گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد سوم
.70- عطّار همداني‌




زين الدين محمد بن ابراهيم زنجاني همداني معروف به عطّار از شاعران قرن هفتم و هشتم هجري بود كه در سال 727 هجري بقتل رسيد. از وي چهار مثنوي بدين شرح باز مانده است: 1) مفتاح الفتوح كه بسال 688 ختم شده و نزديك 1200 بيت را متضمن است، 2) ترجمة الاحاديث، كه ترجمه منظومي است از احاديث نبوي شامل تقريبا دو هزار بيت، 3) كنز الحقايق كه عدد ابياتش نزديك هشتصد است، 4) كنز الاسرار كه منظومه‌ييست مختصر و بسال 699 تمام شده «3». اين عطّار همداني كه شاعري متوسط است،
______________________________
(1)- حبيب السير ج 2، ص 221
(2)- مونس الاحرار ص 1107 و 1159
(3)- درباره او رجوع كنيد به تاريخ نظم و نثر در ايران ص 218- 219
ص: 1126
با شاعر متوسط ديگري بنام عطّار توني «1» و هردو با عطّار نيشابوري اشتباه شده‌اند و آثارشان بنام يكديگر و معمولا بنام مشهورترين آنان كه عطّار نيشابوريست مشهور گرديده است.

71- سعد بها

سعد الديّن بن بهاء الدّين از شاعران قرن هشتم هجري معاصر اولجايتو است كه در عهد خود اشتهار و معروفيت داشته است «2». وي در اشعار خود «سعد بها» و گاه «سعد بهايي» تخلّص مي‌كرده است «3». از اشعار او اندكي در دستست و اين دو غزل ازوست:
افسوس كه معشوق بدست دگرانست‌وين عاشق بيچاره بحسرت نگرانست
در مذهب عشّاق ز صد مرگ بتر دان‌هر عمر كه بي‌صحبت جانان گذرانست
مهري كه مرا هست بدان ماه سخنگوي‌محتاج بيان نيست كه چون مهر عيانست
سرو قدش از ديده من دور چرا شدچون جاي سهي سرو روان آب روانست
جانا اگرت نيست كمين در دل عشّاق‌پس غمزه و ابروت چرا تير و كمانست
گفتي كه تو رفتي و دگر يار گرفتي‌در حقّ من اي دوست ترا اين چه گمانست
گفتي كه همان نيست بما ميل تو اكنون‌شك نيست، همان نيست ولي بهتر از آنست
تا بتگر چين صورت زيباي تو ديدست‌از حيرت تصوير تو انگشت گزانست
سرخي لب لعل تو اي كان ملاحت‌از خون دل ماست نه از خون رزانست
______________________________
(1)- تاريخ نظم و نثر در ايران ص 320. عطار توني در قرن نهم هجري مي‌زيست.
(2)- حبيب السير ج 3، ص 197
(3)-:
جز آنكه سوزي‌وسازي چه چاره سعد بهاچه احتراق بود اقتضاي كوكب تو
دور از لب و دندان شما سعد بهائي‌چون ماهي بي‌آب شب و روز طپانست
ص: 1127 دور از لب و دندان شما سعد بهائي‌چون ماهي بي‌آب شب و روز طپانست
آن شهره آفاق مگر گشت خرامان‌در شهر نگويند چه فرياد و فغانست؟ **
نبات مصر ندارد حلاوت لب تونباشد آب معلّق بلطف غَبْغَبِ تو
سفر چگونه كند مرد عاقل از بيتت‌چو هست ماه تو دايم قرينِ عقرب تو
چو عيد و قدر بگويند زير گل باشدمرادشان رخ چون روز و زلف چون شب تو
مدام تشنه بخون پياله خواهم بودز رشك آنكه دمي لب نهاد بر لب تو
امير حسن، اسيران عشق را درياب‌گران بضاعت ازين بيش نيست مكسب تو
چه موجبست كه يك وعده را وفا نكني‌مگر كه نيست روا خود وفا بمذهب تو
جز آنكه سوزي‌وسازي چه چاره، سعد بها،چو احتراق بود اقتضاي كوكب تو

72- بهاء الدين ساوجي‌

از شاعران قرن هشتم هجريست كه به خواجه تاج الدين احمد بن محمد بن علي عراقي وزير امير مبارز الدين محمد بن مظفّر اختصاص داشت و سالها در خدمت وي بوده است.
از ديوان او نسخه‌يي در كتابخانه مدرسه عالي سپهسالار موجود است «1».

73- ابن عماد

«ملك الكلام ابن عماد مردي فاضل بوده و اصل او از خراسانست اما در شيراز
______________________________
(1)- مقدمه ديوان خواجو، بقلم آقاي احمد سهيلي ص 60- 61
ص: 1128
بودي» «1» و حتي بعضي او را شيرازي دانسته و گفته‌اند «2». وي از شاعران خوب قرن هشتم هجريست كه تذكره‌نويسان در شرح احوال او ببيان مختصري اكتفا كرده‌اند و ازينروي اطلاع مبسوطي ازو در دست نيست و بااين‌حال منظومه او بنام روضة المحبّين يا ده‌نامه از جمله منظومه‌هاي معتبر و مشهوري است كه از اواخر قرن هشتم ببعد در ميان سخن- شناسان شهرت داشته است و اشاره صريح دولتشاه بشهرت اين ده‌نامه در عصر مؤلف «3» خود مبيّن اين نكته است. تاريخ ادبيات در ايران ج‌3بخش‌2 1128 73 - ابن عماد ..... ص : 1127
در اشعار خويش «ابن عماد» تخلّص مي‌كرد «4» و غير از مثنوي ده‌نامه كه درباره آن بحث خواهيم كرد «غزلهاي پسنديده» داشت «5». ده نامه او كه نام آن «روضة المحبين» است مانند همه ده‌نامه‌هاي شعراي عهد مغول عبارتست از شرح حال يك عاشق و نامه‌هاي عاشق و معشوق بيكديگر و بيان احوال عشق بر همان سياق ده نامه‌هاي ديگر و آوردن غزلهايي از زبان عاشق و معشوق در مطاوي كلام. ده نامه ابن عماد مانند ده‌نامه‌هاي ديگر ببحر هزج مسدس مقصور ساخته شده است و بنابر آنچه از گفتار شاعر برمي‌آيد گوينده آنرا بصرافت طبع، نه براي ممدوح و نه بنام كسي از معاصران، ساخته است. ده نامه ابن عماد يعني روضة المحبين او شامل 760 بيت است كه در ربيع الاول سال 794 هجري باتمام رسيد:
القصه مَهِ ربيعِ اوّل‌اين نظم بديع شد مكمّل
______________________________
(1)- تذكره دولتشاه چاپ تهران ص 351
(2)- مخزن الغرائب نسخه خطي
(3)- تذكرة الشعراء، ص 351
(4)-:
در گلستان ثنايت روز و شب ابن عمادبا هزار آوا بود مانند بلبل در ربيع و موارد ديگر.
(5)- ايضا تذكرة الشعراء صفحه 351
ص: 1129 در هفصد و شصت بيت غَرّاچون طُرّه دلبران مُطَرّا
منظوم بسان عِقْد پروين‌موسوم به روضة المُحبّين
از مدّت هجرت محمّدرفته نود و چهار و هفصد
رفت ابن عماد عمر بر بادزين عمر بباد رفته فرياد كلام ابن عماد در اين مثنوي متين و استوار و نمونه مهارت و استادي گوينده در سخن است. از اين شاعر همچنانكه گفته‌ايم در تذكره‌هاي مختلت مانند تذكره دولتشاه، و مخزن الغرائب و صحف ابراهيم و روز روشن و رياض الشعراء باختصار تمام ياد شده و وفات او را در سال 800 هجري نوشته‌اند. ده نامه ابن عماد با مقدمه مرحوم سعيد نفيسي بسال 1314 در تهران بطبع رسيد. از اشعار اوست:
بياد لعل تو چشمم ز اشك پرگهرست‌گر اين نثار ترا لايقست در نظرست
سخن ز وصل تو گويم تو روي گرداني‌مرا نه از تو شكايت ز گردش قمرست
بناز مي‌گذرد دوست، خيز ابن عمادبگير دامن وصلش كه عمر در گذرست **
دردا كه دلم اسير غم شداندوه فزود و صبر كم شد
پشتم چو كمان ابروي تواز بار غم فراق خم شد
مسكين دل مستمند زارم‌دور از تو نديم هرندم شد
هم خسته غصه و بلا گشت‌هم كشته محنت و الم شد
چون طبل نهان زند كسي كاودر عالم عاشقي عَلَم شد
كارم همه صبر و بردباريست‌تا شيوه تو همه ستم شد
بر ابن عماد رحمتي كن‌كاز دست تو پايمال غم شد **
«1» اي برحمت خلق را در مجمع محشر شفيع‌پادشاهان جهان حكم مطاعت را مطيع
______________________________
(1)- اين قصيده در مدح حضرت رسول اكرم است.
ص: 1130 كار كفر از صولتت همچون مغاك خاك پست‌قدر دين از دولتت چون طارم اعلي رفيع
ديده‌ات از كحل ما زاغَ البصر آمد بصيرگوش تو از استماع سرّ ما اوحي سميع
بر سَرِ كرسي چو پاي عرش فرسايت رسدپايه‌اش افزود از آن شد عرصه‌گاهش بس رفيع
پيش علم تو كه شد جبريل را آموزگاربا همه دانش بود پير خرد طفل رضيع
چون برافرازي لوا در روز حشر آيند جمع‌آدم و مِن دونِهِ در ظلّ ممدودت جميع
آمد از يُمْنِ جوار روضه‌ات طوبي لهاپيش‌گاهي از رياض گلشن رضوان بقيع
در گلستان ثنايت روز و شب ابن عمادبا هزار آوا بُوَد مانند بلبل در ربيع
در بيان مدحت آورد اين معاني را بنظم‌گر كني گستاخيش عفو از كرم نبود بديع **
عشقست طريق آشنايي‌دل يافت ز عشق روشنايي
دل در بر عشق پرده‌دارست‌جان در بر عشق اميدوارست
مرغيست ز آشيان لاهوت‌جز دانه دل نباشدش قوت
مصباح زجاجه وجودست‌مفتاح خزينه‌هاي جودست
هم مطلع آفتاب ذاتست‌هم مشرق انجم صفاتست
عشّاق خلاصه الستنداز جام بلي مدام مستند
پروانه صفت اگر بسوزندزين سوز چو شمع برفروزند
جانبخش بُوَد كلام ايشان‌محمود بُوَد مقام ايشان
بي‌عشق مباش تا تواني‌اينست سخن دگر تو داني **
تا چند پي خيال پويي‌وصف رخ و زلف و خال گويي
تو بلبل بوستان جاني‌مقصود ز ملك كن فكاني
زين ره گذر فنا چه خواهي‌زين منزل پر بلا چه خواهي
دل بركن ازين دو روزه منزل‌بر نيك و بد جهان منه دل
ص: 1131 اي خازنِ گوهر امانت‌هان تا نكني در او خيانت
هرچند ظَلومي و جَهولي‌در معرض دولتِ قبولي
تا چند بت هواپرستي‌اين نيست رَهِ خداپرستي
روي از دَرِ خلق با خدا كن‌انديشه اين و آن رها كن
دوري تو وگرنه ره بسي نيست‌غير از تو حجاب تو كسي نيست

74- كمال خجندي «1»

شيخ كمال الدين مسعود خجندي معروف به «شيخ كمال» از مشاهير عرفا و شعراي
______________________________
(1)- درباره او رجوع شود به:
* طرائق الحقايق ج 2، ص 307- 308
* حبيب السير چاپ تهران، ج 3، ص 548- 549
* بهارستان سخن ص 347
* مرآة الخيال ص 58
* رياض الشعراء چاپ دوم ص 210
* تذكرة الشعراء دولتشاه سمرقندي چاپ تهران ص 363- 368.
* نفحات الانس جامي چاپ تهران، ص 611- 612
* بهارستان جامي، موارد مختلف
* مجالس العشاق چاپ هند، ص 151- 152
* مجمع الفصحاء هدايت ج 2، ص 29
* لطائف الطوائف چاپ تهران، ص 229
* از سعدي تا جامي (ترجمه ج 3 از تاريخ ادبيات برون) ص 423-
ص: 1132
قرن هشتم هجري است. ولادت او در اوايل قرن هشتم در خجند ماوراء النهر اتفّاق افتاد «1» و بعد از گذرانيدن دوران جواني از آن شهر بسفر حج رفت و هنگام مراجعت در تبريز رحل اقامت افگند و در ظلّ حمايت سلطان حسين جلاير قرار گرفت و بفرمان او باغ و خانقاهي در «وليانكوه» تبريز برايش ترتيب يافت كه در آن سكونت گزيد و چون در تصوّف كامل عيار و در ارشاد نافذ الكلمه و در زهد و تقوي مشار بالبنان و در شعر و ادب استاد بود بزودي مورد اقبال خلق قرار گرفت و پيروان بسيار و مريدان وفادار از خواصّ و عوام حاصل كرد و بتبريز دل بست و بباغ و خانقاهي كه سلطان جلايري براي او ساخته بود تعلّق خاطر يافت «2». امّا چنانكه مي‌دانيم وضع آذربايجان بعد از مرگ سلطان اويس، در دوران سلطان حسين جلاير (776- 784 هجري) و سلطان احمد (784- 813 هجري) پسران شيخ اويس بن شيخ حسن ايلكاني بر اثر كشاكش ميان امرا و سرداران جلايري از يكطرف و دست‌اندازي مظفريان و امراي قبچاق و تركمانان از طرف ديگر، سخت آشفته بود. از آنجمله بود نهب و غارت سپاهيان غياث الدين توقتمش خان فرمانرواي قفچاق
______________________________
- از صفحه پيش
* تذكره هفت اقليم نسخه خطي
* آتشكده آذر چاپ بمبئي، ص 346
* فهرست مدرسه عالي سپهسالار تأليف آقاي ابن يوسف شيرازي ج 2، ص 663
* فهرست كتابخانه مجلس ج 3، تأليف آقاي ابن يوسف شيرازي ص 390
(1)- وي يكجا به نماز صد ساله خود اشاره مي‌كند و مي‌گويد:
چو ديدم قبله روي تو صد ساله نماز خودبه محراب دو ابرويت قضا كردم قضا كردم و چون وفاتش چنانكه خواهيم ديد در حدود سال 803 اتفاق افتاده پس قاعدة بايد در اوايل قرن هشتم متولد شده باشد حتي اگر تعبير «نماز صد ساله» او را از تعبيرات مبالغه‌آميز تصور كنيم.
(2)-
زاهدا تو بهشت جو كه كمال‌وليانكوه خواهد و تبريز
ص: 1133
(778- 793 هجري) كه در حمله زمستان سال 787 بغارت تبريز و اسير كردن عده‌يي از مردم منجر شد و چندي بعد بفرمان همسر توقتمش خان كمال الدين خجندي همراه عده‌يي از معاريف به پايتخت قبچاق يعني شهر «سراي» هجرت داده شد و او مدت چهار سال طوعا او كرها در آن شهر ماند و مريدان بسيار در آن ديار فراهم آورد و با خواجه عبيد اللّه چاچي عارف مشهور فرصت ملاقات و صحبت يافت و عاقبت بر اثر نابساماني اوضاع آن شهر توانست به تبريز بازگردد «1». اين‌بار از جانب ميرانشاه فرزند تيمور كه حاكم آذربايجان بود بگرمي پذيرفته شد چنانكه بنابر مشهور فرمان داد تا ده هزار دينار وام او را بپردازند و او توانست همچنان مانند ايام پيشين در باغ وليانكوه بماند و از عزلت و اعتكاف در آن مكان تا پايان حيات برخوردار باشد و در همانجا بخاك سپرده شود.
وفاتش را در مآخذ معتبر مانند نفحات الانس جامي و حبيب السير و بپيروي از آنها در بعض مآخذ متأخّر مانند طرائق الحقايق و رياض العارفين بسال 803 هجري نوشته‌اند و ديگر مآخذ كه پيش ازين نام برده‌ام از سال 792 يا 793 تا سال 808 ذكر كرده‌اند و مسلّما تاريخهاي پيش از سال 798 درست نيست زيرا بتصريح جامع ديوانش درين سال حيات داشته و بتازگي از «سراي» بازگشته بود. گويند بعد از مرگ بجستجوي ما تركش پرداختند و جز بوريايي كه بر آن خفته و خشتي كه بر بالين نهاده بود چيزي نيافتند.
شعر كمال همراهست بالطافت كلام و رقّت معاني و دقّت در مضمون‌آفريني، و اگرچه زندگاني او بيشتر در جانب مغرب ايران گذشته ليكن اثر لهجه‌هاي شرقي ايران در او آشكارست. بنظر ناقدان قديم علي الخصوص جامي مبالغه كمال در دقت معاني و مضامين شعر او را «از سر حدّ سلامت بيرون برده است» چنانكه سخنش «از چاشني محبّت خالي مانده». اين حكومت اگرچه صحيح است امّا در همه اشعار كمال صادق نيست
______________________________
(1)-:
شهر سراي چون دلت آشفته شد كمال‌وقتست اگر عزيمت تبريز مي‌كني تاريخ بازگشت كمال را از سراي بتبريز، جامع ديوان او، مقارن سال 798 ذكر مي‌كند.
ص: 1134
زيرا وي در بسي از غزلهاي خود همه وجوه لطافت و سلامت سخن را جمع كرده است و بررويهم چنانكه پيشينيان هم بدين نكته توجّه نموده‌اند شعر كمال از لحاظ بكار بردن قوافي دشوار و رديفهاي مشكل و در عين‌حال رواني شباهت بسخن حسن دهلوي دارد و بهمين سبب بود كه او را معاصرانش «دزد حسن» لقب داده بودند. جامي در روضه ششم از كتاب بهارستان در همين باب چنين گفته است: «در ايراد امثال و اختيار بحرهاي سبك با قافيه‌ها و رديفهاي غريب كه سهل ممتنع نماست، تتبّع از حسن دهلوي مي‌كند امّا آنقدر معاني لطيف كه در اشعار وي هست در اشعار حسن نيست و آنكه وي را دزد حسن مي‌گويند بنا بهمان تتبّع مي‌تواند بود و در بعضي ديوانهاي وي اين فرد ديده شده است:
كس بر سَرِ هيچ رخنه نگرفت مرامعلوم همي شود كه دزد حسنم! و بعضي عارفان كه بصحبت شيخ كمال و حافظ هردو رسيده بودند چنين فرموده‌اند كه صحبت شيخ به از شعر وي و شعر حافظ به از صحبت او.» باتمام اين احوال كمال شخصا پيشه شاعري نداشت بلكه شعر در نظر او، چنانكه در نظر همه عارفان، وسيله‌يي براي بيان احساسات و افكار وي و نيز دست‌آويزي براي ارشاد و تربيت بود و اين بيت معروف كه از كمال نقل كرده‌اند بهترين مبيّن همين معني است:
اين تكلّفهاي من در شعر من«كَلِّميني يا حُمَيرا» «1» يِ منست اشعار اصلي او غزلهاي ويست كه ديوان مفصلي را همراه چند رباعي و قطعه در حدود هشت هزار بيت تشكيل مي‌دهد، و نسخ متعدد از آن موجود است و بطبع رسيده.
آثارش را نخستين بار يكي از مريدانش، بعد از بازگشت او از سراي بتبريز، مقارن سال 798 جمع‌آوري كرده و گفته است كه آن ديوان شامل اشعار و غزلهاييست كه پيش از رفتن از تبريز و هنگام اقامت در شهر «سراي» سروده بود.
براي اطّلاع از بعضي توضيحات درباره احوال كمال بمآخذي كه نشان داده‌ام
______________________________
(1)- عبارت معروف از پيغامبر اكرم در خطاب به عائشه
ص: 1135
مراجعه شود. از اشعار اوست:
دوش از دَرِ ميخانه بديديم حرم رامَي نوش و ببين فُسْحَتِ ميدان كرم را
فرمان خرد بر دل هشيار نوشتندحكمي نبود بر سَرِ ديوانه قلم را
اي مست گر افتي بسَرِ تربت شاهان‌مشتاق لب جام بيابي لب جم را
پاي ستم از ساحت جان گرد برآوردبنشين و بَمي باز نشان گرد ستم را
چنگت خبر از راه طرب داد و، ز پيران‌بشنو سخن راست، مبين پشتِ نجم را
در شيشه اگر مي نكني نيست خيالت‌ليكن غم بسيار بود دولت كم را
صبح است كمال و مي و آواز خوشِ ني‌برخيز و غنيمت شمر اين يك دوسه دم را **
كدام دل كه ز دست تو پاي در گل نيست‌چه جَور كز تو بر آشفتگان بيدل نيست
بفرقت توام از زندگي ملال گرفت‌كه بي‌وصال تو از عمر هيچ حاصل نيست
معيّن است كه دارد طبيعت حيوان‌كسي كه روي تو ديد و بطبع مايل نيست
نرفت سيل سرشكم ز آستان تو دوركه رفتن از دَرِ دولت طريق سائل نيست
محال عقل تمام است ناصحا باري‌تو گر نصيحتِ شخصي كني كه قابل نيست
كمال حسن ترا بر تو چون كند روشن‌كه هيچ آينه با او چنان مقابل نيست
بغايتي برسيد اتّصال من با دوست‌كه جز كمال كسي در ميانه حائل نيست **
زاهدان كمتر شناسند آنچه ما را در سرست‌فكر زاهد ديگر و سوداي عاشق ديگرست
زاهدا دعوت مكن ما را بفردوس بَرين‌كآستان همّت صاحبدلان ز آن برترست
گر براند از خانقاهم پير خلوت باك نيست‌ديگران را طاعت و ما را عنايت رهبرست
مي‌بروي گلرخان خوردن خوشست امّا چه سوداين سعادت زاهدانِ شهر ما را كمترست
ما برِندي در بساطِ قُرب رفتيم و هنوزهمچنان پير ملامتگر بپاي منبرست
چون قلم انگشت بر حرفم منه صوفي كه من‌خرقه كردم رَهنِ مستان و سخن در دفترست
ص: 1136 داشت آن سودا كه سر در پايت اندازد كمال‌سر نهاد و همچنانش اين تمنّا در سرست **
عَرَفات عشق‌بازان سَرِ كوي يار باشدبطواف كعبه زين در نروم كه عار باشد
چو سري بر آستانش ز سَرِ صفا نهادي‌بصفا و مروه اي دل دگرت چه كار باشد
قدمي ز خود برون نه برياض عشق، كاينجانه صُداع نفحه گل نه جفاي خار باشد
بمعارِجِ انا الحق نرسي ز پاي منبركه سَري شناسد اين سِر كه سزاي دار باشد
ز مي شبانه ساقي قدحي بيار پيشم‌نه از آن ميي كه او را بسحر خمار باشد
نكند كمال ديگر طلب حضور باطن‌كه قرارگاه زلفش دل بي‌قرار باشد **
ما بساط نيكنامي باز طي خواهيم كردخرقه و سجّاده رهن نقل و مي‌خواهيم كرد
نوبهارست و جواني و اوان عاشقي‌گر كنون نَكْنيم تَرك توبه كي خواهيم كرد
گر بزاهد مستي و رندي نمي‌كرديم فاش‌بعد ازين اين كارها در پيش وي خواهيم كرد
زهد و تقوي سربسر اين نام و اين آوازه رادر سَرِ آواز چنگ و بانگ ني خواهيم كرد
مَي چو ليلي گر شود در شهر ما دشوارياب‌ما چو مجنون جستجويش حَيّ به حَيّ خواهيم كرد
چون ببيني نام ما در دفتر زاهد، كمال‌آن ورق گردان كه ما آن نامه طي خواهيم كرد **
ترا چون چشم خود ديگر بمردم ديد نتوانم‌دو چشم ديگري خواهم كه از غيرت بپوشانم
ز رشك از ديده خون ريزم گرَم در دل فرود آيي‌ز دل فرياد برخيزد گرت در ديده بنشانم
چو از رخ زلف ببريدي گسستي رشته عمرم‌چو بر لب خال بنهادي نهادي داغ بر جانم
بطاق ابروان خوانم ترا پيوسته پيش خودبيا اي آيت رحمت به محرابت چو مي‌خوانم
بخاك پاي تو خود چون رسد گلگونِ اشك من‌كه در ره مي‌فتد هردم، منش چندانكه مي‌رانم
كمال از دوريم گفتي چها بگذشت بر چشمت‌چو تو رفتي دُرِ سيراب رفت از چشم گريانم **
ص: 1137 غلام پير خراباتم و طبيعت اوكه نيست جز مي و شاهد حريف صحبت او
در آن زمان كه تن من غبار خواهد بودنشسته باشم بر آستان خدمت او
چو نيست در كف زاهد بضاعت اخلاص‌چه فسق و معصيت ما، چه زهد و طاعت او
مپوش رخ ز من اي پارسا بعيب گناه‌گناه بنده چه بيني؟ نگر برحمت او
هزار بار خرد كرد حلّ نكته عشق‌هنوز هيچ ندانست از حقيقت او
بهيچ قبله نيايد فرو سَرِ اوباش‌زهي مراتب رند و عُلُوّ همت او **
گر گل نه بخدمتت ز جا برخيزدبَهرِ زدنش باد صبا برخيزد
پيش قدِ تو سرو سهي را در باغ‌چندانكه نشانند ز پا برخيزد **
با قامتت اي لاله رخ سوسن بوي‌از جاي رود چو آب سر و لب جوي
پيش رخ تو ز سيلي باد صباگل هم بطپانچه سرخ مي‌دارد روي **
زلف تو كه داشت عادت دل‌شكني‌مي‌گفت بمشك از پريشان سخني
من با تو چنانم اي نگار خُتَني‌كاندر غَلَطَم كه من توام يا تو مني

75- مغربي «1»

مولانا محمّد بن عزّ الدين بن عادل بن يوسف تبريزي ملقب به «شيرين» از شاعران
______________________________
(1)- درباره او رجوع شوع شود به:
* رياض العارفين ص 223- 226-
ص: 1138
متصوفه ايران در قرن هشتم هجري است. سال ولادتش بتحقيقق معلوم نيست ليكن چون جامي «1» و خواند مير «2» هردو نوشته‌اند كه در شصت سالگي بسال 809 فوت كرده است پس سال ولادت او مصادف بود با 749 هجري. مولد او را روستاي «امند» از بلوك «رود قات» تبريز نوشته‌اند و بعضي مانند هدايت زادگاهش را قريه نائين دانسته‌اند چنانكه مرقد او را نيز برخي در محلّه سرخاب تبريز و بعضي در اصطهبانات فارس «3» گفته‌اند.
وي در اشعار خود «مغربي» تخلص مي‌كرد و در سبب اتخاذ اين تخلص نوشته‌اند كه:
«مي‌گويند كه در بعضي سياحات بديار مغرب رسيده است و در آنجا از دست يكي از مشايخ كه نسبت وي بشيخ بزرگوار شيخ محيي الدين بن العربي قدّس اللّه تعالي روحه مي‌رسيده است خرقه پوشيده» «4» و اين انتساب سبب شهرتش بمغربي گرديده است، و اين معني را تقريبا
______________________________
- از صفحه پيش
* مرآة الخيال ص 59
* بهارستان سخن ص 349- 351
* نفحات الانس 613- 614
* حبيب السير ج 3 ص 549
* طرائق الحقايق ج 2 ص 308، ايضا ج 2 ص 99
* ريحانة الادب تأليف ميرزا محمد علي مدرس تبريزي ج 4 ص 53- 54
* لطائف الطوائف ص 229- 230
* از سعدي تا جامي (ترجمه ج 3 تاريخ ادبيات برون) ص 444- 457
* مجمع الفصحا ج 2 ص 30
* هفت اقليم امين احمد رازي در ذيل تبريز، آتشكده آذر و غيره
(1)- نفحات الانس ص 614
(2)- حبيب السير ج 3 ص 549
(3)- مجمع الفصحا ج 2 ص 30
(4)- نفحات الانس ص 613
ص: 1139
همه نويسندگان احوالش تكرار نموده‌اند، با اينحال معلوم نيست كه وجه انتساب درستي باشد زيرا درباره مرشدش از جامي ببعد همگي نام اسماعيل سيسي سمناني از اصحاب نور الدين عبد الرحمن اسفرايني را ذكر نموده‌اند. مغربي با كمال خجندي معاصر و باوي در ارتباط بوده و درباره اين موضوع هم در كتب تراجم مطالبي آمده است و بررويهم از آن چنين برمي‌آيد كه ميرزا ميرانشاه پسر تيمور، والي آذربايجان، چندگاهي مريد مغربي بود و بعد از آنكه با كمال خجندي ملاقات نمود و بمراتب معنوي او پي برد ارادت خود را از مغربي بكمال خجندي منتقل كرد و اين امر سبب كدورت مغربي از كمال شد.
مغربي داراي اشعاري بعربي و فارسي است. قسمت فارسي اشعارش كه مركب است از غزل و ترجيع و رباعي چندبار بطبع رسيد. اشعارش بسيار متوسط و غالبا در ذكر معاني عرفاني خاصه بيان وحدت وجود است بتكرار و بدون لطف و دل‌انگيزي ساير اشعار عرفاني فارسي. هدايت درباره سخن او گويد: «مذهبش وحدت وجود است و مشربش لذّت شهود و بجز يك معني در همه گفتارش نتوان يافت، ترجيعات و غزلياتش همه مشحون بحقايق توحيدست.»
وي غير از اشعارش رسالات و آثار ديگري نيز دارد كه عبارتند از: نزهة الساسانية- مرآة العارفين در تفسير سوره فاتحة الكتاب- درر الفريد في معرفة التوحيد- جام جهان‌نما در علم توحيد و مراتب وجود.
وفاتش را در سال 807 و 808 و 809 و 819 نوشته‌اند. تاريخ صحيح همانست كه از جامي نقل كرده‌ايم يعني سال 809 هجري و اين تاريخ در حبيب السير هم نقل شده است و مآخذ ديگر بعدها ازين دو گرفته‌اند. از اشعار اوست:
در هزاران جام گوناگون شرابي بيش نيست‌گرچه بسيارند انجم آفتابي بيش نيست
گرچه برخيزد ز آب بحر موجي بي‌شماركثرت اندر موج باشد ليك آبي بيش نيست
چون خطابي كرد باخود گشت پيدا كاينات‌علّت ايجاد عالم پس خطابي بيش نيست
يك سخن پرسيد از خود در جهانِ جان و دل‌جمله ارواح را ز آنرو جوابي بيش نيست
ص: 1140 گرچه بسياري درين معني كتب مرقوم گشت‌جمله را خوانديم، حرفي از كتابي بيش نيست
اي كه عالم را وجود و آبرويي مي‌نهي‌در بيابان عدم عالم سرابي بيش نيست
چيست عالم اي كه مي‌پرسي نشان و نام اوبر محيط هستي مطلق حُبابي بيش نيست
ايكه هستيّ تو اندر روي دلبر شد نقاب‌برفكن از روي دل بر چون نقابي بيش نيست
مغربي آمد حجاب راه جانِ مغربي‌درگذر از وي كه خود آخر حجابي بيش نيست **
اين جوش كه از ميكده برخاست چه جوشست‌اين جوش مگر از خم آن باده‌فروشست
اين ديده ندانم كه چرا مست و خرابست‌وين عقل ندانم كه چرا رفته ز هوشست
دل باده كجا خورد ندانم شب دوشين‌كاوبي خبر و مست و خراب از شب دوشست
اين كيست كه در گوش دل آهسته سخنگوست‌و آن كيست كه اندر پس اين پرده بگوشست
در گوش فلك از مه نو حلقه كه انداخت‌اين چرخ ندانم كه چرا حلقه بگوشست
اين مُهره مِهر از چه برين چرخ روانست‌بر اطلس گردون ز كواكب چه نقوشست
اي هدهد جان ره بسليمان نتوان بردبر درگه او بس كه طيورست و وحوشست
ساكن نشود بحر دل مغربي از جوش‌يارب ز چه بادست كه در جنبش و جوشست **
دلي دارم كه در وي غم نگنجدچه جاي غم كه شادي هم نگنجد
ميان ما و يار همدم مااگر همدم نباشد دم نگنجد
حديث بيش و كم اينجا رها كن‌كه اينجا وصف بيش و كم نگنجد
چنان پرگشت گوش از نغمه دوست‌كه در وي بانگ زيروبم نگنجد
دلي كو فارغست از سور و ماتم‌در او هم سور و هم ماتم نگنجد
رسد هرگز بجايي آدميزادكه آنجا عالم و آدم نگنجد
زبان اي مغربي دركش ز گفتارمگر چيزي كه در عالم نگنجد **
ص: 1141 آنكس كه نهان بود ز ما آمد و ما شدو آنكس كه ز ما بود و شما ما و شما شد
سلطان سر تخت شهي كرد تنزّل‌باآنكه جز او هيچ شهي نيست، گدا شد
آنكس كه ز فقر و ز غنا هست منزه‌در كسوت فقر از پي اظهارِ غنا شد
هرگز كه شنيده است ازين طرفه كه يك‌كس‌هم‌خانه خويش آمد و هم خانه خدا شد
آن گوهر پاكيزه و آن دُرّ يگانه‌چون جوش برآورد زمين گشت و سما شد
در كسوت چوني و چرائي نتوان گفت‌كآن دلبرِ بي‌چون و چرا چون و چرا شد
در گلشن عالم چو سهي سرو و چو لاله‌هم سرخ كلاه آمد و هم سبز قبا شد
آن مهر سپهر ازلي كرد تجلّي‌تا مغربي و مشرقي و شمس و ضيا شد **
ما سالها مقيم دَرِ يار بوده‌ايم‌اندر حريم محرم اسرار بوده‌ايم
اندر حرم مجاور و در كعبه معتكف‌بي‌قطع راه وادي خونخوار بوده‌ايم
پيش از ظهور اين قفس تنگ كائنات‌ما عندليب گلشن اسرار بوده‌ايم
چندين هزار سال در اوج فضاي قدس‌بي‌پرّوبال طاير و طيّار بوده‌ايم
والاتر از مظاهر اسماي ذات اوبالاتر از ظهور و ز اظهار بوده‌ايم
بي‌ما و بي‌شما و كجا و كدام و كي‌بي‌چند و چون و اندك و بسيار بوده‌ايم
با مغربي مغارب اسرار گشته‌ايم‌بي‌مغربي مشارق انوار بوده‌ايم **
مرا بخلوت جان دلبريست پنهاني‌كه هست جان و دلم در جمال او فاني
در آن مقام كه جانان جمال بنمايدبود مقام دل و جان فنا و حيراني
سرير سلطنت ذات ايزديست دلم‌چنانكه عرش مجيدست عرش رحماني
ترا بحسن و جمال آن چنانكه ثاني نيست‌مرا بعشق تو هم نيست در جهان ثاني
كجا برم دل و جان را كه در مقام فناتو هم دلي بحقيقت مرا و هم جاني
ز من تو جمله ربودي و جمله‌ام گشتي‌چو جمله‌ام تويي اكنون مرا چه مي‌خواني
ص: 1142 تويي مرا بَدَل دل اگرچه دلداري‌تويي مرا عوض جان اگرچه جاناني
ز چشم من همه اكنون تويي كه مي‌بيني‌ز عقل من همه اكنون تويي كه مي‌داني
ز مغربي بشنو بعد ازين اگر شنوي‌ز او نداي انا الحقّ و قول سبحاني **
خيزم طرب و نشاط و عيش آغازم‌خود را بخرابات مغان اندازم
ز آنجا بقمار خانه راهي سازم‌تا هرچه مرا هست بكُلّ دربازم *
من مست و خراب و مي‌پرست آمده‌ام‌مدهوش ز باده الست آمده‌ام
تا ظن نبري كه باز گردم هشيارهم مست روم از آنكه مست آمده‌ام *
من دانه خال و زلفِ چون دام توام‌من آينه روي دلارام توام
پيمانه باده غم انجام توام‌هم جام جهان‌نما و هم جام توام *
نابرده بصبح در طلب شامي چندننهاده برون ز خويشتن گامي چند
در كسوت خاصّ آمده عامي چندبدنام‌كننده نكونامي چند
ص: 1143

بهره چهارم نثر پارسي در دو قرن هفتم و هشتم‌

رواج نثر

قرن هفتم و هشتم هجري از حيث رواج و انتشار نثر پارسي تالي عهد پيش از آن و بلكه از بعضي جهات مهمتر از آنست. از علل بزرگ اين امر آنست كه ارتباط ايرانيان درين دوره بجهات مختلف با مركز خلافت اسلامي كه در عين‌حال واسطة العقد ارتباط ممالك اسلامي و محور اصلي تمدن و فرهنگ اسلامي و ادب عربي بوده است، بيش از پيش قطع شد، بدين معني كه بعد از سقوط دولت خوارزمشاهي و گرفتاريهاي مختلفي كه بر اثر تغلّب مغول و تاتار در ايران پيش آمد طبعا رابطه آن با بغداد، اگرچه پيش از آن ظاهري و كم‌اثر بوده است، بالمرّه گسيخت، و چون دور انقراض و سقوط به بني العباس و بغداد رسيد ناگزير آخرين مركز رسمي زبان و ادب عربي و مرجع مقدّسي كه همه اهل تسنّن را بسوي خود و آداب و رسوم و زبان و فرهنگ خود مي‌كشيد از ميان رفت.
درين گيرودار دين اسلام در برابر حمله مغول و انقلابات و مصائبي كه در كشورهاي اسلامي بروز كرد، مدتي نسبة طولاني، در ايران از رسميّت افتاد و حتي چنانكه پيش ازين ديده‌ايم مواقعي رسيد كه در برابر تهديد مخالفان قرار گرفت و چيزي نمانده بود كه حتي كعبه نيز ويران و دستخوش عناد كفّار گردد. با اين حوادث از نفوذ علماي ديني كاسته شد و زبان عربي از رواج و رونق پيشين در ايران افتاد و علي الخصوص بر اثر ويراني شهرهاي
ص: 1144
ماوراء النهر و خراسان و عراق عده فراواني از مساجد و مدارس كه مركز تعليم و تعلّم زبان و ادب عربي بوده باهمه متعلّمان خود نابود گرديد.
چيزي از شروع اين حوادث نگذشته بود كه در ايران يك شعبه مستقّل از حكومت مغولان تأسيس گرديد، ايران مركز قدرت و حكومت اين دسته يعني ايلخانان شد و باقي متصرفات آنان در ممالك اسلامي زير طاعت و حكومت اين مركز درآمد و همه حكّام و دبيران و مدبّران امور در آن نواحي يعني در عراق و الجزيره و روم از ايران تعيين شدند و يا تحت فرمانروايي صاحبديوانان و وزيران و عمّال ديواني كه ايراني بوده‌اند در آمدند و ناگزير زبان ديوانهاي انشاء و رسائل در همه اين نواحي پارسي شد و نامه‌هاي پارسي جاي رسائل عربي را درين نواحي گرفت.
خوشبختي ايرانيان در گيرودار اين حوادث آن بود كه مغولان و قبايل ديگري كه همراه آنان آمده بودند هيچيك قدرت اداره امور ديواني و اداري ممالك تابعه خود و سرزمينهاي پهناور ايلخاني را نداشتند، و حكّام اوليه مغول يعني گرگوز و جنتمور و ارغون آقا، و بعد از آنان هولاگو و جانشينان وي همگي مجبور شدند كه از خاندانهاي مستوفيان ايراني براي اداره امور مختلف مملكتي استفاده كنند و همچنين وزارت هريك از ايالات و ولايات و شهرها را بايرانيان واگذارند و حتي امراي مغول و تاتار و سرداران آنان نيز از كارشناسان و كارداران و دبيران ايراني استفاده كنند. نتيجه اين جريان آن شد كه نه تنها زبان پارسي و علي الخصوص انشاء رسائل بدين زبان از ميان نرفت، بلكه احتياج بدان بيشتر از پيش احساس گرديد.
استقلال زبان پارسي در برابر زبان عربي اثر خود را بيش از همه در انشاء رسائل و تأليف كتب در مسائل گوناگون ظاهر كرد چنانكه در اين عهد مجموعه‌هاي بزرگ از رسائل و منشآت نويسندگان پارسي‌گوي فراهم آمد كه نسخ متعدد از آنها در كتابخانهاي جهان موجود است، و نيز تأليف كتب در مسائل مختلف علمي و ادبي بزبان پارسي معمول شد و در بسياري از مطالب كه پيش از آن روزگار تأليف بزبان عربي صورت مي‌گرفت درين
ص: 1145
دوره بزبان پارسي انجام شد.
پيداست كه وضعي كه از اوايل قرن ششم ببعد در ايران و ممالك آسياي مركزي و هندوستان ايجاد شده بود باين استقلال قطعي زبان و ادب پارسي و جايگزين شدن نثر پارسي در محلّ نثر عربي ياوري كرد و آن تأسيس دولتهايي در آسياي مركزي و در ايران بود كه هم خلاف ايرانيان با زبان و ادب عربي بستگي تاريخي نداشتند و هم بر اثر احتياج بزبان پارسي ناگزير بتقويت آن و استفاده از ايرانيان مشرق بودند مثل آل افراسياب و تركمانان سلجوقي و گورخانيان و خوارزمشاهان آل انوشتكين و غوريان و مماليك غوريّه كه پيش ازينها بتفصيل درباره همه آنان و تأثيراتي كه در نشر زبان پارسي و علي الخصوص نثر و نظم پارسي داشته‌اند سخن گفته‌ايم. در دوره اين سلاطين مخصوصا در قرن ششم و آغاز قرن هفتم شاعران عادة بفارسي سخن مي‌گفته و نويسندگان معمولا بپارسي انشاء و تأليف مي‌كرده‌اند و مؤلفان و شاعران عربي‌گوي بندرت در قلمرو آنها پيدا مي‌شدند، و اين حالت هرچه بقرن هفتم و بحمله مغول نزديك‌تر مي‌شد شدّت بيشتري مي‌يافت تا آنكه حمله مغول و گسيختگي كلّي رابطه با مركز خلافت بر آن شدّت افزود و تأليف بعربي را منحصر بمطالبي كرد كه نگارش آنها بزبان تازي، بعلّت آمادگي اصطلاحات و تعبيرات، آسانتر بود و مؤلّفان را بدردسر تحقيق و تجسّس تعبيرات و تركيبات جديد دچار نمي‌نمود.
همين وضع را هم در آسياي صغير ملاحظه كرده و ديده‌ايم كه از دوران تسلّط سلاجقه در آن ناحيه كه تابع سلاجقه بزرگ يعني تابع خراسان و رجال خراسان بودند، ترسّل و انشاء و تأليف در آن سامان نيز بزبان پارسي معمول شد و هرچه از اوايل قرن ششم باوايل قرن هفتم نزديك‌تر شويم اين حالت را در آن سامان قويتر مي‌يابيم و چون حمله مغول انجام گرفت، بر اثر تجمّع عده كثيري از شاعران و مؤلّفان ايراني در آن سرزمين، آنجا بصورت يك مركز جديد و بسيار فعّال براي زبان و شعر و نثر پارسي درآمد و محل جمع‌آوري بسياري از نسخ فارسي اعم از شعر يا نثر گرديد چنانكه هنوز بسي از نسخ گرانبهاي قرن هفتم و هشتم را بايد در آن سرزمين جست‌وجو كرد.
ص: 1146
اين سوابق، وقتي با عوامل ديگري كه پيش ازين گفته‌ايم همراه شد، رواج پارسي نويسي را در ايران و هندوستان و آسياي صغير و عراق عرب، بعهد مغول و در تمام قرن هفتم و هشتم، بسيار تسهيل نمود چنانكه بواقع بايد گفت: ايران كه در گيرودار حمله مغول و تشكيل و ادامه دولت ايلخاني بزرگترين ضربات سياسي و اجتماعي را تحمّل كرده بود، براثر عوامل مساعدي كه برايش فراهم آمده بود بپيروزيهاي بزرگ در زمينه رواج و انتشار زبان و نثر و نظم پارسي نائل گرديد و زمينه را براي تأسيس يك فرمانروايي وسيع ادبي و فرهنگي در چند قرن براي خود فراهم كرد.
حمله مغول و تصرف ايران و تشكيل حكومت در اين سرزمين باعث گرديد كه كشور ما عملا براي مدتي متمادي بكلي از سرزمينهاي عربي زبان جدا شود و ارتباطي را كه از نخستين قرنهاي اسلامي ببعد با آنها داشت از دست بدهد و حتّي غالبا با آنها در جنگ باشد.
اين گسيختگي ارتباط هم موجب آن مي‌شد كه بازار تأليف و تصنيف بزبان عربي از گرمي بيفتد و بجاي آن تدوين كتاب بزبان فارسي از پيش رايج‌تر گردد و هرچه از تاريخ حمله مغول و مخصوصا از انقراض عبّاسيان بيشتر دور شويم بيشتر شاهد قوّت اين جريان هستيم.
چنانكه بعدازين خواهيم ديد تأليف كتابهاي متعددي در تاريخ، كه درين عهد چه در هند و چه در ايران و آسياي صغير معمول بود، باعث شد كه بر شماره كتابهاي پارسي بسيار افزوده شود و نثر پارسي قوّت و رواج بيشتري حاصل كند.
بررويهم، بنابر عللي كه ذكر كرده‌ايم و اسباب و جهاتي از قبيل آنها، قرن هفتم دوره رواج روزافزون نثر پارسي و عهد تداول قطعي تأليف و تدوين كتاب‌ها بزبان پارسي است، و البته فراموش نمي‌كنيم كه عده‌يي از كتابها درين دوره بزبان عربي نوشته مي‌شد ولي آنها از قبيل كتب تاريخ و ادب و حتي غالب علوم متداول زمان نبود، بلكه بيشتر جنبه كتب درسي و غالبا شرح و تفسير متون مهم علمي قديم و يا تلخيص و تنظيم مجدد آنها و يا نوشتن حواشي بر آنها را داشت و تأليفات اساسي جديد كه بزبان عربي باشد درين دوره كمتر و علي الاغلب منحصر بمسائلي بود كه در حوزه‌هاي تعليم و تعلّم علما و منحصر بحوزه‌هاي
ص: 1147
تدريس و محل استفاده در مدارس بود و مراجعه بفصل مربوط بوضع علوم در قرن هفتم و هشتم اين حقيقت را بر ما روشنتر مي‌سازد.

