.3- علوم ادبي
اشاره
علوم ادبي در قرن هفتم و هشتم در همان راهيست كه براي ديگر دانشها ميبينيم يعني در راه تلخيص آثار پيشينيان و شرح و توضيح و نوشتن حواشي بر آنها و ترتيب دادن اختصاراتي براي متعلمان، و بعبارت ديگر ايجاد كتابهاي درسي براي درجات مختلف محصلان يا نگارش شروح و حواشي و تعليقاتي كه مطالعه آنها بكار معلّمان و مدرّسان فنون ادب بيايد و بهمين سبب درين دوره ايجاد منظومههايي در باب صرف و نحو و لغت و علوم بلاغي و امثال آن نيز معمول بود تا حفظ را آسانتر كند و از صعوبت كار تا حدّي بكاهد و بعد كساني پيدا شدند كه بر آن منظومهها شروح مفصل نوشتند و از نو آنها را وارد رشته كتبي نمودند كه با بحث و توضيح و تفصيل همراه بود.
بهرحال قرن هفتم و هشتم در علوم ادبي هم مانند ديگر علوم دورهييست كه عالمان سرگرم توضيح و تفسير و تحشيهاند نه ابداع و ابتكار، و بهمين سبب اگرچه درين عهد كار
ص: 284
زياد در علوم ادبي صورت گرفت ولي عمل ابتكاري تازه كم بود مگر در زمينه تعليم و تدريس و ايجاد كتابهاي درسي براي محصلان و معلمان؛ و با آنكه سقوط بغداد ايران اين عهد را از ممالك اسلامي جدا كرد يعني رابطه آنرا با ديگر ممالك اسلامي گسيخت، با اينحال ملاحظه ميكنيم كه هم اشتغال علماي ايراني بعلوم ادبي عرب زياد است و هم تأليفات آنان غالبا بزبان عربي صورت ميگيرد، با اين فرق كه زبان مذكور ديگر زبان حكومتي و اشرافي نيست بلكه فقط زباني علمي و ادبي محسوب ميشود.
علم لغت
نخستين كتاب مهمي از ميان كتابهاي لغت كه بايد درين دوره آنرا در نظر بگيريم، و ارزش تعليمي آن بيش از ساير جنبههايش جلب نظر ميكند، كتاب نصاب الصبيان است از ابو نصر فراهي (بدر الدين محمد «1» بن ابو بكر بن حسين فراهي سجزي) كه ميگويند كور بدنيا آمده بود و در اوان حمله مغول در سيستان زندگي ميكرد و بسال 640 وفات يافت. كتاب نصاب الصبيان منظومهييست متضمن دويست بيت در بحور مختلف كه از قرن هفتم ببعد همواره براي آموختن زبان عربي بخردسالان در مكاتب و مدارس مورد استفاده بود و با هر لغت عربي يا چند مترادف عربي يك لغت فارسي يا مترادف آنرا همراه دارد و علاوه برين اسامي ماههاي عربي و ايراني و رومي و اطلاعاتي درباره اموري از قبيل ازدواج نبي و فرزندانش و امامان و امثال اينها هم در آن بنظم كشيده شده و در آخر كتاب آمده است. بعدها مطالب مختلف ديگري را هم بر روش نصاب نظم كردند و بر آن افزودند و تا حدود قرن چهاردهم هجري تقليدهاي متعددي از آن در سرودن لغتنامهاي منظوم ديگر براي عربي بفارسي و تركي بفارسي و حتي زبانهاي انگليسي و فرانسوي بفارسي صورت گرفت.
از جمله تقليدهايي كه از نصاب الصبيان در قرن هفتم و هشتم شده است يكي منظومه زهرة الادب است در لغت عربي بفارسي كه علاوه بر لغات تعريفها و تعليمات و توضيحاتي درباره مسائل گوناگون از قبيل: كواكب سيار، اقليمهاي هفتگانه، حروف ناصب،
______________________________
(1)- اسم ابو نصر را مسعود و محمود هم نوشتهاند.
ص: 285
اشكال رمل، سركنگبين و كيفيت آن، هشت بهشت، نهرهاي بهشت، هفت دوزخ، بتها، اوقات معالجه و فصد و امثال اينها ... هم بنظم ذكر شده است. ناظم كتاب شكر اللّه بن شمس الدين احمد از مردم مغرب ايران بوده و كار خود را در سال 640 بپايان برده است.
منظومه تقليدي ديگر «نصيب الفتيان و نسيب التبيان» است از حسام الدين خويي (حسن بن عبد المؤمن) از ادباي نيمه دوم قرن هفتم آذربايجان كه در دستگاه چوپانيان قسطموني روم ميزيست و چند كتاب مانند نزهة الكتاب در انشاء فارسي و تحفه حسام (لغت منظوم پارسي بتركي) و قواعد الرسائل در انشاء غير از كتاب نصيب الفتيان دارد «1».
بعد از نصاب و منظومهاي تقليد شده از آنكه ارزش درسي آنها بسيار زيادست، بكتب ديگري در لغت عربي و فارسي بازميخوريم كه از مهمترين آنها كتاب صراح اللغة است و آن كتاب پرارزش مهمي است كه از صحاح اللغه جوهري فارابي ترجمه و تلخيص شد. مترجم كتاب جمال الدين قرشي (ابو الفضل محمد بن عمر بن خالد) است كه كار خود را در 681 در كاشغر انجام داد و ضمن ترجمه يعني گذاردن كلمات پارسي براي بيان معاني لغات عربي اختصاري هم در صحاح انجام داد يعني بعضي از اشعار را كه جوهري بشاهد آورده بود حذف كرد و از آيات و احاديثي كه مثال آورده بود قسمتي را كه مورد حاجت بود انتخاب نمود و كتاب خود را «الصّراح من الصحاح» ناميد. جمال قرشي ذيلي بعربي بر كتاب صراح اللغة باسم «ملحقات الصراح» نوشته و در آن بمناسبت از بعضي سلاطين آسياي مركزي و شيوخ و معاريف بلاساغون ذكري كرده و اطلاعات سودمندي درباره آن نواحي آورده است.
______________________________
(1)- درباره نصاب الصبيان و ديگر منظومهاي لغوي رجوع كنيد به فرهنگنامههاي عربي بفارسي، آقاي ع. منزوي، تهران 1337 ص 84- 130 و مآخذي كه در ذيل صحايف نشان داده شده است.
ص: 286
از لغتنامهايي كه درين دوره تأليف شده و مسلما از مهمترين كتب لغت عربي است «قاموس المحيط و القابوس الوسيط» است از فيروزآبادي (قاضي ابو طاهر مجد الدين محمد بن يعقوب بن محمد بن ابراهيم صدّيقي كارزيني فيروزآبادي شيرازي).
وي در سال 729 در كارزين فيروزآباد ولادت يافت و بعد از تحصيلات مدتي در بغداد مدرّس مدرسه نظاميه بود و چندي در مسافرت بلاد ايران و شام و روم و مصر و ملاقات با دانشمندان اين ديارها گذراند. پايان عمرش با اواخر عهد آل مظفر و اوايل دوره تيموريان مصادف بود. وي در سال 796 به يمن رفت و بيست سال در آنجا بماند و چند بار بمكه رفت و هم در مكه كتاب قاموس را بپايان برد و عاقبت در سال 817 هجري در زبيد از بلاد يمن مرد. فيروزآبادي غير از قاموس كتب متعدد ديگر در تفسير و علوم قرآني و حديث و فقه و تراجم رجال و علوم ادبي دارد. درين كتاب باعتبار حرف آخر كلمات (اعمّ از اسامي و مصادر و حروف) ابوابي ترتيب يافته و باعتبار حروف اوايل فصولي تنظيم شده است. برين كتاب پرارزش لغوي بسبب اهميتي كه داشت شروح و تكملهها و يا كتبي در بيان غلطهاي فيروزآبادي و ترجمههايي از آن بفارسي و تركي و امثال اينها نوشته شده كه ذكر همه آنها سخن را سخت بدرازا خواهد كشانيد «1».
لغتنامه عربي بعربي ديگري ازين دوره داريم كه آنهم از كتابهاي مشهور متداول و موسوم است به «مختار الصحاح» و چنانكه از اسم آن برميآيد تلخيص و برگزيدهييست از صحاح اللغه جوهري فارابي كه بدست زين الدين رازي (محمد بن شمس الدين ابو بكر بن عبد القادر) از ادباي قرن هشتم هجري كه تا سال 768 زنده بود، ترتيب يافته و از ديگر كتب معتبر لغت نيز چنانكه مؤلف گفته مطالبي بر آن افزوده شده است. زين الدين رازي علاوه بر مختار الصحاح كتابهاي ديگري مانند «روضة الفصاحة» و «الذهب الابريز
______________________________
(1)- رجوع شود به: كشف الظنون ستون 1306- 1310.- مقدمه تاج العروس كه خود براساس و مبناي قاموس تأليف شده و البته از آن كاملتر است.- فهرست كتابخانه مدرسه سپهسالار، آقاي ابن يوسف ج 2 ص 232- 241.
ص: 287
في تفسير الكتاب العزيز» و «شرح مقامات حريري» دارد. كتاب مختار الصحاح چند بار طبع شده است «1». علاوه برين مختصر كه از صحاح ترتيب يافته مختصرات ديگري هم ازين كتاب پديد آمده كه از آنجمله است مختصر ابن الصائغ دمشقي (شمس الدين محمد بن حسن متوفي بسال 720) و مختصر علي بن يونس عاملي دانشمند معروف (م 877)
درين عهد كتبي در لغت فارسي يا مخلوط از فارسي و عربي و تركي و امثال آن نيز تأليف شده است از آنجمله است صحاح العجم از شمس الدين محمد بن هندوشاه نخجواني معروف به شمس منشي. وي اين كتاب را بنام خواجه غياث الدين محمد وزير پسر خواجه رشيد الدين فضل اللّه تأليف كرده است و از آن چند نسخه موجود است «2».
حاجي خليفه «3» اشتباها اين كتاب را به هندوشاه صاحب تجارب السلف پدر شمس منشي نسبت داده است.
كتاب ديگري بنام شرفنامه منيري از ابراهيم قوام فاروقي بعربي و فارسي و تركي در دست است «4». مؤلف اين كتاب از مريدان شرف الدين احمد منيري (م 782) بوده و كتاب را باسم او ناميده است.
صرف و نحو
صرف و نحو عربي درين دوره از جمله علومي بود كه بسيار مورد علاقه و توجه مؤلفان علوم ادبي قرار داشت و تأليفات مهم متعدد در آن صورت گرفت اما اساس كار در نزديك بتمام اين تأليفات همان روش عمومي در تأليف كتب درسي براي متعلمان يا كتابهاي مفصل و نگارش حواشي و تعليقات براي
______________________________
(1)- فهرست كتابخانه مركزي، ج 2 ص 449 و فهرست مدرسه سپهسالار ج 2 ص 378.
(2)- ذيل فهرست ريو ص 122 نمره 189، و مقدمه تجارب السلف چاپ مرحوم اقبال ص (ط- ي).
(3)- كشف الظنون ستون 1074.
(4)- فهرست مدرسه عالي سپهسالار ج 2 ص 189.
ص: 288
معلمان فن عربيّت بوده است و حتي عالمان فن از ساختن منظومههايي نيز براي سهولت كار محصلان خودداري ننموده و سپس شارحان از شرح كردن آنها و نوشتن حواشي بر آن شرحها غافل ننشستهاند.
از ميان منظومههايي كه در بيان مباني علم صرف و نحو ساخته شده يكي الفيه ابن معطي (از يحيي بن عبد المعطي متوفي بسال 628) است در نحو و بعد از آن الفيه ابن مالك است موسوم به «الخلاصه» از جمال الدين ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه طائي (م 672) كه بدين بيت شروع ميشود:
قال محمد هو ابن مالكاحمد ربّي اللّه خير مالك برين كتاب بسبب رواجي كه در مدارس داشت شرحهاي متعدد نوشته شد. نخست پسر ابن مالك يعني بدر الدين ابو عبد اللّه (م 686) آنرا شرح كرد و شرح او معروفست به «شرح ابن المصنف» كه خود چندين حاشيه بر آن نوشته شده است، و سپس شرحهاي ديگري پديد آمد مانند شرح ابن امّ قاسم (حسن بن قاسم مرادي متوفي بسال 749) و شرح ابن عقيل (ابو محمد عبد اللّه بن عبد الرحمن متوفي بسال 769) و غيره.
از منظومههاي مهم ديگر وافيه در نحو است از ابن حاجب (جمال الدين ابو عمرو عثمان بن عمر مالكي 570- 646). وي از مشاهير علماي قرن هفتم هجريست و مدتها در جامع دمشق تدريس ميكرد. وافيه او در حقيقت نظمي است از كتاب معتبرش «مقدمة في النحو» مشهور به «كافيه». وي غير ازين كتاب مقدمهيي مختصر در علم صرف دارد بنام شافيه و كتابي ديگر بنام الايضاح در شرح كتاب مفصّل زمخشري. آثار ابن حاجب بسبب اهميتي كه كسب كرد از كتب معتبر درسي محسوب شد و بر آنها شرحها و حاشيههاي متعدد نوشتند و بخصوص در جانب ايران انتشار آثار ابن حاجب و شروح و حواشي آن بسيار بوده است. كتاب كافيه را همچنانكه گفتيم ابن حاجب خود بنظم درآورد و «وافيه» ناميد و خود بر آن شرحي نوشت. بعد از آن ميان شرحهاي متعدد اين كتاب بايد «شرح رضي» را نام برد.
ص: 289
رضي الدين استرابادي (نجم الائمه رضي الدين محمد بن حسن متوفي بسال 687) از مشاهير علماي شيعه است كه بيشتر در نجف اشرف ساكن بود. شرح رضي بر كافيه بدرجهيي از اهميت است كه سيوطي درباره آن گفت مانند آن شرحي بر كافيه نوشته نشده و حتي مانند آن كتابي در نحو ننوشتهاند. رضي الدين شرح خود را در سال 683 در نجف تمام كرد و بعدها مير سيد شريف جرجاني (م 816) حاشيهيي بر آن نگاشت.
سيد ركن الدين حسن بن محمد استرابادي (م 717) سه شرح بر كافيه نوشت: شرح بزرگي بنام «البسيط» و شرحي متوسط موسوم به «الوافية» و شرحي كوچك. بر شرح متوسط كافيه بعلت متداول بودن آن در مدارس مير سيد شريف جرجاني حاشيهيي نوشت كه بوسيله پسرش محمد تكميل شد ليكن دو شرح ديگرش متروك ماند «1». سيد ركن الدين از شاگردان خواجه نصير الدين طوسي و در علوم حكمي و ادبي سرآمد بود و در حيات خواجه با اجازت او تدريس حكمت ميكرد و بعد از فوت استاد از بغداد بموصل رفت و تا آخر عمر همانجا ميزيست. وي علاوه بر اثرهاي مذكور آثار ديگري دارد مانند شرح شمسيه در منطق، شرح مطالع، اصول دين، شرح مختصر ابن حاجب، شرح كتاب حاوي (در فروع از نجم الدين عبد الغفار قزويني متوفي بسال 665)، حاشيه بر تجريد العقائد خواجه نصير و جز آن «2».
نظام اعرج كه پيش ازين نامش را ديدهايم در ميان تأليفات مختلف خود شرحي بر شافيه دارد معروف به شرح نظام كه از كتب بسيار معروف درسي است.
عز الدين زنجاني (ابو الفضائل ابراهيم بن عبد الوهاب بن عماد الدين بن ابراهيم زنجاني كه بعد از سال 655 وفات يافت) از كبار علماي ادب در قرن هفتم چند كتاب در علوم ادبي دارد. از آن جمله است كتاب الهادي كه از كتب متوسط در تصريف بود و عز الدين شرحي بر آن در دو مجلد بنام «كافي» نوشت و علاوه برين كتابي بنام تصحيح
______________________________
(1)- درباره شروح متعدد كافيه رجوع شود به كشف الظنون ستونهاي 1370- 1376
(2)- فهرست كتابخانه مدرسه عالي سپهسالار ج 2 ص 363- 364.
