بن علاء الدين (662- 690) بر اثر نافرماني او از ايلخانان شهر كهن و آبادان يزد كه مخصوصا اتابكان را در آن آثار خير كثير بود بمحاصره لشكريان ايلخاني درآمد و ويراني در آن راه جست و بسياري از مردمش باسيري رفتند.

اتابكان لرستان‌

درباره اين دسته از اتابكان نيز قبلا سخن گفته‌ايم (جلد دوم اين كتاب، ص 29). اينان را امراي هزارسپي هم گفته‌اند و ما نام آنان را باشتباه در شمار سلسله‌هاي ترك‌نژاد آورديم و حال آنكه اين سلسله از ميان اقوام لر بزرگ پديد آمدند. سرسلسله اتابكان لرستان يعني ابو طاهر بن محمد بسال 550 درگذشت و بعد ازو اتابك هزار سپ قائم مقام پدر شد و بتوسعه متصرّفات خود پرداخت چنانكه تا نزديكي اصفهان پيش آمد و آبادانيهاي بسيار ايجاد كرد. پسرش تكله نيز در جنگهايي كه با اتابكان فارس داشت موفّق بود و در ولايت لر كوچك و خوزستان نيز پيشرفتهايي داشت. وي در سال 655 كه هلاگو در راه بغداد بود بخدمت ايلخان رسيد و قبول ايلي نمود ليكن آخر كار ميان او و هلاگو نقار افتاد و او در تبريز بقتل رسيد و اتابك شمس الدين بجاي وي نشست (657 هجري) و بترميم خرابيهايي كه بر اثر لشكركشي مغول بآن سامان پديد آمده بود سرگرم شد. ازين پس اتابكان لر متعاقبا بحكومت خود ادامه دادند تا در عهد پادشاهي غياث الدين كه بسال 827 امارت يافته
ص: 21
بود، بدست سلطان ابراهيم بن شاهرخ بساط حكومتشان برچيده شد.

آل كرت‌

پادشاهان آل كرت كه متصرّفاتشان گاه تا تمام نواحي شرقي خراسان و افغانستان و سيستان و كناره‌هاي رود سند توسعه داشته، و مركز حكمرواييشان هرات بوده است، اصلا در خدمت پادشاهان غوري روزگار مي‌گذرانيدند و از ميان آنان ملك ركن الدين بن تاج الدين از جانب سلطان محمّد غوري (558- 599) حكمراني برخي از بلاد غور و كوتوالي قلعه خيسار يافت و اوست كه با هجوم مغول بر ايران مصادف شد و اطاعت چنگيز را پذيرفت و بهمين سبب حكومت غور از جانب خان مغول بوي تفويض گرديد و او در حكومت خود برقرار بود تا در 643 درگذشت.
بعد ازو پسرش ملك شمس الدين محمد بجاي پدر نشست و با حاكمان مغولي ايران و خانان مغول راه اطاعت پيش گرفت و دايره حكومت او وسعت يافت و قسمت بزرگي از مشرق خراسان و تمام غور و سيستان و كابل تا سواحل سند را شامل گرديد. وي در دوره هلاگو و قسمتي از سلطنت اباقا بهمان قدرت سلطنت ميكرد و در اواخر عهد خويش مغضوب ايلخان گرديد و بسال 676 در تبريز مسموم شد. بعد ازو ملك ركن- الدين (677- 705) و ملك فخر الدين (705- 706) ممدوح ربيعي پوشنگي صاحب كرت‌نامه، و ملك غياث الدين (707- 729) و پسرانش ملك شمس الدين محمد (729- 730) و ملك حافظ (730- 732) و ملك معزّ الدين حسين (732- 771) پادشاه مقتدر آل كرت و پسرش ملك غياث الدين (771- 783) سلطنت كردند و اين پادشاه اخير دچار حمله تيمور بر هرات و تسخير آن شهر بدست او در سال 783 و انقراض سلسله شاهان آل كرت گرديد.
پادشاهان آل كرت از باب تربيت شاعران و نگاهداري عدّه‌يي از گويندگان و نويسندگان و فاضلان و نيز بسبب اشتغال بعضي از آنان بشعر و ادب اهميت خاصي دارند.
پادشاهان اين سلسله توانستند با قبول ايلي مغولان مركز نسبة امني در هرات ايجاد كنند و
ص: 22
آنجا را يكي از مراكز نگاهباني بازمانده آثار ادبي و علمي ايران قرار دهند.

قراختائيان‌

سلسله قراختايي نام سلسله‌يي از فرمانروايان ايران در عهد مغول است كه كرمان را در اختيار داشتند. مؤسّس اين سلسله براق حاجب نام داشت. وي از امراي گور خان ختايي بود و چون بساط سلطنت ختاييان بدست محمّد خوارزمشاه برچيده شد، براق با برادر و كسانش نزد سلطان محمّد رفت و مقام و منزلت يافت. در جنگ با مغولان برادرش كشته شد و او خود بسلطان غياث الدين پسر سلطان محمد كه عراق و فارس و كرمان را در اختيار داشت، پيوست و حاجب او گرديد و بدين سبب به «براق حاجب» شهرت يافت. براق حاجب در گيرودار انقلابات عراق باجازه غياث الدين آهنگ هندوستان كرد. چون بكرمان رسيد حاكم آنجا شجاع الدين ابو القاسم اعور زوزني «هوس برده خطايي كرد و بجنگ براق آمد «1»» ليكن شكست يافت و اين امر مقدّمه تسلّط براق بر كرمان گرديد. وي بعدا دختر خود را بجلال الدين خوارزمشاه داد و با مغولان از در ايلي درآمد و بدين ترتيب پادشاهي وي بر كرمان مسلّم گشت و بعد از يازده (يا سيزده) سال پادشاهي در سال 632 درگذشت.
بعد از براق فرزندان و برادرزادگانش تا سال 703 از دست ايلخانان بر كرمان حكومت مي‌كردند و با مصاهرت و مواصلت با اتابكان يزد و خانان و ايلخانان مغول در كار خود مستولي بودند. پس از براق ركن الدين مبارك و قطب الدين و حجّاج و سيورغتمش و پادشاه خاتون و مظفّر الدين محمّد شاه و قطب الدين شاه جهان حكومت كردند. اين آخري چون در اداي مال بديوان ايلخانان تقصير مي‌كرد بفرمان اولجايتو از حكومت معزول گشت (703 هجري) و بساط حكومت قراختاييان بر كرمان در نور ديده شد. از ميان اين پادشاهان پادشاه خاتون زني شاعر و علم‌دوست بود و زندگاني خود را بيشتر در مجالست با عالمان و شاعران ميگذرانيد.
______________________________
(1)- تاريخ گزيده چاپ طهران ص 528
ص: 23

سلسله‌هاي پادشاهان مسلمان هند

درينجا ذكري از سلسله‌هاي سلاطين مسلمان هند كه در قرن هفتم و هشتم در قسمت بزرگي از نواحي شمالي و قسمتهاي مركزي و شمال غربي شبه‌جزيره هندوستان فرمانروايي داشته‌اند، لازمست. نام ايشان را مطلقا بعنوان آنكه ايراني يا مربوط بايران بوده‌اند نمي‌آوريم، بلكه علّت آنست كه درگاههاي آنان يكي از مهمترين مراكز تجمّع دانشمندان و نويسندگان ايراني بود كه از برابر مغولان مي‌گريختند و يا اوضاع آشفته قرن هفتم و هشتم هجري آنان را بجلاي وطن برمي‌انگيخت.
درباره مبادي كار سلسله‌هاي مسلمان هند، و اينكه چگونه بعد از ضعف سلسله شاهان غوري بوجود آمدند، پيش ازين سخن گفتيم (جلد دوم ص 55- 58). سلسله سلاطين دهلي يعني جانشينان قطب الدين ايبك (م. 607) و شمس الدين التتمش (م. 633) تا سال 687 حكومت داشتند. مركز حكومت اين سلسله دهلي بود و شمس الدين التتمش بزرگترين پادشاه اين سلسله، ناصر الدين قباجه را بشرحي كه در مجلد دوم ديده‌ايم بسال 624 هجري چنان از پاي درآورد كه ناگزير خود را غرقه ساخت و بدين ترتيب ايالت سند را بر متصرّفات خود افزود و همچنين حاكم بنگاله را نيز بشناختن حكومت خود مجبور ساخت و در نتيجه قسمت بزرگي از هندوستان در قبضه اختيار او درآمد.
اعقابش تا سال 644 حكومت داشتند و بعد از آن غياث الدين بلبن و پسرش معزّ الدين كيقباد تا سال 687 حكومت راندند و بدست تركان خلجي از ميان رفتند. درگاه پادشاهان سلسله سلاطين دهلي ملاذ اكابر و سادات و شاهزادگان و علما و نويسندگاني بود كه از خراسان گريخته و در هند مجتمع شده بودند. مثلا تنها در درگاه سلطان ناصر الدين محمود بن شمس الدين التتمش در يكي از روزهاي بار بيرون از صدور و سادات و مشايخ نامدار «بيست و پنج شاهزاده عراق و خراسان و ماوراء النهر كه در فترات چنگيز خان بهندوستان آمده» بودند حاضر بودند «1»؛ و همچنين در عهد غياث الدين بلبن «در روز
______________________________
(1)- تاريخ فرشته، چاپ هند، ج 2 ص 128.
ص: 24
سواري پانصد سيستاني و غوري و سمرقندي و كرد و لر و عرب شمشيرهاي برهنه بر دوش نهاده بوضع مهيب پياده بهاي‌وهوي در ركاب او مي‌رفتند و مجلس جشن را نيز به تكلّف آراستي و ايّام عيد نوروز را بطرز پادشاهان عجم بسر بردي و در ايّام جشن تا آخر روز به مجلس نشستي و پيشكشهاي خوانين و امرا از نظر گذشتي ...» «1» بهرحال بوسيله اين دسته از مماليك كه تربيت يافته غوريان بودند بسياري از رسوم ايران شرقي همراه زبان فارسي در شمال هندوستان رواج يافت.
تركان خلجي بعد از تسلّط بر دهلي تا سال 721 حكومت مي‌كردند. جلال- الدين فيروز شاه سرسلسله آنان كه از مماليك و سرداران غياث الدين بلبن بود بعد از برانداختن معزّ الدين كيقباد مدّتي عنوان سلطنت بر خود ننهاد و از سال 688 در هفتاد سالگي اين عنوان را براي خود انتخاب نمود و اولاد او تا سال 721 حكومت ميكردند.
از ميان پادشاهان اين سلسله بعد از جلال الدين فيروز شاه علاء الدين محمّد ملقّب به سكندر ثاني (695- 716) ناحيه گجرات و چيتور و راجپوت و نواحي ديگري را بر ممالك خود افزود و مقرّراتي براي اداره امور مختلف حكومتي و اجتماعي وضع كرد و از چند حمله مغولان بر هندوستان بسختي جلوگيري نمود. در عهد او شيوخ بزرگ تصوّف در دهلي و شهرهاي ديگر اسلامي هند بسر ميبردند و همچنين نويسندگان و شاعران مشهور مانند امير خسرو و امير حسن و صدر الدين عالي و فخر الدين قوّاس و حميد الدين راجه و مولانا عارف و عبد الحكيم و شهاب الدين صدرنشين در درگاه او موظّف بوظيفه و راتبه بوده‌اند و اهل هنر را برين قياس بايد كرد. در آخر عهد سلطان علاء الدين آشفتگي بزرگ در كار مملكت ظاهر شد و او خود در همان اوان بسال 716 بدرود حيات گفت و بعد ازو سلطنت سلسله خلجي بضعف گراييد و بسال 721 از ميان رفت و بعد از قطب الدين مباركشاه كه بخيانت خسرو خان از پاي درآمد، اين مرد اخير خود را با لقب ناصر الدين بسلطنت معرّفي كرد ليكن يكي ديگر از سران دولت خلجي بنام غازي ملك
______________________________
(1)- ايضا تاريخ فرشته جلد دوم
ص: 25
بخونخواهي قطب الدين و فرزندان او برخاست و خسرو و برادرش خان خانان را از ميان برد و بعد ازين خدمت و نيز بسبب آنكه چند بار جلو حمله تركان ماوراء النّهر را گرفته بود، با عنوان سلطان غياث الدين تغلقشاه بسلطنت برگزيده شد و بدين نحو سلسله جديدي از پادشاهان اسلامي شمال هند بنام تغلقيه بوجود آمد كه از 721 تا نزديك صد سال سلطنت مي‌كردند. پسر غياث الدين يعني محمّد بن تغلق كه پادشاهي مدبّر بود براي آنكه شبه‌جزيره دكن را نيز بتواند اداره كند، پايتخت خود را بقلعه «ديوگيري» برد و آنجا را دولت‌آباد ناميد. خرابه‌هاي اين قلعه و شهر نزديك اورنگ‌آباد كنوني باقيست. اگرچه سلطان محمّد بن تغلق توانست ممالك وسيع خود را با موفقيّت اداره كند ليكن در عهد جانشينان او كشور تغلقي دچار تجزيه گرديد و دولت سلاطين دهلي بناحيه كوچكي منحصر شد و در چنين وضعي بود كه امير تيمور بسال 800 هجري بقصد تسخير هندوستان عازم آن كشور گرديد و در محرّم سال 801 از رودخانه سند عبور نمود.
بهمان ميزان كه دولتهاي مسلمان دهلي قلمرو تسلّط خود را در هندوستان توسعه مي‌دادند بهمان نسبت هم وسيله انتشار زبان فارسي و فرهنگ ايراني و اسلامي در هندوستان ميشدند و هرچه بر ميزان ثروت اين دولتها افزوده ميشد، توجّه شاعران و نويسندگان و علما و مشايخ از ايران بسرزمين ثروتمند و پهناور جديد اسلامي افزايش مي‌يافت و دشواريهايي را كه در ايران براي دسته مذكور حاصل مي‌گرديد، جبران مي‌نمود.

آل اينجو

از خاندانهايي كه بعد از مرگ سلطان ابو سعيد بهادر خان در ايران داعيه استقلال يافتند يكي اولاد امير شرف الدين محمود شاه اينجو هستند. وي اصلا وكيل املاك خالصه ايلخاني بود و سپس در عهد سلطان ابو سعيد وزارت يزد و كرمان و فارس و جزاير خليج فارس يافت و بعد بر اثر آنكه قدرت بسيار حاصل كرده بود بامر سلطان ابو سعيد ازين سمت خلع شد و سپس از در عصيان درآمد و بامر سلطان بزندان افتاد و بعد از مرگ ابو سعيد بر اثر خويشاوندي با غياث الدين محمد بن رشيد الدين فضل اللّه باز در كارها دخالت يافت ليكن «ارپاگاون» جانشين ابو سعيد بهادر
ص: 26
ويرا بتهمت آنكه ميخواهد با طرفداري از بازماندگان هولاگو بر او قيام نمايد در تبريز كشت و دو پسرش امير جلال الدين مسعود و امير شيخ ابو اسحق از آن شهر گريختند.
در سال 740 امير پير حسين چوپاني حكومت فارس و كرمان و يزد يافت و يكي از پسران محمود شاه اينجو را بنام سلطان شاه وزارت داد و بعد كشت. درين ميان مسعود شاه كه داعيه تسلّط بر شيراز داشت بعلّت همدست شدن امير پير حسين و امير مبارز الدين محمّد از آن ديار گريخت ليكن در سال 742 ميان پير حسين و مبارز الدين نقار افتاد و پير حسين شيخ ابو اسحق پسر ديگر محمود شاه اينجو را بحكومت اصفهان نامزد نمود. درين اوان ملك اشرف برادر شيخ حسن كوچك روي بعراق آورده بود و قصد تسخير فارس داشت. شيخ ابو اسحق بملك اشرف پيوست و پير حسين ناگزير بتبريز گريخت. بعد ابو اسحق ببهانه‌يي پيش از ملك اشرف بشيراز رفت و آنرا بنام خود متصرّف شد و ملك اشرف چون ياران خود را متفرّق شده يافت آتش در بعض نواحي فارس زد و از آن سامان بيرون رفت. بدين طريق شيخ ابو اسحق فارس را بدست آورد.
بعد ازين واقعه مسعود شاه كه از بيم پير حسين از فارس بيرون رفته و به شيخ حسن پناه جسته بود، بياري آن امير و همراه ياغي باستي بشيراز آمد. ابو اسحق چون چنين ديد سلطنت را ببرادر واگذار كرد و خود بكازرون رفت. ياغي باستي از مشاهده اين احوال خشمگين شد و مسعود را بقتل آورد و بعد ناگزير بآذربايجان گريخت و امير شيخ در سلطنت استقلال يافت و خطبه و سكّه بنام خود كرد.
بعد ازين وقايع شيخ ابو اسحق بفكر توسعه ممالك خود افتاد، اصفهان و هرموز را باطاعت درآورد و لشكر بكرمان كشيد، ليكن گرفتار امير مبارز الدين محمّد بن مظفّر شد و بشيراز برگشت. ازين پس بين ابو اسحق و امير مبارز الدين و پسرش شاه مظفّر مدّتي جنگ داير بود تا در سال 754 امير مبارز الدين بهمراهي پسر خود شاه شجاع لشكر بفارس كشيد و شيراز را بعد از چندي محاصره تسخير كرد. شاه شيخ ابو اسحق از شيراز گريخت و مدّتي
ص: 27
باصفهان پناهنده گشت و باز چندي در جستجوي نيرو بلرستان رفت و در سال 757 باصفهان بازگشت و در آنجا حصاري شد. اصفهان بعد از مدّتي محاصره تسليم و ابو اسحق دستگير و در سال 758 در شيراز كشته شد و حكومت آل اينجو بپايان رسيد. اين شاه شيخ ابو اسحق مردي شعردوست و شاعر و مصاحب فاضلان و دانشمندان بود و بهمين سبب شاعران بزرگي مانند حافظ و عبيد زاكاني و شمس فخري و فاضلاني از قبيل قاضي عضد الدين ايجي (ايگي) در درگاه او مجتمع بوده‌اند.