موضوعات و انواع نثر پارسي‌

اشاره
اين رواج و توسعه نثر پارسي باعث شد كه در عهد مورد مطالعه ما در همه انواع گوناگوني كه مؤلفان پارسي‌گوي قرن ششم بدانها توجه كرده بودند، در قرن هفتم و هشتم نيز آثاري بوجود آيد، منتهي شماره آثار و مؤلفات در زمينه‌هاي مذكور در عهدي كه بررسي مي‌كنيم خيلي بيشتر و تعداد نويسندگان افزونتر است. درين دوره چنانكه بعد ازين، هنگام ذكر نويسندگان خواهيم ديد، در انواع مختلفي از قبيل: ادب، داستانهاي قهرماني، رمانها، قصص و حكايات، تراجم و كتب رجال ادب و تصوف و ارباب سياسات و علما و حكما، تواريخ عمومي، تواريخ محلي، جغرافيا، تصوف و عرفان، مسائل ديني، منطق، حكمت، رياضيات و نجوم، موسيقي، اخلاق، فنون ادبي و لغت كتابهاي متعدد تأليف شد و علاوه‌براين ترسّل و انشاء فارسي نيز بعللي كه پيش ازين گفتيم درين عهد ترقي داشت.
اگرچه بر تنوع آثار منثور پارسي درين عهد نسبت بقرن ششم و آغاز قرن هفتم چندان افزوده نشد ليكن شماره تأليفات نسبة افزايش يافت و همين امر خود نشان‌دهنده توسعه‌يي بود كه نثر پارسي درين دوران حاصل نمود.

[كتب ادبي]
تصنيف كتب ادبي درين عهد رواج نسبة كافي داشت و در حقيقت دنباله سير خود را در آغاز قرن هفتم طيّ مي‌كرد. در رأس اين كتابها گنجينه لآلي سعدي يعني گلستان او قرار دارد كه در همين عهد تقليد خوبي از آن بنام نگارستان بوسيله معين الدين جويني صورت گرفت و نبايد كتاب ديگري را كه شرف الدين رامي چندي بعد از سعدي بنام انيس العشاق در بيان مضامين مختلفي كه در شعر مي‌آيد فراموش نمود كه جنبه تحقيقي آن در مسائل ادبي قابل اعتناست. برخي از كتابهاي اين عهد را كه در ظاهر مربوط بمسائل ادبي نيست حقا بايد در شمار كتب ادب قرار داد مانند تاريخ معجم از شرف الدين قزويني كه ببهانه نگارش تاريخ قديم ايران وسيله‌يي براي اظهار فضل نويسنده بدست
ص: 1148
او داد و همچنين است كتابهايي مانند الاوامر العلائيه ابن بي‌بي و سمط العلي از ناصر الدين منشي و مواهب الهي از معين الدين يزدي كه اگرچه موضوع هر سه تاريخ است ولي لحن آنها بتمام معني انشاء ادبي است و تحت تأثير مستقيم شيوه مترسّلين قرار دارد و پيداست كه بسبب اشتمال بر اخبار مهم تاريخي نام آنها را در ذيل كتب تاريخ بايد آورد.

[داستانهاي قهرماني]
نوشتن داستانهاي قهرماني و رمان درين دوره بنابر اطلاعاتي كه داريم، چندان رائج نبود، و مسلما يكي از مهمترين علل اين امر پريشانحالي مردم ايران و درهم‌ريختن مراكز مهم اجتماع و ثروت در نواحي شرقي آن و از ميان رفتن خاندانهاي ثروتمند قديم و امثال اين امورست. از آغاز اين دوره يعني اندكي پيش از شروع ايلغار چنگيز كتاب راحة- الارواح (بختيارنامه) دقايقي مروزي و در پايان اين دوران يعني درست در اواخر قرن هشتم و اوايل قرن نهم هجري داستان قهرماني مفصل فيروزنامه (يا قصه فيروز شاه بن ملك داراب) از مولانا محمد بيغمي «1» در دستست كه هردو را چندسالي پيش از نشر اين مجلّد بطبع رسانيده‌ام. موضوع بختيارنامه از موضوعاتيست كه بازهم در ادب فارسي مورد توجه قرار گرفته و تحريرهاي ديگري از آن ترتيب يافته است و بعد از راحة الارواح قديمترين آنها كه در دستست و آنرا نيز طبع كرده‌ام مربوطست بسال 809 هجري «2».

[قصص و حكايات]
از كتب قصص و حكايات در عهد مورد مطالعه ما كتاب الفرج بعد الشدّه است. اين كتاب را اصلا قاضي ابو علي محسن بن علي بن داود التنوخي (م 384 ه) بعربي نوشت و نخستين بار نور الدين محمّد عوفي آنرا بپارسي درآورد ولي متأسفانه آن ترجمه او بالاستقلال باقي نماند و اكنون ترجمه ديگري از آن بدست داريم از حسين بن اسعد بن حسين دهستاني
______________________________
(1)- طبع اين كتاب بنابر اشتباهي كه بوسيله ناسخ نسخه منحصري كه در اختيار داشتم تحت عنوان داراب‌نامه انجام شده است (رجوع شود به توضيحاتي كه در مجلد اول و دوم از آن كتاب داده‌ام).
(2)- درباره راحة الارواح و داستان فيروز شاه (داراب‌نامه) و نسخ جديد بختيارنامه رجوع شود به گنجينه سخن تأليف نگارنده اين سطور ج 1 ص 51- 52 و 56- 58
ص: 1149
مؤيدي كه در قرن هفتم مي‌زيست و از خاصان طاهر بن زنگي فريومدي وزير خراسان بود.
كتاب طوطي نامه ضياء نخشبي هم كه بموقع درباره آن سخن خواهم گفت از جمله كتب معروف داستاني اين عهدست.

[تراجم و رجال]
تأليف تراجم و كتب رجال درين دوره رواج داشت. بعد از تذكرة الاولياء كه عطار نيشابوري در پايان دوره مقدم بر عهد مورد مطالعه ما تأليف كرده بود بنام چند كتاب درين زمينه در قرن هفتم و هشتم هجري بازمي‌خوريم مانند فردوس المرشديّه في اسرار الصمديه از محمود بن عثمان كه مقصورست بر بيان احوال شيخ مرشد ابو اسحق كازروني (م 426 ه.)؛ و سير الاولياء كه سيد محمد مبارك علوي كرماني معروف به «امير خرد» خليفه نظام الدين چشتي دهلوي معروف به «اولياء» آنرا در بيان احوال مشايخ سلسله چشتيه و نسب خرقه آنان بتاريخ 800 هجري تأليف نمود؛ و كتاب صفوة الصفا تأليف ابن بزّاز كه بسال 759 هجري در بيان مقامات شيخ صفي الدين اردبيلي فراهم آمده است.
در بيان احوال وزرا، و عند الاقتضاء بعض خلفا و شاهان، كتاب ذيقيمتي درين عهد داريم بنام تجارب السلف از هندو شاه بن سنجر نخجواني كه آنرا بسال 724 هجري تأليف نمود؛ كتاب ديگر در همين موضوع نسائم الاسحار في لطائم الاخبار است از ناصر الدين منشي كرماني مؤلف سمط العلي للحضرة العلياء. وي كتاب خود را بسال 725 هجري در ذكر وزراي اسلام از خلفاي راشدين تا عهد عباسيان و وزراي ايران از عهد ساماني تا دوران ايلخانان فراهم آورد.
در دو قرن هفتم و هشتم، و بتبع آن در قرنهاي بعد، بتأليف كتب مشروح در تاريخ عمومي عالم (بنابر اطلاعات قدما)، و يا تواريخي كه بذكر احوال سلسله‌هاي محلّي مقصورست، توجه خاصي شد. غالبا فضل اين توجّه و علاقه‌مندي را بخانان مغول نژاد ايران مي‌دهند، درصورتي‌كه هيچيك از آنها، و حتي آن كتابها كه مستقيما درباره خانان مذكور نوشته شده، بابتكار آنان تأليف نشده و معمولا يا بهمت وزراء بزرگ دورانشان ايجاد شده و يا بعد از آنكه بدست فاضلان روزگار تدوين يافته بر آنها عرضه گرديده و سمت
ص: 1150
قبول يافته است، و از عجائب آنكه غالب اين دودسته از كتب مشحونست بذكر مثالب تاتار و مغول؛ و علاوه‌براينها چند كتاب در تاريخ از همين دوره داريم كه مطلقا مربوط بمغولان نيست و يا اصلا بتشويق آنان فراهم نيامده است.

[تاريخ عمومي]
از جمله كتابهاي معتبر در تاريخ عمومي كتاب معروف طبقات ناصري است در ذكر بيست و يك طبقه از انبياء و خلفا و ملوك عجم تا ظهور اسلام، و ملوك يمن و سلسله‌هاي سلاطين از طاهريان و صفاريان و سامانيان و ديلميان و غزنويان و سنجريان و نيمروزيان و ملوك كرد و خوارزمشاهان و غوريان و سلاطين هند و چنگيزيان؛ مؤلف اين كتاب قاضي ابو عمرو منهاج الدين بن سراج الدين جوزجاني معروف به «منهاج سراج» نويسنده بزرگ قرن هفتم است كه بموقع درباره او سخن خواهيم گفت.
ديگر از نويسندگان كتب معروف در تاريخ عمومي قاضي ناصر الدين بيضاوي دانشمند بزرگ قرن هفتم است كه كتاب خود نظام التواريخ را در خلاصه تاريخ عالم بسال 674 هجري تأليف كرد و سپس مطالبي تا حدود سال 694 هجري برآن افزود.
از كتب ديگر در تاريخ عمومي كتاب معتبر و مشهور جامع التواريخ است كه بعلت اشتمال بر احوال خلفا و سلسله‌هاي سلاطين ايران و علي الخصوص مغولان، و نيز بسبب توجه خاص بخلافت فاطمي و اسمعيليان و نزاريان و تاريخ مفصل آنان، از جمله كتابهاي مستند فارسي است. مؤلف اين كتاب خواجه رشيد الدين فضل اللّه همداني وزير دانشمند ايران در دوره ايلخانان مغول است كه كتاب خود را در هفت مجلّد بسال 710 هجري بپايان رسانيد.
تاريخ عمومي معروف ديگري كه چند سال بعد از كتاب جامع التواريخ تأليف شد تاريخ گزيده است كه تأليف آن بسال 730 هجري بدست حمد اللّه بن ابي بكر بن احمد مستوفي قزويني انجام گرفت. اين كتاب از ذكر احوال پيامبران شروع شده و بسلسله‌هاي ايراني تا عهد نويسنده و بيان احوال ائمه سنّت و قرّاء و مشايخ و علماي دين و شعرا و ذكر اخبار قزوين پايان يافته است.
ص: 1151

[تواريخ محلي]
از تواريخ قرن هفتم و هشتم كه به ذكر احوال سلسله‌هاي معيّن يا حكمرانان محلّي مقصور باشد نخست بايد تاريخ «جهانگشاي» تأليف نويسنده دانشمند علاء الدين عطا ملك جويني (م 681 ه) را نام برد كه در سه مجلد در شرح ظهور چنگيز و احوال او، و تاريخ خوارزمشاهان و حكام مغولي ايران و فتح قلاع اسمعيليه و شرح جانشينان حسن صباح تنظيم شده و يكي از موثق‌ترين مآخذ تاريخي و از جمله متون دلاويز نثر فارسي است.
ذيل وقايع تاريخ جهانگشاي را در كتاب معتبر ديگري، كه آنهم از متون معروف نثر فارسي است، يعني در تجزية الامصار و تزجية الاعصار معروف به «تاريخ وصّاف» اثر وصاف الحضرة شهاب الدين عبد اللّه شيرازي، مي‌توان يافت. اين كتاب حاوي اطلاعات ذيقيمتي از وقايع عهد ايلخانان تا دوره اولجايتو (م 716 ه.) است.
تاريخ سلسله آل مظفر بالاختصاص تا حوادث سال 766 هجري در كتاب مواهب الهي معين الدين معلم يزدي (م 789 ه) ثبت شده و بعد از آن محمود كتبي يا محمود گيتي آنرا تلخيص كرده و سرگذشت مظفريان را تا پايان عهد آنان بنگارش درآورده است.
درباره تواريخ محلّي از جمله آثار معروف اين عهد سمط العلي للحضرة العلياست كه ضمنا از آثار مشهور ادبي اين دوران نيز شمرده مي‌شود. نويسنده اين كتاب ناصر الدين منشي كرماني صاحب كتاب نسائم الاسحار در تاريخ وزراء و ترجمه تتمه صوان الحكمة بنام درّة الاخبار و لمعة الانوارست. وي سمط العلي را در شرح تاريخ ملوك قراختائي كرمان و درباره حوادث ميان 619 و 703 هجري نوشته است.
كتاب معروف ديگر اين دوران در ذكر تواريخ محلّي «شيرازنامه» است از احمد بن ابي الخير زركوب كه در قرن هشتم هجري تأليف شده و حاوي اطلاعات جغرافيايي و تاريخي بسيار سودمندي درباره شيراز و فارس است.- ديگر مزارات شيراز يا هزار مزارست كه ترجمه‌ييست بفارسي از كتاب بسيار مشهور و معتبر شدّ الازار في حطّ-
ص: 1152
الاوزار عن زوّار المزار بعربي. شدّ الازار را جنيد بن محمود شيرازي شاعر و عالم قرن هشتم در سال 791 هجري تأليف كرد و پسرش عيسي آنرا بنام مزارات شيراز بپارسي درآورد.
درباره هرات كتاب سودمندي با انشاء مزين داريم از سيف بن محمّد بن يعقوب الهروي مشهور به سيفي هروي شاعر و نويسنده قرن هفتم هجري كه كتاب خود را با ذكر حمله مغول بر هرات شروع كرده بوقايع سال 721 ختم نموده و طبعا قسمت اعظم از گفتار خود را بشرح وقايع سلسله آل كرت اختصاص داده است.
راجع به اصفهان ترجمه فارسي كتاب محاسن اصفهان تأليف ما فرّوخي از علماي قرن پنجم كه بدست حسين بن محمد آوي بسال 729 هجري انجام گرفته، ازين دوره است.
دنباله نگارش تواريخ محلّي در قرن نهم گرفته شده است و همين‌حال را هم درباره تواريخ عمومي و تواريخ مربوط بسلسله‌هاي معيّن از شاهان ايران در آن عهد خواهيم ديد.

[تصوف و عرفان]
نگارش كتاب درباره مسائل تصوّف و عرفان طبعا در قرن هفتم و هشتم، كه از ادوار مهم رواج اين انديشه است، متدوال و مورد توجّه بود. در آغاز اين دوره كتاب المعارف از مجموعه مجالس و اقوال سلطان العلما بهاء الدين محمد بن حسين خطيبي بلخي معروف به «بهاء ولد» (م 628) فراهم آمد. درين مجالس و مواعظ حقايق عرفان و دين و تفاسير و تأويلاتي از آيات قرآني با بياني شيوا و دل‌انگيز مورد بحث قرار گرفته است.
از پسر بهاء الدين يعني جلال الدين محمد مولوي (م 672 ه) شاعر بزرگوار قرن هفتم نيز مجموعه‌يي از مجالس او و نيز كتابي بنام «فيه ما فيه» در دستست كه پسرش سلطان ولد فراهم نموده، و هم ازو مكاتيب فصيحي كه در بسياري از موارد حاوي نكاتي در تحقيق بر مشرب صوفيانست بدست داريم.
ص: 1153
هم در قرن هفتم صوفي ديگري از پيروان نجم الدين كبري بنام نجم الدين دايه كتبي در تصوف و عرفان نگاشته است مانند مرصاد العباد، معيار الصدق في مصداق العشق، مرموزات اسدي، رسالة الطير، كه از ميان آنها مخصوصا مرصاد العباد شهرت بيشتري دارد.
شاگرد ديگري از مريدان نجم الدين كبري بنام سيف الدين سعيد بن مطهر باخرزي (م 659 ه.) شاعر و نويسنده قرن هفتم كه نام او را در مجلد دوم ازين كتاب آورده‌ايم رساله‌يي در عشق و آثار و اشعاري در مسائل عرفاني دارد و نواده‌اش ابو المفاخر يحيي بن احمد بن سيف الدين باخرزي كتاب سودمندي در باب عقايد و آداب و ادعيه صوفيان و كيفيت و شرايط سلوك آنان نوشته است بنام اوراد الاحباب و فصوص الآداب كه تأليف آن بسال 723 هجري انجام گرفته است.
عارف ديگري بنام عزّ الدين محمود كاشاني (م 735 ه) كتاب مشهور خود مصباح الهدايه را در همين اوان در ذكر مباني تصوف و سير و سلوك و رسوم و آداب صوفيه تأليف كرد كه عماد فقيه كرماني شاعر مشهور آنرا بنظم درآورد.
صوفي معروف ديگر اين عهد يعني شيخ علاء الدوله سمناني، كه شرح احوال او را در شمار شاعران اين عهد آورده‌ايم، داراي چندين اثر بپارسي و عربي در بيان حقايق تصوف و عرفانست كه از آنجمله «سرّ البال في اطوار سلوك اهل الحال» و «سلوة العاشقين» و «العروة لاهل الخلوة» و چند رساله كوچك ديگر بفارسي است و درباره آنها بموقع بحث خواهد شد.
شاعر بزرگ ديگر از زمره صوفيان اين دوران يعني امير حسيني هروي چند كتاب درباره حقايق تصوف و عرفان دارد مانند نزهة الارواح، و طرب المجالس، و صراط المستقيم.

[مسائل علمي]
در مسائل علمي كتابهاي مهمي در قرن هفتم و هشتم سمت تحرير و تأليف يافت كه در رأس همه آنها آثار افضل الدين كاشاني و سپس آثار خواجه نصير الدين طوسي قرار
ص: 1154
دارد و همچنين است كتابهاي پرارزش علامه قطب الدين شيرازي و علامه شمس الدين محمد آملي كه پيش ازين در همين مجلد درباره آنها سخن گفته‌ايم؛ و همچنين است در موضوعاتي از قبيل سياست و اخلاق و نيز در مسائل مربوط بعلوم و فنون ادبي كه يا پيش ازين در فصول مربوط بعلوم معقول و منقول در قرن هفتم و هشتم درباره آنها سخن رفته است و يا بعد ازين ضمن بيان احوال و آثار نويسندگان عهد بدانها اشاره خواهد شد.
از آثار مترسلان اين عهد نمونهاي بسيار در مجموعه‌ها و جنگهايي كه در قرن‌هاي هفتم و هشتم و نهم فراهم آمده است در دست داريم خاصه از شمس الدين صاحبديوان جويني و برادرش عطا ملك جويني و از مولانا جلال الدين بلخي و از خواجه رشيد الدين فضل اللّه همداني و از عين الملك عين الدين عبد اللّه ماهروي مولتاني معروف به «عين ماهرو» منشي سلاطين خلج كه بعد از سال 764 وفات يافته؛ و از شمس الدين محمد بن هندوشاه بن سنجر نخجواني مشهور به شمس منشي و نظاير آنها كه بموقع درباره هريك سخن گفته خواهد شد.

سبك نثر فارسي‌

اشاره
اگرچه در شيوه نگارش اين عهد گاه بتجدّدهايي بازمي‌خوريم ليكن بررويهم بايد دانست كه نويسندگان اين دوران شيوه‌هاي نثر پارسي دوران پيش از خود را ادامه مي‌دادند و در همان راههاي متقدّمان پيش مي‌رفتند.

[نثر ساده]
چنانكه مي‌دانيم از قرن پنجم ببعد در شيوه نثر ساده فارسي كه پيش از آن داشتيم تغييراتي حاصل شد و مخصوصا با رواج ترسّل بزبان فارسي دگرگوني حاصل كرد، جمله‌ها طولاني‌تر شد و قوالب معيّني از عبارات بدست نويسندگان رسائل افتاد كه در مورد لازم بكار زدند و براي آنكه هنگام ذكر القاب و عناوين طبقات مختلف اجتماع از پادشاهان تا امرا و وزراء و علما و غيره دچار اشكالي نباشند تركيبات و جملات خاصّي را بتدريج معمول نمودند و در سرمشقهاي رسائل بكار بردند «1» و ازين راهها اندك‌اندك
______________________________
(1)- دستور دبيري، انقره 1962، ص 13 ببعد و موارد ديگر.
ص: 1155
بميزان استفاده از كلمات و تركيبات عربي افزودند زيرا معتقد بودند كه «دلالت تازي تمامتر است» «1». اين‌روش بهمان نسبت كه در انشاء رسائل پيش مي‌رفت در انشاء عادي يعني در نثر ساده متداول زمان هم تأثير مي‌كرد خاصه كه بتناسب پيشرفت زمان بنابر عللي كه پيش ازين گفتيم در آن دوره بر ميزان انتشار زبان عربي در ايران و ورود واژه‌هاي تازي در پارسي افزوده مي‌شد چنانكه نثر ساده در آغاز قرن هفتم با آنچه در آغاز قرن پنجم بود تفاوتي عظيم حاصل كرد و اين تحوّل و تغيير تدريجي همچنان در قرن هفتم و هشتم جريان طبيعي خود را طي مي‌كرد.
انشاء مرسل در قرن هفتم و هشتم بعده‌يي از كتب تاريخ و كتابهاي علمي و گاه بكتابهاي قصص و حكايات و رمانها و امثال آنها اختصاص داشت. اين شيوه نگارش در كتابهاي مذكور اگرچه در اصل و اساس همان بود كه در دوران پيش داشتيم اما از حيث زبان با آن فاصله بسيار داشت، بدين‌معني كه بكار بردن لغات و تركيبات تازي در آنها، مخصوصا در كتابهاي علمي و بعضي از كتابهاي عرفاني (مانند مصباح الهدايه) بي هيچ قيد و بندي معمول بوده است و مؤلفان نه تنها اصطلاحات و تعبيرات آماده‌يي را كه در كتابهاي پيش از آنان بزبان عربي آمده بود مورد استفاده قرار مي‌دادند بلكه گاه عين عبارات علمي عربي را نيز بااندك تغيير يعني با بكاربردن روابط فارسي ترجمه مي‌كردند و آنرا پارسي تصوّر مي‌نمودند. «2»
البته درين ميان انشاءهاي ساده‌تر و دلپذيرتر كم نيست مانند انشاء منهاج سراج در اوايل اين دوره و انشاء كساني چون ابو المفاخر باخرزي و فخر بناكتي و محمد بن علي شبانكاره‌يي و بعضي قسمتها از جامع التواريخ رشيدي و عجائب المخلوقات زكرياي قزويني
______________________________
(1)- ايضا دستور دبيري، ص 33
(2)- براي نمونه رجوع شود بآنچه از قطب الدين شيرازي در مجلد چهارم گنجينه سخن ص 115 ببعد نقل شده كه بحثي است درباره «صوت» كه اگر آنرا بعربي مي‌نوشت البته بهتر بود.
ص: 1156
و تمام آثار افضل الدين كاشاني و مخصوصا آثار ساده سعدي و نيز نثر دهستاني مؤيدي (اگرچه اين آخري گويا در بسي از موارد متأثّر از عوفي و يا خود مقتبس از او باشد).
گاه در آثار مؤلفان اين زمان قطعاتي از نثر گذشتگان را مي‌يابيم كه بي‌ذكر نام صاحبان آن آثار عينا به مؤلّفات آنان نقل شده است مانند بعضي از قسمتهاي جامع التواريخ رشيدي (مانند آنچه درباره اسمعيليه و سرگذشت سيّدناست) و يا قسمتي از اخلاق محتشمي كه در آن ترجمه گفتار حكيمان در مرگ فنا خسرو (عضد الدوله ديلمي) آمده و بكلّي با انشاء خواجه نصير الدين طوسي در اخلاق محتشمي و اخلاق ناصري و ساير آثار او متفاوت و از همه آنها كهنه‌تر و فارسي‌تر است.
اين نوع معامله با آثار متقدّمان در ادبيات فارسي تازگي نداشت، پيش ازين بميزان كمتري رايج بود و در قرن هفتم و هشتم بيشتر و بعدها خيلي بيشتر شد و در عهد ما بصورت شگفت‌انگيزي زيادتر است و بسا كه معاصراني از عهد ما از معاصران ديگر ما برداشته و بطبع رسانيده و بنام خود منتشر ساخته‌اند.
حتي در انشاءهاي ساده قرن هفتم و هشتم استعمال لغات عربي بحدّ وفور ديده مي‌شود منتهي بايد دانست كه اين لغات در قرن هفتم و هشتم با تحوّل بزرگي كه زبان پارسي در سده ششم يافته بود، جزء زبان فارسي شده و جاي واژه‌هاي دري را گرفته بود؛ و حتي در قواعد تركيبي و دستوري زبان فارسي هم در اين دوران تغييرات زيادي راه جسته و آنرا از وضعي كه در قرن‌هاي چهارم و پنجم داشت دور كرده بود. پس نمي‌توان با استعمال اينگونه لغات و تركيبات در آثار نويسندگان آن عهد چنين تصور كرد كه انشاء نويسندگان نثر مرسل از نهاد و فطرت شيوه نثر ساده دور شد، بلكه آنچه درين ميان از فطرت و نهاد اصلي خود دور گرديد و تغييراتي پذيرفت زبان دري بود و علل اين امر را هم پيش از اين ذكر كرده‌ايم.

[نثر مصنوع]
اما نثر مصنوع درين عهد همان اختصاصاتي را دارد كه در پايان قرن ششم و آغاز قرن هفتم داشت و مانند همان دوره در حقيقت و واقع همدوش و هم‌آهنگ با نثر ترسّل
ص: 1157
به پيش مي‌رفت. قوس صعودي اين شيوه تا اوايل قرن هشتم بالا مي‌رود و از آن پس آهنگ زوال مي‌كند. علت آنست كه آثار تعليم بلغاي قرن هفتم تا قسمتي از قرن هشتم مشهودست و از آن پس مانند همه مظاهر فرهنگ و تمدن قديم بسستي مي‌گرايد. چنانكه مي‌دانيم از اواخر قرن ششم شيوه نگارش نثر مصنوع در ميان نويسندگان تاريخ هم طرفداراني پيدا كرد. علّت آن بود كه مورّخان يا از ميان مترسّلان برمي‌خاستند و يا از بين كساني كه تحت‌تأثير تربيت مترسّلان بودند. در پايان قرن ششم و اوايل قرن هفتم پزشك و نويسنده و اديب معروف يعني افضل الدين كرماني مشهور به «افضل كرمان» كتابهاي «عقد العلي» و «المضاف الي بدايع الازمان» را با نثري منشيانه نوشت (و گويا بدايع الازمان را، كه اكنون صورت ساده شده آن بدست آمده، با همين شيوه نوشته بود)، و در آغاز قرن هفتم ابو الشرف ناصح بن ظفر جرفادقاني تاريخ يميني را با اتخاذ همين روش بنثر پارسي مزين ترجمه كرد و سپس نور الدّين محمد زيدري نسوي صاحب ديوان رسائل جلال الدين خوارزمشاه در انشاء زيباي «نفثة المصدور» رعايت جانب صنايع و آرايشهاي مختلف لفظي و معنوي را بحدّ اعلاي مبالغه رسانيد.
نهضتي كه در اواخر قرن ششم و آغاز قرن هفتم در نگارش متون تاريخي بنثر مصنوع منشيانه پديد آمده و با موفقيّت ادامه يافته بود، بعضي از مورّخان قرن هفتم و هشتم را بر آن داشت كه شيوه آنان را دنبال كنند و بايجاد كتبي كه اتفاقا از امّهات كتابهاي تاريخي فارسي است، مبادرت جويند و بنيادي نهند كه بعد از آنان در عهد تيموريان نيز تا مدتي برجاي ماند.
سرسلسله اين دسته از مؤلّفان كتب تاريخ عطا ملك جويني (م 681 هجري) است كه كتاب تاريخ جهانگشاي خود را در پاره‌يي از موارد بنثر مزيّن و شيوايي كه گاه تا آسمان شعر اوج مي‌گيرد، بنگارش درآورد. بااين‌حال بايد پذيرفت كه عطا ملك در غالب از موارد نثري معتدل و ميانه‌رو و در قسمتهايي از اثر خود شيوه‌يي ساده و روان دارد، و بنابرين چنانكه در بادي امر تصوّر مي‌شود عطا ملك يكجا و دربست تسليم شيوه مترسّلان
ص: 1158
نبود بلكه تصنّع و تزيين كلام براي او حكم نوعي ذوق‌آزمايي و سخن‌آرايي داشت.
اما پيروان عطا ملك يعني كساني كه آثار خود را بعنوان متمّم يا ذيلي بر جهانگشاي نوشته‌اند بحقيقت و معني كار استاد چنانكه بايد پي‌نبردند مثلا ناصر الدين يحيي بن مجد الدّين ترجمان معروف به «ابن البيبي» كتاب الاوامر العلائيه في الامور العلائيه را مسلما و چنانكه از فحواي سخنش در مقدمه كتاب بنيكي برمي‌آيد بقصد تتميم فائده كتاب جهانگشاي و در حقيقت و واقع براي نظيره‌سازي بر آن نوشت ولي نه تنها نتوانست قدرتي را كه عطا ملك در تحقيق مطالب داشت در خود نشان دهد بلكه از ذوق سليم آن نويسنده استاد هم در اثر خود نتوانست پيروي كند و تصوّر او آن بود كه فقط با بكار بردن لغات دشوار و مهجور عربي و يا تصنّعات و تكلّفات نامحدود مي‌تواند جاي پيشرو و ممدوح خود را بگيرد.
وصّاف الحضرة اديب شهاب الدين عبد اللّه هم با همه استادي و مهارت و قدرت خود در انشاء كلام مصنوع و منشيانه در كتاب «تجزية الامصار و تزجية الاعصار» كه ذيلي است بر جهانگشاي جويني، چنان مغلوب اطلاعات خويش از ادب عربي شد كه سخنش نمونه‌يي از انشاء معقّد گرديد و مبالغه در استفاده از كلمات مهجور عربي گاه او را بر آن داشت كه يكباره زمام اختيار از دست دهد و تازي‌گويي را در ضمن سخن فارسي بر پارسي‌گويي رجحان نهد.
در همين دوره مورّخان ديگري از قبيلي ناصر منشي در سمط العلي و سيفي هروي در تاريخ نامه هرات و شرف الدين قزويني در تاريخ معجم و معين الدين يزدي در مواهب الهي هريك بنحوي شيوه مورّخان متصنّع را در آثار خود دنبال كردند ليكن كسي از آن ميان نتوانست از توانايي عطا ملك درين شيوه دشوار برخوردار باشد و مطالعه در آثار آنان نشان مي‌دهد كه همگي آنها انشاء مزيّن و آراسته پايان قرن ششم و آغاز قرن هفتم را بانشائي كاملا مصنوع و حتي متصنّع و متكلّف تبديل نموده و ازين راه مقدّمات زوال آنرا فراهم ساخته‌اند و همين‌حال را نيز كم‌وبيش در آثار مترسّلين عهد ملاحظه
ص: 1159
مي‌كنيم.
منشاء جريان تازه مهمي كه از قرن هفتم در نثر مصنوع فارسي پديد آمد و بعد از آن بيش و كم تا عهد قائم مقام فراهاني ادامه يافت، نگارش گلستانست بدست شاعر و نويسنده بسيار بزرگ ما سعدي شيرازي. وي چند اثر بنثر فارسي دارد كه بيشتر آنها از نثرهاي ساده بر شيوه صوفيان و گاه همراه با قسمتهايي از نثر موزونست. اما گلستان هم حاوي قسمتهاي مصنوع است و هم ساده و هم موزون باين معني كه سعدي درين كتاب ضمن نثر ساده استادانه خود هرجا كه لازم دانسته است عبارات مصنوع لطيف آورده ولي حق آنست كه گلستان و مخصوصا قسمت جدال سعدي با مدعي را، كه دنباله سبك مقامه‌نويسان در آن مشاهده مي‌گردد، نوعي از نثر موزون بناميم و اصولا ذوق سليم سعدي وي را بر آن مي‌داشت كه شيوه نثر مترسّلان را از خشكي و تعقيد و آميختگي شديد با زبان عربي بيرون كشد و بشيوه نثر موزون كه با ذوق فارسي زبانان سازگاري بيشتر دارد نزديك سازد و از آميزش اين دو سبك شيوه مطبوع و تازه‌يي پديد آرد. اين كار سعدي را بايد بمنزله يكنوع ابتكار و تجدّد در نويسندگي تلقّي كرد و درين مورد هم همان سعدي مبتكر و صاحب ذوق و متجدّدي را مي‌بينيم كه در ديوان قصائد و غزلهايش ملاحظه مي‌كنيم.

[نثر موزون]
درباره نثر موزون فارسي پيش ازين در مجلّد دوم بتفصيل سخن گفته‌ام. سعدي از شيوه مذكور هم در مجالس پنجگانه خود كه يادآور مجالس عارفان پيشين است، پيروي كرده و هم در پاره‌يي از قسمتهاي گلستان، و اين‌روش را در آن كتاب خاصه در مقدمه آن، و نيز در «جدال سعدي با مدعي در بيان توانگري و درويشي» ملاحظه مي‌كنيم «1»؛ و بايد دانست كه سعدي درين مورد هم هيچگونه قيد مبرمي ندارد يعني همانطور كه در
______________________________
(1)- براي ملاحظه نمونهايي از نثر سعدي كه در آن شيوه موزون‌نويسان بحد اعلي و بكاملترين صورت خود مشهودست رجوع كنيد بمقدمه گنجينه سخن، ج 1 چاپ دوم، تهران 1350، ص 38
ص: 1160
نثر خود هيچگاه بتمامي پاي‌بند صنعت نيست بهمان ميزان هم هيچوقت اصراري درآوردن قطعات موزون ندارد بلكه هرجا ذوق سليم و طبع مستقيم او حكم كرد بعبارات منثور خود چاشني وزن داد و همچنين هرگاه ايراد صنعتي را مايه زيبايي كلام دانست از آن استفاده كرد.
شيوه سعدي در گلستان و در ديگر آثار منثور او چنان مطبوع اهل زمان افتاد كه قصب الجيب حديثش را همچون نيشكر خوردند و رقعه منشآتش را چون كاغذ زر بردند «1»، و هرگاه صاحب ذوق بااستعدادي بعد ازو توانايي تقليد استاد را يافت از پي او رفت و اگرچه هيچگاه كسي در شيوه او بدو نرسيد ليكن هركس بقدر وسع و طاقت خود كاري كرد و حتي در همين عهد مورد مطالعه ما چندتن از نويسندگان معروف كوشيدند كه شيوه او را در آثار خود دنبال كنند يكي عبيد زاكاني در لطائف خود و ديگري معين الدين جويني در نگارستان و سديگر شرف الدين رامي در انيس العشاق، اما پيروي اين هرسه تن از استاد اجلّ پيروي كامل نيست و شايد هيچيك از آن سه، چنانكه همه كساني كه بعد ازيشان آمدند، توانايي چنين پيروي تامّ و تمامي را از استاد شيراز نداشتند و يا بسرّ كار او چنانكه بايد وقوف نيافتند.
وقتي كه سخن از نثر موزون تمام عيار برود نبايد امير حسيني شاعر و نويسنده معروف را، كه پيش ازين شرح‌حال او را ديده‌ايد، فراموش كنيم. وي در بعض آثار خود خاصه در كتاب مشهورش بنام «نزهة الارواح» شيوه خواجه عبد اللّه انصاري را بتمام و كمال پيروي نمود. درباره اين كتاب و فصول بيست و هشت‌گانه آن بعد ازين سخن خواهم گفت. موضوع كتاب بيان مراحل سلوك و شرايط و لوازم آنست و امير حسيني با كمال مهارت و استادي اين توضيحات دشوار را در نثر موزون و همراه با ابيات و اشعاري از خود گنجانيده است امّا بايد اعتراف كرد كه او نتوانست مانند «پير هرات» و «هزار دستان شيراز» از عهده نگاهداشت جانب «وزن» و «آهنگ»
______________________________
(1)- مأخوذ از عبارت سعدي در ديباچه گلستان.
ص: 1161
در كلام خود برآيد و بيشتر بترتيب و تنظيم «اسجاع» در آن اكتفا كرد، بااين‌حال اجزاء موزون در نثر او فراوانست مانند اين عبارات: «عام را دوزخ رسيد خاص را بهشت- عاشق مولا را ديد هردو را بهشت» و «ابليس بيگانه بود، بهشت را گفتند او را جامده- آدم يگانه بود، درخت را گفتند او را جامه ده» و «تا يكي دهي و دوستاني- گمان مبر كه از دوستاني» و امثال آنها.
ص: 1163

بهره پنجم پارسي‌نويسان قرن هفتم و هشتم‌

اشاره

پارسي‌نويسان و مؤلفان قرن هفتم و قرن هشتم هجري متعدد و مختلفند و اين معني فقط با مراجعه سطحي بفهرستهاي كتابخانهاي ايران و خارج از ايران بآساني دريافته مي‌شود. دسته اوّل ازين گروه عده‌يي از متصوفه و علماي علوم شرعي و ادبي و عقلي هستند كه در مسائل مختلف رسالات و كتابهايي بيادگار گذارده‌اند و ذكر گروهي از آنان در فصلهاي پيشين آمده است. دسته دوم مترسّلان و مورّخان و مؤلّفان كتب ادبي و گاه مشايخ و علمايي هستند كه آثارشان شهرت و تداول بيشتري دارد، و يا از نويسندگان بزرگ و معروفي كه بهرصورت ترجمه حال و ذكر آثارشان لازمست. پس درين «بهره» اضطرارا بدسته دوم توجه و ببيان احوالشان اكتفا مي‌شود:

1- صدر الدّين حسن «1»

صدر الدين حسن بن محمد نظامي نيشابوري از مورخان اواخر قرن ششم و اوايل
______________________________
(1)- درباره او رجوع شود به:-
ص: 1164
قرن هفتم هجريست. وي اصلا در طريق تصوّف قدم برمي‌داشت و در نيشابور ساكن بود ولي در گيرودار انقلابات خراسان كه در اواخر قرن ششم ميان غوريان و خوارزميان و بقاياي حكّام سلجوقيان در آن ديار جريان داشت، آنجا را ترك گفت، نخست بغزنه، در ظلّ حمايت ملوك شنسبانيه غور رفت و از آنجا بدهلي شتافت كه در آن هنگام قطب الدين آيبك از جانب سلاطين غوري بر آن حكومت مي‌كرد، و اين قطب الدين همانست كه پس از كشته‌شدن معز الدين ابو المظفر محمد غوري در سال 602 باستقلال بر قسمت اعظم متصرفات غوريان در هند سلطنت يافت و در سال 607 درگذشت و پس از آنكه جانشينش «آرامشاه» چند ماهي بعد ازو حكومت داشت جانشين واقعي او و يكي از بزرگترين سلاطين دهلي يعني شمس الدين التتمش (م 633 ه) جايش را گرفت.
صدر الدين حسن بعد از ورود بسرزمين هند همچنان در سايه نگاهداشت سلاطين غوري و قطب الدين آيبك و مخصوصا در كنف حمايت و لطف شرف الملك وزير قرار گرفت و كتاب خود «تاج المآثر» را در تاريخ بنام سلطان محمد و قطب الدين آيبك مذكور تأليف نمود و از حوادث سال 587 يعني فتح اجمير تا حوادث سال 614 را در آن آورد.
صدر الدين از عربي‌شناساني است كه پارسي‌نويسي را هنر نمي‌دانست و ازينكه ناداني مردم او را بپارسي‌گويي واداشته متأسف بود و كتاب خود را بشيوه مترسّلان با انشائي مصنوع و همراه با اطناب و ايراد امثال و اشعار وافر عربي و فارسي بنگارش در آورد. از تاج المآثر نسخ نسبة متعدد در دستست.
______________________________
- از صفحه پيش
* كشف الظنون حاج خليفه، چاپ استانبول، بند 269
* الذريعه جزء سوم، نجف 1357 هجري قمري، ص 207
* سبك‌شناسي مرحوم بهار ج 1 ص 107
* فهرست كتابخانه مركزي دانشگاه ج 2، از ع. منزوي، تهران 1332 ص 514
ص: 1165

2- عبد السّلام فارسي‌

الشيخ ابو مسلم عبد السلام بن محمود بن احمد كازروني فارسي «1» از دانشمندان بزرگ، استاد فقها و ادباء شيراز و از جمله شعرا و نويسندگان آن ديار بود. در نسخه‌يي از نسخ ترجمه فارسي اشارات شيخ الرئيس ابو علي بن سينا كه بسال 1082 هجري استنساخ شده و در كتابخانه ملي ملك محفوظست، نام مترجم آن «القاضي الامام الاجلّ العالم الزاهد الحكيم الورع، ظهير الدين شمس الاسلام ... عبد السلام بن محمود بن احمد الفارسي» آمده است.
وجود اين نام در نسخه مذكور تصوّراتي را كه درباره مترجم واقعي اشارات وجود داشت از ميان برده است. اين قاضي عبد السلام محمود بن احمد فارسي بظنّ قوي بايد همان ابو مسلم عبد السلام كازروني باشد كه در شدّ الازار معين الدّين جنيد شيرازي نام او آمده «1» و گفته شده است كه مردي اديب و فقيه و شاعر بوده است «2». وفات اين عبد السلام فارسي بنابر تصريح معين الدين جنيد در ذي الحجه سال 626 اتفاق افتاده است. نثر ترجمه اشارات روان و محكم و وافي بعبارات اصل كتابست و چون از عربي بپارسي در مي‌آمد و نيز بسبب آنكه مترجم ناگزير باستعمال اصطلاحات مختلف منطقي و فلسفي و نقل آنها از اصل عربي بترجمه خود بود، در مواردي از تأثير انشاء عربي اصل بركنار نمانده است و بااين‌حال بايد آنرا يكي از متون بسيار خوب فلسفي فارسي بشمار آورد.
______________________________
(1)- شد الازار، تهران 1328، ص 408
(2)- دراين‌باره رجوع شود به بحث آقاي احمد سهيلي در شماره دهم مجله مهر سال هشتم؛ و بنظر آقاي دكتر احسان يار شاطر در مقدمه ترجمه اشارات و تنبيهات، چاپ تهران 1332 شمسي، ص 33- 35
ص: 1166

3- علي بن حامد

علي بن حامد بن ابي بكر «1» اصلا از مردم كوفه بود كه در قرن ششم و هفتم هجري مي‌زيست. مدتي طولاني از اوايل عمرش در زادگاه وي سپري شد و سپس در عهد فرمانروايي ناصر الدين قباچه رهسپار ناحيه سند گرديد. ناصر الدين قباچه، چنانكه پيش ازينها ديده‌ايم، بعد از وفات قطب الدين آيبك در سال 607 هجري يكي از مدّعيان جانشيني او بود و مولتان و ولايت سند را تا لب دريا در تصرّف داشت و عاقبت بر اثر تجاوزات رقيب تواناي خود شمس الدين التتمش كه او هم از مماليك غوري و مدعي جانشيني قطب الدين آيبك بوده، در سال 624 ه بعد از شكست و انخذال خود را در سند غرق كرد. مستقرّ حكومت ناصر الدين قباچه شهر «اچه» بود و علي بن حامد بعد از جلاي وطن بدانشهر رفته در كنف حمايت شرف الملك رضي الدّين الاشعري و پسرش عين الملك فخر الدين حسين الاشعري وزير ناصر الدين قباچه درآمد.
علي بن حامد بعد از توطّن در ناحيه سند بفكر افتاد تا كتابي را كه بعد از فتح سند بدست محمد بن قاسم ثقفي پسر عم حجّاج بن يوسف، بوسيله مؤلف ناشناخته‌يي بعربي تأليف شده بود، از عربي بپارسي درآورد. اين كتاب در اختيار خاندان ثقفي سند يعني بازماندگان فاتح مذكور بود و قاضي اسمعيل بن علي الثقفي قاضي بكهر آنرا از پدران خويش بارث داشت. علي بن حامد در يكي از سالهاي بعد از 613 هجري از «اچه» مستقرّ دولت ناصر الدين قباچه به «بكهر» رفت و در آنجا نسخه عربي مذكور را يافت و آنرا هم در
______________________________
(1)- در تاريخ نظم و نثر فارسي تأليف مرحوم سعيد نفيسي ج 1، ص 151 اسم و نسب وي «محمد بن علي بن حميد بن ابي بكر» ذكر شده است.
ص: 1167
دوره حكومت ناصر الدين قباچه يعني پيش از سال 624 بپارسي درآورد و در مقدّمه كتاب آنرا به عين الملك فخر الدين حسين الاشعري وزير ناصر الدين قباچه تقديم كرد.
اين كتاب به «فتحنامه سند» موسوم است ولي عادة آنرا «چچ‌نامه» مي‌گويند زيرا شروع مي‌شود با شرح‌حال «چچ» كه نام يكي از پادشاهان ناحيه غربي سرزمين هند و ولايت سند بود كه از برهمن‌زادگي بمقام رايي رسيد و حمله مسلمين هند در عهد جانشينان او انجام گرفت.
نثر علي بن حامد درين ترجمه روان و استوار و بر شيوه آثار پارسي‌نويسان ساده‌گوي قرن ششم هجري است. درستست كه اثر ترجمه از عربي بپارسي در كتاب آشكارست ولي اين امر بشيوه پارسي‌گويي مترجم آسيبي نرسانيده و آنرا منحرف نساخته است. مترجم در ديباچه كتاب بر رسم همه مؤلفان زمان اندكي بيش از متن لغات و تركيبات عربي بكار برده ولي در متن آن‌كه ترجمه از اصل عربيست چنين حالتي مشهود نيست و نثر او در اين قسمت همچنانكه گفته‌ام ساده و روان و با جمله‌هاي كوتاه و استوار نگارش يافته است.
چچ‌نامه بسال 1358 هجري قمري (1939 ميلادي) بهمت عمر بن محمد داود پوته بسرمايه «مجلس مخطوطات فارسيه حيدر آباد دكن» در دهلي بطبع رسيد.