ص: 290
المقياس در علم عروض دارد. مهمترين كتابش «التصريف» است كه كتابي مختصر و از جمله متون بسيار معروف درسي از قرن هفتم در علم صرف و مشهور به «العزّي» بوده است.
برين كتاب شروح و حواشي متعدد نوشته شده كه مهمتر از همه شرح علامه سعد الدين تفتازاني است كه مطالبي نيز بر آن افزود و كار خود را در سال 738 در اوان جواني بپايان برد و از قرن نهم ببعد چندين شرح و حاشيه ديگر بر آن نوشته شده است «1».
جمال الدين اردبيلي (محمد بن عبد الغني متوفي بسال 647) كتاب معروفي بنام شرح انموذج دارد كه از قرن هفتم ببعد همواره از كتب درسي بود، و در مجموعه جامع المقدمات براي تعليم مبتديان علوم عربي بكار رفته است. انموذج كتاب مختصري است در نحو كه علامه جار اللّه زمخشري (ابو القاسم محمود بن عمر متوفي بسال 538) آنرا بعنوان يكي از مقدمات براي تعليم مبتدي تأليف كرد و آن غير از انموذج ديگريست كه ابو الفضل احمد بن محمد ميداني (م 518) در نحو تأليف كرده بود «2». كتاب انموذج را زمخشري از روي كتاب معروف خود در نحو بنام «المفصّل» تلخيص كرد و اين همان كتابست كه در قرن هفتم و هشتم چند شرح معروف در ايران و خارج از ايران بر آن نوشته شد «3».
محمود بن عمر خجندي (يا: جندي) متوفي بسال 700 از علماي مشهور قرن هفتم مؤلف كتاب معروفي در نحو است بنام «المقاليد». اين كتاب شرحي است بر كتاب «المصباح» از امام ناصر الدين مطرزي خوارزمي (م 610) كه ذكر او پيش ازين گذشته است «4» و خود مصدر شروح متعددي ازين دوره در ايران گرديد.
______________________________
(1)- كشف الظنون ستون 1138- 1140.
(2)- كشف الظنون ستون 185.
(3)- ايضا ستون 1774- 1777.
(4)- همين كتاب ج 2 ص 321 و 323؛ و نيز كشف الظنون ستون 1708- 1709 و مفتاح السعاده ج 1 ص 155- 157.
ص: 291
فاضل اسفرايني (تاج الدين محمد بن محمد بن احمد مستوفي بسال 684) از كبار مؤلفان ادبي در قرن هفتم بر همين كتاب المصباح شرحي جامع بنام «المفتاح» ترتيب داد و سپس اختصاري از آن پديد آورد بنام «الضّوء». فاضل اسفرايني كتاب معتبر ديگري در نحو دارد بنام «اللباب في علم الاعراب» كه آنرا در يك مقدمه و چهار قسم نوشت: (اول در اعراب، درم در معرب، سوم در عوامل، چهارم در مقتضي اعراب). كتاب اللباب شامل خلاصهيي از بحثهاي متقدمان با الفاظ بليغ روان و در عين حال از كتابهاي دشوار در فن نحو است و بهمين جهت شرحهايي بر آن نوشته شد كه از همه مهمتر كتاب «العباب» است از نقره كار (سيد جمال الدين عبد اللّه بن محمد حسيني متوفي بسال 776) كه در سال 735 از تأليف آن بپرداخت. نقره كار شرحي بر شافيه ابن حاجب هم دارد. وي نيز از جمله علماي ايراني قرن هفتم و هشتم است كه جلاء وطن كرد و در حلب رحل اقامت افگند و همانجا بتدريس اشتغال داشت و علاوه برين از جمله مشايخ تصوف در آن ديار شمرده ميشد «1».
مير سيد شريف جرجاني (علي بن محمد بن علي استرابادي) (740- 816) از علماي جامع قرن هشتم و نهم و از كسانيست كه بايد او را خاتم علماي اين دوره محسوب داشت. وي كه در علوم مختلف داراي تأليفاتست از مؤلفان بزرگ صرف و نحو نيز شمرده ميشود. هنگامي كه شاه شجاع در سال 779 در استراباد بود او را ملاقات كرد و با خود بشيراز برد و در مدرسه دار الشفاء كه از ابنيه او بود بتدريس گماشت و چون امير تيمور گوركان شيراز را فتح كرد سيد را بسمرقند فرستاد و او بعد از مرگ امير باز بشيراز برگشت و همانجا درگذشت. از تأليفات مهمش در صرف و نحو يكي حاشيه بر «شرح رضي» است كه پيش ازين نام بردهايم و ديگر شرحي كه بفارسي بر كافيه ابن حاجب نوشت؛ ديگر «صرف مير» بفارسي كه از كتابهاي مختصر و مشهور در علم
______________________________
(1)- شذرات الذهب در ذيل حوادث سال 776؛ كشف الظنون ستون 1545؛ فهرست كتابخانه سپهسالار ج 2 ص 369- 370.
ص: 292
صرف است؛ ديگر حاشيه بر كتاب مطوّل، و دو رساله كبري و صغري بفارسي در علم منطق و شرح بر مفتاح العلوم (قسمت بلاغت) و حاشيه بر كشاف و رساله تعريفات العلوم و بسياري رسالات و شروح و حواشي ديگر كه بنابر رسم زمان بر كتابهاي معروف درسي در علوم مختلف شرعي و عقلي و ادبي نوشت.
ابن هشام نحوي بزرگ قرن هشتم با آنكه از علماي ايران نيست، ليكن چون تأثير وي از قرن هشتم ببعد در ميان عالمان صرف و نحو ايران بسيار زيادست، اينجا ياد كرده ميشود. جمال الدين ابو محمد عبد اللّه بن يوسف معروف به «ابن هشام» در سال 708 در مصر بزاد و در سال 762 درگذشت. وي تأليفات متعدد دارد و از آنجمله است كتاب معروف «مغني اللبيب عن كتب الاعاريب» و «عمدة الطالب في تحقيق تصريف ابن الحاجب» و «رفع الخصاصة عن قرّاء الخلاصة» و «الجامع الصغير» و «الجامع الكبير» و «نزهة الطرف في علم الصرف» و «موقد الاذهان» و غيره «1». كتاب مغني اللبيب در هشت باب بروشي تازه در نحو تدوين شده و تا دوره ما از كتب عالي درسي در نحو عربي شمرده شده است و بهمين سبب شرحها و حاشيههاي متعد بر آن نوشتند و تلخيصهايي از آن ترتيب دادند «2».
علوم بلاغت و شعر و انشاء
در علوم بلاغي هم قرن هفتم و هشتم دوره تدوين كتب درسي از راه تلخيص كتب پيشينيان و نوشتن شرحها و حاشيهها بر اصل آن كتب يا تلخيصهاي آنهاست و پيداست كه درين ميان بعضي تأليفات تازه نيز ايجاد شد و در همان حال كتابهايي بفارسي در علوم بلاغي و فنون شعر و فن انشاء هم تأليف گرديد و بر سرمايه ادب فارسي افزوده شد. درين دوره بنابر رسمي كه در ساير علوم نيز معمول بود منظومههايي در علوم بلاغي سروده شده است.
مبداء بزرگ فعاليت علماي اين عهد در علوم بلاغي «مفتاح العلوم» سكّاكي
______________________________
(1)- الاعلام زركلي ج 4 ص 291؛ مفتاح السعادة ج 1 ص 159
(2)- كشف الظنون ستونهاي 1752- 1754
ص: 293
است. علامه سراج الدين ابو يعقوب يوسف بن ابو بكر محمد سكّاكي خوارزمي (555- 626) از مشاهير علماي ايران در علوم ادبي است. وي كتابي در علم المناظره و كتابي ديگر بنام مفتاح العلوم دارد كه آنرا در علوم مختلف ادبي و از آنجمله در اشتقاق و صرف و نحو و معاني و بيان و بديع تأليف كرد. اين كتاب بسرعت در قرن هفتم در شمار كتب بسيار معتبر درسي در علوم ادبي درآمد و بهمين سبب نوشتن شرحها و حاشيهها و تهيه تلخيصها از آن معمول گرديد «1». نخستين كسي كه بشرح تمام كتاب يعني همه علوم مذكور در آن پرداخت حسام الدّين مؤذّني خوارزمي است كه كار خود را در اواسط محرم سال 742 در جرجانيه خوارزم بپايان برد اما از شروحي كه بر قسمت سوم كتاب يعني قسمت معاني و بيان نوشته شد قديمتر از همه شرح علامه قطب الدين شيرازي است كه چند بار بنام او اشاره كردهايم. وي «مفتاح المفتاح» را در شرح مفتاح العلوم نوشت.
خطيب قزويني (جلال الدين محمد بن عبد الرحمن 666- 739) از كبار علماي ادب قرن هفتم و هشتم مدتها از عمر خود را در بلاد روم و شام و مصر گذراند و چندگاه خطيب و قاضي دمشق بود و در همين شهر اختصاري از قسمت سوم مفتاح العلوم ترتيب داد بنام «تلخيص المفتاح». اين كتاب از كتابهاي مهم درسي قرن هشتم بود و بر آن شرحها و حاشيههايي نوشتند. خطيب قزويني گفته است كه قسم سوم مفتاح العلوم مهمترين تصنيفي است كه در علم معاني و بيان شده است ليكن از حشو و تطويل بركنار نبود و بدين سبب او تلخيص المفتاح را از روي آن تأليف كرد و نظم و ترتيبي بهتر و آسانتر از آنچه بود در آن پديد آورد و مطالبي از خود بر آن افزود. اين كتاب در يك مقدمه و سه فن معاني و بيان و بديع است. خطيب قزويني كتابي ديگر در همين فنون دارد بنام «الايضاح» كه بمنزله شرحي بر تلخيص المفتاح است. برين هر دو كتاب شرحهاي
______________________________
(1)- درينجا از ذكر همه شروح و حواشي اين كتاب كه بسيار متعدد و محتاج صحايف كثير است، صرف نظر ميكنيم. رجوع كنيد به كشف الظنون ستون 1762- 1768
ص: 294
متعدد نوشتند. از جمله شروحي كه بر كتاب الايضاح نوشته شد شرح جمال الدين محمد ابن محمد آقسرايي است كه پيش از سال 800 درگذشت و شرحي ديگر كه علاء الدين علي بن عمر الاسود (م 800) بر آن نوشت و شرحي كه حيدر بن محمد خوافي (يا شيرازي) (م 820) بر آن نگاشت و شروح ديگري كه در قرن نهم بر آن ترتيب يافت «1».
كتاب تلخيص المفتاح همچنانكه گفتهام بسبب حسن تنسيق و اشتمال بر ابواب علم معاني و بيان و بديع و نظمي كه در تأليف و تدوين آن بكار رفته بود بزودي از كتب معتبر و مهم درسي شد و مدرّسان و طالبان علوم ادبي بدان اقبال و توجهي خاص كردند و شرحها و حواشي متعدد بر آن نوشته شد كه از جمله آنهاست شرح فاضل خلخالي (محمد بن مظفر متوفي بسال 745) بنام «مفتاح تلخيص المفتاح» كه بادعاي مؤلف گويا قديمترين شرحي است كه بر تلخيص نوشته شده است. از جمله شروحي كه بعد از آن بر تلخيص نگاشتند شرح شمس الدين زوزني (محمد بن عثمان بن محمد متوفي بسال 792) است.
مهمترين شرح تلخيص المفتاح كتاب مشهور «مطوّل» است از سعد الدين تفتازاني (مسعود بن فخر الدين عمر 712- 792). تفتازاني از كبار علماي قرن هشتم است كه در علوم و فنون مختلف دست داشت و در همه آنها سرآمد اقران بود. وي در تفتازان از بلاد خراسان ولادت يافت و مدتي در سرخس سكونت گزيد و سپس بفرمان تيمور بسمرقند رفت و همانجا درگذشت و در سرخس دفن شد. از آثار مهمش تهذيب المنطق، مقاصد الطالبين در كلام، شرح مقاصد الطالبين، ارشاد الهادي در نحو، شرح عقائد نسفي، حاشيه بر شرح عضد درباره مختصر ابن حاجب در اصول، شرح تصريف العزّي، شرح شمسيه در منطق، حاشيه بر كشاف و چندين كتاب ديگر است.
نخستين اثرش شرح تصريف است كه در شانزده سالگي تأليف نمود و همواره از كتب
______________________________
(1)- مفتاح السعاده ج 1 ص 168- 169
ص: 295
معتبر درسي در علم صرف محسوب گرديده است «1». علامه تفتازاني دو شرح بر تلخيص المفتاح دارد يكي بنام مطوّل كه شرحي مفصل و از مهمترين كتب درسي در علوم بلاغت شمرده ميشود و حواشي و تعليقات متعدد بر آن نوشتهاند، و ديگر شرحي كوتاهتر كه به «مختصر» معروفست و آن نيز از جمله شرحهاي مهم تلخيص المفتاح و جزو كتب درسي است.
علامه مير سيد شريف جرجاني كه نام او را قبلا آوردهايم از معاصران سعد الدين تفتازانيست كه با هم در دربار تيمور لنگ بسر ميبردند و با يكديگر مباحثات و محاوراتي داشتند. مصنفات اين استاد از شروح و حواشي و تحقيقات به پنجاه ميرسيد و از آن جمله شرح قسم سوم از مفتاح العلوم و حاشيه بر كتاب مطول و نيز حاشيه بر كتاب مختصر تفتازاني است.
بعد از اختصار خطيب قزويني از مفتاح العلوم سكاكي كه منشاء شروح و حواشي مذكور شده است، مختصر مهم ديگري از آن كتاب در قرن هشتم ترتيب يافت بنام «الفوائد الغياثيه» بدست قاضي عضد الدين ايجي (م 756) كه نام وي را چند بار در شمار علماي زمان آوردهايم و از شاگردان او مشاهيري از قبيل شمس الدين كرماني و سيف- الدين ابهري و سعد الدين تفتازاني را ميشناسيم. فوائد غياثيه اختصاري از قسمت سوم مفتاح العلوم در معاني و بيان و كوتاهتر از تلخيص المفتاح خطيب قزويني است. قاضي عضد الدين اين كتاب را بنام غياث الدين محمد بن رشيد الدين فضل اللّه به فوائد غياثيه موسوم ساخت. بر فوائد غياثيه چند شرح نوشته شد و از همه آنها قديمتر شرحي است بنام «تحقيق الفوائد».
مؤلف تحقيق الفوائد شمس الدين كرماني (محمد بن بهاء الدين يوسف بن علي 717- 786) از كبار علماي فقه و حديث و تفسير و معاني و بيان و علوم عربيه است.
______________________________
(1)- الاعلام زركلي ج 8 ص 113- 114؛ مفتاح السعاده ج 1 ص 165- 167؛ الدرر الكامنه ج 4 ص 350
ص: 296
وي مقدمات علوم را نزد پدر خود بهاء الدين فراگرفت و سپس نزد قاضي عضد الدين ايگي و علماي ديگر باتمام تحصيلات پرداخت و بعد بدمشق و مصر رفت و در آنجا نيز تحصيلات خود را تعقيب نمود و از آنجا ببغداد بازگشت و همانجا بود تا درگذشت.
در احوال او نوشتهاند كه نسبت بدرويشان و دانشجويان متواضع بود و بديدار امرا و رجال رغبتي نداشت مگر آنكه بزرگان و سلاطين بخانه او ميرفتند و ازو طلب دعا و نصيحت مينمودند. از آثار اوست شرح بخاري، شرح مواقف، شرح مختصر ابن- حاجب؛ انموذج الكشاف، حاشيه بر تفسير بيضاوي. وفات او در راه حج اتفاق افتاد و او را ببغداد باز بردند و در قبري كه خود نزديك گور شيخ ابو اسحق شيرازي مهيا كرده بود بخاك سپردند.