آل مظفّر

اينان را بسبب انتساب بمردي موسوم به امير شرف الدين مظفّر، آل مظفّر خوانده‌اند. مظفّر فرزند منصور بن غياث الدين حاجي خوافي بود كه در حمله مغول بيزد هجرت كرد و فرزندانش در خدمت اتابكان آن شهر درآمدند. امير شرف الدين مظفر كه در دستگاه اتابكان يزد شهرتي حاصل كرده بود بعدها بخدمت ارغون خان رفت و بعد ازو در خدمت گيخاتو و غازان و اولجايتو باحترام مي‌زيست و ايلخان اخير او را حكومت ميبد و راهداري بين كرمان و لرستان تا هرات و مرو و ابرقو عطا كرد و بعدها خدمات ديگري هم كه از آنجمله آرام كردن قبايل شبانكاره بود بوي رجوع شد تا آنكه در سال 713 درگذشت.
پسرش امير مبارز الدين محمّد هم مانند پدر منظور نظر اولجايتو و سلطان ابو سعيد بهادر خان بود و او در سال 718 بهمراهي امير غياث الدين كيخسرو اينجو برادر شاه شيخ ابو اسحق، حاجي شاه آخرين اتابك يزد را برانداخت و از طرف سلطان ابو سعيد بهادر خان بحكومت يزد منصوب گرديد. ازين وقت حكومت رسمي آل مظفّر شروع شد.
بعد از وفات سلطان ابو سعيد در سال 736 مبارز الدين بساط استقلال گسترد و بزودي سيستان و فارس و كرمان و عراق را در تصرّف آورد و در فكر تصرّف آذربايجان افتاد.
در سال 759 كه امير مبارز الدين از فتوحات عراق و آذربايجان بشيراز بازمي‌گشت بسبب تندي و خشونتي كه نسبت بپسران كرده بود دچار توطئه و طغيان آنان گشت، چنانكه او را مقيّد و محبوس ساختند و بعد كور كردند تا در سال 765 مرد.
ص: 28
امير مبارز مردي شجاع و جنگاور و متديّن و علاقه‌مند بسادات و علماي دين و متعصّب در اجراي احكام شرعي و نهي از منكر بود و بهمين سبب است كه حافظ چند بار او را بتعريض محتسب خوانده و يكجا گفته است:
اگرچه باده فرحبخش و باد گلبيزست‌ببانگ چنگ مخور مي كه محتسب تيزست بعد از مقيّد ساختن امير مبارز الدين پسرش شاه شجاع بسلطنت رسيد و با آنكه گرفتار طغيانهاي متوالي برادران و برادرزاده خود يحيي و بعضي از اطرافيان شد، با اينحال از 760 تا 786 با موفقيّت نسبي سلطنت كرد. در پايان عهد خويش پسر و برادران خود را بامير تيمور گوركان سپرد ليكن بشرحي كه خواهيم ديد حكومت اين خاندان كه بتجزيه و اختلافات سخت بين برادران و بني اعمام گراييده بود در ضمن يورشهاي تيمور بسال 795 پايان پذيرفت.

ايلكانيان‌

ايلكانيان يا آل جلاير يك دسته از ملوك طوايف ايرانند كه بعد از ضعف حكومت ايلخاني در ايران و عراق بحكومت برخاستند. اينان اولاد امير حسين گوركان پسر آقبوقاي جلايرند كه دختر ارغون را بزني گرفته و با ايلخانيان خويشي يافته بود. پسر او امير شيخ حسن داماد امير چوپان سردار بزرگ سلطان ابو سعيد شده بود ليكن ابو سعيد طمع در زن او بغداد خاتون بست و همين امر مقدّمه اختلاف ابو سعيد و امير حسن جلاير گرديد چنانكه مدّتي در حبس مي‌گذرانيد.
بعد از مرگ ابو سعيد امير شيخ حسن يكي از نوادگان هولاگو را بنام محمّد خان نامزد ايلخاني كرد و بآذربايجان تاخت و در همان سال مرگ ابو سعيد تبريز را تصرّف كرد و محمّد خان را رسما بايلخاني نشاند و آذربايجان و عراق را مسخّر نمود ولي بعدا ميان او و امير شيخ حسن نويان چوپاني معروف به «شيخ حسن كوچك» و بعضي امراي ديگر مغول منازعاتي در گرفت تا سرانجام بر عراق عرب استيلا يافت و از سال 740 حكومت مستقلّي در بغداد ايجاد كرد. بعد ازو پسرش سلطان اويس (757- 776) آذربايجان و ري و برخي از نواحي عراق عجم را نيز بر متصرّفات خود افزود ولي بعد ازو بر اثر اختلاف ضعف
ص: 29
در حكومت ايلكانيان راه يافت و سرانجام باقي‌مانده اين خاندان بدست خاندان تيموري در سال 827 از بين رفت.
اهميّت ايلكانيان بيشتر در آنست كه همواره شاعران بزرگي در دستگاه خود داشته و آنانرا مورد تشويق قرار ميداده‌اند. از ميان آنان سلطان اويس بسبب شاگردي در نزد سلمان ساوجي خود در زمره ادبا و از طرفداران بزرگ اهل ادب و علم بوده است. غير از سلمان از شعراي بزرگي كه با دربار ايلكانيان ارتباط داشته‌اند عبيد زاكاني و خواجه محمّد عصّار و شرف الدين رامي و حافظ و ابن نصوح شيرازي را بايد نام برد.

چوپانيان‌

امراي چوپاني بازماندگان امير حسين چوپان هستند كه از سران بسيار متنفّذ مغول و سپهسالار اولجايتو و ابو سعيد بود و «دولندي» دختر اولجايتو و پس از وي «ساتي بيگ» دختر ديگر آن سلطان را در حباله نكاح داشت و مخصوصا در اوايل سلطنت ابو سعيد حلّ‌وعقد همه امور مملكت در دست او بود. از وقتي كه ابو سعيد بهادر خان عاشق بغداد خاتون دختر امير چوپان (زن شيخ حسن جلاير) گرديد، بعلّت مخالفت امير چوپان با اين كار ناهنجار، ميان او و ايلخان نقار افتاد و عاقبت منجر بقتل پسر متنفّذ امير چوپان يعني دمشق خواجه بسال 727 هجري گشت و سپس بتعقيب امير چوپان و پناهندگي وي بآل كرت و كشتن او در سال 728 انجاميد.
از ميان پسران ديگر امير چوپان كه نزديك بتمام آنان بقتل رسيدند، امير تيمورتاش حكومت بلاد روم را بر عهده داشت. پسرش شيخ حسن كه او را شيخ حسن چوپاني، و براي تميز از شيخ حسن ايلكاني، شيخ حسن كوچك ناميده‌اند، بعد از مرگ ابو سعيد بهادر در اختلافات و زدوخوردهاي ميان امراي مغول وارد شد و ساتي بيگ زن جدّ خود، دختر اولجايتو، را بايلخاني برداشت و سال بعد او را از ايلخاني خلع كرد و سليمان خان از اعقاب هولاگو را باين سمت معلوم نمود و از سال 740 كه آخرين شكست را بر شيخ حسن ايلكاني وارد نمود، قوّت بسيار يافت و آذربايجان و اران و موقان
ص: 30
(- مغان) و گرجستان و عراق عجم و قسمتي از كردستان را بتصرّف خود درآورد و حتّي پسر عم او امير حسين چوپاني و برادرزاده‌اش ملك اشرف و پسرش ياغي باستي از جانب وي در يزد و اصفهان و فارس بتاخت‌وتاز پرداختند و مدّتي مزاحم آل مظفّر و آل اينجو گرديدند.
شيخ حسن كوچك در سال 744 بخيانت زنش عزّت ملك كشته شد. پس از وي چندي ممالكش در دست برادرزاده‌اش ملك اشرف و پسرش ياغي باستي اداره مي‌شد ولي بزودي اختلاف ميان آنان بروز كرد و برد با ملك اشرف بود كه از سال 744 تا 759 حكومتي مقرون بستمگري داشت و عاقبت بدست جاني بيگ پادشاه دشت قپچاق كشته شد. وي يكي از بدترين امراي مغول و مردي سفاكتر و نابكارتر از همه آنان بود و از همه بدتر بغارت اموال خلق و جمع ثروت نيز علاقه وافري داشت. بعد از قتل ملك اشرف مدّتي آذربايجان فرمانبردار پادشاه قپچاق بود؛ يعني چندي بردي بيگ پسر جاني بيگ و نايبش «اخي جوق» در تبريز حكومت ميكردند.

طغا تيموريان‌

بعد از مرگ ابو سعيد بهادر خان (736 هجري) و در دوره دخالت امرا در انتخاب ايلخانان دست نشانده، يكي از شاهزادگان مغولي كه قرعه بنام او زده شد، طغا تيمور خان از نوادگان برادري چنگيز خان بود. وي در مازندران اقامت داشت و بعد از انتخاب بايلخاني بسال 737، مدّتها در خراسان و گرگان حكومت مي‌كرد و اگرچه چندبار بطمع تسلّط بر كلّيه ممالك ايلخانان به عراق تاخته بود، ليكن كاري از پيش نبرد و ناگزير بخراسان و گرگان بسنده كرد. در سال 741 سربداران بر او خروج كردند و نخست برادرش امير علي كه بفرمان وي از گرگان بسبزوار لشكر كشيده بود، كشته شد و سپس خود طغاتيمور از امير وجيه الدين مسعود در كنار اترك شكست يافت و بدين ترتيب خراسان و گرگان را از دست داد و عاقبت در 754 بدست سربداران كشته شد.
بعد از او امير ولي پسر شيخ علي هندو كه از موالي طغاتيمور بود، جرجان را از
ص: 31
دست سربداران بيرون آورد و لقمان پسر طغاتيمور را بجاي پدر بسلطنت برگزيد و باز معزولش كرد و همچنان بر گرگان حكومت مي‌راند تا در سال 786 از دست تيمور گوركان گريخت و از جانب آن فاتح لقمان بحكومت جرجان منصوب گرديد. آخرين فرد اين خاندان يعني سلطان علي بن پيرك بن لقمان بسال 812 در دوره سلطنت تيموريان از ميان رفت.

سربداران‌

درباره مقدّمات كار اين سلسله كه مدّتي، ميان دوره طغاتيمور خان و حمله تيمور گوركان خراسان را در اختيار داشتند، در تواريخ بتفصيل سخن گفته شده است. ماحصل كلام آنكه اين طايفه از ميان درويشان شيعه‌مذهب سبزوار، كه بر سيرت فتيان و جوانمردان ميزيستند، براي مبارزه با ظلم و عدوان عمّال طغاتيمور برخاستند و مدّتي بطريق مريدي مرادي حكومتي پديد آوردند كه نسب در آن معتبر نبود.
نخستين كس ازين طايفه كه بجمع عدّه‌يي بدور خود قيام كرد امين الدوله عبد الرزاق پسر خواجه فضل اللّه نامي از مردم بيهق خراسان بود كه نسبش از جانب پدر بحسين بن علي عليه السّلام و از طرف مادر به يحيي بن خالد برمكي مي‌كشيد. وي كه در حيات ابو سعيد بهادر خان از درباريان و عاملان حكومت او محسوب ميشد و مدّتي هم بعمل ولايت كرمان رفته بود، بعد از مرگ آن ايلخاني گروهي از بيهقيان را گرد خود جمع كرد و براي مبارزه با عمّال ستمكار خواجه علاء الدين محمّد وزير خراسان مجهّز ساخت و گفت «فتنه عظيم درين ديار بوقوع پيوست، اگر ما مساهله كنيم كشته شويم، و بمردي سر خود بر دار ديدن هزار بار بهتر كه بنامردي بقتل رسيدن و بجهت اين سخن ... آن طايفه ملقّب بسربدار شدند» «1».
بعد ازين قيام خواجه جلال الدين از كسان علاء الدين محمّد وزير خراسان در جنگ با طايفه سربدار كشته شد و آنان در سال 738 سبزوار را فتح كردند و امير عبد الرّزّاق
______________________________
(1)- حبيب السير، چاپ تهران 1333، ج 3 ص 357.
ص: 32
بر مسند حكومت نشست ليكن بسبب سوء رفتار در همان سال بدست برادر خود امير وجيه الدين مسعود كشته شد.
امير وجيه الدين مسعود بر اثر حسن رفتار و مخصوصا اتّحاد با يكي از شيوخ زمان بنام شيخ حسن جوري رئيس شيخيان جوريه، و قيام بر ضدّ تسنّن بسرعت طرف توجّه قرار گرفت و نيروي كافي حاصل كرد چنانكه بزودي ارغونشاه عامل طغاتيمور را در خراسان، و بعد از آن برادر طغاتيمور يعني امير علي را كه از گرگان بدفع او آمده بود، بقتل آورد و سپس طغاتيمور را در كنار نهر اترك شكست داد و جرجان را نيز تصرّف كرد و بعد از آن در سال 743 با همراهان و طرفداران كثير كه در جمله آنان ابن يمين فريومدي شاعر معروف نيز بوده است، بجنگ ملك حسين كرت پادشاه هرات و غور و غرجستان شتافت و اگرچه در آغاز كار فاتح بود، ليكن بر اثر كشته شدن شيخ حسن جوري در معركه، شكست در سپاه او افتاد. بعد ازين واقعه وجيه الدين لشكر بمازندران كشيد و پيشرفتهايي در آغاز كار نصيب او شد ليكن عاقبت بدست امراي رستمدار در 745 كشته شد و سپاهيانش تارومار گرديدند.
بعد از قتل وجيه الدين مسعود حكومت سربداران نصيب چند تن از اطرافيان و زيردستان او شد كه آخرين آنان خواجه علي مؤيّد از 766 تا 788 حكومت كرد. وي بمذهب تشيّع علاقه وافر اظهار ميكرد و در نشر مناقب ائمّه و احترام آل محمّد مجاهدت بسيار مينمود و چون گرفتار مخالفت امراي خود و امير ولي پسر شيخ علي هندو سردار دولت طغاتيموري شده بود، ناگزير به «امير تيمور گوركان توسّل جست و از سال 782 كه تيمور بخراسان آمد، همواره در ركاب او و مورد عنايت وي بود، تا بسال 788 در يكي از جنگهاي تيمور كشته شد و سلسله سربداري منقرض گرديد.
سربداران چه از حيث مدّت حكومت و چه از جهت قلمرو آن بررويهم مقام شامخي در تاريخ ايران ندارند و اهميّت آنان بيشتر در آنست كه از راه التجا بيك دسته صوفيه و اخوان (يعني شيخيان جوريّه) و دفاع از تشيّع روشي را در ايران ايجاد كردند كه
ص: 33
بعدا بوسيله مير قوام الدين مرعشي در مازندران و بعدها بدست طرفداران شيخ صفي الدين اردبيلي در آذربايجان بايجاد دولتهايي از متصوّفه شيعي مذهب منجر گرديد. علاوه برين سربداران تنها دسته‌يي از مدّعيان حكومتند كه بعد از حمله مغول از ميان عامه مردم بعنوان احقاق حق و رفع ظلم و مبارزه با اهل فساد و عدوان قيام كردند، اگرچه در كار خود توفيقي نيافتند.