4- مباركشاه «1»

محمد بن منصور بن سعيد بن ابو الفرج ملقب به «مباركشاه» و مشهور به «فخر
______________________________
(1)- رجوع شود به: متن و مقدمه آداب الحرب و الشجاعة، بتصحيح و اهتمام آقاي احمد سهيلي خوانساري، تهران 1346 شمسي. و بمقاله آقاي نذير احمد درباره آداب الحرب و الشجاعه و مباركشاه، مجله راهنماي كتاب سال ششم شماره 4 و 5؛ و مقالات متعددي كه در آن مقاله راجع به مباركشاه و آثارش نشان داده شده است.
ص: 1168
مدبّر» از نويسندگان معروف اوايل قرن هفتم هجري است. نياي او «ابو الفرج خازن» بنابر آنچه مباركشاه خود گفته در خدمت سلطان ابراهيم بن مسعود غزنوي (451- 492 هجري) مقام و مرتبه خاصّ و در امور مختلف تصرّف داشته و مباركشاه مدعيست كه ابو مسلم خراساني از اسلاف وي بوده است «1» و اگر چنين باشد بايد از جانب مادر بدو منسوب بوده باشد نه از جانب پدر كه بدوازده واسطه به ابو بكر صدّيق مي‌رسيد و او خود نام همه آنان را تا ابو بكر در مقدمه كتاب خويش ذكر كرده است «2».
چنانكه از سخن مباركشاه دريافته مي‌شود اسلاف او همه اهل علم و ادب و مورد احترام سلاطين روزگار بوده‌اند و او خود در خدمت تاج الدوله خسرو ملك (559- 583 هجري) آخرين پادشاه غزنوي، و سلطان معزّ الدين محمد بن سام غوري (م 602 هجري) و قطب الدين آيبك (م 607 ه.) نخستين تشكيل‌دهنده حكومت مماليك غوري در هند، و شمس الدين التتمش پادشاه مقتدر دهلي (607- 633) باحترام مي‌زيسته و بدين‌ترتيب زندگانيش در لوهور (لاهور) و دهلي سپري شده بود و يكبار در حدود سال 567 براي فراهم آوردن مآخذ كتاب خود بنام «بحر الانساب» بغزنين سفري كرده و بلاهور بازگشته بود و تا قسمت بزرگي از دوران سلطنت شمس الدين التتمش زيسته و گويا پيش از ختم دوران آن پادشاه (يعني پيش از سال 633) درگذشته است.
ذكر اين نكته لازمست كه نبايد اين مباركشاه غوري معروف به فخر مدبّر را با فخر الدين مباركشاه بن حسين مرورودي اشتباه كرد. فخر الدين مباركشاه مرورودي كه بسال 602 درگذشته «3»، از رجال عهد سلاطين غوري و ساكن درگاه آنان بوده و داراي منظومه‌يي است در ذكر نسب سلاطين غوري به بحر متقارب كه منهاج سراج درباره آن شرحي مستوفي داده «4».
______________________________
(1)- آداب الحرب و الشجاعه ص 266
(2)- ايضا آداب الحرب ص 15
(3)- درباره او رجوع شود به لباب الالباب عوفي چاپ مرحوم سعيد نفيسي ص 113- 117
(4)- طبقات ناصري ج 1 ص 376- 377
ص: 1169
در دو مجموعه يكي متعلّق به كتابخانه دانشگاه استانبول كه ميكروفيلم آن بشماره (ف 44) در كتابخانه مركزي دانشگاه تهران موجودست، و مجموعه ديگري از همان كتابخانه كه ميكروفيلم آن بشماره ف 240 در كتابخانه مركزي دانشگاه تهرانست، منظومه‌يي بنام رحيق التحقيق شامل 1056 بيت بنام «مباركشاه غوري» ثبت شده كه گمان مي‌رود از مباركشاه مرورودي مسبوق الذكر باشد. ازين منظومه نسخ ديگري نيز در دستست «1».
و امّا از «فخر مدبّر» يعني مباركشاه غوري اثرهاي زيرين در دستست:
1) بحر الانساب كه مباركشاه آنرا بنام سلطان معزّ الدين محمد بن سام فراهم آورده و در دوران حكومت ملك قطب الدين آيبك باتمام رسانيده و شامل نسب پيغامبر اسلام و ياران او از مهاجرين و انصار و پيغامبرانيست كه نامشان در قرآن آمده و شجره ملوك عرب در شام و يمن و انبار و حجاز و عراق و شعراي جاهليت و اسلام و سلاطين عجم و خلفاي بني اميه و بني عباس و طاهريان و صفاريان و سامانيان و غزنويان و پادشاهان غور، و جمعا شامل يكصد و سي و شش شجره است. ديباچه اين كتاب را سر دنيسن راس «2» بسال 1927 ميلادي در لندن طبع كرده و آنرا باشتباه از فخر الدين مباركشاه مرورودي دانسته است.
2) آداب الملوك و كفاية الملوك كه نسخه‌يي از آن در كتابخانه اينديا آفيس موجودست.
3) آداب الحرب و الشجاعة كه مباركشاه آنرا بنام شمس الدين التتمش مذكور نوشته و از جمله كتابهاي بسيار مهم فارسي و داراي نثر ساده استادانه‌ييست. چون در ديباچه اين كتاب ضمن بيان عناوين و القاب التتمش «ناصر امير المؤمنين» آمده است بايد
______________________________
(1)- فهرست ميكرفيلمهاي كتابخانه مركزي دانشگاه تهران، 1348 شمسي، ص 403 و 442
(2)-Sir Denison Ross
ص: 1170
كتاب بعد از سال 626 تأليف شده باشد زيرا درين سالست كه رسولان دار الخلافه بغداد از جانب المستنصر باللّه با تشريفات وافر به ناگور رسيده و در دوم ماه ربيع الاوّل سال 626 بحضور شمس الدين التتمش بار يافته هداياي خليفه را از نظر او گذرانيدند و از آن پس عنوان «ناصر امير المؤمنين» همراه نام و القاب التتمش مذكور شده است «1» و پيداست كه چون اين كتاب به شمس الدين التتمش تقديم شده تاريخ تأليف آن مقدم بر سال 633 يعني سال وفات آن پادشاهست.
از آداب الحرب و الشجاعه چند نسخه خطي در دستست و آنرا آقاي احمد سهيلي خوانساري بسال 1346 در تهران طبع كرده است. موضوع اين كتاب ذكر اوصاف مستحسن پادشاهان و فرمانروايان و وزيران و فرماندهان سپاه و آيين جنگ و بحث درباره اسب و صفات آن و شناختن انواع آن و خاصيت هريك از سلاحها و چگونگي لشكركشي و انواع تعبيه‌هاي سپاه و امثال اين مطالب است، و نويسنده خواه در مقدمه كتاب و خواه در ابواب سي و چهارگانه آن اطلاعات ذيقيمت تاريخي بسيار آورده است. نثر مباركشاه بسيار روان و استادانه و زبانش پر از عناصر شرقي لهجات ايرانيست و بهمين سبب نسخي كه از آن باقي مانده مقرون باشتباهات بسيار ناسخانست.

5- محقّق ترمدي «2»

سيّد برهان الدين حسين محقق ترمدي معروف به «سيّد سرّدان» از مشاهير
______________________________
(1)- طبقات ناصري ص 526 و مخصوصا ص 523- 524
(2)- درباره او رجوع كنيد به:
* مناقب العارفين چاپ آنكارا، 1959 ميلادي، ص 56- 72-
ص: 1171
صوفيه ايران در قرن هفتم هجريست. وي در ابتداي جواني از ترمد به بلخ افتاد و در شمار پيروان بهاء الدين محمد بلخي معروف به بهاء ولد «1» پدر مولانا جلال الدين مشهور به- «مولوي» درآمد و چنان در طيّ مراحل سلوك موفق بود كه بقول افلاكي دوره رياضتهاي خويش را چهل روزه بپايان برد. فريدون سپهسالار گويد «2» كه بهاء ولد او را به «اتابكي» يعني لالايي «خداوندگار» يعني مولوي گماشت و چنانكه مي‌دانيم و در ذكر احوال بهاء ولد و پسرش جلال الدين محمد ديده‌ايم، بهاء ولد با خاندان خود در حدود سال 609 يا 610 از بلخ برسم مهاجرت بيرون رفت ولي گويا درين هنگام برهان الدين محقّق از بلخ خارج شده و بقول افلاكي به ترمد معاودت كرده بود و مدتها بعد يعني پس از وفات بهاء ولد (سال 628 ه.) بقونيه رفت و در گزارد حقّ استاد بتربيت پسرش جلال الدين محمّد همت گماشت و او را در حجر تربيت و ارشاد گرفت و در تكميل علوم شرعيه و ادبيه ترغيب بسفر حلب و دمشق كرد و بعد از آنكه او در سال 637 بقونيه بازگشت برهان الدّين محقق دوباره در كار تربيت او ايستاد و برياضت و مجاهدتش برانگيخت؛ و گويا سخن فريدون بن احمد سپهسالار در اينكه برهان الدين محقق مولوي را بعد از كسب
______________________________
- از صفحه پيش
* رساله فريدون بن احمد سپهسالار چاپ تهران، 1325، ص 119- 122
* رساله در تحقيق احوال و زندگاني مولانا جلال الدين محمد مشهور بمولوي، مرحوم بديع الزمان فروزانفر، تهران 1315 ص 38- 41
* مثنوي ولدي يا ولدنامه چاپ تهران.
* نفحات الانس جامي چاپ تهران، ص 458- 459
* معارف برهان الدين محقق بتصحيح مرحوم مغفور بديع الزمان فروزانفر، تهران 1339 و مقدمه آن.- و مراجع ديگر
(1)- درباره او رجوع شود بهمين كتاب، جلد دوم، چاپ چهارم، ص 1019- 1022
(2)- رساله فريدون سپهسالار ص 119
ص: 1172
كمالات صوري به «تحقيق علوم يقيني» رغبت داد راجع به همين زمان باشد. بهرحال تمام مدت رياضت و تعلّم مولوي در خدمت سيّد برهان الدين نه سال بود (يعني از 629 تا 638) و بعد از آنكه سيّد مولوي را در كار تحقيق كامل و تمام يافت از قونيه به قيصريه رفت و در همان سال 638 در آن شهر درگذشت.
اثر مهمي كه از برهان الدين محقق باقيست كتاب اوست بنام «معارف» و اثر كوچك ديگري بنام تفسير سوره فتح. سيّد سرّدان در اين رسالات بسياري از مسائل عرفاني را بمناسبت مطالبي كه در پيش داشت مورد بحث قرار داده و عقايد خود را بصراحت و سادگي بيان نموده است. معارف مجموعه تقريرات محقق ترمدي است كه در مجالس بيان كرده و بشيوه صوفيان جمع‌آوري شده و از قبيل همان مباحث معارف بهاء ولد و فيه ما فيه و مجالس مولانا جلال الدين را در آن مي‌يابيم، و چون در اين بيانات بسياري از مشكلات مسائل عرفاني حل مي‌شده بدين‌جهت داراي اهميت وافري از حيث تحقيق در تصوّف و عرفان و وضع خاص آن در آغاز قرن هفتم هجريست.
نثر كتاب ساده و روان و مقرون بايجازست و چون از مشافهات سيّد سرّدان فراهم آمده طبعا از هر ساز و پيرايه لفظي بركنارست. در رساله كوچك سيّد در تفسير سوره فتح نيز همان روش انشاء متعارف او ملاحظه مي‌شود و بعيد نيست كه اين رساله كوتاه نيز از بيانات سيّد پديد آمده باشد.

6- شمس تبريزي «1»

شمس الدين محمد بن علي بن ملك داد تبريزي از اكابر مشايخ صوفيّه و از پيشروان
______________________________
(1)- درباره او رجوع شود به:-
ص: 1173
بزرگ اين قوم در قرن ششم و هفتم هجري است كه بسبب تأثير عظيمي كه در جلال الدين محمد رومي داشت، و بعلّت آنكه مولوي از راه ارادت خاصّي كه بوي مي‌ورزيد «ديوان كبير» خود را بنام او موسوم ساخته، شهرتي بسيار در ادب فارسي حاصل نموده است. اسم و نسب درست او همانست كه نوشته‌ام، امّا دولتشاه گفته كه او را پسر «خاوند شاه جلال الدين» از نژاد كيا بزرگ اميد داعي اسمعيليان دانسته‌اند و نوشته است كه «خاوند جلال الدين از كيش آبا و اجداد خود ابا و تبرّي نمود و دفترها و رسائل ملاحده را بسوخت، و شعار اسلام در قلاع و بلاد ملاحده ظاهر ساخت، و شيخ شمس الدين را بخواندن علم و ادب نهاني به تبريز فرستاد» و باز نوشته است كه «صاحب نظم سلسلة الذهب آورده كه شيخ شمس الدين را آنكه مي‌گويند كه فرزند خاوند جلال الدين كه موسوم است به نو- مسلمان، غلط است و او پسر بزّازيست از شهر تبريز، و بعضي گفته‌اند اصل او از خراسانست و پدر او بتجارت به تبريز افتاد و شيخ شمس الدين در تبريز متولد شد».
اينها مطالبي است كه در قرن نهم درباره منشاء شمس تبريزي رائج بود و پيداست
______________________________
- از صفحه پيش
* مناقب العارفين شمس الدين افلاكي ج 2، ص 614- 703
* رساله فريدون بن احمد سپهسالار، چاپ تهران 1325 شمسي، ص 122- 134
* نفحات الانس جامي چاپ تهران، ص 464- 468
* طرائق الحقايق ج 2، ص 140- 141
* ولدنامه (منظومه) از سلطان ولد چاپ تهران، 1316 شمسي، ص 41 ببعد
* رساله در تحقيق احوال و زندگاني مولانا جلال الدين محمد، مرحوم فروزانفر، تهران 1315 شمسي، ص 53 ببعد
* مقالات شمس تبريزي، بتصحيح و با مقدمه آقاي احمد خوشنويس «عماد»، تهران 1349 شمسي.
* تذكره دولتشاه سمرقندي چاپ تهران، ص 216- 218
ص: 1174
كه نسبت دادن او به خاوند (- خداوند) جلال الدين حسن بن محمد بن حسن بن محمد ابن كيا بزرگ اميد معروف به «نومسلمان» (رياست از 607 تا 618) باطل است زيرا چنانكه پيش ازين بتفصيل گفته‌ايم «1» او فقط يك پسر داشت بنام علاء الدين محمد (كه از 618 تا 653 رياست كرد و بي‌رسميهاي عهد او علّة العلل برافتادن سلسله صبّاحيّه بوده است)، و جز او پسري نداشت؛ و علت آنكه شمس تبريزي را به نومسلمان منسوب داشته‌اند معلوم نيست.
تاريخ ولادت شمس الدين بصراحت معلوم نيست ليكن بنابر اشاره صريح جامي مي‌دانيم كه او در سال 642 بقونيه رسيد و بنابر آنچه از مقالات ولد چلبي، كه مستند است بر مآخذ قديم، برمي‌آيد در اين هنگام شصت سال داشت، پس ولادتش بسال 582 ه. اتفاق افتاد «2».
دوره تعلّم و رياضت و مجاهدت شمس الدين محمد در تبريز سپري شد و او در آنجا خدمت چند تن از مشايخ بزرگ زمان را درك كرد مانند شيخ ركن الدين سجاسي و بابا كمال جندي و ابو بكر سلّه‌باف (يا: زنبيل باف) تبريزي؛ و در مقالات شمس اشاره به اين ابو بكر سلّه‌باف يعني ابو بكر بن اسمعيل تبريزي شده «3» است ولي گويا شمس بآن تربيت كه از پيران مذكور يافته بود بسنده نكرد و در طلب پيران كاملتري ديرگاه بسير و سفر گذرانيد و بخدمت عده كثيري از مشايخ و اقطاب رسيد و شايد بهمين علت او را «شيخ پرّان» مي‌گفتند. و بنابر نقل دولتشاه او را «زردوز» نيز مي‌گفتند و اين نشان‌دهنده شغلي است در خاندان او چنانكه درباره عده كثيري ديگر از رجال علم و ادب اسلامي بوده است.
______________________________
(1)- همين كتاب و همين جلد ص 154 ببعد
(2)- استناد بر مقالات ولد چلبي متكي است بر نقل مرحوم مغفور استاد بديع الزمان فروزانفر از آن. رجوع كنيد به رساله احوال و زندگاني مولانا جلال الدين حاشيه ص 54
(3)- مقالات شمس تبريزي ص 98
ص: 1175
شمس بعد از مدتها سير و سفر و اقامت و رياضت در بلادي از قبيل بغداد و حلب و جز آنها، و مكتب‌داري در بعضي از بلاد، و كارگري و صرف‌نظر كردن از مزد و قبول آن، و حضور در مجالس مختلف، هنگامي‌كه شصت سال از عمرش مي‌گذشت در بيست و ششم جمادي الآخره سال 642 بقونيه رسيد و در آن شهر ملاقات او با مولوي و دلباختگي آن شاعر كامل بدو اتفاق افتاد. كيفيت اين ملاقات را در كتب تراجم بصورتهاي مختلف نقل كرده‌اند كه گاه افسانه‌آميز بنظر مي‌رسد. همينقدر معلومست كه جلال الدين محمد كه تا آن روزگار بر منبر وعظ و مسند تدريس فقه تكيه داشت، دست از وعظ و تعليم باز داشت و با شمس بخلوت نشست و باهمه استادي نوآموز گشت، در مجلس سماع نشست و باتغييرات احوال كه همه در حكم نشأه شراب حقيقت بود در ساخت و هرچه داشت در قدم پير درباخت.
اين امر بر اهل قونيه خاصه بر مريدان مولانا گران آمد و با شمس بدشمني و عناد برخاستند چنانكه در شوال سال 643 از قونيه بدمشق رفت ليكن باصرار مولانا، كه پسرش سلطان ولد را بطلب او فرستاده بود، بعد از پانزده ماه اقامت در سال 644 از دمشق بقونيه بازگشت و ميان او و مولانا قواعد الفت همچنان مستحكم بود تاآنكه اين‌بار در سال 645 بر دست عده‌يي از شاگردان متعصب مولانا، كه گويا فرزندش علاء الدين نيز جزو آنان بود، كشته شد و يا بقول ديگر ناپديد گرديد چنانكه هيچكس از آن پس از حالش آگهي نيافت و انجام كارش نامعلوم ماند.
شمس تبريزي صوفيي عالم و كامل بود و چون در سفرهاي خود حضور بسياري از مشايخ را درك كرده بود در كار خود پخته و در حال بكمال رسيده بود، بااين‌حال علاقه‌يي بتأليف و تصنيف نداشت و فقط از وي مجموعه سخنانش بنام «مقالات شمس تبريزي» در دست است كه بطبع رسيده و نيز شمس الدين افلاكي ده فصل از معارف و لطائف كلمات او را در مناقب العارفين آورده است.
مقالات شمس مجموعه سخنان شمس الدين تبريزي است كه در تربيت و ارشاد و شايد
ص: 1176
در مجالسي كه داشت بر زبان آورد و شاگردان و مريدانش نوشتند و تدوين كردند، بهمين سبب مقالات شمس حاوي مباحث منظم و مدوّني نيست و غالبا مطالبي كه پشت‌سرهم مي‌آيند ارتباط چنداني باهم ندارند. بااين‌حال نحوه بيان در اين مقالات ساده و بسيار روان و مبني بر شيوه تخاطب است.

7- منهاج سراج «1»

قاضي ابو عمرو منهاج الدين عثمان بن سراج الدّين محمد بن منهاج الدين عثمان بن ابراهيم بن امام عبد الخالق جوزجاني معروف به «منهاج سراج» مورخ نام‌آور قرن هفتم صاحب كتاب معروف و ذيقيمت «طبقات ناصري» است. خاندان او اصلا از اهل گوزگانان بود و در عهد امام عبد الخالق جوزجاني كه دختر سلطان ابراهيم غزنوي را در حباله نكاح آورده بود بغزنه منتقل شد و جدّ منهاج سراج يعني ابراهيم از همين دختر بوجود آمد و بنابراين منهاج سراج از جانبي بخاندان غزنويان تعلق يافت و خانواده او بسبب همين انتساب از آغاز انتقال بغزنه در امور حكومتي و اداري دخالت داشتند و همين اهميت را نيز بعدا در عهد سلسله غوريّه حفظ كردند.
______________________________
(1)- درباره او علاوه‌بر موارد متعدد از طبقات ناصري كه ذكر اجداد و پدر خود را در آنها كرده و از خود نيز بسيار گفته است، مخصوصا رجوع شود به شرح‌حال مفصلي كه آقاي عبد الحي حبيبي قندهاري ازو ترتيب داده و در تعليقات بر طبقات ناصري از ص 724 ببعد طبع كرده است. و نيز بلباب الالباب عوفي مواردي كه در همين گفتار اشاره خواهد شد؛ و به تاريخ مفصل ايران (عهد مغول) از مرحوم عباس اقبال آشتياني چاپ دوم، 1341 شمسي، ص 483- 485؛ و مقاله مرحوم سعيد نفيسي در سالنامه فارس، سال 1317، درباره منهاج سراج.
ص: 1177
محل سكونت خاندان مذكور در زمان حيات منهاج الدين عثمان از غزنه به لاهور انتقال يافت و پدر منهاج سراج يعني سراج الدين محمد بعد از آنكه سلطان معزّ الدين غوري بسال 583 بر لاهور مسلط شد از او عنوان قاضي لشكر هندوستان گرفت و او همانست كه عوفي ترجمه حالش را ذيل عنوان «الامام ملك الكلام سراج الدين فصيح العجم ابن المنهاج اللوهوري» آورده «1» و گفته است كه «مولد او لوهور بود» و نيز درين عبارت بمنصب وعظ و تذكير او اشاره مي‌كند كه: «چون در قفص منبر طوطي ناطقه او شكرخوار شدي منطق طوطيان هند پيش الفاظ چون شكر او خوار شدي». از سه رباعي كه عوفي ازين سراج الدين يعني «سراج منهاج» ذكر كرده اين رباعي الحق شايسته نقل است:
آن دل كه ز هجر دردناكش كردي‌وز هر شادي كه بود پاكش كردي
از خوي تو آگهم كه ناگَه ناگَه‌آوازه درافتد كه هلاكش كردي اين «سراج منهاج» مدتي نيز در غزنه و باميان بود و يك‌بار ببغداد و دوبار بسيستان، بدربار ملك تاج الدين حرب، رفت و عاقبت در سفري كه بنمايندگي از غياث الدّين محمّد سام بدربار خليفه الناصر لدين اللّه مي‌رفت در مكران ميان سنين 590- 600 درگذشت «2».
ولادت منهاج الدين عثمان يعني «منهاج سراج» در حدود سال 589، ظاهرا در فيروز كوه پايتخت غوريان، اتفاق افتاد و دوران كودكي و جواني او در همانجا گذشت و هم در دوران شباب مشاغل سياسي و اداري خود را آغاز نمود و از جانب دولت غوريّه سفرهايي بسيستان و خراسان كرد و در زمان حمله چنگيز بر ماوراء النهر و خراسان در قلعه تولك از قلاع معروف غور همراه ساير اقارب و بزرگان قوم متحصّن بود و در جنگهاي دفاعي شركت داشت ولي از مهالك بزرگي كه براي او و مدافعان ديگر بپيش آمد بسلامت جست تا در حدود سال 623 هجري بولايت سند رفت و چندي در «اچه»
______________________________
(1)- لباب الالباب چاپ مرحوم نفيسي، تهران 1335، ص 235- 236
(2)- ايضا همان كتاب، حواشي مرحوم قزويني، ص 620
ص: 1178
و «مولتان» كه از متصرّفات ناصر الدين قباچه بود سكني داشت و از طرف آن پادشاه مقام قضاي لشكر بدو مفوّض بود (يعني همان سمت كه پدرش در لاهور داشت) ولي چنانكه مي‌دانيم بساط قدرت و عمر ناصر الدين قباچه در سال 625 بر اثر غلبه شمس الدين التتمش برچيده شد و منهاج سراج در گيرودار محاصره «اچه» بوسيله شمس الدين التتمش، بخدمت او پيوست و همراه او بدهلي رفت و از آن پس در حكومت وي و جانشينانش يعني فيروز شاه و سلطان رضيه و سلطان بهرام شاه و علاء الدين مسعود شاه مقام قضاء كشور و توليت اوقاف و امثال اين مقامات را داشت و با عزت و اكرام بسر مي‌برد و در دور سلطنت ناصر الدين محمد بن شمس الدين التتمش كه از سال 642 آغاز شده بود تقرّب بيشتري حاصل كرد چنانكه مدتها منصب قاضي القضاتي كلّ هندوستان و حكومت دهلي بدو مفوّض بود و هم در دوره اين پادشاهست كه منظومه «ناصري‌نامه» را در ذكر يكي از غزوهاي ناصر الدين با هندوان ساخت، و نيز كتاب طبقات ناصري را بنام او تأليف كرد و تا حوادث سال 658 را نوشت.
در سال 658 عمر منهاج سراج به 69 سال بالغ شده بود و بعد از آن اطلاعي ازو در دست نيست و گويا چندسالي بيش نزيسته و در دهلي درگذشته باشد.
از ناصري نامه منهاج سراج فعلا اطلاعي نداريم و معلوم نيست كه موجود باشد امّا كتاب ذيقيمتش طبقات ناصري بتمامي در دست است و از امّهات كتب تاريخ بزبان فارسي و علي الخصوص يكي از منابع بسيار مفيد و پرارزش درباره اواخر عهد غزنويان و دوره سلاطين غور و مماليك غوري در سند و هند و نيز از جمله مآخذ متقن درباره حوادث آغاز دوره مغول بخصوص حوادثيست كه در مشرق فلات ايران تا دروازه‌هاي سند جريان يافته بود. اين كتاب تاريخ عمومي عالم است حاوي بيست و سه قسمت كه هر قسمت از آن خاص طبقه‌يي از انبيا و خلفا و سلاطين است و قسمت بيست و سوم آن مربوطست باستيلاي مغول از آغاز تا فتح بغداد، و نثر آن روان و استوار و
ص: 1179
بيانش متضمّن فوائد سودمند بيشمارست «1».

8- محّمد زيدري «2»

شهاب الدين محمد بن احمد بن علي بن محمّد منشي خرندزي زيدري نسوي معروف به محمّد زيدري يا شهاب زيدري يا شهاب الدين نسوي و يا زيدري مطلق، يكي از نويسندگان بسيار معروف و از منشيان بزرگ نيمه اول قرن هفتم هجريست. وي از يك خاندان بزرگ خراسان بود كه قلعه‌يي را بنام «خرندز» نزديك شهر زيدر در اختيار داشت، و چون زيدر از اعمال شهر نسا بود بدين‌سبب نسبت او را خرندزي،
______________________________
(1)- اين كتاب را آقاي عبد الحي حبيبي استاد دانشگاه كابل در دو مجلد با حواشي و تعليقات بطبع رسانيده است.
(2)- درباره او رجوع شود به:
اطلاعات فراواني كه زيدري درباره خود در كتابهايش «سيرة جلال الدين مينكبرني» و «نفثة المصدور» ذكر كرده است. ترجمه سيرت جلال الدين را آقاي مجتبي مينوي با مقدمه و حواشي و تعليقات ممتع در تهران بسال 1344 شمسي چاپ كرده و در مقدمه آن اطلاعات بسيار در ذكر احوال زيدري داده است. و اما كتاب ديگر او نفثة المصدور دوبار در تهران بطبع رسيده و طبع اخير آن بتصحيح و تعليق آقاي امير حسن يزدگردي در تهران بسال 1343 شمسي صورت گرفته است.
مرحوم ميرزا محمد خان قزويني مقاله سودمند مفصلي درباره زيدري بمناسبت انتشار نخستين طبع نفثة المصدور نوشته و مرحوم عباس اقبال آشتياني آنرا بسال 1308 شمسي در تهران منتشر ساخته و سپس آقاي يزدگردي آنرا بتمامي در مقدمه چاپ نفثة المصدور نقل كرده است.
ص: 1180
يا زيدري، يا نسوي، يا همه آنها نوشته‌اند.
تحصيلات او در خراسان و شايد در زادگاه او، در علوم مختلف زمان، خاصّه در ادب پارسي و عربي و در علم ترسّل و انشاء صورت گرفت، و در اوان جواني مدتي در خدمت امراي محلّي نسا بسر برد و در كشاكش فتنه مغول مدتي در اطراف زادگاه خود سرگردان بود تا عاقبت بسال 622 از جانب نصرة الدين حمزة بن محمّد صاحب نسا، كه زيدري سمت نيابت او را داشت، مأمور شد تا با هدايايي بدرگاه غياث الدين خوارزمشاه كه در آن روزگار قدرتي بهم رسانيده و بجاي مقابله با مغول سرگرم آزار امراي محلّي عراق و برخي از نواحي خراسان بود، برود ولي در راه بقسمتي از قواي سلطان جلال الدين خوارزمشاه بازخورد و چون گمان نمي‌برد كه كار غياث الدين نضجي بگيرد روي بدرگاه مينكبرني نهاد و در همدان باردوي آن پادشاه جنگاور پيوست و بخدمت شرف الملك جندي وزير سلطان رفت و نامه و هداياي نصرة الدين حمزه را بدرگاه خوارزمشاه تقديم نمود و براي نصرة الدّين منشور ولايت نسا و بعض نواحي مجاور را دريافت امّا در همين هنگام خبر يافت كه فرستاده غياث الدين مخدوم او را كشت و نيز بكسان و بستگان خود او و اموال و اثقالش ابقاء ننمود و براثر اين حوادث ناگزير در اردوي جلال الدين باقي ماند و بعد از غلبه او بر آذربايجان ديوان انشاء بدو مفوّض گرديد.
ازين پس شهاب الدين همواره در خدمت جلال الدين خوارزمشاه بسر مي‌برد و از جمله رجال بزرگ و متنفّذ دستگاه او بود و در غالب لشكركشيهاي سلطان حضور داشت و گاهي نيز از جانب او برسالت و حلّ و فصل اختلافات خوارزمشاه و امراي محلّي مي‌رفت و همچنان در گزاردن اينگونه خدمات بود تاآنكه در آخرين برخورد سلطان جلال الدين با لشكر تاتار بسال 628 او نيز مانند مخدوم خويش فرار را بر قرار اختيار كرد و از معركه جان بدر برد، سلطان تا نزديكي ميّافارقين رفت و در آنجا بر دست كردي بقتل رسيد و زيدري مدتي در بلاد آسياي صغير و آذربايجان سرگردان بود تا عاقبت در
ص: 1181
«ميّافارقين» نزديك الملك المظفّر شهاب الدين غازي از سلاطين كرد ايّوبي رفت و در آنجا كتاب نفثة المصدور را در سال 632 بپارسي و كتاب ديگر خود را بنام سيرة جلال الدين منكبرني بسال 639 بعربي نگاشت و در اوان همان سال 639 (يا شايد اندكي پيشتر) به حلب رفت و همانجا بود تا در حدود سال 647 هجري درگذشت.
كتاب او «سيرة جلال الدين منكبرني» بعربي و شامل اطلاعاتي است درباره تاتار و مغول و سلطنت سلطان محمد خوارزمشاه و فتنه چنگيز و وقايعي كه بعد از آن تا قتل سلطان جلال الدين خوارزمشاه بسال 628 رخ داد، و چون اين اطلاعات غالبا از مقوله مشهودات عيني نويسنده بود اهميت بسيار دارد و يكي از بهترين منابع تحقيق در حوادث پايان عهد خوارزمشاهان و اوايل دوران مغول است. اين كتاب اندكي بعد از تأليف بدست يكي از منشيان پارسي‌نويس زمان بااستادي و مهارت بپارسي ترجمه شد «1».
كتاب ديگر شهاب زيدري، نفثة المصدور است كه از امّهات كتب تاريخ و ادب پارسي شمرده مي‌شود. اين كتاب را شهاب زيدري چهار سال بعد از اقامت در ميّافارقين و بعد از اطلاع از عاقبت دردناك كار جلال الدين منكبرني برسم بثّ شكوي، و در شرح دشواريهايي كه براي سلطان در اواخر عهد او، و خود نويسنده، پيش آمد، و بيشتر در شرح مصائبي كه خود تحمل كرده بود، نوشت. انشاء اين كتاب بسيار منشيانه و فصيح است و نويسنده در نگارش آن بافراط از زبان و ادب عربي استفاده كرده و با اين حال قسمتهايي از اثر او متضمن عبارات فارسي معتدل زيبايي است و نشان مي‌دهد كه نويسنده در زبان پارسي ماهر و تواناست. زيدري از نويسندگان متصنّعي است كه در نثر بايراد تشبيهات و استعارات و پاره‌يي از صنايع شعري مي‌پردازد و در اين راه با چنان توانايي پيش مي‌رود كه گاه قطعات نثر خود را تا آستانه شعر لطيف مي‌رساند و صعوبت
______________________________
(1)- و اين همانست كه استاد فاضل آقاي مجتبي مينوي با مقدمه و حواشي و تعليقات آنرا بسال 1344 در تهران بطبع رسانيد. براي كسب اطلاعات بيشتر درباره سيرة جلال الدين بدان كتاب مراجعه شود.
ص: 1182
درك اثر زيباي او، نفثة المصدور، بيشتر از اين بابت است نه از جهت مبالغه در استفاده از زبان و ادب عربي كه طبعا مولود وسعت اطلاع شهاب الدين محمّد از علوم و آداب اسلامي است.