از جمله منظومهايي كه در علم معاني و بيان يا ديگر علوم ادبي ساخته شد يكي قسمتي است از الفيه ابن الشّحنه (محب الدين ابو الوليد محمد بن محمد تركي حلبي 749- 817).
اين الفيه در ده علم از علوم ادبي است و اصول معاني و بيان را در يكصد بيت شاملست؛ ديگر قصيدهييست بنام «المقصد الجليل في علم الخليل» درباره عروض از ابن حاجب كه پيش ازين ازو و آثارش سخن گفتهام.
تأليفات فارسي در انشاء و علوم بلاغت و شعر
در قرن هفتم و هشتم مؤلفان ايراني تنها بايجاد كتب و شروح و حواشي متعدد خود در علوم ادبي بزبان عربي سرگرم نبودند بلكه تأليفاتي در بعضي انواع علوم ادبي بزبان فارسي هم پديد آوردند كه معدودي از آنها مربوط بعلوم لساني و ادبي عربي بود و بيشتر آنها درباره علوم ادبي فارسي. معمولا تأليف اينگونه كتابها تحت تأثير و بتقليد از علوم ادبي عربي صورت گرفته است چنانكه هنوز هم ادباي ايراني تحت تأثير همان روش و همان مباني و حتي همان اصطلاحات قرار دارند.
در علم انشاء و رسائل بديع و عروض و قافيه و امثال آنها درين عهد چند تأليف مهم داريم كه در رأس همه آنها المعجم في معايير اشعار العجم قرار دارد. درباره اين
ص: 297
كتاب و مطالب و موضوعات و نويسنده آن پيش ازين سخن گفتهايم «1».
از جمله كتابهاي مهم كه درباره مباحث بلاغي زبان فارسي درين دوره تأليف شده كتاب حدائق الحقايق است از شرف الدين رامي (حسن بن محمد رامي تبريزي م 795) از شاعران و نويسندگان معروف قرن هشتم هجري كه معاصر شاه اويس ايلكاني (م 776) و شاه منصور آخرين پادشاه آل مظفر (م 795) و ملك الشعراي او بوده است. كتاب انيس العشاق ازين شاعر و نويسنده فاضل است و او حدائق الحقائق را بنام شاه اويس ايلكاني در شرح حدائق السحر نوشت. بدين معني كه چون حدائق السحر رشيد وطواط مجمل است بامر شاه اويس مأمور شد كه آنرا شرح و بسط دهد و شواهد و امثال آنرا از اشعار پارسي كه در روزگار نويسنده رايج بود بياورد. او نيز چنين كرد و كتاب را بر دو قسم ساخت. قسم اول در سخنان رشيد وطواط و توضيح آنها در پنجاه باب، و قسم دوم در اصطلاحات متأخران درين فن در ده باب. شرف الدين رامي در هريك از موضوعات كلام وطواط را نقل كرده و سپس توضيحاتي بر آن افزوده است.
از كتب معروف فارسي اين عهد در فنون ادب كتاب «الكافيه» است در عروض و قافيه معروف به عروض نجاتي. مؤلف اين كتاب محمود بن عمر نجاتي نيشابوري از ادباي معروف نيمه اول قرن هشتم هجري است. حاجي خليفه «2» شرح قصيده رائيه «بدايع الاسحار في صنائع الاشعار» «3» از جمال الدين محمد بن ابو بكر قوامي مطرزي شاعر مشهور را بهمين محمود بن عمر نجاتي نيشابوري نسبت داده و گفته است كه او شرحي فارسي بر آن نوشت و مشكلات آن قصيده را با امثله توضيح نمود و آنرا بوزير غياث- الدين تقديم كرد. بهرحال «الكافيه» را نجاتي نيشابوري بفارسي در عروض و قافيه نوشته
______________________________
(1)- همين كتاب ج 2 ص 1031- 1033
(2)- كشف الظنون ستون 229
(3)- هدايت ابياتي ازين قصيده مصنوع را در مجمع الفصحا ج 1، ص 479 نقل كرده است.
ص: 298
و همه مثالها را نيز از شعر فارسي آورده است.
كتاب ديگر عراضة العروضيّين است از ابو الفضل محمد بن خالد القرشي كه هم در مجموعه (464- 477) مدرسه عالي سپهسالار «1» كه از قرن هشتم است، و هم در مجموعهيي كه نزد نگارنده است و گويا از روي مجموعه مذكور در اواسط قرن نهم نوشته شده است، ديده ميشود و بنابرين قاعدة بايد در حدود قرن هفتم و هشتم همزمان با كتب ديگري كه نام بردهايم تأليف شده باشد و درين مجموعه نسخهيي از «جمع مختصر» وحيد تبريزي نيز ديده ميشود در عروض و بديع و قافيه كه آنرا از روي مآخذ مشروح ترتيب داده است.
در همين دوره ابن هندوشاه (محمد بن هندوشاه بن سنجر نخحواني) معروف به شمس منشي كتابي سودمند بنام «دستور الكاتب» درباره فن كتابت رسايل نوشته است؛ و اديبي ديگر بنام محمد بن علي خوارزمي هم كتابي سودمند بنام «جلاليه» در علم مكاتبه دارد «2». بر رويهم كتابهايي كه در قرن هفتم و هشتم درباره مسائل مختلف ادبي زبان فارسي تأليف شده قابل توجه است چنانكه بايد اين دو قرن را دوره واقعي تدوين علوم ادبي فارسي دانست.
______________________________
(1)- فهرست مدرسه عالي سپهسالار ج 2 ص 444
(2)- درباره اين كتابها ضمن تحقيق در آثار نثر فارسي بموقع سخن خواهم گفت. فعلا رجوع شود به فهرست نسخ خطي فارسي كتابخانه ملي پاريس، بلوشه، ج 1 ص 264 و 265
ص: 299
فصل پنجم زبان و ادبيات فارسي در دو قرن هفتم و هشتم هجري
سرآغاز
درين فصل كه اساسيترين فصل كتاب ما در هريك از ابواب آنست، درباره پنج موضوع مرتبط بيكديگر سخن خواهم گفت و هريك از آنها را تحت عنوان يك «بهره» مورد بحث قرار خواهم داد:
بهره نخست: وضع عمومي زبان و ادب پارسي
بهره دوم: شعر فارسي در قرن هفتم و هشتم
بهره سوم: شاعران پارسيگوي در قرن هفتم و هشتم
بهره چهارم: نثر فارسي در قرن هفتم و هشتم
بهره پنجم: پارسينويسان قرن هفتم و هشتم
و چنانكه ميبينيد خلاف مجلّدات دوگانه پيشين مبحثي را به تازيگويان ايراني درين دوره
ص: 300
اختصاص ندادهام زيرا نويسندگي و شاعري بزبان عربي از تاريخ انقراض خلافت عبّاسي ببعد در ايران بسيار بندرت انجام گرفت و نزديك بتمام آنچه بزبان عربي تهيه شد معمولا در زمره كتب مدرسهيي بود و نميتوان آنها را بعنوان آثار ادبي مورد توجه قرار داد، و تازه درباره آن دسته از مؤلّفان عربينويس هم پيش ازين، در همين مجلّد، در فصل مربوط بعلوم باندازه لزوم بحث شده و آثار آنان معرفي گرديده است.
امّا از بهرههاي پنجگانه اين فصل، نظر ما در بهره نخست معطوفست بوضع زبان و ادب فارسي درين عهد، و بعواملي كه آنها را در مراحل جديدي از انحطاط يا اعتلاء وارد ساخت؛ در بهرههاي ديگر علاوه بر تحقيق درباره چگونگي شعر و نثر و سبكهاي متداول در آنها بذكر احوال شاعران و نويسندگان زمان هم توجّه خواهيم داشت.
پس اين فصل بجهت مطالعه مستقيم در ادبيات فارسي فصل اساسي كتاب و فصلي است كه حاصل همه مطالعات پيشين را در آن جستوجو بايد كرد.
نكتهيي كه ذكر آن درينجا بايسته است آنكه موضوع اين فصل زبان و ادبيات «فارسي» است نه «ايران». درستست كه ما هنگام مطالعه در تاريخ فرهنگ ايراني در مرزهاي سياسي امروزين كه همگي مخلوق حوادث قرن هجدهم و نوزدهم ميلادي است، متوقّف نشدهايم، و نبايد هم توقّف كنيم؛ ولي در اين دوره كه مورد مطالعه ماست، و البتّه در ادوار بعد، شعر و نثر فارسي تنها در «فلات ايران» رواج نداشت بلكه گويندگان بزرگي از سرزمينهاي ديگر مانند آسياي صغير و سرزمين پهناور هندوستان نيز ظهور كردند كه آثار برخي از آنان در رديف اوّل آثار پارسي قرار گرفته است و هنگام تحقيق در سير شعر و نثر پارسي از ذكر نام آنان گزير نيست. پس بهتر است كه در چنين حالي از تعبير «ادبيات ايران» صرف نظر كنيم و تعبير ديگري را كه منحصرا براي زبان و ادب پارسي داريم، يعني «ادبيات فارسي» مورد استفاده قرار دهيم.
پيش از شروع سخن درباره شعر و نثر پارسي درين دوره ببعضي مطالعات عمومي درباره زبان و ادب فارسي نيازمنديم و اينك مطالعه خود را درباره آنها آغاز ميكنيم:
ص: 301
بهره نخست وضع عمومي زبان و ادب فارسي
عهد ناسازگار
وضعي كه براي ادب فارسي و همه دانشها و كماليّات در دوران مورد مطالعه ما وجود داشت كاملا مغايرست با دوره مقدّم بر آن، و بايد آنرا بر رويهم عهدي ناسازگار باحوال علوم و ادبيات و حتّي دورهيي متناقض با وجود و ادامه حيات آنها دانست.
1) اين دوره همچنانكه با مطالعه در اوضاع سياسي و اجتماعي آن ملاحظه كردهايم، با هجومي بنيان كن كه بسرعت شامل تمام نواحي شرقي و مركزي ايران و قسمتي بزرگ از نواحي غرب و شمال غرب فلات ايران و نواحي مجاور آن گرديده بود، مقارن بوده است.
درين هجوم خشك و تر با هم سوخت، از هرجا كه مغول و تاتار مهاجم گذشت عادة خاك تودهيي غارتزده و قتل عام ديده بر جاي ماند. مساجد و مدارس و بقاع ويران و كويها و برزنها متروك و تهي گرديد و از آنهمه مدرسه و كتابخانه و مراكز تعليم و تعلّم و مواطن علم و ادب چيزي بر جاي نماند.
اگر چنين هجوم وحشتزايي دفعي بود و دير نميپاييد، شايد جبران آفات آن امكان مييافت، ليكن از بخت بد هجوم تاتار و مغول با حكومت ممتدّ آنان نيز همراه گشت و سپس انقلابات متمادي و جنگهاي داخلي ايران و امارتجوييهاي گردنكشاني كه خود را جانشين خانان مغول ميدانستند، و يا كشاكش جنگجويان ايراني كه بقصد تشكيل حكومتهاي ملّي افتادند، بر آن منضمّ شد و دورهيي سراپا ناامني و همراه با فقر و فاقه بوجود آورد كه طبعا با اشتغال بعلم و ادب و يا ايجاد مراكز علمي و ادبي سازگاري نداشت.
ص: 302
2) يكي از بزرگترين علل ترقّي ادبيات و رواج بازار آن در ايران همواره تشويق دربارهاي سلطنت و امارت و يا خاندانهاي رياست و ثروت بوده است. درين عهد با حمله مغول از خاندانهاي امارت و سلطنت و رياست ايراني جز معدودي باقي نماند كه آنها هم بتدريج از ميان رفتند و حكومت قاهري كه در ايران از متغلّبان مغول و تاتار بوجود آمد، خريدار دانش و ادب نبود تا مشوّق ادبا و علما باشد، و اصولا مغولان و اقوام زردپوست ديگري كه با آنان بايران ريخته بودند نه لطافت ذوق و ظرافت زندگاني داشتند كه بدينگونه معنويّات و كماليّات بپردازند و نه سنخيّت نژادي و لساني كه با ايرانيان درآميزند، و نه تقارب اعتقادات ديني و سنن و آداب و عادات كه از افكار ايرانيان مسلمان لذّتي برند، و نه علاقهيي بقوم مغلوب تا بنيكو داشتن احوال مادّي و معنون آن ميلي و نشاطي نشان دهند. در تمام دوره فرمانروايي مغولان و همسنخان آنان ادبيّات فارسي و شاعران و اديبان ايران فقط در خدمت بعض رجال و دربارهاي محلّي و يا در خارج از ايران و احيانا در خانقاههاي وارسته از جهان تشويق شده و كموبيش بكار ذوقي و علمي خود اشتغال يافتهاند.
3) موضوع مهم ديگري كه نبايد از آن غافل بود فقر و پريشاني وحشتانگيزيست كه مردم غارتزده قرن هفتم و هشتم با آن دست و گريبان بودهاند. بر اين فقر و پريشاني مصيبتزدگي و نابسامانيهاي روزافزون كه هر روز بنوعي جلوه مينمود، افزوده ميشد و اشتغال بذوقيّات و كارهاي هنري را كه در زمره امور تفنّني است بالمرّه دشوار ميساخت مگر در موارد يا در محيطهاي استثنائي.
4) مطلب قابل ذكر ديگر آنكه با حمله مغول و حكومت ايلخانان و انقلابات پياپي بعد از آنان تمام مراكز مهمّ تمدّن و فرهنگ ايران زيروزبر گشت. پيش از استيلاي مغول خوارزم و ماوراء النّهر و خراسان داراي مراكز علمي و ادبي متعدّد بود، مانند خوارزم و بخارا و سمرقند و مرو و بلخ و هرات و نيشابور و طوس و غيره. درين مراكز كتابخانها و مساجد و مدارس و خانقاههاي متعدّد وجود داشت و مدرّسان و اديبان و عالمان
ص: 303
و عارفان بزرگ در آنها سرگرم كار بودند و همگي آنان در سايه حمايت پادشاهان و خاندانهاي امارت و رياست و ثروت زندگي خوش داشتند و مردم نيز بر اثر كثرت ثروت آنان را و علي الخصوص عالمان شرع و عارفان را، بمال و مكنت بينياز ميكردند. اين همه وسايل براي سرگرمي و اشتغال بعلم و ادب دستآويزهايي سودمند بود. از اينجاست كه چون بكتبي كه مقارن حمله مغول درباره احوال عالمان و اديبان و شاعران تدوين شده است، مراجعه كنيم بآثار متعدّدي مخصوصا در مسائل ادبي، و يا باسامي شاعران بسيار بازميخوريم كه بعد از حمله مغول يا از غالب آثار آنان چيزي در دست نيست و يا جز نام نشاني از آنان باقي نمانده و آثار و اشعارشان در ويرانههاي ماوراء النّهر و خوارزم و خراسان تا ابد مدفون گرديده است. از ميان رفتن اين مراكز طبعا علّت بزرگي براي كساد بازار ادب ميتوانست بود و اين امر در نقصان عالمان و آثار آنان در عهد مغول و دوران بعد از آن هم خالي از تأثير نبود.
5) از ميان رفتن نزديك بتمام مراكز مهمّ دانش و ادب در مشرق ايران بر اثر حمله مغول و همچنين نابود گرديدن قسمت اعظم از آثار ادبي و علمي يكي از اسباب عمده گسيختن رشته ارتباط ايران بعد از مغول با ايران پيش از مغول بود. اين نكته از جهات مختلف قابل توجّهست: از بابت فساد زبان ادبي فارسي، فراموش كردن بسياري از روايات و سنّتهاي ملّي كه از گيرودار غلبه اسلام و عربمآبي جان بدر برده و تا حدود دوره مغول باقي مانده بود، فراموش كردن بسياري از سنّتهاي علمي و ادبي كه بتدريج در مراكز علمي و ادبي ايران ايجاد شده بود و با در هم ريختن آن مراكز طبعا راه ضعف و احيانا راه نيستي سپرد ...