ملوك مازندران‌

در اواخر قرن ششم دومين طبقه از ملوك باوند چنانكه در مجلّد دوم اين كتاب ديده‌ايم (ص 48 و 49) بر اثر دست‌اندازيهاي خوارزميان دچار ضعف شدند و حسام الدّوله اردشير بن حسن كه بسال 567 بسلطنت رسيده بود، گرفتار لشكريان تكش و محمّد خوارزمشاه گرديد و بسياري از متصرّفاتش را از دست داد چنانكه در سال 578 خوارزميان ساري را متصرّف گرديدند «1». كار شاه اردشير در اواخر حيات بر اثر قبول اطاعت از محمّد خوارزمشاه نضجي گرفت و سلطان منشور حكومت بر بعضي از نواحي مازندران را براي او فرستاد و بدين ترتيب باونديان كه تا اواخر عهد سلاجقه قدرت قابل توجّهي داشتند، دست‌نشانده خوارزمشاهيان گرديدند. شاه اردشير در سال 602 فوت كرد و بعد از مرگ او پسرش شمس الملوك رستم را كه در عهد پدر محبوس بود از زندان بيرون آوردند و بپادشاهي نشاندند ليكن بزودي ميان او و برادرش ركن الدوله قارن نزاع درگرفت. دربار پادشاهي خوارزم جانب قارن را گرفت و فرمان داد كه قسمتي از متصرّفات دولت باوندي در اختيار او قرار گيرد امّا درين اوان اسمعيليه كه در مازندران قدرتي يافته بودند، قارن را كشتند و يكي از سادات علوي بنام ابو الرضا حسين مامطيري نيز شمس الملوك را بغدر كشت. اين حوادث مقارن بود با ايلغار چنگيز بر ايران و حمله مغولان بر استراباد و مازندران و قتل عامها و ويرانيهاي فجيع در آن سامان.
مدّتي بعد از حمله مغول يعني در سال 635 يكي از باونديان بنام حسام الدوله
______________________________
(1)- اين تاريخ در صفحه 49 از جلد دوم كتاب باشتباه 598 ضبط شده است، اصلاح شود.
ص: 34
ابو الملوك اردشير بن كينخوار خروج كرد و مازندران را بتصرّف خود درآورد ليكن «چون مملكت از اكابر و اعيان خالي مانده بود، بسبب قلع و قمع مغول، چنانكه مقرّر است ضبط و نسق تعذّر داشت» «1» با اين حال ابو الملوك بقدر وسع در تعمير بلاد و ايجاد نظم و نسقي در آنها كوشش كرد و با ملوك رستمدار نيز از در موافقت و دوستي درآمد و از آنجا كه ساري محلّ آمد شد حكّام مغول بود آمل را مركز حكومت خود ساخت، بدين ترتيب دومين طبقه از ملوك باوند بجاي آنكه ساري را مركز حكومت قرار دهند آمل را باين مقصود برگزيدند. ابو الملوك تا 647 حكومتي مقرون با موفقيّت داشت و درين سال درگذشت. بعد ازو شمس الملوك محمّد از 647 تا 665 حكومت مي‌كرد و درين سال حكّام اباقا خان او را كشتند و برادرش علاء الدوله علي را بحكومت نشاندند و او تا 675 با مغولان در كشاكش بود و بعد ازو تاج الدوله يزدگرد بن شهريار بن اردشير بر تخت نشست و تمكّن و قدرتي بدست آورد و همه مازندران را تا حدّ تميشه ضبط كرد و شهر آمل را كه در حمله مغول ويران شده بود باز آبادان ساخت تا در سال 698 بعهد سلطنت غازان خان درگذشت و پسرش نصر الدوله شهريار بجاي او تا 714 حاكم و والي مازندران بود و پس از وي حكّام باوندي ديگر يعني تاج الدوله شاه كيخسرو (714- 728) و شرف- الملوك (728- 734) و فخر الدوله حسن (734- 750) هر كدام با ضعف و مشكلات گوناگون در آمل حكومت داشتند و آخرين آنان يعني فخر الدوله بر اثر اين اختلافات كشته شد و بعد ازو سيزده سال تمام مازندران دائما در آتش فتنه ميسوخت «و يك ساعت و يك زمان از قتل و نهب و غارت و تاخت و تاراج خالي نبود و چند هزار خون ناحق ريخته شد و چندين خانواده قديم خراب گشت» «2».
پيداست كه حكّام باوندي تنها قسمتي از مازندران را در اختيار داشتند و اراضي
______________________________
(1)- تاريخ طبرستان و رويان و مازندران، سيد ظهير الدين مرعشي، تهران 1333، ص 188
(2)- تاريخ طبرستان و رويان، ص 192.
ص: 35
ميان ديلمان تا حدود آمل در اختيار دسته ديگري از حكّام محلّي بنام ملوك رستمدار بود كه نسب خود را بخسرو انوشيروان مي‌رسانيدند و معمولا با عنوان استندار بر رويان و جبال رستمدار حكومت مينمودند. در دوره قدرت باونديان ملوك مذكور غالبا از آنان اطاعت مي‌كردند. در عهد سلطنت حسام الدوله اردشير بن حسن (567- 602) بعد از كشاكشهايي كه با رويانيان داشت يكي از شاهزادگان رستمدار را بنام زرّين كمر بن جستان بن كيكاوس بحكومت آن سامان نشاند. وي پس از بيست و چهار سال حكومت بسال 610 درگذشت و بعد از او پسرش بيستون (610- 620) پادشاهي يافت و اگرچه در عهد او خوارزميان بر مازندران تسلّط يافته بودند ليكن او در مخالفت خود با آنان باقي ماند و ملك خود را از شرّ ايشان محافظت كرد. پس از وي پسرش نام‌آور (- نماور) (620- 627) سلطنت يافت و بعد ازو حسام الدوله اردشير پسر نام‌آور و سپس شهر آگيم پسر ديگر نام‌آور (640- 671) و نام‌آور (- نماور) پسر شهر آگيم (671- 701) و شاه كيخسرو پسر شهر آگيم (701- 711) و شمس الملوك محمّد (711- 717) و نصير الدوله شهريار پسران كيخسرو (717- 725) و تاج الدوله زيار (725- 734) و جلال الدوله اسكندر (734- 761) و فخر الدوله شاه غازي (761- 780) و عضد الدوله قباد (780- 800). دوره امارت اين پادشاه اخير مصادف بود با غلبه مير قوام الدين مرعشي، و بعد از آن پادشاهاني از رستمدار در كمال ضعف ادامه حكومت ميدادند و بيشتر در نور مستقر بودند.
ملوك رويان و رستمدار هم مانند طبقه اخير باوند و ديگر ملوك مازندران در گيرودار حمله مغول معمولا مطيع وايل بودند و از «اردوي اعلي» كسب دستور مي‌كردند ليكن بعد از ظهور فترت در حكومت ايلخانان كاروبار آنان رونقي گرفت و غالبا تا آنسوي جبال البرز و گاه تا حدود ري پيش مي‌رفتند، مثلا ملك جلال الدوله اسكندر چند سال قزوين را در تصرّف داشت. ليكن بعد از تسلّط مير قوام الدين مرعشي و فرزندانش بر امور طبرستان و سپس در نتيجه تسلّط و قتل و غارت تيمور در آن سرزمين مختصر قدرت محلّي
ص: 36
كه براي پادشاهان مذكور فراهم آمده بود از دست رفت.
امّا مير قوام الدّين مرعشي اصلا از سادات آمل بود؛ مدّتي در خراسان بسير و سلوك اشتغال داشت و بعد از معاودت بمازندران بساط ارشاد گسترد. اين اوان مقارن بود با حكومت فخر الدوله حسن در آمل و قتل او در سال 750 هجري و پيدا شدن فترت سيزده ساله‌يي در مازندران كه با قتل و غارت و هرج‌ومرج همراه بود؛ سيّد بتدريج پيرواني فراهم مي‌آورد تا آنجا كه كيا افراسياب حاكم مازندران ازو بيمناك شد و در جنگي كه بسال 760 ميان او و سيّد با پيروانش در محل دابويه مازندران رخ داد، او با پسران و بسياري از اطرافيان بدست درويشان ناوك‌انداز كشته شد و سيّد بر آمل استيلا يافت و باندك زماني ساري و كوهستان مازندران و قلعه فيروزكوه و قلاع نور و كجور و رويان و رستمدار را نيز بتصرّف درآورد تا در سال 781 در بارفروش ده (بابل امروزي) درگذشت.
با مير قوام الدين (760- 781) دسته تازه‌يي از حكّام در مازندران پديد آمدند كه مدّتها بعد يعني تا تاريخي كه غياث الدين خواندمير مؤلّف كتاب حبيب السّير مشغول نگارش احوال آنان در تاريخ مفصّل خود بوده است (جمادي الآخره سنة تسع و عشرين و تسعمائه- 929 هجري) حكومتشان بر قسمتهايي از مازندران ادامه داشت، منتهي بعد از حمله سخت تيمور بر مازندران بسال 794 اولاد سيّد قوام الدين ضعيف و مطيع دولت تيموري شدند.

تيمور

دولتهايي كه بعد از زوال عمر ابو سعيد بهادر خان بسال 736 در ايران بر سر كار مي‌آمدند، اگرچه همگي ضعيف و غالبا با يكديگر در نزاع بودند، ولي وجود آنان ميتوانست نويد دهنده تجديد حكومت مقتدري از ايرانيان درين سرزمين باشد، ليكن هنوز اين‌گونه دولتها استقراري نيافته و آرامشي بعد از طوفان بلاخيز مغول حاصل نگرديده، بلاي جهانسوز ديگري بايران رو كرد كه همه دولتهاي ايراني و ايراني شده ايران و عراق را تا آسياي صغير، يكي پس از ديگري بزانو درآورد
ص: 37
و از ميان برد.
تيمور خان پسر امير ترغاي رئيس يكي از قبايل مغول در ماوراء النّهر يعني در اولوس جغتاي بود و بعد از آنكه عمّ او حاجي برلاس از ماوراء النّهر بخراسان گريخت وي برياست طايفه خود رسيد و بعد در مدّت زمان كوتاهي توانست منشاء قدرت و صاحب دستگاهي گردد و بحكومت شهر «كش» در ماوراء النّهر برسد. وي بر اثر شركت در حوادث مختلف بسال 771 هجري بر شهر قرش مسلّط شد و ازين پس بتدريج رقباي خود را در اولوس جغتاي از ميان برد و از سال 782 شروع بلشكركشيهاي خود بايران كرد و در هفت سال خراسان و گرگان و مازندران و سيستان و افغانستان و فارس و آذربايجان و كردستان را مسخّر ساخت و در سال 790 براي دفع شرّ توقتمش خان فرمانرواي دشت قفچاق بماوراء النّهر برگشت و در سال 793 او را از قلمرو خود بيرون راند و باز چهار سال بعد هم مجبور شد با او كه مجدّدا بقصد تسخير قلمروش بماوراء النّهر آمده بود بجنگ پردازد و اين بار نيز او را مغلوب ساخت و درين ميان بغداد را بسال 795 از ايلكانيان گرفت و شمال عراق عرب را نيز در تصرّف آورد و در سال 800 بقصد تسخير هند بدان سرزمين تاخته دولتهاي ضعيف محلّي را درهم كوبيد و تا سال 801 كشمير و دهلي را بر متصرّفات خود افزود.
در سال 804 امير تيمور حمله خود را بجانب آسياي صغير انجام داد و تركان عثماني را در آنقوره (آنكارا) منهزم ساخت و سلطان بايزيد عثماني را اسير كرد و سلسله‌هاي امراي كوچك را دوباره در آن ديار بر سر كار آورد و سپس بتسخير شام همّت گماشت و باز براي تمشيت امور بمقر خود سمرقند بازگشت و در سال 807 بانديشه فتح چين مهيّاي عزيمت بدان صوب شد كه اجل گريبان املش را گرفت.
تيمور در عين آنكه قائدي نيرومند و فاتح بود، مردي قتّال و بيرحم نيز بوده و از كشتارهاي بزرگ وحشيانه ابا و امتناعي نداشته است. مثله‌كردن، سربريدن، كلّه‌منار ساختن و غارت نمودن بلاد براي او امري آسان بود. داستان منارهايي كه از جمجمه
ص: 38
هزاران مقتول در سيستان و اصفهان ساخته مشهورست.
با حملات تيمور دولتهاي متعدّد محلّي ايران در سيستان، خراسان، مازندران، آذربايجان، فارس و غيره برافتاد و خاندانهاي ايراني كه درين نواحي كم‌وبيش سرگرم احياء فرهنگ از هم گسيخته ايراني بودند نابود شدند و او همه هنرمندان و صنعتگران و علما و اكابري را كه اينجا و آنجا مي‌يافت همراه خود بسمرقند برد و تمام غنائم و ثروتهاي بي‌كران را كه خود و سردارانش از بلاد مفتوحه ايران و عراق و آسياي صغير و هند فراهم آورده بودند بسمرقند انتقال داد تا آنرا كه مركز يك امپراطوري نوخاسته بود آباداني و شكوه خاصّ بخشد.
بعد از فتح ايران بفرمان فاتح جديد سراسر آن بدو قسمت منقسم گرديد: خراسان و گرگان و مازندران و سيستان نصيب شاهرخ شد و او در هرات استقرار يافت؛ مغرب ايران و آذربايجان و ارمنستان تحت فرمانروايي ميرزا ميرانشاه درآمد و بعد از ديوانگي او بپسرش رسيد و چون تيمور درگذشت گسيختگي اين امپراطوري پهناور زود آغاز گرديد و چون داستان آن مربوط بمطالعه در وضع قرن نهم است در مجلّد ديگري از آن سخن خواهيم گفت.
حمله تيمور اگرچه با وحشت و كشتار بيرحمانه و ويرانيهاي جديد و چپاول و غارت بي‌امان همراه بود ولي نسبت بحمله چنگيز و مغولان تفاوت بسيار بزرگي داشت و علّت آن مسلمان بودن تيمور و اطرافيانش و خوگري نسبي او و لشكريان وي با تمدّن و آداب شهرنشينان بوده است و بهمين سبب است كه حملات و «يورشهاي» وحشتناك او با همه معايبش هرگز بپاي حملات بنيان‌كن و وحشيانه چنگيز و سپاهيان مردم اوبار او نرسيد و همينكه اوضاع در دوران پسرش شاهرخ آرامشي يافت عهد جديدي از هنر و ادبيات در ايران آغاز گرديد كه بموقع درباره آن سخن خواهيم گفت «1».
______________________________
(1)- درباره وضع سياسي ايران از آغاز حمله مغول تا حمله تيمور از ميان مآخذ مختلف و متعدد فعلا رجوع كنيد به: بحاشيه صفحه بعد رجوع كنيد-
ص: 39