9- افضل الدين كاشاني‌

«1» اين سومين بار است كه در مجلّد حاضر ازو سخن بميان مي‌آيد، يكبار در ذكر
______________________________
(1)- درباره او رجوع شود به:
* مجمع الفصحاء چاپ اول، ج 1، ص 98
* رياض العارفين چاپ دوم، ص 274- 276
* آتشكده آذر چاپ هند، ص 240- 241
* هفت اقليم نسخه خطي
* خلاصة الاشعار تقي الدين نسخه خطي
* كشف الظنون حاج خليفه چاپ استانبول، سال 1941 و 1943 بندهاي 1640 (ذيل مدارج الكمال) و 934 (ذيل ره انجام‌نامه) و 578 (ذيل جاودان‌نامه) ...
* مقدمه مرحوم سعيد نفيسي بر «رباعيات بابا افضل كاشاني» چاپ تهران، 1311 شمسي.
* مصنفات افضل الدين محمد مرقي كاشاني بتصحيح و اهتمام آقاي مجتبي مينوي و آقاي دكتر يحيي مهدوي سالهاي 1331 و 1337، اين مجموعه علاوه‌بر رسائل بابا افضل حاوي نامه‌ها و اشعار او نيز هست.
* مونس الاحرار محمد بن بدر جاجرمي چاپ تهران باهتمام آقاي مير صالح طبيبي ج دوم 1350 شمسي صفحات 977، 978، 979 و 1040
و پاره‌يي مآخذ ديگر.
ص: 1183
حكماي عهد، و بارديگر در زمره شاعران زمان و اينك در شمار نويسندگان. خواجه افضل الدين محمد بن حسن بن حسين مرقي كاشاني معروف به «بابا افضل» از مشاهير حكما و شاعران و نويسندگان ايران در اوايل قرن هفتم هجري است. وي مردي پرانديشه و صاحب طبع مستقيم و ذوق سليم و وسعت مشرب و سعت صدر و در نثر و نظم، خاصه در نثر، از جمله رجال مشهور و معروف تاريخ ايرانست. ولادت او در مرق، قصبه‌يي در پنج فرسنگي كاشان و ميانه آن شهر و اصفهان بود. تاريخ ولادتش بصراحت معلوم نيست ولي بايد در اواخر قرن ششم اتفاق افتاده باشد زيرا در يكي از نامه‌هاي خود كه در جواب «صاحب سعيد مجد الدين عبد اللّه» تبريزي از وزراي هولاگو كه بسال 661 بفرمان آن خان كشته شده، نوشته بود «1» گفته است: «... داناي نهان و آشكارا آگاه و داناست كه اين بنده ناتوان شصت سالست تا در ظلمات حيات خود باديها و عقبها را همي سپرد و منزلها همي شمرد و سرچشمه زندگي خود را همي جويد ...» و اگر فرض كنيم كه اين نامه در آخرين سالهاي حيات خواجه مذكور نوشته شده پس ولادت بابا افضل مي‌تواند در پايان قرن ششم اتفاق افتاده باشد و شواهد ديگري نيز درين‌باره موجودست «2»، از آنجمله يك رباعي از ميان رباعيات منسوب بخواجه حكايت از عمر هفتاد و دو ساله وي مي‌كند:
هرگز دل من ز علم محروم نشدكم بود ز اسرار كه مفهوم نشد
هفتاد و دو سال فكر كردم شب و روزمعلومم شد كه هيچ معلوم نشد و چون چنانكه خواهيم ديد مرگش در سال 667 اتّفاق افتاد، اگر تصوّر كنيم كه اين رباعي را مثلا پنج سال پيش از مرگش ساخته باشد باز همان تاريخ تقريبي براي سال
______________________________
(1)- درين‌باره رجوع شود بتحقيق مرحوم سعيد نفيسي در مقدمه رباعيات بابا افضل كاشاني ص 11
(2)- رجوع شود باستدلالات مرحوم سعيد نفيسي درباره سال ولادت افضل الدين كاشاني در اواخر قرن ششم در مقدمه رباعيات بابا افضل از ص 7 ببعد
ص: 1184
ولادتش بدست مي‌آيد كه پيش ازين گفته‌ام.
درباره احوال افضل الدين و چگونگي تحصيلات او اطلاعات صريحي در دست نيست و همينقدر از مطالعه نامه‌هاي وي معلوم مي‌شود كه او در مرق مولد خود منزوي مي‌زيسته و سرگرم كار خويش در تأليف رسالات معروفش بوده است و با اين حال نظر بشهرتي كه كسب كرده بود با بعضي از رجال معروف زمان خود ارتباط و با آنان مكاتبه داشته است؛ و نظر بهمين ابهامي كه در احوال او وجود داشته مؤلّفان كتب تراجم در ترجمه حالش داستانهاي بي‌بنيادي ذكر كرده‌اند مثلا امين احمد رازي در هفت اقليم آورده كه سلطان محمود بعد از تسلّط بر عراق «1» او را با خود بغزنين برد و بعد بحبس افگند؛ و تقي الدين كاشاني در خلاصة الاشعار و آذر در آتشكده و هدايت در رياض العارفين وي را بعشق درزي پسري متّهم كردند و باز آذر گفته كه سعدي با او ملاقات كرده و نصير الدين طوسي با وي مكاتبه داشته و حتي هدايت در مجمع الفصحا آورده كه افضل- الدين خالوي نصير الدين طوسي بوده ... و امثال اين مطالب كه بعضي يقينا مردود و بعض ديگر مورد ترديدست.
تاريخ وفات افضل الدّين كاشاني مانند ساير مطالب مربوط باحوال او مبهم است.
حاج خليفه آنرا در دو مورد از كتاب خود سال 667 هجري ذكر كرده «2» و همين تاريخ را هم صادق بن صالح اصفهاني در ذيل وقايع سال 667 آورده است «3» و همين تاريخ بايد صحيح و يا نزديك بصحت باشد و بنابراين دو تاريخ ديگرا از سه تاريخي كه پيش ازين آورده‌ام «4»
______________________________
(1)- لشكريان سلطان محمود در سال 420 ري را فتح كردند و فرزندش مسعود با كوششهايي كه كرده بود تا سال فوت پدرش يعني 421 تنها تا حدود ساوه و اصفهان پيشرفتهايي داشت و عاقبت هم حريف علاء الدوله كاكويه فرمانرواي اصفهان نشد.
(2)- كشف الظنون بندهاي 578 و 1240
(3)- شاهد صادق نسخه خطي
(4)- همين كتاب و همين جلد، ص 250
ص: 1185
يعني 606 و 707 هردو باطل است زيرا در صورت اول مي‌بايست عمر افضل الدين بسيار كوتاه باشد و در صورت دوم سال عمرش بصد و ده تا صد و بيست بالغ گردد. تاريخ دومين همانست كه تقي الدين كاشي ذكر كرده و بيتي را كه گويا بسيار سال بعد از دوران زندگاني بابا افضل ساخته شده باشد شاهد آورده است «1»، و مرحوم سعيد نفيسي با استناد بيك رباعي كه پيش ازين درباره هفتاد و دو سالگي افضل الدين نقل كرده‌ايم سال وفاتش را بعد از 664 شمرده است «2».
از افضل الدين كاشي آثار متعددي بنثر پارسي بازمانده است. اين كتب و رسالات معمولا در فلسفه و تصوف و اخلاق است و همه آنها بپارسي شيوايي نوشته شده، بعضي تصنيف نويسنده و برخي ترجمه اوست از آثار پيشينيان، و از آنجمله است:
1- مدارج الكمال، متضمّن بحثي درباره «كمال» و «نقصان» و «كاملان» و «ناقصان» و راه رسيدن نفس آدمي بكمال و نشانه‌هاي كمال و ذكر فايده و منفعت دانش و آثار آن در كامل كردن نفس آدمي.
2- ره انجام نامه، متضمن سه گفتار درباره «خود» و وجود و صفات آن- آگهي و علم- منفعت علم و آگهي
3- ساز و پيرايه شاهان پرمايه، كه رساله‌ييست در سياست و در آن از معني فرمانروا (پادشاه) و «اندر كار مردم و پادشاهي او و ياد كردن آن نشانها كه مردم بدان پادشا گردد بر مردم ديگر» و از «نايبان پادشاه» سخن رفته است.
4- رساله تفّاحه، ترجمه‌ييست از رساله‌يي كه بارسطو منسوب بوده و گويا بدست مؤلّفان نو افلاطوني اسكندريّه تأليف شده و در دوران ترجمه و نقل علوم بعربي درآمده و مشهور شده بود. افضل الدين خود در صدر آن مي‌گويد: «اين ترجمه مقالتيست
______________________________
(1)- و آن بيت اينست:
«تاريخ وفات خواجه افضل‌از عشق بجوي و عقل اول» و مجموع «عشق» و «عقل اول» عدد 707 است.
(2)- مقدمه رباعيات بابا افضل ص 31- 32
ص: 1186
از آن ارسطا طاليس حكيم، معروف به تفّاحه كه بوقت وفات املا كرده است.»
5- عرض‌نامه، متضمّن بحثي است مستوفي درباره انواع اعراض كه مؤلف آنها را بر چهار دسته عرض اجسام، عرض‌كنندگان، عرض دانسته‌ها، عرض دانندگان تقسيم كرده و هريك از آنها را جداگانه در گفتاري مورد مطالعه قرار داده و ملحقي نيز برآن افزوده است.
6- جاودان‌نامه، در چهار باب و يك ملحق كه آنرا نويسنده درباره «باز جستن انجام و آغاز خود و آرزوي دانستن حال و كار خويش ازين زندگاني» نوشته است.
7- ينبوع الحياة، كه ترجمه فصل اول از سيزده فصل از سخنان هرمس الهرامسه «1» است «در معاتيب و نصيحت نفس».
8- رساله نفس ارسطو.
9- مختصري در حال نفس در هفت باب باضافه حواشي و تعليقاتي بر رساله نفس ارسطو طالس
10- منهاج مبين، كه رساله مشروح و بسيار سودمنديست در منطق.
11- مبادي موجودات نفساني.
12- ايمني از بطلان نفس در پناه خرد.
13- رسالات و تقريرات و فصول مقطعه مختلف كه از بعض آنها رسالات كوتاه جداگانه و يا پيوسته وجود دارد و در مطالب مختلف مربوط بحكمت و خلقيات و مسائل علمي است.
14- مكتوبات.
15- اشعار.
از رسالات و مكاتيب و مجموعه‌هاي رباعيات او نسخ فراوان خواه باستقلال و خواه در جنگها و سفينه‌ها موجود است و قسمتي از آنها بدفعات طبع شده و از ميان همه
______________________________
(1)- رجوع كنيد بهمين كتاب و همين جلد ذيل صفحه 252
ص: 1187
آنها مجموعه رسالات و مكاتيب و اشعار افضل الدين كاشاني است كه بسالهاي 1331 و 1337 در دو مجلّد بسعي و اهتمام آقاي مجتبي مينوي و آقاي دكتر يحيي مهدوي استادان دانشگاه تهران تحت عنوان «مصنّفات افضل الدّين محمّد مرقي كاشاني» طبع شده و اشعار او را استاد فقيد مرحوم سعيد نفيسي بسال 1311 طبع كرده است. درباره ارزش و اهميت وافر افضل الدين كاشاني در حكمت و نيز درباره شعر او پيش ازين در جايهاي خود سخن رفته است «1» و اينك اعاده سخن در آن مطالب جايز نيست و اما اهميت خواجه در نثر پارسي بسيارست زيرا او از جمله افراد نادري است كه ميان علما و حكماي ايران توانسته است مطالب حكمي و عرفاني را در سطوح بالا با رواني كلام و سادگي آن و در همان حال با اصطلاحات و عبارات فارسي ساده و قابل فهم بنگارش آورد. ازين راه خواجه توفيق يافته است كه بجاي بسياري از تعبيرات و اصطلاحات عربي مفردات و تركيبات «پارسي» بكار برد امّا درين‌باره تعصبي هم نورزيد و هرجا كه احساس دشواري و صعوبتي درين‌باره نمود از تعبيرات متداول در ميان علما استفاده كرد و نتيجه اين كار فراهم آمدن مقدار زيادي از اصطلاحات علمي و فلسفي پارسي و يا متداول در پارسي است كه در كمال سهولت و رسايي معني است.

10- مؤيّد الدين خوارزمي‌

مؤيّد الدين محمّد خوارزمي از دانشمندان و نويسندگان توانا در اوايل قرن هفتم هجري است. وي چنانكه خود گفته «در عنفوان صبي و ريعان عمر ... در كسب و حيازت انواع علوم و جمع و اقتناي اصناف معارف» روزگار گذرانيده «و چون مدتي
______________________________
(1)- رجوع شود بهمين كتاب و همين جلد صحايف 250- 252 و 426- 434
ص: 1188
سالك آن طريق و خايض آن مشارع بود از هرنوع نصيبي گرفت و از هر فنّ نصابي حاصل كرد و معالم هر علمي بشناخت و از هر صناعتي بضاعتي ساخت» «1» و پس از آن بتأييد الهي «معظم همّت بر حقايق الهي و معارف قدسي مقصور كرد و اكثر اوقات خود در آن مستغرق گردانيد و از عوايد روحاني و موايد نوراني آنچه بوي مي‌رسيد فوايد و زوايد آن از طلّاب علم دريغ نمي‌داشت و در ارشاد و تعليم و تلقين و تفهيم ايشان هر تكلّف كه ممكن بود تكفّل مي‌نمود ...» «1»
بعيد نيست كه آغاز عمر مؤيّد الدين در خوارزم گذشته و اين درجات علمي براي وي در همان ولايت حاصل شده باشد؛ و چنانكه از فحواي سخنش درباره فراريان خلاص يافته «كافّه مسلمانان مشرق» دريافته مي‌شود «2»، ممكن است كه در حمله مغول و تاتار و يا بقول خود او «فتنه كفّار چين» از خوارزم بهندوستان شتافته و در ظلّ رايت مماليك غوري هند، علي الخصوص شمس الدّين التتمش، آسوده باشد.
نخستين اقامتگاه او بعد از ورود بسرزمين هند، «لّوهور» (- لاهور) بود و تا سال 620 هجري در آنجا مي‌گذرانيد و طايفه‌يي كه بقول او طالب «علم آخرت» بودند در آن شهر از وي «احياء علوم دين» حجّة الاسلام غزّالي را مي‌آموختند و آنرا «با بحثي مستوفي و جهدي مستقصي، مرّة بعد اولي» براو مي‌خواندند تا در سال مذكور يعني سال 620 عده كثيري از ايمه و مشايخ و اصحاب قلم و ارباب سيف و تجار و بازاريان بمباحث آن كتاب رغبت نمودند، و اين سخنان نشان‌دهنده نفوذ خاص مؤيّد الدّين از راه اشاعه افكار غزالي در لاهورست، ولي درين ميان عده‌يي كه «نايره حسد در دل ايشان اشتعال پذيرفت» با مؤيّد الدين بستيز برخاستند و قصد او كردند و چون او احوال را بدين منوال يافت دل از اقامت در لاهور بركند و در همان سال 620 بدهلي رفت و بخدمت
______________________________
(1)- ترجمه احياء علوم الدين چاپ تهران، بهمت بنياد فرهنگ ايران و بتصحيح و كوشش آقاي خديوجم 1351، شمسي، ص 12- 13
(2)- ايضا ص 8
ص: 1189
شمس الدين التتمش (م 633 ه.) و وزير دانشمندش نظام الدين ابو سعيد محمّد الجنيدي بزرگ خاندان جنيدي پيوست و بدستور آن وزير خردمند مأمور ترجمه احياء العلوم بفارسي شد و آنرا با قلمي شيوا بپارسي نقل كرد و خود هم در پاره‌يي موارد مطالب و فوايد و نكاتي براي شرح و توضيح سخنان غزّالي برآن افزود و آنرا بصورتي درآورد كه بتواند مورد قبول پيروان دو مذهب حنفي و شافعي باشد و نيز چنانكه گفته «از تكلّف عبارت و تنوّق استعارت و طلب مقارنه و تسجيع و كوشيدن در تجنيس و ترصيع احتراز» نمود «مگر آنكه چيزي بي‌ارتكاب تكلّف و اقتحام تعسّف بر قلم رفته باشد» «1» و كوشيد «كه بيشتر الفاظ پارسي باشد مگر جايي كه يافته نشده است و اگر يافته شده است مصطلح و متعارف نبوده است و اگر بوده است سلاست و عذوبت لفظ تازي نداشته است و از گرانيي و استكراهي خالي نبوده ... و اگر داشته است در موازنه آن لفظي بوده است كه موقع لفظ تازي در آن خوب‌تر از پارسي مي‌بود.» «2»

11- نجم الدين رازي «3»

نجم الدين ابو بكر عبد اللّه بن محمد بن شاهاور الاسدي الرّازي معروف به «دايه»
______________________________
(1)- ترجمه احياء علوم الدين ص 17
(2)- ايضا ص 18
(3)- درباره او رجوع شود به:
* آتشكده آذر ص 216
* مفتاح السعاده طاش كبري‌زاده ج 1، ص 451
* نفحات الانس جامي چاپ تهران، ص 435-
ص: 1190
و متخلص به «نجم» از مشاهير متصوفه نيمه اول قرن هفتم و از جمله نويسندگان معروف آن عهد است. وي اسم و نسب و نسبت خود را بهمان نحو آورده است كه نوشته‌ام «1» و تخلص او يعني «نجم» گاهي در اشعارش آمده است، چنانكه خواهيم ديد. علاوه‌بر مورد فوق، نجم الدين باز بزادگاه خود (ري) صريحا اشاره كرده «2» و گفته است «3» كه متعلّقان او در آن شهر سكونت داشتند و در حمله كفّار مغول بسي از آنان شهيد شدند.
وي در جواني از ري بخراسان و سپس بخوارزم رفت و در خدمت مجد الدين بغدادي (مقتول بسال 607 يا 616 ه.) عارف مشهور و شاگرد شيخ نجم الدين كبري (م 618 ه.) برياضت و مجاهدت پرداخت. و گويا بعد از كشته شدن پير و مرشد خويش در خوارزم نماند و از آنجا بخراسان بازگشت و آنگاه بعراق رفت و در آن هنگام كه فتنه مغول رخ مي‌داد، در عراق بسر مي‌برد و چنانكه خود در شرح وقايع خويش از سال 617 ببعد مي‌گويد «در ديار عراق صبر مي‌كرد بر اميد آنكه مگر شب ديجور اين فتنه
______________________________
- از صفحه پيش
* لطائف الطوائف ص 170
* رياض العارفين ص 248
* مرصاد العباد چاپ تهران، 1312 شمسي موارد مختلف
* رساله عقل و عشق، چاپ تهران، 1345 شمسي، با مقدمه مشروح آن بقلم آقاي مجتبي مينوي استاد دانشگاه
* سبك‌شناسي مرحوم بهار، چاپ اول ص 20- 27
* تاريخ نظم و نثر در ايران ص 140- 141
* تاريخ گزيده حمد اللّه مستوفي، چاپ تهران بتصحيح آقاي دكتر نوائي، ص 671
(1)- مرصاد العباد، ص 310
(2)- ايضا ص 9
(3)- ايضا ص 10 و 11
ص: 1191
و بلا را صبح عافيت بدمد و خورشيد سعادتي طلوع كند، هرگونه مقاسات شدايد و محن تحمّل مي‌كرد تا از سر عورات و اطفال نبايد رفت و مفارقت دوستان و محبّان و ترك مقرّ و مسكن نبايد گفت. نه روي آن بود كه متعلّقان را بجملگي از آن ديار بيرون آرد و نه دل بار مي‌داد كه جمله را در معرض هلاك و تلف بگذارد.
عاقبت چون بلا بغايت رسيد و محنت بنهايت و كار بجان و كارد باستخوان، الضّرورات تبيح المحظورات برمي‌بايست خواندن ... و ترك جمله متعلّقان گفتن ... و عزيزان را ببلا سپردن ...» «1»
در اين احوال نجم الدين از ري به همدان نقل كرده و در آنجا سكونت گزيده بود تا آنكه در سال 618، كه بلاي مغول خراسان و عراق را درهم مي‌كوفت، نيم‌شبي با جمعي از نزديكان و درويشان از همدان بجانب اردبيل روان شد، و معلوم است كه قصد او از انتخاب اين طريق مهاجرت بآسياي صغير بود. اندكي بعد نجم الدين خبر يافت كه كفّار مغول همدان را محاصره و فتح و قتل‌عام كردند و متعلّقان او را كه در شهر ري بودند بيشتر شهيد كردند. پس عزم خود را در سفر به «بلاد روم» جزم كرد زيرا بنظر او در آن ديار هم مذهب اهل سنّت و جماعت رواج داشت و هم «پادشاه آن ديار از بقيّه آل سلجوق و يادگار آن خاندان مبارك» بود و چون دعاگويي آن خاندان، نجم الدين را «از آبا و اجداد ميراث رسيده» بود و «حقوق نعم ايشان بر ذمّت» وي بوده، روي بدرگاه سلاجقه روم نهاد و از راه ديار بكر به شهر (قيصريّه- قيساريه) رسيد و در شهر ملاطيه شيخ شهاب الدين عمر بن محمد سهروردي را زيارت كرد. سهروردي در اين سفر بنابر تصريح ابن بي‌بي «2» از جانب خليفه الناصر لدين اللّه بسال 617 به تهنيت علاء الدّين كيقباد سلجوقي رفته و در راه بازگشت ببغداد بود. نجم الدين گويد كه سهروردي او را بسكونت در روم تشويق كرد و سفارشنامه‌يي بدو داد «و در اين معني بخطّ شريف
______________________________
(1)- مرصاد العباد ص 10
(2)- الاوامر العلائيه، چاپ افست، آنكارا 1956 ص 229
ص: 1192
حرفي چند بنوّاب حضرت در قلم آورد».
بعد ازين مقدّمات نجم الدّين رازي بخدمت علاء الدين كيقباد سلجوقي كه از 616 تا 634 سلطنت كرده بود رسيد و چنانكه از مقدمه مرصاد العباد بصراحت برمي‌آيد مقبول نظر آن سلطان ادب دوست قرار گرفت و كتاب مرصاد العباد را بوي تقديم نمود.
بعد ازين نجم الدين در بلاد مختلف روم و شام و از آنجمله مدتي در بغداد سكونت كرد و از همين شهر اخير بود كه بهنگام جلوس الظاهر بامر اللّه در سال 622 همراه ابن عطّاف بسفارت نزد سلطان جلال الدين خوارزم شاه رفت «1» ولي گويا باز بآسياي صغير معاودت نمود و در غالب بلاد آن بسير و سياحت و گاهي اقامت گذراند و از آنجمله مدتي هم در قونيه معاشر و معاصر بزرگاني از قبيل صدر الدين قونوي و جلال الدين بلخي و نظاير آنان بود و عاقبت ببغداد رفت و در آنجا بود تا بسال 654 بدرود حيات گفت و در مزار شيخ سرّي سقطي و شيخ جنيد بغدادي بيرون شهر بغداد بخاك سپرده شد.
نجم الدين رازي شعر پارسي را متوسط مي‌ساخت و مقداري از اشعار خود را در رسالات خويش آورده و بانتساب بعضي از آنها بخود تصريح كرده است و طبعا همه آنها لحن عارفانه و واعظانه دارد. تخلّص او در شعر همچنانكه گفته‌ام «نجم» است.
از اشعار اوست:
دعويّ عشق جانان در هر دهان نگنجدوصف جمال رويش در هر زبان نگنجد
نور كمال حسنش در هر نظر نيايدشرح صفات ذاتش در هر بيان نگنجد
عزّ جلال وصلش جبريل درنيابدمنجوق كبريايش در لامكان نگنجد
عكسي ز تاب نورش آفاق برنداردفيضي ز فضل جودش در بحر و كان نگنجد
سيمرغ قاف عشقش از بيضه چون برآيدمرغيست كآشيانش در جسم و جان نگنجد
يك ذرّه بار حكمش كَوْنين برنتابديك نكته راز عشقش در دو جهان نگنجد ..
______________________________
(1)- مأخوذ از سخن آقاي مجتبي مينوي در مقدمه رساله عشق و عقل كه خود منقولست از قول محمد نسوي در سيرة جلال الدين مينكبرني
ص: 1193 آنرا كه بار يابد در بارگاه وصلش‌در هر مكان نيابي، در هر زمان نگنجد
شكرانه چون گزارم كامروز يار با من‌زآنسان شده كه مويي اندر ميان نگنجد
گويند راز وصلش پنهان چرا نداري‌پنهان چگونه دارم كاندر نهان نگنجد
گفتي ز وصل رويش با ما بده نشاني‌اين خود محال باشد كاندر نشان نگنجد
نجما حديث وصلش زنهار تا نگويي‌كآن عقل درنيابد و اندر دهان نگنجد «1» *
عشقي كه دواي جان اين دل ريش است‌ز اندازه هر هوس‌پرستي بيش است
چيزيست كه از ازل مرا در سر بودكاري است كه تا ابد مرا در پيش است *
گه هشيارم ز باده گاهي مستم‌گاهي چو فلك بلند و گاهي پستم
گه مؤمن كعبه‌ام گهي كافر ديرمن ز آنِ خودم چنان‌كه هستم هستم *
از ما تو هر آنچه ديده‌اي سايه ماست‌بيرون ز دو كَون اي پسر پايه ماست
بي‌ماييِ ما بكارِ ما مايه ماست‌ما «دايه» ديگران و او دايه ماست «2» اما مرتبه او در شعر دون مرتبه‌اش در نثر است چه انشاء او در نهايت سلاست و استحكام و همراه با انتخاب كلمات جزيل و فصيح است و اگرچه از آوردن كلمات عربي بوفور و يا از ايراد صنايع و اسجاع در بعض موارد امتناعي ندارد امّا سخن او بهرحال ساده و روان و گاه منشيانه و آراسته و زيبا و دل‌انگيز است. استشهاد او بآيات و اخبار البته جزو طبيعت كار اوست و ايراد اشعار پارسي و تازي در راه ايضاح مقصود سنّت جاريه صوفيانست و او اگرچه متصنّع و آراينده كلام نيست ولي بسبب مهارت در انشاء و بعلت وسعت اطلاع و بپيروي از ذوق سليم خويش كلامي دارد گاه آراسته
______________________________
(1)- منقول از رساله عشق و عقل ص 96- 97
(2)- رساله عشق و عقل ص 86- 87
ص: 1194
و مزيّن بانواع زينتها و گاه ساده و مقصور بر بيان مقصود، و بهمين سبب از ديرباز سخنش بعنوان نمونه خوبي از انشاء استوار فارسي معرفي شده است.
مهمترين اثر او «مرصاد العباد من المبداء الي المعاد» است و موضوع آن چنانكه خود گفته «بيان سلوك دين و وصول بعالم يقين و تربيت نفس انساني و معرفت صفات ربّاني» است «1». مرصاد العباد بر پنج باب مركب از چهل فصل تقسيم شده، باب اول در ديباچه و باب دوم در مبداء موجودات و باب سوم در معاش خلق و باب چهارم در معاد نفوس سعدا و اشقيا و باب پنجم در بيان سلوك طوايف مختلف. تأليف اين كتاب را نويسنده آن در رمضان سال 618 در قيصريه (قيساريه) آغاز كرد و آنرا بروز دوشنبه اول ماه رجب سال 620 در شهر سيواس باتمام رسانيد و بعلاء الدين كيقباد سلجوقي تقديم نمود.
اثر معروف ديگر نجم الدين رساله «معيار الصدق في مصداق العشق» معروف برساله عشق و عقل است. اين رساله را نجم الدين بعنوان جواب بيكي از ياران نوشته است و سؤال اين بود: شرح كمال عشق و شرح كمال عقل چيست، و آيا اختلاف و مضادّتي بين آندو هست يا نه؟ و سؤال‌كننده اين نكته را گوشزد كرده بود كه هركجا عقل بيشتر و شريفتر باشد عشق برو ثابت‌تر و ظريف‌تر است، و نيز گفته بود كه عقل قسمي و نوعي از موجودات نيست بلكه «جمله موجوداتست و وجود او راست از آنكه بعقل بر همه اقسام وجود محيط توان شد و هيچ قسم از اقسام موجودات بر عقل محيط نتواند شد».
نجم الدين در جواب اين سؤال رساله خود را بنثري ساده و بسيار شيوا بر شيوه علما نوشت و بحث را در اين مورد باستقصاء رسانيد. انشاء او در اين رساله از انشاء مرصاد العباد يكدست‌تر و روان‌تر است و نويسنده اشعار زيادي از قصيده و غزل و ترانه كه خود سروده بود در اين رساله گنجانيده است. گويا نجم الدين خود بدين رساله نامي نداده بود و بهمين سبب آنرا «كمال عشق و كمال عقل» و گاه «عقل و عشق» و گاه «عشق و عقل» و
______________________________
(1)- مرصاد العباد ص 3
ص: 1195
گاه «معيار الصدق في مصداق العشق» و نظاير اينها نوشته‌اند «1».
از نجم الدين رسالات و كتب ديگري بپارسي در دستست «2» مانند رسالة الطير با انشائي مصنوع؛ و رسالة العاشق الي المعشوق در شرح گفتار شيخ ابو الحسن خرقاني كه «الصّوفي غير مخلوق»؛ و كتاب «مرموزات اسدي در مزمورات داودي» بنام علاء الدين داود شاه بن بهرام شاه پادشاه ارزنجان. اين كتاب متضمّن ابوابيست در معرفت، سلوك، سلوك ملوك، آيين جهانداري، نصيحت و مواعظ ملوك، تواريخ ملوك از عهد آدم، و عيد ظالم، كلمات حكما، امارات قيامت. در آغاز اين كتاب نجم الدين مي‌گويد كه در سال 618 از راه ديار بكر ببلاد روم رسيد و مدت سه سال تا زمان تأليف اين كتاب در آن حدود بسر برد و در آن موقع در ارزنجان بود. پس تأليف كتاب در سال 621 يعني يكسال بعد از اختتام مرصاد العباد بوده و يا نويسنده در اين سال تأليف آنرا آغاز كرده بود. رساله‌يي ديگر از نجم دايه در دستست بتازي بنام منارات السائرين در شرح مقامات عارفان و كراماتشان كه در آن بكتاب مرصاد العباد اشاره كرده و گفته است كه كتاب پارسي مذكور را سي و پنج سال پيش از تأليف منارات السائرين نوشته است، و اگر چنين باشد بايد تأليف كتاب منارات درست در سال وفات نجم الدين يعني در سال 654 انجام گرفته و اين آخرين اثر نجم الدين رازي بوده باشد.
مطلب مهمّي كه در ضمن مطالعه آثار نجم الدين بدان بازمي‌خوريم توجّه خاصّي است كه بنابر سنّت بسياري از صوفيه و علماء عهد خود بتأليف كتب پارسي براي پارسي‌گويان داشته است. در باب اول مرصاد العباد كه در حقيقت مقدمه و ديباچه آن كتابست
______________________________
(1)- اين رساله را آقاي تقي تفضلي بنام «رساله عشق و عقل» بسال 1345 در تهران طبع كرده است.
(2)- درباره اين رسالات مراجعه كنيد به شرحي كه آقاي مجتبي مينوي استاد دانشگاه، در مقدمه رساله عشق و عقل (تهران، 1345) نوشته و در آن نسخ موجود هريك از رساله‌ها و كتابهاي مذكور را با توصيفات عالمانه نشان داده است.
ص: 1196
گويد: «در بيان آنكه اين كتاب را نهادن سبب چه بود خاصّه بپارسي، قال اللّه تعالي و ما ارسلنا من رسول الّا بلسان قومه ليبيّن لهم؛ و قال النّبيّ صلّي اللّه عليه و آله و سلّم، كلّموا النّاس علي قدر عقولهم. بدانكه اگرچه در طريقت كتب مطوّل و مختصر بسيار ساخته‌اند و در آن بسي معاني و حقايق پرداخته، وليكن بيشتر بتازي است و پارسي‌زبانان را فايده زياده نيست. رباعي:
با يارِ نَو ار غَمِ كهن بايد گفت‌با او بزبانِ او سخن بايد گفت
لاتَفْعَل و افْعَل نكند چندان سودچون با عجمي كُن و مَكُن بايد گفت » «1» و بررويهم بايد گفت كه او علاوه بر مقام بلند عرفاني كه داشت نويسنده و گاه (مخصوصا در رسالة الطير و در بسي از موارد مرصاد العباد) منشي تمام عياري است كه خوب از عهده ايراد كلام اديبانه و آميختن آن بزينتها و آرايشهاي منشيانه برمي‌آيد.

12- عراقي‌

درباره احوال و اشعار عراقي پيش ازين سخن گفته‌ايم «2». وي در نثر فارسي آثاري دارد، از آنجمله رساله‌ييست در ذكر اصطلاحاتي كه صوفيه در نظم و نثر بكار مي‌بردند و عراقي آنرا به سه «مطلب» منقسم ساخته است. مطلب اول «در كلماتي كه اكثر آن مخصوص به محبوبست و بعضي از آن متعلق به محبّ»؛ مطلب دوم «اسامي كه ميان عاشق و معشوق مشتركست و وارد و در اطلاق اسمي خصوصيت ندارد وليكن از روي معاني گاه خصوصيت گيرد و گاه نه»؛ مطلب سوم «در كلماتي چند كه مخصوص بعاشق و
______________________________
(1)- مرصاد العباد ص 7- 8
(2)- رجوع شود بهمين كتاب و همين جلد ص 567- 584
ص: 1197
احوال اوست اگرچه بعضي در نوعي بمعشوق تعلّق گيرد». اين رساله متضمن مقدار زيادي از اصطلاحاتست كه چون عارفي گرم‌رو آنرا تدوين كرده طبعا جوابگوي بسياري از مشكلات در حلّ اشارات و كلمات اهل تصوف و عرفان تواند بود.
اثر ديگر عراقي در نثر كه شهرت بيشتري دارد كتاب «لمعات» اوست. عراقي در آغاز اين رساله مي‌گويد كه آنرا در بيان مراتب عشق و بر شيوه «سوانح» يعني سوانح العشّاق احمد غزّالي نوشته است «تا آينه معشوق‌نماي هر عاشق آيد». عراقي اين كتاب را به بيست و هشت «لمعه» تقسيم نموده و موضوع آنرا در «مقدمه» بدين‌ترتيب بيان كرده است: «در اثناي هر لمعه‌يي ازين لمعات ايمايي كرده مي‌آيد به حقيقتي منزه از يقين، خواه حبّش نام نه خواه عشق، و اشاراتي نموده مي‌شود به كيفيت سير او در اطوار و ادوار و سفر او در مراتب استقرار و استبداع و ظهور او بصورت معاني و حقايق و بروز او بكسوت معشوق و عاشق و باز انطواي عاشق در معشوق عينا و انزواي معشوق در عاشق حكما و اندراج هردو در سطوت وحدت او جميعا ...»
بنابر همين توضيح و چنانكه از مطالعه در متن كتاب لمعات دريافته مي‌شود موضوع كتاب بحث درباره عشق بمعني دقيق عرفاني آن و تمام احوال عشق و عاشق و معشوق يا حبّ و محبّ و محبوب و وحدت و انطواء آنها در يكديگر است.
شيوه نگارش عراقي در اين رساله ظاهرا كوچك بسيار استادانه و بهمان روش معهود عرفاست كه در كلام خود ظرافت طبع ادبا و شعرا را با علوّ احساسات اهل ذوق و تحقيق درمي‌آميزند و ازين دو راه بكلام خود زيبايي و رونق و شكوه خاصّ مي‌بخشند.
نثر عراقي در اين رساله از شيوايي و زيبايي در همان پايه است كه اشعار آبدار و شورانگيز او قرار دارند: موجز، ساده، فصيح، زيبا، پرمعني و دلنشين.
اين كتاب بر اثر اشتمال بر مطالب عاليه عرفاني چندين بار شرح شده است و آنها عبارتند از «1»: شرح صاين الدّين علي تركه اصفهاني (م 835 ه.) بنام «الضّوء».-
______________________________
(1)- در ذكر اين شروح از تحقيق مرحوم مغفور سعيد نفيسي در مقدمه ديوان عراقي، چاپ تهران، 1335 شمسي، استفاده شده است.
ص: 1198
شرح شيخ يار علي شيرازي موسوم به «اللّمحات في شرح اللمعات».- شرح برهان الدين عبد اللّه ختلاني شاعر قرن نهم (م 893 ه.).- شرح درويش علي بن يوسف كوكهري قرن نهم هجري.- شرح نور الدين عبد الرحمن جامي بنام اشعة اللمعات كه معروفترين شرح لمعات است و جامي آنرا بسال 889 ه. بپايان برده.

13- نصير الدين طوسي «1»

استاذ البشر و عقل حاوي عشر خواجه نصير الدين ابو جعفر محمد بن محمد بن حسن
______________________________
(1)- درباره او از منابع و مآخذ متعدد قديم و جديد مي‌توان استفاده كرد چنانكه ذكر همه آنها سخن را بدرازا مي‌كشاند و بعضي از آنها خاصه تذكره‌هاي فارسي كه نام او را آورده‌اند فاقد مطلب مهمي درباره او هستند. از ميان كتب معتبر كه شرح حال خواجه در آنها آمده اينها قابل ذكرند:
* فوات الوفيات، محمد بن شاكر بن احمد الكتبي، ج 2، مصر 1951 ميلادي ص 307- 312
* شذرات الذهب ذيل حوادث سال 672
* تاريخ گزيده حمد اللّه مستوفي، تهران 1336، ص 705- 706
* الذريعه الي تصانيف الشيعه، شيخ آقا بزرگ تهراني مجلدات مختلف
* ريحانة الادب ج 1، ص 416- 424
* يادنامه خواجه نصير الدين طوسي مجلد اول، تدوين از نگارنده اين سطور، تهران 1335 شمسي. اين يادنامه بمناسبت تشكيل كنگره خواجه نصير الدين طوسي در سال 1335 تهيه و طبع شد و حاوي مقالات سودمند درباره خواجه نصير الدين طوسي و احوال و آثار او از برگزيدگان علماست.-
ص: 1199
طوسي دانشمند بزرگ و نويسنده معروف و حامي بزرگ علوم و علما در قرن هفتم هجري و از كسانيست كه در تاريخ علوم ايراني و اسلامي مقام بسيار بلندي احراز كرده است.
وي بسبب كوششي كه در برافراختن كاخ فروريخته دانش در عهد استيلاي مغول بكار برده، و با تأليفات ارزنده‌يي كه از خود باقي گذاشته، و با تشكيل مركز علمي مراغه از رصد خانه و كتابخانه و حوزه تعليم، و با خدماتي ازين قبيل در رديف اوّل رجال علمي جاي گزيده و بي‌ترديد در شمار مرداني درآمده است كه ارزش جهاني يافته و مورد احترام همه جوامع بشري قرار گرفته‌اند. حمد اللّه مستوفي اصلش را «از جهرود ساوه» يا قم دانسته و نوشته است كه «چون مولد و منشأش در طوس بود بدان منسوب شد» و خواجه خود در مقدمه زيج ايلخاني گفته است «كه از طوسم»، و الكتبي «1» نيز مولد او را طوس دانسته است و نصير الدين در آن شهر بنابر همه روايات بسال 597 هجري ولادت يافت.
پدرش محمد بن الحسن خود از فقها و علماي طوس بود و نصير الدين در كنف تربيت او از خردي باز با علوم شرعي و ادبي آشنايي يافت و سپس بتحصيل علوم مختلف عقلي
______________________________
از صفحه پيش
* احوال و آثار محمد بن محمد بن الحسن الطوسي ملقب به خواجه نصير الدين، آقاي مدرس رضوي، تهران 1334
* مجالس المؤمنين قاضي نور اللّه ششتري
* تاريخ مفصل ايران از استيلاي مغول تا اعلان مشروطيت، جلد اول از حمله چنگيز تا تشكيل دولت تيموري، مرحوم عباس اقبال آشتياني، چاپ دوم 1341، ص 501- 503
* همين كتاب و همين جلد صفحات متعدد و مختلف پيشين.
* كشف الظنون حاج خليفه در موارد مختلف كه ذكر آثار خواجه در آنها آمده است مخصوصا ذيل «تجريد الكلام» از بند 346 تا بند 351
(1)- فوات الوفيات ص 312
ص: 1200
از حكمت و رياضيات تا طبيعيات پرداخت و در آغاز جواني براي تكميل اطلاعات به نيشابور رفت و در آنجا محضر استادان بزرگ خراسان را درك كرد. از استادان او الكتبي «معين الدين سالم بن بدران مصري معتزلي رافضي» و «كمال الدين بن يونس الموصلي» را ذكر كرده «1» و حكمت مشّاء را نزد «فريد الدّين داماد نيشابوري» كه نسب تعليمش بچهار واسطه بابن سينا مي‌رسيده است «2» و نيز يكي از شاگردان امام فخر رازي و در خدمت شاگرد حكيم افضل الدين كاشاني بنام كمال الدين محمّد حاسب فراگرفت.
هنگامي‌كه واقعه حمله چنگيز رخ مي‌داد از عمر نصير الدين طوسي بيست و دو سال مي‌گذشت و چندسالي بعدازين واقعه بود كه او از بد حادثه بقلاع اسمعيلي پناه برد و بخدمت ناصر الدين عبد الرحيم بن ابي منصور محتشم قهستان كه خود از دانشمندان عهد بود درآمد و باكرام و احترام پذيرفته شد و بخواهش او كتاب الطّهاره ابو علي مسكويه را بپارسي ترجمه كرد و آنرا اساس تأليف كتاب اخلاق ناصري قرار داد و سپس بدعوت علاء الدين محمد فرمانرواي اسمعيليان صبّاحي بقلعه ميمون دز رفت و همچنان طوعا او كرها در قلاع اسمعيليان بسر مي‌برد تا بعد از غلبه هولاگو خان برخور شاه بسال 654 از قيد آنان رهايي يافت و بخدمت هولاگو خان پيوست و از آن روزگار ببعد همواره در خدمت او بود و بسبب اعتقادي كه هولاگو باحكام نجومي وي داشت انفاس خواجه را در مزاج «خان» تأثيري عظيم بود.
بعد از فتح بغداد خواجه در سال 657 از جانب هولاگو مأموريت يافت تا رصد مراغه را ترتيب دهد و او جماعتي از رياضيون بزرگ زمان را مانند مؤيّد الدين العرضي از دمشق و فخر المراغي از موصل و فخر الخلاطي از تفليس و نجم الدين دبيران
______________________________
(1)- ايضا ص 307 و 310
(2)- فريد الدين شاگرد صدر الدين سرخسي و او شاگرد فريد غيلاني و او شاگرد ابو العباس لوكري و او شاگرد بهمنيار و او شاگرد ابن سينا بود. رجوع شود به احوال و آثار خواجه نصير طوسي ص 2 و بهمين كتاب مجلد دوم مبحث مربوط بعلوم عقلي
ص: 1201
قزويني گردآورد و رصد خانه مراغه را در همان سال آغاز كرد و بامر هولاگو جميع اوقاف ممالك ايلخاني در اختيار او قرار گرفت. الكتبي مي‌گويد: «و كان له في كلّ بلد نائب يستغلّ الاوقاف و يأخذ عشرها و يحمل اليه ليصرفه في جامگيّات المقيمين بالرّصد لمّا يحتاج اليه من الاعمال بسبب الارصاد، و كان للمسلمين به نفع خصوصا الشيعه و العلويّين و الحكماء و غيرهم، و كان يبرّهم و يقضي أشغالهم و يحمي اوقافهم و كان مع هذا كلّه فيه تواضع و حسن ملتقي» «1».
از عوائد همين اوقاف ايلخاني بود كه خواجه توانست در مراغه يك مركز علمي بزرگ تشكيل دهد و عالمان بزرگ زمان را كه از نوائب حدثان باينسوي و آنسوي افتاده بودند در آنجا، در پناه ايلخانان، گرد آورد و محيطي ايجاد كند كه محطّ رحال حكما و علماي عهد گردد و كتابخانه‌يي عظيم در آن ترتيب دهد و كتابهايي را كه از بغداد و شام و الجزيره و يا از اطراف و اكناف ايران فراهم آمده بود و شماره آنها بنابر تصريح الكتبي از چهار صد هزار مجلّد تجاوز مي‌كرد «2»، در آن جاي دهد. خواجه براي اين مركز علمي و مؤسسات آن يعني رصد خانه و كتابخانه عظيم گروهي از عالمان و حكيمان روزگار را بخدمت گرفت و اوقافي براي حسن اداره آنها احداث كرد.
نتيجه كار خواجه و همكاران او درين رصد خانه و كتابخانه عظيم تنظيم زيج ايلخاني گرديد كه از جمله زيجهاي معروف و از آثار بسيار مهم خواجه نصير الدين است.
عمر خواجه از اين روزگاران ببعد در خدمات علمي گذشت و باوجود تقرّبي كه در خدمت هولاگو و اباقا، و نفوذي كه در آنان و در همه اطرافيانشان داشت، هيچگاه گرد مقامات دنيوي نگشت و از قدرتي كه بدست آورده بود براي اشاعه علم و تشويق علما و تربيت شاگردان و تأليف كتابهاي گرانبهاي خود استفاده كرد.
درباره اهميّت مقام اجتماعي و ديني و علمي خواجه در موارد مختلف ازين مجلّد
______________________________
(1)- فوات الوفيات ص 310- 311
(2)- ايضا ص 308
ص: 1202
سخن گفته‌ام، از آنجمله است: در صحيفه 41 كه از تأثير كلّي او در اوضاع زمان و مخصوصا وضع علوم سخن رفته است؛ و در صحيفه 137 كه اهميّت خواجه در عالم تشيّع مطرح گرديده؛ و در صحيفه 155- 157 كه شرحي در دفاع از خواجه و تهمتي كه اهل سنّت براو وارد مي‌كنند و اهانتي كه ادوارد برون نسبت باين مرد بلند مرتبه كرده است، آمده؛ و در صحيفه 222- 223 مقام بلند خواجه در تدوين كلام شيعه اثني عشر و تأليف كتاب معتبر «تجريد العقائد» يا «تجريد الكلام» و حواشي و شروح متعدد آنان بمورد بحث درآمده؛ و در خلال صحايف 231 تا 261 چندين بار از تأثير نصير الدين در توسعه و ترويج علوم عقلي و كوششهاي او براي تحكيم مباني حكمت مشاء و توسعه علوم رياضي و تحريرات متعدد او و تأليفاتي كه در اين زمينه‌ها داشته سخن گفته‌ام و بنابراين هنگام مطالعه در احوال و آثار و عقايد استاذ البشر بايد بهمه آن صحايف مراجعه شود زيرا تكرار آن مطالب درينجا جايز نيست.
بررويهم بايد دانست كه خواجه نصير الدين طوسي دانشمند جامع الاطرافي بود كه بر همه علوم زمان خود احاطه و در غالب آنها تبحّر تامّ و سمت پيشوايي و تقدّم بر علماي عهد داشت و علاوه‌براين با تقرّبي كه نزد ايلخانان يافته بود مقامات ديني و دنياوي را باهم جمع كرد و از جهات مختلف مورد بزرگداشت معاصران خود قرار گرفت.
وي با تقرّب خود در نزد هلاگو از قتل گروهي از بزرگان عهد خود پيش‌گيري كرد و از آنجمله علاء الدين عطا ملك جويني را يكبار از مرگ و نيستي رهانيد «1». وي مردي كريم و بخشنده و بردبار و خوش معاشرت و بسيار دان و فروتن و خوش برخورد بود و هيچگاه سخن زشت بر زبان نمي‌آورد. اينها صفاتي است كه معاصران او بعد از مرگش درباره او نوشته‌اند «2».
______________________________
(1)- الكتبي ص 308
(2)- ايضا رجوع شود بچند مورد از فوات الوفيات ج 2 ص 308 ببعد
ص: 1203
وفاتش بسال 672 اتفاق افتاد. الكتبي درين‌باره مي‌نويسد «1»: «نصير از مراغه ببغداد رفت درحالي‌كه گروهي بزرگ از شاگردان و يارانش همراه او بودند. چند ماهي در بغداد ماند و همانجا درگذشت و از فرزنداني كه ازو باقي ماندند صدر الدّين علي و اصيل الدّين حسن و فخر الدّين احمد بودند. صدر الدّين بعد از پدر وارث غالب منصب‌هاي او گرديد و بعد از مرگ او اصيل الدّين حسن اين مقامات را كسب كرد و همراه غازان بشام رفت و احكامي درباره اوقاف شام صادر كرد و قسمتي از حقوق اوقاف را كسب نمود و همراه غازان بازگشت، و نيابت و حكومت بغداد باو واگذار شد ولي درين سمت بدرفتاري آغاز نهاد و در نتيجه عزل و مصادره و با او ببدي رفتار شد. اما فخر الدين احمد را غازان بسبب خيانتي كه در اوقاف روم كرده و بيدادگري كه كرده بود بقتل آورد.- مولد نصير الدين در طوس بسال 597 بود و وفاتش در ذي الحجه سال 672 در بغداد اتفاق افتاد و صاحب ديوان و بزرگان جنازه او را تشييع كردند و درين تشييع جنازه گروه بزرگي حاضر شدند و او را در مشهد امام موسي الكاظم بخاك سپردند، خداي او را بيامرزاد، آمين».
آثار و تأليفات خواجه نصير الدين را در كلام و حكمت و رياضيات و موضوعات علوم و غيره پيش‌ازين ذكر كرده‌ام و درينجا مقصود ذكر آثاري ازوست كه در ادب پارسي محلّ اعتنا و توجّهست. از وي آثار خوبي بنظم و نثر پارسي بازمانده است. اشعار او كه مجموعا بحدود هفتصد بيت بالغ مي‌شود در مجموعه‌ها و جنگها پراگنده است و آقاي مدرس رضوي در صحايف 54- 65 و 332- 336 از كتاب «احوال و آثار خواجه نصير الدين» آورده و مرحوم سعيد نفيسي در مقاله «اشعار فارسي خواجه» كه در «يادنامه خواجه نصير الدين طوسي» تأليف نگارنده اين سطور از صفحه 34 تا 44 طبع شده است، نيز قسمتي ديگر از اشعار منسوب بخواجه نصير الدين را از مجموعه‌ها و سفينه‌ها گرد آورده است. از آن ميان اين ابيات انتخاب مي‌شود:
______________________________
(1)- فوات الوفيات ص 312
ص: 1204 هرچند همه هستي خود مي‌دانيم‌چون كار بذات مي‌رسد حيرانيم
بالجمله بدوك پيرزن ميمانيم‌سررشته بدست ما و ما حيرانيم *
اندر رَهِ معرفت بسي تاخته‌ام‌واندر صف عارفان سرافراخته‌ام
چون پرده ز روي دل برانداخته‌ام‌بشناخته‌ام كه هيچ نشناخته‌ام *
زين گوشه ايوان كه برافراشته‌اي‌وين خواسته خلق كه برداشته‌اي
چه فايده بُد ترا چو نايافته كام‌بگذشتي و اينها همه بگذاشته‌اي و از خواجه مجموعه اشعاري در هندوستان تحت عنوان «ديوان قدوة الحكما و زبدة الفضلاء المتقدّمين و المتأخّرين خواجه نصير الدين طوسي عليه الرحمه» بسال 1314 قمري هجري بطبع رسيد و همان را بسال 1313 شمسي در تهران تجديد طبع كردند. در 53 صحيفه ازين كتاب منتخباتي از غزلها با تخلص «طوسي» آمده كه هيچيك از خواجه نيست بلكه از «طوسي مشهدي» غزلسراي معروف قرن نهم است و حتي رباعياتي هم كه در آن مجموعه بنام خواجه نصير آمده غالبا ازو نيست.
امّا آثار منثور خواجه بزبان پارسي متعدّد و متنوّع و معتبر است. او از جمله علما و حكماييست كه بمقتضاي زمان بيش از همه بفارسي كتاب نوشت. نثر او درين كتابها بشيوه نثر عالمانه يعني روان و ساده و در حقيقت زبان رائج دوره اوست و خواجه همه‌جا درصدد ترجمه تركيبات و تعبيرات علمي بفارسي نيست بلكه باستعمال آنچه درين ابواب ميان علماي عهد رواج داشت اكتفا مي‌كرد. بااين‌حال در آثارش تركيبات فارسي يا تعبيراتي كه ترجمه‌هاي درست و دلپذيري از تعبيرات علمي عربي باشد، كم نيست. از جمله كتابهاي اوست:
در منطق: اساس الاقتباس كه مفصل‌ترين كتاب منطق بپارسي است و از جمله بهترين كتب درين بابست مقولات عشر يا قاطيغورياس.
ص: 1205
در حكمت نظري: رساله اثبات واجب- جبر و قدر- آغاز و انجام يا «تذكرة»- رسالة في النفي و الاثبات.
در حكمت عملي: اخلاق ناصري كه خواجه آنرا براساس ترجمه خود از كتاب الطهاره ابن مسكويه تأليف كرد- نصيحت‌نامه- اخلاق محتشمي كه شيوه تأليف در آن با اخلاق ناصري اختلاف دارد.
در رياضيات و نجوم: رساله در حساب- رساله معينيّه در هيئت- حل مشكلات معينيّه- شرح ثمره بطلميوس- مدخل في علم النجوم- ترجمه صور الكواكب عبد الرحمن صوفي- سي فصل در تقويم- بيست باب در اصطرلاب- زيج ايلخاني.
در مسائل ديني: فصول نصيريه- رساله در توّلا و تبرّا.
در طبيعيات: تنسوق‌نامه كه رساله‌ييست درباره معادن و احجار و صفات و خواص هريك از آنها.
گذشته ازينها از خواجه رسالات فارسي متعددي در مسائل گوناگون ديگر بازمانده است مانند معيار الاشعار در عروض فارسي كه از جمله كتب قابل توجه در فن شعرست- شرح فتح بغداد بوسيله هولاگو خان كه بصورت ذيلي بر تاريخ جهانگشاي جويني افزوده و چاپ شده است- چند رساله در رمل و احكام خانهاي رمل ...- اوصاف الاشراف كه رساله جامع بسيار سودمندي است در ذكر احوال و مقامات و سير و سلوك.