عوامل مثبته
شايد وجود عدّه نسبة قابل توجّهي از علما و ادبا در قرن هفتم و احيانا در قرن هشتم جوينده حقيقت را بترديد افگند و بر آن دارد كه دوره مغول و تاتار را دوره بارآوري از حيث ادب و دانش بشمار آورد امّا درين باب بايد بعوامل مثبته زيرين توجّه داشت:
ص: 304
1) در اوان حمله مغول يعني در آغاز قرن هفتم هجري تمدّن ايران اسلامي در مشرق و مركز ايران بمراحل عمدهيي از ترقّي رسيده و شماره دانشمندان و اهل علم و اطّلاع و عرفان و ادب بسيار زياد بوده است و طبعا عدّه كثيري از آن قوم در گيرودار هجومهاي بيامان مغول از ميان رفتند ولي عدّه كمي از آنان يا به ممالك مجاور گريخته در پناه امراي آن نواحي بكار خود ادامه دادند و يا در خود ايران احيانا از زير ضربات حمله مغول جان بدر برده بگوشه و كنار مملكت پناه جستند. تمام نويسندگان و شاعران و عالمان درجه اول قرن هفتم ازين دستهاند.
2) زير دست اين بزرگان ادب و علم و عرفان عدهيي تربيت شدند كه در اواخر قرن هفتم و اوايل قرن هشتم زندگي ميكردند و آثار معتبري از آنان در دست داريم ليكن با مطالعه دقيق در شماره اين بزرگان و نقصان تدريجي آنان در قرن هفتم و هشتم و مقايسه مختصري با قرن ششم و آغاز قرن هفتم هجري كه شماره نويسندگان و شاعران روزافزون بود، بخوبي ميتوان آثار انحطاط علوم و ادبيات را درين دوره مشاهده كرد.
3) هر انقلاب و تغيير بزرگ اجتماعي، هرچه نيرومند و دفعي باشد، آثار خود را بيدرنگ در تاريخ نشان نميدهد، بلكه آثار واقعي آن تغيير و انقلاب مدتها بعد از واقعه مشهود ميافتد. هجوم مغول و آثاري كه بر آن مترتّب شد نتايج خود را دفعة نشان نداد بلكه نتايج و اثرهاي واقعي اين حادثه بزرگ تاريخي را بايد از قرن هشتم ببعد كه عهد انحطاط علوم و ادبيات در ايرانست، جستوجو كرد.
4) همچنانكه هنگام مطالعه در وضع سياسي و اجتماعي اين عهد ديدهايم، در اوان حمله مغول پناهگاههايي در ايران و خارج از ايران براي بقيّة السّيف علما و ادبا وجود داشت و آنانكه از تيغ بيدريغ مغول امان يافته و جاني بدر برده بودند، غالبا باين پناهگاهها گريخته و در آنها بقيّه ايّام حيات را سپري كردند. درباره اين مراكز در صحايف مقدّم ازين كتاب تحت عنوان «پناهگاههاي فرهنگ ايران» سخن گفتهام. درين پناهگاهها و همچنين در دستگاههاي امارت ايراني كه در دوران حكومت ايلخانان يا بعد از ضعف آن سلسله
ص: 305
در ايران وجود يافت، و ما در ذيل عنوان «امارتهاي ميان ايلخانان و تيموريان» درباره آنها بحث نمودهايم، عدهيي از رجال بزرگ قرن هفتم و اولاد يا شاگردان آنان زيستند و آثار مشهور خود را بوجود آوردند منتهي همه اين پناهگاهها يا بتدريج از ميان رفتند و يا بر اثر انحطاط پردامنهيي كه در دوران حكومت مغول در ايران بروز كرده بود، اثر سودمند خود را در حمايت و نگاهداشت فرهنگ ايراني از دست دادند و بيثمر و بيفايده شدند.
5) نكته ديگري كه بايد از ياد نبرد آنست كه بعد از قرن هفتم و هشتم، چون ديگر ايران با حملهيي از قبيل حمله مغول، كه بنيانكن و خانهبرانداز و محوكننده و نابود سازنده بود، مواجه نگشت آثاري كه در آن دو قرن و يا بعد از آن بوجود آمد تقريبا همگي بر جاي ماند و همين امر ممكن است جوينده حقيقت را باشتباه اندازد تا تصوّر كند كه اين دو قرن از حيث ايجاد آثار و تربيت عالمان و اديبان دوره خوبي بوده است.
با توجّه باين نكات و نكات مشابه آنها كه خواننده حقيقتجو ميتواند استنباط نمايد، چنين ميتوان نتيجه گرفت كه اثر بارز حمله مغول در تمدن و فرهنگ ايراني و از آنجمله در ادبيات فارسي ايجاد يك انحطاط سريع بوده است كه در آغاز امر آثار آن بعلل مختلف مشهود نبود ولي از اواسط قرن هشتم ببعد نتايج آن در تاريخ تمدن و فرهنگ ايراني بصورت بارزي خودنمايي كرد. بهمين سبب است كه در اوايل حمله مغول و حتّي در دوره ايلخانان ايران بنام چندين شاعر و نويسنده بزرگ بازميخوريم كه بتدريج از شماره آنان كاسته ميشود و در نيمه دوم قرن هشتم نادر و انگشتشمار ميگردند و بهمان نسبت هم از ميزان ارزش ايشان كاسته ميشود.
وضع عمومي زبان فارسي
زبان فارسي در اوايل قرن هفتم با درآميختن زبان عربي با آنچه در قرون مقدّم بود تفاوت يافته و زباني استوار شده بود و درينباره بجاي خود بحث كردهايم. در قرن هفتم همان حال در زبان فارسي امتداد داشت زيرا همه نويسندگان و شاعران بزرگ آن قرن يا از كساني بودند كه در اوان حمله مغول بنويسندگي و شاعري اشتغال داشتهاند و يا كساني كه در اوايل قرن هفتم تربيت
ص: 306
شده و هنگامي كه حكومت ايلخاني در ايران تشكيل ميشد در كار خود بروز و ظهور نموده بودند، و يا كساني كه زير دست اين دو دسته تربيت يافتند و هنوز محيط ادبي اواخر قرن ششم و اوايل قرن هفتم را تا اواخر قرن هفتم و اوايل قرن هشتم حفظ كردند. بهمين سبب است كه در زبان ادبي قرن هفتم و اوايل قرن هشتم آثار فساد كم مشهودست و گسيختگي آن از زبان بليغ اواخر قرن ششم و آغاز قرن هفتم بزودي مشهود نميگردد مگر بتدريج.
نكتهيي كه درين ميانه قابل توجهست آنكه با حمله مغول و برچيده شدن دربارهاي حامي شعر و ادب فارسي طبعا شعر و نثر از دربارهاي اصلي و مراكز بزرگ حكومت بيرون رفت و بيشتر در دربارهاي كوچكي كه از عهد ايلخانان تا حمله تيمور در ايران موجود بود، و يا در ظلّ حمايت خاندانهاي وزارت و رياست، باقي ماند و با اين كيفيّت شرايط دشواري كه براي تربيت شاعران و نويسندگان رسائل در دوران پيشين وجود داشت از ميان رفت و مخصوصا شاعري بيشتر جنبه عمومي يافت تا درباري، و بدين ترتيب قيود سنگيني كه پيش از آن براي شاخص شدن در شاعري و نويسندگي وجود داشت و مستلزم وسعت اطّلاع در مسائل مختلف ادبي و مخصوصا آشنايي وافر با آثار استادان گذشته و در نتيجه مهارت در زبان و لغت بود، برداشته شد و اين امر طبعا به محدود شدن دايره تعبيرات و تركيبات انجاميد، منتهي بهمان نحو كه از گفتار ما مستفاد ميتواند گشت اين وضع بتدريج حاصل گشت زيرا مخصوصا در قرن هفتم هنوز استادان و شاگردان آنان تابع سنّتهاي قديم بودند و آن سنّتها يكباره و بسرعت راه زوال نميتوانست گرفت.
نكته ديگر آنكه با حمله مغول و برافتادن قطعي مراكز مشرق، خاصه خراسان كه عاليترين مركز تربيت نويسندگان و شاعران پيشين و زبان استادان آن ناحيه زبان ادبي حاكم شمرده ميشد، شعر و نثر فارسي بطور قطع بنواحي ديگر ايران و يا بنواحي خارج از ايران منتقل گرديد و اين امر جز در آثار كساني كه از مشرق ايران رفته و در قرن هفتم و حتّي در اوايل قرن هشتم بكار شاعري و نويسندگي اشتغال داشتهاند (از قبيل بهاء الدين ولد و جلال الدين محمّد بلخي و نور الدين محمّد زيدري نسوي و عطا ملك جويني و
ص: 307
شمس الدين محمد جويني و سيف الدين فرغاني و امثال آنان) طبعا منجرّ بيك جريان جديد، يعني تأثير و نفوذ لهجههاي مركزي و غربي ايران در زبان ادبي گرديد و بهمين سبب بسياري از اختصاصات زبان اوليه دري كه هنوز تا اوايل قرن هفتم در نثر و نظم فارسي ديده ميشد، در آثار دوره مورد مطالعه ما متروك گرديد و يكي از بزرگترين علل تغيير سبك آثار فارسي قرن هشتم نسبت بآثار پيشين، چه در شعر و چه در نثر فارسي، همين امر يعني دور شدن زبان ادبي از نفوذ مشرق و قبول نفوذ از دسته لهجههاي غربي ايرانست.
امّا از حيث نفوذ زبان عربي در زبان فارسي، بايد اين دوره را دنباله دوره پيشين دانست. توضيح آنكه دوره تأثير بسيار شديد زبان و ادب عربي در زبان ادبي فارسي نيمه دوم قرن ششم و اوايل قرن هفتم بود. درين مدتست كه در آثار نويسندگان متصنّع مفردات و تركيبات زبان عربي بصورت عجيبي رخنه كرده بود و در برخي از آن آثار وضع بنحويست كه غير از تركيبات، كه عادة عربيست، بيشتر از نصف مفردات و گاه شصت تا هفتاد درصد از آنها نيز تازيست. اين خاصيّت را بيشتر از همه در انشاء مترسّلان قرن ششم و آغاز قرن هفتم يا كساني كه بشيوه آنان بتأليف و تهذيب كتب اشتغال داشتهاند ميتوان ديد و اتّفاقا در نيمه دوم قرن ششم و آغاز قرن هفتم نمونهاي بلاغت زبان فارسي همين دسته از آثار مانند منشآت و آثار بهاء الدين بغدادي و منتجب الدين بديع اتابك جويني و ظهيري سمرقندي و دقائقي مروزي و ابو الشّرف ناصح بن ظفر جرفادقاني و نور الدين محمّد خرندزي زيدري نسوي بوده است و در ساير آثار هم كه بشيوه انشاء ساده و مرسل نگاشته شده هم نفوذ مفردات عربي كم نيست و اين امر ميرساند كه زبان عربي در قرن ششم بنابر علل و جهاتي كه بجاي خود ذكر شده عمقا در زبان فارسي نفوذ يافت و البتّه مترسّلان عهد سلجوقي و خوارزمشاهي و نويسندگان و شاعران متصنّع هم كه از تركيبات و مفردات عربي بيهيچ قيدوبندي استفاده ميكرده و حتّي خالي بودن عبارات خود را از آنها نقص و عيبي ميشمردهاند، درين امر بحدّ كافي تأثير و دخالت داشته و مسلّما آن حال را تشديد و تقويت كردهاند.
ص: 308
با توجّه باين مقدّمه بخوبي ميتوان دريافت كه وضع زبان ادبي ايران در قرن هفتم از باب آميزش آن با زبان عربي چيست زيرا نويسندگان بزرگ اين قرن همه از كساني بودند كه بشيوه قديم تربيت يافته و همان روش را دنبال ميكردهاند، حتّي نويسندگاني كه مرادشان از تأليف تحرير تاريخ يا كتب عرفاني بود، زيرا زبان ادبي فارسي چنان با زبان عربي در آميخته بود كه جدا كردن آندو از يكديگر الّا بتصنّع ممكن نميشد.
نفوذ تركي مغولي
در قرن هفتم و هشتم بر اثر غلبه مغول و تاتار، و در هم ريختن تشكيلات مملكتي بدست آنان، و حكومت متمادي آن قوم، و سكونت ممتدّشان درين كشور، و انخذال كلّي ايرانيان مسلمان در قسمت بزرگي از دوران حكومت آنان، و بكار داشتن ياساي چنگيزي، و اداره مملكت با اصطلاحات خاصّ مغولي، و نظاير اين علل و اسباب، زبان تركي و علي الخصوص تركي مغولي خيلي بيشتر از آنچه در قرن ششم ديدهايم، در ايران متداول شد و حتّي بعضي از آنها چنان در زبان فارسي راه يافت كه هنوز بصورت كلمات متداول فارسي در ايران بكار ميرود. ازين لغتها در غالب كتب قرن هفتم و هشتم و حتّي در ادوار تاليه ميتوان يافت و از آنجمله است:
قوريلتاي: شوراي سلطنتي، جمعيّت پادشاهزادگان
ياسا: قانون؛ و بياسا رسانيدن يعني مجازات كردن
چپاول: غارت
ايلچي: نماينده و رسول
نويان، نوين: شاهزاده كه در فرهنگهاي فارسي اشتباها نوبان ضبط شده و پارسي سره محسوب گرديده است!
بيتكچي: منشي جمع و خرج؛ مستوفي
يام: چاپارخانه
اردو: سپاه و محلّ استقرار سپاهيان
يورش: حمله و هجوم
يورت: قرارگاه و ابواب جمعي (يورتگاه)
قراول: پاسبان
ايلغار: هجوم بنهكن
ايل: مطيع
تومان: ده هزار كه تركيب امير تومان و
ص: 309
لغت تومان بمعني ده هزار دينار از آنست.
موچولكا (مچلكا): تعهدنامه، تضمين- نامه.
ترخان: عنوان امرا و اشراف لشكر كه بعد از نويانان بودند.
بيليك: سخنان ثبتشده خان، مجموعه بيانات هريك از خانان كه حكم احاديث را در اسلام داشت و بدانها استناد و عمل ميشد.
كوچ: رحلت و عزيمت
يرليغ: فرمان
اينجو: مأمور وصول ماليات
تمغا: مهر، و آلتمغا (آل+ تمغا) بمعني مهر سرخ سلاطين مغول، و تمغاچي يعني مهردار
برچاق: بند شمشير و سلاحهاي ديگر
پايزه: انعام و مستمرّي، و لوحهيي از زر يا سيم يا چوب كه باختلاف مراتب عنايت از طرف خان بكساني كه مورد تشويق قرار ميگرفتند داده ميشد.
كنگاج، كنگاش: مشورت
خان: رئيس قوم
خانم: بانوي خان
قاآن: پادشاه
آقا: بزرگ و سرور كه عنوان شاهزادگان بلافصل و پسران و برادران پادشاه بود
ايني: آقازاده، فرزندان شاهزادگان
اروغ: خانواده و دودمان
ايقاق: سخنچين و نمّام، و ايقاقي بمعني سخنچيني و نمّامي از آنست
ايناق: خواص و بستگان
ترغو: نزل و پيشكش
باسقاق: شحنه و مأمور مخصوص، و باسقاقي يعني حفاظت
تنسوق، تنگسوق: رهآورد و ارمغان
چوك: پره و حلقهيي از مردان و زنان
سيورسات: زاد و توشهيي كه از روستاهاي سر راه براي عبور لشكر يا موكب خان گرد ميآوردند. اين كلمه بعدها بمعني زاد و توشه راه يا آنچه در خانه براي مصارف روزانه ذخيره ميشود بكار رفت.