خاندانهاي وزارت‌

مطالعه در تاريخ قرن هفتم و هشتم بي‌ذكر نام چند تن از وزيران دولت ايلخاني و خاندانهاي آنان كاري عبث است زيرا مغولان
______________________________
- از صفحه پيشين:
*- تاريخ جهانگشاي جويني طبع ليدن بتصحيح مرحوم مغفور ميرزا محمد خان قزويني ج 1، 1911 مسيحي در تاريخ چنگيز خان و اعقاب اوتاگيوك خان- ج 2، 1916 مسيحي در تاريخ خوارزمشاهان- ج 3، 1937 در تاريخ منگوقاآن و هولاگو خان و اسمعيليه.
*- روضة الصفا از محمد بن خاوند شاه معروف به مير خواند، طبع هند، قسمت اخير كتاب.
*- تاريخ حبيب السير، غياث الدين خواندمير، طبع تهران 1333 شمسي، ج 3.
*- تاريخ طبرستان و رويان و مازندران، سيد ظهير الدين مرعشي تهران 1330 شمسي.
*- تاريخ الشعوب الاسلامي ترجمه از كارل بروكلمن بعربي، ج 2، بيروت 1949.
ميلادي.
*- تاريخ گزيده حمد اللّه مستوفي، تهران، بتصحيح آقاي دكتر نوايي، 1336.
*- طبقات ناصري، قاضي منهاج سراج؛ بتصحيح آقاي عبد الحي حبيبي ج 2.
*- تاريخ ايران، تأليف سرپرسي سايكس، ترجمه مرحوم فخر داعي گيلاني، ج 2 تهران، 1330.
*- تاريخ مفصل ايران از استيلاي مغول تا اعلان مشروطيت تأليف مرحوم عباس اقبال آشتياني، ج 1، تهران 1312 شمسي
*- طبقات سلاطين اسلام تأليف استانلي لين‌پول، ترجمه مرحوم عباس اقبال آشتياني، تهران 1312 شمسي.
*- تاريخ فرشته، هندوستان، ج 1.
*- جامع التواريخ رشيدي طبع آقاي دكتر بهمن كريمي، ج 1 از آغاز پيدايش قبايل مغول تا پايان دوره تيمورقاآن، تهران 1338.- ج 2 از هولاگو خان تا غازان خان. و نيز همين كتاب طبع آقاي عبد الكريم علي اوغلي ج 3 باكو 1957. و همين كتاب قسمت سرگذشت سيدنا و جانشينان او بكوشش آقاي دبير سياقي، تهران 1337 شمسي.
*-
L'Empire Mongol, lre phase, par Rene Grousset, Paris 1941
*- مواهب الهي، معين الدين يزدي، تهران 1326.
*- منتخب التواريخ معيني، معين الدين نطنزي، تهران 1336.
*- ظفرنامه نظام الدين شامي، بيروت 1937 ميلادي
*- ظفرنامه شرف الدين علي يزدي، تهران 1336 شمسي.
ص: 40
با ياساي خاص چنگيزي و بعد از آن با ياساي غازاني بر ايران حكومت كردند و سرداران سپاه و اميران و متنفّذان عهد آنان نزديك بتمام از قبايل مغول و تاتار غير مسلمان بودند كه اخيرا برخي از آنان قبول اسلام كرده بودند ليكن آداب و عادات مغولي را خيلي دير رها نمودند. رسوم ايراني را كم‌وبيش و تا آنجا كه مقدور بوده است بعضي از وزيران بزرگ مغول و رجال ايراني دستگاه آنان حفظ كرده و نگاهباني مي‌نموده‌اند و وجود غالب اين گروه خاصه وزيران و رجال و متعلّقان دو خاندان بزرگ و نام‌آور اين دوره يعني خاندان صاحب ديوان جويني و خاندان رشيد الدين فضل اللّه همداني در ادامه فرهنگ و سنن ايراني و بزرگداشت اديبان و عالمان و تشويق شاعران و مؤلّفان بسيار مؤثّر بوده است.
نخستين خانواده مشهور وزارت كه در قسمت بزرگي از دوره ايلخانان در حلّ و عقد امور كشور مؤثّر بوده است، خاندان بهاء الدّين محمّد صاحبديوان جويني است «1».
نسب اين خاندان بفضل بن ربيع مي‌رسيد كه حاجب منصور دوانيقي و مهدي و هادي و رشيد بوده و مدّتي هم وزارت رشيد و پسرش امين را مي‌كرده است. اعقاب فضل بن ربيع در جوين سكونت گزيدند و در آنجا مقام و اعتباري يافتند؛ دائي بهاء الدين محمّد، يعني منتجب الدّين بديع كاتب جويني صاحب عتبة الكتبه دبيري سلطان سنجر را بر عهده داشت و پدر بهاء الدين يعني شمس الدين محمّد بن محمّد صاحبديوان استيفاي سلطان محمّد خوارزمشاه و پسرش جلال الدين مينكبرني بود.
بهاء الدّين محمّد صاحبديوان بعد از زوال دولت خوارزمشاهي در خدمت حاكمان مغولي كه مأمور ايران ميشدند درآمد. نخستين بار در حدود سال 631 در عهد حكومت جنتمور صاحب ديواني خراسان و مازندران را يافت و چندي بعد جنتمور او را همراه «گرگوز» برسالت نزد اگتاي‌قاآن فرستاد. خان مغول بهاء الدين محمّد را مورد اكرام و انعام قرار داد و صاحب ديواني ممالك بدو ارزاني داشت. ازين پس بهاء الدين همواره
______________________________
(1)- درباره اين خاندان رجوع شود به مقدمه مرحوم مغفور ميرزا محمد خان قزويني بر مجلد اول از تاريخ جهانگشاي جويني.
ص: 41
در خدمت حاكمان مغولي باحترام و اعتبار با مرتبه صاحب ديواني ممالك تابع مغول در ايران بسر مي‌برد تا در سال 651 در اصفهان درگذشت.
پسران معروف بهاء الدين يعني شمس الدّين محمّد صاحب ديوان و عطا ملك صاحب ديوان بعد از پدر بمراتب عالي سياسي رسيدند. عطا ملك جويني مؤلّف تاريخ جهانگشاي جويني كه شرح حال او را جداگانه خواهيم آورد 24 سال حكومت بغداد مي‌كرد و شمس الدين محمّد صاحب ديوان در عهد هولاگو و اباقا و سلطان احمد تگودار از سال 661 تا 683 بوزارت و حلّ و عقد امور ممالك تابع ايلخانان يعني ايران و روم و قسمتي از هند و شام اشتغال داشت و ثروت فراواني نصيب او شده بود چنانكه هر روز يك تومان (- ده هزار دينار) حاصل املاك او بود و فرزندانش بهاء الدين محمّد (م 678) و شرف الدين هارون (مقتول در 685) و يحيي و فرج اللّه و مسعود و اتابك، كه هر چهار بعد از قتل پدرشان بسال 683 كشته شدند، غالبا متعهّد امور مهم كشور بودند.
اهميّت شمس الدين محمّد از سال 657 كه هولاگو حكومت بغداد را باو واگذار كرده بود شروع شد. در سال 661 كه هولاگو وزير خود سيف الدين بيتكچي خوارزمي را كشت وزارت را به شمس الدين محمّد داد و بجاي او برادرش عطا ملك را بحكومت بغداد نامزد نمود. در عهد اباقا (663- 680) شمس الدين با قدرت فراوان بكار وزارت اشتغال داشت و بعد از ايلخان دومين شخص كشور پهناور او محسوب مي‌گرديد و از قدرت و نفوذ خويش براي ترميم خرابيهاي مملكت استفاده مي‌كرد. درين دوره دشمنيها و سعايتهاي مجد الملك يزدي رئيس ديوان اشراف اگرچه مدّتي موجب زحمت شمس الدين محمّد و خاندان او گرديد ليكن اثر قاطعي در شكست او نداشت چنانكه بعد از مرگ اباقا سلطان احمد تگودار (681- 683) وزارت خويش و حكومت خراسان و مازندران و عراق و اران و آذربايجان را مستقّلا و بلاد روم را بمشاركت با سلاطين سلجوقي آن سامان بخواجه شمس الدين، و حكومت ديار بكر و موصل و اربل را بخواجه هارون پسر او، و حكومت بغداد و عراق را كماكان بعطاملك واگذاشت و در سال 681 مجد الملك رقيب
ص: 42
مزاحم خاندان جويني را كشت امّا در عهد سلطنت ارغون خان (683- 690) كه دشمن خاندان جويني بود، بسعايت امير بوقا و نايبش خواجه فخر الدين محمّد مستوفي قزويني پسر عم حمد اللّه مستوفي، آن وزير را بعد از مصادره اموال وي در چهارم شعبان سال 683 در نزديكي اهر كشتند و چهار پسر او يحيي و فرج اللّه و مسعود و اتابك را در همان سال و نواده او علي پسر خواجه بهاء الدين (حاكم اصفهان كه پيش از قتل پدر درگذشته بود) و برادرزاده‌اش منصور بن عطا ملك را در سال 688 و خواجه هارون را در سال 685 بقتل رسانيدند و خاندان مشهور جويني را بدين وضع فجيع از ميان بردند.
قتل شمس الدين محمّد و اولاد و اعقاب او و برهم زدن خاندان وي بفرمان يك پادشاه خونخوار بيگانه عمل فجيع و دور از مروّتي را كه هارون عبّاسي با خاندان برمكي كرده بود بياد مي‌آورد.
نفوذ چندين ساله خاندان جويني در دوره ايلخانان وسيله سودمندي براي روي كار آمدن عدّه‌يي از ايرانيان و تصرّف در امور مملكت شده بود. اين امر طبعا در تجديد آبادانيها و مرمّت خرابيهاي ايران تا حدّي مؤثّر بود. علاوه برين خاندان جويني عموما مردم فاضل و دانشمند و اديب و ادب‌دوست و شاعرنواز، و بيشتر آنان شخصا منشي و شاعر بودند، مخصوصا شمس الدين محمّد و عطا ملك و خواجه هرون؛ و بدين سبب بمجالست با فاضلان و عالمان و اديبان و شاعران رغبت بسيار نشان مي‌دادند. ذهبي در تاريخ الاسلام نوشته است هركس كتابي بنام ايشان تأليف مي‌كرد او را هزار دينار زر سرخ جايزه مي‌دادند. ازجمله مؤلّفان بزرگي كه بنام اين خاندان كتابهايي پرداختند يكي خواجه نصير الدين طوسي است كه اوصاف الاشراف را بنام خواجه شمس الدين محمّد و ترجمه ثمره بطلميوس را بنام بهاء الدين محمّد بن شمس الدين محمّد حاكم اصفهان مصدّر كرد.
ديگر صفي الدّين ارموي استاد بزرگ موسيقي و دانشمند معروف بود كه رساله شرفيّه را در موسيقي باسم شرف الدّين هارون درآورد. عدّه معتنابهي از شاعران و نويسندگان بزرگ قرن هفتم با بزرگان اين خاندان مانند شمس الدين محمّد و بهاء الدين محمّد و علاء الدين
ص: 43
عطا ملك و شرف الدّين هارون ارتباط داشتند و آنان را در اشعار خود مي‌ستودند و يا كتابهاي خويش را بنام آنان تأليف مينمودند و در ضمن مطالعه احوال شاعران و نويسندگان آن عهد همگي آنان را خواهيد شناخت. بعد از واقعه قتل شمس الدّين محمّد بسياري از شاعران بزرگ درباره شهادت او مرثيه‌هاي سوزناك سرودند و اين نشانه نفوذ شديد معنوي كسي بود كه از ميان رفته و خاندانش لگدكوب شده و اثري از قدرتش برجاي نمانده بود. از ميان اين مراثي ترجيع‌بند معروف همام تبريزي مدّاح و دوست نزديك شمس الدّين محمّد را درينجا نقل مي‌كنم تا تجديد ذكري از عظمت مقام آن وزير بي‌نظير و دبير عاليمقدار باشد:
فلك جامِ‌جَمِ اقبال بشكست‌زمان شهباز ما را بال بشكست
عروس ملك را زيور گشودندسپهرش ياره و خَلخال بشكست
سعادت ملك را چون كاسه مي‌داشت‌قَدَح چون گشت مالامال بشكست
شغال ظلم مستولي چنان شدكه شير عدل را چنگال بشكست
بشكل دالِ دولت پشت اقبال‌فراقِ «شمسِ دين» امسال بشكست
چنانك از سنگْ‌جامِ آبگينه‌دلِ خلقِ جهان زين حال بشكست
جهان از امن بازويي قوي داشت‌درخت ميوه افضال بشكست
دريغا صاحِبِ ديوان دريغادريغا آصِفِ دَوران دريغا
نظام الملك و آصف چون بمردندوزارت را بدست او سپردند
چو صيت نام او در عالم افتاددگر نام وزيران را نبردند
بعهد او هنرمندان ز تاريخ‌همه نام وزيران را ستردند
سعادت بين كه از بسياريِ خيرازو هر ساعتي عُمري شمردند
ازو محبوب‌تر حاكم نيامددرين غيرت چه بدخواهان كه مُردند
چنان از اشك پُر شد جامه خلق‌كه خون مي‌رفت ازو چون مي‌فشردند
ص: 44 بدانديشان كه بعد از وي بماندندپس از گُل خار و بعد از باده دُردند
بپردازد ازيشان نيز ايّام‌نه صاحب رفت و ايشان جان ببردند
دريغا صاحِبِ ديوان دريغادريغا آصِفِ دَوران دريغا
چو آدم صورتي باشد هيولي‌بصورت چون گرايد اهلِ معني
نصيحت بشنو اي مرد خردمندمكن پيوند با دنيي چو عيسي
بخاك صاحبِ ديوان نظر كن‌كه او را شد مُيَسَّر ملك دُنيي
ز نورش نور حكمت گشت لايح‌چنانك از واديِ ايْمَن تَجَلّي
ز علم و حلم و لطف و ذوق بخشيدنصيبي وافرش ايزد تَعالي
بجاي لفظ آب زندگاني‌ز كلكش مي‌چكيدي وقت انْشي
اجل بربود ناگاه از ميانش‌كفن پيراهنش شد گور مأوي
عروسان دست خود در نيل بستنددرين ماتم بجاي برگِ حَنّي
دريغا صاحِبِ ديوان دريغادريغا آصِفِ دَوران دريغا
زمين در ماتمست و آسمان هم‌بموت شمس دين دستور اعظم
جهان يكبارگي تاريك شد، چون‌فرو شد آفتاب ملكِ عالَم
كرا زيبد كه بنويسند صاحب‌كه گيرد جايِ مخدومِ مُعَظّم
نتابد نور خورشيد از چراغي‌نيايد بخششِ دريا ز شبنم
بگل بلبل همي گويد سحرگاه‌زمانِ خوشدلي شُد، لا تَبَسّم
دريغا خواجه كز تدبير او بوداساسِ مُلك و دين مَعْمُور و محكم
زهي بي‌رحم تيغِ آهنين دل‌كه زد زخمي بر آن رُوحِ مُجَسّم
دوات و كلك خصم تيغ گشتندهمي گويند گريان هر دو با هم
دريغا صاحِبِ ديوان دريغادريغا آصِفِ دَوران دريغا
ص: 45
بعد از برافتادن خاندان جويني، بتدريج سعد الدوله يهودي طبيب پسر صفي الدوله از اهل ابهر زنجان قدرت يافت و تا چند ماه پيش از وفات ارغونخان بسال 690 با اختيارات فراوان وزارت كرد. وزارت او طبعا بقوت يهوديان و ضعف شديد رجال اسلامي و گاه باهانت رجال مغولي انجاميد و بهمين سبب در آخرين سال سلطنت ارغونخان و آشفتگيهايي كه بر اثر بيماري او در دستگاه پديد آمده بود بدست رؤساي مغول بقتل رسيد. اثر او را در وضع ديني اين عهد بعدا خواهيم ديد.
در دوره گيخاتو خواجه صدر الدين احمد خالدي زنجاني نايب امير طغاجار با لقب صدر جهان بوزارت گيخاتو خان برگزيده شد و بزودي حكم او در سراسر ممالك ايلخان جاري گشت. وي مردي بخشنده بود و خصوصا طبقه عابدان و زاهدان را از بخشش خود بهره‌مند ميداشت و با بخششهاي او و گيخاتو خان بزودي خزانه خالي گشت و عسرت مالي در دستگاه دولتي پديد آمد. ناگزير صدر جهان باشارت عزّ الدين مظفّر ابن عميد، و بپيروي از روشي كه در چين و ممالك قاآني رواج داشت، پول كاغذي بنام «چاو» ترتيب داد و با يرليغ آنرا در سال 693 بجاي سيم و زر در مملكت روان كرد.
نام اين پول كاغذي كه معادل «اسكناس» امروزي است مبداء لغت «چاپ» در زبان فارسي شد. چاو مورد قبول ايرانيان نشد و بهمين سبب معاملات موقوف گرديد و كارها مختل ماند و بآشفتگي انجاميد. «روزي درويشي بر سر بازار عنان صدر الدين بگرفت و گفت:
بوي جگر سوخته عالم بگرفت‌گر نشنيدي زهي دماغي كه تر است! صدر الدين بتأثير آن سخن باتّفاق نوكران بعد خراب البصرة يرليغ حاصل كرد كه معاملات اطعمه بزر كنند؛ بدان سبب مردم دلير شدند و ظاهرا معامله بزر مي‌كردند و بدان واسطه غايبان رو بشهر نهادند و باندك زمان بازار معمور شد و عاقبة الامر كار چاو بجايي نرسيد و ترك آن گرفتند و خلايق از آن زحمت خلاص يافتند» «1».
______________________________
(1)- جامع التواريخ، چاپ تهران بتصحيح آقاي دكتر بهمن كريمي ص 836
ص: 46
وزارت صدر جهان با قتل گيخاتو بسال 694 بپايان آمد و وزارت بايد و كه از جمادي الاولي تا ذي القعده سال 694 ايلخاني كرد به جمال الدين دستجرداني داده شد.
او عنوان صدارت را كه تا آن هنگام «صاحبديواني» بود بوزارت مبدّل نمود ليكن با زوال دولت بايدو و آغاز حكومت غازان بسال 695 از وزارت معزول و مقتول گرديد و صدر جهان دوباره وزارت يافت و درين نوبت با سعايت سبب قتل امير نوروز، كه موجب مسلمان شدن غازان خان گرديده و از امراي خوب مغول بوده است، شد ولي خود نيز يكسال بعد از آن بباد افراه كردار خويش گرفتار گشت و بسال 697 بفرمان غازان و بدست قتلغ شاه از سران مغول از ميان بدو نيم شد و برادرش قطب جهان و بسياري از كسان او را كشتند و او را نيز بسرنوشت ديگر وزيران مغول گرفتار كردند.
بعد ازو وزارت غازان به سعد الدين محمّد مستوفي ساوجي و نيابت او به رشيد- الدين فضل اللّه طبيب همداني داده شد تا بهمكاري يكديگر ممالك غازاني را اداره كنند.
اين دو در قسمت بزرگي از دوران سلطنت غازان خان و اولجايتو خان وزارت ايلخانيان را بر عهده داشتند. عاقبت خواجه سعد الدين با عده‌يي از كسان و نزديكان در سال 711 بامر اولجايتو بقتل رسيد و بجاي او براي همكاري خواجه رشيد الدين تاج الدين عليشاه تبريزي كه مردي عامي ولي زيرك و جاه‌طلب بود انتخاب گرديد. در سال 718 نوبت كشته شدن بخواجه رشيد الدين فضل اللّه وزير دانشمند و نويسنده و مورّخ معروف كه شرح حال او را بموقع خواهيم گفت، رسيد. با قتل خواجه رشيد الدين فضل اللّه تاج الدين عليشاه در كار وزارت استقلال تمام يافت تا در سال 724 درگذشت و اين نخستين بار بود كه وزيري در دوره ايلخانان بمرگ طبيعي جهان را بدرود مي‌گفت.
بعد از عليشاه پسرانش امير غياث الدين محمّد و خليفه مدّتي بمشاركت وزارت ابو سعيد بهادر خان را كردند و بعد از عزل آنان نصرة الدين عادل نسوي وزارت يافت و سپس دمشق خواجه پسر امير چوپان چندي وظايف وزارت را برعهده داشت.
آخرين وزير بزرگ و معروف ايلخانان خواجه غياث الدين محمّد بن رشيد الدين
ص: 47
فضل اللّه همدانيست كه از سال 727 وزارت ابو سعيد را بر عهده داشت تا در انقلابات بعد از آن سلطان، اندكي پس از فوت او، كشته شد (رمضان 736). خواجه غياث الدين محمّد مردي فاضل و نيكونهاد و دانش‌دوست و ادب‌پرور و شخصا نويسنده و مترسّل بليغ بود و اكثر افاضل عهد را در كنف حمايت خود داشت و «هر شب جمعه با علماء موالي طرح صحبت انداخته در چهار صفه كه از صفاي باطن فرخنده ميامنش حكايت كردي مي‌نشست و آن جماعت را علي اختلاف مراتبهم در آن مجلس جاي مي‌داد و بعد از وقوع مباحثه علمي از هركس سخني سنجيده مي‌شنيد او را بخود نزديكتر ميگردانيد» «1». از جمله فاضلاني كه بخدمت خواجه غياث الدين محمّد اختصاص وافر داشتند يكي حمد اللّه مستوفي بود كه تاريخ گزيده را در سال 730 بنام او تأليف كرد و ديگر قاضي عضد الدين ايگي كه كتاب مواقف و فوائد غياثيه و شرح مختصر ابن حاجب را بنام او نوشت و ديگر قطب الدين رازي كه كتاب شرح مطالع و شرح شمسيه را باسم او تأليف كرد. سلمان ساوجي او را در بعضي از قصايد خود ستود و اوحدي مراغه‌اي جام‌جم را بنام وي ساخت. خواجه غياث الدين ربع رشيدي را كه بعد از قتل خواجه رشيد الدين فضل اللّه دستخوش غارت و ويراني شده بود دوباره معمور و بر كار كرد ليكن بعد از قتل او باز آن ربع‌آباد را اراذل و اوباش بغارت دادند و بسياري از نفائس كتب و آثار را تاراج كردند.
وجود وزيران اين عهد، حتّي آنها كه در علم و فضل مرتبه اعلي نداشتند، در دوره پراضطراب مغول، عهدي كه غلبه با وحشيان بت‌پرست يا غير مسلمان مغول و تاتار و مردم غارت‌گر نابكار و قتّال و سفّاك بود، بواقع مغتنم شمرده ميشد. اينان كه ايراني و غالبا مسلمان و فاضل و فضل‌دوست بودند، هم در حفظ سنن و آداب تا آنجا كه مقدورشان بود كوشيدند و هم توانستند حوزه‌هاي فروريخته و ازهم‌گسيخته علم و ادب را في‌الجمله رونقي بخشند و با ايجاد كتابخانها و گردآوردن اديبان و فاضلان و شاعران و بزرگداشت آنان و تشويق ايشان بتأليف كتابها و ايجاد منظومها و سرودن قصيده‌ها باعث آن شوند كه بازار
______________________________
(1)- حبيب السير چاپ تهران ج 3 ص 224- 225
ص: 48
دانش و ادب يكباره از رونق نيفتد و بتاراج نيستي نرود.
در شمار رجال مؤثّر و مشهور اين عهد ذكر يكي از بزرگترين مردان قرن هفتم لازمست و او استاذ البشر خواجه نصير الدين محمّد طوسي است كه البتّه نام او و ارزش علميش هنگام بحث در وضع علوم در عهد مغول خواهد آمد. اهميّت خواجه در آنست كه بيكي از قويترين مهاجمان مغول يعني هولاگو كه براي فتح و تخريب بلاد آمده بود، بعلّت شهرتي كه در هيئت و نجوم داشت، تقرّب تمام يافت و توانست ببهانه ساختن رصدخانه مراغه از طرفي اداره جميع اوقاف ممالك ايلخاني را تحت نظر خود آورد، و از طرفي ديگر از بهره آنها نه تنها رصدخانه بارونق مراغه را اداره كند، بلكه در مركز علمي مهمّي كه در آن شهر ايجاد كرده بود چند تن از بزرگان علم را نيز جمع نمايد و حوزه مهمّي براي تدريس و تعليم ترتيب دهد و كتابخانه‌يي كه عدد كتابهاي آنرا تا چهارصد هزار مجلّد نوشته‌اند «1» پديد آورد. در حقيقت بايد وجود خواجه نصير الدين را يكي از وسائل قاطع مهم براي نقل سنن علمي از دوره پيش از مغول بدوره مغول دانست و مسلّما اگر او نمي‌بود سدّ سديد علوم ايراني بيشتر از آنچه ممكن بود خلل مي‌يافت. خاندان خواجه نصير الدين طوسي تا مدّتي بعد از او متصدّي امور اوقاف و مخصوصا اداره رصدخانه مراغه بوده‌اند.
در خدمت پادشاهاني كه در عهد ايلخانان در بعض نواحي ايران فرمانروايي داشتند يا در خدمت سلسله‌هايي كه جانشين سلسله ايلخاني گرديدند عدّه معتنابهي از رجال بزرگ كه غالبا از خاندانهاي اصيل قديم بودند، سمت وزارت داشتند و همه آنها در حفظ و نگاهداشت فرهنگ ايراني و تشويق دانشمندان و شاعران و نويسندگان مؤثّر بوده و هر يك چند تن از آنان را در سايه حمايت خود نگاه مي‌داشته‌اند كه ذكر نام همه آنان كار را بدرازا مي‌كشاند و طبعا ضمن بيان احوال شاعران و نويسندگان باسم بعضي از آنان اشاره خواهد شد.
______________________________
(1)- تاريخ مغول، مرحوم عباس اقبال، ص 502
ص: 49