14- جلال الدّين بلخي‌

از مولانا خداوندگار جلال الدّين بلخي رومي مشهور به «مولوي» يا «مُلّاي روم» كه شرح حال و معرفي آثار منظومش پيش‌ازين مذكور افتاده، آثاري معروف بنثر
ص: 1206
فارسي بازمانده است كه از باب شيوه و سبك خاصّ بيان در آنها، و هم بسبب آنكه روشنگر بسياري از مشكلات در منظومات مولوي مي‌تواند بود، اهميت دارد:
اول فيه ما فيه: اين كتاب پرارزش مجموعه ملفوظات و تقريرات مولوي است كه بهمت يكي از مريدان و يا فرزندش بهاء الدين معروف به «سلطان ولد» فراهم آمده است و گويا اين تدوين بعد از وفات مولانا (672 ه) انجام گرفته باشد و طبعا نامي كه برآن نهاده شده از مولانا نيست و بهمين سبب است كه در نسخ قديم اين كتاب عنوان آن گاه «فيه ما فيه» و گاه «الاسرار الجلاليّه» آمده است «1». شيوه تدوين كتاب حتي فصل بندي و طرز تنظيم آن بتمام و كمال شبيه كتاب المعارف بهاء الدّين ولد پدر مولوي است.
گاه مطلب با يك واقعه يا يك سخن از مولوي، يا شرح موضوعي كه پيش از آن سابقه داشته، يا تفسير آيه و حديثي شروع مي‌شود و دنبال آن بمطالب گوناگون پرداخته مي‌شود، و گاه بلامقدمه مطلبي مطرح مي‌گردد. عبارت كتاب بسيار روان و زودياب و روشن است و اين نشان مي‌دهد كه مبني و مبداء آن بيان ملفوظست نه مكتوب و حال آنكه در مكتوبات مولانا سخن بدين سادگي كه مي‌بينيم نيست. فيه ما فيه حقّا متضمن مطالب عالي و بسيار آموزنده و سودمند درباره حقايق عرفاني و مباحث عاليه مختلفي است كه در محضر مولوي و يا براثر تفكّرات او پيش مي‌آمد و مولانا درباره آنها توضيحاتي مي‌داد. اين مجموعه چندبار در تهران و شيراز و هند چاپ شده و آخرين آنها كه از همه دقيق‌ترست بهمّت و بتصحيح استاد فقيدم بديع الزمان فروزانفر رحمة اللّه عليه رحمة واسعة با حواشي و تعليقات و فهرستها بسال 1330 شمسي در شمار انتشارات دانشگاه تهران سمت انطباع پذيرفته است.
دوم مجالس سبعه: مجموعه‌ييست از هفت «مجلس» از مجالس مولوي و چنانكه مي‌دانيم «مجلس» در اصطلاح صوفيه بياناتي بود كه شيخ بر منبر مي‌كرد و عادة بعض
______________________________
(1)- مقدمه كتاب فيه ما فيه بتصحيح مرحوم مغفور بديع الزمان فروزانفر صفحه «يا»، تهران 1330 شمسي
ص: 1207
مريدان آنها را مي‌نوشتند و ازين راه است كه پاره‌يي از مجالس صوفيه بدست ما رسيده است.
مجالس مولانا داراي عباراتي بسيار شيوا و ساده همراه با معاني مختلف عرفاني و توضيح و تفسير آيات قرآني بمذاق عارفان است و او در ميان سخنان خود بشيوه صوفيان بسياري از احاديث و امثال و اشعار تازي و پارسي را نيز آورده و ازين راه هريك از مجالس مذكور را با مطالب متنوع همراه كرده است. مجالس سبعه يكبار در استانبول بسعي و اهتمام آقاي محمد فريدون نافذ و بارديگر در آغاز مثنوي مولوي چاپ «كلاله خاور» بسال 1319 شمسي در تهران بطبع رسيد.
سوم مكاتيب: يعني مجموعه مراسلات كه تاكنون سه‌بار در استانبول و تهران طبع شده است و از ميان آثار منثور مولوي اصالت آنها طبعا بيشتر از همه است زيرا منشآت او و بقلم او بي‌تصرّف واسطه‌ييست، و بااين‌حال اگر آن نامه‌ها را كه معمولا بپادشاهان و وزرا و رجال و مشايخ عهد نوشته است با مجالس او و با فيه ما فيه مطابقه كنيم هم سنخ مطالب را در آنها يكسان مي‌يابيم و هم شيوه گفتار را با اين تفاوت كه مكاتيب او نثري آراسته‌تر و استوارتر دارد.
بررويهم نثر مولوي مانند نظمش ساده و دلپذير و بر روش مشايخ صوفيه همراه با ايراد آيات و احاديث و اخبار و اشعارست با اين فرق كه او براثر وسعت اطلاعات خود در دانشهاي اسلامي و احاطه بر تفاسير و احاديث نبوي و احكام شرع، درآوردن آيات و احاديث و اخبار و روايات و اشارات مجمل يا مشروح بدانها در نثر خود خاصه در مكاتيب و مجالس مبالغه كرده و اين امر گاه موجب اطاله كلام وي شده است.
ص: 1208

15- عبد اللّه حسيني «1»

عبد اللّه بن محمد بن قاسم حسيني بلخي از مترجمان قرن هفتم هجريست كه ترجمه كتاب فضائل بلخ ازوست. وي نام خود را در ابتداي اين كتاب بهمين نحو آورده است و گويا از خاندان نقباء بلخ بود كه نسبشان به ابو عبد اللّه اعرج سبط علي بن ابي طالب ع مي‌رسيد و از ديرباز در بلخ سكونت و سمت نقابت سادات آن شهر را داشته‌اند. وي بدرخواست ياران مدتي در انديشه تأليف كتابي در فضائل بلخ بود تا از حسن اتفاق كتابي در همين باب تأليف شيخ الاسلام صفي الدين ابو بكر عبد اللّه بن عمر بن محمد بن داود واعظ بلخي بدست او افتاد. اين صفي الدين واعظ و محدّث در قرن ششم و آغاز قرن هفتم مي‌زيسته و كتاب خود را در غره رمضان سال 610 تأليف نموده بود و چون عبد اللّه بن محمد اثر او را درباره فضائل بلخ بدست آورد، آنرا بتشويق حكمران بلخ ابو بكر عبد اللّه بن ابي الفريد البلخي و بنام او بپارسي ترجمه كرد و از كتابت آن در غرّه ذو القعده سال 676 در قصبه «كفشگران بلخ» فارغ شد. در اين كتاب نخست خلاصه‌يي از تاريخ بلخ آمده و سپس فضايل و شمايل آن ذكر شده و فصل سوم كه تمام بقيه كتاب در آن صرف شده مقصور گرديده است بذكر حالات و مقامات هفتاد تن از علما و مشايخ آن شهر و اين خود بزرگترين فايده كتاب فضايل بلخ بشمار مي‌تواند آمد. از اصل عربي اين كتاب فعلا اطلاعي در دست نيست و ترجمه فارسي آن بسيار روان و با نثري سليس و پخته تهيه شده است.
______________________________
(1)- درباره او رجوع شود به متن و مقدمه كتاب فضائل بلخ، چاپ تهران 1350 شمسي بتصحيح و تعليق آقاي عبد الحي حبيبي.
ص: 1209

16- بيضاوي‌

قاضي ناصر الدين عبد اللّه بن عمر بن محمد شيرازي بيضاوي (م 685 ه.) كه پيش ازين نام و خلاصه احوال او را ديده‌ايم «1» از اجله علماي اسلام و علوم شرعيه علي الخصوص تفسير و كلام است. وي علاوه‌بر تأليفات مهم خود كه در علوم مذكور داشته كتابي بفارسي دارد در تاريخ بنام نظام التواريخ كه آنرا بسال 674 ه. برشته تأليف كشيده و تا سال 683 مطالبي بر آن افزوده و گويا بدست نويسنده ديگري تا سال 694 اضافاتي برآن صورت گرفته است. اين كتاب شامل خلاصه‌ييست از تاريخ عالم از عهد آدم تا سال تأليف.

17- عطا ملك «2»

صاحب ديوان علاء الدّين ابو المظفر عطا ملك بن بهاء الدين محمّد بن شمس الدين
______________________________
(1)- همين كتاب و همين جلد ص 218 و 228
(2)- درباره او مخصوصا رجوع شود بمقدمه ابن البيبي بر كتاب خود باسم «الاوامر العلائيه» كه بنام عطا ملك و بعنوان ذيلي بر تاريخ جهانگشاي او نوشته است، و در آن مقدمه شرح مفصلي در ذكر اوصاف و سجايا و اعمال او آورده و باز در پايان كتاب درين‌باب تجديد مطلع نموده و شمه‌يي از مآثر آن مرد بزرگ را بر زبان بنان جاري ساخته است.
و نيز رجوع شود به تحقيق عالمانه دقيقي كه مرحوم مغفور ميرزا محمد خان قزويني-
ص: 1210
محمد بن محمد بن علي جويني از جمله بزرگترين مورخان و نويسندگان ايراني در قرن هفتم هجري است. وي از خاندان بزرگ صاحب ديوانان جويني است كه در قرن پنجم و ششم و هفتم همواره متصدي مشاغل بزرگ دولتي بودند و علي الخصوص در دوره تسلط مغول، خواه در عهد حكّام بزرگ مغولي كه پيش از هولاگو بايران آمده بودند و خواه در قسمتي از دوره ايلخانان قدرت بسيار حاصل كردند. نسب اين خاندان بنابر نقل ذهبي در تاريخ الاسلام به «فضل بن ربيع» وزير هرون الرشيد و پسرش امين، مي‌كشيد؛ و از جمله بزرگان اين خاندان در قرن پنجم و ششم بهاء الدّين محمّد بن علي خواهرزاده منتجب الدّين بديع كاتب جويني (دبير و صاحب ديوان انشاء سلطان سنجر) و ديگر شمس الدين محمد بن محمد بن علي، جدّ عطا ملك مستوفي ديوان سلطان محمد و پسرش جلال الدين خوارزمشاه بوده است؛ و پدر عطا ملك يعني بهاء الدّين محمّد بن محمّد صاحب ديوان ملازم حكّام مغول در دوره ميان حمله چنگيز و مأموريت هلاگو بايران، و مورد اعتماد كامل آنان و حتي محلّ عنايت اوگتاي قاآن بوده و در امور مختلف دخالت و گاه مأموريّتهاي حكومتي بر قسمتهاي بزرگي از متصرّفات مغول در ايران داشته و عاقبت در يكي از مأموريتهاي خود بسال 651 در اصفهان وفات كرد. وي مردي فاضل و در نظم و نثر فارسي ماهر بود و از او دو پسر در قرن هفتم هجري شهرت بسيار يافتند و در امور مختلف عهد ايلخانان تصرفات عمده كردند نخست شمس الدين محمد صاحبديوان و دوم همين علاء الدّين عطا ملك جويني.
ولادت عطا ملك بسال 623 هجري اتفاق افتاد و او مانند برادر زيردست پدر چنان تربيت يافت كه هم از حداثت سنّ بكارهاي ديواني پرداخت و در سلك خواصّ
______________________________
- از صفحه پيش
در مقدمه چاپ تاريخ جهانگشاي نموده است و آنچه در متن مي‌آورم تلخيصي از آنست.
مرحوم قزويني در ذيل صحايف خود بكليه مراجع و مآخذ لازم اشاره فرموده است، رحمة اللّه عليه.
ص: 1211
امير ارغون آقا كه از 641 تا زمان ورود هولاگو بايران حكومت متصرّفات مغول را درين سرزمين داشت، درآمد و گويا دبير مخصوص او بود و بهمين سبب در سفرهايي كه امير ارغون بقراقورم پايتخت مغولستان مي‌كرد همراه او بود و درين سفرها اطلاعات فراوان درباره مغولان و تاريخ چنگيز و جانشينان وي فراهم كرد و همان اطلاعات مؤثّق است كه مطالب اساسي كتاب معروف او «جهانگشاي» را تشكيل داده است.
در اوايل سال 654 كه هولاگو خان در ايران بود امير ارغون براي سفر باردوي منكوقاآن برادر هولاگو آماده مي‌شد و پيش از سفر پسر خود «كراي ملك» و «امير احمد بيتكچي» و علاء الدين عطا ملك را براي رتق‌وفتق امور به هولاگو معرفي كرد و ازين تاريخست كه عطا ملك در شمار خواصّ ايلخان درآمد و با او در همه سفرها همراه بود و در فتح قلاغ اسمعيليه چنانكه پيش ازين گفتيم از هولاگو اجازت يافت كه براي ملاحظه كتابخانه صبّاحيان به «ميمون دز» رود و آنچه را كه لايق نگاهداري باشد جدا كند و او هرچه را از مصاحف و نفايس كتب و آلات نجومي رصد خانه يافت استخراج كرد و باقي را كه مربوط بكيش اسمعيليان و بعقيده اهل آن زمان در زمره كتب ضالّه بود بسوخت (!) و چنانكه خود گفته است اطلاعات خود را درباره وقايع حسن صبّاح از كتابي كه در همين كتابخانه و موسوم به «سرگذشت سيّدنا» بود فراهم آورد و نيز از همين كتابست كه رشيد الدين فضل اللّه در مجلد دوم از جامع التواريخ ضمن بيان تاريخ اسمعيليه الموت استفاده كافي برد.
در لشكركشي هولاگو بجانب بغداد نيز عطا ملك، در شمار رجال معروف ديگر، همراه هولاگو بود و يكسال بعد از واقعه فتح بغداد يعني بسال 657 هجري از جانب ايلخان حكومت بغداد و عراق و خوزستان يافت و بيست و چهار سال تمام درين سمت باقي بود و در عهد وي نه تنها خرابيهاي بغداد و عراق ترميم شد بلكه بر آباديها افزوده شد و مزارع و قراء تازه‌يي بوجود آمد چنانكه ذهبي در تاريخ الاسلام نوشته است كه بغداد در زمان
ص: 1212
حكومت عطا ملك بسيار آبادان‌تر از ايام خلفاي عباسي گشت و پيداست كه درين دوران طولاني بنابر شيوه نامرضيّه‌يي كه در دوران مغول وجود داشت گاه دچار سعايت ساعيان و بدخواهان مي‌شده و مشكلاتي از قبيل مصادره اموال و حبس براي او پيش مي‌آمده است كه عطا ملك خود همه آنها را در رساله «تسلية الاخوان»، و رساله ديگري كه چون ذيلي برآن نوشته، آورده است؛ و بهرحال درين سمت باقي بود تا در چهارم ذي الحجه سال 681 در «موقان» درگذشت. وفات او را در مآخذ مختلف بسال مذكور و بسال 680 و 683 نيز نوشته‌اند «1»؛ بعد از وفات جسد او را بتبريز بردند و در چرنداب تبريز دفن كردند و بفرمان سلطان احمد تگودار برادرزاده عطا ملك يعني خواجه هرون بن شمس الدين محمد بجاي او بحكومت بغداد منصوب گرديد.
در رأس آثار عطا ملك جويني كتاب معروفش «تاريخ جهانگشاي» قرار دارد، كه در سه مجلّد در شرح ظهور چنگيز خان و احوال و فتوحات او، و در تاريخ خوارزمشاهان و حكّام مغولي ايران و فتح قلاع اسمعيليه و شرح جانشينان حسن صبّاح تأليف شده است. اطلاعات و مطالب اين كتاب، همچنانكه گفته‌ام، يا از مشاهدات مستقيم مؤلف و يا از اطلاعات موثقي كه بدست آورده بود، فراهم آمده و در نهايت اتقان و استحكام است. نثر عطا ملك درين كتاب بر شيوه نويسندگي مترسّلان است زيرا او خود در خاندان مستوفيان و مترسّلان بوجود آمده و برهمان شيوه تربيت آنان خو گرفته بود. امّا عطا ملك نويسنده متصنّعي است كه در عين رعايت جانب صنعت و علاقه بتزيين كلام جانب زيبايي سخن و اصالت معني را نيز فرونگذاشته و حتي در بسياري از موارد از بابت مراقبت در بيان مطالب تاريخي آموختگي خود را با تصنّع و آرايش كلام فراموش كرده و كلام خويش را بشيوه ساده‌نويسان انشاء نموده است. وي در مطاوي سخن بآوردن آيات و احاديث و استناد و يا تمثّل بدانها و ذكر اشعار عربي و فارسي توجّه
______________________________
(1)- رجوع شود بذيل صفحات «نط» و «س» از مقدمه مرحوم قزويني بر مجلد اول از جهانگشاي.
ص: 1213
دارد و بااين اوصاف كه گفته‌ايم كتاب «جهانگشاي» علاوه‌بر آنكه در زمره بهترين آثار تاريخي فارسي است از جمله كتب درجه اول ادب فارسي نيز شمرده مي‌شود.
غير از «جهانگشاي» از عطا ملك جويني رساله‌يي بفارسي بازمانده است بنام «تسلية الاخوان» كه شرحي است از مصائب و مشكلاتي كه در سال 680 بر اثر سعايت يكي از مخالفانش بنام مجد الملك يزدي برايش رخ داده و بحبس او منجر شده بود ليكن چون بي‌گناهيش ثابت شد در رمضان آن سال آزاد شد و سپس رساله مذكور را نوشت و اندكي بعد از نگارش آن رساله ديگري نوشت كه بمنزله ذيل رساله نخستين است و نام معلومي ندارد. درين رساله حوادث روزگار خود را بعد از وقايع مندرج در تسلية الاخوان تا وفات اباقا و جلوس سلطان احمد تگودار بسال 680 و قتل مجد الملك يزدي شرح داده و اين هردو رساله در كتابخانه ملّي پاريس موجود است و چنانكه مي‌دانيم عطا ملك بعد از نوشتن آنها چندگاهي بيشتر نزيست تا اثر و يا آثار ديگري بوجود آورد. سبك انشاء تسلية الاخوان و رساله متمّم آن برهمان شيوه جهانگشاي است.

18- ابن بي‌بي‌

امير ناصر الدين حسين بن محمد بن علي الجعفري الرّغدي مشهور به «ابن البيبي المنجّمه» از مورخان و نويسندگان معروف ايراني قرن هفتم هجري است. اسم او در نسخه اصيل «الاوامر العلائيه» كه بعد ازين معرّفي خواهم كرد (صفحه 10) همچنين است و نام پدرش نيز در همان نسخه (ص 443) «مجد الدين محمّد ترجمان» است و در صحت اين هردو مطلب بحثي نيست. امّا در مجلّد چهارم از گنجينه سخن باشتباه و از روي سهو و غفلت نام او را «يحيي» نوشته‌ام و آن براثر اعتماد و استناد بر نقل «هوتسما» «1» بوده
______________________________
(1)-
M. Th. Houtsma, Histoire des Seldjoucides d'Asie mineure d'apres l'abrege de Seldjouknameh d'Ibn- Bibi, Leide l 902, Preface. ص: 1214
است كه در مقدمه كتاب سلجوقنامه كه خود اختصاريست از الاوامر العلائيه نام او را باستناد بر گفتار شفر «1» ناصر الدين يحيي ضبط نموده است و مسلما شفر و او هردو از نسخه خلاصه سلجوقنامه كه در دست داشته‌اند پيروي كردند و بنابراين فعلا اين‌دو ضبط يعني «حسين» و «يحيي» درباره نام ابن بي‌بي موجود است.
علت اشتهارش به «ابن البيبي» انتسابش بود به مادرش مشتهر به «بي‌بي منجمّه».
اين زن دختر كمال الدين سمناني رئيس شافعيه نيشابور بود و از طرف مادر نسبش به امام محمّد بن يحيي فقيه بزرگ خراسان مي‌رسيد كه در فتنه غزان كشته شد. وي را در علم نجوم مهارتي تمام بود و چون «سهم الغيب در طالع داشت احكام او در قضا و قدر بيشتر موافق مي‌آمد و راست بازمي‌خواند» «2» و ازينروي در دستگاه امرا و سلاطين وقت احترامي بهم رسانده بود چنانكه سلطان جلال الدّين منكبرني او را مقرّب و محترم گردانيد و هنگامي‌كه كمال الدين كاميار از جانب سلطان سلجوقي آسياي صغير بسفارت نزد سلطان جلال الدين خوارزمشاه رفت از حال «بي‌بي» آگهي يافت و داستانش را در بازگشت باطلاع سلطان علاء الدّين كيقباد رسانيد. وقتي كه جلال الدين خوارزمشاه نزديك «آمد» از لشكر مغول فراري و بعد از آن مقتول شد علاء الدين درصدد جستجوي «بي‌بي» برآمد و عاقبت نشان او را با شوهر و خاندان در دمشق يافت و او را بدربار خود خواند و چون در چند مورد احكام درستي ازو استماع كرد او را بركشيد و شوهرش مجد الدين محمّد ترجمان را نيز بمقام دبيري و درجات بلند رسانيد چنانكه در صف امراي دولت سلجوقي آسياي صغير درآمد و در مقام خود بود تا در شعبان سال 670 درگذشت «3».
______________________________
(1)-
Schefer, Quelques chapitres de l'Abrege du Seldjouknameh com- pose par l'Emir Nassir eddin Yahia
(2)- الاوامر العلائيه ص 442، چاپ فاكسيميله تاريخ ادبيات در ايران ج‌3بخش‌2 1214 18 - ابن بي‌بي ..... ص : 1213
(3)- مشروح اين مطالب را در ص 442- 443 الاوامر العلائيه بيابيد.
ص: 1215
ازين مجد الدّين محمّد ترجمان گورسرخي جرجاني و از بي‌بي منجّمه دختر كمال الدّين سمناني پسري معروف و مشهور شده است بنام ناصر الدّين حسين كه چون عنوان «امارت» را از پدر بارث برده بود به «امير ناصر الدين» معروف بوده است.
وي معاصر بود با سلاجقه آسياي صغير در اواخر ايام آنان و وارث شغل پدر يعني رياست ديوان طغرا در آن دستگاه بود. چنانكه مي‌دانيم پدرش مجد الدّين محمد تا قسمتي از دوره سلطنت غياث الدين كيخسرو بن قلج ارسلان (666- 682) حيات داشت و ناصر الدين حسين دنباله خدمتش را علي القاعده در دوره سلطنت همين پادشاه گرفت و سپس با سلطان غياث الدين مسعود بن قلج ارسلان كه بعد از برادر تا 696 سلطنت گونه‌يي در زير سلطه ايلخانان مغول داشت معاصر بود و نمي‌دانيم كه عمرش باتمام دوره اين پادشاه و روي‌كارآمدن علاء الدين كيقباد ثاني آخرين فرمانرواي خاندان سلجوقي وفا كرده باشد يا نه.
چنانكه مي‌دانيم بعد از آنكه سلاطين سلجوقي روم نسبت به مغولان قبول ايلي كردند، طبعا شحنگان و حكّام آنان در كار مملكت روم مداخله داشتند و اگر قدرتي در دست آل سلجوق بود ظاهري و بي‌پايه بود، مخصوصا از دوره‌يي كه معين الدين سليمان بن علي پروانه ديلمي معروف به «معين الدين پروانه» كه اصلا از وزرا و امراي دستگاه سلاجقه روم بود، بفرمان هولاگو و اباقا بحكومت آن سامان منصوب گرديد. همين معين الدين پروانه است كه در سال 666 ركن الدين قلج ارسلان را بدستياري امراي مغول كشت و پسر چهار ساله‌اش كيخسرو را بجاي او نشاند. اين معين الدين جاه‌طلب هم ديري نپائيد و در سال 675 بر اثر سازش با الملك الظاهر بيبرس و فراهم آوردن علل شكست مغول در واقعه ابلستين، مورد غضب اباقا خان قرار گرفت و با سي و شش تن از نزديكان خود كشته شد و چنانكه مي‌دانيم وحشيان تاتار جسدش را پاره‌پاره كردند و پختند و خوردند و به اباقا خان نيز سهمي ازين گوشت لذيذ رسيد! و بعد از اين واقعه بود كه شمس الدين صاحبديوان جويني مأمور رسيدگي بامور روم گرديد.
ص: 1216
تصور مي‌رود از همين اوان ببعد وسايل نزديكي امير ناصر الدين حسين بن بي‌بي با خاندان جويني فراهم آمده باشد و او علي الخصوص با علاء الدين عطا ملك جويني ارتباط نزديك يافت و شايد هم بمقرّ حكومتش بغداد سفر كرد. در نتيجه همين ارادت و تقرّب در خدمت عطا ملك جويني و برادرش شمس الدين محمد جويني است كه ناصر الدين اولا كتاب خود را كه در تاريخ سلاجقه روم نوشته بنام علاء الدين عطا ملك «الاوامر العلائيّه» ناميد و ثانيا در مقدمه كتاب آنرا با شرحي مبسوط از مآثر و مناقب عطا ملك بوي تقديم داشته و در پايان كتاب نيز بتفصيل از وي و برادرش شمس الدين صاحب ديوان و شرف الدين هارون پسر صاحبديوان سخن گفته است.
«الاوامر العلائيه في الامور العلائيّه» را امير ناصر الدين حسين در تاريخ سلاطين سلجوقي آسياي صغير نوشته و بنابر شرحي كه در بيان احوال قانعي طوسي آورده‌ام، و در اينجا از تكرار آن احتراز مي‌كنم، مطالب مربوط بدوران غياث الدين كيخسرو اول و عز الدين كيكاوس و علاء الدين كيقباد را از روي سلجوقنامه منظوم قانعي برداشته و حتي قسمتي از اشعار آنرا كه ببحر متقاربست از آن نقل كرده و بعد از دوره آنان بعض مطالب را كه در زمان اقامتش در آسياي صغير رخ داده بود تا دوره غياث الدين مسعود بن قلج ارسلان بر آن افزوده و چنانكه خود در مقدمه گفته است كتاب را بعنوان ذيلي بر جهانگشاي جويني، من باب تكميل مطالب آن درباره روم، تأليف كرده است و شايد بسبب همين استفاده از سلجوقنامه قانعي باشد كه كتاب الاوامر العلائيه به «سلجوقنامه» اشتهار يافته است. از اين كتاب چندي بعد از تأليف خلاصه‌يي ترتيب يافت و آن خلاصه باسم مختصر سلجوقنامه ناميده شد و همانست كه هوتسما چنانكه در ذيل صحيفه 1213 آورده‌ام بسال 1902 در ليدن بطبع رسانيده است. الاوامر العلائيه يعني متن اصلي سلجوقنامه مذكور يكبار بتمامي در آنكارا بسال 1956 بهمت عدنان صادق ارزي طبع شد و بار ديگر قسمتي از آن در يك جلد بتصحيح و اهتمام نجاتي لوغال و عدنان صادق ارزي در آنكارا بسال 1956 بچاپ سربي انتشار يافت.
ص: 1217
شيوه انشاء ابن بي‌بي بسيار متكلفانه است و درستست كه او خواسته شيوه نثر عطا ملك را دنبال كند ولي چون صاحب ذوق سليم و طبع وقّادي چون او نبود نتوانست مواردي را كه او براي آوردن صنايع و يا ترك آنها و توجه بنثر ساده فصيح تشخيص مي‌داد، بشناسد و ازينروي آثار تكلف از نثر او بسيار مشهودست و بهمين سبب مبالغه او در استفاده از لغات عربي، و حتي لغات مهجور، خسته‌كننده و گاه ملال‌انگيزست.
19- سعدي
درباره شيخ اجلّ سعدي شيرازي و آثار منظوم او پيش ازين سخن گفته‌ام «1».
وي تنها در صف اول شاعران بزرگ ايران قرار ندارد، بلكه در نثر هم داراي همان مقام و مرتبه است. اهميت او در نويسندگي از چند جهت است: نخست آنكه سعدي در نثر مصنوع دنباله نهضت نويسندگان متصنّع را، كه در اواخر قرن ششم و تمام قرن هفتم بشدّت بركار بود، نگرفت بلكه سعي كرد با شيوه‌يي خاصّ كه خود در اين سبك ايجاد نمود، حدّت آن نهضت را درهم شكند و روش ميانه‌يي بوجود آورد كه هم از دوره حياتش مقبول خاص و عام قرار گيرد. گلستان سعدي مولود اين ابتكار شيخ اجلّ است كه اساس آن بر تهذيب و تربيت نهاده شده و هر باب از مجموعه حكاياتي كوچك تشكيل يافته است. امّا سعدي در اين كتاب پرارزش و مخصوصا در ديباچه آن و در قسمتي از آن‌كه موسوم است به جدال سعدي با مدّعي در باب توانگري و درويشي، بتفصيلي كه پيش ازين گفته‌ام از شيوه نثر موزون نيز هرجا كه شايسته مي‌ديد استفاده كرد و بدين طريق انشاء خود را در عين آنكه در بعض موارد
______________________________
(1)- همين جلد ص 584- 622
ص: 1218
مصنوعست در مواردي ديگر بصورت نثر ساده فصيح و آراسته بانواع آزمايشهاي معنوي نه لفظي درآورد و در پاره‌يي از موارد هم با اوزان هجايي و اسجاعي كه جاي قافيه را در اشعار مي‌گيرد همراه كرد و اين استفاده از نثر موزون را در مجالس و رسالات ديگر خود دنبال نمود.
بررويهم بايد گفت كه نثر سعدي در اساس و بنياد مانند شعر او ساده ولي همراه با فصاحتي اعجازآميز و اعجاب‌انگيزست، و حتي بايد معترف بود كه نثر او هم مثل نظمش سهل ممتنع است. نثري است جذاب، شيرين، دل‌چسب، آموزنده و سرگرم كننده. نثر ساده و سهلي است كه در عين سادگي و سهولت هرنوع صنعت و آرايشي را كه نويسنده خواسته است برتافته و بخوبي تحمّل كرده است. صنايع و آرايشهاي لفظي سعدي چنان بجاي خود آمده كه گويي اگر چنين نبود چنان دلپذير نمي‌افتاد، و اگر خطا نكنم بايد گفت كه او در نثر خود شاعرست و در شعر خود اشعر. اشعاري كه در مطاوي عبارات او خواه در گلستان و خواه در آثار منثور ديگر او افزوده شده براي تزيين و خارج از متن كلام شيخ نيست بلكه عادة دنباله مطلب نثر است و غالبا نمي‌توان آنها را از نثر جدا كرد و حال آنكه در غالب آثار مصنوع فارسي حال خلاف اينست و عادة بيشتر اشعار عربي و فارسي بر متن كلام افزوده شده و قابل حذف كردن و دور انداختنست.
آثار منثور شيخ عبارتست از:
1) مجالس پنجگانه كه بشيوه مجالس صوفيان و مذكّران ترتيب يافته و مسلّما تذكيرهاي شيخ بر منبر وعظ بوده است و از سنخ مجالسي است كه ديگر مذكّران و متصوّفان داشته‌اند و مجموعه‌هايي از آنها در دستست. درين رسالات نثر و نظم پارسي يا عربي درهم آميخته است و اساس آنها بر سادگي نهاده شده و در بسياري از موارد آثار وزن در نثر آشكارست. استفاده از آيات قرآن و از احاديث و تفسير و توضيح آنها بر مذاق مذكّران صوفي مشرب نيز در اين مجالس بسيار ديده مي‌شود.
2) رساله در پاسخ صاحبديوان كه متضمن چند سؤال صاحبديوان شمس الدين محمّد
ص: 1219
جويني و جوابهاي شيخ است. جامع كليات سعدي در مقدمه اين رساله شرحي در ذكر علّت وجودي رساله داده است. آنچه از كلام سعدي درين رساله مي‌بينيم مقرونست بعبارات بديع و ظرافتي كه از جانب سعدي معهودست.
3) رساله در عقل و عشق كه پاسخ سعدي است، بكسي بنام سعد الدّين كه از شيخ سؤالي بنظم كرده و در آن ابيات گفته بود: «مرد را راه بحق عقل نمايد يا عشق؟» و سعدي اگرچه در جواب بعجز خود اقرار كرده و فرموده است كه «راه از بينندگان پرسند و اين ضعيف از بازماندگانست» ليكن سؤال را بي‌جواب نگذاشته و مانند ديگر مشايخ متصوّفه در بحث خود عشق را براي وصول بحق بر عقل رجحان نهاده است.
شيوه نويسندگي درين رساله اساسا ساده و تاحدّي نزديك بروش نويسندگي شيخ در گلستانست.
4) نصيحة الملوك كه در پاره‌يي از نسخ قديم «نصايح الملوك» ناميده شده، رساله‌ييست در نصيحت در باب سياست كه سعدي آنرا بخواهش يكي از دوستان نوشت و گفت:
«در نصيحت ارباب ملك و مملكت شروع كنيم بحكم آنك يكي از دوستان عزيز جزوي درين معني تمنّي كرد بفهم نزديك و از تكلّف دور ...». اين رساله نثري ساده و بسيار فصيح بشيوه استادان قديم دارد، و البته بنابر شيوه عامّ سعدي هرجا كه بصرافت طبع وزني و سجعي و بيتي جاي خود را پيدا كرده باشد در آن آمده است امّا نه بوفور.
نصيحة الملوك متضمن مقداري نصايح و مواعظ است همراه با حكايات كوتاه و در حقيقت آنرا بايد دستور مملكت‌داري شمرد.
در كليات شيخ برسالات ديگري باز مي‌خوريم كه بعضي حكم نامه‌هايي از او دارد مانند نامه‌يي كه در موعظت امير انكيانو حاكم معولي فارس نوشته و بعضي ديگر مانند رساله در تقرير ديباچه و حكايت شمس الدين تازيكوي و ملاقات شيخ با اباقا كه معلوم نيست مستقيما از شيخ باشد و ظاهرا روايت ازوست و براي كسب اطلاع بيشتر درباره آنها خوبست كه بكلّيات شيخ مراجعه شود.
ص: 1220

20- سراج الّدين ارموي «1»

سراج الدين ابو الثنا محمود بن ابي بكر بن احمد الارموي، كه نام او را پيش‌ازين در زمره علماي منطق آورده‌ايم، از دانشمندان و نويسندگان معروف قرن هفتم هجريست.
ولادتش بسال 594 در اورميه (- رضائيه كنوني) اتفاق افتاد و همانجا بتحصيل علوم پرداخت و سپس چندي در موصل و دمشق زيست و بعد از آن بآسياي صغير رفت و در قونيه سكونت گزيد و در آنجا ماند تا بسال 682 ه. در آن شهر درگذشت. وي در منطق و حكمت و فقه و تفسير و حديث از علماي مشهور زمان خود بود و بهمين‌سبب پس از توطّن در قونيه منصب قاضي القضاتي يافت و در اين شغل و همچنين در مسند تعليم موفق و محل
______________________________
(1)- درباره او رجوع شود به:
* همين كتاب و همين جلد ص 243- 244
* دانشمندان آذربايجان، مرحوم محمد علي تربيت، تهران 1314 ص 175- 176 مكرر
* رساله در تحقيق احوال و زندگاني مولانا جلال الدين محمد مشهور بمولوي، مرحوم فروزانفر، چاپ اول تهران 1315 ص 136- 137
* مناقب افلاكي چاپ تركيه موارد متعدد مخصوصا صحايف 165- 166 و 274- 276 و 410- 411 و 593- 594
* مقدمه كتاب لطائف الحكمه بقلم آقاي دكتر غلامحسين يوسفي استاد دانشگاه مشهد، چاپ تهران 1351
* مآخذ متعدد مختلفي كه در مراجع مذكور و در صحايف بعد از همين گفتار بدانها اشاره شده است مانند طبقات الشافعيه سبكي، رساله فريدون بن احمد سپهسالار و جز آنها
ص: 1221
رجوع اكابر و فضلاء زمان بود و با رجال معروف تصوّف و علم و ادب كه در قونيه گرد آمده بودند مراوده داشت و از آنجمله بعد از آنكه چندي نسبت بمولوي بانكار گذراند سرانجام با او از در مصادقت درآمد و از دوستان وي شد و گويا نفوذ بسيار شديد اجتماعي مولوي باعث شده بود كه «قاضي القضاة» دست از مخالفت با او بردارد.
وي از پادشاهان سلجوقي آسياي صغير عهد سلطنت عزّ الدين كيكاوس ثاني (م 655 ه.) و ركن الدين قلج ارسلان رابع (م 666 ه.) و غياث الدين كيخسرو ثالث (م 682 ه.) را درك كرد و چنانكه خود تصريح كرده در اواخر سال 655 ه. يعني پايان سلطنت عز الدين كيكاوس خدمت او را دريافت «1» و كتاب لطائف الحكمة را كه مسلّما درين تاريخ تأليف كرده بود بوي تقديم داشت و رسيدن او بمقام قاضي القضاتي روم كه بعدها مورد تأييد اباقا خان نيز قرار گرفت، طبعا بعد از تاريخ مذكور است و چنانكه از مطالعه در حوادث آسياي صغير برمي‌آيد در عهد پادشاهي غياث الدين كيخسرو كه قرامانيان از ارمنستان به آسياي صغير تاخته و فتنه‌يي براه انداخته و بلاد مختلف را دستخوش غارت كرده و از آنجمله شهر قونيه را حصار داده بودند، سراج الدين هنوز بر كار، و در دفاع از شهر مؤثر بوده است. ابن بي‌بي دراين‌باره مي‌گويد «2» «چون جمري و محمّد بك قراماني را از معاودت پادشاه‌زاده جهان خبر شد كار جنگ را ساز كردند و با گروه انبوه بر قونيه آمدند و قاصد فرستادند كه در شهر باز كنيد تا لشكر درآيد و بازار كند.
قاضي القضاة ملك العلما سلطان الايمة قدوة الامّة شريح الزّمان سراج الملّة و الدين حجّة- الاسلام و المسلمين ابو الملوك و السلاطين ابو الثنا محمود الارموي ادام اللّه علاه و اطال بقاه كه فريد دهر و وحيد عصر و قزيع ايام است و در حيازت قصب السبق از علماء اوايل و حكماء افاضل در محافل جهان متفق عليه و مشار اليه شده و در جمله فنون علوم سيّما در اصولين و منطق و فقه و خلاف بي‌خلاف سرآمده روزگار و ناديده اعصارست و از
______________________________
(1)- لطائف الحكمة ص 6
(2)- الاوامر العلائيه چاپ آنكارا 1956، ص 700- 701
ص: 1222
تصانيف و تواليف او اماثل اماجد مستفيد و اعاظم اكابر مقتبس‌اند، ساكنان شهر را بر دفع و قمع ايشان تحريض فرمود و در آن باب فتوي داد و خويشتن برباره رفت و در روي ايشان تير كشيد. چون اين خبر بمسامع خديو اعظم دستور معظم صاحب ديوان عالم «1» اعز اللّه نصره رسيد بخدمت پادشاه روي زمين فرمان‌رواي مشرق و مغرب ايلخان جهان زيدت عظمته قصّاد فرستاد و از قاضي القضاة سراج الملة و الدين شكرها نبشت، درباره او سيور غاميشي تازه بي‌اندازه فرمودند و يرليغ همايون بقاضي القضاتي ممالك روم بنام او نفاذ يافت ...»
بهرحال همچنانكه گفتيم تمام مدت اقامت سراج الدين در قونيه همراه با عزّت و احترام و ارتباط با دستگاه حكومت و با رجال و معاريف آسياي صغير بوده و علاوه بر همه اينها مجلس درس او هميشه داير بود و طلاب علوم از محضر او برخورداري داشتند و او با تمام اين احوال از تأليف و تصنيف در فنون منطق و اصول و خلاف و فقه و اخلاق و نظاير آنها غافل نبود و مانند غالب علماي زمان بتأليف كتب درسي يا تلخيص كتب متقدمين كه جنبه تعليم يافته بود، و يا شرح بعضي از آنها سرگرم بود و پيش ازين درباره آثار مهم او سخن رفته است «2» و مقصود در اينجا اشاره است به كتاب پارسي او بنام لطائف الحكمة «3» كه سراج الدين آنرا در دو «قسم» نوشته است. قسم اول در «علم و معرفت» كه خود به هفت باب تقسيم مي‌شود و در اين ابواب به موضوع «علم» و انواع و فوايد آن و اثبات وجود واجب و بحث در صفات او و حكمت در خلق موجودات و اثبات نبوت توجه شده و در حقيقت نوعي از مباحث كلامي و حكمي در آنها مورد تحقيق قرار گرفته است. در «قسم دوم» مؤلف ببعضي از مباحث سه‌گانه اخلاق (يعني تهذيب نفس و تدبير منزل
______________________________
(1)- يعني صاحب ديوان شمس الدين محمد جويني
(2)- همين مجلد ص 243- 244
(3)- اين كتاب بهمت بنياد فرهنگ ايران و بتصحيح و تحقيق آقاي دكتر غلامحسين يوسفي بطبع رسيده است، تهران 1351
ص: 1223
و سياست مدن) توجه كرده و بهمين سبب آنرا «حكمت عملي» خوانده است و توضيحاتي كه درباره پادشاهي و شرايط آن و موضوع خلافت و اخلاق ملوك و آداب رعايا نسبت بآنان داده قابل توجهست. در مطاوي مطالب حكمي و اخلاقي مذكور بسياري از امثال و اشعار و حكايات بعنوان شاهد بكار رفته است. شيوه نگارش سراج الدين ساده و روان و از باب تفهيم مسائل علمي بزبان ساده قابل فهم شايان توجهست.
از سراج الدين اثر مهم ديگري بپارسي داريم بنام «مجمل الحكمة» «1» كه نسخي از آن در دستست «2». اين كتاب پرارزش كه شايسته طبع و توزيع است ترجمه‌يي همراه با تلخيص است از رسائل اخوان الصّفا. در پايان نسخه اين كتاب متعلق بدانشگاه تهران نوشته شده است «ترجمه اخوان الصّفا و خلّان الوفا بترجمه علّامه علماء الاسلام سلطان القضاة و الحكام و كمل علوم الاولين و الآخرين سراج الملة و الدين الارموي ...» «3» و شيوه تحرير مترجم در اين كتاب همانست كه در لطايف الحكمه ديده‌ايم.