سوغات (سوقات): پيشكش و هديه
قراغ، قرق: خلوت كردن و خالي كردن راه و محلّ از غير
ص: 310
قورچي: پاسبان و اسلحهدار؛ قورچي- باشي يعني رئيس اسلحهداران؛ قور بمعني سلاح و از همينجاست قورخانه
يارغو، يرغو: محاكمه و بازرسي و تحقيق؛ يرغوچي بمعني مستنطق و بازرس يا قاضي
ياغي: مخالف سركش و كسي كه مطيع نباشد
اولوس: عشيره
اولاغ (الاغ): چارپايي كه به بيگاري ميگرفتند، ستور چاپاري
تكشميشي: تعظيم و كرنش
قوبجور، قبجر: ماليات سرانه
نوكر: پيشكار و كارگزار
يساور: يساول: ديدهبان و محافظ
نركه: شكار جرگه، شكار رژه
چريك: سپاهي آزاد
قشون: سپاه
بخشي: عنوان علماي ديني بودايي
سيورغامش، سيورغاميش: التفات، توجه، عنايت
قشلاق: يورت زمستاني
ييلاق: يورت تابستاني
كومك: ياري و همراهي
قلان: ماليات، خراج
اياسه، اياسا: ياسا كه پيش ازين معني كردهايم
پرچم: موي دم و يال اسب كه بر بالاي بيرق ميبستند بنحوي كه افشان شود.
اينك اشتباها بمعني درفش بكار ميبرند بتصور آنكه پارسي است!
جول (جول كردن): مسحور كردن
داغ و طاغ (طاق): كوه چنانكه در قره داغ و آلاطاغ
باورچي: خوانسالار
ايلخان: فرمانرواي متابعان
نظاير اين لغات و بسي از مشابهات آنها در عهد مغول و تيموريان در كتابهاي گوناگون خاصه در تواريخي از قبيل تاريخ جهانگشاي جويني و تاريخ وصّاف و جامع التواريخ رشيدي و ظفرنامه نظام شامي و ظفرنامه شرف الدين علي يزدي و جز آنها فراوان بكار رفته است و آنچه در سطور مذكور آوردهايم تنها براي آن بود كه نمونههايي از لغات مغولي كه در عهد مورد مطالعه ما در ايران متداول شده و قسمتي از آنها مدّتهاي دراز در
ص: 311
كتابهاي فارسي و در زمره اصطلاحهاي اداري و نظامي بكار رفته است، درين اوراق مذكور افتد، و براي آنكه شواهدي از استعمال اين واژهها در نظم پارسي داده شود بنقل ابيات ذيل اكتفا ميشود و براي اطلاع از كيفيت استعمال اين كلمات در متون منثور قرن هفتم و هشتم بهتر آنست كه بكتابهاي آن عهد مراجعه شود زيرا بسبب وفور استعمال نقل شواهدي از آنها امري زائد بنظر ميرسد.
كجا بمنزل وصلت رسم چو اندر راهاولاغ عمر سقط ميشود بهر فرسنگ (سيف فرغاني)
حاكمان در دَم ازو قُبجُر و تَمغا خواهندعنكبوت ار بنهد كارگَهِ جولاهي (سيف فرغاني)
بسان اسبِ اولاغند مردم سفرينه چشم بسته و سرگشته همچَو گاوِ عَصار (سعدي)
سلطان روم و روس بمنّت دهد خراجچيپال هند و سند بگردن كشد قَلان (سعدي)
بصدر صاحبِ ديوانِ ايلخان نالمكه در اياسه او جور نيست بر مسكين (سعدي)
منم كه يَرلِغِ طبعم بدار ملكِ بقانوشتهاند بمدّاحيِ محمّد و آل (حسن متكلّم)
تا گردنان روي زمين منزجر شدندگردن نهاده بر خطِ فرمانِ ايلخان (حسن متكلّم)
نور مصباح دل بيناي مناز طريق اصطلاح آقاي من
آلتمغا شد كه آغا تا بكيلباز بيند جمع و خرج اردبيل
پنجم ماه صفر با نوكراندر ركاب صاحب صاحبقران
ص: 312 آنگه از خوي در آلاطاق آمديمجفت غم وز خرّمي طاق آمديم
مجمع اردو به آلاطاق بودز آنكه آلاطاقشان ييلاق بود
تا در آن بوديم لشكر برنشستراه بيرون آمدِ ياسا ببست (نزاري- سفرنامه)
آلتمغايي بادرارم بدادي صاحباز آن تفاخر كردهام بر جمله اقران شهي (نزاري)
بزير طاق دو ابرو دو ساحرند او راكه كردهاند مسخّر عموم و اردو را
بغمزهيي دل و دينم چنان بهم برزدكه جول كرد بكُلّ هم دلم هم اينجو را
نه يار با من و نه دل چگونه بيدل و يارتوان بريد بتكليف راه اردو را (نزاري)
بيورتگاه تو تا كوچ كردهاي ز اينجاهزار بار بروزي برفتهام بزيارت (نزاري)
حكم قضا در جهان نفاذ نيابدتا نكند با نفوذ امر تو كنگاج (خواجو)
سرپوش لاژوردي گلريز برگرفتباوَرچي قضا ز سرِ طشت خوان چرخ (خواجو)
صدر دين يحياي تمغاچي كه هستدر خري بيمثل و خرطبعي مَثَل
كس دهد تمغا بدست آن بغا «1»كس بمعمولي سپارد اين عمل؟! (خواجو)
جز او از خواجگان گردون كرا ديدكه او هشتاد تومان زر ببخشيد (خواجو)
______________________________
(1)- بغا: مخنث
ص: 313 دل در جهان بحلقهربايي عَلَم شودگر سر بآن دو زلف چو پرچَم درآورد (اوحدي)
منشيانِ قدرتِ بيچون ز جِرمِ آفتاببر مثالِ بيمثالي آلْ تَمغا ميزنند (خواجو)
تيغ حُكمت را كه از مه تا بماهي جاريَستگوهر رخشنده خورشيد بر برچاق باد (خواجو)
زبان كشيده چو تيغي بسرزنش سوسندهان گشاده شقايق چو مردمِ ايغاغ (حافظ)
از شاعران اين عهد پوربهاي جامي بساختن ابيات ملمّع از لغات مغولي و پارسي مشهورست. وي كه شرح حالش را بموقع خواهم آورد گاه قصايدي كامل دارد كه در آنها بسياري از كلمات و اصطلاحات مغولي را آورده است و مراجعهيي بنسخ ديوانش اين معني را روشن ميدارد. از جمله آن قصائد يك قصيده شهرت بسيار دارد كه دولتشاه سمرقندي نيز آنرا بتمامي نقل كرده است «1» و اينك نموداري را چند بيتي از آن درينجا ميآوريم:
در يرلِغِ غمِ تو ز بس نالهاي سختخون شد دل چريك و رعايا و لشكري
هندوستان زلف ترا چشم ترك توايلغار كرده همچو قشون نكودري «2»
قامان طرّههاي تو چون كلك بخشيانكردند مشق بر رخ تو خطّ اويغوري
تا باسقاق عشق تو در ملك دل نشستاز يارغوي هجر تو برخاست داوري
______________________________
(1)- تذكرة الشعراء چاپ تهران بتصحيح آقاي محمد عباسي ص 202- 205
(2)- نكودري يكي از ايلات جنگجوي مقيم سيستان بودند كه بخراسان كوچ كرده در اطراف هرات ماندند و ملك فخر الدين كرت (م 706) از آنان براي خدمات خود استفاده كرد و اين قشون نكودري غالبا بر خراسان و نواحي اطراف آن ميتاخته و موجب آزار مردم را فراهم ميآورده است. از جمله بهترين مواردي كه درباره تاختوتازها و جنگهاي اين نكودريان ميتوان بدان مراجعه كرد تاريخ آل مظفر محمود كتبي است. چاپ تهران 1335 ص 9- 11.
ص: 314 تمغاچي غم تو زد از اشك آلِ منتمغاي سرخ بر وَرَقِ زرّ جعفري
كردم تكشمشيّ لبت جان، ببوسهييسورغامشي نميكند از راه كافري ... الخ از همين دوره است كه ساختن اشعار تركي بوسيله شاعران پارسيگوي و درآوردن آنها در ديوانهاي خود و ساختن اشعار ملمّعي از پارسي و تركي معمول گرديد. در ربابنامه سلطان ولد پسر مولوي 156 بيت شعر تركي و در ديوان او و همچنين در ديوان كبير مولانا ابيات متعدد تركي و در مثنوي مولوي كلمات تركي بسيار بكار رفته است و اين نيست مگر تأثير مستقيم حكومت تركان در طول قرن پنجم و ششم هجري و سپس استيلاي مغول و تاتار كه بدبختانه در روزگاران بعد نيز تا ديرگاه با غلبه و استيلاي زبان تركي در سازمانهاي كشوري و لشكري ايران همراه بود. بهمين سبب است كه با همه كوششهايي كه شده است، بر اثر مقاومت گروهي بزرگ از گندمنمايان جوفروش، هنوز واژههاي بسيار تركي كه معادل فارسي آنها را بآساني ميتوان يافت، در زبان فارسي باقي است و معلوم نيست آنها را بيادگار كدام دسته از وقايع خوب يا بد نگاهباني ميكنند!
رواج زبان پارسي
در قرن هفتم و هشتم، زبان پارسي، دنباله رواجي را كه در عهد مقدّم داشت رها نكرد، و حتّي از حدودي كه پيش از آن، بدانها رسيده بود، فراتر رفت.
هندوستان در قرن هفتم و هشتم بچند علّت جولانگاه بزرگ زبان و ادب پارسي بود. ازجمله آن علل است مهاجرتهاي بزرگ ايرانيان، از طبقات مختلف رجال و مستوفيان و دبيران و علما و مشايخ صوفيه و شاهزادگان و مردم عامّه از هر دسته و طبقهيي كه توانايي گريز از برابر حمله مغول و فتنههاي مداومي كه متعاقب آن بلاي بزرگ در ايران رخ داده بود، داشتند. در شرح اوضاع سياسي و اجتماعي و در ذكر پناهگاههاي فرهنگ ايران در اين دوره و در شرح احوال متصوّفه و غيره ديدهايم كه اثر اين مهاجرتها از لحاظ نشر زبان فارسي و فرهنگ ايران در هندوستان تا چه ميزان بوده است.
درستست كه سران مغول بهندوستان و فتح آن نظر داشتند ولي از خوشبختي
ص: 315
نتوانستند در آن سرزمين نفوذ كنند و تنها چند سالي با تعرّضات خود موجبات وحشت اهالي را در ولايات سند فراهم نمودند و همين عدم توفيق مغول ملعون در ويران ساختن هند باعث شد كه كانون جديد فرهنگ ايران بآساني و بدون منازع توسعه يابد و ايرانياني كه ببلاد مسلماننشين هندوستان مهاجرت كرده بودند هم فرهنگ اجدادي را براي مدّتي مديد حفظ كنند و هم آنرا از راه توسعه دين اسلام و نشر تصوّف در آن نواحي رواج دهند.
دولتهاي مسلمان هند هم كه از مماليك تربيت شده در دستگاه غوريان و از رجال ايراني دربارهاي آنان و يا از رجال بومي كه زيردست اين رجال ايراني و امرا و سرداران مذكور تربيت مييافتند، تشكيل ميشد، بصورت حادّي ناشر زبان فارسي و فرهنگ ايراني گرديده و چنانكه پيش ازين ديدهايم حتّي اعياد و رسوم درباري ايران را با وفاداري بسيار در آن سرزمين نگاه داشته بودند.
حكومت مقتدري كه با كوششهاي قطب الدين آيبك و شمس الدين التتمش در دهلي تشكيل شده بود بزودي توانست دامنه قدرت خود را در بسياري از نواحي هند توسعه دهد چنانكه در عهد سلطان محمّد بن تغلق مركز حكومت اجبارا از دهلي به «ديوگيري» (دولتآباد) در شمال شبه جزيره دكن انتقال يافت و همراه عمّال دولت مسلمان زبان و ادب و فرهنگ و تصوّف ايراني هم مركز جديد خود را در آنجا مستقرّ ساخت.
دولتهايي كه از آغاز دوره تجزيه حكومتهاي مسلمان هند بوجود آمده و تا دوران تسلّط ظهير الدين بابر (ميان سالهاي 932 و 937 هجري) بر گوشهوكنار هند تسلّط داشتهاند همگي همان سنّت ديرين سلاطين دهلي را در نگاهداشت زبان و فرهنگ ايراني ادامه دادند، سلاطين بنگاله، جونپور، مالوه، گجرات، كشمير، خانديش، كلبرگه، احمدنگر، بيجاپور و غيره و غيره همگي همين حال را داشتند و نظري بتواريخ مربوط باين سلسلهها و همچنين مطالعهيي در تراجم احوال رجال سياست و علم و تصوّف درين نواحي نشان ميدهد كه چگونه درين عهد هندوستان با تمام ذخاير و وسايل مادّي و جمعيت وافر خود، در اختيار زبان فارسي و فرهنگ ايراني قرار گرفته و بظهور چند تن
ص: 316
از شاعران و نويسندگان معروف و يا توطّن گروهي از گويندگان ايراني در آن سامان ياري كرده بود.
نظير اين وضع را در آسياي صغير ميتوان ملاحظه كرد كه در حمله مغول و فترات بعد از حمله چنگيز گروه كثيري از شاعران و نويسندگان و مشايخ بزرگ تصوّف و رجال و علما در ظلّ رايت سلجوقيان روم بدان نواحي روي آوردند و همانجا ماندند و شهرهاي معروف آن سامان را تبديل بانجمنهاي بزرگ ادب فارسي ساخته و كتابخانهاي آن نواحي را از دستنبشتههاي پارسي و ديوانهاي شاعران و سفينهها و جنگهاي گويندگان و نويسندگان ايراني انباشتهاند.
در دوران ضعف سلاجقه و سپس با روي كار آمدن آل عثمان در آن سرزمين پيشرفت زبان فارسي در آسياي صغير شدّت بيشتر يافت و چون صورت يك زبان نيم رسمي درباري، و زبان متداول ادبي در آن سامان داشت، همراه فتوحات آل عثمان بنواحي جديدي رخنه كرد كه شايد بدون حادثه تشكيل چنين دولتي هيچگاه در آنها نفوذ نمييافت.
ص: 317
بهره دوم شعر فارسي در دو قرن هفتم و هشتم
ادامه سنّت قديم و ضعف تدريجي آن
در هم ريختن دستگاههاي بزرگ حكومتي خوارزمشاهي و غوري در آغاز قرن هفتم، كه نخستين بوسيله خوارزمشاهان آل اتسز و دومين بوسيله مغولان انجام گرفته بود، اثري چندان در وضع شعر درباري ايران نداشت زيرا اين هر دو خاندان نسبت بشعر و شعرا و تمركز ادب در دربارهاي خود كار مهمي انجام نداده بودند. در همان احوال چنانكه ميدانيم شعر از دربارها بخانقاهها و به محافل علما و خاندانهاي رياست نيز راه يافته بود، و اگرچه حمله مغول جمع اين قوم را نيز پريشان كرد ليكن انتقال گروهي از عارفان و عالمان مشرق و نواحي ايران بسرزمينهاي مجاور كشور تا حدّي جبران مافات مينمود. علاوه بر همه اينها حكومتهاي كوچك حامي شعر فارسي كه در داخل يا خارج از ايران مقارن حمله مغول بر جاي مانده بودند، و نيز حكومتهاي ديگر كه در دوران ايلخانان يا پس از آنان تا حمله تيمور در ايران دائر شده بود، غالبا به پيروي از سنّت سنيّه پيشين حمله علم و ارباب ذوق و هنر را بنحوي از انحاء در ظلّ حمايت و عنايت نگاه ميداشتند.