فصل دوم وضع اجتماعي ايران در قرن هفتم و هشتم‌

دوره قتل و ويراني و تأسف و تحسّر

قرن هفتم و هشتم وحشتناكترين دوران تاريخ ايران از حيث قتل عامها و كشتارها و ويرانيهاي پياپي است. اين وضع با حمله مغول و انقلاباتي كه بعد از آن رخ داد شروع شد و با تاخت‌وتازهاي مأيوسانه فرزندان محمّد خوارزمشاه و سرداران و سپاهيان بي‌صاحب او كه اينسوي و آنسوي سرگردان بوده و حركات مذبوحانه‌يي مي‌كرده‌اند، تكميل شد و سپس با حمله مجدّد مغول در زمان هلاگو و آزارهايي كه در عهد جانشينان وي بر ايرانيان مي‌رسيد، ادامه يافت. اختلافات سران مغول در عهد ايلخانان و علي الخصوص بعد از مرگ ابو سعيد بهادر، و جنگهاي سخت آنان كه همواره با قتل و غارت همراه بود، و بعد از آن كشاكشهاي پياپي و پايان‌ناپذير امراي مختلف كه هرچندگاه در بويه فرمانروايي بر ناحيتي از ناحيتهاي ايران با يكديگر بجنگ برمي‌خاسته و درين ميان مال و جان مردم را مال المصالحه قرار مي‌داده‌اند، و نيز هجومهايي كه هرچندگاه يكبار بوسيله شاهزادگان مغولي از جانب اولوس جغتاي يا از طرف دشت قفچاق بر ايران مي‌شد، و ظلمها و آزارهاي عمّال مغول كه معمولا بجلاي وطن مردمان منتهي مي‌گرديد، و سرانجام قتل و غارتهاي وحشيانه تيمور و همراهان او، همه و همه وضع خطرناك و خانه براندازي در ايران ايجاد كرده بود كه در تمام اين دو قرن امتداد داشت.
در رأس همه اين مصائب و بلايا حمله مغول و تاتار قرار داشت كه بمنزله بلايي آسماني
ص: 50
بود. نمونهايي كه از قتل عامهاي چنگيز داده‌اند وحشتناك و هراس انگيزست. وي معمولا بعد از تسليم مدافعان هريك از بلاد دستور مي‌داد كه سپاهيان نخست مردم را از زن و مرد بگروههاي چندين نفري تقسيم كنند و از شهر خارج سازند، آنگاه فرمان غارت مي‌داد و درين بين اگر كساني را در بيغوله‌ها پنهان مي‌يافتند بقتل مي‌رسانيدند، آنگاه كساني را كه بخارج از شهر برده بودند غالبا من باب تفريح بجان يكديگر مي‌انداختند و مثلا فرمان مي‌دادند كه با مشت بر سر و روي يكديگر بكوبند و سپس تيغ در ميان آنها مي‌نهادند و هر چه مي‌خواستند براي فرونشاندن آتش بربريّت و توحّش خود بقتل مي‌آوردند و بعد عده‌يي را كه گاه عددشان به سي و چهل هزار برمي‌آمد بعنوان حشر از جوانان و مردم توانا معلوم مي‌كردند و برسم اسارت مي‌بردند تا خدمات لشكري ايشان را انجام دهند و اگر كساني باقي مي‌ماندند كه طعمه شمشير مغولان نشده بودند مي‌بايست بشكرانه زندگي مالياتي بپردازند و اين ماليات در شهرهاي بزرگ تا بدويست و سيصد هزار دينار بالغ مي‌گرديد «1».
امّا اين كه گفتيم جزو اعمال ملايم وحشيان مغول و تاتار بود و در دسته‌يي از بلاد، و علي الخصوص در بيشتر شهرهاي خراسان، تخريب و كشتار سبعانه آنان چنان بود كه حتّي تصوّر آن نيز دهشت‌انگيز و هراس‌آورست. مثلا در مرو «2» بعد از راه يافتن بشهر شروع بنهب و غارت و هتك نواميس و خونريزي وحشيانه نمودند و خواص و عوام را از شهر بيرون بردند و چهار شبانه‌روز درين كار بودند، آنگاه زنان را از مردان جدا كردند و بعد از انتخاب چهارصد تن از محترفه، و عده‌يي كودك از پسران و دختران كه باسارت بردند باقي خلق را بتمامي كشتند و بر هيچكس از زن و مرد ابقا نكردند، و درين خونريزي عام بهريك از سربازان سيصد الي چهارصد مروزي براي كشتن رسيد و چنان كشتاري كردند كه گودالها از كشتگان انباشته شد. چون لشكر مغول از كار خود فارغ شد و از شهر باز
______________________________
(1)- براي نمونه رجوع كنيد به جهانگشاي جويني چاپ ليدن، ج 1 ص 94- 96 و عملي كه با اهل سمرقند انجام دادند.
(2)- رجوع كنيد به جهانگشاي جويني ج 1 ص 126- 128.
ص: 51
گشت، عده‌يي كه در سوراخها و نقب‌ها پنهان شده بودند بيرون آمدند و دوباره در حدود پنج هزار تن در شهر ويران مرو جمع شد. درين ضمن دسته‌يي از مغولان از راه رسيد و «حصه مردم‌كشي» خواست، كشتار اين پنج هزار تن نصيب دسته جديد شد! اندكي گذشت، سردار ديگري از نزد يمه نوين بمرو رسيد، او هم بازمانده مردمي را كه ازين سوي و آنسوي در شهر فراهم آمده بودند از دم تيغ گذراند، و بعد ازين وقايع سيّد عزّ الدّين نسّابه كه از سادات كبار و بورع و فضل مشهور بود با جمعي سيزده شبانروز بشمارش كشتگان پرداخت، آنچه از كشتگان كه ظاهر و معيّن بودند، غير از آنها كه در نقب‌ها و سوراخها و روستاها و بيابانها در حال فرار بقتل رسيده بودند، متجاوز از يك ميليون و سيصد هزار نفر باحصاء درآمد! ...
ازين وحشتناكتر واقعه نيشابور بود، زيرا در مدافعاتي كه حصاريان اين شهر انجام مي‌دادند «تغاجار» داماد چنگيز كشته شده بود و بخونخواهي او، غير از چهارصد تن پيشه‌ور كه باسارت بردند همه اهل شهر را بقتل آوردند و فرمان رسيد كه شهر را از خرابي چنان كنند كه در آنجا زراعت توان كرد و هيچكس حتي سگ و گربه را زنده نگذارند و بنابر مشهور درين واقعه يك ميليون و نيم تن رهسپار ديار نيستي شدند «1».
خرابي نيشابور بعد ازين واقعه هم ادامه يافت بدين معني كه بعد از رفتن جلال الدين خوارزمشاه بخراسان و قيام خراسانيان بر مغول، جماعتي از مردم براي بيرون آوردن دفاين نيشابور آن را بسالي سي هزار دينار اجاره مي‌كردند و يا از راه كاوش خرابها مال فراوان بدست مي‌آوردند زيرا دارايي مردم با خود آنان در سردابها مدفون بود و بآساني پيدا مي‌شد و اين امر باعث شد كه نيشابور بيش از پيش ويران شود تا بجايي كه حتي ديواري در آن شهر برپا نماند «2».
كشتار بي‌امان مغول تقريبا كمتر شهر و ده و ناحيه‌يي را مستثني ساخت. هرجا كه
______________________________
(1)- جهانگشاي جويني ج 1 ص 138- 140.
(2)- معجم البلدان ياقوت ذيل اسم نيسابور.
ص: 52
پاي آن خونخواران رسيد ويراني و قتل پيشاپيش آنان بدان سوي تاخت. آن ديوسيرتان در كشتار مردم گاه كارهاي ابتكاري عجيب مي‌كردند مثلا «بعضي چنين تقرير كرده‌اند كه چون شهر خوارزم را بگرفتند، خلق را از شهر بصحرا آوردند، فرمان داد تا زنان را از مردان جدا كنند و آنچه از عورات ايشان را در نظر آمد، نگاه داشتند و باقي را گفتند تا دو فوج شدند و همه را برهنه كردند و گرداگرد ايشان تركان مغول شمشيرها بركشيدند و فرمود [ند] هر دو فريق را كه در شهر شما جنگ مشت نيكو كنند؛ فرمان چنانست كه از هر دو طرف عورات جنگ مشت كنند؛ آن عورات مسلمانان با چنان فضيحتي مشت درهم مي‌گردانيدند. يك پاس روز همه مشت مي‌خوردند تا بعاقبت شمشير در ايشان گرفتند و جمله را شهيد كردند» «1».
رفتار مغول با ممالك مفتوحه همه‌جا خشن و وحشيانه و دور از رحم و مقرون بكمال قساوت و سنگدلي بود. اينان اگرچه بنابر ياساي چنگيزي مي‌بايست مردم مطيع و «ايل» را ببخشايند، با اينحال گاه كشتار آنانرا نيز مايه آرامش دل و خشنودي خود مي‌شمردند.
مثلا چون اوگتاي بغزنه رفت با آنكه اهل غزنه «ايل» بودند «بفرمود تا تمامت خلايق را بشمار از شهر بصحرا آوردند و آنچ محترفه بود از آنجا گزين كرد و باقي را بقتل آوردند و شهر را خراب كردند» «2» و در ولايت سند بعد از واقعه جنگ جلال الدين خوارزمشاه «سبب عفونت هوا اكثر حشم رنجور شدند و قوت لشكر ساقط گشت و اسيران بسيار با ايشان بود و در آن حدود بردگان هنود نيز گرفته بودند چنانك در هر خانه ده اسير يا بيست بود و سازگاري علوفه از پاك كردن برنج و غير آن تمامت اسيران مي‌كردند و هوا موافق مزاج ايشان بود، چنگز خان ياسا داد كه در هر خانه هر اسيري چهارصد من برنج پاك كند، بتعجيل تمام در مدت يك هفته از آن فارغ شدند، بعد از آن ياسا داد كه هر اسير كه در لشكرست تمامت را بكشند، آن بيچارگان را خبر نه؛ شبي
______________________________
(1)- طبقات ناصري، ص 679.
(2)- جهانگشا ج 1 ص 108.
ص: 53
كه بامداد بود از جماعت اسرا و هنود اثر نمانده بود!» «1».
غالب شهرهاي ماوراء النهر و خراسان هر يك دو يا چند بار ويران و قتل عام شد «2» و براي آنكه توفيق كامل در كشتار هر پناهنده و پنهان شونده‌يي بدست آيد حيله‌هاي خاص بكار مي‌بردند و نامردميهاي عجيب و حيرت‌انگيز مي‌كردند مثلا در مرو علاوه بر قتل عام فجيعي كه كرده بودند و پيش ازين ديده‌ايم، بعد از عبور مغولان مردم از اطراف جمع شدند و جمعيّتي نو بوجود آوردند، پس دو تن از مقدّمان مغول با گروهي از سپاهيان بشهر بازآمدند و مردم را چون شتر مهار زدند و در دسته‌هاي ده يا بيست نفري بيك رسن بستند و سپس كشتند! و بدين طريق صدهزار تن را دوباره طعمه شمشير كردند و سپس براي اطفاء نايره بربريّت خود محلات شهر را ميان لشكر تقسيم نمودند و يكايك آنها را قتل عام كردند و آنگاه براي آنكه مبادا كسي در گوشه‌يي و بيغوله‌يي پنهان شده باشد مؤذّني را گماشتند تا بانگ نماز در دهد، هر كسي را كه بطمع نماز و عبادت بيرون مي‌آمد مي‌گرفتند و مي‌كشتند تا آنجا كه سرانجام چهار تن در شهري بدان بزرگي باقي ماندند و لشكر مغول بعد ازين تدابير شهر را رها كرد و رفت. باز مردمي كه در بيابانها مانده بودند بشهر بازگرديدند و جمعي از آنان در شهر گرد آمدند، اين‌بار قراچه نوين مغول با هزار سوار فرا رسيد و بهمدستي اقوام خلج غزنوي و افغانيان كه بعنوان «حشر» همراه آنان بودند مردم را با شكنجه و عذاب سوختند و كشتند و آنقدر بدين خونريزي ادامه دادند كه از مجموع ولايت مرو ده هندوي ضعيف باقي ماند و بس! «3».
اين حال عجيب كه در همه اقطار ايران، هرجا كه پاي مغولان بدان رسيده بود، ديده مي‌شد، بمثابه عذاب الهي و نشانه‌يي از قهر خداوند تلقّي مي‌شد كه مسلمين تن بدان درداده و برضاي خالق راضي شده بودند. در بخارا چنگيز با سپاهيان خود بشهر درآمده
______________________________
(1)- جهانگشا ج 1 ص 108- 109.
(2)- ايضا ج 1 ص 103 و 104 و 131.
(3)- ايضا ج 1 ص 131- 132.
ص: 54
در مسجد جامع نزول كرده بود؛ اسبان را در مسجد بسته و صندوقهاي قرآن را جعبه كاه و علف ستوران كرده و نسخ قرآن را در ميان قاذورات پي سپر چهارپايان ساخته بودند. «درين حالت امير امام جلال الدين علي بن الحسن الرّندي كه مقدّم و مقتداي سادات ماوراء النّهر بود و در زهد و ورع مشاراليه، روي بامام عالم ركن الدّين امام زاده كه از افاضل علماي عالم بود، طيّب اللّه مرقدهما، آورد و گفت: مولانا چه حالتست! اين‌كه مي‌بينم ببيداريست يا رب يا بخواب! مولانا امام‌زاده گفت: خاموش باش! باد بي‌نيازي خداوندست كه مي‌وزد، سامان سخن گفتن نيست!» «1». در تواريخ اين عهد همه‌جا مقاومت ايرانياني را كه بدون هيچ اميدي از شهرهاي خود در ماوراء النّهر و خراسان دفاع مي‌كردند عملي دور از عقل شمردند و آنرا نتيجه‌يي از اين اصل دانستند كه چون مشيّت حق بر فناي آن قوم قرار گرفته بود بدين‌گونه اعمال دست مي‌زدند تا وسيله‌يي براي نيستيشان باشد!
تيغ تاتار نشانه‌يي از عنف و قهر الهي شمرده مي‌شد «2» و مردم معتقد بودند كه چون قوّت و شوكت لشكر مغول با موافقت قضا و قدر همراهست بايد فرمان الهي را كه «لا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَي التَّهْلُكَةِ» آويزه گوش كنند و خود را از بلاي آنان در امان دارند يعني قبول ايلي كنند و مطيع ايشان باشند «تا از سطوت و معرّت بأس ايشان» ايمن و فارغ شوند «3».
چنگيز خان خود معتقد بود كه «عذاب خدا» است كه بر سر گناهكاران فرود آمده است. هنگامي كه در بخارا توانگران و بازرگانان را بخدمت درآوردند «خطبه سخن بعد از تقرير خلاف و غدر سلطان «4» چنانك مشبع ذكريست، در آن آغاز نهاد
______________________________
(1)- جهانگشا ج 1 ص 81.
(2)- ايضا ص 1.
(3)- ايضا ص 11.
(4)- يعني سلطان محمد خوارزمشاه.
ص: 55
كه اي قوم بدانيد كه شما گناههاي بزرگ كرده‌ايد و اين گناههاي بزرگ بزرگان شما كرده‌اند. از من بپرسيد كه اين سخن بچه دليل مي‌گويم. سبب آنك من عذاب خداام، اگر شما گناههاي بزرگ نكردتي خداي چون من عذاب را بسر شما نفرستادي ...» «1»
بر اثر كاميابيهايي كه مغولان در نخستين حملات سريع و چابكانه خود حاصل كرده بودند در تصور مردم چنين آمده بود كه مشيّت الهي و بخت با آنان يار است و بر اثر مساعدت اقبال هرگونه مقاومت با آنان ناممكن و بي‌ثمر است «2» و اين انديشه ناصواب تا ديرگاه مايه فتح و پيروزي و پيشرفتهاي پردامنه مغولان شمرده مي‌شده است.
اين وحشت و بيم بي‌حساب را از مغولان، مي‌توان از آنچه ابن الاثير آورده است بهتر دريافت. وي مي‌گويد «3» «شنيده‌ام كه يكي از زنان تتر بخانه‌يي وارد شد و جماعتي از اهل آن را كشت. اهل خانه گمان مي‌كردند كه وي مردست و چون سلاح از خود بگشود دريافتند كه زنست. پس مردي كه اسير او شده بود ويرا كشت» و باز نقل مي‌كند كه «مردي از تتار بدربندي رفت كه صد مرد در آن بودند. پس شروع بكشتار يكايك آنان كرد تا همه آنان را از ميان برد و هيچيك از آنان جرأت نيافت كه بوي آزاري برساند. مردم چنان زبون شده بودند كه كم يا بيش از خود دفاع نمي‌كردند، نعوذ باللّه من الخذلان!». ابن اثير ازينگونه حكايات عبرت‌انگيز باز هم دارد، مي‌گويد: «يكي از تاتار مردي را گرفت ليكن براي كشتنش سلاحي نداشت. بوي فرمان داد تا سر خود را بر زمين نهد و از جاي نجنبد. مرد همچنان باقي ماند تا آن تتر شمشيري يافت و او را بقتل آورد!» و باز از قول مردي حكايت مي‌كند كه مي‌گفت: «با هفده تن از راهي مي‌گذشتيم.
سواري از تاتار بما رسيد و فرمان داد تا كتفهاي يكديگر را ببنديم. همه فرمان او را اطاعت كردند. ايشان را گفتم كه او يكيست و ما هفده تن، چرا در كشتن او و گريختن تعلل كنيم؟
______________________________
(1)- جهانگشا ج 1 ص 81.
(2)- ايضا ص 125.
(3)- كامل التواريخ حوادث سال 617.
ص: 56
گفتند مي‌ترسيم. گفتم او اكنون شما را مي‌كشد و اگر ما او را بكشيم شايد خداوند ما را رهايي دهد. هيچكس ياراي چنين اقدامي نداشت تا ناگزير من با كاردي او را كشتم و همگان راه گريز گرفتيم و جستيم».
اين اخبار و همچنين وقايعي كه در خراسان رخ داد با توجه بشماره مغولان و سپاهيان چنگيز كه از بين بردن آنان براي چندين ميليون مردان ايران آسان بود، نشان مي‌دهد كه ترس و رعب چگونه دلهاي مردم را فراگرفته بود و از علّت‌هاي بزرگ آن مصيبت و دشواري مسلّما همين ترس و بيم بي‌نظير عجيبي بود كه مردم از سپاه مغول حاصل كرده بودند. گاه هر سيصد و چهارصد تن ايراني بآساني و با سرافگندگي و ضعف و زبوني بي سابقه تن بكشته شدن بدست يك تتار مي‌دادند اما جرأت نداشتند كه باو آسيبي برسانند و حال آنكه فقط دو سه تن از آنان بي‌هيچ زحمت نيروي خفه كردن آن يك مغول وحشي را داشتند. مسلما اين ضعف و زبوني مولود حيرتي بود كه حمله سريع و چابكانه و ايلغار سيل‌آساي مغولان، كه با نهايت چالاكي صورت مي‌گرفت، ايجاد مي‌كرد؛ تا مردم بخود آيند و انديشه و تدبيري براي مدافعه كنند و چاره‌يي براي جنگ تن‌بتن و دفاع فردي بينديشند، خود را در دست مغولان اسير و زبون مي‌يافتند و بسرعت راه نيستي مي‌سپردند.
تحيّر و تأسفي كه ازين واقعه هائل و آن همه جنايت و كشتار و غارت بي‌امان بر باز ماندگان مردم ايران و مسلمانان ديگر دست داد واقعا دردانگيز و ملال‌آورست. هر نويسنده‌يي كه در آن اوان تاريخي نوشت يا بمناسبت شرحي درباره اين مصيبت عظمي و داهيه كبري داد از خامه‌اش خون چكيد. ابن اثير مورخ بزرگ كه درست با همين وقايع حيرت بخش معاصر بود شرحي مستوفي از تحيّر و تأثر خود مي‌آورد و مي‌گويد «1»:
«چند سال از ذكر اين حادثه، از بس بزرگ مي‌دانستم و از آن كراهت داشتم، اعراض نمودم. قدمي بسوي آن پيش مي‌رفتم و باز گامي بازپس مي‌نهادم. كيست كه بتواند
______________________________
(1)- كامل التواريخ ذيل حوادث سال 617.
ص: 57
خبر شوم مرگ اسلام و مسلمين را بدهد و كيست كه ذكر چنين حادثه‌يي را آسان شمرد؟
اي كاش از مادر نزاده و يا پيش ازين مصيبت مرده و يكباره از خاطرها محو شده بودم.
جماعتي از دوستان مرا بر نگارش اين واقعه برانگيختند ليكن من باز در ترديد بودم تا ملاحظه كردم كه ترك امر سودي نمي‌دهد. پس مي‌گويم كه اين عمل متضمن ذكر حادثه‌يي بزرگ و مصيبتي عظيم است كه گردش روزها و شامها نتوانسته است نظير آنرا بياورد.
اين بليه همه خلايق را فراگرفت خاصه مسلمانان را؛ و اگر كسي بگويد كه از آغاز آفرينش آدم تا امروز آدميان بچنين بلاي بزرگي دچار نشده‌اند راست گفته است زيرا هيچيك از تواريخ متضمن واقعه‌يي نظير آن يا نزديك بآن نيست. از بزرگترين حوادثي كه ذكر مي‌كنند كاري است كه بخت نصر از قتل و ويران كردن بيت المقدس با بني اسرائيل كرد. بيت المقدس بنسبت با آنچه اين ملعونان از بلادي كه هر يك از آنها چند برابر آن بوده است، ويران كرده‌اند چه ارجي مي‌تواند داشت، و شماره بني اسرائيل بنسبت آنانكه در هريك از شهرها بدست اين قوم كشته شده‌اند چه ارزشي دارد؟ شايد آدميان هرگز چنين حادثه‌يي را تا انقراض عالم نبينند مگر واقعه يأجوج و مأجوج.
اما دجّال دست كم كساني را كه ازو پيروي كنند بجان امان خواهد داد ليكن اينان بر هيچكس ابقا نكردند بلكه زنان و مردان و كودكان را كشتند، شكم زنان باردار را دريدند و جنين‌ها را بقتل آوردند. إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ و لا حول و لاقوّة الّا باللّه العليّ العظيم!
«آتش اين حادثه در همه‌جا درگرفت و زيان آن عام بود و بمثابه ابري كه باد در دنبال داشته باشد بهمه شهرها رفت. قومي از طرف چين خروج كردند و قصد بلاد تركستان مثل كاشغر و بلاساغون نمودند و سپس از آنجا بشهرهاي ماوراء النهر مانند سمرقند و بخارا و جز آن تاختند و آنها را تصاحب كردند و با مردمش رفتاري كردند كه بعد ازين خواهيم گفت؛ پس طايفه‌يي از آنان بخراسان روي نهادند و بسرعت از تملك و تخريب و نهب و غارت آن فراغت يافتند و از آنجا بري و همدان و شهرهاي جبال و بلادي كه تا حدّ
ص: 58
عراق بود هجوم بردند و آنگاه آهنگ آذربايجان و اران كردند و همه آنها را بباد ويراني و كشتار دادند و كسي جز مردم انگشت‌شمار نادر در مدتي كمتر از يك سال از چنگ آنان جان بسلامت نبرد و مثل چنين واقعه‌يي را هيچكس نشنيده است و بياد ندارد.
چون از آذربايجان و اران فراغت يافتند بدربند شروان روي نهادند. شهرهاي آنرا تصرف نمودند و جز قلعه‌يي كه پادشاه آنان بدان پناه برده بود، هيچ جاي از شرّ آن قوم در امان نماند. سپس به الان و لگزستان و اقوام و قبايلي كه در آن حدود مي‌زيستند تاخت بردند و بسياري از مردم آن سامان را بباد قتل و نهب گرفتند و شهرها را ويران ساختند و از آنجا قصد قفچاق كردند. قفچاقيان از همه تركان بعدد بيشترند، هركس بمقابله آنان آمد كشته شد و باقي به بيشه‌ها و قلل كوهها پناه بردند و بلاد خود را رها كردند تا قوم تتار بر آنها استيلا يافتند.
«اين همه كارها را در مقداري از زمان انجام دادند كه تنها براي عبور آنان كافي بود، لا غير! طايفه‌يي ديگر غير ازينان كه گفتيم بسوي غزنه و توابع و بلاد مجاور آن از شهرها و آباديهاي هند و سيستان و كرمان حمله بردند و در آنها هم همين اعمال بلكه بدتر از آن كردند، كارهايي كه هيچ‌گوشي مثل آن را نشنيده است!
«اسكندر كه همه مورخان مي‌گويند جهان را گشود، آنرا در چنين سرعتي تصاحب نكرد، بلكه تا حدود ده سال درين كار صرف كرد و كسي را نيز نكشت بلكه باطاعت مردم راضي بود اما اينان بيشتر آبادانيهاي زمين و بهترين و معمورترين آنها را، كه ساكنانش از همه برگزيده‌تر و از حيث سيرت و اخلاق از همه جهانيان بهتر بودند، در حدود يكسال فرا چنگ آوردند، و بلادي هم كه پي سپر آن قوم نشد چنان دچار ترس و وحشت گرديده بود كه هيچكس سر بر بالين نمي‌نهاد مگر آن كه در انتظار حمله ناگهاني آنان باشد!
«اين قوم حاجت بآذوقه و مددي ندارند زيرا گوسفندان و گاوان و ستوران و چهارپايان ديگر را با خود مي‌برند و جز گوشت آنها هم چيزي نمي‌خورند. اما چهارپايان
ص: 59
سواريشان با سمّ خود زمين را گود مي‌كنند و ريشه گياهان را بيرون مي‌كشند و مي‌خورند و جو را نمي‌شناسند و خود اگر بمنزلي فرود آيند بچيزي از خارج حاجت ندارند. آفتاب را هنگام طلوع آن پرستش مي‌كنند و هيچ چيز را حرام نمي‌شمرند و گوشت همه چهارپايان حتي سگ و خوك و جز آن را مي‌خورند و از نكاح خبري ندارند بلكه چند تن از مردان با يك زن مي‌خوابند و اگر پسري ازو بوجود آيد پدر خود را نمي‌شناسد.
«اسلام و مسلمانان درين مدّت بمصيبت‌هايي دچار شدند كه هيچيك از امتهاي جهان گرفتار نظير آن نگرديده بودند، اين‌قوم‌تتار كه لعنت خداي بر آنان باد، از سوي مشرق پيش آمدند و كارهايي كردند كه هر كه بشنود بشگفتي و حيرت افتد ... و اذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ والٍ. سبب آنكه تاتار توانستند چنين توفيقي يابند آن بود كه مانعي در برابر خود نداشتند زيرا محمد خوارزمشاه بر همه بلاد و ممالك ما مستولي شده و پادشاهان آنها را كشته و از ميان برده و خود بتنهايي سلطان همه بلاد گرديده بود، و چون از آنها منهزم گشت در شهرها كسي براي حمايت آنها و پيش‌گيري ازين قوم نماند لِيَقْضِيَ اللَّهُ أَمْراً كانَ مَفْعُولًا!».
اين شرح شايد جانسوزترين و مؤثّرترين شرحي باشد كه در آن روزگار بر قلم يكي از افاضل عالم اسلام در نوحه و ندبه بر تمدّن درهم ريخته و ازهم پاشيده اسلامي رفته باشد و چنانكه مي‌بينيم ابن اثير نيز گناه اصلي را خواه در آنچه نقل كرده‌ايم و خواه بنابر نقلهاي بعدي خود بر گردن محمد خوارزمشاه مي‌نهد؛ همچنين بودند سرداران و لشكريان او كه چون غالبا از قنقليان و قفچاقان و ديگر اقوام ترك بودند، غم ايران و ايرانيان نداشتند و بر سيرت سرور خود مي‌رفتند. اينان در جنگها غالبا شهرها را رها كردند و گاه نيز ببهانه آنكه با مغولان از يك نژادند پنجه در پنجه آنان نيفگندند، چنانكه بمثل در بلخ بعد از سه روز جنگ، شبانگاه شهر را رها كردند و بخراسان گريختند «1» و در اترار هم دسته‌يي از قنقليان در آغاز جنگ خود را كنار كشيدند و گفتند با همنژادان
______________________________
(1)- ابن اثير حوادث 617.
ص: 60
خود ستيز نمي‌كنيم «1»؛ و برين قياس كن!
از ديگر نويسندگان اين عهد هم غالبا اشاراتي دردزا درباره اين فاجعه بي‌نظير داريم كه ذكر همه آنها موجب دراز شدن كلام خواهد بود و بهترست كه خواننده بدانها مراجعه كند «2».