21- عزيز نسفي «4»

عزيز الدين بن محمّد نسفي يكي از مشاهير عرفاي قرن هفتم هجري و از مريدان و
______________________________
(1)- پيش ازين در «مختصري در تاريخ تحول نظم و نثر فارسي» حدس زده بودم كه مجمل الحكمة در عهد تيمور گوركان ترتيب يافته است و اينك آن اشتباه اصلاح مي‌شود.
(2)- فهرست كتابخانه مركزي دانشگاه تهران، آقاي دانش‌پژوه، ص 2445
(3)- شايد همين انتساب در نسخ ديگري هم تكرار شده باشد.
(4)- درباره او رجوع شود به:
* كشف الظنون حاج خليفه، چاپ استانبول بند 1805- 1806-
ص: 1224
پيروان معروف سعد الدّين حمّويي (يا حمّويه، يا حمّو) (586- 649 ه.) عارف بزرگ و متنفّذ اواخر قرن ششم و نيمه اول قرن هفتم است. منشاء او شهر نخشب (نسف) بود و از آنجا ببخارا رفت و تا ماه رجب سال 671 آنجا بود و چون همه كسانش در فتنه‌هاي پياپي كشته شده بودند از ماوراء النّهر بخراسان و بعد از چندي باصفهان و از آنجا بشيراز مهاجرت نمود و سپس در ابرقوه سكونت اختيار كرد و همانجا بدرود حيات گفت.
وفاتش را حاج خليفه در سال 533 نوشته و اين بكلي باطل است زيرا در اين صورت مي‌بايست عزيز نسفي كه مريد سعد الدّين حمّويه بود پنجاه و سه سال پيش از ولادت مراد خود درگذشته باشد! سنين ديگري هم در اين مورد آورده‌اند از آنجمله بلوشه تاريخ 661 را ذكر كرده و مرحوم سعيد نفيسي يكبار وفات او را در سال 616 دانسته (و اين مسلما اشتباه است) و بار ديگر گفته است كه از سال 680 ببعد در ابرقوه ساكن شده و پيش از سال 700 درگذشته است و از آنجمله نوشته است كه كتاب «انسان الكامل» را در سال 680 در شيراز بپايان رسانيده است. فرار او را از ماوراء النهر بخراسان، بعضي مانند هدايت در مجمع الفصحاء نتيجه حمله مغول و مربوط بسال 616 مي‌دانند.
از آثار معروف او بفارسي يكي منازل السائرين (غير از منازل السائرين خواجه عبد اللّه انصاري) و ديگر مقصد الاقصي؛ و كشف الحقايق؛ و اصول و فروع؛ و مبداء و معاد؛ و كشف الصراط؛ و انسان الكامل در 22 جزء است؛ و او برخي از رسائل و
______________________________
- از صفحه پيش
* مجمع الفصحاء هدايت ج 1، ص 340 و رياض العارفين
* ريحانة الادب ج 4، ص 191
*
E. Blochet, Gatalogue des manuscrits persans., tome ler, p. 62- 63
* تاريخ نظم و نثر فارسي، مرحوم سعيد نفيسي، تهران 1344 صفحات 111- 112 و 722- 723.
ص: 1225
كتابهاي خود را بدرخواست سيّد تاج الدين ابرقوهي در كوه ابراهيم ابرقوه تأليف كرده و شيوه نگارش در همه آنها ساده و نثر عزيز الدين همه‌جا فصيح و زيباست.
عزيز الدّين نسفي شعر فارسي را نيز خوب مي‌سرود. اين رباعي را از او نقل مي‌كنيم:
كس در كف ايام چو من خوار مبادمحنت‌زده و غريب و غمخوار مباد
نه روز و نه روزگار و نه يار و نه دل‌كافر بچنين روز گرفتار مباد!

22- صدر «1»

صدر از منشيان بليغ آسياي صغير در قرن هفتم هجري است. وي اسم و نسب خود را در مقدمه روضة الكتّاب كه بعد ازين معرفي خواهيم كرد چنين آورده است:
«ابو بكر بن الزّكي المتطبّب القونوي الملقّب بالصّدر» «2» و بنابر همين اشارت، مولد و مقام اصلي او شهر قونيه، مركز حكومت سلجوقيان روم بود، ولي چنانكه از مطالعه در منشآت او برمي‌آيد در شهرهاي ديگر آسياي صغير نيز اقامتهايي داشته و شايد بمأموريتهاي موقت ديواني در آن بلاد سرگرم بوده است.
وي از علوم و معارف زمان خود مطّلع بود و از آن ميان مخصوصا در طب و ادب و انشاء و ترسّل مهارت يافت. ذكر «المتطبّب» دنبال اسم او و همچنين اشاراتي كه
______________________________
(1)- درباره او رجوع شود به «روضة الكتاب» بتصحيح و تحشيه ميرودود سيد يونسي، چاپ تبريز، 1349 و بحث مشروح مصحح كتاب درباره شرح‌حال و آثار نويسنده كه در مقدمه كتاب مذكور آمده است.
(2)- روضة الكتاب، ص 4
ص: 1226
در منشآت او ملاحظه مي‌كنيم «1» مسلّم مي‌دارد كه وي طبيب بود ولي معلوم نيست كه درين كار مداومت ورزيده و آنرا بمنزله شغل دائم بكار برده باشد، زيرا از مطالعه در آثار او معلوم مي‌شود كه بكارهاي ديواني و خاصّه تعهد شغل دبيري سرگرم بوده است.
وي خود در مقدمه روضة الكتّاب شرح داده است كه در زمان كودكي و عنفوان شباب قسمتي از روزگار خود را بتحصيل كتب عربيّت صرف كرده بود و ترسّلات تازي و پارسي و اشعار و لطايف فضلاي گذشته را از نظر گذرانده و بخدمت استادان آن فنّ زانو زده و از مشكلات فنّ ترسّل آگاه گشته بود و علي الخصوص در نزد امير بدر الدين يحيي بن زكريّا شاگردي و خدمت نموده و زيردست آن دانشمند و شاعر مترسّل توانا ببار آمده بود. اين امير بدر الدين يحيي از مشاهير رجال دستگاه سلاجقه روم و از دوستداران و ارادتمندان مولانا جلال الدين رومي بود و بنابر تصريح ابن بي‌بي در الاوامر العلائيه خاندانش پيش از انتقال به «روم» در گرگان متوطن و از اعقاب فخر الدين اسعد گرگاني ناظم منظومه ويس و رامين بوده است.
وفات «صدر» را حاج خليفه، ذيل نام روضة الكتّاب، سال 794 (به رقم نه به حرف) نوشته و گويا اين عدد اصلا 694 بوده است زيرا در پايان نسخه روضة- الكتّاب بخطّ مؤلّف كه اكنون در كتابخانه «ايل خلق» تركيه محفوظست «صدر» اختتام كتابت آن نسخه را در «اواخر رمضان المبارك سنة سبع و سبعين و ستّمائة» يعني (677) نوشته و كسي كه در 677 كتاب نوشته غيرممكن است كه تا يكصد و هفده سال ديگر زنده مانده باشد. علاوه‌براين تمام وقايعي هم كه در منشآت صدر بدانها اشاره شده مربوط بقرن هفتم و زمانهاي نزديك بتاريخ اتمام كتاب اوست «2».
مهمترين اثر «صدر» كتاب «روضة الكتّاب و حديقة الالباب» اوست. او خود در مقدمه اين كتاب مي‌گويد كه از روزگار جواني بر شيوه دبيران نامه‌هايي كه بيشتر از
______________________________
(1)- روضة الكتاب ص 154 و 156- 158 و 96
(2)- آقاي سيد يونسي سال فوت «صدر» را ميان 683- 690 حدس زده است
ص: 1227
مقوله نامه‌هاي اخواني بود مي‌نوشت و از پيش‌نويسهاي آنها بعضي باقي مي‌ماند و جماعت دوستان از «صدر» توقع داشتند كه مجموعه‌يي از آنها ترتيب دهد و او از آن مسوّدات تأليفي كرد و مقدمه‌يي برآن افزود و آنرا «روضة الكتّاب و حديقة الالباب» نام نهاد و در مقدمه كتاب گفت: «بيشتر اشعار كه در طيّ اين مكاتبات مدرجست از قريحه خويش در سلك عبارت كشيدم» و از اين اشعار بعضي پارسي و بيشتر آنها عربيست. انشاء صدر در اين نامه‌ها بتمام معني بر شيوه مترسّلان قرن هفتم نگارش يافته و داراي همان خصائص نثر ترسّل و نثر مصنوع است كه پيش‌ازين شرح داده‌ام و بايد اذعان داشت كه صدر بخوبي از عهده انشاء نامه‌هاي خود بر طريقه مترسّلان بزرگ برآمده و نامه‌هاي او همه آراسته و زيبا و خوش‌عبارت و نشان‌دهنده اطلاعات وسيع نويسنده از ادب عربي و فارسي است.
نسخه كتاب ديگري بنام «ريحانة الكتّاب في رسائل الاصحاب» نيز به «صدر» نسبت داده شده است «1» كه مجموعه‌ييست از مكاتيب مترسّلان مختلف.

23- قطب الدين شيرازي «2»

علّامه قطب الدّين محمود بن ضياء الدين مسعود بن مصلح كازروني شيرازي دانشمند
______________________________
(1)- روضة الكتاب صفحه بيست و پنج از مقدمه
(2)- درباره او بمآخذ مختلفي مي‌توان مراجعه كرد كه از اهم آنهاست: الدرر الكامنه عسقلاني، طبقات الشافعيه سبكي، تاريخ الاسلام ذهبي، كشف الظنون حاج خليفه و غيره و به مقدمه آقاي سيد محمد مشكوة استاد محترم دانشگاه تهران بر كتاب درة التاج لغرة-
ص: 1228
بزرگ ايران در قرن هفتم هجريست. پدرش ضياء الدّين مسعود (م 648 ه) پزشك و مدرّس طبّ در بيمارستان مظفري شيراز و در همان‌حال از بزرگان فرقه سهرورديّه بود و قطب الدين محمود بسال 634 در آن شهر ولادت يافت و هم از خردي باز در نزد پدر و عمّ خود شروع بتحصيل طبّ كرد و در ده سالگي بر دست پدر خود خرقه تصوّف پوشيد و چندي بعد خدمت نجيب الدين علي بن بزغش شيرازي صوفي مشهور اختيار كرد و ازو نيز خرقه گرفت و چون بچهارده سالگي رسيد پدرش درگذشت و او بجاي پدر در بيمارستان مظفّري سمت كحّالي يافت و چندسالي بعد شروع بتحصيل قانون نزد استادان معروف عصر خود در شيراز و قرائت شروح قانون خاصه شرح امام فخر رازي بر آن كتاب كرد و در همان‌حال شغل پدري را ادامه مي‌داد و بعد از آن چندي نزد نجم الدين كاتبي قزويني تلمّذ كرد و آنگاه بمراغه در خدمت خواجه نصير الدين طوسي رفت و علم هيئت و اشارات ابن سينا را در محضر آن استاد جليل تلمّذ نمود و نيز بياري او بحلّ مشكلات قانون توفيق يافت و پيش از فوت خواجه طوسي مراغه را ترك گفت و بخراسان و عراق عجم و بغداد و روم سفر كرد و در قونيه ماند و بخدمت صدر الدين قونيوي رسيد و ازو علوم شريعت و طريقت را فراگرفت و سپس بقضاء روم منصوب شد و در عين تصدّي شغل قضا بتدريس و تأليف هم اشتغال داشت و از آنجمله كتاب التحفة الشّاهيّة را در آنجا نوشت و در سال 681 از جانب سلطان احمد تگودار برسالت نزد سلطان قلاوون الالفي رفت و بعد از اين سفر بشام و از آنجا به تبريز سفر كرد و بكار خود در تصنيف و تأليف
______________________________
- از صفحه پيش
الدباج، چاپ تهران 1317- 1320 و مخصوصا به التحفة السعديه كه آخرين كتاب بزرگ قطب الدين است و او آنرا در شرح كليات ابن سينا، دو ماه و نيم پيش از فوت خود نوشت و آقاي مشكوة در حواشي مقدمه درة التاج تمام گفتار علامه شيرازي را درباره احوالش از آن نقل كرده؛ و نيز رجوع شود به حبيب السير ج 3 ص 116 و مجمل فصيحي ذيل حوادث سال 710، و روضات الجنات ص 723 (چاپ دوم) و غيره.
ص: 1229
ادامه داد تا در روز يكشنبه هفدهم رمضان سال 710 در آن شهر وفات يافت و در مقبره چرنداب تبريز در جوار قاضي بيضاوي مدفون شد. صاحب تاريخ فناكتي در تاريخ وفات او گفته است:
روز يكشنبه قريب عصر سال ذال و يايا و زا بگذشته در تبريز از ماه صيام
روح پاك قطب دين محمود شيرازي برفت‌سوي فردوس برين با صدهزاران احتشام قطب الدّين شيرازي از دانشمندان جامع و بزرگ عهد خود بود و عده‌يي از رجال معروف علم و دانش قرن هفتم و هشتم در خدمت او شاگردي كرده‌اند كه از جمله بزرگترين آنان يكي قطب الدّين رازي بويهي (م 766 ه) «1» و ديگري نظام الدين اعرج «2» بودند كه نام و آثار آنان را پيش‌ازين ديده‌ايم. وي مردي نيك‌خوي و جوانمرد بود، در جامه صوفيان مي‌زيست، شطرنج نيك مي‌باخت و رباب را بمهارت مي‌نواخت.
ازو تصنيفات متعدد باقي مانده است كه پيش ازين در چند مورد از فصل مربوط بعلوم در قرن هفتم و هشتم نام آنها را آورده‌ايم «3» و همان موارد طبعا ما را در درك مقامات بلند علّامه شيرازي در دانشهاي مختلف ياوري مي‌كند؛ اما درينجا مقصود ما معرفي او در شمار نويسندگان پارسي‌گوي قرن هفتم و هشتم است. اثر معروف فارسي او كتاب درّة التاج لغرّة الدباج معروف به «انموذج العلوم» است كه پيش‌ازين «4» درباره آن در شمار كتابهايي كه در موضوعات علوم نوشته‌اند، سخن گفته‌ام. اين كتاب را قطب الدين بخواهش «امير دباج» (يا: دوباج) پادشاه اسحاق‌وند گيلان تأليف كرد و اين امير شمس الدين دباج همانست كه در سال 706 فرمانروائيش بر اثر لشكركشي سلطان محمّد خدابنده اولجايتو بگيلان برافتاد. بنابراين تاريخ تأليف كتاب پيش‌ازين سالست.
______________________________
(1)- همين كتاب و همين مجلد ص 244- 245
(2)- ايضا همين كتاب و همين مجلد ص 273
(3)- ايضا صفحات 240- 241 و 243 و 256 و 271 و 276- 277
(4)- همين مجلد ص 240- 241
ص: 1230
قطب الدين در تأليف اين كتاب از مهمترين مآخذ قديم در هر فني از فنون دوازده‌گانه كتاب استفاده كرد و پيش از شروع ببحث درباره فنون مذكور نخست مقدمه‌يي بعنوان «فاتحه» آورده و در آن درباره فضيلت علم و تعلّم و تعليم و حقيقت علم و تقسيم علوم بحكمي و غيرحكمي (ديني و غيرديني) و تقسيم هريك از آنها سخن گفته است و اين «فاتحه» از لحاظ آشنايي با انديشه قدما درباره تعريف علم و تقسيمات علوم ارزش بسيار دارد. بعدازين مقدمه ملّا قطب پرداخته است بتوضيحات عالمانه كافي درباره هريك از علوم و شرح مباحث آنها و بدين‌ترتيب كتابي كه فراهم آورده صورت گنجينه‌يي از علوم پيدا كرده و بيهوده نيست كه طلاب قديم آنرا «انبان ملّا قطب» مي‌ناميده‌اند.
نثر اين كتاب چنان زير نفوذ كتب عربي در فنون مختلف علوم قرار دارد كه در برخي موارد بايد آنرا يكنوع فارسي مأخوذ از عربي شمرد. تركيبها و تعبيرها و اصطلاحهاي علّامه قطب الدين درين كتاب همه‌جا مستقيما از همانها كه در حوزه‌هاي علمي و كتابهاي مربوط بوده گرفته شده و مطلقا كوششي در استفاده از معادلهاي فارسي آنها بكار نرفته و علّت آنست كه در زمان مؤلف اذهان دانشمندان با متون عربي علوم چنان خو گرفته بود كه احتياج بداشتن مفردات يا مركّبات فارسي براي اصطلاحات علمي نزد كسي احساس نمي‌شد.
از آثار ديگر قطب الدين شيرازي بفارسي يكي تحفه شاهي و ديگر نهاية الادراك است كه هردو در علم هيئت نوشته شده و ديگر رساله‌يي در هيئت و نجوم بنام اختيارات مظفّري. علاوه‌بر اينها مكاتيبي نيز از ملّا قطب در دستست و شيوه انشاء او، هرجا كه تحت نفوذ مستقيم كتب علمي قدما و دانش مدرسه‌يي خود نباشد ساده و بروش منشآت اهل علم است.
ص: 1231

24- ابو القاسم كاشاني «1»

جمال الدّين ابو القاسم عبد اللّه بن علي بن محمد كاشاني مؤلّف و مورّخ معروف قرن هفتم و هشتم هجري است كه تا قسمتي از اوايل قرن هشتم در قيد حيات بود. وي از يك خاندان هنرمند بود كه غالب اعضاء آن در كاشي‌كاري ماهر و استاد بوده‌اند و خود جمال الدّين هم بنابر آنچه از اثر او عرائس الجواهر (از ص 338 ببعد نسخه چاپي) برمي‌آيد درين فن صاحب اطلاع بوده است ولي باآنكه حتي برادرش يوسف بن علي هم اين شغل را ادامه داده بود، عبد اللّه كارهاي ديواني و مشاغل ادبي و علمي را بر پيشه آبا و اجداد رجحان داد و بخدمت سلاطين ايلخاني درآمد و از جمله منشيان متعددي بود كه زيردست خواجه رشيد الدين فضل اللّه وزير بكار تأليف و تدوين تاريخ اشتغال داشته و بااين‌حال بعد از آنكه خواجه در سال 718 بقتل رسيد كفران نعمت كرده و در مقدمه كتاب تاريخ اولجايتو، كه گويا براي گنجانيده شدن در كتاب جامع التواريخ مأموريت تهيه آنرا داشته،
______________________________
(1)- درباره او رجوع شود به:
* مقاله مرحوم عباس اقبال كه در ضميمه كتاب عرايس الجواهر از صفحه 355 تا 362 چاپ شده است.
* مقدمه و تعليقات و توضيحات آقاي ايرج افشار در نسخه مطبوع كتاب عرائس الجواهر و نفائس الاطائب.
* مآخذي از قبيل تاريخ گزيده و كشف الظنون و غيره كه در مقاله مرحوم اقبال و تحقيقات آقاي ايرج افشار بآنها اشاره شده است.
* تاريخ نظم و نثر در ايران، مرحوم سعيد نفيسي صفحات 151 و 733- 734
ص: 1232
و بعد از قتل خواجه بنام خود منتشر ساخته، مدّعي شد كه همه جامع التّواريخ ازوست و خواجه كار او را دزديده است (!) و مقصود خود را بدين عبارت آورده كه:
«دستور ايران خواجه رشيد الدين كتاب جامع التواريخ كه تأليف و تصنيف اين بيچاره بود بدست جهودان مردود بر رأي پادشاه عرضه كرد» و بهمين سبب هم با ايجاد تغييراتي در جامع التواريخ كتاب تازه‌يي بنام «زبدة التواريخ» ترتيب داد.
از آثار ابو القاسم كاشانيست: 1) زبدة التواريخ مزبور كه نسخي از آن موجود است و وقايع مذكور در آن بسال 700 هجري ختم مي‌شود. 2) تاريخ اولجايتو كه در سال 718 يا قريب بآن تأليف و در تهران بتصحيح مهين همبلي بسال 1348 طبع شده.
3) عرايس الجواهر و نفايس الاطايب كه تأليفي است درباره شناخت احجار و املاح و خوشبويه‌ها كه مؤلّف آنرا بسال 700 حليه تأليف بخشيد. اين كتاب بهمت آقاي ايرج افشار در تهران بسال 1345 طبع شد.

25- علاء منجّم‌

علي شاه ابن شمس الدين محمّد بن قاسم درغاني خوارزمي بخاري معروف به «علاء منجّم» يا «علاء بخاري منجّم» از منجّمان و مؤلّفان قرن هفتم هجريست. اصل او از خوارزم بود و پدرش كه چهاردهمين نسل مضراب جهانگير خوارزمي از ياران ابو مسلم خراساني است بشغل استيفاء آشنايي و اشتغال داشت و در عهد مغول بكار تجارت سرگرم و دائم در سفر بود. مادرش از بازماندگان خاندان ساماني بود كه چنانكه از گفتار علاء برمي‌آيد هنوز در قرن هفتم نام و نشاني داشتند. وي در ضمن احوال خود مي‌گويد كه مصادف با واقعه «تارابي» «1» دوازده ساله بود و چون واقعه تارابي در سال 636 رخ داده بود پس
______________________________
(1)- مقصود «محمود صانع غربال» است كه مردي بود از سه فرسنگي بخارا، از ديه تاراب-
ص: 1233
علاء منجّم بسال 624 ولادت يافت. وي قسمتي از دوران كودكي خود را در سفرها بسر برد و عاقبت در بخارا بفراگرفتن علوم گمارده شد چنانكه تا بيست و دو سالگي سرگرم تحصيل بود و بعد از آن در خدمت بزرگان و شاهان راه يافت و تا چهل و يك سالگي بر دانش و اطلاع خود مي‌افزود ولي چنانكه مي‌گويد چه در ماوراء النّهر و چه در عراق روزگار خوشي نديد. در رمضان سال 688 باميد زيارت كعبه از شهر همدان بيرون رفت و بين سالهاي 679- 691 كتاب معروف خود «اشجار و اثمار» را در نجوم براي وزير محمد بن احمد شاه بن مبارك تبريزي و دو فرزند او كه نزد وي علم مي‌آموختند نوشت، و نيز كتاب ديگري بنام «احكام الاعوام» دارد كه آنرا با استفاده از آثار ابو معشر بلخي و عبد الجليل سجزي و ابو المحامد غزنوي و كوشيار درباره تسييرات و احكام نجومي بسال 690 هجري تأليف كرد. اين مجموع اطلاعاتي است كه درباره او موجود است. از هردو كتابش كه نام برده‌ايم نسخي در دست و هردو بپارسي است و از جمله نسخ كتاب الاثمار يكي نسخه‌ييست از كتابخانه ملي ملك مورخ بسال 767 هجري بخطّ عبيد اللّه زاكاني شاعر بزرگ قرن هشتم كه از نفائس آثار مخطوط محسوب مي‌گردد. علت آنكه علاء منجم اين كتاب را «اشجار و اثمار» ناميده آنست كه مؤلّف هر فصلي از آنرا شجره و هر شجره‌يي را بچند ثمره تقسيم نموده است. «1»
______________________________
- از صفحه پيش
كه بنابر قول عطا ملك جويني بسال 636 در ماوراء النهر خروج كرد و دعوتي مبتدعانه براه انداخت. درباره او و احوالش رجوع كنيد به جهانگشاي جويني چاپ مرحوم ميرزا محمد خان قزويني ج 1 ص 85- 90
(1)- درباره او رجوع شود به فهرست كتابخانه مركزي دانشگاه تهران جلد سوم بخش دوم، نگارش آقاي دانش‌پژوه ص 818- 819 و 831- 833؛ و درباره نسخه‌يي كه بخط عبيد از كتاب اشجار و اثمار موجود است رجوع كنيد به مقدمه مرحوم عباس اقبال آشتياني بر «كليات عبيد زاكاني» صفحه د- ز
ص: 1234

26- دهستاني مؤيّدي‌

مولانا حسين بن اسعد (يا: سعد) بن الحسين الدّهستاني المؤيّدي نويسنده و مترجم اواخر قرن هفتم هجري است. وي اسم و نسب خود را در مقدمه ترجمه كتاب الفرج بعد الشدّة بهمين نحو آورده است. از حال او اطّلاع كافي در دست نيست ولي از مقدمه‌يي كه بر ترجمه الفرج بعد الشدّة نوشته روشن مي‌شود كه او معاصر و مورد حمايت عزّ الدين طاهر فريومدي وزير خراسان در عهد ايلخانان بود. خواجه عزّ الدين طاهر فريومدي از عهد حكومت امير ارغون آقا ببعد متصرّف اعمال ديواني خراسان بود و چنانكه مي‌دانيم امير ارغون آقا از حكّامي است كه در فترت ميان حملات چنگيز و مأموريت هولاگو بر نواحي مفتوحه مغول در ماوراء النهر و ايران حكومت داشتند و او از سال 641 باين سمت معلوم شد و تا عهد هولاگو در مقام خود باقي بود و بنابراين خواجه عزّ الدين طاهر از همين اوان بدولت مغول در خراسان خدمت مي‌كرد و بنابر نقل فصيح خوافي در ذيل حوادث سال 663 در عهد ايلخاني اباقا خان سمت وزارت خراسان برعهده او گذارده شد و بعد از وي منصب وزارت خراسان بخواجه وجيه الدين زنگي بن طاهر رسيد كه وفاتش را فصيح خوافي در ذيل حوادث سال 719 آورده است.
مولانا حسين بن اسعد دهستاني معاصر همين خواجه عزّ الدين طاهر و شايد هم پسرش وجيه الدين زنگي بود و بنابراين زندگاني او در نيمه دوم قرن هفتم مسلّم است و او كتاب ترجمه فرج بعد از شدّت را بنام خواجه عزّ الدين ترتيب داد.
كتاب الفرج بعد الشدّة را اصلا قاضي ابو علي محسن بن علي بن داود التّنوخي (م 384 ه.) بعربي نوشته و نور الدّين محمد بن محمد عوفي آنرا بپارسي درآورده
ص: 1235
بود «1» ولي از ترجمه مذكور اثري در دست نيست مگر آنچه از آن‌كه علي الظّاهر در كتاب جوامع الحكايات نقل شده است.
دهستاني دومين كسي است كه كتاب مذكور را بپارسي درآورد. وي كتاب خود را «جامع الحكايات» ناميد و همچنانكه گفتيم اين ترجمه را به عزّ الدين طاهر بن زنگي فريومدي تقديم داشته و بعد از شرح مستوفايي كه درباره «دستور اعظم صاحب السيف و القلم منبع الجود و الكرم مالك رقاب الامم ... مركز العزّ و العلاء عزّ الدّنيا و الدّين علاء الاسلام و المسلمين المخصوص بعناية ربّ العالمين طاهر بن زنگي الفريومدي ...» داده چنين نوشته است كه چون اهل زمانه او كه بشدّت و بلامبتلي بودند در كنف عنايت و حمايت وزير مذكور از مصائب نجات يافته بدولت و فراغت و آسايش رسيده‌اند، رأي ارباب و اصحاب هنر بر آن قرار گرفت تا مجموعه‌يي از نظم و نثر پرداخته گردد «تا در مستقبل روزگار كساني كه بمحنتي و شدّتي گذشته وقوف يابند وثوق ايشان بكرم ايزد سبحانه و تعالي در اميد گشايش آن شدّت مضاعف شود». پس باتفاق تأليف چنين كتابي را به «حسين بن اسعد بن الحسين الدهستاني المؤيّدي» حوالت كردند و او براي تهيه مطالبي كه شايسته چنين تأليفي باشد مدّتي رنج برد تا در اثناء اين جستجو بر مجموعه‌يي بلغت عرب تصنيف ابو الحسن علي بن محمد المدايني كه مجموعا از پنج ورق بيش نبود دست يافت. موضوع آن كتاب احوال كساني بود كه «بشدّت و بلايي مبتلي بوده‌اند و بعد از آن آن غم بشادماني و آن سختي بآساني بدل گشته است»، و اسم آن مجموعه «الفرج بعد الشدّة و الضيقة» بود، و علاوه‌براين بكتابهاي متفرّق ديگري كه داراي مطالبي از همين قبيل بود مراجعه و حكاياتي بر آن اضافه كرد «و آنچه ابو الحسن عليّ المدايني در مجموعه خود از حكايات آورده بود و آنچه از كتب متفرقه در تواريخ» يافت، با اشعاري كه در آنها بود بفارسي نقل كرد و از خود نيز ابياتي بر آنها افزود و در آخر هر حكايت نيز نتيجه‌يي را كه از آن بدست مي‌آمد اضافه كرد «و اشعار عربيه و
______________________________
(1)- رجوع شود بگنجينه سخن، دكتر صفا ج 1، چاپ دوم 1350 شمسي، ص 68
ص: 1236
فارسي از گفتهاي خود ملايم آن فصل» ثبت كرد «و اين مجموعه را جامع الحكايات في ترجمة الفرج بعد الشّدّة و الضّيقة نام نهاد.»
آنچه از گفتار دهستاني برمي‌آيد آنست كه يا او بكتاب ابو علي تنوخي دست نيافت و يا همان كتاب را كه تنها «پنج ورق» از آنرا يافته بود به ابو الحسن المدائني نسبت داد و سپس از كتب متفرّق ديگر حكاياتي را در همان زمينه بر مطالب پنج ورق مذكور افزود؛ و من گمان مي‌كنم از ميان اين «كتب متفرّقه» يكي همان ترجمه پارسي نور الدّين محمّد عوفي از الفرج بعد الشدّة باشد كه علي الظّاهر دهستاني قسمتهايي از آنرا برداشته و بكتاب خود آورده و حقيقت حال را از خواننده پنهان داشته است.
جامع الحكايات دهستاني مشتمل بر سيزده باب و هرباب شامل چندين حكايت مفصل و دلپذير است كه ارتباط معنوي با موضوع باب دارد. مثلا باب اول درباره گشايش كارها بعد از نوميدي و محنت بياري جستن از قرآنست و حكاياتي كه درين‌باره ذكر شده، و باب دوم مشتمل است بر ذكر جماعتي كه محنت و بلا كشيدند و عاقبت بنعمت و آساني رسيدند ... نثر جامع الحكايات ساده و روان و خالي از تكلّف است ولي اشعاري كه دهستاني بترجمه يا بابتكار خود ساخته و در كتاب آورده غالبا سست و كم‌مايه بنظر مي‌رسد و در ميان آنها كمتر بابيات خوب دلپذير مي‌توان بازخورد.

27- ناصر منشي «1»

ناصر الدين بن خواجه منتجب الدين عمدة الملك يزدي كرماني معروف به «ناصر الدين
______________________________
(1)- درباره او رجوع شود به:-
ص: 1237
منشي كرماني» از مورّخان و نويسندگان بزرگ قرن هفتم و هشتم هجري است. پدرش خواجه منتجب الدين عمدة الملك يزدي در آغاز كار در خدمت اتابكان يزد سمت كتابت داشت و سپس بر اثر اختلافي كه ميان آنان افتاده بود مصلحت خود را در خروج از يزد ديد. پس چندي بماوراء النهر رفت و در آنجا بحضور سلطان قطب الدين محمد پيوست و در ركاب او بسال 650 روي بكرمان نهاد و بعد از فوت سلطان قطب الدين بسال 655 كار خود را در سلطنت سلطان مظفر الدين حجّاج و نيابت سلطنت قتلغ تركان زوجه سلطان قطب الدين ادامه داد و همچنان در دستگاه قراختائيان بود تا در حدود سال 675 درگذشت.
پسر منتجب الدّين يعني همين ناصر الدين مورد بحث ما هنگام فوت پدر هفت ساله بود و ازينروي تحت تربيت عمّ خود شهاب الدين ابو الحسن علي يزدي كه بقول ناصر منشي «در متانت علوم و تبحّر در فنون معقول و منقول و فروع و اصول مشار اليه بود» قرار گرفت چنانكه «عمّ و استاد و مخدوم و مربّي» او بود. شهاب الدين ابو الحسن كه بعد از مهاجرت از يزد در كرمان استقرار يافته بود بمشاغل ديواني توجّهي نداشت امّا برادر او يعني عمّ ديگر ناصر منشي موسوم به نصير الملك ظهير الدين محمود از اصحاب ديوان بود و بعد از مرگ خواجه منتجب الدين پدر ناصر منشي عهده‌دار منصب وي گرديد و همين نصير الملك بعد از آنكه برادرزاده‌اش ناصر الدين بسنّ رشد رسيد او را در خدمات ديواني دستگاه قراختائيان وارد كرد و او در مدارج ترقي سير مي‌نمود
______________________________
- از صفحه پيش
* حبيب السير چاپ تهران ج 3 ص 269 (اشاره مجمل)
* كشف الظنون حاج خليفه چاپ استانبول ج 2، 1943 ميلادي، بند 1002
* سمط العلي للحضرة العليا، چاپ تهران 1328 بسعي و اهتمام مرحوم عباس اقبال، موارد مختلفي كه نويسنده سخني از خود بميان آورده است
* مقدمه سمط العلي چاپ مذكور از مرحوم عباس اقبال آشتياني رحمة اللّه عليه
ص: 1238
تا چنانكه خود نوشته است «1» وزير پادشاه خاتون يعني فخر الملك نظام الدين محمود «روزي بخدمت پادشاه خاتون عرضه داشت كه چگونه شايد كه رخسار جمال ديوان و بارگاه تو از مشّاطگي قلم معني نگار و بنان گهربار پسر عمدة الملك منتجب الدّين كه امروز در بستانسراي فصاحت سخن‌سرايي بي‌حشوست، نهالي به ثمار هنر بارور كه از مشرب عذب فضايل و صدارت بر چمن مفاخر بلاغتش نما و نشوست، عاطل ماند؟ عرضه داشت آن خواجه بي‌همال در آن حضرت جمال مؤثّر آمد و مرا در عنفوان شباب و ريعان عمر بطلبيد و بديد و از نصاب هنرم بپرسيد و برگزيد و بپسنديد و ديوان رسائل و انشاء ببنده حواله فرمود و آن خواجه بزرگ كه بر موايد كرم ربّاني با اوليا و صدّيقان شريك باد و از سراي عقاب و ثواب دور و نزديك، در تقويت و تربيتم بكوشيد».
بنابراين، ناصر الدّين هم بسال 693 در عنفوان شباب بمرتبه بلند صاحب ديواني رسائل رسيد اما از بخت بد او پادشاهي پادشاه خاتون براثر اختلافات قراختائيان با يكديگر دير نپائيد و «چون اين تفويض در ذنابه دولت بود و شب بسحر رسيده حاصلي و طايلي كرامند و فايده و عايده‌يي تمام» نديد بلكه بعد از قتل صفوة الدين پادشاه خاتون در سال 695 و نصب مظفّر الدين محمد شاه قراختايي بسلطنت كرمان، ناصر الدين از كار بركنار شد و گويا آنقدر شغل مشخّصي نداشت تا آنكه سلطان محمّد خدابنده اولجايتو خان در سال 703 قطب الدّين شاه جهان را از پادشاهي كرمان عزل كرد و ناصر الدّين محمّد بن برهان را بجاي او گماشت، و ناصر منشي هم در همين اوان شغل ديواني خود را از سر گرفت و در سال 715 بخدمت «ايسن قتلغ نويان» از امراي بزرگ اولجايتو و ابو سعيد بهادر پيوست و سمط العلي را در اواخر سال 715 بنام او شروع كرد و پس از يكماه در آغاز سال 716 بانجام رسانيد و بعد در حدود سال 720 هجري در دوران حكومت قطب الدين نيك‌روز (پسر ملك ناصر الدين محمد بن برهان مذكور) بر كرمان
______________________________
(1)- سمط العلي ص 74
ص: 1239
تتمه‌يي بر سمط العلي افزود و ازآن‌پس گويا در خدمت وزراي ايلخانان درآمده بود زيرا در حدود سال 725 نسائم الاسحار را بنام نصرة الدين صاين وزير و در سال 729- 730 درّة الاخبار را بنام خواجه غياث الدين محمد وزير نوشت و درين اوان ظاهرا سنّش از شصت سال متجاوز بود.
ناصر الدّين حقّا از منشيان زبردست روزگار خود بود. نثر او استادانه همراه با كلمات منتخب و فصيح است و اگرچه مفردات و تركيبات عربي در آن زيادست امّا همه آنها بجاي خود نشسته و نشانه‌يي از بيمايگي گوينده در استعمال آنها مشهود نيست. با اين حال بايد ناصر منشي را از سردستگان نويسندگاني دانست كه در قرن هفتم و هشتم بتصنّع در سخن و بكار بردن انواع تزيينات در آن مشتاق بودند و شيوه او در اساس و بنياد همانست كه در نزد همه منشيان متصنّع مي‌بينيم با اختلافات بيش و كم كه وجه امتياز هريك از آنها از ديگريست. از ناصر منشي سه كتاب معتبر باقي مانده است 1) سمط العلي 2) نسائم الاسحار 3) درّة الاخبار
سمط العلي للحضرة العليا: اين كتاب در 715 هجري تأليف شده و موضوع آن تاريخ «سلطانان قراختاي» يعني سلاطين قراختايي كرمانست كه نخستين آنان سلطان نصرة الدين براق حاجب از حاجبان سلطان محمد خوارزمشاه بود كه بعد از پريشاني كار خوارزمشاه بر كرمان مسلط شده و در آن بساط سلطنت گسترده بود. ناصر الدين منشي تاريخ خود را از سلطنت براق حاجب آغاز كرده و تا پايان سلطنت سلسله قراختائي يعني تا عهد قطب الدين شاه جهان (702- 703) را كه منجرّ بانقراض سلسله قراختايي و تعيين ناصر الدّين محمّد بن برهان از طرف اولجايتو بحكومت كرمان شده، كشانيده و سپس در سال 720 تتمه‌يي بر آن كتاب افزوده است.
نسائم الاسحار من لطائم الاخبار: كتابيست در تاريخ وزراء كه اگرچه نام مؤلف آن بصراحت معلوم نيست ولي بنابر دلائلي شايد از ناصر الدّين منشي
ص: 1240
باشد «1». نسائم الاسحار بعد از مقدمه مؤلّف در تقديم كتاب به خواجه نصرة الدّين عادل نسوي معروف به صاين وزير كه در سال 724 و 725 سمت وزارت سلطان ابو سعيد را داشته، از شرح وزراي خلفاي راشدين آغاز يافته و بشرح وزارت تاج الدين عليشاه (م 724 ه) ختم شده است. انشاء ناصر الدين درين كتاب روان و پخته و خالي از تصنّع است مگر مقدّمه آن‌كه بر رسم ديباچه‌هاي غالب كتب با انشاء مزيّن نگارش يافته.
اين كتاب بعدها مورد استفاده سيف الدين حاجي عقيلي در تأليف آثار الوزراء قرار گرفته است.
درّة الاخبار و لمعة الانوار: اين كتاب ترجمه‌ييست از كتاب «تتمّة صوان الحكمة» از ابو الحسن علي بن زيد بيهقي كه پيش‌ازين درباره او سخن گفته‌ايم «2» و ناصر منشي آنرا از عربي بنام خواجه غياث الدين وزير در حدود سال 729- 730 بپارسي درآورد و شرح حال چهار تن (شهاب الدين سهروردي مقتول- امام فخر رازي- خواجه نصير طوسي- خواجه رشيد الدين فضل اللّه) را برآن افزود. اين كتاب بسال 1351 هجري قمري در لاهور چاپ شد و شيوه انشاء آن به كتاب سمط العلي شباهت دارد.