وقتي اين احوال را بر اين حقيقت كه از استادان آغاز قرن هفتم در گيرودار حمله مغول گروهي جان بدر برده و بادامه كار خود و تربيت شاگردان سرگرم بودهاند، بيفزائيم، بدين نتيجه ميرسيم كه در دو قرن هفتم و هشتم هنوز سنّت استادان قديم متروك
ص: 318
نشده بود و اگر فتوري ميبايست در شعر راه يابد تدريجي بود، و چنين نيز بوده است.
نخستين مطلبي كه در شعر اين دوره بايد بدان توجه داشت، آنست كه: شعر فارسي جنبه نيرومند درباري خود را تا حدّي از دست داد زيرا چنانكه ميدانيم حكومت اصلي و مركزي ايران در اين عهد غير فارسي زبان بود و طبعا بزبان و ادب فارسي التفاتي و عنايتي نداشت. بدين ترتيب طبعا شعر و نثر در دربارهاي اصلي و مراكز بزرگ حكومت كمتر مورد توجه بود و بلكه بيشتر در دربارهاي كوچك ناپايدار باقي ماند و با اين كيفيت بازار شعر و ادب از رونق و رواج افتاد و نظم و نثر پارسي بيشتر جنبه عمومي يافت تا درباري، ليكن با همه اين احوال نبايد تصوّر كرد كه شعر مدحي بالمرّه درين عهد ضعيف شد زيرا چنانكه در محلّ خود خواهيم گفت سرودن قصائد مدحي هنوز درين دوره از جمله كارهاي اساسي غالب شاعران زمان بود. اما از طرف ديگر كمرونق شدن شعر درباري و رواج اشعاري كه بيشتر جنبه ذوقي يا عرفاني داشت از يك حيث سودمند و از جهت ديگر تا درجهيي زيانآور بود: فايده آن رها كردن شاعر از قيود خشك ادبيات درباري و سرگرم ساختن او بامور ذوقي و ابتكار و «اختراع» بوده است، و زيان آن برداشتن قيدهاي دشوار ادبي براي شاخص شدن در عالم شعر و ادب ميان شاعران متعددي كه داوطلب ورود بدربارها ميشدند.
با اين حال همچنانكه گفتهايم، سنتهاي ادبي با حمله مغول يكباره متروك نگرديد و بوسيله استادان آغاز قرن هفتم و شاگردان و تربيتشدگان آنان چند گاهي ادامه يافت و بتدريج رو بضعف و سستي نهاد.
شعر مدحي و قصايد
شعر مدحي يا شعر درباري چنانكه در بادي امر تصوّر ميشود با حمله مغول بالمرّه از ميان نرفت بلكه ضعيف شد و درين ضعف مدتها باقي ماند، و حتي گروهي از گويندگان بزرگ اين عهد، كه گاهي غزل هم ساختهاند، بالاختصاص قصيدهسرايان مدّاحند مانند اثير الدين اوماني، بدر جاجرمي، مجد همگر، ركن صاين، ابن يمين، سلمان ساوجي؛ و برخي ديگر در عين آنكه در رشتههاي ديگر
ص: 319
شعر مشهور شدهاند، از سرودن اشعار مدحي غافل نمينشستند زيرا اين امر وسيله سودمندي براي ارتزاق آنان بوده است و گاه شاعران از آن گزيري نداشتند؛ اما در ميان شاعران اين عهد كساني را مييابيم كه اگرچه مهارت آنان در قصيدهسرايي مسلّم است، مانند سيف الدين محمّد فرغاني چنانكه در شرح حال او خواهيم ديد، از درافتادن در «اصطبل ثناخواني» خودداري ميكردند و زبان قلم را از آلايش مدح بركنار ميداشتند.
بهرحال نكتهيي كه مسلما بايد بدان توجه داشت آنست كه بر اثر ضعف شعر درباري طبعا از رواج قصيدهسرايي، كه در دورههاي پيشين نوع طراز اول از انواع شعر فارسي بود، كاسته شد و حتي قصيدهسرايان بزرگي هم كه درين دوره پيدا شده و با قصايد مدحي ارتزاق نمودهاند، درين نوع از شعر تابع روش قدما بوده و مثلا همّت آنان مصروف و منحصر بود بر استقبال قصائد معروف سنائي و انوري و خاقاني و ظهير و اثير اخسيكتي و مجير و نظاير آنان، و بهمين نسبت هم سبك شعراي قصيدهگوي قرن هشتم متمايل بوده است بشيوه قصيدهسرايان بزرگ اواخر قرن ششم و آغاز قرن هفتم هجري كه پيش ازين درباره آنان سخن گفتهايم. اين پيروي از سبك شعراي مقدّم طبعا بتكرار مضامين آنان و حتي باستفاده مستقيم از قوالب لفظي كه متقدّمين بكار ميبردند، منجر ميشد و بدين سبب است كه هر جستجوكننده تيزبين هنگام مطالعه در آثار قصيدهسرايان قرن هفتم و هشتم خود را مواجه با تكرارهاي پياپي در بحور و اوزان و قوافي و مطالب و مضامين قصايد استاداني از عهد انوري ببعد ميبيند و گاه بآساني متوجه ميشود كه در جريان اين تكرارها دستههايي از قصائد در حالت سير نزولي هستند يعني در هر دورهيي نسبت بدوره ما قبل بنقصانهايي بازميخورد و شاهد سستيها و فترتهايي در فكر و كلام گويندگان زمان است.
ساختن قصائد مصنوع، قسمنامهها، التزامات مختلف كه گاه در هر بيت از يك قصيده عدد آنها به سه و چهار ميرسد، انتخاب رديفهاي مشكل، و بعبارت سادهتر پيچيدن در ظواهر كلام كه طبعا راهي است براي فرار از معني سخن، امري متداول و عموم است
ص: 320
مگر آنكه شاعران توانايي مانند سعدي در اين ميان، با ذهن خلّاق و استعداد كمنظير و ذوق مستقيم بجاي پيروي از ديگران بايجاد قصائدي كاملا تازه توفيق يابند. اما اين خلّاقيّت استثنائي و دور از اشتغال اكثر شاعران يا شعر دوستانست و اگر براي نمونه بدستهبندي قصائد در كتاب مونس الاحرار محمد بن بدر جاجرمي توجّه كنيم نحوه اين اشتغال بر ما روشن ميشود. وي قصائد را در كتاب مونس الاحرار بدين تقسيمات منقسم ميدارد: توحيد، نعت محمد مصطفي (ص)، حكمت و موعظه، وصفيات، مصنوعات، تقسيمات، سؤال و جواب، تجنيسات و مكررات، مسمطات، ملزومات، توشيحات و محذوفات، مربعات، قسميّات، اشعار مقفي، مردّف، مراثي؛ و چنانكه ميبينيم جز سه چهار نوع كه بموضوع و مطلب قصايد بستگي دارد باقي بظاهر و قالب ارتباط مييابد.
درين قصايد استعمال لغات و تركيبات وافر عربي امري رايج بود و گاه درين راه كار بمبالغه ميكشيد، درعينآنكه شعرا بايراد تعبيرات جديد و مضامين دقيق و ضمنا استعمال صنايع مختلف در اشعار توجه روزافزون داشتند. اگرچه درين ميان گاه كساني چون مجدهمگر و سعدي در قصايد خود باقتفاء شيوه استادان قديم سخنان سهل و روان دارند ولي كساني ديگر چون ركن دعويدار و سعيد هروي و سراجي و فريد احول و نجيب جرفادقاني و سراج قمري و حسن متكلّم و بدر چاچي و ركن صاين و خواجو و سلمان شيوه استادان آخر قرن ششم و آغاز قرن هفتم را بشدّت دنبال ميكنند و در التزام رديفهاي دشوار و معاني باريك و بكار بردن استعارات و تشبيهات دقيق ديرياب اصرار ميورزند.
غزل
بهمان نسبت كه در قرن هفتم و هشتم قصيده از رديف اول شعر فارسي بعقب ميرفت، غزل راه پيشرفت ميسپرد، اعم از غزلهاي عاشقانه و عارفانه. پيش ازين درباره نوع شعر غنائي، خاصّه غزل در ادب فارسي تا اواخر قرن ششم و آغاز قرن هفتم سخن گفتهايم. در اواخر قرن ششم با آنكه هنوز دوره كمال و اعتلاي قصيده در شعر فارسي بود، توجه بغزل فزوني گرفته بود چنانكه كمتر
ص: 321
ديواني از شاعران آن روزگار را خالي از غزلهاي متعدّد شيواي دلپذير ميتوان يافت كه غالب آنها را چاشني عرفان جلوه خاص ميبخشد.
وقتي بابتداي سده هفتم هجري برسيم دو نوع از غزل را در راه كمال قطعي مييابيم يكي غزل عاشقانه و ديگر غزل عارفانه كه اگرچه هنوز در زير سيطره غزل عاشقانه بود ولي براهي ميرفت كه لامحاله باستقلال ميكشيد.
درست در آغاز قرن هفتم در غزلهاي شاعران چيرهدستي از قبيل كمال الدين اسمعيل و همعصران او رقّت خاصي در معاني و لطافتي تمام در الفاظ مشاهده ميكنيم. اين غزلها اگرچه بر مذاق عشّاق سروده ميشد ليكن از شوريدگي حال عارفان نيز در آنها جلوهيي ميتوان يافت. امّا غزل عرفاني آغاز قرن هفتم را بتمام و كمال بايد در ديوان شاعر شوريده نيشابوري، عطّار، يافت.
بدين ترتيب در قرن هفتم دو راه براي غزلسرايان بزرگ هموار شده بود: نخست راه غزل عاشقانه لطيف و دوم راه غزلهاي عرفاني حادّ و پر از شوق و جذبه و حال. راه نخستين بوسيله سعدي بكمال رسيد. وي در غزلهاي خود با زبان شيرين و سخن لطيف و بيان سهل و مضامين مبتكر و تازه و متنوّع مهارت و استادي را بغايت قصوي رسانيد و كاري را كه از رودكي شروع شده و با ظهور ظهير و مجير و كمال اسمعيل رونق و كمالي تمام يافته بود، بنهايت كشانيد چنانكه بعد ازو هيچكس درين شيوه جاي وي را نگرفت و همه كوشيدهاند كه ازو پيروي كنند و غزلهاي او بارها در همه ادوار بعد از وي بوسيله استادان بزرگ مورد استقبال قرار گرفت و حتي در حيات او شاعراني كه بغايت از وي دور ميزيستهاند، مانند سيف الدين محمد فرغاني ساكن آقسراي روم، باستقبال آنها مبادرت ميجسته و اين كار را نوعي از كمال ميشمردهاند.
در آن حال كه غزل عاشقانه لطيف با الفاظ نرم و گيراي خود در قرن هفتم و هشتم، دنبال قافلهيي كه سعدي سالار آن بود بسير خود ادامه ميداد، شيوهيي كه عطّار در غزل عرفاني ايجاد نموده بود هم دنبال ميشد و اين دنبالهروي در سخن چند شاعر منجر
ص: 322
بوصول بمراحلي از كمال و حتي ابداع شيوههاي نو ميگرديد. از جمله اين گويندگان بزرگ يكي فخر الدّين عراقي صاحب لمعاتست كه اشعار پرسوز و پر از شوق او در شعر عرفاني بابي تازه گشود. غزلها و حتي تركيبها و ترجيعها و قصيدههاي او با معاني بلند عرفاني و بسي از تعبيرات و كنايات و رمزهاي معمول ميان عرفا و متصوفه همراه با احساسات و عواطف گرم ملاحظه ميشود.
در همان روزگاران كه عراقي مانند بسي ديگر از ايرانيان از بيم مغول و ويرانكاريها و كشتارهاي آن قوم در هندوستان و آسياي صغير و مصر و شام سرگردان بود، شاعري ديگر كه همراه پدر و خاندانش بقونيه سفر كرده و همانجا مانده و چند سالي زودتر از عراقي از قيد حيات دشوار قرن هفتم خلاص شده بود، يعني جلال الدين محمد بلخي رومي، در ساختن غزلهاي شيواي عرفاني دنبال كار عطّار را گرفت و سرآمد غزلگويان عرفاني در تمام ادوار ادب فارسي گرديد. ديوان كبير او كه بنام ديوان شمس مشهور شده مشحونست بمعاني بلند كه گاهي بلحني عاشقانه ولي همواره با آرمانها و انديشههاي خالص عرفاني سروده شده و بسياري از آنها صرفا معني عرفاني دارند و همگي با بيان بسيار فصيح دلانگيز كمنظيري كه در گرمي و گيرايي بآتش سوزان ميماند، همراهند.
باز در روزگاري مقارن با عهد مولوي و عراقي، يعني در همان سالها كه آسياي صغير يكي از مهمترين مراكز تجمّع علما و ادبا و عرفاي ايراني شده بود، عارف بلند- مقام ديگري بنام سيف الدين محمّد فرغاني در غزلهاي خود و همچنين در قصائد غرّائي كه غالبا در جواب قصائد معروف استادان پيشين ساخته، بذكر معاني عرفاني عميق در وجوه مختلف مبادرت نموده است. از ميان غزلهاي سيف فرغاني بعضي در جواب غزلهاي معاصر او سعديست و او باين معاصر بلندمقام خود بديده احترام مينگريست و قدر مقام بلندش را در شعر بنيكي ميشناخت.
تا قسمت بزرگي از قرن هفتم غزلهاي عارفانه و عاشقانه جز در سخن بعضي از شاعران كه چاشنيي از عرفان پذيرفته بودند، از يكديگر جدا بود ولي از اين پس بر اثر
ص: 323
نفوذ شاعران بزرگ غزلگوي قرن هفتم خاصه سعدي و مولوي و عراقي گويندگاني كه بغزلسرايي متمايل بودند، و نيز بر اثر ورود قطعي شعر بخانقاهها و همچنين در نتيجه تحوّلي كه در تربيت متصوّفه و عرفا رخ داده و بشيوع تصوّف علمي و سيطره كامل مشرب عرفان در ادب فارسي منجر شده بود، دو نوع غزل عارفانه و عاشقانه با هم درآميخت و ازين آميزش شيوهيي نو در غزل بظهور پيوست. درين شيوه از طرفي افكار عالي عرفاني و نكات عميقي از حكمت و وعظ و تفكّرات شاعرانه، و از طرفي ديگر زبان لطيف شاعران غزلگوي و دقّتي كه آنان در حفظ ظاهر الفاظ خود بكار ميبردند، با يكديگر همراه شد و بشاعران متفكّر عالي مشرب فرصت داد كه با استفاده از تعبيرات و تركيباتي كه پيش از آنان فقط در بيان عشقهاي مجازي بكار ميرفت انديشههاي بلند خود را در قالب الفاظ بريزند و حتي گاه از همان مقاصد كه غزلسرايان پيشين داشتند در راه بيان افكار خود بهره بردارند. از اينجاست كه ميبينيم در غزلهاي شاعراني از قبيل خسرو دهلوي و اوحدي و خواجو و عماد و حافظ و كمال خجندي و سيف فرغاني افكار پخته صوفيانه و حكيمانه با تأثّرات و عواطف عالي شاعرانه و گاه عاشقانه همراهست و همان تعبيرات و كنايات و تركيبات كه غزلسرايان عاشقپيشه داشتند در ابيات آنان نيز بكار ميرود. اين شيوه كه مسلما غزل فارسي را از ابتذال و يكنواختي افكار و الفاظ رهايي بخشيد و آنرا با بيان معارف و حقايق همراه ساخت، مخصوصا در سخن لسان الغيب حافظ شيرازي بحدّ اعلاي كمال رسيد.