مقاومتها و قيامهاي ايرانيان و ادامه كشتار و ويراني‌

آنچه گفتيم درباره آغاز كار مغولان بود. شدّت عمل آن وحشيان آدمي‌كش بدرجه‌يي بود كه هر دشواري بعدي را بر ايرانيان آسان ساخته بود. در برابر بلاي عظيم بليّه‌هاي كوچك نمونهايي از آسايش بهشتي بنظر مي‌آيد! ايرانياني كه با آن داهيه دهيا و آن مصيبب عظمي و آن بلاي بي‌بديل بي‌امان مواجه شده بودند با خواريها و ذلّتهاي ديگر آسان برخورد كردند و كمتر از آن نامي بميان آوردند، ولي حقّ مطلب آنست كه بلاي مغول تنها با حمله چنگيز پايان نيافت بلكه با حمله‌هاي سرداران و سپاهيان قتّال تاتار و مغول تا هولاگو و ازو ببعد تا پايان دوره ايلخانان و از آن پس بصورتهاي گوناگون تا ديرگاه ادامه داشت. هر روز آسمان رنگي مي‌نمود و هر شب آبستن محنتي مي‌شد و هرچند- گاه يكبار در ناحيه‌يي و ولايتي و شهري آتش بيداد و قتل زبانه مي‌كشيد. عطا ملك كه خود ناظر اين وقايع بود، درباره محنت‌هاي طولاني خراسان و عراق سخن مي‌گويد و آنرا به تب‌لازم تشبيه مي‌كند كه از جسم آدمي بيرون نرود. وي در باب تجديد عمارت و آباداني ماوراء النّهر تا حدود سال 658 سخن مي‌گويد و ازين باب خشنودست «بخلاف خراسان و عراق كه عارضه آن حمّي مطبقه و تب‌لازمه است، هر شهري و هر ديهي را چند نوبت كشش و غارت كردند و سالها آن تشويش برداشت و هنوز تا رستخيز اگر توالد و تناسل باشد غلبه مردم بعشرآنچ بوده است نخواهد رسيد و آن اخبار از آثار اطلال و
______________________________
(1)- تاريخ جهانگشا ج 1.
(2)- ياقوت، معجم البلدان ذيل اسم مرو؛ وفيات الاعيان لابن خلكان چاپ مصر ج 2 ص 317؛ طبقات ناصري از منهاج سراج، ج 2؛ المعجم في معايير اشعار العجم مقدمه مصنف بر كتاب، و غيره.
ص: 61
دمن توان شناخت كه روزگار عمل خود بر ايوانها چگونه نگاشته است «1» ...»
بعد از وقايع ماوراء النهر و خراسان حملات سرداران ديگر و مأموران حكومت در ايران يا تكميل فتوحات تاتار درين سرزمين مدتها ادامه داشت. بعد از قوريلتاي سران مغول در سال 626 اردوي عظيمي بفرماندهي جرماغون نوين عازم ايران و تعقيب سلطان جلال الدين خوارزمشاه كه در عراق و آذربايجان كرّوفرّي داشت، گرديد. جرماغون مأمور بود كه هم كار سلطان جلال الدين را يكسره كند و هم فتوحات مغول را در غزنين و كابل و سند و زابلستان و لرستان و گيلان و اران و آذربايجان و الجزيره و جز آنها تكميل نمايد.
اين‌بار اگرچه امرا و حاميان مملكت تقريبا يكسره از ميان رفته بودند، ليكن مردم ايران تا آنجا كه مقدورشان بود مقاومت مي‌كردند. بهمين سبب كشتار مردم و ويران كردن شهرها مانند سابق ادامه يافت. قاضي منهاج سراج درباره همين اردو مي‌گويد كه «چون بر طرف عراق آن لشكر برفت، پنجاه هزار مغل و ديگر اجناس بزرگان تركستان و اسيران خراسان كه روي بدان ديار نهادند، بقدر صد هزار سوار بود، در شهور سنه ثلاث و عشرين و ستمائه. چون بدان ديار رسيدند، جمله شهرهاي عراق و جبال و اران و آذربيجان و گيلان و ولايت رستم‌دار كه در اطراف بحر خزر است تا دربندان و آذربيجان و طبرستان خراب شد، و همدرين عهد لشكرهاي مغل از طرف تركستان نامزد كابل و غزنين و زابلستان شد ... و از جانب تركستان طاير بهادر نامزد هرات شد و لشكرهاي مغل بطرف بلاد نيم‌روز برفت ... و قلعه ارگ سيستان را كه بر ركن شرقي و شمالي شارستان سيستانست دربندان دادند و مدّت نوزده ماه در پاي آن قلعه مقام كردند، هر چند كه كفّار مغول جدّوجهد مي‌نمودند به هيچ‌وجه در آن قلعه دست نيافتند تا رنجوري
______________________________
(1)- اشاره است باين دو بيت منسوب بفردوسي:
چو بد كردي از كرده ايمن مباش‌نه چشم زمانه بخواب اندرست
بر ايوانها نقش بيژن هنوزبزندان افراسياب اندرست
ص: 62
و وبا بر جماعت مسلمانان قلعه غالب شد و كار خلق بجايي رسيد كه صد مرد و دويست مرد بيك موضع كه جمع مي‌بودند به يك‌بار، حاشا من السامعين، برحمت حق تعالي مي‌پيوستند! ثقات روايت كرده [اند] كه شبي اهل قلعه تدبير كردند تا در شب بجهت دفع لشكر مغل كمين سازند و در بعضي از تنورهاي دروازه شمالي بنشينند و چون بامداد شود از دروازه شرقي حصار مرد جنگ بيرون رود و بجهاد مشغول گردد. چون لشكر مغل روي بدان طايفه غازيان نهند از دروازه شرقي بيرون آمده بر بالاي قلعه طبل بزنند، چون آواز آن طبل بدان طايفه برسد كه در كمين‌اند، از دروازه شمالي كمين گشايند و از پس پشت لشكر كفار درآيند و غزائي بسنّت بكنند. برين ترتيب و قرار بقدر هفتصدمرد لشكري تولكي «1» تمام سلاح از قلعه نيم شب بدان طرف كه قرار بود بكمين‌جاي برفتند و قرار گرفتند.
بامداد چون فرض بگزاردند، اهل قلعه سلاح پوشيدند و از دروازه شرقي بيرون رفتند و جهاد آغاز كردند؛ و كفّار مغل از لشكرگاه خود روي بدان مسلمانان غازي آوردند و جنگ سخت آغاز شد. چون هر دو لشكر بزخم شمشير و نيزه و تبر درهم آويختند، بر آن قرار شبانه بجهت گشاده كردن كمين طبل حصار فروكوفتند، يك‌كرّت و دوكرّت، هيچ مردي از كمين بيرون نيامد و از آن طايفه اثري پيدا نشد. ملك تاج الدين ينالتكين معتمدان فرستاد، چون بدان موضع آمدند تمام هفتصد مرد را مرده يافتند، جان بحق تسليم كرده، و دريشان هيچ اثر حيات باقي نمانده بود!» «2»
مراد من از نقل اين قطعه نشان دادن نمونه‌يي از مقاومت مردم و كيفيت ابتلا آتي بود كه درين قبيل حوادث بدان دچار مي‌شده‌اند. در غور و غزنين و نواحي ديگر ايران همين‌گونه مقاومتهاي مردانه صورت مي‌گرفت و عادة بخشم مغولان و قتل و غارتهاي عجيب منتهي مي‌شد.
قيام جلال الدين خوارزمشاه در خراسان، بشرحي كه ديده‌ايم، باعث شد بود
______________________________
(1)- تولك از قراء و نواحي غور بود كه مردم آن بجنگ‌آوري شهرت داشتند.
(2)- طبقات ناصري ص 683- 685.
ص: 63
كه مردم بسياري از بلاد كه طعم سخت‌كشيهاي مغول را چشيده و از آنان كينها در دل جاي داده بودند، بر شحنگان آن قوم بشورند و كشتارهايي از آن وحشيان بكنند. جلال- الدين لشكريان مغول را در حدود پروان ميان باميان و غزنين چندبار منهزم كرده بود و «خبر آن فتح بجمله شهرها برسيد. شحنگان مغول را بهر شهر و قصبه كه بودند بدوزخ فرستادند. چون چنگيز خان سلطان جلال الدين را بلب آب سند منهزم گردانيد ساور بهادر را با اوگتاي بغزنين فرستاد تا شهر غزنين را خراب كرد و خلق را از شهر بيرون آورد و شهيد گردانيد ... في‌الجمله بهر طرفي از اطراف غور و خراسان و سيستان شحنگان و حشمها نامزد شد و تمامي زمستان آن افواج و حشم مغل كه باطراف رفته بودند قتال كردند، چون خبر كشتن شحنگان بچنگيز خان رسيده بود، فرمان داد كه آن خلق را من كشته‌ام، از كجا زنده شدند؟ درين كرّت فرمان چنانست كه سر خلق را از تن جدا كنند تا زنده نشوند! برين جمله همه شهرهاي خراسان را بار ديگر خراب كردند و لشكري كه بدر سيستان رفته بود سيستان بجنگ بگرفتند و در هر كوي و در هر خانه جنگ بايست كرد، تا بر خلق دست يافتند، كه مسلمانان سيستان از زن و مرد و خرد و بزرگ جمله جنگ كردند، از كارد و بتيغ، تا همه كشته شدند و عورات همه شهادت يافتند» «1». درين قيامها و مقاومتها همه‌جا مردم شكست نمي‌يافتند بلكه‌گاه شكستهاي سخت بر مغل وارد مي‌شد از آنجمله در سال 620 همه مهاجمان بر قلعه سيف‌رود را بي‌كم‌وكاست از پاي درآوردند «2» و نظاير اين مقاومتها مخصوصا در ناحيه غور و غرجستان (- غرستان) و نواحي شرقي خراسان فراوان بود.
بهرحال اردوي جرماغون در ايران غوغاي تازه‌يي از قتل و غارت و تخريب براه انداخت و بعد از قتل جلال الدين در سال 628 آذربايجان و ارّان و الجزيره را تا فرات بشدّت دستخوش ويراني كرد و وحشت بي‌سابقه‌يي از خود در ميان مردم جنگي و شهري
______________________________
(1)- طبقات ناصري از صفحه 664 ببعد.
(2)- ايضا ص 673.
ص: 64
بوجود آورد چنانكه هيچكس ياراي پايداري در برابر آن گروه نداشت. بااينحال مقاومت بعضي از شهرهاي ايران شايسته تحسين است و از آنجمله است اصفهان كه براي تسخير آن شهر «مدت پانزده سال ببايست تا شهر سپاهان مسلّم توانستند كرد. اگر قاضي سپاهان شهادت نيافتي، كفّار را گرفتن سپاهان مسلّم نشدي كه لشكر جرماغون و خيتانوين مدّت پانزده سال بر در شهر صفاهان و حوالي آن جنگ و قتال مي‌كردند و اهل صفاهان درين مدت دروازه‌هاي شهر باز كرده بودند، چنانكه شب دروازه بسته نبودي و از غايت جلادت غازيان صفاهان مغل را مجال درون رفتن نبودي تا مردي را جماعت مرتدّان از راه بردند كه قاضي را ببايد كشت كه فتنه محافظت شهر درپي اوست، چون قاضي را شهيد كردند شهر بگرفتند» «1».
مقاومتها و قيامهاي ديگري هم در ايران اين عهد وجود داشت، مانند مقاومت مردانه تيمور ملك در گيرودار حمله چنگيز «2» و قيام تارابي كه بيشتر وضع ديني داشت «3» و دفاع نوميدانه خليفه عباسي و سرداران او كه در تمام مدت مأموريت جرماغون نوين ادامه داشت و چند بار شكست سپاهيان مغول در اطراف بغداد و در عراق منجر گرديده بود و درين فتوحات مخصوصا ابو بكر پسر المستعصم و سليمان شاه ايوائي سردار او مؤثر بودند.
اين مقاومتها اگر با نقشه و تدبير و وحدت عمل همراه بود مسلما كار مغول را مي‌ساخت و نام پليد آنان را از صفحه ايران برمي‌انداخت. آنوقت شايد جبران خرابيها و قتل عامها تا حدّي امكان مي‌يافت ليكن از بدبختي اينها همه حركت مذبوح و نبردهاي منفرد بي‌ثمر بود و تنها نتيجه‌يي كه داشت برانگيختن خشم مغول و تحريك و تحريض آنان بكشتارهاي فجيع جديد و وارد ساختن خرابيهاي تازه بود. بدين ترتيب در مدتي
______________________________
(1)- طبقات ناصري ص 703.
(2)- جهانگشاي جويني ج 1 ص 70.
(3)- ايضا ص 85.
ص: 65
دراز قسمت بزرگي از ايرانيان از خرد و بزرگ و پير و برنا و زن و مرد و كودك و سالخورده از دم تيغهاي بيدريغ گذشتند و از خون آنان اين سرزمين كهنسال پرحادثه سيراب شد!
كشتار هلاگو در عراق و اطراف بغداد و علي‌الخصوص در شهر بغداد و ويرانيهايي كه در پايتخت زيباي خلفا كرده بود داستاني ديگر دارد. اعمال او با اسمعيليان و ويران كردن قلاع آنان و سوزانيدن كتابخانهاي گرانبهاي آن قوم هم از همين قبيل اعمال وحشيانه است كه ذكر هر يك بتفصيل و توضيح مايه درازي سخن خواهد بود.
در عهد ايلخانان ايران، اگرچه برخي از آنان كوشش داشتند كه موجبات آرامش اوضاع را فراهم آورند، ليكن چون سرداران و سپاهيان آنان همه از مغول بودند هروقت و هرجا كه لازم مي‌دانستند شدّت عمل سابق را تجديد مي‌كردند.
در دوره سلطنت اباقا خان (663- 680) حملاتي بوسيله بركاي پسر جوجي خان (بسال 664) بر اران و گرجستان تا حدود نهر ارس صورت گرفت كه با كشتار و غارت بسيار همراه بود و چندي بعد يعني در سال 668 براق خان پادشاه اولوس جغتاي، يعني ماوراء النهر و قسمت بزرگي از تركستان شرقي، با همدستي برادر خود تگوداراغول كه در حدود نخجوان اقامت داشت و ظاهرا مطيع ايلخانان بود، بر بلاد ايلخانان يورش برد.
اين دو برادر از شرق و غرب بتاخت‌وتاز درآمدند. اگرچه تگودار اغول زود از پاي درآمد ليكن براق بآساني از جيحون گذشت و در خراسان قتل و غارت آغاز نهاد تا در ذي الحجه سال 668 شكست يافت و بماوراء النهر بازگشت «1». پسر همين براق يعني اوجاي در سال 695 بعهد سلطنت غازان خان بخراسان تاخت و عاقبت بهمّت امير نوروز شكست يافت.