28- سيفي هروي «3»

سيف بن محمد بن يعقوب هروي متخلّص و معروف به «سيفي هروي» از شاعران
______________________________
(1)- رجوع كنيد بمقدمه مفصل آقاي جلال الدين محدث بر كتاب نسائم الاسحار چاپ دانشگاه تهران، 1338
(2)- همين كتاب، مجلد دوم چاپ پنجم، ص 993- 996
(3)- درباره او رجوع شود باطلاعاتي كه از تاريخ نامه هرات، چاپ كلكته، 1943 ميلادي، و از مقدمه همان چاپ از آقاي پرفسور محمد زبير الصديقي برمي‌آيد.
ص: 1241
و نويسندگان مشهور خراسان در قرن هفتم و هشتم هجريست. ولادتش بسال 681 هجري در هرات اتفاق افتاد و اين مصادف بود با حكومت سلسله آل كرت در آن شهر و در ناحيه غور. سيفي تحصيلات خود را در همان شهر انجام داد و در ادبيات فارسي و عربي تبحّر يافت و از معارف اسلامي توشه فراوان اندوخت و رياضيات و نجوم را نيز نزد حكيم سعد الدّين منجّم غوري آموخت و در همان احوال از كسب مهارت در شعر فارسي نيز غافل ننشست تا بوسيله استاد خويش حكيم سعد الدّين مذكور به ملك فخر الدين كرت كه درباره وي ضمن بيان احوال ربيعي فوشنجي سخن گفته‌ام، درآمد و او را در قصايد و قطعات متعدد ستود، چون ملك فخر الدين، بعد از آنكه با بي‌مهري اولجايتو و با لشكركشي «دانشمند بهادر» بجانب هرات مواجه شد، ناگزير گشت كه هرات را رها كند و بقلعه امان كوه برود و يكي از سرداران خود را بنام «جمال الدين محمّد سام» بجاي خود بگمارد، دانشمند بهادر در مقابل دفاع مردانه محمّد سام كشته شد و اولجايتو پسر دانشمند بهادر يعني «بوجاي» و سرداري ديگر بنام امير يساول را مأمور سركوبي محمد سام كرد و سردار دلير غوري باز مدتي در برابر آندو مقاومت نمود و عاقبت نيز او را بنامردي و تزوير كه شيوه مغولان در جنگهاي دشوار بود، از ميان بردند (706 هجري).
سيفي دلاوريهاي محمّد سام را در منظومه‌يي ببحر متقارب كه متجاوز از بيست هزار بيت داشت و به «سامنامه» موسوم بود، بنظم كشيد. اين مثنوي را بخط خوب نوشته و بتصاوير آراسته بودند ولي از بدبختي او بعد از گرفتاري محمّد سام، سيفي را نيز جزو اتباع و اشياع او دستگير كردند و حكم قتل او را صادر نمودند و او بتضرع و ابتهال ازين بليّه رست و بااين‌حال مدّتها مخذول و منكوب بود و باآنكه بعد از واقعه محمّد سام و فوت ملك فخر الدّين (706 ه.) ملك غياث الدّين كرت بسلطنت نشست (707- 729 ه) ولي سيفي را تا سال 717 بخدمت نپذيرفت و درين سال بسبب تأليف كتابي در علم آداب بنام «مجموعه غياثي» او را مورد عنايت قرار داد و بعد از آن مأمور تدوين كتابي در تاريخ هرات از آغاز عهد چنگيز خان كرد و او كتاب مذكور را در سال
ص: 1242
721 هجري باتمام رسانيد و تا حوادث همان سال را ذكر كرد. اين كتاب همانست كه بنام «تاريخ نامه هرات» يا «تاريخ هرات» معروفست و بسال 1943 ميلادي در كلكته باهتمام پرفسور محمد زبير الصديقي بطبع رسيد.
سيفي در تأليف كتاب خود علاوه‌بر اطّلاعات شخصي و محلّي و اسناد و مدارك دولتي كه در دستگاه آل كرت موجود بود از مآخذ مهمي كه پيش ازو تأليف شده بود مانند كرت نامه منظوم ربيعي فوشنجي و طبقات ناصري منهاج سراج و تاريخ جهانگشاي جويني و جامع التواريخ رشيدي؛ و تاريخ هرات تأليف ابو نصر عبد الرحمن بن عبد الجبّار فامي (م 546 ه) استفاده كرد، و بنابر همين علل و جهات كتاب او بصورت سند معتبري درآمد كه بعدها مورد استفاده مورخان مختلف قرن نهم قرار گرفت.
سيفي در چند فصل اول كتاب خود از تاريخ هرات در روزگار گذشته و از حمله چنگيز تا تشكيل سلسله كرت سخن گفته و باقي كتاب را بذكر وقايع عهد سلاطين كرت اختصاص داده است. انشاء او از نمونه‌هاي خوب نثر فارسي است، نثر كتاب غالبا ساده و در پاره‌يي قسمتها بنحو اعتدال همراه با صنايع لفظي و در بسياري موارد همراه با اشعار فارسي و عربيست و بهمين سبب حاوي اطلاعات ادبي سودمندي نيز هست.
درستست كه از اشعار فراوان سيفي مجموعه‌يي باقي نمانده و جز همين كتاب «تاريخ نامه هرات» فعلا چيزي ازو در دست نيست، ليكن در جاي جاي تاريخ او برخي از ابياتش ثبت شده است كه قسمتي از آنها بازمانده‌هايي از قصائد و قطعات او، و چند بيت ببحر متقارب ظاهرا از سامنامه اوست، و ابياتي نيز بعربي از وي در كتاب آمده و همه اين اشعار نشان مي‌دهد كه او شاعري متوسط بوده است.
ص: 1243

29- هندوشاه‌

هندوشاه بن سنجر بن عبد اللّه صاحبي نخجواني از منشيان معروف و از مؤلّفان قرن هفتم و هشتم است. تحصيلات وي در مدرسه مستنصريه بغداد انجام شد و درين باره خود اشاره صريح دارد «1» و نيز گويا نزد شمس الدين محمد الكيشي از فضلاي قرن هفتم درس خوانده بود «2» و علاوه‌براين در موارد مختلفي از كتاب خود (تجارب السلف) بنام بعض معاصرين خود كه با آنان ارتباطي داشته است، اشاره مي‌كند.
برادر هندو شاه يعني سيف الدّوله امير محمود در جزو حواشي خاندان جويني بسر مي‌برد و مدتي حكومت كاشان را از قبل آنان داشت و هندوشاه خود چندي بنيابت از برادر در آن شهر حكمراني مي‌نمود چنانكه ضمن بيان حال «خواجه انوشروان ابن خالد» از وزراي معروف خلفا و سلاجقه مي‌گويد: «در كاشان مدرسه نيكو ساخت و كتابهاي بسيار بر آن مدرسه وقف كرد و املاك همچنين ... و در سنه اربع و سبعين و ستّمائه كه اين ضعيف، و هو مصنّف الكتاب، حكومت كاشان داشت بنيابت برادر خويش مرحوم سيف الدوله امير محمود عفي اللّه عنه، آن مدرسه و كتابخانه معمور بود» «3» و ازين سخن معلوم مي‌شود كه نيابت او از جانب برادر در حكومت كاشان بسال 674 و حدود آن تاريخ بوده است.
گذشته ازينها، هندو شاه مدّتي از عمر خود را نيز در دستگاه اتابكان لر بزرگ
______________________________
(1)- تجارب السلف چاپ مرحوم عباس اقبال آشتياني، تهران 1313 شمسي ص 347
(2)- ايضا ص 200
(3)- ايضا ص 301
ص: 1244
گذرانيد و ازين سلسله معاصر بود با اتابك نصرة الدين احمد بن يوسف شاه (965- 730 ه) و كتاب تجارب السلف خود را بنام او تأليف كرد.
تأليف كتاب بسال 723- 724 هجري انجام گرفت و هندو شاه در شرح‌حال انوشروان بن خالد كه در چند سطر پيش ذكر او را آورده‌ام، و درباره مدرسه و كتابخانه‌يي كه او در كاشان بنا كرده و تا سال 674 آبادان بوده گويد: «اكنون كه ماه محرّم است سنه اربع و عشرين و سبعمائه، شنيدم كه آن مدرسه خراب شد و كتابخانه برافتاد» و چون اشاره باين سنه تقريبا در اواخر كتاب صورت گرفته و آن هم در آغاز آن سال، پس معلوم مي‌شود كه در سال 723 تأليف كتاب آغاز شد، و در محرم 724 هنوز كار مؤلف ادامه داشت و باحتمال قريب بيقين در همين‌سال قسمت كمي از كتاب كه باقي مانده بود باتمام رسيد.
موضوع كتاب تجارب السّلف تاريخ خلفا و وزراء اسلام است تا انقراض خلافت عباسي، و هندو شاه آنرا با استفاده مستقيم از الفخري يعني «منية الفضلا في تواريخ الخلفاء و الوزراء» تأليف صفي الدين ابن الطقطقي ترتيب داده با اين تفاوت كه قسمتهايي از آنرا حذف كرده و مطالبي از كتب معروف ديگر عربي و فارسي برآن افزوده و بدين‌ترتيب كتاب بسيار سودمندي كه حاوي اطلاعاتي ذيقيمت است بوجود آورده است، و او خود در مقدمه كتاب خويش بكليه اين مطالب بشرح و تفصيل اشاره نموده است.
انشاء هندو شاه درين كتاب، حتي در مواردي كه ترجمه از متن عربيست، مقرون بسلاست و رواني و سهولت است و خلاف همعصرانش هيچگونه آثار تكلّف در سخن او مشهود نيست. كتاب تجارب السلف را مرحوم عباس اقبال آشتياني استاد فقيد دانشكده ادبيات تهران بسال 1313 با مقدمه طبع كرد.
شمس منشي صاحب كتاب دستور الكاتب في تعيين المراتب و كتاب صحاح الفرس پسر همين هندو شاهست و بجاي خود درباره او سخن خواهم گفت.
ص: 1245

30- امير حسن علاء سجزي‌

درباره او ذيل عنوان «حسن دهلوي» پيش ازين سخن گفته «1» و ديده‌ايم كه او خود را در كتاب فوائد الفؤاد «حسن علاء سجزي» خوانده است و باز در همان مقال حدس زده بوديم كه گرايش امير حسن به خدمت نظام الدين اولياء بايد در حدود سال 700 و در سن كهولت او انجام گرفته باشد. اين حدس را مطالعه‌يي در فوائد الفؤاد كه نخستين مجلس آن مربوطست به يك‌شنبه سوم ماه شعبان سال 707 تقويت مي‌كند. اين كتاب فوائد الفؤاد كه اكنون درباره آن سخن مي‌گويم در همان مرتبه از اهميت و ارزش است كه ديوان اشعار امير حسن دهلوي، و ازينجاست كه آنرا در شمار آثار مهم منثور زمان ذكر مي‌كنم. در همان اوراق مربوط بشرح‌حال حسن دهلوي اشاراتي باختصار درباره منشاء تأليف فوائد الفؤاد آمده و گفته شده است كه اساس اين كتاب بر ملفوظات سلطان المشايخ خواجه نظام الدين اولياء بداؤني نهاده شده و امير حسن در آغاز آن گفته است كه «اين جواهر غيبي و اين زواهر لاريبي از خزانه تلقين و نهانخانه يقين خواجه راستين ملك- الفقراء و المساكين شيخ نظام الحقّ و الشّرع و الهدي و الدّين جمع كرده مي‌آيد و آنچه از آن شمع جمع ملكوت بسمع مي‌رسد چه عين لفظ مبارك او و چه معاني آن بقدر فهم مختصر خود نبشته مي‌شود و اين مجموعه را چون دلهاي دردمندان ازو فايده‌ها مي‌گيرند فوائد- الفؤاد نام كرده شد» «2» و چنانكه از فحواي همين عبارت و مطالعه در كتاب دريافته مي‌شود امير حسن آنرا اندك‌اندك با يادداشت كردن مطالبي كه از پيشواي خود شنيده است
______________________________
(1)- همين كتاب و همين جلد از ص 817 ببعد
(2)- نقل به اختصار از آغاز فوائد الفؤاد، لاهور 1966 ميلادي.
ص: 1246
فراهم نموده چنانكه اولين مجلس آن مورّخ است بتاريخ شعبان سال 707 ه. و آخرين مجالس مربوطست بماههاي صفر و ربيع الاول و ربيع الآخر و رجب و شعبان سال 722 ه.
و تاريخ ختم كتاب هم بيستم شعبان همين سال است چنانكه مؤلف خود در آخر آن گفته:
چون بهفصد فزود بيست و دو سال‌بيستم روز از مه شعبان
از اشارات خواجه جمع آمداين بشارت دِهِ فتوحِ جنان
شيخ ما چون محمّد آمد نام‌حَسَن اندر ثنايِ او حَسّان و چون وفات خواجه نظام الدين اوليا در سال 725 ه. اتفاق افتاده پس فوائد الفؤاد ملفوظات او را تا اواخر عمرش شامل است.
فوائد الفؤاد در پنج جلد و هرجلد منقسم است بر چند مجلس و هر مجلس درباره يك يا دو سه مسأله از مسائل مهم عرفانيست كه نظام اوليا در آن‌باره سخناني گفت و براي توضيح سخنان خود اشاره بآيات و احاديثي كرد يا از مشايخ بزرگ و بعضي حكايات ديگر شواهدي بر زبان آورد. جلد اول سي و چهار مجلس دارد، و جلد دوم سي و هشت، و جلد سوم هفده، و جلد چهارم شصت و هفت، و جلد پنجم سي و دو. پس مجموع مجالس مجلدات پنجگانه اين كتاب يكصد و هشتاد و هشت است.
فوائد كتاب بسيار زياد و نظم مطالب و حسن سليقه در ترتيب و تبويب ملفوظات در آن شايان توجّهست. فوايد اين كتاب بيشتر در اشتمال آنست بر بسياري از مباحث تصوّف و تأويل و توجيه آنها و توضيح اصطلاحات متداول ميان صوفيان با پختگي و كمالي كه در پايان قرن هفتم و اوايل قرن هشتم داشت؛ و نيز چنانكه گفتيم اين كتاب مي‌تواند مأخذ خوبي براي مطالعه و تحقيق درباره احوال بسياري از مشايخ بزرگ تصوّف و شعراء صوفيه و همچنين رجال و بزرگان ديگري كه مخصوصا در قرن هفتم و هشتم مي‌زيسته‌اند و بالاخص بزرگان و رجال دو فرقه سهرورديه مولتان و چشتيه دهلي باشد.
انشاء كتاب فصيح و خالي از نقص و متضمّن زباني گويا و روشن و روان است و بهترين هيأت زبان پارسي دري را بدان صورت كه در آغاز قرن هشتم در هند شايع
ص: 1247
بود، نشان مي‌دهد.
مطلب مهمي كه مي‌توان از مطالعه مستمرّ در فوائد الفؤاد دريافت طريق تعليم و ارشاد مشايخ است در خانقاهها، يعني اينكه «شيخ» با خاصان خود چگونه مطالب را در ميان مي‌گذاشت و چگونه آنان را با توضيح مطالب و با ايراد تمثيلات و حكايات بحقايق تصوف آشنا مي‌كرد و تربيت مي‌نمود.
اين كتاب با چاپ انتقادي خوبي بهمت آقاي محمد لطيف ملك و با مقدمه و حواشي و فهارس بخط نستعليق خوش بسال 1966 ميلادي در لاهور بطبع رسيد و مستحقّ آنست كه درباره آن تحقيق دقيقي بدان صورت انجام گيرد كه بتواند مبيّن عقايد و آراء نظام الدين اولياء بداؤني گردد زيرا چنانكه مي‌دانيم اين مرد بزرگ از باب تربيت عدّه زيادي از مشايخ و علما و مؤلّفان و شاعران پارسي‌گوي هندوستان بر ما حقوق فراوان دارد.

31- رشيد الدين فضل اللّه «1»

خواجه رشيد الدين فضل اللّه بن عماد الدوله ابو الخير نواده موفّق الدوله همداني است، و اين
______________________________
(1)- درباره او مي‌توان بمنابع مختلف مراجعه كرد از آنجمله است:
* مجمل فصيحي موارد مختلف متعدد كه در فهرست كتاب بدانها اشاره شده است (چاپ آقاي سيد محمود فرخ)
* حبيب السير چاپ تهران، ج 3، موارد مختلف و از آنجمله ص 192 ببعد و 199- 201
* نسائم الاسحار من لطائم الاخبار، بتصحيح آقاي محدث، تهران 1338 ص 113- 114-
ص: 1248
موفق الدوله از معاصران خواجه نصير الدين طوسي است كه با او در قلاع اسمعيليه بسر مي‌برد و بعد از تسليم شدن قلاع مذكور در سال 654 بخدمت مغول پيوست و از آن هنگام ببعد او و خاندانش شهرت يافتند و اين اشتهار تا پايان عهد غياث الدّين محمّد وزير (736 ه.) امتداد داشت و باين‌ترتيب ملاحظه مي‌شود كه بزرگان اين خاندان باتمام دوره ايلخانان مغول همزمان و در قسمتي از آن دوره صاحب قدرت و تصرّف تامّ در امور بوده و بهمين سبب نيز خدمات بسيار مهمي علي الخصوص بدانش و ادب و احياء آثار و ايجاد ابواب البرّ انجام داده‌اند. تاريخ ولادت خواجه صريحا معلوم نيست و بنابر آنچه او خود در كتاب بيان الحقايق گفته در سال 710 هجري شصت و دو سال قمري داشت و
______________________________
- از صفحه پيش
* آثار الوزراء سيف الدين عقيلي، تهران 1337 ص 284 ببعد
* دستور الوزراء خواند مير، تهران 1317 ص 315- 321
* تاريخ گزيده حمد اللّه مستوفي، چاپ تهران 1336- 1339 مخصوصا از ص 604 ببعد در مواردي كه مصحح كتاب در فهرست آن نشان داده است.
* از سعدي تا جامي (ترجمه ج 3 تاريخ ادبيات برون) ص 95- 125
* سبك‌شناسي، مرحوم بهار، ج 3 چاپ دوم ص 170- 179
* تاريخ مفصل ايران (عهد مغول) مرحوم عباس اقبال چاپ دوم ص 488- 490
* مجموعه‌يي تحت عنوان «رشيد الدين فضل اللّه همداني وزير، طبيب و مورخ ايراني» كه بمناسبت انعقاد مجلس تحقيقي و علمي درباره احوال و آثار او بسال 1348 انتشار يافته و محتوي چند مقاله مفيد درباره خواجه است.
* جامع مفيدي ص 144.
* مجموعه «مكاتبات رشيدي»، لاهور 1945 كه محتوي اطلاعات كثير درباره خواجه است.
ص: 1249
و بنابراين تاريخ تولّدش سال 648 هجري بود «1».
پدرش عماد الدوله ابو الخير پزشك بود، و رشيد الدين جواني را در تحصيل فنون مختلف خاصه علم طب گذرانيد و از عهد ايلخاني اباقا خان بعنوان طبيب وارد دستگاه ايلخاني شد و بتدريج در امور اداري و ديواني نفوذ و دخالت يافت تا آنكه در سال 697 هجري بعد از آنكه صدر الدين احمد زنجاني معروف به «صدر جهان» باتهام تصرف در اموال از وزارت معزول و بعدا در همان سال كشته شد، سعد الدين محمد مستوفي ساوجي بحكم غازان خان بصاحبديواني و رشيد الدين فضل اللّه بنيابت او معلوم گرديد و مقرر گشت كه بهمراهي يكديگر ممالك ايلخان را اداره كنند و اين دو تا پايان سلطنت غازان خان (703 ه) همچنان با يكديگر در اداره امور كشور سهيم بودند و تا هشت سال از آغاز سلطنت اولجايتو خدابنده نيز وضع بهمان منوال گذشت تا در سال 711 ه سعد الدين ساوجي بر رسم ديگر وزيران دولت ايلخاني شربت شهادت نوشيد و جاي او به تاج الدين عليشاه داده شد و قرار بر آن نهادند كه امور معاملات ديواني بر عهده تاج الدين و امور مشورتي و تدبير ملك با رشيد الدين باشد و تاج الدين اوامر خواجه رشيد الدين را اطاعت كند و بدين ترتيب ازين تاريخست كه رشيد الدين در وزارت و صاحبديواني مرتبه اولي يافت.
ازين پس خواجه شروع باحياء آثار سابق و انشاء قوانين تازه و تعيين حكّام جديد نمود و مقام و مرتبه بلند خويش را تا پايان عهد اولجايتو (716 ه) همچنان حفظ كرد و در آغاز عهد ابو سعيد بهادر نيز در مقام خود باقي بود تا در جمادي الاولي سال 718 بر اثر تحريكات تاج الدين عليشاه و مخالفت بعضي از امراء مغول در هفتاد و سه سالگي كشته شد.
رشيد الدّين فضل اللّه از جمله بزرگترين رجال تاريخ ايران است و او را حتما بايد
______________________________
(1)- رجوع شود بمقاله آقاي مجتبي مينوي كه در مجموعه «رشيد الدين فضل اللّه همداني» كه در حاشيه صفحه پيشين بدان اشاره كرده‌ام، نقل شده است.
ص: 1250
در رديف وزراء درجه اول تاريخ ايران در تمام ادوار آن قرار داد. او تنها وزيري مدبّر نبود بلكه محيي آثار پيشينيان و باني آثار جديد و مؤلف نامدار و مورّخ كم‌نظير و دانشمند گرانمايه و نويسنده فاضل و مرد بزرگوار بود و علاوه‌برآنكه درگاهش ملجاء و مآب اهل علم و هنر بود، و در بسياري از نواحي ايران و ممالك ايلخاني مدارس و مساجد و دار السياده‌ها و كتابخانها و موقوفات احداث كرد، خود نيز قسمتي بزرگ از عمر گرانبها را در جمع و تدوين و تأليف گذرانيد و ازين راه آثار متعددي فراهم آورد كه همگي آنها بنسخ مختلف از مجموعه‌هاي رسائل و كتب و يا رسالات منفرد در ربع رشيدي، كه از مستحدثات خود او بود و از مجموعه مؤسسات خيريه تشكيل مي‌يافت، گرد آمده و نسخه‌هايي از آنها در ممالك پراگنده بود و اگرچه در غارت و تخريب ربع رشيدي كه بعد از قتل او و نيز بعد از كشتن پسرش خواجه غياث الدين محمد صورت گرفت آن آثار نيز در معرض تفرقه و غارت درآمد بااين‌حال قسمتي از آنها باقي و روشنگر كوششهاي آن مرد بزرگ در احياء معالم علم و ادب است.
ربع رشيدي محله‌يي بود در جوار تبريز شامل مؤسسات مختلف از مسجد و مدرسه و خانقاه و دار الشّفاء و دار السياده و گنبدي براي مقبره باني و كتابخانه‌يي كه بهمت خواجه رشيد الدين ساخته شده و موقوفات فراوان از قراء و مستغلات داشت و در آنجا عده‌يي از علما و متصوفه و طلاب علوم سرگرم كار بودند، و اين خود يك نمونه از آثار خير آن مرد نامدار بود. در ربع رشيدي بفرمان خواجه همه آثار متعددش را استنساخ كرده و نگهداري نمودند و علاوه‌برآن آنچه را كه تأليف كرده بود از فارسي بعربي و از عربي بفارسي ترجمه و كتابت كرده بودند و از آنها نسخه‌هايي ببلاد فرستاده شده بود.
دوره مصنفات و مؤلفات رشيد الدين فضل اللّه جامع التصانيف رشيدي يا المجموعة الرشيديه ناميده مي‌شد و اينك از مجموعه آن آثار مختلف چند تا باقيست در مسائل مختلفي از قبيل مباحث ديني و تفسير و كلام و طب و فلاحت و تاريخ و داروشناسي و غيره. از اين كتب و رسائل است: توضيحات رشيديه (شامل نوزده رساله درباره مسائل كلامي
ص: 1251
و ديني و عرفاني)- مفتاح التفاسير- رساله سلطانيّه- بيان الحقايق- جامع التواريخ- مكاتيب يا مكاتبات رشيدي كه از ميان همه آنها بمطالعه مختصري درباره دو كتاب اخير بسبب اهميت تاريخي و ادبي آنها مي‌پردازيم:
جامع التواريخ رشيدي كتاب مفصلي است در تاريخ مغول و تاريخ عمومي كه در يكي از جامع‌ترين نسخ آن يعني نسخه كتابخانه سلطنتي ايران داراي مواد و مطالب ذيل است:
كتاب اول مشتمل بر مقدمه‌يي در ذكر احوال آدم و فرزندان او در دو قسم: قسم اول در ذكر ملوك فرس از زمان گيومرث تا عهد يزدگرد شهريار؛ قسم دوم در ذكر پيامبر اسلام تا آخر عهد خلافت عباسي.- كتاب دوم شامل تاريخ غزنويان و سلجوقيان و خوارزمشاهان و سلاطين چين و ماچين و تاريخ بني اسرائيل و تاريخ افرنج (فرنگ) و احوال سلاطين هند. بر اين دو جلد ذيلي اضافه شده است هم از رشيد الدين در تاريخ اتراك تا زمان غازان خان. مرحوم ادوارد برون در تاريخ ادبيّات خود (مجلّد سوم) پيشنهاد كرده بود كه اين كتاب در هفت مجلّد طبع شود و اين نظر او براي نظم دادن بمطالب مختلف و بسيار مهم جامع التواريخ البته درستست؛ و بهرحال فعلا آنچه از جامع التواريخ موجود و مشهور و متداولست دو مجلد باضافه ذيلي از آنست. تأليف اين كتاب اصلا بامر غازان خان آغاز شد. وي خواجه را مأمور كرد تا تاريخي از قوم مغول و حكومتش ترتيب دهد و خواجه با كسب اطلاعات كتبي و شفاهي كه در دسترس او بود شروع بكار كرد و بعد از فوت غازان بامر اولجايتو مأمور اتمام كار خويش و تكميل آن گرديد و آنرا بنابر شرحي كه ديده‌ايم تنظيم نمود و بسال 710 بپايان برد. قسمت اصلي و مهم كتاب جامع التواريخ جلد اول آن يعني «تاريخ مبارك غازاني» است كه داراي اطلاعات بسيار مهم درباره طوايف مغول و تاتار و عشاير و شعب آنها و خانان و خانزادگان مغول است و آنچه مربوط بدوره غازانست نيز منحصر و مأخذ اصلي كليه اخباريست كه بعدا درين‌باره تحرير شده است.
و اما مكاتبات رشيدي يعني منشآت و مناشير و رسائل او مجموعه فرمانها و نامه-
ص: 1252
هاييست كه وي بفرزندان و عمّال و علما و مشايخ عهد خويش نوشته و بهمت كسي بنام «محمد ابرقوهي» كه ظاهرا از حواشي و نزديكان خواجه يا پسرش غياث الدين محمد بوده، جمع‌آوري شده است. انشاء خواجه درين مكتوبها بر شيوه مترسّلان آراسته بصنايع و اسجاع و آيات و اخبار و امثال و اشعار عربي و پارسي است، در بعضي از نامه‌ها بيشتر و در برخي؛ كمتر و گاه برخي از قسمتهاي رسائلش بسيار بسادگي مي‌گرايد، و مطالعه آنها مخصوصا از باب فوايد تاريخي كه دارد بسيار سودمندست. شيوه انشاء خواجه در تاريخ او بررويهم ساده ولي متغيّر است يعني در آنجاها كه با تاريخ مغول و تاتار و ايلخانان و نظاير اين مطالب كار دارد اثر كلمات و تركيبات و اصطلاحات مغولي در نثر او آشكارست و آن قسمتها كه از مآخذ قديم درباره سلسله‌هاي غزنوي و خوارزمشاهي و اسمعيليه الموت و نظاير اين موارد استفاده شده تأثيرات شيوه تاريخ‌نويسان قديم در آنها هويداست و در باقي قسمتها انشاء ساده قرن هشتم پيداست و زبان آن همان اختصاصاتي را دارد كه پيش‌ازين درباره زبان فارسي در قرن هفتم و هشتم گفته‌ايم. پس اگر از بعضي نفوذهاي تركي و مغولي در نثر او كه براي وي و همدورگانش اضطراري بود، بگذريم نثر رشيد الدين بسبب سادگي و استحكام آن قابل توجه است و اين رعايت جانب سادگي و رواني كلام حتي در منشآت او، كه مي‌بايست برسم اهل زمان تماما با انشاء مصنوع مزيّن نگارش يابد، گاه ملاحظه مي‌شود چنانكه مكتوبهايش گاهي در حدّ وسطي از انشاء مرسل و مصنوع قرار دارد.

32- فريدون سپهسالار

فريدون بن احمد معروف به «سپهسالار» از نويسندگان اواخر قرن هفتم و نيمه اول قرن هشتم هجري است. وي نام خود را در ديباچه رساله مشهورش كه در شرح احوال جلال الدين محمد بلخي معروف به مولوي نوشته بهمان نحو بيان كرده است
ص: 1253
كه نوشته‌ام «1». فريدون از پيروان و نزديكان مولوي (م 672 ه) بوده و چنانكه خود مدّعي است مدت چهل سال از عمر خويش را با ديگر اكابر زمان در مصاحبت مولانا گذرانيد «2» و از جمله «متأخران اصحاب» او بود «3» و اگر اين عدد 40 را از 672 كه سال رحلت «خداوندگار» است بكاهيم عدد 632 بدست مي‌آيد يعني آنكه ارادت فريدون به «خداوندگار» از سال 632 هجري آغاز شد و چون از فحواي عبارت فريدون در همين مورد «4» تقريبا چنين برمي‌آيد كه او در روزگار جواني سعادت اين تشرّف حاصل كرد، پس قاعدة بايد در حدود 610- 615 هجري ولادت يافته باشد.
وي مدّتي بعد از وفات مولانا يعني چندگاهي بعد از سال 672 بتأليف كتابي در شرح احوال او مبادرت كرد. از آغاز كار فريدون در تدوين ترجمه احوال «خداوندگار» اطلاع صريحي در دست نيست جز آنكه او خود در ديباچه كتاب مي‌گويد كه بعد از وفات مولانا يكي از ياران بدو گفت «نزديك شد كه تمامت پيران و عزيزان كه جمال زيباي آن حضرت را مشاهده كرده‌اند بكلي روي در پرده غيب كشند و آثار و كرامات و اخباري كه بعين اليقين مشاهده كرده‌اند قيد ناكرده و برسائل نپرداخته عالمي را محروم گذارند ...» «5» و بهمين سبب او را بتأليف كتابي درين زمينه دعوت كرد. پس فريدون تأليف كتاب خود را مدتي دراز بعد از وفات مولانا كه طبقه متأخّران اصحاب او يك بيك بدار بقا مي‌شتافتند آغاز نمود و اين بايد مثلا مصادف با اواخر قرن هفتم يا اوايل قرن هشتم بوده باشد يعني در دوره جانشيني حسام الدين چلبي كه از 672 تا 684 بود يا در
______________________________
(1)- رساله فريدون بن احمد سپهسالار چاپ تهران، 1325 شمسي، ص 4.
(2)- ايضا ص 6.
(3)- ايضا ص 7.
(4)- «چنين گويد اقل العبيد ... كه از اول عهد صبا محبت و اخلاص اين طايفه در دل و جان اين ضعيف اثر عظيم داشت تا عاقبت باد سعادت بوزيد و اين ضعيف و فقير حقير را ببارگاه مقدس حضرت خداوندگارم ... باز رسانيد ...»
(5)- رساله سپهسالار ص 7
ص: 1254
اوايل خلافت سلطان ولد كه از 684 تا 712 بطول انجاميد و بعبارت ديگر فريدون سپهسالار كتاب خود را در دوران پيري و در اواخر ايام حيات خويش بتحرير درآورد؛ و اگر قسمتهاي اخير رساله سپهسالار را كه مربوط بذكر خلفاي بعد از سلطان ولد (يعني چلبي عارف و چلبي عابد) است از او بدانيم و الحاقي و اضافي نشماريم، فريدون سپهسالار ناگزير در تاريخ اتمام كتاب در حدود يكصد و ده سال عمر داشته است زيرا آخرين تاريخي كه در كتاب او آمده سال 719 يعني سال وفات چلبي عارف است، ولي الحاقي بودن قسمتهاي اخير رساله فريدون سپهسالار بنظر من حتمي است چه ذكر دوران سلطان ولد و پسران او در اين كتاب با نهايت اختصار و بيرون از روش فريدون سپهسالار صورت پذيرفته و مانند آنست كه كسي خواسته است مطالب مربوط باين جانشينان را بر مطالب ديگر بيفزايد تا كتاب بنظر او تمام و كامل باشد، و ازين روي اطلاعات خود را فهرست‌وار بر كتاب اضافه كرد. گذشته ازين فريدون سپهسالار در آغاز كتاب خود غرض از تأليف آنرا بيان احوال و مقامات خداوندگار جلال الدين محمد ذكر كرده و بتصميم خود مبني بر ذكر احوال خلفاي او اشاره‌يي ننموده است؛ و بهرحال نظر مرحوم سعيد نفيسي براينكه رساله فريدون سپهسالار بين سالهاي 719 و 729 تأليف شده محلّ ترديد و تأمّل است.
رساله فريدون سپهسالار مانند كتاب مناقب العارفين افلاكي از جمله كتب بسيار مهم در بيان احوال پيشروان سلسله مولويّه است و چون گذشته از بيان احوال مولانا به بسياري از حوادث و نيز بعدّه‌يي از معاريف آسياي صغير در قرن هفتم اشاراتي در آن كتاب ديده مي‌شود آنرا بايد از جمله مآخذ بسيار مهم در تاريخ تصوف و علوم و آداب شمرد. اصطلاحات و تعبيرات صوفيانه كتاب و شرح و تفسير آنها بسيار، و توضيح بسياري از كلمات و ابيات مولانا در جاي جاي آن مكرّر است. انشاء كتاب استوار و استادانه و باقتضاء زمان همراه با استفاده فراوان از كلمات و تركيبات و عبارات عربيست.
ص: 1255

33- كريم آقسرايي‌

خواجه كريم الدين محمود بن محمد آقسرايي از مؤلّفان پارسي‌نويس آسياي صغير در قرن هشتم هجري و از منشيانيست كه در امور ديواني شركت داشت و متقلّد اعمال سلطاني بود. وي در تاريخ 723 كتابي موسوم به «مسامرة الاخبار و مسايرة الاخيار» بنام امير تيمورتاش نوين پسر امير چوپان نوين كه از آغاز سلطنت ابو سعيد بهادر بحكمراني آسياي صغير تعيين شده بود، نوشت و چنانكه خود گفته آنرا بچهار اصل تقسيم كرد تا در اين اصول چهارگانه درباره وضع تواريخ و تاريخ اسلام از هجرت پيغامبر تا انقراض خلافت عباسي، و تاريخ سلاجقه و تاريخ خواقين مغول و سلاطين روم و امراء و اصحاب مناصب در عهد آنان، و حوادثي كه خود در دوره ملازمت مشاغل ديواني شاهد آنها بوده است، سخن گويد ولي آنچه اكنون در دست است و شايد همان باشد كه مصنف بتأليف و اتمام آن توفيق يافت، مربوط است بحوادث عهد سلاجقه از آغاز تشكيل دولت سلجوقي، و ذكر سلاجقه ايران و سلاجقه روم و حوادث عهد آن خاندان تا دوران غلبه مغول، و قبول ايلي و ادامه حكومت اسمي آنها.
آخرين وقايع مذكور در اين تاريخ مربوط است بسالهاي اول سلطنت سلطان ابو سعيد (716- 736 ه.) و حكومت امير تيمور تاش در آسياي صغير و وصف معدلت او و اقداماتي كه در آن ديار كرده بود. اين كتاب بسال 1943 در آنكارا بتصحيح آقاي عثمان توران با مقدمه‌يي بتركي طبع شده است. مسامرة الاخبار با عبارات منشيانه معتدلي نوشته شده و نويسنده آن خواسته است كه شيوه عطا ملك را در اثر خود پيروي كند، و عبارات او استوار و يكدست و آراسته به امثال و اشعار پارسي و تازي، و كتابش از حيث اشتمال بر اطلاعات وافر درباره سلاجقه روم و حوادث آسياي صغير در عهد
ص: 1256
آنان، و ذكر رجال و معاريف آن ديار در مطاوي اخبار و حوادث، از جمله مآخذ بسيار سودمند فارسي است.
آقسرايي شعر فارسي نيز مي‌سرود، ابياتي از اشعار خود را در مسامرة الاخبار آورده و از آنجمله است اين دو قطعه:
كام دل آن بَرَد كه براي صلاح ملك‌بيرون نهد ز دايره كام خويش گام
و آن كو چو كرم پيله تَنَد گرد خويشتن‌سازد همان تنيده بر اندام خويش دام
مست هواي نفس چه داند كه عاقبت‌درد سرست بيهده خاصيّت مدام «1» **
در ملك حرص وعده طلسمي است بي‌اساس‌در دست وعده عشوه چراغيست زود مير
خواهد كه دل ز دست طمع جان برد وليك‌چون سر برآورد شودش عشوه پاي‌گير «2» از لطايف كار كريم آقسرايي در نگارش تاريخ آنست كه براي بسياري از حوادث مهم مخصوصا قتل يا مرگ رجال بزرگ ماده تاريخهاي مشهور را نقل كرده است.