منظومهاي حماسي
از ميان منظومهاي حماسي درين عهد، با وجود يك منظومه حماسي تقريبا ملي، بيشتر بايد بنوع حماسه تاريخي و احيانا ديني اكتفا كرد زيرا چنانكه ميدانيم انديشه مليّت در ايران بر اثر رواج سياست ديني در قرنهاي پنجم و ششم و اوايل قرن هفتم بسيار ضعيف شده بود و حمله مغول و رسواييهاي آن طبعا بازمانده اين فكر را، اگر واقعا چيزي از آن بازمانده بود، يكباره بدست نيستي سپرد و بدين ترتيب چه در اوايل قرن هفتم و چه بعد از آن توجه بنظم داستانهاي
ص: 324
قهرماني ملّي نيز نميتوانست شيوعي داشته باشد. بالعكس مقارن آغاز قرن هفتم نظم منظومههاي تاريخي ميان ايرانيان شروع برواج كرد و چنانكه از اطلاعات موجود برميآيد قديمترين حماسههاي تاريخي (غير از اسكندرنامها) در آن ايّام ساخته شد «1».
از جمله اين تاريخهاي منظوم با اين «حماسههاي تاريخي» يكي منظومهيي بود درباره پادشاهان شنسباني غور كه در جلد مقدم ازين كتاب درباره آنان سخن گفتهايم «2». گوينده آن منظومه نويسنده و شاعري بود از زمره صدور و اشراف غور بنام فخر الدّين مبارك شاه بن حسين مرورودي غوري معاصر سلطان علاء الدّين حسين غوري (م 556) و پسرش سيف الدّين محمّد (م 558)؛ و غياث الدين محمد (م 599) و شهاب الدّين محمد (م 602)، كه در فيروز كوه پايتخت اصلي غوريان بسر ميبرد و از مقامات معنوي و دنيوي هر دو برخوردار بود «3». از ابياتي كه ازين منظومه باقي مانده «4» معلوم ميشود كه ببحر متقارب ساخته شده و بنابراين شاعر در كار خود از استاد طوس پيروي كرده بود. او را با فخر مدبر اشتباه كردهاند كه كتاب معروفي دارد بنام آداب الحرب و الشجاعه و بموقع درباره آن سخن خواهيم گفت.
______________________________
(1)- در اواسط قرن ششم يا نيمه دوم آن قرن منظومهيي بوسيله مؤيد الدين نسفي بنام «پهلواننامه» ساخته شده بود كه مثنوييي بود ظاهرا ببحر متقارب ولي نميدانيم موضوع آن چه بود؛ آيا مؤيد نسفي كه از مداحان آل افراسياب بوده اين پهلواننامه را در ذكر «پهلوانيهاي» آن تركان قراخاني و برافگنندگان خاندان جليل ساماني ساخت و يا درباره پهلوانان ملي ما؟ بهرحال درباره مؤيد نسفي و منظومه او رجوع شود به: لباب الالباب چاپ ليدن ج 2 ص 359 و مجمع الفصحا ج 1 ص 509 و تاريخ ادبيات در ايران ج 2 چاپ اول ص 867.
(2)- تاريخ ادبيات در ايران. ج 2. چاپ اول 1336 شمسي ص 50 ببعد
(3)- لباب الالباب ج 1 ص 125؛ روضات الجنات في اوصاف مدينة هرات چاپ دانشگاه تهران ج 1 ص 355- 357
(4)- ايضا روضات الجنات ج 1 ص 356- 357
ص: 325
دومين منظومه حماسي تاريخي كه آن هم در اواخر قرن ششم و اوايل قرن هفتم ساخته شد «شاهنشاهنامه» بود از مجد الدّين محمد پاييزي نسوي كه عوفي گفته: «... از شعراي سلطان سكندر «1» است، و در شهور سنه ست مائة او را در نسا ديدم و شاهنشاهنامه ميساخت و وقايع سلطان خوارزمشاه را نقل ميكرد» «2». اين منظومه نيز مانند منظومه نخستين كه ياد كردهايم، از ميان رفته است و اهميّت اين هر دو شايد فقط درين باشد كه مقدمهيي بودند براي تغيير مسير شعر حماسي فارسي از موضوعات قهرماني ملّي بموضوعات تاريخي صرف.
ازين پس چندين منظومه مهم ببحر متقارب در ادب فارسي پديد آمد كه منحصرا مربوط بذكر مسائل تاريخي و مخصوصا تاريخ حيات فاتحان بزرگ بوده است و از آنجمله منظومهيي كه احمد بن محمود طوسي مشهور به «قانعي» در ذكر تاريخ آل سلجوق ساخت بنام «سلجوقنامه» كه منظومه مفصّلي بوده ببحر متقارب كه درباره آن بعد ازين بتفصيل بحث خواهيم كرد.
منظومه تاريخي ديگري كه بايد در جزو حماسههاي تاريخي از آن ياد كرد ظفرنامه است راجع بتاريخ ايران از ظهور اسلام و تاريخ اسلام و سلاطين ايران تا عهد ناظم يعني حمد اللّه مستوفي قزويني (م 750 هجري). ظفرنامه كه مهمترين منظومه تاريخي موجودست شامل 75000 بيت ببحر متقارب و منقسم است بسه قسمت (قسم اسلامي- قسم احكام درباره تاريخ ايران- قسم سلطاني درباره تاريخ مغول). درباره اين كتاب بموقع سخن خواهيم گفت «3».
______________________________
(1)- مراد سلطان علاء الدين محمد خوارزمشاه است كه اسكندر ثاني لقب داشت (سلطنت از 596 تا 617 هجري)
(2)- لباب الالباب ج 2 ص 345
(3)- رجوع شود به حماسهسرايي در ايران، دكتر صفا، چاپ دوم تهران 1333، ص 354- 357
ص: 326
منظومه ديگر شهنشاهنامه تبريزي است در ذكر احوال چنگيز مغول و جانشينان او تا سال 738 هجري. ناظم اين منظومه شاعريست بنام احمد تبريزي كه در قرن هشتم و بعهد سلطان ابو سعيد بهادر خان (716- 736 هجري) ميزيسته و شهنشاهنامه را در 18000 بيت ببحر متقارب بنام ابو سعيد ساخته و تاريخ خانان مغول را از آغاز كار آنان تا عهد هلاگو و همچنين تاريخ ايلخانان ايران را تا سلطان ابو سعيد در آن مذكور داشته است.
ازين كتاب نسخهيي مورخ بسال 800 هجري در كتابخانه بريتيش ميوزيوم (موزه بريتانيا) موجود و در آن نسخه موسومست به «چنگيزنامه» و حال آنكه شاعر خود آنرا «شهنشاهنامه» نام نهاده است «1».
منظومه ديگر غازاننامه است كه بنابر آنچه در مقدمه نسخهيي از آن آمده از نور الدين بن شمس الدين محمد بود كه باز بنابر همان مقدّمه از معاصران سلطان محمود غازان خان (694- 703 هجري) بوده و بعدها نيز مدتي زيسته و منظومه خود را در سال 763 بنام سلطان اويس بن شيخ حسن بزرگ كه از سال 757 تا 777 هجري حكومت ميكرد، ساخته است. ازين منظومه ادوارد برون نسخهيي مورخ بتاريخ 873 داشت كه براي كتابخانه اوزون حسن تركمان استنساخ شده و ناظم در مقدمه منثوري كه بر آن افزوده شرح داده است كه در دربار غازان خان وظيفهيي داشته و سلطان اويس دوباره آنرا درباره او مقرّر كرده است. اين منظومه مشتمل است بر ده هزار بيت ببحر متقارب «2».
______________________________
(1)- ناظم گويد:
شهنشاهنامه نهم نام اينبنام شهنشاه روي زمين و مراد او ازين «شهنشاه روي زمين» سلطان ابو سعيد بهادر خانست. درباره اين منظومه رجوع شود به: حماسهسرايي در ايران 357- 358
(2)- رجوع شود به از سعدي تا جامي، ترجمه از مجلد سوم تاريخ ادبيات فارسي برون بوسيله آقاي علي اصغر حكمت، چاپ دوم ص 147- 148
ص: 327
خواندمير «1» نظم «تاريخ غازان خان» را به شمس الدين كاشي نسبت داده و گفته است كه وفات او در زمان سلطنت سلطان ابو سعيد بوقوع پيوست و بنابراين او پيش از سال 736 درگذشته بود و قاعدة اين «نور الدين بن شمس الدين محمّد» كه بايد پسر همين شمس الدين كاشي بوده باشد، يا اثر پدر خود را عينا بنام خود درآورده و يا آنرا تمام نموده و بسلطان اويس تقديم داشته و يا خواندمير در گفتار خود بغلط افتاده است.
ديگر ازين قبيل منظومهها كرتنامه بود از صدر الدين خطيب ربيعي پوشنگي (فوشنجي) متولّد بسال 671 از رجال معروف قرن هفتم و هشتم هجري. وي اصلا در فوشنج خطابت ميكرد و سپس در سلك ندماي ملك فخر الدين محمّد بن ملك شمس الدين كهين از سلاطين آل كرت (سلطنت از 705 تا 706) انتظام يافت و بنابر اشاره او كرتنامه را ببحر متقارب در باب خاندان كرت بنظم درآورد. از كرتنامه نسخهيي در دست نيست ليكن سيف الدين بن محمّد بن يعقوب الهروي مورّخ اوايل قرن هشتم هجري علاوه بر استفاده ازين منظومه در تأليف كتاب خود «تاريخنامه هرات» در حدود دويست و پنجاه بيت از آنرا نقل كرده و اين ابيات نشان از قوّت طبع گوينده ميدهد «2».
منظومه ديگر «سامنامه» بود كه براي تمييز از «سامنامه خواجو» آنرا «سامنامه سيفي» ميناميم. ناظم اين منظومه سيف الدين بن محمّد بن يعقوب مؤلّف تاريخنامه هراتست. وي نيز از ملازمان ملك فخر الدين كرت بوده و سامنامه را در وصف دلاوريهاي جمال الدين محمد سام سردار ملك فخر الدين و دفاع مردانه او از شهر هرات در برابر سپاهيان اولجايتو سرود كه يكبار در ماه صفر سال 706 بقتل دانشمند بهادر و بسياري از مغولان منجر شده و سپس تا ذي الحجه همان سال در برابر دسته جديدي از سپاهيان اولجايتو بسرداري بوجاي پسر دانشمند بهادر و سردار ديگري بنام يساول امتداد يافته و عاقبت بر اثر قحط و غلاي شديد و مرگ عده كثيري از هرويان بتسليم
______________________________
(1)- حبيب السير چاپ تهران كتابخانه خيام ج 3 ص 191
(2)- حماسهسرايي در ايران چاپ دوم ص 358- 359
ص: 328
محمّد سام انجاميده بود «1». از سامنامه سيفي نسخهيي در دست نيست مگر آنچه ناظم كتاب در تاريخنامه هرات آورده است «2».
سامنامه ديگري داريم از كمال الدين ابو العطاء خواجوي كرماني. اين منظومه خلاف سامنامه سيفي متضمّن داستانيست حماسي و عشقي كه بازماندهييست از سرگذشت «سام نريمان» پهلوان داستاني سيستان و دلاوريها و ماجراجوييها و عشقبازيهاي او در خاور زمين؛ و اگرچه قهرمان اين داستان از پهلوانان بزرگ و نامآور در حماسه ملّي ماست، ليكن اثري از دخالتهاي او در جنگهاي ملّي ايرانيان در سامنامه خواجو ملاحظه نميشود و ازينروي سامنامه را كه منظومه مفصّلي ببحر متقاربست بيشتر بايد عشقي قهرماني دانست يعني منظومه عاشقانهيي كه مدار كارها در آن بر شجاعتهاي قهرمان داستان نهاده شده است؛ و مسلّما اساس كار خواجو در نظم اين داستان يكي از رواياتي بوده است كه معمولا داستانگزاران متأخّر ايراني با استفاده از روايات قديم و درآميختن آنها با تخيّلات جديد بوجود ميآورده و ازين راه داستانهاي پهلواني را بداستانهاي عشقي نزديك ميكردهاند تا دلپذيرتر افتد، چنانكه در داستان سمك عيّار و در داستان دارابنامه مولانا محمّد بيغمي و امثال آنها ميبينيم. بهرحال چون موضوع سامنامه خواجو شرح جنگاوريهاي يكي از پهلوانان ايرانست و علاوه بر اين شيوه حماسهسرايان در آن تأثير كرده و بدان شكل و هيأت يك منظومه حماسي داده است، ما آنرا پيش ازين در شمار آثار موجود از حماسه ملّي ايران مذكور داشتهايم «3». درباره انتساب اين منظومه بخواجو بعض محقّقان ترديد كردهاند ولي از قرائن و امارات و نيز ذكر نام شاعر در آن تعلّق آن بخواجو مسلّم ميشود.
ازين منظومه نسخ خطّي در دستست و يكبار نيز طبع شده.
______________________________
(1)- حبيب السير چاپ تهران، ج 3، 1333 شمسي ص 373- 376
(2)- رجوع شود بمقدمه تاريخنامه سيفي چاپ كلكته بسال 1362 هجري قمري؛ و بحماسهسرايي در ايران ص 359
(3)- حماسهسرايي در ايران ص 335- 340
ص: 329
منظومه حماسي ديگري از قرن هفتم (و شايد اوايل آن قرن) داريم بنام زراتشتنامه كه بايد آنرا تنها حماسه ديني در عهد مورد مطالعه ما دانست. تاكنون عادة اين منظومه را متعلّق بزرتشت بهرام پژدو شاعر اواخر قرن هفتم نسبت ميدادند ليكن چنانكه بزودي خواهيم ديد منظومه مذكور كه ببحر متقارب و در حدود 1500 بيت است، از شاعريست بنام كاوس كي (يا: كيكاوس) پسر كيخسرو رازي كه ظاهرا در اوايل قرن هفتم و بهرحال پيش از زراتشت بهرام پژدو ميزيست.
اسكندرنامهاي منظوم ازين عهد ببعد همگي بتقليد از نظامي گنجهيي شاعر استاد پايان قرن ششم، و بپيروي از اسكندرنامه او، كه خود متأثّر است از داستان اسكندر در شاهنامه فردوسي، سروده شد. اين منظومهها در حقيقت نوعي از منظومههاي تاريخي ولي تحت تأثير داستانهاييست كه يا داستانگزاران ايران درباره اسكندر جعل كرده و بر آن افزودهاند و يا منشاء آنها را ميبايست در رماني كه بكاليستنس نسبت داده شده بود جستجو كرد. در عهد مورد مطالعه ما كسي كه بتقليد از نظامي اسكندرنامهيي ساخت امير خسرو دهلوي صاحب آثار مشهورست كه «آيينه سكندري» خود را بنام علاء الدين محمّد شاه از سلاطين هند در سال 699 بنظم كشيد.