در دوره‌هاي اخير ايلخانان مخصوصا از عهد سلطنت پادشاه مسلمان ايلخاني غازان خان و وضع ياساي او نظام كشور افزايش يافته و اندكي از آزار بي‌امان مغولان كاسته شده بود ليكن انقلابات بعد از فوت ابو سعيد بهادر خان (736) وضع دشوار جديدي
______________________________
(1)- درباره فتنه او رجوع شود به جامع التواريخ ص 746 ببعد.
ص: 66
براي ايرانيان ماتمزده فراهم آورد و موجب قتل و غارت تازه‌يي بدست سرداران امارت جوي گرديد. تاخت‌وتازهاي پياپي ملوك الطوايف بعد از ايلخانان هم خود سربار وضع قديم گرديده و آرامش موقت ايران را برهم زده بود.
از عجايب امور كه در دوره ايلخانان بدان بازمي‌خوريم عملي است كه با بخارا كردند. توضيح اين واقعه فجيع كه قريب پنجاه هزار تن از مردم آن شهر را بقتل آورد چنين است كه در سال 671 آق بك نام كه مدتي مستحفظ قلعه آمويه و مردي خبيث بود در مقام ييلاق كيتوبوقا بخدمت اباقا خان رسيد و بدو گفت كه مهاجمان بيگانه كه از آنسوي آب يعني از آسياي مركزي بايران مي‌تازند نخست در بخارا توقف و تجديد نيرو مي‌كنند و سپس عازم اين ديار مي‌شوند، پس مصلحت در آنست كه بخارا را ويران كنيم.
اباقا اين تدبير را پذيرفت و مغولي را بنام يسودار اغول مأمور كوچ دادن بخارائيان بخراسان كرد و گفت كه اگر بخارائيان مقاومت كنند شهر را غارت كند. وي با گروهي از سپاهيان مغول بدان جانب رفت و كش و نخشب را چند بار تاراج نمود و سپس قصد بخارا كرد و سپاهيان او دست بغارت و كشتار گشودند و در مدرسه مسعود بك كه بزرگترين مدرسه آن شهر بود آتش درافگندند و آنرا با نفائس كتب سوختند و يك هفته سرگرم قتل و غارت بودند و در پايان هفته خواستند تا شهر را يكباره بسوزانند، درين حال دو تن از نوادگان جغتاي با گروهي مغول از راه فرارسيدند و از فرستادگان اباقا «سوقات» خواستند يعني نصيبي از اموال غارت شده را مطالبه نمودند و سپس جمعا دست بكشتار بقية السيف اهالي زدند «و تا مدّت سه سال از طرفين قتل و غارت كردند تا چنان شهري معظم و ولايت آن بكلّي خراب شد و مدّت هفت سال هيچ جانور نبود!» «1».
اينست نمونه‌يي از دوره استقرار حكومت ايلخانان در ايران كه بظاهر دوره‌يي آرام تصور مي‌شد ليكن آن هم خالي از محنتهاي دوران حمله و هجوم مغول نبود.
از نمونهاي ديگري كه مي‌توان داد وضع فارس است از آن هنگام كه حكومت
______________________________
(1)- جامع التواريخ چاپ آقاي دكتر كريمي ص 766- 767.
ص: 67
اتابكان فتور و سستي پذيرفت و عمّال مغول مستقيما در امور آن سرزمين آباد دخالت يافتند. درين دوره بر اثر تشتت اوضاع و تغلب مقاطعه‌كاران و مردم فرومايه و زورگويي و آزار آنان بمردم و ظهور قحط و غلا و تاراج و قتل و حمله‌هاي بعضي از مهاجمان و انواع اين مصائب جديد بسياري از مردم از ميان رفتند «و في الجمله درين مدت توالي النّوائب قرح الي قرح و ملح علي جرح دست داد، مصراع: في كلّ دار انّة و زفير، در هر سرايي نوحه‌سرايي و در هر كاشانه‌يي غم‌خانه‌يي و در هر جگري از لوعت مصيبت تيغي و مستصحب هر نفسي ناله‌يي و دريغي ...» «1»
در همين ايّام كه مصادف با عهد غازان خان با ياساي فريبنده‌اش بود، بعد از وبا و قحط و غلاي سال 698، يعني بسال 699 عمّال ايلخان در فارس آتشي از بيداد روشن كردند و «تمامت طوائف از اشراف تا سفساف «2» در مضايق عذاب و حرائق عقاب افتادند و در تمامت ولايات ساير رعايا از تكثير صاحب بلوك و خطاب تسعير زائد و كساد غلّه در معرض انواع محنت و بلا بودند و ايلچيان كه از ديوان اعلي جهت هرگونه مصالح و اسماع احكام باعمال مي‌رفتند، اخراجات و علوفات و توقّعات ايشان از خاصه رعايا واقع مي‌شد» «3» و بانواع راهها مردم را آزار مي‌دادند و جيب آنانرا مي‌بريدند. «احوال رعايا برين وجه بود امّا ارباب بلوك را انواع انكسار و انزجار از همه جهات روي نمود ... و كار ايشان چون حمّي مطبقه و فالج مشكل مرضي نامرجوّ البرء بود» «4» زيرا با آنكه قيمت غلّات آنان بسبب فراواني باران و پراگندگي جمعيّت و جلاء وطن ارزان شده بود، باز محصلان «ديوان اعلي» ماليات بميزان قيمت سال پيش يعني بقيمت سال قحط مطالبه مي‌كردند و آنرا بزور چوب و تهديد و قتل و آزار باضافه «زوائد اخراجات محصلان از مهلتانه و خدمات و علوفات» مي‌ستاندند.
______________________________
(1)- تاريخ وصاف، تهران 1338، ص 361.
(2)- سفساف: مردم فرومايه و بيكاره.
(3)- تاريخ وصاف ص 362.
(4)- تاريخ وصاف ص 362.
ص: 68
امثال اين ظلمها و ستمها چه در ولايت فارس و چه در ديگر نواحي بحدّي بود كه اگر بخواهيم بنقل شواهدي درباره آنها ازينسوي و آنسوي بپردازيم «مثنوي هفتاد من كاغذ شود» و ملال خواننده بنهايت رسد.

دوران غارات‌

غارت و چپاول مغولان در ايران امري طبيعي بود. آن وحشيان فقير و گرسنه بياباني بهر سو كه تاختند در حقيقت و واقع بقصد تحصيل ثروت و بچنگ آوردن مال و رفع احتياجات مادّي و امثال اين امور بود. هجوم مغول در مبني و اساس، مانند حمله عرب، با غرض اقتصادي همراه بود، و جهانگشايي يا گرفتن انتقام از سلطان محمد خوارزمشاه بهانه‌يي ظاهري بوده است. اگر بخواهيد فقر مغولان را پيش از هجوم بايران باغناي آنان بعد ازين واقعه هايل بسنجيد بعبارات زيرين از عطا ملك جويني توجه كنيد:
«تتار را موضع اقامت و منشاء و مولد واد غير ذي ذرع است و با طول و عرض دور آن زيادت از هفت هشت ماهه راهست. طرف شرقي با ولايت ختاي دارد و طرف غربي با ولايت ايغور و شمال با قرقيز و سلنكاي و جنوب با تنگت (- تنگغوت) و تبّت. پيش از خروج چنگيز خان ايشان را سري و حاكي نبودست. هر قبيله يا دو قبيله جدا جدا بودند و با يكديگر متّفق نه؛ و دايم ميان ايشان مكاوحت و مخاصمت قايم بود و بعضي سرقه و زور و فسق و فجور را از مردانگي و يگانگي مي‌دانسته‌اند؛ و پوشش از جلود كلاب و فارات و خورش از لحوم آن و ميتهاي ديگر، شراب از البان بهايم و نقل از بار درختي بشكل ناژ كه فسوق گويند؛ و همان درخت ميوه‌دار بيش نروبد و در بعضي كوهها باشد، و از افراط سرما چيزي ديگر نه؛ و علامت امير بزرگ آن بوده است كه ركاب او از آهن بوده است، باقي تجمّلات ازين قياس توان گرفت. و برين جمله در ضيق حال و ناكامي و وبال بودند تا چون رايت دولت چنگيز خان افراخته گشت از مضايق شدّت بفراخي نعمت رسيدند و از زندان ببستان، و از بيابان درويشي بايوان خوشي و از
ص: 69
عذاب مقيم «1» بجنّات نعيم؛ و لباس از استبرق و حرير واطعمه و فواكه وَ لَحْمِ طَيْرٍ مِمَّا يَشْتَهُونَ وَ فاكِهَةٍ مِمَّا يَتَخَيَّرُونَ و اشربة مختوم خِتامُهُ مِسْكٌ؛ و ازين وجه درست شد كه دنيا بحقيقت بهشت اين جماعت است. بضاعات كه از اقصاي مغرب مي‌آرند بنزديك ايشان مي‌كشند و آنچ در منتهاي مشرق مي‌بندند در خانهاي ايشان مي‌گشايند. بدرها و كيسها از خزانهاي ايشان پر مي‌كنند. كسوت همه مرصّع و زربفت گشته و در اسواق موضع اقامت ايشان جواهر و ديگر قماشات چنان رخص گرفته است كه اگر با معدن و كان آن برند يكي در دو بها زيادت آورد؛ و كسي كه بدين موضع قماشي آورد زيره است كه بكرمان تحفه مي‌آرد و آب عمّان را نوباوه. و هركس ازيشان مزارع ساخته و زرّاع را در مواضع معيّن كرده و مأكولات فراوان شده و مشروبات چون آب جيحون روان. بفرّ دولت روزافزون و سايه حشمت همايون چنگيز خان واروغ او كار مغول از چنان مضايق و تنگي بامثال چنين وسعت و نيكي رسيده است و ديگر طوايف را همچنين كار با نظام گشته و روزگار قوام گرفته و هركس كه استطاعت آن نداشته كه از كرباس بستر سازد سودا با ايشان بيك نوبت پنجاه هزار و سي هزار بالش نقره و زر مي‌كند و بالشي پانصد مثقال است زر يا نقره، و قيمت بالشي درين حدود هفتاد و پنج دينار ركني باشد كه عيار آن چهار دانگست!» «2»
اين همه مال و مكنت و درهم و دينار و اطلس و ديبا و غلامان و زارعان و اهل حرفه از راه غارت بلاد و اسير كردن بندگان خدا و تشكيل دسته‌هاي بزرگ حشر بوجود آمده بود كه بيشتر و نزديك بتمام را از ايران و چين برده بودند. نتيجه چنين عملي ثروتمندي بي‌حساب غارت‌كنندگان و فقر دردانگيز غارت‌شدگانست.
هر شهر يا ناحيه‌يي كه بتصرف مغولان درمي‌آمد يا از راه تسخير و غلبه بود و يا از طريق تسليم وايلي. در صورت اخير بتعيين خراجي ساليانه قناعت مي‌شد و شخنه‌يي براي نظارت
______________________________
(1)- مقيم؛ دايم، پيوسته.
(2)- جهانگشاي جويني ج 1 ص 15- 16.
ص: 70
در امور نظامي و مالياتي آن ناحيه معين مي‌گرديد تا خراج را بموقع بحكومت مركزي برساند. اين وضع معمولا كمتر اتفاق مي‌افتاد و عادة مغولان شهرها و نواحي را با هجوم و از راه تسخير نظامي بتصرف درمي‌آوردند. درين حال غارت شهر حتمي و مسلّم بود و در چنين صورتي بدين نحو عمل مي‌شد: اگر «خان»، يا سردار او، نسبت بمردم شهر عطوفت و محبتي ابراز نمي‌كرد فرمان مي‌داد تا گروهي از آنانرا بكشند و گروهي از مردان را كه نيروي كار داشته باشند براي حشر و پيشه‌وري بگيرند و از زنان جوان هم عده‌يي را براي تقسيم بين خان و شاهزادگان و سرداران انتخاب كنند. اگر گروهي از خلق باقي مي‌ماندند بشكرانه سلامت مي‌بايست تاواني بدهند و مبلغ آن نيز معلوم مي‌شد و شهريان ناگزير بودند كه آنرا بپردازند و دفاين و ذخاير را هم نشان دهند «1»؛ در صورت لطف و محبت بمردم ناحيه و شهري بدانان تكليف مي‌نمودند كه از مايحتاج بقدر ضرورت بردارند و بصحرا روند و خانها را همچنان بگذارند تا لشكر غارت كند «2». كندن زمينها و بيرون آوردن ذخاير از آنها هم بر رسم تركان خوارزمي امري معتاد بود «3» و گاه كار ازين حدود مي‌گذشت و بشكافتن شكم اسيران منجر مي‌شد تا اگر از جواهر و نقود چيزي بلعيده باشند از شكم آنان بيرون آورند. در ترمد بعد از آنكه مغولان بسياري از خلق را كشتند «بوقت آنكه فارغ شدند عورتي را ديدند، گفت بر من ابقا كنيد تا مرواريدي بزرگ دارم، بدهم. بعد از مطالبت مرواريد گفت آن مرواريد را التقام كرده‌ام، شكم او بشكافتند و حبوب مرواريد از آنجا برداشتند و بدين سبب بفرمود تا شكم كشتگانرا مي‌شكافتند» «4». هنگام غارت معمولا كوي‌بكوي و خانه‌بخانه در معرض هجوم قرار مي‌گرفت و هرجا هرچه گوهرينه و نقدينه بود بعنف مي‌ربودند واي بسا كساني كه بر سر اين غارت از پاي درمي‌آمدند و
______________________________
(1)- جهانگشاي جويني ج 1 ص 82- 83 و موارد ديگر.
(2)- ايضا همان كتاب ج 1 ص 79. تاريخ ادبيات در ايران ج‌3بخش‌1 70 دوران غارات ..... ص : 68
(3)- ايضا ج 1 ص 126.
(4)- ايضا ج 1 ص 102.
ص: 71
بر خاك هلاك مي‌افتادند.
البته در غارتها حصه خانان و سرداران و شاهزادگان برجاي بود و بموقع بهريك از آنان مي‌رسيد «1». مغولان و ايلخانان مغولي ايران و سرداران و صاحب تيولان آنان تنها بغارت اكتفا نمي‌كردند و بعد از استقرار در ايران هر ساله باجها و خراجهاي سنگيني بر هريك از نواحي تعيين مي‌نمودند كه بزور و عنف و گاه بشكنجه و آزار از مردم گرفته مي‌شد. شمه‌يي درباره كيفيت اين عمل پيش ازين گفته و ديده‌ايم و ديگر تكرار آنرا لازم نمي‌شمريم.