34- شرف الدين قزويني‌

شرف الدين فضل اللّه حسيني قزويني اديب و شاعر و منشي معروف قرن هفتم و هشتم هجري است. محمد بن بدر جاجرمي او را با عناوين «الامام الفاضل افتخار شعراء المتأخرّين» «3»
______________________________
(1)- مسامرة الاخبار ص 264
(2)- ايضا ص 227
(3)- مونس الاحرار ج 1 صفحه «ض»
ص: 1257
در مجموعه خود ياد كرده و اين نشانه شهرتيست كه شرف الدين بعهد خود در شاعري داشته است و حال آنكه در روزگاران بعد شهرتش بسبب اثر منثور معروف اوست بنام «المعجم في آثار ملوك العجم» كه بعد ازين درباره آن سخن خواهم گفت.
اين «شرف الدين فضل اللّه» غير از «عزّ الدين فضل اللّه» پدر وصّاف الحضرة است كه ذكرش خواهد آمد و اينكه بعضي او را پدر وصّاف الحضرة شمرده‌اند بر اثر اشتباه اين دو «فضل الله» با يكديگر است درصورتيكه يكي از اين دو لقب «عزّ الدين» دارد و اهل شيرازست (- پدر وصّاف الحضرة) و ديگري لقب «شرف الدين» و از اهل قزوين است؛ و او همانست كه اكنون درباره‌اش سخن مي‌گويم. عزّ الدين فضل اللّه پدر وصّاف در سال 698 درگذشته و اين تاريخ چهل و دو سال پيش از تاريخ فوت شرف الدين فضل اللّه، كه مورد بحث ماست، بوده و بنابراين هيچ نسبتي بين آندو وجود نداشته و شرف الدين فضل اللّه چنانكه برخي پنداشته‌اند پدر وصّاف نبوده و اصلا با او نسبتي نداشته و تنها از معاصران او و در تخلّص «شرف» با وي شريك بوده است.
ولادت شرف الدين فضل اللّه قزويني در حدود سال 660 هجري در قزوين اتّفاق افتاد «و در سال 732 كه در دشت اوجان بتوسط خواجه غياث الدين محمد بخدمت اولجايتو راه يافته و با خواجه بتبريز آمده هفتاد و اند سال داشته است» «1». شرف الدين بعد از كسب فضائل مدتي در خدمت وزراي ايلخانان و چندگاهي نيز در درگاه اتابك نصرة الدين احمد لر (695- 730) از امراي معروف فضلويه يا لر بزرگ مي‌زيست و از ممدوحان معروف او همان اتابك مذكور و خواجه غياث الدين سابق الذكر و خواجه شمس الدين حسين بغّال از وزراي عهد او بوده‌اند. وفاتش در حدود سال 740 هجري اتفاق افتاد.
مهمترين اثر شرف الدين قزويني كتاب «المعجم في آثار ملوك العجم» است كه آنرا بنام اتابك نصرة الدين درباره تاريخ ايران قديم از گيومرث تا انوشروان با انشائي مصنوع
______________________________
(1)- تاريخ مفصل ايران (عهد مغول)، اقبال آشتياني، چاپ سوم ص 521.
ص: 1258
و مزيّن، همراه با لغات مهجور عربي و اشعار تازي و پارسي و لحني كاملا منشيانه نوشت و مقصودش از نگارش اين كتاب تنها تهيه يك متن ادبي مصنوع بوده است و ازينروي كتاب را هيچگونه ارزش تاريخي نيست. كتاب المعجم بسبب اشتمال بر نكات ادبي و مطالب فراواني كه در انشاء مترسّلين مورد استفاده بود ديرگاه جزو نمونهاي انشاء مصنوع و مشكل پارسي در مكاتب و مدارس ايران و هند تدريس مي‌شد.
اثر ديگر شرف الدين فضل اللّه كتابيست بنام «الترسّل النصرتيّه» كه بعد از سال 727 هجري بنام اتابك نصرة الدّين مذكور در فن انشاء و ترسّل نوشته است.
شرف الدين فضل اللّه در قصايد خود غياث الدين محمد و شمس الدين بغّال و اتابك نصرة الدين و امثال آنانرا مدح مي‌كرده و در شعر «شرف» تخلّص مي‌نموده است. از اشعار او در جنگها و مجموعه‌هاي اشعار مقداري پراگنده است و از آنجمله قصيده‌يي مصنوع است كه شرف الدين آنرا بپيروي از قصيده مشهور جمال الدين محمّد بن ابو بكر قوامي مطرّزي موسوم به «بدايع الاسحار في صنايع الاشعار» سروده و «نزهة الابصار في معرفة بحور الاشعار» ناميده است بدين مطلع:
از اعتدال نسيم صباي عنبر بارعروس گل بخراميد سوي صفّه بار «1» و آن قصيده موشّح طولاني است در مدح شمس الدين حسين بغّال كه از مجموعه كلماتي در هر چهار يا پنج بيت آن بيتي بيكي از اوزان عروضي بيرون مي‌آيد. محمد بن بدر جاجرمي يك غزل ملمّع نيز از «شرف» نقل كرده كه ارزش آن فقط در تلميع آنست و لاغير.
______________________________
(1)- تمام اين قصيده در مونس الاحرار جاجرمي نقل شده است، چاپ تهران ج 1 صفحه «ض» تا «لح»
ص: 1259

35- وصّاف الحضرة «1»

اديب شهاب الدين (يا: شرف الدّين) عبد اللّه بن عزّ الدين فضل اللّه شيرازي ملقّب به «وصّاف الحضرة» و متخلّص به «شرف» و مشهور به «وصّاف» از ادبا و مورّخان و شاعران معروف قرن هفتم و هشتم هجري است. پدرش عزّ الدين فضل اللّه كه در قحط فارس بسال 698 درگذشت از عمّال دولتي ايلخانان در فارس بود و او همانست كه با «شرف الدين فضل اللّه قزويني» سابق الذّكر چنانكه ديده‌ايم اشتباه شده است. پسر عزّ الدين فضل اللّه يعني شهاب الدين يا شرف الدين در حدود سال 663 هجري در شيراز ولادت يافت و تحصيلات خود را در همان مركز بزرگ ادبي بپايان برد و سپس مانند پدر در شمار عمّال ديواني دولت ايلخانان در فارس درآمد و از خواصّ خواجه صدر الدّين احمد خالدي زنجاني نايب امير طغاجار حاكم فارس گرديد و اين مرد بزرگ كه سرانجام وزارت گيخاتو خان يافت بر شهاب الدين عبد اللّه حقوق خدمت داشته و اديب شهاب الدين نيز او را مدايح بسيار گفته و علاوه‌برآن با خاندان رشيد الدين فضل اللّه وزير نيز ارتباط يافته و مغمور لطف و احسان خواجه بزرگ رشيد الدين قرار گرفته بود.
______________________________
(1)- درباره او رجوع شود به:
* حبيب السير چاپ تهران ج 3 ص 197
* موارد مختلف از كتاب تاريخ وصاف
* تاريخ مفصل ايران (عهد مغول)، عباس اقبال، چاپ دوم، ص 486- 487
* سبك‌شناسي، مرحوم بهار، ج 2 چاپ دوم، تهران 1337، ص 99- 103
* گنجينه سخن، چاپ دوم، ج 1 ص 99 و ج 4 ص 239- 240
* از سعدي تا جامي (ترجمه از ج 3 تاريخ ادبيات تأليف ادوارد برون) چاپ دوم ص 92- 94 و غيره.
ص: 1260
وصّاف از سال 699 هجري يعني از حدود سي و شش سالگي بقصد تتميم فوائد كتاب جهانگشاي جويني و تحرير ذيلي برآن شروع بنوشتن كتاب معروفش «تجزية الامصار و تزجية الاعصار» كرده و خود در ديباچه كتاب بدين نكته اشاره نموده است و گويا مي‌خواست براي آن كتاب كه ارزش ادبي خاصّي يافته بود نظيري ترتيب دهد و درين مورد درست همان كاري را كرد كه ابن البيبي در تأليف «الاوامر العلائيّه» نمود و مثل او در پيروي از استادي بزرگ و توانا چون عطا ملك در سنگلاخ تصنّع درافتاد و نتوانست از عهده تقليد از انشاء استادانه جويني برآيد.
موضوع كتاب تجزية الامصار بيان وقايع تاريخ ايلخانان ايران و تاريخ ملوك و امراي اطراف از سال 656 تا 728 هجري يعني تا نيمي از عهد سلطان ابو سعيد بهادر است. شروع بتأليف اين كتاب همچنانكه گفتيم از سال 699 هجري بوده و قسمت اول كتاب در ماه رجب سال 702 در يكي از منازل فرات بر راه شام توسط خواجه رشيد الدين فضل اللّه و خواجه سعد الدين محمد ساوجي بعرض غازان خان رسيد و مورد قبول خان قرار گرفت و بعد از دوره غازان خان يكبار ديگر كتاب مذكور كه بيشتر از نصف آن نوشته شده بود در محرم سال 712 بخدمت سلطان اولجايتو محمد خدابنده در سلطانيه عرضه شد و مؤلف كتاب مورد لطف سلطان و وزيرش خواجه رشيد الدين فضل اللّه قرار گرفت.
در تجزية الامصار (تاريخ وصّاف) كه با ذكر اطلاعاتي درباره قاآنان مغول شروع شده اصل مطلب از وضع بغداد در عهد المستعصم و سرگذشت او با هلاگو آغاز گرديده و اطلاعات بسيار سودمندي درباره ايلخانان و معاصران آنان از سلاطين و وزراء تا تاريخي كه گفته‌ايم در آن آمده و ضمنا درباره دودمان سلغري و وضع فارس تا زمان مؤلف و اتابكان لر و وقايع جزيره هرموز و سلاطين دهلي و احوال ملوك مصر و امثال اين مطالب اطلاعات سودمند و ذيقيمتي در كتاب مذكور افتاده است. كتاب تاريخ وصّاف در پنج مجلّد تنظيم يافته و از اختصاصات آن يكي احتواء كتابست بر بسياري از
ص: 1261
مطالب درباره وضع اجتماعي عهد مؤلف و انتقاداتي كه از اوضاع نابسامان مردم عهد خود در زير چنگال عمّال ايلخاني برشته تحرير درآورده است.
سبك انشاء وصّاف الحضرة درين كتاب كاملا مصنوع و همراه با مبالغات شگفت‌انگيز در استفاده از مفردات و تركيبات و امثال و اشعار عربي و ايراد لغات مهجور دشوار و ذكر اخبار و احاديث و آيات و بكار بردن انواع صنايع در كلام است. مبالغه وصّاف در اين كارها بدرجه‌ييست كه گاه عنان اختيار از دست او بدررفته و ناگهان از پارسي‌گويي بتازي‌نويسي افتاده است. درستست كه اديب شهاب الدين عبد اللّه وصّاف در فنون ادب و علي الخصوص در ادب عربي تبحّر بسيار داشت ولي مهارت او هيچگاه دليل چنان زياده‌رويهاي دور از سداد نمي‌توانست بود تا بجايي كه زياده‌روي در تصنّع و پرداختن به اطناب مملّ در بسياري از موارد كتاب موجب ديريابي مطلب و ملالت خواننده، اگرچه بااينگونه منشآت آموخته و معتاد هم باشد، گردد. امّا اين كتاب همه عيب نيست بلكه هنرها نيز در آن مكتومست و از آنجمله اشتمال آنست بر بسياري از نوادر لغات و تركيبات فارسي و بسي از اشعار رائع و قطعات زيباي منثور و منظوم.
استحكام عبارات و توانايي وصّاف در شيوه نويسندگي مخصوص بخود نيز از جمله محاسن كتاب است و بالاتر از همه اينها مطالب بسيار مهم و سودمند دست اوّل كه در تاريخ وصّاف آمده آنرا در رديف اوّل كتب تاريخ عهد ايلخانان جاي داده است.
وصّاف را بايد در انشاء مصنوع مزيّن فارسي خاتم استادان قديم دانست و او في الحقيقة درين شيوه بغايت قصواي آن رسيد چنانكه تجاوز از آن حدّ ديگر براي فارسي‌زبانان ممكن نبود و او گويا چنين قصدي را هم در كار خود داشت. اگر سعدي در سهولت و رواني و ايجاز كلام در گلستان و ديگر منشآتش بمرتبه‌يي رسيد كه تجاوز از آن امكان ندارد همشهري او در طرف ديگر قضيّه بحدّي انجاميد كه پاي از آن فراتر نتوانند نهاد.
توانايي وصّاف در كار خود، و پيشرفت تا آخرين مدارج تصنّع در نثر موجب
ص: 1262
آن گرديد كه تجزية الامصار در قرنهاي متأخر همواره بعنوان نمونه اعلاي نثر مصنوع در تعليم ادب و انشاء فارسي بكار مي‌رفت.
وصّاف الحضرة علاوه‌بر مقام بلند خود در نثر متكلّف مصنوع در شعر عربي و فارسي نيز دست داشته و بسياري از ابيات و قطعات و قصايد خود را در كتاب خويش ذكر كرده است و پيداست كه شعر او نيز بروش شاعران متصنّع نزديكتر بود. وي در شعر «شرف» تخلص مي‌نمود.

36- ابو المفاخر باخرزي «1»

ازين نويسنده فاضل درين كتاب، هنگام مطالعه در تصوّف و آداب آن، بسيار سخن گفته و چندبار نيز قطعاتي از سخنان او نقل كرده‌ام. وي ابو المفاخر يحيي پسر برهان الدين احمد بن ابو المعالي سيف الدّين سعيد باخرزي است. جدّش سيف الدين باخرزي از مشايخ بزرگ اواخر قرن ششم و اوايل قرن هفتم بود كه پيش‌ازين درباره او سخن گفته شد «2». يكي از پسران اين سيف الدّين يعني برهان الدّين احمد در دوران حكومت قراختائيان بر كرمان بدانجا مهاجرت كرد و بارشاد پرداخت و همانجا درگذشت و مدفون شد و ابو المفاخر يحيي فرزند او بعد از مدتي اقامت در كرمان و بسياري سفرها كه بخراسان و عراق و آذربايجان و شام و روم و مصر كرده بود، بسال 712 ببخارا معاودت نمود و در آنجا رحل اقامت افگند و در همانشهر بسال 736 هجري درگذشت و در مزار جدّش سيف الدّين مدفون شد.
وي قبول سلوك در تصوّف را از زيردست پدر خود آغاز كرد و آنگاه نزد مشايخ
______________________________
(1)- درباره او رجوع شود بمقدمه آقاي ايرج افشار بر اوراد الاحباب و فصوص الاداب جلد دوم تهران 1345 شمسي.
(2)- همين كتاب ج 2 ص 856- 858.
ص: 1263
ديگري در خراسان و آذربايجان بمجاهدت پرداخت و دامنه كار خود را درين طريقه تا بمغرب كشانيد و چندبار از مشايخ خرقه گرفت و نتيجه اين‌همه كوشش او آن شد كه باكثر طريقتها آشنا شد چنانكه هم بشيوه كبرويه معرفت داشت و هم بروش سهرورديه، و هم كتب مشايخي را كه هنوز با طريقه علمي در تصوّف آشتي نكرده بودند خواند و هم آثار معروف ابن العربي را كه بزرگترين بنيان‌گذار تصوّف علمي در اسلام است، و علاوه‌بر اينها در ادب و علوم شرعي نيز تبحر داشت و في المثل تنها در علم حديث و تفسير بقول خود «شست و اند شيخ محدّث و مفسّر» را در قاهره و بلاد شام و روم و عراق و آذربايجان و كرمان دريافت و بقدر امكان نزد هريك كتبي در حديث و تفسير خواند؛ و باتوجه باين كوششها معلوم مي‌شود كه ابو المفاخر مردي عالم و متبحر در علوم شرعيّه و طريقتهاي صوفيه بوده است.
اثر مهم ابو المفاخر كتاب مشهورش «اوراد الاحباب و فصوص الآداب» است در دو قسمت كه خود موضوع هر قسمت را در مقدمه كتاب بدين‌نحو شرح داده است:
«القسم الاوّل في بيان فصوص الاوراد و الاوقات و العبادات و اساس امر المريدين ...
و شجرة خرقة المشايخ و المقامات المراقبة ... و بيان انّ العقل محجوب عن اللّه تعالي ...
و القسم الثّاني في فصوص آداب الصّوفية و عقايدهم و اخلاقهم و معيشتهم و لباسهم و سماعهم و صحبتهم مع الحق و الخلق و شرايط الشيخ و المريد و ما يجب عليهما و آداب الخدّام في انواع الخدمات و الحمام و آداب المسافر وقت السّفر و القدوم و آداب الخلوة و الاربعينيّة و ترتيب الرياضة و المجاهدة» و مؤلف آنرا در ماه ذو الحجه سال 724 هجري باتمام رسانيده و در تأليف آن از مآخذ مختلفي كه خود در پايان هريك از دو مجلّد كتاب نام برده استفاده كرده است. مجلد دوم اين كتاب را آقاي ايرج افشار در سال 1345 در جزو انتشارات دانشگاه تهران بطبع رسانيد و من از هردو مجلّد پيش ازين سخن گفته و مطالبي نقل كرده‌ام.
نثر اين كتاب روان و طبيعي و شيوه بيان نويسنده در آن ساده است و نقل اخبار و احاديث و آيات و نيز آوردن اشعار عربي و فارسي در مطاوي عبارات تنها براي توضيح مطالب يا اثبات آنها و امثال اين مقاصد است نه بقصد تزيين عبارات.
ص: 1264

37- عزّ الدين محمود «1»

عزّ الدين محمود بن علي كاشاني از دانشمندان و عارفان مشهور ايران در قرن هفتم و هشتم هجري است. حاج خليفه در كشف الظنون لقب او را يكجا «عزّ الدين» و جاي ديگر «كمال الدين» نوشته و جامي آنرا «عزّ الدين» آورده و قول راست همينست. وي در تصوّف شاگرد و پيرو شيخ نور الدّين عبد الصمد اصفهاني مقيم نطنز، و با كمال الدين عبد الرّزاق كاشاني (م 736 ه) صاحب شرح منازل السائرين همدرس بوده است. جامي اجازه‌نامه‌يي از عزّ الدين محمود نقل كرده است كه او در آن خود را شاگرد نور الدين عبد الصمد مذكور دانسته و گفته است كه عوارف المعارف شيخ شهاب الدين سهروردي را از اين استاد و از ظهير الدين عبد الرحمن بن علي بن بزغش (م 716 ه) روايت كرده است و آندو از نجيب الدين علي بن بزغش و او از خود شيخ شهاب الدين سهروردي، و مطالعه در همين قول خود براي اطلاع از نسب تعليم وي كافيست. وفاتش بسال 735 اتفاق افتاد.
جامي ده بيت از اشعار او را كه معاني عميق عرفاني دارد نقل كرده است و آثار معروفش يكي شرح قصيده تائيّه ابن فارض موسوم به «كشف الوجوه الغرّ لمعاني نظم الدرّ» است، ديگر «مصباح الهداية و مفتاح الكفاية» كه يكي از كتب مهم فارسي در شرح اصول و مباني تصوّف است و عزّ الدين محمود در تأليف آن بيشتر بكتاب
______________________________
(1)- درباره او رجوع شود به:
* نفحات الانس جامي چاپ تهران، ص 481- 482
* كشف الظنون حاج خليفه ستونهاي 266 و 1711
* مقدمه مصباح الهدايه بتصحيح آقاي جلال الدين همائي چاپ تهران.
ص: 1265
عوارف المعارف شيخ شهاب الدين سهروردي نظر داشته است. مصباح الهدايه در ده باب و هر باب آن در ده فصل است و اگرچه مؤلّف آنرا براي كساني نوشت كه از زبان عربي اطلاع ندارند ليكن نثر كتاب بشدّت با مفردات و تركيبات و جمله‌هاي طولاني و اشعار عربي آميخته است. پيداست كه قسمتي ازين آميختگي معلول آميزش كلي زبان فارسي تا عهد مؤلف با زبان عربيست و قسمتي نتيجه آنكه تأليف كتاب در واقع جنبه استفاده از يك متن عربي داشت، و طبعا آرايشگريهايي كه مؤلف در نثر خود كرده مستلزم اشعار عربي بود و غالب جمله‌هاي مفصل عربي نقل قول است. امّا مواردي از مصباح- الهدايه را مي‌توان يافت كه انشاء آن سادگي و رواني بيشتر و آميزشهاي كمتري از آنچه ديده‌ايم دارد و اگر ازين مطالب بگذريم كتاب را بسبب اشتمال بر مبادي و مسائل اساسي تصوّف و عرفان و نظمي كه در توضيح و تبيين آنها بكار رفته، كتابي بسيار مهم و معتبر در تصوّف و عرفان مي‌يابيم خاصّه كه مؤلف مردي فاضل و جامع در اغلب علوم عهد خود و معتقد بصحت و اتقان مطالب بوده است. اين كتاب چنانكه در شرح احوال عماد فقيه كرماني ديده‌ايم، بدست آن شاعر فاضل بشعر فارسي درآمد.

38- فخر بناكتي‌

سيّد «1» ابو سليمان فخر الدين داود بن تاج الدّين ابي الفضل محمد بن محمد بن داود البناكتي، ملقب به «فخر بناكتي» از مؤلّفان و شاعران قرن هفتم و هشتم هجريست.
حاج خليفه «2» نام و نسب او را «فخر الدين محمد بن ابي داود سليمان بن ابي سليمان داود البناكتي»
______________________________
(1)- انتساب او بخاندان رسالت از اينجا معلوم مي‌شود كه وي برادرش نظام الدين علي بناكتي را سه‌بار با عنوان «سيد» آورده است (تاريخ بناكتي، چاپ تهران، ص 46- 47).
(2)- كشف الظنون ستون 925 ذيل نام روضة اولي الالباب
ص: 1266
نوشته است ولي استناد ما بر قول خود فخر بناكتي است كه در آغاز تاريخ خود «1» خويش را «ابو سليمان داود بن ابي الفضل محمد بن محمد بن داود البناكتي» ناميده و يكجاي ديگر «2» «ابو سليمان داود الملقب بفخر البناكتي» و جاي ديگر «فخر بناكت» «3» معرفي كرده است.
پدرش امام تاج الدّين ابو الفضل محمد البناكتي از علماي علوم شرعي بود و پسرش درباره او چنين گفته «4»: «والد اين ضعيف امام تاج الدّين ابو الفضل محمّد البناكتي در كتاب ميسور در شرح مصابيح آورده است كه ...» و چند سطر بعد دو بيت از «والد» خود در ذكر اسماء حرم پيغامبر نقل كرده است. كتاب مصابيح كه فخر بناكتي اسم آنرا آورده همان مصابيح السنّة بغوي عالم شرعي معروف قرن ششم است كه چندين بار شرح شده و يكي از آن شرح‌ها بنام «ميسور» از تاج الدين ابو الفضل مذكور است «5».
و امّا فخر بناكتي پيشه شاعري داشت و چنانكه خود گفته «6» مورد مرحمت و رأفت غازان خان بوده و آن خان او را «به ملك الشعرائي سيور غاميشي» فرموده بود و اشعاري را از خود در تاريخ خويش آورده است كه از مطالعه آنها معلوم مي‌شود در قصيده‌گويي متوسّط بود. دولتشاه «7» كه او را در شاعري داراي مرتبه عالي دانسته يك غزل از وي نقل كرده است كه او در آن «فخر بناكتي» تخلص نموده است و آن غزل اينست:
باز اين عتاب جانان با ما چراست گويي‌پيمان و عهد ايشان باد هواست گويي
______________________________
(1)- تاريخ بناكتي چاپ تهران بكوشش آقاي دكتر جعفر شعار، 1348 شمسي، ص 1
(2)- ايضا ص 465
(3)- درين بيت (تاريخ بناكتي ص 466):
چون منم فخر بناكت كمترين مداح شاه‌روز و شب از جان و دل شرعا و عقلا مدح‌خوان
(4)- ايضا ص 86- 87
(5)- آقاي دكتر شعار بنقل از يادداشتهاي آقاي مجتبي مينوي وفات اين تاج الدين ابو الفضل را در سال 682 نوشته است. رجوع شود بمقدمه تاريخ فخر بناكتي.
(6)- تاريخ بناكتي ص 465
(7)- تذكرة الشعراء چاپ تهران ص 251- 252
ص: 1267 اين دلبري و شَنگي بي‌موجبي نباشدو اين سركشي و شوخي باز از كجاست گويي
رويي بدين ملاحت قدّي بدين ظرافت‌امروز در زمانه آيا كراست گويي
بيمار عشق جانان درمان نمي‌پذيرديك‌دم جمال محبوب او را دواست گويي
با بيدلان تلطُّف عيبي نباشد اي جان‌با عاشقان ترحّم بَهْرِ خداست گويي
هر شام در مشامم آيد نسيم زلفش‌همراز و همدم او باد صباست گويي
فخر بناكتي را ارزان چرا فروشي‌اي خواجه رايگان بين خصم آشناست گويي وفات فخر بناكتي در سال 731 اتفاق افتاده است «1».
برادر اين فخر بناكتي «سيد نظام الدّين علي بناكتي» از مشايخ متصوفه و مورد اعتقاد غازان خان بود و غازان خان در سال 699 كه بعزم جنگ با مصريان از فرات عبور مي‌كرد بخدمت سيّد نظام الدين در تبريز فرستاد «و استمداد همّت طلبيد، و سيّد نظام الدين علي در بيست و يكم ماه رجب» سال مذكور درگذشت «2». فخر بناكتي از برادر خود ابياتي دنبال مطلب فوق نقل كرده و ماده تاريخي را نيز كه در تاريخ وفات او ساخته بود آورده.
اثر مهم و معروف فخر بناكتي كتاب مشهورش «روضة اولي الالباب في معرفة التواريخ و الانساب» است كه به «تاريخ بناكتي» شهرت دارد. حاج خليفه نام اين كتاب را «روضة اولي الالباب في تواريخ الاكابر و الانساب» «3» آورده و گفته است كه «الّفه بالتماس السلطان ابي سعيد بهادر خان في احوال ملوك خطا و في اوصافهم» ولي موضوع كتاب چنانكه از تصفّح آن دريافته مي‌شود تاريخ عمومي عالم است از خلقت آدم تا جلوس سلطان ابو سعيد خان و مؤلف دنباله وقايع را تا سال 717 هجري كه آغاز دوره سلطنت ابو سعيد است كشانيده و آنرا چنانكه خود در آغاز كتاب گفته از جامع التواريخ رشيد الدين فضل اللّه وزير تلخيص كرده و بايجاز باز نموده است. گفتار حاج خليفه درينكه
______________________________
(1)- كشف الظنون چاپ استانبول، ستون 925
(2)- تاريخ بناكتي ص 462
(3)- كشف الظنون ستون 925
ص: 1268
فخر بناكتي كتاب مذكور را «بالتماس سلطان ابو سعيد» نوشته با سخن مؤلف كه آغاز كار خود را در تأليف كتاب «بحكم يرليغ سلطان اسلام غازان خان» گفته مغاير است.
وي هم در آغاز كتاب گفته است كار خود را در تاريخ بيست و پنجم شوال سال 717 هجري كه ايّام دولت سلطان ابو سعيد بود بپايان برد و كتاب را در نه «قسم» تنظيم نمود و درين نه قسم از تاريخ انبيا شروع كرده بذكر ملوك فرس، تاريخ اسلام تا انقراض خلافت عباسي، سلاطين ايران در عهد اسلامي، تاريخ يهود، تاريخ نصارا، تاريخ هنود و صور اقاليم و ذكر ممالك هندوستان و پادشاهان ايشان، و تاريخ ختا، و تاريخ مغول تا سلطان ابو سعيد پرداخت و همانطور كه گفته شد خلاصه‌يي از جامع التواريخ ترتيب داد و چون از رجال دربار ايلخان بود اطلاعاتي فراهم آورده بر كتاب خود اضافه كرد و ازين راه سند معتبري بر اسناد تاريخي دوره ايلخانان افزود. نثر تاريخ بناكتي ساده و روان و عاري از هرگونه تزيين و آرايش است.

39- معين الدّين جويني‌

درباره مولانا معين الدين جويني و احوال و اشعار او پيش‌ازين سخن گفتيم «1». اثر معروف او بنثر فارسي كتاب مشهور نگارستان است كه بتقليد از گلستان شيخ اجلّ سعدي در عهد سلطان ابو سعيد و وزيرش غياث الدين محمد نگارش يافته و بنام مراد معين الدين يعني سعد الدين يوسف حمّويي آراسته شده و مشوّقش در تصنيف اين كتاب پدرش بوده است.
معين الدين نگارستان را بسال 735 باتمام رسانيد و آنرا بهفت باب منقسم ساخت:
1) در مكارم اخلاق 2) در صيانت و پرهيزكاري 3) در حسن معاشرت 4) در عشق
______________________________
(1)- رجوع شود بهمين مجلد ص 1041- 1045 و نيز رجوع شود به گنجينه سخن ج 4 چاپ اول ص 323
ص: 1269
و محبّت 5) در وعظ و نصيحت 6) در فضل و رحمت 7) در فوايد متفرقه- هريك از اين ابواب همراه با حكايات كوتاهيست كه نويسنده بشيوه سعدي در آنها نثر و نظم را درهم آميخته و همان شيوه شيخ را در انشاء بكار برده و اگرچه قوّت گفتار و قدرت سعدي را در ايجاز و مهارت او را در ايراد كلام منسجم فصيح ندارد ولي تا ميزاني توانسته است آثار قدم آن استاد توانا را در طريق دشوار انشاء بيابد و توفيقي در پيروي از آن شناساي راه حاصل كند. سخن معين الدين در غالب موارد اين كتاب سهل و روان و بندرت آميخته با بعض لغات دشوار عربيست. غير از ابيات و قطعات كوتاه فارسي گاه نيز ابيات عربي در كتاب آمده و بتناسب ابواب مسائل اجتماعي يا اخلاقي و عرفاني در مطاوي كلام ذكر شده و بعضي نكات تاريخي نيز در آن مندرج گرديده است. قسمتي از اين كتاب در هندوستان بطبع سنگي چاپ شده است. دولتشاه مي‌گويد «1» كه مشايخ بحر آباد كتاب نگارستان را پيشكش الغ بيك گوركان كردند، بوقتي كه سلطان مشار اليه در محل يورش عراق بزيارت اكابر بحر آباد آمده بود، و پادشاه فرمود تا كتّاب آن كتاب را نوشتند بخوبترين خطّي و تكلّفي، و دائما آن كتاب را مطالعه فرمودي و پسنديده داشتي و آن كتاب در ماوراء النّهر شهرتي عظيم يافته، امّا در خراسان كم بدست مي‌آيد و الحقّ نسخه‌يي مستعدّانه است». معين الدين جويني كتاب ديگري دارد بنام احسن القصص كه در شرح سوره يوسف و داستان يوسف و زليخا نوشته است.

40- شبانكاري‌

محمد بن علي بن محمّد بن حسين بن ابي بكر الشّبانكاري «2» شاعر و مورّخ قرن هشتم هجري و از مدّاحان خواجه غياث الدين محمد بن رشيد الدين فضل اللّه است. ولادتش در حدود
______________________________
(1)- تذكرة الشعرا چاپ تهران ص 380
(2)- اين سلسله نسب منقول است از كشف الظنون حاج خليفه ستون 1598
ص: 1270
سال 697 هجري در ولايت شبانكاره فارس اتفاق افتاد و او بعد از كسب كمالات شاعري پيشه كرد و قصايدي در مدح خواجه غياث الدين محمد مي‌سرود. وي در سال 733 يعني سه سال پيش از تاريخ وفات سلطان ابو سعيد بهادر خان شروع بتأليف كتابي در تاريخ كرد بنام مجمع الانساب و آنرا در سال 736 آماده تقديم بخدمت سلطان نمود و بهمين قصد در اختيار خواجه غياث الدين محمد نهاد. در اين اوان سلطان ابو سعيد درگذشت و انقلاب احوال دولت ايلخاني آغاز شد، و چنانكه مي‌دانيم اندكي بعد، در همان سال، خواجه غياث الدين بقتل رسيد و ربع رشيدي بغارت رفت و كتاب شبانكاري درين ميان مفقود شد و بهمين سبب شبانكاري دوباره دست بتأليف آن يازيد و اين‌بار آنرا بسال 743 باتمام رسانيد و وقايع مربوط باواخر عهد ابو سعيد را نيز بر كتاب افزود.
از مجمع الانساب آنچه مربوط به پيش از عهد مغولست خلاصه‌ييست از كتب متقدمين ليكن آنچه راجع بدوران مغول و ايلخانان ايران خاصه عهد ابو سعيدست، و همچنين اطلاعات مربوط بملوك فارس و شبانكاره و هرموز تازه و غالبا از جمله اطلاعات دست اول و نثر كتاب در همه موارد ساده است.

41- عبيد زاكاني‌

درباره احوال خواجه عبيد اللّه زاكاني قزويني پيش‌ازين در ضمن بيان احوال شعرا سخن گفته شد و نيز اهميت او را در ادبيات انتقادي بموقع مورد بحث قرار داده‌ايم.
اينك اشاره‌يي مختصر به آثار منثور او لازمست:
مهمترين اثر منثور او رساله «اخلاق الاشراف» است. اين اسم را عبيد در برابر اسم كتاب معروف خواجه نصير الدّين طوسي بنام «اوصاف الاشراف» آورده است ولي پيداست كه انتخاب چنين اسمي براي رساله عبيد از باب طعنه و تسخر بوده است
ص: 1271
زيرا مقصود عبيد درين رساله في الواقع بيان مفاسد و مقابح اخلاق و اوصاف رجال روزگار او بود كه الحق بيشتر آنان از اراذل جهان بودند نه از افاضل دوران. عبيد درين كتاب خود نخست مقدمه‌يي در بيان اين نكته آورده است كه اشراف حقيقي كيستند و اوصاف آنان چه بايد باشد و در پايان اين مقال گفته است كه از زمان آدم صفيّ تا روزگار نويسنده «اشراف بني آدم بمشقّت بسيار و رياضت بكمال فضائل اربعه كه آن حكمت و شجاعت و عفت و عدالت است سعي بليغ بتقديم رسانيده‌اند» و آنگاه بتوضيح اين حقيقت پرداخته است كه رجال و بزرگان عهد او كه همّ خود را «بر كليّات امور معاش و معاد گماشتند سنن و اوضاع سابق در چشم تمييز ايشان خوار و بيمايه نمود، و نيز بواسطه كرور زمان و مرور اوان اكثر آن قواعد اندراس پذيرفته است، احياي آن اوضاع بر خاطر خطير و ضمير منير اين جماعت گران آمد، لاجرم مردوار پاي همت بر سر آن اخلاق و اوضاع نهادند و از بهر معاش و معاد خود اين طريق كه اكنون در ميان بزرگان و اعيان متداول است ... پيش گرفتند» «1» و آنگاه بذكر اينكه «اخلاق قدما» كه در زمان او «منسوخ» شده بود چه و اخلاق اكابر روزگار وي كه «مختار» بود كدامست، پرداخته در هفت باب «مذاهب منسوخ» و «مذاهب مختار» را بيان كرده است. باب اول در «حكمت» و باب دوم در «شجاعت» و باب سوم در «عفّت» و باب چهارم در «عدالت» و باب پنجم در «سخاوت» و باب ششم در «حلم و وفا» و باب هفتم در «حيا و صدق و رحمت و شفقت». پيداست كه درين بابها مذاهب منسوخ آنست كه در كتب اخلاق ذكر شده و خوي ستوده بزرگان پيشين بود و كتب فلاسفه و حكما و صاحبان اديان همگي محتوي دستورهاي مؤكّد درباره آنها بوده است و مذاهب مختار عبارت از مفاسد و رذايل و نامردميها و انديشه‌هاي ناپاكي كه در دوران حيات نويسنده رواج داشت و اشراف روزگار و بزرگان عهد غالبا بدان صفات رذيله متّصف بوده‌اند. و اين ابواب هفتگانه در حقيقت هفت آينه روشن و تمام‌نماي اوصاف نكوهيده مردمي است كه در دوران
______________________________
(1)- لطايف عبيد زاكاني، تهران 1333، ص 10- 11.
ص: 1272
وحشت‌زاي چنگيز بلاريز و اخلاف او و فترت ميان دوره ايلخانان و حمله تيمور لنگ مي‌زيسته و بدلايل و جهاتي كه پيش‌ازين گفته شد بانواع رذايل و مفاسد تن‌درداده و خوي گرفته و حتي آن رذايل و مفاسد را تا ديرگاه براي اخلاف خود باقي گذاشته بودند.
رساله ديگر عبيد موسومست به «ريش‌نامه» كه رساله بسيار لطيف خوش مضمونيست و در آن نثر و نظم بهم درآميخته و مطالب با لطافت كلام و مضمون‌آفريني‌هاي نويسنده همراه شده است. اگرچه مطالب اين رساله ظاهرا مقرون بشوخي و بذله‌گويي درباره ريش و منافع و مضارّ آنست ولي در حقيقت ذمّي است از غلامبارگي و عوامل اين مفسده نفرت‌انگيز كه در عهد نويسنده رواج بسيار داشت و خود مرده‌ريگي ننگ‌آور بود از يك رذالت اخلاقي كه از حدود قرن چهارم و پنجم هجري، بخصوص در عهد حكومت غلامان و قبايل زردپوست در ايران شيوع يافته و ريشه دوانيده بود. اين رساله گذشته از تصوير زيبائي كه از انشقاق طرفي از خانه و بيرون آمدن شخصي بنام «ريش الدّين ابو المحاسن» دارد متضمن چند حكايت ظريف درباره ريش و معايب آن و نظاير اين مطالب است و مصراعها و بيت‌هايي كه در رساله آمده غالبا از جمله امثال سائره فارسيست.
رساله ديگر «صد پند» است كه عبيد آن را در سال هفتصد و پنجاه هجري نوشت و در آغاز آن گفت كه در آن اوان رساله‌يي را كه افلاطون براي شاگرد خود ارسطو نوشته و خواجه نصير الدين طوسي آنرا بزبان پارسي درآورده و با چندين نامه علي الخصوص پند نامه انوشيروان همراه كرده بود، مطالعه كرد «و بر آن ترتيب پندنامه‌يي اتفاق افتاد از شائبه ريا خالي و از تكلّفات عاري» و درين پندنامه كه متضمن صد پند است باز بهمان شيوه معروف خود انتقادات خويش را در پرده طعنه‌ها بيان كرده و معايب و مفاسد همعصران را بكنايه و اشاره مورد عيبجويي قرار داده است.
اثر معروف ديگر عبيد «رساله دلگشا» است كه مفصل‌ترين و بهترين اثر منثور عبيد و از حيث اهميت در رديف رساله اخلاق الاشرافست. اين رساله و بهتر بگوييم
ص: 1273
كتاب را عبيد بدو قسمت كرده: قسمت اول عربي و قسمت دوم پارسي، و اين هردو قسمت متضمن مقدار زيادي حكايات كوتاهست كه عبيد در آنها شوخ‌طبعي و بذله‌گويي اديبانه خود را با بعضي نكات انتقادي همراه كرده است. بعضي ازين حكايات ابتكاري و عده‌يي از آنها از جمله نكات تاريخي است و مقداري هم لطيفه‌هاييست كه يا از رجال معروف قرن هفتم و هشتم حكايت شده و يا بدانها نسبت يافته است. در پاره‌يي ازين حكايات بذله‌گويي بانتقادهاي تلخ و گله‌آميزي بدل شده كه از نابساماني اوضاع زمان حكايتها مي‌كند.
در رساله «تعريفات» عبيد سعي كرده است دسته‌هايي از طبقات اجتماع عهد خود را با اوصاف و عادات رذيله‌يي كه داشتند معرّفي كند. در فصل اول يك عده از مسائل عمومي تحت عنوان دنيا و مافيها و در فصلهاي 2- 10 آنچه متعلق به: تركان و اصحاب ايشان، قاضي و متعلقات كار او، مشايخ و مايتعلّق بهم، خواجگان و عادات ايشان، ارباب‌پيشه، شراب و متعلقات آن، بنگ و لواحق آن، كدخدايي و ملحقات آن، حقيقت مردان و زنانست، بسخريه و طنز و طعن «تعريف» شده است. اين تعريفات در حقيقت انتقادها و نيشخندهاي تلخيست همراه با تعريض و كنايه.
«تعريفات ملّا دوپيازه» نظير «رساله تعريفات» است و با «ملحقات» خود و نيز چند سطري كه «از كتب افرنجيه نقل شده» در حقيقت دنباله همان رساله و برهمان شيوه و طرز فراهم آمده است.
بي‌ترديد عبيد زاكاني درين رساله‌هاي مقرون بطنز و تسخر و طعنه و انتقاد مبتكرترين و نيرومندترين كسي است كه در نوع انتقادي ادبيات فارسي بدو باز مي‌خوريم. وي درين انتقادها هم بيان شيرين و نمكين دارد و هم طعنه‌هاي زهرآلود خود را كه به شكر سخريّه و شوخي و هزل اندوده، متوجّه همه طبقات اجتماع زمان خويش كرده و هيچيك از آنها را معاف و مستثني نشمرده است.
مجموعه رسالات انتقادي عبيد بوضع بدي يكي دوبار در استانبول (سال 1303)
ص: 1274
و تهران (سال 1333) بطبع رسيده و پر است از غلطهاي فاحش و حق آنست كه آنها را كسي با طبع انتقادي دقيق منتشر سازد.

42- شمس الدين آملي‌

علّامه شمس الدين محمّد بن محمود آملي كه پيش ازين نامش در فصل مربوط بوضع علوم در قرنهاي هفتم و هشتم آمده، از جمله كبار علما و محققين اين عهد بوده و بسبب تأليف مهمي كه در ذكر موضوعات علوم بزبان فارسي كرده اهميت بسيار دارد.
وي آثار ديگري مانند شرح كليّات قانون و شرح كليات ايلاقي در طب و شرح مختصر ابن حاجب نيز دارد. مذهبش تشيّع بود و با علماي اهل سنّت مباحثاتي داشت و بعلّت تقربي كه او را در خدمت اولجايتو خدابنده و رشيد الدين فضل اللّه وزير بود ميان اهل زمان مرتبه و مقامي داشت و مدرّسي مدرسه سلطانيه بر عهده او مقرر گرديده بود.
وي از اهل آمل طبرستان بود و براي تحصيل علوم خدمت استادان مختلف را در چند شهر درك كرد و سپس در عهد اولجايتو محمد خدابنده (م 716 ه) و سلطان ابو سعيد (م 736 ه) همچنانكه گفتيم مدرّس مدرسه سلطانيه شد و بعد از مرگ پادشاه اخير الذّكر و اختلال امور آذربايجان چندي در سياحت بلاد گذرانيد تا بعهد فرمانروايي شاه شيخ ابو اسحق بشيراز رفت و همانجا متوطّن شد و بتدريس و تأليف پرداخت.
از تاريخ وفاتش صريحا اطلاعي در دست نيست و گويا بعد از سال 753 كه سال تأليف شرح كليات قانون ابن سيناست اتفاق افتاده و بعضي همان سال را تاريخ وفات او شمرده‌اند.
اثر بسيار معروف شمس الدين آملي كه از جمله كتب معتبر فارسي شمرده مي‌شود كتاب نفائس الفنون في عرائس العيونست درباره شرح موضوعات علوم. اين كتاب حكم دائرة المعارف جامع و مفصّلي در علوم قديم دارد كه شمس الدين آملي آنرا با نهايت
ص: 1275
تبحّر و دقّت نوشته و در همه ابواب چنانكه بايد از عهده كار دشوار خود برآمده و مطالب غامض علمي را با انشائي درست و متقن بصراحت و روشني ادا كرده است.
انشاء علّامه آملي درين كتاب بشيوه عمومي منشآت علماي علوم معقول در قرن هفتم و هشتم است يعني اصطلاحات و تعبيرات و نحوه توضيح مطالب در آن بهمان صورتيست كه در كتب علمي زمان كه بعربي نوشته مي‌شده است ملاحظه مي‌شود، همان شيوه‌يي كه در آثار خواجه نصير الدين طوسي و علّامه قطب الدين شيرازي هم مي‌بينيم.
تأليف اين كتاب را مؤلف بسال 736 هجري آغاز نموده و بعد از سال 742 آنرا بنام شاه شيخ ابو اسحق اينجو بانجام برده و در قسمت تاريخ آن ذيل وقايع را تا مرگ سلطان ابو سعيد بسال 736 امتداد داده است. نفائس الفنون متضمن بحث در هفتاد و پنج علم از علوم اوائل و هشتاد و پنج علم از علوم عهد اسلامي است و تاكنون سه‌بار طبع شده است.
علّامه آملي بفارسي و عربي شعر مي‌گفت و در مقدمه نفائس الفنون بعضي از آنها را بمناسبت آورده. در همين مقدمه بكيفيت تحصيل خود در انحاء و ارجاء بلاد اشاره كرده و با نثر منشيانه بليغي كيفيّت توجّه خود را بتأليف نفائس الفنون «كه خلاصه مطالب اولو الالباب و نقاوه مآرب هر شيخ وشاب ...» است «بوجهي كه مفيد خاص و عام و مطلوب طوايف انام باشد» شرح داده و گفته است كه اگرچه ميخواست آنرا «بالقاب صاحبدولتي» مزيّن گرداند ليكن «در عرصه كسي نبود شايسته آن» تا قرعه اين فال بنام جمال الدين ابو اسحق بن محمود شاه «اينجو» زدند و او «نيز اين نوباوه حديقه فكرت را ... وسيله ساخته متوجه بارگاه سلطنت پناه شد» و آنرا بدان پادشاه دانش- دوست ادب‌پرور تقديم كرد.
شمس الدين محمود پيش از شروع ببحث درباره اقسام علومي كه نام برده‌ايم مقدمه‌يي مشتمل بر سه فايده ترتيب داد «يكي بيان شرف علم، دوم تقسيم علوم، سيم در ترتيب كتاب» و آن «فايده» كه در تقسيم علوم است باآنكه بكوتاهي پرداخته شده
ص: 1276
براي شناخت نظر قدما درباره علوم و تقسيمات آن سودمند بنظر مي‌آيد. بعدازين مقدمه شمس الدين ببحث درباره «علوم اواخر، متضمن هشتاد و پنج علم كه آن برسي و شش فن نهاده شده» و سپس درباره «علوم اوايل متضمن هفتاد و پنج علم كه آن بر سي‌وسه فن نهاده شده» قيام كرده و هر «فنّ» را بفصولي تقسيم نموده است