داستانسرايي
امّا داستانسرايي در قرن هفتم و هشتم ضمن رواج و انتشاري كه داشت، تا درجهيي متأثّر بود از كار نظامي گنجهيي، و يا دنبالهگيري كار و شيوه او بود در ترتيب موضوع داستانها و كيفيت نظم آنها. با اين حال بايد متوجّه بود كه شاعراني از قبيل خسرو و خواجو كه دنبالكنندگان شيوه نظامي درين عهدند، از ابتكار مطالبي هم براي داستانهاي خود غافل نبودند و حال آنكه اين نيروي ابتكاري در قرنهاي آينده كمتر ميشود. بعضي از داستانهاي منظوم امير خسرو دهلوي مانند «دولراني و خضرخاني» و قران سعدين و مفتاح الفتوح تحت تأثير وقايع محلّي هند ساخته شده ولي دستهيي ديگر نظيرسازي و تقليديست از پنج گنج نظامي. در آثار خواجو و علي الخصوص سلمان نيز آثار تقليد از نظامي همهجا بقوت لايح و آشكار نيست
ص: 330
بلكه بعضي از داستانها و مثنويهاي منظوم آنان ابتكاري است. بر رويهم اين نكته را در مثنويها و داستانهاي منظوم فارسي، اعمّ از آنكه در ايران يا خارج از ايران سروده شده باشد، بايد در نظر داشت كه برخي از مطالب در آنها بصورت دايره گرداني دور ميزند مانند اوصاف قهرمانان داستان خاصّه معاشيق و وصف حالاتي كه در فراق از معاشيق بر عشّاق دست ميدهد و ذكر نامههاي عشّاق بمعاشيق كه غالبا عدد آنها بده ميرسد و نظاير اينها، و حتي بعضي از آن مطالب از دورههاي نخستين ادبي فارسي باقي مانده كه ظاهرا بنوبه خود از دوران ساساني بدوران اسلامي انتقال يافته بود، و نيز برخي ديگر مانند آنچه در ورقه و گلشاه عيوقي و يا نظمهاي ديگر ازين داستان، و آنچه در ليلي و مجنون نظامي و يا منظومهاي ديگري كه در همين موضوع در قرون بعد ازو سرودهاند، مرده ريگي از ادب عربي است كه چون بگويندگان فارسي زبان رسيد بمقتضاي انديشه و محيط زندگاني خود در آنها تصرّفاتي كرده و آنها را از حالت بحت و بسيط بياباني خود بيرون آوردهاند.- از ميان داستانهاي منظوم اين دوره شيرين و خسرو، مجنون و ليلي، هشت بهشت امير خسرو بانضمام منظومهاي ديگري كه ازو نام بردهايم؛ و منظومهاي داستاني هما و همايون، گل و نوروز و گوهرنامه خواجو؛ و فراقنامه و جمشيد و خورشيد سلمان ساوجي و مهر و مشتري عصّار تبريزي معروفند و پيداست كه درباره هريك از آنها بموقع سخن خواهيم گفت.
دهنامههايي هم كه درين عهد سروده شده و ذكر هريك در ذيل احوال گوينده آن خواهد آمد، در زمره همين منظومهاي داستاني و عشقي است.
منظومهاي عرفاني
سرودن منظومهاي عرفاني آميخته با مباحث تربيتي و اجتماعي درين دوره رواج بيشتري از سابق داشت چنانكه بايد گفت زحمات سنائي و عطّار در دوره پيشين مقدمهيي بوده است براي اين دوره. علّت عمده اين پيشرفت آنست كه: اولا تصوّف و عرفان چنانكه پيش ازين بتفصيل گفتهايم در قرن هفتم و هشتم بحدّ اعلاي توسعه خود رسيده بود؛ و ثانيا آشفتگي اوضاع زمان و رواج مفاسد و رذايل طبعا متفكّران قوم را وادار بذكر مواعظ و نصايح و هدايت خلق مينمود.
ص: 331
علاوه بر اين دنبالگيري كار سنائي و عطّار طبعا بايجاد منظومهايي نو بر روش آنان منجر ميشد همچنانكه پيروي از نظامي باعث پيدايي مثنويهايي بتقليد از مخزن الاسرار گرديد كه مشحونست بانواع تحقيقات و مواعظ و حكم. بهرحال اشتغال شاعران اين دوره بنظم مثنويهايي در مسائل عرفاني و تربيتي بسيار بوده و عدد اينگونه منظومها درين عهد قابل توجّه است.
بزرگترين شاعري كه بسرودن يك منظومه مفصل و جامع عرفاني درين عهد توجه كرد جلال الدّين محمد بلخي معروف به ملّاي روم (م 672) است كه از متفكّران بزرگ جهان و مقتداي متصوّفه و اهل تحقيق و مجاهدت است. وي در طرح مباحث عرفاني و ايراد تمثيلات و استنتاج از بحثهاي خود و بيان معاني دشوار عرفاني و حكمي كه غالبا نتايج اجتماعي و اخلاقي سودمند نيز دارد، بزبان ساده داراي قدرت كمنظيري بود.
مثنوي او در شش دفتر و ديوان غزلها و قصايد و رباعيهاي وي همه از عاليترين نمونهاي شعر عرفاني فارسي و منشاء تقليد و ايجاد آثار فراوان عرفاني در قرون بعد گرديده است.
پسر مولانا يعني بهاء الدّين معروف به «سلطان ولد» متوفي بسال 712 هجري نيز علاوه بر مثنوي ولدنامه در شرح مقامات جدّ و پدرش، و غزلها و قصايد و رباعيات عرفاني اثر معروفي بنام ربابنامه دارد كه مانند پدر خود كه در آثار خويش گاه ابيات تركي ميآورد او نيز در آن ابيات متعدّد تركي آورده است، و در همه اين آثار تأثير افكار و اسلوب بيان مولوي آشكارا، ولي نه بدان قوت، ديده ميشود.
دنبال كار عطّار و مولوي در قرن هفتم و هشتم بوسيله عده زيادي از شاعران كه بعضي از آنان تحت تأثير مخزن الاسرار نظامي نيز قرار داشتند، گرفته شد و ازين راه آثار معتبري بوجود آمد مانند: عشّاقنامه عراقي در بيان مراتب عشق و حالات عاشقان؛ زاد المسافرين و كنز الرموز از امير حسيني شاعر مشهور پايان قرن هفتم و آغاز قرن هشتم؛ گلشن راز از شيخ محمود شبستري؛ جام جم از اوحدي مراغي كه علاوه بر مباحث تعليمي تصوّف حاوي بسياري از اندرزهاي اخلاقي و انتقادهاي اجتماعي است؛ مطلع
ص: 332
الانوار امير خسرو دهلوي؛ روضة الانوار خواجو؛ مثنويهاي مونس الابرار و محبّتنامه و صحبتنامه و روضة المحبّين و مصباح الهدايه منظوم از عماد فقيه كرماني.
تربيت و اخلاق
همچنانكه گفتهايم منظومهاي مذكور تنها حاوي مباحث عرفاني نيست بلكه عادة در آنها مواعظ و حكم و مطالب اخلاقي و اجتماعي نيز ديده ميشود. اين رسم را بيشتر و بهتر از همه سنائي غزنوي در اوايل قرن ششم در ادب فارسي با ساختن منظومه معروف خود حديقة الحقيقة آغاز كرده بود و موفقيّت او در نظم آن منظومه نامبردار و ساختن اشعار زاهدانه و حكيمانه ديگر باعث شده بود كه در ميان شاعران اواخر قرن ششم و اوايل قرن هفتم گروهي بپيروي ازو همّت گمارند و ازينروي بايد گفت كه نظم منظومهاي عرفاني همراه با مواعظ و حكم در حقيقت و واقع از سنائي آغاز شده و در قرنهاي بعد ادامه يافته است؛ اما ترتيب منظومهايي كه منحصرا موقوف بر تربيت و اندرزهاي اخلاقي بقصد اصلاح و ارشاد طبقات مختلف اجتماع باشد در حقيقت از سعدي آغاز شده و او بزرگترين شاعريست كه از عهده چنين ابتكار مهمي برآمده است تا آنجا كه بايد گفت وي بزرگترين شاعر اخلاقي و تربيتي ايرانست كه از طبع وقّاد و از اطلاعات وسيع خود بنوعي بارز براي سرودن اشعار متقني درين راه استفاده كرد. سعدي در سعدينامه يا بوستان خود مسائل اخلاقي و اجتماعي و تربيتي را با نظم و ترتيب خاصّ تحت عناوين مختلف و با ايراد امثال و حكايات دلچسب مورد بحث قرار داد و با آنكه ورود درينگونه مطالب از لطف شعر ميكاهد كلام او در سراسر بوستان و يا هرجاي ديگر از ديوانش كه لب بوعظ ميگشايد لطيف و دلانگيز و در همان حال استوار و متقن است. بهمين سبب و نيز بعلت آنكه انديشه و گفتار سعدي در مسائل اخلاقي و اجتماعي براساس تعليماتي نهاده شده كه در شش قرن اول هجري از راه آميزش فرهنگ اسلامي و ايراني حاصل شده و در قرنهاي بعد بدون تغييرات عمده باقي مانده است، اندرزهاي اين شاعر بلندپايه بصورت سرمشق زندگاني در دوران بعد ازو در نزد طبقات مختلف بكار رفته و بسياري از سخنان وي، خاصّه از گلستان و بوستان چون
ص: 333
ضرب المثلهايي در ميان ايرانيان رايج گرديده است.
پيداست كه مواعظ و نصايح تنها منحصر بمثنويهاي اين عهد نيست بلكه كمتر ديواني از قصايد و قطعات اين دو قرن را ميتوان ازينگونه معاني خالي يافت و بهمين سبب اطاله كلام را درين مورد لازم نميدانيم.
شعر انتقادي
شعر انتقادي كه در قرن ششم در ادبيات فارسي رواج فراوان يافته بود، در قرن هفتم و هشتم بعلّت آشفتگي اوضاع زمان ميدان مساعدي براي توسعه پيدا كرد. درين دو قرن كه دوره استيلاي مغولان و حكومتهاي غيرصالح بر ايران بود، مفاسد اجتماعي رواج روزافزون يافت و بهمان نسبت هم انتقادات اجتماعي شديدتر و سختتر شد و حتي بسا اوقات بصورت هزل جلوه كرد. ازين انتقادات سخت در آثار سعدي خاصه گلستان و بوستان و علي الخصوص در خبيثات يا هزليات او؛ و در جامجم اوحدي و در قصائد و قطعات سيف الدّين محمد فرغاني و در بعضي از قطعات خواجوي كرماني و ابن يمين فريومدي و در پارهيي از غزلهاي حافظ بسيار ديده ميشود و از همه اين گويندگان مهمتر شاعر و نويسنده خوش ذوق هوشيار نظام الدين عبيد زاكاني قزويني (م 771 هجري) است كه آثارش بنظم و نثر حاوي افكار انتقادي تنديست كه گاه بصورت هزل ركيك درميآيد و همه آنها با لهجه ادبي بسيار دلچسب و شيرين بيان شده است. وي بهتر از هركسي وضع نامطلوب اخلاقي و اجتماعي عهد خويش را كه دوره رواج مفاسد و معايب بود شناخته و محيطي را كه تحت استيلاي تاتار و جور حكّام و عمّال مغول و آشوب و فتنه و قتل و غارت و ناپايداري اوضاع و جهل و ناداني غالب زمامداران و غلبه مشتي غارتگر فاسد و نادان بوجود آمده بود، مجسّم ساخته است. درباره ادبيات انتقادي اين عهد پيش ازين (در همين مجلّد) ذيل عنوان «فساد زمان» و عنوان «اثر اوضاع اجتماعي در ادبيات» سخن گفته و اقوالي از سيف فرغاني و خواجوي كرماني و اوحدي مراغهيي و عبيد زاكاني نقل كردهايم و چون آن مايه براي نشان دادن نمونهايي از شعر انتقادي درين عهد كافيست از اطاله كلام درين باب دوري ميكنيم.
ص: 334
ساقينامها
از مسائل خاصّي كه ازين دوره تا ديرگاه در شعر فارسي مورد توجه عدهيي از استادان سخن بوده است نظم ساقينامها و يا بهتر بگوئيم گنجانيدن ابياتي درين موضوع در مثنويهايي بود كه به بحر متقارب ميساختهاند. ساقينامه در حقيقت مولود خمرياتست كه در ادب عربي و سپس در شعر فارسي، از روزگاري كه رودكي سمرقندي و بشّار مرغزي قصيدهها و قطعههاي خود را در وصف مي، و منوچهري مسمطات و قصائد زيباي خود را درينباره ميپرداختند، آغاز شد و سپس بهمان نسبت كه همراه ديگر ذوقيّات شعرا بخانقاهها و سپس بشعر عرفاني راه ميجست، معاني جديدي كه يادآور حقايق بلند بود مييافت. امّا ساقينامهاي واقعي كه همراه مغنّينامها است بيشتر و بهتر از همه مولود ابيات پراگنده متعدديست كه نظامي گنجهيي در منظومه تاريخي يا حماسه تاريخي خود اسكندرنامه در آغاز يا انجام داستانها و مباحث جاي داده و در آنها معاني بلندي را حاكي از انقطاع از جسمانيّات و بيان بيوفاييهاي جهان ناپايدار و عاقبت دردناك زندگانيهاي كوتاه بيثمر فرزندان آدم، و حكم و مواعظ با زبان سحرانگيز دلفريب خود بيان كرد. درستست كه نظامي ساقينامه و يا مغنّينامه مستقلّي نسرود امّا بناي اين سخن در منظومهاي تاريخي و حماسي با سبك خاصي كه در بيان معاني دارد، ازوست و اوست كه بحر متقارب مثمّن مقصور يا محذوف، يعني شعر يازده هجائي حماسي فارسي را جولانگاه انديشه متفكّراني قرار داد كه چون مست شراب حقايق ميشدند رندانه، نه مستانه، از اسرار ناگفتني پرده برميداشتند. نظامي ساقينامه و مغنّينامه مستقلي نساخت اما از همه ابيات پراگندهيي كه در اسكندرنامه خود آورد ميتوان يك منظومه زيباي جداگانه، حاوي معاني بسيار بلند، ترتيب داد كه بنزديك دويست بيت برسد. اين كار را ملّا عبد النبي فخر الزماني قزويني (قرن يازدهم هجري) با ذوقي سرشار انجام داد و نخستينبار ساقينامه مستقلّي از نظامي پديد آورد كه در تذكره «ميخانه» درج شده است.
پيداست كه پيروان نظامي و آنان كه از قرن هفتم ببعد بارها بر اثر اقدام او گام نهادهاند، از تقليد او درين راه هم غافل ننشستند اما از ميان شاعران آن عهد يكي خلاف
ص: 335
ديگران و در راه ابتكاري جديدي قدم نهاد و او صوفيي گرمرو و عاشقي شيفته و شاعري شيدا و گويندهيي شيواست بنام فخر الدّين عراقي كه ترجيعبندي بدين ترجيع:
در ميكده ميكشم سبوييباشد كه بيابم از تو بويي بساخت كه مخاطب او در غالب بندها ساقي آتش دستي است كه صوفي وارسته حقيقتبين از وي ميخواهد تا از بند «خود» رهاييش دهد و آن جام جهاننمايي كه «سرانجام» جهان را بما مينمايد و آفتاب روي «ساقي» را در آن ميتوان عيان ديد، بدو بخشد.
اين ترجيعبند عراقي از نوع ساقينامهايي نيست كه بدانها عادت كردهايم، ولي متضمّن همانگونه معانيست و بهمين سبب است كه فخر الزماني قزويني آنرا هم در شمار ساقينامها در تذكره ميخانه نقل كرده است.
اما همچنانكه گفتهايم راز و نياز واقعي با ساقيان در بزمهاي زيبايي كه ذهن خيالپرداز شاعران ترتيب دهد، بيشتر در سخن پيروان نظامي ديده ميشود و از بزرگترين كساني كه بعد ازو در مطاوي ابيات خود، باز هم در داستان مربوط باسكندر و ببحر متقارب، با ساقي و مغنّي سخن از بيش و كم جهان بميان آورد امير خسرو دهلوي و پس از او خواجوي كرماني است كه چيزي تازهتر از نظامي ندارند.
در پايان عهد مورد مطالعه ما خواجه شمس الدّين حافظ شيرازي جدا از قصائد و غزلها و رباعيها و مقطعات و مثنوي كوتاه «الا اي آهوي وحشي» يك مثنوي كوتاه ديگر دارد كه گويا در روزگاران پس از وي بدان نام «ساقينامه» دادهاند و چنانكه از سخن او معهودست در آن ابيات دلچسبترين نغمات را تا عهد خود درين راه بوجود آورده است و ما درباره آن بموقع سخن خواهيم گفت.
ازين پس ساختن ساقينامهاي غيرمستقلّ در شعر فارسي همچنان متداول بود تا در پايان عهد تيموري و آغاز دوران صفوي و بعد از آن، ساختن ساقينامهاي مستقلّ گويا بر منوال حافظ، معمول شد و سردسته اينگونه ساقينامهگويان اميدي تهراني (مقتول بسال 929) هجريست كه ساقينامه مستقلّ او زيبايي و دلانگيزي خاص دارد.
ص: 336