قواعد و آداب و رسوم مغول و تاتار

در ذيل اين مقال لازمست خلاصه‌يي درباره قبايل تاتار و مغول و آداب و رسوم آنان بياوريم زيرا اين آداب و رسوم، چنانكه زبان آن اقوام، خواه‌وناخواه در ملّتهاي مغلوب مؤثر بوده است و در ايران قرن هفتم و هشتم هجري به نمونهاي فراواني ازين تأثير در ايران بازمي‌خوريم:
اقوام تاتار و مغول و ترك كه همراه چنگيز بايران هجوم آوردند، چنانكه پيش ازين ديده‌ايم از شعب متعدد زردپوستي مانند تاتار، قونقرات، جلاير، اويرات، قيات، كرائيت، نايمان، تنگوت (تنگغوت)، اويغور، قنقلي و قفچاق بودند. اين اقوام اگرچه همه مغول نبودند ليكن از حيث مميزات نژادي و لساني بيكديگر نزديكي داشتند و حتي بايد گفت كه در اواخر كار شماره اقوام غير مغول بر مغول و تاتار فزوني داشت ولي بسبب آنكه غلبه نظامي و سياسي با مغول و تاتار بود همه را تاتار (تتر) يا مغول مي‌خواندند.
اين اقوام مردمي بيابانگرد و چادرنشين بودند كه با چهارپايان و گله‌هاي خود دنبال چراگاهها و آبشخورها نقل مكان مي‌كردند و تا مدتي دراز بعد از غلبه بر ملل متمدن هنوز با همان عادات و رسوم بيابانگردي و زندگاني خرگاهي بسرمي‌بردند تا بتدريج تحت تأثير بعضي از رسوم و آداب اقوام تابع خود مانند چينيان و اويغوريان و ايرانيان قرار گرفتند.
______________________________
(1)- جامع التواريخ ص 746.
ص: 72
وجه اشتراك قبايل و اقوام مختلفي كه اردوهاي عظيم چنگيز خان را بوجود مي‌آوردند اطاعت از ياساي چنگيزي بود كه اساسا تحت تأثير عقايد و رسوم مغول قرار داشته و چنگيز نيز احكامي بر آنها افزوده بود. ياسانامه بزرگ چنگيزي با احترام بسيار زيادي بوسيله اقوام مغول اطاعت مي‌شده و جنبه تقدس داشته و سرپيچي از آن ممكن نبوده است. ياساي چنگيزي مجموعه‌يي از احكام درباره كيفيت نظام كشوري و لشكري و قوانين لشكركشي و فتح بلاد و تشكيل قوريلتاي (شوري) ها و انواع پاداشها و مجازاتها و شرايط هريك و آداب زندگاني و قوانين مربوط بآن و قواعد شكار و جز آن بود.
ياساي چنگيزي مدتهاي دراز اساس انتظامات كشوري و لشكري در ممالك تابع مغولان و از آن جمله ايران بوده و بهمين سبب تأثيراتي در امور اجتماعي اين كشور داشته و تمام اصطلاحات آن مدتها در آثار نويسندگان و مؤلفان ايران بكار مي‌رفته است. اگر چه بعدها غازان خان پادشاه مسلمان ايلخاني كوشيد ياساي جديدي در ايران باب كند ليكن اثر ياساي چنگيزي مدتها، حتي در دوره تيموريان، كم‌وبيش برجاي مانده بود.
بنابر ياساي چنگيزي مغولان نمي‌توانستند القاب و عناوين متعددي داشته باشند و اگر كسي بسلطنت مي‌نشست بر اسم خود لقب «قاآن» يا «خان» را مي‌افزود و شاهزادگان را بهمان نام مي‌خواندند كه از كودكي داشتند چه در حضور و چه در غياب. در مكتوبات هم رعايت اين اصل را مي‌كردند و مقصود را بدون حشو و زوايد و القاب و عناوين بيان مي‌نمودند. شكار در ياساي چنگيزي در مدت زمستان كه وقت جنگ نبود يك امر جدّي محسوب مي‌گرديد و با قوانين و شرايط خاص همراه شده بود و مقصود آن بود كه ازين راه با مشقتهاي جنگ و بكار بردن سلاح خو گيرند و طرز محاصره و كشتار را بياموزند. معمولا شكار با تشريفات خاص و پيش‌بيني‌هاي طولاني و با «نركه» هاي وسيع كه نتيجه آن جمع‌آوري حيواناتست، انجام مي‌گرفت و بكشتار بيشتر آنها و رها كردن معدودي حيوانات زخم‌خورده مجروح در آخر كار منجر مي‌شد. عطا ملك جويني
ص: 73
گويد: «منال جنگ و قتل و احصاء كشتگان و ابقاء بقايا هم برين منوال است و برين مثال حذ و النّعل بالنّعل؛ چه آنچ باقي گذارند در نواحي، از آن درويشي چند معدود رنجور باشد» «1». مقرّرات مربوط بلشكريان و لشكركشي سخت بود بنحوي كه سپاهيان را بصورت رعيّتي در هيأت لشكري و سربازاني در زيّ رعيّت درميآورد. لشكريان مغول همه وسايل كار خويش را از سلاحهاي مختلف تا درفش و سوزن و مركب و ساز و برگ آن خود تهيّه ميكردند و در روز عرض بنظر ميرساندند و اگر چيزي كم ميآوردند سخت مورد اعتراض قرار مي‌گرفتند و اينان معمولا در حال صلح ماليات معهود خود را نيز مي‌پرداختند و بديهي است مخارجي كه از باب تهيّه وسايل جنگ مي‌كردند از راه غارت و چپاول بي‌حدّ و قيد جبران ميشد و بلكه باضعاف برمي‌گشت. تشكيلات سپاه نيز طوري بود كه احتياجي را بديوان عرض و عمّال آن ايجاب نمي‌كرد. كوچكترين گروه سپاهيان چنگيز از ده تن بوجود مي‌آمد (دهه) كه از آن ميان يك نفر امير نه تن ديگر بود و از ميان ده رئيس دهه يكي رئيس سده و از ميان ده رئيس سده يكي رئيس و و فرمانده هزاره، و از ميان ده‌فرمانده هرازه يك نفر فرمانده ده‌هزار سپاهي ميشد كه او را «امير تومان» مي‌گفتند. وقتي حكمي از بالا صادر ميشد بامير تومانها و از آنان بترتيب مراتب بامراي مادون انتقال مي‌يافت. فرمانهاي مافوق بسرعت اجرا ميشد و فقط يك مأمور كافي بود كه عند اللزوم سر يكي از مادونها را بي‌گفت‌وشنود براي مافوق ببرد. هيچكس مجاز نبود از دهه يا سده‌يي بدهه يا سده ديگر رود و الّا بي‌درنگ كشته ميشد و فرماندهي نيز كه او را بخود راه داده بود، حتي اگر شاهزاده بود، سخت تأديب ميشد. براي ارتباط ممالك نيز يامهايي «2» با اولاغ (ستور چاپاري) پيش‌بيني شده بود. تمام مخارج براي تشكيل سپاهي و يام و غيره را رعاياي مغول كه در همه‌جا (و همچنين در ممالك فتح شده) بنابر ياسا بدهه‌ها و سده‌ها و غيره تقسيم شده بودند،
______________________________
(1)- جهانگشا ج 1 ص 21
(2)- يام: چاپارخانه
ص: 74
مي‌پرداختند و علاوه بر همه آنها ميبايست «قبجر» (- ماليات) نيز بپردازند. تصرّف در اموال مردگان در نظر مغولان و بنابر ياسا بسيار زشت بود و مطلقا نمي‌شد آنرا بخزانه راه داد زيرا بفال نيك نبود «1». در ياساي چنگيزي براي مرتكب سرقت و زنا مجازات قتل معلوم شده بود؛ و نافرماني فرزند از پدر و زن از شوهر و شرابخوارگي و متابعت از خشم و غضب و نزاع و زدوخورد افراد مغولي با يكديگر با تنبيه سخت همراه گرديده بود.
مرتكب جاسوسي و دروغ و سحر و جادو محكوم بمرگ بود. مغولان موظّف بودند كه همنژادان خود را ياري دهند و ديگران را قتل عام كنند. در فصل بهار قوريلتاي (مجلس مشاوره) براي كنگاج (شور) در امور مهم تشكيل ميشد و همه سرداران و نوينان ميبايست در آن حضور يابند و الّا كشته ميشدند. بنابر ياسا تنها كسي را ميشد «خان» يعني پادشاه خواند كه در قوريلتاي انتخاب شده باشد و اگر كسي جزين مي‌كرد سزاوار قتل بود.
رؤساي ملل و طوايف تابع مغول از داشتن عناوين و القاب محروم بودند- صلح كردن با امير يا پادشاهي كه قبول ايلي نكرده باشد ممنوع بود- سلاح‌هاي سپاه در غير موقع جنگ جمع‌آوري و هنگام شروع جنگ از دست رؤساي دهه و سده و هزاره و ده‌هزاره دريافت ميشد- غارت كردن دشمن قبل از صدور اجازه خان يا امراي هزاره و سده و دهه ممنوع بود و بعد از آن همه در غنايم مساوي بودند يعني هرچه بدست مي‌آوردند از آن غارت كنندگان بود بشرط آنكه سهم خان را بدهند- هركس بميدان جنگ نميرفت ميبايست مدّتي بي‌مزد براي دولت كار كند- هيچ مغول را نميتوانستند بخدمت و بغلامي برگزينند و اين سمت از آن ملّتهاي مغلوب بود و هيچ غلامي نميتوانست صاحب خود را ترك كند و اگر كسي باو پناه و غذا مي‌داد و يا اگر او را مي‌ديد و نزد صاحبش نمي‌برد مستوجب اعدام بود- هركسي ميبايست زن خود را بخرد و داشتن دو خواهر و چندين زن درجه دوم (مانند صيغه) مباح بود و همه زنان پدر بعد از مرگ او غير از مادر بپسر و جانشين
______________________________
(1)- اين خلاصه كه بعض مواد ياساي چنگيز را نشان ميدهد مقتبس است از اشارات و توضيحات عطا ملك جويني كه در مجلد اول جهانگشا (ص 16- 25) آورده است.
ص: 75
وي انتقال مي‌يافتند- سرداران و صاحب منصبان لشكري و كشوري كه بفرمان عمل نمي‌كردند، خاصه اگر در ولايات دوردست بسر مي‌بردند، واجب القتل بودند «1».
اينها بعضي از مواد اصلي و اساسي ياساي چنگيزي است ولي علاوه بر ياساي چنگيزي «بيليك» هاي او هم مورد احترام و عمل جانشينان وي بود. بيليك عبارت بوده است از سخنان خان كه ثبت ميشد و بعد از اجازه او در مجموعه‌يي راه مي‌يافت و اين حكم احاديث را در اسلام داشت. از بيليكهاي چنگيز خان منتخبي در كتاب جامع التواريخ. آمده و قابل توجّه و تأمّل بسيارست «2».
چون چنگيز بحفظ عادات و رسوم بيابانگردي و چادرنشيني مغولان و اتباع خود علاقه خاصي داشت طوايف مذكور حتّي خانان و خان‌زادگان بعد ازو رسوم بياباني خود را حفظ كردند. ييلاق و قشلاق كردن خانان از محلّي يعني از يك «يورت» يه يورت ديگر با همه اطرافيان و متعلّقان و لشكريان در تمام دوره ايلخاني و مدّتي بعد معمول بود.
جمعيّتي كه بدين صورت در محل جديد ييلاقي يا قشلاقي گرد ميآمد تشكيل «اردو» ميداد.
اردو براي بيابانيان مغولي حكم شهر را براي متمدّنان داشت و در آن همه چيز از نقير و قطمير يافته ميشد.
كشتي‌گيري و مشت‌زني و تماشاي آنها مورد علاقه مغول بود. بخرافات و شياطين و ارواح خبيث و اثر آنها در امور عالم و سحر و جادو اعتقاد شديد داشتند- از رعدوبرق سخت ميترسيدند و هنگام بروز آنها از ترس ساكت مي‌ايستادند و اگر كسي را برق ميزد كسان او را تا سه سال از قبيله ميراندند- تابستانها در آب سروتن و دست‌ورو نمي‌شستند و با ظروف زرين و سيمين آب برنمي‌داشتند و جامه شسته در صحرا نمي‌افگندند تا مبادا رعدوبرق بسيار حادث شود و درين بابها دستورهايي در ياساي چنگيزي مذكور بود.-
______________________________
(1)- چنگيز خان،Harold Lamb ، ترجمه مرحوم رشيد ياسمي، تهران 1313، ص 59 ببعد و ص 195- 199.
(2)- جامع التواريخ رشيدي، ص 434- 442
ص: 76
براي نازل كردن باران و برف از «جداميشي» و «ياي» كه عبارت بود از ماليدن بعضي سنگها بنام «يده» استفاده مي‌كردند و درين مورد از «يايچي» و «يده‌چي» ياري مي‌جستند.
مغول در مقابل خانان بنشانه احترام «چوك» مي‌كردند يعني زانو مي‌زدند و چون خان كسي را مورد عنايت قرار مي‌داد بدو كاسه‌يي از شراب انگور يا شير ماديان مي‌داد، او زانو مي‌زد و آنرا بيك بار مي‌نوشيد. هنگام عقد صلح و قرارداد هم همين كار را مي‌كردند. هركس خدمتي بخان ميكرد مورد «سيورغاميشي» قرار مي‌گرفت يعني املاكي باو بخشيده ميشد كه قابل انتقال باعقاب بود و همچنين او را به «پايزه» يعني لوحه‌يي از زر يا سيم يا چوب، باختلاف مراتب عنايت، مفتخر مي‌داشت و اگر بر يكي از شحنگان (باسقاق‌ها) يا وزيران گمان‌بد مي‌يافت او را به «يارغو» يعني محاكمه و رسيدگي نزد «يارغوچي» (- قاضي) مي‌نشاندند و اگر محكوم ميشد ازو «موچلكا» ( «- تعهّدنامه، تضمين‌نامه) براي پرداخت آنچه بر گردن داشت مي‌گرفتند وگرنه بياسا رسانيده ميشد. اشتغال بهر عملي از طرف خان با «يرليغ» (حكم) ممهور به مهر خان (- تمغا) همراه بود، و اين يرليغ بكسي هم كه قبول ايلي كرده بود، داده مي‌شد و البتّه «باسقاق» هم نزد وي مي‌فرستادند تا در حكومت او و همچنين تقديم «قبجر» (ماليات) نظارت داشته باشد. اگر شهر و دياري كه قبول «ايلي» كرده بود «ياغي» ميشد، يعني طغيان مي‌كرد آن شهر و ديار را ويران مي‌ساختند و همه ساكنان را از دم تيغ مي‌گذراندند. عالي‌ترين مقامات كشوري و لشكري را نوينان يعني شاهزادگان داشتند و بعد از آنان «ترخانان» (امرا و اشراف لشكر)، و هر دو دسته از اداي ماليات معاف بودند «1».
مطلب بسيار مهم درباره قبايل مغول و تاتار اهميّتي است كه آنان بتربيت فرزندان خود ميدادند تا ايشان را براي زندگي سخت بياباني و جنگ و ستيز و ايلغار و هجوم آماده
______________________________
(1)- براي كسب اطلاعات بيشتر درين ابواب رجوع شود به تاريخ مغول مرحوم اقبال چاپ اول از ص 79 ببعد.
ص: 77
كنند و درين راه پسران حتّي اولاد خانان را از سنين كم و از آغاز كودكي بتيراندازي و شكار و سواري (خاصّه بر ستوران بي‌زين سركش) و راه‌پيمايي و امثال اين سختيها عادت ميدادند و اين امر البتّه در موفّقيتهاي بعدي آنان مؤثّر بود.
پيداست كه بعد از قبول اسلام بوسيله غازان خان، و ادامه اين اعتقاد در خاندان او بخصوص با وضع ياساي غازاني، و همچنين در نتيجه توقّف متمادي مغول در ايران، اندك‌اندك بعضي از آداب آنان متروك شد و جاي خود را بآداب رعاياي ايرانيشان داد؛ ليكن اين امر بسيار دير و در اواخر عهد آن قوم صورت گرفت و تا آن هنگام اثر آداب و عادات و غلبه و حكومت مغول در ايران بمرتبه‌يي رسيد كه مسلّما آثار شوم خود را باندازه كافي در ايران گذارده